یادی از دوران کودکی و دوران دبستان

تب‌های اولیه

530 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

اوايل دهه شصت نوجواني بيش نبودم، اما خوب به خاطردارم آن روزهايي را كه
تنها شامپوي موجود، شامپوي خمره ايي زرد رنگ داروگر بود. تازه آن را هم بايد
از مسجد محل تهيه مي كرديم و اگر شانس يارمان بود از همان شامپو ها يك عدد
صورتي رنگش كه رايحه سيب داشت گيرمان مي آمد . سس مايونز
كالايي لوكس به حساب مي آمد و ويفر شكلاتي يام يام تنها دلخوشي كودكي بود. صف
هاي طولاني در نيمه شب سرد زمستان براي 20 ليتر نفت، بگو مگو ها سر كپسول گاز
كه با كاميون در محله ها توزيع مي شد، خالي كردن گازوئيل با ترس و لرز در نيمه
هاي شب. روغن، برنج و پودر لباسشويي جيره بندي بود، نبود پتو در بازار خانواده
تازه عروسان را براي تهيه جهيزيه به دردسر مي انداخت و پو شيدن كفش آديداس يك
رويا بود. همه اينها بود، بمب هم بود و موشك و شهيد و ... اما كسي از قحطي
صحبت نمي كرد!
يادم هست با تمام فشارها وقتي وانت ارتشي براي جمع آوري كمك هاي
مردمي وارد كوچه مي شد بسته هاي مواد غذايي، لباس و پتو از تمام خانه ها
سرازير بود. همسايه ها از حال هم با خبر بودند، لبخند بود، مهرباني بود، خب
درد هم بود.
امروز اما فروشگاه هاي مملو از اجناس لوكس خارجي در هر محله و
گوشه كناري به چشم مي خورند و هرچه بخواهيد و نخواهيد در آنها هست. از انواع
شكلات و تنقلات گرفته تا صابون و شامپوي خارجي، لباس و لوازم آرايش تا موبايل
و تبلت، داروهاي لاغري تا صندلي هاي ماساژور، نوشابه انرژي زا تا بستني با
روكش طلا، رينگ اسپرت تا... و حال با تن هاي فربه، تكيه زده بر صندلي ها نرم
اتومبيل هاي گرانقيمت از شنيدن كلمه قحطي به لرزه افتاده به سوي بازارها هجوم
مي بريم. اشتهايمان براي مصرف، تجمل، پز دادن و له كردن
ديگران سيري ناپذير شده است. ... خلاصه اينكه اين روزها لبخند جايش را به
پرخاش داده و مهرباني به خشم. !
قحطي امروز ..قحطي همدلي است ..........قحطي عشق!

بستنی معروف به توپی

ای واییی یادش بخیر

بستنی دو قلــــو و توپی

یه سری بستنی هم بود مارک میهن

تو جعبه بود پاکت نداشت

اونا هم حرف نداشت

فک کنم نسلشون منقرض شده الان


:Gol:سلام:Gol:

کارتن هادی هدی را یادتون هست؟:Nishkhand:



هادی هدی کجایین؟
بیایین . . . .

سلام

یه برنامه نمایش عروسکی بود

یکسری عروسک بودند که از نور ماه انرپی می گرفتند ولی دشمن ها اومدن ملکه رو بردن و همه را دسنگیر کردند حالا یکی یون می خواست بره نجات بده

کسی دیده؟

یادس می اید؟

اگر بله لینکشو بگذارید

حاج علی;196765 نوشت:
:Gol:سلام:Gol:

کارتن هادی هدی را یادتون هست؟:Nishkhand:

هادی هدی کجایین؟
بیایین . . . .


ای واییییییی
من اصلا هادی هدی یادم رفته بود
یادش بخیر:Gol:

کارتون چوبین یادتونه؟؟:Cheshmak:
من بچه بودم 1 بالش میذاشتم جلوم نگاش میکردم:dokhtar:
آخه یه صحنه های ترسناکی داشت که چوبین میرفت یه جای ترسناکی،
اونجا بالشو سپر میکردم از پشت بالش نگاه میکردم.
یکی نبود بگه بچه مگه مجبوری؟؟
:khandeh!:

وروجک و آقای نجار بهترین بود.:Gol:
همیشه فکر میکردم وروجک منم.
واقعا خیلی دوسش داشتم.
آخه مامانم بچه بودم میگفت عین وروجک پدرمو در میاری:khandeh!:

چاق و لاغر یادتونه؟؟؟؟؟؟:ghash:

mahdiya;196777 نوشت:
کارتون چوبین یادتونه؟؟ من بچه بودم 1 بالش میذاشتم جلوم نگاش میکردم آخه یه صحنه های ترسناکی داشت که چوبین میرفت یه جای ترسناکی

مدتی پیش یک ایمیل برام اومد که نوشته بود این چوبین تنها و بدبخت که مادر نداشت آخرش به مادرش رسید ولییییی چون طراحان کارتون این مادر رو یک ذره با لباس خونه یا بهتره بگیم خواب طراحی کرده بودن (عکس مادر چوبین و مشتقاتش بود) بنابراین سانسورکنندگان حرفه ای صداوسیما این کارتون رو به نحوی سانسور کرده بودن که ما دلمون به حال این چوبین بسوزه و اشک و آه و...

یادش بخیر
اون موقع ها که بچه بودیم کل خرج جشن تولدمون یه کیلو شیرینی وچند برگ کاغذ امتحانی نقاشی بود که هر کدوم قشنگ ترین نقاشیمونو روش میکشیدیمو به خواهر یا برادرمون هدیه میکردیم و کل مهمونا خودمون بودیم و خودمون و صفا و صمیمیت .
اما الان یه جشن تولده و زیر بار
قرض رفتن باباهه و کلی اسراف و غیبت و چشم و هم چشمی و رو کم کنی و...:ajab!:

:hey: یادش بخیر

mahdiya;196777 نوشت:
ای واییییییی
من اصلا هادی هدی یادم رفته بود
یادش بخیر:Gol:

کارتون چوبین یادتونه؟؟:Cheshmak:
من بچه بودم 1 بالش میذاشتم جلوم نگاش میکردم:dokhtar:
آخه یه صحنه های ترسناکی داشت که چوبین میرفت یه جای ترسناکی،
اونجا بالشو سپر میکردم از پشت بالش نگاه میکردم.
یکی نبود بگه بچه مگه مجبوری؟؟:khandeh!:

وروجک و آقای نجار بهترین بود.:Gol:
همیشه فکر میکردم وروجک منم.
واقعا خیلی دوسش داشتم.
آخه مامانم بچه بودم میگفت عین وروجک پدرمو در میاری:khandeh!:

چاق و لاغر یادتونه؟؟؟؟؟؟:ghash:

اون موقع از بن تن و مرد عنکبوتی و جیمی نوترون و . . . خبری نبود

سرگرمی ما بچه های اون موقع اینها بودند:

علی کوچولو
( این مرد کوچک)

بازم مدرسه ام دیر شد

معاون کلانتر

نیک و نیکو

رامکال

بچه های کوه آلپ

پروفسور بالتازار

یادش بخیر

واقعا چقدر زود گذشت

و چقدر زود دیر می شود!


(عکسها از tabnak.ir)

حاج علی;196887 نوشت:
چقدر زود دیر می شود!
خیلی خیلی :ok:

لا حول و لا قوة الا بالله
***************
من عاشق قيافه اين رامكال بودم بچه هاي كوه آلپ هم از دني خيلي خوشم ميومد
عكس اون دوتا بچه خرسا رو كه مادرشون مرده بود رو نداريد ؟ فكر ميكنم خرسهاي كوه آلپ بود

كبوتر حرم;196909 نوشت:
لا حول و لا قوة الا بالله
***************
من عاشق قيافه اين رامكال بودم بچه هاي كوه آلپ هم از دني خيلي خوشم ميومد
عكس اون دوتا بچه خرسا رو كه مادرشون مرده بود رو نداريد ؟ فكر ميكنم خرسهاي كوه آلپ بود

عزیزم یه سرچ کن بعد بگو کوه الپ:Khandidan!:

فکنم منظورت جکی و جیل

بچه های کوه تاراک

لا حول و لا قوة الا بالله
***************
آ باريك الله ، همين بود
چقدر اين كار تون و دوس داشتم
خبر نداريد الآن كه بزرگ شدن كجان ؟ چي كار ميكنن؟

نقل قول:
بچه های کوه تاراک
اٍ ، خونشون عوض شد ؟:khandeh!:


یادش بخیر وروجک و آقای نجار



اگر اشتباه نکنم این فیلم "طوفان" بود.

وقتی سوار بر اسب کنار ساحل با سرعت می رفت رو هیچ وقت یادم نمیره. (نمیدونم صحنه ی اول فیلم بود یا آخرش!)


كبوتر حرم;196972 نوشت:
خبر نداريد الآن كه بزرگ شدن كجان ؟ چي كار ميكنن؟
اٍ ، خونشون عوض شد ؟:khandeh!:

نه من کارتون های بچگونه زیاد دنبال نمیکردم

رابین هود دوس داشتم که اونم زود ازداواج کرد حتما اینا هم ازدواج کردن

بابا لنگ دراز هم خیلی دوس داشتم
:khaneh:
یادش بخیر:Moshtagh:

IMAGE(<a href="http://www.girandeh.com/wp-content/uploads/رابین%20هود_.jpg" rel="nofollow">http://www.girandeh.com/wp-content/uploads/رابین%20هود_.jpg</a>)

فکر کنم این دو تا رو یادتون رفته

بل و سپاستین

جیمبو


دست همتون درد نکنه:Gol:
کلی دلمون وا شد
چه عکسایی گذاشتن
از کتابای مدرسه تا عکس شخصیتای کارتونی که همه دنیای بچه گیمون بودن
یادآوری و مرور خازه قشنگیه

حاج علی;196887 نوشت:
اون موقع از بن تن و مرد عنکبوتی و جیمی نوترون و . . . خبری نبود

سرگرمی ما بچه های اون موقع اینها بودند:
علی کوچولو
( این مرد کوچک)



بازم مدرسه ام دیر شد



معاون کلانتر

نیک و نیکو


رامکال


بچه های کوه آلپ




پروفسور بالتازار





یادش بخیر


واقعا چقدر زود گذشت


و چقدر زود دیر می شود!


(عکسها از tabnak.ir)

:ask1: دوستان اسک دینی! سلام

چقدر شیرین و خوشمزه بود :ask3:



شمارش معکوس
----> :9:
:8:
.
.
.
:3:

:2:

:1:

واقعا دوران کودکی :ninii: و نوجوانی :foot: زود گذشت

.

:Graphic (61):ولی خوب حاصل این یاد کردنها این هست که آینده رو از دست ندیم؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!! :Graphic (1):


یادش بخیر پی نی کیو!

وقتی دروغ می گفت اینجوری میشد:

یادمه یکبار دروغ گفت بینیش اونقدر بزرگ شد که از پنجره اتاق بیرون زد و... بالاخره پرنده ها اومدن و بینیش رو کوتاه کردند. :Nishkhand:

ولی یادم نمیاد چیکار کرد که گوشاش اینجوری شد و دم درآورد؟! :Gig:

آذر بانو;197274 نوشت:

ولی یادم نمیاد چیکار کرد که گوشاش اینجوری شد و دم درآورد؟! :Gig:


سلام

وقتی پینوکیو از درس خوندن خسته شده بود با کارناوال شادی که به شهرشون اومده بود همراه گربه نره و روباه مکار عزیز(که من خیلی دوستشون دارم:hamdel:)به سرزمینی رفت که از درس و مشق و هیچ کار دیگه ای خبری نبود و فقط و فقط برای بازی بود.بعد از گذشت یک هفته(اگه اشتباه نکنم) که فقط به تفریح و بازی گذشت؛(خیلی ببخشید)پینوکیو به خر تبدیل شد و مدیر سرزمین بازی ها اونو به بازار برد و فروخت و ......

rana;197276 نوشت:
سلام

وقتی پینوکیو از درس خوندن خسته شده بود با کارناوال شادی که به شهرشون اومده بود همراه گربه نره و روباه مکار عزیز(که من خیلی دوستشون دارم:hamdel:)به سرزمینی رفت که از درس و مشق و هیچ کار دیگه ای خبری نبود و فقط و فقط برای بازی بود.بعد از گذشت یک هفته(اگه اشتباه نکنم) که فقط به تفریح و بازی گذشت؛(خیلی ببخشید)پینوکیو به خر تبدیل شد و مدیر سرزمین بازی ها اونو به بازار برد و فروخت و ......

با سلام و احترام
از توضیحات تون متشکرم رعناجان :Gol:
خوب با دقت نگاه می کردین و یادتون مونده ها! :Kaf:

عرفان;197273 نوشت:
:ask1: دوستان اسک دینی! سلام

چقدر شیرین و خوشمزه بود :ask3:


شمارش معکوس
----> :9:
:8:
.
.
.
:3:

:2:

:1:

واقعا دوران کودکی :ninii: و نوجوانی :foot: زود گذشت
:graphic (61):ولی خوب حاصل این یاد کردنها این هست که آینده رو از دست ندیم؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!! :graphic (1):





استفاده از فرصت

اولياى گرامى اسلام ، به منظور بيان ارزش جوانى و براى تاءمين سعادت نسل جوان ، ضمن بيانات خود، يادآورى هايى فرموده و مغتنم شمردن اين فرصت گران بها را به پيروان خود اكيدا خاطر نشان كرده اند.
(قال رسول الله صلى الله عليه و آله : يا اباذر اغتنم خمسا قبل الخمس ، شبابك قبل هرمك و صحتك قبل سقمك و غناك قبل فقرك و فراغك قبل شغلك و حيواتك قبل موتك .(1) )
رسول اكرم (ص ) به ابى ذر غفارى فرمود: پنج چيز را پيش از پنج چيز غنيمت بشمار، جوانى ات را قبل از پيرى ، سلامتت را قبل از بيمارى ، تمكنت را قبل از تهيدستى ، فراغتت را قبل از گرفتارى ، زندگانى ات را قبل از مرگ .
(قال على عليه السلام : بادر شبابك قبل هرمك ، و صحتك قبل سقمك .(2) )
على عليه السلام فرموده : درياب جوانى ات را قبل از پيرى ، و سلامتت را قبل از بيمارى .
( جعفر بن محمد عن آبائه عليهم السلام فى قوله تعالى : و لاتنس ‍ نصيبك من الدنيا. قال لاتنس صحتك و قوتك و فراغك و شبابك و نشاطك و غناك و ان تطلب به الاخرة .(3) )
امام صادق عليه السلام از پدران خود، در تفسير آيه (و لاتنس نصيبك من الدنيا) روايت كرده است كه سلامت ، نيرومندى ، فراغت ، جوانى ، نشاط و بى نيازى خود را فراموش منما. در دنيا از آنها بهره بردارى كن و متوجه باش كه از آن سرمايه هاى عظيم به نفع معنويات و آخرت خود استفاده نمايى .

ارزش فرصت

در اين سه حديث ، فرصت گران بهاى جوانى مورد توجه مخصوص قرار گرفته ، و ارزش آن نسبت به دوران پيرى ، در رديف ارزش تندرستى نسبت به ايام بيمارى به حساب آمده است .


1- بحار، ج 17، ص 23.
2- غررالحكم ، ص 340.
3- جعفريات ، ص 176.

[=Times New Roman]
[=Times New Roman]
[=Times New Roman]پيامبر خدا صلى‏ الله ‏عليه و ‏آله و سلّم :
[=Times New Roman]حكايت كسى كه در كودكى مى‏ آموزد همچون نقشى است كه روى سنگ كنده مى ‏شود و حكايت كسى كه در بزرگسالى مى ‏آموزد همانند كسى است كه بر آب بنويسد .
[=Times New Roman]كنز العمّال : 29336 منتخب ميزان الحكمة : 156


[=Times New Roman]

[=Times New Roman]امير المؤمنين عليٌّ عليه ‏السلام :
[=Times New Roman]همانا قلب نوجوان همچون زمينى باير است كه هرچه در آن افكنده شود مى ‏پذيرد .
[=Times New Roman]تحف العقول : 70 منتخب ميزان الحكمة : 288

[=Times New Roman]رسولُ اللّه صلى‏ الله ‏عليه و ‏آله و سلّم :
[=Times New Roman]بـازيگوشى (و شـيطنت) بـچه در دوران كودكى ، نشانگر فزونى عقل او در بزرگسالى است .
[=Times New Roman]العُرام : الشدّة والقوّة والشراسه (النهايه : 3 / 223) .كنز العمّال : 30747 منتخب ميزان الحكمة : 322

[=Times New Roman]

[=Times New Roman]امير المؤمنين عليٌّ عليه‏ السلام :
[=Times New Roman]هركه در كودكى ، خـود را بـه رنـج و سـختى نيندازد ، در بزرگساليش به ارجمندى نرسد .
[=Times New Roman]غرر الحكم : 8272 منتخب ميزان الحكمة : 322

[=Times New Roman]امام على عليه‏ السلام :
[=Times New Roman]هـر كـه در كـودكى نـياموزد ، در بـزرگسالى پيشرفت نكند .
[=Times New Roman]غرر الحكم : 8937 منتخب ميزان الحكمة : 322

يازده ساله كه بودم با دوستانم مي رفتيم پشت سالن مدرسه و در مورد امام زمان صحبت مي كرديم...و دعا مي خوانديم:Doaa:

هر روز يكي از ما واسه آقا(عج)شعر ميگفت و براي بقيه مي خواند ما هم گريه مي كرديم...يادش بخير..چقدر دلامون پاك بود..شعرهاي بچه گانه و بسيار ساده ما راحت اشك ما رو در مي آورد..اما حالا؟:Ghamgin:
بگذريم..
يه روز نوبت من بود كه يه شعري متني چيزي در مورد امام زمان بيارم..
يه متن نوشتم.....
و آخر شب بود كه اتفاقي خواهر بزرگترم ديدش..وقتي خوندش با بي ميلي گفت چه متن ساده ايي...دلت خوشه براي امام زمان و خدا چنين متن هايي مي نويسي..!/
بعد شروع كرد در مورد عارفاني مثل حافظ بهم گفت.كتابش هم نشونم داد و گفت حافظ چون عاشق عارف بود شعرهايش كم كم حال و هواي عجيبي گرفت....
اما متنهاي تو خيلي ساده هستند..
آن شب دلم خيلي گرفت:Ghamgin:..به خودم گفتم كه من عاشق واقعي خدا و آقا(عج) نيستم.
رفتم و يكي از كتابهاي بزرگ شاعران رو در آوردم و كلماتي كه استفاده كرده بودن رو ديدم..اگر اشتباه نكنم كتاب حافظ بود كه ديدم آخر شعرهايش واژه ي (يعني چه؟)به كار برده بود..ازش اجازه گرفتم وبا همان واژه،شروع كردم به نوشتن.(دزدي نبود كه؟:Nishkhand:)


يه شعر ساده كه همراه با نوشتنش گريه هم مي كردم..آخه آدم هر چي كوچيك تر باشه دلش پاك تره....خوش به حال اون موقع هام كه هرگز هم بر نمي گرده...شعرم اين بود:
ناگهان پروانه ايي بي شمع شدي،يعني چه؟!
چو پرنده ايي در دام، غافلگير شدي يعني چه؟!

اين همه جان،فدايت مي گويي و مي گريي
اما هنوز او را نشناخته ايي،يعني چه؟!

اين همه برايت لطف ها كرد و بيم آخرت بر جانت..
هميشه قول مي دهي و مي شكني، يعني چه؟!

خودت آرزوي پاكي مي خواهي، كاري كن..
در اين جهان، آلوده مي كني يعني چه؟!

اگرمولايت مهدي، دوست داري، نشاني ده
با ولي خدا،نتواني همراه شوي،يعني چه؟!

اين دنياي سياه نمي فروشي،براي چه؟
بي آنكه بداني دردت، ناله مي كني يعني چه؟!

يادمه اون شب تا صبح بيدار بودم. شعرم رو مرتب مي خواندم و گريه مي كردم..

نمي دونم چرا حالا دلم گرفت؟يادم افتاد به همون شب....هيچ وقت اون شب عرفاني كودكانه ام رو فراموش نمي كنم. هر وقت يادم مياد چشمانم پر اشك ميشوند...دقيقا مثل حالا...

اون موقع ها به حال عارفان خدا غبطه مي خوردم...اما.....الان به حال اون موقع ها كه سني نداشتم وپاك بودم غبطه مي خورم. اون موقع ها سنم كم بود و قلبم بزرگ.....اما....الان بزرگ شدم و قلبم كوچيك.....
چقدر بزرگ بودن بده...

يادمه از آدم بزرگها و بزرگ شدن مي ترسيدم...
پدر آسماني گاهي واسه اعتراض مي اومد توي روياي كودكيم و شكايت آدم بزرگها رو ميكرد...
مي گفت:اما تو هميشه كوچيك بمان...

اما هرگز اين اتفاق نيفتاد.. منم بزرگ شدم...مثل آدم بزرگها....

گاهي از بزرگ بودنم متنفر ميشم و مي روم قاطي بچه هاي كوچيك...و با شور و علاقه خاصي با آنها بازي مي كنم و دقيقا مثل خودشان ميشم...(البته ظاهرا:Moteajeb!:)

برايشان داستان سيزينه ظهور كوچكي رو تعريف مي كنم كه يه باباي آسماني داشت اما تا آدم بزرگ شد از باباي آسمانيش دور شد...اونها هم با اينكه خيلي كوچيكند گريه مي كنند..انگار معني اشكاي منو خوب مي فهمند.(بيچاره ها گير من افتادن ديگه!!:Nishkhand:)

ببخشيد كه اين طوري نوشتم نمي خواستم كسي رو ناراحت كنم.
فقط دنبال جايي بودم تا راحت باشم و بدون اينكه كسي منو بشناسه كمي درد و دل كنم....كه بهتر از حال و هواي معنوي اينجا جايي پيدا نكردم.

اين سخن رو يه درودل كوچولو به حساب بياريد...:Gol:

الان خيلي آ رومم....كاش مولاي آسموني امام زمان اينجا بود و شعر ساده كوچيكيامو دوباره مي خوند...و يادي از آن موقع هايي مي كرد كه با هم خيلي خوب بوديم و خيلي همديگر رو دوست داشتيم...تا شايد دوباره اون روزها برگردد.


امام زمان اينجايي؟! تو رو به فاطمه زهرا(س) جواب بده.

سبزينه ظهور;197303 نوشت:
هر روز يكي از ما واسه آقا(عج)شعر ميگفت و براي بقيه مي خواند ما هم گريه مي كرديم...يادش بخير..چقدر دلامون پاك بود..شعرهاي بچه گانه و بسيار ساده ما راحت اشك ما رو در مي آورد

با سلام
خوش به حالتون
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد.......دعا کبوتر عشق است، بال و پر دارد

یادش بخیر


لا حول و لا قوة الا بالله
***************

آذر بانو;197278 نوشت:

خوب با دقت نگاه می کردین و یادتون مونده ها! :Kaf:

معلومه كه خوب يادمون ميمونه ، تمام هم و غم ما همينا بود ، اينكه بالاخره پينوكيو آدم ميشه يا نه اينكه بالاخره سوباسا ميره تيم ملي برزيل يا نه (جالب بودا ، چه با دقتم نگا ميكرديم يكي نبود بگه آخه يه ژاپني چطور ميتونه بره تيم ملي برزيل؟)
از اين ميگ ميگ چقد بدم ميومد ، هميشه دوست داشتم اين گرگه اينو بگيره با يك حالت وحشيانه اونو بخوره تا دلم خنك بشه:khandeh!:


این همون کارتونی بود که به آقای اسفناج معروف بود؟

آذر بانو;197522 نوشت:

این همون کارتونی بود که به آقای اسفناج معروف بود؟

نخیر!

اسمش ملوان زبل بود:khandeh!:

حاج علی;197533 نوشت:
نخیر!
اسمش ملوان زبل بود

با سلام و احترام
متشکرم

فکر کنم همین ملوان زبل بود که اسفناج می خورد و قدرتمند میشد؟:Gig:

آذر بانو;196978 نوشت:
اگر اشتباه نکنم این فیلم "طوفان" بود. وقتی سوار بر اسب کنار ساحل با سرعت می رفت رو هیچ وقت یادم نمیره. (نمیدونم صحنه ی اول فیلم بود یا آخرش!)

با سلام

سرکار اذربانو

یه عیدی از کودکی تان برای شما

http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=150301&musicID=104510

اهنک سیلاس را کوش کنید

فکر کنم این فیلم همون پسریه که تاس بود، بعد یک دارویی رو به سرش زد و موهاش شروع کردن به رشد کردن و توقف نداشتند! و مدام کوتاه میکردند ...
خیلی فیلم خنده دار و جالبی بود.

اسم فیلمش رو نمیدونم چی بود.


لا حول و لا قوة الا بالله
***************
سركار آذر بانو شما چرا اسم هيچ كدومو يادتون نيست؟ اينا رو نگا ميكرديد البته اين يكي رو منم يادم نيست ولي اين پسره بخاطر ترس تاس شده بود ، كل فيلم يادمه از موهاش براي درست كردن قلمو استفاده ميكردن

آذر بانو;197588 نوشت:

فکر کنم این فیلم همون پسریه که تاس بود، بعد یک دارویی رو به سرش زد و موهاش شروع کردن به رشد کردن و توقف نداشتند! و مدام کوتاه میکردند ...
خیلی فیلم خنده دار و جالبی بود.

اسم فیلمش رو نمیدونم چی بود.



نــــــــــــــــــــــــــــــــــه خنده دار نبود. من کوچیک بودم یادمه. میترسیدم. یه مرده بود بچه ها رو برده بود پیش خودش موهاشون رو میبرد برای خودش. من یادمه رفت توی یه تابلوی نقاشی بزرگ بعد تابلو واقعی شد. فکر میکنم 4 سالم بود. کلی ترسیده بودم. همین پسره، رفته بود برای موهاش دارو بگیره یه پیرزن زشت بهش گفت دو تا تخم مرغ بال مگس ...!
من اون موقع ها خیلی ترسیدم. آخرش هم بابای پسره پیداش کرد نجاتش داد.

frigg77;197879 نوشت:
نــــــــــــــــــــــــ ــــــــــه خنده دار نبود. من کوچیک بودم یادمه. میترسیدم.

دقیقا همون حس ترس بچگی در من هم تداعی شد. چقدر که از این فیلم میترسیدم.اصل حادثه هم از گربه ای شروع شد که بالای سر پسره نشست و از بعد اون اینجوری شد:Ghamgin:

از گنجینه صوتی تبیان دریچه ای به کودکی های همراه با آرامشمون نه الان که...:Ghamgin:

http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=150300&CategoryID=10881

frigg77;197879 نوشت:
نــــــــــــــــــــــــــــــــــه خنده دار نبود. من کوچیک بودم یادمه. میترسیدم. یه مرده بود بچه ها رو برده بود پیش خودش موهاشون رو میبرد برای خودش. من یادمه رفت توی یه تابلوی نقاشی بزرگ بعد تابلو واقعی شد. فکر میکنم 4 سالم بود. کلی ترسیده بودم. همین پسره، رفته بود برای موهاش دارو بگیره یه پیرزن زشت بهش گفت دو تا تخم مرغ بال مگس ...!
من اون موقع ها خیلی ترسیدم. آخرش هم بابای پسره پیداش کرد نجاتش داد.

سلام من هم می ترسیدم ،اونوقت خیلی کوچیک بودم!

با سلام و احترام

كبوتر حرم;197779 نوشت:

سركار آذر بانو شما چرا اسم هيچ كدومو يادتون نيست؟ اينا رو نگا ميكرديد البته اين يكي رو منم يادم نيست


نمیدونم! شاید چون من خیلی به فیلم و کارتون وابسته نبودم برای همین اسم شون برام خیلی مهم نبود.
ضمن اینکه اسم کارتون برام مهم نبود.

هیچ کارتونی رو به صورت کامل با تمام اتفاقاتش به یاد ندارم! همه رو نصفه و نیمه و قسمت های هیجانی ترش رو یادم هست.

كبوتر حرم;197779 نوشت:

ولي اين پسره بخاطر ترس تاس شده بود ، كل فيلم يادمه از موهاش براي درست كردن قلمو استفاده ميكردن

یادم نیس چرا تاس شد ولی صدای پیرزنه رو یادمه که نسخه عجیب غریبی براش پیچید، ولی بیشتر برام جالب و هیجانی بود تا ترسناک!

من یادم نمیاد تا حالا از فیلمی ترسیده باشم! :ok:

من از دوران مدرسه ام یه چیز یادم مونده
اونم نون و پنیر و گردوهایی بود که مامانم برام توی کیفم می زاشت
باور کنید اونقدر می چسبید خوشمزه ترین خوراک بود
گاهی اوقاتم اونو با بچه ها نصف می کردم

آذر بانو;197588 نوشت:

فکر کنم این فیلم همون پسریه که تاس بود، بعد یک دارویی رو به سرش زد و موهاش شروع کردن به رشد کردن و توقف نداشتند! و مدام کوتاه میکردند ...
خیلی فیلم خنده دار و جالبی بود.

اسم فیلمش رو نمیدونم چی بود.


به نظرم این فیلم خیلی ترسناک بود، من خیلی ترسیدم شاید چون سنم خیلی پایین بود
پارسال تابستون دوباره تلویزیون پخش کرد




وابسته به سکه های قلک بودیم
دنبال بهانه های کوچک بودیم


رویای بزرگ شدن خوب نبود
ای کاش تمام عمر کوچک بودیم

پاک کن

تازه حکمت بازی های کودکانه را می فهمم.

زوووو تمرین این روزهای نفسگیر بود


maryam;199994 نوشت:
پاک کن


یادش بخیر ما دوم ابتدایی که بودیم مدام پاک کن هامون گم میشد. معلممون هم گفته بود باید پاکن هاتون رو سوارخ کنید با یه نخ بندازید گردنتون! الان که فکر میکنم میبینم چقدر خنده دار بود قیافه هامون. یه دختر بچه که احتمالا چند تا از دندونهای جلوش افتاده و یک پاک کن گردنشه

كتاباي ما تغيير كرده اين عكسارو نداشتيم:Ghamgin:

آذر بانو;197588 نوشت:
فکر کنم این فیلم همون پسریه که تاس بود، بعد یک دارویی رو به سرش زد و موهاش شروع کردن به رشد کردن و توقف نداشتند! و مدام کوتاه میکردند ... خیلی فیلم خنده دار و جالبی بود.

سلام به همگی دوستان خوبم

آذر جان چرا من این فیلمو یادم نمیاد؟:Gig:
آهان،حتما سنم قد نمیده؟!:khandeh!: آرههههه:ok:

بچه ها کسی میدونه [=Microsoft Sans Serif]پسر کوهستان رو چند سال پیش میداد؟

سلام علیکم

با اینکه مدتی از این خبر گذشته ولی این عکس ها بهانه ی شود جهت قرائت فاتحه ای برای روح هنرمند گرامی مرحومه پروین دخت یزدانیان:

:Sham:

rahiil;179114 نوشت:
فقط گریه نکنید ها . . . . قول دادید

شما یادتون نمیاد، تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن… آب بخوریم

شما یادتون نمیاد، شبا بیشتر از ساعت ۱۲ تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت ۱۲ سرود ملی و پخش می کرد و قطع می شد…. سر زد از افق…مهر خاوران !

شما یادتون نمیاد، قبل از شروع برنامه یه مجری میومد اولش شعر می خوند بعد هم برنامه ها رو پشت سر هم اعلام می کرد…آخرشم می گفت شما رو به دیدن برنامه ی فلان دعوت می کنم..

شما یادتون نمیاد، تو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان نفر وسطی باید میرفت زیر میز.

شما یادتون نمیاد، سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ

شما یادتون نمیاد، ولی نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد.

شما یادتون نمیاد، تو فیلم سازدهنی مرده با دوچرخه توکوچه ها دور میزدو میخوند:دِریااااااا موجه کا کا.. دِریا موجه.

شما یادتون نمیاد، کاغذ باطله و نون خشکه میدادیم به نمکی ، نمک بهمون میداد بعدش هم نمک ید دار اومد که پیشرفت کرده بود نمک ید دار میداد، تابستونها هم دمپایی پاره میگرفت جوجه های رنگی میداد.

شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی ! شما یادتون نمیاد موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میذاشتیم رو میز که تقلب نکنیم.

شما یادتون نمیاد، سریال آیینه ، دو قسمتی بود اول زن و شوهر ها بد بودند و خیلی دعوا میکردند بعد قسمت دوم : زندگی شیرین می شود بود و همه قربون صدقه هم می رفتند. یه قسمتی بود که زن و شوهر ازدواج کرده بودند همه براشون ساعت دیواری اورده بودند. بعد قسمت زندگی شیرین میشود جواد خدایاری و مهین شهابی برای زوج جوان چایی و قند و شکر بردند همه از حسن سلیقه این دو نفر انگشت به دهان موندند و ما باید نتیجه میگرفتیم که چایی بهترین هدیه عروسی می تونه باشه.

شما یادتون نمیاد؛ جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو، فرداش همه تو مدرسه جوگیر بودیم.

شما یادتون نمیاد، پیک نوروزی که شب عید میدادن دستمون حالمونو تا روز آخر عید میگرفتن !

شما یادتون نمیاد، اون قایق ها رو که توش نفت میریختیم و با یه تیکه پنبه براش فتیله درست میکردیم و بعد روشنش میکردیم و میگذاشتیمش تو حوض. بعدش هم پت پت صدا میکرد و حرکت میکرد و ما هم کلی خر کیف میشدیم..!!!

شما یادتون نمیاد، شیشه های همه خونه ها چسب ضربدری داشت.

شما یادتون نمیاد، زنگ آخر که می شد کیف و کوله رو مینداختیم رو دوشمون و منتظر بودیم زنگ بخوره تا اولین نفری باشیم که از کلاس میدوه بیرون .

شما یادتون نمیاد، یک مدت از این مداد تراش رو میزی ها مد شده بود هرکی از اونا داشت خیلی با کلاس بود.

شما یادتون نمیاد، دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟

شما یادتون نمیاد، ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزه ام بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه !

شما یادتون نمیاد، که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو !

شما یادتون نمیاد، پاک کن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد !

شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو ۱۸۰ درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم !

شما یادتون نمیاد، آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی !

شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن

شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن !

شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم !

شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه !

شما یادتون نمیاد، انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !

شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم رو در مینوشتن: آمدیم نبودید!!

شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم !

شما یادتون نمیاد، گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه… بالهاشو زود میبنده… روی گلها میشینه… شعر میخونه، میخنده !

شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررترررررررررر ررر صدا میداد !

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم می خواستیم بریم حموم باید یک ساعت قبل بخاری تو حموم روشن میکردیم.

شما یادتون نمیاد، آسیاب بشین میشینم، آسیاب پاشو پامیشم، آسیاب بچرخ میچرخم، آسیاب پاشو،پا نمیشم؛ جوون ننه جون، پا نمیشم؛… جوونه قفل چمدون،پامیشم..آسیاب تند ترش کن، تندتر تندترش کن!

شما یادتون نمیاد، اونجا که الان برج میلاد ساختن، جمعه ها موتورهای کراس میومدن تمرین و نمایش. عشقمون این بود که بریم اونا رو ببینیم. راستی چی شدن اینا

شما یادتون نمیاد، چرخ فلکی که چرخو فلکش رو میاورد ۴ تا جا بیشتر نداشت و با دست میچرخوندش.

شما یادتون نمیاد، که چه حالی ازت گرفته می شد وقتی تعطیلات عید داشت تموم می شد و یادت می آمد پیک نوروزیت را با اون همه تکالیفی که معلمت بهت داده رو هنوز انجام ندادی واقعا که هنوزم وقتی یادم می یاد گریم می گیره.

شما یادتون نمیاد، انگشتامونو تو هم کلید میکردیم یکیشونو قایم میکردیم اینو میخوندیم: بر پاااا….بر جاااا…. کی غایبه؟ مرجاااان…دروغ نگو من اینجااام…

شما یادتون نمیاد، توی سریال در پناه تو وقتی بابای مریم سیلی آبداری زد به رامین چقدر خوشحال شدیم!

شما یادتون نمیاد، بازی اسم فامیل. میوه:ریواس. غذا:ریواس پلو…..!

شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم معلم بهداشت یه ساعتایی می اومد با مدادامون لای موهامونو نگاه می کرد.

شما یادتون نمیاد، این آواز مُد شده بود پسرا تو کوچه میخوندن: آآآآآی نسیم سحری صبر کن، مارا با خود ببر از کوچه ها،آآآی…

چه شیطونی هایی می کردیم یادش به خیر یاد کودکی…….و زمان خوبم و همه بچه های اون موقع…. یاد اون روزا بخیر

دست شما درد نکنه بسیار زیبا بود
واقعا دوران زیبایی داشتیم
هرچند که سخت بود با اون گرما حتی پنکه هم نداشتیم تو مدرسه ولی شیرین بود
ارامش داشتیم
چیزی که الان خیلی کم شده
تفاوت رو می شه براحتی با بچه های امروزی مقایسه کرد
یا علی

rahiil;179114 نوشت:
فقط گریه نکنید ها . . . . قول دادید

شما یادتون نمیاد، تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن… آب بخوریم
....


سلام رحیل گرامی
گریه؟؟؟؟؟؟؟
هر بندشو خوندم کلی خندیدم شادمون کردی خدا شادت کنه .
اینو یادت رفت بگی که توی یه لیوان آب میریختیم و یه ذره خاک باغچه و بعد هم همش میزدیم و به هم تعارف میکردیم که بفرمایید قهوه.
یا اون موقع هایی که مجسمه آزاد بازی میکردیم .
ایکاش واقعا میشد با یه مجسمه گفتن زمان رو نگه داشت .
موضوع قفل شده است