سلام برسین وحی مدار .
علی رغم اندک بودن مجال وبضاعت مزجات به چند اشاره می شود :
معرفت بشری از آموزه های وحیانی اعتبار وحجیت دارد یانه ؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله و برکاته
ممنون از وقتی که میگذارید :Gol:
بیاعتبار نیستند ولی اعتبارشان نسبی است، آنچنان که فهم ما از آموزههای وحیانی هم لزوماً اینطور نیست که قطعاً درست باشد ... چه کسی از میان علما و ما و شما میتواند و میتوانیم قسم بخوریم که منظورهای خدا و اهل بیت علیهمالسلام را درست برداشت کردهایم؟ ...بله زمانی اهل بیت علیهمالسلام چیزی میفرمایند و شخصی کلام خدا یا کلام ایشان را طوری برداشت میکند و این برداشت خدمت معصوم علیهالسلام عرضه میشود و ایشان مخالفت نمیکنند، نتیجه میگیریم آن برداشت غلط نیست، اگرچه هنوز امکان دارد که ناقص باشد و کامل نباشد ... در مسائل فقهی معمولاً چنین شرایطی حاکم است ولی در زمینههای اعتقادی چطور؟ ... چرا ما به خودمان اجازه میدهیم مطابق فهم خودمان اشارات خدا و خلفای خدا را برداشت کنیم؟ ... آیا این فهمهای ما به اهل بیت علیهمالسلام عرضه شده و تأیید شدهاند؟ ... تعریف فلاسفه از جسمانیت و مادیت، مادی نبودن معاد، اعجاز بودن خود فصاحت و بلاغت قرآن، اعجاز بودن وجوه متفاوت قرآن که مورد ادعای عدهای هست آیا تأیید معصپم علیهالسلام را دارند؟ ...
آیا خداوند خودش در قرآن نفرمود که اکر این کلام از غیر خدا بود در آن اشکال زیادی موجود میبود؟ اگر ما با حجت باطنی خود بتوانیم نظرهای بدون اشکال بدهیم آیا قرآن را نقض نکردهایم؟
آیا اعتبار معرفت بشری از قرآن حجیتی به اندازهی خود قران دارد؟
آیا حداکثر ناقص است یا امکان دارد که برداشتهایمان غلط هم باشند؟ اگر امکان دارد که غلط هم باشند دیگر نمیتواند حجت خدا بر بندگانش محسوب شود گرچه لنگه کفشی در بیابان بتواند محسوب گردد ...
اعتبار دارد ولی در حدّ سایر علوم بشری ... نه در حدّ خود وحی و علوم در آن حد و اندازه ... جز این است؟
صادق;776454 نوشت:
ما موظف به تدبیر در قران هستیم یا نه؟
اگر هستیم آیا فهم ما حجت شرعی است یا نه ؟
اگر نه پس تدبر عبث است .
اگر آری پس بر داشت عقلی معتیر ومعذر ومنجز وحجت است .
به طور یقین تعطیل را که درست نمی دانید ؟
اگر معرفت عقلی ( بشری ) را از آموزه های وحیانی معتبر ندانیم یا سر از تعطیل در می آورد ویا رفع قلم .
کمی بوی تفکیک از برخی عبارات جناب تان به مشام می رسد !!
ما موظف به تعقل هستیم و تعقل نیازمند تدبر است ... اما منظور شما از فهم ما چیست که بگوییم حجن هست یا خیر؟ یک وقت منظورمان از «فهم» دیدن نور حقیقت است که دلمان را روشن میکند و قلبمان تأییدش میکند و میگوییم فهمیدم، اگرچه نتوانیم بیانش کنیم که چطور این فهم برایمان ایجاد شد ... اما یک وقت هم هست که یک بحث منطقی میکنیم و استدلالی را نگاه میکنیم و اشکالی درش نمیبینیم و وقتی از فرضیات به حکم رسیدیم میگوییم فهمیدم حال آنکه دفعهی بعد که همان حل را مرور میکنیم درش اشکالی مییابیم و ناگهان تمام شعفی که داشتیم رنگ میبازد و میگوییم نه اشتباه کردم که گمگان کردم فهمیدهام، یا اصلاً چه بسا مسأله چیزی باشذ که قلب انسان نسبت به نتیجهی آن بیتفاوت است، مثل حل کردن انواع پازلهای سرگرمی و چیستانها که مسائلی غیرواقعی را طرح مینمایند ... در این نوع دوم از فهمیدن آیا به نظر شما فهم انسان حجتی برای اوست؟ ... بخصوص با اینکه میدانیم این فهم ما معصوم از اشتباه نیست؟ ... آیا نظر شما نسبت به حجج ظاهری علیهمالسلام هم همین است که لازم نیست حتماً معصوم از گناه و اشتباه باشند؟ ... قطعاً اینطور نیست ... :ok:
استاد بزرگوار، حقیر مخالف عقل نیستم ولی حرفم این است که شاید عقلی که در آیات و روایات بیان شده است عیناً و دقیقاً همان عقلی که در فلسفه از آن یاد میشود و عرفاً در میان مردم رایج شده است نباشد ... شما «عقل» را در کنار «نقل» و «شهودات عرفانی» میآورید اما حقیر تردید دارم و میگویم شاید عقل همان مجرای شهودات باشد یا لااقل از همان خانواده باشد ... آیا این اثبات نیمهفلسفی را درست میدانید که متلاش دارد اثبات نماید که عقلی که حجت باطنی است همان عقل فلسفی که در برهانها و استدلالهای فلسفی متجلی میشود نباشد؟ (اگرچه آن برهانها و استدلالها بیبهرهی از تعقل هم نباشند)
تشیع معتقد است به عصمت اهل بیت علیهمالسلام ... یکی از دلایل تشیع بر این باور حدیث ثقلین است که شیعه و سنی نقل کردهاند و در آن آمده است که قرآن و عترت هرگز از هم جدا نمیشوند و کسی که به آن دو متمسک شود هرگز گمراه نمیشود و چون قران بدون هرگونه اشتباهی است پس عترت هم باید بدون اشتباه باشند مگرنه میان قران و عترت گاهی اختلاف خواهد افتاد ... اگر تا اینجای کار را قبول دارید همین بحث را میشود در مورد روایتی که شما بیان نمودید هم طرح کرد ... اگر خداوند برای انسان دو حجت قرار داده است که یکی حجت باطنی است و دیگری حجت ظاهری در این صورت این دو حجت همواره باید یک چیز بگویند و یا هر چه میگویند باید که هرگز اختلافی بینشان نباشد ... این روایت که عقل انسان را جز به خدا نمیرساند هم تأییدی بر همین نتیجهگیری است ... اما اگر منظور از عقل و تعقل همان چیزی باشد که فلاسفه آن را عقل و تعقل معرفی مینمایند آیا باز همیشه دین و تعقل یک چیز میگویند؟ ... آیا فقط فلاسفهی مسلمان تعقل فلسفی دارند و فلاسفهی خداناباور تعقل فلسفی ندارند؟
کدام فیلسوف مسلمانی به خود جرأت میدهد که بگوید اطاعت از عقل من واجب است همانطور که اطاعت از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله واجب است؟ اگر بفرمایید برای خودش حجت است و برای دیگری حجت نیست بعد میپرسم که آیا اگر نظریهای فلسفی داد که خلاف فرمان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بود بر او واجب است که از حجت ظاهر تبعیت نماید یا از حجت باطنی که عقل فلسفی خود را چنان میداند؟ ... ما که مسلمان هستیم میگوییم اگر نظری فلسفی دادیم که مخالف کلام معصوم علیهالسلام بود اصل بر تبعیت از معصوم علیهالسلام است چون ما معصوم از اشتباه نیستیم، یا فلاسفهی مسلمان هم عقل فلسفی خود را معصوم از اشتباه میدانند؟ آیا تاریخ فلسفه پر نیست از استدلالهای اشتباه یا ناقص؟ آیا عقل فلسفی همان حجت باطنی است؟ اگر نیست پس آن عقلی که حجت باطنی است چیست؟ ... و این میشود شروع بحث ما در این تاپیک ...
حقیر موافق تعطیل کردن تدبر در قران و روایات و تفکر فلسفی و حتی فیزیکی و زیستشناسی نیستم، مخالف این علوم که نیستم هیچ خودم هم در برخی از آنها مشغولیات نسبتاً زیادی دارم ... لطفا توجه کنید که بحث حقیر سر جایگاه این علوم است در مقایسه با وحی و تفسیر معصومین علیهمالسلام از آن ... و اینکه درست نیست نظرات علمی خود را حمل بر آنها کنیم ... همانطور که کار فیزیکدانان اشتباه است که میگویند در قرآن مهبانگ ذکر شده است یا کار زیستشناسان اشتباه است که به دنبال اثبات این هستند که در قرآن فلان نظریهی ما تأیید شده است، به همان صورت کار فلاسفه هم اشتباه است که برداشتهای خود را حمل بر قرآن و اهل بیت علیهمالسلام میکنند و راه را بر تفکر بیشتر و کسب معرفت دقیقتر و متعالیتر میبندند ... مثلاً جایی از عارف وارستهای نظری نقل کردم و شخصیت بزرگواری فرمودند که یک عارف حقیقی هرگز چنان نظری نمیدهد! چرا؟ آیا واقعاً عارف کسی است که نظر متقدمین خود را تکرار نماید؟ مگر نظر متقدمین ایشان متصل به وحی خدا بودهاند و اطاعت از ایشان واجب بوده است؟ ایشان هم برداشتشان از آیات و روایات را بیان فرموده بودند همانطور که آن عرفای قبلی چنین کرده بودند ... یا در همین زمینهی جسمانی یا مادی بودن معاد شما جایی به نقل از بزرگی فرمودید که کسی که معاد جسمانی را منکر شود مشرک است چون این از مسلمّات اعتقادی ماست، حال اگر حقیر هم در همان آیات و روایات بگردم و اینطور برداشت کنم که معاد مادی هم هست آیا آن بزرگوار اجازه میدهند همان حرفشان در مورد خودشان هم زده شود؟ ...
در تاریخ که نگاه میکنم در همان قرون ابتدایی چقدر مکاتب متفاوت فکری متفاوت که یکدیگر را تکفیر نکردند و مشرک نخواندند و خودشان را حق مسلّم معرفی نکردند ... خون مسلمان را حلال میکردند و نماز شب میخواندند؟ ... تا کی باید شاهد این باشیم که گروهی بیایند و بگویند ما نظر خدا و خلفای خدا را فهمیدیم و باقی کافرند؟ ... اگر هر کدام میگفتند که اینها برداشتهای ماست که قابل نقد هم هست چه میشد؟ ...
تا کی حق داریم بگوییم که برداشتهای ما از دین هم جزء دین است؟ ... آیا خود این کارها بدعتگذاری نیست؟ ... ملحق کردن چیزی [=Franklin Gothic Medium]به دین [=Franklin Gothic Medium]که جزء دین نیست آیا بدعت نیست؟ ... مسلّم فرض کردن چیزی که مسلّم نیست آیا بدعت نیست؟ ... از مرحوم آیت الله بهجت رحمهالله نقل شده است که کسی که چیزی را که شک دارد را با اطمینان بیان نماید همین خودش مصداق دروغ است ... آیا نباید در مباحث علمیامان بیشتر احتیاط کنیم؟ ... آیا قرآن در میان امت اسلامی مهجور نیست؟ آیا وارد نشده که هر گروهی خودشان را بر اکناف محمد و آل محمد صلواتاللهعلیهمأجمعین حمل کردند و هر گروه مردم را به نام ایشان ولی در اصل به سوی خودشان خواندند؟ ... آیا ما هم دیگران را به سوی خودمان و نظریات خودمان و برداشتهای خودمان بخوانیم یا به سوی خدا و خلفای خدا و دعوت مردم به تفکر بیشتر در آیات و روایات و رسیدن به فهمهای بهتر و برداشتهای دقیقتر؟ ... این یعنی دعوت به بحثهای علمی بیشتر و وسیعتر نه نفی تفکر و تعطیل کردن علم و دم از تقابل عقل و دین زدن ... معاذ الله
با این حرفها قصد تخریب هیچ گروهی را ندارم و حرفم کلی است و متوجه عالم یا عالمان خاصی نیست ... ولی حداقل یک حرف دارم و آن اینکه حساب برداشتهای خودمان را از منظورهای خدا و خلفای خدا علیهمالسلام جدا کنیم ... و همچنین اینکه قبل از پرداختن به استدلال ابتدا تعاریف خودمان را بررسی نماییم ... تا سر تعاریف به اطمینان نرسیده باشیم بعداً سر قضایای اثبات شده بر روی آن تعاریف چگونه میتوانیم به اطمینان برسیم؟ ... تا اکتفا کرده باشیم به معنای عرفی یا شبهعالمانهای از «عقل» چگونه میتوانیم توصیف «حجت بودن عقل» که در روایات آمده را بر همین معنایی که در ذهن خودمان هست حمل نماییم و چنین برداشت ظاهراً اشتباهی را مبنای تمام بحثهای بعدی خود قرار دهیم؟
صادق;776454 نوشت:
حقیر هر گز رنجیده خاطر نخواهم شد پس :
هر چه می خواهد دل تنگت بگو
هیچ ترنبیبی و ادابی مجو
این از بزرگواری شماست استاد، ان شاء الله از اعتمادتان سوء استفاده نکرده باشم، مطالبی که مطرح کردم مدتی است که آزارم میدهند، اگرچه به این معنا نیست که اگر با رویکرد علمی علما در مسائل خاص فلسفی و کلامی مخالفتی دارم با جایگاه ایمانی و راهبری ایشان هم مخالفت داشته باشم، تمام حرفهایم فقط و فقط متوجه مباحث علمی در زمینهی کلام و فلسفه است ... و در راستای همان فرمایش امام صادق علیهالسلام که فرمودند وای بر اهل کلام، آنهایی از ایشان که کلام مرا رها کردند و به هر سو رفتند که خود خواستند ...
صادق;776454 نوشت:
گفتنی است که :
گرچه بر اساس الهیاتی که در غرب وجود دارد و به کشورهای اسلامی نیز سرایت کرده، حوزه عقل و دین دو مقوله جداگانه و مستقل برای شناخت حقایق هستی از جمله خداشناسی تلقی شده، ولی حقیقت آن است که عقل در مقابل دین و جدا از آن نیست،
البته حقیر هم موافق نیستم که عقل مقابل دین باشد، همچنانکه منطق و علوم تجربی را هم مخالف دین نمیدانم ... هر کسی که بگوید یک استدلال منطقی بر علیه اسلام یافتم یا یک دلیل از فیزیک یا زیستشناسی پیدا کردهام که اشتباه بودن دین را نشان میدهد حقیر میگویم حتماً جایی را اشتباه کرده است، چه عمدی و چه سهوی ... اما صحبت ما سر این است که او میگوید من تابع عقلم هستم و عقل من حجیت ذاتی دارد و حقیر میگویم آنچه حجیت ذاتی دارد و عقل نام دارد آن چیزی نیست که مبنای کار شما قرار گرفته است ... عقل انسان را جز به خدا نمیرساند و شما را به بیراهه کشانده است ...
صادق;776454 نوشت:
بنابراین در ارتباط عقل و دین می توان گفت:
1- عقل و نقل (دین) هر دو حجت خدا است. یکی از باطن و درون و دیگری از ظاهر و بیرون، آدمی را به سوی خدا و معارف الهی هدایت میکنند. امام صادق فرمود:
«إنّ للهِ علی الناس حجّتین، حجّة ظاهرة و حجة باطنة، فأمّا الظاهرة فالرسُل والأنبیاء والأئمّة علیهم السلام، وأمّا الباطنة فالعقول؛(2) برای خداوند بر مردم دو حجت است: یکی حجت ظاهری و دیگر باطنی. حجت ظاهری انبیای الهی و ائمهاند، اما حجت باطنی خرد و عقل آدمی است».
2- اساساً دین برای شکوفایی عقل است. امیرمؤمنان(ع) در بیان فلسفه بعثت انبیا فرمود:
«... فبعثَ فیهم رُسُله لیستأدوهم میثاق فطرته ویُثیروا لهم دفائن العقول؛(3) خداوند میان مردم پیامبرانش را فرستاد تا عهد فطرت الهی را ادا نمایند، و توانمندیهای نهفته عقلهای آنان را شکوفا نمایند».
طبق این کلام نورانی معلوم میشود که دین و عقل در جهت شناخت معارف الهی همیاری دارد.
توانایی عقل در پرتوی نور هدایت دین برای شناخت معارف به ثمر میرسد، ولی گاهی هوای نفس، عقل را (که فرمانروای وجود انسان است) به اسارت میگیرد.(4)
در واقع بین عقل و دین نوعی تقابل و تعامل برقرار است, یعنی در طی مسیر کمال وسعادت ابتدا عقل اصول و پایه هایی نظیر وجود خدا وصفات او ... را ثابت می کند ،آن گاه نقل به حقایق و راهکارهایی برای طی مسیر کمال اشاره می کند وعقل از آن جا که منشا این دستورها را خداوند حکیم دانسته ،آنها را درست وصحیح دانسته ،به لزوم انجام آنها حکم می کند وبه همین ترتیب همکاری وتعامل عقل ونقل ادامه می یابد .پس دین برای اثبات نیاز به عقل داشته ، عقل هم بدون هدایت دین کارساز نیست.یعنی عقل آنگاه برای شناخت حقایق خوب عمل میکند که در سایه رهنمود وحی قرار گیرد.(5)
3- دین بزرگراه است، از این جهت در آموزههای وحیانی از دین به «صراط مستقیم» یاد شده و احکام دینی «شریعت» خوانده شده، ولی عقل چراغ است.
آدمی به کمک چراغ میتواند مسیر کمال را طی کند، پس رابطه عقل و دین رابطة روشنایی و مسیر است و انسان در رسیدن به سعادت به هر دو نیاز دارد.
با تمامی این موارد که فرمودید موافقم، ولی هنوز این سؤال باقی میماند که آیا عقل همان است که فلاسفه مدعی آن هستند یا خیر ... آیا تعقل کردن از طریق همین برهانهای فلسفی است یا معنای تعقل کردن اعمّ از این استدلالهاست؟ ... آیا اصلاً برهانهای منطقی لزوماً عقلی هم هستند؟ ... ظاهراً خیر
صادق;776454 نوشت:
4- به گفته استاد جوادی آملی برهان عقلی همانند دلیل معتبر نقلی از الهامات الهی در ظرف اندیشه بشر تجلی یافته، بنابر این چون دلیل عقلی همتای دلیل نقلی، حجت خدا و نیز الهام است، اگر کسی با سرمایة عقلی به سراغ متون مقدس نقلی برود و چیزی را از آن برداشت کند،مانند آن است که به کمک آیهای معنای آیة دیگر یا به کمک روایتی معنای آیهای معلوم شود، از این رو هیچ یک از این امور از متن نقلی بیگانه نیست.
بله ولی شاید منظور از دلیل عقلی در لسان دین دیگر همین برهانهای وجوب و امکان و برهان صدیقین و برهانهایی از این دست نباشد ... این برهانها خالی از نقص نیستند ... و هرگز قابل مقایسه با آیات قرآن نیستند که تفسیر آیات با چنین تفکراتی را تفسیر آیه به آیه بشناسیم ... ولی اگر منظور از عقل همان باشد که روایات آن را حجت باطنی خدا معرفی فرمودهاند بله، عقلی که انسان را جز به خدا نرساند همشأن با انبیاء و اولیاء خداست و خودش مفسر قران میشود و بلکه مطابق همان حدیثی که عقلها همگی میوههای یک درخت هستند و به هم متصل هستند میتوان کار عقل را در هر کسی استفاده از عقل کلی عالم دانست که رسول خداست ... اما به شرط آنکه ابتدا بدانیم مراد از عقل چیست ... در روایات میان عقل و هوش و زیرکی فرق گذاشتهاند، به زعم حقیر در فلسفه بیشتر هوش به کار میرود تا عقل، عقل هم میتواند به کار رود ولی این کار عمومیتی در میان فلاسفه ندارد، بخصوص در میان فلاسفهی خداناباور ...
صادق;776454 نوشت:
بنابر این عقل برهانی منبع دین است . با ملاحظة دلیل معتبر نقلی، فتوایش همان فتوای دین است، مانند دلیل معتبر نقلی که هر آنچه را با ملاحظه برهان عقلی ثابت کند، همان به حسب دین میآید.(6)
بله عقل اول اگر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله باشند در این صورت مطابق زیارتنامهی ایشان و اینکه ایشان معدنالوحی هستند میتوان گفت که عقل منبع دین است، ولی نه عقل فلسفی، عقل به معنای اصلی آن ... براهین فلسفی گاهی میان انسان و حقیقت فاصله میاندازند ولی برهان نظم واقعاً یک برهان عقلی است، یک برهان که عقل حقیقی را درگیر میکند، بدل عقل که در فلسفه اشتغال دارد از آن ایرادهای منطقی میگیرد ولی «عقل سلیم» این برهان و نتیجهی آن را تأیید میکند، فلاسفه میگویند که این برهان ضعیف است و ما براهین قویتری از این برهان داریم ولی ایشان خودشان در اشتباه هستند ...
صادق;776454 نوشت:
این امر همان حقیقتی است که در روایات به آن بدین گونه اشاره شده :«دین خدا با عقل سنجیده نمی شود »
بله عقل ناقص حجیتی هم اگر داشته باشد ناقص است ... قلب تاریک مانع از دیده شدن نور عقلی میشود که فرمودهاند چراغی است برای قلب، شاید هم به همین دلیل قران را لمس نکند مگر مطهرین ... اما کسی که در هر جایگاهی که باشد هر برداشتی که از پس تفکر منطقی به دست آورد را به عنوان نظر دین مطرح کند میتوان در پاسخ به او گفت که دین خدا با عقل شما تبیین نمیشود ... چرا که براهین ایشان علاوه بر تجلی دادن منطق و عقل ایشان جلوهگر نقایص عقل ایشان هم هستند ... و دین خالی از آن نقایص است ...
ممنون میشوم اگر همچنان با حوصله اشتباهاتم را نشان دهید تا به شرط فهمیدن اصلاحشان نمایم، ان شاء الله
:Gol: در پناه خدا و موفق به توفیقات الهی باشید
یا علی علیه السلام [/HR]پسنامه: اکثر یا تمامی ایرادهایی که حقیر به دیگران میگیرم را چه بسا در خودم هم سراغ دارم، شاید بیش از هر کس دیگری، فعلاً در مرحلهی شناخت نقایصم هستم و اعتراف به آن تا ان شاء الله به مرور اصلاح شوند ... پس اگر میگویم دیگرانی اینطور هستند منظورم این نیست که خودم نیستم و بهتر از ایشان هستم ...
[=Franklin Gothic Medium]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله و برکاته
ممنون از وقتی که میگذارید :Gol:
بیاعتبار نیستند ولی اعتبارشان نسبی است، آنچنان که فهم ما از آموزههای وحیانی هم لزوماً اینطور نیست که قطعاً درست باشد ... چه کسی از میان علما و ما و شما میتواند و میتوانیم قسم بخوریم که منظورهای خدا و اهل بیت علیهمالسلام را درست برداشت کردهایم؟ ...بله زمانی اهل بیت علیهمالسلام چیزی میفرمایند و شخصی کلام خدا یا کلام ایشان را طوری برداشت میکند و این برداشت خدمت معصوم علیهالسلام عرضه میشود و ایشان مخالفت نمیکنند، نتیجه میگیریم آن برداشت غلط نیست، اگرچه هنوز امکان دارد که ناقص باشد و کامل نباشد ... در مسائل فقهی معمولاً چنین شرایطی حاکم است ولی در زمینههای اعتقادی چطور؟ ... چرا ما به خودمان اجازه میدهیم مطابق فهم خودمان اشارات خدا و خلفای خدا را برداشت کنیم؟ ... آیا این فهمهای ما به اهل بیت علیهمالسلام عرضه شده و تأیید شدهاند؟ ... تعریف فلاسفه از جسمانیت و مادیت، مادی نبودن معاد، اعجاز بودن خود فصاحت و بلاغت قرآن، اعجاز بودن وجوه متفاوت قرآن که مورد ادعای عدهای هست آیا تأیید معصپم علیهالسلام را دارند؟ ...
آیا خداوند خودش در قرآن نفرمود که اکر این کلام از غیر خدا بود در آن اشکال زیادی موجود میبود؟ اگر ما با حجت باطنی خود بتوانیم نظرهای بدون اشکال بدهیم آیا قرآن را نقض نکردهایم؟
آیا اعتبار معرفت بشری از قرآن حجیتی به اندازهی خود قران دارد؟
آیا حداکثر ناقص است یا امکان دارد که برداشتهایمان غلط هم باشند؟ اگر امکان دارد که غلط هم باشند دیگر نمیتواند حجت خدا بر بندگانش محسوب شود گرچه لنگه کفشی در بیابان بتواند محسوب گردد ...
اعتبار دارد ولی در حدّ سایر علوم بشری ... نه در حدّ خود وحی و علوم در آن حد و اندازه ... جز این است؟
ما موظف به تعقل هستیم و تعقل نیازمند تدبر است ... اما منظور شما از فهم ما چیست که بگوییم حجن هست یا خیر؟ یک وقت منظورمان از «فهم» دیدن نور حقیقت است که دلمان را روشن میکند و قلبمان تأییدش میکند و میگوییم فهمیدم، اگرچه نتوانیم بیانش کنیم که چطور این فهم برایمان ایجاد شد ... اما یک وقت هم هست که یک بحث منطقی میکنیم و استدلالی را نگاه میکنیم و اشکالی درش نمیبینیم و وقتی از فرضیات به حکم رسیدیم میگوییم فهمیدم حال آنکه دفعهی بعد که همان حل را مرور میکنیم درش اشکالی مییابیم و ناگهان تمام شعفی که داشتیم رنگ میبازد و میگوییم نه اشتباه کردم که گمگان کردم فهمیدهام، یا اصلاً چه بسا مسأله چیزی باشذ که قلب انسان نسبت به نتیجهی آن بیتفاوت است، مثل حل کردن انواع پازلهای سرگرمی و چیستانها که مسائلی غیرواقعی را طرح مینمایند ... در این نوع دوم از فهمیدن آیا به نظر شما فهم انسان حجتی برای اوست؟ ... بخصوص با اینکه میدانیم این فهم ما معصوم از اشتباه نیست؟ ... آیا نظر شما نسبت به حجج ظاهری علیهمالسلام هم همین است که لازم نیست حتماً معصوم از گناه و اشتباه باشند؟ ... قطعاً اینطور نیست ... :ok:
استاد بزرگوار، حقیر مخالف عقل نیستم ولی حرفم این است که شاید عقلی که در آیات و روایات بیان شده است عیناً و دقیقاً همان عقلی که در فلسفه از آن یاد میشود و عرفاً در میان مردم رایج شده است نباشد ... شما «عقل» را در کنار «نقل» و «شهودات عرفانی» میآورید اما حقیر تردید دارم و میگویم شاید عقل همان مجرای شهودات باشد یا لااقل از همان خانواده باشد ... آیا این اثبات نیمهفلسفی را درست میدانید که متلاش دارد اثبات نماید که عقلی که حجت باطنی است همان عقل فلسفی که در برهانها و استدلالهای فلسفی متجلی میشود نباشد؟ (اگرچه آن برهانها و استدلالها بیبهرهی از تعقل هم نباشند)
تشیع معتقد است به عصمت اهل بیت علیهمالسلام ... یکی از دلایل تشیع بر این باور حدیث ثقلین است که شیعه و سنی نقل کردهاند و در آن آمده است که قرآن و عترت هرگز از هم جدا نمیشوند و کسی که به آن دو متمسک شود هرگز گمراه نمیشود و چون قران بدون هرگونه اشتباهی است پس عترت هم باید بدون اشتباه باشند مگرنه میان قران و عترت گاهی اختلاف خواهد افتاد ... اگر تا اینجای کار را قبول دارید همین بحث را میشود در مورد روایتی که شما بیان نمودید هم طرح کرد ... اگر خداوند برای انسان دو حجت قرار داده است که یکی حجت باطنی است و دیگری حجت ظاهری در این صورت این دو حجت همواره باید یک چیز بگویند و یا هر چه میگویند باید که هرگز اختلافی بینشان نباشد ... این روایت که عقل انسان را جز به خدا نمیرساند هم تأییدی بر همین نتیجهگیری است ... اما اگر منظور از عقل و تعقل همان چیزی باشد که فلاسفه آن را عقل و تعقل معرفی مینمایند آیا باز همیشه دین و تعقل یک چیز میگویند؟ ... آیا فقط فلاسفهی مسلمان تعقل فلسفی دارند و فلاسفهی خداناباور تعقل فلسفی ندارند؟
کدام فیلسوف مسلمانی به خود جرأت میدهد که بگوید اطاعت از عقل من واجب است همانطور که اطاعت از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله واجب است؟ اگر بفرمایید برای خودش حجت است و برای دیگری حجت نیست بعد میپرسم که آیا اگر نظریهای فلسفی داد که خلاف فرمان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بود بر او واجب است که از حجت ظاهر تبعیت نماید یا از حجت باطنی که عقل فلسفی خود را چنان میداند؟ ... ما که مسلمان هستیم میگوییم اگر نظری فلسفی دادیم که مخالف کلام معصوم علیهالسلام بود اصل بر تبعیت از معصوم علیهالسلام است چون ما معصوم از اشتباه نیستیم، یا فلاسفهی مسلمان هم عقل فلسفی خود را معصوم از اشتباه میدانند؟ آیا تاریخ فلسفه پر نیست از استدلالهای اشتباه یا ناقص؟ آیا عقل فلسفی همان حجت باطنی است؟ اگر نیست پس آن عقلی که حجت باطنی است چیست؟ ... و این میشود شروع بحث ما در این تاپیک ...
حقیر موافق تعطیل کردن تدبر در قران و روایات و تفکر فلسفی و حتی فیزیکی و زیستشناسی نیستم، مخالف این علوم که نیستم هیچ خودم هم در برخی از آنها مشغولیات نسبتاً زیادی دارم ... لطفا توجه کنید که بحث حقیر سر جایگاه این علوم است در مقایسه با وحی و تفسیر معصومین علیهمالسلام از آن ... و اینکه درست نیست نظرات علمی خود را حمل بر آنها کنیم ... همانطور که کار فیزیکدانان اشتباه است که میگویند در قرآن مهبانگ ذکر شده است یا کار زیستشناسان اشتباه است که به دنبال اثبات این هستند که در قرآن فلان نظریهی ما تأیید شده است، به همان صورت کار فلاسفه هم اشتباه است که برداشتهای خود را حمل بر قرآن و اهل بیت علیهمالسلام میکنند و راه را بر تفکر بیشتر و کسب معرفت دقیقتر و متعالیتر میبندند ... مثلاً جایی از عارف وارستهای نظری نقل کردم و شخصیت بزرگواری فرمودند که یک عارف حقیقی هرگز چنان نظری نمیدهد! چرا؟ آیا واقعاً عارف کسی است که نظر متقدمین خود را تکرار نماید؟ مگر نظر متقدمین ایشان متصل به وحی خدا بودهاند و اطاعت از ایشان واجب بوده است؟ ایشان هم برداشتشان از آیات و روایات را بیان فرموده بودند همانطور که آن عرفای قبلی چنین کرده بودند ... یا در همین زمینهی جسمانی یا مادی بودن معاد شما جایی به نقل از بزرگی فرمودید که کسی که معاد جسمانی را منکر شود مشرک است چون این از مسلمّات اعتقادی ماست، حال اگر حقیر هم در همان آیات و روایات بگردم و اینطور برداشت کنم که معاد مادی هم هست آیا آن بزرگوار اجازه میدهند همان حرفشان در مورد خودشان هم زده شود؟ ...
در تاریخ که نگاه میکنم در همان قرون ابتدایی چقدر مکاتب متفاوت فکری متفاوت که یکدیگر را تکفیر نکردند و مشرک نخواندند و خودشان را حق مسلّم معرفی نکردند ... خون مسلمان را حلال میکردند و نماز شب میخواندند؟ ... تا کی باید شاهد این باشیم که گروهی بیایند و بگویند ما نظر خدا و خلفای خدا را فهمیدیم و باقی کافرند؟ ... اگر هر کدام میگفتند که اینها برداشتهای ماست که قابل نقد هم هست چه میشد؟ ...
تا کی حق داریم بگوییم که برداشتهای ما از دین هم جزء دین است؟ ... آیا خود این کارها بدعتگذاری نیست؟ ... ملحق کردن چیزی [=Franklin Gothic Medium]به دین [=Franklin Gothic Medium]که جزء دین نیست آیا بدعت نیست؟ ... مسلّم فرض کردن چیزی که مسلّم نیست آیا بدعت نیست؟ ... از مرحوم آیت الله بهجت رحمهالله نقل شده است که کسی که چیزی را که شک دارد را با اطمینان بیان نماید همین خودش مصداق دروغ است ... آیا نباید در مباحث علمیامان بیشتر احتیاط کنیم؟ ... آیا قرآن در میان امت اسلامی مهجور نیست؟ آیا وارد نشده که هر گروهی خودشان را بر اکناف محمد و آل محمد صلواتاللهعلیهمأجمعین حمل کردند و هر گروه مردم را به نام ایشان ولی در اصل به سوی خودشان خواندند؟ ... آیا ما هم دیگران را به سوی خودمان و نظریات خودمان و برداشتهای خودمان بخوانیم یا به سوی خدا و خلفای خدا و دعوت مردم به تفکر بیشتر در آیات و روایات و رسیدن به فهمهای بهتر و برداشتهای دقیقتر؟ ... این یعنی دعوت به بحثهای علمی بیشتر و وسیعتر نه نفی تفکر و تعطیل کردن علم و دم از تقابل عقل و دین زدن ... معاذ الله
با این حرفها قصد تخریب هیچ گروهی را ندارم و حرفم کلی است و متوجه عالم یا عالمان خاصی نیست ... ولی حداقل یک حرف دارم و آن اینکه حساب برداشتهای خودمان را از منظورهای خدا و خلفای خدا علیهمالسلام جدا کنیم ... و همچنین اینکه قبل از پرداختن به استدلال ابتدا تعاریف خودمان را بررسی نماییم ... تا سر تعاریف به اطمینان نرسیده باشیم بعداً سر قضایای اثبات شده بر روی آن تعاریف چگونه میتوانیم به اطمینان برسیم؟ ... تا اکتفا کرده باشیم به معنای عرفی یا شبهعالمانهای از «عقل» چگونه میتوانیم توصیف «حجت بودن عقل» که در روایات آمده را بر همین معنایی که در ذهن خودمان هست حمل نماییم و چنین برداشت ظاهراً اشتباهی را مبنای تمام بحثهای بعدی خود قرار دهیم؟ این از بزرگواری شماست استاد، ان شاء الله از اعتمادتان سوء استفاده نکرده باشم، مطالبی که مطرح کردم مدتی است که آزارم میدهند، اگرچه به این معنا نیست که اگر با رویکرد علمی علما در مسائل خاص فلسفی و کلامی مخالفتی دارم با جایگاه ایمانی و راهبری ایشان هم مخالفت داشته باشم، تمام حرفهایم فقط و فقط متوجه مباحث علمی در زمینهی کلام و فلسفه است ... و در راستای همان فرمایش امام صادق علیهالسلام که فرمودند وای بر اهل کلام، آنهایی از ایشان که کلام مرا رها کردند و به هر سو رفتند که خود خواستند ... البته حقیر هم موافق نیستم که عقل مقابل دین باشد، همچنانکه منطق و علوم تجربی را هم مخالف دین نمیدانم ... هر کسی که بگوید یک استدلال منطقی بر علیه اسلام یافتم یا یک دلیل از فیزیک یا زیستشناسی پیدا کردهام که اشتباه بودن دین را نشان میدهد حقیر میگویم حتماً جایی را اشتباه کرده است، چه عمدی و چه سهوی ... اما صحبت ما سر این است که او میگوید من تابع عقلم هستم و عقل من حجیت ذاتی دارد و حقیر میگویم آنچه حجیت ذاتی دارد و عقل نام دارد آن چیزی نیست که مبنای کار شما قرار گرفته است ... عقل انسان را جز به خدا نمیرساند و شما را به بیراهه کشانده است ... با تمامی این موارد که فرمودید موافقم، ولی هنوز این سؤال باقی میماند که آیا عقل همان است که فلاسفه مدعی آن هستند یا خیر ... آیا تعقل کردن از طریق همین برهانهای فلسفی است یا معنای تعقل کردن اعمّ از این استدلالهاست؟ ... آیا اصلاً برهانهای منطقی لزوماً عقلی هم هستند؟ ... ظاهراً خیر بله ولی شاید منظور از دلیل عقلی در لسان دین دیگر همین برهانهای وجوب و امکان و برهان صدیقین و برهانهایی از این دست نباشد ... این برهانها خالی از نقص نیستند ... و هرگز قابل مقایسه با آیات قرآن نیستند که تفسیر آیات با چنین تفکراتی را تفسیر آیه به آیه بشناسیم ... ولی اگر منظور از عقل همان باشد که روایات آن را حجت باطنی خدا معرفی فرمودهاند بله، عقلی که انسان را جز به خدا نرساند همشأن با انبیاء و اولیاء خداست و خودش مفسر قران میشود و بلکه مطابق همان حدیثی که عقلها همگی میوههای یک درخت هستند و به هم متصل هستند میتوان کار عقل را در هر کسی استفاده از عقل کلی عالم دانست که رسول خداست ... اما به شرط آنکه ابتدا بدانیم مراد از عقل چیست ... در روایات میان عقل و هوش و زیرکی فرق گذاشتهاند، به زعم حقیر در فلسفه بیشتر هوش به کار میرود تا عقل، عقل هم میتواند به کار رود ولی این کار عمومیتی در میان فلاسفه ندارد، بخصوص در میان فلاسفهی خداناباور ...
بله عقل اول اگر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله باشند در این صورت مطابق زیارتنامهی ایشان و اینکه ایشان معدنالوحی هستند میتوان گفت که عقل منبع دین است، ولی نه عقل فلسفی، عقل به معنای اصلی آن ... براهین فلسفی گاهی میان انسان و حقیقت فاصله میاندازند ولی برهان نظم واقعاً یک برهان عقلی است، یک برهان که عقل حقیقی را درگیر میکند، بدل عقل که در فلسفه اشتغال دارد از آن ایرادهای منطقی میگیرد ولی «عقل سلیم» این برهان و نتیجهی آن را تأیید میکند، فلاسفه میگویند که این برهان ضعیف است و ما براهین قویتری از این برهان داریم ولی ایشان خودشان در اشتباه هستند ... بله عقل ناقص حجیتی هم اگر داشته باشد ناقص است ... قلب تاریک مانع از دیده شدن نور عقلی میشود که فرمودهاند چراغی است برای قلب، شاید هم به همین دلیل قران را لمس نکند مگر مطهرین ... اما کسی که در هر جایگاهی که باشد هر برداشتی که از پس تفکر منطقی به دست آورد را به عنوان نظر دین مطرح کند میتوان در پاسخ به او گفت که دین خدا با عقل شما تبیین نمیشود ... چرا که براهین ایشان علاوه بر تجلی دادن منطق و عقل ایشان جلوهگر نقایص عقل ایشان هم هستند ... و دین خالی از آن نقایص است ...
ممنون میشوم اگر همچنان با حوصله اشتباهاتم را نشان دهید تا به شرط فهمیدن اصلاحشان نمایم، ان شاء الله :Gol: در پناه خدا و موفق به توفیقات الهی باشید
یا علی علیه السلام
[/HR]پسنامه: اکثر یا تمامی ایرادهایی که حقیر به دیگران میگیرم را چه بسا در خودم هم سراغ دارم، شاید بیش از هر کس دیگری، فعلاً در مرحلهی شناخت نقایصم هستم و اعتراف به آن تا ان شاء الله به مرور اصلاح شوند ... پس اگر میگویم دیگرانی اینطور هستند منظورم این نیست که خودم نیستم و بهتر از ایشان هستم ...
باسلام وتشکر .
شخص جناب سین برداشت خود از قران را حجت ، معتبر ، قابل قبول ، قابل عرضه ، معذِر ، معرفت قرانی ووو می داند یا نه ؟
اگر نه ؟
این همان تعطیل است که در توحید صدوق آنهمه روایت بر مذمت تعطیل ذکر شده .
اگر آری ؟
پس برداشت وفهم دیگران از قران هم مثل فهم وبرداشت جناب شما معتبر ووو است .
آیا در عصر غیبت معصوم ما وشما وهمه درکی ومعرفتی از قران داریم ویا نه ؟ به عبارت دیکر آیا قران را فهم پذیر می دانید یا نه ؟
اگر نه ؟
این که بر خلاف قران وفلسفه وحی است چون قران برای فهمیدن آمده ودر عصر نزول هم مردم ومخاطبین فارغ از تفسیر معصوم قران می فهمیدن ودر همه جا ملزم به در یافت تفسیر از معصوم نبودند .
چه اینکه ارز مسله فهم ناپذیری قران برای غیر معصوم بوی اخبار گری دارد .
اگر آری ؟
پس هکذا فعلل وتفعلل .
سوال از کجا می گوید معاد مادی است ؟
لابد حواهی گفت :
چون قران فرموده .
در این صورت عرض بنده این است :
قرار شد که فهم غیر معصوم از قران حجت نباشد.
پس به کدام دلیل می گوید معاد مادی است ؟
باسلام وتشکر .
شخص جناب سین برداشت خود از قران را حجت ، معتبر ، قابل قبول ، قابل عرضه ، معذِر ، معرفت قرانی ووو می داند یا نه ؟
اگر نه ؟
این همان تعطیل است که در توحید صدوق آنهمه روایت بر مذمت تعطیل ذکر شده .
اگر آری ؟
پس برداشت وفهم دیگران از قران هم مثل فهم وبرداشت جناب شما معتبر ووو است .
آیا در عصر غیبت معصوم ما وشما وهمه درکی ومعرفتی از قران داریم ویا نه ؟ به عبارت دیکر آیا قران را فهم پذیر می دانید یا نه ؟
اگر نه ؟
این که بر خلاف قران وفلسفه وحی است چون قران برای فهمیدن آمده ودر عصر نزول هم مردم ومخاطبین فارغ از تفسیر معصوم قران می فهمیدن ودر همه جا ملزم به در یافت تفسیر از معصوم نبودند .
چه اینکه ارز مسله فهم ناپذیری قران برای غیر معصوم بوی اخبار گری دارد .
اگر آری ؟
پس هکذا فعلل وتفعلل .
سوال از کجا می گوید معاد مادی است ؟
لابد حواهی گفت :
چون قران فرموده .
در این صورت عرض بنده این است :
قرار شد که فهم غیر معصوم از قران حجت نباشد.
پس به کدام دلیل می گوید معاد مادی است ؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله
حقیر مدعی آن نیستم که فقط برداشت خودم از قرآن و روایات درست باشد، موافق تعطیل تدبر و تفکر در آیات هم نیستم، همهی اینها بدون اینکه برداشت خودم و مانند خودم را قطعی و مانند وحی منزل بدانم ... کافی است به جای آنکه بگوییم برداشت ما هم مانند خود قرآن وحی منزل است و بر اساس تفکر فلسفی خود آیات و روایاتی که آیات را توضیح میدهند را تأویل مطابق نظر خود کنیم بگوییم برداشت ما قابل اعتنا است اگر مخالف قرآن و روایات نباشد ... قابل اعتنا بودن یک برداشت نه تأیید قطعی آن برداشت است و نه منجر به تعطیل تفکر و تدبر میشود ... حقیر اگر میگویم معاد مطابق قرآن مادی است اضافه میکنم که این برداشت حقیر است با توجه به شناختی که نسبت به مادیت و جسمانیت دارم، این برداشت هم قابل نقد است، نه کسی با مخالفت کردن با حقیر کافر میشود و نه میتوانم بگویم نظرش قطعاً غلط است ... این هم اخباریگری هست و هم نیست، نمیگویم قرآن فقط توسط معصوم علیهالسلام فهمیده میشود بلکه میگویم فقط فهم ایشان از قرآن هست که حجیتی مانند خود آیات قرآن دارد، معنای ثقلین بودن قرآن و عترت مگر غیر از این است؟
تمام اینها در یک طرف، بحث خقیر در اینجا این بود که معنای عقلی که حجت باطنی است متفاوت است از عقلی که براهین فلسفی را تبلور آن میدانند ... اینکه بگوییم تعقل کردنی که به آن امر شدهایم همان کاری است که فلاسفه انجام دادهاند را سوء استفاده از یک اشتراک لفظی یا در بهترین حالت یک سوء تفاهم میدانم که تبعاتش نسبتاً سنگین است ... از این نظر تبعاتش سنگین است که الهی بودن قرآن و حقانیت دعوت انبیاء علیهمالسلام و وجود خداوند و شناخت او توسط چنان براهینی به صورت قطعی که منجر به اتمام حجتی قاطع گردد میسر نیست، همچنانکه دیگرانی که چنان براهینی را با مقدماتش بلد نباشند عوامآلناس میخوانند و مستضعف فکری و این شامل بزرگان ما در صدر اسلام و بلکه شاید اکثر قریب به اتفاق ربّانّیونی که یاوران انبیاء سلف علیهمالسلام بودند هم میشود، و بالاتر از آن اینکه آیاتالبینات خدا را دلایلی سطحی و برای عوامالناس میشمرند و دلایل خود را برای اهل تفکر و ژرفنگرانی که خودشان هستند بالاتر از دلایل قرآنی و روایی میشمرند ... و این تبعات باز هم ادامه دارند ... واقعاً شما که قبل از فیلسوف بودن یک عالم دین هستید و الگوی ما عوامالناس محسوب میشوید میتوانید این تبعات را بپذیرید؟
استاد آیا اثباتی که برای «حجت باطنی مدّ نظر روایات» نبودن عقل فلسفی آوردم اشتباه بود؟
با تشکر و در پناه خدا و عترت باشید :Gol:
یا علی علیهالسلام
[=Franklin Gothic Medium]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله
حقیر مدعی آن نیستم که فقط برداشت خودم از قرآن و روایات درست باشد، موافق تعطیل تدبر و تفکر در آیات هم نیستم، همهی اینها بدون اینکه برداشت خودم و مانند خودم را قطعی و مانند وحی منزل بدانم ... کافی است به جای آنکه بگوییم برداشت ما هم مانند خود قرآن وحی منزل است و بر اساس تفکر فلسفی خود آیات و روایاتی که آیات را توضیح میدهند را تأویل مطابق نظر خود کنیم بگوییم برداشت ما قابل اعتنا است اگر مخالف قرآن و روایات نباشد ... قابل اعتنا بودن یک برداشت نه تأیید قطعی آن برداشت است و نه منجر به تعطیل تفکر و تدبر میشود ... حقیر اگر میگویم معاد مطابق قرآن مادی است اضافه میکنم که این برداشت حقیر است با توجه به شناختی که نسبت به مادیت و جسمانیت دارم، این برداشت هم قابل نقد است، نه کسی با مخالفت کردن با حقیر کافر میشود و نه میتوانم بگویم نظرش قطعاً غلط است ... این هم اخباریگری هست و هم نیست، نمیگویم قرآن فقط توسط معصوم علیهالسلام فهمیده میشود بلکه میگویم فقط فهم ایشان از قرآن هست که حجیتی مانند خود آیات قرآن دارد، معنای ثقلین بودن قرآن و عترت مگر غیر از این است؟
تمام اینها در یک طرف، بحث خقیر در اینجا این بود که معنای عقلی که حجت باطنی است متفاوت است از عقلی که براهین فلسفی را تبلور آن میدانند ... اینکه بگوییم تعقل کردنی که به آن امر شدهایم همان کاری است که فلاسفه انجام دادهاند را سوء استفاده از یک اشتراک لفظی یا در بهترین حالت یک سوء تفاهم میدانم که تبعاتش نسبتاً سنگین است ... از این نظر تبعاتش سنگین است که الهی بودن قرآن و حقانیت دعوت انبیاء علیهمالسلام و وجود خداوند و شناخت او توسط چنان براهینی به صورت قطعی که منجر به اتمام حجتی قاطع گردد میسر نیست، همچنانکه دیگرانی که چنان براهینی را با مقدماتش بلد نباشند عوامآلناس میخوانند و مستضعف فکری و این شامل بزرگان ما در صدر اسلام و بلکه شاید اکثر قریب به اتفاق ربّانّیونی که یاوران انبیاء سلف علیهمالسلام بودند هم میشود، و بالاتر از آن اینکه آیاتالبینات خدا را دلایلی سطحی و برای عوامالناس میشمرند و دلایل خود را برای اهل تفکر و ژرفنگرانی که خودشان هستند بالاتر از دلایل قرآنی و روایی میشمرند ... و این تبعات باز هم ادامه دارند ... واقعاً شما که قبل از فیلسوف بودن یک عالم دین هستید و الگوی ما عوامالناس محسوب میشوید میتوانید این تبعات را بپذیرید؟
استاد آیا اثباتی که برای «حجت باطنی مدّ نظر روایات» نبودن عقل فلسفی آوردم اشتباه بود؟
با تشکر و در پناه خدا و عترت باشید :Gol:
یا علی علیهالسلام
باسلام وسپاس وافر .
سین عزیز غرض بنده آن نبود که شما برداشت خود تان را از قران حجت می دانید وبرداشت دیگران نه .
بلکه مقصود این بود که بر فرض فهم همه نا صواب باشد .
پس با فهم خود از قران چه می کنید ؟
بالاخره باید قران فهمید یانه ؟
بالاخره از قران باید استفاده نمود یا نه ؟
بی تردید قران برای فهمیدن وعمل نمودن ناز ل شده .
کتاب گرانسنگ علامه طبا طبایی به نام (( قران در اسلام )) برای جناب شما بسیار مفید است اگر تا کنون نخوانده اید یک بار آن را ملاحظه بفرماید .
نکته دیگر در باره معرفت عقلی است .
گرچه دو کلمه برای حقیر همچنان هضم وحل نشده : یکی کلمه عدالت . ودیگر کلمه عقل .
اگر از دو کلمه تعریف قابل قبول سراغ دارید (( زکاتم ده که مسکین وفقیرم ))
این که در باره نقد عقل فلسفی بیان داشته اید بوی مکتب تفکیک می دهد .
عنایت دارید که انبیا واولیا در راس عقلا اند .
این نکته هم هدیه به جناب تان که شایسته آن هستید :
فلسفه به دانش عقلانی اطلاق میشود که در صدد فهم جهان هستی و آفریدگار از طرق عقل و استدلال و برهان است. اصل چنین دانشی هم مورد تأیید ائمه دین بوده و هم بیانات آنها در این نوع از تفکر و دانش و گسترش آن دخالت داشته است.
امام خمینی میگوید:
این سخن که زبانزد بعضیها است که فلسفه از یونان اخذ شده، غلط است. کی فلاسفه یونان از این حرفها سر در آورده، و چه کسی سراغی از این حرفها در کتاب آنها دارد؟
آنچه در فلسفه اسلامی مطرح است، خاستگاه وحیانی دارد و در قرآن کریم و نهج البلاغه، صحیفه سجادیه و سایر مناجات ائمه بهتر از آن چه در کتابهای فلسفی آمده، بیان شده است. (1)
علامه طباطبایی در این باره میگوید:
همچنان که شیعه در آغاز برای پیدایش تفکر فلسفی عاملی مؤثر بوده است، در پیشرفت این گونه تفکر و ترویج علوم عقلی نیز نقش داشته است. همه علوم به ویژه فلسفه الهی در اثر کوشش خستگی ناپذیر شیعیان پیشرفت عمیق کرده است، چنان که عامل مؤثری در پیدایش تفکر فلسفی و عقلی در میان شیعیان و به وسیله آنها در میان دیگران، ذخایر علمی بوده که از پیشوایان شیعه به یادگار مانده است. عامل مؤثر در بقای این طرز تفکر در میان شیعه نیز همان ذخایر علمی است که پیوسته شیعه به سوی آنها با نظر تقدیس و احترام نگاه میکند. برای روشن شدن این مطلب کافی است که ذخایر علمی اهل بیت(علیهم السلام) را با کتابهای فلسفی که در مرور زمان نوشته شده، مقایسه و سنجیده شود، آن گاه معلوم خواهد شد که روز به روز فلسفه به ذخایر علمی نامبرده نزدیکتر شده تا این که در قرن یازدهم هجری (تأسیس حکمت متعالیه توسط صدرالمتألهین) تقریباً به همدیگر منطبق گردید و فاصلهای جز اختلاف در تعبیر و نحوة بیان مسایل آنها وجود ندارد. (2)
از بیان این دو اسلامشناس حکیم نامدار به دست میآید که خاستگاه آموزههای فلسفه اسلامی، معارف اهل بیت(علیهم السلام) است. از این رو علامه طباطبایی کتابی به نام «علی و فلسفة الهی» نوشته و روایات و خطبههای توحیدی حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) را به عنوان دلیل ذکر کرده است. آیت الله جوادی آملی کتابی به نام «علی بن موسى الرضا والفلسفه الالهیه» نوشته است.
پینوشتها:
1. تقریرات فلسفه امام خمینی، ج 1، ص 87 ـ 88.
2. شیعه در اسلام، ص 60.
گرچه دو کلمه برای حقیر همچنان هضم وحل نشده : یکی کلمه عدالت . ودیگر کلمه عقل .
اگر از دو کلمه تعریف قابل قبول سراغ دارید (( زکاتم ده که مسکین وفقیرم ))
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله،
ممنون از این همه صبر و بردباری که به خرج میدهید و بالاتر از آن از تواضعتان که به راستی مایهی شرمندگی حقیر است، به همین دلیل حقیر را از ادامه دادن این بحث عفو نمایید ... شاید زمانی رسید که حقیر هم توانستم مواضع علمی بزرگواران را درک کنم ... ما شآء الله و هو فعّال لما یشآء ...
در پناه خدا باشید و التماس دعای خیر فراوانتان
یا علی علیهالسلام
جوابی که در نهایت سرکار مشک و حقیر به این پاسخ دادیم این است که تجربهاش کنید خواهید دید که متفاوت است از تجربههای دیگر
اگر خاطرم باشد، یکی از دلایل شما در نقد نظریه فصاحت و بلاغت این بود که از کجا معلوم که اگر تا الآن یکی مثل قرآن نیاورده است، در آینده نیز کسی نتواند چنین بیاورد؛ حالا با همین استدلال، از کجا معلوم که در آینده کتابی نیاید که حسی متفاوت تر از قرآن در شما ایجاد نکند؟ از کجا معلوم که در آینده کتابی نیاید و آن هم مخاطبان خود را به تحدی دعوت کند و شما هم سعی کنید به تحدی او پاسخ دهید و او را هم حق بیابید؟ اصلاً آیا لازم نیست همه کتابهای مدعیان موجود را همگان بروند و مطالعه کنند تا شاید حقیقتی نزد آنها باشد؟ اگر کسی به چنین حس متفاوتی از طریقی دیگر رسید آیا قبول کند؟ اگر کسی با عرفانهای دیگر نیز حسهای متفاوتی متفاوت با قرآن داشت، برود و اعتماد کند؟
سین;776364 نوشت:
ولی همینطوری به شخصه جواب صریحی برای این «از کجا معلوم» شما ندارم ...
شاه بیت نقد شما در مورد نظریات دیگر، نداشتن پاسخی صریح برای این "از کجا معلوم" است که آنها را مبتنی بر ظن دانستید؛ حالا و در شرایطی که هنوز چنین پاسخ صریحی در مورد روش پیشنهادی خود ندارید، چطور دیگران را به این روش دعوت می فرمائید؟ آیا قوت این روش هم به اندازه روشهای دیگر است؟ در واقع بین معلوم نبودن "از کجا معلوم" روشهای دیگر با معلوم نبودن "از کجا معلوم" روش شما چه تفاوتی وجود دارد؟ همه اینها گویا در معلوم نبودن "از کجا معلوم" با هم مشترک هستند.
در پناه امام عصر سلام الله علیه
"تالی کتاب الله و ترجمانه"
اینم اضافه کنم که بنده مثل شما و اساتید حاضر در این تاپیک سواد فلسفی و به این صورتی که بحث میکنید ندارم و صرفا تجربیاتم رو میگم
شما می دانید؛ جناب سین هم می دانند؛ کسانی که در این تاپیک می نویسند کسانی نیستند که در همه بحثها سر بزنند تا حرفی زده باشند؛ کلیدواژه های کلام شما کاملاً مشخص است و بنابراین فقط باید ساده لوح بود تا گمان کرد که این فرمایش شما بیشتر از یک تواضع است؛ شما به حقایقی متذکر هستید که متذکر شدن خودم را به آن حقایق نعمتی از جانب خداوند متعال می دانم که گاهی عظمت نعمت فهم آنها را برای خودم متذکر می شوم تا سختی های زندگی را در نزد خودم خوار کنم؛ الغرض، قبلاً هم از تواضع شما تشکر کرده بودم و این بار نیز.
البته در برخی امور نیز کمی اختلاف وجود دارد...
همه حرف بنده در ورود جدیدم به بحث همین نکاتی است که شما فرمودید:
مشک;776395 نوشت:
خدا قابلیت تمیز دادن رو در وجود همه گذاشته
مشک;776395 نوشت:
پس هروقت زبانت قاصر شد از بیان واضح و کامل چیزی، بدون که اونو کاملا نتونستی بشکافی و درکش کنی
مشک;776395 نوشت:
در این بحث هم باز به همین نقطه رسیدم .. نمیدونم چطوری میفهمم که چیزی توهم هست یا نیست .. البته حتما دارای یکسری علائم مثل بسط روحی و آرامش درونی و دلگرمی و امید و لبخند و یک جور مسرت روحی هست اما همش هم اینها نیست ...
مشک;776395 نوشت:
اگر شخص واقعا بخواد و نیت کنه که به حقیقت برسه خدا میرسوندش..
البته با التزام به آن؛ یعنی به همین که
مشک;776395 نوشت:
خدا قابلیت تمیز دادن رو در وجود همه گذاشته
توجه داشته باشم. التزام به این جمله ساده، راه همه بشر را باز می کند.
اگر به این نکته توجه داشته باشم، این بحث سیر کاملاً روشن و واضح دارد. می خواستم بحثم با جناب سین کمی جلوتر رود و بعد وارد این توضیح شوم؛ اما چون شما در این مقام کمی جلوتر از بحث ما هستید عرض می کنم که آنچه شما قابلیت تمیز دادن می نامید در یک مقام "نور عقل" است و در یک مقام "نور علم"؛ و همه امور ما دائر مدار این دو نور است که به خودی خود ظاهر هستند و از امور تاریک پرده برداری می کنند؛ وقتی که پرده برداری رخ دهد، آن حقیقت، حقیقتاً معلوم و روشن و واضح می شود؛ مانند روز روشن.
بنده می گویم اگر بنده توجه کنم ، ابداً در مورد منظره سراب حکم نمی کنم که آب است.
این نوع فهم روشن روشن بدیهی را جناب سین در مورد روش خود می فهمند و تأیید می فرمایند؛ گرچه به قول ایشان توضیح صریحی در مورد آن نداشته باشند (دلیل توضیح نداشتن هم حقیقتاً اینست که موضوعی بدیهی بدیهی است)؛ با این وجود، همین فهم بدیهی را در نقض کلام دیگران از راه " از کجا معلوم فهم شما درست باشد؟" مطرح می فرمایند. این "از کجا معلوم" همان "از کجا معلوم" در همه امور است و بدیهی است؛ این بحث متکی به فهم فطری وجدانی همه بشر و مویدات نقلی است که اصلاً اساس کتاب خدا بر همین است.
آن پرسشها از این جهت است که نشان داده شود که ما می دانیم و می فهمیم چه چیز درست است و چه چیز غلط است؛ ابزار این فهمیدن همان "نور عقل" است که در روایت شریف بدان اشاره شده است و همانطور که جناب سین هم اشاره فرمودند، این نور عقل، ابداً عقل فلسفی و منطقی نیست؛ این عقل مبتنی بر منطق ارسطویی نیست؛ یعنی عقل قوه اندیشیدن مبتنی بر منطق ارسطویی نیست؛ در واقع عقل همان نوری است که ارسطو کمابیش برای تدوین منطق خود بکارگرفته است. عقل همان نوری است که با آن می توان صحت گزاره های منطقی را تأیید و یا رد کرد.
عقل همان است که با آن می توان رسالت رسولان الهی را تصدیق یا تکذیب کرد؛ بدون اینکه قبلاً آموزش خاصی دیده باشیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله؛
...
اگر خاطرم باشد، یکی از دلایل شما در نقد نظریه فصاحت و بلاغت این بود که از کجا معلوم که اگر تا الآن یکی مثل قرآن نیاورده است، در آینده نیز کسی نتواند چنین بیاورد؛ حالا با همین استدلال، از کجا معلوم که در آینده کتابی نیاید که حسی متفاوت تر از قرآن در شما ایجاد نکند؟ از کجا معلوم که در آینده کتابی نیاید و آن هم مخاطبان خود را به تحدی دعوت کند و شما هم سعی کنید به تحدی او پاسخ دهید و او را هم حق بیابید؟ اصلاً آیا لازم نیست همه کتابهای مدعیان موجود را همگان بروند و مطالعه کنند تا شاید حقیقتی نزد آنها باشد؟ اگر کسی به چنین حس متفاوتی از طریقی دیگر رسید آیا قبول کند؟ اگر کسی با عرفانهای دیگر نیز حسهای متفاوتی متفاوت با قرآن داشت، برود و اعتماد کند؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته
برادر بزرگوار، منظور ما (یا لااقل حقیر اگر منظور سرکار مشک چیز دیگری بوده است نمیدانم) از بیان متفاوت بودن آن تجربه با تجربیات دیگر صرف وجود تفاوت در آنها نبود که بگوییم اگر حالت دیگری هم با خواندن کتاب دیگری بر ما رفت پس شاید بتوان آن را هم نشانهی الهی بودن آن کتاب دانست ... بلکه منظورمان این بود که این وضعیتی که در مقابل قرآن برای انسان پیش میآید طوری است که انسان نزد خودش متوجه میشود که این کتاب حق است و از جانب خداست و کاملاً قابل اعتماد است، اگر به کسی که این تجربه را کرده است بگویید که اگر با کتاب دیگری هم مشابه این حالت به تو دست داد چه میکنی او هم از شما میپرسد که اگر فردا از خواب بلند شدی و دیدی خودت نیستی چه میکنی؟ (نه به معنای اینکه در نقش کس دیگری باشید و مثلاً در شغل دیگری باشید یا والدینتان کسان دیگری باشند یا اسمتان چیز دیگری باشد، بلکه نفس وجودیاتان یک شخص دیگری باشد، خود حقیقیاتان یک خود دیگر باشد، این مثال را به این دلیل زدم که همه متفق هستند که علم به خود یک علم حضوری و قطعی است) منظور اینکه چنان سؤالی خطاست ... ولی این را کسی که آن تجربه را دارد متوجه میشود و کسی که آن تجربه را ندارد باز میپرسد که خوب ما هم تجربهی اینکه فکر کنیم چیزی را میدانیم ولی بعد متوجه شویم اشتباه میکردیم که فکر میکردیم میدانیم را داشتهایم و باز همان سؤال را تکرار میکنند، در اینجا بود که ما به عنوان جواب آخر، ولو موقتاً جواب آخرمان باشد، گفتیم که این تجربه با تجارب دیگر متفاوت است، وقتی موضع ما را درک میکنید که امتحانش کنید و این تجربه برای ما آنقدر حقیقی است که اگر امتحان کردید و گفتید که باز هم به آن تجربه نرسیدید ما باز به تجربهی خودمان شک نمیکنیم و به روشی که شما از آن روش تلاش کردید و یا صداقت شما با خودتان یا با خودمان را مورد تردید قرار میدهیم ...
Naghi;776870 نوشت:
شاه بیت نقد شما در مورد نظریات دیگر، نداشتن پاسخی صریح برای این "از کجا معلوم" است که آنها را مبتنی بر ظن دانستید؛ حالا و در شرایطی که هنوز چنین پاسخ صریحی در مورد روش پیشنهادی خود ندارید، چطور دیگران را به این روش دعوت می فرمائید؟ آیا قوت این روش هم به اندازه روشهای دیگر است؟ در واقع بین معلوم نبودن "از کجا معلوم" روشهای دیگر با معلوم نبودن "از کجا معلوم" روش شما چه تفاوتی وجود دارد؟ همه اینها گویا در معلوم نبودن "از کجا معلوم" با هم مشترک هستند.
اگر پاسخ قبلیام به این پرسش شما برایتان موجه نبود دلیل دیگری برای این فرمایش شما ندارم :Gol:
...
این نوع فهم روشن روشن بدیهی را جناب سین در مورد روش خود می فهمند و تأیید می فرمایند؛ گرچه به قول ایشان توضیح صریحی در مورد آن نداشته باشند (دلیل توضیح نداشتن هم حقیقتاً اینست که موضوعی بدیهی بدیهی است)؛ با این وجود، همین فهم بدیهی را در نقض کلام دیگران از راه " از کجا معلوم فهم شما درست باشد؟" مطرح می فرمایند. این "از کجا معلوم" همان "از کجا معلوم" در همه امور است و بدیهی است؛ این بحث متکی به فهم فطری وجدانی همه بشر و مویدات نقلی است که اصلاً اساس کتاب خدا بر همین است.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله،
به نظرم درست میرسد ولی نیاز به فکر بیشتر دارم :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[=Franklin Gothic Medium]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله،
ممنون از این همه صبر و بردباری که به خرج میدهید و بالاتر از آن از تواضعتان که به راستی مایهی شرمندگی حقیر است، به همین دلیل حقیر را از ادامه دادن این بحث عفو نمایید ... شاید زمانی رسید که حقیر هم توانستم مواضع علمی بزرگواران را درک کنم ... ما شآء الله و هو فعّال لما یشآء ...
در پناه خدا باشید و التماس دعای خیر فراوانتان
یا علی علیهالسلام
باسلام وسپاس مضاعف .
علاقه مند بودم که به ما این افتخار می دادید که شاید شبهه مادی انگاری قیامت را که ذهن شریف حضرت مستطاب عالی را
اشغال نموده از سر زمین قدسی ذهن مبارک تان بر طرف می نمودم .
بخصوص این فراز از پست پیشین جناب تان که فرمودید :
(( [=Franklin Gothic Medium]... مطالبی که مطرح کردم مدتی است که آزارم میدهند، ... و در راستای همان فرمایش امام صادق علیهالسلام که فرمودند وای بر اهل کلام، آنهایی از ایشان که کلام مرا رها کردند و به هر سو رفتند که خود خواستند ))
این بنده را با تمام بضاعت مزجات بی قرار و نا آرام نموده که چرا آن عزیز آن گونه تصور نماید ؟!!
اگر آن جناب از عرایض نا قص بنده ملال ندارد وخسته نشده این را تداوم دهد شاید افاقه ی حاصل شد . چون بر خلاف تصور شما مادی انگاری معاد نه تنها قرانی نیست بلکه از نظر عقل سلیم نیز مردود است . قران معاد را جسمانی می داند ونه مادی چون ماده = با طبیعت ودنیا است ونه آخرت .
قیامت ومعاد در نشئه غیر از عالم دنیا رخ می دهد وگرنه آنجه هم دنیایی دیگر خواهد بود ونه عالم آخرت .
توجه دارید که ماده هزاران عوارض به همراه دارد که هیچ کدام آنها با شرایط عالم آخرت ساز گار نیست . پس ای بالا بلندم نغز بنگر
گذر از پست کن تا مغز بنگر.
جناب سین بزرگوار که حشرنی الله معکم فی زمرة اولیاء امیرالمومنین سلام الله علیه و المستشهدین بین یدی مولانا المهدی سلام الله علیه و عجل الله تعالی فرجه الشریف
ادبیات کمی تند و تیز بنده را در دو سه پست گذشته به بزرگواری همیشگی خودتان ببخشید؛ تنها روشی که علی رغم میل باطنی ام به ذهنم رسید تا ان شاء الله به یک نقطه ابهام در مسیر و نظام فکری شما پایان دهد همین بود؛ بین یک برزخ گرفتار بودم؛ اینکه شما با چنان قلب سلیمی و چنان دانش گسترده ای گاهی اوقات در چنبره یک فهم ریاضی ذهنی محصور می شوید از یک طرف و اینکه توان خروج شما را از این حصار نداشتم از طرف دیگر؛ لاجرم باید شما را به گونه ای دیگر متذکر می کردم و فقط همین راه به ذهن ناقصم رسید؛ اگر راست بگویم از روی محبت قلبی به شما بود.
لذا به بزرگواری همیشگی خود آن ادبیات بنده را ببخشید....که گرچه آگاهانه از آن ادبیات استفاده کردم ولی خودم هم در سختی بودم که مدل بیان من آنقدر تند نیست.
همه هدف بنده رساندن شما به همین یک نقطه بود:
سین;776892 نوشت:
به نظرم درست میرسد ولی نیاز به فکر بیشتر دارم
چه اینکه حالا این باب نیز باز شده است و تقریباً کار چندانی دیگر در این تاپیک ندارم؛ مگر آنکه بزرگواران این تاپیک فرمایش دیگری داشته باشند که البته سراپا در خدمت خواهم بود.
مرور کتابهای "گوهر قدسی معرفت"، "کتاب عقل" و "کتاب علم" را از آقای دکتر بنی هاشمی و انتشارات منیر پیشنهاد می کنم که شما خود راسخ در علم هستید.
و هدایتی نیست جز به آن نور الله الذی یهتدی به المهتدون.
از یاعلی زبان و دهان خسته کی شود
اصلاً زبان برای همین در دهان ماست
یادم است کتابی از یکی از علمای قرن ششم فکر میکنم میخواندم.
در هر موضوعی تعاریف گوناگون ارائه میداد. شبیه این گونه تعاریف در کتاب چهل حدیث امام خمینی نیز دیده میشود.
کاش میشد پیش از اینکه وارد چنین گفتگوهایی میشدیم
کمی وقت میگذاشتیم و تعریف جامع و مانعی از عقل و مانند ان را ارائه میکردیم.
که هر کس و هر گروه و هر علمی برای خودش تعریف خاصی ارائه میدهد.
کلی از بحث ها فرسایشی میشود به خاطر کم کاری در این مسئله.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله؛
...
بنده با این فرمایش معروف که علی الظاهر نظر جناب سین هم در این رابطه با اندک تفاوتی همین است مخالفم؛ یعنی خداوند متعال در مقام ارائه بینه نفرموده است که اگر می توانید مثل آن را بیاورید؛ بلکه این "اگر می توانید مثل آن را بیاورید" در مقام مبارزه طلبی در برابر یک مخالف است؛ بعبارت دیگر، دو مقام و دو نوع مواجهه با قرآن وجود دارد:
در مقام اول یک فرد عادی که صادقانه به دنبال یافتن پاسخ به این سوال است که" آیا قرآن از جانب خداوند متعال است؟" به قرآن رجوع می کند تا بفهمد که آیا این کلام را مدعی آن (یعنی رسول الله صلی الله علیه و آله) از طرف خداوند متعال آورده است یا خیر؛ در این شرایط و در بدو ورود به ساحت قرآن، خداوند متعال به او نمی فرماید که "سلام؛ اگر میخواهی بدانی این کتاب حق است، سعی کن که مثل آن بیاوری که اگر نیاوری یعنی آن حق است"؛ قرآن با "اقراء" شروع می شود؛ یعنی ای کسی که می خواهی بفهمی، بخوان و بفهم.
در مقام دوم شخصی است که مدعی می شود که این کتاب از جانب خدا نیست؛ او منکر است؛ به همین خاطر خداوند متعال نمی فرماید که شما تلاشتان را انجام دهید برای اینکه مثل قرآن بیاورید و بعد خودتان قاضی نفس خودتان تا ببینید آنچه آورده اید با قرآن برابر است یا نه؛ این را خداوند متعال نمی فرماید؛ بلکه می فرماید که فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التی وقودها الناس و الحجارة اعدت للکافرین؛ می فرماید که اگر نتوانستید که "نخواهید توانست" پس از آتشی بترسید که هیزم آن مردم و سنگ هستند که برای "کافرین" آماده شده است. خداوند متعال، اعلام جنگ و مبارزه طلبی نموده است در برابر کافران. در واقع قبل از اینکه کسی بخواهد به این آیه برسد (بر طبق شان نزول)، همه آیات مکی قرآن را خوانده است و بعد قرار است با چنین آیه ای برخورد نماید.
آیات دیگر تحدی نیز همینگونه است؛ در برابر کسی نیست که هنوز نمی داند این کتاب از جانب خداست؛ بلکه خطاب آیات تحدی در مورد کسانی است که حکم کرده اند که این کتاب از جانب خدا نیست و به خدا بسته شده است؛ عبارات افتراه و تقوله در این معنا روشن روشن هستند.
...
بعبارت دیگر، آیا اگر بالفرض در قرآن حکیم آیات تحدی نباشد، نمی شود فهمید که این قرآن "من الله" العزیز الحکیم است؟ به نظر نمی رسد چنین باشد.
کسی که به قرآن رجوع نماید، ابتدا با این آیه روبرو می شودکه: بسم الله الرحمن الرحیم اقراء باسم ربک الذی خلق خلق الانسان من علق اقراء و ربک الاکرام الذی علم بالقلم علم الانسان ما لم یعلم
او قبل از رسیدن به آیه "و ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا..." تقریبا با توجه به همه آیات مکی که دیده است، تصمیم خود را نسبت به این کتاب گرفته است که آیا من الله است یا نه؛ یا هنوز به این کتاب با همه نور آن به دیده سوء ظن می نگرد؛ خداوند متعال به او که هنوز به دیده سوء ظن و تردید به این کتاب می نگرد هشدار شدید می دهد که "و ان کنتم فی ریب ..." و این لحن هشدارگونه به آن کسی که هنوز شک همراه با سوء ظن دارد اینست که "فان لم تفعلوا و لن تفعلوا.."
به نظر می رسد راه شناخت حقانیت قرآن، پاسخ به تحدی قرآن نیست و حداقل بنده در هیچ روایتی ندیدم که معلمان قرآن اینگونه تعلیم فرموده باشند که سعی کنید به تحدی قرآن پاسخ دهید. با این حال هیچ منعی ندارد که کسی از روی پاسخ به تحدی به حقانیت قرآن پی ببرد.
در پناه امام عصر سلام الله علیه.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
آیا شما دلیلی دارید که برای هدایت شدن باید قرآن را به ترتیبی که نازل شده است مطالعه کرد؟
قرآن به ترتیب نازل شد و نزول دفعی آن برای عامهی مردم نبود و فقط برای شخص رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بود، ولی بعد از اتمام نزول آن دیگر برای همگان به صورت جمعشده بوده است، «إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ * فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ» ... حالا بر چه اساسی هر کسی میخواهد بداند قران حق است یا نه باید ابتدا از سورهی علق شروع کند؟
اما بعد از آن ... برادر عزیزم، مگر ما گفتیم هر کسی میخواهد حقیقت را در مقابل قرآن متوجه شود خداوند به او میفرماید که اول تلاشت را بکن که مرا شکست دهی؟ لااقل حقیر بارها نظر دستوپاشکستهی خودم را اینطور دادم که این دعوت چند مرحله دارد که پاسخ دادن به تحدی مرحلهی آخر آن است ... یعنی وقتی که شخص قران را بارها خواند و به زعم خودش هم کلی روی آن تفکر و تدبر کرد و چیزی نیافت مگر تناقض و تضاد و دعوت به خونریزی و ظلم و توهین به مخالفان (با کمال تأسف، نظرات جناب آبرنگ و چند نفر دیگر مثل ایشان را که نگاه کنید میبینید چندان درک بیشتری از قران کسب نکردهاند)، آیا خداوند در نگاهی که شما به تحدی دارید راهی برای اتمام حجت کردن بر ایشان دارد یا ندارد؟ در نگاه حقیر ایشان اگر وارد گود نشوند در قیامت معذور نیستند چون قرآن را خواندهاند و در قرآن دعوت به این مبارزه شدهاند و چون به آن پاسخ ندادهاند پس کمکاری کردهاند و در جهل خود مقصرند، آیا در نگاه شما ایشان اگر بر همین منوال دنیا را ترک کنند در قیامت معذور خواهند بود یا خیر؟ اگر خیر لطفاً بفرمایید بر اساس چه مدارکی این نتیجه را میگیرید؟
سلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
پیشنهادم این است که جستاری بگشایید و روایات مرتبط با عهد الست را بنگارید
تا دوستان و کارشناسان ابراز نظر کنند و به تحلیل انها بپردازند. و نیز من.
اللهم زد فی قلوبنا محبه امیرالمومنین و اولاده المعصومین علیهم السلام
و طاها;777014 نوشت:
یادم است کتابی از یکی از علمای قرن ششم فکر میکنم میخواندم.
در هر موضوعی تعاریف گوناگون ارائه میداد. شبیه این گونه تعاریف در کتاب چهل حدیث امام خمینی نیز دیده میشود.
کاش میشد پیش از اینکه وارد چنین گفتگوهایی میشدیم
کمی وقت میگذاشتیم و تعریف جامع و مانعی از عقل و مانند ان را ارائه میکردیم.
که هر کس و هر گروه و هر علمی برای خودش تعریف خاصی ارائه میدهد.
کلی از بحث ها فرسایشی میشود به خاطر کم کاری در این مسئله.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمة الله و برکاته،
با شما موافقم که پرداختن به تعاریف مقدمهی پرداختن به هر بحث دیگری است، به طور خاص چند مفهوم هستند که اگر تعاریفمان از آنها تغییر کنند باید نگاهمان به خیلی از مسائل را تغییر دهیم و بلکه در رویکردهایمان نسبت به حل مسائل هم تغییر مینماید ... اگر این نگاه در جهتی تغییر کند که مبنای پذیرش دین مسائل استدلالی نباشد و قلبی باشد در این صورت انسانها به دو دستهی باایمان و بیایمان تقسیم میشوند و دیگر شبهاتی که قرنهاست دشمنان دین خدا در اذهان افراد از همهجابیخبر القاء کردهاند ناگهان رنگ میبازند، خدایی که دیده شده و با او ارتباط دو طرفه داریم را بخاطر نظریات چند فیزیکدان یا زیستشناس توهم نمیخوانیم و در عوض به دنبال اشکالات آن نظریهها میگردیم ... ولی ایمانی که بر پایهی یک استدلال باشد با استدلال دیگری فرو میریزد ... این یک ایمان سطحی است، بر خلاف این تصور که ایمان بر پایهی استدلال را ایمانی عمیق و مستحکم تصور میکنند ... مشکل ما هم همین است که این همه جوان راهشان را گم کردهاند، ما در آوردن استدلال ضعیفتر از دشمنان دین خدا عمل کردهایم، گرچه اگر قویتر عمل کرده بودیم هم کارکرد این قوت بیشتر موقت میبود و آیندهای روشن را تضمین نمیکرد ... دنیای امروز تبلیغ دین را به سبک انبیاء علیهمالسلام نیاز دارد نه استدلالهایی که برای اکثر افراد الزامآور نیست، اکثر افراد جامعه پای استدلال یک طرف مینشینند و هیچ اشکالی در آن نمیبینند و میگویند راست میگوید، بعد پای استدلال مخالفان آن طرف مینشینند و اگر انصاف به خرج دهند میبینند که باز هم اشکالی در آن نمیبینند و میگویند او هم راست میگوید و این داستان ادامه دارد و اگر پای حرف هزار گروه مخالف هم نیز بنشینند به این نتیجه میرسند که همه راست میگویند و هر گروهی برای خودش استدلالهایی دارد، تشخیص اینکه واقعاً اشکالات گروههای دیگر چیست کار هر کسی نیست، حتی در میان متخصصین هم افراد زیادی نیستند که چنین قابلیتی را داشته باشند، خیلی از متخصصان هم در جهت اثبات چیزی که به آن تمایل دارند تلاش میکنند و اگر تمایل خود را کنار بگذارند آنها هم در دوراهیها و چندراهیهای متعددی گیر خواهند کرد، خیلی از آنها اگر نه همهی آنها ... اینها رویهمرفته یعنی ما در دفاع از دین خدا به بیراهه رفتهایم ... چرا که راهی که خداوند و انبیاء علیهمالسلام معرفی کردند را رها کردیم و به دنبال علایق خودمان رفتیم، بنیاسرائيل در مصر زندگی میکردند و با اینکه حضرت موسی علیهالسلام برای نجاتشان آمد و موحد بودند باز دوست داشتند بُت بپرستند، ما هم اگرچه موحد و مؤمن و شیعه هستیم ولی در دورانی زندگی و رشد کردهایم که چند نسل است همه اصالت را دادهاند به تفکرات منطقی (و جایگزینی عقل سلیم با عقل فلسفی و عقل تجربی و در نظر گرفتن احتمالاتی که عقل سلیم پذیرای آنها نیست) و ما هم به همان سمت متمایل شدهایم ... تا به عروةالوثقی چنگ نزنیم و به مسیر هدایت باز نگردیم نه جذبمان حداکثری خواهد بود و نه دفعمان حداقلی ... پای خودمان نلرزد هم باید هزار بار خدا را شکر کنیم ...
با تمام این اوصاف جناب «و طاها»، این کاری نیست که حقیر بخواهم اقدام اساسی در موردش کنم، در این شرایط حتی درست هم نمیدانم که تاپیکهای متعدد بزنم و با نظرات رایج پذیرفته شده به عنوان نظر دین مخالفت کنم، چرا که ظهور این کار به صورت مخالفت کردن با دین خدا و مبلغان دین خدا به نظر میرسد و نه پویایی در دین و دینشناسی ... در نتیجه تا اساتید و مؤمنان بزرگوار احساس نگرانی در این زمینهها نکنند این مخالفتها و سؤالها و چالشها هم بهتر است در حاشیه باقی بمانند و زیاد علنی نشوند ... و البته حقیر دلسوزتر از بزرگان نسبت به دین خدا نیستم و مسؤولیتم هم به گرد پای مسؤولیت ایشان نمیرسد ...
ان شاء الله این پست به عنوان سیاهنمایی قلمداد نشود ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
با توجه به اینکه در قران مفهومی اومده به این معنی که «در این خلقت اسمان و خورشید و سایارت حکمتی در ان نهفته است و عاقلان در ان می اندیشند و به ان پی می برند...»
طبق این من یک مطالبی اخیرا شنیدم نمی دونم چقدر درست هست
مثلا دانشمندان میگن اگر سیاره مشتری نبود سیاره ما بر اثر حمله سنگ های اسمانی خورد میشد !
الان ایا ممکنه این سیاره مشتری همون تناظر وجود روح امام خمینی باشه ...برای حفظ سیاره زمین میگم؟
و یا اون اقمارش ایا متناظر اون چند ده تا عالم بزرگی نبودن که ترور و شهید شدن(تا انقلاب شکل بگیره)
همینطور اون شهدای بزرگی که گفته میشه با اصحاب کهف هم رتبه هستن؟
یا تناظر سیاره زحل و اقمارش ممکنه رهبر ما باشه؟
و آیا ممکنه دو تا رهبر بزرگ دیگه هم بیان و بعدش قیام بزرگ امام زمان شکل بگیره!
چون هر 1400 سال یک بار دوره اسلام گمونم تکرار میشه مثلا امام خیمنی جایگاه پیامبر (ص) را داشت رهبر جایگاه امام علی (ع) و اون تا سیاره گمون کنم دو تا رهبر دیگه هستن که یکی جایگاه امام حسن (ع) هست و اون آخری جایگاه امام حسین(ع) را احتمالا داره که در طبق روایات امام باقر (ع) اومده که اونو می کشند شهید می کنند که 14 شب بعد (در ماه رمضان) امام زمان ظهور میکنه!
من گمون کنم این خیلی داستان و رمز و راز توش هست و همینطوری خدا چند تا سیاره پشت سر هم ردیف نمیکنه که بچرخن...... همه رو بر پایه شریعت ساخته و رازی توش هست!
اگه میشه توضیح دهید
ایا اینها بنظرتون درست هستن و هر سیاره ای در منظومه ما متناظر با روح یک عالم بزرگ یا قدیس هست همانطوری که امام زمان (ع) در حدیثی عینا گفت من همان خورشید شما هستم و بقیه ستارگان (که بزرگ تر از من هستن) در اسمان های دیگر نور میدهند!
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمة الله
اگر لطف کنید کمی بیشتر در مورد ارتباط این مطالب با اعجاز بودن قرآن یا مسائلی از این دست توضیح دهید ممنون میشوم :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمة الله و برکاته،
با شما موافقم که پرداختن به تعاریف مقدمهی پرداختن به هر بحث دیگری است، به طور خاص چند مفهوم هستند که اگر تعاریفمان از آنها تغییر کنند باید نگاهمان به خیلی از مسائل را تغییر دهیم و بلکه در رویکردهایمان نسبت به حل مسائل هم تغییر مینماید ... اگر این نگاه در جهتی تغییر کند که مبنای پذیرش دین مسائل استدلالی نباشد و قلبی باشد در این صورت انسانها به دو دستهی باایمان و بیایمان تقسیم میشوند و دیگر شبهاتی که قرنهاست دشمنان دین خدا در اذهان افراد از همهجابیخبر القاء کردهاند ناگهان رنگ میبازند، خدایی که دیده شده و با او ارتباط دو طرفه داریم را بخاطر نظریات چند فیزیکدان یا زیستشناس توهم نمیخوانیم و در عوض به دنبال اشکالات آن نظریهها میگردیم ... ولی ایمانی که بر پایهی یک استدلال باشد با استدلال دیگری فرو میریزد ... این یک ایمان سطحی است، بر خلاف این تصور که ایمان بر پایهی استدلال را ایمانی عمیق و مستحکم تصور میکنند ... مشکل ما هم همین است که این همه جوان راهشان را گم کردهاند، ما در آوردن استدلال ضعیفتر از دشمنان دین خدا عمل کردهایم، گرچه اگر قویتر عمل کرده بودیم هم کارکرد این قوت بیشتر موقت میبود و آیندهای روشن را تضمین نمیکرد ... دنیای امروز تبلیغ دین را به سبک انبیاء علیهمالسلام نیاز دارد نه استدلالهایی که برای اکثر افراد الزامآور نیست، اکثر افراد جامعه پای استدلال یک طرف مینشینند و هیچ اشکالی در آن نمیبینند و میگویند راست میگوید، بعد پای استدلال مخالفان آن طرف مینشینند و اگر انصاف به خرج دهند میبینند که باز هم اشکالی در آن نمیبینند و میگویند او هم راست میگوید و این داستان ادامه دارد و اگر پای حرف هزار گروه مخالف هم نیز بنشینند به این نتیجه میرسند که همه راست میگویند و هر گروهی برای خودش استدلالهایی دارد، تشخیص اینکه واقعاً اشکالات گروههای دیگر چیست کار هر کسی نیست، حتی در میان متخصصین هم افراد زیادی نیستند که چنین قابلیتی را داشته باشند، خیلی از متخصصان هم در جهت اثبات چیزی که به آن تمایل دارند تلاش میکنند و اگر تمایل خود را کنار بگذارند آنها هم در دوراهیها و چندراهیهای متعددی گیر خواهند کرد، خیلی از آنها اگر نه همهی آنها ... اینها رویهمرفته یعنی ما در دفاع از دین خدا به بیراهه رفتهایم ... چرا که راهی که خداوند و انبیاء علیهمالسلام معرفی کردند را رها کردیم و به دنبال علایق خودمان رفتیم، بنیاسرائيل در مصر زندگی میکردند و با اینکه حضرت موسی علیهالسلام برای نجاتشان آمد و موحد بودند باز دوست داشتند بُت بپرستند، ما هم اگرچه موحد و مؤمن و شیعه هستیم ولی در دورانی زندگی و رشد کردهایم که چند نسل است همه اصالت را دادهاند به تفکرات منطقی (و جایگزینی عقل سلیم با عقل فلسفی و عقل تجربی و در نظر گرفتن احتمالاتی که عقل سلیم پذیرای آنها نیست) و ما هم به همان سمت متمایل شدهایم ... تا به عروةالوثقی چنگ نزنیم و به مسیر هدایت باز نگردیم نه جذبمان حداکثری خواهد بود و نه دفعمان حداقلی ... پای خودمان نلرزد هم باید هزار بار خدا را شکر کنیم ...
با تمام این اوصاف جناب «و طاها»، این کاری نیست که حقیر بخواهم اقدام اساسی در موردش کنم، در این شرایط حتی درست هم نمیدانم که تاپیکهای متعدد بزنم و با نظرات رایج پذیرفته شده به عنوان نظر دین مخالفت کنم، چرا که ظهور این کار به صورت مخالفت کردن با دین خدا و مبلغان دین خدا به نظر میرسد و نه پویایی در دین و دینشناسی ... در نتیجه تا اساتید و مؤمنان بزرگوار احساس نگرانی در این زمینهها نکنند این مخالفتها و سؤالها و چالشها هم بهتر است در حاشیه باقی بمانند و زیاد علنی نشوند ... و البته حقیر دلسوزتر از بزرگان نسبت به دین خدا نیستم و مسؤولیتم هم به گرد پای مسؤولیت ایشان نمیرسد ...
ان شاء الله این پست به عنوان سیاهنمایی قلمداد نشود ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
سلام علیکم
به شما حق میدهم.
در این مدت همراهی شما در این بحث و پافشاری شما
خیلی مسائل را روشن کرد و از این بابت از شما متشکرم
اگر چه هنوز نتوانستم تمام این صفحات را بخوانم اما تا حدودی در جریان گفتگوها بودم.
به نظر من دنیای امروز فاقد اخلاق و معرفت نفس است. و همین باعث گمراهی است.
اما در گذشته معرفت نفس خیلی مهم تر بود و همین باعث هدایت میشد.
اما اکنون چشم و گوش ها بسته شده است و ظاهر گرایی غوغا میکند.
اما همین تفکر و تدبر از ان حقیقت نورانی دور نیست.
هر چه قدر منطق و فلسفه بخوانیم تحلیل قوی تر میشود. هر چه قدر در منطق تبحر پیدا میکنیم به خودشناسی بیشتری میرسیم. در گذشته که نه منطق و نه فلسفه بود مردم با تجربه و یا گفتگو و مجادله به درک بهتری از خود و گفتار و دلایل دیگران میرسیدند. اکنون با کلاس و درس اینها را بهتر می اموزند. به همین خاطر میبینیم بسیاری از اختلافات حقیقتا دعوای لفظی است و از عدم مفاهمه صحیح نشئت میگیرد.
اما هر چه قدر هم در منطق متبحر باشیم اگر در اخلاق مردود باشیم در کشف مغالطات خود لنگ میزنیم.
باسلام وسپاس مضاعف .
علاقه مند بودم که به ما این افتخار می دادید که شاید شبهه مادی انگاری قیامت را که ذهن شریف حضرت مستطاب عالی را
اشغال نموده از سر زمین قدسی ذهن مبارک تان بر طرف می نمودم .
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله و برکاته،
شما اگر پاسخگوی حقیر باشید بر سر حقیر منت گذاشتهاید و افتخارش برای حقیر است که کارشناسی تا به این حد برای رفع مشکلات فکری یک فرد کماطلاع تا این حد وقت گذاشته و تلاش میکنند ...
اگر از ادامهی بحث عذرخواهی کردم بود به خاطر تواضع فراوان شما بود که زبانم را از مخالفت ولو علمی با فرمایشات شما میبندد ...
صادق;776994 نوشت:
بخصوص این فراز از پست پیشین جناب تان که فرمودید :
(( [=Franklin Gothic Medium]... مطالبی که مطرح کردم مدتی است که آزارم میدهند، ... و در راستای همان فرمایش امام صادق علیهالسلام که فرمودند وای بر اهل کلام، آنهایی از ایشان که کلام مرا رها کردند و به هر سو رفتند که خود خواستند ))
این بنده را با تمام بضاعت مزجات بی قرار و نا آرام نموده که چرا آن عزیز آن گونه تصور نماید ؟!!
بخش آزاردهندهای که از آن یاد کردم مربوط به بخشی است که در آن به ناچار خودم را ولو در مواضع علمی مقابل علمای بزرگ ببینم ... اگر بتوانید حقیر را به فهم درست مطالب آنطور که شما و سایر علما درست میدانید برسانید طبیعی است که زندگی برایم خیلی شیرینتر و سادهتر خواهد شد، ان شاء الله ... برایتان حقیقتاً آرزوی موفقیت میکنم گرچه به شخصه در حال حاضر امیدی به این کار نداشته باشم :Gol:
صادق;776994 نوشت:
اگر آن جناب از عرایض نا قص بنده ملال ندارد وخسته نشده این را تداوم دهد شاید افاقه ی حاصل شد . چون بر خلاف تصور شما مادی انگاری معاد نه تنها قرانی نیست بلکه از نظر عقل سلیم نیز مردود است . قران معاد را جسمانی می داند ونه مادی چون ماده = با طبیعت ودنیا است ونه آخرت .
قیامت ومعاد در نشئه غیر از عالم دنیا رخ می دهد وگرنه آنجه هم دنیایی دیگر خواهد بود ونه عالم آخرت .
توجه دارید که ماده هزاران عوارض به همراه دارد که هیچ کدام آنها با شرایط عالم آخرت ساز گار نیست . پس ای بالا بلندم نغز بنگر
گذر از پست کن تا مغز بنگر.
با اجازهی شما این بحث را در همان تاپیک جناب ملاعلی ادامه دهیم ... گرچه حقیر فکر میکردم تمایلی به ادامهی ان بحث ندارید، چرا که دلایلی بیان فرمودید برای اینکه چرا عوارضی که از ماده سراغ دارید مانع از وجود معاد و بهشت مادی میشود، سپس حقیر نقدشان کردم ولی ظاهراً شما حقیر را لایق پاسخ دادن ندانستید، باز مدتی بعد همان پست را تکرار کردید و حقیر باز یادآور نقد خود به آن دلایل شدم و باز شما حقیر را لایق نقد کردن ندانستید :Gig:
صادق;776781 نوشت:
این که در باره نقد عقل فلسفی بیان داشته اید بوی مکتب تفکیک می دهد.
با توجه به پاسخهایی که به فرمایشات شما دادم و اینکه شما این مطلب را تکرار فرمودید احتمالاً باید منظور شما از مکتب تفکیک را نفهمیده باشم ... اگر لطف کنید آن استدلال را نقد جزءبهجزء نمایید ان شاء الله متوجه شوم که به کدام بخش آن ایراد وارد میدانید :Gol:
صادق;776781 نوشت:
فلسفه به دانش عقلانی اطلاق میشود که در صدد فهم جهان هستی و آفریدگار از طرق عقل و استدلال و برهان است. اصل چنین دانشی هم مورد تأیید ائمه دین بوده و هم بیانات آنها در این نوع از تفکر و دانش و گسترش آن دخالت داشته است.
امام خمینی میگوید:
این سخن که زبانزد بعضیها است که فلسفه از یونان اخذ شده، غلط است. کی فلاسفه یونان از این حرفها سر در آورده، و چه کسی سراغی از این حرفها در کتاب آنها دارد؟
آنچه در فلسفه اسلامی مطرح است، خاستگاه وحیانی دارد و در قرآن کریم و نهج البلاغه، صحیفه سجادیه و سایر مناجات ائمه بهتر از آن چه در کتابهای فلسفی آمده، بیان شده است. (1)
علامه طباطبایی در این باره میگوید:
همچنان که شیعه در آغاز برای پیدایش تفکر فلسفی عاملی مؤثر بوده است، در پیشرفت این گونه تفکر و ترویج علوم عقلی نیز نقش داشته است. همه علوم به ویژه فلسفه الهی در اثر کوشش خستگی ناپذیر شیعیان پیشرفت عمیق کرده است، چنان که عامل مؤثری در پیدایش تفکر فلسفی و عقلی در میان شیعیان و به وسیله آنها در میان دیگران، ذخایر علمی بوده که از پیشوایان شیعه به یادگار مانده است. عامل مؤثر در بقای این طرز تفکر در میان شیعه نیز همان ذخایر علمی است که پیوسته شیعه به سوی آنها با نظر تقدیس و احترام نگاه میکند. برای روشن شدن این مطلب کافی است که ذخایر علمی اهل بیت(علیهم السلام) را با کتابهای فلسفی که در مرور زمان نوشته شده، مقایسه و سنجیده شود، آن گاه معلوم خواهد شد که روز به روز فلسفه به ذخایر علمی نامبرده نزدیکتر شده تا این که در قرن یازدهم هجری (تأسیس حکمت متعالیه توسط صدرالمتألهین) تقریباً به همدیگر منطبق گردید و فاصلهای جز اختلاف در تعبیر و نحوة بیان مسایل آنها وجود ندارد. (2)
از بیان این دو اسلامشناس حکیم نامدار به دست میآید که خاستگاه آموزههای فلسفه اسلامی، معارف اهل بیت(علیهم السلام) است. از این رو علامه طباطبایی کتابی به نام «علی و فلسفة الهی» نوشته و روایات و خطبههای توحیدی حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) را به عنوان دلیل ذکر کرده است. آیت الله جوادی آملی کتابی به نام «علی بن موسى الرضا والفلسفه الالهیه» نوشته است.
بله استاد بزرگوار، حقیر میدانم که فلسفهی اسلامی بویی از اسلامیت هم برده است و دقیقاً تکرار همان نظرات فلاسفهی یونان باستان نیست ... و باز میدانم که در حکمت متعالیه فقط به فلسفهی اسلامی صرف بسنده نشده و از قرآن و روایات هم کمک گرفته شده است، در واقع هم تفسیر قرآن جناب ملاصدرا را موردی دیدهام و هم تفسیر کتاب اصول کافی ایشان را موردی نگاه کردهام، اما این ادعا که برداشتهای خودمان را حمل بر قرآن و روایات کنیم همچنان به زعم حقیر اشکال دارد ... و این ادعا که فلسفهی اسلامی روزبهروز به منابع نقلی نزدیکونزدیکتر شده تا توسط ملاصدرا در حکمت متعالیه تقریباً بر هم منطبق شوند هم ادعای بزرگی است، اگر میفرمودند با مسائلی که ما امروز در نظر داریم اختلافی بین آنها مشاهده نمیکنیم و برای مسائل امروز ما همان حکمت تعالیه کفایت میکند البته فرمایش حضرت ایشان کاملاً موجهتر میبود ...
ان شاء الله این اعتراضهای حقیر را با عینک علمی و حقیقتگرایانه بسنجید و آن را تقابل جاهلانهی یک شخص کماطلاع با بزرگان علم و منطق در نظر نگیرید ... ما پیروان مکتب کسی هستیم که در بحبوحهی جنگ جمل فرمودند که امر بر شما مشبته شده است، حق را بشناسید و اهل حق را به حق بشناسید نه اینکه اهل حق را بشناسید و حق را به ایشان بشناسید ... اینها یعنی در مباحث علمی نباید اسیر نامها شویم، ولو نامهای بزرگی چون ابنسینا یا ملاصدرا یا مرحوم علامه ... متوجه نمیشوم که نقل قول کردن از این بزرگواران در مورد جایگاه فلسفه وقتی که روی میزمان موارد مصداقی اختلاف هست چه وجهی دارد؟ ... آیا چون آن بزرگواران فلسفه را چنان دانستهاند از اشکالاتمان رد شویم و نادیده بگیریمشان یا بحث را به روی همان اشکالات ببریم و اگر آن بزرگان پاسخی به آن اشکالات داریم به همان نظرات علمی ایشان بپردازیم؟ ... اگر نظرات علمیاشان هم همین نقلقولها را تصدیق میکرد و ما پاسخهایمان را گرفتیم با یکدیگر همصدا میشویم تا چه زمانی چه کسان دیگری چه اعتراضهای جدیدی بکنند و باز ببینیم که آیا برای آنها هم پاسخی داریم یا خیر، اگر داشتیم که باز همینطور خواهد بود و اگر نداشتیم آن وقت یک فکری در مورد نظرات رایج تا آن زمان میکنیم، ان شاء الله شاهد ظهور علامههای جدیدی باشیم که از عهدهی دفاع از خودشان و نامشان بر بیایند ...
با تشکر وافر از الطافتان و تحملتان
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله؛
...
ادبیات کمی تند و تیز بنده را در دو سه پست گذشته به بزرگواری همیشگی خودتان ببخشید؛ تنها روشی که علی رغم میل باطنی ام به ذهنم رسید تا ان شاء الله به یک نقطه ابهام در مسیر و نظام فکری شما پایان دهد همین بود؛ بین یک برزخ گرفتار بودم؛ اینکه شما با چنان قلب سلیمی و چنان دانش گسترده ای گاهی اوقات در چنبره یک فهم ریاضی ذهنی محصور می شوید از یک طرف و اینکه توان خروج شما را از این حصار نداشتم از طرف دیگر؛ لاجرم باید شما را به گونه ای دیگر متذکر می کردم و فقط همین راه به ذهن ناقصم رسید؛ اگر راست بگویم از روی محبت قلبی به شما بود.
...
همه هدف بنده رساندن شما به همین یک نقطه بود:
... چه اینکه حالا این باب نیز باز شده است و تقریباً کار چندانی دیگر در این تاپیک ندارم؛ مگر آنکه بزرگواران این تاپیک فرمایش دیگری داشته باشند که البته سراپا در خدمت خواهم بود.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر بزرگوار و رحمة الله و برکاته،
عذرخواهی نکنید برادر، حق شما بر گردن شخص حقیر بزرگتر از اینهاست، اگر بنا باشد کسی عذرخواهی کند حقیر هستم که توجه کافی به فرمایشات شما نداشتهام و نتوانستهام به عمق مطلبی که میفرمایید پی ببرم ... الآن هم هنوز در مورد فرمایش شما مردّد هستم و گرچه به نظرم درست میرسد ولی آنطور که باید و شاید نتوانستهام خوب هضمش نمایم، امیدوارم اینکه فرمودید دیگر کارتان در این تاپیک تمام شده است را نادیده بگیرید و با بزرگواران دیگر پیرامون این مطلب بحث بفرمایید و حقیر در ضمن دنبال کردن بحثهای شما سعی کنم بهر به نکاتی که طرح فرمودهاید پی ببرم ... اگر جناب استوار و سایر مخالفان هم تشریف بیاورند و با هم بحث کنید ان شاء الله بحث سازندهتر و نتیجهی آن قابل قبولتر باشد ...
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر :Gol:
یا علی علیهالسلام
[=Franklin Gothic Medium] بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله و برکاته،
شما اگر پاسخگوی حقیر باشید بر سر حقیر منت گذاشتهاید و افتخارش برای حقیر است که کارشناسی تا به این حد برای رفع مشکلات فکری یک فرد کماطلاع تا این حد وقت گذاشته و تلاش میکنند ...
اگر از ادامهی بحث عذرخواهی کردم بود به خاطر تواضع فراوان شما بود که زبانم را از مخالفت ولو علمی با فرمایشات شما میبندد ... بخش آزاردهندهای که از آن یاد کردم مربوط به بخشی است که در آن به ناچار خودم را ولو در مواضع علمی مقابل علمای بزرگ ببینم ... اگر بتوانید حقیر را به فهم درست مطالب آنطور که شما و سایر علما درست میدانید برسانید طبیعی است که زندگی برایم خیلی شیرینتر و سادهتر خواهد شد، ان شاء الله ... برایتان حقیقتاً آرزوی موفقیت میکنم گرچه به شخصه در حال حاضر امیدی به این کار نداشته باشم :Gol:
با اجازهی شما این بحث را در همان تاپیک جناب ملاعلی ادامه دهیم ... گرچه حقیر فکر میکردم تمایلی به ادامهی ان بحث ندارید، چرا که دلایلی بیان فرمودید برای اینکه چرا عوارضی که از ماده سراغ دارید مانع از وجود معاد و بهشت مادی میشود، سپس حقیر نقدشان کردم ولی ظاهراً شما حقیر را لایق پاسخ دادن ندانستید، باز مدتی بعد همان پست را تکرار کردید و حقیر باز یادآور نقد خود به آن دلایل شدم و باز شما حقیر را لایق نقد کردن ندانستید :Gig: با توجه به پاسخهایی که به فرمایشات شما دادم و اینکه شما این مطلب را تکرار فرمودید احتمالاً باید منظور شما از مکتب تفکیک را نفهمیده باشم ... اگر لطف کنید آن استدلال را نقد جزءبهجزء نمایید ان شاء الله متوجه شوم که به کدام بخش آن ایراد وارد میدانید :Gol:
بله استاد بزرگوار، حقیر میدانم که فلسفهی اسلامی بویی از اسلامیت هم برده است و دقیقاً تکرار همان نظرات فلاسفهی یونان باستان نیست ... و باز میدانم که در حکمت متعالیه فقط به فلسفهی اسلامی صرف بسنده نشده و از قرآن و روایات هم کمک گرفته شده است، در واقع هم تفسیر قرآن جناب ملاصدرا را موردی دیدهام و هم تفسیر کتاب اصول کافی ایشان را موردی نگاه کردهام، اما این ادعا که برداشتهای خودمان را حمل بر قرآن و روایات کنیم همچنان به زعم حقیر اشکال دارد ... و این ادعا که فلسفهی اسلامی روزبهروز به منابع نقلی نزدیکونزدیکتر شده تا توسط ملاصدرا در حکمت متعالیه تقریباً بر هم منطبق شوند هم ادعای بزرگی است، اگر میفرمودند با مسائلی که ما امروز در نظر داریم اختلافی بین آنها مشاهده نمیکنیم و برای مسائل امروز ما همان حکمت تعالیه کفایت میکند البته فرمایش حضرت ایشان کاملاً موجهتر میبود ...
ان شاء الله این اعتراضهای حقیر را با عینک علمی و حقیقتگرایانه بسنجید و آن را تقابل جاهلانهی یک شخص کماطلاع با بزرگان علم و منطق در نظر نگیرید ... ما پیروان مکتب کسی هستیم که در بحبوحهی جنگ جمل فرمودند که امر بر شما مشبته شده است، حق را بشناسید و اهل حق را به حق بشناسید نه اینکه اهل حق را بشناسید و حق را به ایشان بشناسید ... اینها یعنی در مباحث علمی نباید اسیر نامها شویم، ولو نامهای بزرگی چون ابنسینا یا ملاصدرا یا مرحوم علامه ... متوجه نمیشوم که نقل قول کردن از این بزرگواران در مورد جایگاه فلسفه وقتی که روی میزمان موارد مصداقی اختلاف هست چه وجهی دارد؟ ... آیا چون آن بزرگواران فلسفه را چنان دانستهاند از اشکالاتمان رد شویم و نادیده بگیریمشان یا بحث را به روی همان اشکالات ببریم و اگر آن بزرگان پاسخی به آن اشکالات داریم به همان نظرات علمی ایشان بپردازیم؟ ... اگر نظرات علمیاشان هم همین نقلقولها را تصدیق میکرد و ما پاسخهایمان را گرفتیم با یکدیگر همصدا میشویم تا چه زمانی چه کسان دیگری چه اعتراضهای جدیدی بکنند و باز ببینیم که آیا برای آنها هم پاسخی داریم یا خیر، اگر داشتیم که باز همینطور خواهد بود و اگر نداشتیم آن وقت یک فکری در مورد نظرات رایج تا آن زمان میکنیم، ان شاء الله شاهد ظهور علامههای جدیدی باشیم که از عهدهی دفاع از خودشان و نامشان بر بیایند ...
با تشکر وافر از الطافتان و تحملتان
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
باسلام وسپاس .
بی تردید بیان وقلم جناب سین نشان از ستیغ بلند دانش او دارد ، ولی چیزی که موجب شگفت است
کمی تا قسمتی گرایش آن عزیز به مکتب تفکیک ومقداری فلسفه گریزی آن جناب است !!
در هر حال در این مجال باید گفت آنچه حکیمان بزرگ از آموزه های وحیانی فهم نموده وبا رویکرد فلسفی
ارایه داد ه اند نه از باب تحمیل نظر خود بر داده های وحیانی بلکه از باب چشیدن عقلانی از بحر بیکران وحی است
وبه اندازه که توان داشته اند فهمیده وارایه داده اند . این درست مثل آن است که یک فقیه بر اساس مبانی فقهی واصولی
از قران وعترت چیزی می چشد وفهم ودانش فقهی وفقیهانه ی خود را بر دیگران عرضه می دارد ودیگران هم اگر خود اهل تخصص نیست موظف ومکلف به پذیرش
آن فهم به عنوان حکم الله است .
آیا این را تحمیل فهم فقیه بر قران وسنت می دانید ؟
اگر سین بزر گوار بر اساس مبانی علمی خود از قران وسنت چیزی درک نمود آیا آن در ک او برایش علم ومعرفت قرانی معتبر نیست ؟
ایا این درک وبرداشت جناب سین را تحمیل بر قران وسنت تلقی می کنید ؟
آیا همه ما ماموربه تدبر در قران وسنت نیستیم ؟
طبیعی است که پی آمد تدبر فهم ومعرفت است واین فهم حجت واعتبار لازم را دارد
چه اینکه توجه به فرمایشات علامه و امام که در پست پیش گفته اشاره شد از باب توجه به فرمایش یک ویا چند متخصص فن است
ومثل مراجعه مریض به متخصص چشم پزشکی ومانند آن است .
آیا در این مورد هم حق را در تقابل با نظر تخصصی پزشک تلقی می نماید و آن کلامی متعالی علوی چاشنی بحث تان می کنید ؟
در نتیجه عقل ونقل هر دو ما را موظف به تدبر در قران نموده وفهم ونتیجه تدبر ما معتبر تلقی کرده است . گفتنی است که تکرار های بنده با دیده اغماض بنگرید .
و چون برخی از متکلمین عوام معاد را مادی تلقی ننماید که سر از انکار آخرت در می آورد وتصور دنیایی مجدد و به نوعی همان توهم دوره وکوره خواهد بود که عقلا نقلا باطل است . .
توجه به فرمایشات علامه و امام که در پست پیش گفته اشاره شد از باب توجه به فرمایش یک ویا چند متخصص فن است
ومثل مراجعه مریض به متخصص چشم پزشکی ومانند آن است .
آیا در این مورد هم حق را در تقابل با نظر تخصصی پزشک تلقی می نماید و آن کلامی متعالی علوی چاشنی بحث تان می کنید ؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد فرزانه،
مخالفت حقیر با بزرگانی که از ایشان یاد کردید در مقام مخالفت با تفلسف ایشان است و نه با ایشان در کسوت عالم دین بودنشان و مرجع تقلید بودنشان و روات حدیث اهل بیت علیهمالسلام بودنشان و مفسر قرآن بودنشان ... خود فلاسفهی مسلمان هم همیشه منتقد نظرات علمی یکدیگر بودهاند بیآنکه در جایگاه تقوا و ایمان و حتی علم یکدیگر تردید کنند ... اگر شما که عالم دین هستید بیایید و نظریاتی در زمینهی فیزیک بدهید هر کسی میتواند نقدشان نماید بدون آنکه متعرض عالم دین بودن شما شده باشد، بحث حقیر هم با شما در زمینهی فلسفه است مگرنه متعرض عالم دین بودن شما نشدهام ... فلسفه علم بشری است گرچه در آن از علوم قرآنی و روایی هم ایدههایی گرفته شده باشد ... به فهم ناقص حقیر کسی نباید علوم بشری را همردیف وحی منزل قرار دهد و اگر قرار داد احتمالاً به ادعای دیگرانی اعتماد کرده است که آنها آن علوم را قطعی برشمردهاند، مثل اینکه همین چند روز پیش در کتاب یکی از علمای معاصر خواندم که قوانین فیزیکی را جزء محکمات و قطعیات برشمرده بودند حال آنکه این اظهار نظر هم درست نیست ...
استاد فرزانه حقیر با اصل فلسفه مخالف نیستم ولی مخالفم که فلسفهی مسلمین را بیش از یک علم بشری به حساب آوریم و مثلاً بگوییم هر کس معاد را مادی بداند منجر به انکار آخرت خواهد شد ... با مادهای که در ذهن حقیر است، یعنی با شناختی که حقیر از ماده دارم، رخداد آخرت هم مشکلی ندارد، چون این ماده آن محدودیتهایی که فلاسفهی گذشته به عنوان صفات ماده معرفی میکردند را ندارد، حقیر میگویم که به زعم حقیر تعریف ایشان از ماده غلط بوده است ولی ایشان میگویند تو نزدیک است که از دین خارج شوی، به جای آنکه بگویند به نظر ما هم فهم تو از ماده اشتباه است ... آیا این انصاف است؟ اگر میگفتند فهم تو از ماده اشتباه است با ایشان وارد بحث روی تعریف ماده میشدیم تا یا یکی دیگری را قانع کند یا هر دو نظر محتمل شناخته شوند، ولی وقتی یک طرف قول خودش را همطراز قول خداوند میگیرد میشود مانند همان وضعیت کلیسای زمان رنسانس که گالیله را کافر دانست چون زمین را مرکز دنیا نمیدانست ... اگر منظور شما از قائل بودن به تفکیک این است که عقل فلسفی را از دین جدا کردهام (نه به معنای اینکه آن را مقابل دین و مخالف دین معرفی کرده باشم) در این صورت بله حق با شماست، اگر از نظر مراجع تقلید این کار حرام است و خدای ناکرده باعث خروجم از دین یا حتی مذهب میشود بفرمایید تا نظرم را عوض کنم ...
با اجازهی شما حقیر به این مباحث ادامه نمیدهم، شما هم برای حقیر دعا کنید که از دین خدا منحرف نشوم و ایمان به سلامت به قبر ببرم ... اگر نظر عالمان درست باشد حقیر مستضعف فکری هستم که نظرات رایج را نمیفهمم و در نتیجه در جهل خود قاصرم و در قیامت هم معذور خواهم بود، اگر هم نظر ایشان درست نباشد که در این صورت باز هم رویکردم اشتباه نیست و ان شاء الله ضرر نمیکنم ... با دعای شما ...
از علم شما استفادههای زیادی کردم استاد بزرگوار، خدا خیرتان دهد و به علمتان برکات فراوان ببخشد ... :hamdel::hamdel::hamdel:
ان شاء الله اگر عمری بود و توفیقی بود از علم ریزان شما در ادامهی این تاپیک در بحث با دوستان فرزانه و در تاپیکهای دیگر استفاده میبرم :Gol::Gol::Gol:
[SPOILER]ان شاء الله جسارتهای اخیر حقیر به ساحت فلاسفه و به طور خاص علمای دینی که فیلسوف هم بودهاند را نادیده بگیرید، اگر پستهای قبلی حقیر را هم دون شأن بزرگواران تشخیص دادید لطفاً حتماً پاکشان کنید تا روزی که فهمیدم نظراتم اشتباه بودهاند مسؤولیت گمراه کردن دیگرانی که ممکن است آنها را بخوانند بر دوشم نباشد ...[/SPOILER]
در پناه خدا باشید و زیر سایهی لطف خدا و خلیفهی خدا مستدام باشید
یا علی علیهالسلام
آیا در نگاه شما ایشان اگر بر همین منوال دنیا را ترک کنند در قیامت معذور خواهند بود یا خیر
اجازه بفرمایید کمی راجع به پیش فرض شما گفتگو کنیم.
در توضیح نحوه نگاه امثال جناب آبرنگ فرموده اید:
سین;777570 نوشت:
یعنی وقتی که شخص قران را بارها خواند و به زعم خودش هم کلی روی آن تفکر و تدبر کرد و چیزی نیافت
مهمترین سوال بنده در رجوع غیرمومنان به قرآن کریم و در مرحله صفر (که پیش از این هم عرایضی در این زمینه عرض شده است) اینست که او به قرآن رجوع کرده است تا دقیقاً چه چیز را بیابد؟ یعنی سوال جناب آبرنگ و امثال تفکر ایشان در رجوع به قرآن حکیم چیست؟ به دنبال چه چیزی بودند و آن را نیافتند؟ اصلاً چرا با خود فکر می کنند که باید به قرآن رجوع کنند و آن را بررسی کنند؟ مگر سوالی دارند؟
لطفاً توجه بفرمایید آنچه شما به درستی در مورد اینکه قاضی در مورد تحدی وجدان هر فردی است، می فرمایید در اینجا و همه جا صادق است؛ یعنی واقعاً هر کس از جمله جناب آبرنگ و دیگران دقیقاً می دانند برای چه به قرآن رجوع کرده اند.
البته کمی هم با شما در این مرحله به گمانم اختلاف نظر داشتیم؛ اگر به صورت روشن بفرمائید که به نظر شما امثال جناب آبرنگ از جان قرآن دقیقاً چه می خواهند و با خواندن قرآن در صدد پاسخ به کدام سوال قلب خود هستند و پاسخ آن را به زعم خود نیافتند، ان شاء الله بحث را پیش ببریم.
تا به عروةالوثقی چنگ نزنیم و به مسیر هدایت باز نگردیم نه جذبمان حداکثری خواهد بود و نه دفعمان حداقلی ...
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
شاید هم اشتباه کردهام، با این وضعیتی که ما داریم و کودکان و جوانان ما در مدارس و دانشگاهها تردیدگرا و شکاک تربیت شده و میشوند و تردیدگرایی برای ایشان به عنوان مصداق بارزی از حقیقتجویی تبدیل به یک ارزش مهم شده است احتمالاً با همین رویکردی که امروزه بزرگواران در پیش گرفتهاند بتوان جذب بیشتر و دفع کمتری داشت ... به هر حال ایشان اگر اشکالات براهین غربیها را متوجه نمیشوند نواقص احتمالی موجود در براهین فلسفی ما را هم متوجه نمیشوند، اگر شیطان و اعوان او با براهین دروغین و مغالطهآمیزشان سعی در فریب اذهانی کردهاند که سادهاند ولی به آنها تلقین شده است که چون تردیدگرا هستند پس لابد خیلی میفهمند، ما هم میتوانیم با همان ترتیب آنها را از دور شیطان دور کنیم و به سوی اسلام دعوت کنیم، به این صورت که بگوییم که آنچه که آنها دارند را ما هم داریم، بعد با هم سرشاخ میشویم که براهین کدامیک از ما جالبترند و دیرتر و کمتر اشتباهات یا نواقصشان مشخص میشود، یکی میزنیم و یکی میخوریم، یکی میزنیم و ده تا میخوریم، ده تا میزنیم و یکی میخوریم، همهی حالتهایش پیش میآید، جنگی است طولانی با تلفاتی که مدام دو طرف میدهند، و هر بار هر طرف سعی میکند سربازان دیگری را به نفع خودش مصادره کند و از طرف دیگر غنیمت بگیرد ... به هر حال اگر کسی با استدلال ما ابراز ایمان کرد هم باید به خاطر داشته باشیم که ایمان بر دو قسم است، ایمان مستقرّ و ایمان مستودع، و آینده پر است از ابتلائاتی که خداوند سر راه هر کدام از ما قرار میدهد تا خالص را از ناخالص تمیز دهد و دروغگو را از راستگو ... آن کسی که با استدلال ما اظهار ایمان کند هم به خودش واگذاشته نخواهد شد، خود خدا فرمود که ای کسانی که ایمان آوردید خدا شما را به حال خودتان رها نخواهد کرد، شبهات دیگری در راه خواهد بود، شرایط سختی و آسودگی بسیاری در راه است و ایمان اگر در قلب نباشد، ایمان اگر در کف دست باشد، این ایمان به تاراج خواهد رفت ... این بازی ما و بلکه این جنگ ما با شیطان اما در میدان شیطان است و با ابزار شیطان ... گرچه سلاح ما شیطانی نیست ولی کل کار ما یک کار دفاعی است، ما فقط سپر در دست گرفتهایم، او میزند و ما از خودمان دفاع میکنیم، نتیجهی این جنگ هر چه باشد پیروزی برای ما نیست ... ما اگر بخواهیم حمله کنیم باید حملهای با سلاحهای خودمان بکنیم ... با نوری که اگر خواستند خاموشش کنند خداوند اجازهاش را به آنها نمیدهد ... بلکه توانش را به ایشان نداده و نمیدهد ... انبیاء و رسل و ائمه علیهمالسلام بر قلبها حکومت میکردند و نه بر مغزها ... قلب است که سلطان بدن است و اعضاء و جوارح در خدمت آن هستند نه در خدمت مغز ... ما اصل و فرع را اشتباه گرفتهایم ... در این بحبوحهی نبردمان با شبههافکنها البته برخی هم هستند که دوست دارند مؤمن باشند ولی چون براهین غربی آرامش ایشان را گرفته و مانع از مؤمن بودنشان شده است سرگردان شده و سعی میکنند با چنگ و دندان از ایمانشان دفاع کنند ولی دستگیرهای در مقابل شبهات غرب نمییابند تا خیالشان راحت شود، ایشان با دیدن براهین فلسفی ما دلشان آرام میگیرد و میتوانند بهتر در مقابل شبهات دفاع کنند، همینکه متوجه میشوند ما در مقابل شبهات آنها منفعل نیستیم و به این راحتی تسلیم نمیشویم دلشان قرص میشود، قرص میشود تا خدا میداند در چه زمانی دوباره چه کسی چه استدلال مخالفی را پیش رویشان بگذارد که با چشمان نگران و نگاه لرزان رو به علمای اسلام کنند تا مگر برای این شبهه هم پاسخی خواهند یافت یا که نه تا ایمانشان مجدداً سست نگردد ... این روالی که ما در پیش گرفتهایم بهتر از این نخواهد شد، مگر اینکه در خلال این بحثها بالأخره آن افراد هدف با قلبشان حقیقت را ببینند و به آن چنگ بزنند و دیگر اگر با شبههی جدیدی هم برخورد کردند همان کاری را کنند که ما میکنیم و علمای ما میکنند، با ایمان به خدا به دنبال اشتباه در بیان آن شبهات بگردند و اگر اشکالی در آنها نیافتند باز بیشتر بگردند تا یا بالأخره اشکالی در آنها بیابند و یا بگویند که این گزارهی مخالف دین حتماً اشتباه است، گرچه من نفهمیده باشم کجای آن اشتباه است ... این مثل همان اعترافی است که ما نسبت به قرآن میکنیم اگرچه تمام آیات آن را نفهمیدهایم ... «آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا» ... تمام بزرگان ما هم همین کار را میکردند، نمیکردند؟ ... کدام عالم را داریم که اگر استدلالی برایشان میاوردند که پاسخی برایش نداشتند و اشتباهی در آن نمیدیدند گفته باشند «نحن ابناء الدلّیل» و از دین خارج شده باشند؟ ... بلکه به قلبشان رجوع میکردند و میدیدند که قلبشان به آن دلیل رضا نیست و از پذیرفتن آن کراهت دارد ... این نشان میدهد همان بزرگواران هم دلیل و برهانی که حجیت داشته باشد را دلیل و برهان قلبی میدانستهاند و نه دلیل و برهان فلسفی ... اعتقاد حقیر هم این است که خدایی که قرآن را نازل کرده است الهی بودن آن را با دلایل و براهین قلبی (عقلی و فطری) محکم داشته است و نه با براهین فلسفی (یا براهینی از جنس سایر علوم ناقص بشری) که نه اثبات و نه رد کردنشان حجت را بر کسی تمام نمیکند و حداکثر ایجاد ظن و گمان موافق یا مخالف میکند ... همه همین کار را میکنند ولی نمیدانم چرا وقتی میخواهند با یکدیگر یا با دیگران سخن بگویند در رودربایستی گیر میکنند یا تعارف میکنند یا اشتباهی مسأله را طور دیگری بیان و فرمولبندی مینمایند ... :Gig:
به قول امام باقر علیهالسلام، [=Franklin Gothic Medium]«رَحِمَ اللَّهُ الضُّعَفَاءَ مِنْ شِيعَتِنَا إِنَّهُمْ أَهْلُ تَسْلِيم»[=Franklin Gothic Medium][الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 598]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
و پوزش بابت تاخیر.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب نقی و رحمة الله و برکاته :Gol:
Naghi;778664 نوشت:
در توضیح نحوه نگاه امثال جناب آبرنگ فرموده اید:
...
مهمترین سوال بنده در رجوع غیرمومنان به قرآن کریم و در مرحله صفر (که پیش از این هم عرایضی در این زمینه عرض شده است) اینست که او به قرآن رجوع کرده است تا دقیقاً چه چیز را بیابد؟ یعنی سوال جناب آبرنگ و امثال تفکر ایشان در رجوع به قرآن حکیم چیست؟ به دنبال چه چیزی بودند و آن را نیافتند؟ اصلاً چرا با خود فکر می کنند که باید به قرآن رجوع کنند و آن را بررسی کنند؟ مگر سوالی دارند؟
لطفاً توجه بفرمایید آنچه شما به درستی در مورد اینکه قاضی در مورد تحدی وجدان هر فردی است، می فرمایید در اینجا و همه جا صادق است؛ یعنی واقعاً هر کس از جمله جناب آبرنگ و دیگران دقیقاً می دانند برای چه به قرآن رجوع کرده اند.
البته کمی هم با شما در این مرحله به گمانم اختلاف نظر داشتیم؛ اگر به صورت روشن بفرمائید که به نظر شما امثال جناب آبرنگ از جان قرآن دقیقاً چه می خواهند و با خواندن قرآن در صدد پاسخ به کدام سوال قلب خود هستند و پاسخ آن را به زعم خود نیافتند، ان شاء الله بحث را پیش ببریم.
به زعم حقیر سناریوهایی متفاوتی میتواند منجر به وضعیت فعلی ایشان و امثال ایشان شده باشد (با فرض اینکه همگی با اعتقاد هرچند کم یا زیاد به خدا و صفات او بزرگ شده باشند)، از جمله اینکه:
۱. انتظاراتی از خدا در زندگیاشان داشتهاند که برآورده نشده است و نسبت به خدا عصبانی و از او ناراحت شدهاند، با او قهر کردهاند و میخواهند نشانش دهند که دیگر با او کاری ندارند و با او مخالفند ... جناب آبرنگ خودشان جایی تعریف کردند که یک زمانی ریاضتهای زیادی را به خود تحمیل میکردند که بلکه چنین و چنان شود ولی چیزی نشد و سرخورده شدند، آن افراط هم امروز به این تفریط منجر شده است ... این ویژگی هم به زعم حقیر ریشه در تکبر دارد ... مثل وضعیت آنهایی که ابتدا به خاطر اسلام آوردنشان سر خدا منت میگذارند «يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا ۖ قُل لَّا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلَامَكُم ۖ بَلِ اللَّـهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِيمَانِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ» و سپس تکبر میورزند که چرا خدا ما را آنطور که شایستهامان هست تحویل نگرفته است «وَ قَالَ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلَا أُنزِلَ عَلَيْنَا الْمَلَائِكَةُ أَوْ نَرَىٰ رَبَّنَا ۗ لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنفُسِهِمْ وَعَتَوْا عُتُوًّا كَبِيرًا» ...
۲. ارزشهایی اخلاقی در خانواده یا جامعه یا توسط برخی کتابها و فیلمها و غیره برایشان به گونهای تعریف شده است که اسلام و قرآن را در برخی موارد ضد ارزش شناسایی کردهاند و سپس جسارت به خرج دادهاند و ابتدا آهسته و کمکم که جرأت پیدا کردهاند مخالفتهایشان را علنی کردهاند تا الآن که دیگر چشمشان را میبندند و دهانشان را باز میکنند و میگویند چیزی را که در دلشان هنوز هم بزرگتر از آن است و خدا به آن آگاه است ... این مشکل را خیلیها دارند و اگر تا به این وضع نمیرسند بخاطر این است که مطالعات زیادی ندارند یا در حلقههای دوستانه و غیرهی آنچنانی قرار نگرفتهاند ... ما هم که بیخود هی میگوییم سرانهی مطالعهی جوانان کم است نمیدانیم قبل از دادن این شعارها اول باید حواسمان باشد که کتابها سالم باشند ... این روزها گاهی انسان میبیند که آنها که کمتر کتاب میخوانند امید بیشتری به هدایتشان میرود تا آنها که هر چه به دستشان میرسد میخوانند با این شعار که ما قوهی تشخیص داریم و عقل داریم و ما از کسی تأثیر نمیپذیریم و ما خودمان انتخاب میکنیم که چطور بشویم و از این دست مسائل که ناشی از خودناشناسی ایشان است ... عدم معرفت نفس باعث میشود انسان به دست خودش خود را به مهلکه بیاندازد چون مهلکه را از محل ایمن تشخیص نمیدهد، چون قوت و ضعف خودش را نمیشناسد ... الآن ارزشها برای جامعهی ما گاهی اسلامی است و گاهی غیراسلامی ... رویکرد این همه مسلمان که با وجود مسلمان بودنشان باز در تاپیکها میخواهند در مقابل اسلام از حقوق بشر و از حقوق زنان دفاع کنند مگر ریشه در جای دیگری دارد؟ ... اسوهی حسنهای که در جامعه تبلیغ میشود منطبق بر اسوهی حسنهی قرآنی و اسلامی نیست ... الگوی انسانیت هم یک الگوی غربی است ... با این وضع چنان خروجیهایی طبیعی و قابل پیشبینی است، نیست؟
حالات دیگری هم ممکن است ولی شاید این دو مورد اهمّ آنها باشند ... علمزدگی و غربزدگی و غیره را میتوان در ذیل همان مورد دوم جای داد ... در هر صورتی که باشد این افراد وقتی به حالتی از جسارت رسیدند که مخالفت علنی کنند دیگر میخواهند از اسلام انتقام بگیرند، ایشان مؤمنین را که هنوز مانند گذشتهی ایشان هستند، یا لااقل ظاهراً مانند گذشتهی ایشان هستند را به باد تمسخر و توهین میگیرند و اگرچه خیلی وقتها ظاهر ادبیاتشان را حفظ میکنند ولی از پس لحن مؤدبانهاشان کینه و خشمشان مشخص است، لااقل در مورد برخی از ایشان، این موارد هم همگی در خود قرآن مورد اشاره قرار گرفته است .... خلاصه اینکه برای ایشان مهم است که خودشان را اثبات کنند و البته باید به دیگران اثبات کنند که راه قدیم ایشان غلط بوده و راه امروزشان صحیح است تا اگر ایشان هم پذیرفتند با خود بگویند که دیدی که اشتباه نکردهام و کار درست را کردهام!؟ ... خیلی از این بحثها برای دوست داشتن دیگران نیست، برای آگاه کردن دیگران نیست، برای اثبات خود به دیگران است برای اینکه به اثبات خود به خود ختم شود ... کافران ظهیر و یاور یکدیگر هستند ... تنها این راه است که میتواند انسان را ظاهراً از عذاب وجدان رها نماید ... انسانی که خطاکار باشد نیاز به تأیید و حمایت دیگران دارد تا بتواند آرام بگیرد، یا لااقل ظاهراً آرام بگیرد ...
ایشان هرگز نمیتوانند به یقین برسند که قرآن الهی نباشد، ولی برای خود توجیهاتی را فراهم میکنند که بگویند برای پذیرفتن الهی بودن قرآن هم راهی برای رسیدن به یقین وجود ندارد ... خیلی از بحثهایشان هم به همین دلیل سر بحث اعجاز بودن قرآن است ... سر بحث تحدی و چیستی آن ... وقتی در قرآن به دنبال غلط میگردند هم در واقع میخواهند نشان دهند که قرآن از طرف خدا نیست و مسلمین دروغگویند و کتابی را جای کتاب خدا جا زدهاند تا از کنار آن برای خود منافعی را جستجو نمایند ... و میخواهند خود را قهرمانی معرفی نمایند که این واقعیت را کشف کرده است و جرأتش را داشته است که بیانش کند ... و در واقع باز میخواهند برای خودشان باورپذیر شوند ... کسی که هوای نفسش را اله خود قرار داده باشد میخواهد بتواند به خودش ایمان بیاورد و راه آن را عموماً در تأیید دیگران میجوید ... همچنانکه میخواهد دیگران هم به خودش ایمان بیاورند و خدای دیگران بشود و محل رجوع ایشان ... این دو جلوهی تکبر میتواند منشأ بیشتر فعالیتهای آنها و مخالفتهایشان با قرآن محسوب گردد ...
و الله العالم ...
سلام علیکم و رحمة الله؛
خداوند متعال ابواب حکمت را بیش از پیش بر زبان شما بزرگوار جاری بفرماید ان شاء الله.
ببخشید احتمالاً سوالم را درست تبیین نکرده بودم؛ در واقع پاسخ سوال بنده در آن دو مورد نبود؛ یعنی منظورم از آن سوال این نبود که چه عوامل و پیش زمینه هایی باعث شده است که در قرآن مثلاً شک کنند یا مقابله کنند؛ بلکه سوال بنده اینست که وقتی بعد از همه آن عوامل و پیش زمینه ها، حالا که به سراغ قرآن می رود، به دنبال چه سوالی در درون خود است. پاسخ سوال بنده از نظر شما در این بخش از فرمایش شما مستتر بود که فرمودید:
سین;778721 نوشت:
وقتی در قرآن به دنبال غلط میگردند هم در واقع میخواهند نشان دهند که قرآن از طرف خدا نیست
این موضوع، شاه کلید است؛ پیش فرض این گمان شما در مورد نحوه ورود امثال جناب آبرنگ به قرآن و مواجهه ایشان با کلام خدا، بر این فرض استوار است که آنها می گویند این قرآن از طرف خداوند متعال نیست؛ پیش فرض چنین بیانی اینست که ایشان (جناب آبرنگ، جناب آرمان دانشجو، سرکار مارینر، مسعود11 و . . .) خداوند متعال را قبول دارند و فقط سوالشان اینست که آیا این کتاب از طرف خدایی که آنها قبول دارند و ایمان دارند هست یا نه؛
عرض بنده به صورت روشن اینست که اگر کسی با این پیش فرض به قرآن رجوع کند، کلام خدا روشنتر از آنی است که شک و شبهه ای برانگیزاند که مفصلتر آن را با هم گفتگو می کنیم ان شاء الله.
حالا یک بار دیگر به نوشته ها و نظرات چنان دوستانی توجه بفرمائید: جناب آبرنگ، آرمان دانشجو، سرکار مارینر و . . .؛ چنان فرضی و چنان پیش نیازی برای این دوستان صادق است؟ یعنی واقعاً اگر از ایشان بپرسید که آیا شما خداوند را شناخته و پذیرفته اید و حالا به دنبال این هستید که بدانید قرآن از طرف خداوند است یا نه، به شما چه جوابی خواهند داد؟ علی الظاهر چنان که فرمودید نمی فرمایند.
سوال واقعی در رجوع به قرآن اینست که آیا قرآن از طرف خداست؟ و پیش نیاز چنین سوال صادقانه ای اینست که من باور به خدای خالق خویش داشته باشم. باور به خداوند متعال، فارغ از اینست که قرآن از طرف خداوند متعال باشد یا نه؛ فارغ از اینست که رسول الله صلی الله علیه و آله رسول خداوند متعال هستند یا نه؛ باور به خداوند متعال فارغ از اینست که اسلام حق است یا نه.
تا زمانی که چنین سوالی به صورت واقعی در وجود کسی که به قرآن رجوع می کند وجود نداشته باشد، به دنبال چه چیزی خواهد گشت؟ او هنوز سوالی ندارد تا بخواهد پاسخ را "بشنود"؛ او در رجوع به قرآن و قبل از آن تصمیم خود را گرفته است و دیگر "گوش" نیست؛ و این کتاب هدایتی است "لقوم یسمعون"؛ و ندای آنان که نشنیدند اینست که "لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر"؛ جناب آبرنگ، جناب آرمان دانشجو، سرکار مارینر، مسعود 11 و ... نمی شنوند که قرآن چه می گوید لهم آذان لایسمعون بها؛ چون تصمیمشان را گرفته اند؛ چون آمده اند برای جنگ و خشم اجازه شنیدن به آنها نمی دهد؛ آنها و بنده و شما و همه و همه باید برویم نزد قرآن تا بشنویم؛ تا گوش باشیم برای قرآن...
با احترام
خداوند روزی علم شما و بنده و حاضران تاپیک را بیش از پیش بفرماید.:Gol:
اعتقاد حقیر هم این است که خدایی که قرآن را نازل کرده است الهی بودن آن را با دلایل و براهین قلبی (عقلی و فطری) محکم داشته است و نه با براهین فلسفی (یا براهینی از جنس سایر علوم ناقص بشری) که نه اثبات و نه رد کردنشان حجت را بر کسی تمام نمیکند و حداکثر ایجاد ظن و گمان موافق یا مخالف میکند
و این کلام حق است؛ حق حق.
و هذا من فضل ربی لیبلونی ا اشکر ام اکفر. و الحمد لله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدانا الله.
عقل سراج قلب است و نه آنگونه که فلاسفه برای خود "تصور" و "گمان" نموده اند؛
و علم نور قلب است که العلم نور یقذفه الله فی قلب من اراد ان یهدیه
و این دو، "عقل" و "علم" دو آیت اعظم و عظمی خداوند متعال هستند؛ نه عقل فلسفیدن و نه علم گمان بردن و حدس زدن و احتمال دادن که ان الظن لایغنی من الحق شیئا.
و ایمان فعل قلب است نه ذهن؛ بعد از شناخت حقیقت به نور علم و عقل و پروردگار متعال که انا هدیناه السبیل و ان علینا للهدی.
آیا باید به یاد بیاوریم؟
سلام
این جستار پیرامون سوالاتی حول محور کلمه ذکر و یادآوری در قرآن است.
ذکر و یاد آوری در آیات قرآن به چه معناست؟
ارتباط این یادآوری با فطرت و روز الست چیست؟
چرا نفرمود اشهدهم علی نفسه ؟
اشهدهم علی انفسهم به چه معناست؟
شهادت در این آیه به چه معناست؟
چرا نفرمود بلی عرفنا ؟
غافل بودن در این آیه به چه معناست؟ به معنای بی خبری و جهل است یا به معنای عدم توجه و عدم یادآوری یک چیز ؟
یعنی وجود روز الست، بهانه ی جهل را نفی میکند یا غفلت را ؟
(173)اَو تَـقولوا اِنَّـما اَشـرَكَ آباؤُنا مِن قَبـلُ وَ كُـنّا ذُرِّيَّـةً مِن بَعـدِهِم اَ فَـتُهـلِـكُـنا بِـما فَـعَـلَ الـمُبـطِـلونَ
سوره اعراف
یعنی انها از روز الست و حقیقتش آگاه بودند و انکار کردند؟
یا آگاهی بالفعل نداشتند و باید به یاد می اوردند و چون به یاد نیاوردند مقصر و مستحق عذاب هستند؟
(63)وَ اِذ اَخَذنا ميـثاقَـكُم وَ رَفَعـنا فَوقَـكُـمُ الطّورَ خُـذوا ما آتَيـناكُم بِـقُـوَّةٍ وَ اذكُـروا ما فيـهِ لَـعَـلَّـكُم تَـتَّـقونَ
بقره
محتوایش را بخوانید یا به یاد آورید؟
واذکروا به چه معناست؟
(41)وَ لَـقَد صَـرَّفـنا فى هٰـذَا الـقُرآنِ لِـيَـذَّكَّـروا وَ ما يَـزيـدُهُم اِلّا نُـفورًا
اسرا
انسان لقا و دیدار ان روز را نباید فراموش میکرد و به واسطه ی فراموشی به این عاقبت دچار گشت؟
انسان نباید ایات خدا را فراموش میکرد.
ادم نباید عهد خدا را فراموش میکرد.
عقل سراج قلب است و نه آنگونه که فلاسفه برای خود "تصور" و "گمان" نموده اند؛
و علم نور قلب است که العلم نور یقذفه الله فی قلب من اراد ان یهدیه
و این دو، "عقل" و "علم" دو آیت اعظم و عظمی خداوند متعال هستند؛ نه عقل فلسفیدن و نه علم گمان بردن و حدس زدن و احتمال دادن که ان الظن لایغنی من الحق شیئا.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر بزرگوار و رحمة الله و برکاته،
خدا خیرتان دهد برادر :Gol: .... بله حق با شماست، تا کنون به این مهم توجه نکرده بودم که اگر عقل چراغ است نور آن چیست، بله حق با شماست، چند وقت پیش هم تفسیر آیهی مبارکهی «وَ تِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ ۖ وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ» [العنکبوت، ۲۳] را میخواندم، دقیقاً اشارهی روایات به همان بخش «مَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ» بود و ارتباط میان عالم بودن و تعقل کردن: «إِنَّ الْعَقْلَ مَعَ الْعِلْم» [الكافي (ط - الإسلامية)، ج۱، ص: ۱۴]، ارتباط علم و عقل (گرچه همانطور که شما هم فرمودید، نه علم آن محدود به علوم حصولی است و نه عقل در آن محدود به تعقل فلسفی است) ... مطابق روایت عقل و جهل نیز خداوند به عقل پاداش میدهد و به عقل جزا میدهد «لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ ... إِنِّي إِيَّاكَ آمُرُ وَ إِيَّاكَ أَنْهَى وَ إِيَّاكَ أُعَاقِبُ وَ إِيَّاكَ أُثِيبُ.» [الكافي (ط - الإسلامية)، ج۱، ص: ۱۰]، خدایی که انسان را در مقابل عقل او مکلف مینماید روا نیست انسان را بدون علم رها نماید، ضرورت وجود عالم ذر از این منظر هم قابل پیجویی کردن است ... علمی که همگان داشته باشند، مستقل از اینکه در چه خانوادهای به دنیا آمده یا در چه فرهنگی رشد کرده باشند، خبر اسلام به ایشان رسیده یا نرسیده باشد، حجت ظاهری خدا را دیده یا ندیده باشند ... همه مکلف هستند، هر کسی به اندازهی امکاناتی که به او داده شده است ... «لَا يُكَلِّفُ اللَّـهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا»[البقرة، ۲۸۶] و «إِنَّمَا يُدَاقُّ اللَّهُ الْعِبَادَ فِي الْحِسَابِ- يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى قَدْرِ مَا آتَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِي الدُّنْيَا» [الكافي (ط - الإسلامية)، ج۱، ص: ۱۱]
باز هم تشکر میکنم، :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
سلام علیکم و رحمة الله؛
خداوند متعال ابواب حکمت را بیش از پیش بر زبان شما بزرگوار جاری بفرماید ان شاء الله.
ببخشید احتمالاً سوالم را درست تبیین نکرده بودم؛ در واقع پاسخ سوال بنده در آن دو مورد نبود؛ یعنی منظورم از آن سوال این نبود که چه عوامل و پیش زمینه هایی باعث شده است که در قرآن مثلاً شک کنند یا مقابله کنند؛ بلکه سوال بنده اینست که وقتی بعد از همه آن عوامل و پیش زمینه ها، حالا که به سراغ قرآن می رود، به دنبال چه سوالی در درون خود است. پاسخ سوال بنده از نظر شما در این بخش از فرمایش شما مستتر بود که فرمودید:
....
این موضوع، شاه کلید است؛ پیش فرض این گمان شما در مورد نحوه ورود امثال جناب آبرنگ به قرآن و مواجهه ایشان با کلام خدا، بر این فرض استوار است که آنها می گویند این قرآن از طرف خداوند متعال نیست؛ پیش فرض چنین بیانی اینست که ایشان (جناب آبرنگ، جناب آرمان دانشجو، سرکار مارینر، مسعود11 و . . .) خداوند متعال را قبول دارند و فقط سوالشان اینست که آیا این کتاب از طرف خدایی که آنها قبول دارند و ایمان دارند هست یا نه؛
عرض بنده به صورت روشن اینست که اگر کسی با این پیش فرض به قرآن رجوع کند، کلام خدا روشنتر از آنی است که شک و شبهه ای برانگیزاند که مفصلتر آن را با هم گفتگو می کنیم ان شاء الله.
حالا یک بار دیگر به نوشته ها و نظرات چنان دوستانی توجه بفرمائید: جناب آبرنگ، آرمان دانشجو، سرکار مارینر و . . .؛ چنان فرضی و چنان پیش نیازی برای این دوستان صادق است؟ یعنی واقعاً اگر از ایشان بپرسید که آیا شما خداوند را شناخته و پذیرفته اید و حالا به دنبال این هستید که بدانید قرآن از طرف خداوند است یا نه، به شما چه جوابی خواهند داد؟ علی الظاهر چنان که فرمودید نمی فرمایند.
سوال واقعی در رجوع به قرآن اینست که آیا قرآن از طرف خداست؟ و پیش نیاز چنین سوال صادقانه ای اینست که من باور به خدای خالق خویش داشته باشم. باور به خداوند متعال، فارغ از اینست که قرآن از طرف خداوند متعال باشد یا نه؛ فارغ از اینست که رسول الله صلی الله علیه و آله رسول خداوند متعال هستند یا نه؛ باور به خداوند متعال فارغ از اینست که اسلام حق است یا نه.
تا زمانی که چنین سوالی به صورت واقعی در وجود کسی که به قرآن رجوع می کند وجود نداشته باشد، به دنبال چه چیزی خواهد گشت؟ او هنوز سوالی ندارد تا بخواهد پاسخ را "بشنود"؛ او در رجوع به قرآن و قبل از آن تصمیم خود را گرفته است و دیگر "گوش" نیست؛ و این کتاب هدایتی است "لقوم یسمعون"؛ و ندای آنان که نشنیدند اینست که "لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر"؛ جناب آبرنگ، جناب آرمان دانشجو، سرکار مارینر، مسعود 11 و ... نمی شنوند که قرآن چه می گوید لهم آذان لایسمعون بها؛ چون تصمیمشان را گرفته اند؛ چون آمده اند برای جنگ و خشم اجازه شنیدن به آنها نمی دهد؛ آنها و بنده و شما و همه و همه باید برویم نزد قرآن تا بشنویم؛ تا گوش باشیم برای قرآن...
با احترام
خداوند روزی علم شما و بنده و حاضران تاپیک را بیش از پیش بفرماید.:Gol:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر عزیزم جناب نقی و رحمة الله و برکاته،
[SPOILER]حقیر موافق نیستم که امثال جناب آرماندانشجو و سرکار مارینر و جناب مسعود۱۱ را در زمرهی جناب آبرنگ و دوستان ایشان قرار دهیم که شمشیر از رو بستهاند ... جناب آرمان و سرکار مارینر و جناب مسعود اگرچه موافق هم نباشیم یا نبوده باشیم ولی منصفانه بحث میکنند و به دنبال ضربه زدن به دین خدا نیستند ... باطن را خودشان دانند و خدایشان، همانطور که باطن ما را هم خودمان میدانیم و خدایمان ...[/SPOILER]
اما در مورد اینکه این دوستان خدا را قبول داشته و فقط سر از طرف خدا بودن یا نبودن قرآن تردید داشته باشند یا مخالف الهی بودن قرآن باشند موافق نیستم ... ایشان ممکن است ته قلبشان خدا را قبول داشته باشند، ولی مثلاً جناب آبرنگ یک بار که همه چیز را انکار میکردند با حسرتی اعلام کردند که تلقینهای دوران کودکی ایشان آنقدر تا عمق جانشان را مسموم کرده است که با وجودی که دیگر اعتقادی ندارند ولی باز هم وقتی مخالفت و انکار میکنند در اعماق وجودشان ناراحت و مکدّر هستند ...! بنابراین هر باوری که از باورهای مسلمین در ایشان باشد را ولو اینکه به عینه در وجود خود آثارش را بیابند به تلقینهای دوران کودکیاشان و به جبر فرهنگی و اجتماعی و امثال آنها ربط میدهند ... یک بار میگویند خدای فراادیان را قبول دارند و یک بار دیگر اینطور به نظر میرسد که ابایی ندارند از اینکه بگویند چنان خدایی هم شاید نباشد ... وضعیتشان شبیه سرگردانی است ... در واقع اصراری ندارند که باور به خدایی داشته باشند ... امروز همینطوری میگویند باور دارم، فردا بدون آنکه وجه امتیازی خاصی کسب کرده باشند میگویند به نظرم خدایی وجود ندارد، پسفردا هم شاید دوباره نظرشان عوض شود ... و همهی اینها بر اساس یک درک آنی است بر اساس برخی شواهد که در حافظهی کوتاهمدت یا میانمدتشان قرار گرفته است ... خدایی که شناختی از او نداشته باشند همین میشود ... دست آخر هم بعد از مدتی به یک قول عادت میکنند یا به هر دلیل یکی را برمیگزینند و به همان پایبند میشوند تا چه شود و با چه مدارک یا دلایل یا شبهاتی برخورد نمایند که بخواهند در همان باور نیمبند هم تغییر دهند ... حالا آیا میتوان گفت که ایشان به خدا اعتقاد دارند که بعد سؤالشان این باشد که این قرآن از طرف خدا هست یا نیست و یا بخواهند اثبات کنند که نیست؟ ظاهراً که نه! ... و البته نظر شما همین است ...
اما اینکه میفرماید سؤال واقعی برای رجوع به قرآن این است که آیا قرآن از طرف خدایی که از پیش او را شناختهایم هست یا خیر، حقیر چندان موافق نیستم ... چه آنکه قرآن ذکر است و خودش خداوند را هم به یادمان میآورد ... خدایی که آثار وجودیاش همه جا هست ولی ما از آنها غافل ماندهایم ... پس یک خداناباور هم میتواند به قرآن رجوع نماید و همزمان هم خدا را به یاد بیاورد و هم الهی بودن قرآن را تصدیق نماید و هم از این رهگذر دعوی نبوت رسول خدا صلیاللهعلیهواله را تصدیق نماید ... خدایی که در قرآن از او یاد شده است گاهی بسیار متفاوت است از خدایی که حتی یک خداباور هم ممکن است در ذهن داشته باشد، در نتیجه او با اعتقاد به خدایی به سمت قرآن میآید ولی هم شهادت به خدایی خدای دیگری میدهد که خدای قرآن است و هم الهی بودن قرآن را از طرف همان خدا میپذیرد ...
اگر کسی حتی برای جنگ هم بلند شود خداوند او را متوجه اشتباهش میگرداند و او در دو راهی سلامت و شقاوت قرار خواهد گرفت ...
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر، :Gol:
یا علی علیهالسلام
برای من اعجازی بیاورید که آن را بفهمم، چه معنی میدهد ساعت ها تحقیق کنم و به نتیجه نرسم ؟ این چه معجزه ای است که غیر عرب آن را نمیداند ؟ اگر هم معجزه باشد ، من دیپلم کامپیوتر دارم، از نظر من بزرگترین نکته قوت قرآن این است که خطای حقیقی در آن یافت نمیشود، مواردی اشکال تراشی شده اند که هر کدام به نحوی توجیه شده اند ... ولی لازم نیست معجزه فقط برای قشر خاصی باشد ، ادعا بزرگتر از آن است که با چند تا جمله بتوان آن را پذيرفت، میگفتن نمیشه ، ولی شد ... دیدیم که این همه انسان در ظاهر ایمان آورده اند که حتی اطلاع دقیقی از دین ندارند و آن را کامل نمیشناسند ولی آن را پذيرفته اند ... که این معجزه ی شمشیر و زور است، معجزه ی جهل است ... و اگر نه با غیر خدا که نمیشود خدا را اثبات کرد، من باید تمام خداوند را درک کنم که برای من اثبات شود ... شما قطره آبی به من نشان میدهید و میگویید به چیزی فراتر از اقیانوس ها ایمان بیاورم ... این که نمیشود ... البته من با روش دیگری ایمان آورده ام ... و آن بر اساس تجربیات شخصی خودم است ... که با رویای صادقه ، احضار نیرو های ماوراطبیعه و امداد های غیبی به آن دست یافته ام و اینکه میدانم شاید چیزی را نمیدانم که به من هم ایمان میدهد هم شک ...
برای من اعجازی بیاورید که آن را بفهمم، چه معنی میدهد ساعت ها تحقیق کنم و به نتیجه نرسم ؟ این چه معجزه ای است که غیر عرب آن را نمیداند ؟ اگر هم معجزه باشد ، من دیپلم کامپیوتر دارم، از نظر من بزرگترین نکته قوت قرآن این است که خطای حقیقی در آن یافت نمیشود، مواردی اشکال تراشی شده اند که هر کدام به نحوی توجیه شده اند ... ولی لازم نیست معجزه فقط برای قشر خاصی باشد ، ادعا بزرگتر از آن است که با چند تا جمله بتوان آن را پذيرفت، میگفتن نمیشه ، ولی شد ... دیدیم که این همه انسان در ظاهر ایمان آورده اند که حتی اطلاع دقیقی از دین ندارند و آن را کامل نمیشناسند ولی آن را پذيرفته اند ... که این معجزه ی شمشیر و زور است، معجزه ی جهل است ... و اگر نه با غیر خدا که نمیشود خدا را اثبات کرد، من باید تمام خداوند را درک کنم که برای من اثبات شود ... شما قطره آبی به من نشان میدهید و میگویید به چیزی فراتر از اقیانوس ها ایمان بیاورم ... این که نمیشود ... البته من با روش دیگری ایمان آورده ام ... و آن بر اساس تجربیات شخصی خودم است ... که با رویای صادقه ، احضار نیرو های ماوراطبیعه و امداد های غیبی به آن دست یافته ام و اینکه میدانم شاید چیزی را نمیدانم که به من هم ایمان میدهد هم شک ...
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمة الله،
نوشتهاتان نشان میدهد که این تاپیک را نخواندهاید، اما باز هم جالب است که در این تاپیک دقیقاً معجزه به همان سبکی که شما به دنبالش هستید مطرح شده است، حقیر شخصاً حتی مخالفم که کسی معجزه را تعریف کند و به مخاطبان آن بگوید که معجرهای که برایتان آوردهام از این جهت به شما اثبات میکند که من از طرف خدا باشم ... بحثی اگر بر معجزه هست برای اثبات معجزه بودنش نیست بلکه برای این است که ما که ایمان آوردهایم بفهمیم که چطور شد که معجزهای مانند قرآن سبب ایمان آوردنمان شد ... و البته معجزه تنها راه ایمان آوردن هم نیست و حقیر کاملاً با شما موافقم که تججربیات شخصی اولین راه برای رسیدن به باور به خداست ... و در آخر باز عجیب است که کاملاً با شما موافق هستیم که برای شناخت پیدا کردن به خداوند هیچ راهی نداریم مگر آنکه خودش به ما خودش را شناسانده باشد و جالب است که همینطور هم هست ... خدا را باید درک کرد، واضح است که نمیتوان به او احاطه کرد، ولی با این وجود میتوان او را دید و شناخت، یعنی به یاد آورد و شناخت ... باور به خدا و اهل بیت علیهمالسلام تنها چیز بدیهی در این عالم است، باقی علوم هر کدام به نوعی غیربدیهی هستند که فقط گاهی بدیهی به نظر میرسند، بر اساس تجربیاتی که از کودکی تا کنون داشتهایم و غیره ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
باور به خدا و اهل بیت علیهمالسلام تنها چیز بدیهی در این عالم است، باقی علوم هر کدام به نوعی غیربدیهی هستند که فقط گاهی بدیهی به نظر میرسند، بر اساس تجربیاتی که از کودکی تا کنون داشتهایم و غیره ...
سلام
بر چه اساس ادعایی در این سطح ، حجم و مقیاس از بزرگی مطرح کرده اید ؟!
و اگر این باور ها بدیهی هستند چرا به اثبات نیاز دارند ؟!
بر چه اساس ادعایی در این سطح ، حجم و مقیاس از بزرگی مطرح کرده اید ؟!
و اگر این باور ها بدیهی هستند چرا به اثبات نیاز دارند ؟!
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام جناب دارنی،
بر اساس فطرت، بدیهی هستند و نیازی به اثبات ندارند، بلکه تنها نیاز به یادآوری دارند، یادآوری یعنی تذکر ... انبیاء علیهمالسلام مذکِّر بودهاند و قرآن نیز ذکر است ... حقیر مخالف تکیه کردن بر براهین فلسفی برای اثبات خدا و رسالت عامه و رسالت خاصه هستم، این روش را پیامبری هم سراغ نداریم که برای تبلیغ دینش و اثبات حجیت خودش انجام داده باشد، این اثباتها نقدپذیرند، خیلی از نقدها شاید به آنها وارد نباشند ولی امکان دارد برخی هم باشند، نه اینکه غلط باشند پس خدا وجود ندارد، بلکه تا حدی مسأله را ساده میکنند و بعد از آن توقف کرده و سکوت میکنند ...
بیشتر این تاپیک در راستای همان ادعایی صرف شده است که به آن اشاره فرمودید ... در این میان جناب نقی البته نظر پیشرویی دارند که ان شاء الله بیشتر بسطش دهند تا با ذکر مصادیقش روشنتر گردد ...
در این مورد باید عرض کنم خدمتتون که من پیامبر رو نمیشناختم و در مدت عمرشون همیشه مثل فرشته کنارشون نبودم که ببینم وقتی برای کسب علم و معرفت هم صرف میکنند یا خیر
2- اعجاز لفظی:
من که عرب نیستم از این چیزا سر در نمیارم ...
3- اعجاز معنایی:
عموم مردم با این همه ترجمه و ... هنوز از معنی قرآن سر در نمیارن ... شما به این چی میگی ؟ حالا من این مورد رو در نظر میگیرم که بیشتر روش بحث کنیم
4- اعجاز در پیشگوییهای تاریخی مانند غلبه روم بر ایران
اینم میتونیم در نظر بگیریم، میتونیم روش بحث کنیم
5- اعجاز در بیان رخدادهای تاریخی پیشین.
اینو نمیشه گفت، شما اونجا بودی که ببینی واقعیت رو گفته ؟ خیلی از سخنان قرآن در مورد تاریخ با علم تاریخ روز جور در نمیاد مثل طوفان نوح، در ضمن بیشتر این گفته ها نقل از تورات هستن پس اعجاز تورات هستش اگر اعجاز باشد،
6- جامع بودن دانشهای مختلف
این هم نمیشه اسمش رو اعجاز بزارین ، با این حساب دانشنامه های جامع ساخت بشر معجزه هستند ؟
4- اعجاز در پیشگوییهای تاریخی مانند غلبه روم بر ایران
بسیار ساده است، نخست اینکه خیلی ها پیشگویی میکردن قدیما و درست هم از آب در میومد، مثلا میگن نوستراداموس پیشگویی میکرده، در این مورد به تحدی پاسخ گفته شده است.
بررسی ادعای اعجاز قرآن در منحصر به فرد بودن اثر انگشت
بررسی ادعای اعجاز قرآن در منحصر به فرد بودن اثر انگشت به همراه شرح آیهی مربوطه.
یکی از مورادی که مسلمانان آن را دلیل بر علمی بودن و اعجاز قرآن میدانند، این آیه از قرآن است:
بَلَى قَادِرِينَ عَلَى أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ (قیامه/4) بله! ما توانا بر مرتب کردن (ساختن) انگشتان او نیز هستیم.
مفسرین امروزی "بنان" را در اینجا به معنی "اثر انگشت" معرفی کردهاند و آن را به منحصر به فرد بودن آن در میان هر فردی میدانند:
آرى قادريم كه حتى خطوط سر انگشتان او را موزون و مرتب كنيم (ترجمه از محمد مهدی فولادوند)
آري قادريم كه (حتي خطوط سر) انگشتان او را موزون و مرتب كنيم. (مکارم شیرازی)
این آیه در مورد روز قیامت و تأکیدی است که الله بر توانائیش در زنده کردن انسان و برگرداندن تمامی اعضایش را دارد، در اینجا آیهی پیش از این را مینویسم:
أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ (قیامه/3) آيا انسان گمان دارد كه استخوانهایش را گردآوری نمیکنیم؟
اثر انگشت در زبان عربی به معنی "بصمه" است؛ شاید گفته شود که این واژه به تازگی وارد زبان عربی شده است، اگر چنین باشد پس باید بپذیریم که بنان به معنی اثر انگشت نمیتواند باشد، اما معنی بنان: قطع به یقین قاموس محیط که نوشتهی فیروزآبادی است یکی از موثقترین کتاب مرجع عربی در زمینهی شناخت واژهاست(شرح به نقل از ویکیپدیای عربی)، در این قاموس به روشنی اشاره شده است که معنی بنان "انگشت" و یا "اطراف انگشت" است:
البَنانُ: الاصابِعُ، او اطرافُها.
سیبویه ایرانی، بزرگترین عالم صرف و نحو عربی ، کسی است که صرف و نحو را به اعراب آموخت و او را شیخ النحا میخوانند، نیز معتقد است که بنان به معنی انگشت است:
خَمْسُ بَنانٍ قانِئِ الأَظْفارِ أَراد خَمْساً مِنَ البَنانِ
اما فهم خود قرآن
بهترین روش تفسیر و شرح قرآن، خود قرآن است، القرآنُ یفسر القرآن.
قرآن یک جای دیگر نیز این واژه را به کار برده است:
إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلآئِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُواْ الرَّعْبَ فَاضْرِبُواْ فَوْقَ الأَعْنَاقِ وَاضْرِبُواْ مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ (انفال/12) هنگامیکه كه پروردگارت به فرشتگان وحى فرستاد كه من با شما هستم، مؤمنان را محکم بدارید كه به زودى در دل كافران هراس مىافكنم، پس گردنها و انگشتانشان را قطع كنيد. (شرح و تفسیر این آیه)
صاحب کتاب " معجم العین" در شرح این آیه میگوید:
والبَنَان في قوله تعالى: وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ (انفال/12) يعني الشّوَى، وهي الأيدي والأرْجُل.
قال: و قد يجیء في الشعر. البَنانَة بالهاء للإصبع الواحدة. البَنَان: أطراف الاصابع في اليدَين.
ابو اسحاق الزجاج (ویکی پدیا عربی) در شرح این آیه از قرآن میگوید:
واحد البَنانِ بَنَانةٌ. و معناه في قولـه تعالى: وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ، الأصابع و غيرها من جميع الأعضاء.و قوله عز وجل: فاضربوا فوق الاعناق واضربوا منهم كل بنان. البنان ههنا جميع أعضاء البدن و معناه ههنا الاصابع وغيرها من جميع الأاعضاء
همانگونه که مشاهده مینمائید، "بنان" که جمع "بنانه" میباشد در زبان عربی به معنی انگشت و آنچه که پیرامون آن است، آمده.
الا ليتنی قطعت منی بنانه ولاقيته فی البيت يقظان حاذرا
در برخی از جاها به معنی مفاصل دست و پا نیز آمده است:
و اما قوله: ( واضربوا منهم كل بنان و بزنید همهی (بندهای) انگشتشان) ، فان معناه: واضربوا ايها المؤمنون من عدوكم كل طرف و مفصل من أطراف أيديهم وأرجلهم.
حدثنا أبو السائب قال حدثنا ابن إدريس عن أبيه عن عطيه: ( واضربوا منهم كل بنان ) قال: كل مفصل. حدثنا ابن وكيع قال حدثنا ابن ادريس عن ابيه عن عطيه: ( واضربوا منهم كل بنان ) قال: المفاصل .
قال : حدثنا المحاربی عن جويبر عن الضحاك: ( واضربوا منهم كل بنان ) قال: كل مفصل. حدثنا ابن حميد قال حدثنا يحيى بن واضح قال حدثنا الحسين عن يزيد عن عكرمه: ( واضربوا منهم كل بنان ) قال: الاطراف و يقال: كل مفصل. (تفسير طبری/ تفسير سوره الأنفال / باب القول في تاويل قوله تعالى / سالقیفي قلوب الذين كفروا الرعب)
پس معنی "بنان" به هیچ عنوان نمیتواند اثر انگشت باشد، جای تعجب اینجاست که آقایان مفسر، نه تنها به دروغ معنی این واژه را تغییر دادهاند، بلکه مفهوم منحصر به فرد بودن اثر انگشت را نیزاز دل آن استخراج نمودهاند؛ ظاهرا از دید ایشان الله در روز قیامت از روی اثر انگشت هر فرد تشخیص میدهد که او چه کسی است، قطع به یقین اگر در آینده تشحیص از راه اثر انگشت روشی قدیمی جلوه نماید و روشهای علمیتری جایگزین آن شود، احتمالا به آیهی پیش از این آیه استناد خواهند کرد آنجا که میگوید ما استخوانهای آنان را جمع آوری خواهم کرد:
أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ (قیامه/3) آيا انسان گمان دارد كه استخوانهایش را گردآوری نمیکنیم؟
مسلمانان آشنا به دانش امروزی در تلاش کسب وجهه برای اسلام, مدعی کشف تئوری پيدايش جهان در قرآن هستند. شاهد مدعای آنان آيه ای از سوره فصلت است :
(سوره فصلت/11):
بعد از آفرینش زمین پرکشید بسوی آسمان و آسمان ظرف آن دو روز انباشته بود از گاز و دود و پروردگارش به گرد عرش اعظم خود چرخید و به دودها و زمین گفت با من بیایید
(قرآن/ ترجمه بهبودی)
در واقع لغت عربی "دخان" که فقط معنی دود می دهد. نمونه ای از تحريف، مغلطه و بازی با کلمات، بويژه توسط کسانی که به دانش امروزی آشنا، اما جزم گرايی و تحجر فکری، پذيرش واقعيت را برايشان دشوار می سازد.
مسلمین (دود) را بعنوان ذرات معلق، قياسی بی عيب برای گازهای هيدروژن و هيليوم توجيه ميکنند در حاليکه دود ذرات خاکستر و بيشتر آن کربن است. بر خلاف گاز از سوختن يعنی اکسيداسيون بوجود آمده و هيچ شباهتی با عناصر تشکيل دهنده هيدروژن و هيليوم ندارد.
ايده آغاز پيدايش جهان از مواد گازی شکل از قديم در ميان ايرانيان و يونانيان وجود داشته و قرآن آنرا به غلط بعنوان دود تکرار کرده و گرنه زبان عربی لغات کافی برای توضيح و تشريح گاز داشته است.علاوه بر اين حدس و گمان در موضوعات علمی در ميان فيلسوفان يونانی رواج فراوان داشته و حتی بسياری از فرضيات آنان مانند پيش بينی اتم، قوانين علم ترموديناميک، وجود منظومه های ديگر، چگونگی بوجود آمدن باران و پروسه تکامل به واقعيت پيوسته است. آيا درستی اين گمان زنی ها منتج به نتيجه گيری ما از دسترسی آنان به ماورالطبيه و غـيب گويی بايد بشود؟
و اما نکته اصلی اينجاست که آغاز جهان از گاز نبوده است. اگر تيوری انفجار بزرگ صحيح باشد، پيدايش جهان، قبل از اينکه هر نوع ماده ای وجود داشته باشد، از انرژی محض است. چندين لحظه بعد از انفجار است که ماده شکل می گيرد و آنهم نه بصورت گاز بلکه پلاسما. بعد از سرد شدن پلاسماست که گازها بوجود می آيند. حتی در اين نقطه نيز هنوز گازها تنها مواد و يا بيشترين مواد تشکيل دهنده جهان نيستند.
باز هم معجزه سازی های بی پایه و اساس معجزه سازان را بخوانیم:
آیه ای که از آن برای اثبات این "معجزه" استفاده میشود از این قرار است:
سوره انبیا آیه 30
آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين به هم پيوسته بودند و ما آنها را از يكديگر باز كرديم ؟، و هر چيز زندهاي را از آب قرار داديم، آيا ايمان نميآورند!
معمولاً این آیه را مترجمین به "آسمانها و زمین یکی بودند، سپس آنها را جدا کردیم" ترجمه میکنند. قبل از اینکه هر بحثی را مطرح کنیم از شما دعوت میکنم به این آیه بیشتر توجه کنید، گفته است آیا کافران ندیدند که آسمانها و زمین به هم پیوسته بودند و ما آنها را از یکدیگر باز کردیم؟ کدام انسانی خلقت کائنات را دیده است که الله از کافران انتظار دارد آنرا دیده باشند و به دلیل این دیدن خود به او ایمان بیاورند؟ آیا الله از کافران کاری که برایشان غیر ممکن بوده است را انتظار دارد؟
مدعیان اینکه قرآن بیگ بنگ را پیشبینی کرده است میگویند این آیه از سینگولاریتی سخن میگوید. در بررسی این آیه باید به نکات زیر اشاره کرد:
نخست اینکه در زمان سینگولاریتی زمین و آسمان یکی نبودند، اساساً زمینی وجود نداشته است که بخواهد با آسمان یکی باشد، زمین میلیونها سال بعد بوجود آمده است.
دوم اینکه بر اساس این آیه زمین از آسمانها جدا شده است، اگر منظور از آسمانها کائنات باشد بازهم این آیه غلط میشود.
سوم اینکه برای درک این آیه باید به توضیحی که قرآن از نحوه پیدایش جهان میدهد توجه کرد. داستان خلقت جهان در قرآن ریشه در اساطیر باستانی منطقه دارد، بویژه اساطیر بابلی و داستان گیلگمیش ، در حماسه گیلگمیش که بسیار قدیمیتر از قرآن است نیز دقیقا از یکی بودن آسمانها و زمین و بعد جدا شدن آنها سخن رفته است. ایده جدا شدن زمین و آسمانها از یکدیگر در سایر اساطیر منطقه نیز یافت میشود، مثلا در مصر باستان باور بر این بوده است که خدای زمین (جب) و خدای آسمان (نات) به یکدیگر چسبیده بودند و جداشدن اختیاری آنها سبب شکل گیری جهان بصورت فعلی شد. بنابر این ماجرای جدا شدن زمین از آسمانها ارتباطی به بیگ بنگ ندارد و از اساطیر و افسانه های ملل مجاور اعراب به قرآن راه یافته است و اگر واقعا بخواهیم آنقدر نادان باشیم که آنرا به بیگ بنگ نسبت بدهیم، باید امتیاز را به کفار مصری و بابلی بدهیم نه به محمد بن عبدالله.
یکی دیگر از معجزه سازی های مسلمانان برای اینکه نشان دهند قرانشان کتابی ماورایی است در مورد هفت اسمان میباشد و می خواهند هر طور شده انرا به لایه های جو مربوط سازند اینک میخواهیم این ادعا را بررسی کنیم:
انها برای اثبات ادعای خود دو لایه به لایه های جو اضافه میکنند ولی واقعیت این است که اتمسفر زمين را بر حسب چگونگي روند دما، اختلاف چگالي، تغييرات فشار، تداخل گازها و ويژگيهاي الكتريكي به 5 لایه اصلی زیر تقسیم میکنند که هر کدامشان خود به لایه های مختلفی تقسیم میشود:
1- تروپوسفر : از 0 تا 17.7 کیلومتر
2- استراتوسفر : از 17.7 تا 50 کیلومتر
3- مزوسفر : از 50 تا 85.8 کیلومتر
4- تروموسفر : از 85.8 تا 640 کیلومتر
5- اگزوسفر : از 640 کیلومتر به بالا
و اما مغلطه مسلمانان:
انها در بین لایه های استرتوسفر و مزوسفر لایه "اوزونسفر" که جاییست که اوزون استراتوسفری یافت میشود و همچنین در بین لایه مزوسفر و تروموسفر لایه "یونیسفر" که یک منطقه جویست که شامل یونها میشود را اضافه میکنند
نکته اینجاست که اگر ما بخواهیم مناطق جوی را هم به لایه های اصلی اضافه کنیم پس لایه های بسیار دیگری نیز باید اضافه کنیم
مثلا لایه "مگنتوسفر" جایی است که میدان مغناطیسی زمین با بادهای خورشیدی مقابله میکند یا لایه "کمربندهای تشعشعی وان آلن" مناطقی هستند که ذرات از طرف خورشید متراکم میشوند
دوست مسلمان واقعیت این است که عدد هفت در ادیان سامی یک عدد مقدس بوده است مانند هفت اسمان ، شمعدان هفت شاخه ، هفت زمین ، هفت دریا یا مثل هفت دور طواف یا هفت سنگی که در سنگ زدن به شیطان بر میدارند و....
خیام در جواب این عدد بازی ها و مقدس سازی ها میگوید:
چون چرخ به کام یک خردمند نگشت
خواهی تو فلک "هفت" شمر خواهی "هشت"
چون باید مرد و ارزوها همه هشت
چه مور خورد به گور و چه گرگ به دشت
در تصاویر زیر فرتوری که مسلمین برای ادعای خود ارائه میدهند و فرتوری که علم از لایه های جو ارائه میدهد را در کنار هم گذاشته ایم تا خود مقایسه کنید
جسد فرعون غرق شده..!؟
یکی دیگر از معجزه سازی های قران که باز هم توسط موریس بوکای و معجزه سازان اسلامی انجام شده است پیدا شدن جسد فرعون است که اجازه دهید ابتدا به سخنان معجزه سازان و ایه مربوطه بپردازیم سپس به نقد این دروغ پردازی ها :
"هنگامی که "فرانسوا میتران" در سال 1981 میلادی زمام امور فرانسه را بر عهده گرفت ، ازمصر تقاضا شد تا جسد مومیایی شده "رامسس" را برای برخی آزمایشها و تحقیقات از مصر به فرانسه منتقل کند و.....
تحقیقات پروفسور بوکای همچنان ادامه داشت تا اینکه در ساعات پایانی شب نتایج نهایی ظاهر شد بقایای نمکی که پس از ساعت ها تحقیق بر جسد فرعون کشف شد دال بر این بود که او در دریا غرق شده و مرده است و پس از خارج کردن جسد او از دریا برای حفظ جسد، آن را مومیایی کرده اند"
سوره یونس ایه 92:
پس امروز تو را با زره [زرين] خودت به بلندى [ساحل] مىافكنيم تا براى كسانى كه از پى تو مىآيند عبرتى باشد و بىگمان بسيارى از مردم از نشانههاى ما غافلند (۹۲)
و اما نقد و پاسخ به این معجزه:
نخست اینکه باید گفت اولا جسد مربوط به فرعون "مرنپتاه" ("Mrnptah") است
نه "رامسس دوم" و کار انتقال جسد در زمان "والری ژیسکار دستن" در سال 1976 بوده نه سال 1981 در زمان "فرانسوا میتران"
نکته ی جالب در این معجزات آن است که نویسنده به کشف بقایای نمک پس از ساعتها تحقیق بر جسد اشاره می کند و آن را دلیل بر مرگ فرعون در دریا می شمارد !
نخست اینکه کشف وجود نمک بر مومیایی ها احتیاج به ساعتها تحقیق ندارد و دوم اینکه وجود نمک در مومیایی منحصر به همین یک جسد هم نیست ، در دایره المعارف مصر گفته شده که دوره مومیایی کردن یک دوره 60 الی 90 روزه میباشد که ابتدا جسد را بطور کامل میشستند سپس ، بعد از انجام یک سری مراحل جسد را مدتی در نمک میگذاشتند پس طبیعیست که در جسد مومیایی نمک پیداشود
و نیز در همان دایره المعارف گفته شده که از نمک برای ضد عفونی کردن و خشک کردن و نگهداری اجساد استفاده می شده است
اصولا موریس بوکای دلایل پزشکی دیگری برای شواهد خود ارائه نمیدهد و دلایل او برای اثبات گفته هایش متون مقدس است و حتی در کتاب خود با فرنام "کتاب مقدس ، قران و علم" میگوید شواهد پزشکی نشان میدهد که فرعون زیاد در درون اب نبوده است و حتی ممکن است از شوک درون اب افتادن غرق شده باشد
از طرفی طبق گزارش های دایره المعارف مصری ها ، نمکی به نام "نطرون" وجود داد که همه ی مومیایی ها مدتی (حدود 40 روز) درون ان غوطه ور بودند که مواد سازنده این نمک (نطرون) همانند مواد سازنده نمک اب دریاست ، بنابراین روی همه ی فرعون ها و مومیایی ها این نمک دیده میشود
آنچه بر مبنای شواهد به دست آمده از مطالعه ی مومیایی "مرنپتاه" می توان یافت بیش از این نیست که از التهاب مفاصل و تصلب شرایین رنج می برده و همچنین مشکلات شدید دندان و شواهدی از شکستگی های قبلی استخوانهای ران داشته است
در اخر اینکه نظریه موریس بوکای مورد قبول همگان نبوده و نظریات دیگری هنوز در مورد فرعون "مرنپتاه" وجود دارد ولی این مسلمانان هستند که اینگونه سریع دست به معجزه سازی های عجیب و غریب میزنند تا قران را کتابی ماورایی نشان دهند
3- اعجاز معنایی:
رد معجزات عددی و ریاضی قرآن (قسمت اول):
برخی از قرآن پژوهان در سالهای اخیر کشفیاتی دربارهی نظم عددی ایات قرآن و مناسبات آماری میان برخی از واژگان این کتاب کردهاند که بسیار جالب توجه میباشد؛ در ذیل به 3 مورد از آنها اشاره میکنیم :
1-دو كلمه عقل و نور هر كدام به تساوی 49 بار تكرار شده است ( اشاره به نقش تعقل در هدايت )
2- كلمه "شهر" به معناي ماه دقيقاً ۱۲ مرتبه در قرآن به كار رفته است. (۲)
3- نمازهای يوميه پنج وقت دارد و كلمه صلوه نيز در قرآن به همين تعداد آمده است .
و اما پاسخ: شما گفتید که:
1- دو كلمه عقل و نور هر كدام به تساوی 49 بار تكرار شده است (اشاره به نقش تعقل در هدايت)
اولا عقل و نور چه ربطی با هم دارند و کسی جز سفسطه کاران ارتباط مستقیم آنان را بیان نمی کند.
دوم اینکه کلمهی عقل حتی یک بار هم در قرآن نیامده بلکه مشتقات آن به صورت فعل به 5 حالت و جمعا 49 بار در قرآن آمده است که مدعی اعجاز بر خلاف سایر موارد که واژگان خاص را گلچین میکردند این بار تمامی مشتقات آن را مد نظر قرار دادند:
تعقلون (24 بار)
یعقلون (22 بار)
عقلوه (1 بار)
نعقل (1 بار)
یعقلها (1 بار)
جزئیات را ننوشتیم چون با مدعی در مورد تعداد این واژگان اختلاف نظری نیست؛ کل مشتقات نور که شامل نار هم میشود جمعا 194 بار و به 10 حالت در قرآن تکرار شده است؛ کلمهی نور با مشتقات آن هم به 8 حالت و جمعا 49 بار در قرآن آمده است:
نور (24 دبار)
نورا (9 بار)
نوره (4 بار)
نورهم (4 بار)
منیر (4 بار)
نورکم (1 بار)
نورنا (1 بار)
نار (126 بار)
نارا (19 بار)
همانگونه که مشاهده میشود نور به صورت معرفه 24 بار در قرآن تکرار شده و در تمامی این موارد اسم هستند در حالی که تمام موارد عقل نه اسم بلکه فعل میباشند.
ضمنا چرا واژگانی مانند فکر را حذف کردهاند، البته یادآور میشوم که قرآن عقل را قلب میداند.
شما گفتید:
2- كلمه "شهر" به معنی ماه، دقيقا 12 بار در قرآن به كار رفته
در اینجا نیز شما مرتکب دروغ و مغلطه شدهاید، زیرا کلمهی "شهر" در5 حالت کلی و جمعا 21 بار در قرآن آمده است:
الشهر (6 بار):
بقره/185 - بقره/194 (دو بار) - بقره/217 - مائده/2 - مائده/97 -.
شهر (4 بار):
سبا/12 (دو بار) - بقره/185- قدر/3
اشهر (5 بار):
بقره/197 - بقره/226 - بقره/234 - توبه/2 - طلاق/4.
الاشهر (1 بار):
توبه/5
شهرا (دو بار):
توبه/36 - احقاف/15.
شهرین ( دو بار):
نساء/92 - مجادله/4.
شهور ( یک بار):
توبه/36
شاید بگوئید که تنها حالت مفرد مد نظر است، اولا چرا تنها حالت مفرد و ثانیا باز در همین حالت نیز همانگونه که مشاهده میگردد 6 حالت به صورت نکره و 6 حالت دیگر به صورت معرفه است؛ احتمالا اگر این موضوع به صورت 4 و 8 بود شما باز از دل آن معجزهی 4 ماه حرام استخراج را میکردید!
شما گفتید:
3- نمازهای يوميه 5 وقت دارد و كلمه صلوه نيز در قرآن به همين تعداد آمده.
در اینجا چیزی جز دروغگوئی شما وجود ندارد و کلمهی صلاه (نماز) و مشتقات آن 99 بار در قرآن تکرار شده:
الصلاه (67 بار):
بقره/3 - بقره/43 - بقره/45 - بقره/83 - بقره/110 - بقره/153 - بقره/177 - بقره/238 - بقره/277 - نساء/43 - نساء/77 - نساء/101 - نساء/102 - نساء/103 (سه بار) - نساء/142 - نساء/162 - مائده/6 - مائده/12 - مائده/55 - مائده/58 - مائده/91 - مائده/106 - انعام/72 - اعراف/170 - انفال/3 - توبه/5 - توبه/11 - توبه/18 - توبه/54 - توبه/71 - یونس/87 - هود/114 - رعد/22 - ابراهیم/31 - ابراهیم/37 - ابراهیم/40 - اسراء/78 - مریم/31 - مریم/55 - مریم/59 - طه/14 - طه/132 - انبیاء/73 - حج/35 - حج/41 - حج/78 - نور/37 - نور/56 - نور/58 (دو بار) - نمل/3 - عنکبوت/45 (دو بار) - روم/31 - لقمان/4 - لقمان/17 - احزاب/33 - فاطر/18 - فاطر/29 - شوری/38 - مجادله/13 - جمعه/9 - جمعه/10 - مزمل/20 - بینه/5.
اما سایر مشتقات صلاه:
صلاتَهم (6 بار):
انعام/92 - انفال/35 - مؤمنون/2 - معارج/23 - معارج/34 - ماعون/5.
صلاتک (3 بار):
توبه/103 و به معنای دعا - هود/87 - اسراء/110.
صلوات (4 بار):
بقره/157 و به معنای درود - بقره/238 - توبه/99 و به معنای دعا - حج/40 و به معنی پرستشگاه یهودیان و معادل کنیسه.
صلواتهم (1 بار):
مؤمنون/9
صلاته (1 بار):
نور/41
صلاتی (1 بار):
انعام/162
مصلین (3 بار) و به معنای نمازگزاران:
معارج/22 - مدثر/43 - ماعون/4
مصلی (1 بار) به معنی جای نماز خواندن:
احتمالا اگر در یکی از این مشتقات عدد 5 و یا 17 وجود داشت از دلش معجزهی نماز 5 گانه و یا 17 رکعت نماز روزانه استخراج میکردند.
یکی دیگر از معجزه سازی های بی دقت معجزه سازان ایه 32 انبیا میباشد که معجزه سازان انرا به علوم قرن 20 ربط میدهند:
سوره انبیا آیه ۳۲
(وَجَعَلْنَا السَّمَاءَ سَقْفًا " مَحْفُوظًا " وَهُمْ عَنْ آیَاتِهَا مُعْرِضُونَ)
و آسمان را سقفی محافظ قرار دادیم ولی آن ها از نشانه های او روی گردان هستند
این خاصیت آسمان با تحقیقات دانشمندان در قرن ۲۰ ثابت شد. جوی که اطراف زمین را فراگرفته است دارای عملکرد های حیاتی بسیار مهمی است. یک نقش آن حفاظت کردن زمین در مقابل شهاب سنگ های کوچک و بزرگ است تا به زمین برخورد نکنند.علاوه بر این، جو زمین تشعشعات خورشیدی را صافی می کند و اجازه نمی دهد که همگی آن ها از جو عبور کنند زیرا بسیاری از آن ها برای حیات روی کره زمین بسیار خطرناک هستند…
اما پاسخ:
اولا متاسفانه باید بگوییم که نویسنده امانت را در ترجمه عایت نکرده است، او کلمه ی "محفوظ" را "محافظ" معنا نموده
محافظ یعنی چیزی که چیزهای دیگر را حفظ مینماید
محفوظ اسم مفعول است و به معنای حفاظت شده میباشد،یعنی اینکه خود (آسمان) نیاز به حفظ دارد
اما این به اصطلاح روشنفکران دینی،در اینجا اینگونه القا مینمایند که آسمان همان جو میباشد و اینکه الله بیان نموده، ما آسمان را سقفی محفوظ قرار دادیم، منظورش لایه ی ازن و.... است.
در پاسخ باید گفت که از نظر قرآن، کل ستارگان گیتی در آسمان دنیا (پائین) قرار دارند:
(صافات/6) ما آسمان دنیا (پائين) را با ستارگان تزيين كرديم.
منظور قرآن از سقف محفوظ ، حفظ آسمان از استراق سمع شیطانهاست
(صافات/7) ما آسمان دنيا را به زيور ستارگان آراستهايم।
(صافات/8) و از هر شيطان سركشى محفوظ داشته ايم।
(صافات/9) به [اسرار] ملأاعلى گوش نتوانند داد و از هر طرف به سویشان (با شهاب سنگ) پرتاب میشود.
(صافات/10) مگر كسى كه ربايشى بربايد (اطلاعاتی بدست آورد و فرار کند) که در این صورت شهاب سنگی به سویش پرتاب میگردد.
در سوره فصلت/12 نیز عینا به این مسئله اشاره شده
..... و آسمان دنیا (پائين) را با چراغهاي (ستارگان) زينت بخشيديم و (پرتاب شهاب سنگها) از استراق سمع شياطين حفظ كرديم...
همچنین الله، شهاب سنگ را برای زدن به شیاطین پرتاب میکند.
پس طبق نوشته های مغلطه کاران، اگر منظور قرآن از آسمان، طبقات گوناگون جو میباشد، پس ستارگان باید در همین نزدیکی قرار داشته باشند!
3- اعجاز معنایی:
قران و جدول تناوبی...!؟
عده ای از معجزه سازان بر این باورند که سوره حدید در قران یکی از معجزات قران است و ادعای انها بر این اصل استوار است که :
ابجد کلمه حدید (اهن) برابر است با 26 و عجیب اینکه عدد اتمی اهن هم 26 است و ایه ای که قران از اهن در سوره حدید بحث کرده ایه 26 است ، و از طرفی میگویند سوره حدید سوره ی 57 و جرم اتمی اهن نیز 57 میباشد و به همین راحتی معجزه میسازند
حال میخواهیم به نقد این معجزه (!) بپردازیم:
ابتدا اینکه اگر کلمه حدید دارای ابجد 26 میباشد و عدد اتمی اهن نیز 26 میباشد این موضوع دیگر معجزه قران نیست معجزه کلمه حدید است
مگر قران اولین بار کلمه حدید را به کار برده و اعراب قبل از اسلام از این کلمه استفاده نمیکردند؟
دوم اینکه چرا ابجد کلمه حدید را با عدد اتمی ان مقایسه میکنیم مگر هر عنصر فقط یک ویژگی دارد؟مثلا عناصر دارای ویژگی هایی از قبیل شعاع اتمی ، شعاع کوالانسی ، چگالی ، دمای ذوب ، نقطه جوش ، ارایش الکترونی و... هستند حال چرا باید از میان این همه ویژگی فقط به عدد اتمی ان نگاه کنیم؟
سوم اینکه ایه ای که در سوره ی حدید از ان در مورد اهن یاد شده ایه 25 است نه ایه 26
چهارم اینکه جرم اتمی اهن برابر است با 55.845 و جرم اتمی 57 که معجزه سازان بیان میکنند جرم اتمی واقعی نیست
پنجم اینکه اگر با این منطق که بگردیم و با زور رابطه ای پیدا کنیم یک منتقد هم میتواند بگوید اهن در ستون 8 و ردیف 4 جدول مندلیف قرار دارد و سوره حدید سوره 57 در جز 27 میباشد چرا این دو رابطه با هم یکی نیست؟
بر اساس فطرت، بدیهی هستند و نیازی به اثبات ندارند، بلکه تنها نیاز به یادآوری دارند، یادآوری یعنی تذکر ... انبیاء علیهمالسلام مذکِّر بودهاند و قرآن نیز ذکر است ... حقیر مخالف تکیه کردن بر براهین فلسفی برای اثبات خدا و رسالت عامه و رسالت خاصه هستم، این روش را پیامبری هم سراغ نداریم که برای تبلیغ دینش و اثبات حجیت خودش انجام داده باشد، این اثباتها نقدپذیرند، خیلی از نقدها شاید به آنها وارد نباشند ولی امکان دارد برخی هم باشند، نه اینکه غلط باشند پس خدا وجود ندارد، بلکه تا حدی مسأله را ساده میکنند و بعد از آن توقف کرده و سکوت میکنند ...
بیشتر این تاپیک در راستای همان ادعایی صرف شده است که به آن اشاره فرمودید ... در این میان جناب نقی البته نظر پیشرویی دارند که ان شاء الله بیشتر بسطش دهند تا با ذکر مصادیقش روشنتر گردد ...
سلام
درست است که قرآن خود را ذکر معرفی می کند ، اما در دل همین تذکر هم اثبات و نفی وجود دارد . به عبارتی قرآن می گوید اعبدوا ربکم الذی خلقکم ( بقره ) . شاید بتوانید بگوئید قرآن می خواهد یادآوری کند ، اما به این هم دقت کنید که در این تذکر یک اثبات و یک نفی وجود دارد . اثبات اینکه الله آفریننده شما مردم است ، پس به این واسطه ( من می گویم به این دلیل ) او را بپرستید . و دیگر اینکه ربکم خالق است و ربهم جز سنگ و چوب بی جان چیزی نیست .
و دوباره باید پرسید توجه به وجهی که زمین و آسمان ها را آفریده ، دیگر نمی تواند فطری باشد ، بلکه به دلیل نیاز دارد و دیگر به نظر بدیهی نمی رسد .
تصور کنید در زمانه ای سحر بسیار کمیاب شده به طوری که در هر کشور فقط افراد انگشت شماری توانایی انجام آن را داشته باشند، در این زمان شخصی ظهور کند و انسان را تبدیل به سگ کند، یا مرده را زنده کند ... مریض را شفا دهد ... از آسمان آتش به زمین فرود آورد ... آن وقت چه میشود ؟ آیا این شخص معجزه کرده است ؟ آیا باید به این شخص ایمان بیاوریم ؟ پس چه تفاوتی میان ساحر و پیامبر خواهد بود زمانی که تحدی کنند ؟ زمانی که سازمان های عظیم مخفی جهان در خدمتش باشند تا او را به عنوان پیامبر به مردم معرفی کنند ؟ و به شما اطلاعات غلط ارائه کنند؟ چه میشود اگر نتوانید او را آزمایش کنید ؟ حال تصور کنید این شخص سخنان حق بگوید و در پنهان باطل گرا باشد ؟ آن وقت چگونه میتوان این شخص را از پیامبر، امام، یا هر منسب دیگری که ادعا کند از جانب خداوند است شناخت؟ چه میشود اگر ساحران دست به دست هم دهند تا شخصی از آنها بر جهان حکومت کند ؟ این است توطئه ، وای که چه آب گل آلودیست ... و چه خواهد شد اگر گروه اندکی که بر این تباهی قیام کنند، مورد کثیف ترین اتهامات قرار بگیرند، و از آنها شیطانی برای شما مصور شود .
تصور کنید در زمانه ای سحر بسیار کمیاب شده به طوری که در هر کشور فقط افراد انگشت شماری توانایی انجام آن را داشته باشند، در این زمان شخصی ظهور کند و انسان را تبدیل به سگ کند، یا مرده را زنده کند ... مریض را شفا دهد ... از آسمان آتش به زمین فرود آورد ... آن وقت چه میشود ؟ آیا این شخص معجزه کرده است ؟ آیا باید به این شخص ایمان بیاوریم ؟ پس چه تفاوتی میان ساحر و پیامبر خواهد بود زمانی که تحدی کنند ؟ زمانی که سازمان های عظیم مخفی جهان در خدمتش باشند تا او را به عنوان پیامبر به مردم معرفی کنند ؟ و به شما اطلاعات غلط ارائه کنند؟ چه میشود اگر نتوانید او را آزمایش کنید ؟ حال تصور کنید این شخص سخنان حق بگوید و در پنهان باطل گرا باشد ؟ آن وقت چگونه میتوان این شخص را از پیامبر، امام، یا هر منسب دیگری که ادعا کند از جانب خداوند است شناخت؟ چه میشود اگر ساحران دست به دست هم دهند تا شخصی از آنها بر جهان حکومت کند ؟ این است توطئه ، وای که چه آب گل آلودیست ... و چه خواهد شد اگر گروه اندکی که بر این تباهی قیام کنند، مورد کثیف ترین اتهامات قرار بگیرند، و از آنها شیطانی برای شما مصور شود .
سلام
60 صفحه بحث شده ، اما گمان نمی کنم هنوز تعریف دقیقی از معجزه ارائه شده باشد !
معجزه اساسا یعنی چه ؟!
اگر بخواهیم همان معنای لغوی را مد نظر قرار دهیم ( یعنی خرق عادت و خلاف معمول ) اساسا چنین چیزی نمی توانیم داشته باشیم !
در هر شرایط معین ، هر آزمایش فقط می تواند مجموعه نتایج مشخصی داشته باشد . مجموعه نتایجی که یا تکمیل شده اند و یا آنکه در حال تکمیل شده اند ( گاهی مجموعه ما تهی از نتیجه نیز می تواند باشد ) . اگر هر پدیده در جهان را یک آزمایش بدانیم ، در یک شرایط خاص این پدیده می تواند مجموعه ای از نتایج را ارائه دهد ( دوباره : ممکن است مجموعه نتایج تهی باشد و یا آنکه از یک تا تعدادی نتیجه داشته باشد ) .
دو حالت را می توان برای معجزه در نظر گرفت . یا معجزه پدیده ای در حدود درک انسان است ، و یا خارج از آن قرار می گیرد . طبعا مصادیقی که برای معجزه بیان می شوند در حیطه نخست قرار می گیرند . و چیزی که قابلیت درک را نداشته باشد برای انسان اصلا وجود ندارد !!
اکنون معجزه ای که در قالب یک پدیده ارائه شده است ، آزمایشی است که در شرایطی خاص و معین می تواند مجموعه ای از نتایج را داشته باشد .
همه این مقدمات گفته شد تا نهایتا به این برسیم که معجزه بر خلاف معنای لغوی ( و احتمالا تعریفی که از آن می شود ) می تواند مطالعه و بررسی شده و نهایتا توسط علم توضیح داده شود . پس دیگر خلاف عادت و خرق عادت نیست .
بلکه : معجزه ( اگر هم توسط کسی انجام شده باشد ) می تواند قابل مطالعه و سپس توضیح باشد . به عبارتی ممکن است عملی که امروز آنرا محال و غیر ممکن می دانیم به علل گوناگون از جمله خطای مشاهده ( مشاهده به معنای درک ) ، عدم اطلاع از محیط رخداد ، جهل به ساز و کار آن و ... چنین به نظر برسد ، اما با مطالعه و بررسی آن ممکن است روزی آنرا بسیار ساده و پیش پا افتاده بدانیم . گفته شده که اگر یک دانشمند مسن بگوید چیزی ممکن است ، به احتمال بسیار زیادی حق با اوست ، اما اگر بگوید چیزی غیر ممکن است به احتمال بسیار زیاد اشتباه می کند .
در نتیجه معجزه با سایر پدیده هایی که امروزه در اطراف ما رخ می دهند تفاوتی ندارد ، تنها ظرف مکانی و زمانی می تواند آنرا برای مدتی خلاف عادت معمول نشان دهد ! کما اینکه بسیاری از دستاورد های این قرن ، برای اعصار گذشته در حکم یک معجزه قابل طرح بوده اند ...
در این مورد باید عرض کنم خدمتتون که من پیامبر رو نمیشناختم و در مدت عمرشون همیشه مثل فرشته کنارشون نبودم که ببینم وقتی برای کسب علم و معرفت هم صرف میکنند یا خیر
بسم الله الرحمن الرحیم
این حق را به شما میدهم که به تاریخ اعتماد نکنید ... اعتماد میشود کرد ولی خودم هم باور نمیکنم کسی بتواند به صرف اعتماد به تاریخ ناگهان تمام زندگیاش را در یک راه بگذارد و در این راه از همه چیزش بگذرد و در صورت نیاز جهاد کرده و جان و مال دشمنان آن باور را بگیرد ... بعید میدانم علمایی که چنین مسائلی را مطرح میکنند هم چنان نظری داشته باشند، اگر این نگاه طرفدارانی دارد به عنوان یک شاهد در کنار شواهد دیگر است قاعدتاً ... اگر جز این است خودشان باید از نگاهشان دفاع کنند ... برخی هستند که تاریخ را و بسیاری هستند که تواتر را یقینآور میدانند، لیکن حقیر نقدی به این مطلب دارم، در کنار اینکه خود ایشان هم میدانند که این یقین یک مرتبهی پایین از یقین است که در واقع ظنّ اطمینانآور است و نه یقینی که به خودی خود حجت را بر شخص تمام کند و در صورت مخالفت با آن جهنم بر شخص واجب گردد ... مگر در یک حالت که شاهکلید بحث معجزه است، تا جایی که حقیر تا کنون به آن رسیدهام ... اینکه این راه تنها یک راه باشد که عقل سلیم (نه عقل تجربی مانند آنچه در طبیعیات مورد استفاده قرار میگیرد که محسوسات را فرمولبندی میکنند، نه عقل منطقی مثل آنچه در فلسفه و منطق به کار گرفته میشود، نه عقل معاش و نه سایر مفاهیمی که از نام عقل در آنها استفاده شده است) بتواند از آن عبرت گرفته، از ظاهر آن معبری به باطن زده، شهودی قلبی صورت گیرد و حق رؤیت شده و شناخته شود ... شناختی که قابل اعتماد و بلکه یقینی و قطعی شناخته میشود ...
به من بیاموز;780917 نوشت:
2- اعجاز لفظی:
من که عرب نیستم از این چیزا سر در نمیارم ...
به همان صورت فوق، باز حقیر به شما حق میدهم، به هر حال شما که فارسی بلد هستید و فارسی امروزی و عربی هم مشترکات زیادی دارند، ولی یک نفر اگر چینی باشد دیگر هیچ چیزی از عربی نخواهد فهمید ... اعجاز لفظی را حقیر هم نمیفهمم ولی از آن دفاع میکنم ... عقل سلیم برای گروهی که به این جنبه آشنایی دارند میتواند از همین موضع معبر باز کند به آن شهود باطنی ... البته حتی برای هر ادیب عربی هم این اتفاق نمیافتد، چرا که عقل سلیم هم در افراد متفاوت درجات متفاوت دارد و در واقع فطرت انسانها همگی در کف دستشان نیست و برای برخی افراد به کل مغفول است، در این صورت برداشت حقیر از مفهوم معجزه این است که این گروه از افراد تنها اگر در مقام مبارزه با قرآن بر بیایند و با تمام قوا وارد گود پاسخ دادن به تحدی وارد شوند معبر برایشان گشوده شده و الهی بودن قرآن را متوجه میشوند ... مثالم برای این بیان همان داستان چهار ملحدی است که سالها با اسلام دشمنی میکردند و قرآن در دستشان بود ولی تنها زمانی اعتراف به الهی بودن آن ولو در جمع کوچک خودشان کردند که یک سال زمان تعیین کرده بودند که هر کدام مثل ربعی از قرآن را بیاورند اما در عوض، هر کدام در فصاحت یک آیه از قرآن به حیرت رفتند و معترف به عجز خود شدند، در همان زمان امام صادق علیهالسلام بالا سر ایشان رسیدند و آیهی تحدی را بر ایشان تلاوت فرمودند که اگر همهی شما هم پشتیبان هم شوید نمیتوانید مثل قرآن را بیاورید ...
بنا بر این رسیدن به درک الهی بودن قرآن منحصر در آغاز کردن به بررسی فصاحت و بلاغت قرآن نمیشود ... شما میتوانید از هر جنبهای که خواسید به بررسی قرآن بپردازید ...
به من بیاموز;780917 نوشت:
3- اعجاز معنایی:
عموم مردم با این همه ترجمه و ... هنوز از معنی قرآن سر در نمیارن ... شما به این چی میگی ؟ حالا من این مورد رو در نظر میگیرم که بیشتر روش بحث کنیم
عموم مردم که هیچ، برخی از درسخواندههای دروس پیرامون قران هم سر برخی معانی با هم اختلاف دارند ... حقیر به این چی میگویم؟ میگویم قران کتابی علمی است که جز «الراسخون در علم» به آن آگاهی کامل و درستی ندارند ... این مورد نیازی به بحث ندارد ... چون آن بحث معانی مربوط به فهم حقانیت قرآن و الهی بودن آن نیست، بلکه وقتی فهمیدیم که قرآن الهی است میتوان از آن معانی برای یافتن درست مسیر هدایت استفاده کرد ... اینکه میان علما اختلاف در معانی و تفاسیر و تأویلها باشد هم به همین دلیل بحثهایی دروندینی هستند و ارتباطی به اصل هدایت شدن یا نشدن به سوی اسلام و پذیرش یا عدم پذیرش الهی بودن قرآن ندارد ... اما با تمام این اوصاف همان معانی هم میتواند فرصت را برای عقل سلیم فراهم کند تا عقل سلیم باز معبر به باطن زده و شهود قلبی رخ داده و زمینهی ایمان محقق گردد، گرچه برخی ایمان بیاورند و برخی نیاورند ... مهم اتمام حجت است که شاید برای برخی از همین زاویه محقق گردد ... بستگی به خیلی از عوامل دارد، از جمله اینکه در چه زمان خاصی چه قسمت از کدام سوره خوانده شده است و با توجه به گذشتهی شخص و خاطرات دور و نزدیک یا تجربیات کوچک و بزرگش چه برداشتی از آن آیات بکند ... بعضیها حتی شاید بخاطر اعتقادشان به درست کار کردن استخاره ایمان بیاورند ... اینکه قرآن کتابی است که میتوان از آن سؤال پرسید و جواب گرفت، مثل اینکه هوشمندی پشت آن باشد و زنده باشد ... برخی هم خواهند گفت این کار را با فال حافظ هم میشود کرد ... این بحثها تا در ظاهر باقی بماند بحث آن ادامهدار و احتمالاً بینتیجه است، مثل براهینی که فلاسفه میآورند که گاهی تنها اثرش محکمتر شدن ایمان خود همان فلاسفه خواهد بود، ولی اگر از این ظاهرها معبری به باطن باز شود و درک مستقیمی صورت بگیرد دیگر میان قرآن و دیوان حافظ و هر کتاب با معنای دیگری فرق از زمین خواهد بود تا آسمان ...
به من بیاموز;780917 نوشت:
4- اعجاز در پیشگوییهای تاریخی مانند غلبه روم بر ایران
اینم میتونیم در نظر بگیریم، میتونیم روش بحث کنیم
این هم مانند موارد دیگر ... بحثهایی هم در همین سایت روی این موارد صورت گرفته که ان شاء الله مطالعه بفرمایید ... تا بحث بر روی ظاهر قضیه باشد اِنْقلت آوردن مقدور اس، گرچه گاهی سخت و نزدیک به غیرممکن باشد، ولی وقتی بحث باطنی شد دیگر فرق خواهد کرد ... و ایمان آوردن یا نیاوردن هم پدیدهای ظاهری است ... شما روی کاغذ هم که اثبات کنید قران الهی نیست و بشری است بنده نمیپذیرم تا قلبم نپذیرد و راضی نشود، بلکه خواهم گفت که این کار شما حتماً اشتباهی دارد که الآن نمیتوانم آن را بیابم، میدانم که غلط است ولی نمیدانم کجایش غلط است ... مثل این کارآگاهان که یقین دارند کسی مجرم است ولی نمیتوانند اثبات نمایند، اگر مدرک محکمهپسندی ندارند خودشان چطور به آن یقین رسیدهاند؟ (البته مثالش معالفارق است، مثالش را آوردم برای تقریب مسأله به ذهن)
دوستان دیگر که حرف حقیر را نمیپذیرند عموماً به دنبال دلیل در ظاهر میگردند و حرفشان هم این است که ما معیاری نداریم که میان خطورات قلبی راستین و کاذب تفاوت قائل شویم ... در این زمینه توضیحات جناب نقی در همین تاپیک را مطالعه بفرمایید، شاید که مقبول افتد ...
به من بیاموز;780917 نوشت:
5- اعجاز در بیان رخدادهای تاریخی پیشین.
اینو نمیشه گفت، شما اونجا بودی که ببینی واقعیت رو گفته ؟ خیلی از سخنان قرآن در مورد تاریخ با علم تاریخ روز جور در نمیاد مثل طوفان نوح، در ضمن بیشتر این گفته ها نقل از تورات هستن پس اعجاز تورات هستش اگر اعجاز باشد،
بنده چون قرآن را قبول دارم خیلی از مباحث تاریخنگاران را قبول ندارم ... گرچه مباحثی مانند طوفان نوح را میتوان توضیحاتی داد، مثل اینکه محدود بوده و شامل کل کرهی زمین نبوده است، گرچه شواهد برای هر دو جهت داریم که طوفان کل زمین را در بر گرفته باشد و یا فقط یک محدوده را در بر گرفته باشد، اما چون کار کافی در این زمینه نشده است همچنان مسأله محل مناقشه باقی مانده است ... گرچه اهمیتی هم ندارد، شما اگر از این راه نمیتوانید به یقین برسید رهایش کنید و به سراغ راهی بروید که برایتان یقینآور باشد ... مگرنه چه فایده دارد وقتت و عمرتان را بگذارید روی بررسی برهانی که اگر مطمئن شدید درست هست هم نمیتوانید به آن اعتماد کنید؟
به من بیاموز;780917 نوشت:
6- جامع بودن دانشهای مختلف
این هم نمیشه اسمش رو اعجاز بزارین ، با این حساب دانشنامه های جامع ساخت بشر معجزه هستند ؟
به همان ملاحظات بالا میشود اسمش را اعجاز گذاشت، ولی نه به آن معنای ظاهریاش ... یک نفر از بررسی مراحل رشد جنین و مقایسهی آن با علم امروز میگوید اسلام آیین حق است و یک نفر دیگر هم با مطالعهی نظریات نجوم نوین و بعد بررسی قرآن به این نتیجه میرسد که قران به زبان عوامانهی اعراب جاهلی در ۱۴۰۰ سال پیش سخن گفته است و زبانی علمی ندارد و یا حتی نعوذبالله میگویند غلط دارد ... اگرچه همهی این مباحث تا در لایههای سطحی بحث بمانند قابل نقد هستند، تا قلب به شهود نرسد الهی بودن قرآن برای شخص اثبات نشده و چه در جهت تأیید و چه در جهت نفی در حدّ یک ظن و گمان قوی یا ضعیف باقی میماند و در بستر گذر عمر هم بارها شدت و ضعف آن تغییر کرده و چه بسا مؤمنی که کافر شود و کافری که مؤمن شود و باز هم در وضع جدید خود ناپایدار باشد ...
درست است که قرآن خود را ذکر معرفی می کند ، اما در دل همین تذکر هم اثبات و نفی وجود دارد . به عبارتی قرآن می گوید اعبدوا ربکم الذی خلقکم ( بقره ) . شاید بتوانید بگوئید قرآن می خواهد یادآوری کند ، اما به این هم دقت کنید که در این تذکر یک اثبات و یک نفی وجود دارد . اثبات اینکه الله آفریننده شما مردم است ، پس به این واسطه ( من می گویم به این دلیل ) او را بپرستید . و دیگر اینکه ربکم خالق است و ربهم جز سنگ و چوب بی جان چیزی نیست .
و دوباره باید پرسید توجه به وجهی که زمین و آسمان ها را آفریده ، دیگر نمی تواند فطری باشد ، بلکه به دلیل نیاز دارد و دیگر به نظر بدیهی نمی رسد .
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام جناب دارنی،
درست متوجه منظورتان نشدم ... یک نفر را در نظر بگیرید که حافظهاش را از دست داده است، خانمی میآید نزد او و با اینکه برایش غریبه است دسش را میگیرد و با حسّی نامتعارف میگوید که «مرا نمیشناسی؟ من مادرت هستم ...»، خوب الآن نفی و اثباتی در این گزاره هم هست، مفهوم مادر با خودش لوازمی را میرساند و صرف یک اسم یا لقب نیست و در عین حال دیگران را هم از این جایگاه خلع میکند، خدا هم اگر خداست به معنای آفرینندهی شما طبیعتاً دیگر دیگران آفرینندهی او نخواهند بود، به یاد آوردن این مطلب حتماً منجر به یک اثبات و نفی خواهد شد، اثبات ولایت خدا و لزوم اطاعت و پرستش او و نفی ولایت طاغوت و پرستش بتها ... حالا این چه مشکلی دارد؟ یا اگر اصلاً نظر شما را نفهمیدم لطفاً کمی واضحتر بفرمایید منظورتان چیست ...
60 صفحه بحث شده ، اما گمان نمی کنم هنوز تعریف دقیقی از معجزه ارائه شده باشد !
معجزه اساسا یعنی چه ؟!
اگر بخواهیم همان معنای لغوی را مد نظر قرار دهیم ( یعنی خرق عادت و خلاف معمول ) اساسا چنین چیزی نمی توانیم داشته باشیم !
در هر شرایط معین ، هر آزمایش فقط می تواند مجموعه نتایج مشخصی داشته باشد . مجموعه نتایجی که یا تکمیل شده اند و یا آنکه در حال تکمیل شده اند ( گاهی مجموعه ما تهی از نتیجه نیز می تواند باشد ) . اگر هر پدیده در جهان را یک آزمایش بدانیم ، در یک شرایط خاص این پدیده می تواند مجموعه ای از نتایج را ارائه دهد ( دوباره : ممکن است مجموعه نتایج تهی باشد و یا آنکه از یک تا تعدادی نتیجه داشته باشد ) .
دو حالت را می توان برای معجزه در نظر گرفت . یا معجزه پدیده ای در حدود درک انسان است ، و یا خارج از آن قرار می گیرد . طبعا مصادیقی که برای معجزه بیان می شوند در حیطه نخست قرار می گیرند . و چیزی که قابلیت درک را نداشته باشد برای انسان اصلا وجود ندارد !!
اکنون معجزه ای که در قالب یک پدیده ارائه شده است ، آزمایشی است که در شرایطی خاص و معین می تواند مجموعه ای از نتایج را داشته باشد .
همه این مقدمات گفته شد تا نهایتا به این برسیم که معجزه بر خلاف معنای لغوی ( و احتمالا تعریفی که از آن می شود ) می تواند مطالعه و بررسی شده و نهایتا توسط علم توضیح داده شود . پس دیگر خلاف عادت و خرق عادت نیست .
بلکه : معجزه ( اگر هم توسط کسی انجام شده باشد ) می تواند قابل مطالعه و سپس توضیح باشد . به عبارتی ممکن است عملی که امروز آنرا محال و غیر ممکن می دانیم به علل گوناگون از جمله خطای مشاهده ( مشاهده به معنای درک ) ، عدم اطلاع از محیط رخداد ، جهل به ساز و کار آن و ... چنین به نظر برسد ، اما با مطالعه و بررسی آن ممکن است روزی آنرا بسیار ساده و پیش پا افتاده بدانیم . گفته شده که اگر یک دانشمند مسن بگوید چیزی ممکن است ، به احتمال بسیار زیادی حق با اوست ، اما اگر بگوید چیزی غیر ممکن است به احتمال بسیار زیاد اشتباه می کند .
در نتیجه معجزه با سایر پدیده هایی که امروزه در اطراف ما رخ می دهند تفاوتی ندارد ، تنها ظرف مکانی و زمانی می تواند آنرا برای مدتی خلاف عادت معمول نشان دهد ! کما اینکه بسیاری از دستاورد های این قرن ، برای اعصار گذشته در حکم یک معجزه قابل طرح بوده اند ...
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام جناب دارنی،
با شما موافق نیستم ... ما حتی در تاپیکهای قبلی هم که با دوستان و شاید خود شما بحث داشتیم گفتیم که معجزه در اصل آیت است و نه غیر آن ... معجزه در اصل نشانهی صدق دعوی یک شخص است که خود را دارای رسالتی از جانب خدا بشمرد، برای اتمام حجت بر کسانی که تا بحال در مورد صدق دعوی او شک دارند یا به او گمان سوء میبرند که دروغگو باشد و ... بیش از این اصلاً تعریفی نیاز ندارد ... از یک مسلمان بپرسید که تا کنون کدام پیامبر آمده بگوید که من میخواهم برایتان نشانهای بیاورم و بعد دیگران بگویند که تئوری اینکه چطور باید با دیدن آن نشانه تو را تصدیق کنیم را هم بیان نما؟ ... پیامبران نشانه را میآوردند و دیگران آن را میشناختند و در نتیجه حجت بر ایشان تمام میشد، آنها که ایمان میآوردند در صنف مؤمنین و آنها که ایمان نمیآوردند هم در صنف کافرین (مخفیکنندگان حقیقتی که دیدهاند، نوری که دیدند و به آن پشت کردند) قرار میگرفتند ... بیش از این معجزه اصلاً نیازی به تعریف ندارد ... اصلاً بیمعناست که بنده یا هر عالم دینی بخواهد برای شما یا دیگران توضیح دهد که معجزه یعنی چه تا بعد ببینید با قرآن میشود ایمان آورد یا نه ... معجزه خودش دلیل روشن بر الهی بودن خودش هست، چون مطابق تعریف آیات البینات است ... تمام عالم مملو از آیات خداست و برخی از آیات در این میان هستند که آیات روشن خدا هستند ... اینکه ظاهر آن آیات دیگر گاهی به صورت خرق عادت باشد دیگر یک مسألهی جداگانه است ... ما و شما میتوانیم ساعتها بحث کنیم که مکانیزم عمل کردن این آیاتالبینات و رساندن شخص به ایمان چگونه است، ولی اینها ربطی به اینکه خودمان ایمان بیاوریم یا نه ندارد، اگر میخواهید بدانید اسلام حق است یا نه باید ایاتالبینات خدا را ببینید، لااقل در این زمنانه این راه بیش از پیش مورد نیاز واقع میگردد ... بحث روی اینکه چطور با خواندن قرآن دچار انقلاب درونی شده و قلبم برای خداوند خاضع میگردد و حضور او را میفهمم و غیره دیگر بحثهای دروندینی است که اهمیتش از نوع ثانویه است ... آب تشنگی را رفع میکند، اما اینکه تشنگی را رفع میکند را برای اینکه بفهمیم لازم نیست ابتدا با توجه به فرمول شیمیایی آن و غیره بررسی کنیم و بعد تصدیق کنیم که بله تشنگی را رفع کرد، بلکه برای رسیدن به این درک کافی است وقتی تشنه هستید آب بخورید، نیازی به سواد شیمی و زیستشناسی و پزشکی و غیره هم ندارد ...
بحثهایی که در این ۶۰ صفحه صورت گرفته است، لااقل بخش بزرگی از آن یک بحث دروندینی است، اینکه چند نفر که خودشان ایمان آوردهاند دارند سعی میکنند ببینند میتوانند کارکرد آن را فرمولبندی نمایند یا نه ... اگر نتوانستند هم باز ایشان ایمان به الهی بودن قرآن دارند و فقط در جهت علمی قضیه ضعیف عمل کردهاند ...
اما مسائلی که در مورد معجزات متفاوت فرمودید را قبول دارم ... قاعدتاً کموبیش همه قبول دارند ... اگر تعریف معجزه این باشد که یک چیز هست که ظاهرش خلاف عادت معمول است در این صورت با اکتفا کردن به این ظاهر عجیب و این تجربهی عجیب و غیرمترقبه ما به یقین صادق نمیرسیم و حداکثر به ظن قوی برسیم که در این صورت با دیدن شعبدهبازیها و جادوگریهای عدهای دیگر مانند مرتاضان و غیره هم شاید نعوذبالله به سمت ایشان تمایل بیابیم ... باد آورده را باد میبرد ... معیار اگر در ظاهر باشد به مشکل خواهیم خورد چون ظاهر هر چه که باشد قبل جعل هست، ولو به صورت بالقوه، و بنده هم مخالفم که تعریف معجزه را در ظاهر عجیب داشتن آن منحصر بدانیم ...
[=Franklin Gothic Medium]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله و برکاته
ممنون از وقتی که میگذارید :Gol:
بیاعتبار نیستند ولی اعتبارشان نسبی است، آنچنان که فهم ما از آموزههای وحیانی هم لزوماً اینطور نیست که قطعاً درست باشد ... چه کسی از میان علما و ما و شما میتواند و میتوانیم قسم بخوریم که منظورهای خدا و اهل بیت علیهمالسلام را درست برداشت کردهایم؟ ...بله زمانی اهل بیت علیهمالسلام چیزی میفرمایند و شخصی کلام خدا یا کلام ایشان را طوری برداشت میکند و این برداشت خدمت معصوم علیهالسلام عرضه میشود و ایشان مخالفت نمیکنند، نتیجه میگیریم آن برداشت غلط نیست، اگرچه هنوز امکان دارد که ناقص باشد و کامل نباشد ... در مسائل فقهی معمولاً چنین شرایطی حاکم است ولی در زمینههای اعتقادی چطور؟ ... چرا ما به خودمان اجازه میدهیم مطابق فهم خودمان اشارات خدا و خلفای خدا را برداشت کنیم؟ ... آیا این فهمهای ما به اهل بیت علیهمالسلام عرضه شده و تأیید شدهاند؟ ... تعریف فلاسفه از جسمانیت و مادیت، مادی نبودن معاد، اعجاز بودن خود فصاحت و بلاغت قرآن، اعجاز بودن وجوه متفاوت قرآن که مورد ادعای عدهای هست آیا تأیید معصپم علیهالسلام را دارند؟ ...
آیا خداوند خودش در قرآن نفرمود که اکر این کلام از غیر خدا بود در آن اشکال زیادی موجود میبود؟ اگر ما با حجت باطنی خود بتوانیم نظرهای بدون اشکال بدهیم آیا قرآن را نقض نکردهایم؟
آیا اعتبار معرفت بشری از قرآن حجیتی به اندازهی خود قران دارد؟
آیا حداکثر ناقص است یا امکان دارد که برداشتهایمان غلط هم باشند؟ اگر امکان دارد که غلط هم باشند دیگر نمیتواند حجت خدا بر بندگانش محسوب شود گرچه لنگه کفشی در بیابان بتواند محسوب گردد ...
اعتبار دارد ولی در حدّ سایر علوم بشری ... نه در حدّ خود وحی و علوم در آن حد و اندازه ... جز این است؟
ما موظف به تعقل هستیم و تعقل نیازمند تدبر است ... اما منظور شما از فهم ما چیست که بگوییم حجن هست یا خیر؟ یک وقت منظورمان از «فهم» دیدن نور حقیقت است که دلمان را روشن میکند و قلبمان تأییدش میکند و میگوییم فهمیدم، اگرچه نتوانیم بیانش کنیم که چطور این فهم برایمان ایجاد شد ... اما یک وقت هم هست که یک بحث منطقی میکنیم و استدلالی را نگاه میکنیم و اشکالی درش نمیبینیم و وقتی از فرضیات به حکم رسیدیم میگوییم فهمیدم حال آنکه دفعهی بعد که همان حل را مرور میکنیم درش اشکالی مییابیم و ناگهان تمام شعفی که داشتیم رنگ میبازد و میگوییم نه اشتباه کردم که گمگان کردم فهمیدهام، یا اصلاً چه بسا مسأله چیزی باشذ که قلب انسان نسبت به نتیجهی آن بیتفاوت است، مثل حل کردن انواع پازلهای سرگرمی و چیستانها که مسائلی غیرواقعی را طرح مینمایند ... در این نوع دوم از فهمیدن آیا به نظر شما فهم انسان حجتی برای اوست؟ ... بخصوص با اینکه میدانیم این فهم ما معصوم از اشتباه نیست؟ ... آیا نظر شما نسبت به حجج ظاهری علیهمالسلام هم همین است که لازم نیست حتماً معصوم از گناه و اشتباه باشند؟ ... قطعاً اینطور نیست ... :ok:
استاد بزرگوار، حقیر مخالف عقل نیستم ولی حرفم این است که شاید عقلی که در آیات و روایات بیان شده است عیناً و دقیقاً همان عقلی که در فلسفه از آن یاد میشود و عرفاً در میان مردم رایج شده است نباشد ... شما «عقل» را در کنار «نقل» و «شهودات عرفانی» میآورید اما حقیر تردید دارم و میگویم شاید عقل همان مجرای شهودات باشد یا لااقل از همان خانواده باشد ... آیا این اثبات نیمهفلسفی را درست میدانید که متلاش دارد اثبات نماید که عقلی که حجت باطنی است همان عقل فلسفی که در برهانها و استدلالهای فلسفی متجلی میشود نباشد؟ (اگرچه آن برهانها و استدلالها بیبهرهی از تعقل هم نباشند)
تشیع معتقد است به عصمت اهل بیت علیهمالسلام ... یکی از دلایل تشیع بر این باور حدیث ثقلین است که شیعه و سنی نقل کردهاند و در آن آمده است که قرآن و عترت هرگز از هم جدا نمیشوند و کسی که به آن دو متمسک شود هرگز گمراه نمیشود و چون قران بدون هرگونه اشتباهی است پس عترت هم باید بدون اشتباه باشند مگرنه میان قران و عترت گاهی اختلاف خواهد افتاد ... اگر تا اینجای کار را قبول دارید همین بحث را میشود در مورد روایتی که شما بیان نمودید هم طرح کرد ... اگر خداوند برای انسان دو حجت قرار داده است که یکی حجت باطنی است و دیگری حجت ظاهری در این صورت این دو حجت همواره باید یک چیز بگویند و یا هر چه میگویند باید که هرگز اختلافی بینشان نباشد ... این روایت که عقل انسان را جز به خدا نمیرساند هم تأییدی بر همین نتیجهگیری است ... اما اگر منظور از عقل و تعقل همان چیزی باشد که فلاسفه آن را عقل و تعقل معرفی مینمایند آیا باز همیشه دین و تعقل یک چیز میگویند؟ ... آیا فقط فلاسفهی مسلمان تعقل فلسفی دارند و فلاسفهی خداناباور تعقل فلسفی ندارند؟
کدام فیلسوف مسلمانی به خود جرأت میدهد که بگوید اطاعت از عقل من واجب است همانطور که اطاعت از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله واجب است؟ اگر بفرمایید برای خودش حجت است و برای دیگری حجت نیست بعد میپرسم که آیا اگر نظریهای فلسفی داد که خلاف فرمان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بود بر او واجب است که از حجت ظاهر تبعیت نماید یا از حجت باطنی که عقل فلسفی خود را چنان میداند؟ ... ما که مسلمان هستیم میگوییم اگر نظری فلسفی دادیم که مخالف کلام معصوم علیهالسلام بود اصل بر تبعیت از معصوم علیهالسلام است چون ما معصوم از اشتباه نیستیم، یا فلاسفهی مسلمان هم عقل فلسفی خود را معصوم از اشتباه میدانند؟ آیا تاریخ فلسفه پر نیست از استدلالهای اشتباه یا ناقص؟ آیا عقل فلسفی همان حجت باطنی است؟ اگر نیست پس آن عقلی که حجت باطنی است چیست؟ ... و این میشود شروع بحث ما در این تاپیک ...
حقیر موافق تعطیل کردن تدبر در قران و روایات و تفکر فلسفی و حتی فیزیکی و زیستشناسی نیستم، مخالف این علوم که نیستم هیچ خودم هم در برخی از آنها مشغولیات نسبتاً زیادی دارم ... لطفا توجه کنید که بحث حقیر سر جایگاه این علوم است در مقایسه با وحی و تفسیر معصومین علیهمالسلام از آن ... و اینکه درست نیست نظرات علمی خود را حمل بر آنها کنیم ... همانطور که کار فیزیکدانان اشتباه است که میگویند در قرآن مهبانگ ذکر شده است یا کار زیستشناسان اشتباه است که به دنبال اثبات این هستند که در قرآن فلان نظریهی ما تأیید شده است، به همان صورت کار فلاسفه هم اشتباه است که برداشتهای خود را حمل بر قرآن و اهل بیت علیهمالسلام میکنند و راه را بر تفکر بیشتر و کسب معرفت دقیقتر و متعالیتر میبندند ... مثلاً جایی از عارف وارستهای نظری نقل کردم و شخصیت بزرگواری فرمودند که یک عارف حقیقی هرگز چنان نظری نمیدهد! چرا؟ آیا واقعاً عارف کسی است که نظر متقدمین خود را تکرار نماید؟ مگر نظر متقدمین ایشان متصل به وحی خدا بودهاند و اطاعت از ایشان واجب بوده است؟ ایشان هم برداشتشان از آیات و روایات را بیان فرموده بودند همانطور که آن عرفای قبلی چنین کرده بودند ... یا در همین زمینهی جسمانی یا مادی بودن معاد شما جایی به نقل از بزرگی فرمودید که کسی که معاد جسمانی را منکر شود مشرک است چون این از مسلمّات اعتقادی ماست، حال اگر حقیر هم در همان آیات و روایات بگردم و اینطور برداشت کنم که معاد مادی هم هست آیا آن بزرگوار اجازه میدهند همان حرفشان در مورد خودشان هم زده شود؟ ...
در تاریخ که نگاه میکنم در همان قرون ابتدایی چقدر مکاتب متفاوت فکری متفاوت که یکدیگر را تکفیر نکردند و مشرک نخواندند و خودشان را حق مسلّم معرفی نکردند ... خون مسلمان را حلال میکردند و نماز شب میخواندند؟ ... تا کی باید شاهد این باشیم که گروهی بیایند و بگویند ما نظر خدا و خلفای خدا را فهمیدیم و باقی کافرند؟ ... اگر هر کدام میگفتند که اینها برداشتهای ماست که قابل نقد هم هست چه میشد؟ ...
تا کی حق داریم بگوییم که برداشتهای ما از دین هم جزء دین است؟ ... آیا خود این کارها بدعتگذاری نیست؟ ... ملحق کردن چیزی [=Franklin Gothic Medium]به دین [=Franklin Gothic Medium]که جزء دین نیست آیا بدعت نیست؟ ... مسلّم فرض کردن چیزی که مسلّم نیست آیا بدعت نیست؟ ... از مرحوم آیت الله بهجت رحمهالله نقل شده است که کسی که چیزی را که شک دارد را با اطمینان بیان نماید همین خودش مصداق دروغ است ... آیا نباید در مباحث علمیامان بیشتر احتیاط کنیم؟ ... آیا قرآن در میان امت اسلامی مهجور نیست؟ آیا وارد نشده که هر گروهی خودشان را بر اکناف محمد و آل محمد صلواتاللهعلیهمأجمعین حمل کردند و هر گروه مردم را به نام ایشان ولی در اصل به سوی خودشان خواندند؟ ... آیا ما هم دیگران را به سوی خودمان و نظریات خودمان و برداشتهای خودمان بخوانیم یا به سوی خدا و خلفای خدا و دعوت مردم به تفکر بیشتر در آیات و روایات و رسیدن به فهمهای بهتر و برداشتهای دقیقتر؟ ... این یعنی دعوت به بحثهای علمی بیشتر و وسیعتر نه نفی تفکر و تعطیل کردن علم و دم از تقابل عقل و دین زدن ... معاذ الله
با این حرفها قصد تخریب هیچ گروهی را ندارم و حرفم کلی است و متوجه عالم یا عالمان خاصی نیست ... ولی حداقل یک حرف دارم و آن اینکه حساب برداشتهای خودمان را از منظورهای خدا و خلفای خدا علیهمالسلام جدا کنیم ... و همچنین اینکه قبل از پرداختن به استدلال ابتدا تعاریف خودمان را بررسی نماییم ... تا سر تعاریف به اطمینان نرسیده باشیم بعداً سر قضایای اثبات شده بر روی آن تعاریف چگونه میتوانیم به اطمینان برسیم؟ ... تا اکتفا کرده باشیم به معنای عرفی یا شبهعالمانهای از «عقل» چگونه میتوانیم توصیف «حجت بودن عقل» که در روایات آمده را بر همین معنایی که در ذهن خودمان هست حمل نماییم و چنین برداشت ظاهراً اشتباهی را مبنای تمام بحثهای بعدی خود قرار دهیم؟
این از بزرگواری شماست استاد، ان شاء الله از اعتمادتان سوء استفاده نکرده باشم، مطالبی که مطرح کردم مدتی است که آزارم میدهند، اگرچه به این معنا نیست که اگر با رویکرد علمی علما در مسائل خاص فلسفی و کلامی مخالفتی دارم با جایگاه ایمانی و راهبری ایشان هم مخالفت داشته باشم، تمام حرفهایم فقط و فقط متوجه مباحث علمی در زمینهی کلام و فلسفه است ... و در راستای همان فرمایش امام صادق علیهالسلام که فرمودند وای بر اهل کلام، آنهایی از ایشان که کلام مرا رها کردند و به هر سو رفتند که خود خواستند ...
البته حقیر هم موافق نیستم که عقل مقابل دین باشد، همچنانکه منطق و علوم تجربی را هم مخالف دین نمیدانم ... هر کسی که بگوید یک استدلال منطقی بر علیه اسلام یافتم یا یک دلیل از فیزیک یا زیستشناسی پیدا کردهام که اشتباه بودن دین را نشان میدهد حقیر میگویم حتماً جایی را اشتباه کرده است، چه عمدی و چه سهوی ... اما صحبت ما سر این است که او میگوید من تابع عقلم هستم و عقل من حجیت ذاتی دارد و حقیر میگویم آنچه حجیت ذاتی دارد و عقل نام دارد آن چیزی نیست که مبنای کار شما قرار گرفته است ... عقل انسان را جز به خدا نمیرساند و شما را به بیراهه کشانده است ...
با تمامی این موارد که فرمودید موافقم، ولی هنوز این سؤال باقی میماند که آیا عقل همان است که فلاسفه مدعی آن هستند یا خیر ... آیا تعقل کردن از طریق همین برهانهای فلسفی است یا معنای تعقل کردن اعمّ از این استدلالهاست؟ ... آیا اصلاً برهانهای منطقی لزوماً عقلی هم هستند؟ ... ظاهراً خیر
بله ولی شاید منظور از دلیل عقلی در لسان دین دیگر همین برهانهای وجوب و امکان و برهان صدیقین و برهانهایی از این دست نباشد ... این برهانها خالی از نقص نیستند ... و هرگز قابل مقایسه با آیات قرآن نیستند که تفسیر آیات با چنین تفکراتی را تفسیر آیه به آیه بشناسیم ... ولی اگر منظور از عقل همان باشد که روایات آن را حجت باطنی خدا معرفی فرمودهاند بله، عقلی که انسان را جز به خدا نرساند همشأن با انبیاء و اولیاء خداست و خودش مفسر قران میشود و بلکه مطابق همان حدیثی که عقلها همگی میوههای یک درخت هستند و به هم متصل هستند میتوان کار عقل را در هر کسی استفاده از عقل کلی عالم دانست که رسول خداست ... اما به شرط آنکه ابتدا بدانیم مراد از عقل چیست ... در روایات میان عقل و هوش و زیرکی فرق گذاشتهاند، به زعم حقیر در فلسفه بیشتر هوش به کار میرود تا عقل، عقل هم میتواند به کار رود ولی این کار عمومیتی در میان فلاسفه ندارد، بخصوص در میان فلاسفهی خداناباور ...
بله عقل اول اگر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله باشند در این صورت مطابق زیارتنامهی ایشان و اینکه ایشان معدنالوحی هستند میتوان گفت که عقل منبع دین است، ولی نه عقل فلسفی، عقل به معنای اصلی آن ... براهین فلسفی گاهی میان انسان و حقیقت فاصله میاندازند ولی برهان نظم واقعاً یک برهان عقلی است، یک برهان که عقل حقیقی را درگیر میکند، بدل عقل که در فلسفه اشتغال دارد از آن ایرادهای منطقی میگیرد ولی «عقل سلیم» این برهان و نتیجهی آن را تأیید میکند، فلاسفه میگویند که این برهان ضعیف است و ما براهین قویتری از این برهان داریم ولی ایشان خودشان در اشتباه هستند ...
بله عقل ناقص حجیتی هم اگر داشته باشد ناقص است ... قلب تاریک مانع از دیده شدن نور عقلی میشود که فرمودهاند چراغی است برای قلب، شاید هم به همین دلیل قران را لمس نکند مگر مطهرین ... اما کسی که در هر جایگاهی که باشد هر برداشتی که از پس تفکر منطقی به دست آورد را به عنوان نظر دین مطرح کند میتوان در پاسخ به او گفت که دین خدا با عقل شما تبیین نمیشود ... چرا که براهین ایشان علاوه بر تجلی دادن منطق و عقل ایشان جلوهگر نقایص عقل ایشان هم هستند ... و دین خالی از آن نقایص است ...
ممنون میشوم اگر همچنان با حوصله اشتباهاتم را نشان دهید تا به شرط فهمیدن اصلاحشان نمایم، ان شاء الله
:Gol:در پناه خدا و موفق به توفیقات الهی باشید
یا علی علیه السلام
[/HR]پسنامه: اکثر یا تمامی ایرادهایی که حقیر به دیگران میگیرم را چه بسا در خودم هم سراغ دارم، شاید بیش از هر کس دیگری، فعلاً در مرحلهی شناخت نقایصم هستم و اعتراف به آن تا ان شاء الله به مرور اصلاح شوند ... پس اگر میگویم دیگرانی اینطور هستند منظورم این نیست که خودم نیستم و بهتر از ایشان هستم ...
باسلام وتشکر .
شخص جناب سین برداشت خود از قران را حجت ، معتبر ، قابل قبول ، قابل عرضه ، معذِر ، معرفت قرانی ووو می داند یا نه ؟
اگر نه ؟
این همان تعطیل است که در توحید صدوق آنهمه روایت بر مذمت تعطیل ذکر شده .
اگر آری ؟
پس برداشت وفهم دیگران از قران هم مثل فهم وبرداشت جناب شما معتبر ووو است .
آیا در عصر غیبت معصوم ما وشما وهمه درکی ومعرفتی از قران داریم ویا نه ؟ به عبارت دیکر آیا قران را فهم پذیر می دانید یا نه ؟
اگر نه ؟
این که بر خلاف قران وفلسفه وحی است چون قران برای فهمیدن آمده ودر عصر نزول هم مردم ومخاطبین فارغ از تفسیر معصوم قران می فهمیدن ودر همه جا ملزم به در یافت تفسیر از معصوم نبودند .
چه اینکه ارز مسله فهم ناپذیری قران برای غیر معصوم بوی اخبار گری دارد .
اگر آری ؟
پس هکذا فعلل وتفعلل .
سوال از کجا می گوید معاد مادی است ؟
لابد حواهی گفت :
چون قران فرموده .
در این صورت عرض بنده این است :
قرار شد که فهم غیر معصوم از قران حجت نباشد.
پس به کدام دلیل می گوید معاد مادی است ؟
ی
ر
[="Franklin Gothic Medium"] صادق;776762 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله
حقیر مدعی آن نیستم که فقط برداشت خودم از قرآن و روایات درست باشد، موافق تعطیل تدبر و تفکر در آیات هم نیستم، همهی اینها بدون اینکه برداشت خودم و مانند خودم را قطعی و مانند وحی منزل بدانم ... کافی است به جای آنکه بگوییم برداشت ما هم مانند خود قرآن وحی منزل است و بر اساس تفکر فلسفی خود آیات و روایاتی که آیات را توضیح میدهند را تأویل مطابق نظر خود کنیم بگوییم برداشت ما قابل اعتنا است اگر مخالف قرآن و روایات نباشد ... قابل اعتنا بودن یک برداشت نه تأیید قطعی آن برداشت است و نه منجر به تعطیل تفکر و تدبر میشود ... حقیر اگر میگویم معاد مطابق قرآن مادی است اضافه میکنم که این برداشت حقیر است با توجه به شناختی که نسبت به مادیت و جسمانیت دارم، این برداشت هم قابل نقد است، نه کسی با مخالفت کردن با حقیر کافر میشود و نه میتوانم بگویم نظرش قطعاً غلط است ... این هم اخباریگری هست و هم نیست، نمیگویم قرآن فقط توسط معصوم علیهالسلام فهمیده میشود بلکه میگویم فقط فهم ایشان از قرآن هست که حجیتی مانند خود آیات قرآن دارد، معنای ثقلین بودن قرآن و عترت مگر غیر از این است؟
تمام اینها در یک طرف، بحث خقیر در اینجا این بود که معنای عقلی که حجت باطنی است متفاوت است از عقلی که براهین فلسفی را تبلور آن میدانند ... اینکه بگوییم تعقل کردنی که به آن امر شدهایم همان کاری است که فلاسفه انجام دادهاند را سوء استفاده از یک اشتراک لفظی یا در بهترین حالت یک سوء تفاهم میدانم که تبعاتش نسبتاً سنگین است ... از این نظر تبعاتش سنگین است که الهی بودن قرآن و حقانیت دعوت انبیاء علیهمالسلام و وجود خداوند و شناخت او توسط چنان براهینی به صورت قطعی که منجر به اتمام حجتی قاطع گردد میسر نیست، همچنانکه دیگرانی که چنان براهینی را با مقدماتش بلد نباشند عوامآلناس میخوانند و مستضعف فکری و این شامل بزرگان ما در صدر اسلام و بلکه شاید اکثر قریب به اتفاق ربّانّیونی که یاوران انبیاء سلف علیهمالسلام بودند هم میشود، و بالاتر از آن اینکه آیاتالبینات خدا را دلایلی سطحی و برای عوامالناس میشمرند و دلایل خود را برای اهل تفکر و ژرفنگرانی که خودشان هستند بالاتر از دلایل قرآنی و روایی میشمرند ... و این تبعات باز هم ادامه دارند ... واقعاً شما که قبل از فیلسوف بودن یک عالم دین هستید و الگوی ما عوامالناس محسوب میشوید میتوانید این تبعات را بپذیرید؟
استاد آیا اثباتی که برای «حجت باطنی مدّ نظر روایات» نبودن عقل فلسفی آوردم اشتباه بود؟
با تشکر و در پناه خدا و عترت باشید :Gol:
یا علی علیهالسلام
باسلام وسپاس وافر .
سین عزیز غرض بنده آن نبود که شما برداشت خود تان را از قران حجت می دانید وبرداشت دیگران نه .
بلکه مقصود این بود که بر فرض فهم همه نا صواب باشد .
پس با فهم خود از قران چه می کنید ؟
بالاخره باید قران فهمید یانه ؟
بالاخره از قران باید استفاده نمود یا نه ؟
بی تردید قران برای فهمیدن وعمل نمودن ناز ل شده .
کتاب گرانسنگ علامه طبا طبایی به نام (( قران در اسلام )) برای جناب شما بسیار مفید است اگر تا کنون نخوانده اید یک بار آن را ملاحظه بفرماید .
نکته دیگر در باره معرفت عقلی است .
گرچه دو کلمه برای حقیر همچنان هضم وحل نشده : یکی کلمه عدالت . ودیگر کلمه عقل .
اگر از دو کلمه تعریف قابل قبول سراغ دارید (( زکاتم ده که مسکین وفقیرم ))
این که در باره نقد عقل فلسفی بیان داشته اید بوی مکتب تفکیک می دهد .
عنایت دارید که انبیا واولیا در راس عقلا اند .
این نکته هم هدیه به جناب تان که شایسته آن هستید :
فلسفه به دانش عقلانی اطلاق میشود که در صدد فهم جهان هستی و آفریدگار از طرق عقل و استدلال و برهان است. اصل چنین دانشی هم مورد تأیید ائمه دین بوده و هم بیانات آنها در این نوع از تفکر و دانش و گسترش آن دخالت داشته است.
امام خمینی میگوید:
این سخن که زبانزد بعضیها است که فلسفه از یونان اخذ شده، غلط است. کی فلاسفه یونان از این حرفها سر در آورده، و چه کسی سراغی از این حرفها در کتاب آنها دارد؟
آنچه در فلسفه اسلامی مطرح است، خاستگاه وحیانی دارد و در قرآن کریم و نهج البلاغه، صحیفه سجادیه و سایر مناجات ائمه بهتر از آن چه در کتابهای فلسفی آمده، بیان شده است. (1)
علامه طباطبایی در این باره میگوید:
همچنان که شیعه در آغاز برای پیدایش تفکر فلسفی عاملی مؤثر بوده است، در پیشرفت این گونه تفکر و ترویج علوم عقلی نیز نقش داشته است. همه علوم به ویژه فلسفه الهی در اثر کوشش خستگی ناپذیر شیعیان پیشرفت عمیق کرده است، چنان که عامل مؤثری در پیدایش تفکر فلسفی و عقلی در میان شیعیان و به وسیله آنها در میان دیگران، ذخایر علمی بوده که از پیشوایان شیعه به یادگار مانده است. عامل مؤثر در بقای این طرز تفکر در میان شیعه نیز همان ذخایر علمی است که پیوسته شیعه به سوی آنها با نظر تقدیس و احترام نگاه میکند. برای روشن شدن این مطلب کافی است که ذخایر علمی اهل بیت(علیهم السلام) را با کتابهای فلسفی که در مرور زمان نوشته شده، مقایسه و سنجیده شود، آن گاه معلوم خواهد شد که روز به روز فلسفه به ذخایر علمی نامبرده نزدیکتر شده تا این که در قرن یازدهم هجری (تأسیس حکمت متعالیه توسط صدرالمتألهین) تقریباً به همدیگر منطبق گردید و فاصلهای جز اختلاف در تعبیر و نحوة بیان مسایل آنها وجود ندارد. (2)
از بیان این دو اسلامشناس حکیم نامدار به دست میآید که خاستگاه آموزههای فلسفه اسلامی، معارف اهل بیت(علیهم السلام) است. از این رو علامه طباطبایی کتابی به نام «علی و فلسفة الهی» نوشته و روایات و خطبههای توحیدی حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) را به عنوان دلیل ذکر کرده است. آیت الله جوادی آملی کتابی به نام «علی بن موسى الرضا والفلسفه الالهیه» نوشته است.
پینوشتها:
1. تقریرات فلسفه امام خمینی، ج 1، ص 87 ـ 88.
2. شیعه در اسلام، ص 60.
[="Franklin Gothic Medium"] صادق;776781 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله،
ممنون از این همه صبر و بردباری که به خرج میدهید و بالاتر از آن از تواضعتان که به راستی مایهی شرمندگی حقیر است، به همین دلیل حقیر را از ادامه دادن این بحث عفو نمایید ... شاید زمانی رسید که حقیر هم توانستم مواضع علمی بزرگواران را درک کنم ... ما شآء الله و هو فعّال لما یشآء ...
در پناه خدا باشید و التماس دعای خیر فراوانتان
یا علی علیهالسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله؛
و اما بعد؛
اگر خاطرم باشد، یکی از دلایل شما در نقد نظریه فصاحت و بلاغت این بود که از کجا معلوم که اگر تا الآن یکی مثل قرآن نیاورده است، در آینده نیز کسی نتواند چنین بیاورد؛ حالا با همین استدلال، از کجا معلوم که در آینده کتابی نیاید که حسی متفاوت تر از قرآن در شما ایجاد نکند؟ از کجا معلوم که در آینده کتابی نیاید و آن هم مخاطبان خود را به تحدی دعوت کند و شما هم سعی کنید به تحدی او پاسخ دهید و او را هم حق بیابید؟ اصلاً آیا لازم نیست همه کتابهای مدعیان موجود را همگان بروند و مطالعه کنند تا شاید حقیقتی نزد آنها باشد؟ اگر کسی به چنین حس متفاوتی از طریقی دیگر رسید آیا قبول کند؟ اگر کسی با عرفانهای دیگر نیز حسهای متفاوتی متفاوت با قرآن داشت، برود و اعتماد کند؟
شاه بیت نقد شما در مورد نظریات دیگر، نداشتن پاسخی صریح برای این "از کجا معلوم" است که آنها را مبتنی بر ظن دانستید؛ حالا و در شرایطی که هنوز چنین پاسخ صریحی در مورد روش پیشنهادی خود ندارید، چطور دیگران را به این روش دعوت می فرمائید؟ آیا قوت این روش هم به اندازه روشهای دیگر است؟ در واقع بین معلوم نبودن "از کجا معلوم" روشهای دیگر با معلوم نبودن "از کجا معلوم" روش شما چه تفاوتی وجود دارد؟ همه اینها گویا در معلوم نبودن "از کجا معلوم" با هم مشترک هستند.
در پناه امام عصر سلام الله علیه
"تالی کتاب الله و ترجمانه"
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله؛
شما می دانید؛ جناب سین هم می دانند؛ کسانی که در این تاپیک می نویسند کسانی نیستند که در همه بحثها سر بزنند تا حرفی زده باشند؛ کلیدواژه های کلام شما کاملاً مشخص است و بنابراین فقط باید ساده لوح بود تا گمان کرد که این فرمایش شما بیشتر از یک تواضع است؛ شما به حقایقی متذکر هستید که متذکر شدن خودم را به آن حقایق نعمتی از جانب خداوند متعال می دانم که گاهی عظمت نعمت فهم آنها را برای خودم متذکر می شوم تا سختی های زندگی را در نزد خودم خوار کنم؛ الغرض، قبلاً هم از تواضع شما تشکر کرده بودم و این بار نیز.
البته در برخی امور نیز کمی اختلاف وجود دارد...
همه حرف بنده در ورود جدیدم به بحث همین نکاتی است که شما فرمودید:
البته با التزام به آن؛ یعنی به همین که
توجه داشته باشم. التزام به این جمله ساده، راه همه بشر را باز می کند.
اگر به این نکته توجه داشته باشم، این بحث سیر کاملاً روشن و واضح دارد. می خواستم بحثم با جناب سین کمی جلوتر رود و بعد وارد این توضیح شوم؛ اما چون شما در این مقام کمی جلوتر از بحث ما هستید عرض می کنم که آنچه شما قابلیت تمیز دادن می نامید در یک مقام "نور عقل" است و در یک مقام "نور علم"؛ و همه امور ما دائر مدار این دو نور است که به خودی خود ظاهر هستند و از امور تاریک پرده برداری می کنند؛ وقتی که پرده برداری رخ دهد، آن حقیقت، حقیقتاً معلوم و روشن و واضح می شود؛ مانند روز روشن.
بنده می گویم اگر بنده توجه کنم ، ابداً در مورد منظره سراب حکم نمی کنم که آب است.
این نوع فهم روشن روشن بدیهی را جناب سین در مورد روش خود می فهمند و تأیید می فرمایند؛ گرچه به قول ایشان توضیح صریحی در مورد آن نداشته باشند (دلیل توضیح نداشتن هم حقیقتاً اینست که موضوعی بدیهی بدیهی است)؛ با این وجود، همین فهم بدیهی را در نقض کلام دیگران از راه " از کجا معلوم فهم شما درست باشد؟" مطرح می فرمایند. این "از کجا معلوم" همان "از کجا معلوم" در همه امور است و بدیهی است؛ این بحث متکی به فهم فطری وجدانی همه بشر و مویدات نقلی است که اصلاً اساس کتاب خدا بر همین است.
آن پرسشها از این جهت است که نشان داده شود که ما می دانیم و می فهمیم چه چیز درست است و چه چیز غلط است؛ ابزار این فهمیدن همان "نور عقل" است که در روایت شریف بدان اشاره شده است و همانطور که جناب سین هم اشاره فرمودند، این نور عقل، ابداً عقل فلسفی و منطقی نیست؛ این عقل مبتنی بر منطق ارسطویی نیست؛ یعنی عقل قوه اندیشیدن مبتنی بر منطق ارسطویی نیست؛ در واقع عقل همان نوری است که ارسطو کمابیش برای تدوین منطق خود بکارگرفته است. عقل همان نوری است که با آن می توان صحت گزاره های منطقی را تأیید و یا رد کرد.
عقل همان است که با آن می توان رسالت رسولان الهی را تصدیق یا تکذیب کرد؛ بدون اینکه قبلاً آموزش خاصی دیده باشیم.
در پناه امام عصر سلام الله علیه
"العلم المصبوب"
[="Franklin Gothic Medium"] Naghi;776870 نوشت:
Naghi;776870 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته
برادر بزرگوار، منظور ما (یا لااقل حقیر اگر منظور سرکار مشک چیز دیگری بوده است نمیدانم) از بیان متفاوت بودن آن تجربه با تجربیات دیگر صرف وجود تفاوت در آنها نبود که بگوییم اگر حالت دیگری هم با خواندن کتاب دیگری بر ما رفت پس شاید بتوان آن را هم نشانهی الهی بودن آن کتاب دانست ... بلکه منظورمان این بود که این وضعیتی که در مقابل قرآن برای انسان پیش میآید طوری است که انسان نزد خودش متوجه میشود که این کتاب حق است و از جانب خداست و کاملاً قابل اعتماد است، اگر به کسی که این تجربه را کرده است بگویید که اگر با کتاب دیگری هم مشابه این حالت به تو دست داد چه میکنی او هم از شما میپرسد که اگر فردا از خواب بلند شدی و دیدی خودت نیستی چه میکنی؟ (نه به معنای اینکه در نقش کس دیگری باشید و مثلاً در شغل دیگری باشید یا والدینتان کسان دیگری باشند یا اسمتان چیز دیگری باشد، بلکه نفس وجودیاتان یک شخص دیگری باشد، خود حقیقیاتان یک خود دیگر باشد، این مثال را به این دلیل زدم که همه متفق هستند که علم به خود یک علم حضوری و قطعی است) منظور اینکه چنان سؤالی خطاست ... ولی این را کسی که آن تجربه را دارد متوجه میشود و کسی که آن تجربه را ندارد باز میپرسد که خوب ما هم تجربهی اینکه فکر کنیم چیزی را میدانیم ولی بعد متوجه شویم اشتباه میکردیم که فکر میکردیم میدانیم را داشتهایم و باز همان سؤال را تکرار میکنند، در اینجا بود که ما به عنوان جواب آخر، ولو موقتاً جواب آخرمان باشد، گفتیم که این تجربه با تجارب دیگر متفاوت است، وقتی موضع ما را درک میکنید که امتحانش کنید و این تجربه برای ما آنقدر حقیقی است که اگر امتحان کردید و گفتید که باز هم به آن تجربه نرسیدید ما باز به تجربهی خودمان شک نمیکنیم و به روشی که شما از آن روش تلاش کردید و یا صداقت شما با خودتان یا با خودمان را مورد تردید قرار میدهیم ...
اگر پاسخ قبلیام به این پرسش شما برایتان موجه نبود دلیل دیگری برای این فرمایش شما ندارم :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[="Franklin Gothic Medium"] Naghi;776875 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله،
به نظرم درست میرسد ولی نیاز به فکر بیشتر دارم :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
باسلام وسپاس مضاعف .
علاقه مند بودم که به ما این افتخار می دادید که شاید شبهه مادی انگاری قیامت را که ذهن شریف حضرت مستطاب عالی را
اشغال نموده از سر زمین قدسی ذهن مبارک تان بر طرف می نمودم .
بخصوص این فراز از پست پیشین جناب تان که فرمودید :
(( [=Franklin Gothic Medium]... مطالبی که مطرح کردم مدتی است که آزارم میدهند، ... و در راستای همان فرمایش امام صادق علیهالسلام که فرمودند وای بر اهل کلام، آنهایی از ایشان که کلام مرا رها کردند و به هر سو رفتند که خود خواستند ))
این بنده را با تمام بضاعت مزجات بی قرار و نا آرام نموده که چرا آن عزیز آن گونه تصور نماید ؟!!
اگر آن جناب از عرایض نا قص بنده ملال ندارد وخسته نشده این را تداوم دهد شاید افاقه ی حاصل شد . چون بر خلاف تصور شما مادی انگاری معاد نه تنها قرانی نیست بلکه از نظر عقل سلیم نیز مردود است . قران معاد را جسمانی می داند ونه مادی چون ماده = با طبیعت ودنیا است ونه آخرت .
قیامت ومعاد در نشئه غیر از عالم دنیا رخ می دهد وگرنه آنجه هم دنیایی دیگر خواهد بود ونه عالم آخرت .
توجه دارید که ماده هزاران عوارض به همراه دارد که هیچ کدام آنها با شرایط عالم آخرت ساز گار نیست .
پس ای بالا بلندم نغز بنگر
گذر از پست کن تا مغز بنگر.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله؛
جناب سین بزرگوار که حشرنی الله معکم فی زمرة اولیاء امیرالمومنین سلام الله علیه و المستشهدین بین یدی مولانا المهدی سلام الله علیه و عجل الله تعالی فرجه الشریف
ادبیات کمی تند و تیز بنده را در دو سه پست گذشته به بزرگواری همیشگی خودتان ببخشید؛ تنها روشی که علی رغم میل باطنی ام به ذهنم رسید تا ان شاء الله به یک نقطه ابهام در مسیر و نظام فکری شما پایان دهد همین بود؛ بین یک برزخ گرفتار بودم؛ اینکه شما با چنان قلب سلیمی و چنان دانش گسترده ای گاهی اوقات در چنبره یک فهم ریاضی ذهنی محصور می شوید از یک طرف و اینکه توان خروج شما را از این حصار نداشتم از طرف دیگر؛ لاجرم باید شما را به گونه ای دیگر متذکر می کردم و فقط همین راه به ذهن ناقصم رسید؛ اگر راست بگویم از روی محبت قلبی به شما بود.
لذا به بزرگواری همیشگی خود آن ادبیات بنده را ببخشید....که گرچه آگاهانه از آن ادبیات استفاده کردم ولی خودم هم در سختی بودم که مدل بیان من آنقدر تند نیست.
همه هدف بنده رساندن شما به همین یک نقطه بود:
چه اینکه حالا این باب نیز باز شده است و تقریباً کار چندانی دیگر در این تاپیک ندارم؛ مگر آنکه بزرگواران این تاپیک فرمایش دیگری داشته باشند که البته سراپا در خدمت خواهم بود.
مرور کتابهای "گوهر قدسی معرفت"، "کتاب عقل" و "کتاب علم" را از آقای دکتر بنی هاشمی و انتشارات منیر پیشنهاد می کنم که شما خود راسخ در علم هستید.
و هدایتی نیست جز به آن نور الله الذی یهتدی به المهتدون.
از یاعلی زبان و دهان خسته کی شود
اصلاً زبان برای همین در دهان ماست
یا علی.:Gol::Gol::Gol::Gol:
یادم است کتابی از یکی از علمای قرن ششم فکر میکنم میخواندم.
در هر موضوعی تعاریف گوناگون ارائه میداد. شبیه این گونه تعاریف در کتاب چهل حدیث امام خمینی نیز دیده میشود.
کاش میشد پیش از اینکه وارد چنین گفتگوهایی میشدیم
کمی وقت میگذاشتیم و تعریف جامع و مانعی از عقل و مانند ان را ارائه میکردیم.
که هر کس و هر گروه و هر علمی برای خودش تعریف خاصی ارائه میدهد.
کلی از بحث ها فرسایشی میشود به خاطر کم کاری در این مسئله.
[="Franklin Gothic Medium"] Naghi;774607 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
آیا شما دلیلی دارید که برای هدایت شدن باید قرآن را به ترتیبی که نازل شده است مطالعه کرد؟
قرآن به ترتیب نازل شد و نزول دفعی آن برای عامهی مردم نبود و فقط برای شخص رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بود، ولی بعد از اتمام نزول آن دیگر برای همگان به صورت جمعشده بوده است، «إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ * فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ» ... حالا بر چه اساسی هر کسی میخواهد بداند قران حق است یا نه باید ابتدا از سورهی علق شروع کند؟
اما بعد از آن ... برادر عزیزم، مگر ما گفتیم هر کسی میخواهد حقیقت را در مقابل قرآن متوجه شود خداوند به او میفرماید که اول تلاشت را بکن که مرا شکست دهی؟ لااقل حقیر بارها نظر دستوپاشکستهی خودم را اینطور دادم که این دعوت چند مرحله دارد که پاسخ دادن به تحدی مرحلهی آخر آن است ... یعنی وقتی که شخص قران را بارها خواند و به زعم خودش هم کلی روی آن تفکر و تدبر کرد و چیزی نیافت مگر تناقض و تضاد و دعوت به خونریزی و ظلم و توهین به مخالفان (با کمال تأسف، نظرات جناب آبرنگ و چند نفر دیگر مثل ایشان را که نگاه کنید میبینید چندان درک بیشتری از قران کسب نکردهاند)، آیا خداوند در نگاهی که شما به تحدی دارید راهی برای اتمام حجت کردن بر ایشان دارد یا ندارد؟ در نگاه حقیر ایشان اگر وارد گود نشوند در قیامت معذور نیستند چون قرآن را خواندهاند و در قرآن دعوت به این مبارزه شدهاند و چون به آن پاسخ ندادهاند پس کمکاری کردهاند و در جهل خود مقصرند، آیا در نگاه شما ایشان اگر بر همین منوال دنیا را ترک کنند در قیامت معذور خواهند بود یا خیر؟ اگر خیر لطفاً بفرمایید بر اساس چه مدارکی این نتیجه را میگیرید؟
با تشکر
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[="Franklin Gothic Medium"] و طاها;776174 نوشت:
و طاها;777014 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمة الله و برکاته،
با شما موافقم که پرداختن به تعاریف مقدمهی پرداختن به هر بحث دیگری است، به طور خاص چند مفهوم هستند که اگر تعاریفمان از آنها تغییر کنند باید نگاهمان به خیلی از مسائل را تغییر دهیم و بلکه در رویکردهایمان نسبت به حل مسائل هم تغییر مینماید ... اگر این نگاه در جهتی تغییر کند که مبنای پذیرش دین مسائل استدلالی نباشد و قلبی باشد در این صورت انسانها به دو دستهی باایمان و بیایمان تقسیم میشوند و دیگر شبهاتی که قرنهاست دشمنان دین خدا در اذهان افراد از همهجابیخبر القاء کردهاند ناگهان رنگ میبازند، خدایی که دیده شده و با او ارتباط دو طرفه داریم را بخاطر نظریات چند فیزیکدان یا زیستشناس توهم نمیخوانیم و در عوض به دنبال اشکالات آن نظریهها میگردیم ... ولی ایمانی که بر پایهی یک استدلال باشد با استدلال دیگری فرو میریزد ... این یک ایمان سطحی است، بر خلاف این تصور که ایمان بر پایهی استدلال را ایمانی عمیق و مستحکم تصور میکنند ... مشکل ما هم همین است که این همه جوان راهشان را گم کردهاند، ما در آوردن استدلال ضعیفتر از دشمنان دین خدا عمل کردهایم، گرچه اگر قویتر عمل کرده بودیم هم کارکرد این قوت بیشتر موقت میبود و آیندهای روشن را تضمین نمیکرد ... دنیای امروز تبلیغ دین را به سبک انبیاء علیهمالسلام نیاز دارد نه استدلالهایی که برای اکثر افراد الزامآور نیست، اکثر افراد جامعه پای استدلال یک طرف مینشینند و هیچ اشکالی در آن نمیبینند و میگویند راست میگوید، بعد پای استدلال مخالفان آن طرف مینشینند و اگر انصاف به خرج دهند میبینند که باز هم اشکالی در آن نمیبینند و میگویند او هم راست میگوید و این داستان ادامه دارد و اگر پای حرف هزار گروه مخالف هم نیز بنشینند به این نتیجه میرسند که همه راست میگویند و هر گروهی برای خودش استدلالهایی دارد، تشخیص اینکه واقعاً اشکالات گروههای دیگر چیست کار هر کسی نیست، حتی در میان متخصصین هم افراد زیادی نیستند که چنین قابلیتی را داشته باشند، خیلی از متخصصان هم در جهت اثبات چیزی که به آن تمایل دارند تلاش میکنند و اگر تمایل خود را کنار بگذارند آنها هم در دوراهیها و چندراهیهای متعددی گیر خواهند کرد، خیلی از آنها اگر نه همهی آنها ... اینها رویهمرفته یعنی ما در دفاع از دین خدا به بیراهه رفتهایم ... چرا که راهی که خداوند و انبیاء علیهمالسلام معرفی کردند را رها کردیم و به دنبال علایق خودمان رفتیم، بنیاسرائيل در مصر زندگی میکردند و با اینکه حضرت موسی علیهالسلام برای نجاتشان آمد و موحد بودند باز دوست داشتند بُت بپرستند، ما هم اگرچه موحد و مؤمن و شیعه هستیم ولی در دورانی زندگی و رشد کردهایم که چند نسل است همه اصالت را دادهاند به تفکرات منطقی (و جایگزینی عقل سلیم با عقل فلسفی و عقل تجربی و در نظر گرفتن احتمالاتی که عقل سلیم پذیرای آنها نیست) و ما هم به همان سمت متمایل شدهایم ... تا به عروةالوثقی چنگ نزنیم و به مسیر هدایت باز نگردیم نه جذبمان حداکثری خواهد بود و نه دفعمان حداقلی ... پای خودمان نلرزد هم باید هزار بار خدا را شکر کنیم ...
با تمام این اوصاف جناب «و طاها»، این کاری نیست که حقیر بخواهم اقدام اساسی در موردش کنم، در این شرایط حتی درست هم نمیدانم که تاپیکهای متعدد بزنم و با نظرات رایج پذیرفته شده به عنوان نظر دین مخالفت کنم، چرا که ظهور این کار به صورت مخالفت کردن با دین خدا و مبلغان دین خدا به نظر میرسد و نه پویایی در دین و دینشناسی ... در نتیجه تا اساتید و مؤمنان بزرگوار احساس نگرانی در این زمینهها نکنند این مخالفتها و سؤالها و چالشها هم بهتر است در حاشیه باقی بمانند و زیاد علنی نشوند ... و البته حقیر دلسوزتر از بزرگان نسبت به دین خدا نیستم و مسؤولیتم هم به گرد پای مسؤولیت ایشان نمیرسد ...
ان شاء الله این پست به عنوان سیاهنمایی قلمداد نشود ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[="Franklin Gothic Medium"] پرنس کوچولو;776250 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمة الله
اگر لطف کنید کمی بیشتر در مورد ارتباط این مطالب با اعجاز بودن قرآن یا مسائلی از این دست توضیح دهید ممنون میشوم :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
سلام علیکم
به شما حق میدهم.
در این مدت همراهی شما در این بحث و پافشاری شما
خیلی مسائل را روشن کرد و از این بابت از شما متشکرم
اگر چه هنوز نتوانستم تمام این صفحات را بخوانم اما تا حدودی در جریان گفتگوها بودم.
به نظر من دنیای امروز فاقد اخلاق و معرفت نفس است. و همین باعث گمراهی است.
اما در گذشته معرفت نفس خیلی مهم تر بود و همین باعث هدایت میشد.
اما اکنون چشم و گوش ها بسته شده است و ظاهر گرایی غوغا میکند.
اما همین تفکر و تدبر از ان حقیقت نورانی دور نیست.
هر چه قدر منطق و فلسفه بخوانیم تحلیل قوی تر میشود. هر چه قدر در منطق تبحر پیدا میکنیم به خودشناسی بیشتری میرسیم. در گذشته که نه منطق و نه فلسفه بود مردم با تجربه و یا گفتگو و مجادله به درک بهتری از خود و گفتار و دلایل دیگران میرسیدند. اکنون با کلاس و درس اینها را بهتر می اموزند. به همین خاطر میبینیم بسیاری از اختلافات حقیقتا دعوای لفظی است و از عدم مفاهمه صحیح نشئت میگیرد.
اما هر چه قدر هم در منطق متبحر باشیم اگر در اخلاق مردود باشیم در کشف مغالطات خود لنگ میزنیم.
[="Franklin Gothic Medium"] صادق;776994 نوشت:
صادق;776994 نوشت:
صادق;776994 نوشت:
صادق;776781 نوشت:
صادق;776781 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله و برکاته،
شما اگر پاسخگوی حقیر باشید بر سر حقیر منت گذاشتهاید و افتخارش برای حقیر است که کارشناسی تا به این حد برای رفع مشکلات فکری یک فرد کماطلاع تا این حد وقت گذاشته و تلاش میکنند ...
اگر از ادامهی بحث عذرخواهی کردم بود به خاطر تواضع فراوان شما بود که زبانم را از مخالفت ولو علمی با فرمایشات شما میبندد ...
بخش آزاردهندهای که از آن یاد کردم مربوط به بخشی است که در آن به ناچار خودم را ولو در مواضع علمی مقابل علمای بزرگ ببینم ... اگر بتوانید حقیر را به فهم درست مطالب آنطور که شما و سایر علما درست میدانید برسانید طبیعی است که زندگی برایم خیلی شیرینتر و سادهتر خواهد شد، ان شاء الله ... برایتان حقیقتاً آرزوی موفقیت میکنم گرچه به شخصه در حال حاضر امیدی به این کار نداشته باشم :Gol:
با اجازهی شما این بحث را در همان تاپیک جناب ملاعلی ادامه دهیم ... گرچه حقیر فکر میکردم تمایلی به ادامهی ان بحث ندارید، چرا که دلایلی بیان فرمودید برای اینکه چرا عوارضی که از ماده سراغ دارید مانع از وجود معاد و بهشت مادی میشود، سپس حقیر نقدشان کردم ولی ظاهراً شما حقیر را لایق پاسخ دادن ندانستید، باز مدتی بعد همان پست را تکرار کردید و حقیر باز یادآور نقد خود به آن دلایل شدم و باز شما حقیر را لایق نقد کردن ندانستید :Gig:
با توجه به پاسخهایی که به فرمایشات شما دادم و اینکه شما این مطلب را تکرار فرمودید احتمالاً باید منظور شما از مکتب تفکیک را نفهمیده باشم ... اگر لطف کنید آن استدلال را نقد جزءبهجزء نمایید ان شاء الله متوجه شوم که به کدام بخش آن ایراد وارد میدانید :Gol:
بله استاد بزرگوار، حقیر میدانم که فلسفهی اسلامی بویی از اسلامیت هم برده است و دقیقاً تکرار همان نظرات فلاسفهی یونان باستان نیست ... و باز میدانم که در حکمت متعالیه فقط به فلسفهی اسلامی صرف بسنده نشده و از قرآن و روایات هم کمک گرفته شده است، در واقع هم تفسیر قرآن جناب ملاصدرا را موردی دیدهام و هم تفسیر کتاب اصول کافی ایشان را موردی نگاه کردهام، اما این ادعا که برداشتهای خودمان را حمل بر قرآن و روایات کنیم همچنان به زعم حقیر اشکال دارد ... و این ادعا که فلسفهی اسلامی روزبهروز به منابع نقلی نزدیکونزدیکتر شده تا توسط ملاصدرا در حکمت متعالیه تقریباً بر هم منطبق شوند هم ادعای بزرگی است، اگر میفرمودند با مسائلی که ما امروز در نظر داریم اختلافی بین آنها مشاهده نمیکنیم و برای مسائل امروز ما همان حکمت تعالیه کفایت میکند البته فرمایش حضرت ایشان کاملاً موجهتر میبود ...
ان شاء الله این اعتراضهای حقیر را با عینک علمی و حقیقتگرایانه بسنجید و آن را تقابل جاهلانهی یک شخص کماطلاع با بزرگان علم و منطق در نظر نگیرید ... ما پیروان مکتب کسی هستیم که در بحبوحهی جنگ جمل فرمودند که امر بر شما مشبته شده است، حق را بشناسید و اهل حق را به حق بشناسید نه اینکه اهل حق را بشناسید و حق را به ایشان بشناسید ... اینها یعنی در مباحث علمی نباید اسیر نامها شویم، ولو نامهای بزرگی چون ابنسینا یا ملاصدرا یا مرحوم علامه ... متوجه نمیشوم که نقل قول کردن از این بزرگواران در مورد جایگاه فلسفه وقتی که روی میزمان موارد مصداقی اختلاف هست چه وجهی دارد؟ ... آیا چون آن بزرگواران فلسفه را چنان دانستهاند از اشکالاتمان رد شویم و نادیده بگیریمشان یا بحث را به روی همان اشکالات ببریم و اگر آن بزرگان پاسخی به آن اشکالات داریم به همان نظرات علمی ایشان بپردازیم؟ ... اگر نظرات علمیاشان هم همین نقلقولها را تصدیق میکرد و ما پاسخهایمان را گرفتیم با یکدیگر همصدا میشویم تا چه زمانی چه کسان دیگری چه اعتراضهای جدیدی بکنند و باز ببینیم که آیا برای آنها هم پاسخی داریم یا خیر، اگر داشتیم که باز همینطور خواهد بود و اگر نداشتیم آن وقت یک فکری در مورد نظرات رایج تا آن زمان میکنیم، ان شاء الله شاهد ظهور علامههای جدیدی باشیم که از عهدهی دفاع از خودشان و نامشان بر بیایند ...
با تشکر وافر از الطافتان و تحملتان
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[="Franklin Gothic Medium"] Naghi;777008 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر بزرگوار و رحمة الله و برکاته،
عذرخواهی نکنید برادر، حق شما بر گردن شخص حقیر بزرگتر از اینهاست، اگر بنا باشد کسی عذرخواهی کند حقیر هستم که توجه کافی به فرمایشات شما نداشتهام و نتوانستهام به عمق مطلبی که میفرمایید پی ببرم ... الآن هم هنوز در مورد فرمایش شما مردّد هستم و گرچه به نظرم درست میرسد ولی آنطور که باید و شاید نتوانستهام خوب هضمش نمایم، امیدوارم اینکه فرمودید دیگر کارتان در این تاپیک تمام شده است را نادیده بگیرید و با بزرگواران دیگر پیرامون این مطلب بحث بفرمایید و حقیر در ضمن دنبال کردن بحثهای شما سعی کنم بهر به نکاتی که طرح فرمودهاید پی ببرم ... اگر جناب استوار و سایر مخالفان هم تشریف بیاورند و با هم بحث کنید ان شاء الله بحث سازندهتر و نتیجهی آن قابل قبولتر باشد ...
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر :Gol:
یا علی علیهالسلام
باسلام وسپاس .
بی تردید بیان وقلم جناب سین نشان از ستیغ بلند دانش او دارد ، ولی چیزی که موجب شگفت است
کمی تا قسمتی گرایش آن عزیز به مکتب تفکیک ومقداری فلسفه گریزی آن جناب است !!
در هر حال در این مجال باید گفت آنچه حکیمان بزرگ از آموزه های وحیانی فهم نموده وبا رویکرد فلسفی
ارایه داد ه اند نه از باب تحمیل نظر خود بر داده های وحیانی بلکه از باب چشیدن عقلانی از بحر بیکران وحی است
وبه اندازه که توان داشته اند فهمیده وارایه داده اند . این درست مثل آن است که یک فقیه بر اساس مبانی فقهی واصولی
از قران وعترت چیزی می چشد وفهم ودانش فقهی وفقیهانه ی خود را بر دیگران عرضه می دارد ودیگران هم اگر خود اهل تخصص نیست موظف ومکلف به پذیرش
آن فهم به عنوان حکم الله است .
آیا این را تحمیل فهم فقیه بر قران وسنت می دانید ؟
اگر سین بزر گوار بر اساس مبانی علمی خود از قران وسنت چیزی درک نمود آیا آن در ک او برایش علم ومعرفت قرانی معتبر نیست ؟
ایا این درک وبرداشت جناب سین را تحمیل بر قران وسنت تلقی می کنید ؟
آیا همه ما ماموربه تدبر در قران وسنت نیستیم ؟
طبیعی است که پی آمد تدبر فهم ومعرفت است واین فهم حجت واعتبار لازم را دارد
چه اینکه توجه به فرمایشات علامه و امام که در پست پیش گفته اشاره شد از باب توجه به فرمایش یک ویا چند متخصص فن است
ومثل مراجعه مریض به متخصص چشم پزشکی ومانند آن است .
آیا در این مورد هم حق را در تقابل با نظر تخصصی پزشک تلقی می نماید و آن کلامی متعالی علوی چاشنی بحث تان می کنید ؟
در نتیجه عقل ونقل هر دو ما را موظف به تدبر در قران نموده وفهم ونتیجه تدبر ما معتبر تلقی کرده است .
گفتنی است که تکرار های بنده با دیده اغماض بنگرید .
و چون برخی از متکلمین عوام معاد را مادی تلقی ننماید که سر از انکار آخرت در می آورد وتصور دنیایی مجدد و به نوعی همان توهم دوره وکوره خواهد بود که عقلا نقلا باطل است . .
[="Franklin Gothic Medium"] صادق;777653 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد فرزانه،
مخالفت حقیر با بزرگانی که از ایشان یاد کردید در مقام مخالفت با تفلسف ایشان است و نه با ایشان در کسوت عالم دین بودنشان و مرجع تقلید بودنشان و روات حدیث اهل بیت علیهمالسلام بودنشان و مفسر قرآن بودنشان ... خود فلاسفهی مسلمان هم همیشه منتقد نظرات علمی یکدیگر بودهاند بیآنکه در جایگاه تقوا و ایمان و حتی علم یکدیگر تردید کنند ... اگر شما که عالم دین هستید بیایید و نظریاتی در زمینهی فیزیک بدهید هر کسی میتواند نقدشان نماید بدون آنکه متعرض عالم دین بودن شما شده باشد، بحث حقیر هم با شما در زمینهی فلسفه است مگرنه متعرض عالم دین بودن شما نشدهام ... فلسفه علم بشری است گرچه در آن از علوم قرآنی و روایی هم ایدههایی گرفته شده باشد ... به فهم ناقص حقیر کسی نباید علوم بشری را همردیف وحی منزل قرار دهد و اگر قرار داد احتمالاً به ادعای دیگرانی اعتماد کرده است که آنها آن علوم را قطعی برشمردهاند، مثل اینکه همین چند روز پیش در کتاب یکی از علمای معاصر خواندم که قوانین فیزیکی را جزء محکمات و قطعیات برشمرده بودند حال آنکه این اظهار نظر هم درست نیست ...
استاد فرزانه حقیر با اصل فلسفه مخالف نیستم ولی مخالفم که فلسفهی مسلمین را بیش از یک علم بشری به حساب آوریم و مثلاً بگوییم هر کس معاد را مادی بداند منجر به انکار آخرت خواهد شد ... با مادهای که در ذهن حقیر است، یعنی با شناختی که حقیر از ماده دارم، رخداد آخرت هم مشکلی ندارد، چون این ماده آن محدودیتهایی که فلاسفهی گذشته به عنوان صفات ماده معرفی میکردند را ندارد، حقیر میگویم که به زعم حقیر تعریف ایشان از ماده غلط بوده است ولی ایشان میگویند تو نزدیک است که از دین خارج شوی، به جای آنکه بگویند به نظر ما هم فهم تو از ماده اشتباه است ... آیا این انصاف است؟ اگر میگفتند فهم تو از ماده اشتباه است با ایشان وارد بحث روی تعریف ماده میشدیم تا یا یکی دیگری را قانع کند یا هر دو نظر محتمل شناخته شوند، ولی وقتی یک طرف قول خودش را همطراز قول خداوند میگیرد میشود مانند همان وضعیت کلیسای زمان رنسانس که گالیله را کافر دانست چون زمین را مرکز دنیا نمیدانست ... اگر منظور شما از قائل بودن به تفکیک این است که عقل فلسفی را از دین جدا کردهام (نه به معنای اینکه آن را مقابل دین و مخالف دین معرفی کرده باشم) در این صورت بله حق با شماست، اگر از نظر مراجع تقلید این کار حرام است و خدای ناکرده باعث خروجم از دین یا حتی مذهب میشود بفرمایید تا نظرم را عوض کنم ...
با اجازهی شما حقیر به این مباحث ادامه نمیدهم، شما هم برای حقیر دعا کنید که از دین خدا منحرف نشوم و ایمان به سلامت به قبر ببرم ... اگر نظر عالمان درست باشد حقیر مستضعف فکری هستم که نظرات رایج را نمیفهمم و در نتیجه در جهل خود قاصرم و در قیامت هم معذور خواهم بود، اگر هم نظر ایشان درست نباشد که در این صورت باز هم رویکردم اشتباه نیست و ان شاء الله ضرر نمیکنم ... با دعای شما ...
از علم شما استفادههای زیادی کردم استاد بزرگوار، خدا خیرتان دهد و به علمتان برکات فراوان ببخشد ... :hamdel::hamdel::hamdel:
ان شاء الله اگر عمری بود و توفیقی بود از علم ریزان شما در ادامهی این تاپیک در بحث با دوستان فرزانه و در تاپیکهای دیگر استفاده میبرم :Gol::Gol::Gol:
[SPOILER]ان شاء الله جسارتهای اخیر حقیر به ساحت فلاسفه و به طور خاص علمای دینی که فیلسوف هم بودهاند را نادیده بگیرید، اگر پستهای قبلی حقیر را هم دون شأن بزرگواران تشخیص دادید لطفاً حتماً پاکشان کنید تا روزی که فهمیدم نظراتم اشتباه بودهاند مسؤولیت گمراه کردن دیگرانی که ممکن است آنها را بخوانند بر دوشم نباشد ...[/SPOILER]
در پناه خدا باشید و زیر سایهی لطف خدا و خلیفهی خدا مستدام باشید
یا علی علیهالسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
و پوزش بابت تاخیر.
قبل از پاسخ به سوال آخر شما که:
اجازه بفرمایید کمی راجع به پیش فرض شما گفتگو کنیم.
در توضیح نحوه نگاه امثال جناب آبرنگ فرموده اید:
مهمترین سوال بنده در رجوع غیرمومنان به قرآن کریم و در مرحله صفر (که پیش از این هم عرایضی در این زمینه عرض شده است) اینست که او به قرآن رجوع کرده است تا دقیقاً چه چیز را بیابد؟ یعنی سوال جناب آبرنگ و امثال تفکر ایشان در رجوع به قرآن حکیم چیست؟ به دنبال چه چیزی بودند و آن را نیافتند؟ اصلاً چرا با خود فکر می کنند که باید به قرآن رجوع کنند و آن را بررسی کنند؟ مگر سوالی دارند؟
لطفاً توجه بفرمایید آنچه شما به درستی در مورد اینکه قاضی در مورد تحدی وجدان هر فردی است، می فرمایید در اینجا و همه جا صادق است؛ یعنی واقعاً هر کس از جمله جناب آبرنگ و دیگران دقیقاً می دانند برای چه به قرآن رجوع کرده اند.
البته کمی هم با شما در این مرحله به گمانم اختلاف نظر داشتیم؛ اگر به صورت روشن بفرمائید که به نظر شما امثال جناب آبرنگ از جان قرآن دقیقاً چه می خواهند و با خواندن قرآن در صدد پاسخ به کدام سوال قلب خود هستند و پاسخ آن را به زعم خود نیافتند، ان شاء الله بحث را پیش ببریم.
با احترام:Gol:
[="Franklin Gothic Medium"] سین;777591 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
شاید هم اشتباه کردهام، با این وضعیتی که ما داریم و کودکان و جوانان ما در مدارس و دانشگاهها تردیدگرا و شکاک تربیت شده و میشوند و تردیدگرایی برای ایشان به عنوان مصداق بارزی از حقیقتجویی تبدیل به یک ارزش مهم شده است احتمالاً با همین رویکردی که امروزه بزرگواران در پیش گرفتهاند بتوان جذب بیشتر و دفع کمتری داشت ... به هر حال ایشان اگر اشکالات براهین غربیها را متوجه نمیشوند نواقص احتمالی موجود در براهین فلسفی ما را هم متوجه نمیشوند، اگر شیطان و اعوان او با براهین دروغین و مغالطهآمیزشان سعی در فریب اذهانی کردهاند که سادهاند ولی به آنها تلقین شده است که چون تردیدگرا هستند پس لابد خیلی میفهمند، ما هم میتوانیم با همان ترتیب آنها را از دور شیطان دور کنیم و به سوی اسلام دعوت کنیم، به این صورت که بگوییم که آنچه که آنها دارند را ما هم داریم، بعد با هم سرشاخ میشویم که براهین کدامیک از ما جالبترند و دیرتر و کمتر اشتباهات یا نواقصشان مشخص میشود، یکی میزنیم و یکی میخوریم، یکی میزنیم و ده تا میخوریم، ده تا میزنیم و یکی میخوریم، همهی حالتهایش پیش میآید، جنگی است طولانی با تلفاتی که مدام دو طرف میدهند، و هر بار هر طرف سعی میکند سربازان دیگری را به نفع خودش مصادره کند و از طرف دیگر غنیمت بگیرد ... به هر حال اگر کسی با استدلال ما ابراز ایمان کرد هم باید به خاطر داشته باشیم که ایمان بر دو قسم است، ایمان مستقرّ و ایمان مستودع، و آینده پر است از ابتلائاتی که خداوند سر راه هر کدام از ما قرار میدهد تا خالص را از ناخالص تمیز دهد و دروغگو را از راستگو ... آن کسی که با استدلال ما اظهار ایمان کند هم به خودش واگذاشته نخواهد شد، خود خدا فرمود که ای کسانی که ایمان آوردید خدا شما را به حال خودتان رها نخواهد کرد، شبهات دیگری در راه خواهد بود، شرایط سختی و آسودگی بسیاری در راه است و ایمان اگر در قلب نباشد، ایمان اگر در کف دست باشد، این ایمان به تاراج خواهد رفت ... این بازی ما و بلکه این جنگ ما با شیطان اما در میدان شیطان است و با ابزار شیطان ... گرچه سلاح ما شیطانی نیست ولی کل کار ما یک کار دفاعی است، ما فقط سپر در دست گرفتهایم، او میزند و ما از خودمان دفاع میکنیم، نتیجهی این جنگ هر چه باشد پیروزی برای ما نیست ... ما اگر بخواهیم حمله کنیم باید حملهای با سلاحهای خودمان بکنیم ... با نوری که اگر خواستند خاموشش کنند خداوند اجازهاش را به آنها نمیدهد ... بلکه توانش را به ایشان نداده و نمیدهد ... انبیاء و رسل و ائمه علیهمالسلام بر قلبها حکومت میکردند و نه بر مغزها ... قلب است که سلطان بدن است و اعضاء و جوارح در خدمت آن هستند نه در خدمت مغز ... ما اصل و فرع را اشتباه گرفتهایم ... در این بحبوحهی نبردمان با شبههافکنها البته برخی هم هستند که دوست دارند مؤمن باشند ولی چون براهین غربی آرامش ایشان را گرفته و مانع از مؤمن بودنشان شده است سرگردان شده و سعی میکنند با چنگ و دندان از ایمانشان دفاع کنند ولی دستگیرهای در مقابل شبهات غرب نمییابند تا خیالشان راحت شود، ایشان با دیدن براهین فلسفی ما دلشان آرام میگیرد و میتوانند بهتر در مقابل شبهات دفاع کنند، همینکه متوجه میشوند ما در مقابل شبهات آنها منفعل نیستیم و به این راحتی تسلیم نمیشویم دلشان قرص میشود، قرص میشود تا خدا میداند در چه زمانی دوباره چه کسی چه استدلال مخالفی را پیش رویشان بگذارد که با چشمان نگران و نگاه لرزان رو به علمای اسلام کنند تا مگر برای این شبهه هم پاسخی خواهند یافت یا که نه تا ایمانشان مجدداً سست نگردد ... این روالی که ما در پیش گرفتهایم بهتر از این نخواهد شد، مگر اینکه در خلال این بحثها بالأخره آن افراد هدف با قلبشان حقیقت را ببینند و به آن چنگ بزنند و دیگر اگر با شبههی جدیدی هم برخورد کردند همان کاری را کنند که ما میکنیم و علمای ما میکنند، با ایمان به خدا به دنبال اشتباه در بیان آن شبهات بگردند و اگر اشکالی در آنها نیافتند باز بیشتر بگردند تا یا بالأخره اشکالی در آنها بیابند و یا بگویند که این گزارهی مخالف دین حتماً اشتباه است، گرچه من نفهمیده باشم کجای آن اشتباه است ... این مثل همان اعترافی است که ما نسبت به قرآن میکنیم اگرچه تمام آیات آن را نفهمیدهایم ... «آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا» ... تمام بزرگان ما هم همین کار را میکردند، نمیکردند؟ ... کدام عالم را داریم که اگر استدلالی برایشان میاوردند که پاسخی برایش نداشتند و اشتباهی در آن نمیدیدند گفته باشند «نحن ابناء الدلّیل» و از دین خارج شده باشند؟ ... بلکه به قلبشان رجوع میکردند و میدیدند که قلبشان به آن دلیل رضا نیست و از پذیرفتن آن کراهت دارد ... این نشان میدهد همان بزرگواران هم دلیل و برهانی که حجیت داشته باشد را دلیل و برهان قلبی میدانستهاند و نه دلیل و برهان فلسفی ... اعتقاد حقیر هم این است که خدایی که قرآن را نازل کرده است الهی بودن آن را با دلایل و براهین قلبی (عقلی و فطری) محکم داشته است و نه با براهین فلسفی (یا براهینی از جنس سایر علوم ناقص بشری) که نه اثبات و نه رد کردنشان حجت را بر کسی تمام نمیکند و حداکثر ایجاد ظن و گمان موافق یا مخالف میکند ... همه همین کار را میکنند ولی نمیدانم چرا وقتی میخواهند با یکدیگر یا با دیگران سخن بگویند در رودربایستی گیر میکنند یا تعارف میکنند یا اشتباهی مسأله را طور دیگری بیان و فرمولبندی مینمایند ... :Gig:
به قول امام باقر علیهالسلام، [=Franklin Gothic Medium]«رَحِمَ اللَّهُ الضُّعَفَاءَ مِنْ شِيعَتِنَا إِنَّهُمْ أَهْلُ تَسْلِيم»[=Franklin Gothic Medium][الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 598]
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[=Franklin Gothic Medium] Naghi;778664 نوشت:
Naghi;778664 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب نقی و رحمة الله و برکاته
:Gol:
به زعم حقیر سناریوهایی متفاوتی میتواند منجر به وضعیت فعلی ایشان و امثال ایشان شده باشد (با فرض اینکه همگی با اعتقاد هرچند کم یا زیاد به خدا و صفات او بزرگ شده باشند)، از جمله اینکه:
۱. انتظاراتی از خدا در زندگیاشان داشتهاند که برآورده نشده است و نسبت به خدا عصبانی و از او ناراحت شدهاند، با او قهر کردهاند و میخواهند نشانش دهند که دیگر با او کاری ندارند و با او مخالفند ... جناب آبرنگ خودشان جایی تعریف کردند که یک زمانی ریاضتهای زیادی را به خود تحمیل میکردند که بلکه چنین و چنان شود ولی چیزی نشد و سرخورده شدند، آن افراط هم امروز به این تفریط منجر شده است ... این ویژگی هم به زعم حقیر ریشه در تکبر دارد ... مثل وضعیت آنهایی که ابتدا به خاطر اسلام آوردنشان سر خدا منت میگذارند «يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا ۖ قُل لَّا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلَامَكُم ۖ بَلِ اللَّـهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِيمَانِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ» و سپس تکبر میورزند که چرا خدا ما را آنطور که شایستهامان هست تحویل نگرفته است «وَ قَالَ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلَا أُنزِلَ عَلَيْنَا الْمَلَائِكَةُ أَوْ نَرَىٰ رَبَّنَا ۗ لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنفُسِهِمْ وَعَتَوْا عُتُوًّا كَبِيرًا» ...
۲. ارزشهایی اخلاقی در خانواده یا جامعه یا توسط برخی کتابها و فیلمها و غیره برایشان به گونهای تعریف شده است که اسلام و قرآن را در برخی موارد ضد ارزش شناسایی کردهاند و سپس جسارت به خرج دادهاند و ابتدا آهسته و کمکم که جرأت پیدا کردهاند مخالفتهایشان را علنی کردهاند تا الآن که دیگر چشمشان را میبندند و دهانشان را باز میکنند و میگویند چیزی را که در دلشان هنوز هم بزرگتر از آن است و خدا به آن آگاه است ... این مشکل را خیلیها دارند و اگر تا به این وضع نمیرسند بخاطر این است که مطالعات زیادی ندارند یا در حلقههای دوستانه و غیرهی آنچنانی قرار نگرفتهاند ... ما هم که بیخود هی میگوییم سرانهی مطالعهی جوانان کم است نمیدانیم قبل از دادن این شعارها اول باید حواسمان باشد که کتابها سالم باشند ... این روزها گاهی انسان میبیند که آنها که کمتر کتاب میخوانند امید بیشتری به هدایتشان میرود تا آنها که هر چه به دستشان میرسد میخوانند با این شعار که ما قوهی تشخیص داریم و عقل داریم و ما از کسی تأثیر نمیپذیریم و ما خودمان انتخاب میکنیم که چطور بشویم و از این دست مسائل که ناشی از خودناشناسی ایشان است ... عدم معرفت نفس باعث میشود انسان به دست خودش خود را به مهلکه بیاندازد چون مهلکه را از محل ایمن تشخیص نمیدهد، چون قوت و ضعف خودش را نمیشناسد ... الآن ارزشها برای جامعهی ما گاهی اسلامی است و گاهی غیراسلامی ... رویکرد این همه مسلمان که با وجود مسلمان بودنشان باز در تاپیکها میخواهند در مقابل اسلام از حقوق بشر و از حقوق زنان دفاع کنند مگر ریشه در جای دیگری دارد؟ ... اسوهی حسنهای که در جامعه تبلیغ میشود منطبق بر اسوهی حسنهی قرآنی و اسلامی نیست ... الگوی انسانیت هم یک الگوی غربی است ... با این وضع چنان خروجیهایی طبیعی و قابل پیشبینی است، نیست؟
حالات دیگری هم ممکن است ولی شاید این دو مورد اهمّ آنها باشند ... علمزدگی و غربزدگی و غیره را میتوان در ذیل همان مورد دوم جای داد ... در هر صورتی که باشد این افراد وقتی به حالتی از جسارت رسیدند که مخالفت علنی کنند دیگر میخواهند از اسلام انتقام بگیرند، ایشان مؤمنین را که هنوز مانند گذشتهی ایشان هستند، یا لااقل ظاهراً مانند گذشتهی ایشان هستند را به باد تمسخر و توهین میگیرند و اگرچه خیلی وقتها ظاهر ادبیاتشان را حفظ میکنند ولی از پس لحن مؤدبانهاشان کینه و خشمشان مشخص است، لااقل در مورد برخی از ایشان، این موارد هم همگی در خود قرآن مورد اشاره قرار گرفته است .... خلاصه اینکه برای ایشان مهم است که خودشان را اثبات کنند و البته باید به دیگران اثبات کنند که راه قدیم ایشان غلط بوده و راه امروزشان صحیح است تا اگر ایشان هم پذیرفتند با خود بگویند که دیدی که اشتباه نکردهام و کار درست را کردهام!؟ ... خیلی از این بحثها برای دوست داشتن دیگران نیست، برای آگاه کردن دیگران نیست، برای اثبات خود به دیگران است برای اینکه به اثبات خود به خود ختم شود ... کافران ظهیر و یاور یکدیگر هستند ... تنها این راه است که میتواند انسان را ظاهراً از عذاب وجدان رها نماید ... انسانی که خطاکار باشد نیاز به تأیید و حمایت دیگران دارد تا بتواند آرام بگیرد، یا لااقل ظاهراً آرام بگیرد ...
ایشان هرگز نمیتوانند به یقین برسند که قرآن الهی نباشد، ولی برای خود توجیهاتی را فراهم میکنند که بگویند برای پذیرفتن الهی بودن قرآن هم راهی برای رسیدن به یقین وجود ندارد ... خیلی از بحثهایشان هم به همین دلیل سر بحث اعجاز بودن قرآن است ... سر بحث تحدی و چیستی آن ... وقتی در قرآن به دنبال غلط میگردند هم در واقع میخواهند نشان دهند که قرآن از طرف خدا نیست و مسلمین دروغگویند و کتابی را جای کتاب خدا جا زدهاند تا از کنار آن برای خود منافعی را جستجو نمایند ... و میخواهند خود را قهرمانی معرفی نمایند که این واقعیت را کشف کرده است و جرأتش را داشته است که بیانش کند ... و در واقع باز میخواهند برای خودشان باورپذیر شوند ... کسی که هوای نفسش را اله خود قرار داده باشد میخواهد بتواند به خودش ایمان بیاورد و راه آن را عموماً در تأیید دیگران میجوید ... همچنانکه میخواهد دیگران هم به خودش ایمان بیاورند و خدای دیگران بشود و محل رجوع ایشان ... این دو جلوهی تکبر میتواند منشأ بیشتر فعالیتهای آنها و مخالفتهایشان با قرآن محسوب گردد ...
و الله العالم ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله؛
خداوند متعال ابواب حکمت را بیش از پیش بر زبان شما بزرگوار جاری بفرماید ان شاء الله.
ببخشید احتمالاً سوالم را درست تبیین نکرده بودم؛ در واقع پاسخ سوال بنده در آن دو مورد نبود؛ یعنی منظورم از آن سوال این نبود که چه عوامل و پیش زمینه هایی باعث شده است که در قرآن مثلاً شک کنند یا مقابله کنند؛ بلکه سوال بنده اینست که وقتی بعد از همه آن عوامل و پیش زمینه ها، حالا که به سراغ قرآن می رود، به دنبال چه سوالی در درون خود است. پاسخ سوال بنده از نظر شما در این بخش از فرمایش شما مستتر بود که فرمودید:
این موضوع، شاه کلید است؛ پیش فرض این گمان شما در مورد نحوه ورود امثال جناب آبرنگ به قرآن و مواجهه ایشان با کلام خدا، بر این فرض استوار است که آنها می گویند این قرآن از طرف خداوند متعال نیست؛ پیش فرض چنین بیانی اینست که ایشان (جناب آبرنگ، جناب آرمان دانشجو، سرکار مارینر، مسعود11 و . . .) خداوند متعال را قبول دارند و فقط سوالشان اینست که آیا این کتاب از طرف خدایی که آنها قبول دارند و ایمان دارند هست یا نه؛
عرض بنده به صورت روشن اینست که اگر کسی با این پیش فرض به قرآن رجوع کند، کلام خدا روشنتر از آنی است که شک و شبهه ای برانگیزاند که مفصلتر آن را با هم گفتگو می کنیم ان شاء الله.
حالا یک بار دیگر به نوشته ها و نظرات چنان دوستانی توجه بفرمائید: جناب آبرنگ، آرمان دانشجو، سرکار مارینر و . . .؛ چنان فرضی و چنان پیش نیازی برای این دوستان صادق است؟ یعنی واقعاً اگر از ایشان بپرسید که آیا شما خداوند را شناخته و پذیرفته اید و حالا به دنبال این هستید که بدانید قرآن از طرف خداوند است یا نه، به شما چه جوابی خواهند داد؟ علی الظاهر چنان که فرمودید نمی فرمایند.
سوال واقعی در رجوع به قرآن اینست که آیا قرآن از طرف خداست؟ و پیش نیاز چنین سوال صادقانه ای اینست که من باور به خدای خالق خویش داشته باشم. باور به خداوند متعال، فارغ از اینست که قرآن از طرف خداوند متعال باشد یا نه؛ فارغ از اینست که رسول الله صلی الله علیه و آله رسول خداوند متعال هستند یا نه؛ باور به خداوند متعال فارغ از اینست که اسلام حق است یا نه.
تا زمانی که چنین سوالی به صورت واقعی در وجود کسی که به قرآن رجوع می کند وجود نداشته باشد، به دنبال چه چیزی خواهد گشت؟ او هنوز سوالی ندارد تا بخواهد پاسخ را "بشنود"؛ او در رجوع به قرآن و قبل از آن تصمیم خود را گرفته است و دیگر "گوش" نیست؛ و این کتاب هدایتی است "لقوم یسمعون"؛ و ندای آنان که نشنیدند اینست که "لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر"؛ جناب آبرنگ، جناب آرمان دانشجو، سرکار مارینر، مسعود 11 و ... نمی شنوند که قرآن چه می گوید لهم آذان لایسمعون بها؛ چون تصمیمشان را گرفته اند؛ چون آمده اند برای جنگ و خشم اجازه شنیدن به آنها نمی دهد؛ آنها و بنده و شما و همه و همه باید برویم نزد قرآن تا بشنویم؛ تا گوش باشیم برای قرآن...
با احترام
خداوند روزی علم شما و بنده و حاضران تاپیک را بیش از پیش بفرماید.:Gol:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله؛
و این کلام حق است؛ حق حق.
و هذا من فضل ربی لیبلونی ا اشکر ام اکفر. و الحمد لله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدانا الله.
عقل سراج قلب است و نه آنگونه که فلاسفه برای خود "تصور" و "گمان" نموده اند؛
و علم نور قلب است که العلم نور یقذفه الله فی قلب من اراد ان یهدیه
و این دو، "عقل" و "علم" دو آیت اعظم و عظمی خداوند متعال هستند؛ نه عقل فلسفیدن و نه علم گمان بردن و حدس زدن و احتمال دادن که ان الظن لایغنی من الحق شیئا.
و ایمان فعل قلب است نه ذهن؛ بعد از شناخت حقیقت به نور علم و عقل و پروردگار متعال که انا هدیناه السبیل و ان علینا للهدی.
وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ
وَلِيَرْبِطَ عَلَىٰ قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ
يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ
هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَعَ إِيمَانِهِمْ
أُولَٰئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَىٰ
قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَٰكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ
و لهم قلوب لایفقهون بها
خَتَمَ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ
فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ
تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيَّنَّا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ
يُشْهِدُ اللَّهَ عَلَىٰ مَا فِي قَلْبِهِ
لَا يُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلَٰكِنْ يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ
وَلَٰكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي
فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ
رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا
وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرَىٰ لَكُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ
وَلِيَبْتَلِيَ اللَّهُ مَا فِي صُدُورِكُمْ وَلِيُمَحِّصَ مَا فِي قُلُوبِكُمْ
يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِمْ مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ
وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ
الُوا نُرِيدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْهَا وَتَطْمَئِنَّ قُلُوبُنَا وَنَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنَا
وَمِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَجَعَلْنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ
قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وَأَبْصَارَكُمْ وَخَتَمَ عَلَىٰ قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلَٰهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِهِ
وَنَطْبَعُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يَسْمَعُونَ
كَذَٰلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِ الْكَافِرِينَ
وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ
.
.
.
.
.
الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
.
.
.
.
و سرانجام هم:
یوم لاینفع مال و لا بنون الا من اتی الله بقلب سلیم
باید فلسفیدن را رها کرد و به حقیقت نگریست؛ باید از کنکاش ذهنی خارج شد و نظر کرد به واقعیت آنگونه که هست؛ نه آنگونه که ذهن من می پسندد.
سلام
برای کمک به این جستار ، جستاری ایجاد کردم
پیوست : امضایم
آیا باید به یاد بیاوریم؟
سلام
این جستار پیرامون سوالاتی حول محور کلمه ذکر و یادآوری در قرآن است.
ذکر و یاد آوری در آیات قرآن به چه معناست؟
ارتباط این یادآوری با فطرت و روز الست چیست؟
(171)وَ اِذ نَـتَقـنَا الـجَـبَـلَ فَوقَـهُم كَـاَنَّـه‚ ظُـلَّـةٌ وَ ظَـنّوا اَنَّـه‚ واقِـعٌ بِـهِم خُـذوا ما آتَيـناكُم بِـقُـوَّةٍ وَ اذكُـروا ما فيـهِ لَـعَـلَّـكُم تَـتَّـقونَ
محتوا را به یاد و خاطر بیاورید ؟
یا محتوایش را بخوانید به صورت مکرر ؟
یا ...
(172)وَ اِذ اَخَـذَ رَبُّـكَ مِن بَـنى آدَمَ مِن ظُـهورِهِم ذُرِّيَّـتَـهُم وَ اَشـهَـدَهُم عَـلىٰ اَنـفُـسِـهِم اَلَسـتُ بِـرَبِّـكُم قالوا بَـلىٰ شَـهِدنا اَن تَـقولوا يَومَ الـقِـيامَـةِ اِنّا كُـنّا عَن هٰـذا غافِـليـنَ
چرا نفرمود اشهدهم علی نفسه ؟
اشهدهم علی انفسهم به چه معناست؟
شهادت در این آیه به چه معناست؟
چرا نفرمود بلی عرفنا ؟
غافل بودن در این آیه به چه معناست؟ به معنای بی خبری و جهل است یا به معنای عدم توجه و عدم یادآوری یک چیز ؟
یعنی وجود روز الست، بهانه ی جهل را نفی میکند یا غفلت را ؟
(173)اَو تَـقولوا اِنَّـما اَشـرَكَ آباؤُنا مِن قَبـلُ وَ كُـنّا ذُرِّيَّـةً مِن بَعـدِهِم اَ فَـتُهـلِـكُـنا بِـما فَـعَـلَ الـمُبـطِـلونَ
سوره اعراف
یعنی انها از روز الست و حقیقتش آگاه بودند و انکار کردند؟
یا آگاهی بالفعل نداشتند و باید به یاد می اوردند و چون به یاد نیاوردند مقصر و مستحق عذاب هستند؟
(63)وَ اِذ اَخَذنا ميـثاقَـكُم وَ رَفَعـنا فَوقَـكُـمُ الطّورَ خُـذوا ما آتَيـناكُم بِـقُـوَّةٍ وَ اذكُـروا ما فيـهِ لَـعَـلَّـكُم تَـتَّـقونَ
بقره
محتوایش را بخوانید یا به یاد آورید؟
واذکروا به چه معناست؟
(41)وَ لَـقَد صَـرَّفـنا فى هٰـذَا الـقُرآنِ لِـيَـذَّكَّـروا وَ ما يَـزيـدُهُم اِلّا نُـفورًا
اسرا
(48)وَ هُـوَ الَّـذى اَرسَـلَ الرِّياحَ بُشـرًا بَيـنَ يَـدَى رَحـمَـتِـهے وَ اَنـزَلـنا مِـنَ السَّـماءِ ماءً طَـهورًا
(49)لِـنُحـيِـىَ بِـهے بَلـدَةً مَيـتًا وَ نُسـقِـيَـه‚ مِـمّا خَـلَقـنا اَنـعامًا وَ اَناسِـىَّ كَـثيـرًا
(50)وَ لَـقَد صَـرَّفـناهُ بَيـنَـهُم لِـيَـذَّكَّـروا فَـاَبىٰ اَكـثَـرُ النّاسِ اِلّا كُـفورًا
(51)وَ لَو شِئـنا لَـبَـعَثـنا فى كُـلِّ قَريَـةٍ نَـذيـرًا
فرقان
تصریف در قرآن برای یاد آوری است یا آگاهی انچه نمیدانیم؟
لیذکروا به چه معناست؟
(67)اَلـمُـنافِـقونَ وَ الـمُـنافِـقاتُ بَعـضُـهُم مِن بَعـضٍ يَأمُـرونَ بِالـمُنـكَـرِ وَ يَنـهَونَ عَـنِ الـمَعـروفِ وَ يَقـبِـضونَ اَيـدِيَـهُم نَـسُوا اللهَ فَـنَـسِـيَـهُم اِنَّ الـمُـنافِـقيـنَ هُـمُ الـفاسِـقونَ
توبه
نسیان منافقان به چه معناست؟
چه چیزی فراموش شد؟
(205)وَ اذكُـر رَبَّـكَ فى نَفـسِـكَ تَـضَـرُّعًا وَ خيـفَـةً وَ دونَ الـجَهـرِ مِـنَ الـقَولِ بِالـغُـدُوِّ وَ الآصالِ وَ لا تَـكُن مِـنَ الـغافِـليـنَ
اعراف
به یاد بیاور و از غافلین مباش !؟
(115)وَ لَـقَد عَـهِدنا اِلىٰ آدَمَ مِن قَبـلُ فَـنَـسِـىَ وَ لَم نَـجِد لَـه‚ عَزمًا
(126)قالَ كَـذٰلِـكَ اَتَتـكَ آياتُـنا فَـنَـسيـتَـها وَ كَـذٰلِـكَ الـيَومَ تُنـسىٰ
طه
(14)فَـذوقوا بِـما نَـسيـتُم لِـقاءَ يَومِـكُم هٰـذا اِنّا نَـسيـناكُم وَ ذوقوا عَـذابَ الـخُلـدِ بِـما كُنـتُم تَعـمَـلونَ
سجده
انسان لقا و دیدار ان روز را نباید فراموش میکرد و به واسطه ی فراموشی به این عاقبت دچار گشت؟
انسان نباید ایات خدا را فراموش میکرد.
ادم نباید عهد خدا را فراموش میکرد.
(34)وَ قيـلَ الـيَومَ نَنـساكُم كَـما نَـسيـتُم لِـقاءَ يَومِـكُم هٰـذا وَ مَأواكُـمُ النّارُ وَ ما لَـكُم مِن ناصِـريـنَ
جاثیه
چرا فراموش میکنید لقا الله را ؟
(6)سَـنُقـرِئُـكَ فَـلا تَنـسىٰ
اعلی
تو آگاهی اما میخوانیم تا ان را فراموش نکنی.
(16)وَ اذكُـر فِى الـكِـتابِ مَريَـمَ اِذِ انـتَـبَـذَت مِن اَهـلِـها مَـكانًا شَرقِـيًّا
ایات دیگری هم هست
به یاد بیاور در کتاب مریم را
به یاد بیاور در کتاب ابراهیم و موسی و اسماعیل و ادریس
و یا ذکری از کتاب نیست و فقط میفرماید به یاد بیاور
(45)وَ اذكُـر عِـبادَنا اِبـراهيـمَ وَ اِسـحاقَ وَ يَعـقوبَ اُولِى الاَيـدى وَ الاَبـصارِ
یا به یاد آور
ایوب و داوود و اسماعیل و ذوالکفل و ...
این یادآوری به چه معناست؟
( من اینطور معنا کردم تا مقصود روشن تر گردد)
گویند در عالم ذر آتشی برافروخته شد و برخی از انسان ها از آن عالم خبر داده اند.
وقتی نظرات برخی دوستان در رابطه با معنای فطرت را خواندم و نیز وقتی این پست ها را پیک کردم
http://www.askdin.com/showthread.php?t=51884&p=778575&viewfull=1#post778575
!
تصمیم به ایجاد این جستار گرفتم تا سوالاتی پیرامون یادآوری در قرآن مطرح کنم.
[="Franklin Gothic Medium"] Naghi;778834 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر بزرگوار و رحمة الله و برکاته،
خدا خیرتان دهد برادر :Gol: .... بله حق با شماست، تا کنون به این مهم توجه نکرده بودم که اگر عقل چراغ است نور آن چیست، بله حق با شماست، چند وقت پیش هم تفسیر آیهی مبارکهی «وَ تِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ ۖ وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ» [العنکبوت، ۲۳] را میخواندم، دقیقاً اشارهی روایات به همان بخش «مَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ» بود و ارتباط میان عالم بودن و تعقل کردن: «إِنَّ الْعَقْلَ مَعَ الْعِلْم» [الكافي (ط - الإسلامية)، ج۱، ص: ۱۴]، ارتباط علم و عقل (گرچه همانطور که شما هم فرمودید، نه علم آن محدود به علوم حصولی است و نه عقل در آن محدود به تعقل فلسفی است) ... مطابق روایت عقل و جهل نیز خداوند به عقل پاداش میدهد و به عقل جزا میدهد «لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ ... إِنِّي إِيَّاكَ آمُرُ وَ إِيَّاكَ أَنْهَى وَ إِيَّاكَ أُعَاقِبُ وَ إِيَّاكَ أُثِيبُ.» [الكافي (ط - الإسلامية)، ج۱، ص: ۱۰]، خدایی که انسان را در مقابل عقل او مکلف مینماید روا نیست انسان را بدون علم رها نماید، ضرورت وجود عالم ذر از این منظر هم قابل پیجویی کردن است ... علمی که همگان داشته باشند، مستقل از اینکه در چه خانوادهای به دنیا آمده یا در چه فرهنگی رشد کرده باشند، خبر اسلام به ایشان رسیده یا نرسیده باشد، حجت ظاهری خدا را دیده یا ندیده باشند ... همه مکلف هستند، هر کسی به اندازهی امکاناتی که به او داده شده است ... «لَا يُكَلِّفُ اللَّـهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا»[البقرة، ۲۸۶] و «إِنَّمَا يُدَاقُّ اللَّهُ الْعِبَادَ فِي الْحِسَابِ- يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى قَدْرِ مَا آتَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِي الدُّنْيَا» [الكافي (ط - الإسلامية)، ج۱، ص: ۱۱]
باز هم تشکر میکنم، :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[="Franklin Gothic Medium"] Naghi;778828 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر عزیزم جناب نقی و رحمة الله و برکاته،
[SPOILER]حقیر موافق نیستم که امثال جناب آرماندانشجو و سرکار مارینر و جناب مسعود۱۱ را در زمرهی جناب آبرنگ و دوستان ایشان قرار دهیم که شمشیر از رو بستهاند ... جناب آرمان و سرکار مارینر و جناب مسعود اگرچه موافق هم نباشیم یا نبوده باشیم ولی منصفانه بحث میکنند و به دنبال ضربه زدن به دین خدا نیستند ... باطن را خودشان دانند و خدایشان، همانطور که باطن ما را هم خودمان میدانیم و خدایمان ...[/SPOILER]
اما در مورد اینکه این دوستان خدا را قبول داشته و فقط سر از طرف خدا بودن یا نبودن قرآن تردید داشته باشند یا مخالف الهی بودن قرآن باشند موافق نیستم ... ایشان ممکن است ته قلبشان خدا را قبول داشته باشند، ولی مثلاً جناب آبرنگ یک بار که همه چیز را انکار میکردند با حسرتی اعلام کردند که تلقینهای دوران کودکی ایشان آنقدر تا عمق جانشان را مسموم کرده است که با وجودی که دیگر اعتقادی ندارند ولی باز هم وقتی مخالفت و انکار میکنند در اعماق وجودشان ناراحت و مکدّر هستند ...! بنابراین هر باوری که از باورهای مسلمین در ایشان باشد را ولو اینکه به عینه در وجود خود آثارش را بیابند به تلقینهای دوران کودکیاشان و به جبر فرهنگی و اجتماعی و امثال آنها ربط میدهند ... یک بار میگویند خدای فراادیان را قبول دارند و یک بار دیگر اینطور به نظر میرسد که ابایی ندارند از اینکه بگویند چنان خدایی هم شاید نباشد ... وضعیتشان شبیه سرگردانی است ... در واقع اصراری ندارند که باور به خدایی داشته باشند ... امروز همینطوری میگویند باور دارم، فردا بدون آنکه وجه امتیازی خاصی کسب کرده باشند میگویند به نظرم خدایی وجود ندارد، پسفردا هم شاید دوباره نظرشان عوض شود ... و همهی اینها بر اساس یک درک آنی است بر اساس برخی شواهد که در حافظهی کوتاهمدت یا میانمدتشان قرار گرفته است ... خدایی که شناختی از او نداشته باشند همین میشود ... دست آخر هم بعد از مدتی به یک قول عادت میکنند یا به هر دلیل یکی را برمیگزینند و به همان پایبند میشوند تا چه شود و با چه مدارک یا دلایل یا شبهاتی برخورد نمایند که بخواهند در همان باور نیمبند هم تغییر دهند ... حالا آیا میتوان گفت که ایشان به خدا اعتقاد دارند که بعد سؤالشان این باشد که این قرآن از طرف خدا هست یا نیست و یا بخواهند اثبات کنند که نیست؟ ظاهراً که نه! ... و البته نظر شما همین است ...
اما اینکه میفرماید سؤال واقعی برای رجوع به قرآن این است که آیا قرآن از طرف خدایی که از پیش او را شناختهایم هست یا خیر، حقیر چندان موافق نیستم ... چه آنکه قرآن ذکر است و خودش خداوند را هم به یادمان میآورد ... خدایی که آثار وجودیاش همه جا هست ولی ما از آنها غافل ماندهایم ... پس یک خداناباور هم میتواند به قرآن رجوع نماید و همزمان هم خدا را به یاد بیاورد و هم الهی بودن قرآن را تصدیق نماید و هم از این رهگذر دعوی نبوت رسول خدا صلیاللهعلیهواله را تصدیق نماید ... خدایی که در قرآن از او یاد شده است گاهی بسیار متفاوت است از خدایی که حتی یک خداباور هم ممکن است در ذهن داشته باشد، در نتیجه او با اعتقاد به خدایی به سمت قرآن میآید ولی هم شهادت به خدایی خدای دیگری میدهد که خدای قرآن است و هم الهی بودن قرآن را از طرف همان خدا میپذیرد ...
اگر کسی حتی برای جنگ هم بلند شود خداوند او را متوجه اشتباهش میگرداند و او در دو راهی سلامت و شقاوت قرار خواهد گرفت ...
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر، :Gol:
یا علی علیهالسلام
برای من اعجازی بیاورید که آن را بفهمم، چه معنی میدهد ساعت ها تحقیق کنم و به نتیجه نرسم ؟ این چه معجزه ای است که غیر عرب آن را نمیداند ؟ اگر هم معجزه باشد ، من دیپلم کامپیوتر دارم، از نظر من بزرگترین نکته قوت قرآن این است که خطای حقیقی در آن یافت نمیشود، مواردی اشکال تراشی شده اند که هر کدام به نحوی توجیه شده اند ... ولی لازم نیست معجزه فقط برای قشر خاصی باشد ، ادعا بزرگتر از آن است که با چند تا جمله بتوان آن را پذيرفت، میگفتن نمیشه ، ولی شد ... دیدیم که این همه انسان در ظاهر ایمان آورده اند که حتی اطلاع دقیقی از دین ندارند و آن را کامل نمیشناسند ولی آن را پذيرفته اند ... که این معجزه ی شمشیر و زور است، معجزه ی جهل است ... و اگر نه با غیر خدا که نمیشود خدا را اثبات کرد، من باید تمام خداوند را درک کنم که برای من اثبات شود ... شما قطره آبی به من نشان میدهید و میگویید به چیزی فراتر از اقیانوس ها ایمان بیاورم ... این که نمیشود ... البته من با روش دیگری ایمان آورده ام ... و آن بر اساس تجربیات شخصی خودم است ... که با رویای صادقه ، احضار نیرو های ماوراطبیعه و امداد های غیبی به آن دست یافته ام و اینکه میدانم شاید چیزی را نمیدانم که به من هم ایمان میدهد هم شک ...
[="Franklin Gothic Medium"] به من بیاموز;780837 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمة الله،
نوشتهاتان نشان میدهد که این تاپیک را نخواندهاید، اما باز هم جالب است که در این تاپیک دقیقاً معجزه به همان سبکی که شما به دنبالش هستید مطرح شده است، حقیر شخصاً حتی مخالفم که کسی معجزه را تعریف کند و به مخاطبان آن بگوید که معجرهای که برایتان آوردهام از این جهت به شما اثبات میکند که من از طرف خدا باشم ... بحثی اگر بر معجزه هست برای اثبات معجزه بودنش نیست بلکه برای این است که ما که ایمان آوردهایم بفهمیم که چطور شد که معجزهای مانند قرآن سبب ایمان آوردنمان شد ... و البته معجزه تنها راه ایمان آوردن هم نیست و حقیر کاملاً با شما موافقم که تججربیات شخصی اولین راه برای رسیدن به باور به خداست ... و در آخر باز عجیب است که کاملاً با شما موافق هستیم که برای شناخت پیدا کردن به خداوند هیچ راهی نداریم مگر آنکه خودش به ما خودش را شناسانده باشد و جالب است که همینطور هم هست ... خدا را باید درک کرد، واضح است که نمیتوان به او احاطه کرد، ولی با این وجود میتوان او را دید و شناخت، یعنی به یاد آورد و شناخت ... باور به خدا و اهل بیت علیهمالسلام تنها چیز بدیهی در این عالم است، باقی علوم هر کدام به نوعی غیربدیهی هستند که فقط گاهی بدیهی به نظر میرسند، بر اساس تجربیاتی که از کودکی تا کنون داشتهایم و غیره ...
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
سلام
بر چه اساس ادعایی در این سطح ، حجم و مقیاس از بزرگی مطرح کرده اید ؟!
و اگر این باور ها بدیهی هستند چرا به اثبات نیاز دارند ؟!
[=Franklin Gothic Medium] Dahim Darni;780897 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام جناب دارنی،
بر اساس فطرت، بدیهی هستند و نیازی به اثبات ندارند، بلکه تنها نیاز به یادآوری دارند، یادآوری یعنی تذکر ... انبیاء علیهمالسلام مذکِّر بودهاند و قرآن نیز ذکر است ... حقیر مخالف تکیه کردن بر براهین فلسفی برای اثبات خدا و رسالت عامه و رسالت خاصه هستم، این روش را پیامبری هم سراغ نداریم که برای تبلیغ دینش و اثبات حجیت خودش انجام داده باشد، این اثباتها نقدپذیرند، خیلی از نقدها شاید به آنها وارد نباشند ولی امکان دارد برخی هم باشند، نه اینکه غلط باشند پس خدا وجود ندارد، بلکه تا حدی مسأله را ساده میکنند و بعد از آن توقف کرده و سکوت میکنند ...
بیشتر این تاپیک در راستای همان ادعایی صرف شده است که به آن اشاره فرمودید ... در این میان جناب نقی البته نظر پیشرویی دارند که ان شاء الله بیشتر بسطش دهند تا با ذکر مصادیقش روشنتر گردد ...
در این مورد باید عرض کنم خدمتتون که من پیامبر رو نمیشناختم و در مدت عمرشون همیشه مثل فرشته کنارشون نبودم که ببینم وقتی برای کسب علم و معرفت هم صرف میکنند یا خیر
2- اعجاز لفظی:
من که عرب نیستم از این چیزا سر در نمیارم ...
3- اعجاز معنایی:
عموم مردم با این همه ترجمه و ... هنوز از معنی قرآن سر در نمیارن ... شما به این چی میگی ؟ حالا من این مورد رو در نظر میگیرم که بیشتر روش بحث کنیم
4- اعجاز در پیشگوییهای تاریخی مانند غلبه روم بر ایران
اینم میتونیم در نظر بگیریم، میتونیم روش بحث کنیم
5- اعجاز در بیان رخدادهای تاریخی پیشین.
اینو نمیشه گفت، شما اونجا بودی که ببینی واقعیت رو گفته ؟ خیلی از سخنان قرآن در مورد تاریخ با علم تاریخ روز جور در نمیاد مثل طوفان نوح، در ضمن بیشتر این گفته ها نقل از تورات هستن پس اعجاز تورات هستش اگر اعجاز باشد،
6- جامع بودن دانشهای مختلف
این هم نمیشه اسمش رو اعجاز بزارین ، با این حساب دانشنامه های جامع ساخت بشر معجزه هستند ؟
بسیار ساده است، نخست اینکه خیلی ها پیشگویی میکردن قدیما و درست هم از آب در میومد، مثلا میگن نوستراداموس پیشگویی میکرده، در این مورد به تحدی پاسخ گفته شده است.
بررسی ادعای اعجاز قرآن در منحصر به فرد بودن اثر انگشت به همراه شرح آیهی مربوطه.
یکی از مورادی که مسلمانان آن را دلیل بر علمی بودن و اعجاز قرآن میدانند، این آیه از قرآن است:
بَلَى قَادِرِينَ عَلَى أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ (قیامه/4) بله! ما توانا بر مرتب کردن (ساختن) انگشتان او نیز هستیم.
مفسرین امروزی "بنان" را در اینجا به معنی "اثر انگشت" معرفی کردهاند و آن را به منحصر به فرد بودن آن در میان هر فردی میدانند:
آرى قادريم كه حتى خطوط سر انگشتان او را موزون و مرتب كنيم (ترجمه از محمد مهدی فولادوند)
آري قادريم كه (حتي خطوط سر) انگشتان او را موزون و مرتب كنيم. (مکارم شیرازی)
این آیه در مورد روز قیامت و تأکیدی است که الله بر توانائیش در زنده کردن انسان و برگرداندن تمامی اعضایش را دارد، در اینجا آیهی پیش از این را مینویسم:
أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ (قیامه/3) آيا انسان گمان دارد كه استخوانهایش را گردآوری نمیکنیم؟
اثر انگشت در زبان عربی به معنی "بصمه" است؛ شاید گفته شود که این واژه به تازگی وارد زبان عربی شده است، اگر چنین باشد پس باید بپذیریم که بنان به معنی اثر انگشت نمیتواند باشد، اما معنی بنان: قطع به یقین قاموس محیط که نوشتهی فیروزآبادی است یکی از موثقترین کتاب مرجع عربی در زمینهی شناخت واژهاست(شرح به نقل از ویکیپدیای عربی)، در این قاموس به روشنی اشاره شده است که معنی بنان "انگشت" و یا "اطراف انگشت" است:
البَنانُ: الاصابِعُ، او اطرافُها.
سیبویه ایرانی، بزرگترین عالم صرف و نحو عربی ، کسی است که صرف و نحو را به اعراب آموخت و او را شیخ النحا میخوانند، نیز معتقد است که بنان به معنی انگشت است:
خَمْسُ بَنانٍ قانِئِ الأَظْفارِ أَراد خَمْساً مِنَ البَنانِ
اما فهم خود قرآن
بهترین روش تفسیر و شرح قرآن، خود قرآن است، القرآنُ یفسر القرآن.
قرآن یک جای دیگر نیز این واژه را به کار برده است:
إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلآئِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُواْ الرَّعْبَ فَاضْرِبُواْ فَوْقَ الأَعْنَاقِ وَاضْرِبُواْ مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ (انفال/12) هنگامیکه كه پروردگارت به فرشتگان وحى فرستاد كه من با شما هستم، مؤمنان را محکم بدارید كه به زودى در دل كافران هراس مىافكنم، پس گردنها و انگشتانشان را قطع كنيد. (شرح و تفسیر این آیه)
صاحب کتاب " معجم العین" در شرح این آیه میگوید:
والبَنَان في قوله تعالى: وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ (انفال/12) يعني الشّوَى، وهي الأيدي والأرْجُل.
قال: و قد يجیء في الشعر. البَنانَة بالهاء للإصبع الواحدة. البَنَان: أطراف الاصابع في اليدَين.
ابو اسحاق الزجاج (ویکی پدیا عربی) در شرح این آیه از قرآن میگوید:
واحد البَنانِ بَنَانةٌ. و معناه في قولـه تعالى: وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ، الأصابع و غيرها من جميع الأعضاء.و قوله عز وجل: فاضربوا فوق الاعناق واضربوا منهم كل بنان. البنان ههنا جميع أعضاء البدن و معناه ههنا الاصابع وغيرها من جميع الأاعضاء
همانگونه که مشاهده مینمائید، "بنان" که جمع "بنانه" میباشد در زبان عربی به معنی انگشت و آنچه که پیرامون آن است، آمده.
الا ليتنی قطعت منی بنانه ولاقيته فی البيت يقظان حاذرا
در برخی از جاها به معنی مفاصل دست و پا نیز آمده است:
و اما قوله: ( واضربوا منهم كل بنان و بزنید همهی (بندهای) انگشتشان) ، فان معناه: واضربوا ايها المؤمنون من عدوكم كل طرف و مفصل من أطراف أيديهم وأرجلهم.
حدثنا أبو السائب قال حدثنا ابن إدريس عن أبيه عن عطيه: ( واضربوا منهم كل بنان ) قال: كل مفصل. حدثنا ابن وكيع قال حدثنا ابن ادريس عن ابيه عن عطيه: ( واضربوا منهم كل بنان ) قال: المفاصل .
قال : حدثنا المحاربی عن جويبر عن الضحاك: ( واضربوا منهم كل بنان ) قال: كل مفصل. حدثنا ابن حميد قال حدثنا يحيى بن واضح قال حدثنا الحسين عن يزيد عن عكرمه: ( واضربوا منهم كل بنان ) قال: الاطراف و يقال: كل مفصل. (تفسير طبری/ تفسير سوره الأنفال / باب القول في تاويل قوله تعالى / سالقیفي قلوب الذين كفروا الرعب)
پس معنی "بنان" به هیچ عنوان نمیتواند اثر انگشت باشد، جای تعجب اینجاست که آقایان مفسر، نه تنها به دروغ معنی این واژه را تغییر دادهاند، بلکه مفهوم منحصر به فرد بودن اثر انگشت را نیزاز دل آن استخراج نمودهاند؛ ظاهرا از دید ایشان الله در روز قیامت از روی اثر انگشت هر فرد تشخیص میدهد که او چه کسی است، قطع به یقین اگر در آینده تشحیص از راه اثر انگشت روشی قدیمی جلوه نماید و روشهای علمیتری جایگزین آن شود، احتمالا به آیهی پیش از این آیه استناد خواهند کرد آنجا که میگوید ما استخوانهای آنان را جمع آوری خواهم کرد:
أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ (قیامه/3) آيا انسان گمان دارد كه استخوانهایش را گردآوری نمیکنیم؟
پیدایش کائنات از دود...!؟
مسلمانان آشنا به دانش امروزی در تلاش کسب وجهه برای اسلام, مدعی کشف تئوری پيدايش جهان در قرآن هستند. شاهد مدعای آنان آيه ای از سوره فصلت است :
(سوره فصلت/11):
بعد از آفرینش زمین پرکشید بسوی آسمان و آسمان ظرف آن دو روز انباشته بود از گاز و دود و پروردگارش به گرد عرش اعظم خود چرخید و به دودها و زمین گفت با من بیایید
(قرآن/ ترجمه بهبودی)
در واقع لغت عربی "دخان" که فقط معنی دود می دهد. نمونه ای از تحريف، مغلطه و بازی با کلمات، بويژه توسط کسانی که به دانش امروزی آشنا، اما جزم گرايی و تحجر فکری، پذيرش واقعيت را برايشان دشوار می سازد.
مسلمین (دود) را بعنوان ذرات معلق، قياسی بی عيب برای گازهای هيدروژن و هيليوم توجيه ميکنند در حاليکه دود ذرات خاکستر و بيشتر آن کربن است. بر خلاف گاز از سوختن يعنی اکسيداسيون بوجود آمده و هيچ شباهتی با عناصر تشکيل دهنده هيدروژن و هيليوم ندارد.
ايده آغاز پيدايش جهان از مواد گازی شکل از قديم در ميان ايرانيان و يونانيان وجود داشته و قرآن آنرا به غلط بعنوان دود تکرار کرده و گرنه زبان عربی لغات کافی برای توضيح و تشريح گاز داشته است.علاوه بر اين حدس و گمان در موضوعات علمی در ميان فيلسوفان يونانی رواج فراوان داشته و حتی بسياری از فرضيات آنان مانند پيش بينی اتم، قوانين علم ترموديناميک، وجود منظومه های ديگر، چگونگی بوجود آمدن باران و پروسه تکامل به واقعيت پيوسته است. آيا درستی اين گمان زنی ها منتج به نتيجه گيری ما از دسترسی آنان به ماورالطبيه و غـيب گويی بايد بشود؟
و اما نکته اصلی اينجاست که آغاز جهان از گاز نبوده است. اگر تيوری انفجار بزرگ صحيح باشد، پيدايش جهان، قبل از اينکه هر نوع ماده ای وجود داشته باشد، از انرژی محض است. چندين لحظه بعد از انفجار است که ماده شکل می گيرد و آنهم نه بصورت گاز بلکه پلاسما. بعد از سرد شدن پلاسماست که گازها بوجود می آيند. حتی در اين نقطه نيز هنوز گازها تنها مواد و يا بيشترين مواد تشکيل دهنده جهان نيستند.
قران و بیگ بنگ...!؟
باز هم معجزه سازی های بی پایه و اساس معجزه سازان را بخوانیم:
آیه ای که از آن برای اثبات این "معجزه" استفاده میشود از این قرار است:
سوره انبیا آیه 30
آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين به هم پيوسته بودند و ما آنها را از يكديگر باز كرديم ؟، و هر چيز زندهاي را از آب قرار داديم، آيا ايمان نميآورند!
معمولاً این آیه را مترجمین به "آسمانها و زمین یکی بودند، سپس آنها را جدا کردیم" ترجمه میکنند. قبل از اینکه هر بحثی را مطرح کنیم از شما دعوت میکنم به این آیه بیشتر توجه کنید، گفته است آیا کافران ندیدند که آسمانها و زمین به هم پیوسته بودند و ما آنها را از یکدیگر باز کردیم؟ کدام انسانی خلقت کائنات را دیده است که الله از کافران انتظار دارد آنرا دیده باشند و به دلیل این دیدن خود به او ایمان بیاورند؟ آیا الله از کافران کاری که برایشان غیر ممکن بوده است را انتظار دارد؟
مدعیان اینکه قرآن بیگ بنگ را پیشبینی کرده است میگویند این آیه از سینگولاریتی سخن میگوید. در بررسی این آیه باید به نکات زیر اشاره کرد:
نخست اینکه در زمان سینگولاریتی زمین و آسمان یکی نبودند، اساساً زمینی وجود نداشته است که بخواهد با آسمان یکی باشد، زمین میلیونها سال بعد بوجود آمده است.
دوم اینکه بر اساس این آیه زمین از آسمانها جدا شده است، اگر منظور از آسمانها کائنات باشد بازهم این آیه غلط میشود.
سوم اینکه برای درک این آیه باید به توضیحی که قرآن از نحوه پیدایش جهان میدهد توجه کرد. داستان خلقت جهان در قرآن ریشه در اساطیر باستانی منطقه دارد، بویژه اساطیر بابلی و داستان گیلگمیش ، در حماسه گیلگمیش که بسیار قدیمیتر از قرآن است نیز دقیقا از یکی بودن آسمانها و زمین و بعد جدا شدن آنها سخن رفته است. ایده جدا شدن زمین و آسمانها از یکدیگر در سایر اساطیر منطقه نیز یافت میشود، مثلا در مصر باستان باور بر این بوده است که خدای زمین (جب) و خدای آسمان (نات) به یکدیگر چسبیده بودند و جداشدن اختیاری آنها سبب شکل گیری جهان بصورت فعلی شد. بنابر این ماجرای جدا شدن زمین از آسمانها ارتباطی به بیگ بنگ ندارد و از اساطیر و افسانه های ملل مجاور اعراب به قرآن راه یافته است و اگر واقعا بخواهیم آنقدر نادان باشیم که آنرا به بیگ بنگ نسبت بدهیم، باید امتیاز را به کفار مصری و بابلی بدهیم نه به محمد بن عبدالله.
هفت اسمان و هفت لایه جو...!؟
یکی دیگر از معجزه سازی های مسلمانان برای اینکه نشان دهند قرانشان کتابی ماورایی است در مورد هفت اسمان میباشد و می خواهند هر طور شده انرا به لایه های جو مربوط سازند اینک میخواهیم این ادعا را بررسی کنیم:
انها برای اثبات ادعای خود دو لایه به لایه های جو اضافه میکنند ولی واقعیت این است که اتمسفر زمين را بر حسب چگونگي روند دما، اختلاف چگالي، تغييرات فشار، تداخل گازها و ويژگيهاي الكتريكي به 5 لایه اصلی زیر تقسیم میکنند که هر کدامشان خود به لایه های مختلفی تقسیم میشود:
1- تروپوسفر : از 0 تا 17.7 کیلومتر
2- استراتوسفر : از 17.7 تا 50 کیلومتر
3- مزوسفر : از 50 تا 85.8 کیلومتر
4- تروموسفر : از 85.8 تا 640 کیلومتر
5- اگزوسفر : از 640 کیلومتر به بالا
و اما مغلطه مسلمانان:
انها در بین لایه های استرتوسفر و مزوسفر لایه "اوزونسفر" که جاییست که اوزون استراتوسفری یافت میشود و همچنین در بین لایه مزوسفر و تروموسفر لایه "یونیسفر" که یک منطقه جویست که شامل یونها میشود را اضافه میکنند
نکته اینجاست که اگر ما بخواهیم مناطق جوی را هم به لایه های اصلی اضافه کنیم پس لایه های بسیار دیگری نیز باید اضافه کنیم
مثلا لایه "مگنتوسفر" جایی است که میدان مغناطیسی زمین با بادهای خورشیدی مقابله میکند یا لایه "کمربندهای تشعشعی وان آلن" مناطقی هستند که ذرات از طرف خورشید متراکم میشوند
دوست مسلمان واقعیت این است که عدد هفت در ادیان سامی یک عدد مقدس بوده است مانند هفت اسمان ، شمعدان هفت شاخه ، هفت زمین ، هفت دریا یا مثل هفت دور طواف یا هفت سنگی که در سنگ زدن به شیطان بر میدارند و....
خیام در جواب این عدد بازی ها و مقدس سازی ها میگوید:
چون چرخ به کام یک خردمند نگشت
خواهی تو فلک "هفت" شمر خواهی "هشت"
چون باید مرد و ارزوها همه هشت
چه مور خورد به گور و چه گرگ به دشت
در تصاویر زیر فرتوری که مسلمین برای ادعای خود ارائه میدهند و فرتوری که علم از لایه های جو ارائه میدهد را در کنار هم گذاشته ایم تا خود مقایسه کنید
یکی دیگر از معجزه سازی های قران که باز هم توسط موریس بوکای و معجزه سازان اسلامی انجام شده است پیدا شدن جسد فرعون است که اجازه دهید ابتدا به سخنان معجزه سازان و ایه مربوطه بپردازیم سپس به نقد این دروغ پردازی ها :
"هنگامی که "فرانسوا میتران" در سال 1981 میلادی زمام امور فرانسه را بر عهده گرفت ، ازمصر تقاضا شد تا جسد مومیایی شده "رامسس" را برای برخی آزمایشها و تحقیقات از مصر به فرانسه منتقل کند و.....
تحقیقات پروفسور بوکای همچنان ادامه داشت تا اینکه در ساعات پایانی شب نتایج نهایی ظاهر شد بقایای نمکی که پس از ساعت ها تحقیق بر جسد فرعون کشف شد دال بر این بود که او در دریا غرق شده و مرده است و پس از خارج کردن جسد او از دریا برای حفظ جسد، آن را مومیایی کرده اند"
سوره یونس ایه 92:
پس امروز تو را با زره [زرين] خودت به بلندى [ساحل] مىافكنيم تا براى كسانى كه از پى تو مىآيند عبرتى باشد و بىگمان بسيارى از مردم از نشانههاى ما غافلند (۹۲)
و اما نقد و پاسخ به این معجزه:
نخست اینکه باید گفت اولا جسد مربوط به فرعون "مرنپتاه" ("Mrnptah") است
نه "رامسس دوم" و کار انتقال جسد در زمان "والری ژیسکار دستن" در سال 1976 بوده نه سال 1981 در زمان "فرانسوا میتران"
نکته ی جالب در این معجزات آن است که نویسنده به کشف بقایای نمک پس از ساعتها تحقیق بر جسد اشاره می کند و آن را دلیل بر مرگ فرعون در دریا می شمارد !
نخست اینکه کشف وجود نمک بر مومیایی ها احتیاج به ساعتها تحقیق ندارد و دوم اینکه وجود نمک در مومیایی منحصر به همین یک جسد هم نیست ، در دایره المعارف مصر گفته شده که دوره مومیایی کردن یک دوره 60 الی 90 روزه میباشد که ابتدا جسد را بطور کامل میشستند سپس ، بعد از انجام یک سری مراحل جسد را مدتی در نمک میگذاشتند پس طبیعیست که در جسد مومیایی نمک پیداشود
و نیز در همان دایره المعارف گفته شده که از نمک برای ضد عفونی کردن و خشک کردن و نگهداری اجساد استفاده می شده است
اصولا موریس بوکای دلایل پزشکی دیگری برای شواهد خود ارائه نمیدهد و دلایل او برای اثبات گفته هایش متون مقدس است و حتی در کتاب خود با فرنام "کتاب مقدس ، قران و علم" میگوید شواهد پزشکی نشان میدهد که فرعون زیاد در درون اب نبوده است و حتی ممکن است از شوک درون اب افتادن غرق شده باشد
از طرفی طبق گزارش های دایره المعارف مصری ها ، نمکی به نام "نطرون" وجود داد که همه ی مومیایی ها مدتی (حدود 40 روز) درون ان غوطه ور بودند که مواد سازنده این نمک (نطرون) همانند مواد سازنده نمک اب دریاست ، بنابراین روی همه ی فرعون ها و مومیایی ها این نمک دیده میشود
آنچه بر مبنای شواهد به دست آمده از مطالعه ی مومیایی "مرنپتاه" می توان یافت بیش از این نیست که از التهاب مفاصل و تصلب شرایین رنج می برده و همچنین مشکلات شدید دندان و شواهدی از شکستگی های قبلی استخوانهای ران داشته است
در اخر اینکه نظریه موریس بوکای مورد قبول همگان نبوده و نظریات دیگری هنوز در مورد فرعون "مرنپتاه" وجود دارد ولی این مسلمانان هستند که اینگونه سریع دست به معجزه سازی های عجیب و غریب میزنند تا قران را کتابی ماورایی نشان دهند
برخی از قرآن پژوهان در سالهای اخیر کشفیاتی دربارهی نظم عددی ایات قرآن و مناسبات آماری میان برخی از واژگان این کتاب کردهاند که بسیار جالب توجه میباشد؛ در ذیل به 3 مورد از آنها اشاره میکنیم :
1-دو كلمه عقل و نور هر كدام به تساوی 49 بار تكرار شده است ( اشاره به نقش تعقل در هدايت )
2- كلمه "شهر" به معناي ماه دقيقاً ۱۲ مرتبه در قرآن به كار رفته است. (۲)
3- نمازهای يوميه پنج وقت دارد و كلمه صلوه نيز در قرآن به همين تعداد آمده است .
و اما پاسخ: شما گفتید که:
1- دو كلمه عقل و نور هر كدام به تساوی 49 بار تكرار شده است (اشاره به نقش تعقل در هدايت)
اولا عقل و نور چه ربطی با هم دارند و کسی جز سفسطه کاران ارتباط مستقیم آنان را بیان نمی کند.
دوم اینکه کلمهی عقل حتی یک بار هم در قرآن نیامده بلکه مشتقات آن به صورت فعل به 5 حالت و جمعا 49 بار در قرآن آمده است که مدعی اعجاز بر خلاف سایر موارد که واژگان خاص را گلچین میکردند این بار تمامی مشتقات آن را مد نظر قرار دادند:
تعقلون (24 بار)
یعقلون (22 بار)
عقلوه (1 بار)
نعقل (1 بار)
یعقلها (1 بار)
جزئیات را ننوشتیم چون با مدعی در مورد تعداد این واژگان اختلاف نظری نیست؛ کل مشتقات نور که شامل نار هم میشود جمعا 194 بار و به 10 حالت در قرآن تکرار شده است؛ کلمهی نور با مشتقات آن هم به 8 حالت و جمعا 49 بار در قرآن آمده است:
نور (24 دبار)
نورا (9 بار)
نوره (4 بار)
نورهم (4 بار)
منیر (4 بار)
نورکم (1 بار)
نورنا (1 بار)
نار (126 بار)
نارا (19 بار)
همانگونه که مشاهده میشود نور به صورت معرفه 24 بار در قرآن تکرار شده و در تمامی این موارد اسم هستند در حالی که تمام موارد عقل نه اسم بلکه فعل میباشند.
ضمنا چرا واژگانی مانند فکر را حذف کردهاند، البته یادآور میشوم که قرآن عقل را قلب میداند.
شما گفتید:
2- كلمه "شهر" به معنی ماه، دقيقا 12 بار در قرآن به كار رفته
در اینجا نیز شما مرتکب دروغ و مغلطه شدهاید، زیرا کلمهی "شهر" در5 حالت کلی و جمعا 21 بار در قرآن آمده است:
الشهر (6 بار):
بقره/185 - بقره/194 (دو بار) - بقره/217 - مائده/2 - مائده/97 -.
شهر (4 بار):
سبا/12 (دو بار) - بقره/185- قدر/3
اشهر (5 بار):
بقره/197 - بقره/226 - بقره/234 - توبه/2 - طلاق/4.
الاشهر (1 بار):
توبه/5
شهرا (دو بار):
توبه/36 - احقاف/15.
شهرین ( دو بار):
نساء/92 - مجادله/4.
شهور ( یک بار):
توبه/36
شاید بگوئید که تنها حالت مفرد مد نظر است، اولا چرا تنها حالت مفرد و ثانیا باز در همین حالت نیز همانگونه که مشاهده میگردد 6 حالت به صورت نکره و 6 حالت دیگر به صورت معرفه است؛ احتمالا اگر این موضوع به صورت 4 و 8 بود شما باز از دل آن معجزهی 4 ماه حرام استخراج را میکردید!
شما گفتید:
3- نمازهای يوميه 5 وقت دارد و كلمه صلوه نيز در قرآن به همين تعداد آمده.
در اینجا چیزی جز دروغگوئی شما وجود ندارد و کلمهی صلاه (نماز) و مشتقات آن 99 بار در قرآن تکرار شده:
الصلاه (67 بار):
بقره/3 - بقره/43 - بقره/45 - بقره/83 - بقره/110 - بقره/153 - بقره/177 - بقره/238 - بقره/277 - نساء/43 - نساء/77 - نساء/101 - نساء/102 - نساء/103 (سه بار) - نساء/142 - نساء/162 - مائده/6 - مائده/12 - مائده/55 - مائده/58 - مائده/91 - مائده/106 - انعام/72 - اعراف/170 - انفال/3 - توبه/5 - توبه/11 - توبه/18 - توبه/54 - توبه/71 - یونس/87 - هود/114 - رعد/22 - ابراهیم/31 - ابراهیم/37 - ابراهیم/40 - اسراء/78 - مریم/31 - مریم/55 - مریم/59 - طه/14 - طه/132 - انبیاء/73 - حج/35 - حج/41 - حج/78 - نور/37 - نور/56 - نور/58 (دو بار) - نمل/3 - عنکبوت/45 (دو بار) - روم/31 - لقمان/4 - لقمان/17 - احزاب/33 - فاطر/18 - فاطر/29 - شوری/38 - مجادله/13 - جمعه/9 - جمعه/10 - مزمل/20 - بینه/5.
اما سایر مشتقات صلاه:
صلاتَهم (6 بار):
انعام/92 - انفال/35 - مؤمنون/2 - معارج/23 - معارج/34 - ماعون/5.
صلاتک (3 بار):
توبه/103 و به معنای دعا - هود/87 - اسراء/110.
صلوات (4 بار):
بقره/157 و به معنای درود - بقره/238 - توبه/99 و به معنای دعا - حج/40 و به معنی پرستشگاه یهودیان و معادل کنیسه.
صلواتهم (1 بار):
مؤمنون/9
صلاته (1 بار):
نور/41
صلاتی (1 بار):
انعام/162
مصلین (3 بار) و به معنای نمازگزاران:
معارج/22 - مدثر/43 - ماعون/4
مصلی (1 بار) به معنی جای نماز خواندن:
احتمالا اگر در یکی از این مشتقات عدد 5 و یا 17 وجود داشت از دلش معجزهی نماز 5 گانه و یا 17 رکعت نماز روزانه استخراج میکردند.
معجزه علمی قرآن،مغلطه یا حقیقت...!؟
یکی دیگر از معجزه سازی های بی دقت معجزه سازان ایه 32 انبیا میباشد که معجزه سازان انرا به علوم قرن 20 ربط میدهند:
سوره انبیا آیه ۳۲
(وَجَعَلْنَا السَّمَاءَ سَقْفًا " مَحْفُوظًا " وَهُمْ عَنْ آیَاتِهَا مُعْرِضُونَ)
و آسمان را سقفی محافظ قرار دادیم ولی آن ها از نشانه های او روی گردان هستند
این خاصیت آسمان با تحقیقات دانشمندان در قرن ۲۰ ثابت شد. جوی که اطراف زمین را فراگرفته است دارای عملکرد های حیاتی بسیار مهمی است. یک نقش آن حفاظت کردن زمین در مقابل شهاب سنگ های کوچک و بزرگ است تا به زمین برخورد نکنند.علاوه بر این، جو زمین تشعشعات خورشیدی را صافی می کند و اجازه نمی دهد که همگی آن ها از جو عبور کنند زیرا بسیاری از آن ها برای حیات روی کره زمین بسیار خطرناک هستند…
اما پاسخ:
اولا متاسفانه باید بگوییم که نویسنده امانت را در ترجمه عایت نکرده است، او کلمه ی "محفوظ" را "محافظ" معنا نموده
محافظ یعنی چیزی که چیزهای دیگر را حفظ مینماید
محفوظ اسم مفعول است و به معنای حفاظت شده میباشد،یعنی اینکه خود (آسمان) نیاز به حفظ دارد
اما این به اصطلاح روشنفکران دینی،در اینجا اینگونه القا مینمایند که آسمان همان جو میباشد و اینکه الله بیان نموده، ما آسمان را سقفی محفوظ قرار دادیم، منظورش لایه ی ازن و.... است.
در پاسخ باید گفت که از نظر قرآن، کل ستارگان گیتی در آسمان دنیا (پائین) قرار دارند:
(صافات/6) ما آسمان دنیا (پائين) را با ستارگان تزيين كرديم.
منظور قرآن از سقف محفوظ ، حفظ آسمان از استراق سمع شیطانهاست
(صافات/7) ما آسمان دنيا را به زيور ستارگان آراستهايم।
(صافات/8) و از هر شيطان سركشى محفوظ داشته ايم।
(صافات/9) به [اسرار] ملأاعلى گوش نتوانند داد و از هر طرف به سویشان (با شهاب سنگ) پرتاب میشود.
(صافات/10) مگر كسى كه ربايشى بربايد (اطلاعاتی بدست آورد و فرار کند) که در این صورت شهاب سنگی به سویش پرتاب میگردد.
در سوره فصلت/12 نیز عینا به این مسئله اشاره شده
..... و آسمان دنیا (پائين) را با چراغهاي (ستارگان) زينت بخشيديم و (پرتاب شهاب سنگها) از استراق سمع شياطين حفظ كرديم...
همچنین الله، شهاب سنگ را برای زدن به شیاطین پرتاب میکند.
پس طبق نوشته های مغلطه کاران، اگر منظور قرآن از آسمان، طبقات گوناگون جو میباشد، پس ستارگان باید در همین نزدیکی قرار داشته باشند!
عده ای از معجزه سازان بر این باورند که سوره حدید در قران یکی از معجزات قران است و ادعای انها بر این اصل استوار است که :
ابجد کلمه حدید (اهن) برابر است با 26 و عجیب اینکه عدد اتمی اهن هم 26 است و ایه ای که قران از اهن در سوره حدید بحث کرده ایه 26 است ، و از طرفی میگویند سوره حدید سوره ی 57 و جرم اتمی اهن نیز 57 میباشد و به همین راحتی معجزه میسازند
حال میخواهیم به نقد این معجزه (!) بپردازیم:
ابتدا اینکه اگر کلمه حدید دارای ابجد 26 میباشد و عدد اتمی اهن نیز 26 میباشد این موضوع دیگر معجزه قران نیست معجزه کلمه حدید است
مگر قران اولین بار کلمه حدید را به کار برده و اعراب قبل از اسلام از این کلمه استفاده نمیکردند؟
دوم اینکه چرا ابجد کلمه حدید را با عدد اتمی ان مقایسه میکنیم مگر هر عنصر فقط یک ویژگی دارد؟مثلا عناصر دارای ویژگی هایی از قبیل شعاع اتمی ، شعاع کوالانسی ، چگالی ، دمای ذوب ، نقطه جوش ، ارایش الکترونی و... هستند حال چرا باید از میان این همه ویژگی فقط به عدد اتمی ان نگاه کنیم؟
سوم اینکه ایه ای که در سوره ی حدید از ان در مورد اهن یاد شده ایه 25 است نه ایه 26
چهارم اینکه جرم اتمی اهن برابر است با 55.845 و جرم اتمی 57 که معجزه سازان بیان میکنند جرم اتمی واقعی نیست
پنجم اینکه اگر با این منطق که بگردیم و با زور رابطه ای پیدا کنیم یک منتقد هم میتواند بگوید اهن در ستون 8 و ردیف 4 جدول مندلیف قرار دارد و سوره حدید سوره 57 در جز 27 میباشد چرا این دو رابطه با هم یکی نیست؟
دقت کنید که مطالب صرفا کپی پیست شده
سلام
درست است که قرآن خود را ذکر معرفی می کند ، اما در دل همین تذکر هم اثبات و نفی وجود دارد . به عبارتی قرآن می گوید اعبدوا ربکم الذی خلقکم ( بقره ) . شاید بتوانید بگوئید قرآن می خواهد یادآوری کند ، اما به این هم دقت کنید که در این تذکر یک اثبات و یک نفی وجود دارد . اثبات اینکه الله آفریننده شما مردم است ، پس به این واسطه ( من می گویم به این دلیل ) او را بپرستید . و دیگر اینکه ربکم خالق است و ربهم جز سنگ و چوب بی جان چیزی نیست .
و دوباره باید پرسید توجه به وجهی که زمین و آسمان ها را آفریده ، دیگر نمی تواند فطری باشد ، بلکه به دلیل نیاز دارد و دیگر به نظر بدیهی نمی رسد .
تصور کنید در زمانه ای سحر بسیار کمیاب شده به طوری که در هر کشور فقط افراد انگشت شماری توانایی انجام آن را داشته باشند، در این زمان شخصی ظهور کند و انسان را تبدیل به سگ کند، یا مرده را زنده کند ... مریض را شفا دهد ... از آسمان آتش به زمین فرود آورد ... آن وقت چه میشود ؟ آیا این شخص معجزه کرده است ؟ آیا باید به این شخص ایمان بیاوریم ؟ پس چه تفاوتی میان ساحر و پیامبر خواهد بود زمانی که تحدی کنند ؟ زمانی که سازمان های عظیم مخفی جهان در خدمتش باشند تا او را به عنوان پیامبر به مردم معرفی کنند ؟ و به شما اطلاعات غلط ارائه کنند؟ چه میشود اگر نتوانید او را آزمایش کنید ؟ حال تصور کنید این شخص سخنان حق بگوید و در پنهان باطل گرا باشد ؟ آن وقت چگونه میتوان این شخص را از پیامبر، امام، یا هر منسب دیگری که ادعا کند از جانب خداوند است شناخت؟ چه میشود اگر ساحران دست به دست هم دهند تا شخصی از آنها بر جهان حکومت کند ؟ این است توطئه ، وای که چه آب گل آلودیست ... و چه خواهد شد اگر گروه اندکی که بر این تباهی قیام کنند، مورد کثیف ترین اتهامات قرار بگیرند، و از آنها شیطانی برای شما مصور شود .
سلام
60 صفحه بحث شده ، اما گمان نمی کنم هنوز تعریف دقیقی از معجزه ارائه شده باشد !
معجزه اساسا یعنی چه ؟!
اگر بخواهیم همان معنای لغوی را مد نظر قرار دهیم ( یعنی خرق عادت و خلاف معمول ) اساسا چنین چیزی نمی توانیم داشته باشیم !
در هر شرایط معین ، هر آزمایش فقط می تواند مجموعه نتایج مشخصی داشته باشد . مجموعه نتایجی که یا تکمیل شده اند و یا آنکه در حال تکمیل شده اند ( گاهی مجموعه ما تهی از نتیجه نیز می تواند باشد ) . اگر هر پدیده در جهان را یک آزمایش بدانیم ، در یک شرایط خاص این پدیده می تواند مجموعه ای از نتایج را ارائه دهد ( دوباره : ممکن است مجموعه نتایج تهی باشد و یا آنکه از یک تا تعدادی نتیجه داشته باشد ) .
دو حالت را می توان برای معجزه در نظر گرفت . یا معجزه پدیده ای در حدود درک انسان است ، و یا خارج از آن قرار می گیرد . طبعا مصادیقی که برای معجزه بیان می شوند در حیطه نخست قرار می گیرند . و چیزی که قابلیت درک را نداشته باشد برای انسان اصلا وجود ندارد !!
اکنون معجزه ای که در قالب یک پدیده ارائه شده است ، آزمایشی است که در شرایطی خاص و معین می تواند مجموعه ای از نتایج را داشته باشد .
همه این مقدمات گفته شد تا نهایتا به این برسیم که معجزه بر خلاف معنای لغوی ( و احتمالا تعریفی که از آن می شود ) می تواند مطالعه و بررسی شده و نهایتا توسط علم توضیح داده شود . پس دیگر خلاف عادت و خرق عادت نیست .
بلکه : معجزه ( اگر هم توسط کسی انجام شده باشد ) می تواند قابل مطالعه و سپس توضیح باشد . به عبارتی ممکن است عملی که امروز آنرا محال و غیر ممکن می دانیم به علل گوناگون از جمله خطای مشاهده ( مشاهده به معنای درک ) ، عدم اطلاع از محیط رخداد ، جهل به ساز و کار آن و ... چنین به نظر برسد ، اما با مطالعه و بررسی آن ممکن است روزی آنرا بسیار ساده و پیش پا افتاده بدانیم . گفته شده که اگر یک دانشمند مسن بگوید چیزی ممکن است ، به احتمال بسیار زیادی حق با اوست ، اما اگر بگوید چیزی غیر ممکن است به احتمال بسیار زیاد اشتباه می کند .
در نتیجه معجزه با سایر پدیده هایی که امروزه در اطراف ما رخ می دهند تفاوتی ندارد ، تنها ظرف مکانی و زمانی می تواند آنرا برای مدتی خلاف عادت معمول نشان دهد ! کما اینکه بسیاری از دستاورد های این قرن ، برای اعصار گذشته در حکم یک معجزه قابل طرح بوده اند ...
[="Franklin Gothic Medium"] به من بیاموز;780917 نوشت:
به من بیاموز;780917 نوشت:
به من بیاموز;780917 نوشت:
به من بیاموز;780917 نوشت:
به من بیاموز;780917 نوشت:
به من بیاموز;780917 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
این حق را به شما میدهم که به تاریخ اعتماد نکنید ... اعتماد میشود کرد ولی خودم هم باور نمیکنم کسی بتواند به صرف اعتماد به تاریخ ناگهان تمام زندگیاش را در یک راه بگذارد و در این راه از همه چیزش بگذرد و در صورت نیاز جهاد کرده و جان و مال دشمنان آن باور را بگیرد ... بعید میدانم علمایی که چنین مسائلی را مطرح میکنند هم چنان نظری داشته باشند، اگر این نگاه طرفدارانی دارد به عنوان یک شاهد در کنار شواهد دیگر است قاعدتاً ... اگر جز این است خودشان باید از نگاهشان دفاع کنند ... برخی هستند که تاریخ را و بسیاری هستند که تواتر را یقینآور میدانند، لیکن حقیر نقدی به این مطلب دارم، در کنار اینکه خود ایشان هم میدانند که این یقین یک مرتبهی پایین از یقین است که در واقع ظنّ اطمینانآور است و نه یقینی که به خودی خود حجت را بر شخص تمام کند و در صورت مخالفت با آن جهنم بر شخص واجب گردد ... مگر در یک حالت که شاهکلید بحث معجزه است، تا جایی که حقیر تا کنون به آن رسیدهام ... اینکه این راه تنها یک راه باشد که عقل سلیم (نه عقل تجربی مانند آنچه در طبیعیات مورد استفاده قرار میگیرد که محسوسات را فرمولبندی میکنند، نه عقل منطقی مثل آنچه در فلسفه و منطق به کار گرفته میشود، نه عقل معاش و نه سایر مفاهیمی که از نام عقل در آنها استفاده شده است) بتواند از آن عبرت گرفته، از ظاهر آن معبری به باطن زده، شهودی قلبی صورت گیرد و حق رؤیت شده و شناخته شود ... شناختی که قابل اعتماد و بلکه یقینی و قطعی شناخته میشود ...
به همان صورت فوق، باز حقیر به شما حق میدهم، به هر حال شما که فارسی بلد هستید و فارسی امروزی و عربی هم مشترکات زیادی دارند، ولی یک نفر اگر چینی باشد دیگر هیچ چیزی از عربی نخواهد فهمید ... اعجاز لفظی را حقیر هم نمیفهمم ولی از آن دفاع میکنم ... عقل سلیم برای گروهی که به این جنبه آشنایی دارند میتواند از همین موضع معبر باز کند به آن شهود باطنی ... البته حتی برای هر ادیب عربی هم این اتفاق نمیافتد، چرا که عقل سلیم هم در افراد متفاوت درجات متفاوت دارد و در واقع فطرت انسانها همگی در کف دستشان نیست و برای برخی افراد به کل مغفول است، در این صورت برداشت حقیر از مفهوم معجزه این است که این گروه از افراد تنها اگر در مقام مبارزه با قرآن بر بیایند و با تمام قوا وارد گود پاسخ دادن به تحدی وارد شوند معبر برایشان گشوده شده و الهی بودن قرآن را متوجه میشوند ... مثالم برای این بیان همان داستان چهار ملحدی است که سالها با اسلام دشمنی میکردند و قرآن در دستشان بود ولی تنها زمانی اعتراف به الهی بودن آن ولو در جمع کوچک خودشان کردند که یک سال زمان تعیین کرده بودند که هر کدام مثل ربعی از قرآن را بیاورند اما در عوض، هر کدام در فصاحت یک آیه از قرآن به حیرت رفتند و معترف به عجز خود شدند، در همان زمان امام صادق علیهالسلام بالا سر ایشان رسیدند و آیهی تحدی را بر ایشان تلاوت فرمودند که اگر همهی شما هم پشتیبان هم شوید نمیتوانید مثل قرآن را بیاورید ...
بنا بر این رسیدن به درک الهی بودن قرآن منحصر در آغاز کردن به بررسی فصاحت و بلاغت قرآن نمیشود ... شما میتوانید از هر جنبهای که خواسید به بررسی قرآن بپردازید ...
عموم مردم که هیچ، برخی از درسخواندههای دروس پیرامون قران هم سر برخی معانی با هم اختلاف دارند ... حقیر به این چی میگویم؟ میگویم قران کتابی علمی است که جز «الراسخون در علم» به آن آگاهی کامل و درستی ندارند ... این مورد نیازی به بحث ندارد ... چون آن بحث معانی مربوط به فهم حقانیت قرآن و الهی بودن آن نیست، بلکه وقتی فهمیدیم که قرآن الهی است میتوان از آن معانی برای یافتن درست مسیر هدایت استفاده کرد ... اینکه میان علما اختلاف در معانی و تفاسیر و تأویلها باشد هم به همین دلیل بحثهایی دروندینی هستند و ارتباطی به اصل هدایت شدن یا نشدن به سوی اسلام و پذیرش یا عدم پذیرش الهی بودن قرآن ندارد ... اما با تمام این اوصاف همان معانی هم میتواند فرصت را برای عقل سلیم فراهم کند تا عقل سلیم باز معبر به باطن زده و شهود قلبی رخ داده و زمینهی ایمان محقق گردد، گرچه برخی ایمان بیاورند و برخی نیاورند ... مهم اتمام حجت است که شاید برای برخی از همین زاویه محقق گردد ... بستگی به خیلی از عوامل دارد، از جمله اینکه در چه زمان خاصی چه قسمت از کدام سوره خوانده شده است و با توجه به گذشتهی شخص و خاطرات دور و نزدیک یا تجربیات کوچک و بزرگش چه برداشتی از آن آیات بکند ... بعضیها حتی شاید بخاطر اعتقادشان به درست کار کردن استخاره ایمان بیاورند ... اینکه قرآن کتابی است که میتوان از آن سؤال پرسید و جواب گرفت، مثل اینکه هوشمندی پشت آن باشد و زنده باشد ... برخی هم خواهند گفت این کار را با فال حافظ هم میشود کرد ... این بحثها تا در ظاهر باقی بماند بحث آن ادامهدار و احتمالاً بینتیجه است، مثل براهینی که فلاسفه میآورند که گاهی تنها اثرش محکمتر شدن ایمان خود همان فلاسفه خواهد بود، ولی اگر از این ظاهرها معبری به باطن باز شود و درک مستقیمی صورت بگیرد دیگر میان قرآن و دیوان حافظ و هر کتاب با معنای دیگری فرق از زمین خواهد بود تا آسمان ...
این هم مانند موارد دیگر ... بحثهایی هم در همین سایت روی این موارد صورت گرفته که ان شاء الله مطالعه بفرمایید ... تا بحث بر روی ظاهر قضیه باشد اِنْقلت آوردن مقدور اس، گرچه گاهی سخت و نزدیک به غیرممکن باشد، ولی وقتی بحث باطنی شد دیگر فرق خواهد کرد ... و ایمان آوردن یا نیاوردن هم پدیدهای ظاهری است ... شما روی کاغذ هم که اثبات کنید قران الهی نیست و بشری است بنده نمیپذیرم تا قلبم نپذیرد و راضی نشود، بلکه خواهم گفت که این کار شما حتماً اشتباهی دارد که الآن نمیتوانم آن را بیابم، میدانم که غلط است ولی نمیدانم کجایش غلط است ... مثل این کارآگاهان که یقین دارند کسی مجرم است ولی نمیتوانند اثبات نمایند، اگر مدرک محکمهپسندی ندارند خودشان چطور به آن یقین رسیدهاند؟ (البته مثالش معالفارق است، مثالش را آوردم برای تقریب مسأله به ذهن)
دوستان دیگر که حرف حقیر را نمیپذیرند عموماً به دنبال دلیل در ظاهر میگردند و حرفشان هم این است که ما معیاری نداریم که میان خطورات قلبی راستین و کاذب تفاوت قائل شویم ... در این زمینه توضیحات جناب نقی در همین تاپیک را مطالعه بفرمایید، شاید که مقبول افتد ...
بنده چون قرآن را قبول دارم خیلی از مباحث تاریخنگاران را قبول ندارم ... گرچه مباحثی مانند طوفان نوح را میتوان توضیحاتی داد، مثل اینکه محدود بوده و شامل کل کرهی زمین نبوده است، گرچه شواهد برای هر دو جهت داریم که طوفان کل زمین را در بر گرفته باشد و یا فقط یک محدوده را در بر گرفته باشد، اما چون کار کافی در این زمینه نشده است همچنان مسأله محل مناقشه باقی مانده است ... گرچه اهمیتی هم ندارد، شما اگر از این راه نمیتوانید به یقین برسید رهایش کنید و به سراغ راهی بروید که برایتان یقینآور باشد ... مگرنه چه فایده دارد وقتت و عمرتان را بگذارید روی بررسی برهانی که اگر مطمئن شدید درست هست هم نمیتوانید به آن اعتماد کنید؟
به همان ملاحظات بالا میشود اسمش را اعجاز گذاشت، ولی نه به آن معنای ظاهریاش ... یک نفر از بررسی مراحل رشد جنین و مقایسهی آن با علم امروز میگوید اسلام آیین حق است و یک نفر دیگر هم با مطالعهی نظریات نجوم نوین و بعد بررسی قرآن به این نتیجه میرسد که قران به زبان عوامانهی اعراب جاهلی در ۱۴۰۰ سال پیش سخن گفته است و زبانی علمی ندارد و یا حتی نعوذبالله میگویند غلط دارد ... اگرچه همهی این مباحث تا در لایههای سطحی بحث بمانند قابل نقد هستند، تا قلب به شهود نرسد الهی بودن قرآن برای شخص اثبات نشده و چه در جهت تأیید و چه در جهت نفی در حدّ یک ظن و گمان قوی یا ضعیف باقی میماند و در بستر گذر عمر هم بارها شدت و ضعف آن تغییر کرده و چه بسا مؤمنی که کافر شود و کافری که مؤمن شود و باز هم در وضع جدید خود ناپایدار باشد ...
یا علی علیهالسلام
[="Franklin Gothic Medium"] Dahim Darni;780950 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام جناب دارنی،
درست متوجه منظورتان نشدم ... یک نفر را در نظر بگیرید که حافظهاش را از دست داده است، خانمی میآید نزد او و با اینکه برایش غریبه است دسش را میگیرد و با حسّی نامتعارف میگوید که «مرا نمیشناسی؟ من مادرت هستم ...»، خوب الآن نفی و اثباتی در این گزاره هم هست، مفهوم مادر با خودش لوازمی را میرساند و صرف یک اسم یا لقب نیست و در عین حال دیگران را هم از این جایگاه خلع میکند، خدا هم اگر خداست به معنای آفرینندهی شما طبیعتاً دیگر دیگران آفرینندهی او نخواهند بود، به یاد آوردن این مطلب حتماً منجر به یک اثبات و نفی خواهد شد، اثبات ولایت خدا و لزوم اطاعت و پرستش او و نفی ولایت طاغوت و پرستش بتها ... حالا این چه مشکلی دارد؟ یا اگر اصلاً نظر شما را نفهمیدم لطفاً کمی واضحتر بفرمایید منظورتان چیست ...
[="Franklin Gothic Medium"] Dahim Darni;781098 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام جناب دارنی،
با شما موافق نیستم ... ما حتی در تاپیکهای قبلی هم که با دوستان و شاید خود شما بحث داشتیم گفتیم که معجزه در اصل آیت است و نه غیر آن ... معجزه در اصل نشانهی صدق دعوی یک شخص است که خود را دارای رسالتی از جانب خدا بشمرد، برای اتمام حجت بر کسانی که تا بحال در مورد صدق دعوی او شک دارند یا به او گمان سوء میبرند که دروغگو باشد و ... بیش از این اصلاً تعریفی نیاز ندارد ... از یک مسلمان بپرسید که تا کنون کدام پیامبر آمده بگوید که من میخواهم برایتان نشانهای بیاورم و بعد دیگران بگویند که تئوری اینکه چطور باید با دیدن آن نشانه تو را تصدیق کنیم را هم بیان نما؟ ... پیامبران نشانه را میآوردند و دیگران آن را میشناختند و در نتیجه حجت بر ایشان تمام میشد، آنها که ایمان میآوردند در صنف مؤمنین و آنها که ایمان نمیآوردند هم در صنف کافرین (مخفیکنندگان حقیقتی که دیدهاند، نوری که دیدند و به آن پشت کردند) قرار میگرفتند ... بیش از این معجزه اصلاً نیازی به تعریف ندارد ... اصلاً بیمعناست که بنده یا هر عالم دینی بخواهد برای شما یا دیگران توضیح دهد که معجزه یعنی چه تا بعد ببینید با قرآن میشود ایمان آورد یا نه ... معجزه خودش دلیل روشن بر الهی بودن خودش هست، چون مطابق تعریف آیات البینات است ... تمام عالم مملو از آیات خداست و برخی از آیات در این میان هستند که آیات روشن خدا هستند ... اینکه ظاهر آن آیات دیگر گاهی به صورت خرق عادت باشد دیگر یک مسألهی جداگانه است ... ما و شما میتوانیم ساعتها بحث کنیم که مکانیزم عمل کردن این آیاتالبینات و رساندن شخص به ایمان چگونه است، ولی اینها ربطی به اینکه خودمان ایمان بیاوریم یا نه ندارد، اگر میخواهید بدانید اسلام حق است یا نه باید ایاتالبینات خدا را ببینید، لااقل در این زمنانه این راه بیش از پیش مورد نیاز واقع میگردد ... بحث روی اینکه چطور با خواندن قرآن دچار انقلاب درونی شده و قلبم برای خداوند خاضع میگردد و حضور او را میفهمم و غیره دیگر بحثهای دروندینی است که اهمیتش از نوع ثانویه است ... آب تشنگی را رفع میکند، اما اینکه تشنگی را رفع میکند را برای اینکه بفهمیم لازم نیست ابتدا با توجه به فرمول شیمیایی آن و غیره بررسی کنیم و بعد تصدیق کنیم که بله تشنگی را رفع کرد، بلکه برای رسیدن به این درک کافی است وقتی تشنه هستید آب بخورید، نیازی به سواد شیمی و زیستشناسی و پزشکی و غیره هم ندارد ...
بحثهایی که در این ۶۰ صفحه صورت گرفته است، لااقل بخش بزرگی از آن یک بحث دروندینی است، اینکه چند نفر که خودشان ایمان آوردهاند دارند سعی میکنند ببینند میتوانند کارکرد آن را فرمولبندی نمایند یا نه ... اگر نتوانستند هم باز ایشان ایمان به الهی بودن قرآن دارند و فقط در جهت علمی قضیه ضعیف عمل کردهاند ...
اما مسائلی که در مورد معجزات متفاوت فرمودید را قبول دارم ... قاعدتاً کموبیش همه قبول دارند ... اگر تعریف معجزه این باشد که یک چیز هست که ظاهرش خلاف عادت معمول است در این صورت با اکتفا کردن به این ظاهر عجیب و این تجربهی عجیب و غیرمترقبه ما به یقین صادق نمیرسیم و حداکثر به ظن قوی برسیم که در این صورت با دیدن شعبدهبازیها و جادوگریهای عدهای دیگر مانند مرتاضان و غیره هم شاید نعوذبالله به سمت ایشان تمایل بیابیم ... باد آورده را باد میبرد ... معیار اگر در ظاهر باشد به مشکل خواهیم خورد چون ظاهر هر چه که باشد قبل جعل هست، ولو به صورت بالقوه، و بنده هم مخالفم که تعریف معجزه را در ظاهر عجیب داشتن آن منحصر بدانیم ...
شهود قلبی چیست؟