حکمتهای آسمانی خطبه گل یاس

تب‌های اولیه

272 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

باء;570730 نوشت:
استاد بزرگوارم جناب صادق،
دو سؤال در مورد پست اخیرتان دارم:
۱. آیا سجده اگر برای تمام موجودات فقط تکوینی باشد درست است که خداوند بفرماید همه و بخشی از انسان‌ها در سجده هستند؟ آیا نخواهد گفت همه در سجده هستند و به طور خاص از میان انسان‌ها برخی بیشتر (یعنی همچنین به صورت تکوینی) در سجده هستند؟ منظورم اشاره به عطف در آیه‌ی شریفه‌ی ۱۸ از سوره‌ی حج است که آیه‌ای سجده‌دار است. آیا وجوب سجده بر این آیه خودش دلیلی بر تشریعی بودن این سجده‌ها نیست؟
۲. آن بیان زیبایی که از حضرت زهراء سلام‌الله‌علیها بیان فرمودید و آن تفسیر مرحوم امام رحمه‌الله که بر آن افزودید همه خیلی خوب و زیبا و درست. حال آیا می‌شود اینطور هم تعبیر کرد که سجده یعنی اوج تواضع که برای انسان به صورت تشریعی از قرار دادن پیشانی (که محل درک حضور انسان است چنانکه ظاهراً جایگاه حافظه‌ی موقت انسان می‌باشد؟) بر روی خاک پست حاصل می‌شود و برای موجودات دیگر و در واقع هر موجود دیگر همینکه حقیقت وجودی‌اشان بروزی در عالم دنیا (به معنای پست‌تر) داشته باشند این خودش سجده است برای خداوند؟ در این صورت موجودات دنیایی حتی جمادات آن باید حقیقتی داشته باشند که آن حقیقت برای خداوند در سجده است، آیا چنین تعبیری درست است؟ اگر درست باشد باید برای فرشتگان که برگزیدگان خداوند هستند هم نظری در دنیا قائل شد که فکر می‌کنم جمادات گزینه‌ی خوبی باشند، چون لااقل برای حجرالأسود به طور خاص چنین تناظری را داریم. اگر این درست باشد با توجه به اینکه تمام عالم وجود در بعد کثرتش از پرتوی از نور حضرت زهراء سلام‌الله‌علیها است شاید بتوان نتیجه گرفت که تمام بروز عالم و به طور خاص دنیا یک سجده‌ی حضرت زهراء سلام‌الله‌علیهاست برای خداوند عزّ و جلّ. آیا این تعابیر درست هستند یا اصلاً امکان دارند که درست باشند؟
با تشکر :Gol:
یا علی

باسلام وتشکر .
از این که دو پرسش خوب ومتناسب با متن مطرح نموده اید از شما گرامی تقدیر می شود .
طبق پرسش پاسخ در دو محور ارایه می شود :
1_ در باره پرسش اول باید گفت : اولا به لحاظ تکوین همه موجودات حتی انسان های ملحد در برابر خداوند ساجد وخاضع اند ونمی تواند چنین نباشند .
ولی در میان موجودات برخی نظیر انسان ها غیر از مأموریت تکوینی از نظر تشریعی نیز مکلف به سجده اند ولی چون عالم تشریع اختیاری است توان تخلف برای آدمی وجود دارد
لذا برخی از این سجده ( تشریعی ) سر باز می زنند .
وآن چه در آیه سوره حج آمده ناظر به سجده تکوینی سایر موجودات و سجده تشریعی انسان ها است .
پس از نظر تکوینی همه موجودات حتى منکران خداوند مانند نمرود و فرعون گرچه تشریعاً خدا را قبول ندارند، ولی تکویناً همه اعضای بدنشان در پیشگاه الهی تسلیم و خاضع‌اند و در برابر ارادة حق و قوانین آفرینش و نظام حاکم بر این جهان تسلیم‌اند و نمی‌توانند مقاومتی بکنند. اما به لحاظ تشریعی برخی انسان‌ها از تسبیح و خضوع در پیشگاه الهی خودداری می‌کنند. خداوند در ادامه همان آیه پیش گفته به آنها وعدة عذاب داده است. (1)

ثانیا : بر خلاف تصور آن عزیز سجده در سوره حج سجده واجب نیست بلکه سجده مستحب است جهت مزید اطلاع عرض می شود :
سوره­هایی که سجده واجب دارند، چهار سوره­اند که عبارتند از:
1- نجم، آیه آخر.
2 -علق، آیه آخر.
3- سجده، آیه 15.
4- فصلت، آیه 37.
هر کس خودش این آیه­ها را بخواند یا از کسی بشنود، بعد از تمام شدن آن باید سجده کند. (2)
اما سوره­هایی که سجده مستحب دارند، ده سوره اند که به شرح زیر می­باشند.
1- اعراف، آیه 205.
2- رعد، آیه 15.
3- نحل، آیه 48.
4- اسراء آیه 106.
5- مریم، آیه 57.
6- حج، آیه 18و77.
7- فرقان، آیه 59.
8- نمل، آیه 24.
9- ص، آیه 23.
10- انشقاق، آیه 20. این آیات را اگر کسی بخواند یا به آن گوش دهد، سجده کردن واجب نیست و مستحب است سجده کند. (3)

2_ در باره پرسش دوم باید گفت :
تفسیری که از مفهوم سجده تشریعی انسان ارایه داده اید درست است .
چون سجده در واقع خضوع وخشوع مخلوق در پیشگاه خالق خود است .
اما آنچه در باره معنای سجده سایر موجودات گفته اید دقیق به نظر نمی رسد وقابل قبول نخواهد بود چون بروز وظهور (=خلق شدن) آنها به معنای سجده شان نیست آنها هر کدام متاسب با ساختاری وجودی خود سجده ی خاص دارند این سخن که تسبیح همه موجودات از جمله اجسام و جمادات(که در آموزه های وحیانی بر آن تأکید فراوان شده) دلیل بر شعور و آگاهی آنان است، جزء عمیق ترین گفته هایی است که برای درک معارف وحی درباره تسبیح موجودات بسیار راه گشا و آموزنده است، زیرا طبق آیات و روایات فراوان، تردیدی در سجده و تسبیح جمادات و گیاهان نیست. این تعبیر در چندین جای قرآن کریم آمده: «سبح لله ما فی السموات و ما فی الارض؛ آنچه در آسمان ها و زمین است، تسبیح گوی خدای هستند»(4)
تسبیح بدون درک و شعور امکان پذیر نیست، چون چیزی که هیچ گونه شعور و درکی از خالق و آفریدگار خود
نداشته نباشد و نسبت به او معرفتی و آگاهی نداشته باشد، نمی داند چه کسی را چگونه تسبیح و ستایش کند بنابر این تسبیح جمادات و اجسام دلیل بر شعور و آگاهی نسبی آنهاست.
اما دربارة اینکه چگونه ممکن است همه موجودات تسبیح‌گو باشند؟ باید گفت: بر اساس آموزه‌های عرفانی برخاسته
از معارف و حیانی موجودات عالم همه به نحوی از درک و شعور خود خالق خود می‌شناسند و در پیشگاه او خضوع می‌کنند. مولوی در این باره بیان زیبا و شنیدنی دارد و ضمن تحلیل مبسوط می‌گوید:
مرده زین سویند و زان سو زنده‌اند :Gol: خامُش این جا و آن جا و آن طرف گوینده‌اند
چون از آن سوشان فرستند سوی ما :Gol: آن عصا گردد سوی ما اژدها
کوه‌ها هم لحن داودی کند :Gol: جوهر آهن به کف مو می‌بود
ماه با احمد اشارت بین شود :Gol: نار ابراهیم را نسرین شود
ما سمعیم و بصیر و خوشیم :Gol: با شما نامحرمان ما خامشیم(5)
بنابر این چون موجودات تکویناً تحت فرمان خالق خود عمل می‌کنند و ندای حق را شنوا هستند، به یاد و تسبیح او گویایند و حق تعالى را تسبیح می‌کنند، ولی باید توجه داشت که تسبیح هر موجودی متناسب ساختار وجود خود اوست.
اما دربارة اینکه چرا ما نمی‌توانیم تسبیح موجودات را بشنویم، باید گفت: افرادی که نفس‌شان پاک کرده و گوش و چشم برزخی‌شان باز است، تسبیح موجودات را می‌شوند و معنای آن را درک می‌کند. در متون عرفانی در این باره فراوان سخن گفته شده است. مولوی نیز در کتاب گرانسنگ مثنوی در این باره نکته‌های زیبا آورده است. مرحوم علامه محمدتقی جعفری در شرح سخنان مولوی به تفصیل بحث کرده و گفته است: اگر انسان از قفس تنگ طبیعت قدری بالاتر برود و قندیل جان خود را روشن سازد، به آسانی می‌تواند تسبیح و غلغله موجودات را بشنود. تا در حجاب تاریک طبیعت گرفتار باشد، نمی‌تواند آن بشود. (6)

پی نوشت ها :
1. تفسیر نمونه، ج 14ن ص 50، نشر دار الکتب الاسلامیه، تهران 1362ش.
2. امام خمینی، توضیح المسائل، مسئله 1093.
3. عروة الوثقی، ج1، ص685.
4.حشر (59) آیه1.
5. مثنوی معنوی، دفتر 3، ص 383.
6. ‌شرح، نقد و تفسیر مثنوی، ج 6، ص 604، نشر انتشارات اسلامی، تهران 1363.

خاتون عشق;570718 نوشت:
سلام علیکم و رحمة الله،
در همین راستا، آیا نطفه‌ی حضرت زهراء سلام‌الله‌علیها مانند سایر معصومین علیهم‌السلام از اصلاب‌الشامخة الی الأرحام‌المطهرة منتقل نشده است و یکجا از بهشت آمده است؟ اگر اینطور باشد مشابه همان سؤالات در مورد نسب خود ایشان هم مطرح می‌شود که چطور نسب ایشان به حضرت آدم علیه‌السلام می‌رسد؟ مگراینکه ارتباط نوری مطرح باشد که اگر اینطور باشد هم همه‌ی مؤمنین از نسل ایشان و از اضافه‌ی طینت ایشان هستند نه اینکه ایشان فرزند کسی جز رسول خدا صل‌الله‌علیه‌وآله باشند
ببخشید، خیلی گیج شدم
ممنون از پاسخ‌گویی‌اتان

در این باره در آموزه های دینی سخن بسیار آمده از جمله

رسول الله(ص) فرمود:
« خداوند مرا آفرید .علی و فاطمه و حسین و حسین را خلق کرد، پیش از آن که آدم را بیافریند. در آن هنگام که نه آسمانی ساخته شده بود، و نه زمین پهناوری وجود داشت. نه تاریکی بود و نه روز، نه خورشید بود و نه ماه، نه بهشت بود و نه دوزخ».

عباس عموی پیامبر پرسید: آغاز آفرینش شما چگونه بود؟ فرمود:
«هنگامی که خداوند اراده کرد ما را بیافریند، کلمه‌ای گفت و از آن کلمه نوری آفرید . بعد کلمه دیگری گفت. از آن کلمه روح را خلق کرد، بعد نور را با روح به هم آمیخت . مرا و علی و فاطمه و حسین و حسین را آفرید. ما او را تسبیح می‌کردیم».(1)

در روایت دیگر آمده : رسول خدا (ص): خدا من و علی و فاطمه و حسن و حسین را هفت هزار سال قبل از خلق دنیا آفرید. (2)

فرمود: اولین مخلوق خدا ارواح ما (چهارده معصوم) بود. پس ما به یگانه شمردن و ستایش خدا رو آوردیم .سپس ملائکه را خلق کرد . وقتی آنان ارواح ما را به صورت نور واحد دیدند، شخصیت ما را بزرگ شمردند. ما تسبیح خدا گفتیم تا ملائکه بدانند که ما آفریدگان اوییم . او از صفات ما منزه و پیراسته است . ملائکه به تسبیح ما، تسبیح گفتند. (3)

البته همه این روایات در مورد خلقت نوری حضرت می باشد. اما قطعا خلقت عنصری و مادی حضرت از طریق آدم بوده است .

از این گونه روایات معلوم می‌شود که حضرات پنج تن نه تنها قبل از هبوط آدم بلکه قبل از خلقت جهان آفریده شده‌اند. مراد این گونه روایات وجود نوری آنها است و نه وجود مادی و عنصری و زمینی آنان، چون این مرحله از وجود آنها از نسل آدم و از صلب عبدالمطلب و در زمان خاصی به دنیا آمده‌اند.


[/HR]
پی‌نوشت‌:
1. بحار الانوار، ج 15، ص 10.
2. صدوق، خصال، قم ، انتشارات اسلامی ، 1362 ش، ج1، ص82.
3. صدوق، علل الشرایع، نجف ، حیدریه، 1385 ق ، ج1، ص6.

سلام علیکم و رحمة الله،
ممنون بابت پاسخ خوبتان،
حقیر بعد از پاسخ‌های استاد بزرگوار و جناب ملاصدرا و روحانی بزرگوار دیگری که برای کامل جا افتادن مطلب برایم از ایشان هم کمک دریافت نموده بودم مسأله را طور دیگری فهمیده بودم، لطفاً ببینید آیا اشتباه می‌کنم؟
چند مطلب هستند که باید بینشان تفکیک قائل شد:
۱. نور وجودی همان است که نسب‌ها را تشکیل می‌دهد و ظاهراً عالم ذر برای ایشان بوده است، به حداقل سه دلیل روایی:

  • یکی اینکه خداوند بعد از اینکه انوار مقدس اهل بیت علیهم‌السلام را در پشت حضرت آدم علیه‌السلام قرار داد به فرشتگان دستور سجده داد،
  • و دیگر اینکه در جنگی معروف است که حضرت امیر علیه‌السلام وقتی به شخصی از طرف مخاصم می‌رسیدند ابتدا نگاهی در او می‌کردند و بعد برخی را می‌کشتند و برخی را رها می‌کردند، از ایشان علت را پرسیدند و ایشان فرمودند در صلب ایشان نگاه می‌کردم اگر در نسل ایشان تا قیامت نور شیعیانم نبود ایشان را می‌کشتم مگرنه زنده رها می‌کردم تا آن شیعه بتواند به دنیا بیاید
  • و نهایتاً اینکه در مورد عالم ذر برخی روایات اینطور روایت کرده‌اند که خداوند حضرت آدم علیه‌السلام را به خواب فرو برد (بیهوشی کامل :Gig:) و بعد پشت ایشان را گشود و ذرها از پشت ایشان بیرون آمدند و مخاطب خداوند قرار گرفته شدند (خود حضرت آدم علیه‌السلام مستقیماً مخاطب خداوند قرار گرفتند)
۲. یک نور دیگر هم داریم که ظاهراً همان است که در چهارماهگی به جنین ملحق می‌شود (ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ‌) و در زیارت جامعه هم داریم «خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ حَتَّى مَنَّ عَلَیْنَا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْكَرَ فِیهَا اسْمُهُ» این همان نوری است که اسم دارد و اسم‌گذاری روی فرزند بر روی اینکه کدام نور به جنین ملحق شود اثر دارد

۳. یک مسأله هم جرم نطفه است که از بین صلب (درون ستون فقرات) و ترائب (یعنی بین دو ران) ایجاد می‌شود، در خانم‌ها ظاهراً تخمک‌ها از همان ابتدای تولد زن با او هستند (حدود ۱۵۰۰۰۰ تا؟) و در تمام طول عمر او تخمک جدیدی تولید نمی‌شود و تخمک‌ها با ترشح هرمون‌های زنانگی یکی پس از دیگری بالغ شده و هر یک از آنها بین دو عادت ماهانه مصرف می‌شوند (برای اطلاعات بیشتر ر.ک. به این لینک ویکی)، اما در مرد اسپرم هربار جداگانه تولید می‌شود و اینطور که حقیر فهمیدم از آب نخاع (همان مغز نخاع که حرام است و اولین عضوی از بدن انسان است که ساخته می‌شود و نجس می‌باشد) درست می‌شود، بنابراین ایجاد اسپرم مربوط به تغذیه‌ی مرد است و جرم اسپرم از تغذیه‌ی مرد ریشه می‌گیرد، اما در مورد زن این تخمک‌ها در رحم مادر دختر ایجاد شده‌اند و مادر دختر هم بخشی از خلقت دخترش را از شوهرش که پدر دختر است می‌گیرد و بخشی را از رحم مادر خودش به همراه دارد، آن مادر هم باز بخشی از خلقت دخترش را از شوهرش می‌گیرد و بخشی را از باز مادرش و الی آخر ...، با این حساب هم پدر و هم مادر انتقال دهنده‌ی نسب هستند ... مادر تولید کننده‌ی نسب نیست ولی انتقال دهنده‌ی نسب هست ... این نکات شاید (و تنها شاید و تا بخشی از) احکام فقهی انتقال سیادت تنها از طریق پدر را توضیح بدهد :Gig:

اگر اشتباه نکنم با توجه به اینکه هم در اسپرم مرد و هم در تخمک زن اثر نسبی هم از پدر هم از مادر ایشان (یعنی هر چهار جدّ نطفه‌ای که قرار است ایجاد شود) وجود دارد پس احتمالاً نسب مورد نظر در اسلام که هم از پدر منتقل می‌شود و هم از مادر همان بحثی است که امروزه به عنوان ژنتیک دنبال می‌شود ... با این حال بین نسبی که از پدر منتقل می‌شود و نسبی که از مادر منتقل می‌شود اختلاف‌هایی هم وجود دارد (پدر مستقیماً نقش دارد و مادر نقش واسطه را دارد) که در برخی از احکام فقهی نیز می‌تواند اثرگذار باشد که این احکام در بحث احکام انتقال سیادت از پدر سید به فرزندان سید ظهور و بروز می‌یابد.


نکته‌ی دیگری که با این تعبیر نتیجه گیری می‌شود پاسخ به سؤالی اساسی است که مدتها ذهن حقیر را به خود درگیر کرده بود و آن اینکه اگر فرزندان آدم و حوّا علیهماالسلام با یکدیگر ازدواج نکردند (که ظاهراً نکردند) پس باید با زنان یا مردانی از جنس جنّ یا حوری ازدواج کرده باشند (چنانکه ظاهراً هم اینطور بوده است) و از این گذشته در شرع اسلام هم ازدواج انسان با جن جواز دارد (اگرچه احتیاط دارد) و این باعث می‌شود که فرزندان این ازدواج‌ها در نَسَبشان غیر از آدم و حوا سلام‌الله‌علیهما هم وارد شود ... تا پیش از این نمی‌دانستم اگر پدر از طایفه‌‌ی جن باشد با توجه به اینکه مادر از جنس انسان است و فرزندی که در رحم دارد هم لاجرم انسان خواهد شد پس چگونه نسب آن طفل را باز مطابق قرآن باید به حضرات آدم و حوّا سلام‌الله‌علیهما برسانم ... اما اکنون معلوم شد که فرزندان هر ازدواجی که یک طرفش انسان باشد به آن پدر و مادر اولیه علیهماالسلام برمی‌گردد اگرچه این نفی نسب‌های دیگر را برای انسان نمی‌کند ... (ولی طبق قرآن باید بکند؟ :Gig:)


با این حساب غذایی که رسول خدا صل‌الله‌علیه‌وآله از بهشت قبل از زناشویی خود تناول کردند و همچنین تمامی ائمه‌ی دیگر علیهم‌السلام هم قبل از زناشویی خود که به تولد امام بعدی ختم شود مشابه همین قصه را داشته‌اند می‌تواند به همین مسأله برگردانده شود که نطفه به تغذیه‌ی مرد بستگی دارد و همین مسأله هم توضیح می‌دهد که چرا فقط پدر لازم بوده است که چنین تغذیه‌ی خاصی را تناول نماید، در عوض برای مادر در حیم حمل و بعد از وضع حمل غذاهای بهشتی مهیا بوده است که لااقل در دو مورد به ما خبر رسیده است، یکی حضرت مریم سلام‌الله‌علیها که درخت خرمای خشکیده برایشان جوانه زد و خرمای تازه داد و یکی حضرت فاطمه‌‌بنت‌سعد علیها‌السلام که در داخل کعبه از غذاهای بهشتی بهره‌مند بودند ...

به نظر شما این مطالب جایی نیاز به اصلاح دارد؟
با تشکر از صبرتان :Gol:
یا علی

[="Navy"]سلام
در مورد انساب مطلب دیگری که وجود دارد این است که این امور اعتباری و ظاهری مربوط به همین دنیا است
فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلَا أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلَا يَتَسَاءَلُونَ ﴿المؤمنون: ١٠١﴾
هنگامی که در «صور» دمیده شود، هیچ یک از پیوندهای خویشاوندی میان آنها در آن روز نخواهد بود؛ و از یکدیگر تقاضای کمک نمی‌کنند!

مفاهيمى كه در اين جهان در محدوده زندگى مادى انسانها حكمفرما است غالبا در جهان ديگر دگرگون مى‏شود، از جمله مساله ارتباطات قبيله‏اى و فاميلى است كه در زندگى اين دنيا غالبا كارگشا است و گاهى خود نظامى را تشكيل مى‏دهد كه بر ساير نظامات جامعه حاكم مى‏ گردد.
اما با توجه به اينكه ارزشهاى زندگى در جهان ديگر هماهنگ با ايمان و عمل صالح است مساله انتساب به فلان شخص يا طايفه و قبيله جايى نمى‏تواند داشته باشد در اينجا اعضاى يك خاندان به هم كمك مى‏ كنند و يكديگر را از گرفتاري ها نجات مى‏ دهند، ولى در قيامت چنين نيست آنجا نه از اموال سرشار خبرى است، و نه از فرزندان كارى ساخته است يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ:" روزى كه نه مال سودى مى‏ بخشد و نه فرزندان، تنها نجات از آن كسى است كه داراى قلب سليم باشد" «1».
حتى اگر اين نسب به شخص پيامبر اسلام ص برسد، باز مشمول همين حكم است، و به همين دليل در تاريخ زندگى پيامبر ص و امامان بزرگوار مى ‏خوانيم كه بعضى از نزديكترين افراد بنى هاشم را به خاطر عدم ايمان يا انحراف از خط اصيل اسلام رسما طرد كردند و از آنها تنفر و بيزارى جستند.
گر چه در حديثى از پيامبر ص نقل شده كه فرمود:
كل حسب و نسب منقطع يوم القيامة الا حسبى و نسبى:
" پيوند هر حسب «2» و نسبى روز قيامت بريده مى‏شود جز حسب و نسب من" «3».
ولى به گفته مرحوم علامه طباطبائى (رضوان اللَّه عليه) در الميزان به نظر مى ‏رسد اين همان حديثى است كه جمعى از محدثان اهل تسنن در كتابهاى خود گاهى از عبد اللَّه بن عمر و گاهى از خود عمر بن الخطاب و گاهى از بعضى ديگر از صحابه از پيامبر ص نقل كرده ‏اند.
در حالى كه ظاهر آيه مورد بحث عموميت دارد و سخن از قطع همه نسبها در قيامت مى‏دهد و اصولى كه از قرآن استفاده شده و از طرز رفتار پيامبر با منحرفان بى ايمان بر مى ‏آيد اين است كه تفاوتى ميان انسانها از اين نظر نيست.
لذا در حديثى كه صاحب كتاب مناقب ابن شهرآشوب از طاووس (يمانى) از امام زين العابدين ع نقل كرده مى‏خوانيم:
خلق اللَّه الجنة لمن اطاع و احسن و لو كان عبدا حبشيا، و خلق النار لمن عصاه و لو كان ولدا قرشيا:
" خداوند بهشت را براى كسى آفريده كه اطاعت فرمان او كند و نيكو كار باشد هر چند برده‏اى از حبشه باشد، و دوزخ را براى كسى آفريده است كه نافرمانى او كند هر چند فرزندى از قريش باشد" «4».
البته آنچه گفته شد منافات با احترام خاص سادات و فرزندان با تقواى پيامبر ص ندارد كه اين احترام خود احترامى است به شخص پيامبر ص و اسلام و رواياتى كه در فضيلت و مقام آنها وارد شده نيز ظاهرا ناظر به همين معنى است.

پی نوشت ها:
(1) شعراء- 89.
(2) حسب از نظر لغت به معنى افتخاراتى است كه نياكان و پدر و اجداد انسان داشته‏اند و گاه به معنى خلق و خوى خود انسان نيز مى‏آيد ولى در اينجا منظور همان معنى اول است (به لسان العرب ماده حسب مراجعه شود).
(3) مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث. [.....]
(4) مناقب ابن شهرآشوب (طبق نقل تفسير نور الثقلين جلد 3 صفحه 564).
[/]

صادق;570797 نوشت:
باسلام وتشکر .
...
وآن چه در آیه سوره حج آمده ناظر به سجده تکوینی سایر موجودات و سجده تشریعی انسان ها است

سلام علیکم استاد عزیز و بزرگوار،
به نظر شما پس آن عطف اگر به دو سجده‌ی متفاوت با یک نوع عطف اشاره کند قبیح نیست؟ این را عالمی به حقیر گفته بودند و حقیر خودم چیزی در مورد ادبیات عرب نمی‌دانم:

أَلَمْ تَرَ‌ أَنَّ اللَّـهَ يَسْجُدُ لَهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَن فِي الْأَرْ‌ضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ‌ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبَالُ وَ الشَّجَرُ‌ وَ الدَّوَابُّ وَ كَثِيرٌ‌ مِّنَ النَّاسِ ۖ وَ كَثِيرٌ‌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ ... [الحج، ۱۸]

از طرفی «مَن فِي السَّمَاوَاتِ» و «مَن فِي الْأَرْ‌ضِ» شامل انس و جن هم می‌شود تماماً و به نظر می‌رسد پاسخ شما هم درست باشد چون تخصیص در مورد ایشان نیامده است و می‌شود سجده‌ی آنها را به سجده‌ی تکوینی تفسیر کرد؟

صادق;570797 نوشت:

بر خلاف تصور آن عزیز سجده در سوره حج سجده واجب نیست بلکه سجده مستحب است جهت مزید اطلاع عرض می شود :
سوره­هایی که سجده واجب دارند، چهار سوره­اند که عبارتند از:
1- نجم، آیه آخر.
2 -علق، آیه آخر.
3- سجده، آیه 15.
4- فصلت، آیه 37.
هر کس خودش این آیه­ها را بخواند یا از کسی بشنود، بعد از تمام شدن آن باید سجده کند. (2)
اما سوره­هایی که سجده مستحب دارند، ده سوره اند که به شرح زیر می­باشند.
1- اعراف، آیه 205.
2- رعد، آیه 15.
3- نحل، آیه 48.
4- اسراء آیه 106.
5- مریم، آیه 57.
6- حج، آیه 18و77.
7- فرقان، آیه 59.
8- نمل، آیه 24.
9- ص، آیه 23.
10- انشقاق، آیه 20.
این آیات را اگر کسی بخواند یا به آن گوش دهد، سجده کردن واجب نیست و مستحب است سجده کند. (3)



ممنون بابت تذکر مفیدتان
:ok: :Gol:

صادق;570797 نوشت:
آنچه در باره معنای سجده سایر موجودات گفته اید دقیق به نظر نمی رسد وقابل قبول نخواهد بود چون بروز وظهور (=خلق شدن) آنها به معنای سجده شان نیست آنها هر کدام متاسب با ساختاری وجودی خود سجده ی خاص دارند این سخن که تسبیح همه موجودات از جمله اجسام و جمادات(که در آموزه های وحیانی بر آن تأکید فراوان شده) دلیل بر شعور و آگاهی آنان است، جزء عمیق ترین گفته هایی است که برای درک معارف وحی درباره تسبیح موجودات بسیار راه گشا و آموزنده است، زیرا طبق آیات و روایات فراوان، تردیدی در سجده و تسبیح جمادات و گیاهان نیست. این تعبیر در چندین جای قرآن کریم آمده: «سبح لله ما فی السموات و ما فی الارض؛ آنچه در آسمان ها و زمین است، تسبیح گوی خدای هستند»(4)
تسبیح بدون درک و شعور امکان پذیر نیست، چون چیزی که هیچ گونه شعور و درکی از خالق و آفریدگار خود نداشته نباشد و نسبت به او معرفتی و آگاهی نداشته باشد، نمی داند چه کسی را چگونه تسبیح و ستایش کند بنابر این تسبیح جمادات و اجسام دلیل بر شعور و آگاهی نسبی آنهاست.
...
بنابر این چون موجودات تکویناً تحت فرمان خالق خود عمل می‌کنند و ندای حق را شنوا هستند، به یاد و تسبیح او گویایند و حق تعالى را تسبیح می‌کنند، ولی باید توجه داشت که تسبیح هر موجودی متناسب ساختار وجود خود اوست.
اما دربارة اینکه چرا ما نمی‌توانیم تسبیح موجودات را بشنویم، باید گفت: افرادی که نفس‌شان پاک کرده و گوش و چشم برزخی‌شان باز است، تسبیح موجودات را می‌شوند و معنای آن را درک می‌کند. در متون عرفانی در این باره فراوان سخن گفته شده است. مولوی نیز در کتاب گرانسنگ مثنوی در این باره نکته‌های زیبا آورده است. مرحوم علامه محمدتقی جعفری در شرح سخنان مولوی به تفصیل بحث کرده و گفته است: اگر انسان از قفس تنگ طبیعت قدری بالاتر برود و قندیل جان خود را روشن سازد، به آسانی می‌تواند تسبیح و غلغله موجودات را بشنود. تا در حجاب تاریک طبیعت گرفتار باشد، نمی‌تواند آن بشود. (6)

پاسخ شما کاملاً درست است، اما به نظرم هم می‌رسید که مطلب حقیر هم با مطلب شما تنافری نداشته باشد :Gig:
حقیر هم منکر شعور و حسّ و درک جمادات نشدم و نظرم به این بود که آنها بروز دنیایی حقایقی عالی‌تر باشند که بروز دنیایی‌اشان تواضعشان برای خداوند باشد، با این حساب بروز دنیایی ایشان به منزله‌ی گذاردن مواضع سجده بر سجده‌گاه‌هاست و شعورشان در پس این دنیا به منزله‌ی تسبیح و ذکر این سجده، اما شنیدن این تسبیح گوش محرم می‌خواهد، گوش برزخی می‌خواهد، یعنی باید به درکی از شعور فرادنیایی دست یافت چون فرادنیا و برزخ جایی است که حقیقت جمادات در حال تسبیح خداوند هستند ...

در روایتی چیزی به این مضمون دیده بودم که در آسمان نقطه‌ای نیست مگر آنکه فرشته‌ای در آنجا در ذکر خداست، برخی فقط در سجده و برخی فقط در رکوع ... مدتها سؤال داشتم که چطور نقطه‌به‌نقطه‌ی آسمانها فرشتگان در حال سجده هستند و رکوع، ولی با تفسیر بالا (اگر درست باشد :Gig:) می‌توان گفت که تک‌تک ذرات آسمان‌ها (هر قطعه‌ی آسمان در قرآن به صورت ابرمانند برشمرده شده است: «وَإِن يَرَ‌وْا كِسْفًا مِّنَ السَّمَاءِ سَاقِطًا يَقُولُوا سَحَابٌ مَّرْ‌كُومٌ») بروز دنیایی فرشتگان هستند و هر گروهی از فرشتگان زیر نظر ملکی هستند که ارشد ایشان است و چه بسا این ملک همان عهده‌دار امور دنیا باشد و قوانین حاکم بر دنیا (علوم طبیعی) همان سنت‌های خداوند باشد که آن فرشتگان مأمور به آن هستند ... جالب است که نقل شده است که شخصی مرحوم آیت‌الله‌بهجت رحمه‌الله‌ را در خواب دید و از ایشان پرسید که از آن طرف چه خبر و ایشان فرموده بودند تمام خبرها آن طرف است و از اینجا تا همین دیوار روبرو خبرهای بسیاری است ...

آیا با این توضیح اضافه باز اشکال دارد که خلقت دنیا با قوانین طبیعی‌اش به سجده‌ی تکوینی همه‌ی موجودات دنیایی نسبت داده شود و تسبیحات ایشان به حقایق این موجودات نسبت داده شود (البته در مورد جمادات) که با حجاب ظلمانی دنیا از ما پوشیده شده است و چشم و گوش برزخی می‌توانند آن تسبیحات را درک کنند؟

در یک زنجیره از زنجیره‌های متعدد موجودات دنیایی:
مجموعه‌ای از ذرات زیراتمی اتم‌ها را می‌سازند و اتم‌ها برای خود هویت جدیدی دارند، یعنی خلقت مستقلی دارند، یعنی حقیقتی مستقل از حقیقت اجزای آن در مراتب بالاتر وجود به ایشان نظیر می‌شود؛
مجموعه‌ای از اتم‌ها مولکول‌ها را می‌سازند که ساختارهایی پایدار یا شبه‌پایدار هستند و باز هویتی جدید دارند؛
مجموعه‌ای از مولکول‌ها سلول‌ها را می‌سازند که نخستین ساختاری است که آثار حیات حتی در دنیا هم در آن دیده می‌شود و البته باز هویتی جدید دارد؛
مجموعه‌ای از سلول‌ها اعضای بدن انسان را می‌سازند و هر عضو از بدن باز هویت جدیدی دارد، چنانکه در قیامت دست و چشم و گوش می‌توانند بر علیه انسان شهادت دهند و این شهادت توسط این اعضاست و نه توسط تک‌تک سلول‌های تشکیل‌دهنده‌اشان یا چیز دیگر؛
مجموعه‌ای از اعضای بدن انسان خود بدن انسان را می‌سازد که مطابق قرآن در رحم مادر خلقتی جدید به آن بخشیده می‌شود و هویتی جدید می‌یابد که همان انسان است؛
مجموعه‌ای از انسان‌ها و سایر موجودات در زمین و موجودات جاندار یا جماد تشکیل دهنده‌ی زمین‌ها زمین را می‌سازند که آن هم هویت جدیدی دارد چنانکه خداوند به آن و به آسمان امر کرد و ایشان از روی میل اطاعت کردند:

ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْ‌ضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْ‌هًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ [فصّلت، ۱۱]
آن گاه آهنگ آفرینش آسمان کرد، در حالی که به صورت دود بود، پس به آن و به زمین گفت: خواه یا ناخواه بیایید. آن دو گفتند: فرمانبردار آمدیم.

با این حساب سلول‌های موجود در بدن انسان سجده دارند و در طول آنها انسان سجده دارد و در طول آنها زمین و آسمان سجده دارند و می‌خواستم نتیجه بگیرم همه‌ی اینها در طول سجده‌ی حضرت زهراء سلام‌الله‌علیهاست که از بالاترین مرتبه‌ی وجود تا به دنیای پست خود را برای خداوند پایین آوردند و به قول رسول خدا صل‌الله‌علیه‌وآله خود را نزد خداوند مانند یک ذره و یا کوچکتر از آن یافتند (خلقت ذرات زیر اتمی :Gig:) و این اوج بندگی این خاندان است، کل بروز کثرت و بروز وجودهای عالی در وجودهای پر از نقایص جدید مراتب پایین‌تر وجود تواضع نیست؟

با تشکر :Gol:
یا علی

باء;570892 نوشت:

سلام علیکم استاد عزیز و بزرگوار،
به نظر شما پس آن عطف اگر به دو سجده‌ی متفاوت با یک نوع عطف اشاره کند قبیح نیست؟ این را عالمی به حقیر گفته بودند و حقیر خودم چیزی در مورد ادبیات عرب نمی‌دانم:

أَلَمْ تَرَ‌ أَنَّ اللَّـهَ يَسْجُدُ لَهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَن فِي الْأَرْ‌ضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ‌ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبَالُ وَ الشَّجَرُ‌ وَ الدَّوَابُّ وَ كَثِيرٌ‌ مِّنَ النَّاسِ ۖ وَ كَثِيرٌ‌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ ... [الحج، ۱۸]

از طرفی «مَن فِي السَّمَاوَاتِ» و «مَن فِي الْأَرْ‌ضِ» شامل انس و جن هم می‌شود تماماً و به نظر می‌رسد پاسخ شما هم درست باشد چون تخصیص در مورد ایشان نیامده است و می‌شود سجده‌ی آنها را به سجده‌ی تکوینی تفسیر کرد؟



ممنون بابت تذکر مفیدتان
:ok: :Gol:

پاسخ شما کاملاً درست است، اما به نظرم هم می‌رسید که مطلب حقیر هم با مطلب شما تنافری نداشته باشد :Gig:
حقیر هم منکر شعور و حسّ و درک جمادات نشدم و نظرم به این بود که آنها بروز دنیایی حقایقی عالی‌تر باشند که بروز دنیایی‌اشان تواضعشان برای خداوند باشد، با این حساب بروز دنیایی ایشان به منزله‌ی گذاردن مواضع سجده بر سجده‌گاه‌هاست و شعورشان در پس این دنیا به منزله‌ی تسبیح و ذکر این سجده، اما شنیدن این تسبیح گوش محرم می‌خواهد، گوش برزخی می‌خواهد، یعنی باید به درکی از شعور فرادنیایی دست یافت چون فرادنیا و برزخ جایی است که حقیقت جمادات در حال تسبیح خداوند هستند ...

در روایتی چیزی به این مضمون دیده بودم که در آسمان نقطه‌ای نیست مگر آنکه فرشته‌ای در آنجا در ذکر خداست، برخی فقط در سجده و برخی فقط در رکوع ... مدتها سؤال داشتم که چطور نقطه‌به‌نقطه‌ی آسمانها فرشتگان در حال سجده هستند و رکوع، ولی با تفسیر بالا (اگر درست باشد :Gig:) می‌توان گفت که تک‌تک ذرات آسمان‌ها (هر قطعه‌ی آسمان در قرآن به صورت ابرمانند برشمرده شده است: «وَإِن يَرَ‌وْا كِسْفًا مِّنَ السَّمَاءِ سَاقِطًا يَقُولُوا سَحَابٌ مَّرْ‌كُومٌ») بروز دنیایی فرشتگان هستند و هر گروهی از فرشتگان زیر نظر ملکی هستند که ارشد ایشان است و چه بسا این ملک همان عهده‌دار امور دنیا باشد و قوانین حاکم بر دنیا (علوم طبیعی) همان سنت‌های خداوند باشد که آن فرشتگان مأمور به آن هستند ... جالب است که نقل شده است که شخصی مرحوم آیت‌الله‌بهجت رحمه‌الله‌ را در خواب دید و از ایشان پرسید که از آن طرف چه خبر و ایشان فرموده بودند تمام خبرها آن طرف است و از اینجا تا همین دیوار روبرو خبرهای بسیاری است ...

آیا با این توضیح اضافه باز اشکال دارد که خلقت دنیا با قوانین طبیعی‌اش به سجده‌ی تکوینی همه‌ی موجودات دنیایی نسبت داده شود و تسبیحات ایشان به حقایق این موجودات نسبت داده شود (البته در مورد جمادات) که با حجاب ظلمانی دنیا از ما پوشیده شده است و چشم و گوش برزخی می‌توانند آن تسبیحات را درک کنند؟

در یک زنجیره از زنجیره‌های متعدد موجودات دنیایی:
مجموعه‌ای از ذرات زیراتمی اتم‌ها را می‌سازند و اتم‌ها برای خود هویت جدیدی دارند، یعنی خلقت مستقلی دارند، یعنی حقیقتی مستقل از حقیقت اجزای آن در مراتب بالاتر وجود به ایشان نظیر می‌شود؛
مجموعه‌ای از اتم‌ها مولکول‌ها را می‌سازند که ساختارهایی پایدار یا شبه‌پایدار هستند و باز هویتی جدید دارند؛
مجموعه‌ای از مولکول‌ها سلول‌ها را می‌سازند که نخستین ساختاری است که آثار حیات حتی در دنیا هم در آن دیده می‌شود و البته باز هویتی جدید دارد؛
مجموعه‌ای از سلول‌ها اعضای بدن انسان را می‌سازند و هر عضو از بدن باز هویت جدیدی دارد، چنانکه در قیامت دست و چشم و گوش می‌توانند بر علیه انسان شهادت دهند و این شهادت توسط این اعضاست و نه توسط تک‌تک سلول‌های تشکیل‌دهنده‌اشان یا چیز دیگر؛
مجموعه‌ای از اعضای بدن انسان خود بدن انسان را می‌سازد که مطابق قرآن در رحم مادر خلقتی جدید به آن بخشیده می‌شود و هویتی جدید می‌یابد که همان انسان است؛
مجموعه‌ای از انسان‌ها و سایر موجودات در زمین و موجودات جاندار یا جماد تشکیل دهنده‌ی زمین‌ها زمین را می‌سازند که آن هم هویت جدیدی دارد چنانکه خداوند به آن و به آسمان امر کرد و ایشان از روی میل اطاعت کردند:

ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْ‌ضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْ‌هًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ [فصّلت، ۱۱]
آن گاه آهنگ آفرینش آسمان کرد، در حالی که به صورت دود بود، پس به آن و به زمین گفت: خواه یا ناخواه بیایید. آن دو گفتند: فرمانبردار آمدیم.

با این حساب سلول‌های موجود در بدن انسان سجده دارند و در طول آنها انسان سجده دارد و در طول آنها زمین و آسمان سجده دارند و می‌خواستم نتیجه بگیرم همه‌ی اینها در طول سجده‌ی حضرت زهراء سلام‌الله‌علیهاست که از بالاترین مرتبه‌ی وجود تا به دنیای پست خود را برای خداوند پایین آوردند و به قول رسول خدا صل‌الله‌علیه‌وآله خود را نزد خداوند مانند یک ذره و یا کوچکتر از آن یافتند (خلقت ذرات زیر اتمی

:Gig:) و این اوج بندگی این خاندان است، کل بروز کثرت و بروز وجودهای عالی در وجودهای پر از نقایص جدید مراتب پایین‌تر وجود تواضع نیست؟

با تشکر :Gol:
یا علی

باسلام وتشکر .
تحلیل جناب شما از مسله بشتر به یک تجربه عرفانی شبیه است .
منع ندارد شما چنین بر داشتی از مسله داشته باشید
ولی این گونه تجربه ها تنها برای صاحب تجربه معتبر است واثباتش برای دیگران دشوار است .
برای بنده درک وپذریش این بر داشت کمی دشوار است .

باء;

سلام علیکم و رحمة الله،
ممنون بابت پاسخ خوبتان،
حقیر بعد از پاسخ‌های استاد بزرگوار و جناب ملاصدرا و روحانی بزرگوار دیگری که برای کامل جا افتادن مطلب برایم از ایشان هم کمک دریافت نموده بودم مسأله را طور دیگری فهمیده بودم، لطفاً ببینید آیا اشتباه می‌کنم؟
چند مطلب هستند که باید بینشان تفکیک قائل شد:
۱. نور وجودی همان است که نسب‌ها را تشکیل می‌دهد و ظاهراً عالم ذر برای ایشان بوده است، به حداقل سه دلیل روایی:

  • یکی اینکه خداوند بعد از اینکه انوار مقدس اهل بیت علیهم‌السلام را در پشت حضرت آدم علیه‌السلام قرار داد به فرشتگان دستور سجده داد،
  • و دیگر اینکه در جنگی معروف است که حضرت امیر علیه‌السلام وقتی به شخصی از طرف مخاصم می‌رسیدند ابتدا نگاهی در او می‌کردند و بعد برخی را می‌کشتند و برخی را رها می‌کردند، از ایشان علت را پرسیدند و ایشان فرمودند در صلب ایشان نگاه می‌کردم اگر در نسل ایشان تا قیامت نور شیعیانم نبود ایشان را می‌کشتم مگرنه زنده رها می‌کردم تا آن شیعه بتواند به دنیا بیاید
  • و نهایتاً اینکه در مورد عالم ذر برخی روایات اینطور روایت کرده‌اند که خداوند حضرت آدم علیه‌السلام را به خواب فرو برد (بیهوشی کامل :Gig:) و بعد پشت ایشان را گشود و ذرها از پشت ایشان بیرون آمدند و مخاطب خداوند قرار گرفته شدند (خود حضرت آدم علیه‌السلام مستقیماً مخاطب خداوند قرار گرفتند)
۲. یک نور دیگر هم داریم که ظاهراً همان است که در چهارماهگی به جنین ملحق می‌شود (ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ‌) و در زیارت جامعه هم داریم «خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ حَتَّى مَنَّ عَلَیْنَا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْكَرَ فِیهَا اسْمُهُ» این همان نوری است که اسم دارد و اسم‌گذاری روی فرزند بر روی اینکه کدام نور به جنین ملحق شود اثر دارد

۳. یک مسأله هم جرم نطفه است که از بین صلب (درون ستون فقرات) و ترائب (یعنی بین دو ران) ایجاد می‌شود، در خانم‌ها ظاهراً تخمک‌ها از همان ابتدای تولد زن با او هستند (حدود ۱۵۰۰۰۰ تا؟) و در تمام طول عمر او تخمک جدیدی تولید نمی‌شود و تخمک‌ها با ترشح هرمون‌های زنانگی یکی پس از دیگری بالغ شده و هر یک از آنها بین دو عادت ماهانه مصرف می‌شوند (برای اطلاعات بیشتر ر.ک. به این لینک ویکی)، اما در مرد اسپرم هربار جداگانه تولید می‌شود و اینطور که حقیر فهمیدم از آب نخاع (همان مغز نخاع که حرام است و اولین عضوی از بدن انسان است که ساخته می‌شود و نجس می‌باشد) درست می‌شود، بنابراین ایجاد اسپرم مربوط به تغذیه‌ی مرد است و جرم اسپرم از تغذیه‌ی مرد ریشه می‌گیرد، اما در مورد زن این تخمک‌ها در رحم مادر دختر ایجاد شده‌اند و مادر دختر هم بخشی از خلقت دخترش را از شوهرش که پدر دختر است می‌گیرد و بخشی را از رحم مادر خودش به همراه دارد، آن مادر هم باز بخشی از خلقت دخترش را از شوهرش می‌گیرد و بخشی را از باز مادرش و الی آخر ...، با این حساب هم پدر و هم مادر انتقال دهنده‌ی نسب هستند ... مادر تولید کننده‌ی نسب نیست ولی انتقال دهنده‌ی نسب هست ... این نکات شاید (و تنها شاید و تا بخشی از) احکام فقهی انتقال سیادت تنها از طریق پدر را توضیح بدهد :Gig:
اگر اشتباه نکنم با توجه به اینکه هم در اسپرم مرد و هم در تخمک زن اثر نسبی هم از پدر هم از مادر ایشان (یعنی هر چهار جدّ نطفه‌ای که قرار است ایجاد شود) وجود دارد پس احتمالاً نسب مورد نظر در اسلام که هم از پدر منتقل می‌شود و هم از مادر همان بحثی است که امروزه به عنوان ژنتیک دنبال می‌شود ... با این حال بین نسبی که از پدر منتقل می‌شود و نسبی که از مادر منتقل می‌شود اختلاف‌هایی هم وجود دارد (پدر مستقیماً نقش دارد و مادر نقش واسطه را دارد) که در برخی از احکام فقهی نیز می‌تواند اثرگذار باشد که این احکام در بحث احکام انتقال سیادت از پدر سید به فرزندان سید ظهور و بروز می‌یابد.


نکته‌ی دیگری که با این تعبیر نتیجه گیری می‌شود پاسخ به سؤالی اساسی است که مدتها ذهن حقیر را به خود درگیر کرده بود و آن اینکه اگر فرزندان آدم و حوّا علیهماالسلام با یکدیگر ازدواج نکردند (که ظاهراً نکردند) پس باید با زنان یا مردانی از جنس جنّ یا حوری ازدواج کرده باشند (چنانکه ظاهراً هم اینطور بوده است) و از این گذشته در شرع اسلام هم ازدواج انسان با جن جواز دارد (اگرچه احتیاط دارد) و این باعث می‌شود که فرزندان این ازدواج‌ها در نَسَبشان غیر از آدم و حوا سلام‌الله‌علیهما هم وارد شود ... تا پیش از این نمی‌دانستم اگر پدر از طایفه‌‌ی جن باشد با توجه به اینکه مادر از جنس انسان است و فرزندی که در رحم دارد هم لاجرم انسان خواهد شد پس چگونه نسب آن طفل را باز مطابق قرآن باید به حضرات آدم و حوّا سلام‌الله‌علیهما برسانم ... اما اکنون معلوم شد که فرزندان هر ازدواجی که یک طرفش انسان باشد به آن پدر و مادر اولیه علیهماالسلام برمی‌گردد اگرچه این نفی نسب‌های دیگر را برای انسان نمی‌کند ... (ولی طبق قرآن باید بکند؟ :Gig:)


با این حساب غذایی که رسول خدا صل‌الله‌علیه‌وآله از بهشت قبل از زناشویی خود تناول کردند و همچنین تمامی ائمه‌ی دیگر علیهم‌السلام هم قبل از زناشویی خود که به تولد امام بعدی ختم شود مشابه همین قصه را داشته‌اند می‌تواند به همین مسأله برگردانده شود که نطفه به تغذیه‌ی مرد بستگی دارد و همین مسأله هم توضیح می‌دهد که چرا فقط پدر لازم بوده است که چنین تغذیه‌ی خاصی را تناول نماید، در عوض برای مادر در حیم حمل و بعد از وضع حمل غذاهای بهشتی مهیا بوده است که لااقل در دو مورد به ما خبر رسیده است، یکی حضرت مریم سلام‌الله‌علیها که درخت خرمای خشکیده برایشان جوانه زد و خرمای تازه داد و یکی حضرت فاطمه‌‌بنت‌سعد علیها‌السلام که در داخل کعبه از غذاهای بهشتی بهره‌مند بودند ...

به نظر شما این مطالب جایی نیاز به اصلاح دارد؟
با تشکر از صبرتان :Gol:
یا علی

باسلام وتشکر .
1_ در باره سخن اول تان باید گفت :
جریان عالم به آن صورت که شما تصویر نموده اید پذریش دشوار است لذا از بزرگان معاصر مثل علامه طب طبایی و شاگرد ش تحلیل متفاوت از مسله دارد و گفته اند :

علامه طباطبایی معتقدند این آیه ناظر به وجود و حضور جمعی انسان‏ها در حضور خدا است؛ حضوری که غیبت در آن متصور نیست، گویی همه فرزندان آدم یک جا از پشت پدران گرفته شده، گرد هم جمع آمده‏اند و در برابر خدا حضور دارند. در این حالت هر انسانی خود را حضوری می‏یابد و یافته‏اش گواهی روشن بر وجود خدا و خداوندگاری او است، ولی قرار گرفتن انسان‏ها در گردونه زمان و تحولات جهان، آدمی را چنان مشغول و از خود بی خود می‏کند که از آن علم حضوری که به آفریدگار خود داشت، غافل می‏گردد.(1)
آیت الله جوادی آملی بعد از بررسی نظریات مفسران در آیه، دو احتمال را موجه دانسته‏اند:
أ) بیان تمثیلی: هر چند ظاهر آیه حاکی از گفت و گویی بین خدا و انسان و گرفتن اقرار است، ولی این آیه در مقام بیان واقع نیست، بلکه مقصود صرفاً تمثیل است.
خداوند در واقع از فرزندان آدم اقرار نگرفته، بلکه مراد آن است که گویا خداوند از همه انسان‏ها اقرار گرفته است. مسئله ربوبیت خدا و عبودیت انسان به قدری روشن است که گویا همه انسان‏ها گفتند «بلی». شیوه بیان این آیه بیان تمثیلی است مانند آیه یازدهم سوره فصلت که فرمود: «سپس آهنگ آفرینش آسمان کرد و آن بخاری بود، پس از آن به زمین فرمود: خواه یا ناخواه بیایید. آن دو گفتند: فرمان‏پذیر آمدیم»(2) آن دو گفتند با رغبت می‏آییم، در حالی که در واقع گفت و گویی بین خدا و آسمان و زمین واقع نشده است.
پس در آیه میثاق (عالم ذر) امر و نهی لفظی نیست، بلکه در حقیقت تمثیل است.
(3)
2_ آنچه در چهار ماهیگی به بدن انسان تلق می گیرد روح است وبرای همه انسانها است وربطی به مسله ائمه که در زیارت جامعه کبیره آمده ندارد .
3_ بر خلاف تصور شما در خصوص ازدواج فرزندان حضرت آدم- به یک اعتبار - دودیدگاه وجود دارد. ما هر دو نظر را به طور اجمال نقل می‏کنیم :
1- فرزندان آدم با هم ازدواج نموده اند ،این ازدواج اشکال ندارد، زیرا در آن زمان هنوز قانون تحریم ازدواج خواهر و برادر از طرف خداوند قرار داده نشده بود . چون راهی برای بقای نسل بشر غیر از این راه نبود، ازدواج آنان با یکدیگر صورت گرفته است.
دستگاه قانون گذاری از آن خداست: «ان الحکم الا للّه‏ ؛ هر گونه حکم راجع به خداست».(4). بر این اساس چه اشکال دارد که به طور موقت و از راه ضرورت، برای عده‏ای این گونه ازدواج در آن زمان بلا مانع و مباح باشد و برای دیگران عموما تحریم ابدی شود؟
علامه طباطبایی در توجیه این نظریه می‏فرماید: حکم ازدواج، یک حکم تشریعی و تابع مصالح و مفاسد است . حکم تکوینی نیست که قابل تغییر نباشد. ازاین ‏رو ممکن است که در ابتدای خلقت به خاطر ضرورت بقای نسل در جامعه محدود آن روز که فقط دو برادر و دو خواهر بودند، از جانب خدا حلال گردد . بعد که ضرورت برطرف شد، حکم حرمت بیاید .به جهت این که ادامه جواز ازدواج با توجه به گسترش نسل و ازدیاد برادران و خواهران موجب اشاعه فحشا و از بین رفتن غریزه عفت شود .(5)
طرفداران این نظریه از ظواهر قرآن برای خود دلیل می‏آورند که خداوند در آیه 1سوره نساء می‏فرماید:
«و بث منهما رجالاً کثیرا و نساءا ؛ از آن دو (آدم و حوا) مردان و زنان فراوانی در روی زمین منتشر ساخت». ظاهر این آیه می‏گوید که نسل بشر فقط به وسیله این دو تن به وجود آمده است، و اگر غیر از این دو در بقای نسل او دخالت داشتند، باید بفرماید: «و بث منهما و من غیرهما ؛به وسیله این دو و غیر آنان... ».(6)
2- در اين جا احتمال ديگرى نيز هست كه گفته شود: فرزندان آدم با بازماندگان انسان‏هاى پيشين ازدواج كرده‏اند ،زيرا طبق رواياتى آدم اولين انسان روى زمين نبوده، مطالعات علمى امروز نيز نشان مي دهد كه نوع انسان احتمالا از چند مليون سال قبل در كره زمين زندگى مي كرده، در حالى كه از تاريخ پيدايش آدم تا كنون زمان زيادى نمي گذرد، بايد قبول كنيم كه قبل از آدم انسان‏هاى ديگرى در زمين مي زيسته‏اند كه به هنگام پيدايش آدم در حال انقراض بوده‏اند، چه مانعى دارد كه فرزندان آدم با باقيمانده يكى از نسل‏هاى پيشين ازدواج كرده باشد؟ اين احتمال با ظاهر آيه فوق چندان سازگار نيست.(7)


[/HR]پی‌نوشت‌ها:
1. تفسیر المیزان، ج‏8، ص 455.
2. فصلت(41) آیه 16.
3. جوادی آملی، فطرت در قرآن، ص 123 - 126 و 135.
4. یوسف (12) آیه 40.
5. ترجمه تفسیر المیزان، سيد محمد باقر موسوى همدانى ،ج 4، ص217 دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ مدرسين ،قم‏ ،1374 ش‏ .
6.تفسیر نمونه،ناصر مکارم شیرازی ودیگران، ج3، ص246-247،دارالکتب الالسلامیه، تهران، 1353ش.
7. همان ،ص247.

خاتون عشق;571158 نوشت:
نقل قول:
باء;

سلام علیکم و رحمة الله،
ممنون بابت پاسخ خوبتان،
حقیر بعد از پاسخ‌های استاد بزرگوار و جناب ملاصدرا و روحانی بزرگوار دیگری که برای کامل جا افتادن مطلب برایم از ایشان هم کمک دریافت نموده بودم مسأله را طور دیگری فهمیده بودم، لطفاً ببینید آیا اشتباه می‌کنم؟
چند مطلب هستند که باید بینشان تفکیک قائل شد:
۱. نور وجودی همان است که نسب‌ها را تشکیل می‌دهد و ظاهراً عالم ذر برای ایشان بوده است، به حداقل سه دلیل روایی:

  • یکی اینکه خداوند بعد از اینکه انوار مقدس اهل بیت علیهم‌السلام را در پشت حضرت آدم علیه‌السلام قرار داد به فرشتگان دستور سجده داد،
  • و دیگر اینکه در جنگی معروف است که حضرت امیر علیه‌السلام وقتی به شخصی از طرف مخاصم می‌رسیدند ابتدا نگاهی در او می‌کردند و بعد برخی را می‌کشتند و برخی را رها می‌کردند، از ایشان علت را پرسیدند و ایشان فرمودند در صلب ایشان نگاه می‌کردم اگر در نسل ایشان تا قیامت نور شیعیانم نبود ایشان را می‌کشتم مگرنه زنده رها می‌کردم تا آن شیعه بتواند به دنیا بیاید
  • و نهایتاً اینکه در مورد عالم ذر برخی روایات اینطور روایت کرده‌اند که خداوند حضرت آدم علیه‌السلام را به خواب فرو برد (بیهوشی کامل :Gig:) و بعد پشت ایشان را گشود و ذرها از پشت ایشان بیرون آمدند و مخاطب خداوند قرار گرفته شدند (خود حضرت آدم علیه‌السلام مستقیماً مخاطب خداوند قرار گرفتند)
۲. یک نور دیگر هم داریم که ظاهراً همان است که در چهارماهگی به جنین ملحق می‌شود (ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ‌) و در زیارت جامعه هم داریم «خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ حَتَّى مَنَّ عَلَیْنَا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْكَرَ فِیهَا اسْمُهُ» این همان نوری است که اسم دارد و اسم‌گذاری روی فرزند بر روی اینکه کدام نور به جنین ملحق شود اثر دارد

۳. یک مسأله هم جرم نطفه است که از بین صلب (درون ستون فقرات) و ترائب (یعنی بین دو ران) ایجاد می‌شود، در خانم‌ها ظاهراً تخمک‌ها از همان ابتدای تولد زن با او هستند (حدود ۱۵۰۰۰۰ تا؟) و در تمام طول عمر او تخمک جدیدی تولید نمی‌شود و تخمک‌ها با ترشح هرمون‌های زنانگی یکی پس از دیگری بالغ شده و هر یک از آنها بین دو عادت ماهانه مصرف می‌شوند (برای اطلاعات بیشتر ر.ک. به این لینک ویکی)، اما در مرد اسپرم هربار جداگانه تولید می‌شود و اینطور که حقیر فهمیدم از آب نخاع (همان مغز نخاع که حرام است و اولین عضوی از بدن انسان است که ساخته می‌شود و نجس می‌باشد) درست می‌شود، بنابراین ایجاد اسپرم مربوط به تغذیه‌ی مرد است و جرم اسپرم از تغذیه‌ی مرد ریشه می‌گیرد، اما در مورد زن این تخمک‌ها در رحم مادر دختر ایجاد شده‌اند و مادر دختر هم بخشی از خلقت دخترش را از شوهرش که پدر دختر است می‌گیرد و بخشی را از رحم مادر خودش به همراه دارد، آن مادر هم باز بخشی از خلقت دخترش را از شوهرش می‌گیرد و بخشی را از باز مادرش و الی آخر ...، با این حساب هم پدر و هم مادر انتقال دهنده‌ی نسب هستند ... مادر تولید کننده‌ی نسب نیست ولی انتقال دهنده‌ی نسب هست ... این نکات شاید (و تنها شاید و تا بخشی از) احکام فقهی انتقال سیادت تنها از طریق پدر را توضیح بدهد

:Gig:اگر اشتباه نکنم با توجه به اینکه هم در اسپرم مرد و هم در تخمک زن اثر نسبی هم از پدر هم از مادر ایشان (یعنی هر چهار جدّ نطفه‌ای که قرار است ایجاد شود) وجود دارد پس احتمالاً نسب مورد نظر در اسلام که هم از پدر منتقل می‌شود و هم از مادر همان بحثی است که امروزه به عنوان ژنتیک دنبال می‌شود ... با این حال بین نسبی که از پدر منتقل می‌شود و نسبی که از مادر منتقل می‌شود اختلاف‌هایی هم وجود دارد (پدر مستقیماً نقش دارد و مادر نقش واسطه را دارد) که در برخی از احکام فقهی نیز می‌تواند اثرگذار باشد که این احکام در بحث احکام انتقال سیادت از پدر سید به فرزندان سید ظهور و بروز می‌یابد.


نکته‌ی دیگری که با این تعبیر نتیجه گیری می‌شود پاسخ به سؤالی اساسی است که مدتها ذهن حقیر را به خود درگیر کرده بود و آن اینکه اگر فرزندان آدم و حوّا علیهماالسلام با یکدیگر ازدواج نکردند (که ظاهراً نکردند) پس باید با زنان یا مردانی از جنس جنّ یا حوری ازدواج کرده باشند (چنانکه ظاهراً هم اینطور بوده است) و از این گذشته در شرع اسلام هم ازدواج انسان با جن جواز دارد (اگرچه احتیاط دارد) و این باعث می‌شود که فرزندان این ازدواج‌ها در نَسَبشان غیر از آدم و حوا سلام‌الله‌علیهما هم وارد شود ... تا پیش از این نمی‌دانستم اگر پدر از طایفه‌‌ی جن باشد با توجه به اینکه مادر از جنس انسان است و فرزندی که در رحم دارد هم لاجرم انسان خواهد شد پس چگونه نسب آن طفل را باز مطابق قرآن باید به حضرات آدم و حوّا سلام‌الله‌علیهما برسانم ... اما اکنون معلوم شد که فرزندان هر ازدواجی که یک طرفش انسان باشد به آن پدر و مادر اولیه علیهماالسلام برمی‌گردد اگرچه این نفی نسب‌های دیگر را برای انسان نمی‌کند ... (ولی طبق قرآن باید بکند؟ :Gig:)


با این حساب غذایی که رسول خدا صل‌الله‌علیه‌وآله از بهشت قبل از زناشویی خود تناول کردند و همچنین تمامی ائمه‌ی دیگر علیهم‌السلام هم قبل از زناشویی خود که به تولد امام بعدی ختم شود مشابه همین قصه را داشته‌اند می‌تواند به همین مسأله برگردانده شود که نطفه به تغذیه‌ی مرد بستگی دارد و همین مسأله هم توضیح می‌دهد که چرا فقط پدر لازم بوده است که چنین تغذیه‌ی خاصی را تناول نماید، در عوض برای مادر در حیم حمل و بعد از وضع حمل غذاهای بهشتی مهیا بوده است که لااقل در دو مورد به ما خبر رسیده است، یکی حضرت مریم سلام‌الله‌علیها که درخت خرمای خشکیده برایشان جوانه زد و خرمای تازه داد و یکی حضرت فاطمه‌‌بنت‌سعد علیها‌السلام که در داخل کعبه از غذاهای بهشتی بهره‌مند بودند ...

به نظر شما این مطالب جایی نیاز به اصلاح دارد؟
با تشکر از صبرتان :Gol:
یا علی

باسلام وتشکر .
1_ در باره سخن اول تان باید گفت :
جریان عالم به آن صورت که شما تصویر نموده اید پذریش دشوار است لذا از بزرگان معاصر مثل علامه طب طبایی و شاگرد ش تحلیل متفاوت از مسله دارد و گفته اند :

علامه طباطبایی معتقدند این آیه ناظر به وجود و حضور جمعی انسان‏ها در حضور خدا است؛ حضوری که غیبت در آن متصور نیست، گویی همه فرزندان آدم یک جا از پشت پدران گرفته شده، گرد هم جمع آمده‏اند و در برابر خدا حضور دارند. در این حالت هر انسانی خود را حضوری می‏یابد و یافته‏اش گواهی روشن بر وجود خدا و خداوندگاری او است، ولی قرار گرفتن انسان‏ها در گردونه زمان و تحولات جهان، آدمی را چنان مشغول و از خود بی خود می‏کند که از آن علم حضوری که به آفریدگار خود داشت، غافل می‏گردد.(1)
آیت الله جوادی آملی بعد از بررسی نظریات مفسران در آیه، دو احتمال را موجه دانسته‏اند:
أ) بیان تمثیلی: هر چند ظاهر آیه حاکی از گفت و گویی بین خدا و انسان و گرفتن اقرار است، ولی این آیه در مقام بیان واقع نیست، بلکه مقصود صرفاً تمثیل است.
خداوند در واقع از فرزندان آدم اقرار نگرفته، بلکه مراد آن است که گویا خداوند از همه انسان‏ها اقرار گرفته است. مسئله ربوبیت خدا و عبودیت انسان به قدری روشن است که گویا همه انسان‏ها گفتند «بلی». شیوه بیان این آیه بیان تمثیلی است مانند آیه یازدهم سوره فصلت که فرمود: «سپس آهنگ آفرینش آسمان کرد و آن بخاری بود، پس از آن به زمین فرمود: خواه یا ناخواه بیایید. آن دو گفتند: فرمان‏پذیر آمدیم»(2) آن دو گفتند با رغبت می‏آییم، در حالی که در واقع گفت و گویی بین خدا و آسمان و زمین واقع نشده است.
پس در آیه میثاق (عالم ذر) امر و نهی لفظی نیست، بلکه در حقیقت تمثیل است.
(3)

سلام علیکم و رحمة الله و برکاته
حرف علمای بزرگی که از ایشان یاد کرده‌اید حتماً از نظرات حقیر قابل اعتناتر هستند، ولی حقیر هنوز به علت کمی علمم نتوانسته‌ام با این نظریات قانع شوم، البته به زعم خودم دلایلی هم برای این امر دارم که اعتبارشان محدود به بین‌الجنبین خودم هست و نه بیشتر، با توجه به اینکه نه علم تفسیر دارم و نه علم تأویل و نه زبان عربی می‌دانم و نه علم حدیث دارم. در هر صورت حقیر قائل به تمثیلی بودن عالم ذر نیستم.
البته برخی بزرگان همینکه انسان فطرتی الهی دارد را برای پذیرش ولایت خداوند کافی دانسته‌اند و از طرف دیگر تا حقیر دیده‌ام تمثیلی گرفتن عالم ذر برای ایشان از آن جهت لازم به نظر می‌رسد که ایشان تمایل دارند خلقت انسان را به همان چهارماهگی جنین در رحم مادر نسبت بدهند و در این بین فقط اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام را استثناء می‌گیرند که تقدم خلقت ایشان بر تمامی موجودات دیگر قابل انکار نیست، دلیلشان هم برای این منظور استفاده‌ی خداوند از لفظ انشاء در مورد خلقت دیگر است که انشاء به خلقت دفعی اطلاق می‌گردد، تا حقیر فهمیده‌ام. اما حقیر دلایلی شخصی دارم که ماجرای «عالم ذر» تمثیلی نبوده و در عالم واقع رخ داده است و اثرش حتی در فقه ما هم وارد شده است، مثلاً در «استلام حجر» در طواف، یا در تعیین «حدود حرم» در اطراف مسجد‌الحرام، یا در اینکه چرا قبله‌ی ما در ظاهرِ نماز باید کعبه باشد اگرچه در باطن نماز باید برای هر کس دل او که حرم خداست قبله باشد (توجه قلبی شرط قبول نماز است اگر رو به قبله‌ی ظاهر بودن شرط صحت نماز است). همچنین اینکه عالم بزرگوار که حقیر خاک زیر پایشان هم نیستم حضرت آیت‌الله جوادی آملی فرمودند که خطاب خداوند به آسمان‌ و زمین که به سوی من بیایید هم تمثیلی است حقیر این را هم قبول ندارم چنانکه این خطاب رخ داده و ایشان اجابت کردند و آن روز همان روز جمعه بود که نام «جمعه» هم از جمع شدن ایشان گرفته شده است و درهمین روز جمع شدن هم از تمامی موجودات ساکن در آنها میثاق الست گرفته شده است و نماز جمعه هم برای همین منظور فرض شده است، :Gig:

[INDENT=2] الإختصاص، النص، ص: 129
[/INDENT]
يَا جَابِرُ لِمَ سُمِّيَتْ يَوْمُ الْجُمُعَةِ جُمُعَةً قَالَ قُلْتُ تُخْبِرُنِي جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ قَالَ أَ فَلَا أُخْبِرُكَ بِتَأْوِيلِهِ الْأَعْظَمِ قَالَ قُلْتُ بَلَى جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ قَالَ فَقَالَ يَا جَابِرُ سَمَّى اللَّهُ الْجُمُعَةَ جُمُعَةً لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَمَعَ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ وَ جَمِيعَ مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَ رَبُّنَا وَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ وَ الْبِحَارَ وَ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَ اللَّهُ فِي الْمِيثَاقِ فَأَخَذَ الْمِيثَاقَ مِنْهُمْ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ لِمُحَمَّدٍ ص بِالنُّبُوَّةِ وَ لِعَلِيٍّ ع بِالْوَلَايَةِ وَ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ قَالَ اللَّهُ لِلسَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ فَسَمَّى اللَّهُ ذَلِكَ الْيَوْمَ الْجُمُعَةَ لِجَمْعِهِ فِيهِ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ مِنْ يَوْمِكُمْ هَذَا الَّذِي جَمَعَكُمْ فِيهِ وَ الصَّلَاةُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يَعْنِي بِالصَّلَاةِ الْوَلَايَةَ وَ هِيَ الْوَلَايَةُ الْكُبْرَى فَفِي ذَلِكَ الْيَوْمِ أَتَتِ الرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْمَلَائِكَةُ وَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَ اللَّهُ وَ الثَّقَلَانِ الْجِنُّ وَ الْإِنْسُ وَ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِالتَّلْبِيَةِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَامْضُوا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذِكْرُ اللَّهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ يَعْنِي الْأَوَّلَ ذلِكُمْ يَعْنِي بَيْعَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ وَلَايَتُهُ خَيْرٌ لَكُمْ مِنْ بِيعَةِ الْأَوَّلِ وَ وَلَايَتِهِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ يَعْنِي بِيعَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ يَعْنِي بِالْأَرْضِ الْأَوْصِيَاءَ أَمَرَ اللَّهُ بِطَاعَتِهِمْ وَ وَلَايَتِهِمْ كَمَا أَمَرَ بِطَاعَةِ الرَّسُولِ وَ طَاعَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع كَنَّى اللَّهُ فِي ذَلِكَ عَنْ أَسْمَائِهِمْ فَسَمَّاهُمْ بِالْأَرْض‏


[INDENT=2]البرهان في تفسير القرآن، ج‏4، ص: 781[/INDENT]
... و قد سئل أبو الحسن الرضا (عليه السلام) عمن كلم الله لا من الجن و لا من الإنس، فقال: «السماوات و الأرض، في قوله تعالى: ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ».


خاتون عشق;571158 نوشت:


2_ آنچه در چهار ماهیگی به بدن انسان تلق می گیرد روح است وبرای همه انسانها است وربطی به مسله ائمه که در زیارت جامعه کبیره آمده ندارد .

خوب در همین مسأله هم بین علما اختلاف است، حقیر قائل به اینکه روح انسان در چهارماهگی جنین او خلق شده باشد نیستم، چنانکه در حدیث جنود عقل و جهل و بعد در توصیف روند آفرینش داریم که خلقت عقل و جهل هر دو مقدم بر وجود بسیاری از مخلوقات دیگر است تا چه برسد به چهارماهگی بدنشان در رحم مادرشان. جنود ایشان هم بعد از ایشان خلق شده‌اند و البته روایات زیادی این مطالب را توضیح می‌دهد، مثل حدیث طینت و مشابه‌های آن، علاوه بر اینکه خداوند در آسمان انوار اهل بیت علیهم‌السلام و شیعیان ایشان را به برخی نشان داده بوده است و این مطالب به نظر حقیر (که حدیث شناس نیستم) هم خیلی زیاد در احادیث تکرار شده‌اند و هم همگی یکدیگر را تأیید کرده و توضیح می‌دهند.

البته مطالب بیش از این است. مثلاً در بحث روی روح هم برخی علما نظرات خاصی دارند که توجه به آنها هم می‌تواند راهگشا باشد. مثلاً عالم بزرگواری را می‌شناسم که فرمودند عقل از آن نظر که به عالم غیرمجردات گره خورد و عقال شد عقل گفته شد و کثرت در ذیل آن شکل گرفت، اما همین وجود در سمت دیگرش که رو به عالم اسماء و صفات است از این عقال راحت است و به همین جهت روح گفته می‌شود، از این نظر روح اینطور نیست که برای هر موجودی جداگانه یک هویت متفاوت داشته باشد بلکه روح برای همه یکی است و در نتیجه آنچه که در ۴ ماهگی جنین رخ می‌دهد خلقت روح برای آن نیست بلکه الحاق روح به بدن است که به آن بدن هویت جدیدی می‌بخشد، یا توضیحی شبیه به این ... :Gig:

خاتون عشق;571158 نوشت:

3_ بر خلاف تصور شما در خصوص ازدواج فرزندان حضرت آدم- به یک اعتبار - دودیدگاه وجود دارد. ما هر دو نظر را به طور اجمال نقل می‏کنیم :
1- فرزندان آدم با هم ازدواج نموده اند ،این ازدواج اشکال ندارد، زیرا در آن زمان هنوز قانون تحریم ازدواج خواهر و برادر از طرف خداوند قرار داده نشده بود . چون راهی برای بقای نسل بشر غیر از این راه نبود، ازدواج آنان با یکدیگر صورت گرفته است.
دستگاه قانون گذاری از آن خداست: «ان الحکم الا للّه‏ ؛ هر گونه حکم راجع به خداست».(4). بر این اساس چه اشکال دارد که به طور موقت و از راه ضرورت، برای عده‏ای این گونه ازدواج در آن زمان بلا مانع و مباح باشد و برای دیگران عموما تحریم ابدی شود؟
علامه طباطبایی در توجیه این نظریه می‏فرماید: حکم ازدواج، یک حکم تشریعی و تابع مصالح و مفاسد است . حکم تکوینی نیست که قابل تغییر نباشد. ازاین ‏رو ممکن است که در ابتدای خلقت به خاطر ضرورت بقای نسل در جامعه محدود آن روز که فقط دو برادر و دو خواهر بودند، از جانب خدا حلال گردد . بعد که ضرورت برطرف شد، حکم حرمت بیاید .به جهت این که ادامه جواز ازدواج با توجه به گسترش نسل و ازدیاد برادران و خواهران موجب اشاعه فحشا و از بین رفتن غریزه عفت شود .(5)
طرفداران این نظریه از ظواهر قرآن برای خود دلیل می‏آورند که خداوند در آیه 1سوره نساء می‏فرماید:
«و بث منهما رجالاً کثیرا و نساءا ؛ از آن دو (آدم و حوا) مردان و زنان فراوانی در روی زمین منتشر ساخت». ظاهر این آیه می‏گوید که نسل بشر فقط به وسیله این دو تن به وجود آمده است، و اگر غیر از این دو در بقای نسل او دخالت داشتند، باید بفرماید: «و بث منهما و من غیرهما ؛به وسیله این دو و غیر آنان... ».(6)
2- در اين جا احتمال ديگرى نيز هست كه گفته شود: فرزندان آدم با بازماندگان انسان‏هاى پيشين ازدواج كرده‏اند ،زيرا طبق رواياتى آدم اولين انسان روى زمين نبوده، مطالعات علمى امروز نيز نشان مي دهد كه نوع انسان احتمالا از چند مليون سال قبل در كره زمين زندگى مي كرده، در حالى كه از تاريخ پيدايش آدم تا كنون زمان زيادى نمي گذرد، بايد قبول كنيم كه قبل از آدم انسان‏هاى ديگرى در زمين مي زيسته‏اند كه به هنگام پيدايش آدم در حال انقراض بوده‏اند، چه مانعى دارد كه فرزندان آدم با باقيمانده يكى از نسل‏هاى پيشين ازدواج كرده باشد؟ اين احتمال با ظاهر آيه فوق چندان سازگار نيست.(7)

بله درست است که چند روایت است و مدتها حقیر هم ترجیح می‌دادم آن احادیثی را ملاک فهم خود قرار دهم که در آنها از ازدواج فرزندان آدم و حوّا سلام‌الله‌علیهما با هم صحبت می‌کرده است و بحث اینکه خداوند از بعد از ایشان این حرمت را وضع نموده است، اما بعد دیدم که در فقه ما همین حالا هم اجازه‌ی ازدواج بین انس و جن داده شده است و چون خطاب خداوند در قرآن مخصوص یک دوره‌ی خاص نیست پس اینکه یکی از والدین غیر انسان باشد نباید مشکلی در اتصال نسب به حضرت آدم و حوا علیهماالسلام ایجاد نماید، چنانکه در این تاپیک هم علما توضیح دادند که نسب از هر دو طرف منتقل می‌شود و نه فقط از طریق پدر ... با این حساب الآن دیگر حقیر با خیال راحت روایتهایی را ملاک فهم خود قرار می‌دهم که در آنها ازدواج فرزندان آدم و حوّا علیهماالسلام را با یکدیگر حرام شمرده‌اند، چه آنکه وقتی راهی برای تکثیر نسل انسان وجود داشته باشد و ضرورتی نباشد خداوند هم خلاف حکمت خود قوانینش را نقض نمی‌کند ....
حالت سومی هم هست که ممکن است ولی به ذهن حقیر نمی‌رسد، و آن اینکه بتوان بین این احادیث به ظاهر متضاد را با یکدیگر جمع نمود. مشابه این ماجرا را در مورد خلقت حضرت حوّا سلام‌الله‌علیها دیده‌ام، روایاتی بودند که تصریح داشتند ایشان از دنده‌ی چپ حضرت آدم علیه‌السلام خلق شده‌اند، و روایاتی بوده‌اند که این را افترا نامیده‌اند و فرموده‌اند که اگر اینطور بود حضرت حوا سلام‌الله‌علیها بر حضرت آدم علیه‌السلام محرم می‌شد و ازدواجشان حرام می‌بود (مشابه ازدواج خواهر و برادر یا فرزندان با والدین) و در عوض فرموده‌اند که از اضافه‌ی خاک بدن حضرت آدم علیه‌السلام ایشان را خلق نموده‌اند، این دو حدیث هم به ظاهر متضاد می‌آیند ولی حدیث دیگری بود که بین آنها را به زیبایی جمع کرده بود و برخی احکام فقهی مانند نصف بوده دیه‌ی زن و ... را از آن نتیجه گرفته بود که حدیث را در تاپیک دیگری نقل کرده بودم الآن جزئیاتش را خاطرم نیست.

با تشکر،
یا علی

جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 2000x1956 پیکسل کلیک کنید

جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 2000x1807 پیکسل کلیک کنید

جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 2000x1807 پیکسل کلیک کنید

سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
جناب استاد صادق، می‌شود لطف کنید ببینید این متن چقدر اعتبار علمی دارد؟

عربی زبان آخرین و کاملترین و قدیمی‌ترین وحی است
[SPOILER]در سوره‌ی الرحمن «عَلَّمَ الْقُرْ‌آنَ» مقدم بر «خَلَقَ الْإِنسَانَ» آمده است که یعنی آموزش قرآن به رسول خداوند حتی از خلقت امیرمؤمنان علیه‌السلام قدیم‌تر بوده است و رسول خداوند صل‌الله‌علیه‌وآله مطابق زیارت‌نامه‌اشان «معدن‌الوحی» هستند و سایر اهل بیت علیهم‌السلام «مهبط‌الوحی» هستند
[/SPOILER]
و همچنین زبان خلقت است
[SPOILER]با توجه به اینکه بعد از خلقت اهل بیت علیهم‌السلام حروف اولین خلقت هستند و خلقت‌های بعدی توسط فعل کُن در عربی بوده است[/SPOILER]
و هر واژه‌ای که به هر مفهومی دلالت می‌کند خودش تعریف آن مفهوم است
[SPOILER]تعریف یعنی توصیفی که هم جامع باشد و هم مانع، یعنی هم کامل باشد و هم حدود وجودی موصوف خود را تعیین کند و به کمک آن بتوان میان این موصوف و چیزهای دیگر تفکیک قائل شد
[/SPOILER]
چنانکه اسم ذاتی (=تعریف) هر «مخلوقی» بر خود آن مخلوق مقدّم است.
درباره‌ی عبد هم همینطور است، عبد از سه حرف عین و باء و دال تشکیل شده است با ترتیبی که حتماً از روی ترجیحی وضع شده است. در روایات مبارکه هم داریم:

[INDENT=2] مصباح الشريعة، ص: ۷ و ۸
[/INDENT]
قَالَ الصَّادِقُ ع الْعُبُودِيَّةُ جَوْهَرٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّةُ فَمَا فُقِدَ مِنَ الْعُبُودِيَّةِ وُجِدَ فِي الرُّبُوبِيَّةِ وَ مَا خَفِيَ عَنِ الرُّبُوبِيَّةِ أُصِيبَ فِي الْعُبُودِيَّةِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ أَيْ مَوْجُودٌ فِي غَيْبَتِكَ وَ فِي حَضْرَتِكَ وَ تَفْسِيرُ الْعُبُودِيَّةِ بَذْلُ الْكُلِّ وَ سَبَبُ ذَلِكَ مَنْعُ النَّفْسِ عَمَّا تَهْوَى وَ حَمْلُهَا عَلَى مَا تَكْرَهُ وَ مِفْتَاحُ ذَلِكَ تَرْكُ الرَّاحَةِ وَ حُبُّ الْعُزْلَةِ وَ طَرِيقَةُ الِافْتِقَارِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى‏
قَالَ النَّبِيُّ ص اعْبُدِ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ وَ حُرُوفُ الْعَبْدِ ثَلَاثَةٌ ع ب د فَالْعَيْنُ عِلْمُهُ بِاللَّهِ وَ الْبَاءُ بَوْنُهُ عَمَّنْ سِوَاهُ وَ الدَّالُ دُنُوُّهُ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى بِلَا كَيْفٍ وَ لَا حِجَاب‏

با این توصیف اکنون مشخص است که اگرچه به صورت اصطلاحی و یا تکوینی همه‌ی مخلوقات بندگان خداوند هستند ولی برای موجودات مختار که بحث تشریع هم مطرح می‌گردد برخی از عبودیت خداوند بیرون شده و به صورتی باطل و بی‌بهره از حقیقت (مَجازاً) وارد در عبودیت طاغوت می‌گردند، علم ایشان به طاغوت (عین در عبودیت طاغوت) البته دیگر مرتبه‌ای از جهل است و انقطاع ایشان از غیر طاغوت هم فریب است و هیچ وجودی هرگز نمی‌تواند از خداوند منقطع گردد، به همین دلیل عبودیت طاغوت باطل است و حقیقتی ندارد، مَجاز است و فریب و دوری از معرفت حقیقی و در نتیجه حرمان، چه آنکه علم در ترتیب خلقت هم نخستین خلقت است و مقدمه‌ی هر فیض بعدی و صورت‌های دیگر رحمت خداوندی.
اما در میدان عبودیّت خداوند هم طبیعی است که تنها موجوداتی گوی سبقت را در عبودّیت از بقیه می‌ربایند که در علمشان نسبت به خداوند و انقطاعشان از غیر خداوند و قربشان به خداوند از سایر موجودات جلوتر یاشند ... بالاترین مقام در این عبودیت مقام «او ادنی» است که مخصوص رسول خداوند صل‌الله‌علیه‌وآله است و باقی موجودات اگر بخواهند در این راستا حرکتی کنند حداکثر تقربی که به حقیقت ممکن است برایشان تصور کرد مقام «او ادنی» است نسبت به رسول خدا ولی دیگر نه خود خداوند، در این بین آنکه گوی سبقت را از سایر خلق ربوده است امیر مؤمنان است علیه‌السلام که به منزله‌ی نفس پیامبر خدا صل‌الله‌علیه‌وآله هستند و برادر و وزیر ایشان، بعد سایر اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام،‌ پس از ایشان که جلودار السابقین‌السابقین هستند سایر بندگان خداوند هم موظفند به هرچه نزدیک‌تر شدن به رسول خدا و آنها که از هر کس دیگری به ایشان نزدیک‌ترند، یعنی اهل بیتشان علیهم‌السلام ... در این ترتیب شیعیان حقیقی دنباله‌روان اهل بیت علیهم‌السلام هستند و در پس آنها محبین اهل بیت و شیعیان ایشان قرار دارند ... اما در دوردست‌ها در عقب‌تر کسانی هستند که میل حرکت کردن و به پیش رفتن ندارند و یا پای رفتن ندارند و در نتیجه سکون را بر حرکت جوهری و تکاملی برگزیده‌اند یا خلقتشان اینطور بوده است که ثوابت مسیر باشند ... و در دوردست‌ها در پس آنها کسانی هستند که عبادت طاغوت را برگزیده‌اند و به سوی هدفی ناموجود و سراب‌گونه در جهت عکس در حرکتند ... حرکتی به سمت منفی‌بی‌نهایت، مدام بهره‌اشان از حقیقت وجود و فیوضات وجود و رحمت‌های خداوند کم و کمتر می‌شود، ایشان هرگز به انتهای راهی که در آن قرار گرفته‌اند نخواهند رسید و در انتهای راه ایشان جز «عدم» نیست و «عدم» بی‌بهر‌گی کامل از رحمت خداوندی است.

سؤال حقیر این است که آیا در مورد کافران انسی و جنّی که امکان این حرکت رو به عقب در دنیا برایشان فراهم شده است چنین حرکتی می‌تواند در جهنم نیز ادامه بیابد تا ایشان به عدم مطلق برسند و نیست و نابود گردند یا لاجرم در مرتبه‌ای دانیّ از وجود (بی‌بهرگی از حقّ و در واقع در نقطه‌ی مقابل عبودیّت) متوقف شده و در آن مرتبه ابدی می‌گردند؟ آیا مرگ در دنیا پایان راه ایشان به سمت سرابی است که در دنیا به سمتش بودند؟ آیا معیاری برای پاسخ دادن به این سؤالات داریم؟ آیا اینکه تمامی موجودات به صورت تکوینی و خارج از اراده‌ی خودشان بهره‌ای از عبودیّت خداوند دارند را می‌توان ملاک قرار داد که پس وجود ایشان هرگز به عدم منجر نخواهد شد و در نتیجه عذاب جهنم برایشان ابدی خواهد بود؟ آیا اگر جایی پیش از منفی‌بینهایت حرکت ایشان رو به عقب متوقف شود می‌توان انتظار داشت که عذابی محدود (غیر از ابد) برای تنبیه و بیدار کردن ایشان از اینکه مسیرشان در جهت اشتباه است کافی بوده و ایشان هم نهایتاً مانند سایر مخلوقان حرکت رو به جلو را اختیار کرده و پاک شده و بعد از زمانی بسیار بسیار زیاد نهایتاً به درجه‌ای از حقیقت برسند که رحمت ناشی از رحیمیت خداوند را هم بتوانند بشناسند و درک کنند؟ آیا بحث عقلی بر روی چنین امکان‌هایی می‌توانیم داشته باشیم؟

با تشکر از حلم و علم و رفقتان، :Gol:
یا علی

یا علی :Gol:

باء;571947 نوشت:
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
جناب استاد صادق، می‌شود لطف کنید ببینید این متن چقدر اعتبار علمی دارد؟
باسلام وتقدیر از شما عزیز .
انصافا زبان سئول وفکر عقول دارید یعنی هم خوب می فهمید وهم سوال های خوب مطرح می کنید .
انشا ء الله موفق باشید .

عربی زبان آخرین و کاملترین و قدیمی‌ترین وحی است
[SPOILER]در سوره‌ی الرحمن «عَلَّمَ الْقُرْ‌آنَ» مقدم بر «خَلَقَ الْإِنسَانَ» آمده است که یعنی آموزش قرآن به رسول خداوند حتی از خلقت امیرمؤمنان علیه‌السلام قدیم‌تر بوده است و رسول خداوند صل‌الله‌علیه‌وآله مطابق زیارت‌نامه‌اشان «معدن‌الوحی» هستند و سایر اهل بیت علیهم‌السلام «مهبط‌الوحی» هستند
[/SPOILER]
اولا _بر داشت عارفانه تان از این آیه با مفهوم ومنطوق آیه فاصله کمی طولانی است .
ثانیا_ امیر مومنان ع به لحاظ این نشئه که در کلام شما آمده تاخر زمانی از قران ندارد بلکه پیامبر وعلی در واقع یک نور اند

رسول خدا(ص) فرمود:
«خداوند مرا از حضرت نور خود آفرید . از نور من علی را خلق کرد. از نور علی فاطمه را خلق نمود . از من و علی و فاطمه، حسن و حسین را آفرید، آن گاه از صلب حسین نُه امام دیگر خلق کرد . همه پیش ازاین که خداوند آسمان و زمین و فرشتگان و آدمیان را بیافریند ،در مقام علم الهی به صورت نوری بودیم و او را تسبیح می‌نمودیم». (. پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، ص 202، مؤسسه آثار امام خمینی 1386ش.)

[SPOILER]با توجه به اینکه بعد از خلقت اهل بیت علیهم‌السلام حروف اولین خلقت هستند و خلقت‌های بعدی توسط فعل کُن در عربی بوده است[/SPOILER]
و هر واژه‌ای که به هر مفهومی دلالت می‌کند خودش تعریف آن مفهوم است
[SPOILER]تعریف یعنی توصیفی که هم جامع باشد و هم مانع، یعنی هم کامل باشد و هم حدود وجودی موصوف خود را تعیین کند و به کمک آن بتوان میان این موصوف و چیزهای دیگر تفکیک قائل شد
[/SPOILER]
چنانکه اسم ذاتی (=تعریف) هر «مخلوقی» بر خود آن مخلوق مقدّم است.
درباره‌ی عبد هم همینطور است، عبد از سه حرف عین و باء و دال تشکیل شده است با ترتیبی که حتماً از روی ترجیحی وضع شده است. در روایات مبارکه هم داریم:
[INDENT=2] مصباح الشريعة، ص: ۷ و ۸
[/INDENT]
قَالَ الصَّادِقُ ع الْعُبُودِيَّةُ جَوْهَرٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّةُ فَمَا فُقِدَ مِنَ الْعُبُودِيَّةِ وُجِدَ فِي الرُّبُوبِيَّةِ وَ مَا خَفِيَ عَنِ الرُّبُوبِيَّةِ أُصِيبَ فِي الْعُبُودِيَّةِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ أَيْ مَوْجُودٌ فِي غَيْبَتِكَ وَ فِي حَضْرَتِكَ وَ تَفْسِيرُ الْعُبُودِيَّةِ بَذْلُ الْكُلِّ وَ سَبَبُ ذَلِكَ مَنْعُ النَّفْسِ عَمَّا تَهْوَى وَ حَمْلُهَا عَلَى مَا تَكْرَهُ وَ مِفْتَاحُ ذَلِكَ تَرْكُ الرَّاحَةِ وَ حُبُّ الْعُزْلَةِ وَ طَرِيقَةُ الِافْتِقَارِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى‏
قَالَ النَّبِيُّ ص اعْبُدِ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ وَ حُرُوفُ الْعَبْدِ ثَلَاثَةٌ ع ب د فَالْعَيْنُ عِلْمُهُ بِاللَّهِ وَ الْبَاءُ بَوْنُهُ عَمَّنْ سِوَاهُ وَ الدَّالُ دُنُوُّهُ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى بِلَا كَيْفٍ وَ لَا حِجَاب‏

با این توصیف اکنون مشخص است که اگرچه به صورت اصطلاحی و یا تکوینی همه‌ی مخلوقات بندگان خداوند هستند ولی برای موجودات مختار که بحث تشریع هم مطرح می‌گردد برخی از عبودیت خداوند بیرون شده و به صورتی باطل و بی‌بهره از حقیقت (مَجازاً) وارد در عبودیت طاغوت می‌گردند، علم ایشان به طاغوت (عین در عبودیت طاغوت) البته دیگر مرتبه‌ای از جهل است و انقطاع ایشان از غیر طاغوت هم فریب است و هیچ وجودی هرگز نمی‌تواند از خداوند منقطع گردد، به همین دلیل عبودیت طاغوت باطل است و حقیقتی ندارد، مَجاز است و فریب و دوری از معرفت حقیقی و در نتیجه حرمان، چه آنکه علم در ترتیب خلقت هم نخستین خلقت است و مقدمه‌ی هر فیض بعدی و صورت‌های دیگر رحمت خداوندی.
اما در میدان عبودیّت خداوند هم طبیعی است که تنها موجوداتی گوی سبقت را در عبودّیت از بقیه می‌ربایند که در علمشان نسبت به خداوند و انقطاعشان از غیر خداوند و قربشان به خداوند از سایر موجودات جلوتر یاشند ... بالاترین مقام در این عبودیت مقام «او ادنی» است که مخصوص رسول خداوند صل‌الله‌علیه‌وآله است و باقی موجودات اگر بخواهند در این راستا حرکتی کنند حداکثر تقربی که به حقیقت ممکن است برایشان تصور کرد مقام «او ادنی» است نسبت به رسول خدا ولی دیگر نه خود خداوند، در این بین آنکه گوی سبقت را از سایر خلق ربوده است امیر مؤمنان است علیه‌السلام که به منزله‌ی نفس پیامبر خدا صل‌الله‌علیه‌وآله هستند و برادر و وزیر ایشان، بعد سایر اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام،‌ پس از ایشان که جلودار السابقین‌السابقین هستند سایر بندگان خداوند هم موظفند به هرچه نزدیک‌تر شدن به رسول خدا و آنها که از هر کس دیگری به ایشان نزدیک‌ترند، یعنی اهل بیتشان علیهم‌السلام ... در این ترتیب شیعیان حقیقی دنباله‌روان اهل بیت علیهم‌السلام هستند و در پس آنها محبین اهل بیت و شیعیان ایشان قرار دارند ... اما در دوردست‌ها در عقب‌تر کسانی هستند که میل حرکت کردن و به پیش رفتن ندارند و یا پای رفتن ندارند و در نتیجه سکون را بر حرکت جوهری و تکاملی برگزیده‌اند یا خلقتشان اینطور بوده است که ثوابت مسیر باشند ... و در دوردست‌ها در پس آنها کسانی هستند که عبادت طاغوت را برگزیده‌اند و به سوی هدفی ناموجود و سراب‌گونه در جهت عکس در حرکتند ... حرکتی به سمت منفی‌بی‌نهایت، مدام بهره‌اشان از حقیقت وجود و فیوضات وجود و رحمت‌های خداوند کم و کمتر می‌شود، ایشان هرگز به انتهای راهی که در آن قرار گرفته‌اند نخواهند رسید و در انتهای راه ایشان جز «عدم» نیست و «عدم» بی‌بهر‌گی کامل از رحمت خداوندی است.

سؤال حقیر این است که آیا در مورد کافران انسی و جنّی که امکان این حرکت رو به عقب در دنیا برایشان فراهم شده است چنین حرکتی می‌تواند در جهنم نیز ادامه بیابد تا ایشان به عدم مطلق برسند و نیست و نابود گردند یا لاجرم در مرتبه‌ای دانیّ از وجود (بی‌بهرگی از حقّ و در واقع در نقطه‌ی مقابل عبودیّت) متوقف شده و در آن مرتبه ابدی می‌گردند؟ آیا مرگ در دنیا پایان راه ایشان به سمت سرابی است که در دنیا به سمتش بودند؟ آیا معیاری برای پاسخ دادن به این سؤالات داریم؟ آیا اینکه تمامی موجودات به صورت تکوینی و خارج از اراده‌ی خودشان بهره‌ای از عبودیّت خداوند دارند را می‌توان ملاک قرار داد که پس وجود ایشان هرگز به عدم منجر نخواهد شد و در نتیجه عذاب جهنم برایشان ابدی خواهد بود؟ آیا اگر جایی پیش از منفی‌بینهایت حرکت ایشان رو به عقب متوقف شود می‌توان انتظار داشت که عذابی محدود (غیر از ابد) برای تنبیه و بیدار کردن ایشان از اینکه مسیرشان در جهت اشتباه است کافی بوده و ایشان هم نهایتاً مانند سایر مخلوقان حرکت رو به جلو را اختیار کرده و پاک شده و بعد از زمانی بسیار بسیار زیاد نهایتاً به درجه‌ای از حقیقت برسند که رحمت ناشی از رحیمیت خداوند را هم بتوانند بشناسند و درک کنند؟ آیا بحث عقلی بر روی چنین امکان‌هایی می‌توانیم داشته باشیم؟

با تشکر از حلم و علم و رفقتان، :Gol:
یا علی

یا علی :Gol:


در باره فراز اخر پرسش باید گفت :
اولا _هیچگاه موجود معدوم مطلق نمی شود یعنی موجودات (مخلوقات)گرچه ازلی نیستند، ولی ابدی ممکن است باشد، یعنی وقتی وجود یافتند، نابود و معدوم نمی‌شوند، بلکه پیوسته در حال تبدیل و انتقال از یک نشئه به نشئه دیگراند. بالاخره چون قطرات در هستی بی‌کران الهی محو و فانی می‌شوند، نه این که معدوم و نابود شوند.
انسان وقتی از خداوند فیض وجود دریافت کرد و موجود شد ،هیچ‌گاه معدوم و نابود نمی‌شود، بلکه با مرگ از نشئه دنیا به عالم دیگر منتقل می‌شود، پس به یک معنا ابدی است ،ولی ابدیت او ذاتی نیست بلکه بالغیر است، یعنی در پرتوی وجود مطلق به عنوان فیض فعلی خداوند وجودش استمرار دارد، گرچه عوالم ونشئه‌های او تغییر می‌کند و از یک نشئه به نشئه دیگر منتقل می‌شود.
وجهنم اخرین منزلگاه ابدی کفار معاند است .
ثانیا_ به طور کلی آخرین منزلگاه بشر در سیر عالم وجود، بهشت یا جهنم است. آنان که وارد بهشت می شود، همیشه و جاودان در آن جا زندگی می کنند و در نعمت به سر می برند اما آنان که به جهنم می روند، دو دسته هستند:
یک دسته مدتی در آن جا مجازات می شوند و وقتی حساب شان پاک شد، از جهنم بیرون می آیند و وارد بهشت می شوند.
دسته دیگر از جهنمیان برای همیشه در آن جا می مانند و جایگاه ابدی آنان دوزخ است.
از منابع اسلامی استفاده می شود که عموم افراد پاک و با ایمان، در بهشت جاودانه خواهند بود . برخی از گناهکاران (که وجود آن ها غرق در کفر و انکار و گناه و تجاوز شده است) برای همیشه در مجازات و عذاب دوزخ می مانند.
به تعبیر قرآن کریم "بلی من کسب سیئةً و احاطتْ به خطیئتُه فإولئک اصحاب النّارهم فیها خالدون؛(1) آری کسی که مرتکب گناهی گردد و آثار آن تمام وجود او را احاطه کند، چنین کسی اهل دوزخ است و جاودانه در آن خواهد ماند".
از دیدگاه شیعه خلود در جهنم فقط برای کفّار و مشرکین و منکرین خدا و قیامت و انبیا است. مسلمان و مؤمن ولو این که مرتکب کبایر شده باشد ،دائماً در جهنم نمی‏ماند، بلکه پس از چشیدن عذاب به جهت گناهان خود بالاخره نجات پیدا می‏کند و اهل بهشت می‏شود، بسیاری از پیروان سایر ادیان نیز در این گروه قرار دارند. امّا در مورد کفّار که چگونه ممکن است آن‏ها مثلاً هشتاد سال عمر بکنند، امّا تا ابد در جهنم بسوزند؟ باید گفته شود: مجازات و کیفرها سه گونه است:
1- مجازات قراردادی، همان کیفرها و مقرّرات جزیی است که در جوامع بشری قانون گذاران الهی یا غیر الهی وضع می‏کنند، مثل حدّ شراب خوار، دزد، قاتل و... .
در این گونه مجازات همه گفته‏اند باید بین جرم و کیفر تناسب وجود داشته باشد.
چنان که در اسلام چنین چیزی ملاحظه شده است. بین مجازات زناکاری که زن دارد و کسی که زن ندارد، تفاوت وجود دارد. بین کسی که بار اول دزدی کرد یا چیزی را خارج از صندوق و انبار در بسته دزدیده و کسی که دزد حرفه‏ای است، یا با شکستن صندوق و انبار چیزی را دزدیده است، تفاوت وجود دارد و... .
2- مجازاتی که با عمل رابطه تکوینی یا علت و معلولی دارد، مثلاً بین خوردن سمّ و مسموم شدن رابطه تکوینی وجود دارد، چه شخص بداند و چه نداند، بچه باشد یا بزرگ، گناهکار باشد یا بی گناه،... فرقی نمی‏کند، هر کسی بخورد، مسموم می‏شود، در این جا تناسب وجود ندارد و احدی هم اعتراض نمی‏کند که این چه ظلمی است در حق بچه یا بیگناه و....
3- مجازاتی که تجسم و عینیّت یافتن جرم و گناه است، در قرآن آمده است: آنانی که اموال یتیمان را از راه ظلم و غیر شرعی می‏خورند ، در واقع آتش در شکم خود وارد می‏کنند.(2) یعنی مال یتیم به صورت آتش در می‏آید. سایر گناهان چنین است.(3)
در این نوع از مجازات هم تناسب بین جرم و کیفر لازم نیست، چون در حقیقت کیفری از طرف خداوند وضع نشده است، بلکه خود عمل شخص تجسم پیدا می‏کند و به این شکل در می‏آید.
کفر و شرک به خدا که ریشه‏ای نفسانی دارد و روان انسان را در تاریکی مطلق قرار می‏دهد ،در سرای دیگر تجسم عینی و اخروی آن رنگ ابدیت را دارد و مایه کیفر دائمی می‏شود. کسی که تمام عمرش گناه بوده، این گناه در وجود او رنگ ابدیت و همیشگی خورده است . تجسم آن نیز در آخرت به همین صورت ابدی خواهد بود.
به عبارت دیگر : چون انسان موجودی جاودانه است ،آن کس که تمام وجودش را کفر فرا گرفته ، اگر چه در زمانی محدود بوده، اما با خصیصه ابدی این موجود، رنگ ابدیت به خود گرفته و تجسم آن جز دوزخ ابدی نخواهد بود.
در مورد گناهان هم می‏شود گفت: گرچه گناه در دوران محدود انجام گرفته است، امّا اگر تمام وجود انسان را پر کرده باشد و ذره ای خیر در وجود این انسان نباشد ، گناه مبدأ تولید و پیدایش رنج و عذاب همیشگی در سرای دیگر می‏گردد.(4) پس کفار معاند تا ابد در جهنم است نه راه باز گشت دارند ونه را به عدم مطلق .

پی نوشت‏ها:
1. بقره (2) آیه 81.
2. نساء (4) آیه 10.
3. مجموعه آثار، ج 1، ص 225.
4. اقتباس از منشور جاوید، ج 9، از ص 400 به بعد.

صادق;572050 نوشت:
هیچگاه موجود معدوم مطلق نمی شود یعنی موجودات (مخلوقات)گرچه ازلی نیستند، ولی ابدی ممکن است باشد، یعنی وقتی وجود یافتند، نابود و معدوم نمی‌شوند، بلکه پیوسته در حال تبدیل و انتقال از یک نشئه به نشئه دیگراند. بالاخره چون قطرات در هستی بی‌کران الهی محو و فانی می‌شوند، نه این که معدوم و نابود شوند.

سلام علیکم استاد عزیزم،
ممنونم از توضیحاتتان، می‌شود به عنوان آخرین پرسش بخش قرمز شده از فرمایشاتتان در بالا را هم کمی توضیح دهید، اینکه بین فنا شدن در خداوند و معدوم شدن چه تفاوتی است؟ وقتی اثری از منیّت و هویّت شخصی در کسی نماند آیا لزومی ندارد که هویت او عدم شده باشد؟ کثرت بدون استقلال در هویت اجزاء آیا ممکن است؟ واحد مرکب در مقابل واحد بسیط آیا تعبیر درستی است؟
[SPOILER] دیگر اینکه آیا این فنا شدن حتی برای جهنمیان ابدی هم رخ خواهد داد؟ سایر موجودات مانند حیوانات و جمادات چطور؟ یعنی آیا زمانی می‌رسد که تمام عالم وجود فانی فی الله شده و بساط عالم به کل برچیده شود؟[/SPOILER]
با تشکر :Gol:
ان شاء الله در پناه خداوند باشید
یا علی

باء;572075 نوشت:

سلام علیکم استاد عزیزم،
ممنونم از توضیحاتتان، می‌شود به عنوان آخرین پرسش بخش قرمز شده از فرمایشاتتان در بالا را هم کمی توضیح دهید، اینکه بین فنا شدن در خداوند و معدوم شدن چه تفاوتی است؟ وقتی اثری از منیّت و هویّت شخصی در کسی نماند آیا لزومی ندارد که هویت او عدم شده باشد؟ کثرت بدون استقلال در هویت اجزاء آیا ممکن است؟ واحد مرکب در مقابل واحد بسیط آیا تعبیر درستی است؟
[SPOILER] دیگر اینکه آیا این فنا شدن حتی برای جهنمیان ابدی هم رخ خواهد داد؟ سایر موجودات مانند حیوانات و جمادات چطور؟ یعنی آیا زمانی می‌رسد که تمام عالم وجود فانی فی الله شده و بساط عالم به کل برچیده شود؟[/SPOILER]
با تشکر :Gol:
ان شاء الله در پناه خداوند باشید
یا علی


باسلام وتشکر .
برای تقریب به ذهن :
وقتی یک قطره وارد دریای بی کران شود این قطره در آن دریا فانی شده ونه نابود .
یا مثلا وقتی خورشید فروزان طلوع نمود همه اجرام نیر گویا محو وفانی در نور خورشید می گردد نه این که نا بود شود .
انعدام نابودی ونیستی هیچ شدن است در مقابل وجود وبود .
است انسان با مرگ وفرایند بعد از آن در واقع هستی شان محودر وجود نا متناهی حق می شود .
نه اینکه نابود گردد .
درک این مسله کمی دقت لازم دارد باتحلیل مرگ فرشتگان شاید این نکته قابل درک گردد مثلا :
گرچه حسب ظاهر آنچه از مرگ فهمیده می‌شود، جدایی روح از جسد است(1) ولی به نظر می‌رسد مرگ هر چیز به حسب خودش و متناسب ساختار وجودی اوست ،مثلاً مرگ آدمیان از طریق فاصله گرفتن روح از بدن حاصل می‌شود، هم چنین سایر جانداران، ولی مرگ فرشتگان چنین نیست ،چون منزّه از بدن‌اند و موجودات مجرد هستند.
از این رو مرگ آنان یقیناً از مرگ جانداران مثل انسان و حیوانات متفاوت است.
قرآن فرمود:
«کل شیء هالک إلا وجهه و له الحکم و إلیه ترجعون؛(2) جز ذات او همه چیز نابود شونده است، فرمان از آن اوست و به سوی او بازگردانیده می‌شوید».
از این اصل کلی مرگ همگان حتى فرشتگان مقرب به خوبی معلوم می‌شود. اما نحوة مرگ آنان برای کسی معلوم نیست، چون در آموزه‌های وحیانی در این باره چیزی بیان نشده است.
اما بر اساس این قاعده که مرگ هر موجودی متناسب با ساختار وجود خود اوست، شاید مرگ فرشتگان به مفهوم محو و فنای هستی آنان در نور عظمت و جلال و شوکت هستی بی‌کران حق تعالى باشد. آنان در قیامت با دمیده شدن صور مانند قطرات در دریای بی‌کران نامتناهی حق فانی خواهند شد. به گفتة سعدی:
چو سلطان عزت عَلَم بر کشد :Gol: جهان سر به جیب عدم در کشد(3)
مراد از این عدم همان فنا است ونه نابودی وگرنه کلمه جیب معنا ندارد .
بنابراین نحوة مرگ فرشتگان جز این که بگوییم فنای هستی آنان در هستی بی‌کران حق و محو قطرات وجود آن ها در دریای بی‌کران هستی خداوند است، چیزی دیگری را به آسانی نمی‌توان گفت. چه این که مرگ ارواح نیز نظیر مرگ فرشتگان درکش آسان نخواهد بود،ولی اصل فنای آنان در پیشگاه هستی بی کران حق مطرح است، گرچه نحوه آن فنا برای ما قابل درک نیست
نکته دیگر این که همه حتی اهل جهنم در واقع فانی در هستی حق می شوند ولی آنها در اسم قهار منقیم فانی ومحو می شوند که مظهر آن جهنم است لذا فرمود :
لمن الملک الیوم ؟
لله الوحد القهار .
کل شی هالک الا وجهه .
همه ما سوی الله هستی شان محو در هستی بی کران حق می شود وجز او هیچ موجودی نخواهد بود . همه محو وفانی می شوند ونه معدوم .

پی‌نوشت‌ها:
1. المیزان، ج 17، ص 444.
2. قصص (28) آیه 88.
3. بوستان سعدی، نشر دوستان تهران 1370 ش، باب 3، ص 90.

[="Tahoma"][="Navy"]بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم
به به ماشاءالله جناب owari ، حسابی با جناب صادق گفتان میکنند.
هر دو عزیز عجب صبر و حوصله ای دارند ، ادم لذت میبره :Nishkhand:
ان شاءالله همه کاربران فعال این تاپیک ، سلامت و صبور باشند.
یا علی مدد..[/]

بسم الله الرحمن الرحیم

با عرض سلام خدمت شما

باء;570892 نوشت:

می‌توان گفت که تک‌تک ذرات آسمان‌ها (هر قطعه‌ی آسمان در قرآن به صورت ابرمانند برشمرده شده است: «وَإِن يَرَ‌وْا كِسْفًا مِّنَ السَّمَاءِ سَاقِطًا يَقُولُوا سَحَابٌ مَّرْ‌كُومٌ»)

و با عرض معذرت برداشت شما از آیه شریفه صحیح نیست.

آیه از قول کافران است ومیفرماید:

و اگر پاره‏ سنگى را در حال سقوط از آسمان ببينند مى‏ گويند این ابرى متراكم است.منظور از این پاره سنگ همان عذابی است که بر ایشان نازل میشود.

«آنها چنان لجوجند كه اگر با چشم خود ببينند قطعه اى از سنگهاى آسمانى به عنوان عذاب الهى سقوط مى كند مى گويند: اشتباه مى كنيد، اين سنگ نيست ، اين ابر متراكم است كه بر زمين فرو مى ريزد»! (و ان يروا كسفا من السماء ساقطا يقولوا سحاب مركوم ). تفسير نمونه جلد ۲۲ صفحه ۴۶۳

باء;570849 نوشت:
و نهایتاً اینکه در مورد عالم ذر برخی روایات اینطور روایت کرده‌اند که خداوند حضرت آدم علیه‌السلام را به خواب فرو برد (بیهوشی کامل :Gig:) و بعد پشت ایشان را گشود و ذرها از پشت ایشان بیرون آمدند و مخاطب خداوند قرار گرفته شدند (خود حضرت آدم علیه‌السلام مستقیماً مخاطب خداوند قرار گرفتند)

این روایات صحیح نیستند چون میثاقی که خدای متعال از انسانها گرفته است برمیگردد به زمانی که ایشان را از پشت پدرانشان بیرون آورد .

میفرماید: واذ اخذ ربک من بنی ادم من ظهورهم

ضمیر در ظهورهم بر میگردد به بنی ادم . یعنی: و هنگامى كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذريّه آنان را برگرفت ...


باء;570849 نوشت:

۲. یک نور دیگر هم داریم که ظاهراً همان است که در چهارماهگی به جنین ملحق می‌شود (ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ‌) و در زیارت جامعه هم داریم «خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ حَتَّى مَنَّ عَلَیْنَا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْكَرَ فِیهَا اسْمُهُ» این همان نوری است که اسم دارد و اسم‌گذاری روی فرزند بر روی اینکه کدام نور به جنین ملحق شود اثر دارد

نخست‌ آفريدۀ خدا، حقيقت‌ محمّديّه‌ است‌

[h=2]نخست‌ آفريدۀ خدا، حقيقت‌ محمّديّه‌ است‌ [/h] و شيخ‌ نجم‌ الدّين‌ رازي‌ گويد:» بدانك‌ مبدأ مخلوقات‌ و موجودات‌، ارواح‌ انساني‌ بود؛ و مبدأ ارواح‌ انساني‌ روح‌ پاك‌ محمّدي‌ بود عليه‌ الصّلوة‌ والسّلام‌، چنانك‌ فرمود: أَوَّلُ ما خَلَقَ اللَهُ تَعَالَي‌ رُوحِي‌، و در روايتي‌ ديگر: نُورِي‌. چون‌ خواجه‌ عليه‌ الصّلوة‌ و السّلام‌ زبده‌ و خلاصۀ موجودات‌ و ثمرۀ شجرۀ كائنات‌ بود كه‌ لَوْلَاكَ لَمَا خَلَقْتُ الافْلَاكَ؛ مبدأ موجودات‌ هم‌ او آمد و جز چنين‌ نبايد كه‌ باشد، زيرا كه‌ آفرينش‌ بر مثال‌ شجره‌ايست‌ و خواجه‌ عليه‌الصّلوة‌ و السّلام‌ ثمرۀ آن‌ شجره‌؛ و شجره‌ به‌ حقيقت‌ از تخم‌ ثمره‌ باشد. 27 و در جاي‌ دگر گويد:» لطيفه‌اي‌ سخت‌ غريب‌ روي‌ مي‌نمايد؛ آنك‌ خواجه‌ عليه‌ الصّلوة‌ و السّلام‌ فرمود: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْقَلَمُ، أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ العَقْلُ، أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ رُوحِي‌؛ هر سه‌ راست‌ است‌ و هر سه‌ يكي‌ است‌، و


[/HR]
ص 57
بسيار خلق‌ در اين‌ سرگردانند تا اين‌ چگونه‌ است‌؟ آنچ‌ فرمود: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْقَلَمُ، آن‌ قلم‌ نه‌ قلم‌ ماست‌، قلم‌ خداست‌ و قلم‌ خداي‌ مناسب‌ عظمت‌ و جلال‌ او باشد؛ و آن‌ روح‌ پاك‌ محمّدي‌ است‌ و نور او. آنوقت‌ كه‌ حقّ تعالي‌ آن‌ روح‌ را بيافريد و به‌ نظر محبّت‌ بدو نگريست‌، حيا بر وي‌ غالب‌ شد. روح‌ از حيا شَقّ يافت‌، عقل‌ يكي‌ شِقّ او آمد.

کتاب الله شناسی

باء;570849 نوشت:


نکته‌ی دیگری که با این تعبیر نتیجه گیری می‌شود پاسخ به سؤالی اساسی است که مدتها ذهن حقیر را به خود درگیر کرده بود و آن اینکه اگر فرزندان آدم و حوّا علیهماالسلام با یکدیگر ازدواج نکردند (که ظاهراً نکردند) پس باید با زنان یا مردانی از جنس جنّ یا حوری ازدواج کرده باشند (چنانکه ظاهراً هم اینطور بوده است) و از این گذشته در شرع اسلام هم ازدواج انسان با جن جواز دارد (اگرچه احتیاط دارد) و این باعث می‌شود که فرزندان این ازدواج‌ها در نَسَبشان غیر از آدم و حوا سلام‌الله‌علیهما هم وارد شود ... تا پیش از این نمی‌دانستم اگر پدر از طایفه‌‌ی جن باشد با توجه به اینکه مادر از جنس انسان است و فرزندی که در رحم دارد هم لاجرم انسان خواهد شد پس چگونه نسب آن طفل را باز مطابق قرآن باید به حضرات آدم و حوّا سلام‌الله‌علیهما برسانم ... اما اکنون معلوم شد که فرزندان هر ازدواجی که یک طرفش انسان باشد به آن پدر و مادر اولیه علیهماالسلام برمی‌گردد اگرچه این نفی نسب‌های دیگر را برای انسان نمی‌کند ... (ولی طبق قرآن باید بکند؟
:Gig:)


چنین چیزی اگر حقیقت داشته باشد همیشه فرزندشان ، انسان نخواهد شد.

طبق همان روایاتی که میفرمایید چنین فرزندی نیمی انسان و نیمی جن است. اما اگر ازدواج جن و انس امکان پذیر باشد فرزند حاصله قطعا حکم انسانهایی را نخواهد داشت که ذریه حضرت ادم محسوب میشوند.

اگر حرف شما صحیح باشد باید لااقل نیمی از انسانها ترکیبی از جن و انس باشند.

.امین.;572819 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم

با عرض سلام خدمت شما

و با عرض معذرت برداشت شما از آیه شریفه صحیح نیست.

آیه از قول کافران است ومیفرماید:


و اگر پاره‏ سنگى را در حال سقوط از آسمان ببينند مى‏ گويند این ابرى متراكم است.منظور از این پاره سنگ همان عذابی است که بر ایشان نازل میشود.

«آنها چنان لجوجند كه اگر با چشم خود ببينند قطعه اى از سنگهاى آسمانى به عنوان عذاب الهى سقوط مى كند مى گويند: اشتباه مى كنيد، اين سنگ نيست ، اين ابر متراكم است كه بر زمين فرو مى ريزد»! (و ان يروا كسفا من السماء ساقطا يقولوا سحاب مركوم ). تفسير نمونه جلد ۲۲ صفحه ۴۶۳


سلام علیکم برادر عزیزم و رحمة‌الله و برکاته،
ممنون بابت تذکرتان، درست است که حق با شماست ولی دقت داشته باشید که از دید کسی که علم کافی نداشته باشد این توجیه کافران باید پذیرفتنی باشد (مثل هر توجیه دیگری که خود و دیگران را با آن فریب می‌داده‌اند)، بنابراین اگرچه این عبارت توجیه کفار است برای آنکه منکر سقوط قطعات آسمان (نه لزوماً سنگ‌های آسمانی آنطور که گاهی در فاسیر از آن یاد شده است) شوند، آنها اگر قطعات آسمان بر سرشان فرو افتد آنها را به صور ابرهایی متراکم می‌بینند و البته درک این موضوع سخت هم نیست وقتی که آسمان ابتدا دخان بوده است و بعد در هفت طبقه بر پا شده است ... این نشان می‌دهد که خلقت آسمان در هفت طبقه از دخان و در قطعاتی که به صورت ابرهای متراکم است بوده است. در تاپیک‌های دیگری صحبت‌هایی از دریاهای میان آسمان‌ها نیز شده است و هر ابر هم دریایی از آب است که در فاز بخار است و اگر به جای قطره‌قطره به صورت شرّه‌ی آب بر زمین و زمینیان می‌بارید تمام رویه‌ی زمین را با خود می‌شست و با ساکنانش به همراه می‌برد. در نهایتا دقت داشته باشید که کلاً سماء از ریشه‌ی وسمه است که به فرمایش مولا علیه‌السلام به معنای منبع اب است، البته این آب لزومی ندارد که حتماً h2o در متون دینی به «منی» هم «آب» جهنده گفته شده است، بلکه این همان آبی است که قبل از خلقت زمین و آسمان داریم که «کان عرشه علی الماء».

.امین.;572819 نوشت:
این روایات صحیح نیستند چون میثاقی که خدای متعال از انسانها گرفته است برمیگردد به زمانی که ایشان را از پشت پدرانشان بیرون آورد .

میفرماید: واذ اخذ ربک من بنی ادم من ظهورهم

ضمیر در ظهورهم بر میگردد به بنی ادم . یعنی: و هنگامى كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذريّه آنان را برگرفت ...

لطفاً این حدیث را در ذیل آیه‌ ۱۷۲ از سوره‌ی اعراف ببینید:

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ‏ إِلَى آخِرِ الْآيَةِ قَالَ أَخْرَجَ اللَّهُ مِنْ ظَهْرِ آدَمَ ذُرِّيَّتَهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَخَرَجُوا كَالذَّرِّ فَعَرَّفَهُمْ نَفْسَهُ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يَعْرِفْ أَحَدٌ رَبَّهُ ثُمَّ قَالَ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ وَ إِنَّ هَذَا مُحَمَّدٌ رَسُولِي وَ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ خَلِيفَتِي وَ أَمِينِي. [بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 71]

همانطور که می‌بینید ذریه حضرت آدم علیه‌السلام تا روز قیامت از پشت ایشان بیرون آورده شدند و اینکه در آیه‌ی شریفه‌ی ۱۷۲ از سوره‌ی أعراف عبارت «مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» را به کار برده است نشان می‌دهد که ترتیب خروج این ذریه از پشت حضرت آدم علیه‌السلام به همین ترتیب تولد ایشان از آن حضرت علیه‌السلام بوده است، یعنی مثلاً ابتدا باید فرزندان مستقیم ایشان در آن ذریه از پشت حضرت بیرون آورده شده باشند، بعد از پشت آنها فرزندان مستقیم خودشان، بعد از پشت هر کدام فرزندانشان ... الی یوم القیامة. این منافاتی با اینکه گفته شود از پشت حضرت آدم علیه‌السلام ذریه‌اشان خارج شود ندارد و نشان می‌دهد که آن ذریه به صورت مجزا و پراکنه نبوده‌ند و با ساختاری مطبّق در پشت ایشان بوده‌اند و البته تا جایی که حقیر فهمیده‌ام هم منظور از پشت همان «بین‌الصلب» است که می‌شود مغز حرام یا نخاع یا آب نخاع. حقیر روی این مسأله بحث مفصلی دارم که اینجا جای آن نیست، چون بحث حل شبهه‌ی آکل و مأکول پیش می‌آید و مسائلی از این قبیل ...
[spoiler]از طرف دیگر با توجه به حدیث فوق اینکه انسان فطرتاً خداشناس و خداپرست است به همان عهد الست برمی‌گردد و در واقع در این عهد بود که خداوند خود را معرفی کرد و دیگر برخی مخلوقان که از جنود عقل بودند خود را واله خداوند یافتند و در طلبش شدند و آنها که از جنود جهل بودند خداوند در موردشان آیه‌ی ۱۰۱ سوره‌ی أعراف را نازل فرمود. با این معنا فطرت نقش rom در رایانه را دارد، اطلاعاتی که ضروری خلقت نیست ولی ضروری حرکت جوهری و تکامل هر موجودی است برای پر کردن نقایص خود و به فعلیت رسیدنش ...[/spoiler]

یا علی

.امین.;572824 نوشت:

چنین چیزی اگر حقیقت داشته باشد همیشه فرزندشان ، انسان نخواهد شد.

طبق همان روایاتی که میفرمایید چنین فرزندی نیمی انسان و نیمی جن است. اما اگر ازدواج جن و انس امکان پذیر باشد فرزند حاصله قطعا حکم انسانهایی را نخواهد داشت که ذریه حضرت ادم محسوب میشوند.

اگر حرف شما صحیح باشد باید لااقل نیمی از انسانها ترکیبی از جن و انس باشند.

سلام علیکم برادر عزیزم جناب .امین.،
در این زمینه در شهر سؤال در این آدرس مطالب خوبی آمده که هم امکان این ازدواج را تذکر می‌دهد و هم جواز آن را، در ضمن اینکه اجازه دهید یک مطلب هم حقیر به آن اضافه کنم و آن اینکه در توحید مفضل امام صادق علیه‌السلام می‌فرمایند ازدواج تنها میان گونه‌های یکسان یا نزدیک به هم مجاز است، یعنی مثلاً هر حیوانی تنها با خودش یا حیوانی با طبیعت نزدیک به طبیعت خودش می‌تواند ازدواج کند، ازدواج اسب با خر یک ازدواج مجاز است و مشابه آن می‌تواند باشد ازدواج انسان با جن، اگرچه رابطه‌ی زناشویی میان انسان و جن باید در حالتی صورت گیرد که جن بدنی انسانی به خود گرفته باشد.
این مطلب شما هم درست است که برخی انسان‌ها می‌توانند نیمی انسان و نیمی جن باشند ولی مهم این است که همگی نسبشان به آدم و حوّا سلام‌الله‌علیهما می‌رسد، چه تنها از طریق پدر به ایشان وصل باشد، چه تنها از طریق مادر (مثل حضرت عیسی علیه‌السلام) و چه از هر دو طرف.
یا علی

اخلاق پیامبر صلی اللَّه علیه و آله


باید بگوییم اخلاق او قران بود [ 1] زیرا، او تجسم قرآن به حساب می آمد و

در زندگیش به تمام دستورات قرآن عمل میکرد. (این ادعا، از نظر کلام اللَّه مجید مورد تایید است). [ 2] . و در آیه ي چهارم

سوره ي قلم نیز خداوند متعال اخلاق آن حضرت را فوق العاده (عالی) تعریف میکند و میگوید: اي رسول گرامی اسلام! تو اخلاق

عظیم و برجسته اي داري. [ 3 ] . و در یک آیه ي دیگر نیز به آثار پربرکت آن پرداخته و می فرماید: به وسیله ي رحمت الهی در برابر

مردم، مهربان و نرم شدي و چنانچه خشن و سنگدل بودي، از اطراف تو پراکنده میشدند.... [ 4 ] . همان طوري که قرآن مجید

میگوید، آن بزرگوار اهل درد و اهل دل بود و مشکلات مردم را لمس میکرد. خود گرسنه میخوابید، ولی گرسنگان را سیر

میکرد، تا جایی که حضرت امام صادق علیهالسلام میفرمایند: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله اصلا نان گندم نخورد و از نان جو

نیز هرگز سیر نشد. [ 5 ] و همسر آن حضرت (عایشه) میگوید: رسول گرامی اسلامی در عمرش از نان جو حتی دو روز متوالی سیر

نشد تا اینکه از دنیا رفت. [ 6 ] . آري او تمام ثروت خدیجه را که به وي بخشیده بود، در راه اعتلاي اسلام، به نیازمندان مسلمان

داد و حتی در برابر درخواست فقیري که چیزي نداشت، تنها پیرهنش را از تنش درآورد و به او داد و خود از رفتن به مسجد

بازماند. [ 7 ] . و در بخش برخورد با مردم و مهربانی با آنان تا آنجا پیش رفت که رد جنگ احد، چون مورد تهاجم کفار قریش

قرار گرفت و زخمهاي بیشماري بر بدن نازنینش وارد گشت، اصحاب آن حضرت درخواست کردند که وي دشمنان را نفرین

من براي نفرین و لعنت مردم نیامدهام، بلکه هدف از بعثتم دعوت مردم و هدایت و شفقت آنان » : کند. ولی او گفت

است. سپس گفت: خداوندا! قوم مرا هدایت کن که آنان نادانند. [ 8] . و در برابر بدیها و خیانتهاي شیادان قریش، وقتی مکه را

تسخیر کرد، همه را مورد عفو و رحمت خود قرار داد، اگرچه در میان آنان هباربن اسود و وحشی (غلام ابوسفیان) و عکرمه بن

ابی جهل و... بود، که دختر حامله آن حضرت را ترسانده و تحت تعقیب و شکنجه قرار داده و جنینش را کشته بودند و حمزه

سیدالشهدا را شهید کرده بودند و بیست سال تمام تا آن وقت، در راس مهاجرین و خیانت پیشگان با اسلام و مسلمین به مبارزه

برخاسته بودند. [ 9 ] . خلاصه رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله، در تمام سجایاي اخلاقی و کمالات انسانی به آخرین درجه آنها نائل آمد،

« انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق »[10 ] ،را به تجسم عملی رسانید و افتخارات دخترش حضرت زهرا را دو چندان کرد.


[/HR] [ 1 ] « فکان خلقه القرآن » سفینهالبحار، . ج 1، ص411
[2] . سوره ي بقره آیه ي 285 «... آمن الرسول بما انزل الیه من ربه »
[3] انک لعلی خلق عظیم.
[ 4 ] فبما رحمه من .( اللَّه لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک. آل عمران/ 159)
[5 ] ما اکل رسول اللَّه خبز برقط و لاشبع من خبز شعیر قط .(مکارم الاخلاق، ص 28)
[6] ما شبع رسول اللَّه من خبز الشعیر یومین حتی مات. (مکارم الاخلاق، ص 28 ]
[ 7] اسرا /29
[8] انی لم ابعث لعانا و لکنی بعثت داعیا و رحمه اللهم اهد قومی فامهم لایعلمون. (سفین، ج 1 ص 412)
[9] . سفینه البحار، ج 1، ص
[10] مجمع البیان، ج 1، ص 33 - نمونه، ج 24 ، ص 379 - سفینه، ج 1، ص 41

باء;572904 نوشت:

همانطور که می‌بینید ذریه حضرت آدم علیه‌السلام تا روز قیامت از پشت ایشان بیرون آورده شدند و اینکه در آیه‌ی شریفه‌ی ۱۷۲ از سوره‌ی أعراف عبارت «مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» را به کار برده است نشان می‌دهد که ترتیب خروج این ذریه از پشت حضرت آدم علیه‌السلام به همین ترتیب تولد ایشان از آن حضرت علیه‌السلام بوده است، یعنی مثلاً ابتدا باید فرزندان مستقیم ایشان در آن ذریه از پشت حضرت بیرون آورده شده باشند، بعد از پشت آنها فرزندان مستقیم خودشان، بعد از پشت هر کدام فرزندانشان ... الی یوم القیامة

باء;572906 نوشت:

در این زمینه در شهر سؤال در این آدرس مطالب خوبی آمده که هم امکان این ازدواج را تذکر می‌دهد و هم جواز آن را، در ضمن اینکه اجازه دهید یک مطلب هم حقیر به آن اضافه کنم و آن اینکه در توحید مفضل امام صادق علیه‌السلام می‌فرمایند ازدواج تنها میان گونه‌های یکسان یا نزدیک به هم مجاز است،
یا علی

سلام علیکم ورحمه الله
در هر دو مورد مجهولاتی وجود دارد که تا اثبات نشود نمیتوان نظر قطعی داد
با اجازه شما چون به تاپیک ارتباطی ندارد همینجا خاتمه میدهم
یا علی

سلام
جناب صادق از ابراز لطف و مرحمت شما سپاسگزارم
به روی چشم تک تک متن ها را می خوانم و نظر می دهم


[=Times New Roman]

جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 2000x1913 پیکسل کلیک کنید

سلام علیکم استاد بزرگوار،
خیلی ممنون بابت این پست زیبا و تفکر برانگیز. در تفسیر آیه‌ی بسمله از سوره‌ی حمد از امیرمؤمنان علیه‌السلام روایت شده است که میم در عبارت «بسم» اشاره به رسول خداست، صل‌الله‌علیه‌وآله، و حقیر گمان می‌کردم که این از آن جهت است که نام ایشان محمد صل‌الله‌علیه‌وآله است و با میم شروع می‌شود، اما بعد از خواندن مطلب پربار شما متوجه شدم که این میم همان میمی است که تفاوت است بین أحد و أحمد! این میم به صورت وجه تمایز خالق و مخلوق بروز یافته است اما در واقع وجه تمایز نیست بلکه حقیقت وجودی خود ایشان است و حتماً نکته‌ها پنهان است در اینکه چرا میم به أحد اضافه شد و جایگزین برخی حروف آن نشد، و اینکه چرا میم بعد از همزه و حاء و قبل از دال قرار گرفته است، چه کنیم که ما اوتینا من علم الا قلیلا ... :hey:

اضافه بر این «أحمد» نام ایشان در آسمان‌هاست، در زمین همزه‌ی ابتدای نامشان نیز قلب به «میم» شده و میم‌میانی نیز به میم ساکنی مدد می‌شود تا در مجموع مشدّد گردیده و «محمّد» حاصل گردد، صل‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم. همه‌اش شد «میم»!

میم مثل ممکن‌الوجود، مثل مخلوق نخست، مثل مرزوق، مثل مربی و تربیت شده، مثل مرضیّ، مثل معدن‌الوحی، مثل منبع فیض ...

أحمد از أحد گرفته شده است و حمد از أحمد، نه اینکه أحمد از حمد گرفته شده باشد آنطور که معمول است گفته می‌شود :Gig:
یا علی

:Gol:سيره‌ پيامبر(ص) در قرآن:Gol:

[=nassim-bold] تمام اعمال، حركات، سكنات، گفته‌ها و اوصاف نفساني كه سيره و سنت پيامبر نام دارد از طريق وحي انجام مي‌گيرد از اين رو سنت و سيره آن حضرت حجت است لذا اطاعت از سنت و سيره اطاعت خداوند است، «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ.»[1]
«كسي كه از پيامبر اطاعت كند همانا اطاعت خداوند را نموده» پس بنابراين اين دو از هم جدا نخواهند بود، زيرا تمام آنچه را مي‌گويد و انجام مي‌دهد از ناحيه خداوند است و هرگز از روي هوي و هوس نمي‌باشد، «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحي[2]» «هرگز از روي هواي نفس سخن نمي‌گويد، آن‌چه آورده چيزي جز وحي نيست كه به او وحي شده است».
إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحي[3] «تنها از آنچه به من وحي مي‌شود پيروي مي‌كنم».
و چون پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ براي همگان اسوه حسنه است «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[4] پس بايد آنچه كه رسول خدا براي مردم آورده بگيرند و اجراء كنند و آنچه كه از او نهي كرده از آن خودداري كنند. «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا[5] آنچه كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ براي شما آورده بگيريد و آنچه را كه از آن نهي كرده از آن خودداري كنيد.»
اين آيه سند روشني براي حجت بودن سنت رسول خدا[6] ـ صلّي الله عليه و آله ـ است.

- سيره پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در قرآن:

در مورد سيره پيامبر در قرآن بحث هاي گسترده‌اي بيان شده است که به طور اختصار به بعضي از آنها اشاره مي‌ نمائيم:

دلسوزي نسبت به امت

پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ آن قدر به مردم دلسوز بود و در صدد هدايت آنها بود كه قرآن آن را اين گونه بيان مي‌فرمايد: فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً[7] «شايد جان خود را به دنبال آنان، آن گاه كه به رسالت تو ايمان نياوردند از دست بدهيد.»
اين نشان از سعي و تلاش پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ اسلام در هدايت امت دارد تا جايي كه خود را در پرتگاه هلاكت و نابودي قرار مي‌دهد تا مردم را هدايت كند.
خداوند در جوابي ديگر مي‌فرمايد: وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُنْ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ[8]
«بر گستاخي كافران غم مخور، از مكر و حيله آنان بر خود فشار مده.»
باز مي‌فرمايد: فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما يَصْنَعُونَ[9].
«جان خود را به اثر شدت تأسف به آنها از دست مده، خداوند از آنچه كه انجام مي‌دهند آگاه است.»[10]

تطهير امت اسلامي

يكي از كارهاي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ اين است كه پاك كننده‌ي امت اسلامي است چون خود پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ پاك و مطهر است لذا امت خويش را پاك مي‌كند: خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ[11].
«از اموال آنها صدقه‌اي بگير تا به وسيله آن پاك و پاكيزه‌شان سازي برايشان دعا كن زيرا دعاي تو براي آنان آرامش است».
زكات در اين آيه به عنوان نمونه است بلكه تمام دستورات اسلامي پاك كننده است و كسي كه دستورات اسلام را انجام بدهد به طهارت مي‌رسد، در آيه فوق به پيامبر خطاب مي‌كند و اين جمله «تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ» وصف صدقه نيست زيرا ضمير «ـها» به صدقه بر مي‌گردد لذا ضمير «هم» در تطهيرهم و تزكيهم به صدقه بر نمي‌گردد با اين توصيف معناي آيه اين مي‌شود كه اي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ : با گرفتن صدقه از اموال مردم، خود مردم را تطهير و تزكيه مي‌كني.[12]

رأفت و رحمت پيامبر نسبت به امت

رحمت و رأفت از صفات خداوند است، رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ مظهر اين صفات الهي است وقتي كه پيامبر از مردم زكات مي‌گيرد خداوند به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ مي‌فرمايد: وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ[13] «اي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ براي آنها دعا كن زيرا تو براي آنها آرامشي» يعني اي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ تو براي آنها رحمتي پس براي آنها دعا كن كه دعاي مستجاب تو باعث آرامش و سكون آنها خواهد شد اگر چه دادن زكات جز وظايف آنها است ولي باز پيامبر با آن رحمت خاصه‌ي خود براي آنها دعا مي‌كند.
لذا خود پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ مي‌فرمايد: حيوتي خيرة لكم و مماتي خير لكم، «زندگي من براي شما خير است مرگ من هم براي شما خير است»[14]

صبر و پايداري

خداوند مسئوليت سنگيني بر عهده پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ قرار داد و فرمود: إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً[15] «ما گفتار سنگيني را به تو وحي مي‌كنيم» اين گفتار سنگين همان رسالت جهاني اوست، انجام اين رسالت جز با پايداري و صبر ممكن نيست لذا خداوند در آيات متعددي پيامبر را دعوت به صبر مي‌كند: وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ[16] «براي خدا در طريق ابلاغ رسالت بردبار باش». فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَسْتَعْجِلْ[17] «بسان پيامبران اولوا العزم صبر نبي و درباره آنها عجله نكن.[18]»
فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ[19] «بنابراين همان گونه كه فرمان يافته‌اي استقامت كن هم‌چنين كساني كه با تو به سوي خدا آمده‌اند».
پس از اين استفاده مي‌شود اين سيره پيامبر كه همان صبر و استقامت باشد وظيفه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ به تنهايي نيست بلكه تمام كساني كه از شرك به سوي ايمان باز گشته‌اند بايد استقامت كنند.[20]
سراسر زندگي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ با مشكلات همراه بوده آزارها و اذيت‌هاي فراواني نسبت به او روا مي‌داشتند او را سنگباران مي‌كردند، محاصره اقتصادي و سياسي مي‌نمودند، ياران او را شكنجه و آزار مي‌دادند او را دشنام و ناسزا مي‌گفتند، گاه او را ديوانه و گاه ساحر خطاب مي‌كردند اما در تمام اين مشكلات شيكبا و صبور بود و با اين صبر و استقامتي كه پيشه كرد باعث شد كه دينش جهاني شود، بايد مؤمنين به اين سيره اقتداء كنند لذا علي ـ عليه السّلام ـ مي‌فرمايد: صبر و استقامت به رهبران و زمامداران واجب است زيرا خداوند به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ، همين معنا را بر دوستان و اهل طاعتش نيز واجب كرده است چرا كه مي‌گويد براي شما در زندگي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ اسوه نيكويي است.[21]

خلق عظيم

« وَ إِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظِيمٍ[22]، تو بر خويي بزرگ هستي» يكي از ويژگيهاي برجسته پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در قرآن به عنوان خلق عظيم است «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ،[23] در پرتو رحمت الهي در برابر تندي آنها نرم شدي و اگر خشن و سنگدل بودي از اطراف تو پراكنده مي‌شدند.»
قرآن در جايي ديگر رمز نفوذ در مردم و قيام به وظايف رهبري را اين گونه بيان مي‌فرمايد: وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ[24] «هرگز بدي و نيكي يكسان نيست بدي را با نيكي دفع كن، تا دشمنان سرسخت مانند دوستان گرم و صميمي شوند»
در طول زندگي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ موارد بسيار زيادي از عطوفت و مهرباني رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ چه در رابطه با كفار و چه در رابطه با مسلمين وجود دارد، مثلاً در جريان فتح مكه، با آن كه مردم مكه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ را انواع آزارها و اذيت‌ها كرده بودند امّا وقتي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ مكه را فتح كرد همه را آزاد كرد و فرمود: امروز بر شما سرزنشي نيست خدا همگان را مي‌بخشد.[25]

گذشت و عفو

يكي از خصايص رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ گذشت و عفو بود، هر چه انسانيت انسان قوي‌تر شود گذشت او بيشتر خواهد شد و چون پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ رحمة للعالمين است و از طرفي هم خدا مي‌دانست كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ اهل چنين خصلتي است لذا او را امر به عفو و گذشت كرد و فرمود: فاعف عنهم[26] «پس از آنها در گذر» پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ آن قدر اهل گذشت بود كه حتي از وحشي كه قاتل عمويش حمزه بود گذشت كرد زيرا وقتي كه وحشي مسلمان شد پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ از او سؤال كرد تو وحشي هستي؟ گفت: بله، فرمود: عمويم حمزه را چگونه كشتي؟ او جريان را براي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ گفت، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ گريه كرد و او را بخشيد.[27]

مشورت كردن

مشورت كردن با مردم يك نوع احترام به رأي آنها است، اگر شخصي با كسي مشورت كند در حقيقت با اين كارش به او مي‌فهماند كه تو داراي معرفت و عقل و درايت هستي كه من با تو مشورت مي‌كنم و اگر انساني همچون پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ چنين كاري را انجام دهد باعث افتخار آن طرف مي‌شود لذا خداوند به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ مي‌فرمايد با مردم مشورت كن، وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ[28] «در كارها با آنها مشورت كن» لذا پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در جنگ بدر با اصحابش مشورت كرد[29].

عبادت

وقتي كه آيه: يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَلِيلاً[30] «اي جامه به خود پيچيده شب را جز كمي به پا خيز» بر پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نازل تمام شب را به عبادت مي‌پرداخت تا اين كه پاهايش متورم شد لذا خداوند فرمود: ما انزلنلا عليك القرآن لتشقي[31]؛ ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه به زحمت افتي» و همچنين خداوند به پيامبرش فرمود: «فاقروا ما تيسر من القرآن؛[32] اكنون آنچه كه براي شما ميسر است قرآن بخوانيد». معلوم مي‌شود كه خداوند به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ دستور مي‌دهد كه به خودش آسان بگيرد.[33]
يا اين كه نماز شب كه براي ديگران مستحب است اما بر پيامبر واجب است، «و من الليل فتهجد به نافلة لك؛[34] مقداري از شب را برخيز و نماز بخوان كه آن خاص تو است». و به خاطر اين عبادت بود كه به مقام محمود رسيد «عسي ان يبعثك ربك مقاماً محموداً؛[35] اميد است كه پروردگارت تو را به مقام در خور ستايش برانگيزد».
[=nassim-bold]


[/HR][=nassim-bold][1] . سوره‌ نساء، آيه 218.
[2] . سوره‌ نجم، آيه 2 و 3.
[3]
. سوره‌ انعام، آيه 50.
[4] . سوره‌ احزاب، آيه 21.
[5] . سوره‌ حشر، آيه 7.
[6] . تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازي، قم، دارالكتب الاسلاميه، چاپ 12، 1374، ج 23، ص 507.
[7] . سوره‌ كهف، آيه 6.
[8] . سوره نمل، آيه 70.
[9] . سوره‌ فاطر، آيه 80.
[10] . منشور جاويد، جعفر سبحاني، قم، دفتر انتشارات اسلامي، چ 1، 1367، ج 6، ص 245.
[11] . سوره‌ توبه، آيه 103.
[12] . تفسير الميزان، محمد حسين طباطبائي، بيروت، موسسه الاعلمي للمطبوعات، چ 2، 1391 هـ، ج 9، ص 377.
[13] . سوره‌ توبه، آيه 103.
[14] . ناسخ التواريخ زندگاني پيامبر، محمد تقي سپهر، تهران، انتشارات اساطير، چ 1، 1381، ج 4، ص 1813.
[15] . سوره‌ مزمل، آيه 5.
[16] . سوره‌ مدثر، آيه 7.
[17] . سوره‌ احقاف، آيه 35.
[18] . جعفر سبحاني، منشور جاويد، همان، ص 249.
[19] . سوره‌ هود، آيه 112.
[20] . تفسير نمونه، همان، ج 9، ص 257.
[21] . همان، ج 21، ص 384.
[22] . سوره‌ قلم، آيه 40.
[23] . سوره‌ آل عمران، آيه 159.
[24] . سوره‌ فصلت، آيه 34 ـ 35.
[25] . منشور جاويد، همان، ص 245.
[26] . سوره‌ آل عمران، آيه 159.
[27] . محمد في القرآن، سيد رضي صدر، قم، مركز انتشارات اسلامي، چ 2، 1420، ص 78.
[28] . سوره‌ آل عمران، آيه 159.
[29] . محمد في القرآن، همان، ص 81.
[30] . سوره‌ مزمل، آيه 1 ـ 2.
[31] . سوره طه، آيات 1 ـ 2.
[32] . سوره مزمل، آيه‌ 20.
[33] . محمد في القرآن، همان، ص 109.
[34] . سوره اسراء، 79.
[35] . سوره اسراء، 79.

برای بزرگنمایی روی تصویر کلیک کنــــید



جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 2000x1798 پیکسل کلیک کنید

جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 2000x1914 پیکسل کلیک کنید


حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها فرمود:


حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و حضرت علی علیه السلام، والِدین این امّت هستند. چنانچه از آن دو پیروی کنند، آن ها را از انحرافات

دنیوی و عذاب همیشگی آخرت نجات می دهند و از نعمت های متنوّع و وافر بهشتی بهره مندشان می سازند.

منبع: بحارالأنوار،جلد ۲۳،صفحه ۲۵۹

سلام علیکم و رحمة الله و برکاته استاد بزرگوار،
همه‌ی پست‌هایتان زیبا بودند ولی این پست دیگر یک سر و گردن از پست‌های قبلی بالاتر بود و ذهن انسان را به چالش‌های جدّی می‌کشاند و زیبایی مرموزی دارد :ok::Gol:
در این رابطه چند سؤال از خدمتتان دارم که ضمن عرض تسلیت بابت شهادت کسی که پربرکت‌تر از او به دنیا نیامده است اگر لطف کنید به آنها پاسخ دهید:

۱. روح أعظم و روح‌القدس و روح من امر ربی چه هستند و جایگاهشان چیست؟ اینکه روح‌القدس برای یاری انبیاء و ائمه علیهم‌السلام فرستاده می‌شود نشان می‌دهد که مرتبه‌ای از وجود مبارک امیر مؤمنان علیه‌السلام است که تمام انبیاء علیهم‌السلام را در خفا یاری رساندند و نبی خاتم را آشکارا یاری کردند؟

حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ حَسَّانَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَطِيَّةَ يَرْفَعُهُ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِنَّ لِلَّهِ نَهَراً دُونَ عَرْشِهِ وَ دُونَ النَّهَرِ الَّذِي دُونَ عَرْشِهِ نُورٌ مِنْ نُورِهِ وَ إِنَّ عَلَى حَافَتَيِ النَّهَرِ رُوحَيْنِ مَخْلُوقَيْنِ رُوحُ الْقُدُسِ وَ رُوحٌ مِنْ أَمْرِهِ وَ إِنَّ لِلَّهِ عَشْرَ طِينَاتٍ خَمْسَةً مِنَ الْجَنَّةِ وَ خَمْسَةً مِنَ النَّارِ وَ خَمْسَةً مِنَ الْأَرْضِ وَ فَسَّرَ الْجِنَانَ وَ فَسَّرَ الْأَرْضَ ثُمَّ قَالَ مَا مِنْ نَبِيٍّ وَ لَا مَلَكٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ جَبْلِهِ نُفِخَ فِيهِ مِنْ إِحْدَى الرُّوحَيْنِ وَ جُبِلَ النَّبِيُّ مِنْ إِحْدَى الطِّينَتَيْنِ قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ ع مَا الْجَبْلُ قَالَ الْخَلْقُ غَيْرَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَإِنَّ اللَّهَ خَلَقَنَا مِنَ الْعَشْرِ طِينَاتٍ جَمِيعاً وَ نَفَخَ فِينَا مِنَ الرُّوحَيْنِ جَمِيعاً فَأَطْيَبُهَا طِينَتُنَا وَ رَوَى غَيْرُهُ عَنْ أَبِي الصَّامِتِ قَالَ: طِينُ الْجِنَانِ جَنَّةُ عَدْنٍ وَ جَنَّةُ الْمَأْوَى وَ النَّعِيمُ وَ الْفِرْدَوْسُ وَ الْخُلْدُ وَ طِينُ الْأَرْضِ مَكَّةُ وَ الْمَدِينَةُ وَ بَيْتُ‏ الْمَقْدِسِ وَ الْحِيرَةُ. [بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 447]

و قال الشيخ البهائي قدس الله روحه يعني مادة بدننا لا تسمى جبلة لأنها خلقت من العشر طينات و قيل حاصله أن مصداق الجبل في الكلام المتقدم خلق غيرنا أهل البيت لأن الله تعالى خلق طينتنا من عشر طينات و لأجل ذلك شيعتنا منتشرة في الأرضين و السماوات. [بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏25، ص: ۵۰]


روح أعظم آیا مرتبه‌ای از وجود مبارک رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله هستند یا اینکه فرمودید عقل کلی عالم هستند نشان می‌دهد که مقدم بر ایشان هستند؟ در حدیثی آمده که اگر عقل ۱۰۰ واحد باشد ۹۹ واحد آن به رسول خدا داده شده است و یک واحد آن در میان تمام مخلوقات دیگر تقسیم شده است:

عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفَضْلِ النَّوْفَلِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْكَ قَالَ فَأَعْطَى اللَّهُ مُحَمَّداً ص تِسْعَةً وَ تِسْعِينَ جُزْءاً ثُمَّ قَسَمَ بَيْنَ الْعِبَادِ جُزْءاً وَاحِداً. [المحاسن، ج‏1، ص: 192]

در کتای شرح اصول کافی ملاصدرا، جلد ۱ صفحه‌ی ۴۲۲، ایشان به حدیثی از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله اشاره می‌کنند که «عذاب الكافر فى قبره تسلط عليه تسعة و تسعون تنينا لكل حية منها تسعة رءوس‏ ينهشونه و يلحسون و ينفخون فى جسمه الى يوم يبعثون.» و بعد در بیان معنای ۹۹ اینطور می‌فرمایند که «و اما انحصاره فى تسعة و تسعين فانما توقف عليه بنور النبوة، كما ان كثيرة جنود العقل و كثرة جنود الجهل التى هى اضدادها معلومتان بنور البصيرة و اما انحصارهما فى خمسة و سبعين كما فى هذا الحديث فانما يستفاد من نور الولاية»

در کتاب الغارات، جلد۱ ص. ۲۴۰، هم توضیح جالبی برای این مطلب آمده است که خواندنی است:
و لبعض أصحاب الحديث في نكتة التخصيص بهذا العدد وجه ظاهرى اقناعى محصله أنه: قد ورد في الحديث: ان للَّه تسعة و تسعين اسما من أحصاها دخل الجنة، و معنى إحصائها الإذعان باتصافه عز و جل بكل منها،
و روى الصادق عن النبي- صلى اللَّه عليه و آله- أنه قال: ان للَّه مائة رحمة أنزل منها رحمة واحدة بين الجن و الانس و البهائم و أخر تسعة و تسعين رحمة يرحم بها عباده.
فتبين من الحديث الأول أنه سبحانه بين لعباده معالم معرفته بهذه الأسماء التسعة و التسعين، و من الحديث الثاني أن لهم عنده في النشأة الأخروية تسعة و تسعين رحمة، و حيث ان الكافر لم يعرف اللَّه سبحانه بشي‏ء من تلك الأسماء جعل له في مقابل كل اسم رحمة تنينا ينهشه في قبره، هذا حاصل كلامه و هو كما ترى».

با این حساب تفاوت میان ۱۰۰ و ۹۹ در تفاوت بین رحمانیت است و رحیمیت ... اینکه رحیمیت خداوند ۹۹ جزء از ۱۰۰ جزء رحمت عام خداوندی است و این ۹۹ جزء هم منطبق است بر طبقات معرفت طالب رحمت به خداوند خویش که این معرفت از طریق معرفت به اسماء ۹۹ گانه‌ی خداوند حاصل می‌شود، و اگر این کسب معرفت به معنی تجلی‌خانه‌شدن انسان به این اسماء باشد معلوم است که اهل بیت علیهم‌السلام جلودار تمام مخلوقات در این کسب معرفت و رحمت خواهند بود و بلکه خود بذل کننده‌ی این رحمت و معرفت از ناحیه‌ی خداوند هستند و واسطه‌ی فیض. سپس از آنجا که پیامبر خدا صل‌الله‌علیه‌وآله رحمة‌للعالمین هستند و واسطه‌ی فیض به هر موجود ذی‌وجودی پس به جایی ۹۹ باید در ایشان ۱۰۰ جمع باشد، اشتباه می‌کنم؟


آیا اگر این حدیث صحیح باشد روح أعظم که به فرموده‌ی شما عقل کلی عالم هستند در راستای زنجیره‌ی علت و معلول مقدم بر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله قرار خواهد داشت؟ چون که ۱۰۰ باشد ۹۹ هم پیش ماست ... اما فکر نکنم این نتیجه گیری درست باشد :Gig: شاید عقل کلی عالم (یعنی هر ۱۰۰ واحد بر روی هم) مرتبه‌ای بالاتر از خود وجود مبارک رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله باشد که آن مرتبه همان مرتبه‌ی روح است، مرتبه‌ای قبل از آنکه نفخت فیه من روحی که مرحله‌ی صورت زدن بر روح است پیش بیاید؟ آیا درست است که اینطور نتیجه بگیرم که از این منظر کل عالم خلقت وجود مبارک رسول خداست صلی‌الله‌علیه‌وآله که متشکل است از روح که نگاه به بالا دارد و حالتی است از راحتی ناشی از شهود عالم اسماء و صفات خداوند و همین روح وجهی دیگر دارد که نگاهش به پایین است و از این بابت عقال دارد و می‌شود عقل. بعد در مرتبه‌ی این نگاه رو به پایین که مرتبه‌ی عقل است جنود عقل در خدمت او قرار می‌گیرند و هر حقیقتی صورتی می‌خورد و این رویکرد ادامه دارد تا نهایتاً در عالم جسم خداوند بار دیگر آدم را خلق می‌کند که خود از جنود جنود عقل است و از نسل او حضرت انسان صلی‌الله‌علیه‌وآله که حقیقت خلقت وجود و انسانیت هستند بار دیگر در مرتبه‌ای پایین‌تر وارد عرصه می‌شوند؟ با صورتی و جسمی که خلاصه‌ی تمام آن کمالات روحانی است؟ اگر این مطلب درست باشد فاطمة بضعة منی هم معنای دیگری می‌یابد، چون هر بضعتی از ایشان یکی از جنود عقل است و از أعاظم و بزرگان این جنود هم هست ... این تعبیرات درست هستند؟ :Gig:

در روایت دیگری داریم که خداوند ارواح ما را خلق کرد و ما صامت بودیم، بعد ما را به نطق آورد و ما ذکر او را می‌گفتیم. این روایت هم اشاره دارد به تقدم خلقت انوار ایشان بر خلقت حروف که قبلاً در بیان امام رضا علیه‌السلام مطرح گردید و هم می‌تواند به عقلی تعبیر شود که هنوز به جنودی که مددرسان آن باشند مدد نشده است، عقل به خودی خود فقط عقل است و زبانی ندارد (تعبیر استعاری زبان) که گویا باشد و ...؟

۲. یک سؤال هم در مورد تجرّد روح و مراتب بالای وجودی این عالم وجود دارم که حالا که صحبت از روح أعظم و عقل کلی عالم شده است شاید جایی برای طرح این سؤال هم باشد. معمول است که از مرتبه‌ی عقل به بالا مجرّد در نظر گرفته می‌شود (اگر اشتباه نفهمیده باشم :Gig:). از طرف دیگر می‌دانیم که خداوند قدیم است و جز خداوند هیچ وجودی قدیم نیست. وقتی گفته می‌شود قدیم منظور بحث زمانی است و نه رتبه‌ای، بحث ازل و ابد بحث زمانی هستند دیگر، اشتباه که نمی‌کنم؟ پس چرا ما اصرار داریم که بحث زمان را در مراتب بالای وجود مطرح نکنیم؟ خلقت نور رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌واله بر هر خلقت دیگری مقدم است قبول، از نظر رتبه‌ای هم مقدم است باز قبول، ولی آیا از نظر زمانی ابتدایی ندارد؟ ازلی است؟ قدیم است؟ واضح است که نیست پس اگر این را قبول داریم چطور هنوز آنها را مجرد می‌دانیم؟ علتی که حقیر به این مطلب اشکال دارم این است که فکر می‌کنم (در هر فکر کردنی هم احتمال اشتباه وجود دارد، می‌دانم :ok:) اینجا خلط مبحثی پیش آمده است. برای روشن شدن مطلب از ریاضیات مثال می‌زنم. فرض کنید ما محور اعداد حقیقی را داریم که از ازل تا ابد (منفی‌بی‌نهایت تا مثبت‌بی‌نهایت) امتداد یافته است. حالا یک سری توابع روی این محور اعداد تعریف می‌کنیم و محور قائم را هم محور عالم مخلوق نام می‌دهیم. برخی توابع در زمان‌های ابتدایی اصلاً تعریف نشده‌اند و دامنه‌ی تعریفشان از زمانی به بعد است، برخی توابع هم ذاتاً توابعی ثابت هستند، یعنی زمان t هرچه که باشد خروجی این تابع که وضعیت این مخلوق در عالم مخلوق هست مقداری ثابت خواهد بود: f(t)=c. این تابع می‌تواند عدم حرکت جوهری تعبیر شود و عدم وابستگی به زمان و به نوعی تجرد، موجودات دیگری هم هستند که هم آرگمان زمان را دارند و هم در بروز خود تابع زمان هستند. آیا اگر تابعی ثابت باشد می‌شود گفت آن تابع دیگر فقط خود عدد c است و تابع نیست؟ نه تابع است ولی تابعی که مقدارش همواره ثابت است. فرق عدد c و تابع f ای که مقدارش c است را می‌توان از آنجا متوجه شد که این تابع ثابت از زمانی به بعد تعریف شده است و دامنه‌ی تغییرات t در آن از لحظه‌ای به بعد است که آن لحظه خلقت آن را نشان می‌دهد و دلالت بر این می‌کند که مقدار c هم مقداری قدیم نیست، خداوند بوده و جز خداوند نبوده است، این صراحت در روایات ما هست که خداوند بوده و هیچ چیزی با خداوند نبوده است، حتی خداوند اسم هم نداشته است و بعد اسمی برای خود خلق کرده است و برای اجزاء آن اسم‌ رکنهایی قرار داده است و الی آخر. اگر همه‌ی خلقت مراتب بالایی وجود را بخواهیم مجرد بدانیم و شروع خلقت را برایشان لحاظ نکنیم شبهه‌ی قدیم بودن خلقت پیش می‌آید که مطابق اعتقادات ما شرک است، نیست؟

ببخشید اگر بخصوص در قسمت اول سؤالم ذهنم به هم ریخته بوده است و در قسمت دوم هم شاید شما را به زحمت اضافه بیاندازم برای تکرار مکرراتی که اساتید بارها به حقیر فرموده‌اند و حقیر از فهم کامل آنها عاجز مانده‌ام. :Gol:
خداوند ان شاء الله بر صبر و حلمتان و بر بذل علم و رفقتان برکت مضاعف دهد.
یا علی

[="Microsoft Sans Serif"][="Black"]

باغ بهشت;574478 نوشت:
برای بزرگنمایی روی تصویر کلیک کنــــید

ممنون
شعر خیلی قشنگیه .ممنون[/]

[="Tahoma"][="Navy"]بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم
اینکه میگن خدا از همه چی باخبره از اول خلقت تا اخرش خب این درست.
من همیشه میگم خدا همون موقعی که فرشته ها رو افرید میدونست شیطان اینجوری میشه.
اصلا میدونست ادم و حوا به زمین میان ..
خدایا منو ببخش ولی خب یه سواله که تو ذهنمه..
شاید خدا واسه غربال کردن ادمای خوب از بد اینکه بفهمه معرفت انسان ها در چه حدیه شیطان را افرید.
خدایا منو ببخش ..
میشه جواب این سوالمو بدید؟ با تشکر[/]

رایحهٔ بهشت;575425 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم
اینکه میگن خدا از همه چی باخبره از اول خلقت تا اخرش خب این درست.
من همیشه میگم خدا همون موقعی که فرشته ها رو افرید میدونست شیطان اینجوری میشه.
اصلا میدونست ادم و حوا به زمین میان ..
خدایا منو ببخش ولی خب یه سواله که تو ذهنمه..
شاید خدا واسه غربال کردن ادمای خوب از بد اینکه بفهمه معرفت انسان ها در چه حدیه شیطان را افرید.
خدایا منو ببخش ..
میشه جواب این سوالمو بدید؟ با تشکر


سلام عليكم و رحمة الله
در پاسخ به پرسش شما بايد عرض كنيم كه از آنجا كه دنیا میدان آزمایش است و انسان هدف این آزمایش، پس حریف توانمندی چون شیطان لازم است تا انسان بتواند در نبرد با او، استعدادهای خارق‌العاده خود را شکوفا کند.
می‌توان گفت فلسفه وجود شیطان برای انسان، همانند وجود قواها و غرایز و نفس امارة درون آدمی است که انسان‌ها را به سوی بدی و دور شدن از خدا امر می‌کنند. از طرف دیگر گرایش به سوی کمال و نیکی و خرد و رسولان و پیامبران الهی ، در مقابل آنها قرار می‌گیرد تا انسان‌ها را به کمال و خوشبختی سوق دهد. تنها در صورت وجود هر دو نیرو در انسان است که وی می‌تواند با اختیار خود، یکی از دو راه را انتخاب کند تا به سعادت یا شقاوت برسد.
مرحوم علامه طباطبايي مي فرمايند : «اگر شیطانی نبود، نظام عالم انسانی هم نبود، و وجود شیطانی که انسان را به شر و معصیت دعوت کند، از ارکان نظام عالم بشریت است، و نسبت به صراط مستقیم، او به منزله کناره و لبه جاده است و معلوم است که تا دو طرفی برای جاده نباشد، متن جاده هم فرض نمی‌شود»(1)
وجود شیطان، برای انسان های با ایمان و آنها که می خواهند راه حق را بپیمایند، مضر نیست، بلکه وسیله ی پیشرفت و تکامل است؛ چرا که پیشرفت و ترقی و تکامل ، همواره در میان تضاد ها صورت می گیرد.(2)
بنابراين مساله اين نبود كه خداوند با خلق شيطان بفهمد كه معرفت انسانها در چه حدي است بلكه خداوند عليم و خبير به تمامي امور داناست و نيازي به آزمودن براي دانستن ندارد بلكه هدف ، ظهور و بروز قابليتهاي انسانها در عرصه ي عبوديت و بندگي الهي است كه هر چه موانع در اين مسير بيشتر باشد ، مرتبه و مقام عبوديت ، بالا تر است .
درست مانند يك مسابقه كه هر چه موانع در آن بيشتر باشد ، بر سختي مسابقه افزوده شده و كسب مقام در آن ارزشمند تر خواهد بود .

(1)- الميزان ، ج 8، ص 45
(2)- بیستونی، محمد، شیطان شناسی از دیدگاه قرآن کریم، ص 17

[="Tahoma"][="Navy"]

هدی;575829 نوشت:
سلام عليكم و رحمة الله

سلام علیکم
ممنون از پاسخگوییتون ولی به این سوالم جواب ندادید.
ایا خدا از اولم میدونست که اگر شیطان را خلق کند روزی سجده نمیکنه به انسان ؟

پس اگر میدونستن خدا ، از قصد شیطان افریده شد دیگه؟؟اصلا جز برنامه های خدا بوده که اینجوری بشه؟
[/]

سلام عليكم و رحمة الله

رایحهٔ بهشت;575836 نوشت:
ایا خدا از اولم میدونست که اگر شیطان را خلق کند روزی سجده نمیکنه به انسان ؟

خداوند در قرآن مي فرمايد :
"...أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ"( بقره/34)
مرحوم علامه طباطبايي اين كفر را كفري پنهاني در وجود ابليس مي دانند كه در جريان خلقت آدم ، به ظهور رسيد :
"چون از اين جمله بر مي ‏آيد كه ابليس قبل از بوجود آمدن صحنه خلقت آدم ، و سجده ملائكه ، كافر بوده ( چون فرموده كان من الكافرين ، از كافرين بود ) و سجده نكردنش ، و مخالفت ظاهريش ، ناشي از مخالفتي بوده كه در باطن ، مكتوم داشته . " (1)
همچنين استاد جوادي آملي نيز بر اين عقيده اند كه كفر ابليس ، از قبل در او وجود داشته و در جريان امتحاني كه در سجده ي آدم براي او پيش آمد به ظهور رسيد :
"قرآن كريم اين معنا را كه دربارهٴ شيطان نقل مي‌كند مي‌فرمايد به اين كه اين يك خوي كفرآميز ديرينه داشت نه اين كه يك موجود خوبي بود و در جريان آدم بغتتاً استكبار كرد در قرآن وقتي جريان شيطان را نقل مي‌كند مي‌فرمايد كه: *«و كان من الكافرين»*؛ در نهانش اين كفر ذخيره شده بود بوسيلهٴ امتحان ظاهر شد نه اين كه يك موجود شريف و خوبي بود و واقعاً موحّد بود و از لحظهٴ امر به سجده به بعد كافر شد. بلكه *«و كان من الكافرين»* اين *«كان من الكافرين»* نشانهٴ همان كفر رقيقي است كه در نهان موجودات احياناً هست و در روز امتحان ظهور مي‌كند وگرنه شيطان در برابر خدا سجده مي‌كرد."(2)

(1)- تفسير الميزان ، ج 1، ص 182
(2)- بنياد بين المللي علومك وحياني اسراء ، تفسير سوره مباركه بقره ، جلسه 96

رایحهٔ بهشت;575836 نوشت:
پس اگر میدونستن خدا ، از قصد شیطان افریده شد دیگه؟؟اصلا جز برنامه های خدا بوده که اینجوری بشه؟

علم خداوند مانع اختيار موجودات مختار نيست .
مثلا خداوند از ابتدا علم به قاتل بودن شمر در خصوص حضرت سيد الشهدا عليه السلام داشت اما علم خداوند مانع مختار بودن شمر نيست .
لذا اختيار از ابليس سلب نبوده او با سوء اختيار خود ، از درگاه الهي مطرود شد و دشمن آدم و بني آدم شد.
پيشنهاد ميكنم براي مطالعه و كسب اطلاعات بيشتر در اينخصوص به تفسير تسنيم ذيل آيه 38 سوره مباركه بقره مراجعه بفرماييد زيرا توضيحات بسيار مبسوطي در خصوص جريان خلقت آدم و عدم سجده ابليس و ... مطرح شده است .

باء;575266 نوشت:
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته استاد بزرگوار،
همه‌ی پست‌هایتان زیبا بودند ولی این پست دیگر یک سر و گردن از پست‌های قبلی بالاتر بود و ذهن انسان را به چالش‌های جدّی می‌کشاند و زیبایی مرموزی دارد :ok::Gol:
در این رابطه چند سؤال از خدمتتان دارم که ضمن عرض تسلیت بابت شهادت کسی که پربرکت‌تر از او به دنیا نیامده است اگر لطف کنید به آنها پاسخ دهید:

۱. روح أعظم و روح‌القدس و روح من امر ربی چه هستند و جایگاهشان چیست؟ اینکه روح‌القدس برای یاری انبیاء و ائمه علیهم‌السلام فرستاده می‌شود نشان می‌دهد که مرتبه‌ای از وجود مبارک امیر مؤمنان علیه‌السلام است که تمام انبیاء علیهم‌السلام را در خفا یاری رساندند و نبی خاتم را آشکارا یاری کردند؟
حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ حَسَّانَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَطِيَّةَ يَرْفَعُهُ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِنَّ لِلَّهِ نَهَراً دُونَ عَرْشِهِ وَ دُونَ النَّهَرِ الَّذِي دُونَ عَرْشِهِ نُورٌ مِنْ نُورِهِ وَ إِنَّ عَلَى حَافَتَيِ النَّهَرِ رُوحَيْنِ مَخْلُوقَيْنِ رُوحُ الْقُدُسِ وَ رُوحٌ مِنْ أَمْرِهِ وَ إِنَّ لِلَّهِ عَشْرَ طِينَاتٍ خَمْسَةً مِنَ الْجَنَّةِ وَ خَمْسَةً مِنَ النَّارِ وَ خَمْسَةً مِنَ الْأَرْضِ وَ فَسَّرَ الْجِنَانَ وَ فَسَّرَ الْأَرْضَ ثُمَّ قَالَ مَا مِنْ نَبِيٍّ وَ لَا مَلَكٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ جَبْلِهِ نُفِخَ فِيهِ مِنْ إِحْدَى الرُّوحَيْنِ وَ جُبِلَ النَّبِيُّ مِنْ إِحْدَى الطِّينَتَيْنِ قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ ع مَا الْجَبْلُ قَالَ الْخَلْقُ غَيْرَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَإِنَّ اللَّهَ خَلَقَنَا مِنَ الْعَشْرِ طِينَاتٍ جَمِيعاً وَ نَفَخَ فِينَا مِنَ الرُّوحَيْنِ جَمِيعاً فَأَطْيَبُهَا طِينَتُنَا وَ رَوَى غَيْرُهُ عَنْ أَبِي الصَّامِتِ قَالَ: طِينُ الْجِنَانِ جَنَّةُ عَدْنٍ وَ جَنَّةُ الْمَأْوَى وَ النَّعِيمُ وَ الْفِرْدَوْسُ وَ الْخُلْدُ وَ طِينُ الْأَرْضِ مَكَّةُ وَ الْمَدِينَةُ وَ بَيْتُ‏ الْمَقْدِسِ وَ الْحِيرَةُ. [بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 447]

و قال الشيخ البهائي قدس الله روحه يعني مادة بدننا لا تسمى جبلة لأنها خلقت من العشر طينات و قيل حاصله أن مصداق الجبل في الكلام المتقدم خلق غيرنا أهل البيت لأن الله تعالى خلق طينتنا من عشر طينات و لأجل ذلك شيعتنا منتشرة في الأرضين و السماوات. [بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏25، ص: ۵۰]


روح أعظم آیا مرتبه‌ای از وجود مبارک رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله هستند یا اینکه فرمودید عقل کلی عالم هستند نشان می‌دهد که مقدم بر ایشان هستند؟ در حدیثی آمده که اگر عقل ۱۰۰ واحد باشد ۹۹ واحد آن به رسول خدا داده شده است و یک واحد آن در میان تمام مخلوقات دیگر تقسیم شده است:
عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفَضْلِ النَّوْفَلِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْكَ قَالَ فَأَعْطَى اللَّهُ مُحَمَّداً ص تِسْعَةً وَ تِسْعِينَ جُزْءاً ثُمَّ قَسَمَ بَيْنَ الْعِبَادِ جُزْءاً وَاحِداً. [المحاسن، ج‏1، ص: 192]

در کتای شرح اصول کافی ملاصدرا، جلد ۱ صفحه‌ی ۴۲۲، ایشان به حدیثی از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله اشاره می‌کنند که «عذاب الكافر فى قبره تسلط عليه تسعة و تسعون تنينا لكل حية منها تسعة رءوس‏ ينهشونه و يلحسون و ينفخون فى جسمه الى يوم يبعثون.» و بعد در بیان معنای ۹۹ اینطور می‌فرمایند که «و اما انحصاره فى تسعة و تسعين فانما توقف عليه بنور النبوة، كما ان كثيرة جنود العقل و كثرة جنود الجهل التى هى اضدادها معلومتان بنور البصيرة و اما انحصارهما فى خمسة و سبعين كما فى هذا الحديث فانما يستفاد من نور الولاية»

در کتاب الغارات، جلد۱ ص. ۲۴۰، هم توضیح جالبی برای این مطلب آمده است که خواندنی است:
و لبعض أصحاب الحديث في نكتة التخصيص بهذا العدد وجه ظاهرى اقناعى محصله أنه: قد ورد في الحديث: ان للَّه تسعة و تسعين اسما من أحصاها دخل الجنة، و معنى إحصائها الإذعان باتصافه عز و جل بكل منها،
و روى الصادق عن النبي- صلى اللَّه عليه و آله- أنه قال: ان للَّه مائة رحمة أنزل منها رحمة واحدة بين الجن و الانس و البهائم و أخر تسعة و تسعين رحمة يرحم بها عباده.
فتبين من الحديث الأول أنه سبحانه بين لعباده معالم معرفته بهذه الأسماء التسعة و التسعين، و من الحديث الثاني أن لهم عنده في النشأة الأخروية تسعة و تسعين رحمة، و حيث ان الكافر لم يعرف اللَّه سبحانه بشي‏ء من تلك الأسماء جعل له في مقابل كل اسم رحمة تنينا ينهشه في قبره، هذا حاصل كلامه و هو كما ترى».

با این حساب تفاوت میان ۱۰۰ و ۹۹ در تفاوت بین رحمانیت است و رحیمیت ... اینکه رحیمیت خداوند ۹۹ جزء از ۱۰۰ جزء رحمت عام خداوندی است و این ۹۹ جزء هم منطبق است بر طبقات معرفت طالب رحمت به خداوند خویش که این معرفت از طریق معرفت به اسماء ۹۹ گانه‌ی خداوند حاصل می‌شود، و اگر این کسب معرفت به معنی تجلی‌خانه‌شدن انسان به این اسماء باشد معلوم است که اهل بیت علیهم‌السلام جلودار تمام مخلوقات در این کسب معرفت و رحمت خواهند بود و بلکه خود بذل کننده‌ی این رحمت و معرفت از ناحیه‌ی خداوند هستند و واسطه‌ی فیض. سپس از آنجا که پیامبر خدا صل‌الله‌علیه‌وآله رحمة‌للعالمین هستند و واسطه‌ی فیض به هر موجود ذی‌وجودی پس به جایی ۹۹ باید در ایشان ۱۰۰ جمع باشد، اشتباه می‌کنم؟


آیا اگر این حدیث صحیح باشد روح أعظم که به فرموده‌ی شما عقل کلی عالم هستند در راستای زنجیره‌ی علت و معلول مقدم بر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله قرار خواهد داشت؟ چون که ۱۰۰ باشد ۹۹ هم پیش ماست ... اما فکر نکنم این نتیجه گیری درست باشد :Gig: شاید عقل کلی عالم (یعنی هر ۱۰۰ واحد بر روی هم) مرتبه‌ای بالاتر از خود وجود مبارک رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله باشد که آن مرتبه همان مرتبه‌ی روح است، مرتبه‌ای قبل از آنکه نفخت فیه من روحی که مرحله‌ی صورت زدن بر روح است پیش بیاید؟ آیا درست است که اینطور نتیجه بگیرم که از این منظر کل عالم خلقت وجود مبارک رسول خداست صلی‌الله‌علیه‌وآله که متشکل است از روح که نگاه به بالا دارد و حالتی است از راحتی ناشی از شهود عالم اسماء و صفات خداوند و همین روح وجهی دیگر دارد که نگاهش به پایین است و از این بابت عقال دارد و می‌شود عقل. بعد در مرتبه‌ی این نگاه رو به پایین که مرتبه‌ی عقل است جنود عقل در خدمت او قرار می‌گیرند و هر حقیقتی صورتی می‌خورد و این رویکرد ادامه دارد تا نهایتاً در عالم جسم خداوند بار دیگر آدم را خلق می‌کند که خود از جنود جنود عقل است و از نسل او حضرت انسان صلی‌الله‌علیه‌وآله که حقیقت خلقت وجود و انسانیت هستند بار دیگر در مرتبه‌ای پایین‌تر وارد عرصه می‌شوند؟ با صورتی و جسمی که خلاصه‌ی تمام آن کمالات روحانی است؟ اگر این مطلب درست باشد فاطمة بضعة منی هم معنای دیگری می‌یابد، چون هر بضعتی از ایشان یکی از جنود عقل است و از أعاظم و بزرگان این جنود هم هست ... این تعبیرات درست هستند؟ :Gig:

در روایت دیگری داریم که خداوند ارواح ما را خلق کرد و ما صامت بودیم، بعد ما را به نطق آورد و ما ذکر او را می‌گفتیم. این روایت هم اشاره دارد به تقدم خلقت انوار ایشان بر خلقت حروف که قبلاً در بیان امام رضا علیه‌السلام مطرح گردید و هم می‌تواند به عقلی تعبیر شود که هنوز به جنودی که مددرسان آن باشند مدد نشده است، عقل به خودی خود فقط عقل است و زبانی ندارد (تعبیر استعاری زبان) که گویا باشد و ...؟

باسلام وتقدیر .
ما شاءالله جناب تان در هر موضوع که اظهار نظر می کنید گویا در همان رشته تخصص دارید .
این مطالب شما نیز همانند دیگر گفته ها تان عمیق وطویل است ولی به اختصار به چند نکته اشاره می شود :


1_حقیقت روح برای ما آدمین عادی کمی نا شناخته است و این واژه در قرآن کاربردهای متعددی داشته و در معانی مختلفی به کار رفته است، در تفسیر نمونه در این خصوص آمده است :
در اینکه مراد از" روح" چیست؟ مفسران تفسیرهاى زیادى ذکر کرده ‏اند که در بعضى از تفاسیر به هشت احتمال بالغ مى‏شود که مهم تر از همه تفسیرهاى زیر است:
1- منظور مخلوقى است غیر از فرشتگان و برتر از همه آن ها.
2- منظور" جبرئیل" امین پیک وحى خدا و واسطه میان او و پیامبران است، که بزرگ ترین فرشتگان مى‏باشد.
3- منظور" ارواح انسان ها" است که همراه فرشتگان به پا مى‏خیزند.
4- فرشته ‏اى است بالاتر از همه فرشتگان و برتر از جبرئیل، و هم او بود که با انبیا و امامان معصوم همراه بوده و هست.
قابل توجه اینکه" روح" در قرآن مجید گاه به صورت مطلق، و بدون هیچ قید ذکر شده، و در این حال غالبا در برابر" ملائکه" قرار گرفته مانند:
تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ:" فرشتگان و روح به سوى او بالا مى‏روند" (1).
تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ:" در شب قدر ملائکه و روح به فرمان پروردگارشان با هر چیزى نازل مى‏شوند" (2)
اما در بسیارى از آیات،" روح" با اضافه یا وصفى آمده است، مانند" روح القدس" در آیه :"قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ:" بگو روح القدس این قرآن را از سوى پروردگارت به حق نازل کرد" (3) یا آیه" نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ ؛قرآن را" روح الامین" نازل کرده" (4)
در بعضى از آیات خداوند" روح" را به خود اضافه فرمود:
" وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی":" در آدم از روح خود دمیدم" (روح شریفى که به خاطر شرافت به ذات مقدس او اضافه شده)" (5) و در جاى دیگر مى‏فرماید: فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا:" ما به سوى مریم روح خود را فرستادیم" (6)
به نظر مى‏رسد که" روح" در این آیات که به صورت هاى متفاوتى بیان شده ، معناهاى متفاوتى داشته باشد که شرح هر کدام در ذیل همان آیات بیان شده است.
آنچه از میان تفاسیر مختلف نسبت به آیه مورد بحث مناسب تر به نظر مى‏رسد ، این است که، منظور از" روح" یکى از فرشتگان بزرگ الهى است که طبق بعضى از روایات حتى از جبرئیل برتر است، چنان که در حدیثى از امام صادق مى‏خوانیم: "هو ملک اعظم من جبرائیل و میکائیل: او فرشته‏اى است بزرگ تر از جبرئیل و میکائیل" (7).
اما روحی که به انسان نسبت داده می شود ،( نفخت من روحی ) عبارت است از حقیقت وجود انسان که از آن تعبیر به نفس انسانی نیز می شود . هر فرد انسان عبارت است از روح و نفس انسانی که از آن تعبیر به من می کند . جدا از هم نیستند. بنابراین روحی که در سوره قدر می فرماید که در شب قدر به همراه ملائکه دیگر نازل می شود، غیر از روح انسانی است که مخصوص هر فرد از انسان است و وجودی مغایر با آن دارد.
بنابر تفاسیر گوناگون روح ذکر شده در سوره مبارکه قدر که به همراه ملائکه نزول پیدا می کند ، فرشته ای است بزرگ و یا موجودی است بزرگ تر از ملائکه و یا اسم دیگر جبرئیل است . روح منسوب به انسان که معروف است به روح آدمی و یا نفس انسانی عبارت است از وجود مجرد آدم ها که با تولد انسان در دنیا به بدن عنصری او تعلق می گیرد . با مرگ از این بدن عنصری قطع تعلق می کند.

2_ اما روح اعظم عبارت از حقیقتی است که گاهی از آن به قلم اعلى، گاهی به عقل کل، گاهی به امّ الکتاب یاد می‌شود . او در واقع آینة تمام نمای حقایق حضرت واحدیت است، یعنی هر چه در مقام واحدیت وجود دارد ،در او به نحوی تجلی کرده است.‌این حقیقت که گاهی از آن به تعیّن او نیز یاد می‌شود، از آن جهت که حسّی است و حیات موجودات به واسطة او افاضه می‌گردد ،روح اعظم نام دارد .
از آن سبب که واسطة صدور موجودات است، از آن به قلم اعلى یاد می‌شود .
از آن رو که خود و مبدأ خویش را تعقل می‌کند و مبدأ فیض علوم و معرفت همگان است، آن را عقل کل می‌گویند .
به دلیل آن که آیات و کلمات تکوینی و همه موجودات کلی و جزئی در ذات قدسی او نقش بسته‌اند و به نحو گسترده وجود دارد ،امّ الکتاب نام گرفته است.(8)
در هر حال مراد از این روح هر چه باشد باطن حقیقت انسان کامل محمدی است وحقیقت او با این روح متحد است گرچه در فرایند قوس نزول ممکن است گاهی از حضرت به مظهر روح اعظم تعبیر شود .

پی نوشت ها :

1.معارج(70) آیه ، 4.
2.قدر(97)آیه ، 4.
3.نحل(16)آیه ، 102.
4.شعرا(26) آیه ، 193.
5.حجر(15) آیه 29.
6.مریم(19)آیه ، 17.
7.تفسیر نمونه، ج‏26، ص 57.
8. ر،ک: پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، ص 234، نشر مؤسسه آثار امام خمینی 1386.


۲. یک سؤال هم در مورد تجرّد روح و مراتب بالای وجودی این عالم وجود دارم که حالا که صحبت از روح أعظم و عقل کلی عالم شده است شاید جایی برای طرح این سؤال هم باشد. معمول است که از مرتبه‌ی عقل به بالا مجرّد در نظر گرفته می‌شود (اگر اشتباه نفهمیده باشم :Gig:). از طرف دیگر می‌دانیم که خداوند قدیم است و جز خداوند هیچ وجودی قدیم نیست. وقتی گفته می‌شود قدیم منظور بحث زمانی است و نه رتبه‌ای، بحث ازل و ابد بحث زمانی هستند دیگر، اشتباه که نمی‌کنم؟ پس چرا ما اصرار داریم که بحث زمان را در مراتب بالای وجود مطرح نکنیم؟ خلقت نور رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌واله بر هر خلقت دیگری مقدم است قبول، از نظر رتبه‌ای هم مقدم است باز قبول، ولی آیا از نظر زمانی ابتدایی ندارد؟ ازلی است؟ قدیم است؟ واضح است که نیست پس اگر این را قبول داریم چطور هنوز آنها را مجرد می‌دانیم؟ علتی که حقیر به این مطلب اشکال دارم این است که فکر می‌کنم (در هر فکر کردنی هم احتمال اشتباه وجود دارد، می‌دانم :ok:) اینجا خلط مبحثی پیش آمده است. برای روشن شدن مطلب از ریاضیات مثال می‌زنم. فرض کنید ما محور اعداد حقیقی را داریم که از ازل تا ابد (منفی‌بی‌نهایت تا مثبت‌بی‌نهایت) امتداد یافته است. حالا یک سری توابع روی این محور اعداد تعریف می‌کنیم و محور قائم را هم محور عالم مخلوق نام می‌دهیم. برخی توابع در زمان‌های ابتدایی اصلاً تعریف نشده‌اند و دامنه‌ی تعریفشان از زمانی به بعد است، برخی توابع هم ذاتاً توابعی ثابت هستند، یعنی زمان t هرچه که باشد خروجی این تابع که وضعیت این مخلوق در عالم مخلوق هست مقداری ثابت خواهد بود: f(t)=c. این تابع می‌تواند عدم حرکت جوهری تعبیر شود و عدم وابستگی به زمان و به نوعی تجرد، موجودات دیگری هم هستند که هم آرگمان زمان را دارند و هم در بروز خود تابع زمان هستند. آیا اگر تابعی ثابت باشد می‌شود گفت آن تابع دیگر فقط خود عدد c است و تابع نیست؟ نه تابع است ولی تابعی که مقدارش همواره ثابت است. فرق عدد c و تابع f ای که مقدارش c است را می‌توان از آنجا متوجه شد که این تابع ثابت از زمانی به بعد تعریف شده است و دامنه‌ی تغییرات t در آن از لحظه‌ای به بعد است که آن لحظه خلقت آن را نشان می‌دهد و دلالت بر این می‌کند که مقدار c هم مقداری قدیم نیست، خداوند بوده و جز خداوند نبوده است، این صراحت در روایات ما هست که خداوند بوده و هیچ چیزی با خداوند نبوده است، حتی خداوند اسم هم نداشته است و بعد اسمی برای خود خلق کرده است و برای اجزاء آن اسم‌ رکنهایی قرار داده است و الی آخر. اگر همه‌ی خلقت مراتب بالایی وجود را بخواهیم مجرد بدانیم و شروع خلقت را برایشان لحاظ نکنیم شبهه‌ی قدیم بودن خلقت پیش می‌آید که مطابق اعتقادات ما شرک است، نیست؟
در باره فراز دوم پرسش تان باید گفت :
گویا روحیه جناب تان روحیه علامه جعفری است در ذهن شریف مطلب زیاد است .
اما در مقام بیان کمی طوفانی می شود واز حالت سوال به حالت تحلیل در می آید (که البته ذهن جستجوگر در جای خود بسیار خوب است )
در هر صورت دو نکته در این باب اشاره می شود :

در ابتدا باید دید که زمان چیست، آنگاه درباره آفرینش آن سخن گفت:
درباره چیستی زمان گفته شده:‌ همه انسان‌ها درکی از زمان دارند و آن را اجمالاً می‌شناسند، اگر درکی که از زمان داریم ، تأمل کنیم ویژگی بارز انکار ناپذیر در آن می‌یابیم: اینکه زمان نوعی امتداد است که هیچ نحو گسستگی‌ در آن نیست، یعنی زمان نه مانند نقطه است که هیچ امتدادی ندارد و نه مانند مجموعی از نقاط است که با فاصله‌های بسیار کمی در یک راستا واقع‌اند که پیوستگی و امتداد ندارند و نه مانند مجموع امتدادهای است که در یک راستا واقع‌اند، ولی به هم پیوسته نیستند و بریدگی‌هایی آن ها از هم گسسته است.
بر این اساس می‌توان زمان را به امتداد سیال تعریف کرد که تعریفی جامع و مانع است.(1)
از این رو گفته شده زمان عبارت است از بُعد و امتداد گذرا که هر موجود جسمانی آن را داراست.(2)
با توجه به تعریف یاد شده از زمان پاسخ به آسانی به دست می‌آید، زیرا از آن جا که زمان امتداد و بُعد موجود جسمانی است، معلوم است که اول جسم آفریده شده و آن گاه سیلان وجودی و امتداد او موجب پیدایش زمان گردیده است، بنابر این خداوند اول موجود زمان‌مند را آفریده، بعد زمان را.
گفتنی است که واژه هستی فراتر از موجودات جسمانی و زمان‌مند، شامل موجودات فرازمانی نیز می‌شود، موجودات مجرد و فرا زمانی ذاتاً مقدم بر موجودات زمانی‌اند و بحث زمان درباره آن ها مطرح نیست.
از طرف دیگر اصلاً هستی و وجود خلق شدنی نیست، بلکه هستی بوده و هست و نیاز به علت یا آفرینش ندارد، مگر اینکه منظور، موجود دارای هستی، یا مخلوقات باشند که پاسخ آن بیان شد.
با توجه به مفهخوم فلسفی زمان باید گفت :
وجود انسان کامل محمدی گرچه از نظر نشئه ناسوتی قدیم نیست ودر زمان خاص بوجود آمده ولی به لحاظ وجد فرا زمانی آن مباحث در بار ه او قابل تصور نیست
چون حقیقت وجود او مظهر هو الاول وهو الاخر است .
عنایت نمودید که زمان در محدوده عالم طبیعت وحرکت مطرح است وجود فرا طبیعی در نشئه بالاتر منزه از مباحث زمان است .
واگر در روایات آن گونه تعبیرات آمده ناظر به سطح وتوان معرفتی مخاطب بوده است که اغلبا فراتر از وجود حسی وطبیعی را نمی توانند درک نماید .
وگرنه چه بسا روایت دیگر از وجود نوری وفوق زمانی انسان کامل محمدی سخن گفته است .
در باره در ابتدا باید اشاره نمود. اگر شناخت شما از حقیقت صادر اول کامل تر شود حل این مسله برای شما آسان تر خواهد شد. لذا در باره چیستی صادر اول باید گفت: صادر اول همان مخلوق بی‌واسطه است که از آن در آموزه‌های عرفانی به صادر اول، حقیقت محمدی(ص) نور محمدی، روح محمد(ص)، عقل اول، جوهر اول و مانند آن یاد می‌شود.(3) در این رابطه با رویکرد فلسفی و عرفانی جای سخن بسیار است که تفصیل آن را در جای خود باید مطالعه نمود.(4) ولی در این جا تنها بدین روایت نورانی اشاره می‌شود، جابر بن عبدالله انصاری می‌گوید:
از رسول الله(ص) پرسیدم، اولین چیزی را که خدا خلق کرد چه بود؟ فرمود: «نور پیامبرت بود که خدا اول او را آفرید. بعد همه چیز را از نور وجود او خلق نمود، آن گاه نور او را چند قسمت کرد. عرش، کرسی، حاملان عرش و ساکنان کرسی را آفرید، سپس نور او را مدتی که خود می‌داند، در مقام حبّ نگاه داشت، بعد از آن قلم، لوح، بهشت را آفرید، سپس مدتی آن نور را در مقام خوف نگاه داشت، آن گاه ملائکه، خورشید،‌ ماه را از و آفرید، بعد آن نور را در مقام حیا نگاه داشت، بعد با هیبت خود به آن نور نگاه کرد. از تجلیات آن ارواح انبیا، اولیا،‌شهدا و صالحان را خلق نمود».(5)
بنابر این مراد از صادر اول و فیض بی‌واسطه و مخلوق بی‌واسطه خداوند نور و حقیقت وجود ختمی مرتبت است که سایر موجودات در پرتو وجود او و به واسطه نور وجود او آفریده شده‌اند.
برخي از عارفان در اين باره مي گويند:
آن گاه كه خداوند اراده فرمود هستي را بيافريند، تجلي فرمود كه از آن نوري پديد آمد. نزديك ترين وجود را دريافت. آن نور حقيقت وجود محمد (ص) بود كه از آن به عقل ياد مي شود. پس حقيقت آن حضرت اولين وجودي است كه در نشئه هستي ظاهر گرديده و نزديك ترين فرد به او علي ابن ابي طالب (ع) است كه سر انبيا و امام عالميان است.(6)
بر اساس اين گونه آموزه هاي متعالي معلوم مي شود كه نور حقيقت وجود پيامبر و به تبع او نور حقيقت وجود اهل بيت قبل از همه چیز آفريده شده است، با توجه به این نکته حال باید گفت که وجود جسمانی آنان در واقع جلوه و ظهور زمینی همان وجود نوری آنان است. این دو مرتبه از وجود آن ها کاملا با هم مرتبط است.
وجود جسمانی شان تجلی وجود فراطبیعی شان است. این وجود طبیعی تمثل و تجسم همان حقیقت متعالی نوری آن ها است. از همین روست که آن ها در نشأه زمینی و وجود طبیعی شان نیز از هر گونه عیب و نقص علمی و عملی و حتی عمل ترک اولی منزه اند.(7) بنابر این هر دو ساحه وجودی رسول خدا ص در صدر قرار دارد.
با توجه به این تحلیل امید است دغدغه ذهنی شما عزیز در این باره کمی سامان پیدا نماید .
همواره زهرایی باشید .

پی‌نوشت‌ها:
1. درآمدی بر فلسفه، ص 215 ـ 216.
2. آموزش فلسفه، ج 2، ص 145 ـ 146.
3. عبدالرحمان جامی اشعة اللمعات، نشر گنجینه تهران، بی تا، ص 244.
4. امین ، پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، نشر موسسه آثار امام خمینی 1387 ش،ص 313.
5. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، نشر دارالاحیا التراث العربی بیروت 1403 ق، ج 25، ص 21.
6. محيي الدين عربي، فتوحات مكيه، نشر دار صادر، بيروت، بي تا، ج1، ص 119.
7. محمد امین ، پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، نشر موسسه آثار امام خمینی، 1386 ش، ص48.

سلام علیکم استاد بزرگوار،
ممنون از توضیحاتتان، :Gol:
درک این بخش از توضیحات شما:

صادق;575968 نوشت:
درباره چیستی زمان گفته شده:‌ همه انسان‌ها درکی از زمان دارند و آن را اجمالاً می‌شناسند، اگر درکی که از زمان داریم ، تأمل کنیم ویژگی بارز انکار ناپذیر در آن می‌یابیم: اینکه زمان نوعی امتداد است که هیچ نحو گسستگی‌ در آن نیست، یعنی زمان نه مانند نقطه است که هیچ امتدادی ندارد و نه مانند مجموعی از نقاط است که با فاصله‌های بسیار کمی در یک راستا واقع‌اند که پیوستگی و امتداد ندارند و نه مانند مجموع امتدادهای است که در یک راستا واقع‌اند، ولی به هم پیوسته نیستند و بریدگی‌هایی آن ها از هم گسسته است.
بر این اساس می‌توان زمان را به امتداد سیال تعریف کرد که تعریفی جامع و مانع است.(1)
از این رو گفته شده زمان عبارت است از بُعد و امتداد گذرا که هر موجود جسمانی آن را داراست.(2)
با توجه به تعریف یاد شده از زمان پاسخ به آسانی به دست می‌آید، زیرا از آن جا که زمان امتداد و بُعد موجود جسمانی است، معلوم است که اول جسم آفریده شده و آن گاه سیلان وجودی و امتداد او موجب پیدایش زمان گردیده است، بنابر این خداوند اول موجود زمان‌مند را آفریده، بعد زمان را.
گفتنی است که واژه هستی فراتر از موجودات جسمانی و زمان‌مند، شامل موجودات فرازمانی نیز می‌شود، موجودات مجرد و فرا زمانی ذاتاً مقدم بر موجودات زمانی‌اند و بحث زمان درباره آن ها مطرح نیست.

برایم ثقیل است ولی از آنجا که ارتباطی به موضوع تاپیک ندارد نگرانم به بحث اصلی آن صدمه بزند. در واقع حقیر هنوز نه زمان را درست می‌شناسم و نه جسم را و نه تجرّد را، برداشت حقیر از این مفاهیم کمی متفاوت است که نیاز خواهد داشت بهتر با زیربناهای فکری متفکرین اسلامی آشنا بشوم.
باز هم از وقتی که برای روشن کردن ذهنی نه چندان روشن و وهم‌زده گذاشتید متشکرم، :Gol:
یا علی

باء;576326 نوشت:
سلام علیکم استاد بزرگوار،
ممنون از توضیحاتتان، :Gol:
درک این بخش از توضیحات شما:

برایم ثقیل است ولی از آنجا که ارتباطی به موضوع تاپیک ندارد نگرانم به بحث اصلی آن صدمه بزند. در واقع حقیر هنوز نه زمان را درست می‌شناسم و نه جسم را و نه تجرّد را، برداشت حقیر از این مفاهیم کمی متفاوت است که نیاز خواهد داشت بهتر با زیربناهای فکری متفکرین اسلامی آشنا بشوم.
باز هم از وقتی که برای روشن کردن ذهنی نه چندان روشن و وهم‌زده گذاشتید متشکرم، :Gol:
یا علی

باسلام وتقدیر از زرف اندیشی تان.
خوب بود می فرمودید بر داشت شما از زمان وجسم وتجرد چیست ؟
تا شاید گره از کار گشوده می شد .
ولی عجالتا باید در توضیح مفهوم زمان باید گفت :
مباحث فلسفی و اصطلاحات آن با کاربردهای عادی و معنای لغوی کلمات در بسیاری از موارد تفاوت دارد که از جمله مسئله حرکت است .
در فلسفه تغییر تدریجی در هر چیز را حرکت می گویند . بنابراین چیزی که ساکن در یک جا می پنداریم ، به عقیده فیلسوفات دارای حرکت است . زمان نیز مقدار حرکت را می گویند ، یا امتداد حرکت را زمان می گویند.
در کتاب های فلسفی عنوان شده که : تعریف ساده‌ برای حرکت این است که تغییر تدریجی و خروج تدریجی شیء از قوه به فعل را حرکت می گویند.(1)
با دقت در تعریف حرکت معلوم می شود که حرکت منوط به سه چیز است:
1ـ واحد بودن منشأ انتزاع حرکت،‌ زیرا حرکت بر خلاف سایر اقسام تغییر، تنها از یک وجود انتزاع می گردد . از این روی هر حرکتی امر واحدی است که اجزای بالفعل در آن یافت نمی‌شود.
2ـ سیلان و امتداد آن در گسترة زمان، زیرا امر تدریجی بدون انطباق بر زمان تحقق نمی‌یابد و از روی حرکت در امور دفعی و موجودات ثابتی که خارج از ظرف زمان است انتزاع نمی‌گردد و به آنها نسبت داده نمی‌شود.
3ـ انقسام آن تا بی نهایت، همان گونه که هر امتدادی قابل قسمت تا بی نهایت می باشد حرکت نیز چنین است و هر یک از اجزای با لقوة آن نسبت به جزء بالقوة بعدی متغیر و جزء بعدی نسبت به جزء قبلی متغیّر الیه به شمار می آید.(2)
علاوه بر امور سه گانة فوق که از تأمل در ذرات حرکت به دست می آید و برای هر حرکتی ضرورت دارد، امور دیگری نیز هست که می توان آنها را مشخصات حرکت نامید . با توجه اختلاف آنها می توان انواع خاصی را برای حرکت در نظر گرفت و مهم ترین آنها این قرار است:
1) بستر حرکت، 2) مدار حرکت، 3) جهت حرکت، 4) سرعت حرکت، 5) فاعل حرکت.(3)
اما دربارة زمان نیز گفته شده: نظریات فیلسوفان به قدری دربارة زمان ،مختلف و متناقض و مشتمل بر آرای شگفت‌انگیز است که کمتر مسئله فلسفی را می توان با آن مقایسه کرد.
در این میان فیلسوف بزرگ اسلامی صدرالمتألهین شیرازی در مسئله زمان، گوی سبقت را از همگان ربوده ، نظریه بسیار مهم و استواری را ارائه داده که می توان آن را سخن نهایی در مسئله دانست، نیز می‌توان این نظریه را پایه‌ای اساسی برای اثبات حرکت جوهری تلقی کرد که دست کم تبیین فلسفی آن از ابتکارات و نوآوری‌های این فیلسوف عظیم می باشد.
گرچه فلاسفه دیگر زمان را نوعی مقدار و کمیت متصل می دانند که ویژگی آن قرار ناپذیری است و به واسطة حرکت عارض بر اجسام می‌شود.
صدرالمتألهین بر آن است که زمان عبارت است از بُعد و امتداد گذرا که هر موجود جسمانی علاوه بر ابعاد مکانی ناگذرا (طول و عرض و ضخامت) دارا است.(4)

پی‌نوشت‌ها:
1. ر،ک: آموزش فلسفه، ج 2، ص 266، نشر سازمان تبلیغات اسلامی، 1366ش.
2. همان، ص 276.
3. همان، ص 277.
4. همان، ص 146.

رایحهٔ بهشت;575425 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم
اینکه میگن خدا از همه چی باخبره از اول خلقت تا اخرش خب این درست.
من همیشه میگم خدا همون موقعی که فرشته ها رو افرید میدونست شیطان اینجوری میشه.
اصلا میدونست ادم و حوا به زمین میان ..
خدایا منو ببخش ولی خب یه سواله که تو ذهنمه..
شاید خدا واسه غربال کردن ادمای خوب از بد اینکه بفهمه معرفت انسان ها در چه حدیه شیطان را افرید.
خدایا منو ببخش ..
میشه جواب این سوالمو بدید؟ با تشکر


باسلام وتشکر .
با سپاس از پاسخ ارشمند سرکار محترم هدی .
در راستای جواب ایشان باید گفت :

فلسفه خلقت شیطان، همانند فلسفه خلقت همه موجودات دیگر عالم، بر اساس لطف و فیض مطلق خداوند است که خداوند امکان وجود را از هر موجود ممکنی دریغ نمی‌دارد؛ در واقع، به همان دلیل که خداوند همه عالم را آفرید، جنیان و از جمله شیطان را نیز آفرید؛ زیرا «آفریدن» به معنای ایجاد کردن است و لازمه فیاض (بخشنده) بودن خداوند، عطا کردن او است: «وَ مَا كاَنَ عَطَاءُ رَبِّكَ محَْظُورًا؛ (1) و عطای پروردگارت منع نشده است.»
بر اساس ساختار عالم، هر چیزی که اقتضای وجود و هستی داشته یا امکان وجود داشتن آن باشد، فیض وجود را از خدا دریافت می‌کند. خداوند بخل در وجود و هستی دادن ندارد تا موجودی که امکان وجود داشتن را دارا است، وجود را دریافت نکند. (2)
روشن است که در این فرایند، عملکرد آینده موجودات نمی‌تواند دخالتی داشته باشد و اگر بنا باشد که کم و کیف عملکرد اختیاری برخی موجودات بعد از خلقتشان، مانع اعطای امکان وجود به آنان در گذشته شود، لازم بود خداوند میلیاردها انسان را نیز در طول تاریخ خلق ننماید و تنها خوبان و صالحان پا به عرصه وجود بگذارند که این امر، برخلاف هدف آفرینش و آزمون مهم بشر در دنیا است؛ چون در این صورت هر کس خلق شود، می‌داند اهل بهشت است و این آزمون صوری خواهد بود.
خداوند علم داشت که شیطان بعد از سال‌ها عبادت، از مسیر حق منحرف می‌شود؛ ولی چون این انحراف با اراده و اختیار خود شیطان انجام گرفته است، چنان‌که عبادت اولیه او برای خداوند نیز با اختیار و اراده خود او انجام شده بود، معنا نداشت که خداوند قبل از انجام تخلف، او را مجازات کرده، نعمت وجود را از وی دریغ بدارد.پس نباید توقع داشت که شیطان یا هر موجود عصیان‌گر دیگر، از اساس خلق نگردد و خداوند به جهت علم پیشین خود این فرصت امکان کمال را به او ندهد.
اما در نگاه دقیق نسبت به شیطان و رابطه وجود او با سعادت و شقاوت انسان‌ها، نکات دقیق‌تری از حکمت و فلسفه خلقت او به دست می‌آید که وجود چنین موجودی را در عالم هستی ضروری می‌نمايد. در واقع، اگرچه وجود شیطان برای کسانی که فریب او را خورده و از راه خدا باز مانده‌اند، شر و وسیله گمراهی محسوب می‌شود، اما برای مؤمنانی که فریب او را نخورده‌اند، آزمایشی است که موجب سربلندی مؤمن و ارتقای مرتبه و کمال انسان می‌شود. از طرف دیگر، یکی از ابزارهای آزمون الهی است، همانند نفس اماره در وجود انسان.
فلسفه وجود شیطان براى انسان، همانند وجود قواها و غرایز و نفس اماره درون انسان است که انسان‏ها را به سوى بدى و دور شدن از خدا دعوت مى‏کنند. از طرف دیگر، گرایش به سوى کمال و نیکى و خرد و رسولان و پیامبران الهى، در مقابل آن‌ها قرار مى‏گیرد تا انسان‏ها را به کمال و خوشبختى سوق دهند.
تنها در صورت وجود هر دو نیرو در انسان است که وى مى‏تواند با اختیار خود، یکى از دو راه را انتخاب کند تا به سعادت یا شقاوت برسد. بنابراین، اگر نفس اماره و نیروهاى سرکش و شیطان‏ها نبودند، انسان نمى‏توانست در معرض آزمون الهى قرار گیرد و با نفى و طرد و مبارزه با آن‌ها، موجب شکوفا شدن استعدادهاى عالى انسانى و سیر در مسیر کمال و خوشبختى و سعادت ابدى شود. پس شیطان، شرّ مطلق نیست.
علامه طباطبایى فرموده: «اگر شیطانى نبود، نظام عالم انسانى هم نبود. وجود شیطانى که انسان را به شر و معصیت دعوت کند، از ارکان نظام عالم بشریت است. نسبت به صراط مستقیم، او به منزله کناره و لبه جاده است. معلوم است که تا دو طرفى براى جاده نباشد، متن جاده هم فرض نمى‏شود.» (3)
در نتیجه، هم اصل خلقت شیطان به عنوان موجودی مختار مطابق با اساس نظام آفرینش بود و هم عملکرد منفی و منحرف کننده او در ادامه زندگی‌اش، نقطه‌ای کاملاً شر و منفی و مخرّب محسوب نمی‌شود که بر خداوند لازم باشد جلوی این شرّ مطلق را بگیرد؛ بلکه وجود همین شیطنت‌ها و شرارت‌ها، عامل کمال و رشد بسیاری از موجودات مختار دیگر خواهد بود و در جمع‌بندی، وجود چنین موجودی داراي اثري كمال بخش براي ساير مخلوقات است که خلقت او را بر عدم خلقتش رجحان می‌دهد.

پی‌نوشت‌ها:
1. اسراء (17)، آیه‏ 20.
2. سید حسن ابراهیمیان، انسان‏شناسی، نشر معارف، تهران، 1381 ش، ص 115 و 116.
3. علامه طباطبایی، المیزان، نشر جامعه مدرسین قم، 1378 ش، با ترجمه سید محمد باقر همدانی، ج 8، ص 50.

صادق;576348 نوشت:
باسلام وتقدیر از زرف اندیشی تان.
خوب بود می فرمودید بر داشت شما از زمان وجسم وتجرد چیست ؟
تا شاید گره از کار گشوده می شد .



سلام علیکم استاد بزرگوار،
نظرات حقیر نظراتی خام هستند که فعلاً جز در نزد خودم اعتبار خارجی دیگری ندارند، با این حال نظراتم را به اختصار بیان می‌کنم تا اگر فرصت داشتید ایرادهای آن را به حقیر گوشزد کنید و مثل همیشه از دریای علم شما کوزه‌ای هم برای ما پر شود
:Gol:
در ضمن اینکه از علمتان در پاسخی که به حقیر دادید هم استفاده بردم و خیلی متشکرم از وقتی که برای حقیر گذاردید :Gol:

تجرد: محسوس نبودن به حواسّ پنجگانه، بنابراین موجود مجرد موجودی است که با حواسّ پنجگانه‌ی تعبیه شده توسط خالق در بدن هر انسان سالمی قابل درک نباشد و از آن جهت که کارایی این قوا در افراد متفاوت یکسان نیست تعریف تجرد بر این مبنا بر اساس نهایت کارایی این حواس سنجیده می‌شود که در این نهایت تعمیم‌هایی هم در نظر گرفته می‌شود، مثل اینکه چشم انسان تنها طیف نور مرئی از امواج الکترومغناطیس را می‌بیند ولی با کمک وسایلی می‌توان حدود دیدن را افزایش داد، با این حساب موجود مجرد موجودی است خارج از دسترس حواسّ انسان، چه به صورت غیرمسلح و چه به صورت مسلح به ابزارهایی آشکارساز.
با این تعریف تجرد، حالت‌هایی از ماده ممکن است مجرد به حساب بیایند که یا از روی آثارشان شناخته می‌شوند، یا از راه درک باطنی و به کمک عقل شناخته می‌شوند، و از آنجا که انسان دارای وجودی است که معرفت آن معرفت تمام موجودات را در ذیل خود با خود به همراه دارد (
معرفت انسان بالاترین معرفتی است که می‌توان قبل از معرفت خداوند داشت) پس هیچ موجودی نیست که نهایتاً توسط انسان قابل شناخت نباشد، مگر شناخت کامل انسان‌های کامل‌تر که تا احاطه‌ی به ایشان پیدا نشود یافتن علم به ایشان هم مقدور نخواهد بود. و البته کارکرد عقل هم در استفاده از آثار و ظواهر برای پی بردن به باطن و درک کردن است که درک کردن کار دل است. بنابراین به نحوی می‌توان گفت موجودات مجرد موجوداتی هستند که از روی آثارشان شناخته می‌شوند و نه اینکه خودشان محسوس حواسّ پنجگانه‌ی بدن انسان باشند. در این میان شاید خود نور بهترین مثال از موجودات مجرد باشد، چه آنکه نه دیده می‌شود و نه لمس می‌شود و نه بوییده می‌شود و نه چشیده می‌شود و نه شنیده می‌شود، اما از روی آثاری می‌توان آن را شناخت، چنانکه در روایت حضرت رضا علیه‌السلام آمده است که به عمران صائبی فرمودند نور دیده نمی‌شود و اثرش است که دیده می‌شود.
این نور همان نوری است که در فیزیک نور مادّی به حساب می‌اید ولی در حقیقت موجودی مجرد است و مجردات هم می‌توانند از آن خلق شده باشند. با این حساب همه چیز ماده است و ماده یعنی مخلوق، اگرچه از نظر لغوی هم ماده معنای ریشه را دارد و عجیب نیست که هر چیزی از آن خلق شده باشد.

با این حساب تعریف ماده هم تا حدودی مشخص‌تر می‌گردد، ماده بسیار با آنچه معمولاً تصور می‌شود متفاوت است، تعریفی که حقیر از ماده دارم یک میدان نیرویی بی‌نهایت و متحرک است. رسیدن به این تعریف ترکیبی از مشاهدات تجربی و آزمایش‌های ذهنی (عقلی) است که در اینجا به اختصار به آنها اشاره‌ای می‌کنم ولی در جای دیگر به جزئیاتش پرداخته‌ام. یک جسم مادی معمولی در فاز جامد را در دست بگیرید، این جسم در مقیاس ماکروسکوپی یک محیط پیوسته دیده می‌شود، ابعاد مکانی دارد و جرم دارد و فضا را اشغال کرده است. اما به کمک میکروسکوپ‌ها می‌دانیم که این جسم جامد در حقیقت در مقیاس میکروسکوپی ساختاری متخلخل دارد و پر است از حفره‌ها و فضاهای بین مولکولی. هر مولوکول یا یون یا هم از یک یا چند اتم تشکیل شده‌اند و باز فضای خالی میان اتم‌ها در بیشتر موارد قابل توجه است. داخل هر اتم هم هسته‌ی اتم و تعدادی الکترون را داریم و باز فضای خالی زیادی در این بین وجود دارد. اگر بخواهیم کوچکترین ساختار مادی که جسم از آن تشکیل شده است را در نظر بگیریم دو راه بیشتر نخواهیم داشت:

  1. یا این ذرات باید بدون ابعاد مکانی و به عبارت دیگر نقاط صفر بعدی باشند،
  2. یا باید ذرات بسیار کوچکی باشند که کوچکترین ساختارهای پایدار ماده به حساب بیایند، یعنی از نظر منطقی قابل تفکیک به اجزای دیگری باشند ولی این اجزاء بدون قرار گرفتن در کنار هم ناپایدار بوده و سریع نابود شوند (مثلاً فرض کنید به انرژی تبدیل شوند که البته هنوز مفهوم انرژی معرفی نشده است).
اگر در استدلال‌هایم اشتباهی نباشد می‌توان نشان داد که تنها گزینه‌ی اول گزینه‌ی قابل اعتناست، یعنی کوچکترین ساختارهای مادی اصلاً بعد مکانی نمی‌توانند داشته باشند، به این ترتیب ماده موجودی که به طور ذاتی ابعاد مکانی داشته باشد نخواهد بود، همانطور که رنگ ندارند و طعم ندارد و بو ندارد و اینها اثرات همگی ناشی از برهم‌کنش واسطه‌هایی است با اندام حسی انسان، مثل واکنش‌های شیمیایی که در چشم به کمک نور تصویر رنگی ایجاد می‌کند یا اینکه چه نوری واکنش دهد بستگی به ماده‌ی دیده شده دارند، یا زبان که چشیدن را به کمک واکنش‌هایی در سطح زبان با اجزای ماده انجام می‌دهد و مانند بینی و مانند گوش که آنها هم این تصویر ما از عالم را روی هم رفته می‌سازند بدون اینکه تقریباً هیچ کدام از آن آثار حقیقتی در عالم خارج داشته باشد، در واقع این اندام حسی طوری تعبیه شده‌اند که به کار زندگی انسان در این عالم بخورند نه اینکه او را از حقایق عالم مطلع کنند.
اینکه چطور ذرات صفربعدی را به صورت میدان‌های نیرویی متحرک بیان کردم به این بر می‌گردد که از یک طرف این ذرات باید بتوانند با یکدیگر ارتباط داشته باشند و ارتباط بین ذرات در طبیعت تنها از یک راه شناخته شده ممکن است و آن نیروست، میدان‌های نیرویی، و از طرف دیگر حرکت باید جزء ذات ماده باشد تا تمام انرژی‌های موجود را بتوان با تکیه بر انرژی جنبشی ذرات به دست آورد، اگرچه اثرات نیرویی ذرات هم در این انرژی‌ها دخیل خواهند بود و در نتیجه در کل از ابتدا با دو نوع انرژی می‌توان وارد فضای بحث‌های فیزیک گردید.
با این تعریف ماده از نظر مکانی صفر بعدی است، اما این ذره‌ی صفر بعدی آثار وجودی‌اش تا بی‌نهایت ادامه دارد (
متفاوت ولی تا حدودی مشابه نظریه‌ی پروفسور حسابی) از طریق میدان نیرویی، در واقع این ذره را دیگر بهتر است که ذره ندانیم و تنها میدان نیرویی متحرکی بدانیم که امتداد وجودی‌اش تا بی‌نهایت است، مانند موجی در یک میدان نیرویی در فضا. با این حساب از یک طرف هیچ جسمی در فضا وجود ندارد چون ذره‌ی ما صفر بعدی است، و از طرف دیگر جسم تمام فضا تا بی‌نهایت را پر کرده است و چیزی به نام خلأ معنا ندارد. با این حساب ماده و فضای مکانی با هم تعریف می‌گردند.
نام کوچکترین ساختار ماده را می‌توان نور گذاشت، و الآن با این نور می‌توان تمام عالم مادی را بازسازی نمود. اگر این نورها با توجه به برهم‌کنشی که با یکدیگر دارند در ساختارهایی پایدار نسبت به هم قرار بگیرند (با توجه به ذاتی بودن حرکت این ساختارها ساختارهایی دینامیک خواهد بود) و حجمی مدام در نوسان را تولید کنند این ابتدایی ترین ساختار از موجودات غیرمجرد خواهد بود که برای خودش هویت جدیدی داشته و می‌توان رصدش نمود، اگر با تکنولوژی امروز نشود به هر حال امکانش به لحاظ عقلی وجود دارد. انرژی جنبشی مهار شده داخل این ساختار در نقش انرژی درونی یا انرژی پتانسیل آن خواهد بود که اگر ساختار مذکور شکسته شود دوباره آزاد می‌گردد. بعد همین ساختارها هم با یکدیگر بر‌هم‌کنش کرده و ساختارهای بزرگ‌تر و پایدارتری را فراهم می‌کنند، کم‌کم اتم و بعد مولکول و بعد ساختارهای چند مولکولی مانند کریستال‌ها شکل می‌گیرد و بعد در مقیاس ماکروسکوپی ما ساختارهایی را می‌بینیم که به علت ضعف سیستم بینایی به اشتباه آن را پیوسته می‌انگاریم دارای ابعاد مکانی و شکلی هندسی با رنگ و بافتی مشخص. به انرژی «جنبشی+پتانسیل نیرویی» داخل نمونه‌های ماکروسکوپی اصطلاحاً انرژی درونی ماده گفته می‌شود و دما و فشار و انتروپی هم معیارهای دیگری از همان انرژی‌ها هستند، به انرژی هار شده داخل مولکول‌ها اصطلاحاً انرژی شیمیایی گفته می‌شود، به انرژی مهار شده داخل اتم‌ها اصطلاحاً انرژی اتمی گفته می‌شود و غیره.
جاذبه‌ی گرانشی قاعدتاً باید مرتبط باشد با همان میدان نیرویی ابتدایی متحرک که با آن بنیادین‌ترین جزء ماده یا در اصل نور را تعریف کردیم.
بنابراین به طور اختصار، ماده در اصل همان نور است و نور در اصل چیزی نیست جز یک میدان گرانشی (جاذبه) متحرک، یا موجی در یک میدان گرانشی. موجودات مجرد می‌توانند از همان نور یا ساختارهای ابتدایی ساخته شده از آن ساخته شده باشند و موجوداتی که به عنوان موجودات مادی می‌شناسیم از اتم و مولکول تشکیل شده باشند.
این ذرات صفر‌بعدی که میدان‌های نیرویی هستند اگر متمرکز شده باشند می‌توانند برخی نورها را دفع کنند (انعکاس نور که سبب دیدن اشیاء می‌شود) یا جذب در ساختار خود کرده (تا دمایشان بالا رود با افزایش انرژی در مرتبه‌ی شیمیایی ایشان) و یا از خود رد کنند، همچنین در مقابل ورود برخی ساختارهای بزرگتر از خود مقاومت نشان می‌دهند که همین هم باعث کار کردن حس لامسه در انسان می‌شود، و خلاصه تمام عالم محسوس را می‌توان به همین تعاریف دوباره به دست آورد، لااقل تا حدود زیادی.

بعد می‌رسیم به مفهوم زمان، زمان در فیزیک هم مشابه همان که در فلسفه تعریف می‌شود می‌باشد، نیازی به جابجا شدن اجسام در ظرف مکان نیست و هر فرایند و تحولی که در ایشان رخ دهد هم می‌توان برای درک یافتن از آن از مفهوم زمان استفاده کرد، مثل یک تکه آهن که از جای خود حرکت داده نمی‌شود ولی در اثر رطوبت هوا کم‌کم زنگ می‌زند و ساختار شیمیایی سطح آن و رنگ آن تغییر می‌نماید. بر همین اساس در فیزیک در شاخه‌ی ترمودینامیک از آن مفهومی به نام انتروپی وجود دارد که به گمان عده‌ای محور زمان را می‌توان با آن تعریف نمود. اگرچه این تعریف اشکالات جدی دارد مثل اینکه اصلاً تعریف درستی از انتروپی وجود ندارد یا این تعریف یک تعریف ماکروسکوپی است در حالیکه زمان در تمام مقیاس‌ها وجود دارد. در هر صورت همه متفق‌القول هستند که زمان را باید بر اساس رویداد هر تحول یا رخ‌دادی تعریف نمود. به نظر حقیر این تعریف نه تنها برای موجودات اصطلاحاً مادّی که برای موجودات اصطلاحاً مجرد و حتی خود نور هم قابل استفاده است و بر همین اساس هر تحولی زمان‌مند خواهد بود، چه تدریجی باشد و چه آنی، چه از بعد از شروع باز با زمان تحولاتی داشته باشد و چه اصطلاحاً ثابت باقی بماند، انگار که زمان برای آن متوقف شده باشد، اگرچه چنین نیست و می‌توان به لحاظ عقلی زمان را حتی برای ایشان هم وارد بحث نمود، چه آنکه حرکت نداشتن ایشان تنها به قول فلاسفه بخاطر عدم وجود یک قوه و انگیزه در حرکت است و اینکه فعلاً وضعیت ایشان فعلی است، بلاتشبیه مانند گازهای نجیب که وارد واکنش‌های شیمیایی نمی‌شوند چون نیازی به گرفتن یا از دست دادن الکترون ندارند و در نتیجه از این نظر در فعلیت محض هستند ولی از جهات دیگر خیر!
اینکه خلقت نخستیم خلقت نور اول بوده است و مطابق حدیث ایشان صامت بودند و بعد به ذکر خداوند گویا شدند خودش نشان از یک تحول است و این تحول هم نشان از زمان‌مند بودن آن موجودات است و با این حساب بجز ذات خداوند متعال هر موجودی زمان‌مند است، حداقلش این است که برای خلقتش زمانی وجود دارد، اگر زمان برای آن با زمان برای موجودات کثیف (

ساختارهای سطح بالا که در چندین مرحله مهار شده‌ و تضعیف شده‌اند) تفاوت باشد ولی در هر صورت بدون زمان هم نیست و تنها موجود قدیم در هر مقیاسی از وجود فقط خداوند عالم است.

با تشکر از صبر و تحملتان :Gol:
یا علی

باء;576672 نوشت:


سلام علیکم استاد بزرگوار،
نظرات حقیر نظراتی خام هستند که فعلاً جز در نزد خودم اعتبار خارجی دیگری ندارند، با این حال نظراتم را به اختصار بیان می‌کنم تا اگر فرصت داشتید ایرادهای آن را به حقیر گوشزد کنید و مثل همیشه از دریای علم شما کوزه‌ای هم برای ما پر شود
:Gol:
در ضمن اینکه از علمتان در پاسخی که به حقیر دادید هم استفاده بردم و خیلی متشکرم از وقتی که برای حقیر گذاردید :Gol:
باسلام وتشکر .
گستره ی دانش شما در این موضوع همانند بسیاری از موضوعات دیگر موجب غنای مباحث می گردد
انشاءالله که موفق باشید .
چون این مسله به طور مستقیم با موضوع تاپیک ارتباط ندارد لذا با اختصار برخی از فراز های گفته های علمی آن عزیز
مورد اشاره قرار می گیرد :

تجرد: محسوس نبودن به حواسّ پنجگانه، بنابراین موجود مجرد موجودی است که با حواسّ پنجگانه‌ی تعبیه شده توسط خالق در بدن هر انسان سالمی قابل درک نباشد و از آن جهت که کارایی این قوا در افراد متفاوت یکسان نیست تعریف تجرد بر این مبنا بر اساس نهایت کارایی این حواس سنجیده می‌شود که در این نهایت تعمیم‌هایی هم در نظر گرفته می‌شود، مثل اینکه چشم انسان تنها طیف نور مرئی از امواج الکترومغناطیس را می‌بیند ولی با کمک وسایلی می‌توان حدود دیدن را افزایش داد، با این حساب موجود مجرد موجودی است خارج از دسترس حواسّ انسان، چه به صورت غیرمسلح و چه به صورت مسلح به ابزارهایی آشکارساز.
با این تعریف تجرد،
حالت‌هایی از ماده ممکن است مجرد به حساب بیاید .
ماده تا مادامی که ماده است هیچگاه مجرد تلقی نمی شود و جمله فوق پرادوکس دارد .
یا از راه درک باطنی و به کمک عقل شناخته می‌شوند، و از آنجا که انسان دارای وجودی است که معرفت آن معرفت تمام موجودات را در ذیل خود با خود به همراه دارد (معرفت انسان بالاترین معرفتی است که می‌توان قبل از معرفت خداوند داشت) پس هیچ موجودی نیست که نهایتاً توسط انسان قابل شناخت نباشد،
به گفته حکمای بزرگ چون بوعلی انسان حس جوهر شناس ندارد تنها در محدوده ی اعراض توان درک دارد .
چه این که در باب شناخت روح خود نیز به او خطاب :

: " « و ما أوتیتم من العلم الا قلیلا »

لذا چنان که شما بهتر می دانید بزرگترین دانشمند فیزیک و ریاضی و در واقع بزرگترین دانشمند طبیعت‏‌شناس عصر ما اینشتاین است. در مقدمه «خلاصه فلسفی نظریه نسبیت» می‏گوید: بشر پس از آشنا شدن با فیزیک جدید همین قدر می‏تواند ادعا کند که با الفبای کتاب آفرینش آشنا شده است نه بیشتر. یعنی مثل بشر از نظر آشنائی با حقایق جهان مثل کودکی است که تازه بدبستان رفته و الفبای‏ یک زبان را شناخته است، این کودک تا وقتی که بتواند کتاب‏های علمی که بان زبان نوشته شده است بخواند و بفهمد، چقدر فاصله دارد؟
بشر امروز نیز تا وقتی که بتواند کتاب طبیعت را بخواند همین قدر بلکه بیشتر فاصله‏ دارد.
غیب یعنی چه؟
غیب یعنی نهان، پشت پرده، یعنی آن چیزهائی که از حواس ظاهری ما نهان است و پشت پرده محسوسات واقع
شده است. قرآن کریم این کلمه را زیاد بکار برده است، گاهی تنها، مثل اینکه می‏فرماید: " « الذین‏ یؤمنون بالغیب »" یعنی آنانکه به غیب ایمان دارند.

مگر شناخت کامل انسان‌های کامل‌تر که تا احاطه‌ی به ایشان پیدا نشود یافتن علم به ایشان هم مقدور نخواهد بود. و البته کارکرد عقل هم در استفاده از آثار و ظواهر برای پی بردن به باطن و درک کردن است که درک کردن کار دل است. بنابراین به نحوی می‌توان گفت موجودات مجرد موجوداتی هستند که از روی آثارشان شناخته می‌شوند و نه اینکه خودشان محسوس حواسّ پنجگانه‌ی بدن انسان باشند. در این میان شاید خود نور بهترین مثال از موجودات مجرد باشد، چه آنکه نه دیده می‌شود و نه لمس می‌شود و نه بوییده می‌شود و نه چشیده می‌شود و نه شنیده می‌شود، اما از روی آثاری می‌توان آن را شناخت، چنانکه در روایت حضرت رضا علیه‌السلام آمده است که به عمران صائبی فرمودند نور دیده نمی‌شود و اثرش است که دیده می‌شود.
این نور همان نوری است که در فیزیک نور مادّی به حساب می‌اید ولی در حقیقت موجودی مجرد است
شیخ اشراق خداوند را نور الانوار . فرشتگان را انوار قاهره . وارواح را انوار اسپهبدیه .
می خواند آیا این نور همان است که که گفته اید ؟
چه این که الله نور السموات والارض .
نیز باید دقت شود .

جای تحلیل دارد ولی ....
و مجردات هم می‌توانند از آن خلق شده باشند. با این حساب همه چیز ماده است و ماده یعنی مخلوق، اگرچه از نظر لغوی هم ماده معنای ریشه را دارد و عجیب نیست که هر چیزی از آن خلق شده باشد.

با این حساب تعریف ماده هم تا حدودی مشخص‌تر می‌گردد، ماده بسیار با آنچه معمولاً تصور می‌شود متفاوت است، تعریفی که حقیر از ماده دارم یک میدان نیرویی بی‌نهایت و متحرک است. رسیدن به این تعریف ترکیبی از مشاهدات تجربی و آزمایش‌های ذهنی (عقلی) است که در اینجا به اختصار به آنها اشاره‌ای می‌کنم ولی در جای دیگر به جزئیاتش پرداخته‌ام. یک جسم مادی معمولی در فاز جامد را در دست بگیرید، این جسم در مقیاس ماکروسکوپی یک محیط پیوسته دیده می‌شود، ابعاد مکانی دارد و جرم دارد و فضا را اشغال کرده است. اما به کمک میکروسکوپ‌ها می‌دانیم که این جسم جامد در حقیقت در مقیاس میکروسکوپی ساختاری متخلخل دارد و پر است از حفره‌ها و فضاهای بین مولکولی. هر مولوکول یا یون یا هم از یک یا چند اتم تشکیل شده‌اند و باز فضای خالی میان اتم‌ها در بیشتر موارد قابل توجه است. داخل هر اتم هم هسته‌ی اتم و تعدادی الکترون را داریم و باز فضای خالی زیادی در این بین وجود دارد. اگر بخواهیم کوچکترین ساختار مادی که جسم از آن تشکیل شده است را در نظر بگیریم دو راه بیشتر نخواهیم داشت:

  1. یا این ذرات باید بدون ابعاد مکانی و به عبارت دیگر نقاط صفر بعدی باشند،
  2. یا باید ذرات بسیار کوچکی باشند که کوچکترین ساختارهای پایدار ماده به حساب بیایند، یعنی از نظر منطقی قابل تفکیک به اجزای دیگری باشند ولی این اجزاء بدون قرار گرفتن در کنار هم ناپایدار بوده و سریع نابود شوند (مثلاً فرض کنید به انرژی تبدیل شوند که البته هنوز مفهوم انرژی معرفی نشده است).
اگر در استدلال‌هایم اشتباهی نباشد می‌توان نشان داد که تنها گزینه‌ی اول گزینه‌ی قابل اعتناست، یعنی کوچکترین ساختارهای مادی اصلاً بعد مکانی نمی‌توانند داشته باشند، به این ترتیب ماده موجودی که به طور ذاتی ابعاد مکانی داشته باشد نخواهد بود، همانطور که رنگ ندارند و طعم ندارد و بو ندارد و اینها اثرات همگی ناشی از برهم‌کنش واسطه‌هایی است با اندام حسی انسان، مثل واکنش‌های شیمیایی که در چشم به کمک نور تصویر رنگی ایجاد می‌کند یا اینکه چه نوری واکنش دهد بستگی به ماده‌ی دیده شده دارند، یا زبان که چشیدن را به کمک واکنش‌هایی در سطح زبان با اجزای ماده انجام می‌دهد و مانند بینی و مانند گوش که آنها هم این تصویر ما از عالم را روی هم رفته می‌سازند بدون اینکه تقریباً هیچ کدام از آن آثار حقیقتی در عالم خارج داشته باشد، در واقع این اندام حسی طوری تعبیه شده‌اند که به کار زندگی انسان در این عالم بخورند نه اینکه او را از حقایق عالم مطلع کنند.
اینکه چطور ذرات صفربعدی را به صورت میدان‌های نیرویی متحرک بیان کردم به این بر می‌گردد که از یک طرف این ذرات باید بتوانند با یکدیگر ارتباط داشته باشند و ارتباط بین ذرات در طبیعت تنها از یک راه شناخته شده ممکن است و آن نیروست، میدان‌های نیرویی، و از طرف دیگر حرکت باید جزء ذات ماده باشد تا تمام انرژی‌های موجود را بتوان با تکیه بر انرژی جنبشی ذرات به دست آورد، اگرچه اثرات نیرویی ذرات هم در این انرژی‌ها دخیل خواهند بود و در نتیجه در کل از ابتدا با دو نوع انرژی می‌توان وارد فضای بحث‌های فیزیک گردید.
با این تعریف ماده از نظر مکانی صفر بعدی است، اما این ذره‌ی صفر بعدی آثار وجودی‌اش تا بی‌نهایت ادامه دارد (
متفاوت ولی تا حدودی مشابه نظریه‌ی پروفسور حسابی) از طریق میدان نیرویی، در واقع این ذره را دیگر بهتر است که ذره ندانیم و تنها میدان نیرویی متحرکی بدانیم که امتداد وجودی‌اش تا بی‌نهایت است، مانند موجی در یک میدان نیرویی در فضا. با این حساب از یک طرف هیچ جسمی در فضا وجود ندارد چون ذره‌ی ما صفر بعدی است، و از طرف دیگر جسم تمام فضا تا بی‌نهایت را پر کرده است و چیزی به نام خلأ معنا ندارد. با این حساب ماده و فضای مکانی با هم تعریف می‌گردند.
نام کوچکترین ساختار ماده را می‌توان نور گذاشت، و الآن با این نور می‌توان تمام عالم مادی را بازسازی نمود. اگر این نورها با توجه به برهم‌کنشی که با یکدیگر دارند در ساختارهایی پایدار نسبت به هم قرار بگیرند (با توجه به ذاتی بودن حرکت این ساختارها ساختارهایی دینامیک خواهد بود) و حجمی مدام در نوسان را تولید کنند این ابتدایی ترین ساختار از موجودات غیرمجرد خواهد بود که برای خودش هویت جدیدی داشته و می‌توان رصدش نمود، اگر با تکنولوژی امروز نشود به هر حال امکانش به لحاظ عقلی وجود دارد. انرژی جنبشی مهار شده داخل این ساختار در نقش انرژی درونی یا انرژی پتانسیل آن خواهد بود که اگر ساختار مذکور شکسته شود دوباره آزاد می‌گردد. بعد همین ساختارها هم با یکدیگر بر‌هم‌کنش کرده و ساختارهای بزرگ‌تر و پایدارتری را فراهم می‌کنند، کم‌کم اتم و بعد مولکول و بعد ساختارهای چند مولکولی مانند کریستال‌ها شکل می‌گیرد و بعد در مقیاس ماکروسکوپی ما ساختارهایی را می‌بینیم که به علت ضعف سیستم بینایی به اشتباه آن را پیوسته می‌انگاریم دارای ابعاد مکانی و شکلی هندسی با رنگ و بافتی مشخص. به انرژی «جنبشی+پتانسیل نیرویی» داخل نمونه‌های ماکروسکوپی اصطلاحاً انرژی درونی ماده گفته می‌شود و دما و فشار و انتروپی هم معیارهای دیگری از همان انرژی‌ها هستند، به انرژی هار شده داخل مولکول‌ها اصطلاحاً انرژی شیمیایی گفته می‌شود، به انرژی مهار شده داخل اتم‌ها اصطلاحاً انرژی اتمی گفته می‌شود و غیره.
جاذبه‌ی گرانشی قاعدتاً باید مرتبط باشد با همان میدان نیرویی ابتدایی متحرک که با آن بنیادین‌ترین جزء ماده یا در اصل نور را تعریف کردیم.
بنابراین به طور اختصار، ماده در اصل همان نور است و نور در اصل چیزی نیست جز یک میدان گرانشی (جاذبه) متحرک، یا موجی در یک میدان گرانشی. موجودات مجرد می‌توانند از همان نور یا ساختارهای ابتدایی ساخته شده از آن ساخته شده باشند و موجوداتی که به عنوان موجودات مادی می‌شناسیم از اتم و مولکول تشکیل شده باشند.
این ذرات صفر‌بعدی که میدان‌های نیرویی هستند اگر متمرکز شده باشند می‌توانند برخی نورها را دفع کنند (انعکاس نور که سبب دیدن اشیاء می‌شود) یا جذب در ساختار خود کرده (تا دمایشان بالا رود با افزایش انرژی در مرتبه‌ی شیمیایی ایشان) و یا از خود رد کنند، همچنین در مقابل ورود برخی ساختارهای بزرگتر از خود مقاومت نشان می‌دهند که همین هم باعث کار کردن حس لامسه در انسان می‌شود، و خلاصه تمام عالم محسوس را می‌توان به همین تعاریف دوباره به دست آورد، لااقل تا حدود زیادی.

بعد می‌رسیم به مفهوم زمان، زمان در فیزیک هم مشابه همان که در فلسفه تعریف می‌شود می‌باشد، نیازی به جابجا شدن اجسام در ظرف مکان نیست و هر فرایند و تحولی که در ایشان رخ دهد هم می‌توان برای درک یافتن از آن از مفهوم زمان استفاده کرد، مثل یک تکه آهن که از جای خود حرکت داده نمی‌شود ولی در اثر رطوبت هوا کم‌کم زنگ می‌زند و ساختار شیمیایی سطح آن و رنگ آن تغییر می‌نماید. بر همین اساس در فیزیک در شاخه‌ی ترمودینامیک از آن مفهومی به نام انتروپی وجود دارد که به گمان عده‌ای محور زمان را می‌توان با آن تعریف نمود. اگرچه این تعریف اشکالات جدی دارد مثل اینکه اصلاً تعریف درستی از انتروپی وجود ندارد یا این تعریف یک تعریف ماکروسکوپی است در حالیکه زمان در تمام مقیاس‌ها وجود دارد. در هر صورت همه متفق‌القول هستند که زمان را باید بر اساس رویداد هر تحول یا رخ‌دادی تعریف نمود. به نظر حقیر این تعریف نه تنها برای موجودات اصطلاحاً مادّی که برای موجودات اصطلاحاً مجرد و حتی خود نور هم قابل استفاده است و بر همین اساس هر تحولی زمان‌مند خواهد بود، چه تدریجی باشد و چه آنی، چه از بعد از شروع باز با زمان تحولاتی داشته باشد و چه اصطلاحاً ثابت باقی بماند، انگار که زمان برای آن متوقف شده باشد، اگرچه چنین نیست و می‌توان به لحاظ عقلی زمان را حتی برای ایشان هم وارد بحث نمود، چه آنکه حرکت نداشتن ایشان تنها به قول فلاسفه بخاطر عدم وجود یک قوه و انگیزه در حرکت است و اینکه فعلاً وضعیت ایشان فعلی است، بلاتشبیه مانند گازهای نجیب که وارد واکنش‌های شیمیایی نمی‌شوند چون نیازی به گرفتن یا از دست دادن الکترون ندارند و در نتیجه از این نظر در فعلیت محض هستند ولی از جهات دیگر خیر!
اینکه خلقت نخستیم خلقت نور اول بوده است و مطابق حدیث ایشان صامت بودند و بعد به ذکر خداوند گویا شدند خودش نشان از یک تحول است و این تحول هم نشان از زمان‌مند بودن آن موجودات است و با این حساب بجز ذات خداوند متعال هر موجودی زمان‌مند است، حداقلش این است که برای خلقتش زمانی وجود دارد، اگر زمان برای آن با زمان برای موجودات کثیف (

ساختارهای سطح بالا که در چندین مرحله مهار شده‌ و تضعیف شده‌اند) تفاوت باشد ولی در هر صورت بدون زمان هم نیست و تنها موجود قدیم در هر مقیاسی از وجود فقط خداوند عالم است.

در مورد زمان حرف و حدیث های فراوان وجود دارد که در این زمینه اشاره می کنیم. باید برای اطلاع بیشتر به کتاب های فلسفی مراجعه کنید.
1- تعریف معروف زمان : کمیت متصل قرارناپذیرى است که به واسطه حرکت، عارض بر اجسام مى‏شود.
2- بعضى از فلاسفه پیشین حرکت را مقوله‏اى مستقل و بعضى آن را از قبیل أن یفعل و أن ینفعل دانسته و دیگران بیان روشنى درباره آن ندارند.
3- همچنین ایشان حرکت را منحصر در چهار مقوله عرضى دانسته‏ و حرکت وضعى فلک أقصى را منشا پیدایش زمان معرفى کرده‏اند.
4- علت اینکه زمان را کمیت‏ حرکت دانسته‏اند، این است که زمان امرى گذرا و بی قرار است. چیزى مى‏تواند معروض بى‏واسطه آن واقع شود که ذاتاً قرارناپذیر باشد.
5- اگر حرکت را واسطه در عروض زمان نسبت به اجسام بدانند، لازمه‏اش این است که اجسام حقیقتا متصف به زمان نشوند. اگر آن را واسطه در ثبوت بشمارند، لازمه‏اش این است که ذاتاً دگرگون شونده باشند تا قابلیت اتصاف
به این کمیت بیقرار را داشته باشند.
6- ممکن است منظور ایشان از زمانى که از حرکت فلک پدید مى‏آید، زمان مطلق باشد. وجود زمان هاى خاص ناشى از حرکت هر جسمى را انکار نکرده باشند. نیز ممکن است منظور ایشان از ظرف بودن زمان مطلق نسبت به پدیده‏هاى جزئى، انطباق زمان هاى جزئى آنها بر اجزای زمان مطلق باشد.
7- صدرالمتالهین دو ویژگى زمان را که پیشینیان ذکر کرده بودند، پذیرفت و آنها عبارتند از:
الف- زمان امرى انقسام‏پذیر و از قبیل کمیات است.
ب- زمان با حرکت رابطه‏اى ناگسستنى دارد.
8- وى در دو مطلب اساسى درباره زمان با گذشتگان مخالفت کرد:
الف) زمان و حرکت را که ایشان از اعراض خارجیه مى‏شمردند، از عوارض تحلیلی وجود مادى دانست که تنها در ظرف تحلیل ذهن انفکاک‏پذیرند.
ب) حرکت همزاد زمان را که ایشان حرکت در مقولات عرضى و به ویژه حرکت دورى فلک مى‏پنداشته‏اند، حرکت جوهرى اجسام دانست و بدین وسیله زمان را از شؤون ذات آنها معرفى کرد.
9- حقیقت زمان به نظر وى عبارت است از بعد و امتدادى گذرا که هر جسمى در ذات خود علاوه بر امتدادهاى ناگذرا طول و عرض و ضخامت از آن برخوردار است.
10- وى وجود زمان و حرکت را دوگانه نمى‏داند تا یکى علت براى دیگرى باشد و حرکت واسطه‏اى براى ارتباط اجسام با زمان تلقى گردد و سؤال از کیفیت این وساطت به میان آید که وساطت در عروض است ‏یا در ثبوت.
11- صدرالمتالهین حرکت را از قبیل ماهیات و مقولات نمى‏داند که از چه مقوله‏اى است بلکه آن را مفهومى عقلى مى‏داند که از نحوه وجود مادیات انتزاع مى‏شود، همان گونه که مفهوم ثبات از نحوه وجود مجردات انتزاع مى‏گردد.
12- وى براى هر پدیده‏اى زمان مخصوص به خود قائل است که بعد چهارم وجود آن را تشکیل مى‏دهد. منظور از
ظرف بودن زمان مطلق را انطباق امتدادهاى زمانى جزئى بر امتداد زمانى کل جهان یا فلک اقصى بنا بر فرض ثبوت
آن مى‏داند که همگى از حرکت جوهریه و دگرگونى و گذرایى ذاتى آنها انتزاع مى‏شود.
13- در اصطلاح فلسفى منتهى الیه قطعات زمانى و به منزله نقطه نسبت به خط است و هیچ گونه امتدادى ندارد. از این روى ترکیب یافتن زمان از آنات محال مى‏باشد زیرا هیچ گاه از ترکیب اشیای
بى‏امتداد، امرى ممتد به وجود نخواهد آمد.
14- دهر در اصطلاح فلاسفه به منزله ظرفى براى مجردات در مقابل زمان براى مادیات است، چنان که در مورد خدا واژه سرمد را به کار مى‏برند. نیز این دو واژه گاهى در مقابل مقوله متى و داراى مفهوم نسبت استعمال مى‏شود. از این رو مى‏گویند نسبت ثابتات به متغیرات دهر است.
15- بنا بر ثبوت حرکت جوهریه وجود همه اجسام گذرا و زمانى است و هیچ موجود جسمانى دهرى نخواهد بود.
16- تقدم و تاخر زمانى مخصوص به امور زمانى است. موجودى که فراتر از افق زمان باشد، نسبت زمانى به هیچ پدیده‏اى نخواهد داشت. گذشته و حال و آینده نسبت به وى یکسان خواهد بود. موجودات پراکنده در ظرف زمان نسبت به او مجتمع خواهند بود. از این رو گفته‏اند: المتفرقات فى وعاء الزمان مجتمعات فى وعاء الدهر.
برای اطلاعات بیشتر به کتاب آموزش فلسفی استاد مصباح یزدی، جلد دوم، درس چهل و سوم مراجعه کنید.

در مجموع زمان در محدوده عالم ماده و طبیعت مطرح است وآنچه در کلام جناب تان آمده جای تامل دارد وآن مبنا غیر قابل قبول است در باب زمان

شفاعت‌ پيامبر و امامان‌ و حضرت‌ فـاطـمۀ زهــراء سلام‌ الله‌ عليهم‌

از جمله‌ شفيعان‌ روز قيامت‌ پيغمبر اكرم‌ و خمسۀ طيّبه‌ و امامان‌ بحقّ و حضرت‌ صدّيقۀ كبري‌ سلام‌ الله‌ عليهم‌ أجمعين‌ هستند. در سورۀ انبياء وارد است‌ كه‌:
وَ قَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَـٰنُ وَلَدًا سُبْحَـٰنَهُ
و بَلْ عِبَادٌ مكْرَمُونَ * لَا يَسْبِقُونَهُو بِالْقَوْلِ وَ هُم‌ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ * يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي‌' وَ هُم‌ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُون
َ. [1]
«و ميگويند كه‌: خداوند رحمن‌ براي‌ خود اولادي‌ (از پسر چون‌ عيسي‌، و از دختر چون‌ ملائكه‌) اتّخاذ كرده‌ است‌؛ بلكه‌ آنان‌ (پيامبران‌ و فرشتگان‌) بندگان‌ مكرّم‌ و بزرگوار خدا هستند كه‌ در گفتار خود از او جلو نمي‌افتند و پيشي‌ نمي‌گيرند، و به‌ امر خدا عمل‌ مي‌كنند. خداوند از آنچه‌ در برابر آنهاست‌، و از آنچه‌ در پشت‌ سر آنهاست‌ علم‌ و اطّلاع‌ دارد و ايشان‌ شفاعت‌ نمي‌كنند مگر براي‌ كسي‌ كه‌ دينش‌ و عقيده‌اش‌ پسنديده‌ باشد؛ و ايشان‌ از خوف‌ و خشيت‌ خدا در هراس‌ هستند.» و چون‌ نصاري‌ عيسي‌ را پسر خدا، و يهود عُزَيْر را پسر خدا ميدانند، و مشركين‌ جاهليّت‌ ملائكه‌ را دختران‌ خدا مي‌پنداشتند؛ به‌ اطلاق‌ اين‌ آيه‌ هر دو صنف از پيامبران‌ و فرشتگان‌، بندۀ مكرّم‌ خداوند محسوب‌ شده‌، و مقام‌ شفاعت‌ به‌ آنها إجمالاً داده‌ شده‌ است‌.


[/HR]


و نيز آيۀ: وَ لَا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن‌ دُونِهِ الشَّفَـٰعَةَ إِلَّا مَن‌ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ.[2]
«و حقّ و مالكيّت‌ شفاعت‌ را كسانيكه‌ غير خدا را مي‌پرستند ندارند، مگر خداپرستاني‌ كه‌ شهادت‌ بحقّ دهند، و آنها از واقعۀ مورد شهادت‌ علم‌ و اطّلاع‌ داشته‌ باشند.» دلالت‌ بر شفاعت‌ پيامبران‌ و امامان‌ و معصومان‌ و فرشتگان‌ ميكند، و اين‌ دو آيه‌ بطور كلّي‌ عموميّت‌ دارند و شامل‌ ملائكه‌ و پيغمبران‌ و صدّيقان‌ بطور عموم‌ مي‌شوند.

:Gol:گفتار رسول‌ خدا به‌ حضرت‌ زهرا دربارۀ شفاعت‌ از امّت‌ در قيامت‌:Gol:

در «أمالي‌» صدوق‌ از محمّد بن‌ إبراهيم‌ بن‌ إسحق‌، از أحمد بن‌ إسحق‌، از أبوقلابه‌ عبدالملك‌ بن‌ محمّد، از غانم‌ بن‌ حسن‌ سَعدي‌، از مسلم‌ بن‌ خالد بن‌ مكّي‌، از حضرت‌ جعفر بن‌ محمّد از پدرش‌ عليهماالسّلام‌ از جابربن‌ عبدالله‌ أنصاري‌، از أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌:
قَالَتْ فَاطِمَةُ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ لِرَسُولِ اللَهِ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ: يَا أَبَتَاهُ! أَيْنَ أَلْقَاكَ يَوْمَ الْمَوْقِفِ الاعْظَمِ وَ يَوْمَ الاهْوَالِ وَ يَوْمَ الْفَزَعِ؟!
قَالَ: يَا فَاطِمَةُ! عِنْدَ بَابِ الْجَنَّةِ وَ مَعِي‌ لِوَآءُ الْحَمْدِ وَ أَنَا


[/HR] الشَّفِيعُ لاِمَّتِي‌ إلَي‌ رَبِّي‌! قَالَتْ: يَا أَبَتَاهُ! فَإنْ لَمْ ألْقَكَ هُنَاكَ؟! قَالَ: الْقَيْنِي‌ عَلَي‌ الصِّرَاطِ وَ أَنَا قَآئِمٌ، أَقُولُ: رَبِّ سَلِّمْ أُمَّتِي‌! قَالَتْ: فَإنْ لَمْ أَلْقَكَ هُنَاكَ؟! قَالَ: الْقَيْنِي‌ وَ أَنَا عِنْدَ الْمِيزَانِ، أَقُولُ رَبِّي‌ سَلِّمْ أُمَّتِي‌. قَالَتْ: فَإنْ لَمْ أَلْقَكَ هُنَاكَ؟! قَالَ: الْقَيْنِي‌ عَلَي‌ شَفِيرِ جَهَنَّمَ أَمْنَعُ شَرَرَهَا وَ لَهَبَهَا عَنْ أُمَّتِي‌! فَاسْتَبْشَرَتْ فَاطِمَةُ بِذَلِكَ، صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهَا وَ عَلَي‌ أبِيهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِيهَا.[3]

«حضرت‌ فاطمه‌ سلام‌ الله‌ عليها به‌ حضرت‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ عرض‌ كرد! اي‌ پدرجان‌! من‌ كجا ترا در موقفِ اعظم‌ روز قيامت‌ و در روز دهشت‌ها و وحشت‌ها و در روز فَزَعِ اكبر ببينم‌؟! حضرت‌ فرمود: اي‌ فاطمه‌! در پهلوي‌ درِ بهشت‌، و با من‌ لِواي‌ حمد است‌، و من‌ در نزد پروردگارم‌ شفيع‌ امّت‌ خود هستم‌! فاطمه‌ عرض‌ كرد: اي‌ پدرجان‌! اگر تو را آنجا نبينم‌، كجا ببينم‌؟! فرمود: مرا بر روي‌ صراط‌ ببين‌ كه‌ ايستاده‌ام‌ و ميگويم‌ پروردگار من‌! امّت‌ مرا سلامت‌ بدار. فاطمه‌ عرض‌ كرد: اگر تو را آنجا نبينم‌، كجا ببينم‌؟! فرمود: در نزد ميزان‌، من‌ ميگويم‌: پروردگار من‌! امّت‌ مرا سلامت‌ بدار! فاطمه‌ عرض‌ كرد: اگر تو را آنجا نبينم‌، كجا ببينم‌؟! فرمود: در لبۀ جهنّم‌، كه‌ من‌ شراره‌ها و شعله‌هاي‌ آتش‌ را از امّت‌ خودم‌ كنار ميزنم‌!
[/HR]


فاطمه‌ كه‌ سلام‌ خدا بر خودش‌ و پدرش‌ و شوهرش‌ و فرزندانش‌ باد، از اين‌ گفتار خوشحال‌ و مسرور گشت‌.» و نيز در «أمالي‌» از أحمد بن‌ زياد بن‌ جعفر همداني‌، از عليّ بن‌ إبراهيم‌، از جعفر بن‌ سلمة‌ اهوازي‌، از إبراهيم‌ بن‌ محمّد ثقفي‌، از إبراهيم‌ بن‌ موسي‌ بن‌ اخت‌ واقِدي‌، از أبوقَتادة‌ حرّاني‌، از عبدالرّحمن‌ ابن‌ علاء حَضرمي‌، از سعيد بن‌ مسيّب‌، از ابن‌ عبّاس‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌:

:Gol:گفتار رسول‌ اكرم‌ در مقامات‌ حضرت‌ زهراء:Gol:

إنَّ رَسُولَ اللَهِ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ كَانَ جَالِسًا ذَاتَ يَوْمٍ وَ عِنْدَهُ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ. فَقَالَ: اللَهُمَّ إنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّ هَؤُلَآءِ أَهْلُ بَيْتِي‌ وَ أَكْرَمُ النَّاسِ عَلَيَّ! فَأَحْبِبْ مَنْ أَحَبَّهُمْ! وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُمْ! وَ وَالِ مَنْ وَالَاهُمْ! وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُمْ! وَ أَعِنْ مَنْ أَعَانَهُمْ! وَاجْعَلْهُمْ مُطَهَّرِينَ مِنْ كُلِّ رِجْسٍ، مَعْصُومِينَ مِنْ كُلِّ ذَنْبٍ! وَ أَيِّدْهُمْ بِرُوحِ الْقُدُسِ مِنْكَ! ثُمَّ قَالَ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ: يَا عَلِيُّ! أَنْتَ إمَامُ أُمَّتِي‌ وَ خَلِيفَتِي‌ عَلَيْهَا بَعْدِي‌، وَ أَنْتَ قَآئِدُ الْمُؤْمِنِينَ إلَي‌ الْجَنَّةِ! وَ كَأَنِّي‌ أَنْظُرُ إلَي‌ ابْنَتِي‌ فَاطِمَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ عَلَي‌ نَجِيبٍ مِنْ نُورٍ؛ عَنْ يَمِينِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ، وَ عَنْ يَسَارِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ، وَ بَيْنَ يَدَيْهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ، وَ خَلْفَهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ، تَقُودُ مُؤْمِنَاتِ أُمَّتِي‌ إلَي‌ الْجَنَّةِ. فَأَيُّمَا امْرَأَةٍ صَلَّتْ فِي‌ الْيَوْمِ وَاللَيْلَةِ خَمْسَ صَلَوةٍ، وَ صَامَتْ شَهْرَ رَمَضَانَ، وَ حَجَّتْ بَيْتَ اللَهِ الْحَرَامَ، وَ زَكَّتْ مَالَهَا، وَ أَطَاعَتْ


[/HR]


زَوْجَهَا، وَ وَالَتْ عَلِيًّا بَعْدِي‌؛ دَخَلتِ الْجَنَّةِ بِشَفَاعَةِ ابْنَتِي‌ فَاطِمَةَ وَ إنَّهَا لَسَيِّدَةُ نِسَآءِ الْعَالَمِينَ. فَقِيلَ: يَا رَسُولُ اللَهِ! أَهِيَ سَيِّدَةُ نِسَآءِ عَالَمِهَا؟! فَقَالَ: ذَاكَ لِمَرْيَمَ بِنْتِ عِمْرَانَ؛ فَأَمَّا ابْنَتِي‌ فَاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِسَآءِ الْعَالَمِينَ مِنَ الاوَّلِينَ وَ الاخِرِينَ. وَ إنَّهَا لَتَقُومُ فِي‌ مِحْرَابِهَا فَيُسَلِّمُ عَلَيْهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ مِنَ الْمَلَـٰٓئِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ، وَ يُنَادُونَهَا بِمَا نَادَتْ بِهِ الْمَلَٓـٰئِكَةُ مَرْيَمَ؛ فَيَقُولُونَ: يَا فَاطِمَةُ! إنَّ اللَهَ اصْطَفَیٰكِ وَ طَهَّرَكِ وَاصْطَفَیٰكِ عَلَي‌' نِسَآءِ الْعَـٰلَمِينَ. ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَي‌ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَقَالَ: يَا عَلِيُّ! إنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّي‌! وَ هِيَ نُورُ عَيْنِي‌ وَ ثَمَرَةُ فُؤَادِي‌! يَسُوٓءُنِي‌ مَاسَآءَهَا وَ يَسُرُّنِي‌ مَا سَرَّهَا! وَ إنَّهَا أَوُّلُ مَنْ يَلْحَقُنِي‌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي‌ فَأَحْسِنْ إلَيْهَا بَعْدِي‌. وَ أَمَّا الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ ابْنَايَ، وَ رَيْحَانَتَايَ، وَ هُمَا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ؛ فَلْيَكْرُمَا عَلَيْكَ كَسَمْعِكَ وَ بَصَرِكَ! ثُمَّ رَفَعَ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ يَدَهُ إلَي‌ السَّمَآءِ فَقَالَ: اللَهُمَّ إنِّي‌ أُشْهِدُكَ أَنِّي‌ مُحِبٌّ لِمَنْ أَحَبَّهُمْ وَ مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضَهُمْ وَ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَهُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَهُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاهُمْ وَ وَلِيٌّ لِمَنْ وَالَاهُمْ. [4]


[/HR]
«روزي‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ نشسته‌ بودند، در نزد آن‌ حضرت‌، حضرت‌ عليّ و فاطمه‌ و حسن‌ و حسين‌ عليهم‌السّلام‌ بودند. در اين‌ حال‌ حضرت‌ رسول‌ عرض‌ كردند: بار پروردگارا تو حقّاً ميداني‌ كه‌ اين‌ جماعت‌، اهل‌ بيت‌ من‌ هستند! و گرامي‌ترين‌ مردم‌ در نزد من‌ مي‌باشند؛ پس‌ تو دوست‌ بدار كسي‌ كه‌ آنها را دوست‌ بدارد! و مبغوض‌ بدار كسيكه‌ ايشان‌ را مبغوض‌ دارد! و مودّت‌ و مهر بورز با كسيكه‌ با ايشان‌ مودّت‌ و مهر ورزد! و دشمن‌ بدار كسي‌ كه‌ آنها را دشمن‌ بدارد! و معاونت‌ كن‌ كسيكه‌ ايشان‌ را كمك‌ كند! و آنان‌ را از هر رجس‌ و پليدي‌ پاكيزه‌ و مطهّر بدار! و از هر گناهي‌ در تحت‌ مصونيّت‌ و عصمت‌ خود درآور! و از جانب‌ خودت‌ آنها را به‌ روح‌ القدس‌ مؤيَّد گردان‌! و سپس‌ فرمود: اي‌ علي‌! تو امام‌ امّت‌ من‌، و جانشين‌ من‌ بر آنها پس‌ از من‌ هستي‌! و تو قائد و سپهسالار قافلۀ مؤمنين‌ بسوي‌ بهشت‌ مي‌باشي‌! و گويا كه‌ من‌ دارم‌ نگاه‌ ميكنم‌ به‌ دخترم‌ فاطمه‌، كه‌ در روز رستاخيز سوار بر اسبي‌ از نور است‌ و به‌ پيش‌ مي‌آيد؛ از طرف‌ راست‌ او هفتاد هزار فرشته‌، از طرف‌ چپ‌ او هفتاد هزار فرشته‌، و در مقابل‌ او هفتاد هزار فرشته‌، و در پشت‌ سر او هفتاد هزار فرشته‌ حركت‌ مي‌كنند، و او زنهاي‌ مؤمن‌ از امّت‌ مرا جلوداري‌ ميكند و به‌ بهشت‌ ميبرد. و بنابراين‌ هر زني‌ كه‌


[/HR]
در شبانه‌روز پنج‌ نماز واجب‌ را بجاي‌ آورد، و در ماه‌ رمضان‌ روزه‌ بدارد، و حجّ بيت‌ الله‌ الحرام‌ را بگذارد، و زكوة‌ مال‌ خود را بپردازد، و از شوهر خود اطاعت‌ كند، و علي‌ را بعد از من‌ به‌ ولايت‌ بپذيرد؛ چنين‌ زني‌ به‌ شفاعت‌ دخترم‌ فاطمه‌ داخل‌ بهشت‌ مي‌شود؛ و فاطمه‌ سيّدۀ تمام‌ زن‌هاي‌ عالميان‌ است‌. به‌ رسول‌ الله‌ گفته‌ شد: آيا فاطمه‌ سيّدۀ زن‌هاي‌ عالم‌ خودش‌ است‌؟! حضرت‌ فرمود: آن‌ براي‌ مريم‌ دختر عمران‌ است‌؛ و امّا دختر من‌ فاطمه‌ سيّدۀ تمام‌ زن‌هاي‌ عالميان‌ است‌ از اوّلين‌ و آخرين‌. و فاطمه‌ چون‌ در محراب‌ عبادت‌ بايستد هفتاد هزار فرشته‌ از ملائكۀ مقرّبين‌ بر او سلام‌ مي‌كنند، و به‌ همان‌ ندائي‌ كه‌ ملائكه‌ مريم‌ را بدان‌ ندا، ندا كردند، با او ندا كنند، و بگويند: اي‌ فاطمه‌! خداوند تو را برگزيد و پاكيزه‌ گردانيد، و تو را برگزيد بر زن‌هاي‌ عالميان‌. و سپس‌ حضرت‌ رسول‌ الله‌ به‌ علي‌ رو كرده‌ و فرمودند: اي‌ عليّ! فاطمه‌ پارۀ گوشتِ من‌ است‌! و او نور چشم‌ من‌ است‌! و ميوۀ دل‌ من‌ است‌! بد حال‌ ميكند مرا آنچه‌ او را بدحال‌ كند، و شاد ميگرداند مرا آنچه‌ او را شاد گرداند! و او اوّلين‌ كسي‌ است‌ كه‌ از اهل‌ بيت‌ من‌ به‌ من‌ ملحق‌ شود! پس‌ با او بعد از من‌ به‌ نيكي‌ رفتار كن‌! امّا حسن‌ و حسين‌ دو پسر من‌ هستند، و دو گل‌ من‌ هستند، و دو آقاي‌ جوانان‌ اهل‌ بهشتند؛ بايد تو همانطوريكه‌ چشم‌


[/HR]
و گوش‌ خود را گرامي‌ ميداري‌، آنان‌ را گرامي‌ بداري‌! و پس‌ از اين‌ حضرت‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ دست‌ خود را بسوي‌ آسمان‌ بلند نموده‌، عرض‌ كرد: بار پروردگارا من‌ تو را گواه‌ ميگيرم‌، كه‌ من‌ دوستدار كسي‌ هستم‌ كه‌ آنها را دوست‌ بدارد، و مُبْغِض‌ كسي‌ هستم‌ كه‌ نسبت‌ به‌ آنان‌ بغض‌ بورزد، و سلامتم‌ با كسيكه‌ با آنان‌ به‌ سلامت‌ رفتار كند، و در جنگم‌ با كسيكه‌ با آنان‌ محاربه‌ كند، و دشمنم‌ با كسيكه‌ با آنها دشمني‌ كند، و وليّ هستم‌ براي‌ كسيكه‌ ولايت‌ آنان‌ را متعهّد گردد!»


[/HR]
[1] ـ آيات‌ 26 تا 28، از سورۀ 21: الانبيآء
[2] ـ آيۀ 86، از سورۀ 43: الزّخرف‌

[3] ـ «أمالي‌» صدوق‌، طبع‌ سنگي‌، مجلس‌ چهل‌ و ششم‌، ص‌ 166

[4] ـ «أمالي‌» صدوق‌، طبع‌ سنگي‌، مجلس‌ هفتاد و سوّم‌، ص‌ 291 و


جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 2000x1795 پیکسل کلیک کنید

[=Times New Roman]

فلسفه بعثت رسول خدا و بیان زحمات پیامبر

آشنایی هر یک از ما با مبانی وحیانی بعثت، رسالت، امامت و عصمت، نقشی بنیادین در استواري فکر و فرهنگ نابمان دارد و ما را

چونان صخره اي سنگین و پا بر جا در برابر توفان شبهات و اشکالات نموده که کوچکترین آسیبی به باورهاي دینی مان نخواهد

رسید. از آن سو دشمنان هیچ گاه چشم طمع خود را به سوي ما ندوخته، نگاه ابزاري براي هموار ساختن راه خود به ما نمی کنند.

دخت آفتاب، زهراي مرضیه علیهاالسلام در فرازي از خطبه نخست خود در مسجد مدینه که نقاب از چهره خوش سخنان زشت نیت

برگرفت، رسول اکرم(ص)را ابتدا (بنده خداوند)، سپس (فرستاده او) دانست و بینش خویش را در باره فلسفه بعثت آن حضرت این

گونه بیان فرمود: (گواهی و شهادت می دهم که پدرم (محمد(ص) بنده و فرستاده اوست، و قبل از آنکه او را بیافریند، برگزید و

پیش از پیامبري تشریف انتخاب بخشید و به نامی او را نامید که سزاوار او بود و این هنگامی بود که آفرینش از دیده نهان بود، از

بیم و ترس پنهان و در پهنه بیابان عدم سرگردان. پروردگار بزرگ پایان همه کارها را دانا بود و بر دگرگونیهاي روزگار بینا و به

سرنوشت هر چیز آشنا. محمد درود الهی بر او خاندان پاکش باد را برانگیخت تا کار خود را به اتمام رساند و آنچه را که مقدر

ساخته انجام دهد. پیغمبر(ص)دید: هر فرقه اي دینی برگزیده و هر گروه در روشنایی شعله اي خزیده و هر دسته اي به بتی عبادت

می کنند و همگان خدایی را که می شناسند، از خاطر برده اند.) در پی بیان فلسفه بعثت، فاطمه علیه السلام به تشریح فهرستی از

فعالیتها و زحمات رسول خدا(ص)پرداخته فرمود: (پس خداوند بزرگ تاریکی ها را به نور پدرم محمد صلی الله علیه و آله و سلم

روشن ساخت و دلها را از تیرگی کفر دور کرد و پرده هایی که بر دیده ها افتاده بود، به یک سو انداخت.) [ 1 ]


[/HR][1] الشافی، سید مرتضی، ص؛ 231 طرائف، سید بن طاووس، ص؛ 263 معانی الاخبار، شیخ صدوق، ص؛ 354 مروج الذهب، مسعودي، ج 2، ص 3

بسم الله السلام و برحمته الرحمن و ببرکات رحمته الرحیم

خاتون عشق;578561 نوشت:
پس خداوند بزرگ تاریکی ها را به نور پدرم محمد صلی الله علیه و آله و سلم روشن ساخت

نور رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله که از ایشان خارج شد و تاریکی‌ها را روشن نمود خود گوینده‌ی خطبه بوده‌اند! صلوات‌الله‌علیها

خاتون عشق;578561 نوشت:
و دلها را از تیرگی کفر دور کرد

کفر جای نگیرد در دلی که محبت خطبه‌خوان در آن جا مستقر شده باشد، او را فاطمه نامیدند چون دوستدارانش از آتش برکنارند ... دوستداران زهرا سلام‌الله‌علیها از اهل بیت علیهم‌السلام می‌شوند و محرم راز ... ایشان محرم می‌شوند و حجاب از ایشان برداشته می‌شود ... ایشان محرم می‌شوند و آن روز که در میان دو گروه حصار قرار گرفت ایشان داخل حصار قرار می‌گیرند که داخلش رحمت است و خارجش عذاب ... و بهشت زیر پای مادر است ... و کوثر حقیقت ایشان است که خیر کثیر است ... و امیر مؤمنان علیه‌السلام ساقی این خیر کثیر و میزان در بخشش از این خیر ...

خاتون عشق;578561 نوشت:
و پرده هایی که بر دیده ها افتاده بود، به یک سو انداخت.

و اوست یکی از دو دریای عمیق و بی‌کران علم که علم نور است و این نور به سرمنشأ نور متصل است، به شهر علمی که امیر مؤمنان علیه‌السلام هم دروازه‌ی آن است و حمایت کننده‌ و مددرسان این نور و مانع آن از خاموشی ...، همان نوری که ایشان می‌خواهند خاموشش کنند با دهانشان و امیرمؤمنان علیه‌السلام دست قدرتمند خداست که مانع ایشان می‌شود؛ نور ظلمت را برطرف می‌کند و آب جاری متصل به منبع آب هم نجاسات را برطرف می‌کند، نجاسات را برطرف می‌کند و خود رنگ نجاست به خود نمی‌گیرد (لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجاهِلِيَّةُ بِأَنْجاسِها) و اوست منبع نور و اوست صاحب آب و حقیقت کوثر و سرچشمه برای ۱۱ آب جاری دیگر، ۱۱ نور دیگر، نورٌ علی نور ...

سبحان الله

جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 2000x1911 پیکسل کلیک کنید

تلاش فراوان در جلب رضایت و هدایت رسول خدا


پیشوایان فکري فرهنگی و دینی جامعه و پیروان پاك سرشت و دین باور آنان، رسالتی برجسته نسبت به دیگران در حفظ و حراست

از گنجینه هاي معرفتی از دستبرد نااهلان و تحریف حقایق داشته و علاوه بر آن در راه افزایش شور مذهبی و امید دینی خداجویان

وظیفه اي برتر دارند. از این رو هماره باید در دفاع از حریم مقدسات کوشاتر بوده و نسبت به حساسیتهاي جامعه در باره شیوه

زندگی بینا باشند. گاه بهره هاي مادي و امکانات عادي زندگی که براي بسیاري از خانواده ها دارایی طبیعی و قابل قبولی است،

براي برخی از چهره هاي الگو، نوعی نقص و عیب محسوب می شود، گرچه آن امکانات و این داراییها از راه حلال به دست آمده

باشد. از این رو بی توجهی به ظرفیتها، حساسیتها و نوع نگرش جامعه که در اصطلاح فقهی (خلاف مروت) نام گرفته تاءثیرگذار

خواهد بود. قناعت به حداقل زندگی از سوي اسوه هاي انسانهاي مذهبی و هم سویی با اقشار مختلف کم درآمد و آسیب پذیر،

شیوه شایسته اي است که از زمان رسول خدا(ص)و فاطمه زهرا(س) وجود داشته است و هماره صالحان و پاکان جامعه بدان چشم

اطاعت داشته و پیروي تمام عیاري کرده اند. با هم از ماجراي بازگشت رسول خدا(ص)از سفر آگاه می شویم تا بهتر نسبت به چنین

سنت حسنه اي بنگریم. رسول اکرم(ص)هر گاه به مسافرتی می رفت، با فاطمه(س)، خداحافظی می کرد و چون از سفر بازمی

گشت، نخست به دیدن دخت عززیز خود می شتافت. در یکی از مسافرتهاي پیامبر(ص)، زهراي مرضیه(س)، دو دستبند نقره، یک

جفت گوشواره و یک پرده براي در منزل خود تهیه کرده بود. رسول گرامی اسلام(ص)چون از مسافرت بازگشت به دیدار فاطمه

شتافت اما این بار توقف طولانی نکرده، پس از دیدن پرده خانه و زیورآلات ساده دختر خود به سوي مسجد رهسپار شد.

فاطمه(س)با هوشیاري خاص خود از ناراحتی پدر آگاه شده، بدون کوچکترین درنگی، تمامی اشیاء را جمع کرده، خدمت رسول

خدا(ص)فرستاد و عرض کرد: (یا رسول الله! تقراء علیک ابنتک السلام و تقول: اجعل هذا فی سبیل الله)؛ اي رسول خدا! دخترت بر

تو سلام می فرستد و می گوید این اشیاء اندك را نیز در راه خدا انفاق کن. پیامبر اکرم(ص)پس از مشاهده بخشش و ایثار زهراي

عزیز سه بار فرمود: (فداها ابوها)؛ [ 1] پدرش فداي او باد. ناگفته نگذریم که برخی از پژوهشگران و صاحب نظران، این ماجراي

تاریخی را از بنیان رد کرده و با تحقیقی افزون تر بخش نخست چنین حادثه اي را براي یکی از همسران پیامبر(ص)دانسته است.

بهترین شاهد روشنگري که در این زمینه ارائه کرده اند آن است که حساسیت بسیار فاطمه(س)به گونه اي بود که مراقبت خاصی

می نمود تا مبادا کوچکترین رنجش خاطري از سوي او براي پیامبر اکرم(ص)ایجاد شود، از این رو هنگامی که پیام خداوند به

اطرافیان رسول خدا(ص)نازل شد که: (لا تجعلوا دعاء الرسول بینکم کدعاء بعضکم بعضا)؛ [ 2 ] اي مسلمانان! فرستاده الهی را آن

گونه که همدیگر را صدا می زنید، مخوانید، فاطمه(س)از ترس اینکه مبادا پیامبر(ص)را (اي پدر) بخواند، همچون دیگران (یا

رسول الله) صدا می زد. یک بار و یا دو بار و یا سه بار که این گونه پدر را خطاب کرد، پیامبر(ص)رو به دختر خود کرده فرمود:

(اي فاطمه! این آیه در باره تو و خانواده تو و نسل تو نازل نشده است. فاطمه جان! تو از من هستی و من از تو. این آیه براي ادب

کردن ستمکاران و جاهلان و درشت خوي قریش، انسانهاي خودخواه و متکبر، نازل شده است. دخترم، تو مرا با جمله (اي پدر)

خطاب کن که مایه حیات قلب من است و خداوند را خشنود می کند). [ 3 ] . به یقین توجه فراوان آن حضرت نسبت به جلب

رضایت رسول خدا(ص)، مانع انجام عملی گرچه غیر گناه اما ناراحت کننده پیامبر(ص) خواهد بود. از این رو، قسمت نخست آن

حادثه هرچند آموزه هاي تربیتی اجتماعی از سوي رسول خدا(ص)و دختر گرانقدر آن حضرت به همراه دارد قابل نقد است، زیرا با

سیره زندگانی آن پاك بانو هم سو نبوده و نخواهد بود. پاك بانویی که در راه هدایت یابی از رسالت رسول خدا(ص)، در سخنی

معرفتآموز فرمود: (حبب الی من دنیاکم ثلاث: تلاوه کتاب الله و النظر فی وجه رسول الله و الانفاق فی سبیل الله)؛ [ 4] . از دنیاي

شما سه چیز محبوب من است: تلاوت قرآن، نگاه به چهره رسول خدا و انفاق در راه پروردگار. نگاه جستجوگر فاطمه در غوغاي

زیورهاي زندگی و دل مشغولیهاي ناپایدار آن، تنها سه قله قداست را نگریسته، زیرا در یکی سخن خداوند را با گوش جان می

شنود و خود را مخاطب خداي خویش می سازد، در دیگري ارتباطی هدایتآفرین و سعادت بخش با رسالت پیدا می کند و از ظاهر

چهره پیامبر(ص)با ژرفاي رسالت حضرت هم سو شده به جاودانگی دست می یابد و از انفاق در راه خدا، سیري صعودي از خلق به

حق کرده و تمامی زندگی خویش را از پروردگار خود می شمرد.


[/HR]

[1] مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص؛ 343 امالی صدوق، مجلس 41 ، ح 7، ص؛ 141 عوالم، ج 11 ، ص 586 و ص 1
[2] سوره نور، آیه 63
[3] (قولی یا ابه فانها احیی للقلب و ارضی للرب)؛ ر.ك: مناقب ابن مغازلی، ص؛ 365 کوکب الدري، ج 1، ص؛ 150 بحارالانوار، ج 43 ، ص 32 و؛ 33 مناقب ابن شهر آشوب،ج 3، ص؛ 320 مناقب ابن مغازلی، ص364
[4] نک: : وقایع الایام خیابانی، جلد صیام، ص 295

جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 2000x1768 پیکسل کلیک کنید

جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 2000x1911 پیکسل کلیک کنید

سلام علیکم و رحمة الله،
در مورد اینکه نفس و روح و بدن برزخی چیستند به تازگی در تاپیک دیگری بحثی داشتیم که اگرچه هنوز به تأیید کارشناس محترم آنجا نرسیده است ولی در ضمن آن در این پست حدیثی از امام صادق علیه‌السلام آورده شده است که در آن روح را جسمی بسیار لطیف و رقیق از جوهر دم میعرفی نموده‌اند و این روح اگرچه به نظر می‌رسد همان روح بخاری مورد نظر برخی از علما باشد ولی مطابق همان حدیث ظاهراً همان روحی است که با مرگ از بدن جدا شده و در قبر به حیات برزخی خود ادامه می‌دهد، عذاب می‌شود یا پادش می‌گیرد، تا اینکه در صور دمیده شود ...
با تشکر از این احادیث بسیار زیبا، :Gol:
خداوند به قلمتان برکت و اجر مضاعف دهد :ok:
یا علی

باء;581354 نوشت:
سلام علیکم و رحمة الله،
در مورد اینکه نفس و روح و بدن برزخی چیستند به تازگی در تاپیک دیگری بحثی داشتیم که اگرچه هنوز به تأیید کارشناس محترم آنجا نرسیده است ولی در ضمن آن در این پست حدیثی از امام صادق علیه‌السلام آورده شده است که در آن روح را جسمی بسیار لطیف و رقیق از جوهر دم میعرفی نموده‌اند و این روح اگرچه به نظر می‌رسد همان روح بخاری مورد نظر برخی از علما باشد ولی مطابق همان حدیث ظاهراً همان روحی است که با مرگ از بدن جدا شده و در قبر به حیات برزخی خود ادامه می‌دهد، عذاب می‌شود یا پادش می‌گیرد، تا اینکه در صور دمیده شود ...
با تشکر از این احادیث بسیار زیبا، :Gol:
خداوند به قلمتان برکت و اجر مضاعف دهد :ok:
یا علی

باسلام وتشکر .
حضور علمی در تاپیک وایجاد پست های مفید وآموزنده دلیل بر معرفت قلبی ونشانه التزام ولایی تان است .
آن عزیز توجه دارد که تاپیک گل یاس بدلیل موضوع برتر گل تاپیک های اعتقادی است وقلم زدن افراد هوشمند ودانش مند چون شما سبب شناخت بهتر و بشتر آن
موجود متعالی نا شنا خته خواهد شد .
اوگرچه بلند از قیل وقال ما ست ولی ما وظیفه دارم اورا بهتر بشناسیم وبشناسانیم وهر روز فضای ذهن خود را با نام ویاد آن گلواژه هستی معطر سازیم .
اما در باره نکته مطرح شده باید اشاره گردد :
با مرگ روح از بدن مادی جدا می‌شود و به بدن مثالی که مخصوص عالم برزخ است منتقل می‌شود.
فشار و عذاب قبر جسمانی و روحانی است، ولی جسم و بدن برزخی عذاب و فشار می‏بیند. نه بدن مادی.
توضیح: روح انسان در عالم برزخ، با بدن برزخی (که متناسب با آن عالم است) و قالب مثالی، همراه است.
روح انسان پس از پایان زندگی دنیا در جسم لطیفی قرار می‏گیرد که از بسیاری عوارض جسم مادی بر کنار است، ولی از آن نظر که شبیه جسم مادی عنصری است، به آن "بدن مثالی یا قالب مثالی" گویند که نه کاملاً مجرد است و نه مادی محض. البته آگاهی از جهان برزخ به طور کامل ممکن نیست، ولی به گفته بعضی دانشمندان می‏توان آن را تشبیه به حالت خواب کرد و در خواب‏های راستین، روح انسان با استفاده از قالب مثالی به نقاط مختلف پرواز می‏کند، مناظری را می‏بیند، از نعمت‏هایی بهره می‏گیرد و لذت می‏برد اما گاه مناظر هولناکی را مشاهده می‏کند و با ترس و وحشت از خواب بیدار می‏شود.(1)
فشار قبر در قبر خاکی رخ نمی‏دهد، بلکه در جایی است که روح در آن قرار دارد.
امام سجاد(ع) می‏فرماید: "قبر باغی است از باغ‏های بهشت و یا گودالی است از گودال‏های دوزخ". (2) شکی نیست که قبر خاکی چنین نشانه و وصفی ندارد. اگر کسی فاقد قبر خاکی باشد مثلاً بدن او در دریا یا بیابان باشد، باز ممکن است فشار قبر داشته باشد، چون در داخل این قبر و با بدن مادی، فشار قبر صورت نمی‏گیرد. از این رو امام صادق(ع) در پاسخ به این سؤال که آیا شخصی که به دار آویخته شده عذاب قبر می‏بیند فرمود: "به هوایی که بر او احاطه دارد، دستور داده می‏شود که از هر طرف بر او فشار وارد کند".(3) این معنا جهت تشبیه و تمثیل است. بنابراین فشار و عذاب قبر مربوط به قبر خاکی و بدن عنصری نیست، زیرا بدن به مرور فاسد و متلاشی می‏شود، اما بدن مثالی در عالم برزخ وجود دارد و همان است که عذاب می‏بیند. این که گفته شده فشار قبر طوری است که شیر
مادر از بینی خارج می‏شود، تمثیل است و با این بیان می‏خواهند شدت فشار قبر را بفهمانند.

پی‏نوشت‏ها:
1. مکارم شیرازی، پیام قرآن، ج 5، ص 463، با تلخیص.
2. بحارالانوار، ج 6، ص 159.
3. همان، ص 260.

صادق;581567 نوشت:
باسلام وتشکر .
حضور علمی در تاپیک وایجاد پست های مفید وآموزنده دلیل بر معرفت قلبی ونشانه التزام ولایی تان است .
آن عزیز توجه دارد که تاپیک گل یاس بدلیل موضوع برتر گل تاپیک های اعتقادی است وقلم زدن افراد هوشمند ودانش مند چون شما سبب شناخت بهتر و بشتر آن
موجود متعالی نا شنا خته خواهد شد .
اوگرچه بلند از قیل وقال ما ست ولی ما وظیفه دارم اورا بهتر بشناسیم وبشناسانیم وهر روز فضای ذهن خود را با نام ویاد آن گلواژه هستی معطر سازیم.



سلام علیکم استاد بزرگوار،
لطف شما مسبوق به سابقه است و البته حقیر شایسته‌ی آن نیستم ولی شما شایسته‌ی دنباله‌روی از اخلاق نبوی هستید بحمدالله.
:ok::Gol:
حضرت زهراء سلام‌الله‌علیها همینکه از نورشان تمام عالم مُلک روشن شده است (ظاهر شده است بعد تاریکی و نیستی عدم) می‌رساند که هر چه در این عالم کنکاش کنیم گوشه‌ای از حقیقت ایشان است که آشکار شده است ... حقایق هم همگی وجه‌الله هستند، وجهی از تحقق و حقانیت که جلوه‌ی حضرت حقّ است و توجه دهنده و دلالت‌کننده‌ی به سوی خالق یکتا ... پس در هر بحث علمی صحبت در مرتبه‌ای از حقیقت از حضرت زهراء سلام‌الله‌علیها است و با مطالعه‌ی آن اجزاء از مطالعه‌ی دین خدا و اهل بیت علیهم‌السلام که بالاترین دلایل به سمت خداوند هستند فارغ نشده‌ایم، مگر آنکه اصل فراموش شود و در جزئیات غرق گردیم که ان شاء الله با تذکرات به موقع و عالمانه‌ی شما و سایر کارشناسان محترم از این خطر هم برکنار باشیم یا بشویم، ان شاء الله :Gol:
ان شاء الله شما و سایر بزرگواران هم بحث‌هایمان در این تاپیک و تاپیک‌های دیگر را نظارت کرده و غلط‌هایم را گوشزد نمایید و متذکر باشید مدام به اینکه اینها همه وصف است برای جزئیات بروز آن وجودهای مقدس و عالی :Gol:

صادق;581567 نوشت:

روح انسان پس از پایان زندگی دنیا در جسم لطیفی قرار می‏گیرد که از بسیاری عوارض جسم مادی بر کنار است، ولی از آن نظر که شبیه جسم مادی عنصری است، به آن "بدن مثالی یا قالب مثالی" گویند که نه کاملاً مجرد است و نه مادی محض. البته آگاهی از جهان برزخ به طور کامل ممکن نیست، ولی به گفته بعضی دانشمندان می‏توان آن را تشبیه به حالت خواب کرد و در خواب‏های راستین، روح انسان با استفاده از قالب مثالی به نقاط مختلف پرواز می‏کند، مناظری را می‏بیند، از نعمت‏هایی بهره می‏گیرد و لذت می‏برد اما گاه مناظر هولناکی را مشاهده می‏کند و با ترس و وحشت از خواب بیدار می‏شود.(1)

فشار قبر در قبر خاکی رخ نمی‏دهد، بلکه در جایی است که روح در آن قرار دارد.
امام سجاد(ع) می‏فرماید: "قبر باغی است از باغ‏های بهشت و یا گودالی است از گودال‏های دوزخ". (2) شکی نیست که قبر خاکی چنین نشانه و وصفی ندارد. اگر کسی فاقد قبر خاکی باشد مثلاً بدن او در دریا یا بیابان باشد، باز ممکن است فشار قبر داشته باشد، چون در داخل این قبر و با بدن مادی، فشار قبر صورت نمی‏گیرد. از این رو امام صادق(ع) در پاسخ به این سؤال که آیا شخصی که به دار آویخته شده عذاب قبر می‏بیند فرمود: "به هوایی که بر او احاطه دارد، دستور داده می‏شود که از هر طرف بر او فشار وارد کند".(3) این معنا جهت تشبیه و تمثیل است. بنابراین فشار و عذاب قبر مربوط به قبر خاکی و بدن عنصری نیست، زیرا بدن به مرور فاسد و متلاشی می‏شود، اما بدن مثالی در عالم برزخ وجود دارد و همان است که عذاب می‏بیند. این که گفته شده فشار قبر طوری است که شیر مادر از بینی خارج می‏شود، تمثیل است و با این بیان می‏خواهند شدت فشار قبر را بفهمانند.

خوب حقیر هم اینطور فکر می‌کردم تا اینکه بابت بحث معرفی شده در آن تاپیک دیگر (اثبات تجرد ملائکه) برخی روایات مطرح شد از معصومین علیهم‌السلام که حقیر را به پیش‌زمینه‌ی ذهنی که از ماهیت ماده داشتم به این جهت سوق داد که شاید باید در برخی دانسته‌های خود تردید کرده و تجدید نظر نمایم تا احادیث نورانی اهل بیت علیهم‌السلام را بهتر درک کنم و پازل مخشوش ذهنی‌ام از حقیقت مخلوق خداوند کمی کامل‌تر و روشن‌تر گردد. در این بین در صحبت بر روی روح و نکاتی که فرمودید چند مسأله به ذهنم می‌رسد:

۱. در عالم معنا صورت به چه کار می‌آید؟ صورت بدون باطنی که حقیقت آن باشد به چه کار می‌آید؟ چشمی که فقط صورت چشم دارد ولی با آن نمی‌شود دید به چه کار می‌آید؟ چشمی که فقظ ظاهر است و صورت تنها است با گوشی که آن هم فقط صورت تنها چه فرقی دارد؟ آیا جز این است که صورت بدون سیرت وهم است و وهم از حقیقت جداست؟ آیا بدن برزخی درست است که خیالی فرض گردد؟ آیا وجود خیالی اگر در جزئیات خود عبث باشد و فعل موجود مختار در دنیا (دار اختیار ولو به سوء استفاده از قدرت اختیار) هم نباشد هرگز از ناحیه‌ی حکیم قادر و عالم لباس وجود عطیه دریافت خواهد کرد؟ آیا چنان صورتی و چنان بدنی عبث نخواهد بود وقتی نه چشم آن حقیقتاً چشم است و نه گوش آن حقیقتاً گوش و ظاهری است بدون درون‌مایه؟
صورت حدود یک مفهوم است، مرز هر مفهومی می‌شود صورت برای باطن آن مفهوم نسبت به مفاهیم خارج از آن، ظاهر و صورت گاهی باطن را مخفی می‌کند (یا با فیلتر کردن اطلاعات، یا با جعل کردن اطلاعات اشتباه و استتار و یا با مخدوش کردن اطلاعات با ایجاد نویز) و گاهی آن را توصیف می‌نماید و توضیح می‌دهد و خودش شناسنامه‌ی آن باطن می‌گردد ... حالا صورت در عالم دنیا با توجه به مفهوم مکان و زمان کاربرد خود را دارد، چون در ظرف زمان و مکان داخل و خارج معنای واضحی دارد، مثلاً یک مقدار آب داخل لیوان است و یک دریا آب خارج از آن، یک مقدار آب الآن در جایی است و زمان دیگری خارج از آنجاست. بنابراین در دنیای محسوس و مادی ضرورت وجود صورت تا حدود زیادی ملموس و مشهود است، اگرچه در مورد گاز و بخار این مسأله خود به چالش کشیده می‌شود و جالب است که امیر مؤمنان علیه‌السلام هم در روایتی همین مسأله را تأکید می‌کنند و در پاسخ به کسی که از کیفیت وجه‌الله سؤال کرده بود که چطور هر طرف که بگردی «فثم وجه الله» فرمودند که مثال آن به مثال شعله‌ی آتش است که وجهی نمی‌توان برایش تعیین نمود ولی بدون وجه هم نیست ... حال سؤال اینجاست که اگر عالم برزخ عالم مجردات باشد (جسم برزخی خالی از ماده باشد و تنها صورت داشته باشد) کارکرد این صورت چیست؟

۲. در مورد بهشت این سؤال مطرح است که چگونه است که هر طبقه از بهشت برای تمام افراد آن طبقه روی‌هم‌رفته است و برای هر کدام از آنها هم هست؟ آیا جز این است که اگرچه آنها همه با هم هستند و بر عرائک مقابل هم تکیه می‌دهند اما هر کدامشان به طور جداگانه در بهشت خودشان هستند که تجسم اعمال خودشان (أحسن عملشان) است به علاوه‌ی نعمات خداوندی؟ آیا در جهنم کسی از آتش دیگری می‌سوزد یا هر کس در آتش خودش می‌سوزد؟ اگر مجازات هر کسی فقط به خود او می‌رسد پس چگونه است که ایشان با هم هستند؟ البته این سؤالات می‌توانند پاسخ‌های متعددی داشته باشند، مثلاً یک نفر ممکن است بگوید که ایشان پاداش کارهای گروهی خود (مثل جهاد، مثل نماز جماعت و ...) را گروهی می‌بینند و جدای از آن برای کارهای فردی خود هم پاداش‌های فردی دریافت می‌کنند و به طرز مشابه برای کفار، مجازات‌های گروهی تجسم اعمال زشت گروهی ایشان است و مجازات‌های انفرادی تجسم اعمال زشت فردی ایشان. این پاسخ ممکن است درست باشد ولی به نظر حقیر کامل نیست. زندگی اجتماعی در این دنیا و کارهای خوب یا بد گروهی در این دنیا تماماً اثرات فردی بر وجود هر شخصی می‌گذارد که آن آثار اعمّ از ما تقدم و ما تأخر به او رسیده و تجسم آنها هم باید همگی انفرادی باشند. به قول عالم بزرگواری خداوند نعوذ بالله کلاه‌بردار نیست که بهشت را به چند نفر با هم بفروشد «إِنَّ اللَّـهَ اشْتَرَ‌ىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ» (البته شاید هم این بیان به کل غلط باشد، نمی‌دانم :Gig:البته حتماً برای خداوند کاری ندارد که به هر کس یک بهشت دهد ولی شاید حکمتش ضرورت دیگری را ایجاب نماید :Gig:)، با این حساب در بهشت هر کسی در بهشت خودش است ولی این بهشت‌ها کنار هم و روی هم هستند و تداخلی هم با یکدیگر نخواهند داشت، مشابه آن هر شخص جهنمی هم در جهنم خودش است و این جهنم‌ها در هر طبقه در کنار هم و روی هم هستند بی آنکه تداخلی با دیگری داشته باشد که بخصوص برای جهنم چه بسا تداخلشان مغایرت با عدالت خداوند داشته باشد. خدایی که رب‌العالمین است و عوالم را می‌تواند کنار هم و روی هم نگاه دارد بی‌آنکه در هم داخل شوند چرا عجیب باشد اگر بحث برزخ هم همینطور باشد؟ برای مثال از یک طرف می‌دانیم که بهشت برزخی در وادی‌السلام نجف است (اگرچه شاید محدود به آنجا هم نباشد چنانچه روایاتی در مورد حضور برخی انبیاء علیهم‌السلام در طبقات آسمان داریم و اینکه حضرت ادریس علیه‌السلام هم در باغی در آسمان چهارم هستند)، چه چیزی منع می‌کند از اینکه قبر هر مؤمنی به آنجا راه داشته باشد و نه تنها راه داشته باشد که حتی باغی از باغ‌های آنجا باشد؟ با این حساب حتی آن روایات حضور انبیاء علیهم‌السلام در طبقات آسمان هم توضیح بهتری خواهد داشت! یا می‌دانیم که جهنم برزخی در برهوت یمن است، اما هر قبری هم حفره‌ای از حفره‌های آتش است، آیا خداوند قادر نیست که قبرها کفار را با برهوت جمع نماید اگرچه قبر کافری در مثلاً آمریکا یا آفریقا یا خاور دور یا کره‌ی ماه یا مریخ باشد؟ پس یا باید نتیجه گرفت که فضای مکانی همین سه بعدی که ما می‌پنداریم را دارد و کاربرد آن تعابیر قبر و غیره برای برزخ استعاری است و یا اینکه فضا متفاوت از آنچیزی است که ما گمان می‌کنیم که نظر حقیر به رأی دوم است، خصوصاً که اگرچه از نقطه نظر پایین‌به‌بالا برای ما بدیهی است که مکان سه بعد دارد ولی از نقطه‌نظر بالا‌به‌پایین وقتی به خلقت خداوند نگاه می‌کنم هیچ دلیل برای اینکه در آن پایین که دنیاست فضا و عالم کون به سه بعد مکانی ختم شود نمی‌بینم و تا ترجیحی نباشد مرجحی هم نخواهد بود ...

۳. در آن تاپیک دیگر حدیثی از امام صادق علیه‌السلام آورده شده بود که توضیحاتی پیرامون روح انسان دادند که زمان مرگ از بدن جدا می‌شود و فرمودند که جوهر آن روح از خون است منتها مانند خون نیست و جسمی بسیار لطیف است. در روایت دیگری کارشناس تاپیک جناب مسلم روایتی آوردند از امیر مؤمنان علیه‌السلام که جوهر فرشتگان هم از هوا است و لطیف هستند و به چشم دیده نمی‌شوند. در همان حدیث امام صادق علیه‌السلام آمده است که روح بعد از جدا شدن از بدن با بدن در زیر خاک دفن می‌شود، یعنی منظور از عالم قبر برای او همان قبری است که ما هم سراغ داریم. بعد شخص زندیقی که امام علیه‌آلسلام به پرسش‌های او پاسخ می‌دهند از ایشان می‌پرسد پس آنکه دفن نمی‌شود و به صلیب کشیده می‌شود روحش چه می‌شود؟ امام علیه‌السلام فرمودند که روح او در قبضه‌ی ملکی که او را قبض روح کرده است باقی می‌ماند تا به زمین بازگردد. حالا این توضیحات را که روح در دست آن ملک است و بعد آنکه ملک از جوهر هوا است را بگذارید کنار این حدیث که خودتان بیان کردید که می‌گوید خداوند به هوا امر می‌کند که بدن او را مانند قبر بفشارد! آیا این هوا همان فرشته نخواهد بود که روح او را قبض کرده است؟ آیا فرشتگان در زمان مرگ بر سینه و پشت کفار نمی‌زنند برای خارج کردن روح از بدن ایشان؟ آیا شخص در حال احتضار احساس سنگینی بر سینه‌ی خود نمی‌کند؟ شاید حقیر اشتباه کنم ولی فکر کنم لااقل جای تفکر دوباره در این مباحث وجود داشته باشد، شاید حقایق زیادی از این رهگذر دستگیرمان شود که تا کنون به نظرمان می‌رسید بدیهی است که غلط هستند.

ان شاء الله از حقیر آزرده‌خاطر نشوید و این مطالب حقیر را به حساب جدال و تعصب و مخالفت نگذارید :Gol: ان شاء الله اشکالاتم را خاطرنشان کنید و بفهمم می‌پذیرم، ان شاء الله :Gol:
با تشکر از صبر و تحملتان :Gol:
یا علی

پیشپیش عید الله اکبر را هم خدمت شما و سایر سروران گرامی تبریک می‌گویم، ان شاء الله آخرین عید ولایت بدون ولی باشد

باء;582304 نوشت:


سلام علیکم استاد بزرگوار،
لطف شما مسبوق به سابقه است و البته حقیر شایسته‌ی آن نیستم ولی شما شایسته‌ی دنباله‌روی از اخلاق نبوی هستید بحمدالله.
:ok::Gol:
حضرت زهراء سلام‌الله‌علیها همینکه از نورشان تمام عالم مُلک روشن شده است (ظاهر شده است بعد تاریکی و نیستی عدم) می‌رساند که هر چه در این عالم کنکاش کنیم گوشه‌ای از حقیقت ایشان است که آشکار شده است ... حقایق هم همگی وجه‌الله هستند، وجهی از تحقق و حقانیت که جلوه‌ی حضرت حقّ است و توجه دهنده و دلالت‌کننده‌ی به سوی خالق یکتا ... پس در هر بحث علمی صحبت در مرتبه‌ای از حقیقت از حضرت زهراء سلام‌الله‌علیها است و تنها در این بین هر از گاهی باید تذکری داده شود که متوجه باشیم که آنچه می‌بینیم همه بروزی از ایشان است
[SPOILER]در یک نگاه شاید بشود گفت که تمام عالم کون (که مکان اسم مکان برای آن است و شاید هم همچنین زمان) یک بدن است که عقل این بدن رسول خداست صلی‌الله‌علیه‌وآله و باقی جنود او هستند و باید مطیع ایشان باشند، در این وسط برخی ه نقش فضولات را دارند که اگرچه برای خود تحققی دارند ولی باید از ایشان اجتناب نمود و دفعشان کرد چه آنکه ایشان خبائث هستند و عین نجاست (بدن آدم علیه‌السلام بر مثال این بدن صورت خورد و از روح این بدن در او دمیده شد که شایسته‌ی پرستش ملائکه قرار گرفت که هر یک مأمور به امری در عالم ملک یا آن بدن اصلی بوده‌اند) ... اما تمام این بدن گرسنه و تو خالی و فقیر به رحمت خداوند بروزش از نور حضرت زهراء سلام‌الله‌علیهاست، چراغ رسول خداست صلی‌الله‌علیه‌وآله و چراغدان ائمه هستند علیهم‌السلام‌أجمعین که محافظ نور خدایند که خاموش نشود هرگز ولی خود «نور» وجود مبارک حضرت زهراء سلام‌الله‌علیهاست، اگر اشتباه نکنم [/SPOILER]
[SPOILER]:Gig: پس هر جای این بدن حتی اگر سلول‌های ان را مورد بررسی قرار دهیم از مطالعه‌ی دین خدا و اهل بیت علیهم‌السلام که بالاترین دلایل به سمت خداوند هستند فارغ نشده‌ایم، مگر آنکه اصل فراموش شود و در جزئیات غرق گردیم که ان شاء الله با تذکرات به موقع و عالمانه‌ی شما و سایر کارشناسان محترم از این خطر هم برکنار باشیم یا بشویم، ان شاء الله :Gol:
[SPOILER]ان شاء الله شما از شرکت حقیر در تاپیک‌های دیگر ناراضی نباشید و بحث‌هایمان را نظارت و غلط‌هایم را گوشزد نمایید و متذکر باشید مدام به اینکه اینها همه وصف است برای جزئیات بروز آن وجودهای مقدس و عالی :Gol:[/SPOILER]
[/SPOILER]

خوب حقیر هم اینطور فکر می‌کردم تا اینکه بابت بحث معرفی شده در آن تاپیک دیگر (اثبات تجرد ملائکه) برخی روایات مطرح شد از معصومین علیهم‌السلام که حقیر را به پیش‌زمینه‌ی ذهنی که از ماهیت ماده داشتم به این جهت سوق داد که شاید باید در برخی دانسته‌های خود تردید کرده و تجدید نظر نمایم تا احادیث نورانی اهل بیت علیهم‌السلام را بهتر درک کنم و پازل مخشوش ذهنی‌ام از حقیقت مخلوق خداوند کمی کامل‌تر و روشن‌تر گردد. در این بین در صحبت بر روی روح و نکاتی که فرمودید چند مسأله به ذهنم می‌رسد:

۱. در عالم معنا صورت به چه کار می‌آید؟ صورت بدون باطنی که حقیقت آن باشد به چه کار می‌آید؟ چشمی که فقط صورت چشم دارد ولی با آن نمی‌شود دید به چه کار می‌آید؟ چشمی که فقظ ظاهر است و صورت تنها است با گوشی که آن هم فقط صورت تنها چه فرقی دارد؟ آیا جز این است که صورت بدون سیرت وهم است و وهم از حقیقت جداست؟ آیا بدن برزخی درست است که خیالی فرض گردد؟ آیا وجود خیالی اگر در جزئیات خود عبث باشد و فعل موجود مختار در دنیا (دار اختیار ولو به سوء استفاده از قدرت اختیار) هم نباشد هرگز از ناحیه‌ی حکیم قادر و عالم لباس وجود عطیه دریافت خواهد کرد؟ آیا چنان صورتی و چنان بدنی عبث نخواهد بود وقتی نه چشم آن حقیقتاً چشم است و نه گوش آن حقیقتاً گوش و ظاهری است بدون درون‌مایه؟
صورت حدود یک مفهوم است، مرز هر مفهومی می‌شود صورت برای باطن آن مفهوم نسبت به مفاهیم خارج از آن، ظاهر و صورت گاهی باطن را مخفی می‌کند (یا با فیلتر کردن اطلاعات، یا با جعل کردن اطلاعات اشتباه و استتار و یا با مخدوش کردن اطلاعات با ایجاد نویز) و گاهی آن را توصیف می‌نماید و توضیح می‌دهد و خودش شناسنامه‌ی آن باطن می‌گردد ... حالا صورت در عالم دنیا با توجه به مفهوم مکان و زمان کاربرد خود را دارد، چون در ظرف زمان و مکان داخل و خارج معنای واضحی دارد، مثلاً یک مقدار آب داخل لیوان است و یک دریا آب خارج از آن، یک مقدار آب الآن در جایی است و زمان دیگری خارج از آنجاست. بنابراین در دنیای محسوس و مادی ضرورت وجود صورت تا حدود زیادی ملموس و مشهود است، اگرچه در مورد گاز و بخار این مسأله خود به چالش کشیده می‌شود و جالب است که امیر مؤمنان علیه‌السلام هم در روایتی همین مسأله را تأکید می‌کنند و در پاسخ به کسی که از کیفیت وجه‌الله سؤال کرده بود که چطور هر طرف که بگردی «فثم وجه الله» فرمودند که مثال آن به مثال شعله‌ی آتش است که وجهی نمی‌توان برایش تعیین نمود ولی بدون وجه هم نیست ... حال سؤال اینجاست که اگر عالم برزخ عالم مجردات باشد (جسم برزخی خالی از ماده باشد و تنها صورت داشته باشد) کارکرد این صورت چیست؟

۲. در مورد بهشت این سؤال مطرح است که چگونه است که هر طبقه از بهشت برای تمام افراد آن طبقه روی‌هم‌رفته است و برای هر کدام از آنها هم هست؟ آیا جز این است که اگرچه آنها همه با هم هستند و بر عرائک مقابل هم تکیه می‌دهند اما هر کدامشان به طور جداگانه در بهشت خودشان هستند که تجسم اعمال خودشان (أحسن عملشان) است به علاوه‌ی نعمات خداوندی؟ آیا در جهنم کسی از آتش دیگری می‌سوزد یا هر کس در آتش خودش می‌سوزد؟ اگر مجازات هر کسی فقط به خود او می‌رسد پس چگونه است که ایشان با هم هستند؟ البته این سؤالات می‌توانند پاسخ‌های متعددی داشته باشند، مثلاً یک نفر ممکن است بگوید که ایشان پاداش کارهای گروهی خود (مثل جهاد، مثل نماز جماعت و ...) را گروهی می‌بینند و جدای از آن برای کارهای فردی خود هم پاداش‌های فردی دریافت می‌کنند و به طرز مشابه برای کفار، مجازات‌های گروهی تجسم اعمال زشت گروهی ایشان است و مجازات‌های انفرادی تجسم اعمال زشت فردی ایشان. این پاسخ ممکن است درست باشد ولی به نظر حقیر کامل نیست. زندگی اجتماعی در این دنیا و کارهای خوب یا بد گروهی در این دنیا تماماً اثرات فردی بر وجود هر شخصی می‌گذارد که آن آثار اعمّ از ما تقدم و ما تأخر به او رسیده و تجسم آنها هم باید همگی انفرادی باشند. به قول عالم بزرگواری خداوند نعوذ بالله کلاه‌بردار نیست که بهشت را به چند مالک بفروشد «إِنَّ اللَّـهَ اشْتَرَ‌ىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ»، با این حساب در بهشت هر کسی در بهشت خودش است ولی این بهشت‌ها کنار هم و روی هم هستند و تداخلی هم با یکدیگر نخواهند داشت، مشابه آن هر شخص جهنمی هم در جهنم خودش است و این جهنم‌ها در هر طبقه در کنار هم و روی هم هستند بی آنکه تداخلی با دیگری داشته باشد که بخصوص برای جهنم چه بسا تداخلشان مغایرت با عدالت خداوند داشته باشد. خدایی که رب‌العالمین است و عوالم را می‌تواند کنار هم و روی هم نگاه دارد بی‌آنکه در هم داخل شوند چرا عجیب باشد اگر بحث برزخ هم همینطور باشد؟ برای مثال از یک طرف می‌دانیم که بهشت برزخی در وادی‌السلام نجف است (اگرچه شاید محدود به آنجا هم نباشد چنانچه روایاتی در مورد حضور برخی انبیاء علیهم‌السلام در طبقات آسمان داریم و اینکه حضرت ادریس علیه‌السلام هم در باغی در آسمان چهارم هستند)، چه چیزی منع می‌کند از اینکه قبر هر مؤمنی به آنجا راه داشته باشد و نه تنها راه داشته باشد که حتی باغی از باغ‌های آنجا باشد؟ با این حساب حتی آن روایات حضور انبیاء علیهم‌السلام در طبقات آسمان هم توضیح بهتری خواهد داشت! یا می‌دانیم که جهنم برزخی در برهوت یمن است، اما هر قبری هم حفره‌ای از حفره‌های آتش است، آیا خداوند قادر نیست که قبرها کفار را با برهوت جمع نماید اگرچه قبر کافری در مثلاً آمریکا یا آفریقا یا خاور دور یا کره‌ی ماه یا مریخ باشد؟ پس یا باید نتیجه گرفت که فضای مکانی همین سه بعدی که ما می‌پنداریم را دارد و کاربرد آن تعابیر قبر و غیره برای برزخ استعاری است و یا اینکه فضا متفاوت از آنچیزی است که ما گمان می‌کنیم که نظر حقیر به رأی دوم است، خصوصاً که اگرچه از نقطه نظر پایین‌به‌بالا برای ما بدیهی است که مکان سه بعد دارد ولی از نقطه‌نظر بالا‌به‌پایین وقتی به خلقت خداوند نگاه می‌کنم هیچ دلیل برای اینکه در آن پایین که دنیاست فضا و عالم کون به سه بعد مکانی ختم شود نمی‌بینم و تا ترجیحی نباشد مرجحی هم نخواهد بود ...

۳. در آن تاپیک دیگر حدیثی از امام صادق علیه‌السلام آورده شده بود که توضیحاتی پیرامون روح انسان دادند که زمان مرگ از بدن جدا می‌شود و فرمودند که جوهر آن روح از خون است منتها مانند خون نیست و جسمی بسیار لطیف است. در روایت دیگری کارشناس تاپیک جناب مسلم روایتی آوردند از امیر مؤمنان علیه‌السلام که جوهر فرشتگان هم از هوا است و لطیف هستند و به چشم دیده نمی‌شوند. در همان حدیث امام صادق علیه‌السلام آمده است که روح بعد از جدا شدن از بدن با بدن در زیر خاک دفن می‌شود، یعنی منظور از عالم قبر برای او همان قبری است که ما هم سراغ داریم. بعد شخص زندیقی که امام علیه‌آلسلام به پرسش‌های او پاسخ می‌دهند از ایشان می‌پرسد پس آنکه دفن نمی‌شود و به صلیب کشیده می‌شود روحش چه می‌شود؟ امام علیه‌السلام فرمودند که روح او در قبضه‌ی ملکی که او را قبض روح کرده است باقی می‌ماند تا به زمین بازگردد. حالا این توضیحات را که روح در دست آن ملک است و بعد آنکه ملک از جوهر هوا است را بگذارید کنار این حدیث که خودتان بیان کردید که می‌گوید خداوند به هوا امر می‌کند که بدن او را مانند قبر بفشارد! آیا این هوا همان فرشته نخواهد بود که روح او را قبض کرده است؟ آیا فرشتگان در زمان مرگ بر سینه و پشت کفار نمی‌زنند برای خارج کردن روح از بدن ایشان؟ آیا شخص در حال احتضار احساس سنگینی بر سینه‌ی خود نمی‌کند؟ شاید حقیر اشتباه کنم ولی فکر کنم لااقل جای تفکر دوباره در این مباحث وجود داشته باشد، شاید حقایق زیادی از این رهگذر دستگیرمان شود که تا کنون به نظرمان می‌رسید بدیهی است که غلط هستند.

ان شاء الله از حقیر آزرده‌خاطر نشوید و این مطالب حقیر را به حساب جدال و تعصب و مخالفت نگذارید :Gol: ان شاء الله اشکالاتم را خاطرنشان کنید و بفهمم می‌پذیرم، ان شاء الله :Gol:
با تشکر از صبر و تحملتان :Gol:
یا علی

پیشپیش عید الله اکبر را هم خدمت شما و سایر سروران گرامی تبریک می‌گویم، ان شاء الله آخرین عید ولایت بدون ولی باشد

عید ولایت
:Gol::Gol:

[=times new roman, times, serif]گلی یا سوسنی یا سرو یا ماهی،نمی دانم
[=times new roman, times, serif]از این آشفته ی بیدل چه می خواهی،نمی دانم
رسالت را وزیر تو ولایت را امیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
دیانت را نصیر تو سعادت را بصیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
علی نور منیر تو امید هر فقیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
برای من بشیر تو و دشمن را نذیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
دو عالم را مدیر تو جهان را چون خمیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
حقیقت را مسیر تو دماوند را نظیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
محمد را وزیر تو جهان را دست گیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
نبوت را سفیر تو به عالم مثل شیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
مریدان را چو پیر تو امامت را دبیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
به طوفان ها خطیر تو دو دنیا هم دلیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
به صحرا چون غدیر تو به دریا چون کویر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
شفاعت را سریر تو چو قران هم کبیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم

ارزگانی
موضوع قفل شده است