5. البته توجه به این نکته خالی از لطف نیست که قرآن از شیوه بیانی خاصی برخوردار است که آن را از کتب فلسفی متمایز می سازد. در واقع، چون قرآن ناظر به عموم مردم است از سه سطح مختلف جدلی و خطابی و حکمی برخوردار است و به همین جهت، گاهی جدال احسن می کند و گاهی مثال می زند و گاهی هم استدلال می آورد. برای نمونه اخیر –گذشته از احادیث متعدد منقول از امامان ع که در مناظرات علمی و عقیدتی به تفکر منطقی و استدلالی پرداخته اند- می توان به آیاتی از این دست اشاره نمود:
5-1. استدلال از راه قیاس استثنایی[1]: «لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا».[2] این آیه شریفه در قالب یک قیاس استثنایى بیان گردیده که متضمّن مقدم[3] و تالى[4] است، و بر اساس تلازم حاکم بین مقدم و تالى، و با توجه به بطلان تالى در اینجا، یعنی عدم وجود فساد و تباهی در عالم، مقدم نیز باطل میگردد؛ یعنی وجود چند خدا نیز باطل میگردد. در نتیجه یکتایى پروردگار عالم اثبات میشود.[5]
5-2. استدلال از راه قیاس مضمر[6]: «إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ».[7] نصارى میگفتند؛ چون حضرت عیساى مسیح(ع)، بدون پدر به وجود آمده است پسر خدا است، ولی خداوند متعال در این آیه سخن آنان را از راه قیاس مضمر به شرح زیر رد میکند. در این آیه آفرینش آدم(ع) با آفرینش عیسى(ع) مقایسه شده است که اگر به دنیا آمدن بدون پدر، توجیه پرستش عیسى(ع) باشد، طبعاً باید آدم که نه پدر داشت و نه مادر، براى پرستش سزاوارتر باشد، در صورتى که هیچکس آدم را خدا یا فرزند خدا نمیداند. گویا تقدیر سخن پروردگار، چنین بود: خداوند آدم(ع) را بدون پدر و مادر و عیسى(ع) را بدون پدر آفریده است، پس اگر عیسى(ع) به خاطر این موضوع، خدا شود، آدم(ع) به این جهت سزاوارتر است و چون آدم(ع) به اعتراف خودتان نه خدا و نه فرزند او است، پس عیسى(ع) نیز نه خدا و نه فرزند او است.[8]
5-3. استدلال از راه برهان خلف[9]: «ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ».[10] در این آیه پروردگار متعال از راه قیاس خلف، اثبات توحید و یگانگی نموده است؛ یعنی برای اثبات یک چیز از راه بطلان نقیض آن استفاده نموده است. با این توضیح که پروردگار از راه نفی تنازع و شراکت خدای دیگر با او در خدایی، نقیض آنرا که وحدت و یگانگی در خدایی باشد، برای خود اثبات نموده است.[11]
[/HR][1] «قیاس استثنائی: به قیاسی گفته میشود که خود نتیجه آن و یا نقیض نتیجه تماماً در مقدمات قیاس به صورت صریح آمده است» .مانند ان کان محمد عالماً فواجب احترامه لکنه عالم فمحمد واجب احترامه. در این قیاس خود نتیجه در مقدمات مذکور است. یا مانند لو کان فلان عادلاً فهو لا یعصی الله ولکنه قد عصی الله، فما کان عادلاً در این قیاس نقیض نتیجه در مقدمات آمده است. حیدری فسایی، قادر، منطق تعلیمی، شرح فارسی بر المنطق محمد رضا مظفر، جزء دوم، ص 42، بیجا، بینا، بیتا.
[2] «اگر در آن دو معبودانى جز خداوند بودند تباه میشدند.»، انبیا، 22.
[5] جلالیان، حبیب الله، تاریخ تفسیر قرآن کریم، ص 96، تهران، اسوه، چاپ چهارم، 1378ش.
[6] «قیاس مضمر، قیاسی است که یکی از مقدمات آن اعم از صغری یا کبری یا نتیجه حذف شده باشد. مانند: هذا انسان لانّ کل ناطق انسان. در این قیاس صغری حذف و نتیجه مقدم شده است. صورت و قالب منطقی قیاس چنین است: هذا ناطق و کل ناطق انسان فهذا انسان». منطق تعلیمی، ص 62.
[7] «مَثَل عیسى در نزد خدا، همچون آدم است که او را از خاک آفرید، و سپس به او فرمود: «موجود باش!» او هم فوراً موجود شد. (بنابر این، ولادت مسیح بدون پدر، هرگز دلیل بر الوهیّت او نیست.)، اینها حقیقتى است از جانب پروردگار تو بنابر این، از تردید کنندگان مباش». آل عمران، 59 – 60.
[8] محمد ابو زهره، ذبیحی، محمود، معجزه بزرگ پژوهشى در علوم قرآنى، ص 445 - 446، مشهد، آستان قدس، چاپ دوم، 1379ش.
[9] ر. ک: منطق تعلیمی، جزء دوم، ص 67 - 69. استدلال بر اثبات ادعا از راه باطل نمودن نقیض آن ادعا را برهان خلف گویند؛ زیرا وقتی نقیض مدّعا باطل شد قهراً مدّعی اثبات میشود؛ به دلیل اینکه دو نقیض نمیتوانند کاذب باشند و ارتفاع نقیضین محال است. منطق تعلیمی، ص 67.
[10] «خدا هرگز فرزندى براى خود انتخاب نکرده و معبود دیگرى با او نیست که اگر چنین میشد، هر یک از خدایان مخلوقات خود را تدبیر و اداره میکردند و بعضى بر بعضى دیگر برترى میجستند (و جهان هستى به تباهى کشیده میشد)»، مؤمنون، 91.
[11] معجزه بزرگ پژوهشى در علوم قرآنى، ص 448 – 449.
6. کوتاه سخن این که تفکر منطقی و فطری و استدلالی در تقابل با هم نیستند و قرآن چون در خطاب با عموم مردم است، خودش را به استدلال و منطق محدود نکرد اما این بدین معنا نیست که قرآن در تقابل با منطق و استدلال است. در آیات و روایات، مکررا استدلالهای عقیدتی مشهود است. منطق نیز چیزی جز بیان صورت صحیح استدلالی نیست که برای رسیدن به نتایج ضروری الصدق باید مراعات گردد.
7. یک نکته مهم باقی می ماند: قرآن در بیان استدلالها از زبان خاصی برخوردار است و چه بسا همین امر زمینه ای باشد برای این سوءتفاهم که تفکر قرآنی، منطقی نیست. توضیح بیشتر این که سبک بیان استدلال، قالب زبانی است که هنگام گفتگو با هر لغتی، برای بیان دلیل و استدلال به کار می آید. سبک های بیان استدلال گونه های مختلفی می باشند و در قرآن کریم از روش های متعددی در مقام ارائۀ استدلال استفاده شده است؛ از جمله: 1. افادۀ تعلیل و استدلال با سبک استیناف بیانی 2. افادۀ تعلیل با سبک تعلیق حکم بر وصف 3. افادۀ تعلیل با فن تشابه اطراف 4. افادۀ تعلیل و استدلال با استفهام مجازی و غیره. در پست های بعدی، در این باره بیشتر توضیح می دهم اما فعلا همین مقدار کافی است بدانیم که زبان قرآن برای بیان استدلالها نیز کمی متفاوت از زبان فلاسفه است اما این بدین معنا نیست که این استدلالها منطقی نیستند و یا با زبان فلسفی قابل توضیح نمی باشند.
8. کوتاه سخن این که اولا عقل حجیت ذاتی دارد و متون دینی نیز بر آن تاکید کرده اند. ثانیا تفکر منطقی و تفکر فطری و تفکر استدلالی، در تقابل با هم نیستند. ثالثا قرآن متناسب با عموم مردم از شیوه های جدلی و خطابی و حکمی استفاده می کند و حتی برای بیان استدلالهای عقیدتی، از زبان خاصی بهره می گیرد اما این بدین معنا نیست که استدلال قرآنی، استدلال منطقی نیست.
8. کوتاه سخن این که اولا عقل حجیت ذاتی دارد و متون دینی نیز بر آن تاکید کرده اند. ثانیا تفکر منطقی و تفکر فطری و تفکر استدلالی، در تقابل با هم نیستند. ثالثا قرآن متناسب با عموم مردم از شیوه های جدلی و خطابی و حکمی استفاده می کند و حتی برای بیان استدلالهای عقیدتی، از زبان خاصی بهره می گیرد اما این بدین معنا نیست که استدلال قرآنی، استدلال منطقی نیست.
سلام. با این توضیحات درباره عقل، در مباحث اعتقادي و كلامي، "اصالت" با "عقل" است يا با "وحي"؟
به نظرم نه عقل و نه وحی، هم عقل و هم وحی.
سلام. با این توضیحات درباره عقل، در مباحث اعتقادي و كلامي، "اصالت" با "عقل" است يا با "وحي"؟
به نظرم نه عقل و نه وحی، هم عقل و هم وحی.
برای پاسخ به پرسش مذکور توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:
1. از منظر اسلامی، آنچه در مباحث اعتقادی اهمیت دارد، علم و یقین است. دلیل این مطلب، آیات و روایاتی است كه بر لزوم پیروی از علم تاکید می کنند:[1] «از آنچه به آن آگاهى ندارى، پيروى مكن، چرا كه گوش و چشم و دل، همه مسئولند». همچنین در آیات متعددی خداوند پیروی از ظن و گمان را نکوهش می کند؛ مثلا در آیاتی به این امر اشاره می کند که با ظن و گمان و پندارهای ناموجه نمی توان به حقیقت رسید[2] و یا پیروی از ظن و گمان، عامل گمراهی و ضلالت است؛[3] چنانچه که بر همین اساس، برخی به عقاید باطل روی آوردند و منکر خداوند و قیامت شدند[4]. بنابراین، از منظر دینی، نباید از ظن و گمان پیروی کرد بلکه باید تابع علم و حقیقت بود.
2. اما چگونه می توان به علم و حقیقت رسید؟ برای دستیابی به علم و حقیقت، راه های گوناگونی وجود دارد از جمله عقل و وحی. در واقع، عقل و وحی از منابع معرفت بخش هستند که آدمی را به علم و حقیقت رهنمون می سازند. از این رو، اگر آدمی درصدد رسیدن به علم و حقیقت است، می بایست از عقل و وحی پیروی نماید. در ادامه، این مطالب را با تفصیل بیشتر دنبال می کنیم:
3. عقل از منابع اساسی در دین اسلام است که حجیت ذاتی دارد؛ و هر گونه ادعایی بر خلاف آن، مستلزم نقض مدعا است چرا که این ادعا که «عقل حجیت ذاتی ندارد»، یا بدون دلیل است و یا با دلیل عقلی اثبات شده است. اگر بدون دلیل است در این صورت، قابل قبول نیست ولی اگر با دلیل عقلی اثبات شده است پس پذیرش آن متضمن پذیرش حجیت عقل است و این خلاف مدعا است. بنابراین، هر دلیلی برای انکار –و حتی اثبات- حجیت عقل، متضمن قبول حجیت ذاتی آن است[5]. به همین جهت، در متون دینی بارها عقل و تفکر مورد توجه قرار گرفته اند[6] تا جایی که عقل همتراز با نقل شمرده شده است[7].
4. اما وحی نیز یکی از منابع معرفت بخش است و ما را به علم و حقیقت رهنمون می سازد چرا که وحی کلام الهی است و مستند به علم مطلق خداوند است و حتما با حقیقت تطابق دارد.[8] اما از آن جایی که وحی مختص به انبیا است و ما انسان های عادی تجربه ای از آن نداریم و نمی توانیم مستقیما از آن استفاده کنیم. پس، برای ما انسان های عادی، وحی در قالب قرآن، به عنوان یکی از منابع معرفتی به حساب می آید. قرآن کلام الهی و مستند به وحی است که توسط محمد ص دریافت شده است: «تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ؛ وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويلِ؛ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ؛ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ»[9].در این آیات، به این امر اشاره می شود که پیامبر ص هیچ قولی را به دروغ به خداوند نسبت نداده است بلکه قرآن عینا قول الهی است. در کتب لغت بیان شده است که قول، همات الفاظ زبانی است[10]. بنابراین، قرآن همان قول و الفاظ الهی است و اگر قول نبوی بود، خداوند او را می میراند. در آیات دیگر، حتی تصریح می شود که الفاظ عربی قرآن، نازل شده از سوی خداوند است[11]. بنابراین، آیات قرآنی عینا از سوی خداوند است و پیامبر ص صرفا گیرنده و فرستنده است. اما ممکن است این اشکال پیش بیاید که استناد به قرآن برای اثبات اعتبار قرآن، نوعی استناد دوری است و قابل قبول نمی باشد. در پاسخ به این اشکال گفتنی است که اگر معجزه را به قول نبوی ص انضمام کنیم، این اشکال برطرف می شود چرا که معجزه نمایانگر ارتباط پیامبر ص با عوالم غیبی است و در نتیجه نمایانگر این واقعیت است که حقیقتا این شخصِ مدعی نبوت، از عوالم غیبی وحی دریافت می کند و کلام الهی را می شنود.[12] پیامبر ص نیز معجزاتی داشتند از جمله شق القمر[13] یا خود قرآن.[14]
5. بنابراین، در مباحث اعتقادی، محوریت با علم و یقین و حقیقت است که این امر از طریق منابع معرفتی متعدد همچون عقل و وحی بدست می آید. البته استفاده ما از وحی به صورت غیرمستقیم و از طریق انبیا و متون دینی است. در واقع، چون ما مستقیما به وحی دسترسی نداریم، مستند به عقل خود، نخست وحی و کلام الهی را احراز می کنیم و به صورت عقلانی اثبات می کنیم که در این مورد، این شخص با خداوند ارتباط وحیانی داشته است، و سپس به صورت غیرمستقیم و مستند به اقوال نبی، از وحی استفاده می کنیم. بنابراین، از این منظر، برای ما انسان های عادی، اصالت با عقل است بدین معنا که از طریق عقل است که به وحی می رسیم.
6. البته بعد از احراز حقانیت قرآن و تحقق وحی در شخص محمد ص، آنگاه معارف وحیانی نیز از اعتبار برخوردار می شوند و همتراز با معارف عقلانی می گردند. از این رو، عقل و قرآن(وحی) در تقابل با هم نیستند بلکه تکمیل کننده یکدیگرند چرا که هر یک از آنها تا زمانی که مفید علم و یقین باشند، معتبرند و اگر مفید علم و یقین نباشند، نامعتبرند. در صورتی که مستند به عقل، به معرفتی یقینی رسیدیم که الف ب است، اما از ظواهر قرآن به این نتیجه ظنی رسیدیم که الف ب نیست، می بایست معرفت یقینی عقل را بر استظهار ظنی خود از قرآن ترجیح دهیم؛ چنانچه که اگر عقل به صورت ظنی ما را به این نتیجه رساند که الف ب است، اما قرآن به صورت منصوص و قطعی بیان نمود که الف ب نیست، پس باید مفاد قطعی قرآن را بر معرفت ظنی عقل ترجیح داد[15].
[2] «وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ بِما يَفْعَلُونَ»(یونس: 36)؛ یعنی: «و بيشتر آنها، جز از گمان(و پندارهاى بىاساس)، پيروى نمىكنند؛ (در حالى كه) گمان، هرگز انسان را از حقّ بىنياز نمىسازد(و به حق نمىرساند). به يقين، خداوند از آنچه انجام مىدهند، آگاه است».
[3] «وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ»(انعام: 116)؛ یعنی: «اگر از بيشتر كسانى كه در روى زمين هستند اطاعت كنى، تو را از راه خدا گمراه مى كنند؛ (زيرا) آنها تنها از گمان پيروى مىنمايند، و تخمين و حدس(واهى) مىزنند».
[4] «وَ قالُوا ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ»(جاثیه: 24)؛ یعنی: «آنها گفتند: چيزى جز همين زندگى دنياى ما در كار نيست؛ گروهى از ما مىميرند و گروهى جاى آنها را مىگيرند؛ و جز طبيعت و روزگار ما را هلاك نمىكند. آنان به اين سخن كه مىگويند علمى ندارند، بلكه تنها حدس مىزنند(و گمانى بىپايه دارند)».
[5] برای مطالعه بیشتر رک: حسین زاده، محمد حسین، منابع معرفت، انتشارات موسسه امام خمینی.
حق با شما است که یک بیت شعر گویای یک رساله است؛
اما با این بیت شما موافق نیستم. اگرچه عقل محدودیت دارد اما همین عقل بر یگانگی دل و دلبر گواهی می دهد و اینطور نیست که کاملا حیران باشد.
عقل معیاری است برای حفظ عشق از خرافات و انحرافات.
این بیت منسوب به شاه نعمت الله ولی، موسس سلسله نعمت اللهی است
عقل محدودیت دارد اما همین عقل بر یگانگی دل و دلبر گواهی می دهد و اینطور نیست که کاملا حیران باشد
به نظرم اساس تمام این اختلاف نظرها همان است که جناب "قول سدید" در ابتدا مطرح کردند
اینکه ما همه میگوئیم "عقل"، اما تعاریف متفاوتی از آن داریم
من فکر میکنم در بین اسلامی، فطرت نیز بخی از عقل حساب میشود
اما به نظرم میرسد (شاید هم اشتباه کنم) که منظور جناب نقطه بیان این جمله باشد:
"عشق تنها وادی است که در آن ابتدا باید جنس را بخری، بعد ببینی"
به عبارتی جایگاه استدلال منطقی در دین پابرجاست، منتهی در غالب فطرت تعریف میشود
شاید پاسخ این حرف را بود به نوعی در فرمایش امام علی(ع) جستجو کرد که گر چه در ظاهر ناظر به موضوع دیگری است
اما در بطنش موارد دیگری نیز قابل کشف است که یکی از آن موارد همین مبحث مورد نظر ماستایشان میفرمایند عبادت خدا برای ترس از جهنم و شوق بهشت خیلی امتیازی محسوب نمیشود
بلکه بهترین عبادت آن است که خدا را عبادت کنی چون لایق عبادت است
یعنی اینکه عبادت عاشقانه بهتر است از عبادت همراه با دو دو تا چهارتا
منتهی منظور از این عشق، عشقی است که معرفت آور استشاید به همین دلیل باشد که خداوند در قرآن به قلبهایمان اشاره میکند، نه به مغزمان!
جالبتر اینکه به قلب اشاره میفرماید اما صحبت از احساسات نمیکند، بلکه صحبت از تفکر میکند!
برداشت من این است که خداوند دارد میگوید:نه استدلال خالی (مغز بدون احساس) کافی است و نه عشق خالی (قلب بدون تفکر)
بلکه استدلال عارفانه نیاز است (تفکر با قلب)
فریال;974230 نوشت:
عشق می گوید دل و دلبر یکی است
عقل حیران دست برسر می زند
عقل عاشق چون بتابد بر دلش
دیگر از توی سرش پَر میزند
ایشان میفرمایند عبادت خدا برای ترس از جهنم و شوق بهشت خیلی امتیازی محسوب نمیشود
بلکه بهترین عبادت آن است که خدا را عبادت کنی چون لایق عبادت است
یعنی اینکه عبادت عاشقانه بهتر است از عبادت همراه با دو دو تا چهارتا
با سلام
برادر گرامی
این جمله دقیقا دو دوتا چهارتا وعقلی است
و پرستش خدا برای بهشت و جهنم احساسی...
ما یا از روی احساس ترس از جهنم ، یا احساس لذت بهشت او را می پرستیم که این احساسی است ...
یا باید خدا را پرستش کنیم ، چون او خداست و ما بنده او و این حکم منطقی و عقلی است ...
درسته ما از احساس برای رسیدن به یکانگی او و بندگی خودمون استفاده می کنیم
اما این که خدا لایق عبادته چون خداست می شه حکم عقلی و منطقی
ما یا از روی احساس ترس از جهنم ، یا احساس لذت بهشت او را می پرستیم که این احساسی است ...
یا باید خدا را پرستش کنیم ، چون او خداست و ما بنده او و این حکم منطقی و عقلی است ...
درسته ما از احساس برای رسیدن به یکانگی او و بندگی خودمون استفاده می کنیم
اما این که خدا لایق عبادته چون خداست می شه حکم عقلی و منطقی
این بیت منسوب به شاه نعمت الله ولی، موسس سلسله نعمت اللهی است
سلام سپاس از پاسخ گویی:@};-:-h
مجنون را مرد خدا می دانید؟!happy@};-اگر مجنون به لطف خداوند مقام جنون یافت پس رحمت حق کجاست؟الان برام سوال پیش اومد که نعمت عقل با بخشش خداوند را چگونه می شود قیاس کرد؟;;)@};-
بنده عرض کردم معنای کلمات در فارسی و عربی متفاوت هست
اگر دقت کنید از کور بودن دل های کافران در ادامه آیه صحبت شده ...
در حالی که این استعاره هست برای فهم موضوع ...
خب قربان شکلت بنده هم که همین را گفتم:
Reza-D;974237 نوشت:
به نظرم اساس تمام این اختلاف نظرها همان است که جناب "قول سدید" در ابتدا مطرح کردند
اینکه ما همه میگوئیم "عقل"، اما تعاریف متفاوتی از آن داریم
بنده اعتقاد دارم یکی از بزرگترین ضرباتی که دین اسلام خورده از ترجمههای اشتباه قرآن بوده
شروحیل;974247 نوشت:
ما یا از روی احساس ترس از جهنم ، یا احساس لذت بهشت او را می پرستیم که این احساسی است ...
یا باید خدا را پرستش کنیم ، چون او خداست و ما بنده او و این حکم منطقی و عقلی است ...
یک نانوا برای مردم نان میپزد بخاطر دستمزد
یک مادر هم برای فرزندش نان میپزد فقط برای عشقی که به فرزندش دارد
کدامیک عقلانی است و کدامیک احساسی؟
[="Times New Roman"][="Black"]همه ی ما می دانیم وقتی کسی می میرد، روح از بدنش جدا می شود و دیگر هیچ حرکتی نمی تواند بکند.
ولی با این حال خیلی از افراد ( از جمله خودم ) هستند که از دیدن میّت می ترسند.
خوب سوالی که اینجا پیش می آید این است که اگر آن شخص می داند که میّت ترس ندارد، پس چرا باز هم می ترسد؟
پاسخ این است که دانستن اینکه «میّت ترس ندارد» برای آن شخص در حد یک آگاهی است و این آگاهی در عقل انسان وجود دارد.
این آگاهی باید از عقل به قلب انسان نفوذ کند. اگر این آگاهی که در عقل وجود دارد به قلب انسان نفوذ کند تبدیل به باور و ایمان می شود.
آن کسی که در غسال خانه کار میکند آگاهی اش نسبت به جمله ی «میّت ترس ندارد» از عقلش به قلبش رسیده است.
برای همین اگر به او بگویید که من از میّت می ترسم به شما می خندد.
زیرا او به دلیل اینکه آنچه در عقلش بوده و فقط در حد آگاهی بوده به قلبش رسیده و تبدیل به باور شده است، ترس شما را احساس نمی کند
و چون ترسی احساس نمی کند خیلی راحت در غسال خانه به کارش می پردازد.
حال کنونی ما هم همینطور است. ما خدا را در حد یک آگاهی باور داریم که در عقل مان وجود دارد و باید در قلب مان نفوذ کند تا تبدیل به باورقلبی و ایمان بشود.
اما باورقلبی و ایمان چگونه بوجود می آید ؟
پاسخ این است که باور در اثر مشاهده و اثبات بوجود می آید.
تا شما دروغگویی کسی را مشاهده نکنید نمی توانید باور کنید که او دروغگو است.
تا کسی دزدی نکند کسی نمی فهمد که او دزد است.
تا کسی مهربانی نکند مهربانی او اثبات نمی شود.
کسی که از تاریکی می ترسد باید بارها در تاریکی قرار بگیرد
و سپس مشاهده کند که هیچ خطری او را تهدید نمی کند تا به او اثبات شود که «تاریکی ترس ندارد» و در نتیجه باور هم بوجود می آید و ترس از بین می رود.
باید یک عملی اتفاق بیفتد و یک چیزی مشاهده و اثبات بشود تا به مرور زمان تبدیل به باور بشود.
خداوند در این جهان اعمال زیادی انجام داده و نشانه های زیادی برای اثبات پاکی خداوند وجود دارد
که ما انسان ها اگر این نشانه ها را نبینیم یا نخواهیم ببینیم هرگز وجود و حقانیت خداوند به ما اثبات نمی شود.
یُقَلِّبُ اللهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ اِنَّ فى ذلِکَ لَعِبْرَةً لاِؤُلِى اْلأَبْصارِ
«خداوند شب و روز را دگرگون (و جابه جا) مى کند; به یقین در این عبرتى است براى صاحبان بصیرت»
هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسکُنُوا فِیْهِ وَ النَّهارَ مُبْصِرآ اِنَّ فى ذلِکَ لاَیاتٍ لِقَوْمٍ یَسْمَعُوْنَ «او کسى است که شب را براى شما آفرید، تا در آن آرامش بیابید;و روز را روشنى بخش (تا به تلاش براى زندگى بپردازید).
در این (نظام نور و ظلمت) نشانه هایى است براى کسانى که گوش شنوا دارند!»
وَ مِنْ آیاتِهِ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ
«و از نشانه هاى او، شبو روز و خورشید و ماه است»
وَجَعَلْنَا الْلَّیْلَ وَ الْنَّهارَ آیَتَیْنِ فَمَحوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَجَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلا مِنْ رَبِّکُمْ وَ لِتَعْلَمُؤا عَدَدَ السِّنِیْنَ وَ الْحِسابِ
«ما شب و روز را دو نشانه (عظمت و رحمت خود) قرار دادیم سپس نشانه شب را محو کرده، و نشانه روز را روشنى بخش ساختیم
تا (در پرتو آن،) فضل پروردگارتان را بطلبید (و به تلاش براى زندگى برخیزید)،و عدد سالها و حساب را بدانید»
مسئله این است که این نشانه ها برای ما عادی شده اند. چون عادی شده اند دنبال بهانه می گردیم.
برای کسی که واقعا به دنبال خداوند باشد جهان پر از نشانه هست، برای همین خداوند آن کارهایی که ما می خواهیم را برای اثبات انجام نمی دهد. حضرت علی(ع) در خطبه قاصعه نقل میکند روزی گروهی از بزرگان قریش نزد پیامبر آمدند
و از ایشان خواستند برای اثبات نبوت خویش، از درخت بخواهند که به سمت آنان بیاید.
حضرت نیز به درخت امر کرد که به اذن خداوند به سمت آنان بیاید.
ناگاه، ریشههای درخت از دل خاک بیرون آمد و درخت به سمت حضرت حرکت کرد. با وجود این معجزه آشکار، آن عده به حضرت ایمان نیاوردند و به جای آن، حضرت را جادوگر خطاب کردند.8-|
[=Times New Roman][=times new roman]همه ی ما می دانیم وقتی کسی می میرد، روح از بدنش جدا می شود و دیگر هیچ حرکتی نمی تواند بکند.
ولی با این حال خیلی از افراد ( از جمله خودم ) هستند که از دیدن میّت می ترسند.
خوب سوالی که اینجا پیش می آید این است که اگر آن شخص می داند که میّت ترس ندارد، پس چرا باز هم می ترسد؟
پاسخ این است که دانستن اینکه «میّت ترس ندارد» برای آن شخص در حد یک آگاهی است و این آگاهی در عقل انسان وجود دارد.
این آگاهی باید از عقل به قلب انسان نفوذ کند. اگر این آگاهی که در عقل وجود دارد به قلب انسان نفوذ کند تبدیل به باور و ایمان می شود.
آن کسی که در غسال خانه کار میکند آگاهی اش نسبت به جمله ی «میّت ترس ندارد» از عقلش به قلبش رسیده است.
برای همین اگر به او بگویید که من از میّت می ترسم به شما می خندد.
زیرا او به دلیل اینکه آنچه در عقلش بوده و فقط در حد آگاهی بوده به قلبش رسیده و تبدیل به باور شده است، ترس شما را احساس نمی کند
و چون ترسی احساس نمی کند خیلی راحت در غسال خانه به کارش می پردازد.
حال کنونی ما هم همینطور است. ما خدا را در حد یک آگاهی باور داریم که در عقل مان وجود دارد و باید در قلب مان نفوذ کند تا تبدیل به باورقلبی و ایمان بشود.
اما باورقلبی و ایمان چگونه بوجود می آید ؟
پاسخ این است که باور در اثر مشاهده و اثبات بوجود می آید.
تا شما دروغگویی کسی را مشاهده نکنید نمی توانید باور کنید که او دروغگو است.
تا کسی دزدی نکند کسی نمی فهمد که او دزد است.
تا کسی مهربانی نکند مهربانی او اثبات نمی شود.
کسی که از تاریکی می ترسد باید بارها در تاریکی قرار بگیرد
و سپس مشاهده کند که هیچ خطری او را تهدید نمی کند تا به او اثبات شود که «تاریکی ترس ندارد» و در نتیجه باور هم بوجود می آید و ترس از بین می رود.
باید یک عملی اتفاق بیفتد و یک چیزی مشاهده و اثبات بشود تا به مرور زمان تبدیل به باور بشود.
خداوند در این جهان اعمال زیادی انجام داده و نشانه های زیادی برای اثبات پاکی خداوند وجود دارد
که ما انسان ها اگر این نشانه ها را نبینیم یا نخواهیم ببینیم هرگز وجود و حقانیت خداوند به ما اثبات نمی شود.
یُقَلِّبُ اللهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ اِنَّ فى ذلِکَ لَعِبْرَةً لاِؤُلِى اْلأَبْصارِ
«خداوند شب و روز را دگرگون (و جابه جا) مى کند; به یقین در این عبرتى است براى صاحبان بصیرت»
«او کسى است که شب را براى شما آفرید، تا در آن آرامش بیابید;و روز را روشنى بخش (تا به تلاش براى زندگى بپردازید).
در این (نظام نور و ظلمت) نشانه هایى است براى کسانى که گوش شنوا دارند!»
وَ مِنْ آیاتِهِ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ
«و از نشانه هاى او، شبو روز و خورشید و ماه است»
وَجَعَلْنَا الْلَّیْلَ وَ الْنَّهارَ آیَتَیْنِ فَمَحوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَجَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلا مِنْ رَبِّکُمْ وَ لِتَعْلَمُؤا عَدَدَ السِّنِیْنَ وَ الْحِسابِ
«ما شب و روز را دو نشانه (عظمت و رحمت خود) قرار دادیم سپس نشانه شب را محو کرده، و نشانه روز را روشنى بخش ساختیم
تا (در پرتو آن،) فضل پروردگارتان را بطلبید (و به تلاش براى زندگى برخیزید)،و عدد سالها و حساب را بدانید»
مسئله این است که این نشانه ها برای ما عادی شده اند. چون عادی شده اند دنبال بهانه می گردیم.
برای کسی که واقعا به دنبال خداوند باشد جهان پر از نشانه هست، برای همین خداوند آن کارهایی که ما می خواهیم را برای اثبات انجام نمی دهد. حضرت علی(ع) در خطبه قاصعه نقل میکند روزی گروهی از بزرگان قریش نزد پیامبر آمدند
و از ایشان خواستند برای اثبات نبوت خویش، از درخت بخواهند که به سمت آنان بیاید.
حضرت نیز به درخت امر کرد که به اذن خداوند به سمت آنان بیاید.
ناگاه، ریشههای درخت از دل خاک بیرون آمد و درخت به سمت حضرت حرکت کرد. با وجود این معجزه آشکار، آن عده به حضرت ایمان نیاوردند و به جای آن، حضرت را جادوگر خطاب کردند.8-|
1. هر انسانی می کوشد تا واقعیات را بفهمد ومتناسب با آنها، برای زندگی خود برنامه ریزی کند و سبک و سیره خاصی را پیش بگیرد.روشن است که اگر آدمی بتواند واقعیات را به صورت یقینی بفهمد، موظف است که در آنمورد، تحصیل علم و یقین کند. به همین جهت، در آیات و روایات دینی، اهتمام ویژه ای به علم و یقین شده است. در این مورد، می توان به آیات متعددی اشاره کرد؛ از جمله این آیه: «وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَوَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً»(اسرا: 36)؛ یعنی: «از آنچه بهآن آگاهى ندارى، پيروى مكن، چرا كه گوش و چشم و دل، همه مسئولند». یا در آیات دیگربه این نکته توجه داده می شود که ظن و گمان ما را از حقیقت بی نیاز نمی سازد ونباید از آنها پیروی کرد: «إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً إِنَّاللَّهَ عَليمٌ بِما يَفْعَلُونَ»(یونس: 36)؛ یعنی: «گمان، هرگز انسان را از حقّ بى نياز نمى سازد(و به حق نمى رساند)! به يقين، خداوند از آنچه انجام مى دهند،آگاه است». بنابراین، آنچه در اسلام حائز اهمیت است، پیروی از علم و یقین است نه ظن و گمان.
با سلام و عرض تبریک سال نو....
متاسفانه من سرم خیلی شلوغه...نتونستم دقیق بخونم...سر موقع دقیق تر می خونم...اما تا اینجا...
اینکه شما فرمودید اشتباه نکنم...تقریبا عموم به خدا اعتقاد داشتند در زمان و محل ظهور پیامبر و اسلام به همین خاطر الله انچنان در باب وجود و عدم وجودش بحث و ایه نداشته...اما ما ایاتی نسبتا زیادی و واضح و روشنی در مورد کافران و جنگ و جدال با انها داریم و به نظر می رسد در زمان خود پیامبر جمعیتی که قابل چشم پوشی نبودند کافر بودند...در این باره بیشتر توضیح دهید....و بعد اینکه شما بیشتر سر حجیت عقل به صورت کلی اشاره کردید...اما در مورد کارا بودن عقل و استدلال و فلسفه و حجیت انها در مورد بحث به خصوص چون وجود یا عدم وجود خدا مشخصا از قران و الله توضیح دقیقی ندادید.من دقیق متوجه نشدم که الله استدلال و فلسفه را در مورد توحید و وجود و عدم وجودش و صفاتش به رسمیت شناخته و کافی می داند یا نه.....
بعد شما نام چند برهان اوردید...مثل برهان نظم یا صدیقین...استاد هیچکدام برای من برهانی برای وجود خدا حساب نمی شوند.خیلی جالب است ان براهین چه بسا توسط یک کافر هم مورد استفاده قرار بگیرد.البته نه برای اثبات وجود خدا و الله بلکه عدم وجود خدا...منظورم از خدا یک خدای متشخص انسان واره که حتی حرف می زنه و پیامبر می فرسته.به این نکته توجه داشته باشید.این براهین یک ظرف را نهایت اثبات می کنند.ان هم اگر بتوانند بکنند.ظرفی با نام ناظم واجب الوجود و غیره که حالا باید با مشخصه و صفاتی پر شوند...مثلا این ناظم همان الله هست و خدای ادیان ابراهیمی هست یا نه قوانین طبیعی یا ماده هست؟این اصل مطلب است که باید روشن شود.همانطور که عرض کردم جالب که این براهین توسط یک ذندیق میتواند به کار رود که مثلا دنیایی تهی از خدای انسان وار را ثابت کند.این براهین مقدمه اند که مثلا ثابت شود قوانین بدون شعور و اگاهی بر جهان حکمفرمایی می کند مثلا...یعنی ان براهاین نهایت مقدمه و قدم اول برای اثبات بود و نبود خدا هستند.باز تاکید می کنم...خدایی انسان وار و متشخص ادیان ابراهیمی.واجب الوجود که خدا نشد..خدایی متشخص انسان وار دارای شعور و اگاهی و اراده و اختیار....
بار تکرار می کنم.من کامل و دقیق پست ها را نخواندم...خواهشن تاپیک بسته و جمع بندی نشود که من سر فرصت همه مطالب را دقیق تر دنبال کنم.این موضوع تاپیک برای من خیلی مهم است...
ممنون....
با سلام و عرض تبریک سال نو....
متاسفانه من سرم خیلی شلوغه...نتونستم دقیق بخونم...سر موقع دقیق تر می خونم...اما تا اینجا...
اینکه شما فرمودید اشتباه نکنم...تقریبا عموم به خدا اعتقاد داشتند در زمان و محل ظهور پیامبر و اسلام به همین خاطر الله انچنان در باب وجود و عدم وجودش بحث و ایه نداشته...اما ما ایاتی نسبتا زیادی و واضح و روشنی در مورد کافران و جنگ و جدال با انها داریم و به نظر می رسد در زمان خود پیامبر جمعیتی که قابل چشم پوشی نبودند کافر بودند...در این باره بیشتر توضیح دهید....
با سلام و عرض ادب و احترام
اکثر افراد وجود خدا رو قبول داشتن اما به شرک (یا چند خدایی) و کفر (یا پنهان کردن حقیقت های خدایی) رو آورده بودن
به طور مثال مسیحیان به تثلیث
یهودیان به بسته بودن دست خدا
مجوسان به خدای خیر و خدای شر
کابالا به خدای انسانی واحد (رب النوع)
اونجلیکاها به خدا بودن عیسی
هندو ها و باقی ادیان هم به طرق مختلف همین مشکل کفر و شرک رو داشتن...
پارسا مهر;974418 نوشت:
و بعد اینکه شما بیشتر سر حجیت عقل به صورت کلی اشاره کردید...اما در مورد کارا بودن عقل و استدلال و فلسفه و حجیت انها در مورد بحث به خصوص چون وجود یا عدم وجود خدا مشخصا از قران و الله توضیح دقیقی ندادید.من دقیق متوجه نشدم که الله استدلال و فلسفه را در مورد توحید و وجود و عدم وجودش و صفاتش به رسمیت شناخته و کافی می داند یا نه.....
اگر عقل کارا نبود همه غیر از پیامبران باید کافر و مشرک می شدن
اما در واقعیت می بینیم که انسان های معمولی به پیامبران با حجت عقل (حتی بدون دیدن معجزه در عصر حاضر ) ایمان میارن
تعداد این افراد که در باطن مومن واقعی هستن البته کم هست
به طور مثال یاران واقعی نوح بعد از 950 سال دعوت کمتر از چند صد نفر بودن
یا یاران واقعی حسین(ع) صد و خورده ای
طبق باورهای ادیان مختلف تعداد این افراد حدود 124000 تا 144000 نفر در هر دوره هست
طبق آیات قران تعداد این افراد در اخر الزمان بسیار کم هست (به نسبت کل جمعیت زنده زمین)
در ضمن یاران اصلی منجی این افراد هستن وبیشترشون افرادی هستن که مردن و دوباره برای نبرد آخرالزمان زنده می شن
پارسا مهر;974418 نوشت:
بعد شما نام چند برهان اوردید...مثل برهان نظم یا صدیقین...هیچکدام برای من برهانی برای وجود خدا حساب نمی شوند.خیلی جالب است ان براهین چه بسا توسط یک کافر هم مورد استفاده قرار بگیرد.البته نه برای اثبات وجود خدا و الله بلکه عدم وجود خدا...منظورم از خدا یک خدای متشخص انسان واره که حتی حرف می زنه و پیامبر می فرسته.
بنده به براهین ساخته منطق شخصی افراطیون کاری ندارم
اما هر انسانی با قوه عقل و رجوع به کلام پیامبران به راحتی می فهمه که خدا انسان گونه نیست
اگر خدای ادیان انسان گونه بود خودش با بدن انسانی بین مردم میومد و با مردم حرف می زد (مثل اعتقاد منحرف مسیحیان و کابالاها و...)
تعاریف و استفاده از براهین اشتباه افراطیون باعث این انحرافات شده
در ایات قرآن دقت کنید در داستان موسی می فهمید که هیچ جنس مادی قدرت در بر گرفتن خدا رو نداره
چون خداوند جمیع مادیات و غیر مادیات (انرژی و ماده تاریک ) و هر چیزی هست که در درک انسانی ما نمی گنجه
(خداوند قابل تمثیل نیست فقط برای درک موضوع یه وجودی بالاتر از هیولا در فلسفه)
ما در عالمی لایه ای (قابل درک برای عموم) زندگی می کنیم
لایه ای بالاتر از همه چیزی که می بینیم(حسی و شهودی) ، تا لایه از ان چه نمی توانیم ببینیم از زیر لایه ها(حسی و شهودی) ...
سلام به همه
... جناب "نقطه" عزیز، این سخن شما هم دلیلی است بر تایید مدعای شما و هم دلیلی بر رد آن!
بخش تاییدش که مشخص است:
"مگر پیامبر(ص) برای مردم 1400 سال پیش استدلال منطقی آوردند؟"
اما بخش ردش این است:
"مگر مردم الان مردم 1400 سال پیش هستند؟ اصلاً مگر سطح تمام مردم یکی است؟
همانطور که پیامبر(ص) فرمودند:
إنّا معاشر الأنبیاء أمرنا أن نکلّم النّاس علی قدر عقولهم
ما پیامبران مأمور شده ایم با مردم بر اساس سطح فکری و عقلی آنها سخن بگوییم"
سلام برادر،
به نظر شما وقتی معصوم علیهالسلام فرمودند که اگر اباذر به آنچه که در دل سلمان بود آگاه میگشت او را میکشت به این معناست که مثلاً امثال براهین صدقین و وجوب و امکان را به سلمان آموزش داده بودند که اباذر نعوذبالله متوجه آن نمیگشت؟ سلمان ۱۰ سال مقدمات منطق ارسطویی و فلسفه نزد معصوم علیهالسلام خوانده بود که اباذر نخوانده بود و نعوذبالله اگر میخواند هم شاید متوجه نمیشد چون عقول مردم در یک سطح نیست؟
نه برادر، این فهم از تعقل که الآن رایج شده است و حتی در میان مسلمین هم رواج دارد یک فهم مندرآوردی است، اینکه بگوییم این عقل معروف در میان مردم همان عقلی است که در قران و احادیث از ان یاد شده و امثال مأمون با وجود متکلم بودن و منطقدان بودنشان از آن استفاده نکردهاند که اگر میکردند گمراه نمیشدند، این جسارتاً اگر بیمنطقی نیست پس چیست؟ ...
وقتی میگویند حدیث آل محمد (صلیاللهعلیهواله) صعب مستعصب است که تحمل آن سنگین است مگر برای فرشتهی مقرب، یا نبی مرسل و یا مؤمنی که خداوند قلبش را آزموده باشد، به هیچ وجه به این معنا نیست که اسرار این خاندان و معارف بلندی که هر کسی را یارای تحمل آن نیست نیاز به مقدمات فلسفی داشته باشد یا اصلاً از جنس مباحث منطقی و فلسفه باشد ... این مباحث فلسفی و منطقی در مقابل آن معارف بلند در حکم بازی با الفاظ و ورزش فکری است، بدون قصد توهین در حد سودوکو حل کردن است ... نه اینکه بازی باشد و هیچ ارزشی نداشته باشد، ولی در مقام تحقیق حقیقت بله بازیچهای بیش نیست، مگرنه در مقام پاسخگویی به شبهات کارکرد خیلی خوبی دارد ... شبهات از جنس ظن و گمان هستند و معمولاً وانمود میشوند که اخبار از حقیقت میکنند، علوم فلسفی و تفکر منطقی میتواند به راحتی این ادعاها را رسوا گرداند، ولی رسوا کردن جدای از اثبات کردن است ...
Reza-D;974166 نوشت:
به نظرم موضوع این است که بیشترین اخباری که از سیر دعوت پیامبران به ما رسیده درمورد مکالمه با عوام مردم بوده پس بیشتر مباحث فطری در آن بوده
اما مناظرهها و مباحث با افرادی که اهل فلسفه و منطق بودهاند کمتر به ما رسیده یا اگر هم رسیده کمتر مطرح شده است
برای نمونه، مگر امام رضا(ع) در مناظره با علمای سایر ادیان از استدلال منطقی استفاده نکردند؟
و همینطور برخی از استدلالهای امام صادق(ع) در مناظره با زندیق مصری؟
و موارد دیگری که الان دقیق حضور ذهن ندارم
برادر شما بیاورید جایی را که امام رضا علیهالسلام شروع به دعوت به دین خدا و به حقانیت خودشان را از این استدلالها گذاشته باشند ... همیشه جواب هر سؤالی را با پاسخی از جنس همان سؤال دادهاند، شما از ایشان ریاضیات بپرسید با ریاضیات جواب میدهند، کلامی بپرسید کلامی جواب میدهند، از کتاب تورات و انجیل بپرسید از همان جواب میدهند و بلکه از همان نسخههایی که نزد مردم بوده است و از نظر اسلام تحریف شده است هم جواب میدهند ... اما این نه تأیید آن کتابهای تحریف شده است و نه تأیید آن مباحث کلامی وقتی بحث اثبات ابتدایی حقیقت مطرح باشد، ولی چرا میتواند اثبات اشتباه بودن ادعای مدعیان باطل باشد ...
براهینی که ابتدائاً برای دعوت به حق به کار برده شوند تا من دیدهام از جنس تلنگور بوده است ... مثل برهان نظمی که ان پیرزن به کار برد و گفت که من وقتی به چرخی نگاه میکنم که برای ریسیدن به کار میرود پی به وجود خدا میبرم، معصوم علیهالسلام هم به همراهانشان فرمودند که مثل این پیرزن ایمان بیاورید ... ولی فلاسفهی ما احتمالاً بادی به قبقب بیاندازند که آیا ما مثل عوام ایمان بیاوریم؟ این استدلال از نظر ما کلی اشکال منطقی دارد و با آن فرضها نمیشود آن نتیجه را به طور قطعی اثبات کرد و این وسط کلی اشکال هست که باید جواب داده شود، ان پیرزن عوامانه ایمان آورد و ما ژرفاندیشانه ایمان میآوریم، و خدا میداند که هر چقدر هم که بگویند که دیگر مو لای درز این استدلال ما نمیرود باز هم فوق کل ذی علم علیم، باز هم کسی پیدا میشود که نقدی را به ان وارد کند که ایشان لازم باشد باز هم فکر کنند تا مگر برای این نقد و شبههی جدید هم جوابی پیدا کنند، گاهی هم به تکلف میافتند، گاهی هم کار را به عالمتر از خود میسپرند و ... غافل از اینکه واقعاً راه همان پیرزن بوده است که درست بوده است ... هدایت خدا آشکار است و مردم آن را در پیچیده کردن مسائل جستجو میکنند و البته نمییابند ... اگر گفتند یافتیم یا دروغ میگویند و یا راست میگویند، اما اگر راست گفتند در این صورت اشتباه میکنند که فکر میکنند از پس آن پیچیده کردن مسائل به حقیقت رسیدهاند، بلکه توجه به تلنگورهایی که در همهجا هست و در استدلالهایشان هم هست باطناً مستبصر گشتهاند و این استبصار را به آن استدلالها نسبت میدهند با آنکه به شخصه مدعی هستم میتوانم آن استدلالها را به چالش بکشم و نشان دهم که با وجود این به چالش کشیدنها باز هم ذرهای به باور ایشان خدشه وارد نمیشود، چون اصولاً ایشان از طریق فطری ایمان آوردهاند و استدلالها همه بهانه بوده است، کما اینکه اگر کسی کافر شود و بگوید بخاطر فلان استدلال ایمان نمیآورم هم آن استدلال بهانهای بیش نیست و خیلی راحت میتوان نشانش داد که استدلالش هیچ چیزی را به طور قطعی نفی یا اثبات نمیکند ...
حالا هی من میگم و هی انگ ضد علم بودن را بهم میزنند ... هر کسی خودش به احوال درونیاش خبر دارد و خداوند علیم بذات الصدور است و قضاوت در قیامت هم بر همان اساس است مگرنه در قیامت عذری پذیرفته نیست و استدلالی هم از کافر مدعی شنیده نمیشود ...
اگر آیات و روایات را ملاک قرار بدهید اصلاً چیز عجیبی نمیگویم، ولی وقتی با نگاه رایج به این حرفها نگاه کنید میبینید که به نظر خیلی عجیب و دور از ذهن میرسند و معمولاً هر کسی تمایل دارد که ابتدا آن را بکوبد و بعد شاید روی آن فکری هم بکند ... الحمد لله علی کل حال
سلام بر استاد گرامی و عرض ادب و احترام
من هم از شما بابت وقتی که گذاشتید و زحماتی که متحمل شدید تشکر میکنم، خدا خیرتان بدهد
قول سدید;974176 نوشت:
1. عقل به معنای ابزار معرفتیِ کاشف از واقعیات که تجزیه و تحلیل و استدلال می کند، از حجیت ذاتی برخوردار است چرا که که این ادعا که عقل حجیت ذاتی ندارد یا بدون دلیل است و یا با دلیل عقلی اثبات شده است. اگر بدون دلیل است در این صورت، قابل قبول نیست ولی اگر با دلیل عقلی اثبات شده است پس پذیرش آن متضمن پذیرش حجیت عقل است و این خلاف مدعا است. بنابراین، هر دلیلی برای انکار –و حتی اثبات- حجیت عقل، متضمن قبول حجیت ذاتی آن است. به همین جهت، گفته می شود که عقل دارای اعتبار و حجیت معرفت شناختی است و حجیتش ذاتی است.[1]
این مطلب صحیح نیست استاد بزرگوار، اینکه کسی بگوید من وجود دارم یا بدون دلیل است و یا دلیل عقلی دارد، آیا شما چنین عبارتی را میپذیرید؟
چرا میفرمایید یا بدون دلیل است و یا دلیل عقلی اثبات شده دارد؟ آیا نقطهی مقابل دلیل نداشتن میشود دلیل عقلی اثبات شده داشتن؟ امکان ندارد که یک دلیل عقلی داشته باشد که ما هنوز به ان نرسیده باشیم؟ ایا امکانش صفر است که دلیل داشته باشد ولی دلیلش از جنس دلایل مطلوب در فلسفه نباشد؟ شما اول فرض کردهاید که تنها راه رسیدن به واقع و حقیقت عقل است، حالا میخواهید بفرمایید که پس عقل حجیت دارد مگرنه سنگ روی سنگ بند نمیماند ... ولی اینطور نیست ... پشت هر استدلال انبوهی از پیشفرضهاست که گاهی به راحتی به چالش کشیده میشوند ...
استاد بزرگوار، من یک سری اصول موضوعهی ریاضیات پیش روی شما میگذارم، شما شروع میکنید با روش صحیح علمی و با رعایت همهی قواعد منطقی از روی آن اصول موضوعه احکام جدیدی را اثبات میکنید و به پیش میروید تا اینکه جایی به دو گزاره میرسید که با هم در تناقض هستند، در این صورت چه نتیجهای میگیرید؟ اینکه آن اصول موضوعه اشکال داشتهاند (چون این سیستم فکری خودناسازگار است)، و یا نتیجه میگیرید که چنین چیزی امکان ندارد ولو اینکه مقابل چشمانمان باشد؟ ... الآن من با همین ابزار تفکر منطقی بیایم و حجیت قطعی هر استدلال ممکن فلسفی را به چالش بکشم (به این ترتیب که نشان بدهم در حجیت هر استدلالی شبهه وارد است و این شبهه هرگز قادر به رفع شدن کامل نیست) نتیجهگیری شما چه خواهد بود؟ اینکه اگر استدلالها به چالش کشیده شوند پس نقد من هم که از نوع استدلال است خودبخود نقد شده است و در نتیجه دیگر اینکه به هر حال این استدلال نشان میدهد که ادعای شما در مورد حجیت چنین کاربردی اشتباه است مهم نیست و انکارش میکنید با اینکه میبینید جوابی برای آن ندارید؟ ...
نه بزرگوار شما میفرمایید این عقلی که شالودهی فلسفه را تشکیل داده است حجیت ذاتی دارد، من کافی است بگویم که در هیچ استدلال فلسفی بر اساس چنین عقلی خبری از قطعیت نیست (اگر باشد هم قابل اثبات نیست، اگر اثبات شد هم خود آن اثبات قابل نقد است و خبری از اثبات قطعیت آن نیست و الی آخر) و در نتیجه «حجیت ذاتی» این عقل به چالش کشیده شود ... مگرآنکه حجیت ذاتی از نظر شما حجیتی باشد که عذر و بهانه باقی بگذارد، یعنی مقداری تردید را اجازه بدهد، که در این صورت هم باز پذیرفتهاید که خبری از آن حجیت قطعی که معمولاً در مباحث خداشناسی از طرف مخاطبان سراغ گرفته میشود نیست و شما صرفاً میتوانید به یک ظنّ عالمانه برسید ... که اگر این را پذیرفتید هم به شما گفته میشود که با این تفکر میتوان به دنبال اثبات هر دینی بود مگر دینی که کتابش قرآن باشد که در آن آمده است که بیشتر مردم از ظن و گمان تبعیت میکنند و شما این اشتباه را مرتکب نشوید ... @};-
2. وقتی با درون بینی به عقل خودمان رجوع می کنیم، متوجه می شویم که عقل بادو حوزه تصورات و تصدیقات سروکار دارد. در هر یک از این حوزه ها، عقل از روش خاصی برخوردار است تا به تصور یا تصدیق جدیدی برسد. روش دستیابی به تصور جدید را تعریف می گویند و روش دستیابی به تصدیق جدید را استدلال. تعریف و استدلال دارای شکلهای مختلفی هستند؛ مثلا استدلال به دو بخش مباشر و غیرمباشر تقسیم شده و استدلال غیرمباشر خودش به قیاس و تمثیل و استقراء تقسیم می شود که هر یک از آنها از شرط وشروط و قوت و محدودیت خاص خودشان برخوردراند. منطق موظف است که این شرط و شروط لازم برای تعریف و استدلال را کشف نماید و بیان کند. بنابراین، منطق روش صحیح تعقل است که یکی از وظایفش بیان شرط و شروط لازم برای استدلال صحیح است.بنابراین، تفکر منطقی یا تفکر استدلالی رابطه عام و خاص دارند؛ یعنی تفکر استدلالی بخشی از تفکر منطقی است . در منطق هیچ چیزی جعل و اعتبار نمی شود بلکه کشف می گردد. در واقع، منطقدانان موظفند که بادرون بینی، متوجه شوند که مثلا چگونه می توان با چیدن برخی از مقدمات، به نتیجه یقینی رسید به گونه ای که احتمال خلافش منتفی شود. مثلا در قیاس لازم است که حداقل یکی از مقدمات موجبه (ایجابی نه سلبی) باشد؛ در غیر این صورت، نتیجه یقینی بدست نمی آید چرا که حد وسط قیاس تکرار نشده است. بنابراین، منطق همان روش صحیح تفکر و تعقل است.
بزرگوار، این فرمایش شما چند اشکال دارد، مهمترین آن این است که ولو اینکه منطق هم قطعاً درست باشد، باز به شرطی میتوان با استفاده از قواعد منطق به احکام مطابق واقع را نتیجه گرفت که ابتدا به ساکن از فرضیات و اصول موضوعههای مطابق با واقع استفاده شده باشد ... کاربرد منطق در فضای ذهنی میشود ریاضیات، در ریاضیات شما مجاز هستید که هر فرضی که دوست داشتید را انجام بدهید، چون مسؤول نیستید که حتما حرفی در مورد عالم خارج بزنید، ریاضیات محض یعنی همین، اما وقتی قرار شد استفادهی از منطق کاربردی شود و در مورد عالم خارج اظهار نظر کند نیاز خواهد داشت که قواعد منطق را بر مسائلی پیاده کند که قطعاً درست و مطابق واقع باشند تا نتایجی که از اعمال روش منطقی بر روی آن دانستهها به دست میاید را هم بشود گفت قطعا درست و مطابق واقع است (با فرض آنکه قواعد منطق قابل نقد نباشند که اثبات منطقی برای آن نداریم و صرفاً آن را پذیرفتهایم، یعنی فرض کردهایم و هر فرض یعنی یک خدشه در قطعیت کل ماجرا) ... شما تا وقتی در مورد اولی الأولیات صحبت میکنید هنوز کاملاً ذهنی و محض با مسائل برخورد میکنید، ولی با اولین فرضی که بکنید و حکمی که در مورد عالم خارج بدهید کار خراب میشود ...
برای مثال در برهان وجوب و امکان میگویید که وجود یا واجب است و یا ممکن و یا ممتنع که در این صورت آخری عدم است، آنگاه وجودی که ممتنع نباشد پس به ناچار یا واجب است و یا ممکن ... بعد من میگویم بایستید، همینجا شما کلی پیشفرض دارید، چه کسی گفته است که وجودی که ممتنع نباشد یا واجب است و یا ممکن؟ من میتوانم در مورد موجودی فکر کنم که نسبت به من ممکن باشد و نسبت به شما ممکن نباشد، یعنی ممکن بودن را نسبی در نظر بگیرم، کافی است فرض کنم که ما به جای یک عالم امکان چند عالم امکان داریم که به علت متفاوت بودن اصول موضوعه و قواعد منطق در هر کدام، ممکنالوجودهای آنها با یکدیگر متفاوت هستند ... برای مثال یک عالم را عالم اوقلیدوسی در نظر بگیرید که هر مثلی در ان حتماً جمع زوایای آن ۱۸۰ درجه باشد و امکان نداشته باشد که مثلی در آن وجود داشته باشد که جمع زوایای آن ۱۸۰ درجه نباشد، در این صورت در چنین عالمی و از نظر موجوداتی که ساکن چنین عالمی هستند وجود چنان مثلثی که جمع زوایای آن مثلاً ۲۷۰ درجه باشد ممتنع است و چنان مثلثی ناممکنالوجود است، ولی حالا یک عالم غیراوقلیدوسی را در نظر بگیرید که اصول موضوعهاش متفاوت است و اتفاقا میتواند چنان مثلثهایی را داشته باشد، یعنی این مثلثها برای این عالم و برای موجودات ساکن این عالم ممکنالوجود محسوب میشود و کاملاً هم خوب فهمیده و شناخته میشود ... جالب است که روایتی هم در این زمینه نقل شده است، گرچه سند آن ضعیف است و نمیتوانم به آن استناد کنم، ولی از آنجا که عقل کم برای پذیرش چنین فرضیاتی هیچ مانعی نمیبیند به راحتی میتوانم با سادهترین گزارهای که شما در مورد عالم خارج بیان نمودید مخالفت کنم، اینکه شما صرفاً فرض کردهاید که در عالم هر وجودی که هست یا واجب باشد و یا ممکن ...
به طرز مشابه هر استدلال دیگری هم که بیاورید میتوان ارکان آن را به چالش کشید، کافی است دامنهی فرضیات بحث را بزرگتر کرد تا امکانهایی به مسأله اضافه شوند که در ابتدای کار در ذهن گوینده نبوده است ... و این کاری است که مدام در حال انجام است ... برهان سینوی چند بند داشت، ولی آنقدر نقد شد و تلاش شد تا به آن نقدها جواب داده شود که الآن میگویند مثلاً ۱۸ بند دارد، یک نقد دیگر هم که وارد شود بند ۹ام را هم به آن اضافه میکنند تا نواقصش را برطرف نمایند ... با چنین روشی میتوان وجود خدا را اثبات کرد؟ شما بفرمایید من برهانی دارم که میگوید خدا هست، به شما میگویند که اگر ما نتوانیم در برهان شما اشکالی را پیدا کنیم این پیدا نکردن اشکال به معنای عدم وجود اشکال نیست، شاید اشکال داشته باشد که ما نتوانیم آن را بیابیم، شاید ما نتوانیم و عالمتر از ما بتواند، شاید ما نتوانیم و آیندگان بتوانند، علم در حال رشد است و تا به آخر دنیا نرسیم معلوم نمیشود که بالأخره خدا وجود دارد یا نه، تازه اگر برای دنیا آخری متصور شویم هم معلوم نیست که آن حرف آخری که زده شد و نقد نشد بخاطر درست بودنش بوده باشد، بلکه شاید دیگر فرصتی برای نقد آن پیدا نشده باشد ...
بزرگوار، نه این استدلالها میتوانند کاشف از حقیقت باشند، و نه چنین تعقلی را میتوان دارای حجیت ذاتی دانست، حداکثر چیزی که این تعقل به ما میدهد یک چیز است، ظنّی عالمانه ... حالا کسی به طور اتفاقی برود پیش فیلسوف مسلمان و سواد کافی برای نقد نظرات او را نداشته باشد میشود مسلمان، اگر هم اتفاقی برود پیش فیلسوف کافر و سواد کافی برای نقد نظرات او را نداشته باشد میشود کافر ... و آیا خداوند مسلمان یا کافر شدن ما را در اتفاق و شانس قرار داده است و با این حال مدعی شده است که حجت را بر انسان تمام میکند تا در قیامت جای هیچ عذر و بهانهای نباشد ... حاشا و کلا ...
3. همچنین روشن می شود که تعقل و تفکر، امور فطری هستند؛ چنانچه که قبلا گذشت معنای فطری این است که چیزی نحوه خلقت آدمی باشد. بر همین اساس، تفکر منطقی و تفکر استدلالی، تفکر فطری نیز هستند. همانطور که گفته شد، فطرت به معنای چیزی جدای از عقل و شهود نیست بلکه عنوان عامی است برای اشاره به حیثیت خاص:
فطرت در لغت به معنای گونه آفرینش یا ویژگی های خلقت است؛ و امور فطری به معنای اموری است که در ساختار وجودی موجود، متحقق است. امور فطری در اصطلاح، صرفا درباره امور فطری انسان به کار می رود و شامل دو بخش بینش (معرفت) و گرایش (تمایل) است مشروط به این که این امور بینشی و گرایشی، اولا غیراکتسابی و ثانیا تغییرناپذیر و ثالثا همگانی باشند.[1] بعد از روشن شدن معنای امور فطری، اینک به کاربست آن در قرآن می پردازیم مبنی بر این که قرآن چه اموری را فطری معرفی کرده است. از منظر قرآنی، برخی از امور فطری هستند؛
مثلا اصول ارزش های اخلاقی از قبیل فطریات است: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»[2]؛ یعنی: «سپس فجور و تقوا(شرّ و خيرش) را به او الهام كرده است».
همچنین اعتقاد به خداوند از قبیل امور فطری است: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ»[3]؛ یعنی: و(به خاطر بياور) زمانى را كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذريه آنها را برگرفت؛ و آنها را گواه بر خويشتن ساخت؛ (و فرمود:) «آيا من پروردگار شما نيستم؟» گفتند: «آرى، گواهى مىدهيم!» (چنين كرد مبادا) روز رستاخيز بگوييد: «ما از اين، غافل بوديم؛ (و از پيمان فطرى توحيد بىخبر مانديم)». برخی از مفسران شیعی، این آیه را بیان تمثیلی از فطری بودن ارتباط انسان با خداوند دانستند.[4]
استاد بزرگوار، جسارتاً همان نقدی که به مصادره به مطلوب کردن واژهی «عقل» توسط بزرگواران دارم را نسبت به واژهی «فطرت» هم دارم ...
نه میدانم بزرگواران چنان معنایی را چگونه برای «عقل» به کار گرفتند با آنکه عقل در آیات و روایات خودمان تقریباً به روشنی توضیح داده شده است (آنقدر روشن که متوجه شویم ربطی به آن عقل ادعایی ندارد، ولی نه آنقدر روشن که اول و آخر ان را بتوان به راحتی دریافت) و نه میدانم چنان تعاریفی از «فطرت» را از کجا آوردهاند با آنکه باز هم در روایات خودمان توضیح داده شده است ...
[=Book Antiqua]عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع أَصْلَحَكَ اللَّهُ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ- فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها قَالَ فَطَرَهُمْ عَلَى التَّوْحِيدِ عِنْدَ الْمِيثَاقِ عَلَى مَعْرِفَتِهِ أَنَّهُ رَبُّهُمْ. قُلْتُ وَ خَاطَبُوهُ؟ قَالَ فَطَأْطَأَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يَعْلَمُوا مَنْ رَبُّهُمْ وَ لَا مَنْ رَازِقُهُمْ. [التوحيد (للصدوق)، ص: 330]از زراره نقل شده است که گفت، به امام باقر علیهالسلام گفتم که خدا کار شما را برایتان اصلاح گرداند، توضیح دهید برایم این فرمایش خدا را که در کتابش فرمود «فطرت الله که مردم را بر آن فطر نمود»؟ فرمود که خداوند ایشان را فطر نمود بر توحید در زمان میثاق (عهد الست) بر این معرفت که اوست پروردگار ایشان. ...
در مورد زمان میثاق اگر در خود قرآن ببینید میبینید که انسان وجود داشته است و سپس مواجه شده است با یک معرفتی که به ایشان عرضه شده است، نه اینکه تازه ایشان در زمان میثاق حلق بشوند ... اینکه بزرگواران در تفسیر این آیات مربوط به عالم ذر ماندهاند برای آن است که واژهی فطرت را عین خلقت گرفتند و بعد گیر کردند که چطور میشود که کسی را با سؤال و معرفت خلق کرد به جای آنکه مخاطب قرار داد، بعد هم گفتند که پس شاید اصلاً عالم ذر یک عالم برای خودش نبوده است و ظاهر آیات را هم حمل بر تشبیه و کنایه و مجاز نموده و مدعی شدند که در اینجا تشبیه معقول به محسوس شده است ... اما شما در این حدیث و الی ما شاء الله حدیث دیگری که در این زمینه وارد شده است خبری از خلقت میبینید؟ ... حاشا و کلا ... اما حتی بزرگان ما هم گاهی فطر الناس علیها را خلق شدن بر ان معرفت ترجمه کردهاند ... عید فطر که یعنی عید بازگشت به فطرت آیا یعنی عید خلق شدن؟
فطرت مربوط به یک مرحله از زندگی انسان بوده است، انسان قبل از آنکه دارای فطرت و دارای آن معرفت شود هم وجود داشت و طبیعت داشت ... این را از کجا آوردهاند که طبیعت انسان را به دو بخش تقسیم کردهاند که یکی فطری و دیگری غریزی باشد؟ میل به زیبایی را از کجا آوردند که یک میل فطری است؟ میل به جاودانگی را از کجا درآوردند که گفتند یک میل فطری است؟
مطابق خود قرآن امانت ابتدا به آسمانها و زمین و کوهها عرضه شد و آنها ابا کردند که بپذیرند و انسان آن را پذیرفت که خداوند خالق این انسان هم او را توصیف میکند و میفرماید که این انسان از قبل از مواجه شدن با این امانت از خودش ظلمت و جهل داشت ... در جاهای دیگر هم باز طبیعت انسان را توصیف میکند و میفرماید انسان سخت ناسپاس و فراموشکار است، انسان در عجله خلق شده است، انسان منعکنندهی از خیر است، انسان اگر با خیر مواجه شود سرخوش میشود و به نسیان میافتد و اگر با شر مواجه شود به جزع و فزع میافتد ... اینها طبیعت انسان است ... انسان اگر خودسازی نکند چنین موجودی است ... چنین موجودی است الا المصلّین ... مگر اهل ذکر ... مگر اهل بیداری ...
جسارتاً تفکر منطقی همان تعقل نیست و ربطی به فطرت هم ندارد ... گرچه تعقل از جایی به فطرت گره میخورد، اما نه آن تعقل مدّ نظر فلاسفه، جایی که ریاضیات یک علم معقول شمرده شود مطمئناً منظور از عقل چیزی نیست که در قرآن و روایات آمده است ... عقل را در آن ملکی باید جستجو کرد که به تعداد انسانها سر دارد و روی هر سر پوشیده شده است با حجابی که روی ان را میپوشاند که وقتی مردم به حدّ رجال یا به حدّ نساء برسند حجاب از رویشان برداشته میشود و حلال و حرام خدا را میشناسند، شما دارید در مورد چنین عقلی صحبت میکنید؟
عقل را باید در این آیه دنبال کرد که عجیب تکاندهنده است:
اما آیا شما دارید در مورد چنین عقلی صحبت میکنید؟ شخصاً هیچ شباهتی بین این دو تعقل نمیبینم ... همانطور که ربط مشخصی بین فطرت مورد اشاره در بحثهای رایج و فطرت مورد اشاره در قرآن و احادیث نمیبینم ...
. تاکنون روشن شد که تفکر منطقی و تفکر استدلالی و تفکر فطری، در تقابل با هم نیستند بلکه هر یک از آنها به حیث خاصی از واقعیت تفکر اشاره دارند. بر همین اساس، همچنین روشن می شود که حداقل بخشی از تاکید قرآن بر تعقل و تدبر، شامل کارکرد استدلالی آن نیز می شود. همانطور که گفته شد، منطق نیز چیزی جز ترسیم کاربست صحیح تفکر نیست. بنابراین، تاکید قرآن بر تفکر و تعقل و تدبر، متضمن تاکید به منطق و صحیح اندیشیدن است: «وَ هُوَ الَّذي يُحْيي وَ يُميتُ وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ»[1]؛ یعنی: «و او كسى است كه زنده مىكند و مىميراند؛ و رفت و آمد شب و روز از آن اوست؛ آيا انديشه نمىكنيد؟!»؛ «كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ»[2]؛ یعنی: «اين كتابى است پربركت كه بر تو نازل كردهايم تا در آيات آن تدبّر كنند و خردمندان متذكّر شوند». همچنین روایات دینی نیز بر حجیت عقل تاکید نموده و آن را همتراز با وحی دانسته اند: «انَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَیْنِ حُجَّهً ظَاهِرَهً وَ حُجَّهً بَاطِنَهً فَأَمَّا الظَّاهِرَهُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِیَاءُ وَ الْأَئِمَّهُ وَ أَمَّا الْبَاطِنَهُ فَالْعُقُولُ»[3].
جسارتاً آیات و روایاتی که آوردید موضع شما را اثبات نمیکنند ... خداوند فرموده است تعقل کنید، در روایات آمده که عقل حجت باطن است، اما کجا گفته است که منظورمان از عقل چیزی است که شما میفرمایید؟ و ظاهراً عکس آن را گفتهاند ... وقتی که گفتند معاویه عاقل نیست با آنکه باهوش است و کار او غیر تعقل است اگرچه شبیه تعقل باشد، وقتی صحبت از عقل در بند و به حکمرانی رسیدن بدل آن میشود، اینجا شما نباید کمی به خود بیایید که پس دقیقاً مرز عقل کجاست؟ وقتی که میگویند عقل انسان را جز به خدا نمیرساند آیا نباید از خود بپرسید که اگر فیلسوف عقلمدار است چطور ممکن است به غیر خدا هم برسد؟
در مورد دعوت خداوند به تفکر هم باز جای بحث بسیار است ... تدبر در واقع تفکری است که نگاهش به عاقبت کار باشد، به همین خاطر هم نتیجهاش تذکر است، حالا این تفکر چه شباهتی به تفکری دارد که مدّ نظر شماست؟ کسی که در خلقت آسمانها و زمین تفکر کند و عظمت خدا را یادآور شود، کسی که در زندگی گذشتگان نگاه کند و عبرت بگیرد و یاد مرگ را برای خودش زنده کند، اینها کارشان با صغری و کبری چیدن و بحث و جدل بوده است؟ ... تفکری که انسان را از خدا دور کند عبادت است؟ تفکر در حل سودوکو هم مورد ارادهی خدا از آیات مدّ نظر شما هست وقتی که اسم همهی این تلاشهای ذهنی را معمولاً تفکر میگذارند؟ ...
اگر تعاریف را از غیر معصوم و از غیر قرآن گرفتیم، دیگر هر چقدر هم که با روایات معصومین بخواهیم بر روی این تعاریف دیوار بسازیم خشت اولمان کج است و دیوارمان هم تا ابد کج بالا خواهد رفت ... بخاطر همین هم هست که گاهی سر مسائل خیلی ساده هم بحثهای بیموردی بین علما راه میافتد که ... بگذریم ... یکجا به شبههی آکل و مأکول گیر میکنند و چون نمیتوانند ان را حل کنند سر به بیابان میگذارند و ظاهر آیات و روایات را به راحتی انکار میکنند و میگویند همان حجت باطنی که خدا به من داده نمیگذاره این مطلب را بپذیرم! سبحان است ... یاد این فرمایش امام صادق علیهالسلام میافتم که اهل کلام را مذمت میکنند و بعد میفرمایند که آن دسته از اهل کلام را مذمت کردم و گفتم وای بر ایشان که چیزی که ما گفتیم را رها کنند و به راهی بروند که خودشان میفهمند، آنها که مدام میگویند [=Book Antiqua]هَذَا يَنْقَادُ وَ هَذَا لَا يَنْقَادُ، وَ هَذَا يَنْسَاقُ وَ هَذَا لَا يَنْسَاقُ وَ هَذَا نَعْقِلُهُ وَ هَذَا لَا نَعْقِلُهُ
. البته توجه به این نکته خالی از لطف نیست که قرآن از شیوه بیانی خاصی برخوردار است که آن را از کتب فلسفی متمایز می سازد. در واقع، چون قرآن ناظر به عموم مردم است از سه سطح مختلف جدلی و خطابی و حکمی برخوردار است و به همین جهت، گاهی جدال احسن می کند و گاهی مثال می زند و گاهی هم استدلال می آورد. برای نمونه اخیر –گذشته از احادیث متعدد منقول از امامان ع که در مناظرات علمی و عقیدتی به تفکر منطقی و استدلالی پرداخته اند- می توان به آیاتی از این دست اشاره نمود:
5-1. استدلال از راه قیاس استثنایی[1]: «لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا».[2] این آیه شریفه در قالب یک قیاس استثنایى بیان گردیده که متضمّن مقدم[3] و تالى[4] است، و بر اساس تلازم حاکم بین مقدم و تالى، و با توجه به بطلان تالى در اینجا، یعنی عدم وجود فساد و تباهی در عالم، مقدم نیز باطل میگردد؛ یعنی وجود چند خدا نیز باطل میگردد. در نتیجه یکتایى پروردگار عالم اثبات میشود.[5]
5-2. استدلال از راه قیاس مضمر[6]: «إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ».[7] نصارى میگفتند؛ چون حضرت عیساى مسیح(ع)، بدون پدر به وجود آمده است پسر خدا است، ولی خداوند متعال در این آیه سخن آنان را از راه قیاس مضمر به شرح زیر رد میکند. در این آیه آفرینش آدم(ع) با آفرینش عیسى(ع) مقایسه شده است که اگر به دنیا آمدن بدون پدر، توجیه پرستش عیسى(ع) باشد، طبعاً باید آدم که نه پدر داشت و نه مادر، براى پرستش سزاوارتر باشد، در صورتى که هیچکس آدم را خدا یا فرزند خدا نمیداند. گویا تقدیر سخن پروردگار، چنین بود: خداوند آدم(ع) را بدون پدر و مادر و عیسى(ع) را بدون پدر آفریده است، پس اگر عیسى(ع) به خاطر این موضوع، خدا شود، آدم(ع) به این جهت سزاوارتر است و چون آدم(ع) به اعتراف خودتان نه خدا و نه فرزند او است، پس عیسى(ع) نیز نه خدا و نه فرزند او است.[8]
5-3. استدلال از راه برهان خلف[9]: «ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ».[10] در این آیه پروردگار متعال از راه قیاس خلف، اثبات توحید و یگانگی نموده است؛ یعنی برای اثبات یک چیز از راه بطلان نقیض آن استفاده نموده است. با این توضیح که پروردگار از راه نفی تنازع و شراکت خدای دیگر با او در خدایی، نقیض آنرا که وحدت و یگانگی در خدایی باشد، برای خود اثبات نموده است.[11]
استاد بزرگوار، مطمئناً من هم سعی نکردهام که بگویم خداوند دشمن استدلال کردن است و آن را مذموم میداند ... خودم هم مخالف استدلال نیستم و خیلی زیاد هم از استدلال استفاده میکنم ... چیزی که سعی کردم بگویم خیلی دور است از اینکه این فرمایش شما شاهد مثالی بر علیه آن باشد، بلکه نه تنها از آیات که از روایات هم استدلال کم سراغ ندارم ... ولی چیزی که میگویم چیز دیگری است
کوتاه سخن این که تفکر منطقی و فطری و استدلالی در تقابل با هم نیستند و قرآن چون در خطاب با عموم مردم است، خودش را به استدلال و منطق محدود نکرد اما این بدین معنا نیست که قرآن در تقابل با منطق و استدلال است.
بدون شک اگر مخاطب قرآن همه فیلسوف بودند هم باز قرآن خودش را محدود به استدلال منطقی نمیکرد ... این چیزی است که دارم سعی میکنم بگویم، نه اینکه ادعا کنم که نعوذبالله قرآن در تقابل با منطق و استدلال است ... تقابل مدّ نظر من تقابل با یک ادعا در مورد حجیت چنان استدلالهایی است نه در مورد مطلوب یا نامطلوب بودن آنها ... لطفاً به تمایز بین این دو مطلب توجه بفرمایید ...
یک نکته مهم باقی می ماند: قرآن در بیان استدلالها از زبان خاصی برخوردار است و چه بسا همین امر زمینه ای باشد برای این سوءتفاهم که تفکر قرآنی، منطقی نیست. توضیح بیشتر این که سبک بیان استدلال، قالب زبانی است که هنگام گفتگو با هر لغتی، برای بیان دلیل و استدلال به کار می آید. سبک های بیان استدلال گونه های مختلفی می باشند و در قرآن کریم از روش های متعددی در مقام ارائۀ استدلال استفاده شده است؛ از جمله: 1. افادۀ تعلیل و استدلال با سبک استیناف بیانی 2. افادۀ تعلیل با سبک تعلیق حکم بر وصف 3. افادۀ تعلیل با فن تشابه اطراف 4. افادۀ تعلیل و استدلال با استفهام مجازی و غیره. در پست های بعدی، در این باره بیشتر توضیح می دهم اما فعلا همین مقدار کافی است بدانیم که زبان قرآن برای بیان استدلالها نیز کمی متفاوت از زبان فلاسفه است اما این بدین معنا نیست که این استدلالها منطقی نیستند و یا با زبان فلسفی قابل توضیح نمی باشند.
اگر بگویم شیوهی قران شیوهی استدلال منطقی آوردن نیست به این معنا نیست که نعوذبالله جملات قران منطقی نباشد، به آن معنا که نعوذبالله غیرمنطقی باشد ... صحبت سر حجیت است، نه سر اینکه یک حرف از نظر منطقی اشکالی به ان وارد نباشد ... من میتوانم بگویم الآن اینجا هوا گرم است و این حرفم هم غیرمنطقی نباشد، ولی استدلال منطقی هم نیست ... ولی همینکه بگویم اینجا هوا گرم است شاید تصویرسازی در ذهن شما بکند که من هم به دنبال همان باشم ... صحبت بر سر شیوهای است که خدا و جانشینان خدا برای هدایت و بالاتر از آن برای اتمام حجت برای خلقالله به کار گرفتهاند، گروهی مدعی هستند بهترین راه هدایت همانا استدلالآوری منطقی و فلسفی است، من هم شدیداً با ایشان مخالفت میکنم و میگویم اگر خداوند آیهای آورد و بعد پرسید که بعد از این سخن دیگر با کدام سخن ایمان خواهند آورد، یک فیسلوف بلند نشود بگوید که با سخن من چون منطق در آن آشکارتر است و مخاطبان آن بیشتر است و ممکن است کسی باشد که با این آیه حجت بر او تمام نشود ولی اگر با استدلال من مواجه شود راهی برای انکار نداشته و حجت بر او تمام گردد به نحوی که اگر فهمید و باز مخالفت کرد قطعاً شایستهی عذاب جهنم باشد چون بدون شک دلش مریض بوده که انکار کرده است ... من با این نگاه است که شدیداً مخالفم ... و این نگاه متأسفانه رایج شده است، برخی به ان تصریح دارند و برخی به طور ضمنی در اعتقاداتی که بیان میکنند چنین تصوری دیده میشود ... و الله العالم
در چنین جایگاهی اگر بپرسند که خداوند عقل طلب میکند یا قلب، من میگویم که چون فعلاً حتی علما هم در واژهی عقل به اشتباه گمان میکنند که تعقل کردن همان تفکر منطقی کردن است، پس خداوند قلب طلب میکند، مگرنه عقل و قلب متفاوت نیستند و عقل نظیر مغز نیست ...
کوتاه سخن این که اولا عقل حجیت ذاتی دارد و متون دینی نیز بر آن تاکید کرده اند. ثانیا تفکر منطقی و تفکر فطری و تفکر استدلالی، در تقابل با هم نیستند. ثالثا قرآن متناسب با عموم مردم از شیوه های جدلی و خطابی و حکمی استفاده می کند و حتی برای بیان استدلالهای عقیدتی، از زبان خاصی بهره می گیرد اما این بدین معنا نیست که استدلال قرآنی، استدلال منطقی نیست.
عقلی که تفکر منطقی با توجه به تعریف آن نظیر تفکر عقلانی شمرده شود عقلی است که معصوم از اشتباه نیست، بنابراین شخص میتواند قرآن بخواند که حجت خداست و تعقل به این معنا هم بکند و خلاف قران را درست تشخیص بدهد، در این صورت از نظر شما که این عقل را حائز حجیت ذاتی میدانید اول باید خداوند تکلیف ما را روشن کند که وقتی قرآن چیزی گفت و عقل مورد نظر چیز دیگری گفت به کدام یک گوش بدهیم، اگر این عقل هم مانند قرآن حجت است بر ما ...
و اگر ما شیعه هستیم و از حدیث ثقلین میآییم و عصمت را برای عترت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله اثبات میکنیم انتظار این است که همچنان شیعه باقی بمانیم و عقلی که حجت باطنی خدا بر ماست را هم معصوم از اشتباه بدانیم تا حجتهای خدا همیشه و همواره یک حکم بدهند، کلما امر به الشرع امر به العقل و کلما امر به العقل امر به الشرع، و اگر با این عقل ادعایی فلاسفه چنین چیزی رخ نمیدهد، بخصوص که ایشان اذعان دارند که این عقل معصوم از اشتباه نیست، پس علی الدین السلام ...
و من هم با چنین دینی مخالفم ... دینی که حجتش چنین عقلی باشد جسارتاً فرق بنیادی ندارد با دینی که پیامبرش معصوم نبوده و گناهکار باشد (مثل یهود که العیاذبالله نسبتهای آنچنانی به انبیاء الهی میدهند، علیهمالسلام)، یا با دینی که بالاتر از آن خدایش بت چوبی باشد که از هدایت کردن کسانی که مدعی هستند بندگان او هستند عاجز است ...
اما به نظرم میرسد (شاید هم اشتباه کنم) که منظور جناب نقطه بیان این جمله باشد:
"عشق تنها وادی است که در آن ابتدا باید جنس را بخری، بعد ببینی"
سلام برادر،
احتمالاً درست متوجه منظورتان نشدم، ولی روایت جالبی داریم از امیر مؤمنان علی علیهالسلام که میفرمایند که خدایی که نبینم را نمیپرستم ... شرط صحت نماز ایستادن رو به قبله است ولی شرط قبولی نماز توجه قلبی است و فقط وقتی عبادت محقق میشود که شخص معراج کرده و خدایش را ببیند، مگرنه خدای ذهنی خودش را پرستیده یا فقط از روی عادت خم و راست شده است ... گرچه رعایت ظاهر حتی بدون نیل به باطن هم واجب است و ترک آن حرام ...
(حدیثی که از آن یاد کردم حدیثی است که با عبارات متفاوتی بیان شده است و من یک بیان آن را انتخاب کردم، گرچه ظاهراً با آیات و روایات دیگر هم سازگار است)
دینداری که با شهادتین آغاز شود نمیتواند اینطور باشد که جنس را بخر بعد آن را ببین ... تمام یقین به حقانیت دین از همان ابتدا باید فراهم شده باشد، آن یقینی که بعداً توسط خود شخص کسب میشود و میشود جزء مقامات ایمانی او (علم الیقین، عین الیقین و حقّ الیقین)، اینها یقینهای متفاوتی هستند که موضوع بحث ما نبوده و نیستند ... آن یقینها هم از پس استدلالهای فلسفی کسب نمیشوند، کما اینکه انسان میتواند عارف قوی به عرفان نظری باشد و در نزد خداوند مفت نیرزد، عرفان عملی از هم پس بندگی خدا و عمل به امر خداست که حاصل میشود و حتی آن یقینها هم باز از طریق استدلالهای منطقی نیست که کسب میشوند ... استدلال منطقی ظاهراً نقشی در سلوک شخصی کسی ندارد، مگر در حدّ یک تلنگور اولیه، یک نفر به برگ درختان سبز نگاه میکند، به برگ سبز کوچکی که در کویر و دور از هر آبادی دیگری روییده است متوجه خدا میشود، یک نفر باید هزار نفر-ساعت کتاب بخواند و سوی چشمانش را از دست بدهد تا به آن تلنگور برسد، و البته علمی که راه رسیدن به حقیقت را دور کند علم نیست و ضلالت است و حجاب است ... علم اگر علم باشد باید میانبر باشد، باید راهبر باشد و نه راهزن ... باید نور باشد که زودتر حقیقت را دریابد و نه حجاب آن هم با این همه سنگلاخ ...
اما همین علم در جای خودش میتواند مفید هم باشد ... در جنگ با دشمنان، در شکست دادن ایشان در میدان شبهات، در مبارزه با استدلالهای مخالفین ... برای رسوا کردن ایشان ... برای ایجاد اطمینان قلب در مؤمنین ... نه برای اثبات حقانیت، بلکه برای ایجاد اطمینان در قلب ایشان ... مثل نشانههایی که خدا برای حضرت ابراهیم علیهالسلام و حضرت زکریا قرار داد با آنکه ایشان به حقانیت وعدههای خداوند شک نداشتند که اگر داشتند نعوذبالله کافر بودند، شک نداشتند ولی باز نشانه میخواستند که قلوبشان مطمئن شود ... این برهانها کارکردی جز مبارزه با شبهات و مطمئن کردن قلوب مؤمنین ندارند ... دلیل نیستند بلکه شاهد هستند ... استدلال منطقی نیستند حتی اگر ظاهراً باشند، بلکه تلنگور هستند، شواهد فطری هستند ... که اگر نباشند مفت نمیارزند ... هر چقدر هم که سادهتر باشند کاراتر هستند ... هر پیچیدگی نقصی است برای ایشان در کارکرد اصلی که باید داشته باشند ...
سلام و عرض ادب و احترام
خود کلمه تجرد از کجا اومده برادر ؟
الان هر هر متکلمی معنای خاص خودش از تجرد داره... مثل وحدت وجود که یک کلمه هست با هزار تا تفسیر ...
سلام و عرض ادب و احترام
شما وقتی معنای ماده را بتوانید از قران استخراج کنید معنای تجرد را هم به طور ضمنی میتوانید دنبال کنید ... کار سختی نیست ...
شروحیل;974250 نوشت:
جدا نبودن این دو مثل جدا نبودن چشم و گوش هست
درسته هر دو در مغز(ظاهری و باطنی) هستن اما کارکردشون فرق داره ...
نقد من به بزرگواران این بود که از خودشان چیزی میگویند که در روایات غیر آن را توضیح دادهاند ... اینکه شما میفرمایید هم در روایات طور دیگری توضیح داده شده است، لطفاً مطالعه کنید، من از خودم حرف نمیزنم ولی چیزی که شما میفرمایید را فقط در پست شماست که دارم میبینم ... در روایات آمده که عقل در قلب مانند چراغ است در وسط اتاق، حالا تمایز گوش و چشم را در اینجا نشانمان بدهید ... در قرآن آمده که قلوبی که با آن تعقل کنند، شما تمایز گوش و چشم را در اینجا نشانم بدهید ...
شروحیل;974250 نوشت:
وقتی ما احساس قدرت یا احساس دانای کل بودن رو در منطق دخالت می دیم دیگه نمی شه تعقل می شه احساس...
اینکه من از چنین بیماری رنج ببرم که در جهل مرکب باشم و خودم را دانای کل بدانم هیچ بعید نیست ... لا ابرئ نفسی ان النفس لأمارة بالسوء الا ما رحم ربی ... شما دعا بفرمایید خدا همهی مبتلایان را شفا بدهد من هم جزء آنها ...
شروحیل;974250 نوشت:
مشکل اینجاست که تمام کاسه کوزه های خرابکاری ((منطق احساسی یا شخصی )) سر فلسفه خورد می شه...
زمانی دلدادهی فلسفه بودم ... حالا منتقد فلاسفه (نه البته آنچنان در فلسفهی مضاف) در ادعایشان نسبت به کارکرد فلسفه هستم همانطور که منتقد علمای علوم تجربی (البته بخشی از آنها) در برخی از ادعاهای ایشان نسبت به کارکرد این علوم هستم و در عین حال هم خودم هم در فلسفه کار میکنم و هم در این علوم و نظریات خودم را دارم و دشمن نه فلسفه هستم و نه آن علوم، تازه طرفدار بحث فلسفی و علمی هم هستم ... حالا اگر کاسهای را بر روی سر فلسفه شکستهام احتمالاً باید از خودش عذرخواهی کنم و نه فلاسفهای که همچنان منتقدشان هستم ... اگر شما خود فلسفه هستید هم بفرمایید تا از خود شما عذرخواهی کنم
شروحیل;974250 نوشت:
در این مورد بیشتر توضیح بدید
تا جایی که بنده اطلاع دارم دین عقل رو وسیله تفکر و قلب رو وسیله تصمیم گیری عنوان کرده
اگر اشتباه هست با آیه و حدیث در این مورد من رو راهنمایی کنید
ممنون
تا جایی که میدانم دین عقل و قلب را اینطور جدا نکرده است، نظرش در مورد تفکر هم ظاهراً چیز دیگری است، اگر میفرمایید که چنان تفکیکی را در دین دیدهاید لطفاً نشان بدهید که کجا دیدهاید ...
در بحث عقل و قلب آیه و روایات زیاد است ... خط فکریم بر اساس آیات و روایات تا به اینجا این است که عقل و روح (البته نه هر روحی) به نوعی یک چیز هستند، تا حدودی شبیه به چیزی که فلاسفهی ما هم میگویند که عقل و روح را دو روی یک سکه میدانند، ولی در این بین مسائل بسیاری مطرح است که اختلافات را ایجاد میکند، آوردن منابع برای نظری که در زمینهی عقل و قلب و روح و نفس و تفکر و قرائت و احسان و امثال آن دارم در این تاپیک نمیگنجد ... شما هم حوصلهی چنان زیادهگوییهایی را به احتمال زیاد نخواهید داشت، من هم توان رساندن منظورم را ندارم و همانطور که میبینید سر مسائل خیلی پیش پا افتادهتری اختلاف داریم ... در ضمن اینکه من کسی نیستم که شما برادر بزرگوار را بتوانم راهنمایی کنم، نظریاتی که دارم همه نظریه هستند و برداشتهای خودم، شاید شما همان منابع را بخوانید و رویشان فکر کنید و به نتایج دیگری برسید که درستتر از نظرات من باشد ...
خدا خیرتان بدهد @};-
سلام و عرض ادب و احترام
شما وقتی معنای ماده را بتوانید از قران استخراج کنید معنای تجرد را هم به طور ضمنی میتوانید دنبال کنید ... کار سختی نیست ...
نقد من به بزرگواران این بود که از خودشان چیزی میگویند که در روایات غیر آن را توضیح دادهاند ... اینکه شما میفرمایید هم در روایات طور دیگری توضیح داده شده است، لطفاً مطالعه کنید، من از خودم حرف نمیزنم ولی چیزی که شما میفرمایید را فقط در پست شماست که دارم میبینم ... در روایات آمده که عقل در قلب مانند چراغ است در وسط اتاق، حالا تمایز گوش و چشم را در اینجا نشانمان بدهید ... در قرآن آمده که قلوبی که با آن تعقل کنند، شما تمایز گوش و چشم را در اینجا نشانم بدهید ...
با سلام و عرض ادب و احترام
در قرآن از دل های کور هم یاد شده ...
آیا دل چشم دارد؟؟؟
قرآن پر از استعاره هست
نسبت عقل و دل مانند چشم و گوش نیست
اما عقل و دل کارکرد های متفاوت و در عین حال با هدف واحد دارند ...
مانند چشم و گوش که هدف هر دوی آن ها آگاهی دادن به مغز است...
بنده حرف عجیب و غریبی نزده ام
آزمایش های عملی فراوانی در این مورد آزمایشگاه های مختلف انچام شده
هنگام تعقل قسمت هایی از مغز فعالیت میکنه و هنگام تصمیم گیری و بروز احساسات قسمت های دیگه ای ...
درسته مغز و قلب(از لحاظ مفهومی) از نظر مادی در یک نقطه به نام مغز هستن
اما مغز خودش از چند قسمت مختلف تشکیل شده که کارکرد های متفاوت داره...
در ضمن این فقط ظاهر امر هست
همه ما می دونیم که انسان یه بعد فرا مادی هم داره... که عالمان ازش با عنوان مخالف ماده یا غیر مادی یا تجرد یاد میکنند
و دچار اشتباه در مفهوم اون شدن
این بعد غیر از ماده یا جدای از ماده نیست ...
فرضا انسان عادی نمی تونه بیشتر از 3 بعد رو در ان واحد ببینه (بدون زمان)
اما خداوند دارای ابعاد بی نهایت هست
به همین دلیل خدا محیط بر همه چیز هست اما در نگرش سه بعدی ما دیده نمی شه ...
یعنی خداوند بر تک تک ذرات شیء محیط هست ، نه فقط بر کل شیء ...
و این محیط با اون محیط ریاضی متفاوت هست...
این کاملا متفاوت از اون معنای تجردی هست که متکلمین دربارش صحبت میکنن و خدا رو جدای از ماده می دونن
یعنی مجرد و مادی رو متضاد هم میدونن ...نه با این دید ...
بدون شک کسی که به این دیدگاه نرسیده خیلی راحت با نگرش خودش به توضیحات دیگران نگاه می کنه
و بقیه رو به خاطر اعتقاد به وحدت وجود مد نظر خودش تکفیر میکنه ...
در واقع این شخص باید خودش رو تکفیر کنه نه دیگران رو...
نقطه;974580 نوشت:
اینکه من از چنین بیماری رنج ببرم که در جهل مرکب باشم و خودم را دانای کل بدانم هیچ بعید نیست ... لا ابرئ نفسی ان النفس لأمارة بالسوء الا ما رحم ربی ... شما دعا بفرمایید خدا همهی مبتلایان را شفا بدهد من هم جزء آنها ...
دوست گرامی از دیدگاهی همه ما بیمار هستیم
اگر بیمار نبودیم در این دنیا نبودیم...
بیماری نعمت بزرگی است که بسیاری از ما از شکر گذاریش غافلیم...
نقطه;974580 نوشت:
زمانی دلدادهی فلسفه بودم ... حالا منتقد فلاسفه (نه البته آنچنان در فلسفهی مضاف)
هیچ چیز در این دنیا لایق دل بستن نیست...
حتی دین و آیین ...
فقط او و لا غیر ...
نقطه;974580 نوشت:
در ادعایشان نسبت به کارکرد فلسفه هستم همانطور که منتقد علمای علوم تجربی (البته بخشی از آنها) در برخی از ادعاهای ایشان نسبت به کارکرد این علوم هستم و در عین حال هم خودم هم در فلسفه کار میکنم و هم در این علوم و نظریات خودم را دارم و دشمن نه فلسفه هستم و نه آن علوم، تازه طرفدار بحث فلسفی و علمی هم هستم ... حالا اگر کاسهای را بر روی سر فلسفه شکستهام احتمالاً باید از خودش عذرخواهی کنم و نه فلاسفهای که همچنان منتقدشان هستم ... اگر شما خود فلسفه هستید هم بفرمایید تا از خود شما عذرخواهی کنم
@};- من خودم هم نیستم چه رسد به فلسفه ...
منظور بنده این بود که به جای تکفیر و تحقیر این و آن نگرش بیمار خودمان را درمان کنیم ...
امیر مومنان کلام زیبای دارند :
سخنان حکیمانه را بیاموز ، حتی اگر در قلب کافر باشد ...
حکمت ، گم شده مؤمن است . پس آن را هر چند نزد مشرک باشد ، بطلبید . که شما اهل آن و بِدان سزاوارترید .
و یا
.پیامبر خدا صلى الله علیه و آله :حکمت را برگیر . از هرجا که آمده باشد ، زیانى به تو نمى رساند .
نقطه;974580 نوشت:
تا جایی که میدانم دین عقل و قلب را اینطور جدا نکرده است، نظرش در مورد تفکر هم ظاهراً چیز دیگری است، اگر میفرمایید که چنان تفکیکی را در دین دیدهاید لطفاً نشان بدهید که کجا دیدهاید ...
در بحث عقل و قلب آیه و روایات زیاد است ... خط فکریم بر اساس آیات و روایات تا به اینجا این است که عقل و روح (البته نه هر روحی) به نوعی یک چیز هستند، تا حدودی شبیه به چیزی که فلاسفهی ما هم میگویند که عقل و روح را دو روی یک سکه میدانند، ولی در این بین مسائل بسیاری مطرح است که اختلافات را ایجاد میکند، آوردن منابع برای نظری که در زمینهی عقل و قلب و روح و نفس و تفکر و قرائت و احسان و امثال آن دارم در این تاپیک نمیگنجد ... شما هم حوصلهی چنان زیادهگوییهایی را به احتمال زیاد نخواهید داشت، من هم توان رساندن منظورم را ندارم و همانطور که میبینید سر مسائل خیلی پیش پا افتادهتری اختلاف داریم ... در ضمن اینکه من کسی نیستم که شما برادر بزرگوار را بتوانم راهنمایی کنم، نظریاتی که دارم همه نظریه هستند و برداشتهای خودم، شاید شما همان منابع را بخوانید و رویشان فکر کنید و به نتایج دیگری برسید که درستتر از نظرات من باشد ...
خدا خیرتان بدهد @};-
برادر گرامی
پیشرفت از اختلاف عقیده حاصل می شود ...
اختلااف عقیده به معنای دشمنی این حقیر با شما نیست ....
اگر درست بنگریم در حقیقت محض نه کافر دشمن اصلی ماست نه مشرک ، دشمن اصلی ما منافق است
اما عقل و دل کارکرد های متفاوت و در عین حال با هدف واحد دارند ...
مانند چشم و گوش که هدف هر دوی آن ها آگاهی دادن به مغز است...
بنده حرف عجیب و غریبی نزده ام
آزمایش های عملی فراوانی در این مورد آزمایشگاه های مختلف انچام شده
هنگام تعقل قسمت هایی از مغز فعالیت میکنه و هنگام تصمیم گیری و بروز احساسات قسمت های دیگه ای ...
سلام و رحمت خدا بر شما،
شما اول فرض کردهاید که منظور از عقلی که خداوند بیان کرده است همان تفکر منطقی باشد، بعد آن را به مغز نسبت دادهاید و حالا صحبت از اختلاف محل فعالیتهای مغزی در زمان این تعقل با زمانی هستید که مثلاً احساسات بروز میکند، اشکال من به آنجایی برمیگردد که فرض کردید عقل همان تفکر منطقی باشد، چون ظاهراً که اینطور نیست
شروحیل;974596 نوشت:
درسته مغز و قلب(از لحاظ مفهومی) از نظر مادی در یک نقطه به نام مغز هستن
ظاهراً درست نیست برادر، و الله العالم ...
شروحیل;974596 نوشت:
این بعد غیر از ماده یا جدای از ماده نیست ...
فرضا انسان عادی نمی تونه بیشتر از 3 بعد رو در ان واحد ببینه (بدون زمان)
اما خداوند دارای ابعاد بی نهایت هست
به همین دلیل خدا محیط بر همه چیز هست اما در نگرش سه بعدی ما دیده نمی شه ...
یعنی خداوند بر تک تک ذرات شیء محیط هست ، نه فقط بر کل شیء ...
و این محیط با اون محیط ریاضی متفاوت هست...
برای این بخش فرمایش شما هم جواب نوشته بودم ولی پاک کردم چون بحثمان را از موضوع تاپیک دور میکرد
شروحیل;974596 نوشت:
پیشرفت از اختلاف عقیده حاصل می شود ...
بله، فقط یک استثناء دارد که استثناء آن هم من نیستم ...
شروحیل;974596 نوشت:
اختلااف عقیده به معنای دشمنی این حقیر با شما نیست ....
فکر نکردم که باشد ... شما اگر محب اهل بیت علیهمالسلام باشید و من هم باشم ان شاء الله، دیگر من حق ندارم نسبت به شما حتی کدورت داشته باشم ...
شروحیل;974596 نوشت:
اگر درست بنگریم در حقیقت محض نه کافر دشمن اصلی ماست نه مشرک ، دشمن اصلی ما منافق است
کسی که تسبیح به دست و سر به مهر است ...
اما در دل ...
خود شیطان است ...
ظاهراً درست نیست، اگر دشمنی کسی از دشمنی کس دیگری بزرگتر است ما حق نداریم بگوییم که دومی دشمن نیست و فقط اولی دشمن است، ما که شعر نمیگوییم که راحت مرزها را جابجا کنیم تا مفهومی را بزرگتر نشان بدهیم، ابوسفیان قبل از آنکه منافق شود مشرک بود و دشمن بود ... بگذریم، این بحثها بیمورد است ...
در پناه خدا باشید
سلام و رحمت خدا بر شما،
شما اول فرض کردهاید که منظور از عقلی که خداوند بیان کرده است همان تفکر منطقی باشد، بعد آن را به مغز نسبت دادهاید و حالا صحبت از اختلاف محل فعالیتهای مغزی در زمان این تعقل با زمانی هستید که مثلاً احساسات بروز میکند، اشکال من به آنجایی برمیگردد که فرض کردید عقل همان تفکر منطقی باشد، چون ظاهراً که اینطور نیست
با سلام و عرض ادب
بنده تا جایی که در خاطر دارم نگفته ام عقل صرفا همان تفکر منطقی است و لا غیر
تفکر منطقی یک از کارکردهای عقلی است
برفرض زبان هم می تواند برداشت های منطقی ما را بیان کند و هم احساسات عاطفی
عقل و دل در تضاد با هم یا جدای از هم نیستن ... کلاً همه چیز در این دنیا به هم پیوسته هست ...
بدون شک در تصمیم گیری منطقی یا عاطفی هر دوی این ها تاثیر گذارند
اما تاثیر هر کدام بیشتر باشد نتیجه به ان نزدیک تر است...
حتی سرنوشت یک کافر در دورافتاده ترین نقطه زمین به سرنوشت ما گره خورده است ... و بر هم موثر است ...
نقطه;974612 نوشت:
ظاهراً درست نیست، اگر دشمنی کسی از دشمنی کس دیگری بزرگتر است ما حق نداریم بگوییم که دومی دشمن نیست و فقط اولی دشمن است، ما که شعر نمیگوییم که راحت مرزها را جابجا کنیم تا مفهومی را بزرگتر نشان بدهیم، ابوسفیان قبل از آنکه منافق شود مشرک بود و دشمن بود ... بگذریم، این بحثها بیمورد است ...
در پناه خدا باشید
برادر گرامی در کلام بنده دقت کنید
من نگفتم دشمن نیست
گفتم دشمن اصلی و بزرگتر دشمن دیگری است به نام منافق ...
[=RTNassim]«اللَّهُمَّ إِنَّا نَرْغَبُ إِلَیْکَ فِی دَوْلَةٍ کَرِیمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفَاقَ وَ أَهْلَهُ»(مصباحالمتهجد/2/581) یعنی خدایا! ما آن دولت کریمهای را آرزو داریم(تقاضا و تمنّا داریم) که بهواسطۀ آن دولت-که همان دولت حضرت ولیّ عصر(عج) است- اسلام و اهلش عزیز میشوند و نفاق و اهلش، ذلیل میشوند. [=RTNassim]دقت کنید که در این فراز از دعا، سخنی از «کفار» به میان نیامده است.
درگیری اصلی ظهور، مسألۀ درگیری بین ایمان و نفاق است،
نه درگیری بین ایمان و کفر.
کافر به مراتب اصلاح پذیر تر از منافق است ...
اما منافق در جهلی مرکب است ...
چون خود را در صراط مستقیم می داند ... و بقیه را گمراه ...
درگیری ایمان و کفر جزو مسائل فرعی است....
در روایات بسیار امده در جنگ کفار و مشرکان به جبهه اسلام زیانی نخواهد رسید
سپاه اسلام با توجه به روایات بزرگترین ضربه را از منافقانی چون سفیانی خواهد خورد...
که تسبیح به دست و مهر بر پیشانی هستند اما دل در گرو شیطان دارند...
این دیوانه، آن دیوانهء مد نظر شما نیست
دیوانه اینجا یعنی عاشق
امام حسین(ع) در کربلا: هر کسی که عذری دارد (عاقل است و دودوتا چهارتا میکند) میتواند برودمن همچنان سر حرفم هستم که حرف من، شما و جناب نقطه تقریباً یکی است
فقط من میگویم عشق، جناب نقطه میگویند فطرت، و شما میگوئید منطق الهی (نه منطق انسانی)
هر باور و طرز فکر، رفتاری به دنبال می آورد. این رفتار، احساس خاصی در شخص ایجاد می کند.
این احساس، آن باور یا طرز فکر را تقویت میکند و دوباره آن باور یا طرز فکر، رفتاری را به دنبال دارد و.... این چرخه تا بی نهایت ادامه دارد.
عقل فکر تولید می کند و قلب احساس تولید می کند.
در نهایت انسان ها بر اساس احساساتشان دست به عمل میزنند.
و بهترین حالت ممکن برای انسان این است که قلبش را با عقل پر کرده باشد. آنوقت است که بهترین تصمیمات را می گیرد و بهترین حرفها را می زند و بهترین کارها را انجام می دهد.
امام خمینی فرمود: آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند.زیرا او آمریکا را حقیر و ناچیز احساس میکرد. چرا اینگونه احساس می کرد؟ زیرا به قدرت خدا باور داشت
و این باور او بود که منجر به یک رفتار شد و فرمود: آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند.
پس خداوند از انسان قلبی می خواهد که با عقل پر شده باشد.
امام حسین(ع) در کربلا: هر کسی که عذری دارد (عاقل است و دودوتا چهارتا میکند) میتواند برود
با سلام
بسیار مثال به جایی زدید
سه گروه خاص از یاران امام وجود داشتن
گروهی مثل سلیمان تابع احساسشون بودن
احساس خودبزرگ بینی، احساس ترس ، احساس ناتوانی ، احساس گناه ، و...
گروهی مثل مختار تابع منطق عقلی صرف هستن
تا حکومت در دست ما نباشه ما پیروز نخواهیم شد ...
حتی اگر امام حکم کنه ...
و گروهی که در کربلا شهید شدن تابع عقل و احساس!!!!
این گروه هم می دونن که کشته می شن و هم میدونن که پیروز می شن !!!
اما از مرگ نمی ترسن چون شیرین ترین چیز در این دنیا براشون مرگ هست هم از روی احساس هم از روی منطق!!!
و به پیروزی می رسن
چون امام عادل یعنی حسین (ع) به اون ها وعده داده این پیروزی خون بر شمشیر و بنای اسلام تا روز قیامت خواهد بود!!!.
این جا معنای تبعیت از امام مفهوم پیدا میکنه
هم احساس و هم منطق
تفریق این دو از هم موجب شکست یا در این دنیا و یا در آخرت می شه ...
اگر هم پیروزی دردنیا(از بعد روحی) رو می خواید و هم در اخرت رو
باید از امام تبعیت کنید
هیچ امامی نگفته فقط احساسی عمل کنید ، یا فقط منطقی عمل کنید
تمام دستورات ائمه ترکیب خاصی از احساس و منطق رو دارن که چنین تجویزی رو فقط امام می تونه انجام بده نه شخص دیگه
برای همین باید در تمام احکام به امام رجوع کنیم نه به مختار ها و سلیمان ها...
(دقت کنید هر دو این ها محدثین زمان خودشون بودن)
احادیثی که می گن در زمان نبود امام به راویان حدیث ما رجوع کنید ،
برای درک درست احادیث هست ، نه برای تاویل احادیث یا تجمیع وجوهات و سهم امام ...
طبق احادیث شبیه ترین شخص به پیامبر ، امام ما خواهد بود
پس تمام تعلیمات امام ما ،سنت پیامبر و قران خواهد بود
پیامبر بر خاک (نه مهر دست ساز) سجده می کرد ، امام هم چنین خواهد کرد
پیامبر در خانه ای مثل خانه فقرا زندگی می کرد ، امام هم چنین خواهد کرد
پیامبر با گنبد طلایی و ضریح و تزئینات قبور مخالف بود ، امام هم چنین خواهد بود
پیامبر با کاخ سازی و فخر فروشی و اسراف مخالف بود ، امام هم چنین خواهد بود
پیامبر با نژاد پرستی(توهین به برادران اهل خراسان قدیم یا همان افاغنه) مخالف بود ، امام هم چنین خواهد بود
پیامبر با کسب درآمد عالمان دینی(مبحث هدیه از حقوق ثابت جداست)از دین مخالف بود ، امام هم چنین خواهد بود
پیامبر اکثر اوقات نماز ها را در 5 نوبت به جماعت می خواند و گاهی در 3 نوبت ، امام هم چنین خواهد بود .
الی آخر ...
اگر اهل سنت واقعا اهل سنت باشن و سراغ بدعت ها نرن(احساسی عمل نکنن) ، آن ها از ما شیعه تر هستن!!!!
این دیوانه، آن دیوانهء مد نظر شما نیست
دیوانه اینجا یعنی عاشق من همچنان سر حرفم هستم که حرف من، شما و جناب نقطه تقریباً یکی است
فقط من میگویم عشق، جناب نقطه میگویند فطرت، و شما میگوئید منطق الهی (نه منطق انسانی)
با سلام
دیوانه یعنی دیوانه
و عاشق یعنی عاشق
اگر من به شما بگویم
می بخور ،
منبر بسوزان ،
هر چی می خواهی بکن
و بعد زیر شعرم بگم معنی می ابمیوه هست
معنی بسوزان چهارشنبه سوری هست
و معنی هر چه می خواهی بکن عمل به واجبات هست شما در باره من چی فکر می کنید؟؟؟
برادر اگر بحث مشاعره و بافتن کلمات به هم باشه برنامه ای می شه ساخت
که از طریق منطق کامپیوتری شهیر ترین شاعرها به گرد پاش نرسن
مهم این هست کلمات در جای خودش و درست به کار برن نه به یه معنای مخالف که شنونده گمراه بشه ...
بعد هم به به و چه چه کنیم عجب شعری گفتم ...
عاشق
از منطقش و احساسش برای رسیدن به معشوقش استفاده می کنه
به هوس زمینی کار ندارم
اما عشق آسمونی طبق گفته های قران قلبی رو طلب می کنه که دنباله فهمیدنه ...
قلبی که می فهمه ، نه فقط احساس ...
شعرا كسانى هستند كه گمراهان از آنان پيروى مىكنند. آيا نمىبينى كه شاعران در هر وادى سرگشتهاند و چيزهايى مىگويند كه خود عمل نمىكنند؟
البته را توبه هست
«إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَ ذَكَرُواْ اللَّهَ كَثِيرًا وَ انتَصَرُواْ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُواْ وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُواْ أَىَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ» (الشعراء - 227)
ترجمه: مگر [آن] كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام مىدهند و خدا را بسيار ياد مى كنند، و به هنگامى كه مورد ستم واقع مىشوند به دفاع از خويشتن (و مؤمنان) برمىخيزند (و از شعر در اين راه كمك مىگيرند). آنها كه ستم كردند به زودى مىدانند كه بازگشتشان به كجاست!
مهم این هست کلمات در جای خودش و درست به کار برن نه به یه معنای مخالف که شنونده گمراه بشه ...
بعد هم به به و چه چه کنیم عجب شعری گفتم ...
شروحیل عزیز، شما که این را میگوئید و میفرمائید نباید شنونده گمراه بشود، لطفاً مورد زیر را برای من توضیح بدهید:
یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ
آیا خداوند دست فیزیکی دارد؟ اگر دارد که باید قائل به جسمانیت خدا باشیم!!
اگر ندارد، بفرمائید چرا خداوند کلمات را در جای درستش به کار نبرده و کاری کرده که شنونده گمراه بشود؟
شروحیل;975412 نوشت:
دیوانه یعنی دیوانه
و عاشق یعنی عاشق
اگر من به شما بگویم
می بخور ،
منبر بسوزان ، هر چی می خواهی بکن
و بعد زیر شعرم بگم معنی می ابمیوه هست
معنی بسوزان چهارشنبه سوری هست
و معنی هر چه می خواهی بکن عمل به واجبات هست شما در باره من چی فکر می کنید؟؟؟
اگر من به شما بگویم معنی "یَد" در آیه فوق، "قدرت" است، شما درباره من چه فکری میکنید؟
نکته اینکه بخش سبز رنگ گفتههای شما نیز کاملاً اشتباه بود! شما ضرب المثل را تغییر دادید!
ضرب المثل این است:
می بخور، منبر بسوزان، مردم آزاری نکن
شما جملهء هر چه میخواهی بکن را از کجا آوردید؟!
معنای ضرب المثل هم دقیقاً قابل تفسیر است
به این شکل که میخواهد بگوید اگر مِی نخوری و منبر را هم نسوزانی (اصلاً پامنبری باشی) اما مردم آزاری کنی، آن دو خصوصیت خوب نیز به درد خودت میخورد!یکی از علما برای نماز شب بیدار شد، فرزندش نیز با او بیدار شد
بعد فرزندش به پدر گفت: خوشا به حال ما، الان همه در خواب غفلت هستند اما ما برای نماز شب بیدار شدهایم
پدرش به او گفت: تو هم اگر میخوابیدی بهتر بود!
خب آیا آن عالم میخواسته به فرزندش بگوید بگیر بخواب چون نماز شب چیز بدی است؟! معلوم است که نه
منظور عالم این بوده که اگر قرار باشد نماز شبت با غیبت و قضاوت در مورد مردم همراه باشد، سودی برایت نخواهد داشت
درست مثل ضرب المثل مورد نظر اینها را گفتم تا توجه شما را به این مورد جلب کنم که استفاده کنایی از کلمات و جملات نه تنها ایرادی ندارد، بلکه در کلام بزرگان و حتی خداوند نیز وجود داشته است
2 - گروهی مثل مختار تابع منطق عقلی صرف هستن
تا حکومت در دست ما نباشه ما پیروز نخواهیم شد ...
حتی اگر امام حکم کنه ...
3 - و گروهی که در کربلا شهید شدن تابع عقل و احساس!!!!
سوالی از شما دارم
مادری را تصور کنید که به خدا و آخرت اعتقادی ندارد
روزی خانهء این زن آتش میگیرد و فرزندش در آتش گرفتار میشود
این مادر دو راه بیشتر ندارد:
1 - فقط خودش را نجات بدهد
2 - به فرزندش کمک کند
از نظر شما کدام تصمیم را باید بگیرد و چرا؟
کدام تصمیم عقلانی است و کدام تصمیم احساسی؟
پس خداوند از انسان قلبی می خواهد که با عقل پر شده باشد
سوال مسعود جان
گفتید که احساسات تابع باورها هستند (البته بعداً خود نیز بر باور تاثیر میگذارند اما در ابتدا تابع هستند)
به عبارتی احساسات معلول هستند و باورها علت
خب چرا خداوند باید حرف از معلول بزند؟ چرا از ما همان تعقل صحیح و باور درست را نخواسته؟ (که نتیجتاً احساسات درست نیز حاصل شود) چرا عقل را نخواسته و بجایش قلبی که از تفکر پر شده باشد را خواسته؟ چرا خواستهء اصلی "قلب" است؟
سوالی از شما دارم
مادری را تصور کنید که به خدا و آخرت اعتقادی ندارد
روزی خانهء این زن آتش میگیرد و فرزندش در آتش گرفتار میشود
این مادر دو راه بیشتر ندارد:
1 - فقط خودش را نجات بدهد
2 - به فرزندش کمک کند
از نظر شما کدام تصمیم را باید بگیرد و چرا؟
کدام تصمیم عقلانی است و کدام تصمیم احساسی؟
با سلام
مادری که به خدا و آخرت اعتقاد ندارد بدون شک به بت دیگری اعتقاد دارد
اگر بت او کودکش باشد به کودکش کمک خواهد کرد
و اگر بت او خودش باشد به خودش
هر دو تصمیم احساسی است
اولی عشق افراطی
دومی خود پرستی
اگر این فرد میانه رو بود به خدا و اخرت اعتقاد داشت و خود و فرزندش را به خدا می سپرد ...
خداوند از طریق حجت درونی عقل و قوه احساس راهی مطابق مصلحت برای او قرار می داد،
در این صورت حتی مرگ هر دو از نجات یکی از آن ها( اگر خواست خدا این باشد) بهتر است ...
5. البته توجه به این نکته خالی از لطف نیست که قرآن از شیوه بیانی خاصی برخوردار است که آن را از کتب فلسفی متمایز می سازد. در واقع، چون قرآن ناظر به عموم مردم است از سه سطح مختلف جدلی و خطابی و حکمی برخوردار است و به همین جهت، گاهی جدال احسن می کند و گاهی مثال می زند و گاهی هم استدلال می آورد. برای نمونه اخیر –گذشته از احادیث متعدد منقول از امامان ع که در مناظرات علمی و عقیدتی به تفکر منطقی و استدلالی پرداخته اند- می توان به آیاتی از این دست اشاره نمود:
5-1. استدلال از راه قیاس استثنایی[1]: «لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا».[2] این آیه شریفه در قالب یک قیاس استثنایى بیان گردیده که متضمّن مقدم[3] و تالى[4] است، و بر اساس تلازم حاکم بین مقدم و تالى، و با توجه به بطلان تالى در اینجا، یعنی عدم وجود فساد و تباهی در عالم، مقدم نیز باطل میگردد؛ یعنی وجود چند خدا نیز باطل میگردد. در نتیجه یکتایى پروردگار عالم اثبات میشود.[5]
5-2. استدلال از راه قیاس مضمر[6]: «إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ».[7] نصارى میگفتند؛ چون حضرت عیساى مسیح(ع)، بدون پدر به وجود آمده است پسر خدا است، ولی خداوند متعال در این آیه سخن آنان را از راه قیاس مضمر به شرح زیر رد میکند. در این آیه آفرینش آدم(ع) با آفرینش عیسى(ع) مقایسه شده است که اگر به دنیا آمدن بدون پدر، توجیه پرستش عیسى(ع) باشد، طبعاً باید آدم که نه پدر داشت و نه مادر، براى پرستش سزاوارتر باشد، در صورتى که هیچکس آدم را خدا یا فرزند خدا نمیداند. گویا تقدیر سخن پروردگار، چنین بود: خداوند آدم(ع) را بدون پدر و مادر و عیسى(ع) را بدون پدر آفریده است، پس اگر عیسى(ع) به خاطر این موضوع، خدا شود، آدم(ع) به این جهت سزاوارتر است و چون آدم(ع) به اعتراف خودتان نه خدا و نه فرزند او است، پس عیسى(ع) نیز نه خدا و نه فرزند او است.[8]
5-3. استدلال از راه برهان خلف[9]: «ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ».[10] در این آیه پروردگار متعال از راه قیاس خلف، اثبات توحید و یگانگی نموده است؛ یعنی برای اثبات یک چیز از راه بطلان نقیض آن استفاده نموده است. با این توضیح که پروردگار از راه نفی تنازع و شراکت خدای دیگر با او در خدایی، نقیض آنرا که وحدت و یگانگی در خدایی باشد، برای خود اثبات نموده است.[11]
[/HR][1] «قیاس استثنائی: به قیاسی گفته میشود که خود نتیجه آن و یا نقیض نتیجه تماماً در مقدمات قیاس به صورت صریح آمده است» .مانند ان کان محمد عالماً فواجب احترامه لکنه عالم فمحمد واجب احترامه. در این قیاس خود نتیجه در مقدمات مذکور است. یا مانند لو کان فلان عادلاً فهو لا یعصی الله ولکنه قد عصی الله، فما کان عادلاً در این قیاس نقیض نتیجه در مقدمات آمده است. حیدری فسایی، قادر، منطق تعلیمی، شرح فارسی بر المنطق محمد رضا مظفر، جزء دوم، ص 42، بیجا، بینا، بیتا.
[2] «اگر در آن دو معبودانى جز خداوند بودند تباه میشدند.»، انبیا، 22.
[3] «لو کان فیهما آلهة الّا الله».
[4] «لَفَسَدَتا».
[5] جلالیان، حبیب الله، تاریخ تفسیر قرآن کریم، ص 96، تهران، اسوه، چاپ چهارم، 1378ش.
[6] «قیاس مضمر، قیاسی است که یکی از مقدمات آن اعم از صغری یا کبری یا نتیجه حذف شده باشد. مانند: هذا انسان لانّ کل ناطق انسان. در این قیاس صغری حذف و نتیجه مقدم شده است. صورت و قالب منطقی قیاس چنین است: هذا ناطق و کل ناطق انسان فهذا انسان». منطق تعلیمی، ص 62.
[7] «مَثَل عیسى در نزد خدا، همچون آدم است که او را از خاک آفرید، و سپس به او فرمود: «موجود باش!» او هم فوراً موجود شد. (بنابر این، ولادت مسیح بدون پدر، هرگز دلیل بر الوهیّت او نیست.)، اینها حقیقتى است از جانب پروردگار تو بنابر این، از تردید کنندگان مباش». آل عمران، 59 – 60.
[8] محمد ابو زهره، ذبیحی، محمود، معجزه بزرگ پژوهشى در علوم قرآنى، ص 445 - 446، مشهد، آستان قدس، چاپ دوم، 1379ش.
[9] ر. ک: منطق تعلیمی، جزء دوم، ص 67 - 69. استدلال بر اثبات ادعا از راه باطل نمودن نقیض آن ادعا را برهان خلف گویند؛ زیرا وقتی نقیض مدّعا باطل شد قهراً مدّعی اثبات میشود؛ به دلیل اینکه دو نقیض نمیتوانند کاذب باشند و ارتفاع نقیضین محال است. منطق تعلیمی، ص 67.
[10] «خدا هرگز فرزندى براى خود انتخاب نکرده و معبود دیگرى با او نیست که اگر چنین میشد، هر یک از خدایان مخلوقات خود را تدبیر و اداره میکردند و بعضى بر بعضى دیگر برترى میجستند (و جهان هستى به تباهى کشیده میشد)»، مؤمنون، 91.
[11] معجزه بزرگ پژوهشى در علوم قرآنى، ص 448 – 449.
6. کوتاه سخن این که تفکر منطقی و فطری و استدلالی در تقابل با هم نیستند و قرآن چون در خطاب با عموم مردم است، خودش را به استدلال و منطق محدود نکرد اما این بدین معنا نیست که قرآن در تقابل با منطق و استدلال است. در آیات و روایات، مکررا استدلالهای عقیدتی مشهود است. منطق نیز چیزی جز بیان صورت صحیح استدلالی نیست که برای رسیدن به نتایج ضروری الصدق باید مراعات گردد.
7. یک نکته مهم باقی می ماند: قرآن در بیان استدلالها از زبان خاصی برخوردار است و چه بسا همین امر زمینه ای باشد برای این سوءتفاهم که تفکر قرآنی، منطقی نیست. توضیح بیشتر این که سبک بیان استدلال، قالب زبانی است که هنگام گفتگو با هر لغتی، برای بیان دلیل و استدلال به کار می آید. سبک های بیان استدلال گونه های مختلفی می باشند و در قرآن کریم از روش های متعددی در مقام ارائۀ استدلال استفاده شده است؛ از جمله: 1. افادۀ تعلیل و استدلال با سبک استیناف بیانی 2. افادۀ تعلیل با سبک تعلیق حکم بر وصف 3. افادۀ تعلیل با فن تشابه اطراف 4. افادۀ تعلیل و استدلال با استفهام مجازی و غیره. در پست های بعدی، در این باره بیشتر توضیح می دهم اما فعلا همین مقدار کافی است بدانیم که زبان قرآن برای بیان استدلالها نیز کمی متفاوت از زبان فلاسفه است اما این بدین معنا نیست که این استدلالها منطقی نیستند و یا با زبان فلسفی قابل توضیح نمی باشند.
8. کوتاه سخن این که اولا عقل حجیت ذاتی دارد و متون دینی نیز بر آن تاکید کرده اند. ثانیا تفکر منطقی و تفکر فطری و تفکر استدلالی، در تقابل با هم نیستند. ثالثا قرآن متناسب با عموم مردم از شیوه های جدلی و خطابی و حکمی استفاده می کند و حتی برای بیان استدلالهای عقیدتی، از زبان خاصی بهره می گیرد اما این بدین معنا نیست که استدلال قرآنی، استدلال منطقی نیست.
سلام. با این توضیحات درباره عقل، در مباحث اعتقادي و كلامي، "اصالت" با "عقل" است يا با "وحي"؟
به نظرم نه عقل و نه وحی، هم عقل و هم وحی.
برای پاسخ به پرسش مذکور توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:
1. از منظر اسلامی، آنچه در مباحث اعتقادی اهمیت دارد، علم و یقین است. دلیل این مطلب، آیات و روایاتی است كه بر لزوم پیروی از علم تاکید می کنند:[1] «از آنچه به آن آگاهى ندارى، پيروى مكن، چرا كه گوش و چشم و دل، همه مسئولند». همچنین در آیات متعددی خداوند پیروی از ظن و گمان را نکوهش می کند؛ مثلا در آیاتی به این امر اشاره می کند که با ظن و گمان و پندارهای ناموجه نمی توان به حقیقت رسید[2] و یا پیروی از ظن و گمان، عامل گمراهی و ضلالت است؛[3] چنانچه که بر همین اساس، برخی به عقاید باطل روی آوردند و منکر خداوند و قیامت شدند[4]. بنابراین، از منظر دینی، نباید از ظن و گمان پیروی کرد بلکه باید تابع علم و حقیقت بود.
2. اما چگونه می توان به علم و حقیقت رسید؟ برای دستیابی به علم و حقیقت، راه های گوناگونی وجود دارد از جمله عقل و وحی. در واقع، عقل و وحی از منابع معرفت بخش هستند که آدمی را به علم و حقیقت رهنمون می سازند. از این رو، اگر آدمی درصدد رسیدن به علم و حقیقت است، می بایست از عقل و وحی پیروی نماید. در ادامه، این مطالب را با تفصیل بیشتر دنبال می کنیم:
3. عقل از منابع اساسی در دین اسلام است که حجیت ذاتی دارد؛ و هر گونه ادعایی بر خلاف آن، مستلزم نقض مدعا است چرا که این ادعا که «عقل حجیت ذاتی ندارد»، یا بدون دلیل است و یا با دلیل عقلی اثبات شده است. اگر بدون دلیل است در این صورت، قابل قبول نیست ولی اگر با دلیل عقلی اثبات شده است پس پذیرش آن متضمن پذیرش حجیت عقل است و این خلاف مدعا است. بنابراین، هر دلیلی برای انکار –و حتی اثبات- حجیت عقل، متضمن قبول حجیت ذاتی آن است[5]. به همین جهت، در متون دینی بارها عقل و تفکر مورد توجه قرار گرفته اند[6] تا جایی که عقل همتراز با نقل شمرده شده است[7].
4. اما وحی نیز یکی از منابع معرفت بخش است و ما را به علم و حقیقت رهنمون می سازد چرا که وحی کلام الهی است و مستند به علم مطلق خداوند است و حتما با حقیقت تطابق دارد.[8] اما از آن جایی که وحی مختص به انبیا است و ما انسان های عادی تجربه ای از آن نداریم و نمی توانیم مستقیما از آن استفاده کنیم. پس، برای ما انسان های عادی، وحی در قالب قرآن، به عنوان یکی از منابع معرفتی به حساب می آید. قرآن کلام الهی و مستند به وحی است که توسط محمد ص دریافت شده است: «تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ؛ وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويلِ؛ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ؛ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ»[9].در این آیات، به این امر اشاره می شود که پیامبر ص هیچ قولی را به دروغ به خداوند نسبت نداده است بلکه قرآن عینا قول الهی است. در کتب لغت بیان شده است که قول، همات الفاظ زبانی است[10]. بنابراین، قرآن همان قول و الفاظ الهی است و اگر قول نبوی بود، خداوند او را می میراند. در آیات دیگر، حتی تصریح می شود که الفاظ عربی قرآن، نازل شده از سوی خداوند است[11]. بنابراین، آیات قرآنی عینا از سوی خداوند است و پیامبر ص صرفا گیرنده و فرستنده است. اما ممکن است این اشکال پیش بیاید که استناد به قرآن برای اثبات اعتبار قرآن، نوعی استناد دوری است و قابل قبول نمی باشد. در پاسخ به این اشکال گفتنی است که اگر معجزه را به قول نبوی ص انضمام کنیم، این اشکال برطرف می شود چرا که معجزه نمایانگر ارتباط پیامبر ص با عوالم غیبی است و در نتیجه نمایانگر این واقعیت است که حقیقتا این شخصِ مدعی نبوت، از عوالم غیبی وحی دریافت می کند و کلام الهی را می شنود.[12] پیامبر ص نیز معجزاتی داشتند از جمله شق القمر[13] یا خود قرآن.[14]
5. بنابراین، در مباحث اعتقادی، محوریت با علم و یقین و حقیقت است که این امر از طریق منابع معرفتی متعدد همچون عقل و وحی بدست می آید. البته استفاده ما از وحی به صورت غیرمستقیم و از طریق انبیا و متون دینی است. در واقع، چون ما مستقیما به وحی دسترسی نداریم، مستند به عقل خود، نخست وحی و کلام الهی را احراز می کنیم و به صورت عقلانی اثبات می کنیم که در این مورد، این شخص با خداوند ارتباط وحیانی داشته است، و سپس به صورت غیرمستقیم و مستند به اقوال نبی، از وحی استفاده می کنیم. بنابراین، از این منظر، برای ما انسان های عادی، اصالت با عقل است بدین معنا که از طریق عقل است که به وحی می رسیم.
6. البته بعد از احراز حقانیت قرآن و تحقق وحی در شخص محمد ص، آنگاه معارف وحیانی نیز از اعتبار برخوردار می شوند و همتراز با معارف عقلانی می گردند. از این رو، عقل و قرآن(وحی) در تقابل با هم نیستند بلکه تکمیل کننده یکدیگرند چرا که هر یک از آنها تا زمانی که مفید علم و یقین باشند، معتبرند و اگر مفید علم و یقین نباشند، نامعتبرند. در صورتی که مستند به عقل، به معرفتی یقینی رسیدیم که الف ب است، اما از ظواهر قرآن به این نتیجه ظنی رسیدیم که الف ب نیست، می بایست معرفت یقینی عقل را بر استظهار ظنی خود از قرآن ترجیح دهیم؛ چنانچه که اگر عقل به صورت ظنی ما را به این نتیجه رساند که الف ب است، اما قرآن به صورت منصوص و قطعی بیان نمود که الف ب نیست، پس باید مفاد قطعی قرآن را بر معرفت ظنی عقل ترجیح داد[15].
[/HR][1] «وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً»(اسراء: 36).
[2] «وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ بِما يَفْعَلُونَ»(یونس: 36)؛ یعنی: «و بيشتر آنها، جز از گمان(و پندارهاى بىاساس)، پيروى نمىكنند؛ (در حالى كه) گمان، هرگز انسان را از حقّ بىنياز نمىسازد(و به حق نمىرساند). به يقين، خداوند از آنچه انجام مىدهند، آگاه است».
[3] «وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ»(انعام: 116)؛ یعنی: «اگر از بيشتر كسانى كه در روى زمين هستند اطاعت كنى، تو را از راه خدا گمراه مى كنند؛ (زيرا) آنها تنها از گمان پيروى مىنمايند، و تخمين و حدس(واهى) مىزنند».
[4] «وَ قالُوا ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ»(جاثیه: 24)؛ یعنی: «آنها گفتند: چيزى جز همين زندگى دنياى ما در كار نيست؛ گروهى از ما مىميرند و گروهى جاى آنها را مىگيرند؛ و جز طبيعت و روزگار ما را هلاك نمىكند. آنان به اين سخن كه مىگويند علمى ندارند، بلكه تنها حدس مىزنند(و گمانى بىپايه دارند)».
[5] برای مطالعه بیشتر رک: حسین زاده، محمد حسین، منابع معرفت، انتشارات موسسه امام خمینی.
[6] «وَ هُوَ الَّذي يُحْيي وَ يُميتُ وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ»(قصص: 60)؛ «كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ»(ص: 29).
[7] «انَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَیْنِ حُجَّهً ظَاهِرَهً وَ حُجَّهً بَاطِنَهً فَأَمَّا الظَّاهِرَهُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِیَاءُ وَ الْأَئِمَّهُ وَ أَمَّا الْبَاطِنَهُ فَالْعُقُولُ»(علامه مجلسی، بحار الانوار، انتشارات موسسه الوفاء، ج78، ص300).
[8] «إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ؛ وَ إِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ»(زخرف: 3-4)؛ یعنی: «ما آن را قرآنى فصيح و عربى قرار داديم، شايد شما(آن را) درك كنيد؛ و آن در«أمّ الكتاب» [ لوح محفوظ] نزد ما بلندپايه و استوار است».
[9] الحاقه: 43-46
[10] ابن منظور، لسان العرب، دار الفکر للطباعه و النشر و التوزیع، ج11، ص572.
[11] شوری: 7.
[12] برای مطالعه بیشتر، رک: محمدی خراسانی، علی، شرح کشف المراد، انتشارات دارالفکر، قم، 1378، چاپ چهارم، صص 362-366.
[13] قمر: 1-3.
[14] برای مطالعه بیشتر، رک: محمدی خراسانی، علی، شرح کشف المراد، انتشارات دارالفکر، قم، 1378، چاپ چهارم، صص385-392.
[15] جوادی آملی، عبدالله، منزلت عقل در هندسه معرفت دینی، نشر اسراء، 1386، صص25-26، ص111، ص118.
باسمه العلیم
عرض سلام و ادب
با توجه به معانی و مراتب مختلف عقل،عقلی که حجیّت ذاتی دارد در قران کریم چگونه تعریف می شود و متعلَّق آن چیست؟
عشق می گوید دل و دلبر یکی است
عقل حیران دست برسر می زند
راستی نیز یک بیت یک رساله را پاسخگوست
سپاس از استاد عزیز@};-:iran:
سلام و عرض ادب و تشکر از لطف شما دوست عزیز@};-
حق با شما است که یک بیت شعر گویای یک رساله است؛
اما با این بیت شما موافق نیستم. اگرچه عقل محدودیت دارد اما همین عقل بر یگانگی دل و دلبر گواهی می دهد و اینطور نیست که کاملا حیران باشد.
عقل معیاری است برای حفظ عشق از خرافات و انحرافات.
این بیت منسوب به شاه نعمت الله ولی، موسس سلسله نعمت اللهی است
به نظرم اساس تمام این اختلاف نظرها همان است که جناب "قول سدید" در ابتدا مطرح کردند
اینکه ما همه میگوئیم "عقل"، اما تعاریف متفاوتی از آن داریم
من فکر میکنم در بین اسلامی، فطرت نیز بخی از عقل حساب میشود
اما به نظرم میرسد (شاید هم اشتباه کنم) که منظور جناب نقطه بیان این جمله باشد:
"عشق تنها وادی است که در آن ابتدا باید جنس را بخری، بعد ببینی"به عبارتی جایگاه استدلال منطقی در دین پابرجاست، منتهی در غالب فطرت تعریف میشود
شاید پاسخ این حرف را بود به نوعی در فرمایش امام علی(ع) جستجو کرد که گر چه در ظاهر ناظر به موضوع دیگری است
اما در بطنش موارد دیگری نیز قابل کشف است که یکی از آن موارد همین مبحث مورد نظر ماست ایشان میفرمایند عبادت خدا برای ترس از جهنم و شوق بهشت خیلی امتیازی محسوب نمیشود
بلکه بهترین عبادت آن است که خدا را عبادت کنی چون لایق عبادت است
یعنی اینکه عبادت عاشقانه بهتر است از عبادت همراه با دو دو تا چهارتا
منتهی منظور از این عشق، عشقی است که معرفت آور است شاید به همین دلیل باشد که خداوند در قرآن به قلبهایمان اشاره میکند، نه به مغزمان!
جالبتر اینکه به قلب اشاره میفرماید اما صحبت از احساسات نمیکند، بلکه صحبت از تفکر میکند!
برداشت من این است که خداوند دارد میگوید: نه استدلال خالی (مغز بدون احساس) کافی است و نه عشق خالی (قلب بدون تفکر)
بلکه استدلال عارفانه نیاز است (تفکر با قلب)
دیگر از توی سرش پَر میزند
با سلام
برادر گرامی
این جمله دقیقا دو دوتا چهارتا وعقلی است
و پرستش خدا برای بهشت و جهنم احساسی...
ما یا از روی احساس ترس از جهنم ، یا احساس لذت بهشت او را می پرستیم که این احساسی است ...
یا باید خدا را پرستش کنیم ، چون او خداست و ما بنده او و این حکم منطقی و عقلی است ...
درسته ما از احساس برای رسیدن به یکانگی او و بندگی خودمون استفاده می کنیم
اما این که خدا لایق عبادته چون خداست می شه حکم عقلی و منطقی
در پناه حق تعالی
لطفاً یک بار دیگر متن بنده را بخوانید
سلام و عرض ادب و احترام
خود کلمه تجرد از کجا اومده برادر ؟
الان هر هر متکلمی معنای خاص خودش از تجرد داره... مثل وحدت وجود که یک کلمه هست با هزار تا تفسیر ...
جدا نبودن این دو مثل جدا نبودن چشم و گوش هست
درسته هر دو در مغز(ظاهری و باطنی) هستن اما کارکردشون فرق داره ...
وقتی ما احساس قدرت یا احساس دانای کل بودن رو در منطق دخالت می دیم دیگه نمی شه تعقل می شه احساس...
مشکل اینجاست که تمام کاسه کوزه های خرابکاری ((منطق احساسی یا شخصی )) سر فلسفه خورد می شه...
در این مورد بیشتر توضیح بدید
تا جایی که بنده اطلاع دارم دین عقل رو وسیله تفکر و قلب رو وسیله تصمیم گیری عنوان کرده
اگر اشتباه هست با آیه و حدیث در این مورد من رو راهنمایی کنید
ممنون
با سلام
این فرضیات من هست
کارکرد قلب (قوه احساسات) فهم و تصمیم گیری هست و کارکرد عقل (قوه عقل) تعقل و تفکر هست
تفکر با قلب از نظر من می شه دیدن با گوش!
معنای این واژه ها در زبان فارسی و عربی متفاوت هست
اگر اشتباه میکنم با قرآن و حدیث راهنماییم کنید
ممنون
در پناه حق
حج - آیه 46:
أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا ۖ فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَٰكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ
با سلام
بنده عرض کردم معنای کلمات در فارسی و عربی متفاوت هست
اگر دقت کنید از کور بودن دل های کافران در ادامه آیه صحبت شده ...
در حالی که این استعاره هست برای فهم موضوع ...
سلام سپاس از پاسخ گویی:@};-:-h
مجنون را مرد خدا می دانید؟!happy@};-اگر مجنون به لطف خداوند مقام جنون یافت پس رحمت حق کجاست؟الان برام سوال پیش اومد که نعمت عقل با بخشش خداوند را چگونه می شود قیاس کرد؟;;)@};-
دل چو دم از عشق دلبر می زند
پشت پا بر بحر و بر برمی زند
در خرابات فنا جام بقاء
شادی ساقی کوثر می زند
عشق می گوید دل و دلبر یکی است
عقل حیران دست بر سر می زند
دل به جان نقش خیالش می کشد
مهر مهرش نیک بر زر می زند
از دل خود دلبر خود را طلب
کو دم از الله اکبر می زند
گرچه گم شد یوسف گل پیرهن
از گریبان تو سر بر می زند
نعمت الله جان سپاری می کند
خیمه بر صحرای محشر می زند
خب قربان شکلت بنده هم که همین را گفتم:
بنده اعتقاد دارم یکی از بزرگترین ضرباتی که دین اسلام خورده از ترجمههای اشتباه قرآن بوده
یک مادر هم برای فرزندش نان میپزد فقط برای عشقی که به فرزندش دارد
کدامیک عقلانی است و کدامیک احساسی؟
سلام
بعضاً
یک نانوا برای مردم نان می پزد برای وظیفه ( خواست خدا )
و یک مادر برای فرزندش نان می پزد از روی وظیفه ( حرف مردم )
بعضی مفاهیم در کلام نمی گنجد و تجربی است ...
در پناه حق تعالی
[="Times New Roman"][="Black"]همه ی ما می دانیم وقتی کسی می میرد، روح از بدنش جدا می شود و دیگر هیچ حرکتی نمی تواند بکند.
ولی با این حال خیلی از افراد ( از جمله خودم ) هستند که از دیدن میّت می ترسند.
خوب سوالی که اینجا پیش می آید این است که اگر آن شخص می داند که میّت ترس ندارد، پس چرا باز هم می ترسد؟
پاسخ این است که دانستن اینکه «میّت ترس ندارد» برای آن شخص در حد یک آگاهی است و این آگاهی در عقل انسان وجود دارد.
این آگاهی باید از عقل به قلب انسان نفوذ کند. اگر این آگاهی که در عقل وجود دارد به قلب انسان نفوذ کند تبدیل به باور و ایمان می شود.
آن کسی که در غسال خانه کار میکند آگاهی اش نسبت به جمله ی «میّت ترس ندارد» از عقلش به قلبش رسیده است.
برای همین اگر به او بگویید که من از میّت می ترسم به شما می خندد.
زیرا او به دلیل اینکه آنچه در عقلش بوده و فقط در حد آگاهی بوده به قلبش رسیده و تبدیل به باور شده است، ترس شما را احساس نمی کند
و چون ترسی احساس نمی کند خیلی راحت در غسال خانه به کارش می پردازد.
حال کنونی ما هم همینطور است. ما خدا را در حد یک آگاهی باور داریم که در عقل مان وجود دارد و باید در قلب مان نفوذ کند تا تبدیل به باورقلبی و ایمان بشود.
اما باورقلبی و ایمان چگونه بوجود می آید ؟
پاسخ این است که باور در اثر مشاهده و اثبات بوجود می آید.
تا شما دروغگویی کسی را مشاهده نکنید نمی توانید باور کنید که او دروغگو است.
تا کسی دزدی نکند کسی نمی فهمد که او دزد است.
تا کسی مهربانی نکند مهربانی او اثبات نمی شود.
کسی که از تاریکی می ترسد باید بارها در تاریکی قرار بگیرد
و سپس مشاهده کند که هیچ خطری او را تهدید نمی کند تا به او اثبات شود که «تاریکی ترس ندارد» و در نتیجه باور هم بوجود می آید و ترس از بین می رود.
باید یک عملی اتفاق بیفتد و یک چیزی مشاهده و اثبات بشود تا به مرور زمان تبدیل به باور بشود.
خداوند در این جهان اعمال زیادی انجام داده و نشانه های زیادی برای اثبات پاکی خداوند وجود دارد
که ما انسان ها اگر این نشانه ها را نبینیم یا نخواهیم ببینیم هرگز وجود و حقانیت خداوند به ما اثبات نمی شود.
یُقَلِّبُ اللهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ اِنَّ فى ذلِکَ لَعِبْرَةً لاِؤُلِى اْلأَبْصارِ
«خداوند شب و روز را دگرگون (و جابه جا) مى کند; به یقین در این عبرتى است براى صاحبان بصیرت»
هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسکُنُوا فِیْهِ وَ النَّهارَ مُبْصِرآ اِنَّ فى ذلِکَ لاَیاتٍ لِقَوْمٍ یَسْمَعُوْنَ
«او کسى است که شب را براى شما آفرید، تا در آن آرامش بیابید;و روز را روشنى بخش (تا به تلاش براى زندگى بپردازید).
در این (نظام نور و ظلمت) نشانه هایى است براى کسانى که گوش شنوا دارند!»
وَ مِنْ آیاتِهِ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ
«و از نشانه هاى او، شبو روز و خورشید و ماه است»
وَجَعَلْنَا الْلَّیْلَ وَ الْنَّهارَ آیَتَیْنِ فَمَحوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَجَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلا مِنْ رَبِّکُمْ وَ لِتَعْلَمُؤا عَدَدَ السِّنِیْنَ وَ الْحِسابِ
«ما شب و روز را دو نشانه (عظمت و رحمت خود) قرار دادیم سپس نشانه شب را محو کرده، و نشانه روز را روشنى بخش ساختیم
تا (در پرتو آن،) فضل پروردگارتان را بطلبید (و به تلاش براى زندگى برخیزید)،و عدد سالها و حساب را بدانید»
مسئله این است که این نشانه ها برای ما عادی شده اند. چون عادی شده اند دنبال بهانه می گردیم.
برای کسی که واقعا به دنبال خداوند باشد جهان پر از نشانه هست، برای همین خداوند آن کارهایی که ما می خواهیم را برای اثبات انجام نمی دهد.
حضرت علی(ع) در خطبه قاصعه نقل میکند روزی گروهی از بزرگان قریش نزد پیامبر آمدند
و از ایشان خواستند برای اثبات نبوت خویش، از درخت بخواهند که به سمت آنان بیاید.
حضرت نیز به درخت امر کرد که به اذن خداوند به سمت آنان بیاید.
ناگاه، ریشههای درخت از دل خاک بیرون آمد و درخت به سمت حضرت حرکت کرد.
با وجود این معجزه آشکار، آن عده به حضرت ایمان نیاوردند و به جای آن، حضرت را جادوگر خطاب کردند.8-|
با سلام و عرض ادب و احترام
بسیار زیبا موضوع رو تبیین کردید
با تشکر فراوان
با سلام و عرض تبریک سال نو....
متاسفانه من سرم خیلی شلوغه...نتونستم دقیق بخونم...سر موقع دقیق تر می خونم...اما تا اینجا...
اینکه شما فرمودید اشتباه نکنم...تقریبا عموم به خدا اعتقاد داشتند در زمان و محل ظهور پیامبر و اسلام به همین خاطر الله انچنان در باب وجود و عدم وجودش بحث و ایه نداشته...اما ما ایاتی نسبتا زیادی و واضح و روشنی در مورد کافران و جنگ و جدال با انها داریم و به نظر می رسد در زمان خود پیامبر جمعیتی که قابل چشم پوشی نبودند کافر بودند...در این باره بیشتر توضیح دهید....و بعد اینکه شما بیشتر سر حجیت عقل به صورت کلی اشاره کردید...اما در مورد کارا بودن عقل و استدلال و فلسفه و حجیت انها در مورد بحث به خصوص چون وجود یا عدم وجود خدا مشخصا از قران و الله توضیح دقیقی ندادید.من دقیق متوجه نشدم که الله استدلال و فلسفه را در مورد توحید و وجود و عدم وجودش و صفاتش به رسمیت شناخته و کافی می داند یا نه.....
بعد شما نام چند برهان اوردید...مثل برهان نظم یا صدیقین...استاد هیچکدام برای من برهانی برای وجود خدا حساب نمی شوند.خیلی جالب است ان براهین چه بسا توسط یک کافر هم مورد استفاده قرار بگیرد.البته نه برای اثبات وجود خدا و الله بلکه عدم وجود خدا...منظورم از خدا یک خدای متشخص انسان واره که حتی حرف می زنه و پیامبر می فرسته.به این نکته توجه داشته باشید.این براهین یک ظرف را نهایت اثبات می کنند.ان هم اگر بتوانند بکنند.ظرفی با نام ناظم واجب الوجود و غیره که حالا باید با مشخصه و صفاتی پر شوند...مثلا این ناظم همان الله هست و خدای ادیان ابراهیمی هست یا نه قوانین طبیعی یا ماده هست؟این اصل مطلب است که باید روشن شود.همانطور که عرض کردم جالب که این براهین توسط یک ذندیق میتواند به کار رود که مثلا دنیایی تهی از خدای انسان وار را ثابت کند.این براهین مقدمه اند که مثلا ثابت شود قوانین بدون شعور و اگاهی بر جهان حکمفرمایی می کند مثلا...یعنی ان براهاین نهایت مقدمه و قدم اول برای اثبات بود و نبود خدا هستند.باز تاکید می کنم...خدایی انسان وار و متشخص ادیان ابراهیمی.واجب الوجود که خدا نشد..خدایی متشخص انسان وار دارای شعور و اگاهی و اراده و اختیار....
بار تکرار می کنم.من کامل و دقیق پست ها را نخواندم...خواهشن تاپیک بسته و جمع بندی نشود که من سر فرصت همه مطالب را دقیق تر دنبال کنم.این موضوع تاپیک برای من خیلی مهم است...
ممنون....
با سلام و عرض ادب و احترام
اکثر افراد وجود خدا رو قبول داشتن اما به شرک (یا چند خدایی) و کفر (یا پنهان کردن حقیقت های خدایی) رو آورده بودن
به طور مثال مسیحیان به تثلیث
یهودیان به بسته بودن دست خدا
مجوسان به خدای خیر و خدای شر
کابالا به خدای انسانی واحد (رب النوع)
اونجلیکاها به خدا بودن عیسی
هندو ها و باقی ادیان هم به طرق مختلف همین مشکل کفر و شرک رو داشتن...
اگر عقل کارا نبود همه غیر از پیامبران باید کافر و مشرک می شدن
اما در واقعیت می بینیم که انسان های معمولی به پیامبران با حجت عقل (حتی بدون دیدن معجزه در عصر حاضر ) ایمان میارن
تعداد این افراد که در باطن مومن واقعی هستن البته کم هست
به طور مثال یاران واقعی نوح بعد از 950 سال دعوت کمتر از چند صد نفر بودن
یا یاران واقعی حسین(ع) صد و خورده ای
طبق باورهای ادیان مختلف تعداد این افراد حدود 124000 تا 144000 نفر در هر دوره هست
طبق آیات قران تعداد این افراد در اخر الزمان بسیار کم هست (به نسبت کل جمعیت زنده زمین)
در ضمن یاران اصلی منجی این افراد هستن وبیشترشون افرادی هستن که مردن و دوباره برای نبرد آخرالزمان زنده می شن
بنده به براهین ساخته منطق شخصی افراطیون کاری ندارم
اما هر انسانی با قوه عقل و رجوع به کلام پیامبران به راحتی می فهمه که خدا انسان گونه نیست
اگر خدای ادیان انسان گونه بود خودش با بدن انسانی بین مردم میومد و با مردم حرف می زد (مثل اعتقاد منحرف مسیحیان و کابالاها و...)
تعاریف و استفاده از براهین اشتباه افراطیون باعث این انحرافات شده
در ایات قرآن دقت کنید در داستان موسی می فهمید که هیچ جنس مادی قدرت در بر گرفتن خدا رو نداره
چون خداوند جمیع مادیات و غیر مادیات (انرژی و ماده تاریک ) و هر چیزی هست که در درک انسانی ما نمی گنجه
(خداوند قابل تمثیل نیست فقط برای درک موضوع یه وجودی بالاتر از هیولا در فلسفه)
ما در عالمی لایه ای (قابل درک برای عموم) زندگی می کنیم
لایه ای بالاتر از همه چیزی که می بینیم(حسی و شهودی) ، تا لایه از ان چه نمی توانیم ببینیم از زیر لایه ها(حسی و شهودی) ...
ساده ترین تعریفی بود که تونستم بکنم ...
سلام برادر،
به نظر شما وقتی معصوم علیهالسلام فرمودند که اگر اباذر به آنچه که در دل سلمان بود آگاه میگشت او را میکشت به این معناست که مثلاً امثال براهین صدقین و وجوب و امکان را به سلمان آموزش داده بودند که اباذر نعوذبالله متوجه آن نمیگشت؟ سلمان ۱۰ سال مقدمات منطق ارسطویی و فلسفه نزد معصوم علیهالسلام خوانده بود که اباذر نخوانده بود و نعوذبالله اگر میخواند هم شاید متوجه نمیشد چون عقول مردم در یک سطح نیست؟
نه برادر، این فهم از تعقل که الآن رایج شده است و حتی در میان مسلمین هم رواج دارد یک فهم مندرآوردی است، اینکه بگوییم این عقل معروف در میان مردم همان عقلی است که در قران و احادیث از ان یاد شده و امثال مأمون با وجود متکلم بودن و منطقدان بودنشان از آن استفاده نکردهاند که اگر میکردند گمراه نمیشدند، این جسارتاً اگر بیمنطقی نیست پس چیست؟ ...
وقتی میگویند حدیث آل محمد (صلیاللهعلیهواله) صعب مستعصب است که تحمل آن سنگین است مگر برای فرشتهی مقرب، یا نبی مرسل و یا مؤمنی که خداوند قلبش را آزموده باشد، به هیچ وجه به این معنا نیست که اسرار این خاندان و معارف بلندی که هر کسی را یارای تحمل آن نیست نیاز به مقدمات فلسفی داشته باشد یا اصلاً از جنس مباحث منطقی و فلسفه باشد ... این مباحث فلسفی و منطقی در مقابل آن معارف بلند در حکم بازی با الفاظ و ورزش فکری است، بدون قصد توهین در حد سودوکو حل کردن است ... نه اینکه بازی باشد و هیچ ارزشی نداشته باشد، ولی در مقام تحقیق حقیقت بله بازیچهای بیش نیست، مگرنه در مقام پاسخگویی به شبهات کارکرد خیلی خوبی دارد ... شبهات از جنس ظن و گمان هستند و معمولاً وانمود میشوند که اخبار از حقیقت میکنند، علوم فلسفی و تفکر منطقی میتواند به راحتی این ادعاها را رسوا گرداند، ولی رسوا کردن جدای از اثبات کردن است ...
برادر شما بیاورید جایی را که امام رضا علیهالسلام شروع به دعوت به دین خدا و به حقانیت خودشان را از این استدلالها گذاشته باشند ... همیشه جواب هر سؤالی را با پاسخی از جنس همان سؤال دادهاند، شما از ایشان ریاضیات بپرسید با ریاضیات جواب میدهند، کلامی بپرسید کلامی جواب میدهند، از کتاب تورات و انجیل بپرسید از همان جواب میدهند و بلکه از همان نسخههایی که نزد مردم بوده است و از نظر اسلام تحریف شده است هم جواب میدهند ... اما این نه تأیید آن کتابهای تحریف شده است و نه تأیید آن مباحث کلامی وقتی بحث اثبات ابتدایی حقیقت مطرح باشد، ولی چرا میتواند اثبات اشتباه بودن ادعای مدعیان باطل باشد ...
براهینی که ابتدائاً برای دعوت به حق به کار برده شوند تا من دیدهام از جنس تلنگور بوده است ... مثل برهان نظمی که ان پیرزن به کار برد و گفت که من وقتی به چرخی نگاه میکنم که برای ریسیدن به کار میرود پی به وجود خدا میبرم، معصوم علیهالسلام هم به همراهانشان فرمودند که مثل این پیرزن ایمان بیاورید ... ولی فلاسفهی ما احتمالاً بادی به قبقب بیاندازند که آیا ما مثل عوام ایمان بیاوریم؟ این استدلال از نظر ما کلی اشکال منطقی دارد و با آن فرضها نمیشود آن نتیجه را به طور قطعی اثبات کرد و این وسط کلی اشکال هست که باید جواب داده شود، ان پیرزن عوامانه ایمان آورد و ما ژرفاندیشانه ایمان میآوریم، و خدا میداند که هر چقدر هم که بگویند که دیگر مو لای درز این استدلال ما نمیرود باز هم فوق کل ذی علم علیم، باز هم کسی پیدا میشود که نقدی را به ان وارد کند که ایشان لازم باشد باز هم فکر کنند تا مگر برای این نقد و شبههی جدید هم جوابی پیدا کنند، گاهی هم به تکلف میافتند، گاهی هم کار را به عالمتر از خود میسپرند و ... غافل از اینکه واقعاً راه همان پیرزن بوده است که درست بوده است ... هدایت خدا آشکار است و مردم آن را در پیچیده کردن مسائل جستجو میکنند و البته نمییابند ... اگر گفتند یافتیم یا دروغ میگویند و یا راست میگویند، اما اگر راست گفتند در این صورت اشتباه میکنند که فکر میکنند از پس آن پیچیده کردن مسائل به حقیقت رسیدهاند، بلکه توجه به تلنگورهایی که در همهجا هست و در استدلالهایشان هم هست باطناً مستبصر گشتهاند و این استبصار را به آن استدلالها نسبت میدهند با آنکه به شخصه مدعی هستم میتوانم آن استدلالها را به چالش بکشم و نشان دهم که با وجود این به چالش کشیدنها باز هم ذرهای به باور ایشان خدشه وارد نمیشود، چون اصولاً ایشان از طریق فطری ایمان آوردهاند و استدلالها همه بهانه بوده است، کما اینکه اگر کسی کافر شود و بگوید بخاطر فلان استدلال ایمان نمیآورم هم آن استدلال بهانهای بیش نیست و خیلی راحت میتوان نشانش داد که استدلالش هیچ چیزی را به طور قطعی نفی یا اثبات نمیکند ...
حالا هی من میگم و هی انگ ضد علم بودن را بهم میزنند ... هر کسی خودش به احوال درونیاش خبر دارد و خداوند علیم بذات الصدور است و قضاوت در قیامت هم بر همان اساس است مگرنه در قیامت عذری پذیرفته نیست و استدلالی هم از کافر مدعی شنیده نمیشود ...
اگر آیات و روایات را ملاک قرار بدهید اصلاً چیز عجیبی نمیگویم، ولی وقتی با نگاه رایج به این حرفها نگاه کنید میبینید که به نظر خیلی عجیب و دور از ذهن میرسند و معمولاً هر کسی تمایل دارد که ابتدا آن را بکوبد و بعد شاید روی آن فکری هم بکند ... الحمد لله علی کل حال
سلام بر استاد گرامی و عرض ادب و احترام
من هم از شما بابت وقتی که گذاشتید و زحماتی که متحمل شدید تشکر میکنم، خدا خیرتان بدهد
این مطلب صحیح نیست استاد بزرگوار، اینکه کسی بگوید من وجود دارم یا بدون دلیل است و یا دلیل عقلی دارد، آیا شما چنین عبارتی را میپذیرید؟
چرا میفرمایید یا بدون دلیل است و یا دلیل عقلی اثبات شده دارد؟ آیا نقطهی مقابل دلیل نداشتن میشود دلیل عقلی اثبات شده داشتن؟ امکان ندارد که یک دلیل عقلی داشته باشد که ما هنوز به ان نرسیده باشیم؟ ایا امکانش صفر است که دلیل داشته باشد ولی دلیلش از جنس دلایل مطلوب در فلسفه نباشد؟ شما اول فرض کردهاید که تنها راه رسیدن به واقع و حقیقت عقل است، حالا میخواهید بفرمایید که پس عقل حجیت دارد مگرنه سنگ روی سنگ بند نمیماند ... ولی اینطور نیست ... پشت هر استدلال انبوهی از پیشفرضهاست که گاهی به راحتی به چالش کشیده میشوند ...
استاد بزرگوار، من یک سری اصول موضوعهی ریاضیات پیش روی شما میگذارم، شما شروع میکنید با روش صحیح علمی و با رعایت همهی قواعد منطقی از روی آن اصول موضوعه احکام جدیدی را اثبات میکنید و به پیش میروید تا اینکه جایی به دو گزاره میرسید که با هم در تناقض هستند، در این صورت چه نتیجهای میگیرید؟ اینکه آن اصول موضوعه اشکال داشتهاند (چون این سیستم فکری خودناسازگار است)، و یا نتیجه میگیرید که چنین چیزی امکان ندارد ولو اینکه مقابل چشمانمان باشد؟ ... الآن من با همین ابزار تفکر منطقی بیایم و حجیت قطعی هر استدلال ممکن فلسفی را به چالش بکشم (به این ترتیب که نشان بدهم در حجیت هر استدلالی شبهه وارد است و این شبهه هرگز قادر به رفع شدن کامل نیست) نتیجهگیری شما چه خواهد بود؟ اینکه اگر استدلالها به چالش کشیده شوند پس نقد من هم که از نوع استدلال است خودبخود نقد شده است و در نتیجه دیگر اینکه به هر حال این استدلال نشان میدهد که ادعای شما در مورد حجیت چنین کاربردی اشتباه است مهم نیست و انکارش میکنید با اینکه میبینید جوابی برای آن ندارید؟ ...
نه بزرگوار شما میفرمایید این عقلی که شالودهی فلسفه را تشکیل داده است حجیت ذاتی دارد، من کافی است بگویم که در هیچ استدلال فلسفی بر اساس چنین عقلی خبری از قطعیت نیست (اگر باشد هم قابل اثبات نیست، اگر اثبات شد هم خود آن اثبات قابل نقد است و خبری از اثبات قطعیت آن نیست و الی آخر) و در نتیجه «حجیت ذاتی» این عقل به چالش کشیده شود ... مگرآنکه حجیت ذاتی از نظر شما حجیتی باشد که عذر و بهانه باقی بگذارد، یعنی مقداری تردید را اجازه بدهد، که در این صورت هم باز پذیرفتهاید که خبری از آن حجیت قطعی که معمولاً در مباحث خداشناسی از طرف مخاطبان سراغ گرفته میشود نیست و شما صرفاً میتوانید به یک ظنّ عالمانه برسید ... که اگر این را پذیرفتید هم به شما گفته میشود که با این تفکر میتوان به دنبال اثبات هر دینی بود مگر دینی که کتابش قرآن باشد که در آن آمده است که بیشتر مردم از ظن و گمان تبعیت میکنند و شما این اشتباه را مرتکب نشوید ... @};-
بزرگوار، این فرمایش شما چند اشکال دارد، مهمترین آن این است که ولو اینکه منطق هم قطعاً درست باشد، باز به شرطی میتوان با استفاده از قواعد منطق به احکام مطابق واقع را نتیجه گرفت که ابتدا به ساکن از فرضیات و اصول موضوعههای مطابق با واقع استفاده شده باشد ... کاربرد منطق در فضای ذهنی میشود ریاضیات، در ریاضیات شما مجاز هستید که هر فرضی که دوست داشتید را انجام بدهید، چون مسؤول نیستید که حتما حرفی در مورد عالم خارج بزنید، ریاضیات محض یعنی همین، اما وقتی قرار شد استفادهی از منطق کاربردی شود و در مورد عالم خارج اظهار نظر کند نیاز خواهد داشت که قواعد منطق را بر مسائلی پیاده کند که قطعاً درست و مطابق واقع باشند تا نتایجی که از اعمال روش منطقی بر روی آن دانستهها به دست میاید را هم بشود گفت قطعا درست و مطابق واقع است (با فرض آنکه قواعد منطق قابل نقد نباشند که اثبات منطقی برای آن نداریم و صرفاً آن را پذیرفتهایم، یعنی فرض کردهایم و هر فرض یعنی یک خدشه در قطعیت کل ماجرا) ... شما تا وقتی در مورد اولی الأولیات صحبت میکنید هنوز کاملاً ذهنی و محض با مسائل برخورد میکنید، ولی با اولین فرضی که بکنید و حکمی که در مورد عالم خارج بدهید کار خراب میشود ...
برای مثال در برهان وجوب و امکان میگویید که وجود یا واجب است و یا ممکن و یا ممتنع که در این صورت آخری عدم است، آنگاه وجودی که ممتنع نباشد پس به ناچار یا واجب است و یا ممکن ... بعد من میگویم بایستید، همینجا شما کلی پیشفرض دارید، چه کسی گفته است که وجودی که ممتنع نباشد یا واجب است و یا ممکن؟ من میتوانم در مورد موجودی فکر کنم که نسبت به من ممکن باشد و نسبت به شما ممکن نباشد، یعنی ممکن بودن را نسبی در نظر بگیرم، کافی است فرض کنم که ما به جای یک عالم امکان چند عالم امکان داریم که به علت متفاوت بودن اصول موضوعه و قواعد منطق در هر کدام، ممکنالوجودهای آنها با یکدیگر متفاوت هستند ... برای مثال یک عالم را عالم اوقلیدوسی در نظر بگیرید که هر مثلی در ان حتماً جمع زوایای آن ۱۸۰ درجه باشد و امکان نداشته باشد که مثلی در آن وجود داشته باشد که جمع زوایای آن ۱۸۰ درجه نباشد، در این صورت در چنین عالمی و از نظر موجوداتی که ساکن چنین عالمی هستند وجود چنان مثلثی که جمع زوایای آن مثلاً ۲۷۰ درجه باشد ممتنع است و چنان مثلثی ناممکنالوجود است، ولی حالا یک عالم غیراوقلیدوسی را در نظر بگیرید که اصول موضوعهاش متفاوت است و اتفاقا میتواند چنان مثلثهایی را داشته باشد، یعنی این مثلثها برای این عالم و برای موجودات ساکن این عالم ممکنالوجود محسوب میشود و کاملاً هم خوب فهمیده و شناخته میشود ... جالب است که روایتی هم در این زمینه نقل شده است، گرچه سند آن ضعیف است و نمیتوانم به آن استناد کنم، ولی از آنجا که عقل کم برای پذیرش چنین فرضیاتی هیچ مانعی نمیبیند به راحتی میتوانم با سادهترین گزارهای که شما در مورد عالم خارج بیان نمودید مخالفت کنم، اینکه شما صرفاً فرض کردهاید که در عالم هر وجودی که هست یا واجب باشد و یا ممکن ...
به طرز مشابه هر استدلال دیگری هم که بیاورید میتوان ارکان آن را به چالش کشید، کافی است دامنهی فرضیات بحث را بزرگتر کرد تا امکانهایی به مسأله اضافه شوند که در ابتدای کار در ذهن گوینده نبوده است ... و این کاری است که مدام در حال انجام است ... برهان سینوی چند بند داشت، ولی آنقدر نقد شد و تلاش شد تا به آن نقدها جواب داده شود که الآن میگویند مثلاً ۱۸ بند دارد، یک نقد دیگر هم که وارد شود بند ۹ام را هم به آن اضافه میکنند تا نواقصش را برطرف نمایند ... با چنین روشی میتوان وجود خدا را اثبات کرد؟ شما بفرمایید من برهانی دارم که میگوید خدا هست، به شما میگویند که اگر ما نتوانیم در برهان شما اشکالی را پیدا کنیم این پیدا نکردن اشکال به معنای عدم وجود اشکال نیست، شاید اشکال داشته باشد که ما نتوانیم آن را بیابیم، شاید ما نتوانیم و عالمتر از ما بتواند، شاید ما نتوانیم و آیندگان بتوانند، علم در حال رشد است و تا به آخر دنیا نرسیم معلوم نمیشود که بالأخره خدا وجود دارد یا نه، تازه اگر برای دنیا آخری متصور شویم هم معلوم نیست که آن حرف آخری که زده شد و نقد نشد بخاطر درست بودنش بوده باشد، بلکه شاید دیگر فرصتی برای نقد آن پیدا نشده باشد ...
بزرگوار، نه این استدلالها میتوانند کاشف از حقیقت باشند، و نه چنین تعقلی را میتوان دارای حجیت ذاتی دانست، حداکثر چیزی که این تعقل به ما میدهد یک چیز است، ظنّی عالمانه ... حالا کسی به طور اتفاقی برود پیش فیلسوف مسلمان و سواد کافی برای نقد نظرات او را نداشته باشد میشود مسلمان، اگر هم اتفاقی برود پیش فیلسوف کافر و سواد کافی برای نقد نظرات او را نداشته باشد میشود کافر ... و آیا خداوند مسلمان یا کافر شدن ما را در اتفاق و شانس قرار داده است و با این حال مدعی شده است که حجت را بر انسان تمام میکند تا در قیامت جای هیچ عذر و بهانهای نباشد ... حاشا و کلا ...
استاد بزرگوار، جسارتاً همان نقدی که به مصادره به مطلوب کردن واژهی «عقل» توسط بزرگواران دارم را نسبت به واژهی «فطرت» هم دارم ...
نه میدانم بزرگواران چنان معنایی را چگونه برای «عقل» به کار گرفتند با آنکه عقل در آیات و روایات خودمان تقریباً به روشنی توضیح داده شده است (آنقدر روشن که متوجه شویم ربطی به آن عقل ادعایی ندارد، ولی نه آنقدر روشن که اول و آخر ان را بتوان به راحتی دریافت) و نه میدانم چنان تعاریفی از «فطرت» را از کجا آوردهاند با آنکه باز هم در روایات خودمان توضیح داده شده است ...
[=Book Antiqua]عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع أَصْلَحَكَ اللَّهُ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ- فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها قَالَ فَطَرَهُمْ عَلَى التَّوْحِيدِ عِنْدَ الْمِيثَاقِ عَلَى مَعْرِفَتِهِ أَنَّهُ رَبُّهُمْ. قُلْتُ وَ خَاطَبُوهُ؟ قَالَ فَطَأْطَأَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يَعْلَمُوا مَنْ رَبُّهُمْ وَ لَا مَنْ رَازِقُهُمْ. [التوحيد (للصدوق)، ص: 330]از زراره نقل شده است که گفت، به امام باقر علیهالسلام گفتم که خدا کار شما را برایتان اصلاح گرداند، توضیح دهید برایم این فرمایش خدا را که در کتابش فرمود «فطرت الله که مردم را بر آن فطر نمود»؟ فرمود که خداوند ایشان را فطر نمود بر توحید در زمان میثاق (عهد الست) بر این معرفت که اوست پروردگار ایشان. ...
در مورد زمان میثاق اگر در خود قرآن ببینید میبینید که انسان وجود داشته است و سپس مواجه شده است با یک معرفتی که به ایشان عرضه شده است، نه اینکه تازه ایشان در زمان میثاق حلق بشوند ... اینکه بزرگواران در تفسیر این آیات مربوط به عالم ذر ماندهاند برای آن است که واژهی فطرت را عین خلقت گرفتند و بعد گیر کردند که چطور میشود که کسی را با سؤال و معرفت خلق کرد به جای آنکه مخاطب قرار داد، بعد هم گفتند که پس شاید اصلاً عالم ذر یک عالم برای خودش نبوده است و ظاهر آیات را هم حمل بر تشبیه و کنایه و مجاز نموده و مدعی شدند که در اینجا تشبیه معقول به محسوس شده است ... اما شما در این حدیث و الی ما شاء الله حدیث دیگری که در این زمینه وارد شده است خبری از خلقت میبینید؟ ... حاشا و کلا ... اما حتی بزرگان ما هم گاهی فطر الناس علیها را خلق شدن بر ان معرفت ترجمه کردهاند ... عید فطر که یعنی عید بازگشت به فطرت آیا یعنی عید خلق شدن؟
فطرت مربوط به یک مرحله از زندگی انسان بوده است، انسان قبل از آنکه دارای فطرت و دارای آن معرفت شود هم وجود داشت و طبیعت داشت ... این را از کجا آوردهاند که طبیعت انسان را به دو بخش تقسیم کردهاند که یکی فطری و دیگری غریزی باشد؟ میل به زیبایی را از کجا آوردند که یک میل فطری است؟ میل به جاودانگی را از کجا درآوردند که گفتند یک میل فطری است؟
مطابق خود قرآن امانت ابتدا به آسمانها و زمین و کوهها عرضه شد و آنها ابا کردند که بپذیرند و انسان آن را پذیرفت که خداوند خالق این انسان هم او را توصیف میکند و میفرماید که این انسان از قبل از مواجه شدن با این امانت از خودش ظلمت و جهل داشت ... در جاهای دیگر هم باز طبیعت انسان را توصیف میکند و میفرماید انسان سخت ناسپاس و فراموشکار است، انسان در عجله خلق شده است، انسان منعکنندهی از خیر است، انسان اگر با خیر مواجه شود سرخوش میشود و به نسیان میافتد و اگر با شر مواجه شود به جزع و فزع میافتد ... اینها طبیعت انسان است ... انسان اگر خودسازی نکند چنین موجودی است ... چنین موجودی است الا المصلّین ... مگر اهل ذکر ... مگر اهل بیداری ...
جسارتاً تفکر منطقی همان تعقل نیست و ربطی به فطرت هم ندارد ... گرچه تعقل از جایی به فطرت گره میخورد، اما نه آن تعقل مدّ نظر فلاسفه، جایی که ریاضیات یک علم معقول شمرده شود مطمئناً منظور از عقل چیزی نیست که در قرآن و روایات آمده است ... عقل را در آن ملکی باید جستجو کرد که به تعداد انسانها سر دارد و روی هر سر پوشیده شده است با حجابی که روی ان را میپوشاند که وقتی مردم به حدّ رجال یا به حدّ نساء برسند حجاب از رویشان برداشته میشود و حلال و حرام خدا را میشناسند، شما دارید در مورد چنین عقلی صحبت میکنید؟
عقل را باید در این آیه دنبال کرد که عجیب تکاندهنده است:
وَكَذَٰلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا ۚ مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ وَلَـٰكِن جَعَلْنَاهُ نُورًا نَّهْدِي بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا ۚ وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ
اما آیا شما دارید در مورد چنین عقلی صحبت میکنید؟ شخصاً هیچ شباهتی بین این دو تعقل نمیبینم ... همانطور که ربط مشخصی بین فطرت مورد اشاره در بحثهای رایج و فطرت مورد اشاره در قرآن و احادیث نمیبینم ...
جسارتاً آیات و روایاتی که آوردید موضع شما را اثبات نمیکنند ... خداوند فرموده است تعقل کنید، در روایات آمده که عقل حجت باطن است، اما کجا گفته است که منظورمان از عقل چیزی است که شما میفرمایید؟ و ظاهراً عکس آن را گفتهاند ... وقتی که گفتند معاویه عاقل نیست با آنکه باهوش است و کار او غیر تعقل است اگرچه شبیه تعقل باشد، وقتی صحبت از عقل در بند و به حکمرانی رسیدن بدل آن میشود، اینجا شما نباید کمی به خود بیایید که پس دقیقاً مرز عقل کجاست؟ وقتی که میگویند عقل انسان را جز به خدا نمیرساند آیا نباید از خود بپرسید که اگر فیلسوف عقلمدار است چطور ممکن است به غیر خدا هم برسد؟
در مورد دعوت خداوند به تفکر هم باز جای بحث بسیار است ... تدبر در واقع تفکری است که نگاهش به عاقبت کار باشد، به همین خاطر هم نتیجهاش تذکر است، حالا این تفکر چه شباهتی به تفکری دارد که مدّ نظر شماست؟ کسی که در خلقت آسمانها و زمین تفکر کند و عظمت خدا را یادآور شود، کسی که در زندگی گذشتگان نگاه کند و عبرت بگیرد و یاد مرگ را برای خودش زنده کند، اینها کارشان با صغری و کبری چیدن و بحث و جدل بوده است؟ ... تفکری که انسان را از خدا دور کند عبادت است؟ تفکر در حل سودوکو هم مورد ارادهی خدا از آیات مدّ نظر شما هست وقتی که اسم همهی این تلاشهای ذهنی را معمولاً تفکر میگذارند؟ ...
اگر تعاریف را از غیر معصوم و از غیر قرآن گرفتیم، دیگر هر چقدر هم که با روایات معصومین بخواهیم بر روی این تعاریف دیوار بسازیم خشت اولمان کج است و دیوارمان هم تا ابد کج بالا خواهد رفت ... بخاطر همین هم هست که گاهی سر مسائل خیلی ساده هم بحثهای بیموردی بین علما راه میافتد که ... بگذریم ... یکجا به شبههی آکل و مأکول گیر میکنند و چون نمیتوانند ان را حل کنند سر به بیابان میگذارند و ظاهر آیات و روایات را به راحتی انکار میکنند و میگویند همان حجت باطنی که خدا به من داده نمیگذاره این مطلب را بپذیرم! سبحان است ... یاد این فرمایش امام صادق علیهالسلام میافتم که اهل کلام را مذمت میکنند و بعد میفرمایند که آن دسته از اهل کلام را مذمت کردم و گفتم وای بر ایشان که چیزی که ما گفتیم را رها کنند و به راهی بروند که خودشان میفهمند، آنها که مدام میگویند [=Book Antiqua]هَذَا يَنْقَادُ وَ هَذَا لَا يَنْقَادُ، وَ هَذَا يَنْسَاقُ وَ هَذَا لَا يَنْسَاقُ وَ هَذَا نَعْقِلُهُ وَ هَذَا لَا نَعْقِلُهُ
استاد بزرگوار، مطمئناً من هم سعی نکردهام که بگویم خداوند دشمن استدلال کردن است و آن را مذموم میداند ... خودم هم مخالف استدلال نیستم و خیلی زیاد هم از استدلال استفاده میکنم ... چیزی که سعی کردم بگویم خیلی دور است از اینکه این فرمایش شما شاهد مثالی بر علیه آن باشد، بلکه نه تنها از آیات که از روایات هم استدلال کم سراغ ندارم ... ولی چیزی که میگویم چیز دیگری است
بدون شک اگر مخاطب قرآن همه فیلسوف بودند هم باز قرآن خودش را محدود به استدلال منطقی نمیکرد ... این چیزی است که دارم سعی میکنم بگویم، نه اینکه ادعا کنم که نعوذبالله قرآن در تقابل با منطق و استدلال است ... تقابل مدّ نظر من تقابل با یک ادعا در مورد حجیت چنان استدلالهایی است نه در مورد مطلوب یا نامطلوب بودن آنها ... لطفاً به تمایز بین این دو مطلب توجه بفرمایید ...
اگر بگویم شیوهی قران شیوهی استدلال منطقی آوردن نیست به این معنا نیست که نعوذبالله جملات قران منطقی نباشد، به آن معنا که نعوذبالله غیرمنطقی باشد ... صحبت سر حجیت است، نه سر اینکه یک حرف از نظر منطقی اشکالی به ان وارد نباشد ... من میتوانم بگویم الآن اینجا هوا گرم است و این حرفم هم غیرمنطقی نباشد، ولی استدلال منطقی هم نیست ... ولی همینکه بگویم اینجا هوا گرم است شاید تصویرسازی در ذهن شما بکند که من هم به دنبال همان باشم ... صحبت بر سر شیوهای است که خدا و جانشینان خدا برای هدایت و بالاتر از آن برای اتمام حجت برای خلقالله به کار گرفتهاند، گروهی مدعی هستند بهترین راه هدایت همانا استدلالآوری منطقی و فلسفی است، من هم شدیداً با ایشان مخالفت میکنم و میگویم اگر خداوند آیهای آورد و بعد پرسید که بعد از این سخن دیگر با کدام سخن ایمان خواهند آورد، یک فیسلوف بلند نشود بگوید که با سخن من چون منطق در آن آشکارتر است و مخاطبان آن بیشتر است و ممکن است کسی باشد که با این آیه حجت بر او تمام نشود ولی اگر با استدلال من مواجه شود راهی برای انکار نداشته و حجت بر او تمام گردد به نحوی که اگر فهمید و باز مخالفت کرد قطعاً شایستهی عذاب جهنم باشد چون بدون شک دلش مریض بوده که انکار کرده است ... من با این نگاه است که شدیداً مخالفم ... و این نگاه متأسفانه رایج شده است، برخی به ان تصریح دارند و برخی به طور ضمنی در اعتقاداتی که بیان میکنند چنین تصوری دیده میشود ... و الله العالم
در چنین جایگاهی اگر بپرسند که خداوند عقل طلب میکند یا قلب، من میگویم که چون فعلاً حتی علما هم در واژهی عقل به اشتباه گمان میکنند که تعقل کردن همان تفکر منطقی کردن است، پس خداوند قلب طلب میکند، مگرنه عقل و قلب متفاوت نیستند و عقل نظیر مغز نیست ...
عقلی که تفکر منطقی با توجه به تعریف آن نظیر تفکر عقلانی شمرده شود عقلی است که معصوم از اشتباه نیست، بنابراین شخص میتواند قرآن بخواند که حجت خداست و تعقل به این معنا هم بکند و خلاف قران را درست تشخیص بدهد، در این صورت از نظر شما که این عقل را حائز حجیت ذاتی میدانید اول باید خداوند تکلیف ما را روشن کند که وقتی قرآن چیزی گفت و عقل مورد نظر چیز دیگری گفت به کدام یک گوش بدهیم، اگر این عقل هم مانند قرآن حجت است بر ما ...
و اگر ما شیعه هستیم و از حدیث ثقلین میآییم و عصمت را برای عترت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله اثبات میکنیم انتظار این است که همچنان شیعه باقی بمانیم و عقلی که حجت باطنی خدا بر ماست را هم معصوم از اشتباه بدانیم تا حجتهای خدا همیشه و همواره یک حکم بدهند، کلما امر به الشرع امر به العقل و کلما امر به العقل امر به الشرع، و اگر با این عقل ادعایی فلاسفه چنین چیزی رخ نمیدهد، بخصوص که ایشان اذعان دارند که این عقل معصوم از اشتباه نیست، پس علی الدین السلام ...
و من هم با چنین دینی مخالفم ... دینی که حجتش چنین عقلی باشد جسارتاً فرق بنیادی ندارد با دینی که پیامبرش معصوم نبوده و گناهکار باشد (مثل یهود که العیاذبالله نسبتهای آنچنانی به انبیاء الهی میدهند، علیهمالسلام)، یا با دینی که بالاتر از آن خدایش بت چوبی باشد که از هدایت کردن کسانی که مدعی هستند بندگان او هستند عاجز است ...
سلام برادر،
احتمالاً درست متوجه منظورتان نشدم، ولی روایت جالبی داریم از امیر مؤمنان علی علیهالسلام که میفرمایند که خدایی که نبینم را نمیپرستم ... شرط صحت نماز ایستادن رو به قبله است ولی شرط قبولی نماز توجه قلبی است و فقط وقتی عبادت محقق میشود که شخص معراج کرده و خدایش را ببیند، مگرنه خدای ذهنی خودش را پرستیده یا فقط از روی عادت خم و راست شده است ... گرچه رعایت ظاهر حتی بدون نیل به باطن هم واجب است و ترک آن حرام ...
(حدیثی که از آن یاد کردم حدیثی است که با عبارات متفاوتی بیان شده است و من یک بیان آن را انتخاب کردم، گرچه ظاهراً با آیات و روایات دیگر هم سازگار است)
دینداری که با شهادتین آغاز شود نمیتواند اینطور باشد که جنس را بخر بعد آن را ببین ... تمام یقین به حقانیت دین از همان ابتدا باید فراهم شده باشد، آن یقینی که بعداً توسط خود شخص کسب میشود و میشود جزء مقامات ایمانی او (علم الیقین، عین الیقین و حقّ الیقین)، اینها یقینهای متفاوتی هستند که موضوع بحث ما نبوده و نیستند ... آن یقینها هم از پس استدلالهای فلسفی کسب نمیشوند، کما اینکه انسان میتواند عارف قوی به عرفان نظری باشد و در نزد خداوند مفت نیرزد، عرفان عملی از هم پس بندگی خدا و عمل به امر خداست که حاصل میشود و حتی آن یقینها هم باز از طریق استدلالهای منطقی نیست که کسب میشوند ... استدلال منطقی ظاهراً نقشی در سلوک شخصی کسی ندارد، مگر در حدّ یک تلنگور اولیه، یک نفر به برگ درختان سبز نگاه میکند، به برگ سبز کوچکی که در کویر و دور از هر آبادی دیگری روییده است متوجه خدا میشود، یک نفر باید هزار نفر-ساعت کتاب بخواند و سوی چشمانش را از دست بدهد تا به آن تلنگور برسد، و البته علمی که راه رسیدن به حقیقت را دور کند علم نیست و ضلالت است و حجاب است ... علم اگر علم باشد باید میانبر باشد، باید راهبر باشد و نه راهزن ... باید نور باشد که زودتر حقیقت را دریابد و نه حجاب آن هم با این همه سنگلاخ ...
اما همین علم در جای خودش میتواند مفید هم باشد ... در جنگ با دشمنان، در شکست دادن ایشان در میدان شبهات، در مبارزه با استدلالهای مخالفین ... برای رسوا کردن ایشان ... برای ایجاد اطمینان قلب در مؤمنین ... نه برای اثبات حقانیت، بلکه برای ایجاد اطمینان در قلب ایشان ... مثل نشانههایی که خدا برای حضرت ابراهیم علیهالسلام و حضرت زکریا قرار داد با آنکه ایشان به حقانیت وعدههای خداوند شک نداشتند که اگر داشتند نعوذبالله کافر بودند، شک نداشتند ولی باز نشانه میخواستند که قلوبشان مطمئن شود ... این برهانها کارکردی جز مبارزه با شبهات و مطمئن کردن قلوب مؤمنین ندارند ... دلیل نیستند بلکه شاهد هستند ... استدلال منطقی نیستند حتی اگر ظاهراً باشند، بلکه تلنگور هستند، شواهد فطری هستند ... که اگر نباشند مفت نمیارزند ... هر چقدر هم که سادهتر باشند کاراتر هستند ... هر پیچیدگی نقصی است برای ایشان در کارکرد اصلی که باید داشته باشند ...
سلام و عرض ادب و احترام
شما وقتی معنای ماده را بتوانید از قران استخراج کنید معنای تجرد را هم به طور ضمنی میتوانید دنبال کنید ... کار سختی نیست ...
نقد من به بزرگواران این بود که از خودشان چیزی میگویند که در روایات غیر آن را توضیح دادهاند ... اینکه شما میفرمایید هم در روایات طور دیگری توضیح داده شده است، لطفاً مطالعه کنید، من از خودم حرف نمیزنم ولی چیزی که شما میفرمایید را فقط در پست شماست که دارم میبینم ... در روایات آمده که عقل در قلب مانند چراغ است در وسط اتاق، حالا تمایز گوش و چشم را در اینجا نشانمان بدهید ... در قرآن آمده که قلوبی که با آن تعقل کنند، شما تمایز گوش و چشم را در اینجا نشانم بدهید ...
اینکه من از چنین بیماری رنج ببرم که در جهل مرکب باشم و خودم را دانای کل بدانم هیچ بعید نیست ... لا ابرئ نفسی ان النفس لأمارة بالسوء الا ما رحم ربی ... شما دعا بفرمایید خدا همهی مبتلایان را شفا بدهد من هم جزء آنها ...
زمانی دلدادهی فلسفه بودم ... حالا منتقد فلاسفه (نه البته آنچنان در فلسفهی مضاف) در ادعایشان نسبت به کارکرد فلسفه هستم همانطور که منتقد علمای علوم تجربی (البته بخشی از آنها) در برخی از ادعاهای ایشان نسبت به کارکرد این علوم هستم و در عین حال هم خودم هم در فلسفه کار میکنم و هم در این علوم و نظریات خودم را دارم و دشمن نه فلسفه هستم و نه آن علوم، تازه طرفدار بحث فلسفی و علمی هم هستم ... حالا اگر کاسهای را بر روی سر فلسفه شکستهام احتمالاً باید از خودش عذرخواهی کنم و نه فلاسفهای که همچنان منتقدشان هستم ... اگر شما خود فلسفه هستید هم بفرمایید تا از خود شما عذرخواهی کنم
تا جایی که میدانم دین عقل و قلب را اینطور جدا نکرده است، نظرش در مورد تفکر هم ظاهراً چیز دیگری است، اگر میفرمایید که چنان تفکیکی را در دین دیدهاید لطفاً نشان بدهید که کجا دیدهاید ...
در بحث عقل و قلب آیه و روایات زیاد است ... خط فکریم بر اساس آیات و روایات تا به اینجا این است که عقل و روح (البته نه هر روحی) به نوعی یک چیز هستند، تا حدودی شبیه به چیزی که فلاسفهی ما هم میگویند که عقل و روح را دو روی یک سکه میدانند، ولی در این بین مسائل بسیاری مطرح است که اختلافات را ایجاد میکند، آوردن منابع برای نظری که در زمینهی عقل و قلب و روح و نفس و تفکر و قرائت و احسان و امثال آن دارم در این تاپیک نمیگنجد ... شما هم حوصلهی چنان زیادهگوییهایی را به احتمال زیاد نخواهید داشت، من هم توان رساندن منظورم را ندارم و همانطور که میبینید سر مسائل خیلی پیش پا افتادهتری اختلاف داریم ... در ضمن اینکه من کسی نیستم که شما برادر بزرگوار را بتوانم راهنمایی کنم، نظریاتی که دارم همه نظریه هستند و برداشتهای خودم، شاید شما همان منابع را بخوانید و رویشان فکر کنید و به نتایج دیگری برسید که درستتر از نظرات من باشد ...
خدا خیرتان بدهد @};-
با سلام و عرض ادب و احترام
در قرآن از دل های کور هم یاد شده ...
آیا دل چشم دارد؟؟؟
قرآن پر از استعاره هست
نسبت عقل و دل مانند چشم و گوش نیست
اما عقل و دل کارکرد های متفاوت و در عین حال با هدف واحد دارند ...
مانند چشم و گوش که هدف هر دوی آن ها آگاهی دادن به مغز است...
بنده حرف عجیب و غریبی نزده ام
آزمایش های عملی فراوانی در این مورد آزمایشگاه های مختلف انچام شده
هنگام تعقل قسمت هایی از مغز فعالیت میکنه و هنگام تصمیم گیری و بروز احساسات قسمت های دیگه ای ...
درسته مغز و قلب(از لحاظ مفهومی) از نظر مادی در یک نقطه به نام مغز هستن
اما مغز خودش از چند قسمت مختلف تشکیل شده که کارکرد های متفاوت داره...
در ضمن این فقط ظاهر امر هست
همه ما می دونیم که انسان یه بعد فرا مادی هم داره... که عالمان ازش با عنوان مخالف ماده یا غیر مادی یا تجرد یاد میکنند
و دچار اشتباه در مفهوم اون شدن
این بعد غیر از ماده یا جدای از ماده نیست ...
فرضا انسان عادی نمی تونه بیشتر از 3 بعد رو در ان واحد ببینه (بدون زمان)
اما خداوند دارای ابعاد بی نهایت هست
به همین دلیل خدا محیط بر همه چیز هست اما در نگرش سه بعدی ما دیده نمی شه ...
یعنی خداوند بر تک تک ذرات شیء محیط هست ، نه فقط بر کل شیء ...
و این محیط با اون محیط ریاضی متفاوت هست...
این کاملا متفاوت از اون معنای تجردی هست که متکلمین دربارش صحبت میکنن و خدا رو جدای از ماده می دونن
یعنی مجرد و مادی رو متضاد هم میدونن ...نه با این دید ...
بدون شک کسی که به این دیدگاه نرسیده خیلی راحت با نگرش خودش به توضیحات دیگران نگاه می کنه
و بقیه رو به خاطر اعتقاد به وحدت وجود مد نظر خودش تکفیر میکنه ...
در واقع این شخص باید خودش رو تکفیر کنه نه دیگران رو...
دوست گرامی از دیدگاهی همه ما بیمار هستیم
اگر بیمار نبودیم در این دنیا نبودیم...
بیماری نعمت بزرگی است که بسیاری از ما از شکر گذاریش غافلیم...
هیچ چیز در این دنیا لایق دل بستن نیست...
حتی دین و آیین ...
فقط او و لا غیر ...
@};-
من خودم هم نیستم چه رسد به فلسفه ...
منظور بنده این بود که به جای تکفیر و تحقیر این و آن نگرش بیمار خودمان را درمان کنیم ...
امیر مومنان کلام زیبای دارند :
سخنان حکیمانه را بیاموز ، حتی اگر در قلب کافر باشد ...
حکمت ، گم شده مؤمن است . پس آن را هر چند نزد مشرک باشد ، بطلبید . که شما اهل آن و بِدان سزاوارترید .و یا
.پیامبر خدا صلى الله علیه و آله :حکمت را برگیر . از هرجا که آمده باشد ، زیانى به تو نمى رساند .
برادر گرامی
پیشرفت از اختلاف عقیده حاصل می شود ...
اختلااف عقیده به معنای دشمنی این حقیر با شما نیست ....
اگر درست بنگریم در حقیقت محض نه کافر دشمن اصلی ماست نه مشرک ، دشمن اصلی ما منافق است
کسی که تسبیح به دست و سر به مهر است ...
اما در دل ...
خود شیطان است ...
عنه صلى الله علیه و آله : العِلمُ عِلمانِ : فعِلمٌ فِی القَلبِ و ذلکَ العِلمُ النّافِعُ ، و عِلمٌ عَلى اللِّسانِ فذلکَ حُجَّةُ اللّه ِ عَلَى ابنِ آدَمَ . کنز العمّال : 28667.
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله :
علم دو گونه است:
علمى که در دل است و علم سودمند همین علم است
و علمى که بر زبان است و حجّت خدا بر آدمى این علم است.
علم زبان از عقل میاد دقت کنید مفهموم عقل در عربی با فارسی متفاوت هست
اگر عقل و دل یکی باشن معنای این حدیث چی می شه...
در قرآن تا جایی که بنده مطالعه کردم عقل در جایگاه اسم به کار نرفته
دلیلش رو بنده هنوز نفهمیدم ..
مردم 1400 سال پیش نه فهم مردم الان رو داشتن نه تجهیزات آزمایش و کشف علم الان رو ...
اگر حضرت می گفتن بیاید فرق علم زبان و دل رو با اشعه x بهتون نشون بدم ...
همون جا صحابه حضرت ایشون رو به جرم جنون ترور می کردن ....
سلام و رحمت خدا بر شما،
شما اول فرض کردهاید که منظور از عقلی که خداوند بیان کرده است همان تفکر منطقی باشد، بعد آن را به مغز نسبت دادهاید و حالا صحبت از اختلاف محل فعالیتهای مغزی در زمان این تعقل با زمانی هستید که مثلاً احساسات بروز میکند، اشکال من به آنجایی برمیگردد که فرض کردید عقل همان تفکر منطقی باشد، چون ظاهراً که اینطور نیست
ظاهراً درست نیست برادر، و الله العالم ...
برای این بخش فرمایش شما هم جواب نوشته بودم ولی پاک کردم چون بحثمان را از موضوع تاپیک دور میکرد
بله، فقط یک استثناء دارد که استثناء آن هم من نیستم ...
فکر نکردم که باشد ... شما اگر محب اهل بیت علیهمالسلام باشید و من هم باشم ان شاء الله، دیگر من حق ندارم نسبت به شما حتی کدورت داشته باشم ...
ظاهراً درست نیست، اگر دشمنی کسی از دشمنی کس دیگری بزرگتر است ما حق نداریم بگوییم که دومی دشمن نیست و فقط اولی دشمن است، ما که شعر نمیگوییم که راحت مرزها را جابجا کنیم تا مفهومی را بزرگتر نشان بدهیم، ابوسفیان قبل از آنکه منافق شود مشرک بود و دشمن بود ... بگذریم، این بحثها بیمورد است ...
در پناه خدا باشید
با سلام و عرض ادب
بنده تا جایی که در خاطر دارم نگفته ام عقل صرفا همان تفکر منطقی است و لا غیر
تفکر منطقی یک از کارکردهای عقلی است
برفرض زبان هم می تواند برداشت های منطقی ما را بیان کند و هم احساسات عاطفی
عقل و دل در تضاد با هم یا جدای از هم نیستن ... کلاً همه چیز در این دنیا به هم پیوسته هست ...
بدون شک در تصمیم گیری منطقی یا عاطفی هر دوی این ها تاثیر گذارند
اما تاثیر هر کدام بیشتر باشد نتیجه به ان نزدیک تر است...
حتی سرنوشت یک کافر در دورافتاده ترین نقطه زمین به سرنوشت ما گره خورده است ... و بر هم موثر است ...
برادر گرامی در کلام بنده دقت کنید
من نگفتم دشمن نیست
گفتم دشمن اصلی و بزرگتر دشمن دیگری است به نام منافق ...
[=RTNassim]«اللَّهُمَّ إِنَّا نَرْغَبُ إِلَیْکَ فِی دَوْلَةٍ کَرِیمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفَاقَ وَ أَهْلَهُ»(مصباحالمتهجد/2/581) یعنی خدایا! ما آن دولت کریمهای را آرزو داریم(تقاضا و تمنّا داریم) که بهواسطۀ آن دولت-که همان دولت حضرت ولیّ عصر(عج) است- اسلام و اهلش عزیز میشوند و نفاق و اهلش، ذلیل میشوند.
[=RTNassim]دقت کنید که در این فراز از دعا، سخنی از «کفار» به میان نیامده است.
درگیری اصلی ظهور، مسألۀ درگیری بین ایمان و نفاق است،
نه درگیری بین ایمان و کفر.
کافر به مراتب اصلاح پذیر تر از منافق است ...
اما منافق در جهلی مرکب است ...
چون خود را در صراط مستقیم می داند ... و بقیه را گمراه ...
درگیری ایمان و کفر جزو مسائل فرعی است....
در روایات بسیار امده در جنگ کفار و مشرکان به جبهه اسلام زیانی نخواهد رسید
سپاه اسلام با توجه به روایات بزرگترین ضربه را از منافقانی چون سفیانی خواهد خورد...
که تسبیح به دست و مهر بر پیشانی هستند اما دل در گرو شیطان دارند...
عاقل همه عمر خود پی پُل میگشت
دیـــوانه به دریـــا زد و از آب گذشـــت
با سلام
خیلی از دیوونه ها هم غرق شدن
چند تاشون تونستون از آب بگذرن
اونم به خواست خدا و نیت خیرشون
نه به لطف دیوونگی...
نه عقل گرایی محض
نه دیونگی
تعادل برادر تعادل
این دیوانه، آن دیوانهء مد نظر شما نیست
دیوانه اینجا یعنی عاشق امام حسین(ع) در کربلا:
هر کسی که عذری دارد (عاقل است و دودوتا چهارتا میکند) میتواند برود من همچنان سر حرفم هستم که حرف من، شما و جناب نقطه تقریباً یکی است
فقط من میگویم عشق، جناب نقطه میگویند فطرت، و شما میگوئید منطق الهی (نه منطق انسانی)
[=Times New Roman]باور - رفتار - احساس
هر باور و طرز فکر، رفتاری به دنبال می آورد. این رفتار، احساس خاصی در شخص ایجاد می کند.
این احساس، آن باور یا طرز فکر را تقویت میکند و دوباره آن باور یا طرز فکر، رفتاری را به دنبال دارد و.... این چرخه تا بی نهایت ادامه دارد.
عقل فکر تولید می کند و قلب احساس تولید می کند.
در نهایت انسان ها بر اساس احساساتشان دست به عمل میزنند.
و بهترین حالت ممکن برای انسان این است که قلبش را با عقل پر کرده باشد. آنوقت است که بهترین تصمیمات را می گیرد و بهترین حرفها را می زند و بهترین کارها را انجام می دهد.
امام خمینی فرمود: آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند.زیرا او آمریکا را حقیر و ناچیز احساس میکرد. چرا اینگونه احساس می کرد؟ زیرا به قدرت خدا باور داشت
و این باور او بود که منجر به یک رفتار شد و فرمود: آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند.
پس خداوند از انسان قلبی می خواهد که با عقل پر شده باشد.
با سلام
بسیار مثال به جایی زدید
سه گروه خاص از یاران امام وجود داشتن
گروهی مثل سلیمان تابع احساسشون بودن
احساس خودبزرگ بینی، احساس ترس ، احساس ناتوانی ، احساس گناه ، و...
گروهی مثل مختار تابع منطق عقلی صرف هستن
تا حکومت در دست ما نباشه ما پیروز نخواهیم شد ...
حتی اگر امام حکم کنه ...
و گروهی که در کربلا شهید شدن تابع عقل و احساس!!!!
این گروه هم می دونن که کشته می شن و هم میدونن که پیروز می شن !!!
اما از مرگ نمی ترسن چون شیرین ترین چیز در این دنیا براشون مرگ هست هم از روی احساس هم از روی منطق!!!
و به پیروزی می رسن
چون امام عادل یعنی حسین (ع) به اون ها وعده داده این پیروزی خون بر شمشیر و بنای اسلام تا روز قیامت خواهد بود!!!.
این جا معنای تبعیت از امام مفهوم پیدا میکنه
هم احساس و هم منطق
تفریق این دو از هم موجب شکست یا در این دنیا و یا در آخرت می شه ...
اگر هم پیروزی دردنیا(از بعد روحی) رو می خواید و هم در اخرت رو
باید از امام تبعیت کنید
هیچ امامی نگفته فقط احساسی عمل کنید ، یا فقط منطقی عمل کنید
تمام دستورات ائمه ترکیب خاصی از احساس و منطق رو دارن که چنین تجویزی رو فقط امام می تونه انجام بده نه شخص دیگه
برای همین باید در تمام احکام به امام رجوع کنیم نه به مختار ها و سلیمان ها...
(دقت کنید هر دو این ها محدثین زمان خودشون بودن)
احادیثی که می گن در زمان نبود امام به راویان حدیث ما رجوع کنید ،
برای درک درست احادیث هست ، نه برای تاویل احادیث یا تجمیع وجوهات و سهم امام ...
طبق احادیث شبیه ترین شخص به پیامبر ، امام ما خواهد بود
پس تمام تعلیمات امام ما ،سنت پیامبر و قران خواهد بود
پیامبر بر خاک (نه مهر دست ساز) سجده می کرد ، امام هم چنین خواهد کرد
پیامبر در خانه ای مثل خانه فقرا زندگی می کرد ، امام هم چنین خواهد کرد
پیامبر با گنبد طلایی و ضریح و تزئینات قبور مخالف بود ، امام هم چنین خواهد بود
پیامبر با کاخ سازی و فخر فروشی و اسراف مخالف بود ، امام هم چنین خواهد بود
پیامبر با نژاد پرستی(توهین به برادران اهل خراسان قدیم یا همان افاغنه) مخالف بود ، امام هم چنین خواهد بود
پیامبر با کسب درآمد عالمان دینی(مبحث هدیه از حقوق ثابت جداست)از دین مخالف بود ، امام هم چنین خواهد بود
پیامبر اکثر اوقات نماز ها را در 5 نوبت به جماعت می خواند و گاهی در 3 نوبت ، امام هم چنین خواهد بود .
الی آخر ...
اگر اهل سنت واقعا اهل سنت باشن و سراغ بدعت ها نرن(احساسی عمل نکنن) ، آن ها از ما شیعه تر هستن!!!!
با سلام
دیوانه یعنی دیوانه
و عاشق یعنی عاشق
اگر من به شما بگویم
می بخور ،
منبر بسوزان ،
هر چی می خواهی بکن
و بعد زیر شعرم بگم معنی می ابمیوه هست
معنی بسوزان چهارشنبه سوری هست
و معنی هر چه می خواهی بکن عمل به واجبات هست شما در باره من چی فکر می کنید؟؟؟
برادر اگر بحث مشاعره و بافتن کلمات به هم باشه برنامه ای می شه ساخت
که از طریق منطق کامپیوتری شهیر ترین شاعرها به گرد پاش نرسن
مهم این هست کلمات در جای خودش و درست به کار برن نه به یه معنای مخالف که شنونده گمراه بشه ...
بعد هم به به و چه چه کنیم عجب شعری گفتم ...
عاشق
از منطقش و احساسش برای رسیدن به معشوقش استفاده می کنه
به هوس زمینی کار ندارم
اما عشق آسمونی طبق گفته های قران قلبی رو طلب می کنه که دنباله فهمیدنه ...
قلبی که می فهمه ، نه فقط احساس ...
«وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ الَمْ تَرَ انَّهُمْ فى كُلِّ وادٍ يَهيمُونَ وَ انَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ (شعرا، آيات 224- 226)
شعرا كسانى هستند كه گمراهان از آنان پيروى مىكنند. آيا نمىبينى كه شاعران در هر وادى سرگشتهاند و چيزهايى مىگويند كه خود عمل نمىكنند؟
البته را توبه هست
«إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَ ذَكَرُواْ اللَّهَ كَثِيرًا وَ انتَصَرُواْ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُواْ وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُواْ أَىَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ» (الشعراء - 227)
ترجمه: مگر [آن] كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام مىدهند و خدا را بسيار ياد مى كنند، و به هنگامى كه مورد ستم واقع مىشوند به دفاع از خويشتن (و مؤمنان) برمىخيزند (و از شعر در اين راه كمك مىگيرند). آنها كه ستم كردند به زودى مىدانند كه بازگشتشان به كجاست!
شروحیل عزیز، شما که این را میگوئید و میفرمائید نباید شنونده گمراه بشود، لطفاً مورد زیر را برای من توضیح بدهید: یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ
آیا خداوند دست فیزیکی دارد؟ اگر دارد که باید قائل به جسمانیت خدا باشیم!!
اگر ندارد، بفرمائید چرا خداوند کلمات را در جای درستش به کار نبرده و کاری کرده که شنونده گمراه بشود؟
نکته اینکه بخش سبز رنگ گفتههای شما نیز کاملاً اشتباه بود! شما ضرب المثل را تغییر دادید!
می بخور، منبر بسوزان، مردم آزاری نکنضرب المثل این است:
شما جملهء هر چه میخواهی بکن را از کجا آوردید؟! معنای ضرب المثل هم دقیقاً قابل تفسیر است
به این شکل که میخواهد بگوید اگر مِی نخوری و منبر را هم نسوزانی (اصلاً پامنبری باشی) اما مردم آزاری کنی، آن دو خصوصیت خوب نیز به درد خودت میخورد! یکی از علما برای نماز شب بیدار شد، فرزندش نیز با او بیدار شد
بعد فرزندش به پدر گفت: خوشا به حال ما، الان همه در خواب غفلت هستند اما ما برای نماز شب بیدار شدهایم
پدرش به او گفت: تو هم اگر میخوابیدی بهتر بود!
خب آیا آن عالم میخواسته به فرزندش بگوید بگیر بخواب چون نماز شب چیز بدی است؟! معلوم است که نه
منظور عالم این بوده که اگر قرار باشد نماز شبت با غیبت و قضاوت در مورد مردم همراه باشد، سودی برایت نخواهد داشت
درست مثل ضرب المثل مورد نظر
اینها را گفتم تا توجه شما را به این مورد جلب کنم که استفاده کنایی از کلمات و جملات نه تنها ایرادی ندارد، بلکه در کلام بزرگان و حتی خداوند نیز وجود داشته است
سوالی از شما دارم
مادری را تصور کنید که به خدا و آخرت اعتقادی ندارد
روزی خانهء این زن آتش میگیرد و فرزندش در آتش گرفتار میشود
این مادر دو راه بیشتر ندارد: 1 - فقط خودش را نجات بدهد
2 - به فرزندش کمک کند از نظر شما کدام تصمیم را باید بگیرد و چرا؟
کدام تصمیم عقلانی است و کدام تصمیم احساسی؟
سوال مسعود جان
گفتید که احساسات تابع باورها هستند (البته بعداً خود نیز بر باور تاثیر میگذارند اما در ابتدا تابع هستند)
به عبارتی احساسات معلول هستند و باورها علت
خب چرا خداوند باید حرف از معلول بزند؟ چرا از ما همان تعقل صحیح و باور درست را نخواسته؟ (که نتیجتاً احساسات درست نیز حاصل شود)
چرا عقل را نخواسته و بجایش قلبی که از تفکر پر شده باشد را خواسته؟ چرا خواستهء اصلی "قلب" است؟
با سلام
مادری که به خدا و آخرت اعتقاد ندارد بدون شک به بت دیگری اعتقاد دارد
اگر بت او کودکش باشد به کودکش کمک خواهد کرد
و اگر بت او خودش باشد به خودش
هر دو تصمیم احساسی است
اولی عشق افراطی
دومی خود پرستی
اگر این فرد میانه رو بود به خدا و اخرت اعتقاد داشت و خود و فرزندش را به خدا می سپرد ...
خداوند از طریق حجت درونی عقل و قوه احساس راهی مطابق مصلحت برای او قرار می داد،
در این صورت حتی مرگ هر دو از نجات یکی از آن ها( اگر خواست خدا این باشد) بهتر است ...
[h=3]وَمَن یتَّقِ اللَّهَ یجْعَل لَّهُ مَخْرَجاً[/h]
لطفاً این مطلب را بطور دقیق توضیح بفرمائید
احساس میکنم منظور شما را به خوبی متوجه نمیشوم