عقیل جان خوب بود علاوه بر نوشتن پاسخ قسمت دوم ، پاسخ قسمت اول را هم میدادید !
عقیل;45824 نوشت:
سلام جناب بینام
تو رو به خدا یه کم تفکر کنید و از دست از این استدلال ها بردارید وقتی به سایت بهایی ها می روی می گویند ما حاجاتمان را از پیامبرمان گرفته ایم پس ما بهاییم وقتی سری به سایت های صوفی می زنی می گویند ما همه ی درخواست هامون را عبدالقادر گیلانی برآورده می کند پس چرا صوفی نباشیم وقتی سری به سایت گاوپرست ها می نی ....
بس کنید این استدلال های آبکی چیست برادر؟
اما در مورد مطلبی که در حال حاضر فرمودید ، هر چند که بنده معتقدم ، در مناظره و مباحثه طرح شدن استدلالاتی اینچنین اشتباه است و از لحاظ ارزشی ، ارزش استدلالی ندارد ، اما نمی توان آنرا کشکی خواند و گفت که اصلاً ارزشی نداره ، خواهش میکنم تا حدی واقع بینانه صحبت کنید ، شما میتونستید بگید که با در نظر گرفتن اینکه به درستی با غلط بودن آن کارنداردید ، لزومی برای طرح و پاسخ آن نمی بینید ! و این برای شما بهتر بود اگر تعقل میکردید ! دوست من !
البته غافل نباشید که ما در مورد توسل در تایپیک (( موضوع شفاعت از قبر و غیره . . . )) به تفصیل صحبت کردیم .
این پاسخ بنده نیست. همانطور که دوستمان اشاره کردند، اولاً به تمام سؤالات پاسخ دهید.
دوماً بنده اصلاً استدلال نکردم. فقط تجربه ام را بیان کردم تا بدانید به چه علت از بابت درستی مسئله توسل مطمئنم. این علت شخصی من است، و فکر می کنم علت خیلی خوبی هم هست، مخصوصاً که این مورد (عدم استجابت دعا به صورت عادی، و استجابت آن به صورت توسل) چندین بار برای من اتفاق افتاده است. آیا انتظار دارید چشمانم را روی حقیقتی که درست رو به روی من ایستاده است ببندم؟
علت شخصی شما چیست که اینطور مطمئنید حق با شماست؟ چه حقیقتی جلوی چشمانتان ایستاده است که نمی توانید آن را انکار کنید؟
همانطور که گفتم اتفاقی که برای من افتاده در حد معجزه است، و از نظر پزشکی توجیهی ندارد. توجیه شما چیست؟
آبکی بودن این موضوع چیزی را عوض نمی کند. طفره نروید. حادثه را توجیه کنید. شما می توانید خیلی ساده بگویید آن را باور نمی کنید. این هم توجیهی است.
ولی توجیهتان را به صورت شفاف بیان کنید!
در ضمن، یادتان نرود سؤالات دیگر من را نیز پاسخ دهید. شما قبلاً گفتید امامتبه آن صورتی که شیعیان می گوینددرست نیست. پس آن امامتی که از نظر شما درست است چیست؟
نقل قول:
من هم با حرف شما موافقم. من هم در زمان تحقیق در مورد امامت هیچ بحثی نکرده ام و فقط برای تحقیق سوال کرده ام اما حالا که پس از تحقیق مطمئن شده ام که امامت ائمه با آن تعریفی که شیعه می کند صحیح نیست آیا باز هم باید ساکت باشم
منتظر پاسخ شما هستم!
گفتم شاید اگر پست رنگامیزی و درشت شده باشد، شما آن را ببینید، و من مجبور نشوم چندین روز منتظر پاسخ بمانم! :Khandidan!:
این حرف؛ به چالش کشیدن امامت!!!:aatash:
یعنی محاربه با خدا ؛چون خداوند در قول و فعل خود بر ان صحه گذاشته است...
این گزاره با خود ایات قران در تضاد می باشد به عبارتی اصل امامت از طریق قران وعقل اثبات می گردد؛نه از طریق احادیث ظنی که درستی و نادرستی انها؛ خود به واسطه عقل به ثبوت می رسند...
بعدش هم برخی تفاسیری که شما از این جملات کرده اید برایتان خواهیم گفت که کاملا اشتباه بوده و در حقیقت تفسیر به نفع خود است. بهرحال اگر عمری باقی بود کم کم و بتدریج جواب خواهیم داد.
یا ستار..
با سلام..
بنده منتظر پاسخ شما می مانم ؛چون اصل موضوع ؛که همان اثبات بر حق ولایت حضرت امیر از قران می باشد؛بر جای خود در تتمه سخنان قبلی مانده است...
بنده ان مقدمه چینیها را برای ورود به بحث اصلی مرقوم داشتم..:Labkhand:
دوماً بنده اصلاً استدلال نکردم. فقط تجربه ام را بیان کردم تا بدانید به چه علت از بابت درستی مسئله توسل مطمئنم. این علت شخصی من است، و فکر می کنم علت خیلی خوبی هم هست، مخصوصاً که این مورد (عدم استجابت دعا به صورت عادی، و استجابت آن به صورت توسل) چندین بار برای من اتفاق افتاده است. آیا انتظار دارید چشمانم را روی حقیقتی که درست رو به روی من ایستاده است ببندم؟
چون این مساله خیلی مهم است و مشکل اکثر مردم است درباره ی آن می نویسم و گرنه جای این مطالب این جا نیست
فکر کنم این بهترین جواب برای شما باشد:
چند ماه پیش داشتم یک شبکه ی مسیحی فارسی به اسم نجات تی وی را نگاه می کردم که مدیر شبکه اش ایرانی است و رفته مسیحی و کشیش شده.
ایشون در پاسخ به ایمیل هایی که برایش در رد مسیحیت می نوشتند این را ذکر می کرد که من چه دلیلی داره که این ایمیل ها را بخوانم همین که من هر چی از عیسی می خواهم به من می دهد و دیگر دلیلی از این بزرگ تر وجود ندارد و داستانی را تعریف می کرد که به آسمان گفته بود باران نبارد و باران هم در آن نقطه ای که او بوده نبارید و در اطرافش باران شدید وجود داشته.
اما داستانی دیگر
یه فامیل صوفی داریم نمی دونم چه قدر از اهل تصوف و اعمالشان خبر داری و داستانی را تعریف می کرد که پایش شکسته بود و پیش دکتر نرفته بود و فردایش رفته بود پیش یکی از مشایخ و او برایش دعا نوشته بود و همین که از خونه ی اون شیخ میاد بیرون و میخوره زمین و پاش خوب می شه.
آیا به نظر شما این دلایل می تواند ما را به خوشبختی برساند؟
بینام;45855 نوشت:
علت شخصی شما چیست که اینطور مطمئنید حق با شماست؟ چه حقیقتی جلوی چشمانتان ایستاده است که نمی توانید آن را انکار کنید؟
دلایل من از قرآن و سنت است و اگر بخواهید می توانم برایتان اثبات کنم اما دیگه این جا جاش نیست
بینام;45855 نوشت:
همانطور که گفتم اتفاقی که برای من افتاده در حد معجزه است، و از نظر پزشکی توجیهی ندارد. توجیه شما چیست؟ آبکی بودن این موضوع چیزی را عوض نمی کند. طفره نروید. حادثه را توجیه کنید. شما می توانید خیلی ساده بگویید آن را باور نمی کنید. این هم توجیهی است.
من نگفتم که این حادثه را باور ندارم و من به صداقت شما شک ندارم ولی به خدا چند مثالی هم که در بالا زدم واقعی است البته در مورد اولی اش مطمئن نیستم.اما دومیش مطمئن ام که آن فامیلمان دروغ نمی گوید واین حادثه ها هم از نظر علوم امروزی توجیهی ندارد
بینام;45855 نوشت:
امامت به آن صورتی که شیعیان می گویند درست نیست. پس آن امامتی که از نظر شما درست است چیست؟
شاید پاسخ شما را نداشته باشم اما چندین بار این را توضیح داده ام ما امامت ائمه را منصوب من الله نمی دانیم بلکه مردم آن ها را به عنوان پیشوای خود انتخاب کرده اند
برادران شیعه اگر دلیلی برا امامت ائمه در قرآن نیست صراحتا بگویید و خیال ما را هم راحت
مثل شما مانند کسی است که در مقابل خورشید ایستاده و روز بودن را انکار میکند . این همه ایات و روایات از سوی دوستان از ابعاد مختلف بررسی شد چطور ندیدید منظور شما از ایه قران نمیدانم چیست؟ آن را بیان کنید این روش شما ما را به یاد روش سلف شما انداخت که در قالب حدیثی از کتب خودتان و از زبان علماتان بیان میکنم قاضی عیاض در المواهب الدنییه ،ج1،ص 98 چنین میگوید : اگر کسی بگوید پیامبر (ص)در حال جهاد فرار کرده باید توبه کند وگرنه باید کشته شود چون شخصیت پیامبر را تنقیص کرده . قرطبی میگوید:هرکسی یکی از صحابه را نکوهش کند و یا اورا در روایتش مورد طعن قرار دهد خدای متعال را رد کرده و شرایع مسلمانان را باطل کرده است 1 حال اگر این جملات توهین شمرده میشود و موجب اعدام است آیا نسبت دیوانگی و هذیان به پیامب(ص)ر توهین شمرده نمیشود و گوینده ان مهدورالدم نیست ؟ امام بخاری که کتابش پس از قران مأخذ اهل سنت و بسیار مورد توجه است 7 جا در کتابش و مسلم نیز دز صحیحش 3 جا از قول عمرب الخطاب به پیامبر (ص)نسبت داده است قال عمر :دعوا الرجل فانّه لیهجر؛2 وقتی سلف شما خورشید به آن تابانی و نور را در مقابلش انکار میکند عقل محض را نمیبیند و برخوردش با آن حضرت چنین است شما جای خود دارید
برادرانه و دلسوزانه از انجا که به عنوان برادران دینی دوستتان دارم و از باب امر به معروف عرض میکنم و ادعایی ندارم این همه پستهای مختلف از سوی دوستان زده شد در اثبات امامت و از قران و روایت با دلیل و مدرک بیان شد بینی و بین الله شما هیچ دلیل و مدرکی در اثبات سخنتان ارائه ندادید . انسان یکبار به دنیا می اید و یکبار برای همیشه میمیرد باید حق را بیابد زیرا اسباب یافتن حقیقت در همه انسانها وجود دارد و خداوند از این اسباب موأخذه میکند که اگر بلا استفاده باقی بماند عذاب دردناک الهی در پیش است بحمد الله در کشوری زندگی میکنید که به راحتی میتوان تحقیق کرد البته بدور از تعصب کورکورانه که قران از تعصب الجاهلیّة به بدی یاد نموده است، واین زمینه خوب واقعا برای اهل تحقیق نعمتی است بس گرانبها که حتما از این نعمت نیز در اخرت پرسیده خواهد شد واگر واقعا طالب حق باشید حتما موفق خواهید شد که خدا خودش فرموده :والذین جاهوا فینا لنهدینّهم سبلنا؛
بار خدایا... اهدنا الصراط المستقیم؛
1-تفسیر قرطبیفج16،ص297. 2-بخاری کتاب المرضی ،ج4،،ص7فباب 17 " " کتاب الجهاد ج2،ص178 " " کتاب الجزیه ،ج2،ص202باب 6 " " کتاب المغازی ،ج3،ص91،باب 78 " "کتاب الاعتصام ،باب 26 مسلم ،ج3،ص69 "" کتاب الوصیة ،باب 5،ج22.چاپخانه مصطفی البابی ،مصر
مثل شما مانند کسی است که در مقابل خورشید ایستاده و روز بودن را انکار میکند . این همه ایات و روایات از سوی دوستان از ابعاد مختلف بررسی شد چطور ندیدید منظور شما از ایه قران نمیدانم چیست؟ آن را بیان کنید
تنها کسی که چند آیه آورد جناب یاس من بود که او پس از این که گفتم از کدام آیه شروع کنیم دیگه خبری از ایشون نشده و حضور ندارد اما شما که هستید شما بفرمایید از کدام آیه شروع کنیم؟
به نظرم اگر از آیه ی 55 مائده شروع کنیم بهتر است چون علمای شما این را بزرگترین دلیل بر امامت ائمه ذکر کرده اند
اگر شما هم موافقید شروع کنیم
زمزم;45973 نوشت:
قاضی عیاض در المواهب الدنییه ،ج1،ص 98 چنین میگوید : اگر کسی بگوید پیامبر (ص)در حال جهاد فرار کرده باید توبه کند وگرنه باید کشته شود چون شخصیت پیامبر را تنقیص کرده . قرطبی میگوید:هرکسی یکی از صحابه را نکوهش کند و یا اورا در روایتش مورد ط......
دیگه دست شما برای ما رو شده برادر. همیشه می خواهید با به حاشیه بردن موضوع از پاسخ دادن فرار کنید
و همه اش شبهه وارد می کنید و هیچ ربطی هم به موضوع نداردند پی دیگه دست از این کارها بردارید
دیگه دست شما برای ما رو شده برادر. همیشه می خواهید با به حاشیه بردن موضوع از پاسخ دادن فرار کنید و همه اش شبهه وارد می کنید و هیچ ربطی هم به موضوع نداردند پی دیگه دست از این کارها بردارید
معلوم میشه پست رو تا آخرش نخوندین که ربطش رو متوجه نشدین
چیزی را که خودم تجربه کرده و تجربه برخی دوستان نیز بوده این است که وقتی با شما اهل سنت بحث و گفتگو می کنیم تیره گی و ملالت خاصی بر روح و جان ما حاکم شده و رنجمان می دهد احساس کسالت و دل مردگی به ما دست می دهد به جهت اینکه مجبوریم از فضایل کسانی بشنویم که از عوام الناس بوده اند و هیچ فضیلت انسانی قابل ذکر نداشتند
و ازطرفی بشنویم که چهره هایی تخریب می شوند که مایه فخر بنی بشر و سر انبیاء و مرسلینند
وقتی در خودم می نگرم از اسارت خشم و غضب می رنجم،ازجهل و نادانی ،چون مار گزیده بر خود می پیچم ، از گمراهی و تحیرم هراس دارم و از ناتوانیم شرمسارم ؛و وقتی به بیرون می نگرم ظلم و چپاول و فساد و بی عدالتی زور گویی و لقمه های حرام و....
منی که از خود و غیر خود فراری و در عذابم چگونه بدامانی پناه آورم که خود جز جهل و خشم و غلظت و نادانی و ناتوانی نداشته ؟؟و چگونه کسی را بپذیرم که خود به تیغ چپاول و بیدادش به هدر فرستاده شد ؟
چگونه چون منی که از عیوب خود متوحشم به ناانسانی دیو سیرت مانوس شوم؟ وچگونه از فلاکت زده دیار خاک ،زلال روحبخش وحی را دریغ می دارید و سرش را به آخور متعفن تعصب جاهلیت و تعرب بعد از هجرت ،سوق می دهید؟
آیا سزاوار است ما شما را به خوبیها فراخوانیم و شما ما را به شرور ؟
بگو بدانم در ارادتمندی به اشخاصی عاری از ارزشها چه لطفی نهفته است که این چنین به سرسپردنمان اسرار می ورزید ؟
برایم بگو اگر امامت و آدابش را بسان توحید ونماز و سایر آموزه ها، قرآنی بدانیم و در آن همچون نعمت نبوت، به عنایت خدا چشم بدوزیم ،بهتر است یا بعد از آسمانی شدن سرپرستی امت،دوباره آن را به دامان تیره بختان و سیه دلان بیگانه از وحی بیافکنیم ؟!!
چرا حریم قدس نبوی را به دست نشاندگانی نا متجانس می آلایید؟ و شریعه زلال و گوارای خدادادی اسلام را به خوض نا آشنایان به غواصی دریای ژرف ،تیره و تار می کنید
و چرا امانتی که کوه و آسمان از بدوش کشیدنش نا توانند بر دوش ظلوم و جهول می افکنید و او را مستحق تکیه بر مسندی می دانید که هرگز اهل آن نبودند
از اونجایی که دوست گرامی عقیل عزیز امامت مشروع خویش را ثابت شده از طرق عقل و نقل میدونن ، بنده یه پیشنهاد دارم ، چه قدر خوبه که اینبار ما از علم ایشون استفاده کنیم ، و ببینیم امامتی که ایشان بدان معتقدند و از اصول اعتقادی هم نمی دانند چگونه در کتاب خدا و سنت پیغمبر به اثبات میرسد !
[=tahoma][="]من نمی خواستم به صورت نقلی و ظنی مسئله امامت پیش برود ؛ولی چون دوستان اهل تسنن بیشتر به چونین امری راغبند بنده یک حدیث می اورم ؛و نظر این دوستان را در مورد این حدیث جویا می شویم[/]...[/]
[=tahoma][="]
[/][/]
[=tahoma][="]اما حدیث مورد نظر:[/][/]
[=tahoma][="]قال الامام احمد حنبل ثنا عبد الرزاق عن معمر عن الزهري عن خالد[/][="]بن معدان عن ذاذان عن سلمان قال[/][="]قال رسول الله (ص) كنت أنا و[/][="]علي بن ابيطالب نورا بين يدي الله قبل ان يخلق ادم باربعة عشر الف عام فلما خلق[/][="]الله ادم قسم ذلك النور جزءيين فجزؤ أنأ و جزؤ علي بن ابيطالب[/][="].
[=tahoma][="]1-امام احمد ثقه حافظ فقيه حجت[/] [="]امام محدثين[/]
[="]2-امام عبد الرزاق مشهور حفاظ ثقة صدوق عدول[/]
[="]3-معمر بن راشد[/] [="]اعلام ثقات ثبت صدوق امام[/]
[="]4-محمد بن شهاب الزهري علم حفاظ فقيه ثقة ثبت امام فن[/] [="]حديث[/]
[="]5-خا لدبن معدان تابعي جليل ثقة متورع فقيه حافظ الحديث[/]
[="]6-زاذان ابو عمر[/] [="]الكندي تابعي كبير ثقة صدوق عدول[/]
[="]7-حضرت سلمان فارسي صحابي جليل القدر كل رواة[/] [="]امام بخاري و مسلم[/] [/]
[=tahoma][="]وفي بعض فلما خلق الله[/][="]آدم ركب ذلك النور في صلبه فلم يزل في شيئ واحد حتي افترقا في صلب عبد المطلب ففي[/][="]النبوة و في علي الخلافة[/].
[/]
[=tahoma][="]وروى عن محمد بن ابان عن فضيل عن ثور بن يزيد عن[/][="]خالد بن معدان عن زاذان عن سلمان قال سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله يقول كنت[/][="]انا وعلي نورا بين يدي الله قبل ان يخلق الله آدم باربعة عشر الف عام فلما خلق الله[/][="]آدم قسم ذلك النور جزئين ركبا في آدم فجزء انا وجزء علي بن ابى طالب فنور الحق معنا[/][="]نازل حيثما نزلنا المحدث الكبير أبى جعفر محمد بن جرير بن رستم[/][="]الطبري..[/][/]
[=tahoma][="]قال عبد الله بن[/][="]امام احمد في زوايد المسند : حدثنا الحسن ثنا احمد بن المقدام البجلي ثنا فضيل بن[/][="]عياض ثنا ثور بن يزيد عن خالد بن معدان عن ذاذان عن سلمان انه قال سمعت حبيبي و قرة[/][="]عيني رسول الله (ص) كنت أنا و علي بن ابيطالب نورا بين يدي الله قبل[/][="]..[/][/]
[=tahoma][="]امام ابوبكر مردويه في المناقب : حدثنا اسحاق بن محمد بن علي[/][="]ثنا أحمد بن زكريا ثنا ابو طهمان عن محمد بن خالد عن الحسين بن اسماعيل بن حماد بن[/][="]ابي حنيفة الامام عن ابيه عن جده عن زيادبن منذر عن الامام الباقر عن ابيه عن جده[/][="]الحسين عن علي انه قال قال رسول الله (ص) كنت أنا و علي بن ابيطالب نورا بين يدي[/][="]الله قبل ان يخلق ادم باربعة عشر الف عام فلما خلق الله ادم قسم ذلك النور جزءيين[/][="]فجزؤ أنأ و جزؤ علي بن ابيطالب[/].
[="]امام ابوبكر خطيب بغدادي في تاريخه[/] : [="]أخبرنا علي بن محمد بن عبدالله العدني ثنا ابوعلي الحسن بن[/][="]صفوان ثنا محمد بن سهل[/][="]العطارثني ابو ذكوان ثني حرب بن بيان الضرير ثنا احمد بن عمر و ثنا احمد بن عبدالله[/][="]بن عمر عن عبد الكريم الجرزي عن عكرمه عن ابن عباس عن النبي (ص) ....... الحديث[/][="]الخ[/].
[="]امام الحافظ احمد بن محمدالعاصمي في زين الفتي : أخبرنا الحسين بن[/][="]محمد قال ثنا عبدالله بن ابي منصور ثنا محمد بن بشير ثنا محمد بن ادريس الرازي ثنا[/][="]محمد بن عبدالله المثني ثني حميد الطويل عن انس بن مالك عن النبي (ص)[/].[="]الخ[/][="]امام الحافظ ابن عساكر في تاريخه :أخبرنا ابواسحاق دمشقي نا[/][="]ابوالقاسم الحافظ نا ابوغالب بن النباء ثنا الجوهري ثنا ابوعلي بن محمد بن أحمد ثنا[/][="]ابوسعيد العدوي ثنا ابو الاشعث ثنا الفضيل بن عياض عن ثور بن يزيد عن خالد بن معدان[/][="]عن زاذان عن سلمان قال الحديث[/][="]جمع من محدثين مثل امام احمد حنبل و[/][="]امام ابوجعفر احمدبن عبدالله طبري در رياض النظرة و ديلمي در مسند الفردوس بطريقين[/][="]؛ حافظ ابن عبدالبر في بهجة المجالس و علامه حافظ النظري في خصايص العلوي و علامه[/][="]كلاعي في شفا و حافظ ابن حجر عسقلاني في تسديدالقوس مختصر فردوس ؛حافظ محمد بن[/][="]يوسف الگنجي در كفاية الطالب و حافظ وصابي في اكتفا اورد هذا الحديث[/] .
[/]
[=tahoma][="]شاهد این احادیث :[/][/]
[=tahoma][="]قال رسول الله (ص) ان عليا مني و انا منه[/][="]وهو ولي كل مؤمن بعدي...(حاكم والطيالسي وهو من مشايخ البخاري و ترمذيعن عمران[/][="]والطبراني و صححه الذهبي[/][="]وصححه الألباني[/][="]في صحيح سنن[/][="]الترمذي و ابن حبّان في صحيحه و وقال محقق مسند أبي يعلى الشيخ حسين أسد : رجاله[/][="]رجال الصحيح و وقال الشيخ محمد ناصر الدين الألباني محقق كتاب السنة لابن أبي عاصم[/] : [="]إسناده صحيح رجاله ثقات على شرط مسلم[/][="])[/][/]
بسم الله
سلام
به خاطر این که بیش از این موضوع به حاشیه کشیده نشود خودم موضوع امامت را با رد دلیل هایی که جناب یاس من از قران آوردند ادامه می دهم
إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ (مائده 55) ترجمه اهل سنت
تنها خدا و پيغمبر او و مؤمناني ياور و دوست شمايند كه خاشعانه و خاضعانه نماز را به جاي ميآورند و زكات مال به در ميكنند . ترجمه اهل تشیع
سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها که ايمان آوردهاند؛ همانها که نماز را برپا مىدارند، و در حال رکوع، زکات مىدهند.
حال با ترجمه کاری نداریم
شیعه ها می گویند چون حضرت علی در حال رکوع انگشتر خود را به سائل داد پس منظور آیه ایشان هستند اما اهل سنت همه ی روایات در این مورد را ضعیف می دانند وم نهم اعلام می کنم که هر کس روایت صحیحی دارد بیاورد البته دوستان چند نکته بگم روایت و حدیث با نظر علما و مفسرون فرق دارد پس لطفا فقط روایت بیاورید آن هم با شروط زیر
روایت با متن عربی و ذکر مصدر باشد و کاری هم به جلد و صفحه ندارم
روایات را تک تک ذکر کنید تا بتوان جواب داد
یک یادآوری تذکر بالا که متن قرمز است فراموش نشود [="] اما رد استدلال به این آیه
[/]
1- اگر گفته شود: این آیه دلیل بر نفی امامت ابوبکر و عمر و عثمان است، همچنین میشود که گفت: دلیل است بر نفی بقیة ائمه دوازدهگانه؛پس این دلیل بیشتر به ضرر اهل تشیع است تا به اهل سنت، زیرا اگر گفته شود: دادن صدقه در حال رکوع شرط سرپرستی امت است، هیچ یک از بقیة ائمه در این حالت صدقه ندادهاند.
2- صیغة (الذین یؤتون الزکات وهم راکعون) صیغة جمع است، چگونه میشود گفت: تنها بر علی صدق میکند، هر چند در لغت چنین اطلاقی صحیح است و در قرآن شواهد آن موجود است، اما حمل صیغة جمع بر مفرد بدون دلیل خلاف صحیح است، آنگونه که برمیآید علامه امینی در برابر ضعف اسانید این روایات و بیپایه و اساس بودن استدلال به آن هیچ راه فراری نداشته، او در بیان اینکه در قرآن آیات فراوانی وجود دارند که به صیغة جمع ذکر شدهاند و منظور به آنها مفرد است. موضوع را زیاد طول داده است، بدون شک آنچه که ذکر کرده صحیح است، ولی چنین استدلالی در اینجا بیفائده است، زیرا آن مثالهایی که امینی ذکر کرده است، روایات صحیحی بر خلاف این روایات در مورد آنها وجود دارد.
3-ما که دائم از آخوند های شیعه می شنویم که حضرت علی زندگی زاهدانه داشته و نان شب خوردن نداشته پس این انگشتر با ارزش را از کجا آورده است.
نتیجه بحث می شود ایه: اتحاد نفس رسول اکرم با علی علیه السلام...واین مسئله به صورت تحلیلی به امامت و ولایت می انجامد... به علت طولانی بودن کلمات همه انها در یک پست گنجانده نشد... یا حق..
برادر متاسفانه مطالبت خیلی بی نظم بود و من اصلا متوجه نشدم این روایت اولی
erfan_alavi;46008 نوشت:
اما حدیث مورد نظر: قال الامام احمد حنبل ثنا عبد الرزاق عن معمر عن الزهري عن خالدبن معدان عن ذاذان عن سلمان قالقال رسول الله (ص) كنت أنا وعلي بن ابيطالب نورا بين يدي الله قبل ان يخلق ادم باربعة عشر الف عام فلما خلقالله ادم قسم ذلك النور جزءيين فجزؤ أنأ و جزؤ علي بن ابيطالب.
برادر متاسفانه مطالبت خیلی بی نظم بود و من اصلا متوجه نشدم این روایت اولی
که آوردید در چه کتابی بود.
با سلام..
دوست عزیز..
این روایات از کتب مختلفه شما و از اکابر علما و از ثقات شما می باشد؛که یکی از انها جناب احمد حنبل هست؛که روایت ابتدایی از ایشان بود؛البته این روایت بر حسب اماکن مختلفه به صورتهای مختلفی از پیغمبر اکرم صادر گشته است؛نه اینکه در یک مکان روایت گفته شده باشد؛وافراد به صور مختلف بیان نموده باشند این از خود روایات مشهود است...
روایت ابتدایی به صورت ذکر شده و کمی اختلاف در مسند ایشان و فضائل و مناقب ایشان می باشد..
البته برخی از متعصبین و معاندین از تیره خوارج ؛به زعم خود اشکال تراشی هایی کرده اند که البته در برابر اکابر علمای فریقین که انرا ذکر نموده و بر ان صحه گذاشته و از ثقات می باشند ؛این بغض و کینه شخصی را از بین می برد...
امام احمد بن حنبل در « مسند » و میر علی همدانی شافعی در « موده القربی» و ابن مغازلی فقیه شافعی در « مناقب» و مولانا دیلمی در « فردوس» با سلسله روایات و اسناد صحیحه نقل می نمایند که پیغمبر فرمود: خلقت انا و علی من نور واحد قبل ان یخلق الله تعالی ادم باربعه عشر الف عام فلما خلق الله تعالی ادم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شی ء واحد حتی افترقا فی صلب عبدالمطلب فقی النبوه و فی علی اخلافه --من و علی از یک نور افریده شدیم، قبل از ایجاد ادم به چهارده هزارسال ،پس از خلقت ادم ان نور را در صلب ادم قرار داد، پس بلا زوال با هم یکی بودیم تا در صلب عبدالمطلب از هم جدا شدیم، پس در من نبوت و در علی خلافت مقرر گردید.
البته در نظر دارید که منظور از اوردن روایات مورد نظر چه می باشد؛این روایات اتحاد بین نفس حضرت علی ع و پیغمبر اکرم را در همه جهات غیر از نبوت و انزال وحی اثبات می کند؛که البته یکی از جهاتی که پیامبر اکرم انرا دارا بودند امامت می باشد..پس نفس حضرت امیر با پیامبر اکرم در همه جهات از قبیل صفات حمیده وکمالات عالیه ؛در یک رتبه و با یکدیگر برابر است وتنها تفاوت انها فقط در احراز نبوت و خصیصه ان یعنی نزول وحی است...
دوست گرامی ، راه قاضی رو یاد بده با هم بریم ، تنهایی خطرناکه !
عقیل;46018 نوشت:
اگر گفته شود: این آیه دلیل بر نفی امامت ابوبکر و عمر و عثمان است، همچنین میشود که گفت: دلیل است بر نفی بقیة ائمه دوازدهگانه؛پس این دلیل بیشتر به ضرر اهل تشیع است تا به اهل سنت، زیرا اگر گفته شود: دادن صدقه در حال رکوع شرط سرپرستی امت است، هیچ یک از بقیة ائمه در این حالت صدقه ندادهاند.
اولاً طرح این مسئله که (( بگوییم شرط امامت ، دادن صدقه در رکوع است )) از دو علت سرچشمه میگیرد !
1. بی اطلاعی از نصوص دینی ! 2. تعصب !
دوست من میتوانید بفرمایید شیعه کجا گفته که شرط امامت دادن زکات در زکوع است ؟
که از آن استدلال میکنید چون بقیه ائمه در رکوع زکات نداده اند امام نیستند !
شیعه گفته این یک نشانه آشکار بر و غیر قابل انکار بر امامت و سرپرستی امیرالمومنین علی بن ابیطالب است !
شأن نزول آیه بهمراه مدارک اهل سنت که دال بر صحت این قضیه است را در ادامه خواهیم آورد !
اما یک تذکر :
دوست من جناب عقیل ، واقعاً تا چه میزان به صحت نرم افزار خود اطمینان دارید ؟ آیا این نرم افزار ها کاملاً مطابق با واقعیات کتب شماست ؟
در خاطم هست چندی پیش ، جناب زلال حدیث یا یکی دیگر از کاربران حدیثی را از یکی از نرم افزارهای شما گذاشته بودند و به شما فرموده بودند بررسی کنید ( حدیث حیای پیامبر از عثمان ) شما بعد از بررسی فرمودید دروغ است ، اما جناب زلال حدیث نام نرم افزار را بردند و گفتند که از آن نزم افزار حدیث را کپی کرده اند ، که اتفاقاً از نرم افزار های اهل سنت هم بود! حال سوال اینجاست ، وقتی حتی بین نرم افزار های شما اختلاف این چنینی پیداست ، چگونه میتوان بر صحت و سقم آنها مطمئن بود !
اما نکته بعدی اینکه علامه امینی ، صاحب کتاب الغدیر است و علمای بزرگوار شما به درستی بر شخصیت ایشان واقفند و خوب میدانند که ایشان با استفاده از چه منایعی کتاب ارزشمند خویش را تبیین فرمودند ( روحشان شاد ) ! وقتی ما آدرسی را به نقل از الغدیر میدهیم ، شما براحتی نمی توانید آنرا رد کنید ! زیرا اگر قرار بود الغدیر رد شود خیلی پیش تر از اینها افرادی بودند که هم بیشتر از شما میدانستند و هم علاقمند تر از شما بودند که مطالب آنرا رد کنند ! اما بخاطر سندیت محکم الغدیر نتوانستند اقدام قابل توجهی نسبت به رد آن انجام دهند !
در ضمن ، ما مجبور نیستیم که حتماً متن عربی احادیث را بگذاریم ، وظیفه ما رفرنس دادن در منابع شماست ، و آنوقت شما هستید که باید صحت یا کذب آنرا تأیید یا رد کنید ! چرا باید ما بخاطر نرم افزار های شما از دادن برخی منابع خودداری کنیم !
پس خواهش میکنم در ادامه مباحث این نکات رو در نظر داشته باشید !
اما ادامه صحبت ها !
عقیل;46018 نوشت:
صیغة (الذین یؤتون الزکات وهم راکعون) صیغة جمع است، چگونه میشود گفت: تنها بر علی صدق میکند، هر چند در لغت چنین اطلاقی صحیح است و در قرآن شواهد آن موجود است، اما حمل صیغة جمع بر مفرد بدون دلیل خلاف صحیح است، آنگونه که برمیآید علامه امینی در برابر ضعف اسانید این روایات و بیپایه و اساس بودن استدلال به آن هیچ راه فراری نداشته، او در بیان اینکه در قرآن آیات فراوانی وجود دارند که به صیغة جمع ذکر شدهاند و منظور به آنها مفرد است. موضوع را زیاد طول داده است، بدون شک آنچه که ذکر کرده صحیح است، ولی چنین استدلالی در اینجا بیفائده است، زیرا آن مثالهایی که امینی ذکر کرده است، روایات صحیحی بر خلاف این روایات در مورد آنها وجود دارد.
در مورد اینکه چرا صیغه جمع اینجا به مفرد اشاره دارد ، که جواب خودتان گویای همه چیز است ، اما چرا اینگونه و با اطمینان میفرمایید این احادیث بی پایه و اساس است ؟؟؟
برای روشن تر شدن موضوع ابتدا شرأن نزول و سپس رفرنس ها را می آوریم تا ببینیم این مسئله بی پایه و اساس چقدر در کتب اهل سنت ذکر شده !
در تفسیر مجمع البیان از قول ابوذر غفاری اینگونه آمده :
ای مردم روزی از روزها با رسول خدا صلی الله علیه و آله در مسجد نماز میخواندیم ، سائلی وارد مسجد شد و از مردم تقاضای کمک کرد ، ولی کسی چیزی به او نداد ، در همین حال علی علیه السلام که در حال رکوع بود به انگشت کوچک دست راست خود اشاره کرد ، سائل نزدیک آمد و انگشتری را از دست آن حضرت بیرون آورد . بعد از نماز پیامبر صلی الله علیه و آله سر به سوی آسمان بلند کرد و چنین فرمود :
خداوندا برادرم موسی از تو تقاضای کرد که سینه او را وسیع گردانی و کارها را بر او آسان سازی و گره از زبان او بگشایی تا مردم گفتارش را درک کنند ، و نیز موسی درخواست کرد که هارون برادرش را وزیر و یاورش قرار دهی ، و بوسیله او نیرویش را زیاد کنی و در کارهایش شریک سازی . . . خداوندا من محمد پیامبر و برگزیده توام ، سینه مرا گشاده گردان ، و کارها را بر من آسان ساز ، از خاندانم ، علی را وزیر من ساز تا بوسیله او پشتم قوی گردد !
ابوذر میگوید هنوز دعای پیامبر صلی الله علیه و آله تمام نشده بود که جبرئیل نازل شد !
پیامبر فرمود : انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا . . . .( مجمع البیان / ج 3 / ص261 )
البته این شأن نزول به طرق مختلف نقل شده که گاهی در جزئیات و خصوصیات مطلب با هم تفاوت هایی دارد ولی اساس و عصاره همه آنها یکی است !
منابع :
1. فخر رازی / تفسیر مفاتیح الغیب / ج 3 / ص 431
2. زمخشری / تفسیر کشاف / ج 1 / ص 422
3. طبری / تفسیر طبری / ج 6 / ص 186 و ج 6 ص 165 به نقل از ابن عباس
4. قاضی بیضاوی / تفسیر انوار التنزیل / ج 1 ص 345
5. ابن ابی الحدید / شرح نهج البلاغه / ج 3 ص 275
6. سیوطی / جمع الجوامع به نقل از کنز العمال ج 6 ص 391
7. تفسیر رازی / ج 3 ص 431
8. الغدیر / ج 2 / ص 52 و 53 که فقط از منابع اهل سنت نقل کرده !
حال سوال اینجاست ، اگر این مطلب بی پایه و اساس است ، چرا به این گستردگی در منابع شما یافت میشود ؟ و چطور شما همه اینها را ضعیف السند میدانید ؟
در ضمن فرمودید روایات صحیحی بر خلاف این مسئله یافت میشود ، میتوانید چند تای آن ها را با ذکر راویان در این تایپیک مرقوم نمایید ؟
و اما در مورد اینکه فرمودید :
عقیل;46018 نوشت:
ما که دائم از آخوند های شیعه می شنویم که حضرت علی زندگی زاهدانه داشته و نان شب خوردن نداشته پس این انگشتر با ارزش را از کجا آورده است.
آن چیزی که مسلم است این است که مقصود از پرسیدن این سوال چیست ! و لحن آنهم کاملاً گویای همه چیز است !
اما بگذارید زهد را برای شما دوست عزیز معنا کنیم ، البته برداشت شما از مسئله زهد تقصیر خودتان نیست ، بلکه یادگار به جای مانده از دوران هم نشینی با صوفیان است که خودتان قبلاً به آن اشاره داشتید !
زهد نه به معنای عزلت و گوشه نشینی است ! ائمه معصومین ما علیهم السلام ، شیعیان خود را از از زهدی که به رهبانیت تعبیر میشود ، شدیداً نهی نموده اند و این مسئله در سیره عملی ایشان کاملاً پیداست !
اما آن زهدی که شما فرمودید ، نه به معنای نداشتن بوده باشد ، بلکه به معنای عدم وابستگی به داشته هاست و یکی از فضایل والای انسانی است و اتفاقاً همین زهد موجب آن شد که امیرمومنان آن انگشتر به ظاهر ارزشمند را انفاق نماید !
در ضمن سخت توجه کنید !!!!
حضرت امیر انسان بیکار و بی سرمایه نبودند ، و حضرت هم همانند بقیه مردم کار میکردند و برای خانواده خود تأمین معاش مینمودند ! و مطمئناً میدانید که اگر کسی برای خانواده اش تأمین معاش ننماید چه گناه بزرگی را مرتکب شده ؟
شما قبلاً گفته بودید که اگر امیر مومنان را امام ( یا حداقل امام منصوب از جانب خداوند ) نمی دانید ، بر فضایل والای اخلاقی و بزرگی بی نظیر شخصیت ایشان معترفید ، حال چگونه است که برای اثبا ادعای خویش این تهمت را به ایشان زده و این گناه بزرگ را به ایشان نسبت میدهید ؟؟؟؟
این است مسلمانی ؟
در ضمن دوستمان آقای عرفان علوی هم مطلب مفیدی را بیان فرمودند ، ادب حکم میکند ابتدا به ایشان و سپس به بنده پاسخ دهید !
البته در تایپیک (( سوالات ذهنی من در باره سنی ها )) بنده پیرامون آیه 214 سوره شعراء مطالبی بیان داشتم ، و هنوز جناب ایمان 2010 به آنها پاسخی ندادند ، امیدوارم اگر به این مجموعه پاسخی در خور دادید ، آن تایپیک را از یاد نبرید !
با تشکر فراوان از شما دوست عزیز ، آقا ما دوستون داریم !
دوست گرامی ، راه قاضی رو یاد بده با هم بریم ، تنهایی خطرناکه !
من از یه چیز شما خوشم می آد اینم همین تیکه هاست که می اندازی
celyanic;46095 نوشت:
اولاً طرح این مسئله که (( بگوییم شرط امامت ، دادن صدقه در رکوع است )) از دو علت سرچشمه میگیرد ! 1. بی اطلاعی از نصوص دینی ! 2. تعصب ! دوست من میتوانید بفرمایید شیعه کجا گفته که شرط امامت دادن زکات در زکوع است ؟ که از آن استدلال میکنید چون بقیه ائمه در رکوع زکات نداده اند امام نیستند ! شیعه گفته این یک نشانه آشکار بر و غیر قابل انکار بر امامت و سرپرستی امیرالمومنین علی بن ابیطالب است !
در این آیه می گوید ولی های شما فقط خدا و رسول و کسانی هستند که در حال رکوع زکات می دهند (به قول ترجمه شما)
پس اگر فقط علی علیه السلام این کار را کرده اند عملا 11 امام دیگر را منکر شده اید چون در این آیه گفته فقط و لفظ انما آمده پس تنها خدا و رسول و امام علی ولی های ما هستند
celyanic;46095 نوشت:
دوست من جناب عقیل ، واقعاً تا چه میزان به صحت نرم افزار خود اطمینان دارید ؟ آیا این نرم افزار ها کاملاً مطابق با واقعیات کتب شماست ؟ در خاطم هست چندی پیش ، جناب زلال حدیث یا یکی دیگر از کاربران حدیثی را از یکی از نرم افزارهای شما گذاشته بودند و به شما فرموده بودند بررسی کنید ( حدیث حیای پیامبر از عثمان ) شما بعد از بررسی فرمودید دروغ است ، اما جناب زلال حدیث نام نرم افزار را بردند و گفتند که از آن نزم افزار حدیث را کپی کرده اند ، که اتفاقاً از نرم افزار های اهل سنت هم بود! حال سوال اینجاست ، وقتی حتی بین نرم افزار های شما اختلاف این چنینی پیداست ، چگونه میتوان بر صحت و سقم آنها مطمئن بود !
خیلی خوب برادر که شما این قدر به این نرم افزار مکتبه الشامله مشکوک هستید من از سایت درار هم سرچ می کنم یا این سایت را هم قبول ندارید آخه من که میلیونر نیستم بیام این همه کتاب بخرم http://www.dorar.net/enc/hadith
celyanic;46095 نوشت:
در ضمن ، ما مجبور نیستیم که حتماً متن عربی احادیث را بگذاریم ، وظیفه ما رفرنس دادن در منابع شماست ، و آنوقت شما هستید که باید صحت یا کذب آنرا تأیید یا رد کنید ! چرا باید ما بخاطر نرم افزار های شما از دادن برخی منابع خودداری کنیم !
اصلا شما فکر کن من همه ی این کتاب ها را توی کتابخانه ام دارم ولی این کتاب ها اکثرا ترجمه نشده اند و چاپ ها هم متفاوت است
خیلی خوب قبول شما همان ترجمه اش رو بذار اما حداقل راویان حدیث را هم بیاور
celyanic;46095 نوشت:
در تفسیر مجمع البیان از قول ابوذر غفاری اینگونه آمده :
تفسیر مجمع البیان که مال شیخ طبرسی از علمای بزرگ شما هست
celyanic;46095 نوشت:
1. فخر رازی / تفسیر مفاتیح الغیب / ج 3 / ص 431
اولا رازی چندین قول در باره این آیه می آورد
قول اول: شاما تمام مومنین می شود یعنی دوستی با خدا و رسول و مومنین و راکعون یعنی خشوع و فروتنی و هر مومنی باید در حال نماز و زکات خشوع داشته باشد
قول دوم: منظور فرد معینی است که بعضی گفته اند ابوبکر و بعضی گفته اند علی و در بقیه ی تفسیر تمام برداشت های شیعه از این آیه را رد می کند از جمله در مورد کلمه ولی که به معنای دوست داشتم است چون در آیات قبل و بعد در باره ی دوستی با یهود و نصارا است ياأيها الذين ءامَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ اليهود والنصارى أَوْلِيَاء
و هم چنین بقیه ی استدلال ها به این آیه را رد می کند و این شرط انصاف نیست که بگوییم فخر رازی این نظر را داشته و همچنین تمام روایات در این مورد را ضعیف می داند
اما اشکال ندارد روایت را بررسی می کنیم شاید صحح باشد و نظر رسول الله برتر از نظر رازی است
ابوذر در سال 32 هجری وفات نموده اند
و فخر رازی در سال 504 هجری به دنیا آمده اند
پس امکان ندارد که رازی ابوذر را دیده باشد پس روایت ضعیف است
فعلا صبر کنید تا یکی یکی همه ی روایات را بررسی کنم و لطفا چیزی ننویسید تا ادامه ی مطلب را جواب دهم
چون این مساله خیلی مهم است و مشکل اکثر مردم است درباره ی آن می نویسم و گرنه جای این مطالب این جا نیست
چرا شما همه اش می گویید فلان مطلب جایش اینجا نیست! بنده سؤالی کردم، حتماً منظوری دارم که مربوط به بحث است. به هر حال در بحث مرسوم است که اگر من سؤالی بی ربط هم بپرسم، شما به آن جواب دهید!
نقل قول:
فکر کنم این بهترین جواب برای شما باشد: چند ماه پیش داشتم یک شبکه ی مسیحی فارسی به اسم نجات تی وی را نگاه می کردم که مدیر شبکه اش ایرانی است و رفته مسیحی و کشیش شده. ایشون در پاسخ به ایمیل هایی که برایش در رد مسیحیت می نوشتند این را ذکر می کرد که من چه دلیلی داره که این ایمیل ها را بخوانم همین که من هر چی از عیسی می خواهم به من می دهد و دیگر دلیلی از این بزرگ تر وجود ندارد و داستانی را تعریف می کرد که به آسمان گفته بود باران نبارد و باران هم در آن نقطه ای که او بوده نبارید و در اطرافش باران شدید وجود داشته. اما داستانی دیگر یه فامیل صوفی داریم نمی دونم چه قدر از اهل تصوف و اعمالشان خبر داری و داستانی را تعریف می کرد که پایش شکسته بود و پیش دکتر نرفته بود و فردایش رفته بود پیش یکی از مشایخ و او برایش دعا نوشته بود و همین که از خونه ی اون شیخ میاد بیرون و میخوره زمین و پاش خوب می شه. آیا به نظر شما این دلایل می تواند ما را به خوشبختی برساند؟
اول اینکه، این اصلاً جواب من نیست. من از شما خواستم این حادثه را توجیه کنید. ولی شما فقط گفتید برای دیگران هم رخ می دهد. قبول، من که حرفی ندارم، ولی چرا خداوند برای پیروان مذاهب منحرف معجزه می کند؟ سؤال من این است، بر اساس عقاید خودتان این موضوع را توجیه کنید!
برای من به شخصه این موضوع حل شده است، من هرگز به خودم اجازه نمی دهم حرف در دهان خداوند بگذارم و بگویم خداوند فقط فلان گروه را به بهشت می برد و از این قبیل حرفها. خداوند به نیت انسانها کار دارد، پس اگر شخصی خالصانه به خاطر خداوند عملی را انجام دهد، و مطمئن باشد که عملش صحیح است، حتی اگر عمل و اعتقادش غلط باشد، خداوند پاداش او را می دهد (مگر اینکه در عمل و اعتقادش حق الناس ضایع شود).
البته این موضوع شامل کسانی که دست به انکار حق بزنند نمی شود. چرا که انکار موجبات کفر را ایجاد می کند، و از عقل و خرد به دور است.
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَوْ أَنَّ الْعِبَادَ إِذَا جَهِلُوا وَقَفُوا وَ لَمْ يَجْحَدُوا لَمْ يَكْفُرُوا اصول كافى جلد 4 صفحه :101 رواية :19 حضرت صادق عليه السلام فرمود: اگر بندگان در هنگاميكه نميدانستند توقف ميكردند و انكار نميكردند كافر نمى شدند.
و البته شخص در تصمیم گیری نباید نادانی پیشه کند. مثلاً کسی که عملش آشکارا قرآن را نقض کند، نمی تواند بگوید من نیتم خالص بود. چون بدون تحقیق تصمیم گیری کرده، و چنین تصمیمی از خطا به دور نیست. بله، اگر معجزات برای پیروان دیگر مذاهب هم رخ دهد، برای بنده قابل قبول است. ولی مثالهایی که شما زدید با مثالی که من زدم به کلی متفاوت است و اصلاً قابل مقایسه نیست:
درباره کشیش مسیحی، مثال باران از نظر علمی قابل توجیه است. مگر نمی شود جایی باران نیاید و اطرافش باران بیاید، پس این موضوع می توانست صرفاً یک تصادف باشد. از نظر علمی قابل توجیه است.
درباره فامیل صوفی شما، اگر ایشان پیش دکتر نرفته اند، از کجا فهمیدند که پایشان شکسته است؟ شاید فقط در رفته بوده، و در اثر زمین خوردن جا افتاده است. باز هم از نظر علمی قابل توجیه است.
من خیلی از اعتقادات و اعمال صوفی ها آگاه نیستم، ولی این را می دانم که اهل ریاضت هستند. پس همانطور که یک مرتاض هندی می تواند در اثر ریاضت کشی اعمال عجیب انجام دهد، فلان شیخ صوفی هم ممکن است بتواند موجبات شفای افراد را پدید آورد. این دلیل بر حقانیت نیست.
البته این را نگفتم که معجزاتی که برای دیگران اتفاق می افتد را رد کنم. همانطور که گفتم این موضوع برای من حل شده است. نیت مهم است. خداوند در قرآن مجید می فرماید (سوره 2):
وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَىَ شَيْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَيْءٍ وَهُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُواْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ﴿۱۱۳﴾ و یهودیان گفتند ترسايان بر حق نيستند و ترسايان گفتند یهودیان بر حق نيستند با آنكه آنان كتاب [آسمانى] را مىخوانند افراد نادان نيز [سخنى] همانند گفته ایشان گفتند پس خداوند روز رستاخيز در آنچه با هم اختلاف مىكردند ميان آنان داورى خواهد كرد (۱۱۳)
همانطور که گفتم، ماجرایی که برای من اتفاق افتاد متفاوت است. اول اینکه من اصلاً حاجت شخصی نداشتم. فقط می خواستم مبادا فرمان خدا را زیر پا بگذارم. نه ترس از جهنم داشتم، نه طمع بهشت. فقط و فقط می خواستم خدا را اطاعت کرده باشم. پس حاجت من یک حاجت شخصی، مثل شفا و پول و غیره نبود. دوم اینکه در همان ایام من درباره توسل تحقیق می کردم، و از خداوند می خواستم مرا راهنمایی کند، و پیش از آن هرگز توسل نکرده بودم، چون آن را مشکوک به شرک می دانستم. سوم اینکه این اتفاق هیچ توجیه علمی ندارد (بر خلاف بسیاری از اتفاقاتی که می توان برای آنها توجیه علمی تراشید). نتیجه اینکه، تنها برداشت عاقلانه برای من از این اتفاق این است که این اتفاق را هدایت خدا بدانم. چون در لحظه ای که تصمیم به توسل گرفتم، تنها نیتم از توسل این بود که اگر در توسل حقیقتی هست، خداوند با مستجاب شدن دعا این را به من بفهماند، که فهمانید. الحمدالله
درباره این دلایل و خوشبختی، اول اینکه این اتفاق تنها دلیل اعتقاد من به توسل نیست. این اتفاق، فقط باعث شد در حین تحقیق، به مسئله جور دیگری نگاه کنم. در حال حاضر، اگر از آسمان همینطور بلا بر من نازل شود، من دست از اعتقادم نمی کشم (انشاءالله). چرا که دلیل اعتقاد یقینی من نسبت به این مسئله، علم یقینی است که نسبت به آن پیدا کرده ام. عرفان عمیقی است که پشت این مسئله خوابیده (حقیقت محمدی، صادر اول، عقل اول، و غیره). وقتی رسول (ص) می گوید من پیش از خلقت آدم رسول بودم، وقتی ائمه خودشان را نور خدا می خوانند، وقتی می گویند خداوند به خاطر ما عالم را خلق کرد، و غیره، من معنی حرف ایشان را می فهمم.
درباره خوشبختی، همین که من به این راه هدایت شده ام، برای من نهایت خوشبختی است. به هر حال من در طلب خوشبختی نیستم. فرد باید به جایی برسد که به خاطر خداوند دستورات او را انجام دهد، نه به خاطر خوشبختی در دنیا و آخرت.
دلایل من از قرآن و سنت است و اگر بخواهید می توانم برایتان اثبات کنم اما دیگه این جا جاش نیست
اول اینکه، شیعیان هم قرآن و سنت دارند. در همین تاپیک، دوستان آیات متعددی درباره امامت آوردند، و شما صرفاً با تفسیر آنها مخالفت کردید. که من نمی دانم چه کسی به شما گفته که شما از تأویل آیات با خبرید و حق دارید هر تفسیری را که دلتان می خواهد بپذیرید و هر تفسیری را که نپسندیدید رد کنید.
شما بر اساس چه علمی صد در صد مطمئنید روایاتی که شیعه دارند اشتباه است؟ از کجا مطمئنید که ماجرای انتخاب حضرت علی (ع) در روز غدیر خم دروغ است؟ از کجا می دانید که ائمه (ع) خودشان را امام معرفی نکرده اند، و شیعیان همه دروغ می گویند؟ مگر اینکه بخواهید خود ائمه (ع) را هم به دروغ گویی نسبت دهید که آن داستان دیگری است.
اهل سنت هم روایاتی دارند، شیعیان هم روایاتی دارند، شما از کجا صد در صد یقین دارید روایات شیعه جعلی است؟ لابد چون فلانی اینطور گفته! بعید می دانم شما تک تک روایات را خودتان از نظر تاریخی مورد بررسی دقیق قرار داده باشید.
در ضمن، اگر جایش اینجا نیست، پس کجاست؟
نقل قول:
من نگفتم که این حادثه را باور ندارم و من به صداقت شما شک ندارم ولی به خدا چند مثالی هم که در بالا زدم واقعی است البته در مورد اولی اش مطمئن نیستم.اما دومیش مطمئن ام که آن فامیلمان دروغ نمی گوید واین حادثه ها هم از نظر علوم امروزی توجیهی ندارد
در رابطه با مثالها در پست قبلی مطلبی گذشت. ولی شما باز هم مسئله را توجیه نکردید. باز هم می پرسم، چرا خداوند برای پیروان دیگر مذاهب معجزه می کند؟
نقل قول:
شاید پاسخ شما را نداشته باشم اما چندین بار این را توضیح داده ام ما امامت ائمه را منصوب من الله نمی دانیم بلکه مردم آن ها را به عنوان پیشوای خود انتخاب کرده اند
حالا اگر من با استناد به قرآن، و فقط و فقط قرآن، ثابت کنم که امامت منصوب من الله است، آن وقت چه می گویید؟
البته دوستان مطالب بسیاری در این باب گفته اند، و موضوع را عملاً ثابت کرده اند. ولی این اثبات در میان گستردگی و پیچیدگی بحث گم شده است. طرفین مدام از این شاخه به آن شاخه می پرند، و این موضوع باعث شده نتیجه گیری از استدلالها دشوار شود. در واقع سرنخهای زیادی در استدلالات دوستان وجود دارد که اگر آنها را دنبال کنیم اکثراً به اثبات امامت می رسیم.
من از زاویه ای دیگر به موضوع نگاه خواهم کرد. البته این برهان همین امروز صبح به ذهنم رسید. هرچه فکر کردم آیاتی بیابم که آن را رد کند نتوانستم. این مطلب را در پست بعدی می گذارم، ممکن است نوشتنش کمی طول بکشد.
در ضمن لطفاً به سؤالاتی که در دو پست جدیدم پرسیدم، پاسخ دهید.
بسم الله
سلام
به خاطر این که بیش از این موضوع به حاشیه کشیده نشود خودم موضوع امامت را با رد دلیل هایی که جناب یاس من از قران آوردند ادامه می دهم
إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ (مائده 55)
عقیل;46017 نوشت:
یا ستار..
با سلام..
جناب عقیل عزیز یا شما معنای امامت را نمی دانید ؛یا می دانید ولی تفسیری از ایه ای نیست تا از ان برای حربه استفاده نمایید ؛این ایه مورد نظر در مورد ولایت است نه امامت هر یک از این دو ؛ مقوله ای جداست با ویژگیها و خصایص مستقل ؛این ایه چه دخلی به امامت دارد حقیر نمی دانم...
اگر بحث شما بر سر امامت است از همین حالا به شما می گوییم که در هر دوره یک امام بیش نیست ؛برای همین در زمان نزول ایه نیز فقط یک امام بود وان هم پیغمبر اکرم ؛این را در نظر داشته باشید ؛تا دوباره بین ولی و امام خلط های فاحش نفرمایید...
در نظر داشته باشید:
ولایت هیچ دخلی به وجود امام در یک دوره ندارد به عبارتی ممکن است ؛در یک برهه دو شخص باشند که یکی امام باشد ودیگری ولی ایشان در امور زعامت وخلافت و امور؛ مانند ولایت حضرت هارون در زمان حضرت موسی که ایشان در زمان غیبت ؛زمام را به دست هارون دادند؛وبا این حال باز مردم خلاف دستور موسی ع عمل نموده و با وجود ولایت هارون باز او را ول کرده به سامری گرویدند؛این را که دیگر نمی توان لاپوشانی نمود(خوب دقت می کنید که چی می گم!!!:ok:)...پس بودن دو شخص به عنوان امام و جانشین و یا ولی در یک برهه اصلا موردی ندارد.....
البته توجه داشته باشید که این مورد در عرف نیز متعارف است؛یعنی شخصی ممکن است در زمان حیات خود اموالش را تحت سرپرستی کسی در اورد واورا ولی اموال خود بعد از مرگ نماید و یا کسی را قیم اطفال خود نماید با اینکه هر دو در یک برهه از زمان در قید حیات هستند...
یک نکته دیگر وان اینکه حضرت عالی رکوع را نمی توانید ؛به نفس خود هر طور که می خواهید بچرخانید ؛تا معنای لغوی ان هست حضرتعالی نمی توانید به معانی اصطلاحی رجوع نمایید چه برسد به معانی مجازی و استعاری..
توجه نمایید که رکوع دارای سه معنی لغوی و اصطلاحی و مجازی است. معنای لغوی آن انحنای سر و خم شدن می باشد، که اگر این حالت با قصد قربت و در نماز باشد به عنوان فعلی در نماز به حساب می آید و این همان معنای اصطلاحی است و معنای مجازی آن ذلت و خضوع در مقابل یک فرد می باشد.
خلاصه اینکه :
همیشه در هنگام مطالعه یک متن ابتدا معنای لغوی کلمات به ذهن می رسد و اگر دلیل و قرینه ای وجود داشته باشد، معنای اصطلاحی یا مجازی آن کلمه در نظر گرفته می شود. قرآن هم، اینگونه است که باید اول معنای لغوی بررسی شود و در صورت وجود قرینه و دلیل، به معنای اصطلاحی یا مجازی آن روی آوریم. رکوع نیز مستثنای از این قاعده نیست و هر جا در قرآن با این کلمه مواجه شدیم، باید ابتدا معنای لغوی آن در نظر گرفته شود. مثلا در صورتی که در آن صحبت از نماز و نمازگزاران بود به قرینه نماز، ناگزیر به معنای اصطلاحی برمی گردد و در صورت وجود قرائن دیگر به معنای مجازی آن روی می آوریم. در این آیه هم به علت اینکه در ابتدای آیه صحبت از بر پا داشتن نماز است
(یقیمون الصلوة) رکوع را باید در معنای اصطلاحی آن (یعنی یکی از اعمال خاص نماز)، به کار برد...
البته ورود به بحث شما را لازم دیدم چون ممکن است برخی از دوستان ؛به نکته مورد نظر توجه نداشته باشند..
ایشان هیچ روایتی را در مورد شان نزول آیه نمی آورد پس نظر زمخشری بدون دلیل است و قابل قبول نیست
celyanic;46095 نوشت:
3. طبری / تفسیر طبری / ج 6 / ص 186 و ج 6 ص 165 به نقل از ابن عباس
این هم روایت ابن عباس
حدثني المثنى قال، حدثنا عبد الله بن صالح قال، حدثني معاوية بن صالح، عن علي بن أبي طلحة، عن ابن عباس قوله:"إنما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا"، يعني: أنه من أسلم تولى الله ورسوله
کجای این روایت گفته که حضرت علی منظور این آیه هست
celyanic;46095 نوشت:
4. قاضی بیضاوی / تفسیر انوار التنزیل / ج 1 ص 345
این هم نظر قاضی بیضاوی
{ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ الله وَرَسُولُهُ والذين ءَامَنُواْ } لما نهى عن موالاة الكفرة ذكر عقيبه من هو حقيق بها ، وإنما قال { وَلِيُّكُمُ الله } وَلم يقل أولياؤكم للتنبيه على أن الولاية لله سبحانه وتعالى على الأصالة ولرسوله صلى الله عليه وسلم وللمؤمنين على التبع . { الذين يُقِيمُونَ الصلاة وَيُؤْتُونَ الزكواة } صفة للذين آمنوا فإنه جرى مجرى الاسم ، أو بدل منه ويجوز نصبه ورفعه على المدح . { وَهُمْ رَاكِعُونَ } متخشعون في صلاتهم وزكاتهم
و در ادامه هم روایتی در مورد شان نزول این آیه ذکر نمی کند
celyanic;46095 نوشت:
5. ابن ابی الحدید / شرح نهج البلاغه / ج 3 ص 275
نمی دونم چرا شما سعی می کنید ابن ابی الحدید را سنی معرفی کنید در حالی که هیچ عالم سنی ای ایشان و کتابش را قبول ندارد
اما اشکال ندارد اگر ایشان روایتی از رسول الله در مورد شان نزول این آیه دارد بیاورید
celyanic;46095 نوشت:
6. مجمع البیان / ج 3 ص 261
بله ایشان این روایت را که ضعف آن را ثابت می کنیم می آورد
عن الأعمش عن عباية بن ربعي قال بينا عبد الله بن عباس جالس على شفير زمزم يقول قال رسول الله (ص) إذ أقبل رجل متعمم بعمامة فجعل ابن عباس لا يقول قال رسول الله أ لا قال الرجل قال رسول الله فقال ابن عباس سألتك بالله من أنت فكشف العمامة عن وجهه و قال يا أيها الناس من عرفني فقد عرفني و من لم يعرفني فأنا أعرفه بنفسي أنا جندب بن جنادة البدري أبو ذر الغفاري سمعت رسول الله (ص) بهاتين و إلا فصمتا و رأيته بهاتين و إلا فعميتا يقول علي قائد البررة و قاتل الكفرة منصور من نصره مخذول من خذله أما إني صليت مع رسول الله (ص) يوما من الأيام صلاة الظهر فسأل سائل في المسجد فلم يعطه أحد شيئا فرفع السائل يده إلى السماء و قال اللهم اشهد أني سألت في مسجد رسول الله فلم يعطني أحد شيئا و كان علي راكعا فأومأ بخنصره اليمني إليه و كان يتختم فيها فأقبل السائل حتى أخذ الخاتم من خنصره و ذلك بعين رسول الله (ص) فلما فرغ النبي (ص) من صلاته رفع رأسه إلى السماء و قال اللهم إن أخي موسى سألك فقال رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي فأنزلت عليه قرآنا ناطقا «سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما»محمد نبيك و صفيك اللهم فاشرح لي صدري و يسر لي أمري و اجعل لي وزيرا من أهلي عليا اشدد به ظهري قال أبو ذر فو الله ما استتم رسول الله الكلمة حتى نزل عليه جبرائيل من عند الله فقال يا محمد اقرأ قال و ما أقرأ قال اقرأ «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا» الآية
درون راویان این حدیث فردی به يحيى بن عبد الحميد الحماني که ابن حجر درباره او می گوید به او اتهام سرقت حدیث زده شده است
celyanic;46095 نوشت:
7. تفسیر رازی / ج 3 ص 431
این که همان شماره یک است و تفسیر رازی همان مفاتیح الغیب است و جواب داده شد
celyanic;46095 نوشت:
8. سیوطی / جمع الجوامع به نقل از کنز العمال ج 6 ص 391
خیلی خوب شما هم همان آدرس کنزالعمال را بده من که هر چه کلمه ی انما ولیکم الله را در این کتاب جستجو کردم چیزی نیافتم
اما در کنزالعمال این حدیث را پیدا کردم
عن علي قال : نزلت الآية على رسول الله صلى الله عليه وسلم في نعته (إنما وليكم الله ورسوله.
) إلى آخر الآية خرج النبي صلى الله عليه وسلم فدخل المسجد وجاء الناس يصلون بين راكع وساجد وقائم يصلي ، فإذا سائل ، فقال : يا سائل ! هل أعطاك أحد شيئا ؟ قال : لا إلا ذاك الراكع لعلي بن أبي طالب أعطاني خاتمه (الشيخ وابن مردويه وسنده ضعيف).
خود متقی هندی می گوید این حدیث ضعیف است و چون راویان ذکر نشده اند تا آنها را بررسی کنیم پس سخن متقی هندی برای ما حجت است
ادامه دارد...
در ضمن فرمودید روایات صحیحی بر خلاف این مسئله یافت میشود ، میتوانید چند تای آن ها را با ذکر راویان در این تایپیک مرقوم نمایید ؟
من همچین چیزی نگفتم و فکر کنم منظورتون پاسخ شماره 2 بود اشتباه متوجه شدید
عقیل;46017 نوشت:
زیرا آن مثالهایی که امینی ذکر کرده است، روایات صحیحی بر خلاف این روایات در مورد آنها وجود دارد.
در این جا منظور این بود که علامه امینی نمونه هایی دیگر را آورده که مخاطب آیه یک نفر بوده و صیغه جمع نه این برداشتی که شما کردید
celyanic;46095 نوشت:
آن چیزی که مسلم است این است که مقصود از پرسیدن این سوال چیست ! و لحن آنهم کاملاً گویای همه چیز است ! اما بگذارید زهد را برای شما دوست عزیز معنا کنیم ، البته برداشت شما از مسئله زهد تقصیر خودتان نیست ، بلکه یادگار به جای مانده از دوران هم نشینی با صوفیان است که خودتان قبلاً به آن اشاره داشتید ! زهد نه به معنای عزلت و گوشه نشینی است ! ائمه معصومین ما علیهم السلام ، شیعیان خود را از از زهدی که به رهبانیت تعبیر میشود ، شدیداً نهی نموده اند و این مسئله در سیره عملی ایشان کاملاً پیداست ! اما آن زهدی که شما فرمودید ، نه به معنای نداشتن بوده باشد ، بلکه به معنای عدم وابستگی به داشته هاست و یکی از فضایل والای انسانی است و اتفاقاً همین زهد موجب آن شد که امیرمومنان آن انگشتر به ظاهر ارزشمند را انفاق نماید ! در ضمن سخت توجه کنید !!!! حضرت امیر انسان بیکار و بی سرمایه نبودند ، و حضرت هم همانند بقیه مردم کار میکردند و برای خانواده خود تأمین معاش مینمودند ! و مطمئناً میدانید که اگر کسی برای خانواده اش تأمین معاش ننماید چه گناه بزرگی را مرتکب شده ؟
اما این سخن شما با احادیثی که در مورد زندگی سیدنا علی ذکر شده تفاوت دارد
این هم چند روایت از کتب معتبر شیعه (البته مثل خودتون متن عربی را نیاوردم)
یک روز علیبن ابیطالب به همسرش فاطمه گفت: ای فاطمه! آیا خوراکی هست که به من بدهی بخورم؟ فاطمه گفت: قسم به آن کسی که پدرم را به نبوت اکرام کرده و تو را به وصیت احترام بخشیده، در خانه من چیزی وجود ندارد که شایستهی خوردن باشد، و این دو روز است که هیچگونه خوراکی در منزل ما وجود ندارد، مگر مقدار کمی نباشد که خودم و حسن و حسین از آن نخوردهایم و برای تو میآورم. علی گفت: چرا نگفتهای تا خوراکی را برایت بیاورم؟ فاطمه گفت: ای ابوالحسن! من از پروردگارم شرم میکنم که از تو تکلیفی بکنم که تو توان آن را نداشته باشی، پس علی رفت و یک دینار را به قرض گرفت... تا آخر روایت.
علی اینگونه زیسته است، در یکی از خطبههایش گفت: بخدا قسم این زرهام به حدی باریک شده که حتی از پینهچی آن شرم میکنم، و بعضی به من میگویند: چرا آن را کنار نمیگذاری؟ (یعنی شرم میکنم که آن را نزد پینهچی ببرم، چون به حدی باریک شده که قابل پینهکردن نیست ).
نور الثقلین: (5/16)، البحار: (40/346)، (41/160)، (66/320)، (77/394).
از علی رضی الله عنه روایت شده که فرموده: چه کسی این شمشیر را از من میخرد؟ بخدا قسم اگر پول کافی برای خرید لباس داشتم، آن را نمیفروختم
المناقب: (2/97)، البحار: (40/324)، (42/43)، کشف المحجة: (124)
از امام باقر روایت شده که فرمود: علی علیه السلام در حالی فوت کرد که هشتصد هزار درهم بدهکار بود
کشف المحجة: (125)، البحار: (40/338)، (103/142-145)، الوسائل: (18/322)، و نیز نگاه کن: من لایحضره الفقیه: (3/111)، علل الشرائع: (590)، المحاسن: (2/318)، الوسائل: (18/317).
این موضوع را بیشتر از این ادامه نمیدهیم، اما آیا ممکن است که اینشان مالی داشته باشند که به حد نصاب رسیده و یک سال کامل چنین مالی را در اختیار داشته باشند؟ و آیا ممکن است ایشان بیشتر از نیاز خود مال داشته باشند و بدهکار بوده باشند؟
همانطور که پیشتر اشاره کردم، دوستان به نکات خوبی اشاره کردند، و من قصد ندارم چیز جدیدی بیاورم. فقط مشکل این بوده که روی استدلالها به اندازه کافی زوم نشده. بنده با استفاده از آیاتی از قرآن، روی مسئله اولوالامر تمرکز می کنم، و انشاءالله مسئله امامت معصوم با استفاده از قرآن به اثبات می رسد.
در این رابطه روی دو اصل تکیه می کنم. یک اینکه قرآن کامل است و محدود به زمان و مکان خاصی نمی شود. دو اینکه خداوند هرگز به زشتکاری فرمان نمی دهد. هر دو اصل مورد قبول هم شیعه و هم سنی است، و فکر نمی کنم کسی از این دو گروه این دو اصل را نپذیرد.
سوره 7:
وَإِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً قَالُواْ وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءنَا وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاء أَتَقُولُونَ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ﴿۲۸﴾ و چون كار زشتى كنند مىگويند پدران خود را بر آن يافتيم و خدا ما را بدان فرمان داده است بگو قطعا خدا به كار زشت فرمان نمىدهد آيا چيزى را كه نمىدانيد به خدا نسبت مىدهيد(۲۸)
سوره 4:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا ﴿۵۹﴾ اى كسانى كه ايمان آوردهايد خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را [نيز] اطاعت كنيد پس هر گاه در امرى [دينى] اختلاف نظر يافتيد اگر به خدا و روز بازپسين ايمان داريد آن را به [كتاب] خدا و [سنت] پيامبر [او] عرضه بداريد اين بهتر و نيكفرجامتر است (۵۹)
همانطور که می بینید، اطاعت از اولوالامر کنار اطاعت از خداوند و رسول گذاشته شده است. بنده می دانم که این موضوع قبلاً مورد بحث قرار گرفته. شما گفتید که اطاعت از اولوالامر از جنس اطاعت از رسول نیست، زیرا کلمه اطاعت برای اولوالامر مجدداً تکرار نشده. البته جناب صدیق پاسخ شما را دادند، ولی شما به آن هیچ اشاره ای نکردید:
نقل قول:
و مرحله سوم فرمان به اطاعت از ((اولواالامر)) مى دهد كه از متن جامعه اسلامى برخاسته و حافظ دين و دنياى مردم است. از انجائیکه اطاعت رسول و اولواالامر را با سبک و سياق واحد و عدم تکرار لفظ "اطيعوا"، آورده گویای آنست که حدود و جنس اطاعت اولوالامر از همان جنس اطاعت پیامبر اکرم است.
بله، یک کلمه اطاعت برای دو موجود، نشان دهنده همجنس بودن اطاعت است.
ولی همانطور که گفتم، از زاویه دیگری به موضوع نگاه می کنم. به این آیه دقت کنید (سوره 29):
وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حُسْنًا وَإِن جَاهَدَاكَ لِتُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿۸﴾ و به انسان سفارش كرديم كه به پدر و مادر خود نيكى كند و[لى] اگر آنها با تو دركوشند تا چيزى را كه بدان علم ندارى با من شريك گردانى از ايشان اطاعت مكن سرانجامتان به سوى من است و شما را از [حقيقت] آنچه انجام مىداديد باخبر خواهم كرد (۸)
این آیه به طور ضمنی می گوید از پدر و مادر اطاعت کنید، مگر اینکه شما را به شرک بخوانند. همانطور که می بینید، خداوند اطاعت از پدر و مادر را مشروط کرده است. چون این احتمال وجود دارد که پدر و مادر فرمان به شرک (یا کلاً زشتکاری) دهند. آنها که معصوم نیستند. اگر خداوند بدون شرط دستور به اطاعت از آنها می داد، به طور غیر مستقیم دستور به زشتکاری داده بود، و این مغایر با آیه ای است که پیشتر آوردم.
ولی اطاعت از اولوالامر اصلاً مشروط نشده، که این مطلب گویای آن است که خداوند احتمال صدور زشتکاری از جانب اولوالامر را نمی داده. در غیر این صورت قطعاً آن را مشروط می کرد. البته شما استدلال کردید که چون در ادامه آیه خداوند دستور به رجوع به خدا و رسول در اختلافات را داده، و این موضوع را به اولوالامر ارجاع نداده، پس حتماً به این معنی است که اطاعت از اولوالامر همردیف اطاعت از رسول نیست.
در پاسخ می گویم، دستور بعدی آیه، در واقع ملاک شناختاولوالامر حقیقی از اولوالامر جعلیمی باشد. زیرا اگر مقصود خداوند عدم عصمت اولوالامر بود، اطاعت از او را مثل اطاعت از پدر و مادر صراحتاً مشروط می کرد. یا مثلاً در ادامه آیه یا سوره می فرمود: «وای بر اولوالامری که فلان...».
بله، اولوالامری که خداوند اطاعتش را مثل اطاعت رسول واجب کرده، قرآن و سنت رسول را هرگز زیر پا نمی گذارد.
و کاملاً واضح است که چرا خداوند این مسئله را به خود اولوالامر ارجاع نداده، زیرا آنوقت اولوالامرهای جعلی، از موقعیت قرآنی خودشان سوء استفاده می کردند و بخشهایی از سنت را تحریف شده می خواندند، و چیزهای جدیدی به سنت اضافه می کردند.
پس نتیجه می گیریم که اولوالامری که خداوند به آن اشاره کرده، باید منصوب من الله باشد، زیرا مردم توانایی انتخاب چنین اولوالامری را ندارند. همواره احتمال خیانت حاکمینی که مردم انتخاب کرده اند می رود، همانطور که در طول تاریخ این اتفاق بارها افتاده است. و این اولوالامر باید معصوم باشد، وگرنه خداوند به طور غیر مستقیم دستور به زشتکاری داده است.
در واقع من اصلاً یادم نمی آید که هیچ جای قرآن اشاره ای به انتخاب امام، اولوالامر، حاکم، و غیره از سوی مردم شده باشد. فقط یک آیه به خاطرم می رسد که به انتخاب پادشاه می پردازد (سوره 2):
وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوَاْ أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ﴿۲۴۷﴾ و پيامبرشان به آنان گفت در حقيقت خداوند طالوت را بر شما به پادشاهى گماشته است گفتند چگونه او را بر ما پادشاهى باشد با آنكه ما به پادشاهى از وى سزاوارتريم و به او از حيث مال گشايشى داده نشده است پيامبرشان گفت در حقيقت خدا او را بر شما برترى داده و او را در دانش و [نيروى] بدنى بر شما برترى بخشيده است و خداوند پادشاهى خود را به هر كس كه بخواهد مىدهد و خدا گشايشگر داناست (۲۴۷)
می بینید که در اینجا هم باز خداوند تصمیم می گیرد چه کسی پادشاه شود. در ادامه سوره، طالوت ماجرای نهر آب را مطرح می کند، و آن را آزمونی از سوی خداوند می داند. او این کار را سر خود انجام می دهد، و هیچ اشاره ای به پیامبر آن زمان نشده است. این آیه نشان می دهد که طالوت با خداوند رابطه داشته که چنین مطلبی را به او نسبت می دهد. و البته به نظر می رسد که اطاعت از او، مثل اطاعت از پیامبر، واجب بوده باشد. چرا که قطعاً عده ای اعتراض می کردند که تو به چه حق حرف در دهان خداوند می گذاری. و اگر طالوت حرف در دهان خداوند گذاشته بود، خداوند اینگونه از او و ماجرای نهر آب یاد نمی کرد.
فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَمَن لَّمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُواْ مِنْهُ إِلاَّ قَلِيلًا مِّنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ قَالُواْ لاَ طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنودِهِ قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلاَقُو اللّهِ كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ ﴿۲۴۹﴾ و چون طالوت با لشكريان [خود] بيرون شد گفت خداوند شما را به وسيله رودخانهاى خواهد آزمود پس هر كس از آن بنوشد از [پيروان] من نيست و هر كس از آن نخورد قطعا او از [پيروان] من است مگر كسى كه با دستش كفى برگيرد پس [همگى] جز اندكى از آنها از آن نوشيدند و هنگامى كه [طالوت] با كسانى كه همراه وى ايمان آورده بودند از آن [نهر] گذشتند گفتند امروز ما را ياراى [مقابله با] جالوت و سپاهيانش نيست كسانى كه به ديدار خداوند يقين داشتند گفتند بسا گروهى اندك كه بر گروهى بسيار به اذن خدا پيروز شدند و خداوند با شكيبايان است (۲۴۹)
حال، بر اساس اصل کامل بودن و تعلق قرآن به همه زمانها و مکانها استدلالاتی دیگر می کنم، و یکی از پرسشهایی که شما پرسیده بودید را پاسخ می دهم.
نقل قول:
این آیه در زمان پیامبر نازل شده پس باید در زمان پیامبر هم اولی الامری وجود داشته باشد این اولی الامر زمان پیامبر کی بوده؟ منظور از اولی الامر در آیه 83 سوره نساء کیست؟ وَإِذَا جَاءهُمْ أَمْرٌ مِّنَ الأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُواْ بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطَانَ إِلاَّ قَلِيلاً و هنگامى که خبرى از پيروزى يا شکست به آنها برسد، (بدون تحقيق،) آن را شايع مىسازند؛ در حالى که اگر آن را به پيامبر و پيشوايان -که قدرت تشخيص کافى دارند- بازگردانند، از ريشههاى مسائل آگاه خواهند شد. و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، جز عدّه کمى، همگى از شيطان پيروى مىکرديد (و گمراه مىشديد).
تمام قرآن در زمان پیامبر نازل شده، این که دلیل نمی شود آیه ای را محدود به زمان و مکان خاصی بکنیم.مگر آنکه بخواهید ادعا کنید بعضی از آیات قرآن با گذشت زمان از درجه اعتبار ساقط می شوند! یا اینکه آیات قرآن فقط یک ظاهر دارند، و کلاً فاقد باطن هستند!
این آیه در واقع تکمیل کننده همان آیه 59 است. در آیه 59 اشاره ای به رجوع به اولوالامر نشده است (علتش را بیان کردم)، و این اعتراض شما بود. در این آیه صراحتاً دستور رجوع به اولوالامر را صادر می کند. این آیه، در ادامه همان سوره است، پس طبیعی است که منظور دقیقاً همان اولوالامری باشد که در آیه 59 به آن اشاره شده (و برایاطاعتش شرطی گذاشته نشده).
من از شما می پرسم، آن عده کمی که حتی بدون فضل و رحمت خداوند از شیطان پیروی نمی کنند چه کسانی هستند؟ آیا معصوم نیستند؟ چرا این مطلب درست در این آیه آمده که دستور رجوع به اولوالامر داده شده است؟
تا به اینجای کار، وجود اولوالامر معصوم بر اساس قرآن ثابت شد. همچنین همانطور که پیشتر اشاره کردم، مردم صلاحیت تشخیص چنین اولوالامری را ندارند، به همین دلیل قطعاً پیامبر (ص) پیش از وفاتشان، او را به امت اسلامی معرفی کرده است.
با توجه به این حقیقت که قرآن متعلق به زمان خاصی نیست، و دستور رجوع به اولوالامر یک دستور کلی است و زمان حال به کار رفته است، پس باید چنین اولوالامری همین حالا هم وجود داشته باشد. به این ترتیب وجود اولوالامر معصوم (عج) در زمان ما، و کلاً اینکه زمین هیچگاه از اولوالامر معصوم خالی نمی شود، ثابت می شود.
توجه داشته باشید که من از هیچ حدیث و روایتی استفاده نکردم. بر اساس دو اصل قرآنی که به آنها اشاره کردم، و آیاتی از قرآن مطالب را اثبات کردم. اگر شما اعتراضی به این تفسیر دارید، باید آیاتی از قرآن بیاورید که این تفسیر را زیر سؤال ببرد. منتظر پاسخ شما هستم (پستهای قبلی فراموش نشود!).
با نشکر از عقیل که حرف دلم رو زد واقعا تیکه های قشنگی میندازید(فرهنگ...)
یه چیز عقلی میگم والسلام نامه تمام
طبق روایات و احادیث شیعه حضرت محمد (ص) علم غیب داشته و مدام به علی می گفته اگرخلافت را از تو گرفتند سکوت کن
حالا یه سوال عقلی
پس چرا پیامبر این اشخاص رو به خودش نزدیک کرده آیا علت بقدرت رسیدن نزدیکی و خویشاوندی پیامبر (ص) نبود
پس نعوذ بالله عامل اصلی غصب خلافت و امامت خود پیامبر بوده چون دو تا دخترش رو به حضرت عثمان داد و با دخترهای حضرت ابوبکر و حضرت عمر ازدواج کرد
و می گویید از اصول دین امامت است و از نبوت برتری دارد طبق احادث کافی و ...
پس امامت اگر بالاتر از نبوت است چرا مانند نبوت صراحتا در قرآن اعلام نشده
اگر امامت از نبوت بالاتر است چرا غصب شد مگر می شود نبوت کسی غصب شود در حالی که امامت را برتر از نبوت می دانید؟؟؟؟
پس امامت اگر بالاتر از نبوت است چرا مانند نبوت صراحتا در قرآن اعلام نشده
سوره 2:
وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ ﴿۱۲۴﴾ و چون ابراهيم را پروردگارش با كلماتى بيازمود و وى آن همه را به انجام رسانيد [خدا به او] فرمود من تو را پيشواى مردم قرار دادم [ابراهيم] پرسيد از دودمانم [چطور] فرمود پيمان من به بيدادگران نمىرسد(۱۲۴)
با توجه به این که خداوند با وحی حضرت ابراهیم (ع) را از رسیدن به مقام امامت مطلع کرده، ثابت می شود که آن حضرت در آن زمان وحی دریافت می کرده، که یعنی ایشان نبی بوده اند. پس امامت از نبوت بالاتر است.
هیچ احتیاجی به روایت نیست.
نقل قول:
اگر امامت از نبوت بالاتر است چرا غصب شد مگر می شود نبوت کسی غصب شود در حالی که امامت را برتر از نبوت می دانید؟؟؟؟
کی گفته که امامت غصب شد؟ مگر ارتباط امام معصوم با خداوند قطع شد که آن مقام را غصب شده بدانیم؟ مگر نه اینکه مردم پیامبران را تکذیب کردند و از آنها اطاعت نکردند؟ آیا این مساوی با غصب شدن نبوت بود؟ مگر فرعون که خودش را خدا نامید، و عده ای به او ایمان آوردند، خدایی خداوند را غصب کرد؟؟؟
فرض کنیم که در زمان حیات یک پیامبر، شخص دیگری ادعای پیامبری کند، و مردم به پیامبر جعلی ایمان بیاورند. آیا در این حالت نبوت غصب شده است؟
اولا درباره آیه خنده داره ،
این آیه موکول به حضرت ابراهیم بوده و ما که خدایی چیزی از امامت 12امام نمی بینیم بعدشم کجای این آیه درباره آینده سخن گفته دوست عزیز من زبان عربی رو باید افعالشو ببینی بعد توصیفش کنی
درباره غصب خلافت و امامت شما اولین کسی هستید (البته شیعه) که میگید غصب نشده
پس متوجه می شیم خلافای ثالثه بر حق بودن و امامتی درکار نبوده
مورد دوم اینکه آیه هایی که به موضوع ربطی نداره لطفا دلیل نیارین قرآن کریم مال بازی نیست
این دلیل نمی شه که چون کلمه امام تو این آیه اومده شما وصلش کنید به 12 امام خودتون هر آیه ای که می خونید به آیه قبل و بعد اون آیه هم نگاه کنید ببینید موضوع چیه
چون کلمه امام تو این آیه اومده شما وصلش کنید به 12 امام خودتون هر آیه ای که می خونید به آیه قبل و بعد اون آیه هم نگاه کنید ببینید موضوع چیه
بسم اللله الرحمن الرحیم از شما عجیب است در آیه 40 توبه ؛اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا ؛با وجود اینکه اسمی از ابوبکر به میان نیامده شما قائلید همراه پیامبر (ص)ابی بکر بوده یعنی بدون دلیل انرا به خلیفه اول نسبت میدهید در حالی که در البدایه و النهایه ،ج3،ص 176چنین مینویسد:یار غار حضرت پیامبر (ص) ابن بکر –عبدالله ابن بکربن اریقط- همان راهنما و دلیل پیامبر (ص)بوده و نه خلیفه اول-ابی بکر- و این تشابه اسمی سبب شده که آن را ابوبکر بخوانند به چند دلیل : 1-چون ابوبکر در هیچ کجا خود اعتراف به این فضیلت ننموده است ولی کمتر از ان را در سقیفه مطرح کرد؛نحن عشیرةرسول الله و اوسط العرب انسابا و لیست قبیلة من قبائل العرب الا لقریش فیها ولادة؛البدایة والنهایة،ج6،ص205
2- به گفته عسقلانی از تابعین کسانی بودند که منکر ارتباط آیه غار با ابوبکر بودندمانند ابوجعفر مومن طاق.لسان المیزان،ج5،ص115
3-عایشه تصریح دارد که هرگز آیه ای در شأن ما نازل نشده است.لم ینزل الله فینا شیئا من القران .صحیح بخاری،ج6،ص42و تاریخ ابن اثیرج3،ص 19.
4-معروف است که ابوبکر در مدینه به استقبال پیامبر (ص)امد یعنی همراه پیامبر(ص)نبوده
5-وجود حدیث صحیح دال بر اینکه پیامبر (ص) به هنگام هجرت به غار تنها بوده است البدایة والنهایة،ج6،ص205
6-آن قیافه شناس فقط آثار و جای پای پیامبر (ص) را دید و هرگز سخن از ابوبکر به میان نیاورد .فتوح البلدان،ج1،ص64. و از یحیی بن معین تشکیک در آن فهمیده میشود؛ تهذیب الکمال،ج29،ص26
7- طبق روایت بخاری و دیگران ابوبکر جزء اولین گروه از مهاجرین بوده و قبل از پیامبر(ص) وارد مدینه شده و در نماز جماعت گروه اول از مهاجرین شرکت میکرد؛ صحیح بخاری،ج1،ص128 " "،کتاب الاذان ،ج4،ص240 سنن بیهقی،ج3،ص240. فتح الباری ،ج13،ص179.
باوجود این 7 دلیل بر اینکه یار پیامبر (ص)در غار ابوبکر نبوده چرا بی دلیل میگویید ابوبکر یار غار بوده و نکته مهمتر اصلا در ایه اسم ابوبکر نیست ولی بر ما خرده میگیرید ؛با اینکه کلمه " اماما" در آیه آمده چگونه چشم بر ان میبندید و ان را ندید میگیرید. یک بام و دو هوا !!!!!
درباره غصب خلافت و امامت شما اولین کسی هستید (البته شیعه) که میگید غصب نشده پس متوجه می شیم خلافای ثالثه بر حق بودن و امامتی درکار نبوده
خلافت از لحاظ فیزیکی و ظاهری غصب شد که صد البته همین غصب ظاهری باعث گمراهی بسیاری تا امروزه شده چه اینکه در حدیث هست-مضمون حدیث- که بعد پیامبر (ص) مردم مرتد شدن الا به عدد انگشتان دست؛ و این ارتداد به دلیل غصب خلافت و گمراهی از مسیر هدایت واقعی
ولی بله ولو اینکه خلافت و جانشینی پیامبر (ٌص) غصب شد به معنی فطع ارتباط امام و خداوندوگرفتن این منصب از امام معصوم توسط خداوند نیست و یا اینکه مومنین واقعی از امام معصوم تبعیت نداشته باشند
حالا یه سوال عقلی پس چرا پیامبر این اشخاص رو به خودش نزدیک کرده آیا علت بقدرت رسیدن نزدیکی و خویشاوندی پیامبر (ص) نبود
وقتی کسی هنوز مرتکب کاری نشده آیا باید او را مجازات کرد .پیامبر (ص) هنوز به دنیاست و هنوز جریان سقیفه پیش نیامده به نظر شما پیامبر(ص) باید انها را به خاطر کار نکرده -فعلا- از خودش براند این با روش پیامبر (ص) منافات دارد حضرت غیر مسلمانان را به خود جذب میکرد و با انان مهربان بود چه رسد به مسلمانان ولو اینکه با علم غیب میداند در اینده چه خواهند کرد. همچنانکه علی علیه السلام قاتل خودش را میشناخت و حتی به او گفته بود که قاتلش است . آیا باید حضرت قاتلش را قبل از ارتکاب به قتل می کشت؟؟؟
[=arial]بسم اللله الرحمن الرحیم
[=arial]از شما عجیب است در آیه 40 توبه ؛اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا ؛با وجود اینکه اسمی از ابوبکر به میان نیامده شما قائلید همراه پیامبر (ص)ابی بکر بوده یعنی بدون دلیل انرا به خلیفه اول نسبت میدهید در حالی که در البدایه و النهایه ،ج3،ص 176چنین مینویسد:یار غار حضرت پیامبر (ص) ابن بکر –عبدالله ابن بکربن اریقط- همان راهنما و دلیل پیامبر (ص)بوده و نه خلیفه اول-ابی بکر- و این تشابه اسمی سبب شده که آن را ابوبکر بخوانند به چند دلیل :
[=arial]1-چون ابوبکر در هیچ کجا خود اعتراف به این فضیلت ننموده است ولی کمتر از ان را در سقیفه مطرح کرد؛نحن عشیرةرسول الله و اوسط العرب انسابا و لیست قبیلة من قبائل العرب الا لقریش فیها ولادة؛البدایة والنهایة،ج6،ص
[=arial]205
سلام خواهشا این مطلب منو مثل مطلبای دیگه حذف نکنید
گفتید در هیچ منبعی نیومده که حضرت ابوبکر به همراهی با پیامبر (ص) اعتراف کرده باشه
ولی باید کل بخاری رو نگاه میکردی نه یکطرفش رو حدیث 3922 صحیح بخاری و 2381 صحیح مسلم و کتابهای دیگه ای که ده هاحدیث داره در این باره
نقل قول:
2- به گفته عسقلانی از تابعین کسانی بودند که منکر ارتباط آیه غار با ابوبکر بودندمانند ابوجعفر مومن طاق.لسان المیزان،ج5،ص
[=arial]115
از کی تا ابو جعفر مومن طاق از مورخین اهل سنت شد ؟؟!
این کتاب هم مال شما
نقل قول:
[=arial]3-عایشه تصریح دارد که هرگز آیه ای در شأن ما نازل نشده است.لم ینزل الله فینا شیئا من القران .صحیح بخاری،ج6،ص42و تاریخ ابن اثیرج3،ص 19.
[=arial]4-معروف است که ابوبکر در مدینه به استقبال پیامبر (ص)امد یعنی همراه پیامبر(ص)نبوده
[=arial]5-وجود حدیث صحیح دال بر اینکه پیامبر (ص) به هنگام هجرت به غار تنها بوده است البدایة والنهایة،ج6،ص205
[=arial]6[=arial]-[=arial]آن قیافه شناس فقط آثار و جای پای پیامبر (ص) را دید و هرگز سخن از ابوبکر به میان نیاورد .فتوح البلدان،ج1،ص64. و از یحیی بن معین تشکیک در آن فهمیده میشود؛
[=arial]تهذیب الکمال،ج29،ص26
[=arial]7- طبق روایت بخاری و دیگران ابوبکر جزء اولین گروه از مهاجرین بوده و قبل از پیامبر(ص) وارد مدینه شده و در نماز جماعت گروه اول از مهاجرین شرکت میکرد؛
[=arial]صحیح بخاری،ج1،ص128
[=arial]" "،کتاب الاذان ،ج4،ص240
[=arial]سنن بیهقی،ج3،ص240. فتح الباری ،ج13،ص179.
باور کنید این حدیثارو شما کامل نخوندید چرا از نصف یا کمتر از نصف یک حدیث مدرک میارید شمارو به خدا وقتی یه حدیث یا آیه می خونید کامل بخونید اگه کامل این احادیث رو میخوندید متوجه منظور کامل راویان می شدید
نقل قول:
[=arial]باوجود این 7 دلیل بر اینکه یار پیامبر (ص)در غار ابوبکر نبوده چرا بی دلیل میگویید ابوبکر یار غار بوده و نکته مهمتر اصلا در ایه اسم ابوبکر نیست ولی بر ما خرده میگیرید ؛با اینکه کلمه " اماما" در آیه آمده چگونه چشم بر ان میبندید و ان را ندید میگیرید.
[=arial]یک بام و دو هوا !!!!!
[=arial]
اما اینکه مدرکی نیست اگه خواستید من از کتاب های خود شما هم درباره اینکه حضرت ابوبکر با پیامبر (ص) بوده مدرک میارم نمونش همون آیه ای که خوندید تفصیرشو در کتاب تفصیر آیت الله قمی بخونید می بینید چی نوشته با تشکر فراوان
وقتی کسی هنوز مرتکب کاری نشده آیا باید او را مجازات کرد .پیامبر (ص) هنوز به دنیاست و هنوز جریان سقیفه پیش نیامده به نظر شما پیامبر(ص) باید انها را به خاطر کار نکرده -فعلا- از خودش براند این با روش پیامبر (ص) منافات دارد حضرت غیر مسلمانان را به خود جذب میکرد و با انان مهربان بود چه رسد به مسلمانان ولو اینکه با علم غیب میداند در اینده چه خواهند کرد. همچنانکه علی علیه السلام قاتل خودش را میشناخت و حتی به او گفته بود که قاتلش است . آیا باید حضرت قاتلش را قبل از ارتکاب به قتل می کشت؟؟؟
دوست من من نگفتم چرا مجازاتشون نکرده گفتم اگر چنین افرادی بودن چرا با آنها دوستی کرده و پیوند خانوادگی ایجاد کرده
ماننده داماد پیامبر حضرت عثمان و دو پدر زن پیامبر(ص) حضرت ابوبکر و عمر(رض)
حالا یه سوال حضرت علی (ع) درو خدا بر آن حضرت باد اگر میدانسته قاتل کیست و چه وقت به شهادت می رسد یا امامان دیگر چرا وقتی میدانستند ولی از شهادتشان جلو گیری نکردند مگر نه اینکه این کار خود کشی محسوب می شود ؟ که این کار در شان این بزرگ واران جهان اسلام نیست
دوست من من نگفتم چرا مجازاتشون نکرده گفتم اگر چنین افرادی بودن چرا با آنها دوستی کرده و پیوند خانوادگی ایجاد کرده ماننده داماد پیامبر حضرت عثمان و دو پدر زن پیامبر(ص) حضرت ابوبکر و عمر(رض)
[="]یا ستار[/][="]..
[/][="]با سلام[/][="]..
[/][="]دوست عزیز [/][="].
شیعه در کدام گوشه تاریخ آورده است که خلیفه دوم کافر است ، نجس است ، نمی تواند با مسلمان ازدواج کند و ... اگر سراغ دارید ما را نیز آگاه نمائید بلکه شیعه معتقد است هر کس شهادتین را به زبان بیاورد، دقت کنید به زبان بیاورد!!؟ حکم مسلمان بر او جاری است( خواه اعتقاد و باور قلبی داشته باشد و خواه یک لحظه هم به خدا ایمان نیاورده باشد) و با چنین شخصی می توان معامله کرد، می توان از او دختر گرفت یا به او دختر داد و تمامی احکامی که بر مسمانان جاری است بر او هم جاری است [/][="]...
پس تا اینجا مقام و منزلتی برای عمر و دیگران نیست...
از جهتی بر طبق نص ایه قران :
[/][="]وَجَاءَهُ قَوْمُهُ یهْرَعُونَ إِلَیهِ وَمِنْ قَبْلُ كَانُوا یعْمَلُونَ السَّیئَاتِ قَالَ یا قَوْمِ هَؤُلَاءِ بَنَاتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَلَا تُخْزُونِ فِی ضَیفِی أَلَیسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ..
قوم او (بقصد مزاحمت میهمانان) بسرعت به سراغ او آمدند -و قبلا کارهای بد انجام میدادند- گفت: «ای قوم من! اینها دختران منند؛ برای شما پاکیزهترند! (با آنها ازدواج کنید؛ و از زشتکاری چشم بپوشید!) از خدا بترسید؛ و مرا در مورد میهمانانم رسوا نسازید! آیا در میان شما یک مرد فهمیده و آگاه وجود ندارد؟!»
قوم لوط با حرص و ولع به سوى لوط آمدند همانهايى كه در گذشته كارهاى زشتى انجام داده بودند. لوط گفت: اى قوم من! اينها دختران منند كه براى شما پاكيزهترند. از خدا بترسيد و در مقابل مهمانانم مرا خوار مكنيد. آيا يك نفر آدم فهميده در ميان شما نيست؟!می دانیم که این مطلب در ابتداء دعوت به رسالت حضرت لوط هم نیست که گفته شود او خواسته با این عمل ، کم کم قومش به او ایمان بیاورند و از گناه اجتناب نمایند و به ایمان روی آورند. بلکه اینکار قبل ازنزول عذاب الهی و به عنوان اتمام حجت در جهت دفع بلا صورت می گیرد. لذا وقتی که حضرت لوط ، پیامبر خدا پیشنهاد ازدواج دختران خود یا قوم را به قوم بد کارش داد تا دست از آن دو فرشته بردارند می توان نتیجه گرفت :اگر پیامبری ازدواج با دخترش را به مردم بدکاری پیشنهاد کرد ، نفس این عمل خود یک حکمتی دارد که خودشان باید آن را بیان نمایند.پیشنهاد ازدواج نبی موجب تطهیر مردم گناهکار نمی شود چون در قرآن هم وعده ای دال بر اینکه اگر آنها چنین می کردند خداوند چنان می کرد ذکر نگردیده است خداوند پیامبرش را برای این کار سرزنش نکرد و او را از رسالت خلع نکرد و نفرمود که چرا با دخترانت اینگونه عمل کردی[/][="]...
[/][="]آیا پیامبر اعتقادات و دین عمر را درست می دانسته!؟ ایا حقانیت خلافت او را تایید کرده است و او را به عنوان خلیفه خود پذیرفته ؟ و یا غصب خلافت را موضوع چندان مهمی نشمرده است؟قرآن در ادامه این امر را چنین تبیین می کند[/][="].. قَالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِی بَنَاتِكَ مِنْ حَقٍّ وَإِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِیدُ
گفتند: «تو که میدانی ما تمایلی به دختران تو نداریم؛ و خوب میدانی ما چه میخواهیم!»
[="]
(فرشتگان عذاب) گفتند: «ای لوط! ما فرستادگان پروردگار توایم! آنها هرگز دسترسی به تو پیدا نخواهند کرد! در دل شب، خانوادهات را (از این شهر) حرکت ده! و هیچ یک از شما پشت سرش را نگاه نکند؛ مگر همسرت، که او هم به همان بلایی که آنها گرفتار میشوند، گرفتار خواهد شد! موعد آنها صبح است؛ آیا صبح نزدیک نیست؟!»
[/]
[="]آیا پیشنهاد حضرت لوط به معنای آن است که او اعتقادات آن قوم را قبول داشته ؟ و یا خللی در ایمان آنها نمی دیده؟یا عمل قومش را خلاف امر خدا نمی دانسته ؟حتی آیه به معنای آن است که قوم لوط کافر نبودند؟آیا آیه نشان می دهد که لوط از قومش رضایت داشته ؟ضمنا باید به این نکته توجه داشت که وقتی قرآن داستانی را نقل می کند بدون جهت نیست بالاخص زمانی که داستانی از پیامبران الهی را نقل می کند اگر اشتباهی در کار ایشان بود تذکر می داد تا مردم به خطا نروند لذا زمانی که قرآن مطلبی را نقل می کند و رد نمی کند در مقام اثبات است.مثال :وقتی شیطان قسم می خورد که همه را گمراه می کند و خداوند آن را نقل می کند نمی توانیم بگوئیم که این خبر دروغ است چون اگر خدا می خواست که خیر شیطان را رد کند بلافاصله موضوع را مطرح می کرد یا اساسا چنین خبری را به مردم نمی داد.لذا وقتی که خدا به این گونه خبر می دهد و آن را هم رد نمی کند در حقیقت این نوعی تقریر است ذکر دلایل و تقریرات قرآنی استدلال مخالفان را ابتر می گذارد. پس می توانیم بگوئیم صرف اینکه حضرت لوط دراواخررسالتش دخترانش رابه قوم مشرکش پیشنهاد کرداین عمل نه نشانه تائید عمل زشت قومش میباشد ونه نشانه پذیرش رضایت حضرت لوط ازقومش میباشدباعلم به اینکه دخترانش هم جزئ نجات یافتگان بودند ونه نشانه علاقمند بودن حضرت لوط به آنهامیباشد ونه نشانه روابط دوستانه حضرت لوط باقوم لواط کارش میباشد[/][="] ... [/]
[="]نتیجتا این ازدواجها هیچ ربطی به علاقه واین طور حرفها ندارد؛[/]
[="]خوب حالا ما یک سوال از جناب عالی می کنیم:[/]
[="]در كتب معتبر از رسول اكرم ( ص ) نقل شده : « من مات بغير إمام مات ميتة جاهليّة » مسند أحمد ، ج 4 ، ص 96 ؛ المعجم الكبير للطبرانى ؛ ج 19 ، ص 388 ؛ مجمع الزوائد للهيثمى ، ج 5 ، ص 218 ؛ شرح نهج البلاغه لابن أبي الحديد ، ج9 ، ص 155 وى گفته : « وأصحابنا كافّة قائلون بصحّة هذه القضيّة[/][="] .. [/]
[="]هر كس بدون امام از دنيا برود مرده او همانند مردگان دوران جاهليت است[/][="]. [/]
[="]و بخارى در صحيح خود توسّط ابن عبّاس از رسول اكرم ( ص ) نقل كرده است كه فرمود : « ليس أحد يفارق الجماعة قيد شبر فيموت إلّا مات ميتة جاهليّة » صحيح البخاري ، ج 8 ص 105 ، كتاب الأحكام ، باب السمع والطاعة للإمام[/][="] . . [/]
[="]هر كس از جامعه اسلامى به مقدار يك وجب دور شده و جدا شود ، مرگ او همانند مرگ جاهليت است[/][="] . [/]
[="]و مسلم نيز در صحيح خود به واسطه ابو هريره از رسولمكرّم ( ص ) آورده است كه فرمود : « من خرج عن الطاعة وفارق الجماعة فمات ، مات ميتة جاهليّة » صحيح مسلم ، ج 6 ص 21 ، كتاب الإمارة ، باب الأمر بلزوم الجماعة[/][="] . . [/]
[="]كسى كه از فرمان حاكم سرپيچى نموده و از جامعه مسلمانان جدا شود همانند مردگان زمان جاهليت از دنيا خواهد رفت[/][="] . [/]
[="]حال از شما مىپرسيم كه تكليف حضرت صديقه طاهره ( س ) كه با ابوبكر بيعت نكرد چه مىشود؟ با اينكه در حقّ او آيه تطهير نازل شده و صدها روايت از رسول گرامى ( ص ) در فضيلت او رسيده است ، مانند : « فاطمة سيّدة نساء هذه الأمّة » و يا « سيّدة نساء اهل الجنّة » في صحيح البخاري : قال رسول اللّه يا فاطمة ألا ترضين ان تكوني سيّدة نساء المؤمنين أو سيّدة نساء هذه الامّة . صحيح البخارى ، ج 7 ، ص 142 ، كتاب بدء الخلق باب علامات النبوّة ، كتاب الاستئذان ، باب من ناجى بين يدي الناس ؛ صحيح مسلم ، ج7 ، ص143 كتاب فضائل الصحابة باب ( 15 ) باب من فضائل فاطمة بنت النبي - صلى اللَّه عليه وآله - ح 99 وهمچنين آمده : فاطمة سيّدة نساء اهل الجنّة . صحيح البخارى ، ج4 ، ص209 و219[/][="] . . [/]
[="]آيا روايات « مات ميتة جاهليّة » قابل اعتماد نيست؟ يا نستجير باللّه حضرت زهرا ( س ) به سخن و سنّت پيامبر عمل ننمود؟ و يا ابوبكر را شايسته جانشينى نمىدانست؟[/]
[="]
[/] [="]وقت نمودید یک جوابکی هم به این بدهید:[/] [="]
[/]
[="]بنا به نقل ابن حزم اندلسى - از علماى بزرگ اهل سنّت در كتاب فقهى خود « المُحَلّى » - نام ابوبكر ، عمر وعثمان در ميان چهرههايى كه ترور رسول اكرم ( ص ) را طراحى كردند به چشم مىخورد ؛ « إنّ أبابكر وعمر وعثمان وطلحة وسعد بن أبي وقّاص أرادوا قتل النبي ( ص ) وإلقاءه من العقبة في تبوك » المحلّى : 11 / 224 . تحقيق أحمد محمد شاكر ، ط . دار الجيل ودار الآفاق الجديدة ، بيروت . والمحلّى : 12 / 160 مسألة 2203 ط . دار الفكر ، تحقيق : الدكتور عبد الغفّار سليمان البنداري[/][="] . . [/]
[="] يكى از مهمترين سؤالىكه مطرح است اين است كه آيا اين مطلب را قبول داريد؟ و در صورت پذيرفتن ، چه توجيهى براى آن داريد؟
[/]
[="]گرچه ابن حزم قال الذهبي : ابن حزم ، الإمام الأوحد ، البحر ، ذو الفنون والمعارف ، . . . فإنّه رأس في علوم الاسلام ، متبحر في النقل ، عديم النظير . سير أعلام النبلاء ، ج 18 ص 184 وقريب من هذا فى العبر ، ج 3 ص 239 ؛ دول الإسلام ، ج 1 ص 207[/][="] . [/]
[="]قالالسمعاني : ابن حزم ، من أفضل أهل عصره بالأندلس وبلادالمغرب . الأنساب - اليزيدي . وقال السيوطي : وكان صاحب فنون وورع وزهد ، وإليه المنتهى في الذكاء والحفظ وسعة الدائرة في العلوم . طبقات الحفّاظ : 436 . قال الزركلي : عالم الأندلس في عصره ، وأحد أئمّة الإسلام ، كان في الأندلس خلق كثير ينتسبون إلى مذهبه . الأعلام ، ج 4 ص 254 . به خاطر وقوع وليد بن جُمَيع در سند آن ، روايت را تضعيف مىكند ولى با مراجعه به كتب رجالى اهل سنّت روشن مىشود كه غالب رجال شناسان وى را توثيق نمودهاند كما صرّح بوثاقته العجلى تاريخ الثقات ص 465 ، رقم 1773 . وقال ابن سعد : كان ثقة وله أحاديث . طبقات ، ج 6 ص 354 . وأورده ابن حبّان في الثقات . كتاب الثقات ، ج 5 ص 492 . وقد نقل الذهبي وابن أبي حاتم عن أبي عبداللّه بن أحمد بن حنبل قال : قال أبي : ليس به بأس . وعن يحيى بن معين أنّه قال : ثقة وقال أبو حاتم : صالح الحديث . وقال أبو زرعة : لا بأس به . الجرح و التعديل ، ج 9 ص 8 ، رقم 34 وتهذيب الكمال ، ج 31 ص 35 . وقال الذهبي : وثّقه أبو نعيم . تاريخ الإسلام ، ج 9 ص 661 . ، و اين راوى از رجال بخارى و صحيح مسلم و سنن ابي داود و صحيح ترمذي وسنن نسايى مىباشد تهذيب التهذيب ، ج 11 ص 122[/][="] . . [/]
اول اینکه، این اصلاً جواب من نیست. من از شما خواستم این حادثه را توجیه کنید. ولی شما فقط گفتید برای دیگران هم رخ می دهد. قبول، من که حرفی ندارم، ولی چرا خداوند برای پیروان مذاهب منحرف معجزه می کند؟ سؤال من این است، بر اساس عقاید خودتان این موضوع را توجیه کنید!
فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَلَهُم عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ
شاید همین آیه جوابگوی سوال شما باشد البته به دل نگیرید
بینام;46166 نوشت:
ولی مثالهایی که شما زدید با مثالی که من زدم به کلی متفاوت است و اصلاً قابل مقایسه نیست:
خیلی خوب یک مثال دیگر البته من آن شخص را ندیدم و از کسانی دیگر این را شنیده ام داستان را نمی گم ولی بدون که سالم شدن یک کور دیگه توجیهی ندارد کسی که از اول تولد کور بوده چطور امکان دارد که شفا یابد.
بینام;46166 نوشت:
و پیش از آن هرگز توسل نکرده بودم، چون آن را مشکوک به شرک می دانستم.
راستی شما که از اول شیعه بودید مگر می شه یک شیعه توسل را قبول نداشته باشد؟
بینام;46171 نوشت:
شما بر اساس چه علمی صد در صد مطمئنید روایاتی که شیعه دارند اشتباه است؟ از کجا مطمئنید که ماجرای انتخاب حضرت علی (ع) در روز غدیر خم دروغ است؟ از کجا می دانید که ائمه (ع) خودشان را امام معرفی نکرده اند، و شیعیان همه دروغ می گویند؟ مگر اینکه بخواهید خود ائمه (ع) را هم به دروغ گویی نسبت دهید که آن داستان دیگری است. اهل سنت هم روایاتی دارند، شیعیان هم روایاتی دارند، شما از کجا صد در صد یقین دارید روایات شیعه جعلی است؟ لابد چون فلانی اینطور گفته! بعید می دانم شما تک تک روایات را خودتان از نظر تاریخی مورد بررسی دقیق قرار داده باشید.
من کی گفته ام که روایات شیعه درست نیست کتب شما هم مثل کتب ما حدیث صحیح و ضعیف دارد
بینام;46171 نوشت:
حالا اگر من با استناد به قرآن، و فقط و فقط قرآن، ثابت کنم که امامت منصوب من الله است، آن وقت چه می گویید؟
اگر شما هم می خوای انتخاب ابراهیم را از طرف خدا دلیل بر ائمه خودتان بگیرید اشتباه می کنید نمی دانم امام بودن ابراهیم از طرف خدا چه ربطی به ائمه شما دارد؟
یعنی خدا نمی توانست که امر به این مهمی را مثل ابراهیم اعلام کند.
بینام;46211 نوشت:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا ﴿۵۹﴾ اى كسانى كه ايمان آوردهايد خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را [نيز] اطاعت كنيد پس هر گاه در امرى [دينى] اختلاف نظر يافتيد اگر به خدا و روز بازپسين ايمان داريد آن را به [كتاب] خدا و [سنت] پيامبر [او] عرضه بداريد اين بهتر و نيكفرجامتر است (۵۹)
این آیه به چندین و چند دلیل به حضرت علی مربوط نیست
دلیل اول = الله نه از کسی ترس داشته نه واهمه نه خجالت میکشیده و نه قرآن کتاب چیستان است!
دلیل دوم= اگر منظور «اولي الامر» همان امام علی است پس طبق عقیده شیعه حرفایشان باید در مشاجرات حرف آخر و مرجع باشد و اگر علی معصوم باشد پس بايد الله ميفرمود:
و إذا تنارعتم في شيئ فردوه إلي الله و الرسول و اولي الامر
( یعنی وقت اختلاف به الله و رسول و اولی الامر مراجعه کنید)
اما بخش دوم آیه میگوید: فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ
. اگر در چيزي اختلاف پيدا کرديد به خدا و رسول او مراجعه کنيد
دلیل سوم =ما بر رد تفسیر شیعه این است که کلمه اولی الامر جمع است و پس فقط دلالت بر علی ندارد بلکه دلالت به همه فرمانده هاست. و ما میدانیم که رسول الله برای هر سفری ولی امری تعیین میکردند و امام علی فرماندهی بود از فرمانده ها.
شیعه فورا میگوید بله اولی امر جمع است و امامان ما هم دوازده نفرند پس معلوم شد آیه فقط در حق علی نیست در حق 11 امام دیگرشان هم هست و این عذز بدتر از گناه ست زیرا الله از ما خواسته در طی قرون و اعصار تا روز قیامت، از 12 نفر پیروی کنیم ولی این دستور مهم را در لفافه بسیار میهمی پیچیده و حاشا که منظور الله قرآن روشن همین چیز تاریک و مبهمی باشد که شیعه میخواهد بما بقبولاند.
دلیل 4 = و اگر تفسیر شیعه را قبول کنیم پس این آیه و آیه اول معطل و بی معنی میشوند زیرا قرنهاست که امام زمانی نیست تا در وقت خوف، خبر را پیش او ببریم میبریم پیش کی پیش اولیاء امور پس باز تفسیر شیعه به کوچه بن بست رسید.
بینام;46211 نوشت:
ولی اطاعت از اولوالامر اصلاً مشروط نشده، که این مطلب گویای آن است که خداوند احتمال صدور زشتکاری از جانب اولوالامر را نمی داده. در غیر این صورت قطعاً آن را مشروط می کرد.
فکر نمی کنید که همین که خدا گفته اگر در چیزی نزاع داشتید آن را به خدا و رسول بازگردانید و نزاع با حکم خدا و رسول جایز نیست پس منظور همان نزاع با اوامر اولی الامر است. پس در این جا هم اطاعت از اولی الامر مشروط بر این شده که موافق خدا و رسول باشد
بینام;46212 نوشت:
وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوَاْ أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ﴿۲۴۷﴾ و پيامبرشان به آنان گفت در حقيقت خداوند طالوت را بر شما به پادشاهى گماشته است گفتند چگونه او را بر ما پادشاهى باشد با آنكه ما به پادشاهى از وى سزاوارتريم و به او از حيث مال گشايشى داده نشده است پيامبرشان گفت در حقيقت خدا او را بر شما برترى داده و او را در دانش و [نيروى] بدنى بر شما برترى بخشيده است و خداوند پادشاهى خود را به هر كس كه بخواهد مىدهد و خدا گشايشگر داناست (۲۴۷)
برداشت شما کاملا اشتباه است
امیدوارم با این مثال قضیه برایتان روشن شود
آقای خامنه ای زمانی در بلوچستان تبعید بودند و هیچ کس هم فکر نمی کرد ایشان روزی رهبر مملکت شود اما خدا او را همان طور که می گوید تعز من تشاء به رهبری رساند
آیا با توجه به مثال می توان گفت که رهبری ایشان منصوص من الله است؟!!
بینام;46212 نوشت:
تمام قرآن در زمان پیامبر نازل شده، این که دلیل نمی شود آیه ای را محدود به زمان و مکان خاصی بکنیم. مگر آنکه بخواهید ادعا کنید بعضی از آیات قرآن با گذشت زمان از درجه اعتبار ساقط می شوند! یا اینکه آیات قرآن فقط یک ظاهر دارند، و کلاً فاقد باطن هستند!
بینام;46212 نوشت:
تمام قرآن در زمان پیامبر نازل شده، این که دلیل نمی شود آیه ای را محدود به زمان و مکان خاصی بکنیم. مگر آنکه بخواهید ادعا کنید بعضی از آیات قرآن با گذشت زمان از درجه اعتبار ساقط می شوند! یا اینکه آیات قرآن فقط یک ظاهر دارند، و کلاً فاقد باطن هستند!
قطعا منظور از این آیه حضرت علی نیست چون ایشان در زمان پیامبر اولی الامر نشده و کسی دیگر است که توصیه می کنم شان نزول این آیه را بدهید تا کاملا مطلب برایتان روشن شود
حالا یه سوال حضرت علی (ع) درو خدا بر آن حضرت باد اگر میدانسته قاتل کیست و چه وقت به شهادت می رسد یا امامان دیگر چرا وقتی میدانستند ولی از شهادتشان جلو گیری نکردند مگر نه اینکه این کار خود کشی محسوب می شود ؟ که این کار در شان این بزرگ واران جهان اسلام نیست
با سلام..
دوست عزیز از علوم عقلی چقدر اطلاع دارید ..
اساسا بايد توجه داشت كه : الشى ء ما لم يجب ، لم يوجد (هر چيز تا واجب الوجود نگردد، به وجود نمى آيد.)
بنابراين ، هر فعلى نسبت به فاعل خود ضرورى نيست ، بلكه تنها نسبت به علت تامه (كه اراده خداوند متعال جزو آن است ) ضرورى است . و تحقق الفعل اراديا و تحت التكليف ، لاينافى الضروره ، كما فى الافعال الاراديه مع وجود التكاليف فيها. (تحقق فعل و تحت تكليف بودن آن با ضرورى بودن آن منافات ندارد، چنانكه افعال ارادى انسان اين گونه هستند، يعنى با اينكه انسان به انجام آنها مكلف است در عين حال ضرورى است .)
بر اين پايه است كه ائمه عليهم السلام با اينكه مى دانستند شهيد مى شوند، اقدام به انجام فعل مى كردند؛ حضرت امير المؤ منان عليه السلام به محراب مى رود، و امام حسن و امام رضا عليهم السلام نوشيدنى مسموم يا انار و انگور مسموم تناول مى كنند، و حضرت سيدالشهداء عليه السّلام وارد كربلا مى شود، و در صدد چاره جويى و دفع قضا و قدر الهى بر نمى آيند.
توضيح آنكه :
گاهى انسان به علم قطعى و بى بروبرگرد مى داند كه به فعل اختيارى خود، مثلا در ساعت يازده ، زهر خواهد خورد و در فلان ميدان و يا خيابان تصادف خواهد كرد و جان خواهد سپرد.
و گاهى نيز قطعا مى داند كه به فعل اختيارى و ارادى خود مثلا در ساعت يازده در فلان ميدان و يا خيابان تصادف خواهد كرد و يا هدف تير و گلوله قرار خواهد گرفت ، ولى اين واقعه به وقوع شرط يا شروطى است ، و در مورد ما مثلا مشروط به رفتن است ، به گونه اى كه اگر برود كشته مى شود، و اگر نرود كشته نخواهد شد.
در صورت اول چاره جويى معنى ندارد، زيرا انسان خود را در هلاكت واقع مى بيند، نه اينكه خود را به هلاكت بيندازد و القاء در تهلكه كند، از اين رو خطاب لاتلقوا بايديكم الى التهلكه (با دست خود، خود را به هلاكت نيندازيد.) اصلا به او متوجه نيست ، و اين در صورت دوم تشبت و تمسك به اسباب و در صدد چاره جويى بر آمدن و خوددارى كردن از رفتن به سوى هلاكت جا دارد و خطاب (لاتلقوا) به انسان متوجه مى شود.
به عبارتی اقدام ائمه عليهم السلام از قبيل فعل اول است كه حتميت و وقوع فعل را (چه بخواهند چه نخواهند) مى دانستند و چاره جويى و نرفتن و اقدام نكردن معنى نداشت ؛ زيرا همه بر خلاف علم قطعى مفروض است .
و در واقع آيه شريفه فوق نهى از القاء در تهلكه مى كند، ولى قضاياى ائمه عليهم السلام وقوع در تهلكه است ، نه ايقاع و القاء در تهلكه .
يعنى خود را واقع در هلاكت مى ديدند، نه اينكه در هلاكت واقع مى ساختند.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
بس کنید دیگه تا حالا هیچ کی به مطالب بنده پاسخ نداده و فقط بلدین شبهه وارد کنید این هم از نمونه ی شبهه هایتان
erfan_alavi;46326 نوشت:
بنا به نقل ابن حزم اندلسى - از علماى بزرگ اهل سنّت در كتاب فقهى خود « المُحَلّى » - نام ابوبكر ، عمر وعثمان در ميان چهرههايى كه ترور رسول اكرم ( ص ) را طراحى كردند به چشم مىخورد ؛ « إنّ أبابكر وعمر وعثمان وطلحة وسعد بن أبي وقّاص أرادوا قتل النبي ( ص ) وإلقاءه من العقبة في تبوك » المحلّى : 11 / 224 . تحقيق أحمد محمد شاكر ، ط . دار الجيل ودار الآفاق الجديدة ، بيروت . والمحلّى : 12 / 160 مسألة 2203 ط . دار الفكر ، تحقيق : الدكتور عبد الغفّار سليمان البنداري . . يكى از مهمترين سؤالىكه مطرح است اين است كه آيا اين مطلب را قبول داريد؟ و در صورت پذيرفتن ، چه توجيهى براى آن داريد؟
تو را به خدا قبل از اینک که این شبهات را کپی کنید خودتان کمی درباره اش تحقیق کنید
این هم متن کامل ابن حزم که شما آن را به طور زیرکانه ای قیچی کرده اید (ببخشید یادم شما نه شما که ننوشتی شما کپی کردید معذرت)
وَأَمَّا حَدِيثُ حُذَيْفَةَ فَسَاقِطٌ، لأَنَّهُ مِنْ طَرِيقِ الْوَلِيدِ بْنِ جُمَيْعٍ - وَهُوَ هَالِكٌ - وَلا نَرَاهُ يَعْلَمُ مَنْ وَضَعَ الْحَدِيثَ فَإِنَّهُ قَدْ رَوَى أَخْبَارًا فِيهَا أَنَّ أَبَا بَكْرٍ، وَعُمَرَ، وَعُثْمَانَ، وَطَلْحَةَ، وَسَعْدَ بْنَ أَبِي وَقَّاصٍ - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ - أَرَادُوا قَتْلَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَإِلْقَاءَهُ مِنْ الْعَقَبَةِ فِي تَبُوكَ - وَهَذَا هُوَ الْكَذِبُ الْمَوْضُوعُ الَّذِي يَطْعَنُ اللَّهُ تَعَالَى وَاضِعَهُ - فَسَقَطَ التَّعَلُّقُ بِهِ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.
خدا این نرم افزار مکتبه الشامله که دوستان شیعه هم به آن لطف دارند را خیر بدهد که این کلک ها را رو می کند.
جناب عقیل ابن حزم اندلسی از علمای بزرگ شما است و این روایت را ذکر نموده است ؛[="]و ما نیز چیزی خارج از ان موردی که اکابر شما انرا ذکر نموده اند متذکر نمی شویم ..البته ابن حزم، وقتي اين حديث را نقل ميكند، تنها اشكالي كه به روايت دارد، وجود وليد بن عبد الله بن جميع در سلسله سند آن است و لذا ميگويد كه اين روايت موضوع و كذب است.
حال نظر علمای حضرت عالی در مورد این شخص..
نظر [="]بن حجر عسقلاني:
در تقریب التهذیب می نویسد:[="]الوليد بن عبد الله بن جميع الزهري المكي نزيل الكوفة صدوق.. [="]الطبقات الكبرى، محمد بن سعد، ج 6 - ص 354، وفات: 230، چاپخانه: دار صادر، بيروت، ناشر: دار صادر، بيروت. [="]و عجلي در معرفة الثقات خودش مينويسد: [="]الوليد بن عبد الله بن جميع الزهری مکی ثقه.. [="]معرفة الثقات، العجلي، ج 2 - ص 342، وفات: 261، چاپ: الأولى، سال چاپ: 1405، ناشر: مكتبة الدار، المدينة المنورة.
[="]و نيز رازي در كتاب الجرج و التعديل در باره او مينويسد: [="]نا عبد الرحمن نا عبد الله بن أحمد بن محمد بن حنبل فيما كتب إلى قال قال أبى: الوليد بن جميع ليس به بأس. نا عبد الرحمن قال ذكره أبى عن إسحاق بن منصور عن يحيى بن معين أنه قال: الوليد ابن جميع ثقة. نا عبد الرحمن قال سئل أبى عن الوليد بن جميع فقال: صالح الحديث. نا عبد الرحمن قال سألت أبا زرعة عن الوليد بن جميع فقال: لا بأس به.
[="]الجرح والتعديل، الرازي، ج 9، ص 8، وفات: 327، چاپ: الأولى، سال چاپ: 1371 - 1952 م، چاپخانه: مطبعة مجلس دائرة المعارف العثمانية، بحيدر آباد الدكن، الهند، ناشر: دار إحياء التراث العربي، بيروت، توضيحات: عن النسخة المحفوظة في كوپريلي ( تحت رقم 278) وعن النسخة المحفوظة في مكتبة مراد ملا ( تحت رقم 1427) وعن النسخة المحفوظة في مكتبة دار الكتب المصرية ( تحت رقم 892).
[="]و مزي در تهذيب الكمال مينويسد: [="]قال عبد الله بن أحمد بن حنبل عن أبيه، وأبو داود: ليس به بأس. وقال إسحاق بن منصور، عن يحيى بن معين: ثقة. وكذلك قال العجلي وقال أبو زرعة: لا بأس به وقال أبو حاتم: صالح الحديث. [="]تهذيب الكمال، المزي، ج 31، ص 36 – 37، وفات: 742، تحقيق: تحقيق وضبط وتعليق: الدكتور بشار عواد معروف، چاپ: الرابعة، سال چاپ: 1406 - 1985 م، ناشر: مؤسسة الرسالة، بيروت، لبنان.
[="]و ذهبي از بزرگترين علماي رجال اهل سنت در ميزان الاعتدال در باره وليد بن جميع مينويسد: [="]وثقه ابن معين، والعجلي[="]. وقال أحمد وأبو زرعة: ليس به بأس. وقال أبو حاتم: صالح الحديث. [="]ميزان الاعتدال، الذهبي، ج 4، ص 337، وفات: 748، تحقيق: علي محمد البجاوي، چاپ: الأولى، سال چاپ: 1382 - 1963 م، ناشر: دار المعرفة للطباعة والنشر - بيروت – لبنان.
[="]و از همۀ اينها مهمتر اينكه مسلم نيشابوري در صحيح مسلم دو بار از وليد بن عبد الله بن جميع روايت نقل كرده است: يك بار در جلد 5، ص 177 ذيل باب الوفاء بالعهد، و بار ديگر در ج8، ص 123 در كتاب صفات المنافقين و احكامهم. و اين نشان ميدهد كه وليد بن عبد الله از نظر ايشان موثق بوده است كه از او حديث نقل ميكند و گرنه نبايد نقل ميكرد. و اگر كسي بخواهد وليد بن عبدالله را تضعيف كند، بايد نام صحيح را نيز از كتاب صحيح مسلم بردارد. [="]در نتيجه وليد بن عبد الله بن جميع ثقه است و به تبع آن اين روايت نيز كاملا صحيحه است.
این آیه موکول به حضرت ابراهیم بوده و ما که خدایی چیزی از امامت 12امام نمی بینیم بعدشم کجای این آیه درباره آینده سخن گفته دوست عزیز من زبان عربی رو باید افعالشو ببینی بعد توصیفش کنی
خیلی می بخشید، ولی بنده به خاطر نمی آورم جایی استدلال کرده باشم که این آیه اثبات امامت دوازده امام معصوم (ع) باشد. بنده فقط ثابت کردم که مقام امامت در قرآن آمده، و از نبوت بالاتر است.
baluch boy نوشت:
درباره غصب خلافت و امامت شما اولین کسی هستید (البته شیعه) که میگید غصب نشده پس متوجه می شیم خلافای ثالثه بر حق بودن و امامتی درکار نبوده
جناب زمزم پاسخ شما را دادند، ولی شما هیچ جوابی ندادید، که سکوت یعنی رضا!
زمزم نوشت:
خلافت از لحاظ فیزیکی و ظاهری غصب شد که صد البته همین غصب ظاهری باعث گمراهی بسیاری تا امروزه شده چه اینکه در حدیث هست-مضمون حدیث- که بعد پیامبر (ص) مردم مرتد شدن الا به عدد انگشتان دست؛ و این ارتداد به دلیل غصب خلافت و گمراهی از مسیر هدایت واقعی ولی بله ولو اینکه خلافت و جانشینی پیامبر (ص) غصب شد به معنی فطع ارتباط امام و خداوندوگرفتن این منصب از امام معصوم توسط خداوند نیست و یا اینکه مومنین واقعی از امام معصوم تبعیت نداشته باشند
baluch boy نوشت:
مورد دوم اینکه آیه هایی که به موضوع ربطی نداره لطفا دلیل نیارین قرآن کریم مال بازی نیست این دلیل نمی شه که چون کلمه امام تو این آیه اومده شما وصلش کنید به 12 امام خودتون هر آیه ای که می خونید به آیه قبل و بعد اون آیه هم نگاه کنید ببینید موضوع چیه
حرف در دهان بنده نگذارید. من اصلاً نامی از دوازده امام معصوم (ع) نیاوردم. فقط ثابت کردم امامت از نبوت بالاتر است، و خداوند آن را عطا می کند، نه اینکه مردم انتخاب کنند. البته کسی هم تا به حال آیه ای از قرآن نیاورده که اثبات مرا زیر سؤال ببرد.
baluch boy نوشت:
حالا یه سوال حضرت علی (ع) درو خدا بر آن حضرت باد اگر میدانسته قاتل کیست و چه وقت به شهادت می رسد یا امامان دیگر چرا وقتی میدانستند ولی از شهادتشان جلو گیری نکردند مگر نه اینکه این کار خود کشی محسوب می شود ؟ که این کار در شان این بزرگ واران جهان اسلام نیست
بنده پاسخ این مطلب را در تاپیک دیگری داده ام. امام معصوم (ع) می تواند رفتارهایی مثل حضرت خضر (ع) از خودش نشان دهد، که به ظاهر برای ما غیر قابل قبول باشد (همانطور که موسی تحمل آنها را نداشت). اگر امام (ع) بداند که رضای خداوند در این است که فلان جا کشته شود، خوب کشته می شود. او مطیع امر خداست.
baluch boy نوشت:
یه چیز عقلی میگم والسلام نامه تمام طبق روایات و احادیث شیعه حضرت محمد (ص) علم غیب داشته و مدام به علی می گفته اگرخلافت را از تو گرفتند سکوت کن
baluch boy نوشت:
حالا یه سوال عقلی
baluch boy نوشت:
پس چرا پیامبر این اشخاص رو به خودش نزدیک کرده آیا علت بقدرت رسیدن نزدیکی و خویشاوندی پیامبر (ص) نبود
پس نعوذ بالله عامل اصلی غصب خلافت و امامت خود پیامبر بوده چون دو تا دخترش رو به حضرت عثمان داد و با دخترهای حضرت ابوبکر و حضرت عمر ازدواج کرد
شما اگر به روایات بداء در علم خداوند سری بزنید متوجه می شوید که در پیشانی افراد ننوشته است که در آینده چه اتفاقاتی برای آنها رخ می دهد.
امام صادق عليهالسلام راجع به آيه (41 سوره 13) (و خدا آنچه را خواهد محو مىكند و ثبت مىكند) فرمود: مگر نه اين است كه محو شود چيزى كه ثابت بوده و ثبت شود چيزى كه نبوده (و بدا چيزى جز اين نيست).
امام باقر(ع) فرمود: علم دو گونه است: 1- علميكه نزد خدا در خزانه است و كسى از مخلوق از آن آگاه نيست 2- علميكه خدا بفرشتگان و پيغمبرانش تعليم كرده، علمى كه بفرشتگان و پيغمبرانش تعليم كرده (مطابق آنچه تعليم كرده) واقع خواهد شد زيرا خدا نه خودش را تكذيب كند و نه فرشتگان و پيغمبرانش را و علمى كه نزدش در خزانه است هر چه را خواهد پيش دارد و هر چه را خواهد پس اندازد و هر چه را خواهد ثبت كند.
و فرمود خداى عز و جل محمد(ص) را با آنچه از اول دنيا واقع شده و با آنچه تا پايان دنيا واقع مىشود خبر داد، آنچه از اين وقايع حتمى است به او خبر داد (و نسبت به غير آن كه حتمى نيست و بمشيت او مربوط است) استثنا قائل شد. (و به او خبر نداد).
اگر ما قبول کنیم که در پیشانی افراد به صورت حتمی نوشته شده است که در فلان روز فلان کار را می کنند، و هیچ راهی برای جلوگیری از آن نیست، که این می شود جبر مطلق. اگر اینطور است، پس چطور دعا دفع بلا و صدقه طول عمر می آورد؟ سوره 7:
قُل لاَّ أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعًا وَلاَ ضَرًّا إِلاَّ مَا شَاء اللّهُ وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَاْ إِلاَّ نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ﴿۱۸۸﴾ بگو جز آنچه خدا بخواهد براى خودم اختيار سود و زيانى ندارم و اگر غيب مىدانستم قطعا خير بيشترى مىاندوختم و هرگز به من آسيبى نمىرسيد من جز بيمدهنده و بشارتگر براى گروهى كه ايمان مىآورند نيستم (۱۸۸)
سوره 18:
وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا ﴿۲۳﴾ و زنهار در مورد چيزى مگوى كه من آن را فردا انجام خواهم داد (۲۳)
إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَى أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا ﴿۲۴﴾ مگر آنكه خدا بخواهد و چون فراموش كردى پروردگارت را ياد كن و بگو اميد كه پروردگارم مرا به راهى كه نزديكتر از اين به صواب است هدايت كند (۲۴)
بله، پیامبر می دانسته که فردا چه اتفاقی رخ خواهد داد، ولی این موضوع شامل موارد غیر حتمی نمی شده و با بداء قابل تغییر بوده است. پس پیامبر با کسانی که در آینده ممکن بوده چنین اعمالی انجام دهند، دوستی کرده و محبت کرده، شاید از عملشان برگردند. اگر پیامبر با آنها به خاطر عملی که ممکن است اصلاً روی ندهد بد رفتاری می کرد، که آنها اصلاً ایمان نمی آوردند. البته الله اعلم!
هرکس می تواند با عبادت و دعا و عمل صالح، آینده خودش را تغییر دهد. این یک اصل است. در غیر این صورت جبر مطلق می شود.
البته شما خودتان گفتید که در روایات آمده اگر خلافت را از تو گرفتند سکوت کن.
حالا یه سوال عقلی
پس چرا پیامبر این اشخاص رو به خودش نزدیک کرده آیا علت بقدرت رسیدن نزدیکی و خویشاوندی پیامبر (ص) نبود
پس نعوذ بالله عامل اصلی غصب خلافت و امامت خود پیامبر بوده چون دو تا دخترش رو به حضرت عثمان داد و با دخترهای حضرت ابوبکر و حضرت عمر ازدواج کرد
والله شاهد
[="]با سلام[/].
[="]دوست عزیز اگر دختر گرفتن رسول اكرم (ص) از كسي دليل برگزيده بودن او باشد پس بايد ازدواج پيامبر گرامي با ام حبيبه دختر ابوسفيان، دليل بر بر گزيدگي ابوسفيان باشد كه نه تنها كافر بود بلكه در حال جنگ تمام عيار با پيامبر اسلام (ص) بود[/].
[="]اگر مجرد دختر دادن هم دليل بر برگزيدگي باشد، بايد ابو العاص بن ربيع و عتبة بن ابي لهب هم برگزيده باشند زيرا پيامبر گرامي دو دختر خود زينب و رقيه را به ازدواج آن دو درآورد با اين كه آن دو كافر بودند[/].
[="]و يا حضرت لوط به كفار مي گويد[/]: [="]يَا قَوْمِ هَؤُلاَءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ هود: به جاي ارتكاب عمل شنيع لواط با اين دختران من ازدواج كنيد، پس بنا بر گفتار جنابعالي آن كفار برگزيده حضرت لوط بودند[/]. یاحق
بعد از چند روز سری به سایت زدم و مجموع مطالب دوستان را مطالعه نمودم ولی وقتی با این جملات این برادر اهل سنت خود مواجه شدم بسیار متاسف شدم
عقیل;45824 نوشت:
تو رو به خدا یه کم تفکر کنید و از دست از این استدلال ها بردارید وقتی به سایت بهایی ها می روی می گویند ما حاجاتمان را از پیامبرمان گرفته ایم پس ما بهاییم وقتی سری به سایت های صوفی می زنی می گویند ما همه ی درخواست هامون را عبدالقادر گیلانی برآورده می کند پس چرا صوفی نباشیم وقتی سری به سایت گاوپرست ها می نی .... بس کنید این استدلال های آبکی چیست برادر؟
آیا توسل به پیامبر را با توسل به حیوانات در یك حد و هم ردیف هم می دانید كه به این شكل استدلال می كنید!؟ معاذالله... و البته از مسوولین سایت هم گله مندیم كه به اینگونه توهین ها توجهی نمی كنند.
فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَلَهُم عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ شاید همین آیه جوابگوی سوال شما باشد البته به دل نگیرید
سوره 10:
فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا وَلَهُم عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ ﴿۱۰﴾ در دلهايشان مرضى است و خدا بر مرضشان افزود و به [سزاى] آنچه به دروغ مى گفتند عذابى دردناك [در پيش] خواهند داشت (۱۰)
می شود توضیح دهید که بر اساس کدام آیه قرآن شما به این نتیجه رسیده اید که خداوند برای افزایش مرض دل افرادی که مخاطب این آیه هستند دست به معجزه می زند و آنها را شفا می دهد؟ عجب! نمی دانستیم خداوند سر راه دین حق می نشیند، و مردمی را که به دنبال آن می گردند، با نیرنگهای مختلف، حتی معجزه و شفا، از راه دین منحرف می کند که مبادا آنها به راه راست هدایت شوند!!! ادامه سوره:
صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ ﴿۱۸﴾ كرند لالند كورند بنابراين به راه نمىآيند (۱۸)
چون کر و لال و کورند به راه نمی آیند، نه اینکه خداوند برای آنها انواع معجزات را بکند که مبادا راه حق را پیدا کنند!!! همان سوره:
يَا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُواْ مِمَّا فِي الأَرْضِ حَلاَلًا طَيِّبًا وَلاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ ﴿۱۶۸﴾ اى مردم از آنچه در زمين استحلال و پاكيزه را بخوريد و از گامهاى شيطان پيروى مكنيد كه او دشمن آشكار شما ست (۱۶۸) إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاء وَأَن تَقُولُواْ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ﴿۱۶۹﴾ [او] شما را فقط به بدى و زشتى فرمان مىدهد و [وامىدارد] تا بر خدا چيزى را كه نمىدانيد بربنديد(۱۶۹)
جناب عقیل، چرا چیزی به خدا نسبت می دهید که نمی دانید؟ تا دیر نشده توبه کنید.
توجیه شما با استناد به قرآن رد شد. منتظر توجیه بعدی شما هستم.
نقل قول:
خیلی خوب یک مثال دیگر البته من آن شخص را ندیدم و از کسانی دیگر این را شنیده ام داستان را نمی گم ولی بدون که سالم شدن یک کور دیگه توجیهی ندارد کسی که از اول تولد کور بوده چطور امکان دارد که شفا یابد.
بنده بر اساس عقایدم معجزه برای پیروان ادیان و فرقه های مختلف را توجیه کردم، که به نظر می رسد شما اصلاً آن بخش پست بنده را ندیده اید. من هنوز منتظر توجیه شما برای این معجزات هستم!
نقل قول:
راستی شما که از اول شیعه بودید مگر می شه یک شیعه توسل را قبول نداشته باشد؟
بنده خودم را متعلق به هیچ فرقه ای نمی دانم. سوره 42:
شَرَعَ لَكُم مِّنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَن يُنِيبُ ﴿۱۳﴾ از [احكام] دين آنچه را كه به نوح در باره آن سفارش كرد براى شما تشريع كرد و آنچه را به تو وحى كرديم و آنچه را كه در باره آن به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش نموديم كه دين را برپا داريد و در آن تفرقهاندازى مكنيد بر مشركان آنچه كه ايشان را به سوى آن فرا مىخوانى گران مىآيد خدا هر كه را بخواهد به سوى خود برمىگزيند و هر كه را كه از در توبه درآيد به سوى خود راه مىنمايد(۱۳)
در بعضی ترجمه ها، به جای تفرقه اندازی، فرقه فرقه شدن آمده، که خوب معنی هر دو یکی است. توبه هم که یعنی بازگشت و حرکت به سوی خداوند. بر اساس وعده این آیه (و البته آیات دیگری هم از این قبیل هستند)، خداوند هرکس را که خالصانه به سوی او آید هدایت می کند. حتی اگر عقاید اشتباهی هم داشته باشد. درباره این مطلب در پست قبلی خودم مفصل اشاره کرده ام.
آغاز ورود رسمی من به دین، زمانی بود که 12 یا 13 ساله بودم. به خداوند گفتم: «خدایا، چگونه کسی را که دلیلی برای وجودش ندارم بپرستم و از او اطاعت کنم؟ من فرض را بر این می گذارم که تو هستی، و قرآن بر حق است. به راه تو می آیم، طبق وعده خودت مرا هدایت می کنی. ولی انتظار نداشته باش که 30 سال تمام فقط به دنبال دلیل وجود تو باشم.»
البته جملات من عین اینها نبود، ولی معنی اش همین بود. خیلی هم زود وجود خداوند برای من اثبات شد. اگر کسی می پرسید از کجا می دانی خداوند وجود دارد، نمی توانستم جوابش را بدهم. حالتی فکری داشتم که نمی توانستم جهان را بدون خدا فرض کنم. غیر قابل توصیف است. نوعی یقین بی دلیل. و به همین طریق پیش آمدم، و عقاید را مثل قطعات پازل کنار هم چیدم. الگوی من هم قرآن است. یعنی این پازلی که ساخته می شود نباید با قرآن اختلاف داشته باشد.
طبیعی است که در حین چیدن پازل، ممکن است گاهی شخص قطعه ای را جای اشتباهی بگذارد، و فکر کند جایش اینجاست. وقتی پازل کاملتر شود متوجه خواهد شد که این قطعه اشتباهاً اینجا قرار گرفته. روش من اینگونه است. نباید روی قطعات پازل تعصب داشت. هرلحظه ممکن است متوجه اشتباه خود بشویم. باید از پذیرش اشتباه ابایی نداشته باشیم.
تقلید در عقاید جایز نیست. چون جای توسل را در این پازل نمی یافتم، آن را در پازل قرار ندادم. وقتی جایش را یافتم و خداوند مرا هدایت کرد، آن را سر جایش گذاشتم. اگر من ائمه (ع) را به عنوان امام معصوم، و اولوالامر پذیرفته ام، اگر توسل و شفاعت را پذیرفته ام، علتش این نیست که شیعه ام. دقیقاً برعکس، چون این عقاید را دارم شیعه ام.نام این عقاید تشیع است، پس من شیعه ام. نه اینکه چون من شیعه ام، پس هرآنچه که هرکس در حیطه این مذهب بگوید من بی چون و چرا می پذیرم.
اگر میدانسته قاتل کیست و چه وقت به شهادت می رسد یا امامان دیگر چرا وقتی میدانستند ولی از شهادتشان جلو گیری نکردند مگر نه اینکه این کار خود کشی محسوب می شود ؟ که این کار در شان این بزرگ واران جهان اسلام نیست
این مطلب با مبانی شیعه که طبق مبنای توحیدی است کاملا منطبق است ولی در منظر اهل سنت به دلیل اینکه یا جبری محض هستند و یا مفوضه محض ساز گار نیست بنابر این ابتدا شما باید موضع خودتون رو در برابر این سوال آیا انسان در افعالش مجبور است یا مختار؟به گونه ای مشخص کنید که با مبانی توحیدی ناسازگار نباشه سپس به سوال فوق برسیم
علما و نویسنده هاتون با هم اختالف دارند تقصیر حقیر چیست ؟شما اول تکلیف خودتون رو با اکابرتون مشخص کنید بعد سخن بگویید چون من تمام مطالب فوق را از منابع خودتون عرض کردم
این حدیث فردی به يحيى بن عبد الحميد الحماني که ابن حجر درباره او می گوید به او اتهام سرقت حدیث زده شده است
بسم الله الرحمن الرحیم عجیب است از شما چگونه به راحتی علماء خودتون را رد و جرح میکنید ابن ابی الحدید را که قبول ندارید ،طبری نیز که قبول ندارید بعضی رواة را دزد خطاب میکنید فخر رازی را نیز رد کردید پس شما چه کسی را قبول دارید فقط خود را؟
اگر تفاسیر دیگر اهل سنت را پذیرا باشید به عرض میرسانم که در تفاسیر ذیل شأن نزول آیه 55مائده را که در نظر ما معروف به آیه ولایت است شخص علی علیه السلام میداند.
طبری در ذخائر العقبی،ص88. قاضی شوکانی در فتح الغدیر فج2،ص50. جامع الصول،ج9،ص470 اسباب النزول واحدی،ص 148 لباب النقول سیوطی،ص90 تذکرة سبط ابن جوزی ، نور الابصار شبلنجی،ص105 تفسیر طبری،ص 165 الکافی الشاف ابن حجر عسقلانی ،ص 56 مفاتیح الغیب فخر رازی،ج،ص431. در المنثور،ج2،ص393 کنزالعمال،ج6،ص 391 همچنین در مسند ابن مردویه و مسند ابن الشیخ و علاوه بر اینها در صحیح نسایی و کتاب الجمع بین الصحاح الستّة؛روایت صحیح موجود است بر اینکه این آیه (55مائده) در شأن مبارک حضرت علی علیه السلام ناذل شده است در جراین خاتم بخشی به سائل در حال رکوع. وقتی به این واضحی در باره حضرت علی علیه السلام دلیل و مدرک داریم چرا این همه پافشاری بر اشتباه سلف خویش میکنید در قرآن خداوند کسانی را که به اشتباه اکابرشان ماندند توبیخ میکند ؛وجدنا علیه ابائنا؛ و یا هنگامی که در قیامت میگویند قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و کبرائنا فاضلوانا السبیلاربنا اتیهم ضعفین من العذاب و العنهم لعنا کبیرا؛احزاب،67و 68
عقل میگوید در دوارن امر بین دو نفر برای انتخاب شخص بهتر را انتخاب کنید دو ستان که بماند تمام دشمنان و خلاف سه گانه کاملا متفق القول هستند که علی مرتضی علیه السلام افضل صحابه بوده است در همه زمینه ها و ابعاد شخصیتی .حکم عقل را نیز نادیده میگیرید. ساعةالتفکر افضل من عبادة سبعین سنة؛
بسم الله الرحمن الرحیم
عقیل;45824 نوشت:
سلام بر دوست گرامی عقیل
عقیل جان خوب بود علاوه بر نوشتن پاسخ قسمت دوم ، پاسخ قسمت اول را هم میدادید !
اما در مورد مطلبی که در حال حاضر فرمودید ، هر چند که بنده معتقدم ، در مناظره و مباحثه طرح شدن استدلالاتی اینچنین اشتباه است و از لحاظ ارزشی ، ارزش استدلالی ندارد ، اما نمی توان آنرا کشکی خواند و گفت که اصلاً ارزشی نداره ، خواهش میکنم تا حدی واقع بینانه صحبت کنید ، شما میتونستید بگید که با در نظر گرفتن اینکه به درستی با غلط بودن آن کارنداردید ، لزومی برای طرح و پاسخ آن نمی بینید !
و این برای شما بهتر بود اگر تعقل میکردید ! دوست من !
البته غافل نباشید که ما در مورد توسل در تایپیک (( موضوع شفاعت از قبر و غیره . . . )) به تفصیل صحبت کردیم .
در ضمن پاسخ به قسمت اول هم از یادتان نرود !
با تشکر از شما !
یا علی :Gol:مهر تو ایمان من است !:Gol:
با سلام
چه عجب! بالاخره شما به پست ما هم اشاره کردید!
این پاسخ بنده نیست. همانطور که دوستمان اشاره کردند، اولاً به تمام سؤالات پاسخ دهید.
دوماً بنده اصلاً استدلال نکردم. فقط تجربه ام را بیان کردم تا بدانید به چه علت از بابت درستی مسئله توسل مطمئنم. این علت شخصی من است، و فکر می کنم علت خیلی خوبی هم هست، مخصوصاً که این مورد (عدم استجابت دعا به صورت عادی، و استجابت آن به صورت توسل) چندین بار برای من اتفاق افتاده است. آیا انتظار دارید چشمانم را روی حقیقتی که درست رو به روی من ایستاده است ببندم؟
علت شخصی شما چیست که اینطور مطمئنید حق با شماست؟ چه حقیقتی جلوی چشمانتان ایستاده است که نمی توانید آن را انکار کنید؟
همانطور که گفتم اتفاقی که برای من افتاده در حد معجزه است، و از نظر پزشکی توجیهی ندارد. توجیه شما چیست؟
آبکی بودن این موضوع چیزی را عوض نمی کند. طفره نروید. حادثه را توجیه کنید. شما می توانید خیلی ساده بگویید آن را باور نمی کنید. این هم توجیهی است.
ولی توجیهتان را به صورت شفاف بیان کنید!
در ضمن، یادتان نرود سؤالات دیگر من را نیز پاسخ دهید. شما قبلاً گفتید امامت به آن صورتی که شیعیان می گویند درست نیست. پس آن امامتی که از نظر شما درست است چیست؟
گفتم شاید اگر پست رنگامیزی و درشت شده باشد، شما آن را ببینید، و من مجبور نشوم چندین روز منتظر پاسخ بمانم! :Khandidan!:
یا حق
.یا ستار..
با سلام..
این حرف؛
به چالش کشیدن امامت!!!:aatash:
یعنی محاربه با خدا ؛چون خداوند در قول و فعل خود بر ان صحه گذاشته است...
این گزاره با خود ایات قران در تضاد می باشد به عبارتی اصل امامت از طریق قران وعقل اثبات می گردد؛نه از طریق احادیث ظنی که درستی و نادرستی انها؛ خود به واسطه عقل به ثبوت می رسند...
---------------------------------------
یا ستار..
با سلام..
بنده منتظر پاسخ شما می مانم ؛چون اصل موضوع ؛که همان اثبات بر حق ولایت حضرت امیر از قران می باشد؛بر جای خود در تتمه سخنان قبلی مانده است...
بنده ان مقدمه چینیها را برای ورود به بحث اصلی مرقوم داشتم..:Labkhand:
با تشکر
بسم الله
سلام
چون این مساله خیلی مهم است و مشکل اکثر مردم است درباره ی آن می نویسم و گرنه جای این مطالب این جا نیست
فکر کنم این بهترین جواب برای شما باشد:
چند ماه پیش داشتم یک شبکه ی مسیحی فارسی به اسم نجات تی وی را نگاه می کردم که مدیر شبکه اش ایرانی است و رفته مسیحی و کشیش شده.
ایشون در پاسخ به ایمیل هایی که برایش در رد مسیحیت می نوشتند این را ذکر می کرد که من چه دلیلی داره که این ایمیل ها را بخوانم همین که من هر چی از عیسی می خواهم به من می دهد و دیگر دلیلی از این بزرگ تر وجود ندارد و داستانی را تعریف می کرد که به آسمان گفته بود باران نبارد و باران هم در آن نقطه ای که او بوده نبارید و در اطرافش باران شدید وجود داشته.
اما داستانی دیگر
یه فامیل صوفی داریم نمی دونم چه قدر از اهل تصوف و اعمالشان خبر داری و داستانی را تعریف می کرد که پایش شکسته بود و پیش دکتر نرفته بود و فردایش رفته بود پیش یکی از مشایخ و او برایش دعا نوشته بود و همین که از خونه ی اون شیخ میاد بیرون و میخوره زمین و پاش خوب می شه.
آیا به نظر شما این دلایل می تواند ما را به خوشبختی برساند؟
دلایل من از قرآن و سنت است و اگر بخواهید می توانم برایتان اثبات کنم اما دیگه این جا جاش نیست
من نگفتم که این حادثه را باور ندارم و من به صداقت شما شک ندارم ولی به خدا چند مثالی هم که در بالا زدم واقعی است البته در مورد اولی اش مطمئن نیستم.اما دومیش مطمئن ام که آن فامیلمان دروغ نمی گوید واین حادثه ها هم از نظر علوم امروزی توجیهی ندارد
شاید پاسخ شما را نداشته باشم اما چندین بار این را توضیح داده ام ما امامت ائمه را منصوب من الله نمی دانیم بلکه مردم آن ها را به عنوان پیشوای خود انتخاب کرده اند
غقیل عزیز شما دائم میگویید دلیل می آورم بالاخره کی ؟ از قران و سنت خب دلیل بیاورید چرا معطّلید؟ اگر اینجا جایش نیست پس کجا باید بیاورید.
شما نتوانستید اشکال حدیث از تاریخ طبری را بیاورید گفتید برای اثبات حرفم که ابی بکر اولین مسلمان است از تاریخ طبری حدیث می اورم پس چی شد؟ ما منتظریم ؟
شما فقط وعده میدهید و عمل نمیکنید خب پر واضح است همچین احادیثی حتی در کتب اهل سنت نیست.
ببین برادر با ادعا های واهی سخن ثابت نمیشود برو و بایک سخن درست و مستدل بیا جلو .
این روش شما ما را به یاد روش سلف شما انداخت که در قالب حدیثی از کتب خودتان و از زبان علماتان بیان میکنم
قاضی عیاض در المواهب الدنییه ،ج1،ص 98 چنین میگوید : اگر کسی بگوید پیامبر (ص)در حال جهاد فرار کرده باید توبه کند وگرنه باید کشته شود چون شخصیت پیامبر را تنقیص کرده .
قرطبی میگوید:هرکسی یکی از صحابه را نکوهش کند و یا اورا در روایتش مورد طعن قرار دهد خدای متعال را رد کرده و شرایع مسلمانان را باطل کرده است 1
حال اگر این جملات توهین شمرده میشود و موجب اعدام است آیا نسبت دیوانگی و هذیان به پیامب(ص)ر توهین شمرده نمیشود و گوینده ان مهدورالدم نیست ؟
امام بخاری که کتابش پس از قران مأخذ اهل سنت و بسیار مورد توجه است 7 جا در کتابش و مسلم نیز دز صحیحش 3 جا از قول عمرب الخطاب به پیامبر (ص)نسبت داده است
قال عمر :دعوا الرجل فانّه لیهجر؛2
وقتی سلف شما خورشید به آن تابانی و نور را در مقابلش انکار میکند عقل محض را نمیبیند و برخوردش با آن حضرت چنین است شما جای خود دارید
انسان یکبار به دنیا می اید و یکبار برای همیشه میمیرد باید حق را بیابد زیرا اسباب یافتن حقیقت در همه انسانها وجود دارد و خداوند از این اسباب موأخذه میکند که اگر بلا استفاده باقی بماند عذاب دردناک الهی در پیش است بحمد الله در کشوری زندگی میکنید که به راحتی میتوان تحقیق کرد البته بدور از تعصب کورکورانه که قران از تعصب الجاهلیّة به بدی یاد نموده است، واین زمینه خوب واقعا برای اهل تحقیق نعمتی است بس گرانبها که حتما از این نعمت نیز در اخرت پرسیده خواهد شد واگر واقعا طالب حق باشید حتما موفق خواهید شد که خدا خودش فرموده :والذین جاهوا فینا لنهدینّهم سبلنا؛
2-بخاری کتاب المرضی ،ج4،،ص7فباب 17
" " کتاب الجهاد ج2،ص178
" " کتاب الجزیه ،ج2،ص202باب 6
" " کتاب المغازی ،ج3،ص91،باب 78
" "کتاب الاعتصام ،باب 26
مسلم ،ج3،ص69
"" کتاب الوصیة ،باب 5،ج22.چاپخانه مصطفی البابی ،مصر
تنها کسی که چند آیه آورد جناب یاس من بود که او پس از این که گفتم از کدام آیه شروع کنیم دیگه خبری از ایشون نشده و حضور ندارد اما شما که هستید شما بفرمایید از کدام آیه شروع کنیم؟
به نظرم اگر از آیه ی 55 مائده شروع کنیم بهتر است چون علمای شما این را بزرگترین دلیل بر امامت ائمه ذکر کرده اند
اگر شما هم موافقید شروع کنیم
دیگه دست شما برای ما رو شده برادر. همیشه می خواهید با به حاشیه بردن موضوع از پاسخ دادن فرار کنید
و همه اش شبهه وارد می کنید و هیچ ربطی هم به موضوع نداردند پی دیگه دست از این کارها بردارید
جناب زمزم فکر کنم همین حالا توی این تاپیک هستی پس اگر موافقی فقط یه موافقم بنویس تا بحث در مورد آیه ی 55 مائده را شروع کنیم
معلوم میشه پست رو تا آخرش نخوندین که ربطش رو متوجه نشدین
به نام خدا
جناب عقیل
چیزی را که خودم تجربه کرده و تجربه برخی دوستان نیز بوده این است که وقتی با شما اهل سنت بحث و گفتگو می کنیم تیره گی و ملالت خاصی بر روح و جان ما حاکم شده و رنجمان می دهد احساس کسالت و دل مردگی به ما دست می دهد به جهت اینکه مجبوریم از فضایل کسانی بشنویم که از عوام الناس بوده اند و هیچ فضیلت انسانی قابل ذکر نداشتند
و ازطرفی بشنویم که چهره هایی تخریب می شوند که مایه فخر بنی بشر و سر انبیاء و مرسلینند
وقتی در خودم می نگرم از اسارت خشم و غضب می رنجم،ازجهل و نادانی ،چون مار گزیده بر خود می پیچم ، از گمراهی و تحیرم هراس دارم و از ناتوانیم شرمسارم ؛و وقتی به بیرون می نگرم ظلم و چپاول و فساد و بی عدالتی زور گویی و لقمه های حرام و....
منی که از خود و غیر خود فراری و در عذابم چگونه بدامانی پناه آورم که خود جز جهل و خشم و غلظت و نادانی و ناتوانی نداشته ؟؟و چگونه کسی را بپذیرم که خود به تیغ چپاول و بیدادش به هدر فرستاده شد ؟
چگونه چون منی که از عیوب خود متوحشم به ناانسانی دیو سیرت مانوس شوم؟ وچگونه از فلاکت زده دیار خاک ،زلال روحبخش وحی را دریغ می دارید و سرش را به آخور متعفن تعصب جاهلیت و تعرب بعد از هجرت ،سوق می دهید؟
آیا سزاوار است ما شما را به خوبیها فراخوانیم و شما ما را به شرور ؟
بگو بدانم در ارادتمندی به اشخاصی عاری از ارزشها چه لطفی نهفته است که این چنین به سرسپردنمان اسرار می ورزید ؟
برایم بگو اگر امامت و آدابش را بسان توحید ونماز و سایر آموزه ها، قرآنی بدانیم و در آن همچون نعمت نبوت، به عنایت خدا چشم بدوزیم ،بهتر است یا بعد از آسمانی شدن سرپرستی امت،دوباره آن را به دامان تیره بختان و سیه دلان بیگانه از وحی بیافکنیم ؟!!
چرا حریم قدس نبوی را به دست نشاندگانی نا متجانس می آلایید؟ و شریعه زلال و گوارای خدادادی اسلام را به خوض نا آشنایان به غواصی دریای ژرف ،تیره و تار می کنید
و چرا امانتی که کوه و آسمان از بدوش کشیدنش نا توانند بر دوش ظلوم و جهول می افکنید و او را مستحق تکیه بر مسندی می دانید که هرگز اهل آن نبودند
وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظيمٍ (توبه 101)
.
.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
از اونجایی که دوست گرامی عقیل عزیز امامت مشروع خویش را ثابت شده از طرق عقل و نقل میدونن ، بنده یه پیشنهاد دارم ، چه قدر خوبه که اینبار ما از علم ایشون استفاده کنیم ، و ببینیم امامتی که ایشان بدان معتقدند و از اصول اعتقادی هم نمی دانند چگونه در کتاب خدا و سنت پیغمبر به اثبات میرسد !
اگه دوستان نظری دارن بفرمایند !
[/][/]
[/][/]
[/]
[/][="]2-امام عبد الرزاق مشهور حفاظ ثقة صدوق عدول[/]
[="]3-معمر بن راشد[/] [="]اعلام ثقات ثبت صدوق امام[/]
[="]4-محمد بن شهاب الزهري علم حفاظ فقيه ثقة ثبت امام فن[/] [="]حديث[/]
[="]5-خا لدبن معدان تابعي جليل ثقة متورع فقيه حافظ الحديث[/]
[="]6-زاذان ابو عمر[/] [="]الكندي تابعي كبير ثقة صدوق عدول[/]
[="]7-حضرت سلمان فارسي صحابي جليل القدر كل رواة[/] [="]امام بخاري و مسلم[/] [/]
ادامه در پست بعد..
[=tahoma][="]8- طريق أنس بن مالك:[/][/]
[=tahoma][="]اتحاد نفس رسول اکرم با علی علیه السلام...واین مسئله به صورت تحلیلی به امامت و ولایت می انجامد...
به علت طولانی بودن کلمات همه انها در یک پست گنجانده نشد...
[/][/]
[=tahoma][="]یا حق..[/][/]
[=tahoma][="].[/][/]
بسم الله
سلام
به خاطر این که بیش از این موضوع به حاشیه کشیده نشود خودم موضوع امامت را با رد دلیل هایی که جناب یاس من از قران آوردند ادامه می دهم
إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ (مائده 55)
ترجمه اهل سنت
تنها خدا و پيغمبر او و مؤمناني ياور و دوست شمايند كه خاشعانه و خاضعانه نماز را به جاي ميآورند و زكات مال به در ميكنند .
ترجمه اهل تشیع
سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها که ايمان آوردهاند؛ همانها که نماز را برپا مىدارند، و در حال رکوع، زکات مىدهند.
حال با ترجمه کاری نداریم
شیعه ها می گویند چون حضرت علی در حال رکوع انگشتر خود را به سائل داد پس منظور آیه ایشان هستند اما اهل سنت همه ی روایات در این مورد را ضعیف می دانند وم نهم اعلام می کنم که هر کس روایت صحیحی دارد بیاورد البته دوستان چند نکته بگم
روایت و حدیث با نظر علما و مفسرون فرق دارد پس لطفا فقط روایت بیاورید آن هم با شروط زیر
روایت با متن عربی و ذکر مصدر باشد و کاری هم به جلد و صفحه ندارم
روایات را تک تک ذکر کنید تا بتوان جواب داد
یک یادآوری تذکر بالا که متن قرمز است فراموش نشود
[="] اما رد استدلال به این آیه
[/]
1- اگر گفته شود: این آیه دلیل بر نفی امامت ابوبکر و عمر و عثمان است، همچنین میشود که گفت: دلیل است بر نفی بقیة ائمه دوازدهگانه؛پس این دلیل بیشتر به ضرر اهل تشیع است تا به اهل سنت، زیرا اگر گفته شود: دادن صدقه در حال رکوع شرط سرپرستی امت است، هیچ یک از بقیة ائمه در این حالت صدقه ندادهاند.
2- صیغة (الذین یؤتون الزکات وهم راکعون) صیغة جمع است، چگونه میشود گفت: تنها بر علی صدق میکند، هر چند در لغت چنین اطلاقی صحیح است و در قرآن شواهد آن موجود است، اما حمل صیغة جمع بر مفرد بدون دلیل خلاف صحیح است، آنگونه که برمیآید علامه امینی در برابر ضعف اسانید این روایات و بیپایه و اساس بودن استدلال به آن هیچ راه فراری نداشته، او در بیان اینکه در قرآن آیات فراوانی وجود دارند که به صیغة جمع ذکر شدهاند و منظور به آنها مفرد است. موضوع را زیاد طول داده است، بدون شک آنچه که ذکر کرده صحیح است، ولی چنین استدلالی در اینجا بیفائده است، زیرا آن مثالهایی که امینی ذکر کرده است، روایات صحیحی بر خلاف این روایات در مورد آنها وجود دارد.
3-ما که دائم از آخوند های شیعه می شنویم که حضرت علی زندگی زاهدانه داشته و نان شب خوردن نداشته پس این انگشتر با ارزش را از کجا آورده است.
[="][/]
برادر متاسفانه مطالبت خیلی بی نظم بود و من اصلا متوجه نشدم این روایت اولی
که آوردید در چه کتابی بود.
با سلام..
دوست عزیز..
این روایات از کتب مختلفه شما و از اکابر علما و از ثقات شما می باشد؛که یکی از انها جناب احمد حنبل هست؛که روایت ابتدایی از ایشان بود؛البته این روایت بر حسب اماکن مختلفه به صورتهای مختلفی از پیغمبر اکرم صادر گشته است؛نه اینکه در یک مکان روایت گفته شده باشد؛وافراد به صور مختلف بیان نموده باشند این از خود روایات مشهود است...
روایت ابتدایی به صورت ذکر شده و کمی اختلاف در مسند ایشان و فضائل و مناقب ایشان می باشد..
البته برخی از متعصبین و معاندین از تیره خوارج ؛به زعم خود اشکال تراشی هایی کرده اند که البته در برابر اکابر علمای فریقین که انرا ذکر نموده و بر ان صحه گذاشته و از ثقات می باشند ؛این بغض و کینه شخصی را از بین می برد...
امام احمد بن حنبل در « مسند » و میر علی همدانی شافعی در « موده القربی» و ابن مغازلی فقیه شافعی در « مناقب» و مولانا دیلمی در « فردوس» با سلسله روایات و اسناد صحیحه نقل می نمایند که پیغمبر فرمود: خلقت انا و علی من نور واحد قبل ان یخلق الله تعالی ادم باربعه عشر الف عام فلما خلق الله تعالی ادم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شی ء واحد حتی افترقا فی صلب عبدالمطلب فقی النبوه و فی علی اخلافه --من و علی از یک نور افریده شدیم، قبل از ایجاد ادم به چهارده هزارسال ،پس از خلقت ادم ان نور را در صلب ادم قرار داد، پس بلا زوال با هم یکی بودیم تا در صلب عبدالمطلب از هم جدا شدیم، پس در من نبوت و در علی خلافت مقرر گردید.
البته در نظر دارید که منظور از اوردن روایات مورد نظر چه می باشد؛این روایات اتحاد بین نفس حضرت علی ع و پیغمبر اکرم را در همه جهات غیر از نبوت و انزال وحی اثبات می کند؛که البته یکی از جهاتی که پیامبر اکرم انرا دارا بودند امامت می باشد..پس نفس حضرت امیر با پیامبر اکرم در همه جهات از قبیل صفات حمیده وکمالات عالیه ؛در یک رتبه و با یکدیگر برابر است وتنها تفاوت انها فقط در احراز نبوت و خصیصه ان یعنی نزول وحی است...
یا حق
سلام
دوست گرامی ، راه قاضی رو یاد بده با هم بریم ، تنهایی خطرناکه !
اولاً طرح این مسئله که (( بگوییم شرط امامت ، دادن صدقه در رکوع است )) از دو علت سرچشمه میگیرد !
1. بی اطلاعی از نصوص دینی !
2. تعصب !
دوست من میتوانید بفرمایید شیعه کجا گفته که شرط امامت دادن زکات در زکوع است ؟
که از آن استدلال میکنید چون بقیه ائمه در رکوع زکات نداده اند امام نیستند !
شیعه گفته این یک نشانه آشکار بر و غیر قابل انکار بر امامت و سرپرستی امیرالمومنین علی بن ابیطالب است !
شأن نزول آیه بهمراه مدارک اهل سنت که دال بر صحت این قضیه است را در ادامه خواهیم آورد !
اما یک تذکر :
دوست من جناب عقیل ، واقعاً تا چه میزان به صحت نرم افزار خود اطمینان دارید ؟ آیا این نرم افزار ها کاملاً مطابق با واقعیات کتب شماست ؟
در خاطم هست چندی پیش ، جناب زلال حدیث یا یکی دیگر از کاربران حدیثی را از یکی از نرم افزارهای شما گذاشته بودند و به شما فرموده بودند بررسی کنید ( حدیث حیای پیامبر از عثمان ) شما بعد از بررسی فرمودید دروغ است ، اما جناب زلال حدیث نام نرم افزار را بردند و گفتند که از آن نزم افزار حدیث را کپی کرده اند ، که اتفاقاً از نرم افزار های اهل سنت هم بود! حال سوال اینجاست ، وقتی حتی بین نرم افزار های شما اختلاف این چنینی پیداست ، چگونه میتوان بر صحت و سقم آنها مطمئن بود !
اما نکته بعدی اینکه علامه امینی ، صاحب کتاب الغدیر است و علمای بزرگوار شما به درستی بر شخصیت ایشان واقفند و خوب میدانند که ایشان با استفاده از چه منایعی کتاب ارزشمند خویش را تبیین فرمودند ( روحشان شاد ) ! وقتی ما آدرسی را به نقل از الغدیر میدهیم ، شما براحتی نمی توانید آنرا رد کنید ! زیرا اگر قرار بود الغدیر رد شود خیلی پیش تر از اینها افرادی بودند که هم بیشتر از شما میدانستند و هم علاقمند تر از شما بودند که مطالب آنرا رد کنند ! اما بخاطر سندیت محکم الغدیر نتوانستند اقدام قابل توجهی نسبت به رد آن انجام دهند !
در ضمن ، ما مجبور نیستیم که حتماً متن عربی احادیث را بگذاریم ، وظیفه ما رفرنس دادن در منابع شماست ، و آنوقت شما هستید که باید صحت یا کذب آنرا تأیید یا رد کنید ! چرا باید ما بخاطر نرم افزار های شما از دادن برخی منابع خودداری کنیم !
پس خواهش میکنم در ادامه مباحث این نکات رو در نظر داشته باشید !
اما ادامه صحبت ها !
در مورد اینکه چرا صیغه جمع اینجا به مفرد اشاره دارد ، که جواب خودتان گویای همه چیز است ، اما چرا اینگونه و با اطمینان میفرمایید این احادیث بی پایه و اساس است ؟؟؟
برای روشن تر شدن موضوع ابتدا شرأن نزول و سپس رفرنس ها را می آوریم تا ببینیم این مسئله بی پایه و اساس چقدر در کتب اهل سنت ذکر شده !
در تفسیر مجمع البیان از قول ابوذر غفاری اینگونه آمده :
ای مردم روزی از روزها با رسول خدا صلی الله علیه و آله در مسجد نماز میخواندیم ، سائلی وارد مسجد شد و از مردم تقاضای کمک کرد ، ولی کسی چیزی به او نداد ، در همین حال علی علیه السلام که در حال رکوع بود به انگشت کوچک دست راست خود اشاره کرد ، سائل نزدیک آمد و انگشتری را از دست آن حضرت بیرون آورد . بعد از نماز پیامبر صلی الله علیه و آله سر به سوی آسمان بلند کرد و چنین فرمود :
خداوندا برادرم موسی از تو تقاضای کرد که سینه او را وسیع گردانی و کارها را بر او آسان سازی و گره از زبان او بگشایی تا مردم گفتارش را درک کنند ، و نیز موسی درخواست کرد که هارون برادرش را وزیر و یاورش قرار دهی ، و بوسیله او نیرویش را زیاد کنی و در کارهایش شریک سازی . . .
خداوندا من محمد پیامبر و برگزیده توام ، سینه مرا گشاده گردان ، و کارها را بر من آسان ساز ، از خاندانم ، علی را وزیر من ساز تا بوسیله او پشتم قوی گردد !
ابوذر میگوید هنوز دعای پیامبر صلی الله علیه و آله تمام نشده بود که جبرئیل نازل شد !
پیامبر فرمود : انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا . . . .( مجمع البیان / ج 3 / ص261 )
البته این شأن نزول به طرق مختلف نقل شده که گاهی در جزئیات و خصوصیات مطلب با هم تفاوت هایی دارد ولی اساس و عصاره همه آنها یکی است !
منابع :
1. فخر رازی / تفسیر مفاتیح الغیب / ج 3 / ص 431
2. زمخشری / تفسیر کشاف / ج 1 / ص 422
3. طبری / تفسیر طبری / ج 6 / ص 186 و ج 6 ص 165 به نقل از ابن عباس
4. قاضی بیضاوی / تفسیر انوار التنزیل / ج 1 ص 345
5. ابن ابی الحدید / شرح نهج البلاغه / ج 3 ص 275
6. سیوطی / جمع الجوامع به نقل از کنز العمال ج 6 ص 391
7. تفسیر رازی / ج 3 ص 431
8. الغدیر / ج 2 / ص 52 و 53 که فقط از منابع اهل سنت نقل کرده !
حال سوال اینجاست ، اگر این مطلب بی پایه و اساس است ، چرا به این گستردگی در منابع شما یافت میشود ؟ و چطور شما همه اینها را ضعیف السند میدانید ؟
در ضمن فرمودید روایات صحیحی بر خلاف این مسئله یافت میشود ، میتوانید چند تای آن ها را با ذکر راویان در این تایپیک مرقوم نمایید ؟
و اما در مورد اینکه فرمودید :
آن چیزی که مسلم است این است که مقصود از پرسیدن این سوال چیست ! و لحن آنهم کاملاً گویای همه چیز است !
اما بگذارید زهد را برای شما دوست عزیز معنا کنیم ، البته برداشت شما از مسئله زهد تقصیر خودتان نیست ، بلکه یادگار به جای مانده از دوران هم نشینی با صوفیان است که خودتان قبلاً به آن اشاره داشتید !
زهد نه به معنای عزلت و گوشه نشینی است ! ائمه معصومین ما علیهم السلام ، شیعیان خود را از از زهدی که به رهبانیت تعبیر میشود ، شدیداً نهی نموده اند و این مسئله در سیره عملی ایشان کاملاً پیداست !
اما آن زهدی که شما فرمودید ، نه به معنای نداشتن بوده باشد ، بلکه به معنای عدم وابستگی به داشته هاست و یکی از فضایل والای انسانی است و اتفاقاً همین زهد موجب آن شد که امیرمومنان آن انگشتر به ظاهر ارزشمند را انفاق نماید !
در ضمن سخت توجه کنید !!!!
حضرت امیر انسان بیکار و بی سرمایه نبودند ، و حضرت هم همانند بقیه مردم کار میکردند و برای خانواده خود تأمین معاش مینمودند ! و مطمئناً میدانید که اگر کسی برای خانواده اش تأمین معاش ننماید چه گناه بزرگی را مرتکب شده ؟
شما قبلاً گفته بودید که اگر امیر مومنان را امام ( یا حداقل امام منصوب از جانب خداوند ) نمی دانید ، بر فضایل والای اخلاقی و بزرگی بی نظیر شخصیت ایشان معترفید ، حال چگونه است که برای اثبا ادعای خویش این تهمت را به ایشان زده و این گناه بزرگ را به ایشان نسبت میدهید ؟؟؟؟
این است مسلمانی ؟
در ضمن دوستمان آقای عرفان علوی هم مطلب مفیدی را بیان فرمودند ، ادب حکم میکند ابتدا به ایشان و سپس به بنده پاسخ دهید !
البته در تایپیک (( سوالات ذهنی من در باره سنی ها )) بنده پیرامون آیه 214 سوره شعراء مطالبی بیان داشتم ، و هنوز جناب ایمان 2010 به آنها پاسخی ندادند ، امیدوارم اگر به این مجموعه پاسخی در خور دادید ، آن تایپیک را از یاد نبرید !
با تشکر فراوان از شما دوست عزیز ، آقا ما دوستون داریم !
یا علی:Gol: مهر تو ایمان من است !:Gol:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
من از یه چیز شما خوشم می آد اینم همین تیکه هاست که می اندازی
در این آیه می گوید ولی های شما فقط خدا و رسول و کسانی هستند که در حال رکوع زکات می دهند (به قول ترجمه شما)
پس اگر فقط علی علیه السلام این کار را کرده اند عملا 11 امام دیگر را منکر شده اید چون در این آیه گفته فقط و لفظ انما آمده پس تنها خدا و رسول و امام علی ولی های ما هستند
خیلی خوب برادر که شما این قدر به این نرم افزار مکتبه الشامله مشکوک هستید من از سایت درار هم سرچ می کنم یا این سایت را هم قبول ندارید آخه من که میلیونر نیستم بیام این همه کتاب بخرم
http://www.dorar.net/enc/hadith
اصلا شما فکر کن من همه ی این کتاب ها را توی کتابخانه ام دارم ولی این کتاب ها اکثرا ترجمه نشده اند و چاپ ها هم متفاوت است
خیلی خوب قبول شما همان ترجمه اش رو بذار اما حداقل راویان حدیث را هم بیاور
تفسیر مجمع البیان که مال شیخ طبرسی از علمای بزرگ شما هست
اولا رازی چندین قول در باره این آیه می آورد
قول اول: شاما تمام مومنین می شود یعنی دوستی با خدا و رسول و مومنین و راکعون یعنی خشوع و فروتنی و هر مومنی باید در حال نماز و زکات خشوع داشته باشد
قول دوم: منظور فرد معینی است که بعضی گفته اند ابوبکر و بعضی گفته اند علی و در بقیه ی تفسیر تمام برداشت های شیعه از این آیه را رد می کند از جمله در مورد کلمه ولی که به معنای دوست داشتم است چون در آیات قبل و بعد در باره ی دوستی با یهود و نصارا است ياأيها الذين ءامَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ اليهود والنصارى أَوْلِيَاء
و هم چنین بقیه ی استدلال ها به این آیه را رد می کند و این شرط انصاف نیست که بگوییم فخر رازی این نظر را داشته و همچنین تمام روایات در این مورد را ضعیف می داند
اما اشکال ندارد روایت را بررسی می کنیم شاید صحح باشد و نظر رسول الله برتر از نظر رازی است
ابوذر در سال 32 هجری وفات نموده اند
و فخر رازی در سال 504 هجری به دنیا آمده اند
پس امکان ندارد که رازی ابوذر را دیده باشد پس روایت ضعیف است
فعلا صبر کنید تا یکی یکی همه ی روایات را بررسی کنم و لطفا چیزی ننویسید تا ادامه ی مطلب را جواب دهم
سلام
پس تا زمانی که شما بررسی آیات را به پایان برسانید ، بنده مطلبی نمی گذارم ! اما امیدوارم بررسی احادیث زیاد طول نکشد !
تا بعد !
با سلام و عرض ادب :Gol:
چرا شما همه اش می گویید فلان مطلب جایش اینجا نیست! بنده سؤالی کردم، حتماً منظوری دارم که مربوط به بحث است. به هر حال در بحث مرسوم است که اگر من سؤالی بی ربط هم بپرسم، شما به آن جواب دهید!
اول اینکه، این اصلاً جواب من نیست. من از شما خواستم این حادثه را توجیه کنید. ولی شما فقط گفتید برای دیگران هم رخ می دهد. قبول، من که حرفی ندارم، ولی چرا خداوند برای پیروان مذاهب منحرف معجزه می کند؟ سؤال من این است، بر اساس عقاید خودتان این موضوع را توجیه کنید!
برای من به شخصه این موضوع حل شده است، من هرگز به خودم اجازه نمی دهم حرف در دهان خداوند بگذارم و بگویم خداوند فقط فلان گروه را به بهشت می برد و از این قبیل حرفها. خداوند به نیت انسانها کار دارد، پس اگر شخصی خالصانه به خاطر خداوند عملی را انجام دهد، و مطمئن باشد که عملش صحیح است، حتی اگر عمل و اعتقادش غلط باشد، خداوند پاداش او را می دهد (مگر اینکه در عمل و اعتقادش حق الناس ضایع شود).
البته این موضوع شامل کسانی که دست به انکار حق بزنند نمی شود. چرا که انکار موجبات کفر را ایجاد می کند، و از عقل و خرد به دور است.
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَوْ أَنَّ الْعِبَادَ إِذَا جَهِلُوا وَقَفُوا وَ لَمْ يَجْحَدُوا لَمْ يَكْفُرُوا
اصول كافى جلد 4 صفحه :101 رواية :19
حضرت صادق عليه السلام فرمود: اگر بندگان در هنگاميكه نميدانستند توقف ميكردند و انكار نميكردند كافر نمى شدند.
و البته شخص در تصمیم گیری نباید نادانی پیشه کند. مثلاً کسی که عملش آشکارا قرآن را نقض کند، نمی تواند بگوید من نیتم خالص بود. چون بدون تحقیق تصمیم گیری کرده، و چنین تصمیمی از خطا به دور نیست. بله، اگر معجزات برای پیروان دیگر مذاهب هم رخ دهد، برای بنده قابل قبول است. ولی مثالهایی که شما زدید با مثالی که من زدم به کلی متفاوت است و اصلاً قابل مقایسه نیست:
درباره کشیش مسیحی، مثال باران از نظر علمی قابل توجیه است. مگر نمی شود جایی باران نیاید و اطرافش باران بیاید، پس این موضوع می توانست صرفاً یک تصادف باشد. از نظر علمی قابل توجیه است.
درباره فامیل صوفی شما، اگر ایشان پیش دکتر نرفته اند، از کجا فهمیدند که پایشان شکسته است؟ شاید فقط در رفته بوده، و در اثر زمین خوردن جا افتاده است. باز هم از نظر علمی قابل توجیه است.
من خیلی از اعتقادات و اعمال صوفی ها آگاه نیستم، ولی این را می دانم که اهل ریاضت هستند. پس همانطور که یک مرتاض هندی می تواند در اثر ریاضت کشی اعمال عجیب انجام دهد، فلان شیخ صوفی هم ممکن است بتواند موجبات شفای افراد را پدید آورد. این دلیل بر حقانیت نیست.
البته این را نگفتم که معجزاتی که برای دیگران اتفاق می افتد را رد کنم. همانطور که گفتم این موضوع برای من حل شده است. نیت مهم است. خداوند در قرآن مجید می فرماید (سوره 2):
وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَىَ شَيْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَيْءٍ وَهُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُواْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ﴿۱۱۳﴾
و یهودیان گفتند ترسايان بر حق نيستند و ترسايان گفتند یهودیان بر حق نيستند با آنكه آنان كتاب [آسمانى] را مىخوانند افراد نادان نيز [سخنى] همانند گفته ایشان گفتند پس خداوند روز رستاخيز در آنچه با هم اختلاف مىكردند ميان آنان داورى خواهد كرد (۱۱۳)
همانطور که گفتم، ماجرایی که برای من اتفاق افتاد متفاوت است. اول اینکه من اصلاً حاجت شخصی نداشتم. فقط می خواستم مبادا فرمان خدا را زیر پا بگذارم. نه ترس از جهنم داشتم، نه طمع بهشت. فقط و فقط می خواستم خدا را اطاعت کرده باشم. پس حاجت من یک حاجت شخصی، مثل شفا و پول و غیره نبود. دوم اینکه در همان ایام من درباره توسل تحقیق می کردم، و از خداوند می خواستم مرا راهنمایی کند، و پیش از آن هرگز توسل نکرده بودم، چون آن را مشکوک به شرک می دانستم. سوم اینکه این اتفاق هیچ توجیه علمی ندارد (بر خلاف بسیاری از اتفاقاتی که می توان برای آنها توجیه علمی تراشید). نتیجه اینکه، تنها برداشت عاقلانه برای من از این اتفاق این است که این اتفاق را هدایت خدا بدانم. چون در لحظه ای که تصمیم به توسل گرفتم، تنها نیتم از توسل این بود که اگر در توسل حقیقتی هست، خداوند با مستجاب شدن دعا این را به من بفهماند، که فهمانید. الحمدالله
درباره این دلایل و خوشبختی، اول اینکه این اتفاق تنها دلیل اعتقاد من به توسل نیست. این اتفاق، فقط باعث شد در حین تحقیق، به مسئله جور دیگری نگاه کنم. در حال حاضر، اگر از آسمان همینطور بلا بر من نازل شود، من دست از اعتقادم نمی کشم (انشاءالله). چرا که دلیل اعتقاد یقینی من نسبت به این مسئله، علم یقینی است که نسبت به آن پیدا کرده ام. عرفان عمیقی است که پشت این مسئله خوابیده (حقیقت محمدی، صادر اول، عقل اول، و غیره). وقتی رسول (ص) می گوید من پیش از خلقت آدم رسول بودم، وقتی ائمه خودشان را نور خدا می خوانند، وقتی می گویند خداوند به خاطر ما عالم را خلق کرد، و غیره، من معنی حرف ایشان را می فهمم.
درباره خوشبختی، همین که من به این راه هدایت شده ام، برای من نهایت خوشبختی است. به هر حال من در طلب خوشبختی نیستم. فرد باید به جایی برسد که به خاطر خداوند دستورات او را انجام دهد، نه به خاطر خوشبختی در دنیا و آخرت.
ادامه در پست بعدی...
اول اینکه، شیعیان هم قرآن و سنت دارند. در همین تاپیک، دوستان آیات متعددی درباره امامت آوردند، و شما صرفاً با تفسیر آنها مخالفت کردید. که من نمی دانم چه کسی به شما گفته که شما از تأویل آیات با خبرید و حق دارید هر تفسیری را که دلتان می خواهد بپذیرید و هر تفسیری را که نپسندیدید رد کنید.
شما بر اساس چه علمی صد در صد مطمئنید روایاتی که شیعه دارند اشتباه است؟ از کجا مطمئنید که ماجرای انتخاب حضرت علی (ع) در روز غدیر خم دروغ است؟ از کجا می دانید که ائمه (ع) خودشان را امام معرفی نکرده اند، و شیعیان همه دروغ می گویند؟ مگر اینکه بخواهید خود ائمه (ع) را هم به دروغ گویی نسبت دهید که آن داستان دیگری است.
اهل سنت هم روایاتی دارند، شیعیان هم روایاتی دارند، شما از کجا صد در صد یقین دارید روایات شیعه جعلی است؟ لابد چون فلانی اینطور گفته! بعید می دانم شما تک تک روایات را خودتان از نظر تاریخی مورد بررسی دقیق قرار داده باشید.
در ضمن، اگر جایش اینجا نیست، پس کجاست؟
در رابطه با مثالها در پست قبلی مطلبی گذشت. ولی شما باز هم مسئله را توجیه نکردید. باز هم می پرسم، چرا خداوند برای پیروان دیگر مذاهب معجزه می کند؟
حالا اگر من با استناد به قرآن، و فقط و فقط قرآن، ثابت کنم که امامت منصوب من الله است، آن وقت چه می گویید؟
البته دوستان مطالب بسیاری در این باب گفته اند، و موضوع را عملاً ثابت کرده اند. ولی این اثبات در میان گستردگی و پیچیدگی بحث گم شده است. طرفین مدام از این شاخه به آن شاخه می پرند، و این موضوع باعث شده نتیجه گیری از استدلالها دشوار شود. در واقع سرنخهای زیادی در استدلالات دوستان وجود دارد که اگر آنها را دنبال کنیم اکثراً به اثبات امامت می رسیم.
من از زاویه ای دیگر به موضوع نگاه خواهم کرد. البته این برهان همین امروز صبح به ذهنم رسید. هرچه فکر کردم آیاتی بیابم که آن را رد کند نتوانستم. این مطلب را در پست بعدی می گذارم، ممکن است نوشتنش کمی طول بکشد.
در ضمن لطفاً به سؤالاتی که در دو پست جدیدم پرسیدم، پاسخ دهید.
التماس دعا
یا حق
یا ستار..
با سلام..
جناب عقیل عزیز یا شما معنای امامت را نمی دانید ؛یا می دانید ولی تفسیری از ایه ای نیست تا از ان برای حربه استفاده نمایید ؛این ایه مورد نظر در مورد ولایت است نه امامت هر یک از این دو ؛ مقوله ای جداست با ویژگیها و خصایص مستقل ؛این ایه چه دخلی به امامت دارد حقیر نمی دانم...
اگر بحث شما بر سر امامت است از همین حالا به شما می گوییم که در هر دوره یک امام بیش نیست ؛برای همین در زمان نزول ایه نیز فقط یک امام بود وان هم پیغمبر اکرم ؛این را در نظر داشته باشید ؛تا دوباره بین ولی و امام خلط های فاحش نفرمایید...
در نظر داشته باشید:
ولایت هیچ دخلی به وجود امام در یک دوره ندارد به عبارتی ممکن است ؛در یک برهه دو شخص باشند که یکی امام باشد ودیگری ولی ایشان در امور زعامت وخلافت و امور؛ مانند ولایت حضرت هارون در زمان حضرت موسی که ایشان در زمان غیبت ؛زمام را به دست هارون دادند؛وبا این حال باز مردم خلاف دستور موسی ع عمل نموده و با وجود ولایت هارون باز او را ول کرده به سامری گرویدند؛این را که دیگر نمی توان لاپوشانی نمود(خوب دقت می کنید که چی می گم!!!:ok:)...پس بودن دو شخص به عنوان امام و جانشین و یا ولی در یک برهه اصلا موردی ندارد.....
البته توجه داشته باشید که این مورد در عرف نیز متعارف است؛یعنی شخصی ممکن است در زمان حیات خود اموالش را تحت سرپرستی کسی در اورد واورا ولی اموال خود بعد از مرگ نماید و یا کسی را قیم اطفال خود نماید با اینکه هر دو در یک برهه از زمان در قید حیات هستند...
یک نکته دیگر وان اینکه حضرت عالی رکوع را نمی توانید ؛به نفس خود هر طور که می خواهید بچرخانید ؛تا معنای لغوی ان هست حضرتعالی نمی توانید به معانی اصطلاحی رجوع نمایید چه برسد به معانی مجازی و استعاری..
توجه نمایید که رکوع دارای سه معنی لغوی و اصطلاحی و مجازی است. معنای لغوی آن انحنای سر و خم شدن می باشد، که اگر این حالت با قصد قربت و در نماز باشد به عنوان فعلی در نماز به حساب می آید و این همان معنای اصطلاحی است و معنای مجازی آن ذلت و خضوع در مقابل یک فرد می باشد.
خلاصه اینکه :
(یقیمون الصلوة) رکوع را باید در معنای اصطلاحی آن (یعنی یکی از اعمال خاص نماز)، به کار برد...همیشه در هنگام مطالعه یک متن ابتدا معنای لغوی کلمات به ذهن می رسد و اگر دلیل و قرینه ای وجود داشته باشد، معنای اصطلاحی یا مجازی آن کلمه در نظر گرفته می شود. قرآن هم، اینگونه است که باید اول معنای لغوی بررسی شود و در صورت وجود قرینه و دلیل، به معنای اصطلاحی یا مجازی آن روی آوریم. رکوع نیز مستثنای از این قاعده نیست و هر جا در قرآن با این کلمه مواجه شدیم، باید ابتدا معنای لغوی آن در نظر گرفته شود. مثلا در صورتی که در آن صحبت از نماز و نمازگزاران بود به قرینه نماز، ناگزیر به معنای اصطلاحی برمی گردد و در صورت وجود قرائن دیگر به معنای مجازی آن روی می آوریم. در این آیه هم به علت اینکه در ابتدای آیه صحبت از بر پا داشتن نماز است
البته ورود به بحث شما را لازم دیدم چون ممکن است برخی از دوستان ؛به نکته مورد نظر توجه نداشته باشند..
یا حق..
سلام
معذرت از تاخیر در ادامه پاسخ اینترنتم خراب بود
ایشان هیچ روایتی را در مورد شان نزول آیه نمی آورد پس نظر زمخشری بدون دلیل است و قابل قبول نیست
این هم روایت ابن عباس
حدثني المثنى قال، حدثنا عبد الله بن صالح قال، حدثني معاوية بن صالح، عن علي بن أبي طلحة، عن ابن عباس قوله:"إنما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا"، يعني: أنه من أسلم تولى الله ورسوله
کجای این روایت گفته که حضرت علی منظور این آیه هست
این هم نظر قاضی بیضاوی
{ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ الله وَرَسُولُهُ والذين ءَامَنُواْ } لما نهى عن موالاة الكفرة ذكر عقيبه من هو حقيق بها ، وإنما قال { وَلِيُّكُمُ الله } وَلم يقل أولياؤكم للتنبيه على أن الولاية لله سبحانه وتعالى على الأصالة ولرسوله صلى الله عليه وسلم وللمؤمنين على التبع . { الذين يُقِيمُونَ الصلاة وَيُؤْتُونَ الزكواة } صفة للذين آمنوا فإنه جرى مجرى الاسم ، أو بدل منه ويجوز نصبه ورفعه على المدح . { وَهُمْ رَاكِعُونَ } متخشعون في صلاتهم وزكاتهم
و در ادامه هم روایتی در مورد شان نزول این آیه ذکر نمی کند
نمی دونم چرا شما سعی می کنید ابن ابی الحدید را سنی معرفی کنید در حالی که هیچ عالم سنی ای ایشان و کتابش را قبول ندارد
اما اشکال ندارد اگر ایشان روایتی از رسول الله در مورد شان نزول این آیه دارد بیاورید
بله ایشان این روایت را که ضعف آن را ثابت می کنیم می آورد
عن الأعمش عن عباية بن ربعي قال بينا عبد الله بن عباس جالس على شفير زمزم يقول قال رسول الله (ص) إذ أقبل رجل متعمم بعمامة فجعل ابن عباس لا يقول قال رسول الله أ لا قال الرجل قال رسول الله فقال ابن عباس سألتك بالله من أنت فكشف العمامة عن وجهه و قال يا أيها الناس من عرفني فقد عرفني و من لم يعرفني فأنا أعرفه بنفسي أنا جندب بن جنادة البدري أبو ذر الغفاري سمعت رسول الله (ص) بهاتين و إلا فصمتا و رأيته بهاتين و إلا فعميتا يقول علي قائد البررة و قاتل الكفرة منصور من نصره مخذول من خذله أما إني صليت مع رسول الله (ص) يوما من الأيام صلاة الظهر فسأل سائل في المسجد فلم يعطه أحد شيئا فرفع السائل يده إلى السماء و قال اللهم اشهد أني سألت في مسجد رسول الله فلم يعطني أحد شيئا و كان علي راكعا فأومأ بخنصره اليمني إليه و كان يتختم فيها فأقبل السائل حتى أخذ الخاتم من خنصره و ذلك بعين رسول الله (ص) فلما فرغ النبي (ص) من صلاته رفع رأسه إلى السماء و قال اللهم إن أخي موسى سألك فقال رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي فأنزلت عليه قرآنا ناطقا «سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما»محمد نبيك و صفيك اللهم فاشرح لي صدري و يسر لي أمري و اجعل لي وزيرا من أهلي عليا اشدد به ظهري قال أبو ذر فو الله ما استتم رسول الله الكلمة حتى نزل عليه جبرائيل من عند الله فقال يا محمد اقرأ قال و ما أقرأ قال اقرأ «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا» الآية
درون راویان این حدیث فردی به يحيى بن عبد الحميد الحماني که ابن حجر درباره او می گوید به او اتهام سرقت حدیث زده شده است
این که همان شماره یک است و تفسیر رازی همان مفاتیح الغیب است و جواب داده شد
خیلی خوب شما هم همان آدرس کنزالعمال را بده من که هر چه کلمه ی انما ولیکم الله را در این کتاب جستجو کردم چیزی نیافتم
اما در کنزالعمال این حدیث را پیدا کردم
عن علي قال : نزلت الآية على رسول الله صلى الله عليه وسلم في نعته (إنما وليكم الله ورسوله.
) إلى آخر الآية خرج النبي صلى الله عليه وسلم فدخل المسجد وجاء الناس يصلون بين راكع وساجد وقائم يصلي ، فإذا سائل ، فقال : يا سائل ! هل أعطاك أحد شيئا ؟ قال : لا إلا ذاك الراكع لعلي بن أبي طالب أعطاني خاتمه (الشيخ وابن مردويه وسنده ضعيف).
خود متقی هندی می گوید این حدیث ضعیف است و چون راویان ذکر نشده اند تا آنها را بررسی کنیم پس سخن متقی هندی برای ما حجت است
ادامه دارد...
من همچین چیزی نگفتم و فکر کنم منظورتون پاسخ شماره 2 بود اشتباه متوجه شدید
در این جا منظور این بود که علامه امینی نمونه هایی دیگر را آورده که مخاطب آیه یک نفر بوده و صیغه جمع نه این برداشتی که شما کردید
اما این سخن شما با احادیثی که در مورد زندگی سیدنا علی ذکر شده تفاوت دارد
این هم چند روایت از کتب معتبر شیعه (البته مثل خودتون متن عربی را نیاوردم)
یک روز علیبن ابیطالب به همسرش فاطمه گفت: ای فاطمه! آیا خوراکی هست که به من بدهی بخورم؟ فاطمه گفت: قسم به آن کسی که پدرم را به نبوت اکرام کرده و تو را به وصیت احترام بخشیده، در خانه من چیزی وجود ندارد که شایستهی خوردن باشد، و این دو روز است که هیچگونه خوراکی در منزل ما وجود ندارد، مگر مقدار کمی نباشد که خودم و حسن و حسین از آن نخوردهایم و برای تو میآورم. علی گفت: چرا نگفتهای تا خوراکی را برایت بیاورم؟ فاطمه گفت: ای ابوالحسن! من از پروردگارم شرم میکنم که از تو تکلیفی بکنم که تو توان آن را نداشته باشی، پس علی رفت و یک دینار را به قرض گرفت... تا آخر روایت.
أمالی الطوسی: (626)، البحار: (14/197)، (43-31-59)، (96/147)، تأویل الآیات: (1/108)، کشف الغمة: (1/469)، تفسیر فرات: (1/83).
علی اینگونه زیسته است، در یکی از خطبههایش گفت: بخدا قسم این زرهام به حدی باریک شده که حتی از پینهچی آن شرم میکنم، و بعضی به من میگویند: چرا آن را کنار نمیگذاری؟ (یعنی شرم میکنم که آن را نزد پینهچی ببرم، چون به حدی باریک شده که قابل پینهکردن نیست ).
نور الثقلین: (5/16)، البحار: (40/346)، (41/160)، (66/320)، (77/394).
از علی رضی الله عنه روایت شده که فرموده: چه کسی این شمشیر را از من میخرد؟ بخدا قسم اگر پول کافی برای خرید لباس داشتم، آن را نمیفروختم
المناقب: (2/97)، البحار: (40/324)، (42/43)، کشف المحجة: (124)
از امام باقر روایت شده که فرمود: علی علیه السلام در حالی فوت کرد که هشتصد هزار درهم بدهکار بود
کشف المحجة: (125)، البحار: (40/338)، (103/142-145)، الوسائل: (18/322)، و نیز نگاه کن: من لایحضره الفقیه: (3/111)، علل الشرائع: (590)، المحاسن: (2/318)، الوسائل: (18/317).
این موضوع را بیشتر از این ادامه نمیدهیم، اما آیا ممکن است که اینشان مالی داشته باشند که به حد نصاب رسیده و یک سال کامل چنین مالی را در اختیار داشته باشند؟ و آیا ممکن است ایشان بیشتر از نیاز خود مال داشته باشند و بدهکار بوده باشند؟
بسم الله الرحمن الرحیم
همانطور که پیشتر اشاره کردم، دوستان به نکات خوبی اشاره کردند، و من قصد ندارم چیز جدیدی بیاورم. فقط مشکل این بوده که روی استدلالها به اندازه کافی زوم نشده. بنده با استفاده از آیاتی از قرآن، روی مسئله اولوالامر تمرکز می کنم، و انشاءالله مسئله امامت معصوم با استفاده از قرآن به اثبات می رسد.
در این رابطه روی دو اصل تکیه می کنم. یک اینکه قرآن کامل است و محدود به زمان و مکان خاصی نمی شود. دو اینکه خداوند هرگز به زشتکاری فرمان نمی دهد. هر دو اصل مورد قبول هم شیعه و هم سنی است، و فکر نمی کنم کسی از این دو گروه این دو اصل را نپذیرد.
سوره 7:
وَإِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً قَالُواْ وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءنَا وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاء أَتَقُولُونَ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ﴿۲۸﴾
و چون كار زشتى كنند مىگويند پدران خود را بر آن يافتيم و خدا ما را بدان فرمان داده است بگو قطعا خدا به كار زشت فرمان نمىدهد آيا چيزى را كه نمىدانيد به خدا نسبت مىدهيد (۲۸)
سوره 4:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا ﴿۵۹﴾
اى كسانى كه ايمان آوردهايد خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را [نيز] اطاعت كنيد پس هر گاه در امرى [دينى] اختلاف نظر يافتيد اگر به خدا و روز بازپسين ايمان داريد آن را به [كتاب] خدا و [سنت] پيامبر [او] عرضه بداريد اين بهتر و نيكفرجامتر است (۵۹)
همانطور که می بینید، اطاعت از اولوالامر کنار اطاعت از خداوند و رسول گذاشته شده است. بنده می دانم که این موضوع قبلاً مورد بحث قرار گرفته. شما گفتید که اطاعت از اولوالامر از جنس اطاعت از رسول نیست، زیرا کلمه اطاعت برای اولوالامر مجدداً تکرار نشده. البته جناب صدیق پاسخ شما را دادند، ولی شما به آن هیچ اشاره ای نکردید:
بله، یک کلمه اطاعت برای دو موجود، نشان دهنده همجنس بودن اطاعت است.
ولی همانطور که گفتم، از زاویه دیگری به موضوع نگاه می کنم. به این آیه دقت کنید (سوره 29):
وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حُسْنًا وَإِن جَاهَدَاكَ لِتُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿۸﴾
و به انسان سفارش كرديم كه به پدر و مادر خود نيكى كند و[لى] اگر آنها با تو دركوشند تا چيزى را كه بدان علم ندارى با من شريك گردانى از ايشان اطاعت مكن سرانجامتان به سوى من است و شما را از [حقيقت] آنچه انجام مىداديد باخبر خواهم كرد (۸)
این آیه به طور ضمنی می گوید از پدر و مادر اطاعت کنید، مگر اینکه شما را به شرک بخوانند. همانطور که می بینید، خداوند اطاعت از پدر و مادر را مشروط کرده است. چون این احتمال وجود دارد که پدر و مادر فرمان به شرک (یا کلاً زشتکاری) دهند. آنها که معصوم نیستند. اگر خداوند بدون شرط دستور به اطاعت از آنها می داد، به طور غیر مستقیم دستور به زشتکاری داده بود، و این مغایر با آیه ای است که پیشتر آوردم.
ولی اطاعت از اولوالامر اصلاً مشروط نشده، که این مطلب گویای آن است که خداوند احتمال صدور زشتکاری از جانب اولوالامر را نمی داده. در غیر این صورت قطعاً آن را مشروط می کرد. البته شما استدلال کردید که چون در ادامه آیه خداوند دستور به رجوع به خدا و رسول در اختلافات را داده، و این موضوع را به اولوالامر ارجاع نداده، پس حتماً به این معنی است که اطاعت از اولوالامر همردیف اطاعت از رسول نیست.
در پاسخ می گویم، دستور بعدی آیه، در واقع ملاک شناخت اولوالامر حقیقی از اولوالامر جعلی می باشد. زیرا اگر مقصود خداوند عدم عصمت اولوالامر بود، اطاعت از او را مثل اطاعت از پدر و مادر صراحتاً مشروط می کرد. یا مثلاً در ادامه آیه یا سوره می فرمود: «وای بر اولوالامری که فلان...».
بله، اولوالامری که خداوند اطاعتش را مثل اطاعت رسول واجب کرده، قرآن و سنت رسول را هرگز زیر پا نمی گذارد.
و کاملاً واضح است که چرا خداوند این مسئله را به خود اولوالامر ارجاع نداده، زیرا آنوقت اولوالامرهای جعلی، از موقعیت قرآنی خودشان سوء استفاده می کردند و بخشهایی از سنت را تحریف شده می خواندند، و چیزهای جدیدی به سنت اضافه می کردند.
پس نتیجه می گیریم که اولوالامری که خداوند به آن اشاره کرده، باید منصوب من الله باشد، زیرا مردم توانایی انتخاب چنین اولوالامری را ندارند. همواره احتمال خیانت حاکمینی که مردم انتخاب کرده اند می رود، همانطور که در طول تاریخ این اتفاق بارها افتاده است. و این اولوالامر باید معصوم باشد، وگرنه خداوند به طور غیر مستقیم دستور به زشتکاری داده است.
ادامه در پست بعدی...
در واقع من اصلاً یادم نمی آید که هیچ جای قرآن اشاره ای به انتخاب امام، اولوالامر، حاکم، و غیره از سوی مردم شده باشد. فقط یک آیه به خاطرم می رسد که به انتخاب پادشاه می پردازد (سوره 2):
وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوَاْ أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ﴿۲۴۷﴾
و پيامبرشان به آنان گفت در حقيقت خداوند طالوت را بر شما به پادشاهى گماشته است گفتند چگونه او را بر ما پادشاهى باشد با آنكه ما به پادشاهى از وى سزاوارتريم و به او از حيث مال گشايشى داده نشده است پيامبرشان گفت در حقيقت خدا او را بر شما برترى داده و او را در دانش و [نيروى] بدنى بر شما برترى بخشيده است و خداوند پادشاهى خود را به هر كس كه بخواهد مىدهد و خدا گشايشگر داناست (۲۴۷)
می بینید که در اینجا هم باز خداوند تصمیم می گیرد چه کسی پادشاه شود. در ادامه سوره، طالوت ماجرای نهر آب را مطرح می کند، و آن را آزمونی از سوی خداوند می داند. او این کار را سر خود انجام می دهد، و هیچ اشاره ای به پیامبر آن زمان نشده است. این آیه نشان می دهد که طالوت با خداوند رابطه داشته که چنین مطلبی را به او نسبت می دهد. و البته به نظر می رسد که اطاعت از او، مثل اطاعت از پیامبر، واجب بوده باشد. چرا که قطعاً عده ای اعتراض می کردند که تو به چه حق حرف در دهان خداوند می گذاری. و اگر طالوت حرف در دهان خداوند گذاشته بود، خداوند اینگونه از او و ماجرای نهر آب یاد نمی کرد.
فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَمَن لَّمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُواْ مِنْهُ إِلاَّ قَلِيلًا مِّنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ قَالُواْ لاَ طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنودِهِ قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلاَقُو اللّهِ كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ ﴿۲۴۹﴾
و چون طالوت با لشكريان [خود] بيرون شد گفت خداوند شما را به وسيله رودخانهاى خواهد آزمود پس هر كس از آن بنوشد از [پيروان] من نيست و هر كس از آن نخورد قطعا او از [پيروان] من است مگر كسى كه با دستش كفى برگيرد پس [همگى] جز اندكى از آنها از آن نوشيدند و هنگامى كه [طالوت] با كسانى كه همراه وى ايمان آورده بودند از آن [نهر] گذشتند گفتند امروز ما را ياراى [مقابله با] جالوت و سپاهيانش نيست كسانى كه به ديدار خداوند يقين داشتند گفتند بسا گروهى اندك كه بر گروهى بسيار به اذن خدا پيروز شدند و خداوند با شكيبايان است (۲۴۹)
حال، بر اساس اصل کامل بودن و تعلق قرآن به همه زمانها و مکانها استدلالاتی دیگر می کنم، و یکی از پرسشهایی که شما پرسیده بودید را پاسخ می دهم.
تمام قرآن در زمان پیامبر نازل شده، این که دلیل نمی شود آیه ای را محدود به زمان و مکان خاصی بکنیم. مگر آنکه بخواهید ادعا کنید بعضی از آیات قرآن با گذشت زمان از درجه اعتبار ساقط می شوند! یا اینکه آیات قرآن فقط یک ظاهر دارند، و کلاً فاقد باطن هستند!
این آیه در واقع تکمیل کننده همان آیه 59 است. در آیه 59 اشاره ای به رجوع به اولوالامر نشده است (علتش را بیان کردم)، و این اعتراض شما بود. در این آیه صراحتاً دستور رجوع به اولوالامر را صادر می کند. این آیه، در ادامه همان سوره است، پس طبیعی است که منظور دقیقاً همان اولوالامری باشد که در آیه 59 به آن اشاره شده (و برای اطاعتش شرطی گذاشته نشده).
من از شما می پرسم، آن عده کمی که حتی بدون فضل و رحمت خداوند از شیطان پیروی نمی کنند چه کسانی هستند؟ آیا معصوم نیستند؟ چرا این مطلب درست در این آیه آمده که دستور رجوع به اولوالامر داده شده است؟
تا به اینجای کار، وجود اولوالامر معصوم بر اساس قرآن ثابت شد. همچنین همانطور که پیشتر اشاره کردم، مردم صلاحیت تشخیص چنین اولوالامری را ندارند، به همین دلیل قطعاً پیامبر (ص) پیش از وفاتشان، او را به امت اسلامی معرفی کرده است.
با توجه به این حقیقت که قرآن متعلق به زمان خاصی نیست، و دستور رجوع به اولوالامر یک دستور کلی است و زمان حال به کار رفته است، پس باید چنین اولوالامری همین حالا هم وجود داشته باشد. به این ترتیب وجود اولوالامر معصوم (عج) در زمان ما، و کلاً اینکه زمین هیچگاه از اولوالامر معصوم خالی نمی شود، ثابت می شود.
توجه داشته باشید که من از هیچ حدیث و روایتی استفاده نکردم. بر اساس دو اصل قرآنی که به آنها اشاره کردم، و آیاتی از قرآن مطالب را اثبات کردم. اگر شما اعتراضی به این تفسیر دارید، باید آیاتی از قرآن بیاورید که این تفسیر را زیر سؤال ببرد. منتظر پاسخ شما هستم (پستهای قبلی فراموش نشود!).
التماس دعا
یا حق
با نشکر از عقیل که حرف دلم رو زد واقعا تیکه های قشنگی میندازید(فرهنگ...)
یه چیز عقلی میگم والسلام نامه تمام
طبق روایات و احادیث شیعه حضرت محمد (ص) علم غیب داشته و مدام به علی می گفته اگرخلافت را از تو گرفتند سکوت کن
حالا یه سوال عقلی
پس چرا پیامبر این اشخاص رو به خودش نزدیک کرده آیا علت بقدرت رسیدن نزدیکی و خویشاوندی پیامبر (ص) نبود
پس نعوذ بالله عامل اصلی غصب خلافت و امامت خود پیامبر بوده چون دو تا دخترش رو به حضرت عثمان داد و با دخترهای حضرت ابوبکر و حضرت عمر ازدواج کرد
و می گویید از اصول دین امامت است و از نبوت برتری دارد طبق احادث کافی و ...
پس امامت اگر بالاتر از نبوت است چرا مانند نبوت صراحتا در قرآن اعلام نشده
اگر امامت از نبوت بالاتر است چرا غصب شد مگر می شود نبوت کسی غصب شود در حالی که امامت را برتر از نبوت می دانید؟؟؟؟
والله شاهد
سوره 2:
وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ ﴿۱۲۴﴾
و چون ابراهيم را پروردگارش با كلماتى بيازمود و وى آن همه را به انجام رسانيد [خدا به او] فرمود من تو را پيشواى مردم قرار دادم [ابراهيم] پرسيد از دودمانم [چطور] فرمود پيمان من به بيدادگران نمىرسد (۱۲۴)
با توجه به این که خداوند با وحی حضرت ابراهیم (ع) را از رسیدن به مقام امامت مطلع کرده، ثابت می شود که آن حضرت در آن زمان وحی دریافت می کرده، که یعنی ایشان نبی بوده اند. پس امامت از نبوت بالاتر است.
هیچ احتیاجی به روایت نیست.
کی گفته که امامت غصب شد؟ مگر ارتباط امام معصوم با خداوند قطع شد که آن مقام را غصب شده بدانیم؟ مگر نه اینکه مردم پیامبران را تکذیب کردند و از آنها اطاعت نکردند؟ آیا این مساوی با غصب شدن نبوت بود؟ مگر فرعون که خودش را خدا نامید، و عده ای به او ایمان آوردند، خدایی خداوند را غصب کرد؟؟؟
فرض کنیم که در زمان حیات یک پیامبر، شخص دیگری ادعای پیامبری کند، و مردم به پیامبر جعلی ایمان بیاورند. آیا در این حالت نبوت غصب شده است؟
عقل هم خوب چیزی است.
والله احکم الحاکمین
یا حق
بابا به خدا همونطوری که گفتی عقلم چیزه خوبیه
اولا درباره آیه خنده داره ،
این آیه موکول به حضرت ابراهیم بوده و ما که خدایی چیزی از امامت 12امام نمی بینیم بعدشم کجای این آیه درباره آینده سخن گفته دوست عزیز من زبان عربی رو باید افعالشو ببینی بعد توصیفش کنی
درباره غصب خلافت و امامت شما اولین کسی هستید (البته شیعه) که میگید غصب نشده
پس متوجه می شیم خلافای ثالثه بر حق بودن و امامتی درکار نبوده
مورد دوم اینکه آیه هایی که به موضوع ربطی نداره لطفا دلیل نیارین قرآن کریم مال بازی نیست
این دلیل نمی شه که چون کلمه امام تو این آیه اومده شما وصلش کنید به 12 امام خودتون هر آیه ای که می خونید به آیه قبل و بعد اون آیه هم نگاه کنید ببینید موضوع چیه
با تشکر
الله الشاهد
از شما عجیب است در آیه 40 توبه ؛اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا ؛با وجود اینکه اسمی از ابوبکر به میان نیامده شما قائلید همراه پیامبر (ص)ابی بکر بوده یعنی بدون دلیل انرا به خلیفه اول نسبت میدهید در حالی که در البدایه و النهایه ،ج3،ص 176چنین مینویسد:یار غار حضرت پیامبر (ص) ابن بکر –عبدالله ابن بکربن اریقط- همان راهنما و دلیل پیامبر (ص)بوده و نه خلیفه اول-ابی بکر- و این تشابه اسمی سبب شده که آن را ابوبکر بخوانند به چند دلیل :
1-چون ابوبکر در هیچ کجا خود اعتراف به این فضیلت ننموده است ولی کمتر از ان را در سقیفه مطرح کرد؛نحن عشیرةرسول الله و اوسط العرب انسابا و لیست قبیلة من قبائل العرب الا لقریش فیها ولادة؛البدایة والنهایة،ج6،ص205
تهذیب الکمال،ج29،ص26
صحیح بخاری،ج1،ص128
" "،کتاب الاذان ،ج4،ص240
سنن بیهقی،ج3،ص240. فتح الباری ،ج13،ص179.
یک بام و دو هوا !!!!!
تمام منابع فوق از اهل سنت است
خلافت از لحاظ فیزیکی و ظاهری غصب شد که صد البته همین غصب ظاهری باعث گمراهی بسیاری تا امروزه شده چه اینکه در حدیث هست-مضمون حدیث- که بعد پیامبر (ص) مردم مرتد شدن الا به عدد انگشتان دست؛ و این ارتداد به دلیل غصب خلافت و گمراهی از مسیر هدایت واقعی
ولی بله ولو اینکه خلافت و جانشینی پیامبر (ٌص) غصب شد به معنی فطع ارتباط امام و خداوندوگرفتن این منصب از امام معصوم توسط خداوند نیست و یا اینکه مومنین واقعی از امام معصوم تبعیت نداشته باشند
اولا اینکه دلیل عقلی نیست بلکه تاریخی است البته نه با این برداشت شما
وقتی کسی هنوز مرتکب کاری نشده آیا باید او را مجازات کرد .پیامبر (ص) هنوز به دنیاست و هنوز جریان سقیفه پیش نیامده به نظر شما پیامبر(ص) باید انها را به خاطر کار نکرده -فعلا- از خودش براند این با روش پیامبر (ص) منافات دارد حضرت غیر مسلمانان را به خود جذب میکرد و با انان مهربان بود چه رسد به مسلمانان ولو اینکه با علم غیب میداند در اینده چه خواهند کرد. همچنانکه علی علیه السلام قاتل خودش را میشناخت و حتی به او گفته بود که قاتلش است . آیا باید حضرت قاتلش را قبل از ارتکاب به قتل می کشت؟؟؟
دوست من من نگفتم چرا مجازاتشون نکرده گفتم اگر چنین افرادی بودن چرا با آنها دوستی کرده و پیوند خانوادگی ایجاد کرده
ماننده داماد پیامبر حضرت عثمان و دو پدر زن پیامبر(ص) حضرت ابوبکر و عمر(رض)
حالا یه سوال حضرت علی (ع) درو خدا بر آن حضرت باد اگر میدانسته قاتل کیست و چه وقت به شهادت می رسد یا امامان دیگر چرا وقتی میدانستند ولی از شهادتشان جلو گیری نکردند مگر نه اینکه این کار خود کشی محسوب می شود ؟ که این کار در شان این بزرگ واران جهان اسلام نیست
[/][="]با سلام[/][="]..
[/][="]دوست عزیز [/][="].
شیعه در کدام گوشه تاریخ آورده است که خلیفه دوم کافر است ، نجس است ، نمی تواند با مسلمان ازدواج کند و ... اگر سراغ دارید ما را نیز آگاه نمائید بلکه شیعه معتقد است هر کس شهادتین را به زبان بیاورد، دقت کنید به زبان بیاورد!!؟ حکم مسلمان بر او جاری است( خواه اعتقاد و باور قلبی داشته باشد و خواه یک لحظه هم به خدا ایمان نیاورده باشد) و با چنین شخصی می توان معامله کرد، می توان از او دختر گرفت یا به او دختر داد و تمامی احکامی که بر مسمانان جاری است بر او هم جاری است [/][="]...
پس تا اینجا مقام و منزلتی برای عمر و دیگران نیست...
از جهتی بر طبق نص ایه قران :
[/][="]وَجَاءَهُ قَوْمُهُ یهْرَعُونَ إِلَیهِ وَمِنْ قَبْلُ كَانُوا یعْمَلُونَ السَّیئَاتِ قَالَ یا قَوْمِ هَؤُلَاءِ بَنَاتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَلَا تُخْزُونِ فِی ضَیفِی أَلَیسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ..
قوم او (بقصد مزاحمت میهمانان) بسرعت به سراغ او آمدند -و قبلا کارهای بد انجام میدادند- گفت: «ای قوم من! اینها دختران منند؛ برای شما پاکیزهترند! (با آنها ازدواج کنید؛ و از زشتکاری چشم بپوشید!) از خدا بترسید؛ و مرا در مورد میهمانانم رسوا نسازید! آیا در میان شما یک مرد فهمیده و آگاه وجود ندارد؟!»
قوم لوط با حرص و ولع به سوى لوط آمدند همانهايى كه در گذشته كارهاى زشتى انجام داده بودند. لوط گفت: اى قوم من! اينها دختران منند كه براى شما پاكيزهترند. از خدا بترسيد و در مقابل مهمانانم مرا خوار مكنيد. آيا يك نفر آدم فهميده در ميان شما نيست؟!می دانیم که این مطلب در ابتداء دعوت به رسالت حضرت لوط هم نیست که گفته شود او خواسته با این عمل ، کم کم قومش به او ایمان بیاورند و از گناه اجتناب نمایند و به ایمان روی آورند. بلکه اینکار قبل ازنزول عذاب الهی و به عنوان اتمام حجت در جهت دفع بلا صورت می گیرد. لذا وقتی که حضرت لوط ، پیامبر خدا پیشنهاد ازدواج دختران خود یا قوم را به قوم بد کارش داد تا دست از آن دو فرشته بردارند می توان نتیجه گرفت :اگر پیامبری ازدواج با دخترش را به مردم بدکاری پیشنهاد کرد ، نفس این عمل خود یک حکمتی دارد که خودشان باید آن را بیان نمایند.پیشنهاد ازدواج نبی موجب تطهیر مردم گناهکار نمی شود چون در قرآن هم وعده ای دال بر اینکه اگر آنها چنین می کردند خداوند چنان می کرد ذکر نگردیده است خداوند پیامبرش را برای این کار سرزنش نکرد و او را از رسالت خلع نکرد و نفرمود که چرا با دخترانت اینگونه عمل کردی[/][="]...
[/][="]آیا پیامبر اعتقادات و دین عمر را درست می دانسته!؟ ایا حقانیت خلافت او را تایید کرده است و او را به عنوان خلیفه خود پذیرفته ؟ و یا غصب خلافت را موضوع چندان مهمی نشمرده است؟قرآن در ادامه این امر را چنین تبیین می کند[/][="]..
قَالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِی بَنَاتِكَ مِنْ حَقٍّ وَإِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِیدُ
گفتند: «تو که میدانی ما تمایلی به دختران تو نداریم؛ و خوب میدانی ما چه میخواهیم!»
قَالُوا یا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ یصِلُوا إِلَیكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیلِ وَلَا یلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ إِلَّا امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصِیبُهَا مَا أَصَابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَیسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ[/]
[="]
(فرشتگان عذاب) گفتند: «ای لوط! ما فرستادگان پروردگار توایم! آنها هرگز دسترسی به تو پیدا نخواهند کرد! در دل شب، خانوادهات را (از این شهر) حرکت ده! و هیچ یک از شما پشت سرش را نگاه نکند؛ مگر همسرت، که او هم به همان بلایی که آنها گرفتار میشوند، گرفتار خواهد شد! موعد آنها صبح است؛ آیا صبح نزدیک نیست؟!»
[/]
[/]
[="] یا حق
[/]
[/]
[="]وقت نمودید یک جوابکی هم به این بدهید:[/]
[="]
[/]
[="]بنا به نقل ابن حزم اندلسى - از علماى بزرگ اهل سنّت در كتاب فقهى خود « المُحَلّى » - نام ابوبكر ، عمر وعثمان در ميان چهرههايى كه ترور رسول اكرم ( ص ) را طراحى كردند به چشم مىخورد ؛ « إنّ أبابكر وعمر وعثمان وطلحة وسعد بن أبي وقّاص أرادوا قتل النبي ( ص ) وإلقاءه من العقبة في تبوك » المحلّى : 11 / 224 . تحقيق أحمد محمد شاكر ، ط . دار الجيل ودار الآفاق الجديدة ، بيروت . والمحلّى : 12 / 160 مسألة 2203 ط . دار الفكر ، تحقيق : الدكتور عبد الغفّار سليمان البنداري[/][="] . . [/]
يكى از مهمترين سؤالىكه مطرح است اين است كه آيا اين مطلب را قبول داريد؟ و در صورت پذيرفتن ، چه توجيهى براى آن داريد؟
[/]
[/]
[/]
[="]
[/]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَلَهُم عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ
شاید همین آیه جوابگوی سوال شما باشد البته به دل نگیرید
خیلی خوب یک مثال دیگر البته من آن شخص را ندیدم و از کسانی دیگر این را شنیده ام داستان را نمی گم ولی بدون که سالم شدن یک کور دیگه توجیهی ندارد کسی که از اول تولد کور بوده چطور امکان دارد که شفا یابد.
راستی شما که از اول شیعه بودید مگر می شه یک شیعه توسل را قبول نداشته باشد؟
من کی گفته ام که روایات شیعه درست نیست کتب شما هم مثل کتب ما حدیث صحیح و ضعیف دارد
اگر شما هم می خوای انتخاب ابراهیم را از طرف خدا دلیل بر ائمه خودتان بگیرید اشتباه می کنید نمی دانم امام بودن ابراهیم از طرف خدا چه ربطی به ائمه شما دارد؟
یعنی خدا نمی توانست که امر به این مهمی را مثل ابراهیم اعلام کند.
این آیه به چندین و چند دلیل به حضرت علی مربوط نیست
دلیل اول = الله نه از کسی ترس داشته نه واهمه نه خجالت میکشیده و نه قرآن کتاب چیستان است!
دلیل دوم= اگر منظور «اولي الامر» همان امام علی است پس طبق عقیده شیعه حرفایشان باید در مشاجرات حرف آخر و مرجع باشد و اگر علی معصوم باشد پس بايد الله ميفرمود:
و إذا تنارعتم في شيئ فردوه إلي الله و الرسول و اولي الامر
( یعنی وقت اختلاف به الله و رسول و اولی الامر مراجعه کنید)
اما بخش دوم آیه میگوید: فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ
. اگر در چيزي اختلاف پيدا کرديد به خدا و رسول او مراجعه کنيد
دلیل سوم =ما بر رد تفسیر شیعه این است که کلمه اولی الامر جمع است و پس فقط دلالت بر علی ندارد بلکه دلالت به همه فرمانده هاست. و ما میدانیم که رسول الله برای هر سفری ولی امری تعیین میکردند و امام علی فرماندهی بود از فرمانده ها.
شیعه فورا میگوید بله اولی امر جمع است و امامان ما هم دوازده نفرند پس معلوم شد آیه فقط در حق علی نیست در حق 11 امام دیگرشان هم هست و این عذز بدتر از گناه ست زیرا الله از ما خواسته در طی قرون و اعصار تا روز قیامت، از 12 نفر پیروی کنیم ولی این دستور مهم را در لفافه بسیار میهمی پیچیده و حاشا که منظور الله قرآن روشن همین چیز تاریک و مبهمی باشد که شیعه میخواهد بما بقبولاند.
دلیل 4 = و اگر تفسیر شیعه را قبول کنیم پس این آیه و آیه اول معطل و بی معنی میشوند زیرا قرنهاست که امام زمانی نیست تا در وقت خوف، خبر را پیش او ببریم میبریم پیش کی پیش اولیاء امور پس باز تفسیر شیعه به کوچه بن بست رسید.
فکر نمی کنید که همین که خدا گفته اگر در چیزی نزاع داشتید آن را به خدا و رسول بازگردانید و نزاع با حکم خدا و رسول جایز نیست پس منظور همان نزاع با اوامر اولی الامر است. پس در این جا هم اطاعت از اولی الامر مشروط بر این شده که موافق خدا و رسول باشد
برداشت شما کاملا اشتباه است
امیدوارم با این مثال قضیه برایتان روشن شود
آقای خامنه ای زمانی در بلوچستان تبعید بودند و هیچ کس هم فکر نمی کرد ایشان روزی رهبر مملکت شود اما خدا او را همان طور که می گوید تعز من تشاء به رهبری رساند
آیا با توجه به مثال می توان گفت که رهبری ایشان منصوص من الله است؟!!
قطعا منظور از این آیه حضرت علی نیست چون ایشان در زمان پیامبر اولی الامر نشده و کسی دیگر است که توصیه می کنم شان نزول این آیه را بدهید تا کاملا مطلب برایتان روشن شود
با سلام..
دوست عزیز از علوم عقلی چقدر اطلاع دارید ..
اساسا بايد توجه داشت كه : الشى ء ما لم يجب ، لم يوجد (هر چيز تا واجب الوجود نگردد، به وجود نمى آيد.)
بنابراين ، هر فعلى نسبت به فاعل خود ضرورى نيست ، بلكه تنها نسبت به علت تامه (كه اراده خداوند متعال جزو آن است ) ضرورى است . و تحقق الفعل اراديا و تحت التكليف ، لاينافى الضروره ، كما فى الافعال الاراديه مع وجود التكاليف فيها. (تحقق فعل و تحت تكليف بودن آن با ضرورى بودن آن منافات ندارد، چنانكه افعال ارادى انسان اين گونه هستند، يعنى با اينكه انسان به انجام آنها مكلف است در عين حال ضرورى است .)
بر اين پايه است كه ائمه عليهم السلام با اينكه مى دانستند شهيد مى شوند، اقدام به انجام فعل مى كردند؛ حضرت امير المؤ منان عليه السلام به محراب مى رود، و امام حسن و امام رضا عليهم السلام نوشيدنى مسموم يا انار و انگور مسموم تناول مى كنند، و حضرت سيدالشهداء عليه السّلام وارد كربلا مى شود، و در صدد چاره جويى و دفع قضا و قدر الهى بر نمى آيند.
توضيح آنكه :
گاهى انسان به علم قطعى و بى بروبرگرد مى داند كه به فعل اختيارى خود، مثلا در ساعت يازده ، زهر خواهد خورد و در فلان ميدان و يا خيابان تصادف خواهد كرد و جان خواهد سپرد.
و گاهى نيز قطعا مى داند كه به فعل اختيارى و ارادى خود مثلا در ساعت يازده در فلان ميدان و يا خيابان تصادف خواهد كرد و يا هدف تير و گلوله قرار خواهد گرفت ، ولى اين واقعه به وقوع شرط يا شروطى است ، و در مورد ما مثلا مشروط به رفتن است ، به گونه اى كه اگر برود كشته مى شود، و اگر نرود كشته نخواهد شد.
در صورت اول چاره جويى معنى ندارد، زيرا انسان خود را در هلاكت واقع مى بيند، نه اينكه خود را به هلاكت بيندازد و القاء در تهلكه كند، از اين رو خطاب لاتلقوا بايديكم الى التهلكه (با دست خود، خود را به هلاكت نيندازيد.) اصلا به او متوجه نيست ، و اين در صورت دوم تشبت و تمسك به اسباب و در صدد چاره جويى بر آمدن و خوددارى كردن از رفتن به سوى هلاكت جا دارد و خطاب (لاتلقوا) به انسان متوجه مى شود.
به عبارتی اقدام ائمه عليهم السلام از قبيل فعل اول است كه حتميت و وقوع فعل را (چه بخواهند چه نخواهند) مى دانستند و چاره جويى و نرفتن و اقدام نكردن معنى نداشت ؛ زيرا همه بر خلاف علم قطعى مفروض است .
و در واقع آيه شريفه فوق نهى از القاء در تهلكه مى كند، ولى قضاياى ائمه عليهم السلام وقوع در تهلكه است ، نه ايقاع و القاء در تهلكه .
يعنى خود را واقع در هلاكت مى ديدند، نه اينكه در هلاكت واقع مى ساختند.
متوجه منظور نشدید بگویید موضوع را بسط دهیم..
یا حق
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
بس کنید دیگه تا حالا هیچ کی به مطالب بنده پاسخ نداده و فقط بلدین شبهه وارد کنید این هم از نمونه ی شبهه هایتان
تو را به خدا قبل از اینک که این شبهات را کپی کنید خودتان کمی درباره اش تحقیق کنید
این هم متن کامل ابن حزم که شما آن را به طور زیرکانه ای قیچی کرده اید (ببخشید یادم شما نه شما که ننوشتی شما کپی کردید معذرت)
وَأَمَّا حَدِيثُ حُذَيْفَةَ فَسَاقِطٌ، لأَنَّهُ مِنْ طَرِيقِ الْوَلِيدِ بْنِ جُمَيْعٍ - وَهُوَ هَالِكٌ - وَلا نَرَاهُ يَعْلَمُ مَنْ وَضَعَ الْحَدِيثَ فَإِنَّهُ قَدْ رَوَى أَخْبَارًا فِيهَا أَنَّ أَبَا بَكْرٍ، وَعُمَرَ، وَعُثْمَانَ، وَطَلْحَةَ، وَسَعْدَ بْنَ أَبِي وَقَّاصٍ - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ - أَرَادُوا قَتْلَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَإِلْقَاءَهُ مِنْ الْعَقَبَةِ فِي تَبُوكَ - وَهَذَا هُوَ الْكَذِبُ الْمَوْضُوعُ الَّذِي يَطْعَنُ اللَّهُ تَعَالَى وَاضِعَهُ - فَسَقَطَ التَّعَلُّقُ بِهِ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.
خدا این نرم افزار مکتبه الشامله که دوستان شیعه هم به آن لطف دارند را خیر بدهد که این کلک ها را رو می کند.
..با سلام..
جناب عقیل ابن حزم اندلسی از علمای بزرگ شما است و این روایت را ذکر نموده است ؛[="]و ما نیز چیزی خارج از ان موردی که اکابر شما انرا ذکر نموده اند متذکر نمی شویم ..البته ابن حزم، وقتي اين حديث را نقل ميكند، تنها اشكالي كه به روايت دارد، وجود وليد بن عبد الله بن جميع در سلسله سند آن است و لذا ميگويد كه اين روايت موضوع و كذب است.
حال نظر علمای حضرت عالی در مورد این شخص..
نظر [="]بن حجر عسقلاني:
در تقریب التهذیب می نویسد:[="]الوليد بن عبد الله بن جميع الزهري المكي نزيل الكوفة صدوق..
[="]الطبقات الكبرى، محمد بن سعد، ج 6 - ص 354، وفات: 230، چاپخانه: دار صادر، بيروت، ناشر: دار صادر، بيروت.
[="]و عجلي در معرفة الثقات خودش مينويسد:
[="]الوليد بن عبد الله بن جميع الزهری مکی ثقه..
[="]معرفة الثقات، العجلي، ج 2 - ص 342، وفات: 261، چاپ: الأولى، سال چاپ: 1405، ناشر: مكتبة الدار، المدينة المنورة.
[="]و نيز رازي در كتاب الجرج و التعديل در باره او مينويسد:
[="]نا عبد الرحمن نا عبد الله بن أحمد بن محمد بن حنبل فيما كتب إلى قال قال أبى: الوليد بن جميع ليس به بأس. نا عبد الرحمن قال ذكره أبى عن إسحاق بن منصور عن يحيى بن معين أنه قال: الوليد ابن جميع ثقة. نا عبد الرحمن قال سئل أبى عن الوليد بن جميع فقال: صالح الحديث. نا عبد الرحمن قال سألت أبا زرعة عن الوليد بن جميع فقال: لا بأس به.
[="]الجرح والتعديل، الرازي، ج 9، ص 8، وفات: 327، چاپ: الأولى، سال چاپ: 1371 - 1952 م، چاپخانه: مطبعة مجلس دائرة المعارف العثمانية، بحيدر آباد الدكن، الهند، ناشر: دار إحياء التراث العربي، بيروت، توضيحات: عن النسخة المحفوظة في كوپريلي ( تحت رقم 278) وعن النسخة المحفوظة في مكتبة مراد ملا ( تحت رقم 1427) وعن النسخة المحفوظة في مكتبة دار الكتب المصرية ( تحت رقم 892).
[="]و مزي در تهذيب الكمال مينويسد:
[="]قال عبد الله بن أحمد بن حنبل عن أبيه، وأبو داود: ليس به بأس. وقال إسحاق بن منصور، عن يحيى بن معين: ثقة. وكذلك قال العجلي وقال أبو زرعة: لا بأس به وقال أبو حاتم: صالح الحديث.
[="]تهذيب الكمال، المزي، ج 31، ص 36 – 37، وفات: 742، تحقيق: تحقيق وضبط وتعليق: الدكتور بشار عواد معروف، چاپ: الرابعة، سال چاپ: 1406 - 1985 م، ناشر: مؤسسة الرسالة، بيروت، لبنان.
[="]و ذهبي از بزرگترين علماي رجال اهل سنت در ميزان الاعتدال در باره وليد بن جميع مينويسد:
[="]وثقه ابن معين، والعجلي[="]. وقال أحمد وأبو زرعة: ليس به بأس. وقال أبو حاتم: صالح الحديث.
[="]ميزان الاعتدال، الذهبي، ج 4، ص 337، وفات: 748، تحقيق: علي محمد البجاوي، چاپ: الأولى، سال چاپ: 1382 - 1963 م، ناشر: دار المعرفة للطباعة والنشر - بيروت – لبنان.
[="]و از همۀ اينها مهمتر اينكه مسلم نيشابوري در صحيح مسلم دو بار از وليد بن عبد الله بن جميع روايت نقل كرده است: يك بار در جلد 5، ص 177 ذيل باب الوفاء بالعهد، و بار ديگر در ج8، ص 123 در كتاب صفات المنافقين و احكامهم. و اين نشان ميدهد كه وليد بن عبد الله از نظر ايشان موثق بوده است كه از او حديث نقل ميكند و گرنه نبايد نقل ميكرد. و اگر كسي بخواهد وليد بن عبدالله را تضعيف كند، بايد نام صحيح را نيز از كتاب صحيح مسلم بردارد.
[="]در نتيجه وليد بن عبد الله بن جميع ثقه است و به تبع آن اين روايت نيز كاملا صحيحه است.
نرم افزار های شما خیلی اپدیت هستند..
برای اطلاع بیشتر بروید به این ادرس:
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=1257
موفق باشید..
با سلام
قرآن خنده داره؟؟؟
خیلی می بخشید، ولی بنده به خاطر نمی آورم جایی استدلال کرده باشم که این آیه اثبات امامت دوازده امام معصوم (ع) باشد. بنده فقط ثابت کردم که مقام امامت در قرآن آمده، و از نبوت بالاتر است.
جناب زمزم پاسخ شما را دادند، ولی شما هیچ جوابی ندادید، که سکوت یعنی رضا!
حرف در دهان بنده نگذارید. من اصلاً نامی از دوازده امام معصوم (ع) نیاوردم. فقط ثابت کردم امامت از نبوت بالاتر است، و خداوند آن را عطا می کند، نه اینکه مردم انتخاب کنند. البته کسی هم تا به حال آیه ای از قرآن نیاورده که اثبات مرا زیر سؤال ببرد.
بنده پاسخ این مطلب را در تاپیک دیگری داده ام. امام معصوم (ع) می تواند رفتارهایی مثل حضرت خضر (ع) از خودش نشان دهد، که به ظاهر برای ما غیر قابل قبول باشد (همانطور که موسی تحمل آنها را نداشت). اگر امام (ع) بداند که رضای خداوند در این است که فلان جا کشته شود، خوب کشته می شود. او مطیع امر خداست.
شما اگر به روایات بداء در علم خداوند سری بزنید متوجه می شوید که در پیشانی افراد ننوشته است که در آینده چه اتفاقاتی برای آنها رخ می دهد.
2- عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيّ وَ غَيْرِهِمَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ فِي هَذِهِ الْآيَةِ يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ قَالَ فَقَالَ وَ هَلْ يُمْحَى إِلّا مَا كَانَ ثَابِتاً وَ هَلْ يُثْبَتُ إِلّا مَا لَمْ يَكُنْ
اصول كافى جلد 1 صفحه: 202 رواية: 2
امام صادق عليهالسلام راجع به آيه (41 سوره 13) (و خدا آنچه را خواهد محو مىكند و ثبت مىكند) فرمود: مگر نه اين است كه محو شود چيزى كه ثابت بوده و ثبت شود چيزى كه نبوده (و بدا چيزى جز اين نيست).
6- مُحَمّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ حَمّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ رِبْعِيّ بْنِ عَبْدِ اللّهِ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ الْعِلْمُ عِلْمَانِ فَعِلْمٌ عِنْدَ اللّهِ مَخْزُونٌ لَمْ يُطْلِعْ عَلَيْهِ أَحَداً مِنْ خَلْقِهِ وَ عِلْمٌ عَلّمَهُ مَلَائِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ فَمَا عَلّمَهُ مَلَائِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ فَإِنّهُ سَيَكُونُ لَا يُكَذّبُ نَفْسَهُ وَ لَا مَلَائِكَتَهُ وَ لَا رُسُلَهُ وَ عِلْمٌ عِنْدَهُ مَخْزُونٌ يُقَدّمُ مِنْهُ مَا يَشَاءُ وَ يُؤَخّرُ مِنْهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ مَا يَشَاءُ
اصول كافى ج:1 صفحه: 202 رواية: 6
امام باقر(ع) فرمود: علم دو گونه است: 1- علميكه نزد خدا در خزانه است و كسى از مخلوق از آن آگاه نيست 2- علميكه خدا بفرشتگان و پيغمبرانش تعليم كرده، علمى كه بفرشتگان و پيغمبرانش تعليم كرده (مطابق آنچه تعليم كرده) واقع خواهد شد زيرا خدا نه خودش را تكذيب كند و نه فرشتگان و پيغمبرانش را و علمى كه نزدش در خزانه است هر چه را خواهد پيش دارد و هر چه را خواهد پس اندازد و هر چه را خواهد ثبت كند.
7- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ حَمّادٍ عَنْ رِبْعِيٍّ عَنِ الْفُضَيْلِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ مِنَ الْأُمُورِ أُمُورٌ مَوْقُوفَةٌ عِنْدَ اللّهِ يُقَدّمُ مِنْهَا مَا يَشَاءُ وَ يُؤَخّرُ مِنْهَا مَا يَشَاءُ
اصول كافى جلد 1 صفحه: 203 رواية: 7
و فرمود: بعضى از امور نزد خدا مشروط است، هر چه را از آنها كه خواهد پيش دارد و هر چه را كه خواهد پس اندازد.
14- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمّدٍ عَنْ يُونُسَ عَنْ جَهْمِ بْنِ أَبِي جَهْمَةَ عَمّنْ حَدّثَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ إِنّ اللّهَ عَزّ وَ جَلّ أَخْبَرَ مُحَمّداً ص بِمَا كَانَ مُنْذُ كَانَتِ الدّنْيَا وَ بِمَا يَكُونُ إِلَى انْقِضَاءِ الدّنْيَا وَ أَخْبَرَهُ بِالْمَحْتُومِ مِنْ ذَلِكَ وَ اسْتَثْنَى عَلَيْهِ فِيمَا سِوَاهُ
اصول كافى جلد 1 صفحه: 204 رواية: 14
و فرمود خداى عز و جل محمد(ص) را با آنچه از اول دنيا واقع شده و با آنچه تا پايان دنيا واقع مىشود خبر داد، آنچه از اين وقايع حتمى است به او خبر داد (و نسبت به غير آن كه حتمى نيست و بمشيت او مربوط است) استثنا قائل شد. (و به او خبر نداد).
اگر ما قبول کنیم که در پیشانی افراد به صورت حتمی نوشته شده است که در فلان روز فلان کار را می کنند، و هیچ راهی برای جلوگیری از آن نیست، که این می شود جبر مطلق. اگر اینطور است، پس چطور دعا دفع بلا و صدقه طول عمر می آورد؟ سوره 7:
قُل لاَّ أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعًا وَلاَ ضَرًّا إِلاَّ مَا شَاء اللّهُ وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَاْ إِلاَّ نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ﴿۱۸۸﴾
بگو جز آنچه خدا بخواهد براى خودم اختيار سود و زيانى ندارم و اگر غيب مىدانستم قطعا خير بيشترى مىاندوختم و هرگز به من آسيبى نمىرسيد من جز بيمدهنده و بشارتگر براى گروهى كه ايمان مىآورند نيستم (۱۸۸)
سوره 18:
وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا ﴿۲۳﴾
و زنهار در مورد چيزى مگوى كه من آن را فردا انجام خواهم داد (۲۳)
إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَى أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا ﴿۲۴﴾
مگر آنكه خدا بخواهد و چون فراموش كردى پروردگارت را ياد كن و بگو اميد كه پروردگارم مرا به راهى كه نزديكتر از اين به صواب است هدايت كند (۲۴)
بله، پیامبر می دانسته که فردا چه اتفاقی رخ خواهد داد، ولی این موضوع شامل موارد غیر حتمی نمی شده و با بداء قابل تغییر بوده است. پس پیامبر با کسانی که در آینده ممکن بوده چنین اعمالی انجام دهند، دوستی کرده و محبت کرده، شاید از عملشان برگردند. اگر پیامبر با آنها به خاطر عملی که ممکن است اصلاً روی ندهد بد رفتاری می کرد، که آنها اصلاً ایمان نمی آوردند. البته الله اعلم!
هرکس می تواند با عبادت و دعا و عمل صالح، آینده خودش را تغییر دهد. این یک اصل است. در غیر این صورت جبر مطلق می شود.
البته شما خودتان گفتید که در روایات آمده اگر خلافت را از تو گرفتند سکوت کن.
جناب عقیل، پاسخ شما هم در دست تهیه است.
یا حق
[="]با سلام[/].
[="]دوست عزیز اگر دختر گرفتن رسول اكرم (ص) از كسي دليل برگزيده بودن او باشد پس بايد ازدواج پيامبر گرامي با ام حبيبه دختر ابوسفيان، دليل بر بر گزيدگي ابوسفيان باشد كه نه تنها كافر بود بلكه در حال جنگ تمام عيار با پيامبر اسلام (ص) بود[/].
[="]اگر مجرد دختر دادن هم دليل بر برگزيدگي باشد، بايد ابو العاص بن ربيع و عتبة بن ابي لهب هم برگزيده باشند زيرا پيامبر گرامي دو دختر خود زينب و رقيه را به ازدواج آن دو درآورد با اين كه آن دو كافر بودند[/].
[="]و يا حضرت لوط به كفار مي گويد[/]: [="]يَا قَوْمِ هَؤُلاَءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ هود: به جاي ارتكاب عمل شنيع لواط با اين دختران من ازدواج كنيد، پس بنا بر گفتار جنابعالي آن كفار برگزيده حضرت لوط بودند[/].
یاحق
[="][/]
بسمه تعالی
و البته از مسوولین سایت هم گله مندیم كه به اینگونه توهین ها توجهی نمی كنند.
با عرض سلام
سوره 10:
فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا وَلَهُم عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ ﴿۱۰﴾
در دلهايشان مرضى است و خدا بر مرضشان افزود و به [سزاى] آنچه به دروغ مى گفتند عذابى دردناك [در پيش] خواهند داشت (۱۰)
می شود توضیح دهید که بر اساس کدام آیه قرآن شما به این نتیجه رسیده اید که خداوند برای افزایش مرض دل افرادی که مخاطب این آیه هستند دست به معجزه می زند و آنها را شفا می دهد؟ عجب! نمی دانستیم خداوند سر راه دین حق می نشیند، و مردمی را که به دنبال آن می گردند، با نیرنگهای مختلف، حتی معجزه و شفا، از راه دین منحرف می کند که مبادا آنها به راه راست هدایت شوند!!! ادامه سوره:
صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ ﴿۱۸﴾
كرند لالند كورند بنابراين به راه نمىآيند (۱۸)
چون کر و لال و کورند به راه نمی آیند، نه اینکه خداوند برای آنها انواع معجزات را بکند که مبادا راه حق را پیدا کنند!!! همان سوره:
يَا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُواْ مِمَّا فِي الأَرْضِ حَلاَلًا طَيِّبًا وَلاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ ﴿۱۶۸﴾
اى مردم از آنچه در زمين استحلال و پاكيزه را بخوريد و از گامهاى شيطان پيروى مكنيد كه او دشمن آشكار شما ست (۱۶۸)
إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاء وَأَن تَقُولُواْ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ﴿۱۶۹﴾
[او] شما را فقط به بدى و زشتى فرمان مىدهد و [وامىدارد] تا بر خدا چيزى را كه نمىدانيد بربنديد (۱۶۹)
جناب عقیل، چرا چیزی به خدا نسبت می دهید که نمی دانید؟ تا دیر نشده توبه کنید.
توجیه شما با استناد به قرآن رد شد. منتظر توجیه بعدی شما هستم.
بنده بر اساس عقایدم معجزه برای پیروان ادیان و فرقه های مختلف را توجیه کردم، که به نظر می رسد شما اصلاً آن بخش پست بنده را ندیده اید. من هنوز منتظر توجیه شما برای این معجزات هستم!
بنده خودم را متعلق به هیچ فرقه ای نمی دانم. سوره 42:
شَرَعَ لَكُم مِّنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَن يُنِيبُ ﴿۱۳﴾
از [احكام] دين آنچه را كه به نوح در باره آن سفارش كرد براى شما تشريع كرد و آنچه را به تو وحى كرديم و آنچه را كه در باره آن به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش نموديم كه دين را برپا داريد و در آن تفرقهاندازى مكنيد بر مشركان آنچه كه ايشان را به سوى آن فرا مىخوانى گران مىآيد خدا هر كه را بخواهد به سوى خود برمىگزيند و هر كه را كه از در توبه درآيد به سوى خود راه مىنمايد (۱۳)
در بعضی ترجمه ها، به جای تفرقه اندازی، فرقه فرقه شدن آمده، که خوب معنی هر دو یکی است. توبه هم که یعنی بازگشت و حرکت به سوی خداوند. بر اساس وعده این آیه (و البته آیات دیگری هم از این قبیل هستند)، خداوند هرکس را که خالصانه به سوی او آید هدایت می کند. حتی اگر عقاید اشتباهی هم داشته باشد. درباره این مطلب در پست قبلی خودم مفصل اشاره کرده ام.
آغاز ورود رسمی من به دین، زمانی بود که 12 یا 13 ساله بودم. به خداوند گفتم: «خدایا، چگونه کسی را که دلیلی برای وجودش ندارم بپرستم و از او اطاعت کنم؟ من فرض را بر این می گذارم که تو هستی، و قرآن بر حق است. به راه تو می آیم، طبق وعده خودت مرا هدایت می کنی. ولی انتظار نداشته باش که 30 سال تمام فقط به دنبال دلیل وجود تو باشم.»
البته جملات من عین اینها نبود، ولی معنی اش همین بود. خیلی هم زود وجود خداوند برای من اثبات شد. اگر کسی می پرسید از کجا می دانی خداوند وجود دارد، نمی توانستم جوابش را بدهم. حالتی فکری داشتم که نمی توانستم جهان را بدون خدا فرض کنم. غیر قابل توصیف است. نوعی یقین بی دلیل. و به همین طریق پیش آمدم، و عقاید را مثل قطعات پازل کنار هم چیدم. الگوی من هم قرآن است. یعنی این پازلی که ساخته می شود نباید با قرآن اختلاف داشته باشد.
طبیعی است که در حین چیدن پازل، ممکن است گاهی شخص قطعه ای را جای اشتباهی بگذارد، و فکر کند جایش اینجاست. وقتی پازل کاملتر شود متوجه خواهد شد که این قطعه اشتباهاً اینجا قرار گرفته. روش من اینگونه است. نباید روی قطعات پازل تعصب داشت. هرلحظه ممکن است متوجه اشتباه خود بشویم. باید از پذیرش اشتباه ابایی نداشته باشیم.
تقلید در عقاید جایز نیست. چون جای توسل را در این پازل نمی یافتم، آن را در پازل قرار ندادم. وقتی جایش را یافتم و خداوند مرا هدایت کرد، آن را سر جایش گذاشتم. اگر من ائمه (ع) را به عنوان امام معصوم، و اولوالامر پذیرفته ام، اگر توسل و شفاعت را پذیرفته ام، علتش این نیست که شیعه ام. دقیقاً برعکس، چون این عقاید را دارم شیعه ام. نام این عقاید تشیع است، پس من شیعه ام. نه اینکه چون من شیعه ام، پس هرآنچه که هرکس در حیطه این مذهب بگوید من بی چون و چرا می پذیرم.
ادامه در پست بعدی...
این مطلب با مبانی شیعه که طبق مبنای توحیدی است کاملا منطبق است ولی در منظر اهل سنت به دلیل اینکه یا جبری محض هستند و یا مفوضه محض ساز گار نیست بنابر این ابتدا شما باید موضع خودتون رو در برابر این سوال آیا انسان در افعالش مجبور است یا مختار؟به گونه ای مشخص کنید که با مبانی توحیدی ناسازگار نباشه سپس به سوال فوق برسیم
علما و نویسنده هاتون با هم اختالف دارند تقصیر حقیر چیست ؟شما اول تکلیف خودتون رو با اکابرتون مشخص کنید بعد سخن بگویید چون من تمام مطالب فوق را از منابع خودتون عرض کردم
عجیب است از شما چگونه به راحتی علماء خودتون را رد و جرح میکنید ابن ابی الحدید را که قبول ندارید ،طبری نیز که قبول ندارید بعضی رواة را دزد خطاب میکنید فخر رازی را نیز رد کردید پس شما چه کسی را قبول دارید فقط خود را؟
قاضی شوکانی در فتح الغدیر فج2،ص50.
جامع الصول،ج9،ص470
اسباب النزول واحدی،ص 148
لباب النقول سیوطی،ص90
تذکرة سبط ابن جوزی ،
نور الابصار شبلنجی،ص105
تفسیر طبری،ص 165
الکافی الشاف ابن حجر عسقلانی ،ص 56
مفاتیح الغیب فخر رازی،ج،ص431.
در المنثور،ج2،ص393
کنزالعمال،ج6،ص 391
همچنین در مسند ابن مردویه و مسند ابن الشیخ و علاوه بر اینها در صحیح نسایی و کتاب الجمع بین الصحاح الستّة؛روایت صحیح موجود است بر اینکه این آیه (55مائده) در شأن مبارک حضرت علی علیه السلام ناذل شده است در جراین خاتم بخشی به سائل در حال رکوع.
وقتی به این واضحی در باره حضرت علی علیه السلام دلیل و مدرک داریم چرا این همه پافشاری بر اشتباه سلف خویش میکنید در قرآن خداوند کسانی را که به اشتباه اکابرشان ماندند توبیخ میکند ؛وجدنا علیه ابائنا؛ و یا هنگامی که در قیامت میگویند قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و کبرائنا فاضلوانا السبیلاربنا اتیهم ضعفین من العذاب و العنهم لعنا کبیرا؛احزاب،67و 68
ساعةالتفکر افضل من عبادة سبعین سنة؛