شرح نامه امام علی علیه السلام به حارث همدانی

تب‌های اولیه

120 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

حالات متفاوت انسان
«و قد خلقکم اطوارا»[1]؛«در حالی که شما را در مراحل مختلف آفرید(تا از نطفه به انسان کامل رسیدید.)
طورها و حالت های مختلف وجود ما را می گیرد. در مورد جسم گاهی می بینید ورزشکاری در یک مسابقه سنگین نود دقیقه دویده است و بدنش خسته شده و نیاز به خواب دارد که اگر استراحت مناسبی بکند بدن دوباره سرحال و سرمست می شود. روح انسان نیز چنسین حالتی را دارد. گاه کسالت ان چنان روح را فرا می گیرد که نیاز به چیزی دارد که این کسالت را از بین ببرد. گاه شبی برای انسان تا صبح سالی می شود و خدا می داند این چه شبی بوده است. دوازده ساعت بیشتر نیست اما آنچنان بر انسان می گذرد که گویا دهها ساعت است:
موذن بانگ بی هنگام برداشت/ نمی داند که چند از شب گذشته
درازی شب از مژگان من پرس/ که یکدم خواب بر چشمم نگشته است

یا آن که:
آهنگ دراز شب ز من پرس/ کز فرقت تو دمی نخفتم
آنچنان روح متاثر است و آن چنان حالات خاص روحی و فشارها و تنگناها بر روح وارد آمده که انسان احساس می کند زمان برای او طولانی گشته است.
پی نوشت:
[1].نوح، 14

گاه عکس این است و انسان دچار حالات روحی خاص مانند نشاط ها ، طراوت ها، و شادابی هایی است که:
امشب مگر به وقت نمی خواند این خروس/ عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس
گاه این چنین است. چرا خروس این موقع می خواند؟ هنوز که سحر نشده است، هنوز که زمان زیادی از شب نگذشته است؛ گاه روح حالتی دارد، آن چنان با نشاط و باطراوت و گاه ان چنان در ضیق و خستگی، در حالتی ضنک، معیشت ضنک یک نوع فشارهای روحی برای انسان است.
امیرالمومنین علیه السلام فرمودند:
ْ« إِنَ‏ هَذِهِ‏ الْقُلُوبَ‏ تَمَلُّ كَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَاهْدُوا إِلَيْهَا طَرَائِفَ الْحِكَمِ.»[1]؛[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic] «بدانید دل های شما هم مانند بدنتان خسته و کسل می شود. وقتی که این گونه شد، آن جا دنبال نکات ظریف و حکت ها و مواعظ و نصیحت ها بروید. آن جا درد روح را موعظه و نصیحت درمان می کند.»
[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic]پی نوشت:
[1].بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏74، ص166

زنگار دل با موعظه برطرف می شود
در بعضی از احادیث دارد که روح انسان زنگ می زند همان گونه که آهن زنگ می زند: «یصدع کما یصدَعُ الحَدید»یعنی وقتی روی آهن آب می ریزید قشری تشکیل می گردد که همان ترکیب feoیا اکسید فرو و یا زنگ آهن است. در این حالت حجاب و قشری بین آهن و فضای بیرون شکل می گیرد. گاه برای روح انسان نیز حجاب و حائلی ایجاد می شود که در قرآن از آن تعبیر به رین می شود:
«کَلاَّ بَلْ رانَ عَلي‏ قُلُوبِهِمْ ما کانُوا يَکْسِبُونَ»[1]؛ «چنین نیست (که آنها می پندارند)بلکه اعمالشان چون زنگاری به دلهایشان نشسته است.»
گاهی تعبیر به ختم می شود:
«خَتَمَ اللَّهُ عَلي‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلي‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلي‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ»[2]؛ «خدا بر دلها و گوش های آنها مهر نهاده و بر چشم هایشان پرده ای افکنده شده، و عذاب بزرگی در انتظار آنهاست.»
و گاه تعبیر به طبع می شود:
«رَضُوا بِأَنْ يَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طُبِعَ عَلي‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ»[3]؛ «(آری) آنها راضی شدند که با بازماندگان باشندو بر دلهایشان مهر نهاده شده؛ از این رو چیزی نمی فهمند.»
پی نوشت:
[1].مطففین، 14
[2].بقره، 7
[3].توبه، 87

چنین حالت هایی برای انسان دست می دهد و این جا است که نصیحت و موعظه برای نجات انسان وارد صحنه می شود، زیرا یکی از چیزهایی زنگ را از روح انسان می زداید و کسالت و کدر بودن آن را از بین می برد و صافی روح ایجاد می کند نصیحت و موعظه است. انبیا این مسئولیت را دارند.
خدا و انبیا هر دو موعظه می کنند و اساسا خود بزرگان نیاز به موعظه داشتند. گاه امیرالمومنین علیه السلام خدمت رسول خدا می رسید و می فرمودند:
«ای رسول خدا مرا موعظه کن.» امام علی علیه السلام خدمت استاد می آمدند و از رسول خدا طلب موعظه می کردند. گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به جبرئیل می فرمودند: «برادرم جبرئیل من را موعظه کن گاه کدورتی بر دل حس می کنم و با مردم دنیا احساس دلتنگی می نمایم.»
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت/ شیرخدا و رستم دستانم آرزوست
فَلَیتَ لی بِهم قوماً اذا رکبوا/ شَنّوا الاغارةَ فرساناً و رکبانا

اینها چه کسانی هستند که دور ما را گرفته اند دل پیامبر می گرفت و درخواست موعظه می نمود.
گاه انسان آن حال را ندارد که کلام منطقی و برهانی بشنود زیرا کلام منطقی و برهانی و از برهان «اِن و لِم» و برهان صدیقین و صادقین صحبت کردن برای وقتی است که انسان نشاط مغزی و فکری دارد؛ اما گاه روح کسل است و حال این سخنان ندارد، این جا جای موعظه است و باید کلمات لطیف، ظریف، و خیرخواهانه گفته شود این کار ناصحین است. انبیا و قرآن ناصح و واعظ اند. اینها مواعظ حق اند که برای بشر گفته می شود.

فریبکاری در موعظه
این نکته را باید توجه کرد که در مقام نصح و نصیحت فریب هم وجود دارد یعنی از ابتدا آن گمراه کننده بزرگ و آن دشمن قسم خورده انسان وقتی خواست موقعیت خودش را برای ادم و حوا تثبیت کند خود را به عنوان ناصح معرفی کرد:
«وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَکُما لَمِنَ النَّاصِحينَ»[1]؛ «و برای آنها سوگند یاد کرد که من برای شما از خیرخواهانم.»
برای ادم و حوا سوگند یاد کرد که من از ناصحین هستم و نصیحت کننده شما می باشم. ابلیس وقتی خواست ادم و حوا را تحت تاثیر قرار دهد تا حرفش را بپذیرند خودش را از ناصحین معرفی نمود.
به هر حال طبیعی است که خیلی ها ممکن است خود را ناصح جلوه دهند، یعنی هر کسی که بخواهد طرحی دهد و انسان ها را دور خودش جمع کند اول باید خود را ناصح معرفی کند و ادعا کند که خیرخواه جامعه بشری است و به هر حال هر کسی که بخواهد بر گرده بشر سوار شود ناگزیر خود را ناصح معرفی می کند. اما اینها آیا واقعا ناصح اند؟ حال امام علیه السلام می فرماید:
«حارث اگر ناصح حق می خواهی که در او خلوص باشد قران است.»
پی نوشت:
[1].اعراف، 21

قرآن ناصح حقیقی
»و تشمشسّک بحبل القرآن و انتصحه»بدان قرآن ناصح حق است. و تو را به مسیر درست دلالت می کند و آن نصیحت واقعی را باید از قرآن طلب کنی. نصایح حقه قران است که در آن هیچ شوبی وجود ندارد و نصیحت واقعی و حقیقی است. ما اگر حرف هر خیرخواهی را بخواهیم بپذیریم، به تعبیر امیرالمومنین علیه السلام معیار (قرآن) در دست ماست.
«و انتصحه»از قرآن نُصح بطلب. هر نصیحتی که با قرآن انطباق دارذ مورد قبول است در غیر این صورت از معیار دور است.

تلاش جدی شرط استفاده از قرآن
این جا کلمه ای که حضرت بکار بردند به اصطلاح عنایتی دارد(در برخی از نسخه های نهج البلاغه این فعل به شکل واستنصحه و باب استفعال نوشته شده است.) به کار بردن باب استفعال این جا از جهت ادبی نکته دارد. یکی از معانی باب استفعال (که در کتاب های صرفی هست) کاری را به مشقت انجام دادن است. بیرون کشیدن میخ از دیوار را می گفتند: «استَخرَجتُ الوَتَدَ من الحائط) این میخ آن چنان در دیوار فرو رفته است که در اوردن آن با دست مشکل است. چکش می خواهد تا با ضرباتی به اطرافش تکان بخورد و بیرون کشیده شود. و اگر این کار را نکنی تکان نمی خورد.
«فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فيهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلي‏ حينٍ»[1]؛«پس شیطان موجب لغزش انها از بهشت شد؛ و آنان را از آنچه در آن بودند بیرون کرد و (در این هنگام) به آنها گفتیم همگی (به زمین) فرود آیید در حالی که بعضی دشمن دیگری خواهید بود و برای شما در زمین تا مدت معینی قرارگاه و وسیله بهره برداری خواهد بود.»
شیطان باید آدم و حوا را تکان بدهد تا اینها را از جنت بیرون بکشد.
با توجه به این معنا از قرآن و نصیحت آن استفاده کردن به سادگی و سهولت میسر نیست و زحمت دارد.
«[=ParsQuran]ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ »[2]؛«آن کتاب با عظمتی است که شک در آن راه ندارد و مایه هدایت پرهیزگاران است.»
پی نوشت:
[1].بقره، 36
[2].بقره، 2

باید در وادی تقوا بیاید تا ظرفیت استفاده از موعظه و نصیحت قران را در خود ایجاد کند. قران همه چیز دارد ولی:

«
إِنَّ في‏ ذلِکَ لَذِکْري‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيدٌ»[1]؛«در این تذکری است برای ان کس که عقل دارد، یا گوش دل فرا دهد در حالی که حاضر باشد.»
برای کسی که دل بیدار و گوش شنوا داشته باشد. تحصیل این دو زحمت دارد. انسان با خوب خوردن و خوب خوابیدن و نازپرورده بودن نمی تواند از قران استفاده بکند و خیر قرآن را ببیند. تا نصیحت قرآن در او اثر کند.
شبی در محضر استاد رضوان الله تعالی علیه بودم این بیت را می خواندم و گویا تا به حال ایشان نشنیده بودند وقتی تمام شد دقایقی سر را تکان دادند و متاثر شدند.
تُریدونَ ادراکَ المعالی رخیصة / و لابدَّ دون الشهد من إبَرِالنحل
گوهر معرفت آسان نتوان کرد به چنگ / اندرین راه بسی خون جگر باید خورد

شما رسیدن به مقامات عالیه را اراده می کنید. آن هم به سادگی؛ کسی که دنبال شهد زنبور عسل است باید تلخی نیشش را هم بچشد. بیدار خوابی و شب زنده داری می خواهد. انسان باید خیلی زحمت بر خودش هموار کند تا بتواند وجودش خانه آیات الهی بشود و مغز و تفکرات او را قرآن تسخیر کندو نصایح قرآن در وجود او تجلی نماید.
«لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون»[2]؛«و جز پاکان نمی توانند به آن دست زنند(دست یابند.)
باید انسان تقوا داشته باشد و کار کند تا بتواند از قرآن استفاده عالی و کامل داشته باشد. به کار بردن باب استفعال خود توجهی به این مساله دارد.
پی نوشت:
[1].ق، 37
[2].واقعه، 79

باسمه الرقیب

سمیع;896716 نوشت:
باید در وادی تقوا بیاید تا ظرفیت استفاده از موعظه و نصیحت قران را در خود ایجاد کند.

عرض سلام و ادب و تشکر از مطالب خوب حضرتعالی

اگر انسان خودش خودش را موعظه کند چه؟ یعنی برنامه ای برای موعظه ی خویش داشته باشد؟

بخش احکام قرآن
و احلَّ حلالهُ وَ حرِّم حرامَه؛ حلال قرآن را حلال بدان و حرام قرآن را حرام.
جمله اولی که حضرت امیر علیه السلام فرمودند«وانتصحه» بود که نظر به بخش اخلاقیات قرآن داشت و این جا نظر به احکام دارد در بخش های چندگانه قران احکام فقهی نیز مطرح است؛ یعنی وظایف عملی یک مسلمان که در قران مطرح است و از آن مفسرین به آیات الاحکام تعبیر می کنندکه تعداد انها در قران حدود پانصد آیه می باشد آیاتی که در آن به حلیت ها و حرمت ها و وظایف عملی مربوط به آنها تصریح گردیده است مانند:
«حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالدَّمُ»[1]؛ «گوشت مردار و خون و ........به شما حرام شده است.»
حرام است بر شما خون، میته و.....
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعَامِ إِلَّا مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ»[2]،«اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد به قراردادها[ى خود] وفا كنيد براى شما [گوشت] چارپايان حلال گرديده جز آنچه [حكمش] بر شما خوانده مى ‏شود در حالى كه نبايد شكار را در حال احرام حلال بشمريد خدا هر چه بخواهد فرمان مى‏ دهد.»
پی نوشت:
[1].مائده، 3
[2].مائده، 1

تعریف واژگان حلال و حرام
کلمه حلال از ماده حل العقد می آید. در گذشته بزرگانی در میان خلق بودند که وجود آنان واقعا برای جامعه نعمتی بود. اینها گره کار مردم را باز می کردند و اگر کسی مشکلی داشت به آنان رجوع می کرد به آنها رجال الحلِّ وَ العقد. می گفتند:
اهل حل و عقدند. حل به معنای باز کردن گره، اطلاق، رها کردن که در قبال آن بستن و عقد و گره زدن وجود دارد.
کلمه حلال و حرام هم مقابل یکدیگرند. حلال یعنی ان چیزهایی که خداوند انسان را در انجام آن آزاد گذاشته است. حرام: حَرُمَ ای مَنَعَ و حرام: ممنوع یعنی آن چیزی که خداوند دست و پای ما را در این مساله بسته است و نسبت به آن ممنوعیت و محدودیت داریم.
خداوند عالم به حلال و حرام است
حلال الهی: انچه خدا ما را در آن آزاد گذاشته است و حرام الهی: آنچه خدا ما را در ان ممنوع کرده است.
همه اعضا و جوارح و وجود ما را در این اشیاء ممنوع کرده است.
در ادامه فرمودند: «واحل حلاله و حرم حرامه» حلال قرآن را در مقام تحقق و عمل حلال بدان و حرام قرآن را حرام.یعنی طبق احکام قرآن عمل کن و وظیفه ات را از قرآن بگیر، یعنی ملاک وظایف عملی تو قرآن باشد.

مستحضرید که ما شناخت و تشخیص دقیقی بر این که چه چیزی حلال یا حرام است نداریم. نه تنها ما بلکه هیچ کس شناخت ندارد. هیچ انسانی نمی تواند حلال و حرام را تعیین کند.
پیغمبر اسلام چنین نمی کند. او مشروع و شارع خدا است، شریعت را فقط خداوند متعال می گوید. انبیا الهی مبین الشرع می باشند یعنی مبین حلال و حرام اند.از پیش خود تحلیل و تحریم نمی کنند. خداوند حلیت و حرمت را امضا می کند و به عبارتی «نویسنده داند که در نامه چیست؟»
ما چه می دانیم چه چیزی برای انسان خوب است و چه چیزی برای او بد. حلال همان است که خداوند حلال کرده و حرام همان که خداوند حرام کرده است. ملاک امور نزد خداوند متعال است. اوست که حلیت و حرمت را بازگو می کند نه دیگران.ملاک حلیت و حرمت دست حق است و آن کسانی که از ناحیه خداوند متعال برای بشر سخن می گویند.
فرمود: تعظیم کن و حلال قرآن را حلال بدان و حرام قرآن را حرام.
و صَدِّق بما سَلَفَ من الحق. این جمله را هم توضیح مختصری می دهیم و تفصیل بیشتر نامه مبارکه بعدا مطرح خواهد شد. در این دو بخش حضرت ابتدا به اخلاقیات قرآن اشاره نمودند و بعد به احکام قرآن پرداختند. حالا در ذیل یک جمله مختصر به بخش دیگری از قرآن که تاریخ قرآن می باشند اشاره می فرمایند.

بخش تاریخ قرآن
وَ صَدِّق بِما سَلَفَ من الحق. و تصدیق کن و اعتقاد بیاور به آن مطالبی که خداوند متعال به حق از گذشتگان بازگو می کند. همان که:
«لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثًا يُفْتَرَى وَلَكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»[1]؛ «در سرگذشت آنها درس عبرتی برای صاحبان اندیشه بود. اینها داستان دروغین نبود؛ (بلکه وحی آسمانی است، و) هماهنگ است با آنچه پیش روی او (از کتب آسمانی پیشین)قرار دارد و شرح هر چیزی (که پایه سعادت انسان است) و هدایت و رحمتی است برای گروهی که ایمان می آورند.»
آنچه خدا از گذشتگان می گوید داستان نیست بلکه حقایقی را می گوید که منشا عبرت و اعتبار صاحبان خرد و اندیشه باشد. اگر خدا حکایت حال پیشینیان می گوید و اسباب انحطاط یک قوم و قبیله را بیان می کند برای این است که ما بدانیم مثلا قوم شعیب از طریق تجارت و بازار گمراه شدند و عذاب بر سرشان امد انها کسانی بودند که مشمول این آیه می شدند:
«وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْيَاءهُمْ»[2]؛«......و از اموال مردم چیزی نکاهید.....»
آنهادر مال مردم بخس می کردند. در تجارت بر مردم ظلم می کردندو یا مثلا قوم لوط مسائل جنسی موجب انحراف و عذاب آنها شد.
«"إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ النِّسَاء بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ"»[3]؛ «آیا شما از روی شهوت به جای زنان به سراغ مردان می روید؟ شما گروه اسرافکار (و منحرفی) هستید.»
پی نوشت:
[1].یوسف، 111
[2].اعراف، 85
[#].اعراف، 81

و یا قوم فرعون و فرعونیان از باب استکبار و تبعت هواهای نفسانی و «انا ربکم الاعلی» به انحطاط رسیدند. خداوند هر ملت و جماعتی را که می گوید و هر مکتبی را که مطرح می کند اسباب شکست و انحطاط آنان و همچنین اسباب توفیق شان را نیز مطرح می کند مثلا اگر لوط نجات پیدا کرد: «نجیناهم بِسَحَر»
چرا در سحر نجات یافت؟ دیگران چگونه کامیاب شدند؟
خداوند اسباب موفقیت، علل پیروزی، مراحل انحطاط و عوامل شکست پیشینیان را می گوید تا:
پندگیر از مصائب دگران / تا نگیرند دیگران زتو پند
حارث یقین بیاور و اعتقاد داشته باش به آنچه خداوند از پیشینیان می گوید.

«واعْتَبِر بِما مضى‏ مِنَ‏ الدُّنيا لِما بَقِيَ مِنها فإنَّ بَعضَها يُشْبِهُ بَعْضاً وآخِرَها لاحقٌ بِأوَّلِها وكُلُّها حائِلٌ مُفارِقٌ وعَظِّمِ اسمَ اللَّهِ أنْ تَذكُرَهُ إلَّاعلَى حَقٍّ،»»
حارث؛ ای مخاطب این کتاب کریم و این نامه مستطاب و هر مخاطب دیگری تا قیامت، دست در اویز و چنگ بزن به این حبل استوار یعنی قران به این رشته اتصال بین تو و خالق.
در درس قبل اشاره کردیم که در این بخش از کلام مولا علیه السلام آن حضرت موعظه و نصیحت پذیری از قرآن را دستور داد.
گفتیم که امام علیه السلام به سه بخش قران نظر دارند، که یک یک به این مباحث اشاره فرمود. «وانتَصِحهُ» اشاره به استفاده از مباحث اخلاقی قرآن بود. گفتیم قرآن بهترین ناصح است. انبیا ناصح اند. «انی لکم ناصح امین» انبیا روابط پاره شده بین انسان و خدا را می دوزند. اینان نصح و رفوگری می کنند.
قرآن عامل نزدیکی انسان به خداست. فاصله ها با قرآن جبران می شود. جدایی ها و فراقها با قرآن تبدیل به وصل می شود. فرمود قرآن را به عنوان ناصح خود انتخاب کن.

بخش دومی که حضرت اشاره فرموند: «و احل حلاله و حرِّم حرامه» اشاره به احکام قرآن بود. حلال قرآن را حلال بدان و حرام آن را حرام بدان.اینها را توضیح دادیم.
بخش سوم: «وَ صَدِّق بِما سَلَفَ من الحق» در این جمله حضرت اشاره به جایگاه تاریخ در قرآن دارد. تصدیق کن، بپذیر، اعتقاد بیاور به آنچه گذشته است و قرآن آن را به تو تذکر می دهد. گفتیم یکی از بخش های مهم کلام باری تعالی تاریخ و قصص قران است که مجموعه این قصص اسباب تذکر انسان هاست. عوامل انحطاط و ترقی پیشینیان یک به یک در قران مطرح شده و در حقیقت بیان تاریخ قدما موجب اعتبار انسان ها می شود.

معرفی دنیا و عبرت آموزی از آن
به دنبال آن فرمود: «واعتبر بما مضی من الدنیا»تا این جا امام علیه السلام به قرآن و بخش های مختلف آن ما را توجه دادند اما از این جا تذکرات کلی می شودو ظاهرا اشاره به قران تمام می شود. عبرت بگیر، پندبگیر، به آنچه از دنیا گذشته است.
«فإنَّ بَعضَها يُشْبِهُ بَعْضاً »بعض از دنیا نزدیکی و شباهت با بعض دیگر آن دارد. بخش های مختلف دنیا قرینه هم خواهد بود.این به دنبال همان تذکر به تاریخ است. اما تذکری و اعتباری کلی به حقیقت دنیا است.
به دنبال مقدمه عرض می کنم که در معرفی دنیا بعد از قرآن هیچ کتابی و کلامی به مقدار نهج البلاغه سخن و مطلب ندارد و از امتیازهای بزرگ نهج البلاغه و امیرالمومنین علیه السلام معرفی دنیا به انسان ها است و این یکی از مباحث اساسی نهج البلاغه است.
معرفی حقیقت دنیا، جایگاه آن، شرایط مواجهه با دنیا، استفاده از دنیا، لغزش های آن، محاسن آن، مفاسدآن، از مباحث اصلی نهج البلاغه است.و شاید از این دید که عرض می کنم کسی و محققی تاکنون نیامده مثلا قلم به دست گیرد و دنیا را از دیدگاه نهج البلاغه معرفی کند و ببیند که دنیای نهج البلاغه چه دنیایی است؟
و این بسیار اصل مهم و بحث نافع و حمساسی است. ما ابتدا باید به جهان پیرامون خودمان معرفت پیدا کنیم، به هدف و جایگاه دنیا شناخت کلی پیدا کنیم و آن گاه بدانیم در این مجموعه چه کاره ایم و چه نقشی داریم و چگونه باید با دنیا برخورد کنیم و مواجه شویم. اگر امیرالمومنین علیه السلام دنیا را معرفی می کند از موضع علم و اطلاع و اگاهی کامل می کند.

شیوه معرفی دنیا در نهج البلاغه
معرفی امیرالمومنین علیه السلام و مدح و مذم او برای دنیا مانند مادحین و مذمت گران دیگر نیست. کسی دنیا را معرفی می کند و مدح و ذم دنیا می کند که انچنان از جذبه های دنیا گریخته است که گویا شوهری همسر خود را سه طلاقه کرده است.
همان گونه که خود می فرماید: «طلَّقتک ثَلاثَةً» دنیا من تو را سه طلاقه کردم، تو بر پسر ابیطالب تسلطی نداری.
این اصل کلی است که انسان تا از جذبه چیزی خارج نشودنمی تواند قضاوت صحیح در مورد آن شی داشته باشد همان که
«حبُکَ لِلشیءِ يُعْمِي‏ وَ يُصِمُ‏ »[1]؛
محبت به امور و اشیا موجب می شود انسان نتواند شناخت دقیق و صحیحی نسبت به آنها پیدا کند. گاه محبت، گاه بغض، و غضب و به قول شاعر عرب
«وعين الرضا عن كل عيب كليلة/ کَما انَّ عين السخط تبدي المساويا»[=Noto-Naskh-Arabic]«به چشم رضا نگریستن، موجب پوشش عیوب شی است، کما این که به چشم ناپسندی نگریستن، موجب آشکار شدن بدیهاست. همان است که:
[=Noto-Naskh-Arabic]چون غرض آمد هنر پوشیده شد / صد حجاب از دل به سوی دیده شد
[=Noto-Naskh-Arabic]انسان گاهی با غضب به مساله ای نگاه می کند و در نتیجه نمی تواند شناخت درستی حاصل کند. پسر ابیطالب که از تمام جذبه های دنیا برون و رها و آزاد است دنیا را توصیف می کند و دنیا را بعد از کلام پروردگار جز از زبان علی بن ابیطالب علیه السلام به خوبی نمی توان شناخت.
پی نوشت:
[1].الفقیه، ج4، ص38

شخصیتی که می گوید: «الدنیا جیفةٌ و طلاّبها کِلابٌ»[1]؛ دنیا جیفه است، دنیا چون مردار است و طالبان آن مانند سگانی هستند که بر این جیفه اجتماع کرده اند. اهل دنیا در دنیا تکالب دارند. ابتدا انسان احساس می کند این مطلب از دهان کسی خارج شده که دنیا را به او نداده اند و چون بی نصیب از دنیاست، لذا بغض دنیا دارد و چنین می گوید: «از غم بی آلتی افسرده است» همان طور که می بینیم چنانچه کسی ریاست و پول ندارد می گوید ریاست و پول به درد نمی خورد اما اگر داشته باشد ممکن است چنین نگوید.
پی نوشت:
[1].البحار، ج 84، ص288

کسی می گوید:«الدنیا جیفةٌ و طلاّبها کِلابٌ» که عالی ترین و بالاترین مقام دنیایی را احراز کرده است، یعنی حکومت و ولایت بر نفوس و اموال مردم دارد، یعنی حاکم حکومت اسلام است، یک امپراطوری بزرگی تحت امر اوست؛ یک ولی مطلق این چنین می گوید. گوینده رییس حکومت اسلام و خلیفه مسلمین است، این خیلی مهم است.
کسی با این جایگاه دنیا را این چنین معرفی می کند. حضرت امیر علیه السلام در نهج البلاغه اگر مذمت دنیا میکند مذمت عالمان است. گاه مذمت دنیا مذمت ادیبان است.
مجو درستی عهد از جهان سست بنیاد / که این عجوزه عروس هزار دامادست.[1]
پی نوشت:
[1].حافظ

گاه کسی ذم ادبیانه می کند، ولی گاه ذم دنیا حکیمانه و عالمانه است. مانند آنچه امیرالمومنین علیالسلام می گوید. اگر حضرت مدح دنیا می کند:« الدنیا دارُصدقٍ لِمَن صَدَّقَها»[1]؛ که جمله امیرالمومنین علیه السلام است. همان دنیایی که «الدنیا جیفة» همین دنیا خانه صدق است، سرای راستی است، برای آن کسی که صادقانه با دنیا برخورد کند نه برای آن کسی که تکالب به دنیا داشته باشد. ذم دنیا را امیرالمومنین علیه السلام به گونه ای می گوید و مدح دنیا را به گونه ای دیگر می گوید. امام علیه السلام در نهج البلاغه شاخت کامل و عمیقی از دنیا و عملکرد آن ارائه فرموده اند و این بسیار بجا است که ما توجه بیشتری به این مبحث داشته باشیم.
« [=&quot]الدُّنْيَا [=&quot]دَارُ [=&quot]مَمَرٍّ وَ الْآخِرَةَ دَارُ مَقَرٍّ فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّكُمْ لِمَقَرِّكُم‏»[2]؛ «زیباتراز این نمی توان معرفی کرد. فرزندان آدم دنیا چیزی نیست مگر دالان و معبری و بدانید باید از این معبر بگذرید تا به آن مقر برسد.»
پی نوشت:
[1].البحار، ج70، ص129
[2].الأمالي( للصدوق)، ص 220

شما تا از دالان درب نگذرید به درون حیاط و اندرونی منزل نمی رسید. دالان ممر شماست، کوچه ممر منزل است، از کوچه باید بگذرید تا به درب خانه برسید. آخرت به مثابه خانه و دنیا به مثابه کوچه است. این ممر و آن مقر است.
عالیترین و دقیقترین و حکیمانه ترین تعریف ها و مدح و ذم ها را در نهج البلاغه از لسان امیرالمومنین علیه السلام در مورد دنیا می بینیم. در این نامه وجود مقدسش ما را به استفاده و بهره بردن از دنیا می خواند و دعوت می کند.

تعریف واژه اعتبار
«واعتبر بما مضی من الدنیا» اعتبار کنو عبرت بگیر به آنچه از دنیا گذشته است، نسبت به آینده ای که در پیش داری. کلمه اعتبار از ماده «عبر» می آید. عبر منشا اشتقاق کلمه اعتبار است. عبر یعنی «المجاورة من حالٍ الی حالٍ» عبور از حالی به حالی، جایی به جایی را عبر می گویند. کما این که در کلام عرب از این سوی نهر به آن سوی نهر رفتن و از این سوی آب به آن سوی آب رفتن را عبور می گویند.
همچنین هنگامی که اشک جریان پیدا می کند و از چشم بر روی گونه می غلطد و سرازیر می شود این را عرب عبرة می گوید. آن اشکی که از چشم به گونه می ریزد و از گونه بر دامن می غلطد، از همین ماده است. چشم می گرید و اشک می ریزد این را عبرة می گوید.

مفهوم اعتبار و پندگیری
کلمه اعتبار و عبرت از همین ماده می آید. هنگامی که انسان از امری «مشاهَد»به امری «غیر مشاهد» توجه می کند، از یک چیز دیدنی به یک امر نادیدنی و هنگامی که انسان خود را از معلدومی به مجهولی می رساند و از دانستنی های خود به سوی ندانستنی ها می رود و به آنها پی می برد این را اعتبار و عبرت می گویند. در قران کریم بارها خداوند انسانها را به عبرت فرا می خواند:
«فاعتبرو یا اولی الابصار»[!]؛ «....پس عبرت بگیرید ای صاحبان چشم»
ای صاحبان بصیرت اعتبار بگیرید. عبرت بگیرید.در کلمات اخلاقی داریم «ما اکثرَ العِبَر وَ اقل الاعتبار» خدا در دنیا اسباب عبرت برای انسان ها فراوان قرار داده است؛ اما انسان ها کم عبرت می گیرند.
فرمود عبرت بگیر از آنچه از دنیا گذشته است نسبت به آنچه در پیش داری و از دنیا باقی مانده است. وجود مقدس امیرالمومنین علیه السلام ما را به تامل و تدبر در تاریخ گذشتگان فرا می خواند و این که نظری به واقعیت های گذشته دنیا بیفکنیم و به حقایق و حوادثی که در جهان بوده بنگریم و نکته بیاموزیم و در حقیقت عبوری از امروز به دیروز داشته
باشیم تا حقایق و واقعیت هایی برای ما روشن گردد. این نیاز به توضیح دارد.
پی نوشت:
[1].حشر، 2

سنت های ثابت خداوندی
توجه دارید که خداوند سنن ثابت و راسخی در وجود دارد که تعبیر پذیر نیست.
«"اسْتِكْبَارًا فِي الْأَرْضِ وَمَكْرَ السَّيِّئِ وَلَا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا"»[1]؛[=YekanNumbers] «اینها همه به خاطر استکبار در زمین و نیرنگ های بدشان بود، اما این نیرنگ ها تنها دامان صاحبانش را می گیرد؛ آیا آنها چیزی جز سنت پیشینیان (و عذاب های دردناک آنان) را انتظاردارند؟ هرگز برای سنت خدا تبدیلی نخواهی یافت؟ و هرگز برای سنت الهی تغییری نمی یابی؟»
سنن الهی تحویل و تبدیل ندارد. خداوند قوانین جاری دنیا را ثابت و پایدار قرار داده است. این انسان ها هستند که نقش آنها در این عالم ثابت عوض می شود و الا قوانین عالم از آن روزی که ذات باری تعالی وضع کرده ثابت بوده است.«لا یتغیر و لا یتبدل» بوده است. اگر چهار میلیارد سال است که خداوند زمین را به این کیفیت در گردش قرار داده است تغییری نداشته است.
پی نوشت:
[1].فاطر، 43

«لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغي‏ لَها أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ کُلٌّ في‏ فَلَکٍ يَسْبَحُونَ»[1]؛ «نه خورشید را سزاست که به ماه رسد، و نه شب بر روز پیشی می گیرد؛ و هر کدام در مسیر خود شناورند.»
سنت خداوند متعال در مدارات عالم، در منظومه ها، در مجموعه ها، در کهکشان ها، در نجوم و ستارگان ثابت و راسخ است. تبدیل و تحول ندارد. سنت الهی در قوانین طبیعی دنیا نیز ثابت است. سنت خدا در نیاز انسان ها و مجموعه وجود به نور و نار؛ به حرارت، و به دما، به رطوبت هیچ تغییر نکرده و نخواهد کرد.
خواصی که خداوند به عناصر و اشیا عالم داده است همه ثابت است. آتش می سوزاند و سوزاننده است. آب رطوبت ایجاد می کند، سرد کننده است، همان گونه که بوده است و امروز هم چنین است و فردا هم چنین خواهد بود. خداوند امور عالم را بر اساس سنن ثابتی در نظام تکوین قرار داده است.اینها ثابت است. همین گونه که نظام تکوین الهی ثباتی دارد سنن تشریعی الهی هم ثباتی دارند. خدا قوانینی را وضع کرده و در نظام عالی و اتقن الهی به اینها حکم کرده است. اینها در وجود و در جهان جاری است، تغییر ندارد، از جهت تکوینی و تشریعی عالم ثبات دارد. آنچه در این مجموعه تغییر می کند فقط ما هستیم یعنی وضعیت دنیا همان است که:
این همان چشمه خورشید جهان افروز است / که همی تافت بر آرامگه عاد و ثمود
قوانین دنیای پنج هزار سال قبل در عصر عاد و ثمود هم مثل همین دنیای امروز من و شما بوده است. با همین خصوصیات و خواص و قوانین الهی. نهایت آن روز عاد و ثمود بود و امروز ما و شما هستیم. عرب و عجم خواهد بود. دنیا یک امر ثابت است. فرزند آدم خودت را در همان جو و شرایط قرار ده و ببین انسان ها در آن زمان چگونه عمل کردند که به سعادت یا زوال و انحطاط رسیدند چرا که سنن الهی تغییر ندارد.
پی نوشت:
[1].یس، 40

مرگ سنت جاری الهی
برای مثال خداوند سنت عظیمی را درمجموعه وجود قرار داده که امیرالمومنین علیه السلام در عبارت بعدی خود به این سنت اشاره می کنند: «و اکثر ذِکرَالموت » که در جای خود مساله مرگ را در بحث بعدی ان شاء الله خواهیم گفت. خداوند سنت فنا و مرگ را در تمام مجموعه هستی قرار داده است.
فرزند انسان هر کس که باشد ولو آن که عمر طولانی داشته باشد و سلامتی او باقی باشد اما روزی بر روی وسیله چوبینی حمل خواهد شد و او را به سوی قبرستان خواهند برد. به هر حال ذکر لا اله الا الله برای همه گفته خواهد شد.
خداوند از ابتدای آفرینش سنت مرگ را سنتی ثابت و لایتغیر در نظام هستی قرار داده است. سنت مرگ و فنا اختصاص به انسان ندارد بلکه در تمام نظام هایی که خداوند در وجود قرار داده و در تمام اجزای وجود جاری است. مرگ در انسان و حیوان و در نباتات و جمادات جریان دارد. گاه عمر فلان کره به پایان می رسد.

«إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا *وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا*وَقَالَ الْإِنْسَانُ مَا لَهَا»[1]؛ «آنگاه كه زمين به لرزش [شديد] خود لرزانيده شود و زمين بارهاى سنگين خود را برون افكند و انسان گويد [زمين] را چه شده است؟(که این گونه می لرزد.)
عمر این زمین به پایان می رسدعمر خورشید به پایان می رسد.
«إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ*وَإِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ »[2]؛«آنگاه كه خورشيد به هم درپيچد و آنگه كه ستارگان همى‏ تيره شوند.»
نجوم عمرشان به پایان می رسد، اینها مرگ دارند، جمادات مرگ دارند، خداوند سنت مرگ را در همه وجود قرار داده است.
«"وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ"»[3]؛ «و تنها ذات ذوالجلال و گرامی پروردگارت باقی می ماند.»
و فقط اوست که باقی است.
آنکه نمرده است و نمیرد تویی/ آنکه تغییر نپذیرد تویی
سنت مرگ در تمام نظام های وجود جریان داشته است، همچنین خداوند سنت های مختلف دیگری را به عنوان امور ثابت قرار داده است.
پی نوشت:
[1].زالزال، 1-3
[2].تکویر، 1-2
[3].رحمن، 27

با سلام و تشکر از ایجاد این موضوع مهم و ترویج معارف عالیه الهیه.

سمیع;797879 نوشت:
«َ إِنْ‏ كُنْتَ‏ صَادِ‏قاً لَتَرَانِي فِي ثَلَاثِ مَوَاطِن‏»
حال که انگیزه آمدن تو به سوی من در این زمان و این شرایط جوی و هوا عشق به من و محبت درونی تو است بدان من نیز در سه موضع حساس به دیدار تو خواهم آمد:

متن عربی دقیقاً می فرماید: "اگر راست می گویی ، حتما مرا در سه جا خواهی دید".

گرچه جوهر هر دو مطلب یکی است ، اما در معارف اسلامی و اخلاقی و عرفانی، نه فقط جوهر مطلب ، بلکه سیاق کلام و زاویه دید و کلمات به کار رفته ، حائز اهمیت فراوانند.

کاش در ترجمه متون عربی ، دقیقاً آن چیزی که در متن عربی هست را به فارسی ترجمه کنیم. این روش برای اهل تحقیق بهتر است.
گرچه شاید روش ترجمه تشریحی و توضیحی ، برای عوام بهتر بهتر باشد. (که بنده فکر نمی کنم در زمان ما تعداد کسانیکه تا این حد عوام باشند ، این قدر زیاد باشد که این نوع ترجمه منطقی باشد).

اسکدین ، بیشتر محل رجوع اهل تحقیق است تا عوام.

[SPOILER]یکی از دلایلی که بنده دوست ندارم مراسمات دعا شرکت کنم و دعای انفرادی را ترجیح می دهم ، ( علاوه بر سلب توفیق ناشی از گناهان) ، همین نکته است که در دعاهای گروهی ، آنقدر به متن اصلی دعا اضافاتی ملحق می کنند که هم دعا بسیار طولانی می شود ، هم کلام معصوم (ع) حالت ناب و اولیه خود را از دست می دهد ، هم گریزهایی که انجام می شود ، دعای اصلی را تقطیع می کند که اصلاً امر مستحسنی نیست).[/SPOILER]

ظلم ستیزی سنت حاکم در هستی
از ابتدای آفرینش هنگامی که فرزند آدم بر روی زمین زندگی کرد، خدا سنت نپذیرفتن ظلم را در ناموس طبیعت و نظام هستی قرار داده است. شما گاه چیزی را می خورید که مسمومیت دارد. شی و خوراکی نامناسب بوده است. آن چنان خدا رئوف و مهربان است که در وجود ما و شما دستگاه های مختلف کنترلی قرار داده که اگر چیز آلوده ای می خوریم در مراحل مختلف کنترل می گردد. ابتدا ماده مسموم و فاسد را با شامه خودتان تشخیص می دهید.
مثلا می گویید این شیر فاسد است و نمی خورید. حالا اگر شامه کسی کار نکرد وارد دهان می کند مزمزه می کند و در صورت تغییر طعم متوجه می شود فاسد است و نمی خورد. این روش دوم کنترل است که اگر بخش اول کار نکرد کنترل شماره دو یعنی دهان عمل می کند. اگر این هم اشتباه کرد و شخص چیزی را خورد و وارد معده شد و معده تشخیص داد که فاسد است نمی پذیرد. غددی هستند که شروع به ترشح نموده و در معده تلاطم ایجاد می کنند. معده انسان ماده مسمومی را که خورده نمی پذیرد و تعادل مزاج برهم می خورد. تهوع و استفراغ و بقیه مسائل آغاز می شود و بدن آن را نمی پذیرد و ماده مسموم را برمی گرداند. بدن تمام تلاش خود را می کند که این ماده مسموم جذب و هضم نشود و وارد بدن نگردد، بدن انسان را خدا سم پذیر قرار نداده است.
نظام هستی چنین جایگاهی نسبت به ظلم دارد در عالم وجود خدا ظلم را مانند سم قرار داده که سنت الهی است. نه ظلم پایان خوشی دارد و نه ظالم. ظلم در نظام هستی محکوم به فناست. ظالم محکوم به عدم و نابودی و نیستی است. این امر ثابتی است و چنین قانونی مسلم است.

وقتی که امام علی علیه السلام در سفری به مدائن رسیدند ایستادند آن آیات سوره مبارکه دخان را خواندند. آن جا بارگاه تابستانی سلاطین بود با آن حشمت با آن اقتدار تیسفون، با آن سفرها، آن حضرها، آن قصرها، آن امکانات ایرانی که فرش هزار متری در آن می افکندند. بزرگترین فرش طول تاریخ را در آن انداختند، با آن وضعیت و با آن کیفیت، حال خرابه هایی از این طاق و ایوان مدائن باقی مانده است.
«كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ*وَزُرُوعٍ وَمَقَامٍ كَرِيمٍ *وَنَعْمَةٍ كَانُوا فِيهَا فَاكِهِينَ*كَذَلِكَ وَأَوْرَثْنَاهَا قَوْمًا آخَرِينَ*فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ وَمَا كَانُوا مُنْظَرِينَ»[1]، «(سرانجام همگی نابود شدند)چه باغها و چشمه ‏سارانى [كه آنها بعد از خود] بر جاى نهادند و كشتزارها و قصرهای زیبا و گران قیمت و نعمت های فراوان دیگر که در آن غرق بودند؛ این چنین بود (ماجرای آنان) و ما (اموال و حکومت) اینها را میراث برای اقوام دیگری قرار دادیم نه اسمان بر انان گریست و نه زمین، و نه به آنها مهلتی داده شد.
پی نوشت:
[1].دخان، 25-29

چه باغ هایی را، چه مقام ها، چه مسندهایی را، چه جایگاه هایی را چه مقاماتی را خالی گذاشتند و رفتند. خداوند اینها را به ایندگان میراث داد نه اسمان بر اینها گریه کرد، نه زمینبر رفتن اینها گریه کرد. سنت الهی چنین است.
این جریان را خاقانی شروانی شاعر توانمند قرن ششم در نهایت زیبایی سروده است.
هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان/ایوان مدائن را آیینهٔ عبرت دان
یک ره ز ره دجله منزل به مدائن کن/وز دیده دوم دجله بر خاک مدائن ران
گه‌گه به زبان اشک آواز ده ایوان را/تا بو که به گوش دل پاسخ شنوی ز ایوان
دندانهٔ هر قصری پندی دهدت نو نو/پند سر دندانه بشنو ز بن دندان
ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما/بر قصر ستم‌کاران تا خود چه رسد خذلان
این است همان ایوان کز نقش رخ مردم/خاک در او بودی دیوار نگارستان
خاقانی ازین درگه دریوزهٔ عبرت کن/تا از در تو زین پس دریوزه کند خاقان
این بحر بصیرت بین بی‌شربت ازو مگذر/کز شط چنین بحری لب تشنه شدن نتوان

بنگر ببین چه خبر است. یزدگرد ساسانی کسی بوده است که دوازده هزار زن و بانو در حرمسرا داشته است. هزار رامشگر و بوزینه پرور داشته است. اینها برای او می زدند و می خوانده اند و بوزینگان او را تربیت می کرده اند. گوش کن ببین از صدای کنگره های این قصر چیزی می شنوی یا نه؟ آری می شنوی:
دندانهٔ هر قصری پندی دهدت نو نو/پند سر دندانه بشنو ز بن دندان
ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما/بر قصر ستم‌کاران تا خود چه رسد خذلان

بنگر ببین چه خبر است. خداوند در نظام هستی برای ظلم و ظالم جایگاهی قرار نداده است. دیروز خدا چنین سنتی داشته است. امروز هم سنت الهی این است. فردا هم چنین خواهد بود. خداوند برای فسق و فجور پایان خوشی در نظام هستی قرار نداده است.
اینها مصادیق باطل اند و باطل در علم الهی محکوم به فنا است.
«وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً»[1]؛ «و بگو حق آمد و باطل نابود شد. یقینا باطل نابود شدنی است.

باطل در نظام اتقن الهی محکوم به فنا و زوال است. اینها جولانی دارند ولی زود از بین می روند. باطل جایگاهی ندارد. کذب، فجور، فسق کسی را به جایی نمی رساند و پایان خوشی ندارد. سنت الهی این است. خرافات و اوهام باطل کسی را به جایی نمی رساند.
«وَ أَلْقِ ما في‏ يَمينِکَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا کَيْدُ ساحِرٍ وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتي»[1]؛ «و انچه را در دست راست داری بیفکن، تمام آنچه را ساخته اند می بلعد؛ آنچه ساخته اند تنها مکر ساحر است و ساحر هر جا رود رستگار نخواهد شد.»
ساحر هیچ گاه روی خوشبختی و طهارت و فلاح را نمی بیند.
پایان صدق نجات است، سنت الهی است.پایان امانت فلاح است، سنت الهی است. اینها را ذات باری تعالی به عنوان اموری مسلم قرار داده است و دنیا با همین قوانین می چرخد. ما و شما مهره های این بازی هستیم و عوض می شویم. مولوی به این حقیقت چنین اشاره می کند، شب است و مهتاب در اسمان ماه وجود دارد و جوی آبی هم در این بیابان درحال حرکت است. عکس ماه در جوی آب افتاده و دیده می شود.

آن مبدل شد درین جو چند بار/عکس ماه و عکس اختر بر قرار

قرنها بگذشت و این قرن نوی است/ ماه آن ماهست آب آن آب نیست

این زمین همان زمینی است که تمام پیشینیان در آن زندگی کرده اند قوانینی که این زمین را اداره می کند همان قوانینی است که دیگران هم محکوم به آن قانون بودند اما آنچه جریان دارد مثل آن رود و آن جریان آب ما هستیم، انسانها هستند.
«وَ تِلْکَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ»[2]، «....و ما این روزها(ی پیروزی و شکست)را در میان مردم می گردانیم......»

پی نوشت:
[1].طه، 69
[2].آل عمران، 140


خداوند مدام می چرخاند، قومی می روند و قومی دیگر می آیند؛ اما سنن الهی همان است.
حارث؛ عبرت بگیر ببین سنت خدا این است، آنچه گذشته است از دنیا برای تو ثابت می کند که آنچه می گذرد نیز همین خواهد بود.ی
گذشته قرینه آینده است. انسان خود را در آیینه گذشته می تواند ببیند، فردای من و شما در امروز گذشتگان مشخص است. امروز پدران ما، فردای ما خواهد بود تا ببینیم از انها چه مانده است و از ما چه خواهد ماند.

پیروز باشید

به ثمر رسیدن تلاش ساعیان، سنت حقه الهی
خداوند سنتی دارد، می بینیم که در طی تاریخ بشری مردان بزرگی بوده اند که نامشان جاودان و باقی مانده است. آنها بر اساس سنت الهی پاداش خودشان را گرفته اند و این سنت امروز برای من و شما هم پایدار است و فرق نکرده است.
از همین سرزمین طوس و از همین وادی بزرگمردی برمی خیزدو به دامن وجود مقدس حضرت ابی عبدالله حسین علیه السلام پناه می برد، از عنفوان جوانی عمر خویش را در کسب معالم اهل بیت عصمت و طهارت صرف می کند. شب و روز تلاش و کوشش می کند در نهایت به آنجا می رسدکه تحولی در نظام بررسی معارف اهل بیت و حوزه های علمی ایجاد می کند فقه شیعه را زیر و رو می کند.
برای اولین بار از قالب حدیث و خبر «قال و رُویَ»کار را به شکل کنونی در می آورد.«النهایه» را در فقه می نویسد. علم اصول را متحول می کند. برای اولین بار از ابتدای علم اصول تا انتهای آن و کتاب «عدة الاصول» را می نویسد و با این آثار فقه و اصول را متحول می کند. برای اولین بار در شیعه از اول بسم الله سوره حمد تا پایان سوره ناس تفسیری کامل بر مجموعه قرآن می نویسد. «التِّبیانُ» این تفسیر کامل را می نویسد. و در حقیقت تفسیر را دگرگون می کند.
«فهرست و رجال» او این دو کتاب عمده دگرگونی و تحولی در علم رجال ایجاد می کند. پس از هزار و اندی سال نیز باز می گویند.«شیخ الطائفة الحقه المحقة الامامیة ابی جعفر الطوسی»

شیخ طوسی رضوان الله تعالی علیه بزرگمردی که تمام سختی ها و رنج ها و مشقت ها را تحمل می کند و چهار علم اصلی که امروز به عنوان پیکره و اسکلت علوم حوزوی داریم و استفاده می کنیم (فقه، اصول، تفسیر، رجال) این چهار علم را از صورت اولش عوض کرد. هر چند به منزلش ریختند و خانه و کتابخانه اش را آتش زدند و شیخ را آواره نمودند؛ اما آن قدم صدق آنچنان شد که وقتی ایشان به نجف هجرت کرد و کرسی درس را در آن جا قرار دادحوزه علمیه نجف را تاسیس کرد که هزار و اندی سال است که هنوز پرچم برافراشته آن تیری بر قلب دشمنان شیعه و اسلام است.

صاحب کتاب «الذریعه الی تصانیف الشیعه» مرحوم حاج آقا بزرگ طهرانی، مقدمه ای بر تبیان دارند: در این چاپ های جدید که زندگی مرحوم شیخ طوسی را نوشته اند بخوانید و بعد در پایان مرحوم حاج اقا بزرگ طهرانی می نویسد: «کَتَبتُها بانامِلِنا المرتَعِشة» ایشان در حال مرض و بیماری این زندگینامه را نوشتند که بعد هم چیزی فاصله نشد، خود حاج آقا بزرگ فوت کردند. بخوانید و ببینید این مردان بزرگ چه کردند. ببینید اینها از زندگی چه فهمیدند. چه تلاشی داشتند. چه کوششی داشتند.
سنت خداوند در حق شیخ طوسی سنتی است که در حق تک تک شما عزیزان جریان دارد. خداوند اجر هیچ عاملی را ضایع نمی کند. زمان بد نشده است ما بد عمل می کنیم. زمان همان زمان و سنت های الهی همان است، ما در انجام وظیفه کوتاهی داریم. ما در وادی کمال و معرفت کندی و سستی می کنیم و الا سنت خداوند در حق انسانها عوض نشده است.

زوال پذیری مجموعه جهان
«و کلها حائل مفارق» و تمام دنیا حائل یعنی زائل است، تمام مجموعه دنیا زائل شدنی، زوال پذیر و تجزیه پذیر و جداشدنی و تفریق شدنی است.
بدان مجموعه وجود محکوم به فنا و زوال و نابودی است، اول و آخر یکی است. در پایان رجوع امر به سوی ذات باری تعالی خواهد بود. این شعر را در کتب ادبی می خوانید، در «مغنی» بود، در جاهای دیگر بود، در کلمه «ماخلا» بود. در کلمه «ماخلا» وقتی می خواستند شاهد مثال بگویند این بیت را می خواندند که از نبی مکرم سوال کردنداعراب قبل از اسلام چه گفته اند؟ چیزی گفته اند؟ کلمه خوبی هم دارند؟ فرمودند: «اصدقُ کلمةٍ قالها العربُ قول لبید»
بهترین کلام و راست ترین کلامی که عرب قبل از اسلام گفته است قول لبید شاعر است.
ألا كــل شيء ما خــلا الله باطل ... وكــل نعيم لا مــحالة زائــلو کل اناس سوف تدخل بینهم - دویهیة تصفر منها الا نامل
بدانید هر چیزی جز خداوند متعال محوشدنی است و باطل می شود و هر نعمتی در این دنیا محکوم به زوال و نابودی است. این حکم کلی ذات باری تعالی است.
دنیا دار فنا است در قبال دارالبقاء. دنیا دارالفراق است در قبال دارالوصال. آن عالم دارالوصال است و این دنیا دارالفراق است.
هر دوستی ای در دنیا به جدایی بدل می گردد و هر انسی به مفارقت تبدیل می شود. یا ما غم برادر می بینیم و یا برادر غم ما می بیند. یا ما غم پدر می بینیم یا پدر غم ما می بیند. یا ما غم استاد می بینیم یا استاد غم شاگرد می بیند. به هر جهت از دو حال خارج نخواهد بود. دنیا دارالفراق است؛ اما آن عالم در قبال این دنیا یوم الوصال است.
فرمود: بدان مجموعه دنیا چنین حالتی دارد.

بزرگداشت نام حضرت حق
«وَ عظِّم اسمَ اللهِ ان تذکرهٌالا علی حق» نام ذات باری تعالی و نام خداوند را تعظیم کن و اجتناب کن از این که یاد کنی آن نام را مگر به حق.
تعظیم اسم خداوند متعال و بزرگ داشتن نام الهی و اساسا تعظیم خداوند دو گونه است، مانند تکبیر، مانند تذکر و خود ذکر.
همان گونه که ما دو گونه ذکر داریم. گاه ما ذکر لسانی داریم و گاه ذکر جنانی و قلبی. گاه به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خطاب می شود:
«وَ اذْکُرْ رَبَّکَ في‏ نَفْسِکَ تَضَرُّعاً وَ خيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَکُنْ مِنَ الْغافِلينَ»[1]؛ «پروردگارت را در دل خود از روی تضرع و خوف، آهسته و آرام، صبحگاهان و شامگاهان یاد کن، و از غافلان مباش.»
«وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتيلاً»[2]؛ «و نام پروردگارت را یاد کن و تنها به او دل ببند.»
یک ذکر، ذکر لسانی است و یک ذکر، جنانی و قلبی است. تعظیم خداوند متعال نیز چنین است. گاه انسان به عظمت خالق پی می برد و خدا را در درون تعظیم می کند، یعنی مهابت و جلالت حضرت احدیت تمام وجودش را فرا می گیرد. تمام وجود انسان تسخیر جلالت حضرت سبحانی می شود و اسباب این کار را خود انسان فراهم می کند. این تعظیم نفسانی و تعظیم درونی است.
پی نوشت:
[1].اعراف، 205
[2].
مزمل، 8

امیرالمومنین علیه السلام در وصف متقین در آن خطبه زیبای همام فرمود:
«عظُمَ الخالقُ فی انفسهم» اینها کسانی هستند که خدا در درون دلشان و در قلوب اینها عظیم و باعظمت است.«وَصَغُرَ ما دونه فی اعینهم» و جز خدا هر چیز دیگر در مجموعه وجود در نظر اینها حقیر و کوچک و بسیار ناچیز است.
تعظیم خداوند متعال گاه تعظیم درونی است. قلب انسان و وجود انسان مملو از عظمت باری تعالی است. مملو از بزرگی ذات باری تعالی است که در نتیجه دنیا برای انسان بسیار حقیر و کوچک می شود. دیگر چیزی از دنیا انسان را در بر نمی گیرد. چون چیزی جلوه و عظمت ندارد، انسان احساس می کند اگر کبریایی و عظمت است فقط از آن اوست. دیگر دنیا چیزی نیست که برای ما فریبنده باشد و ما را تحت تاثیر قرار دهد.
گاه تعظیم، تعظیم زبانی است. این جا امیرالمومنین علیه السلام به تعظیم زبانی اشاره می کند.
فرمود: «وَ عظِّم اسم الله ان تذکرهُ» اسم خدا را تعظیم کن. این تعطیم زبانی است. اسماء الله را معظم بدار. مباد این نام ها را در جایی که نباید به کاربری استفاده کنی. تو می دانی کلمه الله را کجا باید به کار ببری؟ تو می دانی کلمه فتاح چه می کند؟ کلمه علیم چه می کند؟ تو اگر قدر الله را بدانی می گویی:
هزار مرتبه شستن دهان به مشک و گلاب / هنوز نام تو بردن کمال بی ادبی است

آیا این که انسان کلمه الله را بر لب جاری کند و چنین اجازه ای به انسان بدهد کم عظمت دارد؟ این که کلمه الله بر لب جاری شود، این که یا عظیم ؛ یا غفور؛ یا ستار؛ یا ودود؛ یا علیم بگوید؛ مگر عظمت این اسماء کم است؟ «و عظُم اسم الله » نام خدا را با عظمت ببر. نام خدا را با جلالت ببر. بدان کجا باید یاد کنی. امیرالمومنین علیه السلام اشاره دارد به آن آیه شریفه سوره مبارکه بقره
«وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِکُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ»[1]؛ «خدا را در معرض سوگندهای خود قرار ندهید، و برای اینکه نیکی کنیدو تقوا پیشه سازید و در میان مردم اصلاح کنید( سوگند یاد ننمایید) و خداوند شنوا و دانا است.
مباد خدا را بهای قسم هایتان قرار دهید.
مباد نام خدا را در مسائل پیش پا افتاده و روزمره زندگی چون خوردن، رفتن، پوشیدن به کار ببندی. تو اگر معنی الله را بدانی، آنگاه در گفتار و کردار خود دقت بیشتری می کنی.
پی نوشت:
[1].بقره،224

کلمه الله «المحتجب» بنابر یکی از چهار پنج قول که در کلمه الله وجود دارد، اگر «ال» را «ال» تعریف بگیریم ، کلمه الله یعنی المحتجب آن ذاتی که تحت حجاب است، آن غیب الغیب مطلق.
گر کسی وصف او زمن پرسد/ بی دل از بی نشان چه گوید باز
عاشقان کشته گان معشوق اند/ بر نیاید ز کشتگان آواز[1]

الله؛ همان که گاه پیغمبر می فرمود: «الهی زدنی فیک تحیراً» خدایا؛ متحیر در تو هستم. خدایا عاشقم، عاشقترم کن. الله آن ذاتی که وجود در او متحیرست. حارث، تو این کلمه الله را برای چه به کار می بری؟
«و عظم اسم الله ان تذکرة الا بالحق» نام خدا را به حق به کارببر.
پی نوشت:
[1].سعدی

حرمت یا کراهت سوگند به اسماء الهی
سوگند خوردن به کلمه الله یا مکروه است و یا حرام است. اصلا قسم خوردن به الله جز در اثبات حق در محکمه قضایی یا حرام است یا مکروه. اگر انسان به باطل قسم بخورد حرام است. اگر انسان به دروغ کلمه الله را مورد قسم قرار دهد حرمت شرعی دارد و اگر انسان به حق قسم به نام خدا بخورد مکروه است. گاه پیش می آمد که حتی در محاکم از این امر خطیر احتراز و دوری می شد.
زمانی در مورد امیرالمومنین علیه السلام این مساله پیش می آمد کسی ادعا کرد چیزی را که این مال من است. قاضی خطاب به مولا علیه السلام گفت حالا که طرف مرافعه بینه نیاورده است نوبت شماست که قسم بخورید. امام علیه السلام فرمودند: مال او باشد من برای چیزی بی بها و کم ارزش نام خدا را به محضر نمی آورم.
باید از این که در استعمالات، در کلمات و در محاورات کوچکترین اهانتی به نام حضرت احدیت کنیم بپرهیزیم.

این جا مثنوی چند بیتی دارد که بیشتر مطلب را در ذهن جایگزین می کند. در گذشته وقتی گدایان به گدایی می آمدند مثل حالا بود ؛ الان هم گداهای مدرن این چنین گدایی می کنند. آنها هم می گفتند: «شیء لله شیء لِله»
اینها با کلمه الله گدایی می کردند. حال من ابیات را می خوانم؛ شما به خودتان فکر کنید، ببینید آیا ما هم از کلمه الله گدایی می کنیم یا نمی کنیم؟

نوحه‌گر گوید حدیث سوزناک /لیک کو سوز دل و دامان چاک
از محقق تا مقلد فرقهاست/کین چو داوودست و آن دیگر صداست
منبع گفتار این سوزی بود/وان مقلد کهنه‌آموزی بود
کافر و مؤمن خدا گویند لیک/درمیان هر دو فرقی هست نیک
آن گدا گوید خدا از بهر نان/متقی گوید خدا از عین جان
گر بدانستی گدا از گفت خویش/پیش چشم او نه کم ماندی نه بیش
سالها گوید خدا آن نان‌خواه/همچو خر مصحف کشد از بهر کاه
گر بدل در تافتی گفت لبش/ذره ذره گشته بودی قالبش
نام دیوی ره برد در ساحری/تو بنام حق پشیزی می‌بری

انسان متقی وقتی که تمام غم ها و غربت ها را می بیند و فکر می کند که:
کز نیستان تا مرا ببریده اند/ از نفیرم مرد و زن نالبده اند
سر را بر خاک می گذارد می گوید، یا الله، یا الله اما آن انسان گدا این چنین کلمه الله را به کار نمی گیرد.
الله الله می زنی از بهر نان / بی طمع پیش آی و الله را بخوان
طمع را کنار بگذار، خدای را برای خدا بخوان ببین چه می شود. اگر گدا بداند چه می گوید، الله یعنی چه، این دیگر کم و بیش عالم برایش سالبه به انتفاء موضوع می شود و دیگر بحث تکدی نخواهد بود. دیگر این فرد سلطان می شود، دارا می شود و دیگر گدا نخواهد بود.آیا کسی که الله را بشناسد فقیر است؟ آیا کسی که با الله انس دارد می تواند احساس فقر کند؟ آیا با داشتن الله فقر وجود دارد؟
«
مَا ذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَ مَا الَّذِي فَقَدَ مَنْ وَجَدَك‏»[1]
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند / فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی / دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
پی نوشت:
[1].
بحار الأنوار (ط - بيروت) ، ج‏95، ص 226


[=system]

سالیان سال با کلمه الله دارد درب خانه زید و عمر گدایی می کند. گویا الاغی است که قرآن بارش کرده اند و برای یک توبره کاه این قرآنها را این سو و آن سو می برد.
گر به دل در تافتی گفت لبش / ذره ذره گشته بودی قالبش
اگر ذره ای از آن کلمه الله که می گفت به دلش اشراق می کرد، اگر یک ذره از کلمه الله چیز می فهمید مطلب تمام بود؛ اما او نمی داند بر زبان چه جاری می کند.
الله یعنی «اسم مستجمع لجمیع الصفات الجمال و الکمال» یعنی هر چه بگویید در دنیا در کلمه الله نهفته است، یعنی «کلمة الله هی العلیا». یعنی الله کلید تمام سعادتهاست. یک ذکر الله کلید تمام خیر و خوبیهاست.
اگر می دانست چه می گوید جان در تنش باقی نمی ماند و هر لحضه از شوق الهی جان می داد از اشتیاق به کلمه الله.

امیرالمومنین علیه السلام فرمود: حارث «واعتبربما مضی من الدنیا» عبرت بگیر از آنچه گذشته است از دنیا نسبت به آینده آن و بدان که سنن الهی ثابت است. «فان بعضها یُشبه بعضا»آنچه امروز تو در آن زندگی می کنی بعضی از دنیاست. ولی شبیه آن چیزی که دیگران زندگی می کردند. بدان که رموز موفقیت همان است؛ رموز بدبختی و شقاوت همان است؛ اینها را به کار ببند و بدان آخر دنیا ملحق به اول آن خواهد بود و کل دنیا زائل است، تمام چیزهای آن جداشدنی است. نام خدا را تعظیم کن و بزرگ بدار و مباد که این نام را جز بر حق به کار بری.
«وَ اکثر ذکر الموت» بسیار مطلب حساسی را امیرالمومنین علیه السلام در فراز بعدی تذکر می دهند که مبحث مرگ است و مرگ در نهج البلاغه و در کلمات امیرالمومنین علیه السلام و سخنان پسر ابی طالب علیه الصلوة و السلام جایگاه ویزه ای دارد.

«وَ أَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ‏ وَ مَا بَعْدَ الْمَوْتِ وَ لَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلَّا بِشَرْطٍ وَثِيق‏»[1]
در طی پست های قبل پنج توصیه از سیدالموحدین علی بن ابیطالب علیه السلام مطرح و شرح آن بیان شد. جمله ای که عنوان شد ششمین توصیه است.
فراوان مرگ را به یاد بیاور و آنچه بعد از مرگ است. آرزوی مرگ مکن؛ الا آن که دستگیره محکمی داشته باشی، الا آن که عامل ثبات مستحکمی داشته باشی. این ترجمه ظاهر جمله امیرالمومنین علیه السلام است.
امیر نفرمود: «واذکر الموت»مرگ را به یاد آر. به یاد مرگ باش. فرمود: «واکثر ذکر الموت» فراوان مرگ را به یاد آور. تشویقی است به متذکر شدن بیشتر به این مساله و این امر بسیار مهم یعنی پدیده مرگ و موت.
پی نوشت:
[1].نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص459

[=Traditional Arabic]

چرا امیرالمومنین علیه السلام چنین می فرماید و این توصیه را به حارث همدانی بازگو می کند و به تمام کسانی که نامه شریف او را می خوانند و می بینند؟
این بدان جهت است که ما شناخت بیشتری به مساله مرگ پیدا کنیم. جایگاه مرگ را در جهان بینی امیرالمومنین علیه السلام و در نهج البلاغه بدانیم. موقعیت مرگ را در دیدگاه اولیاء خداوند و در دیدگاه وحی ببینیم چیست؟
این که باید خیلی به یاد مرگ بود چه ثمره و اثر مثبتی و چه خصوصیتی دارد که امیرالمومنین علیه السلام این توصیه را می فرماید؟

موضوع قفل شده است