تقدیم به فرشته مهربان روی زمین ۩♥♥♥۩ مـــــادر ۩♥♥♥۩ مادر روزت مبارک
تبهای اولیه
هر کسی هر شعری در مورد مادر دارد
میتونه اینجا قرار بده:
تاج از فرق فلک برداشتن
جاودان آن تاج بر سر داشتن
در بهشت آرزو ره یافتن
هر نفس شهدی به ساغر داشتن
روز در انواع نعمت ها و ناز
شب بتی چون ماه دربر داشتن
صبح، از بام جهان چون آفتاب
روی گیتی را منور داشتن
شامگه ، چون ماه رویا آفرین
ناز بر افلاک و اختر داشتن
چون صبا در مزرع سبز فلک
بال در بال کبوتر داشتن
حشمت و جاه سلیمان یافتن
شوکت و فر سکندر داشتن
تا ابد در اوج قدرت زیستن
ملک هستی را مسخر داشتن
بر تو ارزانی که ما را خوشتر است:
لذت یک لحظه مادر داشتن
فریدون مشیری
[="Tahoma"][="Teal"][=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]در آسمان هفتم،طفلی سرود با ژست:
"آه ای خدا به دنیا،هرگز مرا تو نفرست!
من کودکی ضعیفم آنجا خطر زیاد است
جسم نحیفم آنجا چون شمع رو به باد است."
اما خدا به او گفت:" خواهی نبود تنها
زیرا فرشته ای نیز همراه توست آنجا "
کودک به زیر لب گفت:" آن زندگی بوَد سخت
بی شعر و خنده آنجا کی می شویم خوشبخت؟ "
گفتا خدا که :" آنجا هم پایه با بهشت است
پر از صدای شاد آن... فرشته است ." --> اصلاحیه ی خودم پر از صدای شاد آن مهربان فرشته است
کودک دوباره غر زد:" اما خدای هشیار!
حتما زبان آنها بیگانه است و دشوار"
گفتا خدا :" فرشته دارد تو را بسی دوست
آموزش زبان هم آنجا وظیفه ی اوست. "
کودک دوباره گفتا:" باید کنی مرا درک
مجبور می شوم من آنجا تو را کنم ترک "
گفتا خدا به لبخند،در پاسخش به کودک :
"دلواپسی ندارد این مشکلات کوچک
همراه آن فرشته تو سوی من می آیی
می گوید او چگونه باید کنی دعایی! "
کودک به خویش لرزید،گفتا:" ولی ای ارباب!
می ترسم از بدی ها،از دوستان ناباب!"
گفتا خدا :" فرشته،حفظت کند از آنها
شادی و مهربانی می بخشد او به دنیا."
کودک به گریه گفتا :" از باغ خود نرانم
من دوست دارم اینجا در پیش تو بمانم."
گفتا خدا:" عزیزم،آنجا زمن بکن یاد
با آن فرشته سر کن یک زندگانی شاد
نیکویی و صفا را با او نما تو پیشه
تا پیش من بیایی یک روز تا همیشه
آماده باش زیرا وقت سفر رسیده!"
کودک به زیر لب گفت:" رنگ از رخم پریده!
حالا که می روم من از پیش تو به آنجا
با من بگو اقلاٌ نام فرشته ام را!"
گفتا خدا:" تو خیلی کردی سوال از ما
“Su nombre no importa, tu le diras Mama”
معنی مصرع آخر:
"اسمش مهم نیست،تو به او خواهی گفت مامان!"[/]
شعر شهریار در وصف مادر:
آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
اما گرفته دور و برش هاله ای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگی ما همه جا وول میخورد
هر کنج خانه صحنه ای از داستان اوست
در ختم خویش هم بسر کار خویش بود
بیچاره مادرم
هر روز میگذشت از این زیر پله ها
آهسته تا بهم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از این بغل کوچه میرود
چادر نماز فلفلی انداخته بسر
کفش چروک خورده و جوراب وصله دار
او فکر بچه هاست
هرجا شده هویج هم امروز میخرد
بیچاره پیرزن ، همه برف است کوچه ها
او از میان کلفت و نوکر ز شهر خویش
آمد به جستجوی من و سرنوشت من
آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد
آمد که پیت نفت گرفته بزیر بال
هر شب در آید از در یک خانه فقیر
روشن کند چراغ یکی عشق نیمه جان
[SPOILER]او را گذشته ایست ، سزاوار احترام :
تبریز ما ! بدور نمای قدیم شهر
در ( باغ بیشه ) خانه مردی است باخدا
هر صحن و هر سراچه یکی دادگستری است
اینجا بداد ناله مظلوم میرسند
اینجا کفیل خرج موکل بود وکیل[/SPOILER][SPOILER]
مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
در ، باز و سفره ، پهن
بر سفره اش چه گرسنه ها سیر میشوند
یک زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه
او مادر من است
انصاف میدهم که پدر رادمرد بود
با آنهمه درآمد سرشارش از حلال
روزی که مرد ، روزی یکسال خود نداشت
اما قطارهای پر از زاد آخرت
وز پی هنوز قافله های دعای خیر
این مادر از چنان پدری یادگار بود
تنها نه مادر من و درماندگان خیل
او یک چراغ روشن ایل و قبیله بود
خاموش شد دریغ
نه ، او نمرده ، میشنوم من صدای او
با بچه ها هنوز سر و کله میزند
ناهید ، لال شو
بیژن ، برو کنار
کفگیر بی صدا
دارد برای ناخوش خود آش میپزد
او مرد و در کنار پدر زیر خاک رفت
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود
بسیار تسلیت که بما عرضه داشتند
لطف شما زیاد
اما ندای قلب بگوشم همیشه گفت :
این حرفها برای تو مادر نمیشود .
پس این که بود ؟
دیشب لحاف رد شده بر روی من کشید
لیوان آب از بغل من کنار زد ،
در نصفه های شب .
یک خواب سهمناک و پریدم بحال تب
نزدیکهای صبح
او زیر پای من اینجا نشسته بود
آهسته با خدا ،
راز و نیاز داشت
نه ، او نمرده است .
نه او نمرده است که من زنده ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خیال من
میراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
کانون مهر و ماه مگر میشود خموش
آن شیرزن بمیرد ؟ او شهریار زاد
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد بعشق
او با ترانه های محلی که میسرود
با قصه های دلکش و زیبا که یاد داشت
از عهد گاهواره که بندش کشید و بست
اعصاب من بساز و نوا کوک کرده بود
او شعر و نغمه در دل و جانم بخنده کاشت
وانگه باشکهای خود آن کشته آب داد
لرزید و برق زد بمن آن اهتزاز روح
وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز
تا ساختم برای خود از عشق عالمی
او پنج سال کرد پرستاری مریض
در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسر چه کرد برای تو ؟ هیچ ، هیچ
تنها مریضخانه ، به امید دیگران
یکروز هم خبر : که بیا او تمام کرد .
در راه قم به هرچه گذشتم عبوس بود
پیچید کوه و فحش به من داد و دور شد
صحرا همه خطوط کج و کوله و سیاه
طوماز سرنوشت و خبرهای سهمگین
دریاچه هم بحال من از دور میگریست
تنها طواف دور ضریح و یکی نماز
یک اشک هم بسوره یاسین چکید
مادر بخاک رفت .
آنشب پدر بخواب من آمد ، صداش کرد
او هم جواب داد
یک دود هم گرفت بدور چراغ ماه
معلوم شد که مادره از دست رفتنی است
اما پدر بغرفه باغی نشسته بود
شاید که جان او بجهان بلند برد
آنجا که زندگی ، ستم و درد و رنج نیست
این هم پسر ، که بدرقه اش میکند بگور
یک قطره اشک ، مزد همه زجرهای او
اما خلاص میشود از سرنوشت من
مادر بخواب ، خوش
منزل مبارکت .
آینده بود و قصه بیمادری من
ناگاه ضجه ای که بهم زد سکوت مرگ
من میدویدم از وسط قبرها برون
او بود و سر بناله برآورده از مغاک
خود را بضعف از پی من باز میکشید
دیوانه و رمیده ، دویدم بایستگاه
خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع
ترسان ز پشت شیشه در آخرین نگاه
باز آن سفیدپوش و همان کوشش و تلاش
چشمان نیمه باز :
از من جدا مشو
میآمدیم و کله من گیج و منگ بود
انگار جیوه در دل من آب میکنند
پیچیده صحنه های زمین و زمان بهم
خاموش و خوفناک همه میگریختند
میگشت آسمان که بکوبد بمغز من
دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه
وز هر شکاف و رخنه ماشین غریو باد
یک ناله ضعیف هم از پی دوان دوان
میآمد و بمغز من آهسته میخلید :
تنها شدی پسر .
باز آمدم بخانه چه حالی ! نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود :
بردی مرا بخاک کردی و آمدی ؟
تنها نمیگذارمت ای بینوا پسر
میخواستم بخنده درآیم ز اشتباه
اما خیال بود
ای وای مادرم
[/SPOILER]
خدا انداخت زير پای مادر
بهشتی کز همه چيز است برتر
اگر خواهی شوی مهمان جنت
نداری بهتر از مادر تو نعمت
بود شرط بهشت اين حرف آخر
که باشی خاک زير پای مادر
عشق يعنی چه؟
عشق يعنی پر گسستن در هوايه بيشه زار
عشق يعنی پاره پاره کردنه زنجيره تن
عشق يعنی گريه کردن با صدايه مادرم
عشق يعنی آسمانی زيستن
عشق يعنی پرسه در قلبه مادر زدن
عشق يعنی بغض کردن با صدايه مادرم
عشق يعنی خلوته سکوته مادرم
عشق يعنی هستی و ماوايه من
عشق يعنی سبزيه فصله بهار
عشق يعنی يعنی رنگه سبزه بيشه زار
عشق يعنی جا نمازه مادرم
عشق يعنی مشقه شب در پيکرم
عشق يعنی کودکانه زيستن
عشق يعنی فرياده دله بی مادران
عشق يعنی چرخشه نيلوفری بر دوره ياس
عشق يعنی پيچشه تسبحه مادرم
عشق يعنی مردانگی همچون علی
عشق يعنی مردمه ايرانه من
عشق يعنی يک صدايه آشنا
عشق يعنی نم نمه باران در بوته ها
مادر! تو کتاب همیشه گشوده ایثاری. تو در مزرعه زندگی مان بذر سپیده و مهر می کاری.
تو چون آسمان زلالی و چون باران بخشنده. مادر قامت تو قیامت عشق است. ای سرافرازترین
سرو ِ سایه گستر زندگی ام. در وصف تو، کلمات عقیمند و واژگان محدود.
مادر! ای خوب ترین، ای رئوف ترین سرچشمه مهربانی ها، ای ساکن کوی مهتاب، ای آب و آیینه
و آفتاب، نام بلندت جاودان و کتاب وجودت به شیرازه امن و امان خداوندی استوار و تلاش بی شائبه ات
در بارگاه الهی پذیرفته باد.
مادر! تو سلطان شهر عشقی. عاشقان همه پیش چشم همیشه بیدار تو شرمنده اند. تو کانون وفا
و سرچشمه ای همه ای محبتهایی!
مادر! اگر ذره ذره ای وجودم زبان در آورند آیا خواهم توانست مهربانیهای مادرانه ای تورا سپاس گویم!
مادر! تو مادری. هیج واژه ای زیباتر و پرمعنی تر از مادر نمی تواند ترا توصیف کند مادر! همین.
اما بیشتر و بیشتر بهش مهربانی کنید
قدر فرشته مهربانی رو بیشتر بدونید
می توانی آيا
[SPOILER]بهر يک لحظهء خيلی کوتاه
روح مادر گردی
صاحب رفعت ديگر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای اين کار
کهکشان کم دارم
نوريان کم دارم
مه وخورشيد به پهنای زمان کم دارم
***
خاک را پرسيدم
می توانی آيا
دل مادر گردی
آسمانی شوی وخرمن اخترگردی
گفت نی نی هرگز
من برای اين کار
بوستان کم دارم
در دلم گنج نهان کم دارم
***
اين جهان را گفتم
هستی کون ومکان را گفتم
می توانی آيا
لفظ مادر گردی
همهء رفعت را
همهء عزت را
همهء شوکت را
بهر يک ثانيه بستر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای اين کار
آسمان کم دارم
اختران کم دارم
رفعت وشوکت وشان کم دارم
عزت ونام ونشان کم دارم
***
آنجهان راگفتم
می توانی آيا
لحظه يی دامن مادر باشی
مهد رحمت شوی وسخت معطر باشی
گفت نی نی هرگز
من برای اين کار
باغ رنگين جنان کم دارم
آنچه در سينهء مادر بود آن کم دارم
***
روی کردم با بحر
گفتم اورا آيا
می شود اينکه به يک لحظهء خيلی کوتاه
پای تا سر همه مادر گردی
عشق را موج شوی
مهر را مهر درخشان شده در اوج شوی
گفت نی نی هرگز
من برای اين کار
بيکران بودن را
بيکران کم دارم
ناقص ومحدودم
بهر اين کار بزرگ
قطره يی بيش نيم
طاقت وتاب وتوان کم دارم
***
صبحدم را گفتم
می توانی آيا
لب مادر گردی
عسل وقند بريزد از تو
لحظهء حرف زدن
جان شوی عشق شوی مهر شوی زرگردی
گفت نی نی هرگز
گل لبخند که رويد زلبان مادر
به بهار دگری نتوان يافت
دربهشت دگری نتوان جست
من ازان آب حيات
من ازان لذت جان
که بود خندهء اوچشمهء آن
من ازان محرومم
خندهء من خاليست
زان سپيده که دمد از افق خندهء او
خندهء او روح است
خندهء او جان است
جان روزم من اگر,لذت جان کم دارم
روح نورم من اگر, روح وروان کم دارم
***
کردم از علم سوال
می توانی آيا
معنی مادر را
بهر من شرح دهی
گفت نی نی هرگز
من برای اين کار
منطق وفلسفه وعقل وزبان کم دارم
قدرت شرح وبيان کم دارم
***
درپی عشق شدم
تا درآئينهء او چهرهء مادر بينم
ديدم او مادر بود
ديدم او در دل عطر
ديدم او در تن گل
ديدم اودر دم جانپرور مشکين نسيم
ديدم او درپرش نبض سحر
ديدم او درتپش قلب چمن
ديدم او لحظهء روئيدن باغ
از دل سبزترين فصل بهار
لحظهء پر زدن پروانه
در چمنزار دل انگيزترين زيبايی
بلکه او درهمهء زيبايی
بلکه او درهمهء عالم خوبی, همهء رعنايی
همه جا پيدا بود
همه جا پيدا بود[/SPOILER]
[=arial]زیبایت گم شوم و بگویم دوستت دارم مادر.
[=Times New Roman]
مادرم روشن تر از هر چشمه سار
[=Times New Roman]
مادرم ای عطر ناب زندگی
مادرم ای شعله ی بخشندگی
[=Times New Roman]
مادرم ای حوری هفت آسمان
مادرم ای نام خوب و جاودان
[=Times New Roman]
مادرم ای حس خوب عاشقی
مادرم خوشتر ز عطر رازقی
[=Times New Roman]
مادرم ای مایه ی آرامشم
مادرم ای واژه ی آسایشم
[=Times New Roman]
مادرم ای جاودان در قلب من
مادرم ای صاحب این جسم و تن
[=Times New Roman]
مادرم می خواهمت تا فصل دور
مادرم پاینده باشی پر غرور
[=Times New Roman]
•▪•●ஜ●•▪• مــــــــــــــــــــــــــــــــــــادر •▪•●ஜ●•▪•
[=courier new]مادر بی تو با این خاطرات چه کنم
[=courier new]مادر بی تو با این اشک ها چه کنم
[=courier new]مادربی تو با این غم هام چه کنم
[=courier new]مادر بی تو با این تنهایی چه کنم
[=courier new]مادر بی تو با این روزگار چه کنم
[=courier new]مادر بی تو با این زندگی چه کنم
[=courier new]مادر بی تو بااین دلم چه کنم
[=courier new]مادر بی تو با این دلواپسیم چه کنم
[=courier new]مادر بی تو با این دلتنگیم چه کنم
[=courier new]مادر بی تو چه کنم
بسم الله
ای وای مادرم (شهریار)
آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فكر آش و سبزي بيمار خويش بود
اما گرفته دور و برش هاله اي سياه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگي ما همه جا و ول مي خورد
هر كنج خانه صحنه اي از داستان اوست
در ختم خويش هم به سر و كار خويش بود
بيچاره مادرم
هر روز مي گذشت از ين زير پله ها
آهسته تا به هم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از اين بغل كوچه مي رود
چادر نماز فلفلي انداخته به سر
كفش چروك خورده و جوراب وصله دار
او فكر بچه هاست
هر جا شده هويج هم امروز مي خرد
بيچاره پيرزن همه برف است كوچه ها
او از ميان كلفت و نوكر ز شهر خويش
آمد به جستجوي من و سرنوشت من
آمد چهار طفل دگر هم بزرگ كرد[SPOILER]
آمد كه پيت نفت گرفته به زير بال
هر شب
درآيد از در يك خانه ی فقير
روشن كند چراغ يكی عشق نيمه جان
او را گذشته ايست سزاوار احترام
تبريز ما ! به دور نماي قديم شهر
در باغ بيشه خانه مردي است با خدا
هر صحن و هر سراچه يكي دادگستري
اينجا به داد ناله مظلوم مي رسند
اينجا كفيل خرج موكل بود وكيل
مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
در باز و سفره ، پهن
بر سفره اش چه گرسنه ها سير مي شوند
يك زن مدير گردش اين چرخ و دستگاه
او مادر من است
انصاف مي دهم كه پدر راد مرد بود
با آن همه در آمد سرشارش از حلال
روزي كه مرد روزي يك سال خود نداشت
اما قطار ها ی پر از زاد آخرت
وز پي هنوز قافله هاي دعاي خير
اين مادر از چنان پدري یادگار بود
تنها نه مادر من و درماندگان خيل
او يك چراغ روشن ايل و قبيله بود
خاموش شد دريغ
نه او نمرده است مي شنوم من صداي او
با بچه ها هنوز سر و كله مي زند
ناهيد لال شو
بيژن برو كنار
كفگير بي صدا
دارد براي نا خوش خود آش مي پزد
او مرد و در كنار پدر زير خاك رفت
اقوامش آمدند پي سر سلامتي
يك ختم هم گرفته شد و پر بدك نبود
بسيار تسليت كه به ما عرضه داشتند
لطف شما زياد
اما نداي قلب به گوشم هميشه گفت :
اين حرفها براي تو مادر نمي شود
پس اين که بود ؟
ديشب لحاف رد شده بر روي من كشيد
ليوان آب از بغل من كنار زد
در نصفه هاي شب
يك خواب سهمناك و پريدم به حال تب
نزديك هاي صبح
او باز زير پاي من اينجا نشسته بود
آهسته با خدا
راز و نياز داشت
نه او نمرده است
نه او نمرده است كه من زنده ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خيال من
ميراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
كانون مهر و ماه مگر مي شود خموش
آن شير زن بميرد ؟ او شهريار زاد
هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق
او با ترانه هاي محلي كه مي سرود
با قصه هاي دلكش و زيبا كه ياد داشت
از عهد گاهواره كه بندش كشيد و بست
اعصاب من به ساز و نوا كوك كرده بود
او شعر و نغمه در دل و جانم به خنده كاشت
وانگه به اشك هاي خود آن كشته آب داد
لرزيد و برق زد به من آن اهتزاز روح
وز اهتزاز روح گرفتم هواي ناز
تا ساختم براي خود از عشق عالمي
او پنج سال كرد پرستاري مريض
در اشك و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسر چه كرد براي تو ؟ هيچ هيچ
تنها مريض خانه به اميد ديگران
يكروز هم خبر كه بيا او تمام كرد
در راه قم به هرچه گذشتم عبوس بود
پيچيده كوه و فحش به من داد و دور شد
صحرا همه خطوط كج و كوله و سياه
طومار سرنوشت و خبر هاي سهمگين
درياچه هم به حال من از دور مي گريست
تنها طواف دور ضريح و يكي نماز
يك اشك هم به سوره ياسين من چكيد
مادر به خاك رفت
آن شب پدر به خواب من آمد ، صداش كرد
او هم جواب داد
يك دود هم گرفت به دور چراغ ماه
معلوم شد كه مادره از دست رفتني است
اما پدر به غرفه باغي نشسته بود
شايد كه جان او به جهان بلند برد
آنجا كه زندگي ستم و درد و رنج نيست
اين هم پسر كه بدرقه اش مي كند به گور
يك قطره اشك مزد همه زجر هاي او
اما خلاص مي شود از سر نوشت من
مادر بخواب خوش
منزل مباركت
آينده بود و قصه ي بي مادري من
ناگاه ضجه اي كه به هم زد سكوت مرگ
من مي دويدم از وسط قبر ها برون
او بود و سر به ناله بر آورده از مفاك
خود را به ضعف از پي من باز مي كشيد
ديوانه و رميده دويدم به ايستگاه
خود را به هم فشرده خزيدم ميان جمع
ترسان ز پشت شيشه در آخرين نگاه
باز از آن سفيد پوش و همان كوشش و تلاش
چشمان نيمه باز
از من جدا مشو
مي آمديم و كله من گيج و منگ بود
انگار جيوه در دل من آب مي كنند
پيچيده صحنه هاي زمين و زمان به هم
خاموش و خوفناك همه مي گريختند
مي گشت آسمان که بکوبد به مغز من
دنيا به پيش چشم گنهكار من سياه
وز هر شكاف و رخنه ماشين غريو باد
يك ناله ضعيف هم از پي دوان دوان
مي آمد و به مغز من آهسته مي خليد
تنها شدي پسر
باز آمدم به خانه چه حالي نگفتني
ديدم نشسته مثل هميشه كنار حوض
پيراهن پليد مرا باز شسته بود
انگار خنده كرد ولي دلشكسته بود
بردي مرا به خاك سپردي و آمدي
تنها نمي گذارمت اي بينوا پسر
مي خواستم به خنده در آيم ز اشتباه
اما خيال بود
اي واي مادرم[/SPOILER]
خدایا...
ب حق قرآن,به حق پیامبرت ,به حق پنجتن آل عبا به حق آخرین حجتت,حتی ثانیه ای ودمی من رو بعداز رفتن مادرم تواین دنیا نگه ندار.خواهش میکنم.
حتی تصور نبودنش هم اشکم ودرمیاره :Ghamgin:
برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟
خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟
پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد
اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت:
باران احمق!!
این است مـعـنـی مــادر!!
عشق یعنی مادر مادر یعنی عشق
[=Roboto]بايد اعتراف كنم ..... " مادرم " كه مي خندد ...... " خوشبختم " .....!!!!
مادر.......
فرشته آسمانـــــی!
ببخش مرا اگر....
دلت از دست من به درد آمد....
ببخش مرا اگر بی هوا نگرانت کردم!
.....
مادر عزیزم....
دوستت دارم:hamdel:
مــــــــــــــــــــــــادرم
بزرگ شدیم و فهمیدیم که دارو، آبمیوه نبود...
بزرگ شدیم و فهمیدیم بابابزرگ دیگر برنمی گردد، همانطور که مادر گفته بود
بزرگ شدیم و فهمیدیم چیزهایی ترسناک تر از تاریکی هم هست...
بزرگ شدیم... به اندازه ای که فهمیدیم پشت هر خنده مادر، هزار گریه بود... و پشت هر قدرت پدر یک بیماری...
بزرگ شدیم و فهمیدیم که مشکلتمان دیگر با یک شکلات، یک لباس، یا کیف حل نمی شوند...
بزرگ شدیم و فهمیدیم که دیگر والدینمان برای عبور از جاده دستهایمان را نخواهند گرفت... حتی برای عبور از پیچ و خم های زندگی...
بزرگ شدیم و فهمیدیم که این تنها ما نبودیم که بزرگ شدیم... پدر و مادر هم بزرگ شدند... آنقدر بزرگ که دیگر وقت رفتنشان است و یا شاید هم...
خیلی بزرگ شدیم و فهمیدیم سخت گیری مادر عشق بود
و غضبش عشق بود
و تنبیه اش هم عشق بود...
عجب دنیایی است!
و عجیب تر از دنیا چیست؟
و چه کوتاه است عمرمان...
معذرت می خواهم فیثاغورث! سخت ترین معادلات، مادر من است!
معذرت می خواهم نیوتن! راز جاذبه، مادر من است!
معذرت می خواهم ادیسون! چراغ زندگی من مادر من است!
معذرت می خواهم افلاطون! مدینه فاضله ی قلب من مادر من است!
از همه معذرت می خواهم!
چرا که هرچقدر هم همه را دوست بدارم هرگز و هیچگاه آنگونه که مادرم را دوست داشته ام نخواهد بود زیرا او زنی است که وجودش دیگر هیچگاه تکرار نخواهد شد
خدایا! مادرم را از کسانی قرار بده که آتش جهنم به آنها خواهد گفت: "گذر کن که نور تو، نور مرا خاموش کرد"
و بهشت به آنها می گوید: "وارد شو که دلتنگ تو بودم، حتی قبل از آنکه ببینمت"
[=arial] همه جانی که به من بخشیدی
[=arial] لحظاتی که برای امن من جنگیدی
[=arial] و بدهکار توام عمرت را
[=arial] روزهایی که ز من رنجیدی
[=arial] اشک ها دزدیدی، و به من خندیدی
[=arial]....
[=arial]من بدهکار توام ای مادر!
[="Tahoma"][="Black"]
ﮔﺎﻫﯽ ، ﺑﺮﺧﯽ ﻋﺠﯿﺐ ﺑﻮﯼ ﺧﺪﺍ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ ﻣﺜﻞ ﻣــــــــ×ــــــﺎﺩﺭ
[=arial]... وقتی کودکند می خواهند برای مادرشان هدیه بخرند ولی پول ندارند .
[=arial]... وقتی که بزرگتر می شوند ، پول دارند ، ولی وقتِ هدیه خریدن ندارند.
[=arial]... وقتی که پیر می شوند ، پول دارند ؛ وقت هم دارند ، ولی مادر ندارند !
[=arial black]اگر قادر نیستی مادرت را به حج بفرستی ، [=arial black]لااقل درِ یک کمپوت را برایش ، باز کن.
[=arial black] بیاییم عشق و محبت را از یکدیگر پنهان نکنیم،
شاید دیگر فردایی نباشد. [=arial black]م مثل مادر
[=arial black]همانکه جای خالی اش اندوه بار برسرمان هوار میکشد.[=arial black] کاش ماهم مادر داشتیم تا بجای خیرات هدیه میخریدیم و[=arial black]به جای روزت مبارک مادر، نمیگفتیم : روحت شاد مادر [=arial black]مادر روحت شاد که مسیر چگونه زیستن را به ما آموختی [=arial black]برای شادی روح همه پدران ومادران در گذشته صلوات
به نسبت دانه ها کمتر خودنمایی میکنند
اما اگر نباشند هیچ دانه ای کنار دیگری نمیماند !
خدایا نخ هیچ تسبیحی پاره نشود … .
راستی
آن پیرزن تنهایی که توی کوچه ی ما
همیشه ی خدا از لای در خانه شان
چشم به راه پسرش بود، مُرد.
جوانـــــــــیهایت را
با بچگــــــــیهایم ،پیـــــــــــر کردم ... مرا به مـــــــــوی سپیـــــــدت ببخـــــش مــــ ــــادر
مادر خوبم
هرگز در باره فرزندانت نگو آنها رااز دست داده ام ، بلکه فقط بگو آن امانت ها را پس داده ام