جمع بندی درجاتی از شک به وجود و یا عدم وجود خدا در نزد معتقدان به خدا و منکرین

تب‌های اولیه

78 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

مسله لج کردن نیست با کی میخواهم لج کنم اگرنوشته های قبلی منو بخوانید گفتم که به کسی که یقین دارد احساس حسادت میکنم تاجایی هم که توستم مطالعه هم کردم آخرین کتابی که دراین مورد خوندم کتاب براهین تبین خدا آقای آملی بود که اون تازه اثر عکس داشت بنظرم چون تقریبا تمام براهین را یا گفته فساد داخلی دارند ویاگفته به تنهایی قادر به اثبات نیستند فقط برهان صدیقین که اونم گفته خدا را اثبات نمیکند بلکه مارابه سمت خدا متنبه میسازد من حتی الان هم نماز میخوانم ولی این نماز خواندن بنظرم بدرد نمیخوره بعد گفتم شاید خیلیها مثل من باشند وبه یقین نرسیدن که این سوالو مطرح کردم

میرشکاک;482005 نوشت:
دل آرام عزیز مسله بر سر عدل تنها نیست اثری که ایمان به وجود خدا بر زندگی انسان میتواند داشته باشد مهم است به نظر من ایمان به خدا زندگی را برای انسان راحتتر میکند

بله کاملا درسته
برای همین اگر دقت کنین همه ایت الله ها نزدیک صد سال عمر می کنند
چون همه چیزو به گردن خدا می اندازند
و توکل بر او می کنند
و برای چیزی حرص و جوش نمی خورند

البته دوست گرامی
من واقعا به این نتیجه رسیدم که اگر توکل بر خدا کنیم خدا واقعا کارمون رو درست می کنه
این تجربه شخصی منه

تنها چیزی که باعث شک من میشه درباره خدا
این هست که چرا خدا خودش و نشون نمیده

میرشکاک;482025 نوشت:
مسله لج کردن نیست با کی میخواهم لج کنم

عزیز دل میرشکاک جون من کی گفتم تو هم لج کردی؟ دوتا پست قبل تر من رو دقیق تر بخون که من بین تو و اونای که لجبازن ،خیلی فرق دیدمو میبینم. من همچین اهانتی بهت نکردم.

دل آرام عزیز مسله خدا چیزیه که آدم فقط یقین میتواند آرامش کند یا باید کلا بی خیال بشی و یا منکربشی یا لا ادری یا نهایتا محافظه کار بگی خوب حالا فرض میگیرم باشه نمازمو میخونم که اگه بود ضرر نکنم من اینجوری نمیتونم باشم اصلا تصور خواندن اون نمازم برام سخته

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
بحث تاپیک راجع به یقین درباره وجود خدا است.ما دو حالت داریم:
1-فرد بگوید به وجود خدا یقین دارم.
2-فرد بگوید به وجود خدا یقین ندارم.
در عین حال دو حالت دیگر نیز داریم:
1-فرد به وجود خدا یقین داشته باشد.
2-فرد به وجود خدا یقین نداشته باشد.
فرق دو تقسیم بندی آن چیزی است که فرد "می گوید" و آن چیزی است که "واقعاً" به آن معتقد است.این دو تقسیم را می توان در کنار هم آورد.یعنی:
1-فرد بگوید به وجود خدا یقین دارم ولی واقعاً یقین نداشته باشد.
2-فرد بگوید به وجود خدا یقین دارم و واقعاً یقین داشته باشد.
3-فرد بگوید به وجود خدا یقین ندارم ولی واقعاً یقین داشته باشد.
4-فرد بگوید به وجود خدا یقین ندارم و واقعاً یقین نداشته باشد.

هر یک از چهار مورد بالا بر اساس یک وضعیتی به وجود می آید.ما داریم از واژه "یقین" استفاده می کنیم.ولی واقعاً "یقین" یعنی چه؟
به نظر شما ابتدا نباید از یقین صحبت کنیم،سپس ببینیم آیا این یقین وجود خدا را می پذیرد؟
به نظر حقیر که اول باید این کار را انجام بدهیم.یکی از عواملی که باعث عدم اعتقاد به وجود خدا یا اعتقاد سست به وجود خدا می شود،این است که معنی یقین برای فرد مشخص نیست.در واقع فرد می گوید یقین دارم،ولی ندارد یا می گوید یقین ندارم.یعنی برخی از 4 حالت بالا.خب فرد وقتی نداند "یقین" یعنی چه،چطور می تواند بگوید "یقین دارم" یا "یقین ندارم"؟
درباره وجود خدا و کلاً در زمینه اعتقادات،بنده این مسئله را از مهم ترین مسائل می دانم.مبنای ما برای یقین چیست؟
مثلاً بنده با مبنای x در حال حاضر وجود خدا را قبول دارم.ولی اگر مبنای بنده y بود (به طوری که y غیر از x باشد) آیا باز بنده وجود خدا را قبول داشتم؟

پس نخست بنده این سوال را دارم،یقین یعنی چه؟
تا به این سوال پاسخ دقیق و درستی ندهیم،به سوال تاپیک نمی توانیم جواب کاملی بدهیم.در سوال تاپیک از واژه "یقین" استفاده شده که پیش از شناخت و تعریف مفهوم "یقین"،نمی توانیم گزاره خاصی بر اساس آن بسازیم.چون هر گزاره ای که می سازیم مبهم خواهد شد.
مثلاً:
محمد می گوید یقین من به وجود خدا 10 از 10 است.
رامین می گوید یقین من به وجود خدا 8 از 10 است.
حال آن که منظور رامین از "یقین" با منظور محمد فرق می کند.چه بسا معیار رامین برای یقین معیار درستی باشد،یا بر عکس.چه بسا اعتقاد رامین قوی تر باشد،با وجود این که به خود نمره کمتری داده است.

لذا بنده از کاربران شرکت کننده در تاپیک تقاضا دارم اول به این سوالات پاسخ دهند:
یقین یعنی چه؟
مبنای ما برای یقین چیست؟

یعنی در چه صورت چیزی یقینی است و در چه صورتی غیر یقینی است؟

لبیک یا مهدی
و من الله التوفیق

میرشکاک;480389 نوشت:
اگر اعتقادویقین به وجود یا عدم وجود خدا را مثلا 10در نظربگیریم به اعتقاد خود چه نمره ای میدهند بازهم تاکید میکنم صادقانه. جواب دهید نا تامل کافی ممنون

با سلام . این نظر من هست ، و نظرم درست مانند دیگر دوستان در برخی برهه های زمانی بنا بر دلائلی بسیار تغییر میکند . یکی دو سال قبل را اگر بگویم 10 از 10 بود و الان :

نمره من به اعتقادم به وجود خدا در دینی که پذیرفتم ((و تفکر به وجود خدا در ادیان دیگر)): 0

اعتقاد من به خدا بدون در نظر گرفتن دین (و ادیان) و احساس حضورش در زندگی من: 1.5 ؟؟ :Gig:

به نظر من یقین یعنی بالاترین درجه علم و آگاهی واطمینان از موضوعی است به نحوی که هیچگونه شک وتردید ونکته مبهمی برای ما باقی نمانده باشد البته این تعریف کتابی نیست این برداشتی است که من از کلمه یقین دارم

ᕘᕚRaiNᕘᕚ;482041 نوشت:
با سلام . این نظر من هست ، و نظرم درست مانند دیگر دوستان در برخی برهه های زمانی بنا بر دلائلی بسیار تغییر میکند . یکی دو سال قبل را اگر بگویم 10 از 10 بود و الان :

سلام باران جان

اینکه گفتی نظرت متغیره منم واقعا اینطوری هستم
وقتی قران می خونم و با خدا باوران هستم یقینم زیاد میشه

ولی وقتی دلائل ناخدا باوران را می خونم اعتقادم متزلزل می شه
مخصوصا مسائل علمی اعتقاد ادم و سست می کنه

ᕘᕚRaiNᕘᕚ;482041 نوشت:
نمره من به اعتقادم به وجود خدا در دینی که پذیرفتم ((و تفکر به وجود خدا در ادیان دیگر)): 0

اعتقاد من به خدا بدون در نظر گرفتن دین (و ادیان) و احساس حضورش در زندگی من: 1.5 ؟؟

درجه اعتقادت خیلی کمه
برای افزایش اون عرفا می تونند کمک کنند

موفق باشید

میرشکاک;482034 نوشت:
دل آرام عزیز مسله خدا چیزیه که آدم فقط یقین میتواند آرامش کند یا باید کلا بی خیال بشی و یا منکربشی یا لا ادری یا نهایتا محافظه کار بگی خوب حالا فرض میگیرم باشه نمازمو میخونم که اگه بود ضرر نکنم من اینجوری نمیتونم باشم اصلا تصور خواندن اون نمازم برام سخته

به نظر من ان یقینی که شما دنبالش هستید حتی حضرت ابراهیم هم نداشت و از خدا تقاضای معجزه برای یقین کرد

و هرکدام از ما اگر بخواهیم به ان یقین برسیم نیازمند معجزه هستیم

سلام علیکم و رحمه الله

جناب بن موسی گرامی , ضمن عرض خیر مقدم ؛
اینجا صرفا در رابطه با وجود خداوند و یا عدم وجود او صحبت شد .

مراتب ایمان و یا مراتب یقین همانطوریکه جناب میرشکاک هم اشاره فرمودند بعد از پذیرش وجود و پس از اعلام قبول و تسلیم در برابر امر نهی الهی است.

همانطوریکه خداباوران ( خواه از هر دین و مذهبی باشند ) ادله و براهینی مشترک و یا اختصاصی بر وجود خدا دارند خداناباوران از هر طیفی که هستند ادله و براهینی را مطرح کرده اند .

و البته ذیلا خدمت سرکار باران هم خیر مقدم عرض میکنم و همچنین به سهم خودم عرض تاسف بواسطه رسیدن به نمره 0 تا 1.5 .

اما بعد
فرمایش سرکار دلآرام که فرمودند خداوند از هر کسی به اندازه علمش بازخواست می کند میتوان گفت برداشتی از آیه شریفه "لا یلکلف نفسا الا وسعها" است .

یاحق

دل ارام;482130 نوشت:
سلام باران جان

اینکه گفتی نظرت متغیره منم واقعا اینطوری هستم
وقتی قران می خونم و با خدا باوران هستم یقینم زیاد میشه

ولی وقتی دلائل ناخدا باوران را می خونم اعتقادم متزلزل می شه
مخصوصا مسائل علمی اعتقاد ادم و سست می کنه

سلام دوست عزیز :Gol: حق با شماست. وقتی با خداباوران هستم نظرم تغییر میکند ، ولی این هم برای زمان قبل بود . الان هر چقدر که بیشتر معاشرت میکنم با آنها تا روی من تاثیر بگذارند ، میبینم برعکس جواب میدهد . شاید چون خسته شدم ، یک مثالش میشود همان حرف پایینی شما که به زیبایی بیانش کردید

دل ارام;482133 نوشت:
به نظر من ان یقینی که شما دنبالش هستید حتی حضرت ابراهیم هم نداشت و از خدا تقاضای معجزه برای یقین کرد

و هرکدام از ما اگر بخواهیم به ان یقین برسیم نیازمند معجزه هستیم

این پیامبر خداست که خدا با او حرف زده ، با این وجود بیشتر میخواهد. دیگر فکرش را بکنید که یک انسان معمولی چه بگوید و چه انتظاری باید داشته باشد . پیامبر خداست و خدا کمکش کرد در حالیکه او خدا را حس کرد ، غیب دید ، از غیب شنید ، معجزه دید ، معجزه کرد و خدا کمکش کرد به طور عیان ، آن وقت چه انتظاری دارند از کسی که نه خدا را حس کرد ، نه کمکش کرد روز به روزش تیره تر میشود ، معجزه اش را انگار بخل دارد که نشان نمیدهد . میگوید بیش از توان کسی به او امر نمیکنم یا بر او سخت نمیگیرم ولی برعکسش ثابت میشود تا جاییکه فرد قصد خودکشی میکند و ای بسا کسانی که میشناسم که اکنون زیر خروار خروار خاک هستند چرا که تحمل نداشتند . من زلیخا نیستم ، ایوب هم نیستم ، اینها اگر زجر کشیدند ، یکی پیمبر بود و دیگری همسر پیامبر. چه شان شد ؟ زندگیشان برگشت . عمرشان برگشت. پیریشان برگشت. داراییشان برگشت. به من چه رسید ؟

در سراسر قرآن خدوند از خود تعریف کرده ، که آگاه است ، برتر است ، و ... یا میگوید نماز بخوانید ، من نیازی به این نماز شما ندارم ولی این برای خود شماست ، پس چه شد که من چیزی نمیبینم ؟ چرا اینقدر حرف های خدا ضد و نقیض است برای من؟ هر بار یک کمکی ، چیزی میبینم ، میگویم خوب خدا را شکر . اینبار خدا به فریادم رسید ، نه حقیقت این است که نرسید ، چرا که اشکم را از یک جایی قطع میکند ، دوباره از جایی دیگر که کارم در آنجا نمیلنگید و شاد بودم ، اشکم را از آنجا در می آورد. مگر آنقدر بزرگ نیست که یک چیزی بدهد و چیز دیگری نگیرد ؟ پس چرا همیشه اینطور است ؟ یا بعضی وقتها فکر میکنم این از کم توانی است. یعنی اگر یک چیزی بدهد ، برای براورده شدن آن باید چیز دیگری را بگیرد . این که میشود کم توانی و در حد قدرت انسانی یا شاید کمتر از آن . نمیدانم منظورم را درست رساندم یا خیر . بدبختی اینجاست که نمی توانم منکر وجودش شوم یا دوستش نداشته باشم . خیلی وضع سختی دارم . کم دردی نیست ، زیر فشارش آدم له میشود . دو راهی بد وضعیتی است

دل ارام;482130 نوشت:
درجه اعتقادت خیلی کمه
برای افزایش اون عرفا می تونند کمک کنند

موفق باشید

من از آیت الله وحید خراسانی ، آیت الله صادق شیرازی ، آیت اله شبیری زنجانی کمک خواستم ، متاسفانه 20 سوال پرسیدم و جالب اینجاست که یک متن که به سوالم ربطی نداشت را جملگی کپی کردند و عین همان را زیر 20 سوالم نوشتند و هی گفتند دخترم اعتقادت را ببر بالا . برخی های دیگر که اصلا جوابم را نیز ندادند . مگر الکی است که جواب را ندهند و بنده اعتقادم برود بالا . چطوری برود بالا ؟ با هیچ و پوچ ؟ با بی جوابی ؟ خلاصه اینکه کسی نبود که کمکم کند . من نیز ترجیح میدهم اعتقادم به خدا بدون ادیان بیشتر باشد تا اعتقادم به خدا در دینم که صفر است و هر چه سوال میکنم کسی جوابش را نمیداند .دور تا دور من علامت سوال است در دین خدا و نسبت به خدا و بنده نمی توانم به علامت سوال اعتقاد بیاورم چرا که خودم خیلی راحت میتوانم ده تا علامت سوال بکشم و به همه شان اعتقاد راسخ داشته باشم .

فاتح;482144 نوشت:
و البته ذیلا خدمت سرکار باران هم خیر مقدم عرض میکنم و همچنین به سهم خودم عرض تاسف بواسطه رسیدن به نمره 0 تا 1.5 .

درود بر شما بزرگوار و ممنون :Gol: چه عرض کنم . شد آنچه نباید میشد. این را میگویم چون خودم راضی نیستم به این درجه از اعتقاد . در حقیقت بیش از این را خواهان هستم ولی یاوری نیست ، خدا مگر نه اینکه بهترین یاور است ، از خودش کمک میخواهم. دوست دارم ببینم یکی از بنده گانش برایش چقدر اهمیت دارد که از این گیجی نجاتش دهد . البته همین درجه پایین هم مدیون مرجع تقلید جدیدم هستم وگرنه حقیقتا الان حتی مسلمان هم نبودم یعنی به صفر مطلق رسیده بودم

ᕘᕚRaiNᕘᕚ;482232 نوشت:
هر بار یک کمکی ، چیزی میبینم ، میگویم خوب خدا را شکر . اینبار خدا به فریادم رسید ، نه حقیقت این است که نرسید ، چرا که اشکم را از یک جایی قطع میکند ، دوباره از جایی دیگر که کارم در آنجا نمیلنگید و شاد بودم ، اشکم را از آنجا در می آورد. مگر آنقدر بزرگ نیست که یک چیزی بدهد و چیز دیگری نگیرد ؟ پس چرا همیشه اینطور است

سلام باران جان خیلی ناراحت شدم صحبت هاتو خوندم
میگن مشکلات باعث میشه انسان بیشتر به خدا نزدیک بشه ولی احساس میکنم خودت تمرکز کردی روی این مطلب که اگر خدا چیزی بهت بده یه چیزی رو ازت میگیره به خاطر همینه که وقتی یکی از خواسته هات برآورده میشه یه چیزی رو از دست میدی چون انتظارش رو میکشی ( در واقع خدا رو توی ذهنت اینجوری تصور کردی )
در هر صورت نباید به خدا شک کرد چون خیلی باورش سخته که خدایی وجود نداشته باشد

ᕘᕚRaiNᕘᕚ;482232 نوشت:
دور تا دور من علامت سوال است در دین خدا و نسبت به خدا و بنده نمی توانم به علامت سوال اعتقاد بیاورم چرا که خودم خیلی راحت میتوانم ده تا علامت سوال بکشم و به همه شان اعتقاد راسخ داشته باشم .

البته منم مثل شما بودم در مورد احکام دین هر چی بیشتر پرسیدم کمتر به نتیجه رسیدم حتی رفتم سراغ تحقیق در مورد ادیان دیگه ولی فایده ای نداشت الان دیگه بیخیال شدم تصمیم گرفتم منم مثل یکی از بچه ها بشم تا جایی که لازمه تقلید کنم بقیه رو با عقل خودم حدس بزنم اینجوری زندگی خیلی ساده تره
زمانی که اطلاعاتم کم بود خدا رو خیلی زیباتر تو ذهنم تصور کرده بودم تا اینکه هر چی بیشتر مطالعه کردم تصورم داشت تغییر میکرد به خاطر همین تصمیم گرفتم مثل سابق خدا رو اونطور که دوست دارم تصور کنم

ᕘᕚRaiNᕘᕚ;482232 نوشت:
سلام دوست عزیز حق با شماست. وقتی با خداباوران هستم نظرم تغییر میکند ، ولی این هم برای زمان قبل بود . الان هر چقدر که بیشتر معاشرت میکنم با آنها تا روی من تاثیر بگذارند ، میبینم برعکس جواب میدهد . شاید چون خسته شدم ، یک مثالش میشود همان حرف پایینی شما که به زیبایی بیانش کردید

سلام باران جان :Gol:

یک کتاب معرفی می کنم به اسم چهار اثر از فلورانس اسکاول شین
این کتاب و تهیه کن و حتما بخون تو بازار هست

بعد از خوندن این کتاب نظرت صد درصد عوض می شه

موفق باشی

من فکر میکنم هرچقدر جلوتر میرویم تمایل انسانها برای فکرکردن وبحث در مورداین مسایل کمتر میشود انگارانسان سرخورده وناامیدشده ازبس بحثهای بی نتیجه دیده بین خداباوران وملحدین ویا زندگی آنقدر گرفتاری و درگیری وجذابیت های جدید پیداکرده که دیگر وقت نداریم من با اطرافیان که بحث میکنم اکثرافراد دوست ندارند ادامه دهند وشانه خالی میکنند شاید کاردرست هم آنها میکنند

میرشکاک;482318 نوشت:
من فکر میکنم هرچقدر جلوتر میرویم تمایل انسانها برای فکرکردن وبحث در مورداین مسایل کمتر میشود انگارانسان سرخورده وناامیدشده ازبس بحثهای بی نتیجه دیده بین خداباوران وملحدین ویا زندگی آنقدر گرفتاری و درگیری وجذابیت های جدید پیداکرده که دیگر وقت نداریم من با اطرافیان که بحث میکنم اکثرافراد دوست ندارند ادامه دهند وشانه خالی میکنند شاید کاردرست هم آنها میکنند

با عرض سلام و ادب

این که کسی بواسطه مباحث دو طیف به نتیجه نرسیده را معلول در نظر بگیریم برایش علت های کلی متعددی میتوان تصور کرد .
یکی از این علت ها بحث های غیر علمی , در این مباحث میتواند باشد
یکی دیگر مطالعه نکردن و طبعا ضعف در اطلاعات شخصی فرد میتواند باشد
و علت دیگر میتواند ترجیح تمایلات شخصی به هر کلام علمی و عقلی مخالف میل و نظر شخصی باشد ( که البته این مختص دین نیست و افراد تمایلات خود را در هر موقعیتی ارجح بر هر قانون یا هر چیزی بدانند و مخالفت کنند یا اگر مطابق طبعشان بود موافقت نمایند )
و ...

در صورت نداشتن مشکلات مذکور و در بهترین شرایط
بنده با این نتیجه که چون در مباحث نتیجه نگرفته ام پس سرخورده شده ام موافق نیستم چراکه عطش دانستن اگر وجود داشته باشد این تیجه گیری حاصل نمیشود.

موفق و پیروز باشید

یاحق

neɠïn;482253 نوشت:
سلام باران جان خیلی ناراحت شدم صحبت هاتو خوندم
میگن مشکلات باعث میشه انسان بیشتر به خدا نزدیک بشه ولی احساس میکنم خودت تمرکز کردی روی این مطلب که اگر خدا چیزی بهت بده یه چیزی رو ازت میگیره به خاطر همینه که وقتی یکی از خواسته هات برآورده میشه یه چیزی رو از دست میدی چون انتظارش رو میکشی ( در واقع خدا رو توی ذهنت اینجوری تصور کردی )
در هر صورت نباید به خدا شک کرد چون خیلی باورش سخته که خدایی وجود نداشته باشد

سلام نگین جان. نه اصلا اینطور نیست که من به خودم تلقین کنم چنین موضوعی را ، وقتی به این موضوع فکر کردم ، و به گذشته ها برگشتم دیدم این اتفاق به کرات در زندگی من تکرار شده و مسلما اینطور نیست که من در همه برهه های زندگی ام به خودم تلقین کرده باشم یا اصلا به این موضوع فکر کرده باشم و در فکرش باشم. خیر ، حتی یک درصد هم به فکرش نبودم یا بهتر بگویم اصلا چنین چیزی به ذهنم خطور هم نمیکرد که مثلا به چنین چیزهایی فکر کنم . حتی چند سال قبل که به خودم نمره 10 از 10 میدادم ، باز این اتفاق ها پیش آمده بود .پس یقینا ربطی به خواسته ی من یا طرز تفکر من یا انرژی های درونی من نداشته و ندارد چرا که در زمان های مختلف ، حالت های مختلف داشته ام و اعتقاداتی با شدت کم یا زیاد ، و به این موضوع هم فکر نمی کردم ، ولی الان با یک نگاه اجمالی به سرتا سر زندگی ام ، شاهد اتفاق افتادن همین موضوع بوده ام و اینطور نیست که در هر زمانی ، خدا را همینطور تصور کرده ام که الان تصور میکنم . در حقیقت الان من اصلا چرا باید خدا را تصور کنم چرا که متاسفانه شک کرده ام در وجودش و زمانی من هم مثل شما بودم و به کسانی که میگفتند خدا نیست میگفتم دیگر حرفی مسخره تر از این نداشتی که بگویی ؟ و خلاصه هزار دلیل و برهان اقامه میکردم . مسئله ناتوانی من در بیان کلمات است و تازه میفهمم همان هایی که آن همه برایشان داستان میگفتم و میگفتند نمی دانند چطور بیانش کنند و توضیحش مشکل است ، دقیقا چه میگفتند .

فکر کن یک گدا 1 سال درب خانه یک ثروتمند بنشیند ، یک روز بگذرد ، دو روز بگذرد سه ماه بگذرد ، در نهایت آیا آیا غنی دلش به رحم نمی آید که کمکی به زندگی آن گدا بکند ؟ حالا این همه نماز ، وزه ، دعا ، راز و نیاز ، اشک و گریه و ... ، که به گفته خداوند برای خودمان است ، اگر بعد از این همه سال ، جواب نداشته باشد ، چه باید کرد ؟ بعضی ها میگویند حکمت خداوند است آخر مسخره اش در آمد دیگر ، شورش در آمده ، حکمت یکجا ، دوجا ، سه جا ، آخر مگر میشود هر چه که من فکر میکنم صحیح است و درست است و آنرا بخواهم ، بشود اشتباه و خداوند مثلا بهترش را در قیامت به من بدهد ؟ یا اگر بدهد چیز دیگری از من نگیرد ؟

neɠïn;482253 نوشت:
البته منم مثل شما بودم در مورد احکام دین هر چی بیشتر پرسیدم کمتر به نتیجه رسیدم حتی رفتم سراغ تحقیق در مورد ادیان دیگه ولی فایده ای نداشت الان دیگه بیخیال شدم تصمیم گرفتم منم مثل یکی از بچه ها بشم تا جایی که لازمه تقلید کنم بقیه رو با عقل خودم حدس بزنم اینجوری زندگی خیلی ساده تره
زمانی که اطلاعاتم کم بود خدا رو خیلی زیباتر تو ذهنم تصور کرده بودم تا اینکه هر چی بیشتر مطالعه کردم تصورم داشت تغییر میکرد به خاطر همین تصمیم گرفتم مثل سابق خدا رو اونطور که دوست دارم تصور کنم

مشکل من همینجاست چرا که من هم همین انتخاب را کردم و بعدش با خودم گفتم ، بر فرض مثال که خودت برای خودت با عقلت تصمیم گرفتی و گفتی مثلا فلان چیز را قبول میکنم و همین میشود دین ، از کجا معلوم که این همان چیزی باشد که خدا مد نظرش است و باید در دین اعمال شود ؟ اگر دقیقا برعکس خواسته خدا بود چه ؟ اگر هر کسی همین کار را کرد با عقل خودش تصمیم گرفت ، میشود یک دینی که هزار تا راه دارد ، ضد و نقیض. یکی مثلا عقلش میگوید مثلا اشکال ندارد این را برداری ، یکی دیگر آن را اشکال میداند ، دیگری جوری دیگر. این اسمش دین است یا مسخه بازی و هر کی به هر کی ؟ خواست خداست یا تصمیمات دیگران و برداشت آزاد از دین ؟

دل ارام;482296 نوشت:
سلام باران جان

یک کتاب معرفی می کنم به اسم چهار اثر از فلورانس اسکاول شین
این کتاب و تهیه کن و حتما بخون تو بازار هست

بعد از خوندن این کتاب نظرت صد درصد عوض می شه

موفق باشی

سلام گرامی :Gol: حتما و در اسرع وقت این کار را میکنم ، البته خیلی رجوع دادند به کتاب خواندن ، ولی اثر نداشته . باز هم ممنون از شما :hamdel:

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

میرشکاک;482052 نوشت:
به نظر من یقین یعنی بالاترین درجه علم و آگاهی واطمینان از موضوعی است به نحوی که هیچگونه شک وتردید ونکته مبهمی برای ما باقی نمانده باشد البته این تعریف کتابی نیست این برداشتی است که من از کلمه یقین دارم

با تشکر از شما
می شود گفت که این تعریف تا حدودی درست است.ولی این تعریف یکسری مسائل را مشخص نمی کند.مثلاً:
ماهیت یقین چیست؟
مبنای یقین چیست؟
ویژگی های یقین چیست؟
و سوالاتی از این قبیل.آن چه که مد نظر حقیر است،بیشتر مبنای یقین است.مبنای یقین از نظر شما چیست؟

لبیک یا مهدی
و من الله التوفیق

میرشکاک;482318 نوشت:
من فکر میکنم هرچقدر جلوتر میرویم تمایل انسانها برای فکرکردن وبحث در مورداین مسایل کمتر میشود

با سلام . برداشت من از سخن شما این است که بگویم با شما موافقم . یعنی اگر شخصی تعصب داشته باشد نسبت به دینش ، یا آگاهی هایش ، یا هر چیزی در زندگی و این تعصب باعث به یقین رسیدن او در امور مربوط به همان مسائل در زندگی اش شود ، دیگر سخت است که به او فهماند راهت اشتباه است و چنین کسی یک راه را تا به آخر میرود بدون اینکه حتی یک درصد فکر کند غلط است یا یک درصد احتمال اشتباه در آنرا بدهد . ولی من میگویم هیچ چیز مطلق نیست که بتوان به آن تکیه زد و به آن تعصب داشت . این صحبت را کسانی میتوانند بفهمند که مثل من این راه را رفته باشند . از تعصب بسیار کنده شده و بدینجا رسیده باشند .

میرشکاک;482318 نوشت:
انگارانسان سرخورده وناامیدشده ازبس بحثهای بی نتیجه دیده بین خداباوران وملحدین

مسئله همین بی جوابیست . خدا نباید انسان را بی جواب رها کند وگرنه حجتش تمام نمیشود بر انسان . و الان که بهتر فکر میکنم باید بگویم که زیبا بیان کردید ، شاید خستگی از ب یجوابی باعث شده آدمی کنار بکشد . یک سال ، سه سال ، شش سال ، آخر چقدر باید بگردد و به خودش امید بدهد تا برسد به حقیقت ؟ تا یکجایی دیگر آدم خسته میشود ، کمی فکر میکند و میگوید خوب تا به حال این سال و آن سال را رد کردی و گفتی شاید به جواب برسم. حالا بنشین و فکر کن. توی این سالها آیا یک جواب متفاوت گرفتی ؟ یا همه شان دست به سرت کردند ؟
اینجاست که طرف مثل این است که آب سرد میریزند روی سرش بیدار میشود و میبیند دستش خالیست از جواب . تلاشش را کرده . ولی هنوز همان راه اولی است که بوده. مثل این است که قدم از قدم برنداشته . کیست که شش سال درجا بزند و خسته نشود ؟ نه پیامبریم که دوباره جوانمان کنند و نه معجزه دیدیم و نه دست گیری . ولی خودمان را کشتیم تا به خدا برسیم . درک نمیکنم دیگر . دیگر مطمئنم قصور از من نبوده ، مگر چقدر باید تلاش کنم که برسم به حقیقت و خدا کمکی نکند ؟

دوستی فرمودند که کتاب 4 اثر را مطالعه کنم ، یک میانبر زدم و دانلودش کردم. من با ابتدای کتاب مشکل دارم.

نقل قول:
[=B Nazanin].زندگی بازی بزرگ «داد وستد »است.در این جهان هرچه بکاری همان را درو خواهی کرد.یعنی هر عملی که فردی انجام می دهد وهر کلامی که بر زبان می آورد،به او باز می گردد.از هر دستی بدهی،به همان دست می گیری.
اگر نفرت بورزد،مورد تنفر قرار می گیرد.اگر عشق ورزد،دیگران به او عشق می ورزند،اگر به دیگران انتقاد کند از اوانتقاد خواهند کرد.اگردروغ بگوید ،به او دروغ می گویند واگر خیانت کند،به وی خیانت خواهند کرد.ونیز آموختیم که فقط تخیل افراد ،نقشی به سزا در زندگی آنان ایفا می کند.«قلب وذهنتان را با جدیت تمام حفظ کنید تا از مقوله ی زندگی جدانشوید.»منظور این است که هر آنچه فردی در ذهن خود تصور می کند،دیر یا زود در زندگی اش ظاهر می شود.

با تمام این کلمات مخالفم چرا که در زندگی من پر است از چیزهایی که هر لحظه و هر دقیقه خلاف این حرفها پیش آمده

نقل قول:
[=B Nazanin]منظور این است که هر آنچه فردی در ذهن خود تصور می کند،دیر یا زود در زندگی اش ظاهر می شود.

با یک شخص به شدت مذهبی صحبت میکردم. نشسته بودیم دور هم ، من همینطور بی اراده گفتم هی روزگار به شکلی آه گونه . او به من گفت اینطور نباش . اعتقادش بر این بود که جهان برمرکزی از انرژی است اگر مثبت بدهی ، مثبت میگیری و کارت انجام میشود و ...

دیدم این حرفش چقدر جالب است . روزها به آن فکر کردم و زندگی ام را تا قبل از اینکه بخواهم آه بکشم یا ... مرور کردم . دیدم اصلا اینطور نبوده . مثلا آدم یک چیز بد تصور میکند ، یک اساس عجیب پیدا میکند و سپس آن چیز بد پیش می آید ، اما چیز خوب را اگر به همین روش بخواهد عمرا گیرش نمی آید . نه اینکه اصلا به فکرش باشد ، منظورم در سر تا سر زندگی است که حالا که برمیگردم و نگاه میکنم میبینم چیزهای بدش پیش می آمدند هر چه سریعتر ، گویا منتظر بودند ولی چیزهای خوب با هان سبک عمرا پیش نیامدند . بار دیگر که دیدمش گفتم منظورت از مرکز انرژی ، مرکز انرژی منفی بود ؟ و کلی با او صحبت کردم تا قانع شد (البته حداقل در خصوص مورد من ، چرا که او تعصب زیاد دارد بر باورهایش و اطلاعاتش )

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

فاتح;482144 نوشت:
جناب بن موسی گرامی , ضمن عرض خیر مقدم ؛
اینجا صرفا در رابطه با وجود خداوند و یا عدم وجود او صحبت شد .

با تشکر از شما برادر گرامی
بله ولی این مسئله به یقین مرتبط می شود.اعتقاد ما به وجود یا عدم خدا،مشخصاً به مبانی ما برای یقین بر می گردد.در واقع به مبانی فکری ما بر می گردد.به این که در چه صورتی یک چیزی را درست می دانیم و در چه صورتی غلط.
اینجا هم همینطور است.ما دو گزاره داریم:
1-خدا وجود دارد.
2-خدا وجود ندارد.
ما با چه مبنای یقینی،یکی از این دو گزاره بالا را درست می دانیم؟یعنی مبنای ما برای این که به یقین برسیم "خدا وجود دارد" یا به یقین برسیم که "خدا وجود ندارد" چه بوده است؟

فاتح;482144 نوشت:
مراتب ایمان و یا مراتب یقین همانطوریکه جناب میرشکاک هم اشاره فرمودند بعد از پذیرش وجود و پس از اعلام قبول و تسلیم در برابر امر نهی الهی است.

بحث ما درباره یقین قبل از پذیرش وجود است و در پذیرش وجود است.یعنی فرض کنید یک فرد محقق داریم که ندانم گراست و موضع خاصی راجع به وجود یا عدم وجود خدا نگرفته است.این فرد قصد دارد به یقین برسد که خدا هست یا نیست.چه مبنایی را برای این یقین باید در نظر بگیرد؟
همانطور که خودتان هم فرمودید،یقین به دستورات دینی پس از پذیرش وجود خداست.ما می خواهیم ببینیم ملاک "پذیرش وجود خدا" یا "پذیرش عدم خدا" چیست؟
چطور درست را از نادرست درباره گزاره های مربوط به خداوند تشخیص می دهیم؟

فاتح;482144 نوشت:
همانطوریکه خداباوران ( خواه از هر دین و مذهبی باشند ) ادله و براهینی مشترک و یا اختصاصی بر وجود خدا دارند خداناباوران از هر طیفی که هستند ادله و براهینی را مطرح کرده اند .

حال بحث ما اینجاست.ما می بینیم برهان هایی هستند برای اثبات وجود خدا و برهان هایی هستند برای اثبات عدم وجود خدا.مشخصاً دو گزاره "خدا وجود دارد" و "خدا وجود ندارد" نمی توانند هر دو درست باشند.چون در اینصورت تناقض و اجتماع نقیضین می شود.پس برهان هایی هم که این دو دسته ارائه می دهند،چون به دو نتیجه بالا می رسد نمی توانند هر دو درست باشند یا حتی هر دو غلط.فقط یکی از آن دو گزاره است که می تواند درست باشد.
حال پرسش ما این است که:معیار ما برای این که مشخص کنیم کدام یک از این دو گزاره درست است،چیست؟
معیار ما برای ترجیح گزاره "خدا وجود دارد" بر "خدا وجود ندارد" چیست؟
معیار ما برای ترجیح گزاره "خدا وجود ندارد" بر "خدا وجود دارد" چیست؟

لبیک یا مهدی
و من الله التوفیق

بن موسی;482381 نوشت:
بله ولی این مسئله به یقین مرتبط می شود.اعتقاد ما به وجود یا عدم خدا،مشخصاً به مبانی ما برای یقین بر می گردد.در واقع به مبانی فکری ما بر می گردد.به این که در چه صورتی یک چیزی را درست می دانیم و در چه صورتی غلط.

سلام علیکم و رجمه الله

بنده در مورد حدود و ثغور یقین و مراتب آن , در پس از ایمان و تناسبش با قبل از تسلیم مطالعه چندانی نداشته ام . لذا اگر مقاله یا کتابی را سراغ دارید لطفا معرفی بفرمائید .

ولی بشکل کلی این مطلب را میدانم که یقینی که در پی ایمان به خداوند است حاصل از علم و معرفت , اطاعت از خداوند و عبادت با کیفیت است که نتیجه اش تجلی این مراتب در تمام شئونات زندگی فرد است.
مثلا در رفتار فردی و اجتماعی فرد تعئین کننده است از کسب روزی تا مراوده با دیگران , در تمام انتخاب های او در زندگی الی الاخ.

در مورد کسی که بنا بر علم و تائید عقل و تائید فطرت وجود و تاثیر خداوند را میپذیرد هنوز مراتب بالا بر او وارد نشده . پذیرش صورت گرفته ولی یقین خیر

لذا خداوند در قرآن کریم هم خطاب به قبیله ای که نزد پیامبر بیعت کردند و اسلام آوردند میفرماید نگوئید ایمان آوردیم بگوئید اسلام آوردیم . این بمعنای تفاوتی است که در این مراتب است.

والله علیم بذات الصدرو و هوالحکیم

یاحق

ᕘᕚRaiNᕘᕚ;482380 نوشت:
با تمام این کلمات مخالفم چرا که در زندگی من پر است از چیزهایی که هر لحظه و هر دقیقه خلاف این حرفها پیش آمده

سلام دوست عزیز

باران جان اینکه بگی با تمام این قوانین مخالفم مثل اینه که بگی با نیروی جاذبه زمین مخالفم :khaneh:
ببین دوست من این یک قانون معنوی حاکم بر جهان است
همانطور که نیروی جاذبه یک قانون مادیست

نباید سریع قضاوت کنی
باید خوب زندگیت و مورد کنکاش قرار بدی
ببینی کجاها اشتباه کردی یا کجاها درست رفتی
تا الان مثلا خدای نکرده این اتفاق برات افتاده
اگر دقت کنی باور کن رد تمام اتفاقاتی که برات می افته رو در گذشته خودت پیدا می کنی

به طور مثال
اگر یک جا دلت بشکنه
برگرد به گذشته ببین کجا دلی رو شکستی

بالاخره هیچ انسانی فرشته و معصوم نیست و همه ما گناهکاریم و پیامد این گناهان
به خود ما بر می گرده
دراین باره هم ایه قران داریم و هم احادیث

همین امضای من که ایه قرانه
بیانگر همین قانون معنوی است

موفق باشید :Gol:

دل ارام;482428 نوشت:
سلام دوست عزیز

باران جان اینکه بگی با تمام این قوانین مخالفم مثل اینه که بگی با نیروی جاذبه زمین مخالفم


اینها قانون نیستند ، کلمات تراوش شده از زبان یک انسان هستند و مثال هایش را در کتاب از دولت عشق نوشته کاترین پاندر خوانده ام قبلا ، که نقضش برای من آشکار شده چرا که خلافش برای من حتی در زمانی شده که در یک دقیقه چند بار همین کلماتش نقص شده . حالا اگر یکبار بود میگفتم خوب همین یکبار بود یا اگر 5 بار بود ، مهم نبود . ولی وقتی زیاد پیش می آید دیگر نمی شود بگویم قانون است و خلافش پیش نمی آید .

دل ارام;482428 نوشت:
نباید سریع قضاوت کنی
باید خوب زندگیت و مورد کنکاش قرار بدی
ببینی کجاها اشتباه کردی یا کجاها درست رفتی
تا الان مثلا خدای نکرده این اتفاق برات افتاده
اگر دقت کنی باور کن رد تمام اتفاقاتی که برات می افته رو در گذشته خودت پیدا می کنی

نه گرامی ، سنی از بنده گذشته و وقتی به عمر گذشته فکر میکنم دیگر نمیشود قضاوت سریع ، میشود اندوخته ای از اطلاعات زندگی ام که کسب کردم یعنی تجربه هایم . شب دراز است و وقت فکر بسیار ، اینطور نیست که یک روز فقط فکر کرده باشم به زندگی ام یا به مدت یک ساعت. ساعت های طولانی ، روزهای طولانی ، و حتی سالها اینکار را کردم .

[="Tahoma"][="Navy"]

میرشکاک;480389 نوشت:
بعضی وقتها فکر میکنم چه آنهایی که به وجود خدا اعتقاد دارند و چه آنهایی که منکر وجود خدا هستند همیشه یک درصدی شک به اعتقادشان دارند گرچه اکثر مواقع خودشان متوجه آن نیستند ویا سعی میکنند آن را انکار کنند به عبارت دیگر یقین نزد دو طرف دیده نمیشود حالا این درجاتی دارد بخاطر اینست که هردو طرف از شواهد جدید که پیدا میشود خیلی استقبال میکنند.خواهشمند است هر دو طرف به این سوال صادقانه پاسخ گویند اگر اعتقادویقین به وجود یا عدم وجود خدا را مثلا 10در نظربگیریم به اعتقاد خود چه نمره ای میدهند بازهم تاکید میکنم صادقانه. جواب دهید نا تامل کافی ممنون

سلام
شک و یقین عرفی با شک و یقین عقلی و آن هم با شک و یقین شهودی تفاوت دارد
یا علیم[/]

[="Navy"]

بن موسی;482036 نوشت:
لذا بنده از کاربران شرکت کننده در تاپیک تقاضا دارم اول به این سوالات پاسخ دهند:
یقین یعنی چه؟
مبنای ما برای یقین چیست؟
یعنی در چه صورت چیزی یقینی است و در چه صورتی غیر یقینی است؟

سلام
معنای لغوی «یقین» روشن است؛ یعنی مطلبی را بدون هیچ شک و شبهه ای دانستن، به گونه ای که هیچ احتمال خلاف در آن نباشد. اما «یقین» کاربردهای اصطلاحی مختلفی دارد.
یکی از این کاربردها در منطق است؛ یعنی دلایلی که بر مطلبی اقامه می شود به گونه ای باشد که جای هیچ شک و شبهه در نتیجه آن باقی نماند؛ مثل قیاس شکل اول. اما ملازمه ای نیست که هر کس این استدلال را یاد گرفت، یقین قلبی و روانی برایش حاصل شود. اصطلاح دقیق تر این است که نه تنها باید مقتضای استدلال آن باشد که احتمال خلافی درباره نتیجه نباشد، بلکه اصلاً امکان احتمال خلاف هم وجود نداشته باشد. اصطلاح دیگر برای «یقین» که روان شناختی است این است که شخص هیچ شک و شبهه ای درباره مطلبی نداشته باشد؛ صرف نظر از این که دلیل آن چیست و از کجا پیدا شده؛ حتی ممکن است انسانی به واسطه دلیلی سست و غیرمنطقی نسبت به مطلبی یقین پیدا کند.
[SPOILER]درمطلب حاضر استاد مصباح یزدی به بیان ویژگی های ایمان و یقین و مراتب آنها و نیز راههای افزایش هریک از آن دو پرداخته است که با هم آن را از نظر می گذرانیم.
یکی از اوصافی که علی (ع) درحدیث نوف بکالی در توصیف متقیان و شیعیان واقعی می فرماید این است که:... و «ایماناً فی یقین» (نهج البلاغه/ خ 193)
روشن است که اصل ایمان برای همه مؤمنین مفروض است. آنچه دراین فراز به عنوان ویژگی خاص مؤمنین ممتاز بیان شده این است که ایمان ایشان توأم با یقین است.
دراینجا بحث هایی درباره حقیقت ایمان، حقیقت یقین، ارتباط بین آنها، علائم یقین، عرصه های ظهور یقین و عوامل پیدایش، تقویت و یا تضعیف یقین قابل بررسی است. اما توضیحاتی اجمالی درباره آنها عرض می کنیم.

ایمان، برتر از اسلام
در روایات فراوانی، ایمان به عنوان فضیلتی بالاتر از اسلام معرفی شده، هم چنان که این مسأله از قرآن نیز استفاده می شود: «قالت الاعراب امنا قل لم تومنوا ولکن قولوا أسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم (حجرات-14) این آیه درپاسخ به گروهی از اعراب بادیه نشین نازل شد که خدمت پیغمبر اکرم (ص) عرض کردند ما هم ایمان آوردیم. آیه می فرماید ایمان شما یعنی فقط دعوت اسلام را پذیرفته اید و با پیامبر (ص) مخالفتی ندارید. اما ایمان که نورانیتی است هنوز در دل شما وارد نشده است. کسی که واقعاً مسلمان شد- نه مثل منافقان، که فقط درظاهر مدعی مسلمانی هستند- باید مرحله دیگری را طی کند تا به ایمان برسد. علاوه بر این که ایمان هم بر اساس آنچه از قرآن کریم و روایات استفاده می شود- حقیقتی است که مراتب مختلفی دارد. ابوبصیر در روایتی می گوید امام صادق(ع) به من فرمودند: اسلام این است که دعوت پیغمبر(ص) را قبول بکنی و ایمان این است که اسلام را قلباً باور و تصدیق کنی؛ پس ایمان بالاتراز اسلام است. (کافی/2/38) در روایت دیگری نیز حضرت به ابوبصیر فرمودند: ایمان مرتبه ای بالاتر از اسلام و تقوا بالاتر از ایمان و یقین بالاتر از تقوا است و چیزی در میان مردم کمتر از یقین تقسیم نشده است. (همان/ص 52) یعنی همه مسلمانان، مؤمن نیستند و همه مؤمنین متقی نیستند و همه متقین هم اهل یقین نیستند. پس یقین بالاترین و کامل ترین مرتبه ایمان است.

مراتب یقین
آیا یقین هم مراتبی دارد؟ از بعضی آیات و روایات استفاده می شود که یقین هم مراتبی دارد. خداوند در سوره تکاثر ابتدا می فرماید: کلالو تعلمون علم الیقین: درادامه نیز می فرماید: ثم لترونها عین الیقین. (تکاثر/5و 7) درسوره واقعه هم تعبیر حق الیقین (واقعه 95) به کار رفته است. بعضی با استفاده از این آیات گفته اند یقین سه مرتبه دارد: علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین. برای درک بهتر این تقسیم بندی تشبیه جالبی را هم مطرح کرده اند. گاهی شما می دانید آتش می سوزاند؛ این علم الیقین است. گاهی هم دست شما تماس مختصری با آتش پیدا می کند و حرارت آتش را لمس می کند؛ این عین الیقین است. اما گاهی دست کسی در آتش گداخته می شود؛ این حق الیقین است. (بحار / 66/ 159/ باب 32)
همچنین فرمایش امیرالمؤمنین(ع) که لو کشف الغطاء ما از ددت یقینا حاکی از این است که یقین ممکن است کم یا زیاد شود.
(بحار/ 84/304/ باب 12)
معنای لغوی «یقین» روشن است؛ یعنی مطلبی را بدون هیچ شک و شبهه ای دانستن، به گونه ای که هیچ احتمال خلاف در آن نباشد. اما «یقین» کاربردهای اصطلاحی مختلفی دارد.
یکی از این کاربردها در منطق است؛ یعنی دلایلی که بر مطلبی اقامه می شود به گونه ای باشد که جای هیچ شک و شبهه در نتیجه آن باقی نماند؛ مثل قیاس شکل اول. اما ملازمه ای نیست که هر کس این استدلال را یاد گرفت، یقین قلبی و روانی برایش حاصل شود. اصطلاح دقیق تر این است که نه تنها باید مقتضای استدلال آن باشد که احتمال خلافی درباره نتیجه نباشد، بلکه اصلاً امکان احتمال خلاف هم وجود نداشته باشد. اصطلاح دیگر برای «یقین» که روان شناختی است این است که شخص هیچ شک و شبهه ای درباره مطلبی نداشته باشد؛ صرف نظر از این که دلیل آن چیست و از کجا پیدا شده؛ حتی ممکن است انسانی به واسطه دلیلی سست و غیرمنطقی نسبت به مطلبی یقین پیدا کند.
در بحث از «یقین» و «ایمان» منظور از یقین مرتبه قوی تری از ایمان عام است. بنا بر این ممکن است انسان با وجود ظن نسبت به امری، به آن ایمان داشته باشد؛ چون ایمان عملی اختیاری است که قوامش به این است که انسان ملتزم به لوازم اعتقاد خود و عمل به آن باشد؛ حتی اگر دلیل قطعی منطقی نداشته باشد. لذا در بعضی از آیات کریمه قرآن به جای «ایمان»، تعبیر «ظن» به کار رفته است: مثل الذین یظنون انهم ملاقو ربهم. (بقره/ 46) بنابر این ممکن است انسان واقعاً نورانیتی در دلش باشد که براساس آن اعتقاداتش را تصدیق، و مؤمنانه رفتار کند؛ اما هنوز به مرحله یقین نرسیده و در برابر وساوس و شبهه هایی شیطانی شک و تردید در درونش ایجاد شود. چنین کسانی کم نیستند که واقعاً دین را باور دارند و مطابق باور خود عمل می کنند؛ اما ایمانشان پایه محکمی ندارد و اگر دچار وسوسه ها و تشکیکات شوند، ایمانشان ضعیف می شود؛ و یا با قرار گرفتن در شرایطی، از عمل به مقتضای ایمان خود عصیان می کنند و اگر بر گناه مداومت کنند و توبه نکنند خوف این است که ایمانشان سلب شود: ثم کان عاقبه الذین اساؤوا السوای ان کذبوا بآیات الله (روم/01)

راههای افزایش ایمان
در برابر دو عاملی که موجب تضعیف ایمان می شود، عواملی باعث افزایش و تقویت دو رکن «علم» و «عمل» در ایمان می شود. اگر انسان در پی دلائل محکم برای تقویت پایه های فکری ایمان خود و پاسخ به شبهات و تشکیکات باشد، تدریجاً ایمانش به واسطه تقویت بنیه علمی ریشه دارتر می شود. هم چنان که هر چه شخص بیشتر مطابق ایمان خود عمل کند، ایمانش قوی تر می شود. این دو راه ازدیاد ایمان است. قرآن هم در وصف مؤمنین می فرماید: انما المؤمنون الذین اذا ذکرالله وجلت قلوبهم واذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایمانا (انفال/2) مؤمنین حقیقی در راستای عمل بر طبق ایمانشان، به آیات قرآن سرسری نگاه نمی کنند، یا فقط به لحن و تجوید آیات توجه نمی کنند؛ بلکه معنای آنها را نیز در نظر گرفته و سعی می کنند با روح معانی آیات آشنا شوند. وقتی آیات قرآن بر چنین مردمی خوانده می شود با چنین حالی برایمانشان افزوده می شود. با افزایش ایمان مؤمن به حدی می رسد که نامش یقین است و شبهات و القائات در او اثر نمی کند و چون لازمه ایمان، عمل مداوم مطابق ایمان است، اگر گناه صغیره ای هم از او سر زد، فورا توبه می کند و اجازه نمی دهد. انباشته شدن گناهان باعث تضعیف ایمانش شود.

متعلقات ایمان و یقین
متعلقات ایمان و یقین چیست و به چه چیزهایی باید یقین داشته باشیم؟ براساس آیات و روایات، محور اصلی ایمان در فرهنگ اسلامی، ایمان بالله است. اما علاوه بر ایمان به خدا و وجود او، ایمان به وحدانیتش، ایمان به صفات ثبوتیه، کمالیه و جمالیه اش و ایمان به افعال الهی فروع و شعب ایمان به خداست. هم چنان که ایمان به افعال الهی نیز بر اساس هر یک از افعال، به فرعی تقسیم می شود: خداوند پیغمبرانی را فرستاده، از ایمان به این فعل الهی ایمان به نبوت سرچشمه می گیرد. یکی دیگر از افعال الهی این است که بندگان را در روز قیامت احیاء می کند و پاداش و کیفر هر یک را می دهد. ایمان به این امر منتهی به ایمان به معاد است. به یک معنا همه این ها ایمان بالله است. پس می توانیم بگوییم متعلق ایمان، ذات، صفات و افعال «الله» است. محور هم ایمان به خداست. هم چنین می توان گفت متعلق ایمان، ضروریات دین است.
گفتیم یقین مرتبه کامل ایمان است. پس متعلق یقین هم همان متعلقات ایمان است. بسیاری از ما ایمان به الله تبارک و تعالی و صفات ثبوتیه و سلبیه اش داریم؛ اما هنوز به مرتبه یقین نرسیده ایم. مثلاً ایمان داریم که خدا همه جا حاضر است؛ اما حضور خدا را باور نداریم. چون این ایمان در رفتار ما مشهود نیست و همانند فردی بی ایمان گناه می کنیم. این امر ناشی از ضعف ایمان است. چنین کسی مؤمن است اما شیعه نیست؛ شیعه ای که امیرالمؤمنین(ع) فرمود.
اگر مرتبه ایمان و باور انسان به حدی رسید که حضور خدا را باور کرد، حداقل به اندازه درک حضور انسانی دیگر، در اعمال خود از گناه پرهیز خواهد کرد. اگر مؤمن باور کرد که: والله یرزق من یشاء بغیر حساب (بقره/212)، هو الرزاق ذوالقوه المتین، (ذاریات/ 85)، برای تأمین زندگی اش به هر دری نمی زند. کسی که برای رزق و روزی به هر وسیله ای از حلال و حرام متوسل می شود، حق ندارد بگوید من شیعه هستم. شیعه باید ایمانش توأم با یقین باشد. اگر کسی معتقد است که عالم حساب و کتابی دارد و تدبیرات عالم به دست خدای متعال است، و اوست که یدبر الامر(سجده/5)، جا دارد درهر زمینه ای که در طول زندگی تلاش می کند، بر خدا توکل داشته باشد؛ و علی الله فتوکلوا ان کنتم مؤمنین (مائده/32). شخصی که یقین دارد، حتماً اهل توکل خواهد بود. یعنی یقین دارد که هر جا نیروی محدود او- که خدا به او داده- برای انجام کاری کفایت نکند، خدا می تواند کمبود او را جبران کند. البته انسان باید درحد توان به وظیفه خود عمل کند.
عرصه دیگر، ایمان به ربوبیت تشریعی خدا و پذیرفتن دستورات و احکام الهی است. ما باید به وظایفی که خدا برای ما تعیین کرده، عمل کنیم. اما گاهی می گوییم خدا به ما عقل داده و ما را آزاد گذاشته تا براساس فهم خود عمل کنیم. اما حد و مرز آزادی کجاست؟ آیا من می توانم نماز نخوانم؟ مسلمانان خوبی را می توان دید که مقید به بسیاری از واجبات و مستحبات هستند، اما یکی از احکام را که نمی پسندند، یا مزاحم منافعشان است، نمی پذیرند. غافل از این که با این کار در ربوبیت تشریعی اشکال پیدا می شود. اگر من حکمت حکمی را نمی فهمم نباید بگویم آن حکم را قبول ندارم. این کار به ایمان لطمه می زند. هرچه خدا فرموده درست است. این یکی دیگر از عرصه های آزمون ایمان است.
عرصه دیگر صبر و تحمل در برابر مشکلات، مصائب و بلایای گوناگونی است که انسان به آنها مبتلا می شود. چون در اینجا هم دستی در کار است که همه این امور را اداره می کند. خدا هر چه کند مقتضای حکمت است و بر خلاف حکمت کاری انجام نمی دهد. این در واقع ایمان به قضا و قدر و تدبیرات حکیمانه الهی است: ما اصاب من مصیبه فی الارض و لا فی انفسکم الا فی کتاب من قبل ان نبرأها ان ذلک علی الله یسیر، لکیلا تأسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم(حدید/22)؛ هر سختی و مشکلی که به آن مبتلا می شوید، تقدیر و تدبیر الهی است که پیش از این در کتاب نوشته شده است، تا شما بی جهت غصه نخورید و بدانید هر چه را از دست دادید، حکمتی داشته است. اگر شما کار خود را به خدا واگذار کرده اید، نگران نباشید.
روایتی در اصول کافی نقل شده که می فرماید: لا یجد احدکم طعم الایمان حتی یعلم ان ما أصابه لم یکن لیخطئه و ما أخطأه لم یکن لیصیبه(کافی/2/85)؛ انسان شیرینی ایمان را درک نمی کند مگر این که علم یقینی داشته باشد که گرفتاری و مصیبتی که برایش پیش آمده، تدبیر الهی بوده و خدا پاداشی بهتر از آن به او خواهد داد؛ و آنچه انتظارش را داشته و به آن نرسیده، مقدر او نبوده است. اگر انسان چنین بود شیرینی ایمان را می فهمد.

ارکان یقین
در روایتی چهار رکن برای یقین ذکر شده: 1) توکل بر خدا (یعنی انسان برای رسیدن به نیازهایش باید اعتماد به خدا داشته باشد)، 2) صبر بر مصیبت، و یقین به تقدیر و تدبیر الهی (اگر چیزی از دستش رفت یا به خواسته ای نرسید، نگران نباشد)، 3) نترسیدن از چیزی و کسی غیر از خدا (لذا آنچه وظیفه اش اقتضا می کند، انجام می دهد و از کسی باک ندارد)، و 4) سپردن همه کارها به خدا. چنین کسی دائماً سر و کارش با خدا است؛ نه وسائط و اسباب. اگر چنین حالتی برای کسی پیدا شود، او اهل یقین است.[/SPOILER][/]

[="Black"]

دل ارام;482133 نوشت:
به نظر من ان یقینی که شما دنبالش هستید حتی حضرت ابراهیم هم نداشت و از خدا تقاضای معجزه برای یقین کرد

به نام حضرت الله.

عرض سلام و ادب.

ببخشید این سخن شما اشتباه است.
حضرت ابراهیم هیچگاه به وجود و ذات خدا شک نکرده است.شک به خدا توسط نبی خدا یعنی عدم عصمت.
درخواست معجزه توسط حضرت ابراهیم(ع) دلیل بر شک او بر خدا نیست.[/]

http://www.askdin.com/thread36707.html
جمع بندی _1
سوال : درجاتی از شک به وجود و یا عدم وجود خدا در نزد معتقدان به خدا و منکرین

پاسخ :
در ابتدا باید گفت : منکران وجود خدا ممکن است یقین عقلی وفلسفی بر انکار شان نداشته باشند چون خدا باوری در وجود وسرشت آدمی جای دارد و به عبارت دیگر فطری است . از آموزه‌های دینی و اسلامی به دست می‌آید، همه آدمیان بر فطرت توحیدی و خداشناسی فطری آفریده می‌شوند، یعنی فطرتاً گرایش توحیدی دارند و خدا را با فطرت و قلب خود می‌شناسد و باور دارند، در این باره روایات متعدد قابل طرح است که به چند نمونه از آن اشاره می‌شود:
در روایتی آمده:
«کلّ مولودٍ یولد على الفطره؛ (1) همه بچه‌ها بر فطرت توحیدی زاده می‌شوند».
در روایت دیگر آمده:
«فطرهم على التوحید؛ (2) خداوند آن ها را بر فطرت توحید قرار داده است».
در روایت دیگر آمده:
«فطرهم على معرفته أنّه ربّهم؛ (3) خدا بشر را بر شناخت فطری پروردگارشان آفریده است»نیز از رسول خدا نقل شده وقتی کودکی گریه می کند ،گریه او تا هفت سالگی ذکر لا اله الا الله است. (4)
از این گونه روایات معلوم می‌شود که همه آدمیان با معرفت فطری و خداشناسی فطری به دنیا می‌آیند .متناسب با درک آن مقطع از حیات خود درکی نسبت به خالق خود دارد .حتی کودکان نیز به نوعی از درک شعور نسبت به خالق خود بر خوردار اند، ولی بر اثر عوامل گوناگون نظیر پدر و مادر، محیط خانواده، جامعه، مراکز تحصیلی و ..... فطرت توحیدی ممکن است شکوفا نشود. ممکن است بی‌تأثیر و یا کم تأثیر و یا زیر ظلمت گناه پوشیده و مستور شود.
دو نوع شناخت فطری ممکن است مطرح باشد،
یکی شناخت حضوری و شهودی، یعنی ارتباط دل با خدا و
یکی شناخت حصولی و ذهنی و عقلی.
منظور از خداشناسی فطری به معنای شناخت حضوری این است که انسان آن گونه آفریده شده است که در اعماق قلبش رابطه وجودی با خدا دارد.
اگر در دل خودش درست کند و کاو کند و به عمق قلب خود توجه کافی بنماید، این رابطه را می‌یابد و شهود می‌کند.
مراد از شناخت عقلی و فطری این است که انسان با عقل و فطرت خدادادی که دارد ، به آسانی پی به وجود خدا می‌برد. شناخت‌های ذهنی فطری عبارت است از شناخت‌های بدیهی یا قریب به بداهت که احتیاج به کسب و استدلال نیست، بلکه به آمادگی فطری و خدادای می‌تواند این مطلب را درک کند.
همه آدمیان فطرتاً خداشناس آفریده می‌شوند . هیچ فردی نیست که فطرت او گواه بر یگانگی خدا ندهد،‌ ولی شرایط و عوامل گوناگون باعث گمراهی او و خاموش شدن نور فطرت می‌گردد.
اما افراد خدا باور هر گز در باور شان تردید ندارد از این رو آن اعتقاد را پذیرفته است ودر واقع به ندای فطرت شان لبیک گفته اند .

پی‌نوشت‌ها:
1. ابی جمهور . عوالی اللئالی، نشر مطبعه سید الشهدا ،قم،1405 ق.ج 1، ص 35،
2.کلینی . کافی، نشر درالکتب الاسلامیه ،تهران، 1388 ق.ج 2، ص 11 ـ 12،
3. مجلسی . بحار، نشر دار الاحیا التراث العربی، بیروت، 1403 ق.ج 3، ص 279،
4.اصول کافی، ج6، ص53 ،نشر پیشین.

موضوع قفل شده است