جمع بندی **** انجام شناسی ( = معاد شناسی ) در سه مرحله . الف : چیستی مرگ ؟ *****
تبهای اولیه
چیستی مرگ ؟
تفسیر ماهیت مرگ کاملاً به تفسیر حقیقت انسان و روح بستگی دارد. هر تعریفی از انسان ارائه شود، باید مرگ را نیز متناسب با آن تفسیر کنیم، از این رو طبق تفسیری که از روح ارائه شد، حقیقت مرگ عبارت است از قطع ارتباط نفس مجرد انسانی با بدن مادی و جسمانی او، که در پی آن نفس از بدن و تصرف در آن دست میکشد و بدن سامان خود را از دست میدهد و متلاشی میشود.
بنابر این طبق دیدگاه بسیاری از متکلمان و حکما حقیقت مرگ، جدایی کامل روح از بدن است که در پی آن روح به جهان دیگر منتقل میشود و بدن به مجموعة اجسام بیجان میپیوندد و مشمول قوانین حاکم بر آنها میگردد.(1)
نکتة دیگر دربارة مرگ آن است که قرآن کریم، مرگ را شیء وجودی (که مخلوقی از مخلوقات خداوند است) میداند: «الذی خلق الموت؛(2) خدایی که مرگ را آفرید». از این آیه معنای مرگ روشن میگردد و آن اینکه حقیقت مرگ نابودی و عدم نیست، بلکه انتقال از عالمی به عالم دیگر است.
پینوشتها:
1. آموزش کلام اسلامی، ج 2، ص ،262. نشر مؤسسه فرهنگی طه، قم ـ 1378ش.
2. ملک (67) آیه 2.
مرگ در منطق قرآني به معناي فنا و نابودي نيست بلكه دريچه اي به سوي جهان جاودانگي و بقاست. حقيقت مرگ چون حقيقت حيات و زندگي از اسرار هستي است به گونه اي كه حقيقت آن تاكنون بر كسي روشن نشده است. بلكه آن چه ما از حقيقت آن مي شناسيم تنها آثار آن است.
آن چه از قرآن بر مي آيد آن است كه مرگ يك امر عدمي و به معناي فنا و نيستي نيست بلكه يك امر وجودي است. يك انتقال و عبور از جهان به جهان ديگر است، از اين رو بسياري از آيات قرآن از مرگ به توفي تعبير كرده اند كه به معناي بازگرفتن و دريافت روح از تن است.
خداوند در بيان اين امر وجودي مي فرمايد: الذي خلق الموت و الحيوه (1) خداوندي كه مرگ و زندگي را آفريد. در اين جا خداوند، مرگ را همانند زندگي يك آفريده از آفريده هاي خويش بيان مي دارد. چون اگر مرگ امري عدمي بود مخلوق و آفريده به شمار نمي آمد از مخلوقات هيچ گاه جز به «امور وجودي» تعلق نمي گيرد.
به هر حال مرگ از مخلوقات و امر وجودي و دريچه اي است به سوي زندگي ديگر، در سطحي بسيار وسيع تر و آميخته با ابديت؛ خداوند مي فرمايد: ولئن متم او قتلتم لالي الله تحشرون(2) اگر بميريد و يا كشته (شهيد) شويد به سوي خدا باز مي گرديد.
در حقيقت مرگ پايان راه نيست بلكه آغاز راهي است كه بدان به جهان هاي ديگر منتقل مي شويد؛ و اين جهان با همه عظمتش تنها مقدمه اي براي جهان هاي گسترده تر و فراخ تر، جاوداني و ابدي است. و به سخني ديگر مرگ نه تنها موجب نمي شود تا زندگي، پوچ و بيهوده جلوه كند بلكه به زندگي اين جهاني معنا و مفهوم مي بخشد و از كاركردهاي مرگ مي توان معنا بخشي به زندگي دنيايي دانست؛ چون مرگ است كه آفرينش هستي را از بيهودگي خارج مي سازد و بدان جهت، معنا و مفهوم مي بخشد.
1-ملك، آيه .2
2-آل عمران، آيه 158
در وقت مرگ حضرت عزرائیل چه شکلی است؟
آنچه در روایات در این باره آمده، تعبیر تجلّی و تمثّل است، مثلاً در صحیفه امام سجاد(ع) آمده:
«وتجلّى ملک الموت لقبضها من حُجُب الغیوب؛(1) فرشته مرگ برای گرفتن روح محتضر از ورای حجابهای غیب بر او تجلی میکند».
اما تجلی و تمثل برای افراد متفاوت خواهد بود، زیرا برای کفار و معاندان جناب عزرائیل به صورت غضبناک تجلی میکند. در روایتی آمده که وقتی مرگ کافر فرا میرسد، عزرائیل بر بالین او حاضر میگردد و به او گفته میشود:
«إنّ هذا کان یُبغض الله ورسوله وأهل بیته(ع)، فابغضه واعنف علیه؛(2) این فرد نسبت به خدا و رسول و اهل بیت غضب داشت، پس تو بر او غضب داشته باش و او را با حال غضب قبض روح نما».
اما طبق روایات تمثل و تجلی بر صالحان و مؤمنان به صورت محبتآمیز و همراه با مهر و رحمت است. امام صادق(ع) فرمود:
وقتی حالت احتضار پیشامد،جبرئیل و عزرائیل همراه با پیامبر و ائمه(ع) بر بالین مؤمن حاضر میشوند، رسول خدا خطاب به جبرئیل میفرماید: این شخص خدا و رسول و اهل بیت(ع) را دوست میداشت، پس او را دوست بدارید، جبرئیل خطاب به عزرائیل میگوید: که با این محتضر با محبت و رحمت و مدارا رفتار نما، آن گاه عزرائیل به آن شخص نزدیک میشود و به او میگوید:
«یا ولیّ الله لا تجزع فوالذی بعث محمداً لأناا أبرّ بک وأشفق علیک من والدٍ رحیم؛(3) ای دوست خداوند! نگران نباش، سوگند به آن کسی که محمد را مبعوث کرده، من بر تو از پدر مهربانتر خواهم بود».
بر اساس این روایات معلوم میشود گرچه جناب عزرائیل به صورت تمثل حاضر میشود اما تمثل و شکل او بر مؤمن و غیر مؤمن متفاوت خواهد بود.
برای مؤمن به صورت چهره نیکو و محبتآمیز و برای کافر به صورت چهرة غضبناک و وحشت آور است.
پینوشتها:
1. دعای 43 صحیفة سجادیه.
2. بحار الانوار، ج 58، ص 110، وج 45، ص 312.
3. الکافی، ج 3، ص 127، نشر دار الکتب الاسلامیه، تهران 1367ش.
علت نگرانی و ترس از مرگ چیست ؟
معمولاً بیشتر مردم از مرگ مىترسند و وحشت دارند. ریشه این ترس را یکى از دو چیز تشکیل مىدهد:
1 - بسیارى از مردم مرگ را به معناى فنا و نیستى و نابودى تفسیر مىکنند. بدیهى است که انسان از فنا و نیستى وحشت دارد. اگر انسان مرگ را به این معنا تفسیر کند، حتماً از آن گریزان خواهد بود. از این رو حتى در بهترین حالات زندگى، فکر مرگ، شهد زندگى را در کام او زهر مىکند و همیشه از این نظر نگران است.
2 - افرادى که مرگ را پایان زندگى نمىدانند، ولى به خاطر اعمال ناپسند و کارىهاى خلاف خود از مرگ مىترسند واز آن وحشت دارند، زیرا مرگ را آغاز رسیدن به نتایج شوم اعمال خود مىبینند. بنابراین براى فرار از محاسبه الهى و کیفر اعمال میل دارند هر چه بیشتر مرگ را عقب بیندازند. (1) در نتیجه اگر انسان ایمان به جهان آخرت داشته باشد و از اعمال زشت و معاصى دورى کند و وظایف دینى را انجام دهد و اگر مرتکب گناه شد، توبه کند و روحش را از آلودگى گناه پاک نماید، ترس و وحشت از مردن نخواهد داشت. کسى خدمت پیامبر (ص) عرض کرد: چرا مرگ را دوست ندارم؟ فرمود: آیا ثروت دارى؟ عرض کرد: آرى، فرمود: چیزى از آن را پیش از خود فرستادهاى است؟ عرض کرد: نه، فرمود: به همین دلیل است که مرگ را دوست ندارى (یعنى نامه اعمالت خالى از حسنات است). (2)
کسى از ابوذر پرسید: چرا از مرگ متنفریم؟ جواب داد: براى این که شما دنیا را آباد کردهاید، و آخرتتان را ویران. طبیعى است که دوست ندارید از نقطه آباد به نقطه ویران منتقل شوید. (3) بنابراین راه وحشت نداشتن از مرگ این است که انسان معتقد باشد که مرگ پا نهادن به یک جهان وسیع است و به هیچ وجه پایان زندگى نیست. از سوى دیگر به وظایف شرعى خود عمل کند و به رحمت واسعه امیدوار باشد. خدا را نسبت به بنده خود مهربان تر از مادر به فرزندش بداند. متوجه این مسئله باشد که همه از او بیم و بازگشت مان به سوى او است و او مطمئناً آفریده خود را دوست دارد.
در این صورت نه تنها از مرگ نمىترسد، بلکه آن را دوست خواهد داشت و به آن عشق ورزید.
امیرمؤمنان (ع) فرمود: "به خدا سوگند! فرزند ابى طالب علاقهاش به مرگ بیشتر است از کودک شیرخوار به پستان مادر". (3) امام سجاد (ع) فرمود: "مرگ براى مؤمنان مانند کندن لباس چرکین و پرحشرات است، و گشودن غل و زنجیرهاى سنگین، و تبدیل آن به فاخرترین لباسها و خوشترین عطرها و راهوارترین مرکبها و مناسبترین منزلها". (4) امام حسین (ع) در کربلا هنگام شدت گرفتن جنگ در باره حقیقت مرگ به اصحاب خود فرمود:
"شکیبایى کنید اى فرزندان مردان بزرگوار، مرگ تنها پلى است که شما را از ناراحتىها و رنجها به باغهاى وسیع بهشت و نعمتهاى جاودان منتقل مىکند. کدام یک از شما از انتقال یافتن از زندان به قصر ناراحتید؟ اما نسبت به دشمن شما همانند این است که شخصى را از قصدى به زندان و عذاب منتقل کنند. پدرم از رسول خدا (ص) نقل فرمود: دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است و مرگ پل آنها به باغهاى بهشت و پل اینها به جهنم است. (5)
پس انسان مؤمن با امید رحمت بى پایان و توجه به مهربانى و لطف خداوند و انجام وظایف و تکالیف شرعى خود و ترک محرمات و توبه و بازگشتن به سوى پروردگار مىتواند در مورد مرگ چنان بیندیشد که نه تنها از آن نترسد، بلکه مشتاق آن گردد، چرا که در آن جا با رسول خدا (ص) و ائمه اطهار(ع) همنشین شده و از نعمتهایى که در تصور نمىگنجد، بهرهمند خواهد شد. کسانی که با دیدگاه الهی، مرگ را گذرگاه حیات ابدی و باز شدن دفتر زندگی نوینی میدانند و باورشان این است که رحمت و مغفرت خداوند بیپایان است، به لطف و رحمتش امیدوار میگردند و هراسی از مرگ ندارد، چه آن که هر چقدر گناهان آنان بزرگ و زیاد باشد، با رحمت نامحدود خداوند قابل مقایسه نیست، پس با آب توبه آثار گناهان را شستشو میدهند و با بیم و امید زندگی میکنند، زیرا توبه کننده «محبوب» خداست. قرآن کریم میفرماید:
«انّ الله یحب التوابین»(6). کسی که دوستدارش خداوند است، چه غمدارد و از چی هراس داشته باشد، در حالی که همه چیز از بهشت و جهنم، دنیا و آخرت در اختیار و تحت فرمان دوستش است؟!بنابر این برای خروج از ترس و بیم، رابطه دوستی با خدا را بیشتر نمایید: «اَلا بذکر الله تطمئنّ القلوب(7)؛ تنها با ذکر و یاد خدا است که دلها آرام میگیرد. یاد خدا بودن به این است که، وظایف خویش را در برابر او، همسر، اقوام، همسایگان و سایر مردم بشناسید و به قصد اطاعت از خدا و جلب خشنودیش، آنها را انجام دهید. نیز از گناهان و تقصیرات گذشته، با انجام وظایف خویش توبه کنید؛ گذشتهها را جبران نمایید و بر ترک گناه وجلب رضایت خداوند در آینده مصمم باشید. ذکر مقدس «بسم الله الرحمن الرحیم لا حول ولا قوة إلاّ بالله العلی العظیم حَسْبُنا الله ونعم الوکیل» را زیاد بگویید، تا هول و هراس از شما دور شود.
با ترسیم و تعریفى که از سوى پیشوایان دینى براى مرگ شده، درمىیابیم که مرگ براى مؤمن چیزى نیست که از آن بترسد، بلکه ترس از مرگ باید براى کسانى باشد که در زندگى آنان جز اعمال ناشایست دیده نمىشود. خطاکار هر لحظه تصوّر مىکند ممکن است مأموران قانون براى مجازات به تعقیب او بیایند. وى پیش از تسلیم شدن به قانون آرامش ندارد و پس از آن که بازداشت شد، هر قدم که به دادگاه نزدیکتر مىشود، دلهره او بیشتر مىشود، چون که مىداند رسیدن به دادگاه و سپس بازداشتگاه یعنى آغاز تحمل مجازات خطاهاى گذشته، همینطور گناهکار به علّت خطاهایى که مرتکب شده مىداند با رسیدن مرگ، باید به کیفر گناهان خود برسد، از این رو از مرگ و مردن مىترسد. اما مؤمنان و انسانهاى شایسته چون مرگ را تغییر منزل مىدانند و از رسیدگى به پرونده اعمال خود هراسى ندارند، از مرگ نمىترسند. با نگاهى کوتاه روایاتى که در این موضوع از معصومان(ع) به دست ما رسیده بهتر مىتوانیم چهره مرگ را ترسیم کنیم:
1 - پیامبر اکرم(ص) فرمود: "مرگ هدیه مؤمن است". (8)
2 - امیرالمؤمنین(ع) فرمود: "میان ما و بهشت یا جهنّم چیزى جز مرگ نیست". (9)
3 - پیامبر(ص) فرمود: "مردم دو دسته هستند: گروهى با مرگ خود جامعه را راحت مىکنند. گروهى (با مرگ) راحت مىشوند. مؤمن با مردن از گرفتارىهاى دنیا راحت مىشود و به دریاى رحمت خدا و ثواب الهى وارد مىشود، اما با مردن ستمکار، مردم، حیوانات و درختان از او آسوده مىشوند و براى (رسیدن به مجازات) اعمال گذشته خود فرستاده مىشود". (10)
4 - امام صادق(ع) فرمود: هر مؤمنى در هنگام مرگ پیامبر(ص) و على(ع) را مىبیند و خوشحال مىشود و هر مشرکى هم در آن هنگام آنان را مىبیند، اما سبب ناراحتى او خواهد شد. (11)
5 - به امام صادق(ع) گفته شد: مرگ را براى ما توصیف کنید، حضرت فرمود: "(مرگ) براى مؤمن همانند بوییدن خوشبوترین بوییدنىها است که بوى آن او را به خواب ببرد و از همه رنجها و ناراحتىها راحت شود امإ؛ حح براى کافر همانند نیش مار و عقرب یا شدیدتر از آن است". (12)
از مجموعه سخنان پیشوایان دینى به این نتیجه مىرسیم که: مرگ هدیه براى مؤمن و فاصله تا بهشت و سبب راحتى از گرفتاریهاى دنیا و همانند بوییدن خوشبوترین بوییدنىها است. مؤمن در حال مرگ، پیامبر(ص) و على(ع) را مىبیند و خوشحال مىشود، بنابراین عامل ترس نیست تا مؤمن از آن بترسد؛ اما مرگ براى کافران و گناهکاران همچون گزیدن مار و عقرب و فاصله رسیدن به عذاب و کیفر گناهان است و از این رو از آن مىترسد.
پىنوشتها:
1. تفسیر نمونه، ج 1، ص 358.
2. همان، ج 24، ص 123.
3. نهج البلاغه، خطبه 5.
4. تفسیر نمونه، ج 22، ص 262.
5. همان، ص 263.
6. بقره، آیه 222.
7. رعد، آیه 28.
8. بحار، ج70، ص171.
9. همان
10. امالى الشیخ الطوسى، منشورات مکتبةالداورى، قم ص 184
11. بحارالأنوار، همان، ص 174، ح 8.
12. معانىالأخبار، همان، ص 287.
اکثر افراد فارغ از گرایش دینی و اعتقادی و پایبندی یا عدم پایبندی شان به این امور از مرگ و سرنوشتی که در انتظارشان خواهد بود، هراس دارند اما یا آن را ابراز نمی کنند و یا با بی توجهی نسبت به مرگ و مردن تلاش می کنند اصلاً به آن فکر نکنند.
اصولا مشکل اکثر افراد این است که به نوعی مرگ را برای «خود» باور ندارند. معمولا در زمانی که یکی از دوستان یا بستگان نزدیکشان می میرد، ناگهان دچار یک دلهره درونی و تغییر ناگهانی در رفتار و تفکرات خود می شوند که حاکی از هراس و نگرانی درونی اما مورد غفلت قرارگرفته است.
پس علت اصلی عدم ترس برخی افراد غیر مومن، کم توجهی به مرگ وحقیقتی که در پیش رویشان خواهد بود است ؛ اما فارغ از این امر عامل اصلی تهور و بی باکی ظاهری بی دینان نسبت به مرگ را باید در جهل و نادانی آنها نسبت به مرگ و حقایق پس از آن جستجو کرد ؛ وضعیت این افراد همانند وضعیت کودکی است که آتش برافروخته و هیزم سوخته ای را می بیند و به سوی آن دست دراز می کند؛ مسلما این شجاعت ظاهری کودک ارزش نیست، بلکه بالاترین نقطه ضعف و عامل عذاب است که منشا آن هم جهل و بی اطلاعی اوست، نه چیز دیگر.
مولوی داستان زیبایی را در مثنوی نقل می کند که بی تناسب با مساله ما نیست ؛ داستان مردی روستایی که شبانه و در تاریکی برای سرکشی به گاوش وارد طویله خانه اش می شود، غافل از آن که شیری گاو را خورده و به جای گاو دراز کشیده است :
روستایی گاو در آخور ببست :Gol:شیر گاوش خورد، بر جایش نشست
روستایی شد در آخور، سوی گاو:Gol: گاو را میجست شب، آن کنجکاو
دست میمالید بر اعضای شیر :Gol:پشت و پهلو، گاه بالا، گاه زیر!
شیر گفت از روشنی افزون شدی :Gol:زهرهاش بدریدی و دل خون شدی!
این چنین گستاخ زان میخاردم :Gol:کو در این شب، گاو میپنداردم!(1)
وضعیت افرادی هم که از مرگ نمی ترسند، بی شباهت به چنین فردی نیست که از روی نادانی و جهالت خیالی آسوده و راحت دارند اما وقتی روشنایی حقیقت طالع گردد، آن گاه هراسی به مراتب سخت تر و دشوارتر از هر فرد دیگری خواهند داشت. خواهند دریافت که چه ابلهانه از نعمت ترس و هراسی که می توانست نیروی حرکت و تلاش و تعالی باشد، به واسطه جهالت و نادانی خویش دست شستند و آینده خویش را تباه نمودند.
پی نوشت :
1. مثنوی معنوی، ج 1، دفتر دوم، ص 275.
ترس از مرگ و سکرات مرگ و هول های بعد از مرگ سه مقوله است که باید جداگانه مورد تامل قرار گیرد.
1- ترس از مرگ؛
ترس از مرگ یا به خاطر آن است که انسان مرگ را نیستی می داند و طبیعی است که آدم از نیست و نابود شدن میترسد.
یا مرگ را جدا کننده از بهشتی می داند که در دنیا برای خود ساخته و پلی به مقصدی که برای آن هیچ تدارکی ندیده است. این پندار، ترسناک بلکه هولناک است. این دو گونه ترسیدن از مرگ مربوط به بی ایمانان به آخرت و دلدادگان به دنیاست.
گاهی نیز ترس از مرگ به خاطر ترس از گناهان و کوتاهی های احتمالی و آماده نبودن است. این ترس به مؤمنان اختصاص دارد و بسیار پسندیده و سازنده است.
2-ترس از سکرات مرگ،
این ترس برای مؤمنان قبل از رسیدن مرگ وجود دارد ولی با مشاهده چهره بشاش و مهربان ملک الموت و شنیدن بشارت ها، به آرامش بدل شده و در آرامش و راحتی جان می دهند. بنا به روایتی ملک الموت به رسول خدا اعلام میکند :
ای رسول خدا چشم روشن و راحت خیال باش که من با مؤمنان رفیقم (1)
پیامبر فرمود : فرشته مرگ در پیشگاه مؤمن ذلیلانه می ایستد و به او سلام و بشارت بهشت داده و سپس جانش را می گیرد.(2)
جان دادن مؤمن مانند نوشیدن جرعه ای آب خنک در روز گرم تابستان است.(3)
ولی کافر و گناهکار فرشته مرگ را با قیافه ای هولناک می بیند که به سختی جان او را می کند و این از عذاب های سختی است که کافر و گناهکار باید تحمل کنند.
3-ترس پس از مرگ که از مشاهده عذابها و تحمل آنها حاصل میشود و برای کافران و گناهکاران است.
بنابر این مؤمن گرچه قبل از رسیدن مرگ میترسد که مبادا تقصیر کرده و بعد از مرگ با قهر و عذاب مواجه شود ولی با رسیدن مرگ و مشاهده ملک الموت و شنیدن بشارت ها،آرامش می یابد ولی کافر و گناهکار قبل از رسیدن مرگ از آن می ترسد و با مشاهده مرگ و عذاب های بعد از آن، خوف و هراسش بیشتر می شود.
پی نوشت ها:
1. میزان الحکمه،ج3،ص2963.
2. همان،ص2961.
3. همان.
از آیات استفاده میشود که مرگ همراه با شداید و حالت گیج کننده ای است. قرآن میفرماید:"سرانجام سکرات مرگ فرا میرسد (و در این هنگام به انسان گفته میشود:) این همان چیزی است که از آن فرار میکردی (عاقبت دامان تو را گرفت)".(1)
"سکره" از مادّه، "سُکر" حالتی است که میان انسان و عقل او مانع ایجاد میکند و غالباً در مورد شراب به کار میرود. هر چند گاهی در مورد حالتی که از شدّت غضب یا عشق آتشین و سوزان دست میدهد، گفته میشود. در مقاییس اللغه آمده است: اصل این ماده به معنی حیرت است. بعضی آن را به معنی "شدّت" تفسیر کرده اند. ظاهراً همه آنها ناظر به یک معنی است، با تعبیرات مختلف.(2)
از روایات استفاده میشود که حتّی انبیا و مردان خدا که نه دلبستگی به دنیا داشتند و نه وحشتی از آینده، از آرامش خاصی در لحظه مرگ برخوردار بودند اما از مشکلات و شداید این لحظهانتقالی بی نصیب نبودند، چنان که در حالات پیامبر(ص) میخوانیم که در واپسین لحظات عمر مبارکش، دست در ظرف آبی میکرد و به صورت میکشید و "لاالهالاالله" میگفت و میفرمود: "إنّ للموت سکرات؛ مرگ سکرات و شدایدی دارد".(3) البته شاید برای اطرافیان این سخن را میگفت. از علی(ع) نقل شده: "مرگ شداید و سختی هایی دارد، شدید تر از آن چه در وصف بگنجد، یا با معیار عقل مردم دنیا سنجیده شود".(4)
گاه سکرات مرگ با امور دیگری همراه میشود که شدت آن را مضاعف میکند،همان گونه که در کلام امیرمؤمنان(ع) آمده است: "سکرات مرگ و حسرت و اندوه از دست دادن آن چه را داشتند، بر آنها هجوم میآورد".(5)
پینوشتها:
1. ق (50) آیه 19.
2. ناصر مکارم شیر ازی، پیام قرآن، ج5، ص 431.
3. تفسیر روح البیان، ج9، ص 118.
4. غررالحکم، ج2، ص 589، شماره 667.
5. نهج البلاغه ( فیض الاسلام) خطبه 108، ص 322.
مرگ آسان ؟
1) ایمان حقیقی، رعایت تقوای الهی، انجام واجبات، ترک محرمات، دوستی اهل بیت(ع)، یاد مرگ، صلة رحم، نیکی به والدین و وضوی کامل گرفتن مرگ را آسان و عبور از پل صراط را راحت می کند.
رسول خدا(ص) فرمود: "مرگ را زیاد یاد کنید. هر بنده ای مرگ را زیاد یاد کند، خداوند قلبش را زنده می کند و مرگ را بر او آسان می نماید".(1) حضرت صادق(ع) فرمود: "مرگ برای مؤمن همانند خوشبوترین چیزی است که با بوییدن آن مؤمن از تمام درد و رنج ها رها می شود".(2) امام علی(ع) فرمود: "بهترین تحفه و سوغات برای مؤمن مرگ است".(3)
از حضرت دربارة آمادگی برای مرگ سؤال شد، فرمود: "انجام واجبات و ترک محرمات و دارا شدن مکارم و فضایل، آمادگی برای مرگ است. کسی که واجبات را انجام دهد و محرمات را ترک کند و دارای فضایل باشد، باکی از مرگ ندارد".(4) امام صادق(ع) فرمود: "هر کس دوست دارد خداوند سکرات مرگ را آسان کند، باید صلة رحم کند و به پدر و مادرش نیکی نماید".(5)
رسول گرامی(ص) به علی(ع) فرمود: "ثابت قدم ترین شما بر صراط کسی است که اهل بیت مرا بیش تر دوست داشته باشد".(6) نیز فرمود: "یا علی، روز قیامت من و تو و جبرئیل در پل صراط می ایستیم. از پل صراط عبور نمی کند مگر کسی که به خاطر داشتن ولایت تو، برائت از آتش جهنم را داشته باشد".(7)
پس جواز عبور از پل صراط، ولایت امیرالمؤمنین(ع) است.
فرمود: "وضوی صحیح و کامل بگیر و از پل صراط مثل عبور ابرها، حرکت کن".(8)
هر ذکر و دعایی برای نجات انسان از مهالک دنیوی و اخروی مفید است. امام باقر(ع) از قول پیامبر(ص) به جابر فرمود: "گفتن« اشهد ان لا اله الاّ الله وحده لاشریک له و اشهد انّ محمداً عبده و رسوله» باعث بالا رفتن اعمال و کارهای خوب انسان می شود . عمل را چند برابر می کند . میزان عمل خیر را مضاعف می کند.
به واسطة این دو شهادت از جهنم نجات یافته و به بهشت راه پیدا می کند . باعث عبور از صراط می شود. پیامبر فرمود: "زیاد صلوات بر من بفرستید تا به رحمت الهی نائل شوید".(9)
حضرت صادق(ع) فرمود: "هر که یک روز از آخر ماه رجب را روزه بگیرد، خدا او را از شدت سکرات مرگ و از عذاب قبر ایمن گرداند و هر که دو روز از آخر رجب روزه بگیرد، از صراط به آسانی بگذرد".(10)
یادآور رحمت و مغفرت گسترده الهی نیز باشید که شامل حال تمام بندگان و به خصوص بندگان مؤمن می شود . از این طریق امید را در قلب خود زنده نگه دارید.
پی نوشت ها:
1. محمد محمدی ری شهری، میزان الحکمه، ماده موت، حدیث شمارة 19154.
2. همان، شمارة 19109.
3. همان، شمارة 19124.
4. همان، شماره 19209.
5. همان، شماره 19237.
6. همان، ماده صراط، شمارة 10483.
7. همان، شمارة 10484.
8. همان، شمارة 10492.
9. کافی، ج 8، ص 18.
10. مفاتیح الجنان، اعمال ماه رجب.
یاد مرگ همیشه کم و بیش تأثیر گذار است.
امام صادق(ع) میفرماید: «یاد مرگ شهوتها را میمیراند و ریشههای غفلت را از بین میبرد».(1)
همچنین دل انسانها همیشه به یک حالت نیست و تأثیرپذیری آن در حالات مختلف، متفاوت است، همان گونه که در روایات آمده: «دل گاهی رو میکند و گاهی پشت مینماید. چنانچه دل رو کرد، خود را بر نوافل (مستحبات) بگمارید و اگر دل پشت کرد، به واجبات اکتفا نمایید»(2) بنابر این هنگامی که دل رو نکرده، نباید بر آن سخت گرفت.
یاد مرگ نباید عامل مخرّب شود و سرور و نشاط زندگی و استفاده از فرصتهای مطلوب و شایسته را گرفته، آثار منفی بر روح و جانتان وارد نماید. به حفظ اعتدال در این مورد باید توجه شود.
پینوشتها:
1. میزان الحکمه، ماده موت، ش 19154.
2. همان، ماده قلب، ح 16960.
علت دوری از یاد مرگ چیست؟
دوری از یاد مرگ علل مختلفی میتواند داشته باشد، از جمله اینکه:
1ـ بعضی افراد چون از مرگ میترسند، از یاد مرگ نیز وحشت دارند.
2ـ بعضی مرگ و عالم پس از آن را مهم نمیدانند و معمولاً انسان آن چه را که برای او مهم است، بیشتر یاد میکند و آن چه را مهم نمیداند، از آن روی گردان است.
3ـ عامل مهم دوری از یاد مرگ، غفلت است. متأسفانه اسباب غفلت که زیاد است، انسان را به خود مشغول کرده ومرگ را از خاطرهها محو کرده است.
4ـ عامل دیگر، دلبستگی به دنیا و مظاهر مادی است. کسی که هم و غمّ و تلاش او دنیاست،دیگر برای او مجالی برای مرگ و عالم پس از آن باقی نمیماند.
5ـ معاشرت با اهل دنیا و همنشینی با افراد بی ایمان دل را میمیراند و اثرش غفلت از یاد مرگ است.
6ـ برخی نیز چون به اعمال خود نظاره میکنند، میبینند که کارهای خلاف و گناهان بسیاری انجام دادهاند و یا مرگ آنها را از عواقب کارشان و حسابرسی اعمالشان بیمناک میکند.
محاسن یاد مرگ ؟
آثار فراوانى بر یاد مرگ مترتب است. از این رو، هم در کلمات پیشوایان معصوم(ع) به آن سفارش شده است و هم انسان هاى خود ساخته، در مقام تهذیب نفس و تطهیر دل به سالک و اشخاص تازه وارد به سلک سیر و سلوک، دستور به یاد مرگ بودن را مى دهند.
قرآن کریم، یکى از ویژگى هاى برجسته پیامبران را، «یاد مرگ» مى داند; چنان که مى فرماید: إِنَّـآ أَخْلَصْنَـهُم بِخَالِصَة ذِکْرَى الدَّارِ(1); با موهبت ویژه اى ـ یادآورى آن سراى را خالص شان گردانیدیم.
در اهمیت یاد مرگ همین بس که در محضر پیامبر بر کسى ثناى بسیار گفتند، فرمود:«یاد مرگ برای رفیق شما چگونه است؟» گفتند: نشنیده ایم که یاد مرگ کند، فرمود: «پس چنان که مى پندارید نیست».
حضرت(ص) مى فرماید: زیرک ترین مردم کسى است که بیشتر مرگ را یاد کند.(2)
خاصیت به یاد مرگ بودن این است که: اگر شخص در رفاه و سرور است و غرور او را فراگرفته، با یاد مرگ، عالم دنیا بر او تنگ مى شود . دیگر نمى تواند بر دارایى محدود خود ببالد و یا مغرور شود . اگر شخصى است که در تنگناى زندگى قرار گرفته و رنج مى برد، باز وقتى به یاد مرگ بیفتد، دنیا بر او وسیع و راحت مى شود . از سختى هاى چند روزه دنیا رنج نمى برد. على(ع) مى فرمایند: «کسى که زیاد به یاد مرگ باشد، از دنیا به اندکش راضى مى شود».(3)
حضرت صادق(ع) آثار یاد مرگ را چنین بیان مى کند: «یاد مرگ، شهوت ها را در نفس از بین مى برد . ریشه هاى غفلت را یک سره بر مى کند . دل را با وعده هاى الهى محکم مى کند .روحیه انسان را از قساوت، پاک مى کند . دل انسان را با وعده هایى الهى محکم مى کند. نشانه هاى هوا و هوس را در هم مى شکند ...»(4)
حضرت رسول اکرم(ص) مى فرمایند: مرگ را بسیار یاد کنید، زیرا مرگ گناهان را پاک مى کند و میل و رغبت به دنیا را مى کاهد.(5)
پی نوشت ها :
1.ص، آیه 46.
2. محمد بن الفتال نیشابورى، روضة الواعظین، ص 487.
3. رى شهرى، میزان الحکمه، حدیث شماره 19163.
4.همان، ش 19148.
5. همان، ش 19153.
عاشقی و آنگهانی نام و ننگ
او نشاید عشق را ده سنگ سنگ
گر ز هر چیزی بلنگی دور شو
راه دور و سنگلاخ و لنگ لنگ
مرگ اگر مرد است آید پیش من
تا کشم خوش در کنارش تنگ تنگ
من از او جانی برم بیرنگ و بو
او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ
جور و ظلم دوست را بر جان بنه
ور نخواهی پس صلای جنگ جنگ
گر نمیخواهی تراش صیقلش
باش چون آیینه پرزنگ زنگ
دست را بر چشم خود نه گو به چشم
چشم بگشا خیره منگر دنگ دنگ
مرگ هر یک ای پسر همرنگ اوست
پیش دشمن دشمن و بر دوست دوست
پیش ترک آیینه را خوش رنگیست
پیش زنگی آینه هم زنگیست
در این که چرا خداوند در آیه: "الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیبْلُوَکُمْ أَیکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ..."،[1] از مرگ تعبیر به خلق و آفرینش نموده است، مفسران می گویند؛ "مرگ" اگر به معناى فنا و نیستى باشد مخلوق نیست؛ چرا که خلقت به امور وجودى تعلق مى گیرد، اما مى دانیم که حقیقت مرگ انتقال از جهانى به جهان دیگر است، و این قطعاً یک امر وجودى است که مى تواند مخلوق باشد.[2]
کلمه "حیات" در مورد چیزى به کار مى رود که آن چیز حالتى دارد که به جهت داشتن آن حالت داراى شعور و اراده شده است. و کلمه "موت" به معناى نداشتن آن حالت است. اما از تعالیم قرآن برمى آید که این واژه معناى دیگرى به خود گرفته، و آن عبارت از این است که همان موجود داراى شعور و اراده، از یکى از مراحل زندگى به مرحلهاى دیگر منتقل می شود. قرآن کریم مجرد این انتقال را "موت" خوانده است. چنان که از آیه "نَحْنُ قَدَّرْنا بَینَکُمُ الْمَوْتَ ... نُنْشِئَکُم فِی ما لا تَعْلَمُونَ".[3] این معنا استفاده مى شود. بنابر این پرسش از این که چرا در آیه مورد بحث فرموده: "خدا موت و حیات را آفریده"، مگر مرگ هم آفریدنى است؟ بی مورد به نظر می رسد؛ چرا که همان گونه که گفته شد، از تعالیم قرآن برمى آید که مرگ به معناى عدم حیات نیست، بلکه به معناى انتقال است. و انتقال امرى است وجودى که مانند حیات خلقت پذیر است. علاوه بر این، اگر مرگ را امر عدمى هم بگیریم، همان طور که عامه مردم نیز چنین مى پندارند، باز خلقت پذیر است؛ زیرا این عدم با عدم هاى صرف فرق دارد و مانند کورى و تاریکى، عدم ملکه است که بهره ای از وجود دارد.[4] بنابر این، مرگ و زندگی دو امر وجودى از باب عدم و ملکه هسنتد؛ زیرا مرگ بر چیزى صدق می کند که لایق حیات باشد و بشود آثار حیاتى بر وى بروز و ظهور نماید؛ مانند کورى در مقابل بینایى. انسان و حیوانى را کور می گویند که بینایی خود را از دست داده و فاقد چشم گردیده اند، اما سنگ و چوب و... را کور نمی گویند. به بیان دیگر، در نظام عالم مکوّنات و مادّیات، مرگ مقدمه حیات است، چنانچه مشاهده می شود هر موجود زندهاى از مرده بیرون می آید که موت و حیات متعاقب یکدیگر و دنبال هم، این نظام بدیع و ترتیب زیبای آفرینش را تشکیل می دهند. از نطفۀ مرده، حیوان و انسان پدید می آید. از جماد، نبات، از نبات حیوان، از حیوان انسان به وجود می آید. نیز انسان از حیوان مرده تغذیه نموده و بر زندگانى خود ادامه می دهد. به بیان سوم، هر فعلیتى مسبوق به جهت قابلى است؛ یعنى هیچ موجود مادّى به کمال و فعلیت خیر خود نمی رسد، مگر پس از آن که جهات قابلى و استعدادى آن تکمیل شود و آن جهت قابلى به منزلۀ مردن و کمالى که بر آن مترتب می گردد به منزله حیات است، پس قوّه و جهت قابلى در مقابل یکدیگر یکى از مصادیق موت و حیات به شمار می رود. تکامل آدمى از اوّل تکوین و ظهور وجود تا آخرین مراتب سیرش که از فعلیت اخیر وى به شمار می آید، على الدّوام از قوّه به فعل می آید و این موت و حیاتى است دنبال یکدیگر.[5] به قول مولوى در مثنوی: از جمادى مردم و نامى شدم :Gol: وز نما مردم ز حیوان سر زدم
مردم از حیوانى و آدم شدم :Gol: پس چه ترسم کى زمردن کم شدم
حمله دیگر بمیرم از بشر :Gol: تا بر آرم از ملایک بال و پر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو :Gol: کلّ شیئى هالک الّا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم :Gol: آنچه اندر وهم ناید آن شوم
چون عدم گردم عدم چون ارغنون :Gol: گویدم کانّا الیه راجعون[6]
برخی از عرفا نیز معتقدند که مرگ و زندگی، دو عرض از عوارض اند و هر دو مخلوق خدا می باشند و اصل و حقیقت حیات نسبت به عارف، حیاتِ تجلیه، و اصل موت، موت استتار است و در دنیا تجلیه و استتار دنبال هم و متعاقب یکدیگرند تا وقتى که حجب مرتفع شود و معارف آنان به مرتبه شهود و عیان برسد که پس از آن دیگر حجابى باقى نماند و وقتى حجب برداشته شد، دیگر موت و مرگى براى آنان نیست و زنده هستند به زندگانى جاودان و داراى حیات ابدی اند، چنانچه در باره شهداء فرمود: "بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ".[7]، [8] [1] ملک، 2.
[2] طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 19، ص 349، دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1417ق.
[3] واقعه، 60.
[4] المیزان فی تفسیر القرآن، ج 19، ص 349.
[5] امین، سیده نصرت، مخزن العرفان در تفسیر قرآن، ج 14، ص 7- 8، نهضت زنان مسلمان، تهران، 1361 ش.
[6] مولوی، مثنوی معنوی، دفتر سوم .
[7] آل عمران، 169.
[8] مخزن العرفان در تفسیر قرآن، ج 14، ص 9.
در خصوص کیفیت و وضعیت مرگ افراد مختلف شرایط متفاوتی وجود دارد ؛ حتی برای مومنان هم در منابع دینی تفاوت هایی بیان شده ؛ در آیات و روایات چهار نوع جان دادن داریم که براى هر یک بیان لطیفى آمده است:
1- خوبانى که راحت جان مىدهند. حضرت على علیه السلام مىفرماید: هنگام مرگ خوبان، بشارتى به آنان داده مىشود که چشمشان روشن می شود و به مرگ علاقه پیدا کرده و راحت جان مىدهند. (1)
2- خوبانى که سخت جان مىدهند. پیامبر فرمود: «الموتُ کفّارة لذُنوبِ المؤمنین» (2) مرگ و سختىهاى آن سبب جبران گناهان اندکى است که مؤمنان دارند تا پس از مرگ کیفر دیگرى نداشته و پاک و پاکیزه نزد خدا روند.
3- بدانى که راحت جان مىدهند. امام کاظمعلیه السلام مىفرماید: «و تُصَفّى الکافرین من حسناتهم» (3) راحت مردن کافر به خاطر تسویه حسابى است که خداوند نسبت به کارهاى نیک آنان انجام مىدهد، چون بعضى کافران
نقاط خوبى در زندگى دنیوى خود دارند که آسان مردن جزاى خوبی آن ها در دنیا است.
4- بدانى که به سختى جان مىدهند، که این اوّلین عذاب الهى برای آن هاست.
البتّه در حدیثى تمام چهار مرحله یک جا آمده است (4).
درباره لحظه مرگ باید گفت: ممکن است برای برخی مؤمنان شیرین و برای برخی تلخ باشد. در کل سکرات مرگ همان است که در کلام امیرمؤمنان آمده: «وانّ للموت لغمراتٍ هی أفضع مِن أنْ تستغرق بصفةٍ او تعتدِلَ على عقول أهل الدنیا؛(5) مرگ را ورطهها و دشواریهایی است سختتر از آن که بتوان وصفش کرد، یا عقلهای مردم بتواند آن را بفهمد».
بر اساس کلام حضرت و روایات دیگر معلوم میشود که لحظه و سکرات مرگ بسیار تلخ خواهد بود، مگر این که خدای ارحمالراحمین کمک فرماید، ولی این ناگواری کلیت نخواهد داشت. حال افراد متفاوت خواهد بود. در خصوص مومنان واقعی این لحظه شیرین ترین و بهترین لحظات آن ها خواهد بود.
از امام صادق(ع) سؤال شد: آیا مؤمن به هنگام مرگ ناراحت است؟ فرمود: به خدا سوگند ناراحت نیست؛ زیرا وقتی عزرائیل بر بالین او میآید، به او گفته میشود که دوست خدا! جزع شما برای چیست؟ سوگند به خدایی که پیامبر را به نبوت برگزید که بر تو مهربانتر از پدر هستم، چشمهای خود را باز نما و نگاه کن. وقتی محتضر نگاه میکند، میبیند که رسول خدا و اهل بیت(ع) بر بالین او حضور یافتهاند. به او گفته میشود: ای نفس مطمئنّه! در حالی که به ولایت راضی هستی و به پاداش میرسی، در جمع بندگان من (پیامبر و اهل بیت) در بهشت من وارد شو. آنگاه روح مؤمن با کمال شادمانی پرواز میکند. (6)
پینوشتها:
1. بحار ج6، ص153.
2. همان، ص151.
3. همان، ص155.
4. همان، ص152.
5. نهج البلاغه، خطبه 221.
6. فروع کافی، ج 3، ص 128، نشر دار الکتب الاسلامیه، 1367ش.
[=arial]مرگ چهار قسم است: مرگ اهانت و لعنت، مرگ حسرت و مصیبت، و مرگ تحفه و کرامت و مرگ خلعت و مشاهدت.
مرگ لعنت، مرگ کافران است. مرگ حسرت، مرگ عاصیان است. مرگ کرامت، مرگ مؤمنان است. مرگ مشاهدت. مرگ پیغمبران است.
مرگ لعنت را گفت:
«وَ لَؤ تَری اِذْ یَتَوَفَّی الَّذینَ کَفَروُا...» (انفال، 50)
و اگر بینی آنگاه که فرشتگان جان کافران را می ستانند.
جایی دیگر گفت:
«وَ لَو تَری اِذِ الظّالِمُونَ فِی غَمَراتِ الْمَوْتِ» (انعام، 93)
و کاش ستمکاران را در گرداب های مرگ می دیدی
یا سید! اگر بینی تو آن کافران را در آن سکرات مرگ و آن زخم و ضرب فرشتگان عذاب که از سیاست و هیبت و نهیب ایشان آسمان و زمین می لرزد آن کافر در میان دود و آتش و بوی ناخوش گرفتار شده و ضربت ملک و قطعیت ملک بر دل آمده: اگر بنالد بر خود درد افزاید و اگر بزارد و ندای «لابشری» آید گرد نبایست بر رویش نشسته و آتش قطعیت در جان افتاده.
مرگ حسرت
اما مرگ حسرت مرگ عاصیان است که روزگار را به غفلت به سر آورده و در طاعات و عبادات تقصیر کرده ناگاه در قبض ملک الموت اوفتاده و در سکرات مرگ گرفتار شده، از یک سوی فرشته رحمت بیند شرمش آید که خیرها کم کرده از دیگر سوی فرشته عذاب بیند بترسد از آنکه بدها و زشت ها کرده آن بنده عاصی بیچاره میان مانده و چشم برغیب نهاده تا خود چه آید، از غیب کرامت آید یا اهانت، فضل بیند یا عدل، پس فرشتگان طاعت و معصیت بر وی عرضه کنند، طاعت اندک بی حرمتی گزاف کاری فراوان حسرتش بر حسرت بیفزاید و معصیت بر معصیت پس آن اعمال وی طاعت اندک و معصیت فراوان هر دو مهر کنند و به گردن وی اندر آویزند در نعش همچنان و در لحد همچنان و به قیامت همچنان؛ چنان که رب العزّه گفت:
«وَ کُلُّ اِنسانٍ اَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ.» (اسراء، 13)
و کارنامه هر انسانی را به گردن او بسته ایم و روز قیامت برای او نامه ای که آن را گشاده می بیند بیرون می آوریم.
مرگ تحفه و کرامت
سه دیگر مرگ تحفه و کرامت است مؤمنان را و نیک مردان را فرشتگان رحمت به صد هزاران لطف و کرامت و رفق و راحت و بُشری و بشارت قبض روح پاک ایشان می کنند و به الطاف کرم و نواخت بی نهایت بشارت می دهند و مصطفی صلی الله علیه و آله گفت: «تُحْفَةُ الْمُومِنِ المَوْت؛ عطاء مؤمن مرگ است».
زیرا که حجاب مؤمن از حق نفس اوست و مرگ بر داشتن آن حجاب است و عارفان را هیچ عطای و تحفه به آن نرسد که راه دوست برایشان گشاده گردد و حجاب ها برداشته شود.
;از این مرگ صورت فکن تا نترسی ;از این زندگی ترس کاکنون در آنی
;از این زندگی زندگانی نخیزد ;که گرگ است و ناید ز گرگان شبانی
مرگ مشاهدت
چهارم مرگ مشاهدت است اکرام و اعزاز پیغامبران و نواخت ایشان به ندای لطف بی واسطه از حضرت عزت روان که:
«یا اَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی اِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرضِیَّةً.» (فجر: 27 ـ 28)
ای نفس مطمئنه! خشنود و خدا پسند به سوی پروردگارت باز گرد.
عبدالله مسعود گفت: جماعتی مهاجر و انصار به خانه عایشه گرد آمدیم. رسول خدا صلی الله علیه و آله به ما در نگریست چشمش پر آب شد گفت: «مَرحَبا بِکُمْ حَیَّاکُمُ اللّه جَمَعَکُم اللّهُ نَصرَکُمُ اللّهُ هَداکُمُ اللّهُ سَلَّمَکُمُ اللّهُ وَفَّقَکُمُ اللّهُ قَبَّلَکُمُ اللّهُ اُوصِیِکُم بِتَقویَ اللّهِ وَ اَوْصَی اللّهُ بِکُمْ وَاسْتَخْلَفَهُ عَلَیْکُم» آنگه وصیت ها کرد و پندهای بلیغ داد.
یاران گفتند: یا رسول الله! مگر روزگار عمرت به سر آمد و وقت رفتن درآمد؟
مصطفی صلی الله علیه و آله گفت: «قَدْدنَا الاَجَلْ» آری مرغ حضرت سر آن دارد که باز پرد به آشیان عزت، مرغی که پر او عشق پرواز او ارادت افق او غیب منزل او درد استقبال او جلال، هرگه که این مرغ حضرتی از قفس بشری بر افق غیب پرواز کند کرّوبیان عالم قدس دست ها به دیده خویش باز نهند ورنه برق این جمال دیدهای ایشان بسوزد.
در وقت مرگ موسی کلیم برقی از سرادقات هیبت در هوای ولایت عشق او بتافت یک چشم عزرائیل از آن برق هیبت او به حال نیستی باز شد؛ گفتند: یا عزرائیل! چون بر دوستان ما روی نگر تا به ادب باشی و بی دستوری فرا پیش ایشان نروی
و زبان حال مشتاق از غیرت دوستی و کمال سوز مهر ازلی همی گوید:
;یا رب اَر فانی کنی ما را به تیغ دوستی ;هر فرشته مرگ را با ما نباشد هیچ کار
;هر که از جام تو روزی شربت عشق تو خورد ;چون نماند آن شراب او داند آن رنج خمار
اگر معناي مرگ اختياري روشن شود، معلوم مي گردد كه هويت آن با خودكشي كاملاً متفاوت است. از این رو، بايد گفت: مرگ اختياري و ارادي آن است كه نفس برخي انسان ها بر اثر حركت جوهري به مرتبه اي از كمال وجودي و معنوي مي رسند كه مي توانند در همين نشئه دنيا از كالبد بدن بيرون روند و به اصطلاح، خلع بدن كنند و دوباره به اختيار و اراده خود در همان كالبد باز گردند. اين مرگ، بيش تر در آموزه هاي عرفاني مطرح است.(1) در حكمت متعاليه نيز به دليل مطرح بودن نقش حركت جوهري در آن، این بحث پيش كشيده شده است. صدرالمتألهين در اين باره مي گويد:
نفس انسان تا دوباره زايیده نشود و از شكم عالم دنيا و مشيمه بدن بيرون نگردد، به فضاي عالم ملكوت آسمان و زمين نمي رسد و اين زايش و ولادت دوم، براي افراد كامل و عارفان راستين با مرگ ارادي حاصل مي شود. (2) گفتني كه مسئله مرگ اختياری كه در مقابل مرگ اضطراري نظير مرگ طبيعي و اختراعي قرار مي گيرد، در واقع، بازتاب اين حديث است كه فرمود: «موتوا قبل ان تموتوا»؛ (3) «بميريد قبل از آن كه شما را بميرانند».
اين نوع مرگ، از خصايص نفس انسان است و هيچ موجود ديگري در نظام آفرينش از آن بهره اي ندارد.
تفصيل اين بحث را در منبع ذيل مطالعه نمايید. (4)
با توجه به معناي مرگ اختياری، معلوم شد كه اين نوع مرگ براي سالكان حاصل مي شود و در واقع، نفس كشي است؛ در حالي كه خودكشي، مرگي است از سنخ بدن كشي و از اقسام مرگ اخترامي است، يعني مرگ نابهنگام. در نتيجه، ماهيت اين دو نوع مرگ، متفاوت است. (5)
پي نوشت ها:
1. الرزاق كاشاني، اصطلاحات صوفيه، ص 91، نشر بيداد، قم، بي تا.
2. صدرالمتألهين، اسفار، ج 9، ص 218، نشر دارالاحيا، التراث العربي بيروت، 1418ق.
3. محمد باقر مجلسي، ج 69، ص 59، نشر دارالاحياء التراث العربي، بيروت، 1403ق.
4. محمد امين صادقي ارزگاني، نتایج كلامي حكمت صدرایي، ص 239، نشر بوستان كتاب، قم، 1388ش.
5. همان.
به عقیده عالمان و فیلسوفان مرگ انسان و جدایی روح از بدن به چند صورت واقع می شود:
یک صورت آن است که بدن بر اساس اختلالاتی نظیر مرض و یا تصادف ومانند آن شایستگی خود را برای همراهی با روح از دست می دهد، در این حالت ، روح دیگر نمی تواند بدن را به کار گیرد و از آن برای انجام پاره ای افعال خود بهره گیرد؛ بنا بر این از بدن جدا می شود و مرگ رخ می دهد که از این نوع مرگ به مرگ اخترامی یاد می شود.
گفتنی است که در مرگ اخترامی و نابه هنگام گرچه بدن و قوای بدن توان عمل دارند و میتواند در خدمت روح باشند و روح به وسیلة آنها کارش را انجام دهد، ولی بر اثر پیشامد سانحه نظیر امراض گوناگون و یا تصادفات، ابزار کار روح که بدن و قوای بدن است، میشکند و روح نمیتواند از آنها استفاده کند.(1)
و در همین رابطه گفته شده :
جان قصد رحیل کرد، گفتم که مرو :Gol: گفتا چه کنم خانه فرو میریزد
در این مورد، روح قصد رفتن ندارد، ولی بر اثر این که قفس او شکسته و ابزار کارش تخریب گردید، به ناچار از این نشئه رخت برمیبندد. تفصیل بحث در منبع ذیل مطالعه شود.(2)
پی نوشت ها:
1. صدرالمتألهین، اسفار اربعه، نشر دار الاحیا التراث العربی، بیروت، بی تا، ج 9، ص52.
2. صادقی، نتایج کلامی حکمت صدرایی، نشر بوستان کتاب، قم 1389 ش، ص238.
قرآن کریم دربارة پیامد نفخ صور فرمود:
«و نُفخ فی الصور فصعق من فی السموات و الأرض إلاّ من شاء الله ثمّ نفخ فیه أُخرى فإذا هم قیامٌ ینظرون؛(1)
در صور دمیده میشود . تمام کسانی که در آسمانها و زمین هستند میمیرند ،مگر کسانی که خدا بخواهد، پس بار دیگر در صور دمیده میشود، ناگهان همگی به پا میخیزند و در انتظار حساب و جزا هستند».
در این آیه به چند نکته اشاره شده، از جمله دو نکتة آن مربوط به پرسش و پاسخ مورد بحث ماست.
نکته اول: طبق این آیه همه موجودات زنده در پی صور اسرافیل به کام مرگ فرو میروند . در این جا تردیدی نیست.
نکته دوم: عدهای از موجودات از این رخداد جان سالم به در میبرند و گرفتار مرگ نمیشوند، حال باید دید که آن ها کدام موجوداتاند؟
مفسر حکیم علامه طباطبایی در این باره گفته است:
جمله «إلاّ ما شاء الله» استثنایی است از اهل آسمانها و زمین اما این که استثنا شدگان چه کسانی هستند؟ بعضی گفتهاند جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل که پیشوایان فرشتگانند. چون این فرشتههای بزرگ در نفخ صور نمیمیرند.
بعضی گفتهاند: آن چهار نفر با حاملان عرشاند.(2)
در این باره که ممکن است مراد استثنا شدگان آن چهار فرشته بزرگ و یا حاملان عرش باشند ،در روایات نیز نکتههایی آمده است.(3)
چنان که در کلام علامه طباطبایی اشاره شده و دیگران نیز گفتهاند ،گرچه ممکن است آن چهار فرشته بزرگ با صور اسرافیل به کام مرگ فرو نروند ،ولی بالاخره آن ها نیز میمیرند. شرایط طوری میشود که در سراسر عالم هستی موجودی زنده غیر از خداوند متعال نخواهد بود. سایر موجودات همه میمیرند حتى فرشتگان.(4)
اما این فرشتگان از جمله چهار فرشته بزرگ سرانجام چگونه میمیرند، باید گفت:
گرچه حسب ظاهر آنچه از مرگ فهمیده میشود، جدایی روح از جسد است(5) ولی به نظر میرسد مرگ هر چیز به حسب خودش و متناسب ساختار وجودی اوست ،مثلاً مرگ آدمیان از طریق فاصله گرفتن روح از بدن حاصل میشود، هم چنین سایر جانداران، ولی مرگ فرشتگان چنین نیست ،چون منزّه از بدناند و موجودات مجرد هستند.
از این رو مرگ آنان یقیناً از مرگ جانداران مثل انسان و حیوانات متفاوت است.
قرآن فرمود:
«کل شیء هالک إلا وجهه و له الحکم و إلیه ترجعون؛(6) جز ذات او همه چیز نابود شونده است، فرمان از آن اوست و به سوی او بازگردانیده میشوید».
از این اصل کلی مرگ همگان حتى فرشتگان مقرب به خوبی معلوم میشود. اما نحوة مرگ آنان برای کسی معلوم نیست، چون در آموزههای وحیانی در این باره چیزی بیان نشده است.
اما بر اساس این قاعده که مرگ هر موجودی متناسب با ساختار وجود خود اوست، شاید مرگ فرشتگان به مفهوم محو و فنای هستی آنان در نور عظمت و جلال و شوکت هستی بیکران حق تعالى باشد. آنان در قیامت با دمیده شدن صور مانند قطرات در دریای بیکران نامتناهی حق فانی خواهند شد. به گفتة سعدی:
چو سلطان عزت عَلَم بر کشد :Gol: جهان سر به جیب عدم در کشد(7)
بنابراین نحوة مرگ فرشتگان جز این که بگوییم فنای هستی آنان در هستی بیکران حق و محو قطرات وجود آن ها در دریای بیکران هستی خداوند است، چیزی دیگری را به آسانی نمیتوان گفت. چه این که مرگ ارواح نیز نظیر مرگ فرشتگان درکش آسان نخواهد بود،ولی اصل فنای آنان در پیشگاه هستی بی کران حق مطرح است، گرچه نحوه آن فنا برای ما قابل درک نیست.
پینوشتها:
1. زمر (39) آیه 68.
2. تفسیر المیزان، با ترجمه موسوی همدانی، نشر دفتر انتشارات اسلامی 1367ش. ج 17، ص 444.
3. تفسیر نمونه،نشر دار الکتب الاسلامیه، تهران 1379ش. ج 19، ص 540.
4. همان، ص 541.
5. المیزان، ج 17، ص 444.
6. قصص (28) آیه 88.
7. بوستان سعدی، نشر دوستان تهران 1370 ش، باب 3، ص 90.
خدا چرا انسانها را می میراند؟
انسان موجوی ابدی و جاوادنه است ، اما دنیا مکان ابدی و جاویدان نیست ، بلکه همه چیز در حال تغییر و دگرگونی است و این اختصاص به انسان ندارد ؛ پس باید این موجود جاودان به سرا و مکانی برود که جاودان باشد و مرگ سر آغاز آن زندگی جاودان است.
توضیح :
انسان برای زندگی ابدی و کامل و بدون نقص آفریده شده و زندگی دنیا مقدمه آخرت قرار داده شده است، تا در قالب این جسم به آن کمال برسد و با عبادت استحقاق آن درجات را پیدا کند. وقتی به کمال رسید چون زندگی جاوید و بدون محدودیت و نقص در جهان مادی و محدود و در بدن مادی ممکن نیست، با مرگ ،روح به جایی دیگر منتقل می شود که ظرفیت جاودانگی روح را داشته باشد و همه نعمتهایش ابدی و جاودان باشد . مرگ ، فانی و نابود شدن نیست ، بلکه انتقال از جایی به جای دیگر است. مرگ نسبت به دنیا مرگ است ، اما نسبت به عالم برزخ و قیامت ، حیات و زنده شدن است.
وقتی نطفه انسان در دل مادر بسته شد، مقدار لازم و زمان لازم برای کمال نطفه و طفل نه ماه است و بعد از نه ماه باید به مکانی و زمانی مناسب با مرحله نهایی کمال؛ یعنی، دنیا منتقل شود. دیگر نگه داشتن او در مکان اول به مصلحت و نفع او نیست.پس اگرچه از شکم مادر بیرون رفته ، اما در دنیا زنده و تولد یافته است. با این نگاه مرگ نعمتی الهی و مطابق حکمت است.
از دیگاه قرآن مرگ نیستی و نابودی نیست وخداوند کسی را از بین نمی برد . قرآن کریم از مرگ با عنوان "توفّی" یاد کرده است(1).
این واژه در لغت، به معنای گرفتن چیزی به طور تمام و کمال است:
در زبان عربی، هر گاه کسی چیزی را به کمال و تمام و بدون هیچ کم و کاستی دریافت کند، از این کلمه استفاده میشود (2).
قرآن میفرماید:(اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الْأُخْرَی إِلَی أَجَلٍ مُسَمّیً(؛(3)."خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامی باز میستاند، و [ نیز] روحی را که در [ موقع ]خوابش نمرده است میگیرد. پس آن [ نفسی] که مرگ را بر او واجب کرده، نگه میدارد و آن دیگر [ نفسها] را تا هنگامی معین [ به سوی زندگی دنیا ]باز پس میفرستد".
در این آیه، هم از مرگ و هم از خواب - که شباهتی به مرگ دارد - به "توفی" و سپس به "امساک" نگهداشتن ، تعبیر شده ؛ نه به "قبض". علاوه بر آنکه مرگ را وصفی برای روح شمرده است؛ یعنی، روح به وسیله مرگ، بدن مادی را ترک کرده و وفات میکند.
آن چه از این آیه و مشابه آن استفاده میشود، آن است که مرگ، تحویل گرفتن است؛ یعنی، آدمی هنگام مرگ با تمام شخصیتش - که روح او است - در اختیار مأموران الهی قرار میگیرد و آنان انسان را دریافت میکنند.
بنابراین: اوَلاً، مرگ از دیدگاه اسلام، نیستی و نابودی نیست؛ بلکه انتقال از عالمی به عالم دیگر بوده و در حقیقت روز مرگ، روز بازگشت به خدا و سوق به سوی او است.(کلا اذا بلغت التراقی و قیل من راق و ظن انه الفراق و التقت الساق بالساق الی ربک یومئذ المساق)؛ "نه چنین است" که آدمی پندارد؛ زیرا] آن گاه که جان میان گلوگاهش میرسد و گفته میشود: "چارهساز کیست؟" و داند که همان [ زمان ]فراق است و [ محتضر را ] ساق به ساق دیگر در پیچد. آن روز است که به سوی پروردگارت سوق دادن باشد." (4).
دوم:، از آن جایی که روح از عالم مجردات بوده و از موطن اصلی خود، به نظام مادی و دنیای خاکی آمده است، با مرگ به سوی وطن اصلیاش ، قدمی بزرگ برمیدارد. به دنیا آمدن جنبه موقتی از حیات انسان است تا در این عرصه ،گوهر وجود خود را نمایان سازد که آیا گوهری نیک از خود به نمایش می گذارد یا گوهری زشت و ناپسند.
به بیان دقیقتر، انسان آمیخته از یک اصل و یک فرع است. اصل، "روح" و فرع، "بدن" آدمی است. روح که حقیقت اصلی انسان است، از عالم مجردات بوده وبه عالم مادی هبوط کرده است؛ اما بدن خاکی از عالم طبیعت و ماده بوده و با حقیقت روح - که از عالم مجردات است - بیگانه میباشد. از آن جا که انسان از ابتدای خلقتش روی زمین به سوی خداوند در حرکت است،(یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه)؛ "ای انسان! حقا که تو به سوی پروردگار خود به سختی در تلاشی و او را ملاقات خواهی کرد." (5) ، با "مرگ" سرفصل خاصی از این حرکت را در سیر به سوی خداوند، شروع میکند و بر اساس آن، جدایی میان روح مجرد و بدن خاکی میافتد و با مرگ، روح به منزلی از منزلهایی که در مسیر حرکتش به سوی وطن اصلی و اولی خود وجود دارد، بر میگردد.
امام صادق(ع) این حقیقت را چنین توضیح میدهد:
"... و به این ترتیب انسان از دو شأن دنیا و آخرت خلق شده است. هنگامی که خداوند این دو شأن را با هم گرد آورد، حیات انسان در زمین مستقر میشود؛ زیرا حیات از شأن آسمان به شأن دنیا نزول کرده ، هنگامی که خداوند میان آن دو شأن مفارقت ایجاد کند، آن مفارقت، "مرگ" است و در آن حال، شأن آخرت به آسمان باز خواهد گشت. بنابراین حیات در زمین و مرگ در آسمان است و این بدین جهت است که در هنگام مرگ، میان روح و جسد [ مادی]، جدایی ایجاد میشود؛ روح به قدس اولی بازگردانده میشود و جسد در همان زمین باقی میماند؛ زیرا که از شأن دنیا است". (6)
بنابراین، مرگ "بازگشت فرع به اصل و سرآغاز صعود و عروج روح است؛ نه انهدام، نابودی و نیستی".
پینوشتها:
1. نساء (4)، آیه 97؛ انفال (8)، آیه 50؛ سجده (32)، آیه 11؛ اعراف (7)، آیه 37؛ غافر (40)، آیه 77؛ مائده (5)، آیه 117؛ نحل (16)، آیه 28، 23 و 70؛ یونس (10)، آیه 46 و 104؛ رعد (13)، آیه 40؛ زمر (39)، آیه 42؛ محمد(47)، آیه 27
2 .فرهنگ بزرگ جامع نوین، مجلد 2 (3 - 4) ص 1723
3. زمر (39)، آیه 42
4. قیامت (75)، آیات 26 و 30
5.سوره انشقاق (84)، آیه 6
6. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 6، ص 117، ح 4.
بر اساس آموزههای دینی فرشتگان الهی مأمور گرفتن روح آدمیان به هنگام مرگاند، در قرآن گاهی تعبیر: «الله الذی یتوفّاکم»(1) آمده که میرساند خداوند آدمی را میمیراند. گاهی تعبیر: «توفّته رسلنا»(2) است که میرساند فرشتگان الهی انسان را میمیرانند. گاهی تعبیر: «یتوفّاکم ملک الموت»(3) است که میرساند فرشته مرگ آدمی را میمیراند.
از مجموع این آیات و برخی روایات به دست می آید قبض روح انسان بالاصاله به دست خداوند است ،ولی فرشتهای به نام عزرائیل و فرشتگانی تحت امر او هستند که مأمور گرفتن روح آدمیاناند.(4)
مأمور مرگ آدمی در همه حال به هنگام مرگ دیده میشوند؟
بر اساس روایات، محتضر مأمور مرگ را میبیند . اگر مؤمن باشد ،او را با چهره نیکو و جلوه رحمت میبیند. اگر کافر باشد، مأمور مرگ با چهره خشمناک و جلوة غضب بر او تجلی خواهد کرد . همه افراد به هنگام مرگ فرشتة مأمور الهی را به صورت متناسب عملکردهای خود خواهند دید.(5)
از این نظر نحوه مرگ افراد تفاوتی ندارد، یعنی ممکن است مرگ بر اثر عوامل مختلف برای کسی پیش آید . اصل آن تفاوت نمیکند . گرفتن روح توسط فرشته مرگ انجام میشود . هر کسی برابر اعمال خود او را مشاهده خواهد کرد.
پینوشتها:
1. یونس (10) آیه 104.
2. انعام (6) آیه 61.
3. سجده (32) آیه 11.
4. حیات پس از مرگ، ص 21.
5. محجه البیضاء، ج 8، ص 259.
ابزار و آلاتی حضرت عزرائیل برای گرفتن جان انسان ؟
اغلب چون سر و کار ما با مادیات و ابزارهای مادی است ، در مورد همه مفاهیم حتی مفاهیم دینی و معنوی به دنبال مادیات و ابزارهای مادی در آنها هستیم و فکر می کنیم که چون هر فردی برای تخریب و تعمیر نیاز به ابزاری دارد، حضرت عزرائیل نیز نیاز به ابزار و آلتی دارد ؛ در صورتی که این تلقی صحیح به نظر نمی رسد ؛ زیرا فرشتگان الهی از دیدگاه بسیاری از اندیشمندان دینی ذاتا و فعلا غیر مادی و مجردند یعنی هم از نظر ذات و هم از نظر کاری که انجام می دهند ، مجرد و منزه از ماده هستند و برای این که کاری انجام دهند نیازمند به استخدام ابزار و وسائل نیستند؛ بنابراین اینکه بگوییم برای تخریب و تعمیر هر چیز نیاز به ابزار است ، در مورد موجوداتی است که با ابزار مادی سر و کار دارند و در مورد عالم فرا ماده چنین نیست و عزرائیل موجودی فرا مادی است . او با قبض روح انسان سر و کار دارد که آن هم غیر مادی است.
عململکالموت (عزرائیل)یکعمل مادّینیست، او یکموجود مجرّد و معنویاست؛ و معنیو تجرّد اصلاً با مادّهو آثار و أحکاممادّهمشابهتندارد.
قبضروحاز باطنانساناستنهاز ظاهر. و آنچهرا کهملکالموتقبضمیکند ،روحآدمیاست. عزرائیلکهخودشیکموجود ملکوتیاست، با قوّ? ملکوتیو معنویروحرا میرباید نهبا نیرویمادّی. تا نیاز به ابزار و آلات داشته باشد.
حتی انسان که موجود مادی است می تواند در دنیا که عالم طبیعت و ماده است ، با روح خود که امری مجرد است ، با قدرت روح خود ، اعمالی انجام دهد که نیاز به ابزار مادی نداشته باشد ، مانند طی الارض یا تأثیر روحی در شخص بیمار و شفا دادن ، یا تلقین روانی مثبت و....
در مورد مرگ انسان و جدایی روح از بدن به عقیده عالمان و فیلسوفان به دو صورت واقع می شود:
صورت نخست آن است که بدن بر اساس اختلالاتی که در نظام طبیعی آن رخ می دهد و یا به دلیل فرسودگی، شایستگی خود را برای همراهی با روح از دست می دهد، در این حالت ، روح دیگر نمی تواند بدن را به کار گیرد و از آن برای انجام پاره ای افعال خود بهره گیرد ؛ بنا بر این از بدن جدا می شود و مرگ رخ می دهد که از این نوع مرگ به مرگ اخترامی یاد می شود.
صورت دوم مرگ آن است که روح انسانی پس از مدتی که با بدن ارتباط دارد، به کمالات لایق خویش دست یابد و به مرحلهای رسد که دیگر از به خدمت گرفتن بدن طبیعی طرفی نبندد ؛ در این حالت روح مانند میوهای است که از حالت خامی بیرون آمده است و پس از رسیدن ، شاخه درخت را رها می کند ؛ زیرا دیگر اتصال آن با درخت بهره و فایدهای ندارد.
این نوع مرگ در مقابل نوع اول، مرگ طبیعی نامیده می شود.
از دیدگاه اسلام در هنگام مرگ ، روح آدمی که اصل وجود او را تشکیل میدهد، به صورت کامل بازستانده(قبض) میشود و از بدن طبیعی و مادی جدا میشود.
کیفیت قبض روح و خارج ساختن جان انسان از بدن او یکسان و برابر نخواهد بود . هریک از انسان ها به تناسب اعمال و رفتار خود شرایطی دشوار یا آسان را تجربه خواهند نمود ؛امام صادق(ع) می فرماید:
«هو للمؤمن کأطیب ریح یشمّه فینعس لطیبه فیقع التعب و الألم کلّه عنه؛(1) مرگ برای مؤمن مثل بوی خوشی است که آن را استشمام میکند . تمام سختی و دردها از او برداشته میشود».
در ادامه همین حدیث آمده که از حضرت سؤال شد: اگر چنین است ، پس چرا گفته میشود که تحمل مرگ برای انسان از تحمل قطعه قطعه شدن با اره و یا تیغ قیچی سختتر است؟ فرمود:
«مرگ برای کفار و افراد فاجر و فاسق آن گونه است، نه برای افراد صالح و مؤمن».
سدیر صیرفی میگوید: به امام صادق عرض کردم: آیا مؤمن از مرگ و قبض روح خود میترسد؟ فرمود:
« سوگند به خدا !هرگاه فرشته مرگ به سوی مؤمن میآید، وحشت میکند، آن گاه فرشته به او میگوید: ای ولیّ خدا ! وحشت منما، قسم به خدایی که پیامبر را برانگیخت! نسبت به تو از پدر مهربانتر هستم. چشمهای خود را باز نما و نگاه کن. محتضر چشمهای خود را باز میکند، میبیند که رسول خدا، امیرمؤمنان، فاطمه زهرا، حسن و حسین و سایر ائمه علیهم السلام برای او نمودار شدهاند. این حال شیرینترین لحظات برای اوست».(2)
پس معلوم است که بر اساس روایات ما فرایند خروج روح از بدن و ملاقات با فرشته مرگ برای انسان های متفاوت خواهد بود.
اما در مورد افرادی که به نوعی مرگ را تجربه کرده اند باید گفت: مرگ حقیقی را تجربه نکرده، بلکه نوعی خروج روح یا به اصطلاح خلع روح را تجربه کرده اند . در نتیجه این تجربه، دیدن لوازم و ضروریات مرگ واقعی را هم به دنبال نداشته است.
در واقع میان روح و بدن آن ها گسست کامل و ستاندن جان صورت نگرفته است، بلکه تنها احساس کرده اند که برای لحظه ای روح از بدن آن ها مفارقت کرده و حد سوط بین دنیا و بزرزخ قرار گرفته اند.
اما اینکه همه این افراد تجربه خوب و شیرینی داشته اند ، به احتمال بالا برمی گردد ، چون تجربه ادراک تجرد روح از بدن خود، ممکن است تجربه شیرینی باشد ، اما حتی در این موارد خاص هم نمونه هایی از افراد که دارای شرارت ها و رفتار ناشایستی بودند ، صحنه های هولناک و دهشتناکی نقل شده که در برخی از فیلم های مربوط به این افراد هم نقل شده است .
پی نوشت ها:
1. محجه البیضاء، ج 8، ص 256.
2.همان، ص 261.
انواع مرگها از جمله اجل حتمی، اجل معلق و اجل مسمّی چه تفاوتی با هم دارند؟
اجل حتمی و اجل مسّمی به یک معنی است، و آن این که پایان یافتن عمر در آن زمان قطعی
است. (1)حتمی گفته میشود، بدین خاطر که اجل آدمی در آن وقت به طور حتم و صددرصد فرا میرسد. مسّمی گفته شده، بدین جهت که پایان اجل در آن هنگام معین و نامیده شده است.
اجل معلق به معنی اجل مشروط است که اگر شرطش موجود شود، و اگر موجود نباشد، نه، در مقابل اجل حتمی که بالاخره در وقتش میآید.(2)
بسیاری از موجودات از جمله انسان از نظر ساختمان طبیعی و ذاتی، استعداد و قابلیت بقا برای مدتی طولانی دارند، ولی در اثنای این مدت ممکن است موانعی ایجاد شود که آنها را از رسیدن به حداکثر عمر طبیعی بازدارد، مثلاً یک چراغ نفت سوز با توجه به مخزن نفت آن ممکن است بیست ساعت استعداد روشنایی داشته باشد، اما وزش یک باد شدید و ریزش باران و یا عدم مراقبت از آن سبب میشود که عمر آن کوتاه گردد. در این جا اگر چراغ با هیچ مانعی برخورد نکند و تا آخرین قطره نفت بسوزد، سپس خاموش شود، به اجل حتمی خود رسیده است و اگر موانعی قبل از آن باعث خاموشی چراغ گردد، مدت عمر آن را اجل غیر حتمی و "معلق" میگوییم.
در مورد انسان چنین است. اگر تمام شرایط برای بقای او جمع گردد و موانع برطرف شود، ساختمان و استعداد او ایجاب میکند که مدتی طولانی ( هر چند این مدت بالاخره پایان و حدّی دارد) عمر کند، اما ممکن است بر اثر سوءتغذیه یا مبتلا شدن به اعتیادات مختلف و یا خودکشی یا ارتکاب گناهان یا قطع رحم و... خیلی زودتر از آن مدت بمیرد. مرگ را در صورت اول، اجل حتمی و اجل مسمی و در صورت دوم اجل غیر حتمی و اجل معلّق مینامند.
اجل حتمی در صورتی است که به مجموع شرایط و مقتضیات و رفع موانع و علل تامه بنگریم و اجل غیر حتمی (معلق) در صورتی است که تنها مقتضیات را در نظر بگیریم، اما موانع را در نظر نیاوریم.(3)
در اجل معلق همان گونه که ممکن است یک عاملی باعث مرگ زودرس شود، ممکن است عامل دیگری جلوی سبب اول را گرفته و از مرگ زودرس جلوگیری کند، مثل این که در روایات آمده که "صدقه بلا را دفع میکند و یا صله رحم موجب طول عمر میگردد".
این شبیه آن است که در مثال چراغ بگوییم باد میخواست چراغ را زودتر از موعد مقرر خاموش کند که صاحب چراغ با ایجاد و مانع سبب شد باد به چراغ اصابت نکند.
پینوشتها:
1. تفسیر المیزان، ج 7 (ترجمه) ص 11.
2.مصطفی حسینی دشتی، معارف و معاریف، ج 1، ص 533، ماده، اجل.
3. تفسیر نمونه، ج 5، ص 147.
مطلبی در برخی روایات بیان شده که مربوط به داستان برپایی قیامت است و در ذیل آیه شریفه سوره غافر:
« يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ (1) روزى كه همه آنان آشكار مىشوند و چيزى از آنها بر خدا پنهان نخواهد ماند (و گفته مىشود:) حكومت امروز براى كيست؟ براى خداوند يكتاى قهّار است! » به آن پرداخته شده و در برخی از کتب روایی هم به تفصیل روایاتی در این باره ذکر شده است.
در روایتی بسیار مفصل از امام زین العابدین (ع) در مورد ماجرای نفخ صور و قیامت آمده است که:
« َ قَدْ رَوَى الثِّقَةُ عَنْ زَيْنِ الْعَابِدِينَ ع أَنَّ الصُّورَ قَرْنٌ عَظِيم ...وَ لَهُ فِي الصُّورِ ثَلَاثُ نَفَخَاتٍ نَفْخَةُ الْفَزَعِ وَ نَفْخَةُ الْمَوْتِ وَ نَفْخَةُ الْبَعْث(2) به تحقيق كسانى كه مورد اطمينان مىباشند از حضرت امام زين العابدين(ع) روايت كردهاند كه صور شیپوری بزرگ است ... حضرت اسرافيل سه مرتبه در صور مىدمد: يكى نفخه فزع، ديگرى نفخه مرگ و سوم نفخه زنده شدن. پس وقتى روزهاى دنيا تمام شد خدا به اسرافيل مىفرمايد كه بدمد در صور دميدن فزع را، چون ملائكه اسرافيل را ببينند كه با صور فرود مىآيد گويند: خداوند اذن مرگ اهل آسمان و زمين را داده است. پس اسرافيل در نزد بيت المقدّس پايين مىآيد و مقابل كعبه مىايستد و در صور مىدمد دميدن فزع.
خداوند در این باره می فرماید : " وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ وَ كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِينَ (3) و در صور دميده شود پس هر كس كه در آسمان و زمين است به فزع و ترس مىآيد. مگر آن كس را كه خدا بخواهد. و همه مىآيند او را در حالى كه مطيع و منقاد و ذليلند "... و ريش جوانان از شدت ترس سفيد مىگردد. و شياطين مىپرند و به اطراف زمين فرار مىكنند و اگر نبود اينكه خدا خواسته است كه روحها را در بدنها نگاه دارد هر آينه روحها از هول و وحشت اين نفخه و دميدن از بدنها خارج مىشد. پس به همين حال هستند به اندازهاى كه خدا خواهد.
پس خداى متعال به اسرافيل امر مىنمايد كه در صور نفخه موت را بدمد. پس صدا از طرفى كه به جانب زمين است خارج مىشود پس باقى نماند در زمين آدمى و نه جنّى و نه شيطان و نه غير اينها از كسانى كه صاحب روح هستند. مگر اينكه بميرند. پس صدا از طرفى كه به جانب آسمان است خارج مىشود پس باقى نماند در آسمان صاحب روحى مگر اينكه بميرد. و اين جا خدا استثناء مىفرمايد و مىگويد: مگر آن كس كه خدا بخواهد كه عبارتند از: جبرئيل، ميكائيل، اسرافيل و عزرائيل. اينها كسانى هستند كه به خواست خدا زنده ماندهاند.
پس خداى متعال مىفرمايد: اى ملك الموت چه كسى از مخلوقاتم باقيمانده؟ عرض مىكند: خدايا- تويى آن زنده كه نمىميرد- چهار ملك كه من هم يكى از آنها هستم باقى مانده است. پس خدا او را امر مىفرمايد به قبض روح آن سه. و او قبض مىكند. پس خدا مىفرمايد اى ملك الموت چه كسى باقى مانده؟ عرض مىكند: بنده ضعيف و مسكين تو ملك الموت. خدا مىفرمايد: ملك الموت بمير به اذن من! پس ملك الموت مىميرد.
و در هنگام خروج روحش چنان صيحه مىزند كه هر گاه آدميان زنده بودند و صيحه او را مىشنيدند همه هلاك مىشدند. ملك الموت مىگويد: اگر مىدانستم كه در نزع روح بنى آدم اين قدر تلخى هست و شدّت و غصّه آن تا اين حد است هر آينه در قبض روح مؤمنين شفقت و مهربانى به كار مىبردم.
پس چون كه باقى نماند از خلق خدا احدى در آسمان و زمين خداى جبّار جلّ جلاله ندا فرمايد: اى دنيا كجايند شاهان و فرزندان آنها؟ كجايند جبّاران و ظالمان و اولاد آنها؟ و چه شدند آنها كه دنيا را به تمامه مالك شدند؟ كجا رفتند آنها كه روزى مرا مىخوردند و حق مرا از اموال خود خارج نمىكردند؟ پس مىفرمايد: " لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ؛(4) امروز ملك از آن كيست؟ " احدى نيست كه جواب دهد. پس ذات مقدّس حق تعالى خود جواب خود را مىفرمايد و مىگويد: " لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ ؛ براى خداى يگانه قهّار است» .
پی نوشت ها :
1. غافر (40) آیه 16.
2.شيخ حسن ديلمى، إرشاد القلوب إلى الصواب ،شريف رضى ،قم 1412 ق، ج 1، ص 53-55.
3. نمل (27)، آیه 87 .
4. غافر، همان.
مرگ وخود کشی ؟
به طور کلی میتوان گفت:
الف) حیات، موهبتی خداوندی است و حق حیات برای همه انسانها تضمین شده است و همه دولتها، جمعیتها و افراد مکلف به حمایت و دفاع از این حقاند و کشتن هیچکس بدون مجوز شرعی جایز نیست.
ب ) استفاده از هر وسیلهای برای نابودی چشمهسار حیات بشری، اعم از کلی و جزئی، حرام است.
ج ) حفظ ادامه حیات بشری، تا آنجا که مشیت الهی تعلق گیرد، واجب است؛ خواه محافظت هر فردی بر حیات خود در مقابل تعدی دیگران و یا تعدی بر خویشتن (مانند خودکشی) باشد و یا محافظت او درباره حیات دیگران.
نتیجه آن که در نگرش الهی «حق حیات» عطای الهی است که مسؤولانه به انسان عطا شده است. پس باید اولاً در حفظ آن مراقب بود؛ چه این که «حیات» فقط «حق» افراد نیست بلکه حفظ آن، «تکلیف» آنان نیز میباشد.
ثانیا: چون مالک اصلی این حق خداوند متعال است و در مواردی که این عطای الهی، باعث سوء استفاده افرادی واقع شود، از آنان سلب میشود (مانند حکم قصاص، رجم یا اعدام که خشونتهای قانونی میباشند). هم او که «حیات» را داده است میگوید: در این موارد «باید سلب نمود».
با توجه به تحلیل مذکور به یک آیه و دو حدیث شریف درباره حرمت شدید «خودکشی» اشاره میشود. خداوند میفرماید: «ولا تقتلوا انفسکم ان الله کان بکم رحیما و من یفعل ذلک عدوانا و ظلما فسوف نملیه نارا و کان ذلک علی الله یسیرا؛ و خود را مکشید زیرا خداوند به شما مهربان است و هر کس چنین کاری را از روی عداوت و ستم انجام بدهد، به زودی او را در آتش میاندازیم و این کار برای خدا آسان است»،(3)
امام صادق(ع) با استناد به همین آیه میفرماید: «هر کس عمدا خودکشی کند، برای همیشه در آتش جهنم عذاب خواهد شد» «من قتل نفسه متعمدا فهو فی نار جهنم خالدا فیها قال الله عز وجل: «ولا تقتلوا انفسکم...»،(4) بدیهی است معنای آیه و روایت قطعی بودن جزا نیست زیرا ممکن است از طریق توبه یا شفاعت مشمول عفو الهی گردد.
همه مفاسد و زیانهایی که در کشتن دیگران هست در خودکشی نیز وجود دارد از جمله:
1- خودکشی نافرمانی و سرپیچی از دستور خدا است و کسی که دستور خدا را نادیده انگارد و سرپیچی کند مستحق عذاب میگردد و از رسیدن به کمال باز میماند.
2- خودکشی دلیل بر عدم ایمان و یاس و نا امید شدن از خدا میباشد و یاس و ناامیدی از خداوند از بزرگترین گناهان است که گاهی در رتبه شرک و کفر قرار میگیرد.
3- کسی که دست به خودکشی زده همانند کسی که دیگری را کشته انسان و انسانیت در نظر او بیارزش شده است. از این جهت بین خودکشی یا کشتن دیگران فرقی نیست (5)
انسان باید ببیند «چرا آفریده شده است». آن کس که هدفش در زندگی، متناسب با هدف از آفرینشش باشد، به آرامش و سعادت دست یافته، همه جنبههای وجودی خود را در مسیر صحیح حیات قرار خواهد داد.
در این رابطه میتوان به چند مطلب اشاره کرد:
یکم. از دیدگاه اسلام، دنیا برای آخرت آفریده شده است و آمدن انسان نیز به این دنیا برای کسب آمادگی برای زندگی جاوید اخروی است. دنیا «محل تجارت»،(6) و «زراعت آخرت»، (7) و محل «آزمایش»، است. (8) خداوند، انسان را در این دنیا آفرید تا انسان بتواند به کمال لایق و شایستهی خود دست یابد.
دوم. رسیدن به کمالات شایستهی انسانی، به گونهای است که جز با اختیار انسان حاصل نمیشود؛ یعنی، این گونه که چنین کمالی را بتوان بدون طی مسیر و انجام دادن افعال اختیاری به انسان اعطا کرد؛ زیرا مرتبهی وجودی این کمال، پس از افعال اختیاری و آزمایشهای فراوان است. پس خداوند متعال، مجالی را برای کسب چنین کمالی برای انسان فراهم ساخت؛ مثلاً خداوند برای اعطای مقام امامت به حضرت ابراهیم(ع)، او را به ذبح فرزندش آزمایش میکند: «و اذا ابتلی ابراهیم ربّه بکلماتٍ فاتمهنّ قال انی جاعلک للناس اماماً»، (9) برای اعطای مقام محمود (شفاعت) به پیامبرش، آن حضرت را امر به نماز شب میکند. «و من اللیل فتهجّد به نافلة عسی ان یبعثک ربّک مقاماً محمودا»، (10)
سوم. «خداشناسی و خداپرستی» که به عنوان هدف آفرینش انسان معرفی شده است ـ هدف میانی راه رسیدن به هدف نهایی است.
هدف نهایی آفرینش انسان، بازگشت به سوی خداوند «لقاء الله» است: «انا لله و انا الیه راجعون»،(11 )
چهارم. حال که معلوم شد هدف از زندگی انسان، بازگشت به سوی خدا و «لقاء الله» است و راه و طریق آن، خداشناسی و بندگی او است و جز با افعال اختیاری نمیتوان به آن دست یافت، قتل نفس که مخالفت با حضرت حق و منافی با عبودیت اوست، راه نجات نیست بلکه نجات در پرتو عبودیت خداوند کسب میشود.
پینوشتها:
1. مائده (5) آیه 32.
2. ر.ک: همان، آیه 32 و 33 و بقره (2) آیه 178 و 179 و217.
3. نساء (4) آیه 29 و 30.
4. وسایل الشیعه، ج 19، باب تحریم قتل الانسان نفسه، ص 13، ح 2 و 3، چ بیروت.
5. برای آگاهی در این زمینه ر.ک: أ) مسائلی از دیدگاه اسلام، ناصر مکارم شیرازی؛ ب) خودکشی: پیدایش، عمل، درمان، نویسنده: پییر مورون، ترجمه: مازیار سهند؛ ج) بحران خودکشی، علی اسلامی نسب.
6. نهج البلاغه، کلمات قصار، 131.
7. بحارالانوار، ج 14، ص 314 و ج 73، ص 148.
8. نهج البلاغه، نامه 55.
9. بقره، آیه 124.
10. اسراء (17) آیه 79.
11. بقره، آیه 156.
http://www.askdin.com/thread50785.html
سوال :
چیستی مرگ ؟
پاسخ :
تفسیر ماهیت مرگ کاملاً به تفسیر حقیقت انسان و روح بستگی دارد. هر تعریفی از انسان ارائه شود، باید مرگ را نیز متناسب با آن تفسیر کنیم، از این رو طبق تفسیری که از روح ارائه شد، حقیقت مرگ عبارت است از قطع ارتباط نفس مجرد انسانی با بدن مادی و جسمانی او، که در پی آن نفس از بدن و تصرف در آن دست میکشد و بدن سامان خود را از دست میدهد و متلاشی میشود.
بنابر این طبق دیدگاه بسیاری از متکلمان و حکما حقیقت مرگ، جدایی کامل روح از بدن است که در پی آن روح به جهان دیگر منتقل میشود و بدن به مجموعة اجسام بیجان میپیوندد و مشمول قوانین حاکم بر آنها میگردد.(1)
نکتة دیگر دربارة مرگ آن است که قرآن کریم، مرگ را شیء وجودی (که مخلوقی از مخلوقات خداوند است) میداند: «الذی خلق الموت؛(2) خدایی که مرگ را آفرید». از این آیه معنای مرگ روشن میگردد و آن اینکه حقیقت مرگ نابودی و عدم نیست، بلکه انتقال از عالمی به عالم دیگر است.
پینوشتها:
1. آموزش کلام اسلامی، ج 2، ص ،262. نشر مؤسسه فرهنگی طه، قم ـ 1378ش.
2. ملک (67) آیه 2.