[="Tahoma"][="Blue"]یکی از دعاهایی که در تعقیبات هر نمازی سفارش شده و در ادب مع الله بسیار حائز اهمیت است این دعای در صحیفه علویّه است که:
«الهی هذه صلوتی صلّیتها لا لحاجةٍ منک الیها و لا رغبةٍ منک فیها الا تعظیماً و طاعةً و إجابةً لک الی ما أمرتنی به»
یعنی ای خدای من، این نمازی که من بجا آوردم بخاطر این نیست که به واسطهی آن از تو چیزی طلب کنم، و یا به واسطهی آن میل و رغبتی به چیزی داشته و آن را از تو بخواهم، بلکه صرفاً آن را برای تعظیم جلال تو و اطاعت فرمان تو و اجابت امر تو بجای آورم.
به تعبیری من تاجر و بازرگانی نیستم که حج و صلوة و روزه و زکاتم را کالای معاملهام قرار بدهم و به واسطهی آن امری را از تو درخواست نمایم، و یا این که به واسطهی آن تقاضای اجر و پاداشی داشته باشم، زیرا عبد آزاده آن کسی است که خود را جز برای خداوند، به هیچ چیز دیگر، حتی به بهشت و اجر و ثواب، نفروشد و خداوند را فقط به جهت آن که سزاوار پرستش است، عبادت نماید و نیتش از عبادت، صرفاً قربهالی الله باشد، زیرا از شأن انسان به دور است که غیر حق سبحانه تعالی را مطلوب و غایة خویش قرار دهد و برای رسیدن به غیر حق، وقت صرف کند و در پیشگاه کریم تعیین تکلیف نماید.
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود صفت بنده پروری داند
[="Tahoma"][="Blue"]در ادامه بحثی که داشتیم توجه به این دو روایت بسیار سزاوار است:
حضرت امام سیدالشهدا[=V_Symbols][=V_Symbols] علیه السلام میفرمایند:
«من عبد الله حق عبادته آتاه الله فوق أمانیه و کفایته»(1)
یعنی کسی که حق عبادت خداوند را انجام دهد، خداوند بالاترین آرزوهای او را عنایت فرموده و به بهترین وجه امور او را کفایت مینماید.
امام باقر[=V_Symbols] علیه السلامدر روایتی، حق عبودیّت را تفسیر نموده و میفرمایند:
«لا یکون العبد عابداً لله حق عبادته حتی ینقطع عن الخلق کلّه الیه فحینئذٍ یقول هذا خالص لی فیتقبّله بکرمه» (2)
یعنی بنده در صورتی عبادت کامل و حق عبادت را ادا می میکند که از همهی خلق منقطع گشته و بریده باشد و ارتباط و پیوند خود را فقط با خداوند بر قرار بدارد پس در آن وقت است که خداوند متعال میفرماید: این بندهی من خود را برای من خالص نموده و او را با لطف و کرم میپذیرد.
پینوشت:
1-بحارالانوار، ج 68 ص 184
2-بحارالانوار، ج 67 ص 198
[="Tahoma"][="Blue"]
آری باید عبد به این نکتهی علیا واقف باشد که خداوند در هر حال صاحب جود و بخشش است و هر آنچه را که صلاح بندگان است بدون هیچ توقّع عوضی عطا میکند، او برای عطایای بی مثالش در انتظار اعمال نیک بندگانش ننشسته و به واسطهی گناهان ایشان، آنها را از جود و کرم خود محروم نمیکند.
پس حال که او در همه حال عطاء میکند و دریغی از دهش ندارد، سزاوار است عبد در مقام دعا جز او را نخواهد و خود را به دنیا و آخرت نفروشد:
از در خویش خدایا به بهشتم نفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
جناب رسول اکرم[=V_Symbols][=V_Symbols] صلی الله علیه و آله میفرمایند:
«من شغلته عبادة الله عن سألته اعتاه الله افضل ما یعطی اسائلین»[1]
یعنی هر کسی آنچنان خداوند را عبادت کند که از مسائل دیگر غافل شود، خداوند بهترین خواستههای درخواست کنندگان را به او عطا مینماید.
و امام امیر المؤمنین علی[=V_Symbols][=V_Symbols] علیه السلام میفرمایند:
«قال الله تعالی من فوق عرشه یا عبادی، اعبدونی فیما أمرتکم و لا تعلّمونی ما یصلحکم فانّی اعلم به و لا أبخل علیکم بمصالحکم»[2]
یعنی خداوند متعال از بالای عرش ندا میکند: ای بندگان من، من را پرستش کنید و اوامرم را انجام دهید و مصالح خود را به من یاد ندهید من به مصالح شما داناتر هستم و میدانم چه چیز برای شما خوب است .
جناب صدیقه کبری فاطمه زهرا[=V_Symbols][=V_Symbols] سلام الله علیها میفرمایند:
«من اصعد الی الله خالص عبادته أهبط الله الیه افضل مصلحته»[3]
یعنی هر کس عبادت خالص خود را به جانب حق متعال بالا بفرستد، خداوند بهترین مصلحت او را پایین میفرستد
پینوشت:
[1] . بحار الانوار ، ج 68 ص 184
[2] . بحارالانوار ، ج 68 ص 184
[3] . بحارالانوار، ج 68 ص 184
[="Tahoma"][="Blue"]
به راستی چه کرامتی بالاتر از این برای عبد فقیر مسکین که مولا و رب و سرور او اجازه دهد در پیشگاهش به سخن در آمده و از عجز و نیازش بگوید و او را طلب کند و در این طلب هیچ کسی را، حتی جبرئیل امین را واسطه قرار نداده و مستقیماً با پروردگار خویش راز و نیاز کند.
آری آن که لذت و بهجت لقاء الله را دریافته است، انهار لبن شیرین و عسل مصفا و حور و غلمان بهشتی، جلوهای برایش ندارد، و عاشقی که درد فراق هجران کشیده است و با آن همدم است، از آتش جهنم هراسی ندارد، زیرا بهشت حقیقی او، لقای حق است و جحیم او، فراق از حق. غیر از حق، نه چیزی اورا مشتاق میکند و نه چیزی او را بیمناک.
از دعای کمیل بشنو که سید العارفین و رئیس المناجین[=V_Symbols] علیه السلام عرضه میدارد:
«و هبنی یا الهی و سیدی و مولای صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک و هبنی صبرت علی حرّ نارک فکیف اصبر عن النظر الی کرامتک»
آری عذاب الیم، بُعد و دوری از حق است و هیچ عذابی از نقمت حرمان و مشقت هجران، بدتر و سوزانندهتر نیست.
خلاصه آنکس که لذت و بهجت لقاء الله را دریافته است، انهار لبن شیرین و عسل مصفا و حور و غلمان بهشتی، جلوهای برایش ندارد، و عاشقی که درد فراق هجران کشیده است و با آن همدم است، از آتش جهنم هراسی ندارد، زیرا بهشت حقیقی او، لقای حق است و جحیم او، فراق از حق. غیر از حق، نه چیزی اورا مشتاق میکند و نه چیزی او را بیمناک.
از دعای کمیل بشنو که سید العارفین و رئیس المناجین عرضه میدارد:
«و هبنی یا الهی و سیدی و مولای صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک و هبنی صبرت علی حرّ نارک فکیف اصبر عن النظر الی کرامتک»
آری عذاب الیم، بُعد و دوری از حق است و هیچ عذابی از نقمت حرمان و مشقت هجران، بدتر و سوزانندهتر نیست.
حضرت استاد علامه حسن زاده آملی در ادامه فصل دهم رساله «نور علی نور» در ادب مع الله میفرمایند:
« یکی از مشایخ ها – رضوان الله تعالی علیه – ما را ترغیب میفرمود به مثل دعای سحر امام محمد باقر[=V_Symbols][=V_Symbols]علیه السلام؛ « اللهم انی أسألک من بهائک بأبهاه و کل بهائک بهیّ » که در آن بهاء و جمال و جلال و عظمت و نور و رحمت و علم و شرف است و حرفی از حور و غلمان نیست.
اگر بهشت شیرین است، بهشت آفرین شیرینتر است.
چرا زاهد اندر هوای بهشت است
چرا بیخبر از بهشت آفرین است
آن که ایشان فرمود : «یکی از مشایخ ما»، مراد جناب علامه طباطبایی[=V_Symbols][=V_Symbols]; است.
در روایت است که جناب رسول اکرم[=V_Symbols][=V_Symbols] صلی الله علیه وآله فرمودند: «إنّ الجنة لاشوق الی سلمان من سلمان الی الجنة و إنّ الجنة لاعشق لسلمان من سلمان الی الجنة »روضة الواعظین جلد 2 ص 282 ـ سفینة البحار ماده عشق»
یعنی بهشت به سلمان مشتاقتر و عاشقتر از سلمان به بهشت است.
ای عزیز برای تعالی روحی و ارتقای معنوی خود، نصیحت دلسوزانهي پیر طریق را در اواخر رسالهي لقاء الله گوش فرا ده که فرمود : « همت عالی داشته باش! به حدی که کسی را جز خدای تعالی عبادت نکنی، در دوریات از دنیا و متاع و طیبات آن تاجر مباش و در عبادتت اجیر مباش به حقیقت زاهد باش و حقیقت زهد آن است که از دنیا و آخرت هر دو روی گردان باشی ».
در باب پنجاه و چهار ارشاد القلوب آمده است :
سأل رسول الله ربه لیلة المعراج: یا احمد وجوه الزاهدین مصفرة من تعب اللیل و صوم النهار، و السنتهم کلال من ذکر الله تعالی، قلوبهم فی صدورهم مطعونة من کثرة صمتهم قد اعطوا المجهود من انفسهم لا من خوف نار و لا من شوق جنة و لکن ینظرون فی ملکوت السموات و الارض فیعلمون أن الله سبحانه اهل للعبادة، یا احمد هذه درجة الانبیاء و الصدیقین من امتک و امة و أقوام الشهدا – الخ یعنی: در شب معراج خداوند به پیامبر فرمود: ای احمد! صورت زاهدان از خستگی شب و روزهي در روز، زرد است و زبانشان از ذکر خدا ناتوان، و قلبشان از کثرت خاموشی مطعون است، در عبادت بسیار کوشش کنند، ولی نه از ترس آتش و نه از شوق بهشت، بلکه ملکوت آسمانها و زمین را نظاره گرند و خدا را اهل عبادت یافتهاند. ای احمد ! این، درجهي أنبیاء و صدیقان امت تو و غیر تو و اقوامی از شهداست.
از رسول خدا[=V_Symbols][=V_Symbols] صلی الله علیه و آله روایت است که خدای تعالی میفرماید:
وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي و كِبْرِيَائِي وَ نُورِي و عَظَمَتِي و عُلُوِّي و ارْتِفَاعِ مَكَانِي لَا يُؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَاهُ عَلَى أَمْرِي إِلَّا شَتَّتُّ عَلَيْهِ أَمْرَهُ و لَبَّسْتُ عَلَيْهِ دُنْيَاهُ و شَغَلْتُ قَلْبَهُ بِهَا و لَمْ أُعْطِهِ مِنْهَا إِلَّا مَا قَدَّرْتُ لَهُ و عِزَّتِي و جَلَالِي وَ عَظَمَتِي وَ نُورِي و عُلُوِّي و ارْتِفَاعِ مَكَانِي لَا يُؤْثِرُ عَبْدٌ أَمْرِي عَلَى هَوَاهُ إِلَّا اسْتَحْفَظْتُهُ مَلَائِكَتِي وَ كَفَّلْتُ السَّمَاوَاتِ و الْأَرَضِينَ رِزْقَهُ و كُنْتُ لَهُ مِنْ وَرَاءِ تِجَارَةِ كُلِّ تَاجِرٍ و أَتَتْهُ الدُّنْيَا و هِيَ رَاغِمَة (ارشاد القلوب جلد1 صفحه 179)
یعنی: قسم به عزت و جلال و عظمت و کبریا و نور و علو و رفعت مکانم! چون بندهایی هوای خود را بر خواست من ترجیح دهد، امرش را متشتت کنم، لباس دنیا بر تنش کنم و قلبش را بدان مشغول سازم و جز به قدری که برایش مقدور نمودهام، به او ندهم. ولی آن کس که خواست مرا بر هوای خود ترجیح دهد، با ملائکهام حفظش کنم و زمین و آسمان، روزی او را کفالت کنند و خود برایش تجارت نمایم و دنیا به سویش آید، در حالی که او از آن روی گردان است.
پس چون حلاوت ذکر خدای تعالی را چشیدی و بدان انس گرفتی و به بهشت لقاء رسیدی از خداوند، جز خودش را مخواه و جز او را به فراموشی بسپار!
امام صادق[=V_Symbols][=V_Symbols] علیه السلام فرمود: لقد دعوت اللَّه مرّة فاستجاب لى، و نسيت الحاجة لأنّ استجابته باقباله على عبده عند دعوته اعظم و أجلّ ممّا يريد منه العبد و لو كانت الجنّة و نعيمها الابد و لكن لا يعقل ذلك الّا العالمون العابدون المحبّون العارفون صفوة اللَّه و خواصّه.(مصباح الشریعه ، باب نوزدهم)
یعنی خداوند را یک مرتبه خواندم، اجابت فرمود و حاجتم را فراموش کردم، چه اجابتش به اقبال بر بندهاش چون او را میخواند، اعظم و اجل از حاجتی است که بنده از او خواسته است گر چه حاجت، بهشت ونعمتهای ابدی آن باشد، و این را کس جز عاملان محبّ و عارفان صفوة الله و خواص در گاهش ندانند.
گویی شیخ عارف، سعدی[=V_Symbols][=V_Symbols] نیز به همین حقیقت اشاره دارد که گفته است:
«یکی از صاحبدلان، سر به جیب مراقبت فرو برده و در بحر مکاشفت مستغرق گشته، حالی که از آن حالت باز آمد، یکی از دوستان گفت: در این بوستان که بودی ما را چه تحفه آوردی؟ گفت به خاطر داشتم که چون به درخت گل رسم، دامنی پر کنم هدیه اصحاب را، چون برسیدم بوی گل چنان مست کرد که دامن از دست برفت»
پس کسی که خدا را برای ثواب و ترس عقاب عبادت کند، از این لذت حقیقی محروم است و اگر دقت کنی خواهی یافت که اگر کسی خداوند را از روی رغبت به بهشت عبادت نموده، هوای خود را عبادت کرده است و اگر از ترس و وحشت عبادت نموده، به سبب عشق به خود، او را عبادت کرده است نه برای عشق و محبّت به مولایش.
شیخ الرئیس بوعلی سینا[=V_Symbols][=V_Symbols] در مقامات عرفین گوید: کسی که واسطه نمودن حق را برای نیل به بهشت یا خوف از عذاب، جائز میشمرد، از وجه خدا محروم است و نمیتواند لذت بهجت را ادراک کند و فقط از لذت حیوانی باخبر است و از ماورای آن اطلاعی ندارد. نسبت او با عارفان مانند نست بچهها نسبت به افراد بالغ است که بچهها از لذت بالغان غافلند و فقط لذت بازی را میفهمند. آنها نیز چون عارفان را ببینند که از دنیا روی گردانند، تعجب کنند. آن که نقصش، چشم او را از مطالعهي بهجت حق بسته، فقط به لذات دنیا پرداخته و اگر در دنیا لذتی را ترک کند، به این سبب است که چند برابر آن را در آخرت به دست آورد و خدا را به این جهت عبادت میکند که در بهشت از خوردنیهای لذیذ و نوشیدنیهای گوارا و لذات جنسی برخوردار شود و توجهش فقط به لذات شکم و فرح باشد. ولی کسی که مستبصر باشد و در راههایی که برگزیده از جانب حضرت قدس هدایت شده باشد، لذت حق را دریافته و همگیِ روی خود را بدان سو کند و نسبت به آن کسی که از راه راست باز مانده و به ضد آن مشغول شده و لذات دروغ را مطمح نظر خود ساخته، دلسوز و مترحم است، اگرچه آنچه را که آن بیچاره طلب میکند نیز، به حسب وعده حق به وی مبذول میشود.(اشارات، نمط نهم، فصل 6، ص1407)
إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذي بايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ[=V_Symbols][=V_Symbols](توبه / 111)
(خداوند از مؤمنان جانها و اموالشان را خریداری کرده که در برابرش بهشت برای آنان باشد، چرا که در راه خدا پیکار میکنند و میکشند و کشته میشوند، این وعده حقی است بر او که در تورات و انجیل و قران ذکر فرموده، و چه کسی از خدا به عهدش وفادارتر است. اکنون بشارت باد بر شما به داد و ستدی که با خدا کردهاید، این است آن پیروزی بزرگ.)
اين از باب سخن گفتن پدر مهربان با فرزند کودک و خردسالش است که به تعبیر شیرین مولوی[=V_Symbols][=V_Symbols]:[=V_Symbols][=V_Symbols]
چون که با کودک سر و کارت فتاد
هم زبان کودکي باید گشاد
[=V_Symbols][=V_Symbols]مبادا از این گونه آیات، که برای دون همتان البته محرک است، غایتی غیر حق برای عبودیّت و بندگی خود برگزینی و به غیر حق مشغول شوی که در این بازار هر چه غیر او به دست آوری، متضرر شدهایی و خسران ابدی در پی داری، پس از اویس بیاموز که فرمود: ای کاش سراسر عالم یک شب بود و من در آن شب در حال سجده بودم .
اگر میخواهی جملهي افعال و شئون زندگیت به سهولت انجام پذیرد، طریق محبّت به حق را در پیش بگیر که محبّت به حضرت حق، هر چه حد و قید و بند است، ریشه کن میکند و تو را حقانی میسازد.
سلام طاعاتتون قبول حق ان شاءالله
یک نکته برایم سوال شده . ایا این زهد حقیقی در همه حال است ؟ ایا این پرداختن به این اصل چه طور با سیاست و جهاد همراه می شود ؟ انهم سیاستی که می طلبد از حقانیت دفاع کنی و نه سکوت!
اویس;920354 نوشت:
صورت زاهدان از خستگی شب و روزهي در روز، زرد است و زبانشان از ذکر خدا ناتوان، و قلبشان از کثرت خاموشی مطعون است، در عبادت بسیار کوشش کنند، ولی نه از ترس آتش و نه از شوق بهشت، بلکه ملکوت آسمانها و زمین را نظاره گرند و خدا را اهل عبادت یافتهاند.
کثرت عبادت مسلما به اقتضای زمان باید باشدایا اینطور نیست ؟
زاهد و متقی که نخواهد جهاد کند هم ...
کمی توضیح دهید لطفا!
سوال بعدی:
اولین جلسات ادب یک سوالی برام ایجاد شد مبنی بر تاثیر جنسیت و برتری ان در برخی موارد و حالا موردی دیگر
اویس;918026 نوشت:
سعادت نفس انسانی این است که از کمال وجودی خود، در عداد جواهر مفارق از ماده قرار گیرد تا در صدور افعالش مانند قوام ذاتش از مادهی طبیعی بی نیاز گردد،
سلام طاعاتتون قبول حق ان شاءالله
یک نکته برایم سوال شده . ایا این زهد حقیقی در همه حال است ؟ ایا این پرداختن به این اصل چه طور با سیاست و جهاد همراه می شود ؟ انهم سیاستی که می طلبد از حقانیت دفاع کنی و نه سکوت!
نقل قول نوشته اصلی توسط اویس نمایش پست ها
صورت زاهدان از خستگی شب و روزهي در روز، زرد است و زبانشان از ذکر خدا ناتوان، و قلبشان از کثرت خاموشی مطعون است، در عبادت بسیار کوشش کنند، ولی نه از ترس آتش و نه از شوق بهشت، بلکه ملکوت آسمانها و زمین را نظاره گرند و خدا را اهل عبادت یافتهاند.
کثرت عبادت مسلما به اقتضای زمان باید باشدایا اینطور نیست ؟
زاهد و متقی که نخواهد جهاد کند هم ...
این چنین زاهدی به تمامه ملازم شریعت و طریقت است آنجا که مقتضی سیاست باشد سیّاس است و آنجا که مقتضی سکوت باشد زبان در کام گرفته است .
shamim313;920392 نوشت:
ایا در این سعادت جنسیت نقش ندارد ؟
در معنایی که از سعادت نقل شد هیچ تفاوتی بین زن و مرد نبوده و جنسیت نقشی در آن ندارد.
حضرت استاد علامه حسن زاده آملی در ادامه رساله مذکور میفرمایند:
«و مطلبی که در اینجا توصیه آن مهم است این که : سعی کن حرکت تو چون حرکت ایجادی باشد. حرکت ایجادی حرکت حبّی است و از آن تعبیر به سیر حبّی نیز میشود. و این حرکت فوق حرکت طبیعی، اعمّ از نقلی و جوهری و حرکات اعراض است که در فلسفه عنوان میشود و در حقیقت شأنی از شئون حرکت حبّی و ظلّی از آنست.
اصطلاح سیر حبّی مأخوذ از مأثور «کنت کنزاً مخفیاً فأجبتُ أَن أُعرف» است.»
بر اساس آنچه حضرت علامه در عبارت فوق میفرمایند، ادب مع الله اقتضاء میکند همان انگیزه و غایتی را که حق در خلقت نظام عالم داشته است، عبد نیز در مقام تعظیم و عبودیّت در پیشگاه حق مراعات نماید و آن عبارت از حبّ و عشق است، یعنی همچنان که حق سبحانه و تعالی صرفاً به جهت حبّی که به خلق داشته آنها را به ظهور درآورده، عبد نیز در مقام عبادت و پرستش حق، صرفاً به جهت حبّ و عشق بدان درگاه سر تعظیم فرو آورده و به رکوع و سجود پردازد، و برای رفع تکلیف و یا برای نیل به بهشت و فرار از جهنم به عبادت روی نیاورد.
اما اصطلاح سیر حبّی که در عبارت فوق بدان اشاره شده است، اصطلاح بسیار رائج و متداولی در زبان حکماء و عرفاء است که از یک حدیث قدسی منبعث است و آن این که حضرت حق سبحانه و تعالی به رسولش فرمود :
یعنی من گنج پنهانی بودم و دوست داشتم که آشکار و شناخته شوم، پس برای این مقصود، خلق را آفریدم تا شناخته شوم.
از این فرمایش حق سبحانه و تعالی دانسته میشود که اساس خلقت را، حبّ ذاتی حق متعال برای آشکار شدن و شناخته شدنش تشکیل میدهد و غایت دیگری برای خلقت موجودات عالم غیر از این امر نبوده است، پس خلقت عالم چیزی جز ظهور حق سبحانه و تعالی نیست، و همين نحوهي ظهور ذات از غيب را به «حمد الهي» تعبير ميكنند.
و در این گفتار باید به فرق میان وجود و ظهور وجود توجه شود که خداوند، عالم را از عدم و نیستی به وجود نمیآورد، بلکه خداوند عالم را خلق میکند و خلقت که همان ظهور است، غیر از وجود است.
به تعبیر دیگر وقتی میگوییم: عالم خلق شده است، بدین معنی است که عالم با این بافت و قامت و صورت و هیأت و حد و حدودی که دارد، قبلاً نبوده است و سپس با این صورت و هیأت و خصوصیاتش آفریده شده است، و این نه بدان معنی است که قبل از خلقت، هیچ چیزی نبوده و خداوند، عالم را از هیچی و نیستی محض به وجود آورده است.
لذا این تعبیر صحیح است که بگوییم: عالم به ظهور آمده است، و این که در اذهان عموم است؛ زمانی وجود داشته که فقط خدا بود و عالمی نبوده است و سپس خداوند تصمیم به ایجاد عالم نموده و عالم را از نیستی و عدم محض به عنوان موجود آفریده است، پنداری ناصواب است و آن که در اوایل نقل قصص متداول است که «یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود»، از همین پندار ناصحیح ماخوذ است و چنین توحیدی مورد انکار تمامی اهل الله و انسانهای کامل و ائمه معصومین علیهم السلام[=V_Symbols][=V_Symbols] میباشد، و آن كه در كلام معصوم[=V_Symbols][=V_Symbols] علیه السلام آمده است: «خلق الله الاشياء من العدم» آمده است، عدم به خلقت اشياء بر ميگردد نه به وجود. که تفصیل بيشتر آن را در جای خود باید طلب نمود.
به راستی که گذر کردن از کُتَل و گردنه معرفت حق و خلق و راز خلقت موجودات و توحید الصمد قرآنی و وحدت شخصی وجود غیر متناهی، کار بسيار مشکلی است و سالک الی الله ناگزیر از عبور این گردنهي صعب مستصعب میباشد و عقل نیز در این طریق به مراتب بیش از خیال رهزن است و با انحاء براهین، همچنان در دایرهي توحیدی عددی گرفتار است.
بس کشتی خرد که در این بحر سالها
گشت و نیافت که آن را کرانه چیست
چه بسا افراد تحصیل کردهای که با انحاء مقدمات صحیح عقلی، براهین متعددی برای توحید وجود حق سبحانه و تعالی اقامه نمایند، اما همچنان در مقام تفکر، در محدودهي توحید عددی و حق متباین از خلق، اسیر باشند و حقیقت توحید الصمد قرآنی برایشان پیاده نشده باشد، و هر چه قدر معرفت فکری به این حقیقت سخت و پرمشقت باشد، معرفت شهودی به این حقیقت، دو صد چندان مشکل خواهد بود و حصول عرفان نظری و کسب عرفان عملی به این نکته علیا، اگر بیش از نصف عمر سالک الی الله را به خود اختصاص دهد، باز هم سالک الی الله خیلی زود به مطلوب خودش نائل شده است، که در الهی نامه مشعشعش فرمود : «الهی جان به لب رسيد تا جام به لب رسید.»
چه بسا افرادی که سالیانی در خواندن کتابهای فلسفی مشغول باشند و تمامی کتابهای عرفانی را، از تمهید القواعد ابن ترکه گرفته تا فصوص الحکم ابن عربی و شرح فصوص قیصری و مصباح الانس ابن فناری و فتوحات ابن عربی، کلمه به کلمه بخوانند، اما همچنان نتوانسته باشند از این گردنه توحید صمدی قرآنی عبور نمایند، بلکه بسیاری از ایشان هستند که حتی بعد از انتقال از این نشئهي ظاهری، و در اصطلاح بعد از مردن طبیعی نیز، همچنان حقیقت توحید الصمد قرآنی برایشان مکشوف نشود و به ادراک شهودی حقیقت آیاتی چون قل هو الله احد، الله الصمد، لم یلد و لم یولد، و لم یکن له کفواً احد[=V_Symbols][=V_Symbols] ، [=V_Symbols][=V_Symbols]هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن[=V_Symbols][=V_Symbols] ، [=V_Symbols][=V_Symbols]هو الذی فی السماء اله و فی الارض اله ، [=V_Symbols][=V_Symbols]فلله الحمد ربّ السماوات و ربّ الارض ربّ العالمین[=V_Symbols][=V_Symbols] نرسند، اگر چه در آن نشئه، به اسرار بسیار دیگری، از جمله اسرار وجودی خویشتن و دیگران راه مییابند، و خداوند هیچ کار نیک و پسندیدهایی را بدون اجر و پاداش قرار نمیدهد [=V_Symbols][=V_Symbols]ان الله لا یضیع اجر من احسن عملا[=V_Symbols][=V_Symbols]
آری حمل بار توحید الصمد قرآنی در غایت دشواری است و فقط اوحدهایی از سالکان الی الله، که سالیانی در صراط مستقیم خود سازی و خود شناسی قدم گرفتهاند، آنچنان سعه وجودی مییابند که به فهم و چشیدن این نعمت عظمای الهی متنعّم میشوند که:
رخش میباید تن رستم کشد پر دلی باید که بار غم کشد
و چون أنبیاء و أئمه معصومین[=V_Symbols][=V_Symbols] علیهم السلام در این طریق هدایت قرار گرفتهاند با این همه سختیها و بلایا و مصائب بر ایشان وارد میشد، اما همچنان در مقام رضا و تسليم بودند، و یک نفراز ایشان را پیدا نخواهید کرد، که این چند صباح عمر ظاهری در نشئه طبیعت را، با خوشی و رفاه و راحتی و آسایش گذرانده و از کمند حوادث و بلایا مصون باشد.
مقام رضا که نتیجهي شهود اتمّ توحید الصمد قرآنی است، همیشه با تحمّل مشقّتها و سختیها همراه است و هرکسی که مدعی این مقام است، باید خود را آماده انحاء حوادث و بلایا نماید. حتی به زبان راندن این جمله که «من راضیم به رضای خدا» مقتضی ورود مشکلات و سختیهای بسیار در زندگی شخص است و به صرف گفتن همین یک جمله، راه برای بروز انحاء حوادث در زندگی فرد باز میشود و لذا به کسانی که هنوز در سیر صعودی نفسانیشان قوی نشدهاند، توصیه میشود که به جای گفتن این عبارت بگویند «من به خدا پناه میبرم». باید جان قویای چون جان مبارک حضرت سیدالشهداء[=V_Symbols][=V_Symbols] علیه السلام باشد که در بهبوههي آن همه بلا و مصیبت و دیدن کشته شدن یک یک فرزندان و برادران و اصحاب و تشنگی و گرسنگی زنان و کودکان و به اسارت رفتن ایشان و وارد آمدن انحاء ضربههای جسمی و روحی، در لحظه آخر بفرماید : «الهی رضاً برضائک تسلیماً لأمرک» و با تسليم کامل، از این نشئه به نشئات دیگر سفر کند. آری زبانی به این عبارت شریف مترنم میشود که صاحب سخن، دیدهای کاملاً حقبین داشته باشد و جز خیر مطلق مشاهده نکند.
روزی فردی در محضر استاد حسن زاده آملی از بعضی مشکلات خود گلایه و شکایت میکرد، حضرت استاد به ایشان فرمود: اگر چشم حق بین پیدا کنید راحت میشوید و میآرمید، اما اگر دید خلق بینی داشته باشید، همچنان تا آخر عمرتان در اضطراب و ناآرامی خواهید بود و از تزاحمات و تنازعات رنج میبرید.
دعوا بین آدم و شیطان نیز از سر حد بینی آن دو بود و انسان تا هنگامی که در مرتبه حد بینی و خلق بینی بماند، نفسِ حد بینی و خلق بینی او، شیطان اوست و با او در تنازع و تزاحم خواهد بود.
البته باید احکام حق و خلق را رعایت نموده و حفظ مراتب کرد و احکام هیچ یک را با دیگری مخلوط نکرد که شریعت مطهره، معیار و میزانی برای تمایز حق و خلق است و شریعت در نشئه طبیعت، هرگز از سالک الی الله جدا نمیشود و این شریعت است که حق را در هر مرتبهای، مطابق با همان مرتبه ظهور داده و احکامی را برای سیر صعودی سالک الی الله به ارمغان میآورد فتدبر!
پس معلوم شد که اولین حرکت و سیر ایجادی عالم، بر اساس محبّت و معرفت است و خلق برای نمایش و ظهور دادن حق است.
در عرفان از این محبّت ذاتی حق سبحانه و تعالی برای آغاز تجلی در ظهور خویشتن، تعبیر به « سماع » مینمایند.
حافظ[=V_Symbols][=V_Symbols] گوید :
یار چون سازد آهنگ سماع قدسیان در عرش دست افشانی کنند
همچنین از این حرکت ایجادی و سیر حبّی، تعبیر به «حرکت تکمیلی» میشود و حرکت تکمیلی غیر از حرکت استکمالیِ از نقص به کمال است، و آن برای به کمال رساندن دیگران است.
تمثیل حرکت تکمیلی و استکمالی، حرکت استاد و شاگرد است. استاد برای تدریس و تکمیل نفوس شاگردان به حرکت در میآید، تا از داراییاش ببخشد، اما شاگرد برای آموختن و استکمال نفسانیاش به جانب استاد رهسپار میشود، تا بر داراییاش بیفزاید. پس حرکت استاد که برای به کمال رساندن دیگری است حرکت تکمیلی است و حرکت شاگرد که برای علم آموزی خویشتن است حرکت استکمالی است.
حرکت حق برای ظهور و تجلی اسماء و صفات خوشتن، حرکت تکمیلی است و در این سیر ایجادی، هیچ توقع و انتظاری از خلق، جز محبّت به ایشان ندارد و اساس خلقت را همین عشق و محبّت حق به ذات خویشتن و مظاهرش میسازد، و چه نیکو است که حرکت استاد به جانب شاگرد و حرکت شاگرد به جانب استاد نیز، بر اساس حرکت حبّی باشد و هیچ داعی و انگیزهي دیگری از این حرکت، جز محبّت و عشق به یکدیگر نباشد و غرائض دیگری، چون مال اندوزی و علم اندوزی و انجام تکلیف، این زلال را مکدّر نکند، بلکه نیکو است این سیره و وصف حسن حق، چراغ راه سالک الی الله قرار گیرد و از عبادت و پرستش حق هیچ غایتی را جز محبّت و عشق به حضرت قدسش دنبال نکند.
نکته دیگر آنکه چون وجود، اصیل و خیر محض و نور صرف است، پس بقاء آن نیز خیریّت خیر و نوریّت نور است، و لذا جبلّی نظام هستی بر حبّ بقاء است، یعنی حبّ دوام امری است که از حق سبحانه و تعالی بر تمامی موجودات افاضه شده است، به تعبیر دیگر این حبّ و عشق، مختص به نوع انسان نیست، بلکه این عشق در تمامي موجودات، اعم از فلکیات و عنصریات و معدنیات و نباتات و حیوانات، ساری و جاری است.
سرّ حبّ بقاء در موجودات، در توحید صمدی قرآنی و وحدت حقّهي حقیقیّه نهفته است و آن این که، حقیقت هر موجودی اوست و در متن وجودی همهي اشیاء او نهفته است و هویت و شخصیت هر شیئی اوست، پس اگر همهي موجودات از مرگ و فناء و زوال وعدم میترسند، بدین معنی است که همه خواهان خوداند و چون خودیّت آنها هم از اوست، پس همه خواهان اویند.
ای دوست تو را به هر مکان میجستم هر دم خبرت از این و آن میجستم دیدم به تو خویش را تو خود من بودی خجلت زدهام کز تو نشان میجستم
جناب ملا صدرادر اسفار نقل میکند که شخصی در نزد عارفی، گفتار خداوند تعالی «یحبّهم و یحبّونه[=V_Symbols][=V_Symbols]» را قراءت کرد.
عارف گفت: حق آن است که خداوند آنها را دوست دارد، زیرا که حق تعالی دوست ندارد مگر خودش را، چون فقط او موجود است و غیر او همه صنعت و ساخته اویند، و سازنده وقتی مدح صنعت نماید، مدح خودش مینماید و از همین جا، حقیقت این گفته ظاهر میشود که گفته شده :
«لولا العشق ما یوجد سماءٌ و لا ارضٌ و لا برّ و لا بحرٌ»
غرض آن است که محبّت خداوند نسبت به خلق، برگشت به خودش دارد، و محبّوب و مراد، در حقیقت همان ذات حق تعالی است و این عشق به ذات و حبّ ذاتی الهی است که در مکمن غیبی همگان نهفته شده و همه را به بقاء ذاتشان وا داشته است.
پس عشق است که در همه ساری است، و دار هستی مملو از عشق است، بلکه هستی یکسره عشق است و عشق است که علت ایجاد و غایت ایجاد است.
این نکته را نیز باید توجه داشت که در حرکت حبّی، که به معنی ایجاد تدریجی است، احتیاج مطرح نیست، بلکه حرکت حبّی صرف شوق و اشتیاق به ظهور ذات واجب و انوار اسماء و صفاتش است.
خواجه حافظ گوید: سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
به طور کلی سرشت وجودی هر علم و دارایی بر این است که خواهان اظهار و آشکار شدن است و لذا یکی از وجوه دلائل سختی کتمان اسرار این است که صور علمیه موجود در ذات فرد، حبّ ذاتی برای آشکار شدن و به منصه ظهور در آمدن دارند و آنقدر از درون، صاحب سرّ را تحریک میکنند تا در نهایت تاب نیاورده و آنچه را که در درون دارد به زبان درآورده و ظاهر می سازد و اگر هم با خویشتن داری قفل دهان را نگشاید، باز هم به ا نحاء گوناگون، چون خندیدن و اخم کردن و جواب ندادن و اظهار تعجب کردن و چشم بستن و نگاه نکردن و گردن کج کردن و امثال آن، سرّ درونش را برای دیگران ابراز می دارد و در غایت دشواری است که آدمی رازش را به تمامی طرق از دیگران مخفی و مستور بدارد و هیچ اظهاری از آن نداشته باشد.
در حکمت متعالیه مبرهن و در صحف کریمه عرفانیه محقق است که ظهور حقیقت وجود که همان کنز مخفی و هویت مطلقه و مقام لا اسم و لارسمي است، در مظاهر و مجالیش به قدر وسعت و فسحت یکایک آنها تحقق مییابد، یعنی همان گنج پنهان پیدا میشود.
وجود جامع، رابط همه موجودات است، زیرا که ظهور او به موجودات، و وجود همه به اوست و لذا او معشوقی است که سایه اش بر سر همه عاشقان است.
اگر انسان رفع حجب ظلمانی و نورانی نماید و از خویش فانی گردد و منیت نفس را زائل گرداند، به بقاء الهی باقی می ماند که عارف رومی در دفتر سوم مثنوی معنوی گوید:
از خودی بگذر اگر خواهی خدا فانی از خود شو که تا یابی بقا گر تو را باید وصال راستین محو شو والله اعلم بالیقین
از آنجا که حق سبحانه و تعالی عاشق لذاته و معشوق لذاته است، معشوق غیرش نیز میباشد، زیرا تمامی ما سوی الله ظهور خود اویند و هر یک پرتوی از شعاع آفتاب جمالش بوده و وجودشان قائم به اوست، لا جرم همه عاشق اویند.
پس به نظر دقیق عشق و عاشق و معشوق مطلقاً فقط اوست و چون عشق حقیقی فقط در ذات حق متحقق است و انفکاک معلول از علت تامه و انقطاع فیض از مفیض تام و فیاض علی الاطلاق معقول نیست، پس عشق و حبّ به ذاتش، عین تجلی فعلی او، که فیض اوست، می باشد
ای عزیز! آنچه تو را در این مجال نافع است، توجه و عنایت تو به همین حرکت حبّی و اشتیاق حق است که برای تکمیل من و تو از هیچ امری فروگذار نکرده و هر آنچه را که برای تعالی و ارتقای روحانی ما لازم است، به نحو اکمل مهیا نبوده است و در مقابل، دیدهي انصاف لازم است تا بنگرد ما در ازای این همه لطف و کرم و محبّت و موهبت چه کردهایم و در مقام بندگی در چه رتبهای قرار گرفتهایم.
از حضرت بقیة الله اعظم ارواحنا لتراب مقدمه الفداء بشنو که در دعای افتتاح چه نیکو به زبان آورده است:
«فلم ار مولیً کریماً اصبر علی عبدٍ لئیم منک علیَّ یا رب انک تدعونی فأولّی عنک و تتحبّب اِلیَّ فَاَ تبغَّض الیک و تتودّد الیّ فلا أقبل منک کانّ لی التطول علیک فلم یمنعک ذلک من الرحمة لی و الاحسانِ الیّ والتفضّل علیَّ بجودک و کرمک»
من هیچ مولای کریمی را بر بنده لئیمی صبورتر از تو برخودم ندیدم. ای پروردگار من! تو مرا دعوت میکنی من از تو روی بر می گردانم، تو محبّت افزون می سازی و من با تو به خشم می آیم، تو با من دوستی و شفقت می فرمائی و من از جهل نمیپذیرم که گویا مرا بر تو حق نعمت و منّت است و این ناسپاسی من مانع از افاضهي رحمت و احسانت برمن نشد و از فضل جود و کرمت نکاست.
پس اگر میخواهی به مقصد اعلای قرب الی الله دست یابی و به عنایت خلقت خویش که عشق و حبّ ذاتی به حق سبحانه و تعالی است، نائل شوی باید اقبال به سوی او نمایی و به هر چه غیر او است پشت بنمایی و به جای آن که حق را بخاطر ترس از جهنمش عبادت کنی، او را به امید لقای جنت ذاتش پرستش بنمایی، که اگر رشته مودّت مستحکم گردد، به زنجیر عدل نیازی نخواهد بود.
پس از انس و عشق بازی با حق متعال در خلوت و جلوت غافل مشو و دائما ًدر حضور و مراقبت باش و در هر ذره نور وجود حق را مشاهده کن که کلید همه سعادت قرب و نزديکی با حق و الذّ لذّات همنشینی با خداست.
ازحضرت روح الله[=V_Symbols][=V_Symbols] در کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل این نصیحت شنوکه فرمود:
« ای عزیز! اکنون تا حجابهای غلیظ طبیعت نور فطرت را به کلی زائل نکرده و کدورتهای معاصی، صفای باطنی قلب را به کلی نبرده و دستت از دنیا، که مزرعه آخرت است و انسان در آن میتواند جبران هرنقصی و غفران هر ذنبی کند، کوتاه نشده، دامن همتی به کمرزن و دری از سعادت بر روی خود باز کن.
و بدان که اگر قدمی در راه سعادت زدی و اقدامی نمودی و با حق تعالی مجده، از سر آشتی بیرون آمدی و عذر ما سبق خواستی، درهائی از سعادت به رویت باز شود و از عالم غیب از تو دستگیریها شود و حجابهای طبیعت، یک یک پاره شود و نور فطرت بر ظلمتهای مکتسبه غلبه کند، و صفای قلب و جلای باطن بروز کند و درهای رحمت حق تعالی به رویت باز شود و جاذبه الهیه تو را به عالم روحانیت جذب کند و کمکم محبّت حق در قلبت جلوه کند و محبّتهای دیگر را بسوزاند و اگر خدای تبارک و تعالی در تو اخلاص و صدق دید، تو را به سلوک حقیقی راهنمایی کند و کمکم چشمت را از عالم کور کند و به خود روشن فرماید و دلت را از غیر خودش وارسته و به خودش پیوسته کند.» شرح حدیث جنود عقل و جهل ص ٨۶
آری رحمت الهی بالذت است و غضبش بالعرض. یعنی اگر وجود مقدس حق سبحانه و تعالی در غالب کالبدی مادی و طبیعی، چون وجود مبارک حضرت خاتم الانبیاء[=V_Symbols][=V_Symbols] صلی الله علیه و آله يا به وجود مبارک حضرت امام امیرالمؤمنین[=V_Symbols][=V_Symbols] علیه السلام تنزل نماید و مرئی و مشهود همگان قرار گیرد، در تالار تشریح، در متن تار و پود این کالبد مادی، جز عشق و محبّت و رأفت و دوستی نخواهیم یافت و اثری از خشم و غضب و قهر و انتقام پیدا نخواهیم کرد و سلطان اسم کمالیه «یا من سبقت رحمته غضبه» ظهور خواهد کرد که فرمودهاند: اوصاف جلاليه يا غضبيه از فعل خداوند ناشی میشود و در مقام ذات حق، از اوصاف غضبیه خبری نیست، و آنجا هم که قهر و غضب است از روی حبّ و دوستی و برای ادب کردن و سوق دادن به سوی کمالات است، مثل پدری که به جهت دلسوزی و مهربانی به کودک، او را با تشر از نزدیک شدن به آتش برحذر می دارد، لذا هر آنچه در بهشت است ذاتی است، و هر آنچه در جهنم ظهور میکند، همه بالعرض و موقّتی و به جهت تطهیر و تأدیب نفوس شقیّهي بشری است، که اگر غیر از این بود هیچ دوام و بقایی برای کلمات وجودی عالم متصور نبود، فافهم!
بدين ترتيب اساس عالم بر حبّ و دوستی بنا نهاده شده است و در دعایی از جناب پیغمبر اکرم[=V_Symbols][=V_Symbols] صلی الله علیه و آله وارد است که فرمود : «اللهم ارزقنی حبّک و حبّ من یحبّک و حبّ من یقّربنی الی حبّک و اجعل حبّک احبّ الیّ من الماء البرد» یعنی خدایا مرا دوستی خویش، و دوستی دوستان خویش، و دوستی آن که مرا به دوستی تو نزدیک گرداند، روزی کن و دوستی خود را برمن از آب سرد (برای تشنه) دوستتر گردان.
در روایت دیگر است که حضرت ابراهیم[=V_Symbols][=V_Symbols] علیه السلام هنگامی که ملک الموت برای گرفتن جان او آمد فرمود : «هل رأیت خلیاً یمیت خلیله؟» آیا هرگز دیده ای که دوستی دوست خود را بمیراند؟ خداوند متعال به وی وحی فرمود : «هل رأیت محبّاً يکره لقاء حبّیبه؟» آیا دیده ای که هیچ د.وستی دیدار دوست را کراهت داشته باشد؟ پس ابراهیم به ملک الموت فرمود: اکنون جان من برگیر.
در روایت است که خداوند به حضرت موسی[=V_Symbols][=V_Symbols] علیه السلام وحی فرمود :
ای پسر عمران! کسی که گمان میکند مرا دوست دارد ولی چون شب او را فرا گرفت بخوابد دروغ میگوید، آیا دوست خواستار خلوت دوست خود نیست؟ ای پسر عمران! من از دوستان خود آگاهم، چون شب بر آنان وارد شود دیده دلهایشان به سوی من نگران است و عِقاب من پیش چشمشان نمودار شده و با من از راه مشاهده و حضور سخن می گویند.
ای پسر عمران! در تاریکیهای شب از دل خود خشوع و از بدن خود فروتنی و از چشم خود اشک به من فرست که مرا به خود نزدیک و اجابت كننده خواهی یافت.
مرحوم صدوق در کتاب علل الشرایع از پیامبر اکرم[=V_Symbols][=V_Symbols] صلی الله علیه و آله روایت نموده است که شعیب پیامبر[=V_Symbols][=V_Symbols] صلی الله علیه و آله به قدری از حبّ خدا گریست تاکور شد، آنگاه خدا بینایئش را به وی بازگرداند . بار دیگر به حدّی گریه کرد تا کور شد و خداوند متعال نیز دوباره بینائیش را به او بازگرداند. چون بینا شد باز آنقدر گریست تا کور شد و بار دیگر خداوند بینائیش را بازگرداند.
چون نوبت چهارم رسید به او وحی شد: «یا شعیب ! تا کی به این کار ادامه می دهی؟ اگر از ترس آتش است، از آتش پناهت دادم، و اگر از شوق بهشت است، آن را عطایت کردم» عرض کرد : الهی ای سید من! تو می دانی که از ترس آتش و شوق بهشت گریه نمی کنم، بلکه محبّتت بر دلم گره خورده، نمیتوانم تو را ببینم و صبر کنم . وحی شد حال که چنین است کلیم خود موسی بن عمران را به خدمت تو می گمارم.
توصیه راقم به نفس خویشتن و خوانندگان عزیز و محترم آن است که با ادعیهای که در آنها چشمههایی از شوق و محبّت و وصال به جنت لقای ذات حق سبحانه و تعالی جوشان است حشر و نشر بیشتری داشته و بدانها انس و الفت افزون تری نسبت به دعاهایی که دربردارنده رجای به بهشت و خوف از نار است، پیدا کنیم. پس در این مجال به گزیده ای از آنها اشاراتی می نمائیم:
حضرت امام سيد الشهداء علیه السلام در دعای عرفه میفرمایند: «انت الّذى ازلت الاغيار عن قلوب احبّائك حتّى لم يحبّوا سواك و لم يلجأوا إلى غيرك»
یعنی تو همانى كه غير خود را از قلب دوستانت رانده اى تا این که جز تو را دوست ندارند و به غير تو پناه نمى برند.
و نیز در همان دعا میفرمایند: «يا من اذاق احبّاءه حلاوة المؤانسة فقاموا بين يديه متملّقين»
یعنی اى كسى كه حلاوت انس را به دوستانش چشانده تا در مقابلش به تملق ايستاده اند.
در مناجات انجيليه امام سجاد[=V_Symbols][=V_Symbols] علیه السلام چنين آمده است:
«و عزّتك لقد احبّتك محبّة استقرّت في قلبى حلاوتها و انست نفسي بمباشرتها و محال في عدل اقضيتك ان تسدّ اسباب رحمتك عن معتقدى محبّتك»
یعنی قسم به عزتت چنان دوستت دارم كه حلاوت آن در قلبم جاى گرفته، و نفسم به مباشرت آن مأنوس شده و در عدلى كه قاضى آن هستى محال است كه اسباب رحمتت به روى معتقدان محبّتت بسته شود.
و در مناجات عارفین میفرمایند:
«الهى فاجعلنا من الّذين ترسّخت اشجار الشّوق إليك في حدائق صدورهم و اخذت لوعة محبّتك بمجامع قلوبهم»
یعنی خداى من، ما را از كسانى قرار ده كه درختان شوق تو در باغ سينه هايشان ريشه زده، و آتش محبّتت همه اجزاى قلوبشان را گرفته است.
و در مناجات مریدین چنين میفرماید:
«و الحقنا بعبادك الّذين هم بالبدار إليك يسارعون و بابك على الدّوام يطرقون، و ايّاك في اللّيل و النّهار يعبدون و هم من هيبتك مشفقون، الّذين صفيت لهم المشارب و بلغتهم الرّغائب»
یعنی ما را به بندگانى ملحق كن كه با شتاب به سوى تو مى آيند و باب رحمتت را دائما مىكوبند و در تمام شبانه روز فقط تو را مى پرستند و از هيبت تو ترسانند، بندگانى كه سرچشمه ها را بر ايشان زلال و صافى كردى و آنها را به آنچه رغبت داشتند رساندى.
و نیز در همان مناجات میفرماید:
«و ملأت حفائرهم من حبّك و رؤيتهم من صافى شراب ودّك فبك إلى لذيذ مناجاتك و صلوا و منك على اقصى مقاصدهم حصلوا»
یعنی محبّتت زواياى وجودشان را پر كرده و از شراب صافى محبّتت سيرابشان كرده اى، پس به لطف تو به مناجات لذيذت دست يافتند و از طريق تو به مقاصد بلندشان نائل آمدند.
در ادامه مباحث ادب مع الله به عبارتی از جناب دیلمی در باب سیزدهم و نیز در انتهای باب بیستم کتاب ارشاد القلوب می رسیم که از پیامبر اکرم6 نقل میکند: خداوند متعال در حدیثی قدسی فرموده است:
«مَن أحدث و لم يتوضأ فقد جفانی، ومن احدث و توضّأ و لم یصل رکعتین فقد جفانی، و من صلّی رکعتین و لم یدعنی فقد جفانی، و من أحدث و توضّأ و صلّی رکعتین فلم أجبه فیما یسأل من أمر دینه و دنیاه فقد جفوته و لستُ بربٍ جاف»
یعنی هر کس محدث شود و وضو نگیرد، بر من جفا کرده است، و هرکس محدث شود و وضو بگیرد و دو رکعت نماز نخواند، او نیز بر من ظلم کرده است، و هر کس که دو رکعت را بخواند و لیکن دعا نکند او هم جفا کرده است، و آن کس که محدث شود، سپس وضوگیرد و دو رکعت نماز به جای آرد و در امر دین و دنیایش از من حاجت طلبد، اگر اجابتش نکنم، من به او جفا کرده ام در حالی که من خدایی ستمکار نیستم.
علامه حسن زاده آملی در رساله لقاء الله بعد از نقل حدیث فوق میفرمایند :
«ای دوست ! بدان که وضو نور است و دوام در طهارت تو را به عالم قدس ارتقا میدهد و این دستور عظیم النفع نزد اهلش مجرب است. برتو باد مواظبت برآن و برتو باد داشتن همت بالا و عزت نفس ! پس هنگامی که دو رکعت نماز را میخوانی از خداوند تبارک و تعالی جز ما لا یبید و لا ینفد و لا ینفی مخواه ! از او جز خودش طلب مکن و زبان حالت این باشد که : ما از تو نداریم به غیر از تو تمنا حلوا به کسی ده که محبّت نچشيده است
زیرا کسی که حلاوت خدا را چشیده باشد غیر آن را پوچ می انگارد به علاوه بر این ما سوایش همگی مظاهر اسمای اویند و چون اصل یافت شود فرع نیز حاضر است، در ابیاتی گفته ام: چرا زاهد اندر هوای بهشت است چرا بیخبر از بهشت آفرین است
و عارف الهی صدرالدین دزفولی قدس سره فرموده است: خدایا زاهد از تو حور می خواهد قصورش بین به جنت می گریزد از درت یا رب شعورش بین
سپس چون نمازت را خواندی به سجده برو و بگو: «الهم ارزقنی حلاوة ذکرک و لقاءک و الحضور عندک » و مانند آن. (نقل به ترجمه)
آری باید در کریمهي «یحبّوهم و یحبّونه» تلطیف سرّ نمود که «یحبّهم» اصل و مقدم بر «یحبّونه» است، یعنی اول حبّ خدا بر بندگان بود و بعد حبّ بندگان بر خداوند پديدار شد، در حقیقت دو طرف نظام هستی را دو حبّ فرا گرفته است؛ یکی حبّ عاشق به معشوق و دیگری حبّ معشوق به عاشق، منتهی اگر حبّ عبد نسبت به حق، نیز شأنی از شئون حبّ حق نسبت به عبد باشد، پس باید گفت که در نظام هستی عاشق و معشوق یک حقیقتند و آن خداوند تبارک و تعالی است لذا فرمودهاند: حق عین خلق است منتهی حد را بردار و حق را بگذار، فافهم !
در حقیقت از میان اين دو حبّ، یعنی حبّ حق به خلق و حبّ خلق به حق، اولی ذاتی و دومی بالعرض است، و چون چنین است هرگز حبّ حق نسبت به خلق مورد تعلیل و سئوال واقع نمیشود و کسی نمیتواند بگوید چرا حق ،خلق را دوست دارد؟
در حقیقت این مثل آن است که بگوییم: چرا نمک شور است؟ و یا چرا عدد ٢ زوج است؟ و هکذا.
به طور کلی هر جا سرشت و شاکله ذاتی شی بر امری بود دیگر نمیتوان سئوال کرد كه چرا آن شي واجد آن اثر است، همچنان كه نميتوان سوال كرد چرا خداوند جود میکند؟ چرا که جود، ذاتی حق است و اقتضای ذاتی حق بر بخشیدن است، به همین مثابه، حبّ حق نسبت به خلق نیز ذاتی وی است و هرگز مورد سئوال واقع نمیشود، اما در مقابل، چون حبّ خلق نسبت به خلق، عرضی است، میتوان از علت آن پرسید و جوابش نیز این است که چون حق اصل خلق است و هر فرعی خواهان اصل خویش است و میخواهد به او برسد، و به همین دقیقه اشاره دارد کریمهي [=V_Symbols][=V_Symbols]لا یُسأل عَمّا یفعل و هم سألون[=V_Symbols][=V_Symbols] (انبیاء /23)
اما امور ديگري براي خلق وجود دارد كه ذاتي ايشان است و چون ذاتي است از آن مورد سوال قرار نميگيرند، مثلا عجز و نداري و فقر و گدايي، ذاتي خلق است و اين سوال معنا ندارد كه چرا خلق فقير است.
نکته دیگری که لازم است در ذیل حدیث شریف «کنت کنزأ مخفیاً» بیان نمائیم، این است که این فرمایش حضرت حق متعال نیز به جهت مواجهه با خلق است، یعنی چون مخاطبِ حق سبحانه و تعالی در این گفتار، خلق است، سخن از پنهان و آشکارا نمودن است، زیرا تمامی اسماءالله به لحاظ خلق ظهور خاص مییابند، یعنی خداوند به لحاظ خلق است كه دارای اسامی گوناگون میشود، نه به لحاظ ذات خودش.
فرق میان ذات و اسم نیز این است که اسم، ذاتی را گویند که با وصفی خاص در نظر گرفته شده است، برخلاف ذات که هیچ وصفی در آن نمودار نیست. همانند این که ذاتِ نفس ناطقه را به جهت یکی از تجلیاتش در دیدن، تعبیر به بصیر و در تجلی دیگرش در شنیدن، تعبیر به سمیع می نمایند. این اسم سمیع و بصیر، نه بدان معناست که نفس ناطقه در ذات خودش، از آن جهت که نفس است، سمیع و بصیر باشد، بلکه به جهت تجلی نفس در یک وصف خاص است، وگرنه نفس در ذات خودش، خودش است و اسم و رسمی ندارد، جز این که آن حقیقت غیبیه را از استيصال و ناچاري با کلمه هو اشاره نماییم.
حال به جاست که نفس ناطقه به اعضاء و جوارح و قوای ظاهر و باطنش عرضه بدارد؛ من گنج پنهانی بودم و دوست داشتم شناخته شوم، پس خود را در مظاهر اعضاء و جوارح و قوای جسمانی تجلی دادم، تا از این طریق مورد شناخت و معرفت قرار گیرم و لذا هرگونه شناختی که از نفس ناطقه وجود دارد، همه به برکت همان اظهار و تجلی نفس در مظاهر گوناگون اعضاء و جوارح است.
به همین مثابه هرگونه شناختی از حق تعالی و اسماء و صفاتش وجود دارد، همه به برکت اظهار و تجلی حق سبحانه و تعالی در مظاهر خلقیّه است .
بر اين اساس بايد توجه داشت كه حق، خلق را از عدم به وجود نمی آورد، چرا که در اين صورت هرگز آفریدهي حق نمیتوانست سبب شناخت و معرفت وجود صمد حقی قرار بگیرد که ازلی و ابدی است، بلکه سخن از خلقت است، یعنی همچنان که قبلاً اشاره نمودیم حق، اشیاء و موجودات عالم هستی را خلق و تقدیر نموده است و آنها را در قوالب هیئات و تعيّنات و اشکال خاصی درآورده است.
و لذا جناب امام امیرالمؤمنین علي[=V_Symbols][=V_Symbols] علیه السلام فرموده است: «خلق الاشیاء من العدم» و نفرمود: «اوجد الاشیاء من العدم».
وجود همه اشیاء از ازل محقق بوده و تا ابد نیز باقی و برقرار خواهد بود، این خلقت آنها است که سابقهي عدم داشته و اگر به سرحدّ تجرد نفسانی یا عقلانی نرسد لاحقهي عدم نیز خواهد داشت.
به تعبیر دیگر هر موجودی به لحاظ وجودش ازلی و به لحاظ خلقتش حادث است، و به لحاظ وجودی نمیتوان به سرّ و کنه ذات هیچ موجودی دست یافت و لذا قرآن کریم، تفکر در کلمات وجودی عالم را در محدودهي خلقت آنها تأکید و توصیه نموده است [=V_Symbols][=V_Symbols]الذین یذکرون الله قیاماًوقعوداً و علی جنوبهم و یتفکّرون فی خلق السّماوات و الارض ربّنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار[=V_Symbols][=V_Symbols] آل عمران /١٩١
به بيان دیگر آنچه که به فکر کردن تعلق میگیرد، خلقت اشیاء است، نه وجود اشیاء، زیرا کنه وجود اشیاء را با فکر نمیتوان یافت و براهین متعددی که در علم کلام و فلسفه مطرح شده، همچون برهان نظم و برهان علت و معلول و برهان اثر و موثّر و حتی برهان صدیقیّن، هیچ کدام نمیتواند اثبات اصل وجود کند، زیرا وجود به خودی خود آنچنان روشن و بدیهی است که تا بخواهی آنرا با براهین متعدد اثبات کنی با نفس برهانت آن را انکار خواهي كرد، فافهم!
[="]ممکن است کسی این اشکال به ذهنش آید و بگوید:
«اگر وجود ما با همه اشیاء یکی باشد و خداوند به جهت شناخت خویش این یک وجود را در مظاهر گوناگون تجلی داده باشد، پس اختیار ما چه حکمی پیدا میکند؟ در این صورت لازم می آید که ما نیز در انجام افعال خود مجبور بوده و هیچ اختیاری نداشته باشیم.»
[="]در جواب این اشکال باید بگوییم:
ما اگر چه در انجام افعال خود، فاعلی حقیقی هستیم و فعل، خواه خیر و خواه شر، خواه طاعت و خواه معصیت، حقیقتاً از ما صادر می شود، اما باید توجه داشت که ما وجود مستقلی از باری تعالی نداریم و چنین نیست كه در صدور افعال ما، علم و اراده و اختیار حق سبحانه و تعالی، هیچ نقش و اثری نداشته باشد، بلکه هر اثري که از ما صادر میشود با این که حقیقتاً از ما صادر شده است، اما در عین حال همه آنها به اراده و اذن خداوند محقق میشود و بی مشیت و اذن او هیچ کاری نمیتوان انجام داد، و دلیل بر این مطلب همان بطلان جبر و تفویض است، زیرا اگر فاعل، حقیقتاًً عبد نباشد جبر، و اگر عبد مستقل باشد تفویض لازم میآید، و چون این هر دو باطل شد پس فاعل حقیقی خود عبد است، اما مستقل نیست بلکه فاعلیت او به امور دیگری تمام میشود که خارج از ذات اویند و آن امور از جانب حق متعال و مستند به اراده و قدرت اویند و این معنی امر بین الامرین است.
[="] اگر خواهان تفصیل این بحث و مراتب بالاتری از کلام در این موضوع هستید، به رسالهي شریف «خیر الاثر در ردّ جبر و قدر» حضرت استاد علامه حسن زاده آملی، خصوصاً به فصل یازدهم آن که در توحید ذاتی و صفاتی و افعالی است، مراجعه فرمایید.
نقل است که ناصرالدین شاه قاجار در سفر خراسان، وقتي به سبزوار رسید به زیارت حکیم ربانی جناب متاله سبزواری حاج ملاهادی اسرار[=V_Symbols][=V_Symbols]; مشرف شد و از آن جناب پرسید مقصود مولوی از این شعر چیست؟
ما همه شیران ولی شیر علم
حمله مان از باد باشد دم به دم
در جواب فرمودند که «لا حول ولا قوة الا بالله » را ترجمه میکند.
آری هیچ حول و قوه ای نیست مگر این که از خداوند متعال است، اگر چه قیام و قعود منسوب به ما است چنان که نماز، ما را به این حقیقت سوق میدهد که «بحول الله و قوته اقوم و اقعد»
روایت شده که جابر بن عبدالله انصاری [=V_Symbols][=V_Symbols] در اواخر عمرش گرفتار ضعف و پیری و ناتوانی شد. حضرت امام باقر[=V_Symbols][=V_Symbols] علیه السلام از او دیدن فرمودند و از او پرسیدند: حالت چگونه است؟ عرض کرد: درحالی هستم که پیری را بيشتر از جوانی، و بیماری را بيشتر از سلامت، و مرگ را بيشتر از زندگی دوست دارم.
حضرت فرمود : اما من به گونهای هستم که اگر خدا مرا پیر کرد پیری را دوست دارم، و اگر جوان جوانی را، و اگر بیمار بیماری را، واگر سلامت سلامتی را و اگر مرگ فرا رسد مرگ را و اگر مرا باقی گذارد، زندگانی را (مسکن الفواد، باب سوم ص٨٧)
یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل وهجران پسندم آنچه را جانان پسندد
[="Tahoma"][="Blue"]یکی از دعاهایی که در تعقیبات هر نمازی سفارش شده و در ادب مع الله بسیار حائز اهمیت است این دعای در صحیفه علویّه است که:
«الهی هذه صلوتی صلّیتها لا لحاجةٍ منک الیها و لا رغبةٍ منک فیها الا تعظیماً و طاعةً و إجابةً لک الی ما أمرتنی به»
یعنی ای خدای من، این نمازی که من بجا آوردم بخاطر این نیست که به واسطهی آن از تو چیزی طلب کنم، و یا به واسطهی آن میل و رغبتی به چیزی داشته و آن را از تو بخواهم، بلکه صرفاً آن را برای تعظیم جلال تو و اطاعت فرمان تو و اجابت امر تو بجای آورم.
به تعبیری من تاجر و بازرگانی نیستم که حج و صلوة و روزه و زکاتم را کالای معاملهام قرار بدهم و به واسطهی آن امری را از تو درخواست نمایم، و یا این که به واسطهی آن تقاضای اجر و پاداشی داشته باشم، زیرا عبد آزاده آن کسی است که خود را جز برای خداوند، به هیچ چیز دیگر، حتی به بهشت و اجر و ثواب، نفروشد و خداوند را فقط به جهت آن که سزاوار پرستش است، عبادت نماید و نیتش از عبادت، صرفاً قربهالی الله باشد، زیرا از شأن انسان به دور است که غیر حق سبحانه تعالی را مطلوب و غایة خویش قرار دهد و برای رسیدن به غیر حق، وقت صرف کند و در پیشگاه کریم تعیین تکلیف نماید.
که خواجه خود صفت بنده پروری داند
[="Tahoma"][="Blue"]در ادامه بحثی که داشتیم توجه به این دو روایت بسیار سزاوار است:
حضرت امام سیدالشهدا[=V_Symbols][=V_Symbols] علیه السلام میفرمایند:
«من عبد الله حق عبادته آتاه الله فوق أمانیه و کفایته»(1)
یعنی کسی که حق عبادت خداوند را انجام دهد، خداوند بالاترین آرزوهای او را عنایت فرموده و به بهترین وجه امور او را کفایت مینماید.
امام باقر[=V_Symbols] علیه السلامدر روایتی، حق عبودیّت را تفسیر نموده و میفرمایند:
«لا یکون العبد عابداً لله حق عبادته حتی ینقطع عن الخلق کلّه الیه فحینئذٍ یقول هذا خالص لی فیتقبّله بکرمه» (2)
یعنی بنده در صورتی عبادت کامل و حق عبادت را ادا می میکند که از همهی خلق منقطع گشته و بریده باشد و ارتباط و پیوند خود را فقط با خداوند بر قرار بدارد پس در آن وقت است که خداوند متعال میفرماید: این بندهی من خود را برای من خالص نموده و او را با لطف و کرم میپذیرد.
پینوشت:
1-بحارالانوار، ج 68 ص 184
2-بحارالانوار، ج 67 ص 198
[="Tahoma"][="Blue"]
آری باید عبد به این نکتهی علیا واقف باشد که خداوند در هر حال صاحب جود و بخشش است و هر آنچه را که صلاح بندگان است بدون هیچ توقّع عوضی عطا میکند، او برای عطایای بی مثالش در انتظار اعمال نیک بندگانش ننشسته و به واسطهی گناهان ایشان، آنها را از جود و کرم خود محروم نمیکند.
پس حال که او در همه حال عطاء میکند و دریغی از دهش ندارد، سزاوار است عبد در مقام دعا جز او را نخواهد و خود را به دنیا و آخرت نفروشد:
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
جناب رسول اکرم[=V_Symbols][=V_Symbols] صلی الله علیه و آله میفرمایند:
«من شغلته عبادة الله عن سألته اعتاه الله افضل ما یعطی اسائلین»[1]
یعنی هر کسی آنچنان خداوند را عبادت کند که از مسائل دیگر غافل شود، خداوند بهترین خواستههای درخواست کنندگان را به او عطا مینماید.
و امام امیر المؤمنین علی[=V_Symbols][=V_Symbols] علیه السلام میفرمایند:
«قال الله تعالی من فوق عرشه یا عبادی، اعبدونی فیما أمرتکم و لا تعلّمونی ما یصلحکم فانّی اعلم به و لا أبخل علیکم بمصالحکم»[2]
یعنی خداوند متعال از بالای عرش ندا میکند: ای بندگان من، من را پرستش کنید و اوامرم را انجام دهید و مصالح خود را به من یاد ندهید من به مصالح شما داناتر هستم و میدانم چه چیز برای شما خوب است .
جناب صدیقه کبری فاطمه زهرا[=V_Symbols][=V_Symbols] سلام الله علیها میفرمایند:
«من اصعد الی الله خالص عبادته أهبط الله الیه افضل مصلحته»[3]
یعنی هر کس عبادت خالص خود را به جانب حق متعال بالا بفرستد، خداوند بهترین مصلحت او را پایین میفرستد
پینوشت:
[1] . بحار الانوار ، ج 68 ص 184
[2] . بحارالانوار ، ج 68 ص 184
[3] . بحارالانوار، ج 68 ص 184
[="Tahoma"][="Blue"]
به راستی چه کرامتی بالاتر از این برای عبد فقیر مسکین که مولا و رب و سرور او اجازه دهد در پیشگاهش به سخن در آمده و از عجز و نیازش بگوید و او را طلب کند و در این طلب هیچ کسی را، حتی جبرئیل امین را واسطه قرار نداده و مستقیماً با پروردگار خویش راز و نیاز کند.
آری آن که لذت و بهجت لقاء الله را دریافته است، انهار لبن شیرین و عسل مصفا و حور و غلمان بهشتی، جلوهای برایش ندارد، و عاشقی که درد فراق هجران کشیده است و با آن همدم است، از آتش جهنم هراسی ندارد، زیرا بهشت حقیقی او، لقای حق است و جحیم او، فراق از حق. غیر از حق، نه چیزی اورا مشتاق میکند و نه چیزی او را بیمناک.
از دعای کمیل بشنو که سید العارفین و رئیس المناجین[=V_Symbols] علیه السلام عرضه میدارد:
«و هبنی یا الهی و سیدی و مولای صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک و هبنی صبرت علی حرّ نارک فکیف اصبر عن النظر الی کرامتک»
آری عذاب الیم، بُعد و دوری از حق است و هیچ عذابی از نقمت حرمان و مشقت هجران، بدتر و سوزانندهتر نیست.
خلاصه آنکس که لذت و بهجت لقاء الله را دریافته است، انهار لبن شیرین و عسل مصفا و حور و غلمان بهشتی، جلوهای برایش ندارد، و عاشقی که درد فراق هجران کشیده است و با آن همدم است، از آتش جهنم هراسی ندارد، زیرا بهشت حقیقی او، لقای حق است و جحیم او، فراق از حق. غیر از حق، نه چیزی اورا مشتاق میکند و نه چیزی او را بیمناک.
از دعای کمیل بشنو که سید العارفین و رئیس المناجین عرضه میدارد:
«و هبنی یا الهی و سیدی و مولای صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک و هبنی صبرت علی حرّ نارک فکیف اصبر عن النظر الی کرامتک»
آری عذاب الیم، بُعد و دوری از حق است و هیچ عذابی از نقمت حرمان و مشقت هجران، بدتر و سوزانندهتر نیست.
حضرت استاد علامه حسن زاده آملی در ادامه فصل دهم رساله «نور علی نور» در ادب مع الله میفرمایند:
« یکی از مشایخ ها – رضوان الله تعالی علیه – ما را ترغیب میفرمود به مثل دعای سحر امام محمد باقر[=V_Symbols][=V_Symbols]علیه السلام؛ « اللهم انی أسألک من بهائک بأبهاه و کل بهائک بهیّ » که در آن بهاء و جمال و جلال و عظمت و نور و رحمت و علم و شرف است و حرفی از حور و غلمان نیست.
اگر بهشت شیرین است، بهشت آفرین شیرینتر است.
چرا زاهد اندر هوای بهشت است
چرا بیخبر از بهشت آفرین است
آن که ایشان فرمود : «یکی از مشایخ ما»، مراد جناب علامه طباطبایی[=V_Symbols][=V_Symbols]; است.
در روایت است که جناب رسول اکرم[=V_Symbols][=V_Symbols] صلی الله علیه وآله فرمودند:
«إنّ الجنة لاشوق الی سلمان من سلمان الی الجنة و إنّ الجنة لاعشق لسلمان من سلمان الی الجنة »روضة الواعظین جلد 2 ص 282 ـ سفینة البحار ماده عشق»
یعنی بهشت به سلمان مشتاقتر و عاشقتر از سلمان به بهشت است.
ای عزیز برای تعالی روحی و ارتقای معنوی خود، نصیحت دلسوزانهي پیر طریق را در اواخر رسالهي لقاء الله گوش فرا ده که فرمود :
« همت عالی داشته باش! به حدی که کسی را جز خدای تعالی عبادت نکنی، در دوریات از دنیا و متاع و طیبات آن تاجر مباش و در عبادتت اجیر مباش به حقیقت زاهد باش و حقیقت زهد آن است که از دنیا و آخرت هر دو روی گردان باشی ».
در باب پنجاه و چهار ارشاد القلوب آمده است :
سأل رسول الله ربه لیلة المعراج: یا احمد وجوه الزاهدین مصفرة من تعب اللیل و صوم النهار، و السنتهم کلال من ذکر الله تعالی، قلوبهم فی صدورهم مطعونة من کثرة صمتهم قد اعطوا المجهود من انفسهم لا من خوف نار و لا من شوق جنة و لکن ینظرون فی ملکوت السموات و الارض فیعلمون أن الله سبحانه اهل للعبادة، یا احمد هذه درجة الانبیاء و الصدیقین من امتک و امة و أقوام الشهدا – الخ
یعنی: در شب معراج خداوند به پیامبر فرمود: ای احمد! صورت زاهدان از خستگی شب و روزهي در روز، زرد است و زبانشان از ذکر خدا ناتوان، و قلبشان از کثرت خاموشی مطعون است، در عبادت بسیار کوشش کنند، ولی نه از ترس آتش و نه از شوق بهشت، بلکه ملکوت آسمانها و زمین را نظاره گرند و خدا را اهل عبادت یافتهاند. ای احمد ! این، درجهي أنبیاء و صدیقان امت تو و غیر تو و اقوامی از شهداست.
از رسول خدا[=V_Symbols][=V_Symbols] صلی الله علیه و آله روایت است که خدای تعالی میفرماید:
وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي و كِبْرِيَائِي وَ نُورِي و عَظَمَتِي و عُلُوِّي و ارْتِفَاعِ مَكَانِي لَا يُؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَاهُ عَلَى أَمْرِي إِلَّا شَتَّتُّ عَلَيْهِ أَمْرَهُ و لَبَّسْتُ عَلَيْهِ دُنْيَاهُ و شَغَلْتُ قَلْبَهُ بِهَا و لَمْ أُعْطِهِ مِنْهَا إِلَّا مَا قَدَّرْتُ لَهُ و عِزَّتِي و جَلَالِي وَ عَظَمَتِي وَ نُورِي و عُلُوِّي و ارْتِفَاعِ مَكَانِي لَا يُؤْثِرُ عَبْدٌ أَمْرِي عَلَى هَوَاهُ إِلَّا اسْتَحْفَظْتُهُ مَلَائِكَتِي وَ كَفَّلْتُ السَّمَاوَاتِ و الْأَرَضِينَ رِزْقَهُ و كُنْتُ لَهُ مِنْ وَرَاءِ تِجَارَةِ كُلِّ تَاجِرٍ و أَتَتْهُ الدُّنْيَا و هِيَ رَاغِمَة (ارشاد القلوب جلد1 صفحه 179)
یعنی: قسم به عزت و جلال و عظمت و کبریا و نور و علو و رفعت مکانم! چون بندهایی هوای خود را بر خواست من ترجیح دهد، امرش را متشتت کنم، لباس دنیا بر تنش کنم و قلبش را بدان مشغول سازم و جز به قدری که برایش مقدور نمودهام، به او ندهم. ولی آن کس که خواست مرا بر هوای خود ترجیح دهد، با ملائکهام حفظش کنم و زمین و آسمان، روزی او را کفالت کنند و خود برایش تجارت نمایم و دنیا به سویش آید، در حالی که او از آن روی گردان است.
پس چون حلاوت ذکر خدای تعالی را چشیدی و بدان انس گرفتی و به بهشت لقاء رسیدی از خداوند، جز خودش را مخواه و جز او را به فراموشی بسپار!
امام صادق[=V_Symbols][=V_Symbols] علیه السلام فرمود:
لقد دعوت اللَّه مرّة فاستجاب لى، و نسيت الحاجة لأنّ استجابته باقباله على عبده عند دعوته اعظم و أجلّ ممّا يريد منه العبد و لو كانت الجنّة و نعيمها الابد و لكن لا يعقل ذلك الّا العالمون العابدون المحبّون العارفون صفوة اللَّه و خواصّه.(مصباح الشریعه ، باب نوزدهم)
یعنی خداوند را یک مرتبه خواندم، اجابت فرمود و حاجتم را فراموش کردم، چه اجابتش به اقبال بر بندهاش چون او را میخواند، اعظم و اجل از حاجتی است که بنده از او خواسته است گر چه حاجت، بهشت ونعمتهای ابدی آن باشد، و این را کس جز عاملان محبّ و عارفان صفوة الله و خواص در گاهش ندانند.
گویی شیخ عارف، سعدی[=V_Symbols][=V_Symbols] نیز به همین حقیقت اشاره دارد که گفته است:
«یکی از صاحبدلان، سر به جیب مراقبت فرو برده و در بحر مکاشفت مستغرق گشته، حالی که از آن حالت باز آمد، یکی از دوستان گفت: در این بوستان که بودی ما را چه تحفه آوردی؟ گفت به خاطر داشتم که چون به درخت گل رسم، دامنی پر کنم هدیه اصحاب را، چون برسیدم بوی گل چنان مست کرد که دامن از دست برفت»
پس کسی که خدا را برای ثواب و ترس عقاب عبادت کند، از این لذت حقیقی محروم است و اگر دقت کنی خواهی یافت که اگر کسی خداوند را از روی رغبت به بهشت عبادت نموده، هوای خود را عبادت کرده است و اگر از ترس و وحشت عبادت نموده، به سبب عشق به خود، او را عبادت کرده است نه برای عشق و محبّت به مولایش.
شیخ الرئیس بوعلی سینا[=V_Symbols][=V_Symbols] در مقامات عرفین گوید:
کسی که واسطه نمودن حق را برای نیل به بهشت یا خوف از عذاب، جائز میشمرد، از وجه خدا محروم است و نمیتواند لذت بهجت را ادراک کند و فقط از لذت حیوانی باخبر است و از ماورای آن اطلاعی ندارد. نسبت او با عارفان مانند نست بچهها نسبت به افراد بالغ است که بچهها از لذت بالغان غافلند و فقط لذت بازی را میفهمند. آنها نیز چون عارفان را ببینند که از دنیا روی گردانند، تعجب کنند. آن که نقصش، چشم او را از مطالعهي بهجت حق بسته، فقط به لذات دنیا پرداخته و اگر در دنیا لذتی را ترک کند، به این سبب است که چند برابر آن را در آخرت به دست آورد و خدا را به این جهت عبادت میکند که در بهشت از خوردنیهای لذیذ و نوشیدنیهای گوارا و لذات جنسی برخوردار شود و توجهش فقط به لذات شکم و فرح باشد. ولی کسی که مستبصر باشد و در راههایی که برگزیده از جانب حضرت قدس هدایت شده باشد، لذت حق را دریافته و همگیِ روی خود را بدان سو کند و نسبت به آن کسی که از راه راست باز مانده و به ضد آن مشغول شده و لذات دروغ را مطمح نظر خود ساخته، دلسوز و مترحم است، اگرچه آنچه را که آن بیچاره طلب میکند نیز، به حسب وعده حق به وی مبذول میشود.(اشارات، نمط نهم، فصل 6، ص1407)
آری ای عزیز، آن که خداوند در قرآن کریمش فرمود :
إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذي بايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ[=V_Symbols][=V_Symbols](توبه / 111)
(خداوند از مؤمنان جانها و اموالشان را خریداری کرده که در برابرش بهشت برای آنان باشد، چرا که در راه خدا پیکار میکنند و میکشند و کشته میشوند، این وعده حقی است بر او که در تورات و انجیل و قران ذکر فرموده، و چه کسی از خدا به عهدش وفادارتر است. اکنون بشارت باد بر شما به داد و ستدی که با خدا کردهاید، این است آن پیروزی بزرگ.)
اين از باب سخن گفتن پدر مهربان با فرزند کودک و خردسالش است که به تعبیر شیرین مولوی[=V_Symbols][=V_Symbols]:[=V_Symbols][=V_Symbols]
هم زبان کودکي باید گشاد
[=V_Symbols][=V_Symbols]مبادا از این گونه آیات، که برای دون همتان البته محرک است، غایتی غیر حق برای عبودیّت و بندگی خود برگزینی و به غیر حق مشغول شوی که در این بازار هر چه غیر او به دست آوری، متضرر شدهایی و خسران ابدی در پی داری، پس از اویس بیاموز که فرمود: ای کاش سراسر عالم یک شب بود و من در آن شب در حال سجده بودم .
اگر میخواهی جملهي افعال و شئون زندگیت به سهولت انجام پذیرد، طریق محبّت به حق را در پیش بگیر که محبّت به حضرت حق، هر چه حد و قید و بند است، ریشه کن میکند و تو را حقانی میسازد.
سلام طاعاتتون قبول حق ان شاءالله
یک نکته برایم سوال شده . ایا این زهد حقیقی در همه حال است ؟ ایا این پرداختن به این اصل چه طور با سیاست و جهاد همراه می شود ؟ انهم سیاستی که می طلبد از حقانیت دفاع کنی و نه سکوت!
کثرت عبادت مسلما به اقتضای زمان باید باشدایا اینطور نیست ؟
زاهد و متقی که نخواهد جهاد کند هم ...
کمی توضیح دهید لطفا!
سوال بعدی:
اولین جلسات ادب یک سوالی برام ایجاد شد مبنی بر تاثیر جنسیت و برتری ان در برخی موارد و حالا موردی دیگر
ایا در این سعادت جنسیت نقش ندارد ؟
باسمه المعطی
عرض سلام و ادب
استاد گرامی ترجمه ی کلام شریف امام علیه السلام،"بالاترین آرزوهای اوست" یا"بالاتر و فوق آرزوهایش"؟
آیا معنای کلام حضرت علیه آلاف التحیة و الثناء،این است که در صورت عبودیت خالصانه خداوند، بیش از آنکه امید دارد به او می بخشد؟
و یا بالاترین آرزویش را ـکه در صورت رسیدن به چنین مرتبه ای از معرفت در عبادت ـ(حق عبادته)، "لقاء الله" که منتهی منی قلوب المشتاقین است
را نصیب شخص عابد می فرماید؟
با تشکر
این چنین زاهدی به تمامه ملازم شریعت و طریقت است آنجا که مقتضی سیاست باشد سیّاس است و آنجا که مقتضی سکوت باشد زبان در کام گرفته است .
در معنایی که از سعادت نقل شد هیچ تفاوتی بین زن و مرد نبوده و جنسیت نقشی در آن ندارد.
عرض سلام و خیرمقدم!
اگر عبد به چنین مقامی نائل شود خداوندگار لقاء الله را که منتهی منی قلوب المشتاقین است به وی عطا فرماید.
حضرت استاد علامه حسن زاده آملی در ادامه رساله مذکور میفرمایند:
«و مطلبی که در اینجا توصیه آن مهم است این که : سعی کن حرکت تو چون حرکت ایجادی باشد. حرکت ایجادی حرکت حبّی است و از آن تعبیر به سیر حبّی نیز میشود. و این حرکت فوق حرکت طبیعی، اعمّ از نقلی و جوهری و حرکات اعراض است که در فلسفه عنوان میشود و در حقیقت شأنی از شئون حرکت حبّی و ظلّی از آنست.
اصطلاح سیر حبّی مأخوذ از مأثور «کنت کنزاً مخفیاً فأجبتُ أَن أُعرف» است.»
بر اساس آنچه حضرت علامه در عبارت فوق میفرمایند، ادب مع الله اقتضاء میکند همان انگیزه و غایتی را که حق در خلقت نظام عالم داشته است، عبد نیز در مقام تعظیم و عبودیّت در پیشگاه حق مراعات نماید و آن عبارت از حبّ و عشق است، یعنی همچنان که حق سبحانه و تعالی صرفاً به جهت حبّی که به خلق داشته آنها را به ظهور درآورده، عبد نیز در مقام عبادت و پرستش حق، صرفاً به جهت حبّ و عشق بدان درگاه سر تعظیم فرو آورده و به رکوع و سجود پردازد، و برای رفع تکلیف و یا برای نیل به بهشت و فرار از جهنم به عبادت روی نیاورد.
اما اصطلاح سیر حبّی که در عبارت فوق بدان اشاره شده است، اصطلاح بسیار رائج و متداولی در زبان حکماء و عرفاء است که از یک حدیث قدسی منبعث است و آن این که حضرت حق سبحانه و تعالی به رسولش فرمود :
«کنتُ کنزاً مخفیاً فأحبّبتُ أَن أُعرف فخلقتُ الخلق لِکی أُعرف»
یعنی من گنج پنهانی بودم و دوست داشتم که آشکار و شناخته شوم، پس برای این مقصود، خلق را آفریدم تا شناخته شوم.
از این فرمایش حق سبحانه و تعالی دانسته میشود که اساس خلقت را، حبّ ذاتی حق متعال برای آشکار شدن و شناخته شدنش تشکیل میدهد و غایت دیگری برای خلقت موجودات عالم غیر از این امر نبوده است، پس خلقت عالم چیزی جز ظهور حق سبحانه و تعالی نیست، و همين نحوهي ظهور ذات از غيب را به «حمد الهي» تعبير ميكنند.
و در این گفتار باید به فرق میان وجود و ظهور وجود توجه شود که خداوند، عالم را از عدم و نیستی به وجود نمیآورد، بلکه خداوند عالم را خلق میکند و خلقت که همان ظهور است، غیر از وجود است.
به تعبیر دیگر وقتی میگوییم: عالم خلق شده است، بدین معنی است که عالم با این بافت و قامت و صورت و هیأت و حد و حدودی که دارد، قبلاً نبوده است و سپس با این صورت و هیأت و خصوصیاتش آفریده شده است، و این نه بدان معنی است که قبل از خلقت، هیچ چیزی نبوده و خداوند، عالم را از هیچی و نیستی محض به وجود آورده است.
لذا این تعبیر صحیح است که بگوییم: عالم به ظهور آمده است، و این که در اذهان عموم است؛ زمانی وجود داشته که فقط خدا بود و عالمی نبوده است و سپس خداوند تصمیم به ایجاد عالم نموده و عالم را از نیستی و عدم محض به عنوان موجود آفریده است، پنداری ناصواب است و آن که در اوایل نقل قصص متداول است که «یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود»، از همین پندار ناصحیح ماخوذ است و چنین توحیدی مورد انکار تمامی اهل الله و انسانهای کامل و ائمه معصومین علیهم السلام[=V_Symbols][=V_Symbols] میباشد، و آن كه در كلام معصوم[=V_Symbols][=V_Symbols] علیه السلام آمده است: «خلق الله الاشياء من العدم» آمده است، عدم به خلقت اشياء بر ميگردد نه به وجود. که تفصیل بيشتر آن را در جای خود باید طلب نمود.
به راستی که گذر کردن از کُتَل و گردنه معرفت حق و خلق و راز خلقت موجودات و توحید الصمد قرآنی و وحدت شخصی وجود غیر متناهی، کار بسيار مشکلی است و سالک الی الله ناگزیر از عبور این گردنهي صعب مستصعب میباشد و عقل نیز در این طریق به مراتب بیش از خیال رهزن است و با انحاء براهین، همچنان در دایرهي توحیدی عددی گرفتار است.
گشت و نیافت که آن را کرانه چیست
چه بسا افراد تحصیل کردهای که با انحاء مقدمات صحیح عقلی، براهین متعددی برای توحید وجود حق سبحانه و تعالی اقامه نمایند، اما همچنان در مقام تفکر، در محدودهي توحید عددی و حق متباین از خلق، اسیر باشند و حقیقت توحید الصمد قرآنی برایشان پیاده نشده باشد، و هر چه قدر معرفت فکری به این حقیقت سخت و پرمشقت باشد، معرفت شهودی به این حقیقت، دو صد چندان مشکل خواهد بود و حصول عرفان نظری و کسب عرفان عملی به این نکته علیا، اگر بیش از نصف عمر سالک الی الله را به خود اختصاص دهد، باز هم سالک الی الله خیلی زود به مطلوب خودش نائل شده است، که در الهی نامه مشعشعش فرمود : «الهی جان به لب رسيد تا جام به لب رسید.»
چه بسا افرادی که سالیانی در خواندن کتابهای فلسفی مشغول باشند و تمامی کتابهای عرفانی را، از تمهید القواعد ابن ترکه گرفته تا فصوص الحکم ابن عربی و شرح فصوص قیصری و مصباح الانس ابن فناری و فتوحات ابن عربی، کلمه به کلمه بخوانند، اما همچنان نتوانسته باشند از این گردنه توحید صمدی قرآنی عبور نمایند، بلکه بسیاری از ایشان هستند که حتی بعد از انتقال از این نشئهي ظاهری، و در اصطلاح بعد از مردن طبیعی نیز، همچنان حقیقت توحید الصمد قرآنی برایشان مکشوف نشود و به ادراک شهودی حقیقت آیاتی چون قل هو الله احد، الله الصمد، لم یلد و لم یولد، و لم یکن له کفواً احد[=V_Symbols][=V_Symbols] ، [=V_Symbols][=V_Symbols]هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن[=V_Symbols][=V_Symbols] ، [=V_Symbols][=V_Symbols]هو الذی فی السماء اله و فی الارض اله ، [=V_Symbols][=V_Symbols]فلله الحمد ربّ السماوات و ربّ الارض ربّ العالمین[=V_Symbols][=V_Symbols] نرسند، اگر چه در آن نشئه، به اسرار بسیار دیگری، از جمله اسرار وجودی خویشتن و دیگران راه مییابند، و خداوند هیچ کار نیک و پسندیدهایی را بدون اجر و پاداش قرار نمیدهد [=V_Symbols][=V_Symbols]ان الله لا یضیع اجر من احسن عملا[=V_Symbols][=V_Symbols]
آری حمل بار توحید الصمد قرآنی در غایت دشواری است و فقط اوحدهایی از سالکان الی الله، که سالیانی در صراط مستقیم خود سازی و خود شناسی قدم گرفتهاند، آنچنان سعه وجودی مییابند که به فهم و چشیدن این نعمت عظمای الهی متنعّم میشوند که:
رخش میباید تن رستم کشد
پر دلی باید که بار غم کشد
و چون أنبیاء و أئمه معصومین[=V_Symbols][=V_Symbols] علیهم السلام در این طریق هدایت قرار گرفتهاند با این همه سختیها و بلایا و مصائب بر ایشان وارد میشد، اما همچنان در مقام رضا و تسليم بودند، و یک نفراز ایشان را پیدا نخواهید کرد، که این چند صباح عمر ظاهری در نشئه طبیعت را، با خوشی و رفاه و راحتی و آسایش گذرانده و از کمند حوادث و بلایا مصون باشد.
مقام رضا که نتیجهي شهود اتمّ توحید الصمد قرآنی است، همیشه با تحمّل مشقّتها و سختیها همراه است و هرکسی که مدعی این مقام است، باید خود را آماده انحاء حوادث و بلایا نماید. حتی به زبان راندن این جمله که «من راضیم به رضای خدا» مقتضی ورود مشکلات و سختیهای بسیار در زندگی شخص است و به صرف گفتن همین یک جمله، راه برای بروز انحاء حوادث در زندگی فرد باز میشود و لذا به کسانی که هنوز در سیر صعودی نفسانیشان قوی نشدهاند، توصیه میشود که به جای گفتن این عبارت بگویند «من به خدا پناه میبرم».
باید جان قویای چون جان مبارک حضرت سیدالشهداء[=V_Symbols][=V_Symbols] علیه السلام باشد که در بهبوههي آن همه بلا و مصیبت و دیدن کشته شدن یک یک فرزندان و برادران و اصحاب و تشنگی و گرسنگی زنان و کودکان و به اسارت رفتن ایشان و وارد آمدن انحاء ضربههای جسمی و روحی، در لحظه آخر بفرماید : «الهی رضاً برضائک تسلیماً لأمرک» و با تسليم کامل، از این نشئه به نشئات دیگر سفر کند.
آری زبانی به این عبارت شریف مترنم میشود که صاحب سخن، دیدهای کاملاً حقبین داشته باشد و جز خیر مطلق مشاهده نکند.
روزی فردی در محضر استاد حسن زاده آملی از بعضی مشکلات خود گلایه و شکایت میکرد، حضرت استاد به ایشان فرمود: اگر چشم حق بین پیدا کنید راحت میشوید و میآرمید، اما اگر دید خلق بینی داشته باشید، همچنان تا آخر عمرتان در اضطراب و ناآرامی خواهید بود و از تزاحمات و تنازعات رنج میبرید.
دعوا بین آدم و شیطان نیز از سر حد بینی آن دو بود و انسان تا هنگامی که در مرتبه حد بینی و خلق بینی بماند، نفسِ حد بینی و خلق بینی او، شیطان اوست و با او در تنازع و تزاحم خواهد بود.
البته باید احکام حق و خلق را رعایت نموده و حفظ مراتب کرد و احکام هیچ یک را با دیگری مخلوط نکرد که شریعت مطهره، معیار و میزانی برای تمایز حق و خلق است و شریعت در نشئه طبیعت، هرگز از سالک الی الله جدا نمیشود و این شریعت است که حق را در هر مرتبهای، مطابق با همان مرتبه ظهور داده و احکامی را برای سیر صعودی سالک الی الله به ارمغان میآورد فتدبر!
پس معلوم شد که اولین حرکت و سیر ایجادی عالم، بر اساس محبّت و معرفت است و خلق برای نمایش و ظهور دادن حق است.
در عرفان از این محبّت ذاتی حق سبحانه و تعالی برای آغاز تجلی در ظهور خویشتن، تعبیر به « سماع » مینمایند.
حافظ[=V_Symbols][=V_Symbols] گوید :
قدسیان در عرش دست افشانی کنند
همچنین از این حرکت ایجادی و سیر حبّی، تعبیر به «حرکت تکمیلی» میشود و حرکت تکمیلی غیر از حرکت استکمالیِ از نقص به کمال است، و آن برای به کمال رساندن دیگران است.
تمثیل حرکت تکمیلی و استکمالی، حرکت استاد و شاگرد است. استاد برای تدریس و تکمیل نفوس شاگردان به حرکت در میآید، تا از داراییاش ببخشد، اما شاگرد برای آموختن و استکمال نفسانیاش به جانب استاد رهسپار میشود، تا بر داراییاش بیفزاید. پس حرکت استاد که برای به کمال رساندن دیگری است حرکت تکمیلی است و حرکت شاگرد که برای علم آموزی خویشتن است حرکت استکمالی است.
حرکت حق برای ظهور و تجلی اسماء و صفات خوشتن، حرکت تکمیلی است و در این سیر ایجادی، هیچ توقع و انتظاری از خلق، جز محبّت به ایشان ندارد و اساس خلقت را همین عشق و محبّت حق به ذات خویشتن و مظاهرش میسازد، و چه نیکو است که حرکت استاد به جانب شاگرد و حرکت شاگرد به جانب استاد نیز، بر اساس حرکت حبّی باشد و هیچ داعی و انگیزهي دیگری از این حرکت، جز محبّت و عشق به یکدیگر نباشد و غرائض دیگری، چون مال اندوزی و علم اندوزی و انجام تکلیف، این زلال را مکدّر نکند، بلکه نیکو است این سیره و وصف حسن حق، چراغ راه سالک الی الله قرار گیرد و از عبادت و پرستش حق هیچ غایتی را جز محبّت و عشق به حضرت قدسش دنبال نکند.
نکته دیگر آنکه چون وجود، اصیل و خیر محض و نور صرف است، پس بقاء آن نیز خیریّت خیر و نوریّت نور است، و لذا جبلّی نظام هستی بر حبّ بقاء است، یعنی حبّ دوام امری است که از حق سبحانه و تعالی بر تمامی موجودات افاضه شده است، به تعبیر دیگر این حبّ و عشق، مختص به نوع انسان نیست، بلکه این عشق در تمامي موجودات، اعم از فلکیات و عنصریات و معدنیات و نباتات و حیوانات، ساری و جاری است.
سرّ حبّ بقاء در موجودات، در توحید صمدی قرآنی و وحدت حقّهي حقیقیّه نهفته است و آن این که، حقیقت هر موجودی اوست و در متن وجودی همهي اشیاء او نهفته است و هویت و شخصیت هر شیئی اوست، پس اگر همهي موجودات از مرگ و فناء و زوال وعدم میترسند، بدین معنی است که همه خواهان خوداند و چون خودیّت آنها هم از اوست، پس همه خواهان اویند.
هر دم خبرت از این و آن میجستم
دیدم به تو خویش را تو خود من بودی
خجلت زدهام کز تو نشان میجستم
جناب ملا صدرادر اسفار نقل میکند که شخصی در نزد عارفی، گفتار خداوند تعالی «یحبّهم و یحبّونه[=V_Symbols][=V_Symbols]» را قراءت کرد.
عارف گفت: حق آن است که خداوند آنها را دوست دارد، زیرا که حق تعالی دوست ندارد مگر خودش را، چون فقط او موجود است و غیر او همه صنعت و ساخته اویند، و سازنده وقتی مدح صنعت نماید، مدح خودش مینماید و از همین جا، حقیقت این گفته ظاهر میشود که گفته شده :
«لولا العشق ما یوجد سماءٌ و لا ارضٌ و لا برّ و لا بحرٌ»
غرض آن است که محبّت خداوند نسبت به خلق، برگشت به خودش دارد، و محبّوب و مراد، در حقیقت همان ذات حق تعالی است و این عشق به ذات و حبّ ذاتی الهی است که در مکمن غیبی همگان نهفته شده و همه را به بقاء ذاتشان وا داشته است.
پس عشق است که در همه ساری است، و دار هستی مملو از عشق است، بلکه هستی یکسره عشق است و عشق است که علت ایجاد و غایت ایجاد است.
این نکته را نیز باید توجه داشت که در حرکت حبّی، که به معنی ایجاد تدریجی است، احتیاج مطرح نیست، بلکه حرکت حبّی صرف شوق و اشتیاق به ظهور ذات واجب و انوار اسماء و صفاتش است.
خواجه حافظ گوید:
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
به طور کلی سرشت وجودی هر علم و دارایی بر این است که خواهان اظهار و آشکار شدن است و لذا یکی از وجوه دلائل سختی کتمان اسرار این است که صور علمیه موجود در ذات فرد، حبّ ذاتی برای آشکار شدن و به منصه ظهور در آمدن دارند و آنقدر از درون، صاحب سرّ را تحریک میکنند تا در نهایت تاب نیاورده و آنچه را که در درون دارد به زبان درآورده و ظاهر می سازد و اگر هم با خویشتن داری قفل دهان را نگشاید، باز هم به ا نحاء گوناگون، چون خندیدن و اخم کردن و جواب ندادن و اظهار تعجب کردن و چشم بستن و نگاه نکردن و گردن کج کردن و امثال آن، سرّ درونش را برای دیگران ابراز می دارد و در غایت دشواری است که آدمی رازش را به تمامی طرق از دیگران مخفی و مستور بدارد و هیچ اظهاری از آن نداشته باشد.
در حکمت متعالیه مبرهن و در صحف کریمه عرفانیه محقق است که ظهور حقیقت وجود که همان کنز مخفی و هویت مطلقه و مقام لا اسم و لارسمي است، در مظاهر و مجالیش به قدر وسعت و فسحت یکایک آنها تحقق مییابد، یعنی همان گنج پنهان پیدا میشود.
وجود جامع، رابط همه موجودات است، زیرا که ظهور او به موجودات، و وجود همه به اوست و لذا او معشوقی است که سایه اش بر سر همه عاشقان است.
اگر انسان رفع حجب ظلمانی و نورانی نماید و از خویش فانی گردد و منیت نفس را زائل گرداند، به بقاء الهی باقی می ماند که عارف رومی در دفتر سوم مثنوی معنوی گوید:
فانی از خود شو که تا یابی بقا
گر تو را باید وصال راستین
محو شو والله اعلم بالیقین
از آنجا که حق سبحانه و تعالی عاشق لذاته و معشوق لذاته است، معشوق غیرش نیز میباشد، زیرا تمامی ما سوی الله ظهور خود اویند و هر یک پرتوی از شعاع آفتاب جمالش بوده و وجودشان قائم به اوست، لا جرم همه عاشق اویند.
پس به نظر دقیق عشق و عاشق و معشوق مطلقاً فقط اوست و چون عشق حقیقی فقط در ذات حق متحقق است و انفکاک معلول از علت تامه و انقطاع فیض از مفیض تام و فیاض علی الاطلاق معقول نیست، پس عشق و حبّ به ذاتش، عین تجلی فعلی او، که فیض اوست، می باشد
ای عزیز! آنچه تو را در این مجال نافع است، توجه و عنایت تو به همین حرکت حبّی و اشتیاق حق است که برای تکمیل من و تو از هیچ امری فروگذار نکرده و هر آنچه را که برای تعالی و ارتقای روحانی ما لازم است، به نحو اکمل مهیا نبوده است و در مقابل، دیدهي انصاف لازم است تا بنگرد ما در ازای این همه لطف و کرم و محبّت و موهبت چه کردهایم و در مقام بندگی در چه رتبهای قرار گرفتهایم.
از حضرت بقیة الله اعظم ارواحنا لتراب مقدمه الفداء بشنو که در دعای افتتاح چه نیکو به زبان آورده است:
«فلم ار مولیً کریماً اصبر علی عبدٍ لئیم منک علیَّ یا رب انک تدعونی فأولّی عنک و تتحبّب اِلیَّ فَاَ تبغَّض الیک و تتودّد الیّ فلا أقبل منک کانّ لی التطول علیک فلم یمنعک ذلک من الرحمة لی و الاحسانِ الیّ والتفضّل علیَّ بجودک و کرمک»
من هیچ مولای کریمی را بر بنده لئیمی صبورتر از تو برخودم ندیدم. ای پروردگار من! تو مرا دعوت میکنی من از تو روی بر می گردانم، تو محبّت افزون می سازی و من با تو به خشم می آیم، تو با من دوستی و شفقت می فرمائی و من از جهل نمیپذیرم که گویا مرا بر تو حق نعمت و منّت است و این ناسپاسی من مانع از افاضهي رحمت و احسانت برمن نشد و از فضل جود و کرمت نکاست.
پس اگر میخواهی به مقصد اعلای قرب الی الله دست یابی و به عنایت خلقت خویش که عشق و حبّ ذاتی به حق سبحانه و تعالی است، نائل شوی باید اقبال به سوی او نمایی و به هر چه غیر او است پشت بنمایی و به جای آن که حق را بخاطر ترس از جهنمش عبادت کنی، او را به امید لقای جنت ذاتش پرستش بنمایی، که اگر رشته مودّت مستحکم گردد، به زنجیر عدل نیازی نخواهد بود.
پس از انس و عشق بازی با حق متعال در خلوت و جلوت غافل مشو و دائما ًدر حضور و مراقبت باش و در هر ذره نور وجود حق را مشاهده کن که کلید همه سعادت قرب و نزديکی با حق و الذّ لذّات همنشینی با خداست.
ازحضرت روح الله[=V_Symbols][=V_Symbols] در کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل این نصیحت شنوکه فرمود:
« ای عزیز! اکنون تا حجابهای غلیظ طبیعت نور فطرت را به کلی زائل نکرده و کدورتهای معاصی، صفای باطنی قلب را به کلی نبرده و دستت از دنیا، که مزرعه آخرت است و انسان در آن میتواند جبران هرنقصی و غفران هر ذنبی کند، کوتاه نشده، دامن همتی به کمرزن و دری از سعادت بر روی خود باز کن.
و بدان که اگر قدمی در راه سعادت زدی و اقدامی نمودی و با حق تعالی مجده، از سر آشتی بیرون آمدی و عذر ما سبق خواستی، درهائی از سعادت به رویت باز شود و از عالم غیب از تو دستگیریها شود و حجابهای طبیعت، یک یک پاره شود و نور فطرت بر ظلمتهای مکتسبه غلبه کند، و صفای قلب و جلای باطن بروز کند و درهای رحمت حق تعالی به رویت باز شود و جاذبه الهیه تو را به عالم روحانیت جذب کند و کمکم محبّت حق در قلبت جلوه کند و محبّتهای دیگر را بسوزاند و اگر خدای تبارک و تعالی در تو اخلاص و صدق دید، تو را به سلوک حقیقی راهنمایی کند و کمکم چشمت را از عالم کور کند و به خود روشن فرماید و دلت را از غیر خودش وارسته و به خودش پیوسته کند.»
شرح حدیث جنود عقل و جهل ص ٨۶
آری رحمت الهی بالذت است و غضبش بالعرض. یعنی اگر وجود مقدس حق سبحانه و تعالی در غالب کالبدی مادی و طبیعی، چون وجود مبارک حضرت خاتم الانبیاء[=V_Symbols][=V_Symbols] صلی الله علیه و آله يا به وجود مبارک حضرت امام امیرالمؤمنین[=V_Symbols][=V_Symbols] علیه السلام تنزل نماید و مرئی و مشهود همگان قرار گیرد، در تالار تشریح، در متن تار و پود این کالبد مادی، جز عشق و محبّت و رأفت و دوستی نخواهیم یافت و اثری از خشم و غضب و قهر و انتقام پیدا نخواهیم کرد و سلطان اسم کمالیه «یا من سبقت رحمته غضبه» ظهور خواهد کرد که فرمودهاند: اوصاف جلاليه يا غضبيه از فعل خداوند ناشی میشود و در مقام ذات حق، از اوصاف غضبیه خبری نیست، و آنجا هم که قهر و غضب است از روی حبّ و دوستی و برای ادب کردن و سوق دادن به سوی کمالات است، مثل پدری که به جهت دلسوزی و مهربانی به کودک، او را با تشر از نزدیک شدن به آتش برحذر می دارد، لذا هر آنچه در بهشت است ذاتی است، و هر آنچه در جهنم ظهور میکند، همه بالعرض و موقّتی و به جهت تطهیر و تأدیب نفوس شقیّهي بشری است، که اگر غیر از این بود هیچ دوام و بقایی برای کلمات وجودی عالم متصور نبود، فافهم!
بدين ترتيب اساس عالم بر حبّ و دوستی بنا نهاده شده است و در دعایی از جناب پیغمبر اکرم[=V_Symbols][=V_Symbols] صلی الله علیه و آله وارد است که فرمود : «اللهم ارزقنی حبّک و حبّ من یحبّک و حبّ من یقّربنی الی حبّک و اجعل حبّک احبّ الیّ من الماء البرد» یعنی خدایا مرا دوستی خویش، و دوستی دوستان خویش، و دوستی آن که مرا به دوستی تو نزدیک گرداند، روزی کن و دوستی خود را برمن از آب سرد (برای تشنه) دوستتر گردان.
در روایت دیگر است که حضرت ابراهیم[=V_Symbols][=V_Symbols] علیه السلام هنگامی که ملک الموت برای گرفتن جان او آمد فرمود : «هل رأیت خلیاً یمیت خلیله؟» آیا هرگز دیده ای که دوستی دوست خود را بمیراند؟ خداوند متعال به وی وحی فرمود : «هل رأیت محبّاً يکره لقاء حبّیبه؟» آیا دیده ای که هیچ د.وستی دیدار دوست را کراهت داشته باشد؟ پس ابراهیم به ملک الموت فرمود: اکنون جان من برگیر.
در روایت است که خداوند به حضرت موسی[=V_Symbols][=V_Symbols] علیه السلام وحی فرمود :
ای پسر عمران! کسی که گمان میکند مرا دوست دارد ولی چون شب او را فرا گرفت بخوابد دروغ میگوید، آیا دوست خواستار خلوت دوست خود نیست؟ ای پسر عمران! من از دوستان خود آگاهم، چون شب بر آنان وارد شود دیده دلهایشان به سوی من نگران است و عِقاب من پیش چشمشان نمودار شده و با من از راه مشاهده و حضور سخن می گویند.
ای پسر عمران! در تاریکیهای شب از دل خود خشوع و از بدن خود فروتنی و از چشم خود اشک به من فرست که مرا به خود نزدیک و اجابت كننده خواهی یافت.
مرحوم صدوق در کتاب علل الشرایع از پیامبر اکرم[=V_Symbols][=V_Symbols] صلی الله علیه و آله روایت نموده است که شعیب پیامبر[=V_Symbols][=V_Symbols] صلی الله علیه و آله به قدری از حبّ خدا گریست تاکور شد، آنگاه خدا بینایئش را به وی بازگرداند . بار دیگر به حدّی گریه کرد تا کور شد و خداوند متعال نیز دوباره بینائیش را به او بازگرداند. چون بینا شد باز آنقدر گریست تا کور شد و بار دیگر خداوند بینائیش را بازگرداند.
چون نوبت چهارم رسید به او وحی شد: «یا شعیب ! تا کی به این کار ادامه می دهی؟ اگر از ترس آتش است، از آتش پناهت دادم، و اگر از شوق بهشت است، آن را عطایت کردم» عرض کرد : الهی ای سید من! تو می دانی که از ترس آتش و شوق بهشت گریه نمی کنم، بلکه محبّتت بر دلم گره خورده، نمیتوانم تو را ببینم و صبر کنم . وحی شد حال که چنین است کلیم خود موسی بن عمران را به خدمت تو می گمارم.
توصیه راقم به نفس خویشتن و خوانندگان عزیز و محترم آن است که با ادعیهای که در آنها چشمههایی از شوق و محبّت و وصال به جنت لقای ذات حق سبحانه و تعالی جوشان است حشر و نشر بیشتری داشته و بدانها انس و الفت افزون تری نسبت به دعاهایی که دربردارنده رجای به بهشت و خوف از نار است، پیدا کنیم. پس در این مجال به گزیده ای از آنها اشاراتی می نمائیم:
حضرت امام سيد الشهداء علیه السلام در دعای عرفه میفرمایند: «انت الّذى ازلت الاغيار عن قلوب احبّائك حتّى لم يحبّوا سواك و لم يلجأوا إلى غيرك»
یعنی تو همانى كه غير خود را از قلب دوستانت رانده اى تا این که جز تو را دوست ندارند و به غير تو پناه نمى برند.
و نیز در همان دعا میفرمایند: «يا من اذاق احبّاءه حلاوة المؤانسة فقاموا بين يديه متملّقين»
یعنی اى كسى كه حلاوت انس را به دوستانش چشانده تا در مقابلش به تملق ايستاده اند.
در مناجات انجيليه امام سجاد[=V_Symbols][=V_Symbols] علیه السلام چنين آمده است:
«و عزّتك لقد احبّتك محبّة استقرّت في قلبى حلاوتها و انست نفسي بمباشرتها و محال في عدل اقضيتك ان تسدّ اسباب رحمتك عن معتقدى محبّتك»
یعنی قسم به عزتت چنان دوستت دارم كه حلاوت آن در قلبم جاى گرفته، و نفسم به مباشرت آن مأنوس شده و در عدلى كه قاضى آن هستى محال است كه اسباب رحمتت به روى معتقدان محبّتت بسته شود.
و در مناجات عارفین میفرمایند:
«الهى فاجعلنا من الّذين ترسّخت اشجار الشّوق إليك في حدائق صدورهم و اخذت لوعة محبّتك بمجامع قلوبهم»
یعنی خداى من، ما را از كسانى قرار ده كه درختان شوق تو در باغ سينه هايشان ريشه زده، و آتش محبّتت همه اجزاى قلوبشان را گرفته است.
و در مناجات مریدین چنين میفرماید:
«و الحقنا بعبادك الّذين هم بالبدار إليك يسارعون و بابك على الدّوام يطرقون، و ايّاك في اللّيل و النّهار يعبدون و هم من هيبتك مشفقون، الّذين صفيت لهم المشارب و بلغتهم الرّغائب»
یعنی ما را به بندگانى ملحق كن كه با شتاب به سوى تو مى آيند و باب رحمتت را دائما مىكوبند و در تمام شبانه روز فقط تو را مى پرستند و از هيبت تو ترسانند، بندگانى كه سرچشمه ها را بر ايشان زلال و صافى كردى و آنها را به آنچه رغبت داشتند رساندى.
و نیز در همان مناجات میفرماید:
«و ملأت حفائرهم من حبّك و رؤيتهم من صافى شراب ودّك فبك إلى لذيذ مناجاتك و صلوا و منك على اقصى مقاصدهم حصلوا»
یعنی محبّتت زواياى وجودشان را پر كرده و از شراب صافى محبّتت سيرابشان كرده اى، پس به لطف تو به مناجات لذيذت دست يافتند و از طريق تو به مقاصد بلندشان نائل آمدند.
در ادامه مباحث ادب مع الله به عبارتی از جناب دیلمی در باب سیزدهم و نیز در انتهای باب بیستم کتاب ارشاد القلوب می رسیم که از پیامبر اکرم6 نقل میکند: خداوند متعال در حدیثی قدسی فرموده است:
«مَن أحدث و لم يتوضأ فقد جفانی، ومن احدث و توضّأ و لم یصل رکعتین فقد جفانی، و من صلّی رکعتین و لم یدعنی فقد جفانی، و من أحدث و توضّأ و صلّی رکعتین فلم أجبه فیما یسأل من أمر دینه و دنیاه فقد جفوته و لستُ بربٍ جاف»
یعنی هر کس محدث شود و وضو نگیرد، بر من جفا کرده است، و هرکس محدث شود و وضو بگیرد و دو رکعت نماز نخواند، او نیز بر من ظلم کرده است، و هر کس که دو رکعت را بخواند و لیکن دعا نکند او هم جفا کرده است، و آن کس که محدث شود، سپس وضوگیرد و دو رکعت نماز به جای آرد و در امر دین و دنیایش از من حاجت طلبد، اگر اجابتش نکنم، من به او جفا کرده ام در حالی که من خدایی ستمکار نیستم.
علامه حسن زاده آملی در رساله لقاء الله بعد از نقل حدیث فوق میفرمایند :
«ای دوست ! بدان که وضو نور است و دوام در طهارت تو را به عالم قدس ارتقا میدهد و این دستور عظیم النفع نزد اهلش مجرب است. برتو باد مواظبت برآن و برتو باد داشتن همت بالا و عزت نفس ! پس هنگامی که دو رکعت نماز را میخوانی از خداوند تبارک و تعالی جز ما لا یبید و لا ینفد و لا ینفی مخواه ! از او جز خودش طلب مکن و زبان حالت این باشد که :
ما از تو نداریم به غیر از تو تمنا
حلوا به کسی ده که محبّت نچشيده است
زیرا کسی که حلاوت خدا را چشیده باشد غیر آن را پوچ می انگارد به علاوه بر این ما سوایش همگی مظاهر اسمای اویند و چون اصل یافت شود فرع نیز حاضر است، در ابیاتی گفته ام:
چرا زاهد اندر هوای بهشت است
چرا بیخبر از بهشت آفرین است
و عارف الهی صدرالدین دزفولی قدس سره فرموده است:
خدایا زاهد از تو حور می خواهد قصورش بین
به جنت می گریزد از درت یا رب شعورش بین
سپس چون نمازت را خواندی به سجده برو و بگو: «الهم ارزقنی حلاوة ذکرک و لقاءک و الحضور عندک » و مانند آن. (نقل به ترجمه)
آری باید در کریمهي «یحبّوهم و یحبّونه» تلطیف سرّ نمود که «یحبّهم» اصل و مقدم بر «یحبّونه» است، یعنی اول حبّ خدا بر بندگان بود و بعد حبّ بندگان بر خداوند پديدار شد، در حقیقت دو طرف نظام هستی را دو حبّ فرا گرفته است؛ یکی حبّ عاشق به معشوق و دیگری حبّ معشوق به عاشق، منتهی اگر حبّ عبد نسبت به حق، نیز شأنی از شئون حبّ حق نسبت به عبد باشد، پس باید گفت که در نظام هستی عاشق و معشوق یک حقیقتند و آن خداوند تبارک و تعالی است لذا فرمودهاند: حق عین خلق است منتهی حد را بردار و حق را بگذار، فافهم !
در حقیقت از میان اين دو حبّ، یعنی حبّ حق به خلق و حبّ خلق به حق، اولی ذاتی و دومی بالعرض است، و چون چنین است هرگز حبّ حق نسبت به خلق مورد تعلیل و سئوال واقع نمیشود و کسی نمیتواند بگوید چرا حق ،خلق را دوست دارد؟
در حقیقت این مثل آن است که بگوییم: چرا نمک شور است؟ و یا چرا عدد ٢ زوج است؟ و هکذا.
به طور کلی هر جا سرشت و شاکله ذاتی شی بر امری بود دیگر نمیتوان سئوال کرد كه چرا آن شي واجد آن اثر است، همچنان كه نميتوان سوال كرد چرا خداوند جود میکند؟ چرا که جود، ذاتی حق است و اقتضای ذاتی حق بر بخشیدن است، به همین مثابه، حبّ حق نسبت به خلق نیز ذاتی وی است و هرگز مورد سئوال واقع نمیشود، اما در مقابل، چون حبّ خلق نسبت به خلق، عرضی است، میتوان از علت آن پرسید و جوابش نیز این است که چون حق اصل خلق است و هر فرعی خواهان اصل خویش است و میخواهد به او برسد، و به همین دقیقه اشاره دارد کریمهي [=V_Symbols][=V_Symbols]لا یُسأل عَمّا یفعل و هم سألون[=V_Symbols][=V_Symbols] (انبیاء /23)
اما امور ديگري براي خلق وجود دارد كه ذاتي ايشان است و چون ذاتي است از آن مورد سوال قرار نميگيرند، مثلا عجز و نداري و فقر و گدايي، ذاتي خلق است و اين سوال معنا ندارد كه چرا خلق فقير است.
نکته دیگری که لازم است در ذیل حدیث شریف «کنت کنزأ مخفیاً» بیان نمائیم، این است که این فرمایش حضرت حق متعال نیز به جهت مواجهه با خلق است، یعنی چون مخاطبِ حق سبحانه و تعالی در این گفتار، خلق است، سخن از پنهان و آشکارا نمودن است، زیرا تمامی اسماءالله به لحاظ خلق ظهور خاص مییابند، یعنی خداوند به لحاظ خلق است كه دارای اسامی گوناگون میشود، نه به لحاظ ذات خودش.
فرق میان ذات و اسم نیز این است که اسم، ذاتی را گویند که با وصفی خاص در نظر گرفته شده است، برخلاف ذات که هیچ وصفی در آن نمودار نیست. همانند این که ذاتِ نفس ناطقه را به جهت یکی از تجلیاتش در دیدن، تعبیر به بصیر و در تجلی دیگرش در شنیدن، تعبیر به سمیع می نمایند. این اسم سمیع و بصیر، نه بدان معناست که نفس ناطقه در ذات خودش، از آن جهت که نفس است، سمیع و بصیر باشد، بلکه به جهت تجلی نفس در یک وصف خاص است، وگرنه نفس در ذات خودش، خودش است و اسم و رسمی ندارد، جز این که آن حقیقت غیبیه را از استيصال و ناچاري با کلمه هو اشاره نماییم.
حال به جاست که نفس ناطقه به اعضاء و جوارح و قوای ظاهر و باطنش عرضه بدارد؛ من گنج پنهانی بودم و دوست داشتم شناخته شوم، پس خود را در مظاهر اعضاء و جوارح و قوای جسمانی تجلی دادم، تا از این طریق مورد شناخت و معرفت قرار گیرم و لذا هرگونه شناختی که از نفس ناطقه وجود دارد، همه به برکت همان اظهار و تجلی نفس در مظاهر گوناگون اعضاء و جوارح است.
به همین مثابه هرگونه شناختی از حق تعالی و اسماء و صفاتش وجود دارد، همه به برکت اظهار و تجلی حق سبحانه و تعالی در مظاهر خلقیّه است .
بر اين اساس بايد توجه داشت كه حق، خلق را از عدم به وجود نمی آورد، چرا که در اين صورت هرگز آفریدهي حق نمیتوانست سبب شناخت و معرفت وجود صمد حقی قرار بگیرد که ازلی و ابدی است، بلکه سخن از خلقت است، یعنی همچنان که قبلاً اشاره نمودیم حق، اشیاء و موجودات عالم هستی را خلق و تقدیر نموده است و آنها را در قوالب هیئات و تعيّنات و اشکال خاصی درآورده است.
و لذا جناب امام امیرالمؤمنین علي[=V_Symbols][=V_Symbols] علیه السلام فرموده است: «خلق الاشیاء من العدم» و نفرمود: «اوجد الاشیاء من العدم».
وجود همه اشیاء از ازل محقق بوده و تا ابد نیز باقی و برقرار خواهد بود، این خلقت آنها است که سابقهي عدم داشته و اگر به سرحدّ تجرد نفسانی یا عقلانی نرسد لاحقهي عدم نیز خواهد داشت.
به تعبیر دیگر هر موجودی به لحاظ وجودش ازلی و به لحاظ خلقتش حادث است، و به لحاظ وجودی نمیتوان به سرّ و کنه ذات هیچ موجودی دست یافت و لذا قرآن کریم، تفکر در کلمات وجودی عالم را در محدودهي خلقت آنها تأکید و توصیه نموده است [=V_Symbols][=V_Symbols]الذین یذکرون الله قیاماًوقعوداً و علی جنوبهم و یتفکّرون فی خلق السّماوات و الارض ربّنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار[=V_Symbols][=V_Symbols] آل عمران /١٩١
به بيان دیگر آنچه که به فکر کردن تعلق میگیرد، خلقت اشیاء است، نه وجود اشیاء، زیرا کنه وجود اشیاء را با فکر نمیتوان یافت و براهین متعددی که در علم کلام و فلسفه مطرح شده، همچون برهان نظم و برهان علت و معلول و برهان اثر و موثّر و حتی برهان صدیقیّن، هیچ کدام نمیتواند اثبات اصل وجود کند، زیرا وجود به خودی خود آنچنان روشن و بدیهی است که تا بخواهی آنرا با براهین متعدد اثبات کنی با نفس برهانت آن را انکار خواهي كرد، فافهم!
[="]ممکن است کسی این اشکال به ذهنش آید و بگوید:
«اگر وجود ما با همه اشیاء یکی باشد و خداوند به جهت شناخت خویش این یک وجود را در مظاهر گوناگون تجلی داده باشد، پس اختیار ما چه حکمی پیدا میکند؟ در این صورت لازم می آید که ما نیز در انجام افعال خود مجبور بوده و هیچ اختیاری نداشته باشیم.»
[="]در جواب این اشکال باید بگوییم:
ما اگر چه در انجام افعال خود، فاعلی حقیقی هستیم و فعل، خواه خیر و خواه شر، خواه طاعت و خواه معصیت، حقیقتاً از ما صادر می شود، اما باید توجه داشت که ما وجود مستقلی از باری تعالی نداریم و چنین نیست كه در صدور افعال ما، علم و اراده و اختیار حق سبحانه و تعالی، هیچ نقش و اثری نداشته باشد، بلکه هر اثري که از ما صادر میشود با این که حقیقتاً از ما صادر شده است، اما در عین حال همه آنها به اراده و اذن خداوند محقق میشود و بی مشیت و اذن او هیچ کاری نمیتوان انجام داد، و دلیل بر این مطلب همان بطلان جبر و تفویض است، زیرا اگر فاعل، حقیقتاًً عبد نباشد جبر، و اگر عبد مستقل باشد تفویض لازم میآید، و چون این هر دو باطل شد پس فاعل حقیقی خود عبد است، اما مستقل نیست بلکه فاعلیت او به امور دیگری تمام میشود که خارج از ذات اویند و آن امور از جانب حق متعال و مستند به اراده و قدرت اویند و این معنی امر بین الامرین است.
[="] اگر خواهان تفصیل این بحث و مراتب بالاتری از کلام در این موضوع هستید، به رسالهي شریف «خیر الاثر در ردّ جبر و قدر» حضرت استاد علامه حسن زاده آملی، خصوصاً به فصل یازدهم آن که در توحید ذاتی و صفاتی و افعالی است، مراجعه فرمایید.
نقل است که ناصرالدین شاه قاجار در سفر خراسان، وقتي به سبزوار رسید به زیارت حکیم ربانی جناب متاله سبزواری حاج ملاهادی اسرار[=V_Symbols][=V_Symbols]; مشرف شد و از آن جناب پرسید مقصود مولوی از این شعر چیست؟
حمله مان از باد باشد دم به دم
در جواب فرمودند که «لا حول ولا قوة الا بالله » را ترجمه میکند.
آری هیچ حول و قوه ای نیست مگر این که از خداوند متعال است، اگر چه قیام و قعود منسوب به ما است چنان که نماز، ما را به این حقیقت سوق میدهد که «بحول الله و قوته اقوم و اقعد»
روایت شده که جابر بن عبدالله انصاری [=V_Symbols][=V_Symbols] در اواخر عمرش گرفتار ضعف و پیری و ناتوانی شد. حضرت امام باقر[=V_Symbols][=V_Symbols] علیه السلام از او دیدن فرمودند و از او پرسیدند: حالت چگونه است؟ عرض کرد: درحالی هستم که پیری را بيشتر از جوانی، و بیماری را بيشتر از سلامت، و مرگ را بيشتر از زندگی دوست دارم.
حضرت فرمود : اما من به گونهای هستم که اگر خدا مرا پیر کرد پیری را دوست دارم، و اگر جوان جوانی را، و اگر بیمار بیماری را، واگر سلامت سلامتی را و اگر مرگ فرا رسد مرگ را و اگر مرا باقی گذارد، زندگانی را (مسکن الفواد، باب سوم ص٨٧)
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل وهجران
پسندم آنچه را جانان پسندد