مجتبی

معرفی شخصیت امام حسن مجتبی (ع)

با توجه به نزدیک شدن به ایام شهادت سبط اکبر،حضرت امام حسن مجتبی (ع) سعی دارم فرازهایی از زندگی آن امام بزرگوار را در اینجا بگذارم.
به امید خدا و با کمک و همراهی دوستان آگاهی و شناختمون از این امام بزرگوار و مظلوم بیشتر بشه


بسم الله الرحمن الرحیم


ـ اشتیاق بهشت به او و برادرش

اربلی در کشف الغمه از جابر نقل میکند که رسول خدا(ص) فرمودند:



بهشت مشتاق دیدار چهار نفر از خاندان من میباشد که خداوند ایشان را دوست میدارد و مرا به دوستی ایشان دستور داده است، علی ابن ابیطالب (ع)،حسن ابن علی (ع)،حسین ابن علی(ع) و مهدی(عج) همان که عیسی پشت سر او نماز میخواند.
کشف الغمه،ج2،صفحه 313 و بحارالانوار،ج 43،ص 304.



ـ زینت بهشت

از عایشه از رسول خدا (ص) روایت شده که فردوس (بهشت) از خدای متعال خواست که خدایا من را زینت بده چرا که یاران و اهل من،همه پرهیزکار و نیکوکارند، وحی شد که آیا من تو را به وسیله حسن و حسین علیهماالسلام زینت ندادم!

بحارالانوار،ج43،ص 316

ـ امانت پیامبر در امت

طبرانی در المعجم الکبیر از مقدام بن معدی کرب از پیامبر(ص) روایت کرده است که:


حسن از من است و حسین از علی، این دو :Sham:امانت:Sham: من هستند در بین امت.



المعجم الکبیر،ج 20،ص 269 و سیر اعلام النبلا،ج3،ص258 و مسند الشامیین، ج 2،ص 170

(با استفاده از کتاب سبط اکبر،محمد جواد مروجی طبسی)

به امید خدا ادامه دارد...

روایت حداد عادل از ازدواج دخترش با سید مجتبی

آقای حدادعادل تعریف می کردند؛ «سال 77، خانمی به خانه ما زنگ زده بود و گفته بود که می خواهیم برای خواستگاری خدمت برسیم. خانم ما گفته بود دختر ما در حال حاضر سال چهارم دبیرستان است و می خواهد ادامه تحصیل دهد. ایشان دوباره پرسیده بودند اگر امکان دارد ما بیاییم دخترخانم را ببینیم تا بعد. اما خانم ما قبول نکرده بودند. بعد خانم ما از ایشان پرسیده بودند اصلاً شما خودتان را معرفی کنید. و ایشان هم گفته بودند؛ من خانم رهبر انقلاب هستم. خانم ما از هول و هراس دوباره سلام علیک کرده بود و گفته بود؛ «ما تا حالا به همه پاسخ رد داده ایم. اما شما صبر کنید با آقای دکتر صحبت کنم، بعد شما را خبر می کنم.» آن زمان خانم من مدیر دبیرستان هدایت بود .
بعد از صحبت با من قرار بر این شد که آنها بیایند و دخترمان را در مدرسه ببینند که هم دخترمان متوجه نشود و هم اینکه اگر آنها نپسندیدند، لطمه یی به دختر ما نخورد. طبق هماهنگی قبلی، خانم آقا آمدند و در دفتر مدرسه او را دیدند و رفتند. چند روز گذشت و من برای کاری خدمت آقا رفتم. آقا فرمودند؛ «خانم استخاره کرده اند، جوابش خوب نبوده است .»

یک سال از این قضیه گذشت. مجدداً خانواده آقا تماس گرفتند و گفتند ما می خواهیم برای خواستگاری بیاییم. خانم بنده پرسیده بودند چطور تصمیم تان عوض شده؟ آقا گفته بودند؛ «خانم ما به استخاره خیلی اعتقاد دارد و دفعه اول چون خوب نیامده بود، منصرف شدند.» و خانم آقا هم گفته بودند؛ «چون دخترتان دختر محجبه، فرهیخته و خوبی است، دوباره استخاره کردم که خوب آمد و اگر اجازه بدهید، بیاییم .»

آن زمان دخترمان دیپلم گرفته بود و کنکور هم شرکت کرده بود. پس از مقدمات کار، یک روز پسر آقا و مادرش با یک قواره پارچه به عنوان هدیه برای عروس آمدند و صحبت کردیم و پس از رفتن آقا مجتبی، نظر دخترم را پرسیدم، ایشان موافق بودند .
بعد از چند روز خدمت آقا رفتیم. آقا فرمودند؛ «آقای دکتر، داریم خویش و قوم می شویم.» گفتم؛ «چطور؟» گفتند؛ «خانواده آمدند و پسندیدند و در گفت وگو هم به نتیجه کامل رسیده اند، نظر شما چیست؟» گفتم؛ «آقا، اختیار ما دست شماست .»
آقا فرمودند؛ «نه، شما، دکتر و استاد دانشگاهید و خانم تان هم همین طور. وضع زندگی شما مناسب است، اما زندگی من این طور نیست. اگر بخواهم تمام زندگی ام را بار کنم، غیر از کتاب هایم یک وانت بار می شود. اینجا هم دو اتاق اندرون و یک اتاق بیرونی است که آقایان و مسوولان در آنجا با من دیدار می کنند. من پول ندارم خانه بخرم. خانه یی اجاره کرده ایم که یک طبقه مصطفی و یک طبقه هم مجتبی زندگی می کنند. شما با دخترت صحبت کن که خیال نکند حالا که عروس رهبر می شود، چیزهایی در ذهنش باشد. ما این طور زندگی می کنیم. اما شما زندگی نسبتاً خوبی دارید. حالا اگر ایشان بخواهد وارد این زندگی شود، کمی مشکل است. مجتبی معمم هم نیست. می خواهد قم برود و درس بخواند و روحانی شود. همه اینها را به او بگو بداند .»
من هم به دخترم گفتم و ایشان هم قبول کرد. آقا در زمان قبل از رئیس جمهوری شان، در جنوب تهران خانه یی داشتند که آن را اجاره داده اند و خرج زندگی شان را از آن درمی آورند؛ ایشان حقوق رهبری نمی گیرند و از وجوهات هم استفاده نمی کنند .
هنگام صحبت در مورد مراسم عقد و مهریه و ... آقا فرمودند؛«در مورد مهریه، اختیار با دختر شماست. ولی من برای مردم خطبه عقد می خوانم، سنت من این بوده که بیشتر از 14 سکه عقد نخوانم و تا حالا هم نخوانده ام، اگر بخواهید، می توانید بیشتر از 14 سکه مهریه معین کنید، ولی شخص دیگری خطبه عقد را بخواند. از نظر من اشکالی ندارد. چون تا حالا بیش از 14 سکه برای مردم عقد نخوانده ام، برای عروسم هم نمی خوانم .»
من گفتم؛ «آقا، این طور که نمی شود. من با مادرش صحبت می کنم، فکر نمی کنم مخالفتی داشته باشد.» در مورد مراسم عقد هم گفتند؛ «می توانید در تالار بگیرید، ولی من نمی توانم شرکت کنم.» گفتم؛« آقا هر طور شما صلاح بدانید.»
فرمودند؛ «می خواهید این دو تا اتاق اندرونی و یک اتاق بیرونی را با هم حساب کنید. هر چند نفر جا می شوند، نصف می کنیم؛ نصف از خانواده ما و نصف از خانواده شما را دعوت می کنیم.» ما حساب کردیم و دیدیم بیشتر از 150 ، 200 نفر جا نمی شوند. ما حتی اقوام درجه اول مان را هم نمی توانستیم دعوت کنیم، اما قبول کردیم .
آقا غیر از فامیل، آقای خاتمی، آقای هاشمی و آقای ناطق و روسای سه قوه و دکتر حبیبی را دعوت فرمودند. یک نوع غذا هم درست کردیم. قبل از اینها صحبت خرید بازار شد. پسر آقا گفت؛ «من نه انگشتر می خواهم و نه ساعت و نه چیز دیگری.» آقا گفتند؛ «خوب نیست.» من هم گفتم؛ «حداقل یک حلقه بگیرند.» اما آقا فرمودند؛ «من یک انگشتر عقیق دارم که یکی برای من هدیه آورده، اگر دخترتان قبول می کند، من آن را به ایشان هدیه می دهم و ایشان هم به عنوان حلقه، به مجتبی هدیه دهد.» قبول کردیم و انگشتر را گرفتیم و بعد به آقا مجتبی دادیم. کمی بزرگ بود. به یک انگشترسازی بردیم تا کوچکش کند و خرجش 600 تومان شد. خلاصه خرج حلقه داماد 600 تومان شد .
به آقا گفتیم در همه این مسائل احتیاط کردیم، دیگر لباس عروس را به ما بسپارید و آقا هم فرمودند؛ «آن را طبق متعارف حساب کنید.» در همان ایام، ما خودمان برای پسرمان عروسی می گرفتیم و یک لباس عروس برای عروس مان سفارش داده بودیم بدوزند .
خلاصه قبل از اینکه عروس مان استفاده کند، همان شب دخترمان استفاده کرد. بعد آقا گفتند؛ «من یک فرش ماشینی می دهم، شما هم یک فرش بدهید.» و به این ترتیب مراسم برگزار شد. برای عروسی هم دو پیکان از اقوام ما و دو پیکان هم از اقوام آقا آمده بودند. مراسم در خانه ما تا ساعت یک طول کشید. خانواده آقا آمده بودند که عروس را ببرند، البته آقا ظاهراً کاری داشتند و نیامده بودند. اما وقتی عروس را به خانه آوردیم، دیدیم آقا هنوز بیدار نشسته اند و منتظرند عروس را بیاورند .
فرمودند؛ «من اخلاقاً وظیفه خود می دانم برای اولین بار که عروس مان قدم به خانه ما می گذارد، من هم بدرقه اش کنم و به اصطلاح خوشامد بگویم .»
ما خیلی تعجب کرده بودیم و فکر نمی کردیم آقا تا آن ساعت شب بیدار باشند، حتی آقا آن شب هم غذا نخورده بودند. چون خانواده آقا سرشان شلوغ بود، به آقا غذا نداده بودند. آقا گفتند؛ «دکتر، امشب شام هم نداشتیم، من به یکی از پاسدارها گفتم شما چیزی خوردنی دارید؟ آنها گفتند که غیر از کمی نان چیز دیگری نداریم. گفتم؛ همان را بیاورید، می خوریم .»
بعد هم که عروس وارد شد، آقا چند دقیقه یی برایشان در مورد تفاهم در زندگی و شرایط و اهمیت زندگی زناشویی صحبت کردند و تا پای در خانه، عروس را بدرقه کردند و خوشامد گفتند. رعایت آداب حتی تا چنین جایگاهی چقدر ارزش دارد. اینها از برکت انقلاب اسلامی و خون شهداست. ایشان دستور دادند حتی از ریزترین وسایل دفتر استفاده نشود، چون مال بیت المال است. حتی اگر مشکل وسیله نقلیه هم پیش آمد، اجازه ندارند از وسایل دفتر استفاده کنند

๑۩๑ سخنرانی های صوتی با موضوع امام حسن مجتبی (علیه السلام) ๑۩๑

انجمن: 

سخنان حجة الاسلام دکتر رفیعی

با موضوع

امام حسن مجتبی (علیه السلام)






اگر بخواهیم خرد و عقل را تصویر کنیم مهمترین نشانه آن در حضرت امام حسن (ع) است / البته تمام ائمه این صفات را دارند اما مثلاً می گویند : تجسم علم حضرت علی است و تصور عفاف حضرت زهرا و تصور خرد امام حسن (ع) است / و مثلاض هر کدام از ائمه سلام و صلوات خاصی دارند که وقتی به امام حسن مجتبی (ع9 می رسد می فرمایند : سلام بر آنکه امام بلند است و فضایل در زندگی او جمع است که نخستین میوه زندگی حضرت فاطمه و حضرت علی (ع) است که در روز تولد ایشان حضرت محمد فرمودند : پسرم را بدهید و نگفت دخترم ، پسرت را بده بلکه گفتند : پسرم را بده که این روی عنایت بوده است و بارها این جمله را فرموده اند و اینکه چقدر پیامبر امام حسن را دوست داشتند و با ایشان بازی می کردند و ایشان گفته اند که امام حسن ثمره عمر من است و هر که حسن مرا آزار دهد انگار که مرا آزار داده و از ایشان به عنوان پسرشان یاد کرده اند و مرتب می فرمودند : ایشان پسران من هستند و اینها همه نکته است و حرف دارد که خیلی از مغرضین تلاش فراوان کردند که این لقب را از ائمه بگیرند وقتی معاویه گفته بود که اگر بعد از فوت پیامبر کسی از امام حسن و امام حسین را به پیغمبر نسبت بدهید جرم است و خیلی تلاش کردند که این را از زبانه بیاندازند چون اگر باب می شد که امام حسن و امام حسین منصوب به پیغمبر هستند دیگر نمی شد به آنها آسیب زد و به خاطر همین بود که ائمه همیشه تاکید داشتند این دو بزرگوار را در ادعیه و مراسم به نام پیامبر و اهل بیت ذکر کنند و خود پیامبر هم بسیار اصرار داشتند که به انها منصوب شوند با نام فرزندان خودشان و این از برکت حضور آن عزیزان بوده است و این یک جریان حساب شده بوده است که انها به سوی نور و ایمان رهنمون شوند و حتی ردپای این قضیه در زمان امام موسی ابن جعفر هم بوده است / و احترام به آنان احترام به پیامبر و اهل بیت است و 14 معصوم بسیار به انان احترام و تکریم سفارش شده است و تا زمان امام زمان اهل بیت جریان دارد و باید از امام اول تا آخرین یعنی دوازدهمین به یک شکل احترام گذاشته شود / ولی البته اکگر کسی در قلبش مرض و بیماری باشد زیر بار نمی رود و نخواهد پذیرفت و اگر از سپاه اصلی اهل دشمن سراغ بگیرید همه می خواستند به اهل بیت صدمه بزنند تا سند قطعی و غیر قابل انکار وابستگی فرزندان علی و فاطمه به حضرت پیامبر کمرنگ شود و از احترام و وجه بیافتد که پیامبر گرامی اسلام فرمودند : دوازده قیم و ولی و خلیفه و امیر بعد از من خواهند آمد که سنیان هم آن را می پذیرند اما به خلفای خود نسبت می دهند و می خواهند آنان را به نام آنها به جا بیاورند که بسیار هم بد است .