جمع بندی ایمان از سر خوف

تب‌های اولیه

8 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ایمان از سر خوف

سلام

قران در آیات سوره اعراف میفرماید :


وَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ (120) قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ (122)

و ساحران (بی‌اختیار) به سجده افتادند و گفتند: «ما به پروردگار جهانیان ایمان آوردیم


اما بعد ها در آیات سوره یونس میفرماید :


فَمَا آمَنَ لِمُوسَىٰ إِلَّا ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلَىٰ خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ ۚ وَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فِي الْأَرْضِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ (83)

هیچ کس به موسی ایمان نیاورد، مگر گروهی از فرزندان قوم او؛ (آن هم) با ترس از فرعون و اطرافیانش، مبادا آنها را شکنجه کنند؛ زیرا فرعون، برتری‌جویی در زمین داشت؛ و از اسرافکاران بود!

من فکر میکنم دو ایه مربوط به دو زمان یا دو جایگاه متفاوت است.
مثلا این ایه در مورد ایمان اورندگان بعد از شهادت ساحران و در هنگام هجرت یا فرار است.

اما چیزی که سوال برانگیز است ایمان از سر خوف است.
حتی بعد ار هجرت مشاهده می کنیم
قوم موسی به او میگویند ادع لنا ربک
دقیقا همان تعبیری که فرعونیان دارند.
گویی هنوز به رب موسی ایمان ندارند.
بعد از عبور از نیل نیز به دنبال بت هستند.
حتی کوه بر سر انها بلند میشود و باز با ترس و خوف اقرار میکنند...

این ها واقعا جای سوال دارد که آیا اعتقادات حتما باید از روی شناخت باشد یا لازم نیست؟
اینجا یک تناقض شکل میگیرد بین این آیات و رساله های مراجع...
یا اصلا این طور بگویم
آیا واقعا باید ایمان قلبی اورد یا اطمینان عقلی کفایت است؟
یا اصلا این طور بگویم
آیا باید یقین عقلی داشته باشیم و اصلا یک درصد هم به قول بعضی دوستان احتمال خلاف ندهیم یا اطمینان عقلی کافی است هر چند احتمالات حتی نه چندان ضعیف هم وجود داشته باشد؟
امیدوارم منظورم را رسانده باشم

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد مسلم

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و احترام

و طاها;827668 نوشت:
قران در آیات سوره اعراف میفرماید :


برای پاسخ به این سوال باید به چند نکته توجه بفرمایید:

نکته اول:

ابتدا باید ببینیم ایمان چیست، تا سپس بتوانیم سایر مباحث را در مورد آن پی بگیریم.
ایمان در اصطلاح به تصدیق قلبی گفته میشود(سبحانی، جعفر، الالهیات، ج4، ص313) یعنی میدانیم چیزی وجود دارد و در دل آن را تصدیق کرده و اعتقاد را به آن گره میزنیم، وگرنه به صرف دانستن ایمان محقق نمیشود، چرا که برخی با اینکه علم به وجود خدا داشتند او را انکار می کردند:
«جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا»؛ و آن را از روى ظلم و سركشى انكار كردند، در حالى كه در دل به آن يقين داشتند.(نمل:14)
پس ایمان چیزی فراتر از دانستن است؛ ایمان یعنی معتقد شدن.

نکته دوم:
همانطور که گذشت ایمان به معنای باور است، لذا اگر کسی چیزی را واقعا باور نداشته باشد اما از ترس کسی اظهار ایمان بکند خب طبیعتا مومن محسوب نمیشود.
اما تعبیر قرآن کریم «علی خوف» هست، نه «لخوف» یعنی ایمان آوردن آنها علی رغم ترس از فرعون بوده است، نه اینکه به خاطر ترس از فرعون بوده باشد. پس ترجمه آیه این میشود: در ابتدا هیچ کسی به موسی ایمان نیاورد مگر اطرافیانش که با وجود ترس از فرعون و برخورد او با مومنین، ایمان آوردند.

ایمان اگر از سر ترس از دیگران باشد که ایمان نیست، مگر آنکه از ترس خود خداوند باشد. اگر کسی از ترس خداوند ایمان بیاورد، مومن محسوب میشود، چون ترس از خدا فرع بر قبول وجود اوست، یعنی من ابتدا باید خدا را باور داشته باشم و بعد از خشم او بترسم! اما اگر کسی بنا بر فرض این کارهای خارق العاده را کار موسی(ع) دانست و از ترس موسی(ع) که او را پیامبر نمیداند به خدا ایمان بیاورد این ایمان پذیرفتنی نیست! چون او خدا را باور ندارد، از ترس شخصی به نام موسی به وجود خدایی اقرار کرده که در دلش آن را قبول ندارد!

نکته سوم:

در اعتقادات اگرچه علم و یقین شرط است، اما لازم نیست این یقین، یقین بالمعنی الاخص یا اعم باشد، بلکه یقین روانشناختی هم کفایت میکند.(ر.ک: فتحی، علی، حجیت خبر واحد در اعتقادات، مجله کلام اسلامی، شماره79، ص101) اصلا واژه «علم» فقط بر یقین اطلاق نمیشود، بلکه عمده چیزهایی که ما می گوییم «میدانم» از همین یقین های روانشناختی است.

حتی اگر انسان وجود خدا را از صمیم قلب پذیرفته باشد اما نتواند بر آن هیچ دلیلی اقامه کند باز هم نمی توانیم او را از دایره ایمان خارج بدانیم، چون استدلال طریق رسیدن به خداست، نه مقصد! مقصد خداست و او به آن رسیده ولو انکه مسیر را اشتباه رفته باشد.
اینکه بنی اسرائیل میگفته اند: «ادْعُ لَنا رَبَّك‏» یا می گفتند «يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَة»؛ خدایی برای ما تعیین کن تا مانند بت پرستان آن را بپرستیم! (اعراف:138) را باید بررسی کرد.

اگر کسی خدا را واقعا قبول داشته باشد و دنبال محدود کردن وشریک قائل شدن برای او نباشد اما از روی جهالت معتقد به چیزی باشد که لوازم آن مشکل ساز است اما حواسش به آن لوازم نیست، خب این فرد همچنان مومن خواهد بود، اما اگر در درونش باور نداشته باشد و سخنانش هم برای بهانه تراشی باشد خب این شخص از زمره مومنین به شمار نخواهد رفت.

نکته چهارم:

تناقضی که در مورد این مباحث با رساله های عملیه مراجع به نظر میرسد به این خاطر است که اینها ناظر به دو حیطه متفاوت است، یعنی فقه و کلام!
فقه ناظر به احکام دنیوی و مراودات اجتماعی است، از نظر فقهی کسی که به زبان شهادتین را بگوید مسلمان محسوب شده و تمام احکام اسلامی بر او بار میشود.
اما کلام به دنبال تبیین ایمان حقیقی و ملاک و معیار مجازات های اخروی است، نه دنیوی!

از نظر کلامی شخص زمانی مومن محسوب میشود که واقعا ایمان داشته باشد، نه زبانی! شخصی که به زبان ایمان آورده باشد در دنیا مسلمان محسوب میشود، اما در آخرت خیر! یا به تعبیری از نظر فقه مسلمان خواهد بود، اما از نظر کلامی خیر!

مسلم;968814 نوشت:
در اعتقادات اگرچه علم و یقین شرط است، اما لازم نیست این یقین، یقین بالامعنی الاخص باشد، بلکه یقین روانشناختی هم کفایت میکند.

با سلام
لطفا این جمله را همراه با مثال, توضیح بیشتری بدهید.

*taha*;968822 نوشت:
لطفا این جمله را همراه با مثال, توضیح بیشتری بدهید.

سلام
مثلا برهان نظم یک برهانی است که یقین 100 درصدی که برهان امکان و وجوب برای انسان می آورد را به دنبال نخواهد داشت، اما احتمال تصادفی بودن جهان به اندازه ای کم است که اصلا عقلا به آن اعتنایی نمی کنند! و یقین و آرامش روانشناختی برای انسان می آورد.
مثلا شما کتاب شاهنامه ای را که به شما می دهند عقل احتمال اینکه تصادفا توسط خود دستگاه چاپ تایپ شده باشد را صفر نمیداند، اما این احتمال آنقدر کم است که شما به آن اعتما نمی کنید، و اعتماد و آرامش به اینکه نویسنده حکیمی دارد را برای شما به ارمغان می آورد.

حالا اگر کسی بدون دلیل و به خاطر فطرتش به همین اطمینان برسد باز هم مومن خواهد بود.

و طاها;827668 نوشت:
سلام

قران در آیات سوره اعراف میفرماید :


وَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ (120) قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ (122)

و ساحران (بی‌اختیار) به سجده افتادند و گفتند: «ما به پروردگار جهانیان ایمان آوردیم


اما بعد ها در آیات سوره یونس میفرماید :


فَمَا آمَنَ لِمُوسَىٰ إِلَّا ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلَىٰ خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ ۚ وَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فِي الْأَرْضِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ (83)

هیچ کس به موسی ایمان نیاورد، مگر گروهی از فرزندان قوم او؛ (آن هم) با ترس از فرعون و اطرافیانش، مبادا آنها را شکنجه کنند؛ زیرا فرعون، برتری‌جویی در زمین داشت؛ و از اسرافکاران بود!

من فکر میکنم دو ایه مربوط به دو زمان یا دو جایگاه متفاوت است.
مثلا این ایه در مورد ایمان اورندگان بعد از شهادت ساحران و در هنگام هجرت یا فرار است.

اما چیزی که سوال برانگیز است ایمان از سر خوف است.
حتی بعد ار هجرت مشاهده می کنیم
قوم موسی به او میگویند ادع لنا ربک
دقیقا همان تعبیری که فرعونیان دارند.
گویی هنوز به رب موسی ایمان ندارند.
بعد از عبور از نیل نیز به دنبال بت هستند.
حتی کوه بر سر انها بلند میشود و باز با ترس و خوف اقرار میکنند...

این ها واقعا جای سوال دارد که آیا اعتقادات حتما باید از روی شناخت باشد یا لازم نیست؟
اینجا یک تناقض شکل میگیرد بین این آیات و رساله های مراجع...
یا اصلا این طور بگویم
آیا واقعا باید ایمان قلبی اورد یا اطمینان عقلی کفایت است؟
یا اصلا این طور بگویم
آیا باید یقین عقلی داشته باشیم و اصلا یک درصد هم به قول بعضی دوستان احتمال خلاف ندهیم یا اطمینان عقلی کافی است هر چند احتمالات حتی نه چندان ضعیف هم وجود داشته باشد؟
امیدوارم منظورم را رسانده باشم

سلام
توجه کن که ما دو تا یقین داریم
یقین روانشناختی و یقین منطقی
اما مواظب باش که اشتباه نکنی!!
چون یقین روانشناختی در مقابل یقین منطقی نیست.

یقین روانشناختی دو حالت داره
یقین روانشناختی یا از یقین منطقی حاصل میشه
یا
از یقین منطقی حاصل نمیشه بلکه از ظن و شک و وهم حاصل میشه...
برات مثال میزنم
مثلا اگر با برهان وجوب و امکان به یقین روانشناختی برسی یعنی با یقین منطقی به یقین روانشناختی رسیدی
اما
اما
اگه با یه احتمال برسی نه...
مثلا همین داستان ساحران که گفتی رو بخون...مردم گفتن هر کی پیروز بشه ما هم میریم اون سمت...
شما هم مثلا میگی احتمال وجود خدا بیشتره بعد بهش ایمان میاری...
اینجا یقین روانشناختی شما بر اساس ظن و گمان هست...
مثلا شما خواب می بینی و یکی تو خواب بهت میگه خدا وجود داره و شما ایمان میاری..
اینجا شما یقین روانشناختی داری اما بر اساس وهم و شک هست نه بر اساس یقین منطقی...

علاوه بر اینایی که گفتم باس توجه کنی که
ممکنه یقین روانشناختی هم نداشته باشی...
چون یقین روانشناختی در مقابل شک و ظن روانشناختی است اما بعضی ها اشتباهی اون رو مقابل یقین منطقی تصور میکنن...
پس فکر کن با خودت که اگه من برهان نظم یا امکان و وجوب رو برات بیارم ولی بازم به یقین روانشناختی نرسی بلکه فقط به ظن روانشناختی برسی ، کافری؟
یا اصلا فکر کن یه هویی کمک خارق العاده ای بهت بشه یا خواب ببینی و بهت بگن به خدا ایمان بیار... اما شما فقط گمان و ظن روانشناختی به خدا بیاری
آیا با وجود اینکه ظن روانشناختی پیدا کردی بازم کافری؟

و طاها;827668 نوشت:
سلام

قران در آیات سوره اعراف میفرماید :


وَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ (120) قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ (122)

و ساحران (بی‌اختیار) به سجده افتادند و گفتند: «ما به پروردگار جهانیان ایمان آوردیم


اما بعد ها در آیات سوره یونس میفرماید :


فَمَا آمَنَ لِمُوسَىٰ إِلَّا ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلَىٰ خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ ۚ وَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فِي الْأَرْضِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ (83)

هیچ کس به موسی ایمان نیاورد، مگر گروهی از فرزندان قوم او؛ (آن هم) با ترس از فرعون و اطرافیانش، مبادا آنها را شکنجه کنند؛ زیرا فرعون، برتری‌جویی در زمین داشت؛ و از اسرافکاران بود!

من فکر میکنم دو ایه مربوط به دو زمان یا دو جایگاه متفاوت است.
مثلا این ایه در مورد ایمان اورندگان بعد از شهادت ساحران و در هنگام هجرت یا فرار است.

اما چیزی که سوال برانگیز است ایمان از سر خوف است.
حتی بعد ار هجرت مشاهده می کنیم
قوم موسی به او میگویند ادع لنا ربک
دقیقا همان تعبیری که فرعونیان دارند.
گویی هنوز به رب موسی ایمان ندارند.
بعد از عبور از نیل نیز به دنبال بت هستند.
حتی کوه بر سر انها بلند میشود و باز با ترس و خوف اقرار میکنند...

این ها واقعا جای سوال دارد که آیا اعتقادات حتما باید از روی شناخت باشد یا لازم نیست؟
اینجا یک تناقض شکل میگیرد بین این آیات و رساله های مراجع...
یا اصلا این طور بگویم
آیا واقعا باید ایمان قلبی اورد یا اطمینان عقلی کفایت است؟
یا اصلا این طور بگویم
آیا باید یقین عقلی داشته باشیم و اصلا یک درصد هم به قول بعضی دوستان احتمال خلاف ندهیم یا اطمینان عقلی کافی است هر چند احتمالات حتی نه چندان ضعیف هم وجود داشته باشد؟
امیدوارم منظورم را رسانده باشم

آره تو اینو در نظر بگیر که اونا مسلمون شدن اما مومن نشدن...یعنی هنوز ایمان تو قلبشون نرفته...
پس اونا یقین روانشناختی نداشتن ...
الانم هر کس شهادتین بگه مسلمون هست حتی اگه ایمانش یقینی نباشه....
پس نگران نباش اگه گمان عقلایی بدی که راهت حقه و شهادتین بگی کافیه و لازم نیست یقین روانشناختی داشته باشی...

پرسش
با توجه به آیه 83 سوره یونس گروهی از قوم موسی از سر ترس به او ایمان آوردند، آیا ایمان از سر ترس هم مقبول است؟ و همچنین اینکه قوم موسی به او میگویند «ادع لنا ربک» گویی هنوز به رب موسی ایمان ندارند؛ و نیز اینکه بعد از عبور از نیل نیز به دنبال بت هستند، این ها واقعا جای سوال دارد که آیا اعتقادات حتما باید از روی شناخت باشد یا خیر؟ آیا واقعا باید ایمان قلبی اورد یا اطمینان عقلی کفایت است؟


پاسخ

برای پاسخ به این سوال باید به چند نکته توجه بفرمایید:

نکته اول:
ابتدا باید ببینیم ایمان چیست، تا سپس بتوانیم سایر مباحث را در مورد آن پی بگیریم.
ایمان در اصطلاح به تصدیق قلبی گفته میشود(1) یعنی میدانیم چیزی وجود دارد و در دل آن را تصدیق کرده و اعتقاد را به آن گره میزنیم، وگرنه به صرف دانستن ایمان محقق نمیشود، چرا که برخی با اینکه علم به وجود خدا داشتند او را انکار می کردند:
«جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا»؛ و آن را از روى ظلم و سركشى انكار كردند، در حالى كه در دل به آن يقين داشتند.(2)
پس ایمان چیزی فراتر از دانستن است؛ ایمان یعنی معتقد شدن.

نکته دوم:
همانطور که گذشت ایمان به معنای باور است، لذا اگر کسی چیزی را واقعا باور نداشته باشد اما از ترس کسی اظهار ایمان بکند خب طبیعتا مومن محسوب نمیشود.
اما تعبیر قرآن کریم در مورد ایمان آوردن قوم موسی «علی خوف» هست، نه «لخوف»:
«فَما آمَنَ لِمُوسى‏ إِلاَّ ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلى‏ خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ»؛ (در آغاز) هيچ كس به موسى ايمان نياورد، مگر گروهى از فرزندان قوم او (آن هم) با ترس از فرعون و اطرافيانش، مبادا آنها را شكنجه كنند.(3)
بنابراین ایمان آوردن آنها علی رغم ترس از فرعون بوده است، نه اینکه به خاطر ترس از فرعون بوده باشد.

ایمان اگر از سر ترس از دیگران باشد که ایمان نیست، مگر آنکه از ترس خود خداوند باشد. اگر کسی از ترس خداوند ایمان بیاورد، مومن محسوب میشود، چون ترس از خدا فرع بر قبول وجود اوست، یعنی من ابتدا باید خدا را باور داشته باشم و بعد از خشم او بترسم! اما اگر کسی بنا بر فرض این کارهای خارق العاده را کار موسی(علیه السلام) دانست و از ترس موسی(علیه السلام) که او را پیامبر نمیداند به خدا ایمان بیاورد این ایمان پذیرفتنی نیست! چون او خدا را باور ندارد، از ترس شخصی به نام موسی به وجود خدایی اقرار کرده که در دلش آن را قبول ندارد!

نکته سوم:
در اعتقادات اگرچه علم و یقین شرط است، اما لازم نیست این یقین، یقین بالمعنی الاخص یا اعم باشد، بلکه یقین روانشناختی هم کفایت میکند.(4) اصلا واژه «علم» فقط بر یقین اطلاق نمیشود، بلکه عمده چیزهایی که ما می گوییم «میدانم» از همین یقین های روانشناختی است.

حتی اگر انسان وجود خدا را از صمیم قلب پذیرفته باشد اما نتواند بر آن هیچ دلیلی اقامه کند باز هم نمی توانیم او را از دایره ایمان خارج بدانیم، چون استدلال طریق رسیدن به خداست، نه مقصد! مقصد خداست و او به آن رسیده ولو انکه مسیر را اشتباه رفته باشد.
اینکه بنی اسرائیل میگفته اند: «ادْعُ لَنا رَبَّك‏» یا می گفتند «يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَة»؛ خدایی برای ما تعیین کن تا مانند بت پرستان آن را بپرستیم! (5) را باید بررسی کرد.

اگر کسی خدا را واقعا قبول داشته باشد و دنبال محدود کردن وشریک قائل شدن برای او نباشد اما از روی جهالت معتقد به چیزی باشد که لوازم آن مشکل ساز است اما حواسش به آن لوازم نیست، خب این فرد همچنان مومن خواهد بود، اما اگر در درونش باور نداشته باشد و سخنانش هم برای بهانه تراشی باشد خب این شخص از زمره مومنین به شمار نخواهد رفت.

پی نوشت ها
1. سبحانی جعفر، الالهیات، المركز العالمي للدراسات الإسلامية، قم، چاپ سوم، 1412ق، ج4، ص313.
2. نمل:14/27.
3. یونس:83/10.
4. ر.ک: فتحی، علی، حجیت خبر واحد در اعتقادات، مجله کلام اسلامی، شماره79، ص101.
5. اعراف:138/7.

موضوع قفل شده است