جمع بندی سیاوش کیست؟
تبهای اولیه
width: 700 | align: center |
---|---|
[TD="align: center"]با نام و یاد دوست | |
[/TD] | |
[TD="align: center"][/TD] | |
کارشناس بحث: استاد عماد | |
[TD][/TD] | |
سلام علیکم
به طور اجمال عرض می شود که:
سیاوش یکی از شخصیت های ایران باستان است. او فرزند کی کاووس یکی پادشاهان ایرانیان به نقل از شاهنامه فردوسی است. سیاوش به علت حسادت نامادری خود سودابه مجبور به ترک ایران شده و و به توران که در شرق ایران ان زمان است می ورد و در نهایت کشته به دست پادشاه توران به نام افراسیاب کشته می شود. سرانجام فرزندش کی خسرو انتقام پدر را از افراسیاب گرفته و حکومت وی را از بین می برد.
اما به طور تفصیل عرض می شود که:
سیاوش فرزند کیکاووش و زنی به نام گرسیوز است.
پس از مدتی سپاه توران به مرزهای ایران حمله کرد. سیاوش برای اینکه از گزندِ سودابه در امان باشد، اجازه میخواهد که به جنگ افراسیاب برود و پس از درخواستِ سیاوش برای سپهسالاری لشکرِ شاه، کاووس سریعاً پذیرفت و او را همراه دیگر بزرگان مانند رستمِ دستان راهی نبرد با افراسیاب نمود. سیاوش بههمراهِ رستم در جنگ پیروزیهای بزرگی به دست آورد و بلخ را نیز گرفت و برای گرفتنِ سُغد و ادامهٔ جنگ با افراسیاب به سفر رهسپار شد. اما افراسیاب برای خوابِ بدی که دیده بود از جنگ با سیاوش انصراف داده و گرسیوز را بهجای خود به جنگ میفرستد تا با سیاوش از درِ آشتی درآید و برای آشتی، صد گروگان نیز به وی بدهد.
سیاوش در توران مورد استقبال و میهمان نوازی قرار گرفت و به پیشنهادِ سران توران، دو بار ازدواج کرد. بار نخست با دختر پیران ویسه بنام جریره ازدواج کرد سپس به پیشنهادِ پیران با یکی از دختران افراسیاب بنام فرنگیس مزاوجت کرد. مدتی پس از ازدواج سیاوش با فرنگیس، افراسیاب حکومت بخشی از سرزمینِ توران تا ساحل دریای چین را به سیاوش میسپارد. سیاوش نیز در کنار دریا، شهری به نام گنگ دژ میسازد.اما ستارهشناسان، ساختن شهر را پدیدهٔ فرخندهای نمیدانند و تقدیر شومی را برای سیاوش پیشبینی میکنند. آبادگریهای سیاوش، حسادت نزدیکان افراسیاب –بهویژه برادرش گرسیوز– را برمیانگیزد. بگونهای که گرسیوز در هرحالتی به بدگویی از سیاوش نزد افراسیاب میپردازد.
سیاوش کمکم در غربت، نگران آینده میشود و شبی خواب بدی میبیند و نتیجه میگیرد که مرگش نزدیک است. اصرار فرنگیس بر فرار را هم نمیپذیرد و به فرنگیس خبر میدهد که پسری به دنیا میآورد و بایستهاست که نام وی را کیخسرو بگذارد و اوست که کینِ سیاوش را خواهد گرفت. سیاوش همهٔ جواهرات و نشانهای سلطنتیاش را نابود و همهٔ اسبهایش بجز شبرنگ بهزاد را سر میبُرد. به شبرنگ بهزاد میگوید که ازین پس آزاد باش و به جز کیخسرو به کسی رام نباش!
چنین گفت شبرنگ بهزاد را که فرمان مبر زین سپس باد را
روزی گرسیوز به سیاوش گرد رفته و در آنجا سیاوش را به کشتی دعوت میکند. اما سیاوش به او میگوید که نمیخواهد گرسیوز را در برابر سپاهیانش سرافکنده کند. پس به او میگوید که دو تن از پهلوانان تورانی را انتخاب کند و گرسیوز نیز چنین میکند. سپس سیاوش هر دو را - که یکی از آنها گروی زره بود - بر زمین میزند و آنها را شکست میدهد و به نوعی باعث تحقیر شدن سپاهیان تورانی میگردد. همین مسئله کینه او را در دل گرسیوز میافکند. او در بازگشت به توران به افراسیاب میگوید که سیاوش در سیاوخش گرد خودش را شاه خوانده و هدایایی از چین و روم در آنجا دیده میشود. بدین گونه به صورت غیرمستقیم به افرسیاب میگوید که او قصد شوریدن علیه تاج و تخت را دارد. اما شاه توران حرفهای او را ابتدا باور نمیکند و به همین دلیل به او میگوید که به آنجا برو و او را به شهر گنگ (پایتخت توران زمین) دعوت کن.
گرسیوز راهی سیاوش گرد میشود و پیش از رسیدن، پیکی به کاخ سیاوش میفرستد و به شاهزاده میگوید که بهتر است استقبالی از او (گرسیوز) صورت نگیرد و سیاوش نیز چنین میکند. زمانی که گرسیوز به کاخ میرسد، به او میگوید افراسیاب از دست تو عصبانی است و میخواهد که همین حالا به شهر گنگ بروی، اما تو به آنجا نرو و بهانه ای بیاور زیرا در صورتی که راهی آنجا شوی، مرگت حتمی است. سیاوش نیز نامه ای مینویسند و آن را مهر کرده و به گرسیوز میدهد.
زمانی که گرسیوز به بارگاه افراسیاب میرسد، به او میگوید سیاوش هیچ استقبالی از من به عمل نیاورد، این نامه را داد و خود نیز از سفر به پایتخت سر باز زد. افراسیاب نامه را باز میکند و خلاصه نامه این چنین است که به دلیل مریضی فرنگیس و اداره امور سیاوش گرد، سیاوش نمیتواند خودش را به شهر گنگ برساند. با همه اینها شاه از سخنانهای گرسیوز اطمینان پیدا کرد.
سپس دستور میدهد تا سپاه شاهی را آماده کنند و مسیر سیاوش گرد در پی میگیرد. زمانی که به آنجا میرسند، گرسیوز به صورت پنهانی نامه ای برای سیاوش مینویسد و میگوید که جانت را بردار و فرار کن که شاه بسیار از دست تو عصبانی است. اما سیاوش که میپندارد که با فرار کردن گناهکار بودن خودش را ثابت کرده، به همراه سیصد تن از سربازان ایرانی به استقبال افراسیاب میرود و در برابر او از اسب پیاده میشود و خود را تسلیم میکند اما فایده ای ندارد. شاه دستور میدهد تمام سیصد همراهش را بکشند و خودش را نیز سر ببرند و فرنگیس را نیز آنقدر بزنند تا بچه اش کشته شود و سیاوش گرد را نیز به آتش بکشانند.
در نهایت گرسیوز و گروی زره سیاوش را به زیر درختی در نزدیکی دیوارهای سیاوش گرد میبرند و گروی زره سر از تنش جدا میکند.
وقتی خبر کشته شدن سیاوش به ایران رسید، شاه و مردم کشور سراسر در غم و ماتم فرورفت. کاووس با بزرگان ایرانزمین، به سوگ سیاوش نشست. این خبر وقتی به رستم رسید، رستم جز سوگ و خشم چیزی نداشت که بازگوید. پس به آمل میآید و سودابه را به کیفر هوسهای ناپاکش –که دلیلی بر مرگ سیاوش بود– میکُشد. چون خبر کشته شدن سیاوش به ایران میرسد، شور و فغان برمیخیزد و ایرانیان آماده کارزار میشوند پس از آن نبرد و ستیزها درگرفته و سرانجام، کیخسرو به انتقام خون پدر، افراسیاب را میکشد.
چو آگاهی آمد به کاووسشاه که شد روزگار سیاوش تباه
بهکردار مرغان سرش را ز تن جدا کرد سالار آن انجمن
ابر بیگناهش به خنجر بهزار بریدند سر زان تن شاهوار
چو این گفته بشنید کاووسشاه سرِ نامدارش نگون شد ز گاه
بر و جامه بدرید و رخ را بکند به خاک اندر آمد ز تختِ بلند
برفتند با مویه ایرانیان بدان سوگ بسته به زاری میان
چرا افراسیاب سیاوش را کشت
اگر دقت بفرمائید در پست های قبلی علت بیان شده است
شاه دستور میدهد تمام سیصد همراهش را بکشند و خودش را نیز سر ببرند و فرنگیس را نیز آنقدر بزنند تا بچه اش کشته شود و سیاوش گرد را نیز به آتش بکشانند.
سلام
گذر سیاوش از آتش و سالم ماندن او واقعیت دارد یا صرفا یک داستان حماسی است؟
گذر سیاوش از آتش و سالم ماندن او واقعیت دارد یا صرفا یک داستان حماسی است؟
مگر اینکه منظور دیگری از این عبارت باشد و الا اگر منظور همین باشد که بنده و شما برداشت کرده ایم، نمی تواند واقعیت داشته باشد.
مگر اینکه منظور دیگری از این عبارت باشد و الا اگر منظور همین باشد که بنده و شما برداشت کرده ایم، نمی تواند واقعیت داشته باشد.
اگر وجود سیاوش واقعیت داشته و افسانه نباشد چرا همین گذرش از اتش هم واقعیت نباشد؟ همان طور که ابراهیم هم از اتش گذشت؟
اگر وجود سیاوش واقعیت داشته و افسانه نباشد چرا همین گذرش از اتش هم واقعیت نباشد؟ همان طور که ابراهیم هم از اتش گذشت؟
فرقش در بحث کلامی ماجراست. خاصیت آتش سوزاندن است، اما قدرت الهی در هنگام معجزه می تواند رخداد های طبیعی را تحت الشعاع قرار دهد. ما اعتقاد داریم جریان حضرت ابراهیم علیه السلام معجزه بوده اما در مورد سیاوش تنها داستان نقل شده ولی کسی ادعای معجزه بودن در آن نکرده است. اگر جایی سراغ دارید که ادعای معجزه بر آن شده باشد در خدمتیم. بفرمائید
پرسش:
سیاوش کیست؟علت قتلش چه بود؟چه کسی او را کشت و عاقبتش چه شد؟
پاسخ:
سیاوش یکی از مهمترین و محوریترین شخصیتهای شاهنامه است که از پدری ایرانی و مادری تورانی به دنیا میآید.او فرزند یکی از شاخصترین پادشاهان کیانی (کاووس) است که با سبکسریهای خود، زمینة مرگ ناجوانمردانة فرزند را در سرزمین توران فراهم میسازد.(1)
سیاوش برای رهایی از دسیسه های سودابه(نامادری خود) عازم نبرد با تورانیان می شود.پس از مخالفت کیکاووس با صلح، سیاوش برای اینکه بیهوده با تورانیان وارد جنگ نشود و پیمان شکنی نکند، همچنین برای رهایی از سودابه و بداندیشی پدر، به توران پناهنده می شود(2) سیاوش در آنجا به دست پادشاه توران به نام افراسیاب و همدستانش کشته می شود.(3)
رستم به انتقام خون سیاوش توران را به خاک وخون میکشد. مشخص می شود که سیاوش ازخود پسری به نام کیخسرو جا گذاشته است، به جستجوی او می پردازند.
کیخسرو به انتقام پدر برمی خیزد و در نبرد پیروز شده افراسیاب را می کشد.
کیکاووس تخت پادشاهی را به کیخسرو واگذار کرده می میرد. کیخسرو حاکمیتی را که پدرش از دست داده بود، به دست آورده و در صلح فرمانروائی می کند.(4)
بنابراین قاتل سیاوش یعنی افراسیاب توسط فرزند سیاوش یعنی کی خسرو به قتل می رسد.
منابع:
1. شکیبی ممتاز ، نسرین، جایگاه سیاوش در اسطیر، متن شناسی ادب فارسی، مقاله7، دوره2، شماره، بهار1389، ص116
2.فردوسی، ابوالقاسم ، شاهنامه فردوسی، به کوشش سعید حمیدیان، تهران: نشر داد،1374، ص66
3.همان، ص 152
4.همان،ص377