[="Tahoma"][="SeaGreen"]تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی؟ تو طبیب همه ای از چه تو بیمار شدی؟[/]
[="Tahoma"][="Black"]یک کاسه ی زهر است که مرگش خوانند خوش درکش وجرعه بر جهان ریز و برو...[/]
کزین گلها پس از ما هم فراوان روید از گلها...
[="Teal"]ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار :hamdel: ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار [/]
[="Tahoma"][="Black"]راهی که خرد گفت پذیرفتم و رفتم شد عشق تو آیینم و شد مهر تو کیشم...[/]
مادرپیاله عکس رخ یاردیده ایم ای بیخبرزلذت شرب مدام ما
هرگزنمیردآنکه دلش زنده شدبه عشق ثبت است برجریده عالم دوام ما
[="Tahoma"][="Black"]ارباب زمین*، امیر تاریخ*، بیا تا نخل ستم برکَنی از بیخ، بیا از قول همه منتظران می گویم ای پیرترین جوان تاریخ*، بیا... اللهم عجل لولیک الفرج مولانا صاحب العصر و الزمان (عج) ... :Doaa:[/]
[="Tahoma"][="SeaGreen"]آمد موج الست کشتی قالب ببست باز چو کشتی شکست نوبت وصل و لقاست[/]
[="Tahoma"][="Black"]تنها نه چشم من به در توست منتظر چشم دو عالم است بر این در به انتظار.. [/]
[="Tahoma"][="SeaGreen"]راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست انجا جز انکه جان بسپارند چاره نیست
برای شفای مریضان هم دعا کنیم[/]
[="Tahoma"][="Black"]تو را آتش عشق اگر پر بسوخت مرا بین که از پای تا سر بسوخت[/]
[="Tahoma"][="SeaGreen"][=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]تو شمع و تو پروانه، تو لیلیِ افسانه[/] منظور همه رندان، از باده و پیمانه (از شاعر جوان م.گ زخمی)[/]
[="Tahoma"][="Black"]هر طرف از جناب دوست میرسدم اشارتی سوی جمال خویشتن میدهدم بشارتی[/]
نی بیتو مرا قرار باشد یک دم
نی سوی منت گذار باشد یک دم
هر گه که بخواندمت به کاری باشی
پیداست که خود چه کار باشد یک دم؟
یه توپ دارم قلقلیه سرخ و سفید و آبیه
در میخانه که باز است چرا حافظ گفت دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند ؟
در دلم بود که بی یدوست نباشم هرگز چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
دست دست کودکان باز شده کودکستان
بــــازی میکنیم میان آن گلستان
نعمت ديده نخواهم كه بماند پس از اين
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو , این چه نگاه کردن است ؟
هر کسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من
وانكه گيسوي تو را رسم تطاول آموخت هم تواند كرمش داد من غمگين داد
در کوی عشق جان را باشد خطر اگرچه جایی که عشق باشد آنجا خطر نباشد
داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید پادشاه فصل ها پاییز.........
تا چو مهتاب به زندان غمم بنوازی تن همه چشم به هم چشمی روزن کردم آشیانم به سر کنگره افلاک است گرچه در غمکده خاک نشیمن کردم
میرزاتاغى نان گئجه گئتدیک چایا
من محو ماه و ماه در آن آب غرق بود
من باخیرام سئلده بوْغولموش آیا
زان سوى رود ، نور درخشید و هر دو زود
بیردن ایشیق دوْشدى اوْتاى باخچایا
گفتیم آى گرگ ! و دویدیم سوى ده
اى واى دئدیک قورددى ، قئیتدیک قاشدیق
چون مرغ ترس خورده پریدیم توى ده
هئچ بیلمه دیک نه وقت کوْللوکدن آشدیق
قارى ننه چو قصّة شب ساز میکند کولاک ضربه اى زده ، در باز مى کند با گرگ ، شَنگُلى سخن آغاز مى کند اى کاش بازگشته به دامان کودکى یک گل شکفتمى به گلستان کودکى
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
[="Tahoma"][="SeaGreen"]تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی؟
تو طبیب همه ای از چه تو بیمار شدی؟[/]
[="Tahoma"][="Black"]یک کاسه ی زهر است که مرگش خوانند [/]
خوش درکش وجرعه بر جهان ریز و برو...
کزین گلها پس از ما هم فراوان روید از گلها...
[/][="Teal"]ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار :hamdel: ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار
[/]
[="Tahoma"][="Black"]راهی که خرد گفت پذیرفتم و رفتم [/]
شد عشق تو آیینم و شد مهر تو کیشم...
مادرپیاله عکس رخ یاردیده ایم ای بیخبرزلذت شرب مدام ما
هرگزنمیردآنکه دلش زنده شدبه عشق ثبت است برجریده عالم دوام ما
[="Tahoma"][="Black"]ارباب زمین*، امیر تاریخ*، بیا
[/]
تا نخل ستم برکَنی از بیخ، بیا
از قول همه منتظران می گویم
ای پیرترین جوان تاریخ*، بیا...
اللهم عجل لولیک الفرج مولانا صاحب العصر و الزمان (عج) ...
:Doaa:
[="Tahoma"][="SeaGreen"]آمد موج الست کشتی قالب ببست
باز چو کشتی شکست نوبت وصل و لقاست[/]
[="Tahoma"][="Black"]تنها نه چشم من به در توست منتظر
[/]
چشم دو عالم است بر این در به انتظار..
[="Tahoma"][="SeaGreen"]راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست
انجا جز انکه جان بسپارند چاره نیست
برای شفای مریضان هم دعا کنیم[/]
[="Tahoma"][="Black"]تو را آتش عشق اگر پر بسوخت [/]
مرا بین که از پای تا سر بسوخت
[="Tahoma"][="SeaGreen"][=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]تو شمع و تو پروانه، تو لیلیِ افسانه[/] [/]
منظور همه رندان، از باده و پیمانه
(از شاعر جوان م.گ زخمی)
[="Tahoma"][="Black"]هر طرف از جناب دوست میرسدم اشارتی [/]
سوی جمال خویشتن میدهدم بشارتی
دور از رخ دلـــدار،صـبــــوری تـــا كی؟
گفتند در اين عشق ضروریست فراق
فــريـاد از ايـن سخن؛ضروری تـا كی؟
یا به آهو روشان انس وصفا ده یارب
یا ز صاحبنظران بازستان ذوق سلیم
سیم و زر شد محک تجربه گوهر مرد
که سیه باد بدین تجربه روی زر و سیم
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
نی بیتو مرا قرار باشد یک دم
نی سوی منت گذار باشد یک دم
هر گه که بخواندمت به کاری باشی
پیداست که خود چه کار باشد یک دم؟
نومید کی توان بود از لطف لایزالی
یه توپ دارم قلقلیه سرخ و سفید و آبیه
تا دانه نیفکنی نروید
در میخانه که باز است چرا حافظ گفت
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند ؟
در دلم بود که بی یدوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
دست دست کودکان
باز شده کودکستان
بــــازی میکنیم
میان آن گلستان
نعمت ديده نخواهم كه بماند پس از اين
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
با کماندار فلک جنگ و جدالی کردیم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست
چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رونهیم
اینهم از آب و آینه خواهش ماه کردنست
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو , این چه نگاه کردن است ؟
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید غم هجران تو یا نه ؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
که دل برداشتن کاریست مشکل
لیک محال است که من خر شوم.
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
وانكه گيسوي تو را رسم تطاول آموخت
هم تواند كرمش داد من غمگين داد
در کوی عشق جان را باشد خطر اگرچه
جایی که عشق باشد آنجا خطر نباشد
داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید
پادشاه فصل ها
پاییز.........
تن مرده و جان نادان یکیست
تا چو مهتاب به زندان غمم بنوازی
تن همه چشم به هم چشمی روزن کردم
آشیانم به سر کنگره افلاک است
گرچه در غمکده خاک نشیمن کردم
میرزاتاغى نان گئجه گئتدیک چایا
من محو ماه و ماه در آن آب غرق بود
من باخیرام سئلده بوْغولموش آیا
زان سوى رود ، نور درخشید و هر دو زود
بیردن ایشیق دوْشدى اوْتاى باخچایا
گفتیم آى گرگ ! و دویدیم سوى ده
اى واى دئدیک قورددى ، قئیتدیک قاشدیق
چون مرغ ترس خورده پریدیم توى ده
هئچ بیلمه دیک نه وقت کوْللوکدن آشدیق
قارى ننه چو قصّة شب ساز میکند
کولاک ضربه اى زده ، در باز مى کند
با گرگ ، شَنگُلى سخن آغاز مى کند
اى کاش بازگشته به دامان کودکى
یک گل شکفتمى به گلستان کودکى
در پای اجل یکان یکان پست شدند
خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند
رفتن بدان بهشت و شدن میهمانِ آن
با سنگ ، سیب و بِهْ زدن و ، خوردن آنچنان !
در خاطرم چو خواب خوشى ماندگار شد
روحم همیشه بارور از آن دیار شد
امشب ای دوست چه تدبیر که بگذشت ز دوش
بنده طلعت آن باش که آنی دارد
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
دولت صحبت آن مونس جان مارا بس
آزادگی به سرو سرافراز می دهند
ما را رسد مدیحه حافظ که وصف گل
با بلبلان قافیه پرداز می دهند
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
تاكه برتارك خورشيد هجوم آوردند