جمع بندی اثبات بی نیازی مطلق و کمال مطلق خداوند به چه شکل است؟

تب‌های اولیه

15 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اثبات بی نیازی مطلق و کمال مطلق خداوند به چه شکل است؟

با سلام و احترام
در مرحله بعد از اثبات واجب الوجود به عنوان علت هستی به مسئله ای میرسیم
تا اینجا برای ما ثابت شده که علل حقیقی عالم ختم می شود به موجودی که بدون علت است و وجود برای او واجب است.
اما بنده دیدم در برهان هایی که در مورد اثبات صفات واجب مطرح شده از دو مقدمه گاها استفاده شده است
اول اینکه واجب الوجود دارای کمال مطلق است دوم اینکه او بی نیاز است از هر چیز
می خواستم بپرسم چطور بی نیازی واجب رو در این مرحله اثبات میکنیم؟ یعنی میدانیم با موجودی طرفیم که بدون علت است و به پدید آوردنده نیاز ندارد
اما چطور اثبات می شود که واجب از هر چیزی بی نیاز است( علاوه بر پدید آورنده) مثلا بی نیاز از علم است یا بی نیاز از هر صفت دیگر
دوم منظور از دارای کمال مطلق بودن چیست و چگونه اثبات می گردد؟
سپاس@};-@};-@};-

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"][/TD]


کارشناس بحث: استاد عامل

[TD][/TD]

[="Book Antiqua"][="Black"]


بسم الله الرحمن الرحیم



با عرض سلام و تشکر از سوال دقیق شما

منظور از دارا بودن کمال مطلق توسط خداوند این است که هر کمالی برای خداوند بدون محدودیت و ماهیت حاصل است. به عنوان مثال علم الهی حد و مرزی ندارد. پس مطلق در اینجا به معنای نداشتن حد یا به عبارت دیگر نامحدود و لایتناهی بودن اوصاف و کمالات الهی است. از این مساله در فلسفه به «وجوب وجود من جمیع الجهات» یاد شده است.

برای کمال مطلق بودن خداوند چنین استدلالی مطرح شده است:
اگر آنچه برای واجب بالذات امکان عام دارد، برای او واجب نباشد، قهرا آن وصف برای او ممکن خواهد بود، با ممکن شدن آن وصف، در ذات واجب جهت امکانی وارد خواهد شد. در حالی که وجود جهت امکانی در ذات واجب با وجوب وجود او سازگار نیست.(هر صفت کمالی از سنخ وجود است و اگر وجود برای واجب الوجود بالذات حاصل است، مسلما این صفات کمالی مفروض نیز بالذات برای او حاصل است وگرنه واجب الوجود بالذات نخواهد بود) وجود جهت امکانی در واجب سبب رسوخ ماهیت به واجب الوجود است(زیرا ماهیت لازمه امکان است)، در حالی که واجب الوجود مبرای از ماهیت است. نتیجه اینکه محال است در واجب الوجود جهت امکانی وجود داشته باشد.(1)

پی نوشت:
1. طباطبایی، سید محمد حسین، (1382)، بدایة الحکمة، چهارم، قم، نشر قدس، ص61.

[/]

[="Book Antiqua"][="Black"]
اما در مورد نیاز:
اگر واجب الوجود نیاز به چیزی داشته باشد، به این معناست که آن چیز را در خود ندارد و نداشتن سبب رسوخ جهت عدمی در واجب خواهد شد و واجب تبدیل به ممکن می شود. پس فرض نیازمندی واجب، سر از تبدیل او به ممکن در می آورد و این امر(از باب انقلاب در ذات و همچنین محذورات دیگری مانند تسلسل در علل) محال است. علاوه بر اینکه نیاز واجب الوجود به معنای وجود غیر(موجود دیگر)ی در ردیف واجب است و این امر علاوه بر محذور سابق، باعث اثبات شریک الباری هم خواهد شد. اما اگر این غیر در ردیف واجب نباشد و از مخلوقات او باشد نیز سبب اعطای کمال از جانب مخلوق به خالق می شود. این امر هم بر اساس قاعده «معطی شیء» غیر ممکن است. زیرا چیزی که همه داشته هایش اعم از اصل وجود و کمالات، از واجب است، چگونه ممکن است کمالی را به واجب الوجود عطا کند؟

البته می توان سابق بر استدلال های مذکور، اصل بی نیازی را ثابت شده با دلایلی مانند برهان امکان و وجوب، وجوب من جمیع الجهات و برخی دیگر از دلایلی که در صدد اثبات علت نداشتن واجب هستند، برشمرد. چرا که نداشتن علت معنای عامی دارد و شامل هرگونه علتی می شود، پس با اثبات نیاز در واجب، اولا او باید مرکب باشد و ثانیا خود واجب از آن جهت که محتاج به غیر است، نیازمند خالق دیگری است.(بخش اخیر به همان شرک برمی گردد)

[/]

عامل;1015298 نوشت:
اگر آنچه برای واجب بالذات امکان عام دارد، برای او واجب نباشد، قهرا آن وصف برای او ممکن خواهد بود، با ممکن شدن آن وصف، در ذات واجب جهت امکانی وارد خواهد شد. در حالی که وجود جهت امکانی در ذات واجب با وجوب وجود او سازگار نیست.(هر صفت کمالی از سنخ وجود است و اگر وجود برای واجب الوجود بالذات حاصل است، مسلما این صفات کمالی مفروض نیز بالذات برای او حاصل است وگرنه واجب الوجود بالذات نخواهد بود) وجود جهت امکانی در واجب سبب رسوخ ماهیت به واجب الوجود است(زیرا ماهیت لازمه امکان است)، در حالی که واجب الوجود مبرای از ماهیت است. نتیجه اینکه محال است در واجب الوجود جهت امکانی وجود داشته باشد.(1)

با سلام
بنده این برداشت را از کلام شما دارم
اگر یک صفت کمالی برای خدا واجب نباشد برایش ممکن هست
در حالی که او واجب هست و این مسئله امکان پذیر نیست
پس هر صفت کمالی ثبوتی برای خدا وجب هست

بنده یک نقدی دارم اینجا
به نظر میاد عینیت صفات خدا با ذاتش اینجا پیش فرض گرفته شده در حالی که خود این مسئله نیاز به اثبات پیش فرض های کمال مطلق بودن و بی نیازی دارد
بنده یکم گیج شدم در ترتیب اثبات این مسائل
یک بحث بی نیازی
یک بحث کمال مطلق بودن
یک بحث اثبات احدیت و وحدانیت هست
یک بحث اثبات عینیت صفات و ذات هست
آیا ترتیب پرداختن به این مسائل اینطور هست؟

عامل;1015301 نوشت:
اگر واجب الوجود نیاز به چیزی داشته باشد، به این معناست که آن چیز را در خود ندارد و نداشتن سبب رسوخ جهت عدمی در واجب خواهد شد و واجب تبدیل به ممکن می شود.

آیا نمی شود واجبی فرض کرد که یک ممکنی در خود نداشته باشد و به آن هم نیاز نداشته باشد؟
یک مثالی برای نزدیک شدن ذهنیتتون میزنم من انسانم و اورانیوم در من نیست و البته هیچ نیازیم به اورانیوم ندارم که در من باشد
حالا ما یک واجب فرض میکنیم که یک ممکنی را ندارد و نیازی هم به داشتنش ندارد آیا این مسئله ایرادی دارد؟
بنده که برهان های وجود خدا رو بررسی می کردم در واقع به موضوع به ذهنم رسید که ما به دنبال اثبات موجودی هستیم که صرفا وجود برایش واجب هست
یعنی بدون علت هست ولی اینکه چیز های دیگر هم برایش واجب باشد و بی نیاز مطلق رو نمیدونم چطور میشه اثبات کرد
یکی از پیش فرض های مهم شما در این بحث فکر میکنم بحث اصالت وجود باشد( که بنده علاوه بر اینکه حتی در این سایت هم در چند تاپیک بحثش کردم نتونستم درک درستی پیدا کنم ازش)
لذا دنبال این بودم بودن تکیه بر این اصل این بی نیاز خدا از هر چیزی رو اثبات کنم
سپاس@};-@};-@};-

ببینید بنده یک سیر استدلال دارم:
اگر واجب به چیزی نیاز مند باشد و در خودش نباشد
آنچیز یا ممکن است یا واجب اگر ممکن باشد تناقض است چون در طی براهین اثبات واجب ثابت شد سر سلسله ممکنات به واجب می رسد
دومین احتمال این هست که آنچیز واجب باشد اینجا بحث دو واجب مطرح میشود و تعدد واجب محاله
اما نفی متعدد بودن واجب:
اگر دو واجب فرض شوند:
یا در جمیع جهات بکسان هستند نتیجه می دهد انتفای تمایز و دوئیت
یا در برخی جهات متمایز هستند و یکی بر دیگری برتری دارد پس نقص یکی یا هر دو ثابت میشود و نقص داشتن هم با واجب بودن درتناقض است

ما برای نفی تعدد از پیش فرض بی نیازی و عدم نقص استفاده میکنیم و برای اثبات بی نیازی از نفی تعدد
به نظر شبیه یک دور هست مشکل من در مسئله بی نیاز خدا اینجاست در واقع

[="Book Antiqua"][="Black"]سلام

جوجه اردک زشت;1015969 نوشت:
به نظر میاد عینیت صفات خدا با ذاتش اینجا پیش فرض گرفته شده در حالی که خود این مسئله نیاز به اثبات پیش فرض های کمال مطلق بودن و بی نیازی دارد

تصور صحیح واجب الوجود مستلزم پذیرش لوازم این معناست. مسائلی مانند ماهیت نداشتن واجب یا وجوب من جمیع الجهات او مربوط به همین مسئله است. البته اثبات عدم ماهیت واجب لوازمی دارد که مثلا یکی از آنها صرف الوجود بودن واجب است و همین به معنای اثبات احدیت اوست. وجوب من جمیع الجهات هم با توجه به اینکه جایی برای غیر نمی گذارد، تصور واجب دیگر را منتفی می کند و این هم به معنای واحدیت واجب است. بر همین اساس، عینیت ذات و صفات ذاتی واجب هم یکی از لوازم اثبات واحدیت حق تعالی است، نه اینکه همین عینیت مقدمه برای اثبات واحدیت باشد. شما اگر واجب را درست تصور کنید، وجوب من جمیع الجهات هم ثابت می شود و این اثبات مربوط به عدم ورود جهت امکانی در ذات است. امتناع مذکور هیچ ابتنائی بر عینیت ذات و صفات ندارد؛ چرا که دلیل این امتناع، تبدیل واجب به ممکن است نه عینیت ذات و صفات. بنابراین حتی اگر شما هیچ تصوری از عینیت ذات و صفات هم نداشته باشید، برهان مطرح شده، کارایی خواهد داشت.

اما در مورد ترتیب استدلاها، معمولا ابتدا از عدم ماهیت واجب شروع می کنند که به تبع آن صرافت و احدیت او نیز ثابت می شود. بعد وجوب من جمیع الجهات ثابت می شود و یکی از توابع این بحث اثبات واحدیت است. البته در کلام ابتدا ذات حق تعالی و سپس احدیت و بعد واحدیت ثابت می شود و بحث از عینیت ذات و صفات نیز در بحث اوصاف که متاخر از اثبات ذات، احدیت و واحدیت است، مطرح می شود.
[/]

[="Book Antiqua"][="Black"]اما در مورد این مطلب:

جوجه اردک زشت;1015970 نوشت:
آیا نمی شود واجبی فرض کرد که یک ممکنی در خود نداشته باشد و به آن هم نیاز نداشته باشد؟

تصور صحیح واجب، جایی برای غیر نمی گذارد، به تعبیر قرآن: هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ (حدید: 3) اگر این غیر، واجب الوجود باشد، با براهین واحدیت منافات دارد و اگر ممکن باشد، این امکان باید به یک واجب متکی باشد و فرض ممکن منقطع از اصل، فرضی متناقض است. حالا این اصلی که ممکن مذکور به آن متکی است، یا همین واجب موجود است و یا واجب دیگری است. واجب دیگر که نفی شد، پس باید به همین واجب واحد متکی باشد. بنابراین واجب الوجود جایی برای غیر نمی گذارد و هرچه در عالم وجود پدید آید متکی و مربوط به واجب واحد است.

تذکر این نکته لازم است که وجود انسان چون یک وجود سریانی در کل عالم نیست، می توان او را طوری فرض کرد که چیزی را نداشته باشد و به آن هم نیازی نداشته باشد و این از امکانی بودن او سرچشمه می گیرد، اما در مورد واجب نمی توان این بحث را مطرح کرد که نسبت به چیزی که در عالم موجود شده است، هیچ ارتباطی نداشته باشد.

نکته دیگر اینکه شما اگر یک موجودی را در عالم به عنوان علت و مبدأ عالم ثابت کردید، یعنی هر چیزی به او منتهی می شود، اگر او واجب الوجود است یعنی تمام موجودات به استثناء خودش، ممکن بوده و به او مستند هستند. این معنا همانطور که گفته شد، جایی برای موجودِ غیر مرتبط به واجب نمی گذارد. پس کل عالم در واجب و ممکناتی که به او مرتبط هستند، منحصر می شود. حالا عدم نیاز مطلق او به روشنی ثابت می شود.

[/]

[="Book Antiqua"][="Black"]در این مورد نیز:

جوجه اردک زشت;1015972 نوشت:
ما برای نفی تعدد از پیش فرض بی نیازی و عدم نقص استفاده میکنیم و برای اثبات بی نیازی از نفی تعدد به نظر شبیه یک دور هست مشکل من در مسئله بی نیاز خدا اینجاست در واقع

برای نفی تعدد واجب، دلایل متعددی وجود دارد که برخی مبتنی بر عدم نیاز هستند، مانند همان موردی که شما فرمودید. اما برای نفی نیاز، دلیل اصلی ما عدم ماهیت در واجب و محذور تبدیل واجب به ممکن است.
بنابراین اگر نفی تعدد با دیگر مبانی مانند صرافت وجود ثابت شود، اصلا ابتنائی بر عدم نیاز ندارد و از سوی دیگر عدم نیاز نیز با نفی ماهیت واجب قابل دست یابی است. به عبارت دیگر زمانی دور صحیح است که ابتناء یک دلیل منحصراً در دلیل دیگر باشد و همان دلیل نیز به همین ترتیب متوقف بر دیگری باشد.
[/]

عامل;1016009 نوشت:
شما اگر واجب را درست تصور کنید، وجوب من جمیع الجهات هم ثابت می شود و این اثبات مربوط به عدم ورود جهت امکانی در ذات است

با سلام مجدد خدمت استاد گرامی
فکر میکنم یکی از مشکلات اساسی من همین عدم تصور درست از واجب هست
یعنی من یک تصوری رو در حین روند اثبات واجب داشتم که ما صرفا دنبال اثبات موجودی(یا موجوداتی) هستیم که علت ندارد و معنی واجب الوجود را موجود بی علت می گرفتم (منظورم علت حقیقی هست)
بعد با پیش فرض هایی که در فلسفه هست بحث واجب گویا بسیار جدی تر میشه
مثلا همین که میفرمایید واجب من جمیع جهات یا اینکه خدا عین وجود هست و ماهیت نداره

عامل;1016009 نوشت:
در کلام ابتدا ذات حق تعالی و سپس احدیت و بعد واحدیت ثابت می شود و بحث از عینیت ذات و صفات نیز در بحث اوصاف که متاخر از اثبات ذات، احدیت و واحدیت است، مطرح می شود.

بله بنده هم دنبال سیر در علم کلام بودم و از کتاب آموزش کلام اسلامی دکتر سعیدی مهر استفاده میکنم در حال حاضر

عامل;1016011 نوشت:
تصور صحیح واجب، جایی برای غیر نمی گذارد، به تعبیر قرآن: هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ (حدید: 3)

استاد دقیقا همین موردی که فرمودید اینکه تصور صحیح واجب جایی برای عیر نمی گذارد
این در واقع همان بحث وحدت وجود نیست یعنی شما میفرمایید مصادیق وجود فقط خدا هست دیگه

عامل;1016011 نوشت:
نکته دیگر اینکه شما اگر یک موجودی را در عالم به عنوان علت و مبدأ عالم ثابت کردید، یعنی هر چیزی به او منتهی می شود، اگر او واجب الوجود است یعنی تمام موجودات به استثناء خودش، ممکن بوده و به او مستند هستند. این معنا همانطور که گفته شد، جایی برای موجودِ غیر مرتبط به واجب نمی گذارد. پس کل عالم در واجب و ممکناتی که به او مرتبط هستند، منحصر می شود. حالا عدم نیاز مطلق او به روشنی ثابت می شود.

در برهان های اثبات واجب صرفا اثبات میشود عالم به واجب باید ختم شود وگرنه نمیتواند باشد در حالی که هست
اما در اون برهان صحبتی از تعداد واجب ها نمی شود نمیگویید به چند واجب ختم میشود نمیگوید چند سلسله علت و معلول در عالم هست فقط اثبات حداقل یک واجب میشود

عامل;1016014 نوشت:
برای نفی تعدد واجب، دلایل متعددی وجود دارد که برخی مبتنی بر عدم نیاز هستند، مانند همان موردی که شما فرمودید. اما برای نفی نیاز، دلیل اصلی ما عدم ماهیت در واجب و محذور تبدیل واجب به ممکن است.
بنابراین اگر نفی تعدد با دیگر مبانی مانند صرافت وجود ثابت شود، اصلا ابتنائی بر عدم نیاز ندارد و از سوی دیگر عدم نیاز نیز با نفی ماهیت واجب قابل دست یابی است. به عبارت دیگر زمانی دور صحیح است که ابتناء یک دلیل منحصراً در دلیل دیگر باشد و همان دلیل نیز به همین ترتیب متوقف بر دیگری باشد.

بله متوجه فرمایشتون هستم بنده هم دقیقا دنبال یک سیر استدلال پشت هم هستم برای اثبات این صفت بی نیازی(غنی) و کمال مطلق بودن و در ادامه وحدانیت
مورد آخر با اثبات دو مورد اول اثبات میشه و بنده درش مشکلی ندارم منتهی بحث بی نیازی مطلق واقعا گیجم کرده چند هفته هست:-/

مثلا این استدلال را نگاه کنید
هر صفت کمالی از سنخ وجود است
وجود برای واجب واجب است
پس صفات کمالی برای واجب واجب است

این استدلال در واقع خود بی نیازی رو که همان غنی هم هست علاوه بر کمال مطلق بودن اثبات میکند اما یک مشکلی دارد
مقدمه دوم استدلال را ببینید!
وجود برای خدا واجب هست بنده از این جمله می فهمم خدا علت ندارد
اما مگر یک دانه وجود در عالم هست؟ یعنی از نظر مفهوم بله وجود واحد هست اما مصداق چی یعنی یک وجود داریم اون هم خداست پس همه کمالات وجودی را دارد؟
یعنی کمالات وجودی خود به صورت جداگانه مصداق وجودی ندارند؟

سپاس@};-@};-@};-

[="Book Antiqua"][="Black"]سلام و ارادت

جوجه اردک زشت;1017004 نوشت:
من یک تصوری رو در حین روند اثبات واجب داشتم که ما صرفا دنبال اثبات موجودی(یا موجوداتی) هستیم که علت ندارد و معنی واجب الوجود را موجود بی علت می گرفتم (منظورم علت حقیقی هست) بعد با پیش فرض هایی که در فلسفه هست بحث واجب گویا بسیار جدی تر میشه

تا حدودی حق باشماست.
ما در ابتدای بحث تنها دنبال اثبات موجودی هستیم که خود مبدء دیگر موجودات است و نیازی به علت ندارد، اما همین مساله که ثابت شد، به دنبالش تحلیل های دیگری نیز می آید. منظور بنده از تصور صحیح واجب الوجود نیز همین است.
یک تفاوت عمده بین بیان بنده و شما هست و آن هم اینکه مطالب جدیدی که از اثبات اولیه به دست می آید، در حقیقت تحلیل همان مفهوم ثابت شده است نه پیش فرض. اصلا در ابتدای کار و شروع از واجب، پیش فرض معنا ندارد.(در اثبات فرعی تر می توان از برخی امور به عنوان پیش فرضی که قبلا ثابت شده استفاده کرد، اما در ابتدای کار این امر امکان پذیر نیست و سبب دور می شود)
بنابراین اگر می گوییم با تصور صحیح واجب الوجود، وجوب من جمیع الجهات هم به دست می آید و یا وجود موجود دیگری در عرض او منتفی می شود، به این معناست که با تحلیل معنای واجب و قرار دادن امور بدیهی مانند امتناع اجتماع یا ارتفاع نقیضین و دیگر مسائل ثابت شده، می توان به تحلیل جدیدی دست یافت.
[/]

[="Book Antiqua"][="Black"]اما در این مورد:

جوجه اردک زشت;1017008 نوشت:
این در واقع همان بحث وحدت وجود نیست یعنی شما میفرمایید مصادیق وجود فقط خدا هست دیگه

این مطلب نسبت به هر تفکری یک جور معنا می شود!
مثلا کسانی که قائل به عین ربط بودن موجودات نسبت به خداوند هستند(مانند پیروان حکمت متعالیه) وجود حقیقی را تنها خدا می دانند و دیگر موجودات را همان ربط(به نحو اضافه اشراقی) می دانند.
اما کسانی که معتقد به رابطه بود و نمود بین خالق و مخلوق هستند(مانند عرفا) از این مطلب، وحدت وجود را برداشت می کنند.
دیگران نیز بر اساس مبانی فکری خود، برداشت های دیگری دارند.
نهایتا جایی برای غیر نگذاشتن در حد عالی خود به معنای همان وحدت وجود خواهد بود.

جوجه اردک زشت;1017008 نوشت:
بنده هم دقیقا دنبال یک سیر استدلال پشت هم هستم برای اثبات این صفت بی نیازی(غنی) و کمال مطلق بودن و در ادامه وحدانیت
مورد آخر با اثبات دو مورد اول اثبات میشه و بنده درش مشکلی ندارم منتهی بحث بی نیازی مطلق واقعا گیجم کرده

ببینید عدم نیاز را می توان با نداشتن ماهیت برای واجب حل کرد.
اثبات عدم ماهیت برای واجب هم مبتنی بر نیاز نیست که مشکل دور پیش بیاید.(مراجعه شود به بحث «واجب الوجود ماهیته انیته» در دو کتاب بدایه الحکمه و نهایه الحکمه علامه طباطبایی)
گذشته از اینکه علت نداشتن واجب، عدم نیاز را نیز ثابت می کند؛ چرا که علت نداشتن هم به معنای عدم علت در اصل وجود است و هم در اوصاف و کمالات(بر اساس قیاس اولویت، چیزی که در اصل وجود نیاز به علت ندارد، در فرعیات به طریق اولی نیاز ندارد). بنابراین علت نداشتن به معنای نیاز نداشتن خواهد بود.

جوجه اردک زشت;1017008 نوشت:
مثلا این استدلال را نگاه کنید
هر صفت کمالی از سنخ وجود است
وجود برای واجب واجب است
پس صفات کمالی برای واجب واجب است

وجودی که برای خدا ثابت می شود، وجود بسیط و صرف است و این وجود تمام وجودات را شامل می شود، به عبارت دیگر وحدتی که در این نوع وجود مطرح است، وحدت عددی نیست که مثلا بگوییم یک وجود خدا دارد و یک وجود هم من دارم، بلکه یک نحوه وجود طولی مد نظر است که وجود دیگر موجودات هم نمودی از همان وجود حقیقی است.
در هر حال اثبات کمال مطلق منحصر در این استدلال نیست و به نظر روشن تر از این استدلال همان تقابل ممکن و واجب است که اگر واجب کمالی را نداشته باشد، نسبت به آن کمال حالت امکانی خواهد داشت، در حالی که فرض کردیم او واجب است.
[/]

[=Book Antiqua]
پرسش:
پس از اثبات واجب الوجود، بی نیازی و کمال مطلق او چگونه ثابت می شود؟

پاسخ:
منظور از کمال مطلق برای خداوند این است که هر کمالی برای خداوند بدون محدودیت و ماهیت حاصل است. به عنوان مثال علم الهی حد و مرزی ندارد. پس مطلق در اینجا به معنای نداشتن حد یا به عبارت دیگر نامحدود و لایتناهی بودن اوصاف و کمالات الهی است. برای کمال مطلق بودن خداوند چنین استدلالی مطرح شده است:
اگر آنچه برای واجب بالذات امکان عام دارد، برای او واجب نباشد، قهرا آن وصف برای او ممکن خواهد بود، با ممکن شدن آن وصف، در ذات واجب جهت امکانی وارد خواهد شد. در حالی که وجود جهت امکانی در ذات واجب با وجوب وجود او سازگار نیست.(هر صفت کمالی از سنخ وجود است و اگر وجود برای واجب الوجود بالذات حاصل است، مسلما این صفات کمالی مفروض نیز بالذات برای او حاصل است وگرنه واجب الوجود بالذات نخواهد بود) وجود جهت امکانی در واجب سبب رسوخ ماهیت به واجب الوجود است(زیرا ماهیت لازمه امکان است)، در حالی که واجب الوجود مبرای از ماهیت است. نتیجه اینکه محال است در واجب الوجود جهت امکانی وجود داشته باشد.(1)

اما در مورد نیاز؛ با توجه به اینکه واجب مبدء تمام موجودات است و کمالات آنها نیز مستند به خداوند می باشد، باید تمام آنچه موجودات دارند را داشته باشد؛ چراکه دهنده چیزی نمی تواند فاقد آن چیز باشد. پس واجب الوجود غنی علی الاطلاق است.(2) همچنین اگر واجب الوجود نیاز به چیزی داشته باشد، به این معناست که آن چیز را در خود ندارد و نداشتن سبب رسوخ جهت عدمی در واجب خواهد شد و واجب تبدیل به ممکن می شود. پس فرض نیازمندی واجب، سر از تبدیل او به ممکن در می آورد و این امر به دلیل ماهیت نداشتن واجب الوجود و همچنین خلف فرض محال است. علاوه بر اینکه نیاز واجب الوجود به معنای معلول غیر بودنِ واجب است و این مطلب با وجوب وجود منافات دارد؛ چرا که علت نداشتن هم به معنای عدم علت در اصل وجود است و هم در اوصاف و کمالات(بر اساس قیاس اولویت، چیزی که در اصل وجود نیاز به علت ندارد، در فرعیات به طریق اولی نیاز ندارد). بنابراین علت نداشتن به معنای نیاز نداشتن خواهد بود.

اگر کسی بگوید؛ آیا نمی شود واجبی فرض کرد که یک ممکنی در خود نداشته باشد و به آن هم نیاز نداشته باشد؟ باید گفت: تصور صحیح واجب، جایی برای «غیر» نمی گذارد، به تعبیر قرآن: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ»؛ اوّل و آخر و پيدا و پنهان اوست و او به هر چيز داناست.(3) اگر این «غیر»، واجب الوجود باشد، با براهین واحدیت منافات دارد و اگر ممکن باشد، این امکان باید به یک واجب متکی باشد و فرض ممکنِ منقطع از اصل، فرضی متناقض است. از سوی دیگر، این اصلی که ممکنِ مذکور به آن متکی است، یا همین واجب موجود است و یا واجب دیگری است. واجب دیگر که نفی شد، پس باید به همین واجب واحد متکی باشد. بنابراین واجب الوجود جایی برای غیر نمی گذارد و هرچه در عالم وجود پدید آید متکی و مربوط به واجب واحد است. تذکر این نکته لازم است که وجود انسان چون یک وجود سریانی در کل عالم نیست، می توان او را طوری فرض کرد که چیزی را نداشته باشد و به آن هم نیازی نداشته باشد و این از امکانی بودن او سرچشمه می گیرد، اما در مورد واجب نمی توان این بحث را مطرح کرد که نسبت به چیزی که در عالم موجود شده است، هیچ ارتباطی نداشته باشد.

پی نوشت:
1. طباطبایی، سید محمد حسین، (1382)، بدایة الحکمة، چهارم، قم، نشر قدس، ص61.
2. همو، (1374)، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه موسوى همدانى سيد محمد باقر، پنجم، قم، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسين حوزه علميه قم‏، ج16، ص346.
3. حدید: 3.

موضوع قفل شده است