ادب در پیشگاه خداوند

تب‌های اولیه

371 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[="Tahoma"][="Blue"]و اما حفظ نعمت حضور و مراقبت چنان سنگین است که لحظه‌ای غفلت، حتی کمّلین را از مقام عبودیّت و عصمت به در خواهد برد.
حضرت علامه حسن زاده آملی با مثالی، سختی و دشواریِ مقام حضور و مراقبت را چنین تبیین می‌فرمودند که گاهی اوقات در طبیعت، بعضی حیوانات دچار عارضه‌ای می شوند که بر اثر آن، زخم های عمیقی بر پیکرشان ایجاد می‌شود و به جهت عفونت این زخمها، کرمهایی در آن ایجاد می‌گردد که به تدریج باعث تشدید درد و در نهایت موجب هلاکت حیوان می‌شود. در این مواقع تنها راه چاره این است که حیوان مبتلای به این زخم، بدون هیچ حرکتی، در گوشه‌ای بنشیند تا پرنده‌ای کوچک که غذایش همان کرمهای روی زخم است، سر برسد و با منقار تیزش، کرم‌های موجود را از لابه لای زخم، چیده و پاک کند و این تنها در صورتی محقق است که حیوان مصدوم، بسیار مراقب باشد تا با وجود درد بسیار، لحظه‌ای تکان نخورد، زیرا با اندکی غفلت و کوچکترین حرکت، پرنده فرار کرده و درد و فساد کل وجود حیوان را فرا گرفته و او را از بین خواهد برد. لذا با وجود تمام درد و ناراحتی ناشی از بیماری، و همچنین فشار و درد حاصل از فرو رفتن منقار پرنده بر زخم عمیق پیکرش، حیوان در مراقبت تام به سر می‌برد تا این گونه از بیماری رهایی یابد. این نمونه، تمثیلی از چگونگی سختی و دشواری مقام حضور و مراقبت است.
لذا این تصور که ائمه معصومین علیهم السلام به دلیل داشتن مقام عصمت، راحت و آسوده‌اند، تصوری گزاف و بیهوده و ناشی از عدم آگاهی ما نسبت به مقامات این ذوات مقدسه است که هر چه انسان کامل، مقرب‌تر بوده و از حضور بیشتری برخوردار باشد، به همان میزان نیز درد و رنج حضور برای وی بیشتر خواهد بود.
لذا به اذعان روایات هیچ پیغمبری به اندازه حضرت محمد صلی الله علیه و آله متحمل سختی نشده است، اما با وجود تمام این حوادث و دشواری‌ها، از جانب خود هیچ گاه دست به کوچکترین تغییر و تصرّفی دراز ننمودند. و یا سبط بزرگوار ایشان یعنی امام حسین علیه السلام در واقعه عاشورا، هنگامی که هر لحظه فشار حوادث و مصائب بیشتر می‌شد، لحظه‌ای غفلت نکرده و برای تغییر شرائط دست تصرّفی دراز ننمودند.

[/]


مدتی قبل در روایتی دیدم که در زمان حضرت موسی علیه السلام، مردم به دلیل کمبود آب و باران، هر روز به خانه موسی علیه السلام آمده و می‌خواستند که حضرت در درگاه خداوند، از جانب ایشان طلب باران کند. اما حضرت موسی علیه السلام با وجود این که واسطه‌ی فیض بین حق و خلق و دلسوز مردم بودند و از این بابت رنج می‌بردند، اما چون در وادی حضور و مراقبت به سر برده و می‌دانستند که خداوند بیش از هر کسی به احوال بندگان خویش و نیازهای ایشان واقف است، لذا لب از لب نگشوده و از خداوند درخواستی نمی‌‌کردند. تا این که خداوند به او امر فرمود به نزد فلان چوپان برو و به او بگو که به جای تو دعا کند. پس حضرت موسی علیه السلام به نزد چوپان رفته و از او درخواست دعا برای نزول باران کرد و چوپان نیز که به اندازه‌ی حضرت موسی علیه السلام در مقام حضور نبود، سریع رو به آسمان کرده و از خداوند درخواست نزول باران کرد و در همان جا باران نازل شد.

[="Tahoma"][="Blue"]
اگر چه از ظاهر این روایت استفاده می شود که چوپان نسبت به حضرت موسی علیه السلام از استجابت بیشتری در دعا برخوردار است، اما باید به این نکته‌ی لطیف توجه نمود که حضور و ادب حضرت موسی علیه السلام هرگز با حضور و ادب چوپان قابل مقایسه نیست. ضمن این که استجابت دعا در صورتی میسر است که از سوی داعی، طلب و درخواستی مطرح باشد، در حالی که حضرت موسی علیه السلام به واسطه شدت حضور، دعا و طلبی از خداوند نداشت تا استجابت شود.
با این توضیح، بطلان اساس بسیاری از شبهاتی که در اینجا مطرح می‌شود روشن می‌گردد، شبهاتی مانند این که اگر امام حسن می‌دانستند داخل آب، سم است چرا آن را میل نمودند و یا اگر علم نداشتند چگونه امامی بودند؟
طرح چنین سوالات و شبهاتی از سوی عوام الناس، به جهت عدم آگاهی ایشان از میزان ادب انسان‌های کامل در نزد حق متعال است، زیرا تصور عموم ما این است که ائمه معصومین: در نظام عالم، انسان های مستقلی هستند که به اراده خود عمل می‌کنند در حالی که حضور عندالله و فقر ذاتی ایشان، نافی این چنین استقلالی است.
انسان کامل در مقام حضور تام، خود را جاهل مطلق و خداوند را عالم مطلق می‌داند و اراده او را نیز بر اراده خود مقدم می‌دارد، بنابراین علم و آگاهی خود، از غیب و شهود را، برگرفته از علم حق دانسته و از او هیچ نمی‌طلبد و اگر هم طلبی داشته باشد نیز، به اراده و خواست حق است.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
به تعبیر دیگر، ایشان در مقام حضور عند اللهی، نه می‌دانند و نه نمی‌دانند، یعنی هرگاه اراده کنند، می‌دانند «اذا شاء ان علموا علموا» که این اراده نیز بالعرض و برگرفته از اراده‌ی بالذات خداوند است. بنابراین هر گاه برنامه‌ی نظام تکوین و مشیت الهی را بر تحقق امری ببینند برای تحقق آن امر، مانند کسی که هیچ نمی‌داند، عمل نموده و دست تصرّف برای تغییر آن دراز نمی‌کنند. هر چند آن امر به ظاهر به زیان آن ها باشد.
مثلا انسان کاملی چون امام حسن[=V_Symbols] علیه السلام با وجود این که از نحوه‌ی شهادت خویش آگاه است و می‌داند که بواسطه آبِ آلوده به سم، به شهادت خواهد رسید به گونه‌ای عمل می‌کند که گویا هیچ نمی‌داند. یعنی بر اساس این که طبیعتا انسان تشنه به دنبال آب می‌رود و وقتی آن را یافت می‌آشامد، ایشان نیز پس از تشنگی، آبی را می‌نوشد که از قضا به واسطه‌ی سم آلوده شده است، و همین امر باعث شهادت ایشان می‌شود.
این مقام عبد در پیشگاه حق متعال، که خود را عین فقر و خداوند را عین غنا می‌یابد و تنها او را طلب می کند را تعبیر به مقام «لیلة القدر» می کنند. زیرا عبد همانند لیل، در تاریکی و نداری فقر به سر برده و در حالی که در لیل و تاریکی محض است، از غنی مطلق که نور و روشنایی محض است، طلب نزول برکات می کند.و از آن باب که تمامی برکات در تاریکیِ فقرِ عبد، تنزل می‌یابد، ایشان را «لیلة القدر» می‌خوانند.

[="Tahoma"][="Blue"]

و اما یکی دیگر از دلایل عدم تصرّف ائمه‌ی معصومین[=V_Symbols][=V_Symbols] علیهم السلام این است که ایشان می‌دانند «وقوف نزد ذاتیات اشرف و اعلی است» بدین معنا که هرکجا پای امر بالذات به میان آمد، باید همان جا زانو زده و توقف نمود.
و از آنجا که خداوند و تمامی اسما و صفات او بالذات هستند و در مقابل، ذات عبد و تمامی تصرّفات وی بالعرض است، و بالعرض، حقّ دخالت در اوامر بالذات را ندارد، پس اگر عارف کامل، امر به کن شود اطاعت می‌کند و اگر مخیر شود وقوف نموده و کاری انجام نمی‌دهد. و لذا خداوند متعال در کتابش در مورد جناب رسول‌الله[=V_Symbols][=V_Symbols] صلی الله علیه و آله فرمود: [=V_Symbols]«ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحیٌ یوحی» النجم-3و4 یعنی هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‏ گويد و آنچه مى‏ گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست.

[="Tahoma"][="Blue"]
آن که پس از دارا شدن مقامات انسانی، ادب را مراعات نکرده و در هر موطنی، دست به تصرّف در اشیا زده، و هر مریضی را به محض مراجعه، شفا داده، و یا هر شی مطلوبی را انشاء نموده و هر امر نامطلوبی را به قوت نفسانی خود دفع کند، معرفت به توحید صمدی قرآنی پیدا نکرده است. چنین شخصی با عمل خویش، منکر فقر ذاتی خود و غنا و مالکیت خداوند بوده و برای خود، وجودی مستقل از حق قائل است. در حقیقت پندار او این است که هم خدا در عالم مؤثر است، هم من؛ زیرا من به واسطه‌ی تقربی که به او حاصل نمودم، دارای قدرتی شدم که می‌توانم در نظام عالم دخل و تصرّف کنم.
چنین انسانی آن قدر ضعیف النفس است که آنچه به او عطا نموده‌اند را به حساب خود می‌گذارد، غافل از این که چنین پنداری چیزی جز شرک خفي‌ّ نمی‌باشد. زیرا شرک دارای مراتبی است که از شرک جلیِّ نفی وحدانیت خداوند تا انجام انحاء گناهان کبیره آغاز می‌شود و تا شرک خفیِّ پندار استقلال در عالم ادامه می‌یابد.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
شرک خفی اگر چه از نظر فقه، گناه محسوب نشده و موجب نجس شدن فرد نمی‌شود، ولی مبتلایان به این مرتبه‌ی از شرک، در توحید و خداشناسی دچار نقصان بوده و از حظّ ادراک و دارایی مراتب عالی توحید صمدی قرآنی [=V_Symbols][=V_Symbols]هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن بی‌بهره‌اند و بالطبع در حفظ ادب مع الله نیز دارای قصور و کوتاهی می‌باشند.

وقتی اعمال چنین افرادی در کنار انسان‌های قوی‌تر قرار می‌گیرد مصداق این روایت شریف قرار می‌گیرند که فرمود:«حسنات الابرار سیئات المقربین»یعنی اعمال همین کسانی که به تعبیر شریف قرآن کریم:[=V_Symbols] إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجيراً (دهر-5 و 6) در نزد مقربین گناه محسوب می‌شود، منتها نه گناه به معنای سقوط در جهنم و درکات آن، بلکه گناه به معنای نقص در توحید و درجات عالی انسانی.

[="Tahoma"][="Blue"]
انسان کامل به حقیقتِ کلید کن که همان [=V_Symbols][=V_Symbols]بسم الله الرحمن الرحیم است، معرفت تام دارد و حضور و مراقبت او مختص به عالم طببیعت نیست، بلکه در همه عوالم این گونه است، برای او اینجا و آنجا، ظاهر و باطن، دنیا و آخرت، و ازل و ابد، یکی است. زیرا وقتی اسماءالله به حق اسناد داده شد تمام اسماء برداشته شده و تنها یک حقیقت [=V_Symbols][=V_Symbols] باقی می‌ماند و بس.
بنابراین تفاوت این اسماء در نظر ما، ناشی از میزان معرفت ما به توحید حقیقی است، زیرا ما از این سو که می‌نگریم خداوند را نسبت به خود، اول و آخر و ظاهر و باطن می‌بینیم، در حالی که او نسبت به خودش هو به ما هو است، و اول و آخر و ظاهر و باطن ندارد، بلکه او عالم به غیب و شهادت بوده و تمامی اسرار غیب و شهود برایش مکشوف است به تعبیر دیگر او همه چیز، از عالم مُلک گرفته تا عالم ملکوت را، به شهود می‌بیند و نیازی به کنار رفتن حجاب به واسطه‌ی موت طبیعی ندارد.
طبق فرمایش جناب حضرت بقیه الله عجل الله تعالی فرجه الشریف به یکی از خصیصین خود در زیارت ناحیه مقدسه، ولایت و توحید یک حقیقت‌اند تا جایی که ولات امر که ائمه و انسان های کامل می‌باشند، ماهیت و جوهره‌شان در عبوديّت چنان به حق تقرّب یافته است که وقتی آن‌ها را مشاهده می‌کنی، گویی خداوند را مشاهده کرده‌ای و هیچ فرقی بینشان نیست «لافرق بینک و بینها» يعني فرقي نيست بين تو و بين پیامبر[=V_Symbols][=V_Symbols] صلی الله علیه و آله و علی و فاطمه و فرزندان معصومشان علیهم السلام يعني چنان در اسماء و صفات به خداوند تشبه و تقرب یافته‌اند که هیچ فرقی بین آن‌ها با خداوند نیست، جز یک فرق و آن این که ایشان عبد هستند و خداوند رب «الا انّهم عبادک و خلقک» لذا جوهره و ماهیت چهارده معصوم[=V_Symbols] علیهم السلام را عبودیّت تشکیل می‌دهد.


سزاوار است در اینجا اشاره ای نیز به معنای اذن الله داشته باشم.
وقتي خداوند به بنده ی خود بر اساس قابليتي كه پيدا نمود، مقاماتي را در خواب يا بيداري عطا كرد، این گونه نيست كه براي صدور اذن، خداوند از پشت آسمانها به جبرئيل نامه‌اي دهد تا او مانند كبوتري پرواز نموده و نامه را به آن عبد برگزیده برساند و بدين صورت اذن تصرّف براي او صادر شود. اگر چنين باشد لازمه‌اش تصور خدايي جدا و فرشته‌اي جدا و آسمان و زمين جداگانه است كه اين تصور، عين وحدت عددي است و حال آن كه انسان كامل قائل به وحدت حقّه‌ی صمديّه‌ی است.
اينجاست كه بايد در معناي فرشته، جبرئيل و تنزل و تمثل ملكي، تدبر و تعمق شود.

[="Tahoma"][="Blue"]
اما سرّ این که انسان كامل، چگونه اذن الهي را براي تصرّف در امور و يا عدم تصرّف دريافت مي‌کند در اين است كه وقتي جان و حقيقت انسان، سعه وجودي يافت به نحوي آن سلطان توحيد صمدي قرآني در آن متجلّي شد و حقیقت عالم تكوين در او سريان يافت، به قدرت الهي صاحب دلي با نور فرقان مي‌گردد، يعني وقتي انسان كامل متخلق به اسماء الله شد و در افعال و صفات به خداوند تشبه یافت، قلب مطهر او محل تجلي اسرار و حقايق الهيه خواهد شد، لذا امر و نهي اين قلب، كه به تعبيري دل ناميده مي‌شود، براي او معيار خواهد بود، يعني هرگاه قلبش به انجام عملي تمايل پيدا كرد، نشانگر صدور اذن الهي است، لذا آن فعل را انجام می‌دهد، و یا اگر قلب او متمايل به انجام كاري نبود، آن را ترك خواهد نمود، و در صورتي كه دل او براي انجام عملي متحوّل و دگرگون شد، به نحوي كه بين انجام دادن و ترك فعل در تعليق افتاد، نشانگر مخيّر بودن او در انجام عمل است، پس اينجاست كه عارف واصل كامل، به حكم ادب و بندگي، ترك تصرّف اختيار مي‌کند، پس قلب انسان كامل خودش اذن الله مي‌شود.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
بنابرين اين دلِ تصفيه شده و مطهّر جناب رسول الله[=V_Symbols][=V_Symbols] صلی الله علیه و آله است كه به او فرمان شقّ القمر می‌دهد و يا به موسي اذن شقّ البحر و شقّ الحجر را صادر می کند و یا اگر جناب رسول الله[=V_Symbols] صلی الله علیه و آله، جبرئيل را به شكل جوان مه سيمایي، به نام دحيه‌ی كلبي، مشاهده مي‌فرمود، همه‌ی این‌ها از مجرای قلب نازنيشان بود، نه این که ايشان دحيه كلبي را به صورت موجودي جداي از خودشان ديده باشند. البته قدرت انسان كامل طوري است كه هم وجود نفسي جبرئيل را مشاهده مي كند و هم وجود اضافي او را در صقع ذات خود مي يابد.
براي يافتن چنين دلي، كه خود ميزان حق و باطل باشد، بايد سالها زحمت كشيد و خون دل خورد وگرنه دل، مشتي گل است، دل زماني دل مي‌شود كه دلدار داشته باشد و با خدا باشد، اگر خدا در اين دل مستقر شد آنگاه دل، محل ظهور حقايق الهيه مي‌گردد و معياري براي تشخيص حق از باطل می‌شود، به نحوي كه شخص حتی از استخاره كردن در امور، بي نياز مي‌شود.

بهترين راه اين است كه هركس از كانال و مجراي وجودي خويش، خداوند را طلب نمايد، و از ناحیه توبه و فقر ذاتی خویش به خداوند اتصال یابد و جداول پاک وجودی انسانهای کامل را برای این اتصال واسطه قرار دهد. يعني این که شخص، برای نیل به دارایی، به حقيقت به سوي حق روانه شود و حق را از ناحیه ذوات مقدسه معصومین علیهم السلام صدا كند، و از این ناحیه است كه عارف يا امامزاده‌اي، به امر خداوند، مأمور مي‌شوند تا با مقامی چون طي الارض، نزد انسان حاضر شوند و درد او را درمان كنند.

شيرمردانند در عالم مدد
كان زمان كافغان مظلومان رسد

مشکل اصلی اینجاست كه ما به حقيقت، درد و آه نداريم تا کمّلین را با سوز و گداز قلبی خود، به مهمانی خویش، دعوت کنیم، وگرنه مهمان شدن براي اين بزرگان، كه مقاماتی چون طي الارض دارند، كاري بس سهل وآسان است. به عنوان مثال در این ایام عید نوروز که بساط گشت و گزار و دید و بازدید و خوردن غذاهای رنگارنگ متداول است سزاوار است كه مهماني رفتن ما نيز روي حساب و برنامه باشد و خوشگذرانیها منجر به نادیده انگاری اصولی چون پرهیز از پرخوری نشود که به تعبیر شریف آن عارف واصل ؛ «الهي آزمودم تا شكم دائر است دل بائر است»

[="Tahoma"][="Blue"]
غرض اینکه انسان بايد خود را متادب به آداب الهي كند، وگرنه درست است كه نماز خواندن و روزه گرفتن و حج رفتن و خمس و زکات دادن، از واجبات است، ولي اینها به تنهایی كافي نيست، چون ممكن است انسان علی رغم رعایت تمامی این امور، در نفس خويش خباثت‌هايي را به صورت نهفته داشته باشد كه به وقتش بروز كند، زیرا نفس اماره‌ی انسان، چنان كثيف و خبیث است كه اگر يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبر خدا را، در مقابلش سر ببرند و به او بگويند: رهايم كن، نمی‌پذیرد و مي‌گويد: من تازه قوي‌تر شده‌ام وكارهای بسیار دیگری برای انجام دارم.
لذا جناب امام سجاد[=V_Symbols] علیه السلام به اين مضمون مي‌فرمايند: خداوندا من اگر براي عذرخواهي از يك گناه، چنان در ركوع باشم كه استخوان‌هاي كمرم بشكند، و آنقدر سجده كنم كه استخوان پيشاني‌ام خورد شود و پوست از پيشاني‌‌ام جدا شود، و آنقدر ذكر بگويم كه زبانم بريده شود، هنوز لایق بخشیده شدن همان یک گناه نگردیده‌ام، زيرا چه حقّي داشتم كه در محضر ملكوت تو گناه كنم.
و یا جناب اويس قرني با آن كه چوپان است و صبح تا غروب به دنبال گله و گوسفندان است، شبها را تا به صبح در ركوع یا سجده می گذراند می‌گوید:
ای کاش همه‌ی عمر من یک شب بود و من در آن یک شب در سجده بودم.

[="Tahoma"][="Blue"]
به راستی اگر كسي به حقيقت، به سوي خدا حركت كند و خود را به دلدار حقيقي بسپارد، به مراد دل خویش نائل شده و راه را به او نشان خواهند داد. به خصوص اگر انسان در سنين جواني، كه هنوز تار و پود وجودش در دنيا ريشه ندوانده است، به سوي ملكوت حركت كند، با اندکی مجاهده می‌تواند به خزائن علوم و ملکوت راه یابد، زيرا درخت جان آدمی، تا هنگامی که به صورت نهال است، به هر شكلی كه آن را بار بياورند، رشد خواهد كرد و راست قامت و مستقيم خواهد رشد، اما وقتي پير و فرسوده شد، به سختي و زحمت فراوان می‌توان آن را تغيير شكل داد، که در بسیاری از موارد، این تغییر شکل در دوران کهن سالی، چه بسا غیر ممکن خواهد بود.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
بنابراين جوانان بايد توجه داشته باشند كه تا سرمايه جواني را در اختيار دارند به راه بیفتند و عفت و پاكي را برگزينند و راه تحصیل علوم و معارف را در پیش گیرند، چرا که انسان در سنين پيري، ناتوان مي‌شود و تاب و تحمل عبادات و ریاضات نفسانی را نخواهد داشت و تمامي انبياء الهي[=V_Symbols]: از همان سنین جواني و قبل از آن، پاك و مطهر بودند و به درد خود رسیده‌اند. پس ره چنان رو كه رهروان رفتند که؛


در جواني پاك بودن شيوه پيغمبري است
ورنه هر گبري به پيري مي‌شود پرهيزگار

[="Tahoma"][="Blue"]حضرت امام صادق علیه السلام در روایتی می‌فرمایند: روزي پيغمبر اكرم[=V_Symbols][=V_Symbols] صلی الله علیه و آله جواني بنام حارثة بن نعمان انصاری را بعد از اقامه‌ی نماز صبح، در گوشه‌ی مسجد، با چهره‌ای آشفته و زرد و لاغر مشاهده کردند و از وی پرسیدند: «كَيْفَ أَصْبَحْتَ يَا حَارِثَةُ؟» شب را چگونه به صبح آوردی؟
حارثه گفت: «أَصْبَحْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مُؤْمِناً حَقّاً» در حالتی که به ایمان حقیقی و مرتبه‌ی یقین رسیده‌ام.
حضرت فرمودند: «إِنَّ لِكُلِّ إِيمَانٍ حَقِيقَةً فَمَا حَقِيقَةُ إِيمَانِكَ» هر ايمانى داراى حقيقتى است، حقيقت ايمان تو چيست؟ به تعبیر دیگر نشانه و علامت یقین تو چیست؟
حارثه گفت: «عَزَفْتُ نَفْسِي عَنِ الدُّنْيَا وَ أَسْهَرْتُ لَيْلِي وَ أَظْمَأْتُ نَهَارِي فَكَأَنِّي بَعَرْشِ رَبِّي وَ قَدْ قَرُبَ لِلْحِسَابِ وَ كَأَنِّي بِأَهْلِ الْجَنَّةِ فِيهَا يَتَرَاوَدُونَ وَ أَهْلِ النَّارِ فِيهَا يُعَذَّبُونَ» من به دنيا بى‏رغبت گشته‏ام و از آن روى گردانده‏ام، و شب را براى عبادت بيدار مانده، و روزهاى گرم را با تشنگى حاصل از روزه به اتمام می‌رسانم، تا بدان جا كه گويا من در عرش پروردگار مى‏بينم كه براى حساب آماده گشته، و اهل بهشت را مى‏نگرم كه در ناز ونعمت‌اند و اهل جهنّم را مى‏بينم كه عذاب مى‏شوند.
جناب رسول الله[=V_Symbols] صلی الله علیه و آله در تصدیق گفتار وی فرمودند: «أَنْتَ مُؤْمِنٌ نَوَّرَ اللَّهُ الْإِيمَانَ فِي قَلْبِكَ فَاثْبُتْ ثَبَّتَكَ اللَّهُ»
تو مؤمنى هستى كه خدا دلت را به فروغ ايمان روشن ساخته است، بر اين حال كه‏ داراى پايدار و ثابت قدم باش
(بحار الأنوار، ج‏64 ص299)


به طور کلی آغاز نمودن هركاري آسان است، اما استقامت ورزیدن و ثابت قدم ماندن بسيار مشكل است. و به همين دليل است كه مردم به محض نشستن در محافل و منابر پند و موعظه، سريعاً تاثير پذيرفته و متحول مي‌شوند و به فكر خودسازي مي‌افتند، اما همين كه مدتي گذشت در عمل سست شده، و به تدریج هر آنچه را كه آغاز کرده بودند، رها مي‌كنند، و از آنجا كه عموماً اين حالت در جوانان بيشتر به چشم مي‌خورد، لذا توصيه ما به جوانان عزيز اين است همواره سعی کنید در حفظ سرمایه‌ی طهارت و عفت و پاکیتان، ثابت قدم باشید و خود را آلوده نكنيد، چشم و گوش و اعضا و جوارح خود را از تیرگی گناه به دور دارید و به حرف بزرگان و روحانيون حقيقي و قرآني و دلسوز خود، گوش فرا دهيد، و خود را در معرض شكار بزرگان دين قرار دهيد تا خدای ناکرده مبادا روزي كه عمر گرانبها از دست رفته و مرگ، انسان را فراگرفته است، پشيمان شويد.

[="Tahoma"]

اویس;916427 نوشت:
[="Tahoma"][="Blue"]
اما سرّ این که انسان كامل، چگونه اذن الهي را براي تصرّف در امور و يا عدم تصرّف دريافت مي‌کند در اين است كه وقتي جان و حقيقت انسان، سعه وجودي يافت به نحوي آن سلطان توحيد صمدي قرآني در آن متجلّي شد و حقیقت عالم تكوين در او سريان يافت، به قدرت الهي صاحب دلي با نور فرقان مي‌گردد، يعني وقتي انسان كامل متخلق به اسماء الله شد و در افعال و صفات به خداوند تشبه یافت، قلب مطهر او محل تجلي اسرار و حقايق الهيه خواهد شد، لذا امر و نهي اين قلب، كه به تعبيري دل ناميده مي‌شود، براي او معيار خواهد بود، يعني هرگاه قلبش به انجام عملي تمايل پيدا كرد، نشانگر صدور اذن الهي است، لذا آن فعل را انجام می‌دهد، و یا اگر قلب او متمايل به انجام كاري نبود، آن را ترك خواهد نمود، و در صورتي كه دل او براي انجام عملي متحوّل و دگرگون شد، به نحوي كه بين انجام دادن و ترك فعل در تعليق افتاد، نشانگر مخيّر بودن او در انجام عمل است، پس اينجاست كه عارف واصل كامل، به حكم ادب و بندگي، ترك تصرّف اختيار مي‌کند، پس قلب انسان كامل خودش اذن الله مي‌شود.
[/]

استاد عزیز@};-
سلام علیکم و تشکر
از کجا و با چه معیاری می توان فهمید که اشتباه کرده یا نکرده است؟ فرض کنید شخصی در مسیر عرفان قرار می گیرد و بعد از مدتی منحرف می شود ولی خود تصور کند که دارد درست عمل می کند و این انحراف هم آنقدر ظریف است که ممکن است دلیل قرآنی هم برای آن بیاورد. چطور می تواند و می توانیم تشخیص دهیم که امر و نهی اش الهی بوده یا شیطانی؟؟
ممنون از شما@};-

[="Tahoma"][="Blue"]

مکیال;917083 نوشت:
استاد عزیز
سلام علیکم و تشکر
از کجا و با چه معیاری می توان فهمید که اشتباه کرده یا نکرده است؟ فرض کنید شخصی در مسیر عرفان قرار می گیرد و بعد از مدتی منحرف می شود ولی خود تصور کند که دارد درست عمل می کند و این انحراف هم آنقدر ظریف است که ممکن است دلیل قرآنی هم برای آن بیاورد. چطور می تواند و می توانیم تشخیص دهیم که امر و نهی اش الهی بوده یا شیطانی؟؟
ممنون از شما

با سلام خدمت شما برادر گرامی و با تشکر از شما بخاطر توجهی که به این مطالب دارید.
در مورد انسانی کاملی که بدین مقام رسیده است سه نکته اساسی وجود دارد که وجود آنها موجب تمایز عرفان حقیقی با عرفان کاذب می شود:
اول اینکه انسانی که بدین مقام رسیده است دائما بر مدار شریعت در حرکت است و ابدا عملی برخلاف دستورات شریعت مطهره انجام نداده و پا از حریم الهی فراتر نمی نهد.
دوم اینکه تصرفات این چنین انسانی در جهت دستگیری از مشکلات خلائق و بازگشایی گره ها و حل معضلات است و نه در جهت ایجاد گره در زندگی دیگران.
سوم اینکه تصرفات وی باعث نزدیکی قلوب خلائق به خداوند می گردد و او بدین تصرف منیتی از خود باقی نمیگذارد که توجه عموم مردم را به خود جلب کند. به عبارت دیگر تصرفات وی در مسیر تقویت بندگی خلائق به جانب آستان قدسی حق سبحانه و تعالی است و نه در جهت محبوبیت خود در میان مردم.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"] جوان عزیز! امروز روز دوازدهم فروردین سال 96 است و ببین که ایامت چه با سرعت در حال سپری شدن است. پس تا به چهل سالگي نرسيدی به فكر خودسازي باش، زيرا كمتر كسي است كه بعد از اين سن، متحول و منقلب شود و این را بدان که تا فرعون هواهای نفساني كشته نشود ملاقاتي با موساي عقل صورت نمي‌گيرد. کریمه‌ی [=V_Symbols]واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَة آن گاه در جان آدمی پیاده می‌شود و چهله نشینی‌ها آن وقت به ثمر می‌رسد که روز و شبت را با حضور و مراقبت باشی.
پس غذايت را به درستی بو كن، دامنت را حفظ نما و چشم و گوش و اعضا و جوارح خود را مواظب باش و در مقابل بدي ديگران، بدی و نقشه کشی مكن، به خداوند توكل کن و بدان که بدي و ناسپاسي ديگران، در به كمال رسيدن انسان، بسيار كار ساز است و مهمترين پيامد آن شكسته دلي است كه خداوند فرمود: «انا عند المنكسرة قلوبهم‏» و لذا بزرگان ما فرموده‌اند: براي دشمنان خود هم دعا كنيد چرا كه از ناحيه شرارت ايشان، بركات بسياري عائد انسان مي‌شود، مگر از جناب سعدي در گلستان نشنیده‌ای که فرمود:
«لقمان را گفتند: ادب از كه آموختي گفت از بي‌ادبان، هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم».


وحضرت علامه حسن زاده آملي مي‌فرمودند:
«همين كه ازجانب شخصي آزار مي‌بينم، يا فحش و ناسزا مي‌شنوم، دري از درهاي ملكوت به سويم گشوده مي‌شود.»

بدان را هست بر ما حق بسيار
چو حق مردم پاكيزه كردار

class: MsoNormalTable



پس هرگاه در مقابل خوش خدمتي خود به ديگران، ناسپاسي ديدي، خدا را شكرگوی و در حقِ بدي كنندگانت دعا كن و بدان که خداوند از این مجرا برای تو، دری به جانب آسمان گشوده است، چرا که بزرگ‌ترین ثمره‌ی بدي دیگران در حق تو، دل شكستگي تو است.

[="Tahoma"][="Blue"]در گفتاری که پیش از این پیرامون عارف داشتیم ممکن است این سوال پیش آید که عارف حقیقی کیست و وجه تمایز آن از مدعیان عرفان چیست؟
(همچنان که جناب مکیال این سوال را پرسیده بودند)
از این روی لازم است توضیح بیشتری در مورد عارف در محضرتان بیان نماییم.
در یک کلمه می‌توان گفت: عارف کامل، آن کسی است که به حقیقتِ توحید صمدی قرآنی واصل گشته، و لُبّ و چهره‌ی جان وحدت شخصی وجود، برای او جلوه‌گر شده و بطون آیاتی چون هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن ، هو الذی فی السماء إله و فی الارض إله ، قل هو الله احد الله الصمد لم‌ یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً أحد برای او مکشوف شده باشد، و این میزان و سنگ محکی است برای هر کسی که ادعای عرفان و تصوف دارد، و خود را درویش و سالک الی الله می‌خواند.
ما با هیچ طیف و گروه و فرقه‌ای سر دعوا و نزاع نداریم و شنوای حرف و ادعای همگان هستیم، چه این که در مجموعه‌ی نظام هستی نیز، سر سوزنی اختلاف و تنازع وجود ندارد. هر کسی آزاد است خود را به هر نامی که می‌خواهد، بنامد، منتهی باید معیار و میزان، برای همگان روشن و هویدا باشد که مبادا از گوناگونی الفاظ و اسامی، عده‌ای به اشتباه رفته و ابد خود را ضایع سازند.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]یکی از مهمترین معیارهای دین مبین ما، شریعت است و این شریعت، هیچ تباینی و مخالفتی با طریقت ندارد، و شریعت و طریقت و حقیقت، مراتب یک هویت هستند، بر خلاف آنان که با پندار جدایی حقیقیت و طریقت و شریعت، راه طریقت یا حقیقت را اختیار کرده و شریعت را کنار نهادند.
به تعبیر شریف حضرت استاد علامه حسن زاده، تشریعیات، از متن تکوینیات بر‌می‌خیزد. یعنی تمامی اعمال عبادی، اعم از نماز و روزه و حج و خمس و زکات و جهاد و امر به معروف و نهی از منکر، ریشه در حقایق تکوینی کلمات نظام هستی دارند و با اسرار مجموعه‌ی موجودات عالم، در آمیخته و با یکدیگر، ارتباط و پیوستگی غیبی و وجودی دارند. وخداوند متعال نیز از متن یکایک حقایق اشیای عالم، احکام تشریعیّه را جعل نموده و توسط حضرت خاتم [=V_Symbols]صلی الله علیه و آله، به ما رسانده است.
نفی شریعت و انکار احکام آن، به معنی نفی حقیقت و انکار اسرار وجودی کلمات نظام عالم است وآن که می‌پندارد با رها کردن تشریعیات، از حقایق عالم طرفی می‌بندد، به خطا رفته است.

[="Tahoma"][="Blue"]
یکی دیگر از مهمترین معیارهای دین مبین ما، برای شناسایی و تفکیک مدعیان حقیقی و دروغین عرفان، اصل توحید صمدی قرآنی است. در حقیقت باید گفت فقط آن که در سیر عرفان نظری و عملی، برای وصول به غایت رمز توحید صمدی قرآنی، به حرکت درآمده، راه صواب را پیموده و درصراط مستقیم قرار گرفته است، که با احراز تحقق این اصل، دیگر فرقی بین عارف و صوفی و فیلسوف و حکیم نخواهد بود كه همه‌شان با اين مبنا در خدمت امام خواهند بود، زيرا که امام، فیلسوف کامل و عارف کامل است و بزرگان دیگری که در مرتبه‌ي مادون مقام عصمت قرار دارند ولي در این مسیر گام برداشته‌اند، ازمراتب نازل‌تر عرفان و تصوف و فلسفه و حکمت برخوردار می‌باشند، زیرا حکمت و فلسفه، علم به احوال اعیان موجودات، به قدر طاقت بشری است و از آنجاکه همه‌ی معارف و علوم و حقایق، در معرفت نفس منطوی است، و معرفت نفس امّ حکمت است، پس می‌توان گفت فلسفه، معرفت انسان به نفس خود است و آن که حق معرفت به نفس روزیش شده است، فیلسوف است.
به تعبیر شریف حضرت استاد علامه حسن زاده آملی، آن که «من عرف نفسه فقد عرف ربه» را درست فهم کند، جمیع مسائل اصیل فلسفی و مطالب قویم حکمت متعالی و حقائق متین عرفانی را، از آن استنباط تواند کرد، لذا معرفت نفس را مفتاح خزائن ملکوت فرموده‌اند.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]چون سخن از تصرف عارف به میان آمد نیکو است به مناسبت گفتاری پیرامون مقام همت عارف داشته باشیم.
در مورد معنای همت باید بگوییم که همت از ماده‌ی «همّ» اخذ شده است که در لغت به معنای قصد است ولی دراصطلاح، عبارت است از توجه و قصد قلبی با تمام قوای روحانی آن به جانب حق برای حصول کمال.
عارف این قدرت را دارد که با همّت خویش در عالم شهادت، موجودات قائم به خودشان را به اذن الله خلق کند و نیز می‌تواند در عالم غیب، موجوداتی انشاء می‌کند و با آن موجودات در عالم ارواح داخل می‌شود.
جناب ابن عربی در فتوحات گوید:«و العارف یخلق بهمته ما یکون له وجود من خارج محل الهمة» اولاً مراد از این عارف، عارف کامل متصرّف در موجودات را گویند، نه عارفی که به حقایق و صور آنها آگاهی و شناخت دارد، ولی دست تصرّف نسبت به آنها ندارد، ثانیاً مراد از «خارج محل الهمة» خارج خیال است که در خود اوست، تا اصحاب سیمیا و شعبده را خارج کند، چون آنها صور را در خیالات حاضرین ظاهر می‌کنند و در خیالات آنها تصرّف می‌نمایند.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]

نفس تا هنگامی که ضعیف است صور اشیاء را صرفاً در درون خود انشاء می‌کند و از ناحیه‌ی همین انشاء کردن، معلوم بالعرض خارجی را ادراک می‌کند، که از آن صور انشاء شده در نفس تعبیر به «معلوم بالذات» می‌نمایند.
این مرتبه‌ی از انشاء کردن را همگان دارا هستند و از ناحیه همین انشاء کردن است که وقتی به خواب می‌رویم، صورت اشیاء گوناگون را در خواب می‌بینیم، یعنی نفس به واسطه‌ی حس مشترک، صوری را که در قوه‌ی خیال خویش اندوخته، انشاء کرده و آنها را مشاهده می‌کند. منتهی این انشاء صور و رؤیت خوابها، در خارج از محل همّت انسان نیست، بلکه در درون محل همّت انسان است، یعنی در محدوده‌ی قوّه‌ی خیال و ادراکات حس مشترک و انشائات نفس در درون خویش است.
تفاوت اصحاب سیمیا و شعبده نیز با آحاد افراد اجتماع این است که می‌توانند به کمک بعضی آلات، صوری را در محدوده‌ی خیال مخاطبین خود انشاء نمایند، یعنی در مورد ایشان نیز انشاء صور، در خارج از محل همت انسان است، منتهی در محدوده‌ی قوه‌ی خیال مخاطبین، نه صرفاً در محدوده‌ی قوه‌ی خیال خودش. اما اگر انسان قوی‌تر شود و از این مقدار پا فراتر نهد و به عرفان راه یابد و عارف کامل شود، می‌تواند در خارج از محل همت خود و دیگران، اشیائی را در خارج انشاء نموده و تحقّق عینی دهد، مثلاً شیر درنده‌ای را به اراده‌ای، در مقام خارج انشاء نموده و در برابر ادراک و رؤیت همگان قرار دهد.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"] [=&quot]در کلمه‌ی شصت و دوم رساله‌ی شریف صد کلمه استاد حسن زاده آملی آمده است:

[=&quot]«آن که صاحب همت باشد و نفس را از اشتغال بدین نشأه انصراف دهد، گاهی تمثلاتی در لوح نفس خود مشاهده کند، و گاهی حقایقی بی‌مثال دریابد و از این حالت آگاهی یابد، که آنچه به آدمی در حالات نوم و تنویم و غشوه و خوف و احتضار و نظایر آنها روی در می‌آورد، هیچ یک موضوعیّت در روی آوردن تمثلات و ادراکات دیگر ندارد، آنچه که موضوعیّت دارد انصراف از نشأه عنصری و اعراض از تعلّقات این سویی است، وچون انصراف در بیداری هم روی آورد، نتیجه‌ی هزاران خواب و احتضار را می‌دهد.»

[/]

[="Tahoma"][="Blue"]

اموری چون ترس زیاد و درد شدید و خواب سبک، تاثیر بسیاری در انصراف یافتن انسان به عوالم ملکوت دارند و آن که سر منشأ مشاهدات عینی و مکاشفات روحی است، همین انصراف است و انصراف می‌تواند اخبار غیبی و افعال عجیب بسیاری را، برای انسان به ارمغان آورد و آن نیز منحصر به امور شرعی عبادی نیست، بلکه همچنان که گفتیم از امور طبیعیّه‌ای، چون ترس و درد و مرض و خواب و هیپنوتیسم و امثال آن نیز حاصل می‌شود.


[/]

[="Tahoma"][="Blue"]در درس پنجاه و هفتم دروس معرفت نفس استاد حسن زاده آملی می‌خوانیم:
«بدان که تنویم مغناطیسی و نوم، هر دو از یک اصل منشعب‌اند وآن درحقیقت انصراف و تعطیل حواس ظاهره از تصرّف و دست در کار بودن این نشأه‌ی طبیعت است وچون حواس از این نشأه منصرف شدند، نفس به عالم خود توجه می‌کند واز مُخرِج خود، که مکمّل و معلم حقیقی اوست، کسب معارف و تحصیل حقایق می‌کند و بر امور خفیّه دست می‌یابد، و چون باز بدین سوی روی آورد، آنچه را که در عالم رؤیا مشاهده کرد، در عالم بیداری در هنگام خود می‌بیند، و اگر انسان نتواند به سرّ و معنی صورت خوابش پی ببرد، به نزد معبِّری می‌رود، و معبِِِِّر خواب را تعبیر و تأویل می‌کند.
اما تعبیر، یعنی خواب بیننده را از صورت عبور دادن و به معنا رساندن. و اما تأویل، یعنی خواب را از صورت به اصل و معنایش باز‌گشت می‌دهد.
دانشمندانی بنام در تعبیر و تأویل خواب، کتابها نوشته‌اند و چه لطائف شیرین و دقایق شگفت در تعبیرات آورده‌اند، و به راستی در سرای بی انتهای هستی، چه اسراری نهفته است. عالم، علم انباشته‌ی روی هم است و چون به واسطه‌ی انصراف از توجه به جهان طبیعت، آن گونه مشاهدات غیبی و مکاشفات روحی و باطنی به انسان دست می‌دهد، بنابراین کسی را رسد که بگوید: برای روانه کردن روان به جهان جان، چه نیاز به خواب و یا هیپنوتیسم و یا وسائط و وسائل دیگر است؟ چرا به اختیار خود انصراف نداشته باشیم و در بیداری سیر وسلوک روحی، چنانکه در مَنام و در حال تنویم مغناطیسی، بلکه قویتر از آنها به دست نیاوریم؟ و شاید آنچه را از این و آن می‌خواهیم، و یا از واسطه و وسیله، تحصیل می‌کنیم بدون واسطه بهتر می‌توانیم به خواسته خود پی ببریم، که واسطه و کثرت آن موجب اشتباه و تردید و دودلی می گردد، چنانچه هر چه واسطه کمتر بشود، انسان بهتر و روشنتر و زلالتر به مرادش دست می‌یابد و اگربتوانیم خودمان بدون واسطه ابزار وآلات و اشخاص، مثلاً آینه به کاربردن و یا طفلی نابالغ را وسیله قرار دادن و یا کسی را به تنویم مغناطیسی خواب کردن، بر مطلب خود دست یابیم چه بهتر؛ و شاید آن که حافظ گفته است:
سالها دل طلب جام جم از ما می‌کرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد
گوهری کز صدف کون ومکان بیرون بود
طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد

اشاره به همین مطلب باشد و از جام جم، جان را اراده کرده باشد، که همان گوهر بیرون از صدف کون و مکان است، چنانکه معلوم شد این گوهر ورای عالم طبیعت است ومحیط بر صدف کون و مکان است »
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
همچینین استاد حسن زاده در هزار و یک نکته فرمودند :
«و بدان که خواب و حالت احتضار و تنویم مغناطیسی و حالت غشوه و امثال آنها، هیچ یک موضوعیّت در تمثّل صور مثالی در صقع نفس ندارد و آن که موضوعیّت دارد، انصراف از تعلّقات است، مگر آن نفس کاملی که حضرتی او را از حضرتی باز نمی‌دارد و مظهر اسم شریف «یا من لایشغله شأنٌ عن شأنٍ» گردیده است، پس اگر در بیداری انصراف حاصل شود، تمثّل و تمثیلات و تنزّل و تنزّلات بهتر از خواب عائد انسان می‌گردد و مراقبت مفتاح است فافهم …
و بدان که هر چه مزاج معتدل‌تر و مراقبت قوی‌تر باشد و صداقت و خلوص نیّت و صفای قلب بیشتر باشد، تمثّلات صور روشن‌تر و حکایت آنها از واقع بهتر است...»(نکته دهم هزار و یک نکته)

[/]

[="Tahoma"][="Blue"]

نکته‌ی قابل توجه این است که همه‌ی ادراکات و تمثّلات و مکاشفات، از جدول وجودی خودِ انسان است و از متن ذات اوست و درونی می‌باشد، به تعبیر شریف جناب حاجی سبزواری[=V_Symbols]; در شرح مثنوی معنوی؛ «وسایط در حشر همه ذاتیّه و داخله‌اند، نه خارجه از ذات و باطن ذات نفوس، مثل این عالم دنیا»(شرح اسرار دفتر ششم چاپ اول ص 448 س 25)

[="Tahoma"][="Blue"]
اما چه بسا ممکن است اهل معرفت به همین ادراکات ذاتیّه‌ی نفسانیّه‌ی شخصیّه، راه یافته و از صور انشا شده و مدرَکات نفسانیّه‌ی اشخاص، آگاهی یابند. یعنی می‌توانند به جان و حقیقت نفسانی افراد اتصال یافته و مدرَکات ایشان را مشاهده نمایند که جناب رسول الله [=V_Symbols][=V_Symbols]صلی الله علیه و آله خطاب به امام امیرالمؤمنین[=V_Symbols][=V_Symbols] علیه السلام فرمودند: «إنّک تسمَعُ ما أسمَعُ و تری ما أری» بعنی تو می‌شنوی آنچه را که من می‌شنوم و می‌بینی آنچه را که من می‌بینم و بدین ترتیب جناب امیرالمؤمنین علی [=V_Symbols][=V_Symbols]علیه السلام آنچه از وحی در جان مبارک جناب رسول الله[=V_Symbols][=V_Symbols] صلی الله علیه و آله نازل می‌شد، ادراک می‌فرمود و نیازی نبود که حضرت خاتم‌الانبیاء[=V_Symbols][=V_Symbols] [=V_Symbols][=V_Symbols]صلی الله علیه و آله آنچه از آیات قرآنی تلقّی نموده، برای حضرت علی [=V_Symbols][=V_Symbols]علیه السلام بیان فرمایند، در حالی که غیر از جناب امیر المؤمنین[=V_Symbols][=V_Symbols] علیه السلام، هیچ یک از صحابه این امکان برایشان نبود که بتوانند با جان رسول اکرم[=V_Symbols][=V_Symbols] [=V_Symbols][=V_Symbols]صلی الله علیه و آله آنچنان اتصالی پیدا کنند که از همه واردات بر آن قلب طاهره‌ی مطهره، آگاهی یابند، مگر این که به اراده‌ی جناب رسول‌الله[=V_Symbols][=V_Symbols] [=V_Symbols]صلی الله علیه و آله تصرّفی در قلوب ایشان حاصل شده و پرده‌ها برای لحظاتی از جلوی چشمها و گوشهای ایشان برداشته می‌شد و ایشان نیز می‌توانستند از بعضی از امور غیبیّه، آگاهی یابند.

مانند شنیدن اصحاب ناله‌ی ستون حنّانه را، که در روایت است حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله در اوائل بر ستونی که از تنه‌ی درخت خرما در مسجد بود، تکیه زده، خطبه می‌خواندند، بعد از مدّتی صحابه برای پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله منبری ساختند، اما هنگامی که حضرت از آن منبر بالا رفت، آن ستون از فراغ جناب رسول الله صلی الله علیه و آله به ناله و نوحه درآمد، پس حضرت از منبر پایین آمدند و آن را در آغوش کشیدند و تسلّی دادند و او را به بهشت وعده فرمودند.
ملای رومی در مثنوی این واقعه را شیرین به نظم درآورده است:

استن حنانه از هجر رسول
ناله می‌زد همچو ارباب عقول
گفت پیغمبر چه خواهی ای ستون
گفت جانم از فراقت گشت خون
مسندت من بودم از من تاختی
بر سر منبر تو مسند ساختی
گفت خواهی که ترا نخلی کنند
شرقی و غربی ز تو میوه چنند
یا در آن عالم حقت سروی کند
تا تر و تازه بمانی تا ابد
گفت آن خواهم که دایم شد بقاش
بشنو ای غافل کم از چوبی مباش
آن ستون را دفن کرد اندر زمین
تا چو مردم حشر گردد یوم دین
تا بدانی هر که را یزدان بخواند
از همه کار جهان بی‌کار ماند


غرض این که اگر نبود تصرّف جناب رسول الله صلی الله علیه و آلهدر گوشهای حاضرینِ در مجلسِ خطابه، هیچ یک از حاضرین نمی‌توانستند ناله و فغان ستون حنّانه را بشنوند و آن را به صورت روایتی نقل کنند.

[="Tahoma"][="Blue"]
حال پله‌ای جلوتر رفته و می‌گوییم: اگرچه شنیدن صدای تسبیح موجودات، شیرین است و برداشته شدن پرده‌ی حجاب از برابر گوشها و دیدگان ما کمال است، اما شیرین‌ترآن است که انسان حقایق و اسرار نظام عالم را در جان خویش تلقی نماید و علوم و معارف بیکران کلمات عالم را، در قلب انشراح یافته‌ی خویش به مشاهده بنشیند که حضرت استاد علامه در رساله شریف صد کلمه فرمودند :
«آن که از سیر انفسی به سیر آفاقی نرسیده است چه چشیده وچه دیده است».

و نیز فرمودند: «آن که در خود فرو نرفته است و در بحار ملکوت سیر نکرده است و از دیار جبروت سر در نیاورده است، دیگر سباحت و سیاحت را چه وزنی نهاده است؟!» .

تمامی دانشمندان علوم طبیعی، با همه‌ی مکاشفات و مشاهدات و تجربیات و آزمایشات گوناگون در شئون مختلف موجودات نظام هستی، در حال سیر آفاقی هستند، که البته آن نیز مرتبه‌ای از علم بوده و در جای خود ارزشمند است، اما سیر انفسی آن است که آدمی با تعطیل نمودن تمامی حواس ظاهری، یعنی با چشم و گوش بستن و نخوردن و نبوییدن و لمس نکردن شیئی، بدون وساطت آلات مادی، از کانال حقیقت نفسانی خویش بتواند حقایق عالم را مشاهده کند، مثل آنچه که در واقعه‌ی پنجم رساله‌ی انسان در عرف عرفان آمده است...
[/]

[="Tahoma"][="Blue"] حضرت استاد علامه حسن زاده آملی در واقعه پنچم رساله انسان در عرف عرفان می فرمایند:

در صبح دوشنبه 21ع 2سنه 1389ه ق بعد از نماز صبح درحال توجه نشسته بودم، در این بار واقعه‌ای بسیار شیرین و شگفت روی آورده است که به کلی از بدن طبیعی بی‌خبر بودم، و می‌بینم که خودم را مانند پرنده‌ای که در هوا پرواز می‌کند، به فرمان و اراده و همّت خودم به هرجا که می‌خواهم می‌برم. تقریباً به هیئت انسان نشسته قرار گرفته بودم و رویم به سوی آسمان بود و به این طرف و آن طرف نگاه می‌کردم، گاهی هم به سوی زمین نظر می‌کردم، در اثنای سیر می‌بینم که درختی در مسیر پیش روی من است، خودم را بالا می‌کشیدم یا از کنار آن عبور می‌کردم- اعنی خودم را فرمان می‌دادم که این طرف برو، یا آن طرف برو، یا کمی بالاتر یا کمی پایین تر، بدون این که با پایم حرکت کنم، بلکه تا اراده من تعلّق به طرفی می‌گرفت بدنم در اختیار اراده‌ام به همان سمت می‌رفت. وقتی به سوی مشرق نگاه کردم دیدم آفتاب است که از دور از لای درختان پیداست، و فضا هم بسیار صاف بود، تا از آن حالت به در آمده‌ام و خیلی از توجّه این بار لذّت برده‌ام… »
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]و نیز در کلمه چهل و هشتم رساله صد کلمه می‌خوانیم :

آن که در معنی حقیقی سعادت انسان درست نظر کند، پی برد که سعادت نفس انسانی ‌این است که از کمال وجودی خود، در عداد جواهر مفارق از ماده قرار گیرد تا در صدور افعالش مانند قوام ذاتش از ماده‌ی طبیعی بی نیاز گردد، چنان که وصی[=V_Symbols]7فرمود : «و الله ماقلعت باب خیبر و قذفت به اربعین ذراعاً لم‌تحسّ به اعضائی بقوّة جسدیّه و لاحرکة غذائیّة و لکن ایّدت بقوّة ملکوتیّة و نفس بنور ربّها مستفیضه» یعنی سوگند به خداوند، من به قوت جسدی و حرکت غذائی در از خیبر برنکنده‌ام و آن را به چهل ارش به دور نیفکنده‌ام، چنان که اعضایم بدان احساس نکرده است، ولکن به قوت ملکوتی نفسی که به نور ربّ خود مستضئی است بر آن دست یافتم .
و به عبارت دیگر: سوگند به خداوند، من به تایید قوّت ملکوتی و نفسی که به نور ربّ خود مستضئی است، در از خیبر برکنده‌ام و آن را به چهل ارش به دور افکنده‌ام، چنان که اعضایم بدان احساس نکرده‌ است، نه به قوّت جسدی و حرکت غذائی»

[="Tahoma"][="Blue"]اما نکته دیگر بیان فرق میان مقام همّت، که از آنِ اولیاءالله است با مقام امر، که مختص انسان کامل علی‌الاطلاق یعنی امام معصوم است می باشد.
عارف صاحب همت، اگر چه از چنان سعه وجودی برخوردار است که می‌تواند در مادّه‌ی کائنات تصرّف نماید، اما این تصرّفش موقوف به اذن و امر الهی است، که آن عبارت از انسان کامل علی الاطلاق، امام مبین، حضرت بقیّةالله عجّل الله تعالی فرجه الشریف می‌باشد، یعنی حضرت بقیّة الله، صاحب امر الهی و مظهر اتمّ اوصاف الهیّه است، که از این اتصاف به صفات الهی در قرآن کریم تعبیر به اذن الله شده است و عارف کامل خواه از ابدال باشد و خواه از اوتاد، باید به اذن صاحب امر الهی که در عصر ما حضرت بقیة الله است، در موجودات تصرّف نماید.
و این یک اذن قولی اعتباری نیست بلکه اذنی تکوینی و حقیقی است، یعنی تا اراده صاحب امر بر تصرّف در اشیاء تعلق نگیرد، عارف کامل قادر به تصرّف در اشیاء نمی‌باشد، چرا که مراتب تمامی موجودات در قوس نزول، از تعیّنات نفس رحمانی و حقیقت ولایت است و در قوس صعود نیز حقیقت انسان کامل، دارای جمیع مظاهر و جامع جمیع مراتب است و تمامی حقایق عقلانی و دقائق برزخی، نفس حقیقت انسان کامل و از شئون ذات او هستند و در واقع، حقیقت انسان کامل است که بر حسب هر درجه‌ای از درجات، تعیّن خاص و اسم مخصوص حاصل نموده و بدون اراده‌ی وی، هیچ موجودی قادر به انجام فعل مخصوص نیست، آن چنان که اعضاء وجوارح بدون اراده و تعلّق نفس ناطقه، قادر به انجام فعل مخصوص به خود نمی‌باشند پس نیک بیندیش.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
قلم سوم:

حضرت علامه حسن زاده آملی در قلم سوم از اقلام هفتگانه‌ی موارد ادب مع الله می‌فرمایند:

«دگر ادب مع الله اقتضاء می‌کند که از او جز او را نخواهی، که این عبادت احبّاب و احرار است. این امر از بلند همّتی عبد است. کسانی که دون همت‌اند به وفق دنائت خود طلب دارند
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]

این مورد از موارد ادب مع الله، اشاره است به آن فرمایش حضرت امیر المؤمنین علی علیه السلام که فرمودند :

«إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَار»بحار الأنوار، ج‏67، ص 196

یعنی مردمی خداوند را به امید بخشش پرستیدند، این پرستش بازرگانان وتاجران است، وگروهی خداوند را از روی ترس عبادت کردند، و این عبادت بردگان است، و گروهی وی را برای سپاس وشکر گذاری پرستیدند و این پرستش آزادگان است.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]و امام صادق [=V_Symbols][=V_Symbols]علیه السلام می‌فرمایند:

إِنَّ النَّاسَ يَعْبُدُونَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى ثَلَاثَةِ أَوْجُهٍ فَطَبَقَةٌ يَعْبُدُونَهُ رَغْبَةً فِي ثَوَابِهِ فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْحُرَصَاءِ وَ هُوَ الطَّمَعُ وَ آخَرُونَ يَعْبُدُونَهُ خَوْفاً مِنَ النَّارِ فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ وَ هِيَ رَهْبَةٌ وَ لَكِنِّي أَعْبُدُهُ حبّاً لَهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْكِرَامِ وَ هُوَ الْأَمْنُ لِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ [=V_Symbols][=V_Symbols])وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُون (النمل-89) [=V_Symbols][=V_Symbols] وَ لِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ [=V_Symbols])قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحبّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحبّبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُم (آل عمران-31)مَنْ أَحبّ اللَّهَ أَحبّهُ اللَّهُ وَ مَنْ أَحبّهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ كَانَ مِنَ الْآمِنِين.(أمالي صدوق، ص 38)

یعنی مردم خداى عزوجل را به سه روش می پرستند، يك طبقه براى رغبت در ثواب، اين پرستش حريصان و بر اساس طمع است و ديگرى از ترس دوزخ، اين عبادت بنده‏ها و از ترس است، ولى من از دوستى او را می‌پرستم، اين عبادت كريمان است و مايه‌ی آسودگي است براى گفته او عز و جل و براى گفته خداى عز و جل (سوره آل عمران 31) بگو اگر شما دوست داريد خدا را پيرو من باشيد تا خدا شما را دوست دارد و گناهانتان را بيامرزد و هر كه خدا را دوست دارد خدايش دوستدارد و هر كه را خدا دوست دارد از آسودگانست.

[="Tahoma"][="Blue"]
حضرت رسول اکرم [=V_Symbols]صلی الله علیه و آله نیز فرمودند:
«أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحبّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ وَ تَفَرَّغَ لَهَا فَهُوَ لَا يُبَالِي عَلَى مَا أَصْبَحَ مِنَ الدُّنْيَا عَلَى عُسْرٍ أَمْ عَلَى يُسْر» کافی ج 2 باب عبادت ص 83
یعنی بهترین مردم کسی است که عاشق عبادت شود با عبادت دست به گردن شود و آن را از دل دوست دارد و با تن خود انجام دهد و برای آن فارغ شود (به کار دیگر دل را مشغول ندارد) چنین شخصی باکی ندارد که زندگی دنیایش به سختی گذرد یا به آسانی.

[="Tahoma"][="Blue"]

و امام سجاد [=V_Symbols]علیه السلام نیز در روایتی می‌فرمایند:

« إِنِّي لَأَكْرَهُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ لَا غَرَضَ لِي إِلَّا ثَوَابُهُ فَأَكُونَ كَالْعَبْدِ الطَّمِعِ الْمُطِيعِ إِنْ طُمِّعَ عَمِلَ وَ إِلَّا لَمْ يَعْمَلْ وَ أَكْرَهُ أَنْ أَعْبُدَهُ لِخَوْفِ عِقَابِهِ فَأَكُونَ كَالْعَبْدِ السَّوْءِ إِنْ لَمْ يَخَفْ لَمْ يَعْمَلْ قِيلَ فَلِمَ تَعْبُدُهُ قَالَ لِمَا هُوَ أَهْلُهُ بِأَيَادِيهِ عَلَيَّ وَ إِنْعَامِه‏ مجموعة ورام ج 2 ص 109

یعنی همانا من دوست ندارم که هدفم در پرستش خداوند، تنها پاداش او باشد که در آن صورت من مانند برده طمعکار و فرمانبرداری خواهم بود که اگر طمع در نهادش باشد عمل می‌کند، وگرنه از کار باز می‌ایستد و همچنین میل ندارم که خداوند را تنها از جهت ترس عقابش بپرستم و مانند بنده بد کاری باشم که اگر نترسد عمل نکند. عرض شد پس بر چه اساس خدا را می‌پرستید؟ فرمود: از این جهت که او با نیکوئی هائی که به من کرده و نعمتهائی که عنایت فرموده، شایسته پرستش است.

[="Tahoma"][="Blue"]متاسفانه نوع جلسات وعظ و موعظه‌ و سخنرانی های ما روحانیون،‌ مردم را به عبادت از قسم اول و دوم سوق داده است، یعنی عموماً یاد گرفته‌ایم خداوند را، یا به جهت رسیدن به نعمتهای بهشتی و یا به جهت فرار کردن از آتش جهنم، پرستش کنیم و به واجبات و محرمات، به جهت نیل به بهشت و دوری از جهنم، مقیّد هستیم.
به تعبیر دیگر تبیین و اهتمام بسیار به آیات بهشت و جهنم در منابر، برای ترغیب مردم به انجام ثواب و دوری ایشان از گناه، باعث شده که عموماً مردم دون همت تربیت شده و در مراتب نازل عبودیّت متوقف بمانند.
اگر چه ترس از جهنم و امید به بهشت، از جمله صفاتی است که در انبیاء و ائمه علیهم السلام نیز در مقام دعا و تضرعشان دیده می‌شود، اما چنین نیست که ایشان در همین مرتبه توقف نموده و خداوند را فقط به جهت نیل به جنت و دوری از جهنم، عبادت کنند، بلکه حتی به تعبیر لطیف‌تر می‌توان گفت: مشاهده این صفات در این نفوس قدسیّه و مطهّره، به جهت نقص قابلیّت و ضعف استعداد دیدگان ماست که انبیاء و ائمه علیهم السلامرا در این حد و اندازه شناخته‌ایم، و یا این که ایشان در مواجهه با امثال ما به این مقدار خود را نشان داده‌ند.

[/]

[="Tahoma"][="Blue"]پیش از این گفتیم که انذار و تبشیر نبی، به لحاظ خلق است و اگر نبی الهی برای هدایت امتش و دائماً به آیات بهشت و جهنم استناد می‌کند به جهت قابلیت و استعداد ایشان است، لذا اگر ما حقیقتاً به جناب رسول الله[=V_Symbols] صلی الله علیه و آله نشان دهیم که از حد انذار و تبشیر بالاتر رفته‌ایم و از وجود مبارکش بخواهیم آن چنان که خود، خداوند را می‌خواند و پرستش می‌کند، برای ما سخن بگوید، مطمئن باشید دیگر حرفی از بهشت و جهنم و معاد و قیامت در میان نخواهد بود.

در نکته‌ی چهل و چهارم هزار و یک نکته آمده است:
«از دنیا چشم پوشیدن اگر چه هنر است ولی از دنیا و آخرت هر دو چشم پوشیدن خیلی هنر است.

صغیر سیوطی از سند فردوس دیلمی از ابن عباس از رسول الله صلی الله علیه و آله روایت کرده است که :
«الدنیا حرامٌ علی اهل الاخرة و الاخرة حرامٌ علی اهل الدنیا و الدنیا و الاخرة حرامٌ علی اهل الله».

در این معنی به فارسی چه نیکو گفته است:

دنیا و آخرت به نگاهی فروختیم
سودا چنان خوش است که یکجا کند کسی

دیگری گفته است :

دو عالم را به یکبار از دل تنگ
برون کردیم تا جای تو باشد

[="Tahoma"][="Blue"]در رساله‌ی انسان و قرآن، در مورد عبارت احرار می‌خوانیم:
« انسان بر اثر این دارایی، ولایت تکوینی به دست آورد و چنان قدرت وجودی پیدا می‌کند که تصرّف در ماده‌ی کائنات می‌نماید و خودش بهشت آفرین می‌شود، چون مظهر تام اسماء و صفات الهی می‌گردد، می‌بیند که انسان کامل حرف بهشت را نمی‌زند، بلکه بهشت آفرین را طلب می‌کند، اگر بهشت شیرین است، بهشت آفرین شیرین‌‌تر است.
این کلام سید الاوصیاء امیر المؤمنین علی[=V_Symbols] علیه السلام است؛ «ما عبدتک خوفاً من نارک و لا طمعاً فی جنتک، بل وجدتک اهلاً للعبادة فعبدتُک» تو را از بیم آتش، و به امید بهشت، پرستش نمی‌کنم، بلکه تو را شایسته‌ی پرستش یافتم و پرستش می‌کنم.
به قول شیخ بهایی در نان و حلوا :

نان و حلوا چیست ای نیکو سرشت
این عبادتهای تو بهر بهشت
نزد اهل دین بود دین کاستن
در عبادت مزد از حق خواستن
رو حدیث ما عبدتک ای فقیر
از کلام شاه مردان یاد گیر
چشم بر اجر عمل از کوریست
طاعت از بهر عمل مزدوریست

[="Tahoma"][="Blue"]

در باب دهم مصباح الشریعة آمده است:
«و لتکن صفوتک مع الله تعالی فی جمیع طاعاتک کصفوة الماء حین انزله من السماء» یعنی باید صفای تو با خدای تعالی در همه طاعات تو مانند صفای آب باشد، زمانی که خداوند آن را از آسمان فرو می‌بارد.

چون که اندر هر دو عالم یار می‌باید مرا
با بهشت و دوزخ و با حور و با غلمان چه کار

آری عبادت، آن لذت روحانی است که انسان در تعقّلش بلکه فوق مقام تعقل، در شهودش می‌یابد. به راستی انسان کامل و آگاه چرا باید خودش را به لذایذ ناپایدار محدود و مقید کند و چرا به دنبال لذت ابدی جاویدانی غیر متناهی نبوده باشد.

در الهی نامه آمده است:
«الهی دیگر از بهشت لذت نتوانم برد، چه، عفو احسان در ازای جرم و عصیان، انفعال بیشتر آورد، مگر جنت لقاء نصیب شود که در حضور تام، جز تو فراموش شود»
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
حضرت وصی امیر المومنین علی[=V_Symbols] علیه السلام فرمود :
«عارف که از دنیا به در رفت، سائق و شهید او را در قیامت نمی‌یابند، و رضوان جنت او را در جنت نمی‌یابد، و مالک نار او را در نار نمی‌یابد. یکی عرض کرد: عارف در کجاست؟ امام فرمود: فی مقعد صدق عند ملیکٍ مقتدر، یعنی او در نزد خدایش است.»

آری عارف نه در آسمان است و نه در زمین، نه در بهشت است و نه در دوزخ، او همواره در نزد آسمان آفرین و بهشت آفرین است.

چرا زاهد اندر هوای بهشت است
چرا بی خبر از بهشت آفرین است

[="Tahoma"][="Blue"]البته باید بین عبادت اجیرانه با عبادت برای عبودیّت فرق نهاد که جناب قیصری در شرح فص هودی فصوص الحکم فرماید:

«فان الاجیر لا یزال نظره الی الاجرة و العبد لا یعمل للاجرة بل للعبودیة و الاجیر یتصرّف عند وصوله اجرته من باب المستأجر، و العبد ملازم لباب سیده، فالعالم بمقام عبودیّته العامل بمقتضی اوامر سیده لیس کالعامل الجاهل، فانه یعمل للخلاص من النار و حصول الجنة»

یعنی همانا نظر أجیر به اجرتش می‌باشد و عبد برای اجرت کار نمی‌کند، بلکه به جهت عبودیّتش در کار است.
دیگر این که اجیر چون اجرتش را گرفت از جانب مستاجر منصرف می‌شود، ولی عبد ملازم درگاه مولای خود است.
عامل جاهل، برای خلاص از نار و حصول جنت عمل می‌کند، اما عالم به مقام عبودیّت خود، عامل به مقتضای اوامر مولای خود است.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]و نیز در شرح فص نوحی می‌فرماید:
و اعلم، أن جزاء الأعمال الصادرة من العباد إنما هو بحسب نياتهم: فمن كان عمله للجنّة يجازيه بها، و من كان عمله لِلَّه نفسه، و لا رغبةَ في الجنة و لا رهبة من النار، فالحق جزاؤه لا غير، كما جاء في الحديث القدسي: «من أحبّنى قتلتُه، و من قتلته فعلىّ دِيته و من علىّ ديته، فأنا ديته.» و قال أبو يزيد في مناجاته، عند تجلى الحق له: «مُلْكى أعظم من ملكك لكونك لي و أنا لك، فأنا ملكك و أنت ملكى، و أنت العظيم الأعظم، و ملكى أنت، فأنت أعظم من ملكك و هو أنا
یعنی بدان که جزای اعمال بندگان به حسب نیات ایشان می‌باشد، پس هر که عمل او از برای جنت باشد، جزاء به جنت داده می‌شود، و هر که عملش خاص از برای خدا باشد، نه برای رغبت به جنت نعیم و نه از روی دوری از نار جحیم، جزای او حق باشد.
چنان که در حدیث قدسی آمده است: «هر که مرا دوست بدارد، او را بکشم و هر که را بکشم، دیه‌ی او بر من واجب باشد و هر که دیه‌اش بر من واجب باشد، من دیه‌ی او باشم.
ابو یزید بسطامی در مناجاتش هنگام وارد آمدن تجلی حق بر او می‌گفت: «ملک من بزرگتر از ملک توست، زیرا که تو برای منی و من برای توام، پس من ملک توام و تو ملک منی، و تو بزرگ و بزرگترینی، و ملک من تویی، پس تو از ملک خودت که من باشم بزرگتری.

چون جان من از عشق تو خرم باشد
کی ملتفت ملکت عالم باشد
من ملک توام چون تومرا ملک شدی
پس ملک من از ملک تو اعظم باشد

[/]

[="Tahoma"][="Blue"]
البته باید این نکته را نیز متذکر شد که این لطافت و ملاحت گفتاری است که جناب بایزید بسطامی به کار برده است وگرنه حق آن است که عبد، فقیر بالذات، و حق، غنیّ بالذات است و به همین دلیل است که ادب مع الله اقتضاء می‌کند عبد جز حق را نخواهد و جز او را طلب نکند، زیرا غیر حق، همه فقیر هستند و چیزی ندارند تا لایق طلبیدن و رفع حاجت نمودن باشند، لذا عبد حقیقی آن است که از همه‌ی قیودات و تعلّقات رهیده و حق بالذات را که دارایی مطلق است، طلب نماید و کسانی که دون همت‌اند، به وفق پستی همت و پایین بودن ستعداد خود طلب دارند.
[/]