๑۩۞۩๑مدح و ثنای باری تعالی جلت عظمته در قالب شعر و نثر ادبی ๑۩۞۩๑

تب‌های اولیه

214 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال




كجا روم كه درِ لطف تو به من باز است

شها زتوست در عالم هر آنچه آواز است

كسى به باب دگر مى رود كه انديشد

كه بسته بابِ تو و باب ديگران باز است

كبوترى كه وطن كرد بر درِ حَرَمت

كجا دگر به سرِ او هواى پرواز است

كسى كه از دم گرم تو ذوق صحبت يافت

كجا دگر به دم سرد خلق دمساز است

كسى كه نازكشى چون تو نازنين دارد

بجاست بر مَلك و بر فَلَك گَرَش ناز است

خوش آنكه در ملأ عام با تو همدوش است

خوش آنكه در حرمِ خاص با تو همراز است

براى رهرو كوى تو راه نزديك است

زبهر قاصد بابت، مدام در باز است

بيامديم به باب اللهى به درگه تو

كرم نما و عطا كن كه جاى اعزاز است

انَّما الدُّنْيا فَناءٌ لَيْسَ لِلدُّنْيا ثَباتٌ

ها حَبيبى قُمْ اَدِرْ مِنْ كَأْسِكَ الْعَذْبَ الْفُراتَ


(عارف تهرانى)


الهى گرچه يك عمرى به نفس خود جفا كردم

ندانستم، نفهميدم كه اين كار خطا كردم

تو گفتى اين جهان سجن است و انسان هست زندانى

در اين زندان فتادم هستى خود را فنا كردم

گنه كارم ولى دل بر اميد رحمتت بستم

زخوف آتش قهرت توسل بر رجا كردم

به مهمانى خود در خانه خود دعوتم كردى

سر خوانت نشستم، توبه نزدت بارها كردم

نمك خوردم شكستم با نمكدان توبه خود را

ولى از بس رئوفى تو، به تو من التجا كردم


(ژوليده نيشابورى)

الهى مرده ام من زنده ام كن

فقيرم دولت پاينده ام كن

الهى راه را گم كرده ام من

ازين جويندگى يابنده ام كن

الهى سوختم در آتش جهل

رها از آتش سوزنده ام كن

اگر عمرى گنه كردم الهى

كرم بر عمر باقى مانده ام كن

غلامم سرخط آزادى ام ده

زغفلت برده ام من بنده ام كن

اگر شرمى نكردم از تو يا رب

تو با بخشندگى شرمنده ام كن

به آب رحمتت پاك از سياهى

در اين شام سيه پرونده ام كن

تهى دستم بگير از لطف دستم

زپا افتاده ام پوينده ام كن

غمم از حد گذشته شادى ام بخش

سراپا گريه ام من، خنده ام كن

من «ژوليده» مى گويم به زارى

الهى مرده ام من، زنده ام كن

(ژوليده نيشابورى)

لحظه اى خود را بيا از خويشتن بيگانه كن

ديدنى ها را فداى ديدن جانانه كن

تا به كى مِى از سبوى غير مى نوشى بيا

از سبوى رحمت حق باده در پيمانه كن

گنج در ويرانه پنهان ست بايد رنج كرد

گنج بى رنج ار كه خواهى خويش را ويرانه كن

تا نگردد از پريشانى پريشان خاطرت

هر كجا ديدى پريشان گيسوانى شانه كن

هر كجا ديدى كه عقل تو حريف نفس نيست

عقل را بگذار و خود را در جهان ديوانه كن

همچو شمعى فيض بخش ديگران باش و بسوز

در مقام جانفشانى خويش را پروانه كن

بهر تاريكى گورِ خويش شمعى برفروز

فكر فردا و حساب خالق جانانه كن

در مقام خاكسارى همچنان خورشيد باش

خدمت خلق خدا با همّتى مردانه كن

پند عبرت مى دهد «ژوليده» با پندش تو را

تا نگرديدى اسير دام ترك دانه كن


(ژوليده نيشابورى)




خدايا! بر در تو بنده توست

همى خواهان آن گلْ خنده توست

تو روى نازنين از من مگردان

بزرگى و كرم زيبنده توست




خداوندا! طمع دارم فراوان



به لطف و بخششت با چشم گريان


سزاوار عذابى جانگزايم


ببخشا اى طبيب دردمندان






خداوندا! شبى دمساز خود كن

مرا پروانه جانباز خود كن

چشمان شهد وصالت را به جانم

اسير درگه پر راز خود كن





خدايا! روشنى بخش جهانى

حبيب و مونس صاحب دلانى

مرا مغضوب درگاهت نميران

تو غفّار الذنوب و مهربانى




گذشت عمر و بيا غفلت از اِله مكن

بس است خيره سرى ديگر اشتباه مكن

هر آنچه نامه نوشتى تو از گناه بس است

بيا و توبه كن و نامه اى سياه مكن

به ميهمانى خود خوانده ات خدا اينك

بيا و وقت گرانمايه را تباه مكن

به درك اين زمانه اگر نكوشيدى

بيا و غفلت از اين مابقىِ ماه مكن

اگر كه چشم شفاعت به مرتضى دارى

به چشم بد به كسى در جهان نگاه مكن

براى آن كه به مقصد رسى بدون خطر

بيا و نفس دنى را رفيق راه مكن

كليد گنج سعادت بُوَد به دست عمل

بكوش در عمل و ترك پايگاه مكن

شعار شاعر «ژوليده» روز و شب اين است

گذشت عمر و بيا غفلت از گناه مكن


(ژوليده نيشابورى)

برای رسیدن به خدا دیر نیست

زمان میگذرد آسمان غرق سکوت و زمین منتظر بارانیست
بوته ها عاشق سرو و گل و میخکی اند
و زمان میگذرد
این زمان است که بر ما حاکم است بشمارید غنیمت شمریدش که
زمان است و زمانی دارد
جان ما در ره یار است آن یار خداست
آری خداوند است
اما او کیست که عالم همه معشوقه ی اوست
من در این عالم مکانی دارم آن مکان نیست نماز است قبله و سجاده است
پروردگارا!یاریم کن دستم را بگیر قلبم را بر توشه ی راهت گذار و مرا با خود ببر
یار من همپای من ای خدا
عاشقم عاشق فقط عشق خدا
من به عشق تو روانه میشوم
با پای برهنه سوار رخش رستم میشوم
بار الهی!صبر دارم به من بگو.بگو که چقدر مانده تا برسیم بگو که لیاقت شنیدنش را دارم به من بگو که تلاشم ثمر بخش بوده
بگو که برای رسیدن به تو دیر نکردم....
تا باز هم
شوقی دگر پیدا کنم
در بر در خانه ات زنم

تقدیم به شما
س.آفتاب



هر كه عارى از ريا گردد صفايش مى دهند


چون كه گردد باصفا بر ديده جايش مى دهند

اهل تقوا را به محشر امتياز ديگريست

گرچه اين جا بيشتر جام بلايش مى دهند

بى بها بودن به نزد خلق گنجى پربهاست

خاك چون آدم شود قدر و بهايش مى دهند

هر كسى از راه فهمش مى كند درك سخن

هرچه سوزِ نى فزون باشد نوايش مى دهند

آب حيوان خضر را رمز نجات مرگ نيست

فانى فى الله را آب بقايش مى دهند

همچو يوسف در جوانى ترك شهوت كن كه نفس

هرچه كام دل برآرد اشتهايش مى دهند

از مقام لا به اِلاّالله انسان مى رسد

هر كه اين معنى نداند حكم لايش مى دهند

قفل جنّت را كليدى هست در دست على

هر كه را خواهد على اِذن سرايش مى دهند



(ژوليده نيشابورى)


يا رب به ما تو قدرت ترك خطا بده


توفيق بندگى بدون ريا بده

از بحر بى كرانه الطاف خويشتن

بر آنچه لايقيم به ما اى خدا بده

از ما بگير كينه و كبر و حسد ولى

بر ما صفاى باطن و صدق و صفا بده

ما مجرم و تو مجرى ديوان كيفرى

حكم برائت گنه ما به ما بده

ما بنده ايم ذات تو بخشنده و رحيم

از خوان نعمتت نعمتى بر گدا بده

خون شد زهجر كربُ و بلا قلب شيعيان

بر دست ما تو تذكره كربلا بده

گويد به طعنه خصم كه مهديتان كجاست

لطفى نما و مهدى ما را به ما بده

«ژوليده» عاشق است ولى عاشق حسين

يا رب مريض عشق و صفا را شفا بده


(ژوليده نيشابورى)



اين منم، بيدار، از هول گناه

مى كنم، بر آسمان شب، نگاه

اين منم، از راه دور افتاده اى

رايگان، عمر خود از كف داده اى

اين منم، در دستِ غفلت ها اسير

اى خداى مهربان، دستم بگير

گرچه من پا تا به سر، آلوده ام

رُخ به درگاه تو آخر سوده ام

جانم از غم سوزد و، دارم خروش

اى خداى رازدار پرده پوش

آمدم، با چشم گريان آمدم

گر گنه كارم، پشيمان آمدم

يا رئوف يا رحيم و يا رفيع

چارده معصوم را آرم شفيع

ناگهان، آمد به گوش دل ندا

مژده اى از رحمت بى انتها:

«يا عِبادى، اَلَّذِينَ اَسْرَفُواْ»

از نويد رحمتم، «لا تَقْنَطُواْ»

با چنين رأفت كه مى خوانى مرا

كى خداوندا، بسوزانى مرا

كى شود نوميد، از رحمت «حسان»

تا كه دارد چون تو ربّى مهربان



(چايچيان «حسان»)




گر گناهى كردم و دارم، خداوندا ببخش

چون گنه را عذر مى آرم، خداوندا ببخش

پاى خجلت را روايى نيست بر درگاه تو

دست حاجت پيش مى دارم، خداوندا ببخش

گر گناهم سخت بسيار است رحمت نيز هست

بر گناه سخت بسيارم، خداوندا ببخش

چون پذيرفتار بدرفتار نادانان تويى

بر من نادان و رفتارم، خداوندا ببخش

پيشت از روز «الست» آوردم اقرار «بلى»

هم بر آن پيشينه اقرارم، خداوندا ببخش

بخششت عام است و مى بخشى سزاى هر كسى

گر به بخشايش سزاوارم، خداوندا ببخش

نااميدى بردم از ياران، كه مى اندوختم

روز نوميدى تويى يارم، خداوندا ببخش

آبرويم نيست اندر جمع خاصان را، ولى

آب چشمم هست و مى بارم، خداوندا ببخش

عالِمى بر عيب و تقصيرم تو، يارب! دست گير

واقفى بر غيب و اسرارم، خداوندا ببخش

گفته اى: بر زارى افتادگان بخشش كنم

اينك آن افتاده زارم، خداوندا ببخش

گر به دلدارى دل مجروح من ميلى نمود

بر دل مجروح و دلدارم، خداوندا ببخش

ور چشيدم شربتى بيخود زروى آرزو

زآرزوى خود، به آزارم، خداوندا ببخش

«اوحدى»وار از گناه خود فغانى مى كنم

بر فغان اوحدىوارم، خداوندا ببخش


(اوحدى مراغه اى)



واى از آن دل كه درى رو به خدا باز نكرد


تا فراسوى ملك، همت پرواز نكرد

بال نگشود و خيال و سر پرواز نداشت

با شهيدان خدا زمزمه اى ساز نكرد

در حصار تن خود ماند و وجودش پوسيد

خطر عشق نكرد و سفر آغاز نكرد

ديد نجواى شب و حادثه و سوز دعا

پر به خلوتكده زمزمه ها باز نكرد

عرق شرم به پيشانى خود، هيچ نديد

خويش را با نفس لاله هم آواز نكرد

بارها شاهد خاكستر نخلى سرسبز

بود اما سفرى آن طرف راز نكرد

اى صدافسوس كه اين فرصت بشكوه گذشت

مى توانست ولى حيف كه اعجاز نكرد



(غلامرضا كاج)

اى دل زچه رو طاعت دادار نكردى؟

خوفى زعذاب و شَرَرِ نار نكردى؟

يك عمر تو را داد خدا مهلت و هيهات

دل را بَرى از صحبت اغيار نكردى؟

گفتم كه مكن پيروى از نفس بدانديش

كردى تو از او پيروى و عار نكردى؟

گفتم كه مرو از ره بيراهه كه چاه است

رفتى و هراسى زشب تار نكردى؟

گفتم به ره خير بكن سيم و زر ايثار

بس سيم گرفتى و زر ايثار نكردى؟

گفتم كه مزن تيشه تو بر ريشه اسلام

رحمى تو بر اين نخل پر ازبار نكردى؟

مزد زحمات على و آل ندادى

شرمى ز رخ احمد مختار نكردى؟

دستى به سر طفل يتيمى نكشيدى

وز پاى به ره مانده برون خار نكردى؟

در مرگ كسى قطره اشكى نفشاندى

همدردى خود را به كس اظهار نكردى؟

جز فتنه و شر از تو دگر كار نيايد

از خير چه ديدى كه تو اين كار نكردى؟

صد بار بدى كردى و ديدى ثمرش را

نيكى چه بدى داشت كه يك بار نكردى؟

«ژوليده» مزن دَم به عمل كوش كه كارى

از بهر خود از گفتن اشعار نكردى؟

(ژوليده نيشابورى)



خداوندى چنين بخشنده داريم

كه با چندين گنه اميدواريم

كه بگشايد درى كايزد ببندد

بيا با هم در اين درگه بناليم

خدايا! گر بخوانى ور برانى

جز انعامت در ديگر نداريم

سرافرازيم اگر بر بنده بخشى

وگرنه از گنه سر برنياريم

زمشتى خاك ما را آفريدى

چگونه شكر اين نعمت گزاريم

تو بخشيدى روان و عقل و ايمان

وگرنه ما همان مشت غباريم

تو با ما روز و شب در خلوت و ما

شب و روزى به غفلت مى گذاريم

نگفتم خدمت آورديم و طاعت

كه از تقصير خدمت شرمساريم

مباد آن روز در درگاه لطفت

به دست نااميدى سر بخاريم

خداوندا! به لطفت با صلاح آر

كه مسكين و پريشان روزگاريم



(سعدى شيرازى)

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]با من همه جا رفیق راهی یارب

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از درد نگفته ام گواهی یارب

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من عبد ذلیل و تو خداوند جلیل

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از من آهی زتو نگاهی یارب





نــام خـداونــدگــار خــالــق سبحان
زيـب و فـر دفـتـر اسـت و زيـنت ديوان

ذات قــديـ‍مــش بــود ز عـيـب مبرا
لطف عميمش به ما سوي همه يكسان

اوست به ملك وجود باقي و جاويد
در دوجـهـان حكمران و صاحب فرمان

روزي او را برنــد مـومـن و كافـر
رحمت او مي رسـد بـه گـبر و مسلمان

شـمه اي از وصف او بشر نتوانـد
گـر هـمه عالم زبان شوند و ثنا خوان

كــس نـتـوانــد بـرد بـذات خـدا پــي
عـقـل ز اوصـاف اوست واله و حيران




بـارخــدايـــا مــدبـــري و امـيـــري
نــاظـم امــر جـهـان و بر همه سلطان

طبع «حياتي» كجا و وصف الـهي
مــور،‌ چــه آرد بــه پـيـشگاه سليمان







الهی دلی ده که جای تو باشد


لسانی که در وی ثنای تو باشد


الهی بده همتی آنچنانم....


که سعیم وصول بقای تو باشد


الهی چنانم کن از عشق خودمست


که خواب و خورم از برای تو باشد


الهی عطاکن بفکرم تونوری


که محصول فکرم دعای تو باشد


الهی عطاکن مرا گوش قلبی


که آن گوش پر از صدای تو باشد


الهی چنان کن که این عبدمسکین


برای تو خواند برای تو باشد


الهی عطا کن بر این بنده چشمی


که بینائیش از ضیای تو باشد


الهی چنانم کن از فضل و رحمت


که دائم سرم را هوای تو باشد


الهی چنانم کن از عیب خالی


که هستیم محو و فنای تو باشد


الهی مرا حفظ کن از مهالک


که هر کار کردم رضای تو باشد


الهی ندانم چه بخشی،کسیرا


که هم عاشق و هم گدای تو باشد


الهی بطوطی عطاکن بیانی


که نطقش کلید عطای تو باشد




طوطی همدانی





الــهـي بـكـويـت پــنـــاهــم بـده
فـــروغـي بــشــام سـيــاهـم بــده



مـنـم بـنـده عــاصـي مـنـفــعــل
كـه هـسـتـم زكـردار زشـتم خجل

مـنـم بـنـده مـسـت جـام غـرور
كـه تـرسـم بـيـفـتم ز رحمت بدور

مـكـن قـهــر بـا بـنـده سركشت
مـسـوزان تـن و جـانـم از آتشت

الـهـي بـكـن رحـم بـر حـال من
نگر سرنگـون بخت و اقبال من

منم معترف بـر گناهان خويش
كـه بـاشـد گناهم ز انديشه بيش




تو مـنگـر بـرفتار و كردار من
جهيم است بي شك سزاوار من



ز رحمت تو عذر و گناهم پذيـر
چــو افـتـادم از پـاي دستم بگير



رحـيـما تـوئـي خالق بحر و بـر
تـوئـي مـهـربـانـتـر ز مام و پدر



ز سـرگـشـتـگـيـهـا نـجـاتم بـده
تـو ايـمـان و حـسـن صفاتم بده

«حـياتي» مشو ناامــيد از الاه
كـه بـخشد خداوند كوهي به كاه




جمله ذرات عالم در جهان

ذکر حق گویند روزان شبان

هم سمیع هم بصیر خوش بیان

ذاکرند سر خوشند با عارفان


هر كه بر لطف خداى خود توكّل مى كند
گر كشد بار غم عالم تحمّل مى كند

بيمى از آتش مكن وقت توكّل چون خليل
كز توكّل آتش نمرود هم گُل مى كند

جام گردون از غم عالم نمى گردد تهى
قدر وسعش هر كسى از آن تناول مى كند

بيشتر از خوان دوزخ نان غفلت مى خورد
هر كه عمر خويش را صرف تغافل مى كند

نيست در قاموس هستى هيچ كارى بى حساب
كار را هر كس به مبناى تعادل مى كند

خط و مشى زندگى را نيست جبر انتخاب
هر كسى با فكر خود سير تكامل مى كند

در سرابِ زندگى لب تشنه از حق غافليم
ورنه زير پاى ما صد چشمه قل قل مى كند

(ژوليده نيشابورى)


[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بر عفو بی حسابت این نکته ام گواه است
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]گفتی که یأس از من بالاترین گناه است

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من غرق در گناهم مسکین و رو سیاهم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تنها توئی پناهم لا تَقنَطُوا گواه است

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]هرگز نمی پسندی در بر رویم ببندی
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]آخر کجا گریزد عبدی که بی پناه است

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]در دیده اشک سُرخم بر چهره رنگ زردم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مویم شده سفید و پرونده ام سیاه است

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]باز آمدیم به سویت برگشته ام به کویت
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]این بنده فراری محتاج یک نگاه است

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دست از ثواب خالی پرونده از گنه پر
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]پایم بود لب گور کارم فغان و آه است

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من عهد خود شکستم من راه خویش بستم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ورنه به جانب تو هر سو هزار راه است

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]یک یا الهی العفو جبران جرم یک عمر
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]یک شام قدر با تو به از هزار ماه است

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]یک جمله با تو گفتن ذکر هزار سال است
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]یک لحظه بی تو بودن یک عمر اشتباه است

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif](میثم) به خود نگاهی جبران این سیاهی
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]یا اشگ شامگاهی یا ورد صبحگاه است
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]حاج غلامرضا سازگار

الهی تکیه بر لطف تو کردم/ به جز لطفت ندارم تکیه گاهی




گرفتم دامن بخشنده ای را / که بخشد از کرم کوهی به کاهی

:roz::roz::roz:

[=Arial Narrow]عشق یعنی اشک توبه در قنوت / خواندنش با نام غفار الذنوب
[=Arial Narrow]

[=Arial Narrow]عشق یعنی چشمها هم در رکوع / شرمگین از نام ستار العیوب
[=Arial Narrow]

[=Arial Narrow]عشق یعنی سر سجود و دل سجود / ذکر یارب یارب از عمق وجود . . .

:goleroz::goleroz::goleroz:

سپاس و آفرین آن پادشا را

که گیتى را پدید آورد و مارا

بدو زیباست ملک و پادشایى


که هر گز ناید از ملکش جدایى

خداى پاک و بى همتا و بى یار

هم از اندیشه دور و هم ز دیدار

نه بتواند مرو را چشم دیدن


نه اندیشه درو داند رسیدن

نه نقصانى پذیرد همچو جوهر

نه زان گردد مرو را حال دیگر

نه هست او را عرض با جوهرى یار


که جوهر پس ازو بوده ست ناچار

نشاید وصف او گفتى که چون است

که از تشبیه و از وصف او برون است

به وصفش چند گفتى هم نه زیباست

که چندى را مقادیرست و احصاست

:roz::roz::roz:



الهي عاشقم من بر وصالت


كه هر جا بنگرم بينم جمالت

جهان را آفريدي بي كم و كاست

همه عالم به فرمان تو بر پاست

زمين را مسكن آدم نمودي

براي راحتش نعمت فزودي

به دريا عالمي ديگر نهان است

به صحراعاقلان را صد نشان است

به كوه وجنگل و باغ و چمنزار

نهادي تو چه نعمتهاي بسيار

ز هر شاخ درختي در بهاران

نمايان مي شود غنچه فراوان

فرستادي تو باران را چه زيبا

براي تشنه گان در كوه و صحرا

زمين راروشني دادي به خورشيد

شبش زيبا شده با ماه و ناهيد

بهار و صيف و پاييز و زمستان

براي عاشقان رمزي نمايان

بهاران می شود بر پا قیامت

ز هر شاخی شکوفه کرده قامت

دوباره در خزان ميميرد اشجار

نمودي عبرتي بر خلق بيدار

تو آتش را ز چوبي آفريدي

به هر جسمي ز روح خود دميدي

همه عالم به تسبيح و سجودند

همه شاكر كه از ا و در وجودند

خداوندا هدایت کن دلم را

دل وامانده بی حاصلم را

توئي تنها اميد بي پناهان

توئي بخشنده كل گناهان

مرا تنها وصالت آرز باد

ندارم خوشتراز وصل تو در یاد




یا رب ز تو آنچه من گدا می خواهم

افزون ز هزار پادشاه می خواهم

هر کس ز در تو حاجتی میخواهد

من آمده ام ز تو، تو را میخواهم


******************************

هرچند پیر و خسته دل و ناتوان شدم

هرگه که یاد روی تو کردم جوان شدم

شکر خدا که هرچه طلب کردم از خدا

بر منتهای همت خود کامران شدم

شکر و سپاس و منت و عزت خداي را
پروردگار خلق و خداوند کبريا

دادار غيب دان و نگهدار آسمان
رزاق بنده‌پرور و خلاق رهنما

اقرار مي‌کند دو جهان بر يگانگيش
يکتا و پشت عالميان بر درش دو تا

گوهر ز سنگ خاره کند، لعل از صدف
فرزند آدم از گل و برگ گل از گيا

سبحان من يميت و يحيی و لااله
الا هوالذی خلق الارض والسما

باری، ز سنگ، چشمهء آب آورد پديد
باری از آب چشمه کند سنگ در شتا

گاهی به صنع ماشطه، بر روی خوب روز
گلگونهء شفق کند و سرمهء دجا

دريای لطف اوست و گرنه سحاب کيست
تا بر زمين مشرق و مغرب کند سخا


:goleroz::goleroz::goleroz:

انشاتنا بلطفک يا صانع الوجود
فاغفرلنا بفضلک يا سامع الدعا

ارباب شوق در طلبت بي‌دلند و هوش
اصحاب فهم در صفتت بي‌سرند و پا

شبهای دوستان تو را انعم‌الصباح
وان شب که بی تو روز کنند اظلم المسا

ياد تو روح‌پرور و وصف تو دلفريب
نام تو غم‌زدای و کلام تو دلربا

بی‌سکهء قبول تو، ضرب عمل دغل
بی‌خاتم رضای تو، سعی امل هبا

جايی که تيغ قهر برآرد مهابتت
ويران کند به سيل عرم جنت سبا

شاهان بر آستان جلالت نهاده سر
گردنکشان مطاوع و کيخسروان گدا

گر جمله را عذاب کني يا عطا دهي
کس را مجال آن نه که آن چون و اين چرا

در کمترين صنع تو مدهوش مانده‌ايم
ما خود کجا و وصف خداوند آن کجا؟

خود دست و پای فهم و بلاغت کجا رسد
تا در بحار وصف جلالت کند شنا؟

گاهی سموم قهر تو، همدست با خزان
گاهی نسيم لطف تو، همراه با صبا

خواهندگان درگه بخشايش تواند
سلطان در سرادق و درويش در عبا

آن دست بر تضرع و اين روی بر زمين
آن چشم بر اشارت و اين گوش بر ندا

مردان راهت از نظر خلق در حجاب
شب در لباس معرفت و روز در قبا

فرخنده طالعي که کني ياد او به خير
برگشته دولتي که فرامش کند تو را

چندين هزار سکهء پيغمبری زده
اول به نام آدم و آخر به مصطفي

الهامش از جليل و پيامش ز جبرئيل
رايش نه از طبيعت و نطقش نه از هوی

در نعت او زبان فصاحت که را رسد؟
خود پيش آفتاب چه پرتو دهد سها؟

داني که در بيان اذاالشمس کورت
معني چه گفته‌اند بزرگان پارسا؟

يعنی وجود خواجه سر از خاک برکند
خورشيد و ماه را نبود آن زمان ضيا

ای برترين مقام ملائک بر آسمان
با منصب تو زيرترين پايهء علا

شعر آورم به حضرت عاليت زينهار
با وحی آسمان چه زند سحر مفتری؟

يارب به دست او که قمر زان دو نيم شد
تسبيح گفت در کف ميمون او حصا

کافتادگان شهوت نفسيم دست گير
ارفق بمن تجاوز واغفر لمن عصا

ترياق در دهان رسول آفريده حق
صديق را چه غم بود از زهر جانگزا؟

ای يار غار سيد و صديق نامور
مجموعهء فضائل و گنجينهء صفا

مردان قدم به صحبت ياران نهاده‌اند
ليکن نه همچنانکه تو در کام اژدها

يار آن بود که مال و تن و جان فدا کند
تا در سبيل دوست به پايان برد وفا

(سعدی شیرازی)

یا رب دل پاک و جان آگاهم ده / آه شب و گریه سحرگاهم ده


در راه خود اول از خودم بی خود کن / بی خود چو شدم ، ز خود به خود راهم ده . . .


:roz::roz::roz:





ای مالک من! من ملک توام ملک تو مملوک بشر نیست

در ملک توام ملک تو را خوف و خطر نیست

قائم به توام ذات مرا خوف فنا نیست

باقی به توام جز تو مرا یار و پناه نیست

نادیده گرفتی و مرا ناز نمودی

درهای کرامت به دلم بازنمودی

دستم بگرفتی و مرا راه ببردی

تا غایت قصوای حقیقت برساندی

از غیر خودت قلب مرا پاک نمودی

بس خلعت زیبا به برم راست نمودی

با روح امین این دل برم راست

من شاد نمودی

اندوه وغم از چهره من پاک نمودی

باکم زچه باشد همه جا یار تو بودی

ای مالک من!من ملک توام.درملک توام.قائم به توام

جز تو مرا یار و پناهی نبود



[=Century Gothic]الهی به هرچه نظركنم تورامیبینم
[=Century Gothic]الهی هرصداكه گوش كنم تورامیشنوم
[=Century Gothic]الهی هرگلی راكه بوكنم تورامیبویم
[=Century Gothic]الهی بهرچه میل كنم تورامییابم

[=Century Gothic]الهی به هرجا كه میروم نشان تومیبینم
[=Century Gothic]الهی به هر چه نظركنم كمال تو میبینم
[=Century Gothic]الهی به هرسوكه مینگرم جمال تومیبینم
[=Century Gothic]الهی زهرنشان كه میگذرم مثال تو میبینم

[=Century Gothic]الهی تومعبودی ومن عابد
[=Century Gothic]الهی تومعشوقی ومن عاشق
[=Century Gothic]الهی توقادری ومن ناتوان
[=Century Gothic]الهی توعالمی ومن نادان

[=Century Gothic]الهــی توحاكمی ومن محكوم
[=Century Gothic]الهـــی تورازقی ومن فقــیر
[=Century Gothic]الهــی توطبیبی ومن بیمــار
[=Century Gothic]الهــی توحبیبی ومن تیمــار

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]با من همه جا رفیق راهی یارب

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از درد نگفته ام گواهی یارب

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من عبد ذلیل و تو خداوند جلیل

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از من آهی زتو نگاهی یارب



[=Courier New]خدائی را سپاس آرم
که هستی بر جهان بخشد
تحرک بر زمین و نظم و
گردش بر زمان بخشد
بدنها را روان بخشد
روانها را توان بخشد
زبانها را بیان بخشد
که بشناسد خدا را
بنده و حمد خدا گوید
به هر حالی خدا پوید
به هر راهی خدا جوید

[=Courier New]

گر برانى ور بخوانى زين درم

غير از اين نيست جاى ديگرم

خانه ات را حلقه بر در مى زنم

گرد بام خانه ات پر مى زنم


لحظه اى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّت ها جدا شو تا منا پيدا كنى

حاصلى ما و تو را از ارتباط خلق نيست
سعى كن تا ارتباطى با خدا پيدا كنى

تا توانى در رفاقت با خدا يكرنگ باش
صاف شو در زندگانى تا صفا پيدا كنى

بگذر از قدر و بها و خاكسارى پيشه كن
تا مقامى برتر از شيخ بها پيدا كنى

همچو زرگر روز و شب دنبال سيم و زر مگرد
بگذر از زر تا به عالم كيميا پيدا كنى

ديدن ناديده را چشم خدابين لازم است
از خودى بيگانه شو تا آشنا پيدا كنى

تا نگردى لا ز الاّالله، اللّهى بجو
جستجو كن تا كه الله را ز لا پيدا كنى

(ژوليده نيشابورى)


خدايا تو بر ما كَرَم كرده اي
[=&quot]كه ما را چنين محترم كرده اي[/]

[=&quot]نسايد سر ما، به جز درگهت[/]
[=&quot]به قلبم به پا، خيمه و خرگهت[/]

[=&quot]نسايم سرم را به درگاه كَس[/]
[=&quot]سرم خم شود بر خداوند و بس[/]

[=&quot]به صورت نهادي مرا چشم پاك[/]
[=&quot]برت صورتم را نهادم به خاك[/]

[=&quot]مرا آفريدي زبان در دهان[/]
[=&quot]به جز مدح ايزد نگويد زبان [/]

[=&quot]مرا بهره دادي ز عشق خواص[/]
[=&quot]به جز ياد تو نايد اندر حواس [/]

[=&quot]مرا داده اي حشمت و آبرو[/]
[=&quot]تو هنگام سختي، مرا چاره جو[/]

[=&quot]نكردي مرا پست و محتاج خلق[/]
[=&quot]ندادي مرا رخت و جامه ز دلق[/]

[=&quot]گرفتي ز من خواهشِ مال و جاه[/]
[=&quot]حريصم نكردي تو بر تخت شاه[/]

[=&quot]تو اين گنج ايمان به من داده اي[/]
[=&quot]چه خواهم دگر، جُز مي و باده اي[/]

[=&quot]خدايا در اين خلوت نيمه شب [/]
[=&quot]در اين حالت مستي و گرم تب[/]

[=&quot][/]
[=&quot]دو چشمان خود را بهم مي نهم[/]
[=&quot]ترا بر جلالت قسم مي دهم[/]

[=&quot]حسابم كن از خيل ياران خويش[/]
[=&quot]از آنان كه جز تو نخواهند بيش

[/]

عمرم همه را تباه كردم چه كنم

پرونده خود سياه كردم چه كنم

:Gol::Gol::Gol:
تو عفو كنى از كرمت اما من

از اين كه تو را گناه كردم چه كنم

:Gol::Gol::Gol:
با من همه جا رفيق راهى يارب

از درد نگفته ام گواهی يارب

:Gol::Gol::Gol:
من عبد ذليل و تو خداوند جليل

از من آهى و زتو نگاهى يارب

:Gol::Gol::Gol:
بگذشته گناهم از شماره يارب

جز عف تو نيست راه چاره يارب

:Gol::Gol::Gol:
در كوى تو رنج ره نيايد به حساب

جرم من رو سيه نيايد به حساب

:Gol::Gol::Gol:
سوگند به عفوت كه گناه ثقلين

پيش كرمت گنه نيايد به حساب

:Gol::Gol::Gol:
عمرى به گناه پا فشردم يا رب

بار دل خود به دوش بردم يارب

:Gol::Gol::Gol:
تو ناز مرا كشيدى و من غافل

سيلی زهواى نفس خوردم يا رب

ای آنكه به ملك خويش پاينده توئی

در ظلمت شب صبح نماينده توئــی

كار من بيچاره قــــوی بسته شده

بگشای خدايا كه گشاينده توئـــی

[=Arial Black]به نام خدایی که جان آفریـد

[=Arial Black]سخن گفتن اندر زبان آفرید

:Gol:
[=Arial Black]خداونــد بخشـــندهٔ دستگیـــر

[=Arial Black]کـریم خطا بـخش پوزش پذیـر
:Gol:

[=Arial Black]عزیزی که هر گز درش سر بتافت

[=Arial Black]به هر در که شد هیچ عـزت نیافت

:Gol:
[=Arial Black]سر پادشاهان گردن فراز

[=Arial Black]به درگاه او بر زمین نیاز
:Gol:

[=Arial Black]نه گردن کشان را بگیرد بفور

[=Arial Black]نـه عـذرآوران را براند بـجور
:Gol:

[=Arial Black]وگر خشم گیرد به کردار زشت

[=Arial Black]چو بازآمدی ماجـرا در نوشـت

:Gol:
[=Arial Black]وگر بنده چابک نیاید به کار

[=Arial Black]عـزیـزش نـدارد خداونـدگار
:Gol:

[=Arial Black]وگر بر رفیقان نباشی شفیق

[=Arial Black]بفرسنگ بگریزد از تو رفیق

:Gol:
[=Arial Black]وگـــر ترک خدمـت کند لشـکری

[=Arial Black]شود شاه لشکرکش از وی بری

:Gol:
[=Arial Black]ولـیــکن خــداونــد بــالا و پســت

[=Arial Black]به عصیان در زرق بر کس نبست

:Gol:
[=Arial Black]ادیــــم زمــین، ســفـــــرهٔ عــام اوسـت

[=Arial Black]چه دشمن بر این خوان یغما، چه دوست

[=Arial Black]

هر كه بر لطف خداى خود توكّل مى كند




گر كشد بار غم عالم تحمّل مى كند




بيمى از آتش مكن وقت توكّل چون خليل



كز توكّل آتش نمرود هم گُل مى كند




جام گردون از غم عالم نمى گردد تهى



قدر وسعش هر كسى از آن تناول مى كند




بيشتر از خوان دوزخ نان غفلت مى خورد



هر كه عمر خويش را صرف تغافل مى كند




نيست در قاموس هستى هيچ كارى بى حساب



كار را هر كس به مبناى تعادل مى كند




خط و مشى زندگى را نيست جبر انتخاب



هر كسى با فكر خود سير تكامل مى كند




در سرابِ زندگى لب تشنه از حق غافليم



ورنه زير پاى ما صد چشمه قل قل مى كند





ژوليده نيشابورى

در دلم بود که آدم شوم اما نشدم

بی خبر از همه عالم شوم امّا نشدم


بود در پیرخرابات نهم روی نیاز

تا به این طایفه محرم شوم اما نشدم


هجرت از خویش کنم خانه به محبوب دهم

تا به اسماء معلّم شوم اما نشدم


از کف دوست بنوشم همه شب باده ی عشق

رسته از کوثر و زمزم شوم اما نشدم


فارغ از خویشتن و واله رخسار حبیب

همچنان روح مجسّم شدم اما نشدم


سر و پا گوش شوم پای به سر هوش شوم

کز دَمِ گرم تو مُلهَم شوم اما نشدم


از صفا راه بیابم به سوی دار فنا

در وفا، یار مُسلّم شوم اما نشدم


خواستم برکنم از کعبه‌ی دل، هرچه بُت است

تا بَرِ دوست مکرّم شوم اما نشدم


آرزوها همه در گور شد ای نفس خبیث

در دلم بود که آدم شوم اما نشدم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif](مناجات)
[/]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]رحمی بر دل پرخونم آور[/]


خداوندا شبم را روز گردان‏

چو روزم در جهان پیروز گردان‏

شبى دارم سیاه از صبح نومید

در این شب روسپیدم كن چو خورشید

غمى دارم هلاك شیرمردان‏

برین غم چون نشاطم چیر گردان‏

ندارم طاقت این كوره تنگ

خلاصى ده مرا چون لعل از این سنگ‏

تویى یارى‏رس فریاد هر كس‏

به‏فریاد من فریادخوان رس‏

به‏آب‏دیده طفلان محروم‏

به‏سوز سینه پیران مظلوم‏

به‏بالین غریبان بر سر راه‏

به‏تسلیم اسیران در بن چاه‏

به‏داور داور فریاد خواهان‏

به‏یارب یارب صاحب گناهان‏

به‏پاك‏آیینى دین پرورانت‏

به‏صاحب سرى پیغمبرانت‏

به‏محتاجان در بر خلق بسته‏

به‏مجروحان خون بر خون نشسته‏

به‏دورافتادگان از خان و مانها

به‏واپس‏ماندگان از كاروانها

به‏وردى كز نوآموزى برآید

به سوزى كز سر سوزى برآید

به‏نورى كز خلایق در حجابست‏

به‏انعامى كه بیرون از حسابست‏

به‏مقبولان خلوت برگزیده‏

به‏معصومان آلایش ندیده‏

به‏هر طاعت كه نزدیكت صوابست‏

به هر دعوت كه پیشت مستجابست

به‏آن آه پسین كز عرش پیشست‏

به‏آن نام مهین كز شرح بیشست‏

كه رحمى بر دل پرخونم آور

وز این غرقاب غم بیرونم آور.

یا رب از دل مشرق نور هدایت کن مرا

شسته رو چون گوهر از باران رحمت کن مرا


تا به کی گرد خجالت زنده در خاکم کند؟

موج بی‌پروای دریای حقیقت کن مرا


خانه‌آرایی نمی‌آید ز من همچون حباب

خانه دار گوشه‌ی چشم قناعت کن مرا


استخوانم سرمه شد از کوچه گردیهای حرص

زنده‌ی جاوید از دست حمایت کن مرا


چند باشد شمع من بازیچه‌ی دست فنا؟

آتشین رفتار چون اشک ندامت کن مرا


خشک بر جا مانده‌ام چون گوهر از افسردگی

از فراموشان امن آباد عزلت کن مرا


گرچه در صحبت همان در گوشه‌ی تنهاییم

تا قیامت سنگسار از خواب غفلت کن مرا


از خیالت در دل شبها اگر غافل شوم

مرحمت فرما، ز ویرانی عمارت کن مرا


از فضولیهای خود صائب خجالت می‌کشم

من که باشم تا کنم تلقین که رحمت کن مرا؟

(صائب تبريزي)

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مناجات . صحیفه سجادیه[/]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]اى خداى من ، مى ‏بینى كه اشك چشمم از ترس تو روان شده است و دلم از بیم عظمتت نگران گردیده و اندامم از بزرگى و عظمتت لرزان شده است‏.
همه این‏ها از شرمندگى از تو است به خاطر رفتار ناپسندم ، و از همین رو است كه صدایم از زارى و تضرع به درگاهت گرفته و زبانم از راز و نیاز با تو كند شده است.
[/]
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]اى خداى من، شكر و سپاس براى تو است كه چه بسیار عیبم را پوشاندى و رسوایم نكردى ، و چه فراوان گناهم را پنهان كردى و مشهورم نساختى‏ و چه بسیار زشتیها كه انجام دادم و پرده مرا ندریدى و طوق زشتى آن را بر گردنم نیفكندى.[/]



ای آنكه به ملك خويش پاينده توئی

در ظلمت شب صبح نماينده توئــی

كار من بيچاره قــــوی بسته شده

بگشای خدايا كه گشاينده توئـــی



بنام آنکه نامش حرز جانست

کلید گنج هر صاحب بیانست

بنام او زبانها جمله گویاست

کلام ناطق از آن نغز و شیواست

چوشد آغاز هر گفته بنامش

بخوانند اهل دل خیرالکلامش

کنم من هم بدو این نامه آغاز

که تا افتد قبول نکته پرداز

بنامش نامه را زیور نمایم

از آن بر زیور دفتر فزایم

خداوند عطابخش و خطاپوش

کرم فرمای عقل و دانش و هوش

که بخشاینده الاهستی است

پدید آرندة بالا و پستی است

خداوندی که از آمیزش خاک

پدید آورد هر این عنصر پاک

روان پاک خود در وی دمیدی

زهر شیئی مر او را برگزیده­ی


یکتای اصفهانی

خداوندا!

تـو را بـرغربت دادا

کمی بر طالع من هم نگاهی کن

همین امروز یا فردا

نظر فرما

پریشانم

هلاک ِ محنت ِ جانم

مگر از ماورائی هــا چه کم دارم؟!

چرا بدبخت می مانم؟!

نمی دانم

کمی آنسو

میـان ِ گلشن ِ خـوشبـو

عـزیـزانی همیـشه مست می گــردند

همه خوشحال و زیبا رو

به ذکر هو

خطر دارم؟!

به غیر از تو نظر دارم؟!

نمی بینی دلـم افتــاده در خـونـست؟!

چگـونه حــال بــردارم؟!

دل ِ زارم

خداونـدا!

بـه حــــقّ ِ آدم و حـوّا

مـــرا هم بـر جهانی پـادشاهـی کـن

چه سودی دارمت آیا؟!

مگر اینجا

کمی آن وَر

گــروهی گلسِتان پَــرور

نه می دانند داغ ِ جسم ِ سـردی را

نه غم دارند و سوز ِ پَر

نه خاکستر

من انسانم

و قدری هم مسلمانم

و صد البته کـه از بندگان هستـــم

ولی رازی نمی دانم

و نادانم

تو ای دانا!

به لطفی ناب و جانانا

مــــرا هم آشنـای رازهـایت کـن!

که باشم خدمتت مانـا

چو مولانا

تو ای دادار!

خودت را جای من بگذار

تو هم مانند ِ من بر خود نمی گـریی؟!

صدایـم را بگیــر اینبار

مـرا یاد آر

دادا هستم

همان از خود جدا هستم

عــــزیزی که تو خود با نا ز پَـروردی

و اینک بینـوا هستـــم

رها هستم

خدای من!

اگـر دیدی صدای من

مبــادا از مُــزخـرفـهای دل رنــجی!

گذر بر ناله های من

خطای من

دلم تنگ است

و قـلبـم پُـر ز آهنـگ است

به هـــر آواز چـون خـواهی، پُرم بر تو

ولی قحطی ِ فرهنگ است

ادب لنگ است

ازیـن سویـم

به تو روراست می گویم

بسی از ریـل خـارج گشتــه ایـمانـها

عـــرق روییده در رویـم

که را جویم؟!

پناهم کو؟!

بجز تو تکیه گاهم کو؟!

مگر غیر از تو بر من دستگیــری هست؟!

چراغ ِ شاهراهم کو؟!

نگاهم کو؟!

در انصافـم

نه بر تو لاف می بافم

نه انسانی کـــه از تـرسم نـهان گــردم.

ببین خود رنج اطرافم

رُک و صافم.

(ابوالفضل دادا)