ازدواج، فکر ازدواج، آمادگی ازدواج، خواستگاری

نداشتن تمرکز

انجمن: 


سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:


نقل قول:

سلام
الان چند ماهه که دانشگاهم تموم شده ولی حتی حوصله نداشتم برم سراغ کارای تسویه، واقعا ذهنم آشفته است
همش به ازدواج فکر می کنم، دیگه نمی دونم چطوری حواسم و پرت کنم، ولی یا بحث خواستگاری پیش میاد یا تخیلات خودم
فکر می کردم اگر سرکار برم بهتر میشم ولی نشد، این انگیزه پیشرفتی که تو من داشت واقعا مرده، می دونم مشکلم تکراریه، ولی چیکار میشه کرد

از یک طرف فشار خانواده، از یک طرف تنهایی، از یک طرف نامعلوم بودن آینده، دارم داغون میشم
از طرفی از خودمم بدم میاد، احساس می کنم با حرفام با افکارم دارم بقیه رو از خودم دور می کنم، آدمی نیستم که به بداخلاقی شناخته بشم
اتفاقا همه ازم تعریف می کنن، از موفقیت هام، از انگیزه ام، ولی الان من انگیزه ندارم،

همین هفته پیش با خواستگارم به توافق نرسیدیم، هم اون پسر خوبی بود و هم از من کلی تعریف کرد ولی نمی دونم چرا نشد، خیلی زود تموم شد

الان دو تا سوال دارم:
اول اینکه با فکر مغشوشم چیکار کنم
دوم اینکه آیا به خواستگارم بگم که به هم یه فرصت دوباره بدیم، چون واقعا هر چی فکر می کنم نه ایشون مشکلی با شرایط من داشت نه من با شرایطش

البته بگم که جواب من بیشتر مثبت بود چون ایشون احساس من می کرد موقعیت من بهتره، و ما به درد هم نمیخوریم، ولی من اصلا چنین حسی نداشتم
و واقعا بین خواستگار های قبلی هم اخلاقا خوب بود، هم موقعیتشون، ولی از نظر مذهبی یه کم نسبت به من سهل گیرتر

خیلی ممنون

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

:Gol:

ازدواج با همبازی دوران کودکی

سلام و خسته نباشید. و تشکر از سایت خوبتون.
خیلی سخته سوالمو بتونم به شکل یک موضوع بیان کنم. یه کمی پیچیده است.
1: داستان:
داستان از این قراره که من دوران کدودکی با دختر خانمی هم بازی بودم و چند سالی رو خیلی شاد با هم بودیم.تا کم کم بزرگ شدیم به سن تکلیف رسیدیم و و از همه فاصله گرفتیم. روابط خانوادگی یه کم کمتر شده و مدرسه و اینا مزید بر علت. تا اینجا که در دوران دبیرستان و پیش دانشگاهی و مخصوصا تو دانشگاه. فکر ازدواج با این خانم بسیار بسیار تو ذهنم ایجاد شده بود. البته از بچه گی هم همین فکر رو میکردم و تو مکالمات اون موقمون یادمه اشاراتی وجود داشت. علاقه من در حدی بود که چند سالی مرتبا بهش فکر میکردم و بار ها ( اگه بگم 10 تا 15) بار خوابشو دیدم و هم اکنون هم هفته ای یه یکی دوبار رو میبینم. دروغ نگفتم. و طوری بود که من حدودا سالی یکی دو بار ایشون رو میدیدم ( دوران دبیرستان و دانشگاه) و هر بار که میدیدم حالم به شدت برانگیخته میشد و افزایش ضربان قلب و از این چیزا. هر چقدر بزرگتر میشدم این حس بیشتر با هام بود و زمان بیشتری از فکرم رو به خودش مشغول میکرد.
من و ایشون کاملا هم سنیم . چند ماهی من بزرگترم. من هم 23 سالمه. سال آخره مهندسی کامپیوتر ایشون هم شهرستان لیسانس میخونن. و یه کم با هم فامیلیم، مادربزرگ هامون با هم خاله هستن. البته هیچ وقت رابطه ی مستقیم که بریم خونه همدیگه نداشتیم. بیشتر تو مهمونی های بزرگتر ها هم دیگه رو دیدیم

2. دنبال رابطه با ایشان:
خلاصه این طوری گذشت و من همیشه حسرت این رو داشتم که بتونم با هاش حرف بزنم. ولی نمیشد. هم این که جفتمون خجالتی هستیم و هم اینکه خانواده هامون یه کمی مذهبین و این روابط شاید یه جوری می شد. البته بیشتر بخاطر خجالتی بودن . تنها مکالمات من با اون بعد از کنکور بود که رتبت چند شده و بقیش سلام و خداحافظی. البته مادرامون خیلی از احوالات همدیگه برا ما تعریف میکردند. مادر خودم را لا اقل مطمئنم. مثلا میگفتم. مادر فلانی زنگ زدم با هم حرف میزدیم، فلانی فلان کار رو کرد و از این جور حرفا. خلاصه من همیشه آرزوی حرف زدن با هاش رو داشتم تا بالاخره چند ماه پیش. تو یه گروه وایبری که برای فامیلمون بود به شکل کاملا اتفاقی دیدم که پیامی داده و من تونستم بهش پیام بدم و اون روز اولین حرفامون رو زدیم. دیگه از این حرفا که چطوریو ؟ چی کار میکنیو ؟ دانگشاه خوبه ؟ کودکی یادش بخیر!! از اون موقع تا الآن هر از چند گاهی مثلا هفته ای یکی دو بار به هم اس ام اس میدیم که 80 ، 90 در صد مواقع من اغاز کننده ی مکالمه هستم.

3-سوالات و مشکالات:
خوب این تا اینجا شرح وضعیتی از ما بود. حالا من که قصد ازواج با ایشون رو دارم در چند مورد نمیدونم باید چیکار کنم
اول : اینکه تا زمان خواستگاری و ازدواج اصلا این رابطه خیلی محدود رو حفظ کنم یا نه؟!
دوم : کی من باید احساسات واقعیم رو بیان کنم ؟
سوم: از کجا بدونم اصلا اون هم به من علاقه داره؟ از سبک پیام هاش یه جورایی یه حدسایی میزنم ولی مطمئن نیستم؟
چهارم: من برادرم تازه ازدواج کرده و خانواده تازه یه کم آروم شده و البته هنوز یکم ملتهبه و خوب از نظر مالی به پدرم خیلی فشار اومد. نمیدونم این موضع و کی باهاشون مطرح کنم؟ راستش این روز ها زیاد آمادگی ندارن.
پنجم: وضعیت درس و کار خودمم هست. من هنوز لیسانسم رو نگرفتم. ساله آخرم، ارشد هم میخوام بخونم. ولی اون احتمالا نخونه. وضعیت کارم هم دارم یه کارایی میکنم و لی وضعیتم پایدار نیست. کلا فکر میکنم به طور رسمی ، حداقل یکی ، دو سال دیگه معقول ترین زمان ازدواجه.
ششم: از یه موضوعی که میترسم اینه که من به خاطر این مسائل ابراز علاقه نکنم، و اون هم بره و ازدواج کنه !! اون وقت من داغون میشم.
هفتم: من حالا اصلا درست و حسابی ایشون رو نمیشناسم. درسته علاقه دارم. و لی خیلی مسائل باید پرسیده بشه و ببینم از نظر اعتقادی و فکری به هم میخوریم یا نه. خیلی سطحی با کلیلات رفتار ایناش مشکلی ندارم ولی خوب باید خیلی دقیق بپرسم. از جمله مسائل اعتقادی، حجاب و نماز و غیره

هشتم: حالا نمیدونم تو وایبر ابراز علاقه کنم؟ قراره حضوری بذارم؟ نامه بدم؟ به خانواده بگم که به خانوادشون بگه؟ بریم خواستگاری؟ اصلا بگم یا نگم ؟ اگه نگم میترسم خوب ازدواج کنه! اگه بگم آخه الآن به طور کامل آمادگی ازدواج ندارم. خانواده ام هم همین طور.

خلاصه که کلی گیج شدم.
لطفا راهنمایی بفرمایید.
ممنون