جمع بندی الله عقل طلب می کند یا دل؟

تب‌های اولیه

108 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

شروحیل;975450 نوشت:
اگر این فرد میانه رو بود به خدا و اخرت اعتقاد داشت و خود و فرزندش را به خدا می سپرد ...
خداوند از طریق حجت درونی عقل و قوه احساس راهی مطابق مصلحت برای او قرار می داد،
در این صورت حتی مرگ هر دو از نجات یکی از آن ها( اگر خواست خدا این باشد) بهتر است ...

شروحیل عزیز مگر داریم بحث اعتقادی می‌کنیم؟!
بحث اصلی ما درمورد تقابل عقل و احساس است و.....

با این حال؛ بفرمائید این که خود و فرزندش را به خدا می‌سپرد، تصمیمی عقلانی بود یا احساسی؟

شروحیل;975450 نوشت:
هر دو تصمیم احساسی است
اولی عشق افراطی
دومی خود پرستی

اقدام برای نجات فرزند یعنی عشق افراطی؟!!!!!! :-??

اما من میگویم هر دو تصمیم عقلانی است:
اولی، عقل می‌گوید کسی که دوستش داری را نجات بده
دومی، عقل می‌گوید باید از جان محافظت کرد

[=Times New Roman]

Reza-D;975448 نوشت:
سوال مسعود جان
گفتید که احساسات تابع باورها هستند
(البته بعداً خود نیز بر باور تاثیر می‌گذارند اما در ابتدا تابع هستند)
به عبارتی احساسات معلول هستند و باورها علت
خب چرا خداوند باید حرف از معلول بزند؟ چرا از ما همان تعقل صحیح و باور درست را نخواسته؟
(که نتیجتاً احساسات درست نیز حاصل شود)
چرا عقل را نخواسته و بجایش قلبی که از تفکر پر شده باشد را خواسته؟ چرا خواستهء اصلی
"قلب" است؟

سلام

اون احساسی که مد نظر شماست با اون احساسی که من حرف میزنم خیلی متفاوت هست.

در واقع اون احساسی که از قلب میاد لبریز از عقلانیت و تفکر منطقی هست.

مثال اول: رضا امروز به بازار می رود. یک پیرمردی را کنار خیابان می بیند که معلول است. هزارتومان به او کمک میکند و چند دقیقه ای به حال او گریه می کند و می رود.

باور یا طرز فکر رضا ( همان تفکر عقلانی و منطقی ) :
این یک پیرمرد است و سنی از او گذشته است. او الان ناتوان است و کسی را ندارد و نیاز به کمک و حمایت دارد.
او بنده ی خدا هست و برای خدا عزیز و محترم است و من شرم میکنم از اینکه بدون توجه به این بنده ی خدا از کنارش بگذرم.

احساس رضا ( که در اثر باور یا طرز فکرش بوجود آمده ) : ترحم و مهربانی - غم و اندوه

رفتار رضا ( که از احساسش سرچشمه میگیرد که خود این احساس از تفکر منطقی و عقلانی بوجود آمده) :
بخاطر احساس ترحم و مهربانی : هزارتومان به او کمک می کند.
بخاطر احساس غم و اندوه: چند دقیقه ای به حال او گریه میکند.

مثال دوم: مسعود امروز به بازار می رود. اتفاقی تنه اش به تنه یک آقایی می خورد. مسعود بر می گردد می گوید مگه مرض داری تنه میزنی.
حالا هرچه آن بنده خدا می گوید بخدا حواسم نبود ببخشید مسعود ول کن نیست و معرکه می گیرد. چرا چنین اتفاقی می افتد ؟

باور یا طرز فکر مسعود ( همان تفکر عقلانی و منطقی ) :
برخی انسان ها هستند که مریض هستند و قصد آزار انسان ها را دارند.
با توجه به اینکه من با چنین افرادی در زندگیم زیاد مواجه شده ام.
پس احتمال اینکه این شخص هم یکی از همان ها باشد زیاد است و قصد آزار من را دارد.

احساس مسعود ( که در اثر باور یا طرز فکرش بوجود آمده ) : خشم - نفرت

رفتار مسعود ( که از احساسش سرچشمه میگیرد که خود این احساس از تفکر منطقی و عقلانی بوجود آمده) :
درگیری فیزیکی - فحاشی

اینکه من می گویم خداوند از انسان قلبی می خواهد که با عقل پر شده باشد معنایش این است که

یک باور و ایمان و تفکر عقلانی سالم داشته باشید تا منجر به یک احساس سالم و مطبوع بشود تا این احساس سالم و مطبوع منجر به یک رفتار سالم بشود.

قلب که از تفکر عقلانی سالم پرشد می شود ایمان و باور قلبی. باور قلبی مدام احساس تولید میکند.

احساس عشق - احساس محبت - احساس امید - احساس زیبایی

این احساس ها مدام رفتار تولید میکنند: لبخند میزنی. محبت میکنی. تشویق میکنی. امید میدی. انگیزه میدی و ....

Reza-D;975452 نوشت:
شروحیل عزیز مگر داریم بحث اعتقادی می‌کنیم؟!
بحث اصلی ما درمورد تقابل عقل و احساس است و.....

با این حال؛ بفرمائید این که خود و فرزندش را به خدا می‌سپرد، تصمیمی عقلانی بود یا احساسی؟

اقدام برای نجات فرزند یعنی عشق افراطی؟!!!!!! :-??

اما من میگویم هر دو تصمیم عقلانی است:
اولی، عقل می‌گوید کسی که دوستش داری را نجات بده
دومی، عقل می‌گوید باید از جان محافظت کرد

با سلام

دوست گرامی

همه چیز ریشه در اعتقادات انسان دارد

سپردن خود به خدا تصمیمی منطقی - احساسی است
منطقی است چون میداند او به همه چیز آگاه است و بر همه چیز قادر است و بهترین را رقم میزند
و احساسی است چون او را دوست دارد و می داند او نیز دوستش دارد ...

دوست گرامی

فرد جان خود را فدا می کند برای آنچه احساساتش به او دستور می دهد ، بدون در نظر گرفتن منطق
به این میگن انتخاب احساسی

منطق دوست داشتن را جزئی از مساله می داند نه تمام مساله
منطق می گوید او را دوست داری؟ پس خودت چه؟ نجات خودت مهم تر است یا فرزند؟ خواست خدا چیست؟

و احساس می گوید هر چه را بیشتر دوست داری مهم تر است . چه چیز را بیشتر دوست داری؟ خدا؟ خودت ؟ یا فرزندت؟

از شما سوالی دارم

صبح از خواب بیدار می شوید

به اولین چیزی که فکر می کنید چیست؟

همان شریک خدای ماست (اگر جایی درونمان برای خدا گذاشته باشیم !!!!)

بسیاری به خودشان فکر می کنند

بسیاری به کارشان

بسیاری به همسر

بسیاری به فرزند

و...

Im_Masoud.Freeman;975467 نوشت:
قلب که از تفکر عقلانی سالم پرشد می شود ایمان و باور قلبی. باور قلبی مدام احساس تولید میکند

خب من هم همین را پرسیدم
چرا خداوند نتیجه را خواسته و نه علت را؟

ببین مسعود عزیز، من چون ما را می‌شناسم و الان دقیقاً می‌دانم چه میگوئید، کاملاً با کلیت حرفتان موافقم
با جناب شروحیل هم موافقم که قلب در قرآن اصلاً معنایش این عضو گوشتی که در سینه قرار دارد نیست
حتی "صدر" را هم که مترجمین، سینه معنا کرده‌اند، به معنای قفسه سینه نیست

اما اینجا صحبت جناب نقطه مطرح میشود: عقل فطری (روح)

مشکل کسانی که بین عقل و قلب حیران می‌مانند این است که فکر می‌کنند عقل یعنی همین مغزی که توی سر قرار دارد
اما موضوع این است که تمام این اعضا در اختیار "روح" قرار دارند و صرفاً پل ارتباطی بین روح و سایر اعضا هستند
به عبارت بهتر، اصلاً فعل و انفعالات مغز خودشان معلول هستند نه علت
با این توضیحات عرض می‌کنم که: قلب یعنی عقل (نه قلب به معنای مغز است و نه عقل به معنای مغز)

[="Times New Roman"][="Black"]

Reza-D;975471 نوشت:
خب من هم همین را پرسیدم
چرا خداوند نتیجه را خواسته و نه علت را؟

ببین مسعود عزیز، من چون ما را می‌شناسم و الان دقیقاً می‌دانم چه میگوئید، کاملاً با کلیت حرفتان موافقم
با جناب شروحیل هم موافقم که قلب در قرآن اصلاً معنایش این عضو گوشتی که در سینه قرار دارد نیست
حتی "صدر" را هم که مترجمین، سینه معنا کرده‌اند، به معنای قفسه سینه نیست

اما اینجا صحبت جناب نقطه مطرح میشود: عقل فطری (روح)

مشکل کسانی که بین عقل و قلب حیران می‌مانند این است که فکر می‌کنند عقل یعنی همین مغزی که توی سر قرار دارد
اما موضوع این است که تمام این اعضا در اختیار "روح" قرار دارند و صرفاً پل ارتباطی بین روح و سایر اعضا هستند
به عبارت بهتر، اصلاً فعل و انفعالات مغز خودشان معلول هستند نه علت
با این توضیحات عرض می‌کنم که: قلب یعنی عقل (نه قلب به معنای مغز است و نه عقل به معنای مغز)


کاملا موافقم Fool

این همه وقت گذاشتم مطلب نوشتم آخرش میگی می دونم:|

الان حقته شمارتو به عنوان خریدار ضایعات بزنم تو دیوار :|[/]

Reza-D;975451 نوشت:
لطفاً این مطلب را بطور دقیق توضیح بفرمائید
احساس می‌کنم منظور شما را به خوبی متوجه نمی‌شوم

با سلام

مغز ما دو قسمت دارد

قوه منطق و قوه احساس و این دو با عصب هایی در ارتباط با یکدیگر هستند...

[=irans][=inherit][=inherit]نیمکره راست:[=irans]* دیداری-تمرکز بر تصاویر و الگوها.
* درک مستقیم و شهودی-پیروی از احساسات.
* حافظه تصویری-توسط یادداشت و یا ترسیم موضوعات میتوان آنها را به خاطر سپرد.
* پردازش افکار بطور همزمان صورت میگیرد.
* اطلاعات را بیکدیگر ارتباط میدهد.
* ابتدا به کلیات و سپس به جزئیات میپردازد.
* سازمان نیافته میباشد.
* تداعی آزاد دارد.
* بسیار در جستجوی استدلال بوده و بدنبال علل قوانین میباشد.
* فاقد حس زمان میباشد.
* در تلفظ و یافتن واژه ها مشکل دارد.
* از لمس اشیاء لذت میبرد.
* در الویتبندی مشکل دارد. تکانشی و بدون اندیشه اقدام به کاری میکند.
* هنگام صحبت کردن دستان خود را حرکت میدهد.
* به چگونگی بیان سخنی توجه میکند و نه به مضمون آن.
[=irans][=inherit][=inherit]

نیمکره چپ:[=irans]* شفاهی-تمرکز بر واژه ها، نمادها و ارقام.
* تحلیل گر-پیروی از منطق.
* برای بخاطر آوردن از واژه ها سود میبرد-اسامی را بجای چهره ها بخاطر می سپارد.
* پردازش افکار بطور متوالی و ترتیبی صورت میگیرد-مرحله به مرحله.
* استنتاج منطقی از اطلاعات بعمل می آورد.
* ابتدا جزئیات را بررسی کرده سپس به کلیات دست می یابد.
* بسیار سازمان یافته میباشد.
* علاقه مند به تهیه فهرست و برنامه ریزی.
* معمولا بدون تحقیق و کورکرانه از قوانین تبعیت میکند.
* در پیگیری و حفظ زمان کار آمد است.
* تلفظات و فرمولهای ریاضی به سهولت به خاطر سپرده میگردند.
* از مشاهده اشیاء لذت میبرد.
* از پیش برنامه ریزی میکند.
* هنگام سخن گفتن بندرت از اشارات و حرکات دست استفاده میکند.
* به مضمون سخن توجه میکند و نه به چگونگی بیان آن.

[=irans][=inherit][=inherit] تفاتهای مغز زنان و مردان:[=irans]* سلولهای مغزی در مردان %۴ بیشتر از زنان میباشد.مغز مردان ۱۰۰ گرم سنگین تر از مغز زنان میباشد.
* ارتباطات میان سلولهای مغزی در زنان بیشتر از مردان میباشد.
* انتقال اطلاعات میان دو نیمکره مغز در زنان با سرعت بیشتری انجام میگیرد.
* زنان تقریبا به هر دو نیکره مغزشان دسترسی دارند اما مردان عمدتا از نیمکره چپ مغزشان استفاده میکنند.
* طول نخاع در مردان اندکی طویل تر از زنان میباشد.


بسم الله الرحمن الرحیم

پرسش:

می خوام بدونم الله در باب خداباوری و به ویژه در مواجه با مخالفان در قرآن استدلال و دو دو تا چهارتای منطقی می کنه؟ تعقل و تفکر به معنای امروزی و رایجش و فلسفه و منطق طلب می کنه یا از دل و وجدانیات میگه و دل و وجدان و فطریات و حس و حال طلب میکنه؟من واقعا به جایی رسیدم که میبینم شوخیه که بگیم که برای اثبات خدا ادله ی عقلی و فلسفی وجود داشته باشه که درونش چون و چرایی نباشه.جالبه گروهی از خود باورمندان به خدا که اندک نیستن هم تا حدودی همین عقیده رو دارن و باید گفت همینکه ادله و تضادهای موجود در موجودی چون خدا رو که در رد وجود خدا طرح میشه رو نادیده بگیریم، آوانس دادیم به موافقان وجود خدا.
خلاصه منطق و فلسفه در بحث مختار بودن یا نبودن ما میلنگه و خودشو به در و دیوار میزنه، وای به حال وجود یا عدم وجود خدا...
پس سوالم اینه زبان الله،منطق الله، حرف حساب الله در باب وجود و عدم وجودش و باور به اسلام و مسلمانی چیه؟منطق الله چیه؟یک نگاه سرسری بیاندازیم در قرآن میبینیم در جاهای مختلف قرآن اشاره به قلب و دلی که در سینه هست داره و جایی نیست که در کنار گوش و چشم و دل اشاره ای به کله یا مغز شده باشه!درسته؟!چشم و گوش و قلب بازخواست میشن گویا ولی مغز یا اون بخش فوقانی سر بازخواست نمیشه!!!!چطوریه داستان؟از مغز بازخواست نمیشه؟منظور از دل چیه؟خلاصه منطق الله و قرآن در باب باور به خدا و توحید و صفاتش و اسلام و مسلمانی، چیه؟خواهش از خود قرآن آیه های روشن و بدون ابهام بیارید.و مثال های گویا بزنید.روایات و احادیث واقعا شبهه ناکن و من در تخصصم نیست که سندیت و صحت اونا رو بررسی کنم.پس حدالامکان فقط از قرآن.

پاسخ:

پرسش حاضر از چندین بخش تشکیل شده است که در ادامه، با ارائه نکاتی به آنها پاسخ خواهیم گفت:

1. هر انسانی می کوشد تا واقعیات را بفهمد و متناسب با آنها، برای زندگی خود برنامه ریزی کند و سبک و سیره خاصی را پیش بگیرد. روشن است که اگر آدمی بتواند واقعیات را به صورت یقینی بفهمد، موظف است که در آن مورد، تحصیل علم و یقین کند. به همین جهت، در آیات و روایات دینی، اهتمام ویژه ای به علم و یقین شده است. در این مورد، می توان به آیات متعددی اشاره کرد؛ از جمله این آیه: «وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً»[1]؛ یعنی: «از آنچه به آن آگاهى ندارى، پيروى مكن، چرا كه گوش و چشم و دل، همه مسئولند». یا در آیات دیگر به این نکته توجه داده می شود که ظن و گمان ما را از حقیقت بی نیاز نمی سازد و نباید از آنها پیروی کرد: «إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني‏ مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ بِما يَفْعَلُونَ»[2]؛ یعنی: «گمان، هرگز انسان را از حقّ بى‏ نياز نمى‏ سازد(و به حق نمى‏رساند)! به يقين، خداوند از آنچه انجام مى‏ دهند، آگاه است». بنابراین، آنچه در اسلام حائز اهمیت است، پیروی از علم و یقین است نه ظن و گمان.

2. اما از سوی دیگر می دانیم که ما انسانها محدودیت معرفتی داریم و نمی توانیم در تمامی مباحث و مسائل معرفتی، به علم و یقین دست یابیم چرا که اگر علم و یقین، همان اعتقادی باشد که هیچ احتمال خلافی در آن راه ندارد - و اگر احتمال بدوی و ابتدایی نیز در آن مطرح شود، با دقت در متعلق آن، فورا آن احتمال منتفی می گردد-، در این صورت، جز در موارد محدودی نمی توانیم به علم و یقین دست یابیم. متفکران مسلمان به صورت استقرائی، عقاید یقینی پایه و بدیهی را در شش دسته می گنجانند: اولیات، حسیات، مجربات، متواترات، فطریات، حدسیات.[3] روشن است که مستند به این تعداد محدود قضایای یقینی پایه، نمی توان تمامی عقاید مورد نیازمان را توجیه و مستدلّ کنیم. بنابراین، حوزه ای از عقاید ما باقی می مانند که راهی برای اثبات یقینی بودن آنها وجود ندارد و همچنان احتمال خطا در آنها راه دارد. مثلا عقایدی که ما از تقلید از متخصص بدست می آوریم، یقینی نیست چرا که احتمال خلاف در آنها راه دارد؛ اما با این حال، ما همچنان از پزشک متخصص برای درمان بیماری، تقلید می کنیم. یا استنباطی که فقیهان از ظواهر آیات می کنند، استنباط یقینی نیست و احتمال خطا در آنها وجود دارد و به همین جهت، در یک مساله فقهی به فتاوای مختلف می رسند؛ اما همچنان هر فقیهی می کوشد تا مستند به همین ظواهر، به فتوای صحیحتری دست یابد.

3. بنابراین، روشن می شود که تکلیف به این که در تمامی مسائل به علم و یقین منطقی برسیم، تکلیفی فراتر از توانایی ما است؛ و می دانیم که خداوند ما را به فراتر از توانایی مان، تکلیف نمی کند: «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها»[4]؛ یعنی: «خداوند هيچ كس را، جز به اندازه تواناييش، تكليف نمى‏ كند». از این رو، متوجه می شویم که منظور خداوند از تبعیت از علم، تبعیت از معارفی است که یا خودشان یقینی هستند؛ و یا از روشهای یقینا معتبر بدست آمده اند. مثلا اعتقاد حاصل شده از تقلید از متخصص، اعتقاد یقینی نیست اما چون من در حیطه درمان بیماری، تخصص ندارم و برای درمان بیماری چاره ای جز رجوع به متخصص امین ندارم، پس عقل حکم می کند که باید از متخصص امین تقلید کنم و دستورات او را انجام بدهم. در این صورت، اعتقاد من به این که یک داروی خاص، بیماری من را درمان می کند، اعتقاد یقینی نیست اما از روشی حاصل شده است که یقینا معتبر و عقلانی است. همچنین استنباط فقیهان از ظواهر متون دینی، اگرچه یقینی نیست اما چون تنها راه رسیدن به مراد گوینده است، یقینا معتبر است. لازم به ذکر است که چنین امری، محدود به حوزه دین نیست بلکه نسبت به هر متنی جاری است بدین بیان که اگر در موردی یقین نداشته باشیم که مراد گوینده چه چیزی است، معنایی را بر می گزینیم که به احتمال بیشتر از سوی گوینده بیان شده است. در واقع، ترجیح امر راجح بر مرجوح، یک اصل عقلانی و عقلائی است؛ خصوصا در جایی که راهی برای تحصیل یقین نیست و ما نیز موظف به فهم مراد گوینده هستیم. در این موارد، هر عاقلی می کوشد از روشی تحصیل معرفت کند که یقینا معتبر است؛ حتی اگر معرفت حاصل شده، خودش یقینی نباشد و احتمال خلاف داشته باشد.

4. تاکنون کوشش شد اثبات کنیم که: هر کسی برای تحصیل سعادت اخروی و یا حتی دنیوی، می کوشد تا جایی که ممکن است واقعیات را بشناسد. اگر می تواند به صورت یقینی بشناسد، پس باید بکوشد تا بشناسد؛ و اگر به یقین دسترسی ندارد، عقل حکم می کند که وی باید روشی را پیشه کند که یقینا معتبر است و به همین جهت، باید به حکم عقل، احتمال راجح و بیشتر را برگزیند که یقینا نسبت به احتمال مرجوح، ارجح است و برگزیدنش به حکم عقل، معتبر است. به همین جهت، رجوع به متخصص امین و یا استناد به ظاهر متون بعد از تحقیق از قرائن مربوط، اصل عقلائی و عقلانی است.

5. با عنایت به این ساختار معرفتی، جایگاه عقل در اسلام مشخص می گردد. به باور متفکران مسلمان، عقل یکی از مهمترین منابع معرفتی است که ذاتا حجیت دارد و معتبر است چرا که که این ادعا که عقل حجیت ذاتی ندارد یا بدون دلیل است و یا با دلیل عقلی اثبات شده است. اگر بدون دلیل است در این صورت، قابل قبول نیست ولی اگر با دلیل عقلی اثبات شده است پس پذیرش آن متضمن پذیرش حجیت عقل است و این خلاف مدعا است. بنابراین، هر دلیلی برای انکار –و حتی اثبات- حجیت عقل، متضمن قبول حجیت ذاتی آن است. به همین جهت، گفته می شود که عقل دارای اعتبار و حجیت معرفت شناختی است و حجیتش ذاتی است.[5] بر همین اساس، قرآن نیز بارها بر حجیت عقل تاکید نموده است و از انسان ها تعقل و تفکر و تدبر را طلب کرده است.
برای نمونه، به این آیات بنگرید: «وَ هُوَ الَّذي يُحْيي‏ وَ يُميتُ وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ»[6]؛ یعنی: «و او كسى است كه زنده مى‏كند و مى‏ميراند؛ و رفت و آمد شب و روز از آن اوست؛ آيا انديشه نمى‏كنيد؟!»؛ «كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ»[7]؛ یعنی: «اين كتابى است پربركت كه بر تو نازل كرده‏ايم تا در آيات آن تدبّر كنند و خردمندان متذكّر شوند».
همچنین روایات دینی نیز بر حجیت عقل تاکید نموده و آن را همتراز با وحی دانسته اند: «انَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَیْنِ حُجَّهً ظَاهِرَهً وَ حُجَّهً بَاطِنَهً فَأَمَّا الظَّاهِرَهُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِیَاءُ وَ الْأَئِمَّهُ وَ أَمَّا الْبَاطِنَهُ فَالْعُقُولُ»[8].

6. البته روشن است که عقل آدمی محدودیت دارد و نمی تواند بسیاری از آموزه های الهیاتی را به صورت یقینی اثبات کند و مثلا از جزئیات بهشت و جهنم آگاه گردد اما با این حال، عقل در همان محدوده ای که دارد، از حجیت و اعتبار معرفت شناسانه برخوردار است. حتی در مواردی که عقل به خودی خود راهی به آن ندارد، می تواند راه های دیگری را پیش روی ما قرار دهد و اعتبار آنها را مستدل سازد. مثلا عقل به جزئیات بهشت و جهنم آگاهی ندارد اما می تواند با استفاده از دلایلی، حجیت وحی و معارف برآمده از آن را اثبات نماید -چنانچه حجیت تقلید از متخصص امین و استناد به ظواهر متون دینی را اثبات می کند- و از این طریق، به معارف موجه و معتبری درباره جزئیات بهشت و جهنم دست یابد.

7. اینک به این پرسش می پردازیم که موضع عقل نسبت به خداباوری چه چیزی است؟ متفکران خداباور عمدتا بر این باورند که برای اثبات وجود خداوند برهان یا براهین متعددی –همچون برهان نظم و برهان امکان و وجوب و برهان صدیقین و برهان حرکت و برهان وجودی و برهان فطرت و برهان معجزه و غیره- وجود دارد و هر یک می کوشند تا تقریر مناسب از براهین مذکور ارائه بدهند که قابل قبول برای عموم (مومن و ملحد) باشد. حتی آنهایی که این براهین را یقینی نمی دانند، معتقدند که انباشت این براهین نشان می دهند که احتمال وجود خداوند ارجح از احتمال عدم خداوند است.[9]

8. اما آیا قرآن که بر علم و عقل تاکید می کند، استدلالی برای اثبات وجود خداوند ارائه کرده است؟ برای پاسخ به این پرسش، باید به این نکته توجه داشت که اگرچه پیام قرآن، جهانشمول است و محدود به منطقه خاصی نیست(«تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى‏ عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذير»[10]؛ یعنی: «زوال ناپذير و پر بركت است كسى كه قرآن را بر بنده‏اش نازل كرد تا بيم‏دهنده جهانيان باشد.») اما چون مخاطب اولیه قرآن و نقطه آغاز رسالت پیامبر ص، مشرکان مکه بودند، به همین جهت، برخی از معارف قرآنی در گفتگو با مسائل فرهنگی آن روزگار مطرح می شوند (البته روشن است که یک مساله می تواند تاریخمند باشد بدین بیان که در دوره خاصی مساله مردم باشد اما در دوره دیگر مساله نباشد؛ اما پاسخ به آن مساله اگر مستند به واقعیت باشد، تاریخمند نیست و برای تمامی مردم در تمامی زمانها و مکانها حقیقت است.).
خداباوری مساله آن روزگار نبود چرا که مشرکان مکه نیز به خداوند و وحدانیت او معتقد بودند و حتی توحید در خالقیت را نیز قبول داشتند: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ»[11]؛ یعنی: «و هر گاه از آنان بپرسى: چه كسى آسمانها و زمين را آفريده، و خورشيد و ماه را مسخّر كرده است؟» مى‏گويند: «اللَّه»! پس با اين حال چگونه آنان را(از عبادت خدا) منحرف مى‏سازند؟!».[12]
مشکل اساسی مشرکان، شرک ربوبی بود و به همین جهت، خداوند در قرآن، بواسطه استدلالهایی درصدد اثبات توحید ربوبی است و برهانی برای اثبات وجود خداوند ارائه نمی دهد و مستند به باورهای مشرکان، خداباوری را امری مسلم می انگارد. مثلا در این آیه خداوند به استدلالی برای اثبات توحید ربوبی اشاره می کند: «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُون»[13]؛ یعنی: «اگر در آسمان و زمين، جز«اللَّه» خدايان ديگرى بود، فاسد مى‏شدند(و نظام جهان به هم مى‏خورد)! منزه است خداوند پروردگار عرش، از توصيفى كه آنها مى‏كنند». متفکران مسلمان درباره این برهان قرآنی، تقریرهای مختلفی ارائه کردند که بررسی آنها در این مجال نمی گنجد[14]. بنابراین، خداوند در قرآن متناسب با مسائل فرهنگی مشرکان، برای اثبات توحید ربوبی، استدلالهایی را ذکر می کند.

9. تاکنون کوشش شد تا جایگاه عقل در خداباوری را از منظر عقلی و قرآنی مشخص سازیم: عقل از آن جهت که یقین بخش است، در محدوده خودش، حجیت ذاتی دارد و قرآن و روایات نیز به حجیت آن تاکید نموده اند. مستند به حکم عقل، اعتقاد به خداوند موجه و مستدل و یقینی است و یا دست کم، احتمال وجود خداوند نسبت به احتمال عدم خداوند، ارجح است. البته آیات قرآنی درصدد اثبات عقلانی خداباوری نبوده اند چرا که خداباوری و اعتقاد به وجود خداوند و حتی توحید در خالقیت، مساله مشرکان مکه نبود و به همین جهت، خداوند که نقطه آغاز رسالت را از مشرکان مکه تعریف کرده بود، متناسب با مسائل فرهنگی آنها، صرفا استدلالهایی برای اثبات در توحید ربوبی ارائه می کند و اعتقاد به وجود خداوند را به تبع فرهنگ زمانه، امری مسلم دانسته و درباره آن استدلالی بیان نمی کند؛ اما از آن جایی که قرآن، حجیت عقل را تایید نموده است، می توان مستند به استدلالهای عقلانی معتبر، خداباوری را نیز به صورت معقول و موجه، تبیین نمود.

10. بعد از توضیح جایگاه عقل در نظام معرفتی اسلام، به جایگاه فطرت در آموزه های اسلامی می پردازیم. فطرت در لغت به معنای گونه آفرینش یا ویژگی های خلقت است؛ و امور فطری به معنای اموری است که در ساختار وجودی موجود، متحقق است. امور فطری در اصطلاح، صرفا درباره امور فطری انسان به کار می رود و شامل دو بخش بینش (معرفت) و گرایش (تمایل) است مشروط به این که این امور بینشی و گرایشی، اولا غیراکتسابی و ثانیا تغییرناپذیر و ثالثا همگانی باشند.[15] بعد از روشن شدن معنای امور فطری، اینک به کاربست آن در قرآن می پردازیم مبنی بر این که قرآن چه اموری را فطری معرفی کرده است. از منظر قرآنی، برخی از امور فطری هستند؛
مثلا اصول ارزش های اخلاقی از قبیل فطریات است: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»[16]؛ یعنی: «سپس فجور و تقوا(شرّ و خيرش) را به او الهام كرده است».
همچنین اعتقاد به خداوند از قبیل امور فطری است: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ»[17]؛ یعنی: و(به خاطر بياور) زمانى را كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذريه آنها را برگرفت؛ و آنها را گواه بر خويشتن ساخت؛ (و فرمود:) «آيا من پروردگار شما نيستم؟» گفتند: «آرى، گواهى مى‏دهيم!» (چنين كرد مبادا) روز رستاخيز بگوييد: «ما از اين، غافل بوديم؛ (و از پيمان فطرى توحيد بى‏خبر مانديم)». برخی از مفسران شیعی، این آیه را بیان تمثیلی از فطری بودن ارتباط انسان با خداوند دانستند.[18]

11. با عنایت به پرسش مورد نظر که ناظر به خداباوری است، در ادامه ارتباط فطری انسان و خداوند را مورد بحث و بررسی قرار می دهیم. متفکران در توضیح فطری بودن ارتباط انسان با خداوند، تقریرهای متعددی را بیان کرده اند که در ادامه، به برخی از آنها اجمالا اشاره می کنیم.

11-1 فطری بودن ارتباط انسان با خدا در بُعد گرایش: خداجویی و خداپرستی برای انسان فطری است بدین بیان که گرایش فطری و طبیعی انسان بدین سمت و سو است که خدا را بشناد و او را مورد پرستش و عبادت قرار دهد.

11-2 فطری بودن ارتباط انسان با خدا در بُعد بینش: برای توضیح این قسم باید مقدمتا به این نکته توجه کنیم که اعتقاد و معرفت و بینش آدمی، به دو قسم حضوری و حصولی تقسیم می شود. معرفت حضوری معرفتی است که در آن، واقعیت برای عالِم مکشوف می شود بدون آن که عالِم از مفاهیم ذهنی استفاده کند؛ مثلا علم من به خودم یا علم من به درد و رنج و لذتی که می برم از سنخ معرفت حضوری است. اما معرفت حصولی معرفتی است که از طریق مفاهیم ذهنی حاصل می شود؛ همچون علم من به جهان خارج.
با این توضیح مقدماتی می توانیم به اصل بحث بازگردیم. خداباوری فطری به دو صورت متصور است: حداباوری فطری حصولی؛ خداباوری فطری حضوری. خداباوری فطری حصولی به معنای آن است که عقل آدمی به گونه ای خلق شده است که اگر به درستی مورد بهره برداری قرار بگیرد، به خداوند اعتقاد پیدا کند. اما خداباوری فطری حضوری به معنای آن است که آدمی به گونه ای خلق شده است که حضورا در محضر خدا است و با خداوند ارتباط وجودی دارد و به اندازه وسعت وجودی و خودآگاهی درونی اش، می تواند به خداوند و ارتباطی که با او دارد، التفات یابد.

با این توضیحات جایگاه فطرت و خداباوری فطری در آموزه های اسلامی مشخص می شود: خداباوری فطری به دو صورت حصولی و حضوری توضیح داده می شود که اولی به عقل باز می گردد و دومی به علم حضوری و شهود درونی. پس امور فطری، به معنای منبع مستقلی در کنار عقل و شهود نیست بلکه معنایی عام است که هر دو را پوشش می دهد از این جهت که عقل و شهود به گونه ای خلقت یافته اند که به صورت حصولی به خداوند اعتقاد می یابند و به صورت شهودی او را درک می کنند. البته ممکن است کسی در مرتبه تعقل یا شهود با موانعی روبرو شود و نتواند به اعتقاد به خداوند و یا شهود دست یابد؛ اما باید دانست که از منظر قرآنی، فطرت آدمی به خودی خود، و فارغ از موانع، مقتضی گرایش و بینش حصولی و حضوری به خدا است.[19]

12. اما درباره قلب و جایگاه آن در نظام معرفتی اسلام گفتنی است که قلب در قرآن واجد اوصافی همچون علم و تعقل و ایمان و غیره است؛ و در نتیجه، نمی تواند قلب به معنای جسم صنوبری باشد که صرفا عامل حیات حیوانی ما و تلمبه ای برای گردش خون است.
توضیح بیشتر این که در آیات قرآن به این امر اشاره شده است که قلب یکی از قوای معرفتی است که می تواند بفهمد و ظرف نزول وحی و ایمان واقع شود و سالم و بیماز گردد و غیره. به این آیات بنگرید:

12-1 قلب درک می کند و می فهمد و یا بواسطه موانعی کور می گردد و نمی فهمد: «أَ فَلَمْ يَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتي‏ فِي الصُّدُورِ»[20]؛ یعنی: «آيا آنان در زمين سير نكردند، تا دلهايى داشته باشند كه حقيقت را با آن درك كنند؛ يا گوشهاى شنوايى كه با آن(نداى حق را) بشنوند؟! چرا كه چشمهاى ظاهر نابينا نمى‏شود، بلكه دلهايى كه در سينه‏هاست كور مى‏شود».

12-2 قلب می تواند بیمار و سالم باشد: «في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»[21]؛ یعنی: «در دلهاى آنان يك نوع بيمارى است»؛ «يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ»[22]؛ یعنی: «در آن روز كه مال و فرزندان سودى نمى‏بخشد، مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد». روشن است که بیماری و سلامت قلب در این آیات، ناظر به حیث روحی و اخلاقی است نه جسمی.

12-3 قلب محل و ظرف نزول وحی است: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ عَلى‏ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ»[23]؛ یعنی: «روح الامين آن را نازل كرده است بر قلب(پاك) تو، تا از انذاركنندگان باشى».

12-4 قلب محل ایمان است: «لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ في‏ قُلُوبِهِمُ الْإيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ»[24]؛ یعنی: «هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمى‏يابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كنند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندانشان باشند؛ آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دلهايشان نوشته و با روحى از ناحيه خودش آنها را تقويت فرموده است».


13. با این توضیحات روشن می شود که قلب یکی از قوای معرفتی است که می فهمد و به لحاظ اخلاقی و روحی مریض و سالم می گردد و محل نزول ایمان و وحی است. روشن است که قلب با این اوصاف، همان جسم صنوبری در سینه نیست. اما چه چیزی است؟

مفسران در توضیح آیاتی از این قبیل به دو تفسیر اشاره می کنند: تفسیر اول این که قلب در این آیات به معنای عقل است و صدور به معنای ذات. در این صورت، منظور از قلب در سینه، عقل در ذات انسان است. از این منظر، معنای قلب در این آیات، غیر از معنای قلب در اصطلاح پزشکی است.

اما تفسیر دوم این است که در این آیات اسناد فهم و درک و ایمان و غیره، به قلب در سینه (جسم صنوبری) به نحو استعاره ای است چرا که حقیقتا این عقل و روح آدمی است که می فهمد و ایمان می آورد و وحی را درک می کند اما چون قلب به معنای جسم صنوبری، مظهر عواطف است و هر گاه برقى از عواطف و ادراكهايى كه مايه حركت و جنبش است در روح انسان آشكار شود، نخستين اثرش در همين قلب جسمانى، ظاهر مى‏گردد (مثلا ضربان قلب دگرگون مى‏شود، خون با سرعت به تمام ذرات بدن انسان مى‏رسد، و نشاط و نيروى تازه‏اى به آن مى‏بخشد)، بنابراين پديده‏هاى روحى به قلب نیز نسبت داده مى‏شوند.[25]

کوتاه سخن این که منظور از قلب در این آیات، یا حقیقتا همان روح و عقل آدمی است که می فهمد و ایمان می آورد و محل نزول وحی است و با فضایل اخلاقی سالم می ماند و با رذایل اخلاقی مریض می گردد؛ و یا همان جسم صنوبری است که مجازا فهم و درک و ایمان و نزول وحی به او نسبت داده شده است. در هر صورت، منظور نهایی خداوند از اسناد ایمان و فهم و بیماری و سلامتی به قلب، این نیست که همین جسم صنوبری واجد این اوصاف است.

14. اما درباره مغز در قرآن گفتنی است که برخی از متفکران معتقدند که در آیات قرآن به مغز اشاراتی صورت گرفته است بدین بیان که مستند به شواهد تجربی، مرکز راستگویی و دروغگویی مغز در جلوی سر آدمی قرار دارد و وقتی خداوند در قرآن می خواهد از دروغگویان سخن بگوید، به همین قسمت سر اشاره می کند: «أَ رَأَيْتَ إِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى‏ كَلاَّ لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِيَةِ ناصِيَةٍ كاذِبَةٍ خاطِئَةٍ فَلْيَدْعُ نادِيَهُ»[26]؛ یعنی: «به من خبر ده اگر(اين طغيانگر) حق را انكار كند و به آن پشت نمايد(آيا مستحق مجازات الهى نيست)؟! آيا او ندانست كه خداوند(همه اعمالش را) مى‏بيند؟! چنان نيست كه او خيال مى‏كند، اگر دست از كار خود برندارد، ناصيه‏اش‏[ موى پيش سرش‏] را گرفته(و به سوى عذاب مى‏كشانيم)، همان ناصيه دروغگوى خطاكار را. سپس هر كه را مى‏خواهد صدا بزند(تا ياريش كند)».

اما تفسیر دیگری نیز برای این آیه متصور است: که این آیه درصدد تحقیر تکذیب کنندگان است چرا که جلوی پیشانی کسی را گرفتن و به سمت خود کشیدن، مخصوص حیوانات است. از این رو، خداوند در این آیه با بیانی کنایه آمیز، درصدد تحقیر دروغگویان است.[27]

به هر حال، همانطور که پیداست نمی توان به صورت قطعی مدعی شد که خداوند در قرآن به مغز اشاره کرده است چرا که تفسیر دوم نیز تفسیر قابل توجهی است.

اما آیا عدم اشاره به مغز، نشانگر نقص قرآن است؟ لازم به ذکر است که در صورتی عدم اشاره به مغز، نشانگر نقص قرآن است که قرار بود قرآن به همه اعضاء و جوارج بدن آدمی اشاره کند ولی چون به مغز اشاره نکرد، پس می فهمیدیم که قرآن ناقص است. اما می دانیم که قرآن اساسا درصدد بیان اعضای بدن آدمی و یا سایر امور طبیعی و پیچیده نبوده است؛ بلکه قرآن کتابی برای هدایت است؛ آنهم هدایت متقین و پرهیزگاران: «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ»[28]؛ یعنی: «آن كتاب با عظمتى است كه شك در آن راه ندارد؛ و مايه هدايت پرهيزكاران است». بنابراین، پرداختن به مغز و سایر اعضای طبیعی بدن، خارج از رسالت قرآن تعریف می شود و نمی توان از عدم بیان آنها، به نقص قرآن حکم کرد.

برای تقریب به ذهن، می توان به کتب زیست شناسی اشاره کرد که اساسا به معارف فلسفی یا روانشناسانه نمی پردازند اما با این حال، این مطلب به معنای نقص آن کتب نیست چرا که اساسا رسالت اصلی آن کتب، بیان حقایق زیستی است نه روانی و فلسفی.


[/HR][1] اسرا: 36.

[2] یونس: 36.

[3] برای مطالعه بیشتر، رک: ابونصر محمد فارابي؛ المنطقيات للفارابي، 1410ق ، ج‌1، صص 350 357؛ حسين بن عبدالله ابن سينا، منطق النجاة، انتشارات دانشگاه تهران، 1364ش، ص 168.

[4] بقره: 286.

[5] حسین زاده، محمد، منابع معرفت، انتشارات موسسه امام خمینی، صص234-237.

[6] مومنون: 80.

[7] ص: 29.

[8] علامه مجلسی، بحار الانوار، انتشارات موسسه الوفاء، ج78، ص300.

[9] دیویس، کارولین ارزش معرفت شناختی تجربه دینی، ترجمه شیروانی و شیدان شید، انتشارات پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، صص139 تا154.

[10] فرقان: 1.

[11] عنکبوت: 61.

[12] همچنین به این آیات بنگرید: عنکبوت: 63؛ لقمان: 25؛ زمر: 38؛ زخرف: 9.

[13] انبیاء: 22

[14] برای مطالعه بیشتر، رک: مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج‏5، صص114-117؛ محمدی، علی، شرح کشف المراد، دارالفکر، ص147.

[15] حسین زاده، محمد، نگاهی معرفت شناختی به وحی، الهام، تجربه دینی و عرفانی و فطرت، صص231-232.

[16] شمس: 8.

[17] اعراف: 172.

[18] مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج7، صص6-8.

[19] برای مطالعه بیشتر، رک: حسین زاده، محمد، نگاهی معرفت شناختی به وحی، الهام، تجربه دینی و عرفانی و فطرت، صص230-264؛ همچنین: نگارش، حمید، خداشناسی فطرت دل یا عقل، فصلنامه پیام، شماره 83، صص90-111.

[20] حج: 46.

[21] بقره: 10.

[22] شعراء: 88-89.

[23] شعراء: 193-194.

[24] مجادله: 22.

[25] مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، انتشارات دار الکتب الاسلامیه، ، ج14، ص131؛ طباطبائی، محمدحسین، المیزان، ج14، صص549-550.

[26] علق: 13-17.

[27] نجفی خمینی، محمد جواد، تفسیر آسان،انتشارات اسلاميه، ج18، ص328.

[28] بقره: 2.
موضوع قفل شده است