╰✿╮ کلبه فیروزه اﮮ ஜ محفلی پر از عطر حضور اسک دینی ها

تب‌های اولیه

18145 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

مرید الحسین (ع);733244 نوشت:
سلام استاد
سئوالی ذهن مرا مشغول ساخت :
چگونه این مسئله توجیه میشود که این دو بزرگوار « ن » را دو جور معرفی کنند ؟

باسلام وتشکر .
دو جور نیست بلکه هر دو فرمایش پیام خاص خود را دارد .
مثلا هر کدام در صدد مصداق خاص از ( ن) است .
یا ظهوری وتجلی نون در بهشت همان است که در کلام اما م صادق ع آمده .
جلوه ی زمینی آن همان است که در وجود رسول الله وامیر مومنان ظاهر گردیده است .
پس این دو گلام در مقام بیان دو مصداق است ونه دوجور بودن .

مرید الحسین (ع);733160 نوشت:
[=arial]دوستان [=arial]دار فنا [=arial]جایگه ماندن نیست

[=arial] ای [=arial]جدا مانده[=arial] از آن قافله ی مرگ بدان

[=arial]فرصتی نیست که بر [=arial]زینت آن [=arial]دل بندی

[=arial]جادّه ی زندگی[=arial] را رهگذر مرگ بدان

[=arial]کاروان [=arial]میرود و رَخت سفر باید بست

[=arial] مانده از قافله را بی خبر از مرگ بدان


[=arial]پُر کن از [=arial]عشق[=arial] درون را ، [=arial]غضب[=arial] از دل برهان

[=arial] زیستن خارج از این مرحله را مرگ بدان

[=arial]«خادم» از بوی [=arial]گلستان علی[=arial] سرمست است

[=arial] زندگی فارغ از [=arial]این رایحه[=arial] را مرگ بدان

این ابیات را سفارش کردم بر سنگ قبرم بنویسند . بنظرتون چطوره ؟


سلام
مناسب است. ان شاء الله عمر طولانی پر خیر و برکت داشته باشید.
اگر دعایی یا چیزی که بیانگر رحمت واسعه خدا باشد بزنید بهتر نیست؟

شعر اثر خودتان است؟
شعر خوبی است اما مصراعهایی از آن ، از نظر بنده کمی ضعیف است. اگر بهبود بیابند ، شعر بهتر می شود:

جاده زندگی را... ( مفهوم خوب است اما کلمات خیلی زیبا نیستند).

مانده از قافله را... (به این مفهوم نیاز زیادی نیست . به نوعی در کل شعر این مفهوم چند بار تکرار شده است- اگر اصرار بر بیان این مفهوم است ، کلمات عوض شوند).

زیستن خارج از.... ( مفهوم خوب است اما بیان ، فصیح و بلیغ نیست).

خادم از بوی.... ( مفهوم عالی است اما میتوان از کلمات بهتری استفاده نمود و بیان شود که "حیات" حقیقی، محبت اولاد علی مرتضاست. "مرده" با داشتن این محبت ، زنده است. و "زنده" بدون این محبت ، در حقیقت مرده است).

زندگی فارغ از... ( مفهوم عالی است - اما کلمات بهتری انتخاب شوند).

مصرع دوم ، کلمه "آن" به "این" تغییر یابد. به دو دلیل:
1- "مرگ" ، نزدیک است اگر چه زندگان آن را دور ببینند ( مضمون برخی احادیث).
2- شعر از زبان کسی است که از عالم دنیا خارج شده. بنابراین به امری اشاره می کند که به خودش نزدیک است نه دور.

بنده هیچ تخصصی در ادبیات ندارم. احساس شخصی ام را گفتم.

برخی وقتها یک مفهوم عادی ، توسط کلمات زیبا ، خیلی دل نشین می شود و گاهی هم یک مفهوم متعالی ، چون با کلمات زیبایی بیان نشده اند ، چنگی به دل نمیزند. پس هم به مفهوم دقت شود هم به کلمات.

سه مصرع اول ، و مصراع هفتم را خیلی دوست دارم و به نظرم بهترین مصراع ها هستند.
بیت آخر اگر فصیح و بلیغ شود ، بهترین بیت خواهد شد.

[]

  • [=Times New Roman][=times new roman][=lucida console]شمیم یاس[=times new roman]

    [=times new roman] چو هنگامه ی فصل ناز آمده ست
    شمیم گل یاس باز آمده ست

    [=times new roman] بیا تا بگوییم از مهر یاس
    که مهرش بسی چاره ساز آمده ست

    [=times new roman] اگر چند گلشن پر از یاس شد
    ولی مهر او جان گداز آمده ست

    [=times new roman] سپهر وجود ناز مندش بود
    جهان در طفیلش به ساز آمده ست

    [=times new roman] به پیشش دو دریا ودشت و دمن
    تواضع کنان در نماز آمده ست

    [=times new roman] چو او مظهر اسم فاطر بود
    دو سجده به خاکش مجاز آمده ست

    [=times new roman] اگر یاس مهجور بود تا کنون
    به گلشن کمی کشف راز آمده ست

    [=times new roman] چو یادش بود یاد اسرار حق
    به این یاد مارا نیاز آمده ست

    [=times new roman] پس آنک بیا تا که یادش کنیم
    که یادش به ناز ونواز آمده ست

    [=times new roman] فدای مزارش دل وجان ما
    که گم گشته ی در حجاز آمده ست

    [=times new roman] فدک در مدینه چو مرغی اسیر
    [=times new roman] گرفتار چنگال باز آمده ست[=times new roman]

    ز هر سو دراین شب کنم یاد او
    در این یاد مارا جواز آمده ست

    [=times new roman] هلا پیر بلخم کجایی کنون ؟
    ببین اُرزگان پیشواز آمده ست

    [=times new roman] بیا تاروییم سوی شهر خمین
    که آن جا یکی سر فراز آمده ست

    [=times new roman] نسیم گل یاس آید از او
    به صد راز و آواز وناز آمده ست

    [=times new roman] از او می تراود شمیم بهار
    چو از لطف حق گل طراز آمده ست

    [=times new roman] پس آنک بیا وسخن ساز کن
    که در شهر غزنین أیاز آمده ست

    [/]

  • شمس الضحی;733398 نوشت:
    شعر اثر خودتان است؟
    شعر خوبی است اما مصراعهایی از آن ، از نظر بنده کمی ضعیف است. اگر بهبود بیابند ، شعر بهتر می شود:

    سلام استاد بزرگوار
    از خودم بودنش که مشخصه . نمی بینید مانند خودم چقدر ایراد داشت ؟
    البته برگ سبزی است تحفه درویش / چه کند بینوا همین داند
    شما لطف کنید واژه و مصداقهای مناسب بفرمایید تا بنده عوضشان کنم .
    سعی می کنم روش کار کنم بهتر بشه . تا شاید نظر استادان فرهیخته را جلب کنه .
    بهر حال از حُسن ظن حضرتعالی سپاسگزارم .

    صادق;733378 نوشت:
    پس این دو گلام در مقام بیان دو مصداق است ونه دوجور بودن .

    احسنتم استاد .
    البته شاید بنده قصور در ایراد سخن داشتم . و نتوانستم نظر و ایده ام را درست بیان نمایم . اما منظور من اینست (خدا کند اینبار درست بگم ) :
    اگر مورد یکی باشد چرا مصداقها و منظورها نزد آن بزرگواران دو نوع ارائه میشود ؟
    مگر اینکه بگوییم :
    1- همانطور که شما فرمودید در روی زمین و در عرش اعلا دو مصداق داشته باشند .
    2- یک مفهوم بر آن مترتب نباشد . و معناهای مختلفی بدهد . پس هر بزرگی برابر موقعیت زمانی و مکانی یک نوع برداشت کنند .
    ولی در کل عرض بنده این بود که :
    اگر « ن » یک معنا دارد و بر یک موضوع مترتب است - چرا دو نوع تعریف از آن شده است ؟ مثل همه ی موضوعاتی که یک معنا بیشتر نداشته باشند . مثلاً حوض کوثر یک معنا بیشتر ندارد و آن منبع آب گوارایی در بهشت است اما برفرض مثال یکی بیاید بگوید حوضی است پر آب و دیگری بفرمایند محتوی آن مکان یا ظرف آب نیست بلکه شیر و یا مشروبی دیگر است .
    نمی دانم منظورم را توانستن بیان کنم یا خیر ؟

    مرید الحسین (ع);733519 نوشت:
    احسنتم استاد .
    البته شاید بنده قصور در ایراد سخن داشتم . و نتوانستم نظر و ایده ام را درست بیان نمایم . اما منظور من اینست (خدا کند اینبار درست بگم ) :
    اگر مورد یکی باشد چرا مصداقها و منظورها نزد آن بزرگواران دو نوع ارائه میشود ؟
    مگر اینکه بگوییم :
    1- همانطور که شما فرمودید در روی زمین و در عرش اعلا دو مصداق داشته باشند .
    2- یک مفهوم بر آن مترتب نباشد . و معناهای مختلفی بدهد . پس هر بزرگی برابر موقعیت زمانی و مکانی یک نوع برداشت کنند .
    ولی در کل عرض بنده این بود که :
    اگر « ن » یک معنا دارد و بر یک موضوع مترتب است - چرا دو نوع تعریف از آن شده است ؟ مثل همه ی موضوعاتی که یک معنا بیشتر نداشته باشند . مثلاً حوض کوثر یک معنا بیشتر ندارد و آن منبع آب گوارایی در بهشت است اما برفرض مثال یکی بیاید بگوید حوضی است پر آب و دیگری بفرمایند محتوی آن مکان یا ظرف آب نیست بلکه شیر و یا مشروبی دیگر است .
    نمی دانم منظورم را توانستن بیان کنم یا خیر ؟

    احسن مرید الحسین .

    از مریدان حسینِ با صفا
    می تراود نکته های پر جلا
    آفرین بر گفته ی ناز مرید
    رمز نون را با دو معنایش خرید

    مرید الحسین (ع);733501 نوشت:
    سلام استاد بزرگوار
    از خودم بودنش که مشخصه . نمی بینید مانند خودم چقدر ایراد داشت ؟
    البته برگ سبزی است تحفه درویش / چه کند بینوا همین داند
    شما لطف کنید واژه و مصداقهای مناسب بفرمایید تا بنده عوضشان کنم .
    سعی می کنم روش کار کنم بهتر بشه . تا شاید نظر استادان فرهیخته را جلب کنه .
    بهر حال از حُسن ظن حضرتعالی سپاسگزارم .

    سلام بر برادر عزیز.
    کاش ایرادهای من هم به اندازه ایرادهای شعر شما بود.

    اولا بنده یک کاربر عادی هستم و هیچگونه استادی و فرهیختگی ندارم. شما می توانید از محضر اساتید ارزشمدار و صاحب ذوق که خوشبختانه در این سایت حضور دارند راهنمایی بگیرید.
    ثانیاً توانایی شما در شعر خیلی بیش از بنده است. حقیر در این زمینه اصلاً توانایی ندارم. نظری هم که راجع به شعر زیبا و پر معنایتان دادم ، صرفاً بیان احساسم در مواجهه با شعرتان بود. قطعاً با تجاربی که در این زمینه دارید ، با کار روی آن شعر ، هم از جنبه معنا و هم از جنبه لفظ بهتر خواهد شد.

    [="Times New Roman"][="Black"]عصری رفتم سراغ کمد و کلی کتاب و جزوه و کاغذ و سی دی و دی وی دی و همه چی رو ریختم بیرون که مرتب کنم.

    یه کاغذ پیدا کردم که کلی خاطرات شیرین و لذت بخش رو واسم زنده کرد و یه دنیا حسرت که چقدر زود گذشت.

    کاش میشد برگشت و اون لحظه ها رو دوباره تجربه کرد.

    روزهای اولی که شروع کردم به نماز خوندن یه مقدار تمرکز حواس نداشتم و سلام نماز رو نوشتم رو کاغذ میزاشتم بالای مهر از روش می خوندم. :ok:

    ایام امتحاناتم بود یکی از بچه ها میومد دم نمازخونه خوابگاه داد میزد بچه ها امتحانا شروع شد مسعود نماز خون شد :ghash: :shad:
    [SPOILER]
    نخند. :Narahat:

    دست خودت ضایعست :Narahat:

    ولی خداییش خیلی ضایعست :ghash: :shad: الانم همینجوریه از بچگی دست خط و نقاشیم خوب نبود :ghash: :shad:
    [SPOILER]

    [/SPOILER]
    [/SPOILER][/]

    سلام بزرگواران
    معمولاً عید های مذهبی مانند قربان و فطر و غدیر ما سادات به مردم عیدی میدیم .
    البته باید بیایید منزل ما شیرینی بخورید و عیدی بگیرید .
    من امشب صد صلوات و سی آیت الکرسی هدیه میدم به همه ی اسک دینی های خوب
    به همه ی اونایی که مانندشان در هیچ کجای دنیا نیست
    زلال مانند آب در صمیمیت و عشق به همدیگر و برنّده و با شکوه همچون ذوالفقار علی که با نامحرمان بود .
    از مادر بزرگوارم که در عاطفه و سخاوت مثل و مانند ندارد و وجود مقدس و مطهرش بهانه ی خلقت است ، استدعا میکنم تا واسطه ی خیر شود و
    سلامتی و تندرستی و سرافرازی برای همه ی شما و خانواده گرامیتان از خداوند منّان مسئلت نمایند .
    الهم اجعل عواقب امورنا خیرا . بحق اهل بیت عصمت و طهارت ( علیهم صلوات الله و سلامه ).

    :Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol:


    اینم حرف دل دانش آموزان عزیزتر از جانم :khaneh::khandeh!::ok:

    مرید الحسین (ع);733519 نوشت:

    اگر مورد یکی باشد چرا مصداقها و منظورها نزد آن بزرگواران دو نوع ارائه میشود ؟
    مگر اینکه بگوییم :
    1- همانطور که شما فرمودید در روی زمین و در عرش اعلا دو مصداق داشته باشند .
    2- یک مفهوم بر آن مترتب نباشد . و معناهای مختلفی بدهد . پس هر بزرگی برابر موقعیت زمانی و مکانی یک نوع برداشت کنند .
    ولی در کل عرض بنده این بود که :
    اگر « ن » یک معنا دارد و بر یک موضوع مترتب است - چرا دو نوع تعریف از آن شده است ؟ مثل همه ی موضوعاتی که یک معنا بیشتر نداشته باشند . مثلاً حوض کوثر یک معنا بیشتر ندارد و آن منبع آب گوارایی در بهشت است اما برفرض مثال یکی بیاید بگوید حوضی است پر آب و دیگری بفرمایند محتوی آن مکان یا ظرف آب نیست بلکه شیر و یا مشروبی دیگر است .
    نمی دانم منظورم را توانستن بیان کنم یا خیر ؟

    سلام
    همانطوری که جناب استاد به ایجاز فرمودند و بنده با اجازشون ، فرمایش ایشان را کمی باز می کنم:

    "ن" در اینجا ، معانی مختلفی نمی دهد. یعنی مثل کلمه "شیر" نیست که هم معنی شیر خوراکی بدهد ، هم معنی شیر جنگل. اصطلاحاً "مشترک لفظی" نیست ( مشترک لفظی = کلمه ای که یک لفظ دارد اما معانی متعدد دارد).

    "ن" در اینجا به یک "حقیقت " واحد دلالت می کند.
    اما چون جهان وجود ، از سطوح مختلفی تشکیل شده ( مراتب مختلفی دارد ) ، هر حقیقت واحدی ، در هر سطحی ، یک مصداقی دارد.

    مثلاً کلمه "نور" را در نظر بگیرید:
    این کلمه در عالم طبیعت ( عالم مادی ) ، به امواج الکترومغناطیسی با محدوده فرکانسی مشخصی گفته می شود که موجب بینایی انسان و پدیدار شدن اشیاء می شود.
    همین کلمه ، در مراتب بالاتر جهان ( مراتب غیر مادی ) ، مصداقهای دیگری دارد:
    - علم ، نور است. زیرا همانند نور مادی ، علم هم موجب بینایی روح انسان و پیدا شدن مجهولات می شود.
    - وجود مقدس پیامبر (ص) ، نور است. زیرا با بعثت خود ، موجب بینا شدن بشر و راه یابی او به سمت حقیقت می شود.
    - قرآن ، نور است. زیرا موجب هدایت و راهنمایی است.

    همانطور که می بینید ، نور ، یک حقیقت واحد بیشتر نیست. حقیقتی که باعث "بینایی" و "هدایت" و "راهنمایی" برای کسی که از آن استفاده کند ، و نجات وی از افتادن در خطر دست اندازها و چاله ها و بیراهه ها می شود.

    اما همین حقیقت واحد ، در حوزه های مختلف ، مصادیق متفاوتی دارد: در حوزه اشیاء بی جان: نور فیزیکی ؛ در حوزه مجردات : علم ؛ در حوزه انسانها: پیامبر (ص) ، در حوزه مکتوبات: قرآن ؛ در حوزه مسایل اجتماعی: معلم و استاد.

    "تاریکی" هم همینطور. شب ، جهل ، حکومت طاغوت ، ...

    پس ،یک حقیقت واحد ، می تواند در هر سطحی از سطوح وجودی جهان ( و بلکه اگر بخواهیم کمی دقیقتر بگوییم: در هر "حوزه ای" ) یک مصداق داشته باشد. (اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم ، باید عرض کنم که نه تنها امکان این امر وجود دارد ، بلکه این امر ضرورتاً وجود دارد و محال است که یک حقیقت ، در حوزه های مختلف ، مصادیق متعدد نداشته باشد ، به قول شاعر ، هر آنچه ما در جهان اطراف خودمان می بینیم ، مظهر یک حقیقتی است که در عالم بالاست .... ).

    پس اگر فرضاً در تفسیر آیه "و اللیل اذا یغشی" ، در حدیثی دیدید که یک معصوم ، اشاره به "شب" فرموده ، معصوم دیگر اشاره به "حکومت فلان خاندان" ، و .... ، این به دلیل معانی متعدد "لیل" نیست. بلکه "لیل" یک حقیقت واحد دارد که آن حقیقت واحد ، مصادیق مختلفی دارد. و آیه قرآن ، معنایی که دارد ، بر همه مصادیق آن حقیقت واحد ، صدق می کند. حال اینکه معصوم (ع) ، به چه مصداقی از مصادیق آن آیه اشاره بفرمایند ، بستگی به عوامل مختلفی مثل زمان ، شخص سئوال کننده و ... دارد.

    شمس الضحی;733861 نوشت:
    همانطور که می بینید ، نور ، یک حقیقت واحد بیشتر نیست. حقیقتی که باعث "بینایی" و "هدایت" و "راهنمایی" برای کسی که از آن استفاده کند ، و نجات وی از افتادن در خطر دست اندازها و چاله ها و بیراهه ها می شود.
    .
    سلام علیکم
    احسنت بر تو معلومه که در یک زمینه استاد نیستی .
    ولی من نظرم اینه که نور یک معنا بیشتر ندارد . و آنچه بعد از آن مصداق آوردید معنای نور نیست . مانند است . تشابه است .
    نور همان چیزی است که تعریف آن را کردید .
    اما پیامبر (ص) خصوصیاتی دارند که مانند نور است . علم خصوصیتی دارد مانند نور و با اهمیت ترینش اینست که راه ظلمت را بر انسان روشن میکند .
    یک حقیقت واحد نه . فقط نور یک واقعیت واحد است و همه ی آنچه میشود مانند نور دانست شباهت نور است . شباهت برخی اعمال و یا همه ی اعمال نور مانند : روشن کردن مسیر ظلمانی - سرعت عمل - درخشش و ...

    شمس الضحی;733861 نوشت:
    - علم ، نور است. زیرا همانند نور مادی ، علم هم موجب بینایی روح انسان و پیدا شدن مجهولات می شود.

    پس آنطور که خودتان هم بر آن اقرار فرمودید ، شباهتی به برخی دستاوردهای نور دارد . اما آیا مثلاً علم را میشود به دوشاخ برق زد و با آن چراغی روشن نمود ؟
    پس این با واژه ی شیر فرق اساسی دارد .
    شیر خود اصالتاً چند نوع است . و شاید بتوان بر هر نوعش مانند نور مصداق آورد . برای مثال بگوییم روان مانند شیر - پر انرژی مانند شیر .
    برای شیر (حیوان ) اگر بگویند شیر دلاور یعنی چه ؟ میشود گفت انسانی که شیر است ؟ یک انسان و یک حیوان در یک قالب میگنجد ؟
    پس شباهت برخی خصلتهاست . نه اصالتاً همان است .

    با نام خدا

    لطفا بچه های اسکدینی توجه فرماییید که کلاس اول ابتدایی الف 1 از مورخه 7/1 بطور رسمی باز می باشد
    .

    بچه هاااااا خوششش آمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدید

    خوبید ؟
    تا نفس داری فریاد بزن بگووو ببینم :

    بچه ها : بلهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه

    پدر و مادر خوبند ؟

    بلههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه

    دایی ؛ عمو و خاله و عمه و پسرهاشون و پدر بزرگ و مادر بزرگ و شوهر خواهر و هووی پدربزرگ دایی و همه شون خوبند ؟

    بلهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه

    بچه ها قایم باشک بازی کنیم یا قایم موشک یا گرگم به هوا ؟

    بلههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه

    بچه ها مامان نان داد یا بابا اب داد ؟

    بلههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه

    بچه هااا باباتون پولداره یا میلیاردره ؟

    بلهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه

    خب کلاس تموم شد و برید خونه هاتون

    اینم از اول مهر ماه

    سلام

    مرید الحسین (ع);733913 نوشت:
    پس آنطور که خودتان هم بر آن اقرار فرمودید ، شباهتی به برخی دستاوردهای نور دارد . اما آیا مثلاً علم را میشود به دوشاخ برق زد و با آن چراغی روشن نمود ؟

    اینجا بحث تشبیه در کار نیست. گرچه میشود علم را به نور هم تشبیه کرد و وجه شبه آن را همین شباهت ذکر کرد ، اما این یک کار ادبی است که با کار ما که بررسی فلسفی "حقیقت وجودی اشیاء" است کاملاً متفاوت است.

    علم یک تعین دارد و چراغ برق یک تعین دیگر. هر تعینی هم طبق ماهیتی که دارد ، احکام و Properties خاص خودش را دارد.

    مرید الحسین (ع);733913 نوشت:
    من نظرم اینه که نور یک معنا بیشتر ندارد . و آنچه بعد از آن مصداق آوردید معنای نور نیست . مانند است . تشابه است .

    ما باید بین دو مفهوم "نور فیزیکی" و "حقیقت نور" تفاوت قائل شویم. فرمایش شما در خصوص "نور فیزیکی" صحیح است. "نور" ( به معنای فیزیکی آن ) یک معنا بیشتر ندارد. اما "حقیقت نور" ، غیر از واقعیتی به نام "نور فیزیکی" است و میتواند "مصادیق" ( نه معناها) مختلفی داشته باشد.
    عرض کردم که هم می توان اینها (مصادیق حقیقت واحد نور) را به هم تشبیه کرد ( کار ادبیات ) هم می توان "حقیقت وجودی" آنها را بررسی کرد و پی به یکی بودن حقیقت وجودی آنها برد و اینکه اینها یک حقیقت واحدند که دو یا چند تعین متفاوت دارند. (کار فلسفه).

    مرید الحسین (ع);733913 نوشت:
    پس شباهت برخی خصلتهاست . نه اصالتاً همان است .

    دو نکته را باید از هم جدا بدانیم:
    1- اینکه دو چیز در برخی خصلتها مثل هم باشند ، و یکی را به دیگری تشبیه کنند. که این کار در شعر ( ادبیات) صورت میگیرد.
    2- اینکه دو چیز ، علیرغم تعینات مختلفی که دارند ،یک حقیقت واحد داشته باشند. که بررسی این امر در فلسفه صورت می گیرد.

    فرمایش شما ، اشاره به مورد اول دارد. اما انجام یافتن مورد اول ، منافاتی با امکان انجام مورد دوم ندارد.
    به عبارت دیگر ، اینکه یک ادیب بیاید و این دو را به هم تشبیه کند ، منافاتی ندارد و مانع نمی شود که یک فیلسوف بیاید و حقیقت وجودی این دو را بررسی کند و پی به یکی بودن حقیقت وجودی آنها ببرد.

    مرید الحسین (ع);733913 نوشت:
    برای شیر (حیوان ) اگر بگویند شیر دلاور یعنی چه ؟ میشود گفت انسانی که شیر است ؟ یک انسان و یک حیوان در یک قالب میگنجد ؟

    این از آن جاهایی است که فقط "تشبیه" صورت گرفته است. یعنی یک کار ادبیاتی. اصلاً در اینجا کار فلسفی در خصوص "بررسی حقیقت وجودی" این دو صورت نگرفته است.
    مثال دیگر: معمولاً "شهید" را به "لاله" تشبیه می کنند. این به جهت تشابه رنگ خون شهید با رنگ گل لاله است. اینجا فقط تشبیه (ادبیات) صورت گرفته است و اصلاً منظور فلسفی در کار نیست. پس اینطور نیست که در هر جا که تشبیه ادبیاتی بود ، حقیقت مشترک فلسفی هم در کار باشد.

    شادی92;733817 نوشت:

    اینم حرف دل دانش آموزان عزیزتر از جانم :khaneh::khandeh!::ok:


    دقیقا...!:ok:

    شمس الضحی;733938 نوشت:
    اما این یک کار ادبی است که با کار ما که بررسی فلسفی "حقیقت وجودی اشیاء" است کاملاً متفاوت است.

    سلام مجدد
    چرا حقیقت وجودی نور باید با آنچه واقعیت خلق اوست جدا باشد ؟ نور همانطور که شما تعریفی فیزیکی از آن نمودید خلقت یافته است . اگر غیر از آن کسی مطالبه کند ، مضاف بر حقیقت خلقت او درخواست نموده . و فلاسفه یا عرفا بر حقیقت خلقت فیزیکی نور تأکید ندارند بلکه در سیر و سلوک خویش چیزی فراتر از ماده ی نور متصورند .
    ادبا حقیقت خلقت را بیش از عرفا و فلاسفه تغییر داده اند . تازه همانان که در پی تغییر ماهیت نورند آن را با اشعار خویش یعنی با هنر ادبیات نشان داده اند .


    شمس الضحی;733938 نوشت:
    "حقیقت نور" ، غیر از واقعیتی به نام "نور فیزیکی" است و میتواند "مصادیق" ( نه معناها) مختلفی داشته باشد.

    در بالا عرض کردم .
    شما مستحضرید که حقیقت نور که از زبان عرفا و فلاسفه متصور است اقدامات و هنر های نور است که برای آن عنوان های مرتبط با وضع و حال خویش داده اند . اعجاز نور را هر کس برای خویش تفسیر تشابهی نموده است . اثراتی مانند آنچه نور در عالم مادی می گذارد - در حالات روحانی خویش تجربه کرده اند . میخواهند به زمینیان و عوام بفهمانند که آن چیست ؟ نمیتوان مصداقی برایش بیاورند که به این طیف بفهمانند . پس بالاجبار می گویند « مانند و شبیه اثرات همان نوری که شما در عالم ماده احساس می کنید » .
    پس چرا عرفا و فلاسفه خود مصداق و عنوانی مستقل ندارند ؟

    شمس الضحی;733938 نوشت:
    - اینکه دو چیز ، علیرغم تعینات مختلفی که دارند ،یک حقیقت واحد داشته باشند. که بررسی این امر در فلسفه صورت می گیرد.

    برای این یکی هم مثال بیاورید .

    شمس الضحی;733938 نوشت:
    این از آن جاهایی است که فقط "تشبیه" صورت گرفته است. یعنی یک کار ادبیاتی. اصلاً در اینجا کار فلسفی در خصوص "بررسی حقیقت وجودی" این دو صورت نگرفته است.

    من میگویم اصلاً در فلسفه هم تشبیه است و نه عین . اصلاً تعریفی جز تشبیه حقیقت نیست . ماهیت یک شیء یک چیز است و لا غیر . منتهی (باز تکرار می کنم ) برخی اوقات برای اثبات حقیقت فرا تعقلی باید با مصداقهای متشابه قابل قبول سنجید .و الاّ توجهی از سوی مخاطبان بدان نمیشود . شاید بتوانید مصداقهای چنین افرادی را شناسایی کنید . آنقدر غرق در سلوک خویشند که کاری به کار اصلاح خلق ندارند و برای همین منظور از تشابهات مورد قبول خلق بی توجهند . ( البته به مقام اعلی رسیده اند اما همیشه شک داشتم که چنین تحجّدی بی مبارزه در سیاست اسلامی مانند آنچه مرحوم مدرس اعلا مقامه فرمودند مورد رضایت خداوند هست یا خیر ؟ ) .
    مثل اینست بگویی : دو ضربدر دو در نزد فلاسفه میشود پنج . چرا ؟ آنها تصوری دیگر از عالم دارند . نباید داشته باشند . جز آنکه در سیر محیر العقولی که حیطه آن جداست و آنهم باید در مواردی روحانی بحث کند تا زیاد از حد معمول با عقل در نیفتد . مثلاً نباید بیاید بگوید امشب روز است . اما میتواند بگوید امشب که تو در ظلمتی من میتوانم در روشنایی باشم . این ابتکار را ممکن است انسانهای مغرض الحال انکار نمایند اما افراد سلیم خواهند پذیرفت اما .... تا آنجا که قصدی برای تسخیر همه ی عالم نباشد .موسی به دین خود و عیسی به دین خود .

    مرید الحسین (ع);733984 نوشت:
    حقیقت وجودی نور باید با آنچه واقعیت خلق اوست جدا باشد ؟

    زیرا "ماهیت" غیر از "وجود" است.
    از سوی دیگر ، جهان ممکنات از عوالم مختلفی تشکیل شده: عالم مادی - عالم مثال - عالم عقل. این عالم ها ، با همدیگر ارتباط طولی دارند. یعنی علت پدیده های عالم مادی ، در عالم مثال است. علت پدیده های عالم مثال هم در عالم عقل است. پس فرضاً "انسان" که در عالم طبیعت ما می بینیم ، یک علتی دارد که در عالم "مثال" است. ما واقعیت انسان را در عالم مادی می دانیم چیست. اما واقعیت آن در عالم مثال نمی تواند همین واقعیت مادی باشد زیرا عالم مثال جای ماده نیست... به همین ترتیب ، "واقعیت خلقت" ، امری است که ما در عالم طبیعت می بینیم اما "حقیقت وجودی" ، امری است که در عالم عقل قرار دارد.

    اگر حقیقت هر موجودی ، همان واقعیت آن باشد که ما می بینیم ، چرا معصوم (ع) از خداوند می خواهد که: رب ارنی الاشیاء کما هی؟

    مرید الحسین (ع);733984 نوشت:
    نور همانطور که شما تعریفی فیزیکی از آن نمودید خلقت یافته است . اگر غیر از آن کسی مطالبه کند ، مضاف بر حقیقت خلقت او درخواست نموده
    خلقت نور (یا ماهیت آن) البته یکی است و دوتا نیست. هر "ماهیتی" یک ماهیت است نه دو ماهیت. اما اینکه این "ماهیت واحد" که ما آن را در عالم ماده می بینیم ، در عوالم بالاتر ( که آنجا دیگر جای ماده نیست ) چه نحوه وجودی دارد ، این مغایرتی با خلقت مادی آن ندارد.

    مرید الحسین (ع);733984 نوشت:
    اعجاز نور را هر کس برای خویش تفسیر تشابهی نموده است . اثراتی مانند آنچه نور در عالم مادی می گذارد - در حالات روحانی خویش تجربه کرده اند . میخواهند به زمینیان و عوام بفهمانند که آن چیست ؟ نمیتوان مصداقی برایش بیاورند که به این طیف بفهمانند . پس بالاجبار می گویند « مانند و شبیه اثرات همان نوری که شما در عالم ماده احساس می کنید » .
    پس چرا عرفا و فلاسفه خود مصداق و عنوانی مستقل ندارند ؟
    این ، تشبیه است و غیر از بررسی فلسفی است. کار فلسفه ، بررسی وجود اشیاء است. نه تشبیه.

    مرید الحسین (ع);733984 نوشت:
    من میگویم اصلاً در فلسفه هم تشبیه است و نه عین . اصلاً تعریفی جز تشبیه حقیقت نیست . ماهیت یک شیء یک چیز است و لا غیر .
    کار فلسفه ، تشبیه نیست. ماهیت هر چیز هم البته فقط یک چیز است. اما هر چیز علاوه بر وجود مادی خود که محسوس ماست ، وجودهای دیگری هم دارد مانند وجود مثالی ، وجود عقلی

    مرید الحسین (ع);733984 نوشت:
    مثل اینست بگویی : دو ضربدر دو در نزد فلاسفه میشود پنج . چرا ؟ آنها تصوری دیگر از عالم دارند ..
    فلسفه دنبال درک حقیقت عالم است. اگر قرار باشد تصوری از عالم ارائه بدهد که با واقعیت تطبیق نداشته باشد که دیگر فلسفه نیست!!

    این بحث خیلی گسترده ای است و طرح کامل آن در ابن مجال نمیگنجد. چنین بحثهایی اگر از مبانی شروع نشود و پله پله پیش نرود ، طبیعتاً ابهامات و سئوالات مختلفی پیش می آید که نمیتوان با این روش امید به حل کامل آنها داشت.

    شمس الضحی;733999 نوشت:
    ا واقعیت انسان را در عالم مادی می دانیم چیست. اما واقعیت آن در عالم مثال نمی تواند همین واقعیت مادی باشد زیرا عالم مثال جای ماده نیست..

    حقیقت خلقت انسان همین است که در عالم ماده هست . آنچه در عالم مثال است بلوغ انسان است - نبوغ اوست - شهامت است - علم و شهرت و تقوی و ... هزاران اثر از انسان است . چگونه در عالم مثال میتوان جنس و جسم انسان را تصور نمود ؟
    حالا در عالم ماده نور وجود دارد و خلقت یافته است . و در عالم مثال نبوغ نور را مثال میزنند. شهرت نور آنهم برای غیر از خودش . چرا مصداقی برای خود انسان از جنس خودش نیست ؟

    شمس الضحی;733999 نوشت:
    این مغایرتی با خلقت مادی آن ندارد.

    چطور میشود ؟ مگر نه اینکه همه در این عالم ممات میشوند . و چیزی از این ماهیت دنیوی به آنجا نمی برند ؟ پس ماهیت خلقت به دو شکل است : جسم و روح . جسم تا پایان بودن در این دنیا و سپس روح از بدن تفکیک می یابد و در آن عالم حضور می یابد . پس تفکیک در کار است . دو موضوع غیر شبیه به هم .

    شمس الضحی;733999 نوشت:
    این ، تشبیه است و غیر از بررسی فلسفی است. کار فلسفه ، بررسی وجود اشیاء است. نه تشبیه.

    نه اشتباه برداشت نکنید . این تشبیه چیزی است که فلاسفه آن را بکار می برند . مانند همه ی آن تشبیه سازیهایی که هیچ مصداقی از اصل آن در عالم خویش ندارند و مجبورند از شباهت آن در این عالم بهره ببرند .

    شمس الضحی;733999 نوشت:
    هر چیز علاوه بر وجود مادی خود که محسوس ماست ، وجودهای دیگری هم دارد مانند وجود مثالی ، وجود عقلی

    البته نه هر چیز . آیا چوب چیز نیست ؟ وجود مثالی چوب چیست ؟ البته نباید ویژگی چوب را برای دنیای مثالی اش مصداق آورد .
    مگر میشود یک چیز دو وجود داشته باشد ؟ دو وجود نیست بلکه شکل دیگر از همان وجود است . خلقت انسان یکی بوده اما برای دو جهان طوری خلقت یافته که بتواند در هر دو باشد . شب که می خوابید و خواب می بینید - شما چند نفرید ؟ یک نفر که هم در دنیای ماده خوابیده و هم در دنیال مثال سیر می کند . پس تغییر در یک خلقت است نه اینکه دو خلقت و دو شکل از خلقت .

    شمس الضحی;733999 نوشت:
    فلسفه دنبال درک حقیقت عالم است. اگر قرار باشد تصوری از عالم ارائه بدهد که با واقعیت تطبیق نداشته باشد که دیگر فلسفه نیست!!

    همه بدنبال این هستند . شعارشان جز این نیست . اگر جز این بگویند مخاطب ندارند . اما تا زمانی که هر کدام از پیروان مکاتب بخواهند طوری عنوان کنند که کسی نفهمد و در رفتار آنان تحیر باشد و دردی را درمان نسازد - کار شاقی نشده و هیچگاه حقیقت خلقت کشف نمیشود .

    شمس الضحی;733999 نوشت:
    این بحث خیلی گسترده ای است و طرح کامل آن در ابن مجال نمیگنجد. چنین بحثهایی اگر از مبانی شروع نشود و پله پله پیش نرود ، طبیعتاً ابهامات و سئوالات مختلفی پیش می آید که نمیتوان با این روش امید به حل کامل آنها داشت.

    بله نظر من هم همین است . تندرست باشید .

    بچه که بودم به جای عروسک و خاله بازی همیشه با ماشین و مازی بازی میکردم

    بابام برام یه ماشین خریده بود

    خیلی دوسش داشتم ولی همیشه دوس داشتم خرابش کنم

    به هر درو دیواری میکوبیدمش ولی خراب نمیشد

    همیشه فکر میکردم چرا نباید خراب شه ؟

    که با این فکرا بزرگ شدم و دیگه اون ماشین گم شد و حتی دیگه بهش فکرم نکردم

    چند وقت پیش پیداش کردم

    همه حسای خوب دنیا رو یه جا داشتم

    و خدا رو شکر کردم که چه خوب که ماشینم خراب نشد :ok:

    اینم لینکش

    http://uupload.ir/files/c5be_2015-09-23_21.11.57.jpg

    عشق اگه عشق باشه,تاریخ انقضا نداره!

    عاشق شدن چیز ساده ایست
    مهــــــم
    عاشق ماندن است
    بی انتها.. بی زوال.. تا ابد.. بی منت.


    شادی92;733817 نوشت:

    اینم حرف دل دانش آموزان عزیزتر از جانم :khaneh::khandeh!::ok:


    ماه گردویی;733974 نوشت:
    دقیقا...!:ok:

    270روز دیگه تابستون شروع میشه بچه هاااااا.
    .
    .
    . امیدوار باشید

    [="Tahoma"][="Indigo"]


    [/]

    به نام خدا.

    سلام بر همه ی عزیزان.

    عید قربان مبارک.

    با التماس دعا، ستایشگر :Gol:

    [="Arial"]چه عجب از بچه های قدیمی یکیو دیدیم

    من یه گلگی از همتون دارم چرا زیر پستی که توش اهنگ نوشته بودم هیشکی صلوات نزده بود :khandeh!:

    مــــــا را چه گله از بیگانه ای رفیق

    انچه با ما کرد اشنا کرد جای رفیق

    ز دشمنان مرد صفت باکی نیست

    ترسم ز دشمن گُرگَست جای رفیق

    حکیم بوفاضل

    [="Tahoma"][="Indigo"]


    [/]

    طنز حلال ا طعم بدبختی

    بیدار شدیم دیدیم دزده داره دنبال پول میگرده :

    ما بهش گفتیم :

    دنبالش گشتم

    دنبالش گشتی

    دنبالش گشت

    دنبالش گشتیم

    دنبالش گشتند

    نبود نگرد نیست !

    دزده گفت :

    با هم بگردیم

    شاید گشتیم پیدا ش بگردیم

    ما گفتیم :

    ول کن جون مرحوم پدربزرگت !

    گفت بابا بگردیم شاید گشتیم زیر کمدی چیزی بگرد گشتم پیدا بود

    خلاصه با هم دیگه گشتیم نبود پیدا نکردیم نیست !

    .

    دزده با احترام خداحافظی کرد و رفت

    یه همچین ادمی هستیم ما

    .

    طنزنامه بوفاضل




    در آیه 3 سوره توبه آمد که خداوند متعال می فرماید:« وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَری‏ءٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ وَ رَسُولُه‏...؛و این، اعلامى است از ناحیه خدا و پیامبرش به (عموم) مردم در روز حج اکبر [روز عید قربان‏] که: خداوند و پیامبرش از مشرکان بیزارند» مطابق روایات رسیده مراد از «یوم الحج الاکبر» را روز عید قربان است .(1)
    پی نوشت :
    1. تفسیر نمونه، ج‏7، ص 288

    [="Tahoma"][="Indigo"]


    [/]

    یا ربّ

    آدمها دو دسته اند:مردم و نامردم،اما مردمی که نا مردمی می کنند را نمی توانم بفهمم


    ولی از ریشه «وَلیْ» است. ولی به معنای واقع شدن چیزی پشت سر چیز دیگر می‌آید به گونه‌ای که بین آن دو واسطه و فاصله نباشد و نوعی رابطه نیز بین آن دو برقرار باشد. رابطه بر دو قسم است:
    گاهی رابطه‌ای دو سویه است که یک چیز با دیگری همان رابطه را دارد که دیگری با او دارد همانند رابطة اخوت که اگر حسن برادر حسین است حسین نیز برادر حسن است.
    گاهی رابطه یک طرفه است و رابطه‌ای که یک طرفه با دیگری دارد غیر از رابطه‌ای است که طرف مقابل با او دارد. به این رابطه که تأثیر و تأثر در آن یک جانبه است، رابطه سرپرستی و رهبری می‌گویند. «وَلایت» به همین معنا می‌آید. وِلایت (کسر واو) به معنای رابطه دوستی و محبت است و نوع اول رابطه را شامل می‌شود.(1)
    ولایت به معنای رهبری و سرپرستی مخصوص خداوند است و خداوند این قسم را برای پیامبران و ائمه و جانشینان آنها وضع کرده است.(2)
    حال اگر تأثیرگذاری در ناحیه تشریع و قانون‌گذاری و حکومت کردن بر مردم باشد آن را «ولایت تشریعی» می‌نامیم و اگر تأثیرگذاری در عالم خَلق باشد، به آن «ولایت تکوینی» می‌گوییم. بنابراین مقصود از ولایت تکوینی ،مقام معنوی انبیا و امامان معصوم(ع) و بندگان شایسته خدا است که در سایه آن با اذن پروردگار عالم می‌توانند در عالم هستی و دل‌های مردم تصرف داشته باشد.(3)

    پی‌نوشت‌:
    1.جوادی آملی، عبدالله، ادب فنای مقربان، ج1، ص224.
    2.. همان، ص226.
    3. بابازاده، علی‌اکبر، تجلیات ولایت، ص157.

    [="Tahoma"][="Indigo"][/]

    بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
    اندر آن شور ونوا خوش ناله های زار داشت
    گفتمش در عین وصل این ناله وفریاد چیست ؟
    گفت مارا جلوه محبوب بر این کار داشت

    سلام به همگی
    ببخشید یه سوال
    کسی اطلاع داره که سایت kht.ir واقعا سایت دکتر شاهین فرهنگ هست یا نه؟؟
    ممنون

    امروز شنیدم یکی از دوستان خوبم طلاق گرفته :Ghamgin: زنش نخواستش ...

    میدونین برای چی؟

    ازش پرسیدم برای چی؟ گفت برای اینکه خیلی کار میکردم:Gig::moteajeb::birthday:

    گفتم چه کار میکنی؟ گفت تو دو تا دانشگاه تدریس میکنم، کارگاه مبل دارم،شرکت میرم:Moteajeb!:

    نمیدونم چی بگم .. حیف شد .. :Gol:

    یه روزایی بود میگفت پول نداشت برای خانمش یه دونه ساندیس بخره .. اما الان خدا رو شکر وضعش خوب شده اما ....:Gol:
    خدا عاقبتمونو ان شاءالله ختم به خیر کنه:Gol:

    والسلام علی من اتبع الهدی

    بنام برگهای دلخسته ی پاییز . . .

    و زمین جای ماندن نیست . .

    سفر باید کرد .

    حال دل چرا پریشان شده است

    سفر باید کرد

    از خود تا به نیستان فاصله ای نیست

    دل صاف کنی انوار نیستان پیداست

    سفر باید کرد

    اینجا قیمت دل که داند؟

    کوی دوست سفر باید کرد

    .
    بوفاضل بار سفر بربند

    سفر باید کرد

    ..

    [="Tahoma"][="Indigo"][/]

    [="Tahoma"][="Black"]شعر حادثه منا

    امسال عید قربان غم ها فزون گرفته
    دردا بجای شادی، رنگی ز خون گرفته

    جور و ستم، تباهی، ناامنی و سیاهی
    در سرزمین مکه، گویا جنون گرفته

    دست پلید ابلیس وقتی که رمی می شد
    از آستین ظالم رو به برون گرفته

    این پُشته های کشته از حاجیان که بینی
    آثار ظالمان است، تاریخ جون گرفته !

    صاحب زمان کجایی؟ وقتش شده بیایی!
    حقا که این جهان را ظلمت کنون گرفته
    [/]

    [="Tahoma"][="Indigo"][/]

    بگذار دلی خالی کنم که از کینه ی آل خبیث سعود آکنده است .
    الهم اخذل آل جهول سعود .
    امروز گر به سوگ حجاج نشسته ایم و برای مظلومیت کشته شدگان صحرای منا غمناکیم اما ...
    شادمانیم که کم کم چهره ی دشمنان قسم خورده و زخم خورده از شمشیر علی (ع) افشاء میشود .
    خرسندیم که نشانه های ظهور منتقم آل الله برای دنیای اسلام معلوم میشود .
    خدایا حق مظلومینی که بر تو مهمان بودند را از این میزبانان همیشه نامرد و عهد شکن تاریخ بستان .

    ای عجایب خلقت روی زمین
    ای وفور نکبت از پا تا جبین

    روبهان هرزه ی بوزینه خو
    ای توحّش سیرت و بس کینه جو


    قلبتان آکنده از کبر و غرور
    جانتان لبریز از فسق و فجور


    ای هزاران چهره در وقت عمل

    تلخ کامان عدالت در جمل


    پر ز کین از زخم بدر و خیبرید

    ساده از ابلیس فرمان میبرید


    زر خرید آل منفورید پس

    کاینچنین در فتنه مجبورید پس


    مرده بادا همچو آنان یادتان
    ثبت شد در لوح دونان نامتان


    از چه بشکستید آن پیمان خویش
    بد نوازیدید چرا مهمان خویش ؟


    از چه «خادم» در عجب باشی از آن
    نیست بِه زان ، در مرام روبهان


    [="Times New Roman"][="Black"]یه شب شام کوبیده داشتیم.

    مادربزرگم تا غذا آماده بشه هی داشت میگفت دکتر گفته ماهی یه بار اشکال نداره کباب بخوری :khaneh: ( یعنی منم می خوام :Nishkhand: )

    من: دکتر گفته واست بده.

    مادربزرگم: تو غلط زیادی نکن. :offlow:

    من: :ghash: :shad: واسه خودت میگم من چکارت دارم دکترت گفته. :ghash: :shad:

    مادربزرگم: دکتر غلط کرد. :offlow:

    من دیگه حرفی ندارم. :khaneh::khaneh::khaneh:[/]

    يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذينَ کَفَرُوا وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ إِذا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ أَوْ کانُوا غُزًّي لَوْ کانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللَّهُ ذلِکَ حَسْرَةً في‏ قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ يُحْيي‏ وَ يُميتُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ
    ای کسانی که ایمان آورده اید! همانند کافران نباشید که چون برادرانشان به مسافرتی می روند ، یا در جنگ شرکت می کنند ( و از دنیا می روند و یا کشته می شوند ) ، می گویند: «اگر آنها نزد ما بودند ، نمی مردند و کشته نمی شدند!» ( شما از این گونه سخنان نگویید ، ) تا خدا این حسرت را بر دل آنها [ کافران ] بگذارد. خداوند ، زنده می کند و می میراند ( و زندگی و مرگ ، به دست اوست ) و خدا به آنچه انجام می دهید ، بیناست.
    156 آل عمران

    آیا اصل انسان بهشتی است؟

    این مسئله در آیات و روایات و نیز در ادبیات عرفانی مطرح شده که اصل انسان بهشتی بوده است.
    حافظ شیراز می گوید:
    من ملک بود و فرودس برین جایم بود :Sham: آدم آورد در ین دیر خراب آبادم
    و یا در جای دیگر می گوید:
    من آدم بهشتی‌ام اما در این سفر
    :hamdel: حالی اسیر عشق جوانان مهوشم(1)
    خداوند نیز وقتی آدم را آفرید خطاب به او فرمود: «اسکن أنت وزوجک الجنّة وکُلا منها رغداً حیث شئتما؛(2) ای آدم !خود و همسرت در این باغ سکونت گیرید و از هر کجای آن خواهید فراوان بخورید».
    از این گونه آیات که در چند جای قرآن کریم آمده به دست می آید که انسان موجود بهشتی بوده و برای زندگی در بهشت خلق شده است،‌ ولی در پی عملکرد ناصواب او، از زندگی راحت بهشتی محروم و گرفتار زندگی پر رنج و زحمت در روی زمین شده است، خداوند قرآن کریم این جریان را به زیبایی و دقت بیان کرده : «ای آدم !ابلیس برای تو و همسرت دشمنی خطرناک است، زنهار شما را از بهشت به در نکند تا تیره‌بخت گردی، در حقیقت برای تو در آن جا این امتیاز است که نه گرسنه می‌شوی و نه برهنه می‌مانی،‌ و هم این که در آن جا نه تشنه می گردی و نه آفتاب زده».(3)
    بنابر این اصل انسان بهشتی است و خداوند با فرستادن انبیا خواسته است که بشر دوباره به مقام برین بهشتی خود دست یابد . قانون و راه‌کارها در این ارتباط بیان داشته تا آدمیان پس از عبور از زندگی زودگذر دنیا به مقام بهشتی خود که در اصل برای آن آفریده شده‌اند برسند.

    پی‌نوشت‌ها:
    1. دیوان حافظ، ص 337.
    2. بقره (2) آیه 35.
    3.‌ طه (20)آیه 121.

    [="Tahoma"][="Indigo"]


    [/]

    یکی از دوستام متاسفانه از مهر پدری چیزی ندیده بود و همیشه پیش من درد و دل میکرد

    که بابام یه بار دستشو رو سرم نکشیده

    همیشه سعی میکرد خودشو محکم نشون بده

    الان شندیم باباش فوت شده

    خیلی ناراحت شدم

    کاش رابطش با پدرش یه جور دیگه بود و حسرت محبت پدرشو نمیخورد

    [="Tahoma"][="Black"]

    :Gol:السلام علیک یا علی النقی الهادی :Gol:


    هادی که محبتش مرا آیین است

    وصفش به زبانِ چو منی، سنگین است

    فرزند بلافصل جواد است همو
    نطق و سخنش چون پدرش، شیرین است

    هم بوی خوش محمدی دارد او
    هم عارض او چو سنبل و نسرین است

    هادی که هدایت گریَش، مفطور است
    فکر و نظرش هماره عین دین است

    پاک است دلش، چنانکه دریا پاک است
    سرو است، بلندای وجودش این است

    آری، نقی نام برازنده اوست
    هم بردنِ نامش به زبان، آذین است

    شادا که ولادت چنین مولایی است
    حقا که به آسمان دین، پروین است

    فرزند عزیز فاطمه، یادم کن!
    پاسخ به دعای خسته دل، آمین است[/]

    موضوع قفل شده است