::::""":::: صد حکايت تربيتي ::::"""::::
تبهای اولیه
شناسنامه کتاب
نويسنده : مرتضي بذز افشان
انتشارات: دفتر تبليغات اسلامي
سال نشر: 1379 ه ش
تعداد صفحات کتاب: 112 ص
مقدمه
تربيت فرزند، مقولهاي سهل و ممتنع است. سهل است چون اگر به روال طبيعي و تحت تأثير فطرت سالم انجام گيرد، نه مشكل خاصي دارد و نه كمبودي. ممتنع است زيرا با توسعهي زندگي شهر نشيني، ارتباطات، تكنولوژي، كاناليزه شدن بسياري از مجاري تربيتي، آموزشي، اقتصادي، سياسي و... هزاران معضل و موضوع تازه در مسير تربيت كودكان و نوجوانان و جوانان حادث شده است و بسياري از خانوادهها به كانون بحران اخلاقي و تربيتي و عاطفي تبديل گشتهاند.
ديگر بيسواد بودن والدين توجيه پذير نيست. آنها هرگز نميتوانند مشكلات اخلاقي و عاطفي فرزندانشان را تجزيه و تحليل كنند وراهي براي اصلاح بيابند. اينك پدر و مادر بايد با مقولههاي تربيتي و روانشناسي كودك و نوجوان و جوان آشنا باشند. در صورت امكان بايد با مشاوران صاحب نظر گفتگو كنند و چگونگي ارتباط با فرزندان را زير نظر آنها تنظيم نمايند.
حداقل كاري كه هر پدر و مادري بايد انجام دهد آن است كه مسائل ساده و سهل الوصول و كلي را دربارهي تربيت و برخورد با فرزندان خويش فرا گيرد و خود را از فراگيري و اعمال آنها بينياز نداند.
شيوهي پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و ائمهي اطهار ـ عليهم السّلام ـ در تربيت و ارتباط با مردم، به ويژه با كودكان، اين امور سهل الوصول و كلي و در عين حال مطابق با فطرت و عقل سليم را به ما ميآموزد. به عقيدهي ما آنها به خاطر وصل بودن به منبع وحي و داشتن گوهر عصمت، از خطا و لغزش در امان هستند و لذا شيوهاي را كه در تربيت كودكان توصيه ميكنند سالمترين و دست يافتنيترين روشهاست.
در اين مجموعه كه محور آن، شيوهي ارتباط والدين با كودكان است روايات و حكايات برگزيدهاي از پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ و ائمهي اطهار ـ عليهم السّلام ـ و سالكان راه ايشان ونكتههايي از دوران كودكي بزرگان و... جمع آوري شده است كه تا حدّي طريقهي مواجهه و هماهنگي با دنياي كودكان را تصوير ميكند. اميد است كه مفيد واقع شود.
1- توجه به كودك
گروهي از كودكان مشغول بازي بودند. ناگهان با ديدن پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ كه به مسجد ميرفت، دست از بازي كشيدند و به سوي حضرت دويدند و اطرافش را گرفتند. آنها ديده بودند پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ حسن ـ عليه السّلام ـ وحسين ـ عليه السّلام ـ را به دوش خود مي گيرد و با آنها بازي مي كند. به اين اميد، هر يك دامن پيامبر را گرفته، مي گفتند: «شتر من باش» .
پيامبر ميخواست هر چه زودتر خود را براي نماز جماعت به مسجد برساند، اما دوست نداشت دل پاك كودكان را برنجاند. بلال در جستجوي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ از مسجد بيرون آمد، وقتي جريان را فهميد خواست بچهها را تنبيه كند تا پيامبر را رها كنند. آن حضرت وقتي متوجه منظور بلال شد، به او فرمود: «تنگ شدن وقت نماز براي من از اين كه بخواهم بچهها را برنجانم بهتر است. »
پيامبر از بلال خواست برود و از منزل چيزي براي كودكان بياورد. بلال رفت و با هشت دانه گردو برگشت. پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ گردوها را بين بچه ها تقسيم كرد و آنها راضي و خوشحال به بازي خودشان مشغول شدند.[1]
بيان: توجه به نياز و خواستههاي كودك از اصول اوليه تربيت است. آسانترين و پسنديدهترين راه، راضي كردن كودكان و همان روش متواضعانه پيامبر است كه علاوه بر تآمين نياز كودك، به آنها نوعي شخصيت ميبخشد.
----------------
[1] . نفايس الاخبار، ص 286.
2- مسؤوليت پدران
روزي عدهاي از كودكان در كوچه مشغول بازي بودند. پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در حين عبور، چشمش به آنها افتاد و خواست نقش بسيار بزرگ پدران و مسؤليت سنگين آنها را در رشد كودك به همراهانشان گوشزد كند. فرمود: «واي بر فرزندان آخرالزمان از دست پدرانشان. »
اطرافيان پيامبر با شنيدن اين جمله به فكر فرو رفتند. لحظهاي فكر كردند شايد منظور پيامبر، فرزندان مشركان است كه در تربيت فرزندانشان كوتاهي ميكنند.
عرض كردند: «يا رسول الله، آيا منظورتان مشركين است؟ »
- نه بلكه پدران مسلماني را ميگويم كه چيزي از فرايض ديني را به فرزندان خود نميآموزند و اگر فرزندانشان پارهاي از مسائل ديني را فراگيرند، پدران آنها، ايشان را از اداي اين وظيفه باز ميدارند.
اطرافيان پيامبر با شنيدن اين سخن، تعجب كردند كه آيا اين چنين پدران بي مسئوليتي نيز هستند.
پيامبر كه تعجب آنها را در چهرهشان خوانده بود ادامه داد: «تنها به اين قانع هستند كه فرزندانشان از مال دنيا چيزي را به دست آورند...»
آنگاه فرمود:«من از اين قبيل پدران بيزار وآنان نيز از من بيزارند.»[1]
بيان: در عصر حاضر، دليل دوربودن وناآگاهي قشر عظيمي از كودكان ونوجوانان از مسائل مذهبي، بي توجهي والدينشان به اين مسأله مهم است.
--------------------
[1] . مستدرك الوسائل،ج2، ص625.
3- تبعيض ناروا
سالها از بعثت پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ گذشته بود. هنوز افكار دوران جاهليت و تبعيض بين فرزندان وجود نداشت. مردي عرب، آن روز براي انجام دادن كاري دست دو فرزندش را گرفت و شرفياب محضر رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ شد. هنگامي كه نشسته بود، يكي از فرزندان خود را در آغوش گرفت، به او محبت كرد و او را بوسيد و به فرزند ديگرش توجهي نكرد.
پيغمبر كه اين صحنه تأثر انگيز را مشاهده كرد نتوانست طاقت بياورد، پس فرمود: «چرا با فرزندان خود به طور عادلانه رفتار نميكني؟» آن مرد عرب جوابي جز سكوت نداشت. سرش را پايين انداخت و عرق شرم بر پيشانياش نشست. او در آن روز دريافت كه كارش اشتباه بوده است و فهميد كه در نگاه كردن نيز نبايد بين فرزندان فرقي گذاشت.[1]
-----------------
[1] . مكارم الاخلاق، ص113.
4- تربيت قبل از تولد
ملامحمد تقي مجلسي از علماي بزرگ اسلام است. وي در تربيت فرزندش اهتمام فراوان داشت و نسبت به حرام و حلال، دقت فراوان نشان ميداد تا مبادا گوشت و پوست فرزندش از مال حرام رشد كند.
محمد باقر، فرزند ملا محمد تقي، كمي بازيگوش بود. شبي پدر براي نماز و عبادت به مسجد جامع اصفهان رفت. آن كودك نيز همراه پدر بود. محمد باقر در حياط مسجد ماند و به بازيگوشي پرداخت. وي مشك پر از آبي را كه در گوشه حياط مسجد قرار داشت با سوزن سوراخ كرد و آب آن را به زمين ريخت. با تمام شدن نماز، وقتي پدر از مسجد بيرون آمد، با ديدن اين صحنه، ناراحت شد. دست فرزند را گرفت و به سوي منزل رهسپار شد. رو به همسرش كرد و گفت: «ميدانيد كه من در تربيت فرزندم دقت بسيار داشتهام. امروز عملي از او ديدم كه مرا به فكر وا داشت. با اين كه در مورد غذايش دقت كردهام كه از راه حلال به دست بيايد، نميدانم به چه دليل دست به اين عمل زشت زده است. حال بگو چه كردهاي كه فرزندمان چنين كاري را مرتكب شده است.» زن كمي فكر كرد و عاقبت گفت: راستش هنگامي كه محمد باقر را در رحم داشتم، يك بار وقتي به خانه همسايه رفتم، درخت اناري كه در خانهشان بود، توجه مرا جلب كرد. سوزني را در يكي از انارها فرو بردم و مقداري از آب آن را چشيدم. ملا محمد تقي مجلسي با شنيدن سخن همسرش آهي كشيد و به راز مطلب پي برد.[1]
بيان: اگر در روايات اسلامي تأكيد شده كه خوردن غذاي حرام ولو اندك در نطفه تأثير سوء دارد به همين جهت است. لذا بزرگان علم تربيت گفتهاند: «تربيت قبل از تولد شروع ميشود.»
------------
[1] . حسين مظاهري، خانواده در اسلام، ص161.
5- فرزند نتيجه دعا
«علي بن بابويه» آن مرد برزگ الهي، در پنجاه سالگي، هنوز صاحب فرزندي نبود. او كه عشق و علاقه وافري به اهل بيت و ائمه اطهار ـ عليهم السّلام ـ داشت، طي نامهاي به يكي از نايبان خاص امام زمان ـ عليه السّلام ـ از او خواست كه از محضر حضرت بقيهالله بخواهد براي او دعا كند تا خداوند فرزندي صالح و فقيه به او عنايت فرمايد. تقاضاي آن مرد عارف و خداشناس به محضر امام ـ عليه السّلام ـ رسيد. آن حضرت در جواب فرمود: «او از همسر خود صاحب فرزند نخواهد شد، اما به زودي همسري نصيب وي خواهد گرديد كه از وي داراي دو پسر فقيه خواهد گشت.»
مطابق وعده حضرت امام زمان ـ عليه السّلام ـ دوران بيفرزندي سپري شد و خداوند به او سه فرزند پسر داد كه دو پسرش به نامهاي محمد و حسين به بركت هوش و حافظه فوقالعادهشان به بالاترين مراتب فقاهت رسيدند. محمد معروف به«شيخ صدوق» در همان دوران طفوليت صاحب نبوغ و هوش سرشاري بود و اساتيد خود را به شگفتي وا ميداشت.[1]
------------------------
[1] . طوسي، الغيبه، ص188.
6- كودك و تأثيرات محيط
سالهاي سال از حادثه مصيبت بار جنگ جهاني گذشته بود. زني فرانسوي به جراحي مغز احتياج پيدا كرد. با اين كه آن زن آلماني نميدانست، اما وقتي چاقوي جراحي به رگي از مغز وي اصابت كرد، زن در حال بيهوشي شروع به خواندن سرودي به زبان آلماني نمود. چاقو را كه از رگ برداشتند، خواندن سرود نيز قطع شد. تكرار اين عمل تعجب پزشكان را در پي داشت.
پس از تحقيقات فراوان، پرده از اين راز برداشته شد: هنگام هجوم آلمان به فرانسه، اين زن كه در آن هنگام كودك خردسالي بيش نبوده، در خيابان شاهد سرودهايي بوده است كه سربازان اشغالگر آلماني ميخواندهاند. اين سرودها از آن هنگام در ضمير ناخودآگاه وي محفوظ مانده بوده است.[1]
بيان: موضوع تاثير پذيري در سنين كودكي، در روايات بسياري مورد تاكيد قرار گرفته است و شايد حكمت خواندن اذان و اقامه در گوش راست و چپ كودك بعد از تولد، همين جهت باشد.
--------------------
[1] . خانواده در اسلام، ص172.
7- بوسيدن كودك
بسيار ديده ميشد كه پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ حسن ـ عليه السّلام ـ و حسين ـ عليه السّلام ـ را در آغوش ميگرفت و ميبوسيد. روزي آن دو را در بغل گرفت و بوسيد. شخصي كه حضور داشت، وقتي علاقه پيامبر و رفتار وي را با اطفال ديد به فكر فرو رفت و پيش خود گفت: «آيا تا به حال در اشتباه بودهام؟ آيا روش اسلام در تربيت فرزند اين است؟ اگر اين طور است پس من در اين مسأله بسيار كوتاهي كردهام». به پيامبر نزديك شد و در حالي كه خجالت ميكشيد سخن بگويد، عرض كرد: «يا رسولالله من داراي ده فرزند كوچك و بزرگ هستم، اما تا كنون هيچ يك از آنها را نبوسيدهام.» پيامبر از گفته او به قدري ناراحت شد كه رنگ چهره مباركشان تغيير كرد. ايشان به او فرمود: «خداوند مهر و محبت را از قلب تو بيرون كرده است. آن كس كه به كودكان ما رحم نميكند و به بزرگ ما احترام نميگذارد، از ما نيست.»[1]
--------------
[1] . بحارالانوار، ج43، ص282.
8- پدر خيانتكار
اواخر آن شب زمستاني، مسافراني در ايستگاه اتوبوس به انتظار ماشين ايستاده بودند. مردي تنومند با چهرهاي غير عادي، به همراه طفل شش سالهاي در كنار ديگر مسافران منتظر آمدن اتوبوس بود. حالت سرگيجه و تهوع، آن طفل بيچاره را راحت نميگذاشت. تا اين كه حال آن طفل معصوم بدتر شد و در كنار خيابان استفراغ كرد. همه فكر ميكردند غذايي آلوده كودك را مسموم كرده است. كنجكاوي، يكي از مسافران را وا داشت از پدر طفل بپرسد فرزندش چه مرضي دارد. آن مرد پس از كمي سكوت با صداي درشتي گفت: فرزندم مريض نيست. امشب او را به مجلس عيش و نوش يكي از دوستانم بردم و عليرغم ميل كودك، به او مشروب خوراندم![1]
بيان: فكر ميكنيد پرورش اين كودك در چنين خانوادهاي، چه نتيجهاي به دنبال خواهد داشت. آيا خيانتي بالاتر از اين تصور ميشود؟
-------------------------
[1] . گفتار فلسفي(كودك)، ج2، ص52.
1- گام اول در تنبيه كودك
خانوادهاي از دست فرزند شرورشان كلافه شده بودند. بيادبي فرزند خردسال، پدر و همه اهل منزل را رنج ميداد. بيرون از منزل نيز كسي از آزار و اذيت او آسايش نداشت. پدر نيز هر بار او را به باد كتك ميگرفت، به اميد اين كه بر اثر تنبيه، دست از كارهاي زشت بردارد؛ اما فايدهاي نداشت. روزي دست فرزند خود را گرفت و نفس زنان، نزد حضرت ابوالحسن ـ عليه السّلام ـ آورد و از وي شكايت كرد. حضرت نگاهي به آن مرد كرد و خواست راه و روش تربيت كردن را به او بياموزد. فرمود: «فرزندانت را نزن.» مرد از خودش پرسيد: پس چگونه فرزندم را تربيت كنم. منتظر بود تا ادامه كلام امام را بشنود. امام ادامه داد: «براي ادب كردنش از او دوري و قهر كن.» مرد گويا دنياي جديدي در تربيت فرزند به رويش گشوده شد. در همان لحظه تصميم گرفت شيوه قهر و دوري را پيشه خود را سازد و با فرزندش سخني نگويد. در همين فكر بود كه ادامه كلام امام، او را آگاهتر كرد. امام فرمود: «ولي مواظب باش قهرت زياد طول نكشد و هر چه زودتر با فرزندت آشتي كن.»[1]
بيان: شيوه تنبيه بدني در تربيت كودك هيچ تاثيري ندارد، بلكه نتيجه عكس دارد. چون علاوه بر عادت به تنبيه، عظمت و ابهت پدر و مادر و يا معلم را نزد كودك خدشهدار ميكند و راه براي تربيت بعدي نيز بسته ميشود.
-------------------
[1] . بحارالانوار، ج101، ص99.
2- كودكان امروز بزرگان فردا
حضرت امام حسن مجتبي ـ عليه السّلام ـ هر از گاهي فرزندان را دور خود جمع ميكرد و آنان را نصيحت مينمود. روزي فرزندان خود و فرزندان برادرش را فرا خواند. كودكان قبل از شرفياب شدن به حضور امام، نميدانستند ايشان به چه قصدي آنها را دعوت كرده است، ولي خوشحال بودند كه هر وقت نزد امام ميروند، با دست پر باز ميگردند. همه كودكان كه دور امام ـ عليه السّلام ـ گرد آمدند، امام ـ عليه السّلام ـ فرمود: «همه شما، كودكان امروز هستيد و اميد ميرود كه بزرگان اجتماع فردا نيز باشيد؛ پس دانش بياموزيد و در كسب علم كوشش كنيد.»[1]
--------------------
[1] . بحارالانوار، ج2، ص152.
3- مجال تحرك كودكان را سلب نكنيد
آن روز پس از تعمير راديو، صداي امام توجه مرا به خود جلب كرد: راديو را كجا ميگذاريد؟
عرض كردم: روي ميز، كنار دستتان.
نه، جايي بگذاريد كه دست بچه به آن نرسد و بهتر است روي تاقچه بگذاريد. با كمي تأمل مقصود امام را دريافتم. حضرت امام براي آن كه هم راديو محفوظ باشد و هم مجبور نباشد مجال تحرك كودك را محدود و سلب نمايد و او را با امر و نهي آزرده خاطر سازد، اين دستور را فرمود.[1]
------------------------
[1] . در سايه آفتاب، خاطرات حسن رحيميان، ص194.
4- مادر و فرزندي پاك
خليفه دوم، گاهي شبها از منزل بيرون ميرفت. شبي صداي زني را شنيد كه از دخترش ميخواست شير گوسفندان را براي فروش بيشتر، با آب مخلوط كند، اما دختر از اين كار امتناع ميكرد. وقتي كه مادر از روي تمسخر گفت: «خليفه ما را نميبيند.»
دختر گفت: «خداي خليفه كه ما را ميبيند».
خليفه به پسرش«عاصم» گفت: «تحقيق كن تا او را برايت خواستگاري كنيم.»
بعد از تحقيق، متوجه پاك بودن دختر شدند. ازدواج كه صورت گرفت، خداوند دختري به آنها داد كه«ام عاصم» نام نهاده شد، اين دختر با«عبدالعزيز بن مروان» ازدواج كرد. خداوند پسري به نام«عمر بن عبدالعزيز» به آنها عطا كرد. عمر بن عبدالعزيز وقتي به خلافت رسيد، سب اميرالمؤمنين را ممنوع كرد، فدك را به فرزندان حضرت زهرا برگرداند و وقتي كه به اين كار او اعتراض ميكردند ميگفت: «حق با حضرت فاطمه عليها السلام است.»[1]
----------------------
[1] . بحارالانوار، ج23، ص295.
5- كودكان را قرآن بياموزيد
زماني كه«فرزدق»[1] در دوران كودكي، همراه پدرش به حضور امام علي ـ عليه السّلام ـ رسيد، امام از پدرش سؤال كرد: «اين پسر كيست؟»
جواب داد: «او فرزند من است و همام نام دارد.»
پدر فرزدق در ادامه سخنش گفت: «شعر و كلام عرب را آن چنان به او آموختم كه مهارت كامل در اين فن دارد.»
آن مرد انتظار داشت كه فرزندش مورد تشويق امام ـ عليه السّلام ـ قرار بگيرد، ولي امام ـ عليه السّلام ـ كه افتخار كودك مسلمان را در فراگيري قرآن ميدانست فرمود: «اگر قرآن را به او ياد ميدادي برايش بهتر بود.»
فرزدق وقتي اين سخن امام را شنيد به فكر فرو رفت. كلام امام ـ عليه السّلام ـ در قلبش نشست و اين سخن هميشه در خاطرش ماند. از آن لحظه خودش را مقيد كرد تا وقتي قرآن را حفظ نكند آرام ننشيند. چنين نيز كرد و قرآن را كاملا حفظ نمود.[2]
------------------------
[1] . از بزرگترين شعراي صدر اسلام است كه اشعاري بلند در مدح ائمه ـ عليهم السّلام ـ نيز دارد.
[2] . ابن ابي الحديد، شرح نهجالبلاغه، ج10، ص21.
6- از حرف تا عمل
در زمان پيغمبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ طفلي بسيار خرما ميخورد. هر چه او را نصيحت ميكردند كه زياد خوردن خرما ضرر دارد، فايده نداشت. مادرش تصميم گرفت او را به نزد پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بياورد تا او را نصيحت كند. وقتي او را به حضور پيغمبر آورد، از پيغمبر خواست تا به طفل بفرمايد كه خرما نخورد، اما آن حضرت فرمود: «امروز برويد و او را فردا دوباره بياوريد.»
روز ديگر زن به همراه فرندش خدمت پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ حاضر شد. حضرت به كودك فرمود كه خرما نخورد. در اين هنگام زن، كه نتوانست كنجكاوي و تعجب خود را مخفي كند، از ايشان سؤال كرد: «يا رسولالله، چرا ديروز به او نفرموديد خرما نخورد؟»
حضرت فرمود: «ديروز وقتي اين كودك را حاضر كرديد، خودم خرما خورده بودم و اگر او را نصيحت مي كردم، تاثيري نداشت.»
امام صادق ـ عليه السّلام ـ فرمود: «به راستي هنگامي كه عالم به علم خود عمل نكرد، موعظه او در دلهاي مردم اثر نميكند. همانطور كه باران از روي سنگ صاف ميلغزد و در آن نفوذ نميكند.»[1]
--------------------------
[1] . راهنماي سعادت، ص107.
7- اثرات پرورش آرزو در كودك
ميگويند: زني ديوانه شد و او را به دارالمجانين بردند. براي معالجهاش هر كار كردند فايدهاي نبخشيد. اين زن هر روز صبح، ديوانهها را دور خودش جمع ميكرد و ميگفت: «من يك شوهر زيبا دارم. يك پسر و يك دختر خوشگل دارم. ماشين سواري قشنگي داريم. عصر به عصر كه شوهرم از سر كار ميآيد، پشت فرمان ماشين مينشيند و من و بچهها هم عقب ماشين مينشينيم. از قصرمان كه در شميران است ميرويم به ويلايي كه داريم و در آنجا تفريح ميكنيم...».
بعد از تحقيقات درباره كودكي اين زن، معلوم شد كه وي در زمان درس خواندن آمال و آرزوهاي عجيبي داشته است، مثلا آرزو داشته است كه شوهر آيندهاش يك اداري عالي رتبه و خوش قيافه باشد، بچههاي آنها، قصر و ويلايشان، ماشين و... چنين و چنان باشد. سالها با اين آرزوها زندگي ميكند تا از قضا به همسري مردي عادي، فاقد زيبايي و ثروت در ميآيد. زندگي مشتركشان را در خانهاي كوچك و اجارهاي آغاز ميكنند و صاحب فرزند نيز نميشوند. عملي نشدن آرزوها، چنان روان زن بيچاره را آزار ميدهد تا سرانجام ديوانهاش ميكند.[1]
بيان: رؤيايي بار آمدن كودك، بيشتر بر اثر تلقيني است كه از طرف اطرافيان به ذهن او تزريق ميشود. خصوصا پدر و مادر، به فرزند خود وعدههايي ندهند كه توان انجام دادن آنرا نداشته باشند تا نتيجهاش اين بشود كه او يك عمر در روياهاي خيالي خود پرواز كند و هيچ وقت دسترسي به آن نداشته باشد.
----------------------------
[1] . حسين مظاهري، تربيت فرزند در اسلام، ص144.
8- تأثير تقواي مادر بر فرزند
شيخ مفيد رحمهالله عليه در خواب ديد: فاطمه زهرا عليها سلام در حالي كه دست حسن ـ عليه السّلام ـ و حسين ـ عليه السّلام ـ را دست داشت آمد و رو به او فرمود:
«يا شيخ، به اين دو كودك، فقه را تعليم بده.»
شيخ مفيد از خواب بيدار شد. تعجب كرد از اين كه فاطمه زهرا عليها سلام به همراه حسنين بيايد و بگويد به آنها تعليم بده. روزي شيخ در جلسه درس نشسته بود. ناگهان زني را ديد كه دست دو پسرش را در دست داشت و در برابرش ايستاده بود. زن به شيخ مفيد گفت: «يا شيخ به اين دو كودك(سيد رضي و سيد مرتضي)، فقه را تعليم بده.» شيخ مفيد كه تعبير خوابش را دريافته بود، آن دو كودك را به بهترين وجه پرورش داد تا جايي كه سيد رضي و سيد مرتضي از مفاخر تشيع گرديدند. روزي شيخ مفيد مقداري سهم امام به اين دو كودك داد كه به مادرشان بدهند. مادر آنها پول را قبول نكرد و گفت: «سلام مرا به شيخ مفيد برسانيد و بگوييد پدرمان مغازهاي به ارث گذاشته است. مادرمان، مال الاجاره اين مغازه را ميگيرد و خرج ميكند، لذا احتياج زيادي نداريم و با قناعت زندگي مي كنيم.»[1]
----------------------------------
[1] . تربيت فرزند در اسلام، ص90.
1- بهترين نام
چهارمين فرزندم كه به دنيا آمد، او را خدمت حضرت امام بردم تا نامي برايش انتخاب كند. به ايشان عرض كردم: «تصميم داشتم نامش را علي بگذارم، ولي ترجيح دادم شما نامي براي او انتخاب فرماييد.»
امام لبخند شيريني به لب آورد و فرمود: «از علي بهتر چيست؟»[1]
-------------------
[1] . در سايه آفتاب، ص129.
2- شيوه تبريك گفتن نوزاد
مردي به هنگام تبريك تولد فرزند يكي از دوستانش، به او گفت: «تولد اين نوزاد كه سوار بر مركب مراد خواهد بود، بر تو مبارك باد.»
حضرت امير ـ عليه السّلام ـ كه حضور داشت به او فرمود: «به هنگام تبريك و شادباش نوزاد چنين بگو: خداي بخشنده را شكر گذار باش و اين بخشش او، بر تو مبارك باد. اميد كه فرزندت به كمال توانايي برسد و از نيكوكارياش بهرهمند شوي.»[1]
بيان: اسلام در هر مورد دستور كاملي دارد كه محور آن گام زدن انسان در مسير توحيد و رسيدن به كمال است. اين هدف مقدس حتي در محتواي«شادباش نوزاد» از طرف ائمه ـ عليهم السّلام ـ پيشنهاد شده است.
-----------------------
[1] . نهج البلاغه، حكمت346.
3- دختر، خيلي خوب است
در زمستان 1363، خداوند به من دختري عطا فرمود. او را به خدمت امام بردم. ايشان با ديدن نوزاد. بيدرنگ دستها را پيش آورد و قنداق كودك را گرفت. پرسيد: «پسر است يا دختر؟».
گفتم: «دختر است.»
ايشان با شنيدن اين حرف، نوزاد را در آغوش فشرد. صورتشان را به صورت كودك گذاشت، پيشانياش را بوسيد و سه بار فرمود: «دختر، خيلي خوب است.»
آن گاه از نامش سؤال كرد. گفتم: «دلمان ميخواهد شما نامي برايش انتخاب بفرماييد.»
حضرت امام بدون تامل سه بار فرمود: «فاطمه خيلي خوب است.»[1]
----------------------------
[1] . در سايه آفتاب، ص126.
4- بهترين نام براي دختر
از«سكوني» روايت شده است كه بر امام صادق ـ عليه السّلام ـ وارد شدم، در حالي كه خسته و غمگين بودم. ايشان رو به من كرد و فرمود: «اي سكوني، علت غم و ناراحتي تو چيست؟»
عرض كردم: «خداوند به من فرزندي داده است كه دختر است.»
فرمودند: «اي سكوني، سنگيني او بر روي زمين است و روزي او با خداوند. او بدون اين كه به تو نياز داشته باشد، زندگي ميكند و نيز بدون استفاده از روزي تو، غذا ميخورد.»
آنگاه پرسيدند: «اسم او را چه گذاشتهاي؟»
گفتم: «نامش را فاطمه گذاشتهام.»
آن حضرت با شنيدن نام مقدس فاطمه عليها سلام سه بار آه كشيد.
سپس دست بر پيشاني گذاشت و فرمود: «اما اگر اسم او را فاطمه گذاشتهاي به او فحش نده و او را لعنت نكن.»[1]
---------------------------
[1] . حر عاملي، وسائل الشيعه، ج15، ص200.
5- موفقيت در علاقه و استعداد كودك
يكي از نقاشان بزرگ روزگار، در كودكي، هنگامي كه به مدرسه مي رفت، بسيار نامرتب و شلوغ بود. نه خود درس ميخواند و نه ميگذاشت ساير شاگردها به درس استاد گوش فرا دهند. استاد او را به حضور طلبيد تا در خلوت پندش دهد و عاقبت بازيگوشي و سهل انگاري را به او گوشزد نمايد. در حيني كه شاگرد تنبل را نصيحت ميكرد، مشاهده نمود كه وي با قطعه زغالي، روي زمين، تصاوير زيبايي را نقش ميزند. استاد با تجربه به فراست دريافت كه آن كودك براي نقاشي آفريده شده است. براي همين با پدرش صحبت كرد و او را به تغيير دادن رشته تحصيلي فرزندش ترغيب نمود. بعدها كه آن كودك، نقاش بزرگي شد، صحت پيشبيني آن آموزگار هوشمند، پديدار گرديد.
از«اديسون» پرسيدند كه چرا اكثر جوانان به قلههاي موفقيت دست پيدا نميكنند؟ وي جواب داد: «چون در مسيري كه استعدادش را دارند گام نميزنند.»[1]
---------------
[1] . جعفر سبحاني، رمز پيروزي مردان بزرگ، ص4.
6- جايزه براي نقاشي كودك
حجهالاسلام رحيميان نقل ميكند:
«يكي از دوستان، همراه با خانوادهاش به دستبوسي حضرت امام نائل شدند. او پس از آن به من مراجعه كرد و گفت: اين پسرم كه كلاس پنجم دبستان است، دفتر نقاشياش را براي نقديم به امام آورده بود كه محافظان مانع آوردن آن به خدمت امام شدند، براي همين خيلي ناراحت شده است. من دفتر نقاشي را گرفتم و در روز بعد خدمت امام تقديم كردم. حضرت امام با دقت تمام اوراق آن را ملاحظه فرمود و با ديدن تصويري از تانك كه چرخهاي آن را مداد تراش، تنه آن را كتاب، لوله آن را يك مداد و سرنشين آن را يك طفل دانش آموز تشكيل داده بود، فرمود كه به آن دانش آموز خردسال جايزهاي مناسب داده شود، كه جايزه همراه با نامهاي از سوي دفتر امام به او تقديم شد.[1]
---------------
[1] . در سايه آفتاب. ص237.
7- شناخت لياقتهاي كودك
ميگويند: «انشتين» دانشمند بزرگ و فيزيكدان عصر حاضر، در كلاسهاي ابتدايي چهره درخشاني نداشت، ولي در سالهاي بعد، استعداد شگرف و مخفي مانده خود را بروز داد.
به«ملكشاه سلجوقي» خبر رسيد كه«قيصر روم»، در صدد تسخير بغداد است. ملكشاه با ارتش منظم خود به سوي مرز ايران حركت كرد. «خواجه نظامالملك» روزي از ارتش سان ميديد كه ناگاه قيافه سربازي كوتاه قد، توجه او را به خود جلب كرد. دستور داد كه او را از صف بيرون كنند. او تصور كرده بود كه از آن سرباز كوتاه قد، كاري ساخته نيست. ملكشاه به خواجه گفت: «چه ميداني؟ شايد همين سرباز قيصر را اسير كند.»
اتفاقا مسلمانان در اين نبرد پيروز شدند و قيصر روم به دست همين سرباز اسير گرديد.[1]
بيان: مربي يا پدر و مادر موفق، آنهايي هستند كه از شاگرد و يا كودك خود شناخت خوبي داشته باشند؛ استعدادهاي آنها را بيابند و زمينه شكوفايي آن را فراهم كنند. چون خداوند در هر كس استعداد خاصي را قرار داده است كه شخص با شكوفايي آن استعداد به توفيق دست خواهد يافت.
--------------
[1] . رمز پيروزي مردان بزرگ، ص10.
8- پرورش بلند همتي در كودك
«سعدالدين تفتازاني» از پايه گذاران فن بلاغت در عالم اسلام است. روزي خواست از اندازه همت فرزند خود، آگاه شود. براي همين به او گفت: «پسرم! هدف تو از تحصيل چيست؟»
پسر گفت: «تمام همت من اين است كه از نظر معلومات به پايه شما برسم.»
پدر از كوتاهي فكر فرزند، متاثر شد و با تاسف گفت: «اگر همت تو همين است، هرگز به نيمي از مراتب علمي من نخواهي رسيد، زيرا افق فكر تو بسيار كوتاه است. من سعدالدين كه پدر تو هستم آوازه علمي امام صادق ـ عليه السّلام ـ را شنيده و از مراتب دانش او آگاه بودم. در آغاز تحصيل تمام همّ من اين بود كه به پايه علمي اين شخصيت بيهمتا برسم. من با اين همه همت بلند، به اين درجه از علم رسيدهام كه مشاهده ميكني و ميبيني كه هرگز در خور قياس با مقام علمي آن پيشواي بزرگ نيست. تو كه اكنون چنين همت كوتاهي داري به كجا خواهي رسيد؟»[1]
-------------
[1] . رمز پيروزي مردان بزرگ، ص58.
1- اثر يك تذكر
بانوي جواني مينويسد: «در دوران كودكي، بسيار حساس و خجالتي بودم. از طرفي وزنم بيش از حد معمول بود و گونههايم مرا بيش از آنچه بودم، چاق نشان ميداد. هرگز به مجالس ميهماني نميرفتم و تفريحي نداشتم. در مدرسه حتي در ورزش شركت نميكردم. حس ميكردم با ديگران فرق دارم و موجودي نامطلوب و زايد هستم. وقتي بزرگ شدم، با مردي كه چند سال از خودم بزرگتر بود ازدواج كردم و باز به همان وضع روحي باقي ماندم. بستگان شوهرم افرادي با وقار و داراي اعتماد به نفس بودند و من هر چه كوشش ميكردم مانند آنها شوم نميتوانستم. تمام اين مسائل دست به دست هم داد و مرا به يأس و نا اميدي كشاند تا جايي كه به فكر خودكشي افتادم. اما يك تذكر مرا دگرگون ساخت و نجات داد. روزي مادر شوهرم درباره طرز پرورش بچههاي خود صحبت مي كرد و ميگفت: «من هميشه اصرار دارم بچههايم آن گونه كه هستند و براي آن آفريده شدهاند باشند.»
اين سخن در من به سختي اثر كرد و دانستم كه هنوز خود را نشناختهام و همه بدبختيهايم براي همين است كه ميخواهم خود را در قالبي بريزم كه براي آن ساخته نشدهام.[1]
بيان: با ساختن الگوي مناسب از شخصيتها براي كودكان ميتوان طرز فكر آنها را جهت داد تا امثال اين خانم از راضي نبودن وضع ظاهري، به فكر خودكشي نيفتند.
----------------
[1] . محمد جعفر امامي، بهترين راه غلبه بر نگرانيها و نا اميديها، ص182.
2- نتيجه بد اخلاقي معلم
معلمي بود كه شاگردان زيادي داشت، اما وي از نظر اخلاقي فردي تندخو بود و بچهها را اذيت ميكرد. بچهها به همين علت دلخوشيشان اين بود كه ولو براي يك روز هم كه شده از دست وي خلاص شوند و درس را تعطيل كنند. لذا با هم نشستند و نقشه كشيدند. روز بعد كه به كلاس آمدند، هنگامي كه معلم وارد شد، يكي از بچهها به معلم سلام كرد و گفت: «جناب معلم، خدا بد ندهد. مثل اينكه كسالتي داريد؟»
معلم جواب داد: «نه كسل نيستم. برو بنشين.»
شاگرد ديگر آمد و گفت: «جناب معلم رنگ و رويتان امروز پريده، خداي نكرده كسالتي داريد؟»
اين دفعه معلم يكه خورد و آهسته گفت: «برو بنشين سر جايت.»
بعد يكي ديگر از شاگردها آمد و همان حرفها را تكرار كرد. معلم ترديد كرد كه شايد من مريض هستم. سرانجام وقتي چند شاگرد ديگر همان حرفها را با تاثر و تاسف تكرار كردند، امر بر معلم مشتبه شد و گفت: «بله، گويا امروز حالم خوش نيست.»
بچهها وقتي كه اقرار گرفتند كه او ناخوش است گفتند: «آقاي معلم، اجازه بدهيد تا امروز شوربايي برايتان تهيه كنيم و از شما پرستاري نماييم.»
كمكم معلم واقعا مريض شد، رفت دراز كشيد و شروع كرد به ناله كردن و به بچهها گفت: «برخيزيد و به منزل برويد. امروز ناخوش هستم و نميتوانم درس بدهم.» بچهها كه همين را مي خواستند، مكتب را رها كردند و به دنبال تفريح و بازي خودشان رفتند.[1]
------------
[1] . مرتضي مطهري، تعليم و تربيت در اسلام، ص28، 29.
3- تأثير شير
مرحوم شهيد«آيهالله حاج شيخ فضلالله نوري» را در زمان مشروطه به دار زدند. اين مجتهد عادل انقلابي، عليه مشروطه غير مشروعه آن زمان قد علم كرد. با اين كه اول مشروطه خواه بود، اما چون مشروطه در جهت اسلام نبود، با آن مخالفت كرد. عاقبت او را گرفتند و زنداني كردند. شيخ پسري داشت. اين پسر، بيش از بقيه اصرار داشت كه پدرش را اعدام كنند. يكي از بزرگان گفته بود، من به زندان رفتم و علت را از شيخ فضلالله نوري سؤال كردم. ايشان فرمود: «خود من هم انتظارش را داشتم كه پسرم چنين از كار در آيد.»
چون شيخ شهيد، اثر تعجب را در چهره آن مرد ديد، اضافه كرد: «اين بچه در نجف متولد شد. در آن هنگام مادرش بيمار بود، لذا شير نداشت. مجبور شديم يك دايه شيرده براي او بگيريم. پس از مدتي كه آن زن به پسرم شير ميداد، ناگهان متوجه شديم كه وي زن آلودهاي است؛ علاوه بر آن از دشمنان امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ نيز بود...». كار اين پسر به جايي رسيد كه در هنگام اعدام پدرش كف زد. آن پسر فاسد، پسري ديگر تحويل جامعه داد به نام كيانوري كه رئيس حزب توده شد.[1]
بيان: كودك وقتي كه خون و پوست و گوشت و استخوانش پرورش يافته مادر است، روحيات فرزند نيز جداي از روحيات مادر نخواهد بود.
-----------------
[1] . تربيت فرزند در اسلام، ص89.
4- منشأ جسارت به پدر
شخصي از جايي عبور ميكرد. پسري را ديد كه پدر خود را كتك ميزند. به او اعتراض كرد. پسر در پاسخ گفت: «مگر نه اين است كه فرزند بر گردن پدر حقوقي دارد، از جمله اين كه نام نيك برايش انتخاب كند و او را تربيت نمايد و به او قرآن بياموزد؟»
آن شخص در پاسخ گفت: آري.
پسر گفت: پدرم نام مرا برغوث(كك) گذاشته و در تربيتم كوچكترين كوششي نكرده است، به گونهاي كه با وجود رسيدن به سن بلوغ يك كلمه از قرآن را نميدانم.[1]
بيان: والديني كه در تربيت فرزندانشان اهتمام نميورزند و فرزندانشان به صورت گياهاني هرزه و خودرو بار ميآيند، نيايد از آنها انتظار داشته باشند كه به ايشان احترام و خدمت كنند.
-----------------
[1] . محمد جعفر امامي و محمد رضا آشتياني، ترجمه گويا و شرح فشردهاي بر نهجالبلاغه، ج3، ص557.
5- احترام به كودك
شبي مرحوم آيهالله«محمد تقي خوانساري» در حال بازگشت از نماز جماعت، در خيابان اطراف حرم مطهر حضرت معصومه عليها سلام كودكي را در حال گريه كردن ميبيند. وقتي علت گريهاش را ميپرسد، كودك جواب ميدهد: «پولي را كه براي گرفتن نان به همراه داشتم گم كردهام.» بي درنگ آن مرجع بزرگ نيمه نشسته، مشغول جستجو ميشود تا اين كه آن دو ريال گمشده را پيدا ميكند و به كودك ميدهد. ايشان به راحتي ميتوانستند چند برابر آن پول را به كودك بدهند، اما براي اين كه او احساس شرمندگي نكند، به اين شكل به او كمك كردند.[1]
-----------------
[1] . درس اخلاق آيهالله مكارم شيرازي، 7/3/72، مدرسه اميرالمؤمنين.
6- نتيجه تحميل عبادت
مردي با آن كه پدرش از مؤمنان بود، خدا و معاد را انكار ميكرد و به هيچ يك از اصول و فروع مذهبي پايبند نبود. شخصي از او پرسيد: «چه شده است كه با داشتن چنين پدر مومن و با تقوايي، تو چنين از آب در آمدي؟»
مرد جواب داد: «اتفاقا پدرم باعث شده است كه چنين باشم. يادم ميآيد زماني كه هنوز كودك نوپايي بودم، هر سحر، پدرم با زور مرا از خواب بيدار ميكرد تا وضو بگيرم و مشغول نماز و دعا شوم. اين كار او آن قدر بر من سنگين و طاقت فرسا ميآمد كه كمكم از عبادت و نماز متنفر گرديدم و با آن كه سالها از آن ماجرا ميگذرد، هنوز به هيچ يك از مقدسات و معتقدات مذهبي، علاقهاي ندارم.»[1]
--------------------
[1] . سيد مهدي شمسالدين، اخلاق اسلامي، ص78.
7- احترام به شاگرد نوجوان
يكي از علماي وارسته، كلاس درسي داشت و از ميان شاگردانش به نوجواني بيشتر احترام ميگذاشت. روزي يكي از شاگردان از آن عالم پرسيد: «چرا بي دليل، اين نوجوان را آن همه احترام ميكنيد؟»
آن عالم دستور داد چند مرغ آوردند. آن مرغها را بين شاگردان تقسيم نمود و به هر كدام كاردي داد و گفت: «هر يك از شما مرغ خود را در جايي كه كسي نبيند ذبح كند و بياورد.»
شاگردان به سرعت به راه افتادند و پس از ساعتي هر يك از آنها، مرغ ذبح كرده خود را نزد استاد آورد؛ اما نوجوان مرغ را زنده آورد. عالم به او گفت: «چرا مرغ را ذبح نكردي؟»
او در پاسخ گفت: «شما فرموديد مرغ را در جايي ذبح كنيد كه كسي نبيند؛ من هر جا رفتم ديدم خداوند مرا ميبيند.»
شاگردان به تيزنگري و توجه عميق آن شاگرد برگزيده پي بردند، او را تحسين كردند و دريافتند كه آن عالم وارسته چرا آن قدر به او احترام ميگذارد.[1]
---------------
[1] . مجموعه ورام، ص235.
8- نتيجه دوستي با نادان
پهلواني از بياباني ميگذشت. خرسي را ديد كه در تلهاي گرفتار شده بود. پهلوان خرس را نجات داد. خرس نيز با او دوست شد و پس از آن، همه جا همراه او بود. روزي حكيمي به پهلوان گفت: «خرس يك حيوان نا اهل است. دوستي با نا اهلان نيز روا نيست. به دوستي خرس دل مبند.»
پهلوان سخن حكيم را گوش نكرد. تا آن كه روزي خرس و پهلوان در گوشهاي خوابيده بودند. از قضا مگسي به سراغ خرس آمد. خرس هر چه با دستش آن مگس را رد ميكرد، باز مگس ميآمد و او را آزار ميداد. سرانجام خرس برخاست و رفت از كنار كوه، سنگي بزرگ برداشت و آورد. چون ديد آن مگس روي پهلوان نشسته است، آن سنگ بزرگ را با خشم روي آن مگس انداخت تا او را بكشد؛ در نتيجه سر پهلوان، زير آن سنگ بزرگ كوفته شد و او جان داد. اين بود نتيجه دوستي با خرس كه به«دوستي خاله خرسه» معروف است.[1]
-------------------
[1] . داستانهاي مثنوي مولانا، دفتر دوم، ص85.
1- اهميت درس
«شيخ مرتضي انصاري» كه از بزرگترين اساتيد و فقهاي شيعه است، از يكي از شاگردانش پرسيد: «چرا ديروز در جلسه درس حاضر نبودي؟»
شاگرد گفت: «كار داشتم.»
شيخ فرمود: «بعد از اين به درس مگو كار دارم، به كار بگو درس دارم.»[1]
-------
[1] . گنجينه لطايف، ص36.
2- شخصي كه درس خوان نميشود
وقتي«سيد حسن مدرس» در مدرسه«سپهسالار» درس ميداد و مسؤول مدرسه بود، يكي از نزديكان وي، شخصي را به عنوان محصل به مدرسه آورد؛ به وي معرفي نمود و گفت: «ايشان ميخواهد در خدمت شما درس بخواند.» مدرس نگاهي به داوطلب كرد و گفت: «ايشان درس خوان نميشود.»
مرحوم مدرس وقتي تعجب آن مرد را ديد، ادامه داد: «به دكمههاي قيطاني پيراهنش نگاه كن. تا بخواهد دكمههايش را بيندازد، وقتش تمام شده. دكمههاي قيطاني نميگذارد دانش آموز درس بخواند. وقتي درس نخواند درايت پيدا نميكند، زندگياش به رفاه طلبي آغشته ميشود و روحيه شجاعت و آزادگي را نيز از دست ميدهد.»[1]
----------
[1] . غلامرضا گلي زواره، داستانهاي مدرس، ص123.
3- اميدواري، شرط پيروزي
«ابو جعرانه» از دانشمندان و علماي بزرگ اسلام است كه در ثبات و استقامت زبانزد ميباشد. وي ميگويد: «من درس استقامت را از يك حشره به نام جعرانه فرا گرفتم. در مسجد جامع دمشق، كنار ستوني نشسته بودم. ديدم كه اين حشره، قصد دارد از روي سنگ صاف بالا برود و بالاي ستون كنار چراغي بنشيند. من از سر شب تا نزديكيهاي صبح، در كنار ستون نشسته بودم و تلاش آن جانور را زير نظر داشتم. ديدم هفتصد بار تا ميانه ستون بالا رفت و هر بار لغزيد و سقوط كرد. در حالي كه از تصميم و اراده آهنين اين حشره، بسيار تعجب كرده بودم برخاستم، وضو ساختم و نماز خواندم. بعد نگاهي به آن حشره كردم و ديدم بر اثر استقامت به آرزوي خود دست يافته و بالاي ستون، كنار آن چراغ نشسته است.[1]
بيان: اگر كودكان، در راه رسيدن به اهداف، با شكستهايي مواجه ميشوند، بايد اميد خود را از دست ندهند تا به پيروزي دست يابند.
----------------
[1] . رمز پيروزي مردان بزرگ، ص36.
4- تفاوت استعدادها
1. «گاليله» در بچگي به ساختن ماشين آلات ساده علاقه داشت. پدرش بر خلاف ميل او، وادارش كرد كه طب بخواند. او در اين راه ترقي نكرد. سپس به آموختن رياضيات و فيزيك پرداخت. در نتيجه نبوغ خود را در نجوم و چيزهايي كه عقربك استعداد او را به حركت در ميآورد، ابراز نمود. گاليله نخستين كسي بود كه اثبات كرد زمين به دور خورشيد ميگردد و نخستين كسي بود كه پاندول ساعت را ساخت.
2. «تولستوي» هنوز بچه بود كه به مطالعه علاقه پيدا كرد و كتابهاي فلسفي زيادي را خواند. او در اين دوران، سعي ميكرد مسائل مهم زندگي را مطرح سازد و تا پايان عمر، اين مسائل در قلمرو فكر او جريان داشت.
3. «جرج مورلند» نقاش حيوانات، از شش سالگي، علاقه خود را به نقاشي بروز داد. او با اين كه در سن 41 سالگي زندگي را بدرود گفت، آثار گرانبهايي در نقاشي از خود به يادگار گذارد.[1]
------------
[1] . رمز پيروزي مردان بزرگ، ص7.
5- برخورد با فرزندان شهدا
علي ـ عليه السّلام ـ در رهگذر، زني را ديد كه مشك آبي بر دوش گرفته بود و به خانه ميبرد. براي كمك پيش رفت و مشك آب را از او گرفت و به خانهاش رساند. در ضمن از وضع او سؤال كرد. زن گفت: «عليبن ابي طالب، شوهرم را به مأموريتي فرستاد كه در طي آن او كشته شد. اينك چند كودك يتيم براي من مانده است و قدرت اداره زندگي آنها را ندارم. فقر باعث شده است كه خدمتكاري كنم...».
علي ـ عليه السّلام ـ بازگشت و آن شب را با ناراحتي گذراند. صبح روز بعد، ظرف غذايي را برداشت و به سوي خانه آن زن رفت. در بين راه عدهاي خواستند كه ظرف غذا را حمل كنند، اما هر بار حضرت ميفرمود: «روز قيامت چه كسي اعمال مرا به دوش ميكشد؟»
به خانه آن زن كه رسيد، در زد. زن پشت در آمد و پرسيد چه كسي هستيد؟»
حضرت جواب داد: «كسي كه تو را كمك كرد و مشك آب را برايت آورد. اينك براي كودكانت خواكي آوردهام.»
زن در را گشود و گفت: «خداوند از تو راضي باشد و روز قيامت بين من و علي بن ابي طالب حكم كند.»
حضرت وارد شد و به زن فرمود: «نان ميپزي يا كودكانت را نگاه ميداري؟»
زن گفت: «من در پختن نان تواناترم. شما كودكان مرا نگاه داريد.»
زن آرد را خمير كرد و علي ـ عليه السّلام ـ گوشتي را كه همراه آورده بود كباب كرد و با خرما به اطفال خوراند. به هر كودكي در كمال مهرباني و با عطوفت پدري لقمهاي ميداد و ميفرمود: «فرزندم، علي را حلال كن.» خمير حاضر شد. علي ـ عليه السّلام ـ تنور را روشن كرد. اتفاقا زني كه علي ـ عليه السّلام ـ را ميشناخت به آن منزل وارد شد. به محض آن كه حضرت را ديد با عجله خود را به زن صاحبخانه رساند و گفت: «واي بر تو! اين پيشواي مسلمانان علي بن ابي طالب است.»
زن كه از كلمات گله آميز خود سخت شرمنده و پشيمان شده بود، با شرمندگي به آن حضرت گفت: «يا اميرالمؤمنين، از شما خجالت ميكشم، مرا عفو كنيد.»
حضرت فرمود: «از اين كه در كار تو و كودكانت كوتاهي شده است، من خجالت ميكشم.»[1]
------------------------
[1] . بحارالانوار، ج9، ص536.
6- دخترك دروغگو
«ريموند بيچ» ميگويد: دختر جواني را ميشناسم كه اكنون يك دروغگوي درمان ناپذير است. او هنگامي كه هفت سال داشت، هر روز به كلاس درسي ميرفت كه در آن بيست و پنج نفر از بچهها تحصيل ميكردند. پرستاري هر روز او را به مدرسه ميبرد و در پايان درس نيز او را به خانه باز ميگرداند. اين پرستار در ضمن، وظيفه داشت كه از دخترك مراقبت كند تا تكاليفش را انجام دهد و درسهايش را بياموزد. خلاصه اين زن مسؤول تربيت اين كودك بود. در آن زمان، بر حسب روش مرسومي كه آموزش و پرورش امروز آنرا به كلي بي مصرف ميداند، شاگردان كلاس هر روز بر حسب نمرههاي امتحانات كتبي، طبقهبندي ميشدند. دخترك هر روز همين كه كيف به دست از كلاس خارج ميشد، با پرسش يكنواخت و حريصانه پرستارش كه ميگفت: «چندم شدي؟» روبه رو ميشد. هر گاه او ميتوانست بگويد: «اول» يا«دوم»، كار درست بود. اما سه نوبت پي در پي، اين دختر بيگناه شاگرد سوم شد كه البته اين رتبه ميان 25 نوآموز، شايان تحسين است؛ با وجود اين، پرستارش از كساني نبود كه اين حقيقت را درك كند. او دو نوبت بردباري كرد، اما بار سوم ديگر نتوانست خودداري كند و فرياد زد: «فردا بايد شاگرد اول شوي!»
دخترك روز بعد با تمام تلاشي كه كرد، باز رتبه سوم را به دست آورد. زنگ آخر كه خورد، پرستار جلو در كلاس در كمين ايستاده بود. همين كه چشمش به او افتاد فرياد زد: «چه خبر؟»
دخترك كه جرات گفتن حقيقت را در خودش نميديد، پاسخ داد: «اول شدم». و اين چنين دروغگويي او آغاز شد.[1]
بيان: بسياري از پدر و مادرها به همين گونه رفتار ميكنند و به اين ترتيب، بار سنگين گناهكاري و مسؤوليت دروغگويي فرزندان خويش را به دوش ميگيرند.
--------------------
[1] . ريموند بيچ، ما و فرزندان ما، ص61.
7- مهرباني به كودك در حال نماز
روزي پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ با جمعي از مسلمانان، در نقطهاي نماز ميگزارد. موقعي كه آن حضرت به سجده رفت، حسين ـ عليه السّلام ـ كه آن موقع كودك خردسالي بود، در پشت پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ سوار شد و به پاهاي خود حركت داد و هيهي ميكرد. وقتي پيغمبر خواست سر از سجده بردارد او را گرفت و كنار خود به زمين گذارد. باز در سجدههاي ديگر اين كار تكرار شد تا اين كه نماز به پايان رسيد. يك يهودي كه ناظر اين صحنه بود، پس از نماز به حضرت عرض كرد: «شما با كودكان خود طوري رفتار ميكنيد كه ما هرگز چنين نميكنيم.»
پيغمبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در جواب فرمودند: «اگر شما به خدا و رسول او ايمان ميداشتيد، با كودكان خود به عطوفت و مهرباني رفتار ميكرديد.» آري مهر و محبت پيغمبر عظيم الشأن اسلام با يك كودك، چنان آن مرد يهودي را تحت تاثير قرار داد كه از صميم قلب، آيين مقدس اسلام را پذيرفت.[1]
---------------------
[1] . بحارالانوار، ج43، ص296.
8- تشويق كودك
روزي علي ـ عليه السّلام ـ در منزل بود و فرزندانش عباس و زينب، كه آن زمان خردسال بودند، در دو طرف آن حضرت نشسته بودند. علي ـ عليه السّلام ـ به عباس فرمود: بگو يك.
يك.
بگو دو.
عباس عرض كرد: حيا ميكنم با زباني كه يك گفتهام، دو بگويم.
علي ـ عليه السّلام ـ براي تشويق و تحسين وي، چشمهايش را بوسيد.
سپس حضرت به زينب كه در طرف چپ نشسته بود، توجه فرمود. زينب عرض كرد: پدر جان، آيا ما را دوست داري؟
حضرت فرمود: بلي، فرزندان ما پارههاي جگر ما هستند. زينب گفت: «دو محبت در دل مردان با ايمان نميگنجد: حب خدا و حب اولاد. ناچار بايد گفت: حب به ما شفقت و مهرباني است و محبت خالص ذات لايزال الهي است.» حضرت با شنيدن اين حرف به آن دو، مهر و عطوفت بيشتري ميفرمود و آنان را تحسين و تمجيد ميكرد.
رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: «پدري كه با نگاه محبت آميز خود فرزند خويش را مسرور مي كند، خداوند به او اجر آزاد كردن بندهاي را عنايت ميفرمايد.»[1]
-------------------
[1] . مسترك الوسائل، ج2، ص626.
1- تكريم فرزند شهيد
خانم معلمي از كشور ايتاليا، كه به آيين حضرت مسيح بود، نامهاي را كه از ابراز محبت و علاقه به امام و راه او آكنده بود، همراه با يك گردن بند طلا براي ايشان فرستاده و متذكر شده بود كه: «اين گردن بند را كه يادگار آغاز ازدواجم هست و آن را خيلي دوست دارم، تقديم محضر شما مينمايم.» مدتي آن را نگه داشتيم. در آخر با ترديد از اين كه امام آن را ميپذيرد يا نه، همراه ترجمه نامه، خدمت معظم له برديم. ايشان نامه و گردن بند را گرفت و روي ميز كه كنارشان قرار داشت گذاشت. دو سه روز بعد اتفاقا دختر بچه دو يا سه سالهاي را آوردند كه پدرش در جبهه مفقودالاثر شده بود. امام وقتي متوجه شد، فرمود: «الان او را داخل بياوريد.»
سپس او را روي زانو نشاند و صورت مبارك خود را به صورت كودك چسباند و دست بر سر او گذاشت. مدتي به همين حالت، آهسته با او سخن ميگفت. با آن كه فاصله ما با ايشان كمتر از 5/1 متر بود، حرفهاي ايشان براي ما مشخص نبود. سرانجام آن كودك، كه در آغاز افسرده بود، در آغوش امام خنديد و به دنبال آن، امام هم احساس سبكي و انبساط كرد. آن گاه ديديم كه معظم له همان گردنبند را برداشت و با دست مبارك خود به گردن دختر بچه انداخت و آن دختر بچه در حالي كه از خوشحالي در پوست خود نميگنجيد از خدمت امام بيرون رفت.[1]
----------------------
[1] . مصطفي وجداني، سرگذشتهاي ويژه حضرت امام خميني، ج5، ص66.
2- نتيجه نام بد
مردي به نام«شريك بن اعور» كه بزرگترين قوم خود بود و در زمان معاويه زندگي ميكرد، شكل بدي داشت. در يكي از روزهايي كه معاويه در اوج قدرت پوشالياش بود، شريك بن اعور به مجلس او آمد. معاويه از اسم نا مطبوع وي و پدرش و نيز از شكل بدش استفاده كرد و او را به باد تحقير و اهانت گرفت. معاويه گفت: «نام تو شريك است و براي خدا شريكي نيست. تو پسر اعوري و سالم از اعور[1]بهتر است. صورت بد گلي داري و خوشگل بهتر از بدگل است. چرا قبيلهات تو را با وجود اين همه نقص و زشتي به سيادت و آقايي خود برگزيدهاند؟» شريك در جواب گفت: «به خدا قسم تو معاويه هستي و معاويه، سگي است كه عوعو ميكند تو عوعو كردي، پس نامت را معاويه گذاردند. تو فرزند حربي و صلح از حرب[2] بهتر است. تو فرزند صخري و زمين هموار از سنگلاخ بهتر است. با اين همه چگونه به مقام زمامداري مسلمانان نائل آمدي؟»
سخنان شريك بن اعور، معاويه را خشمگين ساخت.[3]
در روايات هست كه يكي از حقوق فرزند بر پدر، انتخاب نام نيك است. اگر نام خوب باشد كودك سعي ميكند با معناي آن اسم، خود را تطبيق دهد.
-------------------------
[1] . كسي كه يكي از چشمهايش معيوب باشد.
[2] . حرب: جنگ.
[3] . ثمرات الاوراق، ص64.
3- سعادت در رحم مادر
مادر استاد شهيد«مطهري» كه از زنان فهميده و با سواد و سخنور روزگار ماست، در مورد شهيد مطهري كه فرزند چهارم ايشان بود، فرمود: در زماني كه استاد مطهري را هفت ماهه حامله بودم، در خواب ديدم كه در مسجد«فريمان»، تمام زنان روستا نشستهاند و من نيز آن جا هستم. يك دفعه ديدم كه خانمي محترم و بزرگوار كه مقنعه داشت وارد شد، در حالي كه دو خانم ديگر همراه ايشان بودند. هر يك گلاب پاشي در دست داشتند. آن خانم به دو زن همراه خود گفت: «گلاب بريزيد» و آنها روي سر تمام خانمها گلاب پاشيدند. وقتي به من رسيدند، سه دفعه روي سرم گلاب ريختند. ترس مرا گرفت كه نكند در امور ديني و مذهبيام كوتاهي كرده باشم. ناگزير از آن خانم پرسيدم: «چرا روي من سه دفعه گلاب پاشيدند؟»
ايشان در جواب گفت: «براي آن جنيني كه در رحم شماست. اين بچه به اسلام خدمت هاي بزرگي خواهد كرد.»
لذا وقتي مرتضي به دنيا آمد، با بچههاي ديگر فرق داشت؛ به طوري كه در سه سالگي، كت را بر دوش ميانداخت و به اتاقي در بسته ميرفت و در حالي كه آستينهاي كت به زمين ميرسيد، به نماز خواندن ميپراخت.[1]
رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميفرمايد: «خوش بخت كسي است كه در شكم مادر سعادتمند باشد.»
------------------
[1] . سرگذشتهاي ويژه از زندگي استاد مطهري، ص105
4- اثر تربيت در كودك
«سهل شوشتري» از بزرگان عرفاست كه در سن هشتاد سالگي، به سال283 ه.ق از دنيا رفت. او مي گويد: «من سه ساله بودم كه نيمههاي شبي ديدم داييام«محمد بن سوار» از بستر خواب برخاسته و مشغول نماز شب است. يك بار به من گفت: «پسرم، آيا آن خداوندي كه تو را آفريده ياد نميكني؟»
گفتم: «چگونه او را ياد كنم؟»
گفت: شب، هنگامي كه براي خواب در بسترت ميآرمي، سه بار از صميم دل بگو: «خدا با من است و مرا مينگرد و من در محضر او هستم.» چند شب همين گفتار را از ته دل گفتم. سپس به من گفت: «اين جملهها را هر شب هفت بار بگو.» من چنين كردم. شيريني اين ذكر در دلم جاي گرفت. پس از يك سال به من گفت: «آنچه گفتم در تمام عمر تا آن گاه كه تو را در گور نهند از جان و دل بگو، كه همين ذكر و معنويتش دست تو را در دو جهان بگيرد و نجات بخشد.» به اين ترتيب نور ايمان به توحيد، در دوران كودكي در دلم راه يافت و بر سر قلبم چيره شد.[1]
-------------------
[1] . داستان دوستان، ج5، ص257.
5- شخصيت دادن به كودك
علي ـ عليه السّلام ـ مكرر در حضور مردم از فرزندان خود پرسشهاي علمي ميكرد و گاهي جواب سوالهاي مردم را به آنها محّول ميفرمود. يكي از نتايج درخشان اين عمل، احترام به كودكان و بزرگداشت شخصّيت آنان بود.
روزي علي ـ عليه السّلام ـ از فرزندان خود حسن و حسين ـ عليه السّلام ـ در چند موضوع سوالهايي كرد و هر يك با عباراتي كوتاه، جوابهايي حكيمانه دادند. آن گاه حضرت متوجه «حارس اعور» كه در مجلس حاضربود گرديد و فرمود:« اين سخنان حكيمانه را به فرزندان خودتان بياموريد، زيرا موجب تقويت عقل و مآل انديشي و صاحب نظري آنان ميگردد.»[1]
----------------------
[1] . بحارالانوار، ج 72، ص193.
6- نهي از سرزنش
در صدر اسلام، «ابوجهل» همواره مزاحم رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ و مانع پيشرفت اسلام بود، او به علت سوءنيّت و جاه طلبي، مرتكب جنايت عظيمي شد و در بين مسلمانان به ناپاكي و خيانت معروف گرديد. فرزندش «عكرمه» چندي پس از مرگ وي، شرفيات محضر رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ شد و اسلام اختيار كرد. پيغمبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ او را پذيرفت، در آغوشش گرفت و به او آفرين گفت. مردم درباره او ميگفتند: «اين فرزند دشمن خداوند است.»
عكرمه از ملامت و سرزنش مردم، به رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ شكايت برد. ايشان مردم را از ملامت وي نهي فرمود و در زمينه جمع آوري زكات، شغلي به او داد.[1]
---------------------
[1] . سفينه البحار، ج6، ص 333.
7- تأمين زندگي كودك، عبادت است
مردي از انصار فوت كرد، در حالي كه داراي چند طفل صغير بود. وي اندك سرمايهاي را كه داشت، قبل از مرگ، به قصد عبادت و جلب رضاي خداوند خرج كرده بود. براي همين فرزندانش پس از مرگ او به گدايي افتادند. اين خبر به اطلاع پيغمبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ رسيد. ايشان پرسيد: «با جنازه اين مرد چه كرديد؟»
فرمودند: «دفنش نموديم.»
فرمودند: «اگر قبلا مي دانستم، نميگذاشتم او را در قبرستان مسلمانان دفن كنيد. او مال خود را بدون توجه به فرزندانش از دست داده و آنها را چون گدايان، بين مردم رها نموده است.»[1]
بيان: البته مسؤوليت پدران، تنها اداره زندگي مادي فرزندان نيست، بلكه بايد به فكر پرورش روحي آنان نيز باشند. علي ـ عليه السّلام ـ مي فرمايد: «بخشش و تفضل هيچ پدري بهتر از عطيه ادب و تربيت پسنديده نيست.[2]
------------------
[1] . قرب الاسناد، ص31.
[2] . مستدرك الوسائل، 2، ص625.
8- تأثير نژادهاي شايسته در تربيت كودك
روزي«مامون الرشيد» به يكي از خواص و محارم خود گفت: «تو از روش من آگاهي. من به بعضي نزديك ميشوم و آنها را به عنوان يكي از بستگان خود معرفي ميكنم و به شغلهاي مهم و حساس ميگمارم، اما برخلاف انتظارم، به جاي مهر و صفاي متقابل، از آنها بيوفايي ميبينم. علتش چيست؟»
وي در جواب گفت: «مربيان كبوترهاي نامهرسان، ابتدا از ريشه خانوادگي و نژاد كبوتر تحقيق ميكنند. وقتي مطمئن شدند كه كبوتر مورد نظر، از نژادهاي شايسته است، به تربيتش ميپردازند و نتيجه مطلوب ميگيرند. اما تو مردمي را اتنخاب ميكني كه ريشه خانوادگي ندارند و مدارج كمال را نپيمودهاند. آنها را به مقام مهم ميرساني در حالي كه صلاحيت آن را ندارند. پس نبايد از چنين مردمي انتظاري داشته باشي.»[1]
قرآن كريم از زبان نوح ـ عليه السّلام ـ ميفرمايد: «پروردگارا، اين مردم كافر و گمراه را از صفحه زمين برانداز، چرا كه اگر آنها را به حال خود واگذاري، از طرفي ماية گمراهي ديگران ميشوند و از طرف ديگر، فرزنداني كه ميآورند آلوده و پليد خواهند بود.»
---------------------
[1] . مجموعه ورام، ج2، ص286.
1- ملايمت با كودك
«ام الفضل»، همسر«عباس بن عبدالمطلب»، دايه حضرت امام حسين ـ عليه السّلام ـ ميگويد: «روزي رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ حسين ـ عليه السّلام ـ را كه در آن موقع طفل شيرخواري بود، از من گرفت و در آغوشش كشيد. كودك لباس ايشان را خيس كرد. من طفل را با چنان شدتي از آن حضرت جدا كردم كه گريان شد. حضرت به من فرمود: «ام الفضل آرام باش! آب، لباس مرا تطهير ميكند، ولي چه چيزي ميتواند غبار كدورت و رنجش را از قلب فرزندم حسين، بر طرف نمايد.»[1]
-----------
[1] . هديه الاحباب، ص196.