جمع بندی زندگی پس از مرگ؟!
تبهای اولیه
دانشمندان تحقیق جالبی روی موش ها کرده اند که میتواند صحبت های کسانی را که تجربه نزدیک به مرگ داشته اند را با تردید مواجه کند:
صعود از پلکانی مارپیچ یکی از تجربههای لحظات اول پس از مرگ بوده است
دانشمندان دریافتهاند بعد از مرگ، فعالیت مغز موشهای صحرایی به مدت ۳۰ ثانیه افزایش پیدا میکند. این یافته ممکن است تجربه بعد از مرگ را در کسانی که با احیا قلبی-ریوی (CPR) به زندگی بازگشتهاند، توضیح دهد.
این تحقیق که نتایج آن در نشریه "پیشرفتهای آکادمی ملی علوم آمریکا" منتشر شده اولین تحقیقی است که بشکلی سازمان یافته فعالیت مغز را در لحظه مرگ بررسی کرده است.
پژوهشگران انتظار داشتند که پس از توقف ضربان قلب و تنفس، فعالیت مغز اندک زمانی باقی بماند اما چیزی که آنها را شگقتزده کرد این بود که فعالیت مغز موشها، منسجم و یکپارچه، در ۳۰ ثانیه اول بعد از مرگ افزایش پیدا کرد.برای این پژوهش، دانشمندان با جراحی الکترودهایی را در سطح مغز ۹ موش صحرایی قرار دادند، سپس موشها را بیهوش کردند و با تزریق کلرید پتاسیم قلب آنها را از کار انداختند.
جورج مسحور استاد بیهوشی دانشگاه میشیگان میگوید: "در واقع، فعالیت الکتریکی مغز -که نشانه هوشیاری و فعال بودن ذهن خودآگاه است- لحظاتی پس از مرگ بیشتر از زمان هوشیاری و بیداری بود، این نشان می دهد در اولین مراحل بعد از مرگ، مغز کاملا توانایی فعالیت الکتریکی سازمان یافته را حفظ میکند."
آنچه از فعالیت مغز ثبت شد افزایش امواج گاما بود که به معنی افزایش هوشیاری است. این امواج با فعالیتهایی مثل حافظه و قوه تشخیص مرتبط هستند، فعالیتهایی مثل بیاد آوردن چهره یک فرد یا تشخیص یک چهره خاص در میان جمع.
تجربه پس از مرگ از سالها پیش در انسان بررسی شده است.
کسانی که بعد از ایست قلبی به زندگی برگشتهاند از حرکت در تونلی نورانی یا تونلی که در انتهای آن نوری بوده سخن گفتهاند
عده ای از کسانی که برای لحظاتی ضربان قلب و تنفسشان متوقف شده (تعریف بالینی مرگ) اما با احیا قلبی ریوی به زندگی بازگشته اند از تجربه خود سخن گفتهاند: احساس حرکت در تونلی که در انتهای آن نوری دیده می شود، احساس بیرون آمدن از جسم و نگریستن به بدن خود و آنچه در اطراف آن میگذرد از بیرون، رویارویی با عزیزان و افرادی که مورد علاقه متوفی بودهاند و یا مرور سریع زندگی فرد.
بعد از این تجربه زندگی بعضی از آنها کاملا متحول شده است.
اما برخی از دانشمندان این تجربه را نوعی توهم می دانند که بدلیل کاهش اکسیژن و قند (گلوکز) در مغز اتفاق میافتد و آن را تجربه واقعی ذهن خودآگاه به شمار نمیآورند.
ییمو بورییگین، محقق ارشد این پژوهش میگوید: "این تحقیق به ما میگوید که کاهش اکسیژن و قند (گلوکز) در مغز در زمان ایست قلبی، می تواند باعث فعالیت مغز شود؛ آنهم به شکلی که مشخصه فعالیت مغز در زمان هوشیاری است."
"پیش از این همه تصور می کردند که پس از ایست قلبی، مغز به دلیل کاهش اکسیژن و قند از کار میافتد."
اما شاید این تحقیق نشان دهد فعالیتهای پیچیده مغز با وجود کمبود اکسیژن کم هم ممکن است ادامه یابد.
با این حال برخی دانشمندان درباره اینکه این تحقیق نکته ای را در مورد لحظه پس از مرگ در انسان روشن کند، ابراز تردید کردهاند.
آنها می گویند تنها یک پنجم افرادی که از ایست قلبی به زندگی بازگشتهاند تجربیاتی مثل حرکت در تونل یا بیرون آمدن از جسم را تجربه کردهاند در صورتیکه در این تحقیق تمام موشها افزایش فعالیت مغزی نشان دادند.
برخی دیگر نیز استدلال میکنند در انسانهایی که دچار ایست قلبی شدهاند افزایش فعالیت امواج مغزی دیده نشده است.
ییمو بورییگین می گوید دلیل این موضوع شاید این باشد که پس از ایست قلبی فعالیت الکتریکی مغز ضعیف است بنابراین نمی توان آن را از روی جمجمه ثبت کرد در حالیکه در این تحقیق الکترودها با جراحی مستقیما روی سطح مغز نصب شده بودند.
دانشمندان میگویند انجام آزمایش برای اینکه مشخص شود لحظاتی پس از مرگ در ذهن انسان چه میگذرد بسیار دشوار است و فقط موارد بسیاری نادری امکان آن فراهم میشود.
با این حال این تحقیق شاید به درک بهتری از آنچه در این لحظات در مغز میگذرد کمک کند هر چند دانشمندان بسیاری هم درباره اینکه از این تحقیق بتواند نتیجهای قابل اعتنا در باره انسان بدست دهد تردید کردهاند.
با توجه به این تحقیق به نظر شما میتوان از چنین تجربه هایی وجود روح را نتیجه گرفت؟ چنین تجربه هایی روحانی هست یا جسمانی؟
[FONT=BBCNassim]
کسانی که بعد از ایست قلبی به زندگی برگشتهاند از حرکت در تونلی نورانی یا تونلی که در انتهای آن نوری بوده سخن گفتهاند[FONT=BBCNassim]
با توجه به این تحقیق به نظر شما میتوان از چنین تجربه هایی وجود روح را نتیجه گرفت؟ چنین تجربه هایی روحانی هست یا جسمانی؟
[FONT=BBCNassim]
[FONT=BBCNassim]
پاسخ :
قبل از همه باید اشاره شود آنچه در گفته ی فوق آمده مربوطه به قوا وابزار روح است ونه خود روح چون خود روح موجود مجرد وفرا مادی است از طریق تجربه های یاد شده قابل نفی ویا اثبات نیست . ونیز تجربه های مزبور یک فرایند جسمانی است ونه روحانی . با توجه به این نکته حال باید گفت :
گرچه درباره ماهيت و چيستي روح و نحوه آفرينش آن بحثهاي گوناگون مطرح است، ولي براي هر بدني يک روح وجود دارد. همه فلاسفه الهي اتفاق نظر دارند به طور کلي سه نظر عمده درباره روح و مسايل مربوط به آن وجود دارد:
1. افلاطون و همفکرانش معتقد بودند که: ارواح در زمانهاي پيشين آفريده شده، در طول زمان و تاريخ، هر انسان در رحم مادر، وقتي شرايط بدني او آماده شد، روح چون مرغ در قفس آن بدن در ميآيد و بعد از مرگ چون مرغ از آن بدن آزاد ميگردد.
2. ارسطو و همفکرانش بر آن بودند که روح همزمان با پيدايش بدني، خلق گرديده و به آن تعلق ميگيرد.
3. صدرالمتألهين بر اين باور است که روح آدمي بر اثر تکامل برخي قسمتهاي بدن به تدريج لطيف ميشود تا به مرحله تجرد ميرسد و روح از آن به وجود ميآيد. (1)
بر اساس هر سه مبناي ياد شده اين اصل که: هر بدن، يک روح و هر روح، يک بدن دارد، قطعي و يقيني است و هيچ کدام از نظريههاي ياد شده تعدّد بدن و وحدت روح را مطرح نکرده است.
پس وجود انسان از دو بعد جسم و روح تشکيل شده است، خدي متعال ميفرمايد:
«اني خالق بشرا من طين فاذا سويته و نفخت فيه من روحي فقعواله ساجدين ؛ (1)خداي سبحان به فرشتگان فرمود: من بشري را از گل آفريدم، پس آن گاه که او را اعتدال بخشيدم و از روح خويش در او دميدم، شما موظف هستيد که به او سجده کنيد. »
ملاحظه کنيد که انسان در بدو خلقت از دو بعد شکل گرفت: ابتدا جسم او که از خاک و گل است، سپس جان و روح او که توسط خدا آفريده شد و حيات و اساس وجود انسان نيز همين روح اوست وآن جاست که مسئله سجدهي فرشتگان مطرح ميشود.
در آيه ديگر ميفرمايد: « يسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربي؛ درباره روح از تو سؤال ميکنند، بگو روح يک امر رباني است» ؛(2) که درباره اين آيه تفاسير، نکات زيادي بيان کرده اند، ولي به هر حال اجمالا ميرساند که روحي مطرح است.
در سوره مؤمنون آمده است که: «. . . فکسونا العظام لحماً ثم انشاناه خلقاً آخر»؛ از اين که ميفرمايد: آن گاه ما او را خلق ديگري ايجاد نموديم، فهيمده ميشود که علاوه بر مراتب جسماني در اينجا چيز ديگري -که منشأ حيات انساني اوست- به وي عطا شده و آن روح انسان است.
در روايتي از امام علي ( ع ) نقل شده که ميفرمايد: « الروح في الجسد کالمعني في اللفظ ؛ روح در بدن نظير معنا در لفظ است».
هم چنين در فرمايش ديگري از آن حضرت نقل شده است که: «و خرجت الروح من جسده، فصار جيفة بين اهله ؛ و روح از جسدش خارج شده و به صورت جيفه و مرداري در بين اهلش در خواهد آمد». (3)
از دو روايت مذکور برداشت ميشود که:
بين روح و جسد دوگانگي هست. پس روح چيزي غير از جسم انسان است و حيات انسان نيز به همين حقيقت وابسته است. به طوري که وقتي روح نباشد، بدن چونان لفظ مهمل و بي معنايي خواهد بود و جسم نيز هم چون ساير جمادات خواهد گشت.
و اما درباره دلايل عقلي روح ومسئله تجرد آن بايد گفت:
دلايل فلسفي و عقلي بر تجرد نفس:
1. بوعلي سينا برهاني به اين کيفيت اقامه نموده که: اگر انسان در جايي قرار بگيرد که توجهش به بدن جلب نشود،
به طوري که از همه جهت در اعتدال باشد و هيچ عاملي نظير گرسنگي، تشنگي، گرما، سرما و حتي وزش باد نظر
او را به بدن مادي جلب نکند، در اين صورت اگر توجهش را به خودش متمرکز سازد، خود را مييابد و مسلم اين ( خود ) غير از بدن است.
2. از خواص ماده تجزيه پذيري است؛ يعني، ماده را ميتوان به دو قسم و سپس به چهار قسم و. . .، تجزيه کرد؛ ولي شما هر چه در نفس خويش دقت کنيد، در مييابيد که امکان ندارد. حتي به تبع بدن به دو قسم و بيشتر تجزيه شود؛ (يعني: هرگز دو تا نيمه من ) نخواهيد داشت و اين دليل تجرد نفس و غير مادي بودن آن است.
اما از نظر علمي:
اگر منظورتان علوم تجربي باشد، بايد توجه داشته باشيد که وقتي روح مجرد شد، قابل ادراک با حواس و ابزار تجربي نخواهد بود و از اين راه اثبات نميشود. هم چنان که از اين راه نميتوان به رد آن پرداخت و اصولا امور عقلي با تجربه، نه قابل اثبات و نه قابل رد است.
ناگفته نماند که ميتوان از دستاوردهاي علم به عنوان مقدمهاي براي اثبات تجرد و روح کمک گرفت؛ مثلا: علم ثابت کرده است که سلولهاي بدن پيوسته در حال تبديل و تغيير است که حتي سلولهاي مغز نيز از اين قاعده مستثني نيست و با سوخت و ساز و جذب مواد جديد غذايي، تغيير ميپذيرد و اين در حالتي است که ما نفس خود را همواره بدون تغيير و تبديل مييابيم و اين مطلب نيز خود دليل تجرد روح انسان است.
اما رابطه روح و جسم:
رابطه روح و جسم يک تعلق تدبيري است. روح نه به صورت مظروفي در جسم وجود دارد و بدن نه به صورت قلمي است که در دست نويسنده اي ميچرخد ؛ اگرچه بدن ابزار روح به شمار ميرود؛ بلکه نوعي تعلق و وابستگي خاص است و از آن جا که نفس مدير و مدبر بدن است، اين وابستگي را «تعلق تدبيري» مينامند.
البته در اين زمينه سخن بسيار است که به برخي از آنها اشاره ميکنيم:
الف) روح و بدن اثر متقابل در يکديگر دارند؛ يعني، حالات روحي بر بدن اثر ميگذارد. از اين رو از چهره انسان تا حدودي ميتوان درک کرد که خوشحال است يا ناراحت و نظاير آن.
ب) از طريق بدن است که روح پيوسته به کمال ميرسد و بسياري از کمالات روحي از اين راه دست ميدهد. نظير ملکه سخن، ملکه هنر و نويسندگي، کسب علوم و معارف از طريق گوش، چشم و. . .، در حالي که اين مرکب (بدن) پيوسته فرسوده ميشود ( آنتروپي )، برعکس، روح دائما تقويت ميشود.
از اين رو ميبينيم يک پير سالخورده نسبت به همان شخص در دوران نوجواني و جواني بسيارپخته تر و صاحب کمال فزون تر است. در حالي که بدن تحليل رفته و پيوسته رو به فرسودگي است ( دقت کنيد که خود اين مطلب نيز از دلايل تجرد روح به شمار ميآيد).
د ) از شگفتيهاي روح اين که بدن ابزاري است در اختيار روح، هم چون گويي براي چوگان هنگام ورزش. بينيد چطور مثل پر کاه بدن را به اين طرف آن طرف پرتاب ميکند. ولي همين انسان چالاک وقتي مرد، چند نفر حمال قوي هيکل بايد آن را حرکت داده و به گور بسپارند.
در پايان چند نکته را ذکر ميکنيم:
1. بر فرض که ادله عقلي بر اثبات روح قابل مناقشه بود؛ ولي نميتوان نتيجه گرفت که روح وجود ندارد و فقط ميتوانيد بگوييد اين ادله ثابت نميکند که روح وجود دارد؛ زيرا از فساد دليل نميتوان به فساد مدلول، کانال زد و اين مثل اين است که شما آدرسي را از کسي بپرسيد و آن آدرس اشتباه باشد و شما را به مقصود نرساند؛ از اشتباه بودن آدرس نميتوانيد نتيجه بگيريد که فلان مکان يا منزل که به دنبالش بوده ايد، وجود ندارد. چون ممکن است وجود داشته باشد و شما آدرسش را نداشته باشيد.
2. اما علوم تجربي به تنهايي نميتواند از عهده اثبات مجردات برآيد ؛ زيرا آنچه علم اثبات يا نفي ميکند، در حيطه ماده و طبيعت قرار دارد. علم تنها ميتواند آثار موجود مجرد را که در عالم ماده وجود دارد، اثبات کند و از طريق آثار و با دليل عقلاني پي به وجود مجرد ببرد، همان گونه که در مورد وجود خداوند نيز چنين عمل ميکند.
بنا بر اين صحيح نيست که بگوييم چون علم نميتواند اثبات کند، پس ثابت شدني نيست و عقل و استدلال عقلاني بدون اثبات علمي فايده ايي ندارد و قانع کننده نيست. عقل به حقايقي دست مييابد که از راه علم ثابت نميشود؛ زيرا اصولا در حيطه علم تجربي قرار ندارند تا در مورد اثبات يا نفي آن نظر دهد ؛ حتي چه بسا بسياري از اصول و مقدمات علم، از راه عقل ثابت ميشود و اگر استدلال عقلي را نپذيريم، پايههاي علوم در هم ميريزد، مثلا اصل عليت- که يک اصل عقلي است و بدون قبول آن، اصولا علم و کشفيات علمي بي معنا است.
پينوشتها:
1. مرتضي مطهري، مجموعة آثار، ج 4، ص 722، نشر صدرا، 1374.
2. سبحاني، منشور جاويد، ج 9، ص 202-198، نشر مؤسسه سيد الشهدا، 1369ش.
3. ص (38) آيه 71 - 72.
4. اسراء (17) آيه 85.
5. نهج البلاغه، خطبه 109.
ناگفته نماند که ميتوان از دستاوردهاي علم به عنوان مقدمهاي براي اثبات تجرد و روح کمک گرفت؛ مثلا: علم ثابت کرده است که سلولهاي بدن پيوسته در حال تبديل و تغيير است که حتي سلولهاي مغز نيز از اين قاعده مستثني نيست و با سوخت و ساز و جذب مواد جديد غذايي، تغيير ميپذيرد و اين در حالتي است که ما نفس خود را همواره بدون تغيير و تبديل مييابيم و اين مطلب نيز خود دليل تجرد روح انسان است.
سلول های جدید براساس dna سلول های قبلی تولید میشوند پس حافظه سلول پابرجا میماند و علت dna هست نه روح.
ب) از طريق بدن است که روح پيوسته به کمال ميرسد و بسياري از کمالات روحي از اين راه دست ميدهد. نظير ملکه سخن، ملکه هنر و نويسندگي، کسب علوم و معارف از طريق گوش، چشم و. . .، در حالي که اين مرکب (بدن) پيوسته فرسوده ميشود ( آنتروپي )، برعکس، روح دائما تقويت ميشود.
از اين رو ميبينيم يک پير سالخورده نسبت به همان شخص در دوران نوجواني و جواني بسيارپخته تر و صاحب کمال فزون تر است. در حالي که بدن تحليل رفته و پيوسته رو به فرسودگي است ( دقت کنيد که خود اين مطلب نيز از دلايل تجرد روح به شمار ميآيد).
محل ذخیره شدن اطلاعات مغز هست نه روح که اگر روح بود آلزایمر نباید رخ میداد چرا که روح فرسوده نمیشود اما مغز میشود.
عده ای از کسانی که برای لحظاتی ضربان قلب و تنفسشان متوقف شده (تعریف بالینی مرگ) اما با احیا قلبی ریوی به زندگی بازگشته اند از تجربه خود سخن گفتهاند: احساس حرکت در تونلی که در انتهای آن نوری دیده می شود، احساس بیرون آمدن از جسم و نگریستن به بدن خود و آنچه در اطراف آن میگذرد از بیرون، رویارویی با عزیزان و افرادی که مورد علاقه متوفی بودهاند و یا مرور سریع زندگی فرد.
بعد از این تجربه زندگی بعضی از آنها کاملا متحول شده است.
اما برخی از دانشمندان این تجربه را نوعی توهم می دانند که بدلیل کاهش اکسیژن و قند (گلوکز) در مغز اتفاق میافتد و آن را تجربه واقعی ذهن خودآگاه به شمار نمیآورند.
ییمو بورییگین، محقق ارشد این پژوهش میگوید: "این تحقیق به ما میگوید که کاهش اکسیژن و قند (گلوکز) در مغز در زمان ایست قلبی، می تواند باعث فعالیت مغز شود؛ آنهم به شکلی که مشخصه فعالیت مغز در زمان هوشیاری است."
سلام
این حضرات اگر مرگ را هم بچشند انرا باور نمی کنند و مصداق این ایه اند :
و ان یروا کل ایه لا یومنوا بها
اول اینکه تجربیات مرگ تقریبی بسیار زیاد است
خیلی از آنها بیش از 30 ثانیه بوده است و چه بسا به نیم ساعت و بیشتر میرسیده
ثانیا مشاهدات اولیه تجربه کنندگان در فضای تونل مانند بوده اما برخی هم به فضای بیرون آن رسیده اند و وقایع شگفت انگیزی را تجربه کرده اند
ثالثا خود این تونل و فضای بعد مرگ که در همه تجربه کنندگان یکسان بوده را چگونه توجیه می کنند ؟
دهها و بلکه صدها تجربه مشابه را توهم می نامند ؟
رابعا حضور فرد در خارج از بدن و تشریح دقیق تمام وقایع حین تجربه اش را چگونه توجیه می کنند ؟ حتما آن توهم بوده نه ؟
خدایشان هدایت کناد
و هوالله الهادی
محل ذخیره شدن اطلاعات مغز هست نه روح که اگر روح بود آلزایمر نباید رخ میداد چرا که روح فرسوده نمیشود اما مغز میشود.
سلام
جسم در همه ابعادش بعنوان زمینه ساز افعال روح است لذا مغز را میتوان حاوی کدهای مورد نیاز روح برای یادآوری خاطرات دانست و این تا زمانی است که روح به بدن تعلق دارد و از طریق آن افعال خود را انجام می دهد اما وقتی از آن کاملا جدا و منصرف شد دیگر نیازی به مغز و کدهایش ندارد
والله الموفق
سلام
این حضرات اگر مرگ را هم بچشند انرا باور نمی کنند و مصداق این ایه اند :
و ان یروا کل ایه لا یومنوا بها
اول اینکه تجربیات مرگ تقریبی بسیار زیاد است
خیلی از آنها بیش از 30 ثانیه بوده است و چه بسا به نیم ساعت و بیشتر میرسیده
ثانیا مشاهدات اولیه تجربه کنندگان در فضای تونل مانند بوده اما برخی هم به فضای بیرون آن رسیده اند و وقایع شگفت انگیزی را تجربه کرده اند
ثالثا خود این تونل و فضای بعد مرگ که در همه تجربه کنندگان یکسان بوده را چگونه توجیه می کنند ؟
دهها و بلکه صدها تجربه مشابه را توهم می نامند ؟
رابعا حضور فرد در خارج از بدن و تشریح دقیق تمام وقایع حین تجربه اش را چگونه توجیه می کنند ؟ حتما آن توهم بوده نه ؟
خدایشان هدایت کناد
و هوالله الهادی
خب معلومه.وقتی حالت جسمیی که تجربه کردن و ما بهش میگیم مرگ یکسان باشه تو همشون.فعالیت مغذ همشونم یکسانه
پس همه تجربه یکسانم دارن.و همه یه چیز میبینن.
سلام
این حضرات اگر مرگ را هم بچشند انرا باور نمی کنند و مصداق این ایه اند :
و ان یروا کل ایه لا یومنوا بها
اول اینکه تجربیات مرگ تقریبی بسیار زیاد است
خیلی از آنها بیش از 30 ثانیه بوده است و چه بسا به نیم ساعت و بیشتر میرسیده
ثانیا مشاهدات اولیه تجربه کنندگان در فضای تونل مانند بوده اما برخی هم به فضای بیرون آن رسیده اند و وقایع شگفت انگیزی را تجربه کرده اند
ثالثا خود این تونل و فضای بعد مرگ که در همه تجربه کنندگان یکسان بوده را چگونه توجیه می کنند ؟
دهها و بلکه صدها تجربه مشابه را توهم می نامند ؟
رابعا حضور فرد در خارج از بدن و تشریح دقیق تمام وقایع حین تجربه اش را چگونه توجیه می کنند ؟ حتما آن توهم بوده نه ؟
خدایشان هدایت کناد
و هوالله الهادی
البته جناب صادق گفتند این تجربه ها جسمانی هست نه روحانی ولی دلایلشان را ذکر نکردند. این هم که برخی دانشمندان میگویند این توهم است خب بخاطر این هست که اصولا دیدگاه علمی دیدگاه شک گرایانه هست و دانشمندان هم از روی ظواهر امر نظر میدهند و اینکه باطن امر با ظاهر آن یکسان هست یا نیست را نه من میدانم نه آن دانشمندان نه شما. افزایش فعالیت الکتریکی مغز و نرسیدن اکسیژن و قند به مغز باعث توهم میشود و در هنگام مرگ این اتفاقات رخ میدهد البته اینکه چرا این تجربه ها انقدر شباهت دارند و مثل خواب دیدن افراد یا مثلا توهم زدن معتادان به شیشه متفاوت نیست خود جای سوال است و من اگر به این دانشمندان دسترسی داشته باشم مطمئنا این سوال را از آنان میپرسم و عجولانه نظر نمیدهم.
سلام
جسم در همه ابعادش بعنوان زمینه ساز افعال روح است لذا مغز را میتوان حاوی کدهای مورد نیاز روح برای یادآوری خاطرات دانست و این تا زمانی است که روح به بدن تعلق دارد و از طریق آن افعال خود را انجام می دهد اما وقتی از آن کاملا جدا و منصرف شد دیگر نیازی به مغز و کدهایش ندارد
والله الموفق
البته اینطور هم میتوان توجیه کرد که در زمان زنده بودن روح حافظه write-only هست و بعد از مرگ هر دو قابلیت read & write رو پیدا میکنه اما چیزی که از ظواهر امر پیداست این است که اطلاعات در مغز ذخیره میشود و هنوز از نقطه نظر علمی روح اثبات نشده است.
خب معلومه.وقتی حالت جسمیی که تجربه کردن و ما بهش میگیم مرگ یکسان باشه تو همشون.فعالیت مغذ همشونم یکسانه
پس همه تجربه یکسانم دارن.و همه یه چیز میبینن.
خب همه میخوابند اما خواب هایی که میبینند یکسانه؟! همه معتادان به شیشه توهم میزنند اما توهماتشان یکسانه؟!
اما یک سوال! اگر این تجربه ها روحانی هست چرا کسانی که از کما برمیگردند چنین تجربه هایی را نداشته اند؟! در کما حالتی برعکس تجربه های نزدیک به مرگ را شاهد هستیم یعنی در تجربه های نزدیک به مرگ قلب فعالیت نمیکند ولی مغز به فعالیت خود ادامه میدهد اما در کما مغز فعالیت نمیکند اما قلب به فعالیت خود ادامه میدهد. ظواهر امر اینطور به نظر میرسد که چنین تجربه هایی جسمانی هستند که اگر روحانی بودند در کما هم باید چنین تجربه هایی رخ دهد مگر اینکه بگوییم در مورد کما خدا اجازه نداده روح فعالیت کند!
در مورد احساساتی که افراد در تجربه نزدیک به مرگ دارند یک گوگلینگ کردم و مطالب زیر را بدست آوردم:
[FONT=zNassim]نلسون میگوید یکی از دلایل متداول بوجود آمدن این تجربیات “غش کردن” یا بیهوش شدن است. این مورد نمونه خوبی است که نشان می دهد کسی که این تجربیات را دارد به هیچ وجه نزدیک مرگ نیست. محققین نشان داده اند که نبود جریان اکسیژن در چشم باعث ایجاد احساس دیدن یک تونل می شود. کمبود اکسیژن – یا حتی کمی احساس ترس – میتواند باعث قطع جریان اکسیژن شود که هردو این موارد علائم مردن هستند. در تحقیقات نلسون غش کردن به تنهائی باعث به وجود آمدن برخی از تجربیات نزدیک مرگ همانند احساس خارج بودن از جسم خود و یا احساس وجد و نشاط می شود.
[FONT=Mitra LT W20 Bold]شرح دادن دربارهی تونل مزبور خیلی آسان است. بیشترین دلیل برای داشتن تجربیات خارقالعاده در یک قدمی مرگ به کم شدن جریان خون در مغز افراد ربط پیدا میکند. وقتی که اتفاقی بحرانی و یا حادثهای افراد را به حالت مرگ میکشاند، درست در همان لحظات، چشم بشر زودتر از مغز از کار میافتد و بسته میگردد. به عبارتی، اول قدرتِ دیدن دنیای بیرون مختل میگردد. ولی در همان حال قابلیتِ بینایی و تجسم درونی همچنان فعال باقی میماند. برای همین احساس بودن در یک تونل به آدمها دست میدهد. احساسی که افراد در حین «غش کردن» نیز از خود بروز میدهند. نور درون تونل نیز به این خاطر امکان وجود مییابد چون انتقالِ خون به مغز کم و مختل میشود و رابطهی دوجانبهی مغز و چشم دچار اختلال میگردد. تشخیص و توهمِ دیدن نور سفید، نور مهمترین واکنش قابل روئیتی است که چشم در آن هنگام میتواند مرتکب گردد.
http://www.salon.com/2011/01/13/near_death_experience_interview/
http://www.radiozamaneh.com/30684#.UiXn0tLWXLI
یک کتابی هم راجع به این مسئله نوشته به نام [FONT=MiloSerifOffcMedium]The Spiritual Doorway in the Brain:
در این مورد فقط از دکتر کوین نلسون لینک پیدا کردم. به هر حال تصمیم گرفتن راجع به روحانی بودن یا جسمانی بودن این تجربیات عجولانه هست.
[FONT=BBCNassim]
سوال:
کسانی که بعد از ایست قلبی به زندگی برگشتهاند از حرکت در تونلی نورانی یا تونلی که در انتهای آن نوری بوده سخن گفتهاند
با توجه به این تحقیق به نظر شما میتوان از چنین تجربه هایی وجود روح را نتیجه گرفت؟ چنین تجربه هایی روحانی هست یا جسمانی؟
[FONT=BBCNassim]
پاسخ :
قبل از همه باید اشاره شود آنچه در گفته ی فوق آمده مربوطه به قوا وابزار روح است ونه خود روح چون خود روح موجود مجرد وفرا مادی است از طریق تجربه های یاد شده قابل نفی ویا اثبات نیست . ونیز تجربه های مزبور یک فرایند جسمانی است ونه روحانی . با توجه به این نکته حال باید گفت :
گرچه درباره ماهيت و چيستي روح و نحوه آفرينش آن بحثهاي گوناگون مطرح است، ولي براي هر بدني يک روح وجود دارد. همه فلاسفه الهي اتفاق نظر دارند به طور کلي سه نظر عمده درباره روح و مسايل مربوط به آن وجود دارد:
1. افلاطون و همفکرانش معتقد بودند که: ارواح در زمانهاي پيشين آفريده شده، در طول زمان و تاريخ، هر انسان در رحم مادر، وقتي شرايط بدني او آماده شد، روح چون مرغ در قفس آن بدن در ميآيد و بعد از مرگ چون مرغ از آن بدن آزاد ميگردد.
2. ارسطو و همفکرانش بر آن بودند که روح همزمان با پيدايش بدني، خلق گرديده و به آن تعلق ميگيرد.
3. صدرالمتألهين بر اين باور است که روح آدمي بر اثر تکامل برخي قسمتهاي بدن به تدريج لطيف ميشود تا به مرحله تجرد ميرسد و روح از آن به وجود ميآيد. (1)
بر اساس هر سه مبناي ياد شده اين اصل که: هر بدن، يک روح و هر روح، يک بدن دارد، قطعي و يقيني است و هيچ کدام از نظريههاي ياد شده تعدّد بدن و وحدت روح را مطرح نکرده است.
پس وجود انسان از دو بعد جسم و روح تشکيل شده است، خدي متعال ميفرمايد:
«اني خالق بشرا من طين فاذا سويته و نفخت فيه من روحي فقعواله ساجدين ؛ (1)خداي سبحان به فرشتگان فرمود: من بشري را از گل آفريدم، پس آن گاه که او را اعتدال بخشيدم و از روح خويش در او دميدم، شما موظف هستيد که به او سجده کنيد. »
ملاحظه کنيد که انسان در بدو خلقت از دو بعد شکل گرفت: ابتدا جسم او که از خاک و گل است، سپس جان و روح او که توسط خدا آفريده شد و حيات و اساس وجود انسان نيز همين روح اوست وآن جاست که مسئله سجدهي فرشتگان مطرح ميشود.
در آيه ديگر ميفرمايد: « يسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربي؛ درباره روح از تو سؤال ميکنند، بگو روح يک امر رباني است» ؛(2) که درباره اين آيه تفاسير، نکات زيادي بيان کرده اند، ولي به هر حال اجمالا ميرساند که روحي مطرح است.
در سوره مؤمنون آمده است که: «. . . فکسونا العظام لحماً ثم انشاناه خلقاً آخر»؛ از اين که ميفرمايد: آن گاه ما او را خلق ديگري ايجاد نموديم، فهيمده ميشود که علاوه بر مراتب جسماني در اينجا چيز ديگري -که منشأ حيات انساني اوست- به وي عطا شده و آن روح انسان است.
در روايتي از امام علي ( ع ) نقل شده که ميفرمايد: « الروح في الجسد کالمعني في اللفظ ؛ روح در بدن نظير معنا در لفظ است».
هم چنين در فرمايش ديگري از آن حضرت نقل شده است که: «و خرجت الروح من جسده، فصار جيفة بين اهله ؛ و روح از جسدش خارج شده و به صورت جيفه و مرداري در بين اهلش در خواهد آمد». (3)
از دو روايت مذکور برداشت ميشود که:
بين روح و جسد دوگانگي هست. پس روح چيزي غير از جسم انسان است و حيات انسان نيز به همين حقيقت وابسته است. به طوري که وقتي روح نباشد، بدن چونان لفظ مهمل و بي معنايي خواهد بود و جسم نيز هم چون ساير جمادات خواهد گشت.
و اما درباره دلايل عقلي روح ومسئله تجرد آن بايد گفت:
دلايل فلسفي و عقلي بر تجرد نفس:
1. بوعلي سينا برهاني به اين کيفيت اقامه نموده که: اگر انسان در جايي قرار بگيرد که توجهش به بدن جلب نشود،
به طوري که از همه جهت در اعتدال باشد و هيچ عاملي نظير گرسنگي، تشنگي، گرما، سرما و حتي وزش باد نظر
او را به بدن مادي جلب نکند، در اين صورت اگر توجهش را به خودش متمرکز سازد، خود را مييابد و مسلم اين ( خود ) غير از بدن است.
2. از خواص ماده تجزيه پذيري است؛ يعني، ماده را ميتوان به دو قسم و سپس به چهار قسم و. . .، تجزيه کرد؛ ولي شما هر چه در نفس خويش دقت کنيد، در مييابيد که امکان ندارد. حتي به تبع بدن به دو قسم و بيشتر تجزيه شود؛ (يعني: هرگز دو تا نيمه من ) نخواهيد داشت و اين دليل تجرد نفس و غير مادي بودن آن است.
اما از نظر علمي:
اگر منظورتان علوم تجربي باشد، بايد توجه داشته باشيد که وقتي روح مجرد شد، قابل ادراک با حواس و ابزار تجربي نخواهد بود و از اين راه اثبات نميشود. هم چنان که از اين راه نميتوان به رد آن پرداخت و اصولا امور عقلي با تجربه، نه قابل اثبات و نه قابل رد است.
ناگفته نماند که ميتوان از دستاوردهاي علم به عنوان مقدمهاي براي اثبات تجرد و روح کمک گرفت؛ مثلا: علم ثابت کرده است که سلولهاي بدن پيوسته در حال تبديل و تغيير است که حتي سلولهاي مغز نيز از اين قاعده مستثني نيست و با سوخت و ساز و جذب مواد جديد غذايي، تغيير ميپذيرد و اين در حالتي است که ما نفس خود را همواره بدون تغيير و تبديل مييابيم و اين مطلب نيز خود دليل تجرد روح انسان است.
اما رابطه روح و جسم:
رابطه روح و جسم يک تعلق تدبيري است. روح نه به صورت مظروفي در جسم وجود دارد و بدن نه به صورت قلمي است که در دست نويسنده اي ميچرخد ؛ اگرچه بدن ابزار روح به شمار ميرود؛ بلکه نوعي تعلق و وابستگي خاص است و از آن جا که نفس مدير و مدبر بدن است، اين وابستگي را «تعلق تدبيري» مينامند.
البته در اين زمينه سخن بسيار است که به برخي از آنها اشاره ميکنيم:
الف) روح و بدن اثر متقابل در يکديگر دارند؛ يعني، حالات روحي بر بدن اثر ميگذارد. از اين رو از چهره انسان تا حدودي ميتوان درک کرد که خوشحال است يا ناراحت و نظاير آن.
ب) از طريق بدن است که روح پيوسته به کمال ميرسد و بسياري از کمالات روحي از اين راه دست ميدهد. نظير ملکه سخن، ملکه هنر و نويسندگي، کسب علوم و معارف از طريق گوش، چشم و. . .، در حالي که اين مرکب (بدن) پيوسته فرسوده ميشود ( آنتروپي )، برعکس، روح دائما تقويت ميشود.
از اين رو ميبينيم يک پير سالخورده نسبت به همان شخص در دوران نوجواني و جواني بسيارپخته تر و صاحب کمال فزون تر است. در حالي که بدن تحليل رفته و پيوسته رو به فرسودگي است ( دقت کنيد که خود اين مطلب نيز از دلايل تجرد روح به شمار ميآيد).
د ) از شگفتيهاي روح اين که بدن ابزاري است در اختيار روح، هم چون گويي براي چوگان هنگام ورزش. بينيد چطور مثل پر کاه بدن را به اين طرف آن طرف پرتاب ميکند. ولي همين انسان چالاک وقتي مرد، چند نفر حمال قوي هيکل بايد آن را حرکت داده و به گور بسپارند.
در پايان چند نکته را ذکر ميکنيم:
1. بر فرض که ادله عقلي بر اثبات روح قابل مناقشه بود؛ ولي نميتوان نتيجه گرفت که روح وجود ندارد و فقط ميتوانيد بگوييد اين ادله ثابت نميکند که روح وجود دارد؛ زيرا از فساد دليل نميتوان به فساد مدلول، کانال زد و اين مثل اين است که شما آدرسي را از کسي بپرسيد و آن آدرس اشتباه باشد و شما را به مقصود نرساند؛ از اشتباه بودن آدرس نميتوانيد نتيجه بگيريد که فلان مکان يا منزل که به دنبالش بوده ايد، وجود ندارد. چون ممکن است وجود داشته باشد و شما آدرسش را نداشته باشيد.
2. اما علوم تجربي به تنهايي نميتواند از عهده اثبات مجردات برآيد ؛ زيرا آنچه علم اثبات يا نفي ميکند، در حيطه ماده و طبيعت قرار دارد. علم تنها ميتواند آثار موجود مجرد را که در عالم ماده وجود دارد، اثبات کند و از طريق آثار و با دليل عقلاني پي به وجود مجرد ببرد، همان گونه که در مورد وجود خداوند نيز چنين عمل ميکند.
بنا بر اين صحيح نيست که بگوييم چون علم نميتواند اثبات کند، پس ثابت شدني نيست و عقل و استدلال عقلاني بدون اثبات علمي فايده ايي ندارد و قانع کننده نيست. عقل به حقايقي دست مييابد که از راه علم ثابت نميشود؛ زيرا اصولا در حيطه علم تجربي قرار ندارند تا در مورد اثبات يا نفي آن نظر دهد ؛ حتي چه بسا بسياري از اصول و مقدمات علم، از راه عقل ثابت ميشود و اگر استدلال عقلي را نپذيريم، پايههاي علوم در هم ميريزد، مثلا اصل عليت- که يک اصل عقلي است و بدون قبول آن، اصولا علم و کشفيات علمي بي معنا است.
پينوشتها:
1. مرتضي مطهري، مجموعة آثار، ج 4، ص 722، نشر صدرا، 1374.
2. سبحاني، منشور جاويد، ج 9، ص 202-198، نشر مؤسسه سيد الشهدا، 1369ش.
3. ص (38) آيه 71 - 72.
4. اسراء (17) آيه 85.
5. نهج البلاغه، خطبه 109.