آیا معصومین از نور خلق شده اند؟

تب‌های اولیه

258 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

مهدی عباس زاده;151205 نوشت:
اگه اینطوریه که پس تمام موجودات سوی الله مادی است زیرا همه موجودات حرکت دارند یا حرکت طولی یا عرضی یا ارتفاعی یا رشدی یا تکاملی هیچ موجودی سوی الله از یکی از اینها خالی نیست

سلام
خیر همه موجودات ذاتشان برابر حرکت نیست . این ویژگی موجودات مادی یا برآمده از ماده است . امور غیر مادی ذاتا حرکت ندارند بلکه آنها امور ثابتند .
و اما تکامل روح انسانی نه در مرتبه ذات بلکه در مرتبه فعل است و این تا زمانی است که روح به بدن تعلق دارد . پس از آن روح کلا مجرد می شود .

مهدی عباس زاده;151205 نوشت:
خوب جسم مثالی که حتما حرکت داره همونطور که طرف میبینه یه حوری میاد به سمتش خوب یعنی حرکت میکنه دیگه یا تو خواب اجسام حرکت میکنن(البته فکر کنم شما به اشیای خواب جسم مثالی میگید) پس مجرد نیست

حرکت جسم مثالی ایجادی است بلکه اصل جسم مثالی هم به ایجاد نفس است لذا حرکت نیست بلکه ظهور نفس در مقام مثال است به عبارت ساده تر توجه نفس بدن مثالی را در وضعیت های مختلف ایجاد می کند لذا حرکت به این معنا که در عالم ماده هست برای بدن مثالی نیست
مهدی عباس زاده;151205 نوشت:
ملائکه هم که به قول قرآن عروج دارن پس مجرد نیستن چون عروج به هر نحوی که تصور شه نوعی از حرکت است

نزول و عروج ملائکه به معنای ظهور و تجلی است که حرکت محسوب نمی شود
مهدی عباس زاده;151205 نوشت:
مجرداتی هم که قابلیت ظهور دارن مجرد نیستن چون حرکت از باطن به ظاهر رو انجام دادن

عقول حرکت ندارند بلکه به حسب قابلها در آنها ظهور می کنند و ظهور حرکت نیست
مهدی عباس زاده;151205 نوشت:
اونایی که ماده به این آشکاری رو نمیتونن تحلیل کنن چه جوری مدعی اند که مجرد رو میتونن تحلیل کنن؟ و عالم مجردات رو؟

مشکل از آفریننده آن است آفریننده بسیار با عظمت است . اینکه انسان در فهم آفرینش الهی در بماند عجب نیست و البته علوم در حال پیشرفتند.
موفق باشید

خیر البریه;151315 نوشت:
ثم استوی علی العرش

مشکل همین جاست کی گفته استوی به معنای نشستنه؟؟

جلوس به معنای نشستنه نه استواء که به معنای منظم کردن هست

خوب عرش هم که از آیه وسع کرسیه السماوات و الارض مشخصه و یا و کان عرشه علی الماء

عرش کنایه از حیطه سلطنته نه تخت خواب خدا مجرده خواب براش معنا نداره مکان نداره که تخت نیاز داشته باشه برای نشستن

خیر البریه;151315 نوشت:
بالا کجاست ؟ پایین چیست ؟

اگر به مرکز زمین نزدیک شید به سمت پایین رفتید اگه از مرکز زمین دور شید به سمت آسمانهای دیگر و بالا رفتید مشخصه توضیح نمیخواد

خیر البریه;151315 نوشت:
ثم يعرج اليه ... (اليه يصعد الكلم الطيب ، و العمل الصالح يرفعه ) بالا رفتن و پایین رفتن یعنی به کدام طرف ؟

چون خدا مکان نداره اما جهان رو دارای هفت آسمان خلق کرده که آسمان هفتم از همه آسمانها افضلیت داره تا میرسه با سماء دنیا که از همه پست تر و فرو تره و مجاور زمین

پس بالا رفتن به سوی او در واقع بالا رفتن به سمت آسمان بالایی است

خیر البریه;151315 نوشت:
همه بحث بر سر همین معنی کلمات است بنابراین عقل ما محدوده مثل استارت ماشین که بعد از روشن شدن ماشین خاموش میشه اصول عقاید را تعقل میکنه و سپس میدان را به وحی واگذار میکنه .

من نفهمیدم منظورتون کدوم کلماته اینا که مشخص بودن!

حامد;151321 نوشت:
و اما تکامل روح انسانی نه در مرتبه ذات بلکه در مرتبه فعل است و این تا زمانی است که روح به بدن تعلق دارد . پس از آن روح کلا مجرد می شود

آیا اگر روح از بدن جدا شد با ارواح دیگر برابر است؟ چون ذاتش تغییر نکرده و فعل هم که همراهش نیست در زمین جامانده دیگر از او مفارقت کرده

اگر برابر است که روح جهنمی با بهشتی برابر میشود اگر برابر نیست که خلاف فرض میشود و آن این که ذات حرکت تکاملی دارد

حامد;151321 نوشت:
حرکت جسم مثالی ایجادی است بلکه اصل جسم مثالی هم به ایجاد نفس است لذا حرکت نیست بلکه ظهور نفس در مقام مثال است به عبارت ساده تر توجه نفس بدن مثالی را در وضعیت های مختلف ایجاد می کند لذا حرکت به این معنا که در عالم ماده هست برای بدن مثالی نیست

بالاخره یه حرکتی صورت گرفته خوب باشه من در قالب مثال میگم مطلبم رو شما روشن کنید

علامه در حال عبادت بود ناگهان دید حوری با جامی در دست به سمت او میاد

خوب این حرکت صورت گرفته نمیشه بگیم صورت نگرفته اگه بگیم چون خیال علامه داره اونو در مکانهای مختلف به صورت پیاپی تصور میکنه باید بگیم نسبت ما هم با خدا این چنین است نیست؟؟
اگه خدا لحظه ای ما رو رها کنه نابود نمیشیم؟ پس خدا در هر لحظه داره مارو ایجاد میکنه درسته؟؟

خوب علامه حسن زاده (تو کتاب صراط سلوک علی محیطی نوشته بود) در لحظه ای از نفسش مفارقت میکنه و خودشو در عالم دیگه ای میبینه که در خانه ای محبوسه بعد به یه طریقی راه که باز میشه بالای زمین اون عالم پرواز میکنه در حالی که پشت به زمین داره و رو به آسمان(اگه درست یادم باشه) و به هر سمت که بخواد میره با ارادش

خوب این هم که حرکت است خود ایشان سخن از حرکت میزنن

خوب باز علامه حسن زاده خواب میبینه امام رضا بهشون میفرماید بیا و از آب دهان مبارک شون به دهان او میریزن

اینم که حرکته(البته طبق نظریات شما فکر کنم خواب هم باید عالم مثال باشه)

اینا رو توجیه کنید

حامد;151321 نوشت:
عقول حرکت ندارند بلکه به حسب قابلها در آنها ظهور می کنند و ظهور حرکت نیست

اثبات کنید که ظهور حرکت نیست من میگم ظهور حرکت از عالم باطن به عالم ظاهره حرف شما برام قابل فهم نیست که ظهور حرکت نیست

توضیح بدید

حامد;151321 نوشت:
مشکل از آفریننده آن است آفریننده بسیار با عظمت است . اینکه انسان در فهم آفرینش الهی در بماند عجب نیست و البته علوم در حال پیشرفتند.

خوب باشد در عالم مجردات که ظهور آفریننده قوی تر است نیست؟؟

اگه هست پس کسانی که نمیتوانند این کوچک را درک کنند چگونه میتوانند بزرگتر و سختتر رو درک کنن؟

مهدی عباس زاده;151347 نوشت:
آیا اگر روح از بدن جدا شد با ارواح دیگر برابر است؟ چون ذاتش تغییر نکرده و فعل هم که همراهش نیست در زمین جامانده دیگر از او مفارقت کرده اگر برابر است که روح جهنمی با بهشتی برابر میشود اگر برابر نیست که خلاف فرض میشود و آن این که ذات حرکت تکاملی دارد

سلام
اخوی خوب است در این وادی یک مطالعه مقدماتی داشته باشید .
باید توجه داشته باشید که رابطه ذات نفس با فعلش رابطه دو مرتبه وجودی از یک حقیقت است لذا جدا شدن روح از جسم بعد مرگ به معنای جداشدن فعل آن از ذاتش نیست بلکه فعل روح بعنوان یک حقیقت بالفعل شده مرتبه ای از مراتب وجودی آن خواهد بود .
تفصیل این معنا طولانی است .

مهدی عباس زاده;151351 نوشت:
بالاخره یه حرکتی صورت گرفته خوب باشه من در قالب مثال میگم مطلبم رو شما روشن کنید علامه در حال عبادت بود ناگهان دید حوری با جامی در دست به سمت او میاد خوب این حرکت صورت گرفته نمیشه بگیم صورت نگرفته اگه بگیم چون خیال علامه داره اونو در مکانهای مختلف به صورت پیاپی تصور میکنه باید بگیم نسبت ما هم با خدا این چنین است نیست؟؟ اگه خدا لحظه ای ما رو رها کنه نابود نمیشیم؟ پس خدا در هر لحظه داره مارو ایجاد میکنه درسته؟؟ خوب علامه حسن زاده (تو کتاب صراط سلوک علی محیطی نوشته بود) در لحظه ای از نفسش مفارقت میکنه و خودشو در عالم دیگه ای میبینه که در خانه ای محبوسه بعد به یه طریقی راه که باز میشه بالای زمین اون عالم پرواز میکنه در حالی که پشت به زمین داره و رو به آسمان(اگه درست یادم باشه) و به هر سمت که بخواد میره با ارادش خوب این هم که حرکت است خود ایشان سخن از حرکت میزنن خوب باز علامه حسن زاده خواب میبینه امام رضا بهشون میفرماید بیا و از آب دهان مبارک شون به دهان او میریزن اینم که حرکته(البته طبق نظریات شما فکر کنم خواب هم باید عالم مثال باشه) اینا رو توجیه کنید

حرکت در جسم جنبه استکمالی دارد به این معنا که هر مرتبه از مرتبه وجودی شی مبنا برای تحقق بعدی است به عبارت دیگر وجود جسمانی در هر مرتبه از فعلیت قوه مرتبه بعدی است اما وجودات مجرد اصلا قوه و استعداد ندارند بلکه فعلیت محض هستند پس تصور حرکت درآنها نیز ممکن نیست .
اما در تمثلات ویژگیهایی که قوه خیال از ادراک امور مادی کسب کرده به نحوی منعکس می شود این حالت مادام که تجرد تام حاصل نشده باشد ادامه می یابد . لذا حرکتهای عرضی مذکور را می توان نوعی انعکاس ویژگیهای ادراکی نفس از قرب و بعد عالم مادی دانست چه اینکه نفس به این نوع ادراکات انس دارد لذا آن ویژگیها را همچنان منعکس می سازد .

مهدی عباس زاده;151352 نوشت:
اثبات کنید که ظهور حرکت نیست من میگم ظهور حرکت از عالم باطن به عالم ظاهره حرف شما برام قابل فهم نیست که ظهور حرکت نیست توضیح بدید

ظهور از قبیل تداعی صورت ذهنی یک مفهوم است . مثلا شما اول به یک مفهوم عام فکر می کنیم سپس بلافاصله به مفهوم جزئی آن متوجه می شوید و سپس به مصداقی از مصادیق آن منتقل می شوید . این کار معمولا در افراد بسیار سریع و تقریبا بدون فاصله زمانی اتفاق می افتد اما در حقیقت نفس با توجه به مفهوم کلی بلافاصله آنرا در مراتب مادون تجلی و ظهور می دهد تا ادراک مفهوم برای فرد امکان پذیر شود . این تجلی و ظهور نه به حرکت مفهوم کلی به مرتبه پایینتر بلکه به ظهور و تجلی است لذا ظهور حرکت نیست بلکه تحقق و تجلی در مرتبه مادون است .
تجلی حقایق عالم عقول در مراتب پایین نیز به همین نحو است .

مهدی عباس زاده;151355 نوشت:
خوب باشد در عالم مجردات که ظهور آفریننده قوی تر است نیست؟؟ اگه هست پس کسانی که نمیتوانند این کوچک را درک کنند چگونه میتوانند بزرگتر و سختتر رو درک کنن؟

بنده نگفتم نمی توانند درک کنند بلکه عرض کردم نمی توانند به لحاظ عقلی آنرا تحلیل و بیان کنند . مانند خیلی از خوابهایی که می بینیم اما نمی توانیم آنرا به لحاظ عقلی تحلیل و در قالب الفاظ بیانش کنیم در حالیکه بعنوان یک تجربه درونی کاملا برای خودمان روشن است
موفق باشید


نقل قول:
من نفهمیدم منظورتون کدوم کلماته اینا که مشخص بودن!


با سلام وصلوات

مقصود من اين است كه شما ميگویید با تعقل در کلمات میتوان همه چیز را توضیح داد لطفا دقت کنید وآیه زیر را توضیح دهید :

و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى شهدنا ان تقولوا يوم القيمه انا كنا عن هذا غفلين (اعراف-172)

و چون پروردگار تو از پسران آدم از پشت هايشان نژادشان را بياورد و آنها را بر خودشان گواه گرفت كه مگر من پروردگار شما نيستم ؟ گفتند: چرا، گواهى مى دهيم تا روز رستاخيز نگوييد كه از اين نكته غافل بوده ايم.

لطفا بگویید که این پرسش و پاسخ کی وکجا و به چه نحو بود ه است ؟!

به تک تک کلمات توجه کنید ومعنیشان را روشن کنید : کی یعنی در چه زمانی کجا یعنی در چه مکانی و این گفت وشنود به چه صورت بوده ؟ آیا کلمات میتوانند حق این معنی را ادا کنند ؟

دقت کنید که جواب به این سوالات ، پاسخ سوال موضوع خواهد بود .

حامد;151422 نوشت:
باید توجه داشته باشید که رابطه ذات نفس با فعلش رابطه دو مرتبه وجودی از یک حقیقت است لذا جدا شدن روح از جسم بعد مرگ به معنای جداشدن فعل آن از ذاتش نیست بلکه فعل روح بعنوان یک حقیقت بالفعل شده مرتبه ای از مراتب وجودی آن خواهد بود

من با جسمم افعال رو انجام میدم پس افعال من دارای دو مرتبه جسمانی و روحانی است نه فقط روحانی. که حتی ظهور آن در جسم گاهی مهمتر است مثلا اگر شما فکر گناهی رو بکنید ولی خود گناه رو انجام ندید عذاب اخروی کمتری دارد.
اگر روح و فعل یک حقیقت اند و ما دوحقیقت نداریم معاینه اعمال معنا ندارد زمانی میگیم ملاقات که دو چیز جدا باشند و این معنا در قرآن ذکر شده هم چنین در روایات به صورت عمده
زمانی که قوه ای نیست چگونه بالفعل شده؟ مثلا اگر ما یه قوه ای رو نداشته باشیم چگونه به فعلیت میرسونیم اون قوه ای که نداریم رو؟
پس روح هم قوه هایی دارد که باید به فعلیت برسد.

حامد;151422 نوشت:
حرکت در جسم جنبه استکمالی دارد به این معنا که هر مرتبه از مرتبه وجودی شی مبنا برای تحقق بعدی است به عبارت دیگر وجود جسمانی در هر مرتبه از فعلیت قوه مرتبه بعدی است اما وجودات مجرد اصلا قوه و استعداد ندارند بلکه فعلیت محض هستند پس تصور حرکت درآنها نیز ممکن نیست .

خوب فرض که این حرفا درست باشه باید گفت که ارواح برابرند چون قوه ای ندارند که به فعلیت برسانند آن قوه را.
زمانی که شما قوه چیزی رو نداشته باشید نمیتونید فعلیت یافته اون رو هم داشته باشید این واضحه.

حامد;151422 نوشت:
اما در تمثلات ویژگیهایی که قوه خیال از ادراک امور مادی کسب کرده به نحوی منعکس می شود این حالت مادام که تجرد تام حاصل نشده باشد ادامه می یابد . لذا حرکتهای عرضی مذکور را می توان نوعی انعکاس ویژگیهای ادراکی نفس از قرب و بعد عالم مادی دانست چه اینکه نفس به این نوع ادراکات انس دارد لذا آن ویژگیها را همچنان منعکس می سازد .

در هر صورت حالا به خاطر انس یا ... این حرکت است و وجود دارد حالا شما بگید ما ایم که این حرکت رو به وجود آوردیم در عالم تمثلات در هر صورت این حرکت هست و انکار آن ممکن نیست.

حامد;151422 نوشت:
ظهور از قبیل تداعی صورت ذهنی یک مفهوم است . مثلا شما اول به یک مفهوم عام فکر می کنیم سپس بلافاصله به مفهوم جزئی آن متوجه می شوید و سپس به مصداقی از مصادیق آن منتقل می شوید . این کار معمولا در افراد بسیار سریع و تقریبا بدون فاصله زمانی اتفاق می افتد اما در حقیقت نفس با توجه به مفهوم کلی بلافاصله آنرا در مراتب مادون تجلی و ظهور می دهد تا ادراک مفهوم برای فرد امکان پذیر شود . این تجلی و ظهور نه به حرکت مفهوم کلی به مرتبه پایینتر بلکه به ظهور و تجلی است لذا ظهور حرکت نیست بلکه تحقق و تجلی در مرتبه مادون است .

یعنی وقتی مفهوم عقل میخواد در عالم ظاهر بشه به صورت جبرئیل متمثل میشه و به صورت اون در زمین حرکت میکنه اما خودش حرکت نکرده این خودش کجاست نمیدانیم خودش چرا با میکائیل فرق داره چرا یه شکل نیستن اگه دست شما بود فکر کنم میگفتید انسان یه حقیقت کلی است که در مصادیقش ظهور دارد اونوقت حتما ما الآن مصادیق اون وجود مجردیم به نام انسان که خود اون چیکاره است معلوم نیست و چه رابطه ای با ما داره معلوم نیست چون عملا ما که از هم جداییم من شما نیستم و شما من نیستید پس ما یکی نیستیم پس اگر هم ما تصور ذهنی خاصی از انسان داریم خیلی جاها مورد خدشه است مثل حیوان ناطق بودن که با دیوانه و بچه نقض میشه مگر این که بگید اینا انسان نیستن
این انتقال رو در ذهن ما مثال زدید خوبه اما انتقال در عالم واقع چطوریه؟ در ذهن ما تصوری از انسان میاد بعد تصوری از بعدی و... چون اینا محدودن و با هم در عرض هم ان کنار هم تصور میشن در فاصله زمانی (هرچند کم) اما یکجا قابل تصور نیستن پس هر دو از یک سنخ وجودی هستن و نمیشود گفت این مجرد و این مادی. اون که کلیه مجرده و اونی که جزیی هست مادی. در عالم هم همینطوره اگه شما یه تصور از سنگ دارید خودش مادی است و خود سنگ ماده

ببخشید شما چند تا مفهوم کلی دارید؟ از اینا چند تاش در خارج مصداق دارن و ظاهر اند؟ چند تاش به ظاهر ها ارتباط دارن

من اعتقاد دارم ما دونوع وجود به غیر خدا داریم یک ماده دو مادی اولی مثل سنگ و چوب و .... دومی مثل جاذبه. مفاهیم کلی و اعداد و ....
شما که اینگونه میگید جاذبه رو چی تفسیر میکنید؟

حامد;151422 نوشت:
بنده نگفتم نمی توانند درک کنند بلکه عرض کردم نمی توانند به لحاظ عقلی آنرا تحلیل و بیان کنند . مانند خیلی از خوابهایی که می بینیم اما نمی توانیم آنرا به لحاظ عقلی تحلیل و در قالب الفاظ بیانش کنیم در حالیکه بعنوان یک تجربه درونی کاملا برای خودمان روشن است

اما اگر نمیتوانند آن را بیان کنند چگونه میتوانند این را که اصلا قابل دیدن نیست بیان کنند؟ به قول خودتان که خواب که یک موجود مصور و مشخصی است به لحاظ الفاظ نمیتوان بیان کرد چطور میشه حرف از حقیقت کلی عالم هستی زد؟ یا حرف از حقیقت فرشتگان که موجود مجرد است زد؟ اما اگر در مجردات تعدد امکان داره چه اصراری است که بگوییم حقیقت فرشتگان همان عقل است که در مراتب مختلف ظهور پیدا میکند به صورت های مختلف؟؟

سلام خیر البریه ببخشید من فعلا در مورد این آیه هیچ مطالعه ای نداشتم نمیخوام همینطوری حرف بزنم انشاءالله مطالعه کردم خدمتتون عرض میکنم اما عمده چیزی که خبر دارم این است که این میثاق فطرت است که خدا هنگام تولد آدم از تمام انسانها گرفت که دیگر جای بهانه تراشی نباشد اما اگر دوست دارید تفصیلی بحث کنیم سرش بفرمایید منم سعی میکنم کمی آیه رو مورد دقت قرار بدم و مطالعه کنم تا رو هوا نگفته باشم خدای نکرده

مهدی عباس زاده;151351 نوشت:
بالاخره یه حرکتی صورت گرفته خوب باشه من در قالب مثال میگم مطلبم رو شما روشن کنید علامه در حال عبادت بود ناگهان دید حوری با جامی در دست به سمت او میاد خوب این حرکت صورت گرفته نمیشه بگیم صورت نگرفته اگه بگیم چون خیال علامه داره اونو در مکانهای مختلف به صورت پیاپی تصور میکنه باید بگیم نسبت ما هم با خدا این چنین است نیست؟؟ اگه خدا لحظه ای ما رو رها کنه نابود نمیشیم؟ پس خدا در هر لحظه داره مارو ایجاد میکنه درسته؟؟ خوب علامه حسن زاده (تو کتاب صراط سلوک علی محیطی نوشته بود) در لحظه ای از نفسش مفارقت میکنه و خودشو در عالم دیگه ای میبینه که در خانه ای محبوسه بعد به یه طریقی راه که باز میشه بالای زمین اون عالم پرواز میکنه در حالی که پشت به زمین داره و رو به آسمان(اگه درست یادم باشه) و به هر سمت که بخواد میره با ارادش خوب این هم که حرکت است خود ایشان سخن از حرکت میزنن خوب باز علامه حسن زاده خواب میبینه امام رضا بهشون میفرماید بیا و از آب دهان مبارک شون به دهان او میریزن اینم که حرکته(البته طبق نظریات شما فکر کنم خواب هم باید عالم مثال باشه)

[=tahoma]با سلام و احترام

عالم مثال واسطه میان عالم جبروت و عالم ملک و شهادت است. عالم مثال یک عالم روحانی است که از طرفی به لحاظ داشتن مقدار و بدلیل محسوس بودن، شبیه جوهر جسمانی است و از طرف دیگر، بدلیل نورانیّت شبیه جوهر مجرد عقلی است. عالم مثال از جهت تجرد از ماده، عالمی روحانی و علمی و ادراکی است و از جهت تقدر و تجسم شباهت به عالم کون و فساد دارد. این عالم، مانند جواهر عقلی از جهت امکان ذاتی، بدون تراخی از مبدا وجود صادر شده است. لذا آثار مواد جسمانی، از جمله حرکت و تجدد و کون و فساد بر آن مترتب نیست. پس عالم مثال از آن جهت که غیر مادی است، شبیه عالم ارواح است و از لحاظ داشتن صورت و شکل و مقدار، شبیه عالم اجسام است.
[=&quot]اما [/]
[/][=tahoma][=&quot] تخیل.شما کتاب اسرار نماز امام رو بخوانید، ببینید ، در آنجا امام می فرماید باید بتوانی خیالت را کنترل کنی، حافظ هم:[/][/]
[=tahoma][=&quot]آن خیالاتی که دام اولیاست عکس مه رویان بستان خداست[/][/]
[=tahoma][=&quot]قسمت عمده ای از مکاشفات در عالم خیال است، شما ببین در مورد حضرت مریم، سلام خدا بر او ، وقتی که جبرئیل آومد [/][/]
[=tahoma][=&quot]فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا[/][/]
[=tahoma][=&quot](مریم 17)جبرییل به صورت یک انسان کامل و تمام بر او ظاهر شد.آقای حسن زاده آملی میفرماید: جبرییل در عالم خیال حضرت مریم تنزل پیدا کرد.[/][/]

شیخ شهاب الدین سهروردی، ضمن اعتقاد به عالم مثال، برای اثبات وجود آن در آثار خود براهینی اقامه کرده است. او معتقد است در این عالم صور معلقه که قائم به ذاتند وابسته بمکانی نیستند. او در کتاب حکمه الاشراق فصل جداگانه ای را به این مبحث اختصاص داده است. او می گوید: آنچه از جهان غیب برای کاملان و پیغمبران و اولیای خدا منکشف می شود، دارای اقسام گوناگون است. آنچه برای این رجال پاک وارد می شود، گاهی مکتوب بوده و گاهی به شنیدن صدا و صوت است. قسم دیگر از واردات غیبی این است که شخص کامل صورت زیبا و چهره نیکویی را مشاهده کرده، با آن به گفتگو می پردازد وگاهی اتفاق می افتد که آنچه بر شخص سالک وارد می شود از ورای حجاب و پشت پرده ظاهر می گردد.

عالم مثال تحقق می پذیرد باید جوهر بسیط بشمار آورد[=&quot]; زیرا یک وجود مثالی قائم به ذات خود بوده و از ماده و ثقل آن مجرد و مبراست; بهمین جهت در عالم مثال تزاحم نیست و اجتماع موجودات مثالی در محل واحد ممتنع بشمار نمی آید. سهروردی در باب اینکه عالم مثال یک عالم مادی نیست جمله ای به این شرح دارد: شخصی که در عالم رویا موجودات مثالی را مشاهده می کند، به مجرد اینکه از خواب بیدار می شود بدون هیچگونه حرکت و قطع مسافت از عالم مثال دور شده و آن عالم را در هیچیک از جهات اطراف خود نمی یابد. این سخن در مورد کسی که با نیروی مخیله یا در حالت بین خواب و بیداری به عالم مثال می نگرد نیز صادق است. سهروردی با این سخن به مسئله مرگ اشاره کرده است و می گوید:
همانطور که شخص خواب هنگام بیدار شدن از خواب بدون حرکت از عالم مثال جدا شده و آن عالم را در هیچیک از جهات اطراف خود نمی یابد همچنین انسان وقتی می میرد بدون اینکه حرکت کند بر نور شهادت می دهد.(1)

1.[/]
[=&quot]- شعاع اندیشه و شهود در فلسفه سهروردی، ص 370[/]

از نظر صدرالمتالهین، وجود مثالی بر دو قسم است: مثال منفصل و مثال متصل.
مثال منفصل عبارت است از فرد مثالی هر نوع از انواع محققه. چنین وجودی مسبوق به ماده جسمانی نیست و قدیم است و وجودش وجود ادراکی و علمی است، چون چنین وجودی امکان ذاتی دارد و احتیاج به ماده ندارد. صرف امکان ذاتی کافی است که از علت خود فایض گردد. اگر برای هر طبیعت سه فرد مجرد عقلانی و مثالی و مادی ممکن باشد، از وجود فرد مادی، به قاعده امکان اشرف به وجود آن دو فرد استدلال می شود. در موجودات مجرده چون احتیاج به شرایط و لوازم و اعدادات مادی نیست و صرف امکان ذاتی کافی است، قاعده امکان اشرف جاری است.
مثال متصل: در مثال متصل قوه خیال که تجرد برزخی دارد متصور به صورت برزخی می شود. در واقع صورت اخروی همین صورتی است که نفس باین اعتبار به آن متصور می شود. از نظر ملاصدرا نفس، به هنگام جدا شدن از بدن، قوه و همیه مدرک معانی جزئیه و صور جسمانیه را با خود حمل می کند و همین قوه که عجب الذنب نیز نامیده می شود، حلقه اتصال بین روح و بدن است و موجب توجه به بدن می شود و بدین ترتیب، لذات و عذاب جسمانی را درک می کند.

[=tahoma][=&quot] شیخ اشراق برخلاف ملاصدرا صور خیالیه را قائم به ذات می داند که در جهان خارج از عالم نفس وجود دارند. او معتقد است که صور خیالیه موجود و محقق اند; اما نه در عالم ذهن قرار دارند و نه در عالم عین، بلکه این صور در صقع مخصوص و موطن دیگری جای دارند که آن را خیال منفصل می داند. اما ملاصدرا وجود و عدم صور خیالیه را وابسته به توجه و اعراض نفس از آن صور می داند و بنابراین، در مثال مقیّد، قائل به خیال متصل است.[1[/][/][=&quot]] او معتقد است صور برزخی بر طبق استعداداتی که در نفس حاصل می شود وجود پیدا می کند. این صور جنبه استکمال نفس و خروج آن از قوه به فعلیت است. نفس که بواسطه وجود استعداد به بدن جسمانی افاضه شده است، در قوس صعود انواع استکمالات را واجد خواهد شد. از جمله استکمالات، صور برزخیه است در مکمن و باطن وجود نفس و از جمله صور، یعنی صور اخرویه یعنی مجرده است.
1.[/][=&quot]- نگاه کنید به اسفار جلد 1، ص 300، چاپ تهران[/]

ملاصدرا معتقد است از آنجا که نفس در ادراک جزئیات و امور متشخصه مادیه محتاج به بدن نیست، قوه خیال مجرد است، یعنی بسیار است که ادراک کند امر جزئی را از طریق ذات خود و یا قوه ای که وابسته به ذات است. از نظر ملاصدرا نفس می تواند بدن متشخص خود را ادراک کند همچنین ادراک و هم و خیال شخصیِ ذات، از تواناییهای نفس است. نفس می تواند امور جسمانی را از طریق قوه خیال ادراک کند. همچنین اشخاص اخروی را که غیر از اشخاص این عالمند و غایبند درک کند. بدین نحو که انسان وقتی می میرد در حالیکه نفس او از بدنش جدا می شود به ذات خود و قوای مدرکه جزئیه، عالم است. پس او ذات خود را تخیل می کند و خود را عین انسانی که در قبر است توهم می کند و بدن خود را مقبور می یابد. در نتیجه المها و یا پاداشهای وارده را درک می کند. در جایی دیگر او می گوید: امور آخرت در وجود اقوی و در تحصل اشدّ و در تاثیر قوی تر و در آثار بیشتر از این عالمند.

[=tahoma][=&quot]این قدر هست که موجودات این عالم غیر تصورات آنها و تخیلاتشان غیر وجودات عینی آنهاست و بهمین جهت آنچه بر وجود خارجی آنها مترتب می شود بر تصور و تخیّل آنها مترتب می گردد، برخلاف موجودات اخروی که وجود عینی آنها عین تخیل و وجود خیالی آنهاست و این به اعتبار صفای موضوع قابل آن است، چون موضوع صور جسمانیه اخرویه، نفوس انسانی است به قوه عملیه خیال و موضوع صور جسمانی دنیا هیولای عنصری است که در غایت کدورت و نقص و ضعف است.[1[/][/][=&quot]]
همانطور که از سخنان صدرالمتالهین مشهود است او معتقد است نفس به هنگام جدا شدن از بدن در حالت تعلقّ ضعیفی می ماند و این تعلق و وابستگی به اعضای کثیفه بدن نیست بلکه تعلق به کل بدن است.بعبارت دیگر تعلقّ ما به کل بدن و هیات و هیکل بدنی است که از آن جدا شده است و سبب تعلق نیز آن است که نفس بتواند صورت و شکل بدن را در خود باقی گذارد.

1.[/][=&quot]مبدا و معاد، تالیف ملاصدرا، ترجمه محمد حسینی اردکانی، چاپ تهران، ص 474 [/]

سلام با تشکر از هادی جان محترم و کمک ایشان به بحث مفصل ما و زحمات زیادی که برای ارسال مطالب کشیدند

هادي;152857 نوشت:
عالم مثال واسطه میان عالم جبروت و عالم ملک و شهادت است.

خوب این عالم مثال هم مجرد است هم مادی؟؟ نه مجرد است نه مادی؟ بیشتر مجرد است کمتر مادی؟ بیشتر مادی است کمتر مجرد؟ کدام؟

اصلا شما که نبودید ما موجود مادی را متحرک فرض کردیم(البته به فرمایش آقا حامد جان) شما هم تعریفتون از مادی رو بفرمایید بعد بحث میان مادی و مجرد جا دارد

هادي;152857 نوشت:
عالم مثال یک عالم روحانی است که از طرفی به لحاظ داشتن مقدار و بدلیل محسوس بودن، شبیه جوهر جسمانی است و از طرف دیگر، بدلیل نورانیّت شبیه جوهر مجرد عقلی است.

خوب من از این سخنان گرانقدر شما به این نتیجه رسیدم که هر موجودی که مقدار و حد دارد یعنی محدود است مادی است و هر موجودی که نورانیت دارد مجرد است!!

در حالی که اگر اینگونه باشد باید نور خورشید هم مجرد باشد چون نورانیت دارد

هادي;152857 نوشت:
عالم مثال از جهت تجرد از ماده، عالمی روحانی و علمی و ادراکی است و از جهت تقدر و تجسم شباهت به عالم کون و فساد دارد.

اما این که چون از ماده بودن مجرد است باید اثبات شود و اثبات آن به جهت آن است که شما از کجا میدانید که در عالم مثال موجودات از هیدروژن خبری نیست؟؟ شما از کجا میدانید که جسمی لطیف ندارند؟؟ اثبات این چگونه است؟
خوب این شباهت از جهت تقدر و تجسم(تاکید روی تجسم دارم چون خود تجسم دلیل بر مادی بودن است مجرد از ماده قابلیت تجسم ندارد) آیا کافی نیست برای حکم به مادی بودن آن و عدم ادعا بر تجردش؟؟

هادي;152857 نوشت:
این عالم، مانند جواهر عقلی از جهت امکان ذاتی، بدون تراخی از مبدا وجود صادر شده است.

این که بدون تراخی از مبدا وجود صادر شده اند دلیلش چیست از کجاست این حرف استدلالش چیست؟؟

هادي;152857 نوشت:
لذا آثار مواد جسمانی، از جمله حرکت و تجدد و کون و فساد بر آن مترتب نیست.

شما از کجا نفی حرکت میکنید ؟؟ از کجا نفی تجدد میکنید؟؟ نفی کون یعنی چی؟ مگر کون به معنای وجود داشتن نیست مگر عالم مثال وجود ندارد؟؟ از کجا میدانید که فساد بر عالم مثال مترتب نیست؟؟ دلیلتان چیست؟

هادي;152857 نوشت:
پس عالم مثال از آن جهت که غیر مادی است، شبیه عالم ارواح است و از لحاظ داشتن صورت و شکل و مقدار، شبیه عالم اجسام است.

پس شما نه میتوانید بگویید مادی است نه میتوانید بگویید مجرد است چون از هردو را دارد اما همین که شبیه به ماده است آن را از مجرد بودن خارج میکند اما اگر بگویید مجرد است پس مجرد بودن دیگر مجرداتتان هم زیر سوال است

هادي;152857 نوشت:
شما کتاب اسرار نماز امام رو بخوانید، ببینید ، در آنجا امام می فرماید باید بتوانی خیالت را کنترل کنی،

خوب کنترل خیال که درست است کسی منکر آن نشد اما این مجرد بودن آن را اثبات نمیکند تازه علامه طباطبایی که دیگر آخر کنترل قوه خیال بود چرا حور العین دید؟؟ چرا علامه حسن زاده حرکت دید در عالم مثال؟؟

هادي;152857 نوشت:
قسمت عمده ای از مکاشفات در عالم خیال است، شما ببین در مورد حضرت مریم، سلام خدا بر او ، وقتی که جبرئیل آومد فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا (مریم 17)جبرییل به صورت یک انسان کامل و تمام بر او ظاهر شد.

چون حضرت جبرئیل صورت دیگری دارد وقتی خواست برای مریم جلوه کند به صورت آدم در آمد و برایش جلوه کرد اما یه سوال اگر چیزی را من ببینم دیگری نبیند حتما در عالم خیال دیده ام؟؟ پس اجنه هم حتما موجودات خیالی هستند؟؟ در حالی که خدا میفرماید از آتش خلق شده اند! دلیلی برای حرفتون نمیبینم و فرمودن علامه هم دلیل نیست

هادي;152859 نوشت:
شیخ شهاب الدین سهروردی، ضمن اعتقاد به عالم مثال، برای اثبات وجود آن در آثار خود براهینی اقامه کرده است.

خوب ای کاش شما که این همه زحمت کشیدید اون براهین رو هم میاوردید تا سرش بحث کنیم

هادي;152859 نوشت:
او معتقد است در این عالم صور معلقه که قائم به ذاتند وابسته بمکانی نیستند.

جز خدا موجودی که قائم به ذات باشه وجود نداره اما دلیل این که وابسته به مکان نیستند چیه؟

هادي;152859 نوشت:
او می گوید: آنچه از جهان غیب برای کاملان و پیغمبران و اولیای خدا منکشف می شود، دارای اقسام گوناگون است. آنچه برای این رجال پاک وارد می شود، گاهی مکتوب بوده و گاهی به شنیدن صدا و صوت است. قسم دیگر از واردات غیبی این است که شخص کامل صورت زیبا و چهره نیکویی را مشاهده کرده، با آن به گفتگو می پردازد وگاهی اتفاق می افتد که آنچه بر شخص سالک وارد می شود از ورای حجاب و پشت پرده ظاهر می گردد.

خوب تمام اینها دلیل است بر مادی بودن عالم مثال چون تمام آنها شیء رو میدیدند و آنها که تعلق به دنیا نداشتند چرا؟؟
یعنی آنها هم قوه خیال خود را تطهیر نکرده بودند از مادی بودن و همه چیز را به صورت مادی دیدن؟؟
پس چرا آنها را به صورتهای مادی میدیدند؟؟
تمام اینها دلیل است که خود آنها هستند که اینگونه اند نه این که مشکل تعلق به دنیا باشد و صور دنیایی!

هادي;152860 نوشت:
عالم مثال تحقق می پذیرد باید جوهر بسیط بشمار آورد

چگونه این همه تنوع بسیط است؟؟ اگر بسیط بود که نمیتوانست به صورت مرکب درآید بسیط بسیط است و مغایر با مرکب بودن!

هادي;152860 نوشت:
زیرا یک وجود مثالی قائم به ذات خود بوده و از ماده و ثقل آن مجرد و مبراست

باز حرف از قائم به ذات است مگر غیر خدا قائم به ذات میشود؟ این که ثقل ندارند باید پرسید مگر شما با ترازو وزن کردید که ثقل ندیدید؟ آیا با ترازوی مثالی وزن کردید یا با ترازوی مادی؟ از کجا فهمیدید که ثقل ندارند؟ از کجا؟ اگر سبک بودن چیزی دلیل بر مثالی بودن است که یک مولکول هوا هم مجرد است چون وزنی ندارد یه الکترون بیشتر؟انرژی ها هم همینطور!

هادي;152860 نوشت:
بهمین جهت در عالم مثال تزاحم نیست و اجتماع موجودات مثالی در محل واحد ممتنع بشمار نمی آید.

اولا همین که در محل واحد قرار میگیرند یعنی مکان دارند و همین مکان داشتن یعنی مادی بودن دوما از کجا متوجه شدید که اجتماع در محل واحد میکنند؟؟ مگر دو جسم مثالی را داخل در هم گذاشتید و دیدید که اجتماع میکنند؟؟

امتناع نداشتنش را چگونه متوجه شدید؟

هادي;152860 نوشت:
شخصی که در عالم رویا موجودات مثالی را مشاهده می کند، به مجرد اینکه از خواب بیدار می شود بدون هیچگونه حرکت و قطع مسافت از عالم مثال دور شده و آن عالم را در هیچیک از جهات اطراف خود نمی یابد.

خوب از کجا معلوم که خودش سفر نکرده به آن عالم و برنگشته؟ همونطور که خدا میفرماید توفی الانفس ... در هنگام خواب هم انسان مانند مرده روح از بدن مفارقت میکند نمیکند؟ روح انسانی نه نباتی! نه حیوانی! خوب وقتی برگشت دیگر آنها را نمیبیند.
خوب شاید فقط تخیلات است که انسان میبیند نه عالم مثال چون انسان خیلی وقتها چیزهای غیر واقعی در خواب میبیند از روی شکم پری و ..... قرار نیست حتما عالم مثال باشد که!!
دلیلی بر اینکه حتما هر آنچه در خواب دیده میشود عالم مثال است نداریم داریم؟؟

هادي;152860 نوشت:
این سخن در مورد کسی که با نیروی مخیله یا در حالت بین خواب و بیداری به عالم مثال می نگرد نیز صادق است.

خوب این خودش دلیل است بر اینکه خود عالم مثال اینگونه هست که شخص مینگرد نه این که بخواهد تخیلاتش دخیل در موضوع باشد

هادي;152860 نوشت:
همچنین انسان وقتی می میرد بدون اینکه حرکت کند بر نور شهادت می دهد.

بدون حرکت بودنش رو از کجا متوجه شدید؟ مگر مرده بودید و زنده شدید؟؟ من که دلیلی بر بدون حرکت بودن ندیدم در این کلام!!

نظر صدر متالهین باشد بعدا خیلی خسته شدم ببخشید اینا رو فعلا جواب بدید!

مهدی عباس زاده;152968 نوشت:
بدون حرکت بودنش رو از کجا متوجه شدید؟ مگر مرده بودید و زنده شدید؟؟ من که دلیلی بر بدون حرکت بودن ندیدم در این کلام!!

با سلام و احترام
اساسا در عالم برزخ عالم(مثال) حرکت جوهري معني ندارد. حرکت يعني خروج شما از حالت بالقوه و رسيدن آن به حالت بالفعل و در عالم مثال که عالم تجرد است قوه و استعداد وجود ندارد. چرا که قوه و استعداد يا عين ماده اولي است يا لازمه آن.
جسم مرکب از ماده و صورت است و شيئيت شيء(حقيقت شيء) به صورت است. چرا که ماده، مشترک در همه اجسام است لذا حقيقت بدن مادي انسان نيز همان صورت بدن است، نه ماده آن و صورت بدون ماده مجرد است. اگر صورت، صورت مثالي باشد،‌ مجرد مثالي است و اگر عقلي باشد، مجرد عقلي است. در لحظه موت صورت اخير بدن از ماده جدا شده و به عالم برزخ منتقل مي شود و آنچه در عالم ماده مي ماند ثانيه بدن است با صورتي جديد به نام ميت. پس هنگام مرگ بدن و نفس هر دو با هم توقي مي شوند. و توفي يعني بازستاندن به تمام و اگر به ميت، بدن يا جسم انسان گفته مي شود از باب مجاز استو بنابراين انسان در عالم برزخ با همان بدن دنيوي خود حاضر مي شود. لکن بدن بدون ماده.

مهدی عباس زاده;152968 نوشت:
خوب از کجا معلوم که خودش سفر نکرده به آن عالم و برنگشته؟ همونطور که خدا میفرماید توفی الانفس ... در هنگام خواب هم انسان مانند مرده روح از بدن مفارقت میکند نمیکند؟ روح انسانی نه نباتی! نه حیوانی! خوب وقتی برگشت دیگر آنها را نمیبیند. خوب شاید فقط تخیلات است که انسان میبیند نه عالم مثال چون انسان خیلی وقتها چیزهای غیر واقعی در خواب میبیند از روی شکم پری و ..... قرار نیست حتما عالم مثال باشد که!! دلیلی بر اینکه حتما هر آنچه در خواب دیده میشود عالم مثال است نداریم داریم؟؟

در قوس نزول صورتي از طرف عقل فعال به ماده بدن افاضه مي شود. و آن بعد اين اين صورت به دار تجربه صعود مي کند. تا نوبت به آخرين صورت برسد. در اين لحظه حرکت جوهري شخص تمام مي شود و ماده بدن با صورت جديدي که صورت ميت است، حرکت جوهري ديگري را آغاز مي کند. در عالم مثال(برزخ) نفس با صوري که از بدن به سوي برزخ صعود کرده اند، حضور دارد. ولي تکثري در کار نيست، تمام اين صور به همراه نفس، يک حقيقت داراي مراتب هستند. انسان در دنيا از خاک شروع به حرکت مي کند و آن به آن صوري را دريافت مي کند. از نطفه به علقه و از علقه به مضغه و ... تا به پيري برسد و پس از این حرکت از قوه به فعل بميرد. يا با حادثه اي قابليت ماده از دريافت صور جديد از بين برود. انسان در دنيا در هر آني فقط با يک صورت است و نمي تواند در يک آن هم صورت کودکي داشته باشد و هم صورت جواني. ولي در برزخ که دار تجرد و دارالقرار است همه اين صور به يک وجود، موجودند.

مهدی عباس زاده;152968 نوشت:
چگونه این همه تنوع بسیط است؟؟ اگر بسیط بود که نمیتوانست به صورت مرکب درآید بسیط بسیط است و مغایر با مرکب بودن!

به يک وجود بسيط ذو مراتب. به يک وجود ثابت بالفعل که هيچ حالت بالقوه اي در آن وجود ندارد. فلذا حرکت نيز ندارند. چرا که حرکت خروج شروع شيء است از قوه به سوي فعليت. بنابراين استکمالي نيز نخواهد داشت. چرا که استکمال عبارت است از حرکت اختياري. لکن نفس در برزخ مي تواند تکامل داشته باشد. ولي تکامل غير اختياري.

مهدی عباس زاده;152961 نوشت:
اما این که چون از ماده بودن مجرد است باید اثبات شود و اثبات آن به جهت آن است که شما از کجا میدانید که در عالم مثال موجودات از هیدروژن خبری نیست؟؟ شما از کجا میدانید که جسمی لطیف ندارند؟؟ اثبات این چگونه است؟ خوب این شباهت از جهت تقدر و تجسم(تاکید روی تجسم دارم چون خود تجسم دلیل بر مادی بودن است مجرد از ماده قابلیت تجسم ندارد) آیا کافی نیست برای حکم به مادی بودن آن و عدم ادعا بر تجردش؟؟

داشتن عوارض ماده غیر از مادی بودن است. نشئه نشئه دیگری است.انسان با انتقال به عالم مثال به کلي از دنيا کنده نمي شود. افعال انسان معلول انسان است. و معلول از شئون علت است و افعال انسان بعد از مرگ نيز در دنيا مانده است و ثمره مي دهد و تأثير آن هيچ گاه زايل نمي شود و تا روز قيامت در عالم مؤثر است و تا افعال در دنيا هستند نفس نيز از آن بهره مند است اما این غیر از مادی بودن است. همچنين فرزند انسان، ادامه وجود اوست. همان گونه که از اول اين عالم تا لحظه قيامت يک حرکت است و همان گونه که از ازل تا ابد عالم ماده يک حرکت است. ما هستيم که اين حرکت واحد را قطعه قطعه مي بينيم. بنابراين از اعمال فرزندان نيز پدران و مادران نصيب مي برند و بلکه از فرزندان فرزندان نيز و ... پس تا لحظه قيامت پرونده اعمال شخص باز است تا ساعت قيامت فرا رسد و حرکت جوهري اين عالم تمام شود و صورت اين عالم به دار تجرد منتقل شود. « يَوْمَ تُبَدَّلُ اْلأَرْضُ غَيْرَ اْلأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ؛ روزي که اين زمين به غير اين زمين مبدل شود و آسمانها و نيز و تمام خلق در پيشگاه خداي واحد قهار حاضر شوند.» فياض مطلق بر تن ماده عالم، صورت عالم جديدي را بپوشاند و آن گاه که کل عالم به تجرد رسيد. موجودات از عالم برزخ به مرتبه آخرت ترقي مي کنند.

با سلام و تحیت خدمت داداش هادی گل گلاب

هادي;154073 نوشت:
اساسا در عالم برزخ عالم(مثال) حرکت جوهري معني ندارد. حرکت يعني خروج شما از حالت بالقوه و رسيدن آن به حالت بالفعل و در عالم مثال که عالم تجرد است قوه و استعداد وجود ندارد. چرا که قوه و استعداد يا عين ماده اولي است يا لازمه آن.

خوب من نمیگم حرکت جوهری که نمیگم حرکت تکاملی میگم حرکت چه طولی چه عرضی چه ارتفاعی اینا که نیاز به بالقوه بودن و بالفعل کردن نداره مثلا ائمه که کامل بودن بازم حرکت میکردن تو زمین رو چه حسابی تمام حرکت ها رو نفی میکنید؟؟
در ضمن این که قوه و استعداد عین ماده اولی است یعنی چی؟ مگر جسم انسان که قوه روح داشتن رو داره عین روح است یا روح عین جسم است؟

هادي;154073 نوشت:
جسم مرکب از ماده و صورت است و شيئيت شيء(حقيقت شيء) به صورت است. چرا که ماده، مشترک در همه اجسام است لذا حقيقت بدن مادي انسان نيز همان صورت بدن است، نه ماده آن و صورت بدون ماده مجرد است.

خوب اینکه مشترک در همه اجسام است دلیل نمیشود که صورت اصل باشد یه دلیل محکم بیارید!! به نظر من هم ماده هم صورت هر دو اصل است! شما رد کنید!
اما این که صورت بدون ماده مجرد است!! آیا صورت بدون ماده میتواند وجود داشته باشد؟ نمیتواند چون صورت عرض است بر ماده یعنی سوار بر ماده است اگر ماده ای نباشد صورت بر چه سوار شود؟ اما اگر فقط ماده باشد بدون صورت هم نمیشود چون اصولا ماده باید با صورت همراه باشد و این زوج بودن است که خاصیت همه موجودات به غیر خداست همه موجودات زوج اند

هادي;154073 نوشت:
در لحظه موت صورت اخير بدن از ماده جدا شده و به عالم برزخ منتقل مي شود و آنچه در عالم ماده مي ماند ثانيه بدن است با صورتي جديد به نام ميت. پس هنگام مرگ بدن و نفس هر دو با هم توقي مي شوند.

اما در قرآن که حرفی از توفی بدن نیست همش فرموده توفی الانفس حین موتها!!
در ضمن نفس هم نفرموده صورت بدن است در ضمن اگر صورت نفس است چرا فرمود و خلق منها زوجها(1 نساء) و این ها به نفس بر میگردد اگر منظور صورت باشد که باید صورت حوا با آدم یکی باشد!! و حال که این نیست

هادي;154073 نوشت:
بنابراين انسان در عالم برزخ با همان بدن دنيوي خود حاضر مي شود. لکن بدن بدون ماده.

همین که شما میفرمایید میشود بدن برزخی و خودش ماده دارد منتها ماده برزخی (لطیفتر از ماده دنیاست اما ماده است)

هادي;154081 نوشت:
ولي در برزخ که دار تجرد و دارالقرار است همه اين صور به يک وجود، موجودند.

اولا روایت داریم که هرکسی بره بهشت جوان میشه!! دوما بحث این است که انسان چرا آنجا ماده ندارد و این که این صور روی چی هستن؟ بالاخره یه چیزی باید باشه تا صورت معنا پیدا کنه مثلا اگه دفتر نقاشی یا تلویزیون نباشه صورت چه معنا داره؟؟ مثال عرض کردم بالاخره اونی که شما میگید صورت روش سوار شده از کجا میدونید که از چه جنسیه؟؟

هادي;154083 نوشت:
چرا که حرکت خروج شروع شيء است از قوه به سوي فعليت.

این تعریف از حرکت چرا؟؟ یعنی سنگ اگر از بالا اومد پایین داشت کامل میشد؟؟ رو چه حسابه این تعریف؟ بله حرکت تکاملی یا استکمالی هم حرکت است اما انحصار حرکت به این حرکت موردی نداره!!

هادي;154083 نوشت:
به يک وجود بسيط ذو مراتب

موجود بسیط مراتب بردار نیست مثل خدا!! چون اگه مراتب بردارد مرکب است از مراتبش پس بسیط نیست ما هم بسیط نیستیم چون مراتب داریم!

هادي;154087 نوشت:
داشتن عوارض ماده غیر از مادی بودن است.

خیر عوارض ماده داشتن دلیل بر مادی بودن است چون عوارض ماده فقط بر ماده عارض میشود نه بر غیر ماده!

هادي;154087 نوشت:
و معلول از شئون علت است و افعال انسان بعد از مرگ نيز در دنيا مانده است و ثمره مي دهد و تأثير آن هيچ گاه زايل نمي شود و تا روز قيامت در عالم مؤثر است و تا افعال در دنيا هستند نفس نيز از آن بهره مند است اما این غیر از مادی بودن است.

اتفاقا همین خود دلیل است بر مادی بودن چون ماده برآن تاثیر گذاشته اگر مادی نبود ماده بر آن تاثیر نمیگذاشت ماده فقط بر ماده تاثیر دارد نه غیر ماده!!

هادي;154087 نوشت:
همچنين فرزند انسان، ادامه وجود اوست.

فرزند انسان در آن حد که نتیجه عمل اوست ادامه وجود اوست نه در غیر آن مثلا اگر انسان باعث شود فرزند صالحی تربیت شود هر عمل صالحی که از این تربیت نشات بگیرد ادامه وجود اوست اما اگر کار بدی کند که ربطی به پدرش نداشته(مثل فرزند نوح) بلکه ناشی از عمل اختیاری خود اوست ادامه وجود اوست معنا ندارد

هادي;154087 نوشت:
همان گونه که از اول اين عالم تا لحظه قيامت يک حرکت است و همان گونه که از ازل تا ابد عالم ماده يک حرکت است.

این که فقط یه حرکت است از کجاست؟؟ نخیر هم بلکه هر روز شاهد هزاران حرکتیم پس هزاران حرکت وجود دارد منکر چیزی که هست نمیشود شد که!
پس این انکار حرکات شتی معنی ندارد بله یه حرکت اصلی است و باقی حرکات فرع بر اون حرکت اند اما این نیست که ما همان یه حرکت را چند تا میبینیم!!

در ضمن ازل برای عالم ماده معنا ندارد بلکه ماده نمیتواند ازلی باشد

هادي;154087 نوشت:
صورت عالم جديدي را بپوشاند و آن گاه که کل عالم به تجرد رسيد.

خود همین که فقط صورت زمین عوض میشود ولی ماده اش سر جایش است یعنی چی؟ یعنی این که جهان همانطور مادی میماند فقط صورتش عوض شده است!!

پس به تجرد رسیدن معنا ندارد بلکه همان مادی است ولی صورتش عوض شده است!!

مهدی عباس زاده;154127 نوشت:
خیر عوارض ماده داشتن دلیل بر مادی بودن است چون عوارض ماده فقط بر ماده عارض میشود نه بر غیر ماده!

سلام.

یعنی خوابهایی که شما می بینید همه اثرات وجود مادی بر انها مترتب است؟!،چون هم بعد دارد و هم بو استشمام می کنید و هم غیرهم ،ولی خواب وزن ندارد و ذاتش متغیر نیست،چون انرا بعد از بیداری فراموش نمی کنید..در حالی که علم ما به ماده نیز علم به تغییر است ،نه تغییر در علم،ولی عالم خواب عالم تصور و اتصال به ان تصور است و جایی که تصور ،ذاتش تغیر مادی باشد امکان یاداوری محال است...

مهدی عباس زاده;154127 نوشت:

اتفاقا همین خود دلیل است بر مادی بودن چون ماده برآن تاثیر گذاشته اگر مادی نبود ماده بر آن تاثیر نمیگذاشت ماده فقط بر ماده تاثیر دارد نه غیر ماده!!

پس اثر جسم بر روح یک امر بی معنی است،در حالی که ادراکات حسی و تخیلی و حتی عقلی همه و یا غالبا از اثرات مادی است..اگر ماده بر غیر ماده اثر نداشت،شما حتی یک صورت ساده نیز در تخیل خود نمی توانستید ترسیم نمایید...

سلام عرفان جان خوفید؟ الحمدلله

اینم عرائض بنده!

erfan_alavi;154182 نوشت:
یعنی خوابهایی که شما می بینید همه اثرات وجود مادی بر انها مترتب است؟

بله مادی است مگر گفتم مادی نیست؟

erfan_alavi;154182 نوشت:
چون هم بعد دارد و هم بو استشمام می کنید و هم غیرهم ،ولی خواب وزن ندارد و ذاتش متغیر نیست،چون انرا بعد از بیداری فراموش نمی کنید

خوب اولا من خیلی وقتا خوابم رو فراموش میکنم اما این که خواب وزن ندارد را از کجا متوجه شدید؟ من خودم تا به حال شده در خواب با وزن سنگین دیگری مواجه شدم و با ضرب شست محکم دیگری!!
در کل به نظر من خواب مادی است دلیلی بر غیر مادی بودنش نمیبینم فوقش میتوانیم بگیم ماده اش کمی لطیفتر است!

erfan_alavi;154182 نوشت:
در حالی که علم ما به ماده نیز علم به تغییر است ،نه تغییر در علم،ولی عالم خواب عالم تصور و اتصال به ان تصور است و جایی که تصور ،ذاتش تغیر مادی باشد امکان یاداوری محال است...

علم ما به ماده علم به تغییر است یعنی چه؟ ما به زمین علم داریم اما به تغییر زمین قرار نیست علم داشته باشیم این جملتون برای من اصلا مفهوم نیست بیشتر توضیح بدید!
خود ذهن ما تصوراتش برداشت از ماده است پس مادی است! چون چیزی که از جنس دیگری باشد قابل برداشت از اون نیست! پس حتما تناسب وجود دارد که این دو از هم برداشت میکنند مثلا شما میفرمایید ماده تغییر پیدا میکند از شما میپرسم آیا اگر ما از سی سال پیش شما عکس گرفته باشیم آن عکس تغییر کرده؟؟ وقتی در عالم خارج این تغییرات که خیلی کند صورت میگیرد ممکن الوقوع است چرا در ذهن غیر ممکن باشد و چه نیازی است که بگیم مجرده در حالی که همه مشخصه های مادی بودن را دارد!
دکتران جهان هم ثابت کردند که کسانی که از مغز خودشون بیشتر استفاده میکنن حجم بیشتر از مغزشون توسط اطلاعات استفاده میشه خوب این مادی بودن عملیات فکری و مغزی را میرساند!

erfan_alavi;154182 نوشت:
پس اثر جسم بر روح یک امر بی معنی است،در حالی که ادراکات حسی و تخیلی و حتی عقلی همه و یا غالبا از اثرات مادی است..اگر ماده بر غیر ماده اثر نداشت،شما حتی یک صورت ساده نیز در تخیل خود نمی توانستید ترسیم نمایید...

خوب من که ادعای تجرد روح رو نکردم شما ادعا میکنید باید دلیل بیارید من میگم غیر خدا مجرد وجود ندارد چون همه چیز حد و اندازه دارد
حالا ما یه ماده داریم مثل سنگ یه مادی داریم مثل جاذبه و روح که متاثر از ماده است!
اما خدا که مجرد است متاثر از ماده نیست!

مهدی عباس زاده;154351 نوشت:
سلام عرفان جان خوفید؟ الحمدلله

اینم عرائض بنده!

بله مادی است مگر گفتم مادی نیست؟

سلام عزیز جان،شما خوب هستید!؟

لطف می کنید موقعیت و مکان و جهت جغرافیایی این وجود مادی ذهنتان را به ما هم بدهید شاید توانستیم سری به اقلیم خواب شما بزنیم،البته اگر موقعیت انرا درست به ما نشان دهید...

مهدی عباس زاده;154351 نوشت:

خوب اولا من خیلی وقتا خوابم رو فراموش میکنم اما این که خواب وزن ندارد را از کجا متوجه شدید؟ من خودم تا به حال شده در خواب با وزن سنگین دیگری مواجه شدم و با ضرب شست محکم دیگری!!
در کل به نظر من خواب مادی است دلیلی بر غیر مادی بودنش نمیبینم فوقش میتوانیم بگیم ماده اش کمی لطیفتر است!

کدام خواب!؟حرکت در جوهر مادی با انفکاک همراه است ،به عبارتی ابتدا وانتهای یک حرکت مادی برای جوهر ان قابل جمع نیست،نتیجتا تا مرحله قبل از بین نرود مرتبه بعدی به وجود نمی اید،حال شما کدام یاداوری را می گویید؟!یاداوری متعلق ماده نیست چون ماده وجودش پراکنده در زمان است،واین وجودهای پراکنده برای هم جمع نمی گردند تا یاداوری نیز حاصل گردد،.....درثانی بنده تعجب می کنم از قدرت حمل مغز شما بابت وزن کوه ودشت مادی و غیره و حتی وزن خودتان در عالم خواب ،مغز شما در عین اینکه شما را حمل می کند شما نیز انرا حمل می کنید بالاخره شما ظرف مغزتان هستید یا مغزتان ظرف شما....البته اینکه این همه منظره مادی با ان وزن خود در در کجای مغز شماست ،این نیز از همه این موارد سنگین تر است....

مهدی عباس زاده;154351 نوشت:

علم ما به ماده علم به تغییر است یعنی چه؟ ما به زمین علم داریم اما به تغییر زمین قرار نیست علم داشته باشیم این جملتون برای من اصلا مفهوم نیست بیشتر توضیح بدید!
خود ذهن ما تصوراتش برداشت از ماده است پس مادی است! چون چیزی که از جنس دیگری باشد قابل برداشت از اون نیست! پس حتما تناسب وجود دارد که این دو از هم برداشت میکنند مثلا شما میفرمایید ماده تغییر پیدا میکند از شما میپرسم آیا اگر ما از سی سال پیش شما عکس گرفته باشیم آن عکس تغییر کرده؟؟ وقتی در عالم خارج این تغییرات که خیلی کند صورت میگیرد ممکن الوقوع است چرا در ذهن غیر ممکن باشد و چه نیازی است که بگیم مجرده در حالی که همه مشخصه های مادی بودن را دارد!

به زبان ساده این یعنی اینکه حقیقت قابل تکامل نیست،یعنی این حقیقت که سعدی در فلان زمان زندگی می کرده تا ذهن هست این حقیقت برایش ثابت است،ولی اگر تغییر در حقیقت بود انوقت حرف امثال هگل و شما درست بود ،یعنی با تغییر جهان حقایق عوض نمی شوند و حقیقت خود یک امر ذهنی است ،حال شما ثابت کن حقیقت یک امر مادی است و انرا به ما نشان بده،تا خط بطلانی باشد بر اینکه حقیقت نیز یک امر مادی است چون ذهن مادی است.......

یعنی شمامی فرمایید ،برداشت خداوند از مااشتباه است،چون خداوند از جمیع جهات مجرد است یعنی حدی ندارد ،پس برداشت خداوند از ما چگونه است،به نظر شما علم خداوند به مخلوقاتش مادی است یعنی از جنس مخلوقاتش است یا غیر مادی و مجرد تام واز جنس!! خودش...

اما در مورد عکس مادی باز شما به علت عدم شناخت صحیح مثالی مع الفارق زدید،ساده ترین رد بر این مغالطه این است که ماهیت مادی عکس بدون نسبت با پیرامونش و مکان خاصی قابل حس مادی نیست ،ولی عالم ذهن این حدود را می ریزد و ماهیت همین عکس را بدون نسبت به پیرامونش و به صورت مستقل تصور می کند ،در ثانی رابطه عکس مادی با وجود خارجی شما ،چه تناسبی با صورت علمی ان با وجود ذهنی شما دارد این نیز از ان مشکلات لاینحل این نظریه بی معنی است.....دوست عزیز ماهیت ذهنی عکس یک حقیقت است که منطبق با واقع ان یعنی همان عکس مادی است ،ان عکس مادی را شما بسوزان اگر صورت ذهنی ان نیز سوخت واز بین رفت انوقت نظریه شما از بی بدیل ترین نظریه های تناسب بین دو چیز هم جنس در برداشت و یا شناخت و معرفت است...

واخر اینکه علت و وامکان و کلیت واعتبارات ذهنی و حجت و استدلال و برهان از اثرات ذهن است،وبا ورود اشیا انها نیز در ذهن ایجاد می گردند ،شما این علت و روابط را در کجای ماده پیدا می کنید...انرا بما نیز نشان دهید تا متوجه مادی بودن ذهن شما گردیم...

مهدی عباس زاده;154351 نوشت:

دکتران جهان هم ثابت کردند که کسانی که از مغز خودشون بیشتر استفاده میکنن حجم بیشتر از مغزشون توسط اطلاعات استفاده میشه خوب این مادی بودن عملیات فکری و مغزی را میرساند!

خوب من که ادعای تجرد روح رو نکردم شما ادعا میکنید باید دلیل بیارید من میگم غیر خدا مجرد وجود ندارد چون همه چیز حد و اندازه دارد
حالا ما یه ماده داریم مثل سنگ یه مادی داریم مثل جاذبه و روح که متاثر از ماده است!
اما خدا که مجرد است متاثر از ماده نیست!

خب دکترای جهان درست گفتند چون نفس کارش با ماده است نتیجتا برای تفکر نیاز به کار مغز دارد نتیجتا مغز مقدمه تعقل و تفکر است همانطور که اعصاب مقدمه درک حسی هستند و این ادراکات حسی نیز مقدمه تعقل....رابطه درست کردن از قدرتهای ذهن است پس وقتی انسان تفکر می کند یعنی دارد بین صورتهای ذهنی خود رابطه ایجاد می کند و این روابط بیشمار و پیچیده باعث کار مغز می گردند که نتیجه این کار به صورت همان چیزهایی نمایان می گردد که دکترای جهان می گویند.....

کلام اخر اینکه:

هر موجود مادی تحت یک حقیقت مجرد قرار دارد وگرنه موجودی که وجودش پراکنده در زمان باشد بنفسه لیاقت حفظ این وحدت در تکامل وحرکت را ندارد ....این یک حقیقت است و انکار ان حتی نظریه پردازان فیزیک زیر اتمی را نیز دچار بهت نموده است...

یاحق

نقل:

.خوب بحث را با این سوال اغاز می کنیم..ایا روح مجرد است یا خیر(منظور از تجرید همان غیر قابل قسمت بودن یا مجرد از نظام مادی و زمانی وامثالهم می باشد....)

...خوب مراد از روح یا نفس ادمی همان حقیقتی است که هر یک از ما در هنگام سخن گفتن یا عبارت من ما وشما و او و امثال ان از ان حکایت می کنیم یا بدان اشاره می نماییم ..و مراد از تجرد نفس هم همانطور که کفته شد یعنی پدیده ای است که ویژگی های موجود مادی را که همان تقسیم پذیری و زمان وغیره می باشد را ندارد....این تا اینجا..

... ما بعضی از دلایل تجرید روح یا نفس را در این جا متذکر می شویم...
1
-انسان به طور کلی از دو نوع ادراک برخوردار است یکی نوع ادراکی که نیازمند اندامهای حسی است مانند رنگ پوست و شکل بدن خودمان که انها را باچشم می بینیم ..ونوع

دیگر به گونه است که نیازی به اندامهای حسی نیست مانند ترس خشم واراده واندیشه خودمان را که بدون نیاز به اندام حسی درک می کنیم و نیز از (من ی)که دارای این

احساسات عواطف و حالات روانی است بدون به کار گیری اندام حسی اگاه هستیم.....
2
-با توجه به انواع خطاهایی که در ادراک حسی روی می دهد ممکن است احتمال خطا در نوع اول از ادراکات راه بیابد به خلاف نوع دوم چه اینکه نوع اول از قبیل علم حصولی است و چنین علمی با توجه به اینکه با وساطت صورت ادراکی حاصل می شود ذاتا قابل شک وتردید است به خلاف نوع دوم که از قبیل علم حضوری است و در علم حضوری مستقیما به خود واقعیت تعلق می گیرد لذا به هیچ عنوان قابل خطا نمی باشد...

..در اینجا یک سوال باقی می ماند که بر اساس چه دلیلی می گویید که این من و حالتهای روانی و نفسانی او به ترتیب همان بدن و اعراض بدن است ؟؟ ...از اینجاست که سه برهان اغاز می گردد که پاسخ چنین پرسشی داده می شود..

...بنده در اینجا یک برهان ان را ذکر کرده وتوضیح می دهم و ان دوی دیگر را در وقتی دیگر متذکر می شوم...

..اولین برهان در این مورد( اثبات روح و تجرد ان):

هماهنگ نبودن روح با ویژگی های مادی است..

...(من) را با علم حضوری می یابیم ولی بدن را باید به کمک اندام حسی بشناسیم پس من غیر از بدن من است..به عبارت دیگر جای هیچ شک نیست که ما در خود معنا وحقیقتی می یا بیم و مشاهده می کنیم که از ان حقیقت به من تعبیر کرده می گوییم من پسر فلانم یا من به او گفتم و امثال این تعبیرها که همه روزه مکرر داریم...

باز جای هیچ شک نیست که هر انسانی در این درک ومشاهده مثل ما است(یعنی یک درک همگانی است) من وتمامی انسانها در این درک مساوی هستیم و حتی یک لحظه ویک

ان از انات زندگی و شعورمان از ان غافل نیستیم ..مادامی که شعور باقی است متوجهم که من .منم و هرگز نشده که خودم را از یاد ببرم ..

حال بایددید این من در کجای بدن ما نشسته و خود را از ما به قول معروف پنهان نموده ..قطعا در هیچ یک از اعضای بدن ما نیست ان که یک عمر می گوید من در داخل سر ما نیست در سینه ما یا در دست ما و..خلاصه در هیچ یک از اعضای محسوس و دیده ما نیست ودر حواس ظاهری هم که از طریق استدلال اثبات می کنیم مانند حس لامسه و شامه وغیره..پنهان نشده و هم چنین در اعضای باطنی ما هم که وجود انها را از راه تجربه و حسی اثبات کرده ایم نیست...این تا اینجا..

به دلیل اینکه بارها شده و می شود که من از اینکه دارای بدنی هستم و یا دارای حواس ظاهری یا با طنی هستم به کلی غافل می شوم ولیکن حتی برای یک لحظه هم نشده از هستی خودم غافل باشم و دائما من حاضر است پس معلوم می شود این من غیر از بدن و غیر از اجزای بدن است....

در ثانی فرق است ميان شخصيت به اصطلاح فلسفی و شخصيت به اصطلاح روانشناسی . يك وقت می‏گوييم‏ شخص يا شخصيت و مقصودمان هويت فردی است ، يعنی يك شخصی كه الان وجود دارد يك ( من ) الان وجود دارد ، يك واقعيت الان وجود دارد كه اين‏ خودش يك فرد بالخصوص است (همان شخص عقلی و فلسفی) نه مثل ان فرد...با این مقدمه بحث را دنبال می

کنیم..

..(من) موجودی است که در طول ده ها سال با وصف وحدت و شخصیت حقیقی باقی می ماند و این وحت وشخصیت را با علم حضوری خطا ناپذیر می یابیم در صورت که اجزای بدن بارها عوض می شود و هیچ نوع ملاک حقیقی برای وحدت و اجزای سابق و لاحق وجود ندارد ..مشاهه می کنیم عینا چیزی است که قابل انطباق به هیچ عضوی و خواص عضوی نیست زیرا با زیان و نقیصه اعضا تفاوت نمی کند..با اختلاف سنین عمر و تحلیل رفتن قوی تغییر نمی پذیرد جز این که کامل تر و روشن می شود و گاهی می شود که یک یا چندین عضو و گاهی همه بدن فراموش می شود ولی خویشتن فراموش شدنی نیست..مشاهه می کند که از ان دمی که می تواند از روزهای گذشته خود به یاد اورده و این حال شهودی خود را متذکر شود..پیوسته یک چیز ثابت و غیر متحول مشاهده می کرد و کمترین تبدل و تغییری در خود (من) نمی دیده و نمی بیند...

..اگر من عبارت باشد از بدن من یا عضوی از اعضای ان ویا خاصیتی از خواص موجود در ان با حفظ این معنا که بدن اعضا و اثارش همه مادی است ویکی از احکام ماده این است که به تدریج تغییر می پذیرد و حکم دیگرش این است که قابل قسمت و تجزیه است باید (من )هم دگرگونی بپذیرد و هم قابل قسمت باشد در حالی که چنین نیست...

..از طرفی دیگر اگر خوب بنگرد می بیند که( من) معنایی بسیط (یعنی صرف و بدون جزء یا تجزیه ناپذیر) است که قابل انقسام و تجزیه نیست ولی بدنش قابل انقسام است و اجزا وخواص بدنش نیز انقسام می پذیرد چون به طور کلی ماده وهر موجود مادی این گونه است پس معلوم می شود نفس غیر از بدن است نه عین ان و نه جزئی از اجزائ ان ونه خاصیتی از خواص ان نه ان خواصی که برای ما محسوس است ونه ان خواصی که با استدلال به وجودش پی برده ایم و نه ان خواصی که هنوز برای ما درک نشده است..چه اینکه همه اینها هر گونه که فرض شوند مادی اند و حکم ماده این است که محکوم تغییر و دگر گونی است و انقسام می پذیرد و مفروض ما این است که ان چیزی که در خود به نام من مشاهده می کنیم هیچ یک از این احکام را نمی پذیرد پس نفس به هیچ وجه مادی نیست...

..می ماند یک برهان دیگر به نام بساطت (یعنی صرف و بدون جزء و تجزیه ناپذیر) ....مختصرا توضیح کوتاهی داده می شود تا بقیه اش بماند برای بعد...

....(من) وحالات روانی او موجود بسیط و تجزیه ناپذیر است ..فی المثل نمی توان انها را به دو نیم کرد در صورتی که اندام بدن و حالتهای ان متعدد وتجزیه پذیر هستند...

..یعنی این حقیقتی که به نام من مشاهه می کنیم امر واحد می بینیم ..امری بسیط که کثرت و جزء ندارد و با چیزی ترکیب نشده است بلکه واحد صرف است هر انسانی این معنا را در نفس خود می بیند و درک می کند که اوست وغیر او نیست و دو کس نیست بلکه یک نفر است و دو جزء ندارد بلکه یک حقیقت است ..پس این بساطت جزء نداشتن نشان از این دارد که پدیده های روحی مجردند و ماده نیستند...

ادامه دارد..

سلام عزیز مهربان الحمدلله خوبم خیلی ممنون انشاء الله یه عمر با عزت(منظورم عبودیته) داشته باشید

erfan_alavi;154541 نوشت:
لطف می کنید موقعیت و مکان و جهت جغرافیایی این وجود مادی ذهنتان را به ما هم بدهید شاید توانستیم سری به اقلیم خواب شما بزنیم،البته اگر موقعیت انرا درست به ما نشان دهید...

بدن انسان تا زمانی که زنده است روح درش است زمانی که مرد دیگر نیست! اگر میتوانید سر بزنید!

erfan_alavi;154541 نوشت:
کدام خواب!؟حرکت در جوهر مادی با انفکاک همراه است ،به عبارتی ابتدا وانتهای یک حرکت مادی برای جوهر ان قابل جمع نیست،نتیجتا تا مرحله قبل از بین نرود مرتبه بعدی به وجود نمی اید

ببخشید شما که خواب میبینید همه رو یه جا میبینید؟؟ یا حوادث مختلف رو پیاپی میبینید؟؟ من که حوادث مختلف رو پیاپی میبینم نه یه جا! پس این که فرمودید برای من و اطرافیانم جاریست حالا اگه شما جور دیگه ای خواب میبینید دیگه .......

erfan_alavi;154541 نوشت:
حال شما کدام یاداوری را می گویید؟!یاداوری متعلق ماده نیست چون ماده وجودش پراکنده در زمان است،واین وجودهای پراکنده برای هم جمع نمی گردند تا یاداوری نیز حاصل گردد،

ببخشید شما الآن یه حادثه که در سی سال پیش اتفاق افتاده یاد آوری کنید! آیا یه ساعت پیش یاد آوری کردید یا الآن؟ پس این یادآوری هم در ظرف زمان اتفاق می افتد مثل آن که انسان یه سری تصاویری ذهنش به وسیله دوربین عکاسی ذهن گرفته باشد سپس میآید اینها را در 30 سال بعد نگاه میکند این آن را از مادی بودن خارج نمیکند!
در ضمن انسان در هنگام یاد آوری مسائل را یکجا یاد آوری نمیتواند بکند بلکه خود یاد آوری زمان میبرد یعنی مجرد نیست و در زمان محصور است!

erfan_alavi;154541 نوشت:
درثانی بنده تعجب می کنم از قدرت حمل مغز شما بابت وزن کوه ودشت مادی و غیره و حتی وزن خودتان در عالم خواب ،مغز شما در عین اینکه شما را حمل می کند شما نیز انرا حمل می کنید بالاخره شما ظرف مغزتان هستید یا مغزتان ظرف شما....البته اینکه این همه منظره مادی با ان وزن خود در در کجای مغز شماست ،این نیز از همه این موارد سنگین تر است....

خوب اشتباه شما همینجاست دیگر شما فکر کردید همه چیز در عالم ماده باید همان وزن را در ذهن و مغز داشته باشد هر گاه وزن عکسی که از شما گرفته میشود با خودتان مساوی بود بفرمایید که وزن آن در ذهن هم برابر باشد اما همان عکس هم وزنی دارد هرچند که کم است! اما این که من ظرف مغزم هستم یا مغزم ظرف من باید بگم که مغزم ظرف تصویر من است که آن هم مجرد نیست نه ظرف من!!

erfan_alavi;154541 نوشت:
به زبان ساده این یعنی اینکه حقیقت قابل تکامل نیست،یعنی این حقیقت که سعدی در فلان زمان زندگی می کرده تا ذهن هست این حقیقت برایش ثابت است،ولی اگر تغییر در حقیقت بود انوقت حرف امثال هگل و شما درست بود ،یعنی با تغییر جهان حقایق عوض نمی شوند و حقیقت خود یک امر ذهنی است ،حال شما ثابت کن حقیقت یک امر مادی است و انرا به ما نشان بده،تا خط بطلانی باشد بر اینکه حقیقت نیز یک امر مادی است چون ذهن مادی است.......

بودن سعدی یه اتفاقی است که قبلا افتاده و قابل تغییر نیست چون زمان قابل برگشت نیست!
اما اتفاقاتی که نیفتاده و تحت اختیار انسانه قابل تغییره!
دلیلی بر مجرد بودن در این کلام نمیبینم! اگر هم شما فکر کنید سعدی یه سال بعدش مرده باعث نمیشه یه سال بعدش بمیره یعنی ذهن شما ربطی به حقیقت نداره

erfan_alavi;154541 نوشت:
یعنی شمامی فرمایید ،برداشت خداوند از مااشتباه است،چون خداوند از جمیع جهات مجرد است یعنی حدی ندارد ،پس برداشت خداوند از ما چگونه است،به نظر شما علم خداوند به مخلوقاتش مادی است یعنی از جنس مخلوقاتش است یا غیر مادی و مجرد تام واز جنس!! خودش...

در مورد چگونگی خدا فکر نکنید ما روایات داریم که در مورد کنه خدا نباید فکر کرد اگر هم روایتی نباشه چگونگی موجود نامحدود نمیتونه در فکر موجود محدود مثل من و شما بگنجه این کاملا واضحه لطفا خودتان را با خدا قاطی نکنید مطمئنا خدا تصویر برنمیدارد از ما!

erfan_alavi;154541 نوشت:
اما در مورد عکس مادی باز شما به علت عدم شناخت صحیح مثالی مع الفارق زدید،ساده ترین رد بر این مغالطه این است که ماهیت مادی عکس بدون نسبت با پیرامونش و مکان خاصی قابل حس مادی نیست ،ولی عالم ذهن این حدود را می ریزد و ماهیت همین عکس را بدون نسبت به پیرامونش و به صورت مستقل تصور می کند ،در ثانی رابطه عکس مادی با وجود خارجی شما ،چه تناسبی با صورت علمی ان با وجود ذهنی شما دارد این نیز از ان مشکلات لاینحل این نظریه بی معنی است.....دوست عزیز ماهیت ذهنی عکس یک حقیقت است که منطبق با واقع ان یعنی همان عکس مادی است ،ان عکس مادی را شما بسوزان اگر صورت ذهنی ان نیز سوخت واز بین رفت انوقت نظریه شما از بی بدیل ترین نظریه های تناسب بین دو چیز هم جنس در برداشت و یا شناخت و معرفت است...

عزیز دل من فقط این مثال را زدم که شما بفهمید لزومی ندارد حتما اگر تصویری سالهای سال باقی ماند بگوییم مادی نیست بلکه مجرد است!!
اما در مورد تناسب باید بگم کی از تناسب عینیت را میفهمد؟؟ تناسب به معنای عینیت نیست یعنی خود آن عکس در ذهن شما نیست که بسوزد اما وقتی یه ضربه به سر شما بخورد نمیتوانید به یاد بیارید هیچی رو چرا؟؟ چون رابطه بعضی اعصاب شما با آن تصاویر قطع شده یا این که نمیتوانید از تصاویری که در مغز شماست استفاده کنید این اگر هم سلولهای مغزی بمیرند که دیگر قابل برگشت نیست!!

erfan_alavi;154541 نوشت:
واخر اینکه علت و وامکان و کلیت واعتبارات ذهنی و حجت و استدلال و برهان از اثرات ذهن است،وبا ورود اشیا انها نیز در ذهن ایجاد می گردند ،شما این علت و روابط را در کجای ماده پیدا می کنید...انرا بما نیز نشان دهید تا متوجه مادی بودن ذهن شما گردیم...

عزیز دل من مگر قرار است هر چیزی که در ذهن هست در خارج هم باشد؟؟ مثلا شریک الباری رو که شما در ذهن مد نظر میگیرید اصلا امکان وجود در خارج را ندارد اما دلیل نمیشود که ذهن شما مجرد باشد چون در دنیای مجردات هم شریک الباری وجود ندارد!!
به غیر آن آیا تک تک اجزای dna کاربرد دارند؟ حالا اگر تمام اینها یک جا جمع شوند یه کار کرد ویژه ای پیدا میکنند که در تک سلولی ها مشاهده میشه خوب اگه شما نتونید روابط بین آن را بفهمید باید حکم به تجرد آن روابط بدهید؟ یا این که رابطه بین کره زمین و جاذبه داشتن آن چیست؟ حال اگر نفهمیدیم باید حکم به تجردش بدهیم؟ در حالی که از کنار هم گذاشتن چند ماده بوجود آمده است مثل این است که کسی از عهد کهن به حال بیاید و تلویزیون را ببیند و حکم به روح مجرد داشتن آن بکند چرا؟ چون کار کرد آن را نمیداند! این قضاوت صحیح است؟
در هر صورت تمام اینها که میفرمایید دلیل بر مجرد بودن ذهن نمیشوند!

erfan_alavi;154541 نوشت:
خب دکترای جهان درست گفتند چون نفس کارش با ماده است نتیجتا برای تفکر نیاز به کار مغز دارد نتیجتا مغز مقدمه تعقل و تفکر است همانطور که اعصاب مقدمه درک حسی هستند و این ادراکات حسی نیز مقدمه تعقل....رابطه درست کردن از قدرتهای ذهن است پس وقتی انسان تفکر می کند یعنی دارد بین صورتهای ذهنی خود رابطه ایجاد می کند و این روابط بیشمار و پیچیده باعث کار مغز می گردند که نتیجه این کار به صورت همان چیزهایی نمایان می گردد که دکترای جهان می گویند.....

تمام اینها در صورتی هست که ما فرض غیر مادی بودن روح رو قبول کرده باشیم اما یه سوال اگر روح مجرد است چرا تغییر میکند؟
اگر تغییر نمیکند چگونه تبدیل شدن انسانها رو به خنزیر توجیه میکنید؟ در نظریه مادی بودن کاملا قابل توجیه است و آن این که dna شخص تغییر کرده و روحش هم به تناسب آن تغییر کرده چون روح برداشتی از جسم است مثل جاذبه که اگه مقدار زمین کم شود جاذبه آن هم کم میشود!

erfan_alavi;154541 نوشت:
هر موجود مادی تحت یک حقیقت مجرد قرار دارد وگرنه موجودی که وجودش پراکنده در زمان باشد بنفسه لیاقت حفظ این وحدت در تکامل وحرکت را ندارد ....این یک حقیقت است و انکار ان حتی نظریه پردازان فیزیک زیر اتمی را نیز دچار بهت نموده است...

بله تمام موجودات مادی تحت یک حقیقت مجرد به نام الله قرار دارند اما غیر الله مجردی وجود ندارد! اگر میفرمایید وجود دارد اثبات کنید!

erfan_alavi;154543 نوشت:
نقل: .خوب بحث را با این سوال اغاز می کنیم..ایا روح مجرد است یا خیر(منظور از تجرید همان غیر قابل قسمت بودن یا مجرد از نظام مادی و زمانی وامثالهم می باشد....) ...خوب مراد از روح یا نفس ادمی همان حقیقتی است که هر یک از ما در هنگام سخن گفتن یا عبارت من ما وشما و او و امثال ان از ان حکایت می کنیم یا بدان اشاره می نماییم ..و مراد از تجرد نفس هم همانطور که کفته شد یعنی پدیده ای است که ویژگی های موجود مادی را که همان تقسیم پذیری و زمان وغیره می باشد را ندارد....این تا اینجا.. ... ما بعضی از دلایل تجرید روح یا نفس را در این جا متذکر می شویم... 1 -انسان به طور کلی از دو نوع ادراک برخوردار است یکی نوع ادراکی که نیازمند اندامهای حسی است مانند رنگ پوست و شکل بدن خودمان که انها را باچشم می بینیم ..ونوع دیگر به گونه است که نیازی به اندامهای حسی نیست مانند ترس خشم واراده واندیشه خودمان را که بدون نیاز به اندام حسی درک می کنیم و نیز از (من ی)که دارای این احساسات عواطف و حالات روانی است بدون به کار گیری اندام حسی اگاه هستیم..... 2 -با توجه به انواع خطاهایی که در ادراک حسی روی می دهد ممکن است احتمال خطا در نوع اول از ادراکات راه بیابد به خلاف نوع دوم چه اینکه نوع اول از قبیل علم حصولی است و چنین علمی با توجه به اینکه با وساطت صورت ادراکی حاصل می شود ذاتا قابل شک وتردید است به خلاف نوع دوم که از قبیل علم حضوری است و در علم حضوری مستقیما به خود واقعیت تعلق می گیرد لذا به هیچ عنوان قابل خطا نمی باشد... ..در اینجا یک سوال باقی می ماند که بر اساس چه دلیلی می گویید که این من و حالتهای روانی و نفسانی او به ترتیب همان بدن و اعراض بدن است ؟؟ ...از اینجاست که سه برهان اغاز می گردد که پاسخ چنین پرسشی داده می شود.. ...بنده در اینجا یک برهان ان را ذکر کرده وتوضیح می دهم و ان دوی دیگر را در وقتی دیگر متذکر می شوم... ..اولین برهان در این مورد( اثبات روح و تجرد ان): هماهنگ نبودن روح با ویژگی های مادی است.. ...(من) را با علم حضوری می یابیم ولی بدن را باید به کمک اندام حسی بشناسیم پس من غیر از بدن من است..به عبارت دیگر جای هیچ شک نیست که ما در خود معنا وحقیقتی می یا بیم و مشاهده می کنیم که از ان حقیقت به من تعبیر کرده می گوییم من پسر فلانم یا من به او گفتم و امثال این تعبیرها که همه روزه مکرر داریم... باز جای هیچ شک نیست که هر انسانی در این درک ومشاهده مثل ما است(یعنی یک درک همگانی است) من وتمامی انسانها در این درک مساوی هستیم و حتی یک لحظه ویک ان از انات زندگی و شعورمان از ان غافل نیستیم ..مادامی که شعور باقی است متوجهم که من .منم و هرگز نشده که خودم را از یاد ببرم .. حال بایددید این من در کجای بدن ما نشسته و خود را از ما به قول معروف پنهان نموده ..قطعا در هیچ یک از اعضای بدن ما نیست ان که یک عمر می گوید من در داخل سر ما نیست در سینه ما یا در دست ما و..خلاصه در هیچ یک از اعضای محسوس و دیده ما نیست ودر حواس ظاهری هم که از طریق استدلال اثبات می کنیم مانند حس لامسه و شامه وغیره..پنهان نشده و هم چنین در اعضای باطنی ما هم که وجود انها را از راه تجربه و حسی اثبات کرده ایم نیست...این تا اینجا.. به دلیل اینکه بارها شده و می شود که من از اینکه دارای بدنی هستم و یا دارای حواس ظاهری یا با طنی هستم به کلی غافل می شوم ولیکن حتی برای یک لحظه هم نشده از هستی خودم غافل باشم و دائما من حاضر است پس معلوم می شود این من غیر از بدن و غیر از اجزای بدن است.... در ثانی فرق است ميان شخصيت به اصطلاح فلسفی و شخصيت به اصطلاح روانشناسی . يك وقت می‏گوييم‏ شخص يا شخصيت و مقصودمان هويت فردی است ، يعنی يك شخصی كه الان وجود دارد يك ( من ) الان وجود دارد ، يك واقعيت الان وجود دارد كه اين‏ خودش يك فرد بالخصوص است (همان شخص عقلی و فلسفی) نه مثل ان فرد...با این مقدمه بحث را دنبال می کنیم.. ..(من) موجودی است که در طول ده ها سال با وصف وحدت و شخصیت حقیقی باقی می ماند و این وحت وشخصیت را با علم حضوری خطا ناپذیر می یابیم در صورت که اجزای بدن بارها عوض می شود و هیچ نوع ملاک حقیقی برای وحدت و اجزای سابق و لاحق وجود ندارد ..مشاهه می کنیم عینا چیزی است که قابل انطباق به هیچ عضوی و خواص عضوی نیست زیرا با زیان و نقیصه اعضا تفاوت نمی کند..با اختلاف سنین عمر و تحلیل رفتن قوی تغییر نمی پذیرد جز این که کامل تر و روشن می شود و گاهی می شود که یک یا چندین عضو و گاهی همه بدن فراموش می شود ولی خویشتن فراموش شدنی نیست..مشاهه می کند که از ان دمی که می تواند از روزهای گذشته خود به یاد اورده و این حال شهودی خود را متذکر شود..پیوسته یک چیز ثابت و غیر متحول مشاهده می کرد و کمترین تبدل و تغییری در خود (من) نمی دیده و نمی بیند... ..اگر من عبارت باشد از بدن من یا عضوی از اعضای ان ویا خاصیتی از خواص موجود در ان با حفظ این معنا که بدن اعضا و اثارش همه مادی است ویکی از احکام ماده این است که به تدریج تغییر می پذیرد و حکم دیگرش این است که قابل قسمت و تجزیه است باید (من )هم دگرگونی بپذیرد و هم قابل قسمت باشد در حالی که چنین نیست... ..از طرفی دیگر اگر خوب بنگرد می بیند که( من) معنایی بسیط (یعنی صرف و بدون جزء یا تجزیه ناپذیر) است که قابل انقسام و تجزیه نیست ولی بدنش قابل انقسام است و اجزا وخواص بدنش نیز انقسام می پذیرد چون به طور کلی ماده وهر موجود مادی این گونه است پس معلوم می شود نفس غیر از بدن است نه عین ان و نه جزئی از اجزائ ان ونه خاصیتی از خواص ان نه ان خواصی که برای ما محسوس است ونه ان خواصی که با استدلال به وجودش پی برده ایم و نه ان خواصی که هنوز برای ما درک نشده است..چه اینکه همه اینها هر گونه که فرض شوند مادی اند و حکم ماده این است که محکوم تغییر و دگر گونی است و انقسام می پذیرد و مفروض ما این است که ان چیزی که در خود به نام من مشاهده می کنیم هیچ یک از این احکام را نمی پذیرد پس نفس به هیچ وجه مادی نیست... ..می ماند یک برهان دیگر به نام بساطت (یعنی صرف و بدون جزء و تجزیه ناپذیر) ....مختصرا توضیح کوتاهی داده می شود تا بقیه اش بماند برای بعد... ....(من) وحالات روانی او موجود بسیط و تجزیه ناپذیر است ..فی المثل نمی توان انها را به دو نیم کرد در صورتی که اندام بدن و حالتهای ان متعدد وتجزیه پذیر هستند... ..یعنی این حقیقتی که به نام من مشاهه می کنیم امر واحد می بینیم ..امری بسیط که کثرت و جزء ندارد و با چیزی ترکیب نشده است بلکه واحد صرف است هر انسانی این معنا را در نفس خود می بیند و درک می کند که اوست وغیر او نیست و دو کس نیست بلکه یک نفر است و دو جزء ندارد بلکه یک حقیقت است ..پس این بساطت جزء نداشتن نشان از این دارد که پدیده های روحی مجردند و ماده نیستند...

خیلی طولانیه یعنی من همه رو باید جواب بدم؟؟
فعلا بیخیال شما همون بحث خودمون رو ادامه بدید بعدا اگه دیدیم نیازه برمیگردم و تک تک اینا رو جواب میدم!!

مهدی عباس زاده;154680 نوشت:
سلام عزیز مهربان الحمدلله خوبم خیلی ممنون انشاء الله یه عمر با عزت(منظورم عبودیته) داشته باشید

بدن انسان تا زمانی که زنده است روح درش است زمانی که مرد دیگر نیست! اگر میتوانید سر بزنید!

سلام.

شما همین موقعیت مکان مادی باغهای داخل ذهنتان را نیز به ما نشان دهید کفایت می کند،شما مدعی هستید که روح مادی است چون صورتهای ان مادی است،بنده نیز گفتم هیچ شئ مادی نیست که نیاز به مکان وجا نداشته باشد،..شما مکان انرا نشان ما دهید....،وجود تشخص دارد ،یعنی نفس وجود جزئی است و قابل صدق به کثیرین نیست ،نتیجتا کلی نیست ،مانند ماهیات که بر افرادی صدق می کند مانند انسان و حیوان ،حال به نظر حضرت عالی کدام وجود ،تحقق اصلی شماست ، وجود مادی خارجیتان یا وجود مادی ذهنیتان می خواهد در خواب باشد یا بیداری؟!اصالت بر کدام است و اعتبار با کدام؟!

شما فعلا به همین سوال جواب بدهید تا بنده نیز بعدا اگر نیاز بود به موارد دیگر بپردازم..!؟

چون موارد عنوانی در اثبات تجرد نفس کفایت لازم را می کند!

یاحق

سلام داداش جون عرفان!

erfan_alavi;154761 نوشت:
شما همین موقعیت مکان مادی باغهای داخل ذهنتان را نیز به ما نشان دهید کفایت می کند،شما مدعی هستید که روح مادی است چون صورتهای ان مادی است

موقعیت باغهای مادی که در ذهن ماست مغز ماست یعنی تصاویری است که در مغز ما ثبت شده!

erfan_alavi;154761 نوشت:
بنده نیز گفتم هیچ شئ مادی نیست که نیاز به مکان وجا نداشته باشد،..شما مکان انرا نشان ما دهید....،

نشان دادم

erfan_alavi;154761 نوشت:
،وجود تشخص دارد ،یعنی نفس وجود جزئی است و قابل صدق به کثیرین نیست

نه خیر وجودات ذهنی قابلیت صدق بر کثیرین را دارد! مثل یه عکس که شبیه سه نفر باشد میشود آن را به هر سه نسبت داد(حالا به صدق و کذب نسبت کار نداریم) مثل اسم مهدی که هم برای من صدق میکند هم برای دیگری هر چند هر کدام منحصر به فرد وضع شده است

erfan_alavi;154761 نوشت:
،مانند ماهیات که بر افرادی صدق می کند مانند انسان و حیوان

خود همین هم مصداقی است برای نقض حرف خودتان چون انسان برای زید و حسن و حسین صدق میکند!! پس قابل صدق بر کثیرین هست!

erfan_alavi;154761 نوشت:
،حال به نظر حضرت عالی کدام وجود ،تحقق اصلی شماست ، وجود مادی خارجیتان یا وجود مادی ذهنیتان می خواهد در خواب باشد یا بیداری؟!اصالت بر کدام است و اعتبار با کدام؟!

من اونی نیستم که در ذهنم به تصویر میکشم اون فقط یه تصویر ذهنی است و بس! نه خود من!
من از دو چیز تشکیل شدم یک جسم یک روح یعنی زوج اند اینها در تشکیل من!
اما وقتی میمیرم روحم از بدنم جدا میشود تا روز قیامت که دوباره به آن برمیگردد من بعثنا من مرقدنا میگویند!
اما در کل آن تصویر ذهنی اصلا نه روح من است نه جسمم بلکه یه تصویری است که من از خودم ضبط کرده دارم و در خوابم از آن استفاده میکنم
اما دیدن موجوداتی که تا به حال در بیداری ندیده ام هم دلیل بر دیدن روح نیست بلکه آن تصویری جدید است که در ذهن ایجاد شده حال به خواست خدا یا به طور مستقیم یا به دلیل دیگری مثل تصویر یافتن شیطان یا ..... (البته به شرط آن که از تصاویر ذهنی من منشا نشده باشد و نه از ترکیب تصاویر ذهنی) اگر این ترکیب کردن ها باعث میشود که فکر کنید که روح مجرد است باید بگویم کامپیوتر هم میتواند این ترکیبات را انجام دهد تازه کامپیوتر از سیستم دودویی پیروی میکند و dna انسان از سیستم چهار چهاری!!

دلایل مبنی بر تجرد روح را هم قبلا دیده ام و رد کرده ام چشم بازم میخوانم چشم!!

erfan_alavi;154543 نوشت:
(منظور از تجرید همان غیر قابل قسمت بودن یا مجرد از نظام مادی و زمانی وامثالهم می باشد....)

روح در زمان فعالیت میکند پس مجرد نیست!!

erfan_alavi;154543 نوشت:
-انسان به طور کلی از دو نوع ادراک برخوردار است یکی نوع ادراکی که نیازمند اندامهای حسی است مانند رنگ پوست و شکل بدن خودمان که انها را باچشم می بینیم ..ونوع دیگر به گونه است که نیازی به اندامهای حسی نیست مانند ترس خشم واراده واندیشه خودمان را که بدون نیاز به اندام حسی درک می کنیم و نیز از (من ی)که دارای این

در تمام اینها اعصاب و هرمون ها نقشی اساسی دارند اگر کسی هرمون آدرنالین درش کم ترشح شه خیلی کم عصبی میشه(البته اگه درست یادم باشه) اما اگه کسی زیاد ترشح شه خوب زیاد عصبی میشه اما اینکه میفرمایید بدون اندام حسی دلیل نمیشود چون شما دلیلش را نمیدانید نباشد!!
مثل این که کسی بگوید قلب همینطوری میزند ربطی به اعصاب ندارد!!

erfan_alavi;154543 نوشت:
-با توجه به انواع خطاهایی که در ادراک حسی روی می دهد ممکن است احتمال خطا در نوع اول از ادراکات راه بیابد به خلاف نوع دوم چه اینکه نوع اول از قبیل علم حصولی است و چنین علمی با توجه به اینکه با وساطت صورت ادراکی حاصل می شود ذاتا قابل شک وتردید است به خلاف نوع دوم که از قبیل علم حضوری است و در علم حضوری مستقیما به خود واقعیت تعلق می گیرد لذا به هیچ عنوان قابل خطا نمی باشد...

خوب اندام های حسی در خودشان خطایی ندارند مثلا اگر چشم سراب میبیند چون نور آنچنان منعکس شده چشم آن را آنچنان که هست میبیند و الا این تقصیر چشم نیست بلکه تقصیر بیننده است که وهم سراب میکند!! اگر منظور از خطا زمانی است که از کار افتاده اند که این خطا در مورد باقی اندام ها هم روی میدهد(یعنی علم حضوری) مثل آن که کسی مست باشد تیر را هم حس نمیکند!!

erfan_alavi;154543 نوشت:
...(من) را با علم حضوری می یابیم ولی بدن را باید به کمک اندام حسی بشناسیم پس من غیر از بدن من است..به عبارت دیگر جای هیچ شک نیست که ما در خود معنا وحقیقتی می یا بیم و مشاهده می کنیم که از ان حقیقت به من تعبیر کرده می گوییم من پسر فلانم یا من به او گفتم و امثال این تعبیرها که همه روزه مکرر داریم... باز جای هیچ شک نیست که هر انسانی در این درک ومشاهده مثل ما است(یعنی یک درک همگانی است) من وتمامی انسانها در این درک مساوی هستیم و حتی یک لحظه ویک ان از انات زندگی و شعورمان از ان غافل نیستیم ..مادامی که شعور باقی است متوجهم که من .منم و هرگز نشده که خودم را از یاد ببرم .. حال بایددید این من در کجای بدن ما نشسته و خود را از ما به قول معروف پنهان نموده ..قطعا در هیچ یک از اعضای بدن ما نیست ان که یک عمر می گوید من در داخل سر ما نیست در سینه ما یا در دست ما و..خلاصه در هیچ یک از اعضای محسوس و دیده ما نیست ودر حواس ظاهری هم که از طریق استدلال اثبات می کنیم مانند حس لامسه و شامه وغیره..پنهان نشده و هم چنین در اعضای باطنی ما هم که وجود انها را از راه تجربه و حسی اثبات کرده ایم نیست...این تا اینجا..

آیا ما در عرفان نداریم که انسان باید به جایی برسد که جز معشوق نبیند و من خود را فراموش کند؟؟ اینجا این استدلالات کجاست؟؟ این من کیست که پیامبر در معراج از آن غافل شد و جز خدا متوجه چیزی دیگر حتی خودش نبود؟(او ادنی)
اگر نمیشود از من غافل بود پس این عرفا چه میگویند هی دم از محال میزنند؟

erfan_alavi;154543 نوشت:
در ثانی فرق است ميان شخصيت به اصطلاح فلسفی و شخصيت به اصطلاح روانشناسی . يك وقت می‏گوييم‏ شخص يا شخصيت و مقصودمان هويت فردی است ، يعنی يك شخصی كه الان وجود دارد يك ( من ) الان وجود دارد ، يك واقعيت الان وجود دارد كه اين‏ خودش يك فرد بالخصوص است (همان شخص عقلی و فلسفی) نه مثل ان فرد...با این مقدمه بحث را دنبال می کنیم.. ..(من) موجودی است که در طول ده ها سال با وصف وحدت و شخصیت حقیقی باقی می ماند و این وحت وشخصیت را با علم حضوری خطا ناپذیر می یابیم در صورت که اجزای بدن بارها عوض می شود و هیچ نوع ملاک حقیقی برای وحدت و اجزای سابق و لاحق وجود ندارد ..مشاهه می کنیم عینا چیزی است که قابل انطباق به هیچ عضوی و خواص عضوی نیست زیرا با زیان و نقیصه اعضا تفاوت نمی کند..با اختلاف سنین عمر و تحلیل رفتن قوی تغییر نمی پذیرد جز این که کامل تر و روشن می شود و گاهی می شود که یک یا چندین عضو و گاهی همه بدن فراموش می شود ولی خویشتن فراموش شدنی نیست..مشاهه می کند که از ان دمی که می تواند از روزهای گذشته خود به یاد اورده و این حال شهودی خود را متذکر شود..پیوسته یک چیز ثابت و غیر متحول مشاهده می کرد و کمترین تبدل و تغییری در خود (من) نمی دیده و نمی بیند... ..اگر من عبارت باشد از بدن من یا عضوی از اعضای ان ویا خاصیتی از خواص موجود در ان با حفظ این معنا که بدن اعضا و اثارش همه مادی است ویکی از احکام ماده این است که به تدریج تغییر می پذیرد و حکم دیگرش این است که قابل قسمت و تجزیه است باید (من )هم دگرگونی بپذیرد و هم قابل قسمت باشد در حالی که چنین نیست...

اولا واقعا یه سوال برام مطرحه آیا همه اجزای انسان عوض میشود؟؟ همه بدون استثناء؟؟ چرا پس کسانی که اعصابشان از بین میرود دیگر ترمیم نمیشوند؟(استثناء ها رو کاری ندارم) این واقعا یه سواله که باید جواب داده بشه که آیا همه اجزای انسان بدون استثناء در طول چند سال عوض میشوند؟

اما این وحدت در گیاهان هم هست در حیوان هم هست در انسان هم هست!! در زمین هم هست با این که همیشه اجزایش در حال تغییر و تحول است اما جاذبه را همیشه دارد!!

این دلیل اصلا قانع کننده نیست!

اما یه چیز در انسان تا اخر عمر ثابت است آن هم dna است این را چه میکنید؟ حتما dna هم مجرد است!!

بله من هم دگر گون میشود مثالش هم از قرآن که خنزیر شدند ملت بی تقوا چگونه دگرگون شدند از من انسانی به من حیوانی؟؟

erfan_alavi;154543 نوشت:
..از طرفی دیگر اگر خوب بنگرد می بیند که( من) معنایی بسیط (یعنی صرف و بدون جزء یا تجزیه ناپذیر) است که قابل انقسام و تجزیه نیست ولی بدنش قابل انقسام است و اجزا وخواص بدنش نیز انقسام می پذیرد چون به طور کلی ماده وهر موجود مادی این گونه است پس معلوم می شود نفس غیر از بدن است نه عین ان و نه جزئی از اجزائ ان ونه خاصیتی از خواص ان نه ان خواصی که برای ما محسوس است ونه ان خواصی که با استدلال به وجودش پی برده ایم و نه ان خواصی که هنوز برای ما درک نشده است..چه اینکه همه اینها هر گونه که فرض شوند مادی اند و حکم ماده این است که محکوم تغییر و دگر گونی است و انقسام می پذیرد و مفروض ما این است که ان چیزی که در خود به نام من مشاهده می کنیم هیچ یک از این احکام را نمی پذیرد پس نفس به هیچ وجه مادی نیست...

erfan_alavi;154543 نوشت:
....(من) وحالات روانی او موجود بسیط و تجزیه ناپذیر است ..فی المثل نمی توان انها را به دو نیم کرد در صورتی که اندام بدن و حالتهای ان متعدد وتجزیه پذیر هستند... ..یعنی این حقیقتی که به نام من مشاهه می کنیم امر واحد می بینیم ..امری بسیط که کثرت و جزء ندارد و با چیزی ترکیب نشده است بلکه واحد صرف است هر انسانی این معنا را در نفس خود می بیند و درک می کند که اوست وغیر او نیست و دو کس نیست بلکه یک نفر است و دو جزء ندارد بلکه یک حقیقت است ..پس این بساطت جزء نداشتن نشان از این دارد که پدیده های روحی مجردند و ماده نیستند...

اولا این که انقسام نمیپذیرد خود من یه سوال برای من پیش آورده آن این که آیا احساسات شما با تفکرات شما یکی است؟؟ پس روح انسان یه قسمت دارد به نام احساسات(که بیشتر قلبی است مثل نفرت یا ....) و یه قسمت دارد به نام تفکر ( که مغزی است) پس این که منقسم شده؟

کلا این استدلالات بسیار ناقص اند چون همه چیزهای مادی را متغیر و متبدل میدانند و کاری به زمان طولانی تغییر بعضی چیزها یا ثابت ماندن بعضی چیزها در طول عمر ندارد!!

مهدی عباس زاده;154772 نوشت:
سلام داداش جون عرفان!

موقعیت باغهای مادی که در ذهن ماست مغز ماست یعنی تصاویری است که در مغز ما ثبت شده!

سلام دوست من..

گفتم موقعیت مکانی انرا نشان بدهید،که در کجای مغز شماست،این تصاویر مادی در کجای مغز شماست ،جای انرا به ما نشان بده تا ما از شک در اییم ،همه اثار مغز مادی است،جای این عکس مادی را دقیق به ما بگو کجاست ،حتی تصویر مادی نیز عرضی است برای یک موضوع حال این موضوع می خواهد کاغذ باشد یا اینه باشد و هر چه ،شما ان موضوع مادی که تصویرتان در ان نقش بسته است را نشانمان بده کجاست و همچنین تصویری که روی ان نقش بسته ...

نشان دادم

مهدی عباس زاده;154772 نوشت:

نه خیر وجودات ذهنی قابلیت صدق بر کثیرین را دارد! مثل یه عکس که شبیه سه نفر باشد میشود آن را به هر سه نسبت داد(حالا به صدق و کذب نسبت کار نداریم) مثل اسم مهدی که هم برای من صدق میکند هم برای دیگری هر چند هر کدام منحصر به فرد وضع شده است

دوست عزیز ماهیات ذهنی ذات مصادیق خارجی هستند ،شما هنوز این را نمی دانید،ماهیت تشکیل شده است از جنس و فصل ،جنس عکس ایا با جنس حضرت عالی یکی است تا بر ذات شما تطبیق کند...انوقت فصل ان که عکس را در دار وجود تحقق می دهد یعنی همان فصل شماست!؟؟..واقعا که...

مهدی عباس زاده;154772 نوشت:

خود همین هم مصداقی است برای نقض حرف خودتان چون انسان برای زید و حسن و حسین صدق میکند!! پس قابل صدق بر کثیرین هست!


وجود انسان خارجی را می گویید یا وجود انسان ذهنی ،انسان در ذهن کلی است ولی در خارج جزئی است،نتیجتا انسان تا در ذهن است قابل صدق بر کثیرین می باشد ولی وقتی در عالم خارج تحقق پیدا نمود جزئی می گردد،پس انسان ذهنی ماهیتی است که بر انسانهای خارجی قابل صدق است....در ثانی حسن و حسین اسمی دلالت بر بر ذات دارد،نه اینکه معنی باشد از اوصاف ذات تا اشتراک معنوی گردد و کثیرین را در بر گیرد....

مهدی عباس زاده;154772 نوشت:

من اونی نیستم که در ذهنم به تصویر میکشم اون فقط یه تصویر ذهنی است و بس! نه خود من!
من از دو چیز تشکیل شدم یک جسم یک روح یعنی زوج اند اینها در تشکیل من!
اما وقتی میمیرم روحم از بدنم جدا میشود تا روز قیامت که دوباره به آن برمیگردد من بعثنا من مرقدنا میگویند!
اما در کل آن تصویر ذهنی اصلا نه روح من است نه جسمم بلکه یه تصویری است که من از خودم ضبط کرده دارم و در خوابم از آن استفاده میکنم

بنده تا حالا داشتم چی می گفتم،شما دارید می گویید ان تصویر که در ذهن شماست مادی است نتیجتا باید یک وجود خارجی داشته باشد،غیر از نفس شما ،ان تصویر را به ما نشان بده در کجا هست ....

جالب است که شما منکر درک هم می شوید،چون تصاویر چیزی جز ادراکات نیستند،دوست عزیز معرفت و شناخت در جایی که اشتراک نباشد ،غیر ممکن است ،بلکه چند چیز از ان لحاظ که تباین ذاتی داشته باشند قابل شناخت نیستند،شما از ان تصویری که نه در روح شماست ونه در جسم شماست چگونه شناختی دارید این را هم توجیهی برایش درست نمایید...

خب ایا در قیامت فکری برای رفتن به بهشت کرده اید،چون می گویند بهشت در اسمان هفتم است ،البته با مادی بودن این امر اصلا شما به انجا نخواهید رسید!!!!!!به نظر شما ما چگونه حرکت کنیم تا همین الان به بهشت مادی برسیم!!!!!!!!:Cheshmak:

مهدی عباس زاده;154772 نوشت:

اما دیدن موجوداتی که تا به حال در بیداری ندیده ام هم دلیل بر دیدن روح نیست بلکه آن تصویری جدید است که در ذهن ایجاد شده حال به خواست خدا یا به طور مستقیم یا به دلیل دیگری مثل تصویر یافتن شیطان یا ..... (البته به شرط آن که از تصاویر ذهنی من منشا نشده باشد و نه از ترکیب تصاویر ذهنی) اگر این ترکیب کردن ها باعث میشود که فکر کنید که روح مجرد است باید بگویم کامپیوتر هم میتواند این ترکیبات را انجام دهد تازه کامپیوتر از سیستم دودویی پیروی میکند و dna انسان از سیستم چهار چهاری!!

دلایل مبنی بر تجرد روح را هم قبلا دیده ام و رد کرده ام چشم بازم میخوانم چشم!!

دوست عزیز این همه شاید را شما از کجا اورده اید خدا عالم است،ایا پذیرش اعتقادات شما نیز با شاید است یا با ادله عقلی و براهین استدلالی،در ثانی کار کامپیوتر ایجاد نیست فقط تغییر است،ولی کار نفس ایجاد است ،هر چند کامپیوتر و همه متعلقات ان مادی است وقابل تقسیم می باشد...ولی صورتهای نفسانی هیچ یک قابل تقسیم نیستند چون منشا ان که نفس باشد قابل تقسیم نیست...

خلاصه این شدکه شما هنوز نگفتید مکان این تصاویر مادی در کجای مغز شماست وچگونه ما انها را همانطور که هستند شهود نماییم،واگر در هیچ جای مغز شما نیست پس اصل معرفت زیر سوال رفته است،..وخود نقض گفته حضرتعالی است که چنین تصاویری مادی هستند،چون هیچ تصویر مادی نیست که نیاز به موضوع نداشته باشد...

شما در همین کوچه فعلا بمانید تا به انتها برسید سپس وارد کوچه های دیگر شوید..

یاحق

سلام علیکم داداش عرفان گل

erfan_alavi;154787 نوشت:
گفتم موقعیت مکانی انرا نشان بدهید،که در کجای مغز شماست،این تصاویر مادی در کجای مغز شماست ،جای انرا به ما نشان بده تا ما از شک در اییم ،همه اثار مغز مادی است،جای این عکس مادی را دقیق به ما بگو کجاست ،حتی تصویر مادی نیز عرضی است برای یک موضوع حال این موضوع می خواهد کاغذ باشد یا اینه باشد و هر چه ،شما ان موضوع مادی که تصویرتان در ان نقش بسته است را نشانمان بده کجاست و همچنین تصویری که روی ان نقش بسته ...

خوب گیرم که آدرس دقیق آن را هم به شما نشان دادم گیرم شما مگر هر چیزی که هست را میبینید؟؟ شما خود جاذبه را به من نشان بدهید بعد حرف از این بزنید که تصاویر ذهنی کجا هستند!! یا بیایید تصاویری که در کامپیوتر هست نشان بدهید کجای کامپیوتر است بعد مدعی شوید که من تصاویر ذهنی را نشانتان بدهم!

تصاویر در کامپیوتر به صورت اطلاعات دو دویی ثبت میشه بعد هر موقع که اراده کنید میتوانید به وسیله مانیتور ببینید آن ها را!! پس خود تصویر ثبت نمیشه بلکه اطلاعات تصویر ثبت میشه حتما کامپیوتر هم موجودی مجرد است از نظر شما!!

اون زمانی که ملاصدرا و .... از این حرفا میزدند هنوز علم بشر اینقدر پیشرفت نکرده بود بهتره اطلاعاتتون رو به روز کنید!

erfan_alavi;154787 نوشت:
دوست عزیز ماهیات ذهنی ذات مصادیق خارجی هستند

شما همچین ادعایی دارید چه جوری اثبات میکنید که ماهیات ذهنی ذات مصادیق خارجی هستند اگر اینگونه باشد انسان نباید بتواند هیچ موجود ممتنع الوجودی را تصور کند مثل شریک الباری! چون ذاتی در خارج برایش وجود ندارد!! این را هم نمیتوانید حمل بر ندانستن بکنید این را حمل بر اختلاف نظر بکنید اما این جملات بیشتر شبیه مغالطه است!! یعنی اگر این را قبول نداشته باشم خیلی نادانم!!

erfan_alavi;154787 نوشت:
وجود انسان خارجی را می گویید یا وجود انسان ذهنی ،انسان در ذهن کلی است ولی در خارج جزئی است،نتیجتا انسان تا در ذهن است قابل صدق بر کثیرین می باشد ولی وقتی در عالم خارج تحقق پیدا نمود جزئی می گردد،پس انسان ذهنی ماهیتی است که بر انسانهای خارجی قابل صدق است....در ثانی حسن و حسین اسمی دلالت بر بر ذات دارد،نه اینکه معنی باشد از اوصاف ذات تا اشتراک معنوی گردد و کثیرین را در بر گیرد....

خوبه که چند خط پایین تر حرف خودتون رو رد میکنید میفرمایید اسماء حسن و حسین و ... دلالت بر ذات دارند و دلالت بر ذات غیر خود ذات است!! مفاهیم ذهنی ما از حسن و حسین هم غیر خود حسن و حسین است بلکه فقط اطلاعاتی از آنان در مغز ما ثبت شده وقتی میگوییم انسان یه اطلاعاتی که به نظر ما بین انسان ها مشترک است در ذهن ما ثبت شده(الزاما حیوان ناطق نیست چون خیلی ها با این که این را نمیدانند ولی یه اطلاعات مشترکی بین انسانها قائلند که آنها را در ذهن خود ثبت کرده اند) تصویر هم تا آنجا که شبیه و مشترک است قابل صدق بر افراد است یعنی شاید شما نرفته باشید دزدی ولی اگر عکسی شبیه به شما داشته باشند شما را مظنون میشمارند چون قابل صدق بر شما هست هر چند که منکرید!

erfan_alavi;154787 نوشت:
جالب است که شما منکر درک هم می شوید،چون تصاویر چیزی جز ادراکات نیستند،دوست عزیز معرفت و شناخت در جایی که اشتراک نباشد ،غیر ممکن است ،بلکه چند چیز از ان لحاظ که تباین ذاتی داشته باشند قابل شناخت نیستند،شما از ان تصویری که نه در روح شماست ونه در جسم شماست چگونه شناختی دارید این را هم توجیهی برایش درست نمایید...

من صبح بلند میشم میرم جلوی آینه و تصویری در آینه میبینم این تصویر من در آینه به صورت اطلاعات در ذهنم ثبت میشود مشکل این حرف چیست؟ مگر نمیشود از کامپیوتر تصویری گرفت و در خودش ثبت کرد؟ آن تصویر در کامپیوتر است یا کامپیوتر در تصویر؟ این سوالات خیلی عجیب به نظر میرسد!!

erfan_alavi;154787 نوشت:
خب ایا در قیامت فکری برای رفتن به بهشت کرده اید،چون می گویند بهشت در اسمان هفتم است ،البته با مادی بودن این امر اصلا شما به انجا نخواهید رسید!!!!!!به نظر شما ما چگونه حرکت کنیم تا همین الان به بهشت مادی برسیم!!!!!!!!

این که گفته میشود بهشت در آسمان هفتم است قرار نیست حتما درست باشد قرار است؟بودن جنت و باغ در آسمان هفتم را منکر نیستم بلکه بهشت قیامتی را در آسمان هفتم در حال حاضر را نمیتوانم قبول کنم! چون هنوز قیامتی رخ نداده که بخواهد بهشت قیامتی الآن در بهشت باشد!

اما اگر منظور بعد از قیامت است خوب مگر پیامبر چگونه رفت به آسمان هفتم؟ ما هم همانطور میرویم چون پیامبر با جسم و روحش رفت دیگر درسته؟ اسری بعبده بود نه اسری به روح عبده!! اگر اشکالی دارید اول به قرآن و پیامبر و دیگرانی که قبول دارند پیامبر با جسم رفت بکنید در ضمن کسی نگفته است بهشت منحصر است در آسمان هفتم بلکه بهشت طبقاتی دارد که اعلی آنها در آسمان هفتم است به اسم فردوس!

erfan_alavi;154787 نوشت:
نقل نوشته اصلی توسط : مهدی عباس زاده اما دیدن موجوداتی که تا به حال در بیداری ندیده ام هم دلیل بر دیدن روح نیست بلکه آن تصویری جدید است که در ذهن ایجاد شده حال به خواست خدا یا به طور مستقیم یا به دلیل دیگری مثل تصویر یافتن شیطان یا ..... (البته به شرط آن که از تصاویر ذهنی من منشا نشده باشد و نه از ترکیب تصاویر ذهنی) اگر این ترکیب کردن ها باعث میشود که فکر کنید که روح مجرد است باید بگویم کامپیوتر هم میتواند این ترکیبات را انجام دهد تازه کامپیوتر از سیستم دودویی پیروی میکند و dna انسان از سیستم چهار چهاری!! دلایل مبنی بر تجرد روح را هم قبلا دیده ام و رد کرده ام چشم بازم میخوانم چشم!! دوست عزیز این همه شاید را شما از کجا اورده اید خدا عالم است،ایا پذیرش اعتقادات شما نیز با شاید است یا با ادله عقلی و براهین استدلالی،در ثانی کار کامپیوتر ایجاد نیست فقط تغییر است،ولی کار نفس ایجاد است ،هر چند کامپیوتر و همه متعلقات ان مادی است وقابل تقسیم می باشد...ولی صورتهای نفسانی هیچ یک قابل تقسیم نیستند چون منشا ان که نفس باشد قابل تقسیم نیست...

بنده در عبارت خودم شاید ندیدم شما نشان دهید! اون یا هم که آمده بیانگر حالات مختلف است مثلا آتش سوزاننده است اما برای ابراهیم به اراده مستقیم خدا نسوزاند یا آنجا که با موسی بی واسطه سخن گفت اما گاهی با واسطه جبرئیل کمی دقت کنید من شاید نگفتم فقط حالات مختلف که ممکن است به وجود آید رو مطرح کردم!

این که قابل تقسیم نیستند فقط ادعا است باید درست درمون معنا شود بعد استدلال شود به آن!!

کدام صورت ها؟ منظور تصاویر ذهنی است؟ اگر این گونه است من در ذهنم چشم حسن را بر میدارم و روی حسین میذارم مشکلش چیست؟ هر چند تصویر اصلی را هم نگه میدارم اما تصویر قابل تقسیم بود نبود؟؟
چجوری شاخ گاو را سر انسان میگذاریم و دیو میذاریم اسمشو؟ پس قابل دستکاری و تقسیم هم هستند
در کل مغز انسان کامپیوتر بسیار پیشرفته ای است شاید امکاناتی دارد که کامپیوتر های فعلی نتوانند انجام دهند اما نمیشود ادعا کرد که مجرد است این تجرد هم وجهی ندارد!!

erfan_alavi;154787 نوشت:
خلاصه این شدکه شما هنوز نگفتید مکان این تصاویر مادی در کجای مغز شماست وچگونه ما انها را همانطور که هستند شهود نماییم،واگر در هیچ جای مغز شما نیست پس اصل معرفت زیر سوال رفته است،..وخود نقض گفته حضرتعالی است که چنین تصاویری مادی هستند،چون هیچ تصویر مادی نیست که نیاز به موضوع نداشته باشد...

خلاصه جواب من هم این است که هر زمان شما توانستید نشان بدهید جاذبه و خود تصاویر در کامپیوتر را بدون مانیتور من هم نشان میدهم تصاویر مغز شما گوسفندی چیزی بیارید چشم!!

مهدی عباس زاده;154948 نوشت:
سلام علیکم داداش عرفان گل

خوب گیرم که آدرس دقیق آن را هم به شما نشان دادم گیرم شما مگر هر چیزی که هست را میبینید؟؟ شما خود جاذبه را به من نشان بدهید بعد حرف از این بزنید که تصاویر ذهنی کجا هستند!! یا بیایید تصاویری که در کامپیوتر هست نشان بدهید کجای کامپیوتر است بعد مدعی شوید که من تصاویر ذهنی را نشانتان بدهم!

سلام علیکم و رحمه الله
ما انچه در عالم مادی است را یا با حواس ظاهر درک می کنیم یا با واسطه دستگاه خاصی که با توجه به تجربه مادی ساخته ایم و البته خود مادی است و اثار مادی را نشان می دهد،نتیجتا ما جسم را که مادی است با حواس درک می کنیم ،وهمچنین اثرات ان جسم که ان نیز منشا از ماده و مادی است،پس جاذبه نیز مکان دارد ،چون خارج چیزی جز همین اشیا ومکانها نیست ،نتیجتا جاذبه چیزی جز تعلق مکانی نیست همانطور که حرکت یک تعلق مادی است،یعنی قابل اندازه گیری و مقدار است....تصاویر کامپیوتری نیز مواد اولیه اش مادی است،نتیجتا تعلق به مکان دارد ،وان قسمتی از هارد است،پس مکانی را اشغال نموده است ،پس مکان ان خارج از هارد مادی نیست....

سوال بنده این است که حضرت عالی مکان این تصاویر عقلی و کلیات ذهنی را در مغز به ما نشان دهید،یعنی ثابت نمایید که اینها قسمتی از مغز را پر کرده اند،البته اصل این صورتها را نشان بدهید ،هر چند اگر خواستید می توانید ،مواد اولیه ترکیبات انها را نیز به ما نشان دهید که چیست،یعنی این تصاویر ذهنی از چه ترکیبات شیمایی و هر چیزی دیگر مادی ساخته شده اند ،...

پس شما صورت علمی انسان را بیابید و ترکیبات مادی انرا برای ما مشخص کنید!؟نمی دانم مطالب را چرا نمی گیرید..

مهدی عباس زاده;154948 نوشت:

تصاویر در کامپیوتر به صورت اطلاعات دو دویی ثبت میشه بعد هر موقع که اراده کنید میتوانید به وسیله مانیتور ببینید آن ها را!! پس خود تصویر ثبت نمیشه بلکه اطلاعات تصویر ثبت میشه حتما کامپیوتر هم موجودی مجرد است از نظر شما!!

اون زمانی که ملاصدرا و .... از این حرفا میزدند هنوز علم بشر اینقدر پیشرفت نکرده بود بهتره اطلاعاتتون رو به روز کنید!

حضرت عالی مغالطه می کنید ان هم از نوع خیلی زشت ان،اطلاعات دو دویی همان مواد اولیه ای هستند که خود مادی هستند و اثر مادی دیگر ان نشان دادن تصاویری است که بر روی یک موضوع مادی مانند کامپیوتر نشان داده می شود،پس اثر این اطلاعات مادی نیز درک حسی می شود،ولی ملاصدرا امد وگفت اقا علم ما قابل تجزیه شیمایی و غیره نیست،اگر راست می گویید شما صورت کلی انسان لابشرط و مطلق در ذهن را تجزیه نمایید اگر مرد میدا ن هستید،در حالی که صورت علمی انسان در ذهن نه مرد است نه زن نه کوتاه است نه بلند ،بلکه اینها همه مربوط به مصادیق است و این انسان کلی بر همه انها صدق می کند،حال شما این انسان کلی را انطور که ذهن برایش کلی سازی می کند تجزیه نمایید و مواد اولیه انرا در عالم ماده و مغز نشان دهید...

پس هر چه کامپیوتر برای شما دارد همه از جنس مصداق است،در ثانی مصادیق مادی همه قابل تجزیه مادی هستند یعنی قابل کم وزیاد و انقسام هستند ،حال شما فکر کن ببین مغز مادی محدود چگونه انسان کلی نامحدود مادی را در خود جای می دهد،....اینها علم تجربی اگر به مرحله مرگ هم برسد نمی تواند زیر میکروسکوپ نشان دهد....

مهدی عباس زاده;154948 نوشت:

شما همچین ادعایی دارید چه جوری اثبات میکنید که ماهیات ذهنی ذات مصادیق خارجی هستند اگر اینگونه باشد انسان نباید بتواند هیچ موجود ممتنع الوجودی را تصور کند مثل شریک الباری! چون ذاتی در خارج برایش وجود ندارد!! این را هم نمیتوانید حمل بر ندانستن بکنید این را حمل بر اختلاف نظر بکنید اما این جملات بیشتر شبیه مغالطه است!! یعنی اگر این را قبول نداشته باشم خیلی نادانم!!

ماهیات و تصورات ذهنی یا معلومات اولیه هستند که همه اینها مستقیما از خارج وارد ذهن می شوند،یا معلومات منطقی هستند و یا تصورات منطقی فلسفی که عینیت خارجی ندارند ومستقیما از خارج وارد ذهن نمی شوند ،شما بدون معلومات منطقی و فلسفی اگر توانستید مفهوم سازی نمایید و رابطه درست نمایید انوقت مغز نیز می تواند جای عقل بنشیند و تصورات کلی را تفهم کند و پیکسل بندی نماید ،و حکم نیز در مورد ان جاری سازد،این قدرت مجرد است که می تواند مفهوم سازی کند ،و در نفس الامر اعتبار برای ان قائل گردد وگرنه در مغز اعتبار و کلی سازی اصلا جایی ندارد،شریک باری را ذهن اعتبار می کند و انرا حمل می کند به حمل اولی یعنی اتحاد در ماهیت و مفهوم نه اتحاد در وجود که مصداق داشته باشد ،بلکه انچه نافی شریک باری است اتحاد در وجود می باشد ،یعنی دو چیز که اتحادشان در وجود باشد واختلاف در ماهیت داشته باشند،مانند اینکه بگوییم حسن انسان است..

مهدی عباس زاده;154948 نوشت:

خوبه که چند خط پایین تر حرف خودتون رو رد میکنید میفرمایید اسماء حسن و حسین و ... دلالت بر ذات دارند و دلالت بر ذات غیر خود ذات است!! مفاهیم ذهنی ما از حسن و حسین هم غیر خود حسن و حسین است بلکه فقط اطلاعاتی از آنان در مغز ما ثبت شده وقتی میگوییم انسان یه اطلاعاتی که به نظر ما بین انسان ها مشترک است در ذهن ما ثبت شده(الزاما حیوان ناطق نیست چون خیلی ها با این که این را نمیدانند ولی یه اطلاعات مشترکی بین انسانها قائلند که آنها را در ذهن خود ثبت کرده اند) تصویر هم تا آنجا که شبیه و مشترک است قابل صدق بر افراد است یعنی شاید شما نرفته باشید دزدی ولی اگر عکسی شبیه به شما داشته باشند شما را مظنون میشمارند چون قابل صدق بر شما هست هر چند که منکرید!


این اسامی فقط دلالت بر ذات دارند ولی اینکه وصفی از معانی ذات باشد در ان نیست،وقتی اسم کسی حسن است ،این نه اینکه حسن بون وصفی از اوصاف اوست که یک امر خارجی باشد،بلکه راهنمایی می کند بر مسمی وذاتی و او را نشان می دهد..همین...ولی وقتی به شخصی گفته می شود عالم ،این دلالت می کند به وصفی از معانی که در اوست ،یعنی ذاتی که وصف عالم بودن را دارد و ذاتش را از این طریق به ما می شناساند ،نه اینکه فقط ذاتی را نشان دهد مانند قلی و زید و غیره...

ماهیت حسن و حسین ؛عین همان ماهیتی است که در ذهن شماست ،فقط مرتبه وجودی ان تغییر نموده است،یعنی حدود وعوارض ان از قبیل بلندی و کوتاهی و چاقی و زشتی و زیبایی و غیره در این مرتبه از انسان می ریزد و ان را به صورت لابشرط اعتبار می کند ،یعنی مطلق ،به عبارتی انتزاع ذهن از هر مرتبه وجودی یک جور نیست،در ثانی اگر ماهیت حسن در ذهن شما با ماهیت ان در خارج یکی نباشد اصلا ،باید بساط علم را برچید چون همه علم بر اساس انطباق صور ذهنی و علمی است با خارج ،وقتی انچه در خارج است ،از لحاظ کوچکی و بزرگی و غیره هیچ انطباقی با ماهیت خارجی نداشته باشد و صرفا یک عکس مادی باشدانوقت باید قائل به سوفسطی گری گردیم ...انسان مي تواند اشياء بزرگ را تصور نمايد ؛ مثلا کوه را با همان ابعاد حقيقي اش تصوّر مي کند. حال اگر آن صورت کوه که ما تصور کرده ايم ، مادی باشد و جايگاه آن هم مغز باشد ، لازم مي آيد که شيء بزرگ در شيء کوچک جا بگيرد که امري است محال.
ممکن است گفته شود که ما کوچک شده ي کوه را تصوّر مي کنيم. گوييم پس در اين صورت شما کوه را تصوّر نکرده ايد؛ بلکه چيز ديگري را به جاي آن تصوّر نموده ايد ؛ پس چگونه شما با چيزي که حقيقتاً کوه نيست ، کوه را فهميديد؟ آيا سفسطه غير از اين است. از اين گذشته ، شما کوه را با آن تصوير کوچک شده فهميديد ، خود آن تصوير کوچک شده را با چه چيزي فهميده ايد؟ همچنين شما اگر امور بيروني را به صورت کوچک شده ي آن مي فهميد ، پس از کجا مي فهميد که آن شيء خارجي در حقيقت چه اندازه است؟ لازمه ي اين امر آن است که شما قبلاً آن شيء خارجي را مستقيماً و در اندازه ي واقعي اش شناخته باشيد.

مهدی عباس زاده;154948 نوشت:

این که گفته میشود بهشت در آسمان هفتم است قرار نیست حتما درست باشد قرار است؟بودن جنت و باغ در آسمان هفتم را منکر نیستم بلکه بهشت قیامتی را در آسمان هفتم در حال حاضر را نمیتوانم قبول کنم! چون هنوز قیامتی رخ نداده که بخواهد بهشت قیامتی الآن در بهشت باشد!

اما اگر منظور بعد از قیامت است خوب مگر پیامبر چگونه رفت به آسمان هفتم؟ ما هم همانطور میرویم چون پیامبر با جسم و روحش رفت دیگر درسته؟ اسری بعبده بود نه اسری به روح عبده!! اگر اشکالی دارید اول به قرآن و پیامبر و دیگرانی که قبول دارند پیامبر با جسم رفت بکنید در ضمن کسی نگفته است بهشت منحصر است در آسمان هفتم بلکه بهشت طبقاتی دارد که اعلی آنها در آسمان هفتم است به اسم فردوس!

پس شما به حکم معصومین خارج از ولایت انها گشته اید ،چون قران و روایات می گوید الان بهشت موجود می باشد و حتی جهنم محیط بر کافران است..

دوست عزیز ،قران کدام جسم را گفته،جسم مادی و یا جسم غیر مادی ،چون جسم یعنی چیزی که بعد داشته باشد،ولی اینکه نظام این جسم چگونه است ،این را شما از قران فهمیدید،برزخ جسمانی است ،یعنی بعد دارد ایا احکام ماده نیز در انجا صادق است....

بر اساس ایه:

[="red"]ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی ..[/]

پیامبر با بدن مادی چقدر به حضرت حق می توانست نزدیک(مادی) شود..ایا این فاصله نمی توانست از این کمتر شود....

شما همین مکان اسمان دوم را نیز به مانشان دهید خودش کلی است،لازمنیست تا اسمان هفتم راه برویم!!؟

مهدی عباس زاده;154948 نوشت:

این که قابل تقسیم نیستند فقط ادعا است باید درست درمون معنا شود بعد استدلال شود به آن!!

کدام صورت ها؟ منظور تصاویر ذهنی است؟ اگر این گونه است من در ذهنم چشم حسن را بر میدارم و روی حسین میذارم مشکلش چیست؟ هر چند تصویر اصلی را هم نگه میدارم اما تصویر قابل تقسیم بود نبود؟؟
چجوری شاخ گاو را سر انسان میگذاریم و دیو میذاریم اسمشو؟ پس قابل دستکاری و تقسیم هم هستند
در کل مغز انسان کامپیوتر بسیار پیشرفته ای است شاید امکاناتی دارد که کامپیوتر های فعلی نتوانند انجام دهند اما نمیشود ادعا کرد که مجرد است این تجرد هم وجهی ندارد!!

شما همین انسان در ذهن را به اعتبار لابشرط برای ما تقسیم نمایید بقیه موارد پیش کش،...

عزیز،شما اگر شاخ گاو را به صورت لابشرط نه به شرط (تصور جزئی و تخیل و حس ظاهری که با اشاره جزئی است)برداشتید و روی انسان گذاشتید انوقت می توانید ادعا نمایید که این تصاویر همان تصاویر کامپیوتری است،شما خود قلم را تفهم کن و انرا دو نیم کن ببینم چقدر قدرت داری..

مهدی عباس زاده;154948 نوشت:

خلاصه جواب من هم این است که هر زمان شما توانستید نشان بدهید جاذبه و خود تصاویر در کامپیوتر را بدون مانیتور من هم نشان میدهم تصاویر مغز شما گوسفندی چیزی بیارید چشم!!

نقل:
خلاصه آيا عقل خودش موجود مادي است يا اثر موجود مادي است؟ اگر موجود مادی است از دو حال خارج نمي باشد ، يا جسم فيزيکي است يا انرژي ؛ و هر دوي اينها را مي توان با حسّ يا با وسائلي خاصّ آشکار سازي نمود. پس بفرماييد عقل را براي ما بيابيد و ترکيباتش را مشخّص کنيد! و اگر مي گوييد که عقل خودش مادّه نيست بلکه اثر امر مادّي است ، مي پرسيم: آيا اثر موجود مادّي هم مادّي است يا موجودي است غير مادّي؟ اگر بگوييد: غير مادّي است ، مي گوييم پس نظر ما ثابت شد ؛ و اگر بگوييد: مادّي است ، باز مي گوييم: در آن صورت يا جسم فيزيکي است يا انرژي ، پس باز هم بفرماييد وجود فيزيکي عقل را براي ما بيابيد و ترکيباتش را مشخّص کنيد.
حال اگر برای فرار از مسئله بگویید موجودي به نام عقل وجود ندارد. در پاسخ مي گوييم: پس نظريّه ي شما مبني بر عدم وجود نفس مجرّد ، با چه ابزاري داده شده است؟ اگر مبتني بر عقل نيست پس يا خيالي است يا وهمي يا ساخته ي مغز شيميايي شماست ؛ و همه ي اينها در نزد اهل علم بي ارزشند. ...

ما وقتي کسي يا چيزي را مي بينيم ، صورتي از آن شيء از طريق عدسي چشم ما وارد چشم شده تبديل به جريان الکتريکي شده به سمت مغز مي رود. پس آنچه در مغز ماست صورت خود آن شخص يا شيء نيست بلکه اطّلاعات الکتريکي آن مي باشد. پس ما از کجا مي توانيم يقين کنيم که آنچه مغز ما مي سازد همان چيزي است که در عالم واقع وجود دارد؟ ما براي اينکه به مطابقت اين دو يقين داشته باشيم بايد در [="red"]خارج از وجود خود[/] قرار بگيريم و آنگاه يک نگاه به شيء خارجي و نگاه ديگر به صورت ساخته شده در مغز کرده آنها را مقايسه کنيم . امّا چنين کاري براي ما ممکن نيست. پس با انکار وجود نفس عملاً راه هر گونه علم به خارج بسته مي شود ؛ و اين يعني سفسطه.

یاحق

موضوع قفل شده است