جمع بندی ابوبکر و عمر اولین و دومین خلفای اثنی عشر؟!
تبهای اولیه
[="]سلام علیکم
[/]
[="]آیا این حدیث که بر اساس آن ابوبکر و عمر از خلفای اثنا عشر معرفی شده اند؛ بر اساس مبنای حدیثی اهل سنت معتبر است؟[/]
[="]«[/][="]سَيَكُونُ بَعْدِي اثْنَا عَشَرَ خَلِيفَةً، أَبُو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ لَا يَلْبَثُ بَعْدِي إِلَّا قَلِيلًا، وَصَاحِبُ رَحَى دَارَةِ الْعَرَبِ يَعِيشُ [/][="]حَمِيدًا وَيَمُوتُ شَهِيدًا» . قِيلَ: مَنْ هُوَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَقَالَ: «عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ»[/][="].
[/]
[="]متشکرم.[/][="][/]
سوال:
آیا این حدیث که بر اساس آن ابوبکر و عمر از خلفای اثنا عشر معرفی شده اند؛ بر اساس مبنای حدیثی اهل سنت معتبر است؟
«سَيَكُونُ بَعْدِي اثْنَا عَشَرَ خَلِيفَةً، أَبُو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ لَا يَلْبَثُ بَعْدِي إِلَّا قَلِيلًا، وَصَاحِبُ رَحَى دَارَةِ الْعَرَبِ يَعِيشُ حَمِيدًا وَيَمُوتُ شَهِيدًا» . قِيلَ: مَنْ هُوَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَقَالَ: «عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ».
پاسخ:
با سلام وعرض ادب
از احادیث موضوعی که در مدح خلفاجعل شده، اخباری است که خبر از خلافت بلافصل آنان پس از ارتحال رسول خدا(صلی الله وعلیه وآله) دارد.
سیاق این اخبار که مربوط به خلافت ابوبکر وعمر وعثمان بوده و شامل حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیست، خود بیانگر اعتقاد به تثلیث وجعل این اخبار از سوی دشمنان آن حضرت است.[1]
مفاد برخی از این اخبار بیانگر انطباق ابوبکر وعمر وعثمان، با خلفای اثنا عشر بوده که در روایت مورد بحث می خوانیم که پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) فرمودند:
«بعد از من دوازده جانشین خواهد بود: ابو بكر صديق كه دوران خلافتش بسيار كوتاه است و صاحب آسياب گردنده عرب «عمر» كه زندگى خوبى مىكند و شهيد مىشود، و تو اى عثمان كه مردم از تو مىخواهند لباسى كه خدا بتو پوشانده است خلع كنى، ولى قسم به آنكه جانم در دست اوست اگر از آن صرفنظر كنى داخل بهشت نمىشود تا آنكه شتر در سوراخ سوزن وارد شود!![2]
در این خبر به صدیق بودن ابوبکر؛ شهادت عمر؛ خلافت الهی عثمان و عدم نجات قاتلین او تصریح شده است. اوصافی که اگر از پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) در مورد آنان بیان شده بود، خلفا خود بدان در امر خلافتشان استناد جسته و خلافت خود را منصوص و نه به انتخاب مردم می دانستند.
بررسی سند و حکم این روایت:
این روایت را «ابن ابی عاصم» در کتاب: « الآحاد والمثاني»؛[3] و «طبرانی» در «المعجم الکبیر»؛[4] از طریق واحدی از «عبدالله بن عمرو بن العاص» روایت نموده اند که طریق روایتشان از این افراد است:
«عَبْدُ اللَّهِ بْنُ صَالِحٍ»؛ «اللَّيْثُ بْنُ سَعْدٍ»؛ «خَالِدُ بْنُ يَزِيدَ»؛ «سَعِيدِ بْنِ أَبِي هِلَالٍ»؛ «رَبِيعَةَ بْنِ سَيْفٍ»؛ «شُفَيٍّ الْأَصْبَحِيِّ»؛ «عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَمْرٍو».[5]
«ذهبی» در کتاب «میزان الاعتدال» این حدیث را باطل دانسته و تعجب خود را از نقل چنین خبری از سوی «یحیی بن معین» بیان داشته که چگونه نسبت به آن سکوت نموده، در حالی که «ربیعة بن سیف» صاحب اخبار منکر و عجیب بوده است.[6]
«هیثمی» در «مجمع الزوائد» اشکال این خبر را در « مُطَّلِبُ بْنُ شُعَيْب» دانسته و به نقل از «ابن عدی» می نویسد: این روایت خبری منکر از وی می باشد.[7]
البانی نیز در کتاب: «سلسلة الأحاديث الضعيفة والموضوعة»؛[8] این حدیث را منکر دانسته.[9] و اشکال آنرا را از جانب«ربیعه بن سیف» دانسته است و به نقل از «بخاری» می نویسد که وی ناقل اخبار منکری بوده است.[10]
در هر حال سند این روایت دارای ضعیف شدید بوده و متن آن باطل و از احادیث موضوع که در وصف خلفا جعل شده است.
موفق باشید.
[/HR] [1] . بر اساس اعتقاد عثمانیون خلفای بعد از رسول(صلی الله علیه وآله) ابوبکر وعمر و عثمان می باشد و امام علی(علیه السلام) جزو خلفا به حساب نمی آید. برخی از این اخبار عبارتند از: ««أبو بكر الصديق وزيري وخليفتي على أمتي من بعدي؛ أبو بكر وزيري يقوم مقامي؛ يا بلال! أذن في الناس: إن الخليفة بعدي أبو بكر، يا بلال! ناد في الناس: إن الخليفة بعدي أبي بكر وعمر، يا بلال! ناد في الناس: إن الخليفة من بعد عمر عثمان، يا بلال! امض، أبى الله إلا ذلك؛ إن هؤلاء أولياء الخلافة بعدي - يعني أبا بكر وعمر وعثمان؛ هؤلاء الأمراء بعدي - يعني أبا بكر وعمر وعثمان؛ يا عائشة! هؤلاء الخلفاء من بعدي - يعني أبا بكر وعمر وعثمان».
[2] . حَدَّثَنَا مُطَّلِبُ بْنُ شُعَيْبٍ الْأَزْدِيُّ، ثنا عَبْدُ اللهِ بْنُ صَالِحٍ، حَدَّثَنِي اللَّيْثُ بْنُ سَعْدٍ، عَنْ خَالِدِ بْنِ يَزِيدَ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ أَبِي هِلَالٍ، عَنْ رَبِيعَةَ بْنِ سَيْفٍ، أَنَّهُ حَدَّثَهُ أَنَّهُ جَلَسَ مَعَ شُفَيٍّ الْأَصْبَحِيِّ فَقَالَ: سَمِعْتُ عَبْدَ اللهِ بْنَ عَمْرٍو يَقُولُ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: " يَكُونُ بَعْدِي اثْنَا عَشَرَ خَلِيفَةً: أَبُو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ لَا يَلْبَثُ بَعْدِي إِلَّا قَلِيلًا، وَصَاحِبُ رَحًى دَارَّةٍ يَعِيشُ حَمِيدًا، وَيَمُوتُ شَهِيدًا ". قِيلَ: مَنْ هُوَ يَا رَسُولَ اللهِ؟ قَالَ: «عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ» رَضِيَ اللهُ عَنْهُ، ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى عُثْمَانَ فَقَالَ: «وَأَنْتَ سَيَسْأَلُكَ النَّاسُ أَنْ تَخْلَعَ قَمِيصًا كَسَاكَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ، وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، لَئِنْ خَلَعْتَهُ، لَا تَدْخُلُ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ».
[3] . الآحاد والمثاني، أبو بكر بن أبي عاصم وهو أحمد بن عمرو بن الضحاك بن مخلد الشيباني (المتوفى: 287هـ)،ج1، ص96، الناشر: دار الراية – الرياض.
[4] . المعجم الكبير، سليمان بن أحمد بن أيوب بن مطير اللخمي الشامي، أبو القاسم الطبراني (المتوفى: 360هـ)، ج1، ص54وج1، ص90، دار النشر: مكتبة ابن تيمية – القاهرة.
[5] . «حَدَّثَنَا مُطَّلِبُ بْنُ شُعَيْبٍ الْأَزْدِيُّ، ثنا عَبْدُ اللهِ بْنُ صَالِحٍ، حَدَّثَنِي اللَّيْثُ بْنُ سَعْدٍ، عَنْ خَالِدِ بْنِ يَزِيدَ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ أَبِي هِلَالٍ، عَنْ رَبِيعَةَ بْنِ سَيْفٍ، أَنَّهُ حَدَّثَهُ أَنَّهُ جَلَسَ مَعَ شُفَيٍّ الْأَصْبَحِيِّ فَقَالَ: سَمِعْتُ عَبْدَ اللهِ بْنَ عَمْرٍو يَقُولُ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ:..».
[6] . میزان الاعتدال، الذهبی، ج2، ص444: «أنا أتعجب من يحيى مع جلالته ونقده كيف يروي مثل هذا الباطل ويسكت عنه، وربيعة صاحب مناكير وعجائب».
[7] . رَوَاهُ الطَّبَرَانِيُّ فِي الْأَوْسَطِ وَالْكَبِيرِ، وَفِيهِ مُطَّلِبُ بْنُ شُعَيْبٍ، قَالَ ابْنُ عَدِيٍّ: لَمْ أَرَ لَهُ حَدِيثًا مُنْكَرًا غَيْرَ حَدِيثٍ وَاحِدٍ غَيْرَ هَذَا، وَبَقِيَّةُ رِجَالِهِ وُثِّقُوا.
[8] . سلسلة الأحاديث الضعيفة والموضوعة وأثرها السيئ في الأمة، الألباني، ج14، ص130، ح6556، دار المعارف، الرياض - الممكلة العربية السعودية.
[9] . منکر در اصطلاح اصول حدیث اهل سنت دارای اطلاقات و معانی مختلفی است که منظور از این لفظ در کتب موضوعات خبری است که متن آن سست و بی پایه می باشد.
[10] .میزان الاعتدال، الذهبی، ج2، ص43: «قال البخاري وابن يونس: عنده مناكير». اصطلاح منکر در نزد بخاری در مورد راوی ای است که روایت از وی جایز نمی باشد: « ان الْمُنكر اذا اطلقه البُخَارِيّ على الرَّاوِي فَهُوَ مِمَّن لَا تحل الرِّوَايَة عَنهُ ».( الرفع والتکمیل، الکهنوی، ص210).