حکمتهای آسمانی خطبه گل یاس

تب‌های اولیه

272 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[=Times New Roman]

روح بخش;554957 نوشت:
اگر محور تاپیک علمی است دیگر جای طرح و شعر و دلنوشته نیست. اگر هم هنری است که جای طرح مباحث علمی نیست.
ان شاء وقتی بانی محترم نظر خودشان را دادند ما هم تکلیفم را می دانم و متناسب با آن نخودی در این آش مبارک می اندازیم!

سلام و عرض ادب
بسیار ممنون از نظرات شما.
البته بنده بی ادبی میکنم قبل از پاسخ استاد صادق نظرم رو میدم ولی کمی عجله داشتم.
جناب روح بخش شما که همواره سخنان ارزشمند مقام معظم رهبری را در سایت نشر میدهید حتما بهتر از اینجانب می دانید که ایشان فرموده اند:
هیچ اندیشه ای در تاریخ ثبت نخواهد شد مگر اینکه با هنر آمیخته شود.
و مطلب دیگر اینکه جایی که از بانوی دوعالم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها سخن باشد و کاربران فاطمی در آن فعالیت کنند آش نیست و نیازی به نخود ندارد.
نیاز به اندیشه های ظریف و باریک و مطالب ارزشمند در خصوص فضائل مبارک آن حضرت دارد. اگر مطلبی دارید با کمال میل مشتاق دیدن و دل شپردن هستیم.
یاعلی

[=Times New Roman]

جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 2000x1838 پیکسل کلیک کنید

جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 2000x1905 پیکسل کلیک کنید

جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 2000x1923 پیکسل کلیک کنید



[=B Koodak]شخصیت فاطمه علیها سلام از منظر رسول خدا صلی‌الله علیه وآله [۳]

[=B Koodak]۱- آیا می‌دانید از رسول خدا صلی‌الله علیه وآله نقل شده که:

فاطمه سلام‌الله علیها زنی بهشتی صفت است که هرگاه من مشتاق بوی بهشت می‌شوم او را می‌بوسم. [۴]

همانا فاطمه سلام الله علیها صدیقه است و او برگزیده خداوند است. [۵]

{ و قول عایشه: همانا فاطمه (س) راستگو ترین انسان‌ها در گفتار می‌باشد. [۶]}

فاطمه (س) سرور وبزرگ زنان {مؤمن} در دنیا و در بهشت می‌باشد. و از جمله زنان برگزیده الهی می‌باشد. [۷]

همانا خداوند فاطمه (س) را دوست دارد. [۸]

خداوند غضبناک می‌شود بر آنچه که فاطمه (س) غضب می‌ کند و خشنود می‌گردد بر آنچه که فاطمه (س) خشنود است. [۹]

آیا شنیده‌اید هرگاه فاطمه (س) بر پیامبر اکرم اسلام (ص) وارد می‌شد حضرت به تمام قامت برابر او می‌ایستاد ، سپس او را می‌بوسید و او را در مکانی که خود می‌نشست، جای می‌داد. [۱۰]

آیا شنیده‌ای که از پیامبر اسلام (ص) در مورد فاطمه (س) نقل شده:هر کس این بانو را می‌شناسد پس به تحقیق قدر و منزلت او را هم شناخته است. و هر کس او را نشناخته، پس بداند همانا او پاره تن من است، پس هر کس او را اذیت کند مرا آزرده است. [۱۱]

فاطمه ( س ) پاره تن من است مرا می‌آزارد آنکه او را اذیت می‌کند. [۱۲]

فاطمه (س) جزیی از من است شاد می‌کند مرا آنچه او را شاد کند و ناراحت می‌کند مرا آنچه او را ناراحت نماید. [۱۳]

هر کس او را به غضب آورد مرا به غضب آورده است. [۱۴]

با توجه به اخبار فوق که گوشه‌ای از صدها روایت وارد در کتب اهل سنت است و حداقل دو برابر این اخبار در کتب معتبر شیعه از ائمه دین (علیهم‌السلام ) نقل شده است. شایسته است، متذکر این آیه قرآن شوم که خداوند فرموده است:

الأحزاب- ۵۷: إِنَّ الَّذينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهيناً [۱۵]

همانا کسانی که خدا و رسول او را اذیت نموده‌اند ، خداوند در دنیا و آخرت آنان را لعنت نموده و عذاب خوار کننده‌ای برای آنان مهیا ساخته است.

پیامبر اسلام (ص) فرموده که آزار و اذیت به فاطمه آزار و اذیت به من است و خداوند نیز آزار و اذیت به رسول خدا را موجب دوری از رحمت و مستحق

عذاب خویش بیان نموده است.اگرچه این اصل که « خشنودی و آزار فاطمه (س) همانا خشنودی و آزار رسول خدا (ص) می‌باشد» بین تمامی مسلمین

از صدر اسلام شایع و مورد اتفاق بوده است، بااین‌حال دشمنان دین بیکار ننشسته، و از همان ابتدا مخصوصاً در زمان فرمانروائی معاویه بر شام افرادی

همچون ابوهریره و عمرو بن عاص و مغیره بن شعبه، عروه بن زبیر و ... به مدد صله و پاداش‌های معاویه، احادیثی را جعل و پخش کردند که امیرالمؤمنین

علیه‌السلام در زمان حیات رسول خدا (ص) با وجود داشتن همسری چون فاطمه (علیها السلام ) خواهان ازدواج با دختر ابوجهل بوده و این امر موجب

ناراحتی پیامبر و دل آزردگی فاطمه (س) شده و موضوع ناخشنودی و آزار حضرت زهرا (س) را در راستای این داستان دروغین نقل کرده‌اند تا هم

امیرالمؤمنین (ع) را از چشم‌ها بیندازند، و هم بحث ناخشنودی و آزار حضرت زهرا (س) از ظالمین به ایشان را کم‌رنگ ساخته، و ناخشنودی و ناراحتی

حضرت فاطمه (س) را در رابطه با افسانه امیرالمؤمنین با دختر ابوجهل (دشمن خدا و رسول خدا) مطرح سازند. البته این نقل‌های کذب آنقدر بی‌پایه و

قبیح و ناسازگار با منش و سلوک امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌باشد که بر هر مسلمان منصفی پوشیده نیست. همچنان که ابن ابی‌الحدید در کتاب شرح

نهج‌البلاغه، ج ۴، ص ۶۳ از قول ابوجعفر اسکافی به تحلیل این روایت پرداخته و این روایت جعلی را نتیجه فعالیت معاویه و عملکرد اصحاب گمراه او اعلام

نموده است. با این حال برخی محدثین اهل سنت از روی تعصب نسبت به امیرالمؤمنین (ع) و یا از روی بی‌توجهی و غفلت، این روایت جعلی دروغین را

نقل کرده‌اند. حال آنکه خوارزمی حنفی مذهب در کتاب مناقب صفحه ۳۵۳-۳۵۴ به سند خود از امیرالمؤمنین نقل کرده که در این زمینه فرموده‌اند: والله

فاطمه را در هیچ امری خشمناک و ناراحت نکردم. تا آن که خداوند او را قبض روح کرد و فاطمه نیز مرا غضبناک نکرد و در هیچ امری مرا عصیان نکرد و به

تحقیق وقتی به او نگاه می‌کردم تمامی هم و غم از من مرتفع می شد.

[SPOILER][۳] واضح است فضایل و مناقب منقول از پیامبر اسلام درباره حضرت فاطمه سلام‌الله علیها صرف رابطه پدری و فرزندی نبود بلکه از باب درجه ایمان ، تقوی و تقرب فاطمه سلام‌الله علیها به خداوند می‌باشد.

[۴] تاریخ بغداد، ج ۵، ص ۸۷ و ذخائر العقبی، ص ۳۶.
[۵] ریاض النضره، ج۲، ص ۲۰۲ و تاریخ بغداد، ج ۱، ص ۲۵۹.[6] مستدرک الصحیحین، ج ۳، ص ۱۶۰ طبع حیدرآباد؛ حلیة الاولیاء، ج ۲، ص ۴۱، طبع مصر؛ الاستیعاب، ج ۲، ص ۷۵۱، طبع حیدرآباد.
[7] صحیح البخاری، کتاب الاستئذان، ح ۵۸۱۲ و کتاب المناقب، ح ۳۳۵۳؛ صحیح مسلم کتاب فضائل الصحابة، ح ۴۴۸۷، ۴۴۸۸؛ سنن ابن ماجة، ما جاء فی الجنائز، ح ۱۶۱۰؛ الدر المنثور، ذیل آیة ۴۲ آل عمران.
[۸] لسان المیزان، ج ۳، ص ۲۷۵، طبع حیدرآباد.
[۹] مستدرک الصحیحین،ج ۳، ص ۱۵۳؛ اَسد الغابة، ج ۵، ص ۵۲۲؛ تهذیب التهذیب، ج ۱۲، ص ۴۴۱؛ کنز العمال، ج ۷، ص ۱۱۱؛ ذخائر العقبی، ص ۳۹؛ میزان الاعتدال، ج ۲، ص ۷۲؛ الاصابة، ج ۴، ص ۳۷۸.
[۱۰] البخاری در الادب المفرد، ص ۲۵۲، طبع قاهره؛ سنن الترمذی، کتاب المناقب، ح ۳۸۰۷؛ سنن ابن داود، کتاب الادب، ح ۴۵۴۰ ؛ العقد الفرید، ج ۲، ص ۳، طبع مصر.
[۱۱] الفصول المهمّه، ص ۱۵۰؛ نزهة المجالس، ج ۲، ص ۲۲۸؛ نور الابصار، ص ۴۵.[۱۲]. صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب فضائل فاطمه بنت النبی (ص)، ح ۴۴۸۳[۱۳] مستدرک الصحیحین، ج ۳، ص ۱۵۸؛ مسند احمد، مسند کوفیین، ح ۱۸۱۴۹ و ۱۸۱۶۷؛ سنن بیهقی، ج ۷، ص ۶۴.[۱۴] صحیح البخاری، کتاب المناقب، باب مناقب قرابة رسول الله (ص) و باب مناقب فاطمه علیهاالسلام ، ح ۳۴۳۷ و ۳۴۸۳ ؛ کنز العمال، ج ۶، ص ۲۲۰؛ خصائص النسائی، ص ۳۵.[۱۵] احزاب ۵۷

[/SPOILER]

شهدگل
:Gol: :Gol:
زقند پارسی شد شکر آمیز
زبان طوطیان بلخ وتبریز
پس ای اعجاز سنج حکمت ناز
بیا این قند را با حکمت آمیز

************
زحکمت نامه ی زهرا سخن گو
وصهبای دیگر از ممتحن جو
در این آوردگه شهد گل افشان
زیاس ویاسمین ونسترن گو

*******
ارزگانی

[=arial]شنیده می شود از آسمان صدایی که...
کشیده شعر مرا باز هم به جایی که ...
نبود هیچ کسی جز خدا، خدایی که...
نوشت نام تورا، نام آشنایی که ...


[=arial]پس از نوشتن آن آسمان تبسم کرد
و از شنیدنش افلاک دست و پا گم کرد

[=arial]نوشت فاطمه، شاعر زبانش الکن شد
نوشت فاطمه هفت آسمان مزین شد
نوشت فاطمه تکلیف نور روشن شد
دلیل خلق زمین و زمان معین شد

[=arial]نوشت فاطمه؛ یعنی، خدا غزل گفته است
غزل قصیده ی نابی که در ازل گفته است

[=arial]نوشت فاطمه تعریف دیگری دارد
ز درک خاک مقام فراتری دارد
خوشا به حال پیمبر چه مادری دارد
درون خانه بهشت معطری دارد

[=arial]پدر همیشه کنارت حضور گرمی داشت
برای وصف تو از عرش واژه بر می داشت

[=arial]حمیدرضا برقعی

هدی;552901 نوشت:
نقل قول نوشته اصلی توسط رایحهٔ بهشت نمایش پست ها
خیلی از اوقات شنیدیم که حضرت زهرا زمانی که با نامحرمی سخن میگفتند انگشت در دهان میکردند تا صداشون واضح نباشه.
نقل قول نوشته اصلی توسط رایحهٔ بهشت نمایش پست ها
اگر کردند موردی نداشته براشون که صداشونو مردها هم بشوند؟
بنده در نقل هايي كه از اين خطبه شده چيزي در اين خصوص نديدم .
بهر حال آنچه بر اساس آيات شريفه بر زن واجب و لازم است ، پرهيز از خضوع در سخن گفتن است (1) و اينكه آيا لازم است هنگام سخن گفتن با نامحرم انگشت در دهان بگذارد يا شن ريزه در دهان بريزد ، حداقل در جريان اين خطبه بنده مطلبي در اين خصوص نديدم .

(1)- ...فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَ‌ضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مَّعْرُ‌وفًا (احزاب/32)
پس به گونه‌ای هوس‌انگیز سخن نگویید که بیماردلان در شما طمع کنند، و سخن شایسته بگویید!

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام و عرض ادب

بنده از تلوزیون از زبان یک روحانی چند سال پیش شنیدم ،

پس از نزول این آیه بعضی زنان انگشت در دهان می کردند و سخن می گفتند که در ادامه آیه ای نازل شد مبنی بر اینکه " قولا معروفا"

یعنی نیکو صحبت کنید نه افراط نه تفریط.

بنا به این فکر نمی کنم حضرت اینکار رو میکردن.

همره;556316 نوشت:
بنا به این فکر نمی کنم حضرت اینکار رو میکردن.

منم با نظر خواهر همره موافقم. دلیلمم اینه این بانوی بزرگوار خطبه ای قرائت کردند که در فصاحت و ادب همپای خطبه های امیرالمؤمنین علی :doa(6): است.

فاطمه زهرا :doa(8): مادر زینبی است که بعد از واقعه عاشورا پایه های کاخ یزید را با سخنانی کوبنده لرزاند.

چگونه این تندروی ها به همچین بزرگواران تاریخ سازی نسبت داده میشه!!!! منطقی نیست.

اینچنین قاریان و سخنگویان بی بدیلی که شیعه و سنی به فصاحت و بلاغت سخنانشان گواهی داده اند اصلا منطقی نیست که هنگام سخن گفتن انگشت در دهان کنند!!!!!!!

[=Times New Roman]


[=times new roman]
[=times new roman]حضرت فاطمه(سلام الله علیها )مي‌فرمايند: و من، آن كلمه‌ي نيكوي خداوندم. (الفضائل/80)

من فاطمه‌ام، واژه‌ي حسناي خداوند
از ماه نشان دارم و با آينه پيوند
من فاطمه‌ام، سرخ تر از خاطره ي سيب
من فاطمه ام، سبزتر از واژه‌ي لبخند



[=Times New Roman]


حضرت فاطمه(سلام الله علیها) مي‌فرمايند: خداوند، رسيدگي به خويشان را براي طول عمر و باعث فزوني در خويشان قرار داد. (بحارالانوار/29/223)

چونان كه ادب به آبرو افزايد
اخلاص، به قدر هر نكو افزايد
اهل صله‌ي رحم اگر بود كسي
فرمود: خدا بر اهل او افزايد



شيعه حضرت فاطمه علیها السلام :Gol:

[=nassim-bold]
مردي به همسرش گفت : نزد فاطمه عليها السلام دختر رسول خدا صلي اللّه عليه و آله برو و درباره من از او سوال كن كه آيا من شيعه شما هستم يا خير؟ همسرش نزد فاطمه عليها السلام رفت و

از او سوال كرد.

حضرت فرمود: به او بگو: ان كنت تعمل بما امر ناك وتنتهي عما زجرناك عنه فانت من شيعتنا و الا فلا. اگر به آنچه تو را امر كرديم عمل مي كني و از آنچه نهي كرديم پرهيز مي كني تو از

شيعيان ما هستي و گرنه شيعه ما نيستي . زوجه آن مرد گويد: جواب فاطمه عليها السلام رابه شوهرم رساندم. او گفت : واي بر من چه كسي از گناهان و خطاها بدور است ! پس من در اين

صورت براي هميشه در جهنم هستم زيرا هر كسي از شيعيان آنها نباشد هميشه درآتش جهنم است . همسرش دوباره به خدمت فاطمه عليها السلام مي رسد و سخن شوهرش را به آن حضرت مي

رساند. فاطمه عليها السلام مي فرمايد: به او بگو آنطور كه گمان كردي نيست ، شيعيان ما از بهترين افراد اهل بهشت هستند. و هر كس ما را دوست بدارد و دوستان ما را هم دوست بدارد و دشمن

دشمنان ما باشد و با قلب و زبانش ايمان آورده است اگر مخالفت با امر و نهي ما كند شيعه ما نيست گرچه به بهشت مي رود اما بعد از آنكه بوسيله بلاها و سختي ها از گناهانشان پاك شوند يا با

انواع سختي ها در عرصه هاي قيامت و يا ورود در طبقه بالاي جهنم كه عذاب مي شوند پاك گردند آنگاه بخاطر محبتي كه به ما دارند از جهنم نجاتشان مي دهيم و به نزد خود مي بريم.

[=Times New Roman]

جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 2000x1837 پیکسل کلیک کنید

جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 2000x1944 پیکسل کلیک کنید

[="Times New Roman"][="Navy"]



حضرت فاطمه(سلام الله علیها) مي‌فرمايند: از مؤمنين نيست كسي كه همسايه‌اش از شر و آزار او در امان نباشد. (دلائل‌الامامه/1)

حيف است طريق عشق را سد باشي
در روشني آب، مردّد باشي
در سايه‌ي سبز زندگاني، اي دوست!
همسايه چو با كسي شدي، بد باشي


نقل قول:
زنادانی که او خورشید تابان به نور شمع جوید در بیایان

آخ خدا..گاهی فکر میکنم (خودم) چه قدر گمراهم...
گاهی فکر میکنم ،‌نکنه ما برداشت هامون از دین غلط باشه.
نکنه ما داریم مسیر رو اشتباه میریم..
نکنه برای عاقبت به خیری باید رفت تو یه مسیر دیگه ای از زندگی..
نکنه ما نقد رو ول کردیم و نسیه رو چسبیدیم؟؟؟؟
آه..
میدونم جای این صحبت اینجا نبود ،
ولی این یه بیت شعر منو وادار به نوشتن این جملات کرد..ببخشید :geryeh:

رایحهٔ بهشت;557620 نوشت:

آخ خدا..گاهی فکر میکنم (خودم) چه قدر گمراهم...
گاهی فکر میکنم ،‌نکنه ما برداشت هامون از دین غلط باشه.
نکنه ما داریم مسیر رو اشتباه میریم..
نکنه برای عاقبت به خیری باید رفت تو یه مسیر دیگه ای از زندگی..
نکنه ما نقد رو ول کردیم و نسیه رو چسبیدیم؟؟؟؟
آه..
میدونم جای این صحبت اینجا نبود ،
ولی این یه بیت شعر منو وادار به نوشتن این جملات کرد..ببخشید :geryeh:

نگران نباشید
در این سخن آموزنده که در باره آثار وبرکات گدایی درخانه حضرت گل یاس گفته شده دقت کنید :

***************
مفتقرا متاب روی از در او به هیچ سوی
زانکه مس وجود را فضه ی او طلا کند
.

[="Tahoma"][="Navy"]

صادق;557747 نوشت:
مفتقرا متاب روی از در او به هیچ سوی
زانکه مس وجود را فضه ی او طلا کند .

سلام علیکم
صبح اومدم این پست رو خوندم ، کار داشتم زیاد رو شعر توجه نکرم و متوجه نشدمش!
واسه همین صلوات نزدم.الان اومدم با حوصله خودنم باز متوجه مفتقر و فضه نشدم که منظورش چیه!
از بیسوادیه دیگه ...
رفتم سرچ کردم به این نتایج رسیدم :
+شعر از ایة الله سید محمد حسین غروی اصفهانی متخلص به مفتقر
+فضه یعنی نقره نام خادم حضرت زهرا فضه بود که علم کیمیا بلد بود و میتوانست مس را به طلا تبدیل کند!
پس :
"مفتقرا" متاب روی، از در او به هیچ سوی زانکه مس وجود را فضّه ی او طلا کند

[/]

[="Tahoma"][="Navy"]

یــــا فاطمه زهرا(س)

دختر فکر بکر من غنچه ی لب چو وا کند
از نمکین کلام خود حق نمک ادا کند

طوطی طبع شوخ من ، گر که شکر شکن شود
کام زمانه را پر از شکّر جانفزا کند

بلبل نطق من ز یک نغمه عاشقانه ای

گلشن دهر را پر از زمزمه و نوا کند

خامه ی مشکسای من گر بنگارد این رقم
صفحه ی روزگار را مملکت ختا کند

مطرب اگر بدین نمط ساز طرب کند گهی
دائره ی وجود را جنّت دلگشا کند

منطق من هماره بندد چو نطاق نطق را
منطقه ی حروف را منطقه السما کند

شمع فلک بسوزد از آتش غیرت و حسد
شاهد معنی من ار جلوه ی دلربا کند

نظم برد بدین نسق از دم عیسوی سبق
خاصه دمی که از مسیحا نفسی ثنا کند

وهم به اوج قدس ناموس اله کی رسد؟
فهم که نعت بانوی خلوت کبریا کند؟

ناطقه مرا مگر روح قُدُس کند مدد
تا که ثنای حضرت سیدة النسا کند

فیض نخست و خاتمه نور جمال فاطمه
چشم دل ار نظاره در مبدا و منتها کند

صورت شاهد ازل، معنی حسن لم یزل
وهم چگونه وصفِ آیینه حق نما کند؟

مطلع نور ایزدی مبدا فیض سرمدی
جلوه ی او حکایت از خاتم انبیا کند

بسمله صحیفه ی فضل و کمال معرفت
بلکه گهی تجلی از نقطه ی تحت با کند

دایره شهود را نقطه ملتقی بود
بلکه سزد که دعوی لو کشف الغطا کند

حامل سر مستسر حافظ غیب مستتر
دانش او احاطه بر دانش ما سوا کند

عین معارف و حکم بحر مکارم و کرم
گاهِ سخا محیط را قطره ی بی بها کند

لیله ی قدر اولیاء، نور نهار اصفیاء
صبح جمال او طلوع از افق علا کند

بضعه ی سید بشر ام ائمه ی غرر
کیست جز او که همسری با شه لا فتی کند؟

وحی و نبوتش نسب جود و فتوتش حسب
قصه ای از مروتش سوره هل اتی کند

دامن کبریای او دسترس خیال نی
پایه ی قدر او بسی پایه به زیر پا کند

لوح قدر به دست او، کلک قضا به شصت او
تا که مشیّت ِ الهیّه چه اقتضا کند

در جبروت حکمران، در ملکوت قهرمان
در نشآت کن فکان، حکم به ما تشا کند

عصمت او حجاب او عفت او نقاب او
سر قدم حدیث از آن سرو از آن حیا کند

نفخه ی قدس بوی او، جذبه ی انس خوی او
منطق او خبر ز«لاینطق عن هوی» کند

قبله ی خلق روی او کعبه ی عشق کوی او
چشم امید سوی او تا به که اعتنا کند

"مفتقرا" متاب روی، از در او به هیچ سوی
زانکه مس وجود را فضّه ی او طلا کند

نقل قول:

ایة الله سید محمد حسین غروی اصفهانی متخلص به مفتقر
[/]

رایحهٔ بهشت;557825 نوشت:

سلام علیکم
صبح اومدم این پست رو خوندم ، کار داشتم زیاد رو شعر توجه نکرم و متوجه نشدمش!
واسه همین صلوات نزدم.الان اومدم با حوصله خودنم باز متوجه مفتقر و فضه نشدم که منظورش چیه!
از بیسوادیه دیگه ...
رفتم سرچ کردم به این نتایج رسیدم :
+شعر از ایة الله سید محمد حسین غروی اصفهانی متخلص به مفتقر
+فضه یعنی نقره نام خادم حضرت زهرا فضه بود که علم کیمیا بلد بود و میتوانست مس را به طلا تبدیل کند!
پس :
"مفتقرا" متاب روی، از در او به هیچ سوی زانکه مس وجود را فضّه ی او طلا کند


باسلام وتقدیر .
از همین رو عرض نمودم :
(.... دقت کنید )
به هر حال از این که باتلاش مجدد جناب شاعر و حضرت فضه را شناسایی نموداید .
در واقع معرفتی بر معارف تان افزوده شده است .
البته اگر بار دیگر همان دقت وتلاش خود را به کار بندید به دو نکته ی عمیق دیگرنیز خواهید رسید :
1- گرچه شاعر حسب ظاهر به خود خطاب نموده .
ولی در واقع همه اهل ولایت را مفتقر وگدای در خانه فاطمه زهرا دانسته .
وبه آنان توصیه نموده که مبادا از این درگاه دور و امیدی به در دیگر داشته باشند .
2- مراد از فضه نیز حسب ظاهر همان است که شما بیان نموده اید .
ولی پیام شعر فراتر از یک فرد است .
همه زنان مومنه واهل ولایت و خواهران که برای نشر معارف فاطمی در این تاپیک خالصانه تلاش می کنند در حقیقت همچون فضه افتخار کنیزی حضرت بی بی دوعالم را دارند
که دارای دانش کیمیا گری بوده ومس وجود کسانی را که از شناخت فاطمه زهرا سلام الله علیها .
بی نصیب اند از طریق معرفی آن حضرت تبدیل به طلا معرفت می کنند
بلی خواهران زهرا مدار و ولایت پیشه هر یک می توانند چون فضه کیمیا گر مس وجود خواهران دیگررا از طریق این تاپیک .
به طلا عیار مند معرفت ام ابیها تبدیل کنند .
**********
خوشا بر کنیزان زهرای پاک
که باشند چون فضه ی تابناک
همه جرعه نوشان کوثر مرام
بود چون فرشته ولی روی خاک.
************
انشا ءالله همگان همواره زهرایی باشند .

[="Times New Roman"][="Navy"]

[B][=times new roman]نوشت فاطمه تعریف دیگری دارد
[=times new roman]ز درک خاک مقام فراتری دارد
[=times new roman]خوشا به حال پیمبر! چه مادری دارد!
درون خانه بهشت معطری دارد.


[/B]

[="Tahoma"][="Navy"]

صادق;557876 نوشت:
انشا ءالله همگان همواره زهرایی باشند .

سلام علیکم
خیلی خوب شد این توضیحات رو دادید ، شعر خیلی برام قابل درک شد..یه خورده باید تفکرم عمیق تر باشه ( از یه خورده خیلی بیشتر ) ،
اینقدر ادم مشغله فکری داره به تفکر عمیق نمیرسه متاسفانه ! همینه که میگم از همه چی دور شدم.......
خدا همه ما رو ببخشه و بیامرزه..ان شاءالله
ممنونم از پاسختون استاد عزیز..شما هم علی وار باشید ان شاءالله[/]

[="Tahoma"]

سلام خدمت همه دوستان و کارشناس محترم جناب صادق

مطمینا جای این سوال اینجا نیست
ولی ذهنم رو مشوش کرده

واسه همه شما سوال پیش میاد و میپرسید
ولی واسه من نه.
میخونم همشون با دقت
ولی هیچ سوالی ندارم.

نمیگم کنجکاو نشدم یه سری چیزا رو نمیدونستم و یاد گرفتم
و یه سری رو هم رفتم دنبالش.

ولی
سوال پیش نیومده واسم تا الان.
چقدربده که سوال ندارم؟

شرمنده دوستان


[="Times New Roman"][="Navy"]


[/]

[="Tahoma"][="Navy"]

سیده طاهره;557962 نوشت:
سوال پیش نیومده واسم تا الان.
چقدربده که سوال ندارم؟

سلام سیده خانم ، مشکل منو داری.دقیقا منم همینجوریم.
متن رو با دقت میخونم ولی اخرش برام سوالی پیش نمیاد !
احساس میکنم بخشی از مغزم که باید بره پییه فکر کردن و سوال طرح کردن ،‌این کارو نمیکنه!
شایدم دلیلش این باشه که یاد میگیرم ..
به نظر خودم کسایی که خیلی پیه تحقیق و مطالعه هستند و از قبل خیلی موضوع مختلف مطالعه کردند ، براشون سوال پیش میاد.
ولی خودم من که همش در حال یادگیری هستم نه!
جاش نبود تو این تاپیک بگم این چیزا رو.
ولی احسنت به سیده طاهره که جرئت گفتنشو داشت و گفت.
من یه بار اینقدر ناراحت شدم رفتم تو گوگل سرچ کردم چرا هیچ سوالی تو ذهن من نیست؟:Nishkhand:
میگم استاد صادق شما میدونید چرا ؟[/]

رایحهٔ بهشت;558003 نوشت:

سلام سیده خانم ، مشکل منو داری.دقیقا منم همینجوریم.
متن رو با دقت میخونم ولی اخرش برام سوالی پیش نمیاد !
احساس میکنم بخشی از مغزم که باید بره پییه فکر کردن و سوال طرح کردن ،‌این کارو نمیکنه!
شایدم دلیلش این باشه که یاد میگیرم ..
به نظر خودم کسایی که خیلی پیه تحقیق و مطالعه هستند و از قبل خیلی موضوع مختلف مطالعه کردند ، براشون سوال پیش میاد.
ولی خودم من که همش در حال یادگیری هستم نه!
جاش نبود تو این تاپیک بگم این چیزا رو.
ولی احسنت به سیده طاهره که جرئت گفتنشو داشت و گفت.
من یه بار اینقدر ناراحت شدم رفتم تو گوگل سرچ کردم چرا هیچ سوالی تو ذهن من نیست؟:Nishkhand:
میگم استاد صادق شما میدونید چرا ؟

باسلام وتشکر .
در این رابطه اشاره به چند نکته مفید خواهد بود :
1_همین سوال که (
چرا هیچ سوالی تو ذهن من نیست؟)
خودش یک سوال بنیادین است اساس همه پرسش ها همین پرسش است .
این سوال که در ذهن شما است نشانه ی ذهن پرسشگر تان بوده .
و دلیل بر آن است روح نا آرام وجستجوگری دارید .
ولی باید این روحیه را تقویت نماید .
2_ این برداشت که خود تان گفته اید : (
شایدم دلیلش این باشه که یاد میگیرم ..)
می تواند یکی از عوامل باشد چون جای تردید نیست که بسیاری از کاربران (و خود شما ) در شرایط تحصیل اید.
وسر گرم یاد گیری در این چنین موقعیت ذهن روی یاد گرفتن متمرکز است .
وکمتر فرصت دارد که سمند خود را در ساحه پرسشگری جولان دهد .
در مراحل دانش اندوزی این حالت برای بسیاری رخ می دهد واین عیب ندارد بلکه چه بسا مفید هم است چون عقبه علم انسان را مستحکم می کند .
وسوال ها وپرسش های را استوار تر ودقیق تر می نماید .
3_ اگر مراد تان در خصوص مطالب این تاپیک است باید عرض نمایم :
مطالب که تا کنون ارایه شده و چند پاراگراف دیگر چون کمی دشوار است خوب است با دقت بشتر آنها را مطالعه نماید تا در پر تو کلام نورانی گل یاس .
با معارف توحیدی وهستی شناسی آشنایی کامل تری پیدا نموده وجان تان از کوثر زهرایی سر شار کنید .
ودر ادامه مطالب کمی آسان تر شده ودر باره مسایلی است که شما در فضای سایت هر روز با آن ها ارتباط دارید وبرا ی تان مونس تر است .
توجه داشته باشید این تاپیک در واقع یک کلاس درس فاطمه شناسی است که در فضای مجازی دایر شده تا تشنه گان وادی معرفت از زمزم زلال آن سیر آب شوند .
این طرح را یک کلاس آموزشی تلقی نماید به طور مرتب در آن حضور داشته وچند ین بار متن ارایه شده را بدقت بخوانید .
واگر بتوانید فراز های کلام آسمانی حضرت بی بی را حفظ نماید در آینده علمی ومعرفتی تان بسیار نقش آفرین خواهد بود .
واین کار ی دشوار نیست چون هفته دو روز این طرح روی سایت قرار می گیرد وفرازی کوتاهی مطرح وتو ضیح لازم ارایه می شود .
اگر اراده برحفظ آن داشته باشید می بینید که بعد از مدتی خطبه حضرت را حفظ نموده ویک دریا معرفت آنهم از معارف فاطمی در مسایل مختلف در قلب شما موج می زند .
مطمئن باشید مطالبی که دراین طرح در تحلیل کلام حضرت ام ابیها تقدیم تان می گردد جای دیگر با این رویکرد نخواهی یافت .

همواره زهرایی باشید .

سیده طاهره;557962 نوشت:
سلام خدمت همه دوستان و کارشناس محترم جناب صادق

مطمینا جای این سوال اینجا نیست
ولی ذهنم رو مشوش کرده

واسه همه شما سوال پیش میاد و میپرسید
ولی واسه من نه.
میخونم همشون با دقت
ولی هیچ سوالی ندارم.

نمیگم کنجکاو نشدم یه سری چیزا رو نمیدونستم و یاد گرفتم
و یه سری رو هم رفتم دنبالش.

ولی
سوال پیش نیومده واسم تا الان.
چقدربده که سوال ندارم؟

شرمنده دوستان



باسلام وتقدیر از شما .
نکته ی بسیار ارزشمندی اشاره نموده اید .
واین حرف شاید در دل بسیاری دیگر از دوستان شما باشد .
از جمله سرکار رایحه بهشت خود به صراحت اظهار نموده که این مطلب حرف دل او نیز است .
چون دغدغه هر دو یکی بود لذا پاسخ مشترک ارایه شد به پست ایشان مراجعه نماید .
موفق وزهرایی باشید .

[="Tahoma"]با سلام و خسته نباشید
از جناب صادق ممنونم بخاطر پاسخ ارزشمندشون.
انشاالله بتونم با کمک خداوند و عمل به گفته های جنابعالی هرچه بیشتر زهرایی بشم.

باتشکر
التماس دعا

جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 2000x1853 پیکسل کلیک کنید

جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 2000x1841 پیکسل کلیک کنید

جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 2000x1940 پیکسل کلیک کنید

ببخشیدمیخواستم بدونم حدیثی از خانم فاطمه زهرا(س)درباره جلوگیری از بی احترامی وخشمگین شدن در برابر برخی حرفها یا کارهای والدین نقل نشده؟

من یک نوجوانم...;558862 نوشت:
ببخشیدمیخواستم بدونم حدیثی از خانم فاطمه زهرا(س)درباره جلوگیری از بی احترامی وخشمگین شدن در برابر برخی حرفها یا کارهای والدین نقل نشده؟

باسلام وتقدیر از سوال بسیار خوب وکاربردی تان .
در باره این موضوع در ادامه این تاپیک بخواست خداوند به تفصیل بحث خواهد شد .
ولی عجالتا در پاسخ شما باید گفت :

دین اسلام توجه ویژه ای به پدر و مادر داشته، فرزندان را به احترام و خضوع در برابر آن ها موظف می کند. قرآن کریم، احترام و احسان به پدر و مادر را پس از عبادت خداوند قرار داده، می فرماید: «خداوند خواسته است که جز او را نپرستید و به پدر و مادر خود نیکی کنید. اگر یکی از آنان یا هر دو به پیری رسیدند (و در اثر پیری کم طاقت و تندخو شدند) به آنان «اُف» نگو و بر سر آنان فریاد نزن و با آنان به خوبی و مهربانی سخن بگو». حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام نیز ، با اشاره به لزوم احترام به پدر و مادر، می فرماید: «خداوند نیکی کردن به پدر و مادر را موجب پیش گیری از خشم خود قرار داد تا با رعایت این مهم اسلامی و دینی، از خشم و تازیانه عذاب الاهی در امان باشیم».

[="Tahoma"][="Navy"]بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

نمیدونم امشب چرا اینقدر لذت بردم از مطالبی که گذاشتید ، خیلی حسش کردم.
استاد صادق عزیز ، ازتون به خاطر تمام زحماتی که میکشید سپاسگزارم.
خداوند بهتون اجر و پاداش اخروی عنایت کنه ان شاءالله.
مطالبتون رو دنبال خواهم کرد..همگی مراقب خودتون باشید ..
خدا پشت و پناهتون یاعلی مدد..[/]

سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
جناب صادق، ضمن تشکر از مباحثی که مطرح می‌فرمایید در زمینه‌ی توحید که مطالبی را فرمودید حقیر کمی اشکال دارم: حدیثی داریم که اگر درست خاطرم باشد «نحن اصل‌ الخیر و من فروعنا توحید»، اگر میشود کمی این گفته را برایم بازتر کنید. :Gol: یک سری توضیح به نظر خودم در موردش می‌رسد ولی جنبه‌ی حدس و گمان دارد و آنطور که باید از مواضعم در مورد این حدیث اطمینان ندارم:
۱. از یک طرف اینطور احتمال می‌دهم که «توحید» نسبت «أحدیت خداوند» باشد به بندگانش، چنانکه از حرف‌های عالم بزرگواری اینطور برداشت کردم که وحدانیت خداوند معلول أحدیت اوست و در ذیل آن قرار می‌گیرد در بحث سلسله‌ی مراتب وجود. اگر اینطور باشد آیا وحدانیت خداوند که «توحید» به آن برمی‌گردد(؟) بنا بر این حدیث در ذیل جایگاه اهل بیت علیهم‌السلام قرار می‌گیرد؟ از طرفی اگر وحدانیت خداوند تجلی أحدیت خداوند به عالم وجود باشد این برایم قابل درک است، از طرف دیگر اگر اشتباه نکنم عالم اسماء و صفات (اسماء الحسنی) هم ذیل وحدانیت خداوند (جایگاه الله؟) قرار می‌گیرد و اگر اشتباه نکنم جایگاه اهل بیت علیهم‌السلام فوق آن باشد و در نتیجه دیگر نمی‌دانم جایگاه نورانیت ایشان بالاتر از توحید است یا خیر؟ کلا گیج شدم ... در ضمن اینکه تفسیر واژه‌ی الله در حدیث هم طوری است که اجازه‌ی برداشت اول را می‌دهد (الفه ... لامه ... هائه ...)، اما شاید هم فقط معنای مشیت خداوند را بدهد و طبق آيه‌ی «کلمة الله هی العلیا» نتوان این برتری را از آن برداشت کرد :Gig: ... همچنان حیرانم
۲. یا اینکه مسیر توحید جز از اهل بیت علیهم‌السلام نمی‌گذرد که در نتیجه یافتن ایشان اصل است و حصول نتیجه که رسیدن به توحید (مقصد) است فرع بر یافتن این اصل می‌شود؟ ... مثل اینکه کسی بگوید اگر به راه درست رسیدم دیگر خیالم راحت است که در مسیر درست قرار گرفته‌ام و اگر به جایی رسیدم خیالم راحت است که آن وادی دیگر وادی مطلوب است و نه وادی حیرانی و وحشت ... اگرچه توحید مراتب دارد و تعبیر درست‌تر آن شرب مدام است و نه نقطه‌ای در انتهای مسیر هدایت که این معنا شاید کل عبارات بالا را دگرگون کند. اگر این برداشت از آن حدیث درست باشد آن گفته‌ی معصوم علیه‌السلام مثل این است که بگوییم به دنبال مسیر درست هدایت بودن اولویت دارد به تلاش برای بحث نظری در مورد توحید و تفکر در اوصاف وحدت خداوند؟ وصف العیش نصف العیش و تمام العیش در رسیدن به آن ... به همین دلیل اصل می‌شود مسیری که انسان را به مقصد برساند ... تا زمانی که بحث از دیدگاه انسان در تلاش برای رسیدن به سعادت است ... اما اگر از دیدگاه حقیقت‌شناسی بخواهیم بحث کنیم باز این توحید است که اصل خواهد بود و مسیر رسیدن به آن فرع بر آن می‌شود ... اینطور فکر کردن‌ها درست هستند؟

با تشکر،
یا علی

سلام علیکم،
در زمینه‌ی دیدن خداوند با چشم دل تا قبل از خواندن پست استاد همیشه تصور دیگری داشتم ... همیشه فکر می‌کردم یک نوری انسان در دلش می‌بیند که تجلی خداست و همان را که ببیند اصطلاحاً می‌شود دیدن خداوند با چشم دل ... البته طبیعی است که احاطه‌ی مخلوق بر خالق محال است و در نتیجه نه تنها چشم سر که چشم دل هم به دیدن خداوند آنطور که هست راه ندارد و هیچ وجودی جز خود خداوند به خودش علم ندارد مگر اینکه خداوند خودش او را دلالت به سوی خودش کند ... دلالت به سوی خودش نه به خودش ... این مسیر درک خداوند از نگاه ما انتها ندارد ... بی‌نهایتی است که همیشه می‌شود بهش نزدیک و نزدیک‌تر شد ولی هرگز نمی‌توان به او دست یافت ... ولو با چشم دل ... ولو توسط انسان کامل و کاملترین انسان کامل ... مقام رسول خدا صل‌الله‌علیه‌وآله هم مقام «أو أدنی» است نه مقام رسیدن و یکی شدن که قائل بودن به آن مساوی شرک است.

البته دلیلی هم برای این طرز بیانم داشتم و آن حدیثی است که مردی می‌رسد خدمت امام صادق علیه‌السلام و می‌گوید خدایت را نشانم بده! امام علیه‌السلام فرمودند آیا در قرآن نخوانده‌ای که «لن ترانی»؟ گفت چرا! ولی این امت امتی است که عده‌ای از آن در گوشه‌ای می‌نشینند و ناگهان یکی از میان آنها فریاد می‌زند که خدایم را دیده‌ام (احتمالاً اشاره به عرفا و شاید هم صوفیه) ... امام علیه‌السلام دستور می‌دهند یارانشان دست و پای این مرد را بسته و به دم رودخانه برده و او را در رودخانه بیاندازند و خودشان هم با اصحابشان کنار رودخانه ایستادند ... آن مرد هر بار که به زیر آب می‌رفت و تقلاً می‌کرد و برای لحظاتی به روی آب می‌آمد فریاد کمک می‌زد و از ظاهر امام علیه‌السلام کمک می‌خواست ... امام اما کمک نمی‌کردند ... باز به زیر آب می‌رفت و بالا می‌آمد و کمک می‌خواست و کسی کمکش نمی‌کرد تا اینکه امیدش از کمک کردن همه جز خدا قطع شد و دیگر کمکی نخواست ... امام علیه‌السلام دستور دادند او را از آب بگیرند ... بعد از او پرسیدند که خدایت را چگونه دیدی؟ گفت وقتی از همه‌ی خلایق ناامید شدم نوری از درون قلبم یافتم ... امام علیه‌السلام لبخندی زدند و فرمودند که در نگهداری از این نور مراقبت کن ...

تا اینکه عالم بزرگواری داشتند مراتب سلوک را توضیح می‌دادند و در ضمن آن فرمودند که انسان وقتی تمام رذائل را از خود دور کند به یک منبع نور عظیم می‌رسد که ،علاقه‌ و محبت شدیدی نسبت به آن در خود احساس می‌کند ... بعد ناگهان متوجه می‌شود که این نوری که همواره در عبادت‌ها به آن توجه می‌کرده است (وقتی با حضور قلب عبادت می‌کرده است، وقتی که قبله‌ی ظاهرش کعبه بوده و قبله‌ی باطنی او دلش بوده است؟) و گمان می‌کرده است که نور خداست در واقع نور خودش بوده است و او تمام آن عبادات را از سر محبت خودش کرده است نه خداوند! از دور فکر می‌کرده که خداست اما حالا که به آن نزدیک شده است تازه متوجه می‌شود که نور وجودی خودش بوده است ... از خود و از این نور گذشتن اما دیگر ممکن نیست (با عمل خود شخص) مگر به عنایت خاص خداوند (یعنی باید ظرفیتش هم باشد) ... مقام قرب فرائض را هم اگر درست خاطرم باشد گفتند که پشت این نور است ... که برخی معتقدند خاص اهل بیت علیهم‌السلام است و برخی معتقدند با عنایت ایشان خواص از مؤمنین هم به آن راه دارند (شاید همانها که صعب مستعصب را می‌توانند درک کنند؟) ... برای حقیر که ته صف هستم البته صحبت کردن از اینکه در جلوی صف چه خبر است چندان کاربردی نیست ... بگذریم. مراد اینکه با حرف آن بزرگوار متوجه شدم که آن نوری که در قلبم می‌دیدم و مطابق آن حدیث گمان می‌کردم که نور خداست که با چشم دل دیده‌ام در واقع نور خدا نیست ... نور خودم است که تجلی خداست ... شاید نور در دل انسان شعبه‌ای از نور خداست چنانکه دل حرم خداوند است ... بماند که این نور در دل حقیر نوسانات زیادی دارد و گهگاه کورسویی از آن را می‌بینم که نشان می‌دهد تاریکی‌های زیادی در جایگاه «صدر» وارد شده است که مانع از دیدن نور قلب گشته است ... در هر صورت دیدن این تجلی خداوند شاید برای برخی افراد دیدن خداوند محسوب شود که با چشم دل دیده می‌شود اما کسانی مانند حضرت معصومین علیهم‌السلام ورای این نور خداوند را می‌بینند ...

از خواندن پست جناب صادق --حفظه الله-- اینطور برداشت کردم که شاید باید بیشتر بر روی عبارت «بحقائق الإیمان» متمرکز شد و فکر کرد که این است کلید دیدن خداوند ورای نور وجودی خود ...؟
جناب صادق می‌شود لطف کنید کمی دیدن با حقایق ایمان را توضیح بدهید که یعنی چی؟ تنها مطلبی که به ذهن حقیر می‌رسد این است که از دیدن مصنوع وجود خالق را با یقین درک کنیم ... دیدن با عین‌الیقین (ثُمَّ لَتَرَ‌وُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ) بالاترین حد دیدن با ایمان است ... وقتی حقیر ببینم مثلاً صبحانه روی میز خانه است برایم یقینی است که همسرم قبل از آمدن حقیر آن را آماده کرده است (عِلْمَ الْيَقِينِ؟) ... ندیده‌ام ولی یقین دارم و می‌توانم تمامی حرکاتش برای اماده سازی صبحانه را تصور هم بکنم (این هنوز عِلْمَ الْيَقِينِ است یا عَيْنَ الْيَقِينِ است؟) ... کسی هم که همه چیز را از خداوند بداند حقیقت وجود خداوند را می‌بیند بدون اینکه خود خداوند را ببیند ولو با دلش ... همانطور که اگر درست خاطرم باشد امام حسین علیه‌السلام در نگاه کردن به آثار وجود خداوند فرمودند کور باد چشمی که تو را نبیند؟ آیا این دیدن با علم‌الیقین و عین‌الیقین که توسط عقل عبرت‌گیر است (اگر واقعاً باشد؟) منظور اصلی از دیدن خداوند با دل است یا دیدن همان نور در دل که حقیقت خود شخص و تجلی خداوند در اوست؟

یا علی

owari;559236 نوشت:
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
جناب صادق، ضمن تشکر از مباحثی که مطرح می‌فرمایید در زمینه‌ی توحید که مطالبی را فرمودید حقیر کمی اشکال دارم: حدیثی داریم که اگر درست خاطرم باشد «نحن اصل‌ الخیر و من فروعنا توحید»، اگر میشود کمی این گفته را برایم بازتر کنید. :Gol: یک سری توضیح به نظر خودم در موردش می‌رسد ولی جنبه‌ی حدس و گمان دارد و آنطور که باید از مواضعم در مورد این حدیث اطمینان ندارم:
۱. از یک طرف اینطور احتمال می‌دهم که «توحید» نسبت «أحدیت خداوند» باشد به بندگانش، چنانکه از حرف‌های عالم بزرگواری اینطور برداشت کردم که وحدانیت خداوند معلول أحدیت اوست و در ذیل آن قرار می‌گیرد در بحث سلسله‌ی مراتب وجود. اگر اینطور باشد آیا وحدانیت خداوند که «توحید» به آن برمی‌گردد(؟) بنا بر این حدیث در ذیل جایگاه اهل بیت علیهم‌السلام قرار می‌گیرد؟ از طرفی اگر وحدانیت خداوند تجلی أحدیت خداوند به عالم وجود باشد این برایم قابل درک است، از طرف دیگر اگر اشتباه نکنم عالم اسماء و صفات (اسماء الحسنی) هم ذیل وحدانیت خداوند (جایگاه الله؟) قرار می‌گیرد و اگر اشتباه نکنم جایگاه اهل بیت علیهم‌السلام فوق آن باشد و در نتیجه دیگر نمی‌دانم جایگاه نورانیت ایشان بالاتر از توحید است یا خیر؟ کلا گیج شدم ... در ضمن اینکه تفسیر واژه‌ی الله در حدیث هم طوری است که اجازه‌ی برداشت اول را می‌دهد (الفه ... لامه ... هائه ...)، اما شاید هم فقط معنای مشیت خداوند را بدهد و طبق آيه‌ی «کلمة الله هی العلیا» نتوان این برتری را از آن برداشت کرد :Gig: ... همچنان حیرانم
۲. یا اینکه مسیر توحید جز از اهل بیت علیهم‌السلام نمی‌گذرد که در نتیجه یافتن ایشان اصل است و حصول نتیجه که رسیدن به توحید (مقصد) است فرع بر یافتن این اصل می‌شود؟ ... مثل اینکه کسی بگوید اگر به راه درست رسیدم دیگر خیالم راحت است که در مسیر درست قرار گرفته‌ام و اگر به جایی رسیدم خیالم راحت است که آن وادی دیگر وادی مطلوب است و نه وادی حیرانی و وحشت ... اگرچه توحید مراتب دارد و تعبیر درست‌تر آن شرب مدام است و نه نقطه‌ای در انتهای مسیر هدایت که این معنا شاید کل عبارات بالا را دگرگون کند. اگر این برداشت از آن حدیث درست باشد آن گفته‌ی معصوم علیه‌السلام مثل این است که بگوییم به دنبال مسیر درست هدایت بودن اولویت دارد به تلاش برای بحث نظری در مورد توحید و تفکر در اوصاف وحدت خداوند؟ وصف العیش نصف العیش و تمام العیش در رسیدن به آن ... به همین دلیل اصل می‌شود مسیری که انسان را به مقصد برساند ... تا زمانی که بحث از دیدگاه انسان در تلاش برای رسیدن به سعادت است ... اما اگر از دیدگاه حقیقت‌شناسی بخواهیم بحث کنیم باز این توحید است که اصل خواهد بود و مسیر رسیدن به آن فرع بر آن می‌شود ... اینطور فکر کردن‌ها درست هستند؟

با تشکر،
یا علی



باسلام وتشکر .
جناب کاربر عزیز آقای
owari
اولا_ قرار بود در هر بر نامه این طرح به طور نظام مند حضور فعال تری داشته باشید دلیل مسله قبلا بیان شد .
ثانیا _آنچه مطرح نموده اید اشکال بر عرایض بنده نیست بلکه در واقع توضیح مسله است با نگاه دیگر ویا دست کم سوال است ونه اشکال .
بفرض هم اشکال باشد از جنس طلا وبا عیار بالا است .
چنین اشکال را از هر کسی باشد به دیده منت دریافت وپاسخ لازم را تقدیم خواهیم نمود تا حقیقت مسله روشن تر گردد .
بخصوص از جناب شما که جای خود را دارد به گفته خواجه طوسی ( البته در بحث دیگری ) :
اشکال شما لطف است وطرح آن لطف دیگر !!!!!
ثالثا _ این سخن شما :
(حدیثی داریم که اگر درست خاطرم باشد «نحن اصل‌ الخیر و من فروعنا توحید»)
چنان که خود اشاره نموده اید شاید این حدیت درست در خاطر تان ضبط نشده باشد به فرض چنین حدیثی وجود داشته باشد .
باید با عرضه براحادیث دیگر محمل درست برای آن پیدانمود وگر نه چالش بر انگیز است .
چون روشن است که اصل خیر توحید است وولایت از فروع آن است ونه آن گونه که در نقل شما آمده .( قطعا آن گونه درست نیست )
در این حدیث امام باقر(ع) که ذیل آیة فطرت آمده دقت نماید .: «لا إله إلاّ الله، محمّد رسول الله، علیّ أمیرالمؤمنین ولیّ الله، إلى هاهنا التوحید»(.1) طبق این آموزه متعالی ولایت فرع و دامنه توحید است ونه اصل و مقدم بر آن .
گفتنی است که بر اساس این گونه آموزه‌های متعالی معلوم می‌شود که امامت با همه معارف دینی که در رأس آن ها توحید قرار دارد، ارتباط بنیادین دارد. از این رو ولایت و امامت صورت و فصل مقوم دین است. همان طور که جنس بدون فصل تحصل پیدا نمی‌کند،دین بدون ولایت تحقق نمی‌یابد.(8)روشن‌تر از همه روایت معروف به سلسلة الذهب است که امام هشتم(ع) فرمود: از پدرم و او از پدرش و او از پدرش تا امیرمؤمنان شنیدیم که رسول خدا(ص) فرمود:
« سمعتُ جبرئیل یقول: سمعتُ الله یقول: لا إله إلاّ الله حصنی فمن دخل حصنی أمن من عذابی؛
از جبرئیل شنیدم که گفت: از خداوند شنیدم: کلمة توحید دژ و قلعة من است، پس کسی که داخل آن دژ شود، از عذاب من در امان است. آن گاه امام هشتم(ع) خطاب به مردم فرمود: «بشروطها وأنا من شروطها؛(2) به شرط ولایت ما اهل بیت توحید دژ محسوب می‌شود».
بنابر این رابطه توحید با امامت رابطه شرط و مشروط است. همان طور که اگر شرط تحقق نیابد، مشروط وجود پیدا نمی‌کند، اگر ولایت پذیرفته نشود، ایمان به توحید نیز کامل نمی‌شود.در نتیجه معلوم شد که چرا ولایت تنها راه عاقبت بخیری است.
رابعا _ متنی که در طرح گل یاس ارایه می شود قرار است به تناسب کلمات بی بی به اختصار نکته های به عنوان تایید وتوضیح بیان شود وگرنه جای تفصیل زیاد است .
ولی با حضور عزیران مثل شما وطرح پرسش های سود مند تان در حواشی توضیحات بشتر ارایه خواهد .
همواره موفق وزهرایی باشید .

پی‌نوشت‌ها:
1-سیمای اهل بیت در عرفان امام خمینی، ص 178، نشر موسسه آثار امام، 1387 ش.
2_ همان، ص 175.

owari;559251 نوشت:
سلام علیکم،
در زمینه‌ی دیدن خداوند با چشم دل تا قبل از خواندن پست استاد همیشه تصور دیگری داشتم ... همیشه فکر می‌کردم یک نوری انسان در دلش می‌بیند که تجلی خداست و همان را که ببیند اصطلاحاً می‌شود دیدن خداوند با چشم دل ... البته طبیعی است که احاطه‌ی مخلوق بر خالق محال است و در نتیجه نه تنها چشم سر که چشم دل هم به دیدن خداوند آنطور که هست راه ندارد و هیچ وجودی جز خود خداوند به خودش علم ندارد مگر اینکه خداوند خودش او را دلالت به سوی خودش کند ... دلالت به سوی خودش نه به خودش ... این مسیر درک خداوند از نگاه ما انتها ندارد ... بی‌نهایتی است که همیشه می‌شود بهش نزدیک و نزدیک‌تر شد ولی هرگز نمی‌توان به او دست یافت ... ولو با چشم دل ... ولو توسط انسان کامل و کاملترین انسان کامل ... مقام رسول خدا صل‌الله‌علیه‌وآله هم مقام «أو أدنی» است نه مقام رسیدن و یکی شدن که قائل بودن به آن مساوی شرک است.

البته دلیلی هم برای این طرز بیانم داشتم و آن حدیثی است که مردی می‌رسد خدمت امام صادق علیه‌السلام و می‌گوید خدایت را نشانم بده! امام علیه‌السلام فرمودند آیا در قرآن نخوانده‌ای که «لن ترانی»؟ گفت چرا! ولی این امت امتی است که عده‌ای از آن در گوشه‌ای می‌نشینند و ناگهان یکی از میان آنها فریاد می‌زند که خدایم را دیده‌ام (احتمالاً اشاره به عرفا و شاید هم صوفیه) ... امام علیه‌السلام دستور می‌دهند یارانشان دست و پای این مرد را بسته و به دم رودخانه برده و او را در رودخانه بیاندازند و خودشان هم با اصحابشان کنار رودخانه ایستادند ... آن مرد هر بار که به زیر آب می‌رفت و تقلاً می‌کرد و برای لحظاتی به روی آب می‌آمد فریاد کمک می‌زد و از ظاهر امام علیه‌السلام کمک می‌خواست ... امام اما کمک نمی‌کردند ... باز به زیر آب می‌رفت و بالا می‌آمد و کمک می‌خواست و کسی کمکش نمی‌کرد تا اینکه امیدش از کمک کردن همه جز خدا قطع شد و دیگر کمکی نخواست ... امام علیه‌السلام دستور دادند او را از آب بگیرند ... بعد از او پرسیدند که خدایت را چگونه دیدی؟ گفت وقتی از همه‌ی خلایق ناامید شدم نوری از درون قلبم یافتم ... امام علیه‌السلام لبخندی زدند و فرمودند که در نگهداری از این نور مراقبت کن ...

تا اینکه عالم بزرگواری داشتند مراتب سلوک را توضیح می‌دادند و در ضمن آن فرمودند که انسان وقتی تمام رذائل را از خود دور کند به یک منبع نور عظیم می‌رسد که ،علاقه‌ و محبت شدیدی نسبت به آن در خود احساس می‌کند ... بعد ناگهان متوجه می‌شود که این نوری که همواره در عبادت‌ها به آن توجه می‌کرده است (وقتی با حضور قلب عبادت می‌کرده است، وقتی که قبله‌ی ظاهرش کعبه بوده و قبله‌ی باطنی او دلش بوده است؟) و گمان می‌کرده است که نور خداست در واقع نور خودش بوده است و او تمام آن عبادات را از سر محبت خودش کرده است نه خداوند! از دور فکر می‌کرده که خداست اما حالا که به آن نزدیک شده است تازه متوجه می‌شود که نور وجودی خودش بوده است ... از خود و از این نور گذشتن اما دیگر ممکن نیست (با عمل خود شخص) مگر به عنایت خاص خداوند (یعنی باید ظرفیتش هم باشد) ... مقام قرب فرائض را هم اگر درست خاطرم باشد گفتند که پشت این نور است ... که برخی معتقدند خاص اهل بیت علیهم‌السلام است و برخی معتقدند با عنایت ایشان خواص از مؤمنین هم به آن راه دارند (شاید همانها که صعب مستعصب را می‌توانند درک کنند؟) ... برای حقیر که ته صف هستم البته صحبت کردن از اینکه در جلوی صف چه خبر است چندان کاربردی نیست ... بگذریم. مراد اینکه با حرف آن بزرگوار متوجه شدم که آن نوری که در قلبم می‌دیدم و مطابق آن حدیث گمان می‌کردم که نور خداست که با چشم دل دیده‌ام در واقع نور خدا نیست ... نور خودم است که تجلی خداست ... شاید نور در دل انسان شعبه‌ای از نور خداست چنانکه دل حرم خداوند است ... بماند که این نور در دل حقیر نوسانات زیادی دارد و گهگاه کورسویی از آن را می‌بینم که نشان می‌دهد تاریکی‌های زیادی در جایگاه «صدر» وارد شده است که مانع از دیدن نور قلب گشته است ... در هر صورت دیدن این تجلی خداوند شاید برای برخی افراد دیدن خداوند محسوب شود که با چشم دل دیده می‌شود اما کسانی مانند حضرت معصومین علیهم‌السلام ورای این نور خداوند را می‌بینند ...

از خواندن پست جناب صادق --حفظه الله-- اینطور برداشت کردم که شاید باید بیشتر بر روی عبارت «بحقائق الإیمان» متمرکز شد و فکر کرد که این است کلید دیدن خداوند ورای نور وجودی خود ...؟
جناب صادق می‌شود لطف کنید کمی دیدن با حقایق ایمان را توضیح بدهید که یعنی چی؟ تنها مطلبی که به ذهن حقیر می‌رسد این است که از دیدن مصنوع وجود خالق را با یقین درک کنیم ... دیدن با عین‌الیقین (

ثُمَّ لَتَرَ‌وُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ) بالاترین حد دیدن با ایمان است ... وقتی حقیر ببینم مثلاً صبحانه روی میز خانه است برایم یقینی است که همسرم قبل از آمدن حقیر آن را آماده کرده است (عِلْمَ الْيَقِينِ؟) ... ندیده‌ام ولی یقین دارم و می‌توانم تمامی حرکاتش برای اماده سازی صبحانه را تصور هم بکنم (این هنوز عِلْمَ الْيَقِينِ است یا عَيْنَ الْيَقِينِ است؟) ... کسی هم که همه چیز را از خداوند بداند حقیقت وجود خداوند را می‌بیند بدون اینکه خود خداوند را ببیند ولو با دلش ... همانطور که اگر درست خاطرم باشد امام حسین علیه‌السلام در نگاه کردن به آثار وجود خداوند فرمودند کور باد چشمی که تو را نبیند؟ آیا این دیدن با علم‌الیقین و عین‌الیقین که توسط عقل عبرت‌گیر است (اگر واقعاً باشد؟) منظور اصلی از دیدن خداوند با دل است یا دیدن همان نور در دل که حقیقت خود شخص و تجلی خداوند در اوست؟

یا علی

باسلام وتقدیر از شما گرامی .
این مطلب تان همانند پست پیشین ( وبسیاری از گفته های دیگر تان در پستهای تاپیک های دیگر ) پر بار و علمی است.
مجال تفصیل نیست ونیاز ی هم وجود ندارد ولی به اختصار باید گفت:
1_ از این که در پرتو نور کلام حضرت بی بی وامیر مومنان علیهما السلام .
معرفت توحیدی تان عمیق گردید خداوند را سپاس گذارم .
هدف ازطرح گل یاس هم همین نکته است که برخی عزیزان مثل جناب شما در پرتو نور حکمت حضرت بی بی در موضوعات مختلف شناخت کامل تر از معارف دینی برای تان حاصل گردد .
آنچه در بالا ارایه شده بیان مسقیم نگاه علوی وزهرایی به مسله رویت قلبی حق تعالی است .
2_ در باره ماجرای آن فرد که نقل نموده صورت مسله ذیل دقیق تر است ولی اجازه دهید مطلب را از این جا شروع نمایم که سالکان و عارفان راستین معتقدند: سیر عرفانی و راه رسیدن به معرفت شهودی و قلبی بر این اساس است که توجه انسان به درون متمرکز شود و انسان در عمق دلش رابطه‌ای خود را با خدا بیابد.
شخص به حضور امام صادق عرض کرد : خدا را به من چنان معرفی کن که گویی او را می‌بینم .حضرت از او سوال کرد آیا هیچ وقت از راه دریا مسافرت کرده‌ای؟ گفت: آری.
فرمود: اتفاق افتاده است که کشتی در دریا بشکند؟ عرض نمود: بلی اتفاقا در سفری چنین قضیه‌ای واقع شد. حضرت فرمود: به جایی رسیدی که .... از همه چیز قطع امید شوی و خود را مشرف به مرگ بیابی؟ عرض کرد: بلی چنین شد.
حضرت فرمود: در آن حال امیدی به نجات داشتی؟ عرض کرد: آری. حضرت فرمود: در آن جا که وسیله‌ای برای نجات تو وجود نداشت، به چه کسی امیدوار بودی؟ آن شخص متوجه شد که در آن حال گویا دل او با کسی ارتباط داشته ، در حدی که گویی او را می‌دیده است. (1)
3_ اما در باره رویت خدا با حقایق ایمان که در کلام امیر بیان ع آمده که فرمود : «لا تدرکه العیون بمشاهدة العیان، ولکن تدرکه القلوب بحقائق الإیمان؛(2) چشم‌ها او را آشکار نبیند، لکن دل‌ها به حقیقت‌های ایمان درکش کند».
باید گفت : این رؤیت قلبی و ایمانی خدا برای همه انسان‌های کامل میسور است، گذشته از اطلاقی که در کلام امیر مؤمنان وجود دارد، در روایتی از امام صادق نقل شده که فرمود:
«ما رأیت شیئاً إلاّ رأیت الله قبله وبعده ومعه؛(3) یعنی هر چیزی را ندیدم مگر این که خدا را قبل از آن و بعد از آن و با آن مشاهده کردم».
در دعای عرفه امام حسین(ع) به طور مطلق دربارة رؤیت قلبی خداوندآمده است:
«عَمِیَت عینٌ لا تراک علیها رقیباً؛(4) کور است چشمی که تو را در عالم و جهان هستی نمی‌بیند».
اولاً مراد از دیدن خدا، دیدن حسی و بصری نیست، بلکه مراد دیدن با چشم دل و نور ایمان است.
دوم این نوع دیدن دارای مراتب مختلف است. عالی‌ترین مرتبة آن باری حضرات معصومین(ع) میسور است و مراتب نازلة آن ممکن است نصیب افراد صالح نیز بشود.
سوم: مراد از رؤیت حق تعالى رؤیت ذات غیب الغیوبی نیست. چون شهود ذات محال است. در آموزه‌های عرفانی آمده:
عنقا شکار کس نشود دام بازچین :Gol: کان جا همیشه باد به دست است دام را(5)
پس مراد رؤیت اسمایی و مظاهر اسما و صفات الهی و آیات و نشانه‌های وجود حق تعالى است. این نوع رؤیت در مراتب پایین برای همگان به نحوی میسور خواهد بود:
؛وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَليم(6) مشرق و مغرب از آن خداست. پس به هر جاى كه رو كنيد، همان جا رو به خداست.
همین نوع رؤیت که دیدن وجه الله است، نصیب عارفان راستین نیز می‌شود:
به دریا بنگرم دریات و نیم :Gol: به صحرا بنگرم صحرات و نیم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت :Gol: جمال از روی زیبات ونیم

پی‌نوشت‌ها:
1. توحید صدوق، ص 231، انتشارات مکتبه الصدوق، تهران، 1388 ش.
2. نهج البلاغه، خطبه 179.
3. فیض، علم الیقی، ننشر بیدار، قم، بی‌تا، ج 1، ص 212.
4. شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، نشر دفتر فرهنگ اسلامی، دعای امام حسین(ع) در روز عرفه، ص491.
5. دیوان حافظ، نشر هرمس، تهران ، 1378 ش، ص 8.
6. بقره (2) آیه 115.

رایحهٔ بهشت;559147 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

نمیدونم امشب چرا اینقدر لذت بردم از مطالبی که گذاشتید ، خیلی حسش کردم.
استاد صادق عزیز ، ازتون به خاطر تمام زحماتی که میکشید سپاسگزارم.
خداوند بهتون اجر و پاداش اخروی عنایت کنه ان شاءالله.
مطالبتون رو دنبال خواهم کرد..همگی مراقب خودتون باشید ..
خدا پشت و پناهتون یاعلی مدد..

width: 100%

باسلام وتقدیر .

از اینکه حلاوت کلمات نورانی حضرت زهرا ع برای شما لذت بخش شده .

وشیرینی آن را در این نوبت بشتر احساس نموده اید باید به شما تبریک گفت .
بلی سخنان اهلبیت ع این چنین اند اگر خوب مورد دقت قرار گیرد همواره لذیذ وروح بخش است ازاین رو امام هشتم ع فرمود :
: «رَحِمَ اللّهُ عَبْدا اَحْیا أمْرَنا،»
خدا رحمت کند بنده ی را که امر ما اهلبیت احیا می کند .
[قال الرّاوی:] فَقُلْتُ لَهُ: «فَکَیْفَ یُحْیِی أمْرَکُمْ؟»
روای پرسید چگونه امر شما احیا می شود ؟
قالَ: «یَتَعَلَّمُ عُلُومَنا و یُعَلِّمُها النّاسَ، فَإِنَّ النّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحاسِنَ کَلامِنا لاَتَّبَعُونا.»(1)
حضرت فرمود : با آموختن علوم ما ویاد دادن آن به مردم .
بی تردید اگر مردم زیبایی های سخنان مارا درک نماید هر آینه از ما پیروی خواهند نمود .
در این کلام نورانی امام چند نکته اشاره شده :

1 ـ امام علیه السلام برای کسانی که احیای امر اهل بیت کنند دعا فرموده است.
2 - رحمت خداوند شامل شخصی می شود که امر معصومین علیهم السلام را تبلیغ و زنده کند؛ (رحم الله عبدا احیا امرنا.)
3 ـ فراگیری معارف اهل بیت و تبلیغ آن احیای امر ائمه معصومین علیهم السلام است؛ (یتعَلّم عُلومَنا و یعلمَها... .)
4 ـ بهترین راه تسخیر قلوب مردم و کشاندن آن هابه سوی اهل بیت علیهم السلام ـ اعم از مسلمان و غیرمسلمان ـ تبلیغ و گسترش سخنان گهربار معصومین علیهم السلام است؛ (لو عَلِمُوا مَحاسِنَ کَلامِنا لاَتَّبَعُونا.)
5 ـ علوم اهل بیت علیهم السلام چون به مبدأ وحی مرتبط است، زمینه ی پذیرش آن در هر انسانی که از فطرت الهی منحرف نشده باشد، وجود دارد؛ لاَتَّبَعُونا.
همواره زهرایی باشید .

پی نوشت ها:


[/HR] 1 ـ میزان الحکمة، ج 8، ح 13797.

صادق;560276 نوشت:

ثانیا _آنچه مطرح نموده اید اشکال بر عرایض بنده نیست بلکه در واقع توضیح مسله است با نگاه دیگر ویا دست کم سوال است ونه اشکال .
...
ثالثا _ این سخن شما :
(حدیثی داریم که اگر درست خاطرم باشد «نحن اصل‌ الخیر و من فروعنا توحید»)
چنان که خود اشاره نموده اید شاید این حدیت درست در خاطر تان ضبط نشده باشد به فرض چنین حدیثی وجود داشته باشد .
باید با عرضه براحادیث دیگر محمل درست برای آن پیدانمود وگر نه چالش بر انگیز است .
چون روشن است که اصل خیر توحید است وولایت از فروع آن است ونه آن گونه که در نقل شما آمده .( قطعا آن گونه درست نیست )

سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله و برکاته،

ببخشید که بعد از گذشتن از مبحث توحید این سؤال را پرسیده بودم، آن موقع که وقتش بود دودل بودم که بپرسم یا جایش نیست ...

منظورم از «اشکال دارم» این نبود که بخواهم از شما ایرادی بگیرم، در جایگاهی نیستم که از شما ایرادی بگیرم، منظورم این بود که برایم مشکل است و سؤال دارم.

ممنون بابت توضیحاتتون ... گشتم اصل حدیث را پیدا کردم، در کتاب اصول کافی آمده:

الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏8، ص: ۲۴۲ و ۲۴۳
عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:نَحْنُ أَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِرٍّ فَمِنَ الْبِرِّ التَّوْحِيدُ وَ الصَّلَاةُ وَ الصِّيَامُ وَ كَظْمُ الْغَيْظِ وَ الْعَفْوُ عَنِ الْمُسِي‏ءِ وَ رَحْمَةُ الْفَقِيرِ وَ تَعَهُّدُ الْجَارِ وَ الْإِقْرَارُ بِالْفَضْلِ لِأَهْلِهِ وَ عَدُوُّنَا أَصْلُ كُلِّ شَرٍّ وَ مِنْ فُرُوعِهِمْ كُلُّ قَبِيحٍ وَ فَاحِشَةٍ فَمِنْهُمُ الْكَذِبُ وَ الْبُخْلُ وَ النَّمِيمَةُ وَ الْقَطِيعَةُ وَ أَكْلُ الرِّبَا وَ أَكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ بِغَيْرِ حَقِّهِ وَ تَعَدِّي الْحُدُودِ الَّتِي أَمَرَ اللَّهُ وَ رُكُوبُ الْفَوَاحِشِ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ* وَ الزِّنَا وَ السَّرِقَةُ وَ كُلُّ مَا وَافَقَ ذَلِكَ مِنَ الْقَبِيحِ فَكَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مَعَنَا وَ هُوَ مُتَعَلِّقٌ بِفُرُوعِ غَيْرِنَا.

با تشکر، :Gol:
یا علی

owari;560679 نوشت:

سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله و برکاته،

ببخشید که بعد از گذشتن از مبحث توحید این سؤال را پرسیده بودم، آن موقع که وقتش بود دودل بودم که بپرسم یا جایش نیست ...

منظورم از «اشکال دارم» این نبود که بخواهم از شما ایرادی بگیرم، در جایگاهی نیستم که از شما ایرادی بگیرم، منظورم این بود که برایم مشکل است و سؤال دارم.

ممنون بابت توضیحاتتون ... گشتم اصل حدیث را پیدا کردم، در کتاب اصول کافی آمده:

الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏8، ص: ۲۴۲ و ۲۴۳
عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:نَحْنُ أَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِرٍّ فَمِنَ الْبِرِّ التَّوْحِيدُ وَ الصَّلَاةُ وَ الصِّيَامُ وَ كَظْمُ الْغَيْظِ وَ الْعَفْوُ عَنِ الْمُسِي‏ءِ وَ رَحْمَةُ الْفَقِيرِ وَ تَعَهُّدُ الْجَارِ وَ الْإِقْرَارُ بِالْفَضْلِ لِأَهْلِهِ وَ عَدُوُّنَا أَصْلُ كُلِّ شَرٍّ وَ مِنْ فُرُوعِهِمْ كُلُّ قَبِيحٍ وَ فَاحِشَةٍ فَمِنْهُمُ الْكَذِبُ وَ الْبُخْلُ وَ النَّمِيمَةُ وَ الْقَطِيعَةُ وَ أَكْلُ الرِّبَا وَ أَكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ بِغَيْرِ حَقِّهِ وَ تَعَدِّي الْحُدُودِ الَّتِي أَمَرَ اللَّهُ وَ رُكُوبُ الْفَوَاحِشِ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ* وَ الزِّنَا وَ السَّرِقَةُ وَ كُلُّ مَا وَافَقَ ذَلِكَ مِنَ الْقَبِيحِ فَكَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مَعَنَا وَ هُوَ مُتَعَلِّقٌ بِفُرُوعِ غَيْرِنَا.

با تشکر، :Gol:
یا علی

باسلام وتشکر .
منظور شما گرامی هر چه باشد برای بنده حقیر پر بها وارزشمند .
و نشانه ی شکوفه زیبا از شاخسار درخت دانش تان است که ما از دیدن آن سرشار می شویم .
اشکال عزیزان مثل سوال شان بر دیده ما جای دارد و برای ما خوش آیند است .
چون معلوم می شود که زحمت های ما هدر نمی رود وزمینه را برای درک عمیق تر همه مان نسبت به ساحت قدس حضرت بی بی بهتر فراهم می سازد .
اما در خصوص حدیث یاد شده .
از این که بر ما منت گذاشته وزحمت پیدا کردن اصل حدیث را متقبیل شده اید سپاس گذارم .
چنان که بر دید ه تیز بین ودرک عمیق جناب شما پوشیده نیست این حدیث به آسانی قابل حل است .
بر خلاف جمله ی پیشین زیرا :
اولا _ آنچه در کلام حضرت بی بی وتوضیح سخن نورانی او بیان شده مربوط به توحید وخدا شناسی .
وبه تعبیر دیگر مربوط به ساحه عقل نظری وشناخت توحید است .
وآنچه در حدیث اصول کافی آمده مربوط به ساحه عقل عملی .
وبه تعبیر دیگر جنبه ایمانی انسان نسبت به توحید است .
واین دو هرکدام پیام خاص خود را دارد وتعارضی در بین شان رخ نمی دهد .
ثانیا _ در حدیث اصول کافی با توجه به تعبیر ات قبل از کلمه (
التوحید) وکلمات بعد از آن به خوبی معلوم می شود
که مراد از توحید توحید معرفتی نیست بلکه مراد توحید عملی وایمانی است .
چون توحیدی که جزء بر است از فروع توحید ایمانی است .
مراد این است که هر کار نیکی که از انسان سر می زند در پرتو نور ولایت است از جمله کارهای نیک اعتقاد توحیدی است .
ودر امور اعتقادی وعملی همه کار ها ی نیک نظیر نماز . روزه ....... توحید در رأس همه قرار دارد .
پس توحیدی که از فروع ولایت است توحید اعتقادی وایمانی است ونه توحید معرفتی وخدا شناسی .
وبه تعیبر دیگر این توحید که درحدیث اصول کافی آمد ه به موحد بر می گردد وجزء اعمال نیک اوست (= ایمان توحیدی موحد).
آنچه در باره توحید در کلام نورانی فاطمه زهرا آمده به توحید الهی بر می گردد ( = توحید حق تعالی) .

در نتیجه هرکدام درجای خود وپیام خاص خودرا دارد .
البته مباحث کمی دقیق است عنایت مضاعف می طلبد .


جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 2000x1940 پیکسل کلیک کنید

[=arial]باسلام!
من یه سوالی دارم بااجازه میپرسم...
چرا نسل حضرت محمد از طرف یک بانو(حضرت زهرا س) ادامه پیدا کرد؟ و اینکه ایا این مورد درباره دختران دیگر امامان هم هست؟ اگه نیست چرا؟ و اگه هست چرا کمرنگه؟ و اینکه چرا سید بودن در تشیع(؟) فقط از طرف پدر منتقل میشه با وجود اینکه نسل پیامبر از طرف دخترشون ادامه پیدا کرد؟

بانوی برفی;561423 نوشت:
[=arial]باسلام!
من یه سوالی دارم بااجازه میپرسم...
چرا نسل حضرت محمد از طرف یک بانو(حضرت زهرا س) ادامه پیدا کرد؟ و اینکه ایا این مورد درباره دختران دیگر امامان هم هست؟ اگه نیست چرا؟ و اگه هست چرا کمرنگه؟ و اینکه چرا سید بودن در تشیع(؟) فقط از طرف پدر منتقل میشه با وجود اینکه نسل پیامبر از طرف دخترشون ادامه پیدا کرد؟

باسلام وتشکر .
در این باره به چند نکته توجه نماید :
الف_ پیامبر اسلام از طریق پسری نسلی ندارد، چون که پسرانش (طیب و طاهر و قاسم و ابراهیم) در کودکی از دنیا رفتند. نسل حضرت فقط از طریق دخترش حضرت فاطمه زهرا(س) ادامه پیدا کرد. فرزندان حضرت زهرا به نام‏های حسن و حسین و زینب و ام کلثوم از طریق پدرشان امام علی سید بودند.
ب_ سید به معناى آقا و اطاعت شده ، رئیس و بزرگ است. سیادت عنوانى است اعتبارى، نه تکوینى که بر مردان و زنانى که نسبشان به حضرت هاشم بن عبد مناف (جدّ دوم رسول خدا) مى‏رسند گفته می شود؛ بنا براین هر کس که سلسله نسب او به هاشم بن عبد مناف یا فرزندان او برسد، سید محسوب مى‏شود.(1)
به فرزندان هاشم افزون برعنوان سید بنى هاشم نیز مى‏گویند. برخى از اینان به عموهاى پیامبر مثل ابوطالب ، عباس و حمزه مى‏رسند. بنابراین فرزندان عباس عموى پیامبر که اصطلاحاً به آنان بنى عباس مى‏گویند، سید محسوب مى‏شوند. فرزندان ابوطالب به نام‏هاى طالب و عقیل و جعفر طیار و على(ع) و نسل آنان ، سیدند.
ج_تمامى ائمه معصومین و فرزندانشان از طریق على(ع) به هاشم و از طریق حضرت فاطمه به پیامبر می­رسند و سید هستند. اگر چه سیادت به جهت نور وجودی پیامبر تجلی یافته است ، اما در انحصار فرزندان پیامبر (ص) قرار ندارد. بلکه از جهت انتساب به طالب و على و عقیل و جعفر (فرزندان ابوطالب) و انتساب به عباس و حمزه (عموهاى پیامبر) نیز سیادت حاصل شده و حضرت على(ع) سید بوده است و فرزندان او نیز سید هسیتند.
چون نسل پیامبر بیش تر مورد توجه مسلمانان است و نسل حضرت از دخترش فاطمه(س)و على(ع)مى باشد، اینان بیش تر مورد توجه و احترام هستند ،از این رو از بین بقیه سادات معروف تر ومشخص ­ترند.
د_ سیادت یک نوع شرافت معنوى است و به معنى بزرگى و عظمت است. سیادت به خاطر عظمت پیامبر اسلام(ص) در دودمان حضرت وجود دارد و اجداد او تا جد اعلاى ایشان (هاشم) را شامل مى‏شود. نیز فرزندان پیامبر سیّد هستند(2)
اگر مراد از سیادت، انتساب به خاندان نبوت باشد، تفاوتى ندارد که از جهت پدر انتساب صورت گرفته باشد، یا از جهت مادر.
بنابراین حتى اگر یکى از اجداد مادرى از سادات باشند، شرافت سیادت براى همه نوادگان محفوظ است. همان گونه که امام حسن و امام حسین(ع) و دیگر امامان(ع) از طریق مادرى به پیامبر(ص) منتسب هستند. دیگران نیز اگر از طریق مادر به پیامبر منتسب باشند، از شرافت این انتساب بهره‏مند مى‏باشند.
امّا اگر مراد از سیادت، احکام فقهى آن باشد، بنا به نظر مشهور عالمان اسلامى هر کسى که از طریق پدرى به هاشم، جدّ دوم پیامبر منتسب باشند، احکام ویژه سیادت شامل آن‏ها مى‏شود.(3)یعنی اگر فقیر باشد ، می توان به او خمس داد و گرفتن زکات بر او حرام است ولی کسی که از طریق مادر منتسب به هاشم است ، نمی تواند خمس دریافت نماید بلکه می توان زکات به او داد.
افرادى که از نظر فقهى مشمول سیادت مى‏گردند، ممکن است از فرزندان حضرت زهرا(س) باشند مانند امام حسن و امام حسین(ع) و ذریه آن دو، نیز ممکن است از فرزندان حضرت زهرا و از فرزندان پیامبر نباشند مانند حضرت عباس، محمد حنفیه، فرزندان عموهاى پیامبر و... .
ه_ در فرهنگ اسلامی و دیدگاه قرآنی ،مادر یکی از راه های نسب شناسی و تعلق شخص به اجدادش می باشد. چنان که
نسل پيامبر با دخترش حضرت فاطمه(س) ادامه يافت . فرزندان حضرت فاطمه فرزندان پيامبر هستند . پيامبر نسبت به اولاد فاطمه زهرا محرم است . بنا بر اين هر كس كه نسلش به حضرت فاطمه(س) مى‏رسد، فرزند پيامبر حساب مى‏شود.
حضرت امام موسى الكاظم(ع) فرمود: روزى به مجلس هارون الرشيد خليفه‏ عباسى وارد شدم. هارون سؤال هايى كرد و من جواب دادم. هارون پرسيد : چگونه مى‏گوييد كه پسر پيامبريد، در حالى كه پيامبر نسل نداشت. او فقط دختر داشت و نسل انسان از پسر مى‏ماند ،نه دختر. در جواب سؤال هارون آيه 84 سوره‏ انعام را خواندم. خداوند مى‏فرمايد: و وهبنا له اسحق و يعقوب كلاً هدينا و نوحا هدينا من قبل و من ذريته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون و كذلك نجزى المحسنين و زكريا و يحيى و عيسى و الياس كل من الصالحين؛
به ابراهيم اسحاق و يعقوب را بخشيديم . همه را هدايت كرديم . نوح را از پيش هدايت كرده بوديم . از نژاد او داود، سليمان، ايوب، يوسف، موسى و هارون را. ما نيكوكاران را چنين پاداش مى‏دهيم. نيز زكريا يحيى، عيسى و الياس را كه همگى از صالحان هستند.(4)
حضرت امام موسی بن جعفر علیه السلام برای اثبات این مطلب که ایشان و اولاد حضرت فاطمه سلام الله علیها از طرف ایشان فرزندان پیامبر به حساب می آیند، از آیه ای استفاده کرده که در آن حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام از نژاد و نسل حضرت ابراهیم علی نبینا و آله و علیه السلام شمرده شده است در حالی که ایشان پدر نداشتند . وابستگی به حضرت ابراهیم علیه السلام از طرف مادرشان یعنی حضرت مریم سلام الله علیها اتفاق افتاده است.

پى نوشت‏:
1. عروة الوثقى، ج 2، کتاب الخمس، فصل 2، مسئله 3
2. ناصر مکارم شیرازى، پرسش‏ها وپاسخ‏هاى مذهبى، ج4، ص166؛ استفتائات،ج1، ص706،سؤال1647)
3. عروة الوثقى، کتاب خمس، اصناف مستحقین.
4. آیت الله بهجت : کسانی که مادرشان سید است ،در آثار اخروی از ذریه هستند . ر.ک:استفتا آت، ج3 ،سوال 3783.
4. علامه طباطبائي ، الميزان، بيروت، چاپ دوم ، ج 7، ص 241.

[=arial]مرسی از جوابتون استاد
فقط چرا مثلا خداوند کاری نکرد تا یکی از پسران پیامبر زنده بمونه؟(چون همه میگن مرگ و زندگی دست خداست)،آیا خداوند میخواست نسل پیامبر از طریق یک خانم ادامه پیدا کنه؟ یا نه از سر اینکه کسی نبود(همه پسران پیامبر از دنیا رفته بودند) این اتفاق افتاد؟ راجب این دختران دیگر امامان هم اطلاعی در دست هست؟مثلا چرا این اتفاق دوباره نیوفتاد و امامی فقط فرزند دختر داشته باشند و نسلشون از این طریق ادامه پیدا کنه؟
-آیا این مسئله از اون مسائلیه که هنوز علم بشر بهش نرسیده؟

بانوی برفی;561465 نوشت:
[=arial]مرسی از جوابتون استاد
فقط چرا مثلا خداوند کاری نکرد تا یکی از پسران پیامبر زنده بمونه؟(چون همه میگن مرگ و زندگی دست خداست)،آیا خداوند میخواست نسل پیامبر از طریق یک خانم ادامه پیدا کنه؟ یا نه از سر اینکه کسی نبود(همه پسران پیامبر از دنیا رفته بودند) این اتفاق افتاد؟ راجب این دختران دیگر امامان هم اطلاعی در دست هست؟مثلا چرا این اتفاق دوباره نیوفتاد و امامی فقط فرزند دختر داشته باشند و نسلشون از این طریق ادامه پیدا کنه؟
-آیا این مسئله از اون مسائلیه که هنوز علم بشر بهش نرسیده؟

باسلام وتقدیر از سوال خوب تان .
بی تردید مرگ وزندگی دست خداوند است .
حکمت بالغه خداو ند ایجاب نمود که نسل خا تم پیامبران از طریق سیده زنان عالم تا ابد در روی زمین باقی باشد .
ویازده قران ناطق در وجود او تنزل نماید
برای کامل تر شدن شناخت شما نسبت به حضرت زهرا باید گفت :
فاطمه‌زهرا (س‌) سیده‌زنان‌، و دریای‌بی‌کران‌دانش‌، آینة‌کمال‌، نمونه‌عینی‌خلوص‌در بندگی‌جلوة‌تمام‌و کمال‌اسماء اللّه‌، و تجلی‌لطف‌بی‌کران‌خداوند است‌. زهرای‌اطهر (س‌) دارای‌مقامی‌است‌که‌برای‌احدی‌غیر از حضرات‌معصومین‌(ع‌) قابل‌درک‌نیست‌، و آن‌مقام‌شامخ‌عصمت‌و ولایت‌کلیه‌است‌.
مطلبی‌که‌در سؤال‌مطرح‌شده‌، در کتاب‌"فاطمه‌بهجة‌ قلب‌المصطفی‌" آمده‌است‌: "عن‌اللّه‌تبارک‌و تعالی‌: یا أحمد، لولاک‌لما خلقتُ الافلاک‌و لولا علیٌ لما خلقتُک‌و لو لا فاطمه‌لما خلقتکما؛(1)أی‌احمد، اگر تو نبودی‌، افلاک‌را خلق‌نمی‌کردم‌، و اگر علی‌نبود، تو را خلق‌نمی‌کردم‌و اگر فاطمه‌نبود، شما را خلق‌نمی‌کردم‌".
توجیه‌این‌حدیث‌قدسی‌ این‌است‌که‌فلسفة‌آفرینش‌، رسیدن‌فیض‌و رحمت‌کامل‌به‌موجودات‌است‌و تنها انسان‌کامل‌است‌که‌شایستگی‌در یافت‌کامل‌ترین‌فیض‌الهی‌را دارد. از آن‌جای‌که‌وجود مقدس‌فاطمه‌(س‌) سر چشمه‌و منشأ وجود یازده‌امام‌معصوم‌(ع‌) است‌، در این‌حدیث‌قدسی‌محور قرار گرفته‌است‌، یعنی‌اگر فاطمه‌(س‌) نبود، هدف‌از خلقت‌که‌وجود انسان‌کامل‌و خلیفه‌و حجت‌الهی‌روی‌زمین‌تا ابد است‌حاصل‌نمی‌شد و این‌به‌معنی‌برتری‌حضرت‌زهرا (س‌) از رسول‌اکرم‌(ص‌) نمی‌باشد، بلکه‌بدین‌معنی‌است‌که‌ادامة‌انوار مقدس‌معصومین‌(ع‌) به‌وسیلة‌دخت‌گرامی‌پیامبر اسلام‌(ص‌) است‌.به‌عبارت‌دیگر: غایت‌خلقت‌، انوار پاک‌چهارده‌معصوم‌(ع‌) است‌و همه‌این‌بزرگواران‌نَفس‌و نور واحد هستند، چنان‌که‌در آیة‌مباهله‌،(2) خدا از علی‌(ع‌) به‌عنوان‌نفس‌نبی‌(ص‌) یاد کرده‌است‌. رسول‌خدا (ص‌) فرمود: "خدا، من‌، علی‌، فاطمه‌، حسن‌وحسین‌را از یک‌نور آفرید".(3) لیکن‌چون‌فاطمه‌واسطة‌فیض‌یازده‌اختر آسمان‌ولایت‌و امامت‌است‌، خدا خطاب‌به‌حضرت‌محمد (ص‌) فرموده‌: "اگر فاطمه‌نبود، شما را خلق‌نمی‌کردم" زیرا آن‌جریان‌نور مقدس‌پیامبر از طریق‌فاطمه‌ادامه‌یافته‌و تا قیام‌قیامت‌بر قرار و ثابت است‌. همان گونه که به لحاظ‌این‌که‌فاطمه‌(س‌) و حدت‌بخش‌انوار پاک‌و مرکز دایرة‌وجود است‌، در حدیث‌کسا محور پنج‌تن‌ (ع‌) واقع‌شده‌است‌: "هم‌ فاطمة‌ و أبوها و بعلها و بنوها".(4)
حجت در اصل از ماده «حج» به معنی قصد است. به دلیل و برهان هم حجت گفته می‏شود، زیرا که گوینده قصد دارد به وسیله آن مطلب خود را برای دیگران ثابت کند. بالغه به معنای رساست بنابراین روشن می‏شود که دلایل خداوند برای بشر از طریق عقل و ارسال پیامبران از هر نظر رساست به طوری­که برای کسی جای تردید باقی نمی‏ماند. از امام کاظم (ع) نقل شده است که فرمود: خداوند بر مردم دو حجت دارد، حجت آشکار و حجت پنهان، حجت آشکار، همان رسولان و امامانند و حجت پنهان همان عقول و افکار آنان.
روایات عدیده از پیامبر (ص) وارد شده است که حجت بالغه بعد از او، اهل بیتش می‏باشند امیرالمؤمنین (ع) فاطمه الزهراء و ائمه از فرزندان فاطمه و از جمله حدیث زیر است: ابی‏سلمان چوپان گوسفندان رسول‏اللَّه در قصه معراج می‏گوید: رسول‏اللَّه (ص) فرمود: در شب که به معراج رفتم خدا به من فرمود: به سمت راست عرش نظر کن، من متوجه سمت راست عرش شدم، علی و فاطمه و حسن و حسین و علی بن حسین، محمد باقر، جعفر صادق، موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمد بن علی، و علی بن محمد، و حسن بن علی، را دیدم و مهدی در وسط آنها در پاره‏ای از نور، مشغول نماز بود... پس خداوند تبارک و تعالی فرمود: ای محمد اینها هستند حجت خدا.(5)
اگر خداوند متعال در میان امت اسلامی چهارده نفر «حجت معصوم» آفریده، بدون تردید فاطمة زهرا (س) جزو برترین آنان است و پس از رسول‏خدا و امیرالمومنین(ع)سومین شخصیت جهان هستی به حساب می‏آید و حتی برتری مقام او بر تمام پیامبران پیشین و حضرات ائمه، غیر از علی (ع) ثابت است..
حضرت امام باقر (ع) در عظمت و جلالت مادرش فاطمه (س) می‏فرمایند: لقد کانت علیهاالسلام مفروضه الطاعه علی جمیع من خلق‏اللَّه من الجن و الانس و الطیر و الوحش و الانبیا و الملائکه .
اطاعت فاطمه (س) بر تمام بندگان الهی حتی جن و انس، پرندگان و حیوانات، پیامبران و ملائکه واجب است.
اگرچه این اطاعت، «اطاعت تشریعی» نیست، بلکه منظور از آن «اطاعت تکوینی» است ولی تقدم او را بر انبیای دیگر نشان می‏دهد. و لذا حضرت امام حسن عسکری (ع) در این باره می‏فرماید:
نحن حجة‏اللَّه و فاطمه حجه علینا..
ما حجت خدا و فاطمه (س) حجت ما می‏باشد.
و حضرت امام زمان - عجل‏اللَّه تعالی فرجه الشریف - در توقیع مبارکشان می‏فرمایند:
و فی ابنه رسول‏اللَّه (ص) اسوة حسنه..
(فاطمه) دختر پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله الگو و اسوه زیبا برای مردم است. این احادیث سه‏ گانه (به عنوان نمونه)، نشان می‏دهد حضرت فاطمة زهرا (س) یکی از حجتهای خداوندی است و جنبة الگویی و رهبری دارد و حضرات ائمه ‏اطهار علیهاالسلام او را بر خود مقدم، اعمال و رفتار وی را سرمشق شان قرار می‏دادند... و پیامبر (ص)، نیز می‏ فرمایند: خداوند متعال علی، همسر و فرزندانش را حجت خود در میان مردم قرار داده است. (6)
فاطمه، استمرار اسوه‏ی حسنه است و این است رمز و راز آن که سیرة فاطمه برای همة امامان از نسل او، اسوه، حجت و الگو می‏گردد: نحن حجه الله علی الخلق و فاطمه حجة علینا؛ ما (امامان معصوم) حجت خداوند در مردمان هستیم و فاطمه، حجت (خداوند) بر ما.
اسوه‏گری سیره‏ی فاطمه (س)، چنان در اوج یگانگی است که مولای عدل‏گستر ما که جهانی چشم‏انتظار اوست تا ظهور نماید و الگوی همگان در تمام ابعاد وجودی انسان
گردد، فاطمه را اسوة نیکوی زندگانی خویش معرفی می‏فرماید: و فی ابنه رسول‏الله لی اسوة حسنة؛ همانا در دختر رسول خدا برای من، الگویی شایسته وجود دارد.
فاطمه، الگوی زندگانی من است، نه از آن جهت که مادر من است؛ بلکه بدین جهت که دختر رسول خداست و استمرار وجود او؛ پاره‏ی وجود رسول خداست و اسوه‏پذیری از وی، همان اسوه‏پذیری از رسول خداست و در یک کلام:
ای وجود اقدست روح و روان مصطفی :Gol: مصطفی معبود را جانان، تو جان مصطفی.
فاطمه نه تنها الگوی زنان، که الگوی تمام جهانیان است. اسوه‏ گری فاطمه هرچند برای زنان، در بردارندة یگانه ‏ترین و زیباترین جلوه‏ هاست؛ اما اسوه‏ گری او ویژه‏ ی زنان نیست.(7)

پی نوشت ها:
1.احمد رحمانی‌همدانی‌، فاطمة‌بهجة‌قلب‌المصطفی‌، ص‌، به‌نقل‌ازکشف‌اللئالی‌، صاحب‌بن‌عبدالوهاب‌بن‌العرندس‌.
2.آل‌عمران‌(3) آیه‌61.
3.بحار الانوار، ج‌، ص‌، حدیث‌122.
4.مفاتیح‌الجنان‌، ص‌.
5. محبوبه جاویدان، ابو الفضل یغمایی، انتشارات افق فردا، ص 46.
6. تحلیل سیره فاطمه زهرا (س)، علی اکبر بابا زاده، انتشارات انصاریان، ص10.
7. جامی از زلال کوثر، آیه الله مصباح یزدی، ص 81..



زهرا در کلام سلاله زهرا(س)


حضرت زهرا(س) ستاره‌ای برای پیدا كردن راه هدایت


عزیزان من! عظمت فاطمه‌ى زهرا سلام‌اللَّه‌علیها، در سیره‌ى آن بزرگوار آشكار است. یك مسأله این است كه ما چه شناختى از فاطمه زهرا سلام‌اللَّه‌علیها داریم؟ این یك

حرف است. بالاخره دوستان اهل بیت علیهمّ‌السّلام، در طول زمان، تا آن‌جا كه توانستند سعى كردند به حقِ‌ّ دختر پیغمبر، فاطمه‌ى زهرا سلام‌اللَّه‌علیها معرفت پیدا كنند.

چنین هم نیست كه كسى خیال كند همان‌طور كه در زمان ما، این بزرگوار این‌قدر در دلها عزیز و در چشمها شیرین است، همیشه همین‌طور بوده است.

امروز بحمداللَّه دوران اسلامى است، دورانِ حكومت قرآن است، دورانِ حكومت علوى و حكومت اهل بیت علیهم‌السّلام است و آنچه در دلهاست، بر زبانها جارى مى‌شود.

قدیمى‌ترین دانشگاه اسلامى در دنیاى اسلام - مربوط به قرن سوم و چهارم - به نام فاطمه‌ى زهرا سلام‌اللَّه‌علیهاست. نام دانشگاه معروف «الازهر» در مصر از نام فاطمه

زهرا سلام‌اللَّه‌علیها گرفته شده است. در گذشته به‌نام فاطمه زهرا سلام‌اللَّه‌علیها دانشگاه تأسیس مى‌كردند. حتّى خلفاى فاطمى كه بر مصر حكومت مى‌كردند، شیعه

بودند. قرنهاست كه شیعه سعى كرده به حقِ‌ّ این بزرگوار معرفت پیدا كند. این، یك مسأله است. مسأله‌ى دیگر این است كه ما باید راه را از همه‌ى ستارگان بیاموزیم؛ «و

بالنّجم هم یهتدون». انسان عاقل این‌گونه است. از ستاره باید استفاده كرد. ستاره در آسمان است و مى‌درخشد. آن‌جا عالمِ عظیمى است. مگر این ستاره همینى است

كه من و شما مى‌بینیم؟ بعضى از ستارگان كه در آسمانند و مثل یك نقطه سوسو مى‌زنند، كهكشانى هستند. گاهى یك ستاره بزرگتر است از كهكشان راه شیرى كه

میلیاردها ستاره داخل آن است!

- قدرت الهى كه حدّ و اندازه‌اى ندارد - ولى من و شما آن را یك ستاره‌ى كوچكِ درخشان مى‌بینیم. خوب؛ مقصود از این مطالب چیست؟ مقصود این است انسان عاقلى كه

خدا به او چشم داده است، باید از این ستاره براى امرى در زندگى استفاده كند. قرآن مى‌گوید: «و بالنّجم هم یهتدون»؛ به وسیله‌ى آن راه را پیدا مى‌كنند.

:Gol: (بیانات مقام معظم رهبری در دیدار جمعی از مداحان، 3/9/1373) :Gol:

سلام علیکم استاد بزرگوار،
در زمینه‌ی توصیف خداوند به زبان و درک او به قوت اندیشه شاید اولین و بالاترین مطلبی که موضوعیت پیدا می‌کند مبحث اسماء و صفات الهی است که بیان‌هایی در وصف وجوه مختلف خدایی خداوند هستند برای رساندن درک از جلوه‌ی خداوند در آینه‌ی خلقت. در این زمینه نکاتی برای حقیر مبهم است که ان شاء الله می‌پرسم، ولی فعلاً جهت خالی نبودن عریضه منابع سؤالی حقیر احادیثی است که در ادامه می‌آیند:

width: 500 align: center

نهج‌البلاغه، خطبه 1: در ذکر آفرينش آسمان و زمين و آفرينش آدم


اَلَّذِى لا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَ لا يَنالُهُ غَوْصُ الْفَطِنِ، اَلَّذِى لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدُّ مَحْدُوْدٌ، وَ لا نَعْتٌ مَوْجُودٌ، وَ لا وَقْتٌ مَعْدُودٌ وَ لا اَجَلٌ مَمْدُودٌ،...

اَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ، وَ كَمالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ وَ كَمالُ الْتَصْديقُ بِهِ تَوْحِيدِهِ الاِخْلاصُ لَهُ، وَ كَمالُ الاِخْلاصِ لَهُ نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْهُ، لِشَهادَهِ كُلِّ صِفَهٍ اَنَّها غَيْرُ الْمَوْصوفِ، وَ شَهادَهِ كُلِ مَوْصوفٍ اَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَهِ.

فَمَنْ وَصَفَ اَللّهَ سُبْحانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ، وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنّاهُ وَ مَنْ ثَنّاهُ فَقَدْ جَزَّاءهُ، وَ مَنْ جَزَّاهُ فَقَدْ جَهْلَهُ، وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ اءشارَ اِلَيْهِ.
وَ مَنْ اءشارَ اِلَيْهِ فَقَدْ حَدَّهُ، وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ،
خداوندى ، كه انديشه هاى دور پرواز او را درك نكنند و زيركان تيزهوش ، به عمق جلال و جبروت او نرسند. خداوندى كه فراخناى صفاتش را نه حدّى است و نه نهايتى و وصف جلال و جمال او را سخنى درخور نتوان يافت ، كه در زمان نگنجد و مدت نپذيرد. ...

اساس دين ، شناخت خداوند است و كمال شناخت او، تصديق به وجود اوست و كمال تصديق به وجود او، يكتا و يگانه دانستن اوست و كمال اعتقاد به يكتايى و يگانگى او، پرستش اوست . دور از هر شايبه و آميزه اى و، پرستش او زمانى از هر شايبه و آميزه اى پاك باشد كه از ذات او، نفى هر صفت شود زيرا هر صفتى گواه بر اين است كه غير از موصوف خود است و هر موصوفى ، گواه بر اين است كه غير از صفت خود است .

هركس خداوند سبحان را به صفتى زايد بر ذات وصف كند، او را به لكه داريزى مقرون ساخته و هر كه او را به لكه داريزى مقرون دارد، دو لكه داريزش پنداشته و هر كه دو لكه داريزش پندارد، لكه دارنان است كه به اجزايش تقسيم كرده و هر كه به اجزايش ‍ تقسيم كند، او را ندانسته و نشناخته است . و هر كه او را ندانسته به سوى اشارت كند و آنكه به سوى او اشارت كند محدودش پنداشته و هر كه محدودش پندارد، او را بر شمرده است

width: 500 align: center

از خطبه‌ی غدیر:

جَلَّ عَنْ أَنْ تُدْرِکَهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَاللَّطیفُ الْخَبیرُ. لایَلْحَقُ أَحَدٌ وَصْفَهُ مِنْ مُعایَنَةٍ، وَلایَجِدُ أَحَدٌ کَیْفَ هُوَمِنْ سِرٍ وَ عَلانِیَةٍ إِلاّ بِمادَلَّ عَزَّوَجَلَّ عَلی نَفْسِهِ.

دیده ها را بر او راهی نیست و اوست دریابنده دیده ها. بر پنهانی ها آگاه و بر کارها داناست. کسی از دیدن به وصف او نرسد و بر چگونگی او از نهان و آشکار دست نیابد مگر، او - عزّوجلّ - خود، راه نماید و بشناساند.

width: 500 align: center

الحياة / ترجمه احمد آرام، ج‏1، ص: ۳۷۳ و ۳۷۴

امام رضا «ع»: ... راه شناخت و معرفت و بيان آن چنين است ... تو حروف الفبا را ذكر مى‏كنى، و هر گاه غير از خود آنها مقصودى نداشته باشى، آنها را تك تك مى‏آورى و مى‏گويى: ا، ب، ت، ث، ج، ح، خ، تا به پايان آنها برسى، كه در اين صورت معنايى جز خودشان ندارند. ولى چون آنها را با يك ديگر تركيب كنى و اسم و صفت براى معنايى كه در نظر دارى قرار دهى، دليل بر آن معانى خواهد بود، و مسمى و موصوف را معرفى خواهد كرد؛ آيا اين را فهميدى؟ (راوى حديث) گفت: آرى. امام رضا «ع»: گفت: بدان كه صفت بدون موصوف و اسم بدون مصداق و حد بدون محدود نخواهد بود. و صفتها نيز بر كمالات موصوف و اسمها بر وجود مسمى و معنى دلالت دارند، اما نه به صورت احاطه بر ذات موصوف و مسمى، چنان كه مثلا مربّع بودن و مثلّث بودن و مسدّس بودن چنين دلالتى دارند. شناخت خداى بزرگ نيز از طريق صفتها و اسمها ممكن است، ليكن از طريق احاطه و اندازه‏گيرى به درازا و پهنا و كمى و زيادى و رنگ و وزن ممكن نيست؛ زيرا كه هيچ يك از اين چيزها در ذات خداى متعال راه ندارد، تا آفريدگان او را مانند شناخت خود نسبت به يك ديگر (يعنى بر پايه رنگ و شكل و اندازه) بشناسند- به دليلى كه گفتيم «2». آرى، راه شناخت خدا صفات و اسماى او است (و تأمل در واقعيت اين صفات و اسما در خارج). همچنين آفرينش و آفريدگان نيز بر وجود او دلالت و راهنمايى مى‏كنند. و اين دلالت تا به آن حد است كه طالب معرفت خدا، در اين معرفت و شناخت، نيازمند ديدن با چشم، يا شنيدن با گوش، يا بساويدن با دست، يا احاطه كردن با قلب نيست ...

width: 500 align: center

أصول الكافي / ترجمه مصطفوى، ج‏1، ص: ۱۵۱ - ۱۵۹

امام صادق (ع) فرمود: خداى تبارك و تعالى اسمى آفريد كه صداى حرفى ندارد، بلفظ ادا نشود تن و كالبد ندارد، بتشبيه موصوف نشود، برنگى آميخته نيست، أبعاد و اضلاع ندارد، حدود و اطراف از او دور گشته، حس توهم ‏كننده به او دست نيابد، نهانست بى‏‌پرده، خداى آن را يك كلمه تمام قرار داد داراى چهار جزء مقارن كه هيچ يك پيش از ديگرى نيست، سپس سه اسم آن را كه خلق بآن نياز داشتند هويدا ساخت و يك اسم آن را نهان داشت و آن همان اسم مكنون و مخزونست، و آن سه اسمى كه هويدا گشت ظاهرشان «اللَّه» تبارك و تعالى است، و خداى سبحان براى هر اسمى از اين اسماء چهار ركن مسخر فرمود كه جمعا 12 ركن مى‏شود، سپس در برابر هر ركنى 30 اسم كه به آنها منسوبند آفريد كه آنها، رحمان رحيم، ملك، قدوس، خالق بارئ و مصور، حى قيوم، بى‏‌چرت و خواب و عليم، خبير. سميع، بصير حكيم، عزيز، جبار، متكبر، على، عظيم، مقتدر، قادر، سلام، مؤمن، مهيمن، منشى، بديع رفيع جليل، كريم، رزاق: زنده‏‌كننده، ميراننده، باعث و وارث ميباشند، اين اسماء با اسماء حسنى تا 360 اسم كامل شود فروع اين سه اسم ميباشند و آن سه اركانند و آن يك اسم مكنون مخزون به سبب اين اسماء سه‏‌گانه پنهان شده، اينست معنى قول خداوند (110 سوره 17) بگو خدا را بخوانيد يا رحمان را بخوانيد هر كدام را بخوانيد نامهاى نيكو از اوست.

توضيح‏
- مرحوم مجلسى ره گويد: اين حديث از احاديث متشابه و اسرار غامض است كه جز خدا و راسخين در علم تأويل آن ندانند پس بهتر اينست كه نسبت بآن سكوت كنيم و اقرار نمائيم كه فهم ما عاجز از درك آنست. ولى با وجود اين مي‌فرمايد بواسطه پيروى از ديگران كه در اين حديث سخن گفته‏‌اند سخنى بر سبيل احتمال ميگوئيم.

ابن سنان گويد از امام رضا (ع) پرسيدم: آيا خداى عز و جل پيش از آنكه مخلوق را آفريند بذات خود شناسائى داشت؟ فرمود: آرى. عرض كردم: آن را ميديد و مي‌شنيد؟ (خودش نام خود را مى‏‌گفت و خودش مي‌شنيد؟) فرمود نيازى به آن نداشت زيرا نه از آن پرسشى داشت و نه خواهشى، او خودش بود و خودش او قدرتش نفوذ داشت پس نيازى نداشت كه ذات خود را نام ببرد ولى براى خود نامهائى برگزيد تا ديگران او را به آن نامها بخوانند، زيرا اگر او بنام خود خوانده نميشد شناخته نميشد و نخستين اسمى كه براى خود برگزيد: على عظيم بود، زيرا او برتر از همه چيز است، معناى او اللَّه است (يعنى كلمه اللَّه دال است و ذات خدا مدلول) و اسم او على عظيم است كه اول نامهاى اوست و برتر از همه چيز است (پس كلمه اللَّه باعتبار ذاتست و اسماء ديگر باعتبار صفات).

ابن سنان گويد: از حضرت رضا (ع) پرسيدم: اسم خدا چيست؟ فرمود: صفتى است براى موصوف ...

امام صادق (ع) فرمود: اسم خدا غير خود اوست و هر آنچه نام «چيز» بر آن صادق آيد مخلوقست جز خدا و اما آنچه به زبان تعبير شود (كلمه اللَّه كه بزبان آيد) يا بدست انجام گيرد (وقتى بخط نوشته شود) آن مخلوقست و خدا مقصودى از مقاصد او است ... [لفظ «اللَّه» يكى از علامات بسوى خداست‏] و صاحب علامت غير از خود علامت است، زيرا علامت توصيف مى‏‌شود و هر چيز كه توصيف شود مصنوع است، ولى صانع همه چيز به هيچ حدى كه قابل ذكر باشد توصيف نشود، پديد آورده نشده تا چگونگى پديد آمدنش از روى مصنوعى جز او شناخته شود ... و مردم در شناسائى او به هر نهايتى كه رسند او غير از آنست، كسى كه اين حقيقت را بفهمد هرگز نلغزد، اينست توحيد خالص، با اجازه خدا آن را بجوئيد [نگهداريد] و باور كنيد و درست بفهميد. هر كه گمان كند خدا را با حجاب يا صورت يا مثال شناخته است مشركست، زيرا كه حجاب و مثال و صورت غير خود اوست زيرا او يگانه است و يكتا دانسته، پس چگونه او را شناخته باشد كسى كه عقيده دارد او را بغير او شناخته، كسى كه خدا را بخدا شناسد او را شناخته است و كسى كه او را بخود او نشناسد او را نشناخته است، بلكه غير او را شناخته، ميان خالق و مخلوق چيز ديگرى نيست ... خدا خالق همه چيز است بدون ماده و مايه، و خدا باسمائش ناميده و خوانده شود، او غير اسمائش باشد و أسماء غير او.

هشام بن حكم از امام صادق (ع) راجع باشتقاق اسماء خدا پرسيد، اللَّه از چه مشتق است؟ فرمود: اى هشام اللَّه مشتق از اله (پرستش شده) است، و پرستش شده شايسته پرستشى لازم دارد، و نام غير صاحب نام است، كسى كه تنها نام را بدون صاحب نام پرستد كافر گشته و در حقيقت چيزى نپرستيده است، و هر كه نام و صاحب نام را پرستد مشرك گشته و دو چيز پرستيده است، و كسى كه صاحب نام را پرستد نه نام را آنست يكتاپرستى، اى هشام فهميدى؟ عرض كردم: توضيح بيشترى برايم دهيد، فرمود: خدا را نود و نه نام است اگر نام همان صاحب نام باشد بايد هر اسمى از آنها معبودى باشد، ولى خدا معنى (و ذات يگانه‌‏اي‌ست) كه همه اين اسماء بر او دلالت كند و همه غير او باشند، اى هشام نان اسم خوردنى‏‌ست و آب اسم آشاميدنى و جامه اسم پوشيدنى و آتش اسم سوختنى، فهميدى اى هشام بطورى كه بتوانى دفاع كنى و بر دشمنان ما كه با خدا ديگرى را شريك گرفته‏‌اند در مباحثه غلبه كنى؟ عرض كردم آرى، فرمود اى هشام خدايت به آن سود دهد و بر آن پا برجايت دارد، هشام گويد: از زمانى كه از آن مجلس برخاستم ديگر در بحث توحيد كسى بر من غلبه نكرد.

ابو هاشم گويد خدمت حضرت جواد (ع) بودم كه مردى از آن حضرت پرسيد و گفت به من بگوئيد آيا اسماء و صفاتى كه در قرآن براى پروردگار هست، آن اسماء و صفات، خود پروردگار است؟ حضرت فرمود: سخن تو دو معنى دارد، اگر مقصود تو این است كه گوئى اينها خود او هستند كه خدا متعدد و متكثر می‌گردد و خدا برتر از آنست (كه متكثر باشد) و اگر مقصودت اينست كه اين اسماء و صفات ازلى (هميشگى) ميباشند، ازلى بودن دو معنى دارد: (اول) اگر بگوئى خدا هميشه به آنها علم داشته و سزاوار آنها بوده، صحيح است (دوم) و اگر بگوئى تصوير آنها و الفباى آنها و حروف مفرده آنها هميشگى بوده، پناه ميبرم به خدا كه با خدا چيز ديگرى در ازل بوده باشد، بلكه خدا بود و مخلوقى نبود، سپس اين اسماء و صفات را پديد آورد تا ميان او و مخلوقش واسطه باشند و بوسيله آنها بدرگاه خدا تضرع كنند و او را پرستش نمايند و آنها ذكر او باشند، خدا بود و ذكرى نبود، و كسى كه بوسيله ذكر ياد شود همان خداى قديمست كه هميشه‏ بوده، و اسماء و صفات مخلوقند و معانى آنها و آنچه از آنها مقصود است همان خدائيست كه اختلاف و بهم پيوستگى او را سزاوار نيست، چيزى كه جزء دارد اختلاف و بهم پيوستگى دارد (نه خداى يگانه يكتا) پس نبايد گفت: خدا بهم پيوسته است، و نه خدا كم است و نه زيادست بلكه او بذات خود قديمست، زيرا هر چيز كه يكتا نباشد تجزيه پذير است و خدا يكتاست و تجزيه پذير نيست، و كمى و زيادى نسبت باو تصور نشود، هر چيز كه تجزيه پذيرد و كم و زيادى نسبت باو تصور شود مخلوقى است كه بر خالق خويش دلالت كند، اينكه گوئى خدا تواناست خبر داده‏‌اى كه چيزى او را ناتوان نكند و با اين كلمه ناتوانى را از او برداشته‏‌اى و ناتوانى را غير او قرار داده‏‌اى و نيز اينكه گوئى خدا عالمست، با اين كلمه جهل را از او برداشته‏‌اى و جهل را غير او قرار داده‏‌اى و چون خدا همه چيز را نابود كند، صورت تلفظ و مفردات حروف را هم نابود كند و هميشه باشد آنكه علمش هميشگى است. آن مرد عرض كرد (اگر الفاظ از بين رود) پس چگونه پروردگار خود را شنوا ميناميم؟ فرمود: از آن جهت كه آنچه با گوش درك شود بر خدا پوشيده نيست ولى او را به گوشى كه در سر فهم‌يده مى‏‌شود توصيف نمي‌كنيم، همچنين او را بينا ميناميم از آن جهت كه آنچه با چشم درك شود مانند رنگ و شخص و غير اينها بر او پوشيده نيست ولى او را به بينائى نگاه چشم توصيف نكنيم، و همچنين او را لطيف ناميم براى آنكه به هر لطيفى داناست (چيز كوچك و دقيق) مانند پشه و كوچكتر از آن و محل نشو و نماى او و شعور و شهوت جنسى او و مهرورزى به اولادش و سوار شدن بعضى بر بعض ديگر و بردن خوردنى و آشاميدنى براى اولادش در كوهها و كويرها و نهرها و خشكزارها، از اينجا دانستيم كه خالق پشه لطيف است بدون كيفيت، كيفيت تنها براى‏ مخلوقست كه چگونگى دارد، و همچنين پروردگار خود را توانا ناميم نه از جهت توانائى مشت‏‌كوبى كه ميان مخلوق معروف است، اگر توانائى او توانائى مشت‏‌كوبى معمول ميان مخلوق باشد تشبيه به مخلوق مى‏‌شود و احتمال زيادت برد و آنچه احتمال زيادت برد احتمال كاهش برد و هر چيز كه ناقص و كاست باشد قديم نباشد و چيزى كه قديم نيست عاجز است، پس پروردگار ما- تبارك و تعالى- نه مانند است و نه ضد و نه همتا و نه چگونگى و نه پايان و نه ديدن به چشم، بر دلها تحريم شده است كه تشبيهش كنند و بر خاطرها كه محدودش كنند و بر انديشه‏‌ها كه پديد آمده‏‌اش دانند، او از ابزار مخلوقش و نشانه‏‌هاى آفريدگانش بالا و بر كنار است، و از آن برترى بسيارى دارد.

سؤال‌هایم در پست بعدی ان شاء الله اگر عمری باقی باشد ...
با تشکر،
یا علی

سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،

بنابر مطالب آمده در پست قبلی اسماء و صفات الهی همگی مخلوق خداوند هستند و عین ذات نیستند، ولی از آنجا که مخلوقات خداوند از خداوند مجزا و منفصل نیستند اسماء و صفات الهی هم منفصل از ذات نیستند، علم به آنها همیشه با خداوند بوده است قبل از اینکه ایشان را خلق کند ولی خود اسماء و الفاظ و صفات هیچ کدام قدیم نیستند، زمانی بوده که خدا بوده و چیزی به همراهش نبوده است.
از طرف دیگر کنه ذات خداوند قابل شناخت توسط مخلوقین نیست و نه اینکه ما به خودمان نمی‌توانیم او را بشناسیم و اگر خودش اسماء خود را برایمان بازگوید دیگر قابل شناخت با آن اسماء و صفات باشد. بله اگر ما به خودمان واگذار شویم همچنان می‌شود با عقل وجود خداوند و برخی صفات تنزیهی را برای خداوند اثبات نمود و پذیرفت، اما صفات ایجابی مانند رحمان و رحیم و منتقم و غفار و ... که بیانگر حالتی غیرتنزیهی هستند (اگر اشتباه نکنم؟) را تا خود خداوند برای خود نشمرده باشد ما نمی‌توانیم بپذیریم چون راهی از پیش خود به درک خداوند نداریم تا بعد بتوانیم توصیفش کنیم و درک هم از طریق توصیف ایجاد می‌شود. با این وجود بحث سر اینجاست که حتی با برشمردن این اسماء و صفات توسط خود خداوند و پذیرش آن توسط مؤمنین هم راهی به شناخت کنه ذات خداوند از طریق شناخت آن اسماء وجود نخواهد داشت. در اینجا سؤالی پیش می‌آید:
آیا مفهومی که این اسماء به آن دلالت می‌کنند خود ذات نیست؟ اگر نیست چطور دلالت است به سوی خداوند و اگر هست چطور ذات درک ناشدنی است؟

به عبارت دیگر ما می‌توانیم برای هر اسم حُسنی خداوند یک دنباله جعل کنیم مدرج به رتبه‌هایی از بار آن اسم حُسنی. مثلاً می‌گوییم خداوند رحمان است. درک اولیه از رحمت خداوند را در میان خودمان جستجو می‌کنیم ... درک بالاتر آن را مثلاً به مادر نسبت می‌دهیم ... این دنباله‌ی مدرج را اگر دنبال کنیم به درجات بالاتر از مفهوم رحمانیت خداوند می‌رسیم ... حال سؤال این است که آیا حدّ این دنباله در بی‌نهایت خود خداست یا اینکه این دنباله در «عالم مخلوقات» که محل صدور این اسم الهی است متوقف می‌شود؟

از طرفی می‌توان گفت آن دلالت تامّ است به سوی کنه ذات خداوند اگرچه خود اسماء و صفات در جایی متوقف شوند و راه به بالاتر نداشته باشند (فقط به این صورت می‌توان گفت دلالت اسماء به خداست وگرنه به غیر خدا و در واقع دون خداوند خواهد بود اگرچه همچنان منفصل از خداوند نباشد، مانند هر مخلوق دیگری)، از طرف دیگر می‌توان گفت که دلالت به حداکثر رتبه‌ای است که حقیقت اسماء‌و صفات در آن جایگاه خلقت یافته‌اند ...
به نظرم می‌رسد که حتی دلالت اسماء و صفات هم باید در جایی متوقف شود چون دلالت وقتی مسیری و راهروی مسیری و چشمی که ببیند یا وهمی که بپرد به کنه ذات نباشد و هر حرکتی به سمت او منقطع گردد بی‌معنی خواهد بود، در این صورت نهایت مسیری که به سمت کنه ذات او می‌شود رفت (مقام او ادنی؟) خودش «حقیقت اسماء و صفات الهی» است و «ظاهر اسماء و صفات» دلالت می‌کنند به حقیقت خودشان و نه به کنه ذات خداوند. آیا این برداشت درست است؟
آیا اینکه اهل بیت علیهم‌السلام اسماء حسنی الهی هستند با این برداشت قابل جمع است؟ یعنی آیا نهایت هر درکی از خداوند در حقیقت اهل بیت علیهم‌السلام متوقف می‌شود و حتی خود ایشان هم راه به بالاتر از آن ندارند؟ به نظرم می‌رسد که درست باشد چون این مطلب با روایات زیادی همخوانی دارد، از جمله اینکه رسول خدا فرمودند علی را نشناخت مگر من و خدا و من را نشناخت مگر فقط خداوند. یا اینکه احاطه‌ی هر وجودی بر خودش محال است و اگر رسول خدا به درک کامل از خودشان نرسند هیچ کس دیگری هم به آن درک نخواهد رسید و در نتیجه حقیقت وجودی رسول خدا صل‌الله‌علیه‌وآله حد هر درکی از خداوند است و کنه ذات خداوند پشت آن حقیقت وجودی است و معلوم احدی جز خود خداوند نخواهد شد.

البته بدیهی است که در هر دو حالت (که دلالت اسماء و صفات تامّ باشد یا نباشد و جایی متوقف شود) تمامی اسماء و صفات در مقادیر حدّی خود باید معانی یکسانی داشته باشند و بر حقیقتی یکتا و بسیط دلالت کنند و از این نظر سؤال بالا حرفی نداشته و نظری نمی‌خواهد، اما در همین موضوع هم سؤال دیگری مطرح است و آن اینکه آیا کثرت از ذیل عالم عقل شروع نمی‌شود؟ آیا می‌شود گفت که حقیقت مورد دلالت اسماء و صفات جایی فوق عالم عقل است (مثلاً در مقام روح قدسی) و کثرت الفاظ آنها و آغاز دنباله‌های مدرج نظیر هر کدام از آنها از عالم عقل به پایین شروع می‌شود؟ (همان جایی که کلهم نور واحد تفکیک می‌شوند به صادر اول و عقل نخست و بعد جنود عقل و بعد سایر موجودات در رابطه‌ی علّی و معلولی) یا اصلاً کثرت الفاظ در مقام تنزیل معانی به عالم دنیا هستند که حروف و کلمات از آن بعد مجرد خود به صورت حروف تجسم عینی و مادّی می‌یابند و دارای شکل شده و تلفظ آوایی خاص به انها تعلق می‌گیرد (البته اصالتاً فقط در عربی ولی به صورت اعتباری همچنین در زبان‌های دیگر)؟ اگر پاسخ سؤال اخیر مثبت باشد سؤال اینجاست که کثرت پیدا شده در عالم عقل پس از چه جهاتی خواهد بود اگر الفاظ دنیایی هستند؟

با تشکر، :Gol:
یا علی

owari;561934 نوشت:
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،

بنابر مطالب آمده در پست قبلی اسماء و صفات الهی همگی مخلوق خداوند هستند و عین ذات نیستند، ولی از آنجا که مخلوقات خداوند از خداوند مجزا و منفصل نیستند اسماء و صفات الهی هم منفصل از ذات نیستند، علم به آنها همیشه با خداوند بوده است قبل از اینکه ایشان را خلق کند ولی خود اسماء و الفاظ و صفات هیچ کدام قدیم نیستند، زمانی بوده که خدا بوده و چیزی به همراهش نبوده است.
از طرف دیگر کنه ذات خداوند قابل شناخت توسط مخلوقین نیست و نه اینکه ما به خودمان نمی‌توانیم او را بشناسیم و اگر خودش اسماء خود را برایمان بازگوید دیگر قابل شناخت با آن اسماء و صفات باشد. بله اگر ما به خودمان واگذار شویم همچنان می‌شود با عقل وجود خداوند و برخی صفات تنزیهی را برای خداوند اثبات نمود و پذیرفت، اما صفات ایجابی مانند رحمان و رحیم و منتقم و غفار و ... که بیانگر حالتی غیرتنزیهی هستند (اگر اشتباه نکنم؟) را تا خود خداوند برای خود نشمرده باشد ما نمی‌توانیم بپذیریم چون راهی از پیش خود به درک خداوند نداریم تا بعد بتوانیم توصیفش کنیم و درک هم از طریق توصیف ایجاد می‌شود. با این وجود بحث سر اینجاست که حتی با برشمردن این اسماء و صفات توسط خود خداوند و پذیرش آن توسط مؤمنین هم راهی به شناخت کنه ذات خداوند از طریق شناخت آن اسماء وجود نخواهد داشت. در اینجا سؤالی پیش می‌آید:آیا مفهومی که این اسماء به آن دلالت می‌کنند خود ذات نیست؟ اگر نیست چطور دلالت است به سوی خداوند و اگر هست چطور ذات درک ناشدنی است؟

به عبارت دیگر ما می‌توانیم برای هر اسم حُسنی خداوند یک دنباله جعل کنیم مدرج به رتبه‌هایی از بار آن اسم حُسنی. مثلاً می‌گوییم خداوند رحمان است. درک اولیه از رحمت خداوند را در میان خودمان جستجو می‌کنیم ... درک بالاتر آن را مثلاً به مادر نسبت می‌دهیم ... این دنباله‌ی مدرج را اگر دنبال کنیم به درجات بالاتر از مفهوم رحمانیت خداوند می‌رسیم ... حال سؤال این است که آیا حدّ این دنباله در بی‌نهایت خود خداست یا اینکه این دنباله در «عالم مخلوقات» که محل صدور این اسم الهی است متوقف می‌شود؟

از طرفی می‌توان گفت آن دلالت تامّ است به سوی کنه ذات خداوند اگرچه خود اسماء و صفات در جایی متوقف شوند و راه به بالاتر نداشته باشند (فقط به این صورت می‌توان گفت دلالت اسماء به خداست وگرنه به غیر خدا و در واقع دون خداوند خواهد بود اگرچه همچنان منفصل از خداوند نباشد، مانند هر مخلوق دیگری)، از طرف دیگر می‌توان گفت که دلالت به حداکثر رتبه‌ای است که حقیقت اسماء‌و صفات در آن جایگاه خلقت یافته‌اند ...
به نظرم می‌رسد که حتی دلالت اسماء و صفات هم باید در جایی متوقف شود چون دلالت وقتی مسیری و راهروی مسیری و چشمی که ببیند یا وهمی که بپرد به کنه ذات نباشد و هر حرکتی به سمت او منقطع گردد بی‌معنی خواهد بود، در این صورت نهایت مسیری که به سمت کنه ذات او می‌شود رفت (مقام او ادنی؟) خودش «حقیقت اسماء و صفات الهی» است و «ظاهر اسماء و صفات» دلالت می‌کنند به حقیقت خودشان و نه به کنه ذات خداوند. آیا این برداشت درست است؟
آیا اینکه اهل بیت علیهم‌السلام اسماء حسنی الهی هستند با این برداشت قابل جمع است؟ یعنی آیا نهایت هر درکی از خداوند در حقیقت اهل بیت علیهم‌السلام متوقف می‌شود و حتی خود ایشان هم راه به بالاتر از آن ندارند؟ به نظرم می‌رسد که درست باشد چون این مطلب با روایات زیادی همخوانی دارد، از جمله اینکه رسول خدا فرمودند علی را نشناخت مگر من و خدا و من را نشناخت مگر فقط خداوند. یا اینکه احاطه‌ی هر وجودی بر خودش محال است و اگر رسول خدا به درک کامل از خودشان نرسند هیچ کس دیگری هم به آن درک نخواهد رسید و در نتیجه حقیقت وجودی رسول خدا صل‌الله‌علیه‌وآله حد هر درکی از خداوند است و کنه ذات خداوند پشت آن حقیقت وجودی است و معلوم احدی جز خود خداوند نخواهد شد.

البته بدیهی است که در هر دو حالت (که دلالت اسماء و صفات تامّ باشد یا نباشد و جایی متوقف شود) تمامی اسماء و صفات در مقادیر حدّی خود باید معانی یکسانی داشته باشند و بر حقیقتی یکتا و بسیط دلالت کنند و از این نظر سؤال بالا حرفی نداشته و نظری نمی‌خواهد، اما در همین موضوع هم سؤال دیگری مطرح است و آن اینکه آیا کثرت از ذیل عالم عقل شروع نمی‌شود؟ آیا می‌شود گفت که حقیقت مورد دلالت اسماء و صفات جایی فوق عالم عقل است (مثلاً در مقام روح قدسی) و کثرت الفاظ آنها و آغاز دنباله‌های مدرج نظیر هر کدام از آنها از عالم عقل به پایین شروع می‌شود؟ (همان جایی که کلهم نور واحد تفکیک می‌شوند به صادر اول و عقل نخست و بعد جنود عقل و بعد سایر موجودات در رابطه‌ی علّی و معلولی) یا اصلاً کثرت الفاظ در مقام تنزیل معانی به عالم دنیا هستند که حروف و کلمات از آن بعد مجرد خود به صورت حروف تجسم عینی و مادّی می‌یابند و دارای شکل شده و تلفظ آوایی خاص به انها تعلق می‌گیرد (البته اصالتاً فقط در عربی ولی به صورت اعتباری همچنین در زبان‌های دیگر)؟ اگر پاسخ سؤال اخیر مثبت باشد سؤال اینجاست که کثرت پیدا شده در عالم عقل پس از چه جهاتی خواهد بود اگر الفاظ دنیایی هستند؟

با تشکر، :Gol:
یا علی


باسلام و تقدیر از گسترده گی دانش آن عزیز .
در ابتدا باید اشاره شود شرح آن روایات نورانی وتبیین جزئیات این مطالب جناب عالی مثنوی هفتاد من کاغذ شود .
ولی به طور کلی در این باره به سه نکته اشاره می گردد تفصیل بحث را در کتاب گرانسنگ ((شرح الاسماء الحسنی )) تالیف جناب حاجی ملا مهدی سبز واری ملاحظه فرماید :
الف_در مورد خداوند اسما و صفات تقریبا یک نقش را ایفا می کنند؛ یعنی هر آنچه بیانگر صفتی از صفات الهی است، در زمره اسمای او هم محسوب می شود. درنتیجه اسما یا همان صفات الهی بسیارند و در شکل های مفرد یا مرکب استعمال می شود. در برخی از روایات تعداد اسماء الهی 99 اسم برشمرده شده مانند خبیر، بصیر، علیم، رحمن، رحیم و...
در مورد صفات الهی تقسیم بندی های مختلفی در کتب کلامی وجود دارد که به برخی اشاره می شود :
بعضی از صفات خدا صفاتی است که معنای ثبوتی را افاده می کند، از قبیل علم و حیات، و اینها صفاتی هستند که مشتمل بر معنای کمالند.
بعضی دیگر صفاتی است که معنای سلبی را افاده می کند، مانند سبوح و قدوس و سایر صفاتی که خدای را منزه از نقایص می سازد ،مانند غیر جسمانی، نامرئی و.. ، پس از این نظر می توان صفات خدا را به دو دسته تقسیم کرد: یکی ثبوتیه و دیگری سلبیه. البته گاهی از همین تقسیم بندی به صفات جمالیه وجلالیه هم تعبیر می شود.
پاره ای از صفات خدا صفاتی است که عین ذات او است ؛یعنی به صرف تصور ذات او می توان این صفات را به او نسبت داد. مانند حیات و قدرت و علم به ذات. اینها صفات ذاتی اند.
پاره ای دیگر صفاتی هستند که تحققشان محتاج به این است که ذات قبل از تحقق آن صفات محقق فرض شود، مانند خالق و رازق بودن که صفات فعلی هستند. این گونه صفات زاید برذات و منتزع از مقام فعلند ؛یعنی بعد از خلق مخلوقات و روزی دادن به آنها این صفات به خداوند نسبت داده می شود. پس از این نظر می توان صفات خدا را به دو دسته تقسیم کرد: صفات ذاتیه و دیگری صفات فعلیه.
تقسیم دیگری که درصفات خدا هست، تقسیم به نفسیت و اضافت است. صفتی که معنایش هیچ نسبتی به خارج از ذات ندارد ،صفات نفسی است مانند حیات، ولی صفتی که نسبت و اضافه به خارج دارد ،صفت اضافی است، مانند خالقیت و رازقیت.
اینها اصلی ترین تقسیمات در صفات الهی بود. البته تقسیم بندی های خاص دیگری نیز در اسما وصفات الهی وجود دارد که از ذکر آنها صرف نظر می کنیم.
ب_نکته دیگر این که اسم الهی در اصطلاح عرفان از جایگاه ویژه‌ای بر خوردار است، زیرا اسم از نگاه عرفان از سنخ لفظ نیست، بلکه عبارت از ذات است هنگامی که با یکی از صفات وجودی مانند علیم، قدیر، قدوس، سلام و... در نظر گرفته شود. به همین جهت برخی بزرگان در تبیین این مسئله گفته‌اند: اسم نزد عرفا عبارت از حقیقت وجود است هنگامی که با تعیّن صفاتی در نظر گرفته شود یا با تجلی خاصی از تجلیات الهی ملاحظه گردد، زیرا با هر تعیّنی اسم خاص بر حقیقت وجود صدق می کند مثلاً وجود حقیقی از آن نظر که خود ظاهر بالذات است و به دیگر موجودات نیز ظهور می بخشد اسم «النور» بر او صدق می کند، و از آن نظر که خیر محض و عشق صِرف است اسم «المرید» و به دلیل فیّاضیّت اسم «القدیر» بر او اطلاق می شود.(1)
علامه طباطبایی و جوادی آملی و فیض کاشانی نیز در این باره گفته‌اند: اسم در این اصطلاح عرفانی از سنخ وجود خارجی و عینی است و نه از مقولة لفظ. چنین اسمی خود دارای اسم است و مفهومی که بر آن دلالت می کند اسم الاسم و لفظی را که دلالت بر آن مفهوم می کند اسم اسم الاسم است مانند اسمائی که در قرآن و روایات و ادعیه آمده و مفاهیم آن اسم‌های لفظی و اسم الاسم است.(2)
با توجه به این مقدمه و پس از شناخت مفهوم عرفانی اسمای الهی باید گفت :در این باره که عالم و آدم همه جلوه‌های اسمای الهی‌اند جای سخن فراوان است و عارفان بزرگ در این مقوله داد سخن داده‌اند. از آن میان امام خمینی گفته است:
اسم آن است که علامت مسمی باشد، و چه چیز است که علامت مسمی نباشد؟ هر چیزی را شما فرض کنید که یک نحوه وجودی دارد، این نحوه ظهوری از اوست، علامتی است از او، منتها اسم به معنای علامت مراتبی دارد:
یکی اسمی است که تمام معنای علامت است،
یکی اسمی است که از او نازل‌تر است تا برسد به اخیره موجودات.
همه علامت هستند، همه ظهور هستند، ظهور اسم هستند، لکن مراتب دارند. اسم اعلى در مقام ظهور پیامبر اکرم و ائمه(ع) هستند،(3)
در این ارتباط در کتاب «سیمای اهل بیت در عرفان امام خمینی» به تفصیل بحث شده است.
امام خمینی در جای دیگر در تفسیر سوره حمد در ذیل آیة «الله نور السموات والارض»(4) گفته :
نور آسمان و زمین خدا است، یعنی جلوة خدا است. هر چیزی که یک تحققی دارد این نور است، ظهوری دارد این نور است. انسان هم ظاهر است، نور است. همة موجودات نورند و همه هم نور الله هستند و هیچ موجودی در عالم نداریم که یک نحوه استقلال داشته باشد. هر چیز در زمین و آسمان است. اسم خدا و جلوة اوست و هیچ موجودی از خودش چیزی ندارد. اسم الله جلوه جامع حق است. یک جلوه‌ای از حق تعالى است که جامع همة جلوه‌هاست. الله جلوه جامع حق است و رحمان و رحیم از جلوه های این جلوه است. اساساً وجود رحمت است و جلوه رحمت الهی است.(5)
بنابر این مقصود از این که عوالم وجود جلوه های اسمای الهی‌اند این خواهد بود که ذات حق تعالى با اسم شریف الله که جامع همه اسمای خداوند است ظهور و جلوه اسما نموده و سایر اسما در اسم الله تجلی کرده است و عالم وجود هر کدام در حد خود جلوه‌ای از اسمی از اسمای خداوند است و از خود هیچ استقلالی ندارد و همه وابسته به اسمای خدا است .
برای تقریب مطلب به ذهن مثالی را ذکر می کنیم.
اگر هزاران لامپ در محلی روشن باشد و نور بدهد همه آنها وابسته به مرکز تولید برق هستند. اگر یک لحظه رابط‌شان با مرکز قطع شود دیگر جز تاریکی و ظلمت نیست و همه گویا هیچ‌اند. جلوه بودن عوالم وجود نسبت به اسمای الهی از طریق این مثال تا حدودی قابل درک است که اگر یک آن و کمتر از آن ارتباط موجودات با اسمای الهی که جلوه ذات حق‌اند قطع شود، دیگر هیچ‌اند و هستی ساقط می شوند، از این رو در آموزه‌های وحیانی از موجودات عالم و پدیده‌های آسمانی و زمینی به آیات الهی یاد شده چون آیت از آن نظر که آیت و نشانه است سِمتی جز آیت بودن ندارد و گرنه آیت محسوب نمی‌شود.
در این ارتباط سروده نغز بسطامی که با الهام از دعای نورانی عرفه امام حسین گفته شده ،شنیدنی است :
کی رفته‌ای ز دل که تمنا کنم ترا :Gol: کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم ترا
غایب نبود‌ه‌ای که شوم طالب حضور :Gol: پنهان نبوده‌ای که هویدا کنم ترا
با صد هزار جلوه برون آمدی که من :Gol: با صد هزار دیده تماشا کنم ترا(6)

ج_در تبیین صدور کثرت از خداوندی که یکتا و بی همتا و بسیط محض است ، سه رویکرد مطرح می شود:
1. حکمای مشاء بر آنند ذات حق تعالی که علت است ،چون واحد و بسیط است ، به حکم قاعده الواحد (از واحد جز یک چیز صادر نمی شود ) در مرتبه اول جز معلول واحد بسیط که عقل اول است از او صادر نیافته ، اما عقل اول به دلیل اینکه معلول و ممکن الوجود است دو حیثیت به نام وجود و ماهیت دارد . بعد به واسطه این دو حیثیت در عقل اول معلول دوم به وجود آمده، یعنی به واسطه جنبه وجودی عقل اول که اشرف است، عقل دوم صادر شده ، به واسطه جنبه ماهیت آن که اخس است، فلک اول ( جسم کلی عالم ) ایجاد گردیده ، بدین ترتیب به واسطه عقل دوم ، عقل سوم و فلک دوم ایجاد گردیده تا به ده عقل و نه فلک رسیده ، از عقل دهم از حیثیت وجودیش فعلیات عالم عناصر و از جنبه ماهیت آن قابلیات و هیولای آن موجود گردید ،آن گاه به واسطه نا متناهی بودنی حرکت دوری شوقی افلاک و حرکت اجسام عنصری به تحریک نفوس و ده شوق قدسی (یعنی ده عقل مجرد ) انواع گوناگون از کثرت به وجود آمده اند .
بر اساس این رویکرد معطی وجود درهمه مراتب یاد شده حق تعالی است ، ولی معطی استعدادها فاعل های واسطه ها و علل میانه است که عبارت از عقول ده گانه ، و افلاک نه گانه ، و حرکت های ماده است .
2. رویکرد دیگر از آن حکمای اشراق است ، آن ها تحلیل حکمای مشاء را در پدید آمدن کثرت و موجودات عالم قبول ندارند ، و معتقدند از ذات احدیت که نور قاهر است و وجود کامل و شدید است نخست سلسله عقول قاهره به ترتیب صادر گردیده ( البته نه ده عقل که مشاء بدان ملتزم اند ) بلکه عقول قاهره بی شمار که بر عدد آن جز خدا کسی آگاه نیست ، و این نظام طولی آفرینش است . اما نظام عرضی از نظام طولی برخاسته است، بدین ترتیب که عقل اول که از حق تعالی صادر شده، نسبت به علت خود که خداوند است، نظر ، حب و شهود ، القهار و حاجت دارد . حق تعالی نیز نسبت به عقل اول قهر و عقل سوم نسبت به عقل دوم تا آخرین سلسله عقول بی شمار همه نسبت به عقول ما فوق خود همین نسبت و رابطه را دارند ، و این جهات کثرت بالضروره خواهد بود ، زیرا عالی معشوق و دانی عاشق عالی است ، آن گاه از هر جهتی از این جهات از ذات احدیت و هر عقلی نسبت به ما دون اشراقی شد و از آن اشراق عقل عرضی پدید آمده و چون آن جهات به دو قسم شد ، یکی نظر عالی به سافل ( معشوق به عاشق ) که جهتی اشرف است ، و یکی نظر سافل (عاشق به معشوق ) که جهت اخس است . پس دو سلسله عقول عرض از جهات نظر عالی به سافل ، و یک سلسله از جهات نظر سافل به عالی ، و سلسله اول را که حاصل از اشراقات است ، اشرف می دانند ، سلسله دوم را که حاصل از مشاهدات است، اخس دانند. بنابراین حکمای اشراقی پدید آمدن کثرت در عالم و این همه انواع موجودات در عالم جسمانی را این گونه تحلیل می کنند .
3. رویکرد سوم این است که واجب تعالی چون واحد عددی نیست، بلکه وحدتش حقه حقیقه است، یعنی واحدی است که ثانی در مقابلش ندارد و از پیش بیان شد که حقیقت واجب ،هستی حقیقی و وجود صرف است و مقابل هستی نیستی است . پس صادر اول از حق تعالی کلی نظام و نظام کلی آفرینش است، نه موجود فردی عادل ، از این روی در آموزه های وحیانی آمده ( و ما امرنا الا واحده ) (7) فرمان ما در عالم یکی بیش نیست . اما ترتیب کثرت در عالم به ترتیب اسمای حسنای الهی و ظهور و تجلیات آن ها در مظاهر است . تکثر عالم به تکثر اسما و شئون الهی مستند است. (8) این رویکرد سوم که مورد پسند مرحوم الهی قمشه ای است، رویکرد عرفانی مسئله است که حافظ درباره آن گفته است :
این همه عکس می و رنگ و نگاری که نمود
:Gol: یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد.
هر کدام از این رویکرد ها درباره پیدایش کثرت صحیح می باشد ، وجود کثرت و حرکت ، و موجودات به خداوند مستند است ، اما عوارض وجودی و ماهوی آن ها نظیر کثرت های گوناگون و تغیرات و حرکت ها و عوامل دیگری دارد و یا ذاتی آنان و از لازمه وجودشان است و خداوند از آن گونه امور منزه است

پی‌نوشت‌ها:
1. ملا هادی سبزواری، به نقل از سیمای اهل بیت در عرفان امام خمینی، ص 33، نشر مؤسسه آثار امام خمینی، 1387ش.
2. همان، ص 33.
3. تفسیر سوره حمد، ص 121، نشر مؤسسه آثار امام، 1378ش.
4. نور (24) آیه 35.
5. تفسیر سوره حمد، ص 104.
6. آموزه‌های عرفانی از منظر امام علی(ع)، ص 141، نشر بوستان کتاب، قم 1386ش.
7. قمر (54) آیه 50.
8 .الهی قمشه ای ،حکمت الهی ،ح 1 ،ص 300 - 302.

جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 2000x1936 پیکسل کلیک کنید

جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 2000x1883 پیکسل کلیک کنید

[="Times New Roman"][="Navy"]


[=Times New Roman]
[=Times New Roman]فیض معصومیه[=Times New Roman]


زفرزندان زهرای یگانه
یکی دختربه قم بگزید خانه
زفیضش فیضیه ایجاد گردید
از این کوثر جهان آباد گردید
دو دریا معرفت از قم به عالم
سرازیر است چون فیض دمادم
خمینی هم از این خم خانه جوشید
چو زهرا بر سر ظالم خروشید
وزهرایی نمود جان جهان را
به عالم داد نیکو ارمغان را
الهی جاودان بادا قیامش
فروزان باد در عالم مرامش


[=arial]حیفم اومد تاپیک به این قشنگی خالی از صوت باشه .

صلوات خاصه حضرت فاطمه ( سلام الله علیها)

[b]content[/b]


اهداف آفرینش در سخن فاطمه زهرا سلام الله علیها

حضرت زهرا سلام الله علیها تأکید می فرمایند: ذرأها بمشیته، من غیر حاجه منه الی تکوینها و لافائده فی تصویرها.

اما می توان معنایی تحلیلی برای هدف در نظر گرفت که درباره خداوند هم صادق باشد و جزء صفات ذاتی الهی محسوب گردد، و آن این است که بگوییم هدف، آن چیزی است که فاعل مختار دوست دارد آن چیز

تحقق پیدا کند. در واقع انگیزه فاعل مختار برای انجام کار، دوست داشتن است.

دوست داشتن گاهی بالذات به چیزی تعلق می گیرد، گاهی بالتبع و گاهی بالعرض متعلقات محبت همه به نوعی هدف اند. به عنوان مثال وقتی از کسانی که اهل عبادت و یاد خدا هستند سؤال می شود که چرا

عبادت می کنید؟ عده ای خواهند گفت: برای رسیدن به ثواب آخرت عبادت می کنیم. هدف اصلی برای ایشان نعمت های بهشتی است و چون عبادت وسیله رسیدن به آن هدف است بالتبع آن را هم دوست

دارند. عده ای هستند که اصلا از یاد خدا لذت می برند؛ بذکرک عاش قلبی؛1 اصلا زندگی قلب من وابسته به یاد توست. برای این افراد، خود عبادت مطلوب بالذات است. خدا بندگانی دارد که از نعمت های بهشتی

از آن جهت لذت می برند که نعمت خداست و چون به خدا انتساب دارند و نشانه لطف خدا به آن ها هستند، آن ها را دوست می دارند. حضرت زین العابدین علیه السلام در مناجات های خمس عشر به خدا عرض

می کنند: "یا نعیمی و جنتی یا دنیای و آخرتی؛ تو نعمت های منی، تو بهشت منی، تو دنیای منی، تو آخرت منی! ” خدا چنین بنده هایی هم دارد. ای کاش ما در طول عمرمان برای لحظاتی چنین حالی برایمان

پیدا می شد.

به هر حال همه این ها به نوعی هدف است. اهداف بالتبع در طول اهداف بالذات اند. اگر در قرآن هم می بینیم برای خلقت انسان چند هدف ذکر شده است، در اصل به اهداف طولی اشاره دارد. به این معنا می

توان گفت: خدای متعال، هم هدف بالذات دارد، هم هدف بالتبع و هم هدف بالعرض، وقتی در آیات قرآن و روایات از جمله همین خطبه شریف دقت می کنیم می بینیم خدا برای افعال خود اهدافی را تعیین کرده

است؛ من قسمتی از این خطبه شریف را ترجمه می کنم تا با اهدافی که حضرت زهرا سلام الله علیها برای آفرینش عالم ذکر می کنند آشنا شویم.


اهداف خلقت هستی از زبان حضرت زهرا سلام الله علیها

حضرت می فرمایند: "خداوند، عالم را که خلق کرد نیازی به ایجاد آن نداشت؛ نه در اصل ایجاد آن و نه در تکمیل و صورت بندی آن. ” سپس اموری را استثنا می کنند و آن ها را به عنوان هدف معرفی می کنند. "الا

تثبیتا ” استثنای منقطع است؛ زیرا این امور باز فایده ای نیست که عاید خدا شود. استثنای منقطع نهایت تأکید را می رساند؛ یعنی اگر هدفی هم ذکر می کنیم از سنخ اهدافی نیست که ناشی از احتیاج یا برای

حصول فایده است؛ بلکه این ها اموری است برای فایده رساندن به خلق. حضرت در ادامه چند مورد را ذکر می فرمایند؛ اول: "تثبیتا لحکمته؛ برای این که حکمتش را تثبیت کند. ” اگر کسی در حکمت خدا شک

داشته باشد وقتی آفرینش او را می بیند و اسراری که در آفرینش هر موجودی هست را درک می کند، می فهمد که آثار حکمت در آن ظاهر است. "و تنبیها علی طاعته؛ وقتی انسان، این عالم را با این حکمت ها

می بیند، متوجه می شود که این عالم حساب و کتابی دارد. قرآن می فرماید: "الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب

النار؛ وقتی در اسرار آفرینش دقت می کنند، می گویند: بارالها! این ها را بیهوده نیافریدی. تو پاک و منزهی. ما را از عذاب آتش نگاه دار! ” یعنی وجود من هم عبث نیست. حال که حساب و کتابی دارد ممکن است

بعضی اعمال من، مرا مستحق آتش کند. نتیجه این تفکرات این می شود: فقنا عذاب النار؛ تفکر در حکمت های الهی باعث می شود که انسان متوجه اطاعت خدا شود و انگیزه اطاعت پیدا کند.

و اظهارا لقدرته؛ این عبارت شبیه تثبیتا لحکمته است. در نسخه ای آمده است- ظاهرا این نسخه رجحان دارد- دلاله علی ربوبیته؛ این عالم را خلق کرد برای این که ربوبیت خود را به بندگان نشان دهد. بفهمند

اختیار عالم به دست اوست. متقابلا وقتی او شد "رب "، ما می شویم "عبد ". بنابراین ما باید وظیفه بندگی مان را به جا بیاوریم. و تعبدا لبریته؛ تعبد، هم به صورت لازم استعمال می شود و هم متعدی. وقتی لازم

استعمال می شود یعنی انسان در مقام عبادت برآید و ممارست بر عبادت داشته باشد؛ ولی وقتی متعدی استعمال می شود یعنی کسی را به بندگی فراخواند. در این جا ظاهرا معنای متعدی مراد است؛ یعنی

خدا عالم را با این اسرار و حکمت ها خلق کرد تا بندگانش را به بندگی خود فراخواند. و نهایتا می فرمایند: و اعزازا لدعوته؛ یعنی وقتی خدا پیغمبران را می فرستد و مردم را به راه صحیح بندگی دعوت می کند، تفکر

در حکمت و عظمت خلقت کمک و تقویتی برای دعوت انبیاست. در قرآن کریم هم اشاره شده است که وقتی خدا انبیا را می فرستد، اسباب تکوینی را به صورتی فراهم می کند که دعوت انبیا مؤثر واقع شود.2

ثم جعل الثواب علی طاعته و وضع العقاب علی معصیته؛ خدا فقط به این اکتفا نکرد که مردم با دیدن عظمت و حکمت عالم با وظیفه یشان آشنا شوند و در برابر خدا خضوع کنند، بلکه از روی لطف عامل تقویت

کننده ای هم برای بندگان قرار داد و آن عامل این است که فرمود: اگر بندگی کنید ثواب اخروی هم دارید و اگر عصیان کنید عقاب می شوید. این ها باز از رحمت خداست؛ یعنی از بس که خدا می خواهد بندگان به

سوی کمال بروند و لیاقت آن رحمت های بی پایان را پیدا کنند، این عوامل را هم قرار داده تا بیشتر به سمت اطاعت و دوری از معصیت برانگیخته شوند. ذیاده لعباده من نقمته و حیاشه لهم الی جنته؛ به کسی که

دشمنان را دفع می کند "ذائد ” گویند. حضرت می فرمایند: خداوند برای جلوگیری از ابتلا بندگان به نقمت ها و راندن آنان به سوی بهشت ثواب و عقاب را قرار داده و آن ها را بیان کرده است. "حیاشه ” نقطه مقابل

ذیاده است یعنی سوق دادن و راندن. این ترجمه کوتاهی از فرمایش ایشان بود.

آفرینش همه هستی برای انسان

حال سؤال این است که وقتی هنوز خداوند انسان را خلق نکرده است چگونه می توان گفت که عالم را خلق کرد تا حکمتش را نشان دهد؟ به چه کسی می خواهد نشان دهد؟ عالم را خلق کرد تا چه کسی را به

سمت ثواب سوق دهد و از عقاب منع کند؟ جواب این است که در این جا منظور برخی مصادیق اشیاء است، نه عالم من حیث المجموع. یعنی حضرت، عالم را منهای انسان مختار در نظر گرفته است و سپس می

فرماید: عالم را خلق کرد، این حکمت ها را در آن به کار برد، قدرت خودش را ظاهر کرد و… تا شما انگیزه اطاعت پیدا کنید و در سایه عبادت لیاقت دریافت رحمت بالاتری را پیدا کنید. مادامی که این عبادت ها را

انجام ندهید، اصلا نمی توانید آن رحمت را درک کنید. ملائکه نمی توانند ثواب های اخروی را درک کنند. آن ثواب ها برای انسان است و ملائکه در بهشت خادم انسان اند. ثواب های بهشتی در اثر عمل اختیاری

انسان پیدا می شود. پس وقتی خدا انسان را به عبادت دعوت می کند و می فرماید: و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون،3 معنایش این نیست که شما عبادت کنید تا من از عبادت شما کیف کنم! معنای این

حرف این می شود که خدا به عبادت ما احتیاج دارد! در حالی که خداوند هیچ احتیاجی ندارد. در آیات متعددی از قرآن آمده که اگر همه انس و جن از اولین و آخرین، کافر شوند سرسوزنی به خدا ضرر نمی خورد و از

او چیزی کم نمی شود. پس همه این دستگاه، اعم از ارسال انبیا و اولیا و لوازم آن، همه برای این بوده است که انسان ها بتوانند با اطاعت خدا لیاقت ثواب، کمال و رحمت بیشتر را پیدا کنند و به خدا نزدیک تر

شوند. خدا افاضه کردن رحمت را دوست دارد؛ اما راه رسیدن به آن رحمت عبادت است. این یک تعبیر مسامحی است که ما می گوییم: باید کار را برای رضای خدا انجام داد و باید کاری کرد که او راضی شود. منظور

این است که ما باید لیاقت پیدا کنیم که متعلق آن رضایت الهی قرار گیریم؛ تحولات مال ماست نه مال او.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بحارالانوار، ج59، ص98، دعای ابوحمزه ثمالی.
.2 اعراف، 49 و انعام، 24.
3. الذاریات، 65.
[=arial]
نویسنده : آیت الله محمد تقی مصباح یزدی

[=century gothic]

زنام فاطمه گل می تراود
دوعالم سرو و سنبل می تراود
به این نقش و نگاراز نام زهرا
غزل از قلب بلبل می تراود

موضوع قفل شده است