یادی از دوران کودکی و دوران دبستان

تب‌های اولیه

530 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

تبلیغات خاطره انگیز

دوره دبستان امتحان جغرافی داشتیم یه سوالش این بود: تنها قمر کره زمین؟
من هم با اطمینان کامل نوشتم قمر بنی هاشم!!!





نگهدارنده اين کتاب قصد فروش آن را ندارد؛ مگر اين‌كه در مراکز فرهنگي خاص مورد بازديد عموم قرار گيرد.

مهر آوا;213238 نوشت:





خب دوستان اعتراف کنند این کتاب ,کتاب درسی کی بوده؟:Nishkhand:
یعنی 59 سال دیگه ما هم میتونیم کتاب درسی کلاس اولمون بذاریم اینجا ؟:Nishkhand:

نقل قول:
من هم با اطمینان کامل نوشتم قمر بنی هاشم!!!

:shad::shad::shad:

کاش همیشه در کودکی می مانیدم تا به جای دلهایمان سر زانوهایمان زخمی می شد!

[="red"]به نام خدا[/]

[="darkorchid"]

اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها شاد و خندان باز گرد
باز گرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسیهای من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید
همکلاسیهای درد و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لا اقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن[/]

[="blue"]محمد علی حریری جهرمی[/]

TAHOOR;217346 نوشت:
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود


[="RoyalBlue"]

[="DarkOrchid"][="Purple"](باز باران با ترانه)[/][/]

باز باران
با ترانه
با گوهر های فراوان
می خورد بر بام خانه

من به پشت شیشه تنها
ایستاده :
در گذرها
رودها راه اوفتاده.

شاد و خرم
یک دوسه گنجشک پرگو
باز هر دم
می پرند این سو و آن سو

می خورد بر شیشه و در
مشت و سیلی
آسمان امروز دیگر
نیست نیلی

یادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان:
کودکی دهساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
از پرنده
از چرنده
از خزنده
بود جنگل گرم و زنده

آسمان آبی چو دریا
یک دو ابر اینجا و آنجا
چون دل من
روز روشن

بوی جنگل تازه و تر
همچو می مستی دهنده
بر درختان می زدی پر
هر کجا زیبا پرنده
برکه ها آرام و آبی
برگ و گل هر جا نمایان
چتر نیلوفر درخشان
آفتابی

سنگ ها از آب جسته
از خزه پوشیده تن را
بس وزغ آنجا نشسته
دمبدم در شور و غوغا

رودخانه
با دوصد زیبا ترانه
زیر پاهای درختان
چرخ می زد ... چرخ می زد همچو مستان

چشمه ها چون شیشه های آفتابی
نرم و خوش در جوش و لرزه
توی آنها سنگ ریزه
سرخ و سبز و زرد و آبی

با دوپای کودکانه
می پریدم همچو آهو
می دویدم از سر جو
دور می گشتم زخانه

می پراندم سنگ ریزه
تا دهد بر آب لرزه
بهر چاه و بهر چاله
می شکستم کرده خاله

می کشانیدم به پایین
شاخه های بیدمشکی
دست من می گشت رنگین
از تمشک سرخ و وحشی
می شنیدم از پرنده
داستانهای نهانی
از لب باد وزنده
راز های زندگانی

هرچه می دیدم در آنجا
بود دلکش ، بود زیبا
شاد بودم
می سرودم :

" روز ! ای روز دلارا !
داده ات خورشید رخشان
این چنین رخسار زیبا
ورنه بودی زشت و بی جان !
این درختان
با همه سبزی و خوبی
گو چه می بودند جز پاهای چوبی
گر نبودی مهر رخشان !

روز ! ای روز دلارا !
گر دلارایی ست ، از خورشید باشد
ای درخت سبز و زیبا
هرچه زیبایی ست از خورشید باشد ... "
اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چیره
آسمان گردیده تیره
بسته شد رخساره خورشید رخشان
ریخت باران ، ریخت باران
جنگل از باد گریزان
چرخ ها می زد چو دریا
دانه های گرد باران
پهن می گشتند هر جا

برق چون شمشیر بران
پاره می کرد ابرها را
تندر دیوانه غران
مشت می زد ابرها را

روی برکه مرغ آبی
از میانه ، از کناره
با شتابی
چرخ می زد بی شماره
گیسوی سیمین مه را
شانه می زد دست باران
باد ها با فوت خوانا
می نمودندش پریشان

سبزه در زیر درختان
رفته رفته گشت دریا
توی این دریای جوشان
جنگل وارونه پیدا

بس دلارا بود جنگل
به ! چه زیبا بود جنگل
بس ترانه ، بس فسانه
بس فسانه ، بس ترانه
بس گوارا بود باران
وه! چه زیبا بود باران
می شنیدم اندر این گوهرفشانی
رازهای جاودانی ،پند های آسمانی

" بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
زندگانی - خواه تیره ، خواه روشن -
هست زیبا ، هست زیبا ، هست زیبا ! "[/]

گلچین گیلانی
[="SeaGreen"](البته این شعر کاملتر از اونی هست که تو کتاب فارسیمون داشتیم!)[/]


یادش بخیر اون موقع ها روزا و شبای میلاد ، جشن واسه بچه ها بود .
عشقمون این بود که رو سر مردم شکلات پرت کنن بعدشم بگردیم و از رو زمین جمعشون کنیم و مشتامونو پر کنیم .
بعدم مینشستیم میشمردیم ببینیم به هر کدوم از اعضای خانواده بخوایم بدیم چندتا برای خودمون میمونه.

یادم میاد هر موقع معلممون بهم می گفت برو از دفتر گج بیا همش استرس داشتم که نکنه برم گج نباشه
وقتی می رفتم هی تو دفتر نمی دونستم گج ها کجان
بعضی اوقات تخته پاک کن رو اونقدر خیس می کردیم که حسابی تخته سیاه تمییز بشه ولی...
یه خاطره دیگه اون موقع ها شهر ماه دو تا نانوایی داشت واسه اینکه نون بگیریم ساعت 1بعد از ظهر می رفتیم دم نانوا صف می گرفتیم تا اینکه 5عصر نانوایی راه بیافته (بعضی اوقات هم نانوایی برقش می رفت) بعدش با یه غروری میومدیم خونه می گفتیم اینم از نون
یادش بخیر

سلام ممنون ! خیلی زیبا بود :Kaf: اشک تو چشمام حلقه زد دلم برای بچه گی قشنگمان تنگ شد !:crying: انقدر زود گذشت که الان فقط حسرت اون روزها به دلموم مونده ، کاش الان هم همه مثل دوران دبستان بازی میکردیم ، قهر و آشتی داشتیم ساده و صمیمی ، ای کاش ...

[="Tahoma"][="Magenta"]طلاب گرامی خاطرات اولین روز های طلبگی تونو می گویید؟:Kaf::ok:[/]

کبوتر حرم الزهرا;243679 نوشت:
[="tahoma"][="magenta"]طلاب گرامی خاطرات اولین روز های طلبگی تونو می گویید؟:kaf::ok:[/][/]

سال اول طلبگیم همه ما بچه های پایه اولی تازه وارد هیجان زده بودیم
یه روز بحث در مورد مراجع تقلید بود یکی میگفت مرجع من فلان عالمه و ..
یکی از بچه ها گفت مرجع من آقاست یه دفعه یکی از بچه ها با هیجان تمام گفت آقا امام زمان(ع).!!

عمامه بستن:
بنده اولین چیزی که دقیقااولین روزحوزه یادگرفتم دوتاچیزبود:1ـشستن فرش2ـبستن عمامه
خب توی حوزه هایه رسم خوبی به اسم طلیعه حضورمیگن که مخصوص طلاب جدیدالوروده برگزارمیشه وبابرخی مباحث طلبگی آشنامیشن.من ودوستم ازشهرستانمون عازم اون حوزه جدیدشدیم وبله دیدیم برامون مراسم تدارک دیدن.
خوب یادمه یه صندلی گذاشته بودن توسالن ویه عمامه اماده ویه مقداری گل روش ریخته بودن .آقاشیطونه بدجوری مارووسوسه کردوخلاصه مارفتیم وخواستیم یه عمامه روازنزدیک ببینیم ازهم بازشدومعاون فرهنگی اومدسراغمون که بایدخودتون دوباره ببندینش.ماهم که بلدنبودیم باالاخره باکمک سایررفقایه عمامه درست وحسابی حاضرکردیم.گذاشتیم سرجاش.
فرش شستن هم با این خاطربودگه اتاق مدیرفرش بودوعادتشون این بودروی زمین مینشستندبعدمراسم رفتم که...پام خوردبه پارچ شربت واونجاهم خوب فرش شستن رویادگرفتم وفکرکنم بتونم یه قالیشویی روراه بندازم.

delete;184455 نوشت:
خدمت سرکار خانم frigg77

یادش بخیر

:Nishkhand::Nishkhand::Nishkhand::Nishkhand:

یادش بخیر! داییم یه دونه از اینا داشت هر وقت میرفتم تو خونه شان یه بازی میوورد هلی کوپتر بود تو یه جزیره! بعد بهم می گفت اگر این دکمه رو بزنم میری تو کامپیوتر! انقدر می ترسیددددددددم!!! می گفتم تورو خدا نکن!!! یادش بخییییییییییر!

بازی ما تو دوران کودکی
یک عدد تایر موتور یا دوچرخه
و یک عدد چوب(اینایی که چوب داشتن با کلاس بودن تحویل نمی گرفتن)
حالا تایر بدو ،تو بدو
یک حالی می داد
یادمه یبار یکی اونقدر التماس کرد گف تایرتو بده تا برم نون بگیرم و بیام
البته طفلی دنبال تایرش رفت تو جوب
عجب روزگاری بودااا

وای وای وای
عجب بازی ای بود.............

maedeh-r;247367 نوشت:
وای وای وای
عجب بازی ای بود.............


من هنوزم 500تاشو دارممم
یادمه یبار داشتیم تو کوچه بازی می کردیم معلمو از چند هزار متری دیدیم خودمون رو مث زمانی که جنگ شده پرتاب کردیم تو خونه با مجروحیت بسیار زیاد
شبش که اصلا خواب نداشتیم فرداش هم تا زنگ ظهر خورد میلیون بار خدا خدا کردیم که معلم نفهمیده باشه بعدش انگار از یه زندان هفتصد ساله خلاص شده باشی
حالا هم...

نقل قول:
من هنوزم 500تاشو دارممم
ووووووواااااااااااااووووووووو
500 تا؟!!!!!!!!!!!!!:Moteajeb!:
فکرکنم داداشم هم چند تا داره
باید ازش بدزدم:ok:
(امشب:ok:)

آخ که چقدر ازینا گرفتم....
کاش الان فقط یکی ازینا بهم میدادن:Sham:

ﭼﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﺎﺷﮑﻮﻫﯽ ﺑﻮﺩ ﺍﻭﻥ ﻟﺤﻈﻪ..!
.
.
.
.
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻌﻠﻢ ﻣﯿﺒﺮﺩﻣﻮﻥ ﭘﺎ ﺗﺨﺘﻪ ﺍﺯﻣﻮﻥ ﺩﺭﺱ ﺑﭙﺮﺳﻪ ﻭﺳﻄﺶ ﺯﻧﮓ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ..!

سلام


من این کارتون و خیلی دوست داشتم مخصوصا اون آهنگ بی نظیری که اولش می نواخت...، خیلی غریب بود!

من یه کتاب دارم از این خاطرات. حاظر نیستم به اون دوران برگردم.

سلام
خداقوت
خدا دلتون رو شاد کنه که دل مارا شاد کردید...:Gol:
یاد اون وقتا افتادم یادش بخیر دلخوشی ما به چی بود الان بچه ها دلخوشیشون به چبزای باکلاس تره:Moteajeb!:
یادش بخیر اون روزا که با هر کارتونی که میدیدم می رفتم توی رویا و خودمو جای شخصیتی که دوست داشتم می ذاشتم ( با اینکه دختر بودم ولی کارتون فوقبالیست ها اون قدیمیشو ،خیلی دوست داشتم:paresh:)
امیدوارم همیشه دنیای کوچولوها قشنگ و رنگی باشه همیشه .....بچه ها زیباترین بخش زندگی هستند و
من عاشقانه دوستشان دارم:shadi:


اخ که من عشق این بازی بودم...
[SPOILER]باز اگه درخت بود بهتر:Kaf:[/SPOILER]

زووووووووووووووووووووووووو

زیزی گولووووووووووووووو:Kaf::Kaf:

به جون خودم یه گوشی داشتیم دقیقا همین
اولین گوشی که داشتیم این بود:Kaf:

maedeh-r;247380 نوشت:
ووووووواااااااااااااووووووووو
500 تا؟!!!!!!!!!!!!!:Moteajeb!:
فکرکنم داداشم هم چند تا داره
باید ازش بدزدم:ok:
(امشب:ok:)

آخ که چقدر ازینا گرفتم....
کاش الان فقط یکی ازینا بهم میدادن:Sham:


سلام به ده تا از دوستام زنگ زدم تا این بازی رو یادآوری کنم
اول اینکه یه خط می کشیدی بعد اولین نفری که می گفت صلار(اگر درست نوشته باشم)نفر بعد باید می گفت پیک نفر سوم می گفت پس پیک اینطوری ترتیب مشخص می شد
بعد دو تا چاله (کول ما بهش می گفتیم coal)به فاصله 1.5متر که عمق چاله ها 4سانت بود به موازات هم درست می کردیم و نفر اول مهره رو پرتاب می کرد نفر دوم باید می گفت کول از من که باید بتونست مهره رو وارد کول کنه یا اینکه می گفت شقه(برخورد دو مهره رو می گفتن)از من که باید مهره طرف رو بزنه اگه نزد ازش امتیاز کم می شد
کسی که دو کول رو تصاحب می شد یک امتیاز می گرفت و هر شقه ای که می زد یک امتیاز هم واسش محسوب می شد
هر کسی به جمع سه امتیاز می رسید برنده بود
بعضی از اصطلاحات
وریس:اینکه نفر برنده می گفت چند وریس یعنی چند قدم باید بری عقب
راه کولی:یعنی مسیر رسیدن به کول(همون چاله کوچیک )باید پاک بشه
مهرم بره:یعنی اگر بین راه مهره به یه سنگی چیزی برخورد می کرد باید با تخمین خودمون مهره رو به اندازه ای که اگه سنگ نبود دور می کردیم
مانع پشتش:این واسه آخرین حرکت مهره بود یعنی رقیب باید پاشو پشت مهره خودش بگیره تا بتونی راحتتر با مهره خودت (شقه)بزنی و بهش برخورد کنه

بعضی مهره ها پرچمی بودن
بعضیشون نفتی بودن
بعضیشون شیری بودن
اونوقت ما وقتی می باختیم می گفتیم مهره خوش دست نبود باید یه مهره خوش دست انتخاب کنیم
یه بازی دیگه هم بود که 3تا کول داشت اونو اصا یادم نمیاد

بنام خدا

سلام
این خاطره مال 50 سال پیش است.

ما در دوران کودکی مان تلویزیون نداشتیم، حتی آبِ خوردن نداشتیم.

آقا معلم ده مان به ما کتک می زد!
ما شیشه ی مدرسه مان را نمی توانستیم بشکنیم، چون اصلا شیشه نداشت.

ما نمی توانستیم برای خودمان شلوار بخریم، چون پول نداشتیم.
آقا معلم مان هم پول نداشت.

ما فکر می کردیم، این چیز خوبی است که همه هیچ نداشته باشند، اما وقتی یک نفر به ما گفت، بعضی ها باید همه چیز داشته باشند، با خودمان فکر کردیم چرا ما نباید جزو آن بعضی ها باشیم!
به همین سبب هر کدام به نحوی سعی کردیم از هر راهی که بلد بودیم، چیزی برای خود بدست بیاوریم،

مثلا دزدی مرغ و تخم مرغ،

هیچ وقت فکر نمی کردیم روزی شتردزد شویم، چون اصلا شتری برای دزدیدن وجود نداشت، و برای دزدیدن شتر باید به نقاط دورتر مسافرت می کردیم، که آنهم مقرون به صرفه نبود!
اما از بد روزگار، وقتی که عده ای دیدند، تخم مرغ دزدها آماده ی شتر دزدی شده اند، اما شتری برای دزدیدن ندارند، شروع به پخش شتر در سطح گسترده کردند!
اینجا بود که ما که بالقوه انگیزه و توان دزدی شتر داشتیم، با موجود شدن شتر، این انگیزه بالفعل شد.

در ده ما آنقدر شتر دزد زیاد شده بود که دزدی شتر دیگر مزایا محسوب نمی شد، و کسی که از این دانش نان و آب خود را استحصال می کرد، بازارش کساد شده بود.

اینجا بود که درویشی به ده ما آمد و گفت اگر شتر همدیگر را بدزدید، هیچ چیز عوض نمی شود، و تعداد شتر ثابت می ماند، فقط عده ای که آنروز شتر دزدیده اند، سوار آن می شوند!
گفتیم پس ما چکار کنیم؟!
گفت شتر پرورش بدهید تا بواسطه ی ازدیاد شتر همه شتر داشته باشند، و برای دزدیدن شتر دیگر خود را به زحمت نیاندازند.

ما این کار را کردیم و همه در ده مان شتر داشتند، اما از بد روزگار ده دیگری که پایین تر از ده ما کنار رودخانه قرار داشت، چون همه شتر دزد بودند شب می آمدند و شترهایی که ما پرورش می دادیم، می دزدیدند،
مشکل دوباره در ده ما شروع شد و باز هم به علت کمبود شتر همه شتر دزد شدند!

در حالیکه اهالی ده ما می توانستند راه دزدی را بر ده پایین ببندند، یا مال خود را قایم تر بگیرند تا براحتی قابل دزدیدن نباشد! یا به شترها بمب ببندند تا به محض دزدیده شدن منفجر شود! و دزدها را به سزای کارشان برساند! یا اصلا به ده پایین حمله کنند و ریشه ی دزدها را یکبار برای همیشه در بیاورند! یا ده خودشان را ترک کنند و به منطقه ی دیگری بروند که شتر دزد ندارد! یا برای ندزدیدن شتر ، یک شتر جایزه تعیین کنند!!!

خلاصه ما که نفهمیدیم، در این بین، شتردزد مقصر بود، شتردار مقصر بود، شتر مقصر بود، یا کسی که اولین بار این فکر را به ذهن ما انداخت که بعضی ها باید با دیگران خیلی فرق کنند!

چون ما که به شلوار پاره، پنجره ی بدون شیشه ی مدرسه، شب گرسنه خوابیدن، آب بهداشتی نداشتن، تلویزیون نداشتن و ... عادت کرده بودیم، دزدی هم نمی کردیم! اما از وقتی که دزدی را شروع کردیم، باز هم هیچوقت به اندازه کافی پول نداشتیم که شلوار بخریم، شیشه برای پنجره مدرسه بیاندازیم، شب غذا بخوریم، آب بهداشتی بخوریم، تلویزیون بخریم و ... .
فقط فرقی که کردیم، دزد نبودیم و دزد هم شدیم!
سالها بعد پیرمرد خوبی آمد و راه دزدی نکردن و درست زندگی کردن را به اهالی ده ما آموخت و خداراشکر از آن به بعد دیگر همه شتردزدی را کنار گذاشتند.

[="Tahoma"][="Black"]لا حول و لا قوة الا بالله








[/]

[="Tahoma"][="Black"]لا حول و لا قوة الا بالله










[/]

[="Tahoma"][="Black"]لا حول و لا قوة الا بالله


[/]

[="Tahoma"][="Black"]لا حول و لا قوة الا بالله














[/]

[="Tahoma"][="Black"]لا حول و لا قوة الا بالله


[/]

[="Tahoma"][="Black"]لا حول و لا قوة الا بالله




[/]

[="Tahoma"][="DarkRed"]

زوووووووووووووووووووووووو و

:Moteajeb!::Gig:

این الک دولکه نه زوووووووووووووو


[/]

لا حول و لا قوة الا بالله

این بچه های جدید چی میفهمن از زندگی؟ چی حالیشونه؟
وقتی یه دست گل کوچیک تو خیابون نزدن
تا حالا با توپ دولایه که لایش گشاد باشه بازی کردن ببینن از راگبی سخت تره ؟
تا حالا از این توپ دولایه سفتا خورده تو رونشون حس کنن قطع شده پاشون ؟
تا حالا توپشون رو شوتیدن زیر ماشین گیر کنه بگه فیسسسس بعد همه بچه ها فحششون بدن ؟
... تا حالا توپشون افتاده تو جوب آب ببره دو پا برن تو جوب بیارنش ؟
تا حالا توپشون افتاده خونه همسایه تک بیارن کی بره زنگ بزنه ؟
تا حالا توپ دو لایه پیدا کردن از خوشحالی تا خونه روپایی بزنن ؟
تا حالا شده تو راه بقالی واسه خرید توپ پلاستیکی قرمز و سفید پول رو گم کنن اونوقت همونجا بشینن گریه کنن ؟
میدونن تو گل کوچیک گل زیر طاق حکم تشرف به درگاه حق تعالی رو داشت ؟
میدونن لیگ محله از بوندس لیگا مهمتره ؟
میدونن یعنی چی ساعتها پشت تیردروازه بزرگترا وایسادن تا بازیشون بدن یعنی چی ؟
میدونی دعوت بچه های محله بغلی واسه یه سه گله کم از یک لشگر کشی ناموسی نداشت ؟
دریبل تو گل می دونن چیه ؟ سانتر از جناحین تو یه کوچه 6 متری دیدن ؟
اصلاً میدونن آقای اسماعیل آبادی چطوری توپ جر میداد ؟
با دخترای کوچه فوتبال بازی کردن که همه جای تنشون جای چنگ باشه آخر بازی ؟
شوت یه ضرب میدونن چیه ؟ دور نزدیک می فهمن کنایه از کدام ضربه بوده ؟
یه تیکه تو گل می دونن کی جایگزین پنالتی میشه ؟
یه پا ثابت موقع پنالتی میدونن اشارت به کدام پا داره ؟
تا حالا ژست دو پا ثابت موقع پنالتی گرفتن ؟
تا حالا موقع حمله به سمت دروازه با صدای بلند آهنگ فوتبالیستها خوندن ؟
میدونن داشتن تور دروازه برای گل کوچیک یه آپشن حساب میشد و مخصوص مایه دارا بود ؟
اوووه بخوام بنویسم یه کتاب میشه اندر احوالات گل کوچیک ... آخه چی میفهمن اینا ؟!


یادش بخیرنصفه دارایی بابامون میرفت برای خریدشیشه خونه مردم باکه توپ شکسته بودیم:khaneh:

سلــــام

عیدتون مبــــارک :ok:

واقعا دهه شصتی ها آخرین نسلی بودن که تو کوچه و تو خاک بزرگ شدن

به قول دوستم: صبح دوچرخه مو قبل از ماشین بابام می بردم بیرون و شب بعد از ماشین بابام پارکش می کردم تو حیاط :Nishkhand:

کاش می شد برگشت عقب

!

شاد و پیروووز باشید :okey:

كبوتر حرم;259370 نوشت:
میدونن تو گل کوچیک گل زیر طاق حکم تشرف به درگاه حق تعالی رو داشت ؟

:geristan:

کبوتر خاطرات را زنده کردی دمت گرم خیلی حال داد
خوب واردیا از ذوق چند بار خوندمش اشک تو چشام جمع شد
عجب دورانی بود:shookhi:
به قول یه نفر کل نسل بشر از ادم تا دهه 60 یه طرف این دهه 70 به این ور یه طرف اینا نمی دونم چطور نسلی هستند:khaneh:

فکر نکنم دهه هشتادیا یا هفتادیا واسه اینکه تیر دروازه رو مشخص کنن از ادم استفاده کنن
همیشه دو نفر این طرف و اونطرف میوایسادن تا توپ اگر بینشون عبور کنه گل محسوب می شد حکم تیرکو داشت
بعد این دو نفر با عشق تمام اینکارو می کردن

کودک که بودیم صبحانه ما تیلیت چای بود فقط نان و چای
ترم پیش سر کلاس ماشین 2 نشسته بودم دکتر دشتی گفت چی خوردی که حال نداری سر کلاس گفتم استاد ما تیلیت چای خوردیم
اینقدر این استاد و بچه ها خندیدن که خودم هم خندم گرفت
اصلا استاد نمی تونست تا نیم ساعت حرف بزنه از بس می خندید:Nishkhand::khaneh:
وای عجب روزگاری بود

کیییییییییییی یادشهههههههههههه؟؟؟؟

سلام به همه دوستان

چه زود میگذره این عمر

انگار دیروز بود که تک و تنها رفتم کلاس اول

بر خلاف همه بچه ها که با مامانشون اومده بودن و من تنها (البته من قبلش سه چهار سال سابقه مدرسه رفتن داشتم و اصلا واسم مسئله ای نبود:khandeh!:)

یادش بخیر انگار همین دیروز بود که جنگ تموم شد

همون دیروز بود که گوشت کیلویی 150 تومن بود یخزدش 100 تومن

نون 1 تومن بود و من 10 تا میگرفتم 10 تومن

یادش بخیر اولین روزی که رفتم دانشگاه، چه ذوقی داشتیم

عمر خیلی سریع گذشت، می ترسم یک روز از خواب بیدار شم که کار از کار گذشته باشه و ملت کنار قبرم در بهشت زهرا باشن

خدایا خودت رحم کن

ان الانسان لفی خسر

سلام
واقعا دستتون در نکنه . خیلی از خاطراتم زنده شد . کاشکی یه بار دیگه بر میگشتم :cry:
وقتی نزدیک مهر میشد , همه چیزم نو میشد . کیف نو کفش نو مانتوی نو مقنعه سفید نو ... . قبل از این که مدرسه ها شروع بشه روزی هزار بار همشو تنم میکردمو جلوی اینه وای میستادم و به خودم ذل میزدم و لذتشو میبردم .
اهنگ بوی ماه مدرسه هم اصلا" دوست نداشتم , عجیب استرس میگرفتم.

مسافر زمان;267745 نوشت:
کیییییییییییی یادشهههههههههههه؟؟؟؟

وااااااااای اره ه ه ه ه ه . زیزی زیزی گولو اسی پاسی درا کوتا تا , به , تا:nishkand:
موضوع قفل شده است