امنیت شغلی

با شوهر کمال گرایی که کار نمی کند چگونه رفتار کنم؟

سلام . من و همسرم دانشجو بودیم که ازدواج کردیم.ایشون بیانی بسیار شیوا و رسا دارن و طوری از برنامه های آینده زندگیشون گفتن و از مسئولیتهای فراوانی که توی دانشگاه بر عهده گرفتن که دیگه من هیچ نگرانی ای از بابت شغلشون نداشتم. البته دلیل اصلیش این بود که رشته شون بود که برای این رشته بازار کار خوبی هست و دلیل دومش همین برنامه داشتن و انگیزه و مسئولیت پذیری. ازدواج کردیم و زندگی رو شروع کردیم پدر مادرها شرط کردند که تا زمانی که کار پیدا کنیم، از نظر مالی ساپورتمون کنن.درس ایشون با یکسال تاخیر به پایان رسید و در این مدت طولانی هرماه پدر و مادرامون  به حسابمون مقداری پول واریز می کردند تا گذران زندگی کنیم. من آدمی هستم که اصلا برام مهم نیست که بگن چه کاری در شانم هست یا نیست ، اگه نیاز مالی داشته باشم انجام میدم و شخصیتم طوریه که به هیچوجه دوست ندارم از کس دیگه ای پول بگیرم. حتی دوران قبل ازدواج هم سختی می کشیدم ولی از پدرم پول نمیخواستم. و همین فکر رو هم درباره همسرم میکردم. تا زمانی که درسشون کم کم داشت تموم میشد ، وقتشون ازاد تر شده بود و میتونستن همزمان کار هم بکنن. بنابراین برای اولین بار بعد از ۲ سال زندگی ، تصمیم گرفتیم تا وارد یه کاری بشه. قبلش فکر هزار جور کار کرده بودیم ولی شروع نه. من با یه کار اینترنتی خیلی ساده و بدون سرمایه و فقط کار کردن توی اوقات فراغتم،حین تحصیل طی ۳ ماه تونستم مبلغ بسیار خوبی دربیارم . من در مورد همسرم فکر می کردم که میشه یه همچین کاری انجام داد و بعد یه مدت فکر بازار یابی به سرش زد با توجه به توانایی که داره و رفت سراغش... ولی هیچ کاری رو نتونست شروع کنه. البته نخواست و تنبلی کرد و با اراده دنبالشون نرفت.... من کم کم داشتم به این مساله شک میکردم که ایشون اصلا اهل کار نیست. حالا گفتم شاید الان درس داره و نمیتونه کاملا فکرش رو روش بذاره. به هرحال زیاد احساس عدم امتیت از لحاظ شغلی نمیکردم.چون میدونستم حتی کار آزاد هم پیدا نکنه، کاری که دانشگاه رشته اش رو خونده انجام میده و حداقل ماهی ۲ تومن داریم. امسال درسش تموم شد و قبل از تموم شدنش هم بازم به فکر کار بود. در رشته ای که من درس میخونم بازر کار خوبی داره برای اینکه یه کار مرتبط و ابرومندانه و مربوط به توانایی هاش پیدا کنه و واردش بشه معرفیش کردم به یکی از اساتید دانشکده و گفتم که ازش کمک بگیر تا وارد بازار بشی. اما اتفاقی که افتاد این بود که شوهرم حین تموم شدن درسش به شدددددت تنبل شد و فقط میخورد و میخوابید و با گوشی بازی میکرد و فیلم میدید و ... و اصلا جدی پیگیر حرف استاد و جبران زحمتاشون نشد. یعنی بهش خیلی فکر میکرد ولی در عمل هیچ کاری نمیکرد. من متوجه شدم که این مرد اصلا اهل کار نیست و حس خیلی بدی داشت وقتی فکر میکردم که چقدر خام حرفاش شدم. خلاصه با نرفتن و پیگیری نکردن کار دانشکده، آبروی من پیش استادم رفت و اونها هم فهمیدن که چقدر شوهر بی اراده ای دارم و قول هایی بهشون داده بود عمل نکرده بود و من هرروز تو دانشکده چشم تو چشم میشدم و از خجالت آب میشدم. همسرم رفته رفته بی غیرت تر و بی رگ تر شد. همزمان با همین ، فکر هاش روز به روز بزرگ تر میشد و اراده اش برای شروع کار کمتر. یه روز فکر میکرد که چندین میلیارد سرمایه جذب کنه از یه سرمایه گذار و وارد کار فروش تجهیزات بشه و بعدش نمیدونم واردات انجام بده و بعدش اصلا تولید کننده وسایلی بشه که توی ایران تولید نمیشن. یه روز فکر میکرد که پول میلیاردی جذب کنه و یه مرکز پزشکی بزنه . یه روز فکر میکرد که بره تو فلان کار بزرگ و ... و جالب اینجاست که اوایل میرفت دنبال همشون. ولی به دلیل اینکه اراده نداشت، آبروی خودش رو هم پیش اونا میبرد که اکثرا هم آشنا بودن. اینجا لازمه بگم که ایشون پدر کم اراده ای دارن که به هیچ وجه اهل کار نیستن و الان که بازنشسته شدن راضیه مادر شوهرم با وضع مریضیش بره کار کنه ولی خودش بشینه توی خونه و کار نکنه. و پدر بزرگشون هم همینطور بودن طوری که در اوج جوانی بچه هاش(پدر شوهرم اینا) کار میگردن و تقدیمش میکردن . و همسرم از خانواده اییه که هرکار اقتصادی ای کردن به شدت شکست خورده گاهی چون راه و چاه کار رو بلد نبودن و در بعضی مواقع بدشانسی اوردن. در مقابل پدر من هرکاری رو کرده توش موفق شده و درامد نسبتا خوب و شغل موفقی داره. حالا شوهرم هرکاری رو که انجام میده یه ذهنیت باخت از کار داره. و کار شروع نشده فکر میکنه که حتما شکست میخوره مثل خانوادش.  حالا من تنها امیدم به این بود که مدرکش بیاد ، میره کار خودش رو که بازر نسبتا خوبی هم داره انجام میده. که اونم یه شب گفت که ببین من اصلا برای این شغل ساخته نشدم من بزرگ تر از این حرفها هستم و این کارها برای من خوب نیست و من هدر میرم. و هرچقدر حرف زدیم غد تر شد و مغرور تر شد .من تازه متوجه شدم که ایشون اصلا خیلی از کارها رو انجام نمیداد به دلیل اینکه حس میکرد در شانش نیست ولی این رو به روش نمیاورد تا وقتی که این مسائل پیش اومد.(با اینکه فردی مذهبیه) الان من با شوهری که همه زندگی و طول تحصیلش رو داره به فنا میده و اراده شروع هیچ کاری رو هم نداره چیکار کنم؟ چطور باهاش رفتار کنم؟ خسته شدم از بس بقیه پول زندگیمون رو دادن و میترسم که شوهرم حتی به این وضعیت بخور و بخواب عادت کرده باشه و خوش گذشته باشه بهش و آدم کاری ای نشه و بعدها من مجبور شم بیشتر کار کنم در حالی که من اصلا برنامه ام این نیست و میخوام بچه ام یا بچه هام رو خوب تربیت کنم و براشون وقت بذارم. ایشون معتقده روزی بچه رو خدا میده!!! و ایشون باید روی مبل لم بدن تا خدا روزی رو برسونه!!!

سختی پس انداز و خمس

انجمن: 

باسلام
در تعریف خمس آمده است که خمس مالی است که از مخارج و هزینه های زندگی انسان در یک سال اضافه مانده است.
حال سوال اینجاست که با توجه به درآمدهای فعلی وضع اقتصادی برای اینکه بشود هزینه های روزمره اعم از تحصیل فرزندان و درمان و خرج ماشین و غیره، ما از خورد و خوراک و پوشاک و خیلی از چیزها میزنیم تا بتوانیم مخارج بچه ها را تامین کنیم یعنی به عبارتی اگر این عمل یعنی زدن از هزینه های خود و جمع کردن برای امور دیگر. اسمش را نمی‌شود پس انداز مازاد گذاشت چراکه اگر من امنیت شغلی و درآمد خوبی داشتم و درآمدم با هزینه ها برابری می‌کرد من دیگر مجبور نبودم از زندگی و حق مسلم خود بزنم تا بتوانم پولی برای هزینه های دیگر پس انداز کنم
به عبارت دیگر پول جمع شده در آخر سال پس انداز از پول (مازاد) نیست بلکه با هزار مصیبت از زندگی زده ام و پیش اهل و عیال شرمنده شده ام از حق آنها زده ام تا توانسته ام این پول را جمع کنم تا در جایی دیگر در موقع رسیدن جایش مثل ثبت نام در مدارس و دیگر هزینه ها صرف کنم
حال شما می‌گویید از پول جمع شده باید خمس بدهید!؟؟
ناگفته پیداست اون پول جمع شده از سر وضع خوش بودن نیست بلکه منشا آن وضعیت بد اقتصادی حاکم بر جامعه هستش که ما را مجبور میکنه از جای دیگر بزنیم تا بتوانیم آن مبلغ جمع شده را صرف کنیم
امید دارم که توانسته باشم کلامم را به شما رسانده باشم
ممنون