مشکلات من و خدا

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مشکلات من و خدا
سلام اول بگم من خدا را دوست دارم و اگر این مدل سوال ها را مطرح میکنم فقط برای اینه که میخوام  راهی که گم کردم را پیدا کنم من فقط میخوام جواب این سوال ها را پیدا کنم تا به صدای درونم که در گوشم هی حرف میزنه و بهانه میاره  جواب قاطع بدم بره من همیشه نمازامو خواندم ولی دارم نسبت به نماز خواندن دلسرد میشم میخوام به حس و حال قبل خودم برگردم ممنون میشم کمکم کنید   اولا فرض بر این است که خدا ما را خیلی دوست داره ولی وقتی خدا کلی راه، که ما میتونیم باهاش کیف کنیم و خوش بگذرونیم را برامون قرار داده بعد میگه انجامش نده  ( اگر خدا نمی خواست که اصلا این راه ها و این حس و حال های خوب در کارها وجو نداشت) پس نتیجه میگیریم خدا همه این کارها را کرده چون ما را دوست نداره اگر دوست داشت اذیتمون نمیکرد یه فکر دیگه هم اینه که اصلا خدا چرا آدم ها را آفریده خودش تو قرآن بارها فرموده انسان ناسپاس است چرا یه موجود اینقدر ناسپاس را آفریده بعدم بهش اشرف مخلوقات لقب داده  فکر بعدی دیگه هم اینه  هر اتفاق بدی میفته میندازم تقصیر خدا بعدش به کارهای خودم فکر میکنم و تهش نتیجه میگیرم اینا نتیجه همه کارهای بد خودمه بعدش میگم لابد خدا این را خواسته که من این کار بد و انجام بدم چون همه قدرت دست خداست و مقصر خداست و هی این مثل یه چرخه تو زندگی ام اتفاق میفتد      
برچسب: 
با نام و یاد دوست             کارشناس بحث: استاد شعیب
با سلام خدمت شما دوست گرامی نکته ای را در ابتدا یاد آور می شوم : هیچ گاه از سوال پرسیدن و روحیه جستجو گری و تحقیق و به دست آوردن حقایق دینی نگران نباشید انسان در طول زندگی به مرحله ای می رسد که دوست دارد درباره دانسته های قبلی خود به یقین تحقیقی برسد و از تقلید از محیط و فضای زندگی ، کم کم جدا می شود اگر به این روحیه جستجو گری و تحقیق و یادگیری بها دهد ایمانش مستحکم تر و اعمال دینی اش عالی تر خواهد شد پس نگران این حالت خود نباشید و به جای این نگرانی به یادگیری جواب های سوال های خود بپردازید. (اگر امکان دارد در پست بعدی سن خودتان را برای ما بیان کنید تا متناسب با مرحله زندگی تان پاسخ ها را تنظیم کنیم)   در ادامه به پاسخ سوال های شما می پردازیم  
اولا فرض بر این است که خدا ما را خیلی دوست داره ولی وقتی خدا کلی راه، که ما میتونیم باهاش کیف کنیم و خوش بگذرونیم را برامون قرار داده بعد میگه انجامش نده  ( اگر خدا نمی خواست که اصلا این راه ها و این حس و حال های خوب در کارها وجو نداشت) پس نتیجه میگیریم خدا همه این کارها را کرده چون ما را دوست نداره اگر دوست داشت اذیتمون نمیکرد
با یک مثال بحث را شروع می کنم: فرض کنید شما فرزندی دارید که تازه به مدرسه رفته است شما هر روز او را صبح زود بیدار می کنید و به مدرسه می فرستید در مدرسه تکلیف می گویند باید ساعت ها پشت نیمکت بنشیند این بچه می بیند صدای فوتبال بچه ها از کوچه می آید ولی باید بنشیند درس بخواند دیگر نمی تواند تا 10 صبح بخوابد و... این ها همه محدودیت برای این بچه از سوی شما پدر رخ داده است می دانید در دل این بچه چه می گذرد : "عجب پدر نا مهربانی همه آسایش ما را از ما گرفته است و چقدر کارهای سخت به ما گفته است و چقدر نا مهربان است که کلی تفریحات ما راا سلب کرده است!! جواب شما به این ادعا ها چیست؟؟ حتما می گویید این سخت گیری ها به نفع خود آن بچه است هر چند که علم به آن نداشته باشد   در جواب سوال شما هم همین سخن را می گوییم این سخت گیری های خدا عین صلاح و مصلحت انسان ها است هر چند آنها ندانند. از این رو آن کاری که مصلحت بزرگی داشته باشد را واجب و کاری که ضرر بزرکی داشته باشد را حرام بیان کرده است