جمع بندی شکاکیت هیوم و ختم فلسفه و الهیات

تب‌های اولیه

37 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
شکاکیت هیوم و ختم فلسفه و الهیات

سلام خدمت محققان و اساتید گرامی

در جمعی گفته شد که هیوم با شکاکیتی که پروراند، ختم فلسفه و الهیات را اعلام کرد؛ همان ختمی که نیچه برایش مرثیه سرایی کرد و نتایجش را به رخ دیگران کشید.

شکاکیت هیوم را میشناسم. اما با این حال، بهتر است ابتدا تقریری از آن ارائه کنید و سپس نقدش کنید. میخواهم عیار نقد شما را بشناسم.

به هر حال، ماندن در فلسفه هیوم یا نقد و عبور از آن، عواقب سهمگینی دارد.

ممنونم

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد قول سدید

احمدصابری;981337 نوشت:
سلام خدمت محققان و اساتید گرامی

در جمعی گفته شد که هیوم با شکاکیتی که پروراند، ختم فلسفه و الهیات را اعلام کرد؛ همان ختمی که نیچه برایش مرثیه سرایی کرد و نتایجش را به رخ دیگران کشید.

شکاکیت هیوم را میشناسم. اما با این حال، بهتر است ابتدا تقریری از آن ارائه کنید و سپس نقدش کنید. میخواهم عیار نقد شما را بشناسم.

به هر حال، ماندن در فلسفه هیوم یا نقد و عبور از آن، عواقب سهمگینی دارد.

ممنونم


با سلام و عرض ادب و آرزوي توفيق روزافزون.

تردیدی نیست که هیوم فلسفه خویش را بسی شکاکانه می خواند. اما پرسش اینجاست که هیوم به چه معنایی شکاک است. هیوم در کتاب کاوشی در خصوص فهم بشری، به چند شکل از شکاکیت اشاره می کند و برخی از آنها را قابل قبول دانسته و برخی از آنها را غیرقابل قبول می داند. در ادامه، هر یک از این شکلهای شکاکیت را مورد توجه قرار می دهیم:


1. شکاکیت به معنای نفی هر گونه اعتقادی در حوزه نظر و عمل؛ یعنی نه در علوم نظری و نه در زندگی معمول و متعارف، تمامی اعتقادات خویش را از بین ببریم و تعلیق نماییم. به نظر هیوم، چنین شکاکیتی، بدون مصداق است؛ یعنی کسی مدعی آن نمی باشد چرا که هر کسی که از شکاکیت دفاع می کند، از شکاکیت خاص دفاع می کند یعنی شکاکیت در قلمرو خاص.

2. شکاکیت روشی دکارت که توصیه می کند در همه اعتقادات و قوای معرفتی خود تردید کنیم تا وانگهی از طریق اتکا به بدیهیات، امور نظری را از آنها استنتاج کنیم و به نتایجی خطاناپذیر دست یابیم. به نظر هیوم، چنین شکاکیتی نیز ناممکن است یعنی ناممکن است که کسی بتواند برای لحظه ای در همه اعتقادات خویش تردید نماید. افزون بر این که اگر هم بتواند چنین بکند، نمی تواند از شکاکیت بیرون بیاید چرا که بنا بر فرض، در قوای معرفتی و بدیهیات نیز تردید کرده است.

3. شکاکیت روشی به معنای تردید در علوم نظری برای آغاز مجدد استنتاج. هیوم از این شکاکیت استقبال می کند چرا که روش مناسبی برای پرهیز از پیشداوری و ترک تعصبات عقیدتی است. به نظر هیوم، چنین روشی، تنها راه دستیابی به واقعیت است.

4. شکاکیت به معنای این که قوای معرفتی آدمی واقع نما نیستند و گمراه کننده می باشند؛ یعنی نه حواس آدمی واقعیت را نشان می دهند و نه عقل می تواند به واقعیت دست یابد. عمده دلیلی که شکاکان برای اثبات این مدعا می آورند، استناد به خطایی است که در حس و عقل رخ می دهد. به نظر هیوم، چنین استدلالی ناتمام است چرا که فقط نشان می دهد که در به کار بردن حواس و عقل، باید دقت بیشتری نمود و شروط لازم برای به کار بردن درست آنها را مراعات نمود.

5. شکاکیت افراطی شکاکیتی است که فقط به قلمرو حواس بسنده می کند و هر گونه استدلال تجربی را غیرقابل قبول و تردیدآمیز می داند. مستند شکاکان برای اثبات این امر چنین است که استنتاج تجربی مبتنی بر قاعده علیت است در حالی که قاعده علیت نیز حقیقت خارجی ندارد و صرفا یک کیفیت ذهنی میان تصورات است. هیوم می گوید اگرچه علیت چنین است و صرفا یک کیفیت ذهنی است اما با این حال، باید دانست که همین کیفیت ذهنی چنان بر ذهن و روان آدمی مسلط است که در زندگی عادی نمی توان از زیر سلطه آن خارج شد. از این رو، اگر هم استدلال شکاکان صحیح باشد اما تاثیری در زندگی آدمی ندارد.

6. از این رو، هیوم به شکاکیت اعتدالی متمایل می شود، شکاکیتی که اگرچه استدلال شکاکان را می پذیرد اما نتیجه آن را نمی پذیرد. چنین امری در وهله نخست محال به نظر می رسد اما با عنایت به توضیحات هیوم روشن می شود که منظور هیوم این است که اگرچه استدلال شکاکان صحیح است و به لحاظ نظری، شکاکیت را نتیجه می دهد اما این نتیجه نظری، هیچ تاثیری در زندگی عادی آدمی ندارد. بنابراین، منظور هیوم این است که شکاکیت اعتدالی ضمن قبول شکاکیت نظری، قائل به عدم تاثیرگذاری آن در زندگی معمول است.(1)

پی نوشت:

1. برای مطالعه بیشتر، رک:


Hume, David, 2007, ENQUIRY CONCERNING HUMAN UNDERSTANDING, Edited with an Introduction and Notes by Peter Millican, Oxford University Press, PP: 109-120

آنچه گذشت، شکل های گوناگون شکاکیت بود که هیوم آن را در کتاب کاوشی در خصوص فهم بشری، مطرح نمود. اما هیوم در کتاب رساله خود به بیان مطالبی پرداخت که به ما کمک می کند تا توضیح بهتری از شکاکیت هیوم ارائه کنیم.

هیوم بر این باور است که بسیاری از اعتقادات آدمی همچون اعتقاد به وجود پیوسته جوهر یا عرض یا اعتقاد به روابط علّی میان پدیده ها و یا اعتقاد به وجود من، از اعتقادات طبیعی و تفکیک ناپذیر از زندگی آدمی هستند که راهی به رهایی از آنها نیست.

هیوم معتقد بود که این اعتقادات، لازمه طبیعت آدمی هستند و برای زندگی آدمی ضروری و لازم و مفید هستند به گونه ای که حیات آدمی بدون این اعتقادات، از بین می رود و آدمی نابود می گردد. اما هیوم در تبیین این اعتقادات و توضیح منشا پیدایش این اعتقادات، مطالبی را بیان می کند که این مطالب می تواند بیانگر شکاکیت نهفته در فلسفه او باشد. هیوم در تبیین منشا پیدایش این اعتقادات، نخست موضع سلبی می گیرد و نشان می دهد که تبیین کلاسیک از این اعتقادات قابل قبول نیست.

در تبیین کلاسیک این اعتقادات دارای مطابق خارجی هستند که توسط عقل یا علم حضوری اثبات می شدند. به نظر هیوم، نه عقل و نه علم حضوری، قادر به اثبات خارجیت این اعتقادات نیستند. سپس هیوم در موضع ایجابی خویش، این اعتقادات را ناشی از تخیل آدمی می داند؛ یعنی تخیل آدمی به گونه ای عمل می کند که آدمی به خطا دارای این اعتقادات بشود.

با این توضیحات، هیوم خارجیت این اعتقادات را نفی می کند بدون آن که این اعتقادات را نفی نماید. به نظر هیوم، طبیعت آدمی به گونه ای است که ناگزیر از این خطا است و به این خطا نیز نیاز دارد و برایش مفید است. در نهایت، هیوم موضع شکاکانه می گیرد و حتی نسبت به موضع ایجابی خودش نیز اظهار تردید می کند. از این رو، هیوم از شکاکیت درباره اعتقاد به وجود جهان خارجی و روابط علّی و وجود ذهن مستقل از ادراک، دفاع می کند و خارجیت آنها را نفی یا معلَّق می کند بدون آن که اصل این اعتقادات را منتفی سازد.(1)

آنچه گذشت، توضیح مختصری بود از اقسام شکاکیت مورد نظر هیوم. تاکنون سعی شد نشان بدهیم که شکاکیت هیوم به چه معنایی است. در پست های بعدی، به نقد و بررسی این شکاکیت می پردازیم.

پی نوشت:
1. برای مطالعه بیشتر، رک:

Hume, David, 1965, Treatise of Human Nature, Oxford University Press, PP: 180-273

قول سدید;981628 نوشت:
با این توضیحات، هیوم خارجیت این اعتقادات را نفی می کند بدون آن که این اعتقادات را نفی نماید. به نظر هیوم، طبیعت آدمی به گونه ای است که ناگزیر از این خطا است و به این خطا نیز نیاز دارد و برایش مفید است. در نهایت، هیوم موضع شکاکانه می گیرد و حتی نسبت به موضع ایجابی خودش نیز اظهار تردید می کند. از این رو، هیوم از شکاکیت درباره اعتقاد به وجود جهان خارجی و روابط علّی و وجود ذهن مستقل از ادراک، دفاع می کند و خارجیت آنها را نفی یا معلَّق می کند بدون آن که اصل این اعتقادات را منتفی سازد.(1)

ممنونم از توضیحات مفصلی که ارائه کردید. هیوم شکاک است اما شکاکیتش مطلق و افسارگسیخته نیست. تبیین شما از شکاکیت هیوم را قبول دارم. هیوم به خاطر تجربه گرایی به شکاکیت رسید. اما آیا تجربه گرایی هیوم بدیلی دارد که با انتخابش به شکاکیت نرسیم. اصلا رابطه تجربه گرایی هیوم و شکاکیتش چگونه است؟

احمدصابری;981672 نوشت:
ممنونم از توضیحات مفصلی که ارائه کردید. هیوم شکاک است اما شکاکیتش مطلق و افسارگسیخته نیست. تبیین شما از شکاکیت هیوم را قبول دارم. هیوم به خاطر تجربه گرایی به شکاکیت رسید. اما آیا تجربه گرایی هیوم بدیلی دارد که با انتخابش به شکاکیت نرسیم. اصلا رابطه تجربه گرایی هیوم و شکاکیتش چگونه است؟


با سلام و عرض ادب و آرزوي توفيق روزافزون.

برای پاسخ به پرسش مذکور، توجه شما را به این نکات جلب می کنیم:

1. دیوید هیوم به لحاظ تاریخی، آخرین و بانفوذترین فیلسوف تجربه‏گرای انگلیسی است. برای شناخت فلسفه هیوم -که رسالت روان‏شناسانه و معرفت‏شناسانه دارد- باید جریان‏های عقلانی موثر بر اندیشه هیوم را اجمالا شناخت. هیوم نسبت به جریانهای عقلگرایانه متافیزیکال دکارتی، موضع سلبی دارد و در تقابل با آن، به طرح موضع ایجابی خودش می‏پردازد؛ موضعی که وی در پروراندن آن، مدیون جان لاک و اسحاق نیوتن است. توضیح مطلب این که هیوم با نظام متافیزیکی فیلسوفان عقلگرا مواجه است که روش فلسفی آنها، استنتاج نظری از بدیهی است. هر یک از این فیلسوفان، از مقدمات به ظاهر بدیهی آغاز می‏کنند و می‏کوشند از آنها به یک نظام معرفتی کامل دست یابند. اما مشکل اینجاست که هر یک از آنها از بدیهیات متفاوتی آغاز می‏کنند و به نتایجی مختلف نیز می‏رسند. مثلا دکارت از «می‏اندیشم پس هستم» و «هر علتی واجد کمال معلولش است» و سایر بدیهیات آغاز می‏کند تا وجود خدا و دوگانگی جوهر جسم و ذهن را مبرهن سازد. اما اسپینوزا از بدیهیات دیگر آغاز می‏کند تا بدین نتیجه رهنمون گردد که «کل جهان فقط یک جوهر نامتناهی است که هم آگاه(conscious) است و هم سه بُعدی(three dimensional)». لایبنیتز نیز از سایر بدیهیات استفاده می‏کند تا نشان بدهد که «جهان عبارت است از تعداد نامتناهی جواهر غیرمادی(مونادها) که احوال متفاوتی دارند». این فیلسوفان به نحو تهورآمیزی درباره کُنه واقعیت می‏اندیشند و هر یک نسبت به اصول بدیهی و نتایج حاصل از آن، اطمینان و اعتقاد راسخ دارند اما در نهایت، و از منظری عام‏تر، هر یک از آنها به نتیجه‏ای کاملا متفاوت و بلکه متعارض با یکدیگر می‏رسند.

2. هیوم با ملاحظه این آشفتگی فلسفی می‏کوشد تا با طرح نظریه نوینی درباره معرفت، زمینه را برای نقد این روش عقلگرایانه مهیا سازد. در این راستا، هیوم از جان لاک و نیوتن بهره می‏برد. تاثیر نیوتن بر هیوم از این قرار است که باید به جای استفاده از روش استنتاج نظری از بدیهی، از روش دیگری بهره برد: محدود کردن خویش به فرضیه‏هایی که به نحو تجربی قابل ارزیابی و امتحان هستند. جان لاک نیز از این جهت بر هیوم تاثیر می‏نهدکه نشان می دهد آدمی هیچ ایده مادرزاد و فطری ندارد. همه ایده‏ها باید در تجارب ما در طول زندگی ریشه داشته باشند. البته هیوم به درستی می‏دانست که تجارب فیزیکی آنطور که در سایر علوم تجربی به کار می‏آیند، در حوزه امور ذهنی قابل انطباق نیستند. به همین جهت، وی تجربه‏گرایی خود را به نحو درون‏بینی دنبال نمود: درون‏بینی بر اوضاع و احوال آگاهانه ذهنی برای رسیدن به قواعد حاکم بر پیدایش آنها. نتیجه این تحقیقات علمی، «انسان‏شناسی تجربی» است که اولین بار در کتاب «رساله‏ای درباره طبیعت آدمی» به نگارش درآمد.(1).

3. بنیادی ترین نظریه ای که هیوم در انسان شناسی تجربی خود پروراند این نظریه بود که هر تصوری برخاسته از انطباعات آدمی است به گونه ای که اگر تصوری بدون انطباع باشد، حتما بی معنا و مبهم و نامعقول است. هیچ تصوری بدون انطباع نیست و هیچ انطباعی بدون تصور نیست. انطباعات و تصورات آدمی هم مطابقت مفهومی دارند و هم رابطه علّی بدین نحو که انطباعات علت پیدایش تصورات هستند نه بالعکس. به نظر هیوم، انطباعات یا ناشی از حواس هستند و یا ناشی از تامل بر روی انطباعات حسی. مثلا آدمی با دو چشم خود گل سرخ را می بیند و با قوه لامسه آن را لمس می کند و با قوه بویایی آن را می بوید و از آن لذت می برد. همه این امور انطباعات ناشی از حواس آدمی هستند. آن گاه آدمی از تامل بر روی این انطباعات یا تصوراتی که ناظر به این انطباعات هستند، متوجه می شود که به آنها تمایل و کشش طبیعی دارد و به آن علاقه می یابد. اینجاست که انطباعات ناشی از تامل پدید می آید. بر این اساس، هیوم مدعی شد که اگر تصوری بدون انطباع باشد، پس تصوری پوچ و بی معنا است؛ همچنین بخشی از اعتقادات ما درباره واقعیات خارجی اگر به انطباعات حسی برنگردند، اعتقاداتی خطاآلود هستند.(2)

4. در نقد این روش فلسفی گفتنی است که هیوم تنها راه مواجهه با واقعیت خارجی را حواس می داند و از نقش عقل در پیدایش تصورات و اعتقادات، غفلت می ورزد. تصورات فلسفی و منطقی همچون علیت و کلیت و جزئیت و وحدت و وجود و ... از قبیل تصوراتی هستند که توسط حواس بدست نمی آیند بلکه ناشی از فعالیت عقل هستند. این که گفته شود چون این تصورات انطباع حسی ندارند پس بی معنا هستند، یک مغالطه محض است چرا که اساسا قرار نیست هر تصوری مسبوق به انطباع حسی باشد. چنین قاعده ای بدون دلیل و خلاف وجدان است.
جالب اینجا است که هیوم خودش نیز ملتفت است که برخی از تصورات را دارا است بی آن که تجربه ای از آنها داشته باشد. وی به طیفهای متنوع رنگ مثال می زند که گاهی درجه ای از رنگ خاص را مشاهده نکرده ایم اما با این حال، در پی مقایسه طیفهای رنگی، تصوری از آن بدست می آوریم.
همچنین بخشی از اعتقادات آدمی درباره امور واقع ناشی از عقل است بلکه گفتنی است که اساسا بدون عقل نمی توان به وجود امری در واقعیت خارجی حکم کرد حتی اگر حواس آدمی نمایانگر آن باشند. در واقع، حواس آدمی صرفا محتوای حسی را نشان می دهند ولی اثبات نمی کنند که چنین چیزی در خارج نیز واقعیت دارد. این عقل است که با دلایل خاص خود، حکم به واقعیت می کند؛ مثلا از طریق قاعده علّی، حکم می کند که چنین انطباعی حادث است و هر حادثی محتاج علت است و چون علت این انطباع، فعل اختیاری من نیست پس علت آن خارج از من است و چون این انطباع موقتی و تغییربردار است پس علت آن نیز موقتی و تغییربردار است و ...(3)

5. کوتاه سخن این که: از یک منظر هیچ انسانی وجود ندارد مگر این که از طریق حواس و تجربه حسی به معارفی از خارج دست می یابد. معارف حسی جز از طریق حواس بدست نمی آیند و به همین جهت، هر انسانی از تجربه حسی استفاده می کند. اما این مطلب غیر از تجربه گرایی است که تنها راه معرفت به امور واقعی را حواس و تجربه حسی می داند. بهره مندی از حواس امری لازم و ضروری است اما بسنده نمودن به حواس امری نادرست و بدون دلیل است.

پی نوشت ها:
1. برای مطالعه بیشتر، مراجعه کنید به مقدمه این کتاب:
Dicker, Georges, HUME’S EPISTEMOLOGY AND METAPHYSICS, published in the Taylor & Francis e-Library, 2001.

2. برای مطالعه بیشتر، مراجعه کنید به:
پی نوشت ها:
Hume, David, 2007, ENQUIRY CONCERNING HUMAN UNDERSTANDING, Edited with an Introduction and Notes by Peter Millican, Oxford University Press, PP: 12-22.

Hume, David, 1965, Treatise of Human Nature, Oxford University Press, PP: 1-8

3. برای مطالعه بیشتر مراجعه کنید به: معلمی، حسن، نگاهی به معرفت شناسی در فلسفه غرب، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، بخش هیوم.

قول سدید;981806 نوشت:
در نقد این روش فلسفی گفتنی است که هیوم تنها راه مواجهه با واقعیت خارجی را حواس می داند و از نقش عقل در پیدایش تصورات و اعتقادات، غفلت می ورزد. تصورات فلسفی و منطقی همچون علیت و کلیت و جزئیت و وحدت و وجود و ... از قبیل تصوراتی هستند که توسط حواس بدست نمی آیند بلکه ناشی از فعالیت عقل هستند. این که گفته شود چون این تصورات انطباع حسی ندارند پس بی معنا هستند، یک مغالطه محض است چرا که اساسا قرار نیست هر تصوری مسبوق به انطباع حسی باشد. چنین قاعده ای بدون دلیل و خلاف وجدان است.

اما خودتان توضیح دادید که هیوم به علیت اعتقاد طبیعی دارد و آن را پوچ نمی داند. بنابراین، او برای عقل نقشی قائل است و به همین جهت، به مفهوم علیت میرسد و به آن معتقد میشود. البته نمیدونم هیوم مفاهیم منطقی همچون کلیت و جزئیت را منکر میشه یا نه. اما به نظرم هیوم کلی را انکار نمیکند.

قول سدید;981628 نوشت:
به نظر هیوم، نه عقل و نه علم حضوری، قادر به اثبات خارجیت این اعتقادات نیستند.

سلام و تشکر از شما

با علم حضوری میشود بر شکاکیت هیوم غلبه کرد و مثلا وجودمن را اثبات کرد. وجود را با علم حضوری میشه درک کرد. البته نمیدونم با علم حضوری بشه وجود خارجی را هم اثبات کرد. اما به هر حال، بخشی از شکاکیت هیوم با علم حضوری نفی میشه.

با سلام
برای افرادی که فلسفه نخوانده اند ولی علاقمند به اینگونه تاپیکها هستند، آیا ممکنه با زبانی ساده مطالب را بفرمایید؟
مثلا من مهندس برق هستم و معمولا میتونم اصول و روش کار خیلی از ماشینها یا دستگاهها را به زبان ساده و همه فهم مطرح کنم...البته شرط اساسی برای این کار اینه که اول خودم عمیقا مفهوم اصول برق و روش کار دستگاهها را بدونم.
[SPOILER]متاسفانه یکی از دلایل بیسوادی بچه مدرسه ایها امروزه این شده که خود معلمهاشون عمیقا مفاهیم را نمیدونن..~x([/SPOILER]
با تشکر

hamidrezza;982034 نوشت:
با سلام
برای افرادی که فلسفه نخوانده اند ولی علاقمند به اینگونه تاپیکها هستند، آیا ممکنه با زبانی ساده مطالب را بفرمایید؟
مثلا من مهندس برق هستم و معمولا میتونم اصول و روش کار خیلی از ماشینها یا دستگاهها را به زبان ساده و همه فهم مطرح کنم...البته شرط اساسی برای این کار اینه که اول خودم عمیقا مفهوم اصول برق و روش کار دستگاهها را بدونم.
[SPOILER]متاسفانه یکی از دلایل بیسوادی بچه مدرسه ایها امروزه این شده که خود معلمهاشون عمیقا مفاهیم را نمیدونن..~x([/SPOILER]

با تشکر

سلام و عرض ادب خدمت جناب حمیدرضا@};-

با توجه به این که جناب صابری، پرسش رو در سطح فلسفی مطرح کردند، پاسخ نیز در سطح فلسفی بود.
در پستهای بعد، با زبانی ساده تر این پرسش را دنبال میکنیم. ضمنا تقریری ساده تر از پست های قبلی را نیز ارائه خواهیم کرد.

ممنون از تذکر شما@};-

احمدصابری;981969 نوشت:
اما خودتان توضیح دادید که هیوم به علیت اعتقاد طبیعی دارد و آن را پوچ نمی داند. بنابراین، او برای عقل نقشی قائل است و به همین جهت، به مفهوم علیت میرسد و به آن معتقد میشود. البته نمیدونم هیوم مفاهیم منطقی همچون کلیت و جزئیت را منکر میشه یا نه. اما به نظرم هیوم کلی را انکار نمیکند.

ایرانمهر;981994 نوشت:
سلام و تشکر از شما

با علم حضوری میشود بر شکاکیت هیوم غلبه کرد و مثلا وجودمن را اثبات کرد. وجود را با علم حضوری میشه درک کرد. البته نمیدونم با علم حضوری بشه وجود خارجی را هم اثبات کرد. اما به هر حال، بخشی از شکاکیت هیوم با علم حضوری نفی میشه.

سلام و عرض ادب

در پست های بعدی به این پرسشها پاسخ خواهم گفت.

اما بنا بر درخواست یکی از کاربران برای ساده نویسی مطالبی که سابقا تقدیم شد، در ادامه، مطالبی را که تاکنون بیان کردیم به زبان ساده تر بازنویسی کرده و سپس به پرسشهای جناب ایرانمهر و صابری می پردازیم.

قول سدید;982037 نوشت:
نوشته اصلی توسط hamidrezza
با سلام
برای افرادی که فلسفه نخوانده اند ولی علاقمند به اینگونه تاپیکها هستند، آیا ممکنه با زبانی ساده مطالب را بفرمایید؟
مثلا من مهندس برق هستم و معمولا میتونم اصول و روش کار خیلی از ماشینها یا دستگاهها را به زبان ساده و همه فهم مطرح کنم...البته شرط اساسی برای این کار اینه که اول خودم عمیقا مفهوم اصول برق و روش کار دستگاهها را بدونم.

با تشکر

سلام و عرض ادب خدمت جناب حمیدرضا

با توجه به این که جناب صابری، پرسش رو در سطح فلسفی مطرح کردند، پاسخ نیز در سطح فلسفی بود.
در پستهای بعد، با زبانی ساده تر این پرسش را دنبال میکنیم. ضمنا تقریری ساده تر از پست های قبلی را نیز ارائه خواهیم کرد.

ممنون از تذکر شما

سلام و عرض ادب مجدد

قرار شد مطالبی که سابقا تقدیم شد را ساده نویسی کنیم:

دیوید هیوم یکی از فیلسوفان غربی عصر مدرن است که نقش مهمی در تفکر فلسفی مدرن ایفاء نموده است. وی در عصری زندگی می کرد که دانش تجربی به طور شگفت انگیزی تحول یافته بود و به دستاوردهای نوینی رسیده بود. هیوم می دید که دانشمندان با روش تجربی و با استفاده از مشاهداتشان، توانسته اند به کشف علل حوادث طبیعی بپردازند و تبیینی عام و فراگیر از حوادث پیرامونی ارائه بدهند و رفتار طبیعت را پیش بینی نمایند.

از سوی دیگر هیوم با دیده تحقیر و تردید به فلسفه و دستاوردهای فلسفی می نگریست چرا که فلسفه به دنبال معرفت یقینی است اما هیچ گاه به آن نمی رسد و همواره در اختلاف باقی می ماند. به نظر هیوم، اگر دو کار انجام دهیم، فلسفه مجددا احیاء می شود و پیشرفت می کند: یکی این که فلسفه به جای پرداختن به مسائل کلان همچون خداشناسی و مجردات و غیره، به مسائل دم دستی همچون ذهن و روح آدمی تمرکز کند. دوم این که فلسفه از روش تجربی استفاده کند و کمتر به استدلال و قیاس بپردازد.

هیوم با این دو کار، انسان شناسی تجربی را پیش کشید که به مثابه علمی در خدمت علوم طبیعی است. در واقع، در علوم طبیعی ذهن آدمی مسئول شناخت طبیعت و رفتار طبیعی جهان است اما در فلسفه تجربی مورد نظر هیوم، فلسفه به دنبال شناخت تجربی همین ذهن و احوال و رفتار او است.

بنابراین، هیوم کار فلسفی خود را با روش تجربی پیرامون احوال ذهنی و درونی انسان آغاز کرد. وی با درون نگری و مشاهدات باطنی خودش، سعی کرد تا اصول حاکم بر ذهن و روان آدمی را کشف نماید.

هیوم با تمرکز بر احوال ذهنی درونی آدمی، آنها را به دو بخش تقسیم کرد: انطباعات که از حواس بیرونی و درونی بدست می آیند و ایده های ذهنی که رونوشتی از این انطباعاتند و در خیال آدمی نگهداری می شوند. در ادامه، هیوم کوشید تا به یک اصل حاکم بر ذهن آدمی برسد: اصل کپی یا رونوشتی. بنا بر این اصل، هر ایده و تصوری که در ذهن داریم، باید به یک انطباع بازگردد وگرنه پوچ و بی معنا است و باید دور ریخته شود.

از سوی دیگر، هیوم قبول داشت که ما انسانها به صورت طبیعی، با اعتقاداتی زندگی میکنیم که راهی به رهایی از آنها نداریم؛ از جمله اعتقاد به ذهن و اعتقاد به اصل علیت و اعتقاد به جهان خارجی. این اعتقادات به حواس آدمی بازگشت نمی کنند و ما تجربه حسی از آنها نداریم. در این صورت، بنا بر اصل رونوشتی، این اعتقادات باید کنار گذاشته شوند. اما هیوم میدید که نمی شود این اعتقادات را کنار گذاشت چرا که این اعتقادات با روح و روان ما گره خورده اند و راهی به رهایی از آنها نداریم. هیوم سعی میکند نشان بدهد که این اعتقادات نمی توانند ناشی از عقل و استدلال باشند. پس این اعتقادات نه ناشی از حواسند و نه ناشی از عقل.

هیوم در کتاب رساله ای درباره طبیعت آدمی سعی میکند نشان بدهد که این اعتقادات ناشی از تخیلند. تبیین این مطلب در این مجال نمیگنجد. فعلا همین مقدار کافی است بدانیم که هیوم با ارجاع این اعتقادات به تخیل، میکوشد نشان بدهد که این اعتقادات اگرچه خطا و مجعول هستند اما گریزناپذیرند و با ذهن و روح و روان آدمی عجین و در هم آمیخته اند و نمی توان از آنها دست برداشت.

البته هیوم بعدا متوجه اشکالات نظریه خودش درباره ارجاع این اعتقادات به تخیل می شود و به همین جهت، در کتاب پژوهشی درباره فهم آدمی به آن اشاره نمیکند و به همین مقدار بسنده میکند که این اعتقادات نه ناشی از حواسند و نه ناشی از عقل. از این رو، این اعتقادات واقعی نیستند؛ اما میدانیم که راهی به رهایی از آنها نداریم و در زندگی عادی همواره از آنها استفاده میکنیم و به آنها معتقدیم.

با این توضیحات روشن می شود که چرا هیوم خودش را شکاک میخواند و چرا از شکاکیت پیرهونی و یا شکاکیت دکارت دوری میکند. وی شکاکیت پیرهونی را قبول ندارد چرا که اعتقادات حسی را قبول دارد و اعتقادات طبیعی را نیز مجعول اما گریزناپذیر میداند؛ برخلاف پیرهون که به نظر هیوم، همه اعتقادات را معلق میسازد. همچنین، هیوم با شکاکیت دکارت مخالف است چرا که دکارت معتقد است برای تحصیل یقین باید در همه چیز شک کرد و دوباره شروع کرد؛ اما هیوم میگوید چنین چیزی محال است که آدمی حقیقتا در همه چیز شک کند بلکه آدمی همواره دارای اعتقاداتی است که گریزی از آنها ندارد و نمیتواند آنها را معلق بسازد.

به فلسفه هیوم اشکالات متعددی وارد است از جمله این که وی برای عقل نقش حداقلی در نظر گرفته است و یا اصول تجربیش همچون اصل رونوشتی مثال نقض دارد و غیره.

در این نوشتار، کوشش شد تا تقریری ساده از فلسفه هیوم ارائه شود. اگر نسبت به فرازی از این نوشتار، اشکال و ابهامی دارید، آن را مشخصا بیان کرده تا در پستهای بعد آنها را بیشتر توضیح بدهیم.

پیروز و موفق باشید.@};-

قول سدید;982144 نوشت:
سلام و عرض ادب مجدد

قرار شد مطالبی که سابقا تقدیم شد را ساده نویسی کنیم:

دیوید هیوم یکی از فیلسوفان غربی عصر مدرن است که نقش مهمی در تفکر فلسفی مدرن ایفاء نموده است. وی در عصری زندگی می کرد که دانش تجربی به طور شگفت انگیزی تحول یافته بود و به دستاوردهای نوینی رسیده بود. هیوم می دید که دانشمندان با روش تجربی و با استفاده از مشاهداتشان، توانسته اند به کشف علل حوادث طبیعی بپردازند و تبیینی عام و فراگیر از حوادث پیرامونی ارائه بدهند و رفتار طبیعت را پیش بینی نمایند.

از سوی دیگر هیوم با دیده تحقیر و تردید به فلسفه و دستاوردهای فلسفی می نگریست چرا که فلسفه به دنبال معرفت یقینی است اما هیچ گاه به آن نمی رسد و همواره در اختلاف باقی می ماند. به نظر هیوم، اگر دو کار انجام دهیم، فلسفه مجددا احیاء می شود و پیشرفت می کند: یکی این که فلسفه به جای پرداختن به مسائل کلان همچون خداشناسی و مجردات و غیره، به مسائل دم دستی همچون ذهن و روح آدمی تمرکز کند. دوم این که فلسفه از روش تجربی استفاده کند و کمتر به استدلال و قیاس بپردازد.

هیوم با این دو کار، انسان شناسی تجربی را پیش کشید که به مثابه علمی در خدمت علوم طبیعی است. در واقع، در علوم طبیعی ذهن آدمی مسئول شناخت طبیعت و رفتار طبیعی جهان است اما در فلسفه تجربی مورد نظر هیوم، فلسفه به دنبال شناخت تجربی همین ذهن و احوال و رفتار او است.

بنابراین، هیوم کار فلسفی خود را با روش تجربی پیرامون احوال ذهنی و درونی انسان آغاز کرد. وی با درون نگری و مشاهدات باطنی خودش، سعی کرد تا اصول حاکم بر ذهن و روان آدمی را کشف نماید.

هیوم با تمرکز بر احوال ذهنی درونی آدمی، آنها را به دو بخش تقسیم کرد: انطباعات که از حواس بیرونی و درونی بدست می آیند و ایده های ذهنی که رونوشتی از این انطباعاتند و در خیال آدمی نگهداری می شوند. در ادامه، هیوم کوشید تا به یک اصل حاکم بر ذهن آدمی برسد: اصل کپی یا رونوشتی. بنا بر این اصل، هر ایده و تصوری که در ذهن داریم، باید به یک انطباع بازگردد وگرنه پوچ و بی معنا است و باید دور ریخته شود.

از سوی دیگر، هیوم قبول داشت که ما انسانها به صورت طبیعی، با اعتقاداتی زندگی میکنیم که راهی به رهایی از آنها نداریم؛ از جمله اعتقاد به ذهن و اعتقاد به اصل علیت و اعتقاد به جهان خارجی. این اعتقادات به حواس آدمی بازگشت نمی کنند و ما تجربه حسی از آنها نداریم. در این صورت، بنا بر اصل رونوشتی، این اعتقادات باید کنار گذاشته شوند. اما هیوم میدید که نمی شود این اعتقادات را کنار گذاشت چرا که این اعتقادات با روح و روان ما گره خورده اند و راهی به رهایی از آنها نداریم. هیوم سعی میکند نشان بدهد که این اعتقادات نمی توانند ناشی از عقل و استدلال باشند. پس این اعتقادات نه ناشی از حواسند و نه ناشی از عقل.

هیوم در کتاب رساله ای درباره طبیعت آدمی سعی میکند نشان بدهد که این اعتقادات ناشی از تخیلند. تبیین این مطلب در این مجال نمیگنجد. فعلا همین مقدار کافی است بدانیم که هیوم با ارجاع این اعتقادات به تخیل، میکوشد نشان بدهد که این اعتقادات اگرچه خطا و مجعول هستند اما گریزناپذیرند و با ذهن و روح و روان آدمی عجین و در هم آمیخته اند و نمی توان از آنها دست برداشت.

البته هیوم بعدا متوجه اشکالات نظریه خودش درباره ارجاع این اعتقادات به تخیل می شود و به همین جهت، در کتاب پژوهشی درباره فهم آدمی به آن اشاره نمیکند و به همین مقدار بسنده میکند که این اعتقادات نه ناشی از حواسند و نه ناشی از عقل. از این رو، این اعتقادات واقعی نیستند؛ اما میدانیم که راهی به رهایی از آنها نداریم و در زندگی عادی همواره از آنها استفاده میکنیم و به آنها معتقدیم.

با این توضیحات روشن می شود که چرا هیوم خودش را شکاک میخواند و چرا از شکاکیت پیرهونی و یا شکاکیت دکارت دوری میکند. وی شکاکیت پیرهونی را قبول ندارد چرا که اعتقادات حسی را قبول دارد و اعتقادات طبیعی را نیز مجعول اما گریزناپذیر میداند؛ برخلاف پیرهون که به نظر هیوم، همه اعتقادات را معلق میسازد. همچنین، هیوم با شکاکیت دکارت مخالف است چرا که دکارت معتقد است برای تحصیل یقین باید در همه چیز شک کرد و دوباره شروع کرد؛ اما هیوم میگوید چنین چیزی محال است که آدمی حقیقتا در همه چیز شک کند بلکه آدمی همواره دارای اعتقاداتی است که گریزی از آنها ندارد و نمیتواند آنها را معلق بسازد.

به فلسفه هیوم اشکالات متعددی وارد است از جمله این که وی برای عقل نقش حداقلی در نظر گرفته است و یا اصول تجربیش همچون اصل رونوشتی مثال نقض دارد و غیره.

در این نوشتار، کوشش شد تا تقریری ساده از فلسفه هیوم ارائه شود. اگر نسبت به فرازی از این نوشتار، اشکال و ابهامی دارید، آن را مشخصا بیان کرده تا در پستهای بعد آنها را بیشتر توضیح بدهیم.

پیروز و موفق باشید.

@};-


سلام و احترام

اصل کپی یا رونوشتی را بیشتر توضیح دهید

غریبه آشنا;982149 نوشت:
سلام و احترام

اصل کپی یا رونوشتی را بیشتر توضیح دهید

همانطور که در پست سابق گذشت، هیوم کار فلسفی و انسان شناسی تجربی خودش را با احوال ذهنی آغاز می کند. وی با یک درون بینی تجربی متوجه می شود که می تواند احوال ذهنی خودش را به دو دسته انطباعات و تصورات تقسیم کند. اصل کپی ناظر به همین دسته بندی است.

توضیح بیشتر این که هیوم معتقد است که دسته ای از احوال ذهنیش دارای سرزندگی و شدت و قوت بیشتری هستند و تاثیر بیشتری بر اعمال و رفتار ما دارند. هیوم به این گروه از احوال ذهنی، انطباعات می گوید (و سپس انطباعات را به دو دسته دیگر تقسیم می کند: انطباعات حسی و انطباعات تاملی. در ادامه بیشتر توضیح می دهیم). آنگاه وی متوجه می شود که دسته دیگری از احوال ذهنی هستند که شدت و قوت کمتری دارند و برگرفته و کپی شده از انطباعات هستند. وی به این گروه از احوال ذهنی، تصورات می گوید.

احوال ذهنی آدمی:

1. انطباعات(impressions): آن دسته از احوال ذهنی هستند که نسبت به تصورات، سرزنده‏ترند و با شدت بیشتر به ذهن ورود می‏کنند و تاثیر بیشتری بر احساسات و أعمال ما دارند. انطباعات نیز دو قسم هستند:
1/1. انطباعات حسی(impressions of sensation) همچون حسیات پنجگانه و لذت و رنج جسمانی. مثلا ادراک حسی من از رنگ قرمز خون و یا شنیدن صدای گنجشک و یا چشیدن مزه شیرینی و لذتی که من از آن میبرم، همگی از قبیل انطباعات حسی هستند.
1/2. انطباعات تاملی(impressions of reflection) همچون عواطف و احساسات(احساسات مستقیم همچون غم و شادی و ترس و امید، و احساسات غیرمستقیم همچون عشق و نفرت و تواضع و تکبر). این انطباعات ناشی از تامل بر انطباعات حسی هستند و به همین جهت، تاملی و ثانویه نیز خوانده میشوند.

2. تصورات(ideas): آن دسته از احوال ذهنی هستند که رونوشتی از انطباعات‏اند و در تفکر و استدلال به کار می‏آیند. تنها فرق تصورات و انطباعات، در شدت و سرزندگی آنها در ذهن است: انطباعات شدت و سرزندگی بیشتری دارند. تصورات دو گونه هستند:
2/1. تصورات بسیط همانند تصور من از رنگ آبی؛ تصورات مرکب که ترکیبی از تصورات بسیط هستند همانند 2/2. تصور من از خانه که مرکبی است از تصورات من از رنگ و شکل و مصالح آجری و غیره.

هیوم معتقد است که تصورات مفادی غیر از مفاد انطباعات ندارند و کاملا کپی شده از آن هستند؛ شبیه به وقتی که شما برگه ای را کپی می کند. برگه دوم غیر از برگه اول است ولی هر دوی آنها مفاد واحدی دارند و یک تصویر را نشان می دهند و اصطلاحا مطابقت دارند. هیوم می افزاید که اساسا تمامی تصورات آدمی رونوشتی از انطباعات هستند و اساسا تصوری که به انطباع بازنگردد، تصور پوچ و بی معنا است.

هیوم برای اصل کپی دو دلیل اقامه می کند:
دلیل اول: با تحلیل تصورات ذهنی شفاف، متوجه می شویم که آنها به انطباعی باز می گردند.
دلیل دوم: کسی که فاقد حسی از حواس است، هم فاقد آن انطباع است و هم فاقد تصوری از آن.
بنابراین، هر تصوری از انطباع بدست می آید و اگر انطباعی نباشد، نباید تصوری داشته باشیم.

اما آیا این دو دلیل می توانند ادعای کلی هیوم را اثبات کنند؟ نه. بدین دلایل:
اولا هیوم خودش قبول دارد که این ادعایش صرفا ناشی از تجربه چند مورد محدود است و تمامی موارد را کاوش نکرده است.
ثانیا خودش قبول دارد که گاهی هم با نمونه هایی روبرو می شود که این اصل کلی را نقض می کنند و نشان می دهند که ما انطباعی نداریم اما تصوری از آن داریم؛ مثلا ما بخش عظیمی از طیف های رنگ آبی را دیده ایم و به همین جهت، با مشاهده چند طیف رنگی آبی، می توانیم طیف میانه ای که مشاهده نکرده ایم را نیز تصور کنیم. بنابراین، من انطباعی از آن طیف خاص ندارم اما تصوری از آن دارم.
ثالثا همچنین تصورات مرکب ما گاهی انطباع متناظر ندارند؛ مثلا دریای طلا تصوری است که انطباع ندارد اما من آن را تصور میکنم. این نمونه ها نشان می دهد که ذهن آدمی دارای ساختاری است که می تواند برخی از تصورات را بدون انطباعات، برای خودش بسازد.
رابعا همین نمونه ها بعلاوه نمونه های دیگری همچون مفاهیم فلسفی و منطقی، باید تلنگری باشد برای ما که ساختار ذهن را دستِ کم نگیریم. ذهن آدمی قادر است با تجزیه و تحلیل حوادث مشهود، به تصوری از علت و معلول و یا جزئی و کلی برسد بی آن که از خود علت ومعلول و یا جزئی و کلی، تجربه و انطباعی داشته باشد.
در واقع، ذهن آدمی قادر به تجزیه و تحلیل و ترکیب و مقایسه و انشاء است و می تواند مفاهیمی را بسازد که گاهی مسبوق به انطباع متناظرند و گاهی مسبوق به انطباع متناظر نیستند. بنابراین، اینطور نیست که اگر تصوری مسبوق به انطباع متناظر نبود، پوچ و بی معنا است. اشکال اصل کپی، نادیده گرفتن توانایی های ذهنی و عقلی است.

برای مطالعه بیشتر، رک:

Hume, David, 2007, ENQUIRY CONCERNING HUMAN UNDERSTANDING, Edited with an Introduction and Notes by Peter Millican, Oxford University Press, PP: 12-22.

Hume, David, 1965, Treatise of Human Nature, Oxford University Press, PP: 1-8

احمدصابری;981969 نوشت:
اما خودتان توضیح دادید که هیوم به علیت اعتقاد طبیعی دارد و آن را پوچ نمی داند. بنابراین، او برای عقل نقشی قائل است و به همین جهت، به مفهوم علیت میرسد و به آن معتقد میشود.

با سلام و عرض ادب و آرزوی توفیق روزافزون

هیوم اصل علیت و ضرورت علّی را می پذیرد و آن را نفی نمی کند بلکه تاکید می کند که اصل علیت، اعتقادی گریزناپذیر است و هر کسی در زندگی عادی، واجدش می باشد. اما وی معتقد است که ما تصور و اعتقادمان از اصل علیت را نه از عقل می گیریم و نه از حواس بلکه عملکرد طبیعی تخیل ما به گونه ای است که بعد از مدتی، با مشاهده مکرر تلازم دو پدیدار ادراکی، وقتی یکی را می بیند ناخودآگاه دیگری را نیز تصور می کند. هیوم همین گذر ذهن از یک ادراک به ادراک دیگر را علیت می نامد.

بنابراین، وی منکر اصل علیت نیست اما تبیینش از این اصل، منجر به نفی خارجیت این اصل می شود. در واقع، هیوم معتقد است که راهی نداریم به این که علیت و ضرورت علّی در جهان خارجی را درک کنیم. تنها چیزی که ما درک می کنیم، همین ادراک و احوال ذهنی و گذر ذهن از یکی به دیگری است. به این حالت درونی (گذر ناخودآگاه ذهن از ادراکی به ادراک دیگر) علیت گفته می شود. بنابراین، علیت، حقیقتا ناظر به رابطه دو ادراک متلازم است نه دو حقیقت خارجی که واقعا رابطه وجودی داشته باشند.(1)

اشکالی که به هیوم وارد است این است که اولا نمی توان از هر گذر ذهن به علیت تعبیر کرد. مثلا وقتی من علی و احمد را بارها با هم دیده ام، و بعد از مدتی، با دیدن علی، ناخودآگاه یاد احمد می افتم، به معنای آن نیست که علی علت احمد است یا احمد علت علی است. بنابراین، تلازم و گذر ذهن برای فهم رابطه علیت کافی نیست.
ثانیا همانطور که در پست های قبل عرض شد، هیوم با خودش عهد بسته است که همه چیز را به انطباع بازگرداند و کارکردهای متنوع عقل را نادیده بگیرد. یکی از کارکردهای عقل، مقایسه و انتزاع مفاهیم فلسفی همچون علیت است. همچنین یکی از کارکردهای عقل، تصدیق به قضایای بدیهی همچون اصل علیت است(هر ممکن الوجودی برای وجودش، نیازمند به علتی بیرون از ذاتش است).

پی نوشت:
1. برای مطالعه بیشتر، رک:

Hume, David, 1965, Treatise of Human Nature, Oxford University Press, PP: 155-173


احمدصابری;981969 نوشت:
البته نمیدونم هیوم مفاهیم منطقی همچون کلیت و جزئیت را منکر میشه یا نه. اما به نظرم هیوم کلی را انکار نمیکند.

اما درباره مفاهیم منطقی همچون کلی و جزئی گفتنی است که هیوم معتقد است که ما مفهوم کلی نداریم چرا که اساسا انطباعی از آن نداریم. تمامی مفاهیم و تصوراتمان جزئی هستند. کلیت صرفا وصف لفظی است که به تصورات جزئی مشابه اشاره دارد. بنابراین، کلیت وصف مفهوم و تصور نیست بلکه وصف لفظ است. اساسا ما مفهوم و تصور کلی نداریم چرا که انطباعی از آن نداریم.(1)

به این دیدگاه نیز این اشکالات وارد است که اولا خود مفهوم کلیت و جزئیت مفاهیمی نیستند که از آنها انطباعی داشته باشیم در حالی که هیوم بارها از آنها استفاده می کند. این امر نشان می دهد که هیوم تصوری از این مفاهیم دارد در حالی که انطباعی از آنها ندارد. ثانیا از نکته اخیر به اشکال دیگری رهنمون می شویم مبنی بر این که همانطور که سابقا عرض شد عقل آدمی قادر به انشاء مفاهیم و مقایسه تصورات است؛ مثلا با مقایسه مفاهیم می تواند به مفاهیم کلی برسد و یا با نظارت به مفاهیم کلی، مفهوم کلیت را از آنها انتزاع کند. بنابراین، هیوم به دیدگاهی سوق یافته است که کارکردهای عقل در آن مغفول واقع می شوند.

پی نوشت ها:
1. برای مطالعه بیشتر، رک:

Hume, David, 1965, Treatise of Human Nature, Oxford University Press, PP: 17-25


قول سدید;982274 نوشت:

با سلام و عرض ادب و آرزوی توفیق روزافزون

هیوم اصل علیت و ضرورت علّی را می پذیرد و آن را نفی نمی کند بلکه تاکید می کند که اصل علیت، اعتقادی گریزناپذیر است و هر کسی در زندگی عادی، واجدش می باشد. اما وی معتقد است که ما تصور و اعتقادمان از اصل علیت را نه از عقل می گیریم و نه از حواس بلکه عملکرد طبیعی تخیل ما به گونه ای است که بعد از مدتی، با مشاهده مکرر تلازم دو پدیدار ادراکی، وقتی یکی را می بیند ناخودآگاه دیگری را نیز تصور می کند. هیوم همین گذر ذهن از یک ادراک به ادراک دیگر را علیت می نامد.

بنابراین، وی منکر اصل علیت نیست اما تبیینش از این اصل، منجر به نفی خارجیت این اصل می شود. در واقع، هیوم معتقد است که راهی نداریم به این که علیت و ضرورت علّی در جهان خارجی را درک کنیم. تنها چیزی که ما درک می کنیم، همین ادراک و احوال ذهنی و گذر ذهن از یکی به دیگری است. به این حالت درونی (گذر ناخودآگاه ذهن از ادراکی به ادراک دیگر) علیت گفته می شود. بنابراین، علیت، حقیقتا ناظر به رابطه دو ادراک متلازم است نه دو حقیقت خارجی که واقعا رابطه وجودی داشته باشند.(1)

اشکالی که به هیوم وارد است این است که اولا نمی توان از هر گذر ذهن به علیت تعبیر کرد. مثلا وقتی من علی و احمد را بارها با هم دیده ام، و بعد از مدتی، با دیدن علی، ناخودآگاه یاد احمد می افتم، به معنای آن نیست که علی علت احمد است یا احمد علت علی است. بنابراین، تلازم و گذر ذهن برای فهم رابطه علیت کافی نیست.
ثانیا همانطور که در پست های قبل عرض شد، هیوم با خودش عهد بسته است که همه چیز را به انطباع بازگرداند و کارکردهای متنوع عقل را نادیده بگیرد. یکی از کارکردهای عقل، مقایسه و انتزاع مفاهیم فلسفی همچون علیت است. همچنین یکی از کارکردهای عقل، تصدیق به قضایای بدیهی همچون اصل علیت است(هر ممکن الوجودی برای وجودش، نیازمند به علتی بیرون از ذاتش است).

پی نوشت:
1. برای مطالعه بیشتر، رک:

Hume, David, 1965, Treatise of Human Nature, Oxford University Press, PP: 155-173



در واقع، هیوم ضرورت علّی را منکر میشود. ضرورت علّی مساله هستی شناختی است نه روانشناختی. آیا صراحتا ضرورت را منکر می شود؟ مستندی برایش ذکر کنید.
با انکار ضرورت علّی، نظام علم تجربی فرومیپاشد. هیوم که یک علمگرا است چکونه با این مساله برخورد میکند؟ متوجه لوازم معرفتی مدعای خودش بوده؟
ممنونم

احمدصابری;982285 نوشت:
در واقع، هیوم ضرورت علّی را منکر میشود. ضرورت علّی مساله هستی شناختی است نه روانشناختی. آیا صراحتا ضرورت را منکر می شود؟ مستندی برایش ذکر کنید.
با انکار ضرورت علّی، نظام علم تجربی فرومیپاشد. هیوم که یک علمگرا است چکونه با این مساله برخورد میکند؟ متوجه لوازم معرفتی مدعای خودش بوده؟
ممنونم

ظاهرا تنها راه، علم حضوری است. البته فکر نکنم هیوم با آن موافق باشد

ایرانمهر;981994 نوشت:
سلام و تشکر از شما

با علم حضوری میشود بر شکاکیت هیوم غلبه کرد و مثلا وجودمن را اثبات کرد. وجود را با علم حضوری میشه درک کرد. البته نمیدونم با علم حضوری بشه وجود خارجی را هم اثبات کرد. اما به هر حال، بخشی از شکاکیت هیوم با علم حضوری نفی میشه.

با سلام و عرض ادب و آرزوی توفیق روزافزون و قبولی طاعات و عبادات

برای تحلیل دیدگاه هیوم درباره سه مساله وجود و وجود خارجی و وجود من، باید این سه مساله را مستقلا مورد بحث و ارزیابی قرار داد.

دیدگاه هیوم درباره وجود

همانطور که در مکاتبات قبلی عرض شد، هیوم معتقد است که هر تصوری رونوشتی از انطباع سابق است و اگر نتوان تصوری را به انطباعی بازگرداند، پس آن تصور پوچ و بی معنا است و باید کنار گذاشته شود.

از این رو، هیوم در تحلیل تصور وجود و ارجاع آن به انطباع خاص، متوجه می شود که مثلا تصور ما از رنگ آبی موجود، به انطباع و احساس ما از این رنگ باز می گردد. در مواجهه با این انطباع و احساس(ماهیت موجود)، ما دو تصور داریم: یکی تصور رنگ آبی (ماهیت) و دیگری تصور وجود رنگ آبی(وجود). از آن جایی که هر تصور باید به انطباعی مستقل باز گردد، در این صورت، این مساله برای هیوم مطرح می شود که اگر تصور ما از رنگ آبی به انطباع ما از رنگ آبی موجود باز می گردد، پس تصور ما از وجود به چه انطباع مستقلی باز می گردد؟ چون ما در این مورد، یک انطباع بیشتر نداریم، پس باید به این نتیجه برسیم که اساسا تصور ما از وجود رنگ آبی، عینا همان تصور ما از رنگ آبی است و اینها اصلا دو تصور نیستند.(1)

بدین ترتیب، هیوم تصور وجود را همان تصور ماهیت موجود می داند و آن را امری مستقل از ماهیت موجود به حساب نمی آورد. در این مورد نیز هیوم متکی بر اصل رونوشتی (کپی) که اصلی ظنی و تجربی و محدود به تجارب خاص است، واقعیات وجدانی را نادیده می گیرد. بی تردید، در مواجهه با یک انطباع (مثلا احساس ما از رنگ آبی موجود) ما دو تصور را در ذهن در می یابیم: تصور وجود رنگ آبی (وجود) و تصور رنگ آبی (ماهیت). به همین جهت، گاهی می گوییم که در این نقاشی، رنگ آبی به کار نرفته است و موجود نیست و یا در آن طرح، رنگ آبی موجود است و به کار رفته است. بنابراین، تردیدی نیست که ما دو تصور در ذهن داریم: وجود و ماهیت رنگ آبی. آری، نمی توانیم تصور وجود را به انطباعی مستقل از رنگ آبی موجود برسانیم اما این بدین معنا نیست که این تصور عینا همان رنگ آبی موجود است. در واقع، در این مورد، هیوم نقش عقل را نادیده گرفته است. عقل در مواجهه با یک واقعیت، می تواند آن واقعیت چند وجهی را مورد تجزیه و تحلیل قرار بدهد و از این طریق، مفاهیم متنوعی را در ذهن خود ایجاد و انشاء کند که هر یک از آنها روزنه ای به سوی آن واقعیت هستند و بخشی از آن را نمایش می دهند. آری، ما یک واقعیت (آبی موجود) را حس می کنیم اما این واقعیت، چندوجهی است و عقل با تجزیه و تحلیلش، به مفاهیم متنوعی همچون وحدت و وجود و ماهیت و غیره می رسد و همه این مفاهیم را بر همین واقعیت و انطباع، تطبیق می دهد.

کوتاه سخن این که هیوم به جای آن که در اصل رونوشتی، بازنگری کند و آن را تغییر بدهد و بر اهمیت و کارکرد عقل تاکید کند، با اصراری ناموجه، آن اصل را محور قرار می دهد و واقعیات وجدانی حضوری را انکار می کند.

در پست های بعد، درباره دیدگاه هیوم درباره وجود جهان خارجی و وجود من سخن خواهیم گفت.

پی نوشت ها:
1. برای مطالعه بیشتر، رک:

Hume, David, 1965, Treatise of Human Nature, Oxford University Press, PP: 66-68.



ایرانمهر;981994 نوشت:
سلام و تشکر از شما

با علم حضوری میشود بر شکاکیت هیوم غلبه کرد و مثلا وجودمن را اثبات کرد. وجود را با علم حضوری میشه درک کرد. البته نمیدونم با علم حضوری بشه وجود خارجی را هم اثبات کرد. اما به هر حال، بخشی از شکاکیت هیوم با علم حضوری نفی میشه.

با سلام و عرض ادب و آرزوی توفیق روزافزون و قبولی طاعات و عبادات

برای تحلیل دیدگاه هیوم درباره سه مساله وجود و وجود خارجی و وجود من، باید این سه مساله را مستقلا مورد بحث و ارزیابی قرار داد.

دیدگاه هیوم درباره وجود من

هیوم در فلسفه خود می کوشد تا به اصول حاکم بر احوال ذهنی آدمی دست یابد؛ یعنی نشان بدهد که چه قواعدی بر پیدایش احوال ذهنی آدمی حاکم هستند و میان احوال ذهنی آدمی چه رابطه ای برقرار است.

بر این اساس، هیوم می کوشد تا به تبیین منشا پیدایش تصورات و اعتقادات آدمی بپردازد و نشان بدهد که که چنین تصورات و اعتقاداتی از کدام علل برخاسته اند. در واقع، هیوم به دنبال آن نبود که اعتقادات و تصورات آدمی را از بین ببرد بلکه به دنبال آن بود که منشا پیدایش آنها را تبیین نماید.(1)

از این جهت، شکاکیت پیرهونی را نقد می کند؛ شکاکیتی که در آن بسیاری از اعتقادات آدمی تعلیق می شوند و از بین می روند. هیوم هیچ گاه به تعلیق مطلق اعتقادات حکم نداد بلکه مدعی بود که اساسا چنین چیزی محال و ناممکن است. به همین جهت، هیوم حتی شکاکیت دکارتی را قابل قبول نمی دانست چرا که مدعی بود می توان و می بایست در همه چیز شک نمود. به نظر هیوم، چنین چیزی شدنی نیست. هیچ گاه هیچ انسانی نمی تواند در تمامی اعتقادات خود تردید نماید و آنها را تعلیق کند.

یکی از این اعتقاداتی که هیوم آن را حفظ می کند، اعتقاد به وجود من است. هیوم از وجود من، با عناوین مختلفی یاد می کند: خود(self)، ذهن(mind)، روح(soul). هیوم مدعی است که بدون تردید، آدمی به وجود خودش اعتقاد دارد، یعنی وجودی متصل و پیوسته که در مدت زمان مفروض، استمرار دارد حتی اگر متعلق آگاهی قرار نگیرد. به نظر هیوم، هیچ تردیدی در اصل این اعتقاد نیست. تنها مساله ای که نسبت به این اعتقاد مطرح است، این است که منشا پیدایش چنین اعتقادی چه چیزی است؟ به نظر هیوم، این اعتقاد، برآمده از تخیل آدمی است نه حس و نه عقل و نه علم حضوری. هیوم بر این باور است که انطباعات آدمی چنان به سرعت پشت سر هم در تخیل آدمی گذر می کنند که گویی یک وجود متصل دارند همانند این که نقطه های حضور باران در آسمان چنان سریع از دیدگان ما می گذرد که گویی یک خط متصل از آسما به زمین می بارد. به نظر هیوم، همین امر سبب این توهم می شود که آدمی افزون بر انطباعات و احوال ذهنی خویش، ذهنی دارد که این ذهن وجودی مستمر و متصل دارد و تمامی احوال ذهنی آدمی به این ذهن تکیه کرده اند و عارض بر او شده اند.(1)

اما آیا نظر هیوم، نظر قابل قبولی است؟
پاسخ به این پرسش را از آثار استاد مطهری دنبال می کنیم: علامه مطهری درباره مساله حقیقت من، در نقد نظریه حسیون همچون هیوم، به یک فرق اساسی اشاره می‏کند: فرق میان «وجود من» و «حقیقت من». به نظر مرحوم مطهری، اصل وجود من، امری بدیهی و استدلال‏ناپذیر است که هر کس حضورا آن را درمی‏یابد اما حقیقت من، نظری و مورد اختلاف میان حسیون و روحیون است. ایشان که موافق با نظریه روحیون است، مستند به علم حضوری نفس از خود و نحوه وجودی خود، نظریه حسیون را ناتمام دانسته و به برتری نظریه روحیون حکم می‏دهد:

مقدمه اول: من حضوراً از وجود و نحوه وجود خویش آگاه است؛ یعنی از این که: اولا همه آن ادراکات متوالی، غیر از من و منسوب به من است(مثلا من می‏اندیشم یا من می‏بینم)، و ثانیا من در گذشته و حال یکی هستم نه بیشتر و برای احراز وحدت خودم در گذشته و حال نیازی به احیای خاطرات گذشته‏ام ندارم، و ثالثا اگرچه احوال روحی من، غیر از همدیگرند اما من عین همانی هستم که قبلا بودم، و رابعا با تغییر احوال روحی من، هیچ گونه تغییری در خود من حاصل نمی‏شود و من همانی هستم که بودم.

مقدمه دوم: این در حالی است که بنا بر نظریه حسیون که من/خود چیزی نیست جز مجموعه‏ای از ادراکات متوالی و به هم مرتبط، نمی‏بایست من/خود واجد این ویژگی‏ها باشند.

نتیجه: بنابراین، تبیین هیوم نمی تواند قابل قبول باشد چرا که برخلاف واقعیاتی است که ما وجدانا درباره خودمان درک می کنیم.(2)

پی نوشت ها:
1. برای مطالعه بیشتر، رک:
Hume, David, 1965, Treatise of Human Nature, Oxford University Press, PP: 232-262.
2. برای مطالعه بیشتر، رک:
مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم(ج6 از مجموعه آثار)، صص121-129.

قول سدید;982668 نوشت:

با سلام و عرض ادب و آرزوی توفیق روزافزون و قبولی طاعات و عبادات

برای تحلیل دیدگاه هیوم درباره سه مساله وجود و وجود خارجی و وجود من، باید این سه مساله را مستقلا مورد بحث و ارزیابی قرار داد.

دیدگاه هیوم درباره وجود من

هیوم در فلسفه خود می کوشد تا به اصول حاکم بر احوال ذهنی آدمی دست یابد؛ یعنی نشان بدهد که چه قواعدی بر پیدایش احوال ذهنی آدمی حاکم هستند و میان احوال ذهنی آدمی چه رابطه ای برقرار است.

بر این اساس، هیوم می کوشد تا به تبیین منشا پیدایش تصورات و اعتقادات آدمی بپردازد و نشان بدهد که که چنین تصورات و اعتقاداتی از کدام علل برخاسته اند. در واقع، هیوم به دنبال آن نبود که اعتقادات و تصورات آدمی را از بین ببرد بلکه به دنبال آن بود که منشا پیدایش آنها را تبیین نماید.(1)

از این جهت، شکاکیت پیرهونی را نقد می کند؛ شکاکیتی که در آن بسیاری از اعتقادات آدمی تعلیق می شوند و از بین می روند. هیوم هیچ گاه به تعلیق مطلق اعتقادات حکم نداد بلکه مدعی بود که اساسا چنین چیزی محال و ناممکن است. به همین جهت، هیوم حتی شکاکیت دکارتی را قابل قبول نمی دانست چرا که مدعی بود می توان و می بایست در همه چیز شک نمود. به نظر هیوم، چنین چیزی شدنی نیست. هیچ گاه هیچ انسانی نمی تواند در تمامی اعتقادات خود تردید نماید و آنها را تعلیق کند.

یکی از این اعتقاداتی که هیوم آن را حفظ می کند، اعتقاد به وجود من است. هیوم از وجود من، با عناوین مختلفی یاد می کند: خود(self)، ذهن(mind)، روح(soul). هیوم مدعی است که بدون تردید، آدمی به وجود خودش اعتقاد دارد، یعنی وجودی متصل و پیوسته که در مدت زمان مفروض، استمرار دارد حتی اگر متعلق آگاهی قرار نگیرد. به نظر هیوم، هیچ تردیدی در اصل این اعتقاد نیست. تنها مساله ای که نسبت به این اعتقاد مطرح است، این است که منشا پیدایش چنین اعتقادی چه چیزی است؟ به نظر هیوم، این اعتقاد، برآمده از تخیل آدمی است نه حس و نه عقل و نه علم حضوری. هیوم بر این باور است که انطباعات آدمی چنان به سرعت پشت سر هم در تخیل آدمی گذر می کنند که گویی یک وجود متصل دارند همانند این که نقطه های حضور باران در آسمان چنان سریع از دیدگان ما می گذرد که گویی یک خط متصل از آسما به زمین می بارد. به نظر هیوم، همین امر سبب این توهم می شود که آدمی افزون بر انطباعات و احوال ذهنی خویش، ذهنی دارد که این ذهن وجودی مستمر و متصل دارد و تمامی احوال ذهنی آدمی به این ذهن تکیه کرده اند و عارض بر او شده اند.(1)

اما آیا نظر هیوم، نظر قابل قبولی است؟
پاسخ به این پرسش را از آثار استاد مطهری دنبال می کنیم: علامه مطهری درباره مساله حقیقت من، در نقد نظریه حسیون همچون هیوم، به یک فرق اساسی اشاره می‏کند: فرق میان «وجود من» و «حقیقت من». به نظر مرحوم مطهری، اصل وجود من، امری بدیهی و استدلال‏ناپذیر است که هر کس حضورا آن را درمی‏یابد اما حقیقت من، نظری و مورد اختلاف میان حسیون و روحیون است. ایشان که موافق با نظریه روحیون است، مستند به علم حضوری نفس از خود و نحوه وجودی خود، نظریه حسیون را ناتمام دانسته و به برتری نظریه روحیون حکم می‏دهد:

مقدمه اول: من حضوراً از وجود و نحوه وجود خویش آگاه است؛ یعنی از این که: اولا همه آن ادراکات متوالی، غیر از من و منسوب به من است(مثلا من می‏اندیشم یا من می‏بینم)، و ثانیا من در گذشته و حال یکی هستم نه بیشتر و برای احراز وحدت خودم در گذشته و حال نیازی به احیای خاطرات گذشته‏ام ندارم، و ثالثا اگرچه احوال روحی من، غیر از همدیگرند اما من عین همانی هستم که قبلا بودم، و رابعا با تغییر احوال روحی من، هیچ گونه تغییری در خود من حاصل نمی‏شود و من همانی هستم که بودم.

مقدمه دوم: این در حالی است که بنا بر نظریه حسیون که من/خود چیزی نیست جز مجموعه‏ای از ادراکات متوالی و به هم مرتبط، نمی‏بایست من/خود واجد این ویژگی‏ها باشند.

نتیجه: بنابراین، تبیین هیوم نمی تواند قابل قبول باشد چرا که برخلاف واقعیاتی است که ما وجدانا درباره خودمان درک می کنیم.(2)

پی نوشت ها:
1. برای مطالعه بیشتر، رک:
Hume, David, 1965, Treatise of Human Nature, Oxford University Press, PP: 232-262.
2. برای مطالعه بیشتر، رک:
مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم(ج6 از مجموعه آثار)، صص121-129.

سلام و احترام

مهمترین دلیل برای نقد هیوم، علم حضوری است. ما به خودمان علم حضوری داریم و میدانیم که من غیر از ادراکهایم است.

سوالم اینه که اصلا هیوم به علم حضوری توجه داشت؟ منظورم این اصطلاح نیست بلکه معنای علم حضوری است.

یک سوال دیگه:
هيوم هم روح را منکر ميشه و هم نفس را؟ اصلا نفس همون روح هست؟


ایرانمهر;982676 نوشت:
سلام و احترام

مهمترین دلیل برای نقد هیوم، علم حضوری است. ما به خودمان علم حضوری داریم و میدانیم که من غیر از ادراکهایم است.

سوالم اینه که اصلا هیوم به علم حضوری توجه داشت؟ منظورم این اصطلاح نیست بلکه معنای علم حضوری است.

سلام و عرض ادب

همانطور که در پست های سابق عرض شد، استدلال هیوم قابل قبول نیست و من غیر از احوال ذهنی و ادراکهای من است.

اما درباره علم حضوری گفتنی است که با مطالعه فلسفه هیوم به این نکته ظریف التفات می یابیم که هیوم چاره ای جز پذیرش علم حضوری ندارد چرا که در بارها در فلسفه خودش از حضور چیزی برای چیزی بدون وساطت مفهومی سخن می گوید. مثلا هنگامی که هیوم از اصل کپی و رونوشتی سخن می گوید به این مطلب اذعان می کند که انطباعات منشا تصورات هستند و ایندو مطابق همدیگرند (مثلا انطباع من از رنگ آبی، منشا تصور رنگ آبی است؛ و میان ایندو حالت ذهنی مطابقت برقرار است). (1)

دقت در این مطلب نشانگر این واقعیت است که هیوم حضورا رابطه علّی میان ایندو واقعیت وجدانی را درک کرده است و همچنین حضورا ایندو را مطابق با هم یافته است. بنابراین، هیوم به صورت ضمنی از علم حضوری استفاده می کند چرا که علم حضوری یعنی حضور چیزی برای عالِم بدون وساطت مفهومی(2).

پی نوشت ها:
1. برای مطالعه بیشتر، رک:

Hume, David, 1965, Treatise of Human Nature, Oxford University Press, P: 4.

2. فنائی اشکوری، محمد، علم حضوری، انتشارات موسسه امام خمینی، ص25.

ایرانمهر;982695 نوشت:
یک سوال دیگه:
هيوم هم روح را منکر ميشه و هم نفس را؟ اصلا نفس همون روح هست؟

هیوم از واژه های ذهن(mind) و روح(soul) و خود(self)، استفاده می کند و آنها را مترادف با هم به کار می گیرد. اما درباره نفس نیز مطالبی دارد که در پست های بعد توضیح می دهم.

قول سدید;982913 نوشت:
نوشته اصلی توسط ایرانمهر
یک سوال دیگه:
هيوم هم روح را منکر ميشه و هم نفس را؟ اصلا نفس همون روح هست؟

هیوم از واژه های ذهن(mind) و روح(soul) و خود(self)، استفاده می کند و آنها را مترادف با هم به کار می گیرد. اما درباره نفس نیز مطالبی دارد که در پست های بعد توضیح می دهم.

با سلام و عرض ادب و آرزوی توفیق روزافزون و قبولی طاعات و عبادات

برای پاسخ به پرسش مورد نظر، توجه شما را به نکات زیر جلب می کنیم:

1. در اصطلاح فلسفه اسلامی میان روح و نفس تمایز برقرار است؛ خصوصا زمانی که این دو واژه را در مورد انسان به کار می بریم. زمانی که این دو واژه را در مورد انسان به کار می بریم، هر یک از این ها نمایانگر حیثیتی خاص از حقیقت واحد آدمی هستند: حقيقت غير مادّي وجود آدمي را از آن جهت كه موجودي ذاتاً غير مادّياست روح مي نامند ولي از آن جهت كه تعلّق به بدن مادّي دارد نفس مي گويند. به تعبير ديگر ، به مرتبه ي عالي حقيقت غير مادّي انسان ، روح ، و به مرتبه ي پايين آن كه مدبّر بدن مادّي است نفس مي گويند.(1)
توضیح بیشتر که به باور فلاسفه مسلمان (حکمت متعالیه) نفس آدمی دارای مراتب نباتی و حیوانی و عقلانی است که به صورت تدریجی رشد و تکامل می کند تا این که به مرور زمان به تجرد مثالی و عقلانی می رسد. از این رو، دیدگاه صدرالمتالهین درباره نفس آدمی را جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء می نامند، یعنی نفس آدمی نخست روحانی و مجرد از ماده نیست بلکه تدریجا به مقام روحانیت و تجرد می رسد.(2) در این صورت، نفس و روح بیانگر معنایی متفاوت از هم هستند اگرچه هر یک از آنها ناظر به یک حقیقت و مصداق واقعی باشند. مثلا هر دوی آنها ناظر به حقیقت انسانی هستند اما نفس ناظر به حیثیت تدبیری و تعلق به بدن مادی است ولی روح ناظر به حیثیت تجرد از بدن.


2. در فلسفه هیوم نیز چنین تمایزی مورد توجه است اگرچه هیوم برای آن دو، واژگان مستقل نفس و روح را به کار نبرده است. توضیح مطلب این که هیوم مدعی است که آدمی چیزی جز انطباعات متغیر و منفصل از هم را در نمی یابد. اما با این حال، هیوم معتقد است که آدمی از اعتقاد به وجود روح(soul) به عنوان وجودی متصل و مستمر برخوردار است؛ اعتقادی که قابل زوال نیست و همیشه همراه آدمی است. به نظر هیوم، این اعتقاد محصول عملکرد عادت در تخیل است، یعنی وقتی ذهن آدمی عادتا بواسطه توالی انطباعات و احوال ذهنی، از یکی به دیگری منتقل می شود این توهم برای او پیش می آید که حتما وجودی مستمر را در نقاط مختلف زمانی مورد ملاحظه قرار داده است در حالی که حقیقتا وجود مستمری در کار نیست.

هیوم بعد از مدتی، در ضمیمه رساله خویش، این مدعا را مطرح می کند که موضع ایجابی او نیز خالی از اشکال نیست و نمی تواند شرحی رضایت بخش تلقی گردد. از این رو، به نظر می رسد که هیچ تبیینی برای اعتقاد به وجود من نداریم. در این صورت، آدمی از اعتقاد به وجود من برخوردار است اما نمی داند که منشا پیدایش این اعتقاد چه چیزی است.(3) از این رو، هیوم نمی تواند تجرد روح را نیز دارای واقعیت خارجی قلمداد کند و اعتقاد به آن را نیز باید به تخیل بازگرداند.

همچنین هیوم مدعی است که اساسا اگر هم چنین موجود مجردی به نام روح در کار باشد، نمی توان رابطه تدبیری آن با بدن را مورد تبیین قرار داد چرا که اساسا چنین امری خارج از قلمرو تجربه آدمی است و هر سخنی درباره آن صرفا یاوه سرایی است.(4)

بنابراین، هیوم به دو حیث تجرد(روح) و تدبیر بدن(نفس) توجه داشته است و حتی کوشیده است که نشان بدهد که قبول این دو حیث خالی از دلیل موجه است، اما وی برای آنها اصطلاح مجزا تعبیه نکرده است.


3. اما سخن هیوم قابل قبول است؟ آیا نمی توان برای اعتقاد به وجود من به عنوان وجودی متصل و مستمر و فراسوی انطباعات جزئی و متغیر، دلیلی موجه در نظر گرفت؟ آیا رابطه نفس و بدن خالی از دلیل موجه است؟ برای پاسخ به این دو مساله باید به دو مطلب توجه کرد:

نخست این که فلاسفه مسلمان از طریق علم حضوری، وجود من و اتصال وجودی آن را اثبات می کنند. علم حضوری به معنای حضور خود واقعیت معلوم نزد عالِم است. به باور فلاسفه مسلمان، وجود آدمی نزد آدمی حاضر است و هیچ واسطه ای در کار نیست. وقتی آدمی به خودش توجه می یابد و علم پیدا می کند، خودش را دارای وجودی مستمر و متصل و دارای اینهمانی و هویت فردی می یابد که او را از سایر افراد انسانی و موجودات دیگر، متمایز می گرداند.

دوم این که در فلسفه ملاصدرا با استفاده از حرکت جوهری نشان داده شده است که اساسا نفس و بدن، دو حقیقت متمایز از هم نیستند تا درباره تبیین رابطه آنها دچار مشکل بشویم. توضیح مطلب این که مشکل رابطه نفس و بدن، از آن جایی پدید آمد که به تمایز نفس و بدن معتقد شدیم بدین نحو که نفس امری غیر از بدن است که با آن تلازم وجودی دارد. در این صورت، این مشکل پیش آمد که چگونه میان دو موجودی که یکی مادی و دیگری مجرد است، رابطه تدبیری برقرار است و یکی بر دیگری تاثیر می نهد و از همدیگر تاثیر می پذیرند. اما ملاصدرا نشان می دهد که اساسا آدمی یک حقیقت است که دارای وجوه مختلف است. آدمی به صورت جسمانی متولد می شود و اساسا از روح مجرد برخوردار نیست اما به مرور زمان، تکامل می یابد، دارای حیثیت جدیدی می شود که مجرد از ماده است و بعد از مرگ نیز باقی می ماند. از آن جایی که این دو حیثیت، در یک وجود جمع شده اند، اساسا تمایز وجودی ندارند تا از نحوه ارتباط آنها از هم پرسش کنیم.(5)

پی نوشت ها:
1. برای مطالعه بیشتر، رک: سجادی، سید جعفر، فرهنگ معارف اسلامی، ج3، صص 2021-2024.
2. برای مطالعه بیشتر، رک: صدرالمتالهین، الاسفار الاربعه، ج9، ص85.
3. برای مطالعه بیشتر، رک:
Swain, Corliss Gayda, Personal Identity and the Skeptical System of Philosophy, The Blackwell Guide to Hume’s Treatise, Edited by Saul Traiger, 2006, Blackwell Publishing.
4. برای مطالعه بیشتر درباره دیدگاه هیوم پیرامون وجود من و جوهریت و اینهمانی و هویت فردی آن، مراجعه کنید به:
Hume, David, 1965, Treatise of Human Nature, Oxford University Press, P: 232-263.
5. برای مطالعه بیشتر، رک:
برای مطالعه بیشتر، رک: صدرالمتالهین، الاسفار الاربعه، ج9، ص85.
عبودیت، عبدالرسول، درآمدی بر نظام حکمت صدرائی، ج3، انسان شناسی، انتشارات سمت.

سلام و تشکر

اصل علیت اصل جهانمشولی نیست و در جهان میکروسکوپی علتی مشاهده نشده.

همچنین ضرورتی در جهان میکروسکوپی نیست.

البته هیوم توجهی به این نظریه علمی قرن بیستمی نداشت.

اما به هر حال، این تجربه گواهی میدهد که ضرورت و علیت در جهان وجود ندارند؛ و از این جهت، هیوم حق داشت که ضرورت و علیت را منکر شد.

در تفکر اسلامی نیز هستند کسانی که ضرورت و علیت را قبول نداشته باشند.

نظریه اولویت یا سلطه ذاتی فاعل مختار که بدون جبر علی کاری را انجام می دهد. اینها نشان میدهد که ضرورت و علیت در جهان نیست و از این جهت، هیوم که ضرورت و علیت خارجی را منکر میشود تقویت میشود.

احمدصابری;983369 نوشت:
سلام و تشکر

اصل علیت اصل جهانمشولی نیست و در جهان میکروسکوپی علتی مشاهده نشده.

همچنین ضرورتی در جهان میکروسکوپی نیست.

البته هیوم توجهی به این نظریه علمی قرن بیستمی نداشت.

اما به هر حال، این تجربه گواهی میدهد که ضرورت و علیت در جهان وجود ندارند؛ و از این جهت، هیوم حق داشت که ضرورت و علیت را منکر شد.

در تفکر اسلامی نیز هستند کسانی که ضرورت و علیت را قبول نداشته باشند.

نظریه اولویت یا سلطه ذاتی فاعل مختار که بدون جبر علی کاری را انجام می دهد. اینها نشان میدهد که ضرورت و علیت در جهان نیست و از این جهت، هیوم که ضرورت و علیت خارجی را منکر میشود تقویت میشود.

سلام و عرض ادب و آرزوی توفیق روزافزون

پرسش حاضر از چند بخش تشکیل شده است که در فرصت مناسب، به تمامی آنها تفصیلا میپردازیم.

اما اجمالا گفتنی است که:
اولا هیوم ضرورت را جزء جدایی ناپذیر علیت میداند؛
ثانیا هیوم علیت و ضرورت را نفی نمی کند و اعتقاد به آنها را گریزناپذیر میداند.
ثالثا اساسا هیوم اعتقادی به تقابل عین و ذهن ندارد. وی با اعتقاداتی همچون اعتقاد به علیت روبرو است و میخواهد منشاش را بیان کند که نهایتا آن را ناشی از انطباع درونی میداند که آنهم ناشی از عملکرد تخیل است.
رابعا اصل علیت اصل عقلی فراگیر است و در جهان میکروسکوپی نیز حاضر است اگرچه بواسطه محدودیت ابزاری به آن علل آگاهی تفصیلی نداشته باشیم.
خامسا نظریه اولویت منکر اصل علیت نیست بلکه اصل ضرورت سابق را منکر میشود. همچنین است نظریه سلطه ذاتی فاعل مختار. به باور این متفکران، اصل علیت متضمن اصل ضرورت سابق نیست.

در پست های بعد هر یک از این عبارات را با تفصیل بیشتر دنبال میکنیم.

پیروز و موفق باشید

احمدصابری;983369 نوشت:
سلام و تشکر

اصل علیت اصل جهانمشولی نیست و در جهان میکروسکوپی علتی مشاهده نشده.

با سلام و عرض ادب

به نظر بنده دلیل این تفکر این هست که ما فقط علت رو خارجی می دونیم نه داخلی !

توضیحش یکم سخته

البته در آینده ای نزدیک این موضوع قابل درک خواهد شد

شروحیل;983375 نوشت:
با سلام و عرض ادب

به نظر بنده دلیل این تفکر این هست که ما فقط علت رو خارجی می دونیم نه داخلی !

توضیحش یکم سخته

البته در آینده ای نزدیک این موضوع قابل درک خواهد شد

سلام
اگر ممکنه منظورتون رو بیشتر توضیح بدید.

ایرانمهر;983394 نوشت:
سلام
اگر ممکنه منظورتون رو بیشتر توضیح بدید.

با سلام

با تکمیل نظریه ریسمان این موضوع حل خواهد شد

قول سدید;983374 نوشت:
سلام و عرض ادب و آرزوی توفیق روزافزون

پرسش حاضر از چند بخش تشکیل شده است که در فرصت مناسب، به تمامی آنها تفصیلا میپردازیم.

اما اجمالا گفتنی است که:
اولا هیوم ضرورت را جزء جدایی ناپذیر علیت میداند؛
ثانیا هیوم علیت و ضرورت را نفی نمی کند و اعتقاد به آنها را گریزناپذیر میداند.
ثالثا اساسا هیوم اعتقادی به تقابل عین و ذهن ندارد. وی با اعتقاداتی همچون اعتقاد به علیت روبرو است و میخواهد منشاش را بیان کند که نهایتا آن را ناشی از انطباع درونی میداند که آنهم ناشی از عملکرد تخیل است.
رابعا اصل علیت اصل عقلی فراگیر است و در جهان میکروسکوپی نیز حاضر است اگرچه بواسطه محدودیت ابزاری به آن علل آگاهی تفصیلی نداشته باشیم.
خامسا نظریه اولویت منکر اصل علیت نیست بلکه اصل ضرورت سابق را منکر میشود. همچنین است نظریه سلطه ذاتی فاعل مختار. به باور این متفکران، اصل علیت متضمن اصل ضرورت سابق نیست.

در پست های بعد هر یک از این عبارات را با تفصیل بیشتر دنبال میکنیم.

پیروز و موفق باشید

ممنونم از شما

پرسش دیگری که از دل همین پاسخ بیرون آمده این است که رابطه علیت و ضرورت چه چیزی است؟ چرا علت متضمن ضرورت است؟ چگونه می شود بخشی از متفکران ضرورت را نفی کنند اما علیت را قبول کنند؟

سوال بعدی هم درباره عین و ذهن هست. دیدگاه هیوم در این باره چه چیزی است؟ میدانم شکاک است اما این که گفتید هیوم اعتقادی به تقابل عین و ذهن ندارد برایم مبهم است.

شروحیل;983396 نوشت:
با سلام

با تکمیل نظریه ریسمان این موضوع حل خواهد شد

سلام

ممنونم اما باز هم مبهم بود. شاید بهتر باشه در تایپیک دیگری مطرح بشه.

احمدصابری;983753 نوشت:

ممنونم از شما

پرسش دیگری که از دل همین پاسخ بیرون آمده این است که رابطه علیت و ضرورت چه چیزی است؟ چرا علت متضمن ضرورت است؟ چگونه می شود بخشی از متفکران ضرورت را نفی کنند اما علیت را قبول کنند؟

سوال بعدی هم درباره عین و ذهن هست. دیدگاه هیوم در این باره چه چیزی است؟ میدانم شکاک است اما این که گفتید هیوم اعتقادی به تقابل عین و ذهن ندارد برایم مبهم است.

سلام و عرض ادب

فلاسفه مسلمان معتقدند که هر موجودی با دو ضرورت همراه است: ضرورت سابق و ضرورت لاحق. یک موجود برای این که موجود شود باید وجودش برایش ضرورت داشته باشد تا موجود شود (ضرورت سابق) و وقتی موجود شد در ظرف وجودش نیز ضروری الوجود است(ضرورت لاحق). بررسی تفصیلی این مطلب در این مجال نمی گنجد و بهتر است در تایپیک دیگری مطرح شود.

اما درباره عین و ذهن نیز گفتنی است که هیوم معتقد است که ما چیزی جز احوال ذهنی خودمان را در نمی یابیم و اساسا تصوری از وجود جهان خارجی نداریم تا یکی را عین و دیگری را ذهن بینگاریم.

البته فلاسفه مسلمان مستند به اصل علیت به وجود جهان خارجی نیز استدلال میکنند: برخی از ادراکات ما همچون محسوسات معلول نفس ما نیست چرا که اگر بود، می فهمیدیم پس معلول علتی بیرون از ما است. از این رو، وجود جهانی بیرون از ما اثبات می شود.

پرسش:
در جمعی گفته شد که هیوم با شکاکیتی که پروراند، ختم فلسفه و الهیات را اعلام کرد؛ همان ختمی که نیچه برایش مرثیه سرایی کرد و نتایجش را به رخ دیگران کشید. شکاکیت هیوم را میشناسم. اما با این حال، بهتر است ابتدا تقریری از آن ارائه کنید و سپس نقدش کنید. میخواهم عیار نقد شما را بشناسم.

پاسخ:
تردیدی نیست که هیوم فلسفه خویش را بسی شکاکانه می خواند. اما پرسش اینجاست که هیوم به چه معنایی شکاک است. هیوم در کتاب کاوشی در خصوص فهم بشری، به چند شکل از شکاکیت اشاره می کند و برخی از آنها را قابل قبول دانسته و برخی از آنها را غیرقابل قبول می داند. در ادامه، نخست تقریری از مبانی و فلسفه شکاکانه هیوم ارائه می کنیم و در مرحله بعد، آن را نقد می کنیم.

بخش اول: شکاکیت هیوم و مبانی آن
دیوید هیوم یکی از فیلسوفان غربی عصر مدرن است که نقش مهمی در تفکر فلسفی مدرن ایفاء نموده است. وی در عصری زندگی می کرد که دانش تجربی به طور شگفت انگیزی تحول یافته بود و به دستاوردهای نوینی رسیده بود. هیوم می دید که دانشمندان با روش تجربی و با استفاده از مشاهداتشان، توانسته اند به کشف علل حوادث طبیعی بپردازند و تبیینی عام و فراگیر از حوادث پیرامونی ارائه بدهند و رفتار طبیعت را پیش بینی نمایند.

از سوی دیگر هیوم با دیده تحقیر و تردید به فلسفه و دستاوردهای فلسفی می نگریست چرا که فلسفه به دنبال معرفت یقینی است اما هیچ گاه به آن نمی رسد و همواره در اختلاف باقی می ماند. به نظر هیوم، اگر دو کار انجام دهیم، فلسفه مجددا احیاء می شود و پیشرفت می کند: یکی این که فلسفه به جای پرداختن به مسائل کلان همچون خداشناسی و مجردات و غیره، به مسائل دم دستی همچون ذهن و روح آدمی تمرکز کند. دوم این که فلسفه از روش تجربی استفاده کند و کمتر به استدلال و قیاس بپردازد.

هیوم با این دو کار، انسان شناسی تجربی را پیش کشید که به مثابه علمی در خدمت علوم طبیعی است. در واقع، در علوم طبیعی ذهن آدمی مسئول شناخت طبیعت و رفتار طبیعی جهان است اما در فلسفه تجربی مورد نظر هیوم، فلسفه به دنبال شناخت تجربی همین ذهن و احوال و رفتار او است.

بنابراین، هیوم کار فلسفی خود را با روش تجربی پیرامون احوال ذهنی و درونی انسان آغاز کرد. وی با درون نگری و مشاهدات باطنی خودش، سعی کرد تا اصول حاکم بر ذهن و روان آدمی را کشف نماید.(1)

هیوم با تمرکز بر احوال ذهنی درونی آدمی، آنها را به دو بخش تقسیم کرد: انطباعات که از حواس بیرونی و درونی بدست می آیند و ایده های ذهنی که رونوشتی از این انطباعاتند و در خیال آدمی نگهداری می شوند. در ادامه، هیوم کوشید تا به یک اصل حاکم بر ذهن آدمی برسد: اصل کپی یا رونوشتی. بنا بر این اصل، هر ایده و تصوری که در ذهن داریم، باید به یک انطباع بازگردد وگرنه پوچ و بی معنا است و باید دور ریخته شود.

هیوم معتقد است که تصورات مفادی غیر از مفاد انطباعات ندارند و کاملا کپی شده از آن هستند؛ شبیه به وقتی که شما برگه ای را کپی می کند. برگه دوم غیر از برگه اول است ولی هر دوی آنها مفاد واحدی دارند و یک تصویر را نشان می دهند و اصطلاحا مطابقت دارند. هیوم می افزاید که اساسا تمامی تصورات آدمی رونوشتی از انطباعات هستند و اساسا تصوری که به انطباع بازنگردد، تصور پوچ و بی معنا است.

هیوم برای اصل کپی دو دلیل اقامه می کند:
دلیل اول: با تحلیل تصورات ذهنی شفاف، متوجه می شویم که آنها به انطباعی باز می گردند.
دلیل دوم: کسی که فاقد حسی از حواس است، هم فاقد آن انطباع است و هم فاقد تصوری از آن.
بنابراین، هر تصوری از انطباع بدست می آید و اگر انطباعی نباشد، نباید تصوری داشته باشیم. (2)

اما آیا این دو دلیل می توانند ادعای کلی هیوم را اثبات کنند؟ در مرحله بعد این مدعای هیوم را مورد نقد و بررسی قرار می دهیم. اما فعلا همین مقدار کافی است بدانیم که هیوم مستند به همین مبنای معرفتی بسیاری از اعتقادات را پوچ و بیهوده می داند از جمله اعتقاد به ذهن و اعتقاد به علیت و اعتقاد به وجود اجسام خارجی.

از سوی دیگر، هیوم قبول داشت که ما انسانها به صورت طبیعی، با این اعتقادات زندگی می کنیم و راهی به رهایی از آنها نداریم. این اعتقادات به حواس آدمی بازگشت نمی کنند و ما تجربه حسی از آنها نداریم. در این صورت، بنا بر اصل رونوشتی، این اعتقادات باید کنار گذاشته شوند. اما هیوم می دید که نمی شود این اعتقادات را کنار گذاشت چرا که این اعتقادات با روح و روان ما گره خورده اند و راهی به رهایی از آنها نداریم. هیوم سعی می کند نشان بدهد که این اعتقادات نمی توانند ناشی از عقل و استدلال باشند. پس این اعتقادات نه ناشی از حواسند و نه ناشی از عقل.

هیوم در کتاب رساله ای درباره طبیعت آدمی سعی میکند نشان بدهد که این اعتقادات ناشی از تخیلند. تبیین این مطلب در این مجال نمیگنجد. فعلا همین مقدار کافی است بدانیم که هیوم با ارجاع این اعتقادات به تخیل، میکوشد نشان بدهد که این اعتقادات اگرچه خطا و مجعول هستند اما گریزناپذیرند و با ذهن و روح و روان آدمی عجین و در هم آمیخته اند و نمی توان از آنها دست برداشت.(3)

البته هیوم بعدا متوجه اشکالات نظریه خودش درباره ارجاع این اعتقادات به تخیل می شود و به همین جهت، در کتاب پژوهشی درباره فهم آدمی به آن اشاره نمیکند و به همین مقدار بسنده میکند که این اعتقادات نه ناشی از حواسند و نه ناشی از عقل. از این رو، این اعتقادات واقعی نیستند؛ اما می دانیم که راهی به رهایی از آنها نداریم و در زندگی عادی همواره از آنها استفاده میکنیم و به آنها معتقدیم.

با این توضیحات روشن می شود که چرا هیوم خودش را شکاک میخواند و چرا از شکاکیت پیرهونی و یا شکاکیت دکارت دوری میکند. وی شکاکیت پیرهونی را قبول ندارد چرا که اعتقادات حسی را قبول دارد و اعتقادات طبیعی را نیز مجعول اما گریزناپذیر میداند؛ برخلاف پیرهون که به نظر هیوم، همه اعتقادات را معلق میسازد. همچنین، هیوم با شکاکیت دکارت مخالف است چرا که دکارت معتقد است برای تحصیل یقین باید در همه چیز شک کرد و دوباره شروع کرد؛ اما هیوم میگوید چنین چیزی محال است که آدمی حقیقتا در همه چیز شک کند بلکه آدمی همواره دارای اعتقاداتی است که گریزی از آنها ندارد و نمیتواند آنها را معلق بسازد اگرچه بخشی از آنها خطا و مجعول باشند.(4)

به فلسفه هیوم اشکالات متعددی وارد است از جمله این که وی برای عقل نقش حداقلی در نظر گرفته است و یا اصول تجربیش همچون اصل رونوشتی مثال نقض دارد و غیره. در مرحله بعد، این نقدها را تفصیلا دنبال می کنیم:

مرحله دوم: نقد شکاکیت هیوم و مبانی آن
بنیادی ترین نظریه ای که هیوم در انسان شناسی تجربی خود پروراند این نظریه بود که هر تصوری برخاسته از انطباعات آدمی است به گونه ای که اگر تصوری بدون انطباع باشد، حتما بی معنا و مبهم و نامعقول است. هیچ تصوری بدون انطباع نیست و هیچ انطباعی بدون تصور نیست. انطباعات و تصورات آدمی هم مطابقت مفهومی دارند و هم رابطه علّی بدین نحو که انطباعات علت پیدایش تصورات هستند نه بالعکس. بر این اساس، هیوم مدعی شد که اگر تصوری بدون انطباع باشد، پس تصوری پوچ و بی معنا است؛ همچنین بخشی از اعتقادات ما درباره واقعیات خارجی اگر به انطباعات حسی برنگردند، اعتقاداتی خطاآلود هستند. (5)

در نقد این روش فلسفی گفتنی است که هیوم تنها راه مواجهه با واقعیت خارجی را حواس می داند و از نقش عقل در پیدایش تصورات و اعتقادات، غفلت می ورزد. تصورات فلسفی و منطقی همچون علیت و کلیت و جزئیت و وحدت و وجود و ... از قبیل تصوراتی هستند که توسط حواس بدست نمی آیند بلکه ناشی از فعالیت عقل هستند. این که گفته شود چون این تصورات انطباع حسی ندارند پس بی معنا هستند، یک مغالطه محض است چرا که اساسا قرار نیست هر تصوری مسبوق به انطباع حسی باشد. چنین قاعده ای بدون دلیل و خلاف وجدان است. ذهن آدمی قادر است با تجزیه و تحلیل حوادث مشهود، به تصوری از علت و معلول و یا جزئی و کلی برسد بی آن که از خود علت ومعلول و یا جزئی و کلی، تجربه و انطباعی نداشته باشد. در واقع، ذهن آدمی قادر به تجزیه و تحلیل و ترکیب و مقایسه و انشاء مفاهیم جدید است و می تواند مفاهیمی را بسازد که گاهی مسبوق به انطباع متناظرند و گاهی مسبوق به انطباع متناظر نیستند. بنابراین، اینطور نیست که اگر تصوری مسبوق به انطباع متناظر نبود، پوچ و بی معنا است. اشکال اصل کپی، نادیده گرفتن توانایی های ذهنی و عقلی است.(6)

جالب اینجا است که هیوم خودش نیز ملتفت است که برخی از تصورات را دارا است بی آن که تجربه ای از آنها داشته باشد. وی به طیفهای متنوع رنگ مثال می زند که گاهی درجه ای از رنگ خاص را مشاهده نکرده ایم اما با این حال، در پی مقایسه طیفهای رنگی، تصوری از آن بدست می آوریم.(7)

همچنین بخشی از اعتقادات آدمی درباره امور واقع ناشی از عقل است بلکه گفتنی است که اساسا بدون عقل نمی توان به وجود امری در واقعیت خارجی حکم کرد حتی اگر حواس آدمی نمایانگر آن باشند. در واقع، حواس آدمی صرفا محتوای حسی را نشان می دهند ولی اثبات نمی کنند که چنین چیزی در خارج نیز واقعیت دارد. این عقل است که با دلایل خاص خود، حکم به واقعیت می کند؛ مثلا از طریق قاعده علّی، حکم می کند که چنین انطباعی حادث است و هر حادثی محتاج علت است و چون علت این انطباع، فعل اختیاری من نیست پس علت آن خارج از من است و چون این انطباع موقتی و تغییربردار است پس علت آن نیز موقتی و تغییربردار است.(8)

کوتاه سخن این که: معارف حسی جز از طریق حواس بدست نمی آیند و به همین جهت، هر انسانی از تجربه حسی استفاده می کند. اما این مطلب غیر از تجربه گرایی است که تنها راه معرفت به امور واقعی را حواس و تجربه حسی می داند. بهره مندی از حواس امری لازم و ضروری است اما بسنده نمودن به حواس و نادیده انگاری توانایی عقل، امری نادرست و بدون دلیل است. در واقع، نادیده انگاشتن توانایی عقل در ایجاد تصورات و تصدیق به قضایای بدیهی، منشا شکاکیت مورد نظر هیوم بود که در این نوشتار، به اختصار به نقد و بررسی آن پرداختیم.

پی نوشت ها:
1. برای مطالعه بیشتر، مراجعه کنید به مقدمه این کتاب:
Dicker, Georges, HUME’S EPISTEMOLOGY AND METAPHYSICS, published in the Taylor & Francis e-Library, 2001.
2. برای مطالعه بیشتر، مراجعه کنید به:
Hume, David, 2007, ENQUIRY CONCERNING HUMAN UNDERSTANDING, Edited with an Introduction and Notes by Peter Millican, Oxford University Press, PP: 12-22.
Hume, David, 1965, Treatise of Human Nature, Oxford University Press, PP: 1-8
3. برای مطالعه بیشنر، رک :
2. Hume, David, 1965, Treatise of Human Nature, Oxford University Press, PP: 180-273.
4. برای مطالعه بیشتر، رک:
Hume, David, 2007, ENQUIRY CONCERNING HUMAN UNDERSTANDING, Edited with an Introduction and Notes by Peter Millican, Oxford University Press, PP: 109-120.
5. برای مطالعه بیشتر، مراجعه کنید به:
Hume, David, 2007, ENQUIRY CONCERNING HUMAN UNDERSTANDING, Edited with an Introduction and Notes by Peter Millican, Oxford University Press, PP: 12-22.
Hume, David, 1965, Treatise of Human Nature, Oxford University Press, PP: 1-8
6. برای مطالعه بیشتر، رک: معلمی، حسن، پیشینه و پیرنگ معرفت شناسی اسلامی، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
7. برای مطالعه بیشتر، رک:
Hume, David, 1965, Treatise of Human Nature, Oxford University Press, PP: 1-8
8. برای مطالعه بیشتر مراجعه کنید به: معلمی، حسن، نگاهی به معرفت شناسی در فلسفه غرب، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، بخش هیوم.

موضوع قفل شده است