خودکشی ، افسردگی

از ترس و اضطراب دارم داغون میشم

انجمن: 

با سلام!

من پسری هستم ۱۶ سالمه مدرسه میرم اما زیاد نمیرم درسخون هم نیستم بخاطر اینکه
اضطراب دارم استرس میگیرم و وسط بدنم درد میگیره می سوزه و هزارتا بدبختی دیگه

بابام میاد کتکم میزنه میگه برو مدرسه برو درس بخون بعد مثل وحشیا میافته به جونم
همش فکر میکنم بابام تبدیل به هیولا شده فشارش بالاس پیره هیچی دیگه!
شب ها میخوام بخوابم همش خواب بد میبینم که بابام توش هست که آخرش با شمشیر
میافته به جونم!

خلاصه آدم ضعیفی هستم توهم زا هستم شب ها جن میبینم و و و ........

خلاصه همش میخوام خودکشی کنم نمیدونم چیکار کنم چجوری خودکشی کنم
همش ۱۰ ساله دارم تو زهنم فحش بد به خودم میدم

بعد من دیگه تصمیم گرفتم که تازه فهمیدم یک آدم خیلی احمقی هستم
پست بیشعور وای همینا

الان من تصمیم گرفتم خودکشی کنم نمیدونم چجوری میخوام یک مرگ ساده کنم
بدون درد
فکر میکنم حقمه بمیرم!

عذاب وجدان من و خودکشی برادرم

سلام
نمیدونم میشه همه قضیه را شرح بدم یا نه
ولی به صورت خلاصه اینه که من و برادر بزرگترم با خانوادم مشکلات زیادی داریم
مثلاً 3 سال پیش ی خانمی از من خوشش اومده بود منم بدم نمیومد ازش ولی به خاطر خانوادم مورد پرید البته زیاد هم بد نشد
فقط مشکلی که این بود چون من با این خانم چند ماهی در ارتباط بودم بعد از به هم خوردن قضیه خیلی احساس تنهایی و ناامیدی می کردم و از خانوادم خواستم که خودشون ی شخص مناسب را به من معرفی کنند
که ی سری معیار ها به من دادن و من هم طبق اون معیار ها انتخاب کردم و بعد از انتخاب گفتن " تو که نباید انتخاب کنی !!! ما پدر و مادرتیم ما باید انتخاب کنیم ! تو به چه حقی رفتی باهاش حرف زدی قول ازدواج دادی ؟ "
این اتفاقا هم زمان بود با آشنایی برادر بزرگترم با ی خانم برای ازدواج
جالب این بود که مخالفتی در ظاهر برای برادرم نبود و حتی براش خواستگاری هم رفتن البته (فک می کردن من خبر ندارم قافل از این که برادرم همه کاراشو با من هماهنگ می کرد)
ولی این خواستگاری با مخالفت خانوادم بی نتیجه موند دلیلش هم این بود که "چرا گفتن تو جلسه اول دوتاشون با هم حرف بزنن حتماً ی ریگی به کفششون هست میخوان دخترشون را قالب کنن به ما "
دو سه مورد دیگه هم بود که براش خواستگاری می رفتن با این که خودشون انتخاب کرده بودند بازم ایراد میذاشتن و قضیه تموم میشد
تا این که من دو سال از ارتباطم با خانمی که خودم انتخاب کردم گذشت و تو این دو سال خیلی از خانوادم خواستم که برام پا پیش بذارن
ولی هر دفه ی حرف میزدن " چون تو خودت رفتی حرف زدی انتخاب کردی ما کاری به تو نداریم هر کار دلت میخواد بکن" همراه با دعوا و ایراد های زیادی که روی من و اون خانم میذاشتن و میذارن
تا 9 ماه پیش برادرم با ی خانمی که همکارش بود آشنا شد و تو این مدت خیلی با هم بودن
تا خانوادم فهمیدن که این برادرم با ی نفر هست و میخواد باهاش ازدواج کنه
من اون خانم را دیده بودمش کاملاً مشخص بود که هدفش بازی دادن برادر منه
من خیلی با برادرم حرف زدم ولی قانع نشد تا این که 3 ماه پیش رابطشون به هم خورد و خودکشی کرد
این خودکشی خیلی به همه آسیب رسوند
خودش که رسماً نابود شد و باعث شد پدرم دو بار عمل قلب انجام بده
خودم به شخصه دچار میگرن عصبی شدید شدم
مادرم که تو این سه مدت که برادرم بیمارستان بستری بود واقعاً پیر شد
برادر کوچکم که شاگرد اول بود الان این ترم چند تا درس افتاده

من خودمو تو این خودکشی و سکته پدرم و افت تحصیلی برادرم و از بین رفتن مادرم مقصر میدونم
من اگه همراه خوبی برای برادرم بودم برادرم به جایی نمیرسید که خودکشی کنه
دارم از عذاب وجدان دیوونه میشم
خودمو مقصر میدونم که الان بیشتر از دو ساله ی خانم به امید من به پای من نشسته و هنوز هیچ
خودمو مقصر خودکشی برادر بزرگترم میدونم
واقعاً من مقصر هستم؟

منتظر راهنمایی شما هستم

ای جان تورا چه میشود که اینچنین میل به رفتن داری ؟

سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش گاهی اوقات انسان درمراحلی از زندگی میل ضمنی وگاهی هم حسی به رفتن از این عالم را در خود احساس میکند .در برخی موارد این حس ومیل به انحراف کشیده میشود ودر برخی افراد میل به خودکشی را رقم میزند . درنتیجه میل به رجعت از این عالم میتواند به دو صورت میل حقیقی ویا میل کاذب باشد علل وعوامل میل کاذب (خودکشی ) توسط روانشناسان با تمام ابعادش مورد توجه وبررسی قرار گرفته است . اما میل حقیقی به رفتن از این دنیا چه زمانی ایجاد میشود؟ .عوامل آن چیست ؟ حکم آن از نظر اسلام چیست ؟