شرایط دریافت کمک الهی
تبهای اولیه
به نام خدا
سلام
نمیدانم جای مناسبی را برای طرح این موضوع انتخاب کرده ام یا خیر. به هر حال چون کلام ، مستدل تر از حیطه های اخلاق و عرفان به نظرم رسید ، اینجا را انتخاب کردم.
اگر اشتباه است ، لطفا تصحیح شود.
واقعا اولین سئوال ، این است که این موضوعی که أن شاء الله به لطف الهی می خواهم اینجا مطرح کنم ، مربوط به چه رشته علمی است؟ و کدام تخصص ، مسئول بحث و برسی آن است؟
موضوع:
مقدمه 1: همه ما در زندگی دچار فراز و فرود و مشکلاتی می شویم. همه موحدین (در برابر ملحدین)، به کمک الهی در مشکلات خود امیدوار هستند و از ذات ربوبی ، تقاضای کمک و مدد می کنند.
مقدمه 2: کمک و مدد ذات اقدس ربوبی ، به مقتضای رحمت واسعه اش ، شامل همه افراد ، چه موحد و چه ملحد می گردد (کمک به معنای عام).
مقدمه 3: "انسان" در هنگام مشکلات ، رفتارهای مختلفی را از خود بروز می دهد:
الف- گاهی اصلاً هیچ تقیدی به رعایت مسایل دینی و اخلاقی ندارد (چه در مشکلات ، و چه در غیر آن)
ب- گاهی در وضعیتهای عادی زندگی ، دین و اخلاق را رعایت می کند ، اما در مواجهه با مشکلات ، این تصمیم و این فکر را دارد که: "من تا جایی که برایم مقدور باشد ، مسایل دینی و اخلاق را رعایت می کنم. مگر اینکه دیگر خیلی سخت بشود".
ج- گاهی در مواجهه با مشکلات ، تصمیم و فکر او این است: " به حوال و قوه الهی ، من هرگز از دین و اخلاق عدول نخواهم کرد ولو بلغ ما بلغ".
مثال:
می خواست ماشین بخرد. همه تلاشش برای جمع آوری پول را انجام داده بود. از هر جای ممکن قرض کرده بود. دو میلیون کم آورده بود. مسئول بانک به او گفت: " گرچه شما قصد خرید خودرو دارید ، اما می توانم به جای وام خرید خودرو ، وام خرید کالا یا تعمیرات منزل به شما بدهم ، که مبلغش بیشتر است".
او گفت: از اسم وام خرید کالا و وام تعمیرات منزل مشخص است که قانوناً کاربرد آنها باید برای چه اموری باشد. و چون رعایت قانون ، شرعاً واجب است ، من این کار را نمی کنم.
می دانست که اگر پولش کامل نشود ، نمی تواند خودرو بخرد. تازه دو ماه دیگر سر رسید سال خمسی اش بود و باید خمس پول موجود را هم می پرداخت و دیگر حسابی کم می آورد و تکمیل مجدد هزینه خودرو ، حدود دو سال دیگر زمان می برد. آنهم با ریاضت اقتصادی. اما مصمم بود که به خاطر یک امر مادی ، دینش را رها نکند.
مثال دوم:
گفت: می خواستم ماشینی برای پدرم بخرم با با آن کار کند و بیکار در منزل ننشیند. ناچار شدم وام خرید کالا بگیرم و فاکتور صوری به مسئول بانک ارائه بدهم. خود مسئول بانک اینطور راهنمایی ام کرده بود. من سعی کردم اینکار را نکنم اما چاره ای نداشتم.
بحث:
تجربه های متعددی به بنده حقیر نشان داده است که وقتی انسان در برابر مشکلات ، به هیچ قیمتی حاضر نباشد از دستورات دینی و اخلاقی عدول کند ، خداوند به او کمک خواهد کرد.
شاید چون او هیچ راهی ندارد مگر اینکه خداوند کمکش کند.
اما اگر ذهنیتش این باشد که تا حد امکان ( به معنای رایج عرفی ، نه به معنای فلسفی) و تا جایی که ناچار نشده ( ناچاری به معنای روزمره ، نه به معنای فقهی) دستورات دینی را رعایت کند و اگر کار سخت (به معنای روزمره آن) شد ، از برخی مسایل دینی کوتاه بیاید ، در این موارد ، خداوند به او کمک نمی کند.
شاید چون او راهی را برای حالت مبادای خود باز گذاشته است، پس دیگر به راه کمک الهی نیازی ندارد.
نکته دیگر:
کمک الهی فقط شامل نیت های پاک می شود.
اگر کار ما ، به نحوی باشد که نیتمان از آن کار ، نه یک نیت صحیح اخلاقی و عقلی ، بلکه اموری مثل تجمل ، خودنمایی ، برتری جویی ، و ... باشد ، این نیت ، صحیح نیست و کمک الهی شامل اینگونه امور نمی شود.
اینها درسهایی است که از تجربه آموخته ام.
میخواهم بدانم آیا این درسهای عملی ، از دید تئوری (فلسفی ، دینی) با اصول علمی، هم بر اساس عقل و هم بر اساس نقل ، قابل اثبات علمی هستند؟
تقاضای من از کارشناسان بزرگوار علاوه بر اثبات دینی ( نقلی - کلامی) قضیه فوق ، بحث فلسفی نیز هست.
تقاضای من از کارشناسان بزرگوار علاوه بر اثبات دینی ( نقلی - کلامی) قضیه فوق ، بحث فلسفی نیز هست.اینها درسهایی است که از تجربه آموخته ام.
میخواهم بدانم آیا این درسهای عملی ، از دید تئوری (فلسفی ، دینی) با اصول علمی، هم بر اساس عقل و هم بر اساس نقل ، قابل اثبات علمی هستند؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
خداوند در قرآن میفرماید: «من یتوکل علی الله فهو حسبه» این به این معنا نیست که هر کس به خدا توکل کرد، به پول و نان و ... میرسد بلکه «هو» که همان خود خداست برای او خواهد شد. از این جا به بعد میتوان به طرز استدلالی پیش برویم ولی من ابتدا نمیخواهم فرمان را به سمت استدلال بچرخانم بلکه میخواهم شما را متوجه این فقره از آیهی 3 سورهی بقره کنم: «الذین یؤمنون بالغیب» این وصف متقین است.
این دسته از آدمها، حتی نیاز نیست که تجربه کنند. باز شما یک قدم جلوتر از این افراد هستید که به تجربه، این تأثیر و تأثرات معنوی را دریافتهاید ولی هنر اصلیِ متقی آن است که ایمان به غیب او را وادار به عمل میکند نه استدلال و دلیل.
اتفاقا با استدلال میتوانیم بگوییم که چرا متقی باید با چراغ «ایمان به غیب» مسیر پر پیچ و خم و پر فراز و نشیب زندگی را بپیماید چون عقل و منطق قاصر از پی بردن به تأثیر و تأثرات معنوی است. چطور عقل میتواند با یک سری محسوسات و بدیهیات و ... خبر از عوالم عِلوی بدهد؟!!
شاید شما بفرمایید؛ اینها را ملتفتم ولی برای اطمینان قلبی بیشتر و یا حتی اغراض علمی خواهان پشتوانههای استدلالی برای این قضایا هستم؛
در پاسخ عرض میکنم اتفاقا لطف کار در ندانستن است. برخی ندانستنها ارزشمند تر از دانستن است چون اگر غیر از این بود، تأکید بر روی ایمان به غیب صورت نمیگرفت.
برگردم به آن قسمت ابتدایی، یعنی «من یتوکل علی الله فهو حسبه»؛ اگر همه چیز و همه کس از مدد خدا کارگردانی میشود که میشود، و اگر امور عالم توسط نظامی پویا و زنده در هر حال حرکت است که همین طور است، پس میتوان به صورت کلی نتیجه بگیریم کسی که به این نقطه پرگار متصل شد، قابلیت اتصال به همه نقاط دایرهی وجود را خواهد داشت (از همان طریق نقطه پرگار دایره وجود).
با «یُعرَف الاشیاء باضدادها» (اشیاء با ضدشان شناخته میشوند) بهتر میتوانیم این حالت را به تصویر بکشیم.
فرض کنید کسی متوکل بر خدا نباشد؛ چنین کسی در حقیقت از ذکر و یاد خدا رویگردان شده است و به نص آیهی قرآن که میفرماید: «مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرين» (هر كس كه از ياد خداى رحمان روى گرداند، شيطانى بر او مىگماريم كه همواره همراهش باشد) چنین کسی از امدادهای رحمانی و خطورات ربانی دور خواهد گشت و در عوض گرفتار خطورات شیطانی و الهامات شیطانی خواهد شد.
نتیجه کار چنین کسی در آیهی بعد از آیه توصیف شده است:
«وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبيلِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ » (و آن شيطانها آنان را از راه خدا باز مىگردانند، ولى پندارند كه هدايتيافتگانند)
این افراد فکر میکنند کار درستی کردهاند که وام صوری را گرفته اند و بُرد با آنهاست اما در حقیقت مقدمات سقوط در «خسارت» را فراهم کردهاند.
حتی این دسته از افراد برای کارهای خود استخاره هم میکنند و اتفاقا استخاره هم خوب میآید اما غافل از این که در واقع شیطانی که قرین آنها شده آنها را به خوب بودن استخاره دلالت کرده است.
نمیدونم آیا این ضرب المثل: «کدخدا را ببین ده و بچاپ» میتواند پاسخ عقلی برای سؤال شما باشد یا خیر!! درسته که ظاهرش ضرب المثل هست اما از سنخ «دو دو تا چهار تاست».
کسی که شیطان قرینش شده با کسی که خدا قرینش شده در عمل و در بطن زندگی چه فرقی دارند؟ روشنه که شیطان کارش شیطنت هست و دلش هم به حال بندگان خدا نسوخته اگر هم ما رو به یک کار پر رونق و نون و آب دار هدایت میکنه، با ظاهر، باطن رو از دست ما گرفته. عقلای عالم هیچ وقت باطن رو به نفع ظاهر رها نمیکنند این حکم، یک حکم عقلایی است.
عقل معاش هیچ وقت به انسان اجازه نمیدهد که برای به دست آوردن یک اسکناس پانصد تومانی که در اثر تاریکی روی زمین مانده، یک تراول پنجاه هزار تومانی را آتش بزنیم تا از روشناییاش، موفق به یافتن اسکناس پانصد تومانی شویم.
و علیکم السلام و رحمة الله
بیانات شما حاوی نکات مفیدی است.
همانطور که اشاره فرمودید ، بنده دنبال نکته خاصی و بلکه نکته اخصی هستم.
وقتی انسان در برابر مشکلات ، به هیچ قیمتی حاضر نباشد از دستورات دینی و اخلاقی عدول کند ، خداوند به او کمک خواهد کرد.
شاید چون او هیچ راهی ندارد مگر اینکه خداوند کمکش کند.اما اگر ذهنیتش این باشد که تا حد امکان ( به معنای رایج عرفی ، نه به معنای فلسفی) و تا جایی که ناچار نشده ( ناچاری به معنای روزمره ، نه به معنای فقهی) دستورات دینی را رعایت کند و اگر کار سخت (به معنای روزمره آن) شد ، از برخی مسایل دینی کوتاه بیاید ، در این موارد ، خداوند به او کمک نمی کند.
آیا در دایره اخلاق یا عرفان یا ... نکته ای ،" چه معقول و چه منقول ، هست که موید و در برگیرنده این دو فرمول باشد.
مثالی عرض کنم:
امیرالمومنین (ع) می فرمایند: در اوج سختى گشايش است و چون حلقه هاى بلا و گرفتارى تنگ آيد آسايش نمودار شود.
و می فرمایند: هرگاه سختى به اوج خود رسد، نزديكترين زمان به گشايش است.
خوب ، این احادیث ، دقیقاً ساختار فرمول مانند دارند.
این همان عرض بنده است که اگر شخص دین را رعایت کند تا حدیکه کارش به بن بست کامل بخورد ( = حلقه بلا تکمیل شود و سختی به اوج برسد) ، آنگاه کمک الهی فرا می رسد.
و لازمه فرا رسیدن کمک الهی ، "صبر و استقامت" است. در حالیکه کسی که می گوید تا حد امکان ، دین را رعایت می کنم ؛ و وقتی به سختی برمیخورد از دین عدول می کند ، استقامت نداشته است.
مثالی عرض کنم: خوب ، این احادیث ، دقیقاً ساختار فرمول مانند دارند. و لازمه فرا رسیدن کمک الهی ، "صبر و استقامت" است. در حالیکه کسی که می گوید تا حد امکان ، دین را رعایت می کنم ؛ و وقتی به سختی برمیخورد از دین عدول می کند ، استقامت نداشته است.آیا در دایره اخلاق یا عرفان یا ... نکته ای ،" چه معقول و چه منقول ، هست که موید و در برگیرنده این دو فرمول باشد.
امیرالمومنین (ع) می فرمایند: در اوج سختى گشايش است و چون حلقه هاى بلا و گرفتارى تنگ آيد آسايش نمودار شود.
و می فرمایند: هرگاه سختى به اوج خود رسد، نزديكترين زمان به گشايش است.
این همان عرض بنده است که اگر شخص دین را رعایت کند تا حدیکه کارش به بن بست کامل بخورد ( = حلقه بلا تکمیل شود و سختی به اوج برسد) ، آنگاه کمک الهی فرا می رسد.
یک زمانی مقام معظم رهبری میفرمود امثال آیههای «من یتق الله یجعل له فرقانا» و «من یتق الله یجعل له مخرجا» و ... قاعدههای زندگی موحدانه است (قریب به این مضامین) سعی کنید با اینها زندگی کنید.
بنده به نظرم میرسه که اینها پاسخ شماست.
ولی نکتهی جالبی که در آیهی «من یتق الله» است اینه که قبل این فقره میفرماید: «من کان یؤمن بالله و الیوم الآخر» بعد از این میفرماید: «و من یتق الله یجعل له مخرجا». ظاهرا این دو کار: «ایمان به خدا و آخرت» و «تقوا»، هم خانواده و قریب المخرج هستند.
حالا این قاعدهها خودشون میتونن یک تبیینهای هستی شناسانهای داشتهباشند مثلا ممکن هست در فلسفه داشته باشه یا در علم عرفان اسلامی؛
شاید بتونیم در عرفان از طریق آموزهی «وجه خاص و عام» این مسئله رو تبیین کنیم:
بیان وجه عام و خاص (در حد آشنایی سطحی):
عرفا عقیده دارند راه رسیدن به خداوند دو گونه است:
الف) وجه عام:
وجه عام عبارت است از راهی که انسان با پشت سر گذاشتن وسایط بین خود و خدا و پاره کردن حجابهای ظلمانی و نورانی و قیوداتی که انسان در مراتب استیداعیه در قوس نزول درش جمع شده، هر لحظه و هر دم، به خداوند نزدیک تر میشه و در آخر سلوک هم بعد از طی کردن لایههای متعدد و جور وا جور، در معراج صعود، به خداوند نزدیک میشه.
ب) وجه خاص:
اما وجه خاص اینه که انسان از طریق ارتباط باطنی (ارتباط سری و ذاتی و درونی) با خداوند، میتونه به او دست پیدا کنه؛
این وجه خاص از مهمترین آموزهی عارفان یعنی «وحدت شخصیه وجود» زاییده شده.
چون طبق این آموزه، خدا در هر موجودی حاضر شده و به اون موجود نزدیکه؛ بر پایهی همین مسئله هست که «نحن اقرب من حبل الورید» و «قرب وریدی» قابل فهم هست.
دست یافتن به خدا و رسیدن به خدا از طریق وجه عام با مجاهدت و خون دل و ریاضت همراه است و جدای از این حرفها، خیلی طولانی و پر آفت هم هست اما
سلوک از طریق وجه خاص، چون با جذبه توأم هست (اگر باید شرایطش هم محقق بشه و الا با حرف زدن به دست نمیآد) نزدیکترین راه به خدا ست.
وجه خاص یک میانبر است که شما با اون، سلسله اسباب و علل را کنار میزنی و مستقیم با خود خود «کدخدا» ملاقات میکنی. البته اینقدر باید درونت آروم باشه که مدام پارازیتها و نویز های درونی مانع این ارتباط نشن.
با وجه خاص، گویا (گویا) خدا روبرویت نشسته و مستقیم کار رو به دستش واگذار میکنی و یا گزارشی از کار خودت به او میدی.
مستند آموزهی «وجه خاص» همان معنای «اسم عرفانی» یعنی: «ذات به اضافه صفت خاص» در میان عارفان است.
برای مطالعات بیشتر ر.ک: علی امینی نژاد، آشنایی با مجموعهی عرفان اسلامی.
می فرمایند: هرگاه سختى به اوج خود رسد، نزديكترين زمان به گشايش است.
در ضمن بنده یک نقد به این قسمت از سخن شما (استفاده شما از این قسمت از کلام) دارم:
شما و بنده از کجا میفهمیم که سختی به اوج خودش رسیده؟!
این سؤال رو میتونیم با این عبارت بازسازی کنیم: اساسا آستانهی تحمل «انسان» به چه میزان است؟
بنده فکر نمیکنم به این راحتی ها بتونیم تشخیص بدیم که مثلا این مقدار سختی، دیگه به آخرین حد خودش رسیده.
انسان موجود پر جنبه و پر ظرفیتیه.
شاهد این ادعا اون دسته بیمارانی اند که مثلا اگر دردشون به یک اندازهای که میرسه مدعی میشن ما دیگه تحمل نداریم و مثلا عنوان میکنن اگر یک ذره بیشتر از این مقدار بشه، ما رفتنی هستیم و ... اما همون افراد ممکنه بمونن و اتفاقا درد و رنج و بیماریشون هم طول بکشه (هم به لحاظ مدت و هم به لحاظ کیفی) ولی باز مجبور به تحمل بشن.
پس ما می فهمیم آستانه تحمل درد انسان خیلی بالاست.
یک زمانی مقام معظم رهبری میفرمود امثال آیههای «من یتق الله یجعل له فرقانا» و «من یتق الله یجعل له مخرجا» و ... قاعدههای زندگی موحدانه است (قریب به این مضامین) سعی کنید با اینها زندگی کنید.
بنده به نظرم میرسه که اینها پاسخ شماست.
ولی نکتهی جالبی که در آیهی «من یتق الله» است اینه که قبل این فقره میفرماید: «من کان یؤمن بالله و الیوم الآخر» بعد از این میفرماید: «و من یتق الله یجعل له مخرجا». ظاهرا این دو کار: «ایمان به خدا و آخرت» و «تقوا»، هم خانواده و قریب المخرج هستند.
حالا این قاعدهها خودشون میتونن یک تبیینهای هستی شناسانهای داشتهباشند مثلا ممکن هست در فلسفه داشته باشه یا در علم عرفان اسلامی؛
شاید بتونیم در عرفان از طریق آموزهی «وجه خاص و عام» این مسئله رو تبیین کنیم:
بیان وجه عام و خاص (در حد آشنایی سطحی):
عرفا عقیده دارند راه رسیدن به خداوند دو گونه است:
الف) وجه عام:
وجه عام عبارت است از راهی که انسان با پشت سر گذاشتن وسایط بین خود و خدا و پاره کردن حجابهای ظلمانی و نورانی و قیوداتی که انسان در مراتب استیداعیه در قوس نزول درش جمع شده، هر لحظه و هر دم، به خداوند نزدیک تر میشه و در آخر سلوک هم بعد از طی کردن لایههای متعدد و جور وا جور، در معراج صعود، به خداوند نزدیک میشه.
ب) وجه خاص:
اما وجه خاص اینه که انسان از طریق ارتباط باطنی (ارتباط سری و ذاتی و درونی) با خداوند، میتونه به او دست پیدا کنه؛
این وجه خاص از مهمترین آموزهی عارفان یعنی «وحدت شخصیه وجود» زاییده شده.چون طبق این آموزه، خدا در هر موجودی حاضر شده و به اون موجود نزدیکه؛ بر پایهی همین مسئله هست که «نحن اقرب من حبل الورید» و «قرب وریدی» قابل فهم هست.
دست یافتن به خدا و رسیدن به خدا از طریق وجه عام با مجاهدت و خون دل و ریاضت همراه است و جدای از این حرفها، خیلی طولانی و پر آفت هم هست اما
سلوک از طریق وجه خاص، چون با جذبه توأم هست (اگر باید شرایطش هم محقق بشه و الا با حرف زدن به دست نمیآد) نزدیکترین راه به خدا ست.
وجه خاص یک میانبر است که شما با اون، سلسله اسباب و علل را کنار میزنی و مستقیم با خود خود «کدخدا» ملاقات میکنی. البته اینقدر باید درونت آروم باشه که مدام پارازیتها و نویز های درونی مانع این ارتباط نشن.
با وجه خاص، گویا (گویا) خدا روبرویت نشسته و مستقیم کار رو به دستش واگذار میکنی و یا گزارشی از کار خودت به او میدی.مستند آموزهی «وجه خاص» همان معنای «اسم عرفانی» یعنی: «ذات به اضافه صفت خاص» در میان عارفان است.
برای مطالعات بیشتر ر.ک: علی امینی نژاد، آشنایی با مجموعهی عرفان اسلامی.
بسیار مطالب مفیدی فرمودید.
به نظر میرسد بین عرفان نظری و فلسفه نوعی ارتباط وجود داشته باشد.
منظورم این است که عرفان نظری ، مثل سایر علوم از قبیل فیزیک و ... ، صورتبندی فرمولی دارد.
همیشه گمان حقیر این بوده و هست که دانشهایی مثل فیزیک و فلسفه و عرفان و حتی اخلاق ، مکمل همدیگرند و کاملاً جدای از هم نیستند. شاید بشود به رنگهای طیف رنگین کمان تشبیه بشوند که در "رنگ سفید" ، همه شان در کنار هم و به صورت یک واحد یکتا ، موجودند اما وقتی در قالب الفاظ و مفاهیم شکسته می شوند ( = به عالم پایین نازل می شوند) می شکنند و طیفی را تشکیل می دهند که برخی اجزای آن از برخی اجزای دیگر فاصله های نزدیک یا دور دارند.
وظیفه ما هست که این طیفهای جدا از هم را دوباره ترکیب کنیم.
الان حتی در فیزیک هم دنبال رسیدن به "وحدت" هستند و میخواهند همه عوامل فیزیکی را بر اساس تغییرات یک"چیز واحد" توضیح بدهند. البته وحدت مورد نظر آنها ، فیزیکی است اما گمان می کنم ما می توانیم به "وحدت"ی برسیم که نه فقط فیزیک ، بلکه همه علوم را دربر بگیرد. سه شاهد دارم:
1- اینکه در حدیث است که پیامبر (ص) همه علوم را به حضرت علی (ع) منتقل فرمودند: پیامبر (ص) این کار را به صورت "کثرت" انجام نداده اند. یعنی مسایل فیزیک و شیمی و پزشکی و ... را به ایشان جداگانه منتقل نکرده اند چون حجم علوم زیاد می شود و انتقال آنها زمان زیادی می برد. بلکه احتمالاً یک یا چند اصل را به ایشان منتقل فرموده اند، که همه علوم ، از آن چند اصل قابل استخراج است.
2- اینکه ما می گوییم ائمه اطهار واجد همه علوم هستند، به همین صورت می تواند باشد.
3- اینکه گفته می شود قرآن تبیاناً لکل شیء هست ، نیز نمی تواند حالت "کثرت" داشته باشد. چون اگر فقط بخواهیم نام "کل شیء" را ببریم زیاد می شود چه برسید به تبیین اینها.
پس هیچ راهی قابل تصور نیست مگر اینکه "وحدت"ی در کار باشد که همه این کثرات ، از آن وحدت استخراج شوند. مثل همان مثال تجزیه نور سفید.
استاد ، در مورد ارتباط فلسفه و عرفان ، چه کتابهایی پیشنهاد می فرمایید مطالعه کنم؟ (علاوه بر کتابی که معرفی فرمودید)
در ضمن بنده یک نقد به این قسمت از سخن شما (استفاده شما از این قسمت از کلام) دارم:شما و بنده از کجا میفهمیم که سختی به اوج خودش رسیده؟!
این سؤال رو میتونیم با این عبارت بازسازی کنیم: اساسا آستانهی تحمل «انسان» به چه میزان است؟
بنده فکر نمیکنم به این راحتی ها بتونیم تشخیص بدیم که مثلا این مقدار سختی، دیگه به آخرین حد خودش رسیده.
انسان موجود پر جنبه و پر ظرفیتیه.شاهد این ادعا اون دسته بیمارانی اند که مثلا اگر دردشون به یک اندازهای که میرسه مدعی میشن ما دیگه تحمل نداریم و مثلا عنوان میکنن اگر یک ذره بیشتر از این مقدار بشه، ما رفتنی هستیم و ... اما همون افراد ممکنه بمونن و اتفاقا درد و رنج و بیماریشون هم طول بکشه (هم به لحاظ مدت و هم به لحاظ کیفی) ولی باز مجبور به تحمل بشن.
پس ما می فهمیم آستانه تحمل درد انسان خیلی بالاست.
درست می فرمایید ، آستانه ها (= ظرفیتها) مختلف اند.
شاید رسیدن به حالت اضطرار ، که یک حالت درونی است، را بتوانیم ملاک قرار دهیم.
یا "ناامید شدن از همه جا" که گاهی حالتش برای انسان پیش می آید.
این آیه به همین "نقطه" اشاره دارد:
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّي يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتي نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَريبٌ
البته این حالت ، تشکیکی است و برخی افراد بر حسب سطح علمی و ایمانی و ... ، زودتر به حالت اضطرار می رسند تا دیگران. بنابراین شاید بتوانیم ملاک این حالت را یک ملاک درونی بدانیم نه بیرونی. چون اصل حالت مورد نظر ، یک حالت درونی است.
آن بیماری که اشاره فرمودید ، یا دارد واقعا راست می گوید ، یا دارد اغراق می کند. اگر راست بگوید ، همان حداکثر سختی هاست. اگر اغراق میکند ، که هیچ. چون ملاک ما ، صرف ادعا نیست. بلکه تحقق حقیقی یک حالت درونی است که هر فردی آن را با علم حضوری در درونش وجدان می کند.
[SPOILER]روزی خودم بیمار بودم و در اورژانس بستری بودم ، دوستم که پرستار بود ، دنبال انجام مقدماتی بود که مرا به بخش ویژه انتقال بدهند. من اینقدر حالم بد بود که به او گفتم: کار من دارد تمام می شود و فرصت اینکه شما به پزشک زنگ بزنی را ندارم. واقعاً هم راست میگفتم. حالم به اوج بدی رسید و سپس رو به بهبود گذاشت. دقیقاً مثل یک تابع سینوسی که وقتی به حداکثر خودش برسد ، سیر نزولی را طی می کند. دوستم که دید واقعا حالم بد است، با دستور شخصی خودش مرا به بخش ویژه فرستاد اما زمانی که در راه بودیم ، من به حامل برانکارد گفتم: به نظرم نیازی نیست برویم. من خوب شدم.[/SPOILER]
3- اینکه گفته می شود قرآن تبیاناً لکل شیء هست ، نیز نمی تواند حالت "کثرت" داشته باشد. چون اگر فقط بخواهیم نام "کل شیء" را ببریم زیاد می شود چه برسید به تبیین اینها.
با نظرتون موافقم.
1- اینکه در حدیث است که پیامبر (ص) همه علوم را به حضرت علی (ع) منتقل فرمودند: پیامبر (ص) این کار را به صورت "کثرت" انجام نداده اند. یعنی مسایل فیزیک و شیمی و پزشکی و ... را به ایشان جداگانه منتقل نکرده اند چون حجم علوم زیاد می شود و انتقال آنها زمان زیادی می برد. بلکه احتمالاً یک یا چند اصل را به ایشان منتقل فرموده اند، که همه علوم ، از آن چند اصل قابل استخراج است.2- اینکه ما می گوییم ائمه اطهار واجد همه علوم هستند، به همین صورت می تواند باشد.
در این قسمت با شما موافق نیستم. چون علمی که نزد اهلبیت است با علوم زمینی قابل مقایسه نیست. اگر چه اگر بخواهند به فیزیک و شیمی احاطه داشته باشند نیز میتوانند اما آیا لازم است یک امام معصوم، «نجار» خوبی هم باشد؟ بله اگر نیاز باشد بله ولی اگر ضرورتی نداشته باشد خیلی لازم نیست به این معنا ملتزم باشیم.
غیر از این که یک محدودیتهایی در علم کل بودن اهلبیت باید قائل شویم کما اینکه در برخی احادیث وارد است که در هر شب جمعه بر علوم ما اهلبیت افزوده میگردد و ... .
استاد ، در مورد ارتباط فلسفه و عرفان ، چه کتابهایی پیشنهاد می فرمایید مطالعه کنم؟ (علاوه بر کتابی که معرفی فرمودید)
فعلا چیزی به ذهنم نمیرسه که در این خصوص کتابی باشد. اما شما میتونید از کتاب استاد یزدانپناه (مبانی و اصول عرفان نظری) هم استفاده کنید. در ص 56، یک مقدار کمی پیرامون «نزدیکی عرفان و فلسفه یا عقل و دل» بحثهایی دارند.
همیشه گمان حقیر این بوده و هست که دانشهایی مثل فیزیک و فلسفه و عرفان و حتی اخلاق ، مکمل همدیگرند و کاملاً جدای از هم نیستند. شاید بشود به رنگهای طیف رنگین کمان تشبیه بشوند که در "رنگ سفید" ، همه شان در کنار هم و به صورت یک واحد یکتا ، موجودند اما وقتی در قالب الفاظ و مفاهیم شکسته می شوند ( = به عالم پایین نازل می شوند) می شکنند و طیفی را تشکیل می دهند که برخی اجزای آن از برخی اجزای دیگر فاصله های نزدیک یا دور دارند.
وظیفه ما هست که این طیفهای جدا از هم را دوباره ترکیب کنیم.
این نوع نگرشتون هم خیلی جالب و درخور تحسینه
اگر چه اگر بخواهند به فیزیک و شیمی احاطه داشته باشند نیز میتوانند اما آیا لازم است یک امام معصوم، «نجار» خوبی هم باشد؟
منظور بنده هم همان فیزیک و شیمی و امثال آنهاست نه نجاری.
نجاری که علم محسوب نمی شود. یک مهارت و فن است.
ممکن است از حیث فلسفی علم باشد ، اما از لحاظ تقسیم بندی دانشها ، جزو دانش ها نیست.... مگر اینکه جزو دانشهای عملی لحاظ شود.
شاید هم لازم باشد گفته قبلی ام را تصحیح کنم:
امامان واجد همه علوم محض (مانند فیزیک و شیمی) هستند (دید حداقلی)
یک مصداق:
اینجا را ببینید.
گرچه ، اگر لازم بشود و ضرورت اقتضاء کند ، امام (ع) ، بدون اینکه از کسی آموخته باشد ، می تواند بهترین نجار هم باشد. همه این مهارتها در مفیض صور موجود است و امام با آن اتصال دارد.
الف) وجه عام:
وجه عام عبارت است از راهی که انسان با پشت سر گذاشتن وسایط بین خود و خدا و پاره کردن حجابهای ظلمانی و نورانی و قیوداتی که انسان در مراتب استیداعیه در قوس نزول درش جمع شده، هر لحظه و هر دم، به خداوند نزدیک تر میشه و در آخر سلوک هم بعد از طی کردن لایههای متعدد و جور وا جور، در معراج صعود، به خداوند نزدیک میشه.
ب) وجه خاص:
اما وجه خاص اینه که انسان از طریق ارتباط باطنی (ارتباط سری و ذاتی و درونی) با خداوند، میتونه به او دست پیدا کنه؛
این وجه خاص از مهمترین آموزهی عارفان یعنی «وحدت شخصیه وجود» زاییده شده.
با سلام و احترام
قیوداتی که در طی قوس نزول در انسان جمع میشود چیست؟یعنی از تجرد محض تا عالم طبیعت چه حجابهایی انسان را در بر میگیرد و چگونه باید آنها را رفع کرد؟این لایه های متعدد چیستند و آِیا راه آن دور کردن رذایل اخلاقی است یا موضوع فراتر از اینها است؟
سوال بعد که البته فکر میکنم به پاسخ سوال اول بستگی داشته باشد اینکه: در وجه خاص این ارتباط باطنی چطور محقق میشود؟ آیا باید انسان در قوس صعود به مراحلی رسیده باشد تا این ارتباط باطنی برایش محقق شود؟
البته این حالت ، تشکیکی است و برخی افراد بر حسب سطح علمی و ایمانی و ... ، زودتر به حالت اضطرار می رسند تا دیگران. بنابراین شاید بتوانیم ملاک این حالت را یک ملاک درونی بدانیم نه بیرونی. چون اصل حالت مورد نظر ، یک حالت درونی است.
ممکن است انسانی به واقع تحملش طاق شده باشد اما از بیشتر بودن ظرفیتش بی خبر باشد. مانند یک اتاقی که اگر یک کیلو گاز درون آن آزاد کنیم همه جا را فرا میگیرد اما همین اتاق، تحمل و ظرفیت ده کیلو گاز دیگر را هم دارد و اگر ده کیلو گاز را درون آن آزاد کنید باز جای خودش را باز میکند. آستانهی تحمل «انسان» اینچنین است.
با سلام و احترام
قیوداتی که در طی قوس نزول در انسان جمع میشود چیست؟یعنی از تجرد محض تا عالم طبیعت چه حجابهایی انسان را در بر میگیرد و چگونه باید آنها را رفع کرد؟این لایه های متعدد چیستند و آِیا راه آن دور کردن رذایل اخلاقی است یا موضوع فراتر از اینها است؟
سلام علیکم
عارفان یک حرفی دارند پیرامون «کثرت و قلت وسائط»، که این قلت و کثرت وسائط، باعث تضاعف «وجوه امکانی» میشوند. به عنوان مثال، فرق «عقل اول» و مثلا «عالم لوح» در چیست؟ اشتراکشان که واضح است در امکانی بودنشان است. اما این دو یک فرق مهمی در همین امکانی بودن، با هم دارند و اون این که عقل اول فقط «یک» حالت امکانی دارد و آن این که فی حد نفسه خودش را ممکن مییابد این یعنی چی؟
یعنی این که عقل اول گرفتار «تضاعف امکانی» نیست؛ لازمه این حرف اینه که کسی که به عقل اول برسه (مثل رسول الله) تمام احکام امکانی رو از دست میده؛ الا این که میبینه خودش ممکنه. اما عالم لوح اینطور نیست .
اونوقت از این منظر، جبرئیل میشه شاگردی از شاگردان پیغمبری صلی الله علیه و آله که به عقل اول رسیده است (=متحد با عقل اول گشته است). چون جبرئیل در سلسله تراتیب، پایینتر از عقل اول قرار داره.
حالا نتیجه این تضاعف امکانی داشتن و نداشتن اینجا خودش و نشون میده که در جایی که کثرت وسائط هست، فیض ذاتی و اصلی حق، بیشتر شکن میخوره و از صرافت فیض ذاتی کم میشه. اما اونجا که این تضاعف امکانی کمتر است و حتی به صفر میرسه، این فیض ذاتی شکن نمیخوره
در اینجا ما به راحتی میفهمیم که وجه خاص در این موارد قویتر می شه یعنی چه. یعنی این واسطهها کمتر اند یا اصلا نیستند و لذا مستقیم از حق میگیرد و مستقیم مرتبط با حق میگردد.
این تبیینی که به عرضتون رسید یک تبیین از همان اطوار استیداعیه است.
یک آبی که از سرچشمه جاری میشه، اگر بر سر راهش نعنا باشد بوی نعنا را به خود می گیره؛ اگر آنطرفتر، از لجن عبور کند بوی لجن رو به خودش میگیره خلاصه این مراتب (=سلسله تراتیب و وسائط) باعث میشه این فیض حق، رنگ بخوره و از صرافتش بیفته.
اگر کسی بتونه با کار روحی، این رنگ و لعابها را پاک کنه و خودش و به اون صرافت اصلی برسونه، به راحتی به وجه خاصش رسیده.
وجه خاص، اینچنین نیست که الان در وجود من و شما محقق نباشه، نه، همین الان هست (وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريب) اما باید از طرف ما یک التفاتی به سمت این وجه خاص صورت بگیره که نمیگیره.
گاهی اوقات که انسان واقعا از همه اسباب و وسائط میبره، یک روزنهای به سمت این وجه خاص باز میشه. شبیه همون مثلی که امام معصوم زدند (بر روی کشتی که نشستهاید و کشتی در حال غرق شدن است و شما هیچ راه نجاتی هم ندارید یک دفعه به سوی خدا روی میآورید و با تمام وجود او رو در خودتون احساس میکنید).
خلاصه اینکه در وجودی که هزاران «امکان» مجتمع شده، با وجودی که انگشتشماری «امکان» تجمع کردهاند، به لحاظ ارتباط گیری با فیض خاص متفاوت اند.
کسی که دست به کار سلوکی و روحی میزنه، در واقع داره این حجابها رو کنار میزنه.
انسانی به واقع تحملش طاق شده باشد اما از بیشتر بودن ظرفیتش بی خبر باشد.
بنده تصور صحیحی از این گزاره ندارم.
چگونه ممکن است "به واقع" چیزی تمام شده باشد اما همچنان هنوز وجود داشته باشد؟ ( چیز = ظرفیت)
اگر هنوز ظرفیت وجود دارد ، پس "به واقع" تمام نشده است. و این ظرفیت ، متعلق علم حضوری است.
آیا علم حضوری اشتباه می کند؟
ضمناً به نظرم در این مسایل ، حالات عرفی و رایج مردم شرط است. ملاک در فقه برای اموری مثل اضطرار و ... ، هم مفاهیم فلسفی نیست. بلکه احتمالا عرف است.
ضمناً به نظرم در این مسایل ، حالات عرفی و رایج مردم شرط است. ملاک در فقه برای اموری مثل اضطرار و ... ، هم مفاهیم فلسفی نیست. بلکه احتمالا عرف است.چگونه ممکن است "به واقع" چیزی تمام شده باشد اما همچنان هنوز وجود داشته باشد؟ ( چیز = ظرفیت)
اگر هنوز ظرفیت وجود دارد ، پس "به واقع" تمام نشده است. و این ظرفیت ، متعلق علم حضوری است.
آیا علم حضوری اشتباه می کند؟
ما به مقدار گنجایش خود علم حضوری نداریم. بله، آن مقداری که بالفعل پر شده است را میفهمیم اما آن مقدار که بالقوه است را دیگر با علم حضوری درک نمیکنیم. مقصودم از کلمه «واقع» همون ظرفیت فعلیت یافته است.
بحث گنجایشی که بنده مطرح کردم فراتر از مباحث فقهی بود. اصلا موضوع ما احکام فقهی نبود که ملاک اضطرار در فقه رو عنوان کنیم!