شوخ طبعی‌ها و حکایات طلبگی: آخوند فقط حاج فتح الله لا غير (فردا همه مهمون من)

تب‌های اولیه

10177 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

آقا مهدی سرور ماست.
ما هم خالی از اشتباه نیستیم

البته شما استاد ما هستید.بلاخره شما مدیر هستید وماعضو!!!
ما هم اگر نکته ای بیان میکنیم یا مزاح است که خالی از لطف نباشد یا مشکلی است که ریشه میدواند.

سلام
با احتیاط برانید از این به بعد انحراف از مسیر تاپیک= خطر سقوط از منظر و مرآء

از رانندگی صحبت کردید!ما یه استاد داشتیم که با این که ماشین داشت،با تاکسی سر کلاس می آمد!؟یه روز ازش پرسیدم حاج آقا شما چرا با تاکسی حوزه تشریف می آورید؟گفت:رانندگیم خوب نیست ومی ترسم تصادف کنم!من فکر کردم شوخی میکنه!بعدن از یکی از بچه ها شنیدم:که وقتی می خواست سوار ماشین حاج آقا بشه ،حاج آقا بهش گفته:سوار شو اما اگر طوریت شد از ما راضی باش:Nishkhand:
خلاصه ما هم رانندگیمون ضعیفه اما شما یه کاری میکنید که رانندگی کردن یادمون بره!

حامی مردود شد
وقتی مطلب زیر را نوشتم همسرم آمد گفت چه کار می کنی؟ بعد این مطلب را خواند:

می گویند ملا نصرالدین خواست مادرش را در بازار بفروشد. مردم او را ملامت کردند و از مقام مادر برایش
گفتند.
ملا خندید و گفت: قیمتی روش می گذارم که کسی نتواند بخرد.
برخی از مردها با شنیدن ازدواج متعدد قند در دلشون آب میشه اما نمی دانند که شرایطش(انسانی، اخلاقی، اقتصادی، روان شناختی) سخت است، سخت.


بعد خندید گفت خدایا شکر که شرایط اقتصادی رو نداری . الهی خدا اصلاً فقیرت کنه.


خدایا شکر که شرایط اقتصادی رو نداری . الهی خدا اصلاً فقیرت کنه.



شما حیف هستید با این نظریات جالب ازدواج مجدد نکنید!!!بنده حاضرم یه قسمتی را در این سایت عهده دار شوم برای کمک به افرادی که قصد ازدواج مجدد دارند اما توان اقتصادی ندارند(از جمله شما!!!):khandeh!:

سلام ... تا حالا نمیدنم داستان طنز ترسناک خوندید یا نه؟؟
نمونه اش همین بود که حامی عزیز نوشتند...
به نظر من اگر ادامه دهید جالب میشود...من خیلی کنجکاو شدم بیشتر راجع به اجنه بدونم...راستش میترسم...
میگم از اون کتاب دستنویس های علوم غریبه دارم .نروم سراغش؟

اگر ازدواج مجدد کردید بچه هاتون رو به همدیگه معرفی کنید!!!:Khandidan!:
یکی از امام جمعه ها پسر بزرگش داخل صدا وسیما فیلمبردار بود!ما هم باهاش رفیق بودیم ورفت و آمد داشتیم!چند وقتی گذشت وپسر کوچک امام جمعه عزیز وارد حوزه شد.بلاخره ما هم به خاطره سیطره ولایتی که در داستان جن ودعا تعریف کردم باید هواشو تو حوزه حفظ میکردیم.یه روز ازش پرسیدم چند تا برادر وخواهرید ؟گفت :نمیدونم!!!گفتم مگه نشمردی؟جواب نداد(ماشاءالله انقدر زیاد بودن حساب و کتابش سخت بود!)دوباره ازش پرسیدم داداشت چه کار میکنه؟گفت:کدوم داداش؟گفتم همونی که صداوچهره کار میکنه؟؟؟هیچی نگفت ورفت!!!
خلاصه بعدا فهمیدم که که بابا دوتا زن مجزا داره واینا با هم اصلا در ارتباط نیستن!!!:hamdel:

حامی مردود شد
وقتی مطلب زیر را نوشتم همسرم آمد گفت چه کار می کنی؟ بعد این مطلب را خواند:

[FONT=arial]می گویند ملا نصرالدین خواست مادرش را در بازار بفروشد. مردم او را ملامت کردند و از مقام مادر برایش
[FONT=arial]گفتند.
[FONT=arial]ملا خندید و گفت: قیمتی روش می گذارم که کسی نتواند بخرد.
[FONT=arial]برخی از مردها با شنیدن ازدواج متعدد قند در دلشون آب میشه اما نمی دانند که شرایطش(انسانی، اخلاقی، اقتصادی، روان شناختی) سخت است، سخت.


بعد خندید گفت خدایا شکر که شرایط اقتصادی رو نداری . الهی خدا اصلاً فقیرت کنه.


سلام.
استاد نتايج حاكي از قبولي شماست.:Kaf:
پس چطور مردود شديد!!!:negah:

شما حیف هستید با این نظریات جالب ازدواج مجدد نکنید!!!بنده حاضرم یه قسمتی را در این سایت عهده دار شوم برای کمک به افرادی که قصد ازدواج مجدد دارند اما توان اقتصادی ندارند(از جمله شما!!!):khandeh!:

:Graphic (46):

برخی از مردها با شنیدن ازدواج متعدد قند در دلشون آب میشه اما نمی دانند که شرایطش(انسانی، اخلاقی، اقتصادی، روان شناختی) سخت است، سخت.

البته خدمت جناب استاد حامی عرض کنم که مردانی که این شرایط را داشته باشند و خدا علاوه بر اینها به آنها عقلی عنایت کرده باشد، هیچ وقت چنین عملی را انجام نمی دهند.:Labkhand:

یا رئوف

خیلی این قسمت رو دوست دارم

ممنون از خاطراتی که میگذارید
:Khandidan!::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol:

ذکر خیرت بود
یکی از منبری های معروف می گفت:
روحانی ای برای تبلیغ به محلی رفته بود مردی او را با اصرار یکی دو روز به خانه می برد. یک روز حاج آقا دیر منزل آمد. زنگ خونه رو زد مرد آی فون را برداشت و به حاج آقا گفت: بفرمایید داخل.
زن پرسید: کی بود.
مردگفت: حاج آقا.
زن گفت: حاج آقا دیگه چه ....است که تو میاریش خونه؟
مرد گفت: نزن این حرف را ایشان از فضلای حوزه است.
زن گفت هر.......که می خواد باشه به من چه .
حاج آقا داخل حیات بود، صدای آنها از پنجره آشپزخانه به گوشش می رسید دم درب هال که رسید یا الله گفت:
مرد دوید جلو و سلام تعارف کرد و بعد گفت: چه حلال زاده الان ذکر خیرت بود.
حاج آقا گفت: همسرتون لطف دارن خودم صدای ایشان را شنیدم.

----------------------------
بسیاری از روحانیون از رفتن به منزل دیگران دل خوشی ندارند و فقط چون مجبورند دعوت را می پذیرند. هنگام تبلیغ اگر روحانی ای متوجه شود محل تبلیغ خانه روحانی دارد خدا را شکر می کند.

بسیاری از روحانیون از رفتن به منزل دیگران دل خوشی ندارند و فقط چون مجبورند دعوت را می پذیرند. هنگام تبلیغ اگر روحانی ای متوجه شود محل تبلیغ خانه روحانی دارد خدا را شکر می کند.

مرغت را ذبح نکن
حاج آقا کریمیان که از روحانیون موفق در خودسازی و تبلیغ است و در این راه پیر شده اند، می گویند
یک بار برای تبلیغ به محلی رفتم مردی که میزبان من بود مرا به خانه دعوت کرد او برخلاف توصیه من مرغ شان را که تخم هم می کرد ذبح کرد و پخت من از آن گوشت اصلا نخوردم.
میزبان ناراحت شد.
به او گفتم می دانم از دستم ناراحت شدید. ولی من برای تبلیغ این جا آمده ام و اگر قرار باشد به خودتان سخت بگیرید ممکن است شما چیزی نگویی و به زحمت تحمل کنید ولی یکی دو روز بعد همسر و فرزندان تان از من متنفر می شوند و حتی نمی خواهند سخن من را که برای آن هجرت کرده ام را بشنوند

حکایات بعدی
- تصمیم برای سخنرانی کوتاه (کریمیان)
- حاج آقا محمودی (کمک برای بالای منبر رفتن و پایین آمدن) نوارم را برای خودم آورد
- روحانی ای با روحیه نظامی ( سرباز! بله حاج آقا)
- این اَه است: مال ....است
000000
کسی اومده که..........(خودتون بپرسید)


بسیاری از روحانیون از رفتن به منزل دیگران دل خوشی ندارند و فقط چون مجبورند دعوت را می پذیرند. هنگام تبلیغ اگر روحانی ای متوجه شود محل تبلیغ خانه روحانی دارد خدا را شکر می کند.

سلام ،دستت درد نکنه از دل ما گفتی :geryeh:،منم یه خاطره یادم اومد: دهه صفر سال قبل رفته بودم یکی از روستاها تا رسیدم رفتم پیش کلیددار مسجد شروع کردم با شور وشوق برنامه هایی که میخواستم اجرا کنم رو توضیح دادم یه دفعه وقتی نگاهم به نگاهش دوخته شدفهمیدم که اصلا توجهی به حرف من نداره بهش گفتم نظر شما چیه؟؟؟با من من گفت: حاج آقا جا نداریم !!!
من که برام زیاد مهم نبود هر روز سی کیلومتر میرفتم میامدم خونه، اما بنده خدا روحانیایی که خونشون نزدیک نباشه
:Sham::Sham::Sham:

سلام
محامی جان آمدی نسازی ها
اگه از دل شما گفتم کو تشکرت از من در آن پست:Cheshmak: تشویق یادت نره :Kaf:
گل باشی:Gol:

[E1/ADMINI%7E1/LOCALS%7E1/Temp/moz-screenshot-3.png[/IMG]

سلام
محامدی جان آمدی نسازی ها
اگه از دل شما گفتم کو تشکرت از من در آن پست:Cheshmak: تشویق یادت نره :Kaf:
گل باشی:Gol:

:Kaf::Kaf::Kaf::Kaf::Kaf::Kaf::Kaf::Kaf::Kaf::Kaf::Kaf::Kaf::Kaf::Kaf::Kaf::Kaf::Kaf::Kaf::Kaf::Kaf::Kaf:

طیب طیب الله احسنت بارک الله

:Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol:

سلام ،دستت درد نکنه از دل ما گفتی :geryeh:،منم یه خاطره یادم اومد: دهه صفر سال قبل رفته بودم یکی از روستاها تا رسیدم رفتم پیش کلیددار مسجد شروع کردم با شور وشوق برنامه هایی که میخواستم اجرا کنم رو توضیح دادم یه دفعه وقتی نگاهم به نگاهش دوخته شدفهمیدم که اصلا توجهی به حرف من نداره بهش گفتم نظر شما چیه؟؟؟با من من گفت: حاج آقا جا نداریم !!!


من که برام زیاد مهم نبود هر روز سی کیلومتر میرفتم میامدم خونه، اما بنده خدا روحانیایی که خونشون نزدیک نباشه:Sham::Sham::Sham:

حاج آقای سمج
یه روحانیه مسئول یکی از سازمان تبلیغات ها در یکی از شهر هاست حالا اسمش بمانه میترسم حاج آقای روحانی نژاد از من دلگیر بشه
ایشان در جمع روحانیون می گفت بابا با سختی ها بسازید از دید امام زمان -عج- مخفی نیست. بعد در لابه لای سخنانشان از تبلیغ خود گفتند می گفت رفتم جایی تبلیغ چون می دانستم جایی برای روحانی ندارند با ماشین خودم رفتم و شب ها داخل پیکانم استراحت می کردم . تو اون مدت اونقدر بیسکویت خوردم که قیافه ام هم شبیه بیسکویت ساقه طلایی شده است.

------------------------
بسیج های فرهنگی
یکی از اقوام زمانی که جبهه شروع شد رفت جبهه و زمانی که جنگ تمام شد با اصرار صدام برگشت خونه ( که برو خونه بابا ما آشتی کردیم) روزی گفت دیگه مث بر و بچه های جبهه پیدا نمی شوند.
گفتم نزن این حرف را الان جبهه فرهنگی ما کمتر از جبهه قبلی نیست ایثارگران ما کارشان سخت تر هم شده است قبلا ترکش به جسم می خورد الان ترکش شبهات به روح ها و بمب شایعات به اعصاب می خورد.
یک بار اگر از مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه دیدن کنید تعجب می کنید افرادی که تحصیلات دانشگاهی و حوزوی دارند چگونه در یک زیرزمین با حقوق بسیار کم( ساعتی نه رسمی) کارمی کنند و همیشه خود را مقصر می دانند که مدیون امام زمان - عج - هستند. وقتی برخی از سایت اندیشه قم آنها دیدن کردند باورشان نمی شد که یک اتاق چهار در چهار در یک زیر زمین تاریک پیشتیبانی آن سایت است و..................بگذریم:Sham:

وای من نمی گم
نه از من نخواهید این لطیفه را تعریف کنم که نه روشو دارم نه حال و حوصله درس اخلاق شنیدن از برخی ها دارم. فقط بگم عنوانش اینه:
کسی آمده که نمی توانم روش زمین بگذارم
خلاصه اش این که مسائل جنسی در روابط زناشویی مهم تر از این چیزها است که فکر کنید. به همین دلیل هم در اسلام توصیه هایی در این رابطه شده است.
بسیاری از طلاق ها و ناسازگاری های زناشویی ریشه در همین مساله دارد. و بسیاری از زندگی هایی که شیرین است در این امر رضایت زنا شویی دو طرفه دارند
----------
شرم مذموم
راستی می دانید برخی از خانم های مذهبی رابطه زناشویی با همسر شرعی خود را گناه آلود و شرم آور می دانند و احساس گناه دارند و به سرد مزاجی مبتلا هستند( اسلام م خ ا ل ف این کار است کافی است این زنان به روایات این باب نیم نگاهی بکنند)
درس اخلاق ممنوع
الان می دانم برخی از کاربران برایم پیام می دهند که در این سایت دختر و پسر مجرد می آیند نباید.............من با باید و نبایدهای کارم آشنایی دارم
این مطالب اتفاقا به درد آنها هم می خورد این توصیه ها را که بر لب گورمان نمی خواهیم . حتما باید برویم در زندگی هزار و یک مشکل پیدا کنیم بعد دنبال درمان باشیم


قبلا ترکش به جسم می خورد الان ترکش شبهات به روح ها و بمب شایعات به اعصاب می خورد.

نمی دانم چرا شما هر حرفی می زنی من به خودم میگیرم!؟احساس میکنم ترکش خوردم!!!:aatash:
در تایید حرف شما، یکی از اساتید مشهور قم تعریف میکرد:میخواستم تفسیر نمونه بخرم پول نداشتم!هر روز تا حرم برای کلاس پیاده می آمدم تا بعد از یه سال پول جمع کردن تونستم یه دوره تفسیر بخرم!!!
بنده خدا هنوز مستاجره!!!

سند بلا
فضای زندگی و فکری افراد در نگرش های آنها به اطراف و تفسیر رویدادهایشان تأثیر به سزایی دارد. تو خیابان می رفتم این جمله را روی دیوار دیدیم" سند بلاست مهدی" با خود گفتم این دیگر چه جمله ای است. مهدی - عج - چگونه سند بلا است؟! بعد گفتم شاید مردا این عبارت عرفانی باشد مثلا منظور این است که در ره عشق مهدی باید بلا را به تن خرید و...ولی به هر حال قانع نشدم روزی در جمعی نشسته بودیم من نظر آنها را درباره عبارت پرسیدم یکی از طلاب به شدت خندید گفت نه منظور این حرف ها نیست. سَندبِلاست برای زدودن زنگار از آهن و تمیز کردن در و دیوار برای آماده شدن برای رنگ زدن است و این آگهی برای خدمات این رشته از کار بوده است. در سَندبِلاست دانه های ریز ماسه با فشار باد به وسیله پمپ به مقصد مورد نظر می خورد تا برای رنگ زدن آماده شود.
0000000000000000000
به نقل از حاج آقا رفیعی هنر (همدانی)

نامه حامی به مدیر سایت
سلام نور چشمم دلم برا دیدنت لک زده
فکر کنم چند ماهی است که به ما سر نزدید. بابا بی خیال
اینقده فکر نکن یا خودش میاد یا نامه اش.
نمی دونم شاید خودتونو برا من می گیری؟!
به شوخ طبعی ها ما سری بزن قدم رنجه کنید.
تقصیر منه که گرد و خاک لباس دوستانو می تکونم. اون روز تو کوچه مرکز مطالعات خاک لباس تون تکوندم. حالا دیگه خاکی نیستی به همین خاطر خودتو برام می گیری؟

وای من نمی گم
نه از من نخواهید این لطیفه را ...

سلام
به قول مورچه خوار در کارتون که می گفت آی مورچه برگرد تو دهنم مزه غذا را بردی.
مزه لطیفه را نبرید.:Ealam:
لا اقل منبع فارسی عربی یا لاتین یا موثق معرفی کنید ته توی قضیه رو در بیاریم( یعنی بپرسیم):khandeh!:

نامه حامی به مدیر سایت
سلام نور چشمم دلم برا دیدنت لک زده
فکر کنم چند ماهی است که به ما سر نزدید. بابا بی خیال
اینقده فکر نکن یا خودش میاد یا نامه اش.
نمی دونم شاید خودتونو برا من می گیری؟!
به شوخ طبعی ها ما سری بزن قدم رنجه کنید.
تقصیر منه که گرد و خاک لباس دوستانو می تکونم. اون روز تو کوچه مرکز مطالعات خاک لباس تون تکوندم. حالا دیگه خاکی نیستی به همین خاطر خودتو برام می گیری؟

سلام به عزیز دلم جناب دكتر حامی
خودت میدانی كه من بیش از خودت شما را دوست دارم
من كه همیشه میام و از فیض حضور شما و موضوعات قشنگ و جذابت بهره میبرم و همواره گفته و می گویم كه نوشته های عمو حامی از بهترین ها و بدیع ترین ها است .
مرا هم از جنس خودت و مردی از جنس مردم بدان !
خودت كه میدونی من كلا خاكیم و با تكوندن مختصر و الكی گرد و خاكم به این راحتی نمی ره .
اگر یادت باشه تاپیك خاطرات من در پاتوق هم در راستای همین خاك تكانی بود
با این حال چشم هم خودم و هم دوستان را در این راستا تشویق خواهم كرد .
با این اوصاف فكر كنم عنوان تاپیك را باید عوض كنی :Nishkhand:

این چیزهایی که اینها دارن رد وبدل میکنن همه درباره طلبه هاست،چطور:اینا تکه های حاج آقاهاست وقتی به هم می رسند(سلام نور چشم من_سلام عزیز تر ازجانم_من برات بمیرم _دلم برای دیدنت لک زده و....)

سلام
به قول مورچه خوار در کارتون که می گفت آی مورچه برگرد تو دهنم مزه غذا را بردی.
مزه لطیفه را نبرید.:ealam:
لا اقل منبع فارسی عربی یا لاتین یا موثق معرفی کنید ته توی قضیه رو در بیاریم( یعنی بپرسیم):khandeh!:

سلام فراری
کشتی منو
مطمئنم اگه منبع معرفی نکنم
دست از سر کچل ما بر نمی داری تا مچل هم بشیم
این شماره تلفن رو که خدمت تون می دم یادداشت کنید
خواهشا به کسی دیگری ندهید
راضی نیستم
یادداشت کن: بیست و دو اون بقیشم بدو( یک دو سه ( سوت)یک دو سه( سوت)..

ارتباط با اقشار مختلف
یک معلم یا ....دایره ارتباطی اش با افراد زیاد وسیع نیست. یک روحانی با پیر و جوان، شاد و شنگول، غمدیده و داغدیده، کارگر و کشاورز ومهندس و...سر و کار دارد.
یکی از منبری ها می گفت روحانی ای رفته بود در یک روستای دور افتاده تبلیغ، میزبان کمی خوراکی برای روحانی آورد ولی بچه اش از خوردن آنها سیری نداشت او برای این که مهمان نوازی کند و مانع خوردن بچه اش شود گفت از اینا نخورها اینا اَنِ مال حاج آقا است

از قله نشین منبر تا گوشه نشینی زیر زمین
یکی از منبری های معروف که از زمان شاه تا الان منبر در داخل و خارج کشور رفته است.یک ماه قبل در زیر زمینی ملاقات کردم. بی کس و تنها. کسی که پای منبرش سیل جمعیت موج می زد الان در زیرزمینی در قم تنها زندگی می کند. فرزندان او نیز به دلیل مشغله های زندگی خود نمی توانند از او به نحو احسن نگهداری کنند.
او می گفت: در (اگر اشتباه نکنم) لندن فردی یک کاست برایم آورد گفت حاج آقا این کاست از یک سخنران ایرانی است کولاک می کند. با حرص گرفتم گوش کنم دیدم این سخنرانی کسی نیست غیر از خودم.
------------------------------------
روزی که جوان تر و قلمی تر از الانم بودم .شخصی گفت برویم این سخنران را ببینیم وقتی با او صحبت کردیم به او گفتم این منبری معروفه؟
گفت بله گفتم این اصلا به شکل معمولی هم نمی تواند سخن بگوید
گفت جواب تو را بعد از یک جلسه نشستن پای منبرش می دهم.
بله حق با او بود
روی منبر از زمین تا آسمان متفاوت بود.
این شخص با پول خود در قم حوزه ای مخصوص خواهران تأسیس کرده است.
او حاج آقا محمودی بهبهانی است

شور مستی
حاج آقا محمودی، منبری معروف، درباره وضع اخیر خود چنین می گویند
دیگه بدنم قدرت نداره، ضعف بر سراسر بدنم غالب شده است. شب ها خواب نمی روم،از دانشگاه پزشکی شهری مدتی قبل خواستند برایشان منبر بروم گفتم نمی توانم اصرار کردند و ماشین فرستاد. من ناچار قبول کردم ولی به آنها گفتم من حتی این قدر قدرت ندارم که بخواهم از یله های منبر بالا و پایین شوم. بالاخره رفتم برای سخنرانی چند نفر زیر بغل هایم را می گرفتند و به من کمک می دادند تا بالا بروم و دوباره بعد از سخنرانی کمک می دادند پایین بیایم اما...
اما روی منبر من مثل شیر بودم ضعف و دردم از یادم می رفت.

از قله نشین منبر تا گوشه نشینی زیر زمین
یکی از منبری های معروف که از زمان شاه تا الان منبر در داخل و خارج کشور رفته است.یک ماه قبل در زیر زمینی ملاقات کردم. بی کس و تنها. کسی که پای منبرش سیل جمعیت موج می زد الان در زیرزمینی در قم تنها زندگی می کند. فرزندان او نیز به دلیل مشغله های زندگی خود نمی توانند از او به نحو احسن نگهداری کنند.
او می گفت: در (اگر اشتباه نکنم) لندن فردی یک کاست برایم آورد گفت حاج آقا این کاست از یک سخنران ایرانی است کولاک می کند. با حرص گرفتم گوش کنم دیدم این سخنرانی کسی نیست غیر از خودم.
------------------------------------

بسیار ناراحت کننده بود:Ghamgin:، باید خود حوزه تشکل هایی برای رسیدگی به این موارد داشته باشد.

کن یو اسپیک انگلیش
(can you speek english)
دکتر بیرجندی شاید معرف حضور دوستان(البته علاقه مندان به زبان انگلیسی) هست ایشان در تدوین کتب آموزشی دانشگاهی و دبیرستانی دستی دارند و استاد دانشگاه در آمریکا هم بوده اند.
ایشان گفت بیا بیرون با هم مکالمه کار کنیم رفتم پرسید
where were you born
کجا به دنیا آمده ای (اهل کجایی؟)
ایشان که منتظر بودند من اسم شهرم را بگویم
گفتم :
in hospital
در بیمارستان
دکتر که حالش گرفته شده بود کتاب رو بست بعد نتوانست خنده اش را کنترل کند و گفت
ببین من استاد دانشگاهی ام اما حسابی آخوند دیده ام تو شوخی کم نمیارم اگه بخواهید سر به سر من بگذارید من حالتون میگریم ها

ختنه سورونه
استاد زبان انگلیسی ای داشتیم می گفت:« برای باز دید از یک بیمارستان رفته بودیم آلمان . آنها می دانستند ما مسلمان هستیم. خانم پرستاری آمد و گفت دوست دارم بدانم در اسلام دستورات پزشکی هم یافت می شود. ما که اطلاعات دینی زیادی نداشتیم یکی از همراهان تنها بحث ختنه به ذهنش رسید. گفت بله اسلام دستور داده که کودکان را برای مقابله با عفونت ها ختنه کنیم. پرستار پرسید ختنه چیه؟ او برایش توضیح داد. پرستار با شنیدن این دستور خشن حالش بد شد. حتما پیش خودش گفته دستوری که با خشونت در کودکی شروع شود معلوم نیست آخرش چی باشد.
او در ادامه می گفت به اعتقاد من در این هیأت ها روحانیون با سواد باید حضور فعال داشته باشند تا دچار کج سلیقگی در ترویج دین نشویم.»

حکایات جذاب بعدی:
-استاد بیرجندی و رستوران ماشین و....
- مرغ سفارشی در استان فارس
- حاجی به بهونه دفاع مقدس(سفر به نصف جهونس)

استاد ناقلا
من الان این حکایت به مناسبتی تو ذهنم جرقه زد نتونستم نگم حیفس(به قول اصفهانی های شیرین زبون)
در کلاس مکالمه عربی به شکل فوق برنامه و خود جوش شرکت می کردیم. طلبه ای بود که استاد ما بود و پیر پسر شده بود. اهل فضل، کمال و خوش تیپ بود و به زبان عربی محاوره ای تسلط خوبی داشت.
به دوستم گفتم رفتی تو نخ استاد یا نه ؟
گفت: که چی؟
گفتم ناقلا داره همسرشو بین افرادکلاس جستجو می کند.
دوستم گفت: یعنی چه؟
گفتم خوب دقت کن او وقتی می خواهد درس قبل را مرور کند از چندتا بچه های تبریزی سئوال های ریزتری می پرسه ظاهراً شنیده دختران آذری کد بانو هستند.
کلاس شروع شد گفته های من( از همون اول روان شناس بودم) درست از آب در آمد.
کلاس درس
استاد: سلام علیکم
«قبل الشروع لنراجع الدروس الماضیه»
( قبل از شروع درس دیروز را مرور کنیم)
استاد نگاهی به یکی از افراد کلاس کرد و تو دلش گفت خودشه امروز وقت شکاره
«الاخ.....انت. اجب لی، من أین انت؟»
برادر....تو به من جواب بده. اهل کجایی؟
«کم لک اخ؟ »
برادر داری؟
«و کم لک اخت؟»
چندتا خواهر داری؟
«هل اختکم الکبیره متزوجه ام لا؟ قل بسرعه»
( بدون مکث بگو آیا خواهر بزرگت ازدواج کرده یانه؟)
«هل لها مدارج فی العلم ام لا ؟ قل بسرعه»
(زود جواب بده وقت نداریم خواهرت تحصیل کرده است یانه؟)

سئوالات جزیی سبب خنده من و دوستم شد به گونه ای که استاد نتوانست ادامه دهد و من که نتوانستم خودم را کنترل کنم با سرعت از کلاس دویدم بیرون تا در فضای آزاد از خنده منفجر شوم و سقف رو سر آنها فرود نیاید

سلام
باز هم این تاپیک قفل شده
نمی دانم کدام........لا اله الا الله (حتما باید آبرو ریزی شود تا دست نگه داری ، فکر می کنی شناسایی نشدی، یک بار دیگه تکرار شود. دادگاه صحرایی برات می گیرم و...
حرف حسابی دارید بفرماید چرا اذیت می کنید.
سایت هم قانون داره برا خودش.
از مدیر سایت در خواست می کنیم. خاطی را به اشد مجازات برسانند
کاربران هم موافق اند

چایی تو شیشه مربا
وضع حجره ها گاهی شبیه اوضاع بسیجی ها تو جبهه میشه. گاهی افراد زیادی می آمدند حجره خب حجره که مثل خونه نبود که چند دست لیوان و استکان باشه، دوستان از شیشه مربا هم برای چایی خوردن استفاده می کردند. وقتی ازدواج کرده بودم دوستانم دسته جمعی به منزلم آمدند. دو اتفاق با مزه افتاد.
یکی این که اول تماس گرفتند و گفتند ما می خواهیم بیایم و دسته جمعی کادویی بگیریم تو منزل چه چیز نیازی دارید؟
گفتم نه راضی به زحمت تون نیستم ولی اصرار کردند بنابراین 10- 12 نفرشون پول گذاشته بودند روی هم و یک قفسه کتاب فلزی گرفته بودند.(البته بماند که مهمانی آنها چند برابر این قفسه برای ما آب خورد:Khandidan!:)
دوم این که وقتی من برای پذیرایی چایی آوردم یکی از دوستان شوخ گفت ببخشید یه خواهشی دارم. من تاحالا تو فنجون چایی نخوردم شیشه مربا دم دست نداری برام تو شیشه مربا چایی بیاورید.

به بهونه دفاع مقدس
حاجی خیلی با صفا بود حالا هم که دارم ازش می نویسم دلم برا دیدنش لک زده، وضع مالی پدریش بدک نبود. او از بچه های جبهه ای و با حال اصفهانی بود. دوستان طلبه که از شهر های مختلف آمده بودند و اغلب شهریه اندکی برای خرید کتاب و لباس می گرفتند. خیلی دوست داشتند بروند اصفهان چون خیلی از آنها اولین بارشون بود که از خانه دور می شدند. حاجی یک اتوبوس از پول شخصی اش کرایه کرد و طلاب را به اصفهان برد و برایشان گوسفند کشت. هنوز که هنوز دوستان از آن مسافرت با حال (جشن پتو، مشاعره های داخل اتوبوس، خواندن اشعار طنز، نماز جماعت، دیدنی های اصفهان و...)تعریف می کنند.

سلام
باز هم این تاپیک قفل شده
نمی دانم کدام........لا اله الا الله (حتما باید آبرو ریزی شود تا دست نگه داری ، فکر می کنی شناسایی نشدی، یک بار دیگه تکرار شود. دادگاه صحرایی برات می گیرم و...
حرف حسابی دارید بفرماید چرا اذیت می کنید.
سایت هم قانون داره برا خودش.
از مدیر سایت در خواست می کنیم. خاطی را به اشد مجازات برسانند
کاربران هم موافق اند


سلام

اگر كسي حتي همكاران بدون هماهنگي با مدير محترم انجمن مشاوره جناب حامي اين تاپيك را قفل نمايد با او برخورد صورت مي گيرد .
مدير محترم فني هم در شناسايي فرد مورد نظر كمك خواهد كرد .

با تشكر


:roz:

طلبه پهلوان
خیلی قوی و هیکلی بود از بچه های کرمانشاه بود. هیکلش سه برابر من بود. از وزن برداران قمی بود که چندین بار برای قم مدال آورده بود. به غذاش براساس دستورالعمل های رشته ورزش اش حسابی می رسید.
روزی تو صف نانوایی نزدیک مدرسه بودیم. صف شلوغ بود. یه لات یه کتی بی مرام با موتور آمد بدون این که جمعیت چیزی به حساب بیاره از پله رفت بالا و با لهجه لاتی اش داد زد نون منو بده برم کار دارم. پیرمردی با صدای لرزانش گفت پدرجان بیا تو صف مثل بقیه. این آقای لات یه نیم نگاهی به پیرمرد کرد و گفت صف؟ من بی صف نون میگرم. طلبه پهلوان کمی جلو آمد و گفت چی؟
لات گفت همین که شنیدی؟
پهلوان یه دست لاته را گرفت و مثل پر کاه پرتش کرد از پله ها پایین و گفت بیا پایین بچه پر رو. آقا لاته که دید اوضاع چپ اندر قیچیه گفت: چیکار داری به من ؟ وقتی دید ضایع شده گفت من بدون نوبت می گیرم البته یه دونه . آقا جمعیت حسابی از کار این طلبه به وجد آمده بودندو از آن به بعد احترام به او می گذاشتند و دوستش داشتند.
بله پهلوانان هرگز نمی میرند
-----------------
زند باد پهلوان تختی
مرامش پر رهرو
و یادش بخیر

کونگ فو توآ ابزار تبلیغی
مربی کونگ فو بود از بچه های خون گرم شمالی، خیلی باشور و نشاط بود تبلیغش را به ورزش گره زده بود. جوانان از او استقبال زیادی کرده بودند. هر جا که تبلیغ می رفت برای باز گشت با مشکل روبرو می شد. ولی او که مشغول تحصیل بود مجبور بود برای رسیدن به کلاس ها خدا حافظی کند و برگردد یادم می آید که یک سال حدود هفتصد نفر در غالب نامه از او درخواست کردند که برای تبلیغ باز هم به محل آنها برود.
یادش بخیر روزی که بچه های تیپ امام جعفر صادق(ع)- روحانیون تبلیغی- رزمی با محسن رضایی دیدار داشتند و او با پیشانی در ضمن نمایش های ورزشی اش چندین قالب یخ را شکست.
-----------------------
به نقل از ن. رجبی

چند وقت پیش مجله حجره با حاج آقا حسین صبوری مربی کاراته مصاحبه کرده بود او ورزش را در اولین فتوای خود :Sokhan:برای طلاب واجب کرده بود و گفته بود پیشنهاد جدی من این است که اگر طلبه ای ورزش نکند شهریه او یا قسمتی از آن را قطع کنند. صبوری کتابی در زمینه ورزش به نام ورزش در اسلام نوشته است و در دانشگاه های مختلفی آن را تدریس کرده بود. حال بماند که او از یک استاد دانشگاه که کتابش را بدون نام او چاپ کرده بود شکایت هم کرد.

عروسی حامی1
اشتباه نشه الان عروسی من نیست. من خیلی وقت با ازدواج فاتحه ام خوانده شده است. یکی از دوستانم می گفت رفتم دفتر آیت الله بهجت پسر ایشان گفتند مجردی یا متأهل ؟ گفتم مجرد گفت زود برو تا عاقل نشدی ازدواج کن.
قصد دارم درباره وضعیت ازدواج خودم براتون بنویسم.
کمتر دوست دارم از خودم چیزی بنویسم چون من بین طلبه ها چیزی نیستم.
وقتی می خواستم ازدواج کنم. دارایی من 400 هزار تومان بود. من بیشتر اهل قناعتم تا کارد به استخوانم نرسه پیش کسی رو نمی زنم. حتی از پدرم هم چیزی نمی خوام. بدترین خاطرات من در ازدواج رو زدن به افراد برای ضمانت وام بود. خانم های زیادی در مشاوره می گویند ای کاش شوهران ما هم زایمان یا ایام ماهانه داشتند تا بدانند دنیا دست کیه. من میگم وام گرفتن، تا خرخره زیر قرض بودن، رو زدن به این و اون و گاهی غرولند همسر و بچه ها را شنیدن به دلیل بی پولی کمتر از مسائل زنان نیست؟

ادامه دارد..........

عروسی حامی2
چرا از خودم می گویم؟
حالا چی شده من درباره خودم می نویسم فقط به دلیل انتقال چند نکته مثبت به دوستان همراه و خوانندگان گرامی است.که اینها را من از خود نداشتم چون من وقتی به خودم نگاه می کنم می بینم واقعا ایام دانشگاهی ام همج رعاع بودم و به قول علامه طباطبایی "ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد".
البته بالا در این حد که بدانم.

در بند خویش بودن معنای عشق نیست
چونانکه زنده بودن معنای زندگی


روزی بابام گفت تو قم چیزی هم اندوخته ای از معرفت؟
گفتم همین قدر که می دانم درباره امثال آیت الله جوادی آملی بخواهم صحبت کنم ادب را نگه دارم چون می دانم که برای عالم شدن و با تقوا شدن چه خون دلی باید خورد بگذریم.
بابام که من به گرد معرفتش نمی رسم لبخندی زد و گفت این خوبه ولی کافی نیست.
ادامه دارد...........
-----------------------------------------
همج رعاع: (خاشاک سرگردان )اشاره به یکی از حکمت های نهج البلاغه

عروسی حامی3
مشاوره ازدواج
حوزه و رشته روان شناسی رو می خوندم وقت نداشتم فکر کنم که دیگه وقت ازدواجه که مادرم با اصرار من را به خود آورد.
بالاخره فایلی برای ازدواج در ذهنم باز شد. کمی سن ازدواجم بالا رفته بود دیگه از من گذشته بود که بخواهم برای ازدواجم دو آتیشه و احساسی عمل کنم. به همین دلیل با افراد مختلفی برای ازدواج پیشاپیش مشورت کردم. از مشاوره های روان شناسی گرفته تا مشورت با عالمان وارسته.
روزی با استاد فلسفه ام که انسان وارسته ای است درباره ازدواج مشورت کردم ایشان از نظر طلاب موفق هستند ولی خودش به من گفت علت شکست علمی من یک چیز بود هشیار نبودن در امر ازدواج که به طلاق هم منجر شد. بعد به من گفت چشمانت را خوب باز کن نمی گویم وسواس به خرج بده اما وقتی با دقت هم انتخاب می کنی بعدا می فهمی که برخی چیزها آن نبوده که فکر می کردید برخی از صفات همسرتان بعد از گذشت 7-8 سال برایتان روشن می شود.
ادامه دارد..........

عروسی حامی3
خواستگاری ناتمام
خواستگاری اولم این گونه بود، استاد اخلاق مدرسه معصومیه به من روحانی ای را معرفی کرد و گفت دختران ایشان اهل فضل و کمالند چون مربی آنها این انسان وارسته بوده است.
آدرس را گرفتم. گاهی سر کوچه انها می رفتم تا از دور ببینم چگونه و با چه سر و وضعی بیرون می آیند ولی موفق نشدم نمی خواستم مثل برخی افراد عمل کنم حسابی خونه دختر بروم و بعد بگویم نه نمی خواهم. بنابراین اول تحقیق می کردم. چند روز رفتم با دوستان پدر دختر مشورت کردم همه از این خانواده تعریف می کردند. دوست داشتم از خود دختر هم چیزهایی بدانم.
تا این که فهمیدم داماد این خانواده سیدی بزرگوار و روحانی است که اهل تهران است. شبی سراغش رفتم داستان را برایش گفتم.
او گفت من هر چه قدر درباره این خانواده بدانم در اختیارت می گذارم تا انتخابت خوب باشد.
آب پاکی را با بیان صفات دختر رو دست ریخت چنانچه بی خیال از این انتخاب شدم.
او گفت:
من 8 سال است داماد این خانواده ام. اگر من این دختری را که تو از او حرف می زنی در خیابان بدون پوشیه ببینیم اصلا نمی شناسم. من و خواهران همسرم بدون ضرورت با هم هم کلام نشده ایم.
این خانواده طوری تربیت شده اند که مسائل اخلاقی برایشان مهم است. همه آهنگ های تلویزیون را بر خود تحریم کرده اند مگر آهنگ آخبار سراسری.
پدر وقتی تبلیغ می رود دخترش هم با او می رود و برای خانم ها جلسه دارد. در منزل آنها مباحث علمی جای خود را به غیبت و گفتگوهای لغو داده است آرامش در این خانواده خدایی موج می زند و من مردم تا توانستم خودم را با آنها تطبیق دهم و الان هم خدا رو شکر زندگی و فرزندان خوبی دارم و...
این صفاتی که از این دختر شنیدم اگرچه تحسین من را درباره او و خانواده اش برانگیخت ولی چون خودم را از او پایین تر می دیدم نخواستم زندگی را برایش تلخ کنم

کبوتر با کبوتر باز با باز
کند همجنس با همجنس پرواز


ادامه دارد..........

چه طلبه با مزه ای ببخشیددددددددددددددددددچه خواستگاری با مزه :Ghamgin::Mohabbat:ای؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

استاد ناقلا
من الان این حکایت به مناسبتی تو ذهنم جرقه زد نتونستم نگم حیفس(به قول اصفهانی های شیرین زبون)
در کلاس مکالمه عربی به شکل فوق برنامه و خود جوش شرکت می کردیم. طلبه ای بود که استاد ما بود و پیر پسر شده بود. اهل فضل، کمال و خوش تیپ بود و به زبان عربی محاوره ای تسلط خوبی داشت.
به دوستم گفتم رفتی تو نخ استاد یا نه ؟
.
.
.

سئوالات جزیی سبب خنده من و دوستم شد به گونه ای که استاد نتوانست ادامه دهد و من که نتوانستم خودم را کنترل کنم با سرعت از کلاس دویدم بیرون تا در فضای آزاد از خنده منفجر شوم و سقف رو سر آنها فرود نیاید


چه جالب

یاد اون زمانی افتادم که سر کلاس زبان معلم زبانمون از جزئیات زندگیم میپرسید /قصد هایی داشته نه؟؟؟:Khandidan!::Khandidan!::Khandidan!::Khandidan!:

نمی خواستم مثل برخی افراد عمل کنم حسابی خونه دختر بروم و بعد بگویم نه نمی خواهم.

سلام.
احسنت به غيرت و مردانگي شما استاد.:Kaf:
اي كاش همه مثل شما بودند.

[QUOTE =حامی;50474]
دوم این که وقتی من برای پذیرایی چایی آوردم یکی از دوستان شوخ گفت ببخشید یه خواهشی دارم. من تاحالا تو فنجون چایی نخوردم شیشه مربا دم دست نداری برام تو شیشه مربا چایی بیاورید.[/QUOTE]
منم یه خاطره دارم که با هم بخندیم اما به من نخندید!!!
یه روز داداش کوچیکمو بردم حوزه که با محیط حوزه آشنا بشه !تازه میرفت اول راهنمایی!
تا بچه ها منو دیدن دست و پاشونو گم کردن !؟بلاخره استادشون بودم!!! من و داداشمو بردن داخل حجره تا پذیرایی کنن،خلاصه میوه و چایی و...
اون روز به داداشم خیلی خوش گذشته بود .
تقریبا یک ماهی از این ماجرا گذشته بود که داداشم مهدی مهدی کنان آمد وگفت:امروز معلم از انشائی که بهش دادم خیلی خوشش اومد و همه تو کلاس خندیدن گفتم:عزیز دلم موضوع انشاء چی بود ؟
گفت:درباره یکی از مکان های مذهبی هر چه می دانید بنویسید؟!
گفتم خوب تو درباره کجا نوشتی؟گفت درباره حوزه!گفتم خوب بده ببینم چی نوشتی؟برگه رو گرفتم تا ببینم داداش دست گلم چی نوشته؟؟؟

به نام خدا
با داداشم یک روز رفتیم حوزه ................من وداداشم را بردند داخل حجره ...................برامون چایی آوردن اما به جای استکان شیشه مربا آوردند:Khandidan!:....!!!!

دیگه آبرو برام نذاشته بود !روم نمیشد دیگه برم مدرسه !!!

به داداشم گفتم مگه مکان مذهبی قحط بود که درباره حوزه انشاء نوشتی؟؟؟؟


دیگه آبرو برام نذاشته بود !روم نمیشد دیگه برم مدرسه !!!

به داداشم گفتم مگه مکان مذهبی قحط بود که درباره حوزه انشاء نوشتی؟؟؟؟

سلام البته می دونم به نگاه فلسفی این رو ننوشتی
اما من یه حاشیه کوچکو بر گفته شما دارم

طلبه ها قرآن می خونند

اتفاقا حوزه موضوع بسیار جدابی است و ناب ناب است چون مردم کمتر از آن اطلاع دارند
خدا نصیب شما هم بکنه زیارت اصفهان رو. با خواهر زاده ام میدان امام اصفهان بودیم به او گفتم برویم مدارس قدیمی داخل بازار را ببینیم.
داخل مدرسه که رفتیم برخی از طلاب به شکل سنتی دوره ای نشسته بودند و استاد تدریس می کرد. البته خلاصه مطالب را روی وایت برد نوشته بود. خواهر زاده ام گفت چرا طلبه ها در کلاس های مختلف جداگانه دارند قرآن می خوانند.
براش توضیح دادم که نه اینها کلاس درس شون است و بعد او را بردم نزدیک تابلوی داخل مدرسه و برنامه هفتگی سال های مختلف را به او نشان دادم.
مسجد تاریخی امام در اصفهان
خدا توفیق بده از این مسجد دیدنی باز دید کنید در این مسجد قدیمی و تاریخی دو مدرسه به قرینه هم در دو گوشه مسجد ساخته شده است. اطراف هر مدرسه را به حجره اختصاص داده شده است و وسط حیاط حوض و باغچه هایی به شکل هارمونی و متناسب ساخته شده است. می گویند این فضای سر سبز به دلیل این است که طلاب بعد از بحث های سخت علمی کنار این حوض و محیط سبز قرار بگیرند و از طبیعت انرژی بگیرند برای دروس بعدی.
دکتر لگنهاوسن
ایشان یک فیلسوف مسیحی است که شیعه شدند او به دلیل این که همسرش مسیحی بود از او جدا شد.و الان در قم مشغول تحقیق و تدریس هستند برنامه های معرفت شناسی ایشان و استاد فیاضی از تلویزیون پخش شده است.
او می گوید در یکی از مدارس علمیه ( ظاهرا نیشابور)چند روزی حضور داشتم صفای باطن طلاب نوجوان آن جا برای من خیلی عالی بود

عروسی حامی5
خواستگاری تمام
برای مراسم قباله برون همراه خانواده رفتیم. یکی از اقوام همسرم که با خود ما هم خویشاوند بود پیشنهاد من را برای مهریه رد کرد و محترمانه و با لبخند گفت این مهریه که شما پیشنهاد دادید کم است و الان در جامعه ما مهریه ها بالا است. من هم گفتم صحیح من به امید خدا قرار است الگو جامعه باشم نه پیرو و مقلد کورکورانه. من مخالف ایده کی داده کی گرفته است. به اعتقاد من اگر فرد دیندار باشه لازم نیست مهریه سنگین برای ضمانت مصونیت دختر گرفت.
پیشنهاد من این است که با این که شما مرا می شناسید تحقیق زیادی درباره من بکنید.
به پدر دختر که روحانی با صفایی است هم گفتم قبل از این که عقد کنیم شما کمکم کنید تا ما به این نتیجه برسیم که با هم در اخلاق و شخصیت و اهداف تناسب داریم. اگر این تناسب نباشد این ازدواج به صلاح ما نیست.
به هر حال ما با 14 سکه و 20 مثقال طلا عقد کردیم:Kaf::Mohabbat::Gol: البته بیست مثقال را پدرم اضافه کرد و من به احترام ایشان مخالفتی نکردم فقط به او گفتم حسابش با خودتان چون من همان مقدار هم که پذیرفتم از وضعیت مالی ام هم بسیار بالا تر است.
ادامه دارد..........

عروسی حامی6

جهیزیه بی جهیزیه
من و پدر خانمم حرف همدیگر را خوب می فهمیدیم و من از تجربه ایشان استفاده کردم. او گفت من در طول ایام طلبگی خودم تجربه اجاره نشینی زیادی داشتم با صاحب خانه های زیادی سر وکله زدم. بسیاری از جهیزیه همسرم در اسباب کشی خرد شد جدای از این که در اسباب کشی بار سنگینی بر گرده مستأجر است. پیشنهاد می کنم از پول جهیزیه کمک بگیرید برای خرید منزل.
به پیشنهاد ایشان فکر کردم. برخی از اقوام که نمی توانستند برخلاف مسیر سنت و رسوم مردم حرکت کنند با ما مخالفت کردند ولی من تصمیم را گرفتم.
قرار شد پدر خانمم پول جهیزیه را من بدهد و تعدادی از وسایل بسیار ضروری را تهیه کند.
به دنبال قیمت کردن خانه افتادم و با دوچرخه ای بنگاه های زیادی را به نوبت سر زدم. شاید 10 روز روزی سه ساعت گشتم تعجب نکنید چون قم آن قدر بزرگ نبود که من نتوانم این کار را بکنم البته ناچار بودم از جاهایی که از ما بهترون مسکن داشتند چشم پوشی کنم.
روزی مهمان یکی از دوستان بودیم او گفت طلبه ای را می شناسم که می خواهد خانه اش را بفروشد برای دیدن خانه او که در تگزاس قم(نیروگاه )بود رفتیم . محله قدیمی و شلوغی بود که اغلب روستائیان مهاجر از اطراف ساوه و اراک و ترک زبان بودند.
صاحب خانه گفت ما تا حدود یک سال خانه را نیاز داریم چون خودمون مشغول ساختن خانه هستیم این برای من که پول برای خردید خانه 4 میلیونی او نداشتم غنیمت بود. دو میلیون با زور تهیه کردیم و قول نامه را نوشتیم و بعد از یک سال هم مدتی ایشان مستاجرم محسوب می شد و مبلغی بابت اجاره کم می کرد.
بعدا هم با وام و پس انداز و قرض از دوستانم بقیه را پرداخت کردم
ما به خانه خودمان رفتیم قدیمی بود و کم اثاث اما خوش بودیم که مارک بزرگ صاحب خونه بین دوستانم بر پیشانی داشتیم و مشمول شعار چهار دیواری اختیاری شده بودیم و این از نظر روان شناختی تأثیر زیادی بر ما داشت.
قم شهر زیارتی بود و ما مهمان زیادی داشتیم گاهی که لشکر مهمان به ما حمله می کرد مجبور می شدیم از پتو و ظروف داخل ماشین مهمان ها هم استفاده کنیم. واقعا من اعتقاد به کلام حضرت علی -ع- دارم که قناعت گنج بی پایان است. بعدا اگرچه با کار کردن وضع مالیم کمی بهتر شده بود اما بهترین ایام آرامش را وقتی داشتیم که قانع بودیم.
اگر همکاری همسرم نبود و او هم مبتلا به بیماری روانی چشم هم چشمی بود. هرگز نمی توانستم در این مسیر موفق باشم.
ادامه دارد........

عروسی حامی7
خانه کلنگی
این خانه قدیمی ما را به یاد ضرب المثل توش خودمونو کشته بیرونش مردم را می انداخت.
دوستان طلبه ام که آه در بساط نداشتند من را آدم خوش شانسی می دانستند کسی که وضعش توپه و نیازی به تحمل مجموعه از مشکلات مادی و روانی اجاره نشینی نیست.
خانه قدیمی ما بارها و بارها نیاز به تعمیر داشت و من که پدرم بنا بود و خودم رشته راه و ساختمان خوانده بودم دست به کار می شدم. فرقم با پدر این بود که او در محل زندگی خود با وسایل بنایی بنا بود و من با کمترین وسیله بنایی می کردم.
یک بار تصمیم گرفتم پشت بام کاه گلی را به هم بزنم و با سیمان شیب بندی کنم و برای راحت بودن تا دو متر اطراف پشت بام را دوره چینی کنم. برخی از روزها قبل از کلاس و برخی از روزها بعد از کلاس سریع لباس کار به تن می کردم اول کاه گل های قدیمی و چند لایه پشت بام را پایین ریختم و بعد یک کامیون ماسه و یک کامیون آجر را تنهایی بالا ریختم و هر روز مقداری از دیوار های اطراف را می چیدم. خودم ملات درست می کردم ملات می بردم و پهن می کردم و خودم آجر می چیدم.
گاهی همسایه ها برای تماشا و ارتباط با من روی پشت بام هایشان می آمدند. آنها تعجب می کردند که یک طلبه خودش کار می کند اما چیزی نگذشت که رابطه بسیار صمیمی ای با همسایه پیدا کردیم همان همسایه هایی که برخی از دوستانم برخی از آنها را لات و لاابالی می دانست و من محروم فرهنگی که در غیاب پدرشان امام (ره) مورد غفلت مسئولین قرار گرفته بودند همان هایی که نردبان نمایندگان برای پرش توی مجلس قرار گرفته بودند. همان هایی که حتی معتادشان باشرف و .....بود(درد زیاد است).
بله مردم را باید دریافت. باید رجایی وار آنها را درک کرد.

تمام
اللهم وفقنا لماتحب و ترضی

موضوع قفل شده است