شوخ طبعی‌ها و حکایات طلبگی: آخوند فقط حاج فتح الله لا غير (فردا همه مهمون من)

تب‌های اولیه

10177 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

مدیر فرهنگی;430101 نوشت:
[="blue"][="red"]«معرفت برادارن اراذل اوباش یادش بخیر»[/]

اولین باری بود که رفتم تبلیغ خیلی اضطراب داشتم، وقتی می خواستم به خودم روحیه بدهم پیش خودم می گفتم: طوری نیست، قرار است، بروم یک روستای کوچک و مردم اهل دلی پیدا می شوند، خیلی کار سختی نیست و بعد هم کمی بی خیال اضطراب می شدم.

اما امان از آن روزی که تمام محاسبه های آدم بر عکس از آب در می آید و این خود نشان دهنده ضعف و نیاز انسان به حضرت محبوب بی نیاز است.

محل تبلیغ من را به یک مسجد وسط شهرستان .... قرار دادند.جالب اینکه در آن محله که غیر از من هیچ روحانی تا به حال جرأت نکرده بود آن نزدیکی ها قدم بردارد اما من پیرو شعارهای روشنفکرانه که داشتم با شجاعت وصف ناپذیری قدم مبارک را در آنجا برداشتم و جان خود را در راه اسلام ... ( من چه آدم خوبی بودم خودم خبر نداشتم ).

اما از روز اول برای شما بگویم فقط قول بدهید خیلی به من نخندید. روز اول که وارد کوچه و پس کوچه های محله شدم تا خودم را به مسجد محل برسانم از اوایل محدوده ی استحفاظی آن محله که رسیدم [="darkgreen"]برادارن ارازل و اوباش عزیز آنچنان چپ به من نگاه کردند [/]

که پس از اندکی تأمل مهمترین واستراژی ترین تصمیم زندگی خود را گرفتم آن تصمیم مهم که برخواسته از ارده ی بلند من بود ادا کردن کلمات زیبای شهادتین بر زبان الکنم بود.

کم کم داشتم بوی عالم پس از مرگ را بر مشمام حس می کردم ولی چه کنیم که در روز اول توفیق شهادت از ما برداشته شد هر چند تا مسجد که رسیدم فرشته ی ملک الموت را تا چند قدمی مشاهده کردم. لکن به احترام نماز از قبض روح و تقدیم کردن یک ضربه چاقو از طرف براداران عزیز ارازل و اوباش اجتناب فرمودند .

جای شما خیلی خیلی خالی، وقتی به مسجد رسیدم احساس کردم مثل اینکه حضرت محبوب به من جان دوباره بخشیده است.

اما از نمازجماعت برای شما بگویم.

وقتی وارد مسجد شدم پس از توجه و عرض ادب به نمازگزاران بسیار زیادی که جمعیت غیر قابل شمارش آنها به اندازه ی انگشتان دست هم نمی رسید نگاهم به چهره ی مبارک چند نفر از برادران عزیز اراذل و اوباش افتاد در حال تعجب بودم که یکی از برادران عزیز و محترم اراذل و اوباش به طرف من آمد من هم نمی دانستم چکار باید بکنم هر چه گشتم راه فراری نیافتم لذا جان عزیز را به دست تقدیر سپردم.

وقتی به من رسید دستم را به عنوان سلام گرفت، آنچنان دستهای من را جهت تبرک و استفاده معنوی فشار داد که من به یاد شب اول قبر و فشار قبر افتادم بعد هم نگاه چپی به من کرد و گفت: بعد از نماز از مسجد بیرون نری کارت دارم.

لحظه های عجیبی بود آدم وقتی بداند نماز آخر عمرش را می خواند چه احساسی دارد؟

نماز جماعت همراه با اشک و آه!«نماز گزاران خیلی از نماز همراه با گریه حاج آقا حال کردند!».

در قنوت نماز تصمیم گرفتم دعای شهادت بخوانم!

[="darkorchid"]بین دو نماز به لحظه هایی که پسرم حسین باید دوران یتیمی را سپری می کرد فکر می کردم[/] و به غربیی او و لحظه های که می خواست بدون بابا سپری کند اشک می ریختم.

نماز تمام شد و آن برادر محترم و عزیز اراذل با سبیل های تابناگوش و کتی بر دوش و نگاهی همراه با هوش(چه شاعرانه شد) به طرف من آمد و بدون مقدمه گفت :

وایسا الان برمی گردم نری یه وقت کارت دارم !

رفت و من ماندم و انتظار برای وصال حضرت محبوب پیش خودم فکر کردم. حتماً رفته با دار و دسته محترم بروبچ محل تشریف بیاورند، تا کسی در کتک زدن حاج آقا بی نصیب نماند و از این فیض محروم نشود.

در همین فکرها بودم که دیدم این بنده خدا سبیل دررفته با قیافیه ی خشن یک ظرف بزرگ در دست گرفته که شامل 10 سیخ کباب 3 سیخ گوجه 2 عدد نان سنگک و یک کاسه ماست و یک نمکدان و سماق به مقدار لازم و سبزی و دوغ.

جلو اومد گفت: یا علی حاج آقا مرام ما لوتی ها اجازه نمی دهد روز اول که مهمان میاد محله گرسنه از اینجا برگرده.

بقول برادر اراذل و اوباش: ای ول.

بفرمایید کباب .

[="magenta"] حجة الاسلام مسلم داودی نژاد[/][/]

:Khandidan!::ghash::shad: وااای خیلی خندیدم.

حامی;430103 نوشت:
آقا پلیسه حال جاج آقا رو بگیرم؟
تازه تازه است حکایت از دیروز است.
یکی از طلاب که لباس روحانی ندارد می گفت پشت چراغ قرمز بودم تو آینه دیدم یکی از دوستان معمم و روحانی ام پشت سرم است ولی او متوجه من نبود چراغ سبز شد و من ایستادم تا او را متوقف کنم پلیس به من گفت:
چرا حرکت نمی کنی
گفتم: می خوام حال حاج آقا که پشت سرم است را بگیرم موافقيد ؟
آقا پلیسه هم جواز را صادر کرد و من ایستادم و حاج بوق می زد که برو من عمدا ایستادم لحظات آخر با سرعت رفتم تا حاج آقا آمد حرکت کنه چراغ دوباره قرمز شد

:no: ------------

محاکمه علنی حامی در دادگاه خانواده(عفو کنید ببخشید من رو من بی گناهم )

دیروز صبح وقتی بچه ام از خواب بیدار شد اومد تو اتاق مطالعه ام.
خواب آلود گفت: بابا سلام.
نگاهش کردم و گفتم: سلام به روی نشسته ات:Nishkhand:
بعد با لبخند گفتم: عیدت مبارک دخترم!
چشماش را مالید و گفت: ع عید مگه امروز عیده
گفتم: آره دخترم. روز جمعه عید مسلموناس
خلاصه حرفم تموم نشده بود که اصرار دخترم شروع شد. خب عیدی:Gol::Hedye::Hedye: من رو زود بهم بده ببینم.
من::Moteajeb!:
او:(سخنانت برای من سند است):Narahat az:

.....................................
اما
در روایات داریم برای بچه هاتون میوه چیزهای لذیذ و خوشمزه (میوه نوبر یا شیرینی، گوشت و....) بخرید و روز جمعه را بهشون یاد آوری کنید.

البته بماند که متأسفانه به این دستور عمل نکردم شب موقعی که خوابیده بود رفتم روش را بیندازم سردش نشه
حرفش یادم اومد که بابا امروز یعنی عیده نه چیزی رفتی بخری نه اومدی پیش ما همش کار:god:. کار روز جمعه تعطیل باید باشه:fekr:. البته بماند که در جبهه حق علیه کفر من تنها بودم چون او از اسکتبار جهان خانه و وزیر جنگ خط می گرفت.:Ghamgin: من مانده بودم تنهای تنها( من مانده ام تنها میان سیل غم ها ....)
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی/// دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی.

این حرفش دقیق بود، بزرگان هم گفته اند : هر که شود تعطیل او تحصیل شود تحصیل او تعطیل.
اما چه کنم رهبر سایت اعلام کرده :pir:باید کار کنید تلاش کنید من محتوای او نرم افزار را تا تاریخ ....ازتون می خوام:Ealam: وگرنه یکی یکی شما :dar::dar:
البته بماند که کارها هم با ناراحتی بچه ها پیش نمیره
بچه ام: :Ghamgin:
من: :nevisandeh: و :bastan:
.......................................//////////...................//

( فلش کارت)

پیامبر(ص) می‌فرمایند: اطرفوا اهالیکم فی کل یوم جمعة به شی ء من الفاکهة، حتی یفرحوا بالجمعة
روز جمعه برای خانواده خود میوه تازه بخرید، تا برای آمدن نماز، خرسند گردند.
(مستدرک الوسائل، ج 6، ص 61)

یا در جای دیگر می‌فرمایند:
اشتروا لصبیانکم اللحم و ذکروهم یوم الجمعة
با سیاست‌های تشویقی مانند خرید گوشت برای کودکانتان (متناسب با ذائقه و نیاز آن‌ها)، اهمیت روز جمعه را به فرزندانتان یادآوری کنید.
(مستدرک الوسایل، ج 6، ص 99)


حامی;432676 نوشت:
رمز محبوبیت و موفقیت تبلیغی حاج آقای قرائتی)

به نظر من یکی از دلایلش اینه که جنب و جوش داره

موقع سخنرانی یه جا نمیشینه، در ضمن مثالهاش ملموس هستش

[=Times New Roman]اینم خاطره من از یه روحانی دوست داشتنی..:khandeh!:
من بر خلاف فضای مجازی توی زندگی واقعی با روحانیون رابطه ی بسیار خوبی دارم..:Gol::Gol::khandeh!:
ترم 3 بودم ، یکی دو هفته ای میشد توی نماز جماعت دانشگاه شرکت میکردم . بعد بین نماز ظهر و عصر امام جماعت یه حدیثی مطلبی چیزی به عنوان سوال مطرح میکرد و بعد اگر کسی نمی تونست جواب بده خودش توضیح میداد..منم چشم نخورم اون موقع اطلاعات دینیم خوب بود:khandeh!::khandeh!: چند باری جواب سوالش رو داده بودم از من خوشش اومده بود..:khandeh!: یه روز بعد از نماز از در نماز خونه اومدم بیرون کفشهام رو پوشیدم یه ده متری از نماز خونه دور شدم..یکی از بچه ها اومد در گوشم یه چیزی گفت و رفت..منم فقط خندیدم..:khandeh!:در همین حین که این رفیقمون داشت در گوش من ورد میخوند حاج آقا از در نماز خونه اومد بیرون و منو دوستم رو دید..بعدش منو صدا کرد..گفت : تو همون پسره نیستی که میگن...
گفتم : خودمم..چطور؟
گفت : به نظرم پسر فهمیده ای میای . میخوام یه چیزی بهت بگم
گفتم : بفرمایید
گفت : باور کن من یه دونه زن بیشتر ندارم..
آقا من یه قهقهه بلندی زدم هرکی توی محوطه بود به من خیره شده بود..:khandeh!::khandeh!:
خنده ام که تموم شد گفتم : حالا مگه من چی گفتم؟
گفت : هیچی فقط میخواستم بدونی یه وقت سو تفاهم پیش نیاد..:khandeh!:
بنده ی خدا واسش دست گرفته بودن که چند تا زن داره..:khandeh!::khandeh!: ( البته اینو راجع به اکثر روحانیون میگن :khandeh!: ) دلم کباب شد واسش..:Ghamgin: دیگه همه کسانی که واسش حرف درست میکردند رو میشناخت..حدسشم در مورد حرف در گوشی دوستم کاملا درست بود..:Gol::Gol::khandeh!:

Im_Masoud.Freeman;433146 نوشت:
[=Times New Roman]
بنده ی خدا واسش دست گرفته بودن که چند تا زن داره..:khandeh!::khandeh!: ( البته اینو راجع به اکثر روحانیون میگن :khandeh!: ) دلم کباب شد واسش..:Ghamgin: دیگه همه کسانی که واسش حرف درست میکردند رو میشناخت..حدسشم در مورد حرف در گوشی دوستم کاملا درست بود..:Gol::Gol::khandeh!:
ا
الآش النخورده و الدهن سوختهٌ موختهٌ
البته با این شهریه در این اوضاع وادع غیر ذی زرع خودشون مات رحمه الله نشوند هنره

چفیه ی یه بسیجی را دزدیدن.
به خدا گفت: حوله، لحاف، زیر انداز، رو انداز، دستمال، ماسک، کلاه، کمربند، جانماز،سایه بون، جانونیم، باند زخم، تور ماهیگریم... همه را بردن.
شادی روح پاک شون که دار و ندار مادیشون یه چفیه بود صلوات:Gol:
(هفته بسیج مبارک)

سلام. تاپیکت خیلی جالب بود.
من ارتشی ام ولی دوستان روحانی زیادی دارم. یه خاطره از یکی از این دوستان براتون نقل می کنم انشاءالله خوشتون بیاد (البته مال حدود 10 سال قبل هست):
(البته قبلش بگم، این موضوع جسارت به کسی نشه فقط یه خاطره است که خودم خیلی باهاش حال کردم.)
یکی از رفقای روحانیمون میگفت یه روز ظهر تابستون توی گرمای آفتاب منتظر تاکسی بودم ولی هیشکی سوارم نمی کرد. یهو یه پسر جوون با ظاهری نه چندان موجه جلوم ترمز زد. توی دلم گفتم بابا ایول دمت گرم، میگن نباید به ظاهر آدما نیگا کرد. میبینی این که هیشکی از قیافش انتظار نداره، میخواد سوارم کنه. تا اومدم سوار شم گفت نه حاج آقا سوار نشو، فقط میخواستم بگم ما آخوند جماعت سوار نمی کنیم.
منم که خیلی حالم گرفته شده بود کم نیاوردم و بهش گفتم: نه عزیزم ما الان بیش از 20 ساله سوارت هستیم، ولی هنوز نفهمیدی!!!ا


سرباز سردار;433234 نوشت:
سلام. تاپیکت خیلی جالب بود.
من ارتشی ام ولی دوستان روحانی زیادی دارم. یه خاطره از یکی از این دوستان براتون نقل می کنم انشاءالله خوشتون بیاد (البته مال حدود 10 سال قبل هست):
(البته قبلش بگم، این موضوع جسارت به کسی نشه فقط یه خاطره است که خودم خیلی باهاش حال کردم.)
یکی از رفقای روحانیمون میگفت یه روز ظهر تابستون توی گرمای آفتاب منتظر تاکسی بودم ولی هیشکی سوارم نمی کرد. یهو یه پسر جوون با ظاهری نه چندان موجه جلوم ترمز زد. توی دلم گفتم بابا ایول دمت گرم، میگن نباید به ظاهر آدما نیگا کرد. میبینی این که هیشکی از قیافش انتظار نداره، میخواد سوارم کنه. تا اومدم سوار شم گفت نه حاج آقا سوار نشو، فقط میخواستم بگم ما آخوند جماعت سوار نمی کنیم.
منم که خیلی حالم گرفته شده بود کم نیاوردم و بهش گفتم: نه عزیزم ما الان بیش از 20 ساله سوارت هستیم، ولی هنوز نفهمیدی!!!ا


سلام
ممنو که به ما سر زدید
و تشکر از ان که چشماتون خوب می بینه
از این روحانی با حال تر هم هست.
استادی می گفت بهم قم توهین کردند همانجا سجده شکر کردم
گفتم خدایا شکرت دلم خوش که برای دینت تحمل می کنم
خیلی ها را ذهن شون را تحریف کرده اند
دشمن یه لحظه هم غافل نیست فیض علی الدوامش بر ما جاریست:ok:

حامی;433167 نوشت:
چفیه ی یه بسیجی را دزدیدن.
به خدا گفت: حوله، لحاف، زیر انداز، رو انداز، دستمال، ماسک، کلاه، کمربند، جانماز،سایه بون، جانونیم، باند زخم، تور ماهیگریم... همه را بردن.
شادی روح پاک شون که دار و ندار مادیشون یه چفیه بود صلوات:Gol:
(هفته بسیج مبارک)


خاطرات جبهه
1

رفت و آمد روی قله‌ها و ارتفاعات

«قاطر» حکم تفنگ در جنگ را داشت.

هیچ چیزی جایگزین آن نبود. گاهی آذوقه و مهمات لشگری را جابجا می‌کرد.

گاهی که جناب قاطر خسته و درمانده می‌شد و دیگه نای حرکت کردن نداشت، یکی از بچه‌ها در گوشش می‌گفتند: «راه برو حیوون! مزدت محفوظ است. ایشالله تو هم با ذوالجناح امام حسین(ع) مشحور می‌شی!!! البته اگر طاقت بیاوری و پشت به دشمن و رو به میهن نکنی...»


خاطرات جبهه2

از آن اشخاصی بود که دائم باید در میان گودالهای قبر مانند، سراغش را می گرفتی. یکسره مشغول ذکرو عبادت بود.
پیشانی بندی داشت با عنوان «یا زیارت یا شهادت» که حقش را خوردند.
از آنجا مانده از اینحا رانده!
هر وقت هم برای پاکسازی میدان مین داوطلب می شد نامش در نمی آمد.
آخر جنگ بچه ها یک پارچه تهیه کرده و روی آن نوشته بودند:
کمک کنید. روی دست خدا باد کرده، دعا کنید تیر غیب بخورد.

خاطرات جبهه3

به من میگفت:آقا شما یه چیزی بهش بگو.من که هر چی میگم فایده نداره
گفتم:چی شده؟
گفت:پسرم به من میگه برادر،تازه اومده جبهه خودش رو گم کرده،میگه اینجاپدر و پسر نداره همه برادریم!

http://www.askdin.com/thread22118.html

حاج آقا شما ديگه چرا؟!
سلام وقت شما به خير
الان از كلاس ميام در كلاس بحث خوبي بود.
كلاس اصول و فنون مشاوره بود
بجث امروز بحث ارتباط مؤثر بود.
گفتم:
همان گونه كه استخره از كم عمق شرع مي شود و به عميق ختم مي شود.
ارتباط ما هم با توجه به مردم و همسايگان، دوستان و مشاور متدين، خويشاوند و اولياء خدا و خدا از سطحي شروع مي شود و به عميق ختم مي شود. در ارتباط عميق است كه ما راز خود را بيان مي كنيم و به فرد مقابل اعتماد مي كنيم.
اگر خوشي را به عنوان يك ظرف در نظر بگيريم دو سوم آن تغافل و گذشت است.

يكي طلاب معمم گفت: اين مرز تغافل بايد تا كجا ادامه يابد؟
به هر حال برخي از اين تغافل سؤ استفاده مي كنند. ولي من سيد هستم و اجازه نمي دهم كسي از من سؤ استفاده كند.
بارها مي شود فردي در خيابان در پمپ بنزين، هنگام پارك كردن حقم را مي خواهد بگيريد من اجازه نمي دهم. داد مي زنه حاج آقا شما ديگه چرا؟

تغافل به جا
خب به نظر شما يه روحاني بايد اينجا چه كار كند؟
وقتي يكي داره حقش را مي گيرد؟
باز همان روحاني سيد ادامه داد: يه بار فرزندم را بردم آرايشگاه خيلي منتظر نشستيم همين كه نوبتم شد يه نفر از راه رسيد و نوبتمان را گرفت. من او را مي شناختم ديدم آدم عليه السلامي نيست. چيزي نگفتم. وقتي تو راه برگشت به خونه بوديم فرزندم شاكي شده بود كه چرا نوبت ما را گرفت چيزي نگفتي؟!

...........
البته اين تغافل به جا بوده ولي بايد فرزندش هم توجيه مي شد كه چرا بايد گاهي ساكت بود و از حق خود گذشت.

چند روز قبل
يكي از روحانيون اشتباهي ماشينش را پاركينگ مجتمعي پارك كرده بود. مي گفت: همسرم را بردم منزل يكي از اقوامشان يك كيف سنگين همراهش بود خواستم كمكش تا آن را تا دم آسانسور ببرم و برگردم بروم سر كارم.
دو سه دقيقه طول نكشيد ديدم مردي خشمگين تا من را ديد داد زد: حاج آقا اين چه وضعيه؟ يعني شما الگوي جامعه هستيد؟ و.....خلاصه چشمان را بسته بود و دهانش باز بود و هر چه خواست بارم كرد. هر چه مي خواستم توضيح بدهم كه به پير به پيغمبر اصلا متوجه نبودم اينجا پاركينگ است گوشش بدهكار نبود با اين كه عذر خواهي كردم باز هم بد و بيراه مي گفت كه شما اول برويد خودتان را اصلاح كنيد بعد مردم را موعظه كنيد و....

مي گفت: تغافل هم حدي داره. وقتي شما معمم هستيد و فردي وقتي شما را مي بيند در جمع نزد همسر و فرزندان گوشه و كنايه مي زند. چه بايد كرد؟ بايد ساكت بود؟
واقعا صبر ايوب مي خواهد.
داد مي زند: خدا بيامرزد شاه رو. يا مي گويد شير نفت توخونه هاشونه و....
گاهي واقعا ما مي توانيم تحمل كنيم ولي زن و بچه تاب و تحمل دري وري ديگران را ندارند چه بايد كرد؟
امام حسن (ع) به مرد شامي كه ناسزا بهش گفت چيزي نگفتند و در برابر كنش منفي، واكنش مثبت نشان دادند. ولي ما كه اولا امام معصوم نيستيم خيلي سخته.
البته همه به ما مي گويند شما گذشت كنيد شما از حق تان بگذريد. گذشت از بزرگتره و....
ولي اي كاش خودشون معمم بودند مي ديدند كه واقعا چقدر حرف زور شنيدن و تحمل ناحق سخته

حاج آقا شما چرا؟!
بنده خدايي با قيافه حق به جانب مي گفت: نمي دونم چه طوري لباس مي پوشه. يعني روحانيه خير سرش.
گفتم چي شده؟
گفت: به همسايه روبرويي ميگه، بايد پنجره تون را جوش بدي يا شيشه مشجر بيندازي و نبايد باز كني؟
اين حرف زوره كه مي زنه. خب حاج آقا تو چه كارت به خوونه اونا دلش مي خواد پنجره را باز كنه.
گفتم خب شايد اشراف دارد به منزل حاج آقا.
گفت: خب كسي كه نگاه نمي كند.
به حاج آقا مي گويم حاج آقا شما يعني روحاني هستيد براي اين مسائل ساده كه نبايد اوقات تلخي كنيد. اگر خداي نكرده او پنجره را ببنيد و گاز آنها را خفه كندبه گردن شماست.
گفتم: اولا درسته حاج آقا الگو است ولي كار همسايه درست نيست نبايد پنجره خونه اش مشرف بر منزل او باشد. براي مقابله با گاز گرفتگي هم لازم نيست حتما پنجره مشرف باشد تا خطر دفع شود.
اين حرف زور است كه به زور مي گوييد و مي گوييد چون روحاني هست بايد ساكت شود و از حقش بگذرد

[=Calibri]
[/HR]



باور غلط: روحانی باید در روابط اجتماعی همیشه کوتاه بیاید و از حق خود بگذرد حتی اگر به او و خانواده­ اش ظلم شده ­باشد و گرنه به لباس روحانیت توهین می­ شود.


پاسخ:
روحانی باید تأسی به سیرة اهل بیت کند و بدی را با بدی پاسخ ندهد تا به تعبیر قرآن سبب ایجاد دوستی و الفت شود«إِدْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِيمٌ؛ برخوردهاى مثبت و منفى هرگز يكسان نيست. بدى را با شيوه ­ای که نيكوتر است دفع كن كه ناگاه خواهى ديد همان كه ميان تو و او دشمنى بود، چون دوستى صميمى گشته است.»[1] اين يعني «واكنش مثبت در برابر كنش و عمل منفي»،كه سيره معصومان(عليهم السلام) است. مثل برخورد امام حسن با مرد شامی بددهن و عیادت پیامبر از یهودی ای که خاکروبه بر سر حضرت می ریخت.
از محبت تلخ­ ها شیرین ‏شود ***وز محبت مس ­ها زرین ­شود.
از محبت خارها گل مى‏ شود***از محبت سركه ‏ها مُل مى‏ شود
اما مقابل به مثل نکردن به معنی این نیست که همیشه کوتاه بیاید و سبب شود از او سوء استفاده شود. اگر کسی بخواهد با پررویی و گستاخی حق کشی کند طلاب نیز نباید به او اجازه دهند و باید از «طریق قانون» اقدام کنند. حضرت علی(ع) با این که اهل سخاوت بودند. جایی که احساس کردند زره از اوست برای رفع اختلاف و اثبات ادعای خود به قانون و قاضی روی آوردند.
نیز غیرت دینی ایجاب می­کند اجازه ندهند افراد مغرض در رسانه­ ها و با ابزارهای مختلف شبهات دینی ایجاد کنند، طلاب وظیفه دارند با ظرافت پاسخ علمی به آنها بدهند و اگر فردی هدفش تضعیف مذهب شیعه باشد از طریق مأموران قانون مانع او شوند.


[/HR] [1] . فصلت، 34.

منبع: نرم افزار تافته جدا نابافته، سايت گفتگوي ديني

چند نكته مهم پاياني
1- روحاني بايد صبور باشد و بداند كه نقش او نمادين است نه فردي. مردم جزئيات و كليات، خرد و كلان رفتار او را در نظر و زير نظر دارند.
2- تغافل يكي از مؤلفه هاي مهم در ارتباط مؤثر است.
3- سه نوع الگوي ارتباطي وجود دارد:
الف) پرخاشگري
ب) ستم پذيري و كمرويي
ج) قاطعيت و ابراز وجود
دو مدل اول براي خود فرد و طرف مقابلش در ارتباطات مشكلاتي ايجاد مي كند
بهترين شيوه مدل سوم است كه بايد به شكل هنر و مهارت در آوريم تا نه برنجيم و نه برنجانيم. حق خود را بگيرم و حق ديگران را ضايع نكنيم. در اين شيوه« صراحت» و «صميميت و احترام متقابل» مهم است.
4- سكوت و خاموشي، در پاسخ به ابلهان بهترين تدبير است.
5- تغافل و گذشتن از حق نبايد سبب تقويت ظلم و تأييد آن باشد. براي گرفتن حق از مشاجره و مراء خود داري كنيد از واسطه امين‌ و يا از قانون كمك بگيريد.
6- شخصيت شناسي و آشنايي با اختلالات شخصيت در ارتباط بسيار مهم است. افراد ضد اجتماعي پرخاشگر، فحاش، هرزه هستند از مجازات و قانون ترسي ندارند و اهل خلاف هستند. با اين افراد نبايد دهن به دهن شد. نه بايد آنها را تأييد كرد و نه بايد با آنها مقابله كرد. بهترين تدبير نرمش در برخورد و مهار تندخويي او و كمك گرفتن از قانون در مشاجرات و اختلافات شديد است.
7- در برابر بي ادبي افراد نبايد بي ادب شد. حاضر جوابي بي ادبانه هنر نيست اين طور فرد هم يكي مانند آنها شده است و فرقي با هم نخواهند داشت.
8- در گرفتن حق بايد دقت كنيم و تحليل سود و زيان كنيم. برخي با ترفند كاري مي كنند كه روحاني بد جلوه كند در بين مردم.
9- در گرفتن حق ديگران را متوجه اشتباه و تقصير آن فرد بكنيد.
10- ظلم زياد است ولي ظالم زياد نيست. برخي از افراد تحت تأثير شايعات، شبهات و فشارهاي ناشي از اختلاف طبقات و نابرابري و رشوه و...قرار مي گيرند و انتظار چنين امري را در نظا جمهوري اسلامي ندارند. بايد با آنها همدلي كرد نبايد آنها را طرد كنيم. و در موقع مناسب بگوييم كه نابرابري ها و ستم ها را نبايد به پاي دين بگذاريم. و...

باور غلط: روحانی باید در روابط اجتماعی همیشه کوتاه بیاید و از حق خود بگذرد حتی اگر به او و خانواده­ اش ظلم شده ­باشد و گرنه به لباس روحانیت توهین می­ شود.


پاسخ:
روحانی باید تأسی به سیرة اهل بیت کند و بدی را با بدی پاسخ ندهد تا به تعبیر قرآن سبب ایجاد دوستی و الفت شود«إِدْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِيمٌ؛ برخوردهاى مثبت و منفى هرگز يكسان نيست. بدى را با شيوه ­ای که نيكوتر است دفع كن كه ناگاه خواهى ديد همان كه ميان تو و او دشمنى بود، چون دوستى صميمى گشته است.»[1] اين يعني «واكنش مثبت در برابر كنش و عمل منفي»،كه سيره معصومان(عليهم السلام) است. مثل برخورد امام حسن با مرد شامی بددهن و عیادت پیامبر از یهودی ای که خاکروبه بر سر حضرت می ریخت.
از محبت تلخ­ ها شیرین ‏شود ***وز محبت مس ­ها زرین ­شود.
از محبت خارها گل مى‏ شود***از محبت سركه ‏ها مُل مى‏ شود
اما مقابل به مثل نکردن به معنی این نیست که همیشه کوتاه بیاید و سبب شود از او سوء استفاده شود. اگر کسی بخواهد با پررویی و گستاخی حق کشی کند طلاب نیز نباید به او اجازه دهند و باید از «طریق قانون» اقدام کنند. حضرت علی(ع) با این که اهل سخاوت بودند. جایی که احساس کردند زره از اوست برای رفع اختلاف و اثبات ادعای خود به قانون و قاضی روی آوردند.
نیز غیرت دینی ایجاب می­کند اجازه ندهند افراد مغرض در رسانه­ ها و با ابزارهای مختلف شبهات دینی ایجاد کنند، طلاب وظیفه دارند با ظرافت پاسخ علمی به آنها بدهند و اگر فردی هدفش تضعیف مذهب شیعه باشد از طریق مأموران قانون مانع او شوند.


[/HR] [1] . فصلت، 34.

منبع: نرم افزار تافته جدا نابافته، سايت گفتگوي ديني

حاج آقا شما ديگه چرا؟!
سلام وقت شما به خير
الان از كلاس ميام در كلاس بحث خوبي بود.
كلاس اصول و فنون مشاوره بود
بجث امروز بحث ارتباط مؤثر بود.
گفتم:
همان گونه كه استخره از كم عمق شرع مي شود و به عميق ختم مي شود.
ارتباط ما هم با توجه به مردم و همسايگان، دوستان و مشاور متدين، خويشاوند و اولياء خدا و خدا از سطحي شروع مي شود و به عميق ختم مي شود. در ارتباط عميق است كه ما راز خود را بيان مي كنيم و به فرد مقابل اعتماد مي كنيم.
اگر خوشي را به عنوان يك ظرف در نظر بگيريم دو سوم آن تغافل و گذشت است.

يكي طلاب معمم گفت: اين مرز تغافل بايد تا كجا ادامه يابد؟
به هر حال برخي از اين تغافل سؤ استفاده مي كنند. ولي من سيد هستم و اجازه نمي دهم كسي از من سؤ استفاده كند.
بارها مي شود فردي در خيابان در پمپ بنزين، هنگام پارك كردن حقم را مي خواهد بگيريد من اجازه نمي دهم. داد مي زنه حاج آقا شما ديگه چرا؟

تغافل به جا
خب به نظر شما يه روحاني بايد اينجا چه كار كند؟
وقتي يكي داره حقش را مي گيرد؟
باز همان روحاني سيد ادامه داد: يه بار فرزندم را بردم آرايشگاه خيلي منتظر نشستيم همين كه نوبتم شد يه نفر از راه رسيد و نوبتمان را گرفت. من او را مي شناختم ديدم آدم عليه السلامي نيست. چيزي نگفتم. وقتي تو راه برگشت به خونه بوديم فرزندم شاكي شده بود كه چرا نوبت ما را گرفت چيزي نگفتي؟!

...........
البته اين تغافل به جا بوده ولي بايد فرزندش هم توجيه مي شد كه چرا بايد گاهي ساكت بود و از حق خود گذشت.

چند روز قبل
يكي از روحانيون اشتباهي ماشينش را پاركينگ مجتمعي پارك كرده بود. مي گفت: همسرم را بردم منزل يكي از اقوامشان يك كيف سنگين همراهش بود خواستم كمكش تا آن را تا دم آسانسور ببرم و برگردم بروم سر كارم.
دو سه دقيقه طول نكشيد ديدم مردي خشمگين تا من را ديد داد زد: حاج آقا اين چه وضعيه؟ يعني شما الگوي جامعه هستيد؟ و.....خلاصه چشمان را بسته بود و دهانش باز بود و هر چه خواست بارم كرد. هر چه مي خواستم توضيح بدهم كه به پير به پيغمبر اصلا متوجه نبودم اينجا پاركينگ است گوشش بدهكار نبود با اين كه عذر خواهي كردم باز هم بد و بيراه مي گفت كه شما اول برويد خودتان را اصلاح كنيد بعد مردم را موعظه كنيد و....

مي گفت: تغافل هم حدي داره. وقتي شما معمم هستيد و فردي وقتي شما را مي بيند در جمع نزد همسر و فرزندان گوشه و كنايه مي زند. چه بايد كرد؟ بايد ساكت بود؟
واقعا صبر ايوب مي خواهد.
داد مي زند: خدا بيامرزد شاه رو. يا مي گويد شير نفت توخونه هاشونه و....
گاهي واقعا ما مي توانيم تحمل كنيم ولي زن و بچه تاب و تحمل دري وري ديگران را ندارند چه بايد كرد؟
امام حسن (ع) به مرد شامي كه ناسزا بهش گفت چيزي نگفتند و در برابر كنش منفي، واكنش مثبت نشان دادند. ولي ما كه اولا امام معصوم نيستيم خيلي سخته.
البته همه به ما مي گويند شما گذشت كنيد شما از حق تان بگذريد. گذشت از بزرگتره و....
ولي اي كاش خودشون معمم بودند مي ديدند كه واقعا چقدر حرف زور شنيدن و تحمل ناحق سخته

حاج آقا شما چرا؟!
بنده خدايي با قيافه حق به جانب مي گفت: نمي دونم چه طوري لباس مي پوشه. يعني روحانيه خير سرش.
گفتم چي شده؟
گفت: به همسايه روبرويي ميگه، بايد پنجره تون را جوش بدي يا شيشه مشجر بيندازي و نبايد باز كني؟
اين حرف زوره كه مي زنه. خب حاج آقا تو چه كارت به خوونه اونا دلش مي خواد پنجره را باز كنه.
گفتم خب شايد اشراف دارد به منزل حاج آقا.
گفت: خب كسي كه نگاه نمي كند.
به حاج آقا مي گويم حاج آقا شما يعني روحاني هستيد براي اين مسائل ساده كه نبايد اوقات تلخي كنيد. اگر خداي نكرده او پنجره را ببنيد و گاز آنها را خفه كندبه گردن شماست.
گفتم: اولا درسته حاج آقا الگو است ولي كار همسايه درست نيست نبايد پنجره خونه اش مشرف بر منزل او باشد. براي مقابله با گاز گرفتگي هم لازم نيست حتما پنجره مشرف باشد تا خطر دفع شود.
اين حرف زور است كه به زور مي گوييد و مي گوييد چون روحاني هست بايد ساكت شود و از حقش بگذرد

چند نكته مهم پاياني
1- روحاني بايد صبور باشد و بداند كه نقش او نمادين است نه فردي. مردم جزئيات و كليات، خرد و كلان رفتار او را در نظر و زير نظر دارند.
2- تغافل يكي از مؤلفه هاي مهم در ارتباط مؤثر است.
3- سه نوع الگوي ارتباطي وجود دارد:
الف) پرخاشگري
ب) ستم پذيري و كمرويي
ج) قاطعيت و ابراز وجود
دو مدل اول براي خود فرد و طرف مقابلش در ارتباطات مشكلاتي ايجاد مي كند
بهترين شيوه مدل سوم است كه بايد به شكل هنر و مهارت در آوريم تا نه برنجيم و نه برنجانيم. حق خود را بگيرم و حق ديگران را ضايع نكنيم. در اين شيوه« صراحت» و «صميميت و احترام متقابل» مهم است.
4- سكوت و خاموشي، در پاسخ به ابلهان بهترين تدبير است.
5- تغافل و گذشتن از حق نبايد سبب تقويت ظلم و تأييد آن باشد. براي گرفتن حق از مشاجره و مراء خود داري كنيد از واسطه امين‌ و يا از قانون كمك بگيريد.
6- شخصيت شناسي و آشنايي با اختلالات شخصيت در ارتباط بسيار مهم است. افراد ضد اجتماعي پرخاشگر، فحاش، هرزه هستند از مجازات و قانون ترسي ندارند و اهل خلاف هستند. با اين افراد نبايد دهن به دهن شد. نه بايد آنها را تأييد كرد و نه بايد با آنها مقابله كرد. بهترين تدبير نرمش در برخورد و مهار تندخويي او و كمك گرفتن از قانون در مشاجرات و اختلافات شديد است.
7- در برابر بي ادبي افراد نبايد بي ادب شد. حاضر جوابي بي ادبانه هنر نيست اين طور فرد هم يكي مانند آنها شده است و فرقي با هم نخواهند داشت.
8- در گرفتن حق بايد دقت كنيم و تحليل سود و زيان كنيم. برخي با ترفند كاري مي كنند كه روحاني بد جلوه كند در بين مردم.
9- در گرفتن حق ديگران را متوجه اشتباه و تقصير آن فرد بكنيد.
10- ظلم زياد است ولي ظالم زياد نيست. برخي از افراد تحت تأثير شايعات، شبهات و فشارهاي ناشي از اختلاف طبقات و نابرابري و رشوه و...قرار مي گيرند و انتظار چنين امري را در نظا جمهوري اسلامي ندارند. بايد با آنها همدلي كرد نبايد آنها را طرد كنيم. و در موقع مناسب بگوييم كه نابرابري ها و ستم ها را نبايد به پاي دين بگذاريم. و...

[=utf-8] اقتصاد معنوي با رويكرد عرفاي اصفهاني
اصفهاني ها واقعا مخ اقتصاديشون كار مي كنه غالبا.
اين امر را هم من بين استاد معنوي اصفهاني هم ديدم
يكي از شاگردان خوب و اخلاقي آيت الله بهاالديني و آيت الله بهجت مي گفتم: وقتي مي روم زيارت مثلا حضرت معصومه يا صدقه مي دهم يا ...هر كار خوبي مي كنم
ثواب آن را هديه مي كنم به انبيا و ذوي الحقوق و شهدا و پدر و مادرم( زنده و مرده) و به خصوص به حضرت ولي عصر(عج) ما حاضر
با اين كه اجر همان كار من چندين برابر به خودم هم مي رسد.

/////

حسينه چند منظوره
دوستان طلبه از قم رفته بودند اصفهان
مي گفتند دعاي ندبه رفتيم حسينه اي. مسؤولي داشت مي گفت اين حسينه چند منظوره است.
پرسيده بودند: چند منظوره يعني چي؟
مي گفت: ايام شهادت، ايام ولادت ها و مناسب هاي مذهبي استفاده مي شود.
سالن مطالعه است،
مهمانان محترم مثل شما را پذيراست.
سالن ورزش هم هست
كسي هم بخواهد مهماني بدهد يا عقدي و....داشته باشد از اعضاي هيأت مي تونه با رعايت شأن اينجا مراسمش را اينجا برگذاري كند.
و...

[h=1]نهج الفصاحه نامي است غير فني براي سخنان پيامبر اعظم[/h]
نهج البلاغه، نامي بسيار فني و دقيق است
افرادي كه با فصاحت و بلاغت و علوم بلاغي (معاني، بيان و بديع) آشنايي دارند
دقت كنند متوجه عرض بنده مي شوند
هر كلام بليغ فصيح هم هست ولي عكس اين درست نيست
يعني ممكن است كلامي فصيح باشد ولي بليغ نباشد
بلاغت = كلام فصيح + رعايت مقتضاي حال ( متن و زمينه، شرايط زماني و مكاني، حالات رواني مخاطب، جنسيت و سن او ....).

چراغ‌های مسجد دسته‏دسته روشن می‌شوند. الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری برگزار شد. «آقا سید مهدی» که از پله‌های منبر پایین می‌آید، حاج شمس‌الدین ـ بانی مجلس ـ هم کم کم از میان جمعیت راه باز می‌کند تا برسد بهش. جمعیت هم همینطور که سلام می‌کنند راه باز می‌کنند تا دم در مسجد.

وقت خداحافظی، حاجی دست می کند جیب کتش...

ــ آقا سید، ناقابل، اجرتون با صاحب اصلی محفل...

ــ دست شما درد نکند، بزرگوار!

سید پاکت را بدون اینکه حساب کتاب کند، می‌گذار پر قبایش. مدت‌ها بود که دخل را سپرده بود دست دیگری!

ــ آقا سید، «حاج مرشد» شما رو تا دم در منزل همراهی می‌کنن...

حاج مرشد، پیرمرد 50 ، 60 ساله، لبخندزنان نزدیک می‌شود. التماس دعای حاج شمس و راهی راه...

* * *

زن، خیلی جوان نبود. اما هنوز سن میانسالی‌اش هم نرسیده بود. مضطرب، این طرف آن طرف را نگاه می‌کرد. زیر تیر چراغ برق خیابان لاله زار، جوراب شلواری توری، رنگ تند لب‌ها، گیس‌های پریشان... رنگ دیگری به خود گرفته بود.

دوره و زمونه‌ای نبود که معترضش بشوند...

* * *

ــ حاج مرشد!

ــ جانم آقا سید؟

ــ آنجا را می‌بینی؟ آن خانم...

حاجی که انگار تازه حواسش جمع آن طرف خیابان شده بود، زود سرش را انداخت پایین: استغفرالله ربی و اتوب‌الیه...

سید انگار فکرش جای دیگری است...

ــ حاجی، برو صدایش کن بیاید اینجا.

حاج مرشد انگار که درست نشنیده باشد، تند به سیدمهدی نگاه می‌کند: حاج آقا، یعنی قباحت نداره؟! من پیرمرد و شمای سید اولاد پیغمبر! این وقت شب... یکی ببیند نمی‌گوید اینها با این فاحشه چه کار دارند؟ سبحان الله...

سید مکثی می‌کند.

ــ بزرگواری کنید و ایشون رو صدا کنید.

حاج مرشد، بالاخره با اکراه راضی می‌شود. اینبار، او مضطرب این طرف و آن طرف را نگاه می‌کند و سمت زن می‌رود.

زن که انگار تازه حواسش جمع آنها شده، کمی خودش را جمع و جور می‌کند. به قیافه‌شان که نمی‌خورد مشتری باشند! حاج مرشد، کماکان زیرلب استفرالله می‌گوید.

ــ خانم! بروید آنجا! پیش آن آقاسید. باهاتان کاری دارند.

زن، با تردید، راه می‌افتد.

حاج مرشد، همانجا می‌ایستد. می‌ترسد از مشایعت آن زن!... زن چیزی نمی‌گوید. سکوت کرده.

ــ دخترم! این وقت شب، ایستاده‌اید کنار خیابان که چه بشود؟

شاید زن، کمی فهمیده باشد! بهانه می آورد؛ کلماتش قدری هوای درد دل دارد، همچون چشم‌هایش که قدری هوای باران: حاج آقا! به خدا مجبورم! احتیاج دارم...!!

سید؛ ولی مشتری بود! پاکت را بیرون می‌آورد و سمت زن می‌گیرد:

ــ این، مال صاحب اصلی محفل است! من هم نشمرده‌ام. مال امام حسین(ع) است... تا وقتی که تمام نشده، کنار خیابان نایست!...

سید به حاجی ملحق می‌شود و دور... انگار باران چشم‌های زن، تمامی ندارد...

* * *

چندسال بعد... نمی‌دانم چندسال... حرم صاحب اصلی محفل!

سید، دست به سینه از رواق خارج می‌شود. زیر لب همینجور سلام می‌دهد و دور می‌شود. به در صحن که می‌رسد، نگاهش به نگاه مرد گره می‌خورد و زنی به شدت محجوب که کنارش ایستاده. مرد که انگار مدت مدیدی است سید را می‌پاییده، نزدیک می‌آید، دست آقا را می بوسد و عرض ادبی.

ــ خانم بنده می‌خواهد سلامی عرض کند.

مرد که دورتر می‌ایستد. زن نزدیک می‌آید و کمی نقاب از صورتش بر می‌گیرد که سید صدایش را بهتر بشنود. صدا، همان صدای خیابان لاله زار است و همان بغض:

ــ آقا سید! من را نشناختید؟ یادتان می‌آید که یک‏بار، برای همیشه دکان مرا تعطیل کردید؟ همان پاکت... آقا سید! من دیگر... خوب شده‌ام، آدم شده‌ام!

این بار، نوبت باران چشمان سید است...

* * *

شبی دزدی وارد منزل سید شد. همین که فرشی را جمع کرده و در حال بردن بود، آقا سید بیدار شد و با کمال خونسردی پرسید: می‏خواهی این فرش را چه کنی؟

دزد گفت: می‏خواهم آن را بفروشم.

ــ اگر بفروشی، آن را از تو خوب نمیخرند. من آن را به تو مباح کردم، حلالت باشد! برو آخر بازار عباس آباد، بگو: آقا سیدمهدی فرستاده! آن را بفروش و با پولش برو کاسب شو!

بعداً دیدند همان شخص، اهل عبادت و تقوی شده؛ و از همان فرش کاسبی و مغازه راه انداخته است.(نکته ها از گفته ها، دفتر اول، صفحه 42)

* * *
سید مهدی قوام و یخ فروش

سید مهدی قوام یه روز از مجلس روضه داشته برمیگشته خونش که یهو یه چیزی توجهش رو جلب میکنه. می شنوه که یه شخص داره های های داد میزنه و گریه میکنه.....

میره جلوتر و میبینه که تو میدون شهر هیچ کاسبی نمونده به جز یه یخ فروش که داره داد میزنه: که آهای مردم بیایید یخ های منو بخرین، این همه سرمایه ی منه، سرمایه ام داره آب میشه و از بین میره...

وقتی سید اون صحنه رو میبینه همه یخ های اون مرد رو میخره و خودش هم میشینه کنار دست اون مرد یخ فروش شروع میکنه به گریه کردن...

مرد یخ فروش میپرسه شما چرا گریه میکنی؟

سید میگه تو با این کارت چه درسی به من سید مهدی دادی..... تو یخ هات داشت آب میشد این همه داد زدی گریه کردی.....من چیکار کنم که عمرم آب شد....
تو گناه آب شد....

* * *
خانم عفت قوام زاده همشیره آسید مهدی قوام نقل میکند:
آقای هاشمی نژاد تعریف کرد: از یک میوه فروش که روی چرخ میوه ریخته بود برای دیدن سید میوه خریدیم. وقتی خواستیم پول بدهیم، پول را قبول نکرد. گفتم اگر مبلغ را نگیری میوه را نمی‌برم. میوه فروش گفت آقا سید دست من را گرفت و از جهنم به بهشت برد چگونه پول بگیرم؟

بعد تعریف کرد یک روز سید با عیالش از خانه بیرون رفتند من هم که در محل به دزدی شهرت داشتم به خانه‌ی سید رفتم مقداری اسباب جمع کردم و خواستم از خانه بیرون بروم که در خانه باز شد و سید با عیالش وارد شد.

نگاهی به من کرد و سلام گرمی کرد و گفت «حالا که تا اینجا آمده‌ای بیا برویم یک چایی بخوریم»

داخل خانه برگشتیم. سید برایم میوه و چای آورد. بهم گفت:«اهل کجایی؟» گفتم خاکسفید. گفت:«این فرش دستی ها مال تو. یک چرخ دستی و میوه بخر و داخل آن بگذار. هرچه هم که از بارت ماند و نخریدند شب خودم از تو می خرم.»

* * *

«حجت الاسلام حاج آقا سید مهدی قوام» از روحانیون و وعاظ اخلاقی دهه 40 تهران بود. یکی تعریف می‌کرد: روزی که پیکر سید مهدی قوام را آوردند قم که دفن کنند، به اندازه‌ی دو تا صحن بزرگ حرم حضرت معصومه کلاه شاپویی و لنگ به دست آمده بودند و صحن را پر کرده بودند. زار زار گریه می‌کردند و سرشان را می‌کوبیدند به تابوت...

پی نوشت: البته خیلی دوست داشتم منبعی برای مطالبم ذکر کنم، که متأسفانه نظر به سیستم کپی-پیست موجود در اینترنت، منبع اصلی، را نتوانستم بیابم!

كتاب اربعين

فایل: 

ضامن من
طلبه اي رفت وام ازدواج بگيره. گفتند برو ضامن بيار
گفت: ضامن من خداست.
گفتند: كسي را بيار كه ما بشناسيم:Nishkhand:

...................
راستي مي دونستيد براي يه طلبه تو قم يافتن ضامن يه چيزي تو مايه يافتن علم كيميا و آب حيات است؟ چون اغلب دوستان او هم بهش مي گويند عمتك مثلك (چك و مك مون كجا بوده)


[=Times New Roman]

حامی;452336 نوشت:
هركس با پيامبر ملاقات داشت، حتي كافر، مي گفت ايشان از پدر و مادرم هم به من مهربان تر بودند.
جمال محمد، كمال علي، صلوات

ماه فرو مانـــــــد از جمال محـــــــــــــمد - سرو نباشد به اعتــــــدال محـــــــــــــــمد
...
سعدی اگر عاشقی کنی و جـــــــــوانی - عشـــــــــق محـــمد بس است و آل محــمد

اللهم صل علی محــــــــــــــــــــــمد و آل محــــــــــــــمد و عجل فرجهم

سلام بر همه شما بزرگواران
نظر شما درباره اين طرح چيه؟

البته به غير از شفاف نبودن طرح


حامی;452336 نوشت:
ضامن من
طلبه اي رفت وام ازدواج بگيره. گفتند برو ضامن بيار
گفت: ضامن من خداست.
گفتند: كسي را بيار كه ما بشناسيم:Nishkhand:

...................
راستي مي دونستيد براي يه طلبه تو قم يافتن ضامن يه چيزي تو مايه يافتن علم كيميا و آب حيات است؟ چون اغلب دوستان او هم بهش مي گويند عمتك مثلك (چك و مك مون كجا بوده)


قبل از عيد رفتم بانكي وام بگيرم حال نگويم چه شهري بود چون قمي­ها حساس هستند بهشون بر مي­خوره. بازم نگم چه بانكي بود، خب همه مديران و كارمندان بانك­ هاي رفاه كه مثل هم نيستند. قبل از عيد همه كارهاي وام را انجام دادم گفتند پول را بعد از عيد واريز مي كنيم. بعد از عيد يكي دو ماه ما را دواندند گفتند هنوز به ما دستور پرداخت اعلام نشده است.بعد هم گفتند اجازه بدهيد انتخابات رياست جمهوري انجام شود( نمي دونم مگه اجازه آن دست من بوده؟!) به هر حال رئيس جمهور و كابينه او هم مشخص شد. رفتم گفتم بابا اگر مي خواست نظام عوض باشه عوض بش

ه بود ([HL]نظام عوض بشه بهتر از اينه كه مسؤولان نظام عوضي بشن.[/HL])گفتند: اي بابا چقدر شما سمج هستيد اون وام كه مال سال قبل بود. تازه فهميدم چرا روان­ شناسان مي گويند حال يا اينجا و اكنون را بچسب.:_loool: واقعا كه برخي از مسؤولان بانك روان­ شناس كاربردي هستند فقط يه نيم عيبي دارند كه سكولارند و با مراجع قهر. :Ghamgin::Moteajeb!:

[=Times New Roman]

حامی;452522 نوشت:
نظر شما درباره اين طرح چيه؟

سلام علیکم و رحمه الله

نظر حقیر این است که

طرح گل آفتابگردان و آسمان یک ترکیب کلاسیک و تکراری برای کتاب های مذهبی است و لذا جلب نظر نمی کند و معنایش این است که مخاطب کتابی مانند هزاران کتاب پاستوریزه با مطالب تکراری دارد خریداری میکند که مثلا در آن درباره بهشت صحبت شده 4 ا هم داستان دارد. در عین اینکه صفحه اول را با موضوعیت خودش شلوغ کرده.

عکس های پائین صفحه خیلی خوب است مطابق با موضوع کتاب و البته جلب توجه میکند و در نگاه اول سوال بر انگیز است.

در جمع

از جذابیت اسم کتاب بیشتر استفاده کنید و از جذابیت گل آفتاب گردان و آسمان آبی بگذرید . پس زمینه را سفید کنید و فونت عنوان کتاب را با رنگ و ترتیبی زیبا بزرگتر نمائید

از عکس های پائین صفحه استفاده کرده و بزرگتر نمائید.

اگر دل در گروه آفتابگردان و آسمان دارید عکس کاملی از آن را در پشت جلد بگذارید .

موفق باشید :Gol:
یاحق

سلام
به نظر من در طرح جلد باید تضاد ظاهری بین طلبگی و شوخ طبعی که بین مردم به اشتباه جا افتاده برجسته بشه.
مثلاً یک نماد خاص طلبگی با یک عنصر از شوخ طبعی ترکیب بشه.
در ضمن استاد، ما حسن نیتمون رو ثابت کردیم، منتظر شما هستیم!

حامی;452522 نوشت:
سلام بر همه شما بزرگواران
نظر شما درباره اين طرح چيه؟

البته به غير از شفاف نبودن طرح



راستش جلد کتاب قشنگیه
اما حرفه ای نیست ..وقت زیادی صرف طراحیش نشده ...همون طور که محتویات کتاب مهمه ..جلد کتابش اش از اون مهم تره
مردم عقلشون به چشمشونه ...
کم ترین زمانی که برای این عکس در نظر گرفته شده میتونه 15 دقیقه باشه
گل افتابگردان قشنگه اما با موضوع یا نام کتاب هم خوانی نداره
نیمه ی عکس که در پایین صفحه opacity کم ...نقش بسته ..نبودنش بهتر از بودنشه
این نظر من بود
ببخشید که رک حرفم و زدم

[="Times New Roman"][="Black"]سلام علیکم و رحمه الله

البته نمی دانم بعد از چاپ کتاب است که این نظر سنجی را گذاشته اید یا قبل از آن
آنهم بعد از مدتها که احتمالا بنده خدائی پیدا شده در راه خدا این کتاب را اسپانسر شود و چاپ نماید.

مشکل میدانید در چیست استاد حامی گرامی

مشکل این است که یک کتاب طنز مزخرف انگلیسی در آلمان 17 بار تجدید چاپ میشود چون آنها بلدند از کتاب بد چطور تعریف خوب بکنند.

ولی ما

یک کتاب در حوزه ادبیات طنز مذهبی را که شاید از معدود کتب در این زمینه باشد و از طنز اخلاقی برخوردار است را نه قادریم به ارزش و بهایش پی ببریم
و نه درست تبلیغ کنیم.

اگر کتاب چاپ شده بنده لازم است خدمتتان تبریک عرض کنم و قدردانی نمایم به سهم خودم بعنوان یک کوچکتر و یک شاگرد و بگویم افتخار این را داشته ام که با شما هم کلام بوده ام.

و اگر طرح جلد در اولین نشر این است عیبی ندارد ولی برای چاپ دوم وقت بیشتری برای طرح روی جلد بگذارید . فرمایش سرکار مهر در این رابطه متین است.

همگی ما برایتان آرزوی موفقیت و بهروزی را داریم و بدون شک اگر کتاب سبکی بود اینطور انتقاد نمیکردیم..

و من الله التوفیق

یاحق[/]

سلام و عرض ادب

جناب حامی به نظر میرسه جلد کتتاب فضای خالی بیشتری دارد.
هم چنین با نظر خواهر مهر... موافقم.
اصلا وقت زیادی برای طراحی اختصاص ندادند.
درسته که سادگی و شلوغ نبودن مهمه ولی به نظرم الان بچه ی ابتدایی هم می تونه اینو طراحی کنه.
واقعا اون تصاویر داخل دایره هم نباشه بهتره.حداقل تصاویر خیلی شیک و مجلسی.مثل تصویر دایره اول از سمت راست.ولی اون عکس هم 50% با موضوع کتاب ربط داره.50% که مربوط به شوخی و خنده و ... هم رو به تصویر نکشیده.
کلا جلد کتاب واقعا شبیه یه جلد کتاب مختص نوجوانان دهه ی 70هست.یادمه وقتی ابتدایی بودم تو اتاق پرورشی اکثر کتاب ها چنین تیپ جلد رو داشتن.:Cheshmak:

منم رک گفتم.عذر میخوام.

یاحق

bina88;453155 نوشت:
البته نمی دانم بعد از چاپ کتاب است که این نظر سنجی را گذاشته اید یا قبل از آن

به نظر بنده که این کتاب با این جلد چاپ نشده
جناب حامی صرفا جهت نظر سنجی گذاشتن
روی جلد کتاب های 100نکته ای کلی کار نجام میشه ..این کتاب که دیگه جای خود داره

سلام
از رك بودن شما خوشحال ميشوم اتفاقا با رك بودن است كه تضارب آرا مي شود و آدم در مشورت يه چيزي گيرش مياد.
در مورد عكس سمت راست بايد بگويم كه شوخ بودن طلاب از جمله مواردي است كه دشمنان براي ضربه زدن استفاده مي كنند گويي اين صنف كاري غير از شوخي ندارند
از سويي هم به موقع دشمنان براي ضربه زدن به محرم و صفر كه اسلام را زنده نگه داشت مي گويد ناف اين صنف را با غم و غصه بريده اند.
در اين طرح دفع شبهه هم شده. دو تصوير نشان دهنده فعاليت علمي و دو تصوير شوخ بودن و شادكام بودن را مي رساند.
آسمان آبي و ابر سفيد و گل سمبل قدسي بودن، يك رنگي و شادي است.

سلام ...

استاد از این نقاشی هم میتونین استفاده کنین ... از کارهای استاد کاتوزیان هست :khandeh!:

IMAGE(<img src="http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/29487/1_d25.jpg" alt="" class="bb-image" />)

حامی;453231 نوشت:
سلام
از رك بودن شما خوشحال ميشوم اتفاقا با رك بودن است كه تضارب آرا مي شود و آدم در مشورت يه چيزي گيرش مياد.
در مورد عكس سمت راست بايد بگويم كه شوخ بودن طلاب از جمله مواردي است كه دشمنان براي ضربه زدن استفاده مي كنند گويي اين صنف كاري غير از شوخي ندارند
از سويي هم به موقع دشمنان براي ضربه زدن به محرم و صفر كه اسلام را زنده نگه داشت مي گويد ناف اين صنف را با غم و غصه بريده اند.
در اين طرح دفع شبهه هم شده. دو تصوير نشان دهنده فعاليت علمي و دو تصوير شوخ بودن و شادكام بودن را مي رساند.
آسمان آبي و ابر سفيد و گل سمبل قدسي بودن، يك رنگي و شادي است.

سلام ...پس خدا رو شکر به خیر گذشت و شما استاد ارجمند از رک بودن ما دلگیر نشدید
شما نمیتونید با گذشتن دو تصویر این ذهنیت ها رو تغییر بدید
هر کسی با دیدن اون عکس ها نظر خاص خودش و میده و هیچ توجهی هم به ذهنیت شما نداره
یه فربهر داشتم که خیلی دوستش داشتم ..به خاطر معنای خوبی که داشت ...اما هر کسی به من میرسید میگفت این چیه انداختی گردنت ؟ چقدر زشته ؟ پسرونه اس و این حرفا ؟ چرا به جای فربهر قلب یا گل یا پروانه که قشنگ تره نخریدی
حالا اگه حس اش بود که راجع به فربهر توضیح میدادم ...اگه حس توضیح دادن نبود یه به تو چه ای میگفتم و خودم و راحت میکردم
شما هم نمیتونید مدام این جمله رو تکرار کنید
دو تصوير نشان دهنده فعاليت علمي و دو تصوير شوخ بودن و شادكام بودن را مي رساند.
آسمان آبي و ابر سفيد و گل سمبل قدسي بودن، يك رنگي و شادي است.

شما روانشانسی و این مطالب و میدونید
اما افراد عادی و عامی همچون من حقیر با دیدن گل با خودشون جمله ی چه بی معنی رو تو دل زمزمه میکنن

حامی;452522 نوشت:
سلام بر همه شما بزرگواران
نظر شما درباره اين طرح چيه؟

البته به غير از شفاف نبودن طرح

سلام خدمت شما
به نظر من بخشی که باید روی جلد پر رنگ تر باشد و بیشتر به موضوع مربوطه خیلی کم اهمیت شده و در حاشیه قرار گرفته یعنی سهم کمی رو از طرح جلد گرفته...
به علاوه فکر میکنم اگر تصاویری از فعالیت های جانبی طلاب هم بگذارید خوب باشد.
طرز فکر مردم متفاوت است و برای کسانی که نشست و برخواست کمتری با این قشر داشتن همین عکسها میتونه در تغییر نگرششون موثر باشد.(عذر میخوام اینو میگم ولی من دوستانی در دانشگاه داشتم که از دیدن اساتید روحانی پشت کامپیوتر هم تعجب میکردن!!!!....انقدر که با تبلیغات احمقانه روی ذهنشان کار شده) حالا که بعضی حوزه ها شروع کردن به دادن اموزشهای جانبی و افزایش مهارت های طلاب خوبه این رو پر رنگ تر کنید و این میتونه کمکی باشه به تغییر این تفکر اشتباه که روحانیون فکر بسته ای دارن و فقط سرشون تو درس و بحث خودشونه و از جامعه و تغییراتش بیخبرند...

سلام.
بنده هیچ تخصصی در این زمینه ندارم و به عنوان یک شخص عوامی خدمتتون عرض کنم، در وهله اول که طرح جلد رو دیدم رنگ آبی آسمونیش خیلی نظرمو جلب کرد اما در عوض نقش گل آفتابگردون برام سوال برانگیز بود و هیچ ارتباطی بین اون و موضوع کتاب نتونستم پیدا کنم. تصاویری هم که از حالت های مختلف طلبه ها در پایین طرح بود خوب بودن.

FT_Mohammadi;453282 نوشت:
از این نقاشی هم میتونین استفاده کنین ... از کارهای استاد کاتوزیان هست

سلام دوست عزیز
موضوع کتاب شوخ طبعی های طلبگیه! در حالی که در تصویر بیشتر غم و غصه و افسردگی چند تا دختر نشون داده شده که ممکن هم هست طلبه نباشن. یه دختر چادری الزاما طلبه نیست ولی این عکس اگر با این موضوع زده بشه این رو میرسونه.

در جستجوی عمار;453319 نوشت:
سلام.
بنده هیچ تخصصی در این زمینه ندارم و به عنوان یک شخص عوامی خدمتتون عرض کنم، در وهله اول که طرح جلد رو دیدم رنگ آبی آسمونیش خیلی نظرمو جلب کرد اما در عوض نقش گل آفتابگردون برام سوال برانگیز بود و هیچ ارتباطی بین اون و موضوع کتاب نتونستم پیدا کنم. تصاویری هم که از حالت های مختلف طلبه ها در پایین طرح بود خوب بودن.

سلام دوست عزیز
موضوع کتاب شوخ طبعی های طلبگیه! در حالی که در تصویر بیشتر غم و غصه و افسردگی چند تا دختر نشون داده شده که ممکن هم هست طلبه نباشن. یه دختر چادری الزاما طلبه نیست ولی این عکس اگر با این موضوع زده بشه این رو میرسونه.

خوب خوبیش تو همینه دیگه ...
هر کی عکس رویه جلد رو میبینه ... جذبش میشه و میگه چرا اینا ناراحت هستن ... چرا دارن غصه میخورن ... کارشون غلط و اشتباه هست ... خیلی ها هم خودشون رو با صاحب عکس ... هم کیش پنداری میکنن ... میگن بریم ببینیم راه مقابله باهاش چی هست ...

ولی این عکسی که الان رو جلد هست حالت تبلیغاتی داره ... فقط میخواد بگه ... روحانی ها خندون هستند ... که من کمتر روحانی دیدم که همچین حالتی رو داشته باشه ... یه جور مخفی کردنه حقیقت هست .

اتفاقا به نظره من اینجوری بهتره ...

[="Blue"]

FT_Mohammadi;453324 نوشت:
ولی این عکسی که الان رو جلد هست حالت تبلیغاتی داره ... فقط میخواد بگه ... روحانی ها خندون هستند ... که من کمتر روحانی دیدم که همچین حالتی رو داشته باشه ... یه جور مخفی کردنه حقیقت هست .

خیر... می خواد برشی از زندگی روحانیون رو به تصویر بکشه. و این هم عین حقیقت هست:ok:[/]

[="Times New Roman"][="Black"]

حامی;452589 نوشت:

قبل از عيد رفتم بانكي وام بگيرم حال نگويم چه شهري بود چون قمي­ها حساس هستند بهشون بر مي­خوره. بازم نگم چه بانكي بود، خب همه مديران و كارمندان بانك­ هاي رفاه كه مثل هم نيستند. قبل از عيد همه كارهاي وام را انجام دادم گفتند پول را بعد از عيد واريز مي كنيم. بعد از عيد يكي دو ماه ما را دواندند گفتند هنوز به ما دستور پرداخت اعلام نشده است.بعد هم گفتند اجازه بدهيد انتخابات رياست جمهوري انجام شود( نمي دونم مگه اجازه آن دست من بوده؟!) به هر حال رئيس جمهور و كابينه او هم مشخص شد. رفتم گفتم بابا اگر مي خواست نظام عوض باشه عوض بش

ه بود ([HL]نظام عوض بشه بهتر از اينه كه مسؤولان نظام عوضي بشن.[/HL])گفتند: اي بابا چقدر شما سمج هستيد اون وام كه مال سال قبل بود. تازه فهميدم چرا روان­ شناسان مي گويند حال يا اينجا و اكنون را بچسب.:_loool: واقعا كه برخي از مسؤولان بانك روان­ شناس كاربردي هستند فقط يه نيم عيبي دارند كه سكولارند و با مراجع قهر. :Ghamgin::Moteajeb!:

اگر پیش پدر من می رفتید وام می گرفتید نظرتون در مورد مسئولان بانک تغییر میکرد . حال نمی گویم پدرم چه پستی دارد . چون رئیس شعبه بودن پست چندان مهمی نیست . و حال نمی گویم ریاست شعبه چه بانکی را بر عهده دارد چون بانک صادرات زیاد بزرگ نیست.. ( استاد حامی ما هم بلدیم:khandeh!::khaneh: )

فقط نمی دونم چرا پدرم نظرات شما رو در مورد ارباب رجوع داره . میگه درک نمی کنند . نمی دونند ما چه فشاری رو تحمل میکنیم . همه هم میخوان کارشون زود راه بیفته..:khandeh!:[/]

باسلام وخداقوت اگه شما یکم دقت می کردی متوجه می شدی که اون بندگان خدامنظورم کارمندای محترم بانکهاست می خواهندشمابه گناه نیفتی به ربایاامثالهم گرفتار نشی

حامی;452522 نوشت:
نظر شما درباره اين طرح چيه؟

سلام

به نظر من گل آفتابگردون جالبه.ولی زمینه ی آبی آسمون اگه نارنجی باشه یا یه رنگ گرم تر بهتره.یعنی جذاب تره.

شاید اگه گل آفتابگردونه یه کم،مثلا ده درصد محو بشه توی زمینه ی اصلی ، جالب تر بشه.

فونت نوشته ها هم خیلی ساده س.یه فونت بزرگ تر و جدید تر باشه به نظرم جالب تر میشه

اون عکسای پایین صفحه هم اگه به طور عمودی سمت چپ جلد قرار بگیره شاید بهتر باشه

:Gig:

درمورد مطلب کتاب چیزی نمیدونم ولی اگه یه جمله ی جالب که به مطلب داخل کتاب هم بخوره،روی جلد بنویسید،شاید جذاب تر بشه.
مثلا چون احتمالا در مورد شوخ طبعیه،یه جمله مثل این:"
لطفا با لبخند ورق بزنید"

:Gol:
موضوع قفل شده است