๑۩❀ خیمه عزای سیدالشهداء علیه السلام ❀۩๑ ویژه نامه محرم 1438

تب‌های اولیه

707 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

شده آسمان خيمه غم، زمين و زمان غرق ماتم
دوباره افق، رنگ خون است، سلام اي هلال محرم
دوباره محرم رسيد و، حسينيه شد سينه هامان
دل اهل دل سينه زن شد، نفسهايمان مرثيه خوان
به هر خط مقتل، بيا خون بگرييم
كه منزل به منزل، چو مجنون بگرييم
(ياحسين يابن الزهرا)

بخوان روضه خوان بار ديگر، بيا شرح آن ماجرا كن
بيا بغض يك ساله مان را، به يك روضه حاجت روا كن
روايت كن از دشت ماتم، بخوان خط به خط روضه هايت
ولي بگذر از خط آخر، كه سربسته ماند حكايت
بيا اي دل امشب، به پابوس اين غم
بيا تا بباريم، چو باران نم نم
(ياحسين يابن الزهرا)

دوباره شده صحن هيأت، پر از عطر نام شهيدان
دوباره بيا دم بگيريم، به ياد امام شهيدان
كه ما مرد راه حسينيم، نبيند كسی ذلت ما
بميريم و هرگز نگيريم، امان نامه دشمنان را
كه ميثاق ما جز، به عشق ولی نيست
كه فرياد ما جز، علی يا علی نيست
(ياحسين يابن الزهرا)

#محمدمهدی_سیار

سلام من بہ رقیہ بہ خاندان ڪریمش
بہ گوشواره و زلف و بہ اجتہاد رفیعش

سلام من بہ رقیہ بہ شام و ڪنج خرابہ
بہ دسٺ و بال عمویش بہ تشنگے حبیبش

❖✨ ﷽ ✨❖
❃ جانم رقیه خاتون
✦ ✦ ✦

ازشهر بی بابا بدم می‌آید اصلا
گاهی از این دنیا بدم می‌آید اصلا

از خار در صحرا بدم می‌آید اصلا
از نام بعضی‌ها بدم می‌آید اصلا

❖✨ ﷽ ✨❖
❃ رُقـَـیــ(خاتون)ــہ
✦ ✦ ✦

با احتیاط لاله‌ی ما را پیاده کن
عباس جان...
سه ساله‌ی ما را پیاده کن

با احتیاط بار حرم را زمین گذار
"زانو بزن" وقار حرم را زمین گذار

❖✨ ﷽ ✨❖
❃ رُقـَـیــ(خاتون)ــہ
✦ ✦ ✦

با احتیاط لاله‌ی ما را پیاده کن
عباس جان...
سه ساله‌ی ما را پیاده کن

با احتیاط بار حرم را زمین گذار
"زانو بزن" وقار حرم را زمین گذار

السلام علیک یا ابا عبدالله ...

گر چه در عشق فقط لاف زدن را بلدیم
گر چه چندی ست که بی روح تر از هر جسدیم

گر چه در خوب ترین حالت مان نیز بدیم
جز در خانه ی ارباب دری را نزدیم

نور خدا آینه حق نما
نورهدی نور حسین است و بس

سر ولا لؤلؤ لالای حق
مظهر دادار حسین است و بس

سر هویت که تجلی نمود
پرتو پر نور حسین است و بس

روح مشیت که از او شد پدید
کون و مکان جمله حسین است و بس

جلوه ذات احدی بی نقاب
نور تجلای حسین است و بس

سجده که بر آدم خاکی نمود
خیل ملک بهر حسین است و بس

سلسلة منتظم انبیاء
مقدّم الجیش حسین است و بس

میوة خلقت ز ازل تا ابد
مقصد ایجاد حسین است و بس

محفل انس است دو عالم ولی
شمع دل افروز حسین است و بس

نفخه جان بخش نسیم بهشت
شمه ای از بوی حسین است و بس

آتش نمرود به جان خلیل
بَرد شد از خوی حسین است و بس

سفینه نوح به طوفان یم
زورقی از جوی حسین است و بس

موسی عمران که به میعاد رفت
از بر میقات حسین است و بس

روشنی وادی ایمن همی
شعشعة روی حسین است و بس

آتش افروخته در کوه طور
پرتوی از نور حسین است و بس

آن دم عیسی که به تن جان دمد
از دم و از بوی حسین است و بس

گردش این گنبد افراشته
بر خَم ابروی حسین است و بس

من چه بگویم به جهان هر چه هست
سر به تکاپوی حسین است و بس

آنکه فروزان کند امشب چو شمس
رایت توحید ، حسین است و بس

آنکه ببوسید گلویش ز مهر
رسول و بگریست حسین است و بس

محفلی بزمِ حریم لقا
رأس پر از نور حسین است و بس

سوخته پروانه جان را به شوق
در حرم عشق حسین است و بس

کشته جان باخته در کوه طور
پیکر صد پاره حسین است و بس

آنکه بزد خرگه خود را برون
از دو جهان جمله حسین است و بس

آنکه به قربانگه کوی حبیب
گفت رضیً ربِّ حسین است و بس

آنچه به خون گلو آغشته شد
طرّه گیسوی حسین است و بس

باب نجات از غم و بحر بلا
کشتی منجی حسین است و بس

دست شفاعت همه را روز حشر
از کرم و جود حسین است و بس

گر تو بخواهی که شوی رستگار
راهْ تولای حسین است و بس

آنکه سرود این دُرَرِ پاک را
خاک رهِ کوی حسین است و بس

حضرت علامه آیت الله سید محمد حسین حسینی طهرانی ره

مرثیه_حضرت رقیه (س)

به دخترت زده ای سرفدای سرزدنت
فدای آتش داغی كه بر جگر زدنت

چه قدر داد كشيدم دگر نخوان قرآن
ولی توخواندی و باسنگ ای پدر زدنت

به هيچ جای سر تو كه جای سالم نيست
ز بسكه هر سر بازار و هر گذر زدنت

خودت بگو سر نيزه چه بر سرت آمد؟
به روی نيزه كه بودی چرا مگر زدنت؟

ميان مجلس و در پيش روی عمه ومن
برای كشتن ما بوده بيشتر زدنت

#محمد_حسن_بیات_لو

مرثیه_حضرت رقیه (س)

همه شادند دخترت گریان
همه خوابند دخترت بیدار

خیلی امروز مردم این شهر
دادنم با نگاهشان آزار

دخترت را ببر به همراهت
خسته از دست روزگار شده

یا که تشخیص تو شده مشکل
یا دو چشم رقیه تار شده

گر به دور سرت نمی گردم
پر و بالم ببین که بسته شده

مثل سابق زبان نمی ریزم
دو سه دندان من شکسته شده

وسط ازدحام و خنده ی شام
بغض تنهایی ام ترک میخورد

هر کجایی که گریه میکردم
عمه ام جای من کتک میخورد

دختری چند کوچه بالاتر
تا من و رخت پاره ام را دید

بین دستش عروسکی هم داشت
به من و حال و روز من خندید

میکشم دست بر سر و رویت
چه قدر پلک تو ورم دارد

بر لبت زخم تا بخواهم هست
ولی انگار بوسه کم دارد

آن قدر روی خارها رفتم
بخدا هر دو پای من زخم است

لرزش دست من طبیعی نیست
نوک انگشتهای من زخم است

#محمد_حسن_بیات_لو

مرثیه_حضرت رقیه(س)

روضه امشب اگر و شاید و اما دارد
در خودش قصه ی یک دختر تنها دارد

شب سوم شب سختی است خدا رحم کند
روضه امشب نمی از روضه ی زهرا دارد

گرچه می خورد زمین سوره ی کوثر اما
نیزه بر قله ی خود سوره ی اسرا دارد

وسط هلهله ها گفت: پدر! می بینی؟
دخترت، فاطمه جان! ارث شما را دارد

دختری در وسط کثرت نا محرم هاست
و پدر روی لبش ذکر خدایا دارد

همه دیدند زنی در وسط معرکه سوخت
بی حیا ها! مگر این صحنه تماشا دارد؟

پاسخ " چند نفر دور و بر یک دختر؟ "
تا قیامت به خودش رنگ معما دارد

#سید_مهدی_وزیری

مرثیه_حضرت رقیه (س)

شعله‌های خیمه‌ها موی سرش را... بگذریم
رد این زنجیرها بال و پرش را... بگذریم

یک پدر با چشم‌هایی نیمه‌باز از روی نی
سیلی زجرآوری بر دخترش را... بگذریم

هر زمان چشمش به سرها می‌خورد در بین راه
شمر پیش چشم‌هایش خنجرش را... بگذریم

درد پایش هیچ؛ وقتی درد پهلو می‌گرفت
با لگد آرام شد تا مادرش را... بگذریم

در دلش گل کرد حس خواهرانه بین راه
خواند لالایی که قدری اصغرش را... بگذریم

با عمو عباس گفت آخر نمی‌بینی مگر
خواهرت نامحرمان دور و برش را... بگذریم

با وجود زخم تاول، زخم گوش و زخم دست
دل‌خوش است از این‌که بر سر معجرش را... بگذریم

#سجاد_احمدلو

مرثیه_حضرت رقیه (س)

بابا بنگر رویِ به‌هم‌ریخته‌ام را
وا کن گرهِ موی به‌هم‌ریخته‌ام را

دیگر رَمَقی نیست به رویت بگُشایم
چشم تر کم‌سویِ به‌هم‌ریخته‌ام را

من فاطمه‌ی شام شدم خُورده نگیرید
لرزیدنِ بازوی به‌هم‌ریخته‌ام را

آرام کن عمهّ تو پس از حرفِ کنیزی
این خواهرِ کم‌روی به‌هم‌ریخته‌ام را

هر تکه‌ای از زیور من دستِ کسی رفت
پیدا کن النگوی به‌هم‌ریخته‌ام را

در شامِ غریبانِ من آرام بشویید
خونابه‌ی پهلوی به‌هم‌ریخته‌ام را

زیبایی دختر یكی‌اش مویِ بلند است
صد حیف كه گیسویِ به‌هم‌ریخته‌ام را...

#محمدجواد_پرچمی

مرثیه_حضرت رقیه (س)

چشمش برای پلک زدن وا نمیشود
میخواست ناله ای کند اما نمیشود

هم زخم های آبله اش درد میکند
هم جای تازیانه مداوا نمیشود

ازعمراو اگرچه سه سالی گذشته است
قدی شبیه قامت او، تا نمیشود

چشمی نمانده است اگردست میکشد
پایی نمانده است اگر پا نمیشود

سررا به زحمتی به روی دامنش گذاشت
حالا دگر خرابه عزاخانه میشود

بوسه گرفت از لب و میگفت زیر لب
هربوسه ای که بوسه ی بابا نمیشود

#محمدحسن_بیات_لو

مرثیه_حضرت رقیه (س)

با سر رسیده‌ای بگو از پیکری كه نیست
از مصحف ورق‌ورق و پرپری كه نیست

شب‌ها که سر به سردی این خاک می‌نهم
کو دست مهربان نوازشگری که نیست

باید برای شستن گل‌زخم‌های تو
باشد زلال زمزمی و کوثری که نیست

قاری خسته، تشت طلا و تنور نه!
شایسته بود شأن تو را منبری که نیست

«آزاد شد شریعه همان عصر واقعه»
یادش به‌خیر ساقی آب‌آوری که نیست

تشخیص چشم‌های تو در این شب کبود
می‌خواست روشنایی چشم تری که نیست

دستی کشید عمه به این پلک‌ها و گفت:
حالا شدی شبیه همان مادری که نیست

دیروز عصر داخل بازار شامیان
معلوم شد حکایت انگشتری که نیست

#یوسف_رحیمی

زبان حال حضرت رقیه (س)با سر امام حسین (ع)به روی نیزه

تو یه ساربانیو ولی من یه دخترم
بذار تا ببوسمش روی نیزه پدرم

اینکه جونی نداره حتی پیکر نداره
بیارش یکم جلو اخه مادر نداره

بیا تا ببینمش یکم باش حرف بزنم
بگمش تو رو خدا بگو اینقد نزنم

بیا تا براش بگم ناروا منو زدن
از رو خاکا پاشدم بی هوا منو زدن

بگمش باباجونم این همون مهمونی بود؟
که جلو چشمای من سر عمو خونی بود

اگه این مهمونی بود چرا زنجیر میزنند
چرا با زخم زبون تو قلبمون تیر میزنند

هرکی میره مهمونی هدیه اینجور میبره؟
چرا گوشواره هامو داره بازور میبره؟

راستی اصغرم کجاست یارهمبازیه من
تنگ شده دلم براش گل احساسیه من

اره بابا دیدمش اونجا روی نیزه هاست
نمیشه برم پیشش اخه خیلی اون بالاست

علی اصغرم چرا اینقد آروم خوابیده
وای ببمیرم باباجون کی سرش رو بریده

بابا عمه رو ببین میبینی چه پیر شده
غمه تو داره به دل از این دنیا سیر شده

ساربان داره میاد بابا قربونت برم
کتکم تا نزدن بذار از پیشت برم

#مجتبی_شیرعلی

مرثیه حضرت رقیه (س)

دیروز گفته بودند، تنش کفن ندارد
بابا رسیده با سر، ولی بدن ندارد

این کودک سه ساله،با اشک و آه و ناله
جز گوشۀ خرابه، بیت الحزن ندارد

بگذار تا بسوزم، پای سر بُریده
شمع دلم علاجی ، جز سوختن ندارد

برخارها دویدم، آه از جگر کشیدم
سه ساله دختر تو، جانی به تن ندارد

دربین هجمۀ غم، یک تن نگفت با خود
طفلی که داغ دیده، سیلی زدن ندارد

خوردم زبس که سیلی، لکنت زبان گرفتم
طفلت توان آنکه ،گوید سخن ندارد

یک بوسه از لبانت ،برمن ببخش ای گُل
این غنچه فرصتی تا، پرپرشدن ندارد

بگذار تا کنارت، این نیمه جان دهدجان
میلی به بازگشتِ، سوی وطن ندارد

با اشک غم«وفائی»، برلوح خاک بنویس
بابا کفن ندارد، دختر کفن ندارد

#سیدهاشم_وفایی

مرثیه حضرت رقیه(س)

بابا خوش آمدى به تماشاى دخترت
بين حال و روز من شده مانند مادرت

حالا كه آمدى، ز چه رو با سر آمدى؟
آيا چو من نمانده تواني به پيكرت؟

دستت كجاست؟ تا كه زنی شانه موى من
پايت كجاست؟ تا كه نشانيم در برت

زخمى ترين يتيم در اين كاروان منم
بابا! منم رقيه تو، هست باورت؟

هر شب برای آمدنت نذر كرده ام
گل بوسه اى بگيرم از اين زخم حنجرت

آنقدر گريه كرده ام و سنگ خورده ام
تا اينكه يك نفس بنشينم برابرت

دستم توان نداشت سرت را بغل كنم
برداشت از زمين و به من داد خواهرت

خون لخته هاى كنج لبت از جفاي كيست؟
اى واى!! چوب خورده به لب هاى پرپرت

دستش شكسته باد كه دندان تو شكست
حالا خبر شدم كه چه آورده بر سرت؟!

بابا به من بگو كه خبر دارى از عمو؟
يا مثل من تو بى خبرى از برادرت؟

خيلى دلم گرفته از اين روزهاى شام
دست مرا بگير و ببر پيش اصغرت

#مصطفی_قربانعلی

مرثیه حضرت رقیه(س)

با سر رسیده‌ای بگو از پیکری كه نیست
از مصحف ورق‌ورق و پرپری كه نیست

شب‌ها که سر به سردی این خاک می‌نهم
کو دست مهربان نوازشگری که نیست

باید برای شستن گل‌زخم‌های تو
باشد زلال زمزمی و کوثری که نیست

قاری خسته تشت طلا و تنور نه!
شایسته بود شأن تو را منبری که نیست

«آزاد شد شریعه همان عصر واقعه»
یادش به‌خیر ساقی آب‌آوری که نیست

تشخیص چشم‌های تو در این شب کبود
می‌خواست روشنایی چشم تری که نیست

دستی کشید عمه به این پلک‌ها و گفت:
حالا شدی شبیه همان مادری که نیست

دیروز عصر داخل بازار شامیان
معلوم شد حکایت انگشتری که نیست

#یوسف_رحیمی

مرثیه حضرت رقیه(س)

ارثی ز یاس طایفه بی‌شک نداشتم
بر پهلویم اگر گُل میخک نداشتم

بعد از تو هیچ شب به مدارا سحر نشد
بعد از تو هیچ روز مبارک نداشتم

لعنت به کعب نی، تو گواهی که هیچ وقت
پیراهنی کبود و مشبک نداشتم

گفتند گوشواره ندارد چه دختری‌ست!
بابا به عُجب باطنشان شک نداشتم

با دختران شام اگر حرف می‌زدم
دست خودم نبود، عروسک نداشتم

#میلاد_حسنی

مرثیه حضرت علی اکبر (ع)

لخته خون دهنت در سخنت حل میشد
داشت در خاک بیابان بدنت حل میشد
هلهله های عدو سخت به هم ریخت مرا
حیف شد داشت معمای تنت حل میشد

به خودم گفتم علی اکبر من پرپر نیست
اصلا این‌کشته که افتاده علی اکبر نیست

از همان دور گلم بوی گلابت آمد
چشم بگشا پدر سینه کبابت آمد
این دم آخریت فکر چه بودی پسرم!؟
تا دمِ خیمه دمِ «وای ربابت» آمد

مثل بابا تو‌هم از بغض لبالب هستی
مثل من گریه کن معجر زینب هستی

تا بگیرد دل بابا سر و سامان برخیز
عمه ات آمده از خیمه علی جان برخیز
اولین بار زنی تا دل میدان آمد
تا که زینب نکند موی پریشان برخیز

رشتهء عمر مرا داغ تو بُگسست علی
خیز از جای که صحرا پر گرگ است علی

#عماد_بهرامی

مناجات با امام حسین(ع)شب هفتم محرم

به دیوار اتاقم از ضریحت قابها دارم
و در راز و نیازم سوی تو محرابها دارم

ستاره نیست در هفت آسمانم بی شما هرگز
ولی با تو میان آسمان مهتابها دارم

دو قطره اشک میریزم زلال و پاک میگردم
بدون این دو قطره در دلم مردابها دارم

هوای چشمهایم سخت طوفانیست آقا جان
در این دریای اشکم از غمت گردابها دارم

بیا حال مرا خوش کن به لبخندی به امضایی
برای اربعین و کربلایت خوابها دارم

رها کردم ز دستت دست خود را پس زمین خوردم
ولی اکنون نواهای "مرا دریابها" دارم

شما انگار اصلا غیرِ من نوکر ندارید و
خیانتکار هستم غیرِ تو اربابها دارم

از آن دم که شنیدم اصغرت لب تشنه پرپر شد
نمیدانم ... گلایه از تمام آبها دارم

#رضا_قاسمی

با تمامی سن و سال کمم
درد عشقی کشیده ام که مپرس
آنقدر روی خارها پی تو
پا برهنه دویده ام که مپرس

از ازل تو نصیب من بودی
عشق تو سهم این و آن که نبود
پای بوسیدن لبت لب من
کمتر از چوب خیزران که نبود

از تمنای مرگ لبریزم
نو بهاری اسیر پاییزم
آمدی و به احترام سرت
نشد از جای خویش برخیزم
@harameshah2
مثل زهرا نشستم و تا صبح
چه دعا ها به حالشان کردم
تو هم از دستشان گلایه نکن
من که بابا حلالشان کردم

زن غساله را خبر نکنید
من که غسلی به تن نمی خواهم
بعد از آن پیکری که عریان شد
دیگر اصلا کفن نمیخواهم

شاعر ؟

#حضرت_رقیه_س_شهادت
#مهدی_مقیمی

خسته ام از بس که بوسیدم تو را از راه دور
قامت نیزه بلند و قلب دختر سوخته

بس که دیدم جای سنگی را روی پیشانی ات
اشک ، هم حتی درون دیدهء تر سوخته

سوختم اما نه به اندازهء تو در تنور
حتم دارم صورت تو ده برابر سوخته

پشت عمه زینبم سنگر گرفتم بین دود
تا که من کمتر بسوزم جاش ، سنگر سوخته

آتش از بالای خیمه ریخت بر سرهای ما
چادر و پیراهن ما بعدِ معجر سوخته

گر مرتب نیست موهایم به من خرده مگیر
علتش این است موهایم روی سر سوخته

بر روی خار مغیلان بارها خوردم زمین
آبله دارد کف پایم سراسر سوخته

عمه می گوید شبیه مادرت زهرا شدم
پشت در انگار دست و پای مادر سوخته

تا توانستند ما را هر کجا سوزانده اند
کربلا خیمه ، مدینه خانه و در سوخته

راستی بابا نگفتم بیشتر از من رباب
زیر نور آفتاب از داغ اصغر سوخته

در راه مانده ایم،ولی روبراه نه
داریم سنگ و خاک ولی سرپناه نَه

در روز مشکل است ببینم شب آمدی؟
یعنی که چشم مانده برایم نگاه نَه

مویم سیاه بود ولی معجرم سپید
مویی سپید پُر شده مویِ سیاه نَه

از عمد می زدند مرا مثل مادرت
بابا درست زد به لبم اشتباه نَه

در کوچه شعله ریخت و راهِ فرار داشت
من حاضرم به کوچه روم خیمه گاه نَه

از ناقه هم می اُفتی اگر،نیمه شب نیاُفت
از ناقه هم می اُفتی اگر بین راه نه

گفتند کودک است ولی دردسر شده
گفتند بچه است ولی بی گناه نه

گفتند دختر است از او کار می کشیم
گفتند می زنیم که گفت عمه آه نه

آنشب مرا زدند ولی عمه شد سیاه
سهمش شده همیشه همین گاه گاه نه

از تازیانه و سپر و خیزارن و خار
من زنده ام هنوز ولی تا پگاه نه

خوابم گرفته است بگو شانه ات کجاست
من را بِبر کنار خودت قتلگاه نه
(حسن لطفی۹۵/۰۷/۱۳)

#سیـدتـی_رقـیـه

الـسـلام اِی دسـتـــ گـیـرِ ِ عـالـمِـین

ای بـه اربـابِ دو عـالـم نـور عـِین

روز محـشـر چـَشـم مـا بـر دستــ توستـــ

اشفـعـی لـی فـاطمـه بـنـتـــ الـحسـیـن

#مصطفی_محمدی

#سیـدتـی_رقـیـه

آن شانه های دستت بر مو اثر ندارد
چون دخترت پدر جان مویی دگر ندارد

اشک مرا در آورد آنکس که بد دهن بود
از قصد پیش دختش گفتا پدر ندارد

بابای مهربانم این دختری که داری
از بس کشیده خورده رنگی به بر ندارد

بابا دلم گرفته از بس که زد به رویم
بابا خدای زیبا بر ما نظر ندارد ؟!

شهزاده ها همیشه زیور به گوش دارند
فرزند تو ولیکن زیور دگر ندارد

اصغر کجاست بابا؟ هم بازیِ قشنگم
بی‌بی رباب اصلا شب تا سحر ندارد

از بَس کشید مویم بی اختیار گویَم
این دخترت پدر جان مویی دگر ندارد

محمدحسن رحیمی

[h=1]*بسم رب الحسین(ع)*

آقای خوبی ها!!!

کربلا را چگونه ساختی که اینگونه آرام میکند هر دل بی دل را

وقتی قدم به خاکش میگذاری؟!

آقای مهربانم!!!!

کربلا چگونه است که به دست فراموشی می‌سپارد تمام غم و غصه های دنیا را و تمام غصه ات میشود دیدن حرم و ضریح و....

کاش میشد بیاییم و بمانیم و....

دلتنگم.....!!!! [/h]

[h=1]بهترین بنده ی خدا زینب
هل اتی زینب ، انمّا زینب
ریشه ی صبر انبیا زینب
زینبا زینبا و یا زینب

بانی روضه های غم زینب
تا ابد مبتلای غم زینب

گفت ای مصطفای عاشورا
ای فدای تو زینب کبری
تو علی هستی و منم زهرا
پس فدای تمام پهلوها

سر خواهر فدای این سر تو
همه ی ما فدای اکبر تو

گفت ای شاه ما اجازه بده
حضرت کربلا اجازه بده
جان این بجه ها اجازه بده
جان زهرا اجازه بده

قبل از آنکه سر تو را ببرند
این سر خواهر تو راببرند

من هوای تو را به سر دارم
به هوای تو بال و پر دارم
از غریبی تو خبر دارم
دو پسر نه ، دو تا سپر دارم

زحمتم را بیا به باد مده
اشتیاق مرا به باد مده

در دل خیمه خسته اند این دو
سر راهت نشسته اند این دو
دل به لطف تو بسته اند این دو
با بزرگان نشسته اند این دو

این دو با یار تو بزرگ شده اند
با علمدار تو بزرگ شده اند

در کرم سائلی به دست آور
زین دو تا حاصلی به دست آور
سپر قابلی به دست آور
تا توانی دلی به دست آور

دل شکستن هنر نمی باشد
نظرت هم اگر نمی باشد

ای فدایت تمامی سرها
سر چه باشد به پای دلبرها
از چه در اشتیاق خواهر ها
تو نظر می کنی به دیگرها

آخرش یا اجازه می گیرم
یا همین کنج خیمه می میرم

ای برادر اشاره ای فرما
ذوقشان را نظاره ای فرما
رد مکن راه چاره ای فرما
لااقل استخاره ای فرما

شاید این بچه های من بروند
شاید این دو به جای من بروند

زار و گریان مکن مرا جانا
ردّ احسان مکن مرا جانا
مو پریشان مکن مرا جانا
باز طوفان مکن مرا جانا

ورنه نیزه به دست می گیرم
جان هر آنچه هست می گیرم

تو اگر مبتلا شوی چه کنم
پیش چشمم فدا شوی چه کنم
پیش من سر جدا شوی چه کنم
کشته ی زیر پا شوی چه کنم

وای اگر حنجرت شکسته شود
پیش من پیکرت شکسته شود

شاعر :علی اکبر لطیفیان
[/h]

آثار زیارت عاشورا
صفوان مى گويد امام صادق عليه السلام به من فرمود:
مواظب باش بر اين زيارت (عاشورا) پس به درستى كه من ضامن قبولى زيارت كسى هستم كه از دور و نزديك اين زيارت را بخواند و سعى او مشكور باشد و سلام او به آن حضرت برسد و محجوب نماند و حاجت او از طرف خدا بر آورده و به هر چه كه خواهد برسد و خدا او را نوميد بر نگرداند.
اى صفوان ! اين زيارت را به اين ضمان يافتم از پدرم و او از پدرش ... و او از اميرالمؤ منين و او از رسول خدا و او از جبرئيل و او از خداى تعالى نقل نمودند كه خداوند عزوجل به ذات مقدس خود قسم فرموده كه هر كس حسين عليه السلام را به اين زيارت از دور و نزديك زيارت كند، زيارت او را قبول مى كنم و خواهش او را مى پذيرم ، به هر قدر كه باشد و خواسته او را بر مى آورم پس ، از حضور من نوميد بر نمى گردد و او را با چشم روشن و حاجت بر آورده شده و فوز جنت و آزادى از دوزخ بر مى گردانم و شفاعت او را در حق هر كس كه شفاعت كند مى پذيرم

عزیز دل زهرا؛

افتاده دو جانباز حسین در دل صحرا
از بهر تماشا تو بیا، زینب کبری

⚫️

مَن غُلام اَدَب عَبّاسَم
خاک پای حَرَم عَبّاسَم

مَن به زَهرای سه ساله سوگَند
نَکُنَم پُشت به این اِحساسَم

مَن حُسینی اَم و زَهرایی نَصَبم
مَن به این اَصل و نَصَب حَسّاسَم

تا که جان اَست به تَن می گویَم
مَن غُلام اَدَب عَبّاسَم

اَلسَلام عَلَیک یا اَبوالفَضل العَبّاس(ع️)

نوبت جانبازی طفلان زینب آمده

وقت آری گفتن فرمان زینب آمده

غرق خون گشتند،فرزندان او در کربلا

وقت یاری دادن و درمان زینب آمده

#سجاد_یعقوب_پور

#جنـــاب_حـُــر_ع

گفتند مسیر عشق را کامل بست

خود را وسط دلبر و دل حائل بست

ای عشق ببین چه کرده ای با آن مرد

میخواست که راه را ببندد دل بست

#کی_شود_حــر_شوم_

یا زینب کبری (س) ...

گوشه ای از یک نگاهت میکند نوکر درست
با نگاه دیگرت هم میشود قنبر درست

حال و روز روزگار من خراب اندر خراب
این خرابی ها شود با دختر حیدر درست

تا کبوترهای صحنت گرم لانه سازی اند
میکنیم از خُرده چوبِ لانه ها منبر درست

بهر پروازی به دور گنبدت ، جبریل هم
میکند از ریشه های چادر تو ، پر درست

بسکه اربابم به تو حساس هست و خواهری ست
کربلایم میشود با حضرت خواهر درست

ذره ای از حُرمتِ صحنت اگر که بشکند ...
زیر پای زینبیون میشود محشر درست

هر چه میخواهی سوا کن از میان نوکران
لااقل از جسم ماها میشود سنگر درست

روی تلّ خاکهای کربلا ... روز دهم ...
اضطرار ناله هایت میکند مُضطر درست

#یا_عقیلة_العرب_یا_زینب
#کلنا_فداک_یا_زینب
#رضا_قاسمی

پیچیده در حرم خبر گوشواره اٺ
دستے شده سٺ در بہ در گوشواره اٺ

مےڪاشٺ با ملاحظہ دیروزها پدر
گل هاے بوسہ دور و بر گوشواره اٺ

#بلا_کشیده_فقط‌از_بلا_خبردارد

یا رقیـہ خاتـون(س)

هرجا سخن ازرقیہ جان مے آید
صوٺ صلواٺ عرشیان مے آید

درمجلس این سہ ساله من معٺقدم
عطرخوش صاحب الزمان مے آید

#آجرڪ_الله
#یا_صاحب_الزمان

چقدر آتیشِ تو دلم
کجا دیگه بگو برم
دلم مدینه میره و
تا صبح یا مجتبی میگم

به تو همه حواسمه
بگو دیگه بَسَمه
تا خسته میشم از همه
رو لب دم یا قاسمه

قاسم بن مجتبایی ، اومدم امشب گدایی
تو کریم ابنُ الکریمی ، با وفایی با سخایی

دلبر دل منی ، کارمه سینه زنی
من پسر گدا و ، تو پسر حسنی

سپر برای تو نبود توی کربلا
با رفتنت ول وله شده خیمه ها
شیرین تره از عسل شهادت برات
یا قاسم بن الحسن نظر کن به ما

"یا قاسم بن الحسن گل مجتبی "

به دست و دل تو درود
یل پروردگار جود
میگن که توی کربلا
سپر برای تو نبود

فدات جونت توی عمل
برات اهلا من العسل
همه سراغت اومدن
یاد کینه های جمل

دوره کردن پیکرت رو ، هم تنت رو هم سرت رو
اون قدره سنگ سمتت اومد ، تا شکست آخر پرت رو

داره می بینه حسن ، قاسمشو می زنن
سنگ و تیغه روسرش ، پیرهنش رو می برن

غارت می شد پیکرت، عموت اومده
کنار تو واسه تو ، که شمشیر زده
تو افتادی روی خاک و می جنگیدن
زیر سم مرکب و تنت چی شده

"یا قاسم بن الحسن گل مجتبی"

داره میگه با گریه هاش
امونته داداش حسن
دلش میره و مدینه و
میگه اشک چشاش حسن

حالا آشوبِ تو دلش
دلش میره وسط جنگ
یاد دفن برادرش
تیر اندازی به جای سنگ

نوجون و این همه سنگ ،‌ جا مگه تو این بدن بود
یه روز اندازه همینا ، تیر تو تابوت حسن بود

من که می دیدم تیر ، تابوتشو میبرید
عباس اینا رو می دید ، دل از همه می برید

حسن غریبو همون به بابات میگن
نگفت غماشو برا کسی حتی من
ولی منم فهمیدم چی دیده یه روز
می دید که تو کوچه که مادر رو می زنن

" امون امون از غریبی مجتبی "

روز سوّم دهه اوّل محرّم

يك لحظه هم با دشمنت سازش نكردم
جز عمّه جان از هيچ كس خواهش نكردم

زير لگد چون برگ پاييزى شكستم
امّا به پيش شاميان خش خش نكردم

تو بين طشت زر نهادى سر ولى من
جز خار و خس را زير سر بالش نكردم

يا طعنه خوردم پشت هم يا ضربه خوردم
يك لحظه هم احساس آرامش نكردم

دست بگذار به قلب نگرانم بابا
تا که آرام شود روح و روانم بابا

چند وقت است صدایم نزدی دختر من؟
چند وقت است نگفتم به تو "جانم بابا؟"

نه تو هستی نه عمو و نه علی اکبر هست
پس برای چه کسی شعر بخوانم بابا؟

بسکه در راه دویدم بخدا خسته شدم
بغلم کن روی پایت بنشانم بابا

حرف های بدی امروز به من گفت یزید
وای بند آمده از شرم زبانم بابا

زجر ملعون به روی جای لبت سیلی زد
چند شب تلخ شده طعم دهانم بابا

گیسویم سوخته است و کف پام آبله زد
بازویم نیز شکسته به گمانم بابا

سینه‌ات هستی من بود و خرابش کردند
چه کسی پای نهاده به جهانم بابا؟

حرمله تیر به تو زد؟ بخدا میکُشمش
آخرین تیر تو شد قد کمانم بابا

جان من بند به موهای پریشان تو بود
گیسویت سوخت چرا زنده بمانم بابا؟

جوان به هیات تو آمدیم و پیرشدیم
ز قبل روز تولد تورا اسیر شدیم

جسارتا ز حساب و کتاب باکی نیست
به نیم قطره اشکی ببین چه شیر شدیم

به سیم و زر نفروشیم نوکری تورا
که ما به خاطر این نوکری امیر شدیم

درخت بار دهد شاخه اش می افتد و ما
ز فرط جرم و گناه است سربه زیر شدیم

شما مقام شفاعت به گریه کن دادید
که ما فراز اجرنای یامجیر شدیم؟

ببین به گفتن یا لیتنا خوشیم حسین
ببخش زود نبودیم ببخش دیر شدیم

اگر چه روی سیاهیم و بوی بد داریم
ز یا حسین فروشنده عبیر شدیم

ز بعد اوف لنا الکیل سفره گستردیم
ز دستگیری دست تو دستگیر شدیم

ز ما دریغ مکن این غذای نذری را
کجاست ماه محرم که ما فقیر شدیم

تن تو جمع نشد جمع ما ولی جمع است
ز دانه دانه زنجیرتان کثیر شدیم

به شوق آمدن مادرتو منتظر
زمان آمدن منکر و نکیر شدیم

تمام خاطره ما ز دور کودکی است
نبین کشیده قدیم و نبین کبیر شدیم

چه عزتی به از این عمر رفته با تو گذشت
جوان به هیات تو آمدیم و پیر شدیم

به انتظار نشستیم کربلا بشود
که پیش مرگی مولا نصیب ما بشود
چقدر کرببلا مثل عید قربان است
خوشا کسی که چنین در منا فدا بشود
سر تعارفمان نیست با حسین ولی
کجا به دادن سر دین ما ادا بشود
بدا به نامه اعمال ما به روز حساب
نماز صبح شهادت اگر قضا بشود
خدا نبخشدمان گر که زنده باشیم و
خیام دوست گذرگاه اشقیا بشود
خدا نبخشدمان گر که زنده باشیم و
سه شعبه در گلوی شیرخواره جا بشود
خوشا که کشته شویم و به لحظه ای نرسیم
که جسم اکبر او جمع در عبا بشود
به قطعه قطعه شدن در هوای عشق حسین
رضا دهیم, خداوند اگر رضا بشود

#میلاد_عرفان_پور

ناله هایت می رسد تا مشقِ زینب می‌کنم
اشکهایت می چکد تا گریه هرشب می‌کنم

دستمالِ گریه ات را رویِ چشمم می کشی؟
تا ببینی چشم خود از خون لبالب می‌کنم

عشق هم از جانبِ لیلاست مجنون شهره شد
دوست می‌میرد برایم من فقط تب می‌کنم

می‌زنی رویِ سرت تا یاد آن سَر می‌کنی
می‌زنم روی لبم تا یاد آن لب می‌کنم

بر کفن هِی می نویسم دوستت دارم حسین
این لباسِ عشق را غرق مُرَکَب می‌کنم

می‌رسم در روضه ها و چای می‌ریزم فقط
گرچه بی چیزم خودم را اهلِ منصب می‌کنم

مجلسِ روضه گره از زندگی وا می کند
بچه هایم را در این روضه مودب می‌کنم

بر گلو شام غریبان دست دارد می کشد
گفت رگهای گلویت را مرتب می‌کنم
(حسن لطفی۹۵/۰۷/۱۳)

زینب آورد امانتی ها را
سربه زیر و خجالتی ها را
سینه زن های اکبر و اصغر
اولین بچه هیئتی ها را
تا مشخص شود عیار خودش
می فرستاد قیمتی ها را
دولت دختر علی می برد
آبروی حکومتی ها را
روی پا نیزه ها بلند شدند
تا ببینند غیرتی ها را

دور می شد دو رد پا از هم
در پی آن ، دو تا صدا از هم
از همان دور بوسه می گیرند
جای بابا دوتا دوتا از هم
تا بسازند کربلا باهم
تا بگیرند کربلا از هم
با رجز های حیدری این دو
جان گرفتند بارها از هم
دورشان جمع می شود لشکر
کم کنی هر کدام را از هم
تیغ ها عاقبت یکی گشتند
تا شدند این دوتا جدا از هم

عاقبت داغ روزگار شدند
دو غزال حرم شکار شدند
سر هر یک به یک طرف افتاد
تا که معنای ذوالفقار شدند
تا که این دو علی علی گفتند
همه ی دشت نیزه دار شدند
دانه دانه به خاک افتادند
سیب بودند پس انار شدند
تیغ ها چون شدند دست به کار
چکمه ها نیز پا به کار شدند
ساعتی بعد با سری خونین
بر سر نیزه ها سوار شدند

#حضرت_زینب_سلام_الله
کیست زینب آسمان در مَحضَرَش اُفتاده است
پیشِ او خورشید با خاکسترش اُفتاده است

شام چیزی نیست تا ویران کُنَد با خطبه اش
بالِ عزرائیل پایِ شَهپَرَش اُفتاده است

چادرش را می تکاند می تکاند کوفه را
کیست زینب کوفه یادِ حیدرش اُفتاده است

می کَنَد از جا زمینِ شام را با کاخها
راهِ مولا باز هم بر خیبَرَش اُفتاده است

کیست زینب لحظه هایی که علی در رزم بود
ذوالفقار اینَک به دستِ دخترش اُفتاده است

قبل از آنیکه یزید از پیشِ خانم پا شود
دید یِکجا سقفِ ظلمش بر سرش اُفتاده است

مرتضیٰ بر دستمالِ زرد خود می زد گِره
یا که زینب دو گره بر معجرش اُفتاده است

هر کجا می رفت چشمی سویِ او جرات نکرد
بر سرِ او سایه یِ آب آورش اُفتاده است

کارِ او پیغمبریِ کربلا تا شام بود
بیرقِ عباس دوشِ خواهرش اُفتاده است

یادِ ایامی که شد سایه برادر با سرش
ظهر در گرمایِ سوزان بسترش اُفتاده است

داشت بر سینه لباسی را که مادر داده بود
یادِ مادر یادِ روزِ آخرش اُفتاده است

رو به قبله بستر است و رو به دَر چشمانِ او
باز اشکی سرخ از چشمِ تَرَش اُفتاده است

بادِ گرمی می وزید و بویِ سیبی می رسید
دید از تَل آنطرف تَر پیکرش اُفتاده است

وای دستِ حرمله گهواره ای پاشیده بود
آه دستِ ساربان انگشترش اُفتاده است

محملش را دید وقتی می رود از کربلا
می رود با دختری که زیوَرَش اُفتاده است

می شنید از مَحمِلی لالاییِ گرمِ رُباب
حق بده چشمانِ او بر اصغرش اُفتاده است

خُطبه اش را گیسویِ از نِی رهایی قطع کرد
ردِ خونی رویِ چوبِ منبرش اُفتاده است

چشم را بالا گرفت اما برادر را ندید
تاب خورده نیزه و حتماً سرش اُفتاده است

زیر دست و پا نگاهی کرد دنبالِ حسین
دید سَر این سو و آن سو مادرش اُفتاده است
(حسن لطفی)

پدرها به شوق تو ای مولا
دوباره به میدان کمر بستند
ببین دختران شهیدان را
که چَشم انتظار پدر هستند
ببین غنچه های بهار، چه زیبا در این انتظار
به غیر از رضای خدا را نجویند
دگر از یتیمی نگو، که این کودکان با پدر
صمیمانه هر لحظه در گفتگویند
نور بابا/ به چشم دختر آید
دلتنگی ها/ به لطف حق سرآید
از شام آخر / صبح ظفر برآید
(یا ثارالله مولای ما حسین جان)

شاعر: میلاد عرفان پور

پدرها به شوق تو ای مولا
دوباره به میدان کمر بستند
ببین دختران شهیدان را
که چَشم انتظار پدر هستند
ببین غنچه های بهار، چه زیبا در این انتظار
به غیر از رضای خدا را نجویند
دگر از یتیمی نگو، که این کودکان با پدر
صمیمانه هر لحظه در گفتگویند
نور بابا/ به چشم دختر آید
دلتنگی ها/ به لطف حق سرآید
از شام آخر / صبح ظفر برآید
(یا ثارالله مولای ما حسین جان)

فداییان زینب

تا چند از این داغ لبالب باشیم
در آتشِ آه و حسرت و تب باشیم
امروز در باغِ شهادت باز است
ای کاش فداییان زینب باشیم

#یوسف_رحیمی