جمع بندی آیا لزومی دارد علم فلسفه با فیزیک کوانتوم تلفیق گردد؟

تب‌های اولیه

153 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

سلام و عرض ادب.

هورشید;435769 نوشت:
منظور بنده این است که نمیشود این دو علم را تلفیق کرد چون ابزار شناخت متفاوتی دارند اما قطعا نباید نتایج متفاوتی بدهند چون به هر حال هر دو یک جهان را توصیف میکنند.
اگر ناهمخوانیی باشد قطعا یک جای کار میلنگد...!

اگر نا همخوانی وجود داشته باشد، و بین فلسفه و فیزیک کوانتوم فصل مشترک نباشد، و فیلسوف فیزیک نداند یا فیزیکدان فلسفه، و تبادل اطلاعات نباشد بین فیلسوف و فیزیکدان...
آنگاه تکلیف آن نا همخوانی چه میشود؟ کدام گروه باید این مشکل را حل کند؟

استوار;439916 نوشت:

اگر نا همخوانی وجود داشته باشد، و بین فلسفه و فیزیک کوانتوم فصل مشترک نباشد، و فیلسوف فیزیک نداند یا فیزیکدان فلسفه، و تبادل اطلاعات نباشد بین فیلسوف و فیزیکدان...
آنگاه تکلیف آن نا همخوانی چه میشود؟ کدام گروه باید این مشکل را حل کند؟
تبادل اطلاعات یک مسئله است تلفیق و یکی کردن دو علم یک مسئله...
به علاوه حل مشکل به معنی ان نیست که بیایم واقعیت خارجی را به گونه ای متفاوت تعریف کنیم.حقیقت خارجی با طرز نگاه ما تغییر نمیکند(مگر انکه به نسبیت گرایی محض اعتقاد داشته باشیم که یک تفکر پارادکسیکال است)حل مشکل شاید به معنی تلاش برای فهم بهتر باشد و اگرنه نمیتوانیم مثلا انچه در فیزیک از نتایج ازمایشات به دست می اید را نادیده بگیریم یا تغییر دهیم و یا در فلسفه انجه از استدلال عقلی حاصل میشود را برای انطباق با فیزیک تغییر دهیم!!!اگر اختلافی هست قطعا یکی یا شاید هر دو اشتباه میکنند ولی برای اصلاح نتیجه ناشی از هر کدام از دو علم فقط میشود از روش های خود ان علم استفاده کرد....نه میشود با فلسفه فیزیک را اصلاح کرد و نه بلعکس.فقط میشود به وجود اشکال پی برد.

سلام و عرض ادب.

هورشید;441408 نوشت:
اگر اختلافی هست قطعا یکی یا شاید هر دو اشتباه میکنند ولی برای اصلاح نتیجه ناشی از هر کدام از دو علم فقط میشود از روش های خود ان علم استفاده کرد....نه میشود با فلسفه فیزیک را اصلاح کرد و نه بلعکس.فقط میشود به وجود اشکال پی برد.

برای همین لزوم بر تلقیق این دو است. به هر حال برای رسیدن به حقیقت باید آن اشکال بر طرف شود و نه صرفا شناسائی گردد.

حقیر پرسشی از جناب صدیق نمودم در باب حرکت جوهری، و نیز ناشی شدن روح از ماده. (پست 51)
انشاالله که زودتر پاسخ گویند.

اما در همین مورد حرکت جوهری، اگر تفاوتی بین آراء فلاسفه و فیزیکدانان باشد، مطابق نظر شما قابل رفع نخواهد بود!

استوار;441421 نوشت:
اما در همین مورد حرکت جوهری، اگر تفاوتی بین آراء فلاسفه و فیزیکدانان باشد، مطابق نظر شما قابل رفع نخواهد بود!

ببینید منظورم این است که اگر اختلافی باشد نه فیزیکدان حاضز است از انچه نتایج ازمایشهایش میگوید کوتاه بیاید چون فلسفه نظری متفاوت دارد و نه فیلسوف به خاطر نتایج فیزیکی زیر براهین و استدلالهای عقلانیش میزند....

سلام و عرض ادب.

هورشید;441424 نوشت:

ببینید منظورم این است که اگر اختلافی باشد نه فیزیکدان حاضز است از انچه نتایج ازمایشهایش میگوید کوتاه بیاید چون فلسفه نظری متفاوت دارد و نه فیلسوف به خاطر نتایج فیزیکی زیر براهین و استدلالهای عقلانیش میزند....

مطلبتان کلاً صحیحه. اما این اختلاف(ات) احتمالی را چگونه میتوان رفع نمود؟ چگونه میتوان به حقیقت رسید؟
راهی به ذهنتان میرسد؟

[=microsoft sans serif]

استوار;439033 نوشت:
از دیدگاه حقیر، مکانیک کوانتوم دروازه ورود فیزیک به متافیریک است.

باسلام و تشکر ازدقت نظرتان
سوال اصلی که بنده دارم و تعیین تکلیف ان قبل از شروع به مباحثه نیازا ست را پاسخ ندادید،
فیزیک نظری از چه راهی به اثبات قضایا و قواعد خود می رسد؟
از راه تجربه یا عقل؟
اگر از راه تجربه است، که قضایای کلی نمیتواند بدهد.
اصولا قضایای کلی دادن، مستلزم قبول اصل علیت ولو به صورت جزیی است.
اگر از راه عقل است،که باید ادله عقلی ارائه بدهد نه ادله و شواهد تجربی و استقرایی.

این مسأله مهمترین چالش بر سر راه تلفیق این دو علم است.
اختلاف در موضوع و اختلاف در روش.

استوار;439033 نوشت:
کشف ذرات غیر قابل مشاهده با جرمهائی نزدیک به صفر، روبرو شدن با سرعتهای چند هزار برابر سرعت نور، همبستگی کوانتیک ذرات و ... فیزیک را به مرز ماده و معنا رسانده.

این قضایا، دارای نوعی پارادوکس درونی است.
اگر غیر قابل مشاهده است، پس چطور کشف شده است.
از کدام خاصیت مادی ان استفاده شده و بهره برده شده تا به وجود ان پی ببرند؟
مگر روشی غیر از تجربه و ازمایش تجربی نیز برای انان قابل قبول است.
برفرض که قبول کنیم در فیزیک نظری، قضایای کلی نظری و عقلی ارائه میشود.
جرم نزدیک به صفر، نفی جرم نیست بلکه غلظت کم ان است.
پس باز هم روش تجربی و ازمایش تجربی نیاز است که از روش عقلی خارج است.


استوار;439033 نوشت:
عدم قطعیت کوانتومی و تقلیل تابع موج، اصل علیت را زیر سؤال برده.

انچه در بحث فیزیک کوانتوم با هم خلط شده این است که در اثر این مسأله و این نظریه، تنها قابلیت پیش بینی مورد شک قرار گرفته است. اما قابلیت پیش بینی، تنها یکی از لوازم اصل علیت است نه خود ان.
اصل علیت، امری عقلی است نه تجربی.
اصولا خود این مسأله که از طریق یکی دو مقدمه تجربی به نتیجه قطعی برسیم، خودش نیازمند به قبول اصل علیت است.

استوار;439033 نوشت:
این آن چیزی هست که حقیر فصل مشترک بین کوانتوم و فلسفه میدانم.

این مسأله، کمک این دو علم به شکوفایی است نه فصل مشترک ان.
البته اگر مراد شما از فصل مشترک همین وجه اشتراک است که به نوعی مصداق قضایای عقلی و تجربی در برخی موارد یکسان شود ایرادی ندارد.

استوار;439033 نوشت:
فیزیک، ذرات بنیادین عالم هستی را ثابت و بدون تغییر میداند

ایراد اول: سوال بنده از شما این است که راه رسیدن به این قضیه کلی چیست؟
فیزیکدان که تنها از ابزار تجربه و استقراء استفاده میکند، چطور میتواند ادعا کند که ذرات بنیادین عالم هستی یکسان و ثابت است.
ایا مشابهت در ویژگی های ظاهری به معنای ثبات و یکسان بودن است؟
اصلا چطور فیزیک توانسته است بگوید ذرات بنیادین چهار هزار سال پیش را تجربه کرده؟

اما ایراد دوم: در این قضیه که به کار بردید، جوهر را با ذرات بنیادین یکسان گرفتید، در حالیکه که جوهر قابل دیدن و مشاهده و ازمایش نیست.
شما هرچه با چاقوی تجربه، جرم را بشکافید، چیزی را به اسم جوهر نمی یابید،
جوهر یک مقوله عقلی است که تنها با شهود عقلانی قابل درک است.
اما ذرات بنیادین، تنها عرض اجسام است که با ازمایش قابل مشاهده است.

استوار;439033 نوشت:
جسم مادی، تحولی که آن را از عالم ماده به معنا منتقل کند ندارد. ماده محدودیتهائی از جمله جرم و سرعت دارد.

اما در مورد این قسمت،
چند مساله با هم خلط شده است
اولا: بحث از روح، ربطی به فیزیک ندارد و با ابزار فیزیکی نمیتوان از ان بحث کرد.
ثانیا: مراد از جسمانیه الحدوث بودن، به معنای ان نیست که در ابتدا روح، ماده است و با ازمایش میتوان انرا دید؛
یعنی اینطور نیست که در ابتدای حدوث روح، یک نفس مادی و یک بدن مادی داشته باشیم.
بلکه مراد این است که نفس انسان در ابتدا همان بدن است که در ادامه با اشتداد و غلظتی که پیدا میکند، کم کم از ساحت مادی خود خارج میشود و به سمت عالم تجرد پیش میرود.
اما در ابتدای تکون، ماهیتش همانند هیولای اولی است.
البته بر فرض این حرفها درست باشد، ایرادی ندارد، نظریه جسمانیه الحدوث ملاصدرا، یک نظریه در فلسفه است که مخالفینی نیز در میان فلاسفه دارد حال اگر برفرض ایراد فیزیکدانان به این مسأله درست باشد، اسمان به زمین نمی اید
اما این مسأله اثبات نمیکند که این دو علم مشترکاتی را دارند بلکه نهایتا موارد کمک فیزیک به فلسفه برای تبیین موضوع را بیشتر میکند.
ثالثا:اینکه ماده نمتیواند سرعت خطی بیش از سرعت نور داشته باشد به صورت یک قضیه کلی است یا استقرایی و جزیی.
اگر کلی است پس باید ازابزاری غیر از تجربه به دست امده باشد و ذاتیات ماده را شناخته باشند در حالیکه فیزیک چنین توانی راندارد.
اصولا قبول این مسائل با نفی اصل علیت قابل جمع نیست.

سلام و عرض ادب.

صدیق;441555 نوشت:
فیزیک نظری از چه راهی به اثبات قضایا و قواعد خود می رسد؟
از راه تجربه یا عقل؟
اگر از راه تجربه است، که قضایای کلی نمیتواند بدهد.
اصولا قضایای کلی دادن، مستلزم قبول اصل علیت ولو به صورت جزیی است.
اگر از راه عقل است،که باید ادله عقلی ارائه بدهد نه ادله و شواهد تجربی و استقرایی.
این مسأله مهمترین چالش بر سر راه تلفیق این دو علم است.
اختلاف در موضوع و اختلاف در روش.

فیزیک نظری با نظریاتی که از مدل‌سازی ریاضی بهره میبرند و با نظریاتی ذهنی و انتزاعی، تلاش میکند که پدیده‌ها را تبیین کند و توضیح دهد و پیش بینی نماید.
بعضی از این نظریات قابل آزمایش و تجربه هستند که باعث اثبات و یا قوت آن نظریه میشود.
بعضی از آن نظریات نیز شاید هیچگاه قابل آزمایش نباشند. اما ممکن است مبنائی قوی و زیر بنائی محکم داشته باشند.
ضمنا توجه کنید ما هیچگاه منکر یک بدیهی عقلی مانند علیت نبوده‌ایم.
استفاده از یک قانون عقلی مانند علیت باعث شده که دانشمندان همواره در پی توضیح، توجیه و تبیین پدیده‌های هستی باشند.
حتی قبلا خدمتتان عرض کردم در مورد اصل عدم قطعیت و تقلیل تابع موج، ما میپذیریم که قانون علیت بدیهی عقلیست و بر همین اساس در مرز میان ماده و معنا، وقتی فیزیک نمیتواند علت را بیابد، میگوئیم باید مبحث متافیزیک باز شود.
بنابراین به نوعی میتوان گفت در مقوله فیزیک نظری هنگامیکه نظریه‌ای بیان میگردد، هم بر عقلانیت استوار است (مانند باور به قانون علیت) ، هم بر ریاضی (که استقراء ناشی از آن معتبر است)، و هم ممکن است قابل آزمایش و تجربه باشد.
در مورد جمله قرمز رنگ: میتواند قوانین عام و کلی بیان نماید. و نمونه آنهم قوانین پایستگی میباشد. مانند انرژی و جرم و بار الکتریکی و اندازه حرکت.

صدیق;441555 نوشت:

این قضایا، دارای نوعی پارادوکس درونی است.
اگر غیر قابل مشاهده است، پس چطور کشف شده است.
از کدام خاصیت مادی ان استفاده شده و بهره برده شده تا به وجود ان پی ببرند؟
مگر روشی غیر از تجربه و ازمایش تجربی نیز برای انان قابل قبول است.

پارادوکسی در کار نیست.
کشف این ذرات از طریق مشاهده آثار آنها صورت میگیرد.
این کار در دستگاه شتاب دهنده و برخورد دهنده ذره‌ای صورت میگیرد. در این شتاب دهنده‌ها پروتونها را از دو جهت مخالف با صرف انرژی بسیار زیاد به سرعتی نزدیک به سرعت نور میرسانند و در اثر برخورد با هم، به ذرات تشکیل دهنده خود شکافته میشوند.
این برخورد با کمک 4 آشکارساز بزرگ این مجموعه به نام‌های اطلس، سی.ام.اس، آلیس و ال.اچ.سی.بی مورد مشاهده و رصد قرار می‌گیرند.
این آشکارسازها از قوانین پایستگی بار الکتریکی و انرژی و جرم و ... برای پی بردن به ماهیت ذرات واپاشی شده بهره میبرند.

دقت کنید که مثلا ذره هیگز، حدود 50 سال قبل بصورت نظری کشف شد. این کشف به حدی زیر بنای قوی داشت که منجر به ساخت بزرگترین و پر هزینه ترین شتاب دهنده‌ها در جهان شد.
تا اینکه در سال 2012، دانشمندان توانستند آثار وجود ذره هیگز را در شتاب دهنده سرن سوئیس مشاهده کنند و نظریه 50 سال قبل را اثبات کنند.

منظور حقیر این است که نشان دهم نظریات تا چه میزان میتوانند با پشتوانه و محکم باشند. حتی اگر نتوان با آزمایش و تجربه ثابتشان نمود.

صدیق;441555 نوشت:

انچه در بحث فیزیک کوانتوم با هم خلط شده این است که در اثر این مسأله و این نظریه، تنها قابلیت پیش بینی مورد شک قرار گرفته است. اما قابلیت پیش بینی، تنها یکی از لوازم اصل علیت است نه خود ان.
اصل علیت، امری عقلی است نه تجربی.
اصولا خود این مسأله که از طریق یکی دو مقدمه تجربی به نتیجه قطعی برسیم، خودش نیازمند به قبول اصل علیت است.

قبلا بیان شد که علیت را به عنوان یک قانون بدیهی عقلی قبول داریم و حتی عدم قطعیت و تقلیل تابع موج آنرا نقض نمیکند.

صدیق;441555 نوشت:

ایراد اول: سوال بنده از شما این است که راه رسیدن به این قضیه کلی چیست؟
فیزیکدان که تنها از ابزار تجربه و استقراء استفاده میکند، چطور میتواند ادعا کند که ذرات بنیادین عالم هستی یکسان و ثابت است.
ایا مشابهت در ویژگی های ظاهری به معنای ثبات و یکسان بودن است؟
اصلا چطور فیزیک توانسته است بگوید ذرات بنیادین چهار هزار سال پیش را تجربه کرده؟

بیان نشد که ذرات یکسان و ثابتند. بلکه گفته شد یک ذره بنیادی ثابت و لایتغیر است. ماهیت یک ذره تغییر نمیکند. اما ذرات مختلف با هم یکسان نیستند.
از نیمه عمر ایزوتوپهای رادیو اکتیوی مانند کربن 14، اورانيوم، راديوم، توريوم و پتاسيم و... برای تخمین عمر جهان و اشیاء موجود در آن استفاده میشود که بیانگر این است که ذرات بنیادین تشکیل دهنده اتمهای عناصر موجود در جهان، تغییر ناپذیرند. جرمشان، بار الکترکیشان، اسپین‌شان و ...

صدیق;441555 نوشت:

اما ایراد دوم: در این قضیه که به کار بردید، جوهر را با ذرات بنیادین یکسان گرفتید، در حالیکه که جوهر قابل دیدن و مشاهده و ازمایش نیست.
شما هرچه با چاقوی تجربه، جرم را بشکافید، چیزی را به اسم جوهر نمی یابید،
جوهر یک مقوله عقلی است که تنها با شهود عقلانی قابل درک است.
اما ذرات بنیادین، تنها عرض اجسام است که با ازمایش قابل مشاهده است.

ذرات بنیادین غیر قابل مشاهده هستند و فقط آثارشان را درک میکنیم.
و البته اگر در نقل قول حقیر دقت کنید، اینکه یک ذره بنیادی همان جوهر باشد را با علامت سؤال بکاربردم:
نقل قول:
به عبارت دیگر اگر ذرات بنیادین تجزیه ناپذیر (مانند الکترون) را جوهر بدانیم(؟)

به این مطلب توجه کنید:

نقل قول:
جوهر جسماني (جسم)، داراي ابعاد مكاني و زماني است و ما نمودهايي از آن را به صورت اعراضي از قبيل رنگ، شكل و... احساس مي‌كنيم. (مصباح يزدي؛ آموزش فلسفه، ج2، درس 44)

جوهر جسماني (جسم)، داراي ابعاد مكاني و زماني است: قابل تطبیق بر ذرات بنیادی تشکیل دهنده اتمهای عناصر.
ما نمودهايي از آن را به صورت اعراضي از قبيل رنگ، شكل و... احساس مي‌كنيم: اعراض یک جسم، ناشی از ماهیت ذرات بنیادی اتمهای آن است.

حال شما بفرمائید جوهر یک شیء چیست؟


[/HR]
این پست کمی طولانی شد.
انشاالله در پستی دیگر، در رابطه با بحث جسمانیة الحدوث بودن نفس، پاسخگوی جنابعالی خواهم بود.

سلام و عرض ادب.

صدیق;441555 نوشت:

اما در مورد این قسمت،
استوار;439033 نوشت:
و همچنین در مورد جسمانیة الحدوث بودن روح:
جسم مادی، تحولی که آن را از عالم ماده به معنا منتقل کند ندارد. ماده محدودیتهائی از جمله جرم و سرعت دارد.

چند مساله با هم خلط شده است

صدیق;441555 نوشت:

اولا: بحث از روح، ربطی به فیزیک ندارد و با ابزار فیزیکی نمیتوان از ان بحث کرد.

بله. حقیر نیز معتقدم این بحث متافیزیکی هست.

صدیق;441555 نوشت:

ثانیا: مراد از جسمانیه الحدوث بودن، به معنای ان نیست که در ابتدا روح، ماده است و با ازمایش میتوان انرا دید؛
یعنی اینطور نیست که در ابتدای حدوث روح، یک نفس مادی و یک بدن مادی داشته باشیم.
بلکه مراد این است که نفس انسان در ابتدا همان بدن است که در ادامه با اشتداد و غلظتی که پیدا میکند، کم کم از ساحت مادی خود خارج میشود و به سمت عالم تجرد پیش میرود.
اما در ابتدای تکون، ماهیتش همانند هیولای اولی است.

مد نظر حقیر همان مطلب قرمز رنگ میباشد.
بحث این است که تحولات ماده به تجرید نمیرسد. و این بخاطر محدودیتهای ماده میباشد.
به عبارت دیگر در مرز بین ماده و معنا، میتوان حدوث ماده از معنا را پذیرفت ولی حدوث معنا از ماده محال است. دروازه این مرز یکطرفه میباشد.
قبلا بیان شد که وقتی سلولهای مغز جنین شکل میگیرند و کامل میشوند، ریزلوله‌های سلول‌های مغز به حدی از تراکم میرسند که بواسطه آرایش موازیشان یک محیط کوانتومی بوجود می‌آورند.
وقتی این محیط کوانتومی در مغز جنین شکل گرفت، آماده اتصال به روح میشود.
اینجا ماده به عالم تجرد پا نمیگذارد، چون محدودیتش اجازه نمیدهد. بلکه در تکامل خود به جائی میرسد که قابلیت نفخه روح الهی را پیدا میکند.

صدیق;441555 نوشت:

ثالثا:اینکه ماده نمتیواند سرعت خطی بیش از سرعت نور داشته باشد به صورت یک قضیه کلی است یا استقرایی و جزیی.
اگر کلی است پس باید ازابزاری غیر از تجربه به دست امده باشد و ذاتیات ماده را شناخته باشند در حالیکه فیزیک چنین توانی راندارد.

این اصل برای تمامی ذرات بنیادین کشف شده تا کنون، یک استقرای تام تجربی بوده.
و از سوی دیگر نظریه نسبیت است که با مدلسازی ریاضی سالها قبل از ساخت شتابدهنده‌ها، بیان میکند جرم نمیتواند سرعتی بیش از سرعت نور داشته باشد.
بنابراین از دو سو، یکی استقراء تجربی تام، و دیگری مبنای ریاضی محکم، نظریه نسبیت بارها و بارها محک خورده و صحیح بودن آن اثبات شده.
این یک قانون است که قبل از رسیدن به سرعت نور، افزایش انرژی باعث افزایش جرم میشود و نه سرعت.

[=microsoft sans serif]باسلام
با توجه به اطلاعات اندکی که در زمینه فیزیک کوانتوم دارم، وارد این مباحث نمیشوم.
اما در مورد جوهر

استوار;442027 نوشت:
حال شما بفرمائید جوهر یک شیء چیست؟

جوهر به اصطلاح فلسفی ماهیتی است که اگر بخواهد در خارج موجود شود نیازی به موضوع ندارد. یعنی یا اصلا در موضوع محقق نمیشود یا اگر هم در موضوع محقق شود، این موضوع است که به جوهرش نیاز دارد نه اینکه جوهر به ان موضوع نیازمند باشد. همانند جوهر نفس که زمانی که موجود میشود، در بدن محقق میشود اما این بدن است که به نفس نیاز دارد نه بدن.
اما اینکه گفتم، جوهر قابل مشاهده نیست هیچ منافاتی با فرمایش استاد مصباح ندارد.
فرمایش ایشان این است که در جوهر مادی و جوهر جسمانی، خصوصیات ماده وجود دارد ولی از انجا که خود جوهر قابل مشاهده نیست بنابراین قابل ازمایش و تجربه هم نیست.
استوار;442198 نوشت:
به عبارت دیگر در مرز بین ماده و معنا، میتوان حدوث ماده از معنا را پذیرفت ولی حدوث معنا از ماده محال است. دروازه این مرز یکطرفه میباشد.
قبلا بیان شد که وقتی سلولهای مغز جنین شکل میگیرند و کامل میشوند، ریزلوله‌های سلول‌های مغز به حدی از تراکم میرسند که بواسطه آرایش موازیشان یک محیط کوانتومی بوجود می‌آورند.
وقتی این محیط کوانتومی در مغز جنین شکل گرفت، آماده اتصال به روح میشود.
اینجا ماده به عالم تجرد پا نمیگذارد، چون محدودیتش اجازه نمیدهد. بلکه در تکامل خود به جائی میرسد که قابلیت نفخه روح الهی را پیدا میکند.

اگر واقعا میان ماده و مجرد مرز وجوددارد، بنابراین اصلا نباید قابلیت تبدیل به هم را داشته باشند. از هیچ طرف.
چطور از یک طرف درست است ولی از طرف دیگر نه؟
حالا من یک سوال از شما می پرسم.
اگر میان ماده و تجرد مرز واقعی وجود دارد، پس نفس و روح چکونه در ان حلول میکند.
نفس چگونه انرا تدبیر میکند.
ایا روح واقعا داخل بدن است.
همین اشکالات و برخی ایرادهای دیگر در نظریه حدوث روحانی نفس بوده که صدرا را بر ان داشت تا معتقد شود حدوث اولیه نفس، جسمانی است و بدن مادی در ابتدای خلقت و در همان مرحله اولیه تکون که ذره ای بیش نبوده است، هم نفس است هم بدن. و نفس از همان تشکیل شده است.

اما اینکه فرمودید ماده نمیتواند مجرد شود، این مسئله با توجه به فیزیک و مباحث تجربی شاید درست باشد ولی از حیث فلسفی خصوصا با توجه به نظریه صدرا قابل حل است.
به نظر صدرا، اصل در خارج وجود است و وجود است که جهان را پر کرده است.
این وجود قابلیت شدت و ضعف دارد و دارای مراتب تشکیکی است.
وجود بسیط است و دارای جزء نیست.
اموری که ما در ازمایش و مشاهده می بینیم، عوارض و لواحق و مشخصات موجودات هست نه وجودش.
قالبهایی است که خداوند وجودها را به همراه انها به جعل بسیط و بصورت همزمان باهم می افریند.
اما جوهر و عرض و ماهیت،بر اساس اصالت وجود، اموری اعتباری هستند که بهره ای در خارج ندارند.
انچه در خارج است تنها وجود است.
بنابراین، وجود امر مشترک میان تمام موجودات است.
این وجود بر اساس حرکت جوهرِی میتواند انقدر شدت پیدا کند که از مرحله ماده پای به مرحله مثال بگذارد و از ان نیز بالاتر برود و پای به عالم عقول بگذارد. در این سیر صعودی یا حتی سیر نزولی، تمام موجودات ممکن و مخلوق دائما در حرکت هستند و مادی و مجرد، صرفا خصوصیات ظاهری انها نه امور واقعی و ذاتی انها.
ذات تمام موجودات، وجود است و بس و سایر امور به منزله لباسهایی است که موجودات به تن میکنند.
بنابراین مبنا، تبدیل موجودات به یکدیگر ایرادی ندارد.

سلام و عرض ادب.

صدیق;442670 نوشت:
جوهر به اصطلاح فلسفی ماهیتی است که اگر بخواهد در خارج موجود شود نیازی به موضوع ندارد. یعنی یا اصلا در موضوع محقق نمیشود یا اگر هم در موضوع محقق شود، این موضوع است که به جوهرش نیاز دارد نه اینکه جوهر به ان موضوع نیازمند باشد. همانند جوهر نفس که زمانی که موجود میشود، در بدن محقق میشود اما این بدن است که به نفس نیاز دارد نه بدن.
اما اینکه گفتم، جوهر قابل مشاهده نیست هیچ منافاتی با فرمایش استاد مصباح ندارد.
فرمایش ایشان این است که در جوهر مادی و جوهر جسمانی، خصوصیات ماده وجود دارد ولی از انجا که خود جوهر قابل مشاهده نیست بنابراین قابل ازمایش و تجربه هم نیست.

با توجه به مطالب شما و نیز فرمایش جناب مصباح، ذره بنیادی میتواند مصداق جوهر همه اشیاء باشد. ذره بنیادی مانند ذره هیگز، که جزء ندارد و دیگر ذرات از آن ناشی شده‌اند و جرم خود را دریافت کرده‌اند.

صدیق;442670 نوشت:
اگر واقعا میان ماده و مجرد مرز وجوددارد، بنابراین اصلا نباید قابلیت تبدیل به هم را داشته باشند. از هیچ طرف.
چطور از یک طرف درست است ولی از طرف دیگر نه؟

حالا من یک سوال از شما می پرسم.
اگر میان ماده و تجرد مرز واقعی وجود دارد، پس نفس و روح چکونه در ان حلول میکند.
نفس چگونه انرا تدبیر میکند.
ایا روح واقعا داخل بدن است.

همین اشکالات و برخی ایرادهای دیگر در نظریه حدوث روحانی نفس بوده که صدرا را بر ان داشت تا معتقد شود حدوث اولیه نفس، جسمانی است و بدن مادی در ابتدای خلقت و در همان مرحله اولیه تکون که ذره ای بیش نبوده است، هم نفس است هم بدن. و نفس از همان تشکیل شده است.


قسمت آبی:

میدانیم امواج الکترومغناطیس، یک گونه از انرژی میباشند که خاصیت موجی-ذره‌ای دارند.
حال فرض کنید، شکل خاصی از این انرژی در عالم معنا وجود داشته باشد که یا فاقد ذره باشد، یا جرم ذره آن به سمت صفر میل کند.
باز فرض کنید سیستمی وجود دارد در عالم معنا، که انرژیِ موج ورودی به آن، کاهش می‌یابد و از خروجی سیستم، یک موج همراه با ذره خارج میشود.
به عبارت دیگر: (انرژی بزرگتر) ورودی به سیستم = (انرژی کوچکتر + جرم) خروجی از سیستم
مانند واکنشهای شیمیائی، این یک واکنش بازگشت ناپذیر است.
علت آنهم محدودیت همان جرم است. یعنی در جهت عکس واکنش، هر چه به آن جرم انرژی بدهید، جرمش افزایش می‌یابد. (افزایش جرم= دور شدن از حالت تجرید)
و نمیتواند دوباره مجرد گردد.

قسمت قرمز:

در واقع جناب صدرا آن مشکل را حل ننموده. بلکه بعد از انشاء خلقی دیگر در جنین، چه این انشاء جسمانی باشد و چه روحانی، بازهم پرسش‌های شما بی‌جواب می‌ماند.

در محیط کوانتیک ریزلوله‌های سلولهای مغز، امکان تعامل و تبادل اطلاعات میان امواج الکترومغناطیس ذرات بنیادین تشکیل دهنده سلولها، با امواج غیر مادی فراهم میشود.
دقت کنید که در اینجا ما از تبادل اطلاعات محمول توسط امواج صحبت میکنیم. و نه تبدیل ماده به مجرد و یا مجرد به ماده.
تدبیر یک پردازش غیر الگوریتمیک است که نیاز به اطلاعاتی دارد. و به نظر حقیر آن اطلاعات توسط روح به سلول مغز افاضه میشود.
افاضه این اطلاعات، باعث میشود که مغز انسان مجهز به خودآگاهی، اراده، قدرت تصمیم گیری و انتخاب و ... و هرگونه پردازش غیر الگوریتمیک دیگری شود که کاملا مجزا از بقیه پردازشهای الکتروشیمیائی الگوریتمیک معمول مغز است.
قدرت این محیط کوانتیک در مغز، با بهبود سیم‌کشی شبکه اتصالات بین سلولهای مغزی افزایش می‌یابد.
افزایش این قدرت همان صعود مرتبه وجودی جسم مادیست.
بهبود این ابزار، باعث افزایش قدرت روح برای کسب اطلاعات با کیفیت تر از عالم معنا میگردد. و این همان صعود مرتبت وجودی روح است.
و باز این صعود مرتبه وجودی روح روی مغز تاثیر میگذارد و ... همینطور این سیکل تکرار میگردد.

[=microsoft sans serif]

استوار;442799 نوشت:
حال فرض کنید، شکل خاصی از این انرژی در عالم معنا وجود داشته باشد که یا فاقد ذره باشد، یا جرم ذره آن به سمت صفر میل کند.
باز فرض کنید سیستمی وجود دارد در عالم معنا، که انرژیِ موج ورودی به آن، کاهش می‌یابد و از خروجی سیستم، یک موج همراه با ذره خارج میشود.
به عبارت دیگر: (انرژی بزرگتر) ورودی به سیستم = (انرژی کوچکتر + جرم) خروجی از سیستم
مانند واکنشهای شیمیائی، این یک واکنش بازگشت ناپذیر است.
علت آنهم محدودیت همان جرم است. یعنی در جهت عکس واکنش، هر چه به آن جرم انرژی بدهید، جرمش افزایش می‌یابد. (افزایش جرم= دور شدن از حالت تجرید)
و نمیتواند دوباره مجرد گردد.

باسلام
با توجه به اینکه اطلاعات تخصصی در این زمینه ندارم از اظهار نظر معذورم
اما تنها یک ابهام و اشکال هست که باید حل شود،
برفرض مسائلی که به عنوان فرض مطرح کردید اثبات شده باشد، ایراد و ابهام اصلی که باقی میماند این است که امر مجرد قابل زیاد و کم شدن کمی نیست،
چون کمیت از اعراض اجسام است و در مجردات جایی ندارد
بنابراین،
اگر این انرژی، مجرد است قابل افزایش و کم شدن نیست و از سوی دیگر، افزودن آن به اجرام، باعث زیاد و کم شدن آن اجرام نمیشود.

استوار;442799 نوشت:
در واقع جناب صدرا آن مشکل را حل ننموده. بلکه بعد از انشاء خلقی دیگر در جنین، چه این انشاء جسمانی باشد و چه روحانی، بازهم پرسش‌های شما بی‌جواب می‌ماند.

به نظر جناب صدرا، نفس در سیر تطور خود از حالت نباتی تا حالت نفس ناطقه و حتی بالاتر از ان، یک وجود بیشتر ندارد که دارای شدت و ضعف است.
در زمان اول که همراه با بدن خلق میشود، وجودش همانند وجود ماده اولی است که هیچ فعلیتی ندارد جز عدم الفعلیه.
در این مرتبه، از وجود جسمانی شروع میکند و همین وجودش پی در پی اشتداد می یابد و هر لحظه که جلوتر میرود و زمان می گذرد از مرتبه جسمانیت آن کم میشود و به روحانیتش اضافه میشود.
بنابراین انشاء خلق جدید، به معنای این نیست که نفس جدیدی خلق شده باشد که بدن نفس قبلی را کنار زده باشد و همانند لباسی انرا در آورده باشدو لباس جدیدی پوشیده باشد، بلکه از قبیل تبدل در صورتهاست که از نظر جناب صدرا لبس بعد اللبس است. البته در این فرایند یک چیز بیشتر نیست و یک وجود است که هر زمان در اثر حرکت جوهری و اشتدادی که دارد در حال تغییر و نو شدن و تکامل است تا زمانی که به مرتبه عقل ناطقه میرسد. از ان زمان به بعد، میتواند باز هم بالاتر برود یا سقوط کند و به مرتبه حیوانی باز گردد.

البته این به آن معنا نیست که نفس و روح درون بدن باشد.
روح امری مجرد است و امر مجرد نسبتی واقعی و حقیقی با مکان ندارد
درحالیکه درون یا خارج شیئی بودن مختص به امور مادی است.
بلکه نفس صرفا تعلق به بدن دارد نه اینکه داخل یا خارج از ان باشد.(1)

ــــــــــــــــــــ
1. اموزش فلسفه، ج2، ص 135

بزرگان کوانتوم امروز مثل هاوکینگ بزرگ دشمنان این علم بی اساس یعنی فلسفه اند.

بزرگان کوانتوم امروز مثل هاوکینگ بزرگ دشمنان این علم بی اساس یعنی فلسفه اند.
سلام
علم وقف کسی نیست سند فیزیک کوانتوم را هم به نام هاوکینگ نزده اند
دیگر اینکه فلسفه بر مبانی مثل امتناع جمع متناقضین استوار است آیا امثال هاوکینگ قائل به جمع متناقضین هستند ؟
اگر هستند خیلی بی عقل اند
یا علیم

هاوکینگ منتظر بود که شما بهش بگید بی عقل! نه کسانی که از محیی الدین ابن عربی ناصبی لعین، که شیعه ی امامیه را از اساس زیر سوال میبرد، طرفداری میکنند، لابد عقل کل هستند.

فلسفه چیزی جز قمار بازی و حدس و گمان یک ذهن مشوش گوشه گیر دنیا ندیده نیست..

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
پیش از ارسال این پست،به این نکته اشاره می کنم که یحتمل بنده با پاسخ هایی از قبیل فحش،نسبت دادن لقب ناصبی و ... مواجه خواهم شد.

dfffd;447476 نوشت:
هاوکینگ منتظر بود که شما بهش بگید بی عقل!

هاوکینگ قطعاً بی عقل (عقل حقیقی) است.من شما را می شناسم و گرایش های فکریتان را می دانم.به همین دلیل با روایات پاسخ شما را می دهم.
أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبّارِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ مَا الْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ الرّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ قَالَ قُلْتُ فَالّذِي كَانَ فِي مُعَاوِيَةَ فَقَالَ تِلْكَ النّكْرَاءُ تِلْكَ الشّيْطَنَةُ وَ هِيَ شَبِيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَيْسَتْ بِالْعَقْلِ
شخصى از امام ششم عليه السلام پرسيد عقل چيست؟ فرمود چيزى است كه بوسيله آن خدا پرستش شود و بهشت بدست آيد آن شخص گويد: گفتم پس آنچه معاويه داشت چه بود؟ فرمود: آن نيرنگست، آن شيطنت است، آن نمايش عقل را دارد ولى عقل نيست.
اصول کافی،کتاب عقل و جهل،روایت سوم

طبق این روایت عقل چیزی است که به وسیله آن خدا پرستش شود و بهشت به دست آید.لذا هر کس عقل دارد،خدا را می پرستد و به بهشت می رود.پس هر کس خدا را نپرستد یا به بهشت نرود،عقل ندارد (عکس نقیض).هاوکینگ به صراحت وجود بهشت را نفی کرده است و نفی وجود بهشت یعنی نفی وجود خدا (چون معاد از توحید نتیجه می شود و لذا اعتقاد نداشتن به معاد،یعنی اعتقاد نداشتن به توحید) پس هاوکینگ در واقع به سمت کفر رفته،لذا به بهشت نمی رسد.طبق آخرین نتیجه به دست آمده از این روایت:هر کس خدا را نپرستد یا به بهشت نرود،عقل ندارد.هاوکینگ هم خدا را نمی پرستد یا به بهشت نمی رود،پس عقل ندارد.
نتیجه:هاوکینگ بی عقل است.البته مقصود از عقل در این روایات،یک عقل خاصی است.همانطور که در این روایت این مسئله مطرح شده و به مقایسه عقل معاویه و عقل حقیقی پرداخته شده است.

dfffd;447476 نوشت:
نه کسانی که از محیی الدین ابن عربی ناصبی لعین، که شیعه ی امامیه را از اساس زیر سوال میبرد، طرفداری میکنند،

این را هم باز با توجه به تولی و تبری به شما جواب می دهیم.هر کس دشمن خدا باشد،دشمن معصومین (ع) است و هر کس دشمن معصومین (ع) است،دشمن خداست.در واقع دشمن خدا و دشمن معصومین (ع) یکی است.پس از آنجا که:
1-کافر و منکر معاد دشمن خداست.
2-و دشمن خدا،دشمن معصومین (ع) است.
3-کافر دشمن معصومین (ع) است (نتیجه از 1 و 2).
4-دشمن معصومین (ع)،ناصبی است (طبق تعریف).
5-کافر،ناصبی است (نتیجه از 3 و 4).
6-هاوکینگ منکر معاد و کافر است.
7-هاوکینگ ناصبی است (نتیجه از 5 و 6).

پس جنابعالی هم به ناصبی توسل جسته ای.

dfffd;447476 نوشت:
لابد عقل کل هستند.

این موضع ما نیست.هر خواننده ای می تواند قضاوت کند موضع چه کسی عقل کلی است.

dfffd;447476 نوشت:
فلسفه چیزی جز قمار بازی

یک نفر شباهت فلسفه و قمار بازی را برای بنده تشریح کند.مشخص است که شما حتی تعریف دقیق فلسفه را نمی دانید.

dfffd;447476 نوشت:
و حدس و گمان یک ذهن مشوش گوشه گیر دنیا ندیده نیست..

فلسفه سعی می کند مبنایش را یقین و منطق قرار دهد.در واقع علوم دیگر هستند که اکثراً مبنایشان حدس و احتمال و گمان است.مانند فیزیک.البته احتمالی بودن مبنا،از ارزش فیزیک نمی کاهد.این نشان می دهد شما درست معرفت شناسی کار نکرده اید.
ضمن این که فلاسفه هیچ وقت نخواسته اند گوشه گیر باشند.اگر هم گوشه گیر شدند،دلیلش فشار هایی بوده که به آن ها وارد می شده است که نیازی نیست اشاره کنم چه کسانی به آن ها فشار وارد می کرده اند (خواننده خودش می تواند پی ببرد).
این قید دنیا ندیده بودن را همی نمی دانم بر چه اساسی به فلاسفه نسبت می دهید.چیزی که واضح است،نگرش فلاسفه به دنیا،نشان دهنده درک آن ها از دنیاست.یعنی فلاسفه بر مبنای این نگرش دنیا را می دیده اند و این در واقع دنیا دیده بودن آن هاست.

dfffd;447249 نوشت:
بزرگان کوانتوم امروز مثل هاوکینگ بزرگ دشمنان این علم بی اساس یعنی فلسفه اند.

اولاً هاوکینگ یک دانشمند رسانه ای است و نمی توان گفت از بزرگان فیزیک کوانتوم است.ثانیاً شما گفته اید:هاوکینگ بزرگ.یعنی یک کافر و منکر معاد از نظر شما بزرگ است.خدا رحم کند به کسی کهکه یک منکر معاد را بزرگ می داند .

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

فلسفه چیزی جز قمار بازی و حدس و گمان یک ذهن مشوش گوشه گیر دنیا ندیده نیست
سلام
اگر ره آورد بزرگان اندیشه این است پس وای بر اندیشه فائل دیگران
می توانید بفرمایید پس چرا خدای متعال عقل انسان را حجت قرار داد؟
راستی خیالپردازیهای هاوکینگ در مورد حمله موجودات فضایی به زمین را هم شنیده اید ؟ :ok:
یا علیم

سلام و عرض ادب.

صدیق;447207 نوشت:
امر مجرد قابل زیاد و کم شدن کمی نیست،
چون کمیت از اعراض اجسام است و در مجردات جایی ندارد
بنابراین،
اگر این انرژی، مجرد است قابل افزایش و کم شدن نیست و از سوی دیگر، افزودن آن به اجرام، باعث زیاد و کم شدن آن اجرام نمیشود.

اگر مراتب وجودی را مرتبط با ترازهای انرژی بدانیم، این مورد در واقع تنزل آن امر معنویست.

در هر تنزل برای ورود به مرتبه پائین‌تر، ناگزیر باید امر معنوی به نوعی متحول شود تا برای موجودات آن مرتبه، قابل درک باشد.

استوار;448243 نوشت:
اگر مراتب وجودی را مرتبط با ترازهای انرژی بدانیم، این مورد در واقع تنزل آن امر معنویست.

در هر تنزل برای ورود به مرتبه پائین‌تر، ناگزیر باید امر معنوی به نوعی متحول شود تا برای موجودات آن مرتبه، قابل درک باشد.

سلام خدمت جناب استوار

شما الکترون و ذرات بنیادی را مادی نمی دانید و انها را مجرد می دانید

یک سوال برام ایجاد شده ممنون از پاسخ گویی

می دانیم الکترون یا پروتون و ... وزن و جرم دارند

یعنی حجم دارند پس طول و عرض و ارتفاع هم دارند

این جرم داشتن چطور با مجرد بودن جور در می اید ؟

با تشکر

استوار;433907 نوشت:
همین قضیه دانشمندان را مجاب خواهد نمود که این ذره از عدم بوجود نیامده، بلکه امتداد حرکت و انتشار یک موج غیر مادی هست که در تنزل انرژی خود، تولید جرم میکند و به عبارتی دیگر به موج-ذره مادی تبدیل میگردد.

سلام مجدد

و سوال دیگر در رابطه با اصل نظریه تون

شاید در جایی جواب داده اید ولی چون پستها زیاد بود خوندنش بررام سخت بود
اگر جایی جواب دادید ادرس بدهید

و اما سوال

ایا تنزل انرژی باعث تولید جرم می شود ؟

با تشکر

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت

به نظر حقیر، هر کسی از هر چیزی درستی دوست داره(کوانتوم، ریاضی، احتمالات و ...) استفاده کند ولی درست استفاده کند و درست نتیجه گیری کند.

مطمئناً آنچه درستی اینها رو برای ما تضمین میکند، منطق است.

به نظرم بهتره که از فرضیات و ربط دادن مسایل به هم پرهیز شود، لزومی نداره وقتی در فیزیک یک چیزی به اسم موج الکترومغناطیس معرفی میشود، آن را همان غیرمادی(مجرد) فلسفه بدانیم!
لزومی نداره مصونیت در وحی، همان مصونیت انتقال اطلاعات کوانتومی باشد.
چه دلیلی برای چنین تعمیمهایی هست؟

پس بهتره که کوانتوم، کوانتوم باشه، و سرجاش و به اکتشاف هستی بپردازد و نتایجش را در همان حوزه خودش بسط دهد.

فلسفه هم فلسفه باشد و خودش را برای توضیح مشکلاتی که یک ذهن در گیر علم کوانتوم و ... با آنها مواجه میشود بنماید.

با این روند شاید کسی که مطالعه فلسفی دارد و به دنبال حل مشکلات و سوالات پیش آمده است و فیزیکدانی که سرش برای فلسفه میدردد، یه چیزهایی از طرف مقابل به کارشون بیاد، اما به نظرم استفاده ای که کوانتوم از فلسفه ببرد بیشتر باشد تا استفاده ای که فلسفه از کوانتوم ببرد.

در پناه خدا

سلام و عرض ادب.

بی نظیر;448308 نوشت:
سلام خدمت جناب استوار
شما الکترون و ذرات بنیادی را مادی نمی دانید و انها را مجرد می دانید
یک سوال برام ایجاد شده ممنون از پاسخ گویی
می دانیم الکترون یا پروتون و ... وزن و جرم دارند
یعنی حجم دارند پس طول و عرض و ارتفاع هم دارند
این جرم داشتن چطور با مجرد بودن جور در می اید ؟
با تشکر

بحثی که قبلا در تاپیکی دیگر انجام شد، بر مبنای تعاریف موجود از ماده و مجرد بود.
بحث این بود که حقیقتا ذرات بنیادی غیر محسوس هستند و به هیچ عنوان قابل مشاهده نمی‌باشند.
البته پروتون ذره بنیادی نیست. اما در مورد الکترون و سایر ذرات بنیادی، میتوان ابعاد آنها را با تعریف نقطه در هندسه اقلیدسی مقایسه نمود!
در مورد جرم آنها نیز، باید خاطر نشان نمود که همان جرم اندک و نزدیک به صفر باعث شده که نا محسوس باشند. و نتوان مکان و اندازه حرکت آنها را با دقت مشخص نمود.
به نظر حقیر دنیای ذرات بنیادین، میتواند کاندید مناسبی برای تطبیق بر عالم مثال باشد.

تصور میکنم پذیرش دنیای ذرات بنیادین به عنوان عالم مثال، ساده‌تر و قابل فهم‌تر از پذیرش موجودی باشد که جسم ندارد و جرم ندارد اما رنگ و حجم دارد!!:ok:

سلام و عرض ادب.

بی نظیر;448315 نوشت:

ایا تنزل انرژی باعث تولید جرم می شود ؟

بله. انرژی و جرم قابل تبدیل به همدیگر هستند.

سلام و عرض ادب.

سلمان14;448339 نوشت:
به نظرم بهتره که از فرضیات و ربط دادن مسایل به هم پرهیز شود، لزومی نداره وقتی در فیزیک یک چیزی به اسم موج الکترومغناطیس معرفی میشود، آن را همان غیرمادی(مجرد) فلسفه بدانیم!
لزومی نداره مصونیت در وحی، همان مصونیت انتقال اطلاعات کوانتومی باشد.
چه دلیلی برای چنین تعمیمهایی هست؟

بله لزومی ندارد. اما وقتی بپذیریم که امور بر اساس سنتها و قوانین الهی انجام میشود، آنگاه این تطابق‌ها هم نمود پیدا میکند و هم در فهم بهتر و ملموس‌تر، یاری رسان خواهد بود.

سلمان14;448339 نوشت:
پس بهتره که کوانتوم، کوانتوم باشه، و سرجاش و به اکتشاف هستی بپردازد و نتایجش را در همان حوزه خودش بسط دهد.

کوانتوم در هر صورت کوانتوم هست.
پرداختن به اکتشافات هستی نیز، پاسخ به چراهای جهان است. همان چیزی که فلسفه در پی آن است.
کوانتوم این قابلیت را دارد که بعضی از تعاریف فلسفی را اصلاح کند و نو کند.
و نیز برخی نتیجه‌گیری‌های نادرست مانند تحول ماده به مجرد را هویدا نماید.
و نیز عالم مثال را تبین و قابل فهم نماید.

و اما در مورد کمکی که فلسفه به کوانتوم نموده، حقیر یک مورد (و البته موردی بسیار مهم) سراغ دارم که همان پذیرفتن علیت به عنوان یک بدیهی عقلی می‌باشد.
قانونی که باعث میشود از اصل عدم قطعیت، نتیجه‌گیری متفاوتی نمود و پا به دنیای متافیزیک گذاشت.

استوار;449056 نوشت:
بحثی که قبلا در تاپیکی دیگر انجام شد، بر مبنای تعاریف موجود از ماده و مجرد بود.
بحث این بود که حقیقتا ذرات بنیادی غیر محسوس هستند و به هیچ عنوان قابل مشاهده نمی‌باشند.
البته پروتون ذره بنیادی نیست. اما در مورد الکترون و سایر ذرات بنیادی، میتوان ابعاد آنها را با تعریف نقطه در هندسه اقلیدسی مقایسه نمود!
در مورد جرم آنها نیز، باید خاطر نشان نمود که همان جرم اندک و نزدیک به صفر باعث شده که نا محسوس باشند. و نتوان مکان و اندازه حرکت آنها را با دقت مشخص نمود.
به نظر حقیر دنیای ذرات بنیادین، میتواند کاندید مناسبی برای تطبیق بر عالم مثال باشد.

تصور میکنم پذیرش دنیای ذرات بنیادین به عنوان عالم مثال، ساده‌تر و قابل فهم‌تر از پذیرش موجودی باشد که جسم ندارد و جرم ندارد اما رنگ و حجم دارد!!

سلام و همچنین عرض احترام

به نظرم شما تعریف جدیدی از موجود مجرد ارایه می دهید که اساس ان نامحسوس بودن است

و باز هم یک سوال مطرح می شود ایا روزی دستگاهی اختراع نخواهد شد که ما بتوانیم الکترون را هم ببینیم ؟
اگر این اتفاق بیفتد دیگر نامحسوس نیست
بر طبق تعریف فلاسفه موجود مجرد نباید جرم داشته باشد
چون جرم با ماده برابر است و اساسا موجودی که حتی نزدیک به صفر جرم داشته باشد باز هم ماده است

موجود مجرد فلاسفه از نظر حقیر چیزیست در ذهن
که اصلا وجود خارجی ندارد

استوار;449056 نوشت:
تصور میکنم پذیرش دنیای ذرات بنیادین به عنوان عالم مثال، ساده‌تر و قابل فهم‌تر از پذیرش موجودی باشد که جسم ندارد و جرم ندارد اما رنگ و حجم دارد!!

شاید حقیقت مطلب همانی باشد که شما می گویید
چون من هم هرچه راجع موجود مجرد فلاسفه فکر می کنم به جایی نمی رسم

موفق باشید

سلام و عرض ادب.

بی نظیر;449199 نوشت:
به نظرم شما تعریف جدیدی از موجود مجرد ارایه می دهید که اساس ان نامحسوس بودن است

و باز هم یک سوال مطرح می شود ایا روزی دستگاهی اختراع نخواهد شد که ما بتوانیم الکترون را هم ببینیم ؟
اگر این اتفاق بیفتد دیگر نامحسوس نیست


الکترون اگر قابل مشاهده باشد، به معنی آن است که مکانش را میتوان تعیین نمود. و این مخالف اصل عدم قطعیت است.
اگر روزی مهندسین (کسانی که هندسه میدانند) بتوانند دستگاهی بسازند که نقطه را مشاهده کنند! آنگاه ...........

بی نظیر;449199 نوشت:
بر طبق تعریف فلاسفه موجود مجرد نباید جرم داشته باشد
چون جرم با ماده برابر است و اساسا موجودی که حتی نزدیک به صفر جرم داشته باشد باز هم ماده است

جرم با ماده برابر نیست. ماده یعنی عنصر. کوچکترین واحد سازنده ماده، اتم است.
مجرد یعنی منزه از ماده. نه منزه از جرم. مجرد یعنی منزه از عناصری که ما در جهان میشناسیم.(قبلا چهار عنصر بود و حالا صد و اندی)
شاید بعضی از تعاریف نیاز به بازنگری داشته باشد.
خداوند در هر عالم امر مربوط به آن عالم را وحی نموده. (صریح قرآن)
ملائک برای انجام آن امور در حال تکاپو، جنبش و پویائی هستند.
پس در عالم مجردات ما حرکت داریم (حالا به هر نحوی)
در تاپیکی دیگر از برابری روابط پلانک و اینشتین، نشان دادم که پویائی بدون جرم محال است.
پس مجرد نمیتواند منزه از جرم، زمان و مکان باشد.
هیچ موجودی بدون پویائی، پشیزی ارزش ندارد!!!
حقیر معتقدم تمامی موجوداتی که خداوند در تمامی عوالم خلق نموده، هم جرم دارند، هم پویا هستند هم زمانمند و هم مکانمند.

استوار;449205 نوشت:
جرم با ماده برابر نیست. ماده یعنی عنصر. کوچکترین واحد سازنده ماده، اتم است.

سلام

جرم را در فیزیک مقدار ماده تشکیل دهنده یک جسم تعریف می کنند

تعریف شما از جرم چیست ؟

با تشکر

[="Navy"]

استوار;449205 نوشت:

پس مجرد نمیتواند منزه از جرم، زمان و مکان باشد.
هیچ موجودی بدون پویائی، پشیزی ارزش ندارد!!!
حقیر معتقدم تمامی موجوداتی که خداوند در تمامی عوالم خلق نموده، هم جرم دارند، هم پویا هستند هم زمانمند و هم مکانمند.

خداوند مجرد است.
آیا تعریف شما از مجرد در مورد خدا هم صادق است؟؟ تعریفی صحیح است که جامع باشد.[/]

ملاصدرا;449514 نوشت:

خداوند مجرد است.
آیا تعریف شما از مجرد در مورد خدا هم صادق است؟؟ تعریفی صحیح است که جامع باشد.

با عرض سلام

ولی جناب ملاصدرا ، مجرد بودن خداوند قطعا با تجرد مخلوقاتش فرق دارد....

پس تجرد بطور مطلق برای مخلوقات نیست.

برای اینکه ثابت شود از خالق واحد یک معلول واحد صادر میشود، به این مخلوق مجرد میگویند.

اما آیا این با فرمایش کلام الله مجید (لیس کمثله شی، لم یلد... ) تضاد ندارد؟ چون با مجرد فرض کردن مخلوق و صدور معلول واحد از خالق واحد ، خواسته یا ناخواسته، بر این قائل خواهیم شد که مخلوق به نوعی هم سنخ خالقش است

این مساله را چگونه توجیه میکنند؟

سلام و عرض ادب.

بی نظیر;449499 نوشت:
جرم را در فیزیک مقدار ماده تشکیل دهنده یک جسم تعریف می کنند

تعریف شما از جرم چیست ؟

مقدار ماده تشکیل دهنده یک جسم، یک تعریف فیزیکی برای جرم نیست. بلکه یک تعریف در حوزه شیمی میباشد.
که در آنجا نیز برای تعیین مقدار ماده یک جسم، از واحد شمارش مول استفاده میگردد.

در فیزیک جرم یک جسم براساس نیروی وارده بر آن برای تغییر شتابش تعریف میگردد که البته مطابق نظریه نسبیت، با سرعت جسم نیز مرتبط است و تغییر پذیر.

اما بحث در مورد تعریف ماده و مجرد است.
ماده همان عنصر است که واحد سازنده آن اتم است. و مجرد که همان منزه از ماده هست، از عناصر تشکیل نشده. یعنی حوزه آن، حوزه زیر اتمی است.

سلام و عرض ادب.

ملاصدرا;449514 نوشت:
خداوند مجرد است.
آیا تعریف شما از مجرد در مورد خدا هم صادق است؟؟ تعریفی صحیح است که جامع باشد.

برادر بزرگوار، جناب ملاصدرا.
به نظر حقیر، آن تعریفی که جامع نیست، همان تعریفی است که فلسغه از مجرد ارائه میدهد.
فلاسفه همه موجودات بغیر از موجودات عالم ناسوت را مجرد میدانند.
آنگاه این مجرد به دو شق کلی تقسیم میگردد که مجرد محض و مجرد غیر محض است.
مجرد محض که همان خداست و مجردات غیر محض نیز شدت و ضعف دارند.
تا به آنجا میرسد که در عالم مثال یا ملکوت، مجرد میتواند حجم و رنگ داشته باشد در حالیکه جسم ندارد!

اما مجردی که ما تعریف میکنیم، مربوط به عالم زیر اتمی و ذرات بنیادین است.
از دیدگاه ما، خداوند دو قسم شیء خلق نموده: ماده و مجرد.
از دیدگاه ما، خدا لیس کمثله شیء است. یعنی نه ماده هست و نه مجرد.
خدا مانند هیچ شیئی نیست. خواه این شیء ماده باشد خواه مجرد.
از دیدگاه ما مجرد تام و ناقص و مجرد محض و غیر محض وجود ندارد. همانگونه که ماده محض و غیر محض نداریم.
هر چند که هم ماده و هم مجرد از دیدگاه ما، دارای مراتب وجود میباشد. (ترازهائی از انرژی)

سلام و عرض ادب

خوب اینجا اشکالی ایجاد می شود فرمودید

استوار;449554 نوشت:
ماده همان عنصر است که واحد سازنده آن اتم است

اما اتم از زیر اتمها تشکیل شده که شما ان را مجرد می دانید
یعنی ماده باید شامل مجرد باشد

و اما فرمودید

استوار;449554 نوشت:
مجرد که همان منزه از ماده هست، از عناصر تشکیل نشده

و

استوار;449554 نوشت:
یعنی حوزه آن، حوزه زیر اتمی است.

یعنی مجرد شامل الکترونها و سایر ذرات بنیادی می باشد از دید گاه شما

و از طرفی گفتید مجرد از اتم تشکیل نشده
در جحالی که می دانیم الکترونها و ذرات بنیادی واحد های تشکیل دهنده اتمها هستند

چطور امکان داره مجرداز اتم تشکیل نشده باشه ولی از اجزای اتم تشکیل شده باشه ؟

موفق باشید

سلام و عرض ادب.

بی نظیر;449588 نوشت:
چطور امکان داره مجرداز اتم تشکیل نشده باشه ولی از اجزای اتم تشکیل شده باشه ؟

از دیدگاه حقیر، این تجمیع ذرات بنیادی تحت تاثیر نیروهای موجود در جهان و تشکیل اتمها و عناصر، همان تنزل رتبه وجودی آنهاست.
آزادی عمل ذرات کم میشود و در کنار هم قرار میگیرند و ابتدا اتم و مولکول و بعد عناصر و اجسام را تشکیل میدهند.

اما آیا ذرات بنیادی نمیتوانند اجسامی منزه از واحد اتم را تشکیل دهند؟ بر اساس کدام دلیل و برهان بوجود آوردن یک جسم مثالی زیر اتمی توسط ذرات بنیادی محال و غیر ممکن است؟

استوار;449715 نوشت:
سلام و عرض ادب.
از دیدگاه حقیر، این تجمیع ذرات بنیادی تحت تاثیر نیروهای موجود در جهان و تشکیل اتمها و عناصر، همان تنزل رتبه وجودی آنهاست.
آزادی عمل ذرات کم میشود و در کنار هم قرار میگیرند و ابتدا اتم و مولکول و بعد عناصر و اجسام را تشکیل میدهند.

اما آیا ذرات بنیادی نمیتوانند اجسامی منزه از واحد اتم را تشکیل دهند؟ بر اساس کدام دلیل و برهان بوجود آوردن یک جسم مثالی زیر اتمی توسط ذرات بنیادی محال و غیر ممکن است؟

با سلام و عرض ادب

با نظر حضرتعالی موافقم.

به نظر بنده روح انسان باید ابعادی از ماده را دارا باشد ، هر چند ناچیز، و کلمه ی روح هم از ماده ی ریح است یعنی باد. شاید دیده نشود اما در هر صورت باید داری جرم باشد.

کسانی که به آن دنیا رفته اند و برگشته اند میگویند همه زندگیشان از بچگی جلوی چشمشان آمده و این بدان معناست که زمان در برزخ (به نسبت دنیا) بسیار بسیار کندهست (بدلیل لامکانی) آنچنان که کل عمر انسان به اندازه ی یک چشم برهم زدن میباشد، اما نکته اینجاست که چنین هم نیست که کلا فاقد زمان باشند...

شاهد آن هم آیاتیست مثل آیه : تَعْرُجُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ :

فرشتگان و روح- فرشته همراه وحى- در روزى كه درازى آن پنجاه هزار سال است- از سالهاى دنيا- به سوى او بالا مى‏روند.

و اینکه باید ارواح یک سنخیتی با اجسام مادی داشته باشند که بتوانند آن را( چه در دنیا و چه در برزخ ) درک کنند.

نظر شما چیست؟

استوار;449715 نوشت:
اما آیا ذرات بنیادی نمیتوانند اجسامی منزه از واحد اتم را تشکیل دهند؟ بر اساس کدام دلیل و برهان بوجود آوردن یک جسم مثالی زیر اتمی توسط ذرات بنیادی محال و غیر ممکن است؟

سلام و تشکر از پاسخ گویی

اگر هم این امکان موجود باشد از نظر حقیر باید دارای یک الگو باشد نظیر ساختار اتم

حالا بر فرضی که چنین امکانی باشد

چرا این ساختارها مورد شناسایی انسان قرار نگرفته ؟

در حالی که ذرات بسیار ریز تری مثل بوزون هیگز شناخته شده

موفق باشید

سلام و عرض ادب.

بی نظیر;449759 نوشت:
اگر هم این امکان موجود باشد از نظر حقیر باید دارای یک الگو باشد نظیر ساختار اتم

حالا بر فرضی که چنین امکانی باشد

چرا این ساختارها مورد شناسایی انسان قرار نگرفته ؟

در حالی که ذرات بسیار ریز تری مثل بوزون هیگز شناخته شده

ضمن تشکر از دقت نظر سرکار،
قطعا همه امور از کانال قوانین و سنن الهی صورت میپذیرد.
بنابراین همانگونه که تحت تاثیر نیروها و میدانهای شناخته شده، از تجمیع ذرات بنیادی، اتمها شکل میگیرند، بر همان اسلوب نیز مجردات بوجود می‌آیند.
یعنی نحوه تجمیع ذرات و تشکیل یک جسم مثالی نیز حتما تحت الگوئی خاص انجام میشود.

در شتاب دهنده‌ها، هسته‌ها را از دو جهت مقابل، با صرف انرژی بسیار زیادی (که از انرژی ستاره‌های بزرگتر از خورشید ما نیز بزرگتر است!) به 99 درصد سرعت نور میرسانند. (دقت کنید که نمیتوان آنها را به سرعت نور رساند!)
در برخورد این هسته‌ها، تجزیه صورت میگیرد و آشکارسازها ذرات بنیادی را شناسائی میکنند.

این آشکارسازها بر اساس میدانهای گرانشی و مغناطیسی و پارامترهای شناخته شده، مانند بار الکتریکی، و اسپین و ... و همچنین نیروهای شناخته شده‌ای که ذرات را گرد هم آورده‌اند، آنها را شناسائی میکنند.

پس اگر ذرات بنیادی تحت تاثیر نیروها و میدانهائی که شناسائی آنها از حوزه فیزیک خارج باشد، تجمیع یابند، به هیچ عنوان قابل شناسائی نخواهند بود.

سلام و عرض ادب.

.امین.;449732 نوشت:
با نظر حضرتعالی موافقم.

به نظر بنده روح انسان باید ابعادی از ماده را دارا باشد ، هر چند ناچیز، به این دلیل که اگر جرمی نداشته باشد چگونه ممکن است در قالبی مادی و "به یک اندازه " قرار بگیرد. ( کلمه ی روح هم از ماده ی ریح است یعنی باد. شاید دیده نشود اما در هر صورت باید داری جرم باشد )

دیگر اینکه کسانی که به آن دنیا رفته اند و برگشته اند میگویند همه زندگیشان از بچگی جلوی چشمشان آمده و این بدان معناست که زمان در برزخ (به نسبت دنیا) بسیار بسیار کندهست (بدلیل لامکانی) آنچنان که کل عمر انسان به اندازه ی یک چشم برهم زدن میباشد، اما نکته اینجاست که چنین هم نیست که کلا فاقد زمان باشند...

و اینکه اگر بتوان گفت برای ارواح زندگی مادی و برزخی تقریبا همه در یک زمان روی میدهد، پس باید یک سنخیتی با اجسام مادی داشته باشند که بتوانند آن را( چه در دنیا و چه در برزخ ) درک کنند.

نظر شما چیست؟

نظر حقیر که مشخص است و بسیار نزدیک به نظری که شما بیان نمودید.

استوار;449779 نوشت:
سلام و عرض ادب.
نظر حقیر که مشخص است و بسیار نزدیک به نظری که شما بیان نمودید.

ممنونم.

پس اگر صحیح باشد ، باید بتوان گفت که روح مانند برق یک نوعی از انرژی هست با این تفاوت که این انرژی برای احیای بدن موجودات میباشد.

به این ترتیب که مثلا همانگونه که برق با وارد شدنش به یک ساختمان یا هر تاسیساتی باعث روشنی و گرما و حرکت دستگاههای موجود در آن محیط میشود روح هم در ارتباطش با جسم باعث روشنی و گرما و تحرک آن میشود
و زمانیکه این ارتباط قطع گردد آن بدن سرد و خاموش میشود. پس امکان دارد که روح اصلا در قالب جسم یا به هیبت بدن هم نباشد و فقط با همان مغز با جسم در ارتباط باشد و ریاضت که باعث افزایش قدرتهای روحی میشود عاملی هست برای هر چه بیشتر در اختیار گرفتن این انرژی.

[="Navy"]

.امین.;449541 نوشت:

ولی جناب ملاصدرا ، مجرد بودن خداوند قطعا با تجرد مخلوقاتش فرق دارد....

سلام
تفاوت در شدت و ضعف تجرد است و نه در اصل تعریف.
.امین.;449541 نوشت:

اما آیا این با فرمایش کلام الله مجید (لیس کمثله شی، لم یلد... ) تضاد ندارد؟ چون با مجرد فرض کردن مخلوق و صدور معلول واحد از خالق واحد ، خواسته یا ناخواسته، بر این قائل خواهیم شد که مخلوق به نوعی هم سنخ خالقش است

این مساله را چگونه توجیه میکنند؟


در فلسفه سخن از سنخیت علت و معلول است و نه عینیت آن که با آیه شریفه تضاد داشته باشد.
استوار;449564 نوشت:

به نظر حقیر، آن تعریفی که جامع نیست، همان تعریفی است که فلسغه از مجرد ارائه میدهد.

استوار;449564 نوشت:

از دیدگاه ما، خداوند دو قسم شیء خلق نموده: ماده و مجرد.
از دیدگاه ما، خدا لیس کمثله شیء است. یعنی نه ماده هست و نه مجرد.

اولا مطلق وجود تقسیم به مادی و مجرد می شود و نه ممکن الوجود که بگویید مخلوقات خداوند اینگونه اند زیرا وجود عينى يا از قبيل وجود جسم و صفات جسمانى است كه در اين صورت مادى ناميده مى‏شود و يا از اين قبيل نيست كه بنام مجرد موسوم مى‏گردد.
ثانیا اینکه خداوند نه مجرد است و نه مادی خودش با خودش تناقض دارد چون اگر چیزی مجرد نباشد یعنی مادی است (طبق تعریف اولیه از مجرد و مادی ) و اگر چیزی مادی نباشد یعنی مجرد است پس شما دارید می گویید خدا هم مادی است (نه مجرد) و هم مجرد (نه مادی) که این خودش با خودش تناقض دارد.
ثالثا ماده ای که فلاسفه تعریف می کنند با ماده ای که فیزیک تعریف می کند متفاوت است پس اصلا نمی توان بین این دو علم تلفیق کرد یعنی آنچه که فیزیک مادی نمی داند الزامی ندارد فلاسفه آن را مادی ندانند بلکه ممکن است حکما چیزی را که فیزیک دان مادی نمی داند آن را را مادی بدانند چون تعریفشان متفاوت است.(که همین امواجی که شما آن را غیر مادی می دانید حکما آن را طبق تعریفشان مادی می دانند)
در فيزيك ماده به موجودى گفته مى‏شود كه داراى صفات خاصى از قبيل جرم جذب و دفع اصطكاك‏پذيرى و ... باشد و آن را در مقابل نيرو و انرژى بكار مى‏برند .
در فلسفه ماده به موجودى گفته مى‏شود كه زمينه پيدايش موجود ديگرى باشد چنانكه خاك زمينه پيدايش گياهان و جانوران است و از اين روى معناى فلسفى اين كلمه متضمن معناى اضافه و نسبت و نزديك به معناى واژه مايه در زبان فارسى است .فلاسفه نخستين مايه همه موجودات جسمانى را ماده المواد يا هيولاى اولى مى‏نامند و در باره حقيقت آن اختلاف دارند و ارسطوئيان معتقدند كه هيولاى اولى هيچگونه فعليتى از خودش ندارد و حقيقت آن چيزى جز قوه و استعداد براى فعليتهاى جسمانى نيست.حاصل آنكه واژه مادى در اصطلاح فلاسفه در مورد اشيائى بكار مى‏رود كه نسبتى با ماده جهان داشته موجوديت آنها نيازمند به ماده و مايه قبلى باشد و گاهى بمعناى عامترى بكار مى‏رود كه شامل خود ماده هم مى‏شود و از نظر استعمال تقريبا مساوى با كلمه جسمانى است و واژه مجرد بمعناى غير مادى و غير جسمانى است‏يعنى چيزى كه نه خودش جسم است و نه از قبيل صفات و ويژگيهاى اجسام مى‏باشد
استوار;449564 نوشت:

تا به آنجا میرسد که در عالم مثال یا ملکوت، مجرد میتواند حجم و رنگ داشته باشد در حالیکه جسم ندارد!


فکر نکنم چنین چیزی را حکما بگویند بلکه در عالم مثال مجرد جسم هم دارد اما جسم مثالی عالم مثال يا ملكوت عالمي است برتر از طبيعت و در آن صور و ابعاد وجود دارد اما از حركت و زمان و تغيير در آن خبري نيست.

ان شاء الله اگر وقت شد تمام تاپیک را مطالعه خواهم کرد و سپس به بقیه صحبت های شما در این پست جواب خواهم داد.[/]

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت

استوار;449097 نوشت:
بله لزومی ندارد. اما وقتی بپذیریم که امور بر اساس سنتها و قوانین الهی انجام میشود، آنگاه این تطابق‌ها هم نمود پیدا میکند و هم در فهم بهتر و ملموس‌تر، یاری رسان خواهد بود.

با عرض شرمندگی به خاطر اینکه خیلی دیر پاسخ مینویسم.

این تطابق میتونه اشتباه باشه.

ببینید، خیلی کوتاه و مختصر، وقتی لزومی ندارد، میتواند اشتباه باشد،مثال معروف:

هر گردی گردو نیست، ولی گردو، گرد است.

هر مصونیتی در انتقال اطلاعات، وحی نیست. ولی وحی، در انتقال اطلاعات مصونیت دارد.

همین کافی است که از اشتباهات بزرگ جلوگیری کنیم.

ملاصدرا;449974 نوشت:

سلام
تفاوت در شدت و ضعف تجرد است و نه در اصل تعریف.

در فلسفه سخن از سنخیت علت و معلول است و نه عینیت آن که با آیه شریفه تضاد داشته باشد.



با عرض سلام

جناب ملاصدرا ، سنخیت به معنای همانند گونه و اصل خود بودن هست و فرقی با عینیت ندارد.

خداوند در ذات خود هیچ سنخیت و عینیتی با مخلوقات ندارد.

اینکه میگویند خداوند با مخلوقش سنخیت دارد و برای این حرف خود چنین دلیل میاورند که علت با معلول باید همسنخ باشد چرا که مثلا از درخت فقط درخت بوجود میاید

و اگر علت و معلول همسنخ نباشند، باید مثلا از آتش بجای حرارت سرما تولید شود، این سخن بدان معناست که خداوند خلق نمیکند بلکه "تولید مثل" میکند.

وقتی میگوییم تفاوت تجرد خداوند با مخلوقات در شدت و ضعف آن است و خداوند بسیط محض است یعنی خواهی و نخواهی مخلوقات هیچ سنخیتی با پروردگارشان ندارند.

تنها شباهتی که میتوان گفت مخلوقات با پروردگارشان دارند در صفات است.

پس میتوانیم بگوییم موجودات مثل خالقشان واجد هستی و حیات هستند اما این حیات را نمیتوان به سنخیت و تولید مثل ارتباط داد بلکه آفرینش از هیچ است. لَمْ یَکُن شَیْئًا مَّذْکُورًا

عن امیر المومنین علیه الصلوة و السلام :

« الَّذِي لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ كَانَ وَ لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ خَلَقَ مَا كَانَ قُدْرَةٌ بَانَ بِهَا مِنَ الْأَشْيَاءِ وَ بَانَتِ الْأَشْيَاءُ مِنْه‏ »

خدایی که از چیزی گرفته نشده و
مخلوقاتی را که آفریده است از چیزی نگرفته است . قدرتی است ( قدرت کنایه از ذات است ) که به آن از اشیا مباین و اشیا هم مباین اوست .

قال الرضا علیه السلام :

فَكُلُّ مَا فِي الْخَلْقِ لَا يُوجَدُ فِي خَالِقِهِ وَ كُلُّ مَا يُمْكِنُ فِيهِ يَمْتَنِعُ مِنْ صَانِعِه‏

هر چیزی که د رمخلوق یافت می شود ، در خالقش وجود نخواهد داشت و هر چه در مورد او امکان داشته باشد ، در مورد صانعش محال و ممتنع خواهد بود .

اگر بین خالق و مخلوق سنخیت و اشتراک در حقیقت باشد تعبیر روایت بی معنا خواهد بود . و این روایت به خوبی اعلام هر گونه سنخیتی را مردود می شمارد .


توجه بفرمایید:

مَنْ شَبَّهَ اللَّهَ بِخَلْقِهِ فَهُوَ مُشْرِكٌ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا يُشْبِهُ شَيْئاً وَ لَا يُشْبِهُهُ شَيْ‏ءٌ وَ كُلُّ مَا وَقَعَ فِي الْوَهْمِ فَهُوَ بِخِلَافِه‏

[=Symbol] اگر ميان واجب الوجود و معلولش سنخيت باشد الزاماً به يكى از دو صورت زير خواهد بود:

الف) سنخيت كلى و همه جانبه, كه به هيچ وجه معقول نيست و امكان ندارد علت اولى با معلول خويش سنخيت همه جانبه داشته باشد

ب) سنخيت تنها از بعضى جهات; چنين فرضى هم مستلزم تركيب واجب الوجود از مابه الاشتراك و مابه الامتياز است و با وحدت حقيقى بودن واجب الوجود منافات دارد


منبع:
سنخیت یا تباین

[="Navy"]

.امین.;450041 نوشت:

جناب ملاصدرا ، سنخیت به معنای همانند گونه و اصل خود بودن هست و فرقی با عینیت ندارد.

خداوند در ذات خود هیچ سنخیت و عینیتی با مخلوقات ندارد.


سلام
همه این اشتباهاتی که آن سایتی که شما مطالبتان را از آن قرار داده اید ناشی از ناآشنائی با پایه‌های اولیّه‌ حکمت و اصطلاحات آغازین آنست که سبب می‌شود جمعی هم خودشان از نعمت معارف الهیه محروم شوند و هم دیگران را از این ماء معین محروم نموده و توفیق فهم صحیح معارف قرآن و عترت را از ایشان سلب نمایند.

تعریف سنخیت علت و معلول نزد حکما:
چون علّت هستى بخش، وجود معلول را افاضه مى كند -و به تعبير مسامحى: به معلول خودش، وجود مى دهد- بايد خودش وجود مزبور را داشته باشد تا به معلولش بدهد و اگر آن را نداشته باشد نمى تواند اعطاء و افاضه كند (معطى الشيء لا يكون فاقداً له). و با توجّه به اينكه با اعطاء وجود به معلول، چيزى از خودش كاسته نمى شود روشن مى گردد كه وجود مزبور را بصورت كاملترى دارد. به گونه اى كه وجود معلول، شعاع و پرتوى از آن، محسوب مى شود.
پس سنخيّت بين علّت هستى بخش و معلول آن، به اين معنى است كه كمال معلول را به صورت كاملترى دارد. و اگر علّتى در ذات خويش واجد نوعى از كمال وجودى نباشد هرگز نمى تواند آن را به معلولش اعطاء كند. و به ديگر سخن: هر معلولى از علّتى صادر مى شود كه كمال آن را بصورت كاملترى داشته باشد.

ما از کسانی که قاعده‌ بسیط الحقیقه را انکار می‌کنند می‌پرسیم:
آیا شما می‌پندارید که خداوند برخی از کمالات را ندارد؟ آیا کسی که ناقص باشد و برخی از کمالات را نداشته باشد می‌تواند خالق باشد؟ یا اینکه معتقدید خداوند همه کمالات و داشته‌‌های مخلوقات را دارد؟ اگر این سخن را بگوئید مجبورید قاعده‌ بسیط الحقیقة را پذیرید؛ چون این قاعده بیش از این نمی‌‌گوید که خداوند دارای همه کمالات همه اشیا است و فاقد همه نقائص آنها. «مُحْصِیَ کُلِّ مَعْدُودٍ وَ فَاقِدَ کُلِّ مَفْقُود» (بحار، ج۹۵، ص۳۹۳)

اما ربط سنخیت با تشبیه چیست؟؟!!

ا توجّه به آنچه گذشت روشن شد که هر معلولی کمالی از کمالات الهی را داراست و خداوند که نامتناهی است همه کمالات را دارد. پس هر معلولی نشان‌دهنده‌ی یکی از اوصاف الهی به قدر ظرف خود است و هر چه موجودی به خداوند نزدیک‌تر گردد چون کمالاتش بیشتر می‌گردد اوصاف الهی را بیشتر نشان می‌دهد.
مثلاً هر یک از ما درجه‌ای از علم را داریم، ولی بدیهی است که علم معصومین با علم ما قابل مقایسه نیست. امام معصوم علمش به علم الهی نزدیک‌تر است و بیشتر نشان‌دهنده صفت علم خداست. او به حسب مقام باطنش به هر چه خداوند می‌داند علم و احاطه دارد مگر یک چیز که مقام ذات الهی یا اسم مستأثر باشد.
به همین شکل هر یک از ما درجه‌ای از قدرت داریم و به مقدار خود نشان‌دهندة قدرت الهی هستیم ولی قدرت امام معصوم از همه بیشتر به خداوند نزدیک است و …
از این مسأله گاهی به شباهت تعبیر می‌شود، امّا شباهت به معنای لغوی که سابقاً عرض شد منافاتی با تنزیه خداوند ندارد و اصل آن از مسلّمات کتاب و سنّت است. یعنی می‌گوئیم امام معصوم به خداوند شبیه‌تر از ماست.
به همین جهت از دیرباز مرسوم بوده که از تکامل انسانها به «تشبّه به خداوند در صفات کمالی» تعبیر می‌کردند (به عنوان نمونه رک علامه مجلسی، مرآةالعقول، ج۱، ص۳۰۰و۳۰۴).
از سوئی دانستیم که سنخیت رابطه‌ی خاص یک معلول با علت خود است؛ لذا معلول هر چه به علّت نزدیکتر گردد رابطه‌اش قوی‌تر می‌گردد و می‌توان گفت سنخیتش بیشتر می‌شود.
پس می‌توان گفت هرچه چیزی سنخیتش با علت بیشتر شود بهره‌اش از اسما و صفاتِ علت بیشتر می‌شود و بیشتر، اسما و صفات و کمالات علّت را نشان می‌دهد.
به این جهت گاهی در برخی عبارات گفته می‌شود: «هر چه سنخیت معلول با علت بیشتر شود به علت شبیه‌تر می‌شود».
ولی باید دانست اولاً «سنخیت» مترادف «شباهت» نیست و ثانیاً این شباهت ربطی به تشبیه عرفی و کلامی و عقیده‌ی مشبهه و منحرفین ندارد.[/]

ملاصدرا;450074 نوشت:

سلام
همه این اشتباهاتی که آن سایتی که شما مطالبتان را از آن قرار داده اید ناشی از ناآشنائی با پایه‌های اولیّه‌ حکمت و اصطلاحات آغازین آنست که سبب می‌شود جمعی هم خودشان از نعمت معارف الهیه محروم شوند و هم دیگران را از این ماء معین محروم نموده و توفیق فهم صحیح معارف قرآن و عترت را از ایشان سلب نمایند.


سلام علیکم
با عرض معذرت باید بگم من با خواندن مطالب اون سایت چنین نظری پیدا نکردم و این عقیده ی خودم هست. فقط برای اینکه منبعی برای این حرف داده باشم آن را پیدا کردم چون به آیات و روایات استناد کرده بود .
اما متاسفانه پاسخ شما هیچ پایه ی قرآنی و روایی ندارد.

ملاصدرا;450074 نوشت:

تعریف سنخیت علت و معلول نزد حکما:
چون علّت هستى بخش، وجود معلول را افاضه مى كند -و به تعبير مسامحى: به معلول خودش، وجود مى دهد- بايد خودش وجود مزبور را داشته باشد تا به معلولش بدهد و اگر آن را نداشته باشد نمى تواند اعطاء و افاضه كند (معطى الشيء لا يكون فاقداً له). و با توجّه به اينكه با اعطاء وجود به معلول، چيزى از خودش كاسته نمى شود روشن مى گردد كه وجود مزبور را بصورت كاملترى دارد. به گونه اى كه وجود معلول، شعاع و پرتوى از آن، محسوب مى شود.
پس سنخيّت بين علّت هستى بخش و معلول آن، به اين معنى است كه كمال معلول را به صورت كاملترى دارد. و اگر علّتى در ذات خويش واجد نوعى از كمال وجودى نباشد هرگز نمى تواند آن را به معلولش اعطاء كند. و به ديگر سخن: هر معلولى از علّتى صادر مى شود كه كمال آن را بصورت كاملترى داشته باشد.
ملاصدرا;450074 نوشت:

ما از کسانی که قاعده‌ بسیط الحقیقه را انکار می‌کنند می‌پرسیم:
آیا شما می‌پندارید که خداوند برخی از کمالات را ندارد؟ آیا کسی که ناقص باشد و برخی از کمالات را نداشته باشد می‌تواند خالق باشد؟ یا اینکه معتقدید خداوند همه کمالات و داشته‌‌های مخلوقات را دارد؟ اگر این سخن را بگوئید مجبورید قاعده‌ بسیط الحقیقة را پذیرید؛ چون این قاعده بیش از این نمی‌‌گوید که خداوند دارای همه کمالات همه اشیا است و فاقد همه نقائص آنها. «مُحْصِیَ کُلِّ مَعْدُودٍ وَ فَاقِدَ کُلِّ مَفْقُود» (بحار، ج۹۵، ص۳۹۳)

ما هم قبول داریم که خداوند واجد همه ی کمالات هست.

اما میگوییم طبق آیات کریمه و روایات وارده ، ذات خداوند هیچ شباهتی به مخلوقاتش ندارد.

چگونه ممکن است که خداوند خالق ماده و انرژی باشد و خود واجد کمال ماده و انرژی باشد اما با اینحال هیچ شباهتی به ماده و انرژی نداشته باشد.

ما دارای قوهه بینایی هستیم خدا هم میبیند اما آیا دیدن ما با دیدن خدا یکی هست؟

شاید بگویید این برمیگردد به همان مساله ی سنخیت و کمال مطلق بودن خداوند ولی دیدن ما با یک عضو مادی هست و بسیار محدود اما دیدن خداوند نه نیاز به عضوی دارد و نه محدود است.

پس از لحاظ ذاتی دیدن خدا هیچگونه سنخیتی با قوه ی بینایی ما ندارد و تنها از لحاظ صفت دیدن با ما سنخیت دارد


ملاصدرا;450074 نوشت:

اما ربط سنخیت با تشبیه چیست؟؟!!
ملاصدرا;450074 نوشت:

ا توجّه به آنچه گذشت روشن شد که هر معلولی کمالی از کمالات الهی را داراست و خداوند که نامتناهی است همه کمالات را دارد. پس هر معلولی نشان‌دهنده‌ی یکی از اوصاف الهی به قدر ظرف خود است و هر چه موجودی به خداوند نزدیک‌تر گردد چون کمالاتش بیشتر می‌گردد اوصاف الهی را بیشتر نشان می‌دهد.
مثلاً هر یک از ما درجه‌ای از علم را داریم، ولی بدیهی است که علم معصومین با علم ما قابل مقایسه نیست. امام معصوم علمش به علم الهی نزدیک‌تر است و بیشتر نشان‌دهنده صفت علم خداست. او به حسب مقام باطنش به هر چه خداوند می‌داند علم و احاطه دارد مگر یک چیز که مقام ذات الهی یا اسم مستأثر باشد.
به همین شکل هر یک از ما درجه‌ای از قدرت داریم و به مقدار خود نشان‌دهندة قدرت الهی هستیم ولی قدرت امام معصوم از همه بیشتر به خداوند نزدیک است و …
از این مسأله گاهی به شباهت تعبیر می‌شود، امّا شباهت به معنای لغوی که سابقاً عرض شد منافاتی با تنزیه خداوند ندارد و اصل آن از مسلّمات کتاب و سنّت است. یعنی می‌گوئیم امام معصوم به خداوند شبیه‌تر از ماست.
به همین جهت از دیرباز مرسوم بوده که از تکامل انسانها به «تشبّه به خداوند در صفات کمالی» تعبیر می‌کردند (به عنوان نمونه رک علامه مجلسی، مرآةالعقول، ج۱، ص۳۰۰و۳۰۴).
از سوئی دانستیم که سنخیت رابطه‌ی خاص یک معلول با علت خود است؛ لذا معلول هر چه به علّت نزدیکتر گردد رابطه‌اش قوی‌تر می‌گردد و می‌توان گفت سنخیتش بیشتر می‌شود.
پس می‌توان گفت هرچه چیزی سنخیتش با علت بیشتر شود بهره‌اش از اسما و صفاتِ علت بیشتر می‌شود و بیشتر، اسما و صفات و کمالات علّت را نشان می‌دهد.
به این جهت گاهی در برخی عبارات گفته می‌شود: «هر چه سنخیت معلول با علت بیشتر شود به علت شبیه‌تر می‌شود».
ولی باید دانست اولاً «سنخیت» مترادف «شباهت» نیست و ثانیاً این شباهت ربطی به تشبیه عرفی و کلامی و عقیده‌ی مشبهه و منحرفین ندارد.



این مثالهای شما هم درباره ی اسماء و صفات الهی است و ارتباطی به ذات خداوند ندارد. اگر مثالهایتان صحیح باشد پس باید اولیای الهی از نظر فیزیکی بیشترین شباهت را با ذات الهی داشته باشند. پس مثالتان صحیح نیست.

[="Navy"]

.امین.;450112 نوشت:

اما میگوییم طبق آیات کریمه و روایات وارده ، ذات خداوند هیچ شباهتی به مخلوقاتش ندارد.

ما هم گفتیم که تشبیه کلامی و عرفانی با هم متفاوت است.
این لینک به نظرم مطالعه آن در مورد تشبیه خداوند به خلق مفید باشد.
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13911104000809[/]

سلام و عرض ادب.

ملاصدرا;449974 نوشت:
مطلق وجود تقسیم به مادی و مجرد می شود و نه ممکن الوجود که بگویید مخلوقات خداوند اینگونه اند

همه مخلوقات خداوند یا ماده هستند و یا مجرد. شما شق سومی سراغ دارید؟

ملاصدرا;449974 نوشت:
اینکه خداوند نه مجرد است و نه مادی خودش با خودش تناقض دارد چون اگر چیزی مجرد نباشد یعنی مادی است (طبق تعریف اولیه از مجرد و مادی ) و اگر چیزی مادی نباشد یعنی مجرد است پس شما دارید می گویید خدا هم مادی است (نه مجرد) و هم مجرد (نه مادی) که این خودش با خودش تناقض دارد.

اگر مجددا تعریف حقیر از ماده و مجرد در پست شماره 76 را مطالعه نمائید، خواهید دید که تناقضی در کار نیست.
چون تعریف ما از ماده و مجرد مختص به مخلوقات خداست.

ملاصدرا;449974 نوشت:
ماده ای که فلاسفه تعریف می کنند با ماده ای که فیزیک تعریف می کند متفاوت است پس اصلا نمی توان بین این دو علم تلفیق کرد یعنی آنچه که فیزیک مادی نمی داند الزامی ندارد فلاسفه آن را مادی ندانند بلکه ممکن است حکما چیزی را که فیزیک دان مادی نمی داند آن را را مادی بدانند چون تعریفشان متفاوت است.(که همین امواجی که شما آن را غیر مادی می دانید حکما آن را طبق تعریفشان مادی می دانند)
در فيزيك ماده به موجودى گفته مى‏شود كه داراى صفات خاصى از قبيل جرم جذب و دفع اصطكاك‏پذيرى و ... باشد و آن را در مقابل نيرو و انرژى بكار مى‏برند .

جمله قرمز رنگ شما: لطفا بر اساس تعاریف فلسفی، مجرد یا ماده بودن موج-ذره بنیادی را با دلیل مشخص کنید.

ملاصدرا;449974 نوشت:
در عالم مثال مجرد جسم هم دارد اما جسم مثالی عالم مثال يا ملكوت عالمي است برتر از طبيعت و در آن صور و ابعاد وجود دارد اما از حركت و زمان و تغيير در آن خبري نيست.

جسم هست، صور هست، ابعاد هست، اما حرکت و زمان و تغییر نیست؟!!
:Gig:

سلام و عرض ادب.

سلمان14;449980 نوشت:

ببینید، خیلی کوتاه و مختصر، وقتی لزومی ندارد، میتواند اشتباه باشد،مثال معروف:
هر گردی گردو نیست، ولی گردو، گرد است.
هر مصونیتی در انتقال اطلاعات، وحی نیست. ولی وحی، در انتقال اطلاعات مصونیت دارد.
همین کافی است که از اشتباهات بزرگ جلوگیری کنیم.

گرد زیاد است، به همین جهت هر گردی گردو نیست.
حال بفرمائید به جز انتقال مطلقا مصون اطلاعات به روش کوانتومی، چند نوع انتقال اطلاعات مصون دیگر سراغ دارید؟

از طرفی چرا اینقدر نگران هستید که اشتباه بزرگی از جانب ما صورت نگیرد؟
چه ایرادی دارد خداوندی که اراده‌اش بر این استوار است که امور در کانال قوانین و سنن الهی جاری شود، وحی مصون خود را از طریق انتقال مصون کوانتومی بر فرستاده خویش نازل نماید؟

[="Navy"]

استوار;450194 نوشت:
همه مخلوقات خداوند یا ماده هستند و یا مجرد. شما شق سومی سراغ دارید؟


سلام
اول ببینیم تعریف شما از ماده و مجرد چیست و سپس به نقد سخنانتان برسیم
ماده یعنی عنصر. کوچکترین واحد سازنده ماده، اتم است
مجرد یعنی منزه از ماده. نه منزه از جرم. مجرد یعنی منزه از عناصری که ما در جهان میشناسیم.(قبلا چهار عنصر بود و حالا صد و اندی)

اگر با نحوه استدلال فلسفه آشنا باشید فلسفه ابتدا می گوید چند گونه موجود قابل تصور است و اصلا کاری ندارد که این موجودات قابل تصور وجود دارند یا خیر و سپس بیان می کند که این تصورات قابل اثبات هستند مثلا می گوید دو نوع موجود قابل تصور است واجب و ممکن الوجود و بعد اثبات می کند که اینها حقیقتا وجود خارجی دارند.
اما شما نیامدید بیان کنید چند نوع موجود (البته به جز واجب الوجود) قابل تصور است و سپس بیان کنید که هست یا نه بلکه گفتید یک موجود مادی داریم و یک مجرد با این تعاریف که من ارایه دادم و شق سومی هم نیست اگر هست ارایه کنید!(که خود این مغالطه توسل به جهل است که چون نقیضش نیست پس حکم ثابت است)
مشکل تعریف شما این است که الزامی ندارد مخلوقات حتما یا مجرد و یا مادی(طبق تعریف شما از مجرد و مادی) باشند بلکه ممکن است و قابل تصور است که از نوع دیگری باشند اما وقتی فلسفه می گوید موجودات یا مجرد و یا مادی هستند دلیل دارند که هیچ موجود دیگری قابل تصور نیست که خلاف این مجرد و ماده باشند چون یک وجود خصوصیت مادی دارد یا ندارد و قسم سومی هم نمی تواند باشد مثلا یک موجود یا زنده است و یا مرده (فلسفه دو تعریف ارایه می دهد که خلاف هم باشند که مثلا یا الف است یا الف نیست که نتوان موجودی را تصور کرد که هیچ کدام نباشد یعنی الف باشد و الف نباشد یا هر دو با هم باشد هم الف باشد و هم الف نباشد) اما تعریف شما نمی تواند شامل تمام موجودات قابل تصور باشد و به قولی همه موجودات قابل تصور را شامل نمی شود (نمی دانم منظورم را توانستم درست بیان کنم یا خیر)
مثلا من می گویم سه نوع مخلوق قابل تصور است (مادی و مجرد (طبق تعریف شما از ماده و مجرد) و غیبی(نه مادی و نه مجرد طبق تعریف شما)) و بعد برای اثبات وجود این سه مثلا روح انسان را موجودی غیبی بگیریم و دلایل وجود آن را هم همان دلایلی که فلاسفه برای وجودش می آورند ارایه دهم.

استوار;450194 نوشت:

جمله قرمز رنگ شما:
لطفا بر اساس تعاریف فلسفی، مجرد یا ماده بودن موج-ذره بنیادی را با دلیل مشخص کنید.


تعریف شما از مجرد این بود:مجرد یعنی منزه از ماده. نه منزه از جرم
اما تعریف فلاسفه از مجرد این است که:موجودی كه نه خودش جسم است و نه از قبيل صفات و ويژگيهاى اجسام مى‏باشد.
و اگر ذرات بنیادی جرم داشته باشند ولو کم و نزدیک به صفر پس طبق تعریف فلاسفه مادی هستند (چون ویژگی اجسام یعنی جرم را داراست) و طبق تعریف شما مجرد!
استوار;450194 نوشت:

جسم هست، صور هست، ابعاد هست، اما حرکت و زمان و تغییر نیست؟!!
:Gig:

آیا از نظر عقل ممتنع الوجود است؟!![/]

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت

استوار;450200 نوشت:
حال بفرمائید به جز انتقال مطلقا مصون اطلاعات به روش کوانتومی، چند نوع انتقال اطلاعات مصون دیگر سراغ دارید؟

1- اینکه حقیر نمیدونم واقعاً انتقال اطلاعات به روش کوانتومی مصون هست یا نه،
صرف ادعای شما رو هم نمیتونم بپذریم
مثلاً چند جا شما الکترون را معادل نقطه در ریاضی مطرح کردید، درصورتی که الکترون شعاع مشخصی دارد(اگر اشتباه میکنم بفرمایید) و نقطه اینطور نیست.
و چندینی مورد دیگر به این شکل.
همینطور اینجا هم ممکن است که بر اساس تعمیمهای ذهنی، انتقال اطلاعات را مصون دانسته باشید، در صورتیکه نباشد.

جا داشت کمی درمورد این پروسه توضیح میفرمودین.

2- اینکه متاسفانه دلیل شما هم همین است که: «چون نمیبینم نیست»
مگه کوانتوم 200 سال پیش مطرح بود؟
از کجا معلوم 100 سال دیگر علوم دیگری کشف نشود؟؟؟!!!

این حرف شما درست نیست،
شما میفرمایید: اگر نمیبینم و نمیشناسم پس نیست
در ثانی شما قبل از این موارد باید اثبات کنید که امواج با فرکانسهای خیلی بالا مادی نیستند، در صورتیکه خود اونها هم تغییر میکنند و به امواج دیگری تبدیل میشوند، چطور میتونه همچین چیزی ماده نباشد؟

3- حقیر میگویم که حتی بر اساس این اطلاعات فعلی شما(و بر فرض صحت) دو روش انتقال مصون اطلاعات داریم، وحی، کوانتومی، شما چرا این دو را یکی دانستید؟ به چه دلیلی؟

4- هنوز کوانتوم بر پایه نظریات است و فرضیات. اول مبناش رو درست بفرمایید(دانشمندان کوانتومی رو میگم) بعد نتایجش رو با موضوعات قطعی مقایسه بفرمایید.

در پناه خدا

سلام و عرض ادب.

سلمان14;450494 نوشت:
مثلاً چند جا شما الکترون را معادل نقطه در ریاضی مطرح کردید، درصورتی که الکترون شعاع مشخصی دارد(اگر اشتباه میکنم بفرمایید) و نقطه اینطور نیست.
و چندینی مورد دیگر به این شکل.
همینطور اینجا هم ممکن است که بر اساس تعمیمهای ذهنی، انتقال اطلاعات را مصون دانسته باشید، در صورتیکه نباشد.

با سپاس از دقت نظر شما برادر بزرگوار.
لطفا قسمت قرمز رنگ متن زیر را بصورت پیوسته بخوانید و به متن هایلایت زرد توجه کنید:

نقل قول:

[=sans-serif]The classical electron radius, also known as the Lorentz radius or the Thomson scattering length, is based on a classical (i.e., non-quantum) relativistic model of the electron. [HL]According to modern research, the electron is assumed to be a point particle with a point charge and no spatial extent[/HL]

شعاع الکترون، بر اساس یک مدل کلاسیک و نه کوانتومی تعریف میشود.
در فیزیک نوین، الکترون همانند یک نقطه و بدون ابعاد فضائی در نظر گرفته مبشود.
منبع: دانشنامه ویکیپدیای انگلیسی.

سلمان14;450494 نوشت:
اینکه متاسفانه دلیل شما هم همین است که: «چون نمیبینم نیست»
این حرف شما درست نیست،
شما میفرمایید: اگر نمیبینم و نمیشناسم پس نیست


برادر بزرگوار، اگر مطالب حقیر را مطالعه کرده باشید، میبینید که معتقد به متافیزیک هستم.
و این بدان معناست که چیزی را که نمیبینم، منکر وجودش نیستم.

سلمان14;450494 نوشت:

اینکه حقیر نمیدونم واقعاً انتقال اطلاعات به روش کوانتومی مصون هست یا نه،
صرف ادعای شما رو هم نمیتونم بپذریم
جا داشت کمی درمورد این پروسه توضیح میفرمودین.


این مبحث بر اساس پدیده وابستگی کوانتیک (quantum entanglement) شکل گرفته است.
مطابق این پدیده، چنانکه دو ذره در اثر فعل و انفعال متقابل به همديگر وابسته شوند، بعد از آن که از همديگر دور شدند، اين وابستگی عليرغم بعد مسافت ادامه می‌يابد.
همچنین هر گونه نفوذ، رصد و مشاهده اطلاعاتی که با سرعت حداقل 10 هزار برابر سرعت نور بین دو ذره منتقل میشوند، به علت پدیده تقلیل تابع موج (wavefunction collapse) غیر ممکن خواهد بود.
بنظرم مطالعه مقالات جوزف آلتپیتر ( Joseph B. Altepeter ) در مورد چگونگی کارکرد کامپیوترهای کوانتومی، در این زمینه مناسب باشد.

سلمان14;450494 نوشت:

حقیر میگویم که حتی بر اساس این اطلاعات فعلی شما(و بر فرض صحت) دو روش انتقال مصون اطلاعات داریم، وحی، کوانتومی، شما چرا این دو را یکی دانستید؟ به چه دلیلی؟


یک دلیل ساده دارد: تبیین روان‌تر و ساده‌تر و قابل فهم‌تر اینگونه مسائل.
همچنین فکر میکنم کشف قوانین و سنن الهی نیز کاری مذموم و ناپسند نباشد.

سلام و عرض ادب.

ملاصدرا;449974 نوشت:
بلکه در عالم مثال مجرد جسم هم دارد اما جسم مثالی عالم مثال يا ملكوت عالمي است برتر از طبيعت و در آن صور و ابعاد وجود دارد اما از حركت و زمان و تغيير در آن خبري نيست.

ملاصدرا;450241 نوشت:
اما تعریف فلاسفه از مجرد این است که:موجودی كه نه خودش جسم است و نه از قبيل صفات و ويژگيهاى اجسام مى‏باشد.
و اگر ذرات بنیادی جرم داشته باشند ولو کم و نزدیک به صفر پس طبق تعریف فلاسفه مادی هستند (چون ویژگی اجسام یعنی جرم را داراست) و طبق تعریف شما مجرد!

برادر بزرگوار، آیا ابعاد و حجم هم مانند جرم از ویژگیهای جسم نیست؟
چگونه هست که یک موجود مجرد در عالم ملکوت ابعاد دارد ولی مجرد است؟ اما ذره بنیادی بدون ابعاد و با جرم نزدیک به صفر، ماده است؟!

ملاصدرا;450241 نوشت:
مشکل تعریف شما این است که الزامی ندارد مخلوقات حتما یا مجرد و یا مادی(طبق تعریف شما از مجرد و مادی) باشند بلکه ممکن است و قابل تصور است که از نوع دیگری باشند اما وقتی فلسفه می گوید موجودات یا مجرد و یا مادی هستند دلیل دارند که هیچ موجود دیگری قابل تصور نیست که خلاف این مجرد و ماده باشند چون یک وجود خصوصیت مادی دارد یا ندارد و قسم سومی هم نمی تواند باشد

یکبار دیگر به تعریف حقیر مراجعه کنید. خواهید دید که مخلوقات خداوند یا مجرد هستند و یا ماده و شق سومی هم ندارد.
ما هم میگوئیم یک وجود یا خصوصیت مادی دارد یا ندارد. پس یا ماده است یا مجرد.

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت

استوار;450605 نوشت:
شعاع الکترون، بر اساس یک مدل کلاسیک و نه کوانتومی تعریف میشود.
در فیزیک نوین، الکترون همانند یک نقطه و بدون ابعاد فضائی در نظر گرفته مبشود.
منبع: دانشنامه ویکیپدیای انگلیسی.

گرامی، با خوندن متن اصلی متوجه شدم که در تئوری کوانتوم، چون مطالعه کوانتوم در مقایسهای خیلی کوچک مدنظر است، بنابراین شعاع الکترونی که از مدلهای کلاسیک محاسبه شده است، مورد توجه واقع نمیشود. به عبارت دیگر مجبور شده اند از شعاع واقعی الکترون(هرچه باشد) چشم پوشی کنند و آنرا صفر در نظر بگیرند و نه اینکه آنرا صفر بدست آورده باشند، که همین میتواند منشا خطاهایی در مبحث علم کوانتوم باشد.
شاید بپرسید کدام خطا؟
این خطا که وقتی من دارم مسئله ای رو در مقیاسی کوچکتر از الکترون حل کنم، به طور طبیعی مکان الکترون از قطعیت برخوردار نخواهد بود(چون من از ابتدا حجم الکترون رو صفر گرفتم)، یعنی یکبار نیمه اول مکان واقعی الکترون، جایگاه فرودش در معادلات است و یکبار نیمه دوم واقعی، در معادلات، مکان الکترون خواهد بود!!!!

پس تا اینجا صفر بودن شعاع الکترون یک فرض بیشتر نیست. با خوندن مطلب شما متوجه شدم که از این ذره نقطه ای(Point Particle) در خیلی از علوم مهندسی استفاده شده است و در حقیقت ما بدون اون نمیتونیم خیلی از محاسبات(شاید همه) رو انجام بدیم. مثل جرم یک جسم را در محاسبات در یک نقطه در نظر میگیریم، بار الکتریکی را در یک نقطه در نzر میگیریم و .... درصدرتیکه واقعاً اینطور نیست.

ولی هیچوقت نمیگیم که در عالم واقعی اون جرم معادل نقطه در عالم ریاضی است. بلکه ما ناچار هستیم اینگونه فرض کنیم.

استوار;450605 نوشت:
و این بدان معناست که چیزی را که نمیبینم، منکر وجودش نیستم.

از شما بزرگوار، جز این هم انتظار نمی رود، پس نمیتوانیم بدون هیچ اثباتی بگیم:
انتقال اطلاعات کوانتومی همان وحی است!!!

استوار;450605 نوشت:
مطابق این پدیده، چنانکه دو ذره در اثر فعل و انفعال متقابل به همديگر وابسته شوند، بعد از آن که از همديگر دور شدند، اين وابستگی عليرغم بعد مسافت ادامه می‌يابد.

پس دو طرف باید ذره باشند، پس بین دو ماده، جرم و دو انسان هم میتواند وحی صورت گیرد؟!
و این مصونیت ناشی از وابستگی است،
(نعوذ بالله) حالا طرفین این مصونیت که ذره هستند در مورد وحی از نظر شما کی است؟

استوار;450605 نوشت:
یک دلیل ساده دارد: تبیین روان‌تر و ساده‌تر و قابل فهم‌تر اینگونه مسائل.
همچنین فکر میکنم کشف قوانین و سنن الهی نیز کاری مذموم و ناپسند نباشد.

دوست بزرگوار، شنیدیم میگن که سعی نکنید با منطق به جنگ تصورات بچه ها از خدا برید
ولی در مورد بزرگسالان و دانشمندانی مثل اساتیدی که توی این جامعه مجازی هستند هم صادق است؟

در ثانی اگر شما بفرمایید: «این مطلب در فلسفه مثل این مطلب در علم کوانتوم است» باز جای توجیه دارد تا اینکه بفرمایید: « این مطلب فلسفی همان مطلب کوانتومی است».
و بله کشف قوانین در حد توان خوب است، اما نمیشه قوانین یک حوزه رو به حوزه دیگر ربط داد، اول باید ثابت بشه این حوزه(فلسفی) همان حوزه(کوانتومی) است.

در پناه خدا

موضوع قفل شده است