... این اختلافات باید صریحاً توسط علما نقد شوند ... هر کدام از این مباحث تاپیکی جداگانه را میطلبد ...
ضمن تشکر از شما، حتما خواننده تاپیکهای مذکور خواهم بود و انشاالله هم از بحر دانش شما برادر گرامی و فرهیخته و هم از کارشناسان بزرگوار بهره خواهم برد.
سین;738995 نوشت:
شما گمان میکنید که اگر بخواهید با تعقل خود به خدا برسید مستقل از خدا خودتان تفکر و تعقل میکنید و به خدا میرسید چون خداوند تا شما به وجودش آگاه و از وجودش و برخی صفات کمالیاش مطمئن نشوید هدایت کردن شما را هنوز بر خود فرض نمیداند!؟ خدا ساکت نشسته است تا شخصی او را بشناسد و در موردش به یقین برسد و تازه رو کند به سوی خدایی که میداند هست و بگوید خدایا هدایتم کن و دلالتم کن به سوی خودت؟ ... بعید میدانم خودتان هم این بیان را تصدیق نمایید ... بلکه خدا کسی است که آن کسی که از همه از خدا دورتر هست را هم به سوی خودش دلالت کرده و بر او اتمام حجت میکند ... حتماً میدانید که خواستن آنچه که خدا خواسته است دعای مستجاب است! مثل صلوات فرستادن بر رسول خدا صلیاللهعلیهواله که همیشه مستجاب است چون خود خداوند فرموده که خودش همیشه این کار را میکند، چه ما هم از او بخواهیم و چه نخواهیم ...
خیر برادر گرامی، متأسفانه منظور مرا اشتباه متوجه شدهاید.
همه اینها در مقوله هدایت تکوینی است. از آنجائی که فطرتِ بیدار، این حرکت را استارت میزند تا آنجائی که خداوند به شخصی که در حال تلاش برای کشف حقیقت است، یاری میرساند.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد فرزانه و رحمت خدا بر شما و برکاتش،
ممنون از حوصلهای که به خرج دادید و فرصتی را که فراهم کردید که به زعم خودمان اختلافاتمان در زمینهی چگونه اعجاز بودن قرآن را تا به ریشههای آن برسانیم و متوجه علل بروز آن اختلافات در ظاهر شویم. :Gol:
اما در بازگشت به مسیر اصلی بحث و موضوع اصلی تاپیک اگر ممکن است نقد خود به این پست حقیر را هم بفرمایید:
سین;738997 نوشت:
[=Franklin Gothic Medium]
در مورد وجوه اعجاز بودن قرآن این حدیث به نظرم بدیع رسید که جای تأمل بیشتری دارد:
و قال أمير المؤمنين (عليه السلام) لرجل: «إياك أن تفسر القرآن برأيك حتى تفقهه عن العلماء، فإنه رب تنزيل يشبه كلام البشر و هو كلام الله، و تأويله لا يشبه كلام البشر، كما ليس شيء من خلقه يشبهه، كذلك لا يشبه فعله تبارك و تعالى شيئا من أفعال البشر، و لا يشبه شيء من كلامه كلام البشر، و كلام الله تبارك و تعالى صفته، و كلام البشر أفعالهم، فلا تشبه كلام الله بكلام البشر، فتهلك و تضل». [البرهان في تفسير القرآن، ج1، ص: 4]
ظاهر قرآن شبیه کلام بشر است ولی کلام خداست ... باطن آن ولی حتی شبیه کلام بشر هم نیست و کلام خداست ... در نهایت در کل کلام خداست و حقیقتاً شبیه کلام بشر نیست و در واقع شبیه هیچ خلقت دیگری از مخلوقات خدا هم نیست ... کلام خدا صفت خداست و انسانی که فطرتاً خدایش را بشناسد آن را میشناسد ... آیا این برداشت از این حدیث قابل قبول هست یا جای تأمل و بحث بیشتری دارد؟
مطابق کلام حضرت علیهالسلام اگر درست متوجه شده باشم ظاهر قران را مشابه کلام بشر دانستهاند و باطن قران را غیر کلام بشر تا در کل قران غیر کلام بشر باشد ... حالا اگر ظاهر قران شبیه کلام بشر باشد این شبیه بودن یعنی وجود وجوه مثلیت بین ظاهر قران و ظاهر کلام بشر مثل نهجالبلاغه و صحیفهی سجادیه و دون آن مثل آثار مسجع و یا شعرگونهی ادبا و حکما و علمای از علوم متفاوت ... پس آیا صحیح است از همین یک روایت نتیجه بگیرم که ظاهر کلام خدا منهای باطنش و تنزیل منهای تأویل آن معجزه نیست؟ اگر مخالف هستید لطفاً علت آن را کمی بیشتر شرح دهید و حتیالإمکان با زبان ساده بفرمایید تا حقیر و امثال حقیر بهتر مطلبتان را متوجه شویم.
با تشکر :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
این فرمایش شما که اگر اشتباه نکنم یکی دو بار دیگر هم فرموده بودید، گویا خالی از اشکال نباشد:
سین;738896 نوشت:
برادر علم خودش نتیجهی عمل است، علمی که مقدم بر عمل است علم نیست بلکه دعوت به علم است، این بحث برای زمانی است که منظور از علم واقعاً علم باشد
علم، واقعاً علم است فارغ از اینکه به مقتضای آن عمل شود یا خیر؛
در واقع موضع صحیح و دقیق همین فرمایش زیر است که شاید فرمایش فوق مسامحتاً تکرار و بیان شده است و شاید بنده آن را و جایگاه بیان آن را درست متوجه نشده ام:
سین;738896 نوشت:
واضح است که در مقام هدایت علم به انسان عرضه میشود و بعد به خود واگذار میشود که در عمل آن علم را بپذیرد و به آن گردن نهد یا خیر ...
بعبارت دیگر همانطور که فرموده اید، هدایت یک مطلب است و ایمان مطلبی دیگر؛ هدایت فعل خداوند است و ایمان فعل اختیاری من.
[=Franklin Gothic Medium]بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب نقی و رحمة الله و برکاته،
ممنون از دعای خیرتان :Gol:... ان شاء الله خیر دنیا و آخرت روزیاتان باشد و از شرّ دنیا و آخرت بر کنار باشید
ببخشید که نقل قول نکردم، ظاهراً بخش نقل قول سایت اشکالی دارد یا شاید هم اشکال از خودم باشد :Gig:
اینکه میفرمایید علم واقعاً علم است فارغ از اینکه به آن عمل بشود یا خیر ظاهراً درست نیست (نه به این معنی که خودم خیلی دقیق بدانم درستش چیست :Gig:)، به نقل قول زیر توجه بفرمایید:
[INDENT=2]
امام صادق علیهالسلام خطاب به عنوان بصری میفرمایند «لَيْسَ الْعِلْمُ بِكَثْرَةِ التَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ فَإِذَا أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ» [منية المريد (شهید ثانی)، ص: ۱۴۸-۱۵۰] که یعنی «علم به زیادی یادگیری نیست، هرآینه آن نوری است که قرار میگیرد در قلب هر کس که خدا میخواهد که هدایتش نماید، پس اگر علم را اراده کردی پس اول طلب کن حقیقت بندگی را در نفس خود» که سازگار است با قول خداوند در آیةالکرسی «... وَ لَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ ...»[البقرة، ۲۵۵] و این آیهی شریفه که «أَوَمَنْ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا ...»[الأنعام، ۱۲۲]. شهید ثانی در توضیح این مطلب میفرمایند «و بهذا يعلم أن العلم ليس هو مجرد استحضار المعلومات الخاصة و إن كانت هي العلم في العرف العامي و إنما هو النور المذكور الناشئ من ذلك العلم الموجب للبصيرة»[منية المريد (شهید ثانی)، ص: ۱۶۷]. در این باب که علم حقیقتاً تنها ظاهرِ «داشتن محفوظات» و «شهادت دادن به زبان» نیست گزیدهی نامهی امام صادق علیهالسلام به زراره نیز خواندنی است که فرمودند «... فَأَهْلُ الْمَعْرِفَةِ فِي الظَّاهِرِ الَّذِينَ عَلِمُوا أَمْرَنَا بِالْحَقِّ عَلَى غَيْرِ عِلْمٍ لَا يَلْحَقُ بِأَهْلِ الْمَعْرِفَةِ فِي الْبَاطِنِ عَلَى بَصِيرَتِهِمْ وَ لَا يَضِلُّوا بِتِلْكَ الْمَعْرِفَةِ الْمُقَصِّرَةِ إِلَى حَقِّ مَعْرِفَةِ اللَّه»[بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 529] که در آن عبارت «عَلِمُوا أَمْرَنَا بِالْحَقِّ عَلَى غَيْرِ عِلْمٍ» به خوبی بیانگر همه چیز هست و در ادامهی حدیث این علم ظاهری علمی سست معرفی میشود که به همین سادگی که ایجاد میشود نیز ممکن است منحرف گشته و خلط به باطل گردد، چنانکه در ادامه میفرمایند «وَ إِنَّمَا عُرِفُوا بِمَعْرِفَةِ أَعْمَالِهِمْ وَ دِينِهِمُ الَّذِي دَانَ اللَّهَ بِهِ الْمُحْسِنُ بِإِحْسَانِهِ وَ الْمُسِيءُ بِإِسَاءَتِهِ وَ قَدْ يُقَالُ إِنَّهُ مَنْ دَخَلَ فِي هَذَا الْأَمْرِ بِغَيْرِ يَقِينٍ وَ لَا بَصِيرَةٍ خَرَجَ مِنْهُ كَمَا دَخَلَ فِيهِ». با این اوصاف اکنون میتوان علوم را به دو بخش حقیقی (یا لدنّی) و سطحی (یا اکتسابی) تقسیم نمود که در این تقسیمبندی صحبت از دانستن حقیقت است در مقابل ظن و گمان بردن به حقیقت.
[/INDENT]
اما حقیر به دنبال این هستم که بگویم اتمام حجت خداوند بر انسانی که مخاطبش هست باید به صورت یقینی باشد (صحبت سر چگونگی اتمام حجت معجزات و از جملهی آنها قرآن است)، نه از جنس ظنّ و گمان ... به همین دلیل آنطور بیان کردم که هدایت باید عرضهی علم به صورت یقینی باشد و عمل به آن «علم عرضه شده» که منجر به «عالم شدن به آن علم» میشود میشود معنای هدایت شدن و ایمان آوردن ... از یک طرف دعوت در ظاهر و در بیرون از قلب است، از طرف دیگر چشم قلب آن را میبیند ... دعوت در صدر رخ میدهد و با عمل به آن در قلب مینشیند ... «الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ» ... اگر چشم قلب در اثر پشت کردن به اطلاعاتی که به انسان میدهد و توهم خواندن آنها مهر بیاعتباری و غیرقابلتکیهبودن و شایستهیتوجهنبودن بخورد از مدار توجه انسان خارج میشود گویی کور شده است ... «وَلَـٰكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ» ...
با این حساب برداشت حقیر این است که فطرت انسان در قلب انسان نیست و در صدر انسان است، به همین دلیل همه خداوند را فطری میشناسند ولی همه مؤمن نیستند، به همین دلیل هم فطرت انسان را اطلاعات غلط و آموزشهای غلط والدین در کودکی میتوانند بپوشانند ... به همین دلیل هم میگویم تعریف معمول از فطرت درست نیست، یعنی فطرت جزء ذات انسان نیست اگرچه از قبل از به دنیا آمدنش تا ابد همراه او باشد ... انسان ذاتاً خدا را نمیشناسد و این مطابق احادیثی که برای جناب استوار آوردم درست است ... هیچ چیزی ذاتاً خدا را نمیشناسد چون شناختن بدون احاطه یافتن میسر نمیشود و احاطهی جزء بر کل هم مطابق کلام خود بزرگواران علما محال است ... پس اگر همهی اجزاء عالم در ذکر خدا هستند این یعنی خداوند خودش را به همهی ایشان شناسانده است ... و جمعه بودن روز جمعه که یومالجمع است در روز ششم از خلقت ششروزهی آسمانها و زمین هم به همین مطلب اشاره دارد که هر هفته چنان واقعهای را برای عبرت ما قرار دادهاند و عید بزرگ ماست ولی ما از اهمیت آن غافلیم ...
فطرت در قلب نیست و در سینه است ... ولی چشم قلب آن را میبیند و قلب آن را میشناسد و تأیید میکند ... در بدو تولد فطرت تنها چیزی است که چشم قلب آن را میبیند ولی در آن زمان عقل در حجاب است ... پس هر آموزهای که به کودکی آموزش داده شود در سینهاش حک میشود مانند حک شدن چیزی بر روی سنگ، آنچنان که در روایات به این معنا اشاره شده است ... بعد کودک بزرگ میشود و وقتی عقلش بالغ شد و حجاب از روی آن کنار رفت کمکم متوجه میشود که یک اشکالاتی در این سینه هست ... اگر شهوات امانش دهند و دانستن حقیقت برایش اهمیتی داشته باشد به تکاپو میافتد که بالأخره حقیقت چیست، چه دادههایی صادق هستند و چه دادههایی کاذب ... و تعقل تنها ابزار تشخیص حق در اوست ... با این وجود اگر تعقل که نور قلب است به فطرت شخص در سینهاش که زیر خروارها اطلاعات و خبر دیگر مدفون است بیفتد همچنان آن را میشناسد و متوجه درست بودن آن میشود ... فطرت نقطهای است که تفکر را میتوان بر اساس آن کالیبره کرد ... میشود مبدأ درک حقیقت ... هر چیزی در ارتباط با آن است که شخص را به اطمینان میرساند که دارم راه را درست میروم یا نه ... اما واقعاً فطرت یک نقطه که ببینیم و آن را بشناسیم و بعد بخواهیم اطرافش را بشناسیم نیست ... بلکه فطرت مانند یک نقطهی نورانی است که چشم قلب آن را نمیبیند بلکه تنها آثارش را میبیند ... مثل شیء نورانی در زیر خروارها شیء دیگر که درخشندگیاش از زیر همان خروارها شیء دیگر گاه و بیگاه دیده میشود و این شعاعهای نورانی گاه و بیگاه تنها دلالت میکند بر محل حقیقت در درون انسان، نه اینکه خود حقیقت به صورت عربان مقابل انسان دیده شود ... یعنی بعید نیست اگر شخصی مانند جناب آرمان بگویند که من در این حرفها کلی اشتباه میبینم ولی متوجه سنگینی و وزن آنها هستم که یعنی سطحی نیستند و عمقی دارند ... حرکت در جهت تنزیه فطرت از آلودگیهایی که دورش را گرفتهاند همان مسیر علمالیقین و بعد عینالیقین و نهایتاً حقالیقینی که جناب استوار هم بیانش کردهاند را نشان میدهد ... شاید هم اشتباه میکنم ... این بحثها که مکانیزم اتمام حجت خداوند بر انسان و عرضهی هدایت به انسانهایی ولو مانند شمر و یزید و فرعون چگونه است و چه اتفاق باطنی در انسان میافتد که هدایت میشود یا نمیشود ظاهراً نیاز به خودشناسی بیشتری دارد که حقیر از آن محروم هستم ... اگر این خودشناسی به میزان کافی حاصل شود و بزرگواران کمک بیشتری کنند ان شاء الله راحتتر میتوان فهمید که آنچه که در مورد قرآن و سایر معجزات انسان را به عجز میرساند ظاهر آنهاست یا باطن آنها ... طبیعی است که محصول خروجی و نهایی این بررسیها باید تعریف دقیق معجزه باشد برای کسانی که هیچ معرفت نفس خاصی ندارند و تازه میخواهند به دنبال حقیقت بگردند و میخواهند بدانند که قران چه چیزی خاصی دارد و اصلاً چرا دلالت به خدایی خدای اسلام و رسالت پیامبر اسلام از طرف آن خدا میکند ...
[=Franklin Gothic Medium]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد فرزانه و رحمت خدا بر شما و برکاتش،
ممنون از حوصلهای که به خرج دادید و فرصتی را که فراهم کردید که به زعم خودمان اختلافاتمان در زمینهی چگونه اعجاز بودن قرآن را تا به ریشههای آن برسانیم و متوجه علل بروز آن اختلافات در ظاهر شویم. :Gol:
اما در بازگشت به مسیر اصلی بحث و موضوع اصلی تاپیک اگر ممکن است نقد خود به این پست حقیر را هم بفرمایید:
مطابق کلام حضرت علیهالسلام اگر درست متوجه شده باشم ظاهر قران را مشابه کلام بشر دانستهاند و باطن قران را غیر کلام بشر تا در کل قران غیر کلام بشر باشد ... حالا اگر ظاهر قران شبیه کلام بشر باشد این شبیه بودن یعنی وجود وجوه مثلیت بین ظاهر قران و ظاهر کلام بشر مثل نهجالبلاغه و صحیفهی سجادیه و دون آن مثل آثار مسجع و یا شعرگونهی ادبا و حکما و علمای از علوم متفاوت ... پس آیا صحیح است از همین یک روایت نتیجه بگیرم که ظاهر کلام خدا منهای باطنش و تنزیل منهای تأویل آن معجزه نیست؟ اگر مخالف هستید لطفاً علت آن را کمی بیشتر شرح دهید و حتیالإمکان با زبان ساده بفرمایید تا حقیر و امثال حقیر بهتر مطلبتان را متوجه شویم.
با تشکر :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
باسپاس وتقدیر از تلاش تان .
اولا _ حدیث یاد شده از نظر سند ودلالت ممکن است جای بحث داشته باشد .
چون سند آن باید ازنظر علم درایه وعلم رجال برسی گردد .
چه این که دلالت آن نیز باید دقت شود آیا حضرت در صدد تشبیه ظاهر کلام خالق با کلام خلق است ؟
عجالتا به نظر می رسد مراد حضرت تشییه دو کلام نیست بلکه مقصود ش این است همان طور که آدمیان از همین الفاظ وکلمات متونی ادبی وعلمی و محاوراتی را پدید می آوردند
ولی حق تعالی با همین الفاظ وکلمات وبه اصطلاح حروف تهجی کلام و کتابی اعجاز مند خلق و ارسال نموده است . پس اگر به فرض تشبهی هم در کار باشد ناظر به این نکته است نه آنچه در بیان جنابتان ذکر شده است .
ثانیا _ در مقابل این حدیث روایات فروران حتی از خود امام امیر مومنان ع وجود دارد که قران را از نظر ظاهر وباطن فوق کلام بشر خوانده است . در این باره سخنان حضرت را در نهج البلاغه در باره قران ملاحظه نماید .
ثالثا - خود تبیین وبرداشت جناب تان دارای پرادوکس آشکار است . نمی توان گفت قران در باطن معجزه ودر ظاهر معجزه نیست .
زیرا گذشته از این که ظاهر جلوه ونمود وتجلی باطن است نمی توان بین آن تفکیک تصور نمود .
قران هدی للناس است . مردم با ظاهر ومخاطب ظاهر قران اند ودست اکثریت از باطن وتاول قران کوتاه است پس اعجاز قران در دوساحه ظاهر وباطن ومطرح است .
از این گذشته در روایت تصریح شده که مخالفان می توانند مثل کلام پیامبر وامام بسازند ولی مثل قران هرگز .
از این گذشته در آیات تحدی بوضوح تحدی به ظاهر سوره ها و آیات مطرح گردیده است .
اتمام حجت خداوند بر انسانی که مخاطبش هست باید به صورت یقینی باشد
سین;739308 نوشت:
نه از جنس ظنّ و گمان
سین;739308 نوشت:
همه خداوند را فطری میشناسند ولی همه مؤمن نیستند
سین;739308 نوشت:
فطرت جزء ذات انسان نیست اگرچه از قبل از به دنیا آمدنش تا ابد همراه او باشد
سین;739308 نوشت:
سان ذاتاً خدا را نمیشناسد
سین;739308 نوشت:
هیچ چیزی ذاتاً خدا را نمیشناسد چون شناختن بدون احاطه یافتن میسر نمیشود و احاطهی جزء بر کل هم مطابق کلام خود بزرگواران علما محال است
سین;739308 نوشت:
پس اگر همهی اجزاء عالم در ذکر خدا هستند این یعنی خداوند خودش را به همهی ایشان شناسانده است
سین;739308 نوشت:
و جمعه بودن روز جمعه که یومالجمع است در روز ششم از خلقت ششروزهی آسمانها و زمین هم به همین مطلب اشاره دارد که هر هفته چنان واقعهای را برای عبرت ما قرار دادهاند و عید بزرگ ماست ولی ما از اهمیت آن غافلیم ...
سین;739308 نوشت:
و تعقل تنها ابزار تشخیص حق در اوست
سین;739308 نوشت:
در این باب که علم حقیقتاً تنها ظاهرِ «داشتن محفوظات» و «شهادت دادن به زبان» نیست
اما در مورد عرض حقیر در مورد علم و فرمایش شما و نکاتی که فرمودید:
نور علم، کاشف "واقعیت" است؛ بنابراین وقتی من می توانم بگویم که چیزی را دانستم و به آن علم پیدا کردم که آن را به طور واقعی بیابم؛ به عبارت دیگر تا زمانی که واقع مطلبی را نیافته باشم هنوز آن مطلب "معلوم" نگشته است؛ و ظن همانطور که شما نیز اشاره فرمودید لایغنی من الحق شیئا.
بنده زمانی مکلف می شوم که امر خداوند متعال را "بدانم"؛ بدانم یعنی برای من کشف شده باشد امر خداوند متعال؛ در این حالت است که مکلف شده ام؛ یعنی قبل از اینکه فعلی را انجام دهم علم حاصل شده است؛ اگر "علم" حاصل نشده باشد، من مخاطب این کلام خداوند متعال هستم که "و لاتقف ما لیس لک به علم"؛
در حدیث شریف عنوان بصری موضوع سخن اینست که عنوان بصری آمده است نزد امام صادق سلام الله علیه تا علم بیاموزد؛ حضرت صادق سلام الله علیه در حال تعلیم مدل علم آموزی به او هستند که اگر می خواهی به دنبال علم باشی اولاً و قبل از همه چیز بدان که آن تصوری که تو از علم داری و در واقع معلوم را به جای علم گرفته ای اشتباه است؛ خود علم، نوری است؛ به آن نور است که امور دیگر روشن می شود؛ در واقع امام صادق سلام الله علیه به او نمی فرمایند که تعلیم و تعلم را تعطیل کن بلکه در حال تصحیح نگرش عنوان بصری به موضوع علم هستند؛ حالا برای افزایش نور علم می فرمایند که اولاً حقیقت عبودیت را در نفس خود بیاب و بعد آن را با عمل کردن به آن بطلب و بعد از خداوند متعال طلب فهم کن که او به تو می فهماند؛
در قرآن حکیم نیز همواره اتمام حجت بر "من بعد ما جاءهم العلم" است؛ یعنی موضوعی برای عده ای روشن می شود و بعد این امکان وجود دارد که به مقتضای آن عمل شود و یا عمل نشود؛ انا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفوراً. اگر به هدایتی که خداوند متعال مرحمت فرموده است، عمل شود آنگاه و یزید الله الذین اهتدوا هدی و اگر عمل نشود فلما ازاغوا ازاغ الله قلوبهم.
ارتباط نحوه استفاده از این آیات و روایات را با موضوع متوجه نشدم که اگر لطف بفرمائید کمی بیشتر توضیح بفرمائید: (در واقع این توضیحات شما برای شرایطی است که در خانه کسی باشد تا یک حرف بس باشد؛برای بنده به بیش از یک حرف نیاز است (الجاهل لایکفیه الاشاره!) :Gol:)
باسپاس وتقدیر از تلاش تان .
اولا _ حدیث یاد شده از نظر سند ودلالت ممکن است جای بحث داشته باشد .
چون سند آن باید ازنظر علم درایه وعلم رجال برسی گردد .
چه این که دلالت آن نیز باید دقت شود آیا حضرت در صدد تشبیه ظاهر کلام خالق با کلام خلق است ؟
عجالتا به نظر می رسد مراد حضرت تشییه دو کلام نیست بلکه مقصود ش این است همان طور که آدمیان از همین الفاظ وکلمات متونی ادبی وعلمی و محاوراتی را پدید می آوردند
ولی حق تعالی با همین الفاظ وکلمات وبه اصطلاح حروف تهجی کلام و کتابی اعجاز مند خلق و ارسال نموده است . پس اگر به فرض تشبهی هم در کار باشد ناظر به این نکته است نه آنچه در بیان جنابتان ذکر شده است .
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
از اینکه فرمودهاند ظاهر کلام خدا شبیه کلام بشر است در نگاه اول چند مطلب قابل برداشت است:
۱. اگر ظاهرش شبیه ظاهر کلام بشر نبود بشر هم آن را نمیفهمید، نه تنها شبیه زبان بشر است بلکه در قالب یک زبان مشخص است که عربی است و در نتیجه عربزبانان میتوانند مخاطب آن باشند و آن را بفهمند گویی یک انسان دارد با ایشان سخن میگوید و نه موجودی که انسان نیست ...
۲. این فرمایش شما خیلی شبیه این مطلبی است که به عنوان یک احتمال از احتمالات موجود در توضیح نقش حروف مقطعه مطرح میکنند و آن اینکه گویی خداوند میخواسته تأکید کند که کل قرآن با این عظمت با همین حروف معمولی بیان شده است (اگرچه مطمئناً تمام مطلب همین یک مورد احتمالی نیست)
۳. اینکه در ظاهر تفاوت خاصی میان کلام خدا نیست و وجه مثلیت فراوانی را میتوان بین ظاهر قران و سایر نوشتجات انسانی پیدا کرد که در نتیجه تحدی نمیتواند به صرف ظاهر قران باشد اگر واقعاً دعوت به مبارزهای واقعی باشد که کارشناسان از هر علمی باید قاضی و داور آن باشند
ظاهراً قول رایج که شما هم به آن اشاره فرمودید دو مورد نخست است، ولی حقیر تفاوتی میان دو مورد اول و مورد سوم نمیبینیم، اگر شبیه کلام بشر است که برای بشر قابل فهم بشود پس شبیه کلام بشر است و نه شبیه کلام خدا که لابد اگر بخواهد با بندگانش ارتباط برقرار کند باید از راهی بجز راه معمول میان دو انسان استفاده کند ... و این راه به زعم حقیر یک راه باطنی است ... بلاتشبیه بلاتشبیه اگر یک انسان بخواهد با مثلاً اردکها ارتباط برقرار کند که فریبشان بدهد که انگار او هم یک اردک است تا بعد بتواند شکارش کند از سوتهایی استفاده میکند که صدای اردک را بدهد و در نتیجه اردک هم گمان میکند که یک اردک دیگر دارد صدا میدهد و نمیفهمد که این صدا و خبری که در آن است از ناحیهی یک انسان باشد ...
به بیان دیگر اگر یک گربه میومیو کند کسی نمیگوید این کلام بشر است، اگر یک انسان هم صدای گربه از خودش در بیاورد باز اگرچه آورندهی این پیام (اگر اصلاً این صدا حاوی پیامی باشد) انسان است ولی باز کسی نمیگوید که این کلام بشر است ... ولی اگر شخصی بگوید که من از طرف این گربه با شما صحبت میکنم و بعد به زبان انسان صحبت کند ما چه بگوییم؟ چطور بفهمیم که راست میگوید؟ تازه اینجا ما گربه را میبینیم و میشود این ادعا را راستیآزمایی کرد ولی در مورد کسی که میگوید از طرف کس دیگری آمدهام که ما او را نمیبینیم و نمیتوانیم مستقیماً معاینهاش کنیم چه باید کرد؟ واضح است که باید نشانهای باشد ... ولی آیا آن نشانه میتواند کلامی به یک زبان معمول بشری باشد؟ آیا اگر خدا به زبانی که خاص خودش هست با انسان سخن بگوید این فهم رخ نمیدهد؟ ...
در نهجالبلاغه هم مولا امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمودهاند:
... إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى جَعَلَ الذِّكْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ وَ تَنْقَادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعَانَدَةِ وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِي الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَ فِي أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِي فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِي ذَاتِ عُقُولِهِمْ فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ يَقَظَةٍ فِي [الْأَسْمَاعِ وَ الْأَبْصَارِ] الْأَبْصَارِ وَ الْأَسْمَاعِ وَ الْأَفْئِدَة ... [نهجالبلاغه، خطبهی ۲۲۲] ... همانا خداى سبحان و بزرگ «ياد خود» را روشنى بخش دلها قرار داد تا بسنود پس از ناشنوايى و ببیند پس از كم نورى و رام گردد پس از دشمنى، و خداوند كه نعمتهاى او گران قدر است در دورانی بعد از دوران دیگر و در دوران فترت همواره بندگانى داشته است كه با آنان در گوش جانشان زمزمه مىكرد و در عمق عقلشان با آنان سخن مىگفته است. آنان چراغ هدايت را با نور بيدارى در گوشها و ديدهها و دلها بر مىافروختند ...
[=Franklin Gothic Medium]و حال آنکه گروه اوصیاء و اولیاء مبرا بر کر و کور و دشمن بودن بودهاند و ذکر خدا قلب سنگ را هم میتواند خاضع گرداند چنانکه فرمود اگر این قرآن بر کوه نازل میشد آن را پارهپاره میکرد ... خداوند اگر با صفاتش که کلامش هم صفتش هست بر باطن انسانی تجلی کند انسان آن را میشناسد و دلش برای خدایی که قران را به سویش فرستاده است نرم میشود و تردیدی در اینکه قرآن از طرف خدا باشد نمیکند، حال آنکه اگر بخواهد به بررسی ظاهر قرآن همت گمارد نه هر کسی چنین توانی دارد و نه نتیجهی آن یقین بر صداقت رسول خدا در رسالتشان خواهد شد، به قول جناب نقی خود خداوند از او انتظار دارد به چنین خدایی نگرود چرا که فرمود لا تقف ما لیس لک به علم ... این چیزی است که در مورد خدایان باطل هم گفته است، اینکه اگر خواستند شریک قائل شوید برای خدا کسی را که به آن علم ندارید چنین نکنید ... آیا با بررسی ظاهر آیات این علم واقع میشود؟
صادق;739636 نوشت:
ثانیا _ در مقابل این حدیث روایات فروران حتی از خود امام امیر مومنان ع وجود دارد که قران را از نظر ظاهر وباطن فوق کلام بشر خوانده است . در این باره سخنان حضرت را در نهج البلاغه در باره قران ملاحظه نماید .
در روایاتی که حقیر تا کنون از معصومین علیهمالسلام دیده بودم ایشان قرآن را کلام خدا و فوق کلام بشر معرفی کرده بودند که در همین روایت اینجا هم همینطور است، اما فرق این روایت با روایات دیگر در این است که در اینجا میان ظاهر و باطن قران تفکیک قائل شده است و بعد مجموع آنها را ناشبیه به کلام بشر دانسته است، حال آنکه از روایات دیگر هم تا حقیر دیدهام نمیتوان راحت نتیجه گرفت که ظاهر قران قابل مثلآوری نباشد، بلکه نتیجهی صریحی که میتوان از آنها گرفت این است که قرآن رویهمرفته قابل مثلآوری نیست ... این حدیث هم همین را میگوید با جزئیاتی بیشتر ... جسارتاً آیا شما روایتی را سراغ دارید که بگوید ظاهر قران هم شبیه کلام بشر نیست و قابل مثلآوری نیست؟
صادق;739636 نوشت:
ثالثا - خود تبیین وبرداشت جناب تان دارای پرادوکس آشکار است . نمی توان گفت قران در باطن معجزه ودر ظاهر معجزه نیست .
زیرا گذشته از این که ظاهر جلوه ونمود وتجلی باطن است نمی توان بین آن تفکیک تصور نمود .
قران هدی للناس است . مردم با ظاهر ومخاطب ظاهر قران اند ودست اکثریت از باطن وتاول قران کوتاه است پس اعجاز قران در دوساحه ظاهر وباطن ومطرح است .
استاد بزرگوار آیا ظاهر جلوهی تمامنمای باطن است؟ پس حجابهای دنیایی چه میشوند که ظاهر و باطن را متفاوت از هم نشان میدهند؟ ظاهرش بستنی است ولی چون مال یتیم در آن است باطنش اتش جهنم است ... چرا اینجا ظاهر تجلی آن باطن نبود؟ ... چرا در قیامت وقتی قران به صورت جوانی آراسته محشور گردد همه متوجه عظمت شأن آن میشوند ولی امروز عدهی زیادی آن را یک کتاب معمولی میدانند و نه یک کتاب خاص از طرف خالق آسمانها و زمین؟ شاید بخاطر همین حجابها باشد ... نیست؟
در ضمن آنکه در ظاهر قرآن ما ناسخ و منسوخ داریم حال آنکه باطن قران منسوخ نمیشود ... یا در ظاهر قرآن محکم و متشابه داریم ولی در باطن قران اینطور نیست، هست؟ ... ظاهر قرآن شاید گمراهکننده باشد برای کسی که در دلش مرض است ولی آیا باطن قرآن جز هدایتگر چیز دیگری است؟
صادق;739636 نوشت:
از این گذشته در روایت تصریح شده که مخالفان می توانند مثل کلام پیامبر وامام بسازند ولی مثل قران هرگز .
در این روایت هم همین مطلب بیان شده است ولی در جمع میان ظاهر و باطن ولی نه در ظاهر به یک صورت و جداگانه و در باطن هم به صورتی دیگر و جداگانه ...
صادق;739636 نوشت:
از این گذشته در آیات تحدی بوضوح تحدی به ظاهر سوره ها و آیات مطرح گردیده است .
اگر ممکن است دلالت آنها به معجزه بودن ظاهر سورهها را کمی بازتر کنید، حقیر متوجه این دلالت نشدم :Gol:
در این بخشها کاملاً با شما موافقم:
...
اما در مورد عرض حقیر در مورد علم و فرمایش شما و نکاتی که فرمودید:
...
نور علم، کاشف "واقعیت" است؛ بنابراین وقتی من می توانم بگویم که چیزی را دانستم و به آن علم پیدا کردم که آن را به طور واقعی بیابم؛ به عبارت دیگر تا زمانی که واقع مطلبی را نیافته باشم هنوز آن مطلب "معلوم" نگشته است؛ و ظن همانطور که شما نیز اشاره فرمودید لایغنی من الحق شیئا.
بنده زمانی مکلف می شوم که امر خداوند متعال را "بدانم"؛ بدانم یعنی برای من کشف شده باشد امر خداوند متعال؛ در این حالت است که مکلف شده ام؛ یعنی قبل از اینکه فعلی را انجام دهم علم حاصل شده است؛ اگر "علم" حاصل نشده باشد، من مخاطب این کلام خداوند متعال هستم که "و لاتقف ما لیس لک به علم"؛
در حدیث شریف عنوان بصری موضوع سخن اینست که عنوان بصری آمده است نزد امام صادق سلام الله علیه تا علم بیاموزد؛ حضرت صادق سلام الله علیه در حال تعلیم مدل علم آموزی به او هستند که اگر می خواهی به دنبال علم باشی اولاً و قبل از همه چیز بدان که آن تصوری که تو از علم داری و در واقع معلوم را به جای علم گرفته ای اشتباه است؛ خود علم، نوری است؛ به آن نور است که امور دیگر روشن می شود؛ در واقع امام صادق سلام الله علیه به او نمی فرمایند که تعلیم و تعلم را تعطیل کن بلکه در حال تصحیح نگرش عنوان بصری به موضوع علم هستند؛ حالا برای افزایش نور علم می فرمایند که اولاً حقیقت عبودیت را در نفس خود بیاب و بعد آن را با عمل کردن به آن بطلب و بعد از خداوند متعال طلب فهم کن که او به تو می فهماند؛
در قرآن حکیم نیز همواره اتمام حجت بر "من بعد ما جاءهم العلم" است؛ یعنی موضوعی برای عده ای روشن می شود و بعد این امکان وجود دارد که به مقتضای آن عمل شود و یا عمل نشود؛ انا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفوراً. اگر به هدایتی که خداوند متعال مرحمت فرموده است، عمل شود آنگاه و یزید الله الذین اهتدوا هدی و اگر عمل نشود فلما ازاغوا ازاغ الله قلوبهم.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر عزیزم جناب نقی و رحمت خدا بر شما،
حقیر با تمام مطالبی که فرمودید موافق هستم ... زمانی فکر میکردم که حدیث عنوان بصری امر به خودسازی میکند برای کسب علم، مثل اینکه در مورد بسیاری از علما هم علومی که به ایشان داده شده است علوم اکتسابی نبوده است که از تعلیم و تعلم فرابگیرند، بلکه به ایشان اعطا میشد، مانند علم حضرت خضر علیهالسلام یا علم حضرت آسف علیهالسلام یا علوم اهل بیت علیهمالسلام که مدینهی علم شخصی است که هیچ به مدرسه نرفت و باب آن هم تربیت شدهی ایشان بودهاند و نه هیچ معلم دیگری ... اهل بیت علیهمالسلام هم باغداری و غیره میکردند ولی سر کلاس درس و بحثی حاضر نمیشدند و اگر میشدند معلم کلاس بودند که یاد میدادند ولی چیزی جدیدی برایشان نبوده است که یاد بگیرند ... (بجز بحثی که در مورد القاء معانی از روحالقدس به ایشان هست) ... حقیر فکر میکردم منظور همین باشد که شما بندگی خدا را کنید خدا هر چه لازم داشتید علمش را به شما میدهد ... البته امروز هم مخالف این قضیه نیستم ... ولی فقط دیدم که یکی از بالاترین عبادت را هم در اسلام تفکر و تعقل معرفی کردهاند ... و یا بحثهای دینی و تعلیم و تعلم را مصداق زنده کردن دین خدا و در نتیجه مصداق والای عبادت معرفی کردهاند ... قرار نیست تعلیم و تعلم تعطیل شود ولی فرق است میان عرفان نظری که سر کلاس درس بدهند و جزوه برداریم و عرفان عملی ... چه علمایی که علمهایی مانند طیالأرض و موت اختیاری به ایشان داده شد بدون آنکه بررسی کرده باشند که مکانیزم پیچ خوردن زمین زیر پای سالک چگونه است و از این دست مسائل ...
در هر صورت حق با شماست، اگر خداوند بخواهد هدایت را به بندهاش عرضه کند این هدایت باید توسط شخص به صورت یقینی تشخیص داده شود که از طرف خداست و حق است ... وقتی اسلام قرار است به شخص غیرمسلمانی عرضه شود باید این شخص حقانیت اسلام را به صورت یقینی متوجه شود ... اگر قران وسیلهی این کار است پس قرآن باید چنین پتانسیلی را داشته باشد ... پس اگرچه شخص هنوز در مقام عمل قرار ندارد و احاطهی وجودی به حقیقت بودن اسلام ندارد و علم به آن در قلبش وارد نشده است ولی باید این یقین را داشته باشد ... در این صورت حتی اگر کافر شد هم باید در درون خود بداند که دارد بر خلاف جهت حق حرکت میکند ... به نظر شما با چه مکانیزمی میتوان به چنان یقینی رسید بدون آنکه این یقین ارزشی را برای خود شخص ایجاد کند؟
دیروز سر یک کلاس بحثی بودیم استاد فلسفهای بحث علم را مطرح کردند ... اینکه علم بر دو نوع است، حضوری و حصولی، اینکه علم حصولی یا تصوری است و یا تصدیقی و اینکه هر کدام از این علوم حصولی یا بدیهی هستند و یا نظری ... از ایشان پرسیدم آیا علوم بدیهی میتوانند حصولی باشند و حضوری نباشند؟ جواب دادند که اصلاً فلسفه کلاً در میدان علوم حصولی کار میکند و اگر میگوید بدیهی منظورش این نیست که با علم حضوری به بداهت آنها دست یافته باشد! بعد کمی در بحث جلوتر رفتیم و حقیر تمام مدت نسبت به این موضع ایشان گارد گرفته بودم!(جناب استوار احتمالاً میدانند که آن استاد بزرگوار از دست حقیر چه کشیدند :Nishkhand:)خلاصه بدیهی بودن را تعریف کردند که یکی از ارکان آن بساطت بود (تعریف را از شهید مطهری و از پاورقی یکی از کتابهای ایشان آوردند که متأسفانه حقیر درست در خاطر ندارم)، اینکه ما برای شناخت و تعریف هر چیزی باید در ذهن خود آن چیز را تجزیه کنیم به یک مفهوم بزرگتر (جنس) و یک مفهوم مساوی (فصل) و اگر مفهومی آنقدر عام بود که دیگر عامتر از آن نمیشد این تجزیه را نمیتوان انجام داد و آن چیز میشود بسیط ... حالا اینکه کدام بسیط را بگوییم بداهت دارد و کدام را نپذیریم یک بحث دیگر است ... حقیر از ایشان پرسیدم که اگر چیزی قابل تعریف نباشد میشود مبهم و نه بدیهی و اگر شد بدیهی پس لابد باید با علم حضوری آن را درک کرده باشیم، بعد ایشان باز فرمودند که اینطور نیست و فرمودند مرحوم علامه مکانیزمی برای شاخت پیدا کردن به بدیهیات معرفی کردهاند که بشود چیزی را بدیهی در نظر گرفت در عین حالی که علم حصولی است :Moteajeb!: ... شاید این مطلب برای بحث حاضر بتواند کمکی محسوب شود که ما باید به دنبال یقینی بگردیم که برای شخص روشن روشن باشد ولی در عین حال نور در قلب هم نباشد و ارزشی ایجاد ننماید ... اگر چنین چیزی پیدا شد بعد شاید بتوان نشانه بودن قرآن را از آن حیث بررسی کرد ... اینکه قران از طرف خدا بودن خودش را به طور بدیهی و روشن به مخاطبش بشناساند بدون آنکه شخص از ابتدا با دیدن این نور مؤمن شود و نور حقیقت در قلبش وارد شود ... یعنی باید بتوان مرحلهی اسلام آوردن قبل از ایمان آوردن را طوری توضیح داد که همچنان یقینی باقی بماند ...
اگر شما یا استاد یا از دوستانی مانند جناب استوار که به فلسفه اشراف دارند بتوانید و بتوانند به این بحث کمکی کنید و کنند خیلی ممنونتان میشوم :Gol: به ذهن خودم که چیزی نمیرسد و آن استاد بزرگوار هم دیرشان شده بود وقت نشد آدرسی برای مراجعه ازشان بگیرم ...
Naghi;739648 نوشت:
ارتباط نحوه استفاده از این آیات و روایات را با موضوع متوجه نشدم که اگر لطف بفرمائید کمی بیشتر توضیح بفرمائید: (در واقع این توضیحات شما برای شرایطی است که در خانه کسی باشد تا یک حرف بس باشد؛برای بنده به بیش از یک حرف نیاز است (الجاهل لایکفیه الاشاره!) :Gol:)
...
در مورد این فرمایش گویا عبارت بعد از "غیر علم" در حال توضیح همین عبارت است
که اگر زحمتی نباشد این روایت را ترجمه نیز بفرمائید.
با احترام
شما جاهل نیستید و خیلی هم عالم و متواضع هستید ... اگر متوجه منظور حقیر نشدهاید لابد حقیر بد توضیح دادهام :Gol:
از یک طرف صحبت از علم اهل ظاهر و باطن شد و اینکه علم این دو قابل قیاس نیست، اینکه معرفت اهل ظاهر به پای معرفت اهل باطن نمیرسد و اینکه با علم ظاهری نمیتوان به حق معرفت خداوند رسید ... این مطلب در آیات دیگری هم تلویحاً بیان شده است ... مثل اینکه مؤمنان گمان میکنند همینکه بگویند ایمان آوردیم تمام میشود و دیگر امتحان نمیشوند، بلکه خداوند امتحانشان میکند تا راستگو از ناراستگو تمیز داده شود ... ما افراد معمولی هم چنین تجربههایی را زیاد داشتهایم ... مثلاً در حالتی قرار گرفتهایم که خدا را دیدهایم و حضورش بر تمام وجودمان سایه انداخته است و دل لبریز از محبت شده است و چه عهدهایی که با خود نکردهایم که دیگر چنین و چنان خواهم بود، ولی عشق آسان نمود اول بعدش افتاد مشکلها ... مثل اینکه آن شخص رفت خدمت امام علیهالسلام که میترسم منافق باشم! فرمودند چرا؟ جواب داد چون وقتی که در محضر شما هستیم زنگار از دلمان باز میشود و خداشناس و خدا پرست میشویم ولی باز وقتی به خلوت خود میرویم همان میشویم که بودیم ... بزرگان ما برای توضیح این وضعیت مثالی را زدهاند ... اینکه ما مثل یک ظرف توری هستیم که وقتی در آب قرار میگیریم پر میشویم ولی وقتی بیرون میآییم آب از سوراخهایمان بیرون میریزد و باز مثل قبل خالی میشویم، بعد توصیه میکنند که اگر میخواهید آب در شما بماند سوراخهایتان را بگیرید و مسدود کنید ... یا باز روایت داریم که در برخی ساعات نفحاتی هست که نفحات بیداری است و انسان را متوجه خدا میکند ... عارفی در توضیح اینکه چطور در ماه رمضان نفسهای انسان هم حکم عبادت را پیدا میکند فرمودند که در این ماه امام زمان علیهالسلام به ما نزدیک شده و در ما نفس میکشند (یا چیزی به این مضمون) ... ما وقتی همینطوری ادعا کنیم که خیلی مؤمن هستیم بعد در عمل میبینیم که در رفتارمان خیلی دور از آموزههای قران و روایات هستیم و میفهمیم که ظاهراً چندان هم در ادعایمان صادق نبودهایم ... اینکه آنچه را که ادعایش داریم واقعاً در خود میبینیم و فکر میکنیم راست میگوییم ولی خدا میداند که صدیقین چه کسانی هستند این نشان میدهد که شخص ممکن است به یقینی برسد که این یقین جدای از آن یقین حقیقی است که در پس عمل به ایمان اکتسابی ایجاد میشود و راست است و راستین ...
ظاهراً قران باید همان نوع اول از یقین را در مخاطب ایجاد کند ... یعنی همینطوری که الآن حقیر میگویم به خدا و رسولش ایمان دارم و بیش از هر کس دیگری از جمله خودم دوستشان دارم خدا میداند که این یقین صادق نیست (ان شاء الله کاملاً کذب هم نباشد و لااقل اصلش درست باشد اگر فرعش خراب است ... :khandan:) تا همین مقدار اگر بر شخص اتمام حجت شود کافی است ...
ان شاء الله توانسته باشم منظورم را برسانم
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[=Franklin Gothic Medium] بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
از اینکه فرمودهاند ظاهر کلام خدا شبیه کلام بشر است در نگاه اول چند مطلب قابل برداشت است:
۱. اگر ظاهرش شبیه ظاهر کلام بشر نبود بشر هم آن را نمیفهمید، نه تنها شبیه زبان بشر است بلکه در قالب یک زبان مشخص است که عربی است و در نتیجه عربزبانان میتوانند مخاطب آن باشند و آن را بفهمند گویی یک انسان دارد با ایشان سخن میگوید و نه موجودی که انسان نیست ...
۲. این فرمایش شما خیلی شبیه این مطلبی است که به عنوان یک احتمال از احتمالات موجود در توضیح نقش حروف مقطعه مطرح میکنند و آن اینکه گویی خداوند میخواسته تأکید کند که کل قرآن با این عظمت با همین حروف معمولی بیان شده است (
اگرچه مطمئناً تمام مطلب همین یک مورد احتمالی نیست)
۳. اینکه در ظاهر تفاوت خاصی میان کلام خدا نیست و وجه مثلیت فراوانی را میتوان بین ظاهر قران و سایر نوشتجات انسانی پیدا کرد که در نتیجه تحدی نمیتواند به صرف ظاهر قران باشد اگر واقعاً دعوت به مبارزهای واقعی باشد که کارشناسان از هر علمی باید قاضی و داور آن باشند
ظاهراً قول رایج که شما هم به آن اشاره فرمودید دو مورد نخست است، ولی حقیر تفاوتی میان دو مورد اول و مورد سوم نمیبینیم، اگر شبیه کلام بشر است که برای بشر قابل فهم بشود پس شبیه کلام بشر است و نه شبیه کلام خدا که لابد اگر بخواهد با بندگانش ارتباط برقرار کند باید از راهی بجز راه معمول میان دو انسان استفاده کند ... و این راه به زعم حقیر یک راه باطنی است ... بلاتشبیه بلاتشبیه اگر یک انسان بخواهد با مثلاً اردکها ارتباط برقرار کند که فریبشان بدهد که انگار او هم یک اردک است تا بعد بتواند شکارش کند از سوتهایی استفاده میکند که صدای اردک را بدهد و در نتیجه اردک هم گمان میکند که یک اردک دیگر دارد صدا میدهد و نمیفهمد که این صدا و خبری که در آن است از ناحیهی یک انسان باشد ...
به بیان دیگر اگر یک گربه میومیو کند کسی نمیگوید این کلام بشر است، اگر یک انسان هم صدای گربه از خودش در بیاورد باز اگرچه آورندهی این پیام (
اگر اصلاً این صدا حاوی پیامی باشد) انسان است ولی باز کسی نمیگوید که این کلام بشر است ... ولی اگر شخصی بگوید که من از طرف این گربه با شما صحبت میکنم و بعد به زبان انسان صحبت کند ما چه بگوییم؟ چطور بفهمیم که راست میگوید؟ تازه اینجا ما گربه را میبینیم و میشود این ادعا را راستیآزمایی کرد ولی در مورد کسی که میگوید از طرف کس دیگری آمدهام که ما او را نمیبینیم و نمیتوانیم مستقیماً معاینهاش کنیم چه باید کرد؟ واضح است که باید نشانهای باشد ... ولی آیا آن نشانه میتواند کلامی به یک زبان معمول بشری باشد؟ آیا اگر خدا به زبانی که خاص خودش هست با انسان سخن بگوید این فهم رخ نمیدهد؟ ...
در نهجالبلاغه هم مولا امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمودهاند:
... إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى جَعَلَ الذِّكْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ وَ تَنْقَادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعَانَدَةِ وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِي الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَ فِي أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِي فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِي ذَاتِ عُقُولِهِمْ فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ يَقَظَةٍ فِي [الْأَسْمَاعِ وَ الْأَبْصَارِ] الْأَبْصَارِ وَ الْأَسْمَاعِ وَ الْأَفْئِدَة ... [نهجالبلاغه، خطبهی ۲۲۲] ... همانا خداى سبحان و بزرگ «ياد خود» را روشنى بخش دلها قرار داد تا بسنود پس از ناشنوايى و ببیند پس از كم نورى و رام گردد پس از دشمنى، و خداوند كه نعمتهاى او گران قدر است در دورانی بعد از دوران دیگر و در دوران فترت همواره بندگانى داشته است كه با آنان در گوش جانشان زمزمه مىكرد و در عمق عقلشان با آنان سخن مىگفته است. آنان چراغ هدايت را با نور بيدارى در گوشها و ديدهها و دلها بر مىافروختند ...
[=Franklin Gothic Medium]و حال آنکه گروه اوصیاء و اولیاء مبرا بر کر و کور و دشمن بودن بودهاند و ذکر خدا قلب سنگ را هم میتواند خاضع گرداند چنانکه فرمود اگر این قرآن بر کوه نازل میشد آن را پارهپاره میکرد ... خداوند اگر با صفاتش که کلامش هم صفتش هست بر باطن انسانی تجلی کند انسان آن را میشناسد و دلش برای خدایی که قران را به سویش فرستاده است نرم میشود و تردیدی در اینکه قرآن از طرف خدا باشد نمیکند، حال آنکه اگر بخواهد به بررسی ظاهر قرآن همت گمارد نه هر کسی چنین توانی دارد و نه نتیجهی آن یقین بر صداقت رسول خدا در رسالتشان خواهد شد، به قول جناب نقی خود خداوند از او انتظار دارد به چنین خدایی نگرود چرا که فرمود لا تقف ما لیس لک به علم ... این چیزی است که در مورد خدایان باطل هم گفته است، اینکه اگر خواستند شریک قائل شوید برای خدا کسی را که به آن علم ندارید چنین نکنید ... آیا با بررسی ظاهر آیات این علم واقع میشود؟
در روایاتی که حقیر تا کنون از معصومین علیهمالسلام دیده بودم ایشان قرآن را کلام خدا و فوق کلام بشر معرفی کرده بودند که در همین روایت اینجا هم همینطور است، اما فرق این روایت با روایات دیگر در این است که در اینجا میان ظاهر و باطن قران تفکیک قائل شده است و بعد مجموع آنها را ناشبیه به کلام بشر دانسته است، حال آنکه از روایات دیگر هم تا حقیر دیدهام نمیتوان راحت نتیجه گرفت که ظاهر قران قابل مثلآوری نباشد، بلکه نتیجهی صریحی که میتوان از آنها گرفت این است که قرآن رویهمرفته قابل مثلآوری نیست ... این حدیث هم همین را میگوید با جزئیاتی بیشتر ... جسارتاً آیا شما روایتی را سراغ دارید که بگوید ظاهر قران هم شبیه کلام بشر نیست و قابل مثلآوری نیست؟
استاد بزرگوار آیا ظاهر جلوهی تمامنمای باطن است؟ پس حجابهای دنیایی چه میشوند که ظاهر و باطن را متفاوت از هم نشان میدهند؟ ظاهرش بستنی است ولی چون مال یتیم در آن است باطنش اتش جهنم است ... چرا اینجا ظاهر تجلی آن باطن نبود؟ ... چرا در قیامت وقتی قران به صورت جوانی آراسته محشور گردد همه متوجه عظمت شأن آن میشوند ولی امروز عدهی زیادی آن را یک کتاب معمولی میدانند و نه یک کتاب خاص از طرف خالق آسمانها و زمین؟ شاید بخاطر همین حجابها باشد ... نیست؟
در ضمن آنکه در ظاهر قرآن ما ناسخ و منسوخ داریم حال آنکه باطن قران منسوخ نمیشود ... یا در ظاهر قرآن محکم و متشابه داریم ولی در باطن قران اینطور نیست، هست؟ ... ظاهر قرآن شاید گمراهکننده باشد برای کسی که در دلش مرض است ولی آیا باطن قرآن جز هدایتگر چیز دیگری است؟
در این روایت هم همین مطلب بیان شده است ولی در جمع میان ظاهر و باطن ولی نه در ظاهر به یک صورت و جداگانه و در باطن هم به صورتی دیگر و جداگانه ...
اگر ممکن است دلالت آنها به معجزه بودن ظاهر سورهها را کمی بازتر کنید، حقیر متوجه این دلالت نشدم :Gol:
با تشکر
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
باسلام .
_ مثال ها تان در باب تفهیم منظور تان کمی ( بلکه بسیار ) نا مناسب است .
_ با این همه دانش چرا بین صوت ولفظ فرق نگذاشته اید . مثال ها تان مربوط صوت وصدا است ونه وجود لفظی وکتبی کلام .
_ آیا روایاتی که می گوید قران از هفتاد هزار حجاب گذشته تا به صورت کنونی ودر کسوت الفاظ بدست بشر رسیده تا کنون دیده اید ؟
_ کسانی که چشم بصیرت دارند ظاهر الفاظ را هم به صورت می بینند یعنی حتی ظاهر الفاظ قران نور است گرچه جناب سن وبنده حقیر آن را به صورت الفاظ متداول در محاورات عرفی و بشری می بینیم . پس آنچه در خور دقت است دیده بینندیده است تا چه کسی بیبیند .
_ همان بستی هم در ظاهر و هم در باطنش آتش است که فلان بیچاره را به صورت بستی می بیند ومی خورد او نمی داند ونمی بیند که دارد آتش می خورد .
دیده ی خواهم سبب سوراخ کن
تا حجب را بر کند از بیخ و بن
مناجات شعبانیه آمده که «إلهى هَبْ لى کَمالَ الْانْقِطاعِ إلَیْکَ وَ أَنِرْ أَبْصارَ قُلُوبِنا بِضیاءِ نَظَرِها إِلَیْکَ حَتّى تَخْرِقَ أَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصیرَ أرْواحُنا مُعَلَّقَةً بعِزِّ قُدْسِکَ» و دیدگان دلهایمان را به پرتو نگاه به سوى خویش روشن کن،تا دیدگان دل پرده هاى نور را دریده و به سرچشمه عظمت دست یابد،و جانهایمان آویخته به شگوه قدست گردد، _ قران نور است برای همه وهرگز برای هیچ کس گمراه کننده نیست .
قوابل نقص وکمال دارند . _ احکام نسخ می شود وتغییر می کند ونه قران والفاظ قران . _ محکم ومتاشابه هم نسبت به قوابل است وگرنه برای : ((من خوطب به )) همه آیات محکم است .
مثلا آیهی 28 تا 34 در خطاب به زنان پیامبر از جمع مونث استفاده میکند. اما آیه 33 و 34 احزاب میگوید: و با وقار در خانه خود (جمع مونث) قرار گیرید و همانند [زینت و بیحجابی] در دوران جاهلیت نخستین ظاهر نشوید (جمع مونث) و نماز را برپا دارید (جمع مونث) و زکات بپردازید (جمع مونث) و از خدا و از رسول او اطاعت نمایید (جمع مونث)، جز این نیست که خداوند می خواهد از شما (جمع مذكر) اهل بیت هر گونه پلیدی را بزداید و شما را به همه ابعاد پاکی پاکیزه (جمع مذكر) گرداند. و آنچه را كه از آيات خدا و [سخنان] حكمت[آميز] در خانههاى شما (جمع مونث) خوانده مىشود ياد كنيد (جمع مونث) در حقيقت خدا همواره دقيق و آگاه است.
با عرض سلام.
آیه ی 33 ادامه ی آیه ی 32 و خطاب به زنان پیامبر است.
اولا:در گذشته زنان پیامبر برای خود خانه های جداگانه ای داشتند و علت استفاده از ضمیر کن در بیوتکن همین است.
ثانیا:در قواعد زبان عربی اگر در جمعی فقط زنان باشند ضمیری که استفاده خواهد شد مونث می باشد. اما اگر در جمعی مذکر هم باشد ضمیر مورد استفاده مذکر خواهد بود.
با عرض سلام.
آیه ی 33 ادامه ی آیه ی 32 و خطاب به زنان پیامبر است.
اولا:در گذشته زنان پیامبر برای خود خانه های جداگانه ای داشتند و علت استفاده از ضمیر کن در بیوتکن همین است.
ثانیا:در قواعد زبان عربی اگر در جمعی فقط زنان باشند ضمیری که استفاده خواهد شد مونث می باشد. اما اگر در جمعی مذکر هم باشد ضمیر مورد استفاده مذکر خواهد بود.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله،
جسارتاً اگر در مورد ارتباط این مطلب با موضوع تاپیک یا پستهای گذشته کمی توضیح دهید ان شاء الله برایمان بیشتر مورد استفاده قرار بگیرد :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
باسلام .
_ مثال ها تان در باب تفهیم منظور تان کمی ( بلکه بسیار ) نا مناسب است .
_ با این همه دانش چرا بین صوت ولفظ فرق نگذاشته اید . مثال ها تان مربوط صوت وصدا است ونه وجود لفظی وکتبی کلام . _ آیا روایاتی که می گوید قران از هفتاد هزار حجاب گذشته تا به صورت کنونی ودر کسوت الفاظ بدست بشر رسیده تا کنون دیده اید ؟
_ کسانی که چشم بصیرت دارند ظاهر الفاظ را هم به ضودت می بینند یعنی حتی ظاهر الفاظ قران نور است گرچه جناب سن وبنده حقیر آن را به صورت الفاظ متداول در محاورات عرفی دبشری می بینیم . پس آنچه در خور دقت است دیده بینندیده است تا چه کسی بیبیند .
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله و برکاته،
شاید مثالهایم بد بودهاند و شاید در بیان منظورم توفیق کافی نداشتهام ... منظورم را سعی میکنم بیشتر توضیح دهم تا اگر مثالهایم نامناسب هستند خودم هم بهتر متوجهشان بشوم ... ممنون از صبر و تحملتان :Gol:
منظورم از صدای گربه درآوردن مطلق صدا نبود بلکه حرف زدن به زبان گربهها بود ... از آنجا که حضرت سلیمان علیهالسلام با پرندگان صحبت میکردند و حضرات معصومین علیهمالسلام هم زبان حیوانات را متوجه میشدهاند میتوان فهمید که حیوانات هم با یکدیگر حرف میزنند، نمیدانم گربه زبان سگ را میفهمد یا نه ولی مهم هم نیست چون بحث ما در این است که اگر یک انسان صدای گربه را از خود در بیاورد کسی نمیگوید که او دارد به زبانی انسانی سخن میگوید، حالا دو حالت دارد یا آن شخص واقعاً دارد از قول یک گربه سخن میگوید و خودش میفهمد که چه میگوید و یا مانند ضبط صوت آنچه شنیده را با دهانش تقلید میکند که یعنی دارد به نوعی پیامبری میکند (پیامی که خودش نفهمیده را نعلبهنعل جای دیگر میگوید) اگرچه پیامش در مقصد مفهوم نباشد ... حالا پیامبری قرار است از طرف خدا به سوی انسانها بیاید ... آیا خدا یک انسان است؟ ... همه میگویند نه! (مگر مسیحیان که احتمالاً به فکر فرو میروند :Moteajeb!: و البته معتقدین به دجال آخرالزمان هم همینطور :Narahat:) ... حالا آیا خدایی که انسان نیست زبانی برای خودش دارد که با همان زبان سخن بگوید؟ ... شاید مثلاً معتقدین به چند خدایی که سرزمین خدایان داشتهاند چیزی به اسم زبان خدایان هم داشتهاند ... شاید اگر خداوند با زبان خودش متنی را میفرستاد و مردم هم میدانستند که این زبان خدایان است همه قبولش میکردند همینطور که اگر کسی صدای گربه از خودش در بیاورد کسی نمیگوید این کلام آن شخص است ... اما واضح است که چنین چیزی نمیتواند رخ بدهد و خدا اگر بخواهد برای انسان و به مقصد مخاطب انسانی پیامی را بفرستد باید طوری حرف بزند که او هم متوجه شود و زبانی که فقط برای خود خداوند مفهوم باشد اگر حرف بزند کسی هم از آن چیزی نمیفهمد ... اینکه اگر کلامی به زبان گربهها باشد عموم مخاطبان انسانی چیزی از آن نمیفهمند ... حداکثر ظن و گمانی مبهم کسب کنند ... پس خداوند انتخاب کرد که با زبانی از زبانهای مرسوم بشری با بشر سخن بگوید ... چه با حضرت موسی علیهالسلام از دل آتش و چه با رسول خاتم صلیاللهعلیهوآله در معراج و چه با کل امت اسلام در قران ... و البته مثال برایش بسیار بیشتر است ... احتمالاً اگر بخواهد به زنبور عسل وحی کند هم به زبان خود زنبور عسل با او صحبت میکند و هدایتش میکند ... حالا سؤال اینجاست که اگر ظاهر کلام خدا ظاهری انسانی دارد چطور بفهمیم که سخن یک انسان نباشد و سخن خدا باشد؟ ... قاعدتاً اولین حدس در مواجهه با چنین سخنی که به زبان بشری صادر شده است این است که این کلام یک انسان است و نه موجودی که انسان نیست ... البته این ادعا قابل بررسی است که قرآن از طرف خدا باشد چون خدا اگر خدا باشد میتواند به هر زبانی سخن بگوید ولی این بار دیگر ظاهر خود کلام نمیتواند وسیلهی سنجش باشد مگر آنکه ویژگیهایی داشته باشد که مثل همان زبان خدا خاص خدا باشد ... طبیعی است که این ویژگیها را باید بشناسیم همانطور که انتساب صدای گربه به گربه را میشناسیم چون دیدهایم که این صدا از دهان او و همنوعانش خارج میگردد ... اما آیا ما چنان ویژگیهایی در ظاهر کلام خدا سراغ داریم یا این ظاهر به راستی شبیه کلام بشر است؟
شما میفرمایید که ظاهر و الفاظ کلام خدا نور دارند، حقیر هم منکر آن نیستیم، ولی چه کسانی این نور را درک میکنند اگر عوام از مؤمنین به قران هم نتوانند این نور را ببینند؟ بحث ما سر اثبات حقانیت قرآن به کسانی است که هنوز اطمینان ندارند شخص رسول خدا صلیاللهعلیهوآله پیامبر از طرف خدا باشند، پس انتظار زیادی است که بتوانیم در ظاهر کلام خدا نور قران را نشان ایشان بدهیم و بگوییم این یک ویژگی خدایی است ...
در راستای مثال زده شده باید دنبال ویژگیهای دیگر خدایی بودن قرآن بگردیم ...
مثلاً میگویند هر خرق عادتی اثبات معجزه است ... چندین مثال نقض برای این مطلب وجود دارد ... یکی از آنها کار سامری است که گوسالهای از جمادات ساخت که صدایی داشت، این کارش را هم با برداشتن از ردّ جبرئیل امین علیهالسلام و انداختن به آن گوساله انجام داده بود که یعنی کارش شعبده نبوده است که کسی بتواند حقهاش را کشف کند یا مشابهش را انجام دهد و کارش واقعاً خرق عادت بوده است ... مثال دیگر آن میتواند صنوبری باشد که اقوام ایران باستان میپرستیدند که در قرآن با عنوان اصحاب رسّ یاد شدهاند و نام ماههای فارسی ما هم از نام شهرهای ایشان گرفته شده است، در جشن ۱۲ روزهی آنها در شهر اسفندماه که مقابل صنوبر اصلی داشتند دست آخر شیطان به پشت درخت میرفت و درخت را تکان میداد و صدایی میداد که من از شما راضی هستم و از این دست مسائل ... یعنی از نگاه کسانی که درخت را میپرستیدند این درخت بود که با ایشان به زبان خودشان سخن میگفت ... حرف زدن درخت به زبان انسان میتواند معجزه باشد همانطور که صدایی منتسب به خداوند برای حضرت موسی علیهالسلام از درخت و آتش شنیده شد ... پس معیاری ورای معیار ظاهری لازم است تا بتوان فرق میان نشانهی حقیقی و نشانهی دروغین رسالت را از یکدیگر تشخیص داد ...
رایج این است که بگویند اعجاز قرآن در ظاهر است ... در نگاه نخست این ایده کاملاً منطقی است چون فرض بر این است که باطن قران برای مؤمنین قابل استفاده باشد و نه برای کافران پس وجوه آیه بودن قرآن را باید در ظاهرش جستجو کرد ... در بارهی اکثر نشانههای قبل از قرآن که پیامبران و از جمله رسول خاتم صلیاللهعلیهوآله میآوردند هم این وجوه ظاهری را میتوان یافت ... اما در مورد قرآن کار کمی سخت میشود چون مخاطب عام بخصوص اگر عربزبان نباشد چیز خاصی در قرآن نمیبیند اگر اثرات باطنی که قرآن بر او میگذارد را کنار بگذاریم و شخص بخواهد روی کاغذ و به صورت سیستمی وجه الهی بودن قرآن را تشخیص دهد ... این مسأله بالا میگیرد وقتی میبینیم که هم خود خداوند برخی آیات قرآن را متشابه معرفی فرموده است که کسی که در دلش مرضی باشد میتواند بر اساس آنها فتنهانگیزی کند، و هم مثلاً امیر مؤمنان علیهالسلام به شخصی که میخواست برای مناظره با خوارج برود میگویند با ایشان به قرآن محاجّه نکن که قرآن ذو الوجوه است، به این معنا که اگر او دلیلی برای ایشان میآورد آنها هم دلیلی برای مقصود خودشان از قرآن میتراشیدند و قران این امکان را به ایشان میدهد کما اینکه خداوند در دنیا فرصت گناه کردن و منحرف شدن و توجیه کردن را به انسان داده است (و قرآن به قول آن بزرگوار یک نسخهی دیگر از همین کتاب آفرینش است) ... با این حساب ظاهر قرآن را مؤمن حمل به هدایت میکند و همان ظاهر را غیرمؤمن در جهت اهداف خودش توضیح میدهد و ... (راسخان در علم البته میتوانند باطل بودن تمامی این شبهات را نشان دهند و علما هم میتوانند باطل بودن بسیاری از آنها را اثبات نمایند) ... حالا این ظاهر چطور میتواند الهی بودن خودش را نشان دهد؟ ... پس وجوه علمی و معرفتی قران را نمیتوان معجزه دانست چون بستگی به این خواهند داشت که چه کسی مفسر آن باشد، شیعهی معاصر یکطور آنها را معنا میکند و شیعهی صدر اسلام شاید در برخی موارد طور دیگر، شیعه طوری معنا میکند و سنی طور دیگر و کافر هم طور دیگر ... کسی که تازه مخاطب قرآن قرار گرفته است و میخواهد بداند که حق چیست طبیعی است که هنوز خود حق را نشناخته است و در نتیجه نمیتواند اهل حق را بشناسد که بعد به ایشان اعتماد کرده و اگرچه خودش نفهمد ولی به تشخیص ایشان اعتنا نماید ... پس میماند بحث اسلوبشناسی و زبانشناسی و ادبیات عرب ... اما این وجه نیز نه یقینآور است حتی برای ادیبان عربشناس و نه اینکه اصلاً مخاطب عام دارد و در آن حتماً باید افراد عامی به تشخیص دیگران اعتماد کنند و این همواره همراه خواهد بود یا ظن و گمان ...
اما یک نگاه دیگر که حقیر هم طرفدار آن هستم این است که همچنان به دنبال اثر الهی بودن کلام خدا بگردیم ولو در ظاهر آن ... در راستای همان مثالهای پست قبل که در این پست بیشتر توضیحشان دادم ... اینجا نور ظاهری الفاظ قران را اگر نمیبینیم ولی اثری را در قلب خود میبینیم که میگذارد ... حتی همان ادیبان صدر اسلام که از کافران بودند هم وقتی با قران مواجه شدند گفتند سحر یؤثر ... یعنی اثری را در خود دیدهاند که نتوانستهاند انکارش کنند ولی آن را حمل بر سحر بودن قرآن کردهاند و البته اینکه که ما این کار ایشان را دروغ و کتمان حقیقت میدانیم (اگر نبودند که کافر نمیخواندیمشان) نشان میدهد که لابد قبول داریم که ایشان حتماً آن اثر را شناختهاند که از طرف خداست و نه غیر خدا ... اگر از نظر ادبی قرآن خیلی قوی بود میتوانستند بگویند شاهکار ادبی است ... اگر خیلی خیلی قوی بود میشد شاهکار ادبی خیلی بزرگ و رسول خدا میشدند بزرگترین ادیب زمانه ... اما چرا گفتهاند سحری که اثر میگذارد؟ ... آیا خود این تأکید بر اثرگذاری باطنی تأکید بر حیرت ایشان از جهت باطنی نیست؟ ... ظاهراً ایشان اثری را در مواجهه با قرآن در خودشان دیدهاند که توضیحی برای آن نداشتهاند ... مثل اینکه کسی نوری ببیند که منبع نوری برای آن نشناسد ... حیرت از اینجا درست میشود ... مگرنه اگر بدانند که از یک نظر خاص قران خیلی شاهکار است که همان یک جهت خاص را با مطالعه و بررسی شناسایی میکنند و شبیه آن را جعل مینمایند، مثل هر اثر بشری دیگری که قابل جعل است ... امروزه نقاشیهای کپی که از کار نقاشان بزرگ تهیه میشود گاهی به همان ظرافت کار نقاش اصلی است اگر بهتر از آن نباشد ... این حیرت که منبع آن قابل شناسایی باشد قابل تعدیل است، یعنی مثلاً قرآن میآمد و ایشان هم سه سال در تعجب باقی میماندند و بعد کمکم به سبک و اسلوب آن مسلط میشدند و میتوانستند مثل آن را بیاورند ... چرا نیاوردند؟ ... آیا جای جای قرآن متشابه هم نیست؟ آیا واقعاً با خواندن ۵۰ سوره از ۱۱۴ سورهی قران نمیشود فهمید که باقی آن هم تا حدودی همین شکل و اسلوب را خواهد داشت؟ آیا آیات قرآن در بسیاری از جاهای قرآن شبیه هم نیست؟ ... ما که ادیب هم نیستیم وقتی خیلی کتاب ادبیات میخوانیم کمکم میتوانیم به سبکهای نویسندگان آن متون مطالبی را بنویسیم ... یا شما که شاعر هستید میدانید که برای شاعر شدن میگویند این تعداد شعر را حفظ کن و کمکم خودت هم میتوانی شعر بگویی و قافیهها به ذهنت میرسند و وزن شعری را رعایت میکنی و غیره ... پس چیست در قران که با وجود آنکه ۱۱۴ سورهی کوتاه و بلند و متنوع آن آمده و کموبیش هم مشابه هم هستند ولی کسی نمیتواند از آن یاد بگیرد و مثلش را بیاورد؟ ... آیا واقعاً ظاهر قران قابل جعل نیست؟ ... یعنی شبیه یک سورهی کوتاه قرآن را هم از بعد ظاهری نمیتوان آورد ... آیا اینکه در صدر اسلام با وجود آن ادیبان بزرگ و شهیر عرب کسی نتوانست مانند آن را بیاورد برای خودتان مایهی تعجب نیست؟ ... چرا نگفتند شاهکار ادبی است و گفتند سحر یؤثر ... اگر میدانستند چه چیز قران در ایشان این اثر را ایجاد کرده است نمیتوانستند جعلش کنند؟ ... این حیرت ناشی از این است که از خواندن آن اثری را در خود دیدهاند که متوجه نشدند چطور در آنها ایجاد نشده است ... ایشان باید انتساب آیات به خدا را در درون خود دیده باشند ... باید خدای رسول خدا را در مقابل خودشان دیده باشند ... به فرمودهی امیر مؤمنان علیهالسلام کلام خدا صفت خداست و کسی که خدا را فطرتاً بشناسد طبیعی است که کلام او را در باطن خود تشخیص دهد اگرچه تا کنون مشابهش را ندیده باشد که بخواهد آن را بررسی علمی نماید و بگوید از این جهت است که خیلی خوب است یا این نقایص را دارد ...
[=Franklin Gothic Medium] به زعم حقیر ظاهر قرآن قابل جعل است ... ولی نه آن اثر باطنی را خواهد داشت و نه آن نور ظاهری را ... مثلاً کربلایی بزرگواری که بدون داشتن سواد خطّ قرآن را از نور ظاهری آن تشخیص میداد آن نور را حتی در احادیث هم نمیدید و اگر حدیثی به او عرضه میشد بخشهایی از حدیث که آیات قرآن بودند را جدا میکرد و میگفت این فلان آیه است ... یا میگفت نور آیات متفاوت قرآن متفاوت است اگرچه ظاهر آنها یکی باشد ... همینکه آیات متفاوت نورشان متفاوت باشد آیا کافی نیست برای دلالت به اینکه ظاهر ملاک نیست؟ اگر آن نورها مربوط به ظاهر بودند ظاهر یکسان باید نور یکسان را نتیجه میداد حال آنکه اینطور نیست ... به همین خاطر بسملهی اول هر سوره با بسملهی سورههای دیگر فرق دارد با آنکه در ظاهر عین هم هستند ... به همین دلیل در تعریف آیه و نشانه بودن قران نباید به ظاهر الفاظ قرآنی اکتفا کرد ... باید اثرگذاری باطنی آن را اصل قرار داد ... ظاهرش را هم میتوان در نظر گرفت ولی اصل بر باطن است ... ولو اینکه مخاطب قران سنگدل باشد باز نباید گفت که وجوه اعجاز قرآن برای اثبات حقانیت اسلام به او ظاهر قرآن است ... بلکه قران همان است که اگر بر کوه نازل شود آن را پارهپاره کند، قران دل او را متأثر خواهد کرد و او کلام خدایش را با ناخودآگاهش خواهد شناخت اگرچه خودآگاهش فقط تعجیب و حیرت کند و نداند که چنین اثری از کجا و چطور در او ایجاد شد ... بر خلاف نظر رایج آن اثر باطنی است که برای اثبات حقانیت قران لازم و کافی است و جز آن دیگر چه در مقام ظاهری و چه در مقام باطنی تمام قرآن تنها قابل استفادهی مؤمنینی است که به کلامالله بودن آن معتقد شده باشند ... علوم ظاهری و باطنی قرآن برای مسلمین و مؤمنین است ... برای کافران فقط یک عرضهی به صورت «هدیناه السبیل» رخ میدهد و بدون لبیک باقی مسیر بر او بسته میماند ... ایرادی ندارد که بگوییم برخی آیات حاوی مطالب ادبی یا علمی یا غیره در قرآن سبب شده است برخی ایمان بیاورند، چون چنین چیزی هست، ولی این دلیل نمیشود که این وجوه را وجوه اعجاز بدانیم با آنکه از همان جهت با آیات دیگری برخی دیگر قران را انسانی یا حتی سطحی و قدیمی و غلط میشمارند که البته با این کار نقص علم خودشان را نشان میدهند ... [=Franklin Gothic Medium]
با تشکر از همراهیاتان ...
مگر به خواست خدا به راهنمایی شما پاسخ این اشکالاتم را بیابم :Gol:
در پناه خدا باشید و موفق به توفیقات الهی
یا علی علیهالسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
استاد اگر ممکن است به سؤالم در این نقل قول هم پاسخ دهید، شاید سوء ظنی از ناحیهی حقیر در تقابل با فلسفه برطرف شود و اعجاز ظاهر بودن قرآن برایم پذیرفتنی گردد و دست از پافشاریهایم برداشتم :Nishkhand::Gol: [INDENT=2]
سین;740039 نوشت:
[=Franklin Gothic Medium] [/INDENT]
[INDENT=2][=Franklin Gothic Medium]دیروز سر یک کلاس بحثی بودیم استاد فلسفهای بحث علم را مطرح کردند ... اینکه علم بر دو نوع است، حضوری و حصولی، اینکه علم حصولی یا تصوری است و یا تصدیقی و اینکه هر کدام از این علوم حصولی یا بدیهی هستند و یا نظری ... از ایشان پرسیدم آیا علوم بدیهی میتوانند حصولی باشند و حضوری نباشند؟ جواب دادند که اصلاً فلسفه کلاً در میدان علوم حصولی کار میکند و اگر میگوید بدیهی منظورش این نیست که با علم حضوری به بداهت آنها دست یافته باشد! بعد کمی در بحث جلوتر رفتیم و حقیر تمام مدت نسبت به این موضع ایشان گارد گرفته بودم! ... خلاصه بدیهی بودن را تعریف کردند که یکی از ارکان آن بساطت بود (تعریف را از شهید مطهری و از پاورقی یکی از کتابهای ایشان آوردند که متأسفانه حقیر درست در خاطر ندارم)، اینکه ما برای شناخت و تعریف هر چیزی باید در ذهن خود آن چیز را تجزیه کنیم به یک مفهوم بزرگتر (جنس) و یک مفهوم مساوی (فصل) و اگر مفهومی آنقدر عام بود که دیگر عامتر از آن نمیشد این تجزیه را نمیتوان انجام داد و آن چیز میشود بسیط ... حالا اینکه کدام بسیط را بگوییم بداهت دارد و کدام را نپذیریم یک بحث دیگر است ... حقیر از ایشان پرسیدم که اگر چیزی قابل تعریف نباشد میشود مبهم و نه بدیهی و اگر شد بدیهی پس لابد باید با علم حضوری آن را درک کرده باشیم، بعد ایشان باز فرمودند که اینطور نیست و فرمودند مرحوم علامه مکانیزمی برای شاخت پیدا کردن به بدیهیات معرفی کردهاند که بشود چیزی را بدیهی در نظر گرفت در عین حالی که علم حصولی است ... شاید این مطلب برای بحث حاضر بتواند کمکی محسوب شود که ما باید به دنبال یقینی بگردیم که برای شخص روشن روشن باشد ولی در عین حال نور در قلب هم نباشد و ارزشی ایجاد ننماید ... اگر چنین چیزی پیدا شد بعد شاید بتوان نشانه بودن قرآن را از آن حیث بررسی کرد ... اینکه قران از طرف خدا بودن خودش را به طور بدیهی و روشن به مخاطبش بشناساند بدون آنکه شخص از ابتدا با دیدن این نور مؤمن شود و نور حقیقت در قلبش وارد شود ... یعنی باید بتوان مرحلهی اسلام آوردن قبل از ایمان آوردن را طوری توضیح داد که همچنان یقینی باقی بماند ...
[/INDENT]
با تشکر
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[=Franklin Gothic Medium]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
استاد اگر ممکن است به سؤالم در این نقل قول هم پاسخ دهید، شاید سوء ظنی از ناحیهی حقیر در تقابل با فلسفه برطرف شود و اعجاز ظاهر بودن قرآن برایم پذیرفتنی گردد و دست از پافشاریهایم برداشتم :Nishkhand::Gol:[INDENT=2]
[/INDENT]
با تشکر
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
باسلام وتقدیر از حق جوی وحق پذیری تان .
در ابتدا باید عرض شود که بدیهی مقابل نظری است به چیزی گفته می شود که برای شناخت واثباتش نیاز به دلیل نباشد مثل شناخت وجود ویا درک مفهوم وجود ومانند آن .
در مقابل نظری است که نیاز به دلیل وبرهان است .
نکته دیگر این که بدیهی از اقسان علم حصولی است یعنی علم حصولی بر نظری وبدیهی است وعلم حضوری چنین تقسیمی برای مطرح نیست .
با توجه به این نکته در تبیین جامع تر مسله باید گفت :
با توجه به این نکته حا ل در خصوص تقسیم علم به حصولی و حضوری و تفاوت آن دو باید گفت :
یکی از تقسیماتی که برای علم مطرح است، این است که علم یا بدون واسطه به ذات معلوم تعلق گيرد و وجود واقعی و عینی معلوم برای عالم و شخص درک کننده منکشف گردد و یا وجود خارجی آن، مورد شهود و آگاهی عالم، قرار نمیگیرد، بلکه شخصی از راه چیزی که نمایانگر معلوم باشد و اصطلاحا صورت یا مفهوم ذهنی نامیده میشود، از آن آگاه میگردد.
قسم اول را علم حضوری و قسم دوم را علم حصولی مینامند که شامل همه علوم طبیعی، تجربی، عقلی و مانند آن میشود. (1)
علم حضوری برتر و کاملتر از علم حصولی است که از طریق تجربه و یا استدلال عقلی و مانند آن حاصل میشود، از این رو گفته شده:
در علم حضوری که از رهگذر تهذیب نفسی و عرفان عملی به دست میآید، شهود متن واقع و حضور در ساحت عین هستی، بدون وساطت هیچگونه مفهومی و ماهیتی است؛ مانند شهود روح و حضور شئون علمی و عملی نفس برای خودش که در آن هیچ حایلی بین عالم و معلوم عینی وجود ندارد.
مساله در شناخت پدیدههای دیگر هستی نیز چنین است. از منظر محققان بزرگ اهل معنا، راه اصیل شهود خارج و حضور عین هستی، همانا تقویت شهود نفسی و حضور روح است، هر اندازه نفس در شناخت خود و معرفت مبدا و منتهای خویش و آگاهی به رابطه وجودی بین اول و آخر جهان، نیرومندتر باشد، شهود او در مورد اعیان خارجی قویتر خواهد بود، پس یکی از ویژگیهای علمی که از تهذیب نفس به دست میآید - به اصطلاح معرفت عرفانی- آن است که تکیهگاه منحصر آن علم حضوری است.
بنا بر این رابطه علوم حسی و عقلی ( حصولی) با علمی که از تزکیه نفس و عرفان به دست میآید، در واقع رابطه عین واقع و مفهوم است. در علوم حسی عقلی از فراسوی حجاب مفاهیم و ماهیات، حقایق درک و شناخته میشود ،آن هم به صورت ناقص، ولی در معرفت حضوری بدون حجاب مفاهیم حقیقت و متن واقع حقایق برای انسان کشف میگردد.
گرچه علم حضوری و معرفتی که از طریق تزکیه نفس به دست میآید ،نسبت به علم حصولی کاملتر و برتر است، ولی این علم به نوبه خود مراتب دارد. از نظر شدت و ضعف یکسان نیست. بلکه گاهی علمی که از تهذیب نفس به دست آمده، قوت و شدت بیش تری نسبت به علم مشابه خود دارد. اختلاف مراتب علم حضوری گاهی معلول اختلاف مراتب وجود شخصی درک کننده است، یعنی هر اندازه نفس از نظر مرتبه وجودی ضعیفتر باشد، علوم حضوری او ضعیفتر خواهد بود. هر قدر مرتبه وجودی اش کاملتر شود، علم حضوری او کاملتر است. (2)
باید توجه داشت انسان ذات و حقیقت وجود خداوند را نمی تواند درک كند و نسبت به آفریدگار خویش علم حضوری دارد، ولی در اثر ضعف مرتبه وجودی و نیز در اثر توجه به بدن و امور مادی این علم به صورت ناآگاهانه در میآید، اما با تکامل نفس و کاهش توجه به بدن و امور مادی و تقویت توجهات قلبی نسبت به خداوند متعال، همان علم به مراتبی از وضوح و آگاهی میرسد که در دعای عرفه امام حسین (ع) بدان اشاره شده که فرمود:
« ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک؛ (3) آیا برای غیر تو ظهوری است که از آن تو نباشد؟». چنین شخصی ظهور همه چیز را پرتوی از ظهور حق میبیند.
شناخت و درک آدمی با علم حضوری که علم او به نفس اوست، آغاز میشود. علوم دیگر حسی و حصولی او به تدریج برایش به وجود میآید، مثلا بچه وقتی به دنیا میآید، اولین چیزی را که میداند، علم او به خودش است. به تدریج سایر علوم را پیدا میکند. ولی در باب علم حضوری و علمی که از راه تزکیه نفس به دست میآید، گویا به عکس است. اول علم حصولی و به تدریج در پی ریاضت و تهذیب نفس، علم حضوری نصیب انسان می شود. باتوجه به این مبانی معرفتی شناخت قران برای هر کسی متناسب با شرایط معرفتی او حاصل خواهد .
پی نوشت ها :
1. محمد تقی آموزش فلسفه، نشر سازمان تبلیغات اسلامی، 1376 ش. ج1، ص 153.
2. محمد امین صادقی، آموزههای عرفانی از منظر امام علی (ع) نشر بوستان کتاب، قم 1382 ش، ص 78.
3. مفاتیح الجنان، نشر دفتر فرهنگ اسلامی، تهران بی تا، ص 496.
[=Franklin Gothic Medium]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله و برکاته،
شاید مثالهایم بد بودهاند و شاید در بیان منظورم توفیق کافی نداشتهام ... منظورم را سعی میکنم بیشتر توضیح دهم تا اگر مثالهایم نامناسب هستند خودم هم بهتر متوجهشان بشوم ... ممنون از صبر و تحملتان :Gol:
منظورم از صدای گربه درآوردن مطلق صدا نبود بلکه حرف زدن به زبان گربهها بود ... از آنجا که حضرت سلیمان علیهالسلام با پرندگان صحبت میکردند و حضرات معصومین علیهمالسلام هم زبان حیوانات را متوجه میشدهاند میتوان فهمید که حیوانات هم با یکدیگر حرف میزنند، نمیدانم گربه زبان سگ را میفهمد یا نه ولی مهم هم نیست چون بحث ما در این است که اگر یک انسان صدای گربه را از خود در بیاورد کسی نمیگوید که او دارد به زبانی انسانی سخن میگوید، حالا دو حالت دارد یا آن شخص واقعاً دارد از قول یک گربه سخن میگوید و خودش میفهمد که چه میگوید و یا مانند ضبط صوت آنچه شنیده را با دهانش تقلید میکند که یعنی دارد به نوعی پیامبری میکند (پیامی که خودش نفهمیده را نعلبهنعل جای دیگر میگوید) اگرچه پیامش در مقصد مفهوم نباشد ... حالا پیامبری قرار است از طرف خدا به سوی انسانها بیاید ... آیا خدا یک انسان است؟ ... همه میگویند نه! (مگر مسیحیان که احتمالاً به فکر فرو میروند :Moteajeb!: و البته معتقدین به دجال آخرالزمان هم همینطور :Narahat:) ... حالا آیا خدایی که انسان نیست زبانی برای خودش دارد که با همان زبان سخن بگوید؟ ... شاید مثلاً معتقدین به چند خدایی که سرزمین خدایان داشتهاند چیزی به اسم زبان خدایان هم داشتهاند ... شاید اگر خداوند با زبان خودش متنی را میفرستاد و مردم هم میدانستند که این زبان خدایان است همه قبولش میکردند همینطور که اگر کسی صدای گربه از خودش در بیاورد کسی نمیگوید این کلام آن شخص است ... اما واضح است که چنین چیزی نمیتواند رخ بدهد و خدا اگر بخواهد برای انسان و به مقصد مخاطب انسانی پیامی را بفرستد باید طوری حرف بزند که او هم متوجه شود و زبانی که فقط برای خود خداوند مفهوم باشد اگر حرف بزند کسی هم از آن چیزی نمیفهمد ... اینکه اگر کلامی به زبان گربهها باشد عموم مخاطبان انسانی چیزی از آن نمیفهمند ... حداکثر ظن و گمانی مبهم کسب کنند ... پس خداوند انتخاب کرد که با زبانی از زبانهای مرسوم بشری با بشر سخن بگوید ... چه با حضرت موسی علیهالسلام از دل آتش و چه با رسول خاتم صلیاللهعلیهوآله در معراج و چه با کل امت اسلام در قران ... و البته مثال برایش بسیار بیشتر است ... احتمالاً اگر بخواهد به زنبور عسل وحی کند هم به زبان خود زنبور عسل با او صحبت میکند و هدایتش میکند ... حالا سؤال اینجاست که اگر ظاهر کلام خدا ظاهری انسانی دارد چطور بفهمیم که سخن یک انسان نباشد و سخن خدا باشد؟ ... قاعدتاً اولین حدس در مواجهه با چنین سخنی که به زبان بشری صادر شده است این است که این کلام یک انسان است و نه موجودی که انسان نیست ... البته این ادعا قابل بررسی است که قرآن از طرف خدا باشد چون خدا اگر خدا باشد میتواند به هر زبانی سخن بگوید ولی این بار دیگر ظاهر خود کلام نمیتواند وسیلهی سنجش باشد مگر آنکه ویژگیهایی داشته باشد که مثل همان زبان خدا خاص خدا باشد ... طبیعی است که این ویژگیها را باید بشناسیم همانطور که انتساب صدای گربه به گربه را میشناسیم چون دیدهایم که این صدا از دهان او و همنوعانش خارج میگردد ... اما آیا ما چنان ویژگیهایی در ظاهر کلام خدا سراغ داریم یا این ظاهر به راستی شبیه کلام بشر است؟
شما میفرمایید که ظاهر و الفاظ کلام خدا نور دارند، حقیر هم منکر آن نیستیم، ولی چه کسانی این نور را درک میکنند اگر عوام از مؤمنین به قران هم نتوانند این نور را ببینند؟ بحث ما سر اثبات حقانیت قرآن به کسانی است که هنوز اطمینان ندارند شخص رسول خدا صلیاللهعلیهوآله پیامبر از طرف خدا باشند، پس انتظار زیادی است که بتوانیم در ظاهر کلام خدا نور قران را نشان ایشان بدهیم و بگوییم این یک ویژگی خدایی است ...
در راستای مثال زده شده باید دنبال ویژگیهای دیگر خدایی بودن قرآن بگردیم ...
مثلاً میگویند هر خرق عادتی اثبات معجزه است ... چندین مثال نقض برای این مطلب وجود دارد ... یکی از آنها کار سامری است که گوسالهای از جمادات ساخت که صدایی داشت، این کارش را هم با برداشتن از ردّ جبرئیل امین علیهالسلام و انداختن به آن گوساله انجام داده بود که یعنی کارش شعبده نبوده است که کسی بتواند حقهاش را کشف کند یا مشابهش را انجام دهد و کارش واقعاً خرق عادت بوده است ... مثال دیگر آن میتواند صنوبری باشد که اقوام ایران باستان میپرستیدند که در قرآن با عنوان اصحاب رسّ یاد شدهاند و نام ماههای فارسی ما هم از نام شهرهای ایشان گرفته شده است، در جشن ۱۲ روزهی آنها در شهر اسفندماه که مقابل صنوبر اصلی داشتند دست آخر شیطان به پشت درخت میرفت و درخت را تکان میداد و صدایی میداد که من از شما راضی هستم و از این دست مسائل ... یعنی از نگاه کسانی که درخت را میپرستیدند این درخت بود که با ایشان به زبان خودشان سخن میگفت ... حرف زدن درخت به زبان انسان میتواند معجزه باشد همانطور که صدایی منتسب به خداوند برای حضرت موسی علیهالسلام از درخت و آتش شنیده شد ... پس معیاری ورای معیار ظاهری لازم است تا بتوان فرق میان نشانهی حقیقی و نشانهی دروغین رسالت را از یکدیگر تشخیص داد ...
رایج این است که بگویند اعجاز قرآن در ظاهر است ... در نگاه نخست این ایده کاملاً منطقی است چون فرض بر این است که باطن قران برای مؤمنین قابل استفاده باشد و نه برای کافران پس وجوه آیه بودن قرآن را باید در ظاهرش جستجو کرد ... در بارهی اکثر نشانههای قبل از قرآن که پیامبران و از جمله رسول خاتم صلیاللهعلیهوآله میآوردند هم این وجوه ظاهری را میتوان یافت ... اما در مورد قرآن کار کمی سخت میشود چون مخاطب عام بخصوص اگر عربزبان نباشد چیز خاصی در قرآن نمیبیند اگر اثرات باطنی که قرآن بر او میگذارد را کنار بگذاریم و شخص بخواهد روی کاغذ و به صورت سیستمی وجه الهی بودن قرآن را تشخیص دهد ... این مسأله بالا میگیرد وقتی میبینیم که هم خود خداوند برخی آیات قرآن را متشابه معرفی فرموده است که کسی که در دلش مرضی باشد میتواند بر اساس آنها فتنهانگیزی کند، و هم مثلاً امیر مؤمنان علیهالسلام به شخصی که میخواست برای مناظره با خوارج برود میگویند با ایشان به قرآن محاجّه نکن که قرآن ذو الوجوه است، به این معنا که اگر او دلیلی برای ایشان میآورد آنها هم دلیلی برای مقصود خودشان از قرآن میتراشیدند و قران این امکان را به ایشان میدهد کما اینکه خداوند در دنیا فرصت گناه کردن و منحرف شدن و توجیه کردن را به انسان داده است (و قرآن به قول آن بزرگوار یک نسخهی دیگر از همین کتاب آفرینش است) ... با این حساب ظاهر قرآن را مؤمن حمل به هدایت میکند و همان ظاهر را غیرمؤمن در جهت اهداف خودش توضیح میدهد و ... (راسخان در علم البته میتوانند باطل بودن تمامی این شبهات را نشان دهند و علما هم میتوانند باطل بودن بسیاری از آنها را اثبات نمایند) ... حالا این ظاهر چطور میتواند الهی بودن خودش را نشان دهد؟ ... پس وجوه علمی و معرفتی قران را نمیتوان معجزه دانست چون بستگی به این خواهند داشت که چه کسی مفسر آن باشد، شیعهی معاصر یکطور آنها را معنا میکند و شیعهی صدر اسلام شاید در برخی موارد طور دیگر، شیعه طوری معنا میکند و سنی طور دیگر و کافر هم طور دیگر ... کسی که تازه مخاطب قرآن قرار گرفته است و میخواهد بداند که حق چیست طبیعی است که هنوز خود حق را نشناخته است و در نتیجه نمیتواند اهل حق را بشناسد که بعد به ایشان اعتماد کرده و اگرچه خودش نفهمد ولی به تشخیص ایشان اعتنا نماید ... پس میماند بحث اسلوبشناسی و زبانشناسی و ادبیات عرب ... اما این وجه نیز نه یقینآور است حتی برای ادیبان عربشناس و نه اینکه اصلاً مخاطب عام دارد و در آن حتماً باید افراد عامی به تشخیص دیگران اعتماد کنند و این همواره همراه خواهد بود یا ظن و گمان ...
اما یک نگاه دیگر که حقیر هم طرفدار آن هستم این است که همچنان به دنبال اثر الهی بودن کلام خدا بگردیم ولو در ظاهر آن ... در راستای همان مثالهای پست قبل که در این پست بیشتر توضیحشان دادم ... اینجا نور ظاهری الفاظ قران را اگر نمیبینیم ولی اثری را در قلب خود میبینیم که میگذارد ... حتی همان ادیبان صدر اسلام که از کافران بودند هم وقتی با قران مواجه شدند گفتند سحر یؤثر ... یعنی اثری را در خود دیدهاند که نتوانستهاند انکارش کنند ولی آن را حمل بر سحر بودن قرآن کردهاند و البته اینکه که ما این کار ایشان را دروغ و کتمان حقیقت میدانیم (اگر نبودند که کافر نمیخواندیمشان) نشان میدهد که لابد قبول داریم که ایشان حتماً آن اثر را شناختهاند که از طرف خداست و نه غیر خدا ... اگر از نظر ادبی قرآن خیلی قوی بود میتوانستند بگویند شاهکار ادبی است ... اگر خیلی خیلی قوی بود میشد شاهکار ادبی خیلی بزرگ و رسول خدا میشدند بزرگترین ادیب زمانه ... اما چرا گفتهاند سحری که اثر میگذارد؟ ... آیا خود این تأکید بر اثرگذاری باطنی تأکید بر حیرت ایشان از جهت باطنی نیست؟ ... ظاهراً ایشان اثری را در مواجهه با قرآن در خودشان دیدهاند که توضیحی برای آن نداشتهاند ... مثل اینکه کسی نوری ببیند که منبع نوری برای آن نشناسد ... حیرت از اینجا درست میشود ... مگرنه اگر بدانند که از یک نظر خاص قران خیلی شاهکار است که همان یک جهت خاص را با مطالعه و بررسی شناسایی میکنند و شبیه آن را جعل مینمایند، مثل هر اثر بشری دیگری که قابل جعل است ... امروزه نقاشیهای کپی که از کار نقاشان بزرگ تهیه میشود گاهی به همان ظرافت کار نقاش اصلی است اگر بهتر از آن نباشد ... این حیرت که منبع آن قابل شناسایی باشد قابل تعدیل است، یعنی مثلاً قرآن میآمد و ایشان هم سه سال در تعجب باقی میماندند و بعد کمکم به سبک و اسلوب آن مسلط میشدند و میتوانستند مثل آن را بیاورند ... چرا نیاوردند؟ ... آیا جای جای قرآن متشابه هم نیست؟ آیا واقعاً با خواندن ۵۰ سوره از ۱۱۴ سورهی قران نمیشود فهمید که باقی آن هم تا حدودی همین شکل و اسلوب را خواهد داشت؟ آیا آیات قرآن در بسیاری از جاهای قرآن شبیه هم نیست؟ ... ما که ادیب هم نیستیم وقتی خیلی کتاب ادبیات میخوانیم کمکم میتوانیم به سبکهای نویسندگان آن متون مطالبی را بنویسیم ... یا شما که شاعر هستید میدانید که برای شاعر شدن میگویند این تعداد شعر را حفظ کن و کمکم خودت هم میتوانی شعر بگویی و قافیهها به ذهنت میرسند و وزن شعری را رعایت میکنی و غیره ... پس چیست در قران که با وجود آنکه ۱۱۴ سورهی کوتاه و بلند و متنوع آن آمده و کموبیش هم مشابه هم هستند ولی کسی نمیتواند از آن یاد بگیرد و مثلش را بیاورد؟ ... آیا واقعاً ظاهر قران قابل جعل نیست؟ ... یعنی شبیه یک سورهی کوتاه قرآن را هم از بعد ظاهری نمیتوان آورد ... آیا اینکه در صدر اسلام با وجود آن ادیبان بزرگ و شهیر عرب کسی نتوانست مانند آن را بیاورد برای خودتان مایهی تعجب نیست؟ ... چرا نگفتند شاهکار ادبی است و گفتند سحر یؤثر ... اگر میدانستند چه چیز قران در ایشان این اثر را ایجاد کرده است نمیتوانستند جعلش کنند؟ ... این حیرت ناشی از این است که از خواندن آن اثری را در خود دیدهاند که متوجه نشدند چطور در آنها ایجاد نشده است ... ایشان باید انتساب آیات به خدا را در درون خود دیده باشند ... باید خدای رسول خدا را در مقابل خودشان دیده باشند ... به فرمودهی امیر مؤمنان علیهالسلام کلام خدا صفت خداست و کسی که خدا را فطرتاً بشناسد طبیعی است که کلام او را در باطن خود تشخیص دهد اگرچه تا کنون مشابهش را ندیده باشد که بخواهد آن را بررسی علمی نماید و بگوید از این جهت است که خیلی خوب است یا این نقایص را دارد ...
[=Franklin Gothic Medium] به زعم حقیر ظاهر قرآن قابل جعل است ... ولی نه آن اثر باطنی را خواهد داشت و نه آن نور ظاهری را ... مثلاً کربلایی بزرگواری که بدون داشتن سواد خطّ قرآن را از نور ظاهری آن تشخیص میداد آن نور را حتی در احادیث هم نمیدید و اگر حدیثی به او عرضه میشد بخشهایی از حدیث که آیات قرآن بودند را جدا میکرد و میگفت این فلان آیه است ... یا میگفت نور آیات متفاوت قرآن متفاوت است اگرچه ظاهر آنها یکی باشد ... همینکه آیات متفاوت نورشان متفاوت باشد آیا کافی نیست برای دلالت به اینکه ظاهر ملاک نیست؟ اگر آن نورها مربوط به ظاهر بودند ظاهر یکسان باید نور یکسان را نتیجه میداد حال آنکه اینطور نیست ... به همین خاطر بسملهی اول هر سوره با بسملهی سورههای دیگر فرق دارد با آنکه در ظاهر عین هم هستند ... به همین دلیل در تعریف آیه و نشانه بودن قران نباید به ظاهر الفاظ قرآنی اکتفا کرد ... باید اثرگذاری باطنی آن را اصل قرار داد ... ظاهرش را هم میتوان در نظر گرفت ولی اصل بر باطن است ... ولو اینکه مخاطب قران سنگدل باشد باز نباید گفت که وجوه اعجاز قرآن برای اثبات حقانیت اسلام به او ظاهر قرآن است ... بلکه قران همان است که اگر بر کوه نازل شود آن را پارهپاره کند، قران دل او را متأثر خواهد کرد و او کلام خدایش را با ناخودآگاهش خواهد شناخت اگرچه خودآگاهش فقط تعجیب و حیرت کند و نداند که چنین اثری از کجا و چطور در او ایجاد شد ... بر خلاف نظر رایج آن اثر باطنی است که برای اثبات حقانیت قران لازم و کافی است و جز آن دیگر چه در مقام ظاهری و چه در مقام باطنی تمام قرآن تنها قابل استفادهی مؤمنینی است که به کلامالله بودن آن معتقد شده باشند ... علوم ظاهری و باطنی قرآن برای مسلمین و مؤمنین است ... برای کافران فقط یک عرضهی به صورت «هدیناه السبیل» رخ میدهد و بدون لبیک باقی مسیر بر او بسته میماند ... ایرادی ندارد که بگوییم برخی آیات حاوی مطالب ادبی یا علمی یا غیره در قرآن سبب شده است برخی ایمان بیاورند، چون چنین چیزی هست، ولی این دلیل نمیشود که این وجوه را وجوه اعجاز بدانیم با آنکه از همان جهت با آیات دیگری برخی دیگر قران را انسانی یا حتی سطحی و قدیمی و غلط میشمارند که البته با این کار نقص علم خودشان را نشان میدهند ... [=Franklin Gothic Medium]
با تشکر از همراهیاتان ...
مگر به خواست خدا به راهنمایی شما پاسخ این اشکالاتم را بیابم :Gol:
در پناه خدا باشید و موفق به توفیقات الهی
یا علی علیهالسلام
باسلام وتشکر .
گرچه مجال اندک و سوال های از این دست در موضوعات مختلف بسیار واصل می گردد وبنده به همه آنها باید رسیدگی وجوابی به انداز درک خودم در طبق اخلاص تقدیم بدارم
اما جناب تان که شایسته بشترین پاسخ هستید .
چون خود اهل درایت هستید به اشاره واجمال اکتفا می شود :
قرآن کریم معجزة جاویدان، و سند رسالت نبی خاتم حضرت محمد (ص) است. این کتاب آسمانی ویژگی ها و امتیازاتی دارد، از جمله این که از آغاز نزول تا کنون از تحریف مصون مانده، قرآن فعلی دقیقاً و بدون کم و زیاد همان قرآنی است که بر پیامبر اکرم (ص) نازل شده، حتی کلمه و حرفی از آن کم و زیاد نگردیده، چرا که حافظ و پاسدار قرآن، خدای قادر و توانا است.
خداوند فرمود: "إنّا نحن نزّلنا الذکر و إنّا له لحافظون؛ (1) قرآن را نازل کردیم و ما خود نگهدار آن خواهیم بود".
در این آیه خدا خویشتن را ضامن نگهداری قرآن معرفی کرده است. از این جا معلوم می شود که اگر جن و انس و تمام قدرت ها بر ایجاد خلل در قرآن متحد شوند، هیچ کاری از پیش نخواهند برد. از این رو خدا فرمود: "در قرآن هیچ گونه خللی از هیچ جهت وارد نمی شود، و از جانب خداوند فرزانه و ستوده نازل گشته است". (2)
عقل انسان حکم میکند که احتمال هر گونه تغییر و تبدیل از قرآن کریم به دور است،
زیرا قرآن کتابی است که از روز اوّل مورد عنایت و اهتمام مسلمانان بوده است. قرآن برای مسلمانان همه چیز بوده است: قانون اساسی، دستور عمل زندگی، برنامه حکومت، کتاب مقدس آسمانی و رمز عبادت و بندگی.
با دقت در این موضوع روشن میشود که اصولاً کم و زیاد در آن امکان نداشته است.
قران کتابی بود که مسلمانانِ نخستین همواره در نمازها، در مسجد، در خانه، در میدان جنگ، به هنگام رو به رو شدن با دشمنان و به عنوان استدلال بر حقانیت مکتب از آن استفاده میکردند.
از تواریخ اسلامی استفاده میشود که تعلیم قرآن را مِهر زنان قرار میدادند. اصولاً تنها کتابی که در همه محافل مطرح بوده و هر کودکی را از آغاز عمر با آن آشنا میکردند و هر کس میخواست درسی از اسلام بخواند، آن را به او تعلیم میدادند، قرآن مجید بود.
آیا با چنین وضعی کسی احتمال میدهد که دگرگونی در این کتاب آسمانی رخ دهد؟ به خصوص با توجه به این که قرآن؛ به صورت یک مجموع با همین شکل فعلی در عصر خود پیامبر جمع آوری شده بود،(3) و مسلمانان سخت به یادگرفتن و حفظ آن اهمیت میدادند. اصولاً شخصیت افراد در آن عصر تا حد زیادی به این شناخته میشد که چه اندازه از آیات را حفظ کرده بودند. شمار حافظان قرآن به اندازه ای زیاد بود که در تواریخ میخوانیم در یکی از جنگها که زمان ابوبکر واقع شد، چهارصد نفر از قاریان قرآن به قتل رسیدند. در داستان "بئر معونه" (یکی از آبادیهای نزدیک مدینه) و جنگی که در آن منطقه در زمان حیات پیامبر(ص) اتفاق افتاد میخوانیم که جمع کثیری از قاریان در حدود هفتاد نفر شربت شهادت نوشیدند.
از این مطالب روشن میشود که حافظان و قاریان و معلّمان قرآن آن قدر زیاد بودند که تنها در یک میدان جنگ این تعداد شربت شهادت نوشیدند.
باید چنین باشد، چرا که گفتیم قرآن فقط قانون اساسی برای مسلمانان نبود، بلکه همه چیز آنها را تشکیل میداد، مخصوصاً در آغاز اسلام که هیچ کتابی جز آن نداشتند و تلاوت و قرائت و حفظ و تعلیم و تعلّم مخصوص قرآن بود.
قرآن یک کتاب متروک در گوشة خانه و یا مسجد که گرد و غبار فراموشی روی آن نشسته باشد نبود تا کسی از آن کم کند یا بر آن بیفزاید.
حفظ قران به عنوان یک سنت و عبادت بزرگ همیشه در میان مسلمانان بوده و هست، حتی پس از آن که قرآن به صورت کتاب تکثیر شد و در همه جا پخش گردید . حتی بعد از پیدا شدن صنعت چاپ که سبب شد این کتاب به عنوان پر نسخهترین کتاب در کشورهای اسلامی چاپ و نشر گردد، باز مسئله حفظ قرآن به عنوان یک سنت دیرینه و افتخار بزرگ، موقعیت خود را حفظ کرد، به طوری که در هر شهر و دیار همیشه جمعی حافظ قرآن بوده و هستند. اکنون در بعضی کشورهای اسلامی مدرسه هایی وجود دارد که برنامه شاگردان آن در درجة اوّ ل حفظ قرآن است. اکنون در کشور پاکستان بیش از یک میلیون و نیم حافظ قرآن وجود دارد. سنت حفظ قرآن از عصر پیامبر(ص) و به دستور و تأکید آن حضرت در تمام قرون ادامه داشته است. هم چنین سنت قرائت قرآن در شبها و روزهای متعدد و ثواب بسیاری که بر قرائت ذکر شده است. آیا با چنین وضعی هیچ گونه احتمالی در مورد تحریف قرآن امکان پذیر است؟! مسلّماً نه.
باسلام وتقدیر از حق جوی وحق پذیری تان .
در ابتدا باید عرض شود که بدیهی مقابل نظری است به چیزی گفته می شود که برای شناخت واثباتش نیاز به دلیل نباشد مثل شناخت وجود ویا درک مفهوم وجود ومانند آن .
در مقابل نظری است که نیاز به دلیل وبرهان است .
نکته دیگر این که بدیهی از اقسان علم حصولی است یعنی علم حصولی بر نظری وبدیهی است وعلم حضوری چنین تقسیمی برای مطرح نیست .
با توجه به این نکته در تبیین جامع تر مسله باید گفت :
با توجه به این نکته حا ل در خصوص تقسیم علم به حصولی و حضوری و تفاوت آن دو باید گفت :
یکی از تقسیماتی که برای علم مطرح است، این است که علم یا بدون واسطه به ذات معلوم تعلق گيرد و وجود واقعی و عینی معلوم برای عالم و شخص درک کننده منکشف گردد و یا وجود خارجی آن، مورد شهود و آگاهی عالم، قرار نمیگیرد، بلکه شخصی از راه چیزی که نمایانگر معلوم باشد و اصطلاحا صورت یا مفهوم ذهنی نامیده میشود، از آن آگاه میگردد.
قسم اول را علم حضوری و قسم دوم را علم حصولی مینامند که شامل همه علوم طبیعی، تجربی، عقلی و مانند آن میشود. (1)
علم حضوری برتر و کاملتر از علم حصولی است که از طریق تجربه و یا استدلال عقلی و مانند آن حاصل میشود، از این رو گفته شده:
در علم حضوری که از رهگذر تهذیب نفسی و عرفان عملی به دست میآید، شهود متن واقع و حضور در ساحت عین هستی، بدون وساطت هیچگونه مفهومی و ماهیتی است؛ مانند شهود روح و حضور شئون علمی و عملی نفس برای خودش که در آن هیچ حایلی بین عالم و معلوم عینی وجود ندارد.
مساله در شناخت پدیدههای دیگر هستی نیز چنین است. از منظر محققان بزرگ اهل معنا، راه اصیل شهود خارج و حضور عین هستی، همانا تقویت شهود نفسی و حضور روح است، هر اندازه نفس در شناخت خود و معرفت مبدا و منتهای خویش و آگاهی به رابطه وجودی بین اول و آخر جهان، نیرومندتر باشد، شهود او در مورد اعیان خارجی قویتر خواهد بود، پس یکی از ویژگیهای علمی که از تهذیب نفس به دست میآید - به اصطلاح معرفت عرفانی- آن است که تکیهگاه منحصر آن علم حضوری است.
بنا بر این رابطه علوم حسی و عقلی ( حصولی) با علمی که از تزکیه نفس و عرفان به دست میآید، در واقع رابطه عین واقع و مفهوم است. در علوم حسی عقلی از فراسوی حجاب مفاهیم و ماهیات، حقایق درک و شناخته میشود ،آن هم به صورت ناقص، ولی در معرفت حضوری بدون حجاب مفاهیم حقیقت و متن واقع حقایق برای انسان کشف میگردد.
گرچه علم حضوری و معرفتی که از طریق تزکیه نفس به دست میآید ،نسبت به علم حصولی کاملتر و برتر است، ولی این علم به نوبه خود مراتب دارد. از نظر شدت و ضعف یکسان نیست. بلکه گاهی علمی که از تهذیب نفس به دست آمده، قوت و شدت بیش تری نسبت به علم مشابه خود دارد. اختلاف مراتب علم حضوری گاهی معلول اختلاف مراتب وجود شخصی درک کننده است، یعنی هر اندازه نفس از نظر مرتبه وجودی ضعیفتر باشد، علوم حضوری او ضعیفتر خواهد بود. هر قدر مرتبه وجودی اش کاملتر شود، علم حضوری او کاملتر است. (2)
باید توجه داشت انسان ذات و حقیقت وجود خداوند را نمی تواند درک كند و نسبت به آفریدگار خویش علم حضوری دارد، ولی در اثر ضعف مرتبه وجودی و نیز در اثر توجه به بدن و امور مادی این علم به صورت ناآگاهانه در میآید، اما با تکامل نفس و کاهش توجه به بدن و امور مادی و تقویت توجهات قلبی نسبت به خداوند متعال، همان علم به مراتبی از وضوح و آگاهی میرسد که در دعای عرفه امام حسین (ع) بدان اشاره شده که فرمود:
« ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک؛ (3) آیا برای غیر تو ظهوری است که از آن تو نباشد؟». چنین شخصی ظهور همه چیز را پرتوی از ظهور حق میبیند.
شناخت و درک آدمی با علم حضوری که علم او به نفس اوست، آغاز میشود. علوم دیگر حسی و حصولی او به تدریج برایش به وجود میآید، مثلا بچه وقتی به دنیا میآید، اولین چیزی را که میداند، علم او به خودش است. به تدریج سایر علوم را پیدا میکند. ولی در باب علم حضوری و علمی که از راه تزکیه نفس به دست میآید، گویا به عکس است. اول علم حصولی و به تدریج در پی ریاضت و تهذیب نفس، علم حضوری نصیب انسان می شود. باتوجه به این مبانی معرفتی شناخت قران برای هر کسی متناسب با شرایط معرفتی او حاصل خواهد .
پی نوشت ها :
1. محمد تقی آموزش فلسفه، نشر سازمان تبلیغات اسلامی، 1376 ش. ج1، ص 153.
2. محمد امین صادقی، آموزههای عرفانی از منظر امام علی (ع) نشر بوستان کتاب، قم 1382 ش، ص 78.
3. مفاتیح الجنان، نشر دفتر فرهنگ اسلامی، تهران بی تا، ص 496.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله
استاد بزرگوار متوجه نشدم چطور پاسخ سؤال حقیر را دادید ... حرف حقیر این است که مفهومی مانند وجود را وقتی اثبات نمیکنیم و تعریف هم نمیتوانیم بکنیم و باز بدیهی میدانیم آیا واقعاً این بدیهی بودن اکتساب شده است و حصولی است یا حضوری است ... ما علم حضوری به مفهوم وجود داریم یا علم حصولی؟ ... اگر علم حضوری داریم که دیگر جزء بدیهیات علوم حصولی نیستند و اگر علم حضوری نداریم و به قول شما به تدریج بر اساس تجربیاتی که یک کودک آهستهآهسته کسب میکند این مفاهیم در ذهن او شکل میگیرند در این صورت لفظ بدیهی برای آن درست نیست که استفاده شود چون قطعیتی در آن نیست ... با هزار مثال موافق یک گزاره اثبات نمیشود، کسی که تمام تجربیاتش از یک نوع باشد و بعد بر اساس آن یک نتیجهگیری بدیهی کند مصداق بوقلمون راسل است که احتمالاً زمانی شوکه خواهد شد که چرا چنین چیزی را درست میدانست تا چه برسد به بدیهی ... بدیهی اگر حصولی باشد نمیتواند مبنای هدایت خداوند و اتمام حجت کردن او بر بندگانش از طریق قرآن باشد چون درش انقلت وجود دارد ... ندارد؟
احتمالاً حقیر هنوز متوجه نکات پاسخ شما نشدهام ولی با فهم فعلیام هنوز هیچ علم حصولی را نمیشناسم که یقینآور باشد و بر شخص اتمام حجت کند و اگر انکار کرد آتش جهنم بر او واجب گردد ... مگر اینکه شما بفرمایید که ظن و گمان هم اگر اطمینانآور باشد کافی است تا بتوان بر اساس آن اتمام حجت کرد ... اما ایا در این صورت شخصی که باید در جهاد از جان خودش و عزیزانش بگذرد و یا جان دیگران را بگیرد با آنکه میداند این چیزها قابل جبران نیستند آیا حق دارد در ایمان خود شک کند و بگوید شاید هم خدایی نباشد و بعد که از حالت اطمینان خارج شد دیگر جهاد نکند؟ کسی که در چنین حالتی به شک میافتد چه انتظاری از او میرود؟ آیا جز این است که شک به یقین آسیب نمیرساند ولی به ظن اطمیناناور میتواند آسیب برساند؟
با تشکر
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
باسلام وتشکر .
گرچه مجال اندک و سوال های از این دست در موضوعات مختلف بسیار واصل می گردد وبنده به همه آنها باید رسیدگی وجوابی به انداز درک خودم در طبق اخلاص تقدیم بدارم
اما جناب تان که شایسته بشترین پاسخ هستید .
چون خود اهل درایت هستید به اشاره واجمال اکتفا می شود :
قرآن کریم معجزة جاویدان، و سند رسالت نبی خاتم حضرت محمد (ص) است. این کتاب آسمانی ویژگی ها و امتیازاتی دارد، از جمله این که از آغاز نزول تا کنون از تحریف مصون مانده، قرآن فعلی دقیقاً و بدون کم و زیاد همان قرآنی است که بر پیامبر اکرم (ص) نازل شده، حتی کلمه و حرفی از آن کم و زیاد نگردیده، چرا که حافظ و پاسدار قرآن، خدای قادر و توانا است.
خداوند فرمود: "إنّا نحن نزّلنا الذکر و إنّا له لحافظون؛ (1) قرآن را نازل کردیم و ما خود نگهدار آن خواهیم بود".
در این آیه خدا خویشتن را ضامن نگهداری قرآن معرفی کرده است. از این جا معلوم می شود که اگر جن و انس و تمام قدرت ها بر ایجاد خلل در قرآن متحد شوند، هیچ کاری از پیش نخواهند برد. از این رو خدا فرمود: "در قرآن هیچ گونه خللی از هیچ جهت وارد نمی شود، و از جانب خداوند فرزانه و ستوده نازل گشته است". (2)
عقل انسان حکم میکند که احتمال هر گونه تغییر و تبدیل از قرآن کریم به دور است،
زیرا قرآن کتابی است که از روز اوّل مورد عنایت و اهتمام مسلمانان بوده است. قرآن برای مسلمانان همه چیز بوده است: قانون اساسی، دستور عمل زندگی، برنامه حکومت، کتاب مقدس آسمانی و رمز عبادت و بندگی.
با دقت در این موضوع روشن میشود که اصولاً کم و زیاد در آن امکان نداشته است.
قران کتابی بود که مسلمانانِ نخستین همواره در نمازها، در مسجد، در خانه، در میدان جنگ، به هنگام رو به رو شدن با دشمنان و به عنوان استدلال بر حقانیت مکتب از آن استفاده میکردند.
از تواریخ اسلامی استفاده میشود که تعلیم قرآن را مِهر زنان قرار میدادند. اصولاً تنها کتابی که در همه محافل مطرح بوده و هر کودکی را از آغاز عمر با آن آشنا میکردند و هر کس میخواست درسی از اسلام بخواند، آن را به او تعلیم میدادند، قرآن مجید بود.
آیا با چنین وضعی کسی احتمال میدهد که دگرگونی در این کتاب آسمانی رخ دهد؟ به خصوص با توجه به این که قرآن؛ به صورت یک مجموع با همین شکل فعلی در عصر خود پیامبر جمع آوری شده بود،(3) و مسلمانان سخت به یادگرفتن و حفظ آن اهمیت میدادند. اصولاً شخصیت افراد در آن عصر تا حد زیادی به این شناخته میشد که چه اندازه از آیات را حفظ کرده بودند. شمار حافظان قرآن به اندازه ای زیاد بود که در تواریخ میخوانیم در یکی از جنگها که زمان ابوبکر واقع شد، چهارصد نفر از قاریان قرآن به قتل رسیدند. در داستان "بئر معونه" (یکی از آبادیهای نزدیک مدینه) و جنگی که در آن منطقه در زمان حیات پیامبر(ص) اتفاق افتاد میخوانیم که جمع کثیری از قاریان در حدود هفتاد نفر شربت شهادت نوشیدند.
از این مطالب روشن میشود که حافظان و قاریان و معلّمان قرآن آن قدر زیاد بودند که تنها در یک میدان جنگ این تعداد شربت شهادت نوشیدند.
باید چنین باشد، چرا که گفتیم قرآن فقط قانون اساسی برای مسلمانان نبود، بلکه همه چیز آنها را تشکیل میداد، مخصوصاً در آغاز اسلام که هیچ کتابی جز آن نداشتند و تلاوت و قرائت و حفظ و تعلیم و تعلّم مخصوص قرآن بود.
قرآن یک کتاب متروک در گوشة خانه و یا مسجد که گرد و غبار فراموشی روی آن نشسته باشد نبود تا کسی از آن کم کند یا بر آن بیفزاید.
حفظ قران به عنوان یک سنت و عبادت بزرگ همیشه در میان مسلمانان بوده و هست، حتی پس از آن که قرآن به صورت کتاب تکثیر شد و در همه جا پخش گردید . حتی بعد از پیدا شدن صنعت چاپ که سبب شد این کتاب به عنوان پر نسخهترین کتاب در کشورهای اسلامی چاپ و نشر گردد، باز مسئله حفظ قرآن به عنوان یک سنت دیرینه و افتخار بزرگ، موقعیت خود را حفظ کرد، به طوری که در هر شهر و دیار همیشه جمعی حافظ قرآن بوده و هستند. اکنون در بعضی کشورهای اسلامی مدرسه هایی وجود دارد که برنامه شاگردان آن در درجة اوّ ل حفظ قرآن است. اکنون در کشور پاکستان بیش از یک میلیون و نیم حافظ قرآن وجود دارد. سنت حفظ قرآن از عصر پیامبر(ص) و به دستور و تأکید آن حضرت در تمام قرون ادامه داشته است. هم چنین سنت قرائت قرآن در شبها و روزهای متعدد و ثواب بسیاری که بر قرائت ذکر شده است. آیا با چنین وضعی هیچ گونه احتمالی در مورد تحریف قرآن امکان پذیر است؟! مسلّماً نه.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله
کند ذهنی حقیر را ببخشید و شرمندهام که شما حقیر را لایق پاسخی کامل دانستید و با وجود کمی وقت این چنین بالا بلند پاسخ دادید ولی حقیر باز هم متوجه نشدم :Ghamgin::Gol:
آیا درست است که اگر کتابی ۱۴۰۰ سال تحریف نشد این یعنی الهی بودن آن؟
البته شاید چون در این کتاب از قولی منتسب به خداوند نوشته شده است که این کتاب تحریف نخواهد شد اینک اگر اثبات شود که واقعاً هم تحریف نشده است (که نشده است) نشان از الهی بودن قرآن دارد؟ حال اگر شخصی بلند شد و شبههپراکنی کرد که قران هم تحریف شده است و مثلاً افسانهی غرانیق و غیره را مطرح کرد (که اگر میداند چه میکند و تعمدی دارد خدا لعنتش کند) و امر بر کس دیگری مشتبه شد و گفت تا یک قران از همان سالهای اول نشانم ندهید که کامل باشد (نه اینکه فقط دو صفحهاش مانده باشد) و با هر راهی که علم امروز اجازه میداد بررسی کنم که ادعای قدیمی بودنش درست باشد و نهایتاً دیدیم که عیناُ واو به واو مانند قرآن فعلی است باور نمیکنم آیا این حق را میتوان به او داد که تردید کند یا خیر؟ آیا شخص باید مطمئن شود که قرآن از طرف خداست یا باید با خواهش و تمنا از او بخواهیم که از کاستیهای دلایل ما چشمپوشی کرده و همین مقدار دلیل و سند که داریم برایش بسنده باشد و ایمان بیاورد؟
اضافهی بر اینها این مسأله حداکثر برای اقرادی که ۱۴۰۰ سال بعد از نزول قرآن، نه ۵۰۰ سال بعد از آن زندگی میکنند دلیل است و برای آیندگان ایشان، اما کسانی که در صدر اسلام زندگی میکردند و مثلاً بیست سال بعد از رحلت رسول خدا در یک خانوادهی بیدین به دنیا آمدند و بزرگ شدهاند اعجاز قران چگونه است؟ آیا آن شخص باید ادیب باشد تا هنر قرآن را بفهمد یا به قول چند نفر ادیبی که در چند شهر همجوار میشناسد اکتفا کند و به ایشان اعتماد کند؟ (آن زمان اینترنت نبود که بشود نظر ادیبان مختلف در سرتاسر جهان را خواند و سفر کردن آنچنانی هم برای همگان میسر نبوده است) اگر یکی از آن ادیبان از سادگی شخص بادیهنشینی که سؤال کرده است سوء استفاده کرد به دروغ گفت که قرآن یک کتاب معمولی است که فقط هنرمندانه نوشته شده است آیا آن شخص بادیه نشین مجاز است که ایمان نیاورد بعد از آنکه کلام خدا به گوشش رسید و آن را خواند؟ آیا راهی برای او برای به یقین رسیدنش در این باره که قرآن کلام خداست و اسلام دین حق است وجود نخواهد داشت؟ (میدانم میتوانست به اهل بیت علیهمالسلام رجوع کند و با یک نگاه کردن به ایشان هم ممکن است به چنان یقینی بتوان رسید ولی بحث ما سر اعجاز قرآن است که واقعاً ظاهری است یا باطنی و اگر ظاهری است ملاک تشخیص آن چیست :Gol:)
[=Franklin Gothic Medium]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله،
جسارتاً اگر در مورد ارتباط این مطلب با موضوع تاپیک یا پستهای گذشته کمی توضیح دهید ان شاء الله برایمان بیشتر مورد استفاده قرار بگیرد :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
با عرض سلام.
جواب بنده درباره ی مسئله ای است که آقای آرمان دانشجو در صفحه ی اول بین توضیحات خود بیان فرمودند. و این مطلب در جواب همان مسئله است.اگر به صفحه ی اول رجوع کنید مشاهده می فرمایید.
[=Franklin Gothic Medium]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله
استاد بزرگوار متوجه نشدم چطور پاسخ سؤال حقیر را دادید ... حرف حقیر این است که مفهومی مانند وجود را وقتی اثبات نمیکنیم و تعریف هم نمیتوانیم بکنیم و باز بدیهی میدانیم آیا واقعاً این بدیهی بودن اکتساب شده است و حصولی است یا حضوری است ... ما علم حضوری به مفهوم وجود داریم یا علم حصولی؟ ... اگر علم حضوری داریم که دیگر جزء بدیهیات علوم حصولی نیستند و اگر علم حضوری نداریم و به قول شما به تدریج بر اساس تجربیاتی که یک کودک آهستهآهسته کسب میکند این مفاهیم در ذهن او شکل میگیرند در این صورت لفظ بدیهی برای آن درست نیست که استفاده شود چون قطعیتی در آن نیست ... با هزار مثال موافق یک گزاره اثبات نمیشود، کسی که تمام تجربیاتش از یک نوع باشد و بعد بر اساس آن یک نتیجهگیری بدیهی کند مصداق بوقلمون راسل است که احتمالاً زمانی شوکه خواهد شد که چرا چنین چیزی را درست میدانست تا چه برسد به بدیهی ... بدیهی اگر حصولی باشد نمیتواند مبنای هدایت خداوند و اتمام حجت کردن او بر بندگانش از طریق قرآن باشد چون درش انقلت وجود دارد ... ندارد؟
احتمالاً حقیر هنوز متوجه نکات پاسخ شما نشدهام ولی با فهم فعلیام هنوز هیچ علم حصولی را نمیشناسم که یقینآور باشد و بر شخص اتمام حجت کند و اگر انکار کرد آتش جهنم بر او واجب گردد ... مگر اینکه شما بفرمایید که ظن و گمان هم اگر اطمینانآور باشد کافی است تا بتوان بر اساس آن اتمام حجت کرد ... اما ایا در این صورت شخصی که باید در جهاد از جان خودش و عزیزانش بگذرد و یا جان دیگران را بگیرد با آنکه میداند این چیزها قابل جبران نیستند آیا حق دارد در ایمان خود شک کند و بگوید شاید هم خدایی نباشد و بعد که از حالت اطمینان خارج شد دیگر جهاد نکند؟ کسی که در چنین حالتی به شک میافتد چه انتظاری از او میرود؟ آیا جز این است که شک به یقین آسیب نمیرساند ولی به ظن اطمیناناور میتواند آسیب برساند؟
با تشکر
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
باسلام وخیریت انجام .
ذهن وقاد ونقاد تان چرا در این مسله کمی دیر تر وسختر می پذیرد ؟
نکند آنچه صدرا در باره حکیم بو علی گفته جناب تان را در بر می گیرد ؟!
- جناب حاجی حکیم در منظومه در باره وجود بیان شنیدنی دارد :
مفهوم هو مِن اعرف الاشیا ءِ
وکنهه فی غایت الخفا ءِ
_ علم حضوری عهده دارد درک عین وحقیقت وجود است . درک مفهوم وجود در قلمرو علم حصولی است .
_ اکثر یقینات شما از طریق علم حصولی حال شده وشما عالم شده اید حالا چرا می گوید علم حصولی یقین آور را نمی شناسید ؟ آیا شما به وجود قله ایبریس علم ویقین دارید یانه ؟
این علم یقنی تان حضوری است یا حصولی ؟
( چون شما را عقیل و فهیم می دانم :
العاقل بالاشاره )
[=Franklin Gothic Medium]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله
کند ذهنی حقیر را ببخشید و شرمندهام که شما حقیر را لایق پاسخی کامل دانستید و با وجود کمی وقت این چنین بالا بلند پاسخ دادید ولی حقیر باز هم متوجه نشدم :Ghamgin::Gol:
آیا درست است که اگر کتابی ۱۴۰۰ سال تحریف نشد این یعنی الهی بودن آن؟
البته شاید چون در این کتاب از قولی منتسب به خداوند نوشته شده است که این کتاب تحریف نخواهد شد اینک اگر اثبات شود که واقعاً هم تحریف نشده است (که نشده است) نشان از الهی بودن قرآن دارد؟ حال اگر شخصی بلند شد و شبههپراکنی کرد که قران هم تحریف شده است و مثلاً افسانهی غرانیق و غیره را مطرح کرد (که اگر میداند چه میکند و تعمدی دارد خدا لعنتش کند) و امر بر کس دیگری مشتبه شد و گفت تا یک قران از همان سالهای اول نشانم ندهید که کامل باشد (نه اینکه فقط دو صفحهاش مانده باشد) و با هر راهی که علم امروز اجازه میداد بررسی کنم که ادعای قدیمی بودنش درست باشد و نهایتاً دیدیم که عیناُ واو به واو مانند قرآن فعلی است باور نمیکنم آیا این حق را میتوان به او داد که تردید کند یا خیر؟ آیا شخص باید مطمئن شود که قرآن از طرف خداست یا باید با خواهش و تمنا از او بخواهیم که از کاستیهای دلایل ما چشمپوشی کرده و همین مقدار دلیل و سند که داریم برایش بسنده باشد و ایمان بیاورد؟
اضافهی بر اینها این مسأله حداکثر برای اقرادی که ۱۴۰۰ سال بعد از نزول قرآن، نه ۵۰۰ سال بعد از آن زندگی میکنند دلیل است و برای آیندگان ایشان، اما کسانی که در صدر اسلام زندگی میکردند و مثلاً بیست سال بعد از رحلت رسول خدا در یک خانوادهی بیدین به دنیا آمدند و بزرگ شدهاند اعجاز قران چگونه است؟ آیا آن شخص باید ادیب باشد تا هنر قرآن را بفهمد یا به قول چند نفر ادیبی که در چند شهر همجوار میشناسد اکتفا کند و به ایشان اعتماد کند؟ (آن زمان اینترنت نبود که بشود نظر ادیبان مختلف در سرتاسر جهان را خواند و سفر کردن آنچنانی هم برای همگان میسر نبوده است) اگر یکی از آن ادیبان از سادگی شخص بادیهنشینی که سؤال کرده است سوء استفاده کرد به دروغ گفت که قرآن یک کتاب معمولی است که فقط هنرمندانه نوشته شده است آیا آن شخص بادیه نشین مجاز است که ایمان نیاورد بعد از آنکه کلام خدا به گوشش رسید و آن را خواند؟ آیا راهی برای او برای به یقین رسیدنش در این باره که قرآن کلام خداست و اسلام دین حق است وجود نخواهد داشت؟ (میدانم میتوانست به اهل بیت علیهمالسلام رجوع کند و با یک نگاه کردن به ایشان هم ممکن است به چنان یقینی بتوان رسید ولی بحث ما سر اعجاز قرآن است که واقعاً ظاهری است یا باطنی و اگر ظاهری است ملاک تشخیص آن چیست :Gol:)
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
با سلام وتشکر .
جناب تان شایسته بشترین وقت گذاشتن برای رفع دغه دغه ذهنی تان هستید .
ذهن تند تان مثل برق لامع ونور ساطع با نور قران منور است ولی گویا با تاسی به حضرت خلیل الله در پی : (( لیطئمن قلبی )) هستید . انشا ء الله موفق باشید .
در این نوبت این نکته تقدیم تان می شود که :
ماهيت مبارز طلبي قرآن حقيقتي مشخص و روشن است. زيرا راهكار مبارز طلبي برای مقابله و شكست دادن افرادی بود که آن را ساخته و پرداخته ذهن بشری پیامبر یا ناشی از کمک های برخی انسان های غیر عرب معرفی می کردند. در اين موقعيت قرآن چنین مبارز طلبی را مطرح نمود تا ناتوانی ایشان از این امر را آشکار سازد. در هر حال امروزه ما در پس 14 قرن می دانیم که چنین فردی به عنوان مدعی نبوت ظهور کرده و کتابی با خصوصیات خاص ارائه داده و کسی نتوانسته با آن مقابله نماید ، بلکه در زمان کوتاهی سرسخت ترین دشمنان وی به او ایمان آودند و او در طی دو دهه توانست انقلاب عظیم فکری و فرهنگی و سیاسی و اجتماعی در منطقه وسیعی از خاورمیانه ایجاد نماید که هنوز با قدرت و قوت به پیش می رود .
4- البته جنبه اعجازی قرآن برای فردی چون ما که قرن ها بعد از پیامبر اسلام زندگی می کنیم و چه بسا آشنایی مناسبی با زبان عربی نداریم، امری چندگانه و مبتنی بر چندین مقدمه است که در نهایت اطمینان درونی و یقین نفسانی را بر صحت ادعای آورنده آن برای ما ایجاد می نماید؛ اما نباید تصور کرد که چون فردی زبان عربی را نمی شناسد، پس نمی تواند به اعجاز قرآن برسد و یا جلوه هایی از این اعجاز برای وی آشکار گردد .
تامل در ماهیت قرآن و درک ابعاد گوناگون اعجازی قرآن و قرائن و شواهد مختلفی که در خصوص آن وجود دارد، به ضمیمه ناتوانی از مقابله به مثل با قرآن می تواند نتیجه ای مانند آسمانی و معجزه بودن این کتاب را برای ما به دنبال داشته باشد.
تحدی و مبارز طلبی قرآن از مباحث دقیق و جدی است که بررسی جزییات آن نیازمند توضیح است، اما حقیقت بی مانندی قرآن را باید در ابعاد گوناگون اعجاز آن جستجو نمود؛ در واقع ابتدا نباید وجوه اعجاز قرآن را به یک یا دو وجه محدود کرد، به این معنا که کسی تصوّر کند قرآن از لحاظ انتخاب واژه ها و آهنگین یا موزون بودن و یا فصاحت و بلاغت و مانند آن معجزه است، چنان كه برخي از آثار منحصر به فرد هنري جهان برجستگي هاي اين گونه دارند، بلکه قرآن همه ابعاد اعجاز را در خود جمع کرده است.
ابعادی از قبیل : اعجاز کلامی ،اعجاز علمی،اعجاز هنری ، اعجاز خبردادن از غیب، نبودن اختلاف در آن ،ويژگي اين كتاب به اعتبار آورنده آن ، به اعتبار هدایتگری،قوانین و تشریعات آن و... جنبه های مختلفی از اعجاز قرآن هستند که می تواند برای هر فردی حتی برای یک فرد غیر عرب ، اطمینان درونی نسبت به اعجاز بودن این کتاب را حاصل نماید .
کم ترین دلیل عقلی بر اعجاز قرآن همین است که این حقیقت از نظر تاریخی قابل انکار نیست که قرآن در جامعه خشن و خشک عربی چنان تاثیر عمیق و تحول شگرفی ایجاد نمود که در عرض دو دهه ماهیت فرهنگی ،اجتماعي و بینشی و رفتاری یک منطقه بزرگ جغرافیایی را دگرگون نمود .تنها با تامل در همین نکته کوتاه، انسان به این حقیقت می رسد که قرآن کتابی آسمانی است. ممکن نیست که از جانب یک انسان عادی چنین محصولی ارائه شود و چنین نتایجی به دست بیاید .
باسلام وخیریت انجام .
ذهن وقاد ونقاد تان چرا در این مسله کمی دیر تر وسختر می پذیرد ؟
نکند آنچه صدرا در باره حکیم بو علی گفته جناب تان را در بر می گیرد ؟!
- جناب حاجی حکیم در منظومه در باره وجود بیان شنیدنی دارد :
مفهوم هو مِن اعرف الاشیا ءِ
وکنهه فی غایت الخفا ءِ
_ علم حضوری عهده دارد درک عین وحقیقت وجود است . درک مفهوم وجود در قلمرو علم حصولی است .
_ اکثر یقینات شما از طریق علم حصولی حال شده وشما عالم شده اید حالا چرا می گوید علم حصولی یقین آور را نمی شناسید ؟ آیا شما به وجود قله ایبریس علم ویقین دارید یانه ؟
این علم یقنی تان حضوری است یا حصولی ؟
( چون شما را عقیل و فهیم می دانم :
العاقل بالاشاره )
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله
ممنون از وقتی که برای حقیر میگذارید :Gol:
استاد فرزانه اگر علوم یقینی ما از جملهی علوم حصولی باشند دیگر به کار بردن لفظ یقین برای آنها اشکال دارد ... چرا که یقینی بودنش بر خودش استوار نیست و همانطور که کسب شده است میتواند مخدوش شود و به همین دلیل اتمام حجت خدا بر بندگانش نباید از این طریق باشد که اگر باشد باید بپذیریم که در زمان سختیها یا منزوی شدن مؤمنان حقیقی و ثابتقدم سایرین در ایمان خود متزلزل شوند ...
مثال برای این مطلب خیلی زیاد است ... همان قلهی اورست که فرمودید (اگر اورست منظورتان بوده باشد)، بله حقیر به وجود داشتن آن و بلندترین بودنش بر زمین یقین دارم ... اما آیا واقعاً یقین دارم؟ ... پذیرفتهام که وجود دارد و بلندترین قله هم است چون همه گفتند هست و دلیلی نداشتم که نپذیرم ... یعنی حتی یک نفر هم ندیدهام که بگوید نیست ... اگر کسی بگوید نیست عکسش را از اینترنت پیدا میکنم و میپرسم پس این چه قلهای است ... اگر کسی بگوید نیست باید توضیح دهد که پس چرا سایرین فکر میکنند که این قله هست و بلندترین قله است ... باید برای ادعایش دلیل داشته باشد و باید خطای محاسباتی کسانی که آن را بلندترین قله شناسایی کردهاند را بیابد و خلاصه باید ادعایش را ثابت کند ... ولی اگر شخصی ادعا کرد که اورست بلندترین کوه نیست و به جای ۸ هزار و خوردهای متر ارتفاع مثلاً ۴۵۰۰ متر ارتفاع دارد که یعنی از دماوند خودمان هم کوتاهتر است و بعد ناگهان هزار دانشمند آمدند و حرفش را تأیید کردند آیا خود شما در باور گذشتهاتان تردید نمیکنید؟ ... اگر تا بزرگ شوید همه میگفتند قران وحی است و منزل است و هیچ معارضی هم برای این عقیده نیافتید و بر اساس پذیرش آن بزرگ شدید و بعد در ۷۰ سالگی مواجه شدید با یک گروهی که همه متفقالقول میگفتند قران وحی منزل نیست و بعد دلایلی را برایتان بیان کردند که پاسخی برای آنها نداشتید و با چند هفته تحقیق هم جوابی برایش نیافتید آیا همچنان با همان قوت قبلی بر سر اعتقاد خود باقی میمانید؟ مگر جز این است که اعتقادی که با نظر دیگران و تأیید دیگران کسب شود با نظر برخی دیگران دیگر هم میتواند سست شود؟ ... ظاهراً کاربرانی که امروز مقابل ما در تاپیکهای متعدد قرار میگیرند و گاهی هم بحث میانمان بالا میگیرد در چنین وضعیتی هستند ... اگر اتمام حجت خدا بر ایشان از همین طریق یقینیات حصولی باشد شخصاً به ایشان حق میدهم که با اکتسابات جدید در ایمان گذشتهی خود به شک بیفتند و آن اعتقادات سابق خود را نتیجهی جبر جغرافیایی و فرهنگی بدانند ... مثل اینکه اگر از ابتدا در جای دیگری به دنیا میآمدند یا در همین ایران در خانوادهای دیگر به دنیا میآمدند وقتی بزرگ میشدند همین احساسات فعلی را نسبت به دین و باور دیگری داشتند ... اگر میخواهید تا به اسم از کاربران مذکور برایتان مثال بیاورم ... و حقیر مخالف این هستم که خداوند اینطور بر بندگانش اتمام حجت کرده باشد و نتواند ایشان را به یقینی برساند که با شک باطل نگردد (که اگر گشت کوتاهی متوجه آن بندهی خدا باشد و نه خود خدا) ... مگر آنکه شما اثبات کنید که یقین اکتسابی از طریق علوم حصولی هم با شک و تردید باطل نمیشوند و مثلاً اگر کسی بعد از یقینش واقاً شک کرد را مستضعف فکری معرفی نمایید و به همین سادگی بحث را ببندید کما اینکه ظاهراً سابقاً اینطور با مسأله برخورد میشده است ... در این صورت هم بیشتر افراد را باید مستضعف فکری دانست چون کسانی که به درک حضوری از حقانیت اسلام برسند ظاهراً اندک و بلکه ناچیز هستند از نگاه رایج دینداران ...
با تشکر
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[=Franklin Gothic Medium]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله
ممنون از وقتی که برای حقیر میگذارید :Gol:
استاد فرزانه اگر علوم یقینی ما از جملهی علوم حصولی باشند دیگر به کار بردن لفظ یقین برای آنها اشکال دارد ... چرا که یقینی بودنش بر خودش استوار نیست و همانطور که کسب شده است میتواند مخدوش شود و به همین دلیل اتمام حجت خدا بر بندگانش نباید از این طریق باشد که اگر باشد باید بپذیریم که در زمان سختیها یا منزوی شدن مؤمنان حقیقی و ثابتقدم سایرین در ایمان خود متزلزل شوند ...
مثال برای این مطلب خیلی زیاد است ... همان قلهی اورست که فرمودید (اگر اورست منظورتان بوده باشد)، بله حقیر به وجود داشتن آن و بلندترین بودنش بر زمین یقین دارم ... اما آیا واقعاً یقین دارم؟ ... پذیرفتهام که وجود دارد و بلندترین قله هم است چون همه گفتند هست و دلیلی نداشتم که نپذیرم ... یعنی حتی یک نفر هم ندیدهام که بگوید نیست ... اگر کسی بگوید نیست عکسش را از اینترنت پیدا میکنم و میپرسم پس این چه قلهای است ... اگر کسی بگوید نیست باید توضیح دهد که پس چرا سایرین فکر میکنند که این قله هست و بلندترین قله است ... باید برای ادعایش دلیل داشته باشد و باید خطای محاسباتی کسانی که آن را بلندترین قله شناسایی کردهاند را بیابد و خلاصه باید ادعایش را ثابت کند ... ولی اگر شخصی ادعا کرد که اورست بلندترین کوه نیست و به جای ۸ هزار و خوردهای متر ارتفاع مثلاً ۴۵۰۰ متر ارتفاع دارد که یعنی از دماوند خودمان هم کوتاهتر است و بعد ناگهان هزار دانشمند آمدند و حرفش را تأیید کردند آیا خود شما در باور گذشتهاتان تردید نمیکنید؟ ... اگر تا بزرگ شوید همه میگفتند قران وحی است و منزل است و هیچ معارضی هم برای این عقیده نیافتید و بر اساس پذیرش آن بزرگ شدید و بعد در ۷۰ سالگی مواجه شدید با یک گروهی که همه متفقالقول میگفتند قران وحی منزل نیست و بعد دلایلی را برایتان بیان کردند که پاسخی برای آنها نداشتید و با چند هفته تحقیق هم جوابی برایش نیافتید آیا همچنان با همان قوت قبلی بر سر اعتقاد خود باقی میمانید؟ مگر جز این است که اعتقادی که با نظر دیگران و تأیید دیگران کسب شود با نظر برخی دیگران دیگر هم میتواند سست شود؟ ... ظاهراً کاربرانی که امروز مقابل ما در تاپیکهای متعدد قرار میگیرند و گاهی هم بحث میانمان بالا میگیرد در چنین وضعیتی هستند ... اگر اتمام حجت خدا بر ایشان از همین طریق یقینیات حصولی باشد شخصاً به ایشان حق میدهم که با اکتسابات جدید در ایمان گذشتهی خود به شک بیفتند و آن اعتقادات سابق خود را نتیجهی جبر جغرافیایی و فرهنگی بدانند ... مثل اینکه اگر از ابتدا در جای دیگری به دنیا میآمدند یا در همین ایران در خانوادهای دیگر به دنیا میآمدند وقتی بزرگ میشدند همین احساسات فعلی را نسبت به دین و باور دیگری داشتند ... اگر میخواهید تا به اسم از کاربران مذکور برایتان مثال بیاورم ... و حقیر مخالف این هستم که خداوند اینطور بر بندگانش اتمام حجت کرده باشد و نتواند ایشان را به یقینی برساند که با شک باطل نگردد (که اگر گشت کوتاهی متوجه آن بندهی خدا باشد و نه خود خدا) ... مگر آنکه شما اثبات کنید که یقین اکتسابی از طریق علوم حصولی هم با شک و تردید باطل نمیشوند و مثلاً اگر کسی بعد از یقینش واقاً شک کرد را مستضعف فکری معرفی نمایید و به همین سادگی بحث را ببندید کما اینکه ظاهراً سابقاً اینطور با مسأله برخورد میشده است ... در این صورت هم بیشتر افراد را باید مستضعف فکری دانست چون کسانی که به درک حضوری از حقانیت اسلام برسند ظاهراً اندک و بلکه ناچیز هستند از نگاه رایج دینداران ...
با تشکر
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
باسلام وسپاس .
ایام عزا داری سپهسالار عشق را به شما تسلیت گفته آرزو دارم عزا داری تان مقبول باشد .
گرامی !
گرچه یقین مراتب دارد ولی همه مراتب آن حجت و معتر وغیر قابل جمع با شک است بلکه مقابل شک است .
در تبیین مسله باید گفت :
از دیدگاه قرآن یقین دارای مراتبی است: علم الیقین، عین الیقین وحق الیقین.
قرآن کریم علم الیقین را پلی برای عینالیقین قرار داده است.(1) اگر یقین از مرحله معرفت مفهومی و ذهنی به معرفت عینی و خارجی باریابد، انسان آنچه را که به آن معرفت مفهومی و ذهنی دارد، بالعیان مشاهده خواهد کرد. در آیات سوره تکاثر خداوند میفرماید:اگر آدمی به علمالیقین برسد میتواند جهنم را ببیند؛ یعنی اگر به مرحله علم الیقین برسیم رهتوشه ای داریم که ما را با عین الیقین آشنا میسازد. بالاتر از آن "حق الیقین" است، حق الیقین آن است که انسان نه تنها شاهد حق باشد، بلکه عین شهود قرار گیرد و فانی از غیر و باقی بالله شود. از خود چیزی نداشته باشد و در معرفت الهی غرق شود. ازدیدگاه قرآن "حق الیقین" یعنی یقین حقی که بالاتر از آن را در بخش معرفت نمیتوان فرض کرد، (2)
به هر روی باید توجه داشت که یقین مفهومی و ذهنی و در واقع علم و جزم به ثبوت محمول برای موضوع و جزم به امتناع سلب محمول از موضوع و قابل زوال نبودن این دو می باشد. جزم غیر ازیقین عینی و شهود حقیقت است.
من یقین دانم که عین حکمت است :Gol: لیک مقصودم عیان و رؤیت است
آن یقین میگویدم خاموش کن :Gol: حرص رؤیت گویدم نه جوش کن(3)
- یقین به خداوند اقسامی دارد و برای رسیدن به هر یک، راهی ویژه را باید پیمود:
الف) یقین عقلی و نظری (علم الیقین): این مرحله اولین مرتبه یقین و نیل به آن کمال عقل نظری است. برای رسیدن به این مرتبه باید جهاد و خیزش علمی، کلامی و فلسفی نمود و با تحقیقات و کاوشهای پردامنه، ادله گوناگون مربوط به وجود خدا و مباحث مربوط به صفات و اسما را بررسی کرد و حجاب شبهات را یکی پس از دیگری پاره نمود تا بتوان از پرتو خورشید تابان معرفت بهره گرفت.
ب ) یقین قلبی و شهودی: در این مرحله به جای سیر با پای چوبین استدلال، با بال تزکیه و تصفیه نفس از جمیع رذایل و خبائث؛ از جمله خودبینی و دنیا پرستی که ام الرذائل است و با آراستن دل به جمیع اوصاف محموده و عبادت و بندگی خالصانه، میتوان خدا را با تمام وجود یافت. به قول حافظ:
شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس :Sham: ورنه هر کو ورقی خواند معانی دانست
از این رهگذر به آن جا میتوان رسید که امیرالمؤمنین(ع) فرمود: "انی لم اعبد ربا لم اره؛ خدایی را که نبینم بندگیاش نمیکنم". این کشف شهودی و احساس باطنی نیز مراتبی دارد که اول آن "عین الیقین" و آخر آن "حق الیقین" است و هر یک از آن دو را نیز درجاتی است بیشمار.
آن که به چنین جایگاه رفیعی رسید، دیگر جهان شگفت خلقت را دلیل و مقدمه بر اثبات وجود خدا قرار نمیدهد؛ بلکه به کشف لمی با رؤیت جمال و کمال حق، مخلوقات را که چیزی جز فعل او و درعین ربط و تعلق به او نیستند باز خواهد شناخت. چنان که ابا عبدالله(ع) در دعای شریف عرفه به محضر حق عرضه داشت:
"... کیف یستدل علیک بما هو فی وجوده مفتقر الیک، ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتی تکون الاثار هی التی توصل الیک، عمیت عین لاتراک علیها رقیبا ؛
چگونه بر تو به چیزی استدلال شود که در وجود به تو نیازمند است؟! آیا غیر تو ظهوری افزون بر تو دارد تا آشکار کننده تو باشد؟ راستی کی پنهان گشتهای تا نیازمند دلیل برای راهنمایی به سویت باشی؟ کی دور گشتی تا آثار و نشانهها، رساننده به سویت باشند؟ آه، چه نابیناست چشمی که تو را مراقب خود نبیند!"
قرآن مجید راه رسیدن به یقین را عبادت می داند: " واعبد ربّک حتی یأتیک الیقین؛ پروردگارت را عبادت کن تا به یقین برسی".(4) بدون عبادت ممکن نیست کسی به یقین نائل آید.
منظور از عبادت،حرکات و سکنات ظاهری نیست بلکه حقیقت عبادت و بندگی خدا است که در آن صورت غیر خدا در انسان جای ندارد. از این رو از رسول خدا(ص) نقل است :" اگر نبود شیاطینی که اطراف دل های بنی آدم را احاطه کرده اند، آن ها حقایق ملکوت آسمان ها و زمین را می دیدند"(5) یعنی گناه و رذایل اخلاقی مانع رسیدن به مقامات معنوی،از جمله یقین می شود.
اما اینکه بخواهیم در دیگران مرتبه یقین را متوجه شویم، ظاهراً امکان ندارد، یا حد اقل برای ما مقدور نیست؛ زیرا این موضوع امر درونی است و بسیاری از مراتب و لایه های مخفی در قلب انسان وجود دارد و برای دیگران نمایان نمی شود.
اصولاً این مراتب بیان شده تا انسان خود به آنها دست یابد نه آنکه در دیگران ببیند، اگر چه رسیدن انسان های دیگر به این مقامات باعث انگیزه بیشتر در دست یابی به آنها شده، یا الگو برداری از وجود آنها می شود.
پینوشتها:
1. تکاثر(102) آیه 5.
2. الحاقه(69)آیه 51.
3. مثنوی، دفتر دوم، ابیات 1821 و 1822.
4. حجر (15) آیه 99.
5. معراج السعاده، ص 78.
با سلام وتشکر .
جناب تان شایسته بشترین وقت گذاشتن برای رفع دغه دغه ذهنی تان هستید .
ذهن تند تان مثل برق لامع ونور ساطع با نور قران منور است ولی گویا با تاسی به حضرت خلیل الله در پی : (( لیطئمن قلبی )) هستید . انشا ء الله موفق باشید .
در این نوبت این نکته تقدیم تان می شود که :
ماهيت مبارز طلبي قرآن حقيقتي مشخص و روشن است. زيرا راهكار مبارز طلبي برای مقابله و شكست دادن افرادی بود که آن را ساخته و پرداخته ذهن بشری پیامبر یا ناشی از کمک های برخی انسان های غیر عرب معرفی می کردند. در اين موقعيت قرآن چنین مبارز طلبی را مطرح نمود تا ناتوانی ایشان از این امر را آشکار سازد. در هر حال امروزه ما در پس 14 قرن می دانیم که چنین فردی به عنوان مدعی نبوت ظهور کرده و کتابی با خصوصیات خاص ارائه داده و کسی نتوانسته با آن مقابله نماید ، بلکه در زمان کوتاهی سرسخت ترین دشمنان وی به او ایمان آودند و او در طی دو دهه توانست انقلاب عظیم فکری و فرهنگی و سیاسی و اجتماعی در منطقه وسیعی از خاورمیانه ایجاد نماید که هنوز با قدرت و قوت به پیش می رود .
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد فرزانه و رحمت خدا بر شما و برکاتش،
فرا رسیدن ماه محرم را خدمتتان تعزیت میگویم، ان شاء الله عزاداریهایتان قبول درگاه حق باشد و با هر اشکی بهشت خدا گوارایتان .... ان شاء الله
یک کتاب اگر تا چند سال نظیرش نیاید میتوان نتیجه گرفت که الهی است؟ برای مثال منطق ارسطو برای نزدیک به دو هزار سال کامل و قطعی شمرده میشد و معارضی نداشت آیا پس ارسطو میتوانست ادعای نبوت کند و اگر معلوم شود که چنین ادعایی کرده بود آیا کسی که ۵۰۰ سال پیش زندگی میکرد لازم بود که نبوت او را تأیید کند؟
(میدانم ارسطو چنین ادعایی نکرده است، بحث ما بر سر احتمالات است برای شناخت چگونگی معجزه بودن قرآن)
صادق;741072 نوشت:
البته جنبه اعجازی قرآن برای فردی چون ما که قرن ها بعد از پیامبر اسلام زندگی می کنیم و چه بسا آشنایی مناسبی با زبان عربی نداریم، امری چندگانه و مبتنی بر چندین مقدمه است که در نهایت اطمینان درونی و یقین نفسانی را بر صحت ادعای آورنده آن برای ما ایجاد می نماید؛ اما نباید تصور کرد که چون فردی زبان عربی را نمی شناسد، پس نمی تواند به اعجاز قرآن برسد و یا جلوه هایی از این اعجاز برای وی آشکار گردد .
تامل در ماهیت قرآن و درک ابعاد گوناگون اعجازی قرآن و قرائن و شواهد مختلفی که در خصوص آن وجود دارد، به ضمیمه ناتوانی از مقابله به مثل با قرآن می تواند نتیجه ای مانند آسمانی و معجزه بودن این کتاب را برای ما به دنبال داشته باشد. تحدی و مبارز طلبی قرآن از مباحث دقیق و جدی است که بررسی جزییات آن نیازمند توضیح است، اما حقیقت بی مانندی قرآن را باید در ابعاد گوناگون اعجاز آن جستجو نمود؛ در واقع ابتدا نباید وجوه اعجاز قرآن را به یک یا دو وجه محدود کرد، به این معنا که کسی تصوّر کند قرآن از لحاظ انتخاب واژه ها و آهنگین یا موزون بودن و یا فصاحت و بلاغت و مانند آن معجزه است، چنان كه برخي از آثار منحصر به فرد هنري جهان برجستگي هاي اين گونه دارند، بلکه قرآن همه ابعاد اعجاز را در خود جمع کرده است.
ابعادی از قبیل : اعجاز کلامی ،اعجاز علمی،اعجاز هنری ، اعجاز خبردادن از غیب، نبودن اختلاف در آن ،ويژگي اين كتاب به اعتبار آورنده آن ، به اعتبار هدایتگری،قوانین و تشریعات آن و... جنبه های مختلفی از اعجاز قرآن هستند که می تواند برای هر فردی حتی برای یک فرد غیر عرب ، اطمینان درونی نسبت به اعجاز بودن این کتاب را حاصل نماید .
حقیر معتقدم که هر کدام از جنبههای قرآن جداگانه معجزه هستند و اگرچه همهی علما بر این اعتقاد نبودهاند ولی بسیاری از ایشان هم چنین اعتقادی داشتهاند ... با این حساب هر کسی بنا به تخصص خودش میتواند فقط یک جنبه را در نظر بگیرد و در همان زمینه سعی کند تا به تحدی قرآن پاسخ دهد ... اگر زبان ما عربی نیست یا کلاً عربزبانهای امروزی به پای اعراب صدر اسلام در اعتلای استفاده از زبان نمیرسند اگر اجازه دهید به سراغ جنبههای دیگری از اعجاز بودن قرآن برویم ... به دنبال این هستیم که بدانیم اعجاز قرآن از کدام جهت اعجاز است، ظاهری یا باطنی ... لطفاً پیشنهاد دهید که کدام جنبهی دیگرش را بررسی کنیم ... این موضوع اگرچه برای خود ما سؤال نباشد چون حقانیت قرآن را قبول کردهایم و به آن یقین داریم اما برای دیگران در این زمانه سؤال است و ممنون میشوم اگر در پاسخ دادن به این موضوع هم مانند همیشه همراهی کنید و در مقابل جسارتهای گاهوبیگاه حقیر در سؤالپرسیدن هم صبوری کنید ... :Gol:
صادق;741072 نوشت:
کم ترین دلیل عقلی بر اعجاز قرآن همین است که این حقیقت از نظر تاریخی قابل انکار نیست که قرآن در جامعه خشن و خشک عربی چنان تاثیر عمیق و تحول شگرفی ایجاد نمود که در عرض دو دهه ماهیت فرهنگی ،اجتماعي و بینشی و رفتاری یک منطقه بزرگ جغرافیایی را دگرگون نمود .تنها با تامل در همین نکته کوتاه، انسان به این حقیقت می رسد که قرآن کتابی آسمانی است. ممکن نیست که از جانب یک انسان عادی چنین محصولی ارائه شود و چنین نتایجی به دست بیاید .
حقیر با صحبت شما موافقم ولی اگر اجازه دهید برای درست و دقیق مشخص شدن حد و حدود معجزه بودن قرآن به دنبال معیار دقیق برای الهی بودن دعوت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بگردیم ... مثلاً گاندی هم یک مصلح اجتماعی بود که پای برهنه امپراطوری بزرگ انگلستان که فرعون زمانهاشان بود را از هند بیرون کرد، آیا به صرف اینکه موفق به چنین کاری شد او را میتوان فرستادهی خدا دانست؟ اگر چنین ادعایی داشت میشد از او پذیرفت یا بالاتر از آن لازم بود از او بپذیریم؟ منظورم این است که آیا مفترضالطاعة میشد؟ با اجازهی شما به دنبال یک معیار کمی دقیق برای شناسایی یک رسول الهی از مصلحان معمولی هستم و همچنین یک معیار دقیق برای شناسایی اعجاز آن رسول از مشابههای آن ...
صادق;741432 نوشت:
باسلام وسپاس .
...
گرچه یقین مراتب دارد ولی همه مراتب آن حجت و معتر وغیر قابل جمع با شک است بلکه مقابل شک است .
در تبیین مسله باید گفت :
از دیدگاه قرآن یقین دارای مراتبی است: علم الیقین، عین الیقین وحق الیقین.
قرآن کریم علم الیقین را پلی برای عینالیقین قرار داده است.(1) اگر یقین از مرحله معرفت مفهومی و ذهنی به معرفت عینی و خارجی باریابد، انسان آنچه را که به آن معرفت مفهومی و ذهنی دارد، بالعیان مشاهده خواهد کرد. در آیات سوره تکاثر خداوند میفرماید:اگر آدمی به علمالیقین برسد میتواند جهنم را ببیند؛
سلام علیکم و رحمة الله مجدد
استاد بزرگوار، اگر کسی به جهنم یقین داشته باشد و این یقین صادق باشد و کاذب نباشد آیا شخص هرگز دست به گناه میزند؟ این یقین آیا مرتبهای از ایمان نیست؟ اگر نیست پس چطور یقینی است که منشأ عمل نمیشود (ابلیس هم یقین داشته که قیامت هست و جهنم هست و بهشت هست و خدا هم خداست و شوخی ندارد وقتی میگوید جهنم را از تو و پیروانت پر میکنم ولی باز همان کارش را ادامه داد ... این یقین در زبان قرآن یقین کاذب است که خداوند خطاب به مدعیان ایمان فرموده «أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ * وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ ۖ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّـهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ» تا یقین صادق از یقین کاذب تمیز داده شود) ... در بحث با جناب نقی حقیر به این نتیجه رسیدم (متوجه نشدم جناب نقی هم پذیرفتند یا خیر) که هدایت خدا و اتمام حجت خدا باید منجر به یقین بشود ولی نباید به یقین صادق منجر شود بلکه باید یقینی از جنس یقین کاذب را منجر شود، به این معنی که انسان یقین داشته باشد که چنین چیزی هست ولی این یقین با عمل به آن هنوز در شخص نهادینه نشده باشد و در قلب شخص وارد نشده باشد ... سؤالم این است که چنین یقینی را خداوند چگونه میتواند به مخاطبان خود منتقل کند؟ ... قاعدتاً پاسخ معجزه است ولی باید دقیق مشخص شود که معجزه و به طور خاص قران چگونه منجر به چنان یقینی میشود ... برای فهمیدن این مطلب هم اول باید ماهیت این یقین کاذب را بدانیم ... یقین ناشی از علوم حصولی ناشی از تجربیات و شنیدهها و تفکرات گذشته و حال شخص است و ممکن است با تغییر در شرایط و تجربیات و شنیدهها تغییر نماید، ادعای حقیر این است که این علوم حصولی نمیتوانند منجر به چنان یقینی شوند، مثال شما اما علمالیقینی است که در قرآن از آن یاد شده است، حال آنکه آن علمالیقین ظاهراً یکی از مراتب ایمان است که یعنی از جنس یقین صادق است (یقینی که ملکهی شخص شده و در قلبش هست و برای او عصمت از گناه را به ارمغان میآورد که یعنی در رشد جوهری شخص اثرش را پیشتر گذاشته است) و حقیر به دنبال شناخت یقین کاذب هستم ... آیا علمالیقین مطرح شده در قران از نظر شما یک یقین کاذب است؟ یعنی از مراتب ایمان نیست؟
صادق;741432 نوشت:
به هر روی باید توجه داشت که یقین مفهومی و ذهنی و در واقع علم و جزم به ثبوت محمول برای موضوع و جزم به امتناع سلب محمول از موضوع و قابل زوال نبودن این دو می باشد. جزم غیر ازیقین عینی و شهود حقیقت است.
اما استاد بزرگوار این جزم قابل ترک خوردن است و اتمام حجت خدا نباید از این سنخ باشد ... مثالش این است که همه به طور طبیعی جزم دارند که جزء از کل کوچکتر است ولی بعد مثالی پیدا میشود که جزء و کل برابر باشند، مثل اینکه مجموعهی اعداد طبیعی و مجموعهی اعداد زوج مساوی هستند و یا مجموعهی کل اعداد حقیقی با فاصلهی باز اعداد حقیقی بین ۰ و ۱ برابر است ... این جزم با همین یک مثال نقض فرو میپاشد ... تا کنون جزم بود ولی دیگر نیست ... اتمام حجت خدا نباید از این سنخ باشد که محدود به تجربیات ناقص و زمانمند باشد ...
صادق;741432 نوشت:
- یقین به خداوند اقسامی دارد و برای رسیدن به هر یک، راهی ویژه را باید پیمود:
الف) یقین عقلی و نظری (علم الیقین): این مرحله اولین مرتبه یقین و نیل به آن کمال عقل نظری است. برای رسیدن به این مرتبه باید جهاد و خیزش علمی، کلامی و فلسفی نمود و با تحقیقات و کاوشهای پردامنه، ادله گوناگون مربوط به وجود خدا و مباحث مربوط به صفات و اسما را بررسی کرد و حجاب شبهات را یکی پس از دیگری پاره نمود تا بتوان از پرتو خورشید تابان معرفت بهره گرفت.
در تاریخ دعوت هیچ یک از ۱۲۴۰۰۰ نبی علیهمالسلام آیا سراغ از چنان جهاد و خیزش علمی کلامی و فلسفی با تحقیقات و کاوشهای پردامنه با ادلهی گوناگون دارید؟ آیا مردم عوام مخاطب معجزات انبیاء علیهمالسلام نبودهاند؟ این درست است که مقدمات پذیرش رسولان الهی و مفترضالطاعة شدن ایشان چند صد سال بعد از آخرین پیامبر تازه شکل بگیرد؟ ...
تمام این اشکالات از زمانی شکل میگیرد که ما بخواهیم معیار صدق دعوی نبوت را از روی ظاهر تشخیص دهیم ... آیا شما موافق نیستید؟
صادق;741432 نوشت:
از این رهگذر به آن جا میتوان رسید که امیرالمؤمنین(ع) فرمود: "انی لم اعبد ربا لم اره؛ خدایی را که نبینم بندگیاش نمیکنم". این کشف شهودی و احساس باطنی نیز مراتبی دارد که اول آن "عین الیقین" و آخر آن "حق الیقین" است و هر یک از آن دو را نیز درجاتی است بیشمار.
راستش الآن تردید دارم که استناد به آن روایت امیر مؤمنان علی علیهالسلام درست باشد ... از این روایت میتوان نتیجه گرفت که حقیقت عبادت تحقق پیدا نمیکند اگر خدایی که پرستیده میشود شهود قلبی نشود، اما اینکه در مورد هدایت خدا هم خدا باید شهود قلب بشود یا خیر شاید هنوز بشود همین برداشت را از این روایت کرد و شاید نشود ... اما با این وجود حقیر فعلاً راه دیگری برای ایجاد یقین کاذب در مخاطب سراغ ندارم ... اگر بفرمایید چنان شهودی به یقین صادق منجر خواهد شد و نه یقین کاذب میتوان ابلیس را به عنوان مثال نقض مطرح کرد که شهودات عالی داشت و باز کافر بود، کافر نشد بلکه کافر بود، یعنی یقین داشت ولی در مرتبهی ایمانی علمالیقین هم نبود.
صادق;741432 نوشت:
قرآن مجید راه رسیدن به یقین را عبادت می داند: " واعبد ربّک حتی یأتیک الیقین؛ پروردگارت را عبادت کن تا به یقین برسی".(4) بدون عبادت ممکن نیست کسی به یقین نائل آید.
منظور از عبادت،حرکات و سکنات ظاهری نیست بلکه حقیقت عبادت و بندگی خدا است که در آن صورت غیر خدا در انسان جای ندارد. از این رو از رسول خدا(ص) نقل است :" اگر نبود شیاطینی که اطراف دل های بنی آدم را احاطه کرده اند، آن ها حقایق ملکوت آسمان ها و زمین را می دیدند"(5) یعنی گناه و رذایل اخلاقی مانع رسیدن به مقامات معنوی،از جمله یقین می شود.
یقینی که در نتیجهی عبادت به دست بیاید یقین صادق است و البته این یقین صادق نتیجهی هر عملی است، چه در جهت بندگی خدا و چه در جهت کفر به خدا ... مشابه آیهای که من باب عبادت خدا بیان فرمودید در مورد جهنمیان هم نازل شده است که «وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِينَ *وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ * حَتَّىٰ أَتَانَا الْيَقِينُ» ... معمول است که این یقین را مرگ ترجمه میکنند، یعنی ایشان وقتی مردند به یقین میرسند که اشتباه میکردند، اما آیا قبلاً یقین به حقانیت دین خدا نداشتند و با آن مخالفت میکردند؟ یعنی بر ایشان اتمام حجت نشده بوده است؟ یعنی مجازاتشان بخاطر این است که به جای گفتن لا ادری گفتهاند خدا نیست یا معاد نیست؟ یعنی وظیفهاشان لاادریگری بوده است و نه خداپرستی؟
بلکه به نظر میرسد که ایشان بر اثر تجاهل و تغافل و اصرار بر رویهی خود کمکم واقعاً جهالت را در خود تجلی دادهاند (وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ)، حقیقت را فراموش میکنند و دروغ خودشان را باور میکنند ...
بنابراین اگر شما هم موافق باشید این یقینی که در این آیات آمده است یقینهای صادق هستند، صادق به این معنی که نتیجهی عمل کردن است و نه مقدم بر آن (میتواند مقدم بر عمل کردن بیشتر باشد برای رسیدن به یقین مرتبهی بالاتر، در اینجا صحبت بر سر یقین و عمل در یک مرتبه است، یقین کاذب مقدم بر عمل است و یقین صادق نتیجهی عمل است) ... حال آنکه ما به دنبال مکانیزمی برای ایجاد یقین کاذب هستیم که دعوت صورت بگیرد و حجت بر مخاطب قرآن تمام شود ولی به معنی وارد شدن ایمان در قلب شخص هم نباشد
با تشکر از صبوریاتان :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
این آیات هم شاید به روشن شدن مفهوم اعجاز بودن قران کمک نماید:
قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن كَانَ مِنْ عِندِ اللَّـهِ ثُمَّ كَفَرْتُم بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِي شِقَاقٍ بَعِيدٍ * سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ۗ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ * أَلَا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِّن لِّقَاءِ رَبِّهِمْ ۗ أَلَا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُّحِيطٌ [فصلت، ۵۲-۵۴] بگو چه میبینید اگر [قرآن] از نزد خدا بود سپس انکارش کردید؟ چه کسی گمراهتر است از کسی که در مخالفتی دور میباشد؟ * زود باشد که نشانشان دهیم نشانههای خود را در آفاق و در خودشان تا آشکار شود برایشان که آن حق است [و از جانب خداست]، آیا کفایت نمیکند اینکه پروردگار تو بر همه چيز شاهد است؟ * هشدار! هرآینه ایشان مردد هستند نسبت به دیدن پروردگارشان، هشدار! هر آینه او به همه چیز احاطه دارد.
یک تفسیر محتمل برای این آیات که به ذهن حقیر میرسد این است که خداوند فرموده است قرآن از طرف خداست ولی شما منکرش هستید ... خداوند تبلور آیات قرآنش را در تمام عالم هستی و در خودتان نشانتان میدهد و متوجه میشوید که آیات قرآن منطبق بر حقیقت متحقق در باطن خودتان و در عالم ظاهر در خارج از شماست ... آیا برای حقانیت قرآن سپس همین مقدار برایتان کفایت نمیکند که فرستندهی این کتاب بر همه چیز شاهد است که کتابی آورده که متن آن در درون شما و در همه جا جاری و ساری است؟ [این جزء اعتقادات ماست که البته آن را بزرگی از علامهی حسنزاده برایم نقل کردند که ایشان فرمودهاند سه کتاب هستند که سه نسخهی از یک کتاب هستند و دقیقاً یکسان هستند، کتاب آفرینش و انسان و قرآن] اما آنها که ایمان نمیآورند (یعنی تحقق قرآن در درون خود و در عالم خارج را منکر میشوند و خود را به تجاهل میزنند) از دیدن ما در پس کلام ما مردد هستند و آنچه دیدهاند را توهم میخوانند، خدایشان را دیدهاند و شناختهاند ولی باز دو دل هستند و تمایلی به پذیرش آن ندارند و هوی و هوس مانعشان میشود که ملاقات ما را تصدیق کنند، آگاه باشید که خداوند به آن جنگ که در عمق وجود شما میان حق و باطل در جریان است آگاه است و میداند که حقیقت به شما عرضه شده است و میداند که شما چه رویکردی را در پیش خواهید گرفت ...
با این تفسیر این آیات میتوانند برای توضیح چگونگی اتمام حجت خداوند از طریق قرآن به طور کامل جوابگوی موضوع تاپیک باشد ... آیا شما هم موافق هستید یا نقدی را متوجه این تفسیر میدانید؟
[=Franklin Gothic Medium]بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
سؤال واسط برای پاسخ نهایی دادن به سؤال اصلی تاپیک شاید (:Gig:[=Franklin Gothic Medium]) این باشد که:
چطور میتوان کسی را به یقین واقعی (نه یقین حصولی که از همان راهی که ایجاد شده میتواند تباه گردد) رساند ولی این یقین سبب رشد جوهری در خود آن شخص نشود و تنها حجت را بر او تمام کند؟
یعنی شخص یقیناً بداند درست و غلط چیست ولی دیگر با خودش باشد که راه هدایت را انتخاب کند یا راه باطل را ...
ادعای حقیر این است که چنین کاری در عالم ظاهر ممکن نیست چون ما حصل هر چیز ظاهری یک علم حصولی است و یقین ناشی از این علم حصولی هم یقین کاذب مدّ نظر ما برای اتمام حجت خدا بر بندگانش نیست ... اما آیا میشود در عالم باطن چنین کاری کرد؟ علاوه بر آیهای که در پست قبل تحلیل شد (اگر تأیید بفرمایید که تحلیل و تفسیرش خطا نبوده است) بهترین توضیحی که برای چگونگی این مطلب به ذهنم میرسد مثالی است که عالم بزرگواری سالها پیش در طی یک درس اخلاقی برایمان بیان کرده بودند ... بحث ایشان سر این بود که چطور ما نزد یک عالم یا در یک کلاس اخلاق مینشینیم و منقلب میشویم و دنیا در نظرمان کوچک و آخرت در نظرمان بزرگ میشود و خلاصه عشق آسان مینماید اول و گمان میکنیم دیگر انسان خیلی خوبی هستیم و چقدر احساس نزدیکی به خدا میکنیم، بعد از مجلس بیرون میرویم و چند ساعت بعد دوباره همه چیز مثل قبل میشود و اگر مدام به خودمان نهیب نزده و یادآوری مجلس را نکنیم باز روز از نو و روزی از نو ... مثال ایشان این بود که ما مثل یک ظرف توری هستیم که در کلاس اخلاق و در مجلس اهل بیت علیهمالسلام ما را در یک استخر آب غوطهور کردهاند، مملو از آب میشویم و تجربهی پر شدن از اب را میکنیم و چه لذات معنوی که نمیبریم، ولی بعد که جلسه تمام میشود از آن استخر بیرون میآییم و توری بودنمان اثر خود را میگذارد، تمام محتویات آب ما از سوراخهایمان بیرون میریزد و باز همان هستیم که بودیم، با شناختی که از تجربهی پر آب بودن داشتیم اکنون تصمیم با ماست که اقدام به پر کردن سوراخهای وجودیامان و اصلاح نقایص نفسانیامان بگیریم یا اینکه بگوییم که همین که هستیم خوب است و دل خوش کنیم به اینکه هفتهای یا ماهی یا سالی چند بار در چنان مجالسی حاضر شویم تا احساس غوطهوری در حقیقت و لذت قرب و ایمان را بچشیم ...
بیخود نیست که امام رضا علیهالسلام فرمودند که شما محب ما هستید نه شیعهی ما ... یا اینکه معصوم علیهالسلام فرمودند دروغ میگوید کسی که بگوید ما را دوست دارد ولی از ما تبعیت نکند ... خیلی از ما شیعیان اسمی حداکثر محبّ هستیم ولی در مراتب خیلی پایین از محبت نیز گیر کردهایم و در ادعای داغ بودن عشقمان به خدا دروغگو و لافزن هستیم و محبتمان در این حد است که دوست داریم که خوب باشیم، یعنی دوست داریم که از کار خوب خوشمان بیاید و از کار بد بدمان بیاید ولی متأسفانه در عمل از خیلی از کارهای بد خوشمان میآید و از انجام گناه لذت میبریم و از خیلی کارهای خوب کراهت داریم و از انجام آنها تفره میرویم ... ما قلبمان مریض است (مطابق قرآن و روایات) ولی طعم سلامت روح و روان را در ساعاتی که در معرض بادهای رحمت خدا بودهایم چشیدهایم ... مشابه همین وضعیت را ولی در جایگاهی پایینتر کسانی دارند که هنوز حق و باطل را نمیشناسند و تازه قرار است مخاطب دعوت یک نبی قرار بگیرند ... باد رحمت به ایشان میوزد و ایشان حق بودن آن را میفهمند و درک میکنند حضور عین حاضر را پیش از وصف صفت غائب، سپس به خود رها میشوند که اگر خواستند هدایت شوند و اگر نخواستند نشوند ...
اگر این تفسیر را قبول کنید باید دید که قرآن و هر اعجاز دیگری چطور قابلیت انجام این کار را دارد ... آیا وجوه ظاهری قران وسیلهی این کار هستند یا خودشان مقصود از اعجاز هستند؟ «مقصود» که قاعدتاً نیستند ولی اگر «وسیله» هستند چطور این مهم از طریق ایشان انجام میپذیرد؟ آیا داشتن ظاهر خرق عادت میتواند کمکی به ایجاد یقین کاذب در شخص کند؟ اگر بله آیا برای ایجاد یقین کاذب چنین چیزی لازم و ضروری است؟ چرا بله و چرا نه ... بعد اینکه آیا قرآن چنان کارکردی دارد؟[=Franklin Gothic Medium]
با تشکر
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
یقین حصولی ... از همان راهی که ایجاد شده میتواند تباه گردد
چرا؟
اگر تعقل و تفکر، باعث حصولِ علمالیقینِ باورِ به غیب شود، به چه دلیل این باور دوباره با تعقل و تفکر، تباه میگردد؟
آیا تصورتان اینست که هرگونه تعقل و تفکری منجر به علمالیقین مد نظر قرآن شده و لذا امکان تباه شدن دارد؟!
وجه اعجاز قران کریم فقط معنوی نیست بلکه اعجاز لفظی قران قابل خدشه و انکار نخواهد بود، البته برای اهلش
یعنی کسانی که به ادبیات عرب تسلط دارند و ظرایف و فصاحت و بلاغت آن را تشخیص می دهند و مسلما درک این وجه از اعجاز
برای عموم میسر نیست.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم سرکار حبیبه و رحمت خدا بر شما،
ببخشید که از تاپیک دیگری به این تاپیک کشاندمتان ... خواستم بحثها کمتر موازی باشند اگر از نظر شما اشکالی ندارد :Gol:... اگر ممکن است کمک کنید این مطلب را یک بار برای همیشه بفهمیم که یعنی چه و کنارش بگذاریم ...
آیا این اعجاز لفظی که از آن یاد میکنید یک معیار کمّی دارد؟ یا کیفی؟ ظاهری است یا باطنی؟
اجازه بدهید تا حدی برایتان مسأله را فرمولبندی کنم و بعد شما جزئیات آن را برای امثال حقیر مشخص نمایید ...
در نظر بگیرید که ما یک تابع داریم که خروجی این تابع در یک فضای (مجموعهی) دو عضوی تعریف شده است: الهی / غیرالهی
این تابع یک تابع چند متغیره است که با توجه به فرمایش شما این متغیرها را از فضای فصاحت و بلاغت با تمام گستردگی و جهات متنوعشان بر میداریم ...
مثلاً جناب رضا در تاپیک «چرا مسیحی نشوم» فرمودهاند:
[INDENT=2]
رضا;740723 نوشت:
در مورد قرآن معجزات آمده در ان دریای بی کرانیست از حکمتها گرفته تا مسائل علمی و تا پیشگوییها و .....و.....و...!.
اما یکی از زیبا ترین معجزات قرآن, معجزه ادبی قرآن است در این مورد مطالبی را خدمتتان ارائه میدهم
اعجاز قرآن دارای ابعاد متفاوتی است که یکی از آنها اعجاز ادبی است .که فهم این اعجاز منوط به دانستن ادبیات عرب است و یک شخص فارسی زبان هم می تواند با علم به ادبیات عرب، به این اعجاز پی ببرد.
[=Century Gothic]در قرآن كريم كه معجزه جاويدان پيامبر اسلام (صلی الله علیه واله) و در اوج فصاحت و بلاغت است، آرايههاي ادبي و محسنات بديعي فراواني به كار رفته و نكتههاي ظريف و لطيفي در آن وجود دارد كه چشم و گوش هر خواننده و شنوندهاي را نوازش ميدهد.
رضا;740724 نوشت:
[=Century Gothic]درباره صنايع بديعي قرآن كتابهاي بسياري نوشته شده است و اساسا تمام كتابهاي مربوط به فصاحت و بلاغت و بديع به قرآن نظر دارند و مثالهايي كه ميآورند معمولاً از آيات قرآني است. از جمله ميتوان از الاعجاز والايجاز نوشته ابومنصور ثعلبي و سرّ الفصاحة نوشته ابن سنان خفاجي و اسرار البلاغة و دلائل الاعجاز عبدالقاهر جرجاني و الطراز يحيي بن حمزه علوي و به خصوص كتاب بديع القرآن ابن ابي الاصبع نام برد.
كتاب اخير مفصلترين كتاب پيرامون آرايههاي ادبي و صنايع بديعي قرآن است كه در آن از حدود 100 نوع صنعت بديعي در قرآن با ذكر مثالهاي متعدد ياد شده است.15:Sham:
صنايع بديعي قرآن گاهي آن چنان در اوج عظمت قرار دارد كه انسان را دچار شگفتي و حيرت ميكند، به ويژه آن كه به كارگيري اين زيباييها بدون هيچ گونه تكلفي صورت گرفته و سخن در عين رواني و شيوايي مشحون از اين زيباييهاست.:Gol:
يك نمونه آن آيه 44 سوره هود است: « و قيل يا ارض ابلعي ماءك...» كه با وجود اين كه مجموعا 17 كلمه است، ابن ابي الاصبع 21 نوع از انواع بديع را از آن استخراج كرده است.16 اكنون در اين جا از ميان انواع صنايع بديعي كه در قرآن وجود دارد به ده نوع آن به عنوان نمونه اشاره ميكنيم:
1 ـ تجنيس ... 2 ـ اعنات يا لزوم مالايلزم ... 3 ـ قلب ...[=Century Gothic] 4 ـ التفات ... 5 ـ ترصيع ... 6 ـ لف و نشر ...
...
رضا;740725 نوشت:
[=century gothic] گفته شده كه اين آيه فصيحترين آيه قرآن است. البته تمام آيات قرآني داراي فصاحت و بلاغت آن هم در حد اعجاز هستند، ولي روشن است كه فصاحت و بلاغت آيات با يكديگر فرق دارد و همان گونه كه قيافههاي آدميان در عين حال كه همگي زيبا و موزون هستند داراي تفاوتهاي بسيارند، آيات قرآن نيز، هم از نظر اشتمال بر معارف و هم از نظر علوم بياني تفاوتهايي دارند.
كي بود تبت يدا مانند يا ارض ابلعي در كلام ايزد بي چون كه وحي منزل است
درباره اين آيه و نكات فراوان آن بحثهاي زيادي شده است. آلوسي نقل ميكند كه استاد او رسالهاي درباره اين آيه نوشته و صد و پنجاه مزيّت براي آن برشمرده است.31 در تواريخ آمده است كه بعضي از دانايان قريش تصميم گرفتند كه با قرآن معارضه كنند و مانند آن را بياورند وقتي به اين آيه رسيدند به يكديگر گفتند كه اين كلام به كلام بشر شباهت ندارد و دست از معارضه برداشتند.32
نظير آن درباره ابن مقفع هم نقل شده است. عروضي سمرقندي سخن منصفانهاي درباره همين آيه از وليد بن مغيره نقل ميكند، سپس ميگويد: «چون دشمنان در فصاحت قرآن و اعجاز او در ميادين انصاف بدين مقام رسيدند، دوستان بنگر تا خود به كجا رسند».33
اين بود نمونههايي از محسنات بديعي كه در قرآن كريم به كار رفته است.
[/INDENT]
تمامی معیارهایی که جناب رضا از تعدادی از آنها یاد کردهاند را میتوان جداگانه یک متغیر گرفت که قابل ارزشگذاری هستند و مثلاً با تعریف یک صفر و یک خطکش برای درجهبندی در هر راستا میتوان از هر نظر به هر آیه یا سورهی از قرآن یک نمره داد ... با این حساب با نمره دادن به تمامی این متغیرها تابعی که تعریف کردهایم رویهمرفته یک عدد به ما میدهد که لابد از حدّی اگر کمتر باشد میگوییم قرآن غیرالهی است و از حدّی بیشتر اگر باشد میگوییم الهی است ...
قصد ندارم بپرسم که ضابطهی آن تابع چیست، آن هم برای خودش یک سؤال است ولی مقدم بر آن این سؤال است که آیا اصلاً حدّی (threshold) وجود دارد که اگر مقدار چنان تابعی، به فرض تعریف شدن، از آن حد بیشتر بود الهی در نظر گرفته شود و اگر کمتر بود غیرالهی (بشری یا جنی یا فرشتهای یا ترکیبآنها) در نظر گرفته شود؟
این سؤالات وقتی مطرح میشود که اصرار داشته باشیم که معیار اعجاز بودن قرآن یک معیار کمّی و در ظاهر قرآن باشد ... مگرنه اگر بفرمایید که کمّی نیست و بخاطر اثری است که در قلب انسان گذاشته و او را منقلب میکند این سؤال دیگر موضوعیت نخواهد داشت ... در این صورت اگر هم کسی پرسید که چطور فهمیدید که این اثر الهی است به او خواهید گفت حلوای تنتنانی تا نخوری ندانی ... باید چشید تا فهمید ... چرا که به قول خودتان در آن تاپیک دیگر:
[INDENT=2]
حبیبه;741772 نوشت:
ولی بعضی بدون اعجاز هم ایمان می آورند،چون اصولا ایمان مربوط به دل است نه دیده.
وقتی کلام وحی بر جان کسی نشست برای باور آن معجزه طلب نمی کند.
...
ایمان را در شناسنامه نمی نویسند در قلب حک می کنند.
[/INDENT]
ان شاء الله شما و دوستان دیگری که موافق اعجاز بودن ظاهر قرآن به تنهایی هستند قابل بدانید و بدانند و پاسخ دهید و دهند تا بالأخره این اختلافات یک دورنمایی از پایان مذاکرات و اختلافات را به خود ببیند و به حال خودش رها نشود تا کی و کجا یک بار دیگر همین بحث دوباره مطرح شود و موافقان و مخالفان نغزی بگویند و بگذرند و پیگیر حل مسأله نباشند تا باز بار دیگر جای دیگر و زمان دیگر مسأله مطرح شود و داغ شود و باز رها شود و باز و باز و باز ... و دشمنان هم در تمام این مدت موجسواریاشان را کنند ...
ان شاء الله شما و دوستان دیگری که موافق اعجاز بودن ظاهر قرآن به تنهایی هستند
حبیبه;741785 نوشت:
از آنجایی که بنده جزء این گروه نیستم پاسخ شما را به معتقدین آن می سپارم.
بنده به یاد نمیآورم اشخاصی در این تاپیک موافق اعجاز بودن ظاهر قرآن به تنهائی بوده باشند.
اگر بودهاند، لطفا لینک مطالبشان را درج کنید تا بررسی شود چرا اینگونه فکر میکنند.
سلام و عرض ادب.
...
چرا؟
اگر تعقل و تفکر، باعث حصولِ علمالیقینِ باورِ به غیب شود، به چه دلیل این باور دوباره با تعقل و تفکر، تباه میگردد؟
آیا تصورتان اینست که هرگونه تعقل و تفکری منجر به علمالیقین مد نظر قرآن شده و لذا امکان تباه شدن دارد؟!
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب استوار و رحمت الله
برادر حقیر اصلاً منظورم آنچه شما برداشت کردید نبوده است ... نمیدانم چرا اینقدر در بیان کردن منظورم نقص دارم که مدام سوء تفاهم میشود :Ghamgin:
ما به دنبال نوعی از علم میگشتیم که هم علم باشد و هم معلوم نشود، معرفتزا باشد به این معنا که شخص به یقین برسد که مسیر رشد کدام است و از کدام مسیر اگر برود مسیر باطل خواهد بود، اما در قلب شخص هم وارد نشود، به این معنا که شخص آن را احراز نکرده و به آن احاطه نیافته باشد و آن علم جزئی از وجودش نشده باشد ... میخواستیم شکلی از معرفت را بیابیم که شخص بداند در مقابل خدا قرار گرفته است و کار درست عبادت کردن او و اطاعت بیچونوچرای از اوست، ولی در عین حال این علم مانند ایمانی که در قلبش وارد شده است و بهشت را بر او واجب میکند نباشد ... بعد سر یک کلاسی یک استاد فلسفهای تقسیمبندیهای علم را بیان فرمودند و بعد از تقسیمبندی علوم به حصولی و حضوری در مورد خاص علوم حصولی اضافه کردند که این علوم یا بدیهی است و یا نظری ... بعد در تعریف علوم بدیهی آوردند که این علوم بسیط هستند و قابل تجزیه و در نتیجه قابل تعریف نیستند ... حقیر از ایشان پرسیدم که اگر قابل تعریف و تجزیه نیستند باید مبهم باشند و نه بدیهی ولی ایشان فرمودند که چرا برخی از مفاهیم بسیط بدیهی هستند و البته بداهت آنها هم حصولی درک میشود ... بعد حقیر از جناب صادق سؤال کردم که این بداهت از کجا پیدا میشود و ایشان هم توضیحاتی دادند ... شاید توضیحات ایشان فراتر از سطح درک حقیر بود ولی از مثالهایشان اینطور دستگیرم شد که این بداهتهای حصولی همان است که در ریاضی تحت عنوان شهود (Intuition) ریاضی مطرح میشود ... مثلاً همهی ما یک فضای ذهنی داریم که در آن فضا میتوانیم به صورت تصویری تفکر نماییم ... یک مثلث را در نظر بگیریم و بچرخانیم و تغییر شکل دهیم و غیره ... اینها شهود ریاضی ما هستند ... اوقلیدوس در اثباتهایش شدیداً از شهود ریاضیاش استفاده میکرد و در قرن ۱۵ مورد انتقاد واقع شد و نهایتاً در قرن ۱۹ سعی کزدند روش ریاضی او را اصلاح کنند و ریاضیات اصول موضوعهای را بنا کردند (axiomatic mathematics) ... کلاین دز سال ۱۹۷۲ اشکال کار اوقلیدوس را اینطور خلاصه کرد: (منبع نقل قول: The Nature and Power of Mathematics, Davis, DoverPublication, 1993, p.78)
Euclidean geometry was supposed to have offered accurate proofs of theorems suggested intuitively by figures, but actually it offered intuitive proofs of accurately drawn figures
این فضای ریاضی که اوقلیدوس سعی داشت روی کاغذ رسم کند و بعد بررسیاش کند پر بود از پیشفرضهایی که همینطوری دیده نمیشدند ... مثلاً او اصول هندسهی اوقلیدوسی را پایه نهاد که تا قرنها به صورت بدیهی درست در نظر گرفته میشدند (اگرچه مدتها روی اصل توازی کار میکردند تا نشان دهند که یک اصل مستقل نیست و از روی اصول دیگر قابل اثبات است ولی کسی ظاهراً تردید نداشت که به هر حال این اصل توازی محتوایش درست است، دعوایشان سر بدیهی یا نظری بودنش بود با تقسیمبندی علوم که در بالا شد) ... اما بعد هندسههایی ایجاد شد که اصل توازی اوقلیدوسی در انها نقض میشد و اصول توازی جدیدی جایگزین آنها میشد ... کمکم به این نتیجه رسیدند که هیچ چیزی (از علوم حصولی) بدیهی نیست و تنها میتوان در یک محدودهی مشخص صحبت از بدیهی بودن یا نبودن کرد ... مثلاً این یک مغالطهی بزرگ است که کسی ادعا کند قانون بقای جرم یک اصل بدیهی است، بلکه باید بگویند در محدودهی شرایط مورد بررسی تا کنون این گزاره حاکی از یک اصل بدیهی است ... در ترمودینامیک منطقی (Rational Thermodynamics) یکی از انتقادهایی که به علومی مانند ترمودینامیک میشود همین است که حرفهای بزرگتر از دهانشان میزنند و عبارتی را که در یک Context مشخص میتوان درست در حدّ بدیهی در نظر گرفت آنقدر بدون پشتوانهی عقلی تعمیم دادهاند که دیگر بحث افزایش انتروپی و ثابت بودن جرم+انرژی را به عنوان قوانین حاکم بر کل طبیعت و حتی ماوراءالطبیعة میپندارند ...
به نظر میرسد بدیهیات علوم حصولی همگی از این ضایعه رنج میبرند که از جنس شهودات ذهنی انسان هستند که با تفکر و تجربه و حتی تعقل کسب شدهاند ولی مطلق نیستند و قابل به چالش کشیده شدن هستند و اگر کسی در این میان نسبیگرا بشود حقیر مؤاخذهاش نمیکنم ... اگر بخواهیم یک حقیقت را بیابم که واقعاً مطلق باشد این اطلاق را باید جای دیگر یافت ... در بحثی که در تاپیک دیگری داشتیم جناب شعیب فرمودند که معرفت انسان اگر بتواند در جایی منطبق بر حقیقت مطلق شود آنجا همان شناخت حضوری انسان از وجود و حضور خودش هست ... (اگر درست نقل قول کرده باشم)
اگر حقیر این همه با شما مخالفت کردم و گفتم با تفکر منطقی نمیتوان به علمالیقین واقعی رسید از همین جهت بود ... چرا که تمامی تفکرات بر اساس همان فضای ذهنی انسان شکل میگیرد که المانهای تشکیلدهندهی آن و قوانین حاکم بر آن (ولو قوانینی که در فلسفه به عنوان بدیهیات از آنها یاد میشود که بعضاً مثال نقضهایی برایشان وجود دارد اگرچه در بیشتر مسائل نقض نشده و صحیح باقی بمانند) همگی حصولی هستند و به مرور زمان به آن فضای ذهنی شکل دادهاند و بر غنایش افزودهاند ... با توجه به تجربهای که در بالا از تاریخچهی ریاضیات تعریف کردم نظر شخصی حقیر این است که چهارچوب و قابی که هر عبارتی در درون آن بدیهی و درست است تعیین گردد و بدیهیات یک چهارچوب فکری در خارج از آن چهارچوب بدیهی فرض نشود، اگرچه ایرادی ندارد اگر از آن ایده بگیریم و به آنها مثال بزنیم ... بحثی که با شما داشتم سر اینکه چرا برهان وجوب و امکان قادر نیست اثبات کند که واجبالوجود همان خداست و باز قادر نیست اثبات کند که واجبالوجود یکتا باشد و از این دست مسائل در همین راستاست ... در این بین همیشه خطاهایی وجود دارند که ناشی از پیشفرضهای ذهنی ما هستند ... یا اینکه چرا عوالم سهگانهی عقل و مثال و ماده لزوماً درست نیستند (با آنکه ادعا این است که اثبات شدهاند) هم همین است که پیشفرضهای این اثباتها امکان دارند درست یا دقیق نباشند (کما اینکه تعریف فلسفهی مسلمین از ماده درست نیست) و قص علی هذا ...
تمام اینها که گفتم بر این اساس بود که معنای بدیهی بودن برخی از علوم حصولی را از کلام استاد صادق درست متوجه شده باشم که در این صورت دیگر این صرفاً یک اسمگذاری است مگرنه آن گزارهها و قوانین صرفاً گزارههایی معمولاً صحیح هستند نه همیشه صحیح و بدیهی درست ... به همین دلیل با همان ساز و کاری که این بدیهیات در ذهن به صورت بدیهی شکل میگیرند امکان دارد که از حالت بدیهی هم خارج شوند و در نتیجه چنین علومی و معارف مبتنی بر آنها برای اتمام حجت بر بندگان کافی نیست ... بلکه اگر مسیری جایگزین برای اتمام حجت کردن بر بندگان پیدا شود که یقینی حقیقی را به ایشان عرضه کند (ولو کاذب با معنایی که از یقین کاذب در پستهای قبلی بیان گردید) دیگر این علوم حصولی لازم هم نخواهند بود علاوه بر آنکه کافی نیستند ...
اما در کنار این مطالب دیگر حقیر کاری با علمالیقین نداشتم وقتی دیدم شما بزرگوار آن را به منزلهی یک مرتبه از ایمان یاد میکنید ... حقیر به دنبال شناخت یقینی بودم که همزمان مرتبهای از ایمان نباشد تا صرفاً جهت اتمام حجت مورد استفاده قرار بگیرد ... برای اینکه انبیاء فرستاده شده مفترضالطاعة بشوند ... باقی مطالب هم در تلاش برای یافتن مکانیزمی برای کسب چنان یقینی سامان داده شد ... چه مثال توری در ظرف اب و چه آیات سورهی فصّلت از قرآن که به نظر میرسد به خوبی وجه آیاتالبینات بودن قرآن به عنوان نشانهی صدق دعوی نبوت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را بتواند اثبات کند ... اثباتی که تماماً در باطن انسان رخ میدهد و نیازی به معیارهای ظاهری فصاحت و بلاغت ندارد ... نیازی ندارد ولی نه به این معنا که کلام خدا حتی بتواند کلامی عوامانه هم باشد ... ظاهر کلام هم مهم هست همانطور که داشتن اصل و نسب شریف و روی دوستداشتنی و بوی خوش و اخلاق حسنه و عصمت و سایر مسائل برای شخص نبی لازم بوده است ... تا مردم به دور او جمع شوند و به سمت او میل کنند ... بنابراین عجیب نیست اگر عدهای در همین مسائل لفظی قران به حیرت فرو روند، این مانند این است که کسی در اخلاق حسنهی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرو رفته باشد، اما به این معنی نیست که اخلاق پیامبر خدا یا ظاهر لفطی قرآن همان معجزهای باشد که به آن تحدی شده است ...
امیدوارم رفع سوء تفاهم شده باشد و خیلی امیدوارم که ایجاد کدورت جدید نکرده باشم :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
سلام و عرض ادب.
...
بنده به یاد نمیآورم اشخاصی در این تاپیک موافق اعجاز بودن ظاهر قرآن به تنهائی بوده باشند.
اگر بودهاند، لطفا لینک مطالبشان را درج کنید تا بررسی شود چرا اینگونه فکر میکنند.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمت خدا بر شما،
پس باید حقیر را ببخشید ... چون به زعم حقیر تمامی دوستان در این تاپیک و تاپیکهای قبلی مقابل حقیر میایستادند و میگفتند معیار نباید باطنی باشد چون اگر باشد ما نمیتوانیم فرق آن با توهم را متوجه شویم ... و تا بخاطر دارم به دنبال معیار معجزه بودن قرآن در ظاهر آن میگشتید و میگشتند که قابل اندازهگیری و بررسی کارشناسانه باشد ... اگر توضیح دهید که برای شما باطن قران چه نقشی در اعجاز بودن لفظی قرآن و علمی قرآن و غیره داشته است شاید گره بزرگی را از مقابل چشم حقیر گشوده باشید
با تشکر از اینکه قابل دانستید و باز به روشن شدن بحث کمک میکنید
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
پس باید حقیر را ببخشید ... چون به زعم حقیر تمامی دوستان در این تاپیک و تاپیکهای قبلی مقابل حقیر میایستادند و میگفتند معیار نباید باطنی باشد چون اگر باشد ما نمیتوانیم فرق آن با توهم را متوجه شویم .
با سلام
چند وقت پیش به یزد رفته بودم و سری هم به اتشکده معروف ان زدم و اتش دوهزار ساله ان را روشن دیدم
ظاهر ان با اتش های دیگر فرق نداشت ولی یک حس قداست در انجا وجود داشت که کاملا ان را حس کردم
چند وقت پیش فیلمی را در تلوزیون دیدم که افراد یک قبیله از یک کشور دریاچه ای را مقدس می دانستند و حول ان می چرخیدند
در حالی که ظاهر ان دریاچه با دریاچه های دیگر فرقی نداشت
حتما شنیده اید که رودخانه مقدس هندوان بسیار الوده و کثیف است ولی هندیها ان را مقدس می دانند
این تقدسها همه درونیست و انها به دیده دل به تقدس انها پی برده اند وگرنه در ظاهر که چیزی ندارند
چند وقت پیش به یزد رفته بودم و سری هم به اتشکده معروف ان زدم و اتش دوهزار ساله ان را روشن دیدم
ظاهر ان با اتش های دیگر فرق نداشت ولی یک حس قداست در انجا وجود داشت که کاملا ان را حس کردم
چند وقت پیش فیلمی را در تلوزیون دیدم که افراد یک قبیله از یک کشور دریاچه ای را مقدس می دانستند و حول ان می چرخیدند
در حالی که ظاهر ان دریاچه با دریاچه های دیگر فرقی نداشت
حتما شنیده اید که رودخانه مقدس هندوان بسیار الوده و کثیف است ولی هندیها ان را مقدس می دانند
این تقدسها همه درونیست و انها به دیده دل به تقدس انها پی برده اند وگرنه در ظاهر که چیزی ندارند
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم سرکار گلشن،
در تفسیر اینکه لا تدرکه الأبصار آمده که منظور از ابصار چشمها نیستند بلکه اوهام است که تیزبینتر و دقیقتر از چشم سر است ... عرفا هم مثلاً گفتهاند که خداوند در وهم هم نیاید ... انسان یک قوای واهمه دارد که در واقع گفتهاند همان قوای عاقله است که ضعیفتر است و آنچه مبنای اختیار در حیوانات است همین قوای واهمه است، انسان هم قوای واهمه دارد ولی قوای عاقله در ورای ان را هم دارد ... اما در این صورت آیا توهم ربطی به تعقل دارد؟ به لحاظ کاربرد عرفی به نظر میرسد که نقطهی مقابل آن باشد! ... اما در روایات در مورد همان وهم مطالب جالبی آمده است ... مثلاً اینکه انسان میتواند دوردستها و شهرهایی را ببیند و در خاطرش بیاید که تا کنون به آنجا نرفته است این در تواناییهای همان ابصار و وهم است ... یعنی وهم همینطوری چیز پیش پا افتادهای نیست که یک خط قرمز روی آن بکشیم و بگوییم ما کلاً کاری به این قسمت نداریم ... اما در عین حال اگر خاطرتان باشد حقیر هم نگفتم که همینطوری هر چه توهم کردیم را درست در نظر گرفته و به آن پایبند شویم ... اینکه شما آن احساس را در آتشکده کردید یا گروهی با دریاچه و رودخانه یا اصلاً بت بزرگ شهر خودشان داشته باشند طبیعی است، کسی منکر آن نیست ... اصلاً چرا راه دور برویم ... سرکار گلشن مراقب باشید یک نفر با نقاب سیاه پشت سرتان ایستاده و دارد آرامآرام به شما نزدیک شود و پیداست که قصد سوئی دارد، دزد است یا هر چه خلاصه خطرناک است ... یک نفر که کنار شماست چنین چیزی به شما میگوید و ناگهان ترس تمام وجود شما را میگیرد چرا که شما چیزی را که او برایتان گفته است تصور کردهاید و چه بسا حضور کسی که پشت سرتان نیست را هم احساس کنید ... بله اینها در توانایی وهم انسان هست ... به همین دلیل بیان شد که معیار تشخیص حقیقت عقل است ... تنها فرقش با بحث دوستان دیگر این بود که این عقل در روش تعقلش قید فلسفی بودن را نگذاشته است و از هر مسیری قابل پیگیری است ... یعنی لازم نیست حتماً با یک روش خاص منطقی با منطق کلاسیک و بر اساس بدیهیاتی که تجربهکردهاید و یا به شما یاد دادهاند مطلب را اثبات کنید بلکه با نشانههای متعدد و متفاوت نیز میتوانید در پی حقیقت بگردید ... مطابق آیات سورهی فصلت شما به دنبال نشانهها در درون خود میگردید و این نشانهها همساز با نشانههای در عالم خارج روی هم رفته وجود و حضور خدا را نشانتان میدهد تا آنجا که آن را دیده و علاوه بر حس کردن میشناسید ... قضیه فقط قضیهی حس کردن یا خطور کردن به ذهن نیست ... باید مدرک داشت ... مدارک محکمهپسند ... در درون همهی ما محکمهای به اسم وجدان هست که نیاز به حجت دارد ... و باید مراقب بود وکیل مدافع دغلباز نفس هوسباز توجیهات غیرعقلایی خودش را به جای دلیل برای تمسخر این محکمه عرضه نکند ... ارادهی دادگاه به دست ماست، فرض بر این است که عقل میزان است و دادستان باید پیگیر باشد که عقل روی زمین نماند و لگدمال نشود ... و الله العالم
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
اگر بنا بر نپذیرفتن باشد هر دلیل وبرهان قاطع اقامه شود بالاخره سر از انکار در می آورد در این ماجرا عنایت شود :
حضرت امیرالمومنین علی(ع) می فرمایند: و من با پيغمبر(ص) بودم زمانى كه گروهى از بزرگان قريش نزد او آمدند و گفتند: تو امر بزرگى (نبوت و پيغمبرى ) ادعا مى كنى كه پدران تو و نه كسى از خاندان تو آن را ادعا نكرده است و ما از تو كارى درخواست مى نماييم كه اگر آن را براى ما به جا آورى و به ما بنمايى مى دانيم پيامبر و فرستاده از جانب خدا هستى و اگر به جا نياورى مى دانيم جادوگر و دروغگو هستى . پيامبر (ص ) فرمود: چه مى خواهيد؟گفتند: اين درخت را براى ما بخوان تا ريشه هايش از زمين كنده شده ، آمده و جلوى رويت بياستد. پيغمبر (ص ) فرمود: خداوند بر همه چيز توانايى دارد، اگر اين خواهش شما را برآورد، آيا ايمان مى آوريد و به حق گواهى مى دهيد. گفتند: آرى .فرمود: من به شما نشان مى دهم آنچه را مى طلبيد و مى دانم كه به خير و نيكويى (اسلام ) ايمان نمى آوريد، بين من و شما كسى هست كه به كفرش باقى مانده در جنگ كشته مى گردد و در چاه انداخته مى شود (مراد چاهى است كه آن را بدر مى ناميدند كه بين مكه و مدينه واقع شده ، و به مدينه نزديكتر است ). از جمله كسانى كه در جنگ بدر، بعد از كشته شدن در آن چاه افكنده شدند، عتبه ، شيبه ، دو پسر ربيعه ، اميه ابن عبد شمس ، ابوجهل و وليد بن مغيره بودند.پس از آن پيغمبر (ص ) فرمود: اى درخت اگر تو به خدا و روز رستاخيز ايمان دارى و مى دانى من پيغمبر خدا هستم ، با ريشه هاى خود كنده شو و به فرمان خدا جلوى من بايست . سوگند به خدايى كه آن حضرت ره به حق برانگيخت ، درخت با ريشه هايش كنده شد و آمد در حالى كه صدايى سخت داشت و صدايى مانند صداى بالهاى مرغان ، تا بين دو دست پيامبر (ص ) مانند مرغ پر و بال زنان ايستاد، شاخه بلند خود را بر سر رسول (ص ) و بعضى از شاخه هايش را بر دوش من افكند. من در طرف راست آن حضرت (ص ) بودم ، پس چون آن گروه آن را ديدند از روى سرافرازى و گردنكشى گفتند بفرما تا پس ، درخت را با آن درخواست فرمان داد، آنگاه نيمه آن به سوى آن حضرت رو آورد كه به شگفت ترين روى آوردن و سخت ترين صدا كردن مى ماند (از اول با شتاب تر فرمان آن بزرگوار را اجابت اجابت نمود) و نزديك بود به رسول خدا (ص ) قرار گرفت ، پس از روى ناسپاسى و ستيزگى گفتند: امر كن اين نيمه باز گردد و به نيمه خود بپيوندد همچنان كه از اول بود، پس پيغمبر (ص ) امر فرمود درخت باز گشت . من گفتم : سزاوار پرستش جز خدا نيست .اى رسول خدا من نخستين كسى هستم كه ايمان به تو آوردم و اقرار كردم به اين كه درخت به فرمان و خواست خدا، امر تو را به جا آورد و آنچه را كه كرد براى اعتراف پيغمبرى تو و احترام فرمانت بود. پس همه آن گروه (كفار و مشركين قريش ) گفتند: جادوگر بسيار دروغگويى است ، شگفت جادويى كه در آن چابك است و به پيامبر (ص ) گفتند: آيا تو را در كارت تدصيق مى نمايد غير از مانند اين شخص ؟ كه قصدشان من بودم و من (على ) از آن گروهى هستم كه در راه خدا، آنان را از توبيخ سرزنش كننده اى باز نمى دارد. چهره آنها، چهره راستگويان و سخنانشان سخن نيكوكاران است ، شب را آباد كننده و روز را نشانه و راهنما هستند، به ريسمان قرآن خود را مى آويزند، راههاى خدا و روشهاى پيامبرش را زنده مى كنند، گردنكشى و نادرستى و تبهكارى نمى كنند، دلهايشان را در بهشت و بدنهايشان مشغول كار است .
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم سرکار گلشن،
در تفسیر اینکه لا تدرکه الأبصار آمده که منظور از ابصار چشمها نیستند بلکه اوهام است که تیزبینتر و دقیقتر از چشم سر است ... عرفا هم مثلاً گفتهاند که خداوند در وهم هم نیاید ... انسان یک قوای واهمه دارد که در واقع گفتهاند همان قوای عاقله است که ضعیفتر است و آنچه مبنای اختیار در حیوانات است همین قوای واهمه است، انسان هم قوای واهمه دارد ولی قوای عاقله در ورای ان را هم دارد ... اما در این صورت آیا توهم ربطی به تعقل دارد؟ به لحاظ کاربرد عرفی به نظر میرسد که نقطهی مقابل آن باشد! ... اما در روایات در مورد همان وهم مطالب جالبی آمده است ... مثلاً اینکه انسان میتواند دوردستها و شهرهایی را ببیند و در خاطرش بیاید که تا کنون به آنجا نرفته است این در تواناییهای همان ابصار و وهم است ... یعنی وهم همینطوری چیز پیش پا افتادهای نیست که یک خط قرمز روی آن بکشیم و بگوییم ما کلاً کاری به این قسمت نداریم ... اما در عین حال اگر خاطرتان باشد حقیر هم نگفتم که همینطوری هر چه توهم کردیم را درست در نظر گرفته و به آن پایبند شویم ... اینکه شما آن احساس را در آتشکده کردید یا گروهی با دریاچه و رودخانه یا اصلاً بت بزرگ شهر خودشان داشته باشند طبیعی است، کسی منکر آن نیست ... اصلاً چرا راه دور برویم ... سرکار گلشن مراقب باشید یک نفر با نقاب سیاه پشت سرتان ایستاده و دارد آرامآرام به شما نزدیک شود و پیداست که قصد سوئی دارد، دزد است یا هر چه خلاصه خطرناک است ... یک نفر که کنار شماست چنین چیزی به شما میگوید و ناگهان ترس تمام وجود شما را میگیرد چرا که شما چیزی را که او برایتان گفته است تصور کردهاید و چه بسا حضور کسی که پشت سرتان نیست را هم احساس کنید ... بله اینها در توانایی وهم انسان هست ... به همین دلیل بیان شد که معیار تشخیص حقیقت عقل است ... تنها فرقش با بحث دوستان دیگر این بود که این عقل در روش تعقلش قید فلسفی بودن را نگذاشته است و از هر مسیری قابل پیگیری است ... یعنی لازم نیست حتماً با یک روش خاص منطقی با منطق کلاسیک و بر اساس بدیهیاتی که تجربهکردهاید و یا به شما یاد دادهاند مطلب را اثبات کنید بلکه با نشانههای متعدد و متفاوت نیز میتوانید در پی حقیقت بگردید ... مطابق آیات سورهی فصلت شما به دنبال نشانهها در درون خود میگردید و این نشانهها همساز با نشانههای در عالم خارج روی هم رفته وجود و حضور خدا را نشانتان میدهد تا آنجا که آن را دیده و علاوه بر حس کردن میشناسید ... قضیه فقط قضیهی حس کردن یا خطور کردن به ذهن نیست ... باید مدرک داشت ... مدارک محکمهپسند ... در درون همهی ما محکمهای به اسم وجدان هست که نیاز به حجت دارد ... و باید مراقب بود وکیل مدافع دغلباز نفس هوسباز توجیهات غیرعقلایی خودش را به جای دلیل برای تمسخر این محکمه عرضه نکند ... ارادهی دادگاه به دست ماست، فرض بر این است که عقل میزان است و دادستان باید پیگیر باشد که عقل روی زمین نماند و لگدمال نشود ... و الله العالم
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
سلام بر شما جناب سین
به نظر حقیر که شما مطلب جدیدی ارائه نکرده اید و نمی توانید از تعقل منطقی فرار کنید
دقت کنید افراد چند دسته اند
گروه اول با همان وهم درونی یا بگویید ندای باطن ایمان می اورند و برایشان کافیست و حتی دنبال تعقل معمولی هم نمی روند
گروه دوم از مرحله ندای باطنی فراتر رفته و وارد تعقل معمولی می شوند و برایشان کفایت می کند
که اغلب افراد در همین گروهای اول و دوم هستند
و اما گروه سومی هم هستند که مراحل ندای باطن و تعقل معمولی برایشان کافی نیست
و ناچارا باید وارد مرحله تعقل منطقی شوند
بنابراین شما نمی توانید مرحله تعقل منطقی را کلا حذف کنید
و بیشتر افراد مشکوک هم در این گروه سوم قرار دارند
که همانطور که خودتان به نتیجه رسیدید تعقل منطقی هم نمی تواند پاسخ گوی گروه سوم باشد
و این افراد در وادی شک و شبهه همچنان مانده اند و به این درو ان در می زنند که مگر فرجی حاصل شود
شاید تا به حال این موضوع را توضیح داده باشید؛ ولی احتمالاً بنده با نگاه خریدارانه به آن توجه نکرده ام؛ بنابراین اگر مرحمت فرموده و توضیح بفرمائید که ممنون خواهم شد:
هدایت باطنی آیا در مقابل هدایت ظاهری قرار دارد؟ یعنی معیار ما برای تفاوت بین هدایت ظاهری و باطنی چیست؟ بعبارت دیگر سوال بنده اینست که از به کار گیری لفظ "باطنی" چه معنایی را مراد می فرمائید؟ آیا قرآن بین هدایت باطنی و ظاهری تفاوت قائل شده است؟ (البته بنده خودم "در حال حاضر" موافق این بحث نیستم که هدایت بر دو نوع ظاهری و باطنی قابل تقسیم باشد و بیشتر به دنبال آشنا شدن با مبانی مورد استفاده شما بزرگوار در به کار گیری صفت "باطنی" برای هدایت هستم؛ گرچه شاید بارها فرموده باشید ولی عذر بنده را در عدم توجه بپذیرید.)
گاهی اوقات در بیان های جدید شما نکاتی قرار دارد که در نوشته های پیشین نیست؛ و امیدوارم که این بار نیز بهره مند شویم.
سلام بر شما جناب سین
به نظر حقیر که شما مطلب جدیدی ارائه نکرده اید و نمی توانید از تعقل منطقی فرار کنید
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم سرکار گلشن و رحمة الله
اول اینکه باعث خوشحالی است که حقیر حرف جدیدی نزده باشم، این مطلب کمک میکند که راحتتر بتوانیم به یک جمعبندی برسیم ... در واقع حق با شماست حقیر فقط ادعاهای نامتعارفی کردهام مثل اینکه اعجاز بودن قرآن و یا هر اعجاز دیگری را حتی اگر شتری باشد که از کوه بیرون آورده شده است یا عصایی که مار شده است در ظاهر آنها ندانیم ... چون اگر اعجاز بودن هر اعجازی را در ظاهر آن بدانیم آن وقت حق به طور کامل مشخص نخواهد شد و همیشه میزانی از شک و تردید حتی در پویندگان حقیقت باقی خواهد ماند ...
گرچه امیدوارم در همین حرفم هم حرف تازهای نباشد ... فعلاً منتظر هستم جناب استوار پاسخ این سؤالم را بدهند:
استوار;741804 نوشت:
بنده به یاد نمیآورم اشخاصی در این تاپیک موافق اعجاز بودن ظاهر قرآن به تنهائی بوده باشند.
سین;741866 نوشت:
ه زعم حقیر تمامی دوستان در این تاپیک و تاپیکهای قبلی مقابل حقیر میایستادند و میگفتند معیار نباید باطنی باشد چون اگر باشد ما نمیتوانیم فرق آن با توهم را متوجه شویم ... و تا بخاطر دارم به دنبال معیار معجزه بودن قرآن در ظاهر آن میگشتید و میگشتند که قابل اندازهگیری و بررسی کارشناسانه باشد ... اگر توضیح دهید که برای شما باطن قران چه نقشی در اعجاز بودن لفظی قرآن و علمی قرآن و غیره داشته است شاید گره بزرگی را از مقابل چشم حقیر گشوده باشید
**گلشن**;742112 نوشت:
دقت کنید افراد چند دسته اند
گروه اول با همان وهم درونی یا بگویید ندای باطن ایمان می اورند و برایشان کافیست و حتی دنبال تعقل معمولی هم نمی روند
گروه دوم از مرحله ندای باطنی فراتر رفته و وارد تعقل معمولی می شوند و برایشان کفایت می کند
که اغلب افراد در همین گروهای اول و دوم هستند
و اما گروه سومی هم هستند که مراحل ندای باطن و تعقل معمولی برایشان کافی نیست
و ناچارا باید وارد مرحله تعقل منطقی شوند
بنابراین شما نمی توانید مرحله تعقل منطقی را کلا حذف کنید
و بیشتر افراد مشکوک هم در این گروه سوم قرار دارند
که همانطور که خودتان به نتیجه رسیدید تعقل منطقی هم نمی تواند پاسخ گوی گروه سوم باشد
و این افراد در وادی شک و شبهه همچنان مانده اند و به این درو ان در می زنند که مگر فرجی حاصل شود
گروه سوفسطاییان در اوج این شکاکیت هستند و از آنجا که هر فهمی در درون انسان شکل میگیرد میگویند شاید همه چیز توهم باشد، شاید خودم هم نباشم ... و البته ایشان اگر واقعاً همه چیز را توهم بدانند باید بلافاصله بمیرند، چون مثلاً میگویند باید از توهم نیاز داشتن به هوا رها شویم و بعد خواهند مرد ... اگرچه ایشان به توهماتشان بها میدهند و به همین دلیل زنده میمانند ...
خواهر گرامی این گروههایی که فرمودید وجود دارند ولی هر دو مشکلاتی دارند که باید برطرف کنند، در واقع فقط همانها که تعقل واقعی دارند درست و به موقع به حقیقت میرسند ... دستهی اول که نهایتش زندگیاشان نسبیگرایی است و اگر به این درجه نرسند هم به طور رندوم به یکی از عقایدی که درشان احساسات ایجاد کرده است پایبند میمانند، اما دستهی سوم دچار نوعی وسواس فکری هستند و اگرچه حقیقت در یکقدمیاشان باشد نمیتوانند آن را بپذیرند، این وسواس یک بیماری است که باید درمان شود و تعقل درست راه صحیح درمان وسواسهاست ...
تفکر فلسفی برای اثبات خدا نیست بلکه برای حرکت کردن در مسیر درست بعد از شناخت آن مسیر است ... تفکر فلسفی برای شناخت خدا به طور مطلق نمیتواند راه به جایی ببرد ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله؛
شاید تا به حال این موضوع را توضیح داده باشید؛ ولی احتمالاً بنده با نگاه خریدارانه به آن توجه نکرده ام؛ بنابراین اگر مرحمت فرموده و توضیح بفرمائید که ممنون خواهم شد:
هدایت باطنی آیا در مقابل هدایت ظاهری قرار دارد؟ یعنی معیار ما برای تفاوت بین هدایت ظاهری و باطنی چیست؟ بعبارت دیگر سوال بنده اینست که از به کار گیری لفظ "باطنی" چه معنایی را مراد می فرمائید؟ آیا قرآن بین هدایت باطنی و ظاهری تفاوت قائل شده است؟ (البته بنده خودم "در حال حاضر" موافق این بحث نیستم که هدایت بر دو نوع ظاهری و باطنی قابل تقسیم باشد و بیشتر به دنبال آشنا شدن با مبانی مورد استفاده شما بزرگوار در به کار گیری صفت "باطنی" برای هدایت هستم؛ گرچه شاید بارها فرموده باشید ولی عذر بنده را در عدم توجه بپذیرید.)
گاهی اوقات در بیان های جدید شما نکاتی قرار دارد که در نوشته های پیشین نیست؛ و امیدوارم که این بار نیز بهره مند شویم.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب نقی و رحمة الله و برکاته،
برادر صحبتمان سر معیار باطنی و ظاهری بود، نه هدایت باطنی و ظاهری، اشتباه میکنم؟
هدایت باطنی و ظاهری را معمول است که به هدایت با تعقل و هدایت با نبی نسبت میدهند، گرچه بعد از بحثی که اخیراً سر یک روایت در تاپیک دیگری داشتیم (اگر درست خاطرم باشد خودتان هم در آن تاپیک حضور داشتید) الآن دیگر حقیر هم هر دوی آنها را یکی میدانم، مثل شما که فرمودید در حال حاضر موافق با دو نوع هدایت نیستید، یعنی حقیر قائل به این هستم که اصل هدایت باطنی است ... پیامبر هم که بیاید باز از طریق همان تعقل به انسانها راه را نشان میدهند ... نه از طریق تحریک احساسات در ایشان ... قرآن هم باید در همین جهت باشد ... حتی تبدیل شدن عصا به مار هم باید از همین طریق عمل کند ... نه اینکه انسان یک پدیدهی عجیبی را ببیند و در زمانی که عقلش کار نمیکند و مدهوش و حیران است انتظار داشته باشیم ایمان بیاورد ... ایمان آوردن باید در موقعیت شعور و اگاهی شکل بگیرد نه در موقعیت بهتزدگی و نفهمیدن که ویژگی سحر و جادو و شعبده است ... یعنی حتی مار شدن عصا هم باید ایجاد شعور باطنی در شخص کند و سازگار با عقلانیت باشد ولی متأسفانه تنها وصف ظاهری از آن و از سایر معجزات به ما رسیده است ...
با این حساب نظر حقیر این است که اگر میخواهیم معیاری بیابیم که معجزه چه میتواند باشد باید روی این موضوع کار کنیم که معیار نمیتواند ظاهری باشد، یعنی معیار اعجاز بودن یک اعجاز نمیتواند در ظاهر آیت باشد، ظاهر آیت حداکثر میتوانند جلب توجه نمایند ... این مطلب تمامی وجوه متفاوتی که معمولاً برای اعجاز نام میبرند را نیز در بر میگیرد ... به این معنا که اعجاز قرآن نه اعجاز ادبی و لفظی میتواند باشد و نه اعجاز علمی و نه اعجاز آوردن خبرهای غیبی و نه مشابههای آن ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
سلام علیکم و رحمة الله و التماس دعای فراوان در این شبهای بهشت با سیدالشهداء سلام الله علیه بودن؛
شاید سوالم را درست مطرح نکردم؛ عرض بنده ناظر به صفت "باطنی" است؛ شاید الان خیلی تاکیدی روی تفاوت "معیار" و "هدایت" نباشد؛ یعنی چه بفرمائید معیار "باطنی" و چه هدایت "باطنی"؛ باطنی بودن در اینجا چه وجهی دارد؟
آیا اگر بخواهیم در دقیق ترین معنای مورد نظر شما از لفظ "باطنی" گزارش کنیم، به این فرمایش شما باید توجه کنیم که:
سین;742315 نوشت:
به این معنا که اعجاز قرآن نه اعجاز ادبی و لفظی میتواند باشد و نه اعجاز علمی و نه اعجاز آوردن خبرهای غیبی و نه مشابههای آن ...
از این منظر:
آیا اشکالی دارد که یک ادیب عرب به قرآن رجوع کند و بیابد که "عربی مبین" بودن این آیات را که همانندی در کلام بشر ندارد و آن "یافتن" کلام الله بودن قرآن در وجود او شکل بگیرد؟
آیا اشکالی دارد یک جنین شناس که به قرآن رجوع می کند، کدهایی را در خلقت انسان از کتاب خدا بیابد که یقین کند که هذا من عند الله؟
آیا اشکالی دارد که یک ستاره شناس به قرآن رجوع کند و ....
در واقع اشکالی ندارد که آن "یافتن" و "وجدان" کلام خدا بودن قرآن، لزوماً فارغ از این موارد باشد.
این کتاب حقیقتا "فصلناه علی علم" است؛ هر کس به این کتاب با هر سطح دانش در هر زمینه ای وارد شود و در خود حالت "استماع" و "انصات" و "حقیقت پذیری" را داشته باشد و تلاش او "فینا" باشد (و الذین جاهدوا "فینا" لنهدینهم سبلنا)، این کلام را کلام خداوند می یابد.
بنابراین، اینطوری به نظر بنده می رسد که اولاً نباید وجه اعجاز قرآن را منحصر به یک وجه نمود و وجوه دیگر را "انکار" نمود؛ بعبارت دیگر، دلیل مشت پر کنی برای این انکار وجود ندارد.
اما بعد از این مرحله سوال اینست که مگر همگان ادیب عرب و جنین شناس و ستاره شناس هستند؟
اولاً اینکه وجوه اعجاز قرآن می تواند برای یک ادیب عرب از فصاحت هم باشد و برای یک جنین شناس از کدهای خلقت و برای یک ستاره شناس و برای ...، به این معنی نیست که وجوه اعجاز قرآن ناظر به این موارد است بلکه عرض بنده فقط این بود که نیاز نیست وجوه فصاحت و علم تجربی و چنین گزاره هایی از وجوه اعجاز حذف شود. ضمن اینکه هیچ برتری ضمنی هم برای یک ادیب عرب یا یک جنین شناس در دریافت اعجاز قرآن قائل نیستم؛ یعنی منظورم اینست که آن جنین شناس از یک فرد عادی جلوتر نیست بلکه راه او یک راه دیگر است علاوه بر راه عمومی.
برای بنده که نه ادیب عرب هستم و نه جنین شناس و نه ستاره شناس راه چیست؟ برای آحاد بشر در طول تاریخ و تا قیام قیامت راه چیست؟
اگر بین من و خداوند متعال یک مطلبی وجود داشته باشد که فقط من از آن اطلاع داشته باشم و خداوند متعال، و آنگاه کسی بیاید و مرا به همان مطلبی "تذکر" دهد که فقط من از آن خبر دارم و خداوند متعال، آنگاه شکی نمی ماند که آن کسی که مرا به آن مطلب "متذکر" فرموده است از طرف خدای من آمده است؛ چون آن مطلب "انحصاراً" در اختیار خداوند متعال بوده است؛ "انحصاراً". هیچ کس دیگر از آن مطلب باخبر نیست مگر آن کسانی که خداوند او را از آن آگاه کرده باشد و یا خودش، شاهد آن اتفاق بوده باشد.
اما آن مطلب انحصاری چیست؟ آن مطلب انحصاری که هیچ کس از آن اطلاع ندارد مگر من و خدای من چیست؟
آن مطلب انحصاری، همان "معرفت فطری خداوند متعال" است که ضمن آنکه من واجد هستم و شما و دیگری اما اگر "مذکر"ی از جانب خداوند متعال نباشد، این مطلب بدیهی از همه مغفول است (این همه شامل بوعلی فلسفه و محی الدین عرفان، نوابغ بی نظیر فلسفه و عرفان هم می شود). بنابراین، اصل تذکر به "معروف فطری" اعجاز بین قرآن حکیم است. این موضوع بین و روشن است و از این منظر که بسیار روشن است استفاده از لفظ "باطنی" که شما تاکید به آن دارید، از جهتی مبعد است؛ گرچه معنای مورد نظر شما از لفظ "باطنی" این نیست ولی عملاً در مخاطب یک فهم غیربین محتاج به ریاضت و عرفان شکل می گیرد (مخاطب شما را در دسته عرفان مصطلح جای می دهد در حالیکه ز روی ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است)؛ در واقع "فقط" کافی است از تصورات و توهمات خودساخته بشر دور شویم؛ برای دور شدن هم لازم نیست ریاضت بکشیم؛ فقط اینکه با اختیار خود، خداوند را تنزیه کنم از همه توهمات و تصورات فلسفه و عرفان بشری.
این یک راه عمومی و در دسترس همه بشر تا قیام قیامت؛ در واقع تذکر به "معروف فطری" در بیان خیلی ساده و همه فهم است و همه به دلیل آنکه واجد آن معرفت پیشین هستند، بعد از رفع حجابهای فکری و ذهنی به راحتی تصدیق می کنند و آن را می یابند، اما همین مطلب ساده "کاملاً انحصاری" است؛ یعنی نه فیلسوف با فکر خود به آن دسترسی دارد و نه عارف به آن متفطن است.
همه جای قرآن تذکر به همین معروف فطری است؛ بدون اینکه نیازمند به اثبات ذهنی و فلسفی باشد و با تذکرات خود، به صورت مداوم مرا از غفلت خارج می کند و من خدای خودم را در این قرآن حکیم می یابم که فیه ذکرکم.
از این منظر این اعجاز یک اعجاز علمی است؛ اما با تعریف درست از "علم" به معنی کشف واقع.
این بیان، با بیان شما همپوشانی های خیلی زیادی دارد اما نکات افتراقی هم دارد.
اول اینکه باعث خوشحالی است که حقیر حرف جدیدی نزده باشم، این مطلب کمک میکند که راحتتر بتوانیم به یک جمعبندی برسیم
سلام بر شما
البته در این پست دیدم حرف جدیدی زده اید و اینکه دنبال کنندگان راههای منطقی و فلسفی خداشناسی را مبتلا به وسواس فکری
می دانید
اما شما که این افراد را دچار وسواس فکری می دانید چرا کسانی را که در مورد معجزات موضع می گیرند و با انها قانع نمی شوند را دچار وسواس فکری نمی دانید ؟
انها را مبتلا به وسواس فکری اعلام کنید تا انها هم در پی معالجه خودشان باشند
و دیگر نیازی نیست باطنی برای معجزات در نظر بگیرید
سین;742287 نوشت:
در واقع حق با شماست حقیر فقط ادعاهای نامتعارفی کردهام مثل اینکه اعجاز بودن قرآن و یا هر اعجاز دیگری را حتی اگر شتری باشد که از کوه بیرون آورده شده است یا عصایی که مار شده است در ظاهر آنها ندانیم ... چون اگر اعجاز بودن هر اعجازی را در ظاهر آن بدانیم آن وقت حق به طور کامل مشخص نخواهد شد و همیشه میزانی از شک و تردید حتی در پویندگان حقیقت باقی خواهد ماند ...
به نظر من که همان قدر که ظاهر معجزات همیشه میزانی از شک و تردید در ما باقی می گذارد
باطن انها هم همین طور است
و باطن انها از اعتقادات ما سرچشمه می گیرد
مثال ان هم همان داستانی که تعریف کردم که در اتشکده یزد در باطن اتش روشن ان معنویت احساس می کردم
حالا شما فکر کنید فردی بیاید ادعای پیامبری کند
ایا معجزه ای که او ارائه می دهد در باطنش حس معنویت نهفته نیست ؟ به نظر حقیر که چرا
چون ذهن من از قبل حس معنویت به او القا شده است
و اگر همان معجزه را فردی عادی که ادعای پیامبری ندارد انجام دهد باطن ان برای من هیچ معنویتی ندارد
چون به ذهن من از قبل معنویت القا نشده است
چون به زعم حقیر تمامی دوستان در این تاپیک و تاپیکهای قبلی مقابل حقیر میایستادند و میگفتند معیار نباید باطنی باشد چون اگر باشد ما نمیتوانیم فرق آن با توهم را متوجه شویم ... و تا بخاطر دارم به دنبال معیار معجزه بودن قرآن در ظاهر آن میگشتید و میگشتند که قابل اندازهگیری و بررسی کارشناسانه باشد ... اگر توضیح دهید که برای شما باطن قران چه نقشی در اعجاز بودن لفظی قرآن و علمی قرآن و غیره داشته است شاید گره بزرگی را از مقابل چشم حقیر گشوده باشید
برادر گرامی،
«معیار باطنی» که قبلا در مورد آن بحث شد (تحت عنوان فرقان باطنی)، یک چیز است و باطن قرآن، چیزی دیگر.
اما اکنون بنده نمیدانم واقعا مراد شما از معیار باطنی چیست.
آیا منظورتان بررسی اعجاز در حوزۀ باطن قرآن است؟
اما در مورد قسمت قرمز رنگ:
ابتدا مسئلهای طرح میکنم که ممکن است پاسخش را بدانید. سپس از این پاسخ برای توضیح قسمت قرمز، استفاده خواهم نمود.
مسئله:
9 نقطه با آرایش مربع روی کاغذ رسم کنید. (شامل: 4 نقطه رئوس مربع، 4 نقطه در وسط اضلاع مربع، 1 نقطه در مرکز مربع)
آیا میتوان با 4 خط مستقیم و بدون بلند کردن قلم از روی کاغذ، این 9 نقطه را به هم وصل کرد؟
سین;741862 نوشت:
سر یک کلاسی یک استاد فلسفهای تقسیمبندیهای علم را بیان فرمودند و بعد از تقسیمبندی علوم به حصولی و حضوری در مورد خاص علوم حصولی اضافه کردند که این علوم یا بدیهی است و یا نظری ... بعد در تعریف علوم بدیهی آوردند که این علوم بسیط هستند و قابل تجزیه و در نتیجه قابل تعریف نیستند ... حقیر از ایشان پرسیدم که اگر قابل تعریف و تجزیه نیستند باید مبهم باشند و نه بدیهی ولی ایشان فرمودند که چرا برخی از مفاهیم بسیط بدیهی هستند و البته بداهت آنها هم حصولی درک میشود ... بعد حقیر از جناب صادق سؤال کردم که این بداهت از کجا پیدا میشود و ایشان هم توضیحاتی دادند ... شاید توضیحات ایشان فراتر از سطح درک حقیر بود ولی از مثالهایشان اینطور دستگیرم شد که این بداهتهای حصولی همان است که در ریاضی تحت عنوان شهود (Intuition) ریاضی مطرح میشود .
سین;741862 نوشت:
به نظر میرسد بدیهیات علوم حصولی همگی از این ضایعه رنج میبرند که از جنس شهودات ذهنی انسان هستند که با تفکر و تجربه و حتی تعقل کسب شدهاند ولی مطلق نیستند و قابل به چالش کشیده شدن هستند
سین;741862 نوشت:
تمام اینها که گفتم بر این اساس بود که معنای بدیهی بودن برخی از علوم حصولی را از کلام استاد صادق درست متوجه شده باشم که در این صورت دیگر این صرفاً یک اسمگذاری است مگرنه آن گزارهها و قوانین صرفاً گزارههایی معمولاً صحیح هستند نه همیشه صحیح و بدیهی درست ... به همین دلیل با همان ساز و کاری که این بدیهیات در ذهن به صورت بدیهی شکل میگیرند امکان دارد که از حالت بدیهی هم خارج شوند و در نتیجه چنین علومی و معارف مبتنی بر آنها برای اتمام حجت بر بندگان کافی نیست ... بلکه اگر مسیری جایگزین برای اتمام حجت کردن بر بندگان پیدا شود که یقینی حقیقی را به ایشان عرضه کند (ولو کاذب با معنایی که از یقین کاذب در پستهای قبلی بیان گردید) دیگر این علوم حصولی لازم هم نخواهند بود علاوه بر آنکه کافی نیستند ...
بحث عمده نقل قولهای فوق، بر مفاهیم «بدیهی» و «حصولی» متمرکز است.
برادر گرامی، انشاالله در پست بعدی در مورد این مفاهیم توضیحاتی ارائه خواهم کرد.
سر یک کلاسی یک استاد فلسفهای تقسیمبندیهای علم را بیان فرمودند و بعد از تقسیمبندی علوم به حصولی و حضوری در مورد خاص علوم حصولی اضافه کردند که این علوم یا بدیهی است و یا نظری ... بعد در تعریف علوم بدیهی آوردند که این علوم بسیط هستند و قابل تجزیه و در نتیجه قابل تعریف نیستند ... حقیر از ایشان پرسیدم که اگر قابل تعریف و تجزیه نیستند باید مبهم باشند و نه بدیهی ولی ایشان فرمودند که چرا برخی از مفاهیم بسیط بدیهی هستند و البته بداهت آنها هم حصولی درک میشود ... بعد حقیر از جناب صادق سؤال کردم که این بداهت از کجا پیدا میشود و ایشان هم توضیحاتی دادند ... شاید توضیحات ایشان فراتر از سطح درک حقیر بود ولی از مثالهایشان اینطور دستگیرم شد که این بداهتهای حصولی همان است که در ریاضی تحت عنوان شهود (Intuition) ریاضی مطرح میشود
بحث عمده نقل قولهای فوق، بر مفاهیم «بدیهی» و «حصولی» متمرکز است.
برادر گرامی، انشاالله در پست بعدی در مورد این مفاهیم توضیحاتی ارائه خواهم کرد.
برادر عزیز، اتفاقا چون توضیحات جناب صادق در مورد بدیهیات و علم حضوری و حصولی، واضح و روشن بود، بنده وارد بحث شدم و آن سؤال را در پست شماره 328 از شما پرسیدم.
هر چند در علم حضوری ماهیت و مفهوم نقشی ندارند و وجود علمیِ معلوم، همان وجود عینی اوست، اما باید توجه داشت که در این حالت، ادراک به شدت تابع مرتبه وجودی عالِم است.
و همین امر سبب میشود که هر شخصی بنا به وضعیت نفسش، میزان خاصی از حقایق و معارف را شهود نماید.
و از سوی دیگر قابل انتقال به غیر نیست.
ایمان به غیب، طبیعتا در ابتدا نمیتواند در مرتبه عینالیقین باشد.
زیرا رسیدن به این مرتبه و نیز مراحل بعدی، نیازمند عمل صالح و تزکیه و تهذیب نفس است.
لذا در ابتدای راه، عمل به دستورالعمل الهی، نیازمند علمی یقینی است و آنگاه عمل بر مبنای آن علم.
این علم لاجرم، علم حصولیست.
و اصولا در قوس صعود یقین، نمیشود بدون پله اول (علمالیقین) به شهود مناسب و مکفی در مورد غیب دست یافت.
علم حصولی از آنجا که بر خلاف علم حضوری نیازمند واسطه و صورت است، لذا شامل دو حوزه تصورات و تصدیقات میگردد.
شما به آن استاد فلسفه عرض کرده بودید که بدیهیات مبهمند.
اما نه تصوراتِ بدیهی و نه تصدیقاتِ بدیهی، هیچکدام مبهم نیستند.
تصورات بدیهی، تصوراتی کاملا روشن و واضحند.
و تصدیقات بدیهی نیز احکامی هستند که صرف تصورات روشن و واضح، آنها نیز روشن و واضح خواهند بود.
سلام علیکم و رحمة الله و التماس دعای فراوان در این شبهای بهشت با سیدالشهداء سلام الله علیه بودن؛
شاید سوالم را درست مطرح نکردم؛ عرض بنده ناظر به صفت "باطنی" است؛ شاید الان خیلی تاکیدی روی تفاوت "معیار" و "هدایت" نباشد؛ یعنی چه بفرمائید معیار "باطنی" و چه هدایت "باطنی"؛ باطنی بودن در اینجا چه وجهی دارد؟
آیا اگر بخواهیم در دقیق ترین معنای مورد نظر شما از لفظ "باطنی" گزارش کنیم، به این فرمایش شما باید توجه کنیم که:
...
از این منظر:
آیا اشکالی دارد که یک ادیب عرب به قرآن رجوع کند و بیابد که "عربی مبین" بودن این آیات را که همانندی در کلام بشر ندارد و آن "یافتن" کلام الله بودن قرآن در وجود او شکل بگیرد؟
آیا اشکالی دارد یک جنین شناس که به قرآن رجوع می کند، کدهایی را در خلقت انسان از کتاب خدا بیابد که یقین کند که هذا من عند الله؟
آیا اشکالی دارد که یک ستاره شناس به قرآن رجوع کند و ....
در واقع اشکالی ندارد که آن "یافتن" و "وجدان" کلام خدا بودن قرآن، لزوماً فارغ از این موارد باشد.
این کتاب حقیقتا "فصلناه علی علم" است؛ هر کس به این کتاب با هر سطح دانش در هر زمینه ای وارد شود و در خود حالت "استماع" و "انصات" و "حقیقت پذیری" را داشته باشد و تلاش او "فینا" باشد (و الذین جاهدوا "فینا" لنهدینهم سبلنا)، این کلام را کلام خداوند می یابد.
بنابراین، اینطوری به نظر بنده می رسد که اولاً نباید وجه اعجاز قرآن را منحصر به یک وجه نمود و وجوه دیگر را "انکار" نمود؛ بعبارت دیگر، دلیل مشت پر کنی برای این انکار وجود ندارد.
اما بعد از این مرحله سوال اینست که مگر همگان ادیب عرب و جنین شناس و ستاره شناس هستند؟
اولاً اینکه وجوه اعجاز قرآن می تواند برای یک ادیب عرب از فصاحت هم باشد و برای یک جنین شناس از کدهای خلقت و برای یک ستاره شناس و برای ...، به این معنی نیست که وجوه اعجاز قرآن ناظر به این موارد است بلکه عرض بنده فقط این بود که نیاز نیست وجوه فصاحت و علم تجربی و چنین گزاره هایی از وجوه اعجاز حذف شود. ضمن اینکه هیچ برتری ضمنی هم برای یک ادیب عرب یا یک جنین شناس در دریافت اعجاز قرآن قائل نیستم؛ یعنی منظورم اینست که آن جنین شناس از یک فرد عادی جلوتر نیست بلکه راه او یک راه دیگر است علاوه بر راه عمومی.
برای بنده که نه ادیب عرب هستم و نه جنین شناس و نه ستاره شناس راه چیست؟ برای آحاد بشر در طول تاریخ و تا قیام قیامت راه چیست؟
اگر بین من و خداوند متعال یک مطلبی وجود داشته باشد که فقط من از آن اطلاع داشته باشم و خداوند متعال، و آنگاه کسی بیاید و مرا به همان مطلبی "تذکر" دهد که فقط من از آن خبر دارم و خداوند متعال، آنگاه شکی نمی ماند که آن کسی که مرا به آن مطلب "متذکر" فرموده است از طرف خدای من آمده است؛ چون آن مطلب "انحصاراً" در اختیار خداوند متعال بوده است؛ "انحصاراً". هیچ کس دیگر از آن مطلب باخبر نیست مگر آن کسانی که خداوند او را از آن آگاه کرده باشد و یا خودش، شاهد آن اتفاق بوده باشد.
اما آن مطلب انحصاری چیست؟ آن مطلب انحصاری که هیچ کس از آن اطلاع ندارد مگر من و خدای من چیست؟
آن مطلب انحصاری، همان "معرفت فطری خداوند متعال" است که ضمن آنکه من واجد هستم و شما و دیگری اما اگر "مذکر"ی از جانب خداوند متعال نباشد، این مطلب بدیهی از همه مغفول است (این همه شامل بوعلی فلسفه و محی الدین عرفان، نوابغ بی نظیر فلسفه و عرفان هم می شود). بنابراین، اصل تذکر به "معروف فطری" اعجاز بین قرآن حکیم است. این موضوع بین و روشن است و از این منظر که بسیار روشن است استفاده از لفظ "باطنی" که شما تاکید به آن دارید، از جهتی مبعد است؛ گرچه معنای مورد نظر شما از لفظ "باطنی" این نیست ولی عملاً در مخاطب یک فهم غیربین محتاج به ریاضت و عرفان شکل می گیرد (مخاطب شما را در دسته عرفان مصطلح جای می دهد در حالیکه ز روی ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است)؛ در واقع "فقط" کافی است از تصورات و توهمات خودساخته بشر دور شویم؛ برای دور شدن هم لازم نیست ریاضت بکشیم؛ فقط اینکه با اختیار خود، خداوند را تنزیه کنم از همه توهمات و تصورات فلسفه و عرفان بشری.
این یک راه عمومی و در دسترس همه بشر تا قیام قیامت؛ در واقع تذکر به "معروف فطری" در بیان خیلی ساده و همه فهم است و همه به دلیل آنکه واجد آن معرفت پیشین هستند، بعد از رفع حجابهای فکری و ذهنی به راحتی تصدیق می کنند و آن را می یابند، اما همین مطلب ساده "کاملاً انحصاری" است؛ یعنی نه فیلسوف با فکر خود به آن دسترسی دارد و نه عارف به آن متفطن است.
همه جای قرآن تذکر به همین معروف فطری است؛ بدون اینکه نیازمند به اثبات ذهنی و فلسفی باشد و با تذکرات خود، به صورت مداوم مرا از غفلت خارج می کند و من خدای خودم را در این قرآن حکیم می یابم که فیه ذکرکم.
از این منظر این اعجاز یک اعجاز علمی است؛ اما با تعریف درست از "علم" به معنی کشف واقع.
این بیان، با بیان شما همپوشانی های خیلی زیادی دارد اما نکات افتراقی هم دارد.
منتظرم تا با فرمایشهای شما بحث به پیش رود.
با احترام
در پناه امام عصر سلام الله علیه
استوار;742674 نوشت:
سلام و عرض ادب.
...
برادر گرامی،
«معیار باطنی» که قبلا در مورد آن بحث شد (تحت عنوان فرقان باطنی)، یک چیز است و باطن قرآن، چیزی دیگر.
اما اکنون بنده نمیدانم واقعا مراد شما از معیار باطنی چیست.
آیا منظورتان بررسی اعجاز در حوزۀ باطن قرآن است؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب نقی و جناب استوار و رحمة الله و برکاته،
عزاداریهایتان در مصائب آسمانی که خواستند تا بر زمینش بزنند و گمان کردند که موفق شدهاند قبول باشد ان شاء الله ...
با تذکر جناب استوار شاید اعتراض جناب نقی را هم الآن بهتر متوجه شده باشم و بعید نمیبینم که متوجه شوم کلاً از ابتدای بحث تا کنون اشتباه میکردهام ... به همین دلیل با اجازهی شما سعی میکنم وضعیت فعلیام را حلاجی کنم تا شما بزرگواران بهتر بتوانید ایراداتم را نشانم دهید :Gol:
تا پیش از این تصور حقیر از یک کلام این بود که هر کلامی یک ظاهر دارد و یک پیام که در پس آن ظاهر منتقل میشود، صدا را گوش میشنود و باطن را قلب درک میکند ... حتی مدتی هم سؤال داشتم که چگونه است که یک حرف را که یک عالم صاحبنفسی میگوید با اینکه همان حرف را حقیر به کسی بگویم آن اثر را ندارد ... یا اینکه چرا وقتی با توجه دعایی را میخوانم در دلم اثری میگذارد که اگر همان دعا را از روی عادت بخوانم آن اثر را نمیگذارد ... فکر میکردم که این یعنی یک بار کلام در بطن خود باری دارد و یک بار دیگر تهی و بدون درونمایه است ... بعد در بحثی که مدتها قبل در آن از جناب صادق پرسوجو میکردم توجهم به مطلب دیگری جلب شد که نشان میداد مسألهای به این سادگی و البته مبهمی نیست ... در واقع عالمی که پای صحبتشان مینشستم یک بار مطلبی گفتند که در این مورد خیلی روشنگری میکرد ... ایشان فرمودند که کسی که از روی علم مطلبی را میگوید آن مطلب را با یک وزن و آهنگ خاصی بیان میکند، در جای خاصی صدایش را بالا و در جای خاصی پایین میآورد و جای خاصی وقف میکند یا سرعت بیانش را کم و زیاد میکند ... درست در مقابل ان هم کسی است که بدون احاطهی علمی و طوطیوار مطلب را یکنواخت میخواند و جلو میرود ... این را خودم امتحان کردم دیدم کار میکند ... مثلاً شما یک تصوری دقیق از یک جا بکنید و بعد آن را برای مخاطبتان وصف کنید و یک بار هم وصف یکجا را از روی روزنامه برای کسی بخوانید، این دو یکی نیستند، در اولی شما شاهد مطلبی هستید و راوی چیزی هستید که خود دیدهاید ولو در تصورتان و در دیگری راوی کس دیگر است و شما هم آن را ندیدهاید و تنها روایت آن شخص دیگر را برای دیگری روخوانی میکنید ... در آزمایش دیگر حقیر دیدم که هر وقت با همان آهنگ و تون صدای آیتاللهبهجت نمازم را میخوانم همان حال و هوایی بهم دست میدهد که ایشان خودشان میخواندند و حقیر گوش میدادم ... وقتی عیناً همانطور که ایشان قرائت نماز میکردند نماز میخواندم از وضع غفلتی که داشتم خارج میشدم حال آنکه به طرق متفاوت دیگری اگر نماز میخواندم آن حال و هوا بهم دست نمیداد ... اینها را از جناب صادق پرسیدم و اگر درست خاطرم باشد ایشان پاسخ دادند که هر دو مهم است، هم ظاهر و نحوهی ادای حروف و کلمات و عبارات و جملات و هم باطن که با توجه باشد ... و این دو از هم جدا نیستند ...
تا کنون که با شما بزرگواران بحث میکردم هم در ذهنم چنین چیزی بود ... اینکه در پس قران باید پیامی باشد که به قلب نازل میشود ... وقتی ظاهرش را میخوانیم باطنش را قلب تأیید میکند ... این مطلب را خیلی از جاها در آن اوائل بحث بیان میکردم ... و ظاهراً اختلافاتمان هم از همینجا شروع شده باشد ... اینکه چطور بفهمیم ان خطوراتی که در حین شنیدن یا خواندن قرآن به قلبمان میافتد صادق و سره هستند و کاذب و ناسره نیستند ... اینکه چطور مثل همان مثالی نیستند که برای سرکار گلشن زدم، تصور اینکه کسی پشت سر ماست و قصد سوئی دارد میتواند باعث شود که ترس تمام وجودمان را بگیرد با آنکه واقعاً چنان کسی پشت سر ما نیست و تمام این ماجرا در ذهن ما و در واقع در اوهام ما رخ داده است، باید دانست که از کجا معلوم است که حالتی که انسان در درون خود از خواندن و شنیدن قرآن احساس میکند مشابه همان تجربهی توهمی نیست، به این معنی که شاید در حین خواندن قرآن یا شنیدن آن از تصور اینکه قرآن را خداوند فرستاده است به اشتباه چنان انقلابی در درون خود را نشانهی حقیقت بودن آن میدانیم ... گرچه این انقلاب تنها در مسلمانان رخ نداده و در کسانی که ابتدا به ساکن چنان باوری نداشتهاند هم رخ داده است ولی باز در این تجربه میتوان تردید وارد کرد با طرح این سؤال که آیا این تجربه خاصّ قرآن است یا متون دیگری هم هستند که چنان اثراتی را میتوانند داشته باشند؟ پاسخش هم مثبت است، کافی است بدون آنکه نویسندهی کتاب را بشناسیم و قضاوتی در موردش کنیم آنچه که میخوانیم را سعی کنیم در فضای ذهنی خود تصور کنیم ... این تصور را میتوان باور کرد بدون آنکه مستند به دلایلی باشد ... و دوستان از حقیر دلایلی را طلب میکردند که بر اساس آنها بفهمیم این قران کتابی است جدای از هر کتاب بشری ... و بالاتر از آن اینکه الهی است و نه مشابهی در گذشته داشته و نه در آینده میتواند داشته باشد ... حقیر هم دو دلیل عمده برای آن میآوردم:
اول اینکه این مسأله فطری است و این فطرت آنچنان در درون انسان نهادینه شده است که انسان همانقدر که به وجود خودش اطمینان دارد به درستی آن هم اطمینان دارد و این درجهی از اطمینان بالاترین درجهی اطمینانی است که قابل تحصیل برای هر انسانی است و اگر کسی وارد گود شود خواهد دید که اگر خودش قابل انکار است خدا هم آن زمانی که او را میبیند و حضورش را درک میکند قابل انکار است ... و البته این تجربه تکرارپذیر و قابل بررسی بیشتر از زوایای متفاوت است که درک حضور خدا توهم است یا درک نکردن حضور خدا غفلت است
و دوم اینکه عقل انسان وسیلهای است که با آن میتوان از ظاهر به باطن رسید ... عقل عبرتبین به دنبال نشانههاست برای فهمیدن مسائلی که از چشم و گوش انسان مخفی مانده است ... ما میدانیم که نفس دوست دارد آنچه را که خود میخواهد توجیه کند ... پس برای رسیدن به حقیقت نفسمان را متهم میکنیم به دروغگویی و میگوییم هر چه بگوید را منکر میشویم مگر آنکه قابل اثبات باشد ... و بعد به دنبال نشانههایی برای راستیآزمایی مطلبی که درک باطنی کردهایم میگردیم ... و البته این دلیل هم جدای از دلیل بالایی نیست و در واقع در تکمیل آن هست ... به این معنا که توضیح میدهد تشخیص اینکه درک حضور خدا توهم است یا درک نکردن حضور خدا غفلت است بر عهدهی عقل است و البته نه لزوماً بر عهدهی تعقل منطقی به سبک فلسفه ...
اما حالا میبینم که دو مطلب دیگر هم باید بیشتر مورد دقت قرار بگیرند:
اول اینکه ظاهر و باطن خیلی بیش از آنچه که فکر میکردم به هم گره خوردهاند ... گویا با رعایت درست ظاهر باطن درست رسانده میشود اگرچه ما فهمی از آن نداشته باشیم ... این مطلب در صدای ضبط شدهی بزرگان دیده میشود، در جملهبندی و الفاظ انتخاب شده توسط اهل بیت علیهمالسلام در روایات ایشان دیده میشود و در قران هم در نتیجه میتواند باشد ... یعنی شکل جملهبندی خاص و الفاظ انتخاب شده میتواند تصویری را برای انسان ایجاد کند که با جملهبندیهای دیگر آنچنان اثری را در درون انسان نگذارند ... به این صورت باطن چیزی جدای از ظاهر نیست که البته درک این مطلب هم سادهتر است ... اگرچه فهم این مطلب در مورد قران چندان ساده نیست ... قران مثل عکسهای استریوگرام (همان عکسهای سه بعدی درهموبرهم که باید در آنها خیره شد تا در درون ذهن تصویر خاص که هیچ ارتباطی هم به آن نویزهای ظاهری ندارد شکل بگیرد) و انسان متوجه نمیشود که چطور آن پیام باطنی از درون این مطالب در درون انسان شکل گرفته است ولی در واقع جدای از آن هم نیست و تماماً در همان ظاهر است ... فقط با یک رمزنگاری ...
دوم اینکه مطابق همان بحث فطری بودن شناخت خدا لازم نیست یک کلام واقعاً باطنی داشته باشد که نیاز باشد جداگانه با قلب درک شود ... در واقع در ادامهی مطلب اول در بالا تفکیک کلام به ظاهری که حامل پیامی باطنی باشد چندان هم درست نیست ... چرا که باطن را ما خودمان در خودمان داریم ... فطرت پیام را در خود دارد و ظاهر کافی است که به آن اشاره نماید ...
اینها در مورد مطلب قرمز رنگی که جناب استوار از حقیر نقل کردند ... شاید اشتباه کردم که گفتم «باطن قرآن» ... شاید واقعاً باطن قرآن برای ایجاد آن درک باطنی لازم نباشد ... در واقع صحبتهای حقیر بیشتر متوجه درک باطنی کردن از قران بود و خودم خلط کرده بودم بین درک باطن قران و درک باطنی از قران ... الآن اما احتمالاً درست باشد که اصلاح کنم و بگویم آنچه مهم است درک باطنی است ولی درست نمیدانم درک باطنی از ظاهر قران یا از باطن قرآن یا از مجموعهی همهی آنها ... از نگاه دینی ولی احتمالاً باید گفت درک باطنی از ظاهر قران چون به باطن قرآن راه ندارد مگر مطهرین ... «لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» ...از نظر کسی هم که ایمان نیاورده است هم که اصلاً لازم نیست چنین تمایزی بین ظاهر و باطن کتاب قائل شوند، ایشان مخاطب با یک کتاب هستند که میخوانند یا میشنوند ... تمرکز برای ایشان باید اثبات الهی بودن یا نبودن قران باشد به عنوان یک موضوع واحد ...
اما آیا توجه به این مطالب کمکی میکند تا نگاههایمان به هم نزدیک شوند؟
برای پاسخ به این سؤال میرسیم به آنچه که جناب نقی مطرح فرمودند ... اینکه ظاهر قران میتواند راه باشد به سوی آن درک باطنی ... چه منظور از ظاهر همان وجه ادبی آن باشد و چه وجه علمی ان و چه وجوه دیگری که از آنها تحت عنوان وجوه اعجاز قرآن یاد میشود و همگی اشارهای به جنبهای ظاهری در قرآن دارند ... از این نظر که معجزات انبیاء سلف علیهمالسلام هم همگی ظاهری عجیب داشتند میتوان بهره جست و گفت اگر همان آیات را هم باید انسانها در درون خود درک میکردند که از طرف خداست همان جنبهی ظاهری را امروز وجوه مختلف قران دارد ... هر دو دلالت میکنند عقل و قلب را به یک باطن که اتفاقاً فطرتی است که انسان به طور یقینی درستی ان را میشناسد اگرچه فراموش کرده باشد یا دوست نداشته باشد به ان اعتراف کند ...
از این منظر آیت بودن قران را باید از طریق بررسی ظاهری آن آغاز کرد و ان معرفت باطنی به حقانیت قرآن که از طرف خداست خودش در درون انسانهایی که مخاطب قران در این بررسیها هستند شکل میگیرد ... چه از نقطه نظر ادبی باشد و چه از نقطه نظر علوم طبیعیات باشد و چه از جهات دیگر ... و از آنجا که کار آیت هم همین نشانه بودن است حقیر موافقم که تمامی آن وجوه متعدد را آیت بدانیم ... ولی هنوز نتوانستهام بپذیرم که در همان وجوه ظاهری بتوان دیگران را عاجز از مثلآوری کرد، بلکه ظاهراً آنچه که دیگران از آوردن مثل آن عاجزند این است که چنین ظاهری نسبتاً عجیب که نمیدانیم شعر است یا نثر مسجع است یا هیچکدام چطور میتواند انسان را به چنان یقینی در درون انسان برساند که این کتاب حق است و از طرف خداست و ادعای خودش را ثابت گرداند ... کلید رمز این مطلب هم همانطور که جناب نقی فرمودند در این است که انسان باطناً فقط یک فطرت دارد و در نتیجه فقط پیام خاصی را که در راستای همان فطرت باشد میتواند تشخیص داده و بفهمد که حق است ...
اینکه آیت و معجزه یکی نباشند از دعوت در خود تحدی هم قابل برداشت است، اینکه تکتک آیات قرآن آیت هستند ولی تحدی به سورهها شده است که یعنی سورهها معجزه هستند ... اما اینکه آیت ظاهر قرآن باشد و وجه اعجاز قران بخاطر فطری بودن شناخت خدا باشد مطلب دیگری است که تأییدی برای آن سراغ ندارم ... با این وجود در پست ۳۲۷ با آیاتی برخورد کرده بودم که باب جدیدی را در توضیح چگونگی آیت بودن قرآن مطرح میکرد و آن اینکه:[INDENT=2]
سین;741612 نوشت:
[=Franklin Gothic Medium] قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن كَانَ مِنْ عِندِ اللَّـهِ ثُمَّ كَفَرْتُم بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِي شِقَاقٍ بَعِيدٍ * سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ۗ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ * أَلَا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِّن لِّقَاءِ رَبِّهِمْ ۗ أَلَا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُّحِيطٌ [فصلت، ۵۲-۵۴] بگو چه میبینید اگر [قرآن] از نزد خدا بود سپس انکارش کردید؟ چه کسی گمراهتر است از کسی که در مخالفتی دور میباشد؟ * زود باشد که نشانشان دهیم نشانههای خود را در آفاق و در خودشان تا آشکار شود برایشان که آن حق است [و از جانب خداست]، آیا کفایت نمیکند اینکه پروردگار تو بر همه چيز شاهد است؟ * هشدار! هرآینه ایشان مردد هستند نسبت به دیدن پروردگارشان، هشدار! هر آینه او به همه چیز احاطه دارد.
یک تفسیر محتمل برای این آیات که به ذهن حقیر میرسد این است که خداوند فرموده است قرآن از طرف خداست ولی شما منکرش هستید ... خداوند تبلور آیات قرآنش را در تمام عالم هستی و در خودتان نشانتان میدهد و متوجه میشوید که آیات قرآن منطبق بر حقیقت متحقق در باطن خودتان و در عالم ظاهر در خارج از شماست ... آیا برای حقانیت قرآن سپس همین مقدار برایتان کفایت نمیکند که فرستندهی این کتاب بر همه چیز شاهد است که کتابی آورده که متن آن در درون شما و در همه جا جاری و ساری است؟ [این جزء اعتقادات ماست که البته آن را بزرگی از علامهی حسنزاده برایم نقل کردند که ایشان فرمودهاند سه کتاب هستند که سه نسخهی از یک کتاب هستند و دقیقاً یکسان هستند، کتاب آفرینش و انسان و قرآن] اما آنها که ایمان نمیآورند (یعنی تحقق قرآن در درون خود و در عالم خارج را منکر میشوند و خود را به تجاهل میزنند) از دیدن ما در پس کلام ما مردد هستند و آنچه دیدهاند را توهم میخوانند، خدایشان را دیدهاند و شناختهاند ولی باز دو دل هستند و تمایلی به پذیرش آن ندارند و هوی و هوس مانعشان میشود که ملاقات ما را تصدیق کنند، آگاه باشید که خداوند به آن جنگ که در عمق وجود شما میان حق و باطل در جریان است آگاه است و میداند که حقیقت به شما عرضه شده است و میداند که شما چه رویکردی را در پیش خواهید گرفت ...
[/INDENT]
در این آیات صحبت از مدارکی شده است که توضیح میدهد ادعای الهی بودن قران چطور قابل اثبات است ... در اینجا صحبت از فطرت نشده است بلکه صحبت از این شده است که آیات قران در تمام آفاق و انفس جریان دارد و هر کسی میتواند آنچه روی کاغذ مقابل خود در قرآن میخواند را در درون خود سراغ بگیرد ... ظاهراً این بررسیها را هر کسی باید تا به آنجا انجام دهد که برایش آشکار شود که قران حق است ... به خودم که نگاه میکنم میبینم تجربهای مانند همین بود که سبب ایمان آوردنم به اسلام شد وقتی که نسبت به آن در تردید بودم ... نمیدانم شما و دوستان دیگر هم تجربهی ایمان آوردنتان این چنینی بوده است یا طور دیگر ولی هر کسی که تمایل دارد اگر روشش را بیان کند شاید بهتر بتوان چگونگی به یقین رسیدن نسبت به حقانیت قران را برای دیگران فرمولبندی کنیم ... و البته عدهای سعی خواهند کرد از این مسیرهایی که ما حدس میزنیم ایراد بگیرند و بگویند این مسیر به آن مقصدی که دنبالش هستید ختم نمیشود یا لزوماً به آن ختم نمیشود و شما به دلخواه یکی از چندین مسیر محتمل را گرفتهاید تا به مقصود خود برسید نه به مقصدی که هست و باید به آن رسید ... و البته کمک ایشان در نقادی ما هم مورد استقبال قرار خواهد گرفت ان شاء الله ...
بنابراین اگر بخواهم مجموعهی این مطالب را خلاصه کنم باید بگویم که:
۱. هنوز نتوانستهام بپذیرم که دیگران از آوردن مانند «ظاهر» قران عاجز هستند چطور اثبات میشود و اینکه چطور و چرا این ظاهر جعلپذیر نیست؟ البته نه اینکه اعتقاد خودم این باشد که ظاهر قرآن قابل جعل است، ظاهر و باطن قرآن قابل مثلآوری نیست ولی نظرم این است که این فوق بشری بودن قرآن در ظاهرش برای کسانی که به حقانیت آن اعتقاد ندارند قابل اثبات نیست ... بلاتشبیه و واقعاً بلاتشبیه مثل همان تصاویر استریوگرام که در نگاه اول یک سری شکلهای ساده است ولی تنها کسی که در آن تمرکز (شما بگویید تدبر) کند میتواند تصویر مخفی در پشت آن را ببیند و بعد شهادت میدهد که پس آن ظاهر هم یک سری اشکال معمولی کنار هم نبوده است ... جالب است که بطون قران چه بسا واقعاً هم شباهتهایی به تصاویر استریوگرام دارند، این را هم از تجربهی شخصیام میگویم و هم از آن نقل قولی که از آشیخ علی آقای قاضی کردهاند که از ایشان پرسیدند چطور است که برخی وقتی قرآن میخوانند میگویند مقابلمان شکافته شد و عالمی وسیع و نورانی مقابل خود یافتیم ولی ما تا کنون چنین چیزی ندیدهایم؟ ایشان هم پاسخ دادند که چون آنها با وضو قران به دست گرفته و رو به قبله میایستند و با قرآن میخوانند ... گویا به این معنا که آداب قرائت قران را مطابق سنت پیامبر خدا رعایت میکنند ... اگرچه چنین انتظاری داشتن از کسی که به حقانیت قرآن ایمان ندارد زیاد است و از ایشان هم خواسته شده است که در قرآن تدبر کنند، همین ... با این اوصاف چیزی که هنوز نتوانستهام بپذیرم این بخش است که بدون درک شهودی عظمت قران هم بشود تنها به صرف ظاهر قران و مثلاً ادبی بودن آن است و وجود سجع و مشابههای آن در ظاهر قرآن ...
۲. همچنین اینکه دوستانی که با روش اطمینان حاصل کردن باطنی از حقانیت قران مخالفند و آن راه را برای تمیز دادن توهم از حقیقت کافی نمیدانند خود چه راهی برای اثبات قطعی هر گزارهای، مطلقاً هر گزارهای، سراغ دارند؟ آیا اگر این مسیر انکار شود عقلاً چارهای جز سوفسطایی شدن باقی میماند؟ آیا در آن صورت نباید همه چیز و مطلقاً همه چیز را توهم بدانیم؟
۳. و البته بحث بر روی اینکه چطور میتوان (و باید بتوان) در مقام هدایت برای هدایت کردن و اتمام حجت بر انسان او را به یقینی کاذب رساند و بعد او را موظف کرد که به آن عمل کند تا آن دانستهی یقینی کاذب در دلش وارد شده و ایمانی صادق شود؟ البته پاسخ این سؤال را ان شاء الله از پاسخی که جناب استوار ان شاء الله به زودی میدهند متوجه شوم ... از هر دو بزرگوار بخاطر صبوری که به خرج میدهید متشکرم :Gol:
[SPOILER]سالها پیش شب دفاع از پایاننامهام که داشتم فایل ارائهام را تکمیل میکردم متوجه شدم که کل پایاننامهام اشتباه است ولی دیگر وقتی برای هیچ کاری نبود ... فردا سر جلسهی دفاع اول دفاع کردم و در آخر بعد از اسلاید تشکر گفتم که تمام اینها که گفته بودم اشتباه است ولی چون دیروز فهمیدم وقت نشد اصلاحش کنم ... خلاصه اینکه ان شاء الله تعصب بر روی مواضعم نخواهم داشت، ان شاء الله ... گفتم که با این نگاه که شاید دارم اصرار بیمورد روی مواضع قبلیام میکنم از کمک کردنتان پشیمان نشوید :Gol:[/SPOILER][=Franklin Gothic Medium]
**گلشن**;742498 نوشت:
به نظر من که همان قدر که ظاهر معجزات همیشه میزانی از شک و تردید در ما باقی می گذارد
باطن انها هم همین طور است
و باطن انها از اعتقادات ما سرچشمه می گیرد
مثال ان هم همان داستانی که تعریف کردم که در اتشکده یزد در باطن اتش روشن ان معنویت احساس می کردم
حالا شما فکر کنید فردی بیاید ادعای پیامبری کند
ایا معجزه ای که او ارائه می دهد در باطنش حس معنویت نهفته نیست ؟ به نظر حقیر که چرا
چون ذهن من از قبل حس معنویت به او القا شده است
و اگر همان معجزه را فردی عادی که ادعای پیامبری ندارد انجام دهد باطن ان برای من هیچ معنویتی ندارد
چون به ذهن من از قبل معنویت القا نشده است
سلام علیکم و رحمت الله
فکر کنم در مطالبی که در بالا نوشتم این دغدغهی شما هم گنجانده شده باشد، نقدتان به آن چگونه است؟[=Franklin Gothic Medium]
استوار;742674 نوشت:
اما در مورد قسمت قرمز رنگ:
ابتدا مسئلهای طرح میکنم که ممکن است پاسخش را بدانید. سپس از این پاسخ برای توضیح قسمت قرمز، استفاده خواهم نمود. مسئله:
9 نقطه با آرایش مربع روی کاغذ رسم کنید. (شامل: 4 نقطه رئوس مربع، 4 نقطه در وسط اضلاع مربع، 1 نقطه در مرکز مربع)
آیا میتوان با 4 خط مستقیم و بدون بلند کردن قلم از روی کاغذ، این 9 نقطه را به هم وصل کرد؟
جناب استوار خودم که نتوانستم حلش کنم ولی برای اینکه بدانم چه استفادهای میخواهید از پاسخ آن کنید رفتم پاسخش را پیدا کردم و حدس بزنید چه شد! ... باز هم نفهمیدم که چه استفادهای میخواهید از آن بکنید ...!
استوار;742674 نوشت:
بحث عمده نقل قولهای فوق، بر مفاهیم «بدیهی» و «حصولی» متمرکز است.
برادر گرامی، انشاالله در پست بعدی در مورد این مفاهیم توضیحاتی ارائه خواهم کرد.
منتظر هستم لطفاً بفرمایید و تا میتوانید بیشتر و با مثال توضیح بدهید که کامل متوجه بشوم :Gol:
اصلاحیه: پس از نوشتن این پاسخ توجه شدم که شما پست جدیدتان را گذاشتهاید، ان شاء الله میخوانم و اگر سؤالی داشتم باز مزاحمتان میشوم ... با تشکر :Gol:
[=Franklin Gothic Medium]
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر
یا علی علیهالسلام
عظم الله اجورکم و اجورنا و جعلنا الله و ایاکم من الطالبین بثاره مع ولیه المهدی سلام الله علیه و عجل الله تعالی فرجه الشریف
گرچه به خاطر قلم متواضعانه خود، گاهی آنچه ممکن است تعریضی هر چند اندک نسبت به مخاطب داشته باشد و یا هدف شما هم تعریض نباشد اما شما احتمال دهید که ممکن است مخاطب چنان برداشتی کند، را معمولاً در بین کلام خود پنهان می کنید و تاکیدی متناسب با اهمیتی که موضوع در ذهنتان دارد را روی آن قرار نمی دهید، اما به نظرم این بخش فرمایش شما مهمترین سوال شما از بنده و همه بزرگواران معتقد به قرآن که در تاپیک فعالیت دارند، هست:
سین;742992 نوشت:
ولی هر کسی که تمایل دارد اگر روشش را بیان کند شاید بهتر بتوان چگونگی به یقین رسیدن نسبت به حقانیت قران را برای دیگران فرمولبندی کنیم
برای مطلب مفصل باید کمی به بنده فرصت دهید؛ اما مجمل آن به آنچه برای شما روی داده است بسیار شبیه است و هنوز هم به فضل خداوند جاری و تازه است؛ یعنی قرآن را حقیقتاً شفاء لما فی الصدور یافته ام و رحمت و هدایت یافته ام و هذا من فضل ربی لیبلونی ا اشکر ام اکفر. اتفاقی در قرائت قرآن همراه با "استماع" و "انصات" روی می دهد که وقتی قرار است گزارشی از آن در قالب کلمات داشته باشیم، مشکلات و سوالاتی برای کسانی که چنان تجربه ای نداشته اند روی می دهد؛ در واقع برای ارائه یک مطلب مفصل از نظر خودم باید زوایای مختلف بحث را شناسایی کنم تا بتوانم یک ساختار یکپارچه را بیان کنم؛ از این نظر هنوز علم لازم را ندارم تا بتوانم پاسخگوی انواع سوالات مطروحه در این بحث باشم و البته و به لطف و هدایت و مرحمت امام عصر سلام الله علیه ان شاء الله جزء اولویات فعلی بنده خواهد بود؛ باشد که به نور علم و هدایت این عبد حقیر را بنوازند (البته این توضیح به این معنی نیست که اگر زمانی در همین تاپیک یا یک تاپیک دیگر شروع به این بحث نمایم، دیگر "هدایت کامل" باشد و هیچ حرف و حدیثی در آن نباشد بلکه بیشتر تاکید بنده در اینست که وقتی الان به خودم نظر می کنم علم لازم را برای جمع کردن این موضوع و پاسخ به همه سوالات بحث ندارم و ممکن است این موضوع بعداً هم برقرار باشد)
اما اگر هر کس خواهان علم و فهم باشد، این وعده خداوند متعال است که لنهدینهم سبلنا که امیدوارم خداوند متعال مرا و همه دوستان حاضر در بحث را به این نعمت هدایت متنعم بفرماید؛ بفضله و بمنه.
در مورد فرمایش شما که قرآن در جایی نفرموده است که وجه تحدی آن به معرفت فطری است، ان شاء الله در همان مطلب مفصل کمی عرض خواهد شد؛ شاید لازم باشد معنایی که از معرفت فطری داریم را با یکدیگر یکسان نمائیم.
با این وجود، به روش "هم فکری" شما و نه از باب ادعای مطلبی خاص عرض می شود (این عرض، همچنان پراکنده است و چندان فرموله نیست ولی شاید برای برخی دوستان مفید باشد):
شما سازنده یک ماشین خاص هستید و به بنده می گوئید اگر می توانید مثل این ماشین را بسازید. اولین مرحله ای که من با آن مواجهم اینست که از "صاحب ماشین" بپرسم که ویژگی (های) ماشین شما چیست. بعد او به من توضیح بدهد و من هم کاملاً بفهمم و تأیید کنم که بله متوجه شدم که ماشین شما این ویژگی ها را دارد چون بعداً قرار است به او بگویم که بیا این هم مثل ماشین تو؛ یعنی ابتدا به "واقعیت" ماشین شما از معرفی خود شما پی ببرم و آن را تأیید کنم و بعد بخواهم مثل آن را بسازم.
قرآن خودش را به چه ویژگیهایی معرفی کرده است؟ قرآن می فرماید که من "هدی" هستم و می فرماید قل فاتوا بکتاب من عند الله اهدی منها اتبعه ان کنتم صادقین. و قرآن خودش را در این هدایت، "حدیث" می داند؛ فبای حدیث بعده یومنون؟ حدیث یعنی کلام جدید و نو؛ قرآن هدایتی را آورده است که هم درگذشته آن سابقه ای نداشته است و هم تا به امروز سابقه ای و نظیری در هدایت ندارد؛ هدایت به چه کسی؟ همه هدایت قرآن، هدایت به خداوند متعال است. قرآن کلام الله برای هدایت به سوی او جل و علا است؛ اصلاً کسی که به دنبال تحدی و وجه آن و اینگونه سوالات است، در واقع به دنبال چه کسی است؟ همه دغدغه وجود او مگر خداوند متعال نیست و همه سوال وجودش مگر خداوند سبحان قدوس نیست؟ اگر همه وجودش سوال شده است و در حال تلاش است، او همان کسی است که و الذین جاهدوا "فینا" شده است؛ عرضم اینست که همه سوال آن فرد "خداوند متعال" است و همه قرآن هم "خداوند متعال" است و همه هدایت هم "هدی الله". بنابراین اصل حرف در این قرآن، خود خداوند متعال است. پس اگر قرآن حرف تازه ای دارد و خود را حدیث و بلکه احسن الحدیث می داند باید در اهم موضوعات عالم یعنی خود خداوند متعال حرف تازه و نو داشته باشد؛ حرفی که همیشه و برای همه زمانها تازه و نو باشد؛ این حرف نو همان فطرة الله التی فطر الناس علیها است؛ یعنی این فقط قرآن است و فقط قرآن خواهد بود که از معرفت فطری من نسبت به خدای متعال خبر داده است و خبر می دهد و مرا به صورت پیوسته به معروف فطری خود متذکر می فرماید و حرف او و روش او در مورد خداوند متعال به صورت بسیار صریح اینست که: ا فی الله شک فاطر السماوات و الارض؟ و این همان مطلبی است که هر عاقلی با توجه به خود آن را می یابد؛ بدون نیاز به پیش فرض و یادگیری اصطلاح خاصی؛ اما اگر از این مطلب بدیهی غفلت شود، فکر بشر در موضوعی که بدان راهی ندارد فعال می شود و یا فیلسوف می شود و یا عارف؛
قرآن می فرماید که من نور هستم؛ می فرماید من شفاء لما فی الصدور هستم؛ یعنی قلبت که گرفت و آن را سالم نیافتی قرآن بخوان ببین شفاء لما فی الصدور هست یا نه. قرآن می فرماید لقد انزلنا الیکم کتاباً فیه ذکرکم افلاتعقلون؟ قرآن می فرماید که در این کتاب ذکر شما است. بعد که من قرآن را می خوانم واقعاً می بینیم که از خصوصی ترین اتفاقات زندگی من به من خبر می دهد و در واقع به من تذکر می دهد و واقعاً فیه ذکرکم درست است. همین ابتدای امر، در بدو شروع نزول آیات به من می فرماید: کلا ان الانسان لیطغی ان راه استغنی؛ اصلاً بحث اثبات اعجاز قرآن برای غیر مطرح نیست؛ من قرآن را جلوی خودم می گذارم به من می فرماید که انسان اینگونه است که اگر در موضوعی به استغنا برسد، طغیان می کند. به خودم که نظر می کنم می بینیم حق حق است.
می فرماید بل الانسان علی نفسه بصیره "و لو القی معاذیره"؛ می بینیم حق حق است و چه کس است که مرا اینگونه به من تذکر دهد.
جز قرآن سراغی دارید از جایی که به شما تذکر دهد که هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا
قرآن از کجا خبر دارد که وَلَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَيَئُوسٌ كَفُورٌ؛ شما را به خدا ای بچه شیعه ها ای بچه مسلمان ها این آیه درست است یا نه؟ یعنی ما ها اینطور نیستیم که اگر رحمتی از ما سلب بشود ناگهان وا برویم و شروع کنیم به سوال از اینکه مگر به ما وعده اجابت دعا ندادند و از این دست سوالها؟ این آیه در مورد شخص خود شما درست است یا نه؟
این تذکر "انحصاری" جز در قرآن هست و خواهد بود؟ انحصار این نوع تذکر در اختیار قرآن است و نه قبل از آن و نه بعد از آن که بقیه همگی "غافل" هستند مگر به "تذکر" قرآن.
قرآن از کجا چنین خبری دارد که وَإِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَكَانَ الْإِنْسَانُ كَفُورًا
من در دریا گرفتار نشدم، ولی مضطر شده ام و گرفتار شده ام و واقعاً خداوند را خواندم که نجاتم دهم و خدا وکیلی هم به خدا گفتم که دیگر بنده می شوم برایت اما نشدم اما اعراض کردم؛ همه بشریت را کاری ندارم ولی این آیه در مورد خودم حق حق است.
می فرماید: وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الْإِنْسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَىٰ بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كَانَ يَئُوسًا؟ این در مورد من درست است.
این در مورد من درست است: قلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذًا لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفَاقِ وَكَانَ الْإِنْسَانُ قَتُورًا؟ بنده واقعاً اگر کل دنیا را هم داشتم باز هم دلم نمی آمد از آن بگذرم و انفاق کنم؛ خدای من این را به من نشان د اده است که من اینگونه ام و من در مورد این آیه عرض می کنم که صدق الله و بر این مطلب شهادت می دهم.
این نوع تذکرها منحصراً در اختیار قرآن است أَوَلَا يَذْكُرُ الْإِنْسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئًا
این آیه در مورد من صادق است
وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُ مُنِيبًا إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِيَ مَا كَانَ يَدْعُو إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ
شما را به خود خداوند متعال قسم که این آیه در مورد ما صادق است یا نه؟ در مورد من که صادق است در اتم معنای آن
فَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ ضُرٌّ دَعَانَا ثُمَّ إِذَا خَوَّلْنَاهُ نِعْمَةً مِنَّا قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَىٰ عِلْمٍ بَلْ هِيَ فِتْنَةٌ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ
به خصوص این روزها و این دوره ای که در آن هستیم و به خصوص برای بچه مذهبی ها این آیه صادق است یا نه؟
لَا يَسْأَمُ الْإِنْسَانُ مِنْ دُعَاءِ الْخَيْرِ وَإِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَئُوسٌ قَنُوطٌ
قرآن از کجا اینقدر دقیق مرا و همه انسانها را می شناسد؟ چه کسی به حضرت محمد صلی الله علیه و آله این امور را القاء نموده است به طوریکه برای همه مردم دنیا (شوخی نیست این عبارت) واقعاً برای همه مردم دنیا تازه و قابل فهم است بدون اینکه ذره ای نیاز به دانستن اصطلاحات باشد؟ اصلاً من از کجا به این روشنی می فهمم که همه این امور حق است؟
بنده همه اینها را و اموری دیگر را به لطف خداوند متعال از همین قرآن فهم کرده ام؛ به فهم همین امور، با همه وجودم شهادت می دهم بر صداقت این آیه که "له دعوة الحق" که بنده آن را حق یافتم. به همین فهم ها چنان آرامشی بر جانم می نشیند که شهادت می دهم بر صدق این آیه شریفه که و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمومنین؛ با همه وجودم قرآن را حکیم من لدن حکیم خبیر می یابم؛ برای این فهم از قرآن و نور گرفتن از قرآن نه محتاج یادگیری فلسفه هستم و نه عرفان؛ نه نیاز است که "اصطلاحات" فلسفه را بدانم و نه "اصطلاحات" عرفان را. وقتی متذکر می شوم به این حقایق و در هر بار متذکر شدن جانم حیات می یابد، شهادت می دهم که این قرآن "ذکر" است. همه این فهم ها قابل تذکر به همه عقلای عالم است و این همان آیات بینات است؛ روشن روشن بدون ابهام.
دیگر با این حساب چه عرض کنم در برابر این فرمایش قرآن که:
ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِنْ قَبْلِ هَذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ
شهادت می دهم بر اینکه و لقد جئناهم بکتاب فصلناه علم علم هدی و رحمة
این کتابی است که تفصیل داده شده است بر علم؛ و می فرماید که فاتوا بکتاب من عند الله اهدی منها.
و گویا وجه تحدی قرآن اینست که حدیث است (حرف نو و تازه) در علم و هدایت که من هم حق بودن آن را می یابم و بنابراین می خواهد که کتابی بیاورید اهدی منها یا اثاره من علم؛
در پناه امام عصر سلام الله علیه و آن نور الله الذی یهتدی به المهتدون که عجل الله تعالی فرجه الشریف.
خودم که نتوانستم حلش کنم ولی برای اینکه بدانم چه استفادهای میخواهید از پاسخ آن کنید رفتم پاسخش را پیدا کردم و حدس بزنید چه شد! ... باز هم نفهمیدم که چه استفادهای میخواهید از آن بکنید ...!
مهم آنست که اکنون پاسخ آن مسئله را میدانید.
باید توجه داشت تا زمانیکه ذهنمان در چارچوب آن مربع باشد و خطوط مستقیمی که رسم میکنیم از مرز مربع عبور نکنند، نمیتوانیم مسئله را حل کنیم.
همانگونه که دریافتید، پاسخ مسئله اینست که دو نقطه کمکی خارج از مربع در نظر بگیریم و خطوط را تا آن نقاط امتداد دهیم.
هنگامی که دایره دیدمان وسیع باشد و ذهنمان توان طیران در ماوراء مرزها و چارچوبهای معمول را داشته باشد، ادراک و فهمی از مسائل و امور خواهیم داشت که در حالت عادی، میسر نیست.
پس در ابتدای راه، برای درک معانی عمیقتر و فهم لایههای بیشتری از سخن حکیمانه، نیاز به تقویت قوای ذهن و وسعت نظر داریم.
به این وسعت نظر و ذهن 360 درجه، ژرف اندیشی را هم اضافه کنید.
باطن قرآن فقط منحصر به آن قسمتی که در موردش گفته شده لا یمسه الا المطهرون ، نیست.
علامه طباطبائی(ره) معتقد است همان ظاهر قرآن هم، چند بُعدیست. ابعادی که در طول همند و البته نیاز به تأویل ندارند که تنها مخصوص مطهرون باشد.
این ابعاد، تضادی با هم نداشته و تنها با تدبر و تفکر آشکار میشوند.
سلام و عرض ادب
..
برادر عزیز، اتفاقا چون توضیحات جناب صادق در مورد بدیهیات و علم حضوری و حصولی، واضح و روشن بود، بنده وارد بحث شدم و آن سؤال را در پست شماره 328 از شما پرسیدم.
بسم الله الرحمن الرحیم سلام بر خلیفهی خدا که به قتلش رساندند و تشنه بود و بدنش را بر خاک خشک و داغ صحرا عریان رها کردند در حالی که بدن بیسرش پر بود از زخمهای عمیق فراوان سنگ و نی و نیزه و شمشیر و استخوانهایش شکسته بود :geryeh::geristan: ... سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ ... شیعیان میدانند چرا در خاک کربلا شفاست؟ چرا که اسبها را تازاندند و خون ثارالله به خاک آمیخت ... علیهالسلام :geryeh::geristan:
...
سلام علیکم و رحمة الله، عزاداریهایتان پربرکت ان شاء الله و سازنده
برادر توضیحات جناب صادق برای حقیر سنگین بود، حقیر با توجه به مطالبی که آن استاد برایم گفته بودند و با توجه به مثالهایی که جناب صادق زدند نظر ایشان را به زعم خودم فهمیدم ... شما از روی پاسخی که به ایشان دادم میتوانید متوجه شوید که منظور ایشان و در نتیجه منظور شما را متوجه شدهام یا خیر، اگرچه با توجه به توضیحات بعدی شما: [INDENT=2]
استوار;742960 نوشت:
هر چند در علم حضوری ماهیت و مفهوم نقشی ندارند و وجود علمیِ معلوم، همان وجود عینی اوست، اما باید توجه داشت که در این حالت، ادراک به شدت تابع مرتبه وجودی عالِم است.
و همین امر سبب میشود که هر شخصی بنا به وضعیت نفسش، میزان خاصی از حقایق و معارف را شهود نماید.
و از سوی دیگر قابل انتقال به غیر نیست.
[/INDENT] به نظرم میرسد که درست فهمیده باشم ...
استوار;742960 نوشت:
ایمان به غیب، طبیعتا در ابتدا نمیتواند در مرتبه عینالیقین باشد.
زیرا رسیدن به این مرتبه و نیز مراحل بعدی، نیازمند عمل صالح و تزکیه و تهذیب نفس است.
لذا در ابتدای راه، عمل به دستورالعمل الهی، نیازمند علمی یقینی است و آنگاه عمل بر مبنای آن علم. این علم لاجرم، علم حصولیست.
و اصولا در قوس صعود یقین، نمیشود بدون پله اول (علمالیقین) به شهود مناسب و مکفی در مورد غیب دست یافت.
علم حصولی از آنجا که بر خلاف علم حضوری نیازمند واسطه و صورت است، لذا شامل دو حوزه تصورات و تصدیقات میگردد.
برادر با بیشتر حرفهای شما مخالفتی ندارم، در واقع فقط آنجا را که قرمز کردم مورد اشکال دانستم ...
از یک طرف درست است که اگر حقالیقین و عینالیقین و علمالیقین از مراتب ایمان هستند پس شروع راه باید از مرتبهای قبل از آنها باشد و از طرف دیگر در نگاه اول به نظر درست میرسد که چون راه دیگری به ذهنمان نمیرسد بگوییم که لاجرم باید شروع راه از علوم حصولی باشد ... اما این راه یک اشکال دارد که خود شما هم آن را میدانید ... اینکه با علوم حصولی حجت بر انسان تمام نمیشود ... شاید بر برخی موقتاً حجت تمام شود ولی برای برخی همواره میزانی از شک و تردید باقی میماند که شما ناچاراً باید ایشان را مستضعف فکری شناسایی کنید اگرچه متفکر و دارای ضریب هوشی بالا بوده و دسترسی به اینترنت و پایگاههای دادهای عظیم باشند ...
بله حق با شماست ... الاعمال بالنیات ... یعنی اگر کسی فکر کند (گرچه اشتباه فکر کند) که این لیوان حاوی آب است ولی مشروب باشد با خوردن یک جرعه (تا آنجا که بفهمد اشتباه کرده بوده است) گناهی بر او نیست و برعکس اگر لیوانی آب باشد و او فکر کند و به اشتباه هم فکر کرده باشد که مشروب است و بخورد و بفهمد که آب بوده است کارش گناه بوده است ... بله اگر کسی گمان کند که دینی درست است و حکمی حکم خداست ظاهراً انتظار از او همین باشد که از همان دین و همان حک تبعیت کند که این معنا همخوانی دارد با مفهومی که ما از علوم حصولی انتظار داریم ... ولی در این نگاه اشکالی هم وجود دارد و آن اینکه نهایتش پذیرفتن نوعی نسبیگرایی است ... اینکه هر کسی میتواند دم از حق بودن بزند و دیگرانی که به باوری غیر از باور او باورمند هستند را مستضعف فکری بداند ... و اینجا وجه مرجحی برای دانستن حق از باطل معرفی نشده است ... چرا که نقطهی شروع را بر علومی قرار دادهاند که همه میدانند خطاپذیر است و حتی بدیهیات آن وابسته به عوامل خارجی است و ایمن از جبر جغرافیایی و جبر فرهنگی و غیره نیست ... یک نفر در ایران شیعه در خانوادهی مذهبی به دنیا میآید و این باور در او نهادینه میشود که خدا هست و اهل بیت علیهمالسلام حق هستند و دشمنان ایشان کوردل هستند، یک نفر در عربستان وهابی متولد میشود و این باور در او نهادینه میشود که نعوذبالله شیعیان مشرک هستند و کشتن آنها بهشت را بر ایشان واجب میکند و البته لعنت خدا بر این کوردلان ... ایراد ندارد بگوییم بسیاری از ایشان مستضعف هستند و ضرورتاً دشمن حق نیستند ولی باید راهی را بیابیم که هر کسی متوجه شود که این بیانی که به او رسیده است حقیقتاً هدایت خداست و اینطور نیست که امروز گمان کند حق است و فردا بفهمد که آن هم حق نبوده است ... این فهم لازمهی احکامی مانند جهاد است ... کسی که چنان تردیدی داشته باشد که امروز به نظرم رسید تشیع بر حق است ولی چون احتمالش منتفی نیست که بفهمم آن هم بر حق نبوده همانطور که امروز فهمیدم مسیحیت یا وهابیت بر حق نیست چنین کسی نمیتواند دست به کاری بزند که بعدها قاببل جبران نباشد ... نمیتواند جهاد کند و کسی را بکشد یا اموال کسی را از او بگیرد ... برای کسی که چنان تردیدی داشته باشد این کارها مصداق ظلم است ... اینها معنای اتمام حجت نمیدهد ... یعنی علوم حصولی نباید نقطهی شروع باشد برای حرکت کردن به سمت علمالیقین تا چه برسد عینالیقین و حقالیقین ...
آیا انتظار جهاد از مسلمین میرود یا از مؤمنین؟ اگر از مسلمین میرود پس علم مسلمین به حقانیت دینشان باید فراتر از علوم حصولی باشد ... باید از سنخ علومی باشد که میداند و اطمینان دارد درست است و هرگز قابل اثبات نیست که اشتباه باشد ... حال آنکه اگر این حدّ از علم برای شخص حاصل نشود عاقلانهترین کار این است که شخص دینش را فردی برای خودش نگاه دارد و تا فکر میکند درست است به آن عمل کند ولی مزاحم دیگرانی که خلاف آن عمل میکند نشود، چرا که هیچ بعید نیست سالها بعد متوجه شود که اتفاقا خودش بر باطل بوده و ایشان بر حق بودهاند ...
ان شاء الله توانسته باشم منظورم را درست برسانم و مشخص کنم چرا با علوم حصولی برای نقطهی شروع ایمان آوردن مخالفم ... دیگر اینکه فلسفه با تمام استدلالهای منطقیاش که در زمرهی علوم حصولی قرار میگیرد هم نمیتواند نقطهی شروع مناسبی برای ایمان آوردن یه یک دین و بار باشد تنها یک نتیجهی طبیعی بحثهای بالاست ...
بحثهای بعدیامان با جناب صادق و جناب نقی که لازمهی اتمام حجت خدا بر انسانی که مخاطب دعوت خداست باید یک یقین کاذب باشد در راستای تلاش برای یافتن مکانیزمی بود که نه به علمالیقین و عینالیقین به عنوان مراتبی از ایمان منجر گردد و نه اینکه یقین حاصل از آن قابل خدشه باشد ... باید یقینی باشد که به انسان عرضه شده است بدون آنکه انسان حائز آن شده و با این حائز شدن خودش رشد کرده باشد ... مثل اینکه همه فطرت الهی دارند ولی همه مؤمن نیستند ... همه باطناً یقین دارند که خدا هست ولی بسیاری از انسانها کافرند یا مشرکند یا منافقند ... فطرت یک مصداق بارز علمی است که ما اسمش را گذاشتیم یقین کاذب ... این اسمگذاری هم مطابق قرآن بود، خداوند فرموده است که ما شما را امتحان میکنیم تا نشان دهیم که چه کسانی در ایمان ادعاییشان راستگو هم هستند و کسی که بگوید ایمان آوردم به خودش رها نمیشود ... بنابراین کسی که بگوید من شیعه هستم ولی در عمل به قرآن و اهل بیت علیهمالسلام تأسی نکند دروغگوست، کما اینکه خودشان هم فرمودهاند علیهمالسلام ... ولی خوب آن کسی که میگوید من شیعه هستم واقعاً فکر میکند که هست و چه بسا خودش هم از بررسی خودش از عملکرد خود متعجب و بلکه شوکّه شود وقتی ببیند آنطور که فکر میکرد نیست ... او یقین دارد که اهل بیت علیهمالسلام حق هستند ولی این یقین در او کاذب است، هنوز در قلب او وارد نشده است، هنوز ملکهاش نشده است ... این یقین کاذب است تا صادق شود ان شاء الله و این صداقت هم برایشان بهشت آخرت را به ارمغان میآورد ... هَـٰذَا يَوْمُ يَنفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ
اتفاقاً یک مثال خوب برای اینکه علوم حصولی اشکال دارند همین بحث ماست که در نگاه نخست به نظر میرسید باید علوم حصولی را مبنای ایمان آوردن بدانیم و مثلاً با آوردن برهان وجوب و امکان و بعد براهین دیگر شخص را مجاب کنیم که اسلام حق است ولی الآن لااقل برای حقیر واضح شده است که این مطلب به هیچ وجه صحیح نیست و آن براهین فلسفی در این زمینه به هیچ کار نمیآیند ... مگر اینکه فقط کمی توجهات را به توحید و معاد و اسلام جلب کنند ... یعنی به خودی خود چیزی نیستند* نه تنها برای ایمان آوردن کافی نیستند که حتی لازم هم نیستند، ولی شاید بودنشان بد نباشد ... سپس باید در مقابل آن راه دیگری را یافت که به نظر میرسد در این بحثهای اخیر به آن راه هم رسیده باشیم ... ولو به صورت ناقص ...
آیا نقدی به این مطالب دارید؟
استوار;742960 نوشت:
شما به آن استاد فلسفه عرض کرده بودید که بدیهیات مبهمند.
اما نه تصوراتِ بدیهی و نه تصدیقاتِ بدیهی، هیچکدام مبهم نیستند.
تصورات بدیهی، تصوراتی کاملا روشن و واضحند.
و تصدیقات بدیهی نیز احکامی هستند که صرف تصورات روشن و واضح، آنها نیز روشن و واضح خواهند بود.
با توضیحات شما و مثالهای جناب صادق متوجه شدم که منظور از روشن و واضح بودن بدیهیات اکتسابی چیست و به همین دلیل برای ایشان و شما تعدادی از مثالهایی که این مطلب را رد میکند آوردم ... خود آن روشن و واضح بودن است که روشن و واضح نیست ... ممکن است یک نفر برایش الف روشن و واضح باشد و نفر دیگری برایش نقیض الف روشن و واضح باشد ... کما اینکه در گذشته چه بسا بدیهی به نظر میرسیده است که زمین نمیتواند به دور خودش بچرخد چون اگر بچرخد همه میدانند و بر همه کس واضح و مبرهن است که همه چیز از روی آن به اطراف پرت میشود ... اینها مسائلی از جنس شهود ریاضی است و هیچ استدلالی بر مبنای شهود ریاضی قابل اثبات نیست اگرچه بشود جواب را با شهود ریاضی حدس زد و بعد تلاش کنیم تا آن را اثبات کنیم ... یک مثال خیلی خوب برای این مقصود همین مثالی است که شما خودتان زدید:
[INDENT=2]
استوار;743679 نوشت:
مهم آنست که اکنون پاسخ آن مسئله را میدانید.
باید توجه داشت تا زمانیکه ذهنمان در چارچوب آن مربع باشد و خطوط مستقیمی که رسم میکنیم از مرز مربع عبور نکنند، نمیتوانیم مسئله را حل کنیم.
همانگونه که دریافتید، پاسخ مسئله اینست که دو نقطه کمکی خارج از مربع در نظر بگیریم و خطوط را تا آن نقاط امتداد دهیم.
هنگامی که دایره دیدمان وسیع باشد و ذهنمان توان طیران در ماوراء مرزها و چارچوبهای معمول را داشته باشد، ادراک و فهمی از مسائل و امور خواهیم داشت که در حالت عادی، میسر نیست.
پس در ابتدای راه، برای درک معانی عمیقتر و فهم لایههای بیشتری از سخن حکیمانه، نیاز به تقویت قوای ذهن و وسعت نظر داریم.
به این وسعت نظر و ذهن 360 درجه، ژرف اندیشی را هم اضافه کنید.
[/INDENT] برای بسیاری از افراد ممکن است بدیهی به نظر برسد که با چهارخط مستقیم بدون برداشتن دست از روی کاغذ نمیشود آن کار را کرد ولی نابغهای پیدا میشود که راهی را بیابد که بشود این کار را کرد ... مثال دیگری هم حقیر اضافه کنم ... به یک نفر گفتند چهار درخت را چنان در زمین بکار که فاصلهی تمامی آنها با یکدیگر یکسان و برابر باشد ... مخاطب با خودش یک صفحه گرفته و با دایره و مربع کار میکند و لوزی و هر شکلی که میشناسد را امتحان میکند و میبیند که نمیشود ... میگوید بدیهی است که این مسأله جوابی ندارد و شاید تا ۲۰۰۰ سال هم همه بر همین باور باشند (مثل اینکه گفته شود ۱۴۰۰ سال است مثلی برای قران نیامده است) بعد یکی بیاید و بگوید که در صفحه چنان پاسخی وجود ندارد و این مطلب قابل اثبات است ولی مسأله اگر سه بعدی باشد هرم منتظم یک پاسخ ساده برای این مسأله است، کافی است یکی از این دو کار را کنیم، یا یک تپه بسازیم به صورت هرم مثلثالقاعده (چهاروجهی منتظم) که یک درخت را در نوک تپه بکاریم و سه درخت دیگر را در قاعدهی تپه، یا اصلاً یک هرم داخل کرهی زمین محاط کنیم و بعد هر درخت را در یکی از رئوس آن بکاریم که یعنی مثلاً هر درخت در یک قاره خواهد افتاد و اینکه در ابتدا گفته میشد پاسخی برای این مسأله نیست برای این پیشفرض غلط بود که لابد درختها باید کنار هم کاشته شوند حال آنکه در فرض سؤال چنین چیزی نبوده است ...
این مثالها همگی نشان میدهد که علوم حصولی قابل ویرایش و تکمیل هستند و چه بسا پیشفرضهایی که ما در حل یک مسأله داریم که خودمان تا کنون به آنها دقت نکردهایم ... بخش بزرگی از فلسفه و امثال آن هم کشف همین پیشفرضهاست و طبقهبندی کردن آنها و بیان کردن آنها ... اما باید پذیرفت که هر امر بدیهی که در علوم حصولی ادا گردد که بدیهی است برای اطمینان باید گفت در یک context خاصی بدیهی است و امکان دارد که در context دیگری بدیهی نباشد، گرچه فعلاً ما چنان شرایطی را نشناسیم ... این اعتراضی که حقیر نسبت به فلسفه دارم را بسیاری از افراد نسبت به سایر علوم حصولی هم داشته و دارند، مثل آن فلاسفهی علمی که بیمعنا دانستند که کسی بگوید اصل بقاء جرم و انرژی و آن را غیرقابل رد شدن بداند با آنکه تمامی این گزارهها از مشاهدات در ابعاد محدود نتیجه گرفته شده است و نباید همینطوری و روی هوا آن را به کل جهان تعمیم داد ...
استوار;743679 نوشت:
باطن قرآن فقط منحصر به آن قسمتی که در موردش گفته شده لا یمسه الا المطهرون ، نیست.
علامه طباطبائی(ره) معتقد است همان ظاهر قرآن هم، چند بُعدیست. ابعادی که در طول همند و البته نیاز به تأویل ندارند که تنها مخصوص مطهرون باشد.
این ابعاد، تضادی با هم نداشته و تنها با تدبر و تفکر آشکار میشوند.
بله حق با ایشان است و شما و استاد ... حقیر اشتباه میگویم اگر ادعا کنم که در ظاهر قران هیچ علمی نیست و یا با تدبر نمیتوان هیچ علمی در قرآن را کشف نمود ... گرچه مطمئن نیستم که اشتباه بگویم اگر ادعا کنم که این کشفیات ممکن است بعدها متوجه شویم که غلط بوده و باید اصلاح گردند ...
[=Franklin Gothic Medium]
از اینکه برای روشن شدن مطلب برای حقیر و دوستان وقت میگذارید ممنونم :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
و علیکم السلام و رحمة الله
با توضیحات شما و مثالهای جناب صادق متوجه شدم که منظور از روشن و واضح بودن بدیهیات اکتسابی چیست و به همین دلیل برای ایشان و شما تعدادی از مثالهایی که این مطلب را رد میکند آوردم ... خود آن روشن و واضح بودن است که روشن و واضح نیست ... ممکن است یک نفر برایش الف روشن و واضح باشد و نفر دیگری برایش نقیض الف روشن و واضح باشد ... کما اینکه در گذشته چه بسا بدیهی به نظر میرسیده است که زمین نمیتواند به دور خودش بچرخد چون اگر بچرخد همه میدانند و بر همه کس واضح و مبرهن است که همه چیز از روی آن به اطراف پرت میشود ... ا
برادر گرامی، عبارت قرمز نشان میدهد هنوز آن منظور را کاملا متوجه نشدهاید.
ما بدیهیات اکتسابی نداریم. «بدیهی و ضروری» در مقابل «اکتسابی و نظری» هست.
از مطالبی که عنوان کردید، متوجه شدم که احتمالا «تصدیق بدیهی» را با «کسب» خلط نمودهاید.
مسئلهای که مطرح نمودم بیانگر «امری که اکنون بدیهیست ممکن است در آینده نقض شود» نیست.
مفهومِ نیازمند به نظر و استدلال، که دیگر بدیهی نیست.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
عظم الله اجورکم و اجورنا و جعلنا الله و ایاکم من الطالبین بثاره مع ولیه المهدی سلام الله علیه و عجل الله تعالی فرجه الشریف
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام الله علی المقتول بکربلاء، الذی هو سید من سیدی شباب اهل الجنة ... ثار الله و ابن ثاره ... خداوند برساند منتقم دو ثار الله را علیهمالسلام، ان شاء الله ... و ما را یاور و سرباز و فداییاش قرار دهد ان شاء الله
Naghi;743488 نوشت:
برای مطلب مفصل باید کمی به بنده فرصت دهید؛ اما مجمل آن به آنچه برای شما روی داده است بسیار شبیه است و هنوز هم به فضل خداوند جاری و تازه است؛
ان شاء الله زودتر به یک جمعبندی جامع برسید و برسیم
Naghi;743488 نوشت:
یعنی قرآن را حقیقتاً شفاء لما فی الصدور یافته ام و رحمت و هدایت یافته ام و هذا من فضل ربی لیبلونی ا اشکر ام اکفر. اتفاقی در قرائت قرآن همراه با "استماع" و "انصات" روی می دهد که وقتی قرار است گزارشی از آن در قالب کلمات داشته باشیم، مشکلات و سوالاتی برای کسانی که چنان تجربه ای نداشته اند روی می دهد؛ در واقع برای ارائه یک مطلب مفصل از نظر خودم باید زوایای مختلف بحث را شناسایی کنم تا بتوانم یک ساختار یکپارچه را بیان کنم؛ از این نظر هنوز علم لازم را ندارم تا بتوانم پاسخگوی انواع سوالات مطروحه در این بحث باشم و البته و به لطف و هدایت و مرحمت امام عصر سلام الله علیه ان شاء الله جزء اولویات فعلی بنده خواهد بود؛ باشد که به نور علم و هدایت این عبد حقیر را بنوازند
...
با این وجود، به روش "هم فکری" شما و نه از باب ادعای مطلبی خاص عرض می شود (این عرض، همچنان پراکنده است و چندان فرموله نیست ولی شاید برای برخی دوستان مفید باشد):
همفکری شما بسیار مغتنم است ... حقیر هم اگر نظری روی فرمایشات شما میدهم از باب همفکری است و ان شاء الله با نقدهای شما در نهایت گوهری جلاخورده باقی بماند که راهگشایمان باشد :Gol:
Naghi;743488 نوشت:
شما سازنده یک ماشین خاص هستید و به بنده می گوئید اگر می توانید مثل این ماشین را بسازید. اولین مرحله ای که من با آن مواجهم اینست که از "صاحب ماشین" بپرسم که ویژگی (های) ماشین شما چیست. بعد او به من توضیح بدهد و من هم کاملاً بفهمم و تأیید کنم که بله متوجه شدم که ماشین شما این ویژگی ها را دارد چون بعداً قرار است به او بگویم که بیا این هم مثل ماشین تو؛ یعنی ابتدا به "واقعیت" ماشین شما از معرفی خود شما پی ببرم و آن را تأیید کنم و بعد بخواهم مثل آن را بسازم.
در مرحلهی تأیید کردن تعریفی که حقیر از ماشینم میکنم شما باید متوجه شوید که تعریفی که حقیر کردم درست است، مگرنه حقیر یک گاری بسازم و تعریف از یک سفینهی بینستارهای کنم لازم نیست شما تلاش کنید تا شبیه یا بهتر از سفینهی ادعایی حقیر را بسازید ... البته خود شما هم به این مرحله اذعان کردهاید ولی خوب احراز این مرحله چندان هم ساده نیست ... مثلاً گروه زیادی میگویند قرآن از بابت ادبی یا علمی (با علم به معنای طبیعیات) غیرقابلمثلآوری است ولی خیلیها میگویند ما متوجه نمیشویم که قرآن واقعاً اینطور باشد ... اگر اشتباه نفهمیده باشم بیشتر بحثهای بعدی شما بیشتر سر این است که متوجه شویم تعریفی که قران از خود میکند چیست، ولی احراز کردن اینکه واقعاً چنان هست یا خیر مرحلهای بعدی است که شما هم آن را بر مبنای تجربیات شخصی خود بررسی کردهاید (که از این بابت ممنونم :Gol:) و بررسی اینکه این وضعیت قابل مثلآوری هست یا نیست هم مرحلهی بعدی خواهد بود که ظاهراً زیاد به آن نپرداختهاید ... البته فرمودهاید که آنچه قرآن برای خود بر شمرده و شما آنها را در خود یافته و تصدیق نمودهاید انحصاری برای قرآن است ولی با توجه به توضیحاتی که دادید برای مخاطب چندان مشخص نیست که چطور این مطلب را برداشت کردید که منبع دیگری نمیتواند چنین هدایتی را داشته باشد
Naghi;743488 نوشت:
قرآن خودش را به چه ویژگیهایی معرفی کرده است؟ قرآن می فرماید که من "هدی" هستم و می فرماید قل فاتوا بکتاب من عند الله اهدی منها اتبعه ان کنتم صادقین. و قرآن خودش را در این هدایت، "حدیث" می داند؛ فبای حدیث بعده یومنون؟ حدیث یعنی کلام جدید و نو؛ قرآن هدایتی را آورده است که هم درگذشته آن سابقه ای نداشته است و هم تا به امروز سابقه ای و نظیری در هدایت ندارد؛ هدایت به چه کسی؟ همه هدایت قرآن، هدایت به خداوند متعال است. قرآن کلام الله برای هدایت به سوی او جل و علا است؛ اصلاً کسی که به دنبال تحدی و وجه آن و اینگونه سوالات است، در واقع به دنبال چه کسی است؟ همه دغدغه وجود او مگر خداوند متعال نیست و همه سوال وجودش مگر خداوند سبحان قدوس نیست؟ اگر همه وجودش سوال شده است و در حال تلاش است، او همان کسی است که و الذین جاهدوا "فینا" شده است؛ عرضم اینست که همه سوال آن فرد "خداوند متعال" است و همه قرآن هم "خداوند متعال" است و همه هدایت هم "هدی الله". بنابراین اصل حرف در این قرآن، خود خداوند متعال است. پس اگر قرآن حرف تازه ای دارد و خود را حدیث و بلکه احسن الحدیث می داند باید در اهم موضوعات عالم یعنی خود خداوند متعال حرف تازه و نو داشته باشد؛ حرفی که همیشه و برای همه زمانها تازه و نو باشد؛ این حرف نو همان فطرة الله التی فطر الناس علیها است؛ یعنی این فقط قرآن است و فقط قرآن خواهد بود که از معرفت فطری من نسبت به خدای متعال خبر داده است و خبر می دهد و مرا به صورت پیوسته به معروف فطری خود متذکر می فرماید و حرف او و روش او در مورد خداوند متعال به صورت بسیار صریح اینست که: ا فی الله شک فاطر السماوات و الارض؟ و این همان مطلبی است که هر عاقلی با توجه به خود آن را می یابد؛ بدون نیاز به پیش فرض و یادگیری اصطلاح خاصی؛ اما اگر از این مطلب بدیهی غفلت شود، فکر بشر در موضوعی که بدان راهی ندارد فعال می شود و یا فیلسوف می شود و یا عارف؛
قرآن می فرماید که من نور هستم؛ می فرماید من شفاء لما فی الصدور هستم؛ یعنی قلبت که گرفت و آن را سالم نیافتی قرآن بخوان ببین شفاء لما فی الصدور هست یا نه. قرآن می فرماید لقد انزلنا الیکم کتاباً فیه ذکرکم افلاتعقلون؟ قرآن می فرماید که در این کتاب ذکر شما است. بعد که من قرآن را می خوانم واقعاً می بینیم که از خصوصی ترین اتفاقات زندگی من به من خبر می دهد و در واقع به من تذکر می دهد و واقعاً فیه ذکرکم درست است. همین ابتدای امر، در بدو شروع نزول آیات به من می فرماید: کلا ان الانسان لیطغی ان راه استغنی؛ اصلاً بحث اثبات اعجاز قرآن برای غیر مطرح نیست؛ من قرآن را جلوی خودم می گذارم به من می فرماید که انسان اینگونه است که اگر در موضوعی به استغنا برسد، طغیان می کند. به خودم که نظر می کنم می بینیم حق حق است.
می فرماید بل الانسان علی نفسه بصیره "و لو القی معاذیره"؛ می بینیم حق حق است و چه کس است که مرا اینگونه به من تذکر دهد.
جز قرآن سراغی دارید از جایی که به شما تذکر دهد
که هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا
وَلَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَيَئُوسٌ كَفُورٌ؛ شما را به خدا ای بچه شیعه ها ای بچه مسلمان ها این آیه درست است یا نه؟ یعنی ما ها اینطور نیستیم که اگر رحمتی از ما سلب بشود ناگهان وا برویم و شروع کنیم به سوال از اینکه مگر به ما وعده اجابت دعا ندادند و از این دست سوالها؟ این آیه در مورد شخص خود شما درست است یا نه؟
این تذکر "انحصاری" جز در قرآن هست و خواهد بود؟ انحصار این نوع تذکر در اختیار قرآن است و نه قبل از آن و نه بعد از آن که بقیه همگی "غافل" هستند مگر به "تذکر" قرآن.
من در دریا گرفتار نشدم، ولی مضطر شده ام و گرفتار شده ام و واقعاً خداوند را خواندم که نجاتم دهم و خدا وکیلی هم به خدا گفتم که دیگر بنده می شوم برایت اما نشدم اما اعراض کردم؛ همه بشریت را کاری ندارم ولی این آیه در مورد خودم حق حق است.
می فرماید:
وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الْإِنْسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَىٰ بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كَانَ يَئُوسًا؟ این در مورد من درست است.
این در مورد من درست است:
قلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذًا لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفَاقِ وَكَانَ الْإِنْسَانُ قَتُورًا؟ بنده واقعاً اگر کل دنیا را هم داشتم باز هم دلم نمی آمد از آن بگذرم و انفاق کنم؛ خدای من این را به من نشان د اده است که من اینگونه ام و من در مورد این آیه عرض می کنم که صدق الله و بر این مطلب شهادت می دهم.
این آیه در مورد من صادق است
وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُ مُنِيبًا إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِيَ مَا كَانَ يَدْعُو إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ
شما را به خود خداوند متعال قسم که این آیه در مورد ما صادق است یا نه؟ در مورد من که صادق است در اتم معنای آن
فَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ ضُرٌّ دَعَانَا ثُمَّ إِذَا خَوَّلْنَاهُ نِعْمَةً مِنَّا قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَىٰ عِلْمٍ بَلْ هِيَ فِتْنَةٌ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ
به خصوص این روزها و این دوره ای که در آن هستیم و به خصوص برای بچه مذهبی ها این آیه صادق است یا نه؟
لَا يَسْأَمُ الْإِنْسَانُ مِنْ دُعَاءِ الْخَيْرِ وَإِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَئُوسٌ قَنُوطٌ
قرآن از کجا اینقدر دقیق مرا و همه انسانها را می شناسد؟ چه کسی به حضرت محمد صلی الله علیه و آله این امور را القاء نموده است به طوریکه برای همه مردم دنیا (شوخی نیست این عبارت) واقعاً برای همه مردم دنیا تازه و قابل فهم است بدون اینکه ذره ای نیاز به دانستن اصطلاحات باشد؟ اصلاً من از کجا به این روشنی می فهمم که همه این امور حق است؟
بنده همه اینها را و اموری دیگر را به لطف خداوند متعال از همین قرآن فهم کرده ام؛ به فهم همین امور، با همه وجودم شهادت می دهم بر صداقت این آیه که "له دعوة الحق" که بنده آن را حق یافتم. به همین فهم ها چنان آرامشی بر جانم می نشیند که شهادت می دهم بر صدق این آیه شریفه که و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمومنین؛ با همه وجودم قرآن را حکیم من لدن حکیم خبیر می یابم؛ برای این فهم از قرآن و نور گرفتن از قرآن نه محتاج یادگیری فلسفه هستم و نه عرفان؛ نه نیاز است که "اصطلاحات" فلسفه را بدانم و نه "اصطلاحات" عرفان را. وقتی متذکر می شوم به این حقایق و در هر بار متذکر شدن جانم حیات می یابد، شهادت می دهم که این قرآن "ذکر" است. همه این فهم ها قابل تذکر به همه عقلای عالم است و این همان آیات بینات است؛ روشن روشن بدون ابهام.
دیگر با این حساب چه عرض کنم در برابر این فرمایش قرآن که:
ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِنْ قَبْلِ هَذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ
شهادت می دهم بر اینکه و لقد جئناهم بکتاب فصلناه علم علم هدی و رحمة
این کتابی است که تفصیل داده شده است بر علم؛ و می فرماید که فاتوا بکتاب من عند الله اهدی منها.
پس تکیهی شما بیشتر بر سیر انفسی در آیات قرآن است، اینکه آیات قران را در درون خودتان جاری و ساری مشاهده کرده و تصدیق نمودهاید، قرآنی که آیاتش تصدیق شوند هم خودش تصدیق شده است چون قران جز مجموعهای مرتب از آیاتش نیست ... اما باز چند سؤال در اینجا مطرح است:
[INDENT=2]۱. آیا تمامی آیات قرآن را در خود مشاهده و تصدیق نمودهاید؟ چطور میتوانید تمام آیات را با توجه به تصدیق برخی از آیات تصدیق نمایید؟ در واقع مکانیزم این کار است که مورد سؤال حقیر است ... گاهی مخالفان در یک یا چند آیه به مشکل خوردهاند که کل قران را منکر شدهاند، پس موافقان الهی بودن قران یا نباید از روی هیچ آیهای از قرآن عبور کنند مگر آنکه الهی بودن آن را دریابند و یا باید مکانیزمی بیابند که بتواند باور ایشان به الهی بودن برخی از آیات را به الهی بودن کل قران تعمیم دهد ... [پاسخ شخصی حقیر به این سؤال از نوع دوم است، یعنی لزومی ندارد الهی بودن تمامی آیات مستقیماً فهم شود تا بگوید کل قرآن از طرف خداست، بلکه باید راهی داشت که کل قران یکجا به خداوند نسبت داده شود]
۲. تصدیق یک آیه اگر به معنای درستی مفهوم آن آیه و خبری که در آن هست (از نظر خوانندهی قرآن) باشد ولی این امر چطور خبر از الهی بودن آن آیه میدهد؟ مثلاً آیا یک کتاب روانشناسی حاوی مطالبی اینچنینی نیست که به شما از خودتان خبر دهد؟ آیا درسنخوانده بودن پیامبر صلیاللهعلیهوآله را علت این الهی بودن معرفی میکنید یا دلیلی دیگری برای آن دارید؟ به عبارت دیگر آیا انحصاری وجود دارد که فقط خداوند بتواند چنین اخباری را به انسان بدهد و آیا انسان خود قادر به شناخت خود ولو از طریق تجربه نیست و آیا امکان ندارد موجودات دیگری مانند فرشتگان و جنیان یا موجودات فرازمینی نیز در صورت وجود مبدأ چنین اخباری باشند؟ این سؤالات از یک طرف متوجه شماست وقتی که از گزارشان خود نتیجه گرفتید که این آثار ناشی از الهی بودن قرآن است و از طرف دیگر وقتی فرمودید که فقط قران میتواند چنین باشد و تا ابد هم هیچ منبع دیگری نمیتواند چنین تذکری را به نوع بشر بدهد:
Naghi;743488 نوشت:
این تذکر "انحصاری" جز در قرآن هست و خواهد بود؟ انحصار این نوع تذکر در اختیار قرآن است و نه قبل از آن و نه بعد از آن که بقیه همگی "غافل" هستند مگر به "تذکر" قرآن.
[پاسخ شخصی حقیر به این سؤال از جنس شهودی است که در ورای این توصیف ظاهری تجربه میشود، و البته همان تذکر ظاهری هم متفاوت است از فرایندهای یادگیری عمولی که از کتب روانشناسی قابل تجربه است، آنجا ظاهری هست که با تفکر و با توجه به مثالهایی که در ذهنمان هست به آن عمق میدهیم و تصورش میکنیم و اینجا به فضایی کشانده میشویم که عناصر آن را میبینیم نه اینکه خود آن را با تفکر ساخته باشیم، یعنی فضایی جدای از فضای ذهنی خودمان هست که مشاهده میشود، اگر درست وصفش کرده باشم، مطمئن نیستم] [/INDENT]
اما در مورد اینکه فرمودید «اصلاً کسی که به دنبال تحدی و وجه آن و اینگونه سوالات است، در واقع به دنبال چه کسی است؟ همه دغدغه وجود او مگر خداوند متعال نیست و همه سوال وجودش مگر خداوند سبحان قدوس نیست؟» مطمئن نیستم با شما موافق باشم، در زمان نزول قرآن اعراب مشرک بودند و خدا را قبول داشتند، ولی مخاطبهای قرآن در سرزمینهای دیگر و در زمانهای دیگر همه جور افرادی هستند و برخی از ایشان خدا را نمیشناختهاند و در زمان حاضر هم که راحت به اسم علم و سواد منکر خداوند میشوند، خیلی از آنها که به سراغ تحدی قرآن میآیند با این قصد وارد میشوند که اثبات کنند قرآن بشری است و الهی بودن آن فریب است و دوست دارند اثبات کنند که اصلاً خدایی وجود ندارد ... با این حال حقانیت قرآن باید برای همین ایشان هم طوری ثابت گردد که در درون خود قادر به انکار آن نباشند گرچه در ظاهر انکار کنند و بگویند ما که چیز خاصی در آن ندیدیم
Naghi;743488 نوشت:
و گویا وجه تحدی قرآن اینست که حدیث است (حرف نو و تازه) در علم و هدایت که من هم حق بودن آن را می یابم و بنابراین می خواهد که کتابی بیاورید اهدی منها یا اثاره من علم؛
روی این بعد باید بیشتر فکر کنم چون خود این حرف شما خودش برایم «حدیث» است، «تازه» حادث شده است و قدیم نیست که قبلاً به آن توجهی کرده باشم، شاید اگر کمی بیشتر بازش کنید بهتر متوجه منظورتان شوم ... (بخاطر دارید که در زمان معصومین علیهمالسلام بحثی شد که آیا قرآن حادث است یا قدیم و این سؤال برای ایشان منشأ یک تناقض بود که گمانشان این بود که هر کدام باشد مشکلی ایجاد میشود که بعد معصومین علیهمالسلام فرمودند که بلکه قرآن کلامالله است ... ولی استناد شما هم به خود قران است و البته منظورتان هم به حادث یا قدیم بودن اصل قرآن نیست بلکه اشارهاتان به حدیث بودن آن برای مخاطبان است که تا کنون مواجه بودهاند با نوعی از کلام که این کلام اینک برایشان جدید و متفاوت است)
Naghi;743488 نوشت:
در پناه امام عصر سلام الله علیه و آن نور الله الذی یهتدی به المهتدون که عجل الله تعالی فرجه الشریف.
خدا خیرتان دهد برادر، شما هم ان شاء الله در پناه خدا و خلیفه و حجت خدا بر من فوق الأرض و من تحت الثری باشید، علیهالسلام و عج الله فرجه
یا علی علیهالسلام
در مرحلهی تأیید کردن تعریفی که حقیر از ماشینم میکنم شما باید متوجه شوید که تعریفی که حقیر کردم درست است، مگرنه حقیر یک گاری بسازم و تعریف از یک سفینهی بینستارهای کنم لازم نیست شما تلاش کنید تا شبیه یا بهتر از سفینهی ادعایی حقیر را بسازید ... البته خود شما هم به این مرحله اذعان کردهاید ولی خوب احراز این مرحله چندان هم ساده نیست ... مثلاً گروه زیادی میگویند قرآن از بابت ادبی یا علمی (با علم به معنای طبیعیات) غیرقابلمثلآوری است ولی خیلیها میگویند ما متوجه نمیشویم که قرآن واقعاً اینطور باشد ... اگر اشتباه نفهمیده باشم بیشتر بحثهای بعدی شما بیشتر سر این است که متوجه شویم تعریفی که قران از خود میکند چیست، ولی احراز کردن اینکه واقعاً چنان هست یا خیر مرحلهای بعدی است که شما هم آن را بر مبنای تجربیات شخصی خود بررسی کردهاید (که از این بابت ممنونم ) و بررسی اینکه این وضعیت قابل مثلآوری هست یا نیست هم مرحلهی بعدی خواهد بود که ظاهراً زیاد به آن نپرداختهاید
عرض بنده این بود که اولین مرحله اینست که با صاحب کلام به تفاهم برسیم که کلام شما واجد یک ویژگیهایی است که بنده بعنوان مبارز می خواهم مثل آن را بیاورم؛ اگر ندانم چه می خواهم بیاورم چطور مثل آن را بیاورم؟ در واقع در عبارت مثل "آن" باید بدانم که "آن" چیست؟ از کجا بفهمم که "آن" چیست؟ متد فهمیدن من برای شناخت "آن" هر چه باشد، قبل از اینکه بخواهم تصمیم به ارائه مثلی برای آن کنم، باید خود "آن" را بشناسم. بعبارت دیگر، اگر صاحب کلام گفت که کلام من شفاء لما فی الصدور است و من آن را تأیید نکردم، اصلاً به مرحله "مثل آوری" نخواهم رسید. این موضوع منجر به همان خواندن همراه با استماع و انصات و حق پذیری هم می شود؛
در مورد این فرمایش شما که:
سین;744478 نوشت:
ولی با توجه به توضیحاتی که دادید برای مخاطب چندان مشخص نیست که چطور این مطلب را برداشت کردید که منبع دیگری نمیتواند چنین هدایتی را داشته باشد
سین;744478 نوشت:
ولی این امر چطور خبر از الهی بودن آن آیه میدهد؟ مثلاً آیا یک کتاب روانشناسی حاوی مطالبی اینچنینی نیست که به شما از خودتان خبر دهد؟
بنده یک عقب نشینی تاکتیکی و نه استراتژیک می کنم؛ یعنی در حال حاضر و برای پیشبرد بحث، تاکید خود را از "منحصر بودن در قرآن" بر می دارم. و بنابراین تقریر موضوع همانگونه است که شما فرمودید؛ یعنی:
سین;744478 نوشت:
آیا درسنخوانده بودن پیامبر صلیاللهعلیهوآله را علت این الهی بودن معرفی میکنید
بعبارت دیگر همان لاتخطه بیمینک، بنیان استواری است که بر پایه آن می توان بحث را ادامه داد؛ این موضوع اگر اشتباه نکنم در تفسیر و ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا در سوره بقره در تفسیر برهان هم اشاره شده است که من مثله را به وجود مقدس رسول الله صلی الله علی و آله سلم و درس نخوانده بودن ایشان توضیح داده اند (و آیه أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدَى نیز ناظر به همین موضوع است که کسی که نیاز به هدایت از غیر بشر ندارد احق است برای مورد تبعیت قرار گرفتن؛ یعنی علم وهبی داشتن از جانب خداوند متعال) و البته خود شما هم اشاره ای به این موضوع در یکی از پستهای خود در این تاپیک قبلاً داشتید.
یعنی جمع بندی اینگونه است:
کسی بدون تعلیم از بشر، مرا از اموری آگاه می کند که حق است ؛ مرا به معروف فطری خود متذکر می کندکه هنوز که هنوز است همه متالهان در آن سرگردانند؛ "بدون شک" این فرد از جانب خداست و همین علم موجود در کتاب او، کفایت می کند که او من الله است.
سین;744478 نوشت:
آیا تمامی آیات قرآن را در خود مشاهده و تصدیق نمودهاید؟
موضوع لزوماً "در خود" نیست؛ موضوع منحصر در "سیر انفسی" نیست؛ موضوع اینست که این کتاب علم است؛ علم به معنای کاشف از واقعیت؛ وقتی قرآن می فرماید و آیه لهم الارض المییتة احییناها مگر کسی هست که نفهمد؟ شما خودتان هم در زمینه فرگشت تلاشی داشته اید که بنده در همین انجمن از آن بهره برده ام. لطفاً عبارت How life began را جستجو بفرمائید. همین موضوعی که بنده و شما می فهمیم که ایجاد حیات بهت آور است و هیچ فهمی از چگونگی حیات دار شدن موجودات بی جان نداریم، همین حیرت و بهت را بقیه هم دارند. موضوع فقط سیر انفسی نیست.
بنده برخی آیات را شناخته ام وبرخی آیات را نمی فهمم؛ در مورد آیاتی که نمی فهمم تلاش می کنم طبق ساختار خود بنیاد قرآن، ابتدا منظور آیه را از اهل الذکر بپرسم. در مورد آیاتی که ظاهر آن را نمی فهمم در مورد خودم وقتی رجوع می کنم، گاهی می فهمم و گاهی نمی فهمم؛ آیاتی را که می فهمم می توانم شهادت دهم بر حق بودن آن و آیاتی که نمی فهمم، بنده فهم مخالف ظاهر آیه ندارم. و در مورد دیگران هم هنوز دلیل مشت پر کن و واقعی و علمی برای مخالفت با "هیچکدام" از آیات قرآن ندیده ام.
قرآن گویا اصولاً برای این نوع بشر هیچ هدایتی را تضمین نفرموده است:
سین;744478 نوشت:
دوست دارند اثبات کنند که اصلاً خدایی وجود ندارد
یعنی اینطوری نیست که خداوند متعال العیاذ بالله التماس کند از بندگان که بیائید مبارزه کنیم تا هدایت شوید؛ بلکه اگر با حالت تقوا (به معنای پذیرش حق پس از روشن شدن طبق تفسیر امام حسن عسکری سلام الله علیه ذیل هدی للمتقین در البرهان) و حالت ایمان (پذیرش هدایت) و حالت استماع باشد، خداوند هدایت می فرماید؛لنهدینهم سبلنا در مورد و الذین جاهدوا فینا، واقعاً در مورد "فینا" است. یعنی اگر کسی به دنبال بازی کردن با قرآن باشد، که هو خیرالماکرین.
بنابراین اگر کسی از قرآن به دنبال پاسخ به این سوال باشد که آیا واقعاً این کلام، کلام خداوند متعال است راه زیادی در پیش ندارد و اگر به دنبال بازی باشد که و ما یضل به الفاسقون. و لایزید الظالمین الا خساراً.
اما تکمله ای در مورد حدیث بودن و انحصاری بودن علوم قرآن (البته همانطور که عرض شد وجه لاتخطه بیمینک، حد کفایتی است تا نیاز به اثبات حدیث بودن نباشد ) :
موضوع را باید در ظرف تحقق آن بررسی نمود. به همه متالهان عالم بفرمائید، چند کلمه ای در مورد خداوند متعال حرف بزنند و در این حرف زدن در مورد خداوند متعال، به عنوان موضوع عالم و به عنوان حقیقتی که به خاطر آگاهی از اوامر او به دنبال شناخت و تصدیق نبی او هستم، از خداوند متعال و از علوم کتاب و سنت استفاده نکنند؛ یعنی شرطی که در آیه و ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا نیز تاکید شده است و ادعوا شهدائکم من دون الله ان کنتم صادقین؛ یعنی از همه بشریت کمک بگیرند و از خداوند متعال به من خبر دهند؛ اما از قرآن کمک نگیرند. اگر شخص شما در طول همه مطالعات خود، حرفهای درست بشری در مورد خداوند متعال یافته اید بفرمائید؛ به نحوی که با معرفت فطری من که لیس کمثله شی تخالف نداشته باشد؛ حتی یک نمونه سراغ دارید در طول همه تاریخ و از بین همه فلاسفه و عرفا و غیرهم؟
قرآن از این منظر، حدیث است و تازه و نو؛ تازه بودن آن به معنی آن نیست که در زمان نزول و 1400 سال قبل نسبت به علوم بشری در مورد خداوند متعال تازه بوده است؛ بلکه الان و برای همیشه نیز حدیث است و تازه و نو.
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
ضمن تشکر از شما، حتما خواننده تاپیکهای مذکور خواهم بود و انشاالله هم از بحر دانش شما برادر گرامی و فرهیخته و هم از کارشناسان بزرگوار بهره خواهم برد.
خیر برادر گرامی، متأسفانه منظور مرا اشتباه متوجه شدهاید.
همه اینها در مقوله هدایت تکوینی است. از آنجائی که فطرتِ بیدار، این حرکت را استارت میزند تا آنجائی که خداوند به شخصی که در حال تلاش برای کشف حقیقت است، یاری میرساند.
[=Franklin Gothic Medium]
[="Franklin Gothic Medium"] صادق;739046 نوشت:
سین;738997 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد فرزانه و رحمت خدا بر شما و برکاتش،
ممنون از حوصلهای که به خرج دادید و فرصتی را که فراهم کردید که به زعم خودمان اختلافاتمان در زمینهی چگونه اعجاز بودن قرآن را تا به ریشههای آن برسانیم و متوجه علل بروز آن اختلافات در ظاهر شویم. :Gol:
اما در بازگشت به مسیر اصلی بحث و موضوع اصلی تاپیک اگر ممکن است نقد خود به این پست حقیر را هم بفرمایید:
مطابق کلام حضرت علیهالسلام اگر درست متوجه شده باشم ظاهر قران را مشابه کلام بشر دانستهاند و باطن قران را غیر کلام بشر تا در کل قران غیر کلام بشر باشد ... حالا اگر ظاهر قران شبیه کلام بشر باشد این شبیه بودن یعنی وجود وجوه مثلیت بین ظاهر قران و ظاهر کلام بشر مثل نهجالبلاغه و صحیفهی سجادیه و دون آن مثل آثار مسجع و یا شعرگونهی ادبا و حکما و علمای از علوم متفاوت ... پس آیا صحیح است از همین یک روایت نتیجه بگیرم که ظاهر کلام خدا منهای باطنش و تنزیل منهای تأویل آن معجزه نیست؟ اگر مخالف هستید لطفاً علت آن را کمی بیشتر شرح دهید و حتیالإمکان با زبان ساده بفرمایید تا حقیر و امثال حقیر بهتر مطلبتان را متوجه شویم.
با تشکر :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله؛
آرزومند قلبی توفیق بیشتر حضرتعالی؛
این فرمایش شما که اگر اشتباه نکنم یکی دو بار دیگر هم فرموده بودید، گویا خالی از اشکال نباشد:
علم، واقعاً علم است فارغ از اینکه به مقتضای آن عمل شود یا خیر؛
در واقع موضع صحیح و دقیق همین فرمایش زیر است که شاید فرمایش فوق مسامحتاً تکرار و بیان شده است و شاید بنده آن را و جایگاه بیان آن را درست متوجه نشده ام:
بعبارت دیگر همانطور که فرموده اید، هدایت یک مطلب است و ایمان مطلبی دیگر؛ هدایت فعل خداوند است و ایمان فعل اختیاری من.
با احترام
[=Franklin Gothic Medium]بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب نقی و رحمة الله و برکاته،
ممنون از دعای خیرتان :Gol:... ان شاء الله خیر دنیا و آخرت روزیاتان باشد و از شرّ دنیا و آخرت بر کنار باشید
ببخشید که نقل قول نکردم، ظاهراً بخش نقل قول سایت اشکالی دارد یا شاید هم اشکال از خودم باشد :Gig:
اینکه میفرمایید علم واقعاً علم است فارغ از اینکه به آن عمل بشود یا خیر ظاهراً درست نیست (نه به این معنی که خودم خیلی دقیق بدانم درستش چیست :Gig:)، به نقل قول زیر توجه بفرمایید:
[INDENT=2]
امام صادق علیهالسلام خطاب به عنوان بصری میفرمایند «لَيْسَ الْعِلْمُ بِكَثْرَةِ التَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ فَإِذَا أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ» [منية المريد (شهید ثانی)، ص: ۱۴۸-۱۵۰] که یعنی «علم به زیادی یادگیری نیست، هرآینه آن نوری است که قرار میگیرد در قلب هر کس که خدا میخواهد که هدایتش نماید، پس اگر علم را اراده کردی پس اول طلب کن حقیقت بندگی را در نفس خود» که سازگار است با قول خداوند در آیةالکرسی «... وَ لَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ ...»[البقرة، ۲۵۵] و این آیهی شریفه که «أَوَمَنْ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا ...»[الأنعام، ۱۲۲]. شهید ثانی در توضیح این مطلب میفرمایند «و بهذا يعلم أن العلم ليس هو مجرد استحضار المعلومات الخاصة و إن كانت هي العلم في العرف العامي و إنما هو النور المذكور الناشئ من ذلك العلم الموجب للبصيرة»[منية المريد (شهید ثانی)، ص: ۱۶۷]. در این باب که علم حقیقتاً تنها ظاهرِ «داشتن محفوظات» و «شهادت دادن به زبان» نیست گزیدهی نامهی امام صادق علیهالسلام به زراره نیز خواندنی است که فرمودند «... فَأَهْلُ الْمَعْرِفَةِ فِي الظَّاهِرِ الَّذِينَ عَلِمُوا أَمْرَنَا بِالْحَقِّ عَلَى غَيْرِ عِلْمٍ لَا يَلْحَقُ بِأَهْلِ الْمَعْرِفَةِ فِي الْبَاطِنِ عَلَى بَصِيرَتِهِمْ وَ لَا يَضِلُّوا بِتِلْكَ الْمَعْرِفَةِ الْمُقَصِّرَةِ إِلَى حَقِّ مَعْرِفَةِ اللَّه»[بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 529] که در آن عبارت «عَلِمُوا أَمْرَنَا بِالْحَقِّ عَلَى غَيْرِ عِلْمٍ» به خوبی بیانگر همه چیز هست و در ادامهی حدیث این علم ظاهری علمی سست معرفی میشود که به همین سادگی که ایجاد میشود نیز ممکن است منحرف گشته و خلط به باطل گردد، چنانکه در ادامه میفرمایند «وَ إِنَّمَا عُرِفُوا بِمَعْرِفَةِ أَعْمَالِهِمْ وَ دِينِهِمُ الَّذِي دَانَ اللَّهَ بِهِ الْمُحْسِنُ بِإِحْسَانِهِ وَ الْمُسِيءُ بِإِسَاءَتِهِ وَ قَدْ يُقَالُ إِنَّهُ مَنْ دَخَلَ فِي هَذَا الْأَمْرِ بِغَيْرِ يَقِينٍ وَ لَا بَصِيرَةٍ خَرَجَ مِنْهُ كَمَا دَخَلَ فِيهِ». با این اوصاف اکنون میتوان علوم را به دو بخش حقیقی (یا لدنّی) و سطحی (یا اکتسابی) تقسیم نمود که در این تقسیمبندی صحبت از دانستن حقیقت است در مقابل ظن و گمان بردن به حقیقت.
[/INDENT]
اما حقیر به دنبال این هستم که بگویم اتمام حجت خداوند بر انسانی که مخاطبش هست باید به صورت یقینی باشد (صحبت سر چگونگی اتمام حجت معجزات و از جملهی آنها قرآن است)، نه از جنس ظنّ و گمان ... به همین دلیل آنطور بیان کردم که هدایت باید عرضهی علم به صورت یقینی باشد و عمل به آن «علم عرضه شده» که منجر به «عالم شدن به آن علم» میشود میشود معنای هدایت شدن و ایمان آوردن ... از یک طرف دعوت در ظاهر و در بیرون از قلب است، از طرف دیگر چشم قلب آن را میبیند ... دعوت در صدر رخ میدهد و با عمل به آن در قلب مینشیند ... «الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ» ... اگر چشم قلب در اثر پشت کردن به اطلاعاتی که به انسان میدهد و توهم خواندن آنها مهر بیاعتباری و غیرقابلتکیهبودن و شایستهیتوجهنبودن بخورد از مدار توجه انسان خارج میشود گویی کور شده است ... «وَلَـٰكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ» ...
با این حساب برداشت حقیر این است که فطرت انسان در قلب انسان نیست و در صدر انسان است، به همین دلیل همه خداوند را فطری میشناسند ولی همه مؤمن نیستند، به همین دلیل هم فطرت انسان را اطلاعات غلط و آموزشهای غلط والدین در کودکی میتوانند بپوشانند ... به همین دلیل هم میگویم تعریف معمول از فطرت درست نیست، یعنی فطرت جزء ذات انسان نیست اگرچه از قبل از به دنیا آمدنش تا ابد همراه او باشد ... انسان ذاتاً خدا را نمیشناسد و این مطابق احادیثی که برای جناب استوار آوردم درست است ... هیچ چیزی ذاتاً خدا را نمیشناسد چون شناختن بدون احاطه یافتن میسر نمیشود و احاطهی جزء بر کل هم مطابق کلام خود بزرگواران علما محال است ... پس اگر همهی اجزاء عالم در ذکر خدا هستند این یعنی خداوند خودش را به همهی ایشان شناسانده است ... و جمعه بودن روز جمعه که یومالجمع است در روز ششم از خلقت ششروزهی آسمانها و زمین هم به همین مطلب اشاره دارد که هر هفته چنان واقعهای را برای عبرت ما قرار دادهاند و عید بزرگ ماست ولی ما از اهمیت آن غافلیم ...
فطرت در قلب نیست و در سینه است ... ولی چشم قلب آن را میبیند و قلب آن را میشناسد و تأیید میکند ... در بدو تولد فطرت تنها چیزی است که چشم قلب آن را میبیند ولی در آن زمان عقل در حجاب است ... پس هر آموزهای که به کودکی آموزش داده شود در سینهاش حک میشود مانند حک شدن چیزی بر روی سنگ، آنچنان که در روایات به این معنا اشاره شده است ... بعد کودک بزرگ میشود و وقتی عقلش بالغ شد و حجاب از روی آن کنار رفت کمکم متوجه میشود که یک اشکالاتی در این سینه هست ... اگر شهوات امانش دهند و دانستن حقیقت برایش اهمیتی داشته باشد به تکاپو میافتد که بالأخره حقیقت چیست، چه دادههایی صادق هستند و چه دادههایی کاذب ... و تعقل تنها ابزار تشخیص حق در اوست ... با این وجود اگر تعقل که نور قلب است به فطرت شخص در سینهاش که زیر خروارها اطلاعات و خبر دیگر مدفون است بیفتد همچنان آن را میشناسد و متوجه درست بودن آن میشود ... فطرت نقطهای است که تفکر را میتوان بر اساس آن کالیبره کرد ... میشود مبدأ درک حقیقت ... هر چیزی در ارتباط با آن است که شخص را به اطمینان میرساند که دارم راه را درست میروم یا نه ... اما واقعاً فطرت یک نقطه که ببینیم و آن را بشناسیم و بعد بخواهیم اطرافش را بشناسیم نیست ... بلکه فطرت مانند یک نقطهی نورانی است که چشم قلب آن را نمیبیند بلکه تنها آثارش را میبیند ... مثل شیء نورانی در زیر خروارها شیء دیگر که درخشندگیاش از زیر همان خروارها شیء دیگر گاه و بیگاه دیده میشود و این شعاعهای نورانی گاه و بیگاه تنها دلالت میکند بر محل حقیقت در درون انسان، نه اینکه خود حقیقت به صورت عربان مقابل انسان دیده شود ... یعنی بعید نیست اگر شخصی مانند جناب آرمان بگویند که من در این حرفها کلی اشتباه میبینم ولی متوجه سنگینی و وزن آنها هستم که یعنی سطحی نیستند و عمقی دارند ... حرکت در جهت تنزیه فطرت از آلودگیهایی که دورش را گرفتهاند همان مسیر علمالیقین و بعد عینالیقین و نهایتاً حقالیقینی که جناب استوار هم بیانش کردهاند را نشان میدهد ... شاید هم اشتباه میکنم ... این بحثها که مکانیزم اتمام حجت خداوند بر انسان و عرضهی هدایت به انسانهایی ولو مانند شمر و یزید و فرعون چگونه است و چه اتفاق باطنی در انسان میافتد که هدایت میشود یا نمیشود ظاهراً نیاز به خودشناسی بیشتری دارد که حقیر از آن محروم هستم ... اگر این خودشناسی به میزان کافی حاصل شود و بزرگواران کمک بیشتری کنند ان شاء الله راحتتر میتوان فهمید که آنچه که در مورد قرآن و سایر معجزات انسان را به عجز میرساند ظاهر آنهاست یا باطن آنها ... طبیعی است که محصول خروجی و نهایی این بررسیها باید تعریف دقیق معجزه باشد برای کسانی که هیچ معرفت نفس خاصی ندارند و تازه میخواهند به دنبال حقیقت بگردند و میخواهند بدانند که قران چه چیزی خاصی دارد و اصلاً چرا دلالت به خدایی خدای اسلام و رسالت پیامبر اسلام از طرف آن خدا میکند ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
باسپاس وتقدیر از تلاش تان .
اولا _ حدیث یاد شده از نظر سند ودلالت ممکن است جای بحث داشته باشد .
چون سند آن باید ازنظر علم درایه وعلم رجال برسی گردد .
چه این که دلالت آن نیز باید دقت شود آیا حضرت در صدد تشبیه ظاهر کلام خالق با کلام خلق است ؟
عجالتا به نظر می رسد مراد حضرت تشییه دو کلام نیست بلکه مقصود ش این است همان طور که آدمیان از همین الفاظ وکلمات متونی ادبی وعلمی و محاوراتی را پدید می آوردند
ولی حق تعالی با همین الفاظ وکلمات وبه اصطلاح حروف تهجی کلام و کتابی اعجاز مند خلق و ارسال نموده است . پس اگر به فرض تشبهی هم در کار باشد ناظر به این نکته است نه آنچه در بیان جنابتان ذکر شده است .
ثانیا _ در مقابل این حدیث روایات فروران حتی از خود امام امیر مومنان ع وجود دارد که قران را از نظر ظاهر وباطن فوق کلام بشر خوانده است . در این باره سخنان حضرت را در نهج البلاغه در باره قران ملاحظه نماید .
ثالثا - خود تبیین وبرداشت جناب تان دارای پرادوکس آشکار است . نمی توان گفت قران در باطن معجزه ودر ظاهر معجزه نیست .
زیرا گذشته از این که ظاهر جلوه ونمود وتجلی باطن است نمی توان بین آن تفکیک تصور نمود .
قران هدی للناس است . مردم با ظاهر ومخاطب ظاهر قران اند ودست اکثریت از باطن وتاول قران کوتاه است پس اعجاز قران در دوساحه ظاهر وباطن ومطرح است .
از این گذشته در روایت تصریح شده که مخالفان می توانند مثل کلام پیامبر وامام بسازند ولی مثل قران هرگز .
از این گذشته در آیات تحدی بوضوح تحدی به ظاهر سوره ها و آیات مطرح گردیده است .
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله؛
ارادتمند.
در این بخشها کاملاً با شما موافقم:
اما در مورد عرض حقیر در مورد علم و فرمایش شما و نکاتی که فرمودید:
نور علم، کاشف "واقعیت" است؛ بنابراین وقتی من می توانم بگویم که چیزی را دانستم و به آن علم پیدا کردم که آن را به طور واقعی بیابم؛ به عبارت دیگر تا زمانی که واقع مطلبی را نیافته باشم هنوز آن مطلب "معلوم" نگشته است؛ و ظن همانطور که شما نیز اشاره فرمودید لایغنی من الحق شیئا.
بنده زمانی مکلف می شوم که امر خداوند متعال را "بدانم"؛ بدانم یعنی برای من کشف شده باشد امر خداوند متعال؛ در این حالت است که مکلف شده ام؛ یعنی قبل از اینکه فعلی را انجام دهم علم حاصل شده است؛ اگر "علم" حاصل نشده باشد، من مخاطب این کلام خداوند متعال هستم که "و لاتقف ما لیس لک به علم"؛
در حدیث شریف عنوان بصری موضوع سخن اینست که عنوان بصری آمده است نزد امام صادق سلام الله علیه تا علم بیاموزد؛ حضرت صادق سلام الله علیه در حال تعلیم مدل علم آموزی به او هستند که اگر می خواهی به دنبال علم باشی اولاً و قبل از همه چیز بدان که آن تصوری که تو از علم داری و در واقع معلوم را به جای علم گرفته ای اشتباه است؛ خود علم، نوری است؛ به آن نور است که امور دیگر روشن می شود؛ در واقع امام صادق سلام الله علیه به او نمی فرمایند که تعلیم و تعلم را تعطیل کن بلکه در حال تصحیح نگرش عنوان بصری به موضوع علم هستند؛ حالا برای افزایش نور علم می فرمایند که اولاً حقیقت عبودیت را در نفس خود بیاب و بعد آن را با عمل کردن به آن بطلب و بعد از خداوند متعال طلب فهم کن که او به تو می فهماند؛
در قرآن حکیم نیز همواره اتمام حجت بر "من بعد ما جاءهم العلم" است؛ یعنی موضوعی برای عده ای روشن می شود و بعد این امکان وجود دارد که به مقتضای آن عمل شود و یا عمل نشود؛ انا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفوراً. اگر به هدایتی که خداوند متعال مرحمت فرموده است، عمل شود آنگاه و یزید الله الذین اهتدوا هدی و اگر عمل نشود فلما ازاغوا ازاغ الله قلوبهم.
ارتباط نحوه استفاده از این آیات و روایات را با موضوع متوجه نشدم که اگر لطف بفرمائید کمی بیشتر توضیح بفرمائید: (در واقع این توضیحات شما برای شرایطی است که در خانه کسی باشد تا یک حرف بس باشد؛برای بنده به بیش از یک حرف نیاز است (الجاهل لایکفیه الاشاره!) :Gol:)
در مورد این فرمایش گویا عبارت بعد از "غیر علم" در حال توضیح همین عبارت است
که اگر زحمتی نباشد این روایت را ترجمه نیز بفرمائید.
با احترام
[=Franklin Gothic Medium] صادق;739636 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
از اینکه فرمودهاند ظاهر کلام خدا شبیه کلام بشر است در نگاه اول چند مطلب قابل برداشت است:
۱. اگر ظاهرش شبیه ظاهر کلام بشر نبود بشر هم آن را نمیفهمید، نه تنها شبیه زبان بشر است بلکه در قالب یک زبان مشخص است که عربی است و در نتیجه عربزبانان میتوانند مخاطب آن باشند و آن را بفهمند گویی یک انسان دارد با ایشان سخن میگوید و نه موجودی که انسان نیست ...
۲. این فرمایش شما خیلی شبیه این مطلبی است که به عنوان یک احتمال از احتمالات موجود در توضیح نقش حروف مقطعه مطرح میکنند و آن اینکه گویی خداوند میخواسته تأکید کند که کل قرآن با این عظمت با همین حروف معمولی بیان شده است (اگرچه مطمئناً تمام مطلب همین یک مورد احتمالی نیست)
۳. اینکه در ظاهر تفاوت خاصی میان کلام خدا نیست و وجه مثلیت فراوانی را میتوان بین ظاهر قران و سایر نوشتجات انسانی پیدا کرد که در نتیجه تحدی نمیتواند به صرف ظاهر قران باشد اگر واقعاً دعوت به مبارزهای واقعی باشد که کارشناسان از هر علمی باید قاضی و داور آن باشند
ظاهراً قول رایج که شما هم به آن اشاره فرمودید دو مورد نخست است، ولی حقیر تفاوتی میان دو مورد اول و مورد سوم نمیبینیم، اگر شبیه کلام بشر است که برای بشر قابل فهم بشود پس شبیه کلام بشر است و نه شبیه کلام خدا که لابد اگر بخواهد با بندگانش ارتباط برقرار کند باید از راهی بجز راه معمول میان دو انسان استفاده کند ... و این راه به زعم حقیر یک راه باطنی است ... بلاتشبیه بلاتشبیه اگر یک انسان بخواهد با مثلاً اردکها ارتباط برقرار کند که فریبشان بدهد که انگار او هم یک اردک است تا بعد بتواند شکارش کند از سوتهایی استفاده میکند که صدای اردک را بدهد و در نتیجه اردک هم گمان میکند که یک اردک دیگر دارد صدا میدهد و نمیفهمد که این صدا و خبری که در آن است از ناحیهی یک انسان باشد ...
به بیان دیگر اگر یک گربه میومیو کند کسی نمیگوید این کلام بشر است، اگر یک انسان هم صدای گربه از خودش در بیاورد باز اگرچه آورندهی این پیام (اگر اصلاً این صدا حاوی پیامی باشد) انسان است ولی باز کسی نمیگوید که این کلام بشر است ... ولی اگر شخصی بگوید که من از طرف این گربه با شما صحبت میکنم و بعد به زبان انسان صحبت کند ما چه بگوییم؟ چطور بفهمیم که راست میگوید؟ تازه اینجا ما گربه را میبینیم و میشود این ادعا را راستیآزمایی کرد ولی در مورد کسی که میگوید از طرف کس دیگری آمدهام که ما او را نمیبینیم و نمیتوانیم مستقیماً معاینهاش کنیم چه باید کرد؟ واضح است که باید نشانهای باشد ... ولی آیا آن نشانه میتواند کلامی به یک زبان معمول بشری باشد؟ آیا اگر خدا به زبانی که خاص خودش هست با انسان سخن بگوید این فهم رخ نمیدهد؟ ...
در نهجالبلاغه هم مولا امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمودهاند:
... إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى جَعَلَ الذِّكْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ وَ تَنْقَادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعَانَدَةِ وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِي الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَ فِي أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِي فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِي ذَاتِ عُقُولِهِمْ فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ يَقَظَةٍ فِي [الْأَسْمَاعِ وَ الْأَبْصَارِ] الْأَبْصَارِ وَ الْأَسْمَاعِ وَ الْأَفْئِدَة ... [نهجالبلاغه، خطبهی ۲۲۲]
... همانا خداى سبحان و بزرگ «ياد خود» را روشنى بخش دلها قرار داد تا بسنود پس از ناشنوايى و ببیند پس از كم نورى و رام گردد پس از دشمنى، و خداوند كه نعمتهاى او گران قدر است در دورانی بعد از دوران دیگر و در دوران فترت همواره بندگانى داشته است كه با آنان در گوش جانشان زمزمه مىكرد و در عمق عقلشان با آنان سخن مىگفته است. آنان چراغ هدايت را با نور بيدارى در گوشها و ديدهها و دلها بر مىافروختند ...
[=Franklin Gothic Medium]و حال آنکه گروه اوصیاء و اولیاء مبرا بر کر و کور و دشمن بودن بودهاند و ذکر خدا قلب سنگ را هم میتواند خاضع گرداند چنانکه فرمود اگر این قرآن بر کوه نازل میشد آن را پارهپاره میکرد ... خداوند اگر با صفاتش که کلامش هم صفتش هست بر باطن انسانی تجلی کند انسان آن را میشناسد و دلش برای خدایی که قران را به سویش فرستاده است نرم میشود و تردیدی در اینکه قرآن از طرف خدا باشد نمیکند، حال آنکه اگر بخواهد به بررسی ظاهر قرآن همت گمارد نه هر کسی چنین توانی دارد و نه نتیجهی آن یقین بر صداقت رسول خدا در رسالتشان خواهد شد، به قول جناب نقی خود خداوند از او انتظار دارد به چنین خدایی نگرود چرا که فرمود لا تقف ما لیس لک به علم ... این چیزی است که در مورد خدایان باطل هم گفته است، اینکه اگر خواستند شریک قائل شوید برای خدا کسی را که به آن علم ندارید چنین نکنید ... آیا با بررسی ظاهر آیات این علم واقع میشود؟
صادق;739636 نوشت:
صادق;739636 نوشت:
صادق;739636 نوشت:
صادق;739636 نوشت:
در روایاتی که حقیر تا کنون از معصومین علیهمالسلام دیده بودم ایشان قرآن را کلام خدا و فوق کلام بشر معرفی کرده بودند که در همین روایت اینجا هم همینطور است، اما فرق این روایت با روایات دیگر در این است که در اینجا میان ظاهر و باطن قران تفکیک قائل شده است و بعد مجموع آنها را ناشبیه به کلام بشر دانسته است، حال آنکه از روایات دیگر هم تا حقیر دیدهام نمیتوان راحت نتیجه گرفت که ظاهر قران قابل مثلآوری نباشد، بلکه نتیجهی صریحی که میتوان از آنها گرفت این است که قرآن رویهمرفته قابل مثلآوری نیست ... این حدیث هم همین را میگوید با جزئیاتی بیشتر ... جسارتاً آیا شما روایتی را سراغ دارید که بگوید ظاهر قران هم شبیه کلام بشر نیست و قابل مثلآوری نیست؟
استاد بزرگوار آیا ظاهر جلوهی تمامنمای باطن است؟ پس حجابهای دنیایی چه میشوند که ظاهر و باطن را متفاوت از هم نشان میدهند؟ ظاهرش بستنی است ولی چون مال یتیم در آن است باطنش اتش جهنم است ... چرا اینجا ظاهر تجلی آن باطن نبود؟ ... چرا در قیامت وقتی قران به صورت جوانی آراسته محشور گردد همه متوجه عظمت شأن آن میشوند ولی امروز عدهی زیادی آن را یک کتاب معمولی میدانند و نه یک کتاب خاص از طرف خالق آسمانها و زمین؟ شاید بخاطر همین حجابها باشد ... نیست؟
در ضمن آنکه در ظاهر قرآن ما ناسخ و منسوخ داریم حال آنکه باطن قران منسوخ نمیشود ... یا در ظاهر قرآن محکم و متشابه داریم ولی در باطن قران اینطور نیست، هست؟ ... ظاهر قرآن شاید گمراهکننده باشد برای کسی که در دلش مرض است ولی آیا باطن قرآن جز هدایتگر چیز دیگری است؟
در این روایت هم همین مطلب بیان شده است ولی در جمع میان ظاهر و باطن ولی نه در ظاهر به یک صورت و جداگانه و در باطن هم به صورتی دیگر و جداگانه ...
اگر ممکن است دلالت آنها به معجزه بودن ظاهر سورهها را کمی بازتر کنید، حقیر متوجه این دلالت نشدم :Gol:
با تشکر
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[="Franklin Gothic Medium"] Naghi;739648 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر عزیزم جناب نقی و رحمت خدا بر شما،
حقیر با تمام مطالبی که فرمودید موافق هستم ... زمانی فکر میکردم که حدیث عنوان بصری امر به خودسازی میکند برای کسب علم، مثل اینکه در مورد بسیاری از علما هم علومی که به ایشان داده شده است علوم اکتسابی نبوده است که از تعلیم و تعلم فرابگیرند، بلکه به ایشان اعطا میشد، مانند علم حضرت خضر علیهالسلام یا علم حضرت آسف علیهالسلام یا علوم اهل بیت علیهمالسلام که مدینهی علم شخصی است که هیچ به مدرسه نرفت و باب آن هم تربیت شدهی ایشان بودهاند و نه هیچ معلم دیگری ... اهل بیت علیهمالسلام هم باغداری و غیره میکردند ولی سر کلاس درس و بحثی حاضر نمیشدند و اگر میشدند معلم کلاس بودند که یاد میدادند ولی چیزی جدیدی برایشان نبوده است که یاد بگیرند ... (بجز بحثی که در مورد القاء معانی از روحالقدس به ایشان هست) ... حقیر فکر میکردم منظور همین باشد که شما بندگی خدا را کنید خدا هر چه لازم داشتید علمش را به شما میدهد ... البته امروز هم مخالف این قضیه نیستم ... ولی فقط دیدم که یکی از بالاترین عبادت را هم در اسلام تفکر و تعقل معرفی کردهاند ... و یا بحثهای دینی و تعلیم و تعلم را مصداق زنده کردن دین خدا و در نتیجه مصداق والای عبادت معرفی کردهاند ... قرار نیست تعلیم و تعلم تعطیل شود ولی فرق است میان عرفان نظری که سر کلاس درس بدهند و جزوه برداریم و عرفان عملی ... چه علمایی که علمهایی مانند طیالأرض و موت اختیاری به ایشان داده شد بدون آنکه بررسی کرده باشند که مکانیزم پیچ خوردن زمین زیر پای سالک چگونه است و از این دست مسائل ...
در هر صورت حق با شماست، اگر خداوند بخواهد هدایت را به بندهاش عرضه کند این هدایت باید توسط شخص به صورت یقینی تشخیص داده شود که از طرف خداست و حق است ... وقتی اسلام قرار است به شخص غیرمسلمانی عرضه شود باید این شخص حقانیت اسلام را به صورت یقینی متوجه شود ... اگر قران وسیلهی این کار است پس قرآن باید چنین پتانسیلی را داشته باشد ... پس اگرچه شخص هنوز در مقام عمل قرار ندارد و احاطهی وجودی به حقیقت بودن اسلام ندارد و علم به آن در قلبش وارد نشده است ولی باید این یقین را داشته باشد ... در این صورت حتی اگر کافر شد هم باید در درون خود بداند که دارد بر خلاف جهت حق حرکت میکند ... به نظر شما با چه مکانیزمی میتوان به چنان یقینی رسید بدون آنکه این یقین ارزشی را برای خود شخص ایجاد کند؟
دیروز سر یک کلاس بحثی بودیم استاد فلسفهای بحث علم را مطرح کردند ... اینکه علم بر دو نوع است، حضوری و حصولی، اینکه علم حصولی یا تصوری است و یا تصدیقی و اینکه هر کدام از این علوم حصولی یا بدیهی هستند و یا نظری ... از ایشان پرسیدم آیا علوم بدیهی میتوانند حصولی باشند و حضوری نباشند؟ جواب دادند که اصلاً فلسفه کلاً در میدان علوم حصولی کار میکند و اگر میگوید بدیهی منظورش این نیست که با علم حضوری به بداهت آنها دست یافته باشد! بعد کمی در بحث جلوتر رفتیم و حقیر تمام مدت نسبت به این موضع ایشان گارد گرفته بودم! (جناب استوار احتمالاً میدانند که آن استاد بزرگوار از دست حقیر چه کشیدند :Nishkhand:) خلاصه بدیهی بودن را تعریف کردند که یکی از ارکان آن بساطت بود (تعریف را از شهید مطهری و از پاورقی یکی از کتابهای ایشان آوردند که متأسفانه حقیر درست در خاطر ندارم)، اینکه ما برای شناخت و تعریف هر چیزی باید در ذهن خود آن چیز را تجزیه کنیم به یک مفهوم بزرگتر (جنس) و یک مفهوم مساوی (فصل) و اگر مفهومی آنقدر عام بود که دیگر عامتر از آن نمیشد این تجزیه را نمیتوان انجام داد و آن چیز میشود بسیط ... حالا اینکه کدام بسیط را بگوییم بداهت دارد و کدام را نپذیریم یک بحث دیگر است ... حقیر از ایشان پرسیدم که اگر چیزی قابل تعریف نباشد میشود مبهم و نه بدیهی و اگر شد بدیهی پس لابد باید با علم حضوری آن را درک کرده باشیم، بعد ایشان باز فرمودند که اینطور نیست و فرمودند مرحوم علامه مکانیزمی برای شاخت پیدا کردن به بدیهیات معرفی کردهاند که بشود چیزی را بدیهی در نظر گرفت در عین حالی که علم حصولی است :Moteajeb!: ... شاید این مطلب برای بحث حاضر بتواند کمکی محسوب شود که ما باید به دنبال یقینی بگردیم که برای شخص روشن روشن باشد ولی در عین حال نور در قلب هم نباشد و ارزشی ایجاد ننماید ... اگر چنین چیزی پیدا شد بعد شاید بتوان نشانه بودن قرآن را از آن حیث بررسی کرد ... اینکه قران از طرف خدا بودن خودش را به طور بدیهی و روشن به مخاطبش بشناساند بدون آنکه شخص از ابتدا با دیدن این نور مؤمن شود و نور حقیقت در قلبش وارد شود ... یعنی باید بتوان مرحلهی اسلام آوردن قبل از ایمان آوردن را طوری توضیح داد که همچنان یقینی باقی بماند ...
اگر شما یا استاد یا از دوستانی مانند جناب استوار که به فلسفه اشراف دارند بتوانید و بتوانند به این بحث کمکی کنید و کنند خیلی ممنونتان میشوم :Gol: به ذهن خودم که چیزی نمیرسد و آن استاد بزرگوار هم دیرشان شده بود وقت نشد آدرسی برای مراجعه ازشان بگیرم ...
شما جاهل نیستید و خیلی هم عالم و متواضع هستید ... اگر متوجه منظور حقیر نشدهاید لابد حقیر بد توضیح دادهام :Gol:
از یک طرف صحبت از علم اهل ظاهر و باطن شد و اینکه علم این دو قابل قیاس نیست، اینکه معرفت اهل ظاهر به پای معرفت اهل باطن نمیرسد و اینکه با علم ظاهری نمیتوان به حق معرفت خداوند رسید ... این مطلب در آیات دیگری هم تلویحاً بیان شده است ... مثل اینکه مؤمنان گمان میکنند همینکه بگویند ایمان آوردیم تمام میشود و دیگر امتحان نمیشوند، بلکه خداوند امتحانشان میکند تا راستگو از ناراستگو تمیز داده شود ... ما افراد معمولی هم چنین تجربههایی را زیاد داشتهایم ... مثلاً در حالتی قرار گرفتهایم که خدا را دیدهایم و حضورش بر تمام وجودمان سایه انداخته است و دل لبریز از محبت شده است و چه عهدهایی که با خود نکردهایم که دیگر چنین و چنان خواهم بود، ولی عشق آسان نمود اول بعدش افتاد مشکلها ... مثل اینکه آن شخص رفت خدمت امام علیهالسلام که میترسم منافق باشم! فرمودند چرا؟ جواب داد چون وقتی که در محضر شما هستیم زنگار از دلمان باز میشود و خداشناس و خدا پرست میشویم ولی باز وقتی به خلوت خود میرویم همان میشویم که بودیم ... بزرگان ما برای توضیح این وضعیت مثالی را زدهاند ... اینکه ما مثل یک ظرف توری هستیم که وقتی در آب قرار میگیریم پر میشویم ولی وقتی بیرون میآییم آب از سوراخهایمان بیرون میریزد و باز مثل قبل خالی میشویم، بعد توصیه میکنند که اگر میخواهید آب در شما بماند سوراخهایتان را بگیرید و مسدود کنید ... یا باز روایت داریم که در برخی ساعات نفحاتی هست که نفحات بیداری است و انسان را متوجه خدا میکند ... عارفی در توضیح اینکه چطور در ماه رمضان نفسهای انسان هم حکم عبادت را پیدا میکند فرمودند که در این ماه امام زمان علیهالسلام به ما نزدیک شده و در ما نفس میکشند (یا چیزی به این مضمون) ... ما وقتی همینطوری ادعا کنیم که خیلی مؤمن هستیم بعد در عمل میبینیم که در رفتارمان خیلی دور از آموزههای قران و روایات هستیم و میفهمیم که ظاهراً چندان هم در ادعایمان صادق نبودهایم ... اینکه آنچه را که ادعایش داریم واقعاً در خود میبینیم و فکر میکنیم راست میگوییم ولی خدا میداند که صدیقین چه کسانی هستند این نشان میدهد که شخص ممکن است به یقینی برسد که این یقین جدای از آن یقین حقیقی است که در پس عمل به ایمان اکتسابی ایجاد میشود و راست است و راستین ...
ظاهراً قران باید همان نوع اول از یقین را در مخاطب ایجاد کند ... یعنی همینطوری که الآن حقیر میگویم به خدا و رسولش ایمان دارم و بیش از هر کس دیگری از جمله خودم دوستشان دارم خدا میداند که این یقین صادق نیست (ان شاء الله کاملاً کذب هم نباشد و لااقل اصلش درست باشد اگر فرعش خراب است ... :khandan:) تا همین مقدار اگر بر شخص اتمام حجت شود کافی است ...
ان شاء الله توانسته باشم منظورم را برسانم
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
باسلام .
_ مثال ها تان در باب تفهیم منظور تان کمی ( بلکه بسیار ) نا مناسب است .
_ با این همه دانش چرا بین صوت ولفظ فرق نگذاشته اید . مثال ها تان مربوط صوت وصدا است ونه وجود لفظی وکتبی کلام .
_ آیا روایاتی که می گوید قران از هفتاد هزار حجاب گذشته تا به صورت کنونی ودر کسوت الفاظ بدست بشر رسیده تا کنون دیده اید ؟
_ کسانی که چشم بصیرت دارند ظاهر الفاظ را هم به صورت می بینند یعنی حتی ظاهر الفاظ قران نور است گرچه جناب سن وبنده حقیر آن را به صورت الفاظ متداول در محاورات عرفی و بشری می بینیم . پس آنچه در خور دقت است دیده بینندیده است تا چه کسی بیبیند .
_ همان بستی هم در ظاهر و هم در باطنش آتش است که فلان بیچاره را به صورت بستی می بیند ومی خورد او نمی داند ونمی بیند که دارد آتش می خورد .
دیده ی خواهم سبب سوراخ کن
تا حجب را بر کند از بیخ و بن
مناجات شعبانیه آمده که «إلهى هَبْ لى کَمالَ الْانْقِطاعِ إلَیْکَ وَ أَنِرْ أَبْصارَ قُلُوبِنا بِضیاءِ نَظَرِها إِلَیْکَ حَتّى تَخْرِقَ أَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصیرَ أرْواحُنا مُعَلَّقَةً بعِزِّ قُدْسِکَ»
و دیدگان دلهایمان را به پرتو نگاه به سوى خویش روشن کن،تا دیدگان دل پرده هاى نور را دریده و به سرچشمه عظمت دست یابد،و جانهایمان آویخته به شگوه قدست گردد،
_ قران نور است برای همه وهرگز برای هیچ کس گمراه کننده نیست .
قوابل نقص وکمال دارند .
_ احکام نسخ می شود وتغییر می کند ونه قران والفاظ قران .
_ محکم ومتاشابه هم نسبت به قوابل است وگرنه برای : ((من خوطب به )) همه آیات محکم است .
با عرض سلام.
آیه ی 33 ادامه ی آیه ی 32 و خطاب به زنان پیامبر است.
اولا:در گذشته زنان پیامبر برای خود خانه های جداگانه ای داشتند و علت استفاده از ضمیر کن در بیوتکن همین است.
ثانیا:در قواعد زبان عربی اگر در جمعی فقط زنان باشند ضمیری که استفاده خواهد شد مونث می باشد. اما اگر در جمعی مذکر هم باشد ضمیر مورد استفاده مذکر خواهد بود.
[="Franklin Gothic Medium"] nafan;740446 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله،
جسارتاً اگر در مورد ارتباط این مطلب با موضوع تاپیک یا پستهای گذشته کمی توضیح دهید ان شاء الله برایمان بیشتر مورد استفاده قرار بگیرد :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[=Franklin Gothic Medium] صادق;740106 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله و برکاته،
شاید مثالهایم بد بودهاند و شاید در بیان منظورم توفیق کافی نداشتهام ... منظورم را سعی میکنم بیشتر توضیح دهم تا اگر مثالهایم نامناسب هستند خودم هم بهتر متوجهشان بشوم ... ممنون از صبر و تحملتان :Gol:
منظورم از صدای گربه درآوردن مطلق صدا نبود بلکه حرف زدن به زبان گربهها بود ... از آنجا که حضرت سلیمان علیهالسلام با پرندگان صحبت میکردند و حضرات معصومین علیهمالسلام هم زبان حیوانات را متوجه میشدهاند میتوان فهمید که حیوانات هم با یکدیگر حرف میزنند، نمیدانم گربه زبان سگ را میفهمد یا نه ولی مهم هم نیست چون بحث ما در این است که اگر یک انسان صدای گربه را از خود در بیاورد کسی نمیگوید که او دارد به زبانی انسانی سخن میگوید، حالا دو حالت دارد یا آن شخص واقعاً دارد از قول یک گربه سخن میگوید و خودش میفهمد که چه میگوید و یا مانند ضبط صوت آنچه شنیده را با دهانش تقلید میکند که یعنی دارد به نوعی پیامبری میکند (پیامی که خودش نفهمیده را نعلبهنعل جای دیگر میگوید) اگرچه پیامش در مقصد مفهوم نباشد ... حالا پیامبری قرار است از طرف خدا به سوی انسانها بیاید ... آیا خدا یک انسان است؟ ... همه میگویند نه! (مگر مسیحیان که احتمالاً به فکر فرو میروند :Moteajeb!: و البته معتقدین به دجال آخرالزمان هم همینطور :Narahat:) ... حالا آیا خدایی که انسان نیست زبانی برای خودش دارد که با همان زبان سخن بگوید؟ ... شاید مثلاً معتقدین به چند خدایی که سرزمین خدایان داشتهاند چیزی به اسم زبان خدایان هم داشتهاند ... شاید اگر خداوند با زبان خودش متنی را میفرستاد و مردم هم میدانستند که این زبان خدایان است همه قبولش میکردند همینطور که اگر کسی صدای گربه از خودش در بیاورد کسی نمیگوید این کلام آن شخص است ... اما واضح است که چنین چیزی نمیتواند رخ بدهد و خدا اگر بخواهد برای انسان و به مقصد مخاطب انسانی پیامی را بفرستد باید طوری حرف بزند که او هم متوجه شود و زبانی که فقط برای خود خداوند مفهوم باشد اگر حرف بزند کسی هم از آن چیزی نمیفهمد ... اینکه اگر کلامی به زبان گربهها باشد عموم مخاطبان انسانی چیزی از آن نمیفهمند ... حداکثر ظن و گمانی مبهم کسب کنند ... پس خداوند انتخاب کرد که با زبانی از زبانهای مرسوم بشری با بشر سخن بگوید ... چه با حضرت موسی علیهالسلام از دل آتش و چه با رسول خاتم صلیاللهعلیهوآله در معراج و چه با کل امت اسلام در قران ... و البته مثال برایش بسیار بیشتر است ... احتمالاً اگر بخواهد به زنبور عسل وحی کند هم به زبان خود زنبور عسل با او صحبت میکند و هدایتش میکند ... حالا سؤال اینجاست که اگر ظاهر کلام خدا ظاهری انسانی دارد چطور بفهمیم که سخن یک انسان نباشد و سخن خدا باشد؟ ... قاعدتاً اولین حدس در مواجهه با چنین سخنی که به زبان بشری صادر شده است این است که این کلام یک انسان است و نه موجودی که انسان نیست ... البته این ادعا قابل بررسی است که قرآن از طرف خدا باشد چون خدا اگر خدا باشد میتواند به هر زبانی سخن بگوید ولی این بار دیگر ظاهر خود کلام نمیتواند وسیلهی سنجش باشد مگر آنکه ویژگیهایی داشته باشد که مثل همان زبان خدا خاص خدا باشد ... طبیعی است که این ویژگیها را باید بشناسیم همانطور که انتساب صدای گربه به گربه را میشناسیم چون دیدهایم که این صدا از دهان او و همنوعانش خارج میگردد ... اما آیا ما چنان ویژگیهایی در ظاهر کلام خدا سراغ داریم یا این ظاهر به راستی شبیه کلام بشر است؟
شما میفرمایید که ظاهر و الفاظ کلام خدا نور دارند، حقیر هم منکر آن نیستیم، ولی چه کسانی این نور را درک میکنند اگر عوام از مؤمنین به قران هم نتوانند این نور را ببینند؟ بحث ما سر اثبات حقانیت قرآن به کسانی است که هنوز اطمینان ندارند شخص رسول خدا صلیاللهعلیهوآله پیامبر از طرف خدا باشند، پس انتظار زیادی است که بتوانیم در ظاهر کلام خدا نور قران را نشان ایشان بدهیم و بگوییم این یک ویژگی خدایی است ...
در راستای مثال زده شده باید دنبال ویژگیهای دیگر خدایی بودن قرآن بگردیم ...
مثلاً میگویند هر خرق عادتی اثبات معجزه است ... چندین مثال نقض برای این مطلب وجود دارد ... یکی از آنها کار سامری است که گوسالهای از جمادات ساخت که صدایی داشت، این کارش را هم با برداشتن از ردّ جبرئیل امین علیهالسلام و انداختن به آن گوساله انجام داده بود که یعنی کارش شعبده نبوده است که کسی بتواند حقهاش را کشف کند یا مشابهش را انجام دهد و کارش واقعاً خرق عادت بوده است ... مثال دیگر آن میتواند صنوبری باشد که اقوام ایران باستان میپرستیدند که در قرآن با عنوان اصحاب رسّ یاد شدهاند و نام ماههای فارسی ما هم از نام شهرهای ایشان گرفته شده است، در جشن ۱۲ روزهی آنها در شهر اسفندماه که مقابل صنوبر اصلی داشتند دست آخر شیطان به پشت درخت میرفت و درخت را تکان میداد و صدایی میداد که من از شما راضی هستم و از این دست مسائل ... یعنی از نگاه کسانی که درخت را میپرستیدند این درخت بود که با ایشان به زبان خودشان سخن میگفت ... حرف زدن درخت به زبان انسان میتواند معجزه باشد همانطور که صدایی منتسب به خداوند برای حضرت موسی علیهالسلام از درخت و آتش شنیده شد ... پس معیاری ورای معیار ظاهری لازم است تا بتوان فرق میان نشانهی حقیقی و نشانهی دروغین رسالت را از یکدیگر تشخیص داد ...
رایج این است که بگویند اعجاز قرآن در ظاهر است ... در نگاه نخست این ایده کاملاً منطقی است چون فرض بر این است که باطن قران برای مؤمنین قابل استفاده باشد و نه برای کافران پس وجوه آیه بودن قرآن را باید در ظاهرش جستجو کرد ... در بارهی اکثر نشانههای قبل از قرآن که پیامبران و از جمله رسول خاتم صلیاللهعلیهوآله میآوردند هم این وجوه ظاهری را میتوان یافت ... اما در مورد قرآن کار کمی سخت میشود چون مخاطب عام بخصوص اگر عربزبان نباشد چیز خاصی در قرآن نمیبیند اگر اثرات باطنی که قرآن بر او میگذارد را کنار بگذاریم و شخص بخواهد روی کاغذ و به صورت سیستمی وجه الهی بودن قرآن را تشخیص دهد ... این مسأله بالا میگیرد وقتی میبینیم که هم خود خداوند برخی آیات قرآن را متشابه معرفی فرموده است که کسی که در دلش مرضی باشد میتواند بر اساس آنها فتنهانگیزی کند، و هم مثلاً امیر مؤمنان علیهالسلام به شخصی که میخواست برای مناظره با خوارج برود میگویند با ایشان به قرآن محاجّه نکن که قرآن ذو الوجوه است، به این معنا که اگر او دلیلی برای ایشان میآورد آنها هم دلیلی برای مقصود خودشان از قرآن میتراشیدند و قران این امکان را به ایشان میدهد کما اینکه خداوند در دنیا فرصت گناه کردن و منحرف شدن و توجیه کردن را به انسان داده است (و قرآن به قول آن بزرگوار یک نسخهی دیگر از همین کتاب آفرینش است) ... با این حساب ظاهر قرآن را مؤمن حمل به هدایت میکند و همان ظاهر را غیرمؤمن در جهت اهداف خودش توضیح میدهد و ... (راسخان در علم البته میتوانند باطل بودن تمامی این شبهات را نشان دهند و علما هم میتوانند باطل بودن بسیاری از آنها را اثبات نمایند) ... حالا این ظاهر چطور میتواند الهی بودن خودش را نشان دهد؟ ... پس وجوه علمی و معرفتی قران را نمیتوان معجزه دانست چون بستگی به این خواهند داشت که چه کسی مفسر آن باشد، شیعهی معاصر یکطور آنها را معنا میکند و شیعهی صدر اسلام شاید در برخی موارد طور دیگر، شیعه طوری معنا میکند و سنی طور دیگر و کافر هم طور دیگر ... کسی که تازه مخاطب قرآن قرار گرفته است و میخواهد بداند که حق چیست طبیعی است که هنوز خود حق را نشناخته است و در نتیجه نمیتواند اهل حق را بشناسد که بعد به ایشان اعتماد کرده و اگرچه خودش نفهمد ولی به تشخیص ایشان اعتنا نماید ... پس میماند بحث اسلوبشناسی و زبانشناسی و ادبیات عرب ... اما این وجه نیز نه یقینآور است حتی برای ادیبان عربشناس و نه اینکه اصلاً مخاطب عام دارد و در آن حتماً باید افراد عامی به تشخیص دیگران اعتماد کنند و این همواره همراه خواهد بود یا ظن و گمان ...
اما یک نگاه دیگر که حقیر هم طرفدار آن هستم این است که همچنان به دنبال اثر الهی بودن کلام خدا بگردیم ولو در ظاهر آن ... در راستای همان مثالهای پست قبل که در این پست بیشتر توضیحشان دادم ... اینجا نور ظاهری الفاظ قران را اگر نمیبینیم ولی اثری را در قلب خود میبینیم که میگذارد ... حتی همان ادیبان صدر اسلام که از کافران بودند هم وقتی با قران مواجه شدند گفتند سحر یؤثر ... یعنی اثری را در خود دیدهاند که نتوانستهاند انکارش کنند ولی آن را حمل بر سحر بودن قرآن کردهاند و البته اینکه که ما این کار ایشان را دروغ و کتمان حقیقت میدانیم (اگر نبودند که کافر نمیخواندیمشان) نشان میدهد که لابد قبول داریم که ایشان حتماً آن اثر را شناختهاند که از طرف خداست و نه غیر خدا ... اگر از نظر ادبی قرآن خیلی قوی بود میتوانستند بگویند شاهکار ادبی است ... اگر خیلی خیلی قوی بود میشد شاهکار ادبی خیلی بزرگ و رسول خدا میشدند بزرگترین ادیب زمانه ... اما چرا گفتهاند سحری که اثر میگذارد؟ ... آیا خود این تأکید بر اثرگذاری باطنی تأکید بر حیرت ایشان از جهت باطنی نیست؟ ... ظاهراً ایشان اثری را در مواجهه با قرآن در خودشان دیدهاند که توضیحی برای آن نداشتهاند ... مثل اینکه کسی نوری ببیند که منبع نوری برای آن نشناسد ... حیرت از اینجا درست میشود ... مگرنه اگر بدانند که از یک نظر خاص قران خیلی شاهکار است که همان یک جهت خاص را با مطالعه و بررسی شناسایی میکنند و شبیه آن را جعل مینمایند، مثل هر اثر بشری دیگری که قابل جعل است ... امروزه نقاشیهای کپی که از کار نقاشان بزرگ تهیه میشود گاهی به همان ظرافت کار نقاش اصلی است اگر بهتر از آن نباشد ... این حیرت که منبع آن قابل شناسایی باشد قابل تعدیل است، یعنی مثلاً قرآن میآمد و ایشان هم سه سال در تعجب باقی میماندند و بعد کمکم به سبک و اسلوب آن مسلط میشدند و میتوانستند مثل آن را بیاورند ... چرا نیاوردند؟ ... آیا جای جای قرآن متشابه هم نیست؟ آیا واقعاً با خواندن ۵۰ سوره از ۱۱۴ سورهی قران نمیشود فهمید که باقی آن هم تا حدودی همین شکل و اسلوب را خواهد داشت؟ آیا آیات قرآن در بسیاری از جاهای قرآن شبیه هم نیست؟ ... ما که ادیب هم نیستیم وقتی خیلی کتاب ادبیات میخوانیم کمکم میتوانیم به سبکهای نویسندگان آن متون مطالبی را بنویسیم ... یا شما که شاعر هستید میدانید که برای شاعر شدن میگویند این تعداد شعر را حفظ کن و کمکم خودت هم میتوانی شعر بگویی و قافیهها به ذهنت میرسند و وزن شعری را رعایت میکنی و غیره ... پس چیست در قران که با وجود آنکه ۱۱۴ سورهی کوتاه و بلند و متنوع آن آمده و کموبیش هم مشابه هم هستند ولی کسی نمیتواند از آن یاد بگیرد و مثلش را بیاورد؟ ... آیا واقعاً ظاهر قران قابل جعل نیست؟ ... یعنی شبیه یک سورهی کوتاه قرآن را هم از بعد ظاهری نمیتوان آورد ... آیا اینکه در صدر اسلام با وجود آن ادیبان بزرگ و شهیر عرب کسی نتوانست مانند آن را بیاورد برای خودتان مایهی تعجب نیست؟ ... چرا نگفتند شاهکار ادبی است و گفتند سحر یؤثر ... اگر میدانستند چه چیز قران در ایشان این اثر را ایجاد کرده است نمیتوانستند جعلش کنند؟ ... این حیرت ناشی از این است که از خواندن آن اثری را در خود دیدهاند که متوجه نشدند چطور در آنها ایجاد نشده است ... ایشان باید انتساب آیات به خدا را در درون خود دیده باشند ... باید خدای رسول خدا را در مقابل خودشان دیده باشند ... به فرمودهی امیر مؤمنان علیهالسلام کلام خدا صفت خداست و کسی که خدا را فطرتاً بشناسد طبیعی است که کلام او را در باطن خود تشخیص دهد اگرچه تا کنون مشابهش را ندیده باشد که بخواهد آن را بررسی علمی نماید و بگوید از این جهت است که خیلی خوب است یا این نقایص را دارد ...
[=Franklin Gothic Medium] به زعم حقیر ظاهر قرآن قابل جعل است ... ولی نه آن اثر باطنی را خواهد داشت و نه آن نور ظاهری را ... مثلاً کربلایی بزرگواری که بدون داشتن سواد خطّ قرآن را از نور ظاهری آن تشخیص میداد آن نور را حتی در احادیث هم نمیدید و اگر حدیثی به او عرضه میشد بخشهایی از حدیث که آیات قرآن بودند را جدا میکرد و میگفت این فلان آیه است ... یا میگفت نور آیات متفاوت قرآن متفاوت است اگرچه ظاهر آنها یکی باشد ... همینکه آیات متفاوت نورشان متفاوت باشد آیا کافی نیست برای دلالت به اینکه ظاهر ملاک نیست؟ اگر آن نورها مربوط به ظاهر بودند ظاهر یکسان باید نور یکسان را نتیجه میداد حال آنکه اینطور نیست ... به همین خاطر بسملهی اول هر سوره با بسملهی سورههای دیگر فرق دارد با آنکه در ظاهر عین هم هستند ... به همین دلیل در تعریف آیه و نشانه بودن قران نباید به ظاهر الفاظ قرآنی اکتفا کرد ... باید اثرگذاری باطنی آن را اصل قرار داد ... ظاهرش را هم میتوان در نظر گرفت ولی اصل بر باطن است ... ولو اینکه مخاطب قران سنگدل باشد باز نباید گفت که وجوه اعجاز قرآن برای اثبات حقانیت اسلام به او ظاهر قرآن است ... بلکه قران همان است که اگر بر کوه نازل شود آن را پارهپاره کند، قران دل او را متأثر خواهد کرد و او کلام خدایش را با ناخودآگاهش خواهد شناخت اگرچه خودآگاهش فقط تعجیب و حیرت کند و نداند که چنین اثری از کجا و چطور در او ایجاد شد ... بر خلاف نظر رایج آن اثر باطنی است که برای اثبات حقانیت قران لازم و کافی است و جز آن دیگر چه در مقام ظاهری و چه در مقام باطنی تمام قرآن تنها قابل استفادهی مؤمنینی است که به کلامالله بودن آن معتقد شده باشند ... علوم ظاهری و باطنی قرآن برای مسلمین و مؤمنین است ... برای کافران فقط یک عرضهی به صورت «هدیناه السبیل» رخ میدهد و بدون لبیک باقی مسیر بر او بسته میماند ... ایرادی ندارد که بگوییم برخی آیات حاوی مطالب ادبی یا علمی یا غیره در قرآن سبب شده است برخی ایمان بیاورند، چون چنین چیزی هست، ولی این دلیل نمیشود که این وجوه را وجوه اعجاز بدانیم با آنکه از همان جهت با آیات دیگری برخی دیگر قران را انسانی یا حتی سطحی و قدیمی و غلط میشمارند که البته با این کار نقص علم خودشان را نشان میدهند ...
[=Franklin Gothic Medium]
با تشکر از همراهیاتان ...
مگر به خواست خدا به راهنمایی شما پاسخ این اشکالاتم را بیابم :Gol:
در پناه خدا باشید و موفق به توفیقات الهی
یا علی علیهالسلام
[="Franklin Gothic Medium"] صادق;740106 نوشت: سین;740039 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
استاد اگر ممکن است به سؤالم در این نقل قول هم پاسخ دهید، شاید سوء ظنی از ناحیهی حقیر در تقابل با فلسفه برطرف شود و اعجاز ظاهر بودن قرآن برایم پذیرفتنی گردد و دست از پافشاریهایم برداشتم :Nishkhand::Gol: [INDENT=2]
[/INDENT]
با تشکر
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
باسلام وتقدیر از حق جوی وحق پذیری تان .
در ابتدا باید عرض شود که بدیهی مقابل نظری است به چیزی گفته می شود که برای شناخت واثباتش نیاز به دلیل نباشد مثل شناخت وجود ویا درک مفهوم وجود ومانند آن .
در مقابل نظری است که نیاز به دلیل وبرهان است .
نکته دیگر این که بدیهی از اقسان علم حصولی است یعنی علم حصولی بر نظری وبدیهی است وعلم حضوری چنین تقسیمی برای مطرح نیست .
با توجه به این نکته در تبیین جامع تر مسله باید گفت :
با توجه به این نکته حا ل در خصوص تقسیم علم به حصولی و حضوری و تفاوت آن دو باید گفت :
یکی از تقسیماتی که برای علم مطرح است، این است که علم یا بدون واسطه به ذات معلوم تعلق گيرد و وجود واقعی و عینی معلوم برای عالم و شخص درک کننده منکشف گردد و یا وجود خارجی آن، مورد شهود و آگاهی عالم، قرار نمیگیرد، بلکه شخصی از راه چیزی که نمایانگر معلوم باشد و اصطلاحا صورت یا مفهوم ذهنی نامیده میشود، از آن آگاه میگردد.
قسم اول را علم حضوری و قسم دوم را علم حصولی مینامند که شامل همه علوم طبیعی، تجربی، عقلی و مانند آن میشود. (1)
علم حضوری برتر و کاملتر از علم حصولی است که از طریق تجربه و یا استدلال عقلی و مانند آن حاصل میشود، از این رو گفته شده:
در علم حضوری که از رهگذر تهذیب نفسی و عرفان عملی به دست میآید، شهود متن واقع و حضور در ساحت عین هستی، بدون وساطت هیچگونه مفهومی و ماهیتی است؛ مانند شهود روح و حضور شئون علمی و عملی نفس برای خودش که در آن هیچ حایلی بین عالم و معلوم عینی وجود ندارد.
مساله در شناخت پدیدههای دیگر هستی نیز چنین است. از منظر محققان بزرگ اهل معنا، راه اصیل شهود خارج و حضور عین هستی، همانا تقویت شهود نفسی و حضور روح است، هر اندازه نفس در شناخت خود و معرفت مبدا و منتهای خویش و آگاهی به رابطه وجودی بین اول و آخر جهان، نیرومندتر باشد، شهود او در مورد اعیان خارجی قویتر خواهد بود، پس یکی از ویژگیهای علمی که از تهذیب نفس به دست میآید - به اصطلاح معرفت عرفانی- آن است که تکیهگاه منحصر آن علم حضوری است.
بنا بر این رابطه علوم حسی و عقلی ( حصولی) با علمی که از تزکیه نفس و عرفان به دست میآید، در واقع رابطه عین واقع و مفهوم است. در علوم حسی عقلی از فراسوی حجاب مفاهیم و ماهیات، حقایق درک و شناخته میشود ،آن هم به صورت ناقص، ولی در معرفت حضوری بدون حجاب مفاهیم حقیقت و متن واقع حقایق برای انسان کشف میگردد.
گرچه علم حضوری و معرفتی که از طریق تزکیه نفس به دست میآید ،نسبت به علم حصولی کاملتر و برتر است، ولی این علم به نوبه خود مراتب دارد. از نظر شدت و ضعف یکسان نیست. بلکه گاهی علمی که از تهذیب نفس به دست آمده، قوت و شدت بیش تری نسبت به علم مشابه خود دارد. اختلاف مراتب علم حضوری گاهی معلول اختلاف مراتب وجود شخصی درک کننده است، یعنی هر اندازه نفس از نظر مرتبه وجودی ضعیفتر باشد، علوم حضوری او ضعیفتر خواهد بود. هر قدر مرتبه وجودی اش کاملتر شود، علم حضوری او کاملتر است. (2)
باید توجه داشت انسان ذات و حقیقت وجود خداوند را نمی تواند درک كند و نسبت به آفریدگار خویش علم حضوری دارد، ولی در اثر ضعف مرتبه وجودی و نیز در اثر توجه به بدن و امور مادی این علم به صورت ناآگاهانه در میآید، اما با تکامل نفس و کاهش توجه به بدن و امور مادی و تقویت توجهات قلبی نسبت به خداوند متعال، همان علم به مراتبی از وضوح و آگاهی میرسد که در دعای عرفه امام حسین (ع) بدان اشاره شده که فرمود:
« ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک؛ (3) آیا برای غیر تو ظهوری است که از آن تو نباشد؟». چنین شخصی ظهور همه چیز را پرتوی از ظهور حق میبیند.
شناخت و درک آدمی با علم حضوری که علم او به نفس اوست، آغاز میشود. علوم دیگر حسی و حصولی او به تدریج برایش به وجود میآید، مثلا بچه وقتی به دنیا میآید، اولین چیزی را که میداند، علم او به خودش است. به تدریج سایر علوم را پیدا میکند. ولی در باب علم حضوری و علمی که از راه تزکیه نفس به دست میآید، گویا به عکس است. اول علم حصولی و به تدریج در پی ریاضت و تهذیب نفس، علم حضوری نصیب انسان می شود.
باتوجه به این مبانی معرفتی شناخت قران برای هر کسی متناسب با شرایط معرفتی او حاصل خواهد .
پی نوشت ها :
1. محمد تقی آموزش فلسفه، نشر سازمان تبلیغات اسلامی، 1376 ش. ج1، ص 153.
2. محمد امین صادقی، آموزههای عرفانی از منظر امام علی (ع) نشر بوستان کتاب، قم 1382 ش، ص 78.
3. مفاتیح الجنان، نشر دفتر فرهنگ اسلامی، تهران بی تا، ص 496.
باسلام وتشکر .
گرچه مجال اندک و سوال های از این دست در موضوعات مختلف بسیار واصل می گردد وبنده به همه آنها باید رسیدگی وجوابی به انداز درک خودم در طبق اخلاص تقدیم بدارم
اما جناب تان که شایسته بشترین پاسخ هستید .
چون خود اهل درایت هستید به اشاره واجمال اکتفا می شود :
قرآن کریم معجزة جاویدان، و سند رسالت نبی خاتم حضرت محمد (ص) است. این کتاب آسمانی ویژگی ها و امتیازاتی دارد، از جمله این که از آغاز نزول تا کنون از تحریف مصون مانده، قرآن فعلی دقیقاً و بدون کم و زیاد همان قرآنی است که بر پیامبر اکرم (ص) نازل شده، حتی کلمه و حرفی از آن کم و زیاد نگردیده، چرا که حافظ و پاسدار قرآن، خدای قادر و توانا است.
خداوند فرمود: "إنّا نحن نزّلنا الذکر و إنّا له لحافظون؛ (1) قرآن را نازل کردیم و ما خود نگهدار آن خواهیم بود".
در این آیه خدا خویشتن را ضامن نگهداری قرآن معرفی کرده است. از این جا معلوم می شود که اگر جن و انس و تمام قدرت ها بر ایجاد خلل در قرآن متحد شوند، هیچ کاری از پیش نخواهند برد. از این رو خدا فرمود: "در قرآن هیچ گونه خللی از هیچ جهت وارد نمی شود، و از جانب خداوند فرزانه و ستوده نازل گشته است". (2)
عقل انسان حکم میکند که احتمال هر گونه تغییر و تبدیل از قرآن کریم به دور است،
زیرا قرآن کتابی است که از روز اوّل مورد عنایت و اهتمام مسلمانان بوده است. قرآن برای مسلمانان همه چیز بوده است: قانون اساسی، دستور عمل زندگی، برنامه حکومت، کتاب مقدس آسمانی و رمز عبادت و بندگی.
با دقت در این موضوع روشن میشود که اصولاً کم و زیاد در آن امکان نداشته است.
قران کتابی بود که مسلمانانِ نخستین همواره در نمازها، در مسجد، در خانه، در میدان جنگ، به هنگام رو به رو شدن با دشمنان و به عنوان استدلال بر حقانیت مکتب از آن استفاده میکردند.
از تواریخ اسلامی استفاده میشود که تعلیم قرآن را مِهر زنان قرار میدادند. اصولاً تنها کتابی که در همه محافل مطرح بوده و هر کودکی را از آغاز عمر با آن آشنا میکردند و هر کس میخواست درسی از اسلام بخواند، آن را به او تعلیم میدادند، قرآن مجید بود.
آیا با چنین وضعی کسی احتمال میدهد که دگرگونی در این کتاب آسمانی رخ دهد؟ به خصوص با توجه به این که قرآن؛ به صورت یک مجموع با همین شکل فعلی در عصر خود پیامبر جمع آوری شده بود،(3) و مسلمانان سخت به یادگرفتن و حفظ آن اهمیت میدادند. اصولاً شخصیت افراد در آن عصر تا حد زیادی به این شناخته میشد که چه اندازه از آیات را حفظ کرده بودند. شمار حافظان قرآن به اندازه ای زیاد بود که در تواریخ میخوانیم در یکی از جنگها که زمان ابوبکر واقع شد، چهارصد نفر از قاریان قرآن به قتل رسیدند. در داستان "بئر معونه" (یکی از آبادیهای نزدیک مدینه) و جنگی که در آن منطقه در زمان حیات پیامبر(ص) اتفاق افتاد میخوانیم که جمع کثیری از قاریان در حدود هفتاد نفر شربت شهادت نوشیدند.
از این مطالب روشن میشود که حافظان و قاریان و معلّمان قرآن آن قدر زیاد بودند که تنها در یک میدان جنگ این تعداد شربت شهادت نوشیدند.
باید چنین باشد، چرا که گفتیم قرآن فقط قانون اساسی برای مسلمانان نبود، بلکه همه چیز آنها را تشکیل میداد، مخصوصاً در آغاز اسلام که هیچ کتابی جز آن نداشتند و تلاوت و قرائت و حفظ و تعلیم و تعلّم مخصوص قرآن بود.
قرآن یک کتاب متروک در گوشة خانه و یا مسجد که گرد و غبار فراموشی روی آن نشسته باشد نبود تا کسی از آن کم کند یا بر آن بیفزاید.
حفظ قران به عنوان یک سنت و عبادت بزرگ همیشه در میان مسلمانان بوده و هست، حتی پس از آن که قرآن به صورت کتاب تکثیر شد و در همه جا پخش گردید . حتی بعد از پیدا شدن صنعت چاپ که سبب شد این کتاب به عنوان پر نسخهترین کتاب در کشورهای اسلامی چاپ و نشر گردد، باز مسئله حفظ قرآن به عنوان یک سنت دیرینه و افتخار بزرگ، موقعیت خود را حفظ کرد، به طوری که در هر شهر و دیار همیشه جمعی حافظ قرآن بوده و هستند. اکنون در بعضی کشورهای اسلامی مدرسه هایی وجود دارد که برنامه شاگردان آن در درجة اوّ ل حفظ قرآن است. اکنون در کشور پاکستان بیش از یک میلیون و نیم حافظ قرآن وجود دارد. سنت حفظ قرآن از عصر پیامبر(ص) و به دستور و تأکید آن حضرت در تمام قرون ادامه داشته است. هم چنین سنت قرائت قرآن در شبها و روزهای متعدد و ثواب بسیاری که بر قرائت ذکر شده است. آیا با چنین وضعی هیچ گونه احتمالی در مورد تحریف قرآن امکان پذیر است؟! مسلّماً نه.
پینوشتها:
1. حجر (7) آیة 9.
2. فصلت (41) آیة 42.
3. ر.ک: تفسیر نمونه، ج1، ص 8 - 10؛ قرآن هرگز تحریف نشده، آیت الله حسن زاده، آملی ص 28.
[="Franklin Gothic Medium"] صادق;740768 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله
استاد بزرگوار متوجه نشدم چطور پاسخ سؤال حقیر را دادید ... حرف حقیر این است که مفهومی مانند وجود را وقتی اثبات نمیکنیم و تعریف هم نمیتوانیم بکنیم و باز بدیهی میدانیم آیا واقعاً این بدیهی بودن اکتساب شده است و حصولی است یا حضوری است ... ما علم حضوری به مفهوم وجود داریم یا علم حصولی؟ ... اگر علم حضوری داریم که دیگر جزء بدیهیات علوم حصولی نیستند و اگر علم حضوری نداریم و به قول شما به تدریج بر اساس تجربیاتی که یک کودک آهستهآهسته کسب میکند این مفاهیم در ذهن او شکل میگیرند در این صورت لفظ بدیهی برای آن درست نیست که استفاده شود چون قطعیتی در آن نیست ... با هزار مثال موافق یک گزاره اثبات نمیشود، کسی که تمام تجربیاتش از یک نوع باشد و بعد بر اساس آن یک نتیجهگیری بدیهی کند مصداق بوقلمون راسل است که احتمالاً زمانی شوکه خواهد شد که چرا چنین چیزی را درست میدانست تا چه برسد به بدیهی ... بدیهی اگر حصولی باشد نمیتواند مبنای هدایت خداوند و اتمام حجت کردن او بر بندگانش از طریق قرآن باشد چون درش انقلت وجود دارد ... ندارد؟
احتمالاً حقیر هنوز متوجه نکات پاسخ شما نشدهام ولی با فهم فعلیام هنوز هیچ علم حصولی را نمیشناسم که یقینآور باشد و بر شخص اتمام حجت کند و اگر انکار کرد آتش جهنم بر او واجب گردد ... مگر اینکه شما بفرمایید که ظن و گمان هم اگر اطمینانآور باشد کافی است تا بتوان بر اساس آن اتمام حجت کرد ... اما ایا در این صورت شخصی که باید در جهاد از جان خودش و عزیزانش بگذرد و یا جان دیگران را بگیرد با آنکه میداند این چیزها قابل جبران نیستند آیا حق دارد در ایمان خود شک کند و بگوید شاید هم خدایی نباشد و بعد که از حالت اطمینان خارج شد دیگر جهاد نکند؟ کسی که در چنین حالتی به شک میافتد چه انتظاری از او میرود؟ آیا جز این است که شک به یقین آسیب نمیرساند ولی به ظن اطمیناناور میتواند آسیب برساند؟
با تشکر
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[="Franklin Gothic Medium"] صادق;740776 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله
کند ذهنی حقیر را ببخشید و شرمندهام که شما حقیر را لایق پاسخی کامل دانستید و با وجود کمی وقت این چنین بالا بلند پاسخ دادید ولی حقیر باز هم متوجه نشدم :Ghamgin::Gol:
آیا درست است که اگر کتابی ۱۴۰۰ سال تحریف نشد این یعنی الهی بودن آن؟
البته شاید چون در این کتاب از قولی منتسب به خداوند نوشته شده است که این کتاب تحریف نخواهد شد اینک اگر اثبات شود که واقعاً هم تحریف نشده است (که نشده است) نشان از الهی بودن قرآن دارد؟ حال اگر شخصی بلند شد و شبههپراکنی کرد که قران هم تحریف شده است و مثلاً افسانهی غرانیق و غیره را مطرح کرد (که اگر میداند چه میکند و تعمدی دارد خدا لعنتش کند) و امر بر کس دیگری مشتبه شد و گفت تا یک قران از همان سالهای اول نشانم ندهید که کامل باشد (نه اینکه فقط دو صفحهاش مانده باشد) و با هر راهی که علم امروز اجازه میداد بررسی کنم که ادعای قدیمی بودنش درست باشد و نهایتاً دیدیم که عیناُ واو به واو مانند قرآن فعلی است باور نمیکنم آیا این حق را میتوان به او داد که تردید کند یا خیر؟ آیا شخص باید مطمئن شود که قرآن از طرف خداست یا باید با خواهش و تمنا از او بخواهیم که از کاستیهای دلایل ما چشمپوشی کرده و همین مقدار دلیل و سند که داریم برایش بسنده باشد و ایمان بیاورد؟
اضافهی بر اینها این مسأله حداکثر برای اقرادی که ۱۴۰۰ سال بعد از نزول قرآن، نه ۵۰۰ سال بعد از آن زندگی میکنند دلیل است و برای آیندگان ایشان، اما کسانی که در صدر اسلام زندگی میکردند و مثلاً بیست سال بعد از رحلت رسول خدا در یک خانوادهی بیدین به دنیا آمدند و بزرگ شدهاند اعجاز قران چگونه است؟ آیا آن شخص باید ادیب باشد تا هنر قرآن را بفهمد یا به قول چند نفر ادیبی که در چند شهر همجوار میشناسد اکتفا کند و به ایشان اعتماد کند؟ (آن زمان اینترنت نبود که بشود نظر ادیبان مختلف در سرتاسر جهان را خواند و سفر کردن آنچنانی هم برای همگان میسر نبوده است) اگر یکی از آن ادیبان از سادگی شخص بادیهنشینی که سؤال کرده است سوء استفاده کرد به دروغ گفت که قرآن یک کتاب معمولی است که فقط هنرمندانه نوشته شده است آیا آن شخص بادیه نشین مجاز است که ایمان نیاورد بعد از آنکه کلام خدا به گوشش رسید و آن را خواند؟ آیا راهی برای او برای به یقین رسیدنش در این باره که قرآن کلام خداست و اسلام دین حق است وجود نخواهد داشت؟ (میدانم میتوانست به اهل بیت علیهمالسلام رجوع کند و با یک نگاه کردن به ایشان هم ممکن است به چنان یقینی بتوان رسید ولی بحث ما سر اعجاز قرآن است که واقعاً ظاهری است یا باطنی و اگر ظاهری است ملاک تشخیص آن چیست :Gol:)
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
جواب بنده درباره ی مسئله ای است که آقای آرمان دانشجو در صفحه ی اول بین توضیحات خود بیان فرمودند. و این مطلب در جواب همان مسئله است.اگر به صفحه ی اول رجوع کنید مشاهده می فرمایید.
باسلام وخیریت انجام .
ذهن وقاد ونقاد تان چرا در این مسله کمی دیر تر وسختر می پذیرد ؟
نکند آنچه صدرا در باره حکیم بو علی گفته جناب تان را در بر می گیرد ؟!
- جناب حاجی حکیم در منظومه در باره وجود بیان شنیدنی دارد :
مفهوم هو مِن اعرف الاشیا ءِ
وکنهه فی غایت الخفا ءِ
_ علم حضوری عهده دارد درک عین وحقیقت وجود است . درک مفهوم وجود در قلمرو علم حصولی است .
_ اکثر یقینات شما از طریق علم حصولی حال شده وشما عالم شده اید حالا چرا می گوید علم حصولی یقین آور را نمی شناسید ؟ آیا شما به وجود قله ایبریس علم ویقین دارید یانه ؟
این علم یقنی تان حضوری است یا حصولی ؟
( چون شما را عقیل و فهیم می دانم :
العاقل بالاشاره )
با سلام وتشکر .
جناب تان شایسته بشترین وقت گذاشتن برای رفع دغه دغه ذهنی تان هستید .
ذهن تند تان مثل برق لامع ونور ساطع با نور قران منور است ولی گویا با تاسی به حضرت خلیل الله در پی : (( لیطئمن قلبی )) هستید . انشا ء الله موفق باشید .
در این نوبت این نکته تقدیم تان می شود که :
ماهيت مبارز طلبي قرآن حقيقتي مشخص و روشن است. زيرا راهكار مبارز طلبي برای مقابله و شكست دادن افرادی بود که آن را ساخته و پرداخته ذهن بشری پیامبر یا ناشی از کمک های برخی انسان های غیر عرب معرفی می کردند. در اين موقعيت قرآن چنین مبارز طلبی را مطرح نمود تا ناتوانی ایشان از این امر را آشکار سازد. در هر حال امروزه ما در پس 14 قرن می دانیم که چنین فردی به عنوان مدعی نبوت ظهور کرده و کتابی با خصوصیات خاص ارائه داده و کسی نتوانسته با آن مقابله نماید ، بلکه در زمان کوتاهی سرسخت ترین دشمنان وی به او ایمان آودند و او در طی دو دهه توانست انقلاب عظیم فکری و فرهنگی و سیاسی و اجتماعی در منطقه وسیعی از خاورمیانه ایجاد نماید که هنوز با قدرت و قوت به پیش می رود .
4- البته جنبه اعجازی قرآن برای فردی چون ما که قرن ها بعد از پیامبر اسلام زندگی می کنیم و چه بسا آشنایی مناسبی با زبان عربی نداریم، امری چندگانه و مبتنی بر چندین مقدمه است که در نهایت اطمینان درونی و یقین نفسانی را بر صحت ادعای آورنده آن برای ما ایجاد می نماید؛ اما نباید تصور کرد که چون فردی زبان عربی را نمی شناسد، پس نمی تواند به اعجاز قرآن برسد و یا جلوه هایی از این اعجاز برای وی آشکار گردد .
تامل در ماهیت قرآن و درک ابعاد گوناگون اعجازی قرآن و قرائن و شواهد مختلفی که در خصوص آن وجود دارد، به ضمیمه ناتوانی از مقابله به مثل با قرآن می تواند نتیجه ای مانند آسمانی و معجزه بودن این کتاب را برای ما به دنبال داشته باشد.
تحدی و مبارز طلبی قرآن از مباحث دقیق و جدی است که بررسی جزییات آن نیازمند توضیح است، اما حقیقت بی مانندی قرآن را باید در ابعاد گوناگون اعجاز آن جستجو نمود؛ در واقع ابتدا نباید وجوه اعجاز قرآن را به یک یا دو وجه محدود کرد، به این معنا که کسی تصوّر کند قرآن از لحاظ انتخاب واژه ها و آهنگین یا موزون بودن و یا فصاحت و بلاغت و مانند آن معجزه است، چنان كه برخي از آثار منحصر به فرد هنري جهان برجستگي هاي اين گونه دارند، بلکه قرآن همه ابعاد اعجاز را در خود جمع کرده است.
ابعادی از قبیل : اعجاز کلامی ،اعجاز علمی،اعجاز هنری ، اعجاز خبردادن از غیب، نبودن اختلاف در آن ،ويژگي اين كتاب به اعتبار آورنده آن ، به اعتبار هدایتگری،قوانین و تشریعات آن و... جنبه های مختلفی از اعجاز قرآن هستند که می تواند برای هر فردی حتی برای یک فرد غیر عرب ، اطمینان درونی نسبت به اعجاز بودن این کتاب را حاصل نماید .
کم ترین دلیل عقلی بر اعجاز قرآن همین است که این حقیقت از نظر تاریخی قابل انکار نیست که قرآن در جامعه خشن و خشک عربی چنان تاثیر عمیق و تحول شگرفی ایجاد نمود که در عرض دو دهه ماهیت فرهنگی ،اجتماعي و بینشی و رفتاری یک منطقه بزرگ جغرافیایی را دگرگون نمود .تنها با تامل در همین نکته کوتاه، انسان به این حقیقت می رسد که قرآن کتابی آسمانی است. ممکن نیست که از جانب یک انسان عادی چنین محصولی ارائه شود و چنین نتایجی به دست بیاید .
[="Franklin Gothic Medium"] صادق;741070 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله
ممنون از وقتی که برای حقیر میگذارید :Gol:
استاد فرزانه اگر علوم یقینی ما از جملهی علوم حصولی باشند دیگر به کار بردن لفظ یقین برای آنها اشکال دارد ... چرا که یقینی بودنش بر خودش استوار نیست و همانطور که کسب شده است میتواند مخدوش شود و به همین دلیل اتمام حجت خدا بر بندگانش نباید از این طریق باشد که اگر باشد باید بپذیریم که در زمان سختیها یا منزوی شدن مؤمنان حقیقی و ثابتقدم سایرین در ایمان خود متزلزل شوند ...
مثال برای این مطلب خیلی زیاد است ... همان قلهی اورست که فرمودید (اگر اورست منظورتان بوده باشد)، بله حقیر به وجود داشتن آن و بلندترین بودنش بر زمین یقین دارم ... اما آیا واقعاً یقین دارم؟ ... پذیرفتهام که وجود دارد و بلندترین قله هم است چون همه گفتند هست و دلیلی نداشتم که نپذیرم ... یعنی حتی یک نفر هم ندیدهام که بگوید نیست ... اگر کسی بگوید نیست عکسش را از اینترنت پیدا میکنم و میپرسم پس این چه قلهای است ... اگر کسی بگوید نیست باید توضیح دهد که پس چرا سایرین فکر میکنند که این قله هست و بلندترین قله است ... باید برای ادعایش دلیل داشته باشد و باید خطای محاسباتی کسانی که آن را بلندترین قله شناسایی کردهاند را بیابد و خلاصه باید ادعایش را ثابت کند ... ولی اگر شخصی ادعا کرد که اورست بلندترین کوه نیست و به جای ۸ هزار و خوردهای متر ارتفاع مثلاً ۴۵۰۰ متر ارتفاع دارد که یعنی از دماوند خودمان هم کوتاهتر است و بعد ناگهان هزار دانشمند آمدند و حرفش را تأیید کردند آیا خود شما در باور گذشتهاتان تردید نمیکنید؟ ... اگر تا بزرگ شوید همه میگفتند قران وحی است و منزل است و هیچ معارضی هم برای این عقیده نیافتید و بر اساس پذیرش آن بزرگ شدید و بعد در ۷۰ سالگی مواجه شدید با یک گروهی که همه متفقالقول میگفتند قران وحی منزل نیست و بعد دلایلی را برایتان بیان کردند که پاسخی برای آنها نداشتید و با چند هفته تحقیق هم جوابی برایش نیافتید آیا همچنان با همان قوت قبلی بر سر اعتقاد خود باقی میمانید؟ مگر جز این است که اعتقادی که با نظر دیگران و تأیید دیگران کسب شود با نظر برخی دیگران دیگر هم میتواند سست شود؟ ... ظاهراً کاربرانی که امروز مقابل ما در تاپیکهای متعدد قرار میگیرند و گاهی هم بحث میانمان بالا میگیرد در چنین وضعیتی هستند ... اگر اتمام حجت خدا بر ایشان از همین طریق یقینیات حصولی باشد شخصاً به ایشان حق میدهم که با اکتسابات جدید در ایمان گذشتهی خود به شک بیفتند و آن اعتقادات سابق خود را نتیجهی جبر جغرافیایی و فرهنگی بدانند ... مثل اینکه اگر از ابتدا در جای دیگری به دنیا میآمدند یا در همین ایران در خانوادهای دیگر به دنیا میآمدند وقتی بزرگ میشدند همین احساسات فعلی را نسبت به دین و باور دیگری داشتند ... اگر میخواهید تا به اسم از کاربران مذکور برایتان مثال بیاورم ... و حقیر مخالف این هستم که خداوند اینطور بر بندگانش اتمام حجت کرده باشد و نتواند ایشان را به یقینی برساند که با شک باطل نگردد (که اگر گشت کوتاهی متوجه آن بندهی خدا باشد و نه خود خدا) ... مگر آنکه شما اثبات کنید که یقین اکتسابی از طریق علوم حصولی هم با شک و تردید باطل نمیشوند و مثلاً اگر کسی بعد از یقینش واقاً شک کرد را مستضعف فکری معرفی نمایید و به همین سادگی بحث را ببندید کما اینکه ظاهراً سابقاً اینطور با مسأله برخورد میشده است ... در این صورت هم بیشتر افراد را باید مستضعف فکری دانست چون کسانی که به درک حضوری از حقانیت اسلام برسند ظاهراً اندک و بلکه ناچیز هستند از نگاه رایج دینداران ...
با تشکر
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
باسلام وسپاس .
ایام عزا داری سپهسالار عشق را به شما تسلیت گفته آرزو دارم عزا داری تان مقبول باشد .
گرامی !
گرچه یقین مراتب دارد ولی همه مراتب آن حجت و معتر وغیر قابل جمع با شک است بلکه مقابل شک است .
در تبیین مسله باید گفت :
از دیدگاه قرآن یقین دارای مراتبی است: علم الیقین، عین الیقین وحق الیقین.
قرآن کریم علم الیقین را پلی برای عینالیقین قرار داده است.(1) اگر یقین از مرحله معرفت مفهومی و ذهنی به معرفت عینی و خارجی باریابد، انسان آنچه را که به آن معرفت مفهومی و ذهنی دارد، بالعیان مشاهده خواهد کرد. در آیات سوره تکاثر خداوند میفرماید:اگر آدمی به علمالیقین برسد میتواند جهنم را ببیند؛ یعنی اگر به مرحله علم الیقین برسیم رهتوشه ای داریم که ما را با عین الیقین آشنا میسازد. بالاتر از آن "حق الیقین" است، حق الیقین آن است که انسان نه تنها شاهد حق باشد، بلکه عین شهود قرار گیرد و فانی از غیر و باقی بالله شود. از خود چیزی نداشته باشد و در معرفت الهی غرق شود. ازدیدگاه قرآن "حق الیقین" یعنی یقین حقی که بالاتر از آن را در بخش معرفت نمیتوان فرض کرد، (2)
به هر روی باید توجه داشت که یقین مفهومی و ذهنی و در واقع علم و جزم به ثبوت محمول برای موضوع و جزم به امتناع سلب محمول از موضوع و قابل زوال نبودن این دو می باشد. جزم غیر ازیقین عینی و شهود حقیقت است.
من یقین دانم که عین حکمت است :Gol: لیک مقصودم عیان و رؤیت است
آن یقین میگویدم خاموش کن :Gol: حرص رؤیت گویدم نه جوش کن(3)
- یقین به خداوند اقسامی دارد و برای رسیدن به هر یک، راهی ویژه را باید پیمود:
الف) یقین عقلی و نظری (علم الیقین): این مرحله اولین مرتبه یقین و نیل به آن کمال عقل نظری است. برای رسیدن به این مرتبه باید جهاد و خیزش علمی، کلامی و فلسفی نمود و با تحقیقات و کاوشهای پردامنه، ادله گوناگون مربوط به وجود خدا و مباحث مربوط به صفات و اسما را بررسی کرد و حجاب شبهات را یکی پس از دیگری پاره نمود تا بتوان از پرتو خورشید تابان معرفت بهره گرفت.
ب ) یقین قلبی و شهودی: در این مرحله به جای سیر با پای چوبین استدلال، با بال تزکیه و تصفیه نفس از جمیع رذایل و خبائث؛ از جمله خودبینی و دنیا پرستی که ام الرذائل است و با آراستن دل به جمیع اوصاف محموده و عبادت و بندگی خالصانه، میتوان خدا را با تمام وجود یافت. به قول حافظ:
شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس :Sham: ورنه هر کو ورقی خواند معانی دانست
از این رهگذر به آن جا میتوان رسید که امیرالمؤمنین(ع) فرمود: "انی لم اعبد ربا لم اره؛ خدایی را که نبینم بندگیاش نمیکنم". این کشف شهودی و احساس باطنی نیز مراتبی دارد که اول آن "عین الیقین" و آخر آن "حق الیقین" است و هر یک از آن دو را نیز درجاتی است بیشمار.
آن که به چنین جایگاه رفیعی رسید، دیگر جهان شگفت خلقت را دلیل و مقدمه بر اثبات وجود خدا قرار نمیدهد؛ بلکه به کشف لمی با رؤیت جمال و کمال حق، مخلوقات را که چیزی جز فعل او و درعین ربط و تعلق به او نیستند باز خواهد شناخت. چنان که ابا عبدالله(ع) در دعای شریف عرفه به محضر حق عرضه داشت:
"... کیف یستدل علیک بما هو فی وجوده مفتقر الیک، ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتی تکون الاثار هی التی توصل الیک، عمیت عین لاتراک علیها رقیبا ؛
چگونه بر تو به چیزی استدلال شود که در وجود به تو نیازمند است؟! آیا غیر تو ظهوری افزون بر تو دارد تا آشکار کننده تو باشد؟ راستی کی پنهان گشتهای تا نیازمند دلیل برای راهنمایی به سویت باشی؟ کی دور گشتی تا آثار و نشانهها، رساننده به سویت باشند؟ آه، چه نابیناست چشمی که تو را مراقب خود نبیند!"
قرآن مجید راه رسیدن به یقین را عبادت می داند: " واعبد ربّک حتی یأتیک الیقین؛ پروردگارت را عبادت کن تا به یقین برسی".(4) بدون عبادت ممکن نیست کسی به یقین نائل آید.
منظور از عبادت،حرکات و سکنات ظاهری نیست بلکه حقیقت عبادت و بندگی خدا است که در آن صورت غیر خدا در انسان جای ندارد. از این رو از رسول خدا(ص) نقل است :" اگر نبود شیاطینی که اطراف دل های بنی آدم را احاطه کرده اند، آن ها حقایق ملکوت آسمان ها و زمین را می دیدند"(5) یعنی گناه و رذایل اخلاقی مانع رسیدن به مقامات معنوی،از جمله یقین می شود.
اما اینکه بخواهیم در دیگران مرتبه یقین را متوجه شویم، ظاهراً امکان ندارد، یا حد اقل برای ما مقدور نیست؛ زیرا این موضوع امر درونی است و بسیاری از مراتب و لایه های مخفی در قلب انسان وجود دارد و برای دیگران نمایان نمی شود.
اصولاً این مراتب بیان شده تا انسان خود به آنها دست یابد نه آنکه در دیگران ببیند، اگر چه رسیدن انسان های دیگر به این مقامات باعث انگیزه بیشتر در دست یابی به آنها شده، یا الگو برداری از وجود آنها می شود.
پینوشتها:
1. تکاثر(102) آیه 5.
2. الحاقه(69)آیه 51.
3. مثنوی، دفتر دوم، ابیات 1821 و 1822.
4. حجر (15) آیه 99.
5. معراج السعاده، ص 78.
[=Franklin Gothic Medium] صادق;741072 نوشت:
صادق;741072 نوشت:
صادق;741072 نوشت:
صادق;741432 نوشت:
صادق;741432 نوشت:
صادق;741432 نوشت:
صادق;741432 نوشت:
صادق;741432 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد فرزانه و رحمت خدا بر شما و برکاتش،
فرا رسیدن ماه محرم را خدمتتان تعزیت میگویم، ان شاء الله عزاداریهایتان قبول درگاه حق باشد و با هر اشکی بهشت خدا گوارایتان .... ان شاء الله
یک کتاب اگر تا چند سال نظیرش نیاید میتوان نتیجه گرفت که الهی است؟ برای مثال منطق ارسطو برای نزدیک به دو هزار سال کامل و قطعی شمرده میشد و معارضی نداشت آیا پس ارسطو میتوانست ادعای نبوت کند و اگر معلوم شود که چنین ادعایی کرده بود آیا کسی که ۵۰۰ سال پیش زندگی میکرد لازم بود که نبوت او را تأیید کند؟
(میدانم ارسطو چنین ادعایی نکرده است، بحث ما بر سر احتمالات است برای شناخت چگونگی معجزه بودن قرآن)
حقیر معتقدم که هر کدام از جنبههای قرآن جداگانه معجزه هستند و اگرچه همهی علما بر این اعتقاد نبودهاند ولی بسیاری از ایشان هم چنین اعتقادی داشتهاند ... با این حساب هر کسی بنا به تخصص خودش میتواند فقط یک جنبه را در نظر بگیرد و در همان زمینه سعی کند تا به تحدی قرآن پاسخ دهد ... اگر زبان ما عربی نیست یا کلاً عربزبانهای امروزی به پای اعراب صدر اسلام در اعتلای استفاده از زبان نمیرسند اگر اجازه دهید به سراغ جنبههای دیگری از اعجاز بودن قرآن برویم ... به دنبال این هستیم که بدانیم اعجاز قرآن از کدام جهت اعجاز است، ظاهری یا باطنی ... لطفاً پیشنهاد دهید که کدام جنبهی دیگرش را بررسی کنیم ... این موضوع اگرچه برای خود ما سؤال نباشد چون حقانیت قرآن را قبول کردهایم و به آن یقین داریم اما برای دیگران در این زمانه سؤال است و ممنون میشوم اگر در پاسخ دادن به این موضوع هم مانند همیشه همراهی کنید و در مقابل جسارتهای گاهوبیگاه حقیر در سؤالپرسیدن هم صبوری کنید ... :Gol:
حقیر با صحبت شما موافقم ولی اگر اجازه دهید برای درست و دقیق مشخص شدن حد و حدود معجزه بودن قرآن به دنبال معیار دقیق برای الهی بودن دعوت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بگردیم ... مثلاً گاندی هم یک مصلح اجتماعی بود که پای برهنه امپراطوری بزرگ انگلستان که فرعون زمانهاشان بود را از هند بیرون کرد، آیا به صرف اینکه موفق به چنین کاری شد او را میتوان فرستادهی خدا دانست؟ اگر چنین ادعایی داشت میشد از او پذیرفت یا بالاتر از آن لازم بود از او بپذیریم؟ منظورم این است که آیا مفترضالطاعة میشد؟ با اجازهی شما به دنبال یک معیار کمی دقیق برای شناسایی یک رسول الهی از مصلحان معمولی هستم و همچنین یک معیار دقیق برای شناسایی اعجاز آن رسول از مشابههای آن ...
سلام علیکم و رحمة الله مجدد
استاد بزرگوار، اگر کسی به جهنم یقین داشته باشد و این یقین صادق باشد و کاذب نباشد آیا شخص هرگز دست به گناه میزند؟ این یقین آیا مرتبهای از ایمان نیست؟ اگر نیست پس چطور یقینی است که منشأ عمل نمیشود (ابلیس هم یقین داشته که قیامت هست و جهنم هست و بهشت هست و خدا هم خداست و شوخی ندارد وقتی میگوید جهنم را از تو و پیروانت پر میکنم ولی باز همان کارش را ادامه داد ... این یقین در زبان قرآن یقین کاذب است که خداوند خطاب به مدعیان ایمان فرموده «أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ * وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ ۖ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّـهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ» تا یقین صادق از یقین کاذب تمیز داده شود) ... در بحث با جناب نقی حقیر به این نتیجه رسیدم (متوجه نشدم جناب نقی هم پذیرفتند یا خیر) که هدایت خدا و اتمام حجت خدا باید منجر به یقین بشود ولی نباید به یقین صادق منجر شود بلکه باید یقینی از جنس یقین کاذب را منجر شود، به این معنی که انسان یقین داشته باشد که چنین چیزی هست ولی این یقین با عمل به آن هنوز در شخص نهادینه نشده باشد و در قلب شخص وارد نشده باشد ... سؤالم این است که چنین یقینی را خداوند چگونه میتواند به مخاطبان خود منتقل کند؟ ... قاعدتاً پاسخ معجزه است ولی باید دقیق مشخص شود که معجزه و به طور خاص قران چگونه منجر به چنان یقینی میشود ... برای فهمیدن این مطلب هم اول باید ماهیت این یقین کاذب را بدانیم ... یقین ناشی از علوم حصولی ناشی از تجربیات و شنیدهها و تفکرات گذشته و حال شخص است و ممکن است با تغییر در شرایط و تجربیات و شنیدهها تغییر نماید، ادعای حقیر این است که این علوم حصولی نمیتوانند منجر به چنان یقینی شوند، مثال شما اما علمالیقینی است که در قرآن از آن یاد شده است، حال آنکه آن علمالیقین ظاهراً یکی از مراتب ایمان است که یعنی از جنس یقین صادق است (یقینی که ملکهی شخص شده و در قلبش هست و برای او عصمت از گناه را به ارمغان میآورد که یعنی در رشد جوهری شخص اثرش را پیشتر گذاشته است) و حقیر به دنبال شناخت یقین کاذب هستم ... آیا علمالیقین مطرح شده در قران از نظر شما یک یقین کاذب است؟ یعنی از مراتب ایمان نیست؟
اما استاد بزرگوار این جزم قابل ترک خوردن است و اتمام حجت خدا نباید از این سنخ باشد ... مثالش این است که همه به طور طبیعی جزم دارند که جزء از کل کوچکتر است ولی بعد مثالی پیدا میشود که جزء و کل برابر باشند، مثل اینکه مجموعهی اعداد طبیعی و مجموعهی اعداد زوج مساوی هستند و یا مجموعهی کل اعداد حقیقی با فاصلهی باز اعداد حقیقی بین ۰ و ۱ برابر است ... این جزم با همین یک مثال نقض فرو میپاشد ... تا کنون جزم بود ولی دیگر نیست ... اتمام حجت خدا نباید از این سنخ باشد که محدود به تجربیات ناقص و زمانمند باشد ...
در تاریخ دعوت هیچ یک از ۱۲۴۰۰۰ نبی علیهمالسلام آیا سراغ از چنان جهاد و خیزش علمی کلامی و فلسفی با تحقیقات و کاوشهای پردامنه با ادلهی گوناگون دارید؟ آیا مردم عوام مخاطب معجزات انبیاء علیهمالسلام نبودهاند؟ این درست است که مقدمات پذیرش رسولان الهی و مفترضالطاعة شدن ایشان چند صد سال بعد از آخرین پیامبر تازه شکل بگیرد؟ ...
تمام این اشکالات از زمانی شکل میگیرد که ما بخواهیم معیار صدق دعوی نبوت را از روی ظاهر تشخیص دهیم ... آیا شما موافق نیستید؟
راستش الآن تردید دارم که استناد به آن روایت امیر مؤمنان علی علیهالسلام درست باشد ... از این روایت میتوان نتیجه گرفت که حقیقت عبادت تحقق پیدا نمیکند اگر خدایی که پرستیده میشود شهود قلبی نشود، اما اینکه در مورد هدایت خدا هم خدا باید شهود قلب بشود یا خیر شاید هنوز بشود همین برداشت را از این روایت کرد و شاید نشود ... اما با این وجود حقیر فعلاً راه دیگری برای ایجاد یقین کاذب در مخاطب سراغ ندارم ... اگر بفرمایید چنان شهودی به یقین صادق منجر خواهد شد و نه یقین کاذب میتوان ابلیس را به عنوان مثال نقض مطرح کرد که شهودات عالی داشت و باز کافر بود، کافر نشد بلکه کافر بود، یعنی یقین داشت ولی در مرتبهی ایمانی علمالیقین هم نبود.
یقینی که در نتیجهی عبادت به دست بیاید یقین صادق است و البته این یقین صادق نتیجهی هر عملی است، چه در جهت بندگی خدا و چه در جهت کفر به خدا ... مشابه آیهای که من باب عبادت خدا بیان فرمودید در مورد جهنمیان هم نازل شده است که «وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِينَ *وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ * حَتَّىٰ أَتَانَا الْيَقِينُ» ... معمول است که این یقین را مرگ ترجمه میکنند، یعنی ایشان وقتی مردند به یقین میرسند که اشتباه میکردند، اما آیا قبلاً یقین به حقانیت دین خدا نداشتند و با آن مخالفت میکردند؟ یعنی بر ایشان اتمام حجت نشده بوده است؟ یعنی مجازاتشان بخاطر این است که به جای گفتن لا ادری گفتهاند خدا نیست یا معاد نیست؟ یعنی وظیفهاشان لاادریگری بوده است و نه خداپرستی؟
بلکه به نظر میرسد که ایشان بر اثر تجاهل و تغافل و اصرار بر رویهی خود کمکم واقعاً جهالت را در خود تجلی دادهاند (وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ)، حقیقت را فراموش میکنند و دروغ خودشان را باور میکنند ...
بنابراین اگر شما هم موافق باشید این یقینی که در این آیات آمده است یقینهای صادق هستند، صادق به این معنی که نتیجهی عمل کردن است و نه مقدم بر آن (میتواند مقدم بر عمل کردن بیشتر باشد برای رسیدن به یقین مرتبهی بالاتر، در اینجا صحبت بر سر یقین و عمل در یک مرتبه است، یقین کاذب مقدم بر عمل است و یقین صادق نتیجهی عمل است) ... حال آنکه ما به دنبال مکانیزمی برای ایجاد یقین کاذب هستیم که دعوت صورت بگیرد و حجت بر مخاطب قرآن تمام شود ولی به معنی وارد شدن ایمان در قلب شخص هم نباشد
با تشکر از صبوریاتان :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[="Franklin Gothic Medium"] صادق;741432 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
این آیات هم شاید به روشن شدن مفهوم اعجاز بودن قران کمک نماید:
قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن كَانَ مِنْ عِندِ اللَّـهِ ثُمَّ كَفَرْتُم بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِي شِقَاقٍ بَعِيدٍ * سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ۗ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ * أَلَا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِّن لِّقَاءِ رَبِّهِمْ ۗ أَلَا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُّحِيطٌ [فصلت، ۵۲-۵۴]
بگو چه میبینید اگر [قرآن] از نزد خدا بود سپس انکارش کردید؟ چه کسی گمراهتر است از کسی که در مخالفتی دور میباشد؟ * زود باشد که نشانشان دهیم نشانههای خود را در آفاق و در خودشان تا آشکار شود برایشان که آن حق است [و از جانب خداست]، آیا کفایت نمیکند اینکه پروردگار تو بر همه چيز شاهد است؟ * هشدار! هرآینه ایشان مردد هستند نسبت به دیدن پروردگارشان، هشدار! هر آینه او به همه چیز احاطه دارد.
یک تفسیر محتمل برای این آیات که به ذهن حقیر میرسد این است که خداوند فرموده است قرآن از طرف خداست ولی شما منکرش هستید ... خداوند تبلور آیات قرآنش را در تمام عالم هستی و در خودتان نشانتان میدهد و متوجه میشوید که آیات قرآن منطبق بر حقیقت متحقق در باطن خودتان و در عالم ظاهر در خارج از شماست ... آیا برای حقانیت قرآن سپس همین مقدار برایتان کفایت نمیکند که فرستندهی این کتاب بر همه چیز شاهد است که کتابی آورده که متن آن در درون شما و در همه جا جاری و ساری است؟ [این جزء اعتقادات ماست که البته آن را بزرگی از علامهی حسنزاده برایم نقل کردند که ایشان فرمودهاند سه کتاب هستند که سه نسخهی از یک کتاب هستند و دقیقاً یکسان هستند، کتاب آفرینش و انسان و قرآن] اما آنها که ایمان نمیآورند (یعنی تحقق قرآن در درون خود و در عالم خارج را منکر میشوند و خود را به تجاهل میزنند) از دیدن ما در پس کلام ما مردد هستند و آنچه دیدهاند را توهم میخوانند، خدایشان را دیدهاند و شناختهاند ولی باز دو دل هستند و تمایلی به پذیرش آن ندارند و هوی و هوس مانعشان میشود که ملاقات ما را تصدیق کنند، آگاه باشید که خداوند به آن جنگ که در عمق وجود شما میان حق و باطل در جریان است آگاه است و میداند که حقیقت به شما عرضه شده است و میداند که شما چه رویکردی را در پیش خواهید گرفت ...
با این تفسیر این آیات میتوانند برای توضیح چگونگی اتمام حجت خداوند از طریق قرآن به طور کامل جوابگوی موضوع تاپیک باشد ... آیا شما هم موافق هستید یا نقدی را متوجه این تفسیر میدانید؟
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[=Franklin Gothic Medium]بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
سؤال واسط برای پاسخ نهایی دادن به سؤال اصلی تاپیک شاید (:Gig:[=Franklin Gothic Medium]) این باشد که:
چطور میتوان کسی را به یقین واقعی (نه یقین حصولی که از همان راهی که ایجاد شده میتواند تباه گردد) رساند ولی این یقین سبب رشد جوهری در خود آن شخص نشود و تنها حجت را بر او تمام کند؟
یعنی شخص یقیناً بداند درست و غلط چیست ولی دیگر با خودش باشد که راه هدایت را انتخاب کند یا راه باطل را ...
ادعای حقیر این است که چنین کاری در عالم ظاهر ممکن نیست چون ما حصل هر چیز ظاهری یک علم حصولی است و یقین ناشی از این علم حصولی هم یقین کاذب مدّ نظر ما برای اتمام حجت خدا بر بندگانش نیست ... اما آیا میشود در عالم باطن چنین کاری کرد؟ علاوه بر آیهای که در پست قبل تحلیل شد (اگر تأیید بفرمایید که تحلیل و تفسیرش خطا نبوده است) بهترین توضیحی که برای چگونگی این مطلب به ذهنم میرسد مثالی است که عالم بزرگواری سالها پیش در طی یک درس اخلاقی برایمان بیان کرده بودند ... بحث ایشان سر این بود که چطور ما نزد یک عالم یا در یک کلاس اخلاق مینشینیم و منقلب میشویم و دنیا در نظرمان کوچک و آخرت در نظرمان بزرگ میشود و خلاصه عشق آسان مینماید اول و گمان میکنیم دیگر انسان خیلی خوبی هستیم و چقدر احساس نزدیکی به خدا میکنیم، بعد از مجلس بیرون میرویم و چند ساعت بعد دوباره همه چیز مثل قبل میشود و اگر مدام به خودمان نهیب نزده و یادآوری مجلس را نکنیم باز روز از نو و روزی از نو ... مثال ایشان این بود که ما مثل یک ظرف توری هستیم که در کلاس اخلاق و در مجلس اهل بیت علیهمالسلام ما را در یک استخر آب غوطهور کردهاند، مملو از آب میشویم و تجربهی پر شدن از اب را میکنیم و چه لذات معنوی که نمیبریم، ولی بعد که جلسه تمام میشود از آن استخر بیرون میآییم و توری بودنمان اثر خود را میگذارد، تمام محتویات آب ما از سوراخهایمان بیرون میریزد و باز همان هستیم که بودیم، با شناختی که از تجربهی پر آب بودن داشتیم اکنون تصمیم با ماست که اقدام به پر کردن سوراخهای وجودیامان و اصلاح نقایص نفسانیامان بگیریم یا اینکه بگوییم که همین که هستیم خوب است و دل خوش کنیم به اینکه هفتهای یا ماهی یا سالی چند بار در چنان مجالسی حاضر شویم تا احساس غوطهوری در حقیقت و لذت قرب و ایمان را بچشیم ...
بیخود نیست که امام رضا علیهالسلام فرمودند که شما محب ما هستید نه شیعهی ما ... یا اینکه معصوم علیهالسلام فرمودند دروغ میگوید کسی که بگوید ما را دوست دارد ولی از ما تبعیت نکند ... خیلی از ما شیعیان اسمی حداکثر محبّ هستیم ولی در مراتب خیلی پایین از محبت نیز گیر کردهایم و در ادعای داغ بودن عشقمان به خدا دروغگو و لافزن هستیم و محبتمان در این حد است که دوست داریم که خوب باشیم، یعنی دوست داریم که از کار خوب خوشمان بیاید و از کار بد بدمان بیاید ولی متأسفانه در عمل از خیلی از کارهای بد خوشمان میآید و از انجام گناه لذت میبریم و از خیلی کارهای خوب کراهت داریم و از انجام آنها تفره میرویم ... ما قلبمان مریض است (مطابق قرآن و روایات) ولی طعم سلامت روح و روان را در ساعاتی که در معرض بادهای رحمت خدا بودهایم چشیدهایم ... مشابه همین وضعیت را ولی در جایگاهی پایینتر کسانی دارند که هنوز حق و باطل را نمیشناسند و تازه قرار است مخاطب دعوت یک نبی قرار بگیرند ... باد رحمت به ایشان میوزد و ایشان حق بودن آن را میفهمند و درک میکنند حضور عین حاضر را پیش از وصف صفت غائب، سپس به خود رها میشوند که اگر خواستند هدایت شوند و اگر نخواستند نشوند ...
اگر این تفسیر را قبول کنید باید دید که قرآن و هر اعجاز دیگری چطور قابلیت انجام این کار را دارد ... آیا وجوه ظاهری قران وسیلهی این کار هستند یا خودشان مقصود از اعجاز هستند؟ «مقصود» که قاعدتاً نیستند ولی اگر «وسیله» هستند چطور این مهم از طریق ایشان انجام میپذیرد؟ آیا داشتن ظاهر خرق عادت میتواند کمکی به ایجاد یقین کاذب در شخص کند؟ اگر بله آیا برای ایجاد یقین کاذب چنین چیزی لازم و ضروری است؟ چرا بله و چرا نه ... بعد اینکه آیا قرآن چنان کارکردی دارد؟[=Franklin Gothic Medium]
با تشکر
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
چرا؟
اگر تعقل و تفکر، باعث حصولِ علمالیقینِ باورِ به غیب شود، به چه دلیل این باور دوباره با تعقل و تفکر، تباه میگردد؟
آیا تصورتان اینست که هرگونه تعقل و تفکری منجر به علمالیقین مد نظر قرآن شده و لذا امکان تباه شدن دارد؟!
[="Franklin Gothic Medium"] حبیبه;741732 نوشت: رضا;740723 نوشت:
رضا;740724 نوشت:
رضا;740725 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم سرکار حبیبه و رحمت خدا بر شما،
ببخشید که از تاپیک دیگری به این تاپیک کشاندمتان ... خواستم بحثها کمتر موازی باشند اگر از نظر شما اشکالی ندارد :Gol:... اگر ممکن است کمک کنید این مطلب را یک بار برای همیشه بفهمیم که یعنی چه و کنارش بگذاریم ...
آیا این اعجاز لفظی که از آن یاد میکنید یک معیار کمّی دارد؟ یا کیفی؟ ظاهری است یا باطنی؟
اجازه بدهید تا حدی برایتان مسأله را فرمولبندی کنم و بعد شما جزئیات آن را برای امثال حقیر مشخص نمایید ...
در نظر بگیرید که ما یک تابع داریم که خروجی این تابع در یک فضای (مجموعهی) دو عضوی تعریف شده است: الهی / غیرالهی
این تابع یک تابع چند متغیره است که با توجه به فرمایش شما این متغیرها را از فضای فصاحت و بلاغت با تمام گستردگی و جهات متنوعشان بر میداریم ...
مثلاً جناب رضا در تاپیک «چرا مسیحی نشوم» فرمودهاند:
[INDENT=2]
[/INDENT]
تمامی معیارهایی که جناب رضا از تعدادی از آنها یاد کردهاند را میتوان جداگانه یک متغیر گرفت که قابل ارزشگذاری هستند و مثلاً با تعریف یک صفر و یک خطکش برای درجهبندی در هر راستا میتوان از هر نظر به هر آیه یا سورهی از قرآن یک نمره داد ... با این حساب با نمره دادن به تمامی این متغیرها تابعی که تعریف کردهایم رویهمرفته یک عدد به ما میدهد که لابد از حدّی اگر کمتر باشد میگوییم قرآن غیرالهی است و از حدّی بیشتر اگر باشد میگوییم الهی است ...
قصد ندارم بپرسم که ضابطهی آن تابع چیست، آن هم برای خودش یک سؤال است ولی مقدم بر آن این سؤال است که آیا اصلاً حدّی (threshold) وجود دارد که اگر مقدار چنان تابعی، به فرض تعریف شدن، از آن حد بیشتر بود الهی در نظر گرفته شود و اگر کمتر بود غیرالهی (بشری یا جنی یا فرشتهای یا ترکیبآنها) در نظر گرفته شود؟
این سؤالات وقتی مطرح میشود که اصرار داشته باشیم که معیار اعجاز بودن قرآن یک معیار کمّی و در ظاهر قرآن باشد ... مگرنه اگر بفرمایید که کمّی نیست و بخاطر اثری است که در قلب انسان گذاشته و او را منقلب میکند این سؤال دیگر موضوعیت نخواهد داشت ... در این صورت اگر هم کسی پرسید که چطور فهمیدید که این اثر الهی است به او خواهید گفت حلوای تنتنانی تا نخوری ندانی ... باید چشید تا فهمید ... چرا که به قول خودتان در آن تاپیک دیگر:
[INDENT=2]
[/INDENT]
ان شاء الله شما و دوستان دیگری که موافق اعجاز بودن ظاهر قرآن به تنهایی هستند قابل بدانید و بدانند و پاسخ دهید و دهند تا بالأخره این اختلافات یک دورنمایی از پایان مذاکرات و اختلافات را به خود ببیند و به حال خودش رها نشود تا کی و کجا یک بار دیگر همین بحث دوباره مطرح شود و موافقان و مخالفان نغزی بگویند و بگذرند و پیگیر حل مسأله نباشند تا باز بار دیگر جای دیگر و زمان دیگر مسأله مطرح شود و داغ شود و باز رها شود و باز و باز و باز ... و دشمنان هم در تمام این مدت موجسواریاشان را کنند ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
با سلام و عرض ادب
از آنجایی که بنده جزء این گروه نیستم پاسخ شما را به معتقدین آن می سپارم.
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
بنده به یاد نمیآورم اشخاصی در این تاپیک موافق اعجاز بودن ظاهر قرآن به تنهائی بوده باشند.
اگر بودهاند، لطفا لینک مطالبشان را درج کنید تا بررسی شود چرا اینگونه فکر میکنند.
[="Franklin Gothic Medium"] استوار;741719 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب استوار و رحمت الله
برادر حقیر اصلاً منظورم آنچه شما برداشت کردید نبوده است ... نمیدانم چرا اینقدر در بیان کردن منظورم نقص دارم که مدام سوء تفاهم میشود :Ghamgin:
ما به دنبال نوعی از علم میگشتیم که هم علم باشد و هم معلوم نشود، معرفتزا باشد به این معنا که شخص به یقین برسد که مسیر رشد کدام است و از کدام مسیر اگر برود مسیر باطل خواهد بود، اما در قلب شخص هم وارد نشود، به این معنا که شخص آن را احراز نکرده و به آن احاطه نیافته باشد و آن علم جزئی از وجودش نشده باشد ... میخواستیم شکلی از معرفت را بیابیم که شخص بداند در مقابل خدا قرار گرفته است و کار درست عبادت کردن او و اطاعت بیچونوچرای از اوست، ولی در عین حال این علم مانند ایمانی که در قلبش وارد شده است و بهشت را بر او واجب میکند نباشد ... بعد سر یک کلاسی یک استاد فلسفهای تقسیمبندیهای علم را بیان فرمودند و بعد از تقسیمبندی علوم به حصولی و حضوری در مورد خاص علوم حصولی اضافه کردند که این علوم یا بدیهی است و یا نظری ... بعد در تعریف علوم بدیهی آوردند که این علوم بسیط هستند و قابل تجزیه و در نتیجه قابل تعریف نیستند ... حقیر از ایشان پرسیدم که اگر قابل تعریف و تجزیه نیستند باید مبهم باشند و نه بدیهی ولی ایشان فرمودند که چرا برخی از مفاهیم بسیط بدیهی هستند و البته بداهت آنها هم حصولی درک میشود ... بعد حقیر از جناب صادق سؤال کردم که این بداهت از کجا پیدا میشود و ایشان هم توضیحاتی دادند ... شاید توضیحات ایشان فراتر از سطح درک حقیر بود ولی از مثالهایشان اینطور دستگیرم شد که این بداهتهای حصولی همان است که در ریاضی تحت عنوان شهود (Intuition) ریاضی مطرح میشود ... مثلاً همهی ما یک فضای ذهنی داریم که در آن فضا میتوانیم به صورت تصویری تفکر نماییم ... یک مثلث را در نظر بگیریم و بچرخانیم و تغییر شکل دهیم و غیره ... اینها شهود ریاضی ما هستند ... اوقلیدوس در اثباتهایش شدیداً از شهود ریاضیاش استفاده میکرد و در قرن ۱۵ مورد انتقاد واقع شد و نهایتاً در قرن ۱۹ سعی کزدند روش ریاضی او را اصلاح کنند و ریاضیات اصول موضوعهای را بنا کردند (axiomatic mathematics) ... کلاین دز سال ۱۹۷۲ اشکال کار اوقلیدوس را اینطور خلاصه کرد: (منبع نقل قول: The Nature and Power of Mathematics, Davis, DoverPublication, 1993, p.78)
این فضای ریاضی که اوقلیدوس سعی داشت روی کاغذ رسم کند و بعد بررسیاش کند پر بود از پیشفرضهایی که همینطوری دیده نمیشدند ... مثلاً او اصول هندسهی اوقلیدوسی را پایه نهاد که تا قرنها به صورت بدیهی درست در نظر گرفته میشدند (اگرچه مدتها روی اصل توازی کار میکردند تا نشان دهند که یک اصل مستقل نیست و از روی اصول دیگر قابل اثبات است ولی کسی ظاهراً تردید نداشت که به هر حال این اصل توازی محتوایش درست است، دعوایشان سر بدیهی یا نظری بودنش بود با تقسیمبندی علوم که در بالا شد) ... اما بعد هندسههایی ایجاد شد که اصل توازی اوقلیدوسی در انها نقض میشد و اصول توازی جدیدی جایگزین آنها میشد ... کمکم به این نتیجه رسیدند که هیچ چیزی (از علوم حصولی) بدیهی نیست و تنها میتوان در یک محدودهی مشخص صحبت از بدیهی بودن یا نبودن کرد ... مثلاً این یک مغالطهی بزرگ است که کسی ادعا کند قانون بقای جرم یک اصل بدیهی است، بلکه باید بگویند در محدودهی شرایط مورد بررسی تا کنون این گزاره حاکی از یک اصل بدیهی است ... در ترمودینامیک منطقی (Rational Thermodynamics) یکی از انتقادهایی که به علومی مانند ترمودینامیک میشود همین است که حرفهای بزرگتر از دهانشان میزنند و عبارتی را که در یک Context مشخص میتوان درست در حدّ بدیهی در نظر گرفت آنقدر بدون پشتوانهی عقلی تعمیم دادهاند که دیگر بحث افزایش انتروپی و ثابت بودن جرم+انرژی را به عنوان قوانین حاکم بر کل طبیعت و حتی ماوراءالطبیعة میپندارند ...
به نظر میرسد بدیهیات علوم حصولی همگی از این ضایعه رنج میبرند که از جنس شهودات ذهنی انسان هستند که با تفکر و تجربه و حتی تعقل کسب شدهاند ولی مطلق نیستند و قابل به چالش کشیده شدن هستند و اگر کسی در این میان نسبیگرا بشود حقیر مؤاخذهاش نمیکنم ... اگر بخواهیم یک حقیقت را بیابم که واقعاً مطلق باشد این اطلاق را باید جای دیگر یافت ... در بحثی که در تاپیک دیگری داشتیم جناب شعیب فرمودند که معرفت انسان اگر بتواند در جایی منطبق بر حقیقت مطلق شود آنجا همان شناخت حضوری انسان از وجود و حضور خودش هست ... (اگر درست نقل قول کرده باشم)
اگر حقیر این همه با شما مخالفت کردم و گفتم با تفکر منطقی نمیتوان به علمالیقین واقعی رسید از همین جهت بود ... چرا که تمامی تفکرات بر اساس همان فضای ذهنی انسان شکل میگیرد که المانهای تشکیلدهندهی آن و قوانین حاکم بر آن (ولو قوانینی که در فلسفه به عنوان بدیهیات از آنها یاد میشود که بعضاً مثال نقضهایی برایشان وجود دارد اگرچه در بیشتر مسائل نقض نشده و صحیح باقی بمانند) همگی حصولی هستند و به مرور زمان به آن فضای ذهنی شکل دادهاند و بر غنایش افزودهاند ... با توجه به تجربهای که در بالا از تاریخچهی ریاضیات تعریف کردم نظر شخصی حقیر این است که چهارچوب و قابی که هر عبارتی در درون آن بدیهی و درست است تعیین گردد و بدیهیات یک چهارچوب فکری در خارج از آن چهارچوب بدیهی فرض نشود، اگرچه ایرادی ندارد اگر از آن ایده بگیریم و به آنها مثال بزنیم ... بحثی که با شما داشتم سر اینکه چرا برهان وجوب و امکان قادر نیست اثبات کند که واجبالوجود همان خداست و باز قادر نیست اثبات کند که واجبالوجود یکتا باشد و از این دست مسائل در همین راستاست ... در این بین همیشه خطاهایی وجود دارند که ناشی از پیشفرضهای ذهنی ما هستند ... یا اینکه چرا عوالم سهگانهی عقل و مثال و ماده لزوماً درست نیستند (با آنکه ادعا این است که اثبات شدهاند) هم همین است که پیشفرضهای این اثباتها امکان دارند درست یا دقیق نباشند (کما اینکه تعریف فلسفهی مسلمین از ماده درست نیست) و قص علی هذا ...
تمام اینها که گفتم بر این اساس بود که معنای بدیهی بودن برخی از علوم حصولی را از کلام استاد صادق درست متوجه شده باشم که در این صورت دیگر این صرفاً یک اسمگذاری است مگرنه آن گزارهها و قوانین صرفاً گزارههایی معمولاً صحیح هستند نه همیشه صحیح و بدیهی درست ... به همین دلیل با همان ساز و کاری که این بدیهیات در ذهن به صورت بدیهی شکل میگیرند امکان دارد که از حالت بدیهی هم خارج شوند و در نتیجه چنین علومی و معارف مبتنی بر آنها برای اتمام حجت بر بندگان کافی نیست ... بلکه اگر مسیری جایگزین برای اتمام حجت کردن بر بندگان پیدا شود که یقینی حقیقی را به ایشان عرضه کند (ولو کاذب با معنایی که از یقین کاذب در پستهای قبلی بیان گردید) دیگر این علوم حصولی لازم هم نخواهند بود علاوه بر آنکه کافی نیستند ...
اما در کنار این مطالب دیگر حقیر کاری با علمالیقین نداشتم وقتی دیدم شما بزرگوار آن را به منزلهی یک مرتبه از ایمان یاد میکنید ... حقیر به دنبال شناخت یقینی بودم که همزمان مرتبهای از ایمان نباشد تا صرفاً جهت اتمام حجت مورد استفاده قرار بگیرد ... برای اینکه انبیاء فرستاده شده مفترضالطاعة بشوند ... باقی مطالب هم در تلاش برای یافتن مکانیزمی برای کسب چنان یقینی سامان داده شد ... چه مثال توری در ظرف اب و چه آیات سورهی فصّلت از قرآن که به نظر میرسد به خوبی وجه آیاتالبینات بودن قرآن به عنوان نشانهی صدق دعوی نبوت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را بتواند اثبات کند ... اثباتی که تماماً در باطن انسان رخ میدهد و نیازی به معیارهای ظاهری فصاحت و بلاغت ندارد ... نیازی ندارد ولی نه به این معنا که کلام خدا حتی بتواند کلامی عوامانه هم باشد ... ظاهر کلام هم مهم هست همانطور که داشتن اصل و نسب شریف و روی دوستداشتنی و بوی خوش و اخلاق حسنه و عصمت و سایر مسائل برای شخص نبی لازم بوده است ... تا مردم به دور او جمع شوند و به سمت او میل کنند ... بنابراین عجیب نیست اگر عدهای در همین مسائل لفظی قران به حیرت فرو روند، این مانند این است که کسی در اخلاق حسنهی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرو رفته باشد، اما به این معنی نیست که اخلاق پیامبر خدا یا ظاهر لفطی قرآن همان معجزهای باشد که به آن تحدی شده است ...
امیدوارم رفع سوء تفاهم شده باشد و خیلی امیدوارم که ایجاد کدورت جدید نکرده باشم :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[="Franklin Gothic Medium"] استوار;741804 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمت خدا بر شما،
پس باید حقیر را ببخشید ... چون به زعم حقیر تمامی دوستان در این تاپیک و تاپیکهای قبلی مقابل حقیر میایستادند و میگفتند معیار نباید باطنی باشد چون اگر باشد ما نمیتوانیم فرق آن با توهم را متوجه شویم ... و تا بخاطر دارم به دنبال معیار معجزه بودن قرآن در ظاهر آن میگشتید و میگشتند که قابل اندازهگیری و بررسی کارشناسانه باشد ... اگر توضیح دهید که برای شما باطن قران چه نقشی در اعجاز بودن لفظی قرآن و علمی قرآن و غیره داشته است شاید گره بزرگی را از مقابل چشم حقیر گشوده باشید
با تشکر از اینکه قابل دانستید و باز به روشن شدن بحث کمک میکنید
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
با سلام
چند وقت پیش به یزد رفته بودم و سری هم به اتشکده معروف ان زدم و اتش دوهزار ساله ان را روشن دیدم
ظاهر ان با اتش های دیگر فرق نداشت ولی یک حس قداست در انجا وجود داشت که کاملا ان را حس کردم
چند وقت پیش فیلمی را در تلوزیون دیدم که افراد یک قبیله از یک کشور دریاچه ای را مقدس می دانستند و حول ان می چرخیدند
در حالی که ظاهر ان دریاچه با دریاچه های دیگر فرقی نداشت
حتما شنیده اید که رودخانه مقدس هندوان بسیار الوده و کثیف است ولی هندیها ان را مقدس می دانند
این تقدسها همه درونیست و انها به دیده دل به تقدس انها پی برده اند وگرنه در ظاهر که چیزی ندارند
[=Franklin Gothic Medium] **گلشن**;741869 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم سرکار گلشن،
در تفسیر اینکه لا تدرکه الأبصار آمده که منظور از ابصار چشمها نیستند بلکه اوهام است که تیزبینتر و دقیقتر از چشم سر است ... عرفا هم مثلاً گفتهاند که خداوند در وهم هم نیاید ... انسان یک قوای واهمه دارد که در واقع گفتهاند همان قوای عاقله است که ضعیفتر است و آنچه مبنای اختیار در حیوانات است همین قوای واهمه است، انسان هم قوای واهمه دارد ولی قوای عاقله در ورای ان را هم دارد ... اما در این صورت آیا توهم ربطی به تعقل دارد؟ به لحاظ کاربرد عرفی به نظر میرسد که نقطهی مقابل آن باشد! ... اما در روایات در مورد همان وهم مطالب جالبی آمده است ... مثلاً اینکه انسان میتواند دوردستها و شهرهایی را ببیند و در خاطرش بیاید که تا کنون به آنجا نرفته است این در تواناییهای همان ابصار و وهم است ... یعنی وهم همینطوری چیز پیش پا افتادهای نیست که یک خط قرمز روی آن بکشیم و بگوییم ما کلاً کاری به این قسمت نداریم ... اما در عین حال اگر خاطرتان باشد حقیر هم نگفتم که همینطوری هر چه توهم کردیم را درست در نظر گرفته و به آن پایبند شویم ... اینکه شما آن احساس را در آتشکده کردید یا گروهی با دریاچه و رودخانه یا اصلاً بت بزرگ شهر خودشان داشته باشند طبیعی است، کسی منکر آن نیست ... اصلاً چرا راه دور برویم ... سرکار گلشن مراقب باشید یک نفر با نقاب سیاه پشت سرتان ایستاده و دارد آرامآرام به شما نزدیک شود و پیداست که قصد سوئی دارد، دزد است یا هر چه خلاصه خطرناک است ... یک نفر که کنار شماست چنین چیزی به شما میگوید و ناگهان ترس تمام وجود شما را میگیرد چرا که شما چیزی را که او برایتان گفته است تصور کردهاید و چه بسا حضور کسی که پشت سرتان نیست را هم احساس کنید ... بله اینها در توانایی وهم انسان هست ... به همین دلیل بیان شد که معیار تشخیص حقیقت عقل است ... تنها فرقش با بحث دوستان دیگر این بود که این عقل در روش تعقلش قید فلسفی بودن را نگذاشته است و از هر مسیری قابل پیگیری است ... یعنی لازم نیست حتماً با یک روش خاص منطقی با منطق کلاسیک و بر اساس بدیهیاتی که تجربهکردهاید و یا به شما یاد دادهاند مطلب را اثبات کنید بلکه با نشانههای متعدد و متفاوت نیز میتوانید در پی حقیقت بگردید ... مطابق آیات سورهی فصلت شما به دنبال نشانهها در درون خود میگردید و این نشانهها همساز با نشانههای در عالم خارج روی هم رفته وجود و حضور خدا را نشانتان میدهد تا آنجا که آن را دیده و علاوه بر حس کردن میشناسید ... قضیه فقط قضیهی حس کردن یا خطور کردن به ذهن نیست ... باید مدرک داشت ... مدارک محکمهپسند ... در درون همهی ما محکمهای به اسم وجدان هست که نیاز به حجت دارد ... و باید مراقب بود وکیل مدافع دغلباز نفس هوسباز توجیهات غیرعقلایی خودش را به جای دلیل برای تمسخر این محکمه عرضه نکند ... ارادهی دادگاه به دست ماست، فرض بر این است که عقل میزان است و دادستان باید پیگیر باشد که عقل روی زمین نماند و لگدمال نشود ... و الله العالم
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
اگر بنا بر نپذیرفتن باشد هر دلیل وبرهان قاطع اقامه شود بالاخره سر از انکار در می آورد در این ماجرا عنایت شود :
حضرت امیرالمومنین علی(ع) می فرمایند: و من با پيغمبر(ص) بودم زمانى كه گروهى از بزرگان قريش نزد او آمدند و گفتند: تو امر بزرگى (نبوت و پيغمبرى ) ادعا مى كنى كه پدران تو و نه كسى از خاندان تو آن را ادعا نكرده است و ما از تو كارى درخواست مى نماييم كه اگر آن را براى ما به جا آورى و به ما بنمايى مى دانيم پيامبر و فرستاده از جانب خدا هستى و اگر به جا نياورى مى دانيم جادوگر و دروغگو هستى . پيامبر (ص ) فرمود: چه مى خواهيد؟گفتند: اين درخت را براى ما بخوان تا ريشه هايش از زمين كنده شده ، آمده و جلوى رويت بياستد. پيغمبر (ص ) فرمود: خداوند بر همه چيز توانايى دارد، اگر اين خواهش شما را برآورد، آيا ايمان مى آوريد و به حق گواهى مى دهيد. گفتند: آرى .فرمود: من به شما نشان مى دهم آنچه را مى طلبيد و مى دانم كه به خير و نيكويى (اسلام ) ايمان نمى آوريد، بين من و شما كسى هست كه به كفرش باقى مانده در جنگ كشته مى گردد و در چاه انداخته مى شود (مراد چاهى است كه آن را بدر مى ناميدند كه بين مكه و مدينه واقع شده ، و به مدينه نزديكتر است ). از جمله كسانى كه در جنگ بدر، بعد از كشته شدن در آن چاه افكنده شدند، عتبه ، شيبه ، دو پسر ربيعه ، اميه ابن عبد شمس ، ابوجهل و وليد بن مغيره بودند.پس از آن پيغمبر (ص ) فرمود: اى درخت اگر تو به خدا و روز رستاخيز ايمان دارى و مى دانى من پيغمبر خدا هستم ، با ريشه هاى خود كنده شو و به فرمان خدا جلوى من بايست . سوگند به خدايى كه آن حضرت ره به حق برانگيخت ، درخت با ريشه هايش كنده شد و آمد در حالى كه صدايى سخت داشت و صدايى مانند صداى بالهاى مرغان ، تا بين دو دست پيامبر (ص ) مانند مرغ پر و بال زنان ايستاد، شاخه بلند خود را بر سر رسول (ص ) و بعضى از شاخه هايش را بر دوش من افكند.
من در طرف راست آن حضرت (ص ) بودم ، پس چون آن گروه آن را ديدند از روى سرافرازى و گردنكشى گفتند بفرما تا پس ، درخت را با آن درخواست فرمان داد، آنگاه نيمه آن به سوى آن حضرت رو آورد كه به شگفت ترين روى آوردن و سخت ترين صدا كردن مى ماند (از اول با شتاب تر فرمان آن بزرگوار را اجابت اجابت نمود) و نزديك بود به رسول خدا (ص ) قرار گرفت ، پس از روى ناسپاسى و ستيزگى گفتند: امر كن اين نيمه باز گردد و به نيمه خود بپيوندد همچنان كه از اول بود، پس پيغمبر (ص ) امر فرمود درخت باز گشت . من گفتم : سزاوار پرستش جز خدا نيست .اى رسول خدا من نخستين كسى هستم كه ايمان به تو آوردم و اقرار كردم به اين كه درخت به فرمان و خواست خدا، امر تو را به جا آورد و آنچه را كه كرد براى اعتراف پيغمبرى تو و احترام فرمانت بود.
پس همه آن گروه (كفار و مشركين قريش ) گفتند: جادوگر بسيار دروغگويى است ، شگفت جادويى كه در آن چابك است و به پيامبر (ص ) گفتند: آيا تو را در كارت تدصيق مى نمايد غير از مانند اين شخص ؟ كه قصدشان من بودم و من (على ) از آن گروهى هستم كه در راه خدا، آنان را از توبيخ سرزنش كننده اى باز نمى دارد. چهره آنها، چهره راستگويان و سخنانشان سخن نيكوكاران است ، شب را آباد كننده و روز را نشانه و راهنما هستند، به ريسمان قرآن خود را مى آويزند، راههاى خدا و روشهاى پيامبرش را زنده مى كنند، گردنكشى و نادرستى و تبهكارى نمى كنند، دلهايشان را در بهشت و بدنهايشان مشغول كار است .
سلام بر شما جناب سین
به نظر حقیر که شما مطلب جدیدی ارائه نکرده اید و نمی توانید از تعقل منطقی فرار کنید
دقت کنید افراد چند دسته اند
گروه اول با همان وهم درونی یا بگویید ندای باطن ایمان می اورند و برایشان کافیست و حتی دنبال تعقل معمولی هم نمی روند
گروه دوم از مرحله ندای باطنی فراتر رفته و وارد تعقل معمولی می شوند و برایشان کفایت می کند
که اغلب افراد در همین گروهای اول و دوم هستند
و اما گروه سومی هم هستند که مراحل ندای باطن و تعقل معمولی برایشان کافی نیست
و ناچارا باید وارد مرحله تعقل منطقی شوند
بنابراین شما نمی توانید مرحله تعقل منطقی را کلا حذف کنید
و بیشتر افراد مشکوک هم در این گروه سوم قرار دارند
که همانطور که خودتان به نتیجه رسیدید تعقل منطقی هم نمی تواند پاسخ گوی گروه سوم باشد
و این افراد در وادی شک و شبهه همچنان مانده اند و به این درو ان در می زنند که مگر فرجی حاصل شود
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله؛
شاید تا به حال این موضوع را توضیح داده باشید؛ ولی احتمالاً بنده با نگاه خریدارانه به آن توجه نکرده ام؛ بنابراین اگر مرحمت فرموده و توضیح بفرمائید که ممنون خواهم شد:
هدایت باطنی آیا در مقابل هدایت ظاهری قرار دارد؟ یعنی معیار ما برای تفاوت بین هدایت ظاهری و باطنی چیست؟ بعبارت دیگر سوال بنده اینست که از به کار گیری لفظ "باطنی" چه معنایی را مراد می فرمائید؟ آیا قرآن بین هدایت باطنی و ظاهری تفاوت قائل شده است؟ (البته بنده خودم "در حال حاضر" موافق این بحث نیستم که هدایت بر دو نوع ظاهری و باطنی قابل تقسیم باشد و بیشتر به دنبال آشنا شدن با مبانی مورد استفاده شما بزرگوار در به کار گیری صفت "باطنی" برای هدایت هستم؛ گرچه شاید بارها فرموده باشید ولی عذر بنده را در عدم توجه بپذیرید.)
گاهی اوقات در بیان های جدید شما نکاتی قرار دارد که در نوشته های پیشین نیست؛ و امیدوارم که این بار نیز بهره مند شویم.
[="Franklin Gothic Medium"] **گلشن**;742112 نوشت:
استوار;741804 نوشت:
سین;741866 نوشت:
**گلشن**;742112 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم سرکار گلشن و رحمة الله
اول اینکه باعث خوشحالی است که حقیر حرف جدیدی نزده باشم، این مطلب کمک میکند که راحتتر بتوانیم به یک جمعبندی برسیم ... در واقع حق با شماست حقیر فقط ادعاهای نامتعارفی کردهام مثل اینکه اعجاز بودن قرآن و یا هر اعجاز دیگری را حتی اگر شتری باشد که از کوه بیرون آورده شده است یا عصایی که مار شده است در ظاهر آنها ندانیم ... چون اگر اعجاز بودن هر اعجازی را در ظاهر آن بدانیم آن وقت حق به طور کامل مشخص نخواهد شد و همیشه میزانی از شک و تردید حتی در پویندگان حقیقت باقی خواهد ماند ...
گرچه امیدوارم در همین حرفم هم حرف تازهای نباشد ... فعلاً منتظر هستم جناب استوار پاسخ این سؤالم را بدهند:
گروه سوفسطاییان در اوج این شکاکیت هستند و از آنجا که هر فهمی در درون انسان شکل میگیرد میگویند شاید همه چیز توهم باشد، شاید خودم هم نباشم ... و البته ایشان اگر واقعاً همه چیز را توهم بدانند باید بلافاصله بمیرند، چون مثلاً میگویند باید از توهم نیاز داشتن به هوا رها شویم و بعد خواهند مرد ... اگرچه ایشان به توهماتشان بها میدهند و به همین دلیل زنده میمانند ...
خواهر گرامی این گروههایی که فرمودید وجود دارند ولی هر دو مشکلاتی دارند که باید برطرف کنند، در واقع فقط همانها که تعقل واقعی دارند درست و به موقع به حقیقت میرسند ... دستهی اول که نهایتش زندگیاشان نسبیگرایی است و اگر به این درجه نرسند هم به طور رندوم به یکی از عقایدی که درشان احساسات ایجاد کرده است پایبند میمانند، اما دستهی سوم دچار نوعی وسواس فکری هستند و اگرچه حقیقت در یکقدمیاشان باشد نمیتوانند آن را بپذیرند، این وسواس یک بیماری است که باید درمان شود و تعقل درست راه صحیح درمان وسواسهاست ...
تفکر فلسفی برای اثبات خدا نیست بلکه برای حرکت کردن در مسیر درست بعد از شناخت آن مسیر است ... تفکر فلسفی برای شناخت خدا به طور مطلق نمیتواند راه به جایی ببرد ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[=Franklin Gothic Medium] Naghi;742135 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب نقی و رحمة الله و برکاته،
برادر صحبتمان سر معیار باطنی و ظاهری بود، نه هدایت باطنی و ظاهری، اشتباه میکنم؟
هدایت باطنی و ظاهری را معمول است که به هدایت با تعقل و هدایت با نبی نسبت میدهند، گرچه بعد از بحثی که اخیراً سر یک روایت در تاپیک دیگری داشتیم (اگر درست خاطرم باشد خودتان هم در آن تاپیک حضور داشتید) الآن دیگر حقیر هم هر دوی آنها را یکی میدانم، مثل شما که فرمودید در حال حاضر موافق با دو نوع هدایت نیستید، یعنی حقیر قائل به این هستم که اصل هدایت باطنی است ... پیامبر هم که بیاید باز از طریق همان تعقل به انسانها راه را نشان میدهند ... نه از طریق تحریک احساسات در ایشان ... قرآن هم باید در همین جهت باشد ... حتی تبدیل شدن عصا به مار هم باید از همین طریق عمل کند ... نه اینکه انسان یک پدیدهی عجیبی را ببیند و در زمانی که عقلش کار نمیکند و مدهوش و حیران است انتظار داشته باشیم ایمان بیاورد ... ایمان آوردن باید در موقعیت شعور و اگاهی شکل بگیرد نه در موقعیت بهتزدگی و نفهمیدن که ویژگی سحر و جادو و شعبده است ... یعنی حتی مار شدن عصا هم باید ایجاد شعور باطنی در شخص کند و سازگار با عقلانیت باشد ولی متأسفانه تنها وصف ظاهری از آن و از سایر معجزات به ما رسیده است ...
با این حساب نظر حقیر این است که اگر میخواهیم معیاری بیابیم که معجزه چه میتواند باشد باید روی این موضوع کار کنیم که معیار نمیتواند ظاهری باشد، یعنی معیار اعجاز بودن یک اعجاز نمیتواند در ظاهر آیت باشد، ظاهر آیت حداکثر میتوانند جلب توجه نمایند ... این مطلب تمامی وجوه متفاوتی که معمولاً برای اعجاز نام میبرند را نیز در بر میگیرد ... به این معنا که اعجاز قرآن نه اعجاز ادبی و لفظی میتواند باشد و نه اعجاز علمی و نه اعجاز آوردن خبرهای غیبی و نه مشابههای آن ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و التماس دعای فراوان در این شبهای بهشت با سیدالشهداء سلام الله علیه بودن؛
شاید سوالم را درست مطرح نکردم؛ عرض بنده ناظر به صفت "باطنی" است؛ شاید الان خیلی تاکیدی روی تفاوت "معیار" و "هدایت" نباشد؛ یعنی چه بفرمائید معیار "باطنی" و چه هدایت "باطنی"؛ باطنی بودن در اینجا چه وجهی دارد؟
آیا اگر بخواهیم در دقیق ترین معنای مورد نظر شما از لفظ "باطنی" گزارش کنیم، به این فرمایش شما باید توجه کنیم که:
از این منظر:
آیا اشکالی دارد که یک ادیب عرب به قرآن رجوع کند و بیابد که "عربی مبین" بودن این آیات را که همانندی در کلام بشر ندارد و آن "یافتن" کلام الله بودن قرآن در وجود او شکل بگیرد؟
آیا اشکالی دارد یک جنین شناس که به قرآن رجوع می کند، کدهایی را در خلقت انسان از کتاب خدا بیابد که یقین کند که هذا من عند الله؟
آیا اشکالی دارد که یک ستاره شناس به قرآن رجوع کند و ....
در واقع اشکالی ندارد که آن "یافتن" و "وجدان" کلام خدا بودن قرآن، لزوماً فارغ از این موارد باشد.
این کتاب حقیقتا "فصلناه علی علم" است؛ هر کس به این کتاب با هر سطح دانش در هر زمینه ای وارد شود و در خود حالت "استماع" و "انصات" و "حقیقت پذیری" را داشته باشد و تلاش او "فینا" باشد (و الذین جاهدوا "فینا" لنهدینهم سبلنا)، این کلام را کلام خداوند می یابد.
بنابراین، اینطوری به نظر بنده می رسد که اولاً نباید وجه اعجاز قرآن را منحصر به یک وجه نمود و وجوه دیگر را "انکار" نمود؛ بعبارت دیگر، دلیل مشت پر کنی برای این انکار وجود ندارد.
اما بعد از این مرحله سوال اینست که مگر همگان ادیب عرب و جنین شناس و ستاره شناس هستند؟
اولاً اینکه وجوه اعجاز قرآن می تواند برای یک ادیب عرب از فصاحت هم باشد و برای یک جنین شناس از کدهای خلقت و برای یک ستاره شناس و برای ...، به این معنی نیست که وجوه اعجاز قرآن ناظر به این موارد است بلکه عرض بنده فقط این بود که نیاز نیست وجوه فصاحت و علم تجربی و چنین گزاره هایی از وجوه اعجاز حذف شود. ضمن اینکه هیچ برتری ضمنی هم برای یک ادیب عرب یا یک جنین شناس در دریافت اعجاز قرآن قائل نیستم؛ یعنی منظورم اینست که آن جنین شناس از یک فرد عادی جلوتر نیست بلکه راه او یک راه دیگر است علاوه بر راه عمومی.
برای بنده که نه ادیب عرب هستم و نه جنین شناس و نه ستاره شناس راه چیست؟ برای آحاد بشر در طول تاریخ و تا قیام قیامت راه چیست؟
اگر بین من و خداوند متعال یک مطلبی وجود داشته باشد که فقط من از آن اطلاع داشته باشم و خداوند متعال، و آنگاه کسی بیاید و مرا به همان مطلبی "تذکر" دهد که فقط من از آن خبر دارم و خداوند متعال، آنگاه شکی نمی ماند که آن کسی که مرا به آن مطلب "متذکر" فرموده است از طرف خدای من آمده است؛ چون آن مطلب "انحصاراً" در اختیار خداوند متعال بوده است؛ "انحصاراً". هیچ کس دیگر از آن مطلب باخبر نیست مگر آن کسانی که خداوند او را از آن آگاه کرده باشد و یا خودش، شاهد آن اتفاق بوده باشد.
اما آن مطلب انحصاری چیست؟ آن مطلب انحصاری که هیچ کس از آن اطلاع ندارد مگر من و خدای من چیست؟
آن مطلب انحصاری، همان "معرفت فطری خداوند متعال" است که ضمن آنکه من واجد هستم و شما و دیگری اما اگر "مذکر"ی از جانب خداوند متعال نباشد، این مطلب بدیهی از همه مغفول است (این همه شامل بوعلی فلسفه و محی الدین عرفان، نوابغ بی نظیر فلسفه و عرفان هم می شود). بنابراین، اصل تذکر به "معروف فطری" اعجاز بین قرآن حکیم است. این موضوع بین و روشن است و از این منظر که بسیار روشن است استفاده از لفظ "باطنی" که شما تاکید به آن دارید، از جهتی مبعد است؛ گرچه معنای مورد نظر شما از لفظ "باطنی" این نیست ولی عملاً در مخاطب یک فهم غیربین محتاج به ریاضت و عرفان شکل می گیرد (مخاطب شما را در دسته عرفان مصطلح جای می دهد در حالیکه ز روی ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است)؛ در واقع "فقط" کافی است از تصورات و توهمات خودساخته بشر دور شویم؛ برای دور شدن هم لازم نیست ریاضت بکشیم؛ فقط اینکه با اختیار خود، خداوند را تنزیه کنم از همه توهمات و تصورات فلسفه و عرفان بشری.
این یک راه عمومی و در دسترس همه بشر تا قیام قیامت؛ در واقع تذکر به "معروف فطری" در بیان خیلی ساده و همه فهم است و همه به دلیل آنکه واجد آن معرفت پیشین هستند، بعد از رفع حجابهای فکری و ذهنی به راحتی تصدیق می کنند و آن را می یابند، اما همین مطلب ساده "کاملاً انحصاری" است؛ یعنی نه فیلسوف با فکر خود به آن دسترسی دارد و نه عارف به آن متفطن است.
همه جای قرآن تذکر به همین معروف فطری است؛ بدون اینکه نیازمند به اثبات ذهنی و فلسفی باشد و با تذکرات خود، به صورت مداوم مرا از غفلت خارج می کند و من خدای خودم را در این قرآن حکیم می یابم که فیه ذکرکم.
از این منظر این اعجاز یک اعجاز علمی است؛ اما با تعریف درست از "علم" به معنی کشف واقع.
این بیان، با بیان شما همپوشانی های خیلی زیادی دارد اما نکات افتراقی هم دارد.
منتظرم تا با فرمایشهای شما بحث به پیش رود.
با احترام
در پناه امام عصر سلام الله علیه
سلام بر شما
البته در این پست دیدم حرف جدیدی زده اید و اینکه دنبال کنندگان راههای منطقی و فلسفی خداشناسی را مبتلا به وسواس فکری
می دانید
اما شما که این افراد را دچار وسواس فکری می دانید چرا کسانی را که در مورد معجزات موضع می گیرند و با انها قانع نمی شوند را دچار وسواس فکری نمی دانید ؟
انها را مبتلا به وسواس فکری اعلام کنید تا انها هم در پی معالجه خودشان باشند
و دیگر نیازی نیست باطنی برای معجزات در نظر بگیرید
به نظر من که همان قدر که ظاهر معجزات همیشه میزانی از شک و تردید در ما باقی می گذارد
باطن انها هم همین طور است
و باطن انها از اعتقادات ما سرچشمه می گیرد
مثال ان هم همان داستانی که تعریف کردم که در اتشکده یزد در باطن اتش روشن ان معنویت احساس می کردم
حالا شما فکر کنید فردی بیاید ادعای پیامبری کند
ایا معجزه ای که او ارائه می دهد در باطنش حس معنویت نهفته نیست ؟ به نظر حقیر که چرا
چون ذهن من از قبل حس معنویت به او القا شده است
و اگر همان معجزه را فردی عادی که ادعای پیامبری ندارد انجام دهد باطن ان برای من هیچ معنویتی ندارد
چون به ذهن من از قبل معنویت القا نشده است
سلام و عرض ادب.
برادر گرامی،
«معیار باطنی» که قبلا در مورد آن بحث شد (تحت عنوان فرقان باطنی)، یک چیز است و باطن قرآن، چیزی دیگر.
اما اکنون بنده نمیدانم واقعا مراد شما از معیار باطنی چیست.
آیا منظورتان بررسی اعجاز در حوزۀ باطن قرآن است؟
اما در مورد قسمت قرمز رنگ:
ابتدا مسئلهای طرح میکنم که ممکن است پاسخش را بدانید. سپس از این پاسخ برای توضیح قسمت قرمز، استفاده خواهم نمود.
مسئله:
9 نقطه با آرایش مربع روی کاغذ رسم کنید. (شامل: 4 نقطه رئوس مربع، 4 نقطه در وسط اضلاع مربع، 1 نقطه در مرکز مربع)
آیا میتوان با 4 خط مستقیم و بدون بلند کردن قلم از روی کاغذ، این 9 نقطه را به هم وصل کرد؟
بحث عمده نقل قولهای فوق، بر مفاهیم «بدیهی» و «حصولی» متمرکز است.
برادر گرامی، انشاالله در پست بعدی در مورد این مفاهیم توضیحاتی ارائه خواهم کرد.
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب
برادر عزیز، اتفاقا چون توضیحات جناب صادق در مورد بدیهیات و علم حضوری و حصولی، واضح و روشن بود، بنده وارد بحث شدم و آن سؤال را در پست شماره 328 از شما پرسیدم.
هر چند در علم حضوری ماهیت و مفهوم نقشی ندارند و وجود علمیِ معلوم، همان وجود عینی اوست، اما باید توجه داشت که در این حالت، ادراک به شدت تابع مرتبه وجودی عالِم است.
و همین امر سبب میشود که هر شخصی بنا به وضعیت نفسش، میزان خاصی از حقایق و معارف را شهود نماید.
و از سوی دیگر قابل انتقال به غیر نیست.
ایمان به غیب، طبیعتا در ابتدا نمیتواند در مرتبه عینالیقین باشد.
زیرا رسیدن به این مرتبه و نیز مراحل بعدی، نیازمند عمل صالح و تزکیه و تهذیب نفس است.
لذا در ابتدای راه، عمل به دستورالعمل الهی، نیازمند علمی یقینی است و آنگاه عمل بر مبنای آن علم.
این علم لاجرم، علم حصولیست.
و اصولا در قوس صعود یقین، نمیشود بدون پله اول (علمالیقین) به شهود مناسب و مکفی در مورد غیب دست یافت.
علم حصولی از آنجا که بر خلاف علم حضوری نیازمند واسطه و صورت است، لذا شامل دو حوزه تصورات و تصدیقات میگردد.
شما به آن استاد فلسفه عرض کرده بودید که بدیهیات مبهمند.
اما نه تصوراتِ بدیهی و نه تصدیقاتِ بدیهی، هیچکدام مبهم نیستند.
تصورات بدیهی، تصوراتی کاملا روشن و واضحند.
و تصدیقات بدیهی نیز احکامی هستند که صرف تصورات روشن و واضح، آنها نیز روشن و واضح خواهند بود.
[=Franklin Gothic Medium] Naghi;742442 نوشت:
استوار;742674 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب نقی و جناب استوار و رحمة الله و برکاته،
عزاداریهایتان در مصائب آسمانی که خواستند تا بر زمینش بزنند و گمان کردند که موفق شدهاند قبول باشد ان شاء الله ...
با تذکر جناب استوار شاید اعتراض جناب نقی را هم الآن بهتر متوجه شده باشم و بعید نمیبینم که متوجه شوم کلاً از ابتدای بحث تا کنون اشتباه میکردهام ... به همین دلیل با اجازهی شما سعی میکنم وضعیت فعلیام را حلاجی کنم تا شما بزرگواران بهتر بتوانید ایراداتم را نشانم دهید :Gol:
تا پیش از این تصور حقیر از یک کلام این بود که هر کلامی یک ظاهر دارد و یک پیام که در پس آن ظاهر منتقل میشود، صدا را گوش میشنود و باطن را قلب درک میکند ... حتی مدتی هم سؤال داشتم که چگونه است که یک حرف را که یک عالم صاحبنفسی میگوید با اینکه همان حرف را حقیر به کسی بگویم آن اثر را ندارد ... یا اینکه چرا وقتی با توجه دعایی را میخوانم در دلم اثری میگذارد که اگر همان دعا را از روی عادت بخوانم آن اثر را نمیگذارد ... فکر میکردم که این یعنی یک بار کلام در بطن خود باری دارد و یک بار دیگر تهی و بدون درونمایه است ... بعد در بحثی که مدتها قبل در آن از جناب صادق پرسوجو میکردم توجهم به مطلب دیگری جلب شد که نشان میداد مسألهای به این سادگی و البته مبهمی نیست ... در واقع عالمی که پای صحبتشان مینشستم یک بار مطلبی گفتند که در این مورد خیلی روشنگری میکرد ... ایشان فرمودند که کسی که از روی علم مطلبی را میگوید آن مطلب را با یک وزن و آهنگ خاصی بیان میکند، در جای خاصی صدایش را بالا و در جای خاصی پایین میآورد و جای خاصی وقف میکند یا سرعت بیانش را کم و زیاد میکند ... درست در مقابل ان هم کسی است که بدون احاطهی علمی و طوطیوار مطلب را یکنواخت میخواند و جلو میرود ... این را خودم امتحان کردم دیدم کار میکند ... مثلاً شما یک تصوری دقیق از یک جا بکنید و بعد آن را برای مخاطبتان وصف کنید و یک بار هم وصف یکجا را از روی روزنامه برای کسی بخوانید، این دو یکی نیستند، در اولی شما شاهد مطلبی هستید و راوی چیزی هستید که خود دیدهاید ولو در تصورتان و در دیگری راوی کس دیگر است و شما هم آن را ندیدهاید و تنها روایت آن شخص دیگر را برای دیگری روخوانی میکنید ... در آزمایش دیگر حقیر دیدم که هر وقت با همان آهنگ و تون صدای آیتاللهبهجت نمازم را میخوانم همان حال و هوایی بهم دست میدهد که ایشان خودشان میخواندند و حقیر گوش میدادم ... وقتی عیناً همانطور که ایشان قرائت نماز میکردند نماز میخواندم از وضع غفلتی که داشتم خارج میشدم حال آنکه به طرق متفاوت دیگری اگر نماز میخواندم آن حال و هوا بهم دست نمیداد ... اینها را از جناب صادق پرسیدم و اگر درست خاطرم باشد ایشان پاسخ دادند که هر دو مهم است، هم ظاهر و نحوهی ادای حروف و کلمات و عبارات و جملات و هم باطن که با توجه باشد ... و این دو از هم جدا نیستند ...
تا کنون که با شما بزرگواران بحث میکردم هم در ذهنم چنین چیزی بود ... اینکه در پس قران باید پیامی باشد که به قلب نازل میشود ... وقتی ظاهرش را میخوانیم باطنش را قلب تأیید میکند ... این مطلب را خیلی از جاها در آن اوائل بحث بیان میکردم ... و ظاهراً اختلافاتمان هم از همینجا شروع شده باشد ... اینکه چطور بفهمیم ان خطوراتی که در حین شنیدن یا خواندن قرآن به قلبمان میافتد صادق و سره هستند و کاذب و ناسره نیستند ... اینکه چطور مثل همان مثالی نیستند که برای سرکار گلشن زدم، تصور اینکه کسی پشت سر ماست و قصد سوئی دارد میتواند باعث شود که ترس تمام وجودمان را بگیرد با آنکه واقعاً چنان کسی پشت سر ما نیست و تمام این ماجرا در ذهن ما و در واقع در اوهام ما رخ داده است، باید دانست که از کجا معلوم است که حالتی که انسان در درون خود از خواندن و شنیدن قرآن احساس میکند مشابه همان تجربهی توهمی نیست، به این معنی که شاید در حین خواندن قرآن یا شنیدن آن از تصور اینکه قرآن را خداوند فرستاده است به اشتباه چنان انقلابی در درون خود را نشانهی حقیقت بودن آن میدانیم ... گرچه این انقلاب تنها در مسلمانان رخ نداده و در کسانی که ابتدا به ساکن چنان باوری نداشتهاند هم رخ داده است ولی باز در این تجربه میتوان تردید وارد کرد با طرح این سؤال که آیا این تجربه خاصّ قرآن است یا متون دیگری هم هستند که چنان اثراتی را میتوانند داشته باشند؟ پاسخش هم مثبت است، کافی است بدون آنکه نویسندهی کتاب را بشناسیم و قضاوتی در موردش کنیم آنچه که میخوانیم را سعی کنیم در فضای ذهنی خود تصور کنیم ... این تصور را میتوان باور کرد بدون آنکه مستند به دلایلی باشد ... و دوستان از حقیر دلایلی را طلب میکردند که بر اساس آنها بفهمیم این قران کتابی است جدای از هر کتاب بشری ... و بالاتر از آن اینکه الهی است و نه مشابهی در گذشته داشته و نه در آینده میتواند داشته باشد ... حقیر هم دو دلیل عمده برای آن میآوردم:
اول اینکه این مسأله فطری است و این فطرت آنچنان در درون انسان نهادینه شده است که انسان همانقدر که به وجود خودش اطمینان دارد به درستی آن هم اطمینان دارد و این درجهی از اطمینان بالاترین درجهی اطمینانی است که قابل تحصیل برای هر انسانی است و اگر کسی وارد گود شود خواهد دید که اگر خودش قابل انکار است خدا هم آن زمانی که او را میبیند و حضورش را درک میکند قابل انکار است ... و البته این تجربه تکرارپذیر و قابل بررسی بیشتر از زوایای متفاوت است که درک حضور خدا توهم است یا درک نکردن حضور خدا غفلت است
و دوم اینکه عقل انسان وسیلهای است که با آن میتوان از ظاهر به باطن رسید ... عقل عبرتبین به دنبال نشانههاست برای فهمیدن مسائلی که از چشم و گوش انسان مخفی مانده است ... ما میدانیم که نفس دوست دارد آنچه را که خود میخواهد توجیه کند ... پس برای رسیدن به حقیقت نفسمان را متهم میکنیم به دروغگویی و میگوییم هر چه بگوید را منکر میشویم مگر آنکه قابل اثبات باشد ... و بعد به دنبال نشانههایی برای راستیآزمایی مطلبی که درک باطنی کردهایم میگردیم ... و البته این دلیل هم جدای از دلیل بالایی نیست و در واقع در تکمیل آن هست ... به این معنا که توضیح میدهد تشخیص اینکه درک حضور خدا توهم است یا درک نکردن حضور خدا غفلت است بر عهدهی عقل است و البته نه لزوماً بر عهدهی تعقل منطقی به سبک فلسفه ...
اما حالا میبینم که دو مطلب دیگر هم باید بیشتر مورد دقت قرار بگیرند:
اول اینکه ظاهر و باطن خیلی بیش از آنچه که فکر میکردم به هم گره خوردهاند ... گویا با رعایت درست ظاهر باطن درست رسانده میشود اگرچه ما فهمی از آن نداشته باشیم ... این مطلب در صدای ضبط شدهی بزرگان دیده میشود، در جملهبندی و الفاظ انتخاب شده توسط اهل بیت علیهمالسلام در روایات ایشان دیده میشود و در قران هم در نتیجه میتواند باشد ... یعنی شکل جملهبندی خاص و الفاظ انتخاب شده میتواند تصویری را برای انسان ایجاد کند که با جملهبندیهای دیگر آنچنان اثری را در درون انسان نگذارند ... به این صورت باطن چیزی جدای از ظاهر نیست که البته درک این مطلب هم سادهتر است ... اگرچه فهم این مطلب در مورد قران چندان ساده نیست ... قران مثل عکسهای استریوگرام (همان عکسهای سه بعدی درهموبرهم که باید در آنها خیره شد تا در درون ذهن تصویر خاص که هیچ ارتباطی هم به آن نویزهای ظاهری ندارد شکل بگیرد) و انسان متوجه نمیشود که چطور آن پیام باطنی از درون این مطالب در درون انسان شکل گرفته است ولی در واقع جدای از آن هم نیست و تماماً در همان ظاهر است ... فقط با یک رمزنگاری ...
دوم اینکه مطابق همان بحث فطری بودن شناخت خدا لازم نیست یک کلام واقعاً باطنی داشته باشد که نیاز باشد جداگانه با قلب درک شود ... در واقع در ادامهی مطلب اول در بالا تفکیک کلام به ظاهری که حامل پیامی باطنی باشد چندان هم درست نیست ... چرا که باطن را ما خودمان در خودمان داریم ... فطرت پیام را در خود دارد و ظاهر کافی است که به آن اشاره نماید ...
اینها در مورد مطلب قرمز رنگی که جناب استوار از حقیر نقل کردند ... شاید اشتباه کردم که گفتم «باطن قرآن» ... شاید واقعاً باطن قرآن برای ایجاد آن درک باطنی لازم نباشد ... در واقع صحبتهای حقیر بیشتر متوجه درک باطنی کردن از قران بود و خودم خلط کرده بودم بین درک باطن قران و درک باطنی از قران ... الآن اما احتمالاً درست باشد که اصلاح کنم و بگویم آنچه مهم است درک باطنی است ولی درست نمیدانم درک باطنی از ظاهر قران یا از باطن قرآن یا از مجموعهی همهی آنها ... از نگاه دینی ولی احتمالاً باید گفت درک باطنی از ظاهر قران چون به باطن قرآن راه ندارد مگر مطهرین ... «لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» ...از نظر کسی هم که ایمان نیاورده است هم که اصلاً لازم نیست چنین تمایزی بین ظاهر و باطن کتاب قائل شوند، ایشان مخاطب با یک کتاب هستند که میخوانند یا میشنوند ... تمرکز برای ایشان باید اثبات الهی بودن یا نبودن قران باشد به عنوان یک موضوع واحد ...
اما آیا توجه به این مطالب کمکی میکند تا نگاههایمان به هم نزدیک شوند؟
برای پاسخ به این سؤال میرسیم به آنچه که جناب نقی مطرح فرمودند ... اینکه ظاهر قران میتواند راه باشد به سوی آن درک باطنی ... چه منظور از ظاهر همان وجه ادبی آن باشد و چه وجه علمی ان و چه وجوه دیگری که از آنها تحت عنوان وجوه اعجاز قرآن یاد میشود و همگی اشارهای به جنبهای ظاهری در قرآن دارند ... از این نظر که معجزات انبیاء سلف علیهمالسلام هم همگی ظاهری عجیب داشتند میتوان بهره جست و گفت اگر همان آیات را هم باید انسانها در درون خود درک میکردند که از طرف خداست همان جنبهی ظاهری را امروز وجوه مختلف قران دارد ... هر دو دلالت میکنند عقل و قلب را به یک باطن که اتفاقاً فطرتی است که انسان به طور یقینی درستی ان را میشناسد اگرچه فراموش کرده باشد یا دوست نداشته باشد به ان اعتراف کند ...
از این منظر آیت بودن قران را باید از طریق بررسی ظاهری آن آغاز کرد و ان معرفت باطنی به حقانیت قرآن که از طرف خداست خودش در درون انسانهایی که مخاطب قران در این بررسیها هستند شکل میگیرد ... چه از نقطه نظر ادبی باشد و چه از نقطه نظر علوم طبیعیات باشد و چه از جهات دیگر ... و از آنجا که کار آیت هم همین نشانه بودن است حقیر موافقم که تمامی آن وجوه متعدد را آیت بدانیم ... ولی هنوز نتوانستهام بپذیرم که در همان وجوه ظاهری بتوان دیگران را عاجز از مثلآوری کرد، بلکه ظاهراً آنچه که دیگران از آوردن مثل آن عاجزند این است که چنین ظاهری نسبتاً عجیب که نمیدانیم شعر است یا نثر مسجع است یا هیچکدام چطور میتواند انسان را به چنان یقینی در درون انسان برساند که این کتاب حق است و از طرف خداست و ادعای خودش را ثابت گرداند ... کلید رمز این مطلب هم همانطور که جناب نقی فرمودند در این است که انسان باطناً فقط یک فطرت دارد و در نتیجه فقط پیام خاصی را که در راستای همان فطرت باشد میتواند تشخیص داده و بفهمد که حق است ...
اینکه آیت و معجزه یکی نباشند از دعوت در خود تحدی هم قابل برداشت است، اینکه تکتک آیات قرآن آیت هستند ولی تحدی به سورهها شده است که یعنی سورهها معجزه هستند ... اما اینکه آیت ظاهر قرآن باشد و وجه اعجاز قران بخاطر فطری بودن شناخت خدا باشد مطلب دیگری است که تأییدی برای آن سراغ ندارم ... با این وجود در پست ۳۲۷ با آیاتی برخورد کرده بودم که باب جدیدی را در توضیح چگونگی آیت بودن قرآن مطرح میکرد و آن اینکه:[INDENT=2]
[/INDENT]
در این آیات صحبت از مدارکی شده است که توضیح میدهد ادعای الهی بودن قران چطور قابل اثبات است ... در اینجا صحبت از فطرت نشده است بلکه صحبت از این شده است که آیات قران در تمام آفاق و انفس جریان دارد و هر کسی میتواند آنچه روی کاغذ مقابل خود در قرآن میخواند را در درون خود سراغ بگیرد ... ظاهراً این بررسیها را هر کسی باید تا به آنجا انجام دهد که برایش آشکار شود که قران حق است ... به خودم که نگاه میکنم میبینم تجربهای مانند همین بود که سبب ایمان آوردنم به اسلام شد وقتی که نسبت به آن در تردید بودم ... نمیدانم شما و دوستان دیگر هم تجربهی ایمان آوردنتان این چنینی بوده است یا طور دیگر ولی هر کسی که تمایل دارد اگر روشش را بیان کند شاید بهتر بتوان چگونگی به یقین رسیدن نسبت به حقانیت قران را برای دیگران فرمولبندی کنیم ... و البته عدهای سعی خواهند کرد از این مسیرهایی که ما حدس میزنیم ایراد بگیرند و بگویند این مسیر به آن مقصدی که دنبالش هستید ختم نمیشود یا لزوماً به آن ختم نمیشود و شما به دلخواه یکی از چندین مسیر محتمل را گرفتهاید تا به مقصود خود برسید نه به مقصدی که هست و باید به آن رسید ... و البته کمک ایشان در نقادی ما هم مورد استقبال قرار خواهد گرفت ان شاء الله ...
بنابراین اگر بخواهم مجموعهی این مطالب را خلاصه کنم باید بگویم که:
۱. هنوز نتوانستهام بپذیرم که دیگران از آوردن مانند «ظاهر» قران عاجز هستند چطور اثبات میشود و اینکه چطور و چرا این ظاهر جعلپذیر نیست؟ البته نه اینکه اعتقاد خودم این باشد که ظاهر قرآن قابل جعل است، ظاهر و باطن قرآن قابل مثلآوری نیست ولی نظرم این است که این فوق بشری بودن قرآن در ظاهرش برای کسانی که به حقانیت آن اعتقاد ندارند قابل اثبات نیست ... بلاتشبیه و واقعاً بلاتشبیه مثل همان تصاویر استریوگرام که در نگاه اول یک سری شکلهای ساده است ولی تنها کسی که در آن تمرکز (شما بگویید تدبر) کند میتواند تصویر مخفی در پشت آن را ببیند و بعد شهادت میدهد که پس آن ظاهر هم یک سری اشکال معمولی کنار هم نبوده است ... جالب است که بطون قران چه بسا واقعاً هم شباهتهایی به تصاویر استریوگرام دارند، این را هم از تجربهی شخصیام میگویم و هم از آن نقل قولی که از آشیخ علی آقای قاضی کردهاند که از ایشان پرسیدند چطور است که برخی وقتی قرآن میخوانند میگویند مقابلمان شکافته شد و عالمی وسیع و نورانی مقابل خود یافتیم ولی ما تا کنون چنین چیزی ندیدهایم؟ ایشان هم پاسخ دادند که چون آنها با وضو قران به دست گرفته و رو به قبله میایستند و با قرآن میخوانند ... گویا به این معنا که آداب قرائت قران را مطابق سنت پیامبر خدا رعایت میکنند ... اگرچه چنین انتظاری داشتن از کسی که به حقانیت قرآن ایمان ندارد زیاد است و از ایشان هم خواسته شده است که در قرآن تدبر کنند، همین ... با این اوصاف چیزی که هنوز نتوانستهام بپذیرم این بخش است که بدون درک شهودی عظمت قران هم بشود تنها به صرف ظاهر قران و مثلاً ادبی بودن آن است و وجود سجع و مشابههای آن در ظاهر قرآن ...
۲. همچنین اینکه دوستانی که با روش اطمینان حاصل کردن باطنی از حقانیت قران مخالفند و آن راه را برای تمیز دادن توهم از حقیقت کافی نمیدانند خود چه راهی برای اثبات قطعی هر گزارهای، مطلقاً هر گزارهای، سراغ دارند؟ آیا اگر این مسیر انکار شود عقلاً چارهای جز سوفسطایی شدن باقی میماند؟ آیا در آن صورت نباید همه چیز و مطلقاً همه چیز را توهم بدانیم؟
۳. و البته بحث بر روی اینکه چطور میتوان (و باید بتوان) در مقام هدایت برای هدایت کردن و اتمام حجت بر انسان او را به یقینی کاذب رساند و بعد او را موظف کرد که به آن عمل کند تا آن دانستهی یقینی کاذب در دلش وارد شده و ایمانی صادق شود؟ البته پاسخ این سؤال را ان شاء الله از پاسخی که جناب استوار ان شاء الله به زودی میدهند متوجه شوم ... از هر دو بزرگوار بخاطر صبوری که به خرج میدهید متشکرم :Gol:
[SPOILER]سالها پیش شب دفاع از پایاننامهام که داشتم فایل ارائهام را تکمیل میکردم متوجه شدم که کل پایاننامهام اشتباه است ولی دیگر وقتی برای هیچ کاری نبود ... فردا سر جلسهی دفاع اول دفاع کردم و در آخر بعد از اسلاید تشکر گفتم که تمام اینها که گفته بودم اشتباه است ولی چون دیروز فهمیدم وقت نشد اصلاحش کنم ... خلاصه اینکه ان شاء الله تعصب بر روی مواضعم نخواهم داشت، ان شاء الله ... گفتم که با این نگاه که شاید دارم اصرار بیمورد روی مواضع قبلیام میکنم از کمک کردنتان پشیمان نشوید :Gol:[/SPOILER][=Franklin Gothic Medium]
سلام علیکم و رحمت الله
فکر کنم در مطالبی که در بالا نوشتم این دغدغهی شما هم گنجانده شده باشد، نقدتان به آن چگونه است؟[=Franklin Gothic Medium]
جناب استوار خودم که نتوانستم حلش کنم ولی برای اینکه بدانم چه استفادهای میخواهید از پاسخ آن کنید رفتم پاسخش را پیدا کردم و حدس بزنید چه شد! ... باز هم نفهمیدم که چه استفادهای میخواهید از آن بکنید ...!
منتظر هستم لطفاً بفرمایید و تا میتوانید بیشتر و با مثال توضیح بدهید که کامل متوجه بشوم :Gol:
اصلاحیه: پس از نوشتن این پاسخ توجه شدم که شما پست جدیدتان را گذاشتهاید، ان شاء الله میخوانم و اگر سؤالی داشتم باز مزاحمتان میشوم ... با تشکر :Gol:
[=Franklin Gothic Medium]
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر
یا علی علیهالسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
عظم الله اجورکم و اجورنا و جعلنا الله و ایاکم من الطالبین بثاره مع ولیه المهدی سلام الله علیه و عجل الله تعالی فرجه الشریف
گرچه به خاطر قلم متواضعانه خود، گاهی آنچه ممکن است تعریضی هر چند اندک نسبت به مخاطب داشته باشد و یا هدف شما هم تعریض نباشد اما شما احتمال دهید که ممکن است مخاطب چنان برداشتی کند، را معمولاً در بین کلام خود پنهان می کنید و تاکیدی متناسب با اهمیتی که موضوع در ذهنتان دارد را روی آن قرار نمی دهید، اما به نظرم این بخش فرمایش شما مهمترین سوال شما از بنده و همه بزرگواران معتقد به قرآن که در تاپیک فعالیت دارند، هست:
برای مطلب مفصل باید کمی به بنده فرصت دهید؛ اما مجمل آن به آنچه برای شما روی داده است بسیار شبیه است و هنوز هم به فضل خداوند جاری و تازه است؛ یعنی قرآن را حقیقتاً شفاء لما فی الصدور یافته ام و رحمت و هدایت یافته ام و هذا من فضل ربی لیبلونی ا اشکر ام اکفر. اتفاقی در قرائت قرآن همراه با "استماع" و "انصات" روی می دهد که وقتی قرار است گزارشی از آن در قالب کلمات داشته باشیم، مشکلات و سوالاتی برای کسانی که چنان تجربه ای نداشته اند روی می دهد؛ در واقع برای ارائه یک مطلب مفصل از نظر خودم باید زوایای مختلف بحث را شناسایی کنم تا بتوانم یک ساختار یکپارچه را بیان کنم؛ از این نظر هنوز علم لازم را ندارم تا بتوانم پاسخگوی انواع سوالات مطروحه در این بحث باشم و البته و به لطف و هدایت و مرحمت امام عصر سلام الله علیه ان شاء الله جزء اولویات فعلی بنده خواهد بود؛ باشد که به نور علم و هدایت این عبد حقیر را بنوازند (البته این توضیح به این معنی نیست که اگر زمانی در همین تاپیک یا یک تاپیک دیگر شروع به این بحث نمایم، دیگر "هدایت کامل" باشد و هیچ حرف و حدیثی در آن نباشد بلکه بیشتر تاکید بنده در اینست که وقتی الان به خودم نظر می کنم علم لازم را برای جمع کردن این موضوع و پاسخ به همه سوالات بحث ندارم و ممکن است این موضوع بعداً هم برقرار باشد)
اما اگر هر کس خواهان علم و فهم باشد، این وعده خداوند متعال است که لنهدینهم سبلنا که امیدوارم خداوند متعال مرا و همه دوستان حاضر در بحث را به این نعمت هدایت متنعم بفرماید؛ بفضله و بمنه.
در مورد فرمایش شما که قرآن در جایی نفرموده است که وجه تحدی آن به معرفت فطری است، ان شاء الله در همان مطلب مفصل کمی عرض خواهد شد؛ شاید لازم باشد معنایی که از معرفت فطری داریم را با یکدیگر یکسان نمائیم.
با این وجود، به روش "هم فکری" شما و نه از باب ادعای مطلبی خاص عرض می شود (این عرض، همچنان پراکنده است و چندان فرموله نیست ولی شاید برای برخی دوستان مفید باشد):
شما سازنده یک ماشین خاص هستید و به بنده می گوئید اگر می توانید مثل این ماشین را بسازید. اولین مرحله ای که من با آن مواجهم اینست که از "صاحب ماشین" بپرسم که ویژگی (های) ماشین شما چیست. بعد او به من توضیح بدهد و من هم کاملاً بفهمم و تأیید کنم که بله متوجه شدم که ماشین شما این ویژگی ها را دارد چون بعداً قرار است به او بگویم که بیا این هم مثل ماشین تو؛ یعنی ابتدا به "واقعیت" ماشین شما از معرفی خود شما پی ببرم و آن را تأیید کنم و بعد بخواهم مثل آن را بسازم.
قرآن خودش را به چه ویژگیهایی معرفی کرده است؟ قرآن می فرماید که من "هدی" هستم و می فرماید قل فاتوا بکتاب من عند الله اهدی منها اتبعه ان کنتم صادقین. و قرآن خودش را در این هدایت، "حدیث" می داند؛ فبای حدیث بعده یومنون؟ حدیث یعنی کلام جدید و نو؛ قرآن هدایتی را آورده است که هم درگذشته آن سابقه ای نداشته است و هم تا به امروز سابقه ای و نظیری در هدایت ندارد؛ هدایت به چه کسی؟ همه هدایت قرآن، هدایت به خداوند متعال است. قرآن کلام الله برای هدایت به سوی او جل و علا است؛ اصلاً کسی که به دنبال تحدی و وجه آن و اینگونه سوالات است، در واقع به دنبال چه کسی است؟ همه دغدغه وجود او مگر خداوند متعال نیست و همه سوال وجودش مگر خداوند سبحان قدوس نیست؟ اگر همه وجودش سوال شده است و در حال تلاش است، او همان کسی است که و الذین جاهدوا "فینا" شده است؛ عرضم اینست که همه سوال آن فرد "خداوند متعال" است و همه قرآن هم "خداوند متعال" است و همه هدایت هم "هدی الله". بنابراین اصل حرف در این قرآن، خود خداوند متعال است. پس اگر قرآن حرف تازه ای دارد و خود را حدیث و بلکه احسن الحدیث می داند باید در اهم موضوعات عالم یعنی خود خداوند متعال حرف تازه و نو داشته باشد؛ حرفی که همیشه و برای همه زمانها تازه و نو باشد؛ این حرف نو همان فطرة الله التی فطر الناس علیها است؛ یعنی این فقط قرآن است و فقط قرآن خواهد بود که از معرفت فطری من نسبت به خدای متعال خبر داده است و خبر می دهد و مرا به صورت پیوسته به معروف فطری خود متذکر می فرماید و حرف او و روش او در مورد خداوند متعال به صورت بسیار صریح اینست که: ا فی الله شک فاطر السماوات و الارض؟ و این همان مطلبی است که هر عاقلی با توجه به خود آن را می یابد؛ بدون نیاز به پیش فرض و یادگیری اصطلاح خاصی؛ اما اگر از این مطلب بدیهی غفلت شود، فکر بشر در موضوعی که بدان راهی ندارد فعال می شود و یا فیلسوف می شود و یا عارف؛
قرآن می فرماید که من نور هستم؛ می فرماید من شفاء لما فی الصدور هستم؛ یعنی قلبت که گرفت و آن را سالم نیافتی قرآن بخوان ببین شفاء لما فی الصدور هست یا نه. قرآن می فرماید لقد انزلنا الیکم کتاباً فیه ذکرکم افلاتعقلون؟ قرآن می فرماید که در این کتاب ذکر شما است. بعد که من قرآن را می خوانم واقعاً می بینیم که از خصوصی ترین اتفاقات زندگی من به من خبر می دهد و در واقع به من تذکر می دهد و واقعاً فیه ذکرکم درست است. همین ابتدای امر، در بدو شروع نزول آیات به من می فرماید: کلا ان الانسان لیطغی ان راه استغنی؛ اصلاً بحث اثبات اعجاز قرآن برای غیر مطرح نیست؛ من قرآن را جلوی خودم می گذارم به من می فرماید که انسان اینگونه است که اگر در موضوعی به استغنا برسد، طغیان می کند. به خودم که نظر می کنم می بینیم حق حق است.
می فرماید بل الانسان علی نفسه بصیره "و لو القی معاذیره"؛ می بینیم حق حق است و چه کس است که مرا اینگونه به من تذکر دهد.
جز قرآن سراغی دارید از جایی که به شما تذکر دهد که هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا
قرآن از کجا خبر دارد که وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِدًا أَوْ قَائِمًا فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنَا إِلَىٰ ضُرٍّ مَسَّهُ كَذَٰلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ
قرآن از کجا خبر دارد که وَلَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَيَئُوسٌ كَفُورٌ؛ شما را به خدا ای بچه شیعه ها ای بچه مسلمان ها این آیه درست است یا نه؟ یعنی ما ها اینطور نیستیم که اگر رحمتی از ما سلب بشود ناگهان وا برویم و شروع کنیم به سوال از اینکه مگر به ما وعده اجابت دعا ندادند و از این دست سوالها؟ این آیه در مورد شخص خود شما درست است یا نه؟
این تذکر "انحصاری" جز در قرآن هست و خواهد بود؟ انحصار این نوع تذکر در اختیار قرآن است و نه قبل از آن و نه بعد از آن که بقیه همگی "غافل" هستند مگر به "تذکر" قرآن.
خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ
قرآن از کجا چنین خبری دارد که وَإِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَكَانَ الْإِنْسَانُ كَفُورًا
من در دریا گرفتار نشدم، ولی مضطر شده ام و گرفتار شده ام و واقعاً خداوند را خواندم که نجاتم دهم و خدا وکیلی هم به خدا گفتم که دیگر بنده می شوم برایت اما نشدم اما اعراض کردم؛ همه بشریت را کاری ندارم ولی این آیه در مورد خودم حق حق است.
می فرماید: وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الْإِنْسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَىٰ بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كَانَ يَئُوسًا؟ این در مورد من درست است.
این در مورد من درست است: قلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذًا لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفَاقِ وَكَانَ الْإِنْسَانُ قَتُورًا؟ بنده واقعاً اگر کل دنیا را هم داشتم باز هم دلم نمی آمد از آن بگذرم و انفاق کنم؛ خدای من این را به من نشان د اده است که من اینگونه ام و من در مورد این آیه عرض می کنم که صدق الله و بر این مطلب شهادت می دهم.
این نوع تذکرها منحصراً در اختیار قرآن است أَوَلَا يَذْكُرُ الْإِنْسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئًا
می فرماید أَوَلَمْ يَرَ الْإِنْسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُبِين
این آیه در مورد من صادق است
وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُ مُنِيبًا إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِيَ مَا كَانَ يَدْعُو إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ
شما را به خود خداوند متعال قسم که این آیه در مورد ما صادق است یا نه؟ در مورد من که صادق است در اتم معنای آن
فَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ ضُرٌّ دَعَانَا ثُمَّ إِذَا خَوَّلْنَاهُ نِعْمَةً مِنَّا قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَىٰ عِلْمٍ بَلْ هِيَ فِتْنَةٌ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ
به خصوص این روزها و این دوره ای که در آن هستیم و به خصوص برای بچه مذهبی ها این آیه صادق است یا نه؟
لَا يَسْأَمُ الْإِنْسَانُ مِنْ دُعَاءِ الْخَيْرِ وَإِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَئُوسٌ قَنُوطٌ
وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الْإِنْسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَىٰ بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعَاءٍ عَرِيضٍ
وَإِنَّا إِذَا أَذَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِهَا وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَإِنَّ الْإِنْسَانَ كَفُورٌ
آقا این آیه را ببینید: ما اینطوری هستیم یا نه؟
بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَه
گاهی اوقات اینگونه نیستیم؟
أَيَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًى
این تذکر قرآن را:
فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسَانُ مِمَّ خُلِقَ
قرآن از کجا اینقدر دقیق مرا و همه انسانها را می شناسد؟ چه کسی به حضرت محمد صلی الله علیه و آله این امور را القاء نموده است به طوریکه برای همه مردم دنیا (شوخی نیست این عبارت) واقعاً برای همه مردم دنیا تازه و قابل فهم است بدون اینکه ذره ای نیاز به دانستن اصطلاحات باشد؟ اصلاً من از کجا به این روشنی می فهمم که همه این امور حق است؟
بنده همه اینها را و اموری دیگر را به لطف خداوند متعال از همین قرآن فهم کرده ام؛ به فهم همین امور، با همه وجودم شهادت می دهم بر صداقت این آیه که "له دعوة الحق" که بنده آن را حق یافتم. به همین فهم ها چنان آرامشی بر جانم می نشیند که شهادت می دهم بر صدق این آیه شریفه که و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمومنین؛ با همه وجودم قرآن را حکیم من لدن حکیم خبیر می یابم؛ برای این فهم از قرآن و نور گرفتن از قرآن نه محتاج یادگیری فلسفه هستم و نه عرفان؛ نه نیاز است که "اصطلاحات" فلسفه را بدانم و نه "اصطلاحات" عرفان را. وقتی متذکر می شوم به این حقایق و در هر بار متذکر شدن جانم حیات می یابد، شهادت می دهم که این قرآن "ذکر" است. همه این فهم ها قابل تذکر به همه عقلای عالم است و این همان آیات بینات است؛ روشن روشن بدون ابهام.
دیگر با این حساب چه عرض کنم در برابر این فرمایش قرآن که:
ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِنْ قَبْلِ هَذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ
شهادت می دهم بر اینکه و لقد جئناهم بکتاب فصلناه علم علم هدی و رحمة
این کتابی است که تفصیل داده شده است بر علم؛ و می فرماید که فاتوا بکتاب من عند الله اهدی منها.
و گویا وجه تحدی قرآن اینست که حدیث است (حرف نو و تازه) در علم و هدایت که من هم حق بودن آن را می یابم و بنابراین می خواهد که کتابی بیاورید اهدی منها یا اثاره من علم؛
در پناه امام عصر سلام الله علیه و آن نور الله الذی یهتدی به المهتدون که عجل الله تعالی فرجه الشریف.
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
مهم آنست که اکنون پاسخ آن مسئله را میدانید.
باید توجه داشت تا زمانیکه ذهنمان در چارچوب آن مربع باشد و خطوط مستقیمی که رسم میکنیم از مرز مربع عبور نکنند، نمیتوانیم مسئله را حل کنیم.
همانگونه که دریافتید، پاسخ مسئله اینست که دو نقطه کمکی خارج از مربع در نظر بگیریم و خطوط را تا آن نقاط امتداد دهیم.
هنگامی که دایره دیدمان وسیع باشد و ذهنمان توان طیران در ماوراء مرزها و چارچوبهای معمول را داشته باشد، ادراک و فهمی از مسائل و امور خواهیم داشت که در حالت عادی، میسر نیست.
پس در ابتدای راه، برای درک معانی عمیقتر و فهم لایههای بیشتری از سخن حکیمانه، نیاز به تقویت قوای ذهن و وسعت نظر داریم.
به این وسعت نظر و ذهن 360 درجه، ژرف اندیشی را هم اضافه کنید.
باطن قرآن فقط منحصر به آن قسمتی که در موردش گفته شده لا یمسه الا المطهرون ، نیست.
علامه طباطبائی(ره) معتقد است همان ظاهر قرآن هم، چند بُعدیست. ابعادی که در طول همند و البته نیاز به تأویل ندارند که تنها مخصوص مطهرون باشد.
این ابعاد، تضادی با هم نداشته و تنها با تدبر و تفکر آشکار میشوند.
[=Franklin Gothic Medium] استوار;742960 نوشت: استوار;742960 نوشت:
استوار;742960 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر خلیفهی خدا که به قتلش رساندند و تشنه بود و بدنش را بر خاک خشک و داغ صحرا عریان رها کردند در حالی که بدن بیسرش پر بود از زخمهای عمیق فراوان سنگ و نی و نیزه و شمشیر و استخوانهایش شکسته بود :geryeh::geristan: ... سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ ... شیعیان میدانند چرا در خاک کربلا شفاست؟ چرا که اسبها را تازاندند و خون ثارالله به خاک آمیخت ... علیهالسلام :geryeh::geristan:
...
سلام علیکم و رحمة الله، عزاداریهایتان پربرکت ان شاء الله و سازنده
برادر توضیحات جناب صادق برای حقیر سنگین بود، حقیر با توجه به مطالبی که آن استاد برایم گفته بودند و با توجه به مثالهایی که جناب صادق زدند نظر ایشان را به زعم خودم فهمیدم ... شما از روی پاسخی که به ایشان دادم میتوانید متوجه شوید که منظور ایشان و در نتیجه منظور شما را متوجه شدهام یا خیر، اگرچه با توجه به توضیحات بعدی شما:
[INDENT=2]
[/INDENT]
به نظرم میرسد که درست فهمیده باشم ...
برادر با بیشتر حرفهای شما مخالفتی ندارم، در واقع فقط آنجا را که قرمز کردم مورد اشکال دانستم ...
از یک طرف درست است که اگر حقالیقین و عینالیقین و علمالیقین از مراتب ایمان هستند پس شروع راه باید از مرتبهای قبل از آنها باشد و از طرف دیگر در نگاه اول به نظر درست میرسد که چون راه دیگری به ذهنمان نمیرسد بگوییم که لاجرم باید شروع راه از علوم حصولی باشد ... اما این راه یک اشکال دارد که خود شما هم آن را میدانید ... اینکه با علوم حصولی حجت بر انسان تمام نمیشود ... شاید بر برخی موقتاً حجت تمام شود ولی برای برخی همواره میزانی از شک و تردید باقی میماند که شما ناچاراً باید ایشان را مستضعف فکری شناسایی کنید اگرچه متفکر و دارای ضریب هوشی بالا بوده و دسترسی به اینترنت و پایگاههای دادهای عظیم باشند ...
بله حق با شماست ... الاعمال بالنیات ... یعنی اگر کسی فکر کند (گرچه اشتباه فکر کند) که این لیوان حاوی آب است ولی مشروب باشد با خوردن یک جرعه (تا آنجا که بفهمد اشتباه کرده بوده است) گناهی بر او نیست و برعکس اگر لیوانی آب باشد و او فکر کند و به اشتباه هم فکر کرده باشد که مشروب است و بخورد و بفهمد که آب بوده است کارش گناه بوده است ... بله اگر کسی گمان کند که دینی درست است و حکمی حکم خداست ظاهراً انتظار از او همین باشد که از همان دین و همان حک تبعیت کند که این معنا همخوانی دارد با مفهومی که ما از علوم حصولی انتظار داریم ... ولی در این نگاه اشکالی هم وجود دارد و آن اینکه نهایتش پذیرفتن نوعی نسبیگرایی است ... اینکه هر کسی میتواند دم از حق بودن بزند و دیگرانی که به باوری غیر از باور او باورمند هستند را مستضعف فکری بداند ... و اینجا وجه مرجحی برای دانستن حق از باطل معرفی نشده است ... چرا که نقطهی شروع را بر علومی قرار دادهاند که همه میدانند خطاپذیر است و حتی بدیهیات آن وابسته به عوامل خارجی است و ایمن از جبر جغرافیایی و جبر فرهنگی و غیره نیست ... یک نفر در ایران شیعه در خانوادهی مذهبی به دنیا میآید و این باور در او نهادینه میشود که خدا هست و اهل بیت علیهمالسلام حق هستند و دشمنان ایشان کوردل هستند، یک نفر در عربستان وهابی متولد میشود و این باور در او نهادینه میشود که نعوذبالله شیعیان مشرک هستند و کشتن آنها بهشت را بر ایشان واجب میکند و البته لعنت خدا بر این کوردلان ... ایراد ندارد بگوییم بسیاری از ایشان مستضعف هستند و ضرورتاً دشمن حق نیستند ولی باید راهی را بیابیم که هر کسی متوجه شود که این بیانی که به او رسیده است حقیقتاً هدایت خداست و اینطور نیست که امروز گمان کند حق است و فردا بفهمد که آن هم حق نبوده است ... این فهم لازمهی احکامی مانند جهاد است ... کسی که چنان تردیدی داشته باشد که امروز به نظرم رسید تشیع بر حق است ولی چون احتمالش منتفی نیست که بفهمم آن هم بر حق نبوده همانطور که امروز فهمیدم مسیحیت یا وهابیت بر حق نیست چنین کسی نمیتواند دست به کاری بزند که بعدها قاببل جبران نباشد ... نمیتواند جهاد کند و کسی را بکشد یا اموال کسی را از او بگیرد ... برای کسی که چنان تردیدی داشته باشد این کارها مصداق ظلم است ... اینها معنای اتمام حجت نمیدهد ... یعنی علوم حصولی نباید نقطهی شروع باشد برای حرکت کردن به سمت علمالیقین تا چه برسد عینالیقین و حقالیقین ...
آیا انتظار جهاد از مسلمین میرود یا از مؤمنین؟ اگر از مسلمین میرود پس علم مسلمین به حقانیت دینشان باید فراتر از علوم حصولی باشد ... باید از سنخ علومی باشد که میداند و اطمینان دارد درست است و هرگز قابل اثبات نیست که اشتباه باشد ... حال آنکه اگر این حدّ از علم برای شخص حاصل نشود عاقلانهترین کار این است که شخص دینش را فردی برای خودش نگاه دارد و تا فکر میکند درست است به آن عمل کند ولی مزاحم دیگرانی که خلاف آن عمل میکند نشود، چرا که هیچ بعید نیست سالها بعد متوجه شود که اتفاقا خودش بر باطل بوده و ایشان بر حق بودهاند ...
ان شاء الله توانسته باشم منظورم را درست برسانم و مشخص کنم چرا با علوم حصولی برای نقطهی شروع ایمان آوردن مخالفم ... دیگر اینکه فلسفه با تمام استدلالهای منطقیاش که در زمرهی علوم حصولی قرار میگیرد هم نمیتواند نقطهی شروع مناسبی برای ایمان آوردن یه یک دین و بار باشد تنها یک نتیجهی طبیعی بحثهای بالاست ...
بحثهای بعدیامان با جناب صادق و جناب نقی که لازمهی اتمام حجت خدا بر انسانی که مخاطب دعوت خداست باید یک یقین کاذب باشد در راستای تلاش برای یافتن مکانیزمی بود که نه به علمالیقین و عینالیقین به عنوان مراتبی از ایمان منجر گردد و نه اینکه یقین حاصل از آن قابل خدشه باشد ... باید یقینی باشد که به انسان عرضه شده است بدون آنکه انسان حائز آن شده و با این حائز شدن خودش رشد کرده باشد ... مثل اینکه همه فطرت الهی دارند ولی همه مؤمن نیستند ... همه باطناً یقین دارند که خدا هست ولی بسیاری از انسانها کافرند یا مشرکند یا منافقند ... فطرت یک مصداق بارز علمی است که ما اسمش را گذاشتیم یقین کاذب ... این اسمگذاری هم مطابق قرآن بود، خداوند فرموده است که ما شما را امتحان میکنیم تا نشان دهیم که چه کسانی در ایمان ادعاییشان راستگو هم هستند و کسی که بگوید ایمان آوردم به خودش رها نمیشود ... بنابراین کسی که بگوید من شیعه هستم ولی در عمل به قرآن و اهل بیت علیهمالسلام تأسی نکند دروغگوست، کما اینکه خودشان هم فرمودهاند علیهمالسلام ... ولی خوب آن کسی که میگوید من شیعه هستم واقعاً فکر میکند که هست و چه بسا خودش هم از بررسی خودش از عملکرد خود متعجب و بلکه شوکّه شود وقتی ببیند آنطور که فکر میکرد نیست ... او یقین دارد که اهل بیت علیهمالسلام حق هستند ولی این یقین در او کاذب است، هنوز در قلب او وارد نشده است، هنوز ملکهاش نشده است ... این یقین کاذب است تا صادق شود ان شاء الله و این صداقت هم برایشان بهشت آخرت را به ارمغان میآورد ... هَـٰذَا يَوْمُ يَنفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ
اتفاقاً یک مثال خوب برای اینکه علوم حصولی اشکال دارند همین بحث ماست که در نگاه نخست به نظر میرسید باید علوم حصولی را مبنای ایمان آوردن بدانیم و مثلاً با آوردن برهان وجوب و امکان و بعد براهین دیگر شخص را مجاب کنیم که اسلام حق است ولی الآن لااقل برای حقیر واضح شده است که این مطلب به هیچ وجه صحیح نیست و آن براهین فلسفی در این زمینه به هیچ کار نمیآیند ... مگر اینکه فقط کمی توجهات را به توحید و معاد و اسلام جلب کنند ... یعنی به خودی خود چیزی نیستند* نه تنها برای ایمان آوردن کافی نیستند که حتی لازم هم نیستند، ولی شاید بودنشان بد نباشد ... سپس باید در مقابل آن راه دیگری را یافت که به نظر میرسد در این بحثهای اخیر به آن راه هم رسیده باشیم ... ولو به صورت ناقص ...
آیا نقدی به این مطالب دارید؟
با توضیحات شما و مثالهای جناب صادق متوجه شدم که منظور از روشن و واضح بودن بدیهیات اکتسابی چیست و به همین دلیل برای ایشان و شما تعدادی از مثالهایی که این مطلب را رد میکند آوردم ... خود آن روشن و واضح بودن است که روشن و واضح نیست ... ممکن است یک نفر برایش الف روشن و واضح باشد و نفر دیگری برایش نقیض الف روشن و واضح باشد ... کما اینکه در گذشته چه بسا بدیهی به نظر میرسیده است که زمین نمیتواند به دور خودش بچرخد چون اگر بچرخد همه میدانند و بر همه کس واضح و مبرهن است که همه چیز از روی آن به اطراف پرت میشود ... اینها مسائلی از جنس شهود ریاضی است و هیچ استدلالی بر مبنای شهود ریاضی قابل اثبات نیست اگرچه بشود جواب را با شهود ریاضی حدس زد و بعد تلاش کنیم تا آن را اثبات کنیم ... یک مثال خیلی خوب برای این مقصود همین مثالی است که شما خودتان زدید:
[INDENT=2]
[/INDENT]
برای بسیاری از افراد ممکن است بدیهی به نظر برسد که با چهارخط مستقیم بدون برداشتن دست از روی کاغذ نمیشود آن کار را کرد ولی نابغهای پیدا میشود که راهی را بیابد که بشود این کار را کرد ... مثال دیگری هم حقیر اضافه کنم ... به یک نفر گفتند چهار درخت را چنان در زمین بکار که فاصلهی تمامی آنها با یکدیگر یکسان و برابر باشد ... مخاطب با خودش یک صفحه گرفته و با دایره و مربع کار میکند و لوزی و هر شکلی که میشناسد را امتحان میکند و میبیند که نمیشود ... میگوید بدیهی است که این مسأله جوابی ندارد و شاید تا ۲۰۰۰ سال هم همه بر همین باور باشند (مثل اینکه گفته شود ۱۴۰۰ سال است مثلی برای قران نیامده است) بعد یکی بیاید و بگوید که در صفحه چنان پاسخی وجود ندارد و این مطلب قابل اثبات است ولی مسأله اگر سه بعدی باشد هرم منتظم یک پاسخ ساده برای این مسأله است، کافی است یکی از این دو کار را کنیم، یا یک تپه بسازیم به صورت هرم مثلثالقاعده (چهاروجهی منتظم) که یک درخت را در نوک تپه بکاریم و سه درخت دیگر را در قاعدهی تپه، یا اصلاً یک هرم داخل کرهی زمین محاط کنیم و بعد هر درخت را در یکی از رئوس آن بکاریم که یعنی مثلاً هر درخت در یک قاره خواهد افتاد و اینکه در ابتدا گفته میشد پاسخی برای این مسأله نیست برای این پیشفرض غلط بود که لابد درختها باید کنار هم کاشته شوند حال آنکه در فرض سؤال چنین چیزی نبوده است ...
این مثالها همگی نشان میدهد که علوم حصولی قابل ویرایش و تکمیل هستند و چه بسا پیشفرضهایی که ما در حل یک مسأله داریم که خودمان تا کنون به آنها دقت نکردهایم ... بخش بزرگی از فلسفه و امثال آن هم کشف همین پیشفرضهاست و طبقهبندی کردن آنها و بیان کردن آنها ... اما باید پذیرفت که هر امر بدیهی که در علوم حصولی ادا گردد که بدیهی است برای اطمینان باید گفت در یک context خاصی بدیهی است و امکان دارد که در context دیگری بدیهی نباشد، گرچه فعلاً ما چنان شرایطی را نشناسیم ... این اعتراضی که حقیر نسبت به فلسفه دارم را بسیاری از افراد نسبت به سایر علوم حصولی هم داشته و دارند، مثل آن فلاسفهی علمی که بیمعنا دانستند که کسی بگوید اصل بقاء جرم و انرژی و آن را غیرقابل رد شدن بداند با آنکه تمامی این گزارهها از مشاهدات در ابعاد محدود نتیجه گرفته شده است و نباید همینطوری و روی هوا آن را به کل جهان تعمیم داد ...
بله حق با ایشان است و شما و استاد ... حقیر اشتباه میگویم اگر ادعا کنم که در ظاهر قران هیچ علمی نیست و یا با تدبر نمیتوان هیچ علمی در قرآن را کشف نمود ... گرچه مطمئن نیستم که اشتباه بگویم اگر ادعا کنم که این کشفیات ممکن است بعدها متوجه شویم که غلط بوده و باید اصلاح گردند ...
[=Franklin Gothic Medium]
از اینکه برای روشن شدن مطلب برای حقیر و دوستان وقت میگذارید ممنونم :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
و علیکم السلام و رحمة الله
[="Tahoma"]سلام و عرض ادب.
برادر گرامی، عبارت قرمز نشان میدهد هنوز آن منظور را کاملا متوجه نشدهاید.
ما بدیهیات اکتسابی نداریم. «بدیهی و ضروری» در مقابل «اکتسابی و نظری» هست.
از مطالبی که عنوان کردید، متوجه شدم که احتمالا «تصدیق بدیهی» را با «کسب» خلط نمودهاید.
مسئلهای که مطرح نمودم بیانگر «امری که اکنون بدیهیست ممکن است در آینده نقض شود» نیست.
مفهومِ نیازمند به نظر و استدلال، که دیگر بدیهی نیست.
[="Franklin Gothic Medium"] Naghi;743488 نوشت:
Naghi;743488 نوشت:
Naghi;743488 نوشت:
Naghi;743488 نوشت:
Naghi;743488 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام الله علی المقتول بکربلاء، الذی هو سید من سیدی شباب اهل الجنة ... ثار الله و ابن ثاره ... خداوند برساند منتقم دو ثار الله را علیهمالسلام، ان شاء الله ... و ما را یاور و سرباز و فداییاش قرار دهد ان شاء الله
ان شاء الله زودتر به یک جمعبندی جامع برسید و برسیم
همفکری شما بسیار مغتنم است ... حقیر هم اگر نظری روی فرمایشات شما میدهم از باب همفکری است و ان شاء الله با نقدهای شما در نهایت گوهری جلاخورده باقی بماند که راهگشایمان باشد :Gol:
در مرحلهی تأیید کردن تعریفی که حقیر از ماشینم میکنم شما باید متوجه شوید که تعریفی که حقیر کردم درست است، مگرنه حقیر یک گاری بسازم و تعریف از یک سفینهی بینستارهای کنم لازم نیست شما تلاش کنید تا شبیه یا بهتر از سفینهی ادعایی حقیر را بسازید ... البته خود شما هم به این مرحله اذعان کردهاید ولی خوب احراز این مرحله چندان هم ساده نیست ... مثلاً گروه زیادی میگویند قرآن از بابت ادبی یا علمی (با علم به معنای طبیعیات) غیرقابلمثلآوری است ولی خیلیها میگویند ما متوجه نمیشویم که قرآن واقعاً اینطور باشد ... اگر اشتباه نفهمیده باشم بیشتر بحثهای بعدی شما بیشتر سر این است که متوجه شویم تعریفی که قران از خود میکند چیست، ولی احراز کردن اینکه واقعاً چنان هست یا خیر مرحلهای بعدی است که شما هم آن را بر مبنای تجربیات شخصی خود بررسی کردهاید (که از این بابت ممنونم :Gol:) و بررسی اینکه این وضعیت قابل مثلآوری هست یا نیست هم مرحلهی بعدی خواهد بود که ظاهراً زیاد به آن نپرداختهاید ... البته فرمودهاید که آنچه قرآن برای خود بر شمرده و شما آنها را در خود یافته و تصدیق نمودهاید انحصاری برای قرآن است ولی با توجه به توضیحاتی که دادید برای مخاطب چندان مشخص نیست که چطور این مطلب را برداشت کردید که منبع دیگری نمیتواند چنین هدایتی را داشته باشد
پس تکیهی شما بیشتر بر سیر انفسی در آیات قرآن است، اینکه آیات قران را در درون خودتان جاری و ساری مشاهده کرده و تصدیق نمودهاید، قرآنی که آیاتش تصدیق شوند هم خودش تصدیق شده است چون قران جز مجموعهای مرتب از آیاتش نیست ... اما باز چند سؤال در اینجا مطرح است:
[INDENT=2]۱. آیا تمامی آیات قرآن را در خود مشاهده و تصدیق نمودهاید؟ چطور میتوانید تمام آیات را با توجه به تصدیق برخی از آیات تصدیق نمایید؟ در واقع مکانیزم این کار است که مورد سؤال حقیر است ... گاهی مخالفان در یک یا چند آیه به مشکل خوردهاند که کل قران را منکر شدهاند، پس موافقان الهی بودن قران یا نباید از روی هیچ آیهای از قرآن عبور کنند مگر آنکه الهی بودن آن را دریابند و یا باید مکانیزمی بیابند که بتواند باور ایشان به الهی بودن برخی از آیات را به الهی بودن کل قران تعمیم دهد ... [پاسخ شخصی حقیر به این سؤال از نوع دوم است، یعنی لزومی ندارد الهی بودن تمامی آیات مستقیماً فهم شود تا بگوید کل قرآن از طرف خداست، بلکه باید راهی داشت که کل قران یکجا به خداوند نسبت داده شود]
۲. تصدیق یک آیه اگر به معنای درستی مفهوم آن آیه و خبری که در آن هست (از نظر خوانندهی قرآن) باشد ولی این امر چطور خبر از الهی بودن آن آیه میدهد؟ مثلاً آیا یک کتاب روانشناسی حاوی مطالبی اینچنینی نیست که به شما از خودتان خبر دهد؟ آیا درسنخوانده بودن پیامبر صلیاللهعلیهوآله را علت این الهی بودن معرفی میکنید یا دلیلی دیگری برای آن دارید؟ به عبارت دیگر آیا انحصاری وجود دارد که فقط خداوند بتواند چنین اخباری را به انسان بدهد و آیا انسان خود قادر به شناخت خود ولو از طریق تجربه نیست و آیا امکان ندارد موجودات دیگری مانند فرشتگان و جنیان یا موجودات فرازمینی نیز در صورت وجود مبدأ چنین اخباری باشند؟ این سؤالات از یک طرف متوجه شماست وقتی که از گزارشان خود نتیجه گرفتید که این آثار ناشی از الهی بودن قرآن است و از طرف دیگر وقتی فرمودید که فقط قران میتواند چنین باشد و تا ابد هم هیچ منبع دیگری نمیتواند چنین تذکری را به نوع بشر بدهد:
[پاسخ شخصی حقیر به این سؤال از جنس شهودی است که در ورای این توصیف ظاهری تجربه میشود، و البته همان تذکر ظاهری هم متفاوت است از فرایندهای یادگیری عمولی که از کتب روانشناسی قابل تجربه است، آنجا ظاهری هست که با تفکر و با توجه به مثالهایی که در ذهنمان هست به آن عمق میدهیم و تصورش میکنیم و اینجا به فضایی کشانده میشویم که عناصر آن را میبینیم نه اینکه خود آن را با تفکر ساخته باشیم، یعنی فضایی جدای از فضای ذهنی خودمان هست که مشاهده میشود، اگر درست وصفش کرده باشم، مطمئن نیستم]
[/INDENT]
اما در مورد اینکه فرمودید «اصلاً کسی که به دنبال تحدی و وجه آن و اینگونه سوالات است، در واقع به دنبال چه کسی است؟ همه دغدغه وجود او مگر خداوند متعال نیست و همه سوال وجودش مگر خداوند سبحان قدوس نیست؟» مطمئن نیستم با شما موافق باشم، در زمان نزول قرآن اعراب مشرک بودند و خدا را قبول داشتند، ولی مخاطبهای قرآن در سرزمینهای دیگر و در زمانهای دیگر همه جور افرادی هستند و برخی از ایشان خدا را نمیشناختهاند و در زمان حاضر هم که راحت به اسم علم و سواد منکر خداوند میشوند، خیلی از آنها که به سراغ تحدی قرآن میآیند با این قصد وارد میشوند که اثبات کنند قرآن بشری است و الهی بودن آن فریب است و دوست دارند اثبات کنند که اصلاً خدایی وجود ندارد ... با این حال حقانیت قرآن باید برای همین ایشان هم طوری ثابت گردد که در درون خود قادر به انکار آن نباشند گرچه در ظاهر انکار کنند و بگویند ما که چیز خاصی در آن ندیدیم
روی این بعد باید بیشتر فکر کنم چون خود این حرف شما خودش برایم «حدیث» است، «تازه» حادث شده است و قدیم نیست که قبلاً به آن توجهی کرده باشم، شاید اگر کمی بیشتر بازش کنید بهتر متوجه منظورتان شوم ... (بخاطر دارید که در زمان معصومین علیهمالسلام بحثی شد که آیا قرآن حادث است یا قدیم و این سؤال برای ایشان منشأ یک تناقض بود که گمانشان این بود که هر کدام باشد مشکلی ایجاد میشود که بعد معصومین علیهمالسلام فرمودند که بلکه قرآن کلامالله است ... ولی استناد شما هم به خود قران است و البته منظورتان هم به حادث یا قدیم بودن اصل قرآن نیست بلکه اشارهاتان به حدیث بودن آن برای مخاطبان است که تا کنون مواجه بودهاند با نوعی از کلام که این کلام اینک برایشان جدید و متفاوت است)
خدا خیرتان دهد برادر، شما هم ان شاء الله در پناه خدا و خلیفه و حجت خدا بر من فوق الأرض و من تحت الثری باشید، علیهالسلام و عج الله فرجه
یا علی علیهالسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله؛
عرض بنده این بود که اولین مرحله اینست که با صاحب کلام به تفاهم برسیم که کلام شما واجد یک ویژگیهایی است که بنده بعنوان مبارز می خواهم مثل آن را بیاورم؛ اگر ندانم چه می خواهم بیاورم چطور مثل آن را بیاورم؟ در واقع در عبارت مثل "آن" باید بدانم که "آن" چیست؟ از کجا بفهمم که "آن" چیست؟ متد فهمیدن من برای شناخت "آن" هر چه باشد، قبل از اینکه بخواهم تصمیم به ارائه مثلی برای آن کنم، باید خود "آن" را بشناسم. بعبارت دیگر، اگر صاحب کلام گفت که کلام من شفاء لما فی الصدور است و من آن را تأیید نکردم، اصلاً به مرحله "مثل آوری" نخواهم رسید. این موضوع منجر به همان خواندن همراه با استماع و انصات و حق پذیری هم می شود؛
در مورد این فرمایش شما که:
بنده یک عقب نشینی تاکتیکی و نه استراتژیک می کنم؛ یعنی در حال حاضر و برای پیشبرد بحث، تاکید خود را از "منحصر بودن در قرآن" بر می دارم. و بنابراین تقریر موضوع همانگونه است که شما فرمودید؛ یعنی:
بعبارت دیگر همان لاتخطه بیمینک، بنیان استواری است که بر پایه آن می توان بحث را ادامه داد؛ این موضوع اگر اشتباه نکنم در تفسیر و ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا در سوره بقره در تفسیر برهان هم اشاره شده است که من مثله را به وجود مقدس رسول الله صلی الله علی و آله سلم و درس نخوانده بودن ایشان توضیح داده اند (و آیه أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدَى نیز ناظر به همین موضوع است که کسی که نیاز به هدایت از غیر بشر ندارد احق است برای مورد تبعیت قرار گرفتن؛ یعنی علم وهبی داشتن از جانب خداوند متعال) و البته خود شما هم اشاره ای به این موضوع در یکی از پستهای خود در این تاپیک قبلاً داشتید.
یعنی جمع بندی اینگونه است:
کسی بدون تعلیم از بشر، مرا از اموری آگاه می کند که حق است ؛ مرا به معروف فطری خود متذکر می کندکه هنوز که هنوز است همه متالهان در آن سرگردانند؛ "بدون شک" این فرد از جانب خداست و همین علم موجود در کتاب او، کفایت می کند که او من الله است.
موضوع لزوماً "در خود" نیست؛ موضوع منحصر در "سیر انفسی" نیست؛ موضوع اینست که این کتاب علم است؛ علم به معنای کاشف از واقعیت؛ وقتی قرآن می فرماید و آیه لهم الارض المییتة احییناها مگر کسی هست که نفهمد؟ شما خودتان هم در زمینه فرگشت تلاشی داشته اید که بنده در همین انجمن از آن بهره برده ام. لطفاً عبارت How life began را جستجو بفرمائید. همین موضوعی که بنده و شما می فهمیم که ایجاد حیات بهت آور است و هیچ فهمی از چگونگی حیات دار شدن موجودات بی جان نداریم، همین حیرت و بهت را بقیه هم دارند. موضوع فقط سیر انفسی نیست.
بنده برخی آیات را شناخته ام وبرخی آیات را نمی فهمم؛ در مورد آیاتی که نمی فهمم تلاش می کنم طبق ساختار خود بنیاد قرآن، ابتدا منظور آیه را از اهل الذکر بپرسم. در مورد آیاتی که ظاهر آن را نمی فهمم در مورد خودم وقتی رجوع می کنم، گاهی می فهمم و گاهی نمی فهمم؛ آیاتی را که می فهمم می توانم شهادت دهم بر حق بودن آن و آیاتی که نمی فهمم، بنده فهم مخالف ظاهر آیه ندارم. و در مورد دیگران هم هنوز دلیل مشت پر کن و واقعی و علمی برای مخالفت با "هیچکدام" از آیات قرآن ندیده ام.
قرآن گویا اصولاً برای این نوع بشر هیچ هدایتی را تضمین نفرموده است:
یعنی اینطوری نیست که خداوند متعال العیاذ بالله التماس کند از بندگان که بیائید مبارزه کنیم تا هدایت شوید؛ بلکه اگر با حالت تقوا (به معنای پذیرش حق پس از روشن شدن طبق تفسیر امام حسن عسکری سلام الله علیه ذیل هدی للمتقین در البرهان) و حالت ایمان (پذیرش هدایت) و حالت استماع باشد، خداوند هدایت می فرماید؛لنهدینهم سبلنا در مورد و الذین جاهدوا فینا، واقعاً در مورد "فینا" است. یعنی اگر کسی به دنبال بازی کردن با قرآن باشد، که هو خیرالماکرین.
بنابراین اگر کسی از قرآن به دنبال پاسخ به این سوال باشد که آیا واقعاً این کلام، کلام خداوند متعال است راه زیادی در پیش ندارد و اگر به دنبال بازی باشد که و ما یضل به الفاسقون. و لایزید الظالمین الا خساراً.
اما تکمله ای در مورد حدیث بودن و انحصاری بودن علوم قرآن (البته همانطور که عرض شد وجه لاتخطه بیمینک، حد کفایتی است تا نیاز به اثبات حدیث بودن نباشد ) :
موضوع را باید در ظرف تحقق آن بررسی نمود. به همه متالهان عالم بفرمائید، چند کلمه ای در مورد خداوند متعال حرف بزنند و در این حرف زدن در مورد خداوند متعال، به عنوان موضوع عالم و به عنوان حقیقتی که به خاطر آگاهی از اوامر او به دنبال شناخت و تصدیق نبی او هستم، از خداوند متعال و از علوم کتاب و سنت استفاده نکنند؛ یعنی شرطی که در آیه و ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا نیز تاکید شده است و ادعوا شهدائکم من دون الله ان کنتم صادقین؛ یعنی از همه بشریت کمک بگیرند و از خداوند متعال به من خبر دهند؛ اما از قرآن کمک نگیرند. اگر شخص شما در طول همه مطالعات خود، حرفهای درست بشری در مورد خداوند متعال یافته اید بفرمائید؛ به نحوی که با معرفت فطری من که لیس کمثله شی تخالف نداشته باشد؛ حتی یک نمونه سراغ دارید در طول همه تاریخ و از بین همه فلاسفه و عرفا و غیرهم؟
قرآن از این منظر، حدیث است و تازه و نو؛ تازه بودن آن به معنی آن نیست که در زمان نزول و 1400 سال قبل نسبت به علوم بشری در مورد خداوند متعال تازه بوده است؛ بلکه الان و برای همیشه نیز حدیث است و تازه و نو.
التماس دعا
در پناه امام عصر سلام الله علیه