╰✿╮ کلبه فیروزه اﮮ ஜ محفلی پر از عطر حضور اسک دینی ها

تب‌های اولیه

18145 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

یادم هست که از منطقه گیلان غرب سه سرباز آوردند که در بلند ی های آن جا نگهبانی می دادند و به علت اشتباه در محاسبه، در تغییر کشیک و عدم تعویض به موقع یک پست، دچار سرمازدگی در دست و پاهای شان شده بودند، که مجبور شدیم انگشت های یکی و پای دیگری را قطع کنیم و سومی هم خوشبختانه به حال عادی برگشت. آدم در جبهه همه چیز را می دید و تجربه می کرد. گر چه این تجربه به قیمت گزافی به دست می آمد.
منبع : سایت صبح

مهدی;572659 نوشت:
الان چه حسی دارید از اینکه ما تو تولید وانت خودکفا شدیم
اشک شوق ریختید

اگه دقت دقیقاً عین دمپایی روبسته ی توالته!

حضرت حیدر امیر المؤمنین علیه السلام :

اگر به آن چه كه مى خواستى نرسيدى ،

از آنچه هستى نگران مباش.

یعنی : حفظ روح امیدواری در خود

عالی بود:Gol:

[="Tahoma"][="Teal"]

[/]

یکی از باشگاه های ایتالیا در گذشته عملکرد بسیار ضعیفی داشت.
به طوری که مسئولین باشگاه می گفتن "اگر الاغ بتونه پرواز کنه این تیم هم می تونه به لیگ برتر(سری A) صعود کنه!!!" انقدر که اینو غیرممکن می دونستن!
اما از قضا تیم مورد نظر به سری A صعود کرد و اسم تیم را هم عوض کردند و گذاشتند:

الاغ های پرنده= کیه وو ورونا(chievo verona) !!!

نتیجه ی اخلاقی: .......

با یاد خدا

واژه ای بنام غــیرت

سالهای خیلی دور نیمه شبی در نجف
آیت الله جمال خوانساری در حجره اش مشغول مطالعه بود


صدای خنده ای از کوچه در نیمه شب اون رو متعجب کرد


سر از پنجره بیرون آورد و دید


دو تا زن کاملا با حجاب
از کوچه رد می شوند ولی صدای خنده شان بلند است


عمامه ی
خود را به زمین زد
و گفت: یا صاحب الزمان کی می خوای بیای که ناموس شیعه صدای خنده اش بلند است


اگر الان ایشان بودند فک کنم برای فقط یه روز هم تمامی عمامه های طلبه ها کم باشد


مبصر;571953 نوشت:
ترس از نتیجه ی نیّات واعمال خودمان ،که خداوند متعال ،بی خطا و فراموشی ناظر انهاست !

احسنت
خوب خواهري كه قبول شديد
اين يكي رو نقدي بديد
تا اقايون و خواهران بيان قم انشالله

سلام
غيرت
واقعا اين خبر صحيحه ببود
كه بعد رحلت پيامبر اكرم صلي الله عليهو‌اله
جبرئيل برا ده امر به زمين خواهد آمد
يكي اش برداشتن غيرت از مردان بود
يارو با كدوم رويي زنشو عروس ميكنه دستشو ميگيره تو خيابونا چرخ ميده
به مادرم قسم
گاهي تو مشهد زواري رو ميبينم كه ناخودآگاه ميگم يا فاطمه زهرا
هي خدا
گاهي تو كتابها مي خونيدم آقايوني از علما بودن كه صحبت كردن را هم تحريم كرده بودن
منموندم تو اين عصر واقعا كسي هست مقامات معنوي رو طي كشيده باشه؟؟؟

لبیک یا علی النقی;572812 نوشت:
کی از باشگاه های ایتالیا در گذشته عملکرد بسیار ضعیفی داشت.
به طوری که مسئولین باشگاه می گفتن "اگر الاغ بتونه پرواز کنه این تیم هم می تونه به لیگ برتر(سری A) صعود کنه!!!" انقدر که اینو غیرممکن می دونستن!
اما از قضا تیم مورد نظر به سری A صعود کرد و اسم تیم را هم عوض کردند و گذاشتند:

الاغ های پرنده= کیه وو ورونا(chievo verona) !!!

نتیجه ی اخلاقی: .......

اين بهترين جواب سوال فوقم بود
حداقل نتيجه اخلاقي

S.A.J;573053 نوشت:
جبرئيل برا ده امر به زمين خواهد آمد
يكي اش برداشتن غيرت از مردان بود

یعنی چی؟! یعنی جبرئیل امین به زمین می آید برای برداشتن غیرت مردان؟!
عجیب است!!!!

البته شنیده بودم که میگن:
"برنده ترین شمشیر ابلیس، زنان بی تقوا اند!!!!"

[="Arial"][="Red"]

به نام خدا
با سلام
آب مایه حیات است ... کمی صرفه جویی ... بحران آب داریم

[/]

صرفا برای مزاح و تنوع !

[SPOILER][/SPOILER]

[="Tahoma"][="Blue"][h=2]حاج قاسم در منطقه آمرلی[/h]


[/]

سنگر سازان بی سنگر

چه بچه های باحالی و چه روزهای باصفایی و چه شب های آسمونی و قشنگی بود. از سرزمین ملائک بودند و چتد روزی مهمون این کره خاکی؛ اومده بودند تا تلنگری به دلهای زنگ خورده و غافل ما بزنند. یکی از مقرهاشون نزدیک خرمشهر بود. " مقر

شهید حجتی ". بیشترشون چهارده، پونزده ساله بودند و راننده لودر و بلدوزر، بهشون می گفتند: سنگر سازان بی سنگر، معروف بودند به جغله های جهادی. نه از ترکش میترسیدند، نه از تیر؛ اما از خدا خیلی حساب می بردند.

۵ ساعت یه بند پای نت بودم هیچیم نشد …
تا کتابمو باز کردم
گشنم شد
کلیه هام به کار افتاد
خوابم گرفت
حالت تهوع گرفتم و...

کم مونده بود سرطان بگیرم که …
دیگه کتابمو بستم !
والللاااا...
از سلامتیم که واجب تر نیست ...

مقــدم رنگــارنگــ ترین فصــل خــدا گـــرامی ♡❤

پاییـــز می رسـد که مـرا مبتــلا کند
با رنگ های تـــازه مـــرا آشنـــا کند

او می رسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخـــت باغچـــه را برمـــلا کنـــد

او قول داده است که امسال از سفر
انــدوه های تــازه بیـــارد، خــدا کنـــد

او می رسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفــا کنـــد

خش خش، صدای پای خزان است یک نفر
در را بــه روی حضـــرت پاییــــــز وا کنــــد...

┘◄ علیــرضــا بـدیـــع

[=Times New Roman]

[=Times New Roman]گفتم: خسته‌ام.

گفتی: لاتقنطوا من رحمة الله
.:: از رحمت خدا نا امید نشید (زمر/53) ::.

گفتم: هیشکی نمی‌دونه تو دلم چی می‌گذره.

گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه
.:: خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24) ::.

گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم.

گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید
.:: ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تریم (ق/16) ::.

گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی!

گفتی: فاذکرونی اذکرکم
.:: منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152) ::.

گفتم: تا کی باید صبر کرد؟

گفتی: و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا
.:: تو چه می‌دونی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63) ::.

گفتم: تو بزرگی و نزدیکت برای منِ کوچیک خیلی دوره! تا اون موقع چیکار کنم؟

گفتی: واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الل
.:: کارایی که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کنه (یونس/109) ::.

گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بنده‌ات هستم و ظرف صبرم کوچیک... یهاشاره‌ کنی تمومه!

گفتی: عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم
.:: شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/216) ::.

گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل... اصلا چطور دلت میاد؟

گفتی: ان الله بالناس لرئوف رحیم
.:: خدا نسبت به همه‌ی مردم - نسبت به همه - مهربونه (بقره/143) ::.

گفتم: دلم گرفته.

گفتی: بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا
.:: (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشن (یونس/58) ::.

گفتم: اصلا بی‌خیال! توکلت علی الله.

گفتی: ان الله یحب المتوکلین
.:: خدا اونایی رو که توکل می‌کنن دوست داره (آل عمران/159) ::.

گفتم: خیلی چاکریم!

ولی این بار، انگار گفتی: حواست رو خوب جمع کن! یادت باشه که:
و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلبعلی وجهه خسر الدنیا و الآخره
.:: بعضی از مردم خدا رو فقط به زبون عبادت می‌کنن. اگه خیری بهشون برسه، امن وآرامش پیدا می‌کنن و اگه بلایی سرشون بیاد تا امتحان شن، رو گردون میشن. خودشون تودنیا و آخرت ضرر می‌کنن (حج/11) ::.

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم.

گفتی: فانی قریب
.:: من که نزدیکم (بقره/186) ::.

گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش می‌شد بهت نزدیک شم.

گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال
.:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن(اعراف/205) ::.

گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!

گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم
.:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/22) ::.

گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی.

گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه
.:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/90) ::.

گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار می‌تونم بکنم؟

گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
.:: مگه نمی‌دونید خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌کنه؟! (توبه/104) ::.

گفتم: دیگه روی توبه ندارم.

گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
.:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/2-3)::.

گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟

گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
.:: خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/53) ::.

گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟

گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله
.:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/135) ::.

گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌کنه؛عاشق می‌شم! ... توبه می‌کنم: یا غافر الذنب، اغفر ذنوبی جمیعا

گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین
.:: خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/222) ::.

ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک

گفتی: الیس الله بکاف عبده
.:: خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/36) ::.

گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار می‌تونم بکنم؟

گفتی: یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذییصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما
.:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودشو فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریکی‌ها به سوی روشناییبیرون بیارن. خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/42-43) ::.

[=Times New Roman]
[=Times New Roman]

[="B Homa"] با خودم گفتم: خدا... خالق هستي...[="Times New Roman"] [="B Homa"]با فرشته‌هاش...به ما درود بفرستن تا آدم بشيم؟! ... ...[="B Homa"]

[=Times New Roman]

روز تولد زمین

روز 25 ذیقعده روز دحوالارض و تولد زمین است که روزه گرفتن در این روز بسیار سفارش شده است.
دحوالارض یعنی روز پهن شدن و گسترده شدن زمین است که براساس روایات در این روز زمین از نقطه ای که کعبه در آن واقع شده است، از آب بیرون آمده و شروع به گسترده شدن و پهن شدن کرده تا به شکل امروزی درآمده است.

براساس آیه قرآن إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکًا وَهُدًی لِّلْعَالَمِینَ.
همانا اولین خانه‌ای که برای مردم ساخته شده در همین مکه وکعبه بنا نهاده شده تا باعث هدایت عالمیان شود» که آیه ثابت می‌کند اولین نقطه‌‌ای که برای مردم قرار داده شده، همین کعبه قبله مسلمانان است.
همچنین در آیه 6 سوره : الشمس آمده است:
وَالْأَرْضِ وَمَا طَحَاهَا
سوگند به زمین و آن كس كه آن را گسترده است
And the earth and Him Who extended it

این آیات ثابت می‌کند زمین ابتدا به شکل امروزی نبوده و خشکی نداشته و قابل سکونت نبوده است، اما بعدا از همان نقطه کعبه شروع به پهن شدن و گسترده شدن کرده، تا اینکه قابل سکونت برای انسان شده است.

روز تولد زمین بر ساکنان کره خاکی تهنیت باد.

این تصویر فقط برای مزاح هست
البته به نظر من اگر ازدواج حساب شده باشه این امر کاملا بر عکس هست

[=arial narrow]بنام خدا
[=arial narrow]یا امام هادی ادرکنی

شادی92;573308 نوشت:
روز 25 ذیقعده روز دحوالارض و تولد زمین است که روزه گرفتن در این روز بسیار سفارش شده است.

[=arial narrow]السلام علیک یا سلطان ،یا ابالحسن ،یا علی بن موسی الرضا :Gol:

[=arial narrow]
این روز
[=arial narrow](25 ذیقعده )[=arial narrow]هم، یکی دیگر از روزهای زیارتی حضرت امام رضا علیه السلام است و زیارت آن حضرت از مستحبات مؤکد این روز است .

عاشقان و ارادتمندان آستان امام هشتم (ع) که از مشهد مقدس دورند می‌توانند، با شماره

[=arial narrow] 05132003334[=arial narrow] تماس گرفته و پس از عرض سلام به این امام همام ،به طور تلفنی زائر حرم مطهرایشان شوند و عرض ارادت کنند .

[=arial narrow]زیارت و ارتباط با اهل بیت علیهم السلام فرصت است ، فرصتی که دل را از پریشانی دور، و بواسطه ی اولیاء خدا، به خدا نزدیک می کند ...

[=verdana]آقای مهربان
[=verdana]کاش من همان اهویی میشدم که ضامنش شدی
کاش من همان اهویی میشدم که دست نوازش خود را بر سرش کشیده ای
دوستت دارم آقای مهربان



[="DimGray"][/]

شعر مورد علاقه ی من:

ما را ز کورش و کی و جم اعتبار نیست / فخری به داریوش و به اسفندیار نیست
مُرده است دور رستم و سیروس و کیقباد / ما را به جاهلیّت آن دوره کار نیست
در سایه‌ ی محمد(ص) و آل محمدیم / برتر از این برای بشر افتخار نیست
ابناء دین و سوره ی توحید و کوثریم / بر دل ز کفر و شرک و شرارت غبار نیست
اسلام، اعتقاد و نظام و هویت است / هر کس نداشت در دو جهان رستگار نیست
اندر دژ ولایت و حِصن امامتیم / مانند این حصار به گیتی حصار نیست
ما امت عدالت و صلح و اخوتیم / در ما نفاق و شیطنتِ دیوسار نیست
از جاهلیّتِ مجوس نگیریم رسم و راه / ما را به جز ولایت مهدی (عج) شعار نیست
اعلام «اِنَ اکرمکم» باشد این پیام / در کیش ما به رنگ و نژاد اعتبار نیست
گر مدعی تلاش به توهین ما کند / با او بگو که از تو جز این انتظار نیست
تو باش و هفت خوان و خرافات و تُرَّهات / راهی که میروی ره پروردگار نیست
زنده است دین احمد(ص) و قرآن و اهل بیت(ع) / اَکمل از آن طریق سوی کردگار نیست
یارب رسان امام زمان منجی جهان / فرّخ زمان او که در آن، کار عار نیست
پر می‌کند ز عدل به امرِ خدا زمین / بهتر ز عصر دولت او روزگار نیست
آئین دین مداری و تقوی شود رواج/ رسم فساد و شرب مدام و قمار نیست
مؤمن عزیز گردد و کافر شود ذلیل / مرد خدا به دوره‌ی او خوار و زار نیست

نکته ی اول: این شعر در یکی از تاپیک های همین سایت مطرح شده بود و من به دلیل بازدیدهای زیاد این تاپیک در اینجا هم مطرح کردم تا علاقه مندان، بهره مند گردند.
نکته ی دوم: این شعر در مبارزه با خرافات و تخیلات و چرندیاتی است که اسلام ستیزان درمورد ایران قبل از اسلام می سازند و افراد ساده لوح و کور متعصب هم باور می کنند.
نکته ی سوم: مسلماً افرادی که سال ها با خرافات، زندگی کرده اند با شنیدن این شعر، موضع گیری کرده و مقاومت می کنند و از شخصیت های تخیلی اسطوره ای ساخته شده در وایبر و لاین و فیسبوک!!!! حمایت خواهند کرد!
نکته ی چهارم: دشمنان اسلام برای گرفتن اهلبیت از مردم باید جایگزینی پیدا کنند. و ازآنجایی که هیچ جایگزینی برای آنان نیست، باید جایگزینی تخیلی بسازند و چه جایگزینی بهتر از سلاطین ایران قبل از اسلام! که با بستن کرامات کذب و جملات قصار دروغین به آنها، آنان را شخصیت های بی نظیری جلوه می دهند و این عبارات چرند را از طریق اینترنت رواج می دهند.

خداوند دروغگو را رسوا سازد و جهل مسلمانان را برطرف نماید!

[="Tahoma"]دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی اگهی دادم به اینجا و انجا
و هر روز برای دلم مشتری امد و رفت
و هی این و ان سرسری امد و رفت
ولی هیچ کس واقعا اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم قفل بودکسی قفل قلب مرا وا نکرد
یکی گفت:چرااین اتاق پر از دود و آه است!
یکی گفت:چه دیوارهایش سیاه است!
یکی گفت:چرا نور اینجا کم است؟!
و ان دیگری گفت:و انگار هر آجرش فقط از غم و غصه و ماتم است!
ورفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری
و من تازه آن وقت گفتم:خدایا تو قلب مرا می خری؟
و فردای آن روز خدا امد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه پشت خود بست!!

بچه ها به نظرتون یه زن واقعا چه میخواهد؟؟؟؟
اگه نمیدونین داستان زیر رو بخونید خیلی قشنگه :ok:

[SPOILER][=arial]روزی روزگاری پادشاه جوانی به نام آرتور، توسط سرزمین همسایه اش دستگیر و زندانی گردید. پادشاه می توانست آرتور را بکشد اما تحت تاثیر جوانی آرتور و افکار و عقاید او قرار گرفت. از این رو، پادشاه برای آزادی وی شرطی گذاشت که می بایست به سؤال بسیار مشکلی پاسخ دهد. آرتور یک سال زمان داشت تا جواب را بیابد و اگر پس از یکسال موفق به یافتن پاسخ نمی شد، کشته می شد. سؤال این بود: زنان واقعاً چه چیزی می خواهند؟

[=arial]
[=arial]این سؤال اکثر مردم اندیشمند و باهوش را نیز سرگشته و حیران می نمود و به نظر می آمد برای آرتور جوان یک پرسش غیرقابل حل باشد. اما از آنجایی که پذیرش این شرط بهتر از مردن بود، وی پیشنهاد پادشاه را برای یافتن جواب سؤال در مدت یک سال پذیرفت. آرتور به سرزمین پادشاهی اش بازگشت و از همه شروع به نظرخواهی کرد: از شاهزاده ها گرفته تا کشیش ها، از مردان خردمند، و حتی از دلقک های دربار. او با همه صحبت کرد، اما هیچ کسی نتوانست پاسخ رضایت بخشی برای این سؤال پیدا کند.
[=arial]بسیاری از مردم از وی خواستند تا با جادوگر پیری که به نظر می آمد تنها کسی باشد که جواب این سؤال را بداند، مشورت کند. البته احتمال می رفت دستمزد وی بسیار بالا باشد چرا که وی به اخذ حق الزحمه های هنگفت در سراسر آن سرزمین معروف بود. وقتی که آخرین روز سال فرا رسید، آرتور فکر کرد که چاره ای به جز مشورت با جادوگر پیر ندارد. جادوگر موافقت کرد تا جواب سؤال را بدهد، اما قبل از آن از آرتور خواست تا با دستمزدش موافقت کند.
[=arial]جادوگر پیر می خواست که با لُرد لنسلوت، نزدیکترین دوست آرتور و نجیب زاده ترین دلاور و سلحشور آن سرزمین ازدواج کند! آرتور از شنیدن این درخواست بسیار وحشت زده شد. جادوگر پیر؛ گوژپشت، وحشتناک و زشتی بود و فقط یک دندان داشت، بوی گنداب میداد، صدایش ترسناک و زشت و خیلی چیزهای غیرقابل تحمل دیگر در او یافت میشد.
[=arial]آرتور هرگز در سراسر زندگی اش با چنین موجود نفرت انگیزی روبرو نشده بود، از اینرو نپذیرفت تا دوستش را برای ازدواج با جادوگر تحت فشار گذاشته و او را مجبور کند چنین هزینه وحشتناکی را تقبل کند. اما دوستش لنسلوت، از این پیشنهاد باخبر شد و با آرتور صحبت کرد. او گفت که هیچ از خود گذشتگی ای قابل مقایسه با جان پادشاه نیست. از این رو مراسم ازدواج آنان اعلان شد و جادوگر پاسخ سوال را داد. " آنها می خواهند تا خود مسئول زندگی خودشان باشند".
[=arial]همه مردم آن سرزمین فهمیدند که پاسخ جادوگر یک حقیقت واقعی را فاش کرده است و جان آرتور به وی بخشیده خواهد شد، و همینطور هم شد. پادشاه همسایه، آزادی آرتور را به وی هدیه کرد و لنسلوت و جادوگر پیر یک جشن باشکوه ازدواج را برگزار کردند. ماه عسل نزدیک میشد و لنسلوت خودش را برای یک تجربه وحشتناک آماده می کرد، در روز موعود با دلواپسی فراوان وارد حجله شد. اما، چه چهره ای منتظر او بود؟ زیباترین زنی که به عمر خود دیده بود بر روی تخت منتظرش بود. لنسلوت شگفت زده شد و پرسید چه اتفاقی افتاده است؟ زن زیبا جواب داد: از آنجایی که لرد جوان با وی به عنوان جادوگری پیر با مهربانی رفتار کرده بود، از این به بعد نیمی از شبانه روز می تواند خودش را زیبا کند و نیمی دیگر همان زن وحشتناک و علیل باشد. سپس جادوگر از وی پرسید: کدامیک را ترجیح می دهد؟ زیبا در طی روز و زشت در طی شب، یا برعکس آن؟
[=arial]لنسلوت در مخمصه ای که گیر افتاده بود تعمقی کرد. اگر زیبایی وی را در طی روز خواستار میشد آنوقت می توانست به دوستانش و دیگران، همسر زیبایش را نشان دهد، اما در خلوت شب در قصرش همان جادوگر پیر را داشته باشد! یا آنکه در طی روز این جادوگر مخوف و زشت را تحمل کند ولی در شب، زنی زیبا داشته باشد که لحظات فوق العاده و لذت بخشی رابا وی بگذراند. آنچه لنسلوت انتخاب کرد این بود: لنسلوت نجیب زاده و شریف، می دانست که جادوگر قبلاً چه پاسخی به سؤال آرتور داده بود؛ از این رو جواب داد که این حق انتخاب را به خود او می دهد تا خودش در این مورد تصمیم بگیرد.با شنیدن این پاسخ، جادوگر اعلام کرد که برای همیشه و در همه اوقات زیبا خواهد ماند، چرا که لنسلوت به این مسئله که آن زن بتواند خود مسئول زندگی خودش باشد احترام گذاشته بود.
[=arial]محبوبیت آرتور عدالت گستر در میان مردم عامی به خاطر این سعی و تلاش است و میراث آن داستان‌های فلکلوری است که در میان عوام از رشادت‌ها، دلاوری‌ها، و حسن رفتار او به یادگار مانده‌است؛ طوری که تاریخ، اسطوره و افسانه چنان با هم آمیخته که تشخیص آنها از یکدیگر به سختی امکان‌پذیر است.

[/SPOILER]

تو را از بین صدها گل من احمق جدا کردم

نفهمیدم غلط کردم من از اول خطا کردم

...شدی نزدیک وهی گفتی ضرر حالا ندارد که
پسندیدم تــو را ، من هم ولـــی ناز و ادا کردم
شد آغاز ارتباط ما بدون فکر وبی منطق
لگد کردم غرورم را و وجدان را رها کردم
پیامک می زدی هرشب سر ساعت دقیقاً 9
خودت را کشتی و آخر شما را تو صدا کردم
و کم کم این پیامک ها عجیب و مهربان تر شد
و من هم قصــر پوشالـــی برای خود بنا کردم
نشستم در خیالاتـم زدم تاریـخ عقدم را
و در رۆیا دو دستم را فرو توی حنا کردم!
به فکر مهریه بودم جهازم را چه می چیدم
من احمق ببین حتی که فکر شیر بها کردم
از آن شب ساعت 9 من پیامک می زدم هرشب
خودم با سادگـــی هایــم عروسی را عـــزا کردم
...شدی تو بی خیال و من شدم هی بی قرار تو
تو هـی برمن جفــا کردی ، من احمـــق وفا کردم
ولی رفتم به یک مسجد، بلاتکلیف ومستأصل
برای آن کـــه برگردی فقــط نذر و دعـــا کردم
جواب آمد که: «واثق شو به الطاف خداوندی
مگرکوری ندیدی که به تو عقلی عطا کردم؟»
...من امشب بی خیال تو ردیف وقافیه هستم
تو کاری با دلم کردی که فکرش رو نمی کردم !

دوستان سلام

یه عنایتی که خراب دلم
بدیمو نذار به حساب دلم

http://media.rasekhoon.net/003/12/Helali/90/omolbanin/12-omolbanin-1390(www.rasekhoon.net)_1.mp3


علی علی

با یاد خدا

در کاخ مجـــــــلل خبر از عِـــشق مجـــو

که سعادت همه در کلبه درویشان است

تک بیتی ناب

صائب تبریزی:
یوسف ما ز تهیدستی خلق آگاه است
به چه امید به بازار رساند خود را؟


[="Arial"]

[=arial]از فراق روی تو ای زیبا روی
از ناله چو نال کردم از مویه چو موی

[="Arial"][="Navy"]

سلام

:!!!:صرفا جهت اطلاع :

ساعت رسمی کشور ، امشب ساعت 24 ، یک ساعت عقب کشیده می شود .

[/]

مَبَر از پینه‌ی پیشانی من
گمان بر رتبه‌ی عرفانی من
ز خاطر بردن ذکر سجود است
دلیل سجده‌ی طولانی من

آمبولانس لودری

شلمچه بودیم!
گلوله صاف اومد رو آمبولانس و تیکه تیکه اش کرد. اسماعیل گفت: حالا با نادعلی چیکار کنیم؟ حاجی گفت: لودر بیارید جلو. بعد دست و پای نادعلی رو گرفتند و گذاشتنش داخل بیل لودر. حاجی گفت: تند ببریدش اورژانس، اما با احتیاط! مواظب باشید اذیت نشه!. اسماعیل پرید بالا و پیرمردای هم ایستاد کنارش. لودر رو بستند به گاز و رفتند تا رسیدند درِ اورژانس. پیرمرادی پرید پایین و رفت تا امدادگر رو خبر کنه. اسماعیل بازی اش گرفت. بیل لودر رو کمی آورد بالا. پیرمردای و امدادگرها با برانکارد دویدن بیرون. گلوله ی خمپاره ای خورد نزدیک لودر. اسماعیل حواسش رفت طرف گلوله. پیرمرادی داد زد و دستشو تکون داد. اسماعیل نگاش کرد و بیلو برد بالاتر. پیرمرادی دوباره جیغ زد و دستشو به طرف پایین تکان داد. گلوله ای دیگه به زمین خورد. اسماعیل حسابی قاتی کرده بود. فکر کرد می گن بیلو خالی کن. دسته رو فشار داد. سرِ بیل، وارانه شد. امدادگر، جیغ زد. اسماعیل یادش اومد به نادعلی؛ که دیگه کار از کار گذشته بود و نادعلی زخمی و خونی مثل گونی وِلُو شد رو زمین و جیغش رفت به آسمون. اسماعیل ترسید. خواست بپره پایین. پاش گیر کرد به دسته ای و از بالای لودر پرت شد رو زمین. دمِ در اورژانس شده بود بازار خنده. حالا نخند و کی بخند.

منبع: کتاب جغله های جهادی ( موسسه روایت سیره شهدا )

پيرهن تازمو با كلی ذوق و شوق به بابام نشون دادم،
ميگه مباركه،
بعد اشک تو چشاش جمع شده میگه
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
عين روبالشيای خدابيامرز مادربزرگمه! :|

:Ghamgin:
مهم نیست یاس...

مهم نیست...
ب فکر خودت باش...ب فکر آینده ات....

[="Microsoft Sans Serif"][="Navy"]

یاس...;573680 نوشت:
:Ghamgin:
مهم نیست یاس...

مهم نیست...
ب فکر خودت باش...ب فکر آینده ات....

چی شده.....
[/]

باغ بهشت;573631 نوشت:
سلام

:!!!:صرفا جهت اطلاع :

ساعت رسمی کشور ، امشب ساعت 24 ، یک ساعت عقب کشیده می شود .



آخ جون!
امشب، یه ساعت، بیشتر میتونیم بیایم اسکدین!!!!!

[="Arial Narrow"][="Navy"]

باغ بهشت;573631 نوشت:
سلام

صرفا جهت اطلاع :

ساعت رسمی کشور ، امشب ساعت 24 ، یک ساعت عقب کشیده می شود .


واي اصلا يادم نبود..ممنون.:Gol:[/]

سلام
نمیدونم مکان جای گفتن این حرفها هست یا نه
چند وقتیه دارن سریال معراجی هارو پخش میکنن
هر بار که این سریال رو میبینم قلبم به شدت درد میگیره
داغون میشم
کلافه میشم
زیاد تو اخبارو این مسائل نمیچرخم و تقربا ازدنیابیخبر
وقتی همسرم بهم گفت که این اتفاق تو چند دانشگاه دیگه هم افتاده و این یه داستان خیالی نیست بیشتر قلبم به درد اومد:Ghamgin:
همش تو فکر حس اون مادر شهیدی هستم که دسته گلش رو تقدیم اسلام کرد و دفاع از کشور و الان داره با چشماش نظاره میکنه که حتی استخوانهای بچه اش هم جایی تو همین خاک که براش جون داده نداره:geristan:
اونها که شهید شدند و به بهترین درجات عالیه رسیدن
ما کجای ماجراییم؟؟
خیلی ازصحبتهای اون آقایی که مسئول تفحص بود فکرم رو مشغول کرد
واقعا برای شناسوندن شهدامون به بچه ها مون چکار کردیم؟:Gig:
اون دانشجوها برای سازه ایی که ساخته دست خودشون بود چکارها که نکردن
ما برای حفظ حرمت خون شهیدامون چکار کردیم؟ چقدر فریاد زدیم؟
تو بیشتر زمینه های علمی بچه مذهبی ها کجان؟
چرا باید استادایی که هیچ نقطه اشتراکی با ما ندارن بر ذهن بچه های ما و جوانهای ما مسلط باشن؟
مقصر خودما هستیم که این صحنه ها رو خالی گزاشتیم برای این جور افراد مزدور
وقتی یه مربی مهد معتقد پیدا نمیشه (کم هست) مربی میاد بالای سر بچه با اون روح لطیفی که بچه داره و عنوان میکنه که چرا بچه باید با واقعه عاشورا آشنا بشه
تو روحیش اثر داره و الان براش زوده
برای خانم حضرت رقیه ما زود نبود اونهمه مصیبت؟؟؟؟؟:Ghamgin:
ای خدا خیلی دلم پره
از دست خودم بیشتر که با تنبلی که کردم و دارم و امسال من که اداره جامعه و پرورش بچه هامون رو بدست یکسری غافل میسپریم
کسی که سر کلاس بچه 4 ساله من بهش تذکر بده خانم حجابت رو حفظ کن چون من نامحرم اینجا هستم
و از اون روز به بعد بچه من تو اون کلاس جایگاهی نداشته باشه
یا وقتی بهش گفته میشه یه شعر بخون
اونم مداحی میخونه که "رهبرم اگر لب تر کنی سرو فدا میکنیم
اشاره کن کل دنیارو ما کربلا میکنیم"
و معلم بهش بگه بسه بسه آخه اینا چیه تو رفتی یاد گرفتی و بچه رو تو دوراهی گزاشته که من باید پس چی یاد بگیرم
و من مادر مجبودم برای بهبود وضع بیماریش به این افراد متکی باشم
ای خدا داریم به کجا میریم
و من چطور میخوام در برابر اینهمه کوتاهیم جوابگو باشم:geryan::geryan:

ما چطور میخوایم جواب خون این شهدای عزیز رو بدیم؟:Ghamgin:

[="Arial"][="Red"][/]

باخیش;572115 نوشت:
سلام.دوستان کسی می تونه به من کمک کنه که من 1 مهر چجوری از بچه های کلاسم که آمادگی هستن 5_6 سالشونه باید زهر چشم بگیرم ? که موقعی که درس میدم حرف.گوش کنن? و تو سر و کله هم نزنن ?

سلام
خانمی الان استادهای دانشگاهش موندن شما میخوای امادگی هارو آروم کنی؟؟؟:Nishkhand:
دیروز دختر من که بیشفعالی داره برای کلاس بندی رفته بود مدرسه
معلمای پایه های چهارم و پنجمش رو دیده بود اونا گفته بودن امسال قراره کی آبدیده بشه دخترم ؟؟؟؟:Nishkhand:

saynasetare;572670 نوشت:
معتادین به این عمل اعلام حضور کنن...

:Ghamgin::Ghamgin: اسباب بازی محبوب ما رو مسخره میکنید ؟؟؟:ashk:

بنده پریشان;573806 نوشت:
نقل قول نوشته اصلی توسط باخیش نمایش پست ها
سلام.دوستان کسی می تونه به من کمک کنه که من 1 مهر چجوری از بچه های کلاسم که آمادگی هستن 5_6 سالشونه باید زهر چشم بگیرم ? که موقعی که درس میدم حرف.گوش کنن? و تو سر و کله هم نزنن ?

معلم پیش دبستانی دختر من از 2 روش نقطه رو لب و شمارش تا 3 برای آروم کردن بچه ها استفاده میکرد و یه کلاس 36 نفره رو قشنگ کنترل میکرد
من الان خودم در مواقعی که بحران زیاد میشه تو خونه از شمارش یک تا 3 استفاده میکنم و جواب میده
امید وارم شما هم جواب بگیرید

[="Arial"][="Black"]نقطه رو لب چیه؟ چه مدلی ?
باشه امتحان میکنم برام دعا کنید فردا روز اوله
[/]

اون دختر داییم بود دوست نداشت بره مدرسه

به مادرش گفته بود:

معلم من نه باید پیر باشه نه عینکی!!

خوشبختانه همینم شد!:khandeh!:

دوست داشتم همچون کبوتران حرمت،

در آسمان عشق تـ♥ــو پرواز کنم!

پرواز تا نگاه تـ♥ــو... تـــاخـــــــدا...

وچه زیباست طلب کردن تـ♥ــو

و نه الان ...

هر روز دلم هوای مشهد دارد

کفش های تا به تا و وصله دار من کجاست ؟
خاطرات خوب و شیرین بهار من کجاست؟

کوچه های خاکی و باهم دویدن هایمان
شور و شوق خنده ی بی اختیار من کجاست ؟

کاهگل ها عطر دفترهای کاهی داشتند
خاک باران خورده ایل و تبار من کجاست ؟

کو دبستان ؟ کو کلاس درس ؟ کو آن نیمکت ؟
همکلاسی همیشه در کنار من کجاست ؟

باغ سرسبز الفبا را چرا گم کرده ام ؟
سطر سطر سیب های "آب"دار من کجاست ؟

آتش پیراهنت مانده ست در من سال ها
ریزعلی ! تنهای تنهایم قطار من کجاست ؟

مانده جای ترکه اش بر روی دستم , کو خودش ؟
درس سارا , درس شیرین انار من کجاست ؟

رفت ان روباه مکار و پنیرم را ربود
زاغ خوش آواز روی شاخسار من کجاست ؟

پس چه کس خط میزند مشق شبم را بعد از این؟
پای تخته مهربان آموزگار من کجاست ؟

ثلث اول آشنایی , ثلث دوم دوستی
ثلث سوم دستخط یادگار من کجاست ؟

باز هم پاییز شد بابای پیر مدرسه!
خش خش برگ درختان چنار من کجاست ؟

کاش میشد باز هم برگشت تا آن روزها
خسته ام دلهای سنگی ! روزگار من کجاست ؟

:Gol:برای همه بچه مدرسه های قدیمی:Gol:



موضوع قفل شده است