جمع بندی اعتراض به فریب حکمیت ابوموسی در جنگ صفین

تب‌های اولیه

16 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اعتراض به فریب حکمیت ابوموسی در جنگ صفین

باسلام

مقدمه مختصر

بنظرم مظلومترین امام شیعیان امام علی است . حتی مظلوم تر از امام حسین
و
یکی از ظلم های بزرگی که به حق ایشان شد در همان مسیله حکمیت جنگ صفین بود.
جنگی که اگر یک ساعت دیگر ادامه پیدا میکرد معاویه راهی جز رفتن به زیر زمین ان هم بدون روح نداشت.

سوال
اما موضوعی که ذهن مرا مشغول به خود کرده است
این است
یعنی ابوموسی پس از ان فریب اشکار اعتراضی نکرد؟؟؟اعتراضی با صدای بلند که همگان بشنوند.
اعتراضی که باعث جلب توجه حضار بشود و در دم ان قایله را بخوابانند و همان دم جمعیت پی به فریب خوردنش ببرند و نتیجه با حکمیت مجدد یا جنگ آنی رقم بخورد؟؟؟

ب

با نام و یاد دوست




کارشناس بحث: استاد ممسوس

با سلام
یکی از چهرهای نفاق در تاریخ ابوموسی اشعری است. در گزارشات تاریخی معتبر و کهن سر پیچی و تمرد او را از امام زمان خویش میبینیم. در کنار این نفاق، ساده لوحی و عدم بصیرت و دور اندیشی او باعث شد ضربه سنگینی بر چهره اسلام وارد شود و امیرالمومنین به ناچار تن به حکمیت اجباری داده و در نهایت فریب خوردن ابوموسی، ورق صفین را به نفع معاویه برگرداند.
بامداد روز پنجشنبه دوازدهم ربیع الاول، خدمت عمروعاص به امویان در جنگ صفین، مایه حیات آنان شد. او در حساس‌ترین لحظه های جنگ، زمانی که نشانه‌های شکست در سپاه معاویه آشکار گشته بود دست به نیرنگی بزرگ زد، و دستور داد با بستن قرآن بر سر نیزه ها و حمل کردن قرآن بزرگ دمشق با کمک ده نفر روی نیزه ها، همه سپاهیان فریاد بزنند:
ای اهل عراق! کتاب خدا بین ما و شما حاکم است (دو طرف دست از جنگ برداریم و به حکم قرآن تسلیم شویم )!
امیرالمؤمنین علی علیه السلام خطاب به سپاهیانش فرمود: به جنگ ادامه دهید و استقامت کنید که لحظه پیروزی فرا رسیده است و به دعوت اینان اعتنایی نکنید که فریبی بیش نیست.
زیرا قبل از شروع جنگ، امام طی نامه‌های متعدد و سفیران فراوان، معاویه و اهل شام را دعوت به پذیرش حکم قرآن کرده بود و آنان نپذیرفته بودند و اینک که در آستانه شکست قرار گرفته بودند قرآن را دستاویز خود کرده بودند.
ولی نیرنگ عمروعاص کار خود را کرد و گروه زیادی از سپاه عراق که تعداد آنها بالغ بر ده هزار نفر بود دست از جنگ برداشتند و خواستار قبول درخواست شامیان و آتش‌بس شدند.
امام علی فرمود:فریب مخورید، قرآن ناطق منم.
اما آنها در حالی که همگی مسلح بودند، در برابر امام ایستادند و بر خواسته خود پافشاری کردند و در نهایت گفتند:
یا علی، دعوت این گروه را بپذیر و گرنه همان گونه که عثمان را کشتیم تو را نیز می کشیم.
سخنان امام در دل‌های مرده آنان هیچ اثری نداشت و امام مجبور به پذیرش حکمیت و داوری شد. قرار شد آتش بس شود و هر یک از دو طرف جنگ، شخصی را به عنوان داور و حکم انتخاب کنند تا با مشورت یکدیگر در تاریخی معین در مکانی به نام دومه الجندل در سر حد شام و عراق، در مجلسی عام و در مقابل سران دو سپاه نظر خود را اعلام کنند.

معاویه برای داوری عمروعاص را برگزید، ولی گروه شورشی از سپاه عراق و مخالفان امام علی که آتش بس و حکمیت را بر او تحمیل کرده بودند و خواهان صلح با معاویه بودند ابو موسی اشعری را نامزد کردند.
اشعث و تعدادی دیگر از کسانى که بعدا در گروه مارقین در آمدند، ابو موسى اشعرى را پیشنهاد کردند. اما امام علی(ع) ابن عباس و یا مالک اشتر را پیشنهاد کرد ولی مورد قبول اشعث و یارانش قرار نگرفت به این بهانه که اشتر عقیده به جنگ دارد و ابن عباس نیز نباید باشد، زیرا عمرو بن عاص از مصرى‏ هاست، طرف دیگر باید یمنی باشد.[1]
هر چه امام فرمود او شایستگی ندارد، نپذیرفتند و اجازه ندادند که امام ابن عباس یا مالک اشتر را برای داوری برگزیند. حتی امام احنف بن قیس را به عنوان داور دوم یا سوم پیشنهاد داد ولی نپذیرفتند.
مفاد حکمیت
هر دو گروه بر داوری قرآن و مراجعه به آن در موارد اختلاف رضایت می‌دهند.
امام علی(ع) و پیروانش ابوموسی اشعری را به عنوان ناظر و داور برگزیدند و معاویه و پیروانش عمرو عاص را.
اگر در مواردی داوری قرآن به کار نیاید، به سنت و سیره پیامبر (ص) مراجعه خواهند کرد.
به اختلاف دامن نمی‌زنند و از هوی و هوس پیروی نمی‌کنند.
جان و مال و ناموس هر دو داور تا هنگامی که از حق فراتر نروند، محترم است.
اگر یکی از دو داور پیش از انجام وظیفه بمیرد، امام آن گروه، داور عادلی را به جای او بر می‌گزیند.
اگر یکی از پیشوایان پیش از داوری بمیرد، پیروان او می‌توانند فردی را به جای او برگزینند.
اگر داوران به تعهد خود عمل نکنند، امت حق دارد از داوری آن‌ها بیزاری جوید.
از زمان نگارش پیمان حکمیت تا انقضای آن، جان و مال و ناموس مردم در امن و امان است.
سلاح‌ها تا پایان دوره صلح باید بر زمین نهاده شوند و راه‌ها امن گردند؛ و در این مورد، میان حاضر و غایب در این واقعه، تفاوتی نیست.
بر هر دو داور لازم است در جایی میان عراق و شام اقامت کنند و جز کسانی که آنها می‌خواهند، کسی در آن جا حاضر نشود.
اگر هر دو داور بر طبق کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) داوری نکنند، مسلمانان به نبرد خود ادامه خواهند داد و هیچ تعهدی میان طرفین نیست.[2]


[/HR][1] . الفتوح ابن اعثم ج 3 ص 163

[2] . تاریخ طبری ج 3 ص 103-104


امام علی (ع) برای حکمیت، چهار صد نفر را به فرماندهى شریح بن هانى همراه ابو موسى اشعرى اعزام کرده و عبد الله بن عباس را به عنوان امام جماعت آنان همراهشان کرد. به علاوه ابو موسى را نیز از ماهیت پلید معاویه آگاه کرده و نصایح فراوانى به او نمود.[1]
این ماجرا هشت ماه پس از صفين بود. ابو موسى اشعرى و عمرو بن عاص براى داورى در محلى بنام دومة الجندل، ميان مكه و كوفه و شام، گرد هم آمدند. گروهى از صحابه و تابعين را احضار كردند، از جمله عبد الله بن عمر و عبد الرحمن بن اسود بن عبد يغوث و مسور بن مخرمه را با نيكان مردم مدينه. على، ابن عباس را با گروهى از كوفه فرستاد. ابن عباس به ابو موسى گفت: «تو با هوشيارترين عرب، رو به رو هستى و همه سنگهاى زمين به سوى تو افكنده شده. هر چيز را فراموش كردى اين را فراموش مكن كه با على همان كسانى بيعت كرده‏اند كه با ابو بكر و عمر و عثمان بيعت كردند و در او هيچ رفتارى نيست كه وى را از خلافت بدور كند و در معاويه يك خوى و رفتار كه او را به خلافت نزديك كند، وجود ندارد.» چون ابو موسى و عمرو براى داورى گرد آمدند، خيمه نهاده شد عمرو گفت: «بايد هر چه مى‏گوييم بنويسيم تا از گفته خويش باز نگرديم.» و نويسنده‏اى را فرا خواندند.
عمرو پيشتر به آن نويسنده گفته بود كه به نام من آغاز كن. چون نويسنده نامه را گرفت، نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان» با نام عمرو آغاز كرد. عمرو به او گفت: «پاك كن و با نام ابو موسى آغاز كن چرا كه وى برتر از من است و شايسته‏تر براى تقدم.» و در اين كار نيرنگى نهفته بود. سپس به ابو موسى گفت: «چه گوييم درباره كشته شدن عثمان؟» گفت: «به خدا سوگند كه مظلوم كشته شد.» عمرو گفت: «اى غلام! بنويس!» سپس گفت: «اى ابو موسى! اصلاح كار مردم و نگاهداشت خون ايشان و پاس ذمّه‏ها
بهتر است از اين جنگ كه ميان معاويه و على است. اگر صلاح مى‏دانى ما هر دوشان را بيرون آوريم و كسى را كه مورد پسند و دلخواه مسلمانان است به خلافت برگزينيم. چرا كه اين امر امانتى بزرگ است بر گردن ما.» ابو موسى گفت: «مانعى ندارد.» عمرو عاص گفت: «اى غلام بنويس!» سپس آن نامه را مهر بر نهادند. از جاى برخاستند و روز به درازا كشيده بود و سخن افزون شده بود. عمرو بدانچه خواستار بود- يعنى اقرار ابو موسى به اينكه عثمان به ظلم كشته شد و نيز بيرون كردن على و معاويه از امارت- رسيده بود.



[/HR][1] . ابی ابوسعد ج 1 ص 412


عمرو عاص نماینده سپاه شام و معاویه در ماجرای حکمیت از نخستین روز ورود به دومه الجندل، ابو موسی اشعری را به عنوان صحابی پیامبر و بزرگتر از خود احترام می‌کرد. آنها سرانجام در مجلسی سرّی تصمیم گرفتند علی و معاویه را از خلافت خلع کنند و سرنوشت خلافت را به شورای مسلمانان واگذار کنند.
عمرو عاص از سادگی ابوموسی استفاده کرد و به او چنین گفت:« ما وضع امت اسلام را بررسی کردیم و برای رفع اختلاف و بازگشت به وحدت بهتر از این ندیدیم که علی و معاویه را از خلافت خلع کنیم و امر خلافت را به شورای مسلمین واگذار کنیم تا آنان هر کس را که بخواهند به عنوان خلیفه برگزینند.»[1]
ابو موسی اشعری نتیجه حکمیت را به اینجا رسانید که هر دو فرمانروا یعنی معاویه و علی(ع) خلع ید شوند و هیچکدام فرمانروا نباشند، عمرو عاص نیز _به ظاهر_ این امر را پذیرفت اما برای اجرایی کردن نقشه ‏ای که در سر داشت ابوموسی را فریفت و او را برای اعلام نتیجه بر خودش مقدم کرد. ابن عباس تلاش زیادی کرد تا ابتدا عمرو عاص نتیجه را اعلام کند اما ابوموسی به هشدارهای ابن عباس مبنی بر فریب‏کاری عمرو توجهی نکرد و به او گفت: من و عمرو توافق کرده‏ایم.[2]
ابو موسى بر بالاى منبر رفت و گفت: ای مردم! براى این كه مسلمانان روى آسایش ببینند و بینشان دودستگی نباشد من و عمرو عاص توافق كردیم که علی و معاویه را از خلافت برکنار كنیم تا خود مسلمین شورائى تشكیل داده و كسى را كه استحقاق و شایستگى خلافت دارد انتخاب كنند پس من _به نمایندگی از مردم حجاز و عراق_ چنان‏که انگشتری‏ ام را از دست خود خارج می ‏کنم، على را از خلافت خلع می ‏نمایم.[3] سپس از منبر پایین آمد و عمرو بن عاص به بالای منبر رفته، اعلام کرد: آنچه ابوموسی گفت شنیدید. او، تنها حق برکناری على را داشت و من هم او را در این مورد تایید می ‏کنم. اما من چنان‏که انگشتری ‏ام را به دست می ‏کنم خلافت را به معاویه واگذار می‏ نمایم. زیرا او علاوه بر شایستگیِ احراز این مقام، ولی دم و خونخواه عثمان نیز هست. در اینجا مجلس آشفته شد. ابوموسی از حیله عمرو برآشفت و خطاب به او گفت: «قَد غَدَرتَ و فَجَرتَ و اِنَّما مَثَلُك مَثَلُ الكَلبِ ان تَحمِل عَلیهِ یَلهَث او تَترُكهُ یَلهَث»؛[4] اى حیله‏ گر فاسق، تو چون سگى هستى كه چه آن را چوب بزنند یا رهایش سازند، پارس می ‏كند. عمرو عاص هم در پاسخ گفت: «اِنَّما مَثَلُكَ مَثَلُ الحِمارِ یَحمِل اَسفاراً»؛[5]یعنى تو هم چون خری هستی كه مشتی كتاب بارش کرده‏ باشند.[6]
به این ترتیب، بدون آنکه سخن از قرآن و سنت پیامبر (ص) باشد، ماجراى حکمیت‏ منشا اختلاف دیگرى در میان شام و عراق شد.[7] و مهم‏ترین نتیجه حکمیت برای شامیان این بود که از آن پس مردم شام، معاویه را امیرالمؤمنین نامیدند.[8]


[/HR][1] . البدء و التاریخ ج 2 ص 887

[2] . ابن ابی الحدید شرح نهج البلاغه، ج 2 ص 255

[3]. همان ص 256

[4] .اعراف 176

[5] .جمعه 5

[6] . ابن ابی الحدید همان

[7] . ابن مزاحم منقری، ص 545؛ ابن ابی الحدید همان

[8] . بلاذری، انساب الاشراف ج 2 ص 342


این مطالب ماحصل جریان حکمیت بود. اما نکات قابل تامل در این موضوع را بیان میکنم.
ابوموسی اشعری از کسانی بود که در جنگ جمل و صفین شرکت نکرد. زمانی که در کوفه استاندار عثمان بود و حضرت علی روی کار امد حضرت از او خواست تا مردم کوفه را برای نبرد جمل در بصره مهیا کند که او از این کار سر باز زد و لاجرم از والی گری کوفه عزل شد. حضرت در وهله اول حکمیت را قبول نکردند پس از تهدید به قتل پذیرفتند که حکم ابن عباس باشد آنان نپذیرفتند و ابوموسی را معرفی کردند حضرت فرمود من به اندیشه و خرد او اطمینان ندارم کنایه از این که او ساده لوح است وقتی حکمیت ابن عباس را قبول نکردند حضرت مالک اشتر را پیشنهاد کرد انها گفتند او جنگ طلب است و باز بر حکمیت ابوموسی پافشاری کردند حضرت فرمود ایا شما به غیر از ابوموسی رضایت نمیدهید گفتند خیر حضرت فرمودشما... از رأی من سرپيچي کردید. پس آنچه مى خواهيد، انجام دهيد!... كارى كرديد كه نيروى اسلام را فرو كاست و توانش را از ميان برد و سستى و خوارى بر جاى نهاد[1]
در اخر بحث و جدلی را که ابوموسی اشعری و عمرو عاص داشته و هرکدام دیگری را به سگ و خر تشبیه کردند را دیدیم اما پس از انکه ابوموسی فریب خورد از دو مة الجندل سوار بر مرکب شد و به مکه رفت حتی به کوفه هم نرفت شاید خجالت و شرمندگی او از این ساده لوحی باعث این امر شد در حالی که حضرت علی بارها و ابن عباس و مالک او را نصیحت کردند که فریب دشمن را نخورد
عمرو عاص به شام رفت و معاویه را بر جای خود ابقا نمود و همه با او به عنوان حاکم اسلامی بیعت کردند اما وقتی خبر به حضرت علی رسید که ابوموسی فریب خورده است فرمود: من شما را از اين داورى نهى كردم. هر كس شما را بدان فرا خواند او را بكشيد و آهنگ رفتن به سوى معاويه كرد. شصت هزار تن با او تا پاى جان پيمان بستند و بيعت كردند. ولى خوارج و جنگ با ايشان او را از اين كار بازداشت‏[2]
این گزارش اخر نشان میدهد که حضرت این حکمیت را چون در ان فریب بود نپذیرفتند و به دیگران هم گفتند ان را قبول نکنید و بالاتر از این فرمود باید باز با معاویه نبرد کنیم. اما متاسفانه در این جا بود که قائله خوارج بروز یافت و همانها که گفتند باید حکمیت را قبول کنی گفتند ما در این امر و پذیرش حکمیت اشتباه کردیم و گناه کردیم و اکنون توبه میکنیم انها حضرت را مجبور کردند که به خاطر پذیرش حکمیت توبه کند حضرت فرمود من از اول قبول نمیکردم شما مرا مجبور ساختید خوارج گفتند اگر توبه نکنی کافر هستی و مرتکب کبیره کافر است در اخر عدم همدلی یاران حضرت و تعلل در برابر اعزام نیرو برای مقابله با معاویه و از طرفی ظهور خوارج مانع از این شد که حضرت باز سراغ جنگ با معاویه برود و در مدت کمی پس از ان حضرت علی به دست اشقی الاشقیاء از همین خوارج به شهادت رسید.


[/HR][1] . وقعة صفّين، ص 502و 498؛ الأخبار الطوال، ص 192؛ مروج الذهب، ج 2، ص 401؛ شرح نهج البلاغة، ج 2، ص 231؛ نهج البلاغة، الخطبة 238؛ بحار الأنوار، ج 33؛ ص 323 ح 569؛ الكامل في التاريخ، ج 2، ص 387؛ الفتوح، ج 3، ص 193-199؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 51.


[2] . البدء والتاریخ، ج 2 ص 888


با سلام

در کتاب وقعه صفین آمده است: آن گاه كه در جنگ صفین ماجرا به حکمیت رسید على (عليه السلام)، ابتدا خطالب به عراقیان فرمودند: «معاويه كسى نيست كه براى اين كار، كسى جز عمرو بن عاص را برگزيند كه به انديشه و نظرش اطمينان داشته باشد؛ و براى فرد قُرشى، جز شخص همتاى او [در هوش و انديشه] روا نيست. پس بر شما باد كه عمرو بن عاص را با [تيرى چون] عبد الله بن عبّاس بزنيد؛ زيرا عمرو، هيچ گرهى بر نمى بندد، مگر آن كه عبد الله بگشايد...».
اشعث بن قیس گفت: نه! به خدا سوگند، تا قيامت بر پا شود، نبايد دو تن از مُضَر،(1) در اين بابْ داورى كنند. اكنون كه شامیان مردى را از مُضَر به داورى گزيده اند، تو مردى از يمن برگزين.
على (عليه السلام) فرمود: «يمنىِ شما فريفته می شود؛ زيرا عمرو كسى نيست كه اگر كارى موافق هواى نفس او باشد، ذرّه اى از خدا پروا كند».
اشعث گفت: به خدا سوگند، اگر يكى از آن دو يمنى باشد و داورى شان برابر با بخشى از خواسته ما نباشد، براى ما دوست داشتنى تر است از آن كه هر دو مُضَرى باشند و داورى شان برابر با بخشى از خواسته ما باشد.(2)
آن گاه امام على (عليه السلام) فرمودند: «شاميان مردمى هستند جفا پیشه...اکنون كه شاميان براى خويش، عمرو بن عاص را برگزيدند كه براى دستيابى به آنچه دوست دارند، از همه شايسته تر است؛ و شما براى خود، ابو موسى اشعرى را برگزيديد كه براى رسيدن به آنچه دوست نمى داريد، از همه مناسب تر است - او شایسته این کار نیست- ... اکنون با عبد الله بن عبّاس بر سينه عمرو بن عاص بكوبيد و فتنه اش را دفع كنيد».
ابن كوّاء نزد علی علیه السلام به پا خاست و گفت: ای امیرالمومنین، ما به ايشان عبد الله بن عبّاس را پيشنهاد دادیم؛ ولی می گویند: ابو موسی، نماينده يمنيان به پيشگاه پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) و تقسيم كننده بيت المال در زمان ابو بكر و كارگزار عمر بوده و ما به او رضايت داده ایم.
على عليه السلام فرمود: «مرا به انديشه و خِردورزىِ ابو موسى اطمينان نيست. من عبد الله بن عبّاس را براى اين كار بر مى گزينم».
آنان گفتند: به خدا سوگند، ما ميان تو و ابن عبّاس فرق نمى نهيم.
گويا تو مى خواهى خودْ داور باشى. پس مردى را برگزين كه نسبتش با تو و معاويه يكسان باشد و به هيچ يك از شما دو تن، نزديك تر از ديگرى نباشد.
امام على(عليه السلام) فرمود: « چرا از گزينش عمرو بن عاص براى شاميان خشنوديد، حال آن كه او چنين که شما می گویید نيست؟» .
گفتند: شامیان [به كار خود] آگاه ترند و ما تنها بايد به خود بپردازيم.
امام علی علیه السلام فرمود: « پس من اَشتر را بر می گزینم».
گفتند: نه، ما به او رضایت نمی دهیم!
على عليه السلام فرمود: «آیا شما جز به ابو موسی خرسند نیستید؟».
گفتند: آرى.
امام علیه السلام فرمود: « شما... از رأی من سرپيچي کردید. پس آنچه مى خواهيد، انجام دهيد!... كارى كرديد كه نيروى اسلام را فرو كاست و توانش را از ميان برد و سستى و خوارى بر جاى نهاد».(3).(4)

پی نوشت:
(1). قبایل عربستان پیش ازظهور اسلام به ۳ مجموعه ی بزرگ و رقیب و متخاصم تقسیم می‌شدند که عبارت بودند از: 1. قبایل یمنی در جنوب عربستان؛ 2. مجموعه قبایلِ ربیعه در شرق و شمال شرق عربستان؛ 3. مجموعه قبایل مُضَر در مرکز و غرب عربستان که به چهار دسته تقسیم می‌شدند: 1. قبیله بنی‌عامر که بزرگترین بخش قبایل مضری بود و در مرکز عربستان اسکان داشت. 2. قبیله بنی‌تمیم که بعد از بنی‌عامر ازنظر جمعیتی مرتبه دوم را داشتند. 3. قبایل هوازن و ثقیف که بعد ازاینها قرار می‌گرفتند و در منطقه طائف ساکن بودند. 4. قبایل قریش و کِنانه که در مکه و اطرافش اسکان داشتند و کوچکترین بخش از قبایل مُضَری بودند.سایت: http://fa.wikipedia.org/wiki.

(2). وقعة صفّين، ص 500 عن جابر؛ الفتوح، ج 4، ص 198.

(3). وقعة صفّين، ص 502و 498؛ الأخبار الطوال، ص 192؛ مروج الذهب، ج 2، ص 401؛ شرح نهج البلاغة، ج 2، ص 231؛ نهج البلاغة، الخطبة 238؛ بحار الأنوار، ج 33؛ ص 323 ح 569؛ الكامل في التاريخ، ج 2، ص 387؛ الفتوح، ج 3، ص 193-199؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 51.

(4). گرد آوری از: دانش نامه امیرالمؤمنین، محمّد محمّدی ری شهری، سازمان چاپ و نشر دار الحدیث، قم، 1386هـ ش، چاپ اوّل، ، ج6، ص 191- 2

پابوس زوار اربعین;685971 نوشت:
یعنی ابوموسی پس از ان فریب اشکار اعتراضی نکرد؟؟؟اعتراضی با صدای بلند که همگان بشنوند.

بنص اخبار صحیح از اهل سنت این فرد منافق بود وعمدا اینکار را کرد:

ففى صحيح مسلم 4 / 2144 ح 11, و مسند أحمد:5/390: (كان بين حذيفة وبين رجل من أهل العقبة ما يكون بين الناس فقال: أنشدك الله كم كان أصحاب العقبة؟ فقال له القوم: أخبره إذ سألك ، قال: إن كنا نخبر أنهم أربعة عشر . وقال أبو نعيم فقال الرجل كنا نخبر أنهم أربعة عشر قال: فإن كنت منهم وقال أبونعيم فيهم ، فقد كان القوم خمسة عشر . وأشهد بالله أن اثني عشر منهم حرب لله ولرسوله (ص) في الحياة الدنيا ويوم يقوم الأشهاد)

و هذا الرجل كما اوضحت رواية ابن ابى شيبة فى المصنف هو ابو موسى الاشعرى

قال الذهبي في سير أعلام النبلاء، عن شـقيق: " كنّا مع حذيفة جـلوساً فدخـل عبـد الله وأبـو موسـى المسـجد، فقال ـ أي حـذيفـة ـ: أحدهما منافق. ثمّ قال ـ أي حذيفة ـ: إنّ أشـبه الناس هدياً ودلاًّ وسمتاً برسـول الله (صلى الله عليه وآله) عبـد الله "

وقال ابن أبي الحديد: وروي ان عماراً سئل عن أبي موسى فقال: لقد سمعت فيه قولاً عظيماً سمعته يقول: صاحب البرنس الأسود، ثم كلح كلوحاً علمت انه كان ليلة العقبة بين ذلك الرهط.

میگوید حذیفه منافق شناس رض کلامی خطیر در باره ابوموسی گفته که من #کراهت دارم ذکرش کنم ؟؟؟!!!!!

وأخرج ابن عدي في (الكامل ج2 / 262) وابن عساكر في (التاريخ) كما في (منتخب كنز العمال بهامش مسند احمد ج5 / 234) باسناده عن أبي نجاء حكيم قال: كنت جالساً مع عمار فجاء أبو موسى فقال: ما لي ولك؟ ألست أخاك؟ قال: ما أدري ولكن سمعت رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) يلعنك ليلة الجبل، قال: إنه استغفر لي، قال عمار: قد شهدت اللعن ولم أشهد الاستغفار.

واین خبر یعنی ابوموسی جزو ترورکنندگان رسول الله در عقبه تبوک بوده !!!!!!!
سوره فاضحه آیه 74

با سلام
بله در برخی منابع نام ابوموسی اشعری جزو ترورکنندگان پیامبر امده است

[="Tahoma"][="DarkGreen"]خوب یعنی انجا جمعی که ابوموسی را انتخاب کردند بعد از سر و صدای ابوموسی به فریب خوردن چه کردند؟؟؟
اینجای قضیه برای من تاریک شده
کلا کسانی که از سوی سپاه حضرت امیر امدند وقتی دیدند ابوموسی انجا میگوید فریب خوردم چه کردند؟؟؟

یعنی ابوموسی به یک سگ خطاب قرار دادن چنین موضوع مهمی بسنده کرد؟؟؟[/]

با سلام

امیرالمؤمنین (ع) به شدت مردم را از پذیرش حکمیت منع میکرد و تن زیر بار این حکمیت نمیداد. ولی چون خود مردم فریاد برآوردند و تقاضای حکمیت نمودند، و در بین لشکر آن حضرت ایجاد تفرقه کردند و با بیست هزار شمشیر کشیده اطراف آن حضرت را گرفتند که اگر به حکم قرآن و حکمیت راضی نشوی، هم اکنون تو را در زیر این شمشیرها قطعه قطعه می کنیم، حضرت هیچ چاره ای نداشت مگر قبول حکمیت، وگرنه تمام لشکر آن حضرت به مخالفت بر می خاستند و صد در صد به نفع معاویه تمام میشد، لذا حضرت حکمیت را قبول فرمود و سپس که حکمین خدعه کردند؛ یعنی عمرو عاص ابوموسی اشعری را گول زد و در حکم حکمین اعوجاج و انحراف حاصل شد. حضرت تصمیم به ادامه جنگ صفین را داشت تا کار را با معاویه مکار و خداع یکسره کند؛ در اینحال بود که طائفه خوارج به عنوان اعتراض به قبول حکمیت علیه آن حضرت قیام کردند و او را تکفیر نمودند.
یکی از غصه های دل امیرالمومنین همین است که پس از فریب خوردن ابوموسی اشعری یاران حضرت علی عکس العمل خاصی در برابر این جریان نداشتند عوض اینکه عمرو عاص و ابوموسی را مقصر اصلی بدانند عمروعاص را به خاطر اینکه ابوموسی را فریب داد و ابوموسی را به خاطر ساده لوح بودن او، در عوض امدند به حضرت علی ایراد گرفتند که چرا شما حکمیت را قبول کردید؟ بلکه حکمیت از ان خداست حضرت فرمود من به حکمیت تن ندادم شما مرا بر این امر مجبور کردید انان گفتند ما اشتباه کردیم و مرتکب گناه شدیم لذا توبه میکنیم و به ان حضرت گفتند شما هم باید به خاطر این گناه کبیره توبه کنی حضرت فرمود من گناهی مرتکب نشدم اولا من حکمیت را قبول نمیکردم ثانیا من ابن عباس و مالک اشتر را معرفی کردم شما قبول نکردید و ابوموسی اشعری ساده لوح را معرفی نمودید و کار به اینجا رسید با این حال حضرت علی در صدد بود که با معاویه بجنگد و این نبرد را ادامه دهد و بارها یاران خود را جمع کرد و دستور تجهیز سپاه را صادر کرد اما مردم به سخن ان حضرت اعتنا نکردند و مشکل دیگری که در جامعه اسلامی پدید امد و مانع از این شد که حضرت علی با معاویه نبرد کند خوارج نهروان بودند یعنی همانهای که حضرت را مجبور به حکمیت کردند و او را کافر خواندند به دشمنی با ان حضرت برخاستند و جنگ نهروان را به راه انداختند دیگر عملا حضرت علی یاران زیادی برای مقابله با معاویه نداشت همانهای که باقی مانده بودند انگیزه و ایمان قوی برای رویارویی با معاویه نداشتند و پس از مدت کمی هم حضرت علی به دست یکی از همان خوارج و اشقی الاشقیاء ( ابن ملجم مرادی) به شهادت رسید.
مطلب دیگر اینکه یاران ان حضرت که به همراه ابوموسی اشعری به دومة الجندل رفتند وقتی دیدند که ابوموسی فریب خورد نتوانستند کاری انجام بدهند زیرا وقتی در یک جدالی دو حکم معرفی میکنند و حکم هرچه حکم کند دیگران باید تبعیت کنند ضمن اینکه شاید همین یاران حضرت علی را بعدا مجبور به توبه کرده باشند.

[="Tahoma"][="DarkGreen"]

ممسوس;690211 نوشت:
با سلام

امیرالمؤمنین (ع) به شدت مردم را از پذیرش حکمیت منع میکرد و تن زیر بار این حکمیت نمیداد. ولی چون خود مردم فریاد برآوردند و تقاضای حکمیت نمودند، و در بین لشکر آن حضرت ایجاد تفرقه کردند و با بیست هزار شمشیر کشیده اطراف آن حضرت را گرفتند که اگر به حکم قرآن و حکمیت راضی نشوی، هم اکنون تو را در زیر این شمشیرها قطعه قطعه می کنیم، حضرت هیچ چاره ای نداشت مگر قبول حکمیت، وگرنه تمام لشکر آن حضرت به مخالفت بر می خاستند و صد در صد به نفع معاویه تمام میشد، لذا حضرت حکمیت را قبول فرمود و سپس که حکمین خدعه کردند؛ یعنی عمرو عاص ابوموسی اشعری را گول زد و در حکم حکمین اعوجاج و انحراف حاصل شد. حضرت تصمیم به ادامه جنگ صفین را داشت تا کار را با معاویه مکار و خداع یکسره کند؛ در اینحال بود که طائفه خوارج به عنوان اعتراض به قبول حکمیت علیه آن حضرت قیام کردند و او را تکفیر نمودند.
یکی از غصه های دل امیرالمومنین همین است که پس از فریب خوردن ابوموسی اشعری یاران حضرت علی عکس العمل خاصی در برابر این جریان نداشتند عوض اینکه عمرو عاص و ابوموسی را مقصر اصلی بدانند عمروعاص را به خاطر اینکه ابوموسی را فریب داد و ابوموسی را به خاطر ساده لوح بودن او، در عوض امدند به حضرت علی ایراد گرفتند که چرا شما حکمیت را قبول کردید؟ بلکه حکمیت از ان خداست حضرت فرمود من به حکمیت تن ندادم شما مرا بر این امر مجبور کردید انان گفتند ما اشتباه کردیم و مرتکب گناه شدیم لذا توبه میکنیم و به ان حضرت گفتند شما هم باید به خاطر این گناه کبیره توبه کنی حضرت فرمود من گناهی مرتکب نشدم اولا من حکمیت را قبول نمیکردم ثانیا من ابن عباس و مالک اشتر را معرفی کردم شما قبول نکردید و ابوموسی اشعری ساده لوح را معرفی نمودید و کار به اینجا رسید با این حال حضرت علی در صدد بود که با معاویه بجنگد و این نبرد را ادامه دهد و بارها یاران خود را جمع کرد و دستور تجهیز سپاه را صادر کرد اما مردم به سخن ان حضرت اعتنا نکردند و مشکل دیگری که در جامعه اسلامی پدید امد و مانع از این شد که حضرت علی با معاویه نبرد کند خوارج نهروان بودند یعنی همانهای که حضرت را مجبور به حکمیت کردند و او را کافر خواندند به دشمنی با ان حضرت برخاستند و جنگ نهروان را به راه انداختند دیگر عملا حضرت علی یاران زیادی برای مقابله با معاویه نداشت همانهای که باقی مانده بودند انگیزه و ایمان قوی برای رویارویی با معاویه نداشتند و پس از مدت کمی هم حضرت علی به دست یکی از همان خوارج و اشقی الاشقیاء ( ابن ملجم مرادی) به شهادت رسید.
مطلب دیگر اینکه یاران ان حضرت که به همراه ابوموسی اشعری به دومة الجندل رفتند وقتی دیدند که ابوموسی فریب خورد نتوانستند کاری انجام بدهند زیرا وقتی در یک جدالی دو حکم معرفی میکنند و حکم هرچه حکم کند دیگران باید تبعیت کنند ضمن اینکه شاید همین یاران حضرت علی را بعدا مجبور به توبه کرده باشند.

عمرو عاص فتنه کرده بوده پس.فتنه به هر دو معنی .
ادمهای بی بصیرت انجا زیاد یافت میشدند.
کشاندن جنگ شکست خورده به حکمیت
فتنه گری سبب میشود بی بصیرتان در ان فضا گرد و خاک حق و ناحق پوشانده شوند و دید انها که قبل از گرد و خاک ضعیف بود در گرد و خاک کاملا معکوس ببیند.
و احمقان حضرت علی را دعوت به توبه بکنند بجای اینکه

دلنوشته

[SPOILER]پس حلقه مفقوده این بحث در ذهن من غصه ای از حضرت علی بوده است.[/SPOILER]

چه فتنه ای عمر و عاص به په کرده بود که دست اخر جاهلان(صد رحمت به بی بصیرتان) انیس پیامبر را دعوت به توبه کردند در حالی که اگر دو درصد سلامت فکری داشتند به کلاهبرداری در حکمیت اعتراض میکردند . ولی دست گذاشتن عمر و عاص روی ایه ای از قران انها را کلا تا قبل از موت به وضعیت خواب برد.

اعتقاد راسخ دارم اگر بجای پرداختن مداحان به داستان های خواب شیعیان و تکرار مکررات درهر جلسه به روایت مظلومیت حضرت علی بپردازند باید کم کم علاوه بر دهه محرم و دهه فاطمیه تو فکر دهه ای متناسب به داستان مظلومترین امام حضرت امیر باشیم.(هر چند همین الان شیعیان اسیای شرقی در کشورهای اروپایی برپایی اربعین برای حضرت علی را در برنامه های خود دارند.)

محبینی که با عمیق شدن در قضیه خیزران زدن بر لب حسین تباک میشوند
بیایند در مصایب حضرت علی عمیق شوند.

[SPOILER]با پیدا کردن حلقه مفقوده اعتراف میکنم عمر و عاص فتنه فوق العاده سنگینی بپا کرده بوده[/SPOILER][/]

برگرفته از دیالوگ فیلم حضرت علی

معاویه خطاب به عمر و عاص

معاویه : برنده تر از ذوالفقار علی میشناسی؟؟؟
عمروعاص : اری
معاویه : چی؟؟؟
عمرو و عاص : جهل مردم

[="Tahoma"][="DarkGreen"]سلام یه چیزی تو ذهن من جمع نمیشه

چطور میتونه فردی هم منافق باشه و باقصد قبلی به فتنه ای دامن بزنه هم ساده لوح باشه وفریب بخوره و فریب خوردنش باعث ایجاد فتنه بشه؟[/]

جمع بندی

پرسش

چرا ابوموسی اشعری پس از اینکه در حکمیت فریب خورد اعتراض جدی نکرد به گونه ای که حکمیت از بین برود یا اینکه دوباره جنگ بر پا شود؟

پاسخ

یکی از چهرهای نفاق در تاریخ ابوموسی اشعری است. در گزارشات تاریخی معتبر و کهن سر پیچی و تمرد او را از امام زمان خویش میبینیم. در کنار این نفاق، ساده لوحی و عدم بصیرت و دور اندیشی او باعث شد ضربه سنگینی بر چهره اسلام وارد شود و امیرالمومنین به ناچار تن به حکمیت اجباری داده در نهایت فریب خوردن ابوموسی اشعری، ورق صفین را به نفع معاویه برگرداند. نام ابوموسی اشعری در ذیل اسامی ترور کنندگان پیامبر به چشم میخورد.[1]
به علت عدم اطاله کلام از بیان جریان حکمیت گذشته و ماحصل ان و اعلام رای دو حکم را بررسی میکنیم.
با توجه به اینکه ابن عباس و شریح بن هانی به ابوموسی اشعری گوشزد کرده بودند که تو اول رای خود را اعلام نکن و بگذار عمرو عاص نظر خود را اعلام کند ابو موسى بر بالاى منبر رفت و گفت: ای مردم! براى این كه مسلمانان روى آسایش ببینند و بینشان دودستگی نباشد من و عمروعاص توافق كردیم که علی علیه السلام و معاویه را از خلافت برکنار كنیم تا خود مسلمین شورایى تشكیل داده و كسى را كه استحقاق و شایستگى خلافت دارد انتخاب كنند پس من به نمایندگی از مردم حجاز و عراق چنان‏که انگشتری‏ ام را از دست خود خارج می ‏کنم، على علیه السلام را از خلافت خلع می ‏نمایم. سپس از منبر پایین آمد و عمرو بن عاص به بالای منبر رفته، اعلام کرد: آنچه ابوموسی گفت شنیدید. او، تنها حق برکناری على علیه السلام را داشت و من هم او را در این مورد تایید می ‏کنم. اما من چنان‏که انگشتری ‏ام را به دست می ‏کنم خلافت را به معاویه واگذار می‏ نمایم. زیرا او علاوه بر شایستگیِ احراز این مقام، ولی دم و خونخواه عثمان نیز هست. در اینجا مجلس آشفته شد. ابوموسی از حیله عمرو برآشفت و خطاب به او گفت: «قَد غَدَرتَ و فَجَرتَ و اِنَّما مَثَلُك مَثَلُ الكَلبِ ان تَحمِل عَلیهِ یَلهَث او تَترُكهُ یَلهَث»[2] اى حیله‏ گر فاسق، تو چون سگى هستى كه چه آن را چوب بزنند یا رهایش سازند، پارس می ‏كند. عمرو عاص هم در پاسخ گفت: «اِنَّما مَثَلُكَ مَثَلُ الحِمارِ یَحمِل اَسفاراً»[3] یعنى تو هم چون خری هستی كه مشتی كتاب بارش کرده‏ باشند.[4]
به این ترتیب، بدون آنکه سخن از قرآن و سنت پیامبر (ص) باشد، ماجراى حکمیت‏ منشا اختلاف دیگرى در میان شام و عراق شد.[5] مهم‏ترین نتیجه حکمیت برای شامیان این بود که از آن پس مردم شام، معاویه را امیرالمؤمنین نامیدند.[6]
این مطالب ماحصل جریان حکمیت بود. اما نکات قابل تامل در این موضوع را بررسی میکنیم.
ابوموسی اشعری از چهرهای خاکستری تاریخ است. وی علاوه بر ساده لوح بودن با حضرت علی علیه السلام میانه خوبی نداشت. زیرا از کسانی بود که در جنگ جمل و صفین شرکت نکرد. زمانی که در کوفه استاندار عثمان بود و حضرت علی علیه السلام روی کار امد حضرت از او خواست تا مردم کوفه را برای نبرد جمل در بصره مهیا کند که او از این کار سر باز زد و لاجرم از والی گری کوفه عزل شد.[7] حضرت در وهله اول حکمیت را قبول نکردند پس از تهدید به قتل پذیرفتند که حکم ابن عباس باشد آنان نپذیرفتند و ابوموسی را معرفی کردند حضرت فرمود من به اندیشه و خرد او اطمینان ندارم کنایه از این که او ساده لوح است وقتی حکمیت ابن عباس را قبول نکردند حضرت مالک اشتر را پیشنهاد کرد انها گفتند او جنگ طلب است و باز بر حکمیت ابوموسی پافشاری کردند حضرت فرمود ایا شما به غیر از ابوموسی رضایت نمیدهید گفتند خیر حضرت فرمود شما از رأی من سرپيچي کردید. پس آنچه مى خواهيد، انجام دهيد. كارى كرديد كه نيروى اسلام را فرو كاست و توانش را از ميان برد و سستى و خوارى بر جاى نهاد.[8]
سوال اصلی این است که چرا ابوموسی اعتراض نکرد یا دیگران اعتراض نکردند تا حکمیت تایید نگردد؟ پاسخ این است که ابوموسی اعتراض کرد زیرا در اخر بحث و جدلی که ابوموسی اشعری و عمرو عاص داشتند هرکدام دیگری را به سگ و خر تشبیه کردند. حتی شریح بن هانی به عمروعاص حمله کرد و او را سیلی یا تازیانه زد که مردم آن دو را ازهم جدا نمودند. او آرزو میکرد ای کاش با شمشیر او را میزدم و از اینکه با شمشیر او را نکشتم پشیمانم.[9] علاوه بر شریح، عبدالله بن عمر[10] هم عمرو عاص را ضربه زد.[11] نکته دیگر اینکه ابوموسی حرفی برای زدن نداشت زیرا وی از عمروعاص فریب خورده بود و اگر حرفی میزد توجیه کار خویش بود. از این رو طبق نظرابوحنیفه دینوری در اخبار الطوال، ابوموسی اشعری پس از رسوایی در حکمیت سوار بر مرکب شد و به مکه گریخت[12] او نه به عراق رفت نه به شام زیرا مکه محل امنی برای وی بود و این شرمساری او را میرساند و از ترس جانش به مکه پناه برد. از طرفی مردم نمیدانستند انها چه توافقی کردند زیرا چه بسا در ظاهر توافقی کردند و در باطن نظر دیگری داشتند. همچنین تعداد کسانی که موافق عمروعاص بودند کم نبودند فقط حدود 400 نفر عمروعاص را تا دومة الجندل همراهی نمودند.[13]
علاوه بر این مسائل برخی از یاران حضرت علی علیه السلام که صاحب نفوذ بوده و قبیله و عشیره گوش به فرمانی داشتند، دلخوش به جنگ نبوده و از جنگ بیزار بودند چه بسا به خلع حضرت از خلافت هم راضی بودند. مانند اشعث بن قیس. وقتی ابوموسی و عمروعاص به دومة الجندل آمدند، اشعث نزد آنان آمد و گفت ما دیگر از جنگ خسته شدیم هر طور میتوانید از جنگ جلوگیری کنید.[14] دراین صورت نه رغبتی برای ابوموسی پیش میآید که به خیانت عمروعاص اعتراض جدی کند نه مردمی که نظاره گر این حکمیت بودند چنین رغبتی پیدا میکنند حتی در بین یاران حضرت علی علیه السلام

البته گزارشی وجود دارد که مردم از این وضع ناراضی بودند اما اینکه اقدامی بر علیه حکمیت کنند برای آنان میسر نبود. منابع تاریخی نشان میدهد مردم به عملکرد دو حکم اعتراض کردند زیرا پس از اعلام رای دو حکم، مردم با هم سخن گفتند، عده‏اى گفتند: به خدا سوگند اگر ما با همديگر بوديم آن دو ما را از راهمان جدا نمى‏كردند. شما آنچه را كه به صلاح ماست انجام نداديد، ما امروز بر همان راهى هستيم كه ديروز بر آن بوديم. ما از گذشته در اين انتظار بوديم كه شما دو نفر كار را بدين جا خواهيد كشاند. سخنان شما حقى را از ميان نبرده است و باطلى را زنده نكرده است. مردم ابو موسى و عمرو را مورد سرزنش خود قرار دادند.[15] عمرو نزد معاويه رفت و ابو موسى نيز به مكه رفت.
به هرحال عمرو عاص به شام رفت و معاویه را بر جای خود ابقا نمود و همه با او به عنوان حاکم اسلامی بیعت کردند اما وقتی خبر به حضرت علی علیه السلام رسید که ابوموسی فریب خورده است فرمود: من شما را از اين داورى نهى كردم.[16]

پس ازاینکه خبر حکمیت به کوفه رسید با اشاره حضرت علی علیه السلام امام حسن علیه السلام برای مردم سخنرانی نمود که این حکمیت شرایط لازم را نداشت زیرا یکی از مفاد صلحنامه در حکمیت این بود که هردو حکم، طبق قرآن نظر بدهند اما ابوموسی اشعری از روی هوای نفس، عبدالله بن عمر را به عنوان خلیفه معرفی نمود. قابل توجه اینکه برخی از منابع غیر از واگذای امر خلافت به شورای مسلمین، خلافت عبدالله بن عمر را به جای حضرت علی علیه السلام و معاویه مطرح کردند. امام حسن علیه السلام با این بیان بطلان حکمیت را اعلام نمود.[17]
گزارش اخیر نشان میدهد که حضرت این حکمیت را چون در آن فریب بود نپذیرفتند و به دیگران هم گفتند ان را قبول نکنید و بالاتر از این فرمود باید باز با معاویه نبرد کنیم. اما متاسفانه در این جا بود که قائله خوارج بروز یافت و همانها که گفتند باید حکمیت را قبول کنی گفتند ما در این امر و پذیرش حکمیت اشتباه کردیم و گناه کردیم و اکنون توبه میکنیم انها حضرت را مجبور کردند که به خاطر پذیرش حکمیت توبه کند حضرت فرمود من از اول قبول نمیکردم شما مرا مجبور ساختید خوارج گفتند اگر توبه نکنی کافر هستی و مرتکب کبیره کافر است در اخر عدم همدلی یاران حضرت و تعلل در برابر اعزام نیرو برای مقابله با معاویه و از طرفی ظهور خوارج مانع از این شد که حضرت باز سراغ جنگ با معاویه برود و در مدت کمی پس از ان حضرت علی به دست اشقی الاشقیاء ابن ملجم مرادی از خوارج به شهادت رسید.
کلیدواژه : حکمیت، حضرت علی، ابوموسی اشعری، عمروعاص

منابع

[1] . صدوق، الخصال، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، چاپ اول، 1410 هـ ، ج 2، ص 499.

[2] . اعراف 176

[3] . جمعه 5

[4] . دینوری اخبارالطوال ص 246، ترجمه مهدوی دامغانی، نشر نی، تهران ، 1371ش

[5] . نصربن مزاحم منقری وقعة الصفین، ترجمه ص 545؛ آموزش انقلاب اسلامی، تهران، 1370ش؛ ابن ابی الحدید شرح نهج البلاغه ج 2 ص 255، مرعشی، قم، 1404ق

[6] . بلاذری انساب الاشراف ج 2 ص 342، دارالفکر، بیروت، 1417ق

[7] . نصر بن مزاحم منقری وقعة الصفین ج 4 ص 2 مرعشی نجفی، قم، 1404ق

[8] . وقعة صفّين، ص 502و 498؛ الأخبار الطوال، ص 192؛ مروج الذهب، ج 2، ص 401؛ دارالهجره، قم، 1409ق؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 51 دارالتراث بیروت 1387

[9] . اخباراالطوال ص 238

[10] . اینکه وی عبدالله بن عمر بن خطاب است مشخص نیست ولی این سخن از ابوحنیفه دینوری در اخبار الطوال است اگر مراد از این عبدالله بن عمر فرزند خلیفه دوم باشد باید بگوییم وی در دومة الجندل به سر میبرده ثمره وجودی عبدالله در این مکان این است که خلیفه اینده مسلمین در جریان حکمیت در دومة الجندل حضور داشته است زیرا این قتیبه دینوری درالامامه و السیاسه معتقداست که ابوموسی اشعری عبدالله بن عمر را خلیفه مسلمین معرفی نمود. از این رو احتمال دارد وی فرزند خلیفه دوم باشد.

[11] . تاریخ ابن خلدون ترجمه ج1 ص 628، انتشارات علمی فرهنگی، تهران، 1375ش

[12] . اخبار الطوال همان

[13] . تاریخ ابن خلدون ج 1 ص 627

[14] . ابن قیبه دینوری الامامه والسیاسه ترجمه ص 164، ققنوس، تهران، 1380ش

[15] . ابن قتیبه ص 167

[16] . البدء والتاریخ ج 2 ص 888، نشر آگه، تهران، 1374ش

[17] . ابن قتیبه همان


موضوع قفل شده است