جمع بندی خدا نور است یا تاریکی؟

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
خدا نور است یا تاریکی؟
با سلام خلاصه شبهه: در مورد مکتبی به نام «اسنی» مطلبی خواندم که آنها بر خلاف ادیان معتقداند خداوند از جنس نور نیست بلکه تاریکی است. تلاش برای توصیف خداوند به نور زاییده ترس انسان از تاریکی است. اما اعتقاد به خدایی از جنس تاریکی کمک میکند انسان بر ترس های خود غلبه کند ... تفصیل: مطلبی رو مطالعه کردم که به این میپرداخت که خداوند تاریکی است و نور نیست و نقد به اسلام  لطفا پاسخ دهید. مکتبِ سرّیِ کهنی وجود دارد که شاید نامش را نشنیده باشید؛ مکتبی که «مکتب اِسِـنـی» خوانده می‌شود. عیسی، خود آموزش دیده‌ی همین مکتب بود و به گروه «اسنی» تعلق داشت. «اسنی»‌ها تنها مکتبی هستند که خدا را «تاریکی مطلق» می‌دانند. قرآن می‌گوید «خدا نور است»؛ اوپانیشاد می‌گوید «خدا نور است»؛ کتاب مقدس می‌گوید «خدا نور است» اما «اسنی»‌ها تنها سنت تاریخ بشرند که می‌گویند: خدا تاریکی مطلق است؛ سیاهی نامتناهی؛ همچون تیره شبی بی‌پایان. بسیار زیباست! عجیب است اما زیباست... و بسیار پرمعنی. شما باید معنای آن را دریابید تا بتوانید از این تکنیک بهره ببرید زیرا این همان تکنیکی است که «اسنی»‌ها برای ورود به تاریکی استفاده می‌کنند؛ برای یکی شدن با آن. چرا همه جا خدا را مظهر نور دانسته‌اند؟... نه به این دلیل که خدا نور است بلکه به این دلیل که انسان از تاریکی وحشت دارد. این ترس و ادراکی بشری است. ما نور را دوست داریم و از تاریکی می‌ترسیم بنابراین نمی‌توانیم خدایی را به شکل تاریکی و سیاهی متصور شویم. ما خدا را به شکل نور می‌پنداریم چرا که از تاریکی می‌ترسیم. خدایان ما همگی از ترس‌های ما زاده شده‌اند. ما به آن شکل و شمایل بخشیده‌ایم و از آنجایی که این شکل و شمایل‌ها از ماست، چیزی از ما را برمی‌تاباند و ربطی به خدایان‌مان ندارد. آنها مخلوق ما هستند. ما از تاریکی می‌ترسیم پس خدا باید نور باشد. اما این تکنیک‌ها از مکتب دیگری آمده‌اند. «اسنی»‌ها می‌گویند خدا تاریکی است و مفهوم ژرفی پشت این سخن آنهاست. نخست این که تاریکی، ابدی و ازلی است. نور می‌آید و می‌رود اما تاریکی همچنان برجاست. هر روز صبح خورشید بیرون می‌آید و نور هست و هر روز عصر با فرو رفتن خورشید تاریکی سربرمی‌آورد. تاریکی به چیزی نیازمند نیست و همیشه سرجایش است. هرگز نه طلوع می‌کند نه غروب. نور همیشه منبعی دارد که از آن می‌آید اما تاریکی بی‌نیاز از منبع است. هر آنچه نیازمند منبعی است طبیعتا کرانمند و پایان‌پذیر است اما آنچه منبعی ندارد می‌تواند بی‌پایان و بی‌کران باشد. نور به نوعی منبع آشفتگی نیز هست و از این روست که نمی‌توانید به راحتی زیر نور بخوابید. نور تنش‌زاست اما تاریکی سرچشمه‌ی آرمیدگی است. آرامش مطلق. اما چرا ما از تاریکی می‌ترسیم؟... زیرا نور برای ما یادآور زندگی است، که هست و تاریکی یادآور مرگ است که البته هست! زندگی از نور برمی‌آید و زمانی که می‌میرید به نظر می‌رسد در تاریکی بی‌پایانی فرو می‌روید. از همین روست که همیشه در نگاره‌ها، فرشته مرگ سیاه‌پوش است و سیاه لباس عزاداری است. خدا نور است و مرگ سیاهی است! این بازتاب ذهن ما از ترس‌هایمان است. در واقع تاریکی بی‌نهایت و نور کرانمند است. تاریکی به زهدانی می‌ماند که همه چیز از آن بیرون می‌آید و در نهایت نیز همه چیز در آن فرو می‌افتد. این دیدگاه «اسنی»‌هاست. بسیار زیبا و نیز بسیار یاری‌بخش زیرا اگر بتوانید به تاریکی عشق بورزید دیگر از مرگ هراسی نخواهید داشت. اگر بتوانید وارد تاریکی شوید؛ و این تنها زمانی میسر است که از آن نترسید؛ آن‌گاه به آرامشی بی‌کران دست خواهید یافت. اگر بتوانید با تاریکی یکی شوید در آن حل می‌شوید و این معنای «تسلیم» است. حال دیگر هیچ هراسی نیست زیرا با تاریکی یکی شده‌اید، با مرگ یکی شده‌اید. حال دیگر نمی‌توانید بمیرید. «بی‌مرگ» شده‌اید. تاریکی بی‌مرگ است. نور زاده می‌شود و می‌میرد اما تاریکی فقط هست. بی‌زوال. برای انجام این تکنیک‌ها نخست به یاد داشته باشید که نباید کوچک‌ترین هراسی از تاریکی و سیاهی در ذهن‌تان وجود داشته باشد در غیر این صورت چگونه می‌توانید این آزمون را از سر بگذرانید؟ و اما نخستین گام در این مسیر: در تاریکی اتاق یا شبی سیاه بنشینید. همه چراغ‌ها را خاموش کنید و تاریکی را با رویکردی عاشقانه احساس کنید. بگذارید لمس‌تان کند. به آن نگاه کنید. چشمان‌تان را در تاریکی باز کنید، به آن نگاه کنید و با آن صمیمی شوید؛ بگذارید درون‌تان از آن انباشته شود... طبعا ترس وجودتان را فراخواهد گرفت و در این صورت تکنیک‌ها به کارتان نخواهد آمد و از انجام آن‌ها منصرف خواهید شد. ایجاد یک رابطه دوستانه عمیق با تاریکی در گام نخست ضروری است. برخی شب‌ها که همه به خواب رفته‌اند با تاریکی بیدار بمانید. هیچ کاری نکنید و فقط سرجایتان بمانید. صِرف بودن با تاریکی، شعله‌ی احساسی ژرف را نسبت به آن در شما روشن می‌کند چرا که بسیار آرامش‌بخش است. تاکنون با آن بیگانه بوده‌اید تنها به این دلیل که از آن می‌ترسیدید. به طور طبیعی اگر شبی خواب‌تان نیاید فورا چراغ را روشن می‌کنید و شروع به خواندن چیزی یا انجام کاری می‌کنید اما هرگز با تاریکی سر نمی‌کنید. با تاریکی سر کنید تا دریچه‌های نویی برایتان گشوده شود و پیوندی تازه با آن برقرار سازید. انسان ذهن‌اش را به کلی به روی تاریکی بسته است و برای این امر دلایلی باستانی وجود دارد: برای نیاکان غارنشین یا جنگل‌نشین ما شب منبع خطرات گوناگون بود. روزها امنیت بیشتری وجود داشت زیرا می‌توانستند اطراف‌شان را ببینند تا از گزند حیوانات وحشی در امان بمانند. روزها آن‌ها می‌توانستند با تجهیزات دفاعی خود در برابر حملات دوام بیاورند یا دست‌کم از مهلکه بگریزند، اما شب‌ها تاریکی همه جا را فرا می‌گرفت و آن‌ها درمانده و بی‌دفاع می‌شدند. از این رو شب ترسناک شد و این ترس در ناخودآگاهی انسان‌ها ریشه دواند و تا امروز با ماست. امروز دیگر نه در غارها زندگی می‌کنیم و نه هیچ درنده‌ای به کمین‌مان نشسته است. حمله‌ای در کار نیست اما ترس آن هنوز به جاست زیرا این ترس برای میلیون‌ها سال در اعماق ناخودآگاهی انسان‌ها ریشه دوانده است. ناخودآگاه شما از آن خودتان نیست بلکه چیزی عاریتی است که نیاکان‌تان برایتان به ارث گذاشته‌اند. این ترس همواره همان جاست و از این روست که نمی‌توانید خود را با تاریکی سازگار کنید. نکته دیگر این که: به سبب همین ترس بود که انسان شروع به پرستیدن آتش کرد. زمانی که آتش کشف شد، به خدا بدل شد، نه به این دلیل که آتش، خداست بلکه چون تاریکی ترسناک بود... روزها روشن و انسان در پناه آن ایمن بود اما در دل شب‌های تاریک، آتش گرم و نورانی به راستی که خدایی در خور پرستش می‌نمود! پارسی‌ها (زرتشتیان هند) هنوز هم به درگاه آتش، نیایش می‌برند. پرستش آتش به سبب هراس انسان از تاریکی به وجود آمد. در شب‌های تاریک، آتش، دوست و حامی آسمانی بشر شد... و در در کامنتی در انتهای این مطلب : خدایی ک ب ما فهموندن چیزی بود ک همه جای جهان وجود دارع.. همه جای کائنات تاریکی هست.. نور تاریکی رو نابود نمیکنع فقط باعث میشع ما تاریکی رو نبینیم.. ینی هرجایی ک فکرشو کنید تاریکی وجود دارع.. تنها چیزی ک سریع تر از نور حرکت میکنع تاریکیع..  
با نام و یاد دوست       کارشناس بحث: استاد قول سدید
با سلام و عرض ادب و آرزوی تندرستی و قبولی طاعات و عبادات دوست عزیز مطلبی که نقل قول فرمودید، بخشهای مختلفی دارد و سعی می شود تا جایی که ممکن است تمام جوانب آن مورد نقد و بررسی قرار بگیرد.
نکته اول: منشا خداباوری و دینداری اعتقاد به وجود خداوند، یکی از عقاید اساسی برای هر خداباور و دینداری است. از این رو، خداناباوران با نقد ادله خداباوری و یا اقامه ادله ای علیه خداباوری می کوشند تا این اعتقاد را ناموجه جلوه دهند. اما افزون بر این، برخی از خداناباوران با ارائه تبیین های جامعه شناسانه یا روانشناسانه درصدد بیان این مطلب هستند که اساسا این اعتقاد نه ناشی از تعقل و استدلال و علم، بلکه ناشی از جهل یا ترس آدمی است. این تبیین ملحدانه از منشا خداباوری و دینداری، مفروض گرفته که ادله خداباوری ناتمام است و اعتقاد به خداوند، اعتقاد ناموجه و نادرستی است و به همین جهت، به جای این که این اعتقاد را متکی به عقل بداند، آن را در عواطف و احساسات و جهل و محدودیت های معرفتی آدمی جاگذاری می کند. از آن جایی که ما خداباوران معتقدیم که خداباوری اعتقادی موجه و عقلانی و صحیح است، طبیعتا با این پیش‌فرض مخالفت کرده و با این تبیین از خداباوری همراهی نخواهیم کرد و تبیین دیگری از آن عرضه خواهیم کرد: اعتقاد به خداوند اعتقادی فطری است که عقل آدمی قادر است آن را به شکل صحیح اثبات نماید و توضیح دهد و آن را از شرک و نواقص ذهنی بپیراید. بله ممکن است گروهی از مردم بواسطه جهل یا ترس و یا سایر عواطف و احساساتی که دارند، به خداوند و یا یک دین معتقد شوند و بر همان اساس زندگی نمایند، اما مساله اینجاست که آیا نمی توان این اعتقاد را به متکی به عقل توضیح داد؟ ما خداباوران معتقدیم که حتی اگر گروهی از مردم بنا بر عواطف و تعلیم و تربیت و یا جهل و ترس به این اعتقاد رسیده باشند، اما این اعتقاد خاستگاه عقلانی دارد و به همین جهت، واقعی و صحیح است.
نکته دوم: نور بودن خدا همانطور که مرقوم فرمودید خداباوران، خداوند را با اسماء و اوصاف نیکو و مختلفی فرا می خوانند؛ مثلا خداوند را عالم و قادر و حی و خالق و رازق و ... توصیف می کنند و گاهی خداوند را از سنخ نور می دانند(نور: 35). اما در توصیف خداوند همیشه به این نکته توجه می دهند که توصیف خداوند به این اوصاف را باید متناسب با ذات الهی در نظر گرفت که هیچ مثل و مانندی ندارد(شوری: 11). اگر صفتی میان خدا و مخلوقاتش مشترک است، بدین معنا نیست که خداوند نیز آن صفت را به همان شکلی دارد که مخلوقاتش دارند. مثلا وقتی می گوییم خداوند عالم است، منظورمان این نیست خداوند با تحصیل و تلاش علم را بدست آورده و ممکن است علمش خطا باشد بلکه بر این باوریم که علم الهی ازلی و ذاتی است و هیچ خطا و باطلی در آن راه ندارد. در مورد نور بودن خداوند(نور: 35) نیز باید به این مهم توجه داشت که منظورمان این نیست که خداوند نور در برابر تاریکی است؛ چرا که نور و تاریکی هر دو مخلوق خداوند هستند و معنا ندارد خداوند متصف به یکی از آنها شود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ؛ ستايش براى خداوندى است كه آسمانها و زمين را آفريد، و ظلمتها و نور را پديد آورد«(انعام: 1).
بنابراین، این سوال پیش می آید که نور بودن خدا به چه معناست؟ در توضیح این مطلب گفته شده: یا نور به معنای نور محسوس است که در اینصورت، بیان قرآن درباره نور بودن خداوند بیان استعاری است؛ یعنی خداوند شبیه به نور است چرا که همچون نور لطیف و زیبا و سبب حیات و ظهور و بروز دیگران است. یا نور به معنای عام و مطلق باشد که نور محسوس یکی از مصادیقش باشد: هر چيزى كه ذاتش ظاهر و آشكار باشد و ظاهر كننده دیگری است. در این صورت، بیان قرآن درباره نور بودن خداوند استعاری نیست و حقیقی است؛ یعنی خداوند نور است چون به خودی خود موجود است و ظهور دارد و سبب ظهور و بروز سایر موجودات است.(مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، دار الكتب الإسلاميه، 1374ش، ج14، صص471-475) بنابراین، نور بودن خدا را نباید به معنای آن دانست که از تاریکی بیزاریم. بله، ممکن است گروهی از مردم چنین تلقی جسمانی از نور بودن خدا داشته باشند و آن را در برابر تاریکی بدانند، اما همانطور که گذشت، ما خداباوران بر این باوریم خداوند موجودی حقیقی است که خود به خود موجود است و منشا ظهور و بروز و ایجاد سایر موجودات است و اگر او را نور می نامیم، از این جهات است و نباید خدا را از سنخ نور محسوس در برابر تاریکی دانست چرا که نور محسوس و تاریکی هر دو از مخلوقات خدا هستند و معنا ندارد خدا را به مخلوقش توصیف کنیم.
نکته سوم: حقیقت تاریکی مطلب دیگر این که از عبارات نقل شده درباره تاریکی چنین استظهار می شود که به نظر مکتب «اسنی» تاریکی امری خداگون است که در برابر نور است و ازلی و بیکران است و نیازی به علت ندارد و منشا آرامش است. اما آیا واقعا تاریکی بیکران و ازلی است در حالی که در همین مکتب پذیرفته شده، تاریکی توسط نور محدود می شود؟!  اگر امری بیکران باشد توسط دیگری محدود نمی شود.  بنابراین تاریکی امری بیکران نیست.  بگذریم از این که تاریکی اساسا از سنخ عدم و نیستی و در برابر نور است. از تقابل تاریکی در برابر نور، نباید نتیجه گرفت تاریکی نیز امری وجودی است. تقابل تاریکی و نور، از سنخ تقابل شوری و شیرینی(تضاد) نیست بلکه از سنخ تقابل وجود و عدم (تناقض) و یا به تعبیر بهتر، از سنخ تقابل بینا و کور (ملکه و عدم) است. توضیح بیشتر: هر جایی که نور نیست، تاریکی هست؛ چنانکه هر جایی که وجود نیست، عدم هست. هست بودن تاریکی به معنای موجود بودن تاریکی نیست چنانکه وقتی گفته می شود عدم هست، منظورمان این نیست که عدم واجد هستی است. به تعبیر دقیق تر، تقابل نور و تاریکی شبیه به تقابل بینا و کور است، یعنی هر جایی که شانیت بینایی را دارد، اگر بینا نباشد، کور است. کور بودن از سنخ عدم بینایی است.(تقابل ملکه و عدم) تاریکی نیز همچنین است؛ یعنی هر جایی که شانیت نورانی بودن را دارد اما نورانی نیست، تاریک است. بنابراین، تاریکی از سنخ عدم و نیستی است و نباید آن را به مثابه امری وجود در نظر گرفت که بیکران و خداگون و منشا آثاری همچون آرامش است!    
نتیجه: با عنایت به این توضیحات مشخص می شود که تفسیری که از مکتب «اسنی» ارائه شده، تلقی شاعرانه از نور و تاریکی و حقیقت جهان است که فاقد دلایل کافی و موجه است، بلکه از طریق عقل و بررسی انتقادی در می یابیم که تاریکی از سنخ عدم است و نباید از تقابل تاریکی و نور چنین نتیجه گرفت که تاریکی نیز امری وجودی است. بگذریم از این که حتی اگر وجودی باشد، چون توسط نور محدود می شود، بیکران و ازلی و خداگون نیز نمی باشد. آنچه بیکران و ازلی است، از سنخ وجود و واجب الوجود است که توسط براهین فلسفی اثبات شده است. اگر به این حقیقت، نور گفته می شود یا تعبیری استعاری است و یا ناظر به معنای عام نور (هر آنچه ظاهر است و ظهوردهنده دیگران است) است که امری متافیزیکی است و از سنخ نور محسوس نیست. اگر خداوند را نور می نامیم یا از این جهت است که در برخی خصایص به نور محسوس شباهت دارد، و یا از این جهت است که بواسطه وجوب وجودی، خود به خود ظاهر است و منشا وجود و ظهور و بروز دیگران است و به همین جهت، به آن نورالانوار نیز گفته می شود.
جمع بندی پرسش: لطفا این متن را نقد و بررسی کنید و نظر خودتان را بیان بفرمایید: قرآن می‌گوید «خدا نور است»؛ «اوپانیشاد» می‌گوید «خدا نور است»؛ کتاب مقدس می‌گوید «خدا نور است». چرا همه جا خدا را مظهر نور دانسته‌اند؟... نه به این دلیل که خدا نور است بلکه به این دلیل که انسان از تاریکی وحشت دارد. این ترس و ادراکی بشری است. ما نور را دوست داریم و از تاریکی می‌ترسیم بنابراین نمی‌توانیم خدایی را به شکل تاریکی و سیاهی متصور شویم. ما خدا را به شکل نور می‌ پنداریم چرا که از تاریکی می‌ترسیم. خدایان ما همگی از ترس‌ های ما زاده شده‌اند. ما به آن شکل و شمایل بخشیده‌ ایم و از آنجایی که این شکل و شمایل‌ ها از ماست، چیزی از ما را برمی‌تاباند و ربطی به خدایان‌مان ندارد. آنها مخلوق ما هستند. ما از تاریکی می‌ترسیم پس خدا باید نور باشد. «اسنی»‌ها می‌گویند خدا تاریکی است و مفهوم ژرفی پشت این سخن آنهاست. نخست این که تاریکی، ابدی و ازلی است. نور می‌آید و می‌رود اما تاریکی همچنان برجاست. هر روز صبح خورشید بیرون می‌آید و نور هست و هر روز عصر با فرو رفتن خورشید تاریکی سربرمی‌آورد. تاریکی به چیزی نیازمند نیست و همیشه سرجایش است. هرگز نه طلوع می‌کند نه غروب. نور همیشه منبعی دارد که از آن می‌آید اما تاریکی بی‌نیاز از منبع است. هر آنچه نیازمند منبعی است طبیعتا کرانمند و پایان‌پذیر است اما آنچه منبعی ندارد می‌تواند بی‌پایان و بی‌کران باشد. نور به نوعی منبع آشفتگی نیز هست و از این روست که نمی‌توانید به راحتی زیر نور بخوابید. نور تنش‌زاست اما تاریکی سرچشمه‌ی آرمیدگی است. آرامش مطلق. اما چرا ما از تاریکی می‌ترسیم؟... زیرا نور برای ما یادآور زندگی است، که هست و تاریکی یادآور مرگ است که البته هست! زندگی از نور برمی‌آید و زمانی که می‌میرید به نظر می‌رسد در تاریکی بی‌پایانی فرو می‌روید. از همین روست که همیشه در نگاره‌ها، فرشته مرگ سیاه‌پوش است و سیاه لباس عزاداری است. خدا نور است و مرگ سیاهی است! این بازتاب ذهن ما از ترس‌هایمان است. در واقع تاریکی بی‌نهایت و نور کرانمند است. تاریکی به زهدانی می‌ماند که همه چیز از آن بیرون می‌آید و در نهایت نیز همه چیز در آن فرو می‌افتد. اگر بتوانید به تاریکی عشق بورزید دیگر از مرگ هراسی نخواهید داشت و آن‌گاه به آرامشی بی‌کران دست خواهید یافت.   پاسخ:  مطلبی که نقل قول شد، بخشهای مختلفی دارد و از جنبه های گوناگونی قابل بررسی است. در ادامه، سعی می شود در قالب چند نکته، مهمترین بخشهای این متن را مورد نقد و بررسی قرار داد.   نکته اول: منشا خداباوری و دینداری اعتقاد به وجود خداوند، یکی از عقاید اساسی برای هر خداباور و دینداری است. از این رو، خداناباوران با نقد ادله خداباوری و یا اقامه ادله ای علیه خداباوری می کوشند تا این اعتقاد را ناموجه جلوه دهند. اما افزون بر این، برخی از خداناباوران با ارائه تبیین های جامعه شناسانه یا روانشناسانه درصدد بیان این مطلب هستند که اساسا این اعتقاد نه ناشی از تعقل و استدلال و علم، بلکه ناشی از جهل یا ترس آدمی است. این تبیین ملحدانه از منشا خداباوری و دینداری، مفروض گرفته که ادله خداباوری ناتمام است و اعتقاد به خداوند، اعتقاد ناموجه و نادرستی است و به همین جهت، به جای این که این اعتقاد را متکی به عقل بداند، آن را در عواطف و احساسات و جهل و محدودیت های معرفتی آدمی جاگذاری می کند. از آن جایی که ما خداباوران معتقدیم که خداباوری اعتقادی موجه و عقلانی و صحیح است، طبیعتا با این پیش‌ فرض مخالفت کرده و با این تبیین از خداباوری همراهی نخواهیم کرد و تبیین دیگری از آن عرضه خواهیم کرد: اعتقاد به خداوند اعتقادی فطری است که عقل آدمی قادر است آن را به شکل صحیح اثبات نماید و توضیح دهد و آن را از شرک و نواقص ذهنی بپیراید. بله ممکن است گروهی از مردم بواسطه جهل یا ترس و یا سایر عواطف و احساساتی که دارند، به خداوند و یا یک دین معتقد شوند و بر همان اساس زندگی نمایند، اما مساله اینجاست که آیا نمی توان این اعتقاد را متکی به عقل توضیح داد؟ ما خداباوران معتقدیم که حتی اگر گروهی از مردم بنا بر عواطف و تعلیم و تربیت و یا جهل و ترس به این اعتقاد رسیده باشند، اما این اعتقاد خاستگاه عقلانی دارد و به همین جهت، واقعی و صحیح است.   نکته دوم: نور بودن خدا خداباوران، خداوند را با اسماء و اوصاف نیکو و مختلفی فرا می خوانند؛ مثلا خداوند را عالم و قادر و حی و خالق و رازق و ... توصیف می کنند و گاهی خداوند را از سنخ نور می دانند(1). اما در توصیف خداوند باید همیشه به این نکته توجه داشت که توصیف خداوند به این اوصاف، باید متناسب با ذات الهی در نظر گرفته شود که هیچ مثل و مانندی ندارد(2). اگر صفتی میان خدا و مخلوقاتش مشترک است، بدین معنا نیست که خداوند نیز آن صفت را به همان شکلی دارد که مخلوقاتش دارند بلکه آن صفت را متناسب با ذات خودش دارد و از هر محدودیت و نقص و نیازی مبرّا است. مثلا وقتی می گوییم خداوند عالم است، منظورمان این نیست خداوند با تحصیل و تلاش علم را بدست آورده و ممکن است علمش خطا باشد بلکه بر این باوریم که علم الهی ازلی و ذاتی است و هیچ خطا و باطلی در آن راه ندارد. در مورد نور بودن خداوند نیز باید به این مهم توجه داشت که منظورمان این نیست که خداوند نور در برابر تاریکی است؛ چرا که نور و تاریکی هر دو مخلوق خداوند هستند و معنا ندارد خداوند متصف به یکی از آنها شود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ؛ ستايش براى خداوندى است كه آسمانها و زمين را آفريد، و ظلمتها و نور را پديد آورد«(3). بنابراین، این سوال پیش می آید که نور بودن خدا به چه معناست؟ در توضیح این مطلب گفته شده: یا نور به معنای نور محسوس است که در اینصورت، بیان قرآن درباره نور بودن خداوند بیان استعاری است؛ یعنی خداوند شبیه به نور است چرا که همچون نور لطیف و زیبا و سبب حیات و ظهور و بروز دیگران است. یا نور به معنای عام و مطلق باشد که نور محسوس یکی از مصادیقش باشد: هر چيزى كه ذاتش ظاهر و آشكار باشد و ظاهر كننده دیگری است، نور است. در این صورت، بیان قرآن درباره نور بودن خداوند، استعاری نیست و حقیقی است؛ یعنی خداوند نور است چون به خودی خود موجود است و ظهور دارد و سبب ظهور و بروز سایر موجودات است.(4) بنابراین، نور بودن خدا را نباید به معنای نور مادی محسوس دانست و آن را به بیزاری از تاریکی ارجاع داد. بله، ممکن است گروهی از مردم چنین تلقی جسمانی از نور بودن خدا داشته باشند و آن را در برابر تاریکی بدانند، اما همانطور که گذشت، ما خداباوران بر این باوریم خداوند موجودی حقیقی است که خود به خود موجود است و منشا ظهور و بروز و ایجاد سایر موجودات است و اگر او را نور می نامیم، از این جهات است و نباید خدا را از سنخ نور محسوس در برابر تاریکی دانست چرا که نور محسوس و تاریکی هر دو از مخلوقات خدا هستند و معنا ندارد خدا را به مخلوقش توصیف کنیم.   نکته سوم: حقیقت تاریکی مطلب دیگر این که از عبارات نقل شده درباره تاریکی چنین استظهار می شود که به نظر مکتب «اسنی» تاریکی امری خداگون است که در برابر نور است و ازلی و بیکران است و نیازی به علت ندارد و منشا آرامش است. اما آیا واقعا تاریکی بیکران و ازلی است در حالی که در همین مکتب پذیرفته شده، تاریکی توسط نور محدود می شود؟!  اگر امری بیکران باشد توسط دیگری محدود نمی شود.  بنابراین تاریکی امری بیکران نیست.  بگذریم از این که تاریکی اساسا از سنخ عدم و نیستی و در برابر نور است. از تقابل تاریکی در برابر نور، نباید نتیجه گرفت تاریکی نیز امری وجودی است. تقابل تاریکی و نور، از سنخ تقابل شوری و شیرینی(تضاد) نیست بلکه از سنخ تقابل وجود و عدم (تناقض) و یا به تعبیر بهتر، از سنخ تقابل بینا و کور (ملکه و عدم) است. توضیح بیشتر: هر جایی که نور نیست، تاریکی هست؛ چنانکه هر جایی که وجود نیست، عدم هست. هست بودن تاریکی به معنای موجود بودن تاریکی نیست چنانکه وقتی گفته می شود عدم هست، منظورمان این نیست که عدم واجد هستی است. به تعبیر دقیق تر، تقابل نور و تاریکی شبیه به تقابل بینا و کور است، یعنی هر جایی که شانیت بینایی را دارد، اگر بینا نباشد، کور است. کور بودن از سنخ عدم بینایی است.(تقابل ملکه و عدم) تاریکی نیز همچنین است؛ یعنی هر جایی که شانیت نورانی بودن را دارد اما نورانی نیست، تاریک است. بنابراین، تاریکی از سنخ عدم و نیستی است و نباید آن را به مثابه امری وجود در نظر گرفت که بیکران و خداگون و منشا آثاری همچون آرامش است!   نتیجه: با عنایت به این توضیحات مشخص می شود که تفسیری که از مکتب «اسنی» ارائه شده، تلقی شاعرانه از نور و تاریکی و حقیقت جهان است که فاقد دلایل کافی و موجه است، بلکه از طریق عقل و بررسی انتقادی در می یابیم که تاریکی از سنخ عدم است و نباید از تقابل تاریکی و نور چنین نتیجه گرفت که تاریکی نیز امری وجودی است. بگذریم از این که حتی اگر وجودی باشد، چون توسط نور محدود می شود، بیکران و ازلی و خداگون نیز نمی باشد. آنچه بیکران و ازلی است، از سنخ وجود و واجب الوجود است که توسط براهین فلسفی اثبات شده است. اگر به این حقیقت، نور گفته می شود یا تعبیری استعاری است و یا ناظر به معنای عام نور (هر آنچه ظاهر است و ظهوردهنده دیگران است) است که امری متافیزیکی است و از سنخ نور محسوس نیست. اگر خداوند را نور می نامیم یا از این جهت است که در برخی خصایص به نور محسوس شباهت دارد، و یا از این جهت است که بواسطه وجوب وجودی، خود به خود ظاهر است و منشا وجود و ظهور و بروز دیگران است و به همین جهت، به آن نورالانوار نیز گفته می شود.(5)   پی نوشت ها: 1. نور: 35 2. شوری: 11 3. انعام: 1 4. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، دار الكتب الإسلاميه، 1374ش، ج14، صص471-475 5. سهروردی، شهاب الدین یحیی، حکمۀ الاشراق، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگی، 1373ش، ص106-124
موضوع قفل شده است