خاطرات جلسات خواستگاری

تب‌های اولیه

347 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

نقل قول:
سلام!!!
خاطرات خواستگاری را خوندم.یکدم نگاهتون را به مردها عوض کنید.چرا همش توهین می کنید.همه مردها دارای عیب قبول,زنها وخانم ها عیب ندارند!!!!
بعضی ها خیلی مغرور هستند.
انشاءالله همه خوشبخت بشن ولی بده برای هرکسی یک عیبی بگذارید.حالا اگر هم داشته باشند نباید طوری بیان کنید که اولا مورد تمسخر قرار بگیره(البته در نوشتار بعضی ها این طوریه)دوما باد غرور در سینه دارید کمی متواضع تر باشید.
باتشکر

ظاهرابرادرسلمان راست ميگن.همه اش كه نميشه ضدآقايون حرف زد!
(من يه داداش به اين اسم دارم..اسم شمارومي بينم يادش مي افتم.خداخيرتون بده ان شاءالله همه بچه هاي اسك دين برادر و خواهر ودوستان خوبي واسه هم باشن)

اما اين جاموضوعش خاطره هست وبايد كناركمي طنزنكات آموزنده داشته باشه..واگردوستان تعريف كردن واسه غرووووووور نبود.من كه اولين پستي كه توي اين تاپيك زدم ضدخودم بود.والبته نكته آموزنده واسه خانم هاهم داشت.

چشم.واسه ايجاد تعادل هم كه شده كمي هم به نفع آقايون بنويسيدخانم هاي گرامي:

نقل قول:
منو ميگي ...گفتم عمرا با همچين مادر شوهر بي ادبي زندگي كنم! با اينكه به دلم افتاده بود پسرش بايد خيلي عالي و مومن باشه اما هزازتا فكر به ذهنم رسيد ...يعني پسرشم انقدر بدقولو بي ادبه ... پسرشم مث خودشه ؟ ....ديگه مادره كارو خراب كرد.با اون حرفاش و رفتاراش.... شايدم بي انصافي كردم اما ديگه هر كي مراقب رفتارش نباشه چوبشو ميخوره.البته الانم به استادم ميتونم بگم بيان اما حسش نيست. ميترسم پسرش مث مادرش باشه....

همه اش به خاطريك حرف كوچيك!!
نه شيعه ياس خوبم ان شاءالله كمي ازسخت گيري بكاهيد.قصدمادراين جاترويج به ازدواجه.سعي كنيد اسون گرفتن روبه بقيه خانم هاياد بديد.
ان شاءالله موفق باشي.خانم گل:Gol:

به نفع اقايون!!!!
راستشو بخواي دخترا عاقل تر و زرنگ تر از پسرهان!!!! اگر اقا پسرها بدونن مادراشون چه رفتارهايي دارن كه باعث ميشه پسراشون ازدواج به موقع و موفقي نداشته باشن انقدر خاطرات ما رو نقد نميكنند! جدا خواهرانه ميگم. همين مادرها با رفتارهاشون كارو خراب ميكنند. واقعا از شما خانمها ميپرسم اينطور نيست؟!
اينم به نفع اقايون من ديگه خسته شدم و ميخوام با يكي از همين خواستگارام كه حسابي نقدش كردم وارد صحبت بشم! راستشو بخواين بعضي از سخت گيريهام هر چند منطقي اما شايد جاش نيست! ميخوام جدول معايب خودمو و طرفو مقايسه كنم. و بعد اطلاعات بيشتر از خوبي هاشون تصميم بگيرم ان شاء الله. البته بين اين گزينه ها ايشونو انتخاب كردم چون كارو به مادرش نسپرد و خودش مستقيم به مامانم گفتو در واقع يجورايي زرنگي كرد. البته شايد هر خانواده اينو نپسنده اما خانواده من اسير همچين عقايد خشكي نيست بحمدالله.و دليل ديگه اينكه مامانش الزامير داره و از شر مادر شوهر خلاصم و فوقش قراره جمو جورشون كنم. كه اينم ثواب داره تازه پرستار هم ميتونه. و ديگه اينكه خانوادش مث خانواده خودمونه. فقط باباش يكم.... نميدونم ديگه ... خودشونم شخصيت جالبي دارن.

سبزينه ظهور;333411 نوشت:

همه اش به خاطريك حرف كوچيك!!
نه شيعه ياس خوبم ان شاءالله كمي ازسخت گيري بكاهيد.قصدمادراين جاترويج به ازدواجه.سعي كنيد اسون گرفتن روبه بقيه خانم هاياد بديد.
ان شاءالله موفق باشي.خانم گل:Gol:

رو چمشم خانم مشاور عزيز:Gol:

شيعه ي ياس;333345 نوشت:
اگر با منيد...
اين دفعه دومه كه شما به من توهين ميكنيد!!!!
واقعا توي اين سايت هر كي هر جور دلش ميخواد توهين ميكنه! عجب گفتمان دينيه! گفتن خاطره منم نوشتم قرار نيست كسي درباره ي كسي قضاوت كنه.
متشكرم.

سلام!!!
نه خیر کاربر محترم بنده با شخص شما نیستم.شما چرا هر مسئله ای می شود به خودتان می گیرید.اگر مرتکب اشتباهی نشدید به خودتان شک نکنید!
من کی به شما توهین کردم که این بار دومش باشه!
شما می گی طرف پولدار نیست.وضعش خوب نیست بنده خدا دختر مومنه اگر آقا پسر دستش تو جیبش نباشه که نمی ره خواستگاری زن بگیره!
می خواهید من از تنها خواستگاری که رفتم بنویسم!می خواهید بگویم که چرا بعضی خانمها لگد به بخت خود می زنند؟می خواهید بگویم چرا خانم ها یک زندگی راحت را به طمع های بیجا عوض می کنند.

شيعه ي ياس;333414 نوشت:
خانواده من اسير همچين عقايد خشكي نيست بحمدالله.و دليل ديگه اينكه مامانش الزامير داره و از شر مادر شوهر خلاصم و فوقش قراره جمو جورشون كنم. كه اينم ثواب داره تازه پرستار هم ميتونه. و ديگه اينكه خانوادش مث خانواده خودمونه. فقط باباش يكم.... نميدونم ديگه ... خودشونم شخصيت جالبي دارن.

سلام!!!
یکبار دیگر این مطلبتون را بخونید.انسان اشرف مخلوقاته.هیچ شخصی در روی زمین در روی زمین مقدس تر از نام مادر نیست.هر مادری به اقتضای تلاش وکوشش سعی می کنه بچه هاش را از آب وگل دربیاره.سعی می کنه بچه اش راحت باشن.سعی می کنه بچه هاش غصه نخورند.این مادر خیلی زحمت کشیده مثل مادر شما!
این دلیل نمی شه که شما بخواهید به مادر که فرشته ی روی زمینه توهین کنین.خواهر بزرگوار خودت مادر می شوی می فهمی مادر یعنی چی؟اما کاربر محترم هیچگاه به کسی توهین نکن.شما الان به این توهین کردی وپشت سرش حرف زدی وغیبتش را کردی!تا الان این همه خواستگار داشتی پشت سر چندتاشون غیبت کردی وبه دلیل اینکه از ایشان خوشتتون نیامده به کسانی به دروغ حرفهائی از این اشخاص زده اید.شما مثلا همسایه امام رضا علیه السلام هستید.همسایه امام رضا علیه السلام هیچگاه عیب کسی را نمی گه.تنها بی عیب خود خداست!
ببخشید شاید حرفم کمی تند بود ولی به شکل مهربانانه بخونید نصحیتی بود برای خودم وشما.

منم با جناب سلمان موافقم گفتار خواهرمون یک مقدار ناپسند بود .

از شر مادر شوهر خلاصم !!!!

فوقش قراره جمو جورشون كنم !!!!

البته ما خودمون هم یه وقتایی با دخترا شوخی میکنیم مثلا وقتی یکی با شخصی ازدواج کرده که خواهر شوهر نداره یا مادر شوهر مهربونی داره بهش میگیم زیرخاکی پیدا کردی ...

البته فقط و فقط در حد شوخی نه اینکه قصد بی ادبی باشه اما گفتار شما مستقیما بی ادبی میشه به مقام مادر .

همونطور که برادرمون گفتن ما هم یه روزی مادر میشیم ، مادر شوهر میشیم ، مسلما خوشمون نمیاد کسی در مورد ما هم اینطوری بگه .

انشاءالله همه شمادوستان گلم هميشه موفق باشيد.

نقل قول:
رو چمشم خانم مشاور عزيز:Gol:

اين روگفتيد.يه چيزي يادم اومد.خب حداقل شايدبيشتراز600تادختررو واسه ازدواج واين جورچيزها مشاوره دادم
درباب تجربه خانم هاي گل خواهش ميكنم بخونيد:
اما به خودم كه مي رسيدم شايد نه تنها ازيك مشاور كمتربلكه دقيقا مثل دختربچه هاي5ساله مي شدم.خب تعداد خواستگاراي من كم نبودن..البته بيش ازحدمتعادل بودن.
آجيم آمارآخريش روكه چندماه پيش گرفت49نفرشدن:ok:

خب اره شهرهاي كوچيك ترازشهرهاي بزرگ فرق داره.وممكنه واسه يه دختر روزي چندخواستگاربياد.
من روزاي اول توي باغ نبودم اما وقتي اومدم توي باغ دقيقا همون حرفي كه برادرخودبمون سلمان گفتن براي من اتفاق افتاد:
غرووووووووووووووور..
به تك تك خواستگارا عادت كرده بودم يه بدي بذارم روي اونها ميگفتم انشاءالله بعدي..اينم نشد.
ازاين49نفر4نفراون هامن رونپسنديدن:khandeh!:(خداخيرشون بده..حالمون روگرفتن)منم هيچ كدوم رونپسنديدم غيرازدوتاشون.
كه اوليش توي تحقيق معلوم شدفاميلاشون بهايي هستندكه فاميل اگرميفهميدند قطع رابطه ميكردندو.....ودوميش هم كه قراره...حالا ديگه..كارت عروسيمون رو انشاءالله ميذارم اين جاوقتي ديگه...(مبارك باشه..ممنون.انشاءالله روزي همه):ok:

حالا جريان داره كه كي باد غرور من رو خالي كرد!
رفته بوديم مسافرت .. امام زاده بودم وداشتم دعامي خوندم..يه پيرزني ازم خواست دستشو بگيرم وبلندش كنم.وقتي بلندش كردم گفت:خدا عوضت بده دخترم..خدايه كاري كنه اين غرورت بريزه اين همه جوونا مردم رو امثال شما............هي ميرفت وهي قرميزد.

منم هاااااج وااج مونده بودم كه اين پيرزنه ازكجاناراحت بودوداشت ناراحتيش روروي من...
اماديدم راست ميگه..ازاون روز به بعد من خودم روهم مشاوره كردم:ok:وشدم يه دختركاملا قانع وبدون سخت گيري.
(آقاهمسر آيندم مذهبي نيست.تازه اززمين تاآسمون فرق داريم باهم...اما به خاطراينكه همديگرروپذيرفتيم وتنها كسي بودكه تمام حرفهاش روصادقانه گفت....خداست كه محبت رودرقلب هاميكاره.)

ازبين اين49نفر15نفر رواجازه داديم بيان جلسه ايي حضورپيداكنيم.من سعي ميكنم خلاصه تجربه اين جلسات روبذارم.دوستان خوبم هركدومتون تجربه داشتيد دراين موردبذاريد:

اين گردن بنده بيايد بزنيد! راستشو بخوايد هر بار از كنار اين حرفاتون گذشتم اما بايد بگم زندگي با شما براي امثال ما غير ممكنه! من يك شخصيت فوق العاده طنز دارم خانوادمونم اينجورين! اين حرفا رو هم اصلا زشت نميدونيم. (البته بستگي به محفلش داره)شديدا به اطرافيانمون احترام ميذاريمو شخصيت هيچ كسو خورد نميكنيم براي همين كساني كه با خانواده ما دوست ميشن هر چي بهشون بگيم رك و غير رك چون ميدونن نه قصدي داريم نه غرضي و صميمانه با ديگران دوستيم هيچ كس اين حرفا رو نميزنه و اتفاقا راحت ميخنديمو از كنارش رد ميشيم !
مامان من بارها به من گفتن كه درسته ما مسلمون ديگرانم مسلمون اما ما نميتونيم با مذهبي هاي شديد زندگي كنيم! من حرفه مادرو قبول نكردم. اما بعد چند سال كه توي محافل مذهبي ها رفت و امد كردم ديدم واقعا اينطوره! شما اگر در يك خانواده مذهبي بزرگ شديد من اينطوري نيستم . و رفتارها و حرفاي شما براي من خنده داره! تا ادم دهنشو باز ميكنه تهمت غيبت و اه اه اينا نه غيبته نه تهمت و نه عيب گذاشتن روي ديگران! فقط سخت گيري هاي من دراوردي شماست دوستان. من نميگم شما بد يا رفتارتون غلط! اما براي من و خانواده من كه ازين حرفا توش نيست و يك جو صميمي و ركه بدون ازار ديگران غير قابل تحمله!
لطفا معني غيبتو تهمتو و عيب گذاري رو هم بپرسيد ممنونو سپاس گذارم. هر چند كه اينها كه شما گفتيد نيست اما رسم امر به معروفتون هم دوستان غلطه! براي همين رفتارهاست از ازدواج با خانواده مذهبي صرف نظر كردم و تصميم گرفتم با يكي مث خودم ازدواج كنم! هيچي بدتر از ناراحت كردن ديگران نيست. مقام مادر بالا و ارزشمند من اينو در خدمته به مادرم و مادر شوهر ايندم در عمل اثبات كردمو ميكنم. ان شاء الله در عمل با مهرباني اين جملات اينجوري هم ...ولش كنيد دوستان ديگه مهم نيست.
فقط بگم رفتار يك عده خيلي زشت و ناراحت كننده است از نظر بنده! بدون در نظر گرفتن سن و شرايطو حالت همين جوري نظر ميديد.
.....................................................................................................
ببخشيد ديگه صبر منو تموم كرديد . خاطرات من به درد شما نميخوره . منم ديگه علاقه اي به شنيدن توهين ندارم.

باباناراحت نشيدازهم.تجربه هاروبذاريدواسه شناخت بيشتر:
1)خانم هاي مذهبي به اين كه طرف مقابل درمسائل سياسي چقدردقيقه وآيا به رهبرويارئيس جمهورويادولت پايبندهست نميخواد زيادتوجه كنيد
(كه متاسفانه من اوايل وخيلي ازدوستانم فقط به خاطرهمين موضوع سريع تصميم ميگرفتيم..فقط به اين توجه كنيد:
1-فرد نبايد روحيه سياسي افراطي داشته باشد طوري كه حتي مسائل سياسي رو وارد زندگي كنندوزندگي شخصي رومختل كنند.حتي اگرموافق رهبري هم باشه نبايددراين موضوع افراط به كاربگيره.

2-فردبايدمديريت بحران پذيري قوي داشته باشه.يعني اگريك روزمسائل مربوط به جامعه رو ديد كه همه مسائل ديني رورعايت نميكنندروي اون اثرنذاره ودينش مختل نشه..ومسائل اعتقاديش به خاطر مسائل جامعه تغييرنكنه.
2)بعضي اقايون خيلي خيلي به ظاهربيش ازحدمتعادل توجه ميكنند.مثلا يكي ازاون سه نفركه ما رو قبول نداشت گفته بودكه اين دختره كه بيرون داشت راه مي رفت من جلوش ايستادم دوست داشتم همسرم چشماش دقيقا روبه روم بيفته..اما اين چشاش روبه روم نبود..(جالب اينكه وقتي ميخواست مثلا آدرس ازم بپرسه واسه اينكه نشون بده خواستگارنيست ورهگذره:khandeh!:قبل ازسوالش داشت چشماش روباچشماي من زاويه بندي ميكرد.هركاري كرداين چشاي من باهاش ست نشد:Nishkhand:خواستم بش بگم اگرميخواي برم چندسانت از پاهامو ببرم..خب خودت كوتاهي به من چي:Cheshmak:)
3)دانشگاه..بيرون رفتن زن شغل اون:بعضي آقايون..البته من بين همه موردا+دوستان ديدم وشنيدم اين رو:
روي اين موضوع خيلي توجه مي كنندطوري كه همسرآينده بايدحتماازاين فيلتربگذره.مثلا دوست ندارند همسرشون جايي كاركنه كه مرداون جاباشه.
اين عقيده درست نيست.بعضي ازاون هاعادت دارندمثال حضرت فاطمه روميزنند:حضرت فاطمه كه ظاهرازندگيشون رونميدونند كه موقع دفاع ازدين تك تك خونه هاروحاضرشدبره.حضرت زينب كه جلوي هزاران مردان هم بيگانه ايستادزماني كه ميدونست حتي حجابش ممكنه درتعرض قرار بگيره ولي بازم رفت!
كمي تعصب روبه غيرت اسلامي نزديك تركنيدبرادران گل و اصلا دراين زمينه سخت گيري نكنيد.

4)خصوصاطلبه ها:طلبه هاسردو تاموضوع باخواستگاري رفتنشون خراب ميكنند:
كمي متعادل تربشيد..همگام باجامعه با دين حقيقي حركت كنيد:
مثلا عروسي رفتن جايي كه ارگ باشه:طلبه نميره وبه خاطرشغلش همسرش هم نبايدبره!كي اين روگفته؟اصل تعادل باتوجه به گفته احكام شرعي دربعضي مسائل بايد مطلبي بين شرع وعرف بپذيريم.شرع ميگه نرو و عروف وشرع باهم ميگن صله رحم.ودرعرف اگرحضورپيدانكنيم صله رحم انجام نميشه.پس مابين اين دوحضوردرعروسي فقط هنگام صرف شامه وگفتن وظيفه طلبه يعني امربه معروف به پدردامادوياخودداماد...اين جورحضورطلبه هاحتما درعروسي ها حرمت روبيشترميكنه به تدريج.اين اثركاره ونه نرفتن(به بهانه اينكه مااگر رفتيم سياهي لشكرميشيم)

5)خانم ها:شغل مرد:ازاينكه مرد بيكاره سريعا ردش نكنيد:اول به وضع مالي پدرش نگاه كنيد.بالاترازمتوسط ويامتوسط بودخوبه.
بعدبه تعدادبرادران خانواده نگاه كنيد.
اگرعروس دارندبه خانه زندگي عروسشون دقت كنيد.
اگرتوي فاميلشون جوون ازدواج كرده همراهبافقر ندارن بازم خوبه .بهش فكركنيد.
وقتي بيكاره نگاه كنيدكه آياخانواده تنبلي هستندويازرنگن درهرصورت ميتونند به جايي برسونندخودشون رو..
پس اگراين شرايط روداشت ردنكنيد.
مطمئن باشيدپسرزرنگ باحمايت خانواده اش ميتونه خودش روبه جايي برسونه.فقط مراقب باشيد لج بازنباشه وياباخانوادش رابطه بدي نداشته باشه.
اگربيكاربودبي استعدادبود.وضع باباش بدبود.بابرادراش مشكل داشت..كارآزادهم نداشتن و.....حالا شايداجازه ردكردن داريد.خواهشا به تمام چراغ هاي سبز خواستگارتون خوب دقت كنيد.

6)قيافه:بعضي مذهبي هاميگن اشكال نداره فقط خوب باشه ومومن..بعداعلاقه شكل ميگيره.:نه اين ريسك رونكنيد.
مزاج ومسائل باعرض معذرت (ج ن سي)به اين موضوع خيلي ربط داره.بايد حتما ظاهر اونم توي دلتون بره..امانه فقط جلسه اول.اگرجلسه اول دودل بوديد يكي دوبارديگه هم حرف بزنيد.وقتي به دلتون نشست..وظاهرش روپسنديديدميتونيدباجرئت به خصوصياتش هم فكركنيد.
7)زياااد دقيق نشيد روي اون.سوالات خيلي سخت وروان شناسي و...
البته خوبه.منم چندباري ازاين ترفند تاخلاهاي روحي بچگياشون روهم كشوندم بيرون:khandeh!:اما وقتي ميخواي تصميم بگيري سخت ميشه.
يه تجربه:همه پسرهايه نقطه ضعف دارن:اگراهل روابط آزادنيستن ممكنه اهل گناه ازنوع ضرربه نفس خودشون باشن(اميدوارم منظورم رودرست گفتم)اگراهل هيچ كدوم ازاين هانيستن اهل تخليه هيجان ازراه عصبانيت هستن.اگر اين خلا روندارند خلا كمبودتوجه دارن.
اگركمبودتوجه نداشته باشن...مغروروازخودراضين
اگراجتماعين ممكنه سراغ گناه روابط آزادبرن.اگرگوشه گيرن ممكنه دچارافسردگي بشن..چيزي كه درتجربه ديدم همه مردها نوعي خلادارن واصلا علت ازدواجشون برطرف كردن خلا توسط همسره!
والبته همه زن هاهم آخرخلا هايي دارن.هرچندخخلاروحي زن متفاوت هست اما به هرحال همه اختلافات فكري عميقي به هم دارند.پس به اين دقت نكنيدپسره چقدرخوبه وياچقدرمومنه(مهمه امانبايد فقط به خاطراين چيزاجواب ردبشونه)چراغ هاي سبز اونهارو بشماريد.اگراز8تاملاك شمافقط3الي4تاش روداشت كافيه.
چيزي كه مهمه براي يك ازواج خوب:
درك معني تفاهم هست:
يعني شناخت اختلافات نظري يكديگروبعد:پذيرش اين اختلافات وپذيرفتن همديگرباهمين اختلافات و جداكردن انتظارات ازعشق وفداكاري.درهمه امورفداكاري كنيم وموقعي كه ناراحتي وكدورتي هست اون رودرزندگي بارفتاربدمون نشان نديم..فقط درزمان هاي خاصي به اسم جلسه تفاهم به همديگرگوشزدكنيم.
روشن فكري ورفتن روي خط تعادل مهم ترين اصل زندگيه.

ببخشيدطولاني شد.حالا نوبت شماهاست.بگيدتامنم باشمابقيه روبگم.:Gol::Gol:


نقل قول:
مامان من بارها به من گفتن كه درسته ما مسلمون ديگرانم مسلمون اما ما نميتونيم با مذهبي هاي شديد زندگي كنيم! من حرفه مادرو قبول نكردم. اما بعد چند سال كه توي محافل مذهبي ها رفت و امد كردم ديدم واقعا اينطوره! شما اگر در يك خانواده مذهبي بزرگ شديد من اينطوري نيستم . و رفتارها و حرفاي شما براي من خنده داره! تا ادم دهنشو باز ميكنه تهمت غيبت و اه اه اينا نه غيبته نه تهمت و نه عيب گذاشتن روي ديگران! فقط سخت گيري هاي من دراوردي شماست دوستان. من نميگم شما بد يا رفتارتون غلط! اما براي من و خانواده من كه ازين حرفا توش نيست و يك جو صميمي و ركه بدون ازار ديگران غير قابل تحمله!

واي خاطراتتون كه خيلي جالبه.بذاريدخاطراتتون رو وازكسي ناراحت نشيد.اگر اجازه بديديه نكته كوچولوبگم:
توي فران اومده كه هم مردمومنه وهم زن..امابعداتصميم به طلاق ميگيرن وازپيامبرهم اجازه ميخوان:
پس اين جورنيست كه بگيد آدم مومن بامون..آدم خيلي مذهبي باخيلي مذهبي...وآدم آسموني باآسموني وزميني بازمين!باهم ميسازن.
خب نه.
علت اين اختلافات اينه كه هركسي نميتونه متفاوت بودن فكروعقيده طرف مقابل روبپذيره.مشكل سراين پذيرفتن هست.

اينكه ماقبول كنيم كسي كه درمقابل ماست آدم متفاوتي هست پس خرده نگيريم وهمين جورقبولش كنيم اما اينكه كاملا متفاوت باشه منظورم نيست.بلاخره يه كم بايد تيپ شخصيتي هردوطرف به هم بخوره...اماكنار اون اگرهمه ماهمديگرروبذيريم باهرعقيده ونحوه گفتاررو بدونيم نه تنهادر اين جوربحثهابلكه درزندگي زناشويي باهمسرهم موفق هستيم.

به قول يكي ازاساتيدگرانقدركه خدارحمتشون كنه ميگفتن به جاي اينكه ببيني طرف مذهبيه يانيست و يا شناخت قبل ازدواج برا اين ادمها و اون سوالاتي كه شمابه خور بقيه ميديد به جاش:حرف زدن رويادبگيريدوبه بقيه يادبديد.مردچطوري بازن حرف بزنه كه زن راضي باشه..
مديريت كلام=مديرت همسرداري=سياست كلام=پذيرفتن تفاهم=زندگي موفق.

شيعه ياااااااااااااااس::Gol:
[=Arial Narrow]واي خدا اين جاچرا همه ناراحت شدن.اقا اصلا حالا كه اين طورشد..من يه چيزي بگم.شيعه ياس خوبم.الان يه...

[SPOILER]خاطره ضدمردهامي گم كه ديگه اين همه مغرورنباشن..يه كم هم بخنديم.مگه چه اشكال داره؟هيس...نگو هدفم روبه كسي.[/SPOILER]
آقا چشم اين اقايون نتكره الهي ولي برن حرص بخورن لطفا...من كه فقط يه نفرم وبهم ميگن ريزه ميزه 49بار گفتم:نه...برين خونتون باي باي.:Kaf:(ديگه چه برسه به بقيه خانم ها.ماشاءالله تعدادمون ازاونها توايران بيشتره..هورررررا

[SPOILER]يه چيزي بين همه اونها ثابت بود.هرباركه جواب ردميشنيدن خيلي خودشون رومغرور ميگرفتن وميگفتن به جهنم.به خودش وبختش پازد!!![/SPOILER]
حالا كه توي پست هاي ديگه خودمون روخورد كرديم.نوبت رسيده يه كم ازغرور اونها هم بگيم:

يكي ازخواستگارا كه خبرداشت من درگفتن نه..بسيارمهارت دارم...شرط بندي كرده بودبادوستش كه اين دختره رو من يه كاريش ميكنم بله بگه(جريان رو آجيش كه دوستم بودواسم تعريف كرد):

پسره مخ روان شناسي بود.
من ميپرسيدم اين جواب ميداد.هركاااااااري كردم بتونم حداقل يه چراغ قرمز ازش بگيرم نتونستم.

بعدآقاهه يه نيش خندي زدوگفت:ببين خانم هركاري كني نميتوني منوشكست بدي(فكركرده بوداومده جنگ جهاني)انشاءالله ديگه ما داماد اين خونه ميشيم.درسته؟

بعدمن كه از همون اول قيافه ايشون توي دلم نرفته بود خيلي حرصم گرفته بود و نميدونستم چطوري بهش بگم.وقتي اين روگفت.حررصم در اومد وگفتم:حقيقتش بايد همون اول ميگفتم.اما قيافتون زشته!

اولين بارم بوداين طوري حرف ميزنم.
(لطفا عصباني نشيد..سرجواب مثبت من شرط بندي كرده بود..صحبت يه عمرزندگيه بابا اقايون گرامي ازاين كارهانكنيد.)
بعدخيييييييلي عصباني شدوگفت:چي؟تمام دختراي محله برامن دست وپاميشكنن من به اين قشنگي...مارو دست انداختي؟؟

من:شرمنده به خدا راست ميگم.هركسي يه سليقه داره.
زدبه هم وبلندشدورفت وگفت:قربون سليقت(باعصبانيت گفت...هه هه)

حقيقتش خيلي خوشكل بودمن روميذاشت توي جيبش اما سليقه هامتفاوته بعضي هاسفيدميپسندن بعضي هاسبزه..ديگه كاردله نميشه كاريش كرد:khandeh!:
[SPOILER]بااجازتون اوني كه حالاپسنديدم همه ميگن زشته ومن ميگم فرشتس:Kaf:[/SPOILER]
شرط اونهااين بود:اگرجواب مثبت بود دوستش بايد تمام چراغاي عروسيمون رو خودش نصب ميكرد..اما اگرجواب رد بود؟:

بايد پسره به تمام دوستاش توي محله ميگفت كه جواب ردشنيده...
[SPOILER]واااااااااااااي اين واسه پسراي خوشكل ومغرور كه به خودشون مينازن خيلي سخته..بعدمجبورشدرفت به همه گفت و يه كم غرورش ريخت.[/SPOILER]
بله آقايون بيشترازخانم هادراين مورد مغرورن!!
والاااااا.
[SPOILER]شيعه ياس بيا تو...[/SPOILER]


هفته پیش از مسافرت اومده بودیم عصر بود یه خانمه اومد دم در ،خواستگار بود که قبلا مامانم بهش ادرس داده بود اما چون اسرار داشته بود بدون پسرش بیاد جور نشده بود بعدم که شمارمونو توی خونه تکونی عید گم میکنه
خلاصه مامانم تعارفش میکنه میاد تو بعده کلی نشستن مامانم اومدن به من میگن پاشو بیا جلوشون که تا نیای همینجور میمونن
منم که خسته اصن حوصله نداشتم خوابم بودم
ولی بعد کلی نق زدن که اصلا چرا بدون هماهنگی اومده و از این حرفا پاشودم رفتم جلوشون
تازه کلی عذر خواهی کردن بد موقع اومدن
خانواده اصیل وخیلی خوبی بودن
فردا صبحش ز زد که قرار بزاره با پسرش بیاد
قبلا از کلی از فیلترا گذشته بودن که دیگه راه پیدا کرد به خونه:khandeh!:
خلاصه پسرشونم اومد پسر خوبی بود از هر لحاظی
بیچاره مامانش چن بار زنگ زد اما من جواب رد دادم
چون از نظر قیافه اون چیزی که من میخواسم نبود خیلی عادی بود
دوس دارم خاص باشه ظاهر برام حرف اولو نمیزنه اما خیلی برام مهمه

پیش دانشگاهی بودم با دوستام ب مرکز خرید رفته بودیم 4 تا بودیم بینشون فقط من چادری همین طور که تو پاساژ میگشتیم یه دفه یه خانم مانتویی خیلی شیک و باکلاس اومد طرف من گف که ببخشید خانم میتونم وقتتون رو بگیرم دیگه خلاصه از سن شروع کرد و گفت که پسرم مذهبی و این تیپ دختری میخواد.... همین جور که ما داشتیم حرف میزدیم یکی از دوستام که کلا طنزه وایساده بود منو بخندونه و جالب اینجا که به طور نامحسوس فیلم میگرفت و هنوزم فیلمشو داره
منم کلی خودمو کنترل کرده بودم که نخندم اونم داشت همین جور از شازده تعریف میکرد حالا نمیدونم هر کی ب ما میرسه فقط از پول و خوشکلی پسرش تعریف میکنه
منم که اون موقع اصلا ب ازدواج فکر نمیکردم گفتم نه!
البته بعد دوستام کلی دعوام کردن که چرا گفتی نه. خودمم پشیمون شدم چون مورد خوبی ب نظر میومد باشه
تا الانم دوستام اذیتم میکنن ب شوخی میگن اگه شماره داده بودی الان 2 تا بچه داشتی..:khaneh:

یه دوستی داشتم خیلی سخت گیر بود البته از خودم خیلی بزرگتر بود اینا تو خونشون کاسکو داشتن کاسکوها هم خیلی حرف میزنن
شب خواستگاریش که خواستگارا وارد میشن کاسکوشون هی شروع میکنه اسم دوستمو صدا میزنه و میپرسه اینا کی هسن اومدن چند بار بلند میپرسه وقتی میبینه کسی جوابش نمیده بلند بلند صلوات میفرسته
جالب اینجاست که با همین خواستگارش ازدواج میکنه
فکر کنم کاسکو زودتر از همه فهمیده بوده و صلوات فرستاده:Khandidan!:

اهوجان اينكه قيافه حرف اول رونميزنه امامهمه كاملا درسته..

اما اگر كامل بدتون اومد كه هيچي..ولي اگرته دلتون پسرخوبي بوده يه فرصت ديگه هم بهش بديد.
چون خيلي مواقع ديده شده كه جلسه اول نپسنديدن اماجلسه بعدنظرشون عوض شده.

يه فرصت ديگه به هم بديداگربازاصلا هيچ جاي دلتون رونگرفت اره جواب ردشماكاملا منطقيه.:Gol:

اقايون گرامي وبرادراي گل خانواده پسرها خواهش ميكنم اين رو يه كم جدي بگيريد:
احساس دخترها نسبت به شنيدن جواب ردنسبت به آقايون حساس ترهست.خواهشا مراقب باشيد اگرنپسنديديد مستقيم نگيد.
غروريك زن دراين مسائل بايد بسياربيشترازاقايون نگه داشته بشه وگرنه ممكنه مايوس بشن.

ازطرفي سرزده وارد خونه دخترنشيد.يه جور بي احترامي هست.خصوصا بي احترامي به احساس يك دختر.

خواستگاران حضرت فاطمه حتي اون كساني كه بدبودن(اسمشون رونميارم)اجازه ميگرفتن براي حضور!
پس خيلي مهمه اين موضوع.
اقا يه ترفند:
من وآجيم يامامانم هم هميشه سرزده ميرفتيم خونه مردم واسه داداشم...اما هيچ وقت به اسم خواستگاري نبوده..به بهانه اين كه درمورد دروس پشت كنكوريم ويارشته اون دختراطلاعات جمع كنم ميريم خونه مردم.
ودخترخانم كه ميادواسم توضيح بده ديگه ميبينيمش ديگه..واگرهم بفهميم به سليقه داداشمون نيست ديگه اون دختراين رو نميفهمه وبي احترامي نميشه.

ازاين جورترفندهااستفاده كنيد.

سلام به همه خداوند همه رو به راه راست انشالله هدایت کنه مخصوصا ادم هایی که یه مقدار از دینو می خوان بقیه که مزاجشون سازگار نیست می گن بدرد نمی خوره، منو هم انشالله هدایت کنه :Sham:
رهایی از هر چه غیر خدا
مبارزه به نفس

از قدیم گفتن اگه به جنگ شیر با دست خالی بری شیر می خوردت!!
منم یک خاطره بگم از یکی از جلسات خواستگاریم:ok: شاید جنبه آموزشی داشته باشه بعد حدود دو ماه که یکی از فامیل ها از محاسن یک دختر خانم برای ما هی گفت ( تک دختر، وضع مالی خوب ، خوشگل انصافا مورد آخر شدید بود) ما راضی شدیم بریم خواستگاری به همراه یکی از خواهرها و اون واسطه رفتیم من از اول هم گفتم قصدم فقط آشنایی هست ، مشغول صحبت با دختر خانم تو جمع شدیم چون من راضی به صحبت خصوصی نشدم!! البته کس خاصی هم نبود ، بعد پنج شش سوال عقیدتی سنگین (دفعه دوم بود می رفتم خواستگاری دیگه در حد امتحان ارشد سوال پرسیدم) دلم کباب شد ولی چاره چیه ادم باید سعی کنه میزان تطابق ظاهر و باطن افراد بفهمه!! رفع زحمت کردیم و همون شب گفتم نه به واسطه که بهشون بگه اما واسطه نگفته بود (تلاش در جهت تغییر نظر من):Sham: ، بنده خداها تا یک ماه تحقیق کرده بودن و بعد یک ماه به واسطه گفته بودن تشریف بیارید، تقصیر واسطه بود خوب:Ghamgin:نکته : اگه از صد درصد ایمان فقط 10 درصد هستی اندازه همونم باید عمل کنی وگرنه بدرد نمی خوره:Cheshmak:

سلام بر همگی.

حرفای کاربر گرامی سبزینه خیلی بجاس و درست. من یه جا رفتم دختررو نپسندیدم اما هرچند که مطمئن بودم اما بروی خودم نیووردمو حرفامو کامل زدم...

راستی خاطره من از هفته پیش:
آقا رفتیم دختررو دیدیم نجیب و... بهش گفتم روبند میزنی؟ گف همین طوری حجابم خوبه. خلاصه با هزار صحبت گف باید فکرامو بکنم. فرداش قبول کرد و صحبتای دومیم زدیم اما مادرش خیلی روباز بود و خلاصه فهمید که شرطم پوشیه هست پس فرداش زنگ زد گفت که نه نمیشه... منم به مادرم گفتم: الخیر فی ما وقع. قسمت این بوده و اینم از لیست دخترای مادرم خط خورد و جور نشد... مادرم میگه پوشیه رو نگو خیلی از مورد های خوب قبول نمی کنن ولی من بازم شرطم پوشیه هست و بهش میگم هرچی الله بخواد همون میشه..

سلام. مطلبی روی سایت بود در مورد خاطرات جلسات خواستگاری ولی قفل بود. من هم مجبور شدم براش یه تاپیک جدید بزنم.

قبل ازبیان خاطراتم بگم که من برای ازدواجم مشکلاتی دارم. هم دیپلمه هستم و هم چشمم مشکل داره و دخترهای این دوره زمونه که همگی لیسانس به بالا مشکل پسند هستن، نمیپذیرن، هر چن به این ایراد نمی گیرن و بهانه های الکی برای جواب نه میارن

خودم اصلا اهل دوست دختر داشتن نیستم و زنی مذهبی و محجوب میخوام.

خاطره اول: صغری خانم! درسها و عبرتها

اولین دختری که برای صحبت باهاش رفتم، دختر همسایه دوست و همکار مادرم بود. پدر سختگیری داشت و پیش از من خواستگارهای زیادی رو رد کرده بود. اهل شهری بود که من از افراد اهل اون شهری خیری ندیده بودم. پدرش جانباز و موجی بود و طبق تحقیقات ما هر چند وقت یک بار دچار عوارض موج میشد. من با وجود اینکه از اهالی اون شهر بدم میاد ولی به این دلیل که خیال می کردم که هیچکس حاضر نمیشه باهام ازدواج کنه(!) قبول کردم.

مادرم ایشون در یک مجلس زنانه، در منزل همین دوست و همکارشون دیده و پسندیده بود.

دوست مادرم با مادر ایشون هماهنگ کرد و من و ایشون توی میدان صد تهران با هم ملاقات کردیم. بله اولین ملاقات در فضای سبز میدون بود. ایشون با دوست مادرم و دختر ایشون اومد و من هم با مادرم رفتیم. بعد اونها ما رو رها کردن که بریم حرف بزنیم.

ادامه در پست بعدی

از بازگشایی موضوع ممنونم. فقط از دوستان خواهش می کنم که به خاطره گفتن اکتفا کنن تا دوباره بسته نشه.

خاطره من خيلي كليه:khandeh!:
من يه خواستگار داشتم كه هر وقت ميومد يه دعواي شديد تو خونه ميشد يعني اين اقا پنج بار اومد خواستگاريم هر پنج بارش تو همون جلسه دعوا شد همه ي دعوا ها هم بين من و مامانش بود( از اون مادر شوهر ها ي بسيار بسيار خشن ):Khandidan!:
چند بار كار به قهر كشيد چون فاميل بودن و با وساطت بزرگتر ها دوباره اشتي مي شديم انقد بدم ميومد ازش كه ميگفتم هر كي جز اين اصلا يه لحظه به جاي شوهر تصورش ميكردم حالم بد ميشد كلي هم جلو روي خودش ازش بد ميگفتم از قيافه بگير تا لحن صحبت و همه چيزش رو ميبردم زير سوال:khaneh: حالا بنا بر تقديرات الهي اون اقا شد همسر من ، الان كه اون روزها رو مرور ميكنيم من روم نميشه تو چشمهاش نگاه كنم خخخخخ بنده خدا اصلا اعتماد به نفس نداره جلو من ولي برام خيلي جالبه دقيقا اون چيزي كه فكرش رو نميكردم سرم اومد

با سلام مجدد، الان توی میدون صد، روی یه نیمکت نشستم و دارم براتون می نویسم.

اون روز ، بعد از ظهر یکی از روزهای مهرماه سال 1387 بود و من و صغری خانم، بعد از جدا شدن از مادرم و دوستش، روی یکی از همین نیمکتهای اطراف نشستیم.اولین سوال من از ایشون این بود که چه برنامه ای برای آینده داره.. ایشون گفت میخوام برم سر کار و خواست بدونه من مشکلی با این دارم یا نه. من گفتم مشکلی ندارم ولی به پولی که شما در میارید در زندگی مشترک دست نمیزنم. اینو که گفتم خندید.

بعد من از خودم برای ایشون گفتم که فعالیتهای دینی اینترنتی دارم و با دشمنان اسلام مقابله فکری و استدلالی می کنم. واقعا فکر می کردم دخترای مذهب از چنین آیتمی خوششون میاد، ولی بعدها فهمیدم که قضیه برعکسه و دخترای چادری با این حرفم فقط نگران میشن که مبادا ازشون انتظار روبنده زدن داشته باشم! یا حداکثرش اینه که اهمیتی به این آیتم که برای من جزئی از زندگیم هست نمیدن. حالا مورد به مورد براتون در مواردی که اینو گفتم ذکر میکنم که ببینید. صغری خانم هم همین فکر رو کرده بود ولی اینجا اینو به من نگفت.

چیز دیگری هم که بهش گفتم این بود که انتظار دارم زنم اگر فقیر شدم هم کنارم باشه و فقط شریک روزهای خوشی من نباشه. مادرم که بعدها از من می پرسید در صحبت چی میگم وقتی اینو گفتم مخالفت کرد و گفت که با این حرف دخترا رو می ترسونی و باید بهشون امید بدی.

یه سری صحبتهای دیگه هم بینمون رد و بدل شد و بعد بلند شدیم برگشتیم پیش مادرم و دوستش که از هفت حوض برگشته بودن.اونا رو رسوندیم سر خیابونشون و رفتیم.

بعد که مادرم زنگ زده بود خونشون، گفتن صغری خانم فرمودن که ایشون خیلی از من بالاتره! البته اون موقعها معنی این حرف دخترها رو نمیدونستیم، پس مادرم سعی کرد موقعیت رو برای رفع سوءتفاهمات محیا کنه...

ادامه دارد

خدایا قسمت کن منم برم خواستگاری فعلا که نشده:Ghamgin:
ولی یه خاطره از داییم بگم
داییم به همراه مادر بزرگ من که خیلی جدیههه و دروغم بلد نیست رفته بود خواستگاری
پدر عروس:حاج خانم پسرتون چجور پسری هستش ازش راضی هستین
مادر برزگ من:چی بگم والا یه نون برا من نگرفته:Khandidan!:
ولی با همون خانواده وصلت کرد:Gig:

سلام.
منم ماجرای اولین خواستگاری رو براتون بنویسم.
خانواده دختر رو یکی از واسطه ها معرفی کرده بود که در تاپیک خودم چند نفر رو اسم بردم که واسطه های من هستن.
درباره این خونواده گفته بودن که خونواده واقعا مذهبی و معتقد و خوبی هستن و اون آقایی که واسطه هم بود کامل میشناخت شون و تایید شون کرده بود.
من اولین بار بود که میخواستم برم خواستگاری و خیلی استرس داشتم...
مسیر خونه دختر تا خونه ما خیلی فاصله داشت...بخاطر همین در حدود یکساعت قبل از زمانی که گفته بودن راه افتادیم...سر راه هم جایی ایستادیم که دسته گل و شیرینی بخریم...اونقدر استرس داشتم که موقعی که تو مغازه گل فروشی بعد از آماده شدن گل کارت عابربانک رو دادم به فروشنده که پولشو حساب کنه، رمز رو استباهی گفتم! بجای 2235 گفتم 2533 !! تا گل و شیرینی آماده شد مقداری طول کشید و با تاخیر رسیدیم خونه شون.
وقتی پدرم ماشین رو جلوی خونه شون پارک کرد و داشتیم پیاده می شدیم مادرم داشت آخرین توصیه هاش رو به من میکرد و درحال گفتن این حرف بود که اونجا که رفتی حواست باشه...در همون حال که مادرم اینا رو میگفت برادر دختر اومد در خونه رو باز کرد! نمیدونم حالا صحبتهای مادرم رو هم شنید یا نه...
ادامه دارد...

سلام.خب به نظر میرسه که تشخیص داده شده که با میزان کافی از دهه محرم دور شده ایم و تاپیک بازگشایی شد. البته لازم به ذکره که مطالب این تاپیک اکثرا تلخ هستن و اکثرا مربوط به خواستگاری منجر به ازدواج نیستن

اما مادر من که مثل خود من گمان برده بود که برای صغرا خانم سوءتفاهم پیش اومده از طریق این دوستش خواهان صحبت بیشتر بین ما شد. ولی مادربزرگ پدری صغری خانم فوت کرد و این عزیزان مشغول عزاداری شدن و بعدش هم محرم شد گفتن تا بعد ماه صفر نمیشه بیاید خواستگاری. اینجا نمیدونم کی این پیشنهاد رو داد که این مدت با اطلاع مادرهامون با هم تلفنی صحبت کنیم. این پیشنهاد هم متاسفانه مقبول اونها افتاد.

خلاصه شماره موبایل منو به ایشون دادن و ایشون دفعه اول به من زنگ زد ولی بعدا فقط یه میس کال مینداخت تا من بهش زنگ بزنم.

صحبتهای زیادی بینمون شد از اینکه به خاطر داشتن روز تولد و زن و امثالهم براش مهمه تا اینکه یه پاش توی خونه است و یا پاش توی بیمارستان به دلیل بیماریهای پیاپی. مادرم بعدها اینجور برداشت میکرد که احتمالا میخواسته خودش رو برام عزیز کنه که میگفته مدام مریضی میگیره ولی من الان فکر میکنم میخواسته منو فراری بده.

یادم هست چند بار از من پرسید شما مطمئنید به ازدواج با من؟ و اینطوری دودل بودن و عدم رضایت قلبیش رو میشد تشخیص داد ولی من خنگ که فکر تنها دختری که ممکنه با من ازدواج کنه ایشونه به تمام این حقایق پشت کردم.

خب طبیعیه که وقتی دو ماه تمام حرف می زنیم راجع به خیلی چیزها هم حرف خواهیم زد. به همین خاطر بحث به مهریه هم کشید. ایشون بر اشت گفت من پونصد سکه مهریه میخوام و مهریه رو هم میگیرم. من اون موقع حقوقم دویست هزار و خورده ای بود و این میزان مهریه معادل بیش از صد میلیون تومان بود در اون زمان و نزدیک نیم میلیارد در این زمان. هر چی من برای ایشون آه و ناله کردم که ندارم توجه نکرد. اینجا بود که فهمیدم تصویر ذهنی من از دخترها چقدر غلطه یه دختر چقدر می تونه بی رحم باشه که من این همه ازش خواهش کنم و کوتاه نیاد. خلاصه فرداش نشستم حساب کردم که تا آخر عمرم هم قادر به پرداخت این مبلغ نیستم پس بهش زنگ زدم و گفتم من چنین مهریه ای نیستم. اون هم گفت اصلا بزرگترها باید بشینن در موردش بحث کنن. نمیدونم شاید چنین درخواستی رو هم با علم به درآمد من برای فراری دادن من مطرح کرده بود.

باور کنید اگر یک بار صریح به من میگفت نمیخوامت یا حداقل کمی سرد باهام حرف میزد من دیگه بهش کاری نداشتم ولی من این رفتارهاشو به پای عدم اطمینانش گذاشتم. ولی تب خدارو شکر ایشون درسی به من داد که دیگه راجع به هیچ دختری چنین فکر غلطی رو نکنم.

ادامه دارد

یکی از جالب ترین خاطرات خواستگاری در خانواده ما به نظرم زمانی بود که پدرم واسه برادرم به خواستگاری رفت برادرم و یکی از دخترهای فامیل به هم علاقه مند شده بودند ولی از انجا که خانواده دختره میخواستن اون با برادرزاده خودشان ازدواج کنه مخالف این ازدواج بودند تا اینکه خانواده دختره به دخترشان میگن اگر تو را میخواستند تا حالا پدرشون رسما واسه خواستگاری میامد نه اینکه فقط یه حرفی بزنن دیگه پیداشون نشه دختره هم که عصبانی شده بود به برادرم گفت که حتما باید پدرت واسه خواستگاری بیاد وگرنه دیگه بهم اس نده برادرم هم چند روز چاپلوسی و قربان صدقه پدر و مادرم میرفت تا اینکه بالاخره پدرم قرار شد بره خواستگاری اونم در محل کار پدر دختر خانم وقتی که رفت همه منتظر جواب بودیم که نگو پدر دختره میگه والا من دوست دارم دختر بزرگم با برادرزادم ازدواج کنه اخه برادرم ول کن نیست میگه باید رابطمون با ازدواج بچه ها بیشتر بشه پدرم هم میگه خوب ما هم دوست داشتیم رابطمون با شما بیشتر بشه که پدر دختره میگه حالا میخوای شما دختر کوچیکه رو واسه پسر کوچیکتون ببرین اینجوری یه دختر هم به شما دادیم پدرم هم مثل اینکه از معامله راضی بوده قبول میکنه حالا از ان زمان تا حالا برادرم همیشه مبهوت این خواستگاریست

دیدم بحث خاطره داغه حیفم اومد نگم:khandeh!:

همین چند ماهه پیش بود با دوستم رفتیم یه شرکت فرم استخدامی پر کنیم ما رو ارجاع دادن که برین پیش فلانی.به ما گفت یک ماهه دیگه که پروژتون تموم شد بیاین تا هم فرم پر کنید هم مصاحبه ....خلاصه اومدیم خونه

فرداش قرار بود برا من خواستگار بیاد .من وقتی با سینی چایی وارد شدم خشکم زد همون فلانی بود:khandeh!:اونم همینجوری هاج و واج مونده بود .

نکته جالب دیگش اینکه اسم محله ما متبرک به نام یک شهیده که از قضا اسم و فامیل این آقا هم همون بود :Gig:

وای چه شبی بود:khaneh:

neɠïn;593449 نوشت:
کی از جالب ترین خاطرات خواستگاری در خانواده ما به نظرم زمانی بود که پدرم واسه برادرم به خواستگاری رفت برادرم و یکی از دخترهای فامیل به هم علاقه مند شده بودند ولی...

عذر می خوام ولی اگر مادر گرامیتون پدرتون رو برای خرید کمپوت آناناس می فرستادند بعید می دونم پدر سرکار با کمپوت گیلاس بر میگشتن که ایشون با خواستگاری از خواهرکوچکتر برگشتند، برادرتون حق داشت مبهوت باشه:khandeh!:

صغری خانم چادری بود ولی آرایش هم می کرد! لذا اونقدرها هم مذهبی نبود. به من می گفت دلیل اینکه بار اول جواب رد داده این بوده که وقتی من بهش گفتم اهل فعالیتهای دینی هستم، فکر کرده از این مردهایی هستم که از زنشون میخوان روبنده بذارن. نمیدونم چطوری مغز ایشون چنین تحلیلی کرده بود ولی مورد دیگری هم بود که خانم نشون داد چنین برداشتی کرده ولی اون ازم پرسید و مثل صغری خانم نرفت بگه ایشون از من بالاتره؛ بلکه بهانه بهتری آورد!

یه بحث جالبی هم که بین من و صغری خانم مطرح شد این بود که ایشون میگفت من آرزو دارم توی عروسیم برقصم! جالب این بود که میدونست رقصیدن حتی جلوی زنان حرامه ولی باز هم میگفت آرزومه! من بهش گفتم من شما رو مجبور نمیکنم ولی حاضر هم نیستم برقصم، شما اگر خواستی خودت تنهایی برقص!

توی این مراحل که بودیم دوست مادرم بهش اطلاع داد که پدر دختر هم خیلی سختگیره ولی ایشون میگفت منم که تصمیم میگیرم. من ساده هم باور کردم.

یکی دو هفته قبل از اتمام ماه صفر، قلب پدر صغری خانم درد گرفت و بردنش بیمارستان. ایشون اونجا یکی از همرزمهای قدیمی خودش رو دید و اتفاقا پسرش رو هم دید و قرار خواستگاری از همین صغری رو باهاشون گذاشت. صغری خانم اینو به من گفت ولی باز گفت من یه مورد خوب رو به امید یه مورد بهتر ول نمیکنم! و باز به من تلقین کرد که مهم خودشه که منو پسندیده. من به حساب اینکه اینها هنوز به پدرش نگفتن قبول کردم در حالی که باید بهش میگفتم که یا اون بیاد یا من. اعتماد به نفس نداشتنم باعث شد اینکارو نکنم. هنوز باورم نمیشه اینطور مذبوحانه بازیچه دست اون شدم.

خلاصه روز خواستگاری فرا رسید. قیافه شو فراموش کرده بودم فقط وقتی دیدمش اینطور از خواهرش تشخیصش دادم که چهره اش برام آشنا بود. به هر حال آخرین بار شش ماه پیش دیده بودمش. برعکس جلسه اون روز که خیلی جدی بود اون روز از اول تا آخر لبخند به صورت داد. رفتار پدرش هم که دیگه چی بگم؟ معلوم بود بهش گفتن ما به اینا گفتیم بیان. بذار بیان بعد پسر دوستت بیاد.حتی یه سوال کوچک هم در مورد من نپرسید. بعد مادرم ازش خواستن که من و صغری خانم با هم حرف بزنیم. جالب اینکه صغری خانم اونجا هم از مراسم عروسی حرف میزد انگار که همه چیز ردیف شده. من هم که حرفاش رو مبنی بر اینکه اونه که تصمیم میگیره باور کرده بودم رفتار پدرش رو نادیده گرفتم. خلاصه چند روز بعد که که مادرم بهشون زنگ زده بود مادرش گفته بود استخاره کردیم بد اومده. مادرم هم گفته بود شما که میخواستید استخاره کنید همون اول اینکارو می کردید. البته معلوم بود که استخاره بهانه شونه.

خلاصه صغری اینطوری شش ماه منو علاف خودش کرد و بعد جواب رد داد. سه ماه بعد هم عقد کرد!

وقتی مادرم جوابشونو بهم اطلاع داد بدون اینکه خم به ابرو بیارم گفتم ولش کن بریم دنبال یه مورد دیگه. به اندازه کافی شخصیتمو جلوش خورد کرده بودم و دلیلی برای اصرار بیشتر نبود.

صغری خانم اولین و آخرین دختری بود که خودمو جلوش خرد کردم. ولی ازش ممنونم چون خیلی درس عبرت ازش گرفتم. اگر موافق باشید این عبرتها رو در پست بعدی مطرح می کنم.

شهرام1300;593784 نوشت:
صغری خانم اولین و آخرین دختری بود که خودمو جلوش خرد کردم. ولی ازش ممنونم چون خیلی درس عبرت ازش گرفتم.

سلام
چجوری خودتونو جلوش خرد کردین؟
چه درس عبرتی گرفتین؟
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

سلام. دو دل بودم که این بخش رو بنویسم یا نه. ولی چون دوستان خواستن چشم.

من از این جهت خودمو پیش ایشون خرد کردم که وقتی گفت نه باز هم رفتم جلو، وقتی پدرش براش خواستگار پیدا کرد سکوت کردم و موارد دیگه.

اما درسهای عبرت:

اول اینکه یه دختر وقتی گفت نه دیگه تلاش نکنم نه رو به آری بدل کنم. در اکثر موارد دختر مخالفه که اگر اصرار کنیم یا مثل صغری خانم رفتار میکنه یا برخوردهایی مثل اونچه خانمها در صفحات پیشین نوشتن؛ البته احتمال داره که ناز کرده باشه که نازش بیجاست چون ما یه بار غرورمونو شکستیم و رفتیم جلو، دیگه نوبت اونه که نشون بده خواهانه.

دوم اینکه رضایت خانواده مهمتر از رضایت دختر هست!!! تعجب نکنید. یه دختر وقتی مخالفه میگه نه، ولی چه بسا خونواده مخالف باشه و با فشار دختر چیزی نگه ولی در نهایت سر سفره عقد جبران میکنه. در مورد صغری خانم من بدون تلاش برای کسب رضایت پدرش فقط با خودش صحبت کردم در حالی که کسب رضایت پدر سختگیر ایشون یک پروژه بود.

سوم اینکه هیچوقت حرف خانمها رو ملاک قرار ندهم. خانمها در مقام حرف خیلی شعارها میدن، ققط دنبال ایمان و اخلاق و صداقت هستن و آرامش در زندگی؛ ولی تا الان هیچیک از اینهایی که به من نه گفتن، به دلیل نبود یکی از این موارد نه نگفته. باید عمل زن رو معیار قرار داد. به نظر من تا دختر سر سفره عقد بله رو نگفته نباید باور کرد که پسر رو دوست داره.

فعلا این سه مورد ر و داشته باشید.

برای هر کدوم از این مواردی که عرض کردم مصادیق بسیاری وجود داره که هم در صفحات قبل میشه دید و هم در خاطرات بعدی ذکر خواهم کرد.

من معیار اصلی و شرط اولم واسه طرف مقابلم ایمان و اعتقادات مذهبی و ولایت پذیریش بود. الان که ازدواج کردم به یه نکته رسیدم که به دخترخانم ها توصیه میکنم اونم اینکه علاوه بر اینکه سعی می کنین همسری که انتخاب میکنین از نظر اعتقادات کفو شما باشه به این نکته هم توجه کنین که طرف فرد عاقل و فهمیده ای باشه این مسئله خیلی خیلی مهمه. اگه فهمیده باشه خیلی راحت میتونه مشکلات رو با تدبیر حل بکنه و به شما هم آرامش بده. در ضمن خیلی از مسائل هستن که قبل از ازدواج مهم بنظر میان مثل سیگاری نبودن فرد، شغل خانم و مسائلی از این دست ولی وقتی ازدواج میکنین و با ابعاد شخصیتی همسرتون بیشتر آشنا میشین و ویژگی های بهتری ازش میبینین و در ضمن بهش علاقه مند میشین این چیزها براتون از اهمیت می افته یعنی بخاطر همسرتون حتی حاضرید از کار و تحصیلتون بگذرید البته این به طرف مقابلتون هم بستگی داره. اینا تجربه شخصی ام بود که خواستم بگم از این جهت که خیلی از مسائل به ظاهر مهم هستند ولی در زندگی از اهمیت می افتن.

وقتی جواب رد صغری خانم رو گرفتیم مادرم خیلی ناراحت شد و به تلاش افتاد که در اسرع وقت یک دختر مناسب برای من پیدا کنه. اینجا بود که زن دایی بنده دختر هجده ساله یکی از آشنایانش رو معرفی کرد.

خلاصه قرار رو گذاشتیم و روز موعود من و پدر و مادرم به دنبال داییم که بزرگتر ما بود رفتیم و با هم به منزل ریحانه خانم رفتیم. رفتیم نشستیم و پدر ایشون چایی و بستنی آوردن البته نه به صورت همزمان. بعد ریحانه خانم وارد شد در حالی که چادر به سر نداشت ولی با روسری و هدبند حجاب کاملی ایجاد کرده بود. خلاصه بعد از مقداری بحث نامربوط و مقدماتی بین بزرگترها ما رو فرستادن که با هم حرف بزنیم...

همانطور که گفتم ریحانه خانم فقط هجده سال داشت و از طرف دیگه چهره اش زیبا و شبیه یکی از بازیگرهای مسن سینما و تلویزیون بود. این دو مسئله هم روی طرز رفتار ایشون اثر میگذاشت.

ازش پرسیدم اگر یه روز شما دوست داشته باشی سفر کنیم به شمال و من دوست داشته باشم به جنوب بریم چیکار میکنید؟ گفت خب اصلا نمیریم مسافرت! بعد یه چیزی بهش گفتم که برگشت گفت این خیلی احمقانه است! بعد دیگه دیدم داره تند رفتار میکنه. من هم سر و تهش رو هم آوردم و خلاصه اومدیم بیرون. و من فوری گفتم این خانم رو نمیخوام.

به هر حال توی این سن هم غرور وجود داره و هم نگاههای غلط در جوونها. گاهی هم مادرها برخلاف میل دختر اجازه میدن طرف بیاد که مثالهاش در صفحات پیشین دیده شد و خود خانمها از برخوردهای خودشون با اون پسرها گفتن! بعلاوه اینکه در این سن دخترها حس می کنن همیشه خواستگار هست و آخر اینکه زیبایی باعث غرور میشه به خصوص که مدام هم ازشون خواستگاری میشه و اونها هم حس میکنن که خیلی خاص هستن. این میشه که با افتخار هم از فراری دادن پسری که خواستگاریشون رفته سخن میگن و پسره رو مسخره هم میکنن! به هر حال ریحانه خانم یکی دو سال پیش عروس شد یعنی تقریبا 22 ساله بود که همسر دلخواهش رو یافت.

راستش من با بالا رفتن سن ازدواج مخالفم و حتی از 18 سالگی خواهان ازدواج بوده ام.ولی خب یکی از لوازم پایین اومدن سن اردواج رشد عقلی پسرها و دخترهاست. چه سودی داره وقتی سر 20 سالگی ازدواج کنن ولی اونقدر ناپخته رفتار کنن که عشقشون بدل به نفرت بشه؟

سلام. امروز زیاد حال و حوصله برای ارسال خاطره نداشتم. ولی خب چون سر صبحی یه مقدار سرم خلوته براتون یک خاطره دیگه میذارم.

مدتی بعد از کیس ریحانه خانم، دوست مادرم خواهر زن برادرش رو معرفی کرد که اسمشون هم زهرا بود. مادر من هم ندیده و نشناخته ، برعکس صغری خانم و ریحانه خانم که اول خودش میدید و بعدش نوبت من میشد، اینجا یکراست منو هم همراه خودش برد! من هم چون اسم زهرا رو خیلی دوست دارم استقبال کردم و آرزو کردم ایشون همون نیمه گمشده بنده باشن!

وقتی رسیدیم اونجا، اولش خواهر بزرگتره اومد جلو، که از جمالش همینو بگم که اگر شوهر نداشت بعید میدونم تا روز عقد خواهر کوچکه میذاشتن خواستگارای ایشون، اوشون رو ببینن.

حالا خواهر کوچکه که اومد، فکر کنم یه ده سانتی از من بلندتر بود. ظاهرش هم اصلا به دلم ننشست. ولی چیزی بروز ندادم تا ببینم چی میشه.

اینو هم بگم وقتی وارد خونشون شدم، یک حس خیلی منفی به من دست داد. در مورد خانواده ش بگم که پدرش سردار بازنشسته سپاه بود و برادرش در اثر تصادف مدتها بود به صورت نیمه جان روی تخت بیمارستان افتاده بود. میگفتن تصادف به خاطر تخلف برادر زنش بوده، تازه زنش هم بعد از این ماجرا ترکش کرده بود.

خلاصه باباش عین بابای صغری خانم، نشست از هر دری سخن گفت جز در ازدواج!(البته نه به اون ضایعگی) دیگه یه چهل دقیقه که باباش حرف زد، مادرم برگشت گفت اگه اجازه میدید با هم یه صحبتی بکنن. باباش جواب داد: نه ما حالا میخوایم بیشتر در محضرتون باشیم.

ضایعگیش اینجا بود که با آژانس اومده بودیم و حالا باید منتظر میشدیم که آژانس بیاد دنبالمون! خلاصه آژانس که اومد، من و مادرم اومدیم بیرون، و من مراتب نا رضایتی خودم از این مورد رو به مادرم گفتم. برادر دوست مادرم هم که در پارکینگ بود سخنان ما رو شنید و سریعا به خواهر خودش که دوست مادرم باشه، مخابره کرد. حالا خدا رو شکر جلوی روش از خواهر بزرگه تعریف نکردم!!! چون ما تا وقتی دوست مادرم زنگ نزد و نگفت که پیشاپیش میدونه که این مورد مردوده، نمیدونستیم که ایشون اونجا بودن.

خلاصه ما این مورد رو پیگیری نکردیم ولی دوست مادرم که سوال کرده بود، فرموده بودن: خیلی خونواده خوبی بودن ولی قدشون به هم نمیخورد!!!

دو سال بعد از مورد بالا یعنی در اردیبهشت 89، با مورد مشابهی روبرو شدیم! دوست مادرم یک دختر خانمی رو معرفی کرد که معلم بود و میگفت خیلی هم مهربونه!

خلاصه من و پدرم و خواهرم بلند شدیم رفتیم خونه اینها. حالا ما رفتیم داخل دیدیم که خیلی قدهای بلندی دارن و دختره هم به درد دروازه بانی بسکتبال میخورد. باز هم در اونجا من جو خیلی بدی رو حس کردم و با ورود به خونشون احساس بدی پیدا کردم. شاید این احساس تاثیر معنوی نگاه باطنی خود اونها بود. باز مثل مورد بالا من در نگاه اول از این خانم خوشم نیومد ولی هیچی نگفتم.

خلاصه خانواده اینها که فرهنگی هم بودن متشکل از پدر و مادر و یک دختر و یک پسر نشستن جلوی ما و یه مقدار صحبت شد و بعد مادرم گفت اگر میشه با هم صحبت کنن. پدرش با بی تفاوتی سری به نشانه تایید نشون داد، احتمالا به این معنی که جواب ما که منفیه. یهو خود دختره مخالفت کرد و به مادرش گفت نمیخوام! مادرش یه مقدار یواش باهاش حرف زد ولی دید قبول نمیکنه. من گفتم عیبی نداره اصرار نکنید. مادرش هم گفت ببخشید دختر ما آمادگی نداره. ما هم پاشدیم اومدیم بیرون.

پدرم از این رفتار خیلی ناراحت شد و با وجود اینکه پدر و برادرش تا پایین اومدن باهاشون با بی اعتنایی برخورد کرد و بعد هم دیگه توی جلسات اول با ما نیومد و گفت شما خودتون برید صحبت کنید، اگر بحث جلو رفت من میام.

خود من از این دو خانم اخیر خوشم نیومده بود، ولی خب زشت بود که بگم نمیخوام باهاشون حرف بزنم و وسط جلسه ای که قراره ازشون خواستگاری بشه، ضایعشون کنم. به همین خاطر می خواستم چند کلمه حرف بزنم و بعد پیگیری نکنیم که اونا هم جلوی جمع ضایع نشن؛ ولی خود اونا اهل چنین ملاحضاتی نبودن و حاضر نبودن نه گفتن رو به بعد از اون جلسه موکول کنن؛ حال آنکه ما اصلا پیگیری نمی کردیم! به هر حال برای مقابله با چنین مسائلی استراتژی من این شد که خونواده دختر در جریان نقائص ظاهری من از چشم و کوتاهی قد تا ریختن مو و شکم داشتن قرار بگیرن. به حرف هیچ مشاوری هم توجه نکردم چون نتیجه اینکه نگیم رو به عینه دیده بودم!

شهرام1300;595901 نوشت:
مدتی بعد از کیس ریحانه خانم، دوست مادرم خواهر زن برادرش رو معرفی کرد که اسمشون هم زهرا بود.

شهرام1300;595901 نوشت:
فکر کنم یه ده سانتی از من بلندتر بود. ظاهرش هم اصلا به دلم ننشست. ولی چیزی بروز ندادم تا ببینم چی میشه.

شهرام1300;596438 نوشت:
دو سال بعد از مورد بالا یعنی در اردیبهشت 89، با مورد مشابهی روبرو شدیم! دوست مادرم یک دختر خانمی رو معرفی کرد

شهرام1300;596438 نوشت:
باز مثل مورد بالا من در نگاه اول از این خانم خوشم نیومد ولی هیچی نگفتم.

شهرام1300;596438 نوشت:
خود من از این دو خانم اخیر خوشم نیومده بود، ولی خب زشت بود که بگم نمیخوام باهاشون حرف بزنم و وسط جلسه ای که قراره ازشون خواستگاری بشه، ضایعشون کنم

شهرام1300;596438 نوشت:
خواستم چند کلمه حرف بزنم و بعد پیگیری نکنیم

شهرام1300;596438 نوشت:
ولی خود اونا اهل چنین ملاحضاتی نبودن و حاضر نبودن نه گفتن رو به بعد از اون جلسه موکول کنن؛ حال آنکه ما اصلا پیگیری نمی کردیم!

سلام
بنظر خودتان کار شما درست است که بدون هیچگونه شناختی (حتی اینکه قد طرف چقدر است) به خواستگاری بروید؟ که همان لحظه ورود بگید نه من این رو نمی خوام! اگر دختره از شما خوشش اومد چی؟ انقد غرورش بی ارزشه؟
در مرحله دوم، آیا این کار درست است که پس از خواستگاری خانواده دختر و خود دختر را منتظر بگذارید اما پاسخ منفی خود را اعلام نکنید تا او همچنان منتظر باقی بماند؟ آیا اینگونه ضربه بزرگی نمی خورد؟
آیا این دو مورد را برای خواهر خودتان هم می پسندید؟
آیا نباید قبل خواستگاری رفتن کمی در این زمینه مطالعه یا مشورت کنید؟

لطفاً شما خانم ها بفرمایید رفتار اینگونه درست است؟
1- بدون هیچگونه شناخت حتی شناخت ظاهری به خواستگاری شما بیایند بطوریکه همان لحظه اول نظر آقا برگردد
2- پس از اینکه آقا نظرش مثبت نبود، هیچ پاسخی ندهد و شما همچنان منتظر بمانید

[SPOILER]
سپاس[/SPOILER]

نهال;589198 نوشت:
خاطره من خيلي كليه:khandeh!:
من يه خواستگار داشتم كه هر وقت ميومد يه دعواي شديد تو خونه ميشد يعني اين اقا پنج بار اومد خواستگاريم هر پنج بارش تو همون جلسه دعوا شد همه ي دعوا ها هم بين من و مامانش بود( از اون مادر شوهر ها ي بسيار بسيار خشن ):Khandidan!:
چند بار كار به قهر كشيد چون فاميل بودن و با وساطت بزرگتر ها دوباره اشتي مي شديم انقد بدم ميومد ازش كه ميگفتم هر كي جز اين اصلا يه لحظه به جاي شوهر تصورش ميكردم حالم بد ميشد كلي هم جلو روي خودش ازش بد ميگفتم از قيافه بگير تا لحن صحبت و همه چيزش رو ميبردم زير سوال:khaneh: حالا بنا بر تقديرات الهي اون اقا شد همسر من ، الان كه اون روزها رو مرور ميكنيم من روم نميشه تو چشمهاش نگاه كنم خخخخخ بنده خدا اصلا اعتماد به نفس نداره جلو من ولي برام خيلي جالبه دقيقا اون چيزي كه فكرش رو نميكردم سرم اومد

سلام. نقش ایشون در تحولا اخیرتون چی بوده؟ توی اون مراحلی که قبلاً گفتید با خونوادتون داشتید و بعدش، ایشون چه نقشی رو ایفا کرد؟

[="Tahoma"][="Navy"]

mousavi928;596660 نوشت:
سلام
بنظر خودتان کار شما درست است که بدون هیچگونه شناختی (حتی اینکه قد طرف چقدر است) به خواستگاری بروید؟ که همان لحظه ورود بگید نه من این رو نمی خوام! اگر دختره از شما خوشش اومد چی؟ انقد غرورش بی ارزشه؟
در مرحله دوم، آیا این کار درست است که پس از خواستگاری خانواده دختر و خود دختر را منتظر بگذارید اما پاسخ منفی خود را اعلام نکنید تا او همچنان منتظر باقی بماند؟ آیا اینگونه ضربه بزرگی نمی خورد؟
آیا این دو مورد را برای خواهر خودتان هم می پسندید؟
آیا نباید قبل خواستگاری رفتن کمی در این زمینه مطالعه یا مشورت کنید؟

لطفاً شما خانم ها بفرمایید رفتار اینگونه درست است؟
1- بدون هیچگونه شناخت حتی شناخت ظاهری به خواستگاری شما بیایند بطوریکه همان لحظه اول نظر آقا برگردد
2- پس از اینکه آقا نظرش مثبت نبود، هیچ پاسخی ندهد و شما همچنان منتظر بمانید

[SPOILER]
سپاس[/SPOILER]



سلام
مواردی که شما فرمودین درست به نظر میاد با کمی تحقیق حداقل از نظر ظاهری وقتی طرف مطمئن شد مشکلی با این قضیه نداره پا پیش بذاره،و این مورد بیشتر میتونه برا پسر اتفاق

بیفته چون میدونه قراره خونه کی بره با برنامه از قبل تعیین شده طوریکه دختر متوجه نشه میتونه دختر رو ببینه و تصمصم بگیره و این شرائط برا دختر بدون اطلاع پسر امکان پذیر نیست.

هر کسی برای خودش در انتخاب معیارهایی داره که با توجه به تفاوتهای فردی این معیارها هم متفاوته، یکی اندازه قد ، دیگری رنگ پوست و...

ولی نکته ای که هست مراسم خواستگاری یعنی دوطرف همدیگه رو ببینن اگر پسند شد ( اولین چیز ظاهره) اونوقت وارد مرحله بعد بشن،

حالا اگه دختر یا پسر فرق نمیکنه این مورد به دلش نشست یا مورد قبولش بود قرار نیست بدون نظر مساعد یکی دیگه خودشونو تحمیل کنه!! یکی از خصوصیات خواستگاری اینه که آمادگی شنیدن یا دادن جواب بله یا نه رو داشته باشن.[/]

سلام. دوستان عزیز اینجا محلی برای بیان خاطرات است و نه محلی برای بحث و گفتگو روی معیارها و روشها. اگر دوستان تاپیک مرتبط با این مباحث رو ایجاد کنن و به من اطلاع بدن با کمال میل جوابشون رو خواهم داد.

***

اما بخش سوم و آخر این بحث، اینکه در زمستان 91 یا فروردین 92 لیستی شامل بیش از 20 خانم مقیم تهران رو از قم به مادر من دادن برای ازدواج.مادر من هم به تک تک اونها زنگ زد.

مسئله ای که جالب بود که اینکه این خانمها قدهای 168 و 170 و 172 داشتن و وقتی مادرشون قدشونو اعلام میکرد و مادر من هم میگفت قد پسرم 160 هست، با فرمودن "خب قدشون که به هم نمیخوره" جواب رد میدادن به جز یکی.

اون یک خانم هم وقتی رفتیم خونشون یه سری صحبت بین مادرهامون شد، وقتی مادرم گفت با هم حرف بزنن، مادرش گفت همینجا حرف بزنن! بعد دخترش گفت من سوالی ندارم. من هم گفتم من هم سوالی ندارم ولی اگر سوالی داشتید در خدمتم! جالب اینکه مادرم وقتی بیرون اومدیم گفت فکر میکنه دختره خجالتی بوده که چیزی نپرسیده.

نکته: تا الان سه بار دختر خانم حاضر نشده با من حرف بزنه و در هر سه مورد قد خانم از من بلندتر بوده! بگذریم از مواردی که به دلیل اختلاف قد تلفنی جواب رد دادن.

این اختلاف قد غوغا میکنه ها :khandeh!:

منم یکی دو تا از خواستگارامو به خاطر قد کوتاهشون رد کردم

اصلا از پیامبر حدیث داریم که مرد باید قدش بلندتر باشه خب

ولی چیزی که مسلمه اینه که برای ما دخترا ... حالا شاید نه هممون ... قد یه فاکتور مهم توی جذابیت و مردونگی طرف مقابل حساب میشه

کسی که هم قد ماست یا کوتاهتره ... حس حمایت و امنیت رو بهمون منتقل نمیکنه

Miss Chadoriii;596814 نوشت:
ز پیامبر حدیث داریم که مرد باید قدش بلندتر باشه خب

سلام
لطفاً منبع حدیث را قرار دهید

mousavi928;596824 نوشت:
سلام
لطفاً منبع حدیث را قرار دهید

منبع رو نمیدونم ... من هم شنیدم فقط

ولی اگه حدیث هم معتبر نباشه ... حسی که در مورد کوتاهی قد ایجاد میشه همونه که گفتم

واسه اینکه پست اسپم نشه منم خاطره بگم Fool

اول بگم از حرفام سو تعبیر نشه ... بخدا من هیچی نیستم هیچ ادعایی ام ندارم که از کسی سرترم

چند سال پیش یکی از آشنا های دور یکیو واسطه کرد به مادرم تلفن زدن و خواستگاری کردن

بماند که من بعده این خواستگاری کلا تا 1 هفته توی شوک بودم 1 هفته ام افسردگی خفیف گرفتم:khandeh!:

این آقا و خانوادشون ( بخدا دلمم براش میسوزه ) به شدت از نظر عقلی و رفتاری شیرین میزنن

در این حد که یه مدت یه خاطره از رفتارشون شده بود نقل مجلس خنده و مسخره فامیل ( بخدا دلم میسوزه قصدم مسخره کردنش نیس )

خاطره هه این بود که این بندگان خدا پامیشن میرن مسافرت ... توی مسافر خونه ای جا میگیرنو وسایلشونو میزارن میرن گردش

از این خانواده 5 نفره ... هیشکدوم عقلش نمیرسه اسم مسافرخونه ... اسم خیابونو به ذهنش بسپره

بیچاره ها تا 4 صبح توی خیابونای اون شهر راه میرفتن تا مسافرخونه رو پیدا کنن

از نظر ظاهری هم مشخصه که چقدر سادن بنده خداها

هیچی دیگه من هنوزم که هنوزه سوزه خنده بچه های فامیلمونم با خواستگاری این آقا:khandeh!:

خدایی چرا آقایون انقدر اعتماد به نفس دارن ؟؟

تو رو خدا بسنجین هم کفی خودتون و طرف مقابل رو بعد پا پیش بزارید

نه شما ضایع میشید

نه اون دختر بدبخت افسردگی میگیره که این چه خواستگار داغونی بود:khandeh!:

Miss Chadoriii;596814 نوشت:
حس حمایت و امنیت رو بهمون منتقل نمیکنه

سلام
لطف میکنین بفرمایید منظورتون از حمایت و امنیت چیه؟

A.Afshin;596977 نوشت:
سلام
لطف میکنین بفرمایید منظورتون از حمایت و امنیت چیه؟

ببینید یه معیاری که خیلی از دخترا ازش توی ازدواج اسم میبرن تکیه گاه هست

جسارت نشه ها ... خیلی از آقایون شخصیت خود ساخته ای دارن و خیلی عالی زندگیو جفت و جور میکنن

اما وقتی خانوم قد بلند تر باشه ... نگاهش به آقا از بالا به پایین میشه ... همین ناخودآگاه اون تصور تکیه گاه رو خراب میکنه

و نکته ی دیگه هم

حالا فقط قد آقایون رو نگم انصاف رعایت شه

مثلا اگه یه خانومی از نظر هیکل ... خیلی خیلی چاق باشه ... قشنگ شکل یه استوانه پهن و بزرگ
این خانوم رسما از نظر فیزیک ظاهری هیچ جذابیتی برای جنس مخالفش نداره

در مورد آقایون هم وقتی ریزه میزه باشند و قدشون به نسبت خانوم کوتاه تر باشه همین اتفاق میوفته و کاملا دافعه ایجاد میشه
و دیگه اون ابهت و مردونگی رو توی چشم یه خانوم ندارن

ببخشید من یه پیشنهاد دارم، چون خدا آدم ها رو آفریده و هرکسی رو به یه شکل و قیافه ای، حتما خودش هم جفتی براشون قرار داده متناسب با خودشون(حتی گاهی وقتا آدم دو نفر رو میبینه باورش نمیشه چجوری یکی از طرفین اون یکی رو پسندیده، پس این ثابت می کنه دل ها دست خداست)

پس بیایم بحث راجع به شکل و قیافه و قد و زشتی و زیبایی کنار بزاریم،چون ممکنه عزیزی اینجا باشه که دقیقا همون ویژگی رو که یکی داره نفی می کنه داشته باشه (و اصلا عیب نیست ولی به کاملترین آدم هم خرده بگیریم ناراحت میشه) ، مثلا فقط بگیم قدش به ما نمی خوره، یا از نظر ظاهر و هیکل با هم متناسب نبودیم

و حرف آخر اینکه خدا قسمت رو قرار داده و گاهی جوری دلبسته کسی میشیم که یه روزی از شخصی با اون ویژگی ها متنفر بودیم، ولی در کل قبل خواستگاری دو طرف یه سری ویژگی های همدیگه رو بدونن بد نیست اینجوری دل دو طرف هم کمتر می شکنه

ببخشید که دخالت کردم:Gol:

Miss Chadoriii;597097 نوشت:
ببینید یه معیاری که خیلی از دخترا ازش توی ازدواج اسم میبرن تکیه گاه هست

جسارت نشه ها ... خیلی از آقایون شخصیت خود ساخته ای دارن و خیلی عالی زندگیو جفت و جور میکنن

اما وقتی خانوم قد بلند تر باشه ... نگاهش به آقا از بالا به پایین میشه ... همین ناخودآگاه اون تصور تکیه گاه رو خراب میکنه

و نکته ی دیگه هم

حالا فقط قد آقایون رو نگم انصاف رعایت شه

مثلا اگه یه خانومی از نظر هیکل ... خیلی خیلی چاق باشه ... قشنگ شکل یه استوانه پهن و بزرگ
این خانوم رسما از نظر فیزیک ظاهری هیچ جذابیتی برای جنس مخالفش نداره

در مورد آقایون هم وقتی ریزه میزه باشند و قدشون به نسبت خانوم کوتاه تر باشه همین اتفاق میوفته و کاملا دافعه ایجاد میشه
و دیگه اون ابهت و مردونگی رو توی چشم یه خانوم ندارن


سلام
حقیقتاً خانم محترم من زوج هایی دیده ام که آقا از خانم قد کوتاهتری داشه و در جایی دیگر آقا جثه کوچکتری داشته ولی با هم خوشبخت هستند و راضی
برعکسشم دیدم که ظاهرشون خیلی به هم میخورده اما....

Ṃᾄʀẓἷἔ;597110 نوشت:
ببخشید من یه پیشنهاد دارم، چون خدا آدم ها رو آفریده و هرکسی رو به یه شکل و قیافه ای، حتما خودش هم جفتی براشون قرار داده متناسب با خودشون(حتی گاهی وقتا آدم دو نفر رو میبینه باورش نمیشه چجوری یکی از طرفین اون یکی رو پسندیده، پس این ثابت می کنه دل ها دست خداست)

پس بیایم بحث راجع به شکل و قیافه و قد و زشتی و زیبایی کنار بزاریم،چون ممکنه عزیزی اینجا باشه که دقیقا همون ویژگی رو که یکی داره نفی می کنه داشته باشه (و اصلا عیب نیست ولی به کاملترین آدم هم خرده بگیریم ناراحت میشه) ، مثلا فقط بگیم قدش به ما نمی خوره، یا از نظر ظاهر و هیکل با هم متناسب نبودیم

و حرف آخر اینکه خدا قسمت رو قرار داده و گاهی جوری دلبسته کسی میشیم که یه روزی از شخصی با اون ویژگی ها متنفر بودیم، ولی در کل قبل خواستگاری دو طرف یه سری ویژگی های همدیگه رو بدونن بد نیست اینجوری دل دو طرف هم کمتر می شکنه

ببخشید که دخالت کردم:Gol:

با حرفاتون موافقم ها ولی به نظرم غیر منطقی میاد

به نظرتون من قصدم از پستی که در مورد قد نوشتم اذیت و آزار بود ؟ خواستم به عمد کسیو ناراحت کنم ؟

اگه کسی اینجور برداشت کرده من عذر میخوام از ته قلبم ازش

ولی من ابدا این قصدو نداشتم

واقعیت ها رو باید بیان کرد هرچقدم تلخ ... من با دلیل منظقی هم این واقعیت رو توضیح دادم

بیشتر کسایی که توی این سایتن مذهبی هستن و مدل خواستگاریشونم مذهبی و سنتیه
هر نظری هر چقدم تلخ ... میشه تجربه ... که شاید بشه ازش استفاده کرد

مثلا این همین فاکتور قد رو توی همون مرحله تلفن زدن بیان میکنن و دیگه خلاص

دیگه ناراحتی های بعدی هم پیش نمیاد اینجوری براشون

mousavi928;597165 نوشت:
سلام
حقیقتاً خانم محترم من زوج هایی دیده ام که آقا از خانم قد کوتاهتری داشه و در جایی دیگر آقا جثه کوچکتری داشته ولی با هم خوشبخت هستند و راضی
برعکسشم دیدم که ظاهرشون خیلی به هم میخورده اما....

من که حکم قطعی صادر نکردم که الا و بلا هر کی قدش کوتاه تر از خانوم بود جواب منفی میشنوه

اتفاقا منم مثل شما خیلیا رو دیدم که بسیار خوشبختن با وجود عدم تناسب ظاهری

خب طرف مقابلشون ویزگی های فوق العاده ی دیگه ای داشته که عدم تناسب ظاهری رو پوشونده

من فقط در مورد عده ای که قد براشون مهمه توضیح منطقی خودمو دادم ... نگفتم که حتمن همه اینجورین .. گفتم اکثر دخترا براشون مهمه .. ولی نه همشون

: )

سلام. مثل اینکه باز باید از دوستان خواهش کنم که بحثهاشون رو در تاپیکهای مربوط به معیارها انجام بدن! ببینید اگر بحث زیادی منحرف بشه میبندنش! ساختن تاپیک جدید هم که کاری نداره. دیگه خودتون میدونید.

فکر کنم بعد از زهرا خانم بود که زن دایی دیگرم، دختر دیگری رو معرفی کرد. زن داییم ایشون رو در مسجد محلشون شناسایی کرده بود. خلاصه من و پدرم و مادرم رفتیم خونه داییم و بعد من و مادر و زن داییم رفتیم خونه اونها. اونجا ایشون و پدر و مادرش اتتظار ما رو می کشیدن. پدرشون هم جوراب به پا نکرده بود که صورت جالبی نداشت. البته برای ما آقایون زیاد مهم نیست که پدر زنمون چقدر به این ریزه کاریها اهمیت میده.

خلاصه نشستیم و پدر خانم از فعالیتهای مذهبی دخترشون گفتن و بعد خواستن وضعیت منو بدونن. من هم یه مقدار در مورد فعالیتهام گفتم. بعد ما رو فرستادن به اتاق که صحبت کنیم. ایشون هم از من بلندتر بودن و من همینجوری توی راه پرسیدم شما قدتون از من بلندتره با این مسئله مشکلی ندارید؟ ایشون هم خندید و گفت نه!

خلاصه ایشون شرایطشو گفت که یکیش نماز اول وقت بود. ازش پرسیدم شما چه عیبی در خودتون می بینید؟ گفت گاهی اوقات بعضی خانمها توی مسجد با من که صمیمی میشن میگن اولش فکر می کردیم خیلی مغروری. پس معلوم شد ایشون ایرادی ندارن و فقط گاهی سوء تفاهم پیش میاد.

خلاصه من هم دیدم ایشون خیلی دین محور هستن، و شرایطشون هم دینی و فارغ از مادیات هست، برداشتم مثل صحبتم با صغری خانم به فعالیتای دینی خودم در اینترنت گفتم و بعضی فعالیتهای اینترنتیمو با کامپیوتر بهش نشون دادم و ایشون هم یک لبخندی تحویل من داد. حالا فکر می کنید ایشون واکنشش چی بود؟ نه جان من فکر میکنید واکنشش چی بود؟ برگشت گفت به نظر شما میزان حجاب باید چقدر باشه؟ یعنی از کل گرایش ما به دین، انتظار حجابی ما برای ایشون اهمیت داشت. ایشون هم مثل صغری خانم ترسیده بود که ازش انتظار روبنده داشته باشم.

خلاصه بعد از اون جلسه هم ایشون جواب دادن که ایشون از این آقایونیه که همش توی اینترنته. من هم که میدونستم داره بهانه میاره، و شرایط منو نتونسته بپذیره هیچگونه تلاشی برای از بین بردن این بهانه نکردم. ولی برای من خیلی جالبه که دخترهای مذهبی اینقدر به فعالیتهای دینی و جهاد سایبری بی مهر هستن. حالا یه خاطره هست گذاشتم هفته بعد براتون بگم تا بیشتر متوجه منظورم بشید.

موضوع قفل شده است