جمع بندی عرفان و بیماری های روحی
تبهای اولیه
سلام
چرا ذکر خداوند که فرموده آرامش دل است فرد افسرده رو آروم نمیکنه؟
بلکه بعضا بدتر هم میکنه
شخص وقتی خداوند رو صدا میزنه و حالش خوب نمیشه بیشتر حالش بد میشه
ایراد کار کجاست؟
من بعضی وقتا شک میکنم به دین و فکر میکنم که علمی نیست
یعنی دین حق باید یک ظهور و بروزی در علوم داشته باشه
صدتا آیه و ذکر میخونی به امید شفا آخرش باید بری پیش دکتر
و با علومی درمان بشی که ریشه در حدیث و قرآن نداره
width: 700 | align: center |
---|---|
[TD="align: center"]با نام و یاد دوست | |
[/TD] | |
[TD="align: center"] | |
[/TD] | |
کارشناس بحث: استاد حافظ | |
[TD][/TD] | |
بسم الله الرحمن الرحیم
چرا ذکر خداوند که فرموده آرامش دل است فرد افسرده رو آروم نمیکنه؟
بلکه بعضا بدتر هم میکنه
شخص وقتی خداوند رو صدا میزنه و حالش خوب نمیشه بیشتر حالش بد میشه
ایراد کار کجاست؟
سلام علیکم
پاسخ اول:
آیه شریفه میفرماید: «الَّذينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُ الْقُلُوب»
ترجمه: «آنها كه به «الله» ايمان آورده و دلهاشان به ياد «الله» آرام مىگيرد، آگاه شويد كه تنها ياد «الله» آرامبخش دلهاست»
پس به ذکر «الله» است که قلب آرام میگیرد. «الله» کاملترین و جامعترین اسم خداوند است که همه اسماء دیگر را در خود جمع کرده است بطوری که از آن انتشاء مییابند. در همین الله است که رحمت بر غضب غلبه دارد؛
اما کسی که کم و بیش در زندگیاش تابع ابلیس و نفس اماره بوده است؛ قلب و جان چنین کسی نمیتواند به یاد اسم الله بیفتد بلکه یاد اسم «شدیدالعقاب» و «منتقم» و «سریعالحساب» خواهد افتاد و طبیعتا یادکرد این اسماء، موجب ایجاد دلهره خواهد شد.
چنین شخصی، اگر هم بخواهد اسم الله را یاد کند، از آنجا که هیچ سنخیت و انسی با این اسم نداشته، هرچند نام الله بر زبانش جاری شود اما جانش ناطق به چنین نامی نخواهد بود چون جان انسان، دنبالهرو همان امامی است که به دنبال اوست اگر امامش، مظهر اسماء کلی جلالی از قبیل اسم مضل (مانند ابلیس و اعوان او) باشد، خواه ناخواه، از طریق همین نام، خدا را خواهد خواند؛ زیرا با همین اسماء مأنوس و همجنس است.
پاسخ دوم:
یک نوزادی که تازه به دنیای جدید وارد میشود، به دلیل جابجایی از آن مأمن پیشینش، دچار دلهره و نگرانی شده، با گریه به استقبال اهل دنیا میآید؛
ضربان قلبش خیلی شدیدتر از آن مقدار که در شکم مادر بود خواهد زد.
یک مقدار از این نگرانی هم تقصیر جهل است؛ چون جهل انسان را به نگرانی میکشاند
معمولا خداهایی که ما از نظر میگذرانیم خداهای برساخته ذهنی ماست -با ذهنمان آن را ساختهایم- که با خدای واقعی خیلی خیلی فاصله دارد
از همین جهت، اولیاء خدا هر چه بر معرفتشان بر خدا افزوده میشود، درجه آرامششان در سایه یادکرد این خدا نیز بیشتر خواهد شد
(ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِک) (نساء: ۷۹)
شرور از آن خود است به این معناست که ما با کارهای خودمان باعث گرفتاری خود میشویم.
پس ترس از خدا همان ترس انسان از اعمال زشت خویش است که باعث میشود خداوند از انزال رحمت و خیر خود امساک و خودداری کند
صاحب تفسیر مجمع البیان مینویسد: «خداوند تعالى يك جا ذكر را مايه اطمينان قلب دانسته و در جايى ديگر باعث وجل و ترس قلب خوانده، اين بدان جهت است كه مقصود از ذكر در اولى به ياد آوردن ثوابها و نعمتهاى اوست كه بشمار نمىآيد، و منتهاى او كه كسى را ياراى تلافى آن نيست، آدمى وقتى به ياد نعمتهاى او مىافتد دلش آرام مىگيرد. و مقصود از ذكر در آنجا كه باعث ترس و اضطراب قلب مىشود، بياد آوردن عقاب خدا و انتقام اوست كه بياد هر كه بيايد آرامش را از او سلب مىكند»[1]
[/HR][1]. مجمع البیان، ج۶، ص ۲۹۱.
بسم الله الرحمن الرحیمسلام علیکم
پاسخ اول:
آیه شریفه میفرماید: «الَّذينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُ الْقُلُوب»
ترجمه: «آنها كه به «الله» ايمان آورده و دلهاشان به ياد «الله» آرام مىگيرد، آگاه شويد كه تنها ياد «الله» آرامبخش دلهاست»
پس به ذکر «الله» است که قلب آرام میگیرد. «الله» کاملترین و جامعترین اسم خداوند است که همه اسماء دیگر را در خود جمع کرده است بطوری که از آن انتشاء مییابند. در همین الله است که رحمت بر غضب غلبه دارد؛
اما کسی که کم و بیش در زندگیاش تابع ابلیس و نفس اماره بوده است؛ قلب و جان چنین کسی نمیتواند به یاد اسم الله بیفتد بلکه یاد اسم «شدیدالعقاب» و «منتقم» و «سریعالحساب» خواهد افتاد و طبیعتا یادکرد این اسماء، موجب ایجاد دلهره خواهد شد.چنین شخصی، اگر هم بخواهد اسم الله را یاد کند، از آنجا که هیچ سنخیت و انسی با این اسم نداشته، هرچند نام الله بر زبانش جاری شود اما جانش ناطق به چنین نامی نخواهد بود چون جان انسان، دنبالهرو همان امامی است که به دنبال اوست اگر امامش، مظهر اسماء کلی جلالی از قبیل اسم مضل (مانند ابلیس و اعوان او) باشد، خواه ناخواه، از طریق همین نام، خدا را خواهد خواند؛ زیرا با همین اسماء مأنوس و همجنس است.
پاسخ دوم:
یک نوزادی که تازه به دنیای جدید وارد میشود، به دلیل جابجایی از آن مأمن پیشینش، دچار دلهره و نگرانی شده، با گریه به استقبال اهل دنیا میآید؛
ضربان قلبش خیلی شدیدتر از آن مقدار که در شکم مادر بود خواهد زد.
یک مقدار از این نگرانی هم تقصیر جهل است؛ چون جهل انسان را به نگرانی میکشاند
معمولا خداهایی که ما از نظر میگذرانیم خداهای برساخته ذهنی ماست -با ذهنمان آن را ساختهایم- که با خدای واقعی خیلی خیلی فاصله دارد
از همین جهت، اولیاء خدا هر چه بر معرفتشان بر خدا افزوده میشود، درجه آرامششان در سایه یادکرد این خدا نیز بیشتر خواهد شد
از طرفی مطابق آیات قرآن، شروری که گریبان انسان را میگیرد، از خدا نیست بلکه همه خیرات از آن خداست.
(ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِک) (نساء: ۷۹)شرور از آن خود است به این معناست که ما با کارهای خودمان باعث گرفتاری خود میشویم.
پس ترس از خدا همان ترس انسان از اعمال زشت خویش است که باعث میشود خداوند از انزال رحمت و خیر خود امساک و خودداری کند
بنابراین هر وقت که دل آدمی به یاد خدا بیفتد اولین اثری که از خود نشان میدهد این است که ملتفت قصورها و تقصیرها و گناهان خود گشته، آنچنان متأثر شود که عکسالعملش در اعضای بدن، لرزه اندام باشد.
صاحب تفسیر مجمع البیان مینویسد: «خداوند تعالى يك جا ذكر را مايه اطمينان قلب دانسته و در جايى ديگر باعث وجل و ترس قلب خوانده، اين بدان جهت است كه مقصود از ذكر در اولى به ياد آوردن ثوابها و نعمتهاى اوست كه بشمار نمىآيد، و منتهاى او كه كسى را ياراى تلافى آن نيست، آدمى وقتى به ياد نعمتهاى او مىافتد دلش آرام مىگيرد. و مقصود از ذكر در آنجا كه باعث ترس و اضطراب قلب مىشود، بياد آوردن عقاب خدا و انتقام اوست كه بياد هر كه بيايد آرامش را از او سلب مىكند»[1]
[/HR][1]. مجمع البیان، ج۶، ص ۲۹۱.
سلام
یعنی از نظر عرفان اسلامی بدی و خوبی حال افراد فقط مرتبط با اعمال و ملکات درونی آنان است و مزاج و وضعیت جسمانی نقشی ندارد؟
پس چرا شخص میره دکتر حالش بهتر میشه
[=book antiqua]وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا
و ما آنچه را براى مؤمنان مايه درمان و رحمت است از قرآن نازل مى كنيم و[لى] ستمگران را جز زيان نمى افزايد
آرى قرآن چون ميوه شاداب است كه انسان سالم را فربه مىنمايد و فرد مبتلا به مرض دستگاه گوارش را رنجور مىسازد «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً» لذا قرآن كريم با گوشت و خون بعضى از قاريان مخلوط مىشود و زمينه ريزش تمام گوشتهاى صورت برخى ديگر از قاريان را فراهم مىكند
المیزان- ذیل آیه
[/HR]
وَ الْبَلَدُ الطّیبُ یخْرُجُ نَبَاتُهُ بأذنِ ربّهِ والّذی خَبُثَ لَایخْرُجَ اِلّا نَکداً.کذلک نُصَرِّفُ الآیاتِ لقوم یشکرونَ
سرزمین پاک گیاهش به فرمان خدا می روید، اما سرزمین بدطینت جز گیاه ناچیز و بی ارزش، ازآن نمی روید این گونه آیات رابرای آنها که شکرگزارند بیان می کنیم.
باران که در لطافت طبعش ملال نیست
در باغ لاله روید و درشوره زار خس
پس چرا شخص میره دکتر حالش بهتر میشهیعنی از نظر عرفان اسلامی بدی و خوبی حال افراد فقط مرتبط با اعمال و ملکات درونی آنان است و مزاج و وضعیت جسمانی نقشی ندارد؟
سلام
اینکه حال یکی با دکتر رفتن خوب میشود با این که به آرامش میرسد تفاوت دارند
ممکن است کسی به لحاظ جسمی مریض باشد اما در آرامش کامل به سر برد
مهم این است که از درون و باطن آرام باشیم
و الا، مریضی نمک زندگی دنیوی است اما عدم آرامش، مرض زندگی دنیوی است.
حتی آرامش با خوشی -در سایه خوشگذرانی- هم متفاوت است
سلام
اینکه حال یکی با دکتر رفتن خوب میشود با این که به آرامش میرسد تفاوت دارندممکن است کسی به لحاظ جسمی مریض باشد اما در آرامش کامل به سر برد
مهم این است که از درون و باطن آرام باشیم
و الا، مریضی نمک زندگی دنیوی است اما عدم آرامش، مرض زندگی دنیوی است.
حتی آرامش با خوشی -در سایه خوشگذرانی- هم متفاوت است
سلام
اینکه با بیماری به خصوص بیماری روحی مثل افسردگی میشه آرامش داشت مطلب ثابت نشده ای است
شما میفرمایید اگر ذکر و یاد خدا شخص رو آرام نمیکند مربوط به اعمال و ملکات درون فرد است و همه ارامش را در این حوزه تعریف میکنید و منظور من از آرامش آرامش طبیعی و معمولی است که افراد باید داشته باشند
علی ایحال این فرمایش شما اگر مطلق میفرمایید..قابل نقض است با یک مثال کوچک
شخصی ژنتیکی دچار اضطراب ،وحشت و افسردگی بوده و از طفولیت دچار گریه و ناراحتی
این شخص تاوان کدام اعمال نکرده ای را میدهد که گرفتار اسم منتقم حضرت الله شده و دائم در عذاب است؟
قضاوت با خوانندگان
یاعلی
شخصی ژنتیکی دچار اضطراب ،وحشت و افسردگی بوده و از طفولیت دچار گریه و ناراحتی
این شخص تاوان کدام اعمال نکرده ای را میدهد که گرفتار اسم منتقم حضرت الله شده و دائم در عذاب است؟
سلام
مثال شما با واقعیت بیرونی خیلی فاصله دارد
ثانیا، خدای نوزاد، پدر و مادر اوست
این هنر پدر و مادر است که آرامش روانی او را فراهم کنند
اینکه با بیماری به خصوص بیماری روحی مثل افسردگی میشه آرامش داشت مطلب ثابت نشده ای است
مگر افسردگی زاییده چیست؟
میتوان گفت افسردگی یک بیماری ژنتیکی است؟
مگر ژنتیک همان انتقال ویژگیها به صورت وراثت نیست؟!
پس دوباره نقل سوال میکنیم نسبت به آن کسی که این ژن از او منتقل شده؟
خلاصه این فرضی که شما میگویید یک فرض بافتنی به تمام معنا است
افسردگی زاییده طرز تفکر انسانهاست
زاییده نوع مواجهه و تلقی آنها از مصائب و مشکلات است
فرق افسرده دلان با موحدان واقعی، در نوع نگاه آنان به شرور و مصائب و بخت و اقبال است
مگر افسردگی زاییده چیست؟میتوان گفت افسردگی یک بیماری ژنتیکی است؟
مگر ژنتیک همان انتقال ویژگیها به صورت وراثت نیست؟!
پس دوباره نقل سوال میکنیم نسبت به آن کسی که این ژن از او منتقل شده؟
خلاصه این فرضی که شما میگویید یک فرض بافتنی به تمام معنا است
افسردگی زاییده طرز تفکر انسانهاست
زاییده نوع مواجهه و تلقی آنها از مصائب و مشکلات است
فرق افسرده دلان با موحدان واقعی، در نوع نگاه آنان به شرور و مصائب و بخت و اقبال است
مارو از سوال پرسیدن پشیمان کردید
فکر نمیکردم در مورد بیماری افسردگی بی اطلاع باشید
افسردگی زاییده طرز تفکر انسانهاستزاییده نوع مواجهه و تلقی آنها از مصائب و مشکلات است
جناب حافظ بزرگوار این دیگه از مسلمات علم روانشناسی هست که افسردگی
زنتیکی می باشد البته غیر زنتیکی هم دارد ولی بیشتر ظهور ان در موارد زنتیکی می باشد
بزرگوار شما مسلمات علم را هم دارید رد می کنید ؟!!!
لطفا تحقیقات خودتان را بیاورید تا ماهم استفاده کنیم
جناب حافظ بزرگوار این دیگه از مسلمات علم روانشناسی هست که افسردگی
زنتیکی می باشد البته غیر زنتیکی هم دارد ولی بیشتر ظهور ان در موارد زنتیکی می باشد
بزرگوار شما مسلمات علم را هم دارید رد می کنید ؟!!!
با سلام
طوری سخن می گویید که گویا مانند قاعده نیوتن اثبات شده و آنگاه از بنده بر رد آن دلیل میآورید
اگر چند تا روانشناس گفتند علت فلان چیز، فلان چیز است این یعنی قاعده مسلم!!؛ آنوقت اگر کسی منکرش شد، باید دلیل بیاورد؟!!
استروبر میگوید: اگر افسردگی پیش از دوران بلوغ شروع شود ممکن است ناشی از مشکلات ژنتیکی باشد [به نقل از مقاله «افسردگی در کودکان و نوجوانان، نوشته ماندانا سلحشور، ص ۴۱]
پس ظاهرا پیش خود مدعیان هم چندان مسلم نیست
قطعا زمینههای مزاجی میتونه افسردگی را نتیجه بده اما اینطور نیست که شخص با این زمینهی مزاجی، مقهور افسردگی باشه،
این فقط یک زمینه است
یا به قول فلاسفه، جزء العلة است نه تمام العلة
چون جزء العله است میتوان راهی یافت -با فراهم نکرد جزء دیگر علت- تا معلول (افسردگی) محقق نشود
اما خود افسردگی، ژنتیکی نیست
باید فرق گذاشت بین زمینهسازهای افسردگی و خود افسردگی
بعلاوه، سخن بر سر درمان افسردگی (به هر علتی که باشد ولو ژنتیکی) است؛
قرآن میفرماید: «بذکر الله تطمئن القلوب» تقدیم «بذکرالله» بر «تطمئن» نشان از حصر است؛ یعنی راه رسیدن به آرامش حقیقی (غیر بدلی) یک چیز بیش نیست
هنوز علم روانشناسی قاصر از بیان این مطلب است که چطور میتوان بچهای که ژنتیکی افسرده است را با نسخه قرآنی درمان کرد!
این نقص، یک نقص بشری است و هنوز بشر نتوانسته تکنیک این قاعده را پیدا کند
سلام ، بعضی وقتا شیاطین به کسی که جادو شده یا گناه خاصی کرده میچسبن و اونو اینقدر اذیت میکنن که افسرده میشه ، حالا این شخص وقتی میره پیش خدا ، شیاطین که میبینن دارن ضعیف میشن شروع میکنن به رجعت عمل و اذیت کردن طرف ، اینطوری طرف اگه آگاه نباشه فکر میکنه داره به خاطر خواندن قرآن و ... اذیت میشه و مشکل از قرآن و ... است .
در حالی که مشکل این است که مثلا اون شیطانی که به شما چسبیده داره اینطوری از خودش دفاع میکنه تا نزاره شما به این روش ادامه بدید ، البته این نظر بنده است خدا بهتر میداند .
سلامچرا ذکر خداوند که فرموده آرامش دل است فرد افسرده رو آروم نمیکنه؟
بلکه بعضا بدتر هم میکنه
شخص وقتی خداوند رو صدا میزنه و حالش خوب نمیشه بیشتر حالش بد میشه
ایراد کار کجاست؟من بعضی وقتا شک میکنم به دین و فکر میکنم که علمی نیست
یعنی دین حق باید یک ظهور و بروزی در علوم داشته باشه
صدتا آیه و ذکر میخونی به امید شفا آخرش باید بری پیش دکتر
و با علومی درمان بشی که ریشه در حدیث و قرآن نداره
سلام بر شما
به نظر من هر چیزی سر جای خودش.
یاد و ذکر خدا در جای خود و پیگیری درمان از طریق پزشک و دارو هم در جای خود. خداوند از ما نخواسته دست روی دست بگذاریم و دنبال درمان نباشیم همانطور که بیماریهای جسمی نیازمند درمان هستند بیماریهای روحی و روانی هم نیاز به درمان دارند. انتظار نداشته باشید با گفتن چند ذکر و خواندن دعا تمام مشکلات و بیماری ها حل شوند.
اگر کسی دچار بیماری هست قطعا باید پیگیر درمانش از طریق روانشناس یا روانپزشک باشد. و البته مسلم است که یاد خدا ( یاد قلبی و نه صرف گفتن زبانی) تاثیر زیادی دارد به شرطی که باورش داشته باشیم. خدا را یاد کنیم از این جهت که صرف یاد او مایه آرامش و حس امنیت ماست نه اینکه صدایش کنیم برای امتحان: اگر جواب بیرونی دیدیم باورش کنیم و اگر جوابی ندیدیم ناامید و دچار شک شویم.
شخص وقتی خداوند رو صدا میزنه و حالش خوب نمیشه بیشتر حالش بد میشه
ایراد کار کجاست؟
چندین احتمال می شود داد:
۱- شخص ایمان قلبی به خدا و حرف های خدا ندارد.
۲- ایمان دارد اما در دعا کردن و گفتن ذکر به ظاهر آن اکتفا می کند و قلبش از معنا و مفهوم آن ذکرها بی بهره می ماند.
۳- ممکن است شخص واقعا با حضور قلب دعا می کند اما وجود عوامل جسمی و روحی مانع ایجاد آرامش و ثبات در فرد می شود.
برای شخصی که جسم و روانش نیازمند درمان هست ذکر و دعا به تنهایی کفایت نمی کند. خداوند اگر فرموده قرآن را مایه شفا و رحمت قرار داریم به این معنا نیست که دیگر همه چیز راتعطیل کنیم و درمان را فقط در آن بدانیم.
یعنی دین حق باید یک ظهور و بروزی در علوم داشته باشه
من معنای این جمله شما را متوجه نشدم. اگر ممکن است بیشتر توضیح دهید. آیا منظور شما این هست که دین و علم تناقض دارند که اصلا چنین چیزی نیست و هر روز که پیشرفت علوم بیشتر می شوند معنای آیات قرآن و نیز بسیاری احادیثی که از اهل بیت برای ما مانده بهتر مشخص می شوند. اما اینکه ما مسلمان ها دست روی دست گذاشتیم تا اول دیگران یک چیزی را کشف کنند بعد ما بیاییم ببینیم بله فلان آیه یا فلان حدیث هم چنین چیزی را گفته این بحث دیگریست.
و با علومی درمان بشی که ریشه در حدیث و قرآن نداره
برادر بزرگوار
چه اشکالی دارد که ما با علمی درمان شویم که به نظر شما ریشه در قرآن و حدیث ندارد؟ ( هر چند بسیاری از مبانی علمی را می شود در قرآن و احادیث جستجو کرد). وقتی علوم دنیوی می توانند نیاز ما و مشکل ما را حل کنند چرا استفاده نکنیم؟ این هیچ تناقضی با دین ندارد.
مثلاً گفته می شود برای درمان وسواس گفتن ذکر " لا اله الا الله" موثر است. بله البته که تاثیر دارد اما نه به این معنی که شخص وسواسی دیگر هیچ تلاشی برای درمان نکند و فقط به ذکرگفتن اکتفا کند. همین بیماری وسواس که یک بیماری روانشناختیست ریشه ژنتیکی دارد و البته عوامل محیطی هم در تشدید آن نقش دارند. اما قابل درمان هست.
البته ممکن هست بعضی افراد آنقدر قدرت روحی بالایی داشته باشند که با گفتن اذکار و دعاها بیماریها و یا مشکلات دیگر را حل کنند.( مثل داستان هایی که از علما و عرفا نقل می شود) اما اینها استثناهاست و روال عادی امور دنیا هم بر این نیست.
با سلام
طوری سخن می گویید که گویا مانند قاعده نیوتن اثبات شده و آنگاه از بنده بر رد آن دلیل میآوریداگر چند تا روانشناس گفتند علت فلان چیز، فلان چیز است این یعنی قاعده مسلم!!؛ آنوقت اگر کسی منکرش شد، باید دلیل بیاورد؟!!
استروبر میگوید: اگر افسردگی پیش از دوران بلوغ شروع شود ممکن است ناشی از مشکلات ژنتیکی باشد [به نقل از مقاله «افسردگی در کودکان و نوجوانان، نوشته ماندانا سلحشور، ص ۴۱]
پس ظاهرا پیش خود مدعیان هم چندان مسلم نیست
قطعا زمینههای مزاجی میتونه افسردگی را نتیجه بده اما اینطور نیست که شخص با این زمینهی مزاجی، مقهور افسردگی باشه،
این فقط یک زمینه است
یا به قول فلاسفه، جزء العلة است نه تمام العلة
چون جزء العله است میتوان راهی یافت -با فراهم نکرد جزء دیگر علت- تا معلول (افسردگی) محقق نشود
اما خود افسردگی، ژنتیکی نیست
باید فرق گذاشت بین زمینهسازهای افسردگی و خود افسردگی
بعلاوه، سخن بر سر درمان افسردگی (به هر علتی که باشد ولو ژنتیکی) است؛
قرآن میفرماید: «بذکر الله تطمئن القلوب» تقدیم «بذکرالله» بر «تطمئن» نشان از حصر است؛ یعنی راه رسیدن به آرامش حقیقی (غیر بدلی) یک چیز بیش نیست
هنوز علم روانشناسی قاصر از بیان این مطلب است که چطور میتوان بچهای که ژنتیکی افسرده است را با نسخه قرآنی درمان کرد!
این نقص، یک نقص بشری است و هنوز بشر نتوانسته تکنیک این قاعده را پیدا کند
سلام
اشکال شاید اینجا باشه که شما بیماری های روحی مثل افسردگی رو از بیماری های جسمی جدا میکنید در حالی که روح و تن ..روان و جسم از هم جدا نیستند
بعضی از روانپزشکان معتقدند که افسردگی بیماری طبیعی نیست بلکه علت آن ناسازگاری ژنتیک خیلی از آدما با زندگی ماشینی و مدرن است
به هر حال اونچه که این وسط مسلم است ناسازگاری و وجود یک نقص است که سبب کاهش ترشحات دوپامین و سروتونین در مغز میشود
در نتیجه افسردگی جدا از جسم و مزاج نیست
حالا شما بفرمایید دین و قرآن کجا جواز این را داده که ما به صرف ذکر الله درد ها و ناراحتی های خود را درمان کنیم؟
شاید آیه مورد نظر شما رو طور دیگر باید معنا کرد
استروبر میگوید: اگر افسردگی پیش از دوران بلوغ شروع شود ممکن است ناشی از مشکلات ژنتیکی باشد [به نقل از مقاله «افسردگی در کودکان و نوجوانان، نوشته ماندانا سلحشور، ص ۴۱]پس ظاهرا پیش خود مدعیان هم چندان مسلم نیست
سلام
روزنامه ستاره صبح - علیرضا سزاوار: بر اساس نتایج پژوهش هایی که هفته گذشته در آمریکا منتشر شده است، دانشمندان برای اولین بار ارتباط بین افسردگی با ژن را کشف کرده اند.
این تحقیقات که توسط دو گروه پژوهشی مستقل در بریتانیا و آمریکا صورت گرفته است به درک بهتری از شناخت ژنتیک افسردگی و در نتیجه یافتن داروها و روش های بهتر مقابله با این بیماری روحی منجر خواهد شد.
به گزارش روزنامه «فایننشیال تایمز» میلیون ها نفر در سراسر جهان از افسردگی رنج می برند و طبق آمار «سازمان بهداشت جهانی» افسردگی چهارمین عامل بزرگ نقص عضو و بیماری های جدی دیگر است.
انتقال موروثی این عارضه روحی از والدین به برخی از فرزندان نشان می دهد که علاوه بر عوامل محیطی، عوامل ژنتیک در بروز آن موثر هستند. با این وجود تاکنون دانشمندان به نسبت سایر بیماری های مزمن، نتوانسته بودند ژن موثر در شکل گیری افسردگی را شناسایی کنند.
ادامه این مقاله را می توانید اینجا بخوانید
http://www.bartarinha.ir/fa/news/234768/نقش-ژن-در-افس
حالا شما بفرمایید دین و قرآن کجا جواز این را داده که ما به صرف ذکر الله درد ها و ناراحتی های خود را درمان کنیم؟
مسلم است ناسازگاری و وجود یک نقص است که سبب کاهش ترشحات دوپامین و سروتونین در مغز میشود
با سلام
خیلی از این دو کلمهای که به کار بردید لذت بردم؛
فیلسوفها نشان میدهند منشأ همه مطلوبیتها (چیزهایی که مورد طلب انساناند) حب ذات است.
در واقع اگر در ملاک دوست داشتن دقت کنیم میبینیم دوست داشتنِ چیزی در گرو آن است که آن را با خود سازگار بیابیم
به همین جهت ممکن است یزی را تنها در برخی شرایط دوست داشته باشیم چون تنها در برخی شرایط است که آن را با خود سازگار میدانیم و در برخی شرایط ناسازگار؛
مثلا دوستی ما با افراد دیگر، بدان جهت است که روحیات آنها را با خود سازگار مییابیم
از طرفی، هر کسی با خودش سازگار است (همانطور که جسمی با خودش هم اندازه است)
در نتیجه، هر کسی خودش را بیشتر از هر کس و چیز دیگری دوست دارد؛
آنگاه وقتی بدانیم میتوانیم چیزهای دیگری را هم که با وجود ما سازگارند به دست آوریم، به داشتن آنها نیز گرایش پیدا میکنیم؛
در فلسفه آنچه با وجود چیزی سازگار است، به طوری که با داشتن آن، وجودش فزونی مییابد، «کمالِ» آن موجود - در مقابل نقص- نامیده میشود.
کمال در مقابل نقص است؛
این نقص، نقطه مقابل کمال است و کمال هم به معنای سازگاری بود؛
حالا انسانها هر چه به کمال اختیاریشان نزدیکتر شوند -کاملتر شوند- به قول شما، ترشحات دوپامین و سروتونین مغزشان بیشتر ترشح خواهد شد -در نتیجه با افسردگی خداحافظی خواهند کرد-.
حالا میرسیم به سؤال اصلی و اساسی که کمال اختیاری انسان در چیست؟ - چه وقت انسان کاملتر میشود؟-
فرض کنید میخواهیم نوارهایی از یک رنگ را بر حسب درجه روشن بودن آنها مرتب کنیم
اگر در درجه روشنی نوارها تردید داشته باشیم ، آنها را با روشنترین رنگ مقایسه می:نیم در واقع، ملاک درجه روشن بودن رنگ، مقدار نزدیک بودن آن به روشنترین رنگ است
بر اساس برهان، خداوند متعال کامل مطلق است و سایر موجودات در طول او و در درجات پایینتر کمال اند.
بدین ترتیب، موجودات، مانند نوارهای رنگی در مثال مزبور هستند، که گرچه همه به رنگ وجودند، اما با یکدیگر تفاوتهایی دارند، و برخی در مراتب وجود، کاملتر و برخی ناقصترند
اکنون با فرض این که انسان میتواند با اختیار خود کاملتر و یا ناقصتر شود میتوان به کمک معیار کمال مطلقِ خداوند تشخیص داد که در چه صورت انسان کاملتر (تا در نتیجه بینقصتر و در نتیجه ترشحات دوپامین و سروتونین مغزش افزایش مییابد) خواهد گشت
بدین صورت که خداوند در کاملترین مرتبه وجود قرار دارد آنچنانکه روشنترین رنگ، دارای کاملترین مرتبه روشنی رنگ است و بنابراین، مقدار کمال هر موجودی را میتوان در مقایسه با کمال مطلق الهی مشخص کرد یعنی هر موجودی که در مراتب کمال به خداوند نزدیکتر باشد، کاملتر است.
پس انسان به هر میزانی که به خداوند نزدیکتر باشد کاملتر است در نتیجه ترشحات آن دو غده بیشتر شده در نتیجه از افسردگی نجات مییابند.
یاد خدا -ذکر الله- یکی از اصلیترین لوازم و ابزارها برای نزدیک شدن به خداوند است.
حالا شما بفرمایید دین و قرآن کجا جواز این را داده که ما به صرف ذکر الله درد ها و ناراحتی های خود را درمان کنیم؟
انتقال موروثی این عارضه روحی از والدین به برخی از فرزندان نشان می دهد که علاوه بر عوامل محیطی، عوامل ژنتیک در بروز آن موثر هستند. با این وجود تاکنون دانشمندان به نسبت سایر بیماری های مزمن، نتوانسته بودند ژن موثر در شکل گیری افسردگی را شناسایی کنند.
با سلام
افسردگی یک نتیجه است که یک دسته از عواملش، مادی و فیزیولوژیکی اند اما همانطور که دانشمندان تجربی در صدد درمان اند میتوان با عوامل معنوی، این عوامل را از اثر انداخت تا به آن نتیجه نیانجامند.
خود افسردگی یک حالت درونی است مثل گرسنگی و احساس شادی و ... همانطور که هر یک از احساسهای مشابه، دارای عوامل جسمانیاند آن هم همینطور است.
حالا شخصی است که به صورت ژنتیکی، زودتر و شدیدتر از بقیه، احساس گرسنگیاش ظاهر میشود اما نمیتوان گفت خودِ احساس گرسنگی، ژنتیکی است؛
این گونه احساسات، از لوازم انسان است
آیا میتوانیم ادعا کرد، کسی به صورت ژنتیکی، اصلا افسرده نمیشود؟!
اثبات این مطلب در نهایت دشواری است -این که بگویید امکان دارد کسی به طور ژنتیکی اصلا افسرده نشود-
بالاخره، اگر کسانی هستند که به طور ژنتیکی افسرده میشوند باید کسانی هم باشند که به صورت ژنتیکی افسرده نشوند
با سلام
خیلی از این دو کلمهای که به کار بردید لذت بردم؛
فیلسوفها نشان میدهند منشأ همه مطلوبیتها (چیزهایی که مورد طلب انساناند) حب ذات است.
در واقع اگر در ملاک دوست داشتن دقت کنیم میبینیم دوست داشتنِ چیزی در گرو آن است که آن را با خود سازگار بیابیم
به همین جهت ممکن است یزی را تنها در برخی شرایط دوست داشته باشیم چون تنها در برخی شرایط است که آن را با خود سازگار میدانیم و در برخی شرایط ناسازگار؛
مثلا دوستی ما با افراد دیگر، بدان جهت است که روحیات آنها را با خود سازگار مییابیم
از طرفی، هر کسی با خودش سازگار است (همانطور که جسمی با خودش هم اندازه است)
در نتیجه، هر کسی خودش را بیشتر از هر کس و چیز دیگری دوست دارد؛
آنگاه وقتی بدانیم میتوانیم چیزهای دیگری را هم که با وجود ما سازگارند به دست آوریم، به داشتن آنها نیز گرایش پیدا میکنیم؛
در فلسفه آنچه با وجود چیزی سازگار است، به طوری که با داشتن آن، وجودش فزونی مییابد، «کمالِ» آن موجود - در مقابل نقص- نامیده میشود.
کمال در مقابل نقص است؛
این نقص، نقطه مقابل کمال است و کمال هم به معنای سازگاری بود؛
حالا انسانها هر چه به کمال اختیاریشان نزدیکتر شوند -کاملتر شوند- به قول شما، ترشحات دوپامین و سروتونین مغزشان بیشتر ترشح خواهد شد -در نتیجه با افسردگی خداحافظی خواهند کرد-.
حالا میرسیم به سؤال اصلی و اساسی که کمال اختیاری انسان در چیست؟ - چه وقت انسان کاملتر میشود؟-
فرض کنید میخواهیم نوارهایی از یک رنگ را بر حسب درجه روشن بودن آنها مرتب کنیم
اگر در درجه روشنی نوارها تردید داشته باشیم ، آنها را با روشنترین رنگ مقایسه می:نیم در واقع، ملاک درجه روشن بودن رنگ، مقدار نزدیک بودن آن به روشنترین رنگ است
بر اساس برهان، خداوند متعال کامل مطلق است و سایر موجودات در طول او و در درجات پایینتر کمال اند.
بدین ترتیب، موجودات، مانند نوارهای رنگی در مثال مزبور هستند، که گرچه همه به رنگ وجودند، اما با یکدیگر تفاوتهایی دارند، و برخی در مراتب وجود، کاملتر و برخی ناقصترند
اکنون با فرض این که انسان میتواند با اختیار خود کاملتر و یا ناقصتر شود میتوان به کمک معیار کمال مطلقِ خداوند تشخیص داد که در چه صورت انسان کاملتر (تا در نتیجه بینقصتر و در نتیجه ترشحات دوپامین و سروتونین مغزش افزایش مییابد) خواهد گشت
بدین صورت که خداوند در کاملترین مرتبه وجود قرار دارد آنچنانکه روشنترین رنگ، دارای کاملترین مرتبه روشنی رنگ است و بنابراین، مقدار کمال هر موجودی را میتوان در مقایسه با کمال مطلق الهی مشخص کرد یعنی هر موجودی که در مراتب کمال به خداوند نزدیکتر باشد، کاملتر است.
پس انسان به هر میزانی که به خداوند نزدیکتر باشد کاملتر است در نتیجه ترشحات آن دو غده بیشتر شده در نتیجه از افسردگی نجات مییابند.
یاد خدا -ذکر الله- یکی از اصلیترین لوازم و ابزارها برای نزدیک شدن به خداوند است.
سخن شما درست است اما این کامل شدن ابزار های دارند و تک ابزاری نیست استاد!
بعنوان مثال یک نوزاد با یاد خدا بزرگ نمیشود و صاحب عقل نمیگردد بلکه باید شیر مادر بخورد و در ادامه به صدها ابزار و امکانات دیگر مانند امنیت و تحصیل نیاز دارد که بتواند وجودش گسترش یابد
حال اگر نقیصه ای در این مسیر ایجاد شود تکامل این کودک مختل میگردد.
در نتیجه مسئله قرب الهی و تکامل حقیقی تک بعدی نیست چراکه انسان مانند فرشتگان یک ساحت ندارد دوساحتی است
و پاسخ شما شامل خیلی از موارد نمیشود
خیلی از موارد خارج از اختیار شخص بوده
در پست های اول هم مثال زدم
نوجوانی که به خاطر حادثه ای(حالا چه ژنتیکی و غیره) دچار افسردگی حاد شده و از معرفت خداوند قاصرا جامانده..یاد خداوند در او برای آرام شدن کارگر نمی افتد و به تجربه ثابت شده
فرض شما این است که شخص اختیارا به سمت غیر خدا برود و دچار ضایعه روحی شود و اگر از ابتدا نمیرفت دچار این ضایعه نمیشد
در حالی که مسئله پیشگیری نیست
و اینکه خیلی ضربه های روحی نیز خارج از اختیار فرد بوده
سوال این است که چرا یاد خداوند حال فرد افسرده ی بیگناه را خوب نمیکند؟
آیا ایه تطمئن القلوب خاص عرفا و انسان های کامل است؟
به نظر میاد اینطوری باشه
بعنوان مثال یک نوزاد با یاد خدا بزرگ نمیشود و صاحب عقل نمیگردد بلکه باید شیر مادر بخورد و در ادامه به صدها ابزار و امکانات دیگر مانند امنیت و تحصیل نیاز دارد که بتواند وجودش گسترش یابد در نتیجه مسئله قرب الهی و تکامل حقیقی تک بعدی نیست چراکه انسان مانند فرشتگان یک ساحت ندارد دوساحتی استسخن شما درست است اما این کامل شدن ابزار های دارند و تک ابزاری نیست استاد!
حال اگر نقیصه ای در این مسیر ایجاد شود تکامل این کودک مختل میگردد.
سلام
کمال هر کس به حسب خودش است.
خواهش میکنم بر روی این جمله علاوه بر مطالعه، زیاد فکر کنید؛
خداوند هدف خود از خلقت عالم را، شناسایی خود و کمالاتش معرفی میکند (خلقتُ الخلق لکی أُعرَف)
پس هر جا کمالی هست، از خداست و هدف وجودی نهاییاش، شناسایی کمالات خداست؛
حالا لازم نیست در هر گوشه، یک کمالی دیده شد، یا هر کس بخواهد کمالی را از خود نشان دهد به این نکته واقف باشد
دانسته یا نادانسته، تحقق بخش کمالات خداست
حالا برگردیم به بحث خودمان؛
عرض شد کمال اصیل انسان، با قرب به خدا تعریف میشود؛
قرب به خدا را هم با همین کمالات خدا به دست خواهیم آورد
نباید ذکر خدا را که آرامش بخش قلوب معرقی شده، تنها به معنای ذکر زبانی بدانیم؛
هر کاری که ما را به کمالات خدا نزدیک کرده، پیوند دهد، مصداق یاد خداست؛
نمیتوان میان خدا و کمالاتش جدایی انداخت؛
پس نمیتوان خدا را خواست اما کمالاتش را نخواست؛
پس حرکت به سوی کمالات، که اساسش از خداست، آرامش بخش و افسردگی زداست این کمال، میتواند تحصیل باشد، میتوان بهرهمندی از شیر مادر باشد و ...
البته ممکن است گوشهی عالم یک منکر خدا هم از این طریق به آرامش نسبی مد نظرش دست یابد؛ اما نادانسته، به سمت کمال خدا حرکت کرده است؛
البته سخن من این است که آرامش عمیق و نهایی، از آن کمال نهایی است که در سایه قرب اختیاری به حقتعالی حاصل میشود.
سلام
کمال هر کس به حسب خودش است.خواهش میکنم بر روی این جمله علاوه بر مطالعه، زیاد فکر کنید؛
خداوند هدف خود از خلقت عالم را، شناسایی خود و کمالاتش معرفی میکند (خلقتُ الخلق لکی أُعرَف)
پس هر جا کمالی هست، از خداست و هدف وجودی نهاییاش، شناسایی کمالات خداست؛
حالا لازم نیست در هر گوشه، یک کمالی دیده شد، یا هر کس بخواهد کمالی را از خود نشان دهد به این نکته واقف باشد
دانسته یا نادانسته، تحقق بخش کمالات خداست
حالا برگردیم به بحث خودمان؛
عرض شد کمال اصیل انسان، با قرب به خدا تعریف میشود؛
قرب به خدا را هم با همین کمالات خدا به دست خواهیم آورد
نباید ذکر خدا را که آرامش بخش قلوب معرقی شده، تنها به معنای ذکر زبانی بدانیم؛
هر کاری که ما را به کمالات خدا نزدیک کرده، پیوند دهد، مصداق یاد خداست؛
نمیتوان میان خدا و کمالاتش جدایی انداخت؛
پس نمیتوان خدا را خواست اما کمالاتش را نخواست؛
پس حرکت به سوی کمالات، که اساسش از خداست، آرامش بخش و افسردگی زداست این کمال، میتواند تحصیل باشد، میتوان بهرهمندی از شیر مادر باشد و ...
البته ممکن است گوشهی عالم یک منکر خدا هم از این طریق به آرامش نسبی مد نظرش دست یابد؛ اما نادانسته، به سمت کمال خدا حرکت کرده است؛
البته سخن من این است که آرامش عمیق و نهایی، از آن کمال نهایی است که در سایه قرب اختیاری به حقتعالی حاصل میشود.
سلام
خب بحث وارد فاز جدیدی شد
در واقع شما دارید دایره مفهوم ذکر و یاد خداوند را وسیع میکنید تا همه چیز را در بر بگیرد
با حساب این سخن اون دارو هم که دکتر تجویز میکند ذکر خداست
اما استاد ظاهر کلام قرآن اینقدر وسیع نیست و به نظر نمیاد در صدد بیان چنین مطلبی بوده باشه
اونچه که از آیه مورد نظر بدست میاد همان ذکر زبانی بعلاوه توجه قلبی است نه بیشتر
در واقع شما دارید دایره مفهوم ذکر و یاد خداوند را وسیع میکنید تا همه چیز را در بر بگیرد
با حساب این سخن اون دارو هم که دکتر تجویز میکند ذکر خداست
اما استاد ظاهر کلام قرآن اینقدر وسیع نیست و به نظر نمیاد در صدد بیان چنین مطلبی بوده باشه
اونچه که از آیه مورد نظر بدست میاد همان ذکر زبانی بعلاوه توجه قلبی است نه بیشتر
سلام
من هم نظرم همین است که با یاد خدا ... اما این نقطه ایدهآلشه؛
اگر کسی بخواهد بیشترین استفاده را از کمالات وجودی ببرد، نیازمند به دو عنصر است:
۱- توجه قلبی: با همان تبیین و تفسیری که عرض شد یعنی بداند با هر رفتاری در حال کسب کمالی از کمالات خداست یا در صدد است کمالی از کمالات خدا را به منصه ظهور بگذارد.
این عنصر در علم کلام و علم اخلاق به «حسن فاعلی» موسوم کردهاند
۲- عنصر دیگر، حسن فعلی است.
حالا اگر کسی کار خوبی کرد اما فاقد حسن فاعلی بود آیا هیچ نتیجه و فایدهای عائدش نمیشود؟!
به نظر حقیر، نمیتوان گفت اصلا و ابدا هیچ فائدهای به چنگ فاعل نمیآید؛ بالاخره تحقق بخشیدن به یک کمال در عالَم، اثر خودش را خواهد داشت
اما بهرهی وافر و نهایی از آن کسی است که حسن فاعلی را هم تأمین کند
ارزش در عالم از جمله در علم اخلاق، دارای مراتب است
البته همه مباحث را نمیتوان در این مجال اندک بیان کرد این یک تفکر است که نیاز به بسط دارد
به نظرم هر جا آرامش است -ولو ندانیم- پای کمالی از کمالات به میان است.
ما موظفیم به سمت خدایی شدن حرکت کنیم
تخلقوا بأخلاق الله هم همین را میگوید
خُلْقِ خدا، کاملترین خُلق است هر چه به این نقطه نزدیک شویم، اضطراب و تشویش از ما دور خواهد شد
این جملهای که میخواهم بگویم شاید به لحاظ اعتقادی شائبه کفر داشته باشد اما شما این شائبه را فاکتور بگیرید «خود خدا سرشار از آرامش است و از همین منظر، خالق آرامش است» کسی که صاحب کمال است علت و فاعل یک کمال هم خواهد بود. سکه آرامش، چشمه آرامش به نام خدا و از آن خداست.
باید این را هم در نظر داشته باشیم که کمال هر کسی به حسب خودش تعریف میشود
کمال یک بچه یک طور است کمال یک انسان خوشاستعداد و نابغه یک جور است و ...
در حدیث داریم: عبادة الابرار سیئات المقربین؛
درست است که آیات و احادیث، یک معنای ظاهری دارند؛ اما با حفظ این معنای ظاهری، میتوانیم معانی باطنی نیز برای آنها قائل باشیم - البته با حفظ شرایط و مقررات-.
تنها بدین صورت است که قرآن در همه شئون انسانی جاری خواهد شد و الا اگر بخواهیم تنها بر ظاهر کلمات قرآن پای بفشاریم قرآن هم مانند کتابهای دیگر تاریخ مصرفی دارد و دارای محدودیت.
سلاممن هم نظرم همین است که با یاد خدا ... اما این نقطه ایدهآلشه؛
اگر کسی بخواهد بیشترین استفاده را از کمالات وجودی ببرد، نیازمند به دو عنصر است:
۱- توجه قلبی: با همان تبیین و تفسیری که عرض شد یعنی بداند با هر رفتاری در حال کسب کمالی از کمالات خداست یا در صدد است کمالی از کمالات خدا را به منصه ظهور بگذارد.
این عنصر در علم کلام و علم اخلاق به «حسن فاعلی» موسوم کردهاند
۲- عنصر دیگر، حسن فعلی است.
حالا اگر کسی کار خوبی کرد اما فاقد حسن فاعلی بود آیا هیچ نتیجه و فایدهای عائدش نمیشود؟!
به نظر حقیر، نمیتوان گفت اصلا و ابدا هیچ فائدهای به چنگ فاعل نمیآید؛ بالاخره تحقق بخشیدن به یک کمال در عالَم، اثر خودش را خواهد داشت
اما بهرهی وافر و نهایی از آن کسی است که حسن فاعلی را هم تأمین کند
ارزش در عالم از جمله در علم اخلاق، دارای مراتب است
البته همه مباحث را نمیتوان در این مجال اندک بیان کرد این یک تفکر است که نیاز به بسط دارد
به نظرم هر جا آرامش است -ولو ندانیم- پای کمالی از کمالات به میان است.
ما موظفیم به سمت خدایی شدن حرکت کنیم
تخلقوا بأخلاق الله هم همین را میگوید
خُلْقِ خدا، کاملترین خُلق است هر چه به این نقطه نزدیک شویم، اضطراب و تشویش از ما دور خواهد شد
این جملهای که میخواهم بگویم شاید به لحاظ اعتقادی شائبه کفر داشته باشد اما شما این شائبه را فاکتور بگیرید «خود خدا سرشار از آرامش است و از همین منظر، خالق آرامش است» کسی که صاحب کمال است علت و فاعل یک کمال هم خواهد بود. سکه آرامش، چشمه آرامش به نام خدا و از آن خداست.
باید این را هم در نظر داشته باشیم که کمال هر کسی به حسب خودش تعریف میشود
کمال یک بچه یک طور است کمال یک انسان خوشاستعداد و نابغه یک جور است و ...
در حدیث داریم: عبادة الابرار سیئات المقربین؛
درست است که آیات و احادیث، یک معنای ظاهری دارند؛ اما با حفظ این معنای ظاهری، میتوانیم معانی باطنی نیز برای آنها قائل باشیم - البته با حفظ شرایط و مقررات-.
تنها بدین صورت است که قرآن در همه شئون انسانی جاری خواهد شد و الا اگر بخواهیم تنها بر ظاهر کلمات قرآن پای بفشاریم قرآن هم مانند کتابهای دیگر تاریخ مصرفی دارد و دارای محدودیت.
سلام
اینکه ما آیه را جوری معنا کنیم که با سخن ما جور در بیاد..فکر کنم صحیح نباشه
باید با حفظ معنای تحت الفظی اشکال را پاسخ دهیم
در غیر اینصورت باب هر تاویلی باز میشه و نهایتا چیزی از قرآن باقی نمیماند
شاید اشکال موضوع تاپیک این است که ما نمیدانیم چگونه خداوند را یاد کنیم یا به قول حدیثی از امام معصوم نمیدانیم که را میخوانیم...
یا اشکال های دیگر که در ادامه خواهم گفت.
افرادی که افسردگی داشتند به خوبی میدانند که سرشار از احساس پوچی و بی هدفی شده اند
و طبق تحقیق روانشناسان ثابت شده که اگه این افراد جبرا در شرایطی قرار بگیرند که مجبور به ثمر رساندن کاری شوند حالشان بهتر میشود
در ضرب المثل ها و سخنان پند آمیز هم این مطلب جا افتاده که آدمی با هدف و انگیزه زنده است
اما وقتی دقت میکنی میبینی انگیزه و امید عموم مردم زیستن در همین دنیاست و با همین آرزوی های دور و دراز دنیا حرکت میکنند..نه برای رسین به قرب الهی..
اینهارو که ازشون بگیری با هیچی روبرو میشن
حتی اگه خداوند را یاد میکنند در همین کانال آرزوها یاد میکنند..طوری که اگه این کانال نباشه خدا مفهومی نداره
بخواه و تلاش کن که خدا ماشین بهت بده
بخواه و تلاش که خدا همسر دلخواه بده
بخواه و تلاش کن که خدا ثروتمندت کنه
موفقت کنه مشهورت و محبوبت کنه و غیره...
اینها حقایقی هستند که نمیشه شعاری جوابشو داد
خداوند برای اکثر ما در همین چیزا معنی میشه
و طبیعیه چون آدمی با چیزی مانوس میشود که میفهمد
خدارو در سیر شدن میفهمد
همسر داشتن آرومش میکنه..چون میفهمه و میتونه ارتباط برقرار کنه...
ولی وقتی همسرو ازش بگیری در واقع آرامشو ازش گرفتی و این شخص میماند یک خلاء بزرگ
خدایی که تا دیروز بواسطه ای سبب آرامش او بود
واسطه را برداشته..و حکما این شخص با هیچی روبرو میشود نه با خدا
اینکه ما آیه را جوری معنا کنیم که با سخن ما جور در بیاد..فکر کنم صحیح نباشه
باید با حفظ معنای تحت الفظی اشکال را پاسخ دهیم
در غیر اینصورت باب هر تاویلی باز میشه و نهایتا چیزی از قرآن باقی نمیماند
با سلام
به عرض رسید که کل مطالب را نمیتوان در این مجال مختصر گنجاند
حالا برای این که در موضع اتهام تفسیر به رأی قرار نگیریم مختصرا میگویم:
۱- انسان موجودی مرکب از «ماده» و «روح الهی» است (فإذا سویته و نفخت فیه من روحی)
۲- انسان همان گونه که در بعد جسمی و مادی خویش، از ولادت به بعد، تغییر و تکامل پیدا میکند در ابعاد روحانی خویش نیز سیر و سلوک دارد
برخی آیات ناظر به همین سلوک روحی اند (مانند یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه)
۳- خداوند کمال بینهایت در تمامی ابعاد و اوصاف وجودی است.
۴- موجودات هستی فاصلهای یکسان از لحاظ وجودی با این کمال مطلق ندارند.
مثلا خداوند از ملائکه به عنوان مقربان یاد میکند (نساء: ۱۷۲) ولی از ابلیس به عنوان موجودی رجیم و دور از خود یاد میکند (حجر: ۳۴)
۵- انسان در سیر و سلوک روحی خود میتواند فاصله خود را با کمال مطلق کاهش دهد و با آراسته شدن به صفات کمالی، بر مشابهت وجود خود به او بیفزاید
همانطور که قرآن در توصیفاتی از انبیاء این نکته را گوشزد کرده:
«ثم دنی فتدلی/ فکان قاب قوسین أو أدنی» (نجم: ۸ و ۹)
در سایه این مقدمات مسلم؛ میتوان گفت انسان در سیر و سلوک روحی خود میتواند فاصلههایش را با کمال مطلق کاهش دهد و به هر میزان که این فاصله را کم کند، از قرب بیشتری برخوردار شده، از نگرانیهای خود کاسته است.
گذشته از این نگاه قرآنی، در فلسفه صدرایی، هستی، حقیقت واحد تشکیکی است.
در نتیجه هستی از وحدت حقیقی برخوردار است اما در عین حال، دارای مراتب طولی و عرضی است.
مانند یک نور که حقیقت واحد است اما دارای مراتب متعدد و متنوع؛
بر این اساس، خداوند در کانون هستی قرار دارد و مراتب دیگر هستی، با فاصلههایی از او قرار دارند.
طبعا هر موجود که از هستی شدیدتر و بالاتری برخوردار باشد، تزلزل و اضطراب کمتری خواهد داشت چرا که به او -خداوند- نزدیکتر است
و این نزدیکی، زیر سر همان شدت مرتبه وجودی است.
ببینید ممکن است بگویید بنده خیلی آرمانی و دور از دسترس سخن میگویم؛
در پاسخ میگویم: انسانهای کامل آمدند تا به ما ثابت کنند این مسیر خیلی هم دور از دسترس و آرمانگرایانه نیست
آمدند بگویند ما از جنس خودتانیم و آمدهایم تا الگوی شما شویم ...
با سلام
به عرض رسید که کل مطالب را نمیتوان در این مجال مختصر گنجاندحالا برای این که در موضع اتهام تفسیر به رأی قرار نگیریم مختصرا میگویم:
۱- انسان موجودی مرکب از «ماده» و «روح الهی» است (فإذا سویته و نفخت فیه من روحی)
۲- انسان همان گونه که در بعد جسمی و مادی خویش، از ولادت به بعد، تغییر و تکامل پیدا میکند در ابعاد روحانی خویش نیز سیر و سلوک دارد
برخی آیات ناظر به همین سلوک روحی اند (مانند یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه)
۳- خداوند کمال بینهایت در تمامی ابعاد و اوصاف وجودی است.
۴- موجودات هستی فاصلهای یکسان از لحاظ وجودی با این کمال مطلق ندارند.
مثلا خداوند از ملائکه به عنوان مقربان یاد میکند (نساء: ۱۷۲) ولی از ابلیس به عنوان موجودی رجیم و دور از خود یاد میکند (حجر: ۳۴)
۵- انسان در سیر و سلوک روحی خود میتواند فاصله خود را با کمال مطلق کاهش دهد و با آراسته شدن به صفات کمالی، بر مشابهت وجود خود به او بیفزاید
همانطور که قرآن در توصیفاتی از انبیاء این نکته را گوشزد کرده:
«ثم دنی فتدلی/ فکان قاب قوسین أو أدنی» (نجم: ۸ و ۹)در سایه این مقدمات مسلم؛ میتوان گفت انسان در سیر و سلوک روحی خود میتواند فاصلههایش را با کمال مطلق کاهش دهد و به هر میزان که این فاصله را کم کند، از قرب بیشتری برخوردار شده، از نگرانیهای خود کاسته است.
گذشته از این نگاه قرآنی، در فلسفه صدرایی، هستی، حقیقت واحد تشکیکی است.
در نتیجه هستی از وحدت حقیقی برخوردار است اما در عین حال، دارای مراتب طولی و عرضی است.
مانند یک نور که حقیقت واحد است اما دارای مراتب متعدد و متنوع؛
بر این اساس، خداوند در کانون هستی قرار دارد و مراتب دیگر هستی، با فاصلههایی از او قرار دارند.
طبعا هر موجود که از هستی شدیدتر و بالاتری برخوردار باشد، تزلزل و اضطراب کمتری خواهد داشت چرا که به او -خداوند- نزدیکتر است
و این نزدیکی، زیر سر همان شدت مرتبه وجودی است.
ببینید ممکن است بگویید بنده خیلی آرمانی و دور از دسترس سخن میگویم؛
در پاسخ میگویم: انسانهای کامل آمدند تا به ما ثابت کنند این مسیر خیلی هم دور از دسترس و آرمانگرایانه نیست
آمدند بگویند ما از جنس خودتانیم و آمدهایم تا الگوی شما شویم ...
سلام
شما در ابتدا میفرمایید که انسان مرکب از ماده و روح الهی است..بعد تمام تکامل و آرامش وجودی را میبرید در سیر و سلوک روحی
در مورد انسانهای کامل هم بنده حدیثی خواندم که یکی از پیامبران دچار اندوه بوده و خداوند به او فرموده که انگور سیاه بخورد
این حدیث اگر صحت داشته باشه( که البته مشکل محتوایی ندارد..)نشانگر این است که یک بُعد آرامش در همان ساحت مادی است
اگر بدن و مزاج مادی نبود انسانی هم نبود
من نظرم این است که شاید منظور آیه تطمئن القلوب آرامش تن و اعصاب نیست بلکه مقصود آرامش معرفتی است..با فرض سلامت تن
در واقع یک فرمایش کلی است..اینطور نیست که استثنا نداشته باشد
خیلی از آیات اینطورند
مثلا رزاق بودن خداوند که کلی بیان شده..و درست هم هست ولی خب برخی از گرسنگی هم میمیرند
در مورد انسانهای کامل هم بنده حدیثی خواندم که یکی از پیامبران دچار اندوه بوده و خداوند به او فرموده که انگور سیاه بخورد
این حدیث اگر صحت داشته باشه( که البته مشکل محتوایی ندارد..)نشانگر این است که یک بُعد آرامش در همان ساحت مادی است
اگر بدن و مزاج مادی نبود انسانی هم نبود
با سلام؛
این را میپذیرم که تعادل مزاج عنصری، دخیل است
اما در کنار تعادل مزاج عنصری (مادی)، یک تعادل مزاج روحانی هم داریم.
آنوقت عوامل معنوی در تعادل این مزاج روحانی دخیل اند
شما در ابتدا میفرمایید که انسان مرکب از ماده و روح الهی است..بعد تمام تکامل و آرامش وجودی را میبرید در سیر و سلوک روحی
اگر چه جنبه روحی انسان، از روح الهی است اما تعلق آن به بدن خاکی و اساسا قرار گرفتنش در عالم ماده، نفس انسانی را گرفتار قیودات -یا به عبارتی حجابها- میکند
نفسِ رهایی از این قیودات، نشاط آور و مایه آرامش است زیرا نزدیک شدن به اصل خویش، شرایطی است که با وجود انسان سازگارتر است.
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم ملک/ چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم
بسم الله الرحمن الرحیم
سؤال:
چرا در برخی افراد، ذکر خدا آرامشبخش نیست و به عکس، موجب اضطراب و پریشانی آنان میگردد؟
پاسخ:
با استناد به این کریمه قرآنی: «الَّذينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُ الْقُلُوبُ»[1] باید گفت آرامش و اطمینان دل تنها با ذکر و یاد خدا تأمین میشود؛ ولی قبل از پاسخ به پرسش فوق، بیان توضیحات زیر ضروری است:
۱. مقصود از ذکر، اعم از ذکر لفظی است؛ یعنی، شامل مطلق انتقال ذهن و خطور قلبی است.[2]
۲. این حکم شامل هر قلب و دلی خواهد شد مگر آن که کار قلب به جایی برسد که در اثر از دست دادن بصیرت و رشد، دیگر نتوان آن را «قلب» نامید در نتیجه، مصداق «لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها»[3] (قلب دارند ولی ندارند زیرا از مهمترین کارکرد قلب که فهم است بیبهرهاند) خواهند شد.
۳. مطابق قواعد دستور زبان عرب، از ظاهر الفاظ آیه فوق، انحصار تأمین آرامش در سایه ذکر خدا برداشت می شود؛ یعنی دلها جز به یاد خدا به چیز دیگری اطمینان نمییابند.[4]
۴. وجه انحصار تأمین آرامش در ذکر خدا آن است که دلهای آدمیان هیچ هدفی جز رسیدن به سعادت و امنیت از شقاوت ندارند و با همین انگیزه به اسباب و راههایی که گمان میکنند بدان منتهی میشوند چنگ میزنند؛ از طرفی هیچ چیز جز خداوند نمیتواند انسان را به این مهم برساند.
۵. اگر دلی به یاد غیر او آرامش مییابد، به جهت آن است که میان اوهام و خیالات باطل محاصره شده و از حقیقت حال خود غافل گشته است ولی هر چه پیش میرود نمیتواند آرامش دائمی و مستمر خویش را با این اسباب رقم بزند –همانند سراب که هر چه به سمت آن پیش میرویم به نتیجهای عینی و واقعی نمیرسیم-.
نتیجه:
مطابق قانون خلقت، هر دلی با یاد خداوند آرام خواهد گرفت؛ در این میان، مواردی مستثنی است:
یکی آنجا که قلب انسان در اثر نافرمانی و تیرگیهای شرک و نفاق، کارکرد خویش را از دست داده است در اینجا اساسا قلبی نیست تا با یاد خدا آرام گیرد و به اصطلاح «سالبه به انتفاء موضوع» است؛
و دیگر آنجا که شخص، عمری با اسباب کاذب و بدلیِ آرامش، مأنوس بوده و دیگر نمیتواند جان خویش را با عامل اصلی و حقیقی آرامش –یعنی یاد خدا- آرام کند؛ در حقیقت، ذائقهی چنین شخصی، با آرامش برآمده از یاد خدا بیگانه است.
حالِ چنین شخصی، حالِ آن کنّاسی –چاه کن- است که به محض ورود به بازار عطرفروشان غش کرد؛ چون عمری با بوی کثافات و فاضلاب عادت کرده بود، بوی خوش برای او، آزار دهنده شد.
همچنین، با توجه به آیه فوق، میتوان از مقرون بودن و تقدم «الذین آمنوا» بر «تطمئن قلوبهم بذکر الله» به این باور رسید که آن یاد خدایی برای دلها آرامش بخش است که با «ایمان» توأم باشد.
از طرفی، ایمان به خدا، دارای آثار و علائمی است که بدون آن نمیتوان «ایمان» را ادعا کرد؛ از جمله این علائم عبارت اند از:
یک. تجلی ایمان در رفتار و عمل؛
دو. عدم تبعیض نسبت به مفاد ایمان و عمل بر مبنای آن؛
سه. استمرار و پیوستگی ایمان و التزام عملی بدان.
بر این اساس، و با استناد به کریمه قرآنی فوق، میتوان گفت کسانی که ایمان راستین به خداوند و دستورات وی داشته باشند؛ با یاد خدا به اطمینان و آرامش خواهند رسید. ولی افراد بیایمان، یا سستایمان، نمیتوانند از این ثمرهی یادکرد خدا –یعنی آرامش- بهرهای ببرند.
بدینترتیب، حتی کسانی که به سبب ضعف ژنتیک، زودتر از دیگران مضطرب و افسرده میگردند، با یاد خدا به آرامش واقعی خواهند رسید.
نتیجه نهایی:
آنجا که یاد خدا منجر به تشویشِ خاطر برخی میگردد، به دلیل نقص قابل –خود شخص- است. نقص قابل، یا به دلیل خالی بودن این یادکرد از پشتوانه ایمان است و یا به دلیل عدم پایبندی شخص به ایمان و باور خویش به خدای متعال است. طبیعی است که چنین کسی، به محض توجه به خدا و مرور کارنامه سیاه خویش، مضطرب و نگران خواهد شد.
منابع
[1]. ترجمه: آنها كسانى هستند كه ايمان آورده و دلهايشان به ياد خدا آرامش مىگيرد، آگاه باشيد كه تنها با ياد خدا دلها آرامش پيدا مىكند. رعد: ۲۸.
[2]. علامه طباطبایی، المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی، قم: جامعه مدرسین، ۱۳۷۴ش، چ پنجم، ج۱۱، ص ۴۸۶.
[3] . اعراف: ۱۷۹.
[4]. علامه طباطبایی، همان، ص ۴۸۷.
بسم الله الرحمن الرحیم
سؤال:
چگونه یاد خدا موجب آرامش انسان میشود و حال آن که برخی از عوامل سلب آرامش، مربوط به جسم انسان میباشد؛ مثلا، به عقیده صاحبنظران، ناسازگاری و وجود یک نقص سبب کاهش ترشحات دوپامین و سروتونین در مغز و در نهایت بروز افسردگی میشود؛ حال چگونه و با چه فرایندی یاد خدا این گونه نارساییها را جبران میکند؟
پاسخ:
مقدمه:
فیلسوفان نشان میدهند منشأ همه مطلوبیتها (چیزهایی که مورد طلب انساناند) حب ذات است. و اگر در ملاک دوست داشتن انسان دقت کنیم میبینیم دوست داشتنِ چیزی منوط به سازگار یافتن آن چیز با «خود» است.
به همین جهت ممکن است کسی را تنها در برخی شرایط دوست داشته باشیم چون تنها در برخی شرایط است که آن را با خود سازگار میدانیم و در برخی شرایط ناسازگار.
از طرفی، هر کسی با خودش بیشترین سازگاری را دارد (همانطور که جسمی با خودش هم اندازه است). در نتیجه، هر کسی خودش را بیشتر از هر کس و چیز دیگری دوست دارد.
آنگاه وقتی بدانیم میتوان چیزهای دیگری را که با وجود ما سازگارند به دست آوریم، به داشتن آنها نیز گرایش پیدا میکنیم.
در فلسفه آنچه با وجود چیزی سازگار است، به طوری که با داشتن آن، وجودش فزونی مییابد، «کمالِ» آن موجود - در مقابل نقص- نامیده میشود.[1] پس کمال به معنای سازگاری و نقطهی مقابل آن نقص خواهد بود.
پس از این مقدمه، میتوان گفت انسانها هر چه به کمال اختیاریشان نزدیکتر شوند کاملتر شده و به عقیدهی پرسشگر، ترشحات دوپامین و سروتونین مغزشان بیشتر ترشح خواهد کرد -در نتیجه افسردگیشان زائل خواهد شد.
اما مسئلهی دیگر آن است که کمال اختیاری انسان در چیست؟ و چه وقت انسان به نقطه ایدهآل کمال خواهد رسید؟
پاسخ:
فرض کنید میخواهیم نوارهایی از یک رنگ را بر حسب درجه روشن بودن آنها مرتب کنیم.
اگر در درجه روشنی نوارها تردید داشته باشیم، آنها را با روشنترین رنگ مقایسه میکنیم در واقع، ملاک میزان روشن بودن رنگ در هر نوار، مقدار نزدیک بودن آن به روشنترین رنگ خواهد بود.
بر اساس براهین خداشناسی، خداوند متعال کامل مطلق است و سایر موجودات در طول او و در درجات پایینتر کمال اند.[2]
پس میتوان گفت، موجودات، مانند نوارهای رنگی در مثال مزبور اند، که گرچه همه به رنگ وجودند، اما با یکدیگر تفاوتهایی دارند، و برخی در مراتب وجود، کاملتر و برخی ناقصترند.
اکنون با فرض این که انسان میتواند با اختیار خود کاملتر و یا ناقصتر شود میتوان به کمک معیار کمال مطلقِ خداوند تشخیص داد که در چه صورت، انسان کاملتر (تا در نتیجه بینقصتر و در نتیجه ترشحات دوپامین و سروتونین مغزش افزایش مییابد) خواهد گشت؛ هنگامی که به کمال مطلق خداوند نزدیکتر شود و به اصطلاح در سایه قرب اختیاری به حقتعالی به کمال خواهد رسید.
تا اینجا مشخص شد «قرب به حقتعالی»، با ارتقاءِ کمال حقیقی انسان، موجب افزایش ترشحات غدد دوپامین و سروتونین گشته؛ کارکرد افسردگیزدایی خواهد داشت.
اما چگونه میتوان بدون یاد خدا، به خدا و کمالات وی نزدیک شد؟
هنگامی اراده یک کار در وجود انسان نقش میبندد که پیش از آن مورد تصور و التفات او قرار بگیرد. پس نقطه عزیمت قرب به حق، یاد او کمالات وجودی و بیانتهای اوست. یک امری به عنوان انگیزه و موتور محرکه در وجود انسان فعال میشود که انسان پیش از آن بدان ملتفت شده و سپس تمنای آن را در سر بپروراند.
بدین ترتیب، یاد خدا، مساوی یاد همه کمالات و خوبیها و موتور محرکهای برای حرکت به سوی آنها و قرب به حق خوهد بود.
پس میتوان گفت، یاد خدا، علت قرب به حق، و قرب به حق، علت کمال انسان و کمال انسان، علت افزایش ترشحات غدد دوپامین و سروتونین و در نتیجه، تلاشی افسردگی خواهد بود. و از آن جا که هر گاه «الف» علت، «ب» و «ب»، علتِ «ج»، و «ج» علت «د» باشد، میتوان گفت، «الف» علت «د» است؛ در مورد بحث نیز میتوان گفت، یاد خدا علت آرامش و از بین رفتن افسردگی خواهد بود.
اشکال:
ممکن است کسی این ایراد را بگیرد که در برخی موارد، یاد خدا، علت تامه برای قرب به حق نیست بلکه مقتضی و زمینهساز حرکت انسان به سوی حق و نزدیکی به خداست. چه بسا برخی به یاد خدا بیفتند ولی به سوی خدا و کمالات بیانتهای او حرکت نکنند و به اصطلاح، یاد خدا موتور محرکهی آنان برای قرب به حق نگردد.
در پاسخ باید گفت، مسلماً برخی از مصادیق یاد خدا، آنقدر عمیق اند که انسان را به سوی حق و طلب قرب به حق وامیدارد. در حقیقت، با این یادکردِ عمیق، واسطههایی که مانع از حرکت انسان به سوی خدا میشوند با سرعت و قدرت حذف شده، سودای نزدیکی به حق در شراشر وجود ذاکر موج خواهد زد. با این حساب، باید پذیرفت که هر ذکر خدایی نمیتواند تأمین کننده آرامش مطلوب در وجود انسان باشد؛ بلکه آن ذکر خدایی منتج به آن نتیجه است که علت قرب انسان به حقتعالی باشد؛ به عبارتی، بتواند موتور محرکه انسان برای قرب به حق قرار گیرد. در این صورت است که یاد خدا به عنوان علتی برای معلول نهایی (افزایش غدد دوپامین و سروتونین و رفع افسردگی) قلمداد خواهد شد.
نتیجه:
اگرچه یاد خدا عاملی معنوی است؛ ولی با تأثیر در قرب انسان به حق به نحو علّی، سبب افزایش کمال انسان و کاهش نقص در انسان شده، در نتیجه، ترشحات غدد دوپامین و سروتونین را افزایش داده و سبب فراهم ساختن آرامش روحی-روانی در انسان خواهد شد. و از آنجا که هرگاه «الف»، علت «ب» و «ب»، علت «ج» و «ج» علت «د» باشد، میتوان گفت «الف»، علتِ «د» است؛ پس میتوان گفت، یاد خدا سبب آرامش دلها و زدودن اضطراب و افسردگی انسان خواهد بود.
منابع
[1]. مصباح، مجتبی، فلسفه اخلاق، قم: موسسه امام خمینی ره، ۱۳۹۷، ص ۱۵۰.
[2]. ر.ک: عبودیت، عبدالرسول و مصباح، مجتبی، خداشناسی، قم: موسسه امام خمینی ره، ۱۳۹۶، ص ۱۵۰.