جمع بندی فلسفه در مقابل علم؟

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
فلسفه در مقابل علم؟

آیا فلسفه مخالف علم است و با علم متضاد است؟

علم قابل اثباته، زمین از خورشید 93 میلیون مایل فاصله داره. وختی که دو اتم هیدروژن با یه اتم اکسیژن ترکیب میشن، یه مولکول آب شکل میگیره. اما فلسفه، چیزی جز گمانه زنی نیست، فلسفه عناوینی رو در برداره که نمیتونن اثبات بشن.

ادامه دارد...

اگر علم نباشه فلسفه ای نیست، این فلسفه هست که محتاج به علمه تا خودشو ثابت کنه و پیشرفت کنه. ولی علم هیچ کاری با فلسفه نداره.

ادامه دارد...

فلسفه می گوید: «الواحد لا یصدر منه الا الواحد» که علم جدید خلاف آن را ثابت کرده و گفته: در ما سوی الله واحدی و بسیطی وجود ندارد، هر چه هست حتی مولکول هم دارای اجزاء و تعدد است، و این قاعده در آن راه ندارد.

ادامه دارد...

فلسفه دشمن خداست...

زیرا فلسفه به هیچ مکتبی چک سفید امضا نمیدهد... فلسفه مبتنی بر عقل صِرف است(نه اینکه عقل است) و عقل صِرف منهای وحی بسیاری از امور را درک نمی کند و بر آن احاطه ندارد ـ علی الخصوص درباره ی الله که آفریننده ی جهان هستی و خالق انسان است ـ لذا فلسفه که متعلق به قسم طبیعیات بوده، دانش جدید آمده و خلاف آن را ثابت کرده است. و آنچه تعلق به قسم الهیات دارد به خطا افتاده و قرآن مجید، رسول خدا و اهل بیت علیهم السلام آن را برملا فرمودند.

در پاسخ به اینکه آیا خدایی هست؟

علم سکوت می کند و حتی انکار میکند ملحدین را...

Einstein said: God is a mystery. But a comprehensible mystery. I have nothing but awe when I observe the laws of nature. There are not laws without a lawgiver, but how does this lawgiver look? Certainly not like a man magnified."

Hermanns, William (1983). Einstein and the Poet: in search of the cosmic man. Brookline Village MA: Branden Books, p. 60


Hawking has said; "One can't prove that God doesn't exist, but science makes God unnecessary."
http://abcnews.go.com/GMA/stephen-ha...ry?id=11571150

فلسفه نظریه ی طبیعیت گرایی را میدهد و ادعا می کند خدایی نیست...


naturalism
n. principle that the world can be understood without supernatural or spiritual explanations (Philosophy

Babylon English-English


با نام و یاد دوست



کارشناس بحث: استاد صادق

سؤال:
آیا فلسفه، مخالف علم و با علم در تضاد است؟

پاسخ:
این رابطه ممکن است از جنبه‌های مختلف قابل بحث باشد؛ ولی به طور کلی، باید گفت: آن دو رشته معرفتی نه تنها باهم تضادی ندارد بلکه خدمت و تأثیر متقابل نسبت به همدیگر دارند بدین بیان:
دانشمندان علوم تجربی به جهت اکتشافات و اختراعات خود و آگاهی از رازهای طبیعت ارج و منزلت فراوانی در نزد عموم مردم دارند، اما اگر به قلمرو علوم تجربی نظر کنیم و قوانینی راکه دانشمندان به اثبات آن‌ها پرداخته‌اند بررسی کنیم با پرسش‌های جدیدی رو به رو می شویم که پاسخ آنها را از خود آن علوم نمی‌توان انتظار داشت. مانند این که چرا طبیعت قابل شناخت است؟ چرا با این که حواس خطا می‌کنند باز می‌توان به آن‌ها اعتماد کرد؟ چرا هر پدیده‌ای محتاج علت است؟ به ناچار باید قدم در قلمرو دانش جدیدی نهاد تا برای این پرسش‌ها پاسخی پیدا شود این قلمرو، همان قلمرو فلسفه است.
یکی از فعالیت‌های فلسفی تفسیر نظریات علمی است همان طور که می‌دانیم تئوری‌های علمی عبارت است از تفسیرهایی که دانشمندان درباره پدیده‌ها یا امور خارجی ابراز می‌دارند فیلسوفان نیز این گونه تئوری‌ها را به عنوان حقایق علمی مورد تفسیر قرار می‌دهند. فلسفه و علم در عصر ما رابطه بسیار نزدیک دارند. فیلسوف بدون توجه به نتایج پژوهش‌های علمی نمی‌تواند درباره ی انسان و دیگر موجودات یا جهان بحث کند. گاهی فعالیت‌های فلسفی مثل ترکیب، سیر عقلانی و انتقاد، مسائلی تازه را مطرح می‌سازد و دانشمندان را به بررسی دقیق این مسائل وادار می‌کند.
نکته‌ای که مطرح است این است که قوانین علمی به کار فلسفه می‌آیند و فلسفه آنها را برای اثبات مقاصد خود استخدام می‌کند. برای مثال، همین که در جهان، تحولی روی می‌دهند (چوب‌ها خاکستر می‌شوند، جوان‌ها پیر می‌شوند ...) مقدمه‌ای می‌شود در دست یک فیلسوف. این مقدمه علمی و تجربی است. مقدمه دوم از فلسفه می آید و توضیح می دهد که تحول بی علت نمی‌شود. مقدمه سوم را هم باز متافیزیک (فلسفه) می دهد که جسم نمی تواند علت (به معنای فلسفی) واقع شود. این مجموعه، نتیجه می‌دهد که علتی بر بالای جهان مادی هست که همه جهان ماده در تسخیر او هست و همه تحولات به افاضه او و از طریق اجسام (به منزله ابزار) صورت می‌گیرد.
این مثال نشان می دهد که هیچ نظریه و یا سخن علمی، اگر با سخن فلسفی توأم نشود، خود به تنهایی نمی‌تواند نتیجه فلسفی بدهد. عکس مطلب نیز صحیح است. هیچ پاسخ فلسفی، ناظر به یک پرسش خاص علمی نیست و یا هیچ مطلب فلسفی نمی‌توان مستقیماً یک مسأله علمی را نتیجه گرفت و یا آن را حل کرد.
تفسیر فلسفی از نظریات علمی به صورت تعمیم آن نظریات و بیرون کشیدن مدلولات آنها به عمل می‌آید وقتی اصل جبر در علوم فیزیکی مطرح می‌شود پاره ای از دانشمندان را به تحقیق درباره این امر که آیا اصل جبر حاکم بر اعمال انسان نیز هست تحریک می کند. آیا می توان اعمال انسان را طبق این اصل توضیح داد؟ آیا حوادث و وقایع تاریخ حیات انسان نیز از همین اصل پیروی می‌کند؟ پاره‌ای از دانشمندان و فلاسفه اعمال اخلاقی فرد را جبری تلقی می‌کنند. درباره اصل تحول نیز تفسیرهایی گوناگونی از طرف فیلسوفان به عمل آمده است. دسته‌ای این اصل را در مورد تمام جنبه‌های شخصیت آدمی مثل جنبه اجتماعی، جنبه ی عقلانی و جنبه ی عاطفی تعمیم می دهند.
پاره‌ای پیدایش کرات آسمانی و زمین را نیز از طریق اصل تحول تبیین می نمایند. بعضی از فیلسوفان تحول را اساس پیدایش جهان تلقی می‌کنند. همین طور اصل نسبیت نیز از طرف فیلسوفان مورد تفسیر قرار گرفته است و در اخلاق و عقاید و آداب و رسوم نیز این اصل را مطرح می سازند.
بدون تردید فلسفه به عنوان یک رشته، رابطه نزدیک با علوم دارد. گاهی به طرح مسائل می پردازد و ذهن دانشمندان را به سوی این مسائل جلب می‌کند. زمانی فلسفه ضمن استفاده از نظریات علمی، آن چه را که دانشمندان و عامه مردم به عنوان امری مسلم تلقی می‌کنند مورد بررسی قرار می‌دهد. گاهی فلسفه نظریات مختلف علمی را با جنبه‌های دیگر تجربه آدمی مثل دین، اخلاق، هنر و آداب و رسوم تلفیق می‌کند و از همه این‌ها تصویری جامع درباره جهان ارائه می دهد.
با این که رشته هایی مثل بیوشیمی، بیوفیزیک، فیزیک ریاضی بوجود آمده‌اند و در صدد بررسی روابط موجود میان جنبه‌های مختلف پدیده ها هستند مع ذلک هنوز دانشمندان سعی دارند از حدود قلمرو رشته های خود خارج نشوند و کمتر جنبه کلی و عمومی به مطالعات خود می‌دهند. طرح مسائل زیر تا حدی لزوم بررسی فلسفی را در جهان شناسی ثابت می‌کند. آیا یک جهان یا چند جهان وجود دارد؟
آیا جهان کامل و مسدود است، یا در حال تکامل می باشد و پیدایش پدیده‌های تازه درآن امکان دارد؟ آیا هدف و غایتی در جهان موجود است یا حوادث و وقایع بدون هدف رخ می دهند و از روی تصادف با هم ارتباط پیدا می‌کنند؟
آیا هر چه هست تغییر است، یا امری ثابت که دچار تحول و تغییر می‌شود وجود دارد؟ آیا شیء و ماده، ملکول، اتم، الکترون، پروتون، موج، حرکت، جریان، واقعه، انرژی و جز اینها اموری واقعی هستند یا منعکس کننده ی مفاهیم ذهنی یا آن چه را که انسان از برخورد به پدیده‌ها استنباط کرده است تلقی می‌شوند؟ همانطور که گفته شد بدون بررسی پژوهش‌های علمی نمی‌توان به این گونه سؤال پاسخ داد در عین حال دانشمندان نیز در تحقیقات خود کمتر به این مسائل توجه دارند.
طرح و بررسی این مسائل مستلزم داشتن بینش فلسفی و درک نظریات علمی ماست. روی این زمینه نمی‌توان وجود متافیزیک یا بررسی فلسفی واقعیت جهان را به عنوان یک رشته مورد انکار قرار داد. علاوه بر مسأله واقعیت جهان، معرفت و درک آدمی ضمن این که در رشته هایی مثل فیزیک، فیزیولوژی، روان‌شناسی و جامعه‌شناسی مورد بحث واقع می شود، موضوعی عام است و تحت بررسی فلسفه نیز قرار دارد.
فلسفه می‌کوشد تا کلی‌ترین اموری را که انسان با آن‌ها روبروست تبیین عقلانی کند، که تجارب علمی نیز نیازمند تبیین است. به این دلیل طرز تفکر یا فلسفه دانشمندان نیز در تجارب آنها دخالت می‌کند. علم ناچار از اتکا به فلسفه است یعنی می‌توان در تعریف علم چنین گفت که علم عبارت است از شناخت واقعیت از طریق تجربه منظم به اتکای یک فلسفه با تاکید بر کمیت. البته اتکای همه علوم به فلسفه یکسان نیست. برای مثال علم ریاضی که جنبه ادرای و ذهنی قوی دارد شاید کمتر از دیگر علوم به فلسفه متکی باشد. اما در هر صورت هیچ علمی به طور کلی از نگرش‌های فلسفی برکنار نیست، و ناچار با زندگی معنوی و طرز تلقی و نگرش انسان ارتباط دارد. با این حال، قوانین علمی عمومیت دارند و برای همه افراد، زمان‌ها و مکان‌ها یکسان و از عواطف و امیال شخصی به دور هستند و تا آن حد که در عمل با واقعیت تطبیق می‌کند معتبر و قابل استناد هستند. چون همیشه چنین نیست، قوانین علمی در حال تغییر و تحول هستند و به این دلیل نسبی و ابطال پذیر هستند.
اگر همه مسائل انسان را موضوعات مربوط به واقعیت های محسوس خارجی تشکیل می‌داد انسان به راحتی می‌توانست از طریق علم به حل آن‌ها بپردازد. اما علاقه به دانستن و کنجکاوی های انسان محدود به این واقعیت‌های محسوس خارجی نیست. مسائل و امور دیگری نیز وجود دارند که او را به اندیشیدن و مشگل گشایی وا می‌دارند، برای مثال چرا انسان به وجود آمده است؟ چرا هستی باید باشد؟ جهان چگونه پیدا شده است؟ آیا هستی هدفی دارد؟ آن هدف کدام است؟ حقیقت چیست؟ ارزش‌ها چیستند و ارزش افراد و اشیا چگونه تعیین می‌شود؟ آیا انسان آزاد است یا مجبور؟
پاسخ چنین سؤالاتی را نمی توان از طریق علم به دست آورد. هرچند علم دریافتن پاسخ به ما کمک خواهد کرد اما برای حل نهایی آنها ناچار از تفکر و اندیشیدن هستیم. در اینجا، به جای رفتن و دیدن باید به نشستن و اندیشیدن بپردازیم. فلسفه یا شناخت فلسفی محصول تفکر و اندیشیدن است. فلسفیدن حالتی است که در آن تمام نیروهای جسمی و روحی انسان برای شناختن متمرکز می‌شود. فلسفه محصول این حالت است.
واژه فلسفه در فرهنگ غربی به دلیل رشد و گسترش معارفی مانند فلسفه تاریخ، فلسفه علم، فلسفه اخلاق، فلسفه هنر، فلسفه تربیت و مواردی نظیر این‌ها معنای ویژه‌ای هم پیدا کرده است که در این موارد باید با دقت تمام به معنای آن در این کاربردها توجه داشت، زیرا فلسفه در همه این موارد به معنای معرفت‌شناسی علم یا علم شناسی است، برای مثال، فیزیک علمی است که درباره تحولات ماده و انرژی بحث می‌کند یعنی واقعیتی که در فیزیک مورد تحقیق است طبیعت خارجی است و دانشی که ما را با چهره خاصی از این طبیعت خارجی آشنا می کند، فیزیک نام دارد. حال اگر خود این دانش، یعنی فیزیک، به مثابه یک پدیده خارجی مورد بررسی تحلیلی و انتقادی قرار گیرد، به بیان دیگر از چگونگی پیدایش و رشد علم فیزیک، روش تحقیق در آن علم، نوع نظریه، درجه دقت و صحت اطلاعات و معلومات حاصل از آن و اینکه تا چه حد می توانیم به یافته های علم فیزیک اعتماد داشته باشیم، ارزش این علم در زندگی انسان سخن به میان آید از فلسفه علم فیزیک صحبت کرده‌ایم. بنابر این، فلسفۀ فیزیک خود نوعی شناخت است که در آن ماهیت علم فیزیک موضوع تحقیق و بررسی است. در صورتی که علم فیزیک، دانشی است که در آن طبیعت خارجی موضوع تحقیق از طریق تجربه حسی است. فلسفه فیزیک و علم فیزیک دو دانش رقیب یا ضد هم نیستند. بلکه دو دانشی هستند که در طول یکدیگر قرار دارند هیچ تضادی با هم ندارند. به همین قیاس باید دانست که فلسفه، ضد علم نیست بلکه یاور علم است و مسائل فلسفه هم متعلق به همین جهان است نه بیرون از این جهان. هم علم و هم فلسفه به معرفت یا شناخت علاقمند هستند. هردوی آنها زمینه ی تحقیق و تفحص محسوب می‌شوند. تفاوت مهم و آشکار آنها در نوع معرفتی است که به جستجوی آن می‌پردازند. علم در جستجوی معرفت بر قضایای محسوس، حسی و نسبی است. فلسفه به غیر از موارد استثنایی در پی معرفت غایی است. از این جا هست که از هر علمی یا از هر شاخه‌ای از معرفت راهی به سوی معرفت غایی یا فلسفه وجود دارد.
بنیادی‌ترین اصل فلسفی که همه علوم محتاج به آن هستند و تمام متعلمین قبل از آن که وارد بحث فلسفی بشوند و بدون آن که تصریح نمایند و یا خود متوجه باشند، به آن اعتماد می‌کنند، اصل واقعیت است، یعنی حکم به این که واقعیتی وجود دارد، و هستی یک امر موهوم و پنداری و خیالی نیست. اگر صاحبان علوم جزئی در اصل واقعیت تردید داشته باشند، در همه احکام مربوط به علوم خود نیز باید تردید نمایند.
فلسفه علاوه بر آن که با تأمین اصل واقعیت، فرصت پیدایش مسائل علمی را پدید می‌آورد با تبیین واقعیت موضوعات علوم جزئی سنگ نخستین آن علوم را پی می نهد، یعنی علوم جزئی در اثبات اصل موضوع علم خود نیازمند فلسفه هستند و احکام فلسفی نسبت به تحقق موضوع علوم جزئی و در بود و نبود علوم جزئی مؤثر هستند و اگر فیلسوف، عالم طبیعت را عالمی خیالی و وهمی بداند، تمام دانش‌های طبیعی، ارزش علمی و حقیقی خود را از دست می‌دهند، و اگر فیلسوف اصل وجود این عالم را اثبات نماید، دانش های طبیعی با تکیه بر این اصل ارزش معرفتی و علمی مسائل خود را پیدا می‌کنند.
اما علوم انسانی چه رابطه ای با فلسفه دارند؟ در رشته‌های مختلف علوم انسانی، مانند روان شناسی و جامعه‌شناسی و اقتصاد و حقوق نظریات دانشمندان بسته به این که چه تصوری از انسان داشته باشند فرق می کند. این دانشمندان درباره ماهیت و حقیقت انسان عقایدی دارند که اثبات آن عقاید از راه‌های علمی و تجربی ممکن نیست و همان عقاید اساس و شالوده نظریات آنها در رشته‌های علوم انسانی است. به عنوان مثال علم تاریخ، علمی است که در آن از چگونگی، توانایی و مرزهای علم تاریخ بحث می شود.
سؤالاتی که در علم تاریخ مطرح است از این قبیل است: انقلاب کبیر فرانسه چگونه صورت گرفت؟ دلائل آن چه بود؟ به چه نتایجی متنهی شد؟ اثرات آن برای صنعت چه بود؟ برای سیاست چه بود؟ چه تأثیراتی در کشورهای دیگر داشت و ...
اما پرسشهایی که در فلسفه تاریخ مطرح است از این قبیل است: چگونه می‌توان در تاریخ پیش‌بینی نمود؟ آیا علم تاریخ یک علم تجربی است؟ آیا تفسیر پدیده‌های تاریخی مانند تفسیر پدیده‌های فیزیکی است؟ آیا متد کاوش در تاریخ، متدی تجربی است؟ آیا می توان قانون‌های تاریخی داشت؟ آیا تاریخ یک هنر است یا یک علم؟ ... به خوبی دیده می‌شود که نوع سؤالات متفاوت است و در حالی که در مورد اول، سؤالات ناظر به حوادث خارجی هستند (خود تاریخ)، در دومی سؤالات ناظر به دانشی است به نام فلسفه تاریخ.
در نتیجه رشته های مختلف علوم انسانی هر یک بر نوعی بینش فلسفی نسبت به انسان متکی است و بر اساس دیدگاه‌های متفاوت فلسفی، مکاتب و روش‌های گوناگون در رشته‌های علوم انسانی پدید می‌آید.

منابع:
1. سروش، عبدالکریم، علم چیست فلسفه چیست؟
2. پارسانیا، حمید، علم و فلسفه.
3. شریعت‌مداری، علی، فلسفه تعلیم و تربیت.
4. عیسی‌زاده، ابراهیم، فلسفه تعلیم و تربیت.
5. فلسفه سال سوم دبیرستان.

موضوع قفل شده است