یا رب، این پرده پندار که در دیده ماست
باز کن تا که ببینم همه عالم نور است
آن آوتار زیبا ومعنا دار تان نشانه ی از عشق به مولا ست لذا این سروده هم تقدیم عاشقان مولا :
گرچه معروف است علی در کعبه زاد
لیک کعبه از علی بود ش ولاد چون علی فیض نخست حق بود
هستی عالم از او مشتق بود جان او با جان احمد متحد
هردو یک نور اند ولی تن منفرد آن یکی بهرش رسالت داده شد
وآن دیگر بهر ولایت زاده شد عین مولا مثل غنچه باز شد
خلقت عالم از او آغاز شد کعبه وبیت المقدس از علی ست
کوه طور وکربلا فیض ولی ست چون که ذات او تجلی خداست
بیت معمور هم فروغ مرتضاست آفتاب و ماه و انجم جملگی
از فروغ او کنند رخشندگی حق علی را زین سبب در کعبه کاشت
گر نبودی فاطمه کفوی نداشت او به کعبه زاد تا مثل سپهر
زهره را گیرد در آغوشش به مهر تا امامت چون درخت نسل مند
تا ابد زین نخل ماند اصل مند چون مبارک است این فرخنده یاد
زین سبب در کعبه از مادر بزاد .
.
:Gol::Gol: ارزگانی
آن آوتار زیبا ومعنا دار تان نشانه ی از عشق به مولا ست لذا این سروده هم تقدیم عاشقان مولا :
گرچه معروف است علی در کعبه زاد
لیک کعبه از علی بود ش ولاد چون علی فیض نخست حق بود
هستی عالم از او مشتق بود جان او با جان احمد متحد
هردو یک نور اند ولی تن منفرد آن یکی بهرش رسالت داده شد
وآن دیگر بهر ولایت زاده شد عین مولا مثل غنچه باز شد
خلقت عالم از او آغاز شد کعبه وبیت المقدس از علی ست
کوه طور وکربلا فیض ولی ست چون که ذات او تجلی خداست
بیت معمور هم فروغ مرتضاست آفتاب و ماه و انجم جملگی
از فروغ او کنند رخشندگی حق علی را زین سبب در کعبه کاشت
گر نبودی فاطمه کفوی نداشت او به کعبه زاد تا مثل سپهر
زهره را گیرد در آغوشش به مهر تا امامت چون درخت نسل مند
تا ابد زین نخل ماند اصل مند چون مبارک است این فرخنده یاد
زین سبب در کعبه از مادر بزاد .
.
:Gol::Gol: ارزگانی
[/SPOILER]
سلام . ممنون از شعر زیبایی که ارسال کردید . :Gol::Gol::Gol:
دست از دامنت ای دوست، نخواهم برداشت
تا من دلشده را یک رمق و یک نفس است
[=Simplified Arabic] align: center
[TD="align: left"]يار ما چون گيرد آغاز سماع [/TD]
[TD="align: right"] قدسيان بر عرش دست افشان كنند[/TD]
داد ز خویش چاشنی جان ستم چشیده را
هوش فزود هوش را حلقه نمود گوش را
جوش نمود نوش را نور فزود دیده را
گفت که ای نزار من خسته و ترسگار من
من نفروشم از کرم بنده خودخریده را
بین که چه داد میکند بین چه گشاد میکند
یوسف یاد میکند عاشق کف بریده را
داشت مرا چو جان خود رفت ز من گمان بد
بر کتفم نهاد او خلعت نورسیده را
عاجز و بیکسم مبین اشک چو اطلسم مبین
در تن من کشیده بین اطلس زرکشیده را
هر که بود در این طلب بس عجبست و بوالعجب
صد طربست در طرب جان ز خود رهیده را
چاشنی جنون او خوشتر یا فسون او
چونک نهفته لب گزد خسته غم گزیده را
وعده دهد به یار خود گل دهد از کنار خود
پر کند از خمار خود دیده خون چکیده را
کحل نظر در او نهد دست کرم بر او زند
سینه بسوزد از حسد این فلک خمیده را
جام می الست خود خویش دهد به سمت خود
طبل زند به دست خود باز دل پریده را
بهر خدای را خمش خوی سکوت را مکش
چون که عصیده میرسد کوته کن قصیده را
مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن
در مگشا و کم نما گلشن نورسیده را
[="Arial"][="Black"]ای نفس دمی مطیع فرمان نشدی
وز کرده ی خویش پشیمان نشدی
صوفی و فقیه و زاهد و دانشمند
این جمله شدی ولی مسلمان نشدی[/]
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود
[=B Zar]در وهم ناید ذات من اندیشهها شد مات من
[=B Zar]جز احولی از احولی کی دم زند ز اشراک من
[=B Zar]خامش که اندر خامشی غرقه تری در بیهشی
تا طرب خانه کنی بیت حزن باز رسان
ای خدایی که به یعقوب رساندی یوسف
این زمان یوسف من نیز به من باز رسان
رونقی بی گل خندان به چمن باز نماند
یارب آن نوگل خندان به چمن باز رسان
از غم غربتش آزرده خدایا مپسند
آن سفر کرده ما را به وطن باز رسان
ای صبا گر به پریشانی من بخشایی
تاری از طره ی آن عده شکن باز رسان
«شهریار» این دُر شهوار به دربار امیر
تا فشاند فلکت عقد پَرَن باز رسان
شاعر:محمد حسین شهریار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم
پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک
ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم
تا آئینه کاری کرده باشم مقدمت را
اوّل ضمیر غائب مفرد کجائی ؟
ای پاسخ آدینه های پر معمّا ؟
[="Arial"][="Black"]آواز خدا همیشه در گوش دل است
کو دل که دهد گوش به آواز خدا
یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکب اس
تسیل خیز از نظرم رهگذری نـــیـست که نیست
:Gol::Gol::Gol:
تــا دم از شــــــام ســـــــــر زلف تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست
ولایت داشتی بر بام افلا
کغزلم اگر تو بسازی ام ، و نیام اگر بنوازی ام
به نسیم یاد توراضی ام ، نه گلایهای نه شکایت[=times new roman, times, serif]ی[=times new roman, times, serif]
باز کن تا که ببینم همه عالم نور است
آن آوتار زیبا ومعنا دار تان نشانه ی از عشق به مولا ست لذا این سروده هم تقدیم عاشقان مولا :
گرچه معروف است علی در کعبه زاد
لیک کعبه از علی بود ش ولاد
چون علی فیض نخست حق بود
هستی عالم از او مشتق بود
جان او با جان احمد متحد
هردو یک نور اند ولی تن منفرد
آن یکی بهرش رسالت داده شد
وآن دیگر بهر ولایت زاده شد
عین مولا مثل غنچه باز شد
خلقت عالم از او آغاز شد
کعبه وبیت المقدس از علی ست
کوه طور وکربلا فیض ولی ست
چون که ذات او تجلی خداست
بیت معمور هم فروغ مرتضاست
آفتاب و ماه و انجم جملگی
از فروغ او کنند رخشندگی
حق علی را زین سبب در کعبه کاشت
گر نبودی فاطمه کفوی نداشت
او به کعبه زاد تا مثل سپهر
زهره را گیرد در آغوشش به مهر
تا امامت چون درخت نسل مند
تا ابد زین نخل ماند اصل مند
چون مبارک است این فرخنده یاد
زین سبب در کعبه از مادر بزاد .
.
:Gol::Gol:
ارزگانی
[SPOILER]
[/SPOILER]
سلام . ممنون از شعر زیبایی که ارسال کردید . :Gol::Gol::Gol:
دست از دامنت ای دوست، نخواهم برداشت
تا من دلشده را یک رمق و یک نفس است
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
صلای سرخوشی ای صوفیان باده پرست
اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود
تببین که جام زجاجی چه طرفهاش بشکس
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
از قبله ابروی تو در عین نماز است
ای مجلسیان سوز دل حافظ مسکین
تاز شمع بپرسید که در سوز و گداز اس
چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی
به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را
که خود از رقت آن بیخود و بی هوش شدی
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
اکان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان ر
یار ساقی و عراقی باقی
وه که این عیش بدینسان چه خوش است
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیداست نگارا که بلند است جنابت
باد بیرون برد از کوی تو خاکستر من
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
تا لب و چشم تو ما را مست کرد
نقل ما جز شکر و بادام نیست
تا دل ما در سر زلف تو شد
کار ما جز با کمند و دام نیست
ای کاش سوی عدم دری یافتمی
یا مرا دوستی غیور افتاد
ماتم خویشتن همی دارد
چون مصیبت زده، ز سور افتاد!
تا غول بیابان نفریبد به سرابت
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت
چهره بگشا تا میان ماه تابان بینمت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
تا کمال علم او ظاهر شود
این همه اسرار بر صحرا نهاد
شور و غوغایی بر آمد از جهان
حسن او چون دست در یغما نهاد
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
تات وجهی روشن است، این هفتخوان
پیش تو بس، هشت خوان نتوان نهاد
گل آدم بسرشتندو به پیمانه زدند
آخر چه سپاه آید از مور
خلقان برقند و یار خورشید
بیگفت تو ظاهرست و مشهور
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
ناامید از در رحمت مشو ای باده پرست
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
بگشود نافهای و در آرزو ببست
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست
دلشوره های بی کسی،دلواپسی های مدام
بر اهل وجد و حال در های و هو ببست
حافظ هر آن که عشق نورزید و وصل خواست
احرام طوف کعبه دل بی وضو ببست
شبتون خوش .:Gol:
با خیالت هم نشین با دوری ات دیوانه ام شب خوش. :Gol:
[="Black"]مهدیا بی رخ تو در شب هجران تا چند
بی تو ای جان جهان زار و پریشان تا چند
تا کی از دوری تو آتش و سوز و غم و هجر
خود بگو بر من مسکین دل نالان تا چند
خدا آيد در آن مجلس شود مهمان درويشان
چه بر شمشیر مردم کش نگاهی میزند خود ر
ااز خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
إنّی رأیتُ دَهراً مِن هجرک القیامة
گر مانده ام خموش خداداند و دلم