گورستان

چرا یاد مرگ زندگی را به انسان زهرمار میکند؟

انجمن: 
سلام و عرض ادب چرا یاد مرگ زندگی را به انسان زهرمار میکند؟ در پاسخ به این سوال تکراری ترین و بی فایده ترین جواب این است که "چون ما غافل هستیم و دلبسته به دنیا هستیم" حقیقتش این پاسخ برای من در زندگیم کاربردی نداشته است.. یک دوره ی صوتی با نام "روانشناسی تغییر" از استاد سید مجتبی حورایی گوش میکردم.. که میگفتند برای یکی از الزامات تغییر "خواستن" است و آنچه موجب تغییر می شود مایل بودن به تغییر و علاقه مند بودن به تغییر نیست... آنچه موجب تغییر می شود "خواستن" است...و برای کسی که می خواهد تغییر کند یک سری راهکار دادند که خواستن در وجود ما قوی بشود.. خیلی جالب است که یکی از اصلی ترین مواردی که منجر به تقویت خواستن می شود و اگر این مورد اصلاح نشود تغییری هم صورت نمی گیرد تغییر در نوع نگرش است.. مثلا میگفتند کسی که نگاهش به درس خواندن این است که اگر من درس بخوانم فردا بهم لقب خرخون میدن...خب هیچوقت رغبتی به درس خواندن پیدا نمی کند.. کمی که فکر کردم دیدم در مورد مرگ هم همین است...همانطور که در سایر شبهاتی که قبلا داشتم هم همین بود... ایراد اساسی که وجود دارد این است که کارشناسان و علما و بزرگان  وقتی صحبت میکنند همه چیز را متناسب با حال و احوال خودشان در نظر می گیرند... فقط امام خامنه ای هستند که وقتی صحبت میکنند انسان می فهمد که چه می گوید... مثلا فلان عالم دینی می گوید "ما انسان های بدبختی هستیم...ما بیچاره هستیم...ما ضعیف و ناتوان هستیم...ما هیچی از خود نداریم مگر اینکه خداوند به ما نظر رحمت بفرماید" خب مطمئنا ایشان وقتی این جملات را بیان میکند متناسب با توان روحی خودشان است...یعنی این سخنان نه تنها اعتماد به نفس ایشان را تخریب نمی کند و به عزت نفسشان لگد نمی زند... بلکه برای ایشان بازدارندگی از گناه ایجاد میکند و در واقع کفه ی  ترازوی خوف و رجا را متعادل میکند... این خیلی بد است که اسلام اینقدر بد معرفی شده است... وقتی این همه معصومین و بزرگان دین از لذت و شیرینی و شیرین تر از عسل بودن مرگ می گویند... و وقتی مرگ برای ما مثل زهرمار می ماند...مشخص است یک جای کار می لنگد...و البته راهش هم این نیست که سریعا به پرسشگر برچسب غافل بودن و دنیاپرست بودن بزنیم.. آن چیزی که من متوجه شدم این است که مرگ آنطور که هست بیان نشده است و در این زمینه کارهای خوبی انجام نشده است و یا اگر انجام شده است به دست ما نرسیده است و خوب روی ان تبلیغ نشده است... مرگ از نظر من: مرگ از نظر من یعنی تنهایی و طرد شدن و سلول انفرادی... مرگ یعنی بیست و چهار ساعت در یک قبر تنگ و تاریک که راه نفس کشیدن هم وجود ندارد و احساس تنگی نفس به انسان دست می دهد زندگی کنیم... مرگ یعنی پا نهادن به دنیای ناشناخته برزخ که اصلا نمی دانیم و برای ما یقین حاصل نشده که بهتر از این دنیاست... یعنی حتی اگر الان به من بگویند فلانی اگر الان بمیری مستقیم میری بهشت باز هم حاضر نیستم بمیرم و دوست دارم در این دنیا زندگی کنم... چون هیچ درک و تصویری از مرگ و جهان پس از مرگ ندارم... مرگ برای من یعنی جیغ و داد و شیون و غسال خانه و بعدشم همه می روند و تو شب در تنهایی قبر زنده می شوی... مرگ برای من یعنی اینکه همه ی مردم به زندگیشان در دنیا ادامه می دهند و از نعمت های خداوند بهره مند می شوند و تو باید وارد جهانی بشوی که بخش عمده ای از آن سوال و جواب و بازپرسی و مو را از ماست بیرون کشیدن است...   دوتا سوال دارم: 1- چرا مرگ برای من اینقدر تلخ است؟ 2- چگونه می توانیم کاری کنیم که مرگ هم برای ما شیرین بشود و از آن استقبال کنیم؟ متشکرم