این یا اون؟؟
تبهای اولیه
با سلام
یه سوالی داشتم.
خدا چون خلق کرده خالقه یا چون خالقه خلق کرده؟؟؟
یا در مورد هر صفت دیگه که به خدا نسبت دادیم مثلاً
چون علم داره بهش میگیم عالم یا چون عالمه علم داره؟؟
چون میبخشه غفوره یا چون غفوره میبخشه؟؟
[="DarkGreen"]واقعا چه سواله تخصصي پرسيديد:Gig:[/]
آفرين:Kaf: ولي خدا به داد مامان بابات برسه!(البته درستش اينه كه رسيده چون الان كه بزرگ شدي:Nishkhand:) بچه بودي حتما هميشه از اين سوالاي سخت ميپرسيدي!!:khandeh!:
[="teal"]من كه خودم از اين چيزا سر در نميارم ولي فكر ميكنم اين مربوط ميشه به دو نوع صفتي كه در خدا وجود داره يعني دسته بندي صفات ذاتي و صفات فعلي.
مقصود از صفات ذات، صفاتى است كه در وصف خداوند به آنها تصور ذات كافى است، و به اصطلاح از مقام ذات خداوند انتزاع مىشود، مانند علم و قدرت و حيات.
مقصود از صفات فعل نيز، صفاتى است كه ذات خداوند با ملاحظه صدور فعل از او، به آنها متصف مىشود، مانند: آفرينندگى، رزق دهى، بخشندگى و مانند آن، كه همگى با توجه به صدور فعل از خدا انتزاع مىشوند.
به عبارت ديگر، تا از خداوند فعلى به نام خلقت و رزق صادر نشود او را خالق و رازق بالفعل نمىتوان خواند، هرچند قدرت ذاتى بر خلقت و رزق و رحمت و مغفرت دارد.
ولي خدايي درك و فهمش خيلي سخته :Ghamgin:[/]
[="DarkRed"]دوستان كارشناس جواب درست و كاملو انشاءالله ميدن منم با شما منتظر جواب ميمونم[/]
با سلام
یه سوالی داشتم.
خدا چون خلق کرده خالقه یا چون خالقه خلق کرده؟؟؟
یا در مورد هر صفت دیگه که به خدا نسبت دادیم مثلاً
چون علم داره بهش میگیم عالم یا چون عالمه علم داره؟؟
چون میبخشه غفوره یا چون غفوره میبخشه؟؟
......
سلام
ببخشید جناب ارچیتکت یه سوال برام پیش آمد.
چی شد که این سوالا براتون پیش اومد:Gig: حالا چه فرقی میکنه کدام یکی از این ها باشه؟
این باشه یا اون باشه آخرش چی میشه؟ :Gig:
با سلام
یه سوالی داشتم.
خدا چون خلق کرده خالقه یا چون خالقه خلق کرده؟؟؟
یا در مورد هر صفت دیگه که به خدا نسبت دادیم مثلاً
چون علم داره بهش میگیم عالم یا چون عالمه علم داره؟؟
چون میبخشه غفوره یا چون غفوره میبخشه؟؟
......
بهتره اول یه تفکیک بین صفات ذات و صفات فعل بشه
راجع به صفات ذات که بحث روشنه، مثلا در مورد علم ذاتی، علم داشتن و عالم بودن، نه تنها به لحاظ مصداقی که به لحاظ مفهومی هم یکی هستند، یعنی اینها دو تعبیر مختلف برای یه مفهوم واحدند، بنابراین دیگه جایی برای بحث از تقدم و تاخر و معیت اینها باقی نمی مونه، حتی در مقام تحلیل ذهنی...
اما صفات فعل، گاهی مراد از صفات فعل، اون وصفیه که از تحلیل نسبتی از نسبتهای بالفعل حق تعالی با مخلوقات انتزاع میشه، به این معنا، خلق کردن و بخشیدن و... مفهوما همون خالق بودن و غفور بودنه و شبیه همون بحثی که در بند قبلی گذشت در اینجا هم تکرار میشه...
اما گاهی از این صفات، مبدا اونا در ذات مراد میشه، که در این صورت مبدا خالقیت و غفران در ذات بر خلق کردن و بخشیدن بالفعل مقدمه، شبیه تقدم مقام ذات بر مقام فعل...
آفرين ولي خدا به داد مامان بابات برسه!(البته درستش اينه كه رسيده چون الان كه بزرگ شدي) بچه بودي حتما هميشه از اين سوالاي سخت ميپرسيدي!!
:Khandidan!:
ببخشید جناب ارچیتکت یه سوال برام پیش آمد. چی شد که این سوالا براتون پیش اومد حالا چه فرقی میکنه کدام یکی از این ها باشه؟ این باشه یا اون باشه آخرش چی میشه؟
"صلوات عزیز" آخه من دنبال علت آفرینش بودم. یعنی علت خلقت هستی. یکی از جوابهایی که گرفتم این بوده که چون خدا ذاتاً خالقه پس اگه خلق نکنه صفت خالق بودن اون به هیچ دردی نمیخوره.
از طرفی هم فکر کردم این صفتیه که ما به خدا نسبت دادیم. یعنی ما دیدیم که اون هستی رو خلق کرده پس بهش گفتیم خالق.
که الان با جوابهای دوستان فهمیدم که اولی بر دومی مقدمه اگه دومی مقدم بود اون وقت ما نمیتونستیم خالق بودن رو علت خلقت بدونیم چون در اون صورت علت خالق بودن خلقت هستی میشد نه علت خلقت هستی خالق بودن.
اگه گفتی چی گفتم؟؟!!!!!!!!!!:Cheshmak:
سلام علیکم
سپاسگذارم از آرشیتکت که دردسر درست میکنه
از نازنین مریم که با پختگی فوق العاده ای ولی در عین حال خاکی پاسخ میده
از سوال گرامی که پاسخهای جالبی داره
و استاد سید ضیاء که دیگه مونده فلسفه ارتباط ذات و صفات رو چطوری توصیف کنه که خدا رو خوشش بیاد بنده هم بفهمه.
ضمنا عید همتونم مبارک منم شب عیدی شب زنده دارم.
ارتباط ذات و صفات رو برای بدست آوردن دلیل خلقت موضوعیت و طریق جدیدی است که قبلا آرشیتکت همین موضوع را با سوالی اینچنینی مطرح کرده بود که دلیل خلقت چیست.
من یادمه توی اون تاپیک دلیل خلقت رو عشق ذکر کردم و این نظر من از ابن عربی بر اساس کتاب فتوحات مکیه هم قوت گرفته بود.
انسانها در 3 لفافه از جهل پیچیده شده لذا چون منبع فلسفه و منطق او جهان مادیه باید توانائی این رو داشته باشه که از این 3 پرده بیرون بیاد بعد بتونه در مورد جهان معنا توصیف و فلسفه ای رو ایراد کنه بعد تازه تا خدا بقدر یک عمر لطف الهی فاصله است.
اما ما یک زیر سبیلی رد میکنیم که انسان در این 3 لفافه هم میتونه .
کی به کیه.
نظراتی که در بالا مطرح شد مربوط میشد به نظریات استاد فلسفه نوصدرائی علامه طباطبائی.
ایشون معتقد بودند که ذات 4 بخش داره و صفات از این چهار بخش متصف میشه و جلوه و نمود پیدا میکنه.
خب ما هم میگیم باشه شما درست میفرمائید.
قدرت حیات عقل و حکمت .
من برای ادامه بر روال این بحث مقاله ای را می آورم تا نظریات شما را هم بخوانیم.
بررسی تطبیقی مبحث صفات الهی از منظرعلامه طباطبایی و ابومنصور ماتریدی
بخش اول منبع سایت جوزه البته اگر درست یادم باشه
چکیده
ابومنصور ماتریدی بنیانگذار مکتب کلامی ماتریدیه است که اکنون اغلب قریب به اتفاق حنفیان در عقائد خود از این مکتب پیروی میکنند. در این نوشتار، آرایی که او درباره صفات خداوند ابراز داشته با آرای علامه سیدمحمدحسین طباطبایی، به صورت تطبیقی مورد ارزیابی قرار میگیرد.
مسائلی چون عینیت ذات و صفات، حدوث قرآن و برخی از راهحلهای مشترک در خصوص مشکل معناشناختی صفات الهی، از مسائل مورد اتفاق هردو اندیشمند و مسائلی چون صفات فعلیه که ماتریدیان در اینباره با فرق دیگر اسلامی متفاوت سخن گفتهاند از قبیل قائل شدن ماتریدی به کلام نفسی، قائل شدن ماتریدی به تفویض در باب صفات خبری و قائل شدن وی به جواز رؤیت حسی خداوند در قیامت، از جمله مسائلی است که هردو دانشمند بر سر آن اختلاف نظر دارند.
ابومنصور محمدبنمحمد ماتریدی (م 333ق) در اوایل قرن چهارم هجری در شرق جهان اسلام ظهور نمود و همانند ابوالحسن اشعری (م 324ق) ـ که در مرکز جهان اسلام برخاست ـ به اتخاذ طریق میانه در میان افراط و تفریطی که از سوی معتزله از یک سو و اهل حدیث و حنابله از سوی دیگر اعمال میشد، همت گماشت. وی علیرغم عظمت و تأثیر علمی عمیق بر متکلمان بعد از خود، خصوصاً متکلمان حنفی، همچنان ناشناخته مانده و حتی آثار قلمیاش به جز تعداد اندک، به صورت خطی باقی مانده و به نشر سپرده نشده است.
سیدمحمدحسین طباطبایی، فقیه، فیلسوف، متکلم، مفسر و متفکر بزرگ شیعی نیز از جمله شخصیتهایی است که با قلم و بیان و تربیت شاگردان فراوان، تأثیر عمیقی بر متکلمان، فلاسفه و مفسران مسلمان به ویژه شیعی بعد از خود، گذاشته است.
در این نوشتار آرایی که هر یک از دو شخصیت مورد بحث درباره صفات الهی ابراز داشتهاند به صورت تطبیقی مورد ارزیابی قرار میگیرد. با توجه به تأثیر عمیق هر یک از این دو شخصیت بر متکلمان و اندیشمندان بعد از خود، میتوان مدعی شد که مقایسه آرای این دو شخصیت به یک معنا مقایسه آرای کلامی امامیه و ماتریدیه به حساب میآید.
علامه و ماتریدی در مسائلی اتفاق، و در مسائلی هم اختلاف نظر دارند. اختلاف نظرهایی که بین این دو دانشمند وجود دارد، همگی به یک شکل نیست؛ در برخی از مسائل هردو نفر دیدگاه متفاوت دارند، اما در برخی دیگر، تفاوت دیدگاه وجود ندارد، بلکه این مسائل از سوی ماتریدی به اجمال بیان شده، ولی علامه آنها را به تفصیل بیان کرده است.
صفات ذاتیه و فعلیه
تقسیم صفات خداوند به ذاتیه و فعلیه یکی از مباحثی است که بر سر آن بین ماتریدیه و فرق دیگر اسلامی اختلاف نظر وجود دارد. از نظر جمهور متکلمان و فلاسفه، صفات خداوند به فعلیه و ذاتیه قابل تقسیم است: صفاتی که در انتزاع آنها از ذات و حمل آنها بر ذات تنها ملاحظه ذات کافی است، صفات ذاتی نام میگیرند و اگر تنها فرض ذات کافی نباشد بلکه علاوه بر آن، فرض چیزی زائد بر ذات نیز لازم باشد، صفات فعلی نامیده میشوند. به عبارت دقیقتر، صفات فعلیه از مقام فعل انتزاع میشود و برای انتزاع آنها از ذات و حمل آنها بر ذات باید ذات را در مقام فعل تصور نمود.
اکنون سؤالی در باب صفات فعلیه مطرح است. چون صفات فعلیه از مقام فعل انتزاع میشوند و در انتزاع آن علاوه بر ذات، فعل نیز تأثیر دارد، پس آن صفات دارای دو طرف است که یکی از دو طرف واجب است و در طرف دیگر مخلوقات قرار دارند. چون مخلوقات حادثاند و از سوی دیگر، اضافه امر قائم به هر دو طرف، و تابع اخس طرفین است،1 پس صفات فعلیه حادث، محدود و متغیر است. حال چگونه میتوان چنین صفاتی را به خداوند نسبت داد؟
نظر علامه این است که صدق صفات فعلیه از آن حیث که این صفات متغیر و حادثاند نیست، بلکه از آن جهت است که در ذات اصلی وجود دارد که این صفات از آن اصل سرچشمه گرفته است.2 این اصل باید از صفات ذاتیه و غیر قابل تغیر باشد و حقیقتاً ذات به آن متصف شود. بر اساس آنچه آقای فیاضی در تعلیقه نهایة الحکمة بیان داشته، این اصل همان صفت قدرت است.3
نظر علامه درباره صفات فعلیه را میتوان به شکل زیر خلاصه نمود:
الف) صفات فعل از مقام فعل انتزاع میشود و برای درک آنها و همچنین اتصاف ذات به آنها علاوه بر ذات، فعل نیز لازم است.
ب) صفات فعلیه غیر ذات و زائد بر آن است.
ج) صفات فعلیه در حقیقت از جهت ثابتی از ذات منشأ میگیرد. به همین دلیل، حدوث و تغییر در صفات فعلیه موجب حدوث و تغییر در ذات نمیشود.
حال ببینیم که نظر ماتریدی در اینباره چیست. وقتی ماتریدیان از صفات فعلیه خداوند سخن میگویند، بین دو جهت در مخلوقات تفکیک قائل میشوند. این دو جهت عبارت است از:
الف) جهت صدور مخلوقات از خداوند که ماتریدیان از آن به عنوان تکوین یاد کردهاند.
ب) خود افعال که فعل خداوند و مکون است.
تکوین غیر از مکوّن و صفت ذاتی خداوند و قدیم ازلی است؛ اما مکوّن، متغیر، زائل و حادث است و این رمز انتساب صفات فعلیه به خداوند است. از یک سو دوام، ثبات و بساطت خداوند موجب نمیشود که افعال الهی را نیز قدیم، ازلی، ثابت و بسیط بدانیم و از سوی دیگر تغییر، نیاز، و نقائص دیگری که در مخلوقات وجود دارد، باعث نقصی در وجود خداوند نمیشود.4
نظر ماتریدی درباره صفات فعلیه را به شکل زیر میتوان خلاصه نمود:
الف) تکوین غیر از مکوّن است. تکوین همان عمل است و مکون چیزی است که به انجام میرسد.
ب) تکوین صفت ذاتی خداوند و همانند ذات قدیم ازلی است.
ج) مکوّن حادث است و چون تکوین و مکوّن از همدیگر جداست، پس حدوث مکوّن به تکوین سرایت نمیکند.
د) صفات فعلیه همانند صفات ذاتیة ذاتالاضافه چون علم و قدرت است همانگونه که در اینگونه صفات، علم غیر از معلوم و قدرت غیر از مقدور است و حدوث و تغیر معلوم و مقدور موجب نقصی در وجود خداوند نمیشود، در صفات فعلیه نیز تکوین غیر از مکوّن است و حدوث و تغیر مخلوقات موجب نقصی در وجود خالق نمیشود.5
ارزیابی
اکنون در داوری بین نظر علامه و نظر ماتریدیان چه میتوان گفت؟ برای پاسخ به این سؤال باید گفت که وقتی سخن از صفات فعلیه بر زبان میآوریم، منظور یکی از دو چیز است: یا مفهوم این صفات مراد است یا مصادیق آنها. اگر مراد مفهوم باشد، مسلماً غیر ذات و زائد بر آن است و حتی کسانی که قائل به عینیت ذات و صفات در صفات ذاتیه هستند میگویند که صفات خدا مفهوماً عین ذات نیستند. ولی اگر مصداق منظور ما باشد، آنگاه خواهیم پرسید که مصداق این صفات چیست و پس از تشخیص مصادیق صفات فعلیه در خواهیم یافت که این مصادیق عین ذاتاند یا غیر آن.
توضیح اینکه وقتی میگوییم فعل خاصی از خداوند صادر شده است، در اینجا چند چیز داریم:
الف) ذات خدا.
ب) فعل به معنای مفعول، یعنی همان چیزی که در اثر فعل خدا به وجود آمده است؛ مثل انسان که مخلوق خداست.
ج) صدور این فعل از خداوند.
اکنون میپرسیم که کدام یک از امور یاد شده صفت فعلی خداست. مسلماً نه خود ذات و نه خود مفعول که در بالا به انسان مثال زدیم، صفت فعلی به شمار نمی آیند. آنچه صفت فعلی خداست، همان گزینة اخیر یعنی «صدور فعل از خداوند» است.
حال باید مشاهده کنیم «صدور فعل از خداوند» چیست. همانگونه که برخی از نویسندگان نیز بیان داشتهاند، اگر با دقت نگریسته شود معلوم میشود که «صدور فعل از خداوند» یک مفهوم ذهنی است که با در نظر گفتن ارتباطی که بین ذات و صفات وجود دارد انتزاع میشود و دارای مصداق عینی و مشخص نیست.6 نبود مصداق عینی برای اینگونه مفاهیم، نقصی به حساب نمیآید، زیرا درست است که اینگونه مفاهیم مصداق عینی قابل اشاره ندارد، اما منشأ انتزاع آنها حقیقی است؛ یعنی ارتباطی که بین ذات و صفات وجود دارد حقیقی است. پس مفهومی که از این ارتباط انتزاع میشود نیز حقیقی است.
بنابراین، در مورد صفات فعلیه اصل طرح این مطلب که آیا صفات فعلیه عین ذات است یا غیر ذات، صحیح نیست، زیرا درک این مطلب که این صفات مفاهیم بدون ما بإزا هستند، به خودی خود زمینة طرح این مطلب را که آیا صفات فعلیه عین ذات است یا غیر آن از میان میبرد.
مطلبی که در مورد نظریه تفکیک بین تکوین و مکون قابل بیان است این است که ما هم میپذیریم که تکوین غیر از مکوّن و فعلِ به معنای مصدر غیر از فعلِ به معنای اسم مصدر است، اما قدم و ثبات تکوین قابل پذیرش نیست؛ زیرا تکوین از مقوله «ان یفعل» و مکوّن از مقولة «ان ینفعل» است و گرچه به حسب رتبه، «ان یفعل» بر «ان ینفعل» مقدم است، دلیلی که ثابت کند «ان یفعل» فرا زمان ولی «ان ینفعل» زمانمند است وجود ندارد.
قیاس صفات فعلیه به صفات ذاتیة ذاتالاضافه همانند علم و قدرت ـ که در سخنان ماتریدیان وجود دارد و پیشتر به آن اشاره کردیم ـ قیاس معالفارق است، زیرا صفات ذاتیه، چه صفات ذاتیة حقیقی محض و چه صفات ذاتیة ذاتالاضافه، دارای مصادیق عینی است. برای مثال مفهوم علم دارای مصداق عینی و مشخصی است که جدا از ذات و معلوم قابل تصور است. اینگونه نیست که غیر از عالم و معلوم چیز دیگری که مفهوم علم بر آن صدق میکند وجود نداشته باشد. و این بر خلاف صفات فعلیه است که در ورای فاعل و مفعول چیز دیگری که مصداق برای این مفاهیم باشد وجود ندارد. به سبب همین تفاوت است که صفات ذاتیه عین ذات دانسته شدهاند و صفات فعلیه غیر ذات.
اما سخن علامه که میگوید صفات فعلیه به جهت ثابتی در ذات بازگشت دارد، به صورت دقیق توضیح داده نشده است. درست است که صفات فعلیه به نحوی از قدرت سرچشمه میگیرد، ولی کلید حل معضل ارتباط ذات و صفات این نیست. قدرت این مطلب را ثابت میکند که در ذات توانایی انجام عمل وجود دارد، ولی نحوه انتساب صفات فعلیه به خداوند را توجیه نمیکند. البته میتوان صفات فعلیه را به نحوی به صفات ذاتیه بازگشت داد، ولی نه به آن صورت که از ظاهر سخنان علامه بر میآید که صفات فعلیه را به صفت قدرت باز گشت میدهد، بلکه به این صورت که «صفات فعلیه را به لحاظ منشأ آنها در نظر بگیریم و مثلاً خالق را به معنای کسی بدانیم که قدرت بر آفرینش دارد و آن را «کون الواجب بحیث یخلق اذا شاء» معنا کنیم، نه کسی که کار آفرینش را انجام داده است».7 در این صورت در ازای هر صفت فعلی یک صفت ذاتی قرار خواهد داشت.
این نوع بازگشت دادن صفات فعلیه به صفات ذاتیه به جا و درست است، ولی معضل نحوه انتساب صفات فعلیه به ذات فقط با در نظر گرفتن این مطلب که صفات فعلیه مفاهیم بدون ما
بإزا هستند قابل بیان است.
با سلام
یه سوالی داشتم.
خدا چون خلق کرده خالقه یا چون خالقه خلق کرده؟؟؟......
با سلام
[=century gothic][="]ابن سينا دو دليل برای نادرست بودن نظريه تدوام درونی-زمانی اصل اوليه نسبت به موجوديت جهان ارائه داده است:[/][/]
[=century gothic][="]۱. اگر در نظر بگيريم که خدا قدرت خلق کردن را قبل از خلقت داشته، اين اشکال وجود خواهد داشت که زمانی معين قبل از خلقت جهان وجود داشته که شامل خدا هم شده است و اين غير ممکن است، [/][/]
[=century gothic][="]۲. اگر در نظر بگيريم که خدا خلقت را در زمانی غير از زمانی که جهان را خلق کرده است می توانست آغاز کرده باشد، اين اشکال وجود دارد که خالق در زمان معنی از ناتوانی به توانايی رسيده و اين لزوم خلقت بوده که به او چنين امکانی داده است و اين مورد، اشکال دوم اين نظريه است. [/][/]
[=century gothic][="]ابن سينا در کتابش نتيجه گرفته که تداوم درونی-زمانی برای خلقت غير ممکن است و خلقت را بايد به صورت يک اشتقاق موجودات از فکر خدا در نظر گرفت چراکه خدا فکری خالص است که به فکر می آيد و فکرش به صورت کار است که همان ذات همه موجودات است. [/][/]
ابن سينا دو دليل برای نادرست بودن نظريه تدوام درونی-زمانی اصل اوليه نسبت به موجوديت جهان ارائه داده است
با احترام به ابن سينا بايد عرض کنم امروز بحث از زمان به نتايج مطلوبي رسيده است زمان چيزي جز حرکت نيست و اينها از خصوصيات ماده است بحث از قبل از خلقت به صورت مجاز است وگرنه عالم بي مخلوق زمان نخواهد داشت چون حرکت و صيرورت نخواهد بود پس اشکالاتي که ابن سينا به واسطه زمان مي گيرد وارد نيست.خدا مشمول زمان نيست ((کيف يجري عليه ما هو اجراه))چگونه قوانيني که خداوند وضع کرده است شامل وي مي شود؟!