نا امیدی در جوانان

نا امیدی (نه می تونم به گذشته برگردم و نه کاری از دستم بر میاد برای الان و آینده ام)

با نام و یاد دوست


با سلام و عرض ادب

این سوال ،‌ سوال یکی از کاربران سایت هست که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

که با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

من 29 سالمه و کارشناسی الکترونیک دارم

چندسال از زندگیم بدلیل یه سری مسائل تلف شد یعنی برای یه چیزایی تلاش کردم اما به لطف این سیستم آلوده دولتی و ... نتونستم به اون اهدافم برسم و حقم پایمال شد.برای نمونه یکسال از زندگیم رو گذاشتم پای اینکه برم یه جایی و اگه میرفتم اون سال قطعا یه جایگاه خوب داشتم و تمام زندگیم رو تعطیل کردم به خاطر اون از درس و همه چیزم عقب موندم(می دونم افراط کردم) بعد یک هفته مونده به اتمام کار یکی دیگه رو به جام فرستادن و زورم هم نرسید کاری بکنم.
یا دوسال دنبال کار تو یه اداره ای بودم که از بین افراد موجود از لحاظ تخصص و تعهد رتبه اول رو داشتم اما باز به خاطر این کثافت کاری ها جذب نشدم
یکسال هم پشت کنکور موندم و سال بعدش که قبول شدم به دلایلی یک ترم عقب افتادم
الان هم از ناچاری یک سال و خورده ای هست دارم یه رشته ی دیگه می خونم
این از شرایطم
اما مشکلم:
من حدود 6 سال توی تشکلهای فرهنگی هنری در جاهای مختلف کار کردم به طوری که روزانه 3-4 ساعت وقتم رو برای اون کارا میذاشتم (بماند که روزهایی که اصلا خونه نمی رفتم) و اونقدر درگیر کار فرهنگی بودم(به شکل افراطی و به خیال خودم کار جهادی!!!) که از همه چیز و همه کس بریدم و بجز تعداد معدودی با کسی ارتباط ندارم، حتی از فامیلم هم بریدم
الان می بینم کسایی که چند سالی از بنده کوچکتر هستند هم به زندگیشون رسیدن هم به کاراشون و حتی نتایج بهتری از بنده در همه ی زمینه ها گرفتن، حتی افرادی که هم فکر بنده بودن در واقعیت اینطور نبودن و به چیزای دیگه در زندگیشون هم رسیده ان ولی اون چیزی که به من نشون دادن کاملا متفاوت بوده
الان نه کار دارم نه ازدواج کردم و نه شرایط کاری برام هست و نه شرایط ازدواج سنم هم روز به روز بالا میره
مشکلی هم دارم اینکه خیلی روحیه ام سرد شده(در دوران دبیرستان اینطور نبودمو با نشاط بودم) به طوری که با هیچ جمعی جوش نمی خورم و وقتی توی جمعی می شینم با وجود اینکه خیلی آدم خوش اخلاق و مودبی هستم اما خیلی ساکتم و بجز بحث های تخصصی در زمینه های علمی و دینی نمی تونم توی هیچ بحثی شرکت کنم
توی ارتباط گیری به شدت ضعیف هستم و با وجود اینکه خیلی دوست دارم با آدم های زیادی ارتباط داشته باشم اما نمی تونم
از لحاظ عاطفی هم به مشکل برخوردم طوری که اصلا نمی تونم واقعی و از ته دل بخندم یا گریه کنم
احساس می کنم توی یک بیابون نه راه پس دارم و نه راه پیش
نه تونستم خدمتی به خانواده ام بکنم و نه به جامعه
نه می تونم به گذشته برگردم و کاری از دستم بر میاد برای الان و آینده ام انجام بدم

لطفا بنده رو راهنمایی کنید

توضیحات تکمیلی:

نقل قول:


در میان فامیل همه ماهواره دارن و وضعیت مالیشون خیلی خوبه و یه اسلام ساختگی برای خودشون دارن که فقط شامل نماز و روزه هست بر خلاف ما به همین دلیل ارتباطامون خیلی کمه
ارتباط با همسایه و .... نیز بماند
چند بار هم خودم رفتم دنبال کار اما چون محیط کارها با اعتقاداتم نمی خوند رها کردم
مشکل اصلیم هم از شش ماه پیش و وقتی شروع شد که دوستام که با هم چندسالی بود روی یک پروژه ی فرهنگی آرمانی کار می کردیم یکی یکی رفتن دنبال کار و زندگی و تونستن کار پیدا کنن و ازدواج کنند و من کم کم به خودم اومدم و فهمیدم که راه رو اشتباه رفتم و خیلی افراط گرایانه آرمانی فکر کردم و زندگی شخصی و خانواده ام رو از دست دادم، چون حتی کسایی که به ظاهر از من آرمانی تر بودند و به نوعی از اونها تغذیه فکری می شدم هم آخر کار زندگی شخصیشون رو در نظر داشتن و برای اون وقت صرف کرده بودن هرچند توی این چند سال من از این دیدگاهشون اطلاع نداشتم.
ابدا منظورم این نیست که آدم نباید زندگی شخصی داشته باشه یا حسادت به دوستام داشته باشم یا اینکه خودم رو با بقیه مقایسه کنم اما واقعیت اینه که من به هر دلیلی این بُعد از زندگیم (یعنی خانواده ام، اشتغال و ازدواجم) رو فراموش کرده بودم و خیال می کردم من برای خدا کار کنم و همه چیزم رو فدا کنم این مسائل(خانواده، اشتغال و ازدواج) خودش به موقع حل میشه اما حالا می بینم سنم زیاد شده همه هم به فکر زندگیشون بودن و سر من بی کلاه موند
می دونم خودم مقصرم که به این حال افتادم و روز به روز بدتر میشم اما نمی دونم راه نجاتم چیه
با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

(◐.̃◐) گر نخواهي تو، نخواهد هيچ کس (◐.̃◐)

انجمن: 



با سلام و عرض ادب خدمت همه ی شما بزرگواران



شايد سؤالاتى از قبيل: چرا اوضاع ما چنين شده است؟ چرا من شغل مناسبى ندارم؟ چرا درس بخوانم؟ چرا آينده من نامعلوم است؟ چرا اين قدر بدبختم؟ چرا درآمد مكفى ندارم؟ و ...
را از خود پرسيده و يا با دوستان خود در ميان گذاشته باشيد.

البته درست است كه اين مسائل و پديده‏ها دلايل و عوامل بيرونى نيز دارند كه نقش آنها را در ايجاد چنين وضعى نمى‏توان ناديده گرفت؛

امّا ريشه بيشتر اين مشكلات و سؤالات را مى‏توان در درون هر شخص يافت و با پى بردن به منشأ و علّت آنها مى‏توان براى تغيير يا حلّشان راه پايانى يافت.

حال به نظر شما چه کارهایی می توانیم انجام دهیم تا بر اوضاع مسلط شویم و بتوانیم تغییرات درونی مطلوب در خود ایجاد کنیم

منتظر نظرات شما بزرگواران هستیم