مصحفی اعجاز دارد که کلامش فاطمه است آن نمازی قرب دارد که قیامش فاطمه است . آنکه من هستم فقیر ابن فقیر خانه اش آنکه من هستم غلام ابن غلامش فاطمه است . دست بوس فاطمه بودن کمال مصطفاست در مقامات نبی این بس مقامش فاطمه است
وی نگاه روشنت فانوس دریای همه ای بیان دلنشینت بارش باران نور وی کلام آتشینت آتش نای همه خنده های گاه گاهت خنده خورشید صبح شعله لرزان آهت شمع شب های همه قامتت نخل بلند گلشن آزادگی
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی... وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند بباختم دل دیوانه و ندانستم ...که آدمی بچهای شیوه پری داند هزار نکته باریکتر ز مو این جاست ... نه هر که سر بتراشد قلندری داند مدار نقطه بینش ز خال توست مرا... که قدر گوهر یک دانه جوهری داند به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد... جهان بگیرد اگر دادگستری داند ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه... که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
میرسد منتقم علقمه از ما گفتن!
آید از ره پسر فاطمه از ما گفتن!
پر شده هر طرف از ولوله آمدنش
بی جهت نیست که این همهمه از ما گفتن!
حس کن از هر طرف این رایحه ناب ظهور
بشنو از هر طرف این زمزمه از ما گفتن!
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی ... جهان و هر که در او هست صورت اند و تو جانی
به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت ... که هرکه را تو بگیری زخویشتن برهانی
دم به دم عمر تو تلمیح خدا بود علی
رقص شمشیر تو تفریح خدا بود علی
یگانگی کن و یک رنگی ای تضاد تناسب
تقارب تو رساند مرا به توحیدم
مست می وصالم اقا بده جوابی
جانم فدای نامت دیگر نمانده تابی
یک دم به چشم لطف، نظر کن بر این گدا
ای پادشاه ملک و خداوند تخت و تاج:Gol:
از این عالم چه می خواهی همه عالم به قربانت
آن نمازی قرب دارد که قیامش فاطمه است
.
آنکه من هستم فقیر ابن فقیر خانه اش
آنکه من هستم غلام ابن غلامش فاطمه است
.
دست بوس فاطمه بودن کمال مصطفاست
در مقامات نبی این بس مقامش فاطمه است
تسبیح دلم پاره شد آن دم که شنیدم
با دست خودش داده اناری به یتیمی
دوری یاران همدم, آفت جان بودهاست
درد بی درمان که میگویند هجران بودهاست
تا شهادت بدهد عشق ولی الله است
پله در پله از آن ماذنه بالا می رفت
تا که نامت بر زبان آمد ، زبان آتش گرفت / سوختم چندان که مغز استخوان آتش گرفت
تکرار نام تو شده آواز جبرئیل
آگاهی از مقام تو اعجاز جبرئیل
تا اوج عرش در شب معراج رفته ای
بالاتر از نهایت پرواز جبرئیل
آب شد از شرم لبهايت فرات
هرگز ندیده ایم که تو رد کنی گدا
امان از ماجرای پیکر او
ای بیان دلنشینت بارش باران نور
وی کلام آتشینت آتش نای همه
خنده های گاه گاهت خنده خورشید صبح
شعله لرزان آهت شمع شب های همه
قامتت نخل بلند گلشن آزادگی
که هر ديوانه ديدم يا عــــــلي گفت نســـــيمي غـنچـه اي را باز مي کرد
به گوش غنچه کم کم يا عـلي گفت
تمام کربلا در خون نشسته
چشمها خيره سمت علقمه بود
ناگهان عطر و بوي ياس آمد
به گمانم شميم فاطمه بود
دو چشمم در دل شب عمه زینب
شد از باران لبالب عمه زینب
لب بابا، لب من، شوق بوسه
رسیده جان بر این لب عمه زینب
ریگ هم در کف دستت به زبان می آید
هر چه بت بود به صورت روی خاک افتاده ست
قبلهی عزت و ايمان به جهان مي آيد
در بین این غبار به سوی تو آمدم
عشق تو را دگر یاد ز من نمی برد
به حلقه هاي ضريح مطهر از هر سو
چگونه ضامن دلهاي ما نخواهد شد
رئوف شهر كه كرده ضمانت آهو
بباختم دل دیوانه و ندانستم ...که آدمی بچهای شیوه پری داند
هزار نکته باریکتر ز مو این جاست ... نه هر که سر بتراشد قلندری داند
مدار نقطه بینش ز خال توست مرا... که قدر گوهر یک دانه جوهری داند
به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد... جهان بگیرد اگر دادگستری داند
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه... که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
(حافظ )
بر آوار ِمن حس ِطوفان بیاید
دعا می کنم مثل هر شب نباشم
کسی سمت ِدل های ِلرزان بیاید
یوسف فاطمه بر دور زمان باز آید
در روایات قدیم آمده برگشتن او
وعده حضرت حق است و بدان باز آید
سلیمان گر شوی آخر خوراک مور می گردی
دارد دوباره این دل تنگم هوایتان
از حال ما اگر که بپرسی ملال نیست
جز دوری شما و فراق صدایتان
حسن لرزید، که صاحب نظری پیدا شد
[="Black"]تا که آید شود این ملک جهان خرم از او
[/]
چون گلستان شود و باغ جنان عالم از او
چون بتابد به جهان پرتو خورشید رخش
هر طرف روشن و رخشنده شود یکدم از او
انگار پای عقربه ها لنگ می شود!
تکراریند پنجره ها و ستاره ها
خورشید بی درخشش و گل، سنگ می شود
در راه عشق، تکیه به تدبیر عقل خویش
با چتر زیر سایهی بهمن نشستن است
مرغ شباهنگ خواند ترانه
مانده دو تا پر در کنج لانه
یاس علی شد نیلوفرانه
آید از ره پسر فاطمه از ما گفتن!
پر شده هر طرف از ولوله آمدنش
بی جهت نیست که این همهمه از ما گفتن!
حس کن از هر طرف این رایحه ناب ظهور
بشنو از هر طرف این زمزمه از ما گفتن!
به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت ... که هرکه را تو بگیری زخویشتن برهانی
با اسب، و ذوالفقار کج می آید
آمین خدا برای اللهم
عجل ولیک الفرج می آید
[="blue"]یکی از جمعه ها جان خواهد امد
به درد عشق،درمان خواهد امد
[/]
[="deepskyblue"]غبار از خانه های دل بگیرید
که بر این خانه مهمان خواهد امد[/]
درسی که مرور میکنی عاشوراست
هر جا که عبور میکنی عاشوراست
ای وارث زخم های هفتادو دو تن
روزی که ظهور میکنی عاشوراست
[="plum"]تا نقش تو هست نقش ایینه ما
بوی خوش گل نشسته در سینه ما
[/]
یاس بوی حوض کوثر می دهد
عطر اخلاق پیمبر می دهد
دوستان عزیز ،روش مشاعره به این صورت است که انتهای حرف شعر نفر قبل که تموم میشه،نفر بعد باید با اون حرف شروع کنه.دوستان دقت کنن لطفا...
دکمه ی پیرهنت بین کتابم جا ماند
نخ به نخ شعر شد و مایه ی حیرانی شد
یوسف ، آزاد شد از چاه ِ حسادت ، اما
گوشه ی دهکده ای گمشده زندانی شد
گشته ام در جهان و اخر کار ... دلبری برگزیده ام که مپرس