رابطه ی اخلاق و احکام

تب‌های اولیه

185 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
رابطه ی اخلاق و احکام

بنام خدا
سلام به تمام دوستان عزیز
در مباحثی که با اساتید و کاربران محترمِ سایت داشتم ، بارها این جمله را (یا شبیه به آن را) شنیده ام:

"فلان مسئله شرعی است ، ولی اخلاقی نیست"

فعلاً بدون هیچ توضیحی سؤال اول را می پرسم:

آیا اخلاق و شرع از هم جدا هستند؟
اگر بله ، آیا این جدا بودن به معنای تضاد است؟

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد حافظ

Reza-D;815686 نوشت:
بنام خدا
سلام به تمام دوستان عزیز
در مباحثی که با اساتید و کاربران محترمِ سایت داشتم ، بارها این جمله را (یا شبیه به آن را) شنیده ام:

"فلان مسئله شرعی است ، ولی اخلاقی نیست"

فعلاً بدون هیچ توضیحی سؤال اول را می پرسم:

آیا اخلاق و شرع از هم جدا هستند؟
اگر بله ، آیا این جدا بودن به معنای تضاد است؟


بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
اخلاق و فقه دو علم متمایز به لحاظ موضوع – موضوع علم فقه عمل مکلف است اما موضوع علم اخلاق ملکه و عمل اختیاری انسان است- و محمول – در فقه احکام پنجگانه تکلیفی و در اخلاق هفت حکم اخلاقیِ خوب، بد، درست، خطا، بایسته، نبایسته و وظیفه- می‌باشند.

همچنین، احکام شرعی، دستاورد اراده تشریعی پروردگار است اگر چه برآمده از تکوین است اما احکام اخلاقی، دستاورد اراده تکوینی پروردگار است بدین معنا که یک حکم اخلاقی رابطه تکوینی میان انجام یک عمل و کمال و سعادت انسانی را بیان می‌کند. در نتیجه در علم فقه به دنبال وظیفه الهی و در علم اخلاق به دنبال وظیفه عقلائی می‌باشیم.

از رهگذر همین تفاوت‌، لوازم الزامات فقهی با لوازم الزامات اخلاقی متفاوت است. مثلا، الزام شرعی، بحث استحقاق ثواب و عقاب را به دنبال دارد اما الزام اخلاقی به دنبال تأمین سعادت انسان است؛ پس ممکن است چیزی از نظر فقهی و شرعی الزام نداشت باشد اما به لحاظ اخلاقی دارای الزام باشد. این بدین معناست که برای این عمل کیفری در نظر گرفته نشده باشد اما در عین حال مانع رسیدن انسان به کمال و سعادت باشد. این بدین معنا نیست که فقه، همه بایسته‌ها و نبایسته‌ها را بیان نکرده باشد، بلکه تنها به این معناست که فقه ناظر به نجات است ولی اخلاق ناظر به کمال و سعادت؛ به تعبیر دیگر، گفتمان اخلاق، گفتمان تعالی و کمال و سعادت و ارتقای وجودی است ولی گفتمان فقه، ناظر به منجزیت و معذریت و امتثال و برائت و در نهایت رهایی از عقاب است در حقیقت، فقه نظر به حداقل‌ها دارد و اخلاق دغدغه‌مند حداکثر‌ها.
از کلمات فقها به دست می‌آید که آنان حکم اخلاقی را نقطه مقابل الزام شرعی قلمداد می‌کنند و از احکام اخلاقی در عین وجود داشتن یک نوع خلأ حکم شرعی، نوعی توصیه استنباط می‌کنند.

می‌توان گفت نافرمانی از احکام فقهی «گناه» است اما نافرمانی از احکام اخلاقی مانع رسیدن به کمال برتر است و نافرمانی خداوند به معنای شرعی آن شمرده نمی‌شود.

ممکن است بنابه مصالحی مثل تسهیل و یا ترخیص دادن به مکلفین، برای یک چیزی که تکوینا خوب است جعل شرعی صورت نگرفته باشد اما این به این معنا نیست که برای آن جعل اخلاقی یا به عبارتی حکم اخلاقی ثابت نباشد. به تعبیر دیگر، اگر چه حکم مولوی ندارد اما حکم ارشادی دارد؛ همچنان که حضرت امام خمینی در آداب الصلاة، ص 200 حوزه اخلاق را حق طلق عقل دانسته است. پس جواز فقهی اعم از جواز اخلاقی است.

از تفاوت‌های اخلاق و فقه آن است که یک عمل به لحاظ فقهی یا بایسته است یا نبایسته است و مقول به تشکیک نیست ولی یک عمل به لحاظ اخلاقی دارای مراتب طولی و طیفی است (عبادة الابرار سیئات المقربین) بنابراین احکام اخلاقی به تناسب افراد منعطف پذیر است.
با توجه به مطالب فوق، نتیجه می‌گیریم اگر به لحاظ شرعی عملی حلال باشد باز هم راه برای پرسش از خوبی و بدی آن باقی است بنابراین مرز حلال‌ها و حرام‌های فقهی در یک موضوع و عمل خاص، پایان بررسی اسلامی آن نیست مثلا به لحاظ فقهی پوشیدن یک تکه لباس کوچک تأمین کننده ساتر شرعی و حد شرعی ستر عورت است اما هرگز نمی‌توان این گونه لباس پوشیدن را توصیه و ترویج کرد. همچنین زن در خانه مکلف به هیچ کار خانه حتی شیر دادن به فرزند نیست و می‌تواند در قبال این کارها تقاضای اجرت کند اما به لحاظ اخلاقی این توانستن هیچ گاه توصیه و ترویج نمی‌شود.

بنابراین در ترویج سبک زندگی اسلامی نمی‌توان به رساله‌های توضیح المسائل اکتفا کرد بلکه برای این کار، بایستی به سمت توصیه‌های اخلاقی پیش رفت.

سلام استاد عزیز
در تاپیک دیگری ایرادهایی گرفته بودم و گفتم که بخاطر آن ایرادها که در ذهن دارم ، میل به خواندن نماز را از دست داده ام. شما بنده را راهنمایی فرمودید و گفتید حکمت بعضی مسائل را باید از خدا بخواهی تا به تو بشناساند و بعد گفتید آنهایی را که قبول داری انجام بده تا آن بخش هایی را که قبول نداری خدا نشانت بدهد

این تاپیک در همان راستا است برادر. یعنی با راهنمایی شما تصمیم گرفتم نمازم را که کاملاً به درستی دستورش ایمان دارم بخوانم ، در عوض برای بخش هایی از دین که برایم سوال است ، تاپیک بزنم و بپرسم ، ولی شکیات را به سایر ابعاد دین ربط ندهم. جالب اینکه بطور اتفاقی استاد تاپیک شما هستید!

حافظ;817367 نوشت:
مثلا به لحاظ فقهی پوشیدن یک تکه لباس کوچک تأمین کننده ساتر شرعی و حد شرعی ستر عورت است اما هرگز نمی‌توان این گونه لباس پوشیدن را توصیه و ترویج کرد. همچنین زن در خانه مکلف به هیچ کار خانه حتی شیر دادن به فرزند نیست و می‌تواند در قبال این کارها تقاضای اجرت کند اما به لحاظ اخلاقی این توانستن هیچ گاه توصیه و ترویج نمی‌شود
من توضیح شما درمورد تفاوت فقه و اخلاق را متوجه شدم و اگر بخواهم آن را ساده بیان کنم اینگونه میشود:
اگر انسان را (( 0 )) در نظر بگیریم ، شرع از رفتن انسان به زیر صفر جلوگیری میکند و اخلاق انسان را به سمت بالای صفر رشد میدهد

اما اینجا مشکلی هست استاد. یعنی چند سوال پیش میاید:

1 - چرا حکم شرعی که از جانب خداست و اراده تشریعی اوست ، نمی تواند زندگی انسانی را رشد بدهد؟ دقت بفرمائید اینجا شبهه ای هم بوجود میاید. اینکه شرع را خدا گفته و اخلاق را عقل مطرح میکند. میدانیم که عقل را به ((هیومنیسم)) نسبت میدهند. در نتیجه از آنجایی که دین ادعا میکند که باعث سعادت انسان است ،

این شبهه پیش میاید که آنچه باعث خوشبختی انسان ها میشود ، عقل خودشان است ، نه شرعی که دین آورده است! یعنی یک فرد اروپایی هم میگوید:
"خب این را منِ بی دین هم میدانم که مثلاً زن بهتر است برای شوهرش غذا بپزد تا زندگی گرم بشود. پس در واقع آنچه اخلاق اسلامی نام دارد ما هم آن را بلدیم. شما بفرمائید دین اسلام چه چیزی برای خوشبختی انسان ها آورده؟ شرع؟! خودتان که میگوئید شرع به تنهایی انسان را به کمال و سعادت نمی رساند!"

2 - جدای از موضوع شماره 1 ، از دید یک دیندار هم که نگاه کنیم باز تناقض می بینیم. شما میفرمائید استفادهء زن از حقش برای دریافت مزد برای کار در خانه ، هرگز توصیه نمیشود ، بلکه برعکسِ آن توصیه میشود. خب چرا؟ آیا غیر از این است که اجرای دستور شرعی باعث خراب شدن زندگی میشود پس باید به خلاف آن توصیه کرد؟ استاد عزیز اینجا دیگر موضوعِ در 0 ماندن نیست ، بلکه موضوع خراب شدن زندگی است ، یعنی رفتن به زیر صفر!! یعنی اخلاق و شرع نه به عنوان مکمل ، که دقیقاً در خلاف یکدیگر هستند

3 - فرمودید که:

حافظ;817367 نوشت:
ممکن است چیزی از نظر فقهی و شرعی الزام نداشت باشد اما به لحاظ اخلاقی دارای الزام باشد. این بدین معناست که برای این عمل کیفری در نظر گرفته نشده باشد اما در عین حال مانع رسیدن انسان به کمال و سعادت باشد
این را اگر ممکن است بیشتر توضیح بدهید چون من بارها روایاتی از ائمه(ع) شنیده ام که افراد را بخاطر ایرادهای اخلاقی وعده به جهنم داده اند! چطور میفرمائید اگر موضوعی الزام شرعی نداشته باشد ، کیفری هم ندارد؟!

حافظ;817367 نوشت:
بنابراین در ترویج سبک زندگی اسلامی نمی‌توان به رساله‌های توضیح المسائل اکتفا کرد بلکه برای این کار، بایستی به سمت توصیه‌های اخلاقی پیش رفت
تا اینجا من اینطور متوجه شدم که برای اجرای اخلاق ، نه الزامی وجود دارد و نه کیفری (البته منتظر توضیح شما درمورد کیفر هستم). با این حساب چرا باید کسی سعی کند دنبال توصیه های اخلاقی باشد؟! مثل این است که به رانندگان بگوئیم یک سری خلاف های رانندگی هیچگونه جریمه ای برای شما ندارد ، اما لطف کنید آنها را رعایت کنید! خب معلوم است که بیشتر مردم رعایت نخواهند کرد. همانطور که می بینیم تا زمانی که پلیس نباشد ، دوربین نباشد ، جریمه نباشد ، اکثر مردم قوانین رانندگی را رعایت نمی کنند. در بحث اخلاق هم همین است

مثلاً منِ مرد تصمیم میگیرم زنم را که ازش سیر شده ام طلاق بدهم و یک زن خوشکل تر بگیرم. شرع هم به من این اجازه را داده. برای شکستن دل آن زن هم که کیفر نخواهم شد. خب چرا باید این موقعیت را از دست بدهم؟ یا زنی حوصله کار کردن ندارد ، شرع هم این اجازه را به او داده ، برای شکستن دل شوهرش هم که کیفر نمیشود ، پس چرا باید خودش را به زحمت بیندازد؟

تنها یک دلیل وجود دارد که زن یا مردی دست به این اقدامات نزنند ، اینکه بترسند از اینکه طرف مقابل هم ابزارهایی برای مقابله دارد
خب اینکه میشود جنگ و مقابله به مثل ، دیگر زندگی نیست ، جهنم است. در نتیجه میتوان گفت شرع چیزی بجز ایجاد جهنم در زندگی نیست!

سلام
من همیشه تفاوت بین اخلاق و فقه را در نظر دارم.
ببین: شما میری از پول حلال ، میوه (مثلا یک کیلو سیب) میخری. خب، همه چیز کاملا حلاله. حالا شما میتونی بشینی و همه این سیب ها را بخوری؟
چرا نتونی؟ حلاله. فقه میگه اشکالی نداره. مجاز هستی.
اما اخلاق میگه نه. اگر گرسنه هستی، به مقداری که گرسنگیت را رفع کنه بخور. حتی اگر نصف یک سیب گرسنگی ات را رفع کرد، نصف دیگرش را نخور.

یا در روابط زن و شوهر.
آیا میتوانند هر حرفی را به هم بزنند (شوخی های ...)؟
فقه میگه بله ، زن و شوهر هستند و مجازند.
اما اخلاق میگه نه ، برخی صحبتهای لهو و لعب و حاوی محتویات نادرست، نباید گفته بشه.

اصولا خط کش فقه، کیلومتری هستش. اما خط کش اخلاق میلیمتری هستش.

یه مثال دیگه:
گاهی شما می پرسی فلان شهر، حدش کجاست؟
یکی جواب میده: حدش از این سمت تا فلان جاده است. (جواب درستی هم داده)
یکی دیگه میگه: حدش تا فلان روستاهاست.
پس ، یکی خود شهر را در نظر میگیره و حدش را بیان میکنه ، یکی شهر را با حومه اش در نظر میگیره و حدش را بیان میکنه.

به نظر من ، اخلاق و فقه (شرع) ضد هم نیستند بلکه تفاوتشون در حدودشونه.
مثل دو دایره داخل هم. هر چی که درون دایره کوچکتر هست، درون دایره بزرگتر هم هست. اما بعضی چیزایی که در دایره بزرگتر هستن، در دایره کوچکتر نیستن. دایره بزرگتر، فقه هستش و دایره کوچکتر اخلاق هستش.

هر حکم اخلاقی ، شرعی هم هست ، اما ممکنه بعضی از کارهایی که شرع مجاز دونسته ، خارج از اخلاق باشه (مثالهای بالا).
توجه کن: نمیگم بعضی از کارهایی که شرع واجب کرده یا مستحب دونسته ، اخلاقی نیست. میگم برخی از کارهایی که شرع مجاز دونسته ، اخلاقی نیست.
اتفاقا کارهایی که شرعی هستن اما اخلاقی نیستن ، کارهایی هستند که مورد تاکید شرع نیستن و شرع فقط آنها را حرام اعلام نکرده. نه اینکه آنها را واجب یا مستحب اعلام کرده باشه.
پس از منظور از "شرعی" بودن کارهایی که اخلاقی نیستن ، صرفاً حرام نبودن آن کارهاست. مثل مثالهای بالا، مثل خوابیدن در هر وقت از روز (خوابیدن در هر وقت از روز، از نظر شرعی حرام نیست اما از نظر اخلاقی ممکنه خوابیدن در برخی ساعات درست نباشه).

اصلا کسی میگه من دوست دارم تمام روز را بخوابم. البته نمازامو میخونم. اما بعدش تا نماز بعدی میخوابم. از نظر شرعی ایشون کار حرامی مرتکب نشه و لذا کارش شرعی هست. اما از نظر اخلاقی کارش درست نیست و لذا اخلاقی نیست.

حد شرعی مسایل و احکام شرعی برای عامه مردم است. اما اونهایی که میخان رشد بیشتری بکنن، باید رعایت مسایل اخلاقی را هم بکنند که دقیقتر و باریکتر هستن.

به تفاوت بین عقل و شرع هم توجه کن:
آیا اگر از نظر شرعی مجاز به انجام کاری بودیم ، آن کار حتما درست است و کسی ما را به خاطر آن سرزنش نخواهد کرد؟
مثلاً آیا تغییر دادن شغل ( از یک شغل حلال به یک شغل حلال دیگر) اشکال شرعی داره؟ خیر. وقتی هر دوتاش حلاله ، اشکالی نداره.
حالا فرض کن من مدیر یک شرکت بزرگ هستم. به استناد اینکه تغییر شغل حلال است ، شغلم را رها کنم و بروم یک مغازه ساندویچ فروشی بزنم.
کارم (تغییر دادن شغل به این صورت) حرام و خلاف شرع نیست. مجوز شرع را داره. اما عاقلانه نیست، مجوز عقل را نداره.

به همین ترتیب، برخی کارها مجوز شرع را داره اما مجوز اخلاق را نداره. یعنی شرعی هستن اما اخلاقی نیستن.

یاقوت احمر;817385 نوشت:
سلام
سلام
توضیح خیلی خوبی دادید. واقعاً زیبا بیان کردید گل

اما....
پست شماره

4 را مطالعه بفرمائید لطفاً

[="Tahoma"][="DarkRed"]با سلام

برای اینکه ارتباط بین اخلاق و فقه را کاملا درک کنیم، باید حوزه اخلاق عملی و اخلاق نظری را از هم جدا کنیم.
چون اخلاق نظری کاملا با فقه متفاوت است.
هم از نظر موضوع و هم از نظر محمول
محمول اخلاق، جميل يا قبيح است؛ اما محمول فقه، واجب يا غير واجب
اخلاق درون نگر است و فقه برون نگر
اخلاق در صفات بحث مى‌كند و فقه در افعال

علم فقه راجع به افعال بیرونی مکلف صحبت می کند.
این کار را باید انجام دهی، آن کار را نباید انجام دهی و ...
نماز را باید بخوانی، اما آیا خلوص نیت داری یا نه، از حوزه فقه جداست.
نماز بدون حضور قلب، از نظر فقهی صحیح است و کاری به باطن ندارد.

در حالیکه اخلاق نظری به حوزه درون انسان مربوط است.
صفات درونی و فضائل و رذائل را در نظر دارد و به آنها می پردازد.
خساست قبیح است، در حالیکه کمک به فقیر از نظر فقه (به طور مطلق) واجب نیست.

اشتراك مسائل فقه و اخلاق فقط مربوط به حوزه اخلاق عملى است.
در مقايسه اخلاق عملى با فقه، گاهى موضوع هردوى آن ها يكى است؛ اما محمول آنها قطعاً فرق دارد.
مثلاً صدق، كذب، پيمان‌شكنى و عمل به پيمان، خودش از موضوعات اخلاق عملى است كه موضوع فقه هم هست.
اما محمولها فرق دارد.
مثلاً در اخلاق عملى، عقل نمى‌گويد: این عمل واجب است یا واجب نیست؛ زيرا عقل چنين حقّى ندارد.
بلكه عقل مى‌گويد این کار خوب است و این کار بد.

پس فقط اين شرع است كه مى‌تواند بگويد: راستگوئی واجب است و دروغگوئی حرام.

[/]

Reza-D;817381 نوشت:
چرا حکم شرعی که از جانب خداست و اراده تشریعی اوست ، نمی تواند زندگی انسانی را رشد بدهد؟

هرچند انجام واجبات خصوصا واجبات عبادی موجب رسیدن انسان به کمال است و ما عقیده داریم اگر چیزی برای کمال ما مفیدتر می‌بود، خداوند از سر لطف همان را واجب می‌نمود اما بنده عرض کردم علم فقه به وجه حداقلی آن نظر دارد. مثلا نمازهای واجب یومیه در شرایطی انجامش کمال معنوی عظیمی را برای فاعل آن به ارمغان می‌آورد اما فقه تنها به اصل وجوب و شرایط حداقلی آن می‌پردازد و نظری به ابعاد کمال‌زایی حداکثری‌اش ندارد. شاید این ویژگی به ویژگی دوارزشی بودن احکام فقهی بر می‌گردد مثلا از نظر فقهی «نماز واجب است» اما دیگر در فقه نمی‌گویند هر چه نماز با کیفیت‌تر باشد نماز واجب‌تر می‌شود یا نمی‌توان گفت نماز واجب، مستحب یا مستحب‌تر شده است؛ خلاصه، حکم فقهی تشدید پیدا نمی‌کند؛ اما چنین حالتی در احکام اخلاقی دیده نمی‌شود بلکه یک حالت طیفی دارند.
اگر بخواهیم دلیلی برای این گونه تفاوت بین علم فقه و علم اخلاق بیابیم باید از نقطه نظر عمومیت داشتن احکام فقهی و عدم عمومیت داشتن احکام اخلاقی آنرا دنبال کنیم.
احکام فقهی عمومیت دارند یعنی جز در شرایط اضطرار تعطیل نمی‌شوند؛ زیرا از مشخصه‌های یک قانون، عمومیت‌ داشتن آن است اما احکام اخلاقی، دارای رنگ و بوی فرد و اختصاصی است و به تناسب افراد و شرایط، متغیر می‌گردد. مثلا ابرار و مقربان در احکام شرعی فقهی تفاوتی ندارند ما جایی نداریم: «مکروهات الابرار محرمات المقربین» پس اگر قائل شدیم فقه عمدتا به حداقل‌های عمومی نظر دارد مقصود همین است.
مثلا در فقه، در بحث نیت که عمل عبادی بدون آن باطل است، حداقلی از نیت (قصد امتثال امر) مطرح است اما تنوع نیاتی که در فضای اخلاق مطرح است دارای گفتمان متفاوتی با این گفتمان فقه است.
لازم به ذکر است مراد ما از شریعت و فقه در این مباحثات، معنای حداقلی است که تنها شامل احکام شرعی و فقهی می‌باشد و شامل احکام اخلاقی نمی‌باشد؛ زیرا طبق یک معنا، شریعت شامل اخلاق شده، مسائل فقهی تنها گوشه‌ای از آن به حساب می‌آید.
لازم است این نکته را هم بیفزایم که هم در اخلاق احکام عمومی داریم و هم در فقه احکام خاص فردی؛ اما نکته اساسی این است که لسان فقه، لسان قانون عام است ولی لسان اخلاق، لسان سعادت خاص.
مراد از سعادت خاص یعنی حکم اخلاقی به فراخور نوع شخصیت و ظرفیت‌های فردی صادر می‌گردد اما حکم فقهی برای همه، در همه اعصار و دوران‌ها یکسان است. پس در اخلاق به خصوصیات شخصی انسان‌ها توجه می‌شود، اما در چارچوب‌های فقهی این تفاوت‌‌ها دیده نمی‌شود.
از منظر این تفاوت باید گفت نفس اجتهاد در فقه و اجتهاد در اخلاق نیز متفاوت می‌نماید. زیرا پیچیدگی‌های ظاهری در متون دینی در زمینه‌های اخلاقی بسیار بیشتر از احکام فقهی است.

Reza-D;817381 نوشت:
تا اینجا من اینطور متوجه شدم که برای اجرای اخلاق ، نه الزامی وجود دارد و نه کیفری (البته منتظر توضیح شما درمورد کیفر هستم). با این حساب چرا باید کسی سعی کند دنبال توصیه های اخلاقی باشد؟! مثل این است که به رانندگان بگوئیم یک سری خلاف های رانندگی هیچگونه جریمه ای برای شما ندارد ، اما لطف کنید آنها را رعایت کنید! خب معلوم است که بیشتر مردم رعایت نخواهند کرد. همانطور که می بینیم تا زمانی که پلیس نباشد ، دوربین نباشد ، جریمه نباشد ، اکثر مردم قوانین رانندگی را رعایت نمی کنند. در بحث اخلاق هم همین است

تفاوتی که میان علم فقه و علم اخلاق به عرض رسید ممکن است در نظرگاه برخی اینگونه نباشد بلکه بر این نظر باشد که میان حکم عقلی و حکم شرعی ملازمه برقرار است (به صورت دو طرفه با هم ارتباط دارند) و به اصطلاح، «کلما حکم به الشرع حکم به العقل و کلما حکم به العقل حکم به الشرع»؛
طبق این بیان، هر حکم اخلاقی بر اساس حکایت از مصالح یا مفاسد واقعی، حاکی از مستحب و مکروه یا واجب و حرام فقهی می‌باشد و به اصطلاح احکام ارشادی، مولوی هم خواهند گشت.
بر این اساس، تقسیم احکام به مولوی و ارشادی به هم خواهد خورد و همه احکام مولوی، ارشادی و همه احکام ارشادی، مولوی خواهند بود. پس هر حکمی از آن جهت که از مصالح و مفاسد واقعی حکایت دارد، ارشادی است و از آن جهت که خدای متعال بر اساس آن مصالح و مفاسد حکمی صادر کرده، و بر اساس آن ثواب و عقابی مترتب شده است، مولوی است.
این نظریه، متخذ میرزا حبیب الله رشتی در کتاب بدائع الافکار، ص 213 و 265 است.
بر اساس این نظر، باید گفت ما هم منکر ظرفیت فراوان فقه برای رسیدن به نظام ارزش‌های اسلامی نیستیم اما نمی‌توان انکار کرد که فقه موجود، تاکنون در این زمینه به صورت ایده‌آل عمل نکرده و عمدتا به احکام الزامی ناظر بوده است.
اگر فقه به جایگاه شایسته‌ی خود ارتقا پیدا کند و در ساحت کشف مستحبات و مکروهات و همچنین درجه استحباب و کراهت استیفا کند، نظام ارزش‌های اسلامی توسعه و رونق بیشتری یابد.
در این صورت، نقش عقل در فقه توسعه خواهد یافت، و باید‌ و نباید‌های اخلاقی و احکام عقل عملی به رسمیت می‌یابد و عقل نه در اسم و صورت بلکه به حقیقت یکی از منابع فقه خواهد شد.

Reza-D;817381 نوشت:
مثل این است که به رانندگان بگوئیم یک سری خلاف های رانندگی هیچگونه جریمه ای برای شما ندارد ، اما لطف کنید آنها را رعایت کنید! خب معلوم است که بیشتر مردم رعایت نخواهند کرد. همانطور که می بینیم تا زمانی که پلیس نباشد ، دوربین نباشد ، جریمه نباشد ، اکثر مردم قوانین رانندگی را رعایت نمی کنند. در بحث اخلاق هم همین است

اجازه بدید بحث را از این منظر مطرح کنم؛ اگر کاری باعث تحفظ بر واجب یا مستحب شرعی شود آیا می‌توان آن کار را واجب یا مستحب دانست؟
مثلا پوشیدن چادر مشکی در تحفظ به واجب شرعی پوشش برای زنان بسیار مفید است و درصد تحقق آن را بالا می‌برد یا به عبارتی تضمین نسبی برای التزام به این واجب ایجاد می‌کند اما آیا می‌توان گفت به این دلیل، واجب شرعی هم باشد؟

به نظر می‌رسد اگر گفته شود پوشیدن چادر مشکی برای زنان واجب یا مستحب شرعی است در حقیقت، قیودی به احکام شرعی افزوده‌ایم زیرا این احکام عمومیت ندارد و جایگزین پذیر است در واقع، یک روش و راهکار اجرایی و یک مدل التزام به حکم شرعی است که قابل تغییر است.

Reza-D;817381 نوشت:
این را اگر ممکن است بیشتر توضیح بدهید چون من بارها روایاتی از ائمه(ع) شنیده ام که افراد را بخاطر ایرادهای اخلاقی وعده به جهنم داده اند! چطور میفرمائید اگر موضوعی الزام شرعی نداشته باشد ، کیفری هم ندارد؟!

«و لایسمی القبیح حراما و لا محظورا حتی یزجر عنه زاجر» (محقق حلی؛ معارج الاصول، ص48).
«فلايهمنا التعرض إلى تحقيق ما هو مدلول الحديث من كونه حكماً إلزامياً أو أنه حكم أخلاقي استحبابي نظير: "المؤمن إذا وعد وفى"» (سید محمد حسينى روحانى‌؛ المرتقى إلى الفقه الأرقى؛ كتاب الخيارات؛ ج‌1، ص56‌).
«قد ورد في بعض النصوص أنّه «إن أمراك أن تخرج من أهلك و مالك فافعل» و لكنّ أحداً لايستريب في أنّ هذا حكم أخلاقي، و ليس بتكليف شرعي كما هو واضح جدّاً» (سيد ابوالقاسم موسوى‌خويى؛ موسوعة الإمام الخوئي‌؛ ج20، ص101).
«اشتمال الروایة على توقف الصلاة تطوعاً على إذن الابوین، و هذا مما لم‌ینسب إلى أحد أصلا، فلا بدّ من حمل ذلک على أمر أخلاقی أدبی، یعنی من الاداب و الاخلاق الفاضلة شدة الاهتمام بأمر الوالدین، و تحصیل رضاهما و طاعتهما حتى فی مثل الصلاة و الصوم و نحوهما من العبادات الالهیة، فلیست الروایة فی مقام بیان الحکم الشرعی». (همان؛ ج26، ص21).
«إنها تنطق عن حكم أخلاقي و ليس وجوبا فقهيا (سید محمد صدر؛ ما وراء الفقه؛ ج‌6، ص347‌). هي حكم أخلاقي».
از این کلمات برداشت می‌شود که امر اخلاقی متعلق است به آداب یا امری انسانی که از نظر عقل نیکو به حساب می‌آید.

قال المحقق: «إذا سکت الخصمان استحب أن یقول‌ لهما: تکلما أو لیتکلم المدعی، و لو أحس منهما باحتشامه أمر من یقول ذلک». أقول: لم‌أجد نصا یقتضی استحبابه، و الظاهر أنه أمر أخلاقی مستحسن عقلا (سید محمدرضا موسوی گلپایگانی؛ کتاب القضاء؛ ج‌1، ص261‌).
«لایضرّ الاضطرار إلى المعاملة من البیع و الشراء و غیرهما، المصحوبة بالرضا و طیب الخاطر بصحتها و نفوذها، ولکن الواجب الاخلاقی و الانسانی یفرض على الطرف الاخر بأن لایستغل فی ذلک ظروف المضطر» (سیدعلی حسینی خامنه‌ای؛ اجوبة الاستفتائات؛ ج2، ص65).
این که چرا برای یک موضوعی حکم الزام آور جعل نشده به خاطر مصالحی و به خرج دادن تسهیل بر بندگان است که به اِعمال لطف پروردگار موسوم است. مثلا تعبیری از امیر مؤمنان علی7 در همین راستا وارد شده است: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى حَدَّ حُدُوداً فَلاتَعتَدُوهَا، وَ فَرَضَ فَرَائِضَ فَلاتَنقُصُوهَا، وَ سَكَتَ عَن أَشيَاءَ لم‌يَسكُت عَنهَا نِسيَاناً لَهَا، فَلاتُكَلَّفُوهَا؛ رَحمَةً مِنَ اللَّهِ لَكُم فَاقبَلُوهَا. (صدوق؛ کتاب من لایحضره الفقیه؛ ج4، ص75)
ظاهر این بیان اشاره به وجود حکمی دارد که به‌خاطر مصلحتی تشریع نشده است. این گونه موارد را می‌توان به منطقة الفراغ ارزشی نامگذاری کرد. در این موارد، موضوع خاص، حکم اخلاقی دارد اما حکم فقهی ندارد یا به تعبیری حکم ارشادی دارد اما حکم مولوی ندارد.

Reza-D;817381 نوشت:
من توضیح شما درمورد تفاوت فقه و اخلاق را متوجه شدم و اگر بخواهم آن را ساده بیان کنم اینگونه میشود:
اگر انسان را (( 0 )) در نظر بگیریم ، شرع از رفتن انسان به زیر صفر جلوگیری میکند و اخلاق انسان را به سمت بالای صفر رشد میدهد

حد واجب و حرام در فقه، کف مسلمانی و حداقل انتظار خداوند از یک انسان است و به معنای کمال برتر نیست
حداکثر کاری که با رعایت واجبات و محرمات می‌کنیم این است که خود را از عذاب جهنم نجات می‌بخشیم.
شبیه معدل «10» که نمره قبولی دانش‌آموز است و مؤاخذه‌ای به دنبال ندارد اما همین معدل «10» سرزنش برانگیز و غیر قابل توصیه است.
رفتار یک انسان در یک نمودار محدود به حداقل و حداکثر است که در حرکت میان این حداقل و آن حداکثر مختار است اما همیشه تأکید شده که از این حداقل فاصله بگیرید و خود را به حداکثر نزدیک گردانید.
در فقه بعضی از امور حلال اند اما در عین حال نباید آن را انجام داد. تنها در شرایط خاص و از روی ناچاری است که شریعت به آن رضایت داده است.
زندگی یک انسان متدین باید مورد رضایت حداکثری خدا باشد نه اینکه تنها از خشم خدا دور باشد.
برخلاف این دستور، امروزه برخی سطحی نگران به بهانه «مگر حرام است؟» به حداقل‌ها اکتفا کرده و هر حلالی را مرتکب می‌شوند.
بر اساس این متد، از مطلوبیت‌های شرعی خود را دور کرده اند.
شاید بتوان تفاوت فاصله گرفته از حداقل‌ها و فاصله گرفتن حداکثری را در این دو آیه ادعا کرد:
«تلک حدود الله فلا تعتدوها» و «تلک حدود الله فلا تقربوها».

مثلا بسیاری از موارد لهو و لعب به لحاظ فقهی مجاز است اما بدان توصیه نشده است. اصلا خداوند شرط رستگاری مؤمن را پرهیز از این حلال‌ها اعلام کرده است.
«قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلاتهم خاشعون و الذین هم عن اللغو معرضون»
بنابراین ممکن است زندگی ما مالامال از حلال باشد اما به فلاح نرسیم. مثلا در طول روز به دنبال سرگرمی های حلال باشیم اما این زندگی مورد رضایت امام زمان سلام الله علیه نباشد.
به همین خاطر است که عرض شد نباید در دنبال کردن مدل زندگی اسلامی، تنها به دنبال حلال و حرام باشیم بلکه باید در پی کشف توصیه‌ها و ارزش‌ها باشیم.
در احادیث در توصیف عاقل اینچنین وارد شده است که عاقل کسی نیست که بین دو کاری که یکی بد و دیگری خوب است خوب را انتخاب کند بلکه عاقل کسی است که بین دو کاری که یکی خوب و دیگری خوب‌تر است، کار خوبتر را گزینش کند و انجام دهد.
روشن است که کار خوب و خوبتر هر دو به لحاظ شرعی و فقهی مجاز اند و منع شرعی ندارند اما وقتی صحبت از عقل به میان می‌آید، ظرافت کار بیشتر شده، به سقف مطلوبیت‌ها نظر می‌گردد نه به کف آن.

حافظ;817487 نوشت:
اگر فقه به جایگاه شایسته‌ی خود ارتقا پیدا کند و در ساحت کشف مستحبات و مکروهات و همچنین درجه استحباب و کراهت استیفا کند، نظام ارزش‌های اسلامی توسعه و رونق بیشتری یابد
ممنون استاد :Gol:
خوشحالم که کارشناسان این سایت عموماً درک صحیح از مسائل دارند و حرف دل امثال بنده را به درستی متوجه میشوند

کوچک که بودم مادرم به من میگفت ، دوستی که همیشه تو را بخنداند دوست نیست! دوست اگر خوبی تو را بخواهد گاهی هم تو را به گریه می اندازد
بر همین اساس به نظر من اگر مدام از خودمان و عملکردمان تعریف کنیم، معنایش این نیست که خیلی دوستدار اسلام هستیم
من فکر میکنم کسی حقیقتاً دینش را دوست دارد که هر ایرادی در اجرای دین دید ، بازگو کند و برای رفع آن دنبال راهکار باشد
به همین دلیل است که بنده مطالبی را مطرح میکنم که در ظاهر شاید به معنای مخالفت من با دین باشد
اولین بار جرقهء این نوع تفکر با شناخت جناب ملاصدرای شیرازی به ذهنم رسید
چون ایشان هم اعتقاد داشتند باید در دین کنکاش کرد و به شناخت عمیق دست یافت

حافظ;817487 نوشت:
پوشیدن چادر مشکی در تحفظ به واجب شرعی پوشش برای زنان بسیار مفید است و درصد تحقق آن را بالا می‌برد یا به عبارتی تضمین نسبی برای التزام به این واجب ایجاد می‌کند اما آیا می‌توان گفت به این دلیل، واجب شرعی هم باشد؟

به نظر می‌رسد اگر گفته شود پوشیدن چادر مشکی برای زنان واجب یا مستحب شرعی است در حقیقت، قیودی به احکام شرعی افزوده‌ایم زیرا این احکام عمومیت ندارد و جایگزین پذیر است در واقع، یک روش و راهکار اجرایی و یک مدل التزام به حکم شرعی است که قابل تغییر است

قبول دارم استاد ، درست است
اما روی صحبت من با بخش هایی است که اختلاف بین شرع و اخلاق دیده میشود
برای مثال بحث اینکه زن برای رابطهء جنسی با شوهرش درخواست پول کند ، نه با شان زن سازگار است ، نه مرد را خوشنود میکند ، نه باعث ایجاد عشق بین دو طرف میشود

حافظ;817487 نوشت:
این که چرا برای یک موضوعی حکم الزام آور جعل نشده به خاطر مصالحی و به خرج دادن تسهیل بر بندگان است که به اِعمال لطف پروردگار موسوم است
من پاسخم را نگرفتم
سوالم این بود که شما میفرمائید عمل نکردن به اخلاق عواقبی ندارد. ولی من در بیان اهل بیت(ع) دیده ام که از آت جهنم هشدار داده اند
لطفاً این را توضیح بدهید

Reza-D;818768 نوشت:
من پاسخم را نگرفتم
سوالم این بود که شما میفرمائید عمل نکردن به اخلاق عواقبی ندارد. ولی من در بیان اهل بیت(ع) دیده ام که از آت جهنم هشدار داده اند
لطفاً این را توضیح بدهید

نرسیدن به سعادت بیشتر و قرار گرفتن در جهنم رذایل اخلاقی از عواقب عمل نکردن به توصیه‌های اخلاقی است و این خود کم مجازاتی نیست و قطعا کار کسی که چنین است به ارتکاب حرام فقهی نیز کشیده خواهد شد اما نفس گزاره‌های اخلاقی در فقه، به عنوان معذِّر از عقاب و عذاب نمی‌باشد. دلیلش را هم همانطور که در پست‌های بالا به عرض رساندم راهبرد فقه، تجویز احکام الزامی مشترک بین خواص و عوام است و لازمه‌ی آن هم، وجود نوعی عمومیت در احکام فقهی است. اما از این مرحله به بعد، به ظاهر یک نوع ترخیص مشاهده می‌کنیم که کسانی که دغدغه‌ی ارتقاء حداکثری دارند، بدان توجه می‌کنند و بقیه همانطور که به حداقل اکتفا نمودند نهایتا صاحب جنت نعیم که پایین‌ترین جایزه‌ای که به بهشتیان داده می‌شود، می‌گردند.
از یک سو، می‌توان گفت رعایت توصیه‌های اخلاقی علاوه بر ارتقاء انسان از جنت نعیم به سوی مقام رضوان و مقام لقاء، راهی است برای دور شدن از زیر پا گذاشتن احکام الزامی.
یک نفس رام به جهت داشتن ملکات والای انسانی، حرکتش، کمی دورتر از لبه پرتگاه خواهد بود و از این رو، احتمال سقوط او کمتر است در عین حال، خط قرمز، همان لبه پرتگاه است اما به عکس، یک نفس غیر مهذب، از لبه پرتگاه (نقطه صفر خط قرمز حلال و حرام) عبور می‌کند و هر لحظه احتمال سقوط او خواهد رفت و این خودْ عقاب کمی نیست.

حافظ;819378 نوشت:
نرسیدن به سعادت بیشتر و قرار گرفتن در جهنم رذایل اخلاقی از عواقب عمل نکردن به توصیه‌های اخلاقی است و این خود کم مجازاتی نیست و قطعا کار کسی که چنین است به ارتکاب حرام فقهی نیز کشیده خواهد شد اما نفس گزاره‌های اخلاقی در فقه، به عنوان معذِّر از عقاب و عذاب نمی‌باشد. دلیلش را هم همانطور که در پست‌های بالا به عرض رساندم راهبرد فقه، تجویز احکام الزامی مشترک بین خواص و عوام است و لازمه‌ی آن هم، وجود نوعی عمومیت در احکام فقهی است. اما از این مرحله به بعد، به ظاهر یک نوع ترخیص مشاهده می‌کنیم که کسانی که دغدغه‌ی ارتقاء حداکثری دارند، بدان توجه می‌کنند و بقیه همانطور که به حداقل اکتفا نمودند نهایتا صاحب جنت نعیم که پایین‌ترین جایزه‌ای که به بهشتیان داده می‌شود، می‌گردند.
از یک سو، می‌توان گفت رعایت توصیه‌های اخلاقی علاوه بر ارتقاء انسان از جنت نعیم به سوی مقام رضوان و مقام لقاء، راهی است برای دور شدن از زیر پا گذاشتن احکام الزامی.
یک نفس رام به جهت داشتن ملکات والای انسانی، حرکتش، کمی دورتر از لبه پرتگاه خواهد بود و از این رو، احتمال سقوط او کمتر است در عین حال، خط قرمز، همان لبه پرتگاه است اما به عکس، یک نفس غیر مهذب، از لبه پرتگاه (نقطه صفر خط قرمز حلال و حرام) عبور می‌کند و هر لحظه احتمال سقوط او خواهد رفت و این خودْ عقاب کمی نیست.
قانع نشدم برادر

در كتاب كافي روايت داريم كسي در حضور پيامبر(ص) گفت من هرگز فرزندم را نبوسيده ام و پيامبر(ص) فرمودند:

اين مرد از اهل دوزخ است!
در حالي كه شما مي فرمائيد عمل نكردن به اخلاق نيكو ، فقط باعث عدم ارتقاء درجه ميشود ، نه گرفتار شدن به آتش دوزخ
و بوسيدن فرزند هم هيج اجبار شرعي ندارد

پس پيامبر(ص) بايد ميفرمودند:
اين مرد به درجات بالاي بهشت نخواهد رسيد

يا مثلاً مي دانيم كه طلاق حق شرعي مرد است و درمورد عدم طلاق زن ، فقط توصيه اخلاقي شده است
اما وقتی پیامبر خدا شنید که ابو ایوب انصاری می خواهد همسر خود را طلاق دهد فرمود:

طلاق ام ایوب ، گناه است (همان ، ص 267)

فقط همين ها نيست و روايات اين چنين زياد ميشود مثال زد. از اينگونه روايات كاملاً اين موضوع برداشت ميشود كه عدم پايبندي به اخلاق ، درموارد زيادي گناه است و حتي ميتواند باعث جهنمي شدن فرد بشود
ضمناً برادر عزيز من سعي كردم بيشتر از روايات استفاده كنم تا صحبتم مستند باشد ، وگرنه ميشود از منظر عقلي هم اين موضوع را بررسي كرد

من به عنوان يك شاگرد كوچك در محضر شما ، وقتي روايات بالا را مي بينم و مهمتر اينكه مي بينم پيامبر(ص) فرموده اند

"انی بعثت لاتمّم مکارم الاخلاق" اينطور برداشت ميكنم كه:

انسان اخلاق مداري كه شرع را رعايت نميكند ، احتمالش زياد است خداوند راه هدايتش را بگشايد و يا از بخشي از عدم دعايت شرعياتش بگذرد
اما انسان شرع مداري كه اخلاق ندارد ، بعيد است در آخرت راه به جايي ببرد

Reza-D;819393 نوشت:
در حالي كه شما مي فرمائيد عمل نكردن به اخلاق نيكو ، فقط باعث عدم ارتقاء درجه ميشود ، نه گرفتار شدن به آتش دوزخ
و بوسيدن فرزند هم هيج اجبار شرعي ندارد

بنده عرض کردم: قرار گرفتن در جهنم رذایل اخلاقی علاوه بر عدم ارتقاء درجه، نتیجه اهمال خلقیات اسلامی است.
اثبات احکام تکلیفی، روند علمی و تکنیک خاص خودش را دارد و نمی‌توان با صرف چند واژه از این قبیل (اهل دوزخ است یا گناه است) حکم تکلیفی الزامی را نتیجه گرفت. گناه که عربی آن «إثم» یا «ذنب» یا «سیئة» یا «خطیئة» است، دارای معنایی غیر از گناه و معصیت شرعی است.
«ذنب» عبارت از هر عملى است که به دنبالش ضرر و یا فوت نفع و مصلحتى بوده باشد، و اصل آن از «ذَنَب» گرفته شده که به معناى دم و دنباله حیوان است
«سیئة» از ریشه «سوء» گرفته شده و جمع آن «سیئات» است و به هر چیزی که بدی در آن ثابت و متصف به آن است، در هر موضوع یا کار یا عقیده‌ای که باشد اطلاق می‌شود و از آن‌جا که واژه سیئه بدی در آن ثبوت دارد از نظر معنا از واژه سوء تأکید بیشتری دارد و از نظر لفظ معنایش بلیغ‌تر است.
یعنی در جایی که بخواهیم بدی را تأکید کنیم از سیئه و در غیر آن از سوء استفاده می‌کنیم.
کلمه «خطیئة» از ریشه «خطأ» مقابل «صواب» است.
در کلام رسول الله صلی الله علیه و آله در مورد ام ایوب، واژه‌ی «إثم» آمده است: «إنّ طلاق امّ أيّوب لحوب، أي إثم»
إثم در فرهنگ لغات به معانی «بدکرداري , خلا ف , بزه , جرم , گناه , بدرفتاري , سوء عمل» آمده است.
روشن است هیچ کدام از این واژگان، توان اثبات گناه تکلیفی و نهی الزامی را ندارند.

همانطور که در پست پیشین به عرض رسید، کسی که در باتلاق رذایل اخلاقی گرفتار شده است، اگر چه به صورت ظاهر، کار حرام فقهی مرتکب نشده است اما در جهنمی از صفات و ملکات محبوس است و هر لحظه در حال سوختن است.
همین گرفتاری، خودْ بالاترین مصیبت و بیچارگی است و نباید آن را دست کم بگیریم.
منتهی مسأله‌ی مهم آن است که بیشتر چنین افراد، چنین نگرشی به این گونه سوء رفتارها و ملکات اخلاقی ندارند
در سایه تغییر نگرش، نوع نگاه آنان به تخطی از توصیه‌های اخلاقی، همانند تخطی از حلال و حرام فقهی خواهد شد.

پاسخ دیگر آن‌که:
اگر گفته شود طلاق، حلال شرعی و حرام اخلاقی باشد، و نیز گفته شود تبعات حرام شرعی و حرام اخلاقی یکسان است یعنی هر دو مایه عقاب و عذاب اخروی می‌گردند در عمل دچار تناقض خواهیم شد. پس معلوم است بایستگی طلاق در مقام فقه و نبایستگی آن در مقام اخلاقیات دو مقوله جدا با تبعات و لوازم مختلف می‌باشند زیرا در صورت یکسان بودن تبعات و لوازم هر یک، دچار تناقض خواهیم شد.

حافظ;819585 نوشت:
اثبات احکام تکلیفی، روند علمی و تکنیک خاص خودش را دارد و نمی‌توان با صرف چند واژه از این قبیل (اهل دوزخ است یا گناه است) حکم تکلیفی الزامی را نتیجه گرفت
ببینید بزرگوار من هم به دنبال این نیستم که امر و نهی در مسائل اخلاقی را معادل مسائل شرعی قرار بدهم. اجازه بدهید مثالی عرض کنم:

من پولی را به کسی قرض میدهم. موعد دریافت پول فرا میرسد و من از طرف مقابل ، پولم را طلب میکنم. اما این فرد فرزندی دارد که مبتلا به یک بیماری سخت است و پول عمل جراحی این کودک تقریباً معادل پولی است که این شخص به من بدهکار است.

الف) از نظر قانونی این پول حق من است و قانون به من اجازه داده که حق خودم را مطالبه کنم
ب) اما اخلاق به من میگوید که به این شخص مهلت بدهم تا فرزندش را عمل کند و مدتی بعد ، پول مرا پس بدهد

حال شما میفرمائید اگر من به جان این کودک بی توجه باشم و چون قانون و شرع به من اجازه داده ، به هر قیمتی که شده پولم را از آن مرد پس بگیرم و اجازه بدهم آن کودک بخاطر نداشتن پول عمل بمیرد ، مرتکب گناه نشده ام و چون نماز خوانده ام و روزه گرفته ام و به قول شما کف اعمال را انجام داده ام ، پس در آن دنیا بهشتی میشوم و هیچ سوال و جوابی از من درمورد جان این کودک نمیشود. درست است؟

حافظ;819585 نوشت:
گناه که عربی آن «إثم» یا «ذنب» یا «سیئة» یا «خطیئة» است ، دارای معنایی غیر از گناه و معصیت شرعی است

حافظ;819585 نوشت:
در کلام رسول الله صلی الله علیه و آله در مورد ام ایوب، واژه‌ی «إثم» آمده است: «إنّ طلاق امّ أيّوب لحوب، أي إثم»
إثم در فرهنگ لغات به معانی «بدکرداري , خلا ف , بزه , جرم , گناه , بدرفتاري , سوء عمل» آمده است

عربی روایت مربوط به عدم بوسیدن فرزند:
مردی به حضور رسول خدا (ص) آمد و گفت:
((ما قبلت صبیا قط))
من هرگز کودکی را نبوسیده ام
وقتی او رفت پیامبر (ص) فرمود:
((هذا رجل عندی من اهل النار)) این مردی است که در نزد من از اهل دوزخ است

استاد عزیز ، اگر بخواهیم طبق فرمایش شما در نظر بگیریم که فرمودید:

حافظ;819585 نوشت:
کسی که در باتلاق رذایل اخلاقی گرفتار شده است ، اگر چه به صورت ظاهر کار حرام فقهی مرتکب نشده است اما در جهنمی از صفات و ملکات محبوس است و هر لحظه در حال سوختن است
و جهنمِ بیان شده در کلام رسول خدا(ص) را طبق تعریف شما نگاه کنیم ، دلیلی نداشت پیامبر(ص) از واژه ((من اهل النار)) استفاده کنند. بلکه باید می گفتند: ((هذا الرجل فی النار)) ، این مرد در آتش است ، در آتش رذائل اخلاقی خودش

اولاً وقتی گفته میشود ((من اهل....)) یعنی اشاره به گروهی خاص دارد که این مرد هم جزء آنهاست.

((مِن... ، از آنها....)) و بسیار دور از ذهن است که بگوئیم مقصود پیامبر(ص) با کسانی بوده که اهل سوختن در رذائل اخلاقی هستند! واقعاً بعید است که پیامبر(ص) افرادی را که رذائل اخلاقی دارند با عنوان ((اهل دوزخ)) خطاب کند

ثانیاً خود کلمهء ((نار)) هم جای بحث دارد. واقعاً دلیلی ندارد که ما یک شخص را اولاً با عنوان یک گروه (اهل فلان...) ، ثانیاً داخل در نار معرفی کنیم بعد بگوئیم منظور ما آتشِ رذائل اخلاقی بوده! مثل این است که من به کسی بگویم:

فلانی اگر فلان کار را انجام بدهی از اهل بهشت خواهی بود. بعد بگویم البته منظورم این بود که اگر این کار را بکنی در دنیایی از خوش اخلاقی غرق میشوی!!!

آخر چه دلیلی دارد برای یک موضوع به این سرراستی ، چنین عنوان مبهم و پیچیده ای استفاده بشود؟! خیلی راحت میشد گفت این مرد دچار رذائل اخلاقی است ، یا مثلاً در جهنمی از رفتارهای زشت اسیر است. نه اینکه گفته شود این مرد از اهل دوزخ است!! ضمن اینکه همانطور که عرض شد واژهء ((اهل دوزخ)) معنایی بسیار مشخص دارد و عیناً واژه ای است که برای افراد جهنمی در آخرت استفاده میشود و خیلی دشوار است که از آن ، معنایی کنایه آمیز برداشت کنیم

حافظ;819585 نوشت:
اگر گفته شود طلاق، حلال شرعی و حرام اخلاقی باشد، و نیز گفته شود تبعات حرام شرعی و حرام اخلاقی یکسان است یعنی هر دو مایه عقاب و عذاب اخروی می‌گردند در عمل دچار تناقض خواهیم شد
استاد گرامی من کجای حرفم گفتم که طلاق ، حرام اخلاقی است؟!!!
صحبت ما بر روی طلاق غلط است ، نه هر نوع طلاق. بحث بر روی طلاقی نا بجا بود که پیامبر(ص) نیز آن را نادرست خواندند
پس حالا نگاه کنیم ببینیم چه تناقضی وجود دارد؟

طلاق ، گر چه حلال شرعی است ، اما باید مبنای اخلاقی داشته باشد

پس:

طلاقِ اخلاقی ، هم حلال شرعی است و هم حلال اخلاقی
اما طلاقِ غیر اخلاقی ، حلال شرعی ،

ولی حرام اخلاقی است

خب کجایش تناقض داشت استاد؟

[="Times New Roman"][="Black"]

Reza-D;817381 نوشت:

سلام استاد عزیز

سلام شاگرد عزیزم

Reza-D;817381 نوشت:

در تاپیک دیگری ایرادهایی گرفته بودم و گفتم که بخاطر آن ایرادها که در ذهن دارم ، میل به خواندن نماز را از دست داده ام. شما بنده را راهنمایی فرمودید و گفتید حکمت بعضی مسائل را باید از خدا بخواهی تا به تو بشناساند و بعد گفتید آنهایی را که قبول داری انجام بده تا آن بخش هایی را که قبول نداری خدا نشانت بدهد

این تاپیک در همان راستا است برادر. یعنی با راهنمایی شما تصمیم گرفتم نمازم را که کاملاً به درستی دستورش ایمان دارم بخوانم ، در عوض برای بخش هایی از دین که برایم سوال است ، تاپیک بزنم و بپرسم ، ولی شکیات را به سایر ابعاد دین ربط ندهم. جالب اینکه بطور اتفاقی استاد تاپیک شما هستید!

من توضیح شما درمورد تفاوت فقه و اخلاق را متوجه شدم و اگر بخواهم آن را ساده بیان کنم اینگونه میشود:
اگر انسان را (( 0 )) در نظر بگیریم ، شرع از رفتن انسان به زیر صفر جلوگیری میکند و اخلاق انسان را به سمت بالای صفر رشد میدهد

اما اینجا مشکلی هست استاد. یعنی چند سوال پیش میاید:

2 - جدای از موضوع شماره 1 ، از دید یک دیندار هم که نگاه کنیم باز تناقض می بینیم. شما میفرمائید استفادهء زن از حقش برای دریافت مزد برای کار در خانه ، هرگز توصیه نمیشود ، بلکه برعکسِ آن توصیه میشود. خب چرا؟ آیا غیر از این است که اجرای دستور شرعی باعث خراب شدن زندگی میشود پس باید به خلاف آن توصیه کرد؟ استاد عزیز اینجا دیگر موضوعِ در 0 ماندن نیست ، بلکه موضوع خراب شدن زندگی است ، یعنی رفتن به زیر صفر!! یعنی اخلاق و شرع نه به عنوان مکمل ، که دقیقاً در خلاف یکدیگر هستند

3 - فرمودید که:

این را اگر ممکن است بیشتر توضیح بدهید چون من بارها روایاتی از ائمه(ع) شنیده ام که افراد را بخاطر ایرادهای اخلاقی وعده به جهنم داده اند! چطور میفرمائید اگر موضوعی الزام شرعی نداشته باشد ، کیفری هم ندارد؟!

تا اینجا من اینطور متوجه شدم که برای اجرای اخلاق ، نه الزامی وجود دارد و نه کیفری (البته منتظر توضیح شما درمورد کیفر هستم). با این حساب چرا باید کسی سعی کند دنبال توصیه های اخلاقی باشد؟! مثل این است که به رانندگان بگوئیم یک سری خلاف های رانندگی هیچگونه جریمه ای برای شما ندارد ، اما لطف کنید آنها را رعایت کنید! خب معلوم است که بیشتر مردم رعایت نخواهند کرد. همانطور که می بینیم تا زمانی که پلیس نباشد ، دوربین نباشد ، جریمه نباشد ، اکثر مردم قوانین رانندگی را رعایت نمی کنند. در بحث اخلاق هم همین است

تنها یک دلیل وجود دارد که زن یا مردی دست به این اقدامات نزنند ، اینکه بترسند از اینکه طرف مقابل هم ابزارهایی برای مقابله دارد
خب اینکه میشود جنگ و مقابله به مثل ، دیگر زندگی نیست ، جهنم است. در نتیجه میتوان گفت شرع چیزی بجز ایجاد جهنم در زندگی نیست!


من هم مشکل شمارو داشتم و گاهی واقعا عصبی میشدم از اینکه یه نفر یه قولی داده ولی زده زیرش الانم هیچ دینی گردنش نیست. حتی واسش تاپیک هم زدم و از جواب کارشناس قانع نشدم.

اما نظر الانمو بهت میگم.

فرض کن یه نفر ( شیطان ) با چاقو زدتت ( غرق در گناه شدی )

و کسی هم نیست برسونتت بیمارستان ( از خدا دور شدی )

اولین کاری که باید انجام بدی اینه که با یه پارچه ای از لباست زخمتو ببندی ( رعایت احکام شرعی )

تا بتونی فعلا جلوی مرگت ( جهنمی شدنت ) رو بگیری ، تا بتونی خودتو برسونی بیمارستان ( رعایت احکام اخلاقی )

با بستن زخمت با یه تیکه پارچه شاید بتونی موقتا زنده بمونی ولی اگر خودت رو به بیمارستان نرسونی حتما می میری.

اگر هم دیر برسونی زنده می مونی ولی چون دیر رسیدی و زمان رو از دست دادی آسیب زخمت به بقیه جاهای بدنت هم سرایت کرده و دیگه اون آدم سابق نمیشی.

Reza-D;817381 نوشت:

مثلاً منِ مرد تصمیم میگیرم زنم را که ازش سیر شده ام طلاق بدهم و یک زن خوشکل تر بگیرم. شرع هم به من این اجازه را داده. برای شکستن دل آن زن هم که کیفر نخواهم شد. خب چرا باید این موقعیت را از دست بدهم؟ یا زنی حوصله کار کردن ندارد ، شرع هم این اجازه را به او داده ، برای شکستن دل شوهرش هم که کیفر نمیشود ، پس چرا باید خودش را به زحمت بیندازد؟

کیفر مستقیم نداره ( درجا نمی میری ) ، ولی قطعا توی یه مسیری قرار میگیری که تهش به کیفر ختم میشه.

مثلا اگر من آدم بد عهدی باشم. مطمئنا نمی تونم کسی رو برای خودم نگه دارم و هیچکس حاضر نیست پولی بهم قرض بده ، یا در کاری باهام شریک بشه. میگن نمیشه رو حرفش حساب کرد.

و به مرور زمان از غم این تنهایی و طرد شدن منزوی و گوشه گیر میشم ،

و دیگه حوصله حرف زدن با کسی رو ندارم ، هرچی این تنهایی و طرد شدن و بی اعتمادی طولانی تر بشه من عصبی تر میشم و ممکنه

با کوچکترین حرفی از طرف اطرافیان تمام غم هام رو جمع کنم و یه پرخاش حسابی بکنم

( حالا عادت کردن به پرخاش و بعدشم توهین و .. بماند ) و سر یکی دیگه خالی کنم و اینجاست که آخر جاده یه تابلو زدن که روش نوشته :
[SPOILER]
( تبریک میگم ، اینجا انتهای مسیر است و شما مرتکب گناه شدید. )
[/SPOILER]

حالا مرد می خواد از اینجا بیاد بیرون.

تمام این مسیرهای طولانی و پر پیچ و خمی که خداوند در مسائل اخلاقی تا رسیدن به کیفر طراحی کرده

برای برگشتن ما هست که شاید پشیمان بشیم و از همون راهی که اومدیم برگردیم ، قبل از اینکه به آخر خط برسیم.

شاید در ظاهر خیلی ساده به نظر برسه که ما این همه مسیر غیر اخلاقی رو میریم تازه مرتکب یه گناه میشیم که خیلی راحت می تونیم ازش توبه کنیم.

اما اگر کمی دقت کنیم می بینیم که ما در مسیر رعایت نکردن احکام اخلاقی گرفتار یه سری زشتی های اخلاقی شدیم ( پرورش استعداد گناه کردن ) که با یه اشاره مارو به حرام می رسونند.

اینجاست که باید مثل جناب خان بگی خدافظ بهشت ، خدافظ [/]

بسمه الرقیب

حافظ;819585 نوشت:
همانطور که در پست پیشین به عرض رسید، کسی که در باتلاق رذایل اخلاقی گرفتار شده است، اگر چه به صورت ظاهر، کار حرام فقهی مرتکب نشده است اما در جهنمی از صفات و ملکات محبوس است و هر لحظه در حال سوختن است.
همین گرفتاری، خودْ بالاترین مصیبت و بیچارگی است و نباید آن را دست کم بگیریم.

عرض سلام و ادب

استاد گرامی

منشأ و ریشه ی تمامی معاصی که به لحاظ فقهی معصیت محسوب می شوند همین رذایل اخلاقی و باطنی است.

کینه،حسد،خست،جبن،غرور،تکبر،خودخواهی،خودبینی و......اینها منشأ گناهان است.

و گرنه اگر این رذایل در اعمال ما ظهوری نداشتند از کجا شناخته می شدند؟

انسان حسود از حسادت به محسود لطمه می زند(حسادت رذیله اخلاقی)لطمه زدن(معصیت)

انسان کینه توز به دیگران آسیب می رساند(کینه رذیله اخلاقی) آسیب(معصیت)

انسان مغرور مردم را تحقیر می کند(غرور-تحقیر=معصیت)

بنابراین فقه و اخلاق را فقط در بخش نظری و به لحاظ مفهومی می توان از هم جدا کرد وگرنه در عمل تعیین مرز بین آنها مشکل است.

"چیزی مانند وجود و ماهیت".

Im_Masoud.Freeman;819777 نوشت:
کیفر مستقیم نداره ( درجا نمی میری ) ، ولی قطعا توی یه مسیری قرار میگیری که تهش به کیفر ختم میشه
سلام داداش
ایراد نگاه شما (و شاید کارشناس محترم) در دو نکته است:

اول اینکه موضوع را خیلی 0 و 100 نگاه میکنید. یعنی اینطور در نظر گرفته اید که یک نفر یا بسیار اخلاق مدار است یا کلاً بی اخلاق است!! بعد از این دیدگاه نتیجه میگیرید که آن فرد بی اخلاق ، بخاطر رعایت نکردن اخلاق در مسیر سقوط قرار میگیرد و در نتیجه به دوری از شرع میرسد و در نهایت جهنمی میشود!!

دوم اینکه یک سری پیش فرض ها را درنظر میگیرید و طبق همان پیش فرض ها نتیجه گیری میکنید. درحالیکه ابتدا باید اثبات کنید پیش فرض های شما صحت دارند یا خیر!

برای مثال به این قسمت از فرمایش خودتان نگاه کنید برادر:

Im_Masoud.Freeman;819777 نوشت:
مثلا اگر من آدم بد عهدی باشم. مطمئنا نمی تونم کسی رو برای خودم نگه دارم و هیچکس حاضر نیست پولی بهم قرض بده ، یا در کاری باهام شریک بشه. میگن نمیشه رو حرفش حساب کرد. و به مرور زمان از غم این تنهایی و طرد شدن منزوی و گوشه گیر میشم ، و دیگه حوصله حرف زدن با کسی رو ندارم ، هرچی این تنهایی و طرد شدن و بی اعتمادی طولانی تر بشه من عصبی تر میشم و ممکنه

اولاً این اتفاق ممکن است بخاطر خیلی از موضوعات در زندگی یک انسان اتفاق بیفتد. مثلاً کودکی هم که پدر و مادرش را از دست داده ، امکانش زیاد است که در بزرگی دچار این اختلالات رفتاری بشود. مثلاً این کودک بخاطر نداشتن والدین ، خجالتی میشود و چون خجالتی است دوستی هم نخواهد داشت و چون دوستی ندارد پرخاشگر میشود و......

ثانیاً آیا شما میتوانید اثبات کنید که آنطور که شما و کارشناس محترم اشاره میکنید ، افرادی که اخلاق ندارند در جهنمی از آتش درونی زندگی میکنند؟! از طرفی آیا میتوانید اثبات کنید چنین افرادی لزوماً دوستان کمی دارند؟! خیلی افراد هستند که در مواردی اخلاق را رعایت نمیکنند ، مشکلی هم ندارند ، حالشان هم خیلی بهتر از من و شماست! البته میدانم شما مثال زدید ، اما از هر زاویه ای که دلتان میخواهد میتوانید نمونه بیاورید ، من اثبات میکنم که خلاف آنچه شما میفرمائید در جامعه وجود دارد

حبیبه;819780 نوشت:
بنابراین فقه و اخلاق را فقط در بخش نظری و به لحاظ مفهومی می توان از هم جدا کرد وگرنه در عمل تعیین مرز بین آنها مشکل است.
"چیزی مانند وجود و ماهیت"
ممنونم :Gol:

[="Times New Roman"][="Black"]

Reza-D;819783 نوشت:

اول اینکه موضوع را خیلی 0 و 100 نگاه میکنید. یعنی اینطور در نظر گرفته اید که یک نفر یا بسیار اخلاق مدار است یا کلاً بی اخلاق است!!

با نگاه صفر و صد توضیح دادم ولی آدمهارو اینطور در نظر نگرفته ام و منظورم این بود که هرچه به صد نزدیک تر باشی ( از 10 هم بیای 11 باز هم به صد نزدیک تر شدی ) بهتره.

Reza-D;819783 نوشت:

اولاً این اتفاق ممکن است بخاطر خیلی از موضوعات در زندگی یک انسان اتفاق بیفتد. مثلاً کودکی هم که پدر و مادرش را از دست داده ، امکانش زیاد است که در بزرگی دچار این اختلالات رفتاری بشود. مثلاً این کودک بخاطر نداشتن والدین ، خجالتی میشود و چون خجالتی است دوستی هم نخواهد داشت و چون دوستی ندارد پرخاشگر میشود و......

مسیری که من توضیح دادم برای کسی بود که خودش خودشو غرق کرده.

اما در مورد کسی که رذایل اخلاقی ناخواسته بهش تحمیل شده و انتخاب خودش نبوده ،

خداوند از اونور واسش جبران میکنه و توانمندی هایی بهش میده که هرکسی نداره و فرصت های خوبی در اختیاریش قرار میده.

احتمالا این سوال واست پیش میاد که چرا خدا از همون اول شرایطی فراهم نکرد که این بچه یا هرکسی دیگه بتونه در شرایط نرمال زندگی کنه و دیگه نیاز نباشه خدا واسش جبران کنه.

باید بگم که خداوند حکیم و مهربان هست و قطعا اون فرد در شرایط عادی و یا شرایطی که ما اون رو ایده آل می دونیم دچار خطاها و لغزش هایی میشده یا اتفاقای واسش میفتاده که

شاید جبران ناپذیر بودن و خداوند با این کار مسیر زندگی اون رو عوض کرده و هرجوری که حساب کنی می بینی خدا خیلی بهش لطف کرده.

Reza-D;819783 نوشت:

ثانیاً آیا شما میتوانید اثبات کنید که آنطور که شما و کارشناس محترم اشاره میکنید ، افرادی که اخلاق ندارند در جهنمی از آتش درونی زندگی میکنند؟!

به هر اندازه که از اخلاق فاصله داشته باشیم به همون اندازه به سقوط نزدیک تریم.
( امیدوارم این برداشتو نکنی که نزدیکی به سقوط یعنی لبه ی پرتگاه هستی و یه دستت آویزونه و کم کم داره دستت ول میشه )

مثلا اگر یه نفر آدم حسود و مهربانی باشه.

به هر اندازه ای که محبت میکنه حالش خوب میشه و به اندازه ی حسادتش هم حالش بد میشه.

Reza-D;819783 نوشت:

خیلی افراد هستند که در مواردی اخلاق را رعایت نمیکنند ، مشکلی هم ندارند ، حالشان هم خیلی بهتر از من و شماست!


منم حرف شمارو قبول دارم.

ولی اینکه

Reza-D;819783 نوشت:

حالشان هم خیلی بهتر از من و شماست!

به چه چیزی وابسته هست؟

یکی از آشناها پراید خریده بود کلی هم دوست و رفیق داشت و پز میداد و ژشت میگرفت ( جون داداش دیگه پراید پز دادن داره )

همیشه میگفت و می خندید و عشق دنیارو میکرد و هرجا با رفیقاش میرفت عکس میگرفتن میزاشتن توی لاین و واتساپ و ...

خلاصه کلا وقتش پر بود و عشق و حال.

سرباز بود یه روز میخواست بره پادگان با یه تریلی تصادف خفیفی میکنه و ماشین که پودر میشه ولی خداروشکر خودش آسیب جدی نمی بینه.

دوستاشو رفیقاش که پریدن ، خودشم توی واتساپ استاتوس زده بود "غریب و بی کس و کار"

به نظرت چقدر میشه روی چنین حالی حساب کرد؟

حالا این بنده خدا این اتفاق واسش افتاد ولی خیلی ها هستن کل عمرشونو با این عشق و حال ها و مجیز گویی دیگران سپری میکنند و تصادف هم نمی کنند و خیلی هم حال میکنند.

اما وقتی طرف دستش از دنیا کوتاه شد میان سر قبرش سلفی میگیرن و مینویسن " من و مرحوم یهویی" ولی اون بدبخت زیر خاک هیچکس نیست به دادش برسه.

همه ی اونهایی هم که بهشون دل خوش کرده بود گذاشتنشو رفتن عکس های مراسم رو پست کنن تو اینستاگرام.

حالا خودشه و خداش.

[SPOILER]
سوالات شما خیلی شبیه علامت سوال های ذهنیه من هست.
من مشکلی با رعایت اخلاق و احکام ندارم.
ولی چیزی که نگرانم میکنه اینه که نکنه من این همه به خودم فشار بیارم و صبر کنم و تحمل کنم و اینها.
بعد یه نفر هیچ کدوم اینکارهارو نکنه و بعد خدا ببخشدش اونم بیاد بهشت.
یا مثلا من این همه سختی به خودم بدم بخاطر خدا بعد خداوند از روی مهربانی به یه نفر فرصت توبه بده ( و کسی هم که توبه کرده مثل کسیه که گناهی نکرده ) بعد من و اون توی یه رده باشیم.
و امثال این.
[/SPOILER][/]

حبیبه;819780 نوشت:
منشأ و ریشه ی تمامی معاصی که به لحاظ فقهی معصیت محسوب می شوند همین رذایل اخلاقی و باطنی است.

کینه،حسد،خست،جبن،غرور،تکب ر،خودخواهی،خودبینی و......اینها منشأ گناهان است.

و گرنه اگر این رذایل در اعمال ما ظهوری نداشتند از کجا شناخته می شدند؟

انسان حسود از حسادت به محسود لطمه می زند(حسادت رذیله اخلاقی)لطمه زدن(معصیت)

انسان کینه توز به دیگران آسیب می رساند(کینه رذیله اخلاقی) آسیب(معصیت)

انسان مغرور مردم را تحقیر می کند(غرور-تحقیر=معصیت)

بنابراین فقه و اخلاق را فقط در بخش نظری و به لحاظ مفهومی می توان از هم جدا کرد وگرنه در عمل تعیین مرز بین آنها مشکل است.

"چیزی مانند وجود و ماهیت".


در عمل هم باید گفت تا وقتی رذیله حسد و ... بروز عملی پیدا نکرده، هیچ عقاب و کیفری را نمی‌توان برای حسود و ... در نظر گرفت حتی نمی‌توان اِعمال حسد و بروز بیرونی آن را در مورد وی پیش‌بینی کرد؛ زیرا ممکن است موانع احتمالی متعددی، مانع از حسادت ورزی عملی گردند.

حبیبه;819780 نوشت:
و گرنه اگر این رذایل در اعمال ما ظهوری نداشتند از کجا شناخته می شدند؟

انسان حسود از حسادت به محسود لطمه می زند(حسادت رذیله اخلاقی)لطمه زدن(معصیت)


اما این که در بیان شما بروز بیرونی و عملی رذایل، طریق شناسایی رذایل دانسته شده است، در بسیاری از اوقات، بدون چنین بروز و ظهوری، علم به رذایل حاصل است و فرد به خوبی از حال خود آگاه است و در نتیجه، حجت نیز بر او تمام است
«بَلِ الْانسَانُ عَلىَ‏ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ وَ لَوْ أَلْقَى‏ مَعَاذِيرَهُ» (قیامة/ 14 و 15)
اصلا چه بسا تا آخر عمر، زمینه بروز بیرونی برای یک رذیله اخلاقی پیدا نشود.
بنده اسم این حالت را «توفیق» می‌نامم.

حضرتعالی به آن دسته از رذایل که بروز عملی پیدا کرده‌اند، نظر کرده‌ و قائل به عدم تفاوت بین فقه و اخلاق در مقام عمل شده‌اید اما بنده به آن دسته از رذایل که در نفس انسان «وجود دارند» ولی مجال بروز نیافتند تکیه می‌کنم و در نتیجه پذیرش این دیدگاه که اخلاق و فقه در عمل تفاوتی ندارند، برای حقیر مشکل است.
نکته‌ی قابل عرض این که ما در این مقام، از فقه موجود (با خلأ‌های پیش روی آن) سخن می‌گوییم.

Im_Masoud.Freeman;819785 نوشت:
یکی از آشناها پراید خریده بود کلی هم دوست و رفیق داشت و پز میداد و ژشت میگرفت ( جون داداش دیگه پراید پز دادن داره )
همیشه میگفت و می خندید و عشق دنیارو میکرد و هرجا با رفیقاش میرفت عکس میگرفتن میزاشتن توی لاین و واتساپ و.... خلاصه کلا وقتش پر بود و عشق و حال.

سرباز بود یه روز میخواست بره پادگان با یه تریلی تصادف خفیفی میکنه و ماشین که پودر میشه ولی خداروشکر خودش آسیب جدی نمی بینه.
دوستاشو رفیقاش که پریدن ، خودشم توی واتساپ استاتوس زده بود "غریب و بی کس و کار"
به نظرت چقدر میشه روی چنین حالی حساب کرد؟

سلام داداش صبحت به خير
اينكه كسي ماشين دارد و رفقايش كنار او هستند اما وقتي ماشين نباشد او را ترك ميكنند ، برميگردد به اينكه انسانها اكثراً تو را بخاطر موقعيت يا پولت ميخواهند و كاري به اخلاق ندارد
اتفاقاً وجود ماجراهايي مشابه داستان بالا ، برعكسِ آن چيزي كه مد نظر شماست را اثبات ميكند

اينكه با از بين رفتن پول يا موقعيت ، ديگران ما را رها ميكنند ، ثابت ميكند كه اخلاق اين وسط تاثير آنچناني ندارد!
مگر نفرموديد اين آشناي شما رفقايش را سوار ماشين خودش ميكرد و آنها را به مسافرت و گردش ميبرد؟
پس به نوعي با آن رفقا خوش اخلاق بود. اما مشخص شد آنچه رفقا را كنارش نگه داشته بود ، پرايد بود!
وقتي پرايد از بين رفت ، دوستانش نگفتند:
((چون با ما خوش اخلاق بود پس كنارش ميمانيم))از طرفي ، شما بايد شرايط مختلف را در نظربگيريد
مثلاً كسي كه در يك جامعهء مذهبي بزرگ شده است ، يك سري رفتارها را به عنوان خوش اخلاقي ميشناسد
و آنكه در جامعهء غيرمذهبي حضور دارد ، يك سري ديگر از رفتارها را خوش اخلاقي ميداند

براي مثال انسان در يك جامعهء مذهبي ، هر چه سنگين تر باشد ، جامعهء اطرافش او را

((با اخلاق تر)) ميدانند
اما كسي كه در يك جاي غيرمذهبي قرار داشته باشد ، هر چه بيشتر اهل رقص و آواز باشد او را خوش اخلاق تر ميدانند
شخص مذهبي اگر در يك مجلس رقص شركت كند و برقصد ، دوستانش او را سَبُك و بي وقار مي نامند (نوعي بي اخلاقي از نظر آنها)
اما نفر دوم اگر در مجالسِ رقص و آواز دوستان شركت نكند ، دوستانش او را خشك و بداخلاق مي نامند (نوعي بي اخلاقي از نظر اينها)
وقتي ميگويم اولاً 0 و 100 نگاه ميكنيد ثانياً يك سري پيش فرضها داريد همين را عرض ميكنم
اگر قرار باشد درستيِ اخلاق را صرفاً با پيش فرضهايي مثل عدم مقبوليت در جامعه ، يا پيش آمدن مشكلات روحي بسنجيم ، آن وقت مجبوريم اخلاق را طبق عرف تعريف كنيم
فردي كه در جامعهء غيرمذهبي زندگي ميكند ، درصورت رعايت كردن اصول اخلاقي مطابق افراد مذهبي ، ممكن است از سوي جامعه و حتي خانواده اش ترد شود
همچنين ممكن است به انواع مشكلات روحي هم دچار شود. دقت كنيد لازم نيست حتماً مسلمان باشد! ما داريم خصوصيت اخلاقي را بررسي ميكنيم

Reza-D;819695 نوشت:
عربی روایت مربوط به عدم بوسیدن فرزند:
مردی به حضور رسول خدا (ص) آمد و گفت: ((ما قبلت صبیا قط)) من هرگز کودکی را نبوسیده ام
وقتی او رفت پیامبر (ص) فرمود: ((هذا رجل عندی من اهل النار)) این مردی است که در نزد من از اهل دوزخ است

Reza-D;819695 نوشت:
دلیلی نداشت پیامبر(ص) از واژه ((من اهل النار)) استفاده کنند. بلکه باید می گفتند: ((هذا الرجل فی النار)) ، این مرد در آتش است ، در آتش رذائل اخلاقی خودش

اولاً وقتی گفته میشود ((من اهل....)) یعنی اشاره به گروهی خاص دارد که این مرد هم جزء آنهاست. ((مِن... ، از آنها....)) و بسیار دور از ذهن است که بگوئیم مقصود پیامبر(ص) با کسانی بوده که اهل سوختن در رذائل اخلاقی هستند! واقعاً بعید است که پیامبر(ص) افرادی را که رذائل اخلاقی دارند با عنوان ((اهل دوزخ)) خطاب کند

ثانیاً خود کلمهء ((نار)) هم جای بحث دارد. واقعاً دلیلی ندارد که ما یک شخص را اولاً با عنوان یک گروه (اهل فلان...) ، ثانیاً داخل در نار معرفی کنیم بعد بگوئیم منظور ما آتشِ رذائل اخلاقی بوده! مثل این است که من به کسی بگویم: فلانی اگر فلان کار را انجام بدهی از اهل بهشت خواهی بود. بعد بگویم البته منظورم این بود که اگر این کار را بکنی در دنیایی از خوش اخلاقی غرق میشوی!!!


با این توصیف، در مورد حدیث زیر چه نظری دارید؟
وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: مَرَّ أَعْرَابِيٌّ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، فَقَالَ لَهُ: أَ تَعْرِفُ أُمَّ مِلْدَمٍ؟ قَالَ: وَ مَا أُمُّ مِلْدَمٍ؟ قَالَ:

صُدَاعٌ يَأْخُذُ الرَّأْسَ، وَ سُخُونَةٌ فِي الْجَسَدِ فَقَالَ‏ الْأَعْرَابِيُّ: مَا أَصَابَنِي هَذَا قَطُّ، فَلَمَّا مَضَى قَالَ: مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى رَجُلٍ‏ مِنْ‏ أَهْلِ‏ النَّارِ، فَلْيَنْظُرْ إِلَى هَذَا

در بیان بالا، پیامبر صلی الله علیه و آله، در مورد شخصی که در تمام طول عمر خویش مبتلا به یک مریضی خاص نگردیده، همان عاقبتی که برای شخصی که دخترش را نبوسیده بود، خبر داده بود،‌ نسبت داده است! یعنی «رجل من أهل النار»

هر جوابی که شما در این جا خواهید داشت در مورد آن عربی که دخترش را نبوسیده است نیز قابل طرح می‌باشد.

بزرگوار؛ اثبات این گونه مسائل، به این سادگی‌ میسر نیست.

Reza-D;819697 نوشت:
استاد گرامی من کجای حرفم گفتم که طلاق ، حرام اخلاقی است؟!!!
صحبت ما بر روی طلاق غلط است ، نه هر نوع طلاق. بحث بر روی طلاقی نا بجا بود که پیامبر(ص) نیز آن را نادرست خواندند
پس حالا نگاه کنیم ببینیم چه تناقضی وجود دارد؟

طلاق ، گر چه حلال شرعی است ، اما باید مبنای اخلاقی داشته باشد

پس:

طلاقِ اخلاقی ، هم حلال شرعی است و هم حلال اخلاقی
اما طلاقِ غیر اخلاقی ، حلال شرعی ، ولی حرام اخلاقی است

خب کجایش تناقض داشت استاد؟


بنده طلاق غلط و نادرست به لحاظ اخلاقی را تحت عنوان حرام اخلاقی قرار دادم و علت اینکه از واژه «حرام» استفاده کردم نیز به خاطر این است که اگر قرار باشد غلط‌های اخلاقی پیگرد عذابی و عقابی داشته باشد مانند غلط‌های فقهی، عنوان «حرام» برای نامگذاری آن شایسته است.

روشن است، اگر حرام اخلاقی (فعل غلط به لحاظ اخلاقی) با حلال فقهی مصادف گردد (یک عمل واحد، مصداق هر دو عنوان گردد)، دچار تناقض خواهیم شد.

حافظ;819805 نوشت:
حضرتعالی به آن دسته از رذایل که بروز عملی پیدا کرده‌اند، نظر کرده‌ و قائل به عدم تفاوت بین فقه و اخلاق در مقام عمل شده‌اید اما بنده به آن دسته از رذایل که در نفس انسان «وجود دارند» ولی مجال بروز نیافتند تکیه می‌کنم
سلام و عرض ادب

بردار عزيز ، اولاً سير مباحث ما بطور مشخص ، بيشتر متوجه آن بخش از اخلاق بود كه بروز كرده اند و نتايجي را در بر داشته اند. مثل طلاق دادن يك زن خوب توسط شوهرش ، يا كارنكردن زن در خانهء شوهر ، يا نبوسيدن فرزند توسط پدر ، يا گرفتن طلب از كسي كه فرزند بيمار دارد و....... بنده نيز دنبالچگونگي برخورد دين با اين نوع رفتارها بودم

ثانياً اصلاً چرا بايد به بخش خاصي از اخلاق نگاه كنيم؟ چرا نبايد نگاه جامع داشته باشيم و تمام زواياي اخلاق را مورد برسي قرار ندهيم؟

ثالثاً سركار "حبيبه" هم كه همين را گفتند:

حبیبه;819780 نوشت:
فقه و اخلاق را فقط در بخش نظری و به لحاظ مفهومی می توان از هم جدا کرد وگرنه در عمل تعیین مرز بین آنها مشکل است
آن دسته از رفتارها كه بروز پيدا نكرده اند ، در حيطهء نظري قرار ميگيرند و سركار "حبيبه" هم گفتند كه اينها را ميتوان تفكيك كرد. اشارهء ايشان به دشوار بودن تعيين مرز ، به رفتارهاي اخلاقي عملي بود

حافظ;819805 نوشت:
در نتیجه پذیرش این دیدگاه که اخلاق و فقه در عمل تفاوتی ندارند ، برای حقیر مشکل است
اما سخن ايشان اين نبود كه تفاوتي ندارند. ايشان گفتند كه وقتي خصوصيات اخلاقي به مرحلهء عمل ميرسند ، تعيين مرز دقيق بين آنها با فقه مشكل است. نه اينكه هيچ تفاوتي ندارند

حافظ;819816 نوشت:
با این توصیف، در مورد حدیث زیر چه نظری دارید؟
وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: مَرَّ أَعْرَابِيٌّ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، فَقَالَ لَهُ: أَ تَعْرِفُ أُمَّ مِلْدَمٍ؟ قَالَ: وَ مَا أُمُّ مِلْدَمٍ؟ قَالَ:
صُدَاعٌ يَأْخُذُ الرَّأْسَ، وَ سُخُونَةٌ فِي الْجَسَدِ فَقَالَ‏ الْأَعْرَابِيُّ: مَا أَصَابَنِي هَذَا قَطُّ، فَلَمَّا مَضَى قَالَ: مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى رَجُلٍ‏ مِنْ‏ أَهْلِ‏ النَّارِ، فَلْيَنْظُرْ إِلَى هَذَا
نظرم تغييري نكرده ، چون همچنان ميشود همان دلالت را به اين حديث نيز نسبت داد
به اين دو حديث توجه بفرمائيد:

ملعون کل جسد لا یزکي
ملعون است هر بدني که تزکیه نشود
بحار الانوار، العلامة المجلسي ، ج78 ، ص181

ملعون ملعون كل بدن لا يصاب في كل أربعين يوما
معلون است ، ملعون است ، هر بدني که در چهل روز به ابتلایي نرسد
بحار الانوار ، العلامة المجلسي ، ج 78 ، ص 191


پيامبر(ص) در اين دو روايت به شخصي كه بيمار نميشود با لفظ
"ملعون" اشاره ميكنند و ميفرمايند چنين فردي تزكيه نشده است. پس عجيب نيست آنجا هم منظورشان همين باشد كه آن اعرابي هم هرگز دچار بيماري نشده پس تزكيه هم نشده ، لذا با بار گناهان به قيامت خواهد رفت و از اهل دوزخ است. نمي دانم! شايد در ادامه بفرمائيد "ملعون" هم معاني مختلفي دارد

حافظ;819816 نوشت:
بزرگوار؛ اثبات این گونه مسائل، به این سادگی‌ میسر نیست
بله قبول دارم
از طرفي من هم سواد آنچناني ندارم و از بزرگواري شماست كه به خودم جسارت ميدهم نظرات اينچنيني بدهم
وگرنه به هيچ عنوان ادعايي ندارم كه در جايگاه اظهار نظر هستم. ولي خب آنچه به ذهن ناقصم ميرسد را عرض ميكنم

[="Times New Roman"][="Black"]

Reza-D;819815 نوشت:

مگر نفرموديد اين آشناي شما رفقايش را سوار ماشين خودش ميكرد و آنها را به مسافرت و گردش ميبرد؟
پس به نوعي با آن رفقا خوش اخلاق بود. اما مشخص شد آنچه رفقا را كنارش نگه داشته بود ، پرايد بود!
وقتي پرايد از بين رفت ، دوستانش نگفتند:
((چون با ما خوش اخلاق بود پس كنارش ميمانيم))

اون شخص با توجه به شناختی که من ازش دارم به دنبال افراد مجیز گو میگرده و برای اونها خرج میکنه و باهاشون میگرده که هی بادش کنن.

و قطعا در خوش اخلاقی رضای خدا مد نظرش نیست و اهداف دیگری رو دنبال میکنه و این خوش اخلاقی مد نظر دین محسوب نمیشه.

Reza-D;819815 نوشت:

اينكه با از بين رفتن پول يا موقعيت ، ديگران ما را رها ميكنند ، ثابت ميكند كه اخلاق اين وسط تاثير آنچناني ندارد!

تاثیر مد نظر شما چی هست؟

و اگر چه اتفاقاتی بیفته شما می پذیرید که اخلاق تاثیر زیادی دارد؟

اگر شما تا حدودی برخی فضایل اخلاقی رو در خودتون پرورش داده باشید ، مثلا مهربان باشید ، سخاوت مند باشید باشید. انتظار دارید چه اتفاقات مثبتی واستون بیفته؟ و چه اتفاقات بدی واستون نیفته؟

آیا شما با اختیاری بودن اخلاق مشکل دارید که خداوند اون رو به دست خودمون سپرده و محدودیتی واسش نگذاشته؟

و فکر میکنید همین باعث میشه که هرکسی به بهانه حرام نبودن پا روی اخلاق بزاره؟ و هیچ ایرادی هم نمیشه ازش گرفت؟ چون چیزی به گردنش نیست؟

دقیق توضیح بدید تا پاسخ شما رو بدم.[/]

بسمه العلیم

حافظ;819805 نوشت:
در عمل هم باید گفت تا وقتی رذیله حسد و ... بروز عملی پیدا نکرده، هیچ عقاب و کیفری را نمی‌توان برای حسود و ... در نظر گرفت حتی نمی‌توان اِعمال حسد و بروز بیرونی آن را در مورد وی پیش‌بینی کرد؛ زیرا ممکن است موانع احتمالی متعددی، مانع از حسادت ورزی عملی گردند.

عرض سلام و ادب

قیامت یوم تبلی السرائر است،و جهنم با مراتب و طبقات آن ظهور فساد اندیشه،اخلاق و عمل.

اگر در تعریف، یکی از ممیزات فقه و اخلاق را عقوبت اخرویِ مترتب بر آن محسوب کنیم و اگر مانع بروز

اخلاق فاسد موانع بیرونی بوده باشد نه اراده ی خود شخص،قطعا معصیت بوده و مشمول عقوبت خواهد بود.

مثل اینکه شخص کینه توز به قصد قتل از منزل بیرون رود ولی دستگیر شود و نتواند به آنچه نیت آن را داشته

عمل کند(الاعمال بالنیّات)ولی یک وقت شخص در مقابل حس انتقام خودش می ایستد و به عواقبش فکر

می کند و آن را عملی نمی سازد خب این شخص عقل را بر غصب مستولی ساخته لذا حتی (به شرط ایمان)

مأجور هم هست.

حافظ;819805 نوشت:
اما این که در بیان شما بروز بیرونی و عملی رذایل، طریق شناسایی رذایل دانسته شده است، در بسیاری از اوقات، بدون چنین بروز و ظهوری، علم به رذایل حاصل است و فرد به خوبی از حال خود آگاه است و در نتیجه، حجت نیز بر او تمام است
«بَلِ الْانسَانُ عَلىَ‏ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ وَ لَوْ أَلْقَى‏ مَعَاذِيرَهُ» (قیامة/ 14 و 15)
اصلا چه بسا تا آخر عمر، زمینه بروز بیرونی برای یک رذیله اخلاقی پیدا نشود.

علم انسان به احوال خودش،مشمول احکام فقه نمی شود حیطه ی فقه فقط عمل است که ظهور خارجی دارد لذا از بحث ما خارج است.

حافظ;819805 نوشت:
حضرتعالی به آن دسته از رذایل که بروز عملی پیدا کرده‌اند، نظر کرده‌ و قائل به عدم تفاوت بین فقه و اخلاق در مقام عمل شده‌اید

بنده چنین مقصودی نداشتم،مسلما فقه و اخلاق عملی به لحاظ موضوع متفاوتند،منظور حقیر این است که معاصی همان ظهور مفاسد اخلاق در عمل است

که مشمول احکام فقهی می شوند.

حافظ;819818 نوشت:
اگر حرام اخلاقی (فعل غلط به لحاظ اخلاقی) با حلال فقهی مصادف گردد (یک عمل واحد، مصداق هر دو عنوان گردد)، دچار تناقض خواهیم شد
اگر اين دو علم را مكمل يكديگر بدانيم و سعي در مرزبندي قطعي بين اين دو نداشته باشيم ، تناقضي هم وجود نخواهد داشت

شما بيان زيبايي در ابتداي صحبتمان داشتيد كه ميخواهم به همان بيان زيباي شما رجوع كنم:

حافظ;817367 نوشت:
یک عمل به لحاظ اخلاقی دارای مراتب طولی و طیفی است (عبادة الابرار سیئات المقربین) بنابراین احکام اخلاقی به تناسب افراد منعطف پذیر است
من اينطور فكر ميكنم كه به دليل همين انعطاف پذيريِ "تعريف اخلاق به تناسب افراد" باشد كه نميشود حلال و حرام كلي براي آن تعريف كرد ، نه آنكه ثواب و عقابي نداشته باشد
در واقع اعتقاد من در اين نوشتهء قرمز رنگ است ، (خيلي توجه بفرمائيد لطفاً):

هرگاه يك عمل اخلاقي ، براي يك فرد و به تناسب شرايطي كه آن فرد دارد ، به مرحلهء واجب اخلاقي يا حرام اخلاقي برسد ، آن عمل از نظر شرعي نيز براي همان شخص ، واجب شرعي يا حرام شرعي خواهد بود

يا به عبارتي من اعتقاد دارم كه:
فقه يعني بيان ((حلال و حرام شرعي)) بطور كلي براي جامعه
و اخلاق يعني بيان ((حلال و حرام شرعي)) بطور جزئي و براي تك تك افراد به تناسب شرايطشان

در حقيقت بنده شرع و اخلاق را يكي ميدانم و به دو نوع علم فقه يعني

"فقه شرعي و فقه اخلاقي" معتقدم و عقيده دارم هر دوي اينها ثواب و عقاب دارند. اما اولي بيان عمومي است و دومي بيان خصوصي

مثال:
بنده و شخصي بنام "محمود" ، هر كدام مرد فقيري را مي بينيم. من پول آنچناني ندارم اما "محمود" مقدار زيادي پول دارد
با اين فرض كه هيچكدام از ما دو نفر ، وظيفهء شرعي براي كمك به آن مرد فقير نداريم ، هيچكدام از ما به اين مرد فقير پولي نميدهيم

در اينجا گر چه عمل هر دوي ما يكي بوده ، اما "محمود" مرتكب گناه شده است!
چرا كه كمك به فقير از نظر اخلاقي واجب است ، اما تحقق اين وجوب فقط براي "محمود" اتفاق افتاده است
لذا كمك به فقير براي "محمود" واجب شرعي خواهد بود ولي براي من خير

حالا اگر وجوب اخلاقي را براي من در نظر بگيريم ، تناقض پيش مي آيد
اما براي "محمود" هيچ تناقضي وجود نخواهد داشت. چرا كه با واجب شدن اخلاقيِ كمك به فقير ، اين عمل بر "محمود" (نه شخص ديگري) واجب شرعي نيز ميشود

بسمه الغفور

Im_Masoud.Freeman;819785 نوشت:
ولی چیزی که نگرانم میکنه اینه که نکنه من این همه به خودم فشار بیارم و صبر کنم و تحمل کنم و اینها.
بعد یه نفر هیچ کدوم اینکارهارو نکنه و بعد خدا ببخشدش اونم بیاد بهشت.
یا مثلا من این همه سختی به خودم بدم بخاطر خدا بعد خداوند از روی مهربانی به یه نفر فرصت توبه بده ( و کسی هم که توبه کرده مثل کسیه که گناهی نکرده ) بعد من و اون توی یه رده باشیم.
و امثال این.

اگر کسی مورد بخشش و فضل الهی قرار بگیرد بی جهت نیست،خداوند به قلوب بندگانش آگاه است

ما فقط ظاهر آدمها را می بینیم و بر همان اساس روی آنها قضاوت می کنیم،اما ممکن است همان کسی

که از نظر ما انسان بسیار بدی است خوبیهایی در وجودش باشد که از آن غافلیم و به هر دلیلی نمی بینیم

امّا خداوند بصیر،علیم و خبیر است،و به خوبیها پاداش می دهد،یکی از آن پاداشها ممکن است توفیق رها شدن

از گناهان و معاصی باشد که حاصلش بهشتی شدن است.

ضمن اینکه ظاهرا شخصی که هیچ گناهی مرتکب نشده با آنکه گناه و سپس توبه کرده در یک مرتبه و درجه

از بهشت قرار نمی گیرند،بهشت دارای مراتب و درجاتی است(الله اعلم).

[=Times New Roman]

حبیبه;819847 نوشت:
بسمه الغفور

اگر کسی مورد بخشش و فضل الهی قرار بگیرد بی جهت نیست،خداوند به قلوب بندگانش آگاه است

ما فقط ظاهر آدمها را می بینیم و بر همان اساس روی آنها قضاوت می کنیم،اما ممکن است همان کسی

که از نظر ما انسان بسیار بدی است خوبیهایی در وجودش باشد که از آن غافلیم و به هر دلیلی نمی بینیم

امّا خداوند بصیر،علیم و خبیر است،و به خوبیها پاداش می دهد،یکی از آن پاداشها ممکن است توفیق رها شدن

از گناهان و معاصی باشد که حاصلش بهشتی شدن است.

ضمن اینکه ظاهرا شخصی که هیچ گناهی مرتکب نشده با آنکه گناه و سپس توبه کرده در یک مرتبه و درجه

از بهشت قرار نمی گیرند،بهشت دارای مراتب و درجاتی است(الله اعلم).

به نظرم متوجه منظور من نشدید.

اینکه بهشت دارای مراتب و درجاتی است رو می دونم که در نهایت اونی که بهتر عمل کنه جایگاه بهتری داره.

بعدشم من نمیگم شخص خاصی اینجوریه و نباید بهشتی باشه.

میگم مثلا اگر یک بنده ای از بنده های خدا ( منظورم شخص خاصی نیست ) ظلم زیادی کرده باشه و بیشتر ظلم هاش به انسان های با ایمان باشه و اون بزرگواران گناهان اون رو ببخشند و حلالش کنند.

با منی که هزار بار با خودم مبارزه کردم که اینکارهارو نکنم یکی هستیم ، در واقع بهشتی شدن این آدم در نظر من یک ظلم هست. حتی اگر من جایگاه بهتری داشته باشم.

بسمه اللطیف

Reza-D;819845 نوشت:
لذا كمك به فقير براي "محمود" واجب شرعي خواهد بود ولي براي من خير

خیر این حالتی که فرمودید واجب شرعی نیست،در فقه از نوع انفاق مستحب است.

انفاق واجب خمس و زکات است که به همه ی افراد هم تعلق نمی گیرد و با شرایطی واجب می شود که در فقه مقرر

است،موارد مصرفش هم مشخص است(در فقه).مثال شما می تواند با لحاظ شرایط مختلف دو جانبه(محمود و فقیر)

مشمول احکام متفاوتی باشد.

بسمه الرحیم

Im_Masoud.Freeman;819853 نوشت:
در واقع بهشتی شدن این آدم در نظر من یک ظلم هست

این در صورتی است که او خودش از شما حلالیّت بطلبد و از اعمالش پشیمان شده باشد و دیگر به ظلمش ادامه ندهد خب این همان توبه است

وگرنه اگر شما به جهت شفقت و مهربانی او را حلال کرده باشید خودتان را ارتقاء داده اید و قلبتان را از کینه پاک کرده اید.

و در صورت ادامه ی ظلم او به شما و عدم ندامت و اصلاح از سوی او (تا آخر عمرش) بهشتی نخواهد بود.(از همین جهت خاص)

Im_Masoud.Freeman;819841 نوشت:
تاثیر مد نظر شما چی هست؟
و اگر چه اتفاقاتی بیفته شما می پذیرید که اخلاق تاثیر زیادی دارد؟
اگر شما تا حدودی برخی فضایل اخلاقی رو در خودتون پرورش داده باشید ، مثلا مهربان باشید ، سخاوت مند باشید باشید. انتظار دارید چه اتفاقات مثبتی واستون بیفته؟ و چه اتفاقات بدی واستون نیفته؟
آیا شما با اختیاری بودن اخلاق مشکل دارید که خداوند اون رو به دست خودمون سپرده و محدودیتی واسش نگذاشته؟
و فکر میکنید همین باعث میشه که هرکسی به بهانه حرام نبودن پا روی اخلاق بزاره؟ و هیچ ایرادی هم نمیشه ازش گرفت؟ چون چیزی به گردنش نیست؟
خير مسعود جان اتفاقاً من خيلي خوشحالم كه خداوند رعايت اخلاق را تا حد زيادي به خود انسانها سپرده است
اما عقيده دارم معنايِ اين آزاديِ عمل ، اين نيست كه رعايت يا عدم رعايت آن ، در قيامت سوال و جوابي نداشته باشد

من فكر ميكنم كه امتحان اخلاقي بسيار جدي تر از امتحان شرعي است (البته نه اينكه امتحان شرعي مهم نباشد)
و باز اعتقاد دارم يكي از دلايل اشتباه جا افتادن دين براي خيلي از افراد جامعه ، همين است كه ما بيشتر به شرع پرداختيم تا به اخلاق
درحاليكه شرع هدف اصليش اين است كه ما به اخلاق برسيم ، نه اينكه فقط خودش را رعايت كنيم!

[="Tahoma"][="DarkGreen"]

حامی;819831 نوشت:
اگر به احكام شكر اخلاق نزنيم
زندگي تلخ مي شود

يك نمونه از اين ارتباط
بخوانيد لطفا
[/]

بسمه اللطیف

Reza-D;819862 نوشت:
درحاليكه شرع هدف اصليش اين است كه ما به اخلاق برسيم ، نه اينكه فقط خودش را رعايت كنيم!

اگر کسی به همه ی احکام شرع ملتزم باشد قطعا فردی اخلاق مدار هم خواهد بود. شرع و اخلاق وسیله ی رسیدن به توحید و معرفت الله است.

چون دو حیطه از وجود انسان را منقاد و مطیع و تسلیم خدا می کند"ظاهر و باطن"

حبیبه;819854 نوشت:
مثال شما می تواند با لحاظ شرایط مختلف دو جانبه (محمود و فقیر) مشمول احکام متفاتی باشد
بله درست است
اما من دو حالتي را در نظر گرفتم كه منظورم را بهتر بيان كنم

حبیبه;819854 نوشت:
خیر این حالتی که فرمودید واجب شرعی نیست ، در فقه از نوع انفاق مستحب است
انفاق واجب خمس و زکات است که به همه ی افراد هم تعلق نمی گیرد و با شرایطی واجب می شود که در فقه مقرر است
دقت بفرمائيد خواهر گرامي عرض كردم ((براي همان شخص)) واجب شرعي است
مستحبي كه شما ميفرمائيد حكم كلي است كه همان بيان شرعيِ حكم است

من اصطلاحات را به خوبي شما نمي شناسم ، و البته دراين بحث دنبال اصطلاحات هم نيستم
يك امر يا واجب است يا نيست. اگر واجب است ، ديگر خيلي مهم نيست كه اسمش چيست
واجب شرعي ، واجب اخلاقي ، واجب عقلي و......

حرف من اين است كه اگر من توانايي كمك به يك فقير را داشته باشم و كمك نكنم ، بايد در آن دنيا جواب پس بدهم
و نمي توانم بگويم كه شرع آن را بر من واجب نكرده بود

ما علم فقه را مختص به شرع و احكام ميدانيم يا به عبارتي "فقه" و "شرع" را مترادف مي دانيم
لذا شما مي فرمائيد كه عمل "محمود" در مثال ما ، واجب شرعي نخواهد بود

اما اگر فقه را به معناي

"استنباط بايدها و نبايدهاي ديني" در نظر بگيريم ، آن وقت به نظر من بايد فقه اخلاقي و فقه شرعي داشته باشيم

با اين تفاوت كه در فقه شرعي ، وجوب يا حرمت يك عمل بطور كامل توسط فقيه تشريح ميشود
اما در فقه اخلاقي ، چگونگي يك حكم از طرف فقيه بيان شود اما تعيين مصداق به عهدهء مكلف گذاشته شود

شايد بفرمائيد خب الان هم همينطور است
عرض ميكنم كه تفاوت در اين است كه اولاً اكنون بايدها و نبايدهاي اخلاقي به آن شكلي كه بايد و شايد ، پداخته و پخته نشده اند
ثانياً افراد آن لزومي را كه درمورد موضوعات شرعي احساس ميكنند ، در اخلاق احساس نمي كنند

حبیبه;819870 نوشت:
اگر کسی به همه ی احکام شرع ملتزم باشد قطعا فردی اخلاق مدار هم خواهد بود
بيشتر توضيح بدهيد لطفاً

(يك نكته در پرانتز! فرموديد كسي كه

همهء.....
فكر ميكنم اگر يك انسان معمولي را در نظر بگيريم براي نتيجه گيري بهتر باشد)

حامی;819864 نوشت:
يك نمونه از اين ارتباط
سلام استاد
كاش اين تاپيك را به من نشان نمي داديد! :Ghamgin:

كارشناس محترم و ساير دوستان گرامي

لطفاً داستان زير را بخوانيد و نظرتان را بفرمائيد
به نظر ميرسد كه در اين داستان از سوي پيامبر(ص) اخلاق بر شرع مقدم گرفته شده است

سمره بن جندب ، مالک باغی بود که آن را به یکی از انصار فروخت و از آن یک درخت نخل را که در میان باغ بود استثنا کرد و گفت: «این درخت برای من باقی بماند.»
آن انصاری نیز موافقت کرد و بدون اینکه بداند بعدها چه اتفاقی خواهد افتاد باغ را خرید

از آنجا که سمره دل بیماری داشت ، برای تجسس در حریم خصوصی انصاری ، بدون اجازه و به بهانه نخلش وارد باغ آن انصاری می شد که خودش و همسر و خانواده اش در آن زندگی می کردند

مرد انصاری از او خواست که به هنگام وارد شدن به باغ اجازه بگیرد و مثلا یا الله بگوید یا در بزند و کاری از این قبیل بکند ؛ اما سمره نپذیرفت و گفت: این نخل مال من است و راه هم راه من است و دلیل برای اجازه گرفتن وجود ندارد

انصاری هر چه از او خواهش کرد او زیر بار نرفت تا این که مرد انصاری نزد پیامبر(ص) رفت و از دست سمره شکایت کرد و از ایشان برای این مشکل راه حلی خواست
پیامبر(ص) سمره را طلبید و از او خواست که در هنگام ورود به باغ اجازه بگیرد ؛ اما او این خواسته را رد کرد و گفت: نخل ، مال من است و من اختیار آن را دارم ، پس هرگونه که بخواهم وارد باغ می شوم


پیامبر(ص) فرمودند: این درخت را در برابر درختی در بهشت به من بفروش

او گفت: نمی فروشم!
پیامبر(ص) فرمود: در برابر ده درخت
گفت: نه!
و همین طور پافشاری می کرد ، به گونه ای که نشان می داد غرضی از این کار دارد


در اینجا معروف است که پیامبر(ص) به انصاری چنین گفت:
اذهب فاقلعها و ارم بها وجهه فانه لاضرر و لاضرار فی الاسلام
برو و نخل را از ریشه بکن و به صورت سمره پرتاب کن، چرا که ضرر دیدن و زیان رساندن در اسلام راه ندارد


سپس به سمره گفت:
انک رجل مضار و لاضرر و لاضرار علی مؤمن
تو مرد مضری هستی که می خواهی به دیگران زیان برسانی (هدفت خرما گرفتن از نخل نیست)

(کلینی، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۵۶۳۱ش، چاپ چهارم، ج۵، ص۴۹۲و حر عاملی، محمدبن حسن؛ وسایل الشیعه، آل البیت لاحیاء التراث، قم، ۹۰۴۱ ق، چاپ اول، ج۵۲، ص۸۲۴)

بسمه الحکم

Reza-D;819875 نوشت:
يك امر يا واجب است يا نيست. اگر واجب است ، ديگر خيلي مهم نيست كه اسمش چيست
واجب شرعي ، واجب اخلاقي ، واجب عقلي و......

بر عکس خیلی مهم است هم از جهت تفکیک موضوعات علوم

هم به لحاظ تبین بحث و روشن بودن حدود آن

و هم به لحاظ حقایقی که پشت هر حیطه ی وجودی انسان و احکام مترتب بر آن وجود دارد.

"حسنات الابرار سیئات المقربین" خوبیهای انسانهای خوب بدیهای انسانهای مقرب است.

ببینید همه ی مردم در یک سطح از معرفت،ادراک ،توانایی جسمی، روحی،علمی و شرایط

و احوال فردی و اجتماعی قرار ندارند که بتوانیم همه را به یک وزان بسنجیم و قضاوت کنیم.

بزرگی برای یک سجده شکر سی سال نمازش را قضا می کند.چرا؟

چون در بازار نجف همه ی حجره ها سوخته بوده جز حجره ی او(مغازه) سجده ی شکر به جا می آورد

شکر بد است؟ نه امّا با خودش می اندیشد که من خسارتی را که به برادران مسلمانم وارد آمده بود را ندیدم

و...(نقل به مضمون و محتوا)

ما نمی توانیم الان دقیقا مشخص کنیم که فلانی جهنم می رود یا بهشت،کارش در نزد خدا خراب است یا خوب؟

رشته ی این قضاوتها تنها در دست خداست،ما فقط به حسب ظاهر شریعت می توانیم بگوئیم کدام کار گناه است

کدام نیست و فلان گناه کبیره است یا صغیره تا برای شناخت همینها هم باید علم داشت.

از اینها گذشته فقه و اخلاق دو علمند و اصطلاحات خودشان را دارند و باید در بحث علمی در بکار بردن آنها دقت کرد

و گرنه ممکن است استنباطمان از مسائل غلط از آب در بیاید.

بسمه المجیب

Reza-D;819876 نوشت:
بيشتر توضيح بدهيد لطفاً

(يك نكته در پرانتز! فرموديد كسي كه همهء.....
فكر ميكنم اگر يك انسان معمولي را در نظر بگيريم براي نتيجه گيري بهتر باشد)

منظورتان از انسان معمولی چیست؟

شخصی را فرض می کنیم که مقید به پرداخت خمس است،این آدم باید قبل از آن خست و بخل را کنار بگذارد تا بتواند از قسمتی از دارائیش دل بکند.

شخصی که تحقیر،زخم زبان،تهمت،غیبت و سایر گناهان را به لحاظ شرع حرام دانسته و از آن اجتناب می کند باید از غرور و خودخواهی و تکبر و کینه

جویی دست بکشد،اصلا خود التزام به دستورات شرع یک نوع ریاضت و تمرین اخلاق مدار بودن و طهارت قلب و جوارح است.

بسمه البصیر

Reza-D;819879 نوشت:
به نظر ميرسد كه در اين داستان از سوي پيامبر(ص) اخلاق بر شرع مقدم گرفته شده است

اخلاق و شرع در هم تنیده اند و نمی توانید آنها را از هم جدا کنید، در این داستان هم صاحب نخل، چشم چرانی می کرده که غیر شرعی است

وارد حریم مردم می شده (بدون اذن و اجازه) که غیر شرعی است،مزاحم زن و بچه ی مردم بوده که غیر شرعی است و البته همه ی اینها غیر اخلاقی

چرا؟ چون چشم چرانی ریشه اش غلبه ی شهوت بر عقل است و تعدیل قوای نفسانی انسان از جمله شهوات او با همه ی مراتب آن در حیطه ی علم اخلاق

اما اثر غلبه ی نفسانیت بر عقل می شود چشم چرانی و مزاحمت برای نوامیس مردم که شرع آن را حرام می داند و قانون هم با آن برخورد می کند

(قانون مبتنی بر شرع)

حبیبه;819885 نوشت:
ما نمی توانیم الان دقیقا مشخص کنیم که فلانی جهنم می رود یا بهشت،کارش در نزد خدا خراب است یا خوب؟
رشته ی این قضاوتها تنها در دست خداست
سركار "حبيبه" به قول بچه هاي رزمنده باز هم كه زديد تو خاكي! :Nishkhand:
اصلاً صحبت من درمورد قضاوت درمورد كسي نيست خواهر گرامي

حبیبه;819885 نوشت:
بر عکس خیلی مهم است:
هم از جهت تفکیک موضوعات علوم
هم به لحاظ تبین بحث و روشن بودن حدود آن
و هم به لحاظ حقایقی که پشت هر حیطه ی وجودی انسان و احکام مترتب بر آن وجود دارد
از نظر نتيجه عرض كردم
قبلش گفتم كه من چون كاملاً به اصطلاحات مسلط نيستم ، ممكن است از اين نظر اشتباه كنم
منظورم اين بود كه شما (ضمن اينكه لطف ميفرمائيد و اصطلاح درست را يادآوري ميفرمائيد) اما توجهتان را معطوف به نتيجه گيري بنده كنيد

حبیبه;819885 نوشت:
فقه و اخلاق دو علمند و اصطلاحات خودشان را دارند و باید در بحث علمی در بکار بردن آنها دقت کرد
و گرنه ممکن است استنباطمان از مسائل غلط از آب در بیاید
درست است. سعي ميكنم در اين مورد بيشتر دقت كنم
اما يك حرفي ميخواهم بزنم گرچه تخصص ندارم ، ولي فكر ميكنم حرف درستي باشد

گاهي ما درمورد علوم اسلامي ، به همان دردي مبتلا ميشويم كه ايرادش را به علوم تجربي ميگيريم
اينكه گاهي يك تفسير را قطعي فرض مي كنيم!

شايد ، شايد ، شايد اگر در برخي تفاسير از علوم ديني تجديد نظر كنيم و بازنگري كارشناسانه انجام بدهيم (مثل همين بحث رابطهء اخلاق و شرع)
آن وقت برخي از اين تعاريف تغيير كند كه در نتيجه ، اصطلاحات جديدي هم بوجود بيايند

بسمه الرقیب

Reza-D;819894 نوشت:
شايد ، شايد ، شايد اگر در برخي تفاسير از علوم ديني تجديد نظر كنيم و بازنگري كارشناسانه انجام بدهيم (مثل همين بحث رابطهء اخلاق و شرع)
آن وقت برخي از اين تعاريف تغيير كند كه در نتيجه ، اصطلاحات جديدي هم بوجود بيايند

راه علم هر گز بسته نیست و تقلید در علم هم مذموم است ولی اگر بخواهیم با رویکردی جدید مسئله ای دینی را بنگریم

اولا باید تسلط کامل و کافی به آن مسئله داشته باشیم

ثانیا صاحب یک فکر جدید در همان چهار چوب دین(قران-سنت-برهان و عرفان) باشیم.

عرفان هم که عرض می کنم عرفان مبتنی بر وحی و بر معارف اهل بیت عصمت و طهارت

و دائر مدار ولایت،نه هر بافته ای را یافته تلقی کرده و به دین نسبت دهیم.

Reza-D;819894 نوشت:
سركار "حبيبه" به قول بچه هاي رزمنده باز هم كه زديد تو خاكي!
اصلاً صحبت من درمورد قضاوت درمورد كسي نيست خواهر گرامي

یعنی این به جاده خاکی زدن خیلی اتفاق افتاده است؟

بنده متوجه نبوده ام عذرخواه.

ولی جاده خاکی نبود،اگر هم بود خب حضرتعالی اسفالتش نکرده بودید،تا جایی که در خاطرم هست

شما در تاپیک قبل بسیاری از مسلمین را به جهنم فرستادید.

پ.ن

ظاهرا این تاپیک ادامه ی همان بحثهاست.

حبیبه;819887 نوشت:
اصلا خود التزام به دستورات شرع یک نوع ریاضت و تمرین اخلاق مدار بودن و طهارت قلب و جوارح است
خب به نظر من هميشه اينطور نيست
مثلاً در احكام ازدواج من چنين چيزي نمي بينم (در بيشتر آنها)
شما خمس را مثال زديد ، اما مثلاً مهريه را در نظر بگيريد
مهريه باعث بروز كدام خصوصيت اخلاقي ميشود؟
يا مثلاً حق طلاق كه با مرد است
يا نمونه هاي ديگر كه احتمالاً خودتان حدس ميزنيد

اتفاقاً برعكس ، در اينها رشد اخلاق در

عدم انجام آنهاست!

حبیبه;819889 نوشت:
اخلاق و شرع در هم تنیده اند و نمی توانید آنها را از هم جدا کنید، در این داستان هم صاحب نخل، چشم چرانی می کرده که غیر شرعی است
وارد حریم مردم می شده (بدون اذن و اجازه) که غیر شرعی است
بله اما پيامبر(ص) مي توانستند او را از اين اعمال نهي كنند
اخلاق در اينجا بايد از منظر آن مرد انصار نيز در نظر گرفته شود
يعني وقتي يك مرد حريم خود را در خظر مي بيند ، اجازه پيدا ميكند بر خلاف شرع عمل كرده و نخلي را كه قرارش را گذاشته (قرار شرعي) از جاي بكند

حبیبه;819885 نوشت:
خوبیهای انسانهای خوب بدیهای انسانهای مقرب است
خب تمام حرف من هم همين است
من هم ميگويم ممكن است يك عمل اخلاقي براي من مستحب باشد ولي براي "محمود" واجب باشد
همان مثالي كه گفتم

حالا اين وجوب به شرايط مختلفي بستگي دارد
سطح آگاهي ما ، موقعيت ما ، درآمد و دارايي ما ، جنسيت ما ، سن و سال ما ، زمان ، مكان و.......

و دقيقاً بخاطر همين امكان وجود شرايط مختلف ، شرع فقط واجب و حرام و مستحب و...... كلي را مشخص ميكند
و اين اخلاق است كه براي هر كسي وجوب يا حرمت شخصي را مشخص ميكند

فكر ميكنم تا اينجا اتفاق نظر داريم. فقط من حرفم اين است كه اخلاق گر چه به خودي خود ، براي رشد انسان است ، اما اگر شرايط مختلف اجراي آن عمل اخلاقي ، با فرد تناسب داشت ، ديگر صرفاً موضوعي براي ارتقاء نيست ،

بلكه براي همان شخص واجب يا حرام ميشود. لطفاً دقت بفرمائيد من نميگويم آن عمل براي همه واجب يا حرام يا مستحب يا مكروه ميشود. ميگويم هر عملي از نظر اخلاقي ، براي هر كسي طبق شرايطي كه دارد ، ميتواند شامل يكي از احكام واجب و مكروه و.... بشود

حبیبه;819898 نوشت:
ظاهرا این تاپیک ادامه ی همان بحثهاست
فكرش را ميكردم اينطور تصور كرده باشيد ، براي همين گفتم زديد جاده خاكي :Nishkhand:
نه بزرگوار ، اين تاپيك اصلاً ارتباطي به آن موضوع ندارد
هنوز وقت نكرده ام تاپيك مربوط به آن بحث را راه اندازي كنم

بسمه الحکیم

Reza-D;819900 نوشت:
اما مثلاً مهريه را در نظر بگيريد
مهريه باعث بروز كدام خصوصيت اخلاقي ميشود؟
يا مثلاً حق طلاق كه با مرد است
يا نمونه هاي ديگر كه احتمالاً خودتان حدس ميزنيد

اتفاقاً برعكس ، در اينها رشد اخلاق در عدم انجام آنهاست!

در پرداخت مهریه، وفاداری(وفای به عهد) مسئولیت پذیری،تلاش و اجتهاد(برای کسب روزی حلالی که باید به عنوان مهریه پرداخت شود)

جوانمردی،سخاوت،عدالت و.....ظهور می یابد.

حق طلاق واجب شرعی نیست چرا که زن می تواند در شروط ضمن عقد آن را داشته باشد.

Reza-D;819900 نوشت:
بله اما پيامبر(ص) مي توانستند او را از اين اعمال نهي كنند
اخلاق در اينجا بايد از منظر آن مرد انصار نيز در نظر گرفته شود
يعني وقتي يك مرد حريم خود را در خظر مي بيند ، اجازه پيدا ميكند بر خلاف شرع عمل كرده و نخلي را كه قرارش را گذاشته (قرار شرعي) از جاي بكند

جسارتا می دانید مشکل کجاست؟

حضرتعالی از یک زاویه به موضوع می نگرید،رسول مکرم اسلام صلی الله علیه و اله بارها وی را از این کار با واسطه و بی واسطه نهی فرموده بودند

وقتی نپذیرفت و لجاجت کرد،امر به قطع درخت نمودند.استدلال شما در مورد اینکه حکم شرع می تواند تغییر کند چه چیزی را ثابت می کند؟

اینکه اخلاق مقدم بر شرع است؟ ممانعت از تجاوز به حریم خصوصی امری شرعی است،مرد مسئول حفظ ناموس خویش است به فرمان شرع

و اخلاق حالا شما چطور و با چه استدلالی در این موضوع اخلاق را مقدم دانستید؟

چون بر خلاف قرار داد نخل را از جا کند؟ قرار داد شرط ضمنی مبنی بر اینکه صاحب نخل اجازه دارد وقت و بی وقت مزاحم مردم شود و بی اذن وارد

حریم آنها شود نداشت،در واقع صاحب نخل قرار داد را بهانه ی ظلم و تعدی به حریم یک مسلمان کرده بود بنابراین این، قرار داد دیگر لازم الاجرا نبود

و وجه شرعی،عقلی و قانونی برای ادامه ی آن وجود نداشت،این را هم شرع مشخص کرد،مگر شرع جز رسول خدا چه کس دیگری بود؟

(حکم رسول حکم خداست)

Reza-D;819900 نوشت:
خب تمام حرف من هم همين است
من هم ميگويم ممكن است يك عمل اخلاقي براي من مستحب باشد ولي براي "محمود" واجب باشد
همان مثالي كه گفتم

تا جایی که بنده فهمیدم شما می فرمائید اخلاق بر فقه مقدم است.

حدیثی را که عرض کردم تنها بعد اخلاق را در بر نمی گیرد بعد عمل را هم شامل می شود و بعد اندیشه را نیز.

Reza-D;819900 نوشت:
فكر ميكنم تا اينجا اتفاق نظر داريم. فقط من حرفم اين است كه اخلاق گر چه به خودي خود ، براي رشد انسان است ، اما اگر شرايط مختلف اجراي آن عمل اخلاقي ، با فرد تناسب داشت ، ديگر صرفاً موضوعي براي ارتقاء نيست ، بلكه براي همان شخص واجب يا حرام ميشود. لطفاً دقت بفرمائيد من نميگويم آن عمل براي همه واجب يا حرام يا مستحب يا مكروه ميشود. ميگويم هر عملي از نظر اخلاقي ، براي هر كسي طبق شرايطي كه دارد ، ميتواند شامل يكي از احكام واجب و مكروه و.... بشود

احکام خمس:واجب،حرام ،مکروه،مستحب و مباح اصطلاحاتی هستند در فقه و مربوط به اعمال انسان(بطور تخصصی)

حسد تا زمانی که بروز نکند و به آن ترتیب اثر داده نشود عنوان حرام به آن داده نمی شود زیرا اصلا این اصطلاح برای احکام وضع شده است

ولی همین حسد اگر بروز کند و موجب غیبت و بدگویی و إعمال خشم بر کسی شود حرام است.

Reza-D;819695 نوشت:
ببینید بزرگوار من هم به دنبال این نیستم که امر و نهی در مسائل اخلاقی را معادل مسائل شرعی قرار بدهم. اجازه بدهید مثالی عرض کنم:

من پولی را به کسی قرض میدهم. موعد دریافت پول فرا میرسد و من از طرف مقابل ، پولم را طلب میکنم. اما این فرد فرزندی دارد که مبتلا به یک بیماری سخت است و پول عمل جراحی این کودک تقریباً معادل پولی است که این شخص به من بدهکار است.

الف) از نظر قانونی این پول حق من است و قانون به من اجازه داده که حق خودم را مطالبه کنم
ب) اما اخلاق به من میگوید که به این شخص مهلت بدهم تا فرزندش را عمل کند و مدتی بعد ، پول مرا پس بدهد

حال شما میفرمائید اگر من به جان این کودک بی توجه باشم و چون قانون و شرع به من اجازه داده ، به هر قیمتی که شده پولم را از آن مرد پس بگیرم و اجازه بدهم آن کودک بخاطر نداشتن پول عمل بمیرد ، مرتکب گناه نشده ام و چون نماز خوانده ام و روزه گرفته ام و به قول شما کف اعمال را انجام داده ام ، پس در آن دنیا بهشتی میشوم و هیچ سوال و جوابی از من درمورد جان این کودک نمیشود. درست است؟

Reza-D;819845 نوشت:
من اينطور فكر ميكنم كه به دليل همين انعطاف پذيريِ "تعريف اخلاق به تناسب افراد" باشد كه نميشود حلال و حرام كلي براي آن تعريف كرد ، نه آنكه ثواب و عقابي نداشته باشد
در واقع اعتقاد من در اين نوشتهء قرمز رنگ است ، (خيلي توجه بفرمائيد لطفاً):

هرگاه يك عمل اخلاقي ، براي يك فرد و به تناسب شرايطي كه آن فرد دارد ، به مرحلهء واجب اخلاقي يا حرام اخلاقي برسد ، آن عمل از نظر شرعي نيز براي همان شخص ، واجب شرعي يا حرام شرعي خواهد بود

يا به عبارتي من اعتقاد دارم كه:
فقه يعني بيان ((حلال و حرام شرعي)) بطور كلي براي جامعه
و اخلاق يعني بيان ((حلال و حرام شرعي)) بطور جزئي و براي تك تك افراد به تناسب شرايطشان

در حقيقت بنده شرع و اخلاق را يكي ميدانم و به دو نوع علم فقه يعني "فقه شرعي و فقه اخلاقي" معتقدم و عقيده دارم هر دوي اينها ثواب و عقاب دارند. اما اولي بيان عمومي است و دومي بيان خصوصي

مثال:
بنده و شخصي بنام "محمود" ، هر كدام مرد فقيري را مي بينيم. من پول آنچناني ندارم اما "محمود" مقدار زيادي پول دارد
با اين فرض كه هيچكدام از ما دو نفر ، وظيفهء شرعي براي كمك به آن مرد فقير نداريم ، هيچكدام از ما به اين مرد فقير پولي نميدهيم

در اينجا گر چه عمل هر دوي ما يكي بوده ، اما "محمود" مرتكب گناه شده است!
چرا كه كمك به فقير از نظر اخلاقي واجب است ، اما تحقق اين وجوب فقط براي "محمود" اتفاق افتاده است
لذا كمك به فقير براي "محمود" واجب شرعي خواهد بود ولي براي من خير

حالا اگر وجوب اخلاقي را براي من در نظر بگيريم ، تناقض پيش مي آيد
اما براي "محمود" هيچ تناقضي وجود نخواهد داشت. چرا كه با واجب شدن اخلاقيِ كمك به فقير ، اين عمل بر "محمود" (نه شخص ديگري) واجب شرعي نيز ميشود


حبیبه;819843 نوشت:
قیامت یوم تبلی السرائر است،و جهنم با مراتب و طبقات آن ظهور فساد اندیشه،اخلاق و عمل.

اگر در تعریف، یکی از ممیزات فقه و اخلاق را عقوبت اخرویِ مترتب بر آن محسوب کنیم و اگر مانع بروز

اخلاق فاسد موانع بیرونی بوده باشد نه اراده ی خود شخص،قطعا معصیت بوده و مشمول عقوبت خواهد بود.


با سلام؛
سوال جناب d-reza سوال دقیقی است و به دلیل اهمیت آن پاسخ به این قسمت از سؤال ایشان را در قسمتی جداگانه بیان می‌کنم.
به نظر می‌رسد پاسخ زیر تا حدودی قانع‌کننده باشد و تذکراتی را که سرکار خانم حبیبه در صدد بیان آن می‌باشند را نیز تأمین کند

یک پاسخ که در پاسخ‌های ابتدایی خودم بدان اشاره کرده بودم نظر کسانی است که تمام احکام اخلاقی را مستلزم احکام فقهی متناسب با خود می‌دانند. یعنی همه احکام ارشادی احکام مولوی‌ تلقی می‌کنند. برخی ـ بی واهمه ـ این سخن را گفته اند و معتقدند: کل ما حکم به العقل حکم به الشرع و کل ما حکم به الشرع حکم به العقل.



پاسخ دیگر ـ بر فرض نپذیرفتن ملازمه فوق ـ این است که در جایی که پای جان یک آدم در میان است حکم فقهی جواز نیست. در چنین مواردی از نظر فقهی واجب است که شما کمک کنید.



مقداری از این ابهام به نحوه استنباط رایج فقهی بازگشت دارد. در فقه موجود ما به دنبال واجب و حرام و احکام الزامی هستیم. اینجا هم اتفاقا نوعی الزام فقهی وجود دارد.
بنابراین در صورت مرگ فرزند من مرتکب گناه شده ام و به خاطر عدم التزام فقهی شایستگی ورود به بهشت را ندارم. بازخواست هم خواهم شد.
به بیان دیگر قانون شریعت در صورتی به من اجازه داده که مال خود رامطالبه کنم که پای جان دیگران در میان نباشد. اما وقتی من به این پول نیاز اضطراری ندارم و این پول منجی یک انسان است قانون شریعت بر من الزام می‌کند که آن را در اختیار دیگری قرار دهم و ثواب و عقاب اخروی هم بر آن مترتب می گردد.

حبیبه;819978 نوشت:
در پرداخت مهریه، وفاداری(وفای به عهد) مسئولیت پذیری،تلاش و اجتهاد(برای کسب روزی حلالی که باید به عنوان مهریه پرداخت شود) جوانمردی،سخاوت،عدالت و.....ظهور می یابد
سلام مجدد به دوستان گرامی
خواهر محترم شما ابتدا باید وجود برخی از خصوصیات نیکوی اخلاقی که فرمودید را در مهریه اثبات بفرمائید ، بعد در این باره بحث کنید که پرداخت مهریه (یا عدم پرداخت) مساوی با ظهور آن اخلاقیات است (یا عدم ظهور آنها)
. ایراد اینجاست که شما
"صحت پرداخت مهریه" را فرض گرفته اید ، آن وقت عمل به آن را شامل خصوصیاتی که گفتید ، و عدم عمل به آن را مخالف با آن خصوصیات بیان میکنید

جوانمردی = شما اینطور فرض کردید که مهریه صحیح است و پرداخت این دِین (که صحت آن اثبات شده) نشانهء جوانمردی است. در حالیکه اصل صحبت ما این است که صحیح بودن مهریه از چه باب است؟ نه اینکه از ابتدا مسائل را با فرض صحت مهریه تحلیل کنیم. شما اول باید اثبات کنید که قانون مهریه دربردارندهء خصوصیت جوانمردی است ، بعد نتیجه گیری کنید که پرداخت مهریه باعث ظهور این خصوصیت اخلاقی میشود. من هم میتوانم بگویم گرفتن مقداری پول از من (به عنوان مرد) برای زندگی که اسمش مشترک است اتفاقاً ناجوانمردانه است

سخاوت ، تلاش برای روزی حلال =

نفقه ای که بر عهدهء مرد است خودش به اندازهء کافی نشانهء سخاوت و تلاش برای کسب روزی حلال است. ضمن اینکه باز هم صرفاً داریم تئوری به موضوع نگاه میکنیم چون هیچ ارتباطی بین این چیزها وجود ندارد!
اگر اینطور باشد ، پس کسی که 100 سکه مهریه زنش میزند خیلی سخاوتمندتر و تلاشگرتر از کسی است که 10 سکه مهریه زنش میزند!! باز عجیب است که مهریه نشانهء سخاوت است ، اما پیامبر(ص) میفرماید سعی کنید آن را کم بگیرید!! این چه نشان سخاوتی است که باید آن را کم گرفت؟! اگر قرار است سخاوت مرد با پرداخت مهریه مشخص شود ، پس باید زن تا میتواند آن را زیاد بگیرد تا ببیند شوهر آینده اش چقدر سخاوتمند است

عدالت =

باز هم همان پیش فرض! چرا مهریه عادلانه است؟ شما اول چراییِ عادلانه بودن مهریه را بفرمائید تا بعد برسیم به اینکه پرداخت مهریه باعث ظهور عدالت میشود

وفای به عهد =

کدام عهد؟! سوال ما بر روی خود عهد است خواهر گرامی. از طرفی اولاً وفای به عهدِ زن چگونه اثبات میشود؟ ثانیاً با این حساب باید بگوئیم تمام مردهایی که مهریه زنشان را می پردازند انسان های وفاداری هستند!! درحالیکه نمونه های زیادی وجود دارد که مهریه زنشان را پرداخت کرده اند و چندین دوست دختر هم دارند

موضوع مهمتر اینکه باید دید موضوع

در عمل چگونه است و حرف من هم از ابتدا همین بود. مهریه در عمل بجز ایجاد دردسر در زندگی ها هیچ چیزی نداشته است. حتی الان بیشتر خانمها اصلاً صحبتی از مهریه نمی کنند چون اصلاً اهمیتی در زندگی ها ندارد! موضوعی مثل نفقه که هم عقلانی است و هم اخلاقی ، می بینیم که در زندگی ها نیز رعایت میشود و مردم کاملاً آن را در زندگی مشترک پذیرفته اند. اما مهریه تقریباً در هیچ زندگی جایی ندارد و بجز اینکه وسیله ای باشد برای کلاس گذاشتن دخترها (یا خانوادهء آنها) کاربرد دیگری ندارد

حبیبه;819978 نوشت:
حق طلاق واجب شرعی نیست چرا که زن می تواند در شروط ضمن عقد آن را داشته باشد
بحث روی واجب بودن یا نبودن نیست ، بلکه بر سر کارکردِ یک حکم است. این احکام در عمل چه کارکردی دارند؟ اگر کارکرد مثبت دارند که باید مردم آنها را با اشتیاق اجرا میکردند ، نه اینکه کلاً در زندگی کمرنگ بشوند (یا در مواردی اصلاً وجود نداشته باشند)

ببینید خواهر گرامی ، اصلاً زمانی که در جاهای مختلف درمورد این احکام گفتگو میشود ؛ معمولاً جملاتی شبیه به جملهء زیر در همان ابتدا بیان میشود که شما هم حتماً نمونهء آن را شنیده اید:

"این احکام برای شرایط خاص هستند ، وگرنه در زندگی مشترک نمیشود صرفاً با احکام زندگی کرد و برای داشتن یک زدگی موفق ، باید اخلاق را در زندگی جاری کرد"

همانطور که گفتم حتماً خود شما نیز بارها مشابه این جمله را شنیده اید ، با این حال اگر مایل بودید بفرمائید تا همین جمله را از زبان کارشناسان این سایت یا سایت های دیگر نقل قول کنم

شما میفرمائید اگر کسی به همهء احکام شرع ملتزم باشد ، قطعاً فردی اخلاق مدار هم خواهد بود. درحالیکه می بینیم در بیان جملهء فوق ، صراحتاً گفته میشود شرع برای زندگی کافی نیست و باید اخلاق باشد تا زندگی شیرین شود. اما من میگویم حتی همین گفتهء آخر نیز تفسیر درستی از جملهء قرمز رنگ بالا نیست. من میگویم که:

یا باید بپذیریم شرع کامل است که در این صورت نیازی نیست به مردم سفارش کنیم شما به اخلاق هم نیاز دارید. بلکه باید به آنها بگوئیم همین شرع برای شما کافی است و نیازی به اخلاق ندارید چون اخلاق با رعایت همین شرع قابل حصول است

یا باید بپذیریم شرع ناقص است و برای تکمیل خود نیازمند به اخلاق است. در این صورت برای من عجیب است که چطور شرع در آن دنیا سوال و جواب دارد ولی اخلاق ندارد!!

حبیبه;819978 نوشت:
ممانعت از تجاوز به حریم خصوصی امری شرعی است ، مرد مسئول حفظ ناموس خویش است به فرمان شرع و اخلاق حالا شما چطور و با چه استدلالی در این موضوع اخلاق را مقدم دانستید؟
حافظ;819980 نوشت:
به بیان دیگر قانون شریعت در صورتی به من اجازه داده که مال خود رامطالبه کنم که پای جان دیگران در میان نباشد. اما وقتی من به این پول نیاز اضطراری ندارم و این پول منجی یک انسان است قانون شریعت بر من الزام می‌کند که آن را در اختیار دیگری قرار دهم و ثواب و عقاب اخروی هم بر آن مترتب می گردد
حرف شما این است که در داستان درخت ، پیامبر(ص) یک حکم شرعی را نادیده گرفتند بخاطر یک حکم شرعی دیگر (نه بخاطر اخلاق)
یا در ماجرای کودک و طلبکار ، بحث اخلاق موضوعیت ندارد ، بلکه چون شرع فرموده جان یک انسان اهمیت دارد ، پس من ملزم هستم که از طلب خود بگذرم
درست است؟

لطفاً هر دو بزرگوار بفرمائید چه چیز باعث میشود که حکم شرعیِ

"الف" ، به حکم شرعیِ "ب" ترجیح داده شود؟
موضوع قفل شده است