رابطه پاتولوژیک

میگه به خاطر خودت میرم...؛ اگه به خاطر منه، دلمو نشکون

ما با دلمان هنوزمشکل داریم / صد سنگ بزرگ در مقابل داریم / معشوق خودش می برد و می دوزد / انگار نه انگار که ما دل داریم



آخه چرا اینطوره

مدتی قبل، با آقایی آشنا شدم، ایشون دانشجو هستن و هشت ماه از من کوچیکترن، سربازی نرفتن و کار هم ندارن
درسته که تا اینجا خیلی بده ولی تنها کسیه که خیلی خوب فکر می کنه، خیلی خوب حرف میزنه، بلده خوب زندگی کنه
وقتی با خواستگارای دیگم مقایسه می کنم، با اینکه همشون از من بزرگتر بودن، حتی یکیشون سی ساله هم بود، ولی هیچکدوم به اندازه ایشون نمی فهمیدن، هیچکدوم زندگی رو به زیبایی ایشون درک نکرده بود، و هیچکدوم به اندازه ایشون منو درک نمی کرد
البته هیچوقت حرفی از ازدواج نزد، همینطوری با هم آشنا شدیم ولی کم کم بهم علاقه مند شدیم، اما نمیدونم چی شد..... دیروز اومد و گفت میخواد گوشیشو این یه هفته ای که تا کنکورش مونده خاموش کنه، یه کم که گذشت گفت شاید بعدشم کنکورو بد دادم و باز روشنش نکنم، فهمیدم یه چیزیش شده، وگرنه چطور میتونه.... دوباره چند ساعت بعدش گفت: نمی خوام بهم وابسته بشیم، نمیخوام به خاطر من موقعیت های زندگیتو از دست بدی ، اگه من باشم تو قید بقیه رو میزنی، دیگه نمیخوام به من تکیه کنی
این حرفاش آتیشم زد، حتی نذاشت من جوابشو بدم، اصلا چون ناگهانی رفت نتونستم بفهمم چیزی شده که از من ناراحته و بهونه آورده یا واقعا حرف دلش همین بوده، ولی آدمی نیست که الکی حرف بزنه، تا به حرفی اعتقاد نداشته باشه، به زبون نمیاره
رفت و تلفنشم به خاطر کنکورش تا آخر این هفته خاموشه، حتی شاید دیگه روشن نکنه:Ghamgin:
تنها راه دسترسی من بهش، از طریق ایمیل هست، براش یه نامه هم نوشتم که بگم من دوستش دارم و باید بذاره خودم تصمیم بگیرم اما هنوز نفرستادم،
نمیدونم
باید بهش بگم که دوستش دارم؟
تا حالا اصلا بهش ابراز علاقه نکردم، طوری که حتی یه بار که یه غیر مستقیم بهش گفتم ازش خوشم اومده کلی تعجب کرد و کلی خوشحال شد، باورش نمیشد، یعنی نمیدونست؟؟ !!!! من هم تعجب کردم از تعجبه اون ..... فکر می کردم باید از حرفهام فهمیده باشه، اما نفهمیده بود
اگه مشکلش کار و درس و سربازیه من مشکلی با اینا ندارم، میدونم با عرضه است
البته دوتا برادر بزرگتر از خودش هم داره که مجردن
یعنی اگه ما همو بخوایم شاید باید خیلی صبر کنیم، ولی من حاضرم صبر کنم، چون میدونم دیگه این آدم دومی نداره
چطور اینا رو بهش بفهمونم؟ اصلا اینارو بهش بگم یا بذارم بره؟ اگه بخوام اینارو بگم غرورمو شکوندم و نمیدونم چه جوابی بگیرم ولی اگه نگم هم چطور ازش بگذرم

اصلا مگه من خودم بلد نیستم تصمیم بگیرم که به جای من تصمیم میگیره
:please: