شوخ طبعی‌ها و حکایات طلبگی: آخوند فقط حاج فتح الله لا غير (فردا همه مهمون من)

تب‌های اولیه

10177 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

همدلی روان شناختی
بسیاری از روحانیون نقش روان شناس را برای تخلیه هیجانی افراد تنها، پیر و بیمار و غریب بازی می کنند. آنها بدون این که ناراحت بشنوند گوش شنوایی برای این نیازمندان روانی هستند. طوری که گاهی مورد ملامت اقوام و اطرافیان قرار می گیرند که چرا می نشینی پای سخنان یه مشت.....این ما را به یاد آیاتی از قرآن می اندازد که خداوند به پیامبر-ص- توصیه می کند که مبادا فقیری را برای جلب ثروتمندی از خود براند.
یکی از روحانیون که چهارتا از برادرانش به درجه رفیع شهادت رسیدند با مردم بسیار راحت و خاکی برخورد می کند بسیار متواضع است. او در مسیر خود اگر ببیند مسجدی روحانی ندارد تلاش می کند سری به آن جا بزند و سامانش دهد. حتی مسجدی را که خود دایر کرده بود را به طلاب جوان می داد و می گفت شما مشغول باشید من جای خودم را بین مردم پیدا می کنم.
افراد پیر و فقیر در کنار او به آرامش می رسند او می گفت روزی پیرمرد مسجدم گفت من همیشه دعا می کنم که خدایا این حاج آقا را فقیر نگه دار به او گفتم چرا این دعا را می کنی ؟
گفت می ترسم بری و پشت سرت را نگاه هم نکنی و ما تو را از دست بدهیم.

حاج آقای بی خیال

حوزه علمیه با همه امتیازاتش در انسان سازی دستگاه تطهیر نیست. مردمی که می خواهند غذای معنوی بخورند باید ببینند که غذای معنوی خود را از چه کسی می خورند( فلینظر الانسان الی طعامه).
بنابراین برای استفاده روحانی و مبلغ لازم است از معرفان و سرشناسان مهذب کمک گرفت و درباره او تحقیق کرد. یکی از طلاب قمی می گفت یک روحانی ای آمده بود محل ما در تهران تبلیغ او نسبت به آداب طلبگی فقیر بود و اهل تقوا و مراعات نبود. یکی از لوتی های با مرام مسجد با کنایه به او گفت:
حاج آقا خدا وکیلی اگر آن دنیا خبر مَبری نیست بگو ما هم مثل خودت بی خیال آخرت بشیم .
-------------------
به نقل از حاج آقا موسوی( برادر دو شهید)

شهید زنده
سه تا از برادرانم شهید شده بودند. روزی از جبهه برای مرخصی آمدم وقتی نزدیک خانه مان شدم عکسم را روی دیوار دیدم که برایم به عنوان شهید گمنام مراسم گرفته بودند. هنوز دم درب منزلمان حجله عزا بود. مانده بودم چه کنم بروم در بزنم نروم. مدتی حیران بودم نمی دانستم چه کنم. تا بلاخره تصمیم گرفتم با اقوام تماس بگیرم و از کانال آنها پیام زنده بودن خودم را به آنها برسانم. هنوز لبخند شادی والدینم تثبیت نشده بود که بعثی ها مرا به مهمانی اجباری خودشان بردند.
-------------------------
حاج آقا زاغیان طلبه آزاده از فلاورجان اصفهان
ایشان چند کتاب درباره خاطرات اسارت نوشته اند.
- محراب اسارت از انتشارات جامعه مدرسین قم
- دوازدهمین اردوگاه نشر ولا منتطر
یکی از خاطرات دیگر این دوستم اینه که می گفت روزی طلبه ای لبخندی زد که از شکنجه های اسارت سخت تر بود او از من پرسید این روزها چه کار می کنی گفتم مشغول نوشتن خاطرات اسارتم چون اینها اسنادانقلاب است هنوز حرفم تمام نشده بود که او با خنده ای تمسخر آمیز گفت اِه خ ا ط ر ات ---ا س ن ا د ان ق ل ا ب
او می گوید کسی یا سازمانی ما را برای نوشتن خاطرات یاری نمی کند از همه بدتر این که از وقت و جیبم هزینه می کنم کتاب که از چاپ خارج می شود موسسه ها کتابخانه ها از من که مولفم به عنوان هدیه می خواهند و من ضرر روی ضرر می دهم

حامی;50472 نوشت:
سلام
باز هم این تاپیک قفل شده
نمی دانم کدام........لا اله الا الله (حتما باید آبرو ریزی شود تا دست نگه داری ، فکر می کنی شناسایی نشدی، یک بار دیگه تکرار شود. دادگاه صحرایی برات می گیرم و...
حرف حسابی دارید بفرماید چرا اذیت می کنید.
سایت هم قانون داره برا خودش.
از مدیر سایت در خواست می کنیم. خاطی را به اشد مجازات برسانند
کاربران هم موافق اند

احتمالا از بس سریع خاطره می نویسید نمیرسیده بخونه، با خودش گفته قفلش کنم تا بتونم تا آخرش رو بخونم و بعد دوباره شروع بشه!

حامی;50934 نوشت:
خودم رشته راه و ساختمان خوانده بودم

جناب استاد حامی چه جوری شما هم روانشناسی و هم راه و ساختمان و هم دروس حوزه رو خوندید؟

فکر کنم یه صد سال دیگه باید به اون سن قبلی که براتون گفتم اضافه کنم!

razi;50965 نوشت:
جناب استاد حامی چه جوری شما هم روانشناسی و هم راه و ساختمان و هم دروس حوزه رو خوندید؟

فکر کنم یه صد سال دیگه باید به اون سن قبلی که براتون گفتم اضافه کنم!


سلام
از شما چه پنهان من رشته علوم سیاسی دانشگاه مفید هم بودم و تخصصی قضا هم قبول شدم ولی نرفتم. ظاهرا کار ما مربوط به پست فن جن گیری میشه:Nishkhand:

دستگیری یک خانم فاحشه
از کلاس درس بر می گشتم نزدیک حرم مقابل فیضه که رسیدم دیدم خانمی سر و صدا می کند. مردم دور او و یک حاج آقای آذری زبان که خوب هم نمی توانست فارسی صحبت کند جمع شده بودند. این خانم بدون این که اصلا اجازه بدهد که این پیر مرد حرفی بزند داد می زد و می گفت همه آخوندها به دنبال ناموس مردم اند و دنبال آن هر چه به کل روحانیون می خواست بد و بیراه می گفت. حاج آقای پیر مرد که اصلا این حرف ها به گروه خونش نمی خورد انگار زبان تو دهنش نبود، قرمز شده بود و تنها به علامت مخالفت به مردم اشاره می کرد که دروغ می گوید.
یک حاج آقا آمد و پیر مرد را از جمع بیرون برد پلیس صد و ده هم حاضر شد تعدادی از طلاب خواستند تا قضیه پی گیری شود. تا اگر او راست می گوید پیر مرد مجازات شود و اگر این خانم دروغ می گوید اعاده حیثیت شود. خانم وقتی دید طلاب بد جوری پی گیرند زبان چون بلبلش الکن شد. و گفت نه بگذارید برود من از شکایت صرف نظر می کنم با این جملات طلاب اعتقاد راسخ تری پیدا کردند که این خانم دروغگو و احتمالا مانند بسیاری از توطئه های قبلی که از علیه روحانیون و عفاف در قم شکل می گرفته باشد به همین دلیل به پلیس گفتند اجازه ندهید این خانم برود او را به کیوسک منقل کردند و بعد از بازپرسی مشخص شد که این خانم اجیر شده بود تا چهره روحانیون را در قم جایی که مسافران و زائران رفت و آمد می کنند بد کند.
...................................................

مرغ سفارشی
به نظر من روحانیون روستایی بهتر می توانند در شرایط سخت تبلیغی در روستاها و جاهایی که امکانات فرهنگی و رفاهی بسیار پایینی دارند کنار بیایند.
مبلغ باید خودش را برای شرایط دشوار آماده کند و در مسیر تبلیغ پی سختی و حتی برخورد نادرست برخی مغرضان و یا ناآگاهان به خود بمالد.
با یکی از طلاب سوپر دولوکس رفته بودم شیراز تبلیغ. پدر این دوستم از نظر مادی وضعش توپ بود و دوستم هم نسبتا نازک نارنجی بار آمده بود.
دو نفر می خواستیم محل تبلیغ مان نزدیک هم باشد تا بتوانیم در ایام تبلیغ از همدیگر در تبلیغ کمک بگیریم و برخی از دروس را با هم مباحثه کنیم.
شب اول یک نفر ما را با اصرار دعوت کرد ما مجبور شدیم در برابر اصرار و خواهش او تسلیم شویم. سرتون را درد نیارم موقعی که سفره با آداب خاص خودش پهن شد دیدیم که جند مرغ درستی که گویا شکم پر بود پخته بودند . اهل خانواده هم حاضر شدند صاحب خانه بسم الله گفت و گفت بفرمایید تعارف معارف در کار نداریم این جا رو مثل خونه خودتون بدانید. کنار سفره نشستیم من ران مرغی را کمی کشیدم از بد مرغ که جدا شد بو گند دل و روده مرغ که خالی نشده بود توی سفره پیچید من به دوستم اشاره کردم که به رو نیاور تا رنجیده نشود. ظاهرا می خواستند مرغ شکم پر سفارشی بپزند ولی بلد نبودند.
من خودم را کنترل کردم ولی دوستم کمی مکث کرد و بعد با حال تهوع از سر سفره بلند شد و از اتاق بیرون دوید و دیگر نتوانست برگردد.
او همان شب ساکش را بر داشت و به قم برگشت.
-------------------------
به نقل از حاجی رحیمی

حامی;51071 نوشت:
مرغ سفارشی
به نظر من روحانیون روستایی بهتر می توانند در شرایط سخت تبلیغی در روستاها و جاهایی که امکانات فرهنگی و رفاهی بسیار پایینی دارند کنار بیایند.
مبلغ باید خودش را برای شرایط دشوار آماده کند و در مسیر تبلیغ پی سختی و حتی برخورد نادرست برخی مغرضان و یا ناآگاهان به خود بمالد.
با یکی از طلاب سوپر دولوکس رفته بودم شیراز تبلیغ. پدر این دوستم از نظر مادی وضعش توپ بود و دوستم هم نسبتا نازک نارنجی بار آمده بود.
دو نفر می خواستیم محل تبلیغ مان نزدیک هم باشد تا بتوانیم در ایام تبلیغ از همدیگر در تبلیغ کمک بگیریم و برخی از دروس را با هم مباحثه کنیم.
شب اول یک نفر ما را با اصرار دعوت کرد ما مجبور شدیم در برابر اصرار و خواهش او تسلیم شویم. سرتون را درد نیارم موقعی که سفره با آداب خاص خودش پهن شد دیدیم که جند مرغ درستی که گویا شکم پر بود پخته بودند . اهل خانواده هم حاضر شدند صاحب خانه بسم الله گفت و گفت بفرمایید تعارف معارف در کار نداریم این جا رو مثل خونه خودتون بدانید. کنار سفره نشستیم من ران مرغی را کمی کشیدم از بد مرغ که جدا شد بو گند دل و روده مرغ که خالی نشده بود توی سفره پیچید من به دوستم اشاره کردم که به رو نیاور تا رنجیده نشود. ظاهرا می خواستند مرغ شکم پر سفارشی بپزند ولی بلد نبودند.
من خودم را کنترل کردم ولی دوستم کمی مکث کرد و بعد با حال تهوع از سر سفره بلند شد و از اتاق بیرون دوید و دیگر نتوانست برگردد.
او همان شب ساکش را بر داشت و به قم برگشت.
-------------------------
به نقل از حاجی رحیمی

:mariz:

اولین نماز میت:Ghamgin:
برای تبلیغ رفتم بوشهر هنوز تازه کار بودم و با مبلغان کار کشته که شهرها و فرهنگ های مختلف را تجربه کرده بودند فاصله زیادی داشتم......
ادامه دارد.

فن جن گیری 1-2-3 رو نخونده ای بخون
حالی بهت دست داد بچه های اسک دین رو (همه رو) دعا کن:

http://www.askdin.com/showthread.php?t=3422&page=42

زود براش زن بگیر
یه روز به مهمانی یکی از طلاب که تازه ازدواج کرده بود رفته بودیم یکی از طلاب مداح هم با ما بود. ساعتی از مهمانی گذشته بود که مداح رو به پدر کرد و گفت اجازه می دهید من شرح حال فرزندتان قبل از ازدواجش را بخوانم و این که چگونه فرزندتان سفارش شما را گوش نکرد و امشب تو دردسر مهمان داری افتاده است را بشنوید:
پدر با لبخند و تعجب گفت بفرمایید و او با صدای دلنشینش خواند:
فرزند

گفتم پدر تو عشوه خوبان ندیده ای

چشم سیاه و زلف پریشان ندیده ای

چشم سیاه و زلف پریشان به یک طرف

در آن زمان پریدن ایمان ندیده ای


جواب پدر

گفتا پسر تو سفره بی نان ندیده ای

آه عیال و ناله طفلان ندیده ای

آه عیال و ناله طفلان به یک طرف

در آن زمان رسیدن مهمان ندیده ای

حامی;51099 نوشت:
زود براش زن بگیر
یه روز به مهمانی یکی از طلاب که تازه ازدواج کرده بود رفته بودیم یکی از طلاب مداح هم با ما بود. ساعتی از مهمانی گذشته بود که مداح رو به پدر کرد و گفت اجازه می دهید من شرح حال فرزندتان قبل از ازدواجش را بخوانم و این که چگونه فرزندتان سفارش شما را گوش نکرد و امشب تو دردسر مهمان داری افتاده است را بشنوید:
پدر با لبخند و تعجب گفت بفرمایید و او با صدای دلنشینش خواند:
فرزند

گفتم پدر تو عشوه خوبان ندیده ای

چشم سیاه و زلف پریشان ندیده ای

چشم سیاه و زلف پریشان به یک طرف

در آن زمان پریدن ایمان ندیده ای


جواب پدر

گفتا پسر تو سفره بی نان ندیده ای

آه عیال و ناله طفلان ندیده ای

آه عیال و ناله طفلان به یک طرف

در آن زمان رسیدن مهمان ندیده ای

خیلی جالب بود!

حامی;50203 نوشت:
نامه حامی به مدیر سایت
سلام نور چشمم دلم برا دیدنت لک زده
فکر کنم چند ماهی است که به ما سر نزدید. بابا بی خیال
اینقده فکر نکن یا خودش میاد یا نامه اش.
نمی دونم شاید خودتونو برا من می گیری؟!
به شوخ طبعی ها ما سری بزن قدم رنجه کنید.
تقصیر منه که گرد و خاک لباس دوستانو می تکونم. اون روز تو کوچه مرکز مطالعات خاک لباس تون تکوندم. حالا دیگه خاکی نیستی به همین خاطر خودتو برام می گیری؟

[="Red"]قابل توجه دیگر کارشناسان محترم سایت :Ealam:[/]

اگر چند وقت دیگه دیدید دکتر حامی به پول و پله ای رسیدند یا بعد از بازنشستگی مدیر کل سایت به مقام مدیر کل سایت رسیدند یا همین الان شدند معاون مدیر کل سایت، نیایید اعتراض کنید!

پس از همین الان برید تکاندن خاک کت و دعوت از مدیر سایت به تاپیک هاتون و چایی ریختن برای ایشون و خلاصه :chakeretim: را یاد بگیرید، بعد نگید نگفتم!

لطفا این پست را حذف نکنید بگید به تاپیک مربوط نبود(اونهم به انگلیسی)، چون خیلی هم مربوطه!:Nishkhand:

سلام جناب حامی
راستش من هم موافقم با نظر جناب طاها
لطف کنید اگر اینجا نمیتونید حداقل جایی برای این لطایف در مورد دانشجویان بگذارید ما هم دل داریم
:Gol:

نقل قول:
شوخ طبعی‌ها و حکایات طلبگی(مرغ سفارشی شکم پر برای حاج آقا )

سلام ، لطفا یه نفر عنوان تاپیک رو عوض کنه ، آدم حالش به هم می خوره ، اگر کسی از مدیران انجمن مشاوره نیست ، لااقل اون کسی که تاپیک رو قفل می کرد ، بیاد و عنوان رو عوض کنه :Labkhand:

نیایش سبز;51194 نوشت:
سلام ، لطفا یه نفر عنوان تاپیک رو عوض کنه ، آدم حالش به هم می خوره ، اگر کسی از مدیران انجمن مشاوره نیست ، لااقل اون کسی که تاپیک رو قفل می کرد ، بیاد و عنوان رو عوض کنه

ممنون
با اجازه استاد حامي به روز شد
:Gol:

مسترشکلات;51190 نوشت:
سلام جناب حامی
راستش من هم موافقم با نظر جناب طاها
لطف کنید اگر اینجا نمیتونید حداقل جایی برای این لطایف در مورد دانشجویان بگذارید ما هم دل داریم
:gol:

سلام
بسم الله شروع کنید از سرکار خانم مریم کمک بگیرید

حامی;51071 نوشت:
مرغ سفارشی
به نظر من روحانیون روستایی بهتر می توانند در شرایط سخت تبلیغی در روستاها و جاهایی که امکانات فرهنگی و رفاهی بسیار پایینی دارند کنار بیایند.
مبلغ باید خودش را برای شرایط دشوار آماده کند و در مسیر تبلیغ پی سختی و حتی برخورد نادرست برخی مغرضان و یا ناآگاهان به خود بمالد.
با یکی از طلاب سوپر دولوکس رفته بودم شیراز تبلیغ. پدر این دوستم از نظر مادی وضعش توپ بود و دوستم هم نسبتا نازک نارنجی بار آمده بود.
دو نفر می خواستیم محل تبلیغ مان نزدیک هم باشد تا بتوانیم در ایام تبلیغ از همدیگر در تبلیغ کمک بگیریم و برخی از دروس را با هم مباحثه کنیم.
شب اول یک نفر ما را با اصرار دعوت کرد ما مجبور شدیم در برابر اصرار و خواهش او تسلیم شویم. سرتون را درد نیارم موقعی که سفره با آداب خاص خودش پهن شد دیدیم که جند مرغ درستی که گویا شکم پر بود پخته بودند . اهل خانواده هم حاضر شدند صاحب خانه بسم الله گفت و گفت بفرمایید تعارف معارف در کار نداریم این جا رو مثل خونه خودتون بدانید. کنار سفره نشستیم من ران مرغی را کمی کشیدم از بد مرغ که جدا شد بو گند دل و روده مرغ که خالی نشده بود توی سفره پیچید من به دوستم اشاره کردم که به رو نیاور تا رنجیده نشود. ظاهرا می خواستند مرغ شکم پر سفارشی بپزند ولی بلد نبودند.
من خودم را کنترل کردم ولی دوستم کمی مکث کرد و بعد با حال تهوع از سر سفره بلند شد و از اتاق بیرون دوید و دیگر نتوانست برگردد.
او همان شب ساکش را بر داشت و به قم برگشت.
-------------------------
به نقل از حاجی رحیمی

سلام
این آقای حاج رحیمی کی هستند؟
به نظر من نقل کردن یه همچین چیز هایی جالب نیست .شما خوب میدونید که دنیا خیلی کوچیکه .حالا اومدیم و این خاطره رو اونها هم خوندن یا شنیدن.فکر نمی کنید خجالت زده میشن؟؟:Gol::Gol::Gol:

pinockhio;51232 نوشت:
سلام
این آقای حاج رحیمی کی هستند؟
به نظر من نقل کردن یه همچین چیز هایی جالب نیست .شما خوب میدونید که دنیا خیلی کوچیکه .حالا اومدیم و این خاطره رو اونها هم خوندن یا شنیدن.فکر نمی کنید خجالت زده میشن؟؟:Gol::Gol::Gol:

سلام
ممنونم از دقت و تذکر شما
با این که پینو کیو اید ولی به مسائل اخلاقی و انسانی اهمیت زیادی می دهید مشخص همین روزها انسان میشی:Nishkhand:

دوست من حق از جهتی با شماست و از جهتی با حاج آقای حاج رحیمی
ایشان این را ضعف مبلغ دانسته اند و گفته اند مبلغ خوب خودش را با شرایط سخت وفق می دهد.

گل ليلا;51201 نوشت:
ممنون
با اجازه استاد حامي به روز شد
:gol:

فکر کنم خودشه!؟

راستشو بگید شما نبودید که اینجا رو قفل میکردی؟؟؟

یه نفر از مظنونین پاک شد ؟!منظورم سرکار خانم نیایش سبزه

کوچک های بزرگ( سیگار کشیدن روحانی؟؟)

شیخ حسین انصاریان می گفتند. روحانی ای که امام جماعت محلی بود و با نفوذ از دنیا رفت . هیئات امنا نشستند و خواستند روحانی شایسته ای را انتخاب کنند یک نفر را گزینش کردند سراغش رفتند قبول نکرد اصرار مردم بالا گرفت روحانی مورد نظر گفت خوب قبول می کنم ولی بروید سه ماه دیگر بیایید.
مردم سه ماه بعد رفتند سراغ او و به او گفتندچرا ما را این قد معطل کردیدو همان موقع قبول نکردید؟
گفت من سیگاری بودم و براساس نظر پزشکان به خودم ظلم می کردم و از عادلت ساقط بودم من نمی توانستم امام جماعت شوم این سه ماه من سیگار را ترک کردم.:Kaf::Gol:

--------------------
برخی مسائل برای روحانیون جزء کوچک های بزرگ به شمار می رود و من هم قبول دارم حوزه و مراکز تبلیغی باید تدابیری بیندیشد تا مانع آسیب شود. اگر طلبه ای از روی هوس سیگاری باشد و رعایت شئوون خود را نکند باید با او برخورد شود.
اما برخی موارد قابل توجه
نباید به محض دیدن روحانی ای که سیگار می کشد به او یا همه بد و بیراه گفت .افراد پخته و عمق نگر می دانند که همه یک شکل نیستند. این از سطحی نگری ماست که از جزء به کل تعمیم دهیم. به نظر من برای افرادی که با یک مورد نتیجه گیری کلی می کنند باید داستان طوطی و مرد کل در مثنوی مولوی خوانده شود.
بیمارروحی: روحانی هم ممکن است مانند هرانسانی درگیر مشکلات روحی و روانی شود. روحانی انسان کامل نیست. بنابراین ممکن است یک روحانی در مسیر زندگی دچار استرس های شدید درونی ( اختلالات شخصیتی و...) بیرونی ( مرگ عزیزان در سانحه های دلخراش و....) شود و با ضعیف شدن بینش به آرام بخش هایی پناه ببرد. این جا جای کمک کردن است نه مچ گیری.
فرهنگ خاص: در ثانی برخی روحانیون قدیمی در فرهنگ هایی زندگی می کردند که سیگار کشیدن مانند نوشیدن چایی در فرهنگ ما بوده و الان با رسوخ یافتن آن عادت به راحتی قادر به کنار گذاشتن سیگار نیستند.

جناب حامي با اين خاطره ها ما رو گذاشتن سركار ما هم كارمون رو به دقت و خداپسندانه انجام ميديم كه ايشون راضي باشن .از بس خاطره هاتون زياده يادتون رفت ادامه دارد پست 511 رو ادامه بديد.
اونا رو هم سركارگذاشتيد يا چون اول كارتون بود سركار رفتيد. فكر كنم تويه تعداد ركعت هايه نماز ميت شك كرديد يا شايد هم مهر نگذاشته بوديد.

مهدی محامدی;51240 نوشت:
فکر کنم خودشه!؟ راستشو بگید شما نبودید که اینجا رو قفل میکردی؟؟؟


استغفرالله.ما رو چه به اين کارها...

اين دفعه هم به حکم ضرورت جسارت کرديم و عنوان رو ويرايش نموديم با اجازه بزرگان انجمن مشاوره...

يا علي

:Gol:

گل ليلا;51271 نوشت:

استغفرالله.ما رو چه به اين کارها...

اين دفعه هم به حکم ضرورت جسارت کرديم و عنوان رو ويرايش نموديم با اجازه بزرگان انجمن مشاوره...

يا علي

:Gol:

بلاخره شما مظنون اصلي هستيد ؟؟؟

بايد خودتون رو تبرئه كنيد؟؟؟

:Nishkhand:

مزاح كرديم !شما استاد ما هستيد .:Gol:

مسترشکلات;51190 نوشت:
سلام جناب حامی
راستش من هم موافقم با نظر جناب طاها
لطف کنید اگر اینجا نمیتونید حداقل جایی برای این لطایف در مورد دانشجویان بگذارید ما هم دل داریم
:Gol:

اتفاقا چند روز پش داشتم فكر مي كردم تاژيكي مشابه براي قشر دانشجو بزنم كه نشد.
حالا كسي چنين تاژيكي زده يا خودم بيام آستين ها را بزنم بالا؟:khandeh!:

sajedee;51337 نوشت:
اتفاقا چند روز پش داشتم فكر مي كردم تاژيكي مشابه براي قشر دانشجو بزنم كه نشد.
حالا كسي چنين تاژيكي زده يا خودم بيام آستين ها را بزنم بالا؟:khandeh!:

سلام
یا علی بزنید Sad

t4h9r1;51260 نوشت:
جناب حامي با اين خاطره ها ما رو گذاشتن سركار ما هم كارمون رو به دقت و خداپسندانه انجام ميديم كه ايشون راضي باشن .از بس خاطره هاتون زياده يادتون رفت ادامه دارد پست 511 رو ادامه بديد.
اونا رو هم سركارگذاشتيد يا چون اول كارتون بود سركار رفتيد. فكر كنم تويه تعداد ركعت هايه نماز ميت شك كرديد يا شايد هم مهر نگذاشته بوديد.

سلام
عمدا این کار را کردم تا ببینم آیا کسی توجه می کند یا تذکر می دهد البته جند بار هم تکرار کردم در پست های مختلف.
ممنون از دقت شما:Gol:

خدا بیامرزدش
یکی از خوبی هایی که شوخ طبعی داره اینه که بعد از مرگ شخص شوخ طبع افراد به یادش می افتند و برایش خیرات و یا فاتحه ای می فرستند. یادش بخیر دوستمان حاج آقا مهدی اکبری را که سال قبل برای راهیان نور از قم اعزام مناطق جنگی بود و در مسیر انجام رسالت خود تصادف کردند و به شهادت رسیدند( من يخرج من بيته مهاجراً إلى الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع أجره على الله)1
یکی از خصلت های ایشان این بود که اگر بعد از مدتی ایشان را می دیدیم ابتدا آنچه از ایشان می دیدیم چهره بشاش و خنده روی ایشان بود. گاهی تکه کاغذ کوچکی از جیبش بیرون می آورد و با خواندن چند لطیفه لبخند را مهمان لب دوستان می کرد.
او مدت زیادی منتظر بود به خانه اش که مدت زیادی در تعاون مسکنی عضو شده بود برود می گفت بالاخره بعد از سال ها انتظار به زودی خانه به من واگذار می شود ولی تقدیر خانه آخرت را برایش رقم زده بود.
-------------------------
1- نساء/100
هر کس به عنوان مهاجرت به سوی خدا و پیامبر او، از خانه خود بیرون رود، سپس مرگش فرا رسد، پاداش او بر خداست؛ و خداوند، آمرزنده و مهربان است.

((((((((((((((((()))))))))))))))


حالا
با این تست شوخ طبعی خودتونو محک بزنید
http://www.drataie.ir/index.php?ToDo=ShowArticles&AID=5563

سلام
دوستان
راستش از خدا چه پنهان من که از دیدنتون سیر نمی شوم
ولی میخوام یه آوانسی به خاطرات دانشجویی بدم و مدتی بکشم کنار
بیایید اونجا خاطرات دانشجویی ام بخوانید:Khandidan!:
از دست من فرار نمی تونید بکنید:Nishkhand:
شوخی کردم
بد نیست برخی خاطرات مربوط بشه به خاطرات دانشجویی طلبگی

سلام
نمی خواستم به این زودی بیام خدمت تون ولی چه کنم که دوستان کچلم :Cheshmak:کردند.
باشه میام اما گه گاهی
این گل تقدیم به تو
بله تو خودتو کم نگیر
تو یک کاربر و مهمان اسک دین هستی
خیلی مهمی:Gol:
از این که با یه آدم باحالی طرفید خوشحالم:Kaf:
آره
خودشه
چی؟
معلومه دیگه
همون لبخند رو میگم که رو لباتون نشسته
خوش باشید
و خدایی

از محبت غول، هادی می شود

وقتی داستان زیر را ازش شنیدم ناخودآگاه، وایت برد ذهنم به اشعار زیبای مولانا مزین شد و به این روان شناس مسلمان آفرین گفتم :

از محبت خارها، گل می شود
وز محبت سرکه ها، مل می شود.

از محبت تلخ ها، شیرین شود
وز محبت مس ها، زرین شود.

از محبت دار، تختی می شود
وز محبت بار، بختی می شود.

از محبت نار، نوری می شود
وز محبت دیو، حوری می شود.

از محبت سنگ، روغن می شود
بی محبت موم، آهن می شود.

از محبت نیش، نوشی می شود
وز محبت شیر، موشی می شود.

از محبت مرده، زنده می شود
وز محبت شاه،بنده می شود.

:Gol:()()()()()()()()

تو هواپیما بودم، یکی از خدمه روزنامه آورد و به مسافران می داد چند تا جوان نزدیک من بودند، یکی از آنها روزنامه را پرت کرد تو صورتم. بدون ناراحتی روزنامه رو برداشتم و مطالعه کردم. لحظاتی بعد موقع غذا خوردن، هم غذا شدیم من بیشتر غذایم را به آنها تعارف کردم و گفتم من زیاد میلی ندارم شما جوانید بفرمایید میل کنید. غذا که تموم شد متوجه شدم به من نگاه می کنند و پچ پچ. نخواستم خجالت بکشند خیلی عادی با آنها برخورد کردم. آنها به شدت از کار خود پشیمان شده بودند و در معذرت خواهی از هم سبقت می گرفتند. از هواپیما پیاده شده بودیم به آنها گفتم وسیله مسیله ای دارید گفتند نه. گفتم من یه ابو قرازه ای دارم خوشحال میشم تا یه جایی بروسونم تون.
یکی گفت: ببخشید بابا من یه پزشک مذهبی خشک است. صبح تو خواب نازی که می بینی یه داد می زنه سرت برا نماز خونه ما رو پادگان کرده.
دومی گفت: حاج آقا ما از خانواده بدی نیستیم مادرم به شدت اهل نماز و دعاست و .. ولی چه کنم دوست دارم یه حالی از شما بگیرم و این هم از روی بی ادبی نیست از روی دوستیه:
اگر با دیگرانش بود میلی
چرا ظرف مرا بشکست لیلی.
------------------------------------
به نقل از حاج آقا الهی

با سلام

حالا چرا هادي ميشود
هادي منظورتون رساناست. يا هادي اسم دوستتونه ،يا منظورتون هدايت كننده است ،يا شايد هادي منظورتون اينه كه يعني تو هاد هستي . ولي احتمالا منظورتون يه چيزايي در مورد ماه دي بوده .
ولي به نظر من شما ميخواستيد دي رو جمع ببنديد حواستون نبوده ها رو قبل از دي گذاشتيد به جاي اينكه بعد از دي بذاريد.واقعا ميگم من كه نفهميدم منظورتون چي بود .
شايد هم منظورتون اينه .
از محبت غول حامي ميشود
خوش به حال غول
حالا كدوم غول
غول بيابون. غول چراغ .شما خودتون قبلا غول بوديد.ما غوليم . احتمالا غول دو نفرن يكي غ يكي ل بينشون و گذاشتيد
بازم نفهميدم
ولي خدارو شكر يكيشو فهميدم يعني چي
محبت يعني
-محبت
-خشونت
و...

حامی;51743 نوشت:
سلام
دوستان
راستش از خدا چه پنهان من که از دیدنتون سیر نمی شوم
ولی میخوام یه آوانسی به خاطرات دانشجویی بدم و مدتی بکشم کنار
بیایید اونجا خاطرات دانشجویی ام بخوانید:Khandidan!:
از دست من فرار نمی تونید بکنید:Nishkhand:
شوخی کردم
بد نیست برخی خاطرات مربوط بشه به خاطرات دانشجویی طلبگی

سلام استاد.
خوشحالم دوباره برگشتيد.
دلمون لك زده بود براي خاطرات قشنگتون:paresh:

t4h9r1;53393 نوشت:
با سلام

حالا چرا هادي ميشود
هادي منظورتون رساناست. يا هادي اسم دوستتونه ،يا منظورتون هدايت كننده است ،يا شايد هادي
و...

سلام
خلاقیت کار دست تون نده:Nishkhand:
این شعر مولانا است.
یعنی
غول گمراه کننده خود هدایت گر می شود

ما طلبه بی حال و افسرده نمی خواهیم
از زمانی که آمده بود مدرسه شور و حالی بین طلاب ایجاد کرده بود گاهی نماز جماعت می خواندو بعد از نماز دقایقی صحبت می کرد. سخنانش آن قدر جذاب بود که بیچاره دربان مدرسه هم دلش غش می رفت که تو جلسه باشه و از خداش بود در مدرسه را قفل کنه و بیاید پای سخنرانی او.
یه روز گفت دوستان من خدا هر چه نعمت خوبه برای مومن خلق کرده و ناراحت هم میشه مومن از نعمت هایی که برایش خلق شده استفاده نکند. در دین همان گونه که به کار و عبادت و معاشرت سفارش شده است به تفریح و استفاده از لذت های حلال توصیه شده است.
این پارک ها و طبیعت برای شماست. هر چی کنار بکشید به جای شما مؤمنان افراد دیگری می آیند و به جای شکر از خدا ان جا گناه هم می کنند. پس زرنگ باشید و کنار نکشید پارک ها را پر کنید.
بعد برنامه خود را اعلام کرد.
گفت از فردا عصر بعد از این که کلاس ها تمام شد همگی به سمت پارک 19 دی می رویم و همان جا به هم بحث می کنیم، می گردیم و قدم می زنیم تا اذان شود و نماز را به جماعت می خوانیم.
فردای آن روز بچه های مدرسه گروه گروه به سمت پارک حرکت کردند تو پارک همه با تعجب به آنها نگاه می کردند. افراد متناسب با شخصیت و اخلاق و سابقه دوستی گروه ها را تشکیل داده بودند در همه ی نقاط پارک طلاب حضور داشتند. دیگه نیازی به امر به معروف و نهی از منکر هم نبود. افراد بی مبالات هم خودشون جمع و جور می کردند. برخی از مردم هم فرصت را غنیمت می شمردند و سئوالات عقیدتی و شرعی خود را می پرسیدند.
این برنامه تکرار می شد و مردم و به خصوص جوانها وقتی هنگام نماز می دیدند جوان های زیادی نماز می خوانند آنها هم به طلاب می پیوستند. و هر روز برای نماز موکت کم می آمد.

از حرف تا عمل
خادم حرم حضرت معصومه -س- بود. کمی باهاش صحبت کردم. خیلی دلش گرفته بود می گفت همه عشق و علاقه من این که به حضرت و نوکرای حضرت خدمت کنم. خانه ای داشتم دادم به طلبه سیدی از اولاد پیغمبر - ص- برای اجاره متوجه شدم دستش حسابی خالی و جلو من شرمنده است. نگذاشتم اذیت شود گفتم ببین این جا خونه خودت است تا وقتی این جا هستی اصلا فکر اجاره نباش . هر موقع داشتی بده نداشتی هم غصه اش را نخور.
زن و فرزندانم در غیاب من رفته بودند به آنها اخطار داده بودند که یا اجاره بدهید یا سریع خونه رو تخیله. وقتی متوجه شدم. با عصبانیت مقابل اونا ایستادم گفتم تا من زنده ام کسی حق نداره به آن سید حرفی بزنه مال خودم است اختیارش را دارم می خوام خرج اولاد زهرا -س - کنم.
از این که می دیدم من تو حوزه درس دین می خونم و مردی داره دینداری می کنه از خودم و حضرت معصومه -س- احساس شرم می کردم. از حضرت معصومه -س- عاجزانه خواستم کمکم کنه فردای قیامت رسوای این متدین ها نشوم، نگویند ای تو که به ما آموزش می دادی چرا خودت................

خدایا چنان کن که فرجام کار
تو خوشنود باشی و ما رستگار

نماد سیادت(شال و کلاه سبز و عمامه سیاه)

طلاب در مدارس مختلف درس مقدمات می خوانند و برخی از مدارس حوزه خودش خوابگاه هم دارد. و برخی از مدارس خوابگاه ندارد. یکی از دوستانم مدرسه علوی بود. آن مدرسه خوابگاه نداشت یک خانه قدیمی ای را خوابگاه کرده بودند. طلاب جمعه ها که درس و بحث ندارند به هم سر می زنند و به نظافت خود و حجره می پردازند و نماز جمعه و حرم می روند و یا به منزل فامیل اگر در آن شهر داشته باشند می روند.
جمعه بود دلم گرفته بود رفتم خوابگاه علوی به دوستم سر بزنم. دوستم از حجره رفته بود بیرون و بیایید که شال سبز خوش رنگی توجه من را به خود جلب کرد. وقتی دوستم آمد گفتم سید مبارک شال سیدیت.خندید و گفت ها این شال را می گویی . مسئول مدرسه بد جوری به سادات گیر داده. گفتم چرا؟
گفت مدتی است که به سیدهایی که در مدرسه او درس می خوانند اصرار می کند که نماد سیادت شال یا کلاه سبز و عمامه سیاه داشته باشند. با تعجب گفتم؟ دلیل.
گفت او می گویند ما با اولاد پیغمبر باید احترام بگذاریم وقتی شما نماد سیدات ندارید ممکن است احترام که نگذاریم هیچ خدای ناکرده بی احترامی هم بکنیم. من به خودم اجازه نمی دهم هنگام ورود و خروج از مدرسه از سیدی پیشی بگیرم و ام بر ما باید مقدم شود.
به اعتقاد او نماد سیادت هم برای خود سازی سادات خوب است و هم برای مردم. مردم بادیدن آنها به یاد پیامبر و اولادش می افتند و سادات تلاش می کنند خود را همرنگ پیامبر کنند و واقعاً الگوی شایسته برای جامعه کنند.
توجه مسئول مدرسه علوی که پیرمردی مهذب بود برایم جالب بود و من هم دوستم را تشویق کردم تا همیشه این نماد را همراه داشته باشد.
---------------------------
البته اغلب طلاب در معاشرت های خود به سادات احترام می گذارند. و برخی از طلاب هم تلاش می کنند با اولاد حضرت زهرا -س - وصلت کنند. و در همسرداری هم تلاش می کنند رعایت همسر سید یا سیده خود را بکنند.

تنبیه حاج آقای بد اخلاق
شب جمعه است دلم می خواد حال و هوای معنوی داشته باشیم و به ائمه -س - نزدیک تر شویم. بد نیست باز هم از سادات و احترام به آنها بگویم.
یکی از اساتید شاگرد آیت الله بهاء الدینی ، عارف بزرگ ، بود هر از چند گاهی از کرامات استادش برایمان می گفت . یه روز درباره احترام به سادات سخن گفت و بعد گفت در کلاس آیت الله بهاء الدینی بودیم ایشان بدون مناسبت به طلاب گفت به همسرتان که اولاد حضرت زهرا -س- است احترام بگذارید. و بعد درس را شروع کرد این سفارش چند روز پشت سر هم تکرار شد یک روز استاد با عصبانیت رو کرد به یکی از طلاب و گفت آقا چند روز است دارم تذکر میدم که به همسرتان که سیده است احترام بگذارید چرا گوش نمی کنی و در منزل بد رفتاری می کنی با او.

حاج آقا بروس لی
در مدرسه طلاب خارجی به مناسبتی جشن بود. یکی از طلاب خارجی که استاد وشو بود. نمایش رزمی زیبایی اجرا کرد. همه طلاب که از همه قاره ها حضور داشتند به وجد آمده بودند مجری هم که بعد از نمایش ذوق زده شده بود برای اعلام بقیه برنامه به جایگاه آمد و گفت با تشکر از حاج آقا بروس لی که ما را به فیض کامل رسوندند.( البته نا گفته نماند قیافه استاد رزمی کار بی شباهت هم به بروس لی نبود.

تنظیم رفتار و فکر
یکی از طلاب کشمیری می گفت: من هدف زندگی ام را یافته ام و این را مدیون بابام هستم.:Nishkhand:
گفتم: چرا؟:Gig:
گفت: وقتی کودک بودم خودش به مسجد می رفت و مرا هم تشویق می کرد به مسجد بروم ولی زمانی هم که نمی رفتم او از غذایم کم می گذاشت می گفت::Sokhan: امروز از این غذای خوشمزه فقط حق داری نصف بشقاب بخوری و واقعا نصف بشقاب هم به من می داد و مثلاً می گفت: این جریمه این است که امشب مسجد نیامدی:Labkhand:.
با این تشیویق و تنبیه ها رفتارم را تنظیم می کرد تا بیشتر به مسجد بروم و شناختم هم تنظیم شود.:Gol::hamdel:
---------------------------------
آقای بلال از طلاب کشمیری

حامی;51743 نوشت:
سلام
دوستان
راستش از خدا چه پنهان من که از دیدنتون سیر نمی شوم
ولی میخوام یه آوانسی به خاطرات دانشجویی بدم و مدتی بکشم کنار
بیایید اونجا خاطرات دانشجویی ام بخوانید:khandidan!:
از دست من فرار نمی تونید بکنید:nishkhand:
شوخی کردم
بد نیست برخی خاطرات مربوط بشه به خاطرات دانشجویی طلبگی

جناب حامی توی تاپیک خاطرات دانشجویی قول چند تا خاطره ی ناب داده بودید؛ چی شد؟

گوشت کوب
روحانی ای می گفت: بعد ازاین که از مسجد خارج شدم مردی آمد و گفت: من فرصت نکردم مسجد بیایم ولی این جریان گوشت کوب، گوشت کوب چیه؟:Nishkhand:
با تعجب گفتم: گوشت کوب؟ :Gig:
گفت بله امروز مرتب رو منبر می فرمودید گوشت کوب. :Sokhan:
هر چه فکر کردم متوجه نشدم چه می گوید بعدا که بررسی کردم متوجه شدم بحثی در مسجد شد و بین مردم همهمه بود و من می گفتم گوش کن گوش کن.:Khandidan!:

sajedee;53871 نوشت:
جناب حامی توی تاپیک خاطرات دانشجویی قول چند تا خاطره ی ناب داده بودید؛ چی شد؟

سلام
خوب شد تذکر دادید:Narahat:
می خواستم ببینم کسی تشنه است:Labkhand:
میام:Sokhan:
به زودی

با زنت قهری به ما گیری میدی؟
استاد زبان انگلیسی (متون روان شناسی)آون روز بد جوری بد قلق شده بود. از یکی یکی می پرسید و با یک بهانه می گفت درس را مطالعه نکرده اید. تا این که نوبت حاج آقا ....رسید. گفت حاج آقا بخوان و سلیس ترجمه کن. حاج آقا لبخندی زد و گفت محاله من نمی خونم. استاد که انتظار این را نداشت با تعجب سرش را بلند کرد و گفت چی؟ حاج آقا گفت بله درست شنیدید. شما امروز الکی گیر دادید و اشکال می گیرید استاد من مطمئنم امروز صبح با همسرت مشاجره داشته اید درست. تعارف را بگذار کنار درست میگم. استاد که غافل گیر شده بود گفت واقع اش اینه که حق با شماست. حاج آقا بلند شد رفت شیرینی گرفت و آمد و گفت خواهش می کنم تماس بگیرید منزل با همسرتون آشتی کنید.
استاد گوشی رو برداشت شماره همسرش را گرفت: الو سلام عزیزم خوبی........:Mohabbat::Gol::hamdel:

-------------------
نقل از حاج آقا زینتی روان شناس بالینی

دکترای حوزه و تدریس در دانشگاه
دکترای حوزه را با گرفته بودم دلم خوش بود که تو دانشگاه از علمم استفاده می کنند. روز اول کلاس درباره این که شیوه من فلان است و بهمان، ومن از شما چه انتظاراتی دارم و....سخن گفتم بعد از شفاف شدن شیوه کارم به دانشجویان گفتم خوب من هم منتظرم شما انتظارات تان را به عنوان دانشجو بیان کنید. آقا چشم تون روز بد نبینه من که عادت به مباحثه ها و مطالعات طلبگی داشتم خیال می کردم این جا هم ...یکی از دانشجویان بلند شد و گفت آقا لب کلام من ودوستانم نه خودتون خسته کنید نه ما را. ما از شما یک بیست بیشتر نمی خواهیم.
--------------------
حاج آقا دکتر مسلمی( استاد کلام، معارف و...)

----------------------------------------------
دکتر خداپناهی استاد فیزیولوژی هستند ایشان در کلاس درس می گفتند یکی از شیوه های بسیار بسیار موفق طلاب مباحثه هستند که فواید روان شناختی متعددی دارد. من به دانشجویان سفارش می کنم که این شیوه را به دانشگاه بیاورند. و ترسم از این است که در حوزه کم رنگ شود.

ان شا الله اگر عمری باقی باشه از شیوه بحث در حوزه می نویسم و از بعد روان شناسی یادگیری و تربیتی به آن می پردازم.


ایام شادی است :Gol:
دلم نیومد تاپیک رو تعطیل کنم و به گل لبخندتون آب ندهم
پس منتظرتون نگذارم

ذکرِ غلط کردم
در جلسه خواستگاریی بودیم مهریه سنگینی مطرح شد. داماد هیچ شناختی از دختر نداشت و داغ داغ بود و نمی دانست چه دین سنگینی را هم قبول می کند. حاج آقایی آن جا بود نگاهی به داماد کرد و غیر مستقیم با لطیفه ای فهماند که تدبر کن زندگی شناخت و تناسب و تعقل لازم دارد بعد گفت:
فردی می خواست ازدواج کند تسبیحی به دست داشت و با ذکر دست به دامن امامان و خدا شده بود. و گاهی هم ذکرش این بود که من زن می خوام، من زن می خوام ، من زن می خوام.
بعد از مدتی ازدواج کرد تسبیح به دست به عنوان شکر از خدا که زن زیبایی به او داده ذکر می گفت و گاهی هم به جای ذکر می گفت: عجب زنی نصیبم شد عجب زنی نصیبم شد ...
مدتی گذشت زن سر ناسازگاری گذاشت و درخواست مهریه کرد گویا از اول کیسه دوخته بود و قصد زندگی نداشت. خلاصه مشاجرات بالا گرفت و زن بر درخواستش جدی بود. جوان بخت برگشته تسبیح به دست مشغول ذکر شد تا گره اش باز شود ولی به جای ذکر مهر ه های تسبیح را یکی یکی عقب می زد و می گفت عجب غلطی کردم، عجب غلطی کردم ... :Ghamgin:

خونه صلواتی
روان شناسی تدریس می کردم حاج آقایی بعد از کلاس برای مشورت سراغم آمد. در ضمن سخنانش گفت خانه ای قدیمی اجاره کرده ام یک میلیون پول پیش و 160 هزار تومان اجاره، ولی این خانه، اجاره اش سنگین است، و باید بگردم دنبال منزل ارزان تر چون با این اجاره ذهنم مشغول می شود و به درسم نمی رسم. همین طور که می رفتیم گفت تو تابلوی مدرسه اطلاعیه ای نصب شده نمی دانم شوخی طلاب است یانه ، نوشته شده خانه صلواتی. من خداحافظی کردم و او شماره تلفن آن خانه را یادداشت کرد دو روز بعد از او پرسیدم آن خانه چی شد؟ گفت: شوخی نبود، مردی اصفهانی که فرهنگی است آن اطلاعیه را زده ظاهرا برادر او هم استاد حوزه است. خانه بزرگ است و از پدر شان است آنها می خواهند طلبه ای آن جا زندگی کند تا والدین شان تنها نباشند. با خودم گفتم واقعا درسته که فرمودند با خدا باش و پادشاهی کن.
----------------

ایده خوبی است زندگی کردن فرزندان در کنار والدین گاهی به دلایل مختلفی ممکن نیست این کار سبب می شود والدین آنها هم احساس تنهایی نکنند و از برکت این که زیر بال یک نفر متدین را گرفته اند مشکلاتشان هم رفع شود و مورد توجه خدا و ائمه واقع شوند.

من زنم می خوام
اهل کرمان و از طلاب رزمنده بود سنش بالا رفته بود ولی شرائط ازدواجش فراهم نمی شد. دیگه از دوستانش کسی را نمی یافت که مجرد باشد. دلش شکسته بود به دوستانش گفته بود من شرایط ازدواجم مهیا نیست ولی برای امام رضا –ع- کاری ندارد می روم مشهد و به امام متوسل می شوم . چند روزی بود ازش خبری نبود برخی هم به او می خندید و گروهی هم از روی ترحم به او نگاه می کردند. از مشهد برگشت . به دوستانش گفته بود ته دلم روشنه حتماً امام جوابم را می دهد. هفت هشت ده روز گذشته بود که دوباره ساک خود را بست و روانه مشهد شد ه بود. رفقای او می گفتند او گفت من می روم به امام رضا –ع- می گویم که من منتظرم پس حاجت منو روا کنید. از مشهد که بازگشت ده روز نشده بود که بر و بچه زمزمه کنان می گفت امام جوابش را داد جایی رفته خواستگاری از شانس او همسرش خانه وهمه امکانات زندگی را دارد.

((((((((())))))))))

یکی از شرایط استجابت دعا خوش گمان بودن به خدا است
خداوند متعال در حدیث قدسی می فرماید: «انا عند ظن عبدی بی فلا یظن بی الا خیرا
من طبق گمان بنده ام با او عمل می کنم، پس باید همواره به من خوش گمان باشد .»

المیزان ج 2 ص 37
موضوع قفل شده است